معنویت خودخوانده

• گفتمان «سنت‌گرایی» از جمله گفتمان‌های معنویت‌خواهی است که امروزه در جهان، طرفدارانی را در میان پیروان ادیان مختلف یافته است. گرچه خاستگاه این گفتمان را باید در چالش‌های مدرنیته جست‌وجو کرد، با این حال، در ایران معاصر نیز این گفتمان به‌ویژه در یکی‌دو دهه اخیر به‌طور گسترده مطرح شده است. نماینده بزرگ این گفتمان در ایران که اکنون در غرب زندگی می‌کند، دکتر سید‌حسین نصر است که سال‌ها قبل تحت این گفتمان به‌ نگارش آثاری دست زده و امروزه پیروانی را در ایران جذب آرای خود کرده است. بی‌تردید بررسی خاستگاه تاریخی و اجتماعی، نگرش و مبانی فلسفی گفتمان سنت‌گرایی در ایران، از جمله وظایف روشنفکران ما به‌شمار می‌رود؛ از این‌رو، جنابعالی اخیراً در چند سخنرانی به نقد گفتمان سنت‌گرایی و اندیشه‌ها و آثار دکتر نصر روی آورده‌اید. چرا به این کار مبادرت کرده‌اید و هدفتان از آن چه بوده است؟

طی ۲ سده اخیر مقوله‌ای به‌نام سنت‌گرایی در جهان مطرح شده و رفته‌رفته یک جلوه رویکردی و رفتاری را در عرض جریان‌های فکری و فرهنگی جهان پدید آورده است. از قرن هجدهم در جنبش معنویت‌گرایی و بعدها سنت‌گرایی، آرا و عقایدی مطرح شده که افراد برجسته‌ای چون رنه‌گنون و شوون از طرفداران آن به‌شمار می‌آمده‌اند. تصور می‌شود که سنت‌گرایی در چارچوب و در راستای دین‌گرایی و اسلام‌گرایی است اما من ملازمه‌ای بین سنت‌گرایی و اسلام‌گرایی نمی‌بینم. نمی‌توان گفت که هر آن که مسلمان است، سنت‌گراست.

به تعبیر دیگر سنت‌گرایی و اسلام‌گرایی معادل و مساوی یکدیگر نیستند؛ اما امروزه در جامعه ما، حتی بین نخبگان فکری میان این دو گفتمان خلط می‌شود و مدعیان و مدیران جریان سنت‌گرایی با توجه به این خلط، به مسائل غیرواقع دامن می‌زنند و ادعا می‌کنند که در روزگار ما دینداری در چارچوب سنت‌گرایی قابل درک است. البته شاید به‌دلیل مشابهت‌های ظاهری میان دین‌گرایی و سنت‌گرایی، پاره‌ای از این خلط‌ها اتفاق افتاده است. تصور من این است که سنت‌گرایی راه سوم بین تدین و مادیت‌گرایی است. ظاهراً سنت‌گرایی، مادیت‌گرایی نیست، کما اینکه لزوماً تدین و دینداری هم به‌شمار نمی‌آید. بنابراین وظیفه اندیشمندان این است که خلط میان دینداری و سنت‌گرایی را برای جامعه روشن سازند و مواضع هر یک را شفاف کنند.

• برای آنکه به مبانی شما از نقد سنت‌گرایان نزدیک شویم و برای روشن‌ترشدن بحث، از یک مبحث کلیدی در آرای سنت‌گرایان شروع می‌کنیم؛ سنت‌گرایان- همان‌گونه که از عنوان آنها نیز پیداست- «سنت» را شاه‌کلید فهم ادیان می‌دانند؛ آنها سنت را امری فراتاریخی می‌دانند که در همه ادیان جلوه و نمود داشته است و از این سبب به وحدت متعالی ادیان معتقدند. بر این مبنا آیا شما نقدی بر برداشت سنت‌گرایان از مفهوم «سنت» دارید؟

واژه «سنت» در ترکیب «سنت‌گرایی» نه به معنای «سنت» در مفهوم گفتمان فکری مثل سنت فلسفی و نه حتی به‌معنای اصطلاح حدیثی ماست که قول و فعل یا تقریر پیامبر(ص) را سنت می‌گویند؛ نه حتی در معنای شایع آن، سنت در مقابل نوگرایی است؛ بلکه سنت‌گرایان مدعی‌اند که سنت عبارت است از آن جوهره و عنصر مشترک همه ادیان و مسالک معنوی که به‌نحوی حیات و هستی را قدسیت بخشیده و همه جهان و جهات را سمت‌و‌سو‌گرفته در جهت یک امر متعالی تلقی می‌کند. البته سنت با مدرنیته در تقابل است و لذا «سنت‌گرایی» با «مدرنیسم» رویاروست.

