خاطرات آیت الله علی اکبر رشاد از سفر به سودان و سخنرانی در دانشگاه خارطوم

خاطرات آیت الله علی اکبر رشاد از سفر به سودان و سخنرانی در دانشگاه خارطوم

در نقاط مختلف جهان اسلام، گاه جرقه ها و قبساتی حاکی از ظهور انقلاب و تحولات فکری، اجتماعی و سیاسی به چشم می خورد؛ این اتفاق گاه در لایه‌های معرفتی نیز به چشم می‌آید. در خصوص مباحث مربوط به فرهنگ، فقه و قلمرو اجتهاد و نسبت بین شریعت و سیاست، امثال این قضایا مابین جوانان گاه به صورت دغدغه فردی خودش را نشان می‌دهد و گویی تبدیل می‌شود به دغدغه های گروهی و آرام آرام و رفته رفته به فرهنگ فکری مبدل می شود. در منطقه آفریقا و آفریقای مسلمان مخصوصاً کشورهایی مثل سودان این مطلب بیشتر به چشم می‌خورد و به جهت تحولات سیاسی که در آنجا رخ می‌دهد و به دنبال جابجا شدن و دست به دست شدن قدرت بین افراد انقلابیِ مسلمان و افراد سکولار پیاپی و با فاصله های کم تغییر رخ می دهد؛ این حوادث و تغییرات سیاسی تاثیر بیشتری روی پیدایش این جریان ها می گذارد؛گاهی فضا آزاد می شود و طبعاً چنین جریان هایی رشد می کنند گاهی فضا بسته می‌شود و به عنوان جریان اپوزوسیون و معترض و معتقد و مبارز شکل می‌گیرند و توسعه پیدا می‌کنند؛ باز و بسته شدن و قبض و بسطی که در محیط سیاسی رخ می‌دهد روی شکل گیری این جریانات تاثیر چشمگیری می گذارد.
آنقدر که به خاطر دارم تیرماه سال ۱۳۸۴ از سوی سازمان فرهنگ و ارتبطاات اسلامی برای حضور و سخنرانی در همایش اتحادیه اسلامی دانشجویان مسلمان آفریقا، سفری به خارطوم سودان داشتم؛گذشته از توصیف اوضاع آفاقی، فقر حاکم بر آن کشور و حال و هوای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن منطقه و اینکه محیط دانشگاهی آنها چه خصوصیاتی داشت مناسبات و روابط آنها چگونه بود مختصری راجع به این سفر عرض خواهم کرد؛
یکی از نکاتی که در خاطرم مانده حضور در همایش اتحادیه دانشجویان در دانشگاه خارطوم بود که بعضی از شخصیت‌های پیشکسوت مبارز سودان نیز حضور داشتند و ما از ما نیز به عنوان میهمان خارجی دعوت شده بود. یکی از مواردی که در خاطرم مانده این است که در سودان شهری به اسم کاروان هست که گفته می‌شود ایرانیانی که هزاران سال پیش به صورت کاروانی برای تجارت به مناطق مختلف آفریقا می رفتند از جمله به سودان سفر می‌کردند به آن منطقه رفت و آمد داشتند البته آن منطقه آباد نبوده و یا حداکثر در حد یک روستا بوده و برای آنها نیز چندان روشن نبود که به چه دلیلی کاروان تجاری ایرانیان به آن منطقه سفر داشتند ولی هر چه هست آنقدر حضور این کاروان در آن منطقه مهم و تاثیرگذار بوده است که امروز حتی اسم آن شهر به همین نام اختصاص پیدا کرده است و همین واژه فارسی کاروان را نام آن شهر قرار داده‌اند و نماد آن شهر نیز یک قطعه فرش ایرانی است؛ یعنی در میدان ورودی شهر در وسط میدان نماد فرش ایرانی با تار و پود و جنس