غایت‌شناسی و کارکردسنجی علم اصول

مسئله‌ی غایت‌شناسی و نیز کارکردسنجی علم از مسائل اساسی فلسفه مضاف به هر علمی است. هر علمی فلسفه‌ و مبنایی دارد که اصطلاحاً به فلسفه مضاف به آن علم تعبیر می‌شود. درخصوص اصول هم طبعاً باید در چارچوب فلسفه علم یک دانشی را فراهم شود که به مبادی و مبانی این دانش بپردازد. این دانش بالفعل وجود ندارد، اما طی سنوات اخیر بعضی فضلا به آن پرداخته‌اند. ما هم در حال طراحی و تألیف یک دوره نسبتاً مفصل فلسفه اصول هستیم.

بیست‌ودو مبحث و محور را در علم فلسفه اصول در نظر گرفته‌ایم، یکی از آن محورها غایت و فائدت علم اصول است. تعریف علم اصول، موضوع علم اصول، غایت علم اصول، روش علم اصول، قلمرو علم اصول، تا پاره‌ای از مبادی و مبانی فرامسئله‌ای علم اصول و مبادی و مبانی معطوف به مقصدهای اصولیه که بیست‌ودو محور می‌شوند و همینطور که ملاحظه می‌کنید غایت و فائدت علم اصول، محور پنجم از محورهای بیست‌ودوگانه فلسفه علم اصول است.

مسئله‌هایی که در فلسفه‌های مضاف به علم‌ها، مثل فلسفه علم حقوق یا مطلق فلسفه علم، فلسفه علم فیزیک، فلسفه علم سیاست، فلسفه علم فقه، چون فلسفه‌های مضاف به دو دسته کلان، با عنوان فلسفه‌های علوم و فلسفه‌های عموم تقسیم می‌شوند. فلسفه هنر، فلسفه یک امر و مقوله است، هنر علم نیست. فلسفه حقوق، یعنی فلسفه خود مقوله حقوق، فلسفه سیاست، یعنی فلسفه خود مقوله سیاست. اینها فلسفه‌های مضاف به مقولات و امور کلان هستند.

دسته دوم از فلسفه‌های علوم، فلسفه‌های مضاف به علم هستند. فلسفه علم حقوق با فلسفه حقوق فرق می‌کند، فلسفه علم سیاست با فلسفه سیاست متفاوت است.

مباحث، در فلسفه‌های مضاف به علم‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ مباحثی که معطوف و ناظرند به خود آن علم بما هو علم، احکام کلی آن علم بیان می‌شود، مانند تعریف آن علم، موضوع آن، غایت، قلمرو و روش آن علم. اینها همگی راجع به خود آن علم است و هیچ نظارتی بر مسائل آن علم ندارد.

دسته دوم از مسائلی که در فلسفه‌های به علم‌ها بحث می‌شود ناظر به مسئله‌های آن علم‌هاست. مثلاً شما اگر در اصول یک بحث زبان‌شناختی در خصوص وضع و الفاظ بکنید، این بحث فلسفی می‌شود درباره بخشی از اصول که مبحث الفاظ است. فلسفی است ولی ناظر به کل علم اصول نیست و معطوف به بخشی از علم اصول است. چون فلسفه‌های مضاف با رویکرد فرانگر، مشرفانه و عقلانی به مطالعه آن علم یا مسائل آن علم می‌پردازند، پس همه مسائل فلسفه‌های مضاف فرانگر و عقلانی هستند؛ چون فلسفه‌اند و فلسفه عقلانی است. فرانگر هستند، یعنی در درون علم کاری نمی‌کنند.

منتها دسته‌ای از این مسائل فرانگر معطوف به کل علم هستند، پس فرادانش و فراعلم هستند. دسته‌ای از آنها هم فرای مسئله‌های هستند، پس فرامسئله‌اند.

پس مباحث فلسفه‌های مضاف به علوم که نیمی از فلسفه‌های مضاف هستند که نیم دیگر آنها فلسفه‌های امور هستند، به دو بخش مباحث فرادانشی و فرامسئله‌ای تقسیم می‌شوند. آن دسته از پرسش‌های فلسفی که درباره کل علم مطرح می‌شود و پاسخ داده می‌شود فرادانشی هستند. آن دسته‌ از مباحثی که در فلسفه مضاف معطوف به مسئله‌ها هستند و در مورد مسئله‌ها پرسش‌های فلسفی مطرح می‌کنند و پاسخ می‌دهند، فرامسئله‌ای می‌شوند.

حال با این توضیح بحث غایت‌شناسی، چون در مورد کل دانش اصول صحبت می‌کند و سئوال از این دارد که غایت کل اصول چیست، فرادانشی است.

در اینجا یک پرسش مطرح می‌شود؛ اگر از غایت یک مسئله خاص پرسیدیم، مثلاً پرسیدیم غایت مبحث اوامر یا نواهی چیست؟ این هم می‌تواند یک پرسش فلسفی باشد، چون پرسش از غایت، پرسش از علت غایی است و بحث از علت، بحث فلسفی و هستی‌شناختی است، چون بحث‌های فلسفی عمدتاً یا هستی‌شناختی‌اند یا معرفت‌شناختی.

اگر ما از غایت یک مسئله از مسائل علم اصول پرسش کنیم در این صورت فرامسئله‌ای می‌شود. پس می‌شود همین مبحث غایت‌شناسی، آنگاه که معطوف به غایت علم و از غایت دانش پرسش می‌کنیم در زمره مباحث فلسفی و فلسفه مضاف فرادانشی انگاشته شود و هرگاه همین پرسش که غایت چیست، معطوف به افق مسائل باشد و از غایات مسائل پرسیده شود، می‌شود فرامسئله‌ای.

اولین سئوالی که بعد از مشخص شدن جایگاه این مسئله قابل طرح است، این است که چه ضرورتی دارد به غایت‌شناسی بپردازیم؟ منظور از غایت‌شناسی موضوع همین جلسه‌ای است که الان در حال برگزاری است.

من دو تبیین را برای این موضوع مطرح می‌کنم:

۱٫ مسئله‌ای در فلسفه مطرح است به عنوان «مبادی فعل ارادی» و یا «مبادی فعل». می‌گوید هر فعلی که از هر فردی به صورت آگاهانه و آزادانه صادر شود از یک مبادیی آغاز می‌شود و نشأت می‌گیرد و این فعل واقع می‌شود. وقتی آدمی قصد انجام کاری را دارد، ابتدا تصوری از آن فعل در ذهن او پدید می‌آید. البته این ممکن است در یک لحظه صورت پذیرد. مثلاً شما یک لحظه تصمیم می‌گیرید که لیوان آبی را بردارید و بنوشید که همان یک آن این تصمیم عملی می‌شود. نوشیدن آب را تصور می‌کنید. بعد به محاسبه می‌پردازید؛ سود و زیان آن را محاسبه می‌کنید. آیا این فعل سودور است یا زیان‌ور است، بعد تصدیق به سود آن می‌کنید. می‌بینید که نوشیدن آب سودمند است و عطش را رفع می‌کند. سپس در شما نسبت به آن فعل شوق و انگیزش به وجود می‌آید که این کار را انجام دهید. این شوق اکید به عضلات منتقل می‌شود. دست به حرکت درمی‌آید، پیش می‌رود، لیوان را برمی‌دارد و می‌نوشد.

