برآیی و بایایی غرب‌شناسی

بسته به اینکه ما غرب را چه بدانیم و موضوع غرب‌شناسی چه چیزی باشد یا بسته به اینکه با چه رویکردی به غرب نگاه کنیم، این پرسش که چرا غرب را مطالعه می‌کنیم، پاسخ‌های متفاوت پیدا می‌کند. اگر غرب‌شناسی را معرفتی منسجم و متمایز فرض کنیم (که البته چنین نیست)؛ یعنی بپذیریم که دستگاه معرفتی و دانشی با عنوان غرب‌شناسی پدید آمده است، باید بدانیم که مثل هر علم دیگری پرسش‌های فراوان یا مسائل بسیاری، مانند تعریف موضوع، روش حل مسئله، قلمرو مباحث و … این دستگاه معرفتی را پدید آورده است.

برآیی و بایایی غرب‌شناسی

همایش غرب‌شناسی

تاریخ: ۱/۳/۱۳۹۰ ساعت۱۶

مکان: تالار علامه جعفری (پژوهشگاه)

برگزارکننده: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، گروه غرب‌شناسی


بسم‌الله الرحمن الرحیم

در آغاز موظفم به محضر مهیمانان عزیز خیرمقدم عرض کنم، از استادانی که فراخوان گروه غربشناسی پژوهشگاه را اجابت کرده، مقاله نوشته‌اند و استادانی که در این نشست سخنرانی خواهند کرد تشکر ویژه دارم و از دانشوران و دانشجویان حاضر نیز به خاطر حضور در این انجمن ارجمند سپاسگزارم.
استاد دکتر داوری درباره چیستی غرب‌شناسی سخن گفتند؛ من به چرایی غرب‌شناسی می‌پردازم. البته شاید برخی از عرایض بنده تذییل برخی مطالب استاد داوری قلمداد شود.
بعضی از بزرگان معاصر گفته‌اند فلسفه‌های مضاف به علوم به تبیین علل اربعه آن علم‌ها می‌پردازند و از علل فاعلی، غایی، مادی و صوری دانش مضافٌ‌الیه سخن می‌گویند. اگر این سخن صحیح باشد که نسبتاً صحیح است ـ هرچند جای اندک نقد و نِقاشی دارد ـ ، سخن گفتن از چرایی غرب‌شناسی و یا به تعبیر ما «برآیی» آن، بحث از یکی از علل اربعه این مقوله یا معرفت است و سخن از غایت یک معرفت‌، بنیادی‌ترین یا دست‌کم یکی از بنیادی‌ترین پرسش‌های فلسفی از یک علم یا هر مقوله‌ی دیگر است، زیرا برخی گاه ترکیب فلسفه مضاف را در معنای محدودتری به کار می‌برند که در آن کاربرد، چرایی، مساوی با همه فلسفه است. گاه وقتی که می‌گویند فلسفه فلان مقوله یا مسئله چیست، منظورشان چرایی آن عمل است، و درواقع فلسفه را در معنای محدودتر پرسش از غایت به کار می‌برند. در هر حال، یا همه پرسش از معرفت مشخصی متعلَق مطالعه فلسفی قرار می‌گیرد، یا یکی و بلکه اساسی‌ترین پرسش از آن معرفت.
بسته به اینکه ما غرب را چه بدانیم و موضوع غرب‌شناسی چه چیزی باشد یا بسته به اینکه با چه رویکردی به غرب نگاه کنیم، این پرسش که چرا غرب را مطالعه می‌کنیم، پاسخ‌های متفاوت پیدا می‌کند. اگر غرب‌شناسی را معرفتی منسجم و متمایز فرض کنیم (که البته چنین نیست)؛ یعنی بپذیریم که دستگاه معرفتی و دانشی با عنوان غرب‌شناسی پدید آمده است، باید بدانیم که مثل هر علم دیگری پرسش‌های فراوان یا مسائل بسیاری، مانند تعریف موضوع، روش حل مسئله، قلمرو مباحث و … این دستگاه معرفتی را پدید آورده است.
هرچند معتقد نیستیم علمی به نام غرب‌شناسی پدید آمده است، اما اگر از روی تسامح مجموعه قضایا، مباحث و نظریات مطرح‌شده درباره غرب را یک معرفت‌ دستگاه‌وار و یک حوزه مطالعاتی قلمداد کنیم، به این نکته باید دقت نماییم که مجموعه پرسش‌های به وجودآورنده این دستگاه معرفتی در پیوند با یکدیگر هستند؛ بنابراین زمانی که از برآیی یا چرایی پرسش می‌کنیم، باید نخست به این پرسش‌ها پاسخ دهیم که موضوع چیست، روش آن کدام است و …، تا براساس آنها به این پرسش بنیادین پاسخ دهیم. به سخن دیگر پرسش از غایت به یافتن پاسخ دیگر مسائل و پرسش‌های این حوزه معرفتی و درواقع این معرفت دستگاه‌وار انگاشته‌شده وابسته است. کما اینکه اگر پرسیده شود روش غرب‌شناسی چیست، که پرسش فلسفی دیگری درباره غرب‌شناسی است، باز همین مطلب ممکن است مطرح گردد که غایت غرب‌شناسی چیست. البته احتمال دارد پیوند این موضوع‌ها به هم عده‌ای را دچار این خطا کند که به دلیل پیدایش دور، هیچ‌وقت نمی‌توان به پاسخ این پرسش‌ها دست یافت، اما چنین نیست.
