‌دلایل‌ پیدایی‌ و ‌‌پایایی‌ سکولاریزم

اَفَحُکمَ‌ الجاهِلِیَّهِ‌ یَبغُوَنَ‌ وَ‌ مَن‌ اَحسَنُ‌ مِنَ‌اِ‌حُکماً‌ لِقَومٍ‌ یُوقِنُون.۲

پیش‌ از پرداختن‌ به‌ اصل‌ بحث، ضروری‌ می‌دانم، چند نکته‌ی‌ قابل‌ملاحظه‌ را توضیح‌ دهم:

‌ ‌چند نکته۱چند نکته، ۳

نخست‌ آنکه: ایدئولوژی‌ سکولاریزم‌ با یک‌ سلسله‌ اصول‌ و ارزشهای‌پذیرفته‌ شده‌ درفرهنگ‌ مغرب‌ زمین‌ مانند:

‌ ‌اومانیسم‌ و انسان‌ خداانگاری، عقل‌مداری‌ و خردبسندگی،سیانتیسم‌ و علم‌گرایی، آتئیسم‌ و اصالت‌ ماده، لیبرالیسم، اباحی‌گری‌ و تساهل،پیوندی‌ وثیق‌ دارد، آنچنانکه‌ بدون‌عنایت‌ به‌تعاریف‌ هر یک‌ از آنها، که‌ برخی‌زیر ساخت‌ و ریشه‌ی‌ این‌ مرام‌ و، برخی‌ دیگر روساخت‌ و رویه‌ی‌ آن‌ بشمار می‌روند،فهم‌ درست‌ این‌ ایدئولوژی‌ میسور نخواهدبود.

دوم‌ آنکه: موجبات‌ ظهورسکولاریزم‌ به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ می‌شوند:

دسته‌ای، معد‌ات‌ و زمینه‌های‌ پیدایش‌ این‌ مرام‌ محسوب‌ می‌شوند،این‌ موجبات‌ به‌ ویژگیهای‌ درونی‌ مسیحیت‌ رجوع‌ می‌کند.

دسته‌ای‌ دیگر، علل‌ ظهور آن‌ بشمار می‌روند که‌ یا به‌ تلقی‌ وتدبیر ارباب‌ کلیسا باز می‌گردد، یا از تحو‌لات‌ معرفتی‌ در فرنگستان‌ سرچشمه‌ می‌گیرد.

سوم‌ آنکه: در پیدایی‌ و پایایی‌ سکولاریزم‌ غربی‌ و ترویج‌سکولاریزاسیون‌ تدبیر اجتماع‌ و نهاد دین‌ در آن‌ دیار، ملحدان‌ و موحدان‌ به‌تعاملی‌ بدون‌ تبانی‌ آگاهانه، دست‌ یازیده‌اند، و به‌ نظر ما این‌یک‌همدستی‌ – نه‌همدلی‌- تاریخی‌ بی‌بدیلی‌ است‌ که‌ در غرب‌ اتفاق‌ افتاد و پیاوردهای‌ زیانباری‌ نیزبرای‌ مدنیت‌ و معنویت‌ داشته‌ است!

ملحدان‌ با نیات‌ بدخواهانه‌ و به‌ قصد نجات‌ از دین‌ مرام‌سکولاریزم‌ را طرح‌ و ترویج‌ کردند، موحدان‌ با نیتی‌ نیکخواهانه‌ و – به‌ ظن‌ خود- به‌ قصد نجات‌ دین‌ به‌ سکولاریزم‌ تن‌ در دادند، آنان‌ از پایگاه‌ تقدم‌ خرد بروحی‌ و حجیت‌ انحصاری‌ عقل‌ و به‌ نیت‌ کنارگذاردن‌ دین‌ از صحنه‌ی‌ حیات‌ و تثبیت‌اندیشه‌های‌ لیبرالیستی، أُمانیستی‌ و لائیک‌ از سکولاریزاسیون‌ جانبداری‌ کردند واینان‌ از جایگاه‌ دلسوزی‌ برای‌ حفظ‌ دین‌ و حراست‌ از قداست‌ آن، سکولاریزاسیون‌تدبیر اجتماع‌ را تایید نمودند، و گفتنی‌ است‌ که: همین‌ تفاوت‌ نیات‌ در جانبداری‌از سکولاریزم‌ نیز منشأ تهافت‌ در تعریف‌ این‌ مرام‌ و تبیین‌ ریشه‌ و رویه‌ی‌ آن‌گردیده‌ است. گو اینکه‌ تطور‌ات‌ تاریخی‌ و تغییر در شرایط‌ جوامع‌ سکولار، نیز درظهور نظریه‌های‌ گوناگون‌ درباره‌ی‌ سکولاریزم‌ و تحول‌ و تفاوت‌ در تلقی‌ از آن‌بسیار مؤ‌ثر بوده‌ است‌ (که‌ باید در گفتاری‌ دیگر بدان‌ پرداخته‌ شود).

نکته‌ چهارم: در این‌ سخن‌ درصدد استقرأ تام‌ علل‌ و معد‌ات‌پیدایش‌ و پایداری‌ سکولاریزم‌ نیستیم‌ و تامین‌ چنین‌ غرضی، مجالی‌ واسع‌ و مقالی‌جامع‌ می‌طلبد که‌ از حوصله‌ی‌ این‌ یادداشت‌ بیرون‌ است.

‌ ‌دلائل‌ پیدایی‌ و پایایی‌ سکولاریزم۱دلائل‌ پیدایی‌ و پایایی‌سکولاریزم، ۳

به‌ نظر ما موارد زیر در ظهور و ماندگاری‌ سکولاریزم‌ فرنگی‌ نقش‌اساسی‌ ایفأ کرده‌اند۳:

‌ ‌الف) عدم‌ دسترسی‌ مسیحیت‌ به‌ متن‌ وحی‌ و فقر کلامی‌کلیسا:۱الف) عدم‌ دسترسی‌ مسیحیت‌ به‌ متن‌ وحی‌ و فقر کلامی‌ کلیسا:، ۳

عهدین، روایت‌ رفتار و گفتار حضرت‌ موسی‌ (ع) و حضرت‌ عیسی‌ (ع) ونقل‌ حوادث‌ روزگار آنان‌ یا پیشینیان‌ می‌باشد، تورات‌ و اناجیل‌ موجود متون‌وحیانی‌ نیستند.

فقدان‌ متن‌ وحیانیِ‌ دست‌ نخورده، سبب‌ پیدایش‌ باورداشتهای‌نادرست‌ و رواج‌ عقاید خرافه‌آمیزی‌ مانند عقیده‌ به‌ تثلیت‌ و اقانیم‌ سه‌ گانه‌شد و در نتیجه‌ باعث‌ غیر عقلانی‌ جلوه‌گر شدن‌ عقاید دینی‌ و احیاناً‌ القأ تقابل‌عقل‌ و دین‌ شد، ظهور نظریه‌هایی‌ مبنی‌ بر عدم‌ امکان‌ یا عدم‌ ضرورت‌ تبیین‌عقلانی‌ باورداشتهای‌ دینی، ثمره‌ی‌ چنین‌ رویکردی‌ است.۴٫

‌ ‌ب) فقدان‌ نظام‌ حکومی، حقوقی، اقتصادی‌ و … در متون‌ مسیحی‌موجود، علی‌رغم‌ داعیه‌ی‌ حکومت‌ دینی‌ ارباب‌ کلیسا:۱ب) فقدان‌ نظام‌ حکومی،حقوقی، اقتصادی‌ و … در متون‌ مسیحی‌ موجود، علی‌رغم‌ داعیه‌ی‌ حکومت‌ دینی‌ارباب‌ کلیسا:، ۳

این‌ وضعیت‌ خود به‌ خود، طرح‌ سکولاریزاسیون‌ را موجه‌ می‌ساخت،زیرا دینی‌ که‌ فاقد نظامات‌ اجتماعی‌ برگرفته‌ از وحی‌ است‌ باید تدبیر اجتماع‌را به‌ غیر وحی‌ واگذارد. چه‌ آنکه‌ در این‌ صورت‌ اگر دینداران‌ نیز تأسیس‌ حکومت‌کنند باید به‌ حکم‌ عقل‌ و با برنامه‌ی‌ علم، جامعه‌ را نسق‌ دهند.

وانگهی‌ انتساب‌ عملکرد بشری‌ و خطاپذیر سردمداران‌ کلیسا به‌ دین،جز بدبینی‌ مردم‌ و سستی‌ عقاید آنان‌ به‌ بار نمی‌آورد، و چنین‌ نیز شد، و درست‌بدین‌ جهت‌ بود که‌ دین‌ ورزان‌ عاقل! همصدا با عقل‌ورزان‌ بی‌دین، حکم‌ به‌ جدایی‌دین‌ و دنیا کردند!

‌ ‌ج) تفسیر روزآمد متون‌ مقدس‌ و دین‌آجین‌نمودن‌ فرضیه‌های‌علمی:۱ج) تفسیر روزآمد متون‌ مقدس‌ و دین‌آجین‌نمودن‌ فرضیه‌های‌ علمی:، ۳

کلیسای‌ قرون‌ وسطی‌ سعی‌ کرد نظریه‌های‌ تطورپذیر بشری‌ را برمتون‌ دینی‌ تحمیل‌ کرده، متن‌ مخدوش‌ و فهم‌ مخدوش‌تر خود را از متون، معیاردرستی‌ و نادرستی‌ علوم‌ و نظریه‌ها قرار داده، به‌ همه‌ چیز صبغه‌ی‌ قدسی‌ و دینی‌ببخشد!

و این‌ رفتار، از سویی‌ سبب‌ فتور علمی‌ غرب‌ مسیحی‌ در قرون‌ وسطی‌- به‌ رغم‌ تحول‌ شگرف‌ و همزمان‌ شرق‌ اسلامی‌ – گردید، چه‌ آنکه‌ به‌ تدریج‌مذهب‌ به‌ عقال‌ عقل‌ و مهار مهارت‌ بدل‌ شد و از دیگر سو اصرار ارباب‌ کلیسا برحجیت‌ فهمیات‌ مخدوش‌ خود، در برابر تطورشتابان‌ علوم، باعث‌ القأ تقابل‌ علم‌ ودین‌ گشت‌ و انسان‌ غربی‌ چاره‌ را جز در منزوی‌ساختن‌ دین‌ و جداسازی‌ حساب‌ دین‌و دانش‌ ندید.

‌ ‌د) نابردباری‌ مذهبی‌ و استبداد دینمدارانه‌ی‌ کلیسا:۱د)نابردباری‌ مذهبی‌ و استبداد دینمدارانه‌ی‌ کلیسا:، ۳

طی‌ ده‌ قرن‌ سلطه‌ی‌ ترکتازانه‌ی‌ آبأ کلیسا در مغرب‌ زمین، همه‌ی‌مذاهب‌ رقیب‌ حقا خرده‌ گرایشهای‌ مسیحی‌ ناساز با مشرب‌ پاپ‌ تحدید و تهدید شدند،هر اندیشمندی‌ اندیشناک‌ سرنوشت‌ خود بود و، هر دانشوری‌ از محاکم‌ تفتیش‌ عقایددر تشویش‌ به‌سر می‌برد، این‌ رفتار سبب‌ القأ تقابل‌ دین‌ و آزادیهای‌ مشروع‌انسانی‌ گردید و انسان‌ غربی‌ رَستن‌ و رُستن‌ خود را در گرو رهیدن‌ از رهن‌ دین‌و اضمحلال‌ قدرت‌ و سلطه‌ی‌ دینی‌ سراغ‌ گرفت.

‌ ‌ه) رقابت‌قدرت‌ میان‌ امپراطوران‌ از سویی‌ و، دانشمداران‌ ازدیگر سو با ارباب‌ کلیسا:

۱ه) رقابت‌ قدرت‌ میان‌ امپراطوران‌ از سویی‌ و، دانشمداران‌ ازدیگر سو با ارباب‌ کلیسا: ، ۳طرح‌ سکولاریزاسیون‌ تدبیر اجتماع‌ درست‌ به‌ معنی‌خلع‌ سلاح‌ پاپ‌ و تصرف‌ اریکه‌ی‌ قدرت‌ توسط‌ جریان‌ فردپرستی‌ در فرنگستان‌ بود،چنانکه‌ پذیرش‌ سکولاریزم‌ از سوی‌ سران‌ مسیحیت‌ و اتخاذ موضع‌ ملایمت‌ و مسالمت‌طی‌ قرون‌ اخیر نیز، به‌ معنی‌ عقب‌نشینی‌ مسیحیت‌ به‌ مواضع‌ قابل‌ دفاع‌ و منطبق‌با شرائط‌ جدید، جهت‌ حفظ‌ حداقل‌ موجودیت‌ دین‌ یعنی: دینداری‌ انفرادی‌ و سازگاربا جامعه‌ سکولار، تلقی‌ می‌گردد.

به‌هرحال: عوامل‌ یادشده‌ از جمله‌ موجبات‌ اصلی‌ سستی‌ اساس‌ دین‌و انزوای‌ آن‌ و درنتیجه‌ ظهور سکولاریزم‌ مغرب‌زمین‌ بشمارمی‌روند و برخی‌ ازآنها همچنان‌ نقش‌ علت‌ مبقیه‌ را برای‌ مرام‌ سکولاریزم‌ و استمرار روندسکولاریزاسیون‌ در فرنگ‌ ایفأمی‌کند.

‌ ‌تفاوتهای‌ دینی‌ فرهنگی‌ شرق‌ و غرب۱تفاوتهای‌ دینی‌ فرهنگی‌شرق‌ و غرب، ۳

شایسته‌ است‌ اینجا به‌ نسبت‌ سکولاریزم‌ و مشرق‌ و دنیای‌ اسلام‌نیز به‌ اختصار اشاره‌ کنیم، به‌ نظر ما تفاوتهای‌ اساسی‌ که‌ میان‌ اسلام‌ ومسیحیت‌ وجود دارد ظهور و حضور سکولاریزم‌ بومی‌ مطلق‌ و عناصر سکولار ملی‌ دردنیای‌ اسلام‌ را منتفی‌ می‌سازد، که‌ در ذیل‌ به‌طور گذرا به‌ برخی‌ از آنهاتلویح‌ می‌کنیم:

قرآن‌ به‌ عنوان‌ متن‌ وحی‌ و، سنت‌ پیامبر اسلام(ص) و روایات‌موثق‌ بسیاری‌ که‌ از رهبران‌ دینی‌ در دسترس‌ می‌باشد، ضامن‌ اتقان‌ و سلامت‌عقائد مسلمین‌ و مانع‌ خرافه‌گروی‌ در باورداشتهای‌ دینی‌ آنان‌ است، یک‌ برنامه‌ی‌رایانه‌ای‌ در ایران، متن‌ افزون‌ بر نهصد هزار حدیث‌ را به‌ استناد ۱۲۰۰ عنوان‌کتاب‌ تفسیری، روایی، تاریخی، عرفانی‌ و … شیعه‌ از نبی‌ اکرم‌ (ص) و اهل‌ بیت‌او ثبت‌ کرده‌ است، اگر هر حدیث‌ به‌ طور میانگین‌ ده‌ بار هم‌ تکرار در این‌منابع‌ شده‌ باشد، حداقل‌ نود هزار روایت‌ کلامی، احکامی‌ و اخلاقی‌ در اختیارشیعه‌ می‌باشد و، نیز دههاهزار روایت‌ دیگر در مجامع‌ و مواسیع‌ اهل‌ سنت‌وجوددارد که‌ احتمالاً‌ در مدارک‌ شیعه‌ ذکری‌ از آنها به‌ میان‌ نیامده‌ است.

بدور ماندن‌ قرآن‌ از آفت‌ تحریف، طولانی‌ بودن‌ دوره‌ی‌ بعثت‌ و،عصر اوصیأ (از ده‌ سال‌ قبل‌ از هجرت‌ تا ۲۵۰ هجری) مجال‌ وسیعی‌ را برای‌مسلمانان‌ فراهم‌ آورد تا عقائد و احکام‌ اسلامی‌ را از سرچشمه‌ی‌ زلال‌ وحی‌ ومفسر‌ان‌ آسمانی‌ آن‌ فرا چنگ‌ آورند.

لزوم‌ اجتهاد در اصول‌ و اصالت‌ اجتهاد در فروع، امتیاز دیگر فرهنگ‌اسلامی‌ است، عقیده‌ به‌ ضرورت‌ فهم‌ اجتهادی‌ دین‌ مشوق‌ مسلمانان‌ در پذیرش‌عالمانه‌ی‌ عقائد اسلامی‌ و، مانع‌ جد‌ی‌ رواج‌ باورهای‌ سست‌ و رکون‌ به‌اعتقادات‌ بی‌سند و رکود تفکر دینی‌ میان‌ آنان‌ است، اصل‌ اجتهاد به‌ مثابه‌عاملی‌ درون‌ برانگیز در متن‌ سازمان‌ فکراسلامی‌ تعبیه‌ شده‌ است‌ که‌ متولیان‌معرفتی‌ جامعه‌ی‌ اسلامی‌ را در بستر سیال‌ بعثتی‌ مدام‌ قرار داده، آنها را به‌نونگری، ژرفایابی، فهم‌ گستری‌ نسبت‌ به‌ دین‌ وا می‌دارد.

عقل‌ در قاموس‌ عقیدتی‌ مسلمین، عِدل‌ وحی‌ و، پیامبر درونی‌خوانده‌ می‌شود؛ توصیه‌های‌ جدی‌ به‌ تعقل‌ و تدبر از سوی‌ قرآن‌ و، عقیده‌ به‌حجیت‌ عقل‌ در اسلام، سبب‌ ظهور مکاتب‌ فلسفی‌ بسیار غنی‌ و مشارب‌ کلامی‌ بس‌استواری‌ گردیده‌ که‌ پشتوانه‌ی‌ استدلالی‌ رخنه‌ ناپذیری‌ برای‌ عقائد دینی‌ شده‌و تو‌هم‌ تقابل‌ دین‌ و عقل‌ را در فرهنگ‌ اسلامی‌ از اذهان‌ زدوده‌ و، موجب‌ نضج‌عقائد و قواعدی‌ چون‌ “حسن‌ و قبح‌ عقلی” در کلام‌ و «تلازم‌ حکم‌ عقل‌و شرع» و «مستقلات‌ عقلیه» در فقه‌ و اصول‌ فقه‌ شده‌ است. جایگاهی‌ را که‌ عقل‌ وتعقل‌ در فرهنگ‌ دینی‌ مسلمانان‌ احراز کرده‌ و کاربردهایی‌ که‌ خرد در کلام، فقه‌و، اخلاق‌ اسلامی‌ دارد هرگز فروتر از جایگاه‌ وحی‌ و تعبد نیست؛ در خور تامل‌ است‌که: در روزگارانی‌ که‌ تقابل‌ عقل‌ و دین‌ مساله‌ی‌ غرب‌ بود، صدرالمتالهین‌ مکتب‌حکمت‌ متعالیه‌ را در شرق‌ پی‌ گذاشت‌ که‌ مشخصه‌ی‌ عمده‌ی‌ آن‌ در آمیختن‌ قرآن،برهان‌ و عرفان‌ است.

نگرش‌ اسلام‌ به‌ منزلت‌ رفیع‌ علم‌ و عالم‌ نیز از امتیازات‌ این‌دین‌ نسبت‌ به‌ دیگر ادیان‌ است، توجه‌اسلام‌ومسلمین‌ به‌ حرمت‌ دانش‌ودانشور،مجال‌ خطور به‌ شبهه‌ی‌ تقابل‌ علم‌ و دین‌ نمی‌دهد، تجربه‌ی‌ تعامل‌ علم‌ والهیات‌ در اسلام، شاهکار بی‌مثالی‌ است‌ که‌ بنای‌ تمدنی‌ عظیم‌ را درانداخت‌ و،تمدن‌ کنونی‌ مغرب‌ و امدار آن‌ مدنیت‌ معنوی‌ سترگ‌ می‌باشد.

در نگاه‌ وحی‌ اسلامی، شجره‌ی‌ ممنوعه، درخت‌ دانش‌ نیست، بلکه‌این‌ برتری‌ علمی‌ انسان‌ است‌ که‌ مایه‌ی‌ امتیاز او بر همه‌ی‌ آفریدگان‌ گردیده،تا آنجا که‌ همه‌ی‌ هستی‌ باید در برابر او کرنش‌ کنند و، حتی‌ فرشتگان‌ که‌ تاآفرینش‌ انسان، برترین‌ باشندگان‌ بودند او را سجده‌ کنند، که‌ خدا گونگی‌ بشرمرهون‌ دانشوری‌ اوست.

نخستین‌ آیات‌ فرود آمده‌ بر پیامبر اسلام‌ – در متن‌ فضای‌ تاریک‌جاهلیت‌ کهن‌ – از “تبیین‌ علمی‌ خلقت، بویژه‌ آفرینش‌ انسان‌ و، کرامت‌ او وتعلیم‌ خط‌ و فرادهی‌ آنچه‌ که‌ وی‌ نمی‌دانست‌ “سخن‌ سر می‌دهد.

در منظرقرآن«داناتران‌خداترس‌ترند» «اِنما یَخشَی‌ اللهَ‌ مِن‌عِبادِهِ‌ العُلَمأُ» و از نظر پیامبر اسلام‌ «بر مؤ‌من‌ فرض‌ است‌ که‌ زگهواره‌ تاگور دانش‌ بجوید».

ویژگی‌ دیگر مکتب‌ اسلام، استعداد نظام‌پردازی‌ در همه‌ی‌ عرصه‌های‌اجتماعی‌ است، پیامبر اسلام‌ با تاسیس‌ حکومت‌ دینی‌ در مدینه، الگوی‌ حکومی‌ دینی‌ارائه‌ فرمود، اوصیأ و اصحاب‌ آن‌ بزرگوار و مصلحان‌ جوامع‌ اسلامی‌ با تبیین،تفسیر و تطبیق‌ تعالیم‌ دینی‌ بر نیازهای‌ اجتماعی‌ انسان‌ در اعصار و امصارگوناگون، نمونه‌های‌ موفقی‌ از نظامات‌ حیاتی‌ اسلام‌ را پدید آوردند.

به‌ برکت‌ در دسترس‌ بودن‌ متن‌ وحی‌ اسلامی‌ و، میراث‌ عظیم‌بازمانده‌ از پیشوایان‌ دینی‌ و، به‌ یمن‌ عقلانیت‌ اسلامی‌ و شیوه‌ی‌ کارسازاجتهاد، فقیهان‌ ما چهل‌ هزار فرع‌ فقهی‌ را استنباط‌ کرده‌ در اختیار امت‌ اسلامی‌قرار داده‌اند؛ فقه‌ غنی، ژرف‌ و گسترده‌ی‌ اسلامی، اکنون‌ چون‌ مشعلی‌ فرا راه‌حیات‌ آحاد امت، روشنگر تکالیف، حقوق‌ و نحوه‌ی‌ کنش‌ و منش‌ جمعی‌ و فردی‌ آنهااست.

گفتنی‌ است: ابواب‌ هفتادگانه‌ی‌ فقه‌ – به‌ استثنأ چند باب‌ -همگی‌ بیانگر نظامات‌ و قوانین‌ اسلامی‌ در مناسبات‌ سیاسی، حقوقی، اقتصادی، تعلیم‌و تربیت‌ است.

اصول‌ فقه‌ استواری، و قواعد هزارگانه‌ی‌ فقهی‌ دقیق، استطاعت‌شگرفی‌ را در فقه‌ شیعه‌ جهت‌ تامین‌ نیازهای‌ انسان‌ معاصر در عرصه‌ی‌ قانونگذاری‌منطبق‌ با شرائط‌ متطور بشری‌ فراهم‌ ساخته‌ است.

در فرهنگ‌ اسلامی‌ پاسداشت‌ حریم‌ کرامت‌ انسان‌ و تکریم‌ آزادیهای‌تعریف‌ شده‌ی‌ انسانی، روح‌ بنیادی‌ترین‌ شعار اسلام‌ است، تاریخ‌ گواه‌ سماحت‌ ومدارات‌ مسلمین‌ حتی‌ با ادیان‌ رقیب‌ و جریانهای‌ فکری‌ معارض‌ است، آیاتی‌ نظیرآیات‌ زیر، مبنای‌ مناسبات‌ فکری‌ در جامعه‌ی‌ اسلامی‌ است:

اِنا هَدَیناهُ‌ السَّبیلَ‌ اِما شاکِراً‌ وَ‌ اِما کَفُوراً.۵

ما انسان‌ را به‌ راه‌ درست‌ رهنمون‌ شدیم، خواه‌ سپاسگزار وپذیرنده‌ باشد، خواه‌ ناسپاس‌ و کفر ورزنده.

لا‌ اِکراهَ‌ فِی‌الدینِ‌ قَد‌ تَبَیَّنَ‌ الرُّشدُ‌ مِنَ‌الغَّیِ،فَمَن‌ یَکفُربِالطاغُوتِ‌ وَ‌ یُؤمِن‌ بِاللهِ‌ فَقَد‌ اِستَمسَک‌ بِالعُروَهِ‌الوُثقی‌ لَاانفِصامَ‌ لَها وَ‌ اللهُ‌ سَمیعٌ‌ عَلیم.۶

اکراهی‌ در دین‌ نیست، چه‌ آنکه‌ رشد و غی‌ و، سره‌ و ناسره‌ آشکارشده‌ است، پس‌ هر کس‌ به‌ طاغوت‌ کفر ورزد و به‌ خدا ایمان‌ بیاورد به‌ دستاویزاستواری‌ چنگ‌ زده‌ است‌ که‌ گسست‌ پذیر نیست، و خدا شنوا و دانا است.

