انقلاب اسلامی ایران، الگوی فکری ملت‌های مسلمان

همایش بین‌المللی بیداری اسلامی: تحول جغرافیای سیاسی ـ فرهنگی خاورمیانه
تاریخ: ۱۰/۳/۱۳۹۰
مکان: تهران، سالن همایش‌های بین‌المللی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران
برگزارکنندگان: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، سازمان فرهنگ و ارتباطات، صدا و سیما

بسم‌الله الرحمن الرحیم

از همه دوستان و دست‌اندرکارانی که این همایش ارجمند را برگزار ‌کرده‌اند تشکر می‌کنم و از میهمانان عزیز نیز به طور مضاعف سپاس‌گزارم.
آنچه در منطقه در حال رخ دادن است، به دلیل هویت جریان‌ها و نهضت‌های اسلامی است که خودجوش و مستقل و بدون هیچ‌گونه وابستگی به کشور و یا قدرتی، فقط با عزم ملی و دینی به‌پا خاسته‌اند. این نهضت‌ها با ایدئولوژی اسلامی و جهت‌گیری ضداستبدادی و ضداستکباری در برابر حاکمان وابسته و مستبدی که بر کشورهای‌شان سیطره یافته بودند قیام کرده‌اند و در حقیقت فریاد بیداری و اعتراض علیه استکبار جهانی و صهیونیسم بین‌الملل است که از طریق این حاکمان، آنها را زیر سیطره‌ی خود درآورده بودند.
روشن است که این نهضت‌ها پیشینه و پایه‌هایی دارد. مطلع این نهضت‌ها، انقلاب عظیم اسلامی است که در ایران رخ داد. این انقلابِ عظیم مطلع و سرآغاز بیداری تاریخی عظیم اسلامی قلمداد می‌شود. ایران، هرگز به دنبال مداخله در امور داخلی هیچ کشوری نیست، اما تفکر اسلامی که در ایران منشأ این انقلاب عظیم شد الگوی فکری ملت‌های مسلمان را جهان شده است. شایان ذکر است که این تفکر متعلق به ایرانیان و حتی هیچ مذهبی نیست و فقط اسلامی و مستند به کتاب و سنت است.
آنچه رخ می‌دهد تجلی وعده محتوم الهی است. اراده خداوند متعال بر پیروزی مستضعفان و نابودی مستکبران تعلق گرفته است. خداوند متعال در قرآن وعده داده و پیامبر او نوید داده است و ائمه اهل بیت مژده داده‌اند که سرانجام مستضعفان و مسلمانان به پا خواهند خاست و نهضت‌هایی از این دست رخ خواهد داد و پایان کار از آن پرهیزکاران و مستضعفان خواهد بود.
در این میان، نقش ایران، خاص و ویژه است. روایاتی که ذیل بعضی از آیات از پیامبر اعظم یا ائمه اهل بیت(ع) آمده، بسیار است و این روایات در همه منابع اسلامی، هم در کتاب‌های برادران اهل سنت و هم در کتاب‌های اهل تشیع ذکر شده است، به‌گونه‌ای که بعضی از مضامین آنها قطعاً در حد تواتر است. در بعضی روایات آمده است که وقتی سوره جمعه نازل شد، پیامبر اعظم(ص) سوره را تلاوت فرمودند؛ زمانی که به این آیه رسیدند که «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِم؛ و بر جماعت‌های دیگر از ایشان که هنوز به آنها نپیوسته‌اند» (آیه ۳) پرسیده شد: «این کسانی که هنوز به ما پیشاهنگان اسلام‌گرا، که مردم عرب هستیم، نپیوسته‌اند چه کسانی هستند؟» پیامبر سکوت کردند، ولی درحالی‌که سلمان فارسی در کنار دست ایشان بود: «فَضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِ سَلْمَانَ فَقَالَ هَذَا وَ قَوْمُهُ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ؛ اگر ایمان بر ستاره ثریا هم آویخته باشد، مردانی چون سلمان بدان دست خواهند یافت»؛ یا ذیل آیه ۳۸ سوره محمد(ص) که «وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُم‏؛ و اگر روی برتابید [خدا] جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود» این حدیث از امام صادق(ع) نقل شده است: پس از تلاوت این آیه، مردم از رسول‌الله سؤال کردند: اگر ما قوم پیامبر اعظم کوتاهی کنیم، آنان که پیش خواهند افتاد و به جای ما خواهند نشست چه کسانی هستند؟ باز در اینجا پیامبر(ص) بر زانوان سلمان، که کنار دست ایشان بود، دست زدند و فرمودند که این مرد و قوم این مرد هستند.
در نمونه‌ای دیگر زمانی که آیه: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا» خوانده شد از امام صادق(ع) پرسیدند که اینان چه کسانی هستند که با یهود، جهود و نسل آنها [که امروز صهیونیست‌ها هستند]، اینچنین شدید مقابله خواهند کرد و آنها را دیار به دیار و خانه به خانه خواهند جست؟ حضرت (ع) سه بار فرمود: «هُمْ وَ اللَّهِ أَهْلُ قُمَّ» (بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۲۱۶).