و الگو و نقشه فرش بافی ایرانی است؛ گویی فرشی را بافته و روی سکویی در وسط میدان انداختند. از این قبیل موارد در نقاط مختلف جهان در زمینه آثار فرهنگ، هنر، اخلاق و آداب و صنعت ایرانی زیاد به چشم می‌خورد از جمله در بخش سردسیر و سیبری روسیه هم ما با همچین نمادی مواجه شدیم. البته نماد نبود خود فرش بود. ماجرا این بود که یک فرشی را از زیر برف از یک دخمه که مقبره یکی ازبزرگان آن منطقه بوده در آورده بودند و در معرض نمایش گذاشته شده بود. آن زمان رسم بوده که وقتی یک ملک یا پادشاهی از دنیا می‌رود پیشاپیش یک مقبره برای خودش زیر زمین می ساخت که وقتی از دنیا رفت با همه تجهیزات شخصی او را در آن مقبره قرار دهند مثلاً ارابه این فرد و امکانات و تجهیزاتی که داشته است و قالیچه‌ای که مورد علاقه او بوده و روی اسب به عنوان زین استفاده می‌شده نیز همراه او دفن می شد. این قالیچه یک فرش ایرانی است و ۲۲۰۰ سال پیش در آنجا دفن شده و به جهت اینکه در زیر برف بوده آسیب ندیده و پوسیده و خراب نشده و حالا از زیر برف خارج کرده و به عنوان یک نماد و اثر هنری بسیار تاریخی و قدیمی وجود دارد و در موزه از آن نگهداری می‌شود. در موزه های کشورهای مختلف از این قبیل موارد زیاد دیده ایم.
محل همایش دانشگاه خارطوم بود که به عنوان مهمترین دانشگاه سودان در پایتخت قلمداد می شد که میزبان ما و محور و دعوت کننده اصلی و انگیزه اصلی ما از سفر نیز حضور در همین دانشگاه بود؛ میزبان اصلی ما مجموعه دانشجویان انقلابی و دانشجویان مبارز بودند که به جهت فضای باز در آن مقطع سیاسی سودان(قبل از کودتای سودان) توانسته بودند در قالب مجموعه تشکل های دانشجویی تحت عنوان اتحادیه دانشجویان مسلمان تجمع کرده و چنین همایشی برگزار و مهمان خارجی دعوت کنند؛ همین دانشگاه به رغم اینکه دانشگاه اصلی کشور سودان به حساب می‌آمد و دانشگاه پایتخت هم بود گرچه فضای خیلی صمیمی، حماسی و انقلابی داشت ولی بسیار ساده و فقیرانه بود یعنی سالنی که همایش در آنجا برگزار می‌شد نظیر آمفی تئارهای مجهز و پر امکان دانشگاه‌های ما نبود خیر اصلاً این چنین نبود؛ اصلاً آمفی تئاتر نبود یک سالن ساده با سقف کوتاه و صندلی های ساده محقر و صندلی های موقتی بود که به آنجا انتقال داده بودند تا همایش را برگزار کنند. صندلی هایی هم در ردیف جلو برای مهمانان ویژه چیده شده بود؛ من هم از نظر ایشان شاید به عنوان آن کسی که از کشور خارج یعنی ایران دعوت کرده بودند به عنوان میهمان ویژه قلمداد می شدم؛ در فضای بسیار شور انگیز و بسیار زیبا و حماسی و معنا دار همایش پیاپی سرودهایی خوانده می‌شد؛گویی شبیه به مجالسی که ما در مناسبت‌ها و در موالید یا شهادت ها برگزار می‌کنیم که جمعی حضور دارند و با هم، هم ندا هستند و همخوانی می‌کنند و سلسله سرودها و شعرهایی را حفظ هستند و وقتی کسی شروع می‌کند بقیه هم با هم همراهی می‌کنند؛ سرود های بسیار