به این فرایند که قبل از وقوع فعل در نفس و وجود آدمی رخ می‌دهد اصطلاحاً «مبادی اراده» می‌گویند. اصولاً فعل بدون مبادی اراده واقع نمی‌شود. اگر تصور کنید که فعلی بدون طی مبادی اراده واقع شده، آن فعل نیست. ولی مسامحتاً فعلاً می‌گوییم فعل ارادی دارای مبادی است. وگرنه اگر فردی بالای بلندی ایستاده باشد و او را به پایین پرتاب کنند، فعل نیست بلکه انفعال است. فعل آن است که از اراده آدمی ناشی شود. اگر فعل ارادی بود این مقدمات را طی می‌کند.

تحصیل و تدریس، یک فعل ارادی است. واقع نمی‌شود جز این که مقدمات این فعل پیش‌تر واقع شده باشد. از جمله از مقدمات تصور سود و یا ضرورت و تصدیق به امکان تحصیل سود یا تحقق آن ضرورت و غایت خواهد بود. درنتیجه اگر بخواهیم یک بیان فلسفی درخصوص ضرورت غایت‌شناسی علم داشته باشیم، می‌گوییم که مبادی فعل ارادی که از جمله آنها تحصیل است، تحصیل یک فعل است، تحقیق، یک فعل است، تدریس یک دانش، یک فعل است. مبادی یک فعل ارادی باید حاصل شده باشد، ازجمله این است که آن که سود و کارکرد و نفع آن فعل تصور شود، سود و زیان آن سنجیده شود، سود آن ترجیح داده شود، تا فعل انجام شود.

نتیجه این می‌شود که اصولاً اگر ما غایت فعلی را و از جمله غایت تحصیل از یک علمی را از پیش تصور نکرده باشیم، آن فعل بسا از انسان واقع نمی‌شود و اتفاق نمی‌‌افتد. باید ما تصوری و تصدیقی راجع به نفع و غایت و سود و کارکرد فعلمان و ازجمله تحصیل یک دانش مشخص داشته باشیم.

تحقیق و تدریس و تحصیل از جمله افعال ارادی است، فعل ارادی بلا تصور فائده و تصدیق فائده‌مندی ممکن نیست، یا مستلزم ترجیح بلامرجح است ترجیح بلامرجح نیز محال است. شما تا بین دو کار که یکی سودمند است و دارای اثر و کارکرد است و می‌تواند در قالب غایت متبلور شود و با دیگری که اینها را ندارد، طبعاً سمت اول ترجیح می‌دهید. اما اگر تصور غایت و ثمر و تصدیق آن را نداشته باشید، چه دلیلی دارد که به یکی از این دو میل کنید. و لذا لازمه فعل ارادی تصور غایت و تصدیق به تحقق و سودمندی آن غایت هست. به تقریر دیگر فعل ارادی دارای مبادی چند است، فائده‌سنجی و مفیدانگاری از مبادی فعل ارادی است. تصدیق به فائده سبب ایجاد شوق اکید که مبدا قریب فعل ارادی است می‌گردد. پس تفطن به فائده لازمه فعل آگاهانه و آزادانه است و غایت‌‌مندانگاری فعل نیز در ایجاد شوق بسی آکد از فائده‌مندانگاری است. یک وقت می‌گوییم مفید است، یک وقت می‌گوییم لازم است و غایت لازم است.

۲٫ تصور و تصدیق غایت علاوه بر آنکه مرجح و مشوق است یک فایده دیگر هم دارد. یعنی اگر شما از غایت علم تصور و تصدیق نداشته باشید، علاوه بر اینکه برانگیخته نمی‌شوید که به آن بپردازید، عملاً معلوم نیست که به جهت صحیحی راه ببرید. چون اگر هدف را روشن نکرده باشید و نشانه نرفته باشید احتمال انحراف از مسیر، اتلاف وقت و کار بیهوده کردن و دچار گزافه‌کاری شدن بالا است. هم علم انحراف پیدا می‌کند و هم متعلم. برای اینکه اگر غایت را مشخص نکنید خیلی از مسائل مطرح می‌شود که ربطی به غایت ندارد و خارج از علم می‌شود. یا عالِم و متعلم از علم بیرون می‌روند و می‌بینید از یک علم و به نام یک علمی آغاز کردند و از یک علم دیگری سر درآوردند. مخصوصاً این تبیین دوم با توجه به نظریه امثال مرحوم آخوند خراسانی که غایت را ملاک و معیار وحدت و تمایز علم از جمله علم اصول می‌دانند، اهمیت خاصی پیدا می‌کند.

پس مطلب دوم ما در این بحث ضرورت ورود در غایت‌شناسی و کارکردسنجی بود.

مطلب سوم که مطلب اصلی است، چیستی غایت علم و فائدت آن و تفاوت آن دو به یکدیگر. غایت و فائدت چیست.

فائده را ما در فارسی به همان کارکرد معنی می‌کنیم. «غرض العلم ما دون العلم باجله» غایت و غرض به آن چیزی اطلاق می‌شود که علم به خاطر آن تدوین شده است، یعنی اگر آن غایت نبود، این علم هم پدید نمی‌آمد. این هدف و غایت است. البته تفاوت‌های بسیار ظریفی بعضی از فلاسفه از جمله شیخ‌الرئیس در شفا بین غایت و غرض و هدف گذاشته‌اند که ما وارد آن جزئیات نمی‌شویم. اجمالاً آنچرا که «لاجله دون العلم» می‌گوییم هدف، غرض و غایت و «الفائده هی الاثر، المترتب علی العلم قهراً و ان لم یقصدها موسسه من قبله» اگر یک سری آثار بر علم و دانشی مترتب است به صورت خودبه‌خودی، هرچند که مؤسس آن را قصد نکرده باشد و اصلاً در ذهن او نبوده، این که مؤسس علم اصول حتی تصور کرده باشد که اگر اصول را تأسیس کند فقه را متحول می‌کند و فقه را کارآمد و روزآمد می‌کند، فقه در بستر زمان می‌تواند پاسخگو باشد چون اجتهاد پدید می‌آید و با اجتهاد می‌توانیم فقه را به روز کنیم. تصور او شاید همین بوده که احکام الهیه و تشریعات الهیه را بتواند کشف کند و خیلی ناظر به زمان و مکان و تحولات تاریخی نبوده، ولی از جمله فوائد علم اصول آن است که استنباط را روزآمد می‌کند.

کسی که می‌خواسته اصول را تأسیس کند تصور نمی‌کرده که نگاه اصولی و اجتهادگرایانه به فقه می‌تواند مبدأ نهضت‌های اجتماعی شود. روزی انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی تشکیل شود. چون چیزی در ذهن او نبوده ولی این اتفاق افتاده. اینها را فوائد می‌گوییم.

