پدرخوانده‌های علوم انسانی

در سومین دوره جشنواره بینالمللی فارابی که با هدف تکریم از نام آوران علوم انسانی و تقویت این حوزه معرفتی برگزار میشود، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به عنوان «برترین نهاد پژوهشی کشور» برگزیده و معرفی شد که با کسب ۱۰ جایزه از ۱۹ عنوان بخش مسابقه بیشترین جوایز این دوره از مسابقات را به خود اختصاص داده است. این امر شاید گواهی بر کامیابی مدیریت علمی شایسته این نهاد پژوهشی باشد.به این اعتبار، با حجتالاسلاموالمسلمین علی اکبر رشاد به عنوان موسس و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در باب «وضعیت علوم انسانی» در «ایران» به گفتوگو نشستیم. لازم به ذکر است که استاد رشاد در جشنواره فارابی امسال به خاطر «نظریه اتبناء» به عنوان «نظریهپرداز برجسته» نیز معرفی شد و این نشان از این دارد که او علاوه بر مدیریت عالی یک مرکز پژوهشی، خود نیز از تئوریسینهای حوزه علوم انسانی است که به خوبی با فراز و فرود این قلمرو آشناست و شنیدن آسیبشناسی علوم انسانی از زبان وی بیشک خالی از نکات کلیدی و راهکارهای بنیادین نخواهد بود.

استاد رشاد! ملاک تمایز علوم چیست؟ به تعبیر دیگر، علوم با چه معیاری از یکدیگر متمایز می شوند و چه وقت یک شاخه از معرفت به صورت معرفتی مستقل در می آید؟

اگر بپذیریم که بین علوم حقیقی و علوم اعتباری تفاوت ماهوی هست که قطعاً چنین است؛ معیار تمایز این رشته ها نیز باید متفاوت باشد؛ مرحوم علامه طباطبایی معتقد بودند معیار تمایز در رشته های علوم حقیقی به تفاوت موضوع آنها است و در علوم اعتباری به اغراض و غایات آنها. این قول مرحوم علامه طباطبایی حرف دقیقی است.

حقیقی و اعتباری بودن علوم نیز به حقیقی و اعتباری بودن موضوع آنهاست.

علوم انسانی در حلقه علوم حقیقی تعریف می شود یا در زیرشاخه علوم اعتباری قرار می گیرد؟


موضوع علوم انسانی «انسان» است. علوم انسانی از اوصاف، احوال و احکام رفتارجمعی یا فردی انسان ها سخن می گوید و به این اعتبار که موضوع علوم انسانی، موضوعی واقعی و حقیقی است در زمره علوم حقیقی دسته بندی می شود، هر چند که برخی شاخه ها ی آن می تواند در زمره علوم اعتباری طبقه بندی شود.

به نظر می رسد علوم انسانی ما به شدت متاثر از ارزش ها و گفتمان های غربی است. وقتی این گفتمان وارد فضای فکری ما می شود گاهی با ارزش های فکری و دینی ما تضاد و تعارض پیدا می کند و حتی ارزش های فکری ما را تحت الشعاع قرار می دهد؟ راه برون رفت از چنین فضایی چیست؟

با توجه به معیار تمایز علوم بسته به تعریفی که ما از انسان ارائه می کنیم علوم انسانی ما متفاوت خواهد شد. یک نوع علوم انسانی تابع مکتبی است که در آن انسان را خلیفه الله می داند و هویت خلیفه ًْ اللهی او را مبتنی بر ماهیت عبداللهی او می پندارد و انسان را پیوسته بر حق، و کانون هستی و وحی و دارای فطرت الهی، خیرخواه، عدالت جوی، پاک سرشت و مسالمت جو معرفی می کند و دیگر علوم انسانی ای است که انسان را گرگ انسان می پندارند، و او را دارای سرشتی غیر الهی می انگارد. که این دو تفاوت جوهری خواهند داشت. علوم انسانی اسلامی و بومی ما از نوع نخست است.

بنابراین نقطه آغاز در علوم انسانی، انسان شناسی و ارائه تعریفی از انسان است. به تعبیر وسیع تر نقطه آغاز، طراحی «فلسفه علوم انسانی» است. ما براساس مبانی و معارف دینی خود باید نظریه هایی مستقل از علوم انسانی غرب ارائه کنیم. گفتمان ها و نظریه های غربی وقتی در بستر گفتمان ارزش های دینی و فکری ما قرار می گیرد بی شک تضادها و تعارض هایی را به وجود می آورد و راه برون رفت از این فضا تدوین نظریه هایی مستقل و جدید بر پایه مبانی دینی و ارزشی خودمان و تدریس آنها در کنار نظریات کنونی است.


آیا می توان از صحبت های شما چنین برداشت کرد که شما به «علوم انسانی اسلامی» همچون جامعه شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، مدیریت اسلامی، انسان شناسی اسلامی و… معتقد هستید؟

بله. مگر راهی غیر از این پیش روی ما هست؟ اگر کسی منکر چنین انگاره ای باشد، حیثیت و اعتبار علمی خود را مخدوش می کند.