برای غرب‌شناسی معانی و تعاریف گوناگونی مطرح شده است که در صورت ملاک قرارگرفتن هر یک از آنها پاسخ به چرایی و در واقع غایت آن نیز تغییر می‌کند. غرب‌شناسی گاه غرب‌ستیزی آگاهانه و بصیرانه، یعنی نوعی دشمن‌شناسی، معنا می‌شود. عده‌ای نیز غرب را همه جهان می‌انگارند و از آنجا که ما جزئی از هویت جهان هستیم، ما را نیز جزئی از غرب قلمداد می‌کنند. بر اساس این تعریف، غرب‌شناسی نوعی خودشناسی ایجابی تلقی می‌شود؛ زیرا به باور آنها، ما آن اندازه از غرب متأثر هستیم که وقتی غرب را مطالعه می‌کنیم ـ هرچند با اندکی مسامحه ـ گویی خود او را مطالعه می‌کنیم.
در معنای سومِ غرب‌شناسی، که غایت سومی را هم به دنبال دارد، ما غرب نیستیم، اما غرب‌شناسی، باز نوعی خودشناسی به شمار می‌آید؛ زیرا با توجه به اینکه پدیده‌ها با اضدادشان تعریف می‌شوند (تعرف الاشیاء باضدادها)، ما غرب را می‌شناسیم تا معلوم شود چه نیستیم. این تصور در بین بعضی از روشنفکران ما پذیرفته شده که همه عالم، غرب است؛ زیرا دوره‌های تاریخی حاکم بر غرب را پشت سر نهاده و در واقع سرگذشتی مشابه آن داشته است. این وضع به‌گونه‌ای است که حتی دوره کنونی حاکم بر شرق را مدرنیته یا پسامدرن می‌نامند. حتی کسانی که غرب‌ستیز و ضدمدرنیته و ضد مدرنیسم‌اند، مثل دکتر نصر و سنت‌گرایان، لاجرم در زمین معرفتی غرب بازی می‌کنند؛ یعنی با همان ادبیات غربی با غرب مبارزه می‌کنند. در این زمین معرفتی، که قواعد بازی آن را غرب فراهم کرده است، تلاش می‌شود که بازی گرمی میان دو گروه رقیب وجود داشته باشد؛ زیرا اگر تیم مقابلی نباشد، تیمی برای غرب باقی نمی‌ماند.
غرب‌شناسی به این معنا می‌تواند خودشناسی سلبی قلمداد شود. به سخن دیگر ما غرب نیستیم، اما باید بدانیم غرب چیست که ما آن نیستیم. باید توجه کرد که وقتی می‌گوییم غرب نیستیم، دچار این تصور اشتباه نشویم که ما آن را «سیطره مجاز» می‌دانیم؛ یعنی معتقدیم که مجاز بر همه هستی و حیات بشر امروز مسلط است و بر همین اساس خویش را دیگری می‌انگاریم. در واقع خویش‌دیگرانگاری یکی از مظاهر سیطره مجاز در روزگار ما و در جهان شرق و جهان اسلام و ایران است.
غرب‌شناسی را می‌توان انسان‌شناسی انضمامی دانست. انسان ذاتمند و فارغ از شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است، با این‌همه از آن شرایط تأثیر می‌پذیرد. مطالعه انسان با توجه به این شرایط تاریخی و فرهنگی را انسان‌شناسی انضمامی گویند. براساس این تعریف وقتی غرب را مطالعه می‌کنیم، مطالعه‌ای انسان‌شناختی آن هم از نوع انضمامی‌اش انجام می‌دهیم. به سخن دیگر می‌توان گفت که ماهیت یا غایت غرب‌شناسی، انسان‌شناسی انضمامی خواهد بود. همان‌گونه که مطالعه رفتار کودک و تأثیر شرایط اجتماعی، روحی، فکری و تربیتی بر آن مطالعه انسان‌شناختی تلقی می‌شود، مطالعه غرب با توجه به این شرایط را نیز می‌توان گونه‌ای کلان‌تر از این نوع مطالعه به شمار آورد.
در معنایی دیگر غرب‌شناسی مطالعه یک الگوی زیستی است. در حال حاضر جهان‌زیستی به نام زندگی غربی وجود دارد که اگرچه روشنفکران حتی غربی آن را تجربه‌ای شکست‌خورده یا آکنده از ناکامی‌ها ارزیابی می‌کنند، در تاریخ زندگی بشر تجربه عظیمی به شمار می‌آید که شایان مطالعه است.
می‌توان فرض‌ها و احتمالات دیگری را هم در نظر گرفت و در سایه آنها، پرسش‌های گوناگونی را مطرح کرد و پاسخ‌های متفاوتی به آنها داد.