فَبَشٍّر‌ عِبادِ‌ الَّذینَ‌ یَستَمِعُوَنَ‌ القَولَ‌فَیَتَّبِعُونَ‌ اَحسَنَهُ.۷

بشارت‌ ده‌ به‌ بندگانم‌ که‌ سخنان‌ را گوش‌ فرا می‌دهند، سپس‌ ازبهترین‌ آن‌ پیروی‌ می‌کنند.

قرآن‌ کریم‌ از یهودیان‌ و نصرانیان‌ به‌ خاطر انعطاف‌ناپذیری‌ درروابط‌ فکریشان‌ انتقاد می‌کند:

وَ‌ لَن‌ تَرضی‌ عَنکَ‌ الیَهُودُ‌ وَ‌ لَا النَّصار‌ی‌ حَتی‌تَتَّبِعَ‌ مِلَّتَهُم، قُل‌ اِنَّ‌ هُدَ‌ی‌ اللِه‌ هُوَ‌الهُدی…۸

یهود و نصارا از تو خشنود نمی‌شوند، تا به‌ آیینشان‌ درآیی، بگو:هدایت‌ همان‌ هدایتی‌ است‌ که‌ از سوی‌ خدا باشد…

علاوه‌ بر تفاوتهای‌ دینی‌ میان‌ این‌ دو خطه، تفاوتهای‌ فرهنگی‌عمیقی‌ مانند: اشراقگرایی‌ در شرق‌ و عقل‌ گروی‌ در غرب، وجود دارد که‌ نقش‌ اساسی‌ای‌را در ممانعت‌ از پیدایش‌ و پذیرش‌ مبانی‌ سکولاریزم‌ و ارزشهای‌ سکولاریزمی‌ درمشرق‌زمین‌ بازی‌ می‌کند.

غربیان‌ را زیرکی‌ ساز حیات‌شرقیان‌ را، عشق‌ راز کائنات‌

زیرکی‌ از عشق‌ گردد حق‌ شناس‌کار عشق‌ از زیرکی‌ محکم‌ اساس‌

عشق‌ چون‌ با زیرکی‌ همسر شودنقشبند عالم‌ دیگر شود

خیز و نقش‌ عالم‌ دیگر بنه‌عشق‌ را با زیرکی‌ آمیز ده‌

شعله‌ی‌ افرنگیان‌ نم‌ خورده‌ای‌ است‌چشمشان‌ صاحب‌ نظر، دل‌ مرده‌ای‌است‌

زخمها خوردند از شمشیر خویش‌بسمل‌ افتادند چون‌ نخجیر خویش‌

سوز و مستی‌ را مجو از تاکشان‌عصر دیگر نیست‌ در افلاکشان‌

زندگی‌ را سوز و ساز از نار توست‌عالم‌ نو آفریدن‌ کار توست۹

به‌ هر حال: با توجه‌ به‌ تفاوتهای‌ دینی‌ و فرهنگی‌ که‌ بدانهااشاره‌ شد، نه‌ سکولاریزم‌ یک‌ ایدئولوژی‌ جهان‌ شمولی‌ است، و نه‌ سکولاریزاسیون‌گذرگاهی‌ محتوم‌ که‌ همه‌ی‌ تاریخ‌ و بشر و ادیان‌ مجبور به‌ عبور از آن‌ باشند؛سکولاریزم‌ یک‌ مرام‌ غرب‌زاد است‌ که‌ در بستر فرهنگ‌ فرنگ‌ و در آغوش‌ مسیحیت‌غربی‌ شده‌ ظهور کرده‌ است، سکولاریزاسیونِ‌ دین‌ و تدبیر اجتماع، یک‌ مسأله‌ی‌نسبی‌ و غربی‌ است، مشکل‌ و مسأله‌ی‌ جهان‌ اسلام‌ شرق‌ نیست.

وَلیَحکُم‌ اَ‌هلُ‌ الأِنجیلِ‌ بِما اَنزَلَ‌ اللهُ‌ فیهِ، وَ‌ مَن‌لَم‌ یَحکُم‌ بِما اَنزَلَ‌ اللهُ‌ فَأُولئکَ‌ هُمُ‌ الفاسِقُونَ۱۰

انجیلیان‌ باید به‌ آنچه‌ خدا در انجیل‌ فرو فرستاده‌ حکم‌ کنند وهر که‌ برابر فرستاده‌ی‌ خدا حکم‌ نراند از فاسقان‌ بشمار خواهد بود.

حسن‌ ختام‌ را خوشه‌ی‌ دیگری‌ از خرمن‌ اقبال‌ پیشکش‌ می‌کنم:

آدمیت‌ زار نالید از فرنگ‌زندگی‌ هنگامه‌ بر چید از فرنگ‌

پس‌ چه‌ باید کرد ای‌ اقوام‌ شرق‌باز روشن‌ می‌شود ایام‌ شرق‌

در ضمیرش‌ انقلاب‌ آمد پدیدشب‌ گذشت‌ و آفتاب‌ آمد پدید

یورپ‌ از شمشیر خود بسمل‌ فتادزیر گردون‌ رسم«لادینی» نهاد

گرگی‌ اندر پوستین‌ بره‌ای‌هر زمان‌ اندر کمین‌ بره‌ای‌

مشکلات‌ حضرت‌ انسان‌ از اوست‌آدمیت‌ را غم‌ پنهان‌ از اوست‌

در نگاهش‌ آدمی‌ آب‌ و گل‌ است‌کاروان‌ زندگی‌ بی‌منزل‌ است…

علم‌ اشیأ، خاک‌ ما را کیمیاست‌آه! در افرنگ‌ تأثیرش‌ جداست‌

عقل‌ و فکرش‌ بی‌عیار خوب‌ و زشت‌چشم‌ او بی‌نم، دل‌ او سنگ‌ و خشت‌

علم‌ از او رسواست‌ اندر شهر و دشت‌جبرئیل‌ از صحبتش‌ ابلیس‌ گشت‌

دانش‌ افرنگیان‌ تیغی‌ به‌ دوش‌در هلاک‌ نوع‌ انسان‌ سخت‌ کوش‌

با خسان‌ اندر جهان‌ خیر و شردر نسازد مستی‌ علم‌ و هنر

آه‌ از افرنگ‌ و از آیین‌ اوآه‌ از اندیشه‌ی‌ لادین‌ او۱۱

‌ ‌پی‌نوشتها

.۱ متن‌ بالا، خلاصه‌ی‌ سخنرانی‌ جناب‌ آقای‌ رشاد در« سمینارانقلاب‌ اسلامی، فرهنگ‌ و توسعه» می‌باشد، که‌ در ۱۳۷۴ در اسلام‌ آباد پاکستان‌ایراد گردیده‌ است.

.۲ قرآن‌ کریم، سوره‌ی‌ مائده، آیه‌ی‌ ۵۰

.۳ در زمینه‌ی‌ علل‌ و دلائل‌ ظهور مسلک‌ سکولاریزم، نظرات‌گوناگونی‌ وجود دارد، حقیر مجموعه‌ی‌ دلائلی‌ را که‌ در متن‌ مسوده‌ آمده، اجزأعلت‌ تامه‌ی‌ پیدایش‌ این‌ پدیده‌ می‌دانم.

.۴ استاد شهید مرتضی‌ مطهری، در اثر گرانسنگ‌ خود، علل‌ گرایش‌ به‌مادیگری، بحث‌ مشبع‌ و متقنی‌ در تحلیل‌ مطلب‌ بالا ارائه‌ فرموده‌ است، جزأالله‌عن‌ خیرالجزأ.

.۵ قرآن‌ کریم، سوره‌ی‌ انسان، آیه‌ی‌ ۳

.۶ قرآن‌ کریم، سوره‌ی‌ بقره، آیه‌ی‌ ۲۵۶

.۷ قرآن‌ کریم، سوره‌ی‌ زمر، آیه‌ی‌ ۱۸

.۸ قرآن‌ کریم، سوره‌ی‌ بقره، آیه‌ی‌ ۱۲۰

.۹ دیوان‌ اقبال، چاپ‌ اقبال‌ آکادمی‌ پاکستان.

.۱۰ قرآن‌ کریم، سوره‌ی‌ مائده، آیه‌ی‌ ۴۷

.۱۱ دیوان‌ اقبال، چاپ‌ اقبال‌ آکادمی‌ پاکستان‌ ص‌ ۷۱۳٫

‌پی‌ساختهای‌ معرفت‌شناختی‌ این‌جهانی‌گری

‌پیش‌ درآمد

از جمله‌ ویژگیهای‌ عهد نوزایی، سه‌ وضعیت‌ زیر است:

تقدم‌ علت‌ بر دلیل‌ در بازپژوهی‌ و بازنمایی‌ دیدها و پدیده‌ها،

بروز گسستگی‌ و تجز‌ی‌ و تجزیه‌ی‌ مفرطانه، در عرصه‌های‌ معرفتی‌ و معیشتی، ذهنی‌ و عینی.

زوال‌ اعتدال‌ و همه‌گیری‌ آفت‌ افراط‌ و تفریط.

-۱ عهد مدرنیته‌ عصر «علت‌گرایی» است‌ نه‌ «دلیل‌پذیری». مناظر و مواضع‌ انسان‌ معاصر، بر علل‌ بر ساخته‌ است‌ نه‌ دلایل. در روزگار ما «توجیه» جانشین‌ «برهان» شده‌ است، از همین‌ رو، در تبیین‌ پدیده‌ها و ایده‌ها، به‌جای‌ بازجویی‌ دلیل‌ یا دلایل، بیشتر باید به‌ بازکاوی‌ علت‌ یا علل‌ آنها پرداخت، دغدغه‌ی‌ دسترسی‌ به‌ حقانیت‌ نفس‌الامری‌ کمرنگ‌ شده‌ است، به‌حدی‌ که‌ گویی‌ «فلسفه» تبدیل‌ ماهیت‌ یافته‌ و برجای‌ «سفسطه» جلوس‌ کرده‌ است، درحالی‌که‌ «فلسفه‌ی‌ پیدایش‌ فلسفه»، مقابله‌ با سوفیسم‌ (Sophisim) بوده‌ است!

مطالعه‌ی‌ معرفت‌شناسانه‌ی‌ انگاره‌ها و نگره‌های‌ اجتماعی‌ از پژوهش‌ هستی‌شناسانه‌ی‌ آن‌ بسی‌ دشوارتر است، و نیز بررسی‌ هستی‌شناسانه‌ از وارسی‌ جامعه‌شناسانه، تاریخی‌ و تجربی‌ پدیده‌ها، صدچندان‌ پیچیده‌تر و سخت‌تر می‌نماید. مطالعه‌ی‌ معرفت‌شناختی‌ و هستی‌شناختی‌ از جنس‌ تبیین‌ دلیل‌ است‌ و بررسی‌ جامعه‌شناختی‌ و تاریخی‌ از سنخ‌ تحلیل‌ علت‌ است. سر‌ این‌ دشواری‌ و پیچیدگی، دست‌کم‌ دو نکته‌ی‌ زیر است:

الف‌ – شدت‌ درجه‌ی‌ انتزاعی‌ بودن‌ روشهایِ‌ (به‌ ترتیب) یک‌ و دو در قیاس‌ با یکدیگر، و آن‌ دو شیوه‌ نسبت‌ به‌ سه‌ روش‌ اخیر.

ب‌ – نیازمندی‌ مطالعه‌ی‌ معرفت‌شناسانه‌ و هستی‌شناسانه، در تبیین‌ و تبین، به‌ شواهد عینی‌ ومصداقی‌ که‌ روشهای‌ (چهار یا) سه‌گانه‌ی‌ اخیر در اختیار محقق‌ شیوه‌های‌ یکم، و سپس‌ دوم، قرار می‌دهد.

با توجه‌ به‌ نکات‌ پیش‌گفته: بررسی‌ پدیدارشناختی‌ و اجتماعی‌ – تاریخی‌ پیدایی‌ و پایایی‌ سکولاریسم، بسی‌ ممکن‌ و مطبوعتر از پژوهش‌ متافیزیکی‌ – معرفتی‌ آن‌ است.

-۲ در عصر جدید، پیوند همه‌چیز و همه‌کس‌ از هم‌ گسیخته‌ است، در حوزه‌ها و عرصه‌های‌ گوناگون، واگرایی‌ بسی‌ چشمگیرتر از همگرایی‌ است. در جهان‌ بینی‌ و هستی‌مند پژوهی، در معرفت‌شناسی، فلسفه‌ی‌ علم، دین‌پژوهی، اخلاق، حقوق، سیاست، علوم‌ طبیعی، و همچنین‌ در مناسبات‌ انسانی‌ و جهانی؛ در همه‌ی‌ زمینه‌ها همه‌چیز از همه‌چیز جدا انگاشته‌ و خواسته‌ می‌شود. «باید» از «هست»، «دانش» از «ارزش»، «معیشت» از «معرفت»، «کنش» از «منش»، «عمل» از «نظر»، «فهم‌ دین» از «متن‌ دین»، «حاشیه‌ی‌ دین» از «حاق» آن، «واقعیت» از «حقیقت»، «نمود» از «بود»، «مادیت» از «معنویت»، «دین» از «دنیا»، «دنیا» از «عقبا»، «دیانت» از «شریعت» و «شریعت» از «طبیعت»!

امروز با تفسیر سکولار هستی‌ و گیتی، و جدا انگاشتن‌ اجزای‌ آن، و انکار «کل‌گونگی» و «سرشت‌ قدسی» جهان، و نفی‌ نظام‌ اخلاقی‌ حاکم‌ بر حیات‌ و هستی، و طرد سلسله‌ مراتب‌ میان‌ هستی‌مندها، اجزای‌ هستی‌ از هم‌ (و از جمله‌ انسان‌ از خدا، خدا و انسان‌ از طبیعت) منقطع‌ گشته‌اند.

«انسان» دیگر مشتق‌ از «انس» نیست، جهان‌ نیز به‌معنی‌ «Cosmos» (یعنی: نظم‌ و زیبایی)نمی‌باشد، انسان‌ «خلیفه‌ی‌ خدا» نیست‌ که‌ «خصم» اوست، «آبادگر» و «مسخٍّر» و نگهبان‌ طبیعت‌ و کیهان‌ نیست‌ که‌ «ویرانگر» و «مخرب» آنهاست، و به‌جای‌ آنکه‌ همچون‌ دیگر اجزای‌ هستی‌ پرستنده‌ی‌ خدا باشد و به‌ کانون‌ کمال‌ و جمال‌ مشتاق‌ باشد و متصل‌ شود، همه‌ی‌ هستی‌ را بنده‌ و پرستنده‌ی‌ خود می‌خواهد و حتی‌ خدا را فرمانبردار خویش‌ می‌پسندد!

ادبیات‌ و مناسبات‌ مدرن، با تحریص‌ آدمی‌ به‌ تصرف‌ بی‌مهابا در طبیعت، و تملک‌ زمین‌ و زخارف‌ عالم‌ انجامیده، رابطه‌ی‌ او را با کل‌ هستی‌ تخریب‌ و او را (که‌ خود بخشی‌ از طبیعت‌ بود) از مام‌ خویش‌ جدا ساخته‌ است. انسان‌ نو با دنیای‌ کهن‌ هیچ‌ نسبتی‌ جز نسبت‌ غارتگر و غارت‌زده‌ ندارد، امروز دیگر نه‌ انسان‌ «خداگونه» است‌ و نه‌ خدا به‌ «خَلق» و «خلق» او «تبارک» و «تحسین» می‌گوید، نه‌ انسان‌ «عالم‌ صغیر» است‌ و نه‌ عالم‌ «انسان‌ کبیر»!

فرهنگ‌ و حقوق‌ سیاسی‌ جدید، با اصالت‌ بخشیدن‌ به‌ «حق» به‌جای‌ «تکلیف»، همه‌ی‌ آحاد و جوامع‌ انسانی‌ را به‌ طلبکاران‌ و شاکیان‌ پرادعایی‌ بدل‌ ساخته‌ است‌ که‌ یک‌طرفه‌ و تنها به‌ قاضی‌ می‌روند و راضی‌ هم‌ برمی‌گردند، و صحنه‌ی‌ زندگی‌ را به‌ «دادگاهی‌ بدون‌ قاضی‌ و قانون‌ و متهم» مانند کرده‌ است.

ادبیات‌ سیاسی‌ و حقوقی‌ معاصر با ترویج‌ فردیت‌ و «شهروند» خواندن‌ آحاد جامعه، و با ارائه‌ی‌ تعریف‌ خاصی‌ از مفهوم‌ «کشور – دولت»، و با قطب‌بندیهای‌ جهانی، به‌ نزاع‌ میان‌ ملتها با دولتها، آحاد جامعه‌ با هم‌ و ملتها با ملتها، شرق‌ با غرب، شمال‌ با جنوب، به‌نحو دهشتناکی‌ دامن‌ زده‌ است. ادبیات‌ اجتماعی‌ مدرنیته‌ با طرح‌ و تلقین‌ مفاهیمی‌ چون‌ «انسان‌ جدید» و «انسان‌ سنتی» (به‌نحوی‌ که‌ گویی‌ آن‌ دو، دو نوع‌ متباین‌ از جنس‌ حیوان‌ هستند) و نیز با توسعه‌ی‌ شهرنشینی‌ و اسکان‌ مصنوعی‌ شهریان‌ در شهرها و با القای‌ اندیشه‌ی‌ «خود بنیادی» و تلقین‌ «خویش‌ خداانگاری»(humanism) به‌ بشر، آدمیان‌ را از «تاریخ»، «تبار» و «همنوعان» خود جدا کرده‌ است، شعارهای‌ افراطی‌ بی‌حاصل، بلکه‌ زیانبار فمینیستی، نهاد خانواده‌ را فروپاشانده، و بالاخره‌ سلطه‌ی‌ فن‌سالاری‌ و دیوانسالاری‌ و شیاع‌ نسبیت‌گرایی‌ و بحران‌ معرفت‌ و معنویت، انسان‌ را از خویش‌ و خدا، هستی‌ و حقیقت‌ بیگانه‌ ساخته‌ است.

در قلمرو دانش‌ و معرفت‌ با رواج‌ حس‌مداری‌ و تجربه‌سالاری، و انکار وحدت‌ علوم، و نفی‌ نیازمندی‌ علم‌ به‌ نگرش‌ متافیزیکال، و با تجزیه‌ی‌ مفرطانه‌ی‌ دانشها و تخصصها و بیگانه‌انگاری‌ علوم‌ سنتی‌ و علوم‌ جدید، و با شناور و دایم‌التغییر شدن‌ گمانه‌های‌ علمی، آگاهیها و گواهیهای‌ انسانی‌ از هم‌ گسیخته‌ و آدمی‌ از کل‌ نگری‌ و کلان‌ اندیشی‌ محروم‌ شده‌ است. امروز، هدف‌ علم‌ «کشف‌ حقیقت» و هدف‌ سیاست‌ «جلب‌ سعادت» نیست، هدف‌ هردو «کسب‌ قدرت» است‌ و این‌ یعنی: جنگ‌ انسان‌ با انسانها، و خصومت‌ورزی‌ آدمی‌ با طبیعت!

تکنولوژی‌ بخصوص‌ تکنولوژی‌ ارتباطات‌ (هرچند پنداشته‌ می‌شود جهان‌ را کوچکتر کرده‌ است، اما) به‌جای‌ آنکه‌ انسانها را به‌هم‌ نزدیک‌ و نزدیکتر ساخته‌ باشد، آنها را از هم‌ بی‌ نیاز و بیگانه‌ ساخته‌ است، هیچ‌ انسانی‌ به‌ هیچ‌ انسانی‌ احساس‌ نیاز نمی‌کند، ماشین‌ (به‌عنوان‌ جانشین‌ همنوعان‌ آدمی) پاسخگوی‌ همه‌ی‌ نیازمندیهای‌ او شده‌ است، هر انسانی‌ یا با فرستنده‌ای‌ همنشین‌ است‌ (اگر پیام‌دهنده‌ است)، یا یکسره‌ با گیرنده‌ای‌ درگیر است‌ (اگر پیام‌ گیرنده‌ است)، پس‌ این‌ ماشینها هستند که‌ با هم‌ مربوط‌ و به‌هم‌ نزدیک‌ شده‌اند نه‌ انسانها!

قابل‌ ذکر است: آنچه‌ در باب‌ فرآیند و برایند تلاشی‌ و از هم‌ گسیختگی‌ در عهد تجدد گفته‌ شد، (آنچنان‌که‌ از قراین‌ پیداست) در پساتجدد این‌ آفت‌ و آسیب‌ بسی‌ افزونتر و نمایانتر رخ‌ خواهد نمود، وا اسفا به‌ حال‌ انسان‌ در عصر فراتجدد!

-۳ همیشه، بزرگترین‌ آفت‌ درک‌ حقیقت‌ «افراط‌ و تفریط» و گرایش‌ و نگرش‌ تک‌ ساختی‌ در مقام‌ اندیشیدن، نظریه‌پردازی‌ و فرضیه‌سازی‌ است، متأسفانه‌ ردپای‌ این‌ آفت‌ را بیش‌ از پیش، و با وضوح‌ و وفور مضاعف، در حوزه‌ها و رشته‌های‌ فلسفی‌ و علمی‌ عصر جدید می‌توان‌ مشاهده‌ کرد. ظهور فرضیه‌های‌ متناقض‌ فراوان، فتور و سستی‌ و زوال‌ شتابان‌ نظریه‌های‌ فلسفی‌ و علمی، غیرقابل‌ اعتماد شدن‌ علم، و نسبیت‌ و شناوری‌ حقیقت، (که‌ دل‌ آزارترین‌ رنج‌ بشر فرهیخته‌ی‌ معاصر است) از عوارض‌ این‌ آفت‌ است. می‌توان‌ فهرست‌ بلندی‌ (که‌ شامل‌ هزاران‌ نمونه‌ی‌ شناخته‌ شده‌ باشد) از نگرشهای‌ تک‌بعدی‌ و افراط‌ و تفریطهای‌ معرفت‌ و معیشت‌ انسان، بویژه‌ بشر معاصر، ارائه‌ کرد، فقط‌ از باب‌ نمونه، ما اینجا به‌ برخی‌ از موارد در برخی‌ قلمروهای‌ معرفتی‌ اشاره‌ می‌کنیم:

مثلاً‌ در قلمرو انسان‌شناسی: یکی‌ همچون‌ هابز، «انسان‌ را گرگ‌ انسان» می‌پندارد، دیگری‌ آدمی‌ را یکسره‌ فرشته‌ خصال‌ و کانون‌ عطوفت‌ و رحمت‌ می‌انگارد، و او را معیار حق‌ و حقیقت‌ تلقی‌ می‌کند!

همچنین‌ درباره‌ی‌ جایگاه‌ زن: یکی‌ آن‌ را حیوان‌ دراز موی‌ انسان‌نما می‌پندارد، که‌ فقط‌ برای‌ خدمت‌ به‌ مردان‌ آفریده‌ شده‌ است‌ (چونان‌ برخی‌ فیلسوفان‌ باستانی)، یا او را مانکن‌ و ابزار رونق‌ بازار می‌خواهد (چونان‌ فرهنگ‌ بازار غرب‌ معاصر) و دیگری، همچون‌ هواداران‌ رادیکال‌ فمینیسم، او را فراتر از مرد می‌نشاند و انسان‌ برترش‌ می‌انگارد!

و نیز در خصوص‌ اختیار و سرنوشت‌ انسان: یکی‌ انسان‌ را بالمره‌ مجبور و اسیر زندانها و زنجیرهای‌ چهارگانه‌ی‌ «تاریخ»، «محیط»، «طبیعت»، و «نفس» می‌پندارد، دیگری‌ چون‌ اگزیستانسیالیست‌ها، او را مطلقاً‌ رها از هر قیدی، حتی‌ فطرت‌ ملکوتی‌ و طبیعت‌ ناسوتی‌اش‌ می‌داند!

در زمینه‌ی‌ ماهیت‌ و نسبت‌ فرد و جامعه: یکی‌ فرد را علی‌الاطلاق‌ اصیل‌ و مستقل‌ و هویت‌ جامعه‌ را اعتباری‌ و وهمی‌ می‌داند، دیگری‌ فرد را محو در اجتماع‌ انگاشته، جامعه‌ را اصیل‌ دانسته‌ برای‌ آن‌ وحدت‌ (حتی‌ وحدت‌ حقیقی) قایل‌ است!

قلمرو عملی‌ و نظری‌ سیاست، همیشه‌ میدان‌ افراط‌ و تفریط‌ بوده‌ است؛ امروز در باب‌ حدود وظایف‌ و اختیارات‌ دولت، برخی‌ عالمان‌ سیاست، همچنان‌ دیدگاههای‌ توتالیتاری‌ را ترویج‌ می‌کنند، برخی‌ دیگر از «دولت‌ کوچک» و «پایان‌ دولت» سخن‌ می‌رانند!