اما آنچه که غایت قلمداد شود، همان چیزی است که اهل اصول گفته‌اند، این که ما بتوانیم قواعد استنباط تولید کنیم، ابزارهای استنباط تولید کنیم و یا تحصیل حجت کنیم. پس بین غایت و فائدت تفاوت است. غایت را به هدف تحویل می‌کنیم و فائدت را به کارکرد. آنچه که از یک علم برمی‌آید هرچند که مقصود نباشد و هرچند متحول و متطور باشد. یک روزی علم اصول و هر علمی یک کارکرد دارد و روز دیگر ممکن است کارکرد دیگری ممکن است پیدا کند. حسب شرایط و ظروف تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، علمی و معرفتی ممکن است کارکردها متفاوت باشد. اما علی‌القاعده غایت متغیر نیست. البته اگر نظر آخوند را قبول داشته باشیم باید بگوییم که غایت هرگز قابل تغییر نیست، چون اگر تغییر کند، علم تغییر می‌کند. اما اگر نظر آخوند را هم علی‌الاطلاق قبول نداشته باشیم، اجمالاً می‌توان گفت که غایت چندان متطور نیست که اگر تطور کند تحول بنیادی در علم به وجود می‌آید. منتها بر مشرب آخوند تحول بنیادی نیست بلکه تبدل است، یعنی علم، یک علم دیگر می‌شود. چون هویت و وحدت علم و تمایز آن با علوم دیگر در گرو غایت است، وقتی غایت عوض شد دیگر ماهیت علم عوض می‌شود. این نظر را هم اگر نپذیریم باز غایت جایگاه خاصی دارد، لهذا چندان و به سهولت دیگرگون نمی‌شود، اما کارکردها هم تنوع و تعدد دارند و هم تطور و تبدل.

مطلب چهارم که در فهرست مسائل اساسی است، روش‌شناسی و غایت‌شناسی است. چگونه غایت یک علم را کشف می‌کنیم؟ من دو راه را اینجا پیشنهاد داده‌ام:

۱٫ واکاوی تاریخ و فرایند تأسیس علم. تاریخ یک علم را وارسی و واکاوی کنیم و ببینیم مؤسس، عندالتأسیس چه چیزی قصد کرده بود. گاهی در تاریخ ثبت شده. مثلاً ارسطو می‌گوید من منطق را برای صیانت فکر از خطا تأسیس و تدوین می‌کنم. اینجا خود مؤسس گفته است که غایت چیست.

دیگر اینکه اگر قصد مؤسس ثبت نشده باشد، می‌توانیم اصحاب برجسته آن علم و اظهارات آنها را در آثار عمده آن علم بکاویم و تفحص کنیم و غایت و غرض آن علم را کشف کنیم.

وارد علم اصول که می‌شوید بعضی از اصولیون گفته‌اند غایت علم چیست: «لتحصیل الحجه» این «ل» غایی است یعنی غایت تحصیل حجت است. این تعبیر مرحوم آیت‌الله بروجردی است. که البته گفته می‌شود کسی که مؤسس اول اصول در تاریخ اصول شناخته می‌شود شافعی است و گفته می‌شود که این تعبیر اوست و دیگران از او اخذ کرده‌اند.

۲٫ هر علمی دارای مباحث و مسائل و عناصر رکنی است. عناصر رکنی مانند بحث از قلمرو آن، بحث از موضوع آن، بحث از روش آن و اینگونه مباحث. اینها عناصر رکنی تشکیل‌دهنده هویت یک علم هستند. غایت هم یکی از عناصر رکنی است.

مقدمه دوم، مجموعه این عناصر رکنی در پیوندی خاص با یکدیگر هستند و فراخور هم هستند. احکام هر علمی با هم سازوار هستند. درنتیجه بسا بشود از مطالعه و واکاوی مجموعه عناصر رکنی یک علم یک رکن دیگر آن را تشخیص داد. شما می‌توانید با مراجعه به مسائل و قلمرو آن علم و روش و موضوع آن علم پی ببرید غایت آن چیست. و برعکس، مطالعه غایت و قلمرو و مسائل را بکنید و موضوع آن را دربیاورید. اینها را ببینید و روش آن را بدست بیاورید. می‌توان یک عنصر رکنی را با مراجعه و با واکاوش دیگر عناصر رکنی و از برآیند آن کاوش در مجموعه آن عناصر رکنی بتوانید یک عنصر را اکتشاف کنید. این هم یک روش است و با این روش در جای دیگر هم می‌توانید. شما یکی از بحث‌هایی که در اصول می‌خوانید ملاک اصولیت مسئله است. مسئله چه زمانی اصولی است و معیار اصولی بودن مسئله چیست؟

مثلاً می‌توان گفت، هر چیزی که صلاحیت داشته باشد که در استنباط احکام شرعی کمک کند، که تعبیر ساده‌ای از ملاکی است که مرحوم میرزای نائینی می‌دهد. ملاک‌های دیگری هم هست، مثلاً شاگرد ایشان آقای خویی دو ملاک را مطرح می‌کند، اول اینکه اختصاص به بابی دون باب دیگر نداشته باشد و در همه ابواب فقه کاربرد پیدا کند که قاعده فقهیه اختصاص به بابی طول باب دارد. قاعده لاطاعات در صلاهًْ کاربرد دارد اما در صوم دیگر کاربرد ندارد. ملاک دوم، ایشان گفته است، خود مستقلاً و بدون حاجت و پیوند با یک قاعده دیگر بتواند فرع فقهی را به ما بدهد.

البته به جای خود باید اینها بحث شود ولی به تاریخ اصول که مراجعه کردم، در مجموع و طی هزارواندی سال، ده ملاک و معیار اصولیون داده‌اند که آنها را بررسی کردیم و چهار روش و منهج برای شناخت مسئله علم و ازجمله علم اصول ارائه کردیم که یکی از آنها این روشی است که عرض می‌کنم.

یکی از روش‌های این که کشف کنیم ملاک اصولیت چیست، این است که عناصر رکنی دیگر را ببینیم و ملاحظه کنیم اقتضای این عناصر رکنی در ملاک‌گذاری مسئله آن علم یعنی تشخیص مسائل آن علم چیست. یعنی دیگر عناصر به ما کمک می‌کنند که بفهمیم مسائل آن علم چیست، پس ملاک را به ما می‌دهند، یعنی خود این شیوه که از مطالعه عناصر رکنی یک دانش به کشف یا تثبیت یکی از آن ارکان دست پیدا کنیم یک منهج و شیوه است. اینجا هم همین را پیشنهاد می‌کنیم.

پس دو روش را فعلاً عرض کردیم ولی اگر تأمل کنیم شاید روش‌های دیگری هم وجود داشته باشد، کما اینکه در ملاک اصولیت ما چهار روش را عرضه کردیم.

مطلب پنجم، نسبت و مناسبات غایت علوم با قلمرو، مسائل، روش و باقی عناصر رکنی است. چه نسبتی بین غایت یک علم با دیگر مسئله‌های رکنی برقرار است؟ بررسی تأثیر و ترابط عناصر رکنی یک علم با غایت آن، براساس نظرات مختلف. نظرات گوناگون است که غایت علم اصول چیست، موضوع آن چیست، تعریف و روش آن چیست. بین هر علمی اختلافاتی هست، ما براساس نظریه‌های مختلف این را بررسی کنیم و این یکی از عناصر مهم غایت‌شناسی است. البته در اینجا بنا نیست به تفصیل وارد شویم چون مسئله غایت‌شناسی را اجمالاً مطرح کردیم.