آیا غرب‌شناسی اکنون وجود دارد؟ یکی از بحث‌هایی که درباره فلسفه‌های مضاف مطرح می‌شود آن است که آیا فلسفه مضاف یک مطالعه پسینی است یا می‌تواند پیشینی هم باشد. آیا می‌توان گفت که من بنا دارم دانشی را تأسیس کنم و پیشاپیش فلسفه آن را تأسیس نمایم و براساس فلسفه‌ای که تأسیس کرده‌ام آن دانش را تکوین ‌بخشم؟ مگر نه این است که فلسفه، هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی است؟ یعنی باید معرفتی شکل گرفته باشد تا بتوان به شناخت آن دست زد.
حال با توجه به این موضوع، باید ببینیم که آیا معرفتی به نام غرب‌شناسی پدید آمده و ذیل پرسش‌های اساسی این موضوع انسجام یافته است؟
در اینجا این پرسش مهم در حوزه فلسفه علم مطرح می‌شود که اصلاً چه زمانی مجموعه‌ای از قضایا به علم تبدیل می‌شوند؟ برای مثال چه زمانی چشم‌پزشکی به دانشی مستقل تبدیل گردید یا چه زمانی جامعه‌شناسی به مثابه علم انگاشته شد و در کل چه زمانی از یک دستگاه معرفتی گسترده برش می‌زنند و علمی جدید پدید می‌آید؟
پاسخ من به این پرسش براساس نظریه‌ای است که از آن به تناسق ارکان علم تعبیر می‌کنم. ما برای هر علم می‌توانیم بیش از ده پرسش بنیادی مطرح کنیم. اگر به این پرسش‌ها پاسخ منسجمی داده شود و ذیل آنها معرفت انباشته‌ای پدید آید، از آنجا که این مجموعه انباشته از انسجام کافی برخوردار است، همین انسجام سبب وحدت آن و تمایزش از غیر خود می‌گردد. درواقع اصل تحقق وحدت و تمایز بین آن علم با دیگر علوم پدید می‌آید و به این ترتیب این معرفت به علمی مستقل تبدیل می‌شود.
با توجه به آنچه گفته شد، باید به پرسش‌ اصلی بازگردیم که آیا معرفتی به نام غرب‌شناسی پدید آمده است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش باید بگویم که چون پرسش‌های بنیادین این موضوع هنوز پاسخ نیافته و ذیل آنها معرفت انباشته پدید نیامده و قضایا و دیدگاه‌های متفرق یا حتی متکثری که مطرح است به انسجام نرسیده، دانشی به نام غرب‌شناسی پدید نیامده است.
برای روشن‌تر شدن بحث در ادامه پرسش‌های بنیادینی که پاسخ به آنها، زمینه را برای پیدایش دانشی مستقل فراهم می‌کند، مطرح می‌شود:
۱٫ پرسش از ماهیت یک دستگاه معرفتی؛ مثلاً دانش فیزیک چیست؟
۲٫ پرسش از موضوع؛ موضوع دانش فیزیک چیست؟
۳٫ مسائل دانش فیزیک چیست؟
۴٫ قلمروی دانش فیزیک چیست؟
۵٫ غایت دانش فیزیک چیست؟
۶٫ روش‌شناسی دانش فیزیک چیست؟
۷٫ هویت معرفتی دانش فیزیک چیست؟ برای مثال از دانش‌های علوم حقیقیه است یا علوم اعتباریه؟
۸٫ ساختار صوری دانش فیزیک چیست؟ (هندسه و چیدمان مسائل یک دانش بسیار اهمیت دارد).
۹٫ مصادر و مناشی دانش فیزیک چیست؛ به سخن دیگر دانش فیزیک از چه دانش‌هایی نشأت می‌گیرد و تغذیه می‌شود؟
۱۰٫ نسبت و مناسبات این دانش با حوزه‌های مطالعاتی دیگر چگونه است؟
۱۱٫ چه تطوراتی در تاریخ این دانش رخ داده است؟
۱۲٫ سازکارهای تحول و تکامل و احیاناً تنزل این دانش کدام‌ها هستند؟
۱۳٫ گونه‌شناسی تطبیقی رویکردها، گفتمان‌ها، دستگاه‌ها، مکتب‌ها و گرایش‌ها در دانش فیزیک کدام‌ها هستند؟
اگر این‌گونه پرسش‌ها را درباره غرب‌شناسی مطرح کنیم، متوجه می‌شویم که به هیچ‌کدام از آنها تا به حال پاسخی درخور داده نشده است. هرچند ممکن است بعضی از آنها را عده‌ای پاسخ داده باشند، اما معرفت بالفعلی ذیل هریک از این پرسش‌ها تکون نیافته است. در این عرصه مشکل بر سر اختلاف نظر نیست که مسئله‌ای طبیعی تلقی می‌شود ـ چون اهل نظر در هیچ علمی نمی‌توانند به اتفاق‌نظر برسند ـ بلکه مسئله آن است که نظری وجود ندارد. بنابراین پرسش از برآیی غرب‌شناسی یا به تعبیر غیردقیق، چرایی آن یکی از پرسش‌های اساسی فلسفه این معرفت تلقی می‌شود.
اگر به هر دلیلی که باید غرب را مطالعه کنیم، تکیه کنیم، این اقدام معرفتی، علمی و نخبوی پاسخ ضروری می‌‌یابد که غرب‌شناسی لازم و بایسته است. والسلام.