و بالاخره‌ در نسبت‌ میان‌ دین‌ و سیاست‌ در اروپای‌ قرون‌ وسطا، برخی‌ عقل‌ و دمکراسی‌ را به‌ هیچ‌ انگاشته، همه‌چیز سیاست، حتی‌ جزئیات‌ و امور روزمره‌ را از دین‌ مطالبه‌ می‌کردند، اکنون‌ سیاستمداران، دین‌ را مطلقاً‌ به‌ حاشیه‌ رانده، خدا را از عرصه‌ی‌ اجتماع‌ بازنشسته‌ کرده‌اند!

‌‌موضوع‌ و مدعای‌ نوشتار

مسئله‌ و مدعای‌ اصلی‌ مقاله‌ی‌ تبیین‌ تأثیر معرفت‌شناسی‌ مدرن‌ بر پیدایی، پویایی‌ و پایایی‌ سکولاریسم‌ است. بی‌ آنکه‌ دیگر علل‌ و دلایل‌ را نادیده‌ بینگاریم، مدعی‌ هستیم. اگر نه‌ همیشه، و همه‌جا، دست‌کم‌ غالباً، تطور در زوایای‌ حیات‌ آدمی‌ از جمله‌ تحولات‌ اجتماعی، مرهون‌ و معلول‌ تحول‌ در «هندسه‌ی‌ معرفتی» اوست. تأسیس‌ و ترمیم‌ کاخ‌ «معیشت» به‌ دست‌ مهندسان‌ «معرفت» صورت‌ می‌بندد. آنگاه‌ این‌ ادعا، پذیرفتنی‌تر می‌شود که‌ به‌ نقشهای‌ پنهان‌ و آشکار معرفت‌شناسی‌ و نیز تأثیر بی‌واسطه‌ و باواسطه‌ی‌ آن، حتی‌ در قیام‌ و قوام‌ و دوام‌ سایر علل، توجه‌ کنیم، البته‌ تأثیر تحولات‌ هستی‌شناختی‌ و جامعه‌شناختی‌ آشکارتر و بدیهی‌تر است.

در این‌ مقاله‌ ما تنها به‌ بررسی‌ سه‌ مبنا از مبانی‌ معرفتی‌ سکولاریسم‌ می‌پردازیم، و اذعان‌ می‌کنیم‌ که‌ عوامل‌ ظهور این‌ مرام‌ منحصر در مناشی‌ معرفت‌شناختی‌ نیست، و مناشی‌ شناختاری‌ نیز منحصر به‌ این‌ سه‌ مورد نمی‌شود و تأکید می‌کنیم: این‌ سه‌ عامل‌ نیز فقط‌ دلیل‌ و علت‌ «پیدایش» ایدئولوژی‌ این‌جهانی‌گری‌ نیستند، بلکه‌ تشدید و تشیید این‌ عوامل‌ مایه‌ی‌ «قوام‌ و دوام» سکولاریسم‌ نیز بوده‌ است. صورت‌ کلاسیک‌ این‌ منظرها منشأ پیدایش‌ بوده‌اند، اما وجوه‌ مدرن‌ و موسع‌ این‌ مبانی‌ در جوار دیدگاههای‌ نوپیدای‌ دیگر، مایه‌ی‌ استمرار و استحکام‌ گشته‌اند.

هر سه‌ مبنای‌ مورد بحث‌ در مقاله، یعنی: «ناسازگار انگاری‌ عقل‌ و دین‌ و تقدیم‌ خرد» و «ناسازانگاری‌ علم‌ و دین‌ و ترجیح‌ علم» و «زوال‌ جزمیت‌ و رواج‌ نسبیت»، دارای‌ ریشه‌ای‌ واحدند، هر سه‌ آشکار و پنهان، به‌ امانیسم‌ راجع‌ هستند، و سومین‌ عامل‌ سرمنشأ پلورالیسم‌ معرفتی‌ و دیگر شاخه‌های‌ تکثرپذیری‌ است.

‌ ‌-۱ خردبسندگی‌ و ناسازگار انگاری‌ عقل‌ و وحی‌

برخی‌ به‌ خطا گمان‌ برده‌اند که‌ فرآیند سکولاریزاسیون‌ از حکمت‌ یونانی‌ آغاز شده‌ و سکولاریسم‌ فرزند فلسفه‌ی‌ عقلانی‌ – متافیزیکی‌ است‌ «از وقتی‌که‌ فیلسوفان‌ (و قدیمتر از همه، فیلسوفان‌ یونانی) اقدام‌ به‌ فلسفی‌ کردن‌ نظام‌ عالم‌ کردند (یعنی‌ کوشیدند آن‌ را در قالب‌ مفاهیم‌ متافیزیکی‌ فهم‌ کنند) در را بر روی‌ تفکر سکولار، یعنی: دورکردن‌ خداوند از جهان‌ و تفسیر و تبیین‌ امور عالم، مستقل‌ از مشیت‌ و تصرف‌ و تقدیر گشودند»،۲ به‌نظر ما این‌ انگاره‌ صحیح‌ و صائب‌ نیست، گواه‌ بر نادرستی‌ آن‌ هم‌ این‌ است‌ که‌ افزون‌ بر شانزده‌ قرن‌ فلسفه‌ی‌ یونانی‌ با دیانت‌ مسیحی‌ که‌ اندیشه‌ای‌ خدامدار و قدسی‌ است‌ همزیستی‌ کرد، و اکنون‌ افزون‌ بر یازده‌ قرن‌ است‌ (و همچنان) با دیانت‌ محمدی‌ (ص) همدل‌ و همراه‌ است. سکولاریسم‌ از آن‌ زمان‌ که‌ قول‌ به‌ «ذات‌ و طبیعت» برای‌ اشیا تأسیس‌ شد و جهان‌ براساس‌ نظام‌ علی‌ تحلیل‌ گردید، پیدا نشد، بلکه‌ تفسیر سکولار حیات‌ و هستی‌ از آن‌ زمان‌ رخ‌ نمود که‌ برخی‌ کوته‌اندیشان، ذاتمند بودن‌ موجودات‌ را با الهی‌ و دینی‌ بودن‌ (یا شدن) آنها ناسازگار پنداشتند و تبیین‌ علی‌ و عقلانی‌ هستی‌ را با حضور مبسوط‌الید خداوندی‌ در عالم‌ منافی‌ انگاشتند!

عقل‌ فلسفی‌ و فلسفه‌ی‌ عقلی‌ با دیانت‌ فکری‌ و فکر دینی‌ متعارض‌ نیست‌ والا باید همه‌ی‌ دیندارانِ‌ عقلگرا، در ورطه‌ی‌ جداانگاری‌ دین‌ و دنیا می‌افتادند و با قدسی‌اندیشی‌ و الهی‌نگری‌ مخالفت‌ می‌ورزیدند.

انکار طبیعت‌ (ماهیت) اشیا مساوی‌ است‌ با انکار علیت، و انکار علیت‌ مساوی‌ است‌ با انکار حکمت‌ خداوندی، و انکار حکمت‌ الهی‌ نیز برابر است‌ با لزوم‌ انعزال‌ حق‌ از تصرف‌ در طبیعت‌ و سیاست، هردو.

از آن‌ زمان‌ که‌ عقل‌ با وحی‌ متعارض‌ انگاشته‌ شد و قلمرو دین‌ و خرد از هم‌ جدا شد، و آدمی‌ نیز خود بنیاد و قائم‌ به‌ ذات‌ پنداشته‌ شد و گمان‌ رفت‌ خرد بشر او را در تبیین‌ طبیعت‌ و تدبیر معیشت‌ کفایت‌ می‌کند سکولاریزم‌ زاده‌ شد.

شالوده‌ی‌ معرفت‌شناسی‌ مدرن‌ بر اومانیسم‌ و اندیویدوالیسم‌ استوار است‌ و حاصل‌ این‌ دو آموزه، خردبسندگی‌(raitonalism) و دین‌گریزی‌ است.

صرف‌ نظر از پیامدهای‌ ارزشمندی‌ که‌ شک‌آگاهانه‌ و نظام‌مند دکارتی، برای‌ معرفت‌ بشری‌ با خود داشت‌ و گذشته‌ از اشکالات‌ متعدد فلسفی‌ که‌ بر آن‌ وارد است، شک‌ دکارتی‌ مطلع‌ ظهور «عقلانیت‌ فردگرا و انسانمدار» بود، معیار بودن‌ «تجربه‌ی‌ شخصی» در معرفت، از دکارت‌ آغاز شد، همو می‌گوید:

«اثر یک‌ فرد واحد، کمال‌یافته‌تر از آنی‌ است‌ که‌ از کنار هم‌ قرار گرفتن‌ آثار صاحب‌ نظران‌ مختلف‌ پدید آمده‌ باشد»، «آنچه‌ ما از کتابها می‌آموزیم… از استدلالهای‌ ساده‌ی‌ کسی‌که‌ با عقل‌ خود چیزها را مشاهده‌ یا با آنها برخورد می‌کند، از حقیقت‌ فاصله‌ی‌ بیشتری‌ دارد»،۳ فلسفه‌ی‌ دکارت‌ صورتی‌ عقلگرا اما سیرتی‌ تجربه‌ گرا دارد.

فرانسیس‌ بیکن‌۱۶۵۱-۶۲۶۱) Francis Bacon ) آشکارا به‌ تباین‌ عقل‌ و دین‌ و علم‌ و وحی‌ فتوا داد: «هرچه‌ رازهای‌الهی‌ بیهوده‌تر و باورنکردنی‌تر باشد، پیروزی‌ ایمان، رفیعتر است»! «الهیات‌ مقدس‌ را باید از کلام‌ یا الهام‌ خداوند بیرون‌ کشید، نه‌ از انوار طبیعت‌ یا احکامی‌ عقلی»!۴

به‌ حق، ویلیام‌ بلیک‌ گفته‌ است: «بیکن‌ به‌ عصر ایمان‌ پایان‌ بخشید» و بدرستی‌ «مقالات» او را «توصیه‌های‌ پسندیده‌ برای‌ سلطنت‌ شیطان»۵ تعبیر کرده‌ است.

توماس‌ هابزThomas Hobbes ، (۱۶۷۹-۱۵۵۸)، پس‌ از دکارت‌ به‌ تحدید دایره‌ی‌ اخلاق‌ اهتمام‌ ورزید.

ایمانوئل‌ کانت‌۴۲۷۱-۴۰۸۱) Immanuel kant ) عقل‌ را از ورود در حوزه‌ی‌ الهیات‌ و ما بعدالطبیعه‌ ممنوع‌ و محروم‌ ساخت‌ و عملاً‌ دیانت‌ را تا حد اخلاقیات‌ فرو کاست، آن‌ هم‌ اخلاقیاتی‌ که‌ «ملاک‌ خوب‌ و بد» در آن‌ خود آدمی‌ است!

نفی‌ جنبه‌ی‌ عقلانی‌ دین‌ و انکار عقلانیت‌ گزاره‌های‌ دینی، ترویج‌ ایمانگرایی، سلب‌ ماهیت‌ معرفت‌زایی‌ دین‌ و ممکن‌ انگاشتن‌ جمع‌ شک‌ و ایمان، تحویل‌ دین‌ به‌ نوعی‌ مسلک‌ صوفیانه، و تبدیل‌ شأن‌ شامل‌ دین‌ به‌ امر شخصی‌ و باطنی، از جمله‌ مقدمات‌ و مقارنات‌ نگرشهای‌ یادشده‌ به‌ دین‌ است‌ و پرواضح‌ است‌ نتیجه‌ی‌ طبیعی‌ تصوری‌ این‌چنین‌ از دین، تقدم‌ خردگرایی‌ و طرد دین‌ از صحنه‌ی‌ تدبیر اجتماع‌ خواهد بود!

‌-۲ علم‌ زدگی‌ و ناسازانگاری‌ علم‌ و دین‌

ماشین‌واره‌ پنداری‌ طبیعت، اِ‌عراض‌ از نگرش‌ متافیزیکال‌ به‌ حیات‌ و هستی، و انکار نیازمندی‌ علوم‌ به‌ پیش‌گمانه‌ها و پیش‌پذیره‌های‌ فلسفی‌ – متافیزیکی، و در یک‌ کلمه: اندیشه‌ی‌ «تحول‌گرایی»، پایه‌های‌ معرفت‌شناسانه‌ و هستی‌شناسانه‌ی‌ تفسیر سکولاریزه‌ی‌ جهان‌ را تشکیل‌ می‌دهد، با تسر‌ی‌ روش‌ و قواعد مطالعه‌ی‌ طبیعت‌ و علوم‌ طبیعی، به‌ حوزه‌ی‌ معیشت‌ و علوم‌ انسانی، سکولاریسم‌ اجتماعی‌ نیز زاده‌ شد.

علم‌ جدید تجربه‌مدار است‌ و حس‌پرست، و جز رویه‌ی‌ مادی‌ هستی‌ را در نمی‌یابد و هرگز سویه‌ی‌ قدسی‌ عالم‌ و آدم‌ را برنمی‌تابد، به‌ گفته‌ی‌ شاعر پرآوازه‌ی‌ ایران، حافظ‌ شیرازی:

تو کز سرای‌ طبیعت‌ نمی‌روی‌ بیرون‌کجا به‌ کوی‌ حقیقت‌ گذر توانی‌ کرد

جمال‌ یار ندارد نقاب‌ و پرده، ولی‌غبار ره‌ بنشان‌ تا نظر توانی‌ کرد

جهان‌بینی‌ غیرقدسی، جهان‌داری‌ غیرقدسی‌ را نتیجه‌ می‌دهد، والا تبیین‌ و تحلیل‌ الهی‌ عالم‌ و آدم‌ با تدبیر و تنظیم‌ مادی‌ جامعه‌ و سیاست‌ پارادوکسیکال‌ خواهد بود.

در پی‌ ظهور علوم‌ طبیعی‌ سکولار، و پیدایش‌ علوم‌ انسانی‌ غیرقدسی، و دست‌اندازی‌ این‌ دانشها به‌ حوزه‌ی‌ گزاره‌ها و آموزه‌های‌ دینی، الهیات‌ نیز طفیلی‌ علوم‌ انسانی‌ و اجتماعی‌شد! به‌ دین‌ نیز شیءواره‌ نگریسته‌ شد، «دین‌ محقق» به‌جای‌ «دین‌ منزل» نشست، و مذهب، چونان‌ «موضوعی‌ صامت»، مانند سایر موضوعات‌ مورد مطالعه‌ی‌ علوم‌ قرار گرفت‌ و فرضیه‌های‌ خام‌ و میرای‌ علوم‌ انسانی‌ بر دین‌ تحمیل‌ شد و تاجایی‌ که‌ گاه‌ دین‌ و اخلاق‌ نیز هویتی‌ سکولار یافت!

توسعه‌ی‌ کاربرد منطق‌ تجربه‌ و مشاهده، از حوزه‌ی‌ طبیعت‌ به‌ حوزه‌ی‌ معیشت‌ و دیانت‌ و حتی‌ حکمت، ناشی‌ از فریفتگی‌ انسان‌ معاصر در قبال‌ دستاوردهای‌ علم‌ جدید، و نیز نتیجه‌ی‌ اعتماد مفرط‌ او به‌ حس‌ و تجربه‌ است، فتوحات‌ علم‌ جدید، بشر را مغرور، و عزم‌ او را بر «خودبنیادانگاری» جازمتر ساخت. دانایی، توانایی‌ آورد و توانایی، خودرأیی‌ افزود، و بدین‌سان‌ استبداد مدرن‌ (استبداد در مقیاس‌ جهانی‌ – انسانی، بلکه‌ در گستره‌ی‌ هستی‌ نیز) رخ‌ نمود، و آدمی‌ آرام‌ آرام‌ در قبال‌ خدا احساس‌ بی‌نیازی‌ کرد و در نهایت‌ خدا را مزاحم‌ خویش‌ در طبیعت‌ و سیاست‌ پنداشت.

انسان‌ معاصر، در «طبیعت» در پی‌ به‌ کرسی‌ نشاندن‌ سلطه‌ و سیطره‌ی‌ خویش‌ و اعمال‌ «بایدهای» دلخواه‌ خود برآمد، و در «سیاست» نیز از موضع‌ مطالعه‌ی‌ پدیدارشناسانه‌ و کارکردگرایانه، در مقام‌ کشف‌ طبایع‌ اجتماعی، از در همدلی‌ و سازش‌ با «هستها»ی‌ نفس‌ فرما درآمد.

پس‌ از رنسانس، مفهوم‌ خدا عوض‌ شد، تصور هستی‌ دگرگون‌ گشت، نقش‌ و نگاه‌ علم‌ واژگون‌ شد، معنی‌ دین‌ دگر گردید، مفهوم‌ و منزلت‌ اخلاق‌ تغییر کرد، سیاست‌ قلب‌ ماهیت‌ یافت، الهیات‌ نارسای‌ قرون‌ وسطا و علم‌ حس‌مدار و کوته‌بین‌ قرون‌ مدرن، به‌جای‌ علت‌العلل‌ و رب‌ ازلی‌ و ابدی‌ دانستن‌ خدا، او را علت‌ نخستین، و بدل‌ موقت‌ علل‌ طبیعی‌ و فاعل‌ رخنه‌پوش، سپس‌ معمار بازنشسته‌ و سیاستمدار برکنار شده‌ نام‌ نهاد؛ و نتیجه‌ی‌ قهری‌ انکار ربوبیت‌ تکوینی‌ انکار ربوبیت‌ تشریعی‌ است، هدف‌ علم‌ به‌جای‌ آنکه‌ «کشف‌ حقیقت» باشد به‌ «کسب‌ قدرت» تحویل‌ گردید، و رسالت‌ معرفت‌ که‌ «ایقان‌ و ایمان» بود به‌ «شک‌ و حیرت» بدل‌ شد، شأن‌ دین‌ که‌ تفسیر هستی‌ و تعریف‌ انسان‌ و تدبیر حیات‌ او بود به‌ تنظیم‌ روابطِ‌ (از لحاظ‌ کمی، کیفی، زمانی‌ و مکانی) محدودِ‌ آدمی‌ با خدا (آن‌هم‌ به‌ شرط‌ دلخواهی‌ و به‌نحو دلخواه‌ او) تقلیل‌ یافت، و اخلاق‌ (که‌ می‌توانست‌ بالقوه‌ مزاحم‌ «سیاست‌ نفس‌ فرما» باشد) به‌حد هنجارهای‌ عرفی‌ فرو کاسته‌ شد، و عملاً‌ نقش‌ اخلاق‌ که‌ مهار «نفس‌ بدفرما» بود به‌ توجیه‌ هوس‌ و تطهیر هنجارهای‌ عرف‌پسند تغییر کرد، ماهیت‌ سیاست‌ که‌ «تدبیر اجتماع» بود، به‌ «تغییر اجتماع» تحول‌ یافت.

از همان‌ آغاز روشن‌ بود که‌ حس‌مداری‌ و تجربه‌گرایی، معرفت‌ را تک‌ منبع‌ و تهیدست، و آدمی‌ را کوته‌منظر و دون‌همت‌ کرده، طبیعت‌ و معیشت‌ را به‌ تباهی‌ خواهد کشید. چه‌ آنکه‌ حس‌گرایی‌ نوعی‌ عافیت‌طلبی‌ و آسان‌گیری‌ معرفت‌شناختی‌ است. دانش‌ جدید هرچند دستاوردهای‌ سطحی‌ و صوری‌ای‌ را نصیب‌ بشر ساخت‌ اما او را، (چون‌ کودکی‌ ساده‌لوح‌ که‌ به‌ زرق‌ و برق، نمود و نماد پدیده‌ها قانع‌ می‌شود)، تنها به‌ صورت‌ حیات‌ و هستی‌ دل‌ خوش‌ کرده‌ و از سیرت‌ و سریرت‌ حیات‌ و تأمل‌ و تعمق‌ در ژرفای‌ هستی‌ باز داشته‌ است، و اینک‌ انسان‌ مانده‌ است‌ و علمی‌ بی‌ تاب‌ و سیال، شناور و دایم‌التغییر، شک‌مرام‌ و نامطمئن، هزار رأی‌ و صد چهره، غیرقدسی‌ و بی‌روح، جزگر و جزئی‌نگر، ظاهربین‌ و کوته‌دست، و تنگ‌مجال‌ و کم‌دامنه، اما پرمدعا و مغرور، و البته‌ برای‌ اغراض‌ زودگذر ناسوتی‌ بشر معاصر، سودبخش، سودآور و فریبا!

هرچند برخی‌ چون‌ کارل‌ پوپرkarl Popper) ، (۱۹۹۴-۱۹۰۲) از اتهام‌ علم‌ پرستی‌ به‌ دانشمندان‌ دلگیرند، و متزلزل‌ و متغیر بودن‌ علم، و نگاه‌ نامطمئن‌ عالمان‌ به‌ فرضیه‌های‌ علمی‌ را، دلیل‌ عدم‌ اعتماد آنان‌ به‌ علم‌ قلمداد کرده‌اند،۶ اما در هر صورت‌ این‌ واقعیت‌ قابل‌ انکار نیست‌ که‌ پس‌ از رنسانس‌ بسیاری‌ تصور کردند با «معجزه‌ی‌ علم» بر هرچیز می‌توان‌ فایق‌ و به‌ همه‌ چیز نایل‌ شد، علم‌ و تنها علم‌ چاره‌ی‌ همه‌ی‌ دردهاست‌ و چنین‌ بود که‌ این‌ بت‌ لرزان‌ را به‌جای‌ خدا نشاندند و احکام‌ زوال‌پذیر آن‌ را هم‌ جایگزین‌ احکام‌ ابدی‌ الهی‌ کردند.

‌-۳ زوال‌ جزمیت‌ و رواج‌ نسبیت‌

هرچند در بستر تطور تاریخی، تلقیهای‌ گونه‌گونی‌ از «شک» و «نسبیت» پدید آمده‌ است،۷ اما در پس‌ هرگونه‌ نسبیت‌ باوری‌ و شک‌گرایی‌ فلسفی، درجه‌ای‌ از جهل‌ و جهد نهفته‌ است. شک‌ معبر یقین‌ است‌ و هر یقینی‌ مسبوق‌ به‌ شکی‌ «جلی» یا «خفی» است، «تردید» چند لحظه‌ کهین‌سالتر از آدمی‌ و لحظاتی‌ کهنسال‌تر از «تحقیق» است؛ تاریخ‌ نوشته‌ و نانوشته‌ی‌ اندیشه‌ نیز گواه‌ صحت‌ این‌ مدعاست.

تاریخنگاران‌ علم‌ و فلسفه، حکیم‌ یونانی‌ هراکلیتوس‌Heraclitus ، (حدود ۵۰۰ ق‌م.) را نخستین‌ شکاک‌ دانسته‌اند. پس‌ از وی‌ «نیست‌انگاران» یا شک‌گرایانی‌ چونان: پروتاگوراس‌ پروتاغورسProtagoras))، پرودیکوس‌ (افرودیقوس‌Prodicus – ، زاده‌ی‌ حدود ۴۸۱ ق‌م.)، هیپیاس‌(Hippias) گورگیاس‌ (غورجیاس‌ – Gorgias، از حدود ۳۷۵ تا۴۸۳ ق‌م.) و دیگران، سوفیسم‌(Sophisim) را پی‌گذاری‌ کردند، و حدود سه‌ قرن‌ قبل‌ از میلاد شکاکیت‌ آکادمی‌Academic ) Skepticism) در میان‌ برخی‌ پیروان‌ سقراط‌ و افلاطون‌ مانند آرسیلوس‌(Arcesilaus) و شکاکیت‌ پیرونی‌Sk. (Pyrhonian) ،۳۶۰. ق‌م.) ظهور کرد، همزمان‌ در هندوستان‌ نیز جریانها و اندیشمندان‌ شک‌گرایی‌ می‌زیستند که‌ احتمالاً‌ از پیرون‌ (Pyrthon) تأثیر گرفته‌ بودند.۸

شکاکیت‌ پیرونی، دو سده‌ پس‌ از میلاد نیز توسط‌ سکستوس‌ امپریکوس‌Sextus Empiricus) ) بازسازی‌ شد، اما با فرا آمدن‌ قرون‌ وسطا (مدت‌ ده‌ قرن: از انقراض‌ دولت‌ روم‌ غربی‌ تا فتح‌ اسلامبول‌ به‌ دست‌ سلطان‌ محمد فاتح) بساط‌ شک‌گروی‌ برچیده‌ شد و دوران‌ یقین‌گرایی‌ بسیط‌ آغاز شد.

شک‌ روشمند و بصیرانه‌ و عقل‌ستیزانه‌ی‌ غزالی‌ (۵۰۵/۱۱۱۱ – ۴۵۰/۱۰۵۸، رک. المنقذ من‌الضلال) (پانصد سال‌ پیش‌ ازدکارت‌ (۱۵۹۶ – ۱۶۵۰) و حتی‌ محاجه‌های‌ تجربه‌گرایانه‌ی‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ (م‌ ۴۴۰ – ۱۰۴۸) با ابن‌ سینا (۴۲۸ – ۱۰۳۷)، بلکه‌ شک‌افکنیهای‌ ضدفلسفی‌ امثال‌ امام‌ المشککین‌ فخرالدین‌ رازی‌ (۶۰۶ – ۱۰۲۹) را نباید از سنخ‌ شکاکیت‌ مصطلح‌ قلمداد کرد، فخراالدین‌ مشکک‌ بود اما شکاک‌ نبود.