شورانگیزی خوانده می‌شد؛ در همین وضعیت یک خانمی که نام او از خاطرم رفته و به لحاظ اینکه یک بانوی مسن، متین، موقر با شخصیت و زندان دیده مبارز و محبوب این دانشجوها بود و از او به عنوان مادر مبارزان نام برده می‌شد و ظاهراً در دورانی شکنجه های بسیار سخت و تلخی را تحمل کرده بود و خیلی به او احترام می‌کردند یک مرتبه وارد شد. شخصیت سرزنده ای بود و عنصر کار افتاده ای نبود حتماً کارهای علمی و تدریسی داشت و مرجع مراجعات جوانان برای مباحث فکری و سیاسی بود، از این جهت وقتی او وارد شد یک سرودی را جمع همخوانی کردند که شاید مبالغه نباشد اگر بگویم در عمرم چنین سرود حماسی و سیاسی و شورانگیز را نشنیده بودم چیزی شبیه به سرودهای ملی بود. چقدر آهنگ و مضامین سرود دل انگیز و زیبا بود. افسوس و دریغ که چیزی از عبارات آن سرود را الان به خاطر ندارم؛ این همخوانی از نقاط تاثیرگذار آن همایش است که در ذهن من باقی مانده. دلم می خواست به جای یک بار فی المجلس ده بار آن را می خواندند و دلم می‌خواست نوار آن را می داشتم و هر روز یک بار گوش می‌کردم انقدر که زیبا، دلنشین و حماسی بود؛ هیچ حیث غنایی نداشت مضامین بلندی در آن تعبیه شده بود و آنچه در متن خوانده می‌شد با آن آهنگ انقلابی و حماسی بسیار زیبا بود.
نکته دیگر استقبالی بود که حضار و مخاطبان از مباحث و مطالبی که هنگام سخنرانی بنده ارائه می شد با تشویق های ممتد و مستمر داشتند. ممکن بود در جمع های دانشجویی دانشگاه‌های خودمان نیز آن مطالب را بگوییم خوب استماع می کنند یا شاید نسبت به بعضی موارد تشویق کنند و تکبیری بگویند یا کفی بزنند این حرف ها خیلی عادی بود و از این حرف‌ها در دانشگاه‌های خودمان آن زمان زیاد می زدیم. اما آن استقبال که دانشجویان در دانشگاه خارطوم می کردند مثال زدنی بود؛ به رغم اینکه ما ناچار بودیم به فارسی سخنرانی کنیم و ترجمه هم بشود و قهراً ترجمه شور و حال نطق اصلی را ندارد ولی هر یک فراز که صحبت می کردیم آنها ابراز احساسات می‌کردند و این ابراز احساسات نسبت به دیگر سخنرانی ها وجود نداشت. این نشان می داد که عطش نسل جوان افریقا و سودانِ آن روز نسبت به مطالبی که در کشور ما وجود دارد تا چه اندازه هست؛ یکی از مسائلی که مکرر در کشورهای مختلف و سفرهایی که به شرق و غرب عالم در خاورمیانه و آفریقا هرجا که رفتیم به چشم می‌خورد همین حیث بود و آن اینکه حرف ما خریدار داشت؛ البته منظورم حرف بنده طلبه نیست کلا عرض می کنم؛ یعنی حرف شیعه، حرف ایران و پیام های انقلاب گوش شنوا داشت. متاسفانه در حال حاظر کمتر در این مجامع حضور پیدا می کنیم؛ از جمله کسانی که باید مقصر به حساب بیایند بنده هستم که طی ۲۰ سال در این مجامع و همایش‌ها در اقصی نقاط عالم شرکت می‌کردم ولی الآن سال‌های متمادی است که این توفیق از من به نحوه اختیاری سلب شده به بهانه اشتغالات زیادی که دارم از فضا دور هستم، ولی اینها