با این حال، تصورم این است که «سنت‌گرایی» با «دین‌گرایی»‌در تقابل نیست؛ اما ضمن ابهامی که در ادبیات سنت‌گرایان حاکم است- به‌رغم تعاریفی که از اصطلاحات کلیدی خود ازجمله همین «سنت» ارائه کرده‌اند- هنوز و همچنان اتفاق‌نظری در تعاریف بسیاری از تعابیر و اصطلاحات‌شان به‌چشم نمی‌خورد. ثانیاً در این تعبیر و تلقی‌ها، افزون بر آنکه اختلاف وجود دارد و نشانگر عدم اتفاق‌نظر سنت‌گرایان است، ابهام نیز هست. مثلاً سنت‌گرایان از «امر متعالی» سخن می‌گویند اما آشکار نیست که این «امر متعالی» چیست! البته در این‌باره بحث‌های کمی هم نکرده‌اند و با این ‌حال، به یک مفهوم قابل‌درک و دارای اجماع دست نیافته‌اند. علاوه بر این ابهام در تعاریف، ابهام در مضامین هم دارند و در این ‌زمینه ادبیات مشوشی را به‌کار گرفته‌اند به‌گونه‌ای که می‌توان شاهد آورد که «دینداری»‌ و «سنت‌گرایی» را یکسان می‌انگارند و «سنت‌گرایی» را در گرو دین‌گرایی می‌دانند. نیز می‌توان از میان آثار سنت‌گرایان شواهدی دال بر ملازمه بین «سنت‌گرایی» و «دین‌گرایی» آورد.

اما همان‌گونه که اشاره شد، بین «دین‌گرایی» و «سنت‌گرایی» تهافت و تفاوت بسیاری وجود دارد. گفتیم که سنت‌گرایان، سنت را حقیقتی مأخوذ از کل ادیان می‌دانند. سؤال اینجاست که آیا این امر (حقیقت مأخوذ از ادیان) در مقام نظر هست یا عمل؟ و یا اینکه چگونه ممکن است که بتوان در مقام نظر، یک عقیده روشن و درخور و قابل دفاع را از مجموعه ادیان، دین‌واره‌ها و عرفان‌ها اخذ کرد؟ برای سنت‌گرایان فرقی نمی‌کند که این ادیان چگونه باشند؛ از ادیان توحیدی و غیرتوحیدی، گرفته تا ادیان بی‌خدا و ملحدانه؛ از عرفان‌های موحدانه و وحدت‌گرا و اصیل متصل به ادیان توحیدی گرفته تا عرفان‌واره‌های جدید.

از مجموعه اینها چگونه می‌توان یک نظر و مفهوم واحد را به‌دست داد، درحالی که در برخی از این مسلک‌ها و گفتمان‌های معرفتی و معنوی که آنها (سنت‌گرایان) مماشاتاً دین می‌نامند، مثل بودیسم (البته در برخی از فرقه‌هایش) اصلاً «خدا» مغفول است، تا برسیم به ادیانی که چند خدایی و شرک‌آمیزند و در نهایت ادیان توحیدی و خداباور که احیاناً شامل ادیان توحیدی عقل‌گرا و غیرعقل‌گرا می‌شوند؟ بنابراین می‌بینیم که درخصوص مبدأ در سنت‌گرایی، تنوع بسیاری وجود دارد، تا به این برسیم که سنت‌گرایی درباره صفات و ذات مبدأ چه می‌گوید. در این وضعیت می‌توان از دیدگاه‌های الهیات سلبی و الهیات تعطیلی گرفته تا الهیات ایجابی و تشریحی که تلقی و تعریف آنها از ذات و صفات ، کاملاً متعارض و گاه متناقض است، سراغ گرفت.

