سیطـره‌ی مجاز

مناسبت: سخنرانی در جمع اسایتد و طلاب مدرسه اسلامی هنر

زمان: ۱۸/۸/۸۴

مکان: قم

 

چکیده

«سیطره‌ی مجاز» و «حیات باژگونه»، اصلی‌ترین مشخصه‌ی جهان معاصر است؛ «حقیقت‌انگاری مجاز» در سراسر حیات آدمی به چشم می‌خورد، انسان معاصر، «من حقیقی»‌اش را گم کرده است. او گرفتار بحران «خود دیگرانگاری» و چند لایه و پیچیده و الیناسیون چندوجهی شده است، یعنی هر انسانی امروز با غفلت از من حقیقی خود، با دهها «من مجازی»، «من مصنوعی»، «من کاذب»، زندگی و رفتار می‌کند!

او جایگاه خود را در هستی گم کرده است، فراموش کرده است که جزئی از یک کل به نام جهان است؛ امانیسم با تلقین «خود بنیادی» به او، او را دچار توهم «خویش خداانگاری» نموده است، بشر امروز به «انسان بودن» قانع نیست، خود را خدا می‌پنداشته خدا نیز نشده است و نمی‌تواند. از این‌رو او از بشری رانده و به خدایی نرسیده است و با یک «من متحیر»، «من مبهم» زندگی می‌گذراند!!

اکنون «من جنیسیتی» در برخی جوامع مدرن دچار بحران است، از سویی فیمینسم افراطی، به زنان، حس «خود مردانگاری» را تلقین می‌کند، از دیگر سو هموسکشوال به برخی مردان، حس «خویش زن پنداری» القاء می‌نماید.

روشنفکران جهان سومی که در جوامعی زندگی‌می‌کنند که هنوز دوره سنت را سپری نکرده است، با «خود دیگرانگاری» تاریخی و تخیل ورود در به مدرنیته یا پست مدرنیته بلکه اخیراً فراپست مدرنیته! در ذهن خویش، ملیت و مقطع تاریخی و حتا جغرافیایی کاذب ساخته با یک «من مدساختگی» روزگار می‌گذرانند.

وضع بشر معاصر، در عرصه‌ سیاست نیز با غلبه تحزب و به نام دموکراسی، اسیر نوعی از خودبیگانگی «من حزبی» است؛ هرچند او می‌پندارد که همه تصمیات دخیل است و سرنوشت خویش را خود رقم می‌زند اما نمی‌داند که ظاهراً چنین است که در همه‌پرسی‌ها، انتخابها او رأیی را به صندوقها می‌اندازد که پیش‌تر، آن را دیگران در صندوق مغز او ریخته‌اند، پس از انتخاب نیز در فرآیند دموکراسی حزبی این سران احزابند که امر تصمیم‌گیری را به جای او صورت می‌دهند!!

ماشینیزم، وجه دیگری از آفت «خود فراموشی» را بر حیات بشر امروز مسلط کرده است؛ زودا که ابزارهای مکانیکی و اعضای غیرزنده و مصنوعی، جای بسیاری از اعضای طبیعی را در بدن آدمی اشغال کند!

با افکار اصل‌الاصول (یعنی استحاله اجتماع نقیضین) و فتوی به تفکیک نومن و فنومن، سفسطه، شکاکیت و نسبیت‌گرایی، جای فلسفه را گرفته، وجود و نفس‌الامر دست‌نایافتنی انگاشته شده، در نتیجه هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی مجازی بر ذهن بشر متولی گشته است؛ نشان علمیت نیز ابطال‌پذیری شده است!!

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان رجیم، الحمدلله و الصلوه علی رسول الله و علی آله آل الله و لعن الدائم علی اعدائه اعداء الله.

(عذرخواهی از بابت تاخیر)

جناب آقای نواب امر فرمودند که خدمت شما مشرف بشوم من هم امتثال کردم ولی با مجموعه‌ای از مشکلات و موانعی که پیش روی من بود، به ایشان عرض کردم که چیزی، مدتی است در ذهن من خلجان می‌کند، یک قبس نوئی است در سینه‌ منطور تفکر و ذهن من خودنمایی می‌کند، بسیار خام؛ مدتی است به‌دنبال فرصت بودم که جمعی را پیدا کنم و آنرا بازگو و طرح کنم، چه‌بسا با طرح و ابراز آن نقد شود و ذهن من نیز بارور شود شاید روزی این مطلب به جایی برسد. غالباً سخنرانی‌های من همین حالت را دارد که در آن ایام آنچه دغدغه ذهنی من هست با جمعی بازگو می‌کنم. البته این مبحث مرتبط با موضوع کار شما هست و در پایان هم عرض می‌کنم که این بحث چه نسبتی با کار شما دارد. این مسئله می‌تواند با این عبارت بازگو شود، انسان معاصر، وداع با حقیقت؛ مرگ دغدغه حقیقت؛ حیات واژگونه انسان معاصر و سیطره مجاز. یک موقعی سنتگرایان در تحلیل و نقد مدرنیته سیطره کمیت را مطرح کردند و رنه گنون کتاب سیطره کمیت را نوشت؛ آن روز شاید واژگونه‌نگری بشر مدرن با همان عبارت قابل تبیین و بازگفت بود، ولی در عین اینکه در آن روزگار در حدی توصیف رسایی از حیات و هستی بشر معاصر بود، اما نگاه ناقصی بود؛ یعنی غرض این تئوری و این تصویر و تبیین نشان دادن تک‌ساحتی شدن حیات و سطحی شدن ساحت حیات آدمی بود اما در تبیین تک‌ساحتی شدن و سطحی‌شدن حیات آدمی هم خود این تبیین تک‌ساحتی و تک‌بعدی به مسئله می‌‌نگریست.

اگر آن روز این نگاه، نگاه تک‌وجهی و ناتمامی هم نبود دست‌کم این است که امروز دیگر توصیف حیات تک‌ساحتی بشر با آن تعبیر توصیفی تک‌ساحتی از حیات تک‌ساحتی است. من امروز تصور می‌کنم که بشر مدرن از ابتلاء به سیطره کمیت عبور کرده و اضلاح حیات انسان از ساحات و سطوح مختلف دچار یک معضل و مشکلی است به‌نام سیطره مجاز. امروز دیگر مشکل کمی‌ نگریستن به حیات و هستی نیست، مشکل اساسی بشر معاصر این است که بر همه ساحات حیات او و در همه سطوح زیستی او مجاز غلبه و سیطره کرده است.

بشری که بشر بودنش به حقیقت‌طلبی او و همّ و غمّ اساسی او همواره در همه حیات بلندش کشف و تقرب به حقیقت بود، ارزش آدمی و هر فردی را به میزان دسترسی و دستیابی و تماس و تقرب او به حقیقت می‌سنجیدند و در یک شورش تاریخی علیه مجازانگاری و مجازی‌اندیشی بنیاد فلسفه را نهاد و روزگاری مدعی شد که طاقت و قدرت دسترسی به حقیقت را دارد و حقیقت در مشت اوست و به این فخر می‌کرد، امروز چهارنعل و با شتابی سرسام‌آور بشریت از حقیقت فاصله می‌گیرد و به مجاز نزدیک می‌شود، بلکه خودش را در پیله تودرتوی مجاز مبتلا می‌کند، مجازهای مضاعف، مجاز اندر مجاز؛ در فلسفه مشکل اساسی این است، در انسان‌شناسی مشکل اساسی این است، در هنر مشکل اساسی این است، در حیات روزمره یک‌سره این است؛ یعنی ما به‌ مجازات بی‌شمار و چندلایه و چندوجهی مبتلا هستیم، بس که مجاز بشر معاصر را محاصره کرده، غافل از آن است که اسیر مجازها است، مجاز حقیقت شده است؛ حال بشر معاصر، حال فرد مبتلا به جهل مرکب است، جهل در جهل است؛ مجاز در مجاز.

از وقتی که این نکته در ذهن من خطور کرده با همین نگاه به حیات و هستی و مناسبات و روابط و رفتارهای بشر، مردم ایران، اطرافیان می‌نگرم، همواره به دنبال این هست که لابه‌لای این همه مجاز و در این حیات مجازاندود آیا مورد و نمونه‌ای از حقیقت هم یافت می‌شود؟ یک وقتی گفته می‌شد غلبه مجاز، افراط در مجاز‌گویی و افراط در تجوز به نحو فاحش قبیح است و گویی ممکن نیست، روابط قطع می‌شود، انسان نمی‌تواند با دیگری ارتباط برقرار کند؛ ولی این مسئله الان منتفی شده است؛ ما اسیر بی‌شمار من‌های مجازی هستیم؛ من انسان امروز بی‌شمار من دارد اما من نیست؛ بشر اسیر من دیگرانگاری و دیگرخویش‌انگاری است. اینکه یک وقتی مطرح می‌شد الیناسیون، الینی شدن انسان، بی‌خود شدن انسان؛ مثلاً می‌گفتند که اسیر ماشین شده‌ایم؛ اما الان من‌های مجازی آنقدر ما را احاطه کرده‌اند که هیچ من حقیقی متصور نیست. گرایش‌ها، رویکردها و فرضیه‌ها همه بشر را به این سمت می‌راند. بعید می‌دانیم امروز بتوان کسی را یافت که دست‌کم مبتلا به حالت روان‌شناختی دو شخصیتی و چندشخصیتی نباشد، خودش را در بین این شخصیت‌های متعدد گم نکرده باشد؛ یعنی شخصیت‌های مجازی مختلف او را احاطه کرده‌اند، در این میان شخص یا شخصیت حقیقی خودش را گم کرده است؛ با هر کسی یک‌جور برخورد می‌کنیم. می‌گفتند که جامعه ایدئولوژیک جامعه منافق است چراکه همواره خودش، خودش نیست، آدم ایدئولوگ و مبتلا به ایدئولوژی هیچ‌وقت خودش، خودش نیست. با هرکه برخورد می‌کند اول شخصیت مطلوب او را درنظر دارد و در آن قالب می‌رود و با او مواجه می‌شود و هیچ‌وقت قالب خودش را برملا نمی‌کند و تعمیم می‌دادند و می‌گفتند که جامعه دینی هم اینگونه است چون نوعی جامعه ایدئولوژیک است؛ من به صحت و سقم این مطلب کاری ندارم.

اما الان دیگر ایدئولوژی‌های بی‌نام و نشان و پنهان و آشکار آنقدر فراوان است که آدمی پیچیده در مجموعی از ایدئولوژی‌ها است. مسئله گسست نسل‌ها به گوش ما خورده است؛ اگر درست باشد نمادی از ابتلاء یک نسل به یک من غیرحقیقی نسلی است که با خودش، با ریشه و پیشینه‌اش و با نسل پیش‌تر خود و با پدرش گسسته است. فمنیسم یعنی چه؟ حاق و جوهر فمنیسم این است که زن خویش‌مردانگاری. فمنیست‌ها چه می‌گویند، زمن فمنیست می‌گوید من مرد هستم، نمی‌گوید من حقوقم را می‌خواهم می‌گوید من چون مرد باید باشم پس من حقوق مردانی می‌خواهم. ضمن همین حق‌خواهی و این  ادعاها البته اعتراف می‌کند که زن بودن خوب نیست و کسر شان است و لذا من که طبیعتاً زن بودم می‌خواهم مرد باشم. یک فمنیست می‌گوید من زن نیستم، جامعه من‌را زن کرده است. حتی به لحاظ زیستی هم می‌گوید که این ستم‌های تاریخی متراکم و انباشته‌ای است که موجب شده حتی قد زن کوتاه شود، حجم و وزن مغز زن کمتر شود. الهیات فمنیستی می‌گوید من زن مرد هستم آنگاه انسانم، نمی‌گوید من می‌خواهم انسان باشم و طالب حقوق انسانی نیست، طالب حقوق مردانه است. مردهای مبتلا به بیماری‌های انحرافی هم همین مشکل را دارند، می‌گوید من زن هستم. خانواده مجازی می‌شود، زمزمه اینکه تعریف خانواده را باید تغییر داد و به سازمان ملل برد و در اکثر کشورهای به اصطلاح پیشرفته تعریف خانواده عملاً تغییر کرده است، دو موجود باید با هم زندگی کنند، این دو موجود می‌توانند دو مرد باشند، دو زن باشند، یک انسان و یک حیوان باشد، اینها خانواده هستند و حقوق خانوادگی آنها را باید داد. یک وقتی اگر بحث بود که ماهیت خانواده چیست؟ ترکیب خانواده آیا حقیقی است؟ آیا اعتباری است؟ یا وجه سومی است که مرحوم استاد مطهری می‌فرمود؛ امروز تعریف خانواده درحقیقت تغییر کرده است، خانواده هم شده مجازی، نهاد خانواده که یک مطلب طبیعی قلمداد می‌شد چیز دیگری شده است. زن یک من مجازی پیدا کرده و بر آن من مجازی اصرار دارد و جهان هم می‌گوید که ما باید حقوق اینها را به رسمیت بشناسیم. یکی از جرم‌های امروز ایران مقابله با اینگونه انحرافات اخلاقی و جنسیتی است. درواقع من مجازی جنسیتی. من تقنینی ملی. ببینید در جهان سوم چه بحث‌های جریان دارد؛ از مدرنیته که هیچ، از پست‌مدرن که هیچ، امروز در جهان اسلام بحث فراپست‌مدرن است. کسی اگر سوال کند که در جهان اسلام، در جهان سوم اصلاً این سلسله و این دوره‌بندی‌های تاریخی صدق می‌کند؟ تو کی هستی؟ در کجای جهان ایستاده‌ای؟ تو مگر فرانسوی هستی؟ مگر اینجا فرانسه است؟ اگر در فرانسه کسی بگوید ما مدرنیته پشت سر می‌نهیم یا نهاده‌ایم، او دارد از خودش سخن می‌گوید، از من حقیقی تاریخی خود حرف می‌زند، اما اینجا و بدتر از اینجا در افغانستان امروز از پساپسامدرنیسم حرف زده می‌شود، و روشنفکر افغانی، تا چه رسد به ایرانی و عراقی و جای دیگر دارد سخن از مباحث پست‌مدرنیستی، فراپست‌مدرنیستی می‌گوید و خیلی هم جدی حرف می‌زند، مقاله می‌‌نویسد، نقد می‌کند، از تئوری‌های این عهد (اگر بشری باشد) بشری جانبداری می‌کند. اقلیم، جغرافیا و تاریخ جهانی نیست، اقلیم جهان نیست، تاریخ همیشه نیست، تاریخ مقطعی از زمان است.

اما من تلقینی ملی، من تلقینی اقلیمی، من تلقینی تاریخی احاطه کرده و اسیر است و اصلاً متوجه نیست که من راجع به چه حرف می‌زنم، از خودم باید بگویم. من تقلیدی روشنفکری جهان سومی، اینکه تعبیر بسیار دقیق، فنی، عمیق، اما متاسفانه مطالعه‌نشده و رهاشده‌ای است که از زبان رهبر فرهمند انقلاب صادر شده که روشنفکری ما ناقص‌الخلقه متولد شده است. روشنفکری تقلیدی، اصلاً خودش روشنفکری مال ماست؟ اشکال ندارد که بگویم کوربن می‌گفته که من یک شیعه پروتستان هستم، شیعه می‌تواند پروتستان باشد؟ ایرانی می‌تواند روشنفکر باشد؟ اگر روشنفکر لغوی می‌گویید اشکالی ندارد، فکرش روشن است، ایراد ندارد، اما روشنفکری یک طبقه است، یک پدیده است، در یک بستر تاریخی، فرهنگی، فکری، دینی خاصی در یک نقطه‌ای از جهان، با تلقیح مصنوعی در رحم دیگری بزرگ شده و ناقص‌الخلقه هم متولد شده است. یک جسم نامتوازنی دارد، سر و دست و پا به هم نمی‌خورد. به همین جهت هم هست که افزون بر یک قرن است که تلاش می‌کند تا در جامعه جا باز کند اما نمی‌تواند برای اینکه مال این جامعه نیست، نمی‌تواند جا باز کند، غریبه است. مانند این است که مثلاً پاپ امروز بیاید و بگوییم که نماز جمعه این هفته تهران به امامت پاپ باشد، این پارادوکسیکال است. من دینی مجازی، الهیات وارداتی، عقیده و الهیات که وارداتی نمی‌شود.

دین مجازی؛ دین از حاق واقع و باطن حق می‌خواهد سخن بگوید، الهیات ناواقع‌گرا، دان کیوپیت، دوست آقای جان هیک الهیات ناواقع‌گرا طراحی کرده و تبلیغ می‌کند در کتاب دریای ایمان. الهیات ناواقع‌گرا یعنی چه؟ پرستیدن هیچ، ایمان داشتن به هیچ. این چه الهیاتی است، اله یعنی حق ولی می‌گوید حق ناحق و حق ناواقعی.

من مجازی سیاسی، شعار می‌دهد، در خیابان پرچم به دست می‌گیرد، پای صندوق می‌رود و رئیس جمهوری انتخاب می‌کند، می‌‌گوید من نماینده انتخاب می‌کنم و در سرنوشت خود دخالت دارم، ولی در پس قضیه که می‌روید می‌بینید او نیست که انتخاب می‌کند، کسی دیگر در ذهن او پیشتر القاء رأی کرده و بعد خودش را انتخاب نمی‌کند،‌ دیگرانی را انتخاب می‌‌کند که در چارچوب دموکراسی حزبی آن دیگران بین خودشان تقسیم قدرت می‌کنند و برای او به‌جای او تصمیم می‌گیرند، نام این دموکراسی است، یعنی من هستم. دموکراسی امروز عموماً دموکراسی حزبی است؛ دموکراسی حزبی یعنی رأی و حزب در ذهن القاء می‌کند و بعد حزب به‌جای من می‌نشیند و این سران حزب هستند که درصد بسیار کوچکی از ملت هستند که به‌جای همه مردم تصمیم می‌گیرند ولی مردم فکر می‌کنند که خودشان دارند تصمیم می‌گیرند. ولی من مجازی هستم که تصمیم می‌گیرم، اصلاً خود او نیست که تصمیم می‌گیرد و حرف می‌زند.

اومانیسم یعنی چه؟ ترجمه دقیق آن این است؛ خویش‌خداانگاری، من خدا هستم؛ بعد هیچ چیز نیست. می‌گوید من خدا هستم ولی یکباره هیچ چیز است، چون از هستی می‌برد. بود تو در بود حقیقی است، وجود حقیقی خدا است، وقتی از او بریدی در عدم که بودی نیست، تو عدم می‌شوی، از کانون هستی فاصله گرفتی و کانون هستی را نادیده انگاشتی، نمی‌گویم منکر شدی، ممکن است فردی بگوید من اومانیسم هستم ولی ملحد نیستم، خوب این ممکن است اما درحقیقت به‌معنی الحاد است. اومانیسم به‌معنی حقیقی آن الحاد است. شهید مطهری در آثارش می‌فرماید که ما اومانیسم و لیبرالیسم اسلامی داریم، ولی مراد ایشان لیبرالیسم و اومانیسم لغوی است نه به آن معنی فلسفی اومانیسم و لیبرالیسم. مگر می‌شود لیبرالیسم اسلامی باشد؛ مثل اینکه می‌گفتند اینها مارکسیست اسلامی هستند. مگر می‌شود الحاد اسلامی هم داشته باشیم. مانند اینکه بعضی تئوری سکولاریسم دینی مطرح می‌کنند،‌ اینها مسامحه است اگر نگوییم جهل است؛ سکولاریسم دینی یعنی چه؟ این پارادوکسیکال است، مگر می‌شود سکولاریسم دینی باشد، دینی ضددینی، دینی لادینی؛ خوب این یعنی چه؟ اومانیسم، خویش‌خداانگاری است، خود را به‌جای خدا نشاندن و خویش را محور هستی انگاشتن است. به‌جای خدا تصمیم گرفتن است. ظاهرش این است که می‌گوید من می‌خواهم از همه چیز حتی از خدا آزاد باشم، من می‌اندیشم پس هستم، دکارت وقتی این حرف را زد بنای اومانیسم را گذاشت، معرفت من هستم، علم من هستم، من می‌اندیشم، نه اینکه چون می‌اندیشم هستم، می‌گوید من می‌اندیشم، حالا اشکالات فلسفی فراوانی که به همین تعبیر دکارت وارد شده به‌کنار اما بنیاد اومانیسم گذاشته شد، معرفت‌شناسی انسان‌محور شد، حتی در نئوکانتی فردمحور شد. کانت می‌گوید که تو اسیر قالبی هستی به‌نام زمان و مکان که توهمی بیش نیست اما چاره‌ای نیست، تو دسترسی به نومن نداری، هرآنچه کوشش می‌کنی فنومن نصیب تو می‌شود. بود در دسترس تو نیست و دستیافتنی نیست و همواره نمود دستگیر تو می‌شود. آنچه فراچنگ می‌آید اینجا به تعبیری باد به دست صیاد است، شکار کجاست؟ شکار که دست‌نیافتنی است؛ اما می‌گفت همه بشریت از ازل تا ابد، از الست تا حشر، دچار خطای منسجم روشمندی است، من کانت معجزه کردم، سرم را از دالان و قطار خطای منسجمی که همه بشریت مبتلا به آن بوده بیرون کردم و بیرون را دیدم. از بشریت هیچکس این را نفهمید. حالا من کانت که بودم و چگونه شد که چنین معجزه‌ای صورت گرفت ما نمی‌دانیم. چگونه فهمید که بشر دچار چنین خطایی است و آن هم کانت و فقط کانت این را فهمید. یکی نیست بگوید که تو چطور فهمیدی، از کجا فهمیدی و اگر تو یکی فهمیدی محال نیست که دیگران هم دریابند. اگر تو این حقیقت را دریافتی آیا اینکه هرگز بود فراچنگ ما نخواهد آمد و هرآنچه در اختیار ما است و دستگیر ما می‌شود نمود است، اگر تنها این گزاره درست باشد یعنی مطابق با واقع باشد، اینجا لااقل بود و حقیقت فراچنگ افتاده باشد پس بنابراین حقیقت دست‌نایافتنی نیست و دسترسی به حقیقت محال نیست و همین ادعای تو نظریه تو را ابطال می‌کند. اما بشر بعد از دکارت و بعد از کانت مبتلای یک‌چنین وضعیتی می‌شود و بعد همین بشر مغرور خودفریفته که می‌خواهد از سیطره و سکته الهی نجات پیدا کند، براساس روایات ما دو ولایت بیشتر نیست، از ولایت الهی خارج شدی، افتاده‌ای در ولایت شیطان، گرفتار ماشینیزم شده‌ای، می‌گوید خدا را کنار می‌گذارم ولی اسیر دست‌ساخته و دست‌پرورده خود می‌شود. ماشینیزم عذابی است که بشر گریزپای پشت پا زده به خدا و مدعی اومانیسم به آن مبتلا است. از خودبیگانگی مطلق، به شیء بدل شدن، ماشینیزم یعنی به شیء بدل شدن خود انسان، ماشین شدن خود انسان. حالا اینها بیشتر جنبه روحانی و باطنی انسان بود تا رسد به اینکه جسم انسان هم آرام‌آرام یدکهایش عوض می‌شود و یک روزی خواهد رسید که هیچ چیز او از خودش نیست، قلب او مصنوعی است، چشم و دست و پای او مصنوعی است، جسم او هم مجازی می‌شود. سیطره مجاز در معناهای آدمی که اینها نمونه‌های آن است، در عرصه فلسفه هم همین مشکل است، بساط اولیه فلسفه چه بود، فلسفه برای مقابله با سفسطه پدید آمد، برای اثبات حقیقت، برای نفی شکاکیت، برای از میان برداشتن نسبیت، برای تقرب به واقع، اما امروز فلسفه چه شده است؟ امروز می‌گوید که تناقض محال نیست و اصل الاصول را انکار می‌کند، بدیهی نداریم؛ اجتماع نقیضین‌ مشکل نیست، حقیقت نسبی است. یکی از مبانی پلورالیسم دینی و اصولاً مجموعه پلورالیسم‌ها همین است که اصلاً حقیقت نسبی است، واقع نسبی است؛ هستی نسبی است؛ معرفت نسبی است؛ دستگاه ادراکی ما اصولاً همه چیز را نسبی می‌یابد. اگر هم در واقع وحدت وجودی باشد وحدت شهود نیست، کثرت شهود است، چون هیچکس دیگری نیست، چون دیگری هم نمی‌اندیشد و نمی‌بیند. همه چیز نسبی است. هر منی محور معرفت است، بازگشت به ماقبل فلسفه.

در یک مقاله‌ای که یکی از دوستان ترجمه کرده بود فهرست سیصد گونه نسبیت‌گرایی آمده بود. علم، علم نیست اصلاً خصیصه علم ابطال‌پذیری است، علم دستیابی به حقیقت، نظریه قانون شده است، تغییر نخواهد کرد. البته اینها بحث‌های دیگری هم دارد، دست‌کم این است که بشر دارد با این فرایند اعتراف به عجز خود می‌کند، یعنی به ندانم دارد می‌رسد.

در حوزه هنر هم همین گرفتاری هست، گفته می‌شود هنر محاکات است، جوهر هنر زیبایی است، هنر وحیانی است،‌ اشراقی است، شهودی است، آدمی را به حقیقت الحقایق پیوند می‌زند، هنر چون وحی است، دریچه‌ای است به کانون هستی و واقع، ملحدان هم می‌گفتند حتی شعر نوعی وحی است. هایدگر شعر را در عرض نبوت قرار می‌دهد و «انما الشعر لحکمه» بیان نبی اکرم(ص)؛ و گفته می‌شود که هنر بازآفرینی است، هنرمندی خداگونگی است، خدا هستی را و هست‌مندان را آفریده، هنرمند هست‌مندان را بازمی‌آفریند. هرچه اثر به حاق و هویت آن هست‌مند نزدیکتر، اثر هنرمندانه‌تر. من نمی‌خواهم مخالفت کنم با انواع مکاتب هنری و ادوار هنری، ادوار هنری که از نوع هست‌ها هستند، در دنیای غرب دوره‌های مختلف هنر اتفاق افتاده و سپری شده و یا موجود است، ما که نمی‌توانیم بگوییم نباید اتفاق می‌افتاد یا اتفاق نیافتده است. اما روزی هنر اینگونه تصور می‌شد و در عرض حکمت سوم بود، در عرض حکمت نظری و عملی حکمتی بود. اما امروز شاعر شعر می‌گوید و می‌گوید من کاری ندارم و فقط می‌خواهم مضمون منتقل کنم. رسالت من  انتقال حس است، مجسمه می‌سازد می‌گوید که من می‌خواهم انتقال حس بدهم. ما اوایل مجله قبسات را به یک گرافیستی می‌دادیم، یکی دو بار پرسیدیم این تصاویری که شما می‌آورید چه مفهومی دارد، طراح خانمی بود، برادرش از هنرمندان نسبتاً مشهوری است، گفت من البته این طرح‌ها را می‌کشم برادرم تفسیر و معنی می‌کند.

همین چندی پیش یک نمایشگاه تجسمی در موسسه فرهنگی صبا که زیرمجموعه فرهنگستان هنر هست و جلسات شورای هنر آنجا تشکیل می‌شود آقای مهندس موسوی در آخر جلسه گفتند که از این نمایشگاه دیدن کنید، رفتیم نمایشگاه را دیدیم، از شما چه پنهان که همه اعضای شورای هنر هیچکدام جرات نکردیم بگوییم چیزی از این آثار نمی‌فهمیم. چون گفتیم قصه ما قصه آن حاکمی است که گفته بود من کاخی چنین و چنان می‌سازم ولی فقط حلال‌زاده‌ها می‌بینند، بعد گفت که حاکم حلال‌زاده است و دلم می‌خواهد حاکم ببیند، حاکم هم شنیده بود که اگر نبیند و نفهمد می‌گویند این حرام‌زاده است، برای حاکم توصیف می‌کرد و حاکم هم از آن تعریف و تمجید می‌کرد.

ما آنجا از ترس اینکه بگویند اعضای شورای هنر، هنر نمی‌فهمند گفتیم خیلی جالب است و چیزی نگفتیم. همانجا هم خانمی بود که چند اثرش را به نمایش گذاشته بود و دوستان از او پرسیدند مفهوم این آثار چیست، گفت نمی‌دانم هرکسی باید خودش بفهمد و برداشت کند. شما می‌دیدید که اینها تکنسین هستند، هنرمند نیستند، گاهی عنصر خیال در آثار حضور داشت، اما غالباً نه عنصر خیال، نه جوهر زیبایی‌شناسی، نه معنویت هیچ‌چیز در آنها نیست و چه کسی جرأت می‌کند بگوید هیچ چیز نیست.

گاهی از سفر از این گلدان‌های پلاستیکی برای ما می‌آورند و من نه از باب تصنع و تظاهر می‌گویم این اصلاً زیبا نیست و من لذت نمی‌برم، می‌گویند خیلی قشنگ است و عین گل است، می‌گویم من می‌دانم این مجازی است و دروغ است و این گل نیست و برای همین از آن لذت نمی‌برم. اصلاً دوست ندارم.

می‌گوید آقا هرمنوتیک اصالت المتنی، نه اصالت المولفی، متن‌مدار نه مولف‌مدار،‌ اصالت‌الذهنی، اصالت‌المفسری می‌گوید که نُه تفسیر بر غزل

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها         که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

وجود دارد. می‌گوید به‌نظر می‌رسد که درست نیست، می‌گوید اگر حافظ همین امروز سر از خاک بردارد و این غزل را تفسیر کند این می‌شود ؟؟؟؟؟؟؟، می‌گوید حافظ خالق این اثر است، می‌گوید نه‌خیر رابطه بین مولف و مولَف قطع شده، متن شخصیت مستقلی دارد، اگر یک روزی این حرف را به ما می‌زدند می‌خندیدیم، می‌گوید نه‌خیر این هم تفسیر دهم است، یک قدری خودمان را از زمان تهی کنیم ببینیم این حرف چقدر سخیف است.

من خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم آقای نواب این مدرسه را تاسیس کرده چون از دغدغه‌های دیرین بنده است که به قول سهراب سپهری سر سوزن ذوقی دارم. در مدرسه خودمان که حجره ما در کنار حجره آقای نواب بود، آنجا چون یک مقدار تمیز و روشن بود و بعد تو دید بود و ممکن بود کسی وارد شود و آبروی ما برود کارهای هنری نمی‌کردیم، توی حجره‌های تنگ و تاریک و نمور دارالشفاء ما با یک جمعی از دوستان اهل ذوق و شعر یک انجمنی درست کرده بودیم، در را می‌بستیم و شعر می‌خواندیم چون خلاف بود. ولی یکباره انسان می‌شنود که یک طلبه دلسوز و فاضل و خادم حوزه آمده مدرسه اسلامی هنر راه انداخته تا طلبه‌ها بیایند و هنر بخوانند، بگذارید خیلی راحت بگویم که انقلاب شده، نه انقلاب اسلامی که بیست و هشت سال پیش شد، در حوزه انقلاب شده، حوزه دیگر شده؛ البته خیلی کار سختی است، شهری است پر ظریفان، شهری است پر حریفان، روی پل صراط می‌خواهید راه بروید، بسیار این کار خطرناک است. چندی پیش یکی از کارگردان‌های مطرح مومن و متدین ما، بعد از جلسه شورای انقلاب فرهنگی، جمعی از اصحاب فرهنگ و هنر را دعوت کرده بودند برای افطار، بعد از جلسه من گفت که باید طلبه‌ها به سلاح هنر (من اضافه می‌کنم و سپر هنر) مجهز بشوند. در حوزه باید مراکز تعلیم هنر دائر شود. به او گفتم کار دشواری است، البته قبول دارم. او گفت که شما باید پیش‌قدم شوید. گفتم من نه مجال و نه حوصله این کار را دارم و نه جرات آن را دارم که مدرسه هنر راه بیاندازم. گفت که شما یک بار بیایید به قم برویم و با بعضی مشورت کنیم، گفتم هم را می‌شناسم، ولی نمی‌شود و مشکل است. جناب آقای نواب می‌خواهد با اهتمام مسئولین این مدرسه و انشاءالله اخلاص هنرجویان و هنرپژوهان این موسسه آن کاری که نمی‌شود به انجام برساند و کار خیلی بزرگی است. ولی من همین‌جا در پایان این سخنرانی می‌خواهم این نتیجه را عرض کنم که به‌دنبال هنر حقیقی باشید، به‌دنبال هنر حقیقت باشید، لازم نیست، عجله نکنید و احساس حقارت نکنید که شما این هنرهای ابوالهولی و مبهم را نمی‌فهمید و بلد هم نیستید، من زمانی شعر سپید گفتم که بسیاری از شعر سپیدگویان امروزی می‌گفتند که این کار درستی نیست و در عین حال همان موقع و الان هم در آخرین کار منتشر شده در مقدمه نوشته‌ام که به رغم آنکه همچنان دغدغه‌مندم که آیا شعر سپید شعر است و آیا ترویج آن درست است ولی مرتکب می‌شوم. شعر سپید قریب به همین هنرهای مجازی است، یعنی نه وزن دارد و نه قافیه، فقط می‌خواهد احساس را منتقل کند، ولی گاهی شعر سپید هم ابزار خوبی است که مخاطب تو حرفت را بفهمد و غیرمخاطب نفهمد. اگر تلویحات من را غیرمخاطبین می‌فهمیدند امروز اینجا نمی‌توانستم برای شما سخنرانی کنم. ولی الان هم عرض می‌کنم که بی‌جا فریفته فروغ و سهراب نباشید، محکم بگویید صادق هدایت منحرف بود، جرأت کنید، نکند ما طلبه‌ها به دام بیافتیم، الان کسی جرأت نمی‌کند علیه صادق هدایت و صادق چوبک و دهشیری و افرادی دیگر حرف بزند، من می‌دانید تند نیستم ولی دارم اشاره می‌کنیم «والعاقب یکفیه الاشاره» می‌خواهم بگویم این بنیاد را با همین بنیاد انشاءالله حفظ کنید، مبادا در متن حوزه فردا بعضی‌ها در این موسسه عظیم ارزشمند، و این حماسه بزرگ، واقعاً در این صحنه‌ها وارد شدن حماسه است و حماسه‌پردازی است، مبادا این کار عظیم و ارزشمند که با نیت درست دارد آغاز می‌شود روزی باز از بین طلبه‌ها هنرمندان آنچنانی تحویل جامعه بدهیم، بسیار خطرناک می‌شود.