فرصت هایی است که از دست می‌دهیم و ای کاش همچنان می‌توانستم روند را با جمع میان این سفرها و حضور در مجامع خارجی با اشتغالات سنگینی که در زمینه‌های علمی مدیریتی و اجتماعی دارم ایجاد کنمو همچنان این سفرها ادامه پیدا می‌کرد. هنوز هم گاه عزیزان دعوت می کنند ولی من نمی توانم اجابت کنم. در کل باید بگویم آنچه که از زبان نخبگان و اساتید ایرانی و بهتر بگویم از حوزه مقاومت گسترش پیدا کرده مورد قبول مجامع جهانی است؛ ما یک ایران سیاسی داریم ایرانی که یک ملت و دولت است و همانی است که در چارچوب استان ها تعریف شده و یک ایران فرهنگی داشتیم که شامل قریب به ۲۰ کشور می شود؛ ایران کهن و ایران گسترده که شاهان بی عرضه در دوران مختلف هر کدام قطعاتی از آن را به تاراج گذاشتند و عرضه حفظ کردن آن را نداشتند که بسیاری از ملل مستقل امروزه که روزی جزئی از ایران بزرگ بودند از نظر فرهنگی ایرانی هستند و این گستره ایران فرهنگی به حساب می‌آید؛ اما الان یک ایران جدیدی به وجود آمده، ایران فکری وگستره بزرگی دارد که در اقصی نقاط عالم استان و ولایت و استاندار و والی دارد و مشخصه آن این است که به لحاظ فرهنگی به ما ملحق است و فراتر از آن به لحاظ فکری نیز با ما ملحق هستند؛ این منطقه، منطقه بسیار بزرگی است و حرف های این ایران فکری، شنوا دارد؛ حرف برای گفتن داریم و یکی از کارهایی که دستگاه‌های مسئول مثل وزارت ارشاد و وزارت خارجه و دستگاهی مثل سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی که مسئول مستقیم این امور است-ولی متاسفانه کارشان اصلاً فرا خور و درخور این شانیت و ظرفیت نیست- باید انجام دهند همین است؛ در آن زمان که امثال ما در سطح میدان بودیم و اعزام می‌شدیم عدد به ۱۰ نفر نهایت ۲۰ نفر می‌رسید یا دوره های قبل که دیگر حضور پیدا می‌کردند؛ چه الان هم که بیست نفر دیگر هستند و چهره های تکراری که مرتب به سفر می روند و دایره بسیار بسته است در حالی که هم در داخل و هم خارج کشور می توان این دایره را باز کرد و از متفکران بیشتر با سلیقه های مختلف برای اعزام در چارچوب نظام و انقلاب می توان استفاده کرد؛ فراتر از آن از شخصیت های بیرون از ایران که در ایرانِ فکری زندگی می‌کنند و حرف برای گفتن دارند و گوش برای شنیدن دارند باید آنها را اعزام کنیم. این اشتباه است که فکر می کنیم باید فرد شناسنامه ایرانی داشته باشد تا او را به عنوان مبلغ اعزام کنیم هر آن کسی که شناسنامه فکری ایرانی دارد می‌تواند اعزام شود و از او استفاده شود؛ چه بسا امروزه بعضی شخصیت‌هایی وجود دارند که از ما حماسی تر و انقلابی تر هستند و آنها باید به نمایندگی اعزام شوند تا حرف‌های ما را به دنیا برسانند؛ گاهی صحبت‌های آنها نافذتر است؛ چون حرف ایرانِ جغرافیاییِ فعلی را کسانی خارج از این جغرافیا اما در جغرافیای فکریِ ایران می زنند و بسیار تاثیرگذار است و بهتر هم تلقی می شود.