تجدید حیات دینی و معنویت‌گرایی در غرب معاصر

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فی‏ قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ * وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ * وَ إِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ * وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ * یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (بقره: ۲۰۴ـ۲۰۷)

مغرب‌زمین پس از سپردن دوره‌های تاریخیِ قرون قدیم (عتیق)، قرون وسطی، قرون جدید و در کوران گذار از تجدد به فراتجدد، دلزده از پیامدهای آموزه‌های مکاتب فلسفی ـ ادبی عصر تجدد و سرخورده از ره‌آوردهای مسالک و مرام‌های سیاسی آن ـ در برابر چشمان حیرت‌زده و به‌رغم ناباوری اندیشوران و کارگزاران غربی و دست‌پروردگان آنان در شرق ـ شتابان در شُرف تجدید حیات دینی و بازگشت به معنویت است.

با توجه به:

۱٫ رسالت بلند انقلاب اسلامی در سمت‌دهی حیات انسان معاصر به‌سوی دین و معنویت؛

۲٫ سنت همیشگی و اجتناب‌ناپذیر (تعامل پایاپای فرهنگی) میان شرق و غرب؛

۳٫ تازش فرهنگی سازمان‌یافته‌ی غرب علیه جهان سوم، به‌ویژه دنیای اسلام و انقلاب اسلامی؛

بایستگی نکات زیر، نمایان‌تر می‌گردد:

ـ شناخت زمینه‌های تأثیرپذیری تمدن و حیات انسان معاصر از انقلاب اسلامی.

ـ تحصیل بصیرت نسبت به واقعیت‌های جاری در جوامع، به‌ویژه غرب، به‌منظور استخدام آگاهانه و متفوقانه‌ی «سنت تعامل فرهنگی» به‌نفع اسلام و انقلاب اسلامی.

ـ شناسایی نقاط ضربه‌پذیر و قابل رخنه‌ی تهاجم خصم، به قصد بهره‌وری از تاکتیک «تهاجم، مؤثرترین شیوه‌ی تدافع است».

مطالعه و کشف، ذات، ریشه‌ها (علل و معدّات) مشخصه‌ها و پیامدهای پیش‌بینی‌پذیر «پدیده‌ی تجدید حیات دینی و معنویت‌گرایی در غرب معاصر» گامی است در جهت دستیابی به بایستگی‌های یادشده.

فصول چهارگانه‌ی تاریخ مغرب‌زمین و ویژگی‌های آن

برای شناخت ریشه‌ها و زمینه‌ها (علل و معدات) و تعریف‌پذیرکردن پدیده‌ی تجدید حیات دینی، گذاری شتابان بر دوره‌های چهارگانه‌ی تاریخ فرنگ ضروری می‌نماید؛ چنان‌که در مطلع مقال تلویح شد، برحسب مقطع‌گذاری رایج، تاریخ غرب به چهار دوره‌ی زیر تقسیم می‌شود:

۱٫ قرون قدیم (سده‌های ده تا پنج قبل از میلاد تا سده‌ی پنجم میلادی)[۱].

۲٫ قرون وسطی (سده‌ی ششم تا پانزدهم یا شانزدهم میلادی).

۳٫ قرون جدید (سده‌های پانزدهم، شانزدهم، هفدهم، هجدهم میلادی).

۴٫ قرون معاصر (سده‌های نوزدهم و بیستم).

برخی ویژگی‌های قرون قدیم

این دوره که شامل عهد یونان و رُم باستان می‌شود دارای مختصات زیر است:

۱٫ رواج تفکر لائیک و فقدان رابطه میان فلسفه، هنر، سیاست و سایر شئون حیاتی با مذهب.

۲٫ شیاع آزادی اندیشه (که ادعا می‌شود مقتضای لائیسیزه‌کردن شئون حیاتی است).

۳٫ سیطره‌ی عقیده‌ی انسان‌مداری و اهتمام برای هرچه بهتر و بی‌دغدغه‌زیستن و بهره‌وری فزون‌تر از مواهب زمینی.

۴٫ نظم‌گرایی و سازمان‌سالاری.

۵٫ عقل‌ورزی و منطق‌گرایی.

۶٫ اصالت عینیت و رئالیسم (گرچه رگه‌های ایده‌آلیستی نیز در فلسفه‌ی آن روزگار یونان، مانند عقیده به مُثُل در فلسفه‌ی افلاطون به‌چشم می‌خورد).

برخی ویژگی‌های قرون وسطی

دوره‌ی هزارساله‌ی قرون وسطی، به‌مثابه واکنشی است دربرابر عوارض و مختصات عهد عتیق. غرب در این دوره با پذیرش و جذب یک مذهب شرقی (مسیحیت)، به‌رغم افراط‌های پیشین، نسبت به ارزش‌های آن دوره طریق تفریط را پیش می‌گیرد.

۱٫ حاکمیت بلامنازع مذهب و انزوای اندیشه لائیک؛

۲٫ تهدید و زوال جهان‌بینی‌های متنوع و فرقه‌ها و نحله‌های دینی و فکری متفرق (جز کاتولیک) و حاکمیت تفتیش عقاید به‌نفع کلیسا؛

۳٫ تبدیل سازمان روحانی مسیحیت به شبکه‌ی پیچیده‌ی حزبی ـ بل نظامی ـ بی‌مرز؛ در این دوره کلیسا مدعی سیطره بر همه‌ی شئون مادی، معنوی، فردی و جمعی اروپای قرون وسطی است؛ به‌نحوی که آحاد امت مسیح می‌بایست به‌مثابه عضوی از یک حزب، معتقد، معترف و ملزم به مقررات صادره از کلیسا باشند و جز این هرچه باشد ارتداد تلقی می‌شود. در این دوره، پاپ خود را نماینده‌ی خدا در زمین می‌پندارد، کشیشان به‌عنوان واسطگان خاک و خدا، داعیه‌ی استقرار «سلطنت الهی» را دارند و همین داعیه نیز منشأ چالش میان پادشاهان و پاپ‌ها در قرون وسطی است.

۴٫ آمیزش دین و فلسفه و استخدام علم و حکمت و هنر به‌نفع مذهب؛ در این دوره علم، حاجب کاتولیک، فلسفه، خادم کلیسا و هنر، مشاطه‌ی مذهب است.