حال این مجموعه را کنار هم بگذارید؛ ببینید آیا می‌توان یک امر و حقیقت قدسی مشترک از آن استخراج کرد؟ در این مجموعه، دین چند خدایی، دین موحد، دین ملحد و بی‌خدا، دین قائل به خدای واحد متشخص، دین قائل به خدایان متعدد متشخص، دین قائل به خدا بر مبنای الهیات سلبی، تشریحی، دین معتقد به حسن و قبح ذاتی افعال و دین منکر حسن و قبح ذاتی افعال و… در کنار هم قرار گرفته‌اند. پرسش بنیادین این است که چگونه می‌توان بین این تنوع و تناقض‌ها، تجمیع کرد و امری مشترک به ‌نام «سنت» را از آن اصطیاد کرد؟ برهمین مبنا، به‌سراغ سایر محورها هم می‌توان رفت؛ مثلاً در بحث «معاد»، «شریعت» و «اخلاق» در این دو مجموعه تفاوت‌های زیادی وجود دارد. به سخن بهتر در حوزه‌های هستی‌شناختی، اخلاق، شریعت، معاد، احکام و… نمی‌توان این تنوع ادیان و دین‌واره‌ها را کنار هم آورد، از آنها حقیقت واحدی استنباط کرد و گفت که این است حقیقت و سنت یکتایی که حرفش را می‌زدیم!

سؤال این است که سنت‌گرایان همگان را به چه چیزی فرامی‌خوانند؟ آنها ظاهراً مدعی هستند که همگان را به این حقیقت و سنت مشترک مأخوذ از ادیان و دین‌واره‌ها فرا می‌خوانند. حال‌ آنکه آیا می‌توان این حقیقت واحد را از ادیان توحیدی و ادیان چندخدایی مشترکاً استنباط کرد؟

• اگر اشتباه نکنم، شما بر این نظرید که «سنت‌گرایان» مبنای اعتقادی خود را از ادیان مختلف حتی ادیان شرک‌آمیز و بی‌خدا می‌گیرند؛ حال آنکه، تا جایی که از خلال آثار سنت‌گرایانی چون گنون، شوون و سید‌حسین نصر برمی‌آید، سنت‌گرایی، جست‌وجوی حقیقت متعالی و قدسی در بستر ادیان توحیدی با شرط التزام به یک دین خاص است. برای مثال فکر نمی‌کنم که دکتر نصر بر این نظر باشد که اعتقادات خود را از مجموع ادیان اخذ کرده است، بلکه او در جاهای مختلف ، خویش را ملتزم به اسلام و یک مسلمان می‌داند. حال ممکن است سنت‌گرایانی مثل «هیوستون اسمیت» و دیگران در این زمینه کمی متفاوت‌تر بیندیشند بنابراین دست‌کم می‌توان گفت که سنت‌گرایان در مورد چگونگی اخذ مبانی معرفتی و اعتقادی‌شان ، متفاوت می‌اندیشند؛ نه آنکه بگوییم آنها از میان عرصه فراخ ادیان تاریخی و معنویت‌های باستانی و جدید، اموری را گرفته و به هم متصل کرده‌اند و نام آن را «سنت» گذاشته‌اند. به نظرم باید درباره مفهوم و معنای «سنت» از دیدگاه سنت‌گرایان کمی دقیق‌تر بود.

آن‌قدر ادبیات سنت‌گرایان مشوش است که دقیقاً دراین‌باره نمی‌توان اظهارنظر کرد اما ظاهراً دیدگاه‌هایی در سنت‌گرایی وجود دارد که تقید به دین خاصی را در عمل و نظر ، شرط سنت‌گرایی می‌داند؛ از سوی دیگر، مصادیقی داریم که می‌بینیم در ادیان مختلف افرادی ادعای سنت‌گرایی می‌کنند. بنابراین، سنت‌گرایان هم در میان مسیحیان هستند و هم در بین یهودیان و مسلمانان و هم در جمع برخی از متفکران بی‌مذهب که بر سنت‌گرایی اصرار می‌ورزند و نیز [بین] کسانی که ظاهراً از دینی به دینی دیگر درآمده‌اند و هنوز معلق بین آن دو هستند. مثلاً همین کربن که یکی از شخصیت‌های برجسته‌ای است که به عالم اسلام به‌ویژه شیعه باطناً- که البته مورد تأیید نیست- خدمات زیادی کرده است بالاخره معلوم نشد که مسلمان است یا مسیحی؟!