چند روز یکی از دانشگاهی‌های متدین که اکثر شما او را می‌شناسید، یقه من را گرفته بود که شما حوزوی‌ها مشکل ما شده‌‌اید، ایشان خیلی متدین است، گفتم حوزوی‌ها؟‌ گفت بله؛ بعضی طلبه‌های سکولار ما باید الان جواب شبهاتی که آنها القاء می‌کنند بدهیم، گفتم پس حرفت درست است من هم قبول دارم، یک رگه‌ای به‌وجود آمده، اما نگو حوزوی‌ها و حوزه، قبول دارم، طلبه‌ سکولار، نباید فردا هنرمندی که با همت و اهتمام و اخلاص آقای نواب و مدرسین و مربیان اینجا از اینجا فارغ‌التحصیل می‌شود دچار مشکل شود، این مهم‌ترین خطر در مقابل این حرکت است، ضمن اینکه هنر ذاتاً مشکل دارد. پاک‌ترین آدم‌ها وارد شوند، اینجا مضاعف انسان تهدید می‌شود، هم شیطان خیلی حضور دارد و هم بافت و ساخت این مقوله اقتضائاتی دارد که خیلی سخت که انسان بتواند خودش را حفظ کند.

خیلی پراکنده صحبت کردم، و به قول آقای خرمشاهی خیلی پاشان صحبت کردم و همانطور که او از نظم حافظ به نظم پریشان تعبیر کرده که البته تعبیر خوشی است ولی دقیق نیست که غزل عرفانی و غزل بعد از عراقی اصولاً همین‌طور است.

شاعری رفت نزد دکتری گفت دلم درد می‌کند، هرچه معاینه کرد چیزی از عوارض ندید، گفت شما مشکلی ندارید، گفت چه‌کاره هستید، گفت شاعرم، گفت جدیداً شعری چیزی نگفتی، گفت چرا، گفت بخوان ببینم، خواند بعد دکتر گفت خوب برو، گفت آقا دل‌درد من چه می‌شود، گفت نه دیگر خوب شدی، شعر جدید گفته بودی، نخوانده بودی دلت درد می‌کرد. شما نخواهید من خودم یک شعر باید بخوانم.

تلویحات حاشیه‌ای است بر پیام حضرت امام که معروف شد به منشور روحانیت.

این را نمی‌خواهم از باب مباهات بگویم ولی آقای آهی گفت وقتی شاملو این شعر را گفت یک صفحه مطلب نوشت پیغام داد به تو که هر کاری در دست داری زمین بگذار و این سبک را تعقیب کن، البته من جدی نگرفتم و بعد از این دیگر شعری نگفتم.

 

تُنگ قافیه تنگ است

جز با سبک بی‌وزن،

بار سنگین دل را نمی‌توان سبک کرد.

این سینه،

سینایی می‌جوید بی‌دیوار،

زبانی می‌خواهد

بی‌گِره،

و قلمی می‌طلبد

جسور،

تا مگر

مخاطبین اصلی من،

تفقّه کنند حرفم را.

***

تو از کهن‌ترین زخم عشیره

سخن گفتی،

از کاری‌ترین،

چرکین‌ترین

جراحت تاریخ،

و از داغ‌های باغ،

داغ‌های هزارساله.

من از خروشِ تو دانستم که

استخوان ران شتر هرگز رمیم نخواهد شد

و مشت شورشگر ربذه،

میراث عشیره من است.

       ***

قاسطین، مارقین و ناکثین،

از مصالحِ ساده‌لوحان موجّه

اینک پلی ساخته‌اند

تا به تو

ای محمدیت ناب!

و ای علویّت محض!

 یورش آورند.

شگفتا!

تو در پایتختی امّا

خط به خط ملل و نحل شهرستانی را

زیر چشم داری.

از جمله‌ی صفات ثبوتی تو

علم تفصیلی به حوادث است،

مجامله و مصلحت‌اندیشی

از صفات سلبی توست.

خوشا روزی که

حکمت نظری چشمانت با حکمت عملی دستانت،

به هم آمیزد،

آن‌گاه

تو سوره‌ برائت تلاوت خواهی کرد،

و ذوالفقار،

چشم فتنه را

از حدقه در خواهد آورد؛

آیه‌ی کنز، خواهی خواند

و استخوان ران شتر

کعب الاحبار را،

تأدیب خواهد نمود،

و این حکمت مزدوج دیگریست که

تواش تاسیس کرده‌ای.

       ***

تو در سال پنجاه و هفت

فرعون را غرقه ساختی

و اینک سال (شصت و هفت)

سامریان (حمّالان اسفار)

طغیان کرده‌اند.

و گوساله‌ای در سینه دارند

که نسبش به گاو‌صندوق‌های بزرگ می‌رسد!

برخی قیام را

دون شان خویش می‌پندارند

امّا شیفته‌ی جلوسند،

این‌ها با قیام، کینه‌ای دیرینه دارند،

نوافل را حتی

نشسته می‌خوانند!

چون قیام حال می‌خواهد و آن‌ها از حال بی‌خبرند!

و مستقبل را

تنها تا مسافت سه‌سانتی می‌بینند

(فاصله‌ی چشم‌های بی‌فروغ، تا نوک بینی برّاق)

ـ البته اگر عینک جغدیشان را بزنند. ـ

منطق‌الطیر را بسیار می‌خوانند،

به‌خاطر کشف مضاف‌الیه آن،

چراکه به مضاف آن پایبند نیستند!

بین آن‌ها و مرده‌ی متنسک

تقابل اضافه برقرار است!

و اصولاً آن‌ها

خود نوعی عرض اضافه‌اند.

تهجد را با تحجر

لازم و ملزوم می‌دانند!

و بدین سبب است که

از طلوع فجر انقلاب تا کنون،

سنگ‌اندازیشان

هرگز قضا نرفته است!

اینان بطنشان درد می‌کند

و بطن را مصدر می‌دانند

و مصدر را نیز اصل و کلام،

پس همه‌ی حرف و حدیث‌شان، بر سر بطن است!

اصلاً همه‌ی کلمات اینان،

 از مصدرشان مشتق می‌شود،

و علمشان هم کیف نفسانی است!

من این همه را

از باب تشبیه معقول به محسوس گفتم

اگرنه، در مثل مناقشه نیست.

       ***

گرچه امور خاصه

در میان عامه

خلط مبحث است و ناپسند،

اما من، تنها فهرست اشارات و تنبیهات تورا می‌نگارم،

از تلویحات هم مضایقه کردن،

اغراء به جهل است!

الفیه‌ی ابن مالک

سینه‌ها را اشغال کرده است

و تفسیر آیات مهجور

از دروس جنبی حوزه است!

مغنی اللبیب

ما را از نهج‌البلاغه،

مستغنی نمی‌کند،

و فروغ اصول فقه، ـ (اصول فروع) ـ

نباید اصول دین را

تحت الشعاع قرار دهد.

تسلسل لایقفی خارج باب طهارت

و دور مصرح تدریس و تدرس مکرر ابواب استحصاب، اشتغال و برائت

کی تمام خواهد شد؟

گویا دچار وسواسیم

و در انتهای هر دوره،

شک می‌کنیم که آیا علم حاصل شد؟

و استحصاب می‌کنیم

حالت سابقه (جهل) را!

و دوباره:…

روز از نو روزی تکراری از نو!

کدامین مجلس موسسان

یاسای بی‌اساس نظم ما، در بی‌نظمی است را،

باید تغییر دهد؟

و سرانگشت چه کسی،

گره‌های بی‌شمار حوادث واقعه را

خواهد گشود؟

       ***

بازی مسخره‌ای است:

خط بازی

(خاله‌خاله بازی سیاسی!

و قهر و مهرهای کودکانه!)

در خانه‌ی من

انقلاب سرباز هفت‌ساله‌ای دارد

او حتّی از این بازی بدش می‌آید!

و این شگفت‌آور است که

انقلاب ده‌ساله شده است

امّا برخی رجال سیاسی،

هنوز هفت‌ساله نشده‌اند!

تو قائم به اصالت وجود انقلاب هستی

امّا خطوط،

ـ هریک، با دلیل علیلی ـ

می‌خواهند ماهیت اعتباری خود را

تثبیت کنند.

تو وجود را، مشترک معنوی می‌دانی،

آن‌ها به اشتراک لفظی وجود انقلاب معتقدند!

و می‌گویند:

مراتب وجود،

انواع مستقلّی هستند و با هم مباین!

تو وحدت مساوق وجود می‌دانی

آن‌ها تشخص و وجود را

در کثرت و تقابل جست‌وجو می‌کنند!

       ***

میان دل تو و محراب و سرو

نسبتی است:

هرسه مخروطی شکل‌اند،

هرسه آسمانی‌اند،

امّا با این تفاوت که

دل تو عرش‌الرحمان است

(پایتخت خدا)

و دیری است، تمام مواضع آن

ـ بدون کمترین مقاومت ـ

به اشغال خدا درآمده است،

و نیز دل تو ـ همچون سرو و محراب ـ

سر به هوا نیست!

برخی محراب‌ها

ـ برخلاف موضوع‌له خود ـ

گعده‌گاه قاعدان شده است!

و سرو‌ها را هم

به فتوای پاپ،

در کریسمس سر بریده‌اند

تا مبادا

زبان سرخ بگشایند!

       ***

تو نهال کدامین سرو را

در ذهن حجره‌ی مرطوب کاشتی

که در دشت فیضیه، اکنون

جنگلی از سرو و کاج و، صنوبر

قامت برافراشته است؟

ای تناور سرسبز سرفراز!

آیا تو، خود را غرس کرده‌ای

که همه‌ی جوانه‌ها،

به جوانی تو می‌مانند؟

       ***

راستی

آن کوزه‌ی مقدس مطرود در کجاست؟

تا به رسم تبرک و استشفاء

نمی از تراوه‌ی آن را،

تقدیم خضر کنیم!

دلبند تو آن روز،

خطا کرده است؟

سؤر ‌شهید بحر عمیقی است،

کجا در کوزه می‌گنجد!

انفاس قدسی تو

در دروس حکمت و عرفان،

آن سال‌ها چه کرد

که مدرس زیر کتابخانه

همچنان با عرش همآوردی می‌کند

و درس فقه تو

با جان‌ها چه می‌کرد

که آجر آجر دیوارهای مسجد سلماسی

هنوز هم

عشق را می‌فهمد؟

       ***

در مدرسه‌ی عشق

ثبت نام کردیم

تا در محضر چشمانت،

حکمت الاشراق بیاموزیم،

تا از مُدرس غمزه‌ات

شوارق الاشراق فرابگیریم.

تو ابوالبرکاتی،

مفاتیح الغیب، در میان دستان توست،

قانون تجلیات الاهیه

از عقل سرخ تو مایه می‌گیرد.

به گواهی آیه‌ی قل الروح…

تو از امر خدایی

و مادر روزگار،

از باززادن چون توی سترون است:

که الواحد لا یصدر عنه الا الواحد

تو در آغاز راه، یک بودی،

امّا نه بالعدد

و ما،

بی‌شمار، صفرها،

و ایران نیز

یک اقیانوس هیچ،

ما به فتوای تو،

عزم عشق کردیم

و طبق مناسک تو،

احرام حرم محرم ‌الحرام را بستیم

سفرمان

به صفرالمظفر منتهی شد.

       ***

چشمان تو،

هرگز مشمول مرور زمان نخواهد شد،

همه‌ی صفات تو،

عین ذات تواند

ـ (هرگز تغییر نخواهند کرد) ـ ،

شگفتا

تو بعد از پیروز شدن هم

انقلابی مانده‌‌ای!

***

چشمان رمق دیده‌ی تاریخ ،

برای نخستین‌بار بود که می‌دید

چکمه‌های سرخ،

در وادی مقدس تو

خلع می‌شوند،

و چشم کفر ورشکسته

در عرش، خدا را زیارت می‌کند.

دریچه‌ای که تو،

قصد گشودنش را داشتی،

به‌خاطر عدم قابلیت قابل مفتوح نشد،

اگرنه، ایرادی در فاعلیّت تو نیست.

و این طبیعت خفاش است که

از نور می‌گریزد.

تو در همان اوان

ـ در جبهه‌ای دیگر ـ

دروازه‌ای گشودی

به فراخی همه خاک،

و به یُمن اعجاز فتوایت

آیه‌های شیطان باطل شد.

       ***

من به آن شمد، رشگ می‌برم

که همیشه، مخلصانه تو را در آغوش می‌گیرد

و با خضوع تمام

بر قدم‌های تو

بوسه می‌زند

من با تمام خلوص می‌گویم:

زهی به سعادت نعلین پینه خورده‌ی تو!

       ***

تعلیقه‌ی تو بر نامه امام سجاد(ع)

منشور بیداری بود و انفجار نور،

امّا

مِثل همیشه،

پیامت شهید شد

و پیکر مطهر او را

در راهپیمایی‌های پرطمطراق

با شعار فراوان تشییع کردند،

و با آب و تاب

در اشک تمساح، غسلش دادند

و زیر آوار تیتر‌های درست مطبوعات؛

به خاکش سپرده‌اند،

و در همایش‌های تشریفاتی،

با حضور سلسله‌ی جلیله و مقامات کشوری و لشگری

از آن جلد آشیان

تجلیل درخوری به‌عمل آمد!

و لابه‌لای بندهای قطعنامه‌های بی‌روح

روح کلام تو را، به بند کشیدند!

و هر جناح، با قطعه‌ای از آن

ردایی دوخت،

برازنده قامت خویش.

نخل‌های دستانت

هماره در اهتزاز باد!

نماز شفع دو چشمت

همیشه در قیام و قنوت

تا درفش سرسبز و

دل سپید و

دامن به خون خضاب را

به خورشید بسپاری!

                                                                 آمین!

ارزیابی روندِِ مدیریتِ تحول در حوزه‌های علمیه

 

مراسم نکوداشت حضرت آیت‌الله خوشوقت
تاریخ: ۲۵/۳/۱۳۹۰، ساعت ۱۶ تا ۱۹
مکان: تهران، حرم عبدالعظیم حسنی(ع)، تالار شیخ صدوق
برگزارکنندگان: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران، مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، سازمان تبلیغات اسلامی و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

با عرض تبریک میلاد مبارک امیرالمؤمنین(ع) و همچنین دیگر اعیاد این ماه پربرکت خدمت استادان محترم، علمای معظم، فضلا و طلاب ارجمند حاضر در این محفل مینوی و انجمن ارجمند، از محضر مبارک حضرت آیت‌الله خوشوقت، که به رغم میل قلبی و به دلیل اصرار حقیر و دوستان، به ما اجازه دادند این جلسه‌ی تعظیم را با حضور خود ایشان برگزار کنیم، تشکر می‌کنم و خداوند را سپاس‌گزارم که به ما این فضیلت را داد تا افزون بر ربع قرن، به بهانه‌های گوناگون به محضر این استاد گران‌قدر مشرف شویم و در حوزه‌ی علمیه امام رضا و گاه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، به طور مستمر از حضور پرفیض ایشان مستفیذ گردیم.
دوستان می‌دانند حضرت آیت‌الله خوشوقت از چنین برنامه‌هایی به شدت دوری می‌کنند و گریزان‌اند. کسی تا با ایشان انس نیافته باشد مراتب تواضع و نفسانیت‌ستیزی ایشان را درک نخواهد کرد. امیدوارم خدا حوزه‌های ما را از وجود چنین شخصیت‌‌هایی تهی نکند.
خدا گواه است که این چند روز مدام فکر می‌کردم که در این مجمع علمی و در محضر علما و درحرم حضرت عبدالعظیم(ع) چه چیزی بگویم، اما سرانجام به این نتیجه رسیدم که از دردی سخن بگویم که به شدت از آن رنج می‌برم و هرگاه اهل فضل، علما و طلاب را در جایی ملاقات می‌کنم می‌خواهم آن را بازگو کنم و آن چیزی نیست جز وضعیت کنونی حوزه‌‌های علمیه و نیاز آنها به تحول.
همان‌گونه که رهبری معظم، فرهیخته و فرهمند فرموده‌اند، آرمان تحول در حوزه واقع‌شدنی است؛ یعنی این تحول خواه ناخواه روی خواهد داد؛ زیرا ظروف تاریخی و فرهنگی، آن را طلب می‌کنند، اما تحول اگر مدیریت نشود، بسا به ضد خودش تبدیل می‌شود. تحول غیر از تبدل است. منظور از تحول در حوزه، احیای هویت تاریخی آن است. به سخن دیگر، زمانی که می‌گوییم می‌خواهیم حوزه را متحول کنیم، یعنی به دنبال بازگشت به هویت خود هستیم و می‌خواهیم با پیشینه‌ی حوزه و حوزویان آشتی کنیم. دلیل تأکید بر این بازگشت آن است که ما حوزویان هم‌اکنون در حال فاصله گرفتن از پیشینه‌ی خود هستیم که نتیجه‌ی آن چیزی جز دچار شدن به انقطاع تاریخی نیست. جوان‌ترها از این طلبه‌ی کوچک این هشدار را بشنوند و بپذیرند؛ زیرا وضعیت کنونی حوزه به گونه‌ای است که انسان احساس خطر می‌کند.
البته باید به این نکته اشاره کنم که بنده خود به شدت تحول‌گرایم و حتی به نواندیشی و نوگرایی متهم هستم. به سخن دیگر روح و جان من به گونه‌ای با نوآوری، نواندیشی و تحول پیوند خورده است که صفت تحجرگرا و متجمد با آن سازگار نیست، اما با این حال با تبدل به جای تحول مخالف‌ام.
شایان ذکر است که تحجر، تصلب و تجمد نیز مطلوب ما نیست. ما در روزگاری سیال، متحرک و پیش‌رونده که در آن همه چیز دیگرگون می‌شود زندگی می‌کنیم؛ بنابراین نباید از قافله‌ی بشریت عقب بمانیم. این در حالی است که با تحجر، تجمد و تصلب به وضع موجود نه تنها از این قافله عقب می‌مانیم، بلکه در حق دین اسلام و مکتب اهل بیت‌(ع) ستم روا می‌داریم. افزون بر این، با توجه به اینکه حوزه و تحصیل طلبگی مساوی است با اجتهادورزیدن، می‌توان گفت در ذات تحصیلات حوزه نیز نوشدگی و تحول نهفته است؛ از این‌رو مخالفت با تحول در حوزه به معنای نادیده گرفتن این ویژگی ذاتی حوزه و تغییر ماهیت آن است.
جوهره‌ی حوزه با دانشگاه، که اساساً نظامی مقلد است، تفاوت دارد. گرچه بنده با دانشگاهیان روابط فراوان و وثیقی دارم، معتقدم دانشگاه ایرانی، دانشگاه الگوگرفته از فرنگ است که اجتهادی و نوآور نیست. به دلیل همین ویژگی هم است که اتفاق درخوری در دانشگاه‌های ما نمی‌افتد. در حال حاضر ما ناچاریم این نظام را داشته باشیم، اما منظور آن نیست که نمی‌توانیم در پی مداوای آن برآییم؛ مداوایی که جز از طریق تولید علوم انسانی اسلامی و استفاده از متون و مدرسان لایقِ شایسته‌ی مسلمانِ محققِ متضلعِ صاحب‌نظرِ علوم انسانی اسلامی ممکن نیست.
من در مقام طلبه‌ای که نقاط بسیار مهم جهان، نظام‌های آموزشی و دانشگاه‌های آنها را دیده‌‌ام، با قاطعیت عرض می‌کنم که در همه‌ی عالم هیچ‌جا نظامی به پرپیشینگی، استواری، اصالت، آزمودگی و کامیابی نظام تحصیلات حوزوی وجود ندارد. با توجه به اینکه حوزه‌ی نجف ما در سال ۴۴۸ .ق، با انتقال مرحوم شیخ(ره) از بغداد به نجف و در پی ستم‌هایی که به او در بغداد شد در محضر مبارک حضرت امیر(ع) بنا گردید می‌توان گفت دستاورد کنونی حوزه هزار سال تجربه‌ی انباشته‌شده در زمینه‌ی آموزش، پژوهش، پرورش، تربیت، معنویت، معیشت، مدیریت، رفتار و … است؛ تجربه‌ای که انتظار می‌رود با شناخت و استخراجش، در عرصه‌های دیگر هم به خدمت گرفته شود تا آن عرصه‌ها در مسیر تعالی قرار گیرند. اما آنچه نگرانی من طلبه را افزایش می‌دهد مدیریت نادرست تحولی است که در حوزه در حال روی دادن است؛ زیرا در نتیجه این مدیریت آنچه حاصل خواهد شد دانشگاهی با ظاهر حوزه خواهد بود. من نگرانم که حوزه‌ی ما در آینده امثال آیت‌الله خوشوقت، آقاجواد ملکی تبریزی و مطهری(ره) را پرورش ندهد؛ زیرا حوزه‌ی ما دارد بوی دانشگاه می‌گیرد و سیستم آن دارد مانند سیستم دانشگاهی می‌شود. البته حوزه‌ی علمیه‌ی قم را دست‌هایی هدایت و حفظ می‌کند که در برابر آن، قدرت‌هایی همچون رضاخان و محمدرضا شاه نتوانستند کاری کنند؛ قدرت‌هایی که گرچه به دنبال لطمه‌زدن به این ساختار بودند، در نهایت نه تنها نتوانستند به آن ضربه‌ای وارد کنند، بلکه خود از آن لطمه دیدند؛ حوزه‌ای که تکان نخورد، ولی جهان را تکان داد. بنابر این ما به لحاظ معنوی نباید نگران حوزه باشیم، ولی سیر کنونی تحول در حوزه ممکن است به جایی بینجامد که حوزه‌ی‌ مقدسه‌ی قم العیاذبالله به الازهر دیگری تبدیل شود.
الازهر ۷۵۰‌ هزار طلبه و دانشجو به صورت هم‌زمان دارد؛ یعنی هفت برابر کل روحانیان ایران؛ چهارده برابر کل طلبه‌ها و مدرسان قم. البته این فقط به بخش برادران آن مربوط می‌شود؛ زیرا در بخش خواهران آنجا هم چندصد هزار نفر مشغول تحصیل‌اند؛ با این حال همه‌ی این افراد توجیه‌گر حکامی هستند که امروز مردم علیه‌شان برخاسته‌اند؛ یعنی خروجی این نظام آموزشی معنویت و انسان معنوی نیست.
ما باید حوزه را متحول کنیم و به آن نظم دهیم. بیان الهی آن شیخ بزرگوار و شیخ مشایخ این نسل، مرحوم آیت‌الله حائری(رض)، که در مقابل رضاخان گفت نظم ما در بی‌نظمی است، بسیار حکیمانه است، ولی بعضی این عبارت قدسی را بدون توجه به ظرف تاریخی خود معنی کرده‌اند. طبعاً هیچ‌یک از اهل نظر نمی‌خواهند حوزه بی‌نظم باشد؛ زیرا اصلاً در حوزه‌ی بی‌نظم نمی‌توان کاری انجام داد. با توجه به همین اصل عقلی است که می‌گویم ما باید در حوزه نظم ایجاد کنیم، اما نظم خودمان را.
برای اینکه به نظم خودی دست یابیم و آن را سرلوحه‌ی تحول کنونی قرار دهیم باید به سراغ تجربه‌های هزارساله‌ی حوزه رویم. اما تا به حال در حوزه‌ی عظیم شیعه در ایران و عراق چند تحقیق درباره‌ی سنت‌های آزموده‌ی اصیلِ کامیابِ جواب‌داده انجام شده است و چند محقق به شیوه‌ی آموزش، پرورش، و معیشت بزرگان حوزه و نوع رابطه‌ی بین استاد و شاگرد توجه کرده و درباره‌ی آن پژوهش نموده‌اند؟ همین بی‌توجهی‌هاست که سبب شده است رابطه‌ی بین استاد و شاگرد در حوزه‌ در حال تبدیل به همان رابطه‌ای باشد که در دانشگاه وجود دارد؛ یعنی شاگرد اصلاً علقه‌ای به استاد پیدا نکند. من در مقام نقد نیستم، شاید فردی بگوید تو هم یک طلبه هستی و دستی در آتش داری، در این زمینه چه کرده‌‌ای؟ ولی واقعیت این است که من به شدت نگرانم و معتقدم بزرگان ما باید هر چه زودتر تدبیری کنند و چاره‌ای بیندیشند تا فرصت از دست نرود؛ البته همان‌گونه که گفتم و براساس روایاتی که به حد تواتر می‌رسند، قم تا آخرالزمان و تا ظهور حضرت حجت(ع) پایگاه دین خواهد بود.
وضع موجود حوزه پاسخگوی نیاز جهانی شیعه و مکتب اهل بیت نیست. امروز با توجه به تغییر اوضاع و احوال زمانه، مذهب تشیع به شدت در حال گسترش است؛ اصلاً هیچ‌وقت در تاریخ به اندازه‌ی این سه دهه، تشیع و مکتب اهل بیت(ع) ترویج نشده است. موضوعی که در این بین جلب توجه می‌کند تفاوتی است که در گرایش به این مذهب بین گذشته و حال وجود دارد و آن این‌که در گذشته، بیشتر اقوام به شکل توده‌ای شیعه می‌شدند، اما اکنون نخبگان هستد که به مذهب تشیع ایمان می‌آورند.
گاهی انسان با شخصیت‌های بسیار مشهوری روبه‌رو می‌شود که عالم را گشته‌اند، اما در نهایت شیعه شده‌اند؛ شخصیت‌هایی همچون لگن‌هاوزن، فیلسوف بزرگی که در حال حاضر در خدمت آیت‌الله مصباح است و مانند یک معلم در مؤسسه‌ی ایشان تدریس می‌کند، اما ما قدر او را نمی‌دانیم. این فیلسوف، نخست کاتولیک بود، اما بعد به مذهب ارتدکس و پروتستان گروید. پس از آن مارکسیست شد، اما زمانی که متوجه شد این ایدئولوژی پاسخگوی سؤالات او نیست، آن را به کناری گذاشت و سنی شد. با این حال تشیع مذهبی بود که بالاخره او را اقناع کرد. با توجه به همین افراد است که می‌گویم شرایط تفاوت کرده است؛ تفاوتی که امام خمینی(ره) بانی آن بود؛ زیرا آن موجی که ایشان از حوزه ایجاد کردند امروز در حال متحول کردن کشورهاست؛ موجی که پیام آن را افرادی همچون لگن‌ هاوزن درک کردند.
استاد والد ما رضوان‌الله نقل کرده‌اند: در بازگشت از نجف، در مرز کشور، میهمان چادرنشینانی شدم که سنی و از عشایر بودند. خیلی احترام کردند، صبح که می‌خواستم بیایم انگشتر من گم شد، استخاره کردم که کدام سمت را بگردم، بیرون چادر یا داخل آن، سمت چپ یا راست؟ و با استخاره انگشتر را پیدا کردم، اینها یکباره متحیر شدند و شهادت گفتند و شیعه شدند.
این هم گونه‌ای دیگر از شیعه شدن است، که با گرویدن لگن‌هاوزن به این مذهب که با فکر فلسفی و عمق معنوی تشیع و مکتب اهل بیت به این مکتب ایمان می‌آورد تفاوت دارد. با توجه به همین تنوع تشنگان مذهب تشیع است که می‌گویم حوزه‌ی ما باید به اینها پیام بدهد اما این بدون تحول ممکن نیست، و تحول هم بدون بازگشت به گذشته و احیای سنت‌های اصیل فراموش‌شده و مغفول و مطلقاً مجهول‌مانده ممکن نیست.
در پایان از تلاش‌های انجام‌شده برای معرفی بزرگان حوزه‌ی ‌علمیه به طلبه‌های جوان به منظور الگوگیری آنها از این بزرگان تقدیر می‌کنم. اما معتقدم از این دست کارها باید بیشتر انجام شود.
از اینکه پریشان و پراکنده سخن گفتم پوزش می‌طلبم. عرض کردم صرفاً یک ابراز نگرانی بود و بازتاب آنچه در درون آشفته‌ی من می‌گذرد. امیدوارم خداوند متعال و صاحب اصلی حوزه کمک کند تا بتوانیم با همیاری مدرسان محترم و دلسوز حوزه، راهنمایی‌ها و رهنمودهای خیرخواهان حوزه، مراجع عظام و رهبری معظم انقلاب را، که دهه‌ها و حتی از پیش از انقلاب عَلَم تحول حوزه را بر دوش ‌کشیده‌اند، به کار بندیم و حوزه‌ی علمیه‌ی قم را در میسری که شایسته‌ی آن است مدیریت کنیم.
من همین‌جا از همه‌ی دستگاه‌‌هایی که در برپایی این نکوداشت همکاری کردند و همچنین از متولیان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) از جمله جناب آیت‌الله ری‌شهری و دیگر دوستانی که بنده به همگی آنها ارادت دارم، تشکر می‌کنم و سخن خود را با نقل این مطلب از جناب حاج عباس آقای سلیمی به پایان می‌برم؛ دوستان ما جلسه‌ای را در اینجا برقرار کرده بودند، جناب آقای قاسمی، مدیر محترم حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع)، نیز در جلسه حضور داشتند، گفتند یکی از آقایان که مسئول تشریفات حرم بودند با مشکلات جسمی زیاد، که بر اثر تصادف عارض شده بود در جلسه حضور پیدا کردند. از او علت این حضور را با وجود آن مشکلات جویا شدند و این فرد پاسخ داد: دیشب در همین حال و وضع بودم و آمادگی برای حضور در محل کار را هم نداشتم، ولی یک‌مرتبه در خواب دیدم که به من گفته می‌شود، برو و در خدمت آیت‌الله خوشوقت باش. یک‌مرتبه بیدار شدم و گفتم آیت‌الله خوشوقت کیست؟ صبح که شد با من تماس گرفتند و گفتند جلسه‌ی ستاد نکوداشت آیت‌الله خوشوقت است و من با این حال و وضع در جلسه حضور پیدا کردم. با چنین نگاه و نگرشی بود که دوستان ما در این ستاد کار کردند و این نکوداشت برپا شد. ان‌شاءالله که مأجور باشند و این فعالیت ذخیره‌ی آخرت همه‌ی همکاران باشد.

جایگاه‌شناسی علم اصول در جغرافیای علوم اسلامی

 

سخنرانی در مدرسه علمیه امام المنـتظر(عج)

قم: ۲۵/۶/۱۳۸۹

در ذیل عنوان جایگاه‌شناسی، حدود هفت محور باید مورد بررسی قرار گیرد:

۱٫ مراد از جایگاه‌شناسی علم چیست؟

۲٫ جایگاه مسئله جایگاه‌شناسی در فلسفه مضاف به علم‌ها و یا براساس ادبیات سنتی، مبادی‌پژوهی علمی چیست؟

۳٫ ضرورت و فایده جایگاه‌شناسی چیست؟ چه ضرورتی دارد که ما از جایگاه‌شناسی علم سخن بگوییم؟

۴٫ روش جایگاه‌شناسی، چگونه باید جایگاه یک علم را بشناسیم؟

۵٫ نظرات مختلف در نسبت و مناسبت علم اصول ـ اینجا بحث صغروی است و فقط راجع به علم اصول بحث می‌شود ـ با علوم هموند و همگن.

۶٫ نظرات مختلف در مورد جایگاه علم اصول در طبقه‌بندی علوم اسلامی.

۷٫ نقد نظرات در جایگاه‌شناسی و ارائه نظر مختار در مسئله.

 

درخصوص محور اول، وقتی می‌گوییم جایگاه فلان علم و از جمله علم اصول چیست؟ مراد از این تعبیر چیست و در ذیل عنوان دنبال چه چیزی هستیم؟

و محور دوم که جایگاه خود این مبحث را در سلسله مباحثی که تحت عنوان فلسفه علم اصول یا فلسفه هر علمی قابل بحث است، این مسئله در بین آن مسائل چه جایگاهی دارد؟

همچنین محور سوم، ضرورت و فایده جایگاه‌شناسی که چه لزومی دارد قبل از ورود به هر علمی جایگاه آن علم را در جغرافیای علوم مشخص کنیم، یا کارکرد آن علم را معین کنیم.

و همین‌طور محور چهارم یعنی روش جایگاه‌شناسی علم‌ها.

همه این چهار محور کبروی هستند و راجع به همه علوم این چهار بحث را می‌توان مطرح کرد.

سه محور بعدی یعنی محورهای پنجم، ششم و هفتم، معطوف به علم اصول مطرح می‌شود.

محور پنجم، نظرات مختلف در مورد جایگاه علم اصول در طبقه‌بندی علوم اسلامی.

مسئله‌ ششم، نظرات مختلف در نسبت و مناسبات علم اصول با علوم هموند و همگن، با علوم مرتبط و با علوم هم‌افق. علوم مرتبط مثل نسبت علم اصول به فقه، یا کلام و اخلاق. و همگن مثل نسبت علم اصول فقه به سایر دانش‌های روش‌شناختی.