برخی از عبارت «اسلامی سازی علوم انسانی» استفاده می کنند. چقدر این تعبیر مناسب راهکارهای ما است؟

کاملاً تعبیر اشتباهی است چرا که بحث ما «اسلامی سازی» نیست. ما که نمی خواهیم علوم انسانی موجود را رنگ و لعاب اسلامی بدهیم. همانطور که پیشتر اشاره کردم علوم انسانی و علوم اجتماعی مبتنی بر تلقی خاصی از انسان و جامعه است. اگر تلقی ما از جامعه و تعریف ما از انسان تغییر کند، جامعه شناسی و علوم انسانی ما هم متفاوت خواهد شد. بنابراین دو تلقی از انسان و جامعه دو دسته جامعه شناسی و علوم انسانی را پدید خواهد آورد. ما معتقدیم چون تعریف ما از انسان متفاوت از مبانی تعریف غربی است به این اعتبار علوم انسانی ما هم خواه ناخواه متفاوت و متمایز از غرب خواهد بود. بنابراین ما باید نظریه ها و مبانی علوم انسانی خود که مبتنی بر منابع دینی و اسلامی مان است را پدید آوریم. پس به هیچ وجه بحث اسلامی کردن علوم انسانی مطرح نیست. به این معنا که بخواهیم قالب را حفظ کنیم و مضمون را تغییر دهیم یا بالعکس با حفظ محتوا به تغییر قالب بپردازیم و بپنداریم که علوم انسانی اسلامی تولید کرده ایم، به خطا رفته ایم.

البته این رویکرد به این معنا نیست که ما مکاتب و نظریه های علوم انسانی رایج جهانی و غربی را کنار بگذاریم. بلکه معتقد هستیم که علوم انسانی غربی عمدتاً با جوهر سکولاریستی و در یک بستر فرهنگی خاصی با موضوع و اهداف و روش شناسی خاصی پدید آمده است و از آنجا که علم است باید مورد مطالعه، تدریس، تحقیق و نقد قرار گیرد اما نمی تواند با مبانی فکری ما سازگار و در مسائل بومی ما راهگشا باشد.

آیا اساساً فرایند تولید علوم اسلامی و علوم انسانی اسلامی، فرآیندی قابل پیش بینی و قابل سیاستگذاری است؟ به تعبیر دقیق تر، آیا می توان با تصمیم گیری، علم تولید کرد؟ و اگر چنین است چه مراکز و نهادهایی عهده دار این امر بوده و هستند؟

هیچ پدیده ای در حیات بشر مطلقاً جبری نیست، هر چند ممکن است به دلیل ناشناخته بودن برخی عوامل گاه نتوان جریان برخی امور را مدیریت کرد، اما اولاً: جهان اسلام بویژه ایران همواره از جمله طلایه داران علوم انسانی بوده است. در نتیجه در تاریخ علم، مکاتب و نظریه های بسیاری به نام مسلمانان و ایرانیان ثبت شده است. مسلمانان و ایرانیان موسس دانش های بسیاری هستند که امروزه غربی ها برای آنها پدرهای ناخوانده تراشیده اند که بسی متاخرتر از بنیانگذاران اصلی آنها هستند. من اینجا باید از استاد علامه محمدتقی جعفری یاد کنم که بارها می گفت همه نظریه های علوم انسانی از ادبیات فارسی ما، قابل استنباط است. ثانیاً اینکه، طی دهه های اخیر اهتماماتی برای معرفی و تولید نظریه در قلمرو علوم انسانی شده است.

بعد از انقلاب موسساتی با رویکرد آموزشی همچون دانشگاه امام صادق(ع)، دانشگاه مفید، مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد و برخی مراکز با رویکرد پژوهشی مانند دفتر حوزه و دانشگاه، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی، دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم به وجود آمدند و پیش از انقلاب نیز شخصیت هایی امثال استاد شهید مطهری و مرحوم علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی (ره) و در ادامه نسل بعدی، اگر نه علم جدید ولی در برخی علوم مکتب جدید تاسیس کردند و سپس در بستر وقوع انقلاب اسلامی به طور طبیعی اتفاقات مبارکی افتاد که گاهی پیامدهای جهانی داشت. ثالثاً انقلاب اسلامی بسیاری از نظریه ها در فلسفه دین، فلسفه تاریخ، فلسفه تمدن، جامعه شناسی، کلام و الهیات و اقتصاد را تحت تاثیر قرار داد وحتی به ظهور نظریه های جدید منجر شد. اما متاسفانه این تاثیرات تاکنون در قالب یک طرح علمی و مطالعاتی، استقرا نشده و مورد تحقیق و تدقیق قرار نگرفته است. رابعاً: در مورد نظریه پردازی در علوم انسانی نیز آنچه که انجام شده به رغم ارزشمندی، در نسبت با نیازهای جامعه علمی ما بسیار اندک است. چرا که علوم انسانی غیردینی یعنی علوم انسانی مبتنی بر تفکرات سکولاریستی پیشینه ای نزدیک به چهارصد سال دارد و ما برای مواجهه با چنین پیشینه ای به حضوری فعال تر و کارهایی وسیع تر نیاز داریم تا بتوانیم در این معرکه عظیم علمی عرض اندام کنیم.

خامساً: مسئولیت ستادی و سیاستی این نوع اقدامات به عهده شورای عالی انقلاب فرهنگی است.

دیدگاهتان را بنویسید