شاید به تعبیر مزاح‌آمیز خودش، شیعه پروتستان بوده باشد. افراد نزدیک به وی ازجمله دکتر نصر تصریح می‌کنند که ما هیچ‌وقت ندیدیم که او نماز بخواند. به هرحال نهایتاً او را در قبرستان مسیحیان دفن کردند حال آنکه بسیاری تصور می‌کردند وی مسلمان شیعه است. اینکه یک مسیحی، یک یهودی، یک مسلمان و حتی یک بی‌مذهب هم می‌تواند سنت‌گرا باشد، محل بحث ماست. سؤال مهم این است که بالاخره این سنت‌گرایی چیست که با توحید، ثنویت و حتی با شرک می‌سازد؟ یا این سنت‌گرایی چیست که هم با شریعت می‌سازد و هم با لاابالی‌گری و عدم شریعت؟ کجا دینداری با تکثرگرایی دینی می‌سازد؟ اگر مسلمان باشیم و معتقد باشیم که اسلام حق منحصر یا لااقل [حق] شامل است، چگونه می‌توان پذیرفت هرآنچه که در اسلام هست در ادیان دیگر هم وجود دارد؟

آیا یک مسلمان می‌تواند به‌رغم عقیده به «خاتمیت» و عقیده به حصر حجت اسلام در عصر حاضر پس از انقضای دوران یهودیت و مسیحیت، بپذیرد که چیزی به‌نام سنت‌گرایی وجود دارد که از همه ادیان موجود و محقق فراهم آمده است؟ ما از دکتر نصر، به‌عنوان یک مسلمان شیعه می‌پرسیم که آیا شما از اسلام چیزی کم دارید که از مقوله‌ای به‌نام سنت‌گرایی سخن می‌گویید؟ اصلاً چرا سنت‌گرایی می‌گویید و نمی‌گویید اسلام‌گرایی، مسلمانی، تشیع و… ؟ آیا سنت‌گرایی چیزی افزون بر دیانت و حوزه‌های دینی به ما خواهد داد؟

اگر چیزی افزون‌تر نمی‌دهد، پس چرا در عرض اسلام از آن صحبت به‌ میان نیامده است؟ اگر چیزی افزون‌تر می‌دهد، آن چیست؟ اگر معتقدید که سنت‌گرایی چیزی اضافه‌تر از اسلام می‌دهد، این نشان می‌دهد که اسلام کاستی‌هایی دارد که برای رفع آن باید از بیرون آن، چیزهایی را اخذ کنیم. اینکه می‌گویند سنت‌گرایی مأخوذ از ادیان است، دقیقاً این معنا را می‌رساند که از مجموع ادیان چیزهایی گرفته می‌شود که در اسلام نیست و این، یعنی اینکه اسلام، دینی کامل و جامع نیست! بنابراین طرح ایده سنت‌گرایی در عرض اسلامیت و مسلمانی به شبهاتی از این دست دامن می‌زند.

علاوه بر اینکه پاره‌ای از باورهای مسلم دینی با برخی مدعیات سنت‌گرایی منافات دارد، مثل همین تکثرگرایی دینی. قول به اینکه حقیقت در مجموعه‌ای از ادیان و دین‌واره‌ها توزیع شده، از دیدگاه اسلام مردود است و آشکارا با آیات و روایات فراوانی از در مخالفت درمی‌آید.

• عطف به دلایلی که شما در رد سنت‌گرایی آوردید، پس چرا عده‌ای از عالمان جهان اسلام در شمار این جرگه درآمده‌اند و از آن دفاع می‌کنند؟ بی‌تردید نمی‌توان آنها را به عدم بصیرت در اسلام متهم کرد؛ آنها چرا خود را سنت‌گرا می‌دانند؟

من احساس می‌کنم که برخی از مروجان و مدعیان سنت‌گرایی در جهان اسلام «خود تاریخی»‌شان را گم کرده‌اند. آنها خود را به‌جای گنون و شوون گذاشته‌اند، حال آنکه گنون و شوون دو غربی‌ای بودند که از ظلمت مادی فرهنگ غرب گریخته و به دامان نورانی اسلام و جهان اسلام درآمده بودند و درواقع تحت فشار مادیت مدرن و با توجه به کاستی‌ها و نارسایی‌های دین رسمی آن خطه، برداشتی از اسلام پیدا کرده بودند که از قضا تمام آن (برداشت) غلط نبوده و باید که به آنها حق داد که چنین تفکر و رویکردی را اتخاذ کرده‌اند.