مطلب دومی که در ذیل این بحث مطرح می‌شود، بحث سنخ‌شناسی مسئله یعنی مسئله غایت‌شناسی و بیان جایگاه غایت‌شناسی در مبادی‌پژوهی و فلسفه اصول است. جایگاه مسئله غایت‌شناسی در فلسفه اصول یا مبادی اصول. گفتیم مجموعه مباحثی که به عنوان مبادی یک علم و یا با اصطلاح دقیق‌تر و جدیدتر به عنوان فلسفه یک علم بحث می‌شود به دو دسته فراعلمی و فرامسئله‌ای تقسیم می‌شود، غایت‌شناسی از جمله مسائل فرادانشی و فراعلمی است.

بحث ششم، دیدگاه‌‌های مختلف درباب غایت علم اصول و نقد آن. بحث‌هایی که تا اینجا داشتیم کبروی بود، هرچند که مثال‌های را صغروی زدیم و مثال‌ها از اصول بود، اما ما اصل غایت‌شناسی را تا اینجا بحث کردیم که بحثی کبروی است. از اینجا به بعد وارد بحث صغروی می‌شویم، یعنی در مصداق علم اصول، یعنی وقتی می‌گوییم غایت علم چیست، یعنی غایت علم اصول چیست. نظر دیگران کدام است، نظر مختار چیست و نیز چه تطوراتی در احیاناً و احتمالاً در غایت علم اصول و یا دستکم در فوائد و عوائد علم اصول و کارکردهای علم اصول در طول تاریخ پدید آمده و علل این تطورات چیست.

و مسئله نهایی سنخ‌شناسی کارکردهای علم اصول است. علم اصول دارای چند گونه کارکرد می‌تواند باشد. اینها همه مباحثی است که راجع به خود علم اصول است، یعنی ما تا اینجا پنج مسئله را به نحو کبروی بحث کردیم و چهار مبحث را به عنوان صغروی و معطوف به تنها علم اصول مطرح می‌کنیم.

من با لحاظ افق جلسه خیلی به تفصیل وارد محورها نشدم و بعد از این هم نمی‌شوم. در جای خود این بحث را خواهیم داشت.

درخصوص آراء و دیدگاه‌‌های مختلف درباب غایت علم اصول نظرات مختلفی مطرح شده که به چند تای آن اشاره می‌کنیم.

قدیمی‌‌ترین تعبیر متعلق به سید مرتضی صاحب «الذریعه» است که اولین کتاب جامع اصولی شیعه است که به دست ما رسیده است. پیش‌تر از او «التذکره بالاصول الفقه» متعلق به استاد ایشان یعنی شیخ مفید است که متأسفانه کل کتاب به دست ما نرسیده و فقط خلاصه آن باقی مانده است. پس اولین کتاب اصولی جامع شیعه الذریعه سید مرتضی است. بعد از آن «العدهًْ» شیخ طوسی شاگرد سید مرتضی است.

هنگامی که مرحوم سید مرتضی در الذریعه تعریف علم اصول را مطرح می‌کنند این عبارت در متن تعریف آمده که به نحوی غایت یا کارکرد علم اصول را بازگو می‌کند که با اندک تصرفی می‌گوییم: «تصحیح ادلهًْ الفقه علی الاجماع». تصحیح در اینجا به معنای فارسی آن به کار برده نشده و در اینجا منظور تثبیت و اثبات است. غایت علم اصول تنقیح و تثبیت ادله فقه است فی‌الجمله. این علی‌الاجمال متعلق به تصحیح است. این تصحیح و تنقیح فی‌الجمله است، یعنی بالجمله و مفصل نیست. برای اینکه تنقیح و تبیین ادله فقه و فروع فقهی به تفصیل بر عهده کدام دانش است؟ تعریفی که در اول مقاله برای فقه آمده عبارت است: «عن ادله التفصیلیه» آمده. می‌دانید که کتاب معالم مقدمه‌ای است بر کتاب فقهی ابن‌شهید، و لذا اصول فقه در آن تعریف نشده ولی فقه تعریف شده است. ایشان به عنوان درآمدی بر موسوعه فقهی خود مباحث اصولی را آورده، بعد کتاب فقهی را آغاز کرده و آن ناتمام بوده. معالم یعنی همین مقدمه آن روز آنقدر دقیق و پیشرفته بوده که طی چند صد سال به عنوان متن درسی مورد استفاده حوزه قرار گرفته و از جمله کتبی است که بیش از هر کتاب دیگری منظور بعدی‌ها است و از جمله کتبی است که ناظر و منظور فراوان دارد. ناظر به قبل از خویش و منظور بعد از خویش است و کتاب بسیار خوبی است. البته الان باید کتاب‌های جدیدتری خوانده شود و هیچ ایرادی ندارد که کتب سنتی از رده خارج شود.

ایشان چون مقدمه بر کتاب فقهی بوده، فقه را تعریف کرده ولی اصول را تعریف نکرده‌اند. این که سید فرموده است: «تصحیح ادلهًْ الفقه علی الاجمال»، فی‌الجمله و نه بالجمله خواسته اصول را از فقه جدا کند. در فقه بالجمله به ادله می‌پردازیم تا فرع را اثبات کنیم. اینجا دلیل‌سازی می‌کنیم. این یک جور بیان است از سیدمرتضی که ما این تعبیر را داریم. (جلد اول صفحه ۷)

از محقق خراسانی، مرحوم آخوند در کفایه هم یک عبارت را داریم که البته با تصرف این تعبیر را از مراد ایشان ساخته‌ام: «التعرف علی القواعد الممهده للاستنباط» غرض اصول شناخت و پی بردن است به قواعد آماده‌شده برای استنباط. قواعدی که برای استنباط فروع فقیهی ساخته و پرداخته شده‌اند را ما بتوانیم بشناسیم. این تعبیر را می‌توان به مرحوم آخوند نسبت داد. ممکن است فردی بگوید فقط «التعرف» نیست و احیاناً شناخت و تولید هم هست.

تعبیر دیگری که مرحوم آقای بروجردی آورده و آقای سیستانی هم جزء اصولیون جدید و حیّ ما قلمداد می‌شوند همین را پسندیده، در کتاب «الرافع فی اصول الفقه» که کتاب بسیار خوبی است و بیشتر ایشان به مبادی پرداخته و رویکرد کمابیش جدیدی دارد. در «نهایهًْ‌الاصول» که تقریرات درس آیت‌الله بروجردی توسط حضرت امام(ره) است، ایشان این تعبیر را آورده‌اند و «تحصیل‌ الحجهًْ» را مطرح کرده‌اند. کار اصول این است که ما بتوانیم در شریعت حجت تحصیل کنیم. و آقای سیستانی که دو سازمان برای اصول پیشنهاد می‌کند، یکی بر محور حجت و دیگری بر محور اعتبار، این را ترجیح می‌دهد، از آن جهت که می‌گویند چون واضع علم اصول اینگونه تعبیر کرده، واضع و قدما به حاق و هسته آن علم و هویت آن علم مشرف‌تر بوده‌اند و چون او از موضوع و غایت علم اصول چنین تعبیر کرده ما هم این را بهتر است انجام بدهیم.