خاطرات استاد رشاد از آیت الله محمد یزدی

خاطرات استاد رشاد از آیت الله محمد یزدی

سخنان آیت الله علی اکبر رشاد در شورای مرکز پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ۱۹ آذرماه ۹۹

آیت الله محمد یزدی مجتهدی شجاع و فقیهی دردمند، رنج کشیده و صریح اللهجه بود؛ مردی که همه عمر را به جهاد سپری کرد. او جزء علما و مدرسینی بود که بیشترین زندان، تبعید و حصر را تحمل کرد. بعد از انقلاب هم در سنگرهای حساسی مسئولیت پذیرفته و خدمت کرد؛ در مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان رهبری، قوه قضاییه و در جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛ ایشان از اساتید برجسته ای است که از دیرباز مورد توجه طلاب بود. بنده یادم هست اوایل دهه ۵۰ فکر می‌کنم سال های ۵۱ و ۵۲ بود که ایشان در منزلش درس اخلاقی پرشور و بانشاط داشت و در جلسات بحث ایشان شرکت می‌کردم در همان اوان و در آن شرایط اجتماعی که بحث هایی مثل موضوع تولید علوم انسانی اسلامی، اصلاً دغدغه و مورد تفطن کسی نبود و هنوز التفات به این مسائل در اذهان حوزویان وجود نداشت ایشان روی روانشناسی اسلامی کار می کرد و در آن زمان کتابچه ای منتشر کرد که چه بسا ممکن است امروز اگر آن کتاب را بخوانیم شاید بگوییم ضعیف است ولی باید توجه کنیم که اوایل دهه ۵۰ حدود نیم قرن پیش ایشان به این مسئله تفطن داشته و کتابی هم نوشته است و این نشان دهنده ذهن پیشرو این مرد است. ایشان جزء علما و مدرسین پیشرو و پیشکسوت در انقلاب و صاحب دغدغه و رنج دیده و رنج کشیده بود.
ایشان در دوران مبارزه در زمان اختناق شاهنشاهی و در دوره پیروزی و پس از آن جزء افراد بسیار شجاع و متهوری بود که همه استحضار دارند، مرد بزرگی بود. فارغ از اینکه در مسائل سلیقه‌ای کسانی ممکن است به شیوه ایشان انتقاد داشته باشند این ها مطالب جزئی است و اساس این است که ایشان یک شخصیت شجاع، دردمند، صریح اللهجه و فداکار بودکه همه عمر خویش را وقف اسلام، دین، انقلاب و نظام کرد و بارها در زمان پیش از انقلاب و پیش از پیروزی، جانش در این راه به خطر افتاد. او مرد بزرگی بود که از میان ما رفت و نهادی را با همکاری برخی بزرگان حوزه که خیلی از آنها بعداً در عداد مراجع قرار گرفتند بنا نهاد به عنوان جامعه مدرسین، نهادی که در تاریخ انقلاب بسیار تاثیرگذار است و شاید در دوره نیم قرن اخیر، نهادی در عرصه سیاست که یک نوع رنگ و روی حزبی داشته باشد و در عین حال دینی هم باشد قابل مقایسه با جامعه مدرسین نداشتیم. مرحوم آیت الله یزدی شخصیت برجسته ای بود و رحلت ایشان خلأ بزرگی در حوزه و در فضای سیاسی کشور ایجاد خواهد کرد.

خاطرات

توفیق درک محضر آیت الله میرزا علی مشکینی اردبیلی 

خاطره آیت الله رشاد از سرودن نخستین اشعار 

خاطرات استاد رشاد از آیت الله محمد یزدی

خاطره آیت الله علی اکبر رشاد از تحقیق گروهی “آیات اعتقادی قرآن”

خاطره تظاهرات به مناسبت شهادت آیت الله حسین غفاری در سال ۵۳

خاطرات آیت الله رشاد از آیین عمامه گذاری به دستان مبارک آیت الله العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانی

خاطرات آیت الله رشاد از شکل گیری تشکل ها و محافل مبارزان انقلابی در نقاط مختلف شهر تهران

کاخ جوانان! و خاطرات شکل گیری کانون های جوانان در تهران

خاطرات آیت الله علی اکبر رشاد از سفر به سودان و سخنرانی در دانشگاه خارطوم

خاطرات آیت الله رشاد از روند شکل گیری پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