آنها در جایگاه و هویت تاریخی خودشان حق دارند که از چنان مادیت و نارسایی‌هایی بگریزند و به چیزی بهتر از آن دست آویزند. اما وقتی یک مسلمان شرقی ایرانی شیعه از آنچه که دیگران سخن می‌گویند، دم می‌زند، دچار یک «خود گم‌کردگی تاریخی» شده و به‌اصطلاح سوراخ دعا را گم کرده است. من مسلمان شیعه ایرانی چیزی فراتر از آنچه امثال گنون مرا به آن فرامی‌خوانند، در چنگ دارم. وقتی من از آنچه که گنون و دیگران از آن سخن می‌گفتند، دم بزنم، درواقع خودم را با آن خلط کرده‌ام. من از این مسئله به سیطره مجاز در هویت تاریخی تعبیر می‌کنم؛ به این معنا که یک انسان «من تاریخی»‌خود را گم کرده و من دیگری (مجازی) را بر خود تنیده و در آن جایگاه سخن می‌گوید. برخی از مسلمان‌زادگان و ایرانی‌تباران و یا حتی ایرانی مقیمانی که امروزه از سنت‌گرایی دم می‌زنند، مبتلا به چنین آفت معرفتی‌ای هستند.

• شما با ایجاد تمایز میان سنت‌گرایی غربیان و سنت‌گرایی مسلمانان، ۲ سنخ از سنت‌گرایی را مشخص کردید؛ سنت‌گرایی حاصل وضعیت تاریخی غرب و سنت‌گرایی ناشی از شرایط و بحران تاریخی کشورهای مسلمان که عده‌ای از مسلمانان را برای حل و تبیین آن به سمت این گفتمان گسیل داشته است. آیا می‌توانید کمی بیشتر این شرایط تاریخی و بحران برآمده از آن را بشکافید و تحلیل کنید؟

به‌نظرم عللی که موجب ظهور چنین گفتمانی شده، معطوف به علل تاریخی و فرهنگی عقبه دیگری به غیر از عقبه کشورهای شرقی و جهان اسلام است؛ عواملی مانند نارسایی‌ها و ناراستی‌هایی که در مسیحیت غربی بوده و پاسخگوی عطش معنوی جامعه خودش نیست. دلیل این مسئله کاملاً روشن است و آن انقضای تاریخ مصرف ادیان (مسیحی و یهودی) است. بنابراین، التزام به مسیحیت کنونی و محقق، خود‌به‌خود یکسری عوارض را به بشر امروز تحمیل کرده است. اینجاست که پاره‌ای از افراد خیرخواه و حقیقت‌جو در غرب که در پی چاره‌جویی جهت معضلات خود و دیگران هستند، می‌خواهند از چنین دینی بگریزند و به دامان چیزی بدیل آن پناه آورند. علاوه بر این، ایدئولوژی‌های مادی‌ای که در طی این ۴- ۳ قرن ترکتازی می‌کردند و میداندار عرصه‌های معرفتی و معیشتی بودند، نتوانستند به وعده‌های خود جامه‌عمل بپوشانند و در نهایت بشر از تحقق این وعده‌ها مأیوس شد؛ این بود که لیبرالیسم، مارکسیسم و… هیچ‌کدام نتوانستند گرهی از کار فروبسته بشر امروز بگشایند و نتیجتاً انسان کنونی در پی راهی برای خروج از این بن‌بست‌هاست.

این طبعاً بشر را به مکاتب و عقاید بدیل آن ایدئولوژی‌ها رهنمون می‌سازد. خستگی از زندگی سراسر مادی، حسی و صوری‌ای که همواره به تن و ظاهر می‌پردازد، انسان معاصر را به‌دنبال آرامش، امنیت روحی و لطافت آسمانی کشانده است. از این عوامل که بگذریم، این مجموعه گرایش‌ها یک خطر را برای قدرت‌های بزرگ پدید آورده است؛ این خطر پناه‌آوری این نسل به ادیان حقیقی یا دین بر حق ـ یعنی اسلام‌ـ است. به‌ویژه در این ۳دهه اخیر با ظهور انقلاب اسلامی این خطر جدی‌تر شد که مبادا این نسل پی به یک مسلک معنوی و ملکوتی ببرد که در آن صورت امکان جلوگیری و مقابله با آن از میان برود.