ما دانش‌های دیگری هم داریم که جنبه روش‌شناختی دارند، یعنی جزء منطق‌ها و روشگان‌ها هستند. علم اصول در زمره علم‌های منطقی و روش‌شناختی است و درواقع یک متدولوژی است و علم‌های دیگری هم داریم که از همین جنس هستند، مانند علم تفسیر، آنگاه که مراد ما از علم تفسیر روش‌شناسی فهم قرآن باشد، نه خود تفسیر که حاصل مصدر است. ما وقتی قرآن را می‌فهمیم یک معرفتی تولید می‌شود به نام تفسیر، این حاصل مصدر است و حاصل کاربرد روش فهم قرآن. تفسیر به یک معنا حاصل کاربرد منطق فهم قرآن است. وقتی می‌گوییم کتاب تفسیر یعنی اثری که محتوی مجموعه معارفی است که از به کار بردن یک روش برای فهم قرآن به دست آمده است، و معنای دیگر آن نیز آنگاه است که ما به روش نظر داریم. وقتی می‌گوییم علم تفسیر یعنی علم شیوه فهم قرآن. بنابراین تفسیر به یک معنا روش‌شناسی فهم قرآن است.

نسبت اصول مثلاً به روش فهم قرآن چیست. کما اینکه می‌توان فرض کرد که علاوه بر اصول فقه شریعت که همین اصول فقه رایج است، ما اصول فقه قرآن که تفسیر است را داریم، اصول فقه حدیث داشته باشیم، همین‌طور اصول فقه عقاید و اصول فقه اخلاق، و نیز اصول فقه علم دینی هم داشته باشیم. وقتی می‌گوییم نسبت و مناسبات علم اصول با علوم همگن یعنی با دانش‌های همگن و دانش‌های همگون و همگنان خویش چه رابطه دارد.

مثلاً ممکن است کسی تصور کند که فلسفه اصول با فلسفه فقه یکی است، لابد تصور اینها این است که متعلَق، واحد است که دو فلسفه مضاف یکی می‌شود.

و محور هفتم یعنی نقد نظرات در جایگاه‌شناسی علم اصول و ارائه نظر مختار، معطوف به اصول است.

وقتی می‌گوییم جایگا‌ه‌شناسی، مراد ما چیست؟ چه چیزی را می‌خواهیم اراده کنیم؟ این تعابیر چون تعابیر جدیدی است، تلقی تعریف‌شده‌ای هم در حوزه‌ معرفت ندارد. می‌توان به تعبیر جایگاه علم نگاه‌های مختلفی داشت، از جمله می‌توان دو تلقی و دو نگاه به این تعبیر داشت.

مجموعه علوم طبقه‌بندی می‌شوند. خود مسئله طبقه‌بندی علوم یکی از مباحث بسیار مهم فلسفه علم است و از دیرباز و از هزاران سال پیش و دستکم آنچه به عنوان تاریخ ثبت شده و طی تاریخ، رایج شده، از دوره فیلسوفان مابعد باستانی یونان، امثال افلاطون و ارسطو به این سو، مثلاً علوم به دو یا سه دسته علوم نظری یا حکمت عقلی و علوم یا حکمت عملی و هنر تقسیم شده است. البته آنچه در جهان اسلام شایع است و باقی مانده است دو دسته حکمت عملی و حکمت نظری است.

دسته‌بندی‌های دیگری هم وجود دارد که دسته‌بندی کمابیش متأخرتر که از دوره کانت رایج شده، تقسیم علوم به علوم طبیعی و علوم انسانی است. علوم انسانی و غیر علوم انسانی. ممکن است کسی بگوید طبقه‌بندی به علوم انسانی، علوم الهی و احیاناً گروه سوم که علوم طبیعی است ممکن است تقسیم شود. این یک نوع طبقه‌بندی در علوم است. کما اینکه می‌توان به انحاء دیگر نیز علوم را طبقه‌بندی کرد. مثلاً علم را به معنایی عام‌تر یعنی معرفت فرض کرد و گفت علومی که از جنس معرفت‌اند و علومی که از جنس فن هستند. وقتی ما منطق را تعریف می‌کنیم چه می‌گوییم؟ می‌گوییم «فنٌ» یا «آلهًٌْ»، که همان ابزار است. راجع به اصول هم بعضی از  متأخرین و به خصوص حضرت امام(ره) همین تعبیر را داشته‌اند. تلقی حضرت امام(ره) از اصول یک تلقی ابزاری است، ایشان علم اصول را جزء علوم آلی می‌دانند.

این که در طبقه‌بندی علوم و در انواع طبقه‌بندی‌ها، جایگاه یک علم به این معنا که این علم از کدام نوع و صنف است، چیست، یک تعبیر از جایگاه‌شناسی است. وقتی می‌گوییم «جایگاه‌شناسی» می‌خواهیم بگوییم در دسته‌بندی علوم، که به صورت ماهوی و به نحو ساختاری طبقه‌بندی می‌شوند، علم اصول چه جایگاهی دارد و جزء کدام دسته است. در طبقه‌بندی ماهوی، مثل اینکه می‌گوییم حکمت عملی و حکمت نظری، تقسیم‌بندی ساختاری می‌کنیم و احیاناً می‌گوییم از زمره معرفت‌ها یا منطق‌ها است. علم اصول در کدام دسته قرار می‌گیرد؟ این یک معنا از جایگاه‌شناسی است.

طبقه‌بندی علوم و تعیین نوع صنف علم در شبکه علوم را به جایگاه‌شناسی تعبیر می‌کنیم. این که این علم در زمره علوم حِکمی است، یا در زمره علوم حُکمی است، جزء علوم نظری است یا جزء علوم عملی است. در دسته معرفت‌ها یا علم‌هاست یا در دسته فن‌‌ها و منطق‌هاست.

معنا و مراد دوم از تعبیر جایگاه‌شناسی که متفاوت با تلقی اول است، این است که ما نسبت و مناسبات یک علم را با دیگر دانش‌‌های هموند یا همگن مشخص کنیم. هموند، یعنی هم‌افق، مثلاً اگر علم اصول را در زمره علوم حَکمی یا حِکمی قرار دادیم، بگوییم در درون این دسته، علم اصول چه جایگاهی دارد یا فراتر از دسته خود، چه دادوستدی با دیگر علوم دارد؟ چه چیزی از دیگر علوم دریافت می‌کند؟ چه چیزی به دیگر علوم وام می‌دهد؟ نسبت و مناسبات آن با دیگر علم‌ها چیست؟ این که مثلاً علم اصول در مبحث ما چه دادوستدی با علوم پیش و پس از خود می‌کند، علم اصول چه چیزهایی را از کلام دریافت می‌کند، چه چیزهایی از منطق، فلسفه فقه و فلسفه محض دریافت می‌کند، و چه چیزهایی را به دیگر علوم می‌بخشد، مثلاً به فقه چه خدماتی می‌رساند، به علم تفسیر چه خدمتی می‌دهد. دادوستدهای این علم با دیگر علوم که برخی از این علوم پیشینی هستند، یعنی پیش از اصولی‌اند، از آنها دریافت می‌کند و بعضی پسینی‌اند به این معنا که علم اصول به آنها خدمت می‌رساند، این هم معنای دیگر از جایگاه‌شناسی یک علم.

و این که بین مجموعه علوم به نحوی نسبت طولی برقرار کنیم، بگوییم فلسفه مقدم بر اصول است، منطق مقدم بر اصول است، فقه متأخر از اصول است، تفسیر متأخر از اصول است، عقاید متأخر از اصول است، اخلاق متأخر از اصول است، بعد بگوییم که به لحاظ نسبت، آنها مقدم‌اند، اینها متأخرند و اصول در این بین است، آن وقت مناسبات اینها با هم چگونه است؟ چه مناسبات و دادوستدی با علوم ماقبل و مابعد خویش دارند. این یعنی جایگاه‌شناسی و این هم یک معنا از جایگاه‌شناسی است که معنای دقیق‌تری هم هست.

طبعاً مشخص می‌شود که علم اصول از زمره علوم خدمات‌بخش، نسبت به چه علومی است، و خدمات‌خواه و خدمات‌گیر است نسبت به چه علومی. علم اصول از خیلی از علوم خدمت می‌گیرد و نسبت به بسیاری از علوم خدمت‌رسان است. نسبت به چه علمی مقدِمی است و نسبت به چه علمی مأخر و تالی است و به دنبال آن می‌آید. این هم یک معنای جایگاه‌شناسی است.

بحث دوم، جایگاهِ جایگاه‌شناسی است. هر مبحثی که مطرح می‌کنید یک علم و یک مسئله است، خوب لابد این مسئله با مسائل دیگر پیوندی دارد. ما در عالم معرفت تک‌مسئله نداریم، بلکه هر مسئله‌ای با منظومه‌ای از مسائل مرتبط است و در این منظومه جایگاه این مسئله هم روشن است. ما تک‌علم نداریم. معرفت همه در پیوند با یکدیگر هستند و لذا باید بگوییم این علم در منظومه و در جغرافیای علوم چه جایگاهی دارد. خود مسئله جایگاه‌شناسی هم یک مسئله است و به ناچار در یک منظومه‌ای از مسائل در یک علم جایگاهی دارد.

بحث جایگاه‌شناسی علم‌ها از مسائل فلسفه‌های مضاف است. فلسفه‌های مضاف در یک تقسیم‌بندی به دو دسته کلان تقسیم می‌شوند، اولاً بگویم فلسفه مضاف در مقابل فلسفه محض یا فلسفه مطلق که داده‌های آن در تمام علوم کاربرد دارد و همه علوم وامدار نتایج حاصل از بحث در فلسفه محض یا فلسفه مطلق است. متعلَق فلسفه مضاف و مضاف‌الیه آن محدود است. فلسفه مطلق محدود نیست، فلسفه معطوف به متافیزیک و هستی‌شناسی به همه چیز مرتبط می‌شود، چون همه آنچه که بحث می‌شود هستی‌مند و موجود است و دارای هستی است و وجود دارد. درنتیجه همه چیز محتاج فلسفه محض و فلسفه مطلق و علم اعلی و علم کلی هست.

فلسفه‌های مضاف معطوف به موضوعی خاص هستند و متعلَق خاص، مضاف‌الیه محدود، احکام کلی مضاف‌الیه مشخص و علم مشخصی را بررسی می‌کنند. کار فلسفه تحلیل و بررسی و تعیین وضعیت احکام کلی موضوع خود است. فلسفه‌ای که به آن علی‌الاطلاق می‌گوییم، عمدتاً معطوف به هستی و وجودشناسی و متافیزیک است، ولی فلسفه‌های مضاف وجود خاصی را بررسی می‌کنند و احکام کلی قسم خاصی از وجود را بررسی می‌کنند. لهذا می‌گوییم فلسفه مضاف به فلسفه هنر، فلسفه حقوق، فلسفه علم، فلسفه سیاست. فلسفه است و احکام کلی را بررسی می‌کند ولی احکام کلی سیاست، اقتصاد، هنر و یا حقوق را.

در یک تقسیم‌بندی کلان فلسفه‌های مضاف دو دسته می‌شوند، فلسفه‌های مضاف به علوم و فلسفه‌های مضاف به امور، کلان‌مقوله‌های دستگاه‌وار. یک وقت می‌گویید فلسفه هستی، هستی که علم نیست، یا می‌گویید فلسفه هنر، هنر که علم نیست. یک وقت می‌گویید فلسفه علم حقوق، فلسفه علم اصول که دو دسته می‌شوند. اولی فلسفه‌های مضاف عمدتاً معرفت و علم هستند، آنهایی که به علم‌ها اضافه می‌شوند معرفت درجه دو هستند، یعنی علم به علم هستند، ولی آن دسته از فلسفه‌ها که مضاف به علم‌ها نیستند و مضاف به امور کلان هستند، مثل فلسفه سیاست، سیاست علم نیست، مگر بگوییم فلسفه علم سیاست یعنی دانشی که سیاست را تعلیم می‌کند. لهذا یکی از خلط‌های رایج بین ارباب معرفت همین است که مثلاً بین فلسفه علم سیاست و فلسفه سیاست تفاوت است. فلسفه علم سیاست به این معنا است که اگر به فرض سیاست را عبارت بدانیم از علم قدرت آنی که راجع به این دسته از معرفت که درباره قدرت نگاه معرفتی دارد بحث می‌کنیم، اما فلسفه سیاست یعنی فلسفه چگونگی تدبیر حیات جمعی انسان‌ها.

فلسفه اصول در زمره فلسفه‌های علم‌هاست و مسئله جایگاه‌شناسی علم اصول از مسائل فلسفه علم اصول به حساب می‌آید.

فلسفه‌های مضاف به علم‌ها مثل فلسفه علم اصول و فلسفه علم فقه، دارای مسائلی هستند و مسائل فلسفه‌های مضاف به علم‌ها به دو دسته کلان تقسیم می‌شوند:

۱٫ مسائلی که درباره آن علم و کل آن علم است،

۲٫ مباحث و مسائلی که درباره مسائل آن علم است.

مثلاً از جمله بحث‌های فلسفه‌های مضاف بحث ماهیت‌شناسی آن علم است، شما می‌گویید علم اصول چیست، یعنی چیستی علم اصول و تعریف آن. تعریف علم اصول از مسائل فلسفه علم اصول است. در پرسش از ماهیت و چیستی راجع به چه چیزی بحث می‌کنید؟ از کل آن علم. نمی‌گویید فلان مسئله علم اصول چیست، می‌گویید کل این علم چیست. وقتی از غایت اصول پرسش می‌کنید، راجع به چه چیزی پرسش می‌کنید؟ از کل آن علم و از غایت کل آن علم می‌پرسید. وقتی از روش علم اصول می‌پرسید، علم اصول دارای چه روشی است، راجع به کل آن علم می‌پرسید. دستکم ده مسئله است که درباره علم اصول در فلسفه اصول مطرح می‌شود، مثل تعریف علم اصول، غایت علم اصول، روش علم اصول، موضوع علم اصول و قلمروی علم اصول، مسائل علم اصول و آخرین مسئله‌ای که درباره کلیت علم اصول پرسش می‌شود جایگاه علم اصول در بین دیگر علوم است.

پس مسئله جایگاه‌شناسی علم اصول، یکی از مسائل فلسفه علم اصول است و در زمره آن دسته از مسائل فلسفه اصول که درباره خود اصول است و کلیت اصول است. من اصطلاحاً این دسته از مسائل را می‌گویم مسائل فرادانشی آن علم. فرای دانش است. در مقابل این ما حدود دوازده مسئله دیگر هم در فلسفه اصول داریم که درباره مسئله‌های آن علم بحث می‌کند. پرسش‌هایی است معطوف به مسئله‌های آن علم. درباره مسئله‌ها بحث می‌کنیم. مثلاً در علم اصول راجع به مسئله «وضع» بحث می‌کنیم، ماهیت وضع چیست، انواع وضع. قواعدی که بر وضع حاکم است. مجموعه مباحثی که درخصوص وضع در مبحث الفاظ وجود دارد. این یک بحث فلسفی است، چون بحث از وضع یک بحث زبان‌شناختی است، و یک بحث اصولی نیست. در کتب اصولی ما یک سلسله بحث‌هایی می‌آید که ما به آنها مبادی می‌گوییم، تحت عنوان امور مقدماتی بحث می‌کنند که یکی از آنها مسئله «وضع» است، تعریف وضع، تقسیم آن و اینکه آیا الفاظ وضع شده‌اند برای معانی مراده یا قید اراده در وضع لفظ بر معنا دخیل نبوده است و امثال این بحث‌ها. اینها بحث‌های فلسفی است و ناظر یک بخشی از مسائل اصول است. دیگر مبحث وضع ربطی به اصول عملیه و اَمارات ندارد، ربطی به مستقلات عقلیه ندارد. در همین بخش مستقلات عقلیه یک بار از مسئله حسن و قبح ذاتی سخن می‌گویید و از حسن قبح ذاتی افعال بحث می‌کنید. آیا افعال ذاتاً به حَسن و قبیح تقسیم می‌شوند ـ آنگونه که معتزله و ما شیعی می‌گوییم ـ یا حسن و قبح نیز نوعی توقیفی است. خدا باید بگوید چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است. اگر خدا بگوید عدل بد است، عدل بد است. اگر خدا بگوید ظلم خوب است، ظلم خوب است که اشعریه چنین می‌گویند و این یک بحث کلامی یا فلسفی است.

این مبحث معطوف به بحث الفاظ است؟ هیچ ارتباطی به مبحث الفاظ ندارد. معطوف به بخش عقلی علم اصول است. مبنایی است از مبانی بخش عقلی علم اصول. اینجا شما بحثی را طرح می‌کنید که معطوف و درباره پاره‌ای از مسائل علم اصول است که اگر این بحث را مطرح کردید مبنایی می‌شود برای مباحث دیگری که ماهیتاً عقلی هستند و در اصول مورد بحث قرار می‌گیرد.

این دسته از مطالب و مسائل فلسفه اصول را در مقابل آن دسته اول که گفتیم مباحث فرادانشی هستند، اینها را می‌گوییم فرامسئله‌ای، اینها بالای مسئله‌ها هستند. درباره مسائل علم اصول‌اند. مباحث فلسفی معطوف به مسئله‌های علم اصول‌اند و نه کل اصول.

پس مسائل فلسفه اصول به دو دسته فرادانشی و فرامسئله‌ای تقسیم می‌شوند، مبحث جایگاه‌شناسی علم اصول در زمره دسته فرادانشی قرار می‌گیرد، چون در مورد کل اصول می‌خواهیم سئوال کنیم و بگوییم جایگاه، نسبت و کارکرد کل این علم چیست. فلسفه علم اصول در زمره فلسفه‌های علم‌ها بود و نه امور. مثلاً از جنس فلسفه علم حقوق است و نه از جنس فلسفه حقوق یعنی مقوله حقوق. پس مسئله جایگاه‌شناسی هم خودش یک مسئله بود که مشخص شد.

بحث دیگری که اینجا می‌توان مطرح کرد، لایه اول ما این شد که جایگاه مسئله جایگاه‌شناسی کجاست؟ جایگاه آن این است که در دسته مسائل فرادانشی قرار می‌گیرد. پرسش بعدی این می‌شود که مسئله جایگاه‌شناسی چه نسبت و مناسباتی با اینها دارد، یعنی خود جایگاه‌شناسی با دیگر مسئله‌ها چه دادوستدی می‌کند. همان پرسشی که راجع به جایگاه‌شناسی یک علم و از جمله علم اصول دو معنا دارد، یک بار در طبقه‌بندی به کار می‌بریم و می‌خواهیم ببینیم در آن طبقه‌بندی و دسته‌بندی علوم چه جایگاهی پیدا می‌کند و در کدام دسته قرار می‌گیرد. یک بار دیگر هم گفتیم جایگاه‌شناسی به این معناست که بگوییم نسبت و مناسبات این علم با دیگر علم‌ها چیست. در مسئله جایگاه‌شناسی هم همین دو مطلب قابل طرح است که گفتیم مسئله جایگاه‌شناسی در دسته‌بندی مسئله‌ها جزء مسئله‌های فرادانشی قرار می‌گیرد.

مطلب دوم این بحث است که مسئله جایگاه‌شناسی با دیگر مسئله‌ها چه دادوستدی می‌کند؟ نسبت این مسئله با دیگر مسئله‌ها و مناسبات این مسئله دیگر مسئله‌ها چیست؟

همانطور که راجع به خود علم می‌توانستیم در دو لایه بحث کنیم درخصوص مسئله هم در دو افق و دو لایه می‌توانیم بحث کنیم. به همین جهت نسبت و مناسبات مبحث جایگاه‌شناسی علم و از جمله علم اصول با چندین مسئله باید روشن شود، از قبیل مبادی‌پژوهی، گفتیم اول هر علمی از جمله علم اصول ما یک سلسله مسائلی را مطرح می‌کنیم تحت عنوان مبادی علم اصول، بخش عمده آن بحث‌ها در زمره مبادی‌پژوهی می‌آید جزء فلسفه اصول است. بحث تعریف علم اصول را بحث می‌کنیم. موضوع علم اصول، اصلاً علم اصول موضوع دارد یا ندارد، موضوع واحد دارد یا ندارد؟ اگر دارد، موضوع علم اصول چیست؟ این که ملاک اصولی بودن مسئله چیست، هدف و غایت و غرض علم اصول چیست، فایده علم اصول چیست و از این قبیل مباحث. به اینها می‌گوییم مبادی‌پژوهی.

بالنتیجه نسبت و مناسبات مبحث جایگاه‌شناسی علم با مبادی‌پژوهی آن که طبعاً معطوف می‌شود به بحث‌های موضوع‌شناسی، یعنی موضوع علم چیست؛ قلمروشناسی، یعنی گستره آن علم کجاست؛ مسائل‌شناسی، مسائل آن علم چیست، روش‌شناسی، روش آن عمل کدام است؛ مصادرپژوهی، این که علم از چه علومی تولید شده و یا مناشی این علم چیست، علم اصول از کجا فراهم آمده تا تبدیل به علم شده است. علم اصول به رودی می‌ماند که از یک جایی سرچشمه گرفته است و به هم پیوسته‌اند تا تبدیل به یک دریا شده‌اند. غایت‌شناسی، هدف علم اصول چیست؛ کارکردشناسی، چه فواید و کارکردهایی دارد. ما یک وقت می‌گوییم هدف چیست، یک وقت می‌گوییم اثر چیست. چه کارکردهایی دارد. مثلاً در غایت بگوییم، تجهیز ارباب فقه به توان و ابزارهایی که بتوانند فروع را استنباط کنند. ولی علم اصول کارکردهای دیگری هم فراتر از این غایت دارد، علم اصول در علم اخلاق هم تا حدی کاربرد دارد ولو کفایت نکند.

کاربردشناسی علم اصول، چگونه باید از علم اصول استفاده کنیم، کارکرد غیر از کاربرد است، کارکرد یعنی این علم چه کارآیی‌هایی دارد، کاربرد یعنی چگونه می‌توانیم به کار ببندیم. کاربردشناسی یک بحث است. همین‌قدر که شما علم اصول را فرا گرفتید که نمی‌توانید به صورت کامل به کار ببرید. خود کاربردشناسی یک بحث مهمی است. مسئله جایگاه‌شناسی با این مسئله‌ها چه نسبتی دارند. نسبت به کدام متأخر است، نسبت به کدام متقدم است. نسبت به کدام دهنده است، نسبت به کدام گیرنده است. و یا نسبت به بعضی هم دهنده و هم گیرنده است. نسبت و مناسبات مبحث جایگاه‌شناسی علم با این مباحث هم مسئله مهمی است در محور دوم که جایگاه مسئله جایگاه‌شناسی بود.

ضرورت و فائدت جایگاه‌شناسی علوم. چه سودی دارد که ما از جایگاه‌شناسی علم بحث کنیم؟ اصولاً اگر ندانیم یک علم چه کارکرد و غایتی دارد و به کدام علم‌ها محتاج است و از آنها دریافت می‌کند، چه خدماتی به چه علومی می‌دهد، فهم آن علم میسر نمی‌شود. درس خواندن و فرا گرفتن درس یک فعل است و این فعل مثل هر فعل دیگری می‌بایست توأم با بصیرت اتفاق بیافتد. ما اگر جایگاه یک علم را در جغرافیای علوم مشخص نکنیم، فراگیری آن علم دشوار می‌شود، چون ما یک مقوله‌ای که بخشی از اطراف آن مبهم است روبرو هستیم و نمی‌توانیم مواجهه مطلوبی با آن داشته باشیم.

علاوه بر این اگر ما ندانیم این علم که فرا می‌گیریم، چه جایگاهی در زنجیره یا منظومه علوم اسلامی دارد، به چه کار ما می‌آید، در فقه چه سودی از آن می‌بریم، در تفسیر چه نفعی از آن می‌بریم و ندانیم که این دانش در مجموعه دانش‌ها چه منزلتی دارد و با آنها چه مناسباتی دارد، نوعاً کشش و کوشش کافی در ما پدید نمی‌آید. یکی از مشکلاتی که در حوزه‌های علمیه داریم همین است که طلاب از این که نمی‌دانند چرا طلبه شده‌اند، تا این که حوزه چه کارکردی در حیات مسلمین دارد، تا این که هر علمی که می‌خوانند، چرا می‌خوانند، رنج می‌برند.

درنتیجه بعضی از علوم را همین‌قدر که در نظام درسی گنجانده شده فرا می‌گیرند و حفظ می‌کنند و برای آنها بسیار سخت و دشوار است که به آن علم تن دربدهند و وقت بگذارند، چون نمی‌دانند مثلاً این منطق چه برکات و جایگاهی دارد، چه نسبت و مناسباتی با دیگر علم‌ها دارد. تصور می‌کنند اگر منطق را نخواندیم اتفاقی نمی‌افتد. و لذا با بی‌میلی در جلسه درس حضور پیدا می‌کند و اگر هم تعبداً در جلسه درس حضور پیدا می‌کند، چون با خودآگاهی و آگاهی پیشینی با این دانش مواجه نمی‌شود عملاً در پسین و پس از فراگیری هم ارزش و کاربرد این علم را نمی‌داند. به همین جهت ما فراوان داریم کسانی را که مثلاً منطق خوانده‌اند ولی در عمل و بحث منطق را به کار نمی‌برند و از آن غافل هستند. اصول می‌خوانیم، به اندازه‌ای که در مقام تحصیل اصول، اصول را فرا می‌گیریم و بعضی ظرائف و طرائف این دانش را احیاناً از حفظ می‌کنیم، در فقه اینقدر این اصول را به کار نمی‌بریم. و لذا است که گاهی گفته می‌شود که فقه فلانی خوب است و اصول فلانی خوب است. اینجا یک مسئله‌ای وجود دارد، یا اصول تماماً به درد کسی نمی‌خورد و لذا اصولی کسی خیلی خوب است ولی فقه او خوب نیست، یا احیاناً اصول در فقه به کار نمی‌برد، که به رغم اینکه اصول او خوب است فقه او خوب نیست و از آن طرف می‌گویند فقه کسی خوب است، اصول او خوب نیست، شاید به این دلیل است که اصول کافی نیست، معلوم می‌شود که یک ابزارهای دیگری هم در استنباط کاربرد دارد که اصول به ما نمی‌دهد، از طریق دیگری به دست می‌آوریم، آن فرد به دست آورده، و لذا فقه او خوب است، به رقم اینکه اصول او خوب نیست. اگر ما بتوانیم جایگاه یک دانش را درک کنیم با شوق با آن دانش مواجه می‌شویم. آن دانش در ذهن ما معطل نمی‌ماند، وقتی فرا می‌گیریم به کار می‌بندیم. مثل اینکه فردی زبان یاد می‌گیرد، اما در محیط زبان نیست و هیچ‌وقت از آن زبان استفاده نمی‌کند. شما در تهران و قم زبان انگلیسی فرا می‌گیرید، چون با کسی محاوره و مکالمه نمی‌کنید، در فراگیری اندازه ندارید، حالا یاد هم بگیرید به چه درد نمی‌خورد، چون به کار نمی‌بندید فراموش می‌شود، چون دانش حفظی فرّار است.

اگر ما از مجموعه مسائل معطوف به علوم از جمله مسئله جایگاه‌شناسی آگاهی کافی نداشته باشیم با یک مجموعه‌ای از آفات و مسائل روبرو خواهیم شد، لهذا جایگاه‌شناسی علوم و از جمله علم اصول از جمله مباحث بسیار پراهمیت است.

چگونه باید جایگاه یک علم را کشف کرد؟ ما می‌گوییم جایگاه‌شناسی، ما جایگاه یک علم از جمله علم اصول را چگونه باید کشف کنیم؟ اگر کسی بگوید جایگاه علم اصول چنین است و دیگری بگوید، چنان است، از چه طریقی می‌توان به جایگاه یک علم پی برد؟ روش‌شناسی جایگاه‌شناسی.

روش هر چیزی معطوف به علوم و از جمله جایگاه‌شناسی دست‌کم به دو دسته تقسیم می‌شود، یک بار ما جایگاه‌شناسی می‌کنیم، به صورت پیشینی، یک بار جایگاه‌شناسی می‌کنیم به نحو پسینی.

یک وقت این است که ما می‌گوییم علم اصول چه شاید و باید باشد؟ و چه نشاید و نباید باشد؟ مطلوب آن است که علم اصول چنین باشد، شایسته آن است که چنین باشد. منطقاً علم اصول باید چنین باشد. این نگاه، نگاه پیشینی است. یعنی اصلاً فرض می‌کنیم علم اصول این نیست، ما قبل از تحقق و تولد علم اصول در خارج می‌گوییم ما به یک دانش روشگانی محتاج هستیم که با کاربست آن شریعت را کشف و فهم کنیم.

باید و نشاید، و شاید و نشاید، علم اصول نباید علم روش‌شناختی تمام دانش‌های دینی باشد. علم اصول باید علم روش‌شناختی همه شریعت باشد. تمام شریعت را باید بتوانیم به کمک آن کشف کنیم. اما توقع نداشته باشیم و نباید علم اصول را آنچنان توسعه بدهیم که عقاید را هم بتوانیم با علم اصول اکتشاف کنیم.

یا برعکس بگوییم علم اصول باید یک منطق فراگیری باشد و توقع داریم و بنا را بر این می‌گذاریم که علم اصول دانش روش‌شناختی اکتشاف و استظهار تمام داده‌های الهی باشد. همه آنچرا که دین برای ما می‌آورد، از بخش حِکمی آن، عقاید و جهان‌بینی، تا حُکمی آن که به دو دسته بایدی و شایدی تقسیم می‌شود، احکام تکلیفی (فقه) و احکام تهذیبی (اخلاق)، هر دو حکم هستند. تا گزاره‌های دانشی (علم دینی).

علم اصول می‌بایست اصول فقه به معنای فهم و نه چیزی فراتر از فهم، بلکه بگویید اکتشاف، چون فهم نوعاً معطوف به لفظ است که بتوانید معنا را به دست بیاورید و اکتشاف فراتر است. علم اصول دانش اکتشاف تمام گزاره‌ها و آموزه‌های آسمانی و الهی باید باشد. معطوف به شریعت که مقصود آن علم فقه می‌شود، نباشد. پس بسته به این که شما پیش از اینکه علم اصولی تکون یافته باشد بنگرید، با فرض پیشینی و او را محدود بیانگارید یا وسیع، جایگاه‌ها متفاوت می‌شود و اینگونه می‌توانید جایگاه‌شناسی کنید.

اینجا جایگاه‌شناسی نیست بلکه به یک معنا جایگاه‌پردازی و جایگاه‌گذاری است و شما دارید جایگاه تعیین می‌کنید، تعیینی است و نه تعینی. می‌گویید علم اصول منطق اکتشاف شریعت است، نه اکتشاف اخلاق، نه اکتشاف عقاید و نه اکتشاف علم دینی. یا می‌گویید علم اصول منطق اکتشاف همه این حوزه‌های هندسه معرفتی دین است. با این تلقی جایگاهی را برای علم اصول تعریف می‌کنید.

یک وقت پسینی نگاه می‌کنید یعنی پس از تکون علم اصول. می‌گویید ما علم اصول محقَق داریم، جایگاه این علم محقق در منظومه علوم دینی کجاست؟ علم اصول در کجا ایستاده است؟ در اقلیم علوم؟ در جغرافیای علوم دینی؟ این نگاه پسینی می‌شود.

لهذا به دو شیوه می‌توان جایگاه‌شناسی کرد، و علی‌القاعده توقع می‌رود که بیشتر به شیوه دوم مسئله را بررسی کنیم، هرچند که جا دارد اگر بگوییم ما علم اصول را در جایگاه مستحق و سزاوار خودش ننشانده‌ایم، علم اصول می‌بایست نقش روش‌شناختی ایفا کند در استنباط و اکتشاف همه گزاره‌ها و آموزه‌‌های دین که دست‌کم در قالب چهار دسته معرفتی عقاید، علم دینی، احکام فقهی و احکام اخلاقی دسته‌بندی می‌شود.

بنابراین در دو افق می‌توانیم راجع به جایگاه‌شناسی علم اصول بحث کنیم. افق دوم عبارت شد از این که بگوییم اصول فقه کنونی و محقق و موجود چه هست و چه نیست؛ نه این که چه باید و چه نباید و چه شاید و چه نشاید. در مورد چه هست و چه نیست بحث می‌کنیم.

درخصوص این که علم اصول در جغرافیای علوم اسلامی چه جایگاهی دارد، یعنی اول این که در طبقه‌بندی در چه دسته‌ای قرار می‌گیرد و دوم این که علم اصول در نسبت و مناسبات با دیگر علم‌ها چه منزلت و چه جایگاهی دارد. بحث‌ها فراوان است. این که علم اصول در زمره حقیقی است یا علوم اعتباری است؛ گرچه خود این پرسش یک پرسش فلسفی مستقل درباره این علم است که جای اصلی آن مسئله هویت‌شناسی علم است. ما راجع به هر علمی می‌توانیم از هویت معرفتی آن سئوال کنیم، بگوییم که این علم آیا به لحاظ معرفتی از جنس علوم حقیقی است، مثل فلسفه که از آن چیزی که بحث می‌کند واقع‌مند است و در خارج متکون است و راجع به آن بحث می‌شود، یا از جنس علوم اعتباری است مثل علم سیاست.