خاطره تصرف پادگان قلعه‌مرغی

خاطره تصرف پادگان قلعه‌مرغی

قلعه‌مرغی، خزانه، جوادیه و نازی‌آباد و آن موقع می‌گفتند نهم آبان که الان شده سیزده آبان؛ به اصطلاح روز تولد ولیعهد بود و محله‌ای بود که آن زمان خارج از شهر بود ولی الان شده وسط شهر؛ از این طرف میدان شوش و تیر دوقلو تا نظام‌آباد، در همه این‌ها، گروه گروه جوان‌هایی بودند که با من مرتبط بودند و برایشان جلسه داشتیم، جلسات تفسیر و بحث‌های فکری و آن زمان بحث‌های عقیدتی و این‌ها، ولی خب عرض کنم که بیشترین حضور و نفوذ ما در منطقه جنوب غرب تهران بود که به هر حال محل نشو و نمای ما بود و دوران طفولیت و تحصیل دبستانی و ارتباطات ما در آن منطقه بود. در نتیجه ما هم تصمیم گرفتیم برویم و پادگان قلعه مرغی را تصرف کنیم. پادگان قلعه‌مرغی تقریباً بزرگترین پادگان درون‌شهری تهران قلمداد می‌شد. تصور میکنم پادگانی به بزرگی پادگان قلعه‌مرغی در تهران نبود و اولین فرودگاه ایران هم آنجا بود. پادگان قلعه‌مرغی در واقع چند بخش داشت، یک بخش هوانیروز بود در واقع یک نیرویی هوایی زمینی است. در واقع نیروی هوایی متعلق به نیروی زمینی است. اسمش هوانیروز است که ظاهراً الان هم هست. یک بخشی بود به نام هواژک بود یعنی هواپیمای ژاندارمری. یک بخشی بود آموزشکده خلبانی بود. قسمت‌ها مختلفی داشت، با اینکه یک محدوده بود ولی تقسیم شده بود و هر بخشی مربوط به یک نیرو بود ولی غلبه با بخش هوایی بود و انواع پرنده‌ها و هواپیماها آنجا مستقر بود. ما دیگر حمله کردیم و درگیر شدیم و ساعت‌های ممتدی طول کشید و در واقع تا سحر درگیر بودیم و جوان‌های محله را بسیج کردیم و از داخل هم یک عده مقاومت میکردند، برخی از این‌ها حتی سربازها بندگان خدا هم نمیدانستند چرا دارند مقاومت می‌کنند چون غیرت نظامی‌گری‌شان اجازه نمیداد تسلیم شوند. ولی خب، همینطور که بچه‌ها وارد شدند و درگیر شدند به تدریج زاغه‌های مهمات و اسلحه‌ها را پیدا کردند، درب‌ها را شکستند و اسلحه‌ها دست ما افتاد و آنجا هم آن‌هایی که مقاومت می‌کردند بندگان خدا مستقیم هم تیراندازی نمی‌کردند،‌ جلوی پای ما همینطوری رگبار می‌بستند. گاهی من دیدم سربازی همینطوری گریه می‌کرد و تیراندازی میکرد. هم ناراحت بود که چرا دارد تیراندازی می‌کند و هم نمیتوانست پستش را ترک کند و تسلیم شود. و نهایتاً بالاخره ما پادگان را تصرف کردیم و سلاح‌ها دست بچه‌ها افتاد. البته غالباً سلاح‌ها را همینطور بردند در واقع انگار داشتند غارت می‌کردند خودشان. در واقع از آن زمان پادگان در اختیار ما قرار گرفت و مدت مدیدی پادگان دست من بود. من آنجا حتی فرمانده تعیین می‌کردم. آن موقع ما درجه‌ها را هم خیلی بلد نبودیم. من نمیدانستم وقتی می‌گویند درجه‌دار خیال می‌کردیم درجه‌دار یعنی مقامات عالی‌رتبه نظامی، درجه‌دار یعنی افسران؛ بلکه درجه‌دار در مقابل افسر است. آن موقع نمی‌دانستیم مثلاً سرتیب درجه‌اش چیست، سرگرد به چه می‌گویند و سرهنگ به چه می‌گویند، نمیدانستم گروهبان به چی می‌گویند و استوار به کی می‌گویند. در نتیجه برخی نظامیان دون آنجا بودند که به اصطلاح ستوان و حداکثر سروان و شاید