در بعضی از روایت‌ها به جایگاه قم در بیداری اسلامی و اشاعه معارف الهی و نبوی اشاره شده است؛ برای نمونه امام صادق(ع) در حدیثی فرموده‌اند: «وَ سَیَأْتِی زَمَانٌ تَکُونُ بَلْدَهُ قُمَّ وَ أَهْلُهَا حُجَّهً عَلَى الْخَلَائِقِ وَ ذَلِکَ فِی زَمَانِ غَیْبَهِ قَائِمِنَا ع إِلَى ظُهُورِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا» (بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۲۱۲). در روایت مشابه اما مفصل دیگری باز همین مضمون مطرح شده است.
قم یک دولت نیست، شهر علمی و پایتخت دانش و معرفت و تعالیم اهل بیت است. از قرن اول هجری تا امروز قم همیشه کانون علم و معرفت بوده؛ یعنی از اشعریین قمیین تا هم‌اکنون، که یکی از حوزه‌های علمی بزرگ جهان اسلام در آن مستقر است، بسیاری از عالمان و اهل معرفت در این شهر به کار علمی مشغول‌اند. روایات فراوانی هم به جایگاه و سهم این شهر در بیداری اسلامی و اشاعه معارف الهی و نبوی اشاره کرده‌اند. حتی در بعضی از روایات تصریح شده ‌که مردی از قم آغازگر است: «رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ یَدْعُو النَّاسَ إِلَى الْحَقِّ یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ لَا تُزِلُّهُمُ الرِّیَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا یَمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ وَ لَا یَجْبُنُونَ وَ عَلَى اللَّهِ یَتَوَکَّلُونَ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ؛ مردی از قم برمی‌خیزد که همه را به حق دعوت می‌کند و پیرامون او قومی و ملتی جمع می‌شوند که چونان پاره‌های آهن سخت‌اند و بادهای تند حوادث آنها را از جا نمی‌جنباند، آنها از جنگ خسته نمی‌شوند. در فرهنگ آنها چیزی به نام ترس وجود ندارد، آنها نمی‌ترسند و آنها به خدا توکل دارند و پایان کار از آن پرهیزگاران است». (بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۲۱۶)
شگفت‌تر این‌ است که در روایتی آمده است که پیامبر اکرم (ص) در آستانه خانه‌اش نشسته بود، عده‌ای از اصحاب هم نزد ایشان بودند، خلفای اربعه، هر چهار تن حضور داشتند. پیامبر(ص) از قومی سخن گفت و جمعیت حاضر یکی‌یکی پرسیدند: اینان کیستند تا اینکه حضرت علی(ع) سؤال ‌کرد و پیامبر(ص) پاسخ داد: «أَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ الزُّبَیْرُ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ جَلَسُوا بِفِنَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَخَرَجَ إِلَیْهِمُ النَّبِیُّ ص فَجَلَسَ إِلَیْهِمْ فَانْقَطَعَ شِسْعُهُ فَرَمَى بِنَعْلِهِ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ قَوْماً مِنَّا عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ وُجُوهُهُمْ مِنْ نُورٍ وَ ثِیَابُهُمْ مِنْ نُورٍ تَغْشَى وُجُوهُهُمْ أَبْصَارَ النَّاظِرِینَ دُونَهُمْ قَالَ أَبُو بَکْرٍ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکَتَ فَقَالَ الزُّبَیْرُ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکَتَ فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکَتَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ هُمْ قَوْمٌ تَحَابُّوا بِرَوْحِ اللَّهِ عَلَى غَیْرِ أَنْسَابٍ وَ لَا أَمْوَالٍ أُولَئِکَ شِیعَتُکَ وَ أَنْتَ إِمَامُهُمْ یَا عَلِیُّ» (بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۳۹) در بحارالانوار، علامه مجلسی بر این روایت یک پاورقی زده، و بروْح الله خوانده و نه به روح‌الله. در ذیل حدیث هست که لا علی انساب و لا علی اموال. اینها روْح‌الله را دوست می‌دارند نه به خاطر نسب و نسبت و نه به خاطر مال دنیا، خود او و مرام و فکرش را دوست می‌دارند. علامه مجلسی پاورقی زده و گفته است که نمی‌دانم روْح‌الله یعنی چه، آیا علم است یا دین اما توضیح می‌دهد هرچه هست و هرکه هست به خاطر خدا دوست داشته می‌شود نه به خاطر مال دنیا و نسب.
آن کاری که افزون بر چهل سال پیش آن مرد بزرگ برخاست و سی‌ودوسال پیش با فتح و پیروزی بر منصه حاکمیت نشاند، امروز پیامش به گوش ملت‌ها رسیده است. هیچ لازم نیست ایران در این حوادث مداخله کند و نمی‌کند. البته ما وظیفه دینی خودمان می‌دانیم که حمایت فرهنگی، علمی، و معنوی از این ملت‌ها بکنیم، اما آنها خود بیدار شده‌‌اند و به حمایت خارجی نیازی ندارند. آنهایی که از بیرون مرزها در امور این کشورها مداخله می‌کنند منفور خواهند شد و این ملت‌ها همان‌گونه که حکام را بیرون می‌کنند، حامی آنها را هم از کشورشان بیرون خواهند راند. آنچه اتفاق افتاده این است که پیام امام به گوش ملت‌ها و امت اسلامی رسیده است. والسلام.