راجع به چیزی بحث می‌کند که عمدتاً در پیوند با اعتبارات عقلاست. عقلا اعتبار می‌کنند چنین و چنان شود. این که در سیاست و حکومت گفته می‌شود که اگر جمعی اجتماع کردند و به کسی به عنوان رئیس‌جمهور رأی دادند او یک اختیاراتی پیدا می‌کند، ناشی از رأی اکثریت، آیا این رأی اکثریت تحول ماهوی در آن فرد ایجاد می‌کند که قبل از شمارش آراء آن‌طور نبود و بعد از شمارش آراء آن‌طور شد؟ بدیهی است که چنین اتفاقی نمی‌افتد. اعتبار می‌کنند که با انتخاب اکثریت اختیاراتی به این فرد داده شود و این اعتبار، یک اعتبار عقلایی است. در سیاست از این جنس بحث‌ها داریم. مثلاً این فرد سردار است یا نیست. یک روز پیش فردی ارتقاء نگرفته بود و امیر نشده بود، فرمانده عالی به او حکم داد و با یک برگ کاغذ او عنوان گرفت. همین‌که عنوان گرفت یکباره چندین هزار نفر مادون او شدند و باید از او فرمان‌برداری کنند. این اعتبار عقلایی است و جدی هم هست، یعنی اینگونه نیست که بگوییم فرض محض است و آثاری بر آن مترتب نیست. اصلاً حیات بشر با همین اعتباریات می‌چرخد و کل عالم با همین اعتباریات اداره می‌شود. و به یک معنای دیگر که معنایی فلسفی است، به تعبیر استاد شهید مطهری اگر اعتباریات نمی‌بود اصلاً فلسفه نمی‌بود. بخش عمده فلسفه تحلیل همین اعتباریات است.

علم اصول از جمله علوم اعتباری است یا از جمله علوم حقیقی است؟ غالباً می‌گویند از جمله علوم اعتباری است. بخش عمده‌ای از آن معطوف به عرفیات است و عرف‌گرایی در علم اصول غلبه دارد.

برخی جزء علوم حقیقی قلمداد می‌کنند که البته نادر هم هستند. حضرت امام(ره) دست‌کم در یک نظر، آنگاه که راجع به موضوع‌مندی یا وحدت موضوع علم اصول سخن می‌گوید، آنجا وقتی مثال می‌زند، فقه و اصول را به عنوان علوم حقیقی مثال می‌زند.

در جایی از بیان و فحوای سخن حضرت امام(ره) می‌توان به دست آورد که امام علم اصول را نوع سومی می‌داند. یکی از اساتید شناخته سطوح عالی حوزه در مصاحبه‌ای فرموده بودند که علم اصول از جمله علوم حقیقی است، یعنی کسانی هستند که علم اصول را جزء علوم حقیقی بدانند. ولی غالباً جزء علوم اعتباری می‌دانند.

امام(ره) در جای دیگری می‌گوید که بعضی از علم‌ها ترکیبی هستند و به نظر می‌رسد این حرف دقیق‌تر است، زیرا در علم اصول مباحث عقلی را هم داریم که طبعاً حقیقی است، مباحث لفظی را هم که معطوف به بنای عقلایی می‌شود داریم که طبعاً اعتباری است. پس بسته به این که مسائل ماهیتاً چگونه باشند هویت معرفتی آن علم مشخص می‌شود و علم اصول چون بخش‌های مختلفی دارد که هم از جنس مباحث حقیقی و هم از جنس مباحث اعتباری هستند در مجموع می‌تواند از جمله علوم نوع سوم یعنی ترکیبی باشد، چرا که وقتی ما می‌گوییم علمی از علوم حقیقی یا اعتباری است در این حقیقی یا اعتباری بودن وصف متعلَق آن علم است؛ یعنی درباره امور حقیقی بحث می‌کند یا امور اعتباری. درنتیجه اگر در علم اصول هم از امور حقیقی بحث کنیم و هم از امور اعتباری این دانش از نوع علوم ترکیبی می‌شود و صرفاً حقیقی و یا صرفاً اعتباری نخواهد بود.

بنابراین درخصوص این که علم اصول در زمره علوم اعتباری است یا حقیقی، ما تصور می‌کنیم از نوع سوم است، یعنی ثلاثی است. البته به جهات دیگر می‌توان وسیع‌تر کرد و نظر داد.

راجع به معنای دوم جایگاه‌شناسی است یعنی نسبت و مناسبات علم اصول با دیگر علم‌ها، یعنی علوم هموند ـ علوم همتراز ـ و علوم همگن ـ علوم هم‌جنس ـ ، اینجا هم یک معنای جایگاه‌شناسی این بود که بگوییم نسبت و مناسبات علم اصول با دیگر علم‌ها و با علم‌های روش‌شناختی که همگن هستند و با دیگر علم‌ها که مثلاً اگر جزء علوم اعتباری است نسبت آن با علوم اعتباری چیست و مناسباتی که با آنها دارد. و نیز اگر این علم در زمره علوم اعتباری باشد مناسبات آن با علوم حقیقی چیست. می‌توانیم سئوال کنیم که علم اصول چه پیوندی با کلام دارد و چه دادوستدی با آن می‌کند. این پیوند دو سویه است، از کلام مبادی خودش را می‌گیرد، مثل بحث از حُسن و قبح ذاتی که یک مبحث فلسفی و کلامی است. حُسن و قبح علقی در مقام کشف مطرح می‌شود، یعنی با عقل کشف می‌شود یا با شرع تعیین می‌شود.

این مبحث کلامی است، علم اصول این را از کلام دریافت می‌کند و بعضی از مسائل خود را بر آن بنا می‌کند، پس نسبت آن با علم کلام از این حیث نسبت دریافت‌کنندگی و خدمت‌خواهی است و البته بزرگان ما و سلف به این جهت توجه داشته‌اند. اولین کتاب اصولی جامع ما الذریعه سید مرتضی است. پیش از او استاد شیخ مفید التذکره را نوشته‌اند، منتها چون از تذکره تنها خلاصه‌ای باقی مانده، مجموعه جامع و کاملی که به دست ما رسیده الذریعه است. بعد از او شاگرد سید، یعنی شیخ طوسی کتاب دیگری را که متأثر از الذریعه است نوشته است، به نام العده فی اصول الفقه. هر دو در سرآغاز کتاب راجع به نسبت اصول و کلام بحث کرده‌اند و در یک مبحث فشرده بسیار سریع سید مرتضی فرموده است که تمام اصول فقه بر تمام اصول دین مبتنی است.

اصول نسبت داده‌ای هم دارد. اصول به کلام خدمت هم می‌کند. بخشی از قواعد علم اصول و قواعدی که این دانش را تشکیل داده است در فهم عقاید هم کاربرد دارد. پس این دانش می‌تواند به علم کلام کند تا گزاره‌های کلامی تولید شود. بتوانیم از منابع معتبر و برپایه بعضی از قواعد و با کاربرست پاره‌ای از قواعد که در علم اصول تولید شده ما پاره‌ای از گزاره‌های عقیدتی را استنباط و اکتشاف کنیم. پس نسبت علم اصول به کلام به این گونه است، تماماً وامدار به کلام است، البته علم اصول به بسیاری از علوم دیگر نیز وامدار است ولی شاید بیشترین وامگیری را از علم کلام دارد.

علم اصول با علم فقه چه نسبتی دارد؟ همانطور که می‌گوییم علم اصول به یک معنا زاده کلام است، به نحو دیگری علم اصول زاده فقه است. در آغاز که علم اصولی نبوده است، اول فقه پدید آمده است. در خلال مباحث فقهی آرام‌آرام قواعدی تولید شده و رفته‌رفته این قواعد انسجام و سامان یافته است و آرام‌آرام تکون و تشکل و هویت پیدا کرده است و تدریجاً از فقه جدا شده و تبدیل به علمی مستقل شده است. به این معنا علم اصول وامدار علم فقه است. ولی این نسبت و این وامداری محدود به تاریخ نیست و فقط یک بدهی تاریخی نیست، بلکه همین الان هم علم اصول از فقه وام می‌گیرد. یعنی علم فقه در عمل چون علم صفی است و نیازهای خود را مرتباً به علم اصول منعکس می‌کند که در عمل یک سری قواعد تولید می‌شود که می‌تواند منتقل شود به علم اصول. فقه هنوز هم می‌تواند به اصول کمک کند ولی کمتر.

برعکس الان علم اصول است که بیشتر به فقه خدمت‌رسانی می‌کند، چون فرض بر این است که اگر علم اصول نمی‌بود و یا دستکم پس از این نباشد، علم فقه نمی‌تواند توسعه پیدا کند. درنتیجه اصولاً علم اصول مولود دانش فقه است. و اما اکنون خدمت‌رسان به فقه است و مقدم به آن است و در قیاس با فقه علم آلی است و فقه در قیاس با اصول علم عالی است و متأخر است.

نسبت به اخلاق هم علم اصول می‌تواند از اخلاق وام بگیرد و پاره‌ای قواعد اخلاقی در علم اصول تأثیر می‌گذارند. کما اینکه درصد قابل توجهی از قواعد علم اصول ـ نه به اندازه‌ای که در فقه کاربرد دارد و نه به اندازه کمی که در کلام کاربرد دارد ـ در اخلاق کاربرد دارد. یعنی علم اصول اندکی خدمات روش‌شناختی به عقاید می‌دهد، کمی بیش از اندک به اخلاق و به طور بسیار گسترده‌ای به فقه خدمات می‌دهد. کما اینکه قریب به همان میزانی که به تولید عقاید، گزاره‌های عقیدتی و علم کلام خدمت‌رسانی می‌کند در تولید علم دینی هم می‌تواند کمک کند ولی جایگاه علم اصول، اولاً یک علم روش‌شناختی است و در زمره علوم حِکمی نیست و به عبارتی در زمره معرفت‌ها و به عبارتی در مقابل فن‌ها نیست، بلکه جزء علوم فنی است و فن است، جزء علوم ابزاری و آلی است و دادوستدی با دیگر علوم دارد. با تفسیر، درایه، رجال دادوستد دارد.

درخصوص این که ارتباط با فقه چه مقدار کارآیی دارد و خدمات‌رسان است باید پذیرفت که کفایت نمی‌کند. در این خصوص نظرات را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد،

پاره‌ای از افراد می‌گویند علم اصول حتی در رفع نیازمندی‌های علم فقه کامل و کافی نیست و گاه با افراط می‌گویند درصد کمی از نیاز فقه را برآورده می‌کند، این نظریه افراطی است؛ اما اگر بگوییم فی‌الجمله می‌توان این را قبول کرد که هم علم اصول تنها علمی نیست که نیازمندی‌های روش‌شناختی فقه را برطرف کند و هم آن مقدار که از علم اصول در فقه توقع می‌رود کافی نیست و باید علم اصول را توسعه داد و تعمیق بخشید. این میزان مطلب قابل قبول است.

از طرف دیگر برخی دیگر مبالغه می‌کنند و می‌گویند با یادگیری علم اصول فقیه می‌شویم. چنین نیست که اگر کسی علم اصول را کامل و خوب یاد گرفت به دیگر علوم نیاز نداشته باشد و یا حتی علم اصول موجود از توقع کفایت کند، چراکه علم اصول موجود امروزه پاسخگوی پاره‌ای از مسائل و مباحث و نیازمندی‌ها در مقام استنباط نیست.

ما مثل بعضی از اهل فضل از جوانترهای حوزه که گاه افراط می‌کنند به این قائل نیستیم که با این علم نمی‌توان علم حکومت استنباط کرد، و فقهی که بتواند حکومت را اداره کند به دست آورد. این حرف مورد قبول نیست زیرا عملاً این مدعا نقض شده است. حضرت امام(ره) با همین اصول، این حکومت را تشکیل داد.

اما در این که در حیات جمعی ما و در قلمرو سیاست و حکومت زوایای زیادی وجود دارد که محتاج به احکام است که پاره‌ای از آن احکام نیازمند یک سلسله قواعد جدید است، هیچ بحثی نیست. ما نیازمند به توسعه تولید قواعد جدید هستیم، هرچند همه جا نیازمند به توسعه قواعد موجود نباشیم، چرا که پاره‌ای از مباحث اصولی فربه شده و بیش از حد نیاز توسعه یافته.

توسعه مسئله‌ها غیر از توسعه مسائل است، این که ما مسئله‌های موجود را باز هم فربه‌تر کنیم، همه جا لازم نیست، هرچند بعضی لاغرند و باید به حد کفایت به آنها پرداخت، اما اینکه مسائل موجود که علم اصول کنونی را تشکیل داده‌اند کفایت نمی‌کنند، این یک مطلب دیگری است و ما باید مسائل و قواعد جدیدی را وارد کنیم. پس توسیع هر مسئله در علم اصول ضرورت ندارد، اما توسعه و تولید قاعده‌های جدید لازم است.

نتیجه بحث این می‌شود که اولین کاربرد علم اصول کنونی در فقه است، و کاربرد بعدی آن در اخلاق است، اما کاربرد محدودی دارد. در عقاید و در تولید علم دینی طبعاً کمترین کاربرد را دارد. در حوزه فقه و استنباط و اکتشاف شریعت هم از دو حیث کاربرد کامل را ندارد، یکی از این جهت که علم‌های دیگری هم هستند که درباب استنباط مورد استفاده قرار می‌گیرند، مثل درایه و رجال. شما اگر اصول بخوانید ولی رجال نخوانید فقیه نمی‌شوید. در مقام استنباط با هزاران روایت مواجه هستید که اگر روات را خوب نشناسید و طبقه‌بندی نکنید طبعاً روایات را نمی‌توانید کنید و به روایات تمسک کنید. پس استنباط میسر نیست. در درایه هم همین‌طور؛ چگونه می‌توان روایت را فهم کرد، قواعد، ضوابط و چارچوب مشخصی دارد. دسته‌بندی اعتباری و استدلالی و دلالی روایت نیازمند به آن دو علم و دیگر علوم است. کما اینکه به منطق، همچنان محتاج هستیم، با اینکه عمده قواعد منطقی در دل قواعد اصولی آمده است، چون اصول از جمله بر منطق مبتنی است.

مبادی علم اصول را به دسته‌های مختلف دسته‌بندی می‌کنند، بیشتر این دسته‌بندی به چهار گروه مبادی احکامیه، کلامیه، منطقیه و لغویه است. ولی مبادی علم اصول بیش از ده مبدأ است و همچنان می‌تواند توسعه پیدا کند.

بنابراین نکته هفتم، یعنی جایگاه‌شناسی نظریه مختار را هم در خلال مباحث مطرح کردیم، به این میزان برای شما کفایت می‌کند ولی محورهای پنجم، ششم و هفتم قابلیت توسعه دارند و مجال مناسب می‌طلبد که به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گیرند ولی در حد غرض از این جلسه این مقداری که بحث کردیم کافی است.

حجاب‌های نورانی

مراسم معارفه‌ی آقایان ذوعلم، قائمی‌نیا، موسویان، میرمعزی
تاریخ: ۱۸/۳/۱۳۹۰ ساعت۱۴
مکان: تالار علامه جعفری (پژوهشگاه)
برگزارکننده: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی


بسم‌الله الرحمن الرحیم

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیا

نظرها الیک حتّى تخرق ابصار القلوب حجب النّور

در ایام بسیار مبارکی به سر می‌بریم و همه‌ی ما در معرض نفحات و نفخات نسیم معنوی، که از ملکوت به مُلک می‌وزد، قرار داریم. در نگاه معرفتی ما به هستی، زمان‌ها و مکان‌ها از نظر ماهوی با هم متفاوت‌اند. در این میان بعضی مکان‌ها، زمان‌ها و اشیا ماهیتی قدسی دارند و این قدسیت اعتباری نیست، بلکه آنها اثر تکوینی و وضعی دارند. به سخن دیگر در زمان‌ها و مکان‌هایی خاص، انسان در معرض تحول، تکامل و ارتقاء قرار می‌گیرد و در زمان‌ها و مکان‌هایی دیگر دچار آسیب و آفات می‌گردد. در شعبان که ماه رسول خدا(ص) است، آدمی بیشتر در معرض نفحات الهی و وزش نسیم معنویِ عرشی و ملکوتی قرار می‌گیرد.

غفلت از مناجات‌ها و ادعیه‌ی مأثوره
مناجات شعبانیه از اسناد افتخارآمیز و نیز به شدت مظلوم‌واقع‌شده‌ی ما مسلمانان است، اما این مسئله فقط به این مناجات محدود نمی‌شود، بلکه اسناد معنوی و نیز علمی بسیاری وجود دارند که متأسفانه به شدت مغفول مانده‌اند و ما در حق آنها ستم کرده‌ایم. یک بخش از این اسناد، ادعیه، سلام‌نامه‌ها و مناجات‌ها هستند که متأسفانه، براساس فهم غلط و فرهنگ نادرست، هم از دسترس بهره‌برداری معنوی، آن‌چنان‌که درخور و شایسته است، و هم از دسترس بهره‌برداری علمی خارج شده‌اند. ما به این مسئله توجه نمی‌کنیم که زیارت‌نامه‌ها، سلام‌نامه‌ها، مناجات‌ها و ادعیه، از نظر ارزشی، هیچ تفاوتی با دیگر منقولات و آثار بازمانده از معصومین(ع) ندارند ممکن است آنها از جهاتی با هم تفاوت داشته باشند، که این تفاوت‌ها گاه مزیت هم قلمداد شود؛ برای مثال در ادعیه، سلام‌نامه‌ها و مناجات‌نامه‌های ما مطالبی یافت می‌شوند که در روایات نیامده‌اند؛ به‌ویژه درباره‌ی مسائل روز، همچون فلسفه‌ی دین، مسائل عرفانی و معرفتی. با وجود این، ما آن‌گونه که باید، برای این اسناد ارزشی قائل نیستیم. این در حالی است که ما باید برای مناجات‌نامه‌ها و زیارت‌نامه‌ها، ارزشی هم‌اندازه‌ی اخبار و روایات (که درحقیقت بخشی از سنت هستند)، در نظر گیریم و همان‌گونه که به آنها پایبند هستیم، به زیارت‌نامه‌ها، مناجات‌نامه‌ها و ادعیه هم پایبند گردیم. چه تفاوتی میان مناجات شعبانیه و مجموعه‌ای از اخبار است؟ چه تفاوتی بین جامعه‌ی کبیره و دیگر اسناد مأثور که از معصومین(ع) به دست ما رسیده است وجود دارد؟ دعای عرفه با یک قطعه روایت یا خطبه چه تفاوتی دارد؟ ما با این اندیشه که نهج‌البلاغه خطبه‌ها، مکاتبات و کلمات قصار امام علی(ع) و در واقع مجموعه‌ای از عبارات تبلیغی و ترویجی این حضرت است، از ارزش علمی و معرفتی آن غفلت کردیم و این‌گونه به آن ستم روا داشتیم؛ ستمی که مناجات شعبانیه هم از آن بی‌نصیب نماند.
در مناجات شعبانیه مضامین فوق‌العاده‌ای نهفته که هریک سندی برای تدوین عرفان اهل‌بیتی و اسلامی است. آن‌قدر ظرائف، طرائف، دقائق و نکات در این متن مبارک و مقدس وجود دارد که انسان متحیر می‌شود که چطور از آنها غافل است. چرا ما همان‌گونه که به طلبه‌ها فصوص درس می‌دهیم، مناجات شعبانیه را برای آنها تفسیر نمی‌کنیم؟ چرا دعای عرفه را متن درسی نمی‌کنیم؟ چرا ما یافته‌ها، و الهامات و گاه توهمات یک انسان عادی و غیرمعصوم را سند می‌کنیم، آن را آموزش می‌دهیم، و برایش شرح می‌نویسم (برای مثال فصوص‌الحکم ابن‌عربی را، که ادعا می‌کند در یک رویا و حالتی شهودی از رسول اعظم(ص) این را دریافت کرده‌ام و مأمور به ابلاغ هستم، بها می‌دهیم)، اما به ادعیه و مناجات‌هایی که سند بعضی از آنها موثّق و صحیح است و در اختیار ما هم قرار دارد، اینقدر بی‌اعتنایی می‌کنیم؟ چرا این میزان قدرناشناسی می‌کنیم و کم‌محلی علمی نسبت به این اسناد روا می‌داریم؟
در قسمتی از این مناجات آمده است: پروردگار من، به من کمال انقطاع به خودت را کرم کن، تو آن‌چنان کن که من از همه چیز تماماً منقطع شوم و به تو متصل گردم. چشم‌های قلوب ما را به پرتو نگاه به خودت، آن‌چنان نورانی کن که پرده‌ها و حجاب‌های نورانی را بدرد.
در توضیح این عبارت باید بگویم: اهل معرفت، که حجاب‌ها را به ظلمانی و نورانی تقسیم می‌کنند، از همین اسناد الهام گرفته‌اند. آنها علم را حجاب اکبر می‌دانند و می‌گویند: «العلم هو الحجاب الاکبر» علم زمانی که حجاب، پوشش و پرده است، باید دریده شود؛ زیرا مانع دیدن حقیقت است؛ البته منظور از این علم، علم حصولی، بحثی، نظری، و فراگرفتنی است نه علم شهودی، حضوری، قدسی، و نفسی. با وجود این، این نکته را نادیده گرفت که علم به طور نسبی برای کسانی و در مراتبی مایه‌ی بصیرت‌ است، اما در مرتبه و مقطعی دیگر خود حجاب می‌گردد و به انسان اجازه پیشرفت و پرواز به سوی معدن عظمت و ساحت قدس الهی را نمی‌دهد؛ زیرا روح انسان را سنگین می‌کند ارزش‌های دیگر نیز چنین هستند؛ برای مثال درباره‌ی شعر گفته شده است: «الشعر کمال للناقص و نقص للکامل»؛ یک عده می‌توانند افتخار کنند که شاعر هستند و شعر می‌گویند و با همین شاعری هم در جامعه محل توجه قرار می‌گیرند، اما برای عده‌ای دیگر، اگر گفته شود که شعر می‌گویند، نوعی تنزل مرتبه قلمداد می‌شود. در سوره‌ی یاسین، آیه ۶۹ خداوند می‌فرماید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی‏ لَه‏؛ به او شعر نیاموختیم و در خور وی نیست». در این آیه شاید شعر به معنای مطرح در دوره‌ی جاهلیت، مد نظر بوده است، اما شاعری از پیامبر نفی می‌شود. پیامبر شاعر نبود و شایسته هم نبود که او شاعر باشد؛ یعنی شعر برای پیامبر اعظم(ص) منقصت است، اما در عین حال، در همان دوره شعرایی بودند که پیامبر اعظم(ص) و ائمه‌ی معصوم(ع) از آنها تجلیل می‌کردند.
بنابر آنچه گفته شد، علم در مراتبی خوب، بصیرت‌آفرین و معرفت‌زاست، ولی در مقامات و مراتب دیگری خود این علم به حجاب تبدیل می‌شود. حضرت در این مناجات می‌فرماید: خداوندا اولاً کمال انقطاع را نصیب من کن که من از همه چیز بریده باشم؛ درست همانند بیتی که حافظ سروده است:

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ (جنبه‌ی ایجابی)
متـی مـا طلـق مـن تهـوی دع الدنیـا و اهملـها (جنبه‌ی سلبی)

اگر معشوق را طلب می‌کنید، باید از همه‌ی دنیا بگذرید و دچار انقطاع کامل شوید، آنگاه است که حضور حاصل می‌شود. در بیتی دیگر حافظ گفته است:

ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هرآنکه خدمت جام جهان‌نما بکند

هر آن کسی که قلب را صیقلی و تهی کند، در واقع آن را به منزل و مأوای الهی تبدیل می‌نماید؛ «القلب حرم الله، فلا تُسکن فی حرمه غیره؛ قلب خانه‌ی خداست، غیر الله را در آن راه ندهید». اگر قلب خانه‌ی خدا شود، انقطاع از غیر خدا حاصل، و اتصال با ساحت قدس الهی برقرار می‌شود، اما راه یافتن غیر الله به آن، به قطع این رابطه منجر می‌گردد.
آنچه گفته شد، نمونه‌ای کوچک بود از مضامین ظریف و دقیق مناجات شعبانیه، که اهل فن و نظر می‌توانند بر هر یک از آنها تمرکز و تمحض کنند و کتابی درباره‌اش بنگارد. آیت‌الله علامه جوادی آملی این موضوع را بارها تکرار کرده: ما از یک عبارت و حدیث «و لا تنقض الیقین بالشک»، که یک روایت است، سه جلد استصحاب استنباط کرده‌ایم، به این ترتیب از کلمات محدود حضرت زهرا(س) می‌توان علم استنباط کرد.
به تصور من حجم دعانامه‌ها، سلام‌نامه‌ها و مناجات‌نامه‌های مأثور بازمانده از سلف کمتر از مأثورات دیگر نیست، اما با وجود این، به دلیل بی‌توجهی به مضامین این‌ اسناد، ما به خانه‌ی صوفیه و مدعیان عرفان رو می‌آوریم و از آنها حقایق عرفانی و معنوی را گدایی می‌کنیم. این واقعاً تأسف‌آور، و ظلمی است که ما در حق این اسناد روا می‌داریم. آیا شما تا به حال شنیده‌اید که کسی گفته باشد اینها اسنادی حداقل مثل روایت هستند؟ چنین مطلبی تا به حال به گوش هیچ‌یک از ما نخورده است؛ زیرا ما به غلط تصور می‌کنیم این ادعیه، توصیه و ارشادهایی هستند که از دقت کافی برخوردار نیستند.
در پایان از رسول گرامی اسلام و ساحات ائمه معصوم(ع) مسئلت و یاری می‌طلبیم تا این توفیق و جرئت را داشته باشیم که حجاب‌های نورانی را بشکافیم و به نورانیت حقیقی برسیم؛ آن‌چنان که معصومین(ع) مطالبه کردند.

اخلاق و ژورنالیسم


جشن انتشار صدمین شماره‌‌ی مجله‌ی زمانه
تاریخ: ۲۷/۴/۱۳۹۰
مکان: تهران، کانون اندیشه‌‌ی جوان
برگزارکننده: کانون اندیشه‌ی جوان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در آغاز سخن باید عرض کنم که بنده در حال حاضر چهارمین دهه از حیات مطبوعاتی خود را پشت سر می‌گذارم؛ حیاتی که رویش آن به دهه‌ی ۱۳۵۰ و مجله‌ی مکتب اسلام ـ که یک بار به یمن درج مطالب بنده، توقیف شد ـ و سالنامه‌ی پیام اسلام بازمی‌گردد. بنابراین با این پرسش نادرست که آیا نسبت مثبتی میان ابزارهای مدرن و دین وجود دارد یا خیر، آشنا هستم. در این پرسش، که اغلب پاسخ نادرست هم به آن داده می‌شود، دموکراسی، انتخابات، پارلمان، کارهای ژورنالیستی و مطبوعات، سینما و رمان ابزارهای مدرن به شمار می‌آیند؛ بر این اساس منظور از نسبت میان دین و مدرنیته، نسبت میان این ابزارها و دین است. به سخن دیگر آیا می‌توان ابزارهای یاد شده را به خدمت دین گرفت؟ عده‌ای در پاسخ به این پرسش می‌گویند چون دین جوهراً گویی در زمره‌ی سنت است و به گذشته تعلق دارد، با ابزارهای متعلق به عالم مدرن سازگار نیست. گاه نیز گفته می‌شود که دین قدسی است و این مقولات غیرقدسی؛ بنابراین دین را نباید به این مقولات آلوده کنیم. اگرچه هستند کسانی که این مسائل را با تعمد و از سر عناد بازگو می‌کنند، عده‌ی بسیاری مخلصانه ولی از روی جهل این مواضع را مطرح می‌نمایند. تصویری که این عده از دین ارائه می‌کنند فقط به درد چهارده قرن پیش می‌خورد و عملاً در مقام ثبوت و تشریع و نیز اثبات، تکوین و عمل، دین را زیر سؤال می‌برد. این افراد در عمل خاتمیت را انکار می‌کنند؛ زیرا معتقدند دین ما کهنه شده است. معنای سخن آنها این است که باید منتظر ظهور دینی برای دنیای مدرن باشیم. معاندان هم آشکارا می‌گویند دوره‌ی دین تمام شده است و پروژه‌ای مثل عقلانیت و معنویت را مطرح می‌کنند. در این میان عده‌ای هم دین را واقعیتی می‌‌دانند که به تاریخ و گذشته تعلق دارد؛ بنابراین معتقدند ما باید به گذشته بازگردیم. بعضی دیگر هم از سر عناد می‌گویند دین را باید از صحنه خارج کرد. همان‌گونه که گفته شد، همگی آنها در عمل خاتمیت، جاودانگی و جهان‌شمولی دین و پویایی و تداوم حیات آن را در مقام ثبوت و تشریع زیر سؤال می‌برند. افزون بر این، به مقام تکوینی دین هم خدشه وارد می‌کنند؛ زیرا معتقدان به این دیدگاه به طور ضمنی می‌گویند که دین قدرت اداره‌ی حیات امروز انسان را ندارد و بنابراین بشر امروز نباید به دین دل ببندد. به سخن دیگر چون دین انطباق‌پذیر نیست و نمی‌تواند مقولات جدید را هضم کند، بنابراین این مقولات باید به کناری باشند و دین هم در کناری.

این تصورها و توهم‌های بسیار تأثربرانگیز که از زبان دوست و دشمن مطرح می‌شوند، نتیجه‌ی فهم نادرست دین‌اند وگرنه دین خاتم دین همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها و همه‌ی ظروف تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است و این دین به کار بشر امروز بیش از بشر دیروز می‌آید.
ژورنالیسم مبحثی مدرن است و کسی منکر آن نیست که ابزارهای مدرن در بطن خویش ایدئولوژی خاصی را هم حمل می‌کنند، اما این تصور نادرستی است که هرآنچه همراه یک فن، ابزار، روش و ترفند مطرح می‌شود، تغییرناپذیر است. در زمان انقلاب به امام خمینی گفتند: سیاست، یعنی پدرسوختگی، کار شما علما نیست، اما امام در پاسخ به آنها فرمودند که آن نوع سیاست مال شما. چه کسی گفته است که در کار مطلبوعات و ژورنالیسم نمی‌توان اخلاق را رعایت کرد؟ چه کسی گفته است ممکن نیست سینما داشت و قدسیت را حفظ کرد؟ تجربه‌ی ادبیات مبارزاتی که امام(ره) خلق کرد پاسخ آشکاری بود به مشهورات زمانه که دین افیون توده‌هاست و ابزار و ادوات مبارزه، همان‌گونه که مارکس مطرح کرده است، چیزی نیست جز مبارزه‌ی مسلحانه، حزبی و سازمانی، که با خشونت و هزارویک آسیب همراه است. در واقع در زمانی که شیوه‌ی مبارزاتی چپ در جهان رواج یافته بود، امام خمینی(ره) شیوه‌ی مبارزاتی نویی را بنیاد نهاد، اما زمان برد تا اینکه ایشان از زیر بار اتهامِ تحت تأثیر چپ بودن خارج شود و انقلاب در ایران متأثر از توده‌‌ای‌ها معرفی نشوند و هویت مستقل خود را بازیابد و اثبات کند. نظام جمهوری نیز که پس از انقلاب اسلامی در ایران بر پا شد، قالبی مدرن داشت، اما امام خمینی(ره)‌ آن را ظرف مظروف‌های دینی و قدسی قرار داد و این‌گونه بود که ایشان قالب جدیدی طراحی نمود و نشان داد به خدمت گرفتن ابزارها و قالب‌های مدرن در دین شدنی است.
دین را مندرس معرفی کردن نوعی بازی رایج و شایع در زمین مدرنیته و لیبرالیسم است. اگرچه در ظاهر، سنت‌گرایی مقابله با لیبرالیسم قلمداد می‌شود، همان‌گونه که چپ غربی هیچ تفاوتی با راست غربی و لیبرالیسم ندارد و به تعبیر استاد مطهری هر دو، تیغه‌های یک قیچی هستند که کار یکدیگر را تکمیل می‌کنند، سنت‌گرایی و مدرنیسم هم مکمل یکدیگر به شمار می‌آیند. بنابراین بهتر است به جای گریز از حقیقت عصر جاری و عزلت گزیدن و تن دادن به کهنگی دین یا به عکس، تسلیم شدن در برابر مدرنیته و مدرن خواستن دین، طرحی نو دراندازیم، قالب‌های تازه ارائه کنیم، به قالب‌های رایج محتوای نو دهیم و یا بدیل‌هایی برای این قالب‌ها عرضه کنیم.
در حال حاضر بیش از دو هزار شرکت اخلاقی فقط در انگلستان ثبت شده است. این شرکت‌ها می‌خواهند اخلاق را در تولید و معاملات خود رعایت کنند و برخلاف تصور رایج، بسیار پرمشتری هم هستند؛ البته آنها اخلاق را به حد آداب فروکاسته‌اند. در کشور ما تا به حال چقدر به موضوع اخلاق حرفه‌ای توجه شده است؟! افزون بر شرکت‌های اخلاقی، در لندن چندین سال است که دوره‌ی دکترای اقتصاد اسلامی برای دانشجویان برگزار می‌شود و این در حالی است که در ایران تازه طرح برگزاری مقطع کارشناسی ارشد اقتصاد اسلامی تصویب شده است. در بریتانیا فعالیت بانک‌های اسلامی به اندازه‌ای است که آنها را رقیب بانک‌های مدرن غربی، یعنی بانک‌های مبتنی بر ربا، می‌دانند. چه کسی گفته است که چون مدل بانک مدرن است تنها مدل منحصربه‌فرد است و نمی‌توان بدیل آن را ساخت یا از همین مدل، با حذف بعضی ویژگی‌های جوهری آن و قرار دادن شیوه‌های دیگر به جای آنها، ابزاری نوین برای گردش سرمایه در جامعه پدید آورد؟
من فقط به یکی از سرمایه‌های عظیمی که در اختیار ماست اشاره می‌کنم؛ سرمایه‌ای که می‌توانیم با بازشناسی و بازآراست آن، مکتب، سامانه و پارادایمی در مقابل مکتب‌ها، گفتمان‌ها و روش‌های رایج بسازیم. ما در حوزه‌ی علوم حدیث سرمایه‌های عظیمی داریم. برای وثاقت‌سنجی خبر و طبقه‌بندی آن، فنون بسیار ظریف، دقیق و پیچیده‌‌ای مطرح است که با استفاده از آنها به راحتی می‌توان خبر را شناخت و طبقه‌بندی کرد و خبر اطمینان‌بخش را به مخاطب ارائه نمود.
ما می‌توانیم از این قواعد در کار ژورنالیسم نیز استفاده کنیم، در حال حاضر فقط در کتابی که کانون اندیشه‌ی جوان درباره‌ی روش تحلیل سیاسی، به قلم آقای جهان‌بزرگی منتشر کرده به این موضوع توجه شده است. نویسنده‌ی این کتاب، که روش سیاسی در حوزه‌ی مطبوعات را مد نظر قرار داده، از قواعد درایه و روایه و علم رجال به شکلی بسیار مختصر، استفاده کرده است. این کتاب گام کوچکی در مسیر استفاده از قواعد یادشده در حوزه‌ی ژورنالیسم به شمار می‌آید که حوزه‌ای بسیار گسترده است. اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد و استفاده از ذخایر عظیم بر جای مانده را در آن ضروری می‌سازد رعایت اخلاق در کار خبر و رسانه است. چه کسی گفته‌ است که کار مطبوعاتی لزوماً با بی‌عفتی، دروغ، تهمت و توهین همراه است؟ چه کسی گفته است اینها ذاتی است؟ می‌توان گفت که در مطبوعاتی‌گری و ژورنالیسم غربی، این مسائل به ذات آن وارد شده است، این به معنای ناممکن بودن ایجاد مکتب مطبوعاتی اسلامی نیست، آن هم با توجه به سرمایه‌ی عظیمی که ما در چنگ داریم. البته متأسفانه بین حوزه‌ی علمیه و مطبوعات فاصله است؛ یعنی ابواب فقه، حدیث و رجال و متخصصان این قواعد و فنون با کسانی که در صدر مسائل مطبوعاتی هستند رابطه‌ی مستقیمی ندارند. از سوی دیگر نه در حوزه، و نه دروس خارج، خبر و رسانش مطرح نیست و نه مطبوعاتی‌های مسلمان پرسش‌های فنی چندانی از اهل فقه، حدیث و روایه و درایه کرده‌اند. از همین‌روست که می‌گویم هر دو طرف مقصرند.
در پایان بجاست از همه‌ی‌ دوستانی که در کانون اندیشه‌ی جوان زحمت کشیده‌اند و به‌ویژه دوستانی که مجله‌ی زمانه را در دوره‌ی جدید آن اداره می‌کنند تشکر نمایم.