البته در این که شافعی اولین است یا نه جای بحث دارد. ممکن است بگوییم شافعی اول کسی است که تدوین اصول کرده، اما تخصیص اصول با شافعی نبوده و پیش از شافعی دیگرانی بوده‌اند. نقش حضرات صادقین(ع) در تأسیس اصول فوق‌العاده است و جایگزین‌ناپذیر است و کتاب‌هایی داریم که اصول را صرفاً براساس کلمات حضرت باقر و حضرت صادق(ع) تنظیم کرده‌اند.

مرحوم شبّر و مرحوم فیض کاشانی بزرگانی هستند که بر همین اساس اصول نوشته‌اند. این است که تأسیس را بی‌جا به شافعی نسبت می‌دهند. البته تدوین را می‌توان نسبت داد. در تدوین هم یکی دو کتاب به ایشان نسبت می‌دهند که یکی از آنها «الوسیله» است که من مراجعه کرده‌ام و این عبارت را پیدا نکردم که شافعی این عبارت را آورده باشد، ولی چون آقای شافعی و سیستانی نسبت می‌دهند این نسبت را می‌پذیریم ولی خود من این عبارت را در کتاب شافعی پیدا نکردم.

من یک تذکر بدهم و آن اینکه در خصوص غایت اصول یک بحث داریم، راجع به کارایی و کارکردهای اصول هم یک بحث دیگر داریم و گفتیم این دو با هم فرق می‌کند. درباب کارایی و کارکردهای اصول نظرات مختلف است. مجموع نظرات یک طیف بسیار وسیعی را که از نقطه افراط تا نهایت نقطه تفریط را در بر می‌گیرد ابراز شده است. توضیح این که برخی گفته‌اند که علم اصول دانش روش‌شناسی و اجتهاد و استنباط تمام دین است. همین علم اصول موجود و نه علم اصولی که ممکن است روزی بازسازی و کامل شود و توسعه پیدا کند، از عهده خدمت‌رسانی به مجتهد در تمام حوزه‌های معرفتی هندسه دین برمی‌آید. با این علم اصول هم عقاید می‌توان استنباط کرد، هم علم دینی، هم احکام الزامی یعنی فقه دینی (شریعت) و هم احکام ارزشی یعنی اخلاق دینی. بنا به نظر مشهور دین به سه حوزه معرفتی و به نظر ما به چهار حوزه‌ معرفتی تقسیم می‌شود، عقاید دینی، علم دینی، احکام دینی و اخلاق دینی. علم دینی علم به همان معنای امروز اما براساس ملاک‌های دینی است. از این که منبع آن دینی است، و مراد همین Science و علم جدید است.

اگر در این خصوص خواستید بیشتر مطالعه کنید مقاله‌‌ای در مجله ذهن دارم با عنوان «معیار علم دینی»‌ که با هشت معیار البته به صورت ذومراتبی گفتم علم دینی چیست و چه زمانی علم را می‌گوییم دینی است و چه زمانی می‌گوییم سکولار است.

این که برخی به صورت افراطی ممکن است بر این باور باشند که اصول فقه برای استنباط هر چهار حوزه هندسه معرفتی دین کفایت می‌‌کند، یک دیدگاه است و دیدگاه‌های نازل‌تر و نازل‌تر، تا به جایی می‌رسد که برخی هستند که می‌گویند علم اصول درصد کمی از نیاز مجتهد را در استنباط فروع فقهی برمی‌آورد. یعنی حتی از عهده غایت اعلام‌شده نیز برنمی‌آید و حتی برای استنباط شریعت که یکی از چهار حوزه هندسه معرفت دین است، کافی نیست. یک طیف وسیعی از نظرات راجع به کارکردشناسی علم اصول وجود دارد.

ولی واقع این است که علم اصول علم باکفایتی است، علم اصول یکی از مفاخر معرفتی جهان اسلام و به ویژه شیعه است. با این که در تدوین ممکن است عامه بر ما مقدم بوده باشند در توسعه و تعمیق و در کاربرد و فرآوری و فراافزودن کمی و کیفی این علم شیعه نقش به‌سزایی داشته. و لذا علم اصول به شدت وامدار تلاش علمی و معرفتی سلف به ویژه سلف شیعه است. علم بسیار عمیق و عظیمی است. اگر از میان علوم تولیدشده در عهد اسلامی به ناچار بگوییم یک علم بومی و صرفاً اسلامی است، علم اصول است. ما در علم اصول وامدار هیچ ملیت و معرفتی از بیرون نیستیم. علم اصول را خود مسلمانان تأسیس کرده‌اند. اگر بگویند فلسفه و منطق را از یونان برگرفته‌ایم یا از دیگر ملل آموخته‌ایم و سپس بسط داده‌ایم و متبدل و متحول کرده‌ایم، اگر بپذیریم کسی نباید ما را ملامت کند اما علم اصول هرگز و هرگز وابسته معارف بیرونی و بیرون جهان اسلام نبوده و ما تأسیس کرده‌‌ایم.

به شما عرض می‌کنم بنده که افزون بر چهل سال است که طلبه هستم و درس می‌خوانم و حدود سه دهه است که با مباحث فکری جدید دست و پنجه نرم می‌کنم و دو دهه است که در چالشگاه و میدان اصلی مواجهات فکری قرار دارم، به شما عرض می‌کنم در بین نظریات جدید و دانش‌ها نو جهان در قلمرو زبان، هرمنوتیک، معناشناسی و پاره‌ای مباحث فلسفه تحلیلی و پاره‌ای مباحث احیاناً حتی فلسفه ذهن و علوم شناختی، نظریه‌های در اصول ما از سلف ما و مخصوصاً متأخرین از اصولیین پدید آمده و اکنون به مثابه میراث معرفتی چونان سرمایه‌ای ثمین در اختیار این نسل است که افتخارآمیز و مباهات‌کردنی است که پاره‌ای از نظریه‌های مدرن این حوزه‌ها هرگز و هرگز به نظریه‌های پیشرفته‌ای که از سوی گذشتگان ما اظهار شده نمی‌رسد.

من در اینجا بر جایگاه و اهمیت علم اصول نیز تأکید می‌کنم. همچنین کارایی علم اصول در قلمرو شریعت. بعضی مطالب در افواه گفته می‌شود و کسانی نسنجیده و نکشیده و نچشیده این حرف‌ها را می‌زنند. علم اصول، علمی قویم، غنی و بسیار بسیار پرقیمت است، ولی ما باید توقع خود را با هویت و حقیقت و هیأت و هدف این علم آنچنان که هست باید تنظیم کنیم. اگر شما بگویید که چرا علم اصول پاسخگوی استنباط عقاید نیست؟ پس علم اصول ناقص است. پاسخ باید بشنوید که اصلاً بنا نبوده که با اصول فقه، عقاید نیز استنباط شود. اصول فقه که اصول عقاید نیست. اصول فقه بر عقاید مبتنی است و عقاید را تماماً با همین قواعدی که در چارچوب دانشی به نام علم اصول سامان یافته نمی‌توان استنباط کرد و توقع هم نباید داشت، چون غرض و رسالت این علم چنین چیزی نیست. چنان که همین دانش نمی‌تواند دانش روش‌شناختی استنباط علم دینی یا علوم دینی به معنای جدید آن انگاشته شود، چنان که نمی‌شود همه قضایای اخلاقی را با این علم اصول استنباط کرد، هرچند که بیشترین نیاز ما را در حوزه استنباط شریعت و قضایای فرعی فقهی، علم اصول برمی‌آورد و جمّ قفیری از قضایای اخلاقی را هم با همین علم می‌توان استنباط کرد ولی نه همه آنها را. و بخشی از گزاره‌‌هایی را که دین به ما در قالب علم یا عقیده ارائه و القاء می‌کند نیز با همین اصول قابل استنباط است ولی بخش کمی.