چون اگر دل‌ها معطوف به یک قضیه، حتی شخص بشود، با ترفندهای سیاسی و زور و اجبار نمی‌توان بر آن غالب شد؛ همان‌گونه که روزگاری قدرت‌های غربی، خرگاهی به ‌نام کمونیسم را برپا کردند تا باز سرنخ در دستان خودشان باشد. از این‌رو، تصورم این است که لیبرالیسم و کمونیسم ۲گفتمان و جریان برخاسته از مدرنیته‌ هستند. بنابراین هردو زاده مدرنیته هستند؛ لذا نزاع بین کمونیسم و لیبرالیسم یک نزاع خانوادگی است. پس از آنکه انقلاب اسلامی ظهور کرد و گرایش به الهیات رهایی‌بخش از ادیان به صحنه آمد، قدرت‌ها احساس کردند که یک رقیب جدی وارد میدان شده است لذا به این نتیجه رسیدند که باید رقیب ساختگی خود را رها سازند تا آن خرگاه برچیده شود.

بنابراین آنها در مقابل چشمان حیرت‌زده مردم جهان، مثل آب خوردن بساط کمونیسم را جمع کردند و به مقابله با آنچه که حقیقتاً می‌توانست رقیب لیبرالیسم باشد، برخاستند و آن [مقابله با] گرایش به دین و معنویت بود. آنها در تقابل با وحیانیت دو طریق را پیشه خود ساختند که درحقیقت ۲روش متعارف مقابله است و همواره در طول تاریخ چنین بوده است: یکی روش تقابل آشکار یا مقابله علنی؛ یعنی کارشکنی‌ها، تهاجم‌ها و جنگ‌های نظامی و اقتصادی. دوم، متوسل شدن به طریقه غیرمستقیم مقابله با آن، از طریق ایجاد جریان موازی. البته این روش (ایجاد جریان موازی) یک ترفند تجربه‌شده بشری است. آنها با این کارها می‌خواستند جریان مقابل را تضعیف کنند؛ از این‌رو، به نظرم، شعارهایی مثل معنویت‌گرایی و سنت‌گرایی جریان‌های موازی‌ای هستند که غرب پدید آورده تا با این موج جدید به مقابله برخیزد. بنابراین، سرنخ این جریان‌ها دست خود غربی‌هاست.

امروزه در آمریکا، بودیسم بیش از هر جای دیگری ترویج می‌شود اما از اسلام‌گرایی خبری که نیست، تقابل هم با آن می‌شود. البته مقصودم اسلام‌گرایی معتدل عقلانی وزین ‌است نه اسلام طالبانی که در جهان اسلام هم جایگاهی ندارد. اکنون طی چند دهه دکتر نصر سنت‌گرایی را در آمریکا ترویج می‌کند و کسی هم معترض او نیست و نمی‌شود؛ اما آیا همین فرد می‌تواند به‌راحتی از اسلام انقلابی و عدالت‌خواه سخن بگوید؟ حتماً اجازه نخواهند داد. تصورم این است که برای مقابله با رشد رقیب جدی لیبرالیسم و دمکراسی‌خواهی لیبرال‌منشانه غربی و نیز برای اشباع کاذب عطش معنویت در غرب، چیزی به‌نام سنت‌گرایی و معنویت‌گرایی به ‌تدریج دارد مطرح می‌شود. ازاین‌رو، سنت‌گرایی یا معنویت‌گرایی ضدیتی با لیبرالیسم، سکولاریسم و اومانیسم ندارد. البته ممکن است در برخی مباحث نظری با اومانیسم تعارض‌هایی داشته باشد؛ اما با آن دو (لیبرالیسم و سکولاریسم) تعارضی ندارد.

این است که من همواره گفته‌ام سنت‌گرایی و تجدد‌گرایی- مثل لیبرالیسم و کمونیسم- دو فرزند مدرنیته‌اند و اگر ظاهراً نزاعی بین آنها درمی‌گیرد، نزاعی خانوادگی است. ما این نزاع ساختگی و غیربومی را نباید به خانه خودمان راه دهیم. درست است که جامعه ما، جامعه مدرنیته‌زده است اما مدرن نیست. ما اصلاً به‌ عهد مدرنیته راه پیدا نکرده‌ایم تا برسد به پسامدرن. و بسا، بلکه قطعاً هرگز وارد عهد مدرنیته نخواهیم شد؛ چرا که مدرنیته یک دوره تاریخی، فرهنگی و معرفتی خاص است که پیشینه ویژه‌ای در اقلیم تاریخی خاصی دارد و روزی سپری خواهد شد. بنابراین مدرنیته ، متعلق به همان اقلیم و بستر تاریخی است و آوردن چنین گفتمان‌ها و چالش‌های غیربومی به سرزمین‌های شرقی مثل ایران- باز تأکید می‌کنم- نشانه «گم‌کردن هویت تاریخی اصیل»‌است.