۵٫ ادعای انترناسیونالیسم؛ پاپ معتقد به مرزهای صوری نیست، زمین از آن خداست و هرکه بنده‌ی خداست، امت مسیح و پیرو پاپ باید باشد. همه باید به زبان لاتین سخن بگویند، ناسیونالیسم و استقلال حکومت‌ها مفهوم ندارد، زبان‌های مادری باید متروک شود، همه‌ی نژادها برابرند.

برخی ویژگی‌های قرون جدید

رنسانس و ظهور پروتستانیسم، سرآغاز «قرون جدید» است. این دوره نیز دقیقاً واکنشی است در برابر ویژگی‌های دوره‌ی پیش از خود. البته ناگفته پیداست که مختصات قرون وسطی نقش معدات را برای ظهور مدرنیسم ایفا کرده‌اند و حادثه‌ی بزرگ رنسانس علل گوناگونی دارد که از جمله برجسته‌ترین آنها، تماس مردم فرنگستان با مردم مشرق‌زمین در جنگ‌های صلیبی است. مسیحیان اروپایی در تماس با مسلمانان با شیوه‌های زندگی دینی و دنیوی آنان آشنا شدند و دیدند در تفکر دینی مسلمانان تعارضی میان دین و دانش و دین و دنیا نیست، شئون اجتماعی سیاسی به آخرت گره خورده است، لازم نیست مردم تنها از طریق سازمان خاصی (مانند کلیسا) با خدای خود تماس بگیرند، طبقه‌ی ممتازی به‌عنوان میانجی میان انسان و خدا وجود ندارد. گرچه عامل دینداری مردم علمای دینی و دستگاه مسجد است، اما مراجعه به آنان ملازم با تکلف و تشریفات مخصوصی نیست؛ از همین‌رو، برخی به دلایل بالا پیدایی پروتستانیسم را از ره‌آوردهای جنگ‌های صلیبی می‌انگارند.

قرون جدید (مدرنیته) دارای خصوصیاتی است، از جمله: پیدایی و شکوفایی مکاتب فلسفی، ادبی گونه‌گون؛ شیاع و رواج مرام‌های سیاسی، اجتماعی منطبق بر آن مکاتب؛ شکل‌گیری و جایگزینی طبقه‌ی خاصی به‌نام «روشنفکران» به‌جای «کشیشان»؛ استقرار احزاب و سازمان‌های سیاسی اجتماعی، مدرن به‌جای کلیسا، بر مسند هدایت مردمی، و بالاخره ظهور دستاوردهای علمی صنعتی خیره‌کننده، به‌مثابه ثمره‌ی آن مکاتب و این مرام‌ها.[۲]

در این دوره اصول زیر به‌عنوان متد علم، روح سیاست، اساس مناسبات و قالب نگرش به عالم و آدم به‌شمار می‌رفت:

۱٫ اصالت عقل، کفایت خرد بشری از مقولات دینی.

۲٫ اصالت کاربرد، فایده‌گرایی، هرآنچه فایده‌ی محسوس و عملی ندارد، ارزش و حتی حقیقت ندارد، هر علم و تفکری که بر توان و قدرت ما در بهره‌وری بیشتر از طبیعت نیفزاید اعتبار و منزلتی ندارد.

۳٫ حجیّت تجربه، استقراء و نفی ارزش شناختارهای مبتنی بر وحی و اشراق؛ هر آنچه تجربه‌پذیر است موجود است، هر حقیقتی را تنها در بوته‌ی آزمون می‌توان اثبات کرد، هیچ متد و منبع معتبری جز مشاهده و استقراء برای کشف و معرفت وجود ندارد.

۴٫ پروتستانتیسم (پروتستان = معترض) نهضت اصلاح دینی در برابر کاتولیک. پروتستان اصول آزادی فردی در امور دینی و دنیایی، قضاوت شخصی و تساهل دینی را در مقابل اطاعت از سنن و مقامات رسمی دینی دربر دارد.

۵٫ سکولاریسم، علمانیت: وجدان دینی، فعالیت‌های دینی، نهادهای دینی، اعتبار اجتماعی خود را از دست می‌دهند، دین در عمل اجتماعی به حاشیه رانده می‌شود و کارکردهای اساسی در عملکرد جامعه با خارج‌شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملی که اختصاصاً به امر ماوراءالطبیعی عنایت دارند، عقلانیت می‌یابند.[۳]

۶٫ اومانیسم یا هومانیسم (از ریشه‌ی لاتینی هومو = انسان) انسان‌خداانگاری، در این دوره مجدداً در میدان هستی، خدا مزاحم انسان انگاشته می‌شود. اگر وجود خدا یا هر عامل متفوق دیگری به رسمیت شناخته شود، حوزه‌ی اختیار، عمل و رشد انسان محدود خواهد شد.

۷٫ دموکراسی (ولایت بشر بر بشر)، دموکراسی حکومت عقل اکثری و یکی از شکل‌های اعمال ولایت بشر بر بشر است، دیکتاتوری طبقاتی (حکومت اقلیت بر اکثریت) و استبداد فردی (حکومت فرد بر جمع) از اشکال دیگر آن محسوب می‌شوند و هر سه در نفی حکومت «الله» مشترکند.

قرون معاصر

قرون معاصر ادامه‌ی قهری و تکامل‌یافته‌ی قرون جدید است. لهذا این دوره، افزون بر برخی ویژگی‌های تازه، حائز اکثر مختصات دوره‌ی پیشین نیز هست.

در دوره‌ی معاصر، اصول و آرمان‌های مکاتب و مرام‌های قرون جدید ـ که تفصیل و تشعب بسیار نیز یافته‌اند ـ استقرار پیدا کرده است. قرون معاصر بستر پیدایی پست‌مدرنیسم (فرانوین‌گرایی = گذار از تجدد) است.