برای استنباط عقاید دینی و علم دینی محتاج یک روش‌شناسی دیگری هستیم. ما به اصول فقه عقاید، اصول فقه علم و اصول فقه اخلاق نیاز داریم. اما این اصول برای اصول فقه فروع و شریعت خوب است اما مثل هر دانش دیگری نیازمند به نوسازی و بازسازی و بازافزایی است، در این تردید نکنیم.

حالا اگر بخواهیم در بخش کارکردهای علم اصول نظر مختاری را ارائه کنیم خواهیم گفت که «علم اصول دانشی است که کارایی لازم را برای استنباط قضایای تشریعی و آموزه‌های حوزه مشیعت تشریع الهی را دارد ولی مثل هر دانش دیگری پاره‌ای نواقص و عیوب روش‌شناختی، محتوایی و ساختاری دارد.» این مقدار و در حد اشاره کافی است که البته به جای خود باید در مورد کاستی‌ها و ناراستی‌ها و راهکارهای رفع آن بحث کرد.

اما غایت این علم به نظر خود ما، نظر مختار این است که غایت علم اصول، «تحصیل المناهج العامه لتحصل الانقیاد فی عقاب الشریعه» است. این که من عرض می‌کنم جهت آن این است که بر دیگر تعاریف و غایت‌شناسی‌ها نقد دارم ولی جای طرح آن نقدها در این جلسه نیست.

ما فکر می‌کنیم علم اصول عهده‌دار به دست دادن روش‌هایی است که روش‌های عام باشد، نه آن روش‌هایی که خاص هستند مثل روش‌ها و قواعد فقهیه.

تحصل انقیاد هم می‌تواند با کشف واقع حاصل شود، از طریق یقین و قطع، یا با کشف ناقص مثلاً با امارات، یا بدون کشف واقع اما از باب درستی طریق و علمی بودن طریق، مثل اصول عملیه. شارع گفته در مقام شک با این شرایط چنین کن و با آن شرایط چنان کن، مثلاً اصل برائت جاری کن یا استصحاب یا تخییر. و من اگر این کار را بکنم در مقابل مولا منقاد شده‌ام و مولا همین را از من خواسته است. اصول فقه عهده‌دار تأمین چنین غایتی است که در کارکردها هم عرض کردیم.

یک توضیح می‌دهم و آن اینکه در نوع این مباحث ما باید با دو رویکرد بحث کنیم، یک محور، پیشینی است، یعنی منطقی، یعنی آنچنان که باید و شاید. یک بار پسینی، یعنی تاریخی و استقرایی، آنچنان که هست.

شما اگر از من سئوال کنید که تعریف علم اصول چیست، من دو جور پاسخ شما را می‌دهم، یک بار پاسخ می‌دهم از پایگاه پسینی، یعنی این که به نحو استقرایی و تاریخی، پرتو می‌افکنم بر تاریخ اصول و می‌گویم آنچه بوده و هست این است. این نگاه پسینی است، یعنی پس از تحقق اصول، این اصول محقق و موجود است، من درباره این اصول می‌گویم. این می‌شود پسینی، یعنی پس از تحقق. من فرض کرده‌ام که دانشی به نام اصول محقق است و بیش از هزار سال تاریخ دارد و هزاران صاحب‌نظر داشته است و در هر مسئله‌ای ده‌ها نظریه تولید شده است و هزاران جلد هم کتاب تألیف شده و در دسترس است، این را نگاه می‌کنم و اصول را تعریف می‌کنم که باید تعریف من آنچنان باشد که شامل آنچه هست، بشود و شامل آنچه نیست، نشود. مانع و جامع باشد.

یک بار من پیشینی نگاه می‌کنم و می‌خواهم بگویم اصول چه باید باشد و چه شاید که باشد. من وضع محقق و موجود را در نگرشم ملاک و مبنا قرار نمی‌دهم، وضع مطلوب و متوقَع را بیان می‌کنم و نه متحقق را. در آن صورت دست من باز است که مطلوب خود را توصیف کنم و یک جور به سمت توصیه گرایش پیدا کنم و نه گزارش.

در این نگاه پیشینی فرض بر آن است که من الان می‌خواهم دانش را تأسیس کنم، یا عوض و بدل دانش موجود، دانش دیگری را پیشنهاد بدهم، در این صورت تعریف مطلوب خود را خواهم داد و ممکن است اصول را آنچنان تعریف کنم که از آن بتوان توقع داشت که گزاره‌ها و آموزه‌های هر چهار حوزه دین را بتوان با آن استنباط کرد و به دست آورد. یا مثلاً از این طرف من اصول را آنچنان تعریف کنم که شامل اصول عملیه نشود، چنین حقی را دارم.

بسیاری از نزاع‌ها بین سلف و بزرگان ما در علوم مختلف و از جمله علم اصول برمی‌گردد به عدم تفکیک بین نگاه پیشینی و نگاه پسینی. و لذا کسی تعریف ارائه می‌کند و فرد دیگری می‌گوید این که شامل اصول عملیه نمی‌شود، چون می‌گوید اصول عملیه جزء علم اصول موجود است، باید جوری تعریف کنیم که شامل شود. ولی آن کسی که تعریف می‌کرده پیشینی دیده و گفته من می‌خواهم ابزارهای استنباط را تعریف کنم و با اصول عملیه که استنباط نمی‌کنند، رفع شک می‌کنند. آنچه با اجرای اصول به دست می‌آید حکم نیست. اینها دارند دعوای لفظی می‌کنند. او از موضع پیشینی نگاه می‌کند و این از موضع پسینی و یکدیگر را نقد می‌کنند.

و لذا بنده شرط سومی هم در تعریف علوم اضافه قدیمی عوم که جامع و مانع بودن است، اضافه کردم و آن شرط «تعیین جهت» است. تعریف باید مانع اغیار باشد، جامع افراد باشد و جهت را هم مشخص کند. من الان تعریف پیشینی می‌دهم یا پسینی. اگر من تعریف پیشینی بدهم و او پسینی نقد کند، نقد وارد نیست.

به همین لحاظ ما هشت تعریف شاخص را در طول تاریخ شیعه و در تاریخ علم اصول، از زمان سید مرتضی تا شهید صدر و امام(ره)، آورده و نقد کرده‌ایم، که از چهار تا ده نقد را بر هر تعریف وارد کرده‌ایم. بیشترین نقد را بر تعریف شهید صدر آورده‌ایم که می‌گوید این تعریف من هیچ اشکالی ندارد. و چهار نقد بر تعریف حضرت امام(ره) وارد کردیم که می‌فرمایند، من همه اشکالات را در تعریف خود حل کرده‌ام. همه این تعاریف را نقد کردیم و تعریف جدیدی را ارائه دادیم.