• با وجود نکاتی که شما بیان کردید، هنوز این مسئله- که البته در پرسش‌های قبلی نیز به آن اشاره کرده بودم- روشن نشده که چگونه و چرا سنت‌گرایان مسلمانی نظیر دکتر نصر در آثار و گفتار خود، گفتمان «سنت‌گرایی»‌را نه‌تنها امری جدا و متمایز از اسلام – یا حتی تکمیل‌کننده آن- نمی‌دانند بلکه آن را در آیات و روایات اسلامی بازمی‌جویند؟ آیا این خوانشی دیگر از اسلام در کنار خوانش‌های موجود دیگر از آن نمی‌تواند تلقی شود؟

البته ما منکر خدمات دکتر نصر نیستیم و لذا کمال بی‌انصافی است که نسبت به کوشش‌های کامیابی که او در معرفی فلسفه اسلامی و فرهنگ تشیع در جهان غرب داشته، بی‌اعتنا باشیم؛ نیز این را هم بیفزایم که مقصودم این نبوده که هر آنچه را که دکتر نصر می‌گوید غلط است بلکه می‌خواهم بگویم که امثال دکتر نصر مبتلا به تشویش و اضطراب فکری هستند و به تعبیری می‌توان گفت که ۳دکتر نصر داریم: ۱- نصر مسلمان ۲- نصر صوفی ۳- نصر سنت‌گرا.

از اظهارات و آثار دکتر نصر، برای هر ۳ وجه شخصیتی می‌توان شواهد کافی آورد. حرفم این است که این‌سه با هم جمع نمی‌شوند و درواقع اگر مسلمان باشیم، نیازی به سنت‌گرایی و صوفی‌گری نداریم و آقای دکتر نصر با ترویج این معارف مشوش لطمه به فهم درست، سلیس، ناب و زلال از اسلام اصیل می‌زند. از این‌رو، ما از یک سو با نصر معتقد به اسلام روبه‌روییم و از سوی دیگر با نصری که در برخی آثارش تصریح کرده پیرو فرقه متصوفه «شاذلیه» است و در نهایت با نصری [مواجهیم] که از سنت‌گرایی- با همه ابهامات و شبهات پیش‌گفته- دفاع می‌کند. حرف من این است که این‌سه با هم ناسازگارند. وقتی دورادور به کلان‌اندیشه‌های دکتر نصر رجوع کنیم، ممکن است به نظر جالب بیایند اما هنگامی که در آنها دقیق می‌شویم و تجزیه و تحلیلشان می‌کنیم و التباس‌ها و شبهات، تعارض‌ها و تناقض‌ها را از آنها بیرون می‌کشیم، وی زیر سؤال می‌رود.

ما به جرم اینکه دکتر نصر همکار رژیم سلطنتی سابق بوده، نمی‌خواهیم همه شایستگی‌ها و خوبی‌های وی را انکار کنیم. اکنون هم بیش از آنکه در مقام نقد رفتار وی باشیم در مقام نقد گفتار و اندیشه‌های وی هستیم. در نتیجه باز تأکید می‌کنم که همه اظهارات دکتر نصر باطل و انحرافی نیست. ما مجموعه‌ای از آثار وی را نقد می‌کنیم و درواقع تناقض‌ها و تهافت‌های وی را مشاهده می‌کنیم. این را هم اشاره کنم که حتی باطل هم یکسره باطل نیست و درواقع هر شبهه‌ای، حق آمیخته با خطاست؛ به این معنا که در شبهه رگه‌هایی از حقیقت هست و کار ما بررسی آن رگه‌هاست وگرنه دکتر نصر یک مسلمان ایرانی است و به رغم اینکه با انقلاب مسئله داشته، در ظاهر کمتر تظاهر به ضدیت با آن (انقلاب) کرده است.

دیدگاهتان را بنویسید