برآیی و بایایی غرب‌شناسی

بسته به اینکه ما غرب را چه بدانیم و موضوع غرب‌شناسی چه چیزی باشد یا بسته به اینکه با چه رویکردی به غرب نگاه کنیم، این پرسش که چرا غرب را مطالعه می‌کنیم، پاسخ‌های متفاوت پیدا می‌کند. اگر غرب‌شناسی را معرفتی منسجم و متمایز فرض کنیم (که البته چنین نیست)؛ یعنی بپذیریم که دستگاه معرفتی و دانشی با عنوان غرب‌شناسی پدید آمده است، باید بدانیم که مثل هر علم دیگری پرسش‌های فراوان یا مسائل بسیاری، مانند تعریف موضوع، روش حل مسئله، قلمرو مباحث و … این دستگاه معرفتی را پدید آورده است.

برآیی و بایایی غرب‌شناسی

همایش غرب‌شناسی

تاریخ: ۱/۳/۱۳۹۰ ساعت۱۶

مکان: تالار علامه جعفری (پژوهشگاه)

برگزارکننده: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، گروه غرب‌شناسی


بسم‌الله الرحمن الرحیم

در آغاز موظفم به محضر مهیمانان عزیز خیرمقدم عرض کنم، از استادانی که فراخوان گروه غربشناسی پژوهشگاه را اجابت کرده، مقاله نوشته‌اند و استادانی که در این نشست سخنرانی خواهند کرد تشکر ویژه دارم و از دانشوران و دانشجویان حاضر نیز به خاطر حضور در این انجمن ارجمند سپاسگزارم.
استاد دکتر داوری درباره چیستی غرب‌شناسی سخن گفتند؛ من به چرایی غرب‌شناسی می‌پردازم. البته شاید برخی از عرایض بنده تذییل برخی مطالب استاد داوری قلمداد شود.
بعضی از بزرگان معاصر گفته‌اند فلسفه‌های مضاف به علوم به تبیین علل اربعه آن علم‌ها می‌پردازند و از علل فاعلی، غایی، مادی و صوری دانش مضافٌ‌الیه سخن می‌گویند. اگر این سخن صحیح باشد که نسبتاً صحیح است ـ هرچند جای اندک نقد و نِقاشی دارد ـ ، سخن گفتن از چرایی غرب‌شناسی و یا به تعبیر ما «برآیی» آن، بحث از یکی از علل اربعه این مقوله یا معرفت است و سخن از غایت یک معرفت‌، بنیادی‌ترین یا دست‌کم یکی از بنیادی‌ترین پرسش‌های فلسفی از یک علم یا هر مقوله‌ی دیگر است، زیرا برخی گاه ترکیب فلسفه مضاف را در معنای محدودتری به کار می‌برند که در آن کاربرد، چرایی، مساوی با همه فلسفه است. گاه وقتی که می‌گویند فلسفه فلان مقوله یا مسئله چیست، منظورشان چرایی آن عمل است، و درواقع فلسفه را در معنای محدودتر پرسش از غایت به کار می‌برند. در هر حال، یا همه پرسش از معرفت مشخصی متعلَق مطالعه فلسفی قرار می‌گیرد، یا یکی و بلکه اساسی‌ترین پرسش از آن معرفت.
بسته به اینکه ما غرب را چه بدانیم و موضوع غرب‌شناسی چه چیزی باشد یا بسته به اینکه با چه رویکردی به غرب نگاه کنیم، این پرسش که چرا غرب را مطالعه می‌کنیم، پاسخ‌های متفاوت پیدا می‌کند. اگر غرب‌شناسی را معرفتی منسجم و متمایز فرض کنیم (که البته چنین نیست)؛ یعنی بپذیریم که دستگاه معرفتی و دانشی با عنوان غرب‌شناسی پدید آمده است، باید بدانیم که مثل هر علم دیگری پرسش‌های فراوان یا مسائل بسیاری، مانند تعریف موضوع، روش حل مسئله، قلمرو مباحث و … این دستگاه معرفتی را پدید آورده است.
هرچند معتقد نیستیم علمی به نام غرب‌شناسی پدید آمده است، اما اگر از روی تسامح مجموعه قضایا، مباحث و نظریات مطرح‌شده درباره غرب را یک معرفت‌ دستگاه‌وار و یک حوزه مطالعاتی قلمداد کنیم، به این نکته باید دقت نماییم که مجموعه پرسش‌های به وجودآورنده این دستگاه معرفتی در پیوند با یکدیگر هستند؛ بنابراین زمانی که از برآیی یا چرایی پرسش می‌کنیم، باید نخست به این پرسش‌ها پاسخ دهیم که موضوع چیست، روش آن کدام است و …، تا براساس آنها به این پرسش بنیادین پاسخ دهیم. به سخن دیگر پرسش از غایت به یافتن پاسخ دیگر مسائل و پرسش‌های این حوزه معرفتی و درواقع این معرفت دستگاه‌وار انگاشته‌شده وابسته است. کما اینکه اگر پرسیده شود روش غرب‌شناسی چیست، که پرسش فلسفی دیگری درباره غرب‌شناسی است، باز همین مطلب ممکن است مطرح گردد که غایت غرب‌شناسی چیست. البته احتمال دارد پیوند این موضوع‌ها به هم عده‌ای را دچار این خطا کند که به دلیل پیدایش دور، هیچ‌وقت نمی‌توان به پاسخ این پرسش‌ها دست یافت، اما چنین نیست.
برای غرب‌شناسی معانی و تعاریف گوناگونی مطرح شده است که در صورت ملاک قرارگرفتن هر یک از آنها پاسخ به چرایی و در واقع غایت آن نیز تغییر می‌کند. غرب‌شناسی گاه غرب‌ستیزی آگاهانه و بصیرانه، یعنی نوعی دشمن‌شناسی، معنا می‌شود. عده‌ای نیز غرب را همه جهان می‌انگارند و از آنجا که ما جزئی از هویت جهان هستیم، ما را نیز جزئی از غرب قلمداد می‌کنند. بر اساس این تعریف، غرب‌شناسی نوعی خودشناسی ایجابی تلقی می‌شود؛ زیرا به باور آنها، ما آن اندازه از غرب متأثر هستیم که وقتی غرب را مطالعه می‌کنیم ـ هرچند با اندکی مسامحه ـ گویی خود او را مطالعه می‌کنیم.
در معنای سومِ غرب‌شناسی، که غایت سومی را هم به دنبال دارد، ما غرب نیستیم، اما غرب‌شناسی، باز نوعی خودشناسی به شمار می‌آید؛ زیرا با توجه به اینکه پدیده‌ها با اضدادشان تعریف می‌شوند (تعرف الاشیاء باضدادها)، ما غرب را می‌شناسیم تا معلوم شود چه نیستیم. این تصور در بین بعضی از روشنفکران ما پذیرفته شده که همه عالم، غرب است؛ زیرا دوره‌های تاریخی حاکم بر غرب را پشت سر نهاده و در واقع سرگذشتی مشابه آن داشته است. این وضع به‌گونه‌ای است که حتی دوره کنونی حاکم بر شرق را مدرنیته یا پسامدرن می‌نامند. حتی کسانی که غرب‌ستیز و ضدمدرنیته و ضد مدرنیسم‌اند، مثل دکتر نصر و سنت‌گرایان، لاجرم در زمین معرفتی غرب بازی می‌کنند؛ یعنی با همان ادبیات غربی با غرب مبارزه می‌کنند. در این زمین معرفتی، که قواعد بازی آن را غرب فراهم کرده است، تلاش می‌شود که بازی گرمی میان دو گروه رقیب وجود داشته باشد؛ زیرا اگر تیم مقابلی نباشد، تیمی برای غرب باقی نمی‌ماند.
غرب‌شناسی به این معنا می‌تواند خودشناسی سلبی قلمداد شود. به سخن دیگر ما غرب نیستیم، اما باید بدانیم غرب چیست که ما آن نیستیم. باید توجه کرد که وقتی می‌گوییم غرب نیستیم، دچار این تصور اشتباه نشویم که ما آن را «سیطره مجاز» می‌دانیم؛ یعنی معتقدیم که مجاز بر همه هستی و حیات بشر امروز مسلط است و بر همین اساس خویش را دیگری می‌انگاریم. در واقع خویش‌دیگرانگاری یکی از مظاهر سیطره مجاز در روزگار ما و در جهان شرق و جهان اسلام و ایران است.
غرب‌شناسی را می‌توان انسان‌شناسی انضمامی دانست. انسان ذاتمند و فارغ از شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است، با این‌همه از آن شرایط تأثیر می‌پذیرد. مطالعه انسان با توجه به این شرایط تاریخی و فرهنگی را انسان‌شناسی انضمامی گویند. براساس این تعریف وقتی غرب را مطالعه می‌کنیم، مطالعه‌ای انسان‌شناختی آن هم از نوع انضمامی‌اش انجام می‌دهیم. به سخن دیگر می‌توان گفت که ماهیت یا غایت غرب‌شناسی، انسان‌شناسی انضمامی خواهد بود. همان‌گونه که مطالعه رفتار کودک و تأثیر شرایط اجتماعی، روحی، فکری و تربیتی بر آن مطالعه انسان‌شناختی تلقی می‌شود، مطالعه غرب با توجه به این شرایط را نیز می‌توان گونه‌ای کلان‌تر از این نوع مطالعه به شمار آورد.
در معنایی دیگر غرب‌شناسی مطالعه یک الگوی زیستی است. در حال حاضر جهان‌زیستی به نام زندگی غربی وجود دارد که اگرچه روشنفکران حتی غربی آن را تجربه‌ای شکست‌خورده یا آکنده از ناکامی‌ها ارزیابی می‌کنند، در تاریخ زندگی بشر تجربه عظیمی به شمار می‌آید که شایان مطالعه است.
می‌توان فرض‌ها و احتمالات دیگری را هم در نظر گرفت و در سایه آنها، پرسش‌های گوناگونی را مطرح کرد و پاسخ‌های متفاوتی به آنها داد.
آیا غرب‌شناسی اکنون وجود دارد؟ یکی از بحث‌هایی که درباره فلسفه‌های مضاف مطرح می‌شود آن است که آیا فلسفه مضاف یک مطالعه پسینی است یا می‌تواند پیشینی هم باشد. آیا می‌توان گفت که من بنا دارم دانشی را تأسیس کنم و پیشاپیش فلسفه آن را تأسیس نمایم و براساس فلسفه‌ای که تأسیس کرده‌ام آن دانش را تکوین ‌بخشم؟ مگر نه این است که فلسفه، هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی است؟ یعنی باید معرفتی شکل گرفته باشد تا بتوان به شناخت آن دست زد.
حال با توجه به این موضوع، باید ببینیم که آیا معرفتی به نام غرب‌شناسی پدید آمده و ذیل پرسش‌های اساسی این موضوع انسجام یافته است؟
در اینجا این پرسش مهم در حوزه فلسفه علم مطرح می‌شود که اصلاً چه زمانی مجموعه‌ای از قضایا به علم تبدیل می‌شوند؟ برای مثال چه زمانی چشم‌پزشکی به دانشی مستقل تبدیل گردید یا چه زمانی جامعه‌شناسی به مثابه علم انگاشته شد و در کل چه زمانی از یک دستگاه معرفتی گسترده برش می‌زنند و علمی جدید پدید می‌آید؟
پاسخ من به این پرسش براساس نظریه‌ای است که از آن به تناسق ارکان علم تعبیر می‌کنم. ما برای هر علم می‌توانیم بیش از ده پرسش بنیادی مطرح کنیم. اگر به این پرسش‌ها پاسخ منسجمی داده شود و ذیل آنها معرفت انباشته‌ای پدید آید، از آنجا که این مجموعه انباشته از انسجام کافی برخوردار است، همین انسجام سبب وحدت آن و تمایزش از غیر خود می‌گردد. درواقع اصل تحقق وحدت و تمایز بین آن علم با دیگر علوم پدید می‌آید و به این ترتیب این معرفت به علمی مستقل تبدیل می‌شود.
با توجه به آنچه گفته شد، باید به پرسش‌ اصلی بازگردیم که آیا معرفتی به نام غرب‌شناسی پدید آمده است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش باید بگویم که چون پرسش‌های بنیادین این موضوع هنوز پاسخ نیافته و ذیل آنها معرفت انباشته پدید نیامده و قضایا و دیدگاه‌های متفرق یا حتی متکثری که مطرح است به انسجام نرسیده، دانشی به نام غرب‌شناسی پدید نیامده است.
برای روشن‌تر شدن بحث در ادامه پرسش‌های بنیادینی که پاسخ به آنها، زمینه را برای پیدایش دانشی مستقل فراهم می‌کند، مطرح می‌شود:
۱٫ پرسش از ماهیت یک دستگاه معرفتی؛ مثلاً دانش فیزیک چیست؟
۲٫ پرسش از موضوع؛ موضوع دانش فیزیک چیست؟
۳٫ مسائل دانش فیزیک چیست؟
۴٫ قلمروی دانش فیزیک چیست؟
۵٫ غایت دانش فیزیک چیست؟
۶٫ روش‌شناسی دانش فیزیک چیست؟
۷٫ هویت معرفتی دانش فیزیک چیست؟ برای مثال از دانش‌های علوم حقیقیه است یا علوم اعتباریه؟
۸٫ ساختار صوری دانش فیزیک چیست؟ (هندسه و چیدمان مسائل یک دانش بسیار اهمیت دارد).
۹٫ مصادر و مناشی دانش فیزیک چیست؛ به سخن دیگر دانش فیزیک از چه دانش‌هایی نشأت می‌گیرد و تغذیه می‌شود؟
۱۰٫ نسبت و مناسبات این دانش با حوزه‌های مطالعاتی دیگر چگونه است؟
۱۱٫ چه تطوراتی در تاریخ این دانش رخ داده است؟
۱۲٫ سازکارهای تحول و تکامل و احیاناً تنزل این دانش کدام‌ها هستند؟
۱۳٫ گونه‌شناسی تطبیقی رویکردها، گفتمان‌ها، دستگاه‌ها، مکتب‌ها و گرایش‌ها در دانش فیزیک کدام‌ها هستند؟
اگر این‌گونه پرسش‌ها را درباره غرب‌شناسی مطرح کنیم، متوجه می‌شویم که به هیچ‌کدام از آنها تا به حال پاسخی درخور داده نشده است. هرچند ممکن است بعضی از آنها را عده‌ای پاسخ داده باشند، اما معرفت بالفعلی ذیل هریک از این پرسش‌ها تکون نیافته است. در این عرصه مشکل بر سر اختلاف نظر نیست که مسئله‌ای طبیعی تلقی می‌شود ـ چون اهل نظر در هیچ علمی نمی‌توانند به اتفاق‌نظر برسند ـ بلکه مسئله آن است که نظری وجود ندارد. بنابراین پرسش از برآیی غرب‌شناسی یا به تعبیر غیردقیق، چرایی آن یکی از پرسش‌های اساسی فلسفه این معرفت تلقی می‌شود.
اگر به هر دلیلی که باید غرب را مطالعه کنیم، تکیه کنیم، این اقدام معرفتی، علمی و نخبوی پاسخ ضروری می‌‌یابد که غرب‌شناسی لازم و بایسته است. والسلام.

حوزه در شرف تحول: انتظارات، آرمان‌ها

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله، الصلاهًْ علی رسول‌الله و علی آله آل الله و لعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

اولاً میلاد مبارک حضرت باقر و حضرت هادی(علهیما السلام) را به شما عزیزان و همه شیعیان و شیفتگان خاندان وحی تهنیت و شادباش عرض می‌کنم، و از همه دوستان و همکاران که سهمی و نقشی در تدارک این نشست نورانی و محفل معنوی و مینوی داشته‌اند تشکر می‌کنم. مدیریت محترم حوزه علمیه امام رضا(ع) و نیز مدیران مدارس تابعه، کارکنان حوزه و مدیرعامل محترم بنیاد امام رضا و همکارمان در بنیاد، همکاران عزیزمان در مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه استان تهران، از مدیریت محترم فرهنگسرای خاوران و همکارشان عمیقاً سپاسگزاریم که مساعدت کردند، دومین جشنواره علامه شعرانی که اختتامیه سالانه حوزه علمیه امام رضا هست برگزار شود.

من این تصدیع را در دو سه بخش خواهم داشت؛

نخست اظهار رضامندی و خرسندی می‌کنیم از روند و فرایندی که جریان سامان‌گیری حوزه در کشور دارد. بحمدالله کمابیش روند سامان‌یابی مجموعه حوزه‌های علمیه کشور مطلوب پیش می‌رود. آنچه روزی آرزو بود، برخی از آنها اینک در حال تحقق است.

روزگاری تنها و تنها یک یا دو واحد مدرسه و دو واحد آموزشی بود در کل کشور، آن هم فقط در قم. از سال‌های چهل‌وپنج تقریباً مدرسه علمیه آیت‌الله گلپایگانی(رض) به عنوان اولین مدرسه برنامه‌مند و مضبوط تأسیس و فعال شد، سپس مدرسه منتظریه که بعدها به حقانی نامگذاری شد تأسیس و فعال شد. شخص مرحوم آیت‌الله گلپایگانی روی مدرسه تحت برنامه واقع در صفائیه اهتمام خاصی داشتند. مدیری گذاشته بودند که اهل برنامه‌ریزی و آشنا با آموزش مدرن بود که دبیرستان‌دیده بود و مدیریت دبیرستان کرده بود و با شیوه‌های جدید مدرسه‌داری آشنا بود. به لحاظ تنوع دروس علاوه بر دروس عادی، تفسیر، اخلاق، عقاید و حتی ادیان و مذاهب و مباحث اجتماعی و کم و بیش هیأت و نجوم در این مدرسه تدریس می‌شد.

شخصیت‌های بارز و برجسته‌ای آنجا تدریس می‌کردند که بعضی از آنها بعدها در عداد مراجع تقلید قرار گرفتند. بنده جزء اولین محصلین این مدرسه بودم از تهران، بعد از اتمام تقریباً مقدماتی و سطح یک، وقتی رفتیم قم، آنجا امتحان حاشیه و مغنی و امثال اینها را دادیم، بعد وارد معالم و مختصر و لمعتین و تازه اصول فقه داشت رایج می‌شد و منطق مظفر تازه متن درسی شده بود. من به خاطر ندارم که آیا پیش از آن جایی منطق مظفر و اصول فقه به عنوان متن درسی برگزیده شده بود یا نه؟

در همان اوان این متون جدید از نجف آمده بود و داشت به عنوان متن درسی در حوزه مطرح می‌شد. مدرسه حقانی هم که فعال شد،‌ با همین سبک و سیاق و با حضور شخصیت‌های بسیار بارز و برجسته‌ای بود. تدبیر امور این واحد علمی را مرحوم آیت‌الله شهید بهشتی، شهید قدوسی و آیت‌الله جنتی عهده‌‌دار بودند. سه نفری این مجموعه را اداره می‌کردند و مدرسین برجسته‌ای آنجا تدریس می‌کردند که جزء شخصیت‌ها نامور و چهره‌های ماندگار تاریخ معاصر حوزه هستند.

آیت‌الله علامه حسن‌زاده آنجا کلیله و دمنه و ادبیات و گلستان درس می‌داد. و بعضی شخصیت‌های بسیار مهم علمی، حوزوی و کشوری ما آن زمان دروس بسیار عادی را تدریس می‌کردند. بعضی مراجع فعلی آنجا مدرس بودند. ما هم مدتی آنجا تحصیل می‌کردیم

آن زمان این دو واحد آموزشی یک پدیده استثنایی قلمداد می‌شدند و بی‌پیشینه بودند، اما امروز خوشبختانه واحدهای آموزشی حوزوی که با این سبک و سیاق اداره نشوند، رفته‌رفته غیررسمی تلقی می‌شوند، یعنی آن زمان این دو واحد آموزشی هنجار شناخته قلمداد نمی‌شدند در فضای علمی حوزه برای همین ما هم یکی دو سالی که در آن مدرسه بودیم به تصور اینکه وقتمان گرفته می‌شود، از مدرسه خارج شدیم، رفتیم حجره گرفتیم، در مدرسه خان آیت‌الله بروجردی و با یکی دو نفر از دوستانمان، جناب آقای اسماعیلی یزدی که امروز از اهل معنا در قم است و آقای مدرسی یزدی که از فقهای شورای نگهبان هستند، رفتیم درس‌های بعضی اساتید خاص، گاهی در منازلشان، مثلاً به منزل مرحوم آیت‌الله حرم‌پناهی می‌رفتیم و لمعه می‌خواندیم، مرحوم آقای اشتهاردی، صبح زود قبل از آفتاب وقتی نماز صبح را حرم می‌خواندیم می‌رفتیم مدرسه فیضیه و لمعه پیش ایشان می‌خواندیم. و همینطور روزانه چهار پنج تا لمعه را می‌خواندیم. این را برای طلبه‌ها می‌گویم که نگویند دو تا لمعه زیاد است. بعضی مواقع پنج تا درس لمعه را همزمان می‌خواندیم و بعد هم بلافاصله شروع می‌کردیم به تدریس کردن.

یعنی جوری بود که ما که طلبه تهران و زاده و زیسته تهران به حساب می‌آمدیم به تنگ آمدیم از فضای بسته واحد آموزشی تحت برنامه، یعنی هنجار نبود و غیرمتعارف بود و گفتیم آزاد درس بخوانیم بهتر است. اما امروز خوشبختانه مدرسه فاقد برنامه و خارج از برنامه و خارج از برنامه سراسری حوزه‌ها، یک واحد آموزشی نه‌چندان رسمی است که از هنجارهای حوزوی خارج انگاشته می‌شود. این اتفاق بسیار بزرگی است که در تاریخ حوزه افتاده. اینکه در فاصله کمتر از چهل سال یک‌چنین اتفاق بزرگی رخ داده باشد بسیار دلگرم‌کننده و امیدبخش است.

دوستان ما که الان در حوزه مرکزی شیعه و درحقیقت ستاد حوزه‌های علمیه ایران متصدی امور هستند خوشبختانه غالباً افراد خوش‌فکر، باسلیقه، مدیر و برنامه‌ریز هستند. شرایط بالنسبه نسبت به گذشته بسیار بهتر شده است. برنامه‌های خوبی را برای آینده دارند. مطالعاتی برای توسعه و تعمیق فعالیت‌ها و برای تحول پیش روست. رفته‌رفته در سراسر کشور و در همه استان‌ها مراکز مدیریت مستقل تشکیل می‌شود. ما طی طرح نسبتاً مفصلی که خدمت مقام معظم رهبری تقدیم کردیم و بعد همان طرح را برای حضرات شورای عالی حوزه‌های علمیه کشور فرستادیم، خوشبختانه همان طرح عیناً تأیید شد و همین روالی که امروز در کشور پیش می‌رود به لطف الهی پیشنهاد شده بود و دارد اتفاق می‌افتد که استان‌ها، شوراهای مستقلی پیدا کنند، مرکز مدیریت مستقلی پیدا کنند. حوزه‌ها طبقه‌بندی شوند. امروز به چهار گروه حوزه‌های درجه اول، دوم، سوم و چهارم حوزه‌ها دسته‌بندی شده‌اند و چهار حوزه اصلی کشور، خود قم، مشهد، تهران و اصفهان به عنوان چهار حوزه درجه‌یک شناخته‌ شده‌اند که مرکز مدیریت در سطح مناسب و شورای مستقل و در سطح مناسب و با اختیارات شایسته برای این چهار حوزه اول کشور پیش‌بینی شده بود. کمابیش مطلع هم هستید که بحمدالله شواری حوزه تهران تشکیل شده و احکام اعضای شورا هم صادر شده. تا امروز دفتر نمایندگی حوزه قم در تهران دائر بود، از همین ایام مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه تهران تشکیل می‌شود. تحولات خوبی در حال اتفاق است و ما از این جهت بسیار خرسندیم و به آینده امیدواریم. اما این میزان کفایت از ضرورت‌ها و نیازها نمی‌کند و اما این روند در قیاس با شتابی که جهان دارد و تمدن بشری دارد، ضرورت‌ها و نیازهایی که مثابه مطالبات به حق متوجه حوزه است با این همه سازگار و هم‌افق نیست.

ما با یک جهان پرشتاب و دم‌به‌دم متحول و آن‌به‌آن دیگرگون‌شونده مواجه هستیم. زمانی در علم و تاریخ علم گفته می‌شد که عمر نظریه‌ها و یا دست‌کم گفتمان‌های علمی و پارادایم‌ها دو هزار سال است. سامانه بطلمیوسی کیهان‌شناختی، فیزیک ـ اخترشناسی بیش از دو هزار سال عمر کرد، بعد باطل شد. بعدها گفتند عمر گفتمان‌ها یا پارادایم‌های علمی دویست سال شده است. امروز می‌گویند عمر نظریه‌ها دو ساله است، یعنی اگر حرف نویی امروز شما بزنید تا دو سال دیگر کهنه می‌شود و حرف نو دیگری جایگزین می‌شود. ما با یک عالم شتابنده اینچنین در حوزه معرفت و دانش مواجه هستیم و حوزه می‌بایست خودش را با این افق شتاب‌آمیز در تولید معرفت سازگار کند و هم‌سو و همسان کند. ما نمی‌توانیم به آثار، متون، آراء و افکار نه‌چندان عمیق و دقیق و احیاناً تأثیرگذار و کارکردمند و کارکردور بسنده کنیم. ما نیازمند به تولید علم به مقیاس شتاب جهانی علم هستیم.

مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمودند هر دو سال یک بار قرآن باید تفسیر شود،‌ به موازات شتاب معرفت بشری، ارتقاء و تکامل عقل انسان و ضرورت‌ها و نیازهایی که امروزه بشر به قرآن دارد هر دو سال یک بار باید تفسیر جدیدی از قرآن ارائه کنیم.

تفسیر جدید البته به معنای ابطال فهم و تفاسیر گذشته نیست، بلکه یافته‌های تازه‌تر و عمیق‌تر و کامل‌تر و جامع‌تری از قرآن باید به دست بیاید و در اختیار و در دسترس نیازمندان و بشریت قرار بگیرد. ما امروز با خصماء و رقبا، خصیم‌ها و رقیب‌ها و معارض‌ها و موازی‌های بسیار قدرتمندی مواجهیم. حوزه شیعه با حوزه‌های دیگر جهان اسلام به عنوان رقیبان کمابیش همسو با هم مقایسه می‌شوند. با سامانه‌ها و دستگاه‌های علمی و دینی دیگر ادیان به عنوان دستگاه‌ها و جریان‌های فکری و معرفتی و دینی معارض مقایسه می‌شویم. نیاز امروز گسترده است. در پایتخت جمهوری اسلامی خلاء هست. همین‌جا که پایتخت است و تهران است و پرامکان و ظاهراً مستغنی و ظاهراً برخوردار، اما ده‌ها هزار و بعد می‌توان بیش از این حدس زد ولی مطمئناً ده‌ها هزار نقطه خلاء آنجا وجود دارد که روحانیت باید آنجا را پر کند. طلاب فاضل، خوشفکر، بااستعداد، کاربلد، پرانگیزه، بانشاط، مخلص، متعهد، دارای قصد قربت باید در این نقاط حضور پیدا کنند. دانشگاه‌ها، دبیرستان‌ها، ادارات، دستگاه‌های مختلف، محله‌ها، مساجد. مساجد بسیاری در همین تهران داریم که امام جماعت ندارد. آنوقت ما دلخوش هستیم که قریب به صدهزار روحانی در کل کشور داریم، از سطح طلاب مبتدی پایه یک تا سطح مراجع کلاً می‌شود صد هزار نفر.

مسیحیت یکی از ادیان بزرگ جهان است. جزء دستگاه‌های معارض اسلام قلمداد می‌شود و مسیحیت به سه مذهب کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس تقسیم می‌شود و کاتولیک تنها یکی از مذاهب مسیحیت که مسیحیت یکی از ادیان بزرگ دنیاست و یکی از رقبای ماست قلمداد می‌شود، اما پانصدهزار کشیش کاتولیک در دنیا فعال هستند. واتیکان در جهان پنجاه میلیون محصل شاغل به تحصیل دارد. پنجاه میلیون نفر فقط در مراکز آموزشی وابسته به واتیکان در جهان تحصیل می‌کنند. ۱۲۰۰ دانشگاه و مرکز آموزشی واتیکان در سراسر جهان دارد. در همین مالزی بیست و هشت واحد آموزشی دارد. آمار مراکز و مؤسسات آموزشی واتیکان در سراسر جهان سرسام‌آور است.

ما چند واحد آموزشی در کشور و احیاناً در بیرون کشور داریم؟ البته از یمن انقلاب برای اولین‌بار خوشبختانه مؤسساتی پدید آمده و دستگاه‌های متولی اداره مدارس علمیه در سراسر جهان شدند از سوی رهبری معظم انقلاب و کارهای بسیار عظیمی شروع شده است.

از حدود صد ملیت امروز در قم محصل و طلبه داریم. ولی این رقم چیزی نیست. ما با الازهر هیچ‌وقت قابل مقایسه نیستیم. در کل حوزه قم ما پنجاه هزار طلبه مشغول به تحصیل هستند که آمار دقیق هم نداریم. فقط در الازهر هفتصدهزار دانشجو مشغول به تحصیل دینی هستند. از همین ایران شما و یا از همین سیستان و بلوچستان شما ده‌ها هزار نفر در الازهر و جامعه مدینه و امثال این دانشگاه‌ها که بعضی از اینها وهابی هم هستند مشغول به تحصیل‌اند و برمی‌گردند به ایران.

فقط کتابخانه واتیکان که یکی از کتابخانه‌های مسیحی است یک میلیون عنوان کتاب چاپی دارد. هفتاد و چند هزار عنوان کتاب خطی به زبان‌های مختلف و شبکه اینترانت واتیکان به این کتابخانه‌ها پانزده کتابخانه جهانی را به وصل کرده. در یک آن شما می‌توانید از پانزده کتابخانه جهانی از طریق شبکه اینترانت استفاده کنید. ما دو تا کامپیوتر در مدرسه می‌گذاریم می‌گوییم مدرن شدیم. نه‌خیر؛ این حرف‌ها نیست.

این مطالب را اشاره کردم تا عرض کنم که ما به رغم آنکه در حال تحول هستیم و این تحول واقع خواهد شد، رهبری معظم انقلاب در دیدار با نخبگان و طلاب و فضلای حوزه یک سال و اندی پیش فرمودند: «تحول واقع خواهد شد، باید آن را مدیریت کرد» یعنی اصل تحول در اختیار کسی نیست و این تحول در حوزه اتفاق خواهد افتاد و اتفاق می‌افتد. زیر پوسته حوزه یک جریان بانشاط، فعال، مولد و بسیار تأثیرگذار در حال بالندگی و رشد و تکامل است. آنچه از دهه بیست در ایران رخ داد یعنی شصت سال پیش و امثال علامه طباطبایی و حضرت امام و سپس استاد مطهری ظهور کردند، بار دیگر با یک لایه‌های عمیق‌تری و با یک گستره بسیار وسیع‌تری در حال تجدید شدن است. فضلای فلسفی حوزه سه سال پیش مشرف شدند به محضر رهبر فرهمند انقلاب. من دو سه بار از لسان ایشان شنیدم که فرمودند بین این شصت هفتاد نفر فاضل فلسفی که پیش آمدند، ده دوازده تا استاد مطهری درمی‌آید و اگر کسی به عظمت شخصیت، تفکر، ذکاوت و هوشمندی او آگاه باشد و تولید معرفتی و میزان سرمایه و میراث معرفتی که او برجای گذاشت آشنا باشد، از این پیش‌بینی رهبری به وجود خواهد آمد که ما یک مطهری داشته باشیم، این‌همه سرمایه و اگر دوازده بشوند چه خواهد شد. و همین‌طور است.