یکی از اشکالاتی که بر این تعاریف وارد است، نوعاً خلط بین نگاه پسینی و نگاه پیشینی است. در مسئله غایت‌شناسی هم همین است، باید یا نگاه پسینی داشته باشیم و یا پیشینی. لهذا اگر از من بپرسید غایت علم اصول چیست، من پاسخ خواهم داد، که شما با رویکرد پسینی می‌پرسید یا پیشینی؟ چون ما داریم فلسفه بحث می‌کنیم، فلسفه فقط بحث از موجود بما هو موجود نیست، باید دامن فلسفه را باز کنیم و گسترده شود و فلسفه باید در همه حوزه‌های معرفتی و معیشتی نقش‌آفرین شود. فلسفه مقدس ملکوتی باید وارد زندگی ما شود، آن موقع فلسفه را همه می‌خوانند و می‌فهمند به آن ملتزم می‌شوند.

در مسئله غایت‌شناسی هم این دو نگاه را باید داشته باشیم، نگرش پسینی و تاریخی به اصول محقق و اصول کنونی، اصول چه هست و چه نیست. با این نگاه می‌گوییم غایت علم اصول چیست و می‌توانیم پیشینی و منطقی نگاه کنیم، یعنی مطلوب. اصول چه باید باشد، و چه شاید و چه نباید و چه نشاید که باشد.

ما فعلاً نگاه پسینی می‌کنیم و در نگاه پسینی غایت را «تحصیل المناهج العامه لتحصل الانقیاد فی عقاب الشریعه» می‌دانیم. در عین حال در مقام کارکردها هم اشاره کردیم و معتقدیم که این اصول کارکردهای بسیاری دارد و میراث عظیمی است. ما حدود شش سال است با جمعی از دوستان، تمام علم اصول را زیر و رو کردیم با پنج هدف و یکی از آنها این است که ببینیم در همین علم اصول که فکر می‌‌کنیم یک علم است، چند علم نهفته است. فقط کفایه را بررسی کردیم که ببینیم چه مسائلی و از چه سنخ در کفایه آمده که صد صفحه جدول می‌شود. و نشان می‌دهد که چقدر بحث‌های زبان‌شناختی، معناشناختی، مباحث هرمنوتیکی، مباحث فلسفه ذهن، فلسفه تحلیلی، مباحث ادبی و لغوی، مباحث عقلی و سایر مباحث فلسفی و احیاناً روش‌شناختی در علم اصول ما آمده است. نظراتی که امروز غربی‌ها به آن افتخار می‌کنند که نوآوری کرده‌ایم و حرف جدید می‌زنیم، در اصول ما خیلی دقیق‌تر و سنجیده‌تر آمده است.

بعضی‌ها فکر می‌کنند هرمنوتیک مطلقاً منحرف است. خیلی خلاصه می‌گویم که هرمنوتیک به سه دسته تقسیم می‌شود:

ـ هرمنوتیک مولف‌مدار

ـ هرمنوتیک مفسرمدار

ـ هرمنوتیک متن‌مدار.

بعضی هرمنوتیسین‌ها می‌گویند وقتی متن و اثری را مولف و مؤثر پدید می‌آورد، به محض این که پدید آورد، رابطه متن و ماتن قطع می‌شود و دیگر نمی‌توانیم بگوییم مؤلف می‌خواسته است چنین بگوید که به آن نظریه مرگ مؤلف می‌گویند. مولف هنگامی که متن را صادر کرد دیگر مُرد و ما هستیم و این متن و باید با این متن دیالوگ و گفتگو کنیم. متن را استنطاق کنیم و به گویش وا بداریم و ببینیم از این متن چه می‌فهمیم، چکار داریم که مؤلف چه می‌خواسته بگوید. این می‌شود متن‌مدار. حتی اگر مؤلف هم بگوید مراد من این است، این نظر مؤلف هم می‌شود یکی از تفسیرهای آن متن.

هرمنوتیک مفسرمدار می‌گوید پیش‌یافته‌ها و پیش‌دانسته‌ها و علایق و سلایق و پیش‌فرض‌ها و ذهنیت‌های مفسر اصل است و خودش را تحمیل می‌کند و هیچگاه نمی‌توان فهمید که مؤلف چه می‌خواسته بگوید یا متن چنین دلالت می‌کند. بسته به این که مفسر چه چیزی را اراده کند و از متن به دست بیاورد. این هرمنوتیک مفسرمدار است.

هر دوی اینها انحرافی و افراطی هستند.

هرمنوتیک سوم، هرمنوتیک مؤلف‌مدار است، یعنی در پیش کشف قصد مؤلف است. می‌گوید گفتار یک فعل است و هر فعلی که از فاعل آن صادر می‌شود، با فاعلش نسبت دارد. ما باید این نسبت را کشف کنیم و از این نسبت به عنوان پل استفاده کنیم و به قصد فاعل و مولف و ماتن پی ببریم. این می‌شود هرمنوتیک مؤلف‌مدار.

اصول، از حیثی دانش‌ هرمنوتیکی مؤلف‌مدار است. می‌خواهد بگوید چگونه می‌توانیم کوشش کنیم که نیت شارع را کشف کنیم. ولی چون ممکن است خطا کنیم، پس واقعیت خطاپذیری را، نسبی و فی‌الجمله و به صورت قضایای موجبه جزئیه می‌پذیریم. و عوامل و مبادی البته در فهم ما می‌توانند تأثیر بگذارند، ولی نه در آن حد که نتوانیم به دین پی ببریم و می‌توانیم دین خدا را کشف کنیم.

آنوقت ما در اینجا یک چیزی اضافه کردیم و می‌گوییم علم اصول و یا آنچه که به عنوان منطق فهم دین پیشنهاد می‌کنیم درواقع هرمنوتیک مؤلف‌مدار واقع‌گراست. و فکر می‌کنیم اینگونه دین را بهتر می‌توان فهمید و یک روش‌شناسی دیگری باید طراحی کرد که ما عنوان را منطق فهم دین گذاشتیم.

منطق فهم دین جامع است و می‌تواند همه آموزه‌ها و گزاره‌های هر چهار حوزه هندسی و معرفت دین را به ما بدهد. مأموریت و رسالت و غایت اصول فقه تنها تحصیل مناهج عامه برای تحصل انقیاد است.