عمده‌ی پیامدهای مکاتب فلسفی و مرام‌های سیاسی در این دو دوره (با تقدیم پیاوردهای قرون جدید) به شرح زیر است:

۱٫ نفی متافیزیک؛

۲٫ فروریختن نهادهای مسلط سنتی سیاسی (سلطنت)، مذهبی (کلیسا) و اجتماعی (اشرافیت)؛

۳٫ شیاع نقادی، تشکیک و تردید در شناختارهای انسان؛

۴٫ خلع ید از دین در شئون حیاتی بشر؛

۵٫ رشد و سلطه‌ی صنعت و اسارت انسان در چنگال ماشینیسم؛

۶٫ از خودبیگانگی و بی‌هویت‌شدن انسان؛

۷٫ مصرف‌زدگی مفرط؛

۸٫ تغییر مرام علم از «کشف حقیقت» به «کسب قدرت» و تأمین نیازهای نفسانی بشری؛

۹٫ کمیت‌گروی و آمارگرایی صرف؛

۱۰٫ خلأ معنوی، رنج پوچ‌پنداری؛

۱۱٫ بحران اخلاق و ارزش‌ها.

تجدید حیات دینی

به‌رغم مشی عقل‌ورزانه، فایده‌گرایانه، سکولاریستی، انسان‌مدارانه، ضدماورایی و ماده‌پرستانه‌ی بشر غربی طی قرون اخیر و سیطره‌ی فلسفه‌های تند نقادی و رواج نسبیت‌باوری‌های مفرط و تزلزل باورداشت‌های دینی و سلطه‌ی لائیسیسم بر همه‌ی شئون مردم مغرب‌زمین، به موازات ظهور پست‌مدرنیسم، پدیده‌ی شگفتی به نام «تجدید حیات دینی و بازگشت به معنویت» در حال رخ‌نمودن است.

در سال‌های اخیر یکی از عناوینی که سهم چشمگیری از کتب منتشره در دنیا را به خود اختصاص داده است، موضوعات دینی و دین‌شناسی است.

محافل دعا و توسل و گریه ـ نظیر برخی مجالس توسل تهران ـ که اخیراً در کلیساهای امریکا متداول گشته است، بیشترین جوانان را با شور و حال خاصی به خود می‌پذیرند.[۴]

در پی تلاش عده‌ای برای گنجاندن دعا و نیایش و نماز در برنامه‌ی مدارس، یک سنجش نشان می‌‌دهد ۷۴% از مردم آمریکا موافق برپایی دعا و نماز در برنامه‌های مدارس هستند.[۵]

اخیراً همه‌ساله در آخرین روزهای سپتامبر، جوانانی از سراسر اروپا در بیابانی گرد هم می‌آیند تا با خدا نجوا کنند. در نخستین نشست (۱۹۷۸م) هزار و پانصد نفر شرکت جستند.

در سال ۱۹۸۰ این مراسم با دو هزار و پانصد نفر برپا شد، در نشست پراگ هشتادهزار نفر حضور یافتند، و… کمیته‌ی برگزاری مراسم انتظار دارد در همایش پاریس در سال ۱۹۹۷ یک میلیون نفر شرکت نمایند.[۶]

در روزهای پایانی سال ۱۹۹۴، در ایام نوئل، بسیاری از مطبوعات معتبر اروپا و امریکا، مقالات و گزارش‌های فراوانی را پیرامون «رابطه‌ی مردم و مذهب» منتشر ساختند، تعدادی از جراید معتبر، سرمقاله و گزارش‌های اصلی خود را به‌عنوان یادشده اختصاص دادند؛ ازجمله مجله‌ی معروف «اکسپرس» در فرانسه، مقاله‌ای با عنوان «بازگشت به خدا» و همزمان با آن قدیمی‌ترین روزنامه‌ی فرانسه، «فیگارو» مقاله‌ای با عنوان «نیاز به مذاهب» را منتشر کردند.

اکسپرس «بازگشت به خدا» را به‌همراه علامت سؤال و تعجب آغاز کرده، و سؤال می‌کند: «آیا خطای چشم است که می‌بینیم جامعه‌ی غربی که آرام‌آرام از خدا دور می‌شد، اکنون آرام‌آرام به خدا بازمی‌گردد؟».[۷]

پدیده‌ی تجدید حیات دینی و معنویت‌گرایی در غرب، یکدست و زلال نیست، بلکه به اشکال و نمادهای گوناگونی رخ نموده است:

از بنیادگرایی خالص توحیدی تا پیدایش مذاهب بشرساخته‌ی شرک‌آمیز؛ از آموزه‌های صوفیانه تا رفتارهای ناپسند و ضدفطری و پوچ‌انگارانه؛ از حرکت‌های نهادینه‌ی غیرکلیسایی ـ از دستگاه رسمی مذهبی گریزانند ـ تا گرایش‌های نانهادینه (جمع‌گرا یا فردگرا)؛ از اوج‌گیری نواندیشی کلامی و دین‌شناسی نوین تا الهیات آزادی‌بخش و بالاخره از اسلام‌گرایی بالنده تا رشد و شیاع بودیسم، هندوئیسم و تا رواج یوگا، ذن، علوم غریبه، تله‌پاتی، مذهب‌درمانی و … . گرچه برخی گزارش‌ها و اظهارات حاکی از آن است که تصمیم‌گیران غربی از درک ماهیت این گرایش گسترده به معنویت عاجز هستند و بنابر نقل مجله اکسپرس: «در پی بحران افزایش پرسش‌های دینی، از سوی دانش‌‌آموزان فرانسوی، اتحادیه آموزش و پرورش فرانسه، که متشکل از سی‌وچهار هزار انجمن لائیک است ـ در پاسخ معلمان که سؤال کرده بودند: در قبال سیل سؤالات دینی دانش‌‌آموزان چه کنیم؟ ـ پیشنهاد می‌کند: در مدارس بدون هیچ‌گونه تعصب مذهبی به دانش‌آموزان، تعلیم تاریخ مذهب داده شود، مشروط بر اینکه این دروس جنبه‌ی علمی داشته باشد و مسائل فوق را بی‌طرفانه بررسی کند! چرا به انجیل و قرآن یک نگاه باستان‌شناسانه نشود؟»[۸]