من به عنوان کسی که در متن مباحث فکری هستند قریب به سی سال و طی بیست سال اخیر حتماً از فعال‌ترین عناصر در این حوزه هستم این را تصدیق می‌کنم و بلکه تصور من بر این است که رقم بیش از این است و کیفیت بالاتر از این است.

به هر حال من دیده‌ام، واتیکان که عرض می‌کنم بالعین دیده‌ام، جهان را و مراکز علمی دنیا را بسیار دیده‌ام، اوضاع علمی کشور را هم کمابیش چه حوزه‌ها و چه دانشگاه‌ها مسلط هستم، من تصدیق می‌کنم که حوزه بالنده است و زیر رویه و صورت حوزه فعلی سیرت و لایه عمیقی هست که ما را به آینده امیدوار می‌کند. فضلای بسیار مستعد، خوشفکر، توانا که در آینده‌ای نه‌چندان دور خواهند درخشید و جهان اسلام را دیگرگون خواهند کرد.

حجم و کیفیت انبوه نظریه‌هایی که طی دهه اخیر به نظر من در ایران در قلمروی معرفت دینی تولید شده است برابری می‌کند با حجم و کیفیت تولید معرفتی قرونی و سده‌ای و هنوز این از نتایج سحر است و سرآغاز کار است. ما هنوز نوسفریم. باید صبر کنیم و صبوری کنیم تا انشاءالله این خورشید بدمد و تا روز روشن شود تا همه ببینند که چنین اتفاقی در حوزه دارد می‌افتد.

امروز بی‌شک به اذعان دوست و دشمن، تولید معرفت در حوزه‌های علمیه و در محیط دینی ـ علمی ایران از همه نقاط جهان اسلام بالنده‌تر و شتابنده‌تر است و در مقیاس جهانی هم اگر چهار پنج نقطه امروز در جهان مولد معرفت دینی هستند یکی ایران است. امثال نصر حامد ابوزید که رقیب فکری ماست و جزء نام‌آوران روشنفکری دینی در جهان اسلام، این مضمون را می‌گوید که ایران فوق‌العاده در تولید معرفت امروز بالنده است و عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. کسانی عاقبت خودشان را خراب کردند ولی دنیای دین ما را آباد کردند.

خوشبختانه القاء شبهات تهدید شد و این تهدید به فرصت تبدیل می‌شود. قریب به بیست سال پیش در دانشگاه قم که آن موقع مدرسه عالی تربیتی ـ قضایی بود، بحثی را عرض کردم تحت عنوان «سکولاریزم خزنده» که این اصطلاح آن موقع رایج نبود و عرض کردم که امروز زیر پوسته جامعه انقلابی ما سکولاریسمی در حال خزش است. گفتم ولی این خطر را حس نمی‌کنیم و اضافه کردم که اما من یک دعا می‌کنم شما آمین بگویید، گفتم حوزه ما احساس امنیتی کاذب می‌کند، خدایا این امنیت را از ما بگیر. بعد توضیح دادم اگر حوزویان احساس ناامنی کنند، احساس مسئولیت خواهند کرد، یعنی احساس کنند دین در خطر است به صحنه خواهند آمد و امروز خوشبختانه اینچنین شده است.

حوزه در حال تحول است اما این مایه و این حد کافی نیست و نباید به این بسنده کنیم. بسیار گسترده‌تر و شتابناک‌تر از آنچه واقع می‌شود باید مدیریت شود و توسعه و تعمیق پیدا کند این تحول و حوزه تهران یکی از قله‌های حوزه کشور شیعی هست و بوده است و باید بشود، اکنون اگر نیست. حوزه تهران روزی همزمان چندین صاحب رساله داشت. حوزه تهران روزی همزمان چندین فیلسوف بزرگ داشت. آشتیانی‌ها، آملی‌ها، عصارها، حکیم‌جلوه‌ها و حکمت از تهران به قم کوچید و امثال علامه جوادی آملی و علامه‌ حسن‌زاده شاگردان حوزه فلسفی تهران بودند، اول اینجا درس خواندند و بعد رفتند قم. یعنی از آمل آمدند تهران، شاگردان او فیلسوفان و حکیمان تهرانی بودند و بعد از آمدن مرحوم علامه طباطبایی از تبریز به قم آنها هم به قم کوچیدند. جاذبه حریم حرم اهل بیت و بارگاه ملکوتی حضرت معصومه(س) آنها را کشید و حضور علامه طباطبایی هم مزید بر عامل و این بزرگان به آنجا رفتند.

حوزه تهران می‌بایست جایگاه و شأن درخور پیشین و تاریخی خودش را بازیابد و در این میان ما توقع داریم، دوستان ما و عزیزان ما و برادران عزیز ما در حوزه امام رضا نقش و سهم نمایان و شایانی را برعهده بگیرند و این امید و توقع بی‌جا نیست و شما می‌توانید.

خانواده‌های محترم مدیران و کارکان، مدرسین و طلاب که در محضر شریفشان هستیم در همین‌جا خیرمقدم عرض می‌کنم و تشکر عرض می‌کنم به خاطر حضورشان، برای بار دوم است که به محضرشان در این جشنواره مشرف می‌شویم. رسالت سنگینی بر دوش دارند. کلاً یک سمت هست که به صفت تبدیل می‌شود؛ و آن سمت روحانی است. همه سمت‌ها، سمت محض هستند، یکی معلم است، دیگری نظامی است، آن یکی تاجر است، چهارمی هنرمند است، آن دیگری اهل حرفه‌ای دیگر است و فقط اوست که این کاره است و نه خانواده‌اش. اما روحانیت اینطور نیست. روحانی، خانواده روحانی است، نه پدر و همسر فقط روحانی باشند. پدر فقط روحانی نیست، خانواده روحانی‌اند و باید باشند، و اگر نه روحانی موفق نیست.

همسر یک روحانی باید روحانی باشد و مردم هم این توقع را دارند. پسر و دختر یک طلبه باید طلبه باشند. طلبگی به جامه و جبّه نیست. هرچند که این نماد مقدس نبوی مایه فخر ماست، اما مرحوم آیت‌الله العظمی حکیم بزرگ جهانگیرخان قشقایی استاد مرحوم آیت‌الله بروجردی تا آخر عمر هم همان کلاه نمدی سرش بود و لباس لری اما مرجع تقلید بود و استاد مثل آیت‌الله بروجردی بود. اما در عین حال چقدر زیبا و دلنشین است که فرزندان طلبه‌ها هم رسماً به سلک طلبگی دربیایند.

روحانی همواره در جبهه است و همسر طلبه و شخص روحانی و فرزندانش پشتیبانان او در ستاد هستند. باید تدارک کنند پدر و همسر را در خط مقدم.

ما طلبه‌ها همیشه در جبهه بودیم. پیش از انقلاب به حالی و وصفی و پس از انقلاب هم به حال دیگری. اگر کسی حس نمی‌کند که در جبهه است، خوب است از این صنف خارج شود. این لباس به معنی الکلمه لباس رزم است و لباس رزمی است این لباس. این جامه فریاد اعلام آمادگی برای دفاع از دین است. این جامه علم و علامت مسئولیت‌پذیری است. این جامه علم و علامت شهادت‌طلبی است. ما طلبه‌ها کفن شهادت خویش را بر سر حمل می‌کنیم که دعبل گفت چهل سال است چوبه دار را بر شانه‌ام حمل می‌کنم.[۱] اگر طلبه این حس را نداشته باشد نمی‌تواند خدمت کند و خانواده طلبه هم باید همین حس را بکند که با کسی زندگی می‌کند که همواره در صف مقدم در حال رزم است.

توقع هست، در و همسایه همه، خانمِ آقا حجابش چگونه است، از او احکام بپرسند، رفتارش را ببینند، رفتارش باید برای خانم‌های دیگر درس‌آموز باشد. پسر و دختر ما در کوچه و خیابان و در مدرسه و دانشگاه الگوی دیگر بچه‌ها هستند، توقع دارند و خواه‌ناخواه چنین است. از فرزند دبیرستانی من توقع دارند که با دیگران متفاوت باشد در فهم دین و فعل دینی‌اش و در اخلاق دینی و رفتارش. توقع نمی‌کنند و حتی نمی‌پذیرند که نمره فرزند من از دیگران کمتر باشد. مردم از روحانیت اینجور تلقی دارند و به حق هم تلقی می‌کنند. روحانیت طبقه ویژه نیست، روحانی بودن سمت نیست، صفت است و مردم به صفت گرایش دارند. ولی فقیه نه به سمت که به صفتش ولی است و ولایت دارد. بعضی نافهمیده بد تفسیر می‌کنند که جمهوری اسلامی و حکومت دینی و حکومت دینی حکومت طبقاتی و طبقه ویژه است و صنف خاصی حکومت می‌کنند. در ایران صنف خاصی حکومت نمی‌کند. چه کسی گفته‌ است که شرط حکومت در جمهوری اسلامی معمم بودن است؟ شرط حکومت و محوریت تدبیر امر اجتماع در الگو و مدل جمهوری اسلامی معرفت است، عدالت است، تقوا است، مدیریت است، زهد است، دنیاگریزی است. مگر قانون اساسی ما را نمی‌خوانید؟ آیا قانون اساسی ما گفته است که رهبر یا رئیس‌جمهور و یا هر رتبه‌ای از مراتب مدیریتی و سلسله سامانه مسئولیت این کشور باید معمم باشند؟ چنین شرطی گذاشته‌اند؟ یا گفته است باید اسلام‌شناس باشد چون حکومت اسلامی است. مثل اینکه می‌گویند وزیر اقتصاد باید اقتصاددان باشد، نه‌خیر لازم نیست اقتصاددان باشد، یک کشاورز را بگذارید وزیر اقتصاد، نمی‌شود، وزیر اقتصاد باید اقتصاددان باشد. کار را باید به کاردان و کارشناس سپرد. من در یک کنفراس بین‌المللی که در قلمرو گفتگوی ادیان بود و طرف ما غیرمسلمان بودند موضوع ولایت فقیه را طرح کردم. برای اروپایی‌ها ولایت فقیه و حکومت دینی وحشت‌آور است چون از رفتار واتیکان خاطره تلخی دارند. یک قلم به شما بگویم، از آمار ثروت فعلی واتیکان سرسام‌آور است، ده درصد دارایی همه مردم اروپا سالانه باید به صورت مالیات داده می‌شد به واتیکان و دستگاه پاپی. زمانی که رنسانس شد تمام اموال و باغ‌ها و اموال غیرمنقول و دارایی‌های کلیسا مصادره شد. آمار نجومی بود. اینها وحشت دارند ولی نمی‌دانند ما چه می‌گوییم و آنها چه کرده‌اند.

من گفتم که ما دموکراتیک فکر کنیم، اگر در یک جامعه‌ای همه مردم دین‌دار هستند، چه کسی باید امور آن مردم را اداره کند، دیندار باشد یا بی‌دین یا ضد دین؟ معلوم که خواهید گفت در جامعه‌ای که همه مردم دین‌دار هستند آن فردی که اداره امور آنها را در دست بگیرد باید دیندار باشد. گفتم اگر بین آدم دیندار و غیردیندار مقایسه کنیم و اصلاً جامعه دیندار هم نبود، آدم دیندار امین‌تر است یا بی‌دین؟ پاسخ روشن بود،‌ آدم دیندار. آدم دیندار امین‌تر است.

گفتم اگر بنا شد که دیندار امور سیاسی را برعهده بگیرد، این آدم کارشناس دین باشد یا بی‌سواد؟ یا ناآشنا با دین؟ خوب ترجیح بر آدمی است که بناست بر دیندار حکومت کند، دین‌شناس هم باشد.

گفتم از بین دین‌شناسانی که باید حکومت کنند، ممکن است کسی را داشته باشیم عادل نباشد، دیگری را داشته باشیم عادل باشد، کدام بهتر است؟ دیندار دین‌شناس عادل ترجیح دارد.

اگر از بین دینداران دین‌شناس عادل ما دو گزینه داریم، یکی مدیر است دیگری مدیر نیست کدام ترجیح دارد؟ معلوم است که مدیر.

دیندارِ دین‌شناسِ عادلِ مدیر. و یکی یکی صفات ولایت فقیه را که در قانون اساسی ما آمده برشمردم و گفتم این یا این و تا آخر صفات رفتم.

من عرض کردم این که ما می‌گوییم حکومت اسلامی و ولایت فقیه یعنی این. بعد گفتند شما خیلی زیبا حکومت دینی را آنالیز کردید و ما هم این را قبول داریم. اگر این است که شما می‌گویید ولایت فقیه بیاید در کشور ما هم حکومت کند.

گفتم همین است. می‌گوییم آن کسی که امر مردم برعهده می‌گیرد باید اهل نماز شب باشد، آنی که کسی می‌خواهیم کار مردم را به او بسپاریم باید عادل باشد و باید امین باشد، باید مدیر باشد، مدبر باشد، زاهد باشد، دنیاگریز باشد و باید سیدعلی باشد.

من بارها قصد کرده‌ام با موبایلم از نعلین ایشان عکس بگیریم و به دیگران نشان بدهم که من چند سال است من این نعلین را می‌بینم و کف نعلین ترک‌ترک شده است.

خانواده‌های طلبه‌ها قدر خودشان را بدانند. به این تعریض‌ها و تعرض‌ها و زخم‌زبان‌ها اعتنا نکنند. ما عادت کردیم در تاریخ به زخم زبان شنیدن.

افتخار کنند که همسر روحانی‌اند. دختر و پسرهای طلبه‌ها افتخار کنند که بناست راه پدر را ادامه بدهند.

انشاءالله خداوند به من توفیق بدهد به بهانه خدمتگزاری به شما سال‌ها باشم و در خدمتتان باشم و خدا به شما سلامت و سعادت عنایت کند که بتوانید در این فضا و فرهنگ خدمت کنید و کار کنید و همه ساله ما بتوانیم مدیران و مدرسان و طلاب ممتازی را داشته باشیم که به محضرشان ادب‌گزاری کنیم و به این بهانه هدیه مختصری که هرچند از لحاظ مادی کم‌ارزش باشد، چون توان مالی ما محدود است و مثل واتیکان نیستیم.

اجازه بدهید یک قلم از دارایی واتیکان به شما بگویم، امروز اموال منقول واتیکان پانصدوشانزده میلیارد لیر ایتالیایی است و اموال غیرمنقول آن هشتصدمیلیارد لیر ایتالیایی تخمین زده می‌شود. به هرحال ما طلبه‌ایم و در همان حد طلبگی هم باید از ما توقع داشته باشید، ولی خوب دعا کنید حضرت رضا بیشتر کرم کنند و حضرت صاحب بیشتر عنایت کنند و این مجموعه مبارکی که به نام مقدس حضرت رضا(ع) منسوب است و موسوم، بهتر از این اداره شود انشاءالله و ما هم باید تلاش خودمان بکنیم.

 


[۱]. دعبل بن علی خزاعی، از شاعران متعهد و شجاع اهل بیت علیهم السلام است که از دست مبارک حضرت رضا علیه السلام به کسب مدال افتخار و عطایای مادی و معنوی نائل شد . او وصیت کرد قصیده معروف خود به نام «مدارس آیات » را – که مورد تایید اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت – در کفنش بنویسند . زبان گویای وی آن چنان برنده بود که حکمرانان ستمگر را به هراس می انداخت.

ابن مدبر می گوید: «روزی به دعبل گفتم: من مردی بی باک و با شهامت مثل تو ندیده ام که این چنین بی پروا در اشعار خود به زمامداران ستمگری، مثل مامون می تازی و حقائق را در قالب شعرهای گویا و بلیغ به گوش مردم می رسانی . دعبل در مقابل هشدار ابن مدبر، با صلابت خاصی که از عشق او به اهل بیت علیهم السلام ریشه می گرفت، چنین گفت: «یا ابا اسحاق! انی احمل خشبتی مذ اربعین سنه ولا اجد من یصلبنی علیها; ای ابا اسحاق! من چوبه دار خودم را چهل سال است که با خود حمل می کنم، اما هنوز کسی را نیافته ام که مرا بر آن بیاویزد .» (العدد القویه، ص ۲۹۲)

منزلت و موانع عدالت

بسم الله الرّحمن الرّحیم‏

قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُکْمِهِ[۱]… ـ امام على(ع)

  • معناى عدالت‏

عدل چونان «زیبایى»، حقیقت واحدى است که در تمام مجالى و مصادیق گسترده و گوناگون خود ـ به‏ رغم تنوع و تفاوت آنها ـ سریان دارد؛[۲] من بر این باورم که عدل را همچنان باید به همان دو عبارت مشهورى تعریف کرد که از عهد ارسطو[۳] بدانها تعریف و توصیف شده است، یعنى «وَضْعُ کُلِ‏ّ شَیْىٍ فى‏ مَوضِعِهِ» (قراردادن هرچیز در جایگاه شایسته‏اش) و «اِعْطاءُ کُلِّ ذى‏ حَقٍّ حَقَّهُ» (اعطاى حق هر صاحب حقى به او)[۴] عبارت نخست مى‏تواند تبیین حقیقت عدل در مقام «هست‏ها» (جهان‏بینى) قلمداد شود و عبارت دوم نیز توصیف تحقق عدالت در مقام بایدها و شایدها (احکام و اخلاق).

میان تحلیل عدل در هست‏ها و تکوین با توصیف عدالت در بایدها و تشریع، تناسب و ترابط تامى وجود دارد، زیرا «قرار گرفتن هرچیزى و هرکسى در جایگاه شایسته‏ى خود»، اعطاى حق او به اوست؛ همچنین «اعطاى حق هر ذى حق به او»، قرار دادن ذى‏حق در جایگاه شایان اوست، و این‏دو فعل، لاجرم به «پرهیختن از افراط و تفریط و پرداختن به اعتدال» منتهى خواهد شد و همین حقیقت است که در همه‏ى مصادیق و مجالى عدالت (که به پاره‏اى از آنها در این مقالت اشارت خواهد شد) سارى و جارى است، امام على(ع) نیز کارکرد عدل را همین دو نکته مى‏داند، ایشان فرموده‏اند: العَدْلُ یَضَعُ الأُمورَ مَواضِعَها[۵]

عدالت، به جهت همین گستردگى و شمولش، به اقسام و مراتب مختلفى قابل تقسیم و طبقه‏بندى است؛ عدالت به اعتبار «حوزه‏ى کاربرد»، «نوع کارکرد»، یا «متعلق و موضوع» آن، یا سایر ملاکها و مناطات، مى‏تواند به اقسام و مراتب گوناگونى تقسیم شود. عدل به معنى عام و کلان آن، به عدالت در قلمرو تکوین (عرصه‏ى خلق و تدبیر حیات و هستى) و عدالت در قلمرو تشریع (عرصه‏ى مناسبات انسانى) تقسیم مى‏شود، کمااین‏که عدل تشریعى نیز به عدالت حقوقى، عدالت سیاسى، عدالت اقتصادى و … مى‏تواند دسته‏بندى شود.

  • منزلت عدالت‏

در اندیشه‏ى اسلامى، عدل اصیل‏ترین اصل تکوینى / تشریعى و گسترده‏ترین ارزش الهى / انسانى به‏شمار مى‏رود زیرا عدل در قلمرو هستى‏شناسى و جهان‏بینى اسلامى چونان ساختار و روح بر هستى و حیات حاکم است. پیامبر اسلام(ص) فرموده است: بِالعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَ الْأَرْضُ[۶]. امام على(ع) نیز فرموده است: اَلعَدْلُ اَساسٌ بِهِ قَوامُ‏ العالَمِ[۷]؛ کما این‏که در حیطه‏ى احکام و دستورهاى دینى و نیز در حوزه‏ى اخلاق و ارزش‏ها، عدالت همچون مبنا و معیارى عام قلمداد مى‏گردد؛ امام على(ع) از این حقیقت نیز چنین تعبیر فرموده است: اِنَّ اَساسَ الدّینِ التّوحیدُ وَالْعدلُ…[۸] همچنین ایشان فرموده است: اِنّ العَدْلَ میزانُ اللَّهِ الّذى‏ وَضَعَهُ لِلْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لاِقامَهِ الحَقِّ فَلا تُخالِفْهُ فى میزانِهِ ولا تُعارِضْهُ فى سُلْطانِهِ‏[۹]

عدل در قیاس با هریک از مقولات و ارزش‏هاى متعالى و مقدسى همچون «حقیقت»، «دین»، «توحید»، «نبوت»، «معاد»، «ایمان»، «تقوى»، «عقل»، «کمال»، «حقوق»، «قانون»، «نظم»، «امنیت»، «جهاد»، «صلح»، «آزادى»، «برابرى»، «مدنیّت»، «اخلاق»، «سعادت» و… از شأنى شایان و نسبتى نمایان برخوردار است.

طرح و تبیین نسبت و مناسبات مقوله‏ى عدالت با مقولات و ارزشهاى متعالى دیگر، نیازمند مجالى مناسب و فرصتى فراخور است؛ ما این‏جا تنها از باب نمایاندن میزان گستردگى و فراگیرى عدالت و نشان دادن منزلت و عظمت آن، به ‏طور گذرا، نسبت عدالت را با برخى مقولات مهم توضیح مى‏دهیم[۱۰] (کوشش خواهیم کرد مستندات قرآنى و روایی هر مورد را در پانوشت‏ها درج و به مضمون آنها در متن اشاره کنیم):

۱٫ عدل و حقیقت: عدل، امرى اعتبارى نیست، عنصرى است حقیقى که در هستى و عالم خارج محقَّق است؛ در تفکر اسلامى، پس از حقیقت «وجود خداوند»، حقیقتى فراتر و فراگیرتر از عدالت وجود ندارد، قرآن «وجود خدا» و «عادل بودن او» و «عادلانه بودن نظام جهان» را، در کنار هم و یکجا مورد تأکید قرارداده است: شَهِدَاللَّهُ اَنّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُو و الْمَلائِکهُ و اُولُوالعِلْمِ، قائِماً بِالقِسْطِ[۱۱] از این آیه برمى‏آید که همان‏گونه که «خدامدار» و «توحیدْبنیاد» بودن حیات و هستى، حقیقت بزرگى است، «عدلْ‏بنیاد» و «عدالتْ خصال» بودن آفرینش و گردش گیتى نیز، حقیقتى است سترگ.

۲٫ عدل و مبدأ: خدا عادل است و جز عدل براى جهانیان اراده نفرموده[۱۲] و او بر هیچ شخص و شیئى، ذره‏اى ستم نمى‏کند،[۱۳]

۳٫ عدل و حق: ظلم و باطل، با خروج از حد اعتدال و درافتادن در ورطه‏ى افراط و تفریط رخ مى‏دهد؛ امام على(ع) چپ و راست (انحراف از اعتدال) را گمراهى نامیده و گام زدن در راه میانه و اعتدال را طریق حق قلمداد کرده است.[۱۴]

۴٫ عدل و هستى: عدل چون روح در کالبد عالم تکوینْ جارى است و چون نظام و ساختارى جامع و فراگیر بر حیات و هستى حاکم است؛ هیچ نقطه و رتبه‏اى از وجود و هیچ پدیده و آفریده‏اى در جهان، از عنصر عدالت فارغ و خالى نیست. خدا همه‏ى جهان را بر عدل استوار ساخته است و قوام عالم به عدالت است.[۱۵]

۵٫ عدل و دین: دین، «گزارش مشیت تکوینى و تشریعى خدا» است،[۱۶] و از آن‏جا که تکوین ـ که تجلى اراده‏ى‏ عملى الهى است ـ عدالتْ خصال است، تشریع نیز ـ که حکایت مشیت علمى خداوندى است ـ عادلانه و عدالتْ مآل است؛ همان‏گونه که عدل، اساس و قوام تکوین است اساس و مبناى تشریع نیز مى‏باشد.[۱۷] دین به دو بخش گزاره‏ها و آموزه‏ها تقسیم مى‏شود. بخشى از دین (یعنى عقاید) عبارت است از گزاره‏هایى واقع‏نما که از حقایق و هستمندان خبر مى‏دهد؛ پس درحقیقت این بخش دین، توصیف جلوه‏هاى عدل الهى در تکوین است؛ و بخش دیگر دین نیز دعوت و دستور انسان به عدالتْ خصالى (منش و اخلاق) و عدالتْ فِعالى (کنش و احکام) است؛ از این‏رو بخش عمده‏ى دین، مشتمل بر آموزه‏هایى است که آدمى را به تحصیل عدالت در درون وجود خود (اخلاق الهى) و اجراى عدالت در برون وجود خویش (احکام اجتماعى) ترغیب مى‏کند؛ عقیده به توحید که گوهر دین است عدالت است و شرک ورزیدن ظلم بزرگى است.[۱۸]

۶٫ عدل و نبوت: پیامبران الهى، عادل‏ترین انسانها بوده‏اند، تا جایى که از «موهبت عصمت» ـ که عالى‏ترین مرتبه‏ى حقْ فهمى و حق‏باورى (عدالت علمى) و حق‏گرایى و باطل گریزى (عدالت عملى) است ـ برخوردار بودند و هرگز در قلمرو بینش، منش و کنش، از عدالت و اعتدال عدول نمى‏کردند و از موازین صدق و حق، اعراض نمى‏نمودند، انبیا از سوى خدا، همه‏ى بشریت را به عدالت فراخواندند[۱۹] و خود نیز همه‏ى عمر به عدالت‏خواهى سپرى کردند و اکثر آنان سرانجام جان برسر عدالت نهادند.

۷٫ عدل و معاد: فلسفه‏ى معاد نیز اجراى عدالت است؛ قیامت، هم صحنه‏ى تجلّى رحمتِ الهى است، هم عرصه‏ى تحقق عدالت نهایى است؛ خداوند به مقتضاى رحمت و عدالت خویش، در قیامت، پاداش عدالت‏پیشگان و نیکوکاران را خواهد داد و ستمگران و تبهکاران را کیفر خواهد کرد.[۲۰]

۸٫ عدل و بعثت: هدف بعثت انبیا و نزول وحى، استقرار عدالت در جوامع انسانى است؛ در قرآن، در سورهالحدید مى‏خوانیم: «همانا ما پیامبرانمان را با برهان و بینات فرستادیم و همراه آنان کتاب وحیانى و میزان نیز نازل کردیم تا مردم بر عدالت قیام کنند،»[۲۱]

۹٫ عدل و فَرَج: عدالت، آرمان نهایى بشر است؛ جامعه‏ى برین، جامعه‏ى عادل است[۲۲] و جامعه‏ى جهانى نیز با تحقق «فرج» (که همان برچیده شدن ستم از سراسر گیتى و فراگیر شدن عدالت است) به کمال و سعادت دست خواهد یافت و استقرار جهانشمول عدالت، فرجام محتوم جهان است؛ و اگر ظلم و جور سراسر گیتى را فراگرفته باشد و تنها یک روز از عمر جهان باقى مانده باشد، خدا آن روز را طولانى خواهد کرد تا مردى آسمانى ظهور و دنیا را سرشار از قسط و عدل کند.[۲۳]

۱۰٫ عدل و احکام دینى: عدالت در عِداد علل احکام است، منشأ و مقصد احکام الهى تحقق عدالت است[۲۴] پس قانون و حکم غیرعادلانه، دینى نیست و هرجا به هر اندازه که بى‏عدالتى باشد، به همان اندازه جامعه از دین فاصله دارد.[۲۵] و هرگاه و هرجا، عدل تحقق یابد (هرچند، نه به‏نام دین)، در حقیقت بخشى از دین تحقق یافته است، اگر در جامعه‏اى عدالتِ نسبى برقرار باشد کفر مطلق رخت برمى‏بندد و هرگاه عدالت مطلق تحقق یابد کفر نیز مطلقاً از میان برخواهد خواست،[۲۶] زیرا هدف دین عدالت است و عدل رأس ایمان و دربردارنده‏ى نیکى و نیکوکارى است.[۲۷]

۱۱٫ عدل و قانون: غایت قانون نیز تحقق عدالت است، همچنین قانون از آن جهت مطلوب و مطاع است که ضامن عدالت است؛ بنابراین عدالت، هم «منشأ قانون»، هم «معیار قانون»، هم «مقصد» آن است. پاره‏اى از متفکران عدالت را «رفتار مطابق قانون» تعریف کرده‏اند.[۲۸]

۱۲٫ عدل و حقوق: میان حقوق و عدالت نیز پیوندى وثیق برقرار است، برخوردارى از عدالت بزرگ‏ترین حق مردم است، تحقق عدالت تنها از رهگذر احقاق و استیفاى حقوق آحاد مردم صورت مى‏بندد و استیفاى حقوق نیز تنها در سایه‏ى مقررات عادلانه و در جامعه‏اى عادل میسّر است.[۲۹]

۱۳٫ عدل و امنیت: نظم و امنیت جز به عدل برقرار نمى‏شود و دولت و جامعه نیز جز به عدالت، پایدار نمى‏ماند؛[۳۰] نظم و امنیتى که حافظ عدالت نباشد «آرامش گورستانى» است، آرامش گورستانى، هم بوى مرگ مى‏دهد، هم لاجرم محشرى در پى دارد و دیر یا زود، آتش انقلاب علیه بیداد در جامعه‏ى گورستانى شعله‏ور خواهد شد. امنیت حقیقى، امنیتى است که همه‏ى اقشار را قادر به استیفاى حقوق خود سازد. امنیتى که تنها پاسدار قدرت قدرتمندان و نگاهبان سرمایه‏ى ثروت‏اندوزان است و عزت و آزادى بینوایان و ناتوانان را تهدید و تحدید مى‏کند، در حقیقت امنیت نیست.[۳۱]

۱۴٫ عدل و آزادى: ارزش‏هاى متعالىِ بسیارى مانند «دین»، «قانون»، «آزادى دیگران»، آزادى را محدود مى‏کند، عدالت نیز از جمله‏ى حدود آزادى است، کسى نمى‏تواند به نام آزادى عدالت را پایمال سازد، همچنان‏که آزادى از بزرگ‏ترین حقوق انسانها است و مقتضاى عدالت تامین حقوق آحاد مردم از جمله آزادى آنها است.[۳۲]

۱۵٫ عدل و تساوى: عدالت با «برابرى» نیز نسبتى نمایان دارد، تا جایى که برخى پنداشته‏اند عدل به معنى مطلق یکسان‏انگارى آدمیان با همدیگر است. هرچند معناى لغوى کلمه‏ى عدل در زبان عربى با برابرى و تساوى پیوند دارد[۳۳] ولى چنین تفسیرى از عدالت دقیق نیست، زیرا برابرانگارىِ متفاوتها، خود ظلم بزرگى است، البته رعایت برابرى «اقشار و افرادِ برابر»، عین عدالت است، پیوند زدن عدل با تساوى بدین معنا البته که بى‏اشکال است.

۱۶٫ عدل و جهاد: عدالت، هدف اساسى جهاد است؛ از نظر اسلام، جهاد براى برانداختن ظلم، و دخالت‏هاى بشردوستانه براى دفاع از حقوق مظلومان تکلیف مؤمنان است.[۳۴]

۱۷٫ عدل و اخلاق: کهن‏ترین نظریه در فلسفه‏ى اخلاق، بر فضیلت انگارى اعتدال در خصایل استوار است و هدف اخلاق را تحصیل عدالت نفسانى مى‏داند.[۳۵]

۱۸٫ عدل و صلح: پیوند میان صلح و عدل نیز ناگسستنى است، همواره ظلم منشأ جنگ و موجب به مخاطره افتادن صلح است، صلحِ پایدار و فراگیر جز بر مبناى عدالت، ممکن نیست. از همین روى قرآن تصریح و تاکید مى‏کند که صلح و سازش میان متخاصمان براساس عدل و قسط باید صورت بندد.[۳۶]

۱۹٫ عدل و سعادت: جز به تحقق عدالت انفسى (باطنى / شخصیتى) در آحاد انسانى، و نیز التزام به عدالت آفاقى (اجتماعى / سیاسى) هرگز سعادت فرد و جامعه دست یافتنى نیست. داد و دادگرى، نشانه‏ى مدنیت است و دادورزى زمینه‏ساز ظهور و شکوفایى تمدن‏ها است، جور و جفا نشانه‏ى توحّش است و موجب زوال و شکست تمدنها،[۳۷]

۲۰٫ عدل و عقل: رابطه‏ى عدالت و خردورزى، آشکارتر از آن است که نیازمند تبیین باشد، تشخیص حُسن عدل و مصادیق آن و حکم به لزوم عدل، همه به عقل میسر شده است، از این رو در اسلام، دو مذهب معتزله و شیعه تواماً، عقلیه هم عدلیه نامیده مى‏شود.