بحث بعدی تطورات احتمالی در غایت و فائدت علم اصول است. ممکن است علم اصول بدواً برای غایت محدودتری تأسیس شده بود و لذا مثلاً بحث «تصحیح ادلهًْ الفقه» از لسان شریف سید مرتضی شنیدیم، اما روزی ممکن است این غایت توسعه پیدا کرده باشد و مثلاً در الذریعه کلاً یازده محور اساسی بحث شده و بخش اصول عملی خیلی نحیف است ولی بعدها توسعه پیدا کرده. مباحث عقلی بسیار نحیف است. رویکرد الذریعه تحت تأثیر کتب پیشین که متعلق به اهل سنت بوده بیشتر لفظی است. ولی بعدها علم اصول در شیعه بسط و تعمیق پیدا کرده، مباحث اصول عقلی آن تقویت شده، مباحث اصول عملیه به میدان آمده، گسترش یافته. بعضی مباحث مثل اجماع که از اهل سنت اخذ شده بوده اینجا تبدل ماهوی پیدا کرده و دیگر شده و به تبع این تحولات طبعاً غایت علم اصول و نیز کارکردهای آن تحول پیدا کرده. اما اینکه بخواهیم علل آن را به تفصیل بحث کنیم اینجا مجال آن نیست.

آخرین مبحث سنخ‌شناسی کارکردهای علم اصول است. علم اصول می‌تواند کارکردهای گوناگونی داشته باشد. می‌شود کارکردهای علم اصول و فوائد و علایق دانش اصول را به انحاء مختلف دسته‌بندی کرد.

یکی دسته‌بندی پیامدها، پی‌آوردها، عوائد و فوائد علم اصول به پیامدها و آثار معرفتی و غیرمعرفتی است. علم اصول بر فهم ما از دین تأثیر گذاشته و در این تردیدی نیست. اصلاً فهم ما از دین را سامان و جهت بخشیده و این یک کارکرد معرفتی است. و اصلاً یک دستگاه و به تعبیر امروزی یک پارادایم و گفتمان از فهم دین را شکل داده است. درنتیجه در همین عالَم شیعه دو جریان اصول‌گرایی و اخباریگری پدید آمده. اخباریون نگاهی به دین و فهم دین دارند و معرفت دینی را به دست می‌آورند، کمابیش متفاوت. البته اینجا نمی‌گوییم کاملاً متفاوت آنچنان که بعضی توهم می‌کنند. بالاخره خیلی از منابع اصیل ما متعلق به اخباریون است و همه علما به آن مراجعه می‌کنند ولی دو مشرب اخباریگری و اصولی‌گری در شیعه پدیده آمده است. و ا صولی‌گیری در مقام معرفت تأثیرات شگرف و ژرف و شگفتی بر فهم ما معرفت ما و نه فقط در حوزه شریعت که در حوزه دیگر مباحث دینی نهاده است و طبعاً رویکرد و جهت‌گیری‌های خاصی را در تاریخ علم شیعی به وجود آورده است. بر دیگر علوم هم اثر گذاشته، کما اینکه از دیگر علوم هم اثر پذیرفته است. می‌توان رده‌های مباحث اصولی را در دیگر علم‌ها، مانند کلام دید. پاره‌ای از قواعد اصولیه مبانی کلام شده‌اند. حتی می‌توان در فلسفه نیز کمابیش این تأثر را ملاحظه کرد، هرچند که در اصول متأخرین، فلسفه بر اصول تأثیرگذاری چشم‌گیری‌تری داشته.

و کارکردهای غیرمعرفتی هم داشته. مثلاً در حیات اجتماعی مسلمانان و شیعیان تأثیر داشته. بسیاری از نهضت‌های اجتماعی را اصولییون بنا گذاشته‌اند و بسیاری از صاحب‌نظران نظریه‌های تحول (نظریه‌های تحول نظریه‌هایی هستند که کیفیت وقوع انقلاب، شورش، کودتا در جوامع را تحلیل می‌کنند) معتقدند که نهضت مشروعه دستاورد علمای اصولی است و بی‌تردید می‌توان گفت که انقلاب اسلامی دستاورد اجتهاد است، یعنی یک مجتهد برمبنا و براساس مبانی اجتهادی خویش که برآمده از علم اصول است معتقد شده است که دین می‌تواند و باید حکومت کند و اینگونه می‌تواند حکومت کند و نهضت کرده و حکومت تشکیل داده و احکام صادر کرده و یک نظام در عالم شکل گرفته است. یعنی علم اصول بر حیات اجتماعی ما اثر داشته. مناسبات اجتماعی که از نوع معرفت نیست و از نوع غیرمعرفتی است. پس اصول آثار غیرمعرفتی هم دارد و می‌تواند داشته باشد. پس یک دسته‌بندی کارکردهای علم اصول طبقه‌بندی کارکردها به کارکردهای معرفتی و غیرمعرفتی است.

کارکردهای اصول را به کارکردهای درون‌شبکه‌ای و برون‌شبکه‌ای نیز می‌توان دسته‌بندی کرد. علوم شبکه‌ای هستند. چندین علم گاه با هم می‌شوند یک شبکه معرفت. مثلاً علوم فقهی و فرافقهی، علوم پزشکی و فراپزشکی یا پیراپزشکی. علوم فرافقهی، فقهی و پیرافقهی با هم. مثلاً خود فلسفه اصول را بگیریم، بیاییم تا علم رجال، درایه، علم فقه و قواعد فقهیه و امثال اینها را علوم فقهیه می‌نامیم که بعضی خود فقه هستند، برخی پیشافقه هستند و برخی پسافقه هستند و در اطراف فقه هستند.

علم اصول اثر بدیل‌ناپذیری در قلمرو شبکه علوم هموند که علوم فقهی هستند، دارد. کما اینکه تأثیر زیادی بر شبکه علوم دیگر که همگن هستند و از جنس هستند دارد، مثلاً در علم‌های روش‌شناختی زیادی علم اصول دستاوردهایی دارد و تأثیر گذاشته است. مثلاً تفسیر لااقل به یکی از دو معنا روش‌شناختی می‌شود. یک وقت می‌گوییم تفسیر یعنی معرفت تولیدشده از مطالعه قرآن، یک وقت هم می‌گوییم علم تفسیر یعنی روش فهم قرآن. در روش فهم قرآن علم اصول خیلی تأثیر گذاشته برای اینکه روش فهم قرآن لزوماً استنباط فقهی نیست. چون تعدادی از آیات، آیات‌الاحکام هستند که گفته می‌شود پانصد آیه است و از پانصد آیه اگر مکررات حذف شود سی‌وصدوپنجاه آیه از آیات‌الاحکام هستند ولو به نظر دیگری بعضی گفته‌اند چند هزار آیه آیات‌الاحکام قلمداد می‌شوند چون هر آیه‌ای که در فقه کاربرد دارد می‌تواند در یک معنا آیات‌الاحکام شناخته شود و چنین نیز هست و ما این دیدگاه را قبول داریم. ولی با اینهمه وقتی همه قرآن مطالعه می‌شود، فقه نیست، اما علم اصول خیلی تأثیر گذاشته و تفسیر به شدت وامدار دانش اصول هست. این هم یک تقسیم است که بگوییم تأثیرات و کارکردهای درون‌شبکه‌ای و برون‌شبکه‌ای.

و تقسیم دیگر کارکردهای همسو و ناهمسو با غایت است. یک سلسله کارکردها به نحوی همسویی با غایت همین علم است. پاره‌ای از کارکردها هم در دانش واقع می‌شود که اصلاً با غایت آن علم کاملاً بیگانه است. و دسته‌بندی‌های دیگری که می‌توان درخصوص کارکردهای علوم و از جمله علم اصول ارائه کرد.