تاریخ تطور و ادوار علم اصول

سخنرانی در افتتاحیه‌ی مدرسه‌ی خاتم‌الاوصیا
تاریخ: ۱۷/۶/۱۳۹۰
مکان: قم، مدرسه‌ی خاتم‌الاوصیا

«تاریخ تطور و ادوار علم اصول» عنوانی است که برای موضوع این جلسه در نظر گرفته شده است، اما به دلیل گستردگی چنین مبحثی، امکان طرح آن در یک جلسه مقدور نیست؛ بنابراین در اینجا تلاش خواهد شد فقط افقی از این بحث مطرح گردد تا علاقمندان با کلیت این تاریخ آشنا شوند.
تاریخ تطور هر علمی و از جمله علم اصول، چه در زمره‌ی فلسفه‌ی مضاف به آن علم تلقی گردد و چه بحثی تاریخی و غیرفلسفی در نظر گرفته شود، از مسائل بسیار مهم است.
ذیل عنوان تاریخ تطور علوم مطالبی مطرح می‌شود که در ادامه، فهرستی از آنها ارائه خواهد شد، و به فراخور زمان جلسه، برخی از آنها توضیح داده خواهد شد. البته بحث درباره‌ی همین چند عنوان نیز در جلسه‌ای محدود و فشرده کاملاً ممکن نیست.

مباحث مطرح در تاریخ تطور علوم
ذیل عنوان تطورشناسی علوم یا علم اصول، این مباحث را می‌توان مطرح کرد:
۱٫ مفهوم‌شناسی تطور، تطورشناسی و دوره‌گذاری. در این محور، درباره‌ی اینکه تطور و تطورشناسی چیست، و «دوره» کدام است، دوره‌گذاری یعنی چه و نیز واژه‌های معادل یا مرتبط به این عناوین، مثل «مکتب» و «مَدرَس» بحث می‌شود. لزوم تبیین این واژه‌ها از آنجا ناشی می‌شود که در مقام بحث نظری، و در صورت مبهم بودن معنای آنها، کاربردشان تشویش‌ها و خطاهای بسیار را پدید می‌آورد. آنچه در این بحث‌ها گاه سبب روی دادن خطاها و اشتباه‌هایی می‌شود این است که به تفاوت «تطور»، «دوره» و «مکتب» توجه نمی‌شود. این در حالی است که ممکن است مکاتب گوناگونی وجود داشته باشد که همواره در همه‌ی ادوار تاریخ حضور داشته باشند، اما بعضی دیگر از مکتب‌ها به صورت ادواری و رفت‌وبرگشتی تکرار شوند؛ بنابراین مکتب غیر از دوره است و دوره غیر از تطور. تطور، مبنای پدید آمدن دوره است نه خود دوره.
۲٫ ضرورت و فواید تطورشناسی و بررسی ادوار یک علم. آنچه در این حوزه پاسخ می‌یابد غایت‌ها و فواید تطورشناسی علوم، دوره‌شناسی یا دوره‌گذاری و دوره‌بندی تاریخ آن علوم است.
۳٫ نسبت و مناسبات تطورشناسی، دوره‌بندی و دوره‌شناسی علوم با دیگر ارکان تشکیل‌دهنده‌ی آن علم‌ها. هر علمی سلسله مباحث، مطالب و محورهای نظری دارد که در مجموع ماهیت و هویت آن علم را می‌سازند. غایت علم، روش علم، مسائل علم، منابع علم و مبانی علم، از جمله‌ی این مباحث هستند، اما آنچه نباید در میان محورهای مهم هر علمی از آن غفلت کرد، مسئله‌ی تطورشناسی آن علم است که در آن، به این پرسش پاسخ داده می‌شود که علم محل بحث، چگونه و به چه جهتی دچار تطور شده است؟
آنچه در محور سوم بررسی می‌گردد نسبت میان مبحث تطورشناسی، دوره‌شناسی و دوره‌گذاری یک علم با دیگر ارکان سازنده‌