چرایی بازگشت به معنویت

عوامل زیر، دلایل عمده‌ی این رویکرد شگفت است:

۱٫ دلزدگی و سرخوردگی انسان غربی از مدرنیسم و عوارض آن؛

۲٫ فطرت خداگرا و معنویت‌خواه بشر؛

۳٫ نفوذ و تأثیر تفکر انقلاب اسلامی بر ذهن و دل انسان معاصر؛

ـ انسان غربی، از عقل‌ورزی مفرط، فایده‌گرایی سیری‌ناپذیر، سکولاریسم متعصب و انسان‌مداری نخوت‌آمیز و از مرام‌های سیاسی، اجتماعی رایج و آرمان‌های دروغین منبعث از آنها دلزده و سرخورده شده است. جامعه‌ی کنونی غرب یک رباط بیش نیست، کالبد این جامعه از روح تهی است. جامعه‌ی لائیک برای سؤالات اساسی نسل جوان که: «به کجا می‌رویم، برای چه زندگی می‌کنیم؟»… پاسخی نداده است.[۹] نقادی مفرط و نسبیت‌باوری موجب بحران عقلانیت و معرفت، لائیسیم باعث بحران معنویت و ماشینیسم سبب بحران هویت برای بشر غربی شده است. مسئله‌ی امروز غرب، دیگر چگونه متجدد و باب روز‌کردن مسیحیت نیست، بلکه سخن از چگونه مسیحی‌ساختن دوباره‌ی اروپاست.[۱۰]

انسان غربی، وازده از دستاوردهای تمدن بی‌روح کنونی، در جستجوی سایه‌بان طمأنینه و قدس است.

ـ «خورشید دین هرگز غروب نمی‌کند»[۱۱]، «هرچند لائیزاسیون و سکولاریزاسیون، نقش مذاهب را تغییر داده‌اند، ولی نیاز به آن را به هیچ‌وجه از بین نبرده‌اند».[۱۲] اینک از پس قرون ایمان مذهبی در حال اشتعال است.

ـ انقلاب اسلامی، تازیانه‌ی بیدارباشی است که رعدآسا بر گرده‌ی بشر خفته در یلدای پاییز تمدن مادی نواخته شده است.

«انقلاب اسلامی به نیروی مستقل غرب، درس‌های تازه‌ای آموخته است. طرح مسئله‌ی نوین بی‌اعتباری ارزش‌های مصرفی که غرب با آن دست به گریبان است، از جمله این درس‌های ارزشمند است و اکنون روی‌آوری جمهوری اسلامی به ارزش‌های معنوی و انسانی به‌عنوان یکی از تأثیرات انقلاب اسلامی در غرب مطرح است».[۱۳]

«انقلاب اسلامی ایران، نمونه‌ی جدیدی از تکامل انسان و اجتماع ارائه داده است که این الگو با میراث روحی ملت‌ها توافق دارد و این دلیل دشمنی غرب با اوست».[۱۴] به گفته‌ی دکتر فوسبری[۱۵]: «امام خمینی راهی را به روی ما گشود که مهمترین پیام آن امکان بازیابی ماهیت معنوی و قدرت الهی و ایمان به خدا بوده است. امام با بازگشایی این راه، وجدان معنوی غرب را شدیداً به لرزه درآورد، هرچند رسانه‌های گروهی غرب سعی در مخفی ساختن آن داشته باشند»، و به قول دیمیتری کیت میکیس[۱۶]: «برای ما مسیحیان ارتدکس یونان که تفوق‌جویی شیطانی ارزش‌های غربی را رد می‌کنیم، امام خمینی نمونه‌ای بود از یک مبارز جهانی جهت استقرار حق به‌جای ارزش‌های مادی».

امروز، خیزش انقلاب امام و مردم ایران نظر محققان، مؤلفان و متفکران را به‌نحو بی‌سابقه‌ای به خود جلب کرده است، تنها یک کتابنامه که با استفاده از اطلاعات یک منبع اطلاع‌رسانی (بخش توزیع خدمات فهرست‌نویسی کتابخانه‌ی کنگره‌ی امریکا) پدید آمده است، نشان می‌دهد: ۵۰۰۰ عنوان کتاب، با بیش از ۵۰۰۰ موضوع به بحث درباره‌ی اسلام و انقلاب اسلامی در هفتاد کشور جهان توسط چهار هزار پدیدآورنده، طی چهل سال (۱۹۵۰ الی ۱۹۸۷) به چهل زبان توسط ۲۵۰۰ ناشر، منتشر شده است.[۱۷]

در خور تأمل است که:

۱٫ تعداد کتب منتشره در قرن نوزدهم و نیم‌سده‌ی نخست قرن بیستم، معادل یک‌ونیم درصد کتب چهل‌ساله است.