  • موانع عدالت‏

در این مقاله‏ى کوتاه، به تناسب موضوع کنفرانس حاضر، به اختصار، تنها به بررسى «موانع و آفات عدالت تشریعى» مى‏پردازیم، مراد ما از موانع و آفات عدالت، آن مسائل و عواملى است که به‏نحوى از انحا، در قبال عدالت، نقش بازدارنده را ایفا مى‏کنند و عملاً موجب حرمان آحاد جامعه(ى ملى یا جهانى) از این موهبت الهى مى‏شوند. موانع و آفات عدالت تشریعى، اکثراً از فکر و فعل انسانها (شهریاران یا شهروندان)، سرچشمه مى‏گیرد. اِنَّ اللَّهَ لایَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُم یَظلِمُونَ‏[۳۸]

از جمله‏ى موانع و آفات تحقق عدالت، موارد زیر مى‏باشد:

۱٫ جهل فرمانروایان یا فرمانگزاران درباره‏ى مفهوم عدل یا ظلم؛ جهل به ماهیت عدل همواره موجب خلط مصادیق ظلم و عدل با همدیگر مى‏شود آن‏چنان‏که گاه ظلم بر کرسى عدل مى‏نشیند و داد بر مسند ستم تکیه مى‏زند، دادگر، ستم‏گر جلوه مى‏کند و بالعکس! شاید به همین نکته اشاره دارد امام هفتم شیعه حضرت کاظم(ع) که فرموده است: لا یَعْدِلُ اِلاَمَنْ یُحسِنُ العَدْلَ[۳۹] همچنین بیان حضرت امام على(ع) که: رُبَّ عادِلٍ جائر (اى بسا دادگر که حقیقتاً ستم‏گر است!)[۴۰]

خاطر بشریت هنوز از خاطره‏ى تلخِ تفسیرِ غلطِ عدالت از سوى کارل ماکس و پیروان او آزرده است. در مارکسیسم دو خطاى حقیقت سوز درباره‏ى عدالت روى داد: اول این که شأن عدالت تا حد تأمین شکم و شهوت انسان فروکاسته شد! یعنى تصور شد که عدالت منحصر است در عدالت اقتصادى. دومین خطا این که عدالت به معنى «برابرى آحاد انسانى» انگاشته شد!

خطاى نخست، منزلت و فضیلت ذاتى و خدادادى آدمى را انکار کرد و انسان را تا حد حیوان تنزل داد؛ خطاى دوم، فضایل و فعلیت‏هاى اکتسابى و خود ساخته‏ى آحاد انسانى را مخدوش کرد؛ افراد بشر داراى استعدادهاى متفاوتند، نادیده گرفتن تفاوتها و تواناییها عین استثمار و بدترین ستم در شأن و حق بشریت است؛ عامل اصلى شکست مارکسیسم نیز همین خطاها بود؛ هیچ جریان و ماجرایى در تاریخ بشر به اندازه‏ى مارکسیسم دامن عدالت را نیالود و به نام عدالت، سرمایه‏هاى انسانى و فرهنگى را نفرسود.[۴۱]

امروز نیز کسانى چون جان راولز (۲۰۰۲ John Rawls – 1921 م) که عدالت را مبتنى بر قرارداد مى‏انگارند[۴۲] دچار خطاى فاحشى شده‏اند، زیرا این به معنى حل تعارض ذاتى لیبرالیسم با عدالت از رهگذر تصرف در یک جانب تعارض یعنى مبنا و معناى عدالت است، این یعنى تحریف عدالت به نفع لیبرالیسم نه حل تعارض میان آنها! باید از چنین کسانى پرسید: اگر وجاهت عدالت به قرارداد و توافق است، پس اعتبار قرارداد، ناشى از چیست؟ آیا اعتبار قرارداد نیز بر قرارداد استوار است؟ یا وجاهت قرارداد مبناى دیگرى مانند «لزوم وفاى به عهد» یا «عادلانه بودن ترجیح رأى و رضاى اکثریت» دارد؟ و همچنین حجیت و اعتبار این دو مبنا از کجا سرچشمه مى‏گیرد؟ آیا از قرارداد؟! به‏نظر ما اصل لزوم وفاى به‏عهد یا عادلانه بودن تقدم نظر اکثریت بر اقلیت، نمى‏تواند بر قرارداد مبتنى باشد، بلکه اعتبار و لزوم این دو مبنا مبتنى بر اصول اخلاقى و انسان‏شناسى خاصى است.

اصولاً به بهانه‏ى قرارداد و رجحان رأى اکثریت، آرمانهاى برین و بلند را با آراى پست و پلشت یکسان انگاشتن، رفتارهاى راقى و اعمال دون را همسان پنداشتن، و هرچه، حتا قبیح‏ترین و وقیح‏ترین فکرها و فعل‏ها را، تنها به‏دلیل توافق اکثریت برسر آنها، بر کرسى ترجیح نشاندن (و طبق نظریه‏ى قراردادگرایى، عادلانه دانستن) بزرگترین ستم در شأن حقیقت و بدترین ظلم در حق عدالت است.

اگر عدالت، نسبى و اعتبارى باشد و عدالت و اصل رجحان نظر اکثریت، هیچ مبنا و معناى ثابت و نفس‏الامرى‏اى نداشته باشد، یک فعل، گاه عدل قلمداد شده، و وقت دیگر همان فعل، ظلم تلقى خواهد شد، در این صورت نظریه‏ى ابتناى عدالت بر قرارداد، خودشکن خواهد بود، در نتیجه روشن نیست چرا باید این نظریه را صحیح و صائب دانسته بر نظریه‏هاى رقیب آن، ترجیح دهیم! اصولاً یکى از علل عدم التزام به اصول عدالت و اخلاق و افزایش آمار جرائم در روزگار ما عدم اعتقاد به پشتوانه‏ى الهى این اصول و عدم عقیده به نفس‏الامرى و حقیقى بودن آنها است.

۲٫ توجیه رفتارهاى ظالمانه با بهانه‏هاى واهى، آفت دیگرى است که عدالت، همواره قربانى آن شده است! مثلاً به بهانه‏ى این که «هدف، وسیله را توجیه مى‏کند» چه ستم‏ها که بر انسانها نرفته است؟ یا به بهانه‏ى مصلحت و محافظه‏کارى، چه حق‏ها که پایمال نگشته است؟!

۳٫ دشوارى اجراى عدالت براى فرمانروایان و تحمل تحقق آن از سوى فرمان برداران، مانع دیگر عدالت است، التزام به لوازم اجراى عدالت بر فرمانروایان بسیار دشوار و تحمل آن بر فرمانبران ـ آن‏گاه‏که به‏ طور مستقیم به‏ نفع آنان نباشد ـ بسى دشوارتر است، امّا در منظر امام على(ع): «عدل، بسیار گشاده و گسترده است و هر آن‏کس‏که عدل بر او سخت باشد، جور بر او بسى سخت‏تر است.»[۴۳]

۴٫ آفت دیگر عدالت، جداانگارى آن از دیگر ارزش‏هاى متعالى است، چنان‏که درصدر مقاله معروض افتاد، عدالت با مقولات و ارزش‏هاى بسیارى پیوند خورده است، از این رو شأن شایسته‏ى آن در شبکه‏ى ارزشهاى متعالى همواره باید ملحوظ باشد، تا به‏نام عدالت، ارزشهاى دیگر قربانى نشوند و به بهانه‏ى التزام به دیگر ارزش‏ها، عدالت پایمال نگردد.

همچنین عدالت حقیقتى منشورواره و چندبعدى است، پاى فشردن بر یک بعد عدالت مانند بعد اقتصادى و غفلت از دیگر ابعاد آن نیز، آفت تحقق حقیقى عدالت است.

۵٫ چنان‏که آزادى برونى (اجتماعى)، حقیقتاً در گرو آزادى درونى (اخلاقى – معنوى) است،[۴۴] عدالت برونى (در حق دیگران) نیز، در گرو عدالت درونى (در خویش) است، باور نمى‏توان کرد آن‏که بر خویش ستم مى‏کند درباره‏ى غیر، عدالت بورزد، آن‏که از علائق مادى و نفسانى نرسته به کانون حیات و حریت نپیوسته، در حقیقت، اسیر خویش است و بر خود ستم مى‏کند. اصولاً هر آن‏کو منکر خداست و به معاد باور ندارد به چه ضمانتى باید به عدالت‏خواهى و عدالت‏ورزى او باور و اعتماد کرد و او نیز چرا و به چه انگیزه‏اى باید پایبند به عدالت باشد؟[۴۵]

۶٫ مانع و آفت دیگر عدالت‏ورزى، حب و بغض، و دوستى‏ها و دشمنى‏هاست، و این آفت از بزرگ‏ترین موانع تحقق عدالت است، قرآن با تأکید بسیار، از مؤمنان مى‏خواهد که حتا در حق دشمن خود ستم نکنند[۴۶] و اگر عدالت به زیان دوستان و نزدیکانشان باشد مداهنه و مجامله نورزند و از عدالت عدول ننمایند.[۴۷]

۷٫ تبعیض، آفت دیگر تحقق عدالت است؛ گفتیم: در قاموس حیات و هستى، قاعده و قانونى فراتر و فراگیرتر از عدالت وجود ندارد، استثناء کردن هر قشر و هر شخصى از شمول آن، حیات عدالت را به مخاطره مى‏افکند.[۴۸]

۸٫ ترحّم بى‏جا نیز از آفات تحقق عدالت است، عدم اجراى عدالت، به بهانه‏ى ترحم در حق تبهکارانى که جائرانه حقوق دیگران را تضییع کرده‏اند، مایه‏ى تشویق ظالم و ترویج فساد است.[۴۹]

۹٫ تهافت و تفاوت میان کلام و کردار مدعیان عدالت، اعتماد توده‏ها را نسبت به صحت ادعاها متزلزل مى‏سازد و موجب رواج نوعى نفاق اجتماعى مى‏شود، چنین مدعیانى هرگز نمى‏توانند مجرى عدالت باشند، مردم نیز ـ به‏ دلیل عدم اعتماد به آنها ـ با آنان مساعدت نمى‏ورزند و از عدالت ادعایى آنان سربرمى‏تابند. در نتیجه عدالت مجال تحقق نمى‏یابد.

۱۰٫ منشأ ارتکاب ظلم همواره نوعى ضعف و نیاز آشکار و پنهان در ستم‏کننده است. خدا ستم نمى‏کند، زیرا نیازى به ستم کردن ندارد و ساحت‏الوهى از هرگونه ضعفى منزه است؛ امّا آدمیان گاه براى دفع ضرر و خطرى که از آن هراسانند وگاه به جهت جلب منفعت و تحصیل مصلحتى که بدان محتاجند، مرتکب ظلم مى‏شوند بدین‏رو ضعف و نیاز، آفت دیگر عدالت‏ورزى است.[۵۰]

موانع و آفاتى که گذرا بدانها اشاره شد، متأسفانه امروز در حیات بشر رواج چشمگیرى یافته است، ملل اکثر کشورها، همچنین در مقیاس جهانى، همه بشریت، مبتلا به آنها است و شما که اهل فکر و فضل‏اید شواهد فراوانى در مناسبات بین‏المللى معاصر، براى هریک از این آفات سراغ دارید و نیازى به ذکر شواهد نیست؛ البته هریک از آفات، راهچاره‏هایى دارد در جاى خود بررسى شود و به نظر ما جامع مجموع راهچاره‏ها در تعالیم دینى نهفته است و در نتیجه تنها با بازگشت بشر معاصر به دستورهاى الهى، تحقق عدل میسر و موانع عدالت از پیش روى او مرتفع خواهد شد.

تهران ـ دى ماه ۱۳۸۱ خورشیدى‏

ژانویه ۲۰۰۳ میلادی

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. [خداوند] در آفرینشش (جهان) براساس قسط قیام کرد و در حکم و دستورش بر خلایق (دین) عدالت ورزید / سیدرضى، نهج‏البلاغه، خطبه‏ى ۱۸۵٫

[۲]. اشاره به این پرسش است که «زیبایى چیست، که در مصادیق بى‏شمار و متنوع خود حضور دارد، هم در «گل» جارى است، هم در «آسمان پرستاره»، هم در «خط خوش» سارى است هم در «بیان بلیغ و فصیح»؛ حقیقت زیبایى هرچه هست در همه‏ى افرادش، به‏رغم تنوع و تکثر آنها، سارى و جارى است. درخصوص حقیقت عدالت نیز پرسش مشابهى مطرح است و پاسخ‏هاى گوناگونى نیز ارائه شده است. در متن این مقاله، ذیل و ضمن عنوان «منزلت عدالت» ما تنها به اشاره‏اى به پاسخ ـ طبق راى مختار در تعریف عدالت ـ بسنده کرده‏ایم.

[۳]. ارسطو، سیاست، حمید عنایت، نیل، تهران.

[۴]. فیلسوف برجسته‏ى معاصر ایرانى علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، در اثر گرانسنگ خود، المیزان، ج ۱، ص ۳۷۱، همین تعابیر را در تعریف عدالت آورده است، بسیارى دیگر از متفکران برجسته‏ى مسلمان همین تعبیر را پسندیده‏اند، ملاى رومى در مثنوى، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۰ به بعد همین مضمون را بازگو کرده است.

[۵]. نهج‏البلاغه، حکمت ۴۳۷٫

[۶]. آسمان‏ها و زمین بر عدل استوار شده است / غوالى الّلألى، ج ۴، ص ۱۰۳٫

[۷]. عدل بنیانى است که قوام جهان بدان است / علامه‏ى مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۸۳٫

[۸]. بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷٫

[۹]. عدل ترازو و سنجه‏ى الهى که براى خلق جعل فرموده و براى اقامه‏ى حق در میان مردم منظور نموده است، مبادا با این میزان و معیار الهى مخالفت کنى و یا سلطه و سلطنت خداوندى معارضت ورزى / غررالحکم، حدیث ۳۴۶۴٫

[۱۰]. تبیین نسبت عدالت با سایر مقولات، معطوف به گوهر عدالت که در این مقاله، در ذیل عنوان «معناى عدالت» بدان اشارت شد ممکن است؛ هرچند مقولات مورد مقایسه بسیار متنوعند امّا مقوله‏ى عدالت نیز ذات‏الاضلاع است.

[۱۱]. گواهى مى‏دهد خدا که الهى جز او نیست – و همچنین فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهند – خدایى که [در تکوین و تشریع‏] قائم به قسط است، نیست خدایى جز او که غالب و حکیم است / آل عمران ۳: ۱۸٫

[۱۲]. وَ مااللّهُ یُریدُ ظُلماً لِلعالَمین / آل عمران ۱۰۸:۳٫

[۱۳]. اِنَ‏اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذرَّهٍ / النّساء ۴: ۴۰٫

ـ اِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیئاً / یونس ۱۰: ۴۴٫

[۱۴]. الیَمینُ وَالشِّمالُ مَضَلَّهٌ وَ الطّریقُ الْوُسْطى‏ هىَ الجادَّهُ/ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى ۱۶، بند ۷٫

[۱۵]. العدلُ اَساسٌ بِهِ قَوامُ العالَمِ / بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۸۳٫

ـ وَالسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ / الرّحمن ۷:۵۵

[۱۶]. عبارت فوق، تعبیرى است که بنده از دین مى‏کنم امّا با تذکر بدین نکته که طرق گزارش منحصر به نصوص مقدس نیست بلکه عقل، فطرت آدمى نیز از مجارى وصول به پاره‏اى از گزاره‏هاى اخبارى و انشایى دین به‏شمار مى‏رود.

[۱۷]. انَّ اَساسَ الدّینِ التَّوحیدُ والْعَدْلُ… / بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷/ قامَ بِالقِسْطِ فى خَلقِهِ و عَدَلَ عَلَیهِم فى‏ حُکمِهِ امام على(ع) / نهج‏البلاغه، خطبه‏ى ۱۸۵٫

[۱۸]. یا بُنىّ لا تُشْرِک بِاللَّهِ اِنَّ الشّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (لقمان خطاب به فرزندش) فرزندم به خدا شرک مورز که شرک ستم بزرگى است / لقمان ۳۱ :۱۳٫

[۱۹]. از باب نمونه به آیات زیر از قرآن کریم توجه فرمایید:

ـ یا ایُّهاالّذین آمنوا کونوُا قوّامینَ بِالقِسطِ / النساء ۴: ۱۳۵

ـ اِنَّ اللَّهَ یاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الأحسان / النحل ۱۶: ۷۶

ـ اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوا / المائده ۵: ۸

ـ اِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاس اَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ / النساء ۴: ۵۸٫

درخور ذکر است که آیه‏ى ۱۳۵ النساء با آیه‏ى ۸ سوره المائده قریب‏المضمون‏اند و از کنار هم نهادن آن‏دو این نکته به‏دست مى‏آید که قیام به قسط با قیام براى خدا یکى است.

[۲۰]. وَ نَضَعُ الْمَوازینَ بِالْقِسْطِ لِیَوْم القیمهِ / الانبیاء ۴۷:۲۱؛

ـ اِنّى لا اُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثى‏ / آل عمران ۱۹۵:۳

ـ وَ لا یَدْخُلُونَ الجَنَّه حَتّى‏ یَلجَ الجَمَلُ فى‏ سمّ الخِیاطِ و کَذلکَ نَجزى المُجْرِمینَ / الاعراف ۴۰:۷٫

[۲۱]. لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمْ الْکِتابَ وَالمیزان لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ… / الحدید: ۲۵:۵۷٫

[۲۲]. وکَذلک جَعَلْناکُمْ اُمّهً وَسَطاً… (و چنین است که خدا شما [جامعه‏ى مسلمان‏] را «امت وسط» قرار داد) / البقره ۱۴۳:۲؛ قرطبى انصارى در الجامع الاحکام القرآن، ج ۱، ص ۱۴، امت وسط را امت عدل تفسیر کرده است.

[۲۳]. روایات با این مضمون متواتر است. یعنى آن چنان پرشمار است که احتمال خطا و تبانى نمى‏رود؛ از جمله عباراتى که در منابع معتبر اسلامى آمده، این عبارت پیامبر اسلام(ص) است … لَوْ لَمْ یَبْسقَ مِنَ الدُّنیا اِلا یومٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِکَ الیَوْمَ حَتّى‏ یَخْرُجَ فَیَمْلاها عَدْلاً وَ قِسْطاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً / شیخ طوسى، من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۷، حدیث ۵۴:۲٫

[۲۴]. آیات و روایاتى که هدف بعثت انبیا را تحقق قسط و عدل مى‏داند با تمام صراحت به جایگاه عدل به‏عنوان مقصد شریعت دلالت مى‏کنند. مانند آیه‏ى ۲۵ سوره الحدید.

ـ یا اَیّها الّذینَ آمَنوُا اَستَجیبوُا لِلّهِ و لِلرَّسول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُمْ / الأنفال ۸: ۲۴؛ این آیه، مومنان را به اجابت خدا و رسول که به دستورهاى حیاتبخش فرامى‏خواند، امر مى‏کند. آیات و روایات بسیارى نیز عدل را مایه‏ى حیات احکام و احکام را مایه‏ى حیات اجتماع مى‏داند مانند اَلْعَدْل حِیاتُ الاحکام – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۳۸۶؛ وَ لَکُمْ فى‏القِصاصِ حیاتٌ یا اُولىِ الأَلبابِ لَعَلَّکمُ تَتَّقُونَ / البقره ۱۷۹:۲٫

متفکر شهید معاصر استاد مطهرى در کتاب مبانى اقتصادى اسلامى (ج ۱، حکمت، تهران، ۱۴۰۹، ص ۱۴) بحث ارزنده‏اى را در خصوص رابطه‏ى عدل و احکام آورده است، خواهندگان بدان مراجعه کنند.

[۲۵]. کادَالْفَقْرُ اَن یَکُونَ کُفْراً / فقر که از بارزترین مصادیق بى‏عدالتى است همسایه‏ى کفر است و منتهى به کفر خواهد شد.

[۲۶]. آیه‏ى ۴۵ سورهالمائده تصریح کرده است که هر آن‏که طبق حکم خدا فرمان نراند ظالم است، ظلم و کفر ملازم یکدیگرند؛ (وَ مَن لَم یَحکُمْ بِما اَنْزَلَ‏اللَّهُ فَاوُلئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ.) از همین‏روى به نظر ما جمله‏ى معروف «اَلمُلکُ یَبقى‏ مَع‏الکُفرِ و لایَبقى‏ مع‏الظّلمَ» (کشور با کفر مى‏پاید امّا با ستم، هرگز!) که به‏عنوان حدیث به رسول گرامى اسلام(ص) نسبت داده شده و فاقد سند موثق است، از لحاظ معنا مخدوش است، زیرا باتوجه ارتباط گسترده‏ى عدالت با دین ایمان و دین‏دارى، عدل نمى‏تواند با عنصر کفر همنشین گردد.

[۲۷]. العَدْلُ رَأسُ الایمانِ وَ جَمّاعُ الاِحْسانِ ـ امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۱۷۰۴٫

[۲۸]. متفکر معاصر، استاد فقید، محمدتقى جعفرى، این تعریف را بهترین تعریفات براى عدالت قلمداد کرده است / ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، ج ۳، ص ۲۵۴٫

[۲۹]. … وَ نَصَبَهُ لاِقامَهِ الحقِّ … امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۳۴۶۴٫

[۳۰]. جَعَلَ اللَّهُ سبحانَهُ الْعَدْلَ قِواماً لِلأَنام وَ تَنْزیهاً مِن المَظالِمِ وَ الاثامِ و تسنیتاً لِلْاِسلامِ / امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۷۸۹

ـ بِالعَدْلِ تَصْلَحُ الرَّعیَّهُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۲۱۵٫

ـ خَیْرُالسّیاساتِ العَدلُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۹۴۸٫

ـ مَنْ عَمِلَ بِالعدلِ حَصَّنَ اللَّهُ مُلْکَهُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۸۷۲۲٫

ـ فى‏العَدْلِ الأِقْتِداءُ بِسُنَّهِ اللَّهِ وَ ثَباتِ الدُّوَلِ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۷۸۹٫

ـ اَلْعَدْلُ نِظامُ الأِمْرَهِ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۷۷۴٫

[۳۱]. به این بیان امیر حکمت و بلاغت، امام على(ع) توجه کنید، چه دلپذیر است! الذّلیلُ عِندى عَزیزٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ القَوِىُّ عِندى‏ ضَعیفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْه – خوار شده، نزد من حقش را نستانده‏ام برتر است و قوى نیز نزدم تا حق از او نستانم خوار و ضعیف است/ نهج‏البلاغه، نامه‏ى‏۳۷٫

[۳۲]. پاره‏اى از قواعد فقهى مانند «قاعده‏ى لاضرر» ناظر به تعیین حدود آزادیها و تصرفات آدمیان است؛ نوع این قواعد عقلانى یا عقلایى‏اند؛ شرح این مدعا مجالى مناسب مى‏طلبد.

[۳۳]. ر،ک: راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القران، ماده‏ى «عدل».

[۳۴]. وَ ما لَکُم لا تُقاتِلونِ فى سبیلِ‏اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا اَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَریَهِ الظّالِمِ اَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِن لَدُنْکَ وَلیّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً / النساء ۷۵:۴٫

[۳۵]. ر، ک: مولى مهدى نراقى، جامع‏السعادات، ج ۱، ص ۹۱ و ملااحمد نراقى، معراج‏ السعاده، ص ۳۲٫

[۳۶]. فَاصلِحوُا بَیْنَهُما بِالعَدلِ وَ اَقْسِطُوا فَاِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُقْسِطینَ / الحجرات ۹:۴۹٫

[۳۷]. امام على(ع) فرموده است: ما عَمَرّتِ الْبُلْدانَ بِمِثْلِ الْعَدْلِ / غررالحکم، حدیث ۹۵۴۳٫

[۳۸]. به هیچ روى خدا بر مردم ستم نمى‏کند ولى آدمیان خود بر خویشتن ستم مى‏کنند / یونس ۴۴:۱۰٫

[۳۹]. کلینى، الکافى، ج ۱، ۲۴۲٫

[۴۰]. غررالحکم، حدیث ۵۲۷۴٫

[۴۱]. امروز لیبرالیسم با ارائه‏ى تفسیرى غلط از آزادى، خسارت جبران‏ناپذیرى به آزادى و ارزشهاى برین انسانى وارد مى‏سازد و دیرى نخواهد پایید که بشریت از این دگماتیسم کور، به خود خواهد آمد و به تصحیح سیر و مسیر خویش خواهد پرداخت، امّا مباد که این تنبه و بیدارى دیرهنگام اتفاق افتد.

[۴۲]. جان رالز، عدالت و انصاف و تصمیم‏گیرى عقلانى، ترجمه‏ى مصطفى ملکیان، مجله‏ى نقد و نظر، سال ۳، شماره ۳، بهار و تابستان ۱۳۷۶٫

[۴۳]. فَاِنَّ فى الْعَدْلِ سِعَهً وَ مَنْ ضاقَ عَلیهِ الْعَدلُ فَالْجَورُ علیِهِ اَضْیَقُ / نهج‏البلاغه، کتاب ۱۲۶٫

[۴۴]. ر،ک: على‏اکبر رشاد، دموکراسى قدسى، مقاله‏ى آزادى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.

[۴۵]. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه / الطلاق ۶۵ :۱ همچنین امام على فرموده: کَیْفَ یَعْدِلُ مَنْ یَظْلِمُ نَفْسَهُ / غررالحکم.

[۴۶]. وَ لا یَجْرِ مَنَّکُمْ شنئانُ قَومٍ اَلاّ تَعْدِلوُا اِعْدِلوُا هُوَ اَقْرب لِلتّقوى‏ / المائده ۸:۵٫

[۴۷]. وَ اِذا قُلْتُمْ فَاِعْدِلوا وَ لَوْ کانَ ذا قُربى‏ / الانعام ۱۵:۶٫

[۴۸].

[۴۹]. قرآن درباره‏ى اجراى حدود از مؤمنان مى‏خواهد مبادا رأفت و ترحم، مانع مجازات تبهکاران گردد / النور ۲:۲۴٫

[۵۰]. امام سجاد(ع) چهارمین امام شیعه، در دعایى مى‏فرماید: وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَیْسَ فى حُکْمِک ظُلْمٌ وَ لا فى‏ نِقْمَتِکَ عَجَلَهٌ، وَ اِنَّما یَعْجِلُ مَنْ یَخافُ الفَوْتَ، وَ اِنَّما یَحتاجُ اِلى‏ الظُّلمِ الضَّعیفُ وَ قَدْ تَعالَیْتَ یا اِلهى عَنْ ذلِکَ عُلُوّا کَبیراً / صحیفه‏ى سجادیه، دعاى ۴۸٫

رسالت حوزه در مواجهه با روند رو به پیش جهان


گردهمایی مدیران استان‌های قزوین، تهران و سمنان
۲۷/۱۱/۸۹
مشهد: هتل صافات
برگزارکننده: مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه استان تهران

بسم‌اللّه الّرحمن الّرحیم
الحمدللـه و الصلوه علی رسول‌الله و علی آله آل الله، و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله، الی یوم لقاء الله.