سرگرد البته این‌ها را بعدها یاد گرفتیم. ما این‌ها را بعضی‌هایشان که بچه‌های متدین و انقلابی بودند و شناختیمشان این‌ها را من حکم میدادم و می‌گذاشتیم فرض کنید به عنوان فرمانده پادگان. آنوقت دیگر شب و روز آنجا بودیم. من در واقع مستقر بودم. آنموقع‌ هم درگیر زندگی و زن و بچه نبودیم و مجرد و راحت بودیم و به هر حال شب و روز من آنجا می‌ماندم. آنوقت گاهی شب‌ها می‌نشستیم با این‌ها گپ بزنیم، برخی از افسران ارشدشان هم فرار نکرده بودند و مانده بودند و بودند دیگر، خب ما هم اصلاً دوره نظامی ندیده بودیم که، ولی خب اسلحه دستمان بود و یواش یواش همانجا هم تمرین کردیم، آنوقت این افسران فکر می‌کردند ما دوره‌های چریکی دیدیم و می‌گفتند شما فلسطین رفتید دوره دیدید. ما هم خب توریه می‌کردیم. بعد اینکه یک جمع به اصطلاح چپ آنجا در داخل پادگان بود، که در واقع چریک فدایی بودند و پیکاری بودند که نظامیان دون رتبه‌ای بودند ولی مارکسیست بودند. آنوقت این‌ها می‌گفتند خب ما اینجا قبل از انقلاب یا قبل از پیروزی،(تازه پیروزی اتفاق افتاده بود)، می‌گفتند ما اینجا زحمت کشیدیم و رنج بردیم، یادم هست تعبیر می‌کردند که حکایت ما با این پادگان حکایت مادر واقعی با بچه‌اش هست، چرا ما را نمی‌گذارید فرمانده پادگان، این‌ها رفتند با چریک‌های فدایی تبانی کردند که بیایند پادگان را بگیرند. یک مرتبه مطلع شدیم که این‌ها دارند سازماندهی می‌کنند از بیرون حمله کنند و پادگان را اشغال کنند. ما هم سریع اعلام کردیم به جوانان منطقه و بچه‌های محله و اینکه به اصطلاح بیایید که میخواهند این‌ها پادگان را تصرف کنند. جمعیت معظمی آمد، به طوری که با دیوار گوشتی نه یک لایه و دو لایه یک دیوار پر ازدحامی از مردم اطراف پادگان را گرفت که پادگان بسیار بزرگی هست آنجا، ۴۰۰-۵۰۰ هکتار است حدود ۴۳۰ هکتار است که الان شده پارک ولایت کل آن، به نظر می‌آید ۴۳۰ هکتار است و زمین بسیار بزرگی است که مردم آمدند و مقاومت کردیم و دیگر نگذاشتیم آنها هم به اصطلاح بیایند پادگان را اشغال کنند و بگیرند، آن‌ها قصد کرده بودند بیایند پادگان را بگیرند، با همکاری همین چپ‌هایی که داخل پادگان مانده بودند مثل اینکه تبانی کرده بودند آنها از بیرون حمله کنند و این‌ها از داخل همکاری کنند که اتفاقی بیفتد که نگذاشتیم. البته گاهی اوقات شب‌ها هم حمله می‌شد از سمت الوات. جنوب شهر تهران بالاخره لات و لاابالی بسیار داشت گرچه برخی از این‌ها توبه کرده بودند و به انقلاب پیوسته بودند و برخی رفتند و شهید شدند ولی عده‌ای دیگر اسلحه هم دستشان افتاده بود، بعضی شب‌ها گاهی آن‌ها از بیرون به ما حمله می‌کردند و درگیر می‌شدیم،‌برخی شب‌ها گاهی شب تا صبح همینطوری تیراندازی هم می‌شد، شب‌های اول اینطوری بود. و آرام آرام با خلبان‌ها آشنا شدیم و گاهی راه میفتادیم و این پرنده‌ها و هواپیماها را می‌رفتیم برای مأموریت و این طرف و آن طرف. یکی از راهپیمایی‌ها را از بالا با هلی‌کوپتر سراسر خیابان انقلاب و آزادی را می‌رفتیم بالا و می‌آمدیم پایین و جمعیت را می‌دیدیم و عکس می‌گرفتند بچه‌ها و… بله این هم ایام خوب و خوشی بود.