۲٫ شصت‌وپنج درصد کتب در ده سال نخست پیروزی انقلاب اسلامی انتشار یافته است. سال شصت شمسی با ۵۴۵ عنوان کتاب حائز رتبه اول در دهه‌ی نخست انقلاب اسلامی است.

۳٫ امریکا با ۲۷% از کل کتب انتشاریافته، اولین رتبه را حائز است.

۴٫ ۵۶% کتب مذکور به انگلیسی و مابقی به ۳۹ زبان زنده دیگر انتشار یافته است.

به هر روی جریان سنت دیرینه «تعامل دایمی متهاترانه» میان شرق و غرب توقف‌پذیر نیست. در دوره‌های تاریخی پیشین، تا آنجا که حافظه‌ی تاریخ یاری می‌کند، شرق همواره مذهب، عرفان و معنویت به غرب القا کرده و غرب فلسفه و سیاست به شرق صادر نموده است.

اکنون این نکته قابل تأمل است که آیا بار دیگر نوبت طلوع اشراقی شرق در غرب فرارسیده است؟ آیا تجدید حیات دینی و معنویت‌گرایی در غرب معاصر، قرینه‌ی زوال تمدن بی‌روح کنونی و ظهور مدنیتی معناگرا نیست؟[۱۸]

چه باید کرد؟

با عنایت به گمانه‌هایی که در «چرایی پدیده» گفته شد، به‌نظر می‌رسد رهنمودهای امام راحل ـ رضوان‌الله و سلامه علیه ـ که چکیده‌ی چکاد آن، نامه‌ی آن بزرگوار به گورباچف بود، باید مورد تحلیل و تدقیق قرار گیرد.

اقداماتی از قبیل موارد زیر نیز، در جهت پاسخ به استعداد و عطش نسل معاصر، ضروری و کارگر است.

ـ تحقیق دقیق (متنی، میدانی) درخصوص ذات، ریشه‌ها، مختصات پیامدهای پیش‌بینی‌پذیر پدیده «تجدید حیات دینی»، نیازهای انسان معاصر.

ـ بررسی استعدادها و استطاعت‌های شرق اسلامی و چگونگی کاربرد آن در معارک فکری.

ـ تدوین و ارائه‌ی پیراسته، منقح، و ساختارمند اصول، نظامات و ارزش‌های آرمانی اسلام (اسلام ناب) در قالب نوشتارهای متقن و آثار هنری پخته و سخته به سبک و سیاق و ملائم با طبع مردم مغرب‌زمین.

ـ تبیین و تدوین منتظم و اندام‌وار مکتب فلسفه‌ی صدرایی (یا دقیق‌تر نوصدرایی به مشرب علامه و تلامیذ وی) و احیاناً فلسفه‌ی اشراق جهت ارائه به دنیا.

ـ تدوین قابل ارائه عرفان شیعی، براساس مطالعات عینی خواست‌ها و گرایش‌های جوانان غربی و دیگر ملل.

والسّلام علی من اتّبع‌الهدی



[۱]. سرآغاز قرون قدیم را برخی عصر هومر (سده‌ی دهم پیش از میلاد) و برخی دیگر سده‌ی پنجم پیش از میلاد، که اوج شکوفایی حکمت و هنر و ترقی یونان بوده است، می‌دانند.

[۲]. در باب نسبت: علم و تکنیک، سه نظریه در غرب وجود دارد: ۱٫ تکنولوژی نوین محصول علوم جدیده است. ۲٫ علم جدید رهاورد تکنولوژی است. ۳٫ هیچ‌یک بر هم تقدم ندارند، بلکه هر دو ثمره‌ی تعامل پیوسته با همدیگر هستند.

[۳]. بریان ویلسون، سکولاریسم، ترجمه‌ی مرتضی احمدی.

[۴]. مشاهدات برخی دوستان بنده در سال‌های اخیر.

[۵]. مجله‌ی اکسپرس، شماره ۱۵ دسامبر ۱۹۹۴ به نقل از کیهان شماره ۱۵۳۴۵٫

[۶]. همان.

[۷]. همان

[۸]. همان

[۹]. همان

[۱۰]. ویل کپل، اراده‌ی خداوند.

[۱۱]. استاد شهید مرتضی مطهری(ره).

[۱۲]. ماهنامه یونسکو، دسامبر ۱۹۹۴٫

[۱۳].جولیو اورلاندو سناتور ایتالیایی.

[۱۴]. روژه گارودی، فیلسوف فرانسوی.

[۱۵]. رئیس دانشگاه کاتولیک امریکای لاتین.

[۱۶]. استاد تاریخ روابط بین‌الملل.

[۱۷]. مؤسسه تحقیقاتی و پژوهشی رایزن. کتاب‌شناسی گزینش اسلام و ایران (۱۹۵۰ تا ۱۹۸۷)

[۱۸]. البته فلاسفه و متفکران منتقد غرب درخصوص فرضیه‌ی «زوال تمدن غربی» و نظرات جانبداران «بقا و شکوفایی تمدن غربی به‌ویژه امریکایی» دیدگاه‌های قابل مطالعه‌ای دارند. همچنین برخی مستشرقان نسبت به امکان و کارآمدی تمدن شرقی در حل معضلات بشر مدرن تردیدآمیز سخن گفته‌اند. بر سر مجال باید به نقد و تحلیل این دیدگاه‌ها پرداخته شود.