میلاد حضرت ختمی‌مرتبت(ص) و میلاد پرمیمنت حضرت صادق(ع) به محضر مبارک حضار عزیز، مسئولان حوزه‌های علمیه، میهمانان ارجمند این همایش پرفائده تبریک عرض می‌کنم. همچنین هفته وحدت را به حضور شما تبریک عرض می‌کنیم. هفته وحدت از مواریث آن رحیل رستگار است و دشمن سعی می‌کند با شکست وحدت امت رخنه در صفوف ما بکند. تلاش امام بزرگوار و تلاش و تدابیر رهبری فرهمند و فرهیخته انقلاب حفظه‌الله همواره توطئه‌ها را خنثی می‌کند، دشمنان نگرانند از قدرت یافتن تشیع، تسلط و سیطره مکتب اهل بیت. خوب می‌فهمند که در همه تاریخ شیعه هیبت و سطوتی این‌چنین نداشته است. امروز خودبه‌خود، نخبگان و اهل دانش و معرفت و بینش در جهان رو در مکتب اهل‌بیت(ع) دارند و این‌همه مرهون تلاش و تدابیر امام بزرگوار، رهبر معظم انقلاب و مراجع عظام است. این هفته را گرامی می‌داریم.
تشکر می‌کنم به عنوان خادم کوچک مجموعه حوزه علمیه امام‌رضا از مدیریت مکرم حوزه، حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین جناب آقای خسروشاهی که از خلال بیاناتشان به خوبی دریافتیم که چه دردمندانه و صبورانه کار می‌کنند، بی‌‌آنکه کمترین رنجشی از مشکلاتی که با آن مواجه هستند داشته باشند. نفرمودند که در همه این مدتی که تصدی مدیریت مرکز حوزه‌های تهران را عهده‌دار بودند چه میزان از ایشان حمایت شده است. همچنین معاونین محترم و ارجمند ایشان. از ایشان و از اعضای محترم شورای حوزه‌های علمیه استان که هم‌اکنون در محضر حضرت آیت‌الله هاشمی هستیم، همانطور که اشاره فرمودند ایشان حدود نیم‌قرن است که الگوی طلبه‌های تهران هستند و خدمات بسیار باارزشی به حوزه تهران ارائه فرموده‌اند.
عزیزان دیگر، حجت‌الاسلام و المسلمین جناب آقای حبیبی که جانشین مرحوم آیت‌الله مجتهدی هستند و آن مدرسه پربرکت را اداره می‌کنند. جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای صدیقی، روحانی با فضیلت و متخلق و پرمعنویت که مدرسه موفقی دارند و خدمات خوبی ارائه فرموده‌اند.
حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین جناب آقای خاموشی که هم یک سازمان و تشکیلات عریض و عظیم فرهنگی و تبلیغی دینی را اداره می‌کنند و هم دو مدرسه علمی تحت اشراف ایشان اداره می‌شود، خدمات فرهنگی ارزشمندی را در کشور ارائه می‌فرمایند.
جناب آیت‌الله حمیدی که از فیض ایشان بی‌بهره هستیم، ایشان زحماتی کشیدند و حدود یک سال به عنوان نمایندگی مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه کشور در تهران متحمل شدند و درحقیقت ایشان مؤسس مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه تهران هستند و برای همیشه این خدمت ارجمند ایشان از نظرها دور نخواهد ماند و از خاطره‌ها پاک نخواهد شد و همچنان حاجتمند مراوده با این بزرگوار هستیم و مشتاقیم که در جمع گرم شورای حوزه‌های علمیه استان حضور داشته باشند.
از معاونین محترم مرکز مدیریت که یکان‌یکان آنها خدوم و مخلص هستند و در این بین که بانی این جلسه جناب آقای کبیریان هستند، درخشش ویژه‌ای دارند. خدمات ارزشمندی در حوزه آموزش حوزه‌های علمیه استان تهران برعهده دارند و این قبیل جلسات را در تهران برگزار می‌کنند. امروز هم علاوه بر استان تهران، استان‌های مجاور را هم دعوت کرده‌اند و میزبانی می‌کنند.
از همه همکارانی که این جلسه را تدارک دیده‌اند تشکر می‌کنم. از محضر شریف یکان‌یکان شما سروران عزیز و مدیران مکرم مدارس حوزه علمیه استان تهران، استان قزوین، البرز و سمنان که در محضر حضور دارید سپاسگزارم. من به عنوان یک طلبه خود را موظف می‌دانم به قدرشناسی و وظیفه‌گذاری و هم به عنوان خادم کوچک جمع دوستانمان در حوزه تهران، سپاسگزارم که دعوت را اجابت فرموده‌اید و در این مجمع ارجمند حضور یافته‌‌اید. از دوستان عزیزمان در شوراهای عالی حوزه‌های علمیه کشور و مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه کشور، حضرت آیت‌الله مقتدایی، حضرت آیت‌الله یزدی و معاونین محترم مرکز هم که به ما کمک می‌کنند تشکر می‌کنیم.
جناب آقای خسروشاهی نکات ارزشمندی را مطرح فرمودند و روی همان نکته‌ای دست گذاشتند که بنده هم قصد داشتم در بخشی از عرایضم مطرح کنم.
امروز بنده می‌خواهم به یکی از رسالت‌های روز حوزه اشاره کنم. می‌دانیم که در کشور ما و در جهان و جهان اسلام، امروزه در قلمرو فکر، معرفت، تربیت و حتی در قلمرو اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی سه جریان حضور دارد، جریانی که حیات و هویت خود را ذیل تفکر غربی تعریف می‌کند و دامنه غرب است، سپاه و پیاده‌نظام کفر در میان دیگر ملل و از جمله ملل مسلمان و ایران قلمداد می‌شود.
جریان دیگری که بر آنچه یافته‌ایم چونان عناصری مقدس و تغییرناپذیر اصرار می‌ورزد. جرات این‌که پا پیش فرا نهد و یافته و داده نویی داشته باشد و اقدام تازه‌ای بکند ندارد. جریانی که علی‌الاطلاق سنتی می‌اندیشد و تصورش این است که آنچه اتفاق افتاده آخر جهان است. مثل هزاره‌گراها که توهمشان این است که ما به آخر خط رسیده‌ایم و دموکراسی نهایت کمال بشیریت است. این جریان علاقمند نیست که کمترین تحولی در کشورهای اسلامی و در جهان و احیاناً در ایران پدید بیاید.
جریان سومی که می‌گوید ما باید چشم بازی به جهان داشته باشیم، ما جزئی از جهان هستیم و قافله بشری کاروانی است که به سمت و سویی حرکت می‌کند، خواه‌ناخواه ما در این کاروان جایگاهی داریم. اگر تحرکی کنیم و همت بورزیم می‌شویم قافله‌سالار، و اگر چنین نکنیم لابد پیرو و دنباله‌رو این قافله جهانی خواهیم بود.
این‌که جهانی‌شدن یا جهانی‌سازی کدام درست است، بحث‌هایی است که حدود دوازده سال در جهان مطرح شده و در سال‌های اخیر در ایران هم مطرح است، این‌که آیا جهانی‌شدن فرایند است، یا ترفند، پروسه است یا پروژه؟ آیا از جایی مدیریت می‌شود، یا سرنوشت دنیا همین است که واقع می‌شود؟ این بحث‌ها به جای خود اما آنچه مسلم است این است که حتی اگر فرایند جهانی‌شدن پروسه هم باشد که خودبه‌خود واقع می‌شود ما می‌بایست به عنوان مسلمان و شیعه نقش فعال داشته باشیم. و اگر پروژه هم هست که به طریق اولی ما باید نقش مستقلی ایفا کنیم و در مقابل این پروژه بایستیم. اگر این پروژه تهدید است به فرصت تبدیل کنیم که البته نظر من این است که پروژه است. من معتقدم که موضوع جهانی‌سازی یک مدیریت جهانی است که از ناحیه غرب و خصوصاً امریکا اعمال می‌شود و باطن قضیه جهانی‌سازی نیست بلکه غربی‌سازی و در غربی‌سازی هم بین غربی‌ها و امریکا نزاع است و امریکایی کردن جهان حاق مسئله است.
به هر حال جهان به پیش می‌رود، نمی‌توانیم به تعبیر قدیمی آن سر زیر برف ببریم که ما جهان را نمی‌بینیم. با ندیدن و نادیده انگاشتن ما، واقعیت‌ها منتفی نخواهد شد و جهان از حرکت باز نخواهد ایستاد. ما اگر نقش ایفا نکنیم، نقش‌مان نقش بر آب است و هیچ‌چیزی به شمار نخواهیم و در ذیل تعریف خواهیم شد.
آن جریان اولی که عرض کردم درحقیقت این واقعیت را به صورت سلبی و انفعالی پذیرفته است. می‌گوید آنچه دستاورد و کمال بشر است همین دموکراسی، جامعه مدنی و همین علوم انسانی موجود است. از ما کاری برنمی‌آید. دلباخته و سرسپرده تفکر غربی هستند.
جریان سوم می‌گوید که ما جهان را ببینیم، خود را ببینیم و آینده را نیز ببینیم، یعنی از آنچه از دستاورد معرفتی و صنعتی بشر می‌تواند با معرفت و معیشت ما سازگار باشد، اخذ و گزینش کنیم و بهره بگیریم. تجربه‌ای که در همه تاریخ داشته‌ایم. به هر حال ما روزگاری حکمت را از یونانیان از اسکندرانیان و از ایرانیان اخذ کردیم، اما حکمت را کردیم فلسفه اسلامی و کردیم پشتوانه معرفت دینی خودمان. اما آنچه در آن تحول پدید آوردیم که عملاً به نظر ما یک تحول ماهوی شد. مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمودند مسائلی که از یونان ترجمه شد دویست مسئله بود، اکنون افزون بر هفتصد مسئله است.
زمانی در دانشکده فلسفه دانشگاه یونان بنده دعوت بودم، سال پیش از آن مرحوم علامه جعفری(ره) آنجا رفته بودند، ایشان گفتند من در آنجا گفتم چرا هیچ خیابانی در اینجا به اسم ارسطو و یا افلاطون نیست. در همه شهر یونان یک مجسمه از افلاطون و ارسطو ندیدم، در دانشکده فلسفه دانشگاه یونان انتقاد کردم و گفتم ما وام‌دار شما هستیم و فلسفه را از شما اخذ کردیم. دیدم ایشان در وام‌داری ما از یونان مبالغه فرموده‌اند. من سال بعد عکس آن را صحبت کردم که بعدها هم تحت عنوان «گفتمان فلسفی نوصدرایی» چاپ شد (قبسات: سال سوم و چهارم، ش ۱۱ و ۱۰، زمستان ۷۷ و بهار ۷۸)، گزارشی دادم از فلسفه پس از سال بیست در ایران و درواقع مکتب قم، مکتب مرحوم آیت‌الله طباطبایی و شاگردان ایشان که من از آن به فلسفه نوصدرایی تعبیر می‌کنم که درحقیقت بازسازی فلسفه مرحوم آخوند قلمداد می‌شود. آنجا عرض کردم که گرچه ما روزی فلسفه را از شما اخذ کردیم اما آن مایه در این فلسفه تغییر و تحول و تعمیم پدید آورده‌ایم که اینک اگر ارسطو سر از خاک بردارد باید زانو بزند و فلسفه فعلی ایران را بیاموزد. توان فکری ما مسلمانان و شیعیان و ایرانیان بسیار قدرتمند است، ما نباید ذیل تفکر غربی تعریف شویم. ما ثروت و سرمایه ثمین و ارزشمندی از سلف به ارث برده‌ایم، ما وارثان شیخ طوسی هستیم، ما وارثان شیخ مفید و سید مرتضی هستیم، ما وارثان علامه حلی هستیم ما وارثان محقق حلی هستیم، پیش از آن ما وارثان صاحب سرائر هستیم که شهامت داشت بعد از یک قرن و نیم قامت برافرازد، یک فقیه جوان در برابر یک فقیه بزرگ، فقهی که تاریخ نظیر او را تا به حال ندیده است و معلوم نیست که پس از آن وجود شیخ طوسی تکرار شود، یکباره تفقه و اجتهاد و فهم دین و معرفت دینی و فقه را دیگر کند. شما تهذیب محروم شیخ را جلوی خود بگذارید، نهایه و مبسوط را هم جلوی خود بگذارید، مبسوط عالم دیگری است، فقه دیگری است و روش دیگری بر آن حاکم است. یک نفر عزم کند، به رغم فقیهن قدیمین که سعی کردند عقل را وارد تفقه بکنند و موفق نبودند، به رغم وجود مثل شیخ مفید، آن متکلم، فقیه بزرگ و بی‌نظیر و بی‌بدیل تاریخ اسلام، به رغم ظهور مثل سید که می‌گوید من در شگفتم که چگونه ما همواره چند فاز تا تاریخ خود را متأخر اعلام می‌کنیم، می‌گوییم فقه ما را محقق در قرن هفتم از اهل تسنن مستقل کرد، چه کسی این را گفته است؟ ما مؤسس اصول هستیم، اصول ارث صادقین(ع) است، اصحاب ائمه علیهم‌السلام کتاب‌های اصولی داشته‌اند. فقه ما به مثابه دانش متأخر است و از عهده غیبت آغاز شده، چون ما با حضور معصومین نیاز به تفقه نداشتیم، ما به وی دسترسی داشتیم، ما مستقیم احکام حقیقی و واقعی را دریافت می‌کردیم و لازم نبود به احکام ظاهری دست پیدا کنیم، اما سید آمد تأسیس اساس کرد، الذریعه را نوشت و در اختیار مسلمانان و شیعیان قرار داد و نشان داد یک نفر چقدر می‌تواند در علم چرخش ایجاد کند. ما اصول جامعه نداشتیم، التذکره باصول الفقه مرحوم شیخ مفید در اختیار ما نیست و خلاصه آن به ما رسیده است، دیگر اصول فقه جامعی در اختیار ما نیست تا مرحوم سید، شاگرد شیخ، الذریعه را می‌نویسد، شاگرد شیخ طوسی العده را می‌نویسد و ملاحظه می‌فرمایید که روند از همین‌جا مستقل می‌شود و شیخ هم فقه سنی را تدریس می‌کند و هم فقه شیعه را تدریس می‌کند. از بغداد با آن ستم‌هایی که بر او روا داشته می‌شود، حکام متعصب سنی او را تحت فشار قرار می‌دهند، به بیت او تعرض می‌کنند، کتابخانه او را آتش می‌زنند، سال ۴۴۸ به نجف هجرت می‌کنند، نجف یک قصبه کوچک است، حوزه نجف را تأسیس می‌کند، هزار سال است این نهال به درختی تناور و سایه‌گستر و پرمیوه و پربرکت تبدیل شده، هزار سال است، میلیون‌ها نخبه و نابغه ریزه‌خوار سفره شیخ بوده‌اند. مردی اینچنین عقل را وارد عرصه فهم فقهی می‌کند. برای اجماع مبنا می‌سازد، قاعده لطف را به مثابه مبنای اجماع طراحی می‌کند. به تعبیر مرحوم سید اجماع سنی‌تبار است، از اهل سنت اخذ شده اما مبنای کلامی شیعی، دلیل دیگری است و اجماعی که ما می‌گوییم با اجماع سنت دو دلیل است. ما یک تبار و ریشه‌ تاریخی داریم که نباید فراموش شود. این ریشه تاریخی مایه فخر ماست. القاء گسست یک دسیسه است. گاهی می‌گویند نسل سوم انقلاب با نسل پیشین دچار گسست شده است. این یک دسیسه صهیونیستی است. ما در شورای انقلاب فرهنگی تحقیقی را به جهاد دانشگاهی سپردیم و حاصل آن درست همین بود.
زمانی حدود پانصد نفر از اساتید دانشگاهی را جمع کرده بودیم و برای اینها برنامه داشتیم. من همان موقع به محضر مقام معظم رهبری عرض کردم که چنین کاری را ما آغاز کردیم و می‌خواهیم بحثی را مطرح کنیم. ذهنیت من تا آن لحظه این بود که مبتلا به گسست شده‌ایم. عرض کردم یکی از بحث‌هایی که ما فکر می‌کنیم باید مطرح شود گسست نسل سوم است. فرمودند گسست نسل سوم یک توطئه است، ایشان کدهایی دادند که چگونه این یک توطئه صهیونیستی که القاء می‌شود.
می‌گویند بشر مدرن، بشر سنتی، جوهر، گوهر و ذات بشر فطرت است. بشر مدرن و غیرمدرن نداریم. همین بشر مدرن امروز رو به معنویت و دین آورده است. همین بشر مدرن است که در کتابفروشی‌های امریکا بیشترین تقاضا را برای خرید قرآن دارد. این را به ما القاء می‌کنند، ولی آنها هنوز ارسطوپرست هستند و دچار گسست نشده‌‌اند و پیشینه خود را حفظ کرده‌اند. هرچه می‌گویید می‌گویند ریشه در کلمات ارسطو، افلاطون و سقراط دارد.
ما یک پیشینه عظیمی در حکمت داریم، در فقه داریم، در اصول که روش‌شناسی فهم دین است داریم، تهمت‌هایی که به ما می‌زنند باید عملاً پاسخ بدهیم. می‌گویند طلبه‌ها روش بلد نیستند، دانشگاهی‌ها روش علمی بلد هستند، طلبه‌ها بلد نیستند.
ذکر خیری کنیم از حضرت آیت‌الله استادی که از مفاخر حوزه و بسیار روشنفکر هستند. وقتی دانشنامه امام علی(ع) تمام شد در جلسه رونمایی دانشنامه ایشان یک نکته‌ای را فرمودند که می‌گویند طلبه‌ها و حوزوی‌ها بلد نیستند کار جدید کنند، بلد نیستند دانشنامه بنویسند، این دانشنامه.
می‌گویند در حوزه روش‌شناسی محل اعتنا نیست. من بی‌اطلاع نیستم، کشورهای اروپایی را دیده‌ام و همه دانشگاه‌های بزرگ جهان را دیده‌ام، سیستم‌های کاتولیک و پروتستان را دیده‌ام، مراکز علمیه روسیه را دیده‌ام. واتیکان که یک فرقه از فرق مسیحیت است که مسیحیت یکی از ادیان جهان است، هزارودویست دانشگاه در جهان دارد، حدود پنجاه‌میلیون دانشجو زیر پوشش دانشگاه‌های کاتولیک در دنیا درس می‌خوانند، عرض می‌کنم اتفاقاً در همه نظام‌های آموزشی جهان هیچ نظام آموزشی همانند نظام آموزشی حوزه نیست.
عرض من این است که ما باید به پیشینه خود باید متکی باشیم، سنت‌های اصلی که در آموزش و پرورش و معیشت داریم در مدیریت داریم، در اقتصاد و زندگی داریم و در حوزه معرفت داریم، یک پیشینه هزارساله است که در عالم نظیر ندارد. هیچ نظام آموزشی در عالم وجود ندارد که هزار سال سابقه داشته باشد. از این طرف وضع فعلی جهان را داریم و در این میان باید پا پیش بگذاریم و به جلو برویم و متوقف نشویم.
همه ما مرید مرحوم آقای مطهری بوده و هستیم و وامدار ایشان هستیم، من بین اساتیدی که خدمتشان رسیدم خدا گواه است لذتی که از مباحث آقای مطهری بردم سابقه نداشت. من از ارادت خود به محضر ایشان قصه‌ها دارم و هنوز هم گاهی حس می‌کنم به نحوی ارتباطی دارم و سعی می‌کنم از ایشان در مقام علم و کار فکری و معرفتی تقلید کنم. با همه عظمتی که ایشان دارند، من سه بار از زبان مقام معظم رهبری شنیدم که فرمودند از آقای مطهری باید عبور کنیم، آقای مطهری متعلق به زمان خودشان بودند. و ما همه می‌دانیم که آقا گوهرشناس است و می‌دانند که آقای مطهری چه گوهری است.
به هر حال ما باید در این میان بین آن جریان غرب‌زده متجدد و جریانی که به شدت نگران هر نوع تحول است یک راه سومی باز کنیم. به شدت باید متکی بر ثروت ثمین و میراث عظیمی که از سلف صالح بازمانده باید باشیم و از جهان مطلع باشیم و راهی پیش پا بگشاییم هم‌افق با جهان ولی آن راه نباید به باختن هویت منتهی شود. الان بزرگ‌ترین تهدیدی که حوزه‌ ما را تهدید می‌کند دانشگاه‌شدگی و دانشگاهی‌شدن حوزه است. بنده نگرانم همان بلایی که سر الازهر آمد سر حوزه هم بیاید. ما نباید از دانشگاه تقلید کنیم، دانشگاه به جای خود، برای کشور ما مدیر و کارشناس تربیت می‌‌کند، بچه‌های ما در دانشگاه درس می‌خوانند، دانشگاهیان متدین فراوان هستند، هیچگاه در تاریخ جهان به اندازه امروز ایران دانشگاهی متدین نداشته‌ایم. اما دانشگاهی ما متدین است نه این‌که دانشگاه ما اسلامی است، دانشگاه ما اسلامی نیست، و با این شرایط ما طلبه‌ها و حوزویان نباید از دانشگاه تقلید کنیم. من به شدت نگران هستم و در همه نقاط و حتی در قم هم این مشکل احساس می‌شود. والسلام.

زن در گفتمان متجدد، متجمد و مجدد


هم‌اندیشی زن و خانواده، دستاوردها، همایش‌ها و اقدامات آینده
تاریخ: ۹/۳/۱۳۹۰، ساعت ۹ صبح
مکان: تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
برگزارکنندگان: شورای فرهنگی، اجتماعی شورای عالی انقلاب فرهنگی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

آفرین می‌گویم به این اقدام تحسین‌برانگیز و ارزشمند که در اجابت به یک اشارت مقام ولایت، به همت شورای فرهنگی، اجتماعی شورای عالی انقلاب فرهنگی و یاری دیگر دستگاه‌ها و مصادر امور، انجام شده و به شکل این نشست ارزشمند جلوه یافته است و امیدوارم چنین نشست‌هایی منشأ خیرات و برکات ماندگار باشد.
من با یک مقدمه قصد دارم درباره یک دغدغه نکاتی را عرض کنم. در کشور ما اکنون سه گفتمان و سه جریان در عرصه‌های گوناگون حضور و تلاش مؤثر دارند. در اینجا از این سه گفتمان، که به موازات هم در عرصه دین‌پژوهی، مباحث فکری، حتی در صحنه رفتارهای سیاسی، در حال فعالیت‌اند، با عنوان متجدد، متجمد و مجدِد یاد می‌شود.
گفتمان متجدد خود را ذیل تفکر غربی و به مثابه دامنه حیات و هویت غربی تعریف می‌کند و همه مبانی و بناهای معرفتی و الگوهای رفتاری خویش را از فکر و فرهنگ غربی اخذ می‌کند. این گفتمان، غرب را پایان کمال و جمال تاریخ می‌پندارد، چشم‌بسته آنچه‌ را از آن سوی مرزها و از فرنگ آمده است حق و صدق می‌انگارد و همه همّ و غمّ خویش را صرف فهم بومی و حتی اجرای بومی آن می‌‌کند. پیروان گفتمان متجدد با این تصور که همه عالم غرب است و حقیقت نیز در چنگ فرنگیان قرار دارد، معتقدند راه نجات جز از آن بادی نمی‌گذرد؛ بنابراین در همه چیز از جمله فلسفه، علوم انسانی، علوم اجتماعی، الگوهای رفتاری، عادات و رسوم از غرب تبعیت می‌کنند و حتی می‌کوشند عرف غربی بسازند؛ عرفی که چندان تحت تأثیر اراده اشخاص نیست و تقریباً به صورت غیرارادی در جوامع شکل می‌گیرد و تکون می‌یابد. متجددان سبک زندگی را از غرب اخذ می‌کنند، از گذشته تاریخی خویش می‌گذرند و به هستی تاریخی خویش پشت پا می‌زنند. به سخن د یگر این عده به سرمایه‌های خویش و میراث معرفتی بازمانده از سلف و در کل هویت تاریخی خویش توجهی نمی‌کنند.
در برابر این جریان، جریان دیگری است که از آن با عنوان گفتمان متجمد و متحجر یاد می‌کنیم. این جریان آنچه را هست، هرچه که باشد، مقدس می‌داند. متجمدان نیز چشم فروبسته‌اند و به اطراف خود نگاهی نمی‌کنند تا بدانند در پیرامونشان چه می‌گذرد، عالم به چه سمت و سویی می‌رود، جامعه خودشان در چه حال و هوایی است و به چه دیگرگونی‌هایی به ناگزیر تن می‌دهد.
هر دو جریان، متجدد و متجمد در یک ویژگی با هم مشترک هستند و آن این است ‌که هر دو مقلِد‌اند. البته گروه مرجع این دو جریان با هم تفاوت دارند؛ زیرا جریان متجدد، مقلِد بیرون مرزهاست، اما جریان متجمد مقلِد نسل‌های پیشین، با این حال هر دو از اجتهاد و استقلال رأی، تحول در تولید معرفت و شجاعت علمی تهی هستند.
در کنار دو جریان یادشده جریان دیگری هم در زیر پوسته جوامع علمی و حوزه‌های معرفتی ما، از حوزه‌ علمیه تا دانشگاه، و در میان طبقات نخبه کشور در حال رویش و بالش است که ضمن توجه به میراث معرفتی گذشته و سرمایه بازمانده از نسل‌های پیش و نیز اطلاع از یافته‌های بشر و دستاوردهای معرفتی و معیشتی جهانی، می‌خواهد خود باشد؛ هم خودِ اسلامی و هم خودِ بومی و خودِ عصری. پیروان این جریان نمی‌خواهند از نظر جغرافیایی در فضا، فرهنگ و عالم دیگری که به آنها تعلق ندارد نفس بکشند، همچنین نمی‌خواهند در عالم دیگری که تاریخ مصرفش به سر آمده است و به گذشته تعلق دارد زندگی کنند، آنها می‌خواهند در جغرافیای فرهنگی و روزگار و عهد تاریخی خویش به سر برند. چنین نخبگانی در عین توجه به معارف بشری، میراث معرفتی بازمانده از سلف را چونان سرمایه‌ای ثمین و سزوار می‌دانند، از اجتهاد غافل نیستند و می‌خواهند هم در برابر تاریخ و هم در برابر فرهنگ‌های دیگر استقلال داشته باشند و به دین خویش و منابع اصیل دینی بازگردند.
از این جریان با عنوان گفتمان مجدِد یاد می‌شود؛ زیرا نوآور است، اما نوگرا نیست؛ یعنی نوبودگی برای پیروان آن قداست ندارد و نو بودن و نویی، متعلَق گرایش آنها نیست، بلکه خود نو می‌اندیشند و خود معرفت نو تولید می‌کنند. به سخن دیگر مجددان قصد دارند سبک زندگی نویی را براساس مبانی و منطقِ معتبرِ موجه خودی، بنا گذارند.
امروز همه مباحث و مسائل در کشور ما در چهارچوب یکی از این سه گفتمان تحلیل، تفسیر و احیاناً تدبیر می‌شود. مسئله زنان، که از چالش‌های عظیم چهار سده اخیر زندگی بشر است ــ هرچند دنیای شرق و جهان اسلام در ادراک این چالش و رویارویی با آن متأخرتر است ــ مسئله‌ای است که در چهارچوب یکی از این سه گفتمان مد نظر قرار می‌گیرد، اما راه حل این مسئله کدام است؟
گفتمان متجدد از آنجا که بیگانه است، بومی و به طریق اولی دینی نیست. التزام، دل‌بستگی و دلدادگی به این گفتمان خودفراموشی، خودانکاری، خویش بیگانه‌انگاری، انقطاع از تاریخ و بریدن از هویت و هستی حقیقی خویش است. در این نگرش ایران و جهان اسلام نیز غرب به شمار می‌آید و به اعتقاد پیروان آن همه جهان سرنوشت محتوم و واحدی دارد؛ درواقع در دیدگاه آنها تاریخ کور و یکدست تلقی می‌شود. هرچند چنین تصوری امروز در فضای لیبرال‌دموکراسی مطرح می‌شود، مبنای مارکسیستی و سوسیالیستی دارد؛ یعنی از تحلیل مارکسیستی تاریخ ناشی شده است. در دیدگاه مارکسیستی، تاریخ، الگوی جبریِِ واحدِ تصرف‌ناپذیرِ دور از اراده بشری دارد که بر همه کره خاکی حاکم است و در میان همه جوامع و اقوام و اقالیم به طور یکسان و دور از اراده آنها جریان می‌یابد. بر اساس این دیدگاه دوره مدرنیته تاریخ بشر به سر آمده و بشر وارد دوره فرامدرن شده است. ما از این تصور باطل با عنوان سیطره مجاز یاد می‌کنیم.
فمینیسم نوعی تسلیم شدن در برابر این سیطره‌ مجاز است. در این نگرش زن خویش را مرد می‌انگارد؛ یعنی خویش را خویش نمی‌داند. خویش‌مردانگاری معنای دقیق فمینیسم یا حاصل نهایی آن است. سیطره مجاز از پیامدهای دلبستگی و دلداگی به گفتمان متجدد است و سرانجام نتیجه‌ای جز بحران هویت ملی و دینی نخواهد داشت. از سوی دیگر از کار فروبسته زن و خانواده گرهی نخواهد گشود؛ زیرا از تصوری نادرست و نگاهی ناواقع‌بینانه ناشی می‌شود. به سخن دیگر در این نگرش واقعیت دیده نمی‌شود؛ زیرا جامعه ما بیمار نیست یا اگر هم بیمار باشد، برای درمان آن به همان دارویی نیاز نداریم که جهان غرب برای درمان بیماری دیگری که مبتلا به آن است مصرف می‌کند. فمینیسم در جامعه ما داروی اشتباهی و حتی تاریخ‌مصرف گذشته است که چه بسا مصرف آن، نتیجه عکس بدهد و حکم «الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَهٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَهُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْداً» باشد. آدمی که بصیر نیست و راه را گم کرده است هرچه پیش می‌رود به جای اینکه به مقصد نزدیک‌تر شود از آن فاصله می‌گیرد. او هر اندازه که بر سرعت و شتاب خویش بیفزاید درواقع بر فاصله خویش با مقصد افزوده است.
الگوهای غیربومی، غیردینی و سکولاری که عده‌ای پیشنهاد می‌کنند به جای آنکه داروی شفابخش باشد سمی مهلک و درواقع سرّ نابسامانی‌های عارضی در جامعه ماست. چرا آمار طلاق بالا می‌رود؟ چرا طلاق‌های رسمی و غیررسمی این‌قدر زیاد است؟ چرا بنیاد خانواده سست می‌شود؟ چرا الگوی خانواده بزرگ رو به فراموشی و فروپاشی است؟ اینها همه عوارض تن دادن هرچند نسبی به الگوهای پیشنهادی جریان متجدد در داخل کشور است که از بیرون تزریق می‌شود.
این طرز تفکر و شیوه اندیشیدن ممکن است به حاشیه‌های حوزه هم سرایت کرده و حتی به پیدایش فقه ژورنالیستی منجر گردیده باشد. فتواهای یکبار مصرف، حزبی و تحت تأثیر خوش‌آیندها و بدآیندها، بدون ‌مبنای علمی، منطق فنی و اجتهاد عمیق، اصیل، انیق و عریق جواهری تحت تأثیر چنین گفتمانی است که صادر می‌شوند.
اما باید دید که پیامدهای پافشاری بر گفتمان متجمد و متحجر چیست؟ آیا آن گفتمان به کار ما خواهد آمد؟ آیا از رهگذر تصلب بر آنچه سنت شده و نیز بر نظراتی که در ظروف اجتماعی و تاریخی خاص خود صادر گردیده است، بدون توجه به ظرف صدور آنها، می‌توان به چاره رسید و گره‌ای از آنچه به صورت طبیعی یا تصنعی پیش روی ماست گشود؟
اجتهاد کجاست و چه کاره است؟ من تصور می‌کنم گفتمان دوم نیز پاسخ درخوری برای پرسش‌های زمانه ما و راه چاره‌ای برای بیچار‌گی‌ها و دردهای نوی روزگار ما نخواهد داشت. البته من طلبه هستم و به همین دلیل به شدت نسبت به مبانی دینی و فقهی و منطق اجتهاد متصلبم و به فقه جواهری ایمان دارم؛ زیرا معتقدم چنین فقهی پاسخگوی مسائل ماست. فقه جواهری یعنی اینکه یک فقیه یک دایرهًْ‌المعارف ۴۲ جلدی بنویسد. که به معنای گسترش اجتهاد است. با این حال به نظر من اگر ما در مقام معرفت بر قالب گفتمان متجمد پافشاری کنیم، دچار انسداد اجتهاد خواهیم شد.
مجتهد نباید تقلید کند و تقلید بر او حرام است. بر این اساس فقهای ما نباید از گذشتگان تقلید کنند. این موضوعی نیست که کسی درباره آن تردید داشته باشد، جز اشعریه و اهل سنت که افزون بر ده قرن است از چهار فقیه تقلید می‌کنند. اما ما شیعه‌ایم و در مذهب تشیع تقلید یک مجتهد از مجتهد دیگر حرام است. انسداد اجتهاد درد بدی است، اما ما ناخواسته و احیاناً به گونه‌ای پنهان به مبتلا آن هستیم. اجتهاد باید به حوادث واقعه پاسخ بدهد، ما حوادث واقعه را نمی‌توانیم با فتوای صادقه پاسخ دهیم. کار اجتهاد منطبق کردن شریعت بر ظروف گوناگون تاریخی ـ اجتماعی و به سخن دیگر مصلحت‌بینی اجرایی است. از جمله مصلحت‌بینی‌های اجرایی آن است که به آنچه وهن شریعت به شمار می‌آید تن درندهیم. اگر بر آنچه در ظروف تاریخی دیگر از منابع ظنی به دست آورده‌ایم متصلب بمانیم، دچار اختلال نظام و انسداد اجتماعی خواهیم شد و از روزگار فاصله خواهیم گرفت. به سخن دیگر فرزند زمان خویش نخواهیم بود و با جهان موازات نخواهیم داشت.
راه سوم، راه گفتمان مجدد است. این گفتمان معرفت تولیدی سلف را سرمایه می‌داند و معتقد است به آنچه بشریت بدان می‌رسد باید توجه کرد، اما نباید بدان التزام داشت و دل بست. گاه اندیشه برای معرفت مرز نمی‌شناسد؛ «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال». البته ما نباید به مغالطه بسیار پیچیده و غلط‌انداز جدایی انگیزه و انگیخته گرفتار شویم و بگوییم که انگیزه بر انگیخته حضوری جوهری دارد. حتماً ‌باید مبانی را در ذهن خویش داشته باشیم، اما باید کمابیش تجربه‌ها را هم از بشر اخذ کنیم.
ما باید در کنار توجه به معرفت بشری بر میراث معرفتی مجتهدانه بشر بیافزاییم. بدین‌منظور باید میراث معرفتی خودی و نیز میراث معرفتی بازآمده از جهان را نقادی کنیم و استقلال رأی داشته باشیم. این‌گونه است که گفتمان مجدد تحقق می‌یابد و معرفت خودی تجدید می‌شود، اما چنین چیزی ممکن نیست مگر براساس مبانی معتبر و در چهارچوب منطق موجه.
وظیفه بانوان نخبه، خبرگان و دستگاه‌های مربوط در این میان چیست؟ آیا اندیشیده‌ایم که چند نظریه نو طی سه دهه اخیر عرضه شده است؟ البته‌ نظرها فراوان بوده، اما به نظریه تبدیل نشده‌اند و اگر هم نظریه‌ای ارائه شده به گفتمان تبدیل نشده، کاربردی نگردیده و دامنه آن توسعه نیافته است. نظریه ارجمند و حکیمانه شیخ‌الحکماء المعاصرین علامه جوادی آملی در وحدت نفس زن و مرد و نبود تفاوت ذاتی میان آنها در مقام خود نظریه بسیار عظیمی است، اما با این کلیت به کجا می‌رسد؟ این نظریه، اگر اثبات گردد، رخنه‌های آن پوشیده، و بعضی از نقدهای وارد شده بر آن پاسخ گفته شود، باید مبنای علوم انسانی و فقه ما قرار گیرد؛ یعنی باید مانند اصلی در فلسفه فقه، بنیادهای آرای فقهی ما را تشکیل دهد. افزون بر این نظریه یادشده باید در منطق فقه حضور پیدا کند، در اجتهاد ما چونان قاعده‌ای جایگاه یابد و دست‌کم در مقام استنباط چونان ضابطه‌ای محل توجه قرار گیرد. آن زمان است که این نظریه معنا‌دار و منشأ اثر خواهد شد، اما اگر، به صورت همان کلیاتی باقی بماند که در کتاب مطرح شده است و عمری بگذرد و کسی شرح و نقدی بر آن ننویسد، ره به جایی نخواهد برد.
حقوق و مسئولیت‌های زن و خانواده را شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب می‌کند که سند ارجمند و عظیمی است و باید از اسناد بالادستی قلمداد شود. این سند، که جزء اسناد تحسین‌برانگیز نظام جمهوری اسلامی است، باید به زبان‌های دیگر ترجمه شود تا مشعل راه نهضت‌های بیداری در منطقه گردد. در جوامعی که زن به طور رسمی و بی‌استثنا در هیچ مسجدی جایگاه ندارد و مساجد جایی به نام بخش زنان ندارند و زن‌ها نباید وارد مسجد شوند، نباید رانندگی کنند، حق رأی دادن ندارند، از حق انتخاب شدن بی‌بهره‌اند، شیعیان سینه سپر کرده‌اند و علیه رژیم‌های منحط این کشورها مبارزه می‌کنند؛ از همین‌رو زنان این کشورها نیازمند سندند. با توجه به همین شرایط است که می‌گویم این اسناد نباید به مثابه یک بخشنامه در مجموعه اسناد شورای عالی انقلاب فرهنگی یا شورای فرهنگی ـ اجتماعی زنان باقی بماند، بلکه باید درباره آن کار عملی و علمی شود. این در حالی است که حدود سه سال از تصویب این سند در شورای عالی انقلاب فرهنگی سپری شده، اما براساس آن کار عملی خاصی انجام نشده است.
ما اعضای هیئت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی از دیدگاه‌ها و نظریات نو و حتی آن دسته از نظریاتی که در جایگاه رقیب یا مخالف مطرح می‌شوند استقبال می‌کنیم تا آنها را در معرض نقد، ارزیابی و داوری قرار دهیم. نکته‌ای که باید خاطرنشان کنم آن است که ما از دیدگاه‌هایی که مبتنی بر مبانی و منطق علمی درست باشد حمایت می‌کنیم و از جوامع علمی، چه حوزه و چه دانشگاه، و نیز بانوان نخبه گله‌مندیم؛ زیرا طی هفت سال حیات علمی و فعالیت این نهاد، که یگانه مرجع سنجش ادعاهای نو است و می‌رود که به مثابه نهادی معتبر در مقیاس ملی و فراملی، برای خود جا باز کند و وجاهت کسب نماید، هنوز بانوانی که از کاستی‌ها، کژی‌ها، بدفهمی‌‌ها و احیاناً بدرفتاری‌ها رنج می‌برند، به این نهاد مراجعه نکرده‌اند تا نظر و نقدی جدی ارائه دهند. مگر مشاهده نکردید که رهبری فرمودند: موضع ما نقادانه است و ما از جهان طلبکار هستیم. ما زن را به گونه‌ای صحیح و براساس فطرت و طبیعت او به صحنه آورده‌ایم، نه مانند ابزاری که از هویتش تهی شده است. به سخن دیگر اگرچه زن ماند، انسانیت او با مرد پرورده شد، به کمال رسید و الگویی برای جوامع دیگر شد.
حضرت زهرا(س) هم خطبه فدکیه را خواند؛ خطبه‌ای که به گفته حکیم بزرگوار، علامه جوادی آملی، فشرده نهج‌البلاغه است، اما ۲۵ سال پیش از تولید محتوای نهج‌البلاغه خوانده شده است؛ و هم به ندیمه خود وصیت کرد که تابوتی بسازید که برجستگی‌های جسم من در آن دیده نشود؛ یعنی هم در صحنه بود و هم حجاب خود را رعایت می‌کرد. ما به او برگشته‌ایم و می‌خواهیم براساس رفتار او الگویی برای زن ارائه دهیم. این نظام در عمل توانسته است زن را به جایگاه سزاوار خود برساند و امیدوارم نواقص و کژی‌ها و کاستی‌ها به همت و تلاش مدیران، نخبگان و پژوهشگران دستگاه‌ها هرچه سریع‌تر از پیش روی این مسئله عظیم، که بعضی از آن‌ها تصنعی بر ما تحمیل شده است، برداشته شود.