باززایش‌ شک‌گرایی‌ در سده‌های‌ اخیر در بستر عهد نوزایی‌ فرنگی‌ صورت‌ بست. شکاکیت‌ جدید(Modern Skepticism) با مونتنی‌ (Montaigne) فرانسوی‌ در قرن‌ پانزدهم‌ آغاز شد، اقدام‌ او واکنشی‌ بود در برابر جنبش‌ اصلاح‌طلبی‌ (Reformism) برای‌ مبارزه‌ با تفسیر انحصاری‌ کلیسا از متون‌ مقدس. او به‌رغم‌ کالوین‌ (Calvin) (که‌ به‌ اتکای‌ «فهم‌ بشری» هر فرد را مجاز و محق‌ برای‌ تفسیر متون‌ دینی‌ دانسته‌ است، انحصارطلبی‌ آبأ کلیسا را زیر سؤ‌ال‌ برد)، فهم‌ بشری‌ را مخدوش‌ قلمداد کرد. سعی‌ دکارت‌ نیز در باززدایی‌ القائات‌ مونتنی‌ کارگر نیفتاد، بلکه‌ از آنجا که‌ او حواس‌ را واقع‌نما نمی‌دانست، و مفاهیم‌ فطری‌ نسبت‌ به‌ محسوسات‌ بسیار قلیل‌ است، خود وی‌ ناخواسته‌ در باب‌ محسوسات‌ که‌ عمده‌ی‌ موجودات‌ در دسترس‌ ادارک‌ بشریند به‌ ورطه‌ی‌ شکاکیت‌ درغلتید.

هیوم‌(۵۸۶۱-۳۵۷۱) David Hume نیز در فرآیند فرار از عقلگرایی‌ به‌ تجربه‌پرستی، به‌ دام‌ نسبیت‌ درغلتید و مناقشات‌ وی‌ در باب‌ متافیزیک، و شک‌افکنی‌ او در «یکسانگی‌ طبیعت»Uniformity ) ofnature) نه‌ تنها «اصل‌ علیت» را مخدوش‌ کرد، آتش‌ تردید در خرمن‌ «قضایای‌ تجربی» نیز افکند و امکان‌ علم‌ به‌ آینده‌ را هم‌ مشکوک‌ ساخت. جوهر تفکر هیوم‌ در فلسفه‌های، کانت، هگل‌ و مارکسیسم‌ و پوزیتیویسم‌ منطقی‌ بازتابید و چنین‌ بود که‌ از خاک‌ شکاکیت‌ جدید، شعله‌های‌ شکاکیت‌ معاصر (Contemporary Skepticism) سر برآورد و بازمانده‌ی‌ بساط‌ نیم‌سوخته‌ی‌ معرفت‌ را خاکستر ساخت.

آموزه‌های‌ کانت‌(I. kant) نیز که‌ برای‌ حل‌ معضلات‌ پدید آمده‌ از حس‌مداری‌ افراطی‌ هیومی‌ طرح‌ شده‌ بود به‌ ایدآلیسم‌ پیچیده‌ یا رئالیسم‌ تخمینی، راه‌ برد و کاخ‌ حجیت‌ عقل‌ را ویران‌ ساخت‌ و با ارائه‌ی‌ مفاهیم‌ پیشینی‌ و اصرار مفرطانه‌ بر تعامل‌ ذهن‌ و عین‌ (یا تفعل‌ عین‌ از ذهن)، دسترسی‌ به‌ واقع‌ را بکلی‌ ناممکن‌ نمود و عملاً‌ پایه‌های‌ نسبیت‌ و شکاکیت‌ را تحکیم‌ کرد. پوپر نیز در پی‌ او (به‌ بهانه‌ی‌ رفتار گزینشی‌ فرضیه‌پرداز در عمل‌ مشاهده) حجیت‌ استقرأ را یکسره‌ بر باد داد. او گفت‌ «اثبات‌ و تأیید» کار تجربه‌ نیست، از تجربه‌ تنها «ابطال» بر می‌آید.

بدین‌سان‌ بود که‌ خاکریزهای‌ معرفت‌ یکی‌ پس‌ از دیگری‌ سقوط‌ کرد. نخست‌ معرفت‌ عقلانی‌ (باور صادق‌ موجه)، سپس‌ معرفت‌ عقلایی‌ (باور موجه) و اکنون‌ «مطلق‌ باور»! اینک‌ در برخی‌ اقالیم‌ گیتی‌ بویژه‌ فرنگستان، سردار مغرور نسبیت‌ و شکاکیت، همه‌ی‌ عرصه‌ها را درنوردیده‌ و همه‌ی‌ قلمروها را فتح‌ کرده‌ است، قلمروهای: فلسفه، علم، دین، اخلاق، حقوق، سیاست‌ و…

کانت‌ می‌گوید: «روشنگری‌ عبارت‌ است‌ از آزادی‌ انسان‌ از قیمومتی‌ که‌ خود وی‌ یا حکومت‌ بر او تحمیل‌ کرده‌ است… و از ناتوانی‌ برای‌ به‌ کار بردن‌ عقل‌ خودش‌ بدون‌ راهنمایی‌ کسی‌ دیگر. من‌ این‌گونه‌ قیمومت‌ را، اگر نتیجه‌ی‌ فقدان‌ عقل‌ نباشد، بلکه‌ نتیجه‌ی‌ فقدان‌ جرئت‌ یا تصمیم‌ برای‌ به‌ کار بردن‌ عقل‌ می‌دانم. شجاع‌ باشید و عقل‌ خود را به‌ کار اندازید! این‌ شعار و رجز رزمی‌ روشنگری» است.۹

اما فیلسوف‌ مدرنیته‌ غافل‌ از آن‌ است‌ که‌ آن‌ قهرمان‌ حماسه‌پردازی‌ (یعنی‌ عقل) که‌ او برایش‌ «ارجوزه‌ی‌ رزمی» می‌سازد دیری‌ است‌ به‌ دست‌ خود او به‌ هلاکت‌ رسیده‌ است!

من‌ اینجا نمی‌خواهم‌ از (جزمگرایی‌ مطلق) دفاع‌ کنم‌ بلکه‌ به‌ «نسبی‌گرایی‌ مطلق» که‌ خود نوعی‌ جزمگرایی‌ است‌ انتقاد می‌کنم، هرگز رکود علمی‌ و رکون‌ مطلق‌ به‌ مواریث‌ معرفتی‌ بازمانده‌ از پیشینیان‌ را توصیه‌ نمی‌کنم، و با نشاط‌ و نقادی‌ علمی‌ مخالفت‌ نمی‌ورزم، بلکه‌ دمدمی‌ مزاج‌ شدن‌ علم‌ و فلسفه، و شناوری‌ و بی‌ثباتی‌ گمانه‌ها و نظریه‌ها در قلمرو حکمت‌ و معرفت‌ را تقبیح‌ می‌کنم. گویی‌ آدمیان‌ از سلطه‌ و سیطره‌ی‌ «یقین» و «حقیقت» دل‌زده‌ شده‌اند که‌ این‌چنین‌ مصر‌انه‌ و مفرطانه، در قبال‌ یقین‌گرایی‌ و حقیقت‌یابی‌ به‌ بهانه‌جویی‌ و مانع‌تراشی‌ پرداخته‌ در صدد براندازی‌ سیادت‌ و سلطنت‌ صدق‌ و یقین‌ هستند!

در پیش‌ درآمد نوشتار حاضر، به‌ آسیب‌شناسی‌ اجمالی‌ معرفت‌ و معیشت‌ جدید اشارت‌ شد، به‌نظر ما از جمله‌ شایعترین‌ آفات، مغالطه‌ی‌ ناشی‌ از معامله‌ی‌ «قضیه‌ی‌ کلیه» با «قضایای‌ جزئیه» است! «قضایایی‌ که‌ گاه‌ به‌ استناد موارد کاملاً‌ استثنایی‌ منعقد می‌شود اما حکم‌ و مقتضای‌ آن‌ به‌ همه‌ یا اکثر موارد تعمیم‌ داده‌ شده‌ نتیجه‌ی‌ کلی‌ اخذ می‌گردد) گاه‌ در تبیین‌ پدیده‌ها و مدعاها برخی‌ قضایای‌ بحق‌ اما جزئی، به‌جای‌ آنکه‌ به‌مثابه‌ی‌ حداکثر یک‌ «عامل» از چند عامل‌ پدیده‌ تلقی‌ شود کاربرد«عینک‌ رنگی» و «علت‌ تامه» را احراز می‌کند!

ظهور نظریه‌هایی‌ چونان‌ فلسفه‌ی‌ تاریخ‌ و منطق‌ تحلیل‌ تحولات‌ تاریخی‌ مارکسی، و نیز دیدگاههای‌ روانکاوانه‌ی‌ فرویدی‌ و بلکه‌ عمده‌ی‌ نحله‌های‌ جامعه‌شناسی‌ دین‌ (دینداران) و روانشناسی‌ دین‌ (دینداران)، برآیند چنین‌ آفتی‌ است. کما اینکه‌ جانشین‌سازی‌ «حدس» و «احتمال» به‌جای‌ «قطع» و «ایقان» نیز یکی‌ دیگر از گزندهای‌ شایع‌ است‌ که‌ جان‌ دانش‌ و دانشوران‌ از آن‌ رنجور است.

آسیب‌شناسی‌ معرفت‌ را باید به‌ مجالی‌ فراخ‌ و مقالی‌ فراخور وانهاد، اینجا تنها به‌اختصار اما به‌ تصریح‌ می‌گوییم‌ که‌ از آن‌ زمان‌ که‌ مغالطه‌ی‌ «جابه‌جایی‌ عامل‌ و عینک» و «تعمیم‌ استثنا و احتمال» به‌ حوزه‌ی‌ دین‌پژوهی‌ و الهیات، راه‌ یافت، دین‌ دست‌خوش‌ هزاران‌ گزند و کژی‌ شد.

تحدید «مجموعه‌ی‌ جامع‌ دین» به‌ معدود «گزاره‌های‌ محدود به‌ مبدأ و معاد»، فروکاستن‌ «دیانت» به‌حد «معرفت‌ دین» (آن‌هم‌ به‌مثابه‌ معرفتی‌ بشری) و تفکیک‌ «فهم‌ دین» از «متن‌ دین»، و «صدف» دین‌ از «گوهر» آن‌ (که‌ خود این‌ روشها نوعی‌ سکولاریزه‌ کردن‌ دین‌ است)، تنزل‌ «اعتقاد قاطع‌ دینی» به‌ «ایمان» قابل‌ جمع‌ با شک‌ و سازگار با حیرت، تقلیل‌ دینداری‌ تا حد التزامات‌ اخلاقی، تحویل‌ «وحی‌ دینی» به‌ نوعی‌ «تجربه‌ی‌ باطنی» عارفانه‌ و «مواجید شخصی» صوفیانه‌ی‌ تنوع‌پذیر (به‌ عدد آحاد انسانی) و درنتیجه‌ «داوری‌ناپذیر»، و نیز تحویل‌ گزاره‌های‌ دینی‌ به‌ شبه‌قضیه‌های‌ مفید اما فاقد معنا و معقولیت، و سپردن‌ دین‌ به‌ اسارت‌ تحلیلهای‌ تودرتوی‌ زبان‌شناختی‌ و درنتیجه‌ مفاهیم‌ دینی‌ را مجمل‌ و مجهول‌ ساختن۱۰، و النهایه‌ تعالیم‌ وحیانی‌ را به‌ بهانه‌ی‌ فقدان‌ خصیصه‌ی‌ «تحقیق‌پذیری» فاقد صلاحیت‌ و شأنیت‌ صدق‌ و کذب‌ قلمداد کردن۱۱، همچنین‌ اصرار بر دستاوردهای‌ هرمنوتیک‌ افراطی‌ و اعلام‌ «آنارشیسم‌ تاویلی» و بالاخره‌ ابرام‌ بی‌مهابا بر پلورالیسم‌ حقانیت‌ ادیان‌ و تکثر صدقانیت‌ معرفتهای‌ دینی‌ (که‌ هم‌ حقانیت‌ هم‌ صدقانیت‌ را خواهد برانداخت)۱۲، ترویج‌ الهیات‌ ایدآلیستی‌ و نفی‌ واقعگرایی‌ دینی!۱۳ ثمری‌ جز مهمل‌ و معطل‌ ساختن‌ دین‌ نمی‌توانست‌ به‌بار آورد!۱۴

حال‌ با این‌همه‌ هجمه‌ بر صحت‌ دیانت‌ و لطمه‌ بر حجیت‌ معرفت‌ دینی، آیا مجال‌ اعتقاد به‌ گزاره‌های‌ دینی، و التزام‌ به‌ توصیه‌های‌ ارزشی‌ الهی‌ و انقیاد به‌ آموزه‌های‌ دستوری‌ دین، باز می‌ماند؟ اصولاً‌ در برابر عقاید مشکوک، اخلاق‌ مشوش، و احکام‌ مخدوش‌ چه‌ جای‌ ایمان‌ و اجرا؟

‌پی‌نوشتها

Seculrism.1

-2 رک. مقاله‌ی‌ «معنا و مبنای‌ سکولاریزم»، مجله‌ کیان، سال‌ پنجم، شماره‌ ۲۶ (مرداد و شهریور۱۳۷۴).

-۳ به‌ نقل‌ از آربلاستر: لیبرالیسم‌ غرب، ترجمه‌ عباس‌ مخبر، نشر مرکز، ص‌ ۱۹۸٫

-۴ همان.

-۵ همان.

-۶ پوپر، کارل. «علم‌ و فرضیه»، ترجمه‌ شهرام‌ انصاری، فصلنامه‌ی‌ قبسات‌ ۱۲، (سال‌ چهارم، شماره‌ی‌ ۲).

-۷ شک‌ [به‌ سکون‌ کاف] (مأخوذ از زند و پازند): گمان، ظن‌ و شبهه. شک‌ (ع.ا) در تداول‌ فارسی‌ غالباً‌ به‌صورت‌ مخفف‌ به‌ کار می‌رود: خلاف‌ یقین، ریب، گمان، مرادف‌ شبهه، دودلی، تساوی‌ طرفین‌ علم‌ و جهل‌ (دهخدا). شک‌ به‌ دو صورت‌ استعمال‌ می‌شود: -۱ به‌معنی‌ خاص‌ که‌ عبارت‌ است‌ از حالت‌ نفسانی‌ تساوی‌ دو طرف‌ علم‌ و جهل. -۲ به‌معنی‌ عام‌ یعنی: خلاف‌ حالت‌ نفسانی‌ یقین‌ که‌ شامل‌ سه‌ وضعیت: «وهم»، «ظن» و «تساوی‌ طرفین» می‌شود، در این‌ نوشتار، ماگاه‌ شک‌ را به‌ کاربرد دوم‌ نیز اطلاق‌ کرده‌ایم.

-۸ کاپلستون، فردریک. ده‌ تروپس‌(Tropes) یا دلیل‌ اقامه‌شده‌ از سوی‌ اِنِزیدِموس‌CAenesidemns ، (حدود نیمه‌ی‌ قرن‌ اول‌ [۴۳]، ق‌م.) را بدین‌ شرح‌ آورده‌ است:

‌ ‌«-۱ اختلاف‌ بین‌ انواع‌ موجودات‌ زنده‌ مستلزم‌ «اندیشه‌ها»ی‌ مختلف‌ – (و بنابراین‌ نسبی) – درباره‌ی‌ شیء واحد است.

‌ ‌-۲ اختلافات‌ بین‌ افراد آدمی‌ مستلزم‌ همین‌ معنی‌ است. [باعث‌ تصورهای‌ مختلف‌ است].

‌ ‌-۳ ساختمان‌ و تعبیر متفاوت‌ حواس‌ گوناگون‌ ما (مثلاً‌ یک‌ میوه‌ی‌ شیرین‌ است‌ که‌ بوی‌ بدی‌ می‌دهد اما طعم‌ لذیذی‌ دارد). [لهذا این‌ سؤ‌ال‌ پدید می‌آید که‌ آن‌ میوه، شیرین‌ است‌ یا بدبو؟].

‌ ‌-۴ اختلاف‌ بین‌ حالات‌ گوناگون‌ ما، مثلاً‌ بیداری‌ یا خواب، جوانی‌ یا پیری. مثلاً، جریان‌ تند هوا ممکن‌ است‌ برای‌ یک‌ جوان‌ نسیم‌ مطبوعی‌ به‌نظر آید، و حال‌ آنکه‌ برای‌ یک‌ سالخورده‌ سخت‌ ناخوشایند است.

‌ ‌-۵ اختلافات‌ مناظر و مرایا، مثلاً‌ چوبدستیِ‌ فرورفته‌ در آب‌ به‌نظر شکسته‌ می‌آید، و برج‌ مربع‌ از دور مدور می‌نماید.

‌ ‌-۶ مُدرَکات‌ هرگز به‌طور خالص‌ و صِرف‌ ادراک‌ نمی‌شوند، بلکه‌ واسطه‌ای‌ مانندِ‌ هوا، همیشه‌ در میان‌ است.

‌ ‌مخلوط‌ یا آمیخته‌ (اِپی‌ مِکسیا) از اینجاست: مثلاً، علف‌ هنگام‌ ظهر سبز می‌نماید و در روشنایی‌ عصر، طلایی. لباس‌ یک‌ خانم‌ در نور آفتاب‌ و نور برق‌ متفاوت‌ به‌نظر می‌رسد.

‌ ‌-۷ اختلاف‌ در ادراک‌ ناشی‌ از اختلاف‌ کیفیت، مثلاً‌ یک‌ دانه‌ شن‌ به‌نظر سخت‌ می‌آید، درحالی‌که‌ اگر در میان‌ انگشتان‌ بلغزد صاف‌ و نرم‌ می‌نماید.

‌ ‌-۸ نسبیت‌ به‌طورکلی، ه-ُ‌ .آپوتوپُرس‌ تی‌ (آنچه‌ برحسب‌ نسبت‌ است). [در همه‌چیز نسبیت‌ جاری‌ است].

‌ ‌-۹ اختلاف‌ در تأثر ناشی‌ از تواتر [و کثرت]یا ندرت‌ ادارک، مثلاً‌ ستاره‌ی‌ دنباله‌دار، که‌ به‌ندرت‌ دیده‌ می‌شود، تأثر بیشتری‌ پدید می‌آورد تا خورشید.

‌ ‌-۱۰ طرق‌ مختلف‌ زندگی، قواعد اخلاقی، قوانین، اساطیر، نظامهای‌ فلسفی، و غیره‌ [در میان‌ جوامع‌ موجب‌ فهمها و ادراکهای‌ مختلف‌ است] (مقایسه‌ کنید با سوفسطائیان).

‌ ‌کاپلستون، تاریخ‌ فلسفه، ترجمه‌ی‌ سیدجلال‌ الدین‌ مجتبوی،ج‌ ۱، شرکت‌ انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی‌ و انتشارات‌ سروش، چاپ‌ سوم‌ (تهران، ۱۳۷۵) ص‌ ۵۱۰-۵۰۹».

-۹ کانت، ایمانوئل. روشنگری‌ چیست؟ (۱۷۸۵)،wwc ، چهارم، ص‌ ۱۶۹، به‌ نقل‌ پوپر: حدسها و ابطالها، ترجمه‌ی‌ احمد آرام‌ (انتشار. تهران. ج‌ دوم‌ ۱۳۶۸) ص‌ ۲۱۹٫ هرچند در ترجمه‌ کتاب‌ فلسفه‌ روشنگری، ارنست‌ کاسیرر توسط‌ آقای‌ یدالله‌ موقن، چاپ‌ نیلوفر، ص‌ ۲۴۳، مضمون‌ فوق‌ بسیار متفاوت‌ آمده‌ است.

-۱۰ دو مکتب‌ عمده‌ و زنده‌ی‌ فلسفه‌ی‌ معاصر (اگزیستانسیالیسم‌ – پوزیتیویسم) به‌رغم‌ تعارضهای‌ آشتی‌ناشناس‌ و التیام‌ناپذیرشان، در برخی‌ جهات‌ مشترکند از جمله‌ در اصرار مفرطانه‌ بر نقش‌ زیان‌ به‌حدی‌ که‌ فلسفه‌ را (که‌ کانت‌ از هستی‌شناسی‌ به‌ معرفت‌شناسی‌ و ذهن‌شناسی‌ سوق‌ داد) به‌ زبان‌شناسی‌ نزدیک‌ (یا وابسته) نموده‌اند، و همه‌ی‌ حوزه‌ها از جمله‌ دین‌ را نیز با این‌ منظر درگیر ساخته‌اند.

-۱۱ پوزیتیویسم‌ منطقی‌ با درافکندن‌ شعله‌ی‌ تردید معناداری‌ Meaniywiness))، قضایای‌ دینی‌ و متافیزیکی، حقوقی‌ و اخلاقی‌ را بی‌ معنا(Meanigless) قلمداد کرد و درنتیجه‌ فاقد صلاحیت‌ اتصاف‌ به‌ صدق‌ و کذب:

‌ ‌آیر(Ayer) می‌گوید: «ما درباره‌ قضایای‌ دینی‌ گامی‌ فراتر از شکاکان‌ و ملحدان‌ برداشته‌ایم، چرا که‌ موضوعاً‌ آنها را از گردونه‌ی‌ شک‌ والحاد خارج‌ ساخته‌ایم»! زبان، حقیقت‌ و منطق، ص‌ ۱۶۱-۱۶۰٫

-۱۲ به‌نظر ما: مدارات‌ میان‌ دیانتها و معرفتها، نیازمند برابرانگاری‌ دینها و چندگانه‌گرایی‌ در مقوله‌ی‌ حق‌ و صدق‌ نیست، مدارات‌ لزوماً‌ از معبر شکاکیت‌ و نسبیت‌ نمی‌گذرد، حقانیت‌ نباید فدای‌ «دغدغه‌ی‌ نجات» شود؛ مدارات‌ به‌ «تحمل» آدمیان، و نجات‌ با «رحمت‌ واسعه» و «مغفرت‌ شامله»ی‌ خدای‌ رحمان‌ دست‌یافتنی‌ است، بلکه‌ این‌ دو ارزش‌ تنها از این‌ رهگذر تحصیل‌شدنی‌ است، کثرت‌گرایی‌ رفتاری‌ کارسازتر و کافی‌ است‌ اما کثرت‌گرایی‌ شناختاری‌ ناکارآمد و ناممکن‌ است. پلورالیسم‌ خودبرانداز است‌ و مقصودی‌ را که‌ برای‌ آن‌ پیشنهاد شد به‌ چنگ‌ نیاورد و خود به‌ مسلکی‌ در عرض‌ سایر مشربها بدل‌ شد و بر تعدد و تعارضها افزود.

-۱۳ اخیراً‌ کتابی‌ با نام‌ دریای‌ ایمان‌(The sea of Faith) از دان‌کیوپیت‌(Don Cupitt) به‌ ترجمه‌ی‌ آقای‌ حسن‌ کامشاد، خواندم‌ از مضامین‌ و مدعیات‌ آن‌ بسیار به‌ شگفت‌ آمدم.

‌ ‌این‌ کتاب‌ جمع‌بندی‌ کاملی‌ است‌ از دیدگاههای‌ نوپیدا درباره‌ی‌ دین. در غرب، مؤ‌لف‌ آن‌ در پایان‌ سعی‌ می‌ورزد که‌ حتی‌ خدا را بی‌واقعیت‌ تلقی‌ کرده، مترادف‌ بینگارد با مجموعه‌ی‌ ارزشهای‌ اخلاقی‌ پذیرفته‌ شده!

-۱۴ از جمله‌ آفات‌ معرفت‌ و معیشت‌ در روزگار ما بیماری‌ «اصاله‌ التجدد» (نوزدگی) است، گویی‌ نفس‌ نوآوری‌ و «نو» بودن‌ موضوعیت‌ یافته‌ است. حتی‌ احیای‌ کهنه‌های‌ متروک‌ و غیرمعقول‌ عهد باستان‌ با نام‌ و جامه‌ای‌ نو مطلوب‌ تلقی‌ می‌شود: و همین‌ نیز موجب‌ فرض‌ برخی‌ فرضیه‌ها و ظهور برخی‌ نظریه‌های‌ بی‌ بنیه‌ شده‌ و سبب‌ فراوانی‌ منظرها و مکتبها و روشها و رفتارهایی‌ سست‌ در حوزه‌های‌ علمی‌ و عملی‌ گشته‌ است.

مسئله‌ی سکولاریسم


همایش اسلام و سکولاریسم

برگزارکننده: کانون اندیشه جوان، با همکاری پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، صدا و سیما، سازمان زیباسازی شهرداری، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران، مرکز پژوهش‌های فرهنگی و اجتماعی (صدرا)، سازمان تبلیغات اسلامی، معاونت پژوهش و آموزش
تاریخ: ۲۹/۹/۱۳۹۰
مکان: دانشگاه تهران، تالار شیخ انصاری

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اصطلاح سکولاریسم، که در جوامع غربی عینیت یافته و در تشریح نوع حکومت آنها به کار می‌رود، برای نخستین‌بار به سال ۱۶۴۸ م مطرح شد، یعنی زمانی که موضوع مصادره‌ی املاکِ تحت مالکیت کلیسا و خلع ید کلیسا از این املاک و اموال مطرح و اجرا گردید. در این اتفاق که مفهوم حقوقی سکولاریسم را تداعی می‌کند، اموال و امکاناتِ در اختیار کلیسا از حصر این دستگاه خارج شد و در اختیار دولت غیردینی قرار گرفت و با این اقدام از آن اموال قدسی‌زدایی شد و قداست پیشین آنها از دست رفت.

با توجه به این رویداد، سال ۱۶۴۸ م را می‌توان زمان پیدایش این مفهوم در نظر گرفت. اما کاربردهای متنوعی که این واژه در ادبیات معاصر پیدا کرده است، پیشینه‌ی آن را حتی به اعصار ماقبل رنسانس نیز بازمی‌گرداند. همچنین وقوع یک جنبش یا ظهور یک متفکر و رخ دادن رویدادی بزرگ، به این عبارت معنایی جدید می‌دهد. همین موضوع فهم این اصطلاح را پیچیده و دشوار می‌کند و نگاه چندبعدی به آن را برای دستیابی به شناختی درست، ضروری می‌سازد.
براساس پیچیدگی مفهوم سکولاریسم، برای فهم این اصطلاح، باید از یک‌سو به مراتبِ کاربرد یا ابعاد این عنوان، که در عرصه‌ها و زمینه‌های گوناگون به کار می‌رود، نظر کرد، و از سوی دیگر، ادوار و بازه‌های زمانی چنین مراتب و ابعادی را در نظر گرفت.
گستره‌ی معنایی سکولاریسم، که الحاد، خودبنیادانگاری عقل، حکومت غیردینی، و … را در بر می‌گیرد، نه تنها امکان کاربردهای متفاوتی را برای این مفهوم فراهم می‌کند، بلکه به دلیل مناشی تاریخی و مبانی معرفتی و فلسفی متفاوتِ هر معنی، پیشینه‌های گوناگونی را برای آن مطرح می‌سازد.
الحاد یکی از واژه‌هایی است که گاه معادل سکولاریسم دانسته می‌شود. چنین مفهومی به ویژه در ادبیات فکری ایران امروز رواج دارد و گاه به ملحدان، سکولار نیز گفته می‌شود. البته این اطلاق چندان بی‌سابقه نیست؛ هرگاه نظام علّی ـ معلولی، به صورت «طبیعی» تفسیر شود، طبعاً می‌توان این اصطلاح را در معنای هستی‌شناختی آن به کار برد و کمابیش با «الحاد» معادل دانست؛ کما اینکه در معرفت‌شناسی نیز این اصطلاح کاربرد پیدا کرده است.
خودبنیادانگاری عقل یا خردبسندگی و انکار سهم و نقش «وحی» و «شهود» در تکون معرفت، به نوعی، نفی دین و نهی از ورود آن به عرصه‌ی‌ معرفت قلمداد می‌شود و در این صورت می‌توان گفت که سکولاریسم با مفهومی معرفت‌شناسانه به‌کار رفته است.
همچنین اصطلاح «سکولاریسم» و «سکولاریزاسیون»، به مثابه‌ی فرایند سکولاریزه‌کردن، می‌تواند با نگاه رفتارشناختی و معطوف به مناسبات معنا شود و این معنا در حوزه‌ی «حقوق» و «سیاست» است که کاربرد پیدا می‌کند. در چنین حالتی «نفی شریعت از ادیان» ـ به این معنا که ادیان باشند، ولی فاقد شریعت، دستورها و آموزه‌های تکلیفی گردند ـ و یا «نفی شرع‌مداربودن اخلاق» ـ یعنی دین و اخلاق باشند، اما بین آنها پیوندی وجود نداشته باشد ـ معادل سکولاریسم می‌گردد؛ آنچه در بعضی از مکاتب فلسفی محور قرار گرفت و رفته‌رفته نوعی این‌جهان‌بسندگی و این‌جهانی‌انگاری را پایه و ملاک تأسیس دولت قرار داد.
معانی هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و رفتار‌شناختی سکولاریسم، که پیش از این به آنها اشاره شد، مناشی تاریخی و مبانی معرفتی و فلسفی متفاوتی دارند. اگر همان‌گونه که عده‌ای از اندیشمندان معتقدند، فلسفه‌ی یونان فلسفه‌ی الهی و توحیدی انگاشته نشود (البته فیلسوفان ما، هر دو جریان فلسفه‌ی کهن یونان را الهی می‌‌دانند) تفسیر طبیعی از نظام علّی ـ‌ معلولی و مسئله‌ی علت و معلول که از مباحث جوهری حکمت است، منشأ تکون سکولاریسم قلمداد خواهد شد (البته بنده با این دیدگاه مخالف‌ام و دلایل مخالفت خود را هم در مقاله‌ی «‌پی‌ساخت‌های‌ معرفت‌شناختی‌ این‌جهانی‌گری» پاسخ داده‌ام). در این صورت سکولاریسم به دوره‌ی رونق حکمت یونانی بازمی‌گردد و پیشینه‌ا‌ی به قدمت بیست‌وچهار قرن برای آن مطرح می‌شود.
مسیحیتی که از حضرت مسیح(ع) گزارش شده است ـ و نه آنچه در واقع و نفس‌الامر بوده است ـ مسیحیت بی‌شریعت و دنیاگریز است. به نظر فیلسوفان اجتماعی، همانند ماکس‌ وبر، مسیحیت، ابزار، سرمایه و امکان پدید آمدن سکولاریسم قلمداد شده است که البته این طرز تلقی چندان بی‌راه نیست.
اگر این مطلب صحیح باشد که دوره‌ی رسالتِ رسمی حضرت مسیح(ع)، یک تا سه سال بوده، منابع ما برای شناخت این دین اناجیل سیصد یا چهارصدگانه‌ای است که پس از مسیح نگاشته شدند و رفته‌رفته از میان آنها چهار انجیل با عنوان «عهد جدید» به یادگار ماند. این منابع مسیحیت را دینی بی‌شریعت و دنیاگریز نشان می‌دهند. آیات منسوب به حضرت مسیح، که در این کتاب‌ها نقل شده، دلالتی است بر این دنیاگریزی و آخرت‌بسندگی: «برای کسی که طالب بهشت است در مزبله با سگ غذاخوردن هم زیادی است»، «اگر سیلی به گونه‌ی راست شما نواختند، گونه‌ی چپ خود را آماده کنید»، «اگر ردای شما را بردند، قدک خویش را هم تقدیم کنید» و … نمونه‌هایی از این آیات است که از فاصله انداخت بین نظام دین و دنیا و روی‌گردانی از امور دنیوی حکایت می‌کند.
نداشتن هم‌ّ و غمّی در تدبیر دنیایی بشر و حیات انسان، بزرگ‌ترین امکان را برای سکولاریزاسیون حقوقی و سیاسی در تاریخ به وجود آورد. اگر این آیات و نسبت‌هایی که به حضرت عیسی(ع) داده می‌شود صحیح باشد، می‌توان منشأ تکون سکولاریسم را عهد او انگاشت.
گرچه تفسیر و گزارش رسمی موجود بر دنیاگریزی و بی‌شریعتی دین مسیحیت مُهر تأیید می‌زند، و براساس آن مقر حکومت گردیدن کلیسا در دوره‌ی قرون وسطی انحراف در دین مسیحیت تفسیر می‌شود، لکن این دلالت قرآنی که بین انبیاء هیچ تفاوتی در مقام معرفت و اصول شریعت نیست و اگر هم شرایع تفاوت دارند، چنین تفاوتی فقط در فروع است، ما را بر آن می‌دارد که دیدگاه مطرح را درباره‌ی اینکه مسیح بنای حکومت نداشت نقض کنیم و دین این پیامبر بزرگوار را مانند اسلام دین دنیاگرِ آخرت‌گرا بدانیم. از نظر اسلام دنیا را باید آباد کرد، اما در مسیر آخرت و به مثابه‌ی مزرعه‌ی آخرت. آنچه به طور حتم مسیح نیز در نظر داشته، اما مخالفت‌ها با این بزرگوار و پیروانش در چندین سده، خاموشی تاریخ درباره‌ی آن و حتی تحریفش به شکل عکس را سبب شده است.
روند سکولاریسم در بازه‌های زمانی بعدی تقویت شد. اگر این تلقی صحیح باشد که بنیان‌گذار مدرنیسم و تجددگرایی دکارت است، و مدرنیته بر اندیشه‌های او استوار شده است، برای این اندیشمند باید سهم عظیمی در جریان سکولاریزاسیون در حوزه‌ی معرفت‌شناسی قائل شد.
فلسفه‌ی دکارت انسان را گرانیگاه همه‌چیز قرار می‌داد و به «معرفت» و حتی «هستی‌شناسی» جلوه‌ای اومانیستی می‌داد، و به این ترتیب مهم‌ترین عامل نیروبخش سکولاریسم در دوره پیش از مدرنیته بود که راه را برای طرح آن در دوره مدرنیته همواره کرد.
پس از دکارت، کانت از دو جهت نقش و سهمی وسیع‌تر در مقوله‌ی سکولاریسم داشت. او با فروکاستن دین تا حد «برآیندِ اخلاق» و انقطاع بنیادهای اخلاق از خداپرستی و خداباوری از یک‌سو، و عزل «عقل» از منصبِ درک و داوری درباره‌ی الهیات و ماورای طبیعت از سوی دیگر، در عمل در دو حوزه‌ی «حقوق» و «اخلاق» تأثیر بسیار گسترده‌ای بر جای گذاشت و بنیادهایی را پی‌افکند که چونان شاهدی از غیب‌رسیده توانست به کمک فرایند سکولاریزاسیون و به‌ویژه سکولاریزاسیون معرفت درآید.
با توجه به چنین مددی است که با قطعیت می‌توان گفت پس از کانت است که ریشه‌ها و بنیادهای سکولاریسم استوارتر ‌‌شد و تحکیم پیدا کرد. در واقع اگر جرقه‌های انسان‌مداری و انسان‌خویش‌خداانگاری را دکارت زده باشد، با کانت است که این جرقه‌ها شعله‌ور می‌شود و گسترش می‌یابد.
در چنین فضای اندیشه‌ای است که «روشنگری» عبارت می‌شود از رهایی انسان از قیمومیتی که خودْ به غیر سپرده است و حال باید از آن خارج شود. به تصور پروردگان این مفهوم، بشر اکنون به مرحله‌ای از زندگی خود رسیده است که توانایی تدبیر و شناخت مستقل را دارد و در نتیجه باید با این قیمومیت که دوره‌ی خردسالی او را تداعی می‌کند خداحافظی کند و از این پس، خود، بیندیشد و خود تدبیر کند؛ اگر تکالیفی هم احساس می‌کند، باید جنبه‌ی درون‌خیز و خویش‌یافته داشته باشد.
سکولاریسم اکنون به در مرحله‌ی جدیدی قرار گرفته است که از آن با عنوان «پست‌سکولاریسم» یاد می‌شود. پست‌سکولاریسم تنها «معرفت» نیست، بلکه حقیقتی است که مقام اثبات دارد، و در ذهن بشر معاصر دارای مقام ثبوت نیز هست. این دوره‌ی نوین، به خلاف آنچه در مسیر نیرو یافتن سکولاریسم بیان شد، به تقویت این مفهوم نظر ندارد، بلکه بازگشت راه رفته است و دامنه‌ی آن افزون بر جوامع غربی، غرب‌زدگان و فرهنگ‌هایی را که دنباله‌روی فرهنگ غرب قلمداد می‌شوند را نیز در بر گرفته است.
نشانه‌های چنین بازگشتی سخنرانی‌های و سمینارهایی است که در آنها اندیشمندان غربی به نقد سکولاریسم دست می‌زنند و از سهم دین در جامعه حتی در غرب سخن می‌گویند. نمونه‌ی این نقدها و اعتراف‌ها سمیناری است که در اواخر پاییز سال ۱۳۸۱ در دانشگاه بیرمهنگام انگلستان برگزار شد. در این نشست علمی، که افراد بسیاری در آن حضور داشتند، من در مقام یکی از حاضران، این موضوع را از زبان سخنرانانی شنیدم که می‌گفتند طی چهارصد سال فهم انجیل تحریف شده، اما امروز تفسیر جدیدی از انجیل مطرح است که حداکثر به سی سال قبل بازمی‌گردد و این تفسیر جدید مبتنی بر پیوند بین «دین» و «سیاست» است. من در این سمینار از حجم وسیع و کیفیت ژرف و شگرف منابع دینی در اسلام، برای طراحی مدل حکومت سخن گفتم، اما بعد از سخنرانی من، افراد دیگری در سخنرانی خود به این موضوع اشاره کردند که هرچند غنای بی‌مانند منابع معرفتی اسلام برای طراحی الگوی حکومت دینی به‌گونه‌ای است که در خور قیاس با منابع مسیحیت نیست، در مسیحیت هم مبناهایی وجود دارد. آنها در ادامه حتی بعضی از این مبانی را که با وسایطی می‌توان به آنها تمسک کرد نام بردند و همچنین انجیل را منبعی معرفی کردند که از طریق مضامین آن می‌توان به یک مدل حکومتی آمیخته با دین دست یافت.
این تغییر که در دانشگاه‌ها و در میان اصحاب معرفت و دیانت در حال وقوع است مبحث «پست‌سکولاریسم» را به صورت مقوله‌ا‌ی جدی مطرح کرده و حتی هابرماس را بر آن داشته است که بگوید: «مدرنیته آزمون و محکی شد برای موضع‌گیری‌ها در عصر و عهد ما. حال مشخص شده است که تصویرِ بازیِ همه یا هیچ، میان دین و روشنگری با وضعیت کنونی مطابقت ندارد. این تصور که بگوییم یا دین باید بر همه‌ی شئون زندگی بشر سیطره داشته باشد و یا هیچ پیوند و رابطه‌ای با عرصه‌ی حیات بشر نداشته باشد، تصور صحیحی نیست و دنیای پست‌سکولار غرب این تلقی را باطل کرده است».
وی در بخشی دیگر از صحبت‌های خود بیان کرد: «انتظارات روشنگران افراطی (سکولارها)، همانند دغدغه‌ها و نگرانی‌های مخالفان کلیسایی آنها نامحقق مانده است. همچنان که کلیساییان نگران انزوای دین بودند، سکولارهای افراطی نیز نگران دخالت دین بودند، اما هیچ‌یک به آنچه در نظر داشتند دست نیافتند. دین به عنوان نیروی مؤثر در زندگی به‌هیچ‌وجه از عرصه‌ی اجتماع محو نشده است و در هر حال در طرز تلقی شهروندان از وجود (هستی‌شناسی) و ساحت اخلاقی ـ سیاسی خودشان، اهمیت خود را حفظ کرده است. بدیهی است که به لحاظ درجه‌ی تحقق سکولاریزاسیون در میان ملت‌ها، تفاوت‌هایی وجود دارد. به عنوان مثال جامعه‌ی مدنی در ایالات متحده‌ی امریکا بیش از اسکاندیناوی و یا اروپای غربی متأثر از محرک‌های نشأت‌یافته از جوامع دینی است، ولی تمام جوامع غربی، پست‌سکولار هستند (از سکولاریسم عبور کرده‌اند)». او سپس توضیح می‌دهد: «یعنی خود را با استمرار وجود دین در محیطی که همچنان سکولار است وفق داده‌اند، پیشوند “پست” دلالت بر این دارد که غرب از سکولاریسم عبور کرده است». هابرماس در قسمتی دیگر تأکید کرده است: «از این منظر است که می‌توان گفت سکولاریزاسیون فقدانِ دردناکِ پیوندهای سنتی و یقینیات نیز هست». او با این عبارت در واقع تأکید می‌کند که معنای سکولاریسم به حوزه‌ی معرفت‌شناسی و گسستن پیوندهای سنتی بشری نیز رسیده است. اما در عین حال تأکید می‌کند که دستگاه‌ها و جمع‌های دینی می‌توانند در مسائل دینی از راه‌های تعریف‌شده وارد شوند و دیدگاه‌های خود را اجرا کنند.
هابرماس و بسیاری دیگر از اندیشمندان، پست‌سکولاریسم را دوره‌ای می‌دانند که در آن معنای دیگری از سکولاریسم در حال تولد است و جوامع در آن، در حال عبور از سکولاریسم هستند. به سخن دیگر از دیدگاه آنها مقطع دیگری از سکولاریزاسیون در حال رخ‌نمودن است. با وجود چنین نظری می‌توان فهم دیگری از این دوره داشت و گفت در آن نوعی بازگشت از سکولاریسم در حال مطرح‌شدن است. این بازگشت که با عبارت «پُست» بیان می‌شود اذعان به شکست سکولاریسم یا دست‌کم تصحیح و ترمیم آن است. همان‌گونه که در «پست‌مدرن»، به تعبیری، با «مدرنیته» مقابله می‌شود و نوعی بازگشت و اظهار ندامت از آن است، پست‌سکولاریسم دوره‌ی ندامت از سکولاریسم به شمار می‌آید که معنا و بُعدی دیگر از سکولاریسم را نمایان می‌سازد.

جمع‌بندی: هرچند سکولاریسم به اقدام انجام‌شده در سکولاریزاسیونِ حقوقیِ اموال و دارایی‌های کلیسا در سال ۱۶۴۸ م گفته شد، امروز کاربردهای متنوعی پیدا کرده است. این تنوع کاربردها نتیجه‌ی ابعاد گسترده‌ای است که این مقوله پیدا کرده است و این ابعاد همگی مبانی و مناشی تاریخی و معرفتی دارند، به این ترتیب می‌توان برای سکولاریسم معنای گسترده‌ای که مراتب متفاوتی دارد در نظر گرفت و مدعای سکولاریسم را به ادعاهای حقوقی و سیاسی منحصر ندانست. اما صرف نظر از معانی گسترده و کاربردهای سکولاریسم، باید از مفهوم جدید پست‌سکولاریسم سخن گفت که دوره‌ی کنونی نیز با آن نام‌گذاری می‌شود. این مفهوم نمایانگر دوره‌ای است که در آن، از قلمرو گسترده‌ی کاربردی و معنایی سکولاریسم و حتی حدود و ثغورِ معنایی آن در حوزه‌ی حقوق و سیاست، که مد نظر بانیان و طرفداران این طرز تفکر بوده است، کاسته شده است.

سکولاریسم و انکار حضور خدا

 

 

 

سخنرانی در جشنواره علامه طباطبایی
زمان: ۳۰/۲/۹۰
مکان: محمدشهر کرج
مناسبت: سالروز تأسیس پژوهشگاه
مخاطب: کارکنان و اعضای هیئت علمی پژوهشگاه

بسم‌اللّه الّرحمن الّرحیم

 

 ضمن عرض خیرمقدم به همه همکاران و خانواده‌‌های گرامی آنها و تهنیت و شادباش به مناسبت میلاد مبارک حضرت صدیقه طاهره(س)، خدای را سپاس می‌گزارم که در این نهاد علمی مشغول ادای رسالت الهی و تاریخی خویش هستم.
در اندیشه بودم که در این جلسه، که هفتمین نشست از مجموعه جشنواره‌های علامه طباطبایی است، درباره کدام موضوع سخن بگویم و چه نکته‌ای را عرض کنم که اول مخاطب آن خودم باشم و سپس همکاران و خانواده‌های محترم آنها. موضوعی به ذهنم خطور کرد که احساس کردم طرح آن، دست‌کم برای خود من می‌تواند مفید باشد و شاید مخاطب اول آن خود من باشم.
اصطلاح سکولاریسم، امروز اصطلاح شایعی است، با این حال بررسی‌های انجام‌شده درباره آن بیشتر لایه سیاسی یا حداکثر اجتماعی این مفهوم را در بر می‌گیرند و در آنها لایه بینشی، جهان‌شناختی و حسی آن کمتر مد نظر قرار گرفته است.
مسئله جدایی مناسبات سیاسی و حتی اجتماعی از دین در لایه سکولاریسم قرار می‌گیرد. مرتبه دیگر سکولاریسم آن است که ما هستی را تهی از قدسیت بدانیم و خدا را از هستی حذف کنیم. البته عده‌ای به غلط گفته‌اند که عقیده به اصل علیت، تهی کردن هستی از وجود قدسی خدا و در واقع همان سکولاریسم است، که در توضیح باید بگوییم که هیچ ارتباطی بین این مطلب و سکولاریسم وجود ندارد؛ زیرا اصل علیت می‌تواند به مثابه یک اصل فلسفی پذیرفته شود، اما سکولاریسم بر اندیشه و ذهن معتقدان و فیلسوفان ملتزم به اصل علیت راه نیابد.
لایه سوم سکورلاریسم، لایه حسی است. در این مرتبه فرد ممکن است در حوزه سیاسی، اجتماعی، جهان‌بینی و معرفت الهی باشد، اما در مرتبه حس سکولار به‌شمار آید. به سخن دیگر در لایه حسی، که فراگیرترین مرتبه سکولاریسم به شمار می‌آید، فرد گرچه در اثبات وجود خدا برهان‌های بسیاری را مطرح می‌کند و جهان‌بینی خود را الهی و حتی اسلامی معرفی می‌نماید، جان و قلب او از حضور حق تهی است. این چنین فردی واقعیت‌های جهان و طبیعت را می‌بیند و حضور آنها را حس می‌کند، اما از حقیقه‌الحقایق، که همه حقایق نشانه‌ی اوست، غافل است.
امام خمینی(ره) در ترجمه حدیثی از امام صادق(ع) فرموده است: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید». منظور از این حدیث آن است که حس کنیم جهان حضورگاه الهی است؛ یعنی حتی خاک زیر پا و اکسیژنی را که از هوا می‌گیریم نشانه و آیه خداوند بدانیم و به همان اندازه که دیگران را حس می‌کنیم خدا را احساس کنیم؛ برای مثال شب هنگام که در خانه نشسته‌ایم و تنها هستیم، در یک لحظه که حالت ترس و خوف به ما دست می‌دهد، بیش از آنکه به این موضوع فکر کنیم که در خانه‌های آن سوی دیوار همسایه‌های ما هستند و حضور آنها امنیت ما را تأمین می‌کند، به این موضوع مهم بیندیشیم که خدا،‌ همین الان از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است و چگونه ممکن است در جایی خدا باشد و امنیت نباشد.
ما گناه می‌کنیم، چون در مقام حس، سکولار هستیم و خدا را حاضر و ناظر نمی‌بینیم. ما در حضور حتی شخصی عادی هزاران کار خلاف را ترک می‌کنیم. اگر من طلبه ده ساعت در محضر یکی از مراجع و علما نشسته باشم، امکان ندارد که حتی در این مدت دست از پا خطا کنم، به دیوار تکیه دهم یا پاهای خود را دراز کنم؟ چون حس می‌کنم که در محضر شخصی محترم نشسته‌ام و از همین‌رو آنچه را احساس می‌کنم او نمی‌پسندد انجام نمی‌دهم، بلکه آنچه را او می‌پسندد انجام می‌دهم. با توجه به همین نکته دلیل ارتکاب به محرمات و ترک واجبات آن است که ما حس حضور نداریم، شهد شهود نچشیده‌ایم، روایتِ رویت نخوانده‌ایم، خدا را نمی‌بینیم و خدا در ذهن، وجود و حس ما نیست. ما تا مأمور راهنمایی رانندگی را می‌بینیم سریع کمربند ایمنی را می‌بندیم، اما خدا را نمی‌بینیم و کمربند ایمنی از معصیت را نمی‌بندیم و مرتب خود را در معرض خطر گناه و معصیت قرار می‌دهیم.
عالَم محضر خداست، و برای درک این موضوع و نشان دادن آن در عمل باید تمرین کرد؛ برای مثال روزی که از خواب بیدار می‌شویم بنا را بر این بگذاریم که در همه لحظات یاد خدا را در خود زنده نگه ‌داریم و تلاش کنیم لحظه‌ای غفلت نکنیم که خدا حضور دارد. البته کار مشکلی است که با وسوسه‌های شیطان و تلبیس‌های او، که تلاش می‌کند تمرکز ما را از بین ببرد، مقابله کنیم، اما ما باید بکوشیم با بیان جمله «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و تکرار «استغفر الله ربی و اتوب الیه»، هر دم یاد خدا را در دل زنده کنیم و شیطان را از خود دور نماییم.
در لحظه‌های زندگی، ما یا در حال عبادت هستیم یا گناه و حالت سومی وجود ندارد؛ البته اگر ما حضور خدا را حس کنیم، می‌توانیم همه این لحظه‌ها را عبادت کنیم، حتی می‌توانیم ریا کنیم و عبادت کنیم. گرچه ریا حرام و شرک خفی است، می‌شود این شرک خفی را به توحید خفی بدل کرد، آن هم با این شیوه که به جای ریا در برابر غیرخدا، در مقابل خدا ریا کنیم؛ یعنی عبادت خود را برای نشان دادن به خداوند انجام دهیم نه دوست، همسایه و همکار.
اگر به جای هر کسی خدا را یار و معشوق بدانیم و حس کنیم که خدا یار ماست، آنگاه همواره در بهشت لقاء خواهیم بود. شاعر نیز در این باره چنین سروده است: خوشا آنان که الله یارشان بی/ بهشت جاودان بازارشان بی؛ یعنی آنهایی که خداوند یارشان است در بهشت جاودان، که همان بهشت لقاء است، به سر می‌برند. در ادامه نیز گفته است: خوشا آنان که دائم در نمازند؛ یعنی حتی هنگام راه رفتن هم نماز می‌خوانند. نمونه چنین فردی علامه(ره) است که گفته‌‌اند روزی یکی از شاگردانش در خیابان ارم ایشان را دید و هنگام عبور از کنارشان سلام کرد، اما علامه فقط گفت: علیکم‌السلام، و رد شد و اعتنایی نکرد. این شاگرد به یکی از بستگان ایشان گله کرد که چرا علامه به او اعتنا نکرده و فقط جواب سلامش را داده است. این گلایه به گوش علامه رسید و ایشان در پاسخ گفت: در آن لحظه که آن فرد از کنار من عبور کرد در حال نماز بودم.
زمانی که عالَم را محضر الهی بدانیم، دنیا از مسجد نیز مقدس‌تر می‌گردد؛ از همین‌روست که گفته می‌شود دائم‌الوضو باشید، ولی اگر دائم‌الحضور نباشیم، این دائم‌الوضو بودن فایده‌ای نخواهد داشت. ما باید با این حس وضو بگیریم که عالم محضر خداست و ما در مسجد الهی راه می‌رویم و نفس می‌کشیم؛ بنابراین همه حرکات ما رکوع و سجود و قیام و قعود است و همه گفته‌های ما حمد و ستایش خداست؛ زیرا همه چیز از آنِ خداوند است؛ برای مثال وقتی من می‌گویم گل زیباست؛ یعنی آفریننده او زیباست و از همین‌رو می‌گویم الحمدلله؛ یعنی همه سپاس‌ها و ستایش‌ها مخصوص کسی است که این زیبایی از او نشئت گرفته است.
اگر ما هستی را نگاه کردیم و درون را صیقل دادیم، در همه هستی خدا را می‌بینیم حافظ نیز سروده است.
حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ
متی ما طلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
از آنجا که بسیاری از ما دل خود را صیقل نداده‌ایم، خداوند را معشوق حقیقی خود نمی‌دانیم و به همسر، فرزندان یا مقام خود بیشتر از او علاقه داریم. برای آنکه خداوند معشوق حقیقی ما گردد و بتوانیم به مقام لقاءالله برسیم، باید نخست دنیا را کنار بگذاریم؛ البته این کنار گذاشتن به معنای زهد است نه کنار گذاشتن فیزیکی. هنر زاهد آن است که دنیا را دارد، اما دنیا او را ندارد.
بزرگی می‌گفت که زمانی همه چیز برایم حضور بود، یا آیات الهی را می‌دیدم یا آیات شیطانی را، و در خیابان که راه می‌رفتم یا فرشته می‌دیدم یا گرگ، روباه و خوک؛ یعنی ایشان مردمی را که از کنارشان عبور می‌کردند یا به چشم فرشته می‌دیدند یا به چشم حیواناتی که نام بردم. در واقع این بزرگ مصداق این بیت شعر شده بودند:
ز مُلک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هرآنکه خدمت جام جهان‌ نما بکند
«جام جهان‌نما» در این شعر به معنای دل است و منظور شاعر آن است که اگر کسی دل خود را صیقل دهد، حجاب ظاهر از پیش چشمانش برداشته می‌شود. برای صیقل دادن دل نیز باید به حس حضور دست یافت. سرآمد اشخاصی که به چنین حسی دست یافتند ائمه معصومین(ع) بودند. نقل کرده‌اند که وقتی لحظه اذان می‌شد، همه وجود امام سجاد(ع) را رعشه می‌گرفت و ایشان در پاسخ به کسانی که علت این حالت را سؤال می‌کردند می‌فرمودند: لحظه مواجهه با جبار ملکوت فرا رسیده است.
امیرالمؤمنین(ع) هم درباره لحظه اذان فرموده است: «قد قامت الصلاه أی حان وقت القاء»؛ یعنی لحظه‌ی دیدار و عشق‌بازی فرا رسیده است. گفته‌اند که سلمان یک بار در نخلستان امام علی(ع) را دید که مثل یک چوب خشک بر زمین افتاده‌اند، اما هرچه کرد گویی امام(ع) حس نداشتند؛ دوان‌دوان به محضر مبارک حضرت زهرا(س) رفت و گفت: فکر می‌کنم که جان در کالبد علی(ع) نیست. فاطمه(س) فرمود تو در چه حال او را دیدی؟ گفت در حین نماز افتاد. حضرت فرمودند نگران نباش این صحنه بسیار برای علی پیش می‌آید، این حال ایشان در نماز است.
این افسانه نیست که وقتی می‌گفتند تیر در بدن آن بزرگوار است در حین نماز باید آن را از بدن ایشان خارج کرد؛ زیرا در نماز دیگر جان در کالبد ایشان نبود که حس کند.
به نماز بست قامت که نهد به عرش پا را
به خدا علی نبیند به نماز جز خدا را
در اوایل طلبگی با یکی از دوستان پشت سر مرد بزرگی نماز می‌خواندیم که دائم‌الحضور بود، ولی این دوست ما می‌گفت: می‌خواهم نماز بخوانم، نمی‌خواهم نماز جماعت بخوانم؛ از همین‌رو بالای پشت بام مدرسه می‌رفت و در آن بالا تنهایی نماز می‌خواند. نمازی که حضور خدا را در هر لحظه آن حس کنیم ما را به معراج خواهد برد، اما بسیاری از ما در نماز لحظه‌ای حس حضور نداریم و نمازمان سراسر عرضه نیاز است.
شیخ عباس قمی روزی در حرم امام رضا(ع) به امامت نماز جماعت ایستاد، اما پس از آن تا سه روز برای نماز نیامد؛ از همین‌رو عده‌ای خدمت ایشان رفتند و پرسیدند که آقا چرا نماز نمی‌آیید؟ ایشان فرمود: چون وقتی قامت بستم، یک نفر از آن دور گفت: «ان الله مع الصابرین»، یک باره به ذهنم خطور کرد که چه جمعیت زیادی پشت سر من ایستاده‌اند. این‌گونه بود که گرفتار ریا شدم و فهمیدم که نمی‌توانم نماز جماعت بخوانم.
در پایان برای اینکه کودکان حاضر در این جمع نیز بهر‌ه‌ای از این عرایض ناقص من ببرند این شعر بچه‌گانه را تقدیم می‌کنم:


جهان مصلاست
باغ دل آرا مسجد گلهاست
رواق مسجد، گنبد میناست
اذان سراید، کبک خوش آوا
اقامه گوید، قنارى آنجا
مهر نماز است ، برگ درختان
سبحه ذکر است ، خوشه خندان
زمزمه جو، تبسم گل
نواى قمرى سرود بلبل
یکسره ذکر است ، راز و نیاز است
شور و قنوت و حال نماز است
باغ دل آرا، مسجد گلهاست
نماز گلها لطیف و زیباست
بنفشه در کف ، سبو  گرفته است
به آب شبنم ، وضو گرفته است
سرو خرامان ، مست قنوت است
کاج نگاهش بر ملکوت است
بید معلق که در رکوع است
خمیده قامت ، غرق خضوع است
تاک همیشه ، مست سجود است،
 توت سرش را به خاک سوده است
نارون پیر، نافله خواند
غنچه دلگیر، اشک فشاند
لرزه بید از خوف خدایى است
ناله نى ، از غم جدایى است
دو چشم وا کن ! جهان مصلاست
کویر و کوه و کران ، مصلاست
تمام جنگل ، درخت طور است
همیشه هر جا، پر از حضور است

دلایل پیدایی و پایایی سکولاریسم

“اَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغُوَنَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ‏اللّه‏ِ حُکْما لِقَوْمٍ یُوْقِنُون”۱

پیش از پرداختن به اصل بحث، ضروری می‏دانم، چند نکته قابل ملاحظه را توضیح دهم:


چند نکته

نخست آنکه: ایدئولوژی سکولاریزم با یک سلسله اصول و ارزشهای پذیرفته شده درفرهنگ مغرب زمین مانند: اومانیسم و انسان خداانگاری، عقل‏مداری و خردبسندگی، سیانتیسم و علم‏گرایی، آتئیسم و اصالت ماده، لیبرالیسم، اباحی‏گری و تساهل، پیوندی وثیق دارد آنچنانکه بدون‏عنایت به‏ تعاریف هر یک از آنها که برخی زیر ساخت و ریشه این مرام و برخی دیگر روساخت و رویه آن به شمار می‏روند، فهم درست این ایدئولوژی میسور نخواهدبود.

دوم آنکه: موجبات ظهورسکولاریزم به دو دسته تقسیم می‏شوند:

دسته‏ای، زمینه‏های پیدایش این مرام محسوب می‏شوند، این موجبات به ویژگی‌های درونی مسیحیّت رجوع می‏کند.

دسته‏ای دیگر علل ظهور آن به شمار می‏روند که یا به تلقّی و تدبیر ارباب کلیسا باز می‏گردد و یا از تحوّلات معرفتی در فرنگستان سرچشمه می‏گیرد.

سوم آنکه: در پیدایی و پایایی سکولاریزم غربی و ترویج سکولاریزاسیون تدبیر اجتماع و نهاد دین در آن دیار، ملحدان و موّحدان به تعاملی بدون تبانی آگاهانه دست یازیده‏اند و به نظر ما این‏یک ‏همدستی ـ نه ‏همدلی ـ تاریخی بی‏بدیلی است که در غرب اتفاق افتاد و پیاوردهای زیانباری نیز برای مدنیّت و معنویّت داشته است!

ملحدان با نیّات بدخواهانه و به قصد نجات از دین مرام سکولاریزم را طرح و ترویج کردند، موحدان با نیّتی نیک‌خواهانه و ـ به ظن خود ـ به قصد نجات دین به سکولاریزم تن در دادند. آنان از پایگاه تقدم خرد بر وحی و حجیّت انحصاری عقل و به نیّت کنارگذاردن دین از صحنه حیات و تثبیت اندیشه‏های لیبرالیستی، أُمانیستی و لائیک از سکولاریزاسیون جانبداری کردند و از جایگاه دلسوزی برای حفظ دین و حراست از قداست آن، سکولاریزاسیون تدبیر اجتماع را تایید نمودند. گفتنی است که همین تفاوت نیات در جانبداری از سکولاریزم نیز منشأ تهافت در تعریف این مرام و تبیین ریشه و رویه آن گردیده است. گو اینکه تطورّات تاریخی و تغییر در شرایط جوامع سکولار نیز در ظهور نظریه‏های گوناگون درباره سکولاریزم و تحوّل و تفاوت در تلقّی از آن بسیار مؤثر بوده است (که باید در گفتاری دیگر به آن پرداخته شود).

چهارم: در این سخن درصدد استقراء تام علل و معدّات پیدایش و پایداری سکولاریزم نیستیم و تامین چنین غرضی، مجالی واسع و مقالی جامع می‏طلبد که از حوصله این یادداشت بیرون است.

دلائل پیدایی و پایایی سکولاریزم

به نظر ما موارد زیر در ظهور و ماندگاری سکولاریزم فرنگی نقش اساسی ایفاء کرده‏اند۲:

الف) عدم دسترسی مسیحیّت به متن وحی و فقر کلامی کلیسا:

عهدین، روایت رفتار و گفتار حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی (ع) و نقل حوادث روزگار آنان یا پیشینیان می‏باشد. تورات و اناجیل موجود متون وحیانی نیستند.

فقدان متن وحیانی دست نخورده سبب پیدایش باورداشتهای نادرست و رواج عقاید خرافه‏آمیزی مانند عقیده به تثلیث و اقانیم سه گانه شد و در نتیجه باعث غیر عقلانی جلوه‏گر شدن عقاید دینی و احیانا القاء تقابل عقل و دین شد. ظهور نظریه‏هایی مبنی بر عدم امکان یا عدم ضرورت تبیین عقلانی باورداشتهای دینی ثمره چنین رویکردی است.۳

ب) فقدان نظام حکومتی، حقوقی، اقتصادی و… در متون مسیحی موجود علی‏رغم داعیه حکومت دینی ارباب کلیسا:

این وضعیت خود به خود طرح سکولاریزاسیون را موجه می‏ساخت زیرا دینی که فاقد نظامات اجتماعی برگرفته از وحی است باید تدبیر اجتماع را به غیر وحی واگذارد. چه آنکه در این صورت اگر دینداران نیز تأسیس حکومت کنند باید به حکم عقل و با برنامه علم، جامعه را نسق دهند وانگهی انتساب عملکرد بشری و خطاپذیر سردمداران کلیسا به دین جز بدبینی مردم و سستی عقاید آنان به بار نمی‏آورد و چنین نیز شد و درست به این جهت بود که دین ورزان عاقل! هم صدا با عقل‏ورزان بی‏دین، حکم به جدایی دین و دنیا کردند!

ج) تفسیر روزآمد متون مقدس و دین‏آجین‏نمودن فرضیّه‏های علمی:

کلیسای قرون وسطی سعی کرد نظریّه‏های تطورپذیر بشری را بر متون دینی تحمیل کرده متن مخدوش و فهم مخدوش‏تر خود را از متون، معیار درستی و نادرستی علوم و نظریه‏ها قرار داده به همه چیز صبغه قدسی و دینی ببخشد!

و این رفتار از سویی سبب فتور علمی غرب مسیحی در قرون وسطی ـ به رغم تحول شگرف و هم‌زمان شرق اسلامی ـ گردید چه آنکه به تدریج مذهب به عقال عقل و مهار مهارت بدل شد و از دیگر سو اصرار ارباب کلیسا بر حجّیّت فهمیاّت مخدوش خود در برابر تطوّرشتابان علوم باعث القای تقابل علم و دین گشت و انسان غربی چاره را جز در منزوی‏ساختن دین و جداسازی حساب دین و دانش ندید.

د) نابردباری مذهبی و استبداد دین‌مدارانه کلیسا:

طی ده قرن سلطه ترک‌تازانه آباء کلیسا در مغرب زمین همه مذاهب رقیب حقا خرده گرایشهای مسیحی ناساز با مشرب پاپ تحدید و تهدید شدند. هر اندیشمندی اندیشناک سرنوشت خود بود و هر دانشوری از محاکم تفتیش عقاید در تشویش به‏سر می‏برد این رفتار سبب القای تقابل دین و آزادی‌های مشروع انسانی گردید و انسان غربی رَستن و رُستن خود را در گرو رهیدن از رهن دین و اضمحلال قدرت و سلطه دینی سراغ گرفت.

ه‍( رقابت‏قدرت میان امپراطوران از سویی و دانش‌مداران از دیگر سو با ارباب کلیسا:

طرح سکولاریزاسیون تدبیر اجتماع درست به معنی خلع سلاح پاپ و تصرّف اریکه قدرت توسط جریان فردپرستی در فرنگستان بود، چنانکه پذیرش سکولاریزم از سوی سران مسیحیت و اتخاذ موضع ملایمت و مسالمت طی قرون اخیر نیز به معنی عقب‏نشینی مسیحیّت به مواضع قابل دفاع و منطبق با شرائط جدید جهت حفظ حداقل موجودیّت دین یعنی دینداری انفرادی و سازگار با جامعه سکولار تلقی می‏گردد.

به‏ هرحال عوامل یادشده از جمله موجبات اصلی سستی اساس دین و انزوای آن و درنتیجه ظهور سکولاریزم مغرب‏زمین به شمار می‏روند و برخی از آنها همچنان نقش علت مبقیه را برای مرام سکولاریزم و استمرار روند سکولاریزاسیون در فرنگ ایفا می‏کند.

تفاوتهای دینی فرهنگی شرق و غرب

شایسته است اینجا به نسبت سکولاریزم و مشرق و دنیای اسلام نیز به اختصار اشاره کنیم. به نظر ما تفاوتهای اساسی که میان اسلام و مسیحیت وجود دارد ظهور و حضور سکولاریزم بومی مطلق و عناصر سکولار ملی در دنیای اسلام را منتفی می‏سازد که در ذیل به‏طور گذرا به برخی از آنها تلویح می‏کنیم:

قرآن به عنوان متن وحی و سنت پیامبر اسلام(ص) و روایات موثّق بسیاری که از رهبران دینی در دسترس می‏باشد ضامن اتقان و سلامت عقائد مسلمین و مانع خرافه‏گروی در باورداشتهای دینی آنان است یک برنامه رایانه‏ای در ایران، متن افزون بر نهصد هزار حدیث را به استناد ۱۲۰۰ عنوان کتاب تفسیری، روایی، تاریخی، عرفانی و… شیعه از نبی اکرم (ص) و اهل بیت او ثبت کرده است. اگر هر حدیث در این منابع به طور میانگین ده بار هم تکرار شده باشد حداقل نود هزار روایت کلامی، احکامی و اخلاقی در اختیار شیعه می‏باشد و نیز دههاهزار روایت دیگر در مجامع و مواسیع اهل سنت وجوددارد که احتمالاً در مدارک شیعه ذکری از آنها به میان نیامده است.

به دور ماندن قرآن از آفت تحریف، طولانی بودن دوره بعثت و عصر اوصیاء (از ده سال قبل از هجرت تا ۲۵۰ هجری) مجال وسیعی را برای مسلمانان فراهم آورد تا عقائد و احکام اسلامی را از سرچشمه زلال وحی و مفسرّان آسمانی آن فرا چنگ آورند.

لزوم اجتهاد در اصول و اصالت اجتهاد در فروع، امتیاز دیگر فرهنگ اسلامی است. عقیده به ضرورت فهم اجتهادی دین مشوّق مسلمانان در پذیرش عالمانه عقائد اسلامی و مانع جدّی رواج باورهای سست و رکون به اعتقادات بی‏سند و رکود تفکر دینی میان آنان است. اصل اجتهاد به مثابه عاملی درون برانگیز در متن سازمان فکراسلامی تعبیه شده است که متولّیان معرفتی جامعه اسلامی را در بستر سیّال بعثتی مدام قرار داده آنها را به نونگری، ژرفایابی و فهم گستری نسبت به دین وا می‏دارد.

عقل در قاموس عقیدتی مسلمین، عِدل وحی و پیامبر درونی خوانده می‏شود. توصیه‏های جدی به تعقل و تدبر از سوی قرآن و عقیده به حجّیّت عقل در اسلام سبب ظهور مکاتب فلسفی بسیار غنی و مشارب کلامی بس استواری گردیده که پشتوانه استدلالی رخنه ناپذیری برای عقائد دینی شده و توّهم تقابل دین و عقل را در فرهنگ اسلامی از اذهان زدوده و موجب نضج عقائد و قواعدی چون “حسن و قبح عقلی” در کلام و “تلازم حکم عقل و شرع” و “مستقلات عقلیه” در فقه و اصول فقه شده است. جایگاهی را که عقل و تعقل در فرهنگ دینی مسلمانان احراز کرده و کاربردهایی که خرد در کلام، فقه و اخلاق اسلامی دارد هرگز فروتر از جایگاه وحی و تعبد نیست؛ در خور تأمل است که در روزگارانی که تقابل عقل و دین مساله غرب بود. صدرالمتالهین مکتب حکمت متعالیه را در شرق پی گذاشت که مشخصه عمده آن در آمیختن قرآن، برهان و عرفان است.

نگرش اسلام به منزلت رفیع علم و عالم نیز از امتیازات این دین نسبت به دیگر ادیان است. توجه ‏اسلام ‏و مسلمین به حرمت دانش‏ و دانشور مجال خطور به شبهه تقابل علم و دین نمی‏دهد تجربه تعامل علم و الهیات در اسلام، شاهکار بی‏مثالی است که بنای تمدّنی عظیم را درانداخت و تمدن کنونی مغرب وامدار آن مدنیت معنوی سترگ می‏باشد.

در نگاه وحی اسلامی شجره ممنوعه، درخت دانش نیست بلکه این برتری علمی انسان است که مایه امتیاز او بر همه آفریدگان گردیده تا آنجا که همه هستی باید در برابر او کرنش کنند و حتی فرشتگان که تا آفرینش انسان برترین باشندگان بودند او را سجده کنند که خدا گونگی بشر مرهون دانشوری اوست.

نخستین آیات فرود آمده بر پیامبر اسلام(ص) ـ در متن فضای تاریک جاهلیت کهن ـ از “تبیین علمی خلقت به ویژه آفرینش انسان و کرامت او و تعلیم خط و فرادهی آنچه که وی نمی‏دانست” سخن سر می‏دهد.

در منظر قرآن داناتران‏ خداترس‏ترند “اِنّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ”۴ و از نظر پیامبر اسلام(ص) بر مؤمن واجب است که از گهواره تا گور دانش بجوید.۵

ویژگی دیگر مکتب اسلام، استعداد نظام‏پردازی در همه عرصه‏های اجتماعی است. پیامبر اسلام(ص) با تأسیس حکومت دینی در مدینه، الگوی حکومتی دینی ارائه فرمود. اوصیا و اصحاب آن بزرگوار و مصلحان جوامع اسلامی با تبیین، تفسیر و تطبیق تعالیم دینی بر نیازهای اجتماعی انسان در اعصار و امصار گوناگون نمونه‏های موفقی از نظامات حیاتی اسلام را پدید آوردند.

به برکت در دسترس بودن متن وحی اسلامی و میراث عظیم بازمانده از پیشوایان دینی و به یمن عقلانیّت اسلامی و شیوه کارساز اجتهاد، فقیهان ما چهل هزار فرع فقهی را استنباط کرده در اختیار امت اسلامی قرار داده‏اند. فقه غنی، ژرف و گسترده اسلامی اکنون چون مشعلی فرا راه حیات آحاد امت، روشنگر تکالیف، حقوق و نحوه کنش و منش جمعی و فردی آنهاست.

گفتنی است: ابواب هفتادگانه فقه ـ به استثنای چند باب ـ همگی بیانگر نظامات و قوانین اسلامی در مناسبات سیاسی، حقوقی، اقتصادی و تعلیم و تربیت است.

اصول فقه استواری، و قواعد هزارگانه فقهی دقیق استطاعت شگرفی را در فقه شیعه جهت تامین نیازهای انسان معاصر در عرصه قانونگذاری منطبق با شرائط متطوّر بشری فراهم ساخته است.

در فرهنگ اسلامی پاسداشت حریم کرامت انسان و تکریم آزادی‌های تعریف شده انسانی روح بنیادی‏ترین شعار اسلام است. تاریخ گواه سماحت و مدارات مسلمین حتی با ادیان رقیب و جریانهای فکری معارض است. آیاتی نظیر آیات زیر مبنای مناسبات فکری در جامعه اسلامی است: “اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرا وَ اِمّا کَفُورا؛ ما انسان را به راه درست رهنمون شدیم، خواه سپاسگزار و پذیرنده باشد خواه ناسپاس و کفر ورزنده”۶، “لا اِکْراهَ فِی‏الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ‏الْغَّی، فَمَنْ یَکْفُرْبِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَکْ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی لَاانْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیم؛ اکراهی در دین نیست چه آنکه رشد و غی و سره و ناسره آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان بیاورد به دستاویز استواری چنگ زده است که گسست پذیر نیست و خدا شنوا و داناست.” ۷، “فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُوَنَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ؛۸ بشارت ده به بندگانم که سخنان را گوش فرا می‏دهند سپس از بهترین آن پیروی می‏کنند.”

قرآن کریم از یهودیان و نصرانیان به خاطر انعطاف‏ناپذیری در روابط فکریشان انتقاد می‏کند: “وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ، قُلْ اِنَّ هُدَی اللِّه هُوَالْهُدی…؛۹یهود و نصارا از تو خشنود نمی‏شوند، تا به آیینشان درآیی بگو: هدایت همان هدایتی است که از سوی خدا باشد…”

علاوه بر تفاوت‌های دینی میان این دو خطه، تفاوتهای فرهنگی عمیقی مانند: اشراف‌گرایی در شرق و عقل گروی در غرب، وجود دارد که نقش اساسی‏ای را در ممانعت از پیدایش و پذیرش مبانی سکولاریزم و ارزشهای سکولاریزمی در مشرق‏زمین بازی می‏کند.

غربیان را زیرکی ساز حیات

شرقیان را عشق راز کائنات

زیرکی از عشق گردد حق شناس

کار عشق از زیرکی محکم اساس

عشق چون با زیرکی همسر شود

نقشبند عالم دیگر شود

خیز و نقش عالم دیگر بنه

عشق را با زیرکی آمیز ده

شعله افرنگیان نم خورده‏ای است

چشمشان صاحب نظر، دل مرده‏ای است

زخمها خوردند از شمشیر خویش

بسمل افتادند چون نخجیر خویش

سوز و مستی را مجو از تاکشان

عصر دیگر نیست در افلاکشان

زندگی را سوز و ساز از نار توست

عالم نو آفریدن کار توست۱۰

به هر حال: با توجه به تفاوتهای دینی و فرهنگی که به آنها اشاره شد نه سکولاریزم یک ایدئولوژی جهان شمولی است و نه سکولاریزاسیون گذرگاهی محتوم که همه تاریخ و بشر و ادیان مجبور به عبور از آن باشند؛ سکولاریزم یک مرام غرب‏زاد است که در بستر فرهنگ فرنگ و در آغوش مسیحیت غربی شده ظهور کرده است، سکولاریزاسیونِ دین و تدبیر اجتماع یک مسأله نسبی و غربی است، مشکل و مسأله جهان اسلام شرق نیست. “وَلْیَحْکُمْ اَهْلُ الأِنْجیلِ بِما اَنْزَلَ اللّهُ فیهِ، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئکَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛۱۱ انجیلیان باید به آنچه خدا در انجیل فرو فرستاده حکم کنند و هر که برابر فرستاده‏ی خدا حکم نراند از فاسقان به شمار خواهد بود”.

حسن ختام را خوشه دیگری از خرمن اقبال پیشکش می‏کنم:

آدمیّت زار نالید از فرنگ

زندگی هنگامه بر چید از فرنگ

پس چه باید کرد ای اقوام شرق

باز روشن می‏شود ایّام شرق

در ضمیرش انقلاب آمد پدید

شب گذشت و آفتاب آمد پدید

یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد

زیر گردون رسم”لادینی” نهاد

گرگی اندر پوستین برّه‏ای

هر زمان اندر کمین برّه‏ای

مشکلات حضرت انسان از اوست

آدمیّت را غم پنهان از اوست

در نگاهش آدمی آب و گل است

کاروان زندگی بی‏منزل است…

علم اشیاء، خاک ما را کیمیاست

آه! در افرنگ تأثیرش جداست

عقل و فکرش بی‏عیار خوب و زشت

چشم او بی‏نم، دل او سنگ و خشت

علم از او رسواست اندر شهر و دشت

جبرئیل از صحبتش ابلیس گشت

دانش افرنگیان تیغی به دوش

در هلاک نوع انسان سخت کوش

با خسان اندر جهان خیر و شر

در نسازد مستی علم و هنر

آه از افرنگ و از آیین او

آه از اندیشه لادین او۱۲

پی‏نوشتها:

* خلاصه‌ سخنرانی‌ حجت الاسلام و المسلمین دکتر علی اکبر رشاد که در “سمینار انقلاب‌ اسلامی، فرهنگ‌ و توسعه” اسلام‌ آباد پاکستان‌ ایراد شد.

۱٫ مائده/ ۵۰٫

۲٫ در زمینه علل و دلائل ظهور مسلک سکولاریزم، نظرات گوناگونى وجود دارد. حقیر مجموعه دلائلى را که در متن آمده، اجزاء علت تامه پیدایش این پدیده مى‏دانم.

۳٫ استاد شهید مرتضى مطهرى، در اثر گرانسنگ خود، علل گرایش به مادیگرى، بحث متقنى در تحلیل مطلب بالا ارائه فرموده است.

۴ . فاطر/ ۲۸٫

۵ . نهج الفصاحه.

۶٫ انسان/ ۳٫

۷٫ بقره/ ۲۵۶٫

۸٫ زمر/ ۱۸٫

۹٫ بقره/ ۱۲۰٫

۱۰٫ دیوان اقبال، چاپ اقبال آکادمى پاکستان.

۱۱٫ مائده/ ۴۷٫

۱۲٫ دیوان اقبال، چاپ اقبال آکادمى پاکستان، ص ۷۱۳٫

مسئله‌ی سکولاریسم

اصطلاح سکولاریسم، که در جوامع غربی عینیت یافته و در تشریح نوع حکومت آنها به کار می‌رود، برای نخستین‌بار به سال ۱۶۴۸م مطرح شد؛ یعنی زمانی که موضوع مصادره‌ی املاکِ تحت مالکیت کلیسا و خلع ید کلیسا از این املاک و اموال مطرح و اجرا گردید. در این اتفاق که مفهوم حقوقی سکولاریسم را تداعی می‌کند، اموال و امکاناتِ در اختیار کلیسا از حصر این دستگاه خارج شد و در اختیار دولت غیردینی قرار گرفت. با این اقدام در واقع از آن اموال قدسی‌زدایی شد و قداست پیشین آنها از دست رفت.

با توجه به این رویداد، سال ۱۶۴۸م را می‌توان زمان پیدایش این مفهوم در نظر گرفت، اما کاربردهای متنوعی که این واژه در ادبیات معاصر پیدا کرده است، پیشینه‌ی آن را حتی به اعصار ماقبل رنسانس نیز بازمی‌گرداند. همچنین وقوع یک جنبش یا ظهور یک متفکر و رخ دادن رویدادی بزرگ، به این عبارت معنایی جدید می‌دهد. همین موضوع فهم این اصطلاح را پیچیده و دشوار می‌کند و نگاه چندبعدی به آن را برای دستیابی به شناختی درست، ضروری می‌سازد.

براساس پیچیدگی مفهوم سکولاریسم، برای فهم این اصطلاح، باید از یک‌سو به مراتبِ کاربرد یا ابعاد این عنوان، که در عرصه‌ها و زمینه‌های گوناگون به کار می‌رود، نظر کرد، و از سوی دیگر، ادوار و بازه‌های زمانی چنین مراتب و ابعادی را در نظر گرفت.

گستره‌ی معنایی سکولاریسم، که الحاد، خودبنیادانگاری عقل، حکومت غیردینی، و … را در بر می­گیرد، نه تنها امکان کاربردهای متفاوتی را برای این مفهوم فراهم می­کند، بلکه به دلیل مناشی تاریخی و مبانی معرفتی و فلسفی متفاوتِ هر معنی، پیشینه‌های گوناگونی را برای آن مطرح می‌سازد.

الحاد یکی از واژه‌هایی است که گاه معادل سکولاریسم دانسته می‌شود. چنین مفهومی به ویژه در ادبیات فکری ایران امروز رواج دارد و گاه به ملحدان، سکولار نیز گفته می‌شود. البته این اطلاق چندان بی‌سابقه نیست؛ هرگاه نظام علّی ـ معلولی، به صورت «طبیعی» تفسیر شود، طبعاً می‌توان این اصطلاح را در معنای هستی‌شناختی آن به کار برد و کمابیش با «الحاد» معادل دانست؛ کما اینکه در معرفت‌شناسی نیز این اصطلاح کاربرد پیدا کرده است.

خودبنیادانگاری عقل یا خردبسندگی و انکار سهم و نقش «وحی» و «شهود» در تکون معرفت، به نوعی، نفی دین و نهی از ورود آن به عرصه‌ی‌ معرفت قلمداد می‌شود و در این صورت می‌توان گفت که سکولاریسم با مفهومی معرفت‌شناسانه به‌کار رفته است.

همچنین اصطلاح «سکولاریسم» و «سکولاریزاسیون»، به مثابه‌ی فرایند سکولاریزه‌کردن، می‌تواند با نگاه رفتارشناختی و معطوف به مناسبات معنا شود و این معنا در حوزه‌ی «حقوق» و «سیاست» است که کاربرد پیدا می‌کند. در چنین حالتی «نفی شریعت از ادیان» ــ به این معنا که ادیان باشند، ولی فاقد شریعت، دستورها و آموزه‌های تکلیفی گردند ــ و یا «نفی شرع‌مداربودن اخلاق» ــ یعنی دین و اخلاق باشند، اما بین آنها پیوندی وجود نداشته باشد_ معادل سکولاریسم می‌گردد؛ آنچه در بعضی از مکاتب فلسفی محور قرار گرفت و رفته‌رفته نوعی این‌جهان‌بسندگی و این‌جهانی‌انگاری را پایه و ملاک تأسیس دولت قرار داد.

معانی هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و رفتار‌شناختی سکولاریسم، که پیش از این به آنها اشاره شد، مناشی تاریخی و مبانی معرفتی و فلسفی متفاوتی دارند. اگر همان‌گونه که عده‌ای از اندیشمندان معتقدند، فلسفه‌ی یونان فلسفه‌ی الهی و توحیدی انگاشته نشود (البته فیلسوفان ما، هر دو جریان فلسفه‌ی کهن یونان را الهی می‌‌دانند) تفسیر طبیعی از نظام علّی ــ معلولی و مسئله‌ی علت و معلول، که از مباحث جوهری حکمت است، منشأ تکون سکولاریسم قلمداد خواهد شد (البته بنده با این دیدگاه مخالفم و دلایل مخالفت خود را هم در مقاله‌ی «‌پی‌ساخت‌های‌ معرفت‌شناختی‌ این‌جهانی‌گری» پاسخ داده‌ام). در این صورت سکولاریسم به دوره‌ی رونق حکمت یونانی بازمی‌گردد و برای آن پیشینه‌ا‌ی به قدمت بیست‌وچهار قرن مطرح می‌شود.

مسیحیتی که از حضرت مسیح(ع) گزارش شده است ــ و نه آنچه در واقع و نفس‌الامر بوده است ــ مسیحیت بی‌شریعت و دنیاگریز است. به نظر فیلسوفان اجتماعی، همانند ماکس‌ وبر، مسیحیت، ابزار، سرمایه و امکان پدید آمدن سکولاریسم قلمداد شده است که البته این طرز تلقی چندان بی‌راه نیست.

اگر این مطلب صحیح باشد که دوره‌ی رسالتِ رسمی حضرت مسیح(ع)، یک تا سه سال بوده، منابع ما برای شناخت این دین اناجیل سیصد یا چهارصدگانه‌ای است که پس از مسیح نگاشته شدند و رفته‌رفته از میان آنها چهار انجیل با عنوان «عهد جدید» به یادگار ماند. این منابع مسیحیت را دینی بی‌شریعت و دنیاگریز نشان می‌دهند. آیات منسوب به حضرت مسیح، که در این کتاب‌ها نقل شده، دلالتی است بر این دنیاگریزی و آخرت‌بسندگی: «برای کسی که طالب بهشت است در مزبله با سگ غذاخوردن هم زیادی است»، «اگر سیلی به گونه‌ی راست شما نواختند، گونه‌ی چپ خود را آماده کنید»، «اگر ردای شما را بردند، قدک خویش را هم تقدیم کنید» و … نمونه‌هایی از این آیات است که از فاصله انداختن بین نظام دین و دنیا و روی‌گردانی از امور دنیوی حکایت می‌کند.

نداشتن هم‌ّ و غمّی در تدبیر دنیایی بشر و حیات انسان، بزرگ‌ترین امکان را برای سکولاریزاسیون حقوقی و سیاسی در تاریخ به وجود آورد. اگر این آیات و نسبت‌هایی که به حضرت عیسی(ع) داده می‌شود صحیح باشد، می‌توان منشأ تکون سکولاریسم را عهد او انگاشت.

گرچه تفسیر و گزارش رسمی موجود بر دنیاگریزی و بی‌شریعتی دین مسیحیت مُهر تأیید می‌زند، و براساس آن مقر حکومت گردیدن کلیسا در دوره‌ی قرون وسطی انحراف در دین مسیحیت تفسیر می‌شود، اما این دلالت قرآنی که بین انبیاء هیچ تفاوتی در مقام معرفت و اصول شریعت نیست و اگر هم شرایع تفاوت دارند، چنین تفاوتی فقط در فروع است، ما را بر آن می‌دارد که دیدگاه مطرح را درباره‌ی اینکه مسیح بنای حکومت نداشت نقض کنیم و دین این پیامبر بزرگوار را مانند اسلام دین دنیاگرِ آخرت‌گرا بدانیم. از نظر اسلام دنیا را باید آباد کرد، اما در مسیر آخرت و به مثابه‌ی مزرعه‌ی آخرت؛ آنچه به طور حتم مسیح نیز در نظر داشته، اما مخالفت‌ها با این بزرگوار و پیروانش در چندین سده، خاموشی تاریخ درباره‌ی آن و حتی تحریفش به شکل عکس را سبب شده است.

روند سکولاریسم در بازه‌های زمانی بعدی تقویت شد. اگر این تلقی صحیح باشد که بنیان‌گذار مدرنیسم و تجددگرایی دکارت است، و مدرنیته بر اندیشه‌های او استوار شده است، برای این اندیشمند باید سهم عظیمی در جریان سکولاریزاسیون در حوزه‌ی معرفت‌شناسی قائل شد.

فلسفه‌ی دکارت انسان را گرانیگاه همه‌چیز قرار می‌داد و به «معرفت» و حتی «هستی‌شناسی» جلوه‌ای اومانیستی می‌داد، به این ترتیب مهم‌ترین عامل نیروبخش سکولاریسم در عصر پیش از مدرنیته بود که راه را برای طرح آن در دوره‌ی مدرنیته همواره کرد.

پس از دکارت، کانت از دو جهت نقش و سهمی وسیع‌تر در مقوله‌ی سکولاریسم داشت. او با فروکاستن دین تا حد «برآیندِ اخلاق» و انقطاع بنیادهای اخلاق از خداپرستی و خداباوری از یک‌سو، و عزل «عقل» از منصبِ درک و داوری درباره‌ی الهیات و ماورای طبیعت از سوی دیگر، در عمل در دو حوزه‌ی «حقوق» و «اخلاق» تأثیر بسیار گسترده‌ای بر جای گذاشت و بنیادهایی را پی‌افکند که چونان شاهدی از غیب‌رسیده توانست به کمک فرایند سکولاریزاسیون و به‌ویژه سکولاریزاسیون معرفت درآید.

با توجه به چنین مددی است که با قطعیت می‌توان گفت پس از کانت است که ریشه‌ها و بنیادهای سکولاریسم استوارتر ‌‌شد و تحکیم پیدا کرد. درواقع اگر جرقه‌های انسان‌مداری و انسان‌خویش‌خداانگاری را دکارت زده باشد، با کانت است که این جرقه‌ها شعله‌ور می‌شود و گسترش می‌یابد.

در چنین فضای اندیشه‌ای است که «روشنگری» عبارت می‌شود از رهایی انسان از قیمومیتی که خود به غیر سپرده است و حال باید از آن خارج شود. به تصور پروردگان این مفهوم، بشر اکنون به مرحله‌ای از زندگی خود رسیده است که توانایی تدبیر و شناخت مستقل را دارد و در نتیجه باید با این قیمومیت، که دوره‌ی خردسالی او را تداعی می‌کند، خداحافظی کند و از این پس، خود، بیندیشد و خود تدبیر کند؛ اگر تکالیفی هم احساس می‌کند، باید جنبه‌ی درون‌خیز و خویش‌یافته داشته باشد.

سکولاریسم اکنون در مرحله‌ی جدیدی قرار گرفته است که از آن با عنوان «پست‌سکولاریسم» یاد می‌شود. پست‌سکولاریسم تنها «معرفت» نیست، بلکه حقیقتی است که مقام اثبات دارد، و در ذهن بشر معاصر دارای مقام ثبوت نیز هست. این دوره‌ی نوین، به خلاف آنچه در مسیر نیرو یافتن سکولاریسم بیان شد، به تقویت این مفهوم نظر ندارد، بلکه بازگشت راه رفته است و دامنه‌ی آن افزون بر جوامع غربی، غرب‌زدگان و فرهنگ‌هایی را نیز که دنباله‌روی فرهنگ غرب قلمداد می‌شوند دربرگرفته است.

نشانه‌های چنین بازگشتی، سخنرانی‌های و سمینارهایی است که در آنها اندیشمندان غربی به نقد سکولاریسم دست می‌زنند و از سهم دین در جامعه حتی در غرب سخن می‌گویند. نمونه‌ی این نقدها و اعتراف‌ها سمیناری است که در اواخر پاییز سال ۱۳۸۱ در دانشگاه بیرمهنگام انگلستان برگزار شد. در این نشست علمی، که افراد بسیاری در آن حضور داشتند، من در مقام یکی از حاضران، این موضوع را از زبان سخنرانانی شنیدم که می‌گفتند: طی چهارصد سال فهم انجیل تحریف شده، اما امروز تفسیر جدیدی از انجیل مطرح است که حداکثر به سی سال قبل بازمی‌گردد و این تفسیر جدید مبتنی بر پیوند بین «دین» و «سیاست» است. من در این سمینار از حجم وسیع و کیفیت ژرف و شگرف منابع دینی در اسلام، برای طراحی مدل حکومت سخن گفتم، اما بعد از سخنرانی من، افراد دیگری در سخنرانی خود به این موضوع اشاره کردند که هرچند غنای بی‌مانند منابع معرفتی اسلام برای طراحی الگوی حکومت دینی به‌گونه‌ای است که در خور قیاس با منابع مسیحیت نیست، در مسیحیت هم مبناهایی وجود دارد. آنها در ادامه حتی بعضی از این مبانی را که با واسطه­هایی می‌توان به آنها تمسک کرد نام بردند و همچنین انجیل را منبعی معرفی کردند که از طریق مضامین آن می‌توان به یک مدل حکومتی آمیخته با دین دست یافت.

این تغییر که در دانشگاه‌ها و در میان اصحاب معرفت و دیانت در حال وقوع است مبحث «پست‌سکولاریسم» را به صورت مقوله‌ا‌ی جدی مطرح کرده و حتی هابرماس را بر آن داشته است که بگوید: «مدرنیته آزمون و محکی شد برای موضع‌گیری‌ها در عصر و عهد ما. حال مشخص شده است که تصویرِ بازیِ همه یا هیچ، میان دین و روشنگری با وضعیت کنونی مطابقت ندارد. این تصور که بگوییم یا دین باید بر همه‌ی شئون زندگی بشر سیطره داشته باشد و یا هیچ پیوند و رابطه‌ای با عرصه‌ی حیات بشر نداشته باشد، تصور صحیحی نیست و دنیای پست‌سکولار غرب این تلقی را باطل کرده است».

وی در بخشی دیگر از صحبت‌های خود بیان کرد: «انتظارات روشنگران افراطی (سکولارها)، همانند دغدغه‌ها و نگرانی‌های مخالفان کلیسایی آنها نامحقق مانده است. همچنان که کلیساییان نگران انزوای دین بودند، سکولارهای افراطی نیز نگران دخالت دین بودند، اما هیچ‌یک به آنچه در نظر داشتند دست نیافتند. دین به عنوان نیروی مؤثر در زندگی به‌هیچ‌وجه از عرصه‌ی اجتماع محو نشده است و در هر حال در طرز تلقی شهروندان از وجود (هستی‌شناسی) و ساحت اخلاقی ـ سیاسی خودشان، اهمیت خود را حفظ کرده است. بدیهی است که به لحاظ درجه‌ی تحقق سکولاریزاسیون در میان ملت‌ها، تفاوت‌هایی وجود دارد. به عنوان مثال جامعه‌ی مدنی در ایالات متحده‌ی امریکا بیش از اسکاندیناوی و یا اروپای غربی متأثر از محرک‌های نشأت‌یافته از جوامع دینی است، ولی تمام جوامع غربی، پست‌سکولار هستند (از سکولاریسم عبور کرده‌اند)». او سپس توضیح می‌دهد: «یعنی خود را با استمرار وجود دین در محیطی که همچنان سکولار است وفق داده‌اند، پیشوند پست دلالت بر این دارد که غرب از سکولاریسم عبور کرده است». هابرماس در قسمتی دیگر تأکید کرده است: «از این منظر است که می‌توان گفت سکولاریزاسیون فقدانِ دردناکِ پیوندهای سنتی و یقینیات نیز هست». او با این عبارت در واقع تأکید می‌کند که معنای سکولاریسم به حوزه‌ی معرفت‌شناسی و گسستن پیوندهای سنتی بشری نیز رسیده است. اما در عین حال می­گوید که دستگاه‌ها و جمع‌های دینی می‌توانند در مسائل دینی از راه‌های تعریف‌شده وارد شوند و دیدگاه‌های خود را اجرا کنند.

هابرماس و بسیاری دیگر از اندیشمندان، پست‌سکولاریسم را دوره‌ای می‌دانند که در آن معنای دیگری از سکولاریسم در حال تولد است و جوامع در آن، در حال عبور از سکولاریسم هستند. به سخن دیگر از دیدگاه آنها مقطع دیگری از سکولاریزاسیون در حال رخ‌نمودن است. با وجود چنین نظری می‌توان فهم دیگری از این دوره داشت و گفت در آن نوعی بازگشت از سکولاریسم در حال مطرح‌شدن است. این بازگشت که با عبارت «پُست» بیان می‌شود اذعان به شکست سکولاریسم یا دست‌کم تصحیح و ترمیم آن است. همان‌گونه که در «پست‌مدرن»، به تعبیری، با «مدرنیته» مقابله می‌شود و نوعی بازگشت و اظهار ندامت از آن است، پست‌سکولاریسم دوره‌ی ندامت از سکولاریسم به شمار می‌آید که معنا و بُعدی دیگر از سکولاریسم را نمایان می‌سازد.

جمع‌بندی

هرچند سکولاریسم به اقدام انجام‌شده در سکولاریزاسیونِ حقوقیِ اموال و دارایی‌های کلیسا در سال ۱۶۴۸م گفته شد، امروز کاربردهای متنوعی پیدا کرده است. این تنوع کاربردها نتیجه‌ی ابعاد گسترده‌ای است که این مقوله پیدا کرده است و این ابعاد همگی مبانی و مناشی تاریخی و معرفتی دارند، به این ترتیب می‌توان برای سکولاریسم معنای گسترده‌ای که مراتب متفاوتی دارد در نظر گرفت و مدعای سکولاریسم را به ادعاهای حقوقی و سیاسی منحصر ندانست. اما صرف نظر از معانی گسترده و کاربردهای سکولاریسم، باید از مفهوم جدید پست‌سکولاریسم سخن گفت که دوره‌ی کنونی نیز با آن نام‌گذاری می‌شود. این مفهوم نمایانگر دوره‌ای است که در آن، از قلمرو گسترده‌ی کاربردی و معنایی سکولاریسم و حتی حدود و ثغورِ معنایی آن در حوزه‌ی حقوق و سیاست، که مد نظر بانیان و طرفداران این طرز تفکر بوده، کاسته شده است.

سکولاریسم خزنده و رسالت حوزه: خیزش جهانی معنویت

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

حضور چنین جمعی، از سویی مرا به وجود می‌آورد، چه آنکه خداوند امکان ابلاغ پیام خویش را به جمع ما سپرده است؛ از دیگرسو، از اینکه در سراسر کره خاکی این رسالت کمرشکن بر دوش ما قرار گرفته است به شدت حال انفعال به من دست می‌دهد، و از حضرتش طلب توفیق می‌کنیم که: خود مدد فرماید تا این بار به درستی به منزل برسد!

امروز بنده، دو نکته را در محضر شما اساتید و مسئولین دستگاه‌های فرهنگی علمی حوزه‌ی علمیه و فضلای عزیزی که پیام‌رسانان انقلابید عرض می‌کنم: یکی از نکته اخطار است و دیگری اخبار؛ هشدار نسبت به ظهور سکولاریسم خزنده در داخل کشور و اخبار از پیدایش موج معنوی بسیار گسترده در سطح جهان به ویژه دنیای غرب. در خارج رستاخیز گسترده‌ای در جهت «تجدید حیات دینی و معنویت‌گرایی» دارد رخ می‌نماید، موج این رستخیز در کانون سکولاریزم و لائیسیزم یعنی غرب، عمیق‌تر و ژرف‌تر است، این جریان یک جنبش توده‌ای است چه آنکه اکثر حاکمیت‌ها سکولار هستند، هیچ دولتی مذهب را در عرصه‌های حیات انسانی به رسمیت نمی‌شناسد، برای دین حق دخالت در تصمیم‌گیری‌های حیاتی قائل نیست؛ اداره آموزش و پرورش فرانسه در سلطه‌ی سی‌وسه‌هزار انجمن لائیک است، اخیراً این اتحادیه با این سئوال از سوی معلمان مواجه می‌شود که «ما در پاسخ پرسش‌های فراوان و بی‌سابقه نوجوانان درخصوص مذهب چه کنیم؟»

خوب است بدانید که توجیه فرانسوی‌ها در مورد منع حجاب این است که: حجاب علامتی دینی است و نوعی ترویج مذهب تلقی می‌شود و باید آموزش و پرورش به صورت لائیک اداره بشود.

این اتحادیه پس از رایزنی، مطالعه و دقت پاسخ می‌دهد: «که مذهب باید به دانش‌آموزان، آموزش داده شود و چه مانعی دارد به قرآن و انجیل به عنوانی باستانی نگریسته شود؟» گرچه پاسخ حکایت از عدم درک درست از این رستخیز قدسی دارد، اما حکومتی که قرن‌ها به طور لائیک اداره شده امروز چنین موضعی را اعلام می‌دارد بسیار ارزشمند است؛ نظامی که طاقت ندارد ده تا دختربچه باحجاب وارد مدرسه بشوند می‌پذیرد که مذهب در مدارس آموزش داده شود؛ در یک نظرخواهی در کانون سکولار جهان آمریکا، و در پاسخ به این پرسش که آیا در برنامه‌های مدارس برنامه‌ی نماز و نیایش نیز گنجنده بشود یا نه؟ هفتاد و هفت درصد اولیاء پاسخ مثبت دادند؛ این یک بازگشت است البته بازگشتی که ریشه در عمق دل مردم دارد و دولت‌ها را وامی‌دارد که به چنین تصمیم‌گیری‌هایی تن در بدهند؛ شواهد در این باب بسیار است.

در فرانسه از سال ۱۹۷۸ ـ مقارن پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ـ گروهی از جوانان به عنوان اینکه ما می‌خواهیم در بیابانی بی‌مانع و رادع و بدون حضور مظاهر تمدن بی‌روح غربی با خدای خودمان راز و نیاز کنیم، نخستین اجتماع را با حضور بیست هزار نفر تشکیل دادند، سال‌های بعد به نود هزار، دویست‌هزار و یک میلیون رسید و برگزارکنندگان پیش‌بینی می‌کنند سال ۱۹۹۷ این اجتماع که در یکی از صحاری یکی از کشورهای اروپایی تشکیل خواهد شد به ۴ میلیون جوان بالغ گردد!

یک دسته از این گرایش‌های رایج میان جوانان مثل هیپیزم، رپ که امروز به طور کورکورانه بین برخی جوان‌های بی‌هویت ما هم اندکی رایج شده، نوعی گرایش شبه‌معنوی و گریز از مادیت و وازدگی از مبانی تفکر اومانیستی است، خستگی از ماشینیزم و مظاهر و آثار تمدن بی‌روح غرب است، نوعی پاسخگویی به ندای فطرت است، مسئله بنیادگرایی نیز ـ که ما را به آن متهم می‌کنند که بنیادگرایی بازگشت به دین و تلاش جهت اجرای دستورهای دینی است، پس از شکست مذهب در غرب و پذیرش ذلیلانه‌ی سکولایزم توسط دینداران آن دیار، امروز دنیا مواجه با این رستخیز عظیم شده است!

در «کنفرانس دیالوگ ژنو» که اخیراً بنده حضور داشتم طرف مسیحی، اظهار می‌داشت چه اشکالی دارد سکولاریزم را بپذیریم؟ چون به ما اجازه می‌دهد نیایش کنیم مانع مراسم مذهبی ما نمی‌شود!

بنیادگرایی در عالم مسیحیت و یهودیت هم هست، اسرائیل به خیال خود یک حکومت به اصطلاح بنیادگرای مذهبی است، به هر حال، به قضیه تجدید حیات دینی باید پرداخت. اگر توجه داشته باشید مقام ولایت هم طی یک یا دو سخنرانی ـ به خصوص در سالگشت ارتحال حضرت امام(س) به این مسئله پرداختند.

اما واقعه‌ی دیگری که به موازات این خیزش، اتفاق می‌افتد «خزش پنهان و خطرناکی است که در داخل کشور رخ می‌دهد» و آن ظهور سکولاریسم ملی (داخلی) است، سکولاریسم خزنده‌ای که ابتدا از القاء شبهه نسبت به بعضی آراء آغاز شد، سپس تسرّی داده شد به آراء مرحوم علامه طباطبایی(ره)، بعد تسری داده شده به مباحث کلامی کهن، سپس به فلسفه‌ی صدرایی و هلمّ جرّاً… این جماعت به بهانه‌ی بحث مدرنیزم و پست‌مدرن گفتند: ما باید فلسفه‌ی رایج را تغییر بدهیم، فلسفه‌ی صدرایی به کار ما نمی‌آید؛ مشکل ایران، فارابی و ابن‌سینا و ملاصدرا است، قداست‌زدایی از علوم دینی، معرفت دینی و مقایسه‌ی آن با معرفت‌های بشری و ادعای ابتنای مطلق معرفت دینی بر علوم و معرفت‌های بشری و در نهایت تهی کردن آنچه به نام دین شناخته شده از قداست و بلامانع دانست هجمه به آن!!

جریان به این شکل آغاز شد و پیش آمد و حرف آخر را در قالب یک مقاله به عنوان توجیه، تطهیر و دفاع از سکولاریسم با نام: «مبنا و معنای سکولاریزم» زدند، یعنی، ما در این ده ساله اینها را می‌خواستیم بگوییم، هرگز کسی مپندارد که این قبیل مقالات توصیف است نه توصیه، که ستایش به معنی سفارش است!

حرف اساسی مقاله: تطهیر و تنقیح سکولاریزم و ادعای سازگاری سکولاریزم با مذهب است. حضرات بر این باورند که دین برای دنیا نیامده! دین برای آخرت آمده، اینکه گفته می‌شود دین برای بشر از بدو تولد تا وفات برنامه دارد غلط است؟ فقه که نمی‌تواند برنامه بدهد حداکثر در حد یک مکتب حقوقی می‌تواند کارساز باشد! این ادعا در نطق‌های رسمی مورد تصریح قرار گرفته است، اخیراً نیز با بیان تلطیف‌شده‌ای در مقاله‌ای تحت عنوان غلط‌انداز (حسنات و خدمات دین) به این فذلکه اذعان کرده‌اند. حضرات سکولاریسم را گذرگاه محتوم سیر تاریخ همه جوامع می‌پندارند! درحالی‌که سکولاریسم و علمانیت، تنها واکنش جریانات غیرمذهبی و علماء فرنگ بوده و در قبال اجحافات و گزافه‌کاری‌های کلیسا در مقطعی از تاریخ آن دیار! نه اسلام آنگونه دینی است که آقایان به قیاس مسحیت می‌پندارند و نه شرق مجبور به سیری است که در غرب رخ داده است.

به هرحال: این جریان خزنده‌ای که از قداست‌زدایی از علوم دینی، چهره‌شکنی شخصیت‌های دینی آغاز شد با هجمه به آراء متفکران دینی، به اصل دین تاخت، به مطرح کردن سکولاریزم ـ که لابد مقدمه پذیرش ماتریالیزم و الحاد است ـ منتهی شده است رسماً هم مطرح می‌کند که باید به غرب پناه برد، باید از فرنگ پیروی کرد!

عبارتی یکی از وجوه این جریان دارد که همیشه صدر فرهنگ ما ذیل فرهنگ غرب بوده! خیلی معنی‌ دارد، این عبارت بسیار وقاحت‌آمیزتر از تعبیری است که روزی تقی‌زاده گفت که: برای متمدن شدن باید از موی سر تا ناخن پا فرنگی بشویم. این می‌گوید اصلاً ما همیشه نشخوارکننده‌ی فرهنگ غرب هستیم آنچه را که آنها تفاله می‌کنند و دور می‌ریزند تازه ما تناول می‌کنیم، و به این افتخار هم می‌کنند!

ـ البته اینها در خصوص خودشان راست می‌گویند! سخنان کهن و پوسیده و مردودی که خود غربی‌ها از اظهار آن پشیمانند و خود نقادی غربی، امروز جریان بسیار نیرومندی است؛ غالب نظریه‌های دورافکنده شده را تازه آقایان می‌خواهند به خود مردم ما بدهند!

اینجا مناسب می‌دانم نکاتی را در مورد ماهیت سکولاریسم غربی و علل ظهور این ایدئولوژی در فرنگ عرض کنم که ضمن روشن شدن وارداتی بودن واقعه، خودبه‌خود تلاش بی‌جا و بیهوده‌ی حضرات در این تقلید کور نیز آشکار شود، چراکه به نظر ما عواملی که سبب ظهور سکولاریسم در غرب شد به تمام در شرق به ویژه جهان اسلام، به دلیل تفاوت‌های ریشه‌ای دینی، تاریخی و فرهنگی قابل تحقق نیست، البته این مدعی مجال و فرصت کافی می‌طلبد که جداگانه باید به آن پرداخته شود.

پیش از پرداختن به اصل بحث، یعنی مسئله علل ظهور سکولاریسم در مغرب‌زمین ضروری می‌دانم چند نکته‌ی قابل ملاحظه را که در روشن شدن ماهیت این ایدئولوژی مؤثر است توضیح بدهم:

نخست آنکه: ایدئولوژی سکولاریسم با یک سلسله اصول و ارزش‌های پذیرفته‌شده در فرهنگ مغرب مانند:

اومانیسم و انسان‌خدانگاری

خردمداری و عقل‌بسندگی

سیانیسم و علم‌زندگی

آتئیسم و اصالت ماده

لیبرالیسم، اباحی‌گری و تساهل

پیوندی وثیق دارد، آنچنان که بدون عنایت به تعاریف هریک از آنها، که برخی زیرساخت و ریشه‌ی این مرام و برخی دیگر روساخت و رویه‌ی آن بشمارند، فهم درست این ایدئولوژی میسور نخواهد بود.

دوم آنکه: موجبات ظهور سکولاریسم به دو دسته تقسیم می‌شوند:

دسته‌ای معدّات و زمینه‌ی پیدایش این مرام محسوب می‌شوند، این موجبات به ویژگی‌های درونی مسحیّت رجوع می‌کند.

دسته‌ای دیگر علل ظهور آن بشمار می‌روند که یا به تلقی و تدبیر سران کلیسا مربوط می‌شوندف یا از تحولات معرفتی در فرنگستان سرچشمه می‌گیرد.

سوم آنکه: در پیدایی و پایایی سکولاریسم غربی و ترویج سکولاریزسیون تدبیر اجتماع و نهاد دین در آن دیار، ملحدان و موحدان به تعاملی بدون تبانی آگاهانه، دست یازیده‌اند، و به نظر ما این یک همدستی ـ نه همدلی ـ تاریخی بی‌بدیلی است که در غرب اتفاق افتاده و پیاوردهای زیانباری نیز برای مدنیت و معنویت داشته است!

ملحدان با نیّات بدخواهانه و به قصد نجات از دین مرام سکولاریسم را طرح و ترویج کردند، موحدان با نیتی نیکخواهانه و ـ به ظن خود ـ به قصد نجات دین به سکولاریسم تن دردادند، آنان از پایگاه تقدم خرد بر وحی و حجیّت انحصاری عقل و به نیّت کنار گذرادن دین از صحنه‌ی حیات و تثبیت اندیشه‌های لیبرالیستی، اومانیستی و لائیک از سکولاریزسیون جانبداری کردند و اینان از جایگاه دلسوزی برای حفظ دین و حراست از قداست آن، سکولاریزاسیون تدبیر اجتماع را تأئید نمودند، و گفتنی است که: همین تفاوت نیات در جانبداری از سکولاریسم نیز منشأ تهافت در تعریف این مرام و تبیین ریشه و رویه‌ی آن گردیده است. گو اینکه تطورات تاریخی و تغییر در شرایط جوامع سکولار، نیز در ظهور نظریه‌های گوناگون درباره‌ی سکولاریسم و تحول و تفاوت در تلقی از آن بسیار مؤثر بوده است (که باید در مقاله‌ی دیگر بدان پرداخته شود).

اما علل و دلایل پیدایی و پایایی سکولاریسم: به نظر ما موارد زیر در ظهور و ماندگاری سکولاریزم نقش اساسی ایفاء کرده‌اند:


الف) عدم دسترسی مسحیّت به متن وحی و فقر کلامی کلیسا:

عهدین، روایت رفتار و گفتار حضرت موسی و حضرت عیسی و نقل حوادث روزگار آنان با پیشینیان می‌باشد، تورات و اناجیل موجود متون وحیانی نیستند.

فقدان متن وحیانی دست‌نخورده، سبب پیدایش باورداشت‌های نادرست و رواج عقاید خرافه‌آمیز مانند عقیده به تثلیث و اقالیم سه‌گانه شد و درنتیجه باعث غیرعقلانی جلوه‌گر شدن عقاید دینی و احیاناً القاء تقابل عقل و دین گردید، مباحثی مانند: عقلانیت، هرمنوتیک و تفسیر متون مقدس و نسبیّت فهم دینی، تحقیق‌پذیری گزاره‌های دینی و… زائیده‌ی این فضا هستند.


ب) فقدان نظام حکومتی، حقوقی، اقتصادی و… در متون مسیحی موجود، علی‌رغم داعیه‌ی حکومتی دینی ارباب کلیسا:

این وضعیت خودبه‌خود، طرح سکولاریزسیون را موجه می‌ساخت، زیرا دینی که فاقد نظامات اجتماعی برگرفته از وحی است باید تدبیر اجتماع را به غیر وحی واگذارد. چه آنکه در این صورت اگر دینداران نیز تأسیس حکومت کنند باید به حکم عقل و با برنامه‌ی علم، جامعه را نسق دهند. وانگهی انتساب عملکرد بشری و خطاپذیر سردمداران کلیسا به دین، جز بدبینی مردم و سستی عقاید آنان به بار نمی‌آورد، و چنین نیز شد، و درست بدین جهت بود که دین‌ورزان عاقل! هم‌صدا با عقل‌ورزان بی‌دین، حکم به جدایی دین و دنیا کردند!

ج) تفسیر روزآمد متون مقدس و دین آجین نمودن فرضیه‌های علمی:

کلیسای قرون وسطی سعی کرد نظریه‌های تطورپذیر بشری را بر متون دینی تحمیل کرده و متن مخدوش و فهم مخدوش‌تر خود از متون را معیار درستی و نادرستی علوم و نظریه‌ها قرار داده، به همه چیز صبغه‌ی قدسی و دینی ببخشد!

و این رفتار، از سویی سبب فتور علمی غرب مسیحی در قرون وسطی ـ به رغم تحول شگرف و همزمان شرق اسلامی ـ گردید، چه آنکه به تدریج مذهب به عقل عقال و مهار مهارت بدل شد و از دیگرسو اصرار ارباب کلیسا بر حجیت فهمیات مخدوش خود، در برابر تطور شتابان علوم، باعث القاء تقابل علم و دین گشت و انسان غربی چاره را جز در منزوی ساختن دین و جداسازی حساب دین و دانش ندید.


د) نابردباری مذهبی و استبداد دیندارانه‌ی کلیسا:

طی ده قرن سلطه‌ی ترکتازانه‌ی آباء کلیسا در مغرب‌زمین، همه‌ی مذاهب رقیب حتی خورده‌ گرایش‌های مسیحی ناساز با مشرب پاپ تحدید و تهدید شدند، هر اندیشمندی اندیشناک سرنوشت خود بود و، هر دانشوری از محاکم تفتیش عقاید در تشویش به سر می‌برد و این رفتار نیز سبب القاء تقابل دین و آزادی‌های مشروع انسانی گردید و انسان غربی رَستن و رُستن خود را در گرو رهیدن از گروه دین و اضمحلال قدرت و سلطه‌ی دینی دید.

ه‍ ( رقابت قدرت میان امپراتوران از سویی و دانشمندان از دیگرسو با ارباب کلیسا:

طرح سکولاریزاسیون تدبیر اجتماع درست به معنی خلع سلاح پاپ و تصرف اریکه‌ی قدرت در فرنگستان بود، چنانکه پذیرش سکولاریسم از سوی سران مسیحیت و اتخاذ موضع ملایمت و مسالمت طی قرون اخیر نیز، به معنی عقب‌نشینی مسیحیت به مواضع قابل دفاع و منطبق با شرایط جدید، جهت حفظ حداقل موجودیت دین یعنی، دینداری انفرادی و سازگاری با جامعه سکولار، تلقی گردد.

به هر حال، عوامل یادشده از جمله موجبات اصلی ظهور سکولاریسم بشماراند و برخی از آنها همچنان نقش علت مبقیه را برای مرام سکولاریسم و استمرار روند سکولاریزاسیون در فرنگ ایفاء می‌کند.

شایسته است اینجا به نسبت سکولاریسم در مشرق و دنیای اسلام به اختصار اشاره کنیم، به نظر ما تفاوت‌های اساسی که میان اسلام و مسیحیت وجود دارد و ظهور و حضور سکولاریسم مطلق و عناصر سکولار ملی در دنیای اسلام را منتفی می‌سازد.

قرآن به عنوان متن وحی و سنت پیامبر اسلام(ص) و روایات موثّق بسیاری که از رهبران دینی در دسترس می‌باشد، ضامن اتقان و سلامت عقاید مسلمین و مانع خرافه‌گروی و باورداشت‌های دینی آنان است، متجاوز از ۲۲۰۰ آیه از آیات قرآنی ابزار استنباطات احکام اسلامی‌اند، یک برنامه‌ی رایانه‌ای در یک مرکز مطالعاتی، متن افزون بر نهصد هزار حدیث را به استناد متجاوز ۱۲۰۰ کتاب تفسیری، روایی، تاریخی، عرفانی و… شیعه از نبی اکرم(ص) و اهل بیت او ثبت کرده است، اگر هر حدیث به طور میانگین ده بار هم تکرار شده باشد، حداقل نودهزار روایت کلامی، حکمی و اخلاقی در اختیار شیعه می‌باشد و نیز دهها هزار روایت دیگر در مجامع و مواسیع اهل سنت وجود دارد که احتمالاً در مدارک شیعه ذکری از آنها به میان نیامده است.

به دور ماندن قرآن از آفت تحریف، زمان نسبتاً طولانی دوره‌ی بعثت و عصر اوصیاء (از ده سال قبل از هجرت تا ۲۵۰ هجری) مجال وسیعی را برای مسلمانان فراهم آورد تا عقاید و احکام اسلامی را از سرچشمه‌ی زلال وحی و مفسران آسمانی آن فراچنگ آورند.

لزوم اجتهاد در اصول و اصالت اجتهاد در فروع، در فرهنگ اسلامی مشوق پذیرش عالمانه‌ی عقاید اسلامی و، مانع رواج باورهای سست و رکون به اعتقادات بی‌سند و رکود تفکر دینی است؛ اصل اجتهاد به مثابه عاملی درون‌برانگیز در متن سازمان فکر اسلامی تعبیه شده است که متولیان معرفتی جامعه‌ی اسلامی را در بستر سیال بعثتی مدام قرار داده، به نونگری، ژرفایابی، فهم‌گستری نسبت به دین وامی‌دارد.

عقل در قاموس عقیدتی مسلمین، عدل وحی و، پیامبر درونی خوانده می‌شود. توصیه‌های جدی به تعقل و تدبر از سوی قرآن و عقیده به حجیت عقل در اسلام، سبب ظهور مکاتب فلسفی بسیار غنی و مشارب کلامی بس استواری گردیده که پشتوانه‌ای استدلالی رخنه‌ناپذیری برای عقاید دینی شده و توهم تقابل دین و عقل را در فرهنگ اسلامی از اذهان زدوده، موجب نضج عقاید و قواعدی چون «حسن و قبح عقلی» در کلام و «تلازم حکم عقل و شرع» و «مستقلات عقلیه» در فقه و اصول فقه شده است.

جایگاهی را که عقل و تعقل در فرهنگ دینی مسلمانان احراز کرده و کاربردهایی که خرد در کلام، فقه و اخلاق اسلامی دارد هرگز فروتر از جایگاه وحی و تفقه و تعبد نیست؛ درخور تأمل است که در روزگارانی که تقابل عقل و دین مسأله‌ی غرب بود، صدرالمتألهین مکتب حکمت متعالیه را در شرق پی گذاشت که مشخصه‌ی عمده‌ی آن درآمیختن قرآن، برهان و عرفان است.

نگرش اسلام به منزلت علم و عالم نیز از امتیازات دین نسبت به دیگر ادیان است، نگرش اسلام و مسلمین به حرمت دانش و دانشور، مجال خطور، به شبهه‌ی تقابل علم و دین نمی‌دهد، تجربه‌ی‌تعامل علم و الهیات در اسلام، شاهکار بی‌مثال است که بنای تمدنی عظیم را درانداخت، و تمدن کنونی غرب خود را وامدار آن مدنیت معنوی سترگ می‌داند.

در نگاه وحی اسلامی، شجره‌ی ممنوعه، درخت دانش نیست، بلکه این برتری علمی انسان است که مایه‌ی امتیازش بر همه‌ی آفریدگان گردیده، تا آنجا که همه‌ی هستی باید در برابر او کرنش کنند و فرشتگان که تا آفرینش انسان، برترین باشندگان بودند، خدا امر کرد که او را سجده کنند، که دانشوری بشر را خداگونه کرده است.

نخستین آیات فرود آمده بر پیامبر اسلام ـ در متن فضای تاریک جاهلیت کهن ـ از «تبیین علمی آفرینش، به ویژه آفرینش انسان، و کرامت او و تعلیم خط و فرادهی آنچه که وی نمی‌دانست» سخن سر می‌دهد.

در منظر قرآن «داناتران خداترس‌ترند» و از نظر پیامبر اسلام «بر مؤمن فرض است که: ز گهواره تا گور دانش بجوید.»

ویژگی دیگر مکتب اسلام، استعداد نظام‌پردازی در همه‌ی عرصه‌های اجتماعی است، پیامبر اسلام با تأسیس حکومت دینی در مدینه، الگوی حکومتی ارائه فرموده، اوصیا و اصحاب آن بزرگوار و مصلحان جوامع اسلامی با تبیین، تفسیر و تطبیق تعالیم دینی بر نیازهای اجتماعی انسان، نمونه‌های موفقی از نظامات حیاتی اسلام را پدید آوردند.

به برکت در دسترس بودن متن وحی اسلام، میراث عظیم بازمانده از پیشوایان دینی و، به یمن تعقل اسلامی و شیوه‌ی کارساز اجتهاد شیعی، فقیهان ما چهل هزار فرع فقهی را استنباط کرده در اختیار امت اسلامی قرار داده‌اند! که این فروع پرفروغ، اکنون چون مشعلی فراراه حیات آحات امت، روشنگر تکالیف، حقوق و نحوه‌ی کنش و منش جمعی و فردی آنها است.

گفتنی است: ابواب هفتادگانه فقه ـ به استثناء چند باب ـ همگی بیانگر قواعد و قوانین اسلامی در مناسبات سیاسی، حقوقی، اقتصادی، تعلیم و تربیت و… است، اصول فقه استوارپی، فلسفه‌ی فقه متین و قواعد هزارگانه‌ی فقه شیعه، امکان تأمین نیازهای انسان معاصر در عرصه‌ی نظامات اجتماعی و قانونگذاری منطبق با شرایط متطور را فراهم ساخته است.

در هر صورت، همانگونه که عرض شد، جریان خزنده‌ای سعی می‌کند مقلدانه تفکرات سکولاریستی را در میان اقشار جوان جامعه‌ی ما بپراکند و لازم است تلاش‌های سنجیده و علمی‌ای از سوی حوزه برای خنثی نمودن این تازش صورت بپذیرد.

شعارهای این جریان، کم و بیش در برخی مراکز آموزشی و در متن برخی نشریات شیاع و رواج دارد، خودتان را در معرض قرار دهید تا بدانید چگونه اذهان جوان‌ها به شبهات گوناگونی آغشته شده است، در یک جلسه پرسش و پاسخ شرکت بفرمایید ببینید چه بر سر جوان‌ها آمده است. من کوچکتر از آنم که خطاب به شما اساتید حوزه چیزی بگویم، باید حوزه از احساس امنیت کاذبی که در آن به سر می‌برد خارج شود، رسالت حوزه امروز بسیار سنگین است، «حوزه» که می‌گوییم یعنی: من و شما، به بعضی از بزرگان عرض می‌کردم که بعضی مسئولین اجرایی می‌گویند مثلاً تکلیف موسیقی را باید حوزه مشخص کند، تکلیف پول اعتباری، معاملات ارزی، بورس، صادرات، مسائل بانکی و مسائل پزشکی و امثال اینها را، حوزه باید روشن کند، اینکه می‌گوید حوزه جواب دهد، منظور در و دیوار نیست، حوزه که می‌گویند یعنی: جنابعالی.

از بحث «صوم و صلوهًْ» یک قدری بیرون بیاییم، این مباحث را مطرح کنیم، اینها هم علمی است اینها هم مایه‌ی علمی می‌خواهد و طلبه را عالم بار می‌آورد، اینها هم مبتلابه ایتام آل محمد(ص) است،‌ ابواب طهارت و صوم و صلوهًْ فقط مبتلابه مردم نیست، دین‌شناسی و مباحث کلامی جدید الان در دنیا بیداد می‌کند، دنیا از ما انتظار دارد. در برابر آن خیزش که اصالتاً الهی و قدسی است و کیان الحاد را تهدید می‌کند، و قدرت‌ها از این خیزش با ترویج صوفی‌گری، رپ، ذن و بودیسم، سوءاستفاده می‌کنند در تصحیح و هدایت این جریان مقدس حوزه مسئول است، در همین تهران حتی یک سنجش میدانی نشان داد، دویست گرایش به اصطلاح عرفانی در میان جوانان رواج دارد!

من معتقد نیستم عرفان عین تصوف است، عرفان علوی، عرفان مکتبی غیر از تصوف مسلکی است، دویست فرقه در همین ام‌القرای جهان اسلام دارد کار می‌کند، ما چه کرده‌ایم؟ آیا عرفان ناب شیعی را ارائه داده‌ایم؟ ما غنی هستیم، کدام مکتبی، اسفار صدرایی ما را دارد؟

امروز حوزه در مقابل آن خیزش گسترده و این خزش خطرناک باید بایستد، ما باید فلسفه نوصدرایی را با پردازشی که مرحوم علامه‌ی طباطبایی و شاگردان ایشان از مکتب مرحوم صدرالمتألهین کرده‌اند، به شکل منقّح و ساختارمندی سامان داده، به زبان‌های مختلف ترجمه و به دنیا عرضه کنیم، دنیا از فلسفه‌های با مبانی مادی خسته شده، دنیا تشنه‌ی فلسفه‌ی برهانی شهودی و قرآنی ما است، باید عرفانمان را منقّح کنیم، کلاممان را تجدید و شبهات جدید را مطالعه کنیم و پاسخ مناسب ارائه بدهیم.

دیده‌اید اگر در جمع جوانان با دست پر حضور پیدا کرده‌اید چگونه استقبال کرده‌اند، متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست، اما متاع دین و حق سخن فطرت آنها است؟

به هر حال، این هجمه‌ها هم نعمتند، می‌گویند اگر فخر رازی نمی‌بود فلسفه‌ی صدرایی با این سطوت و قوت و اتقان هم نبود و فلسفه این همه رشد نمی‌کرد، در تضاد است که رشد به دست می‌آید.

از این تضادها نگران نیستیم و خوشوقتیم از اینکه دشمن درست در نقطه‌ی قوت ما به ما حمله کرده است، نقطه‌ی ضعف غرب فرهنگ اوست و نقطه‌ی قوت ما فرهنگ ما است و ما در این نقطه درگیریم اما باید از امکانتمان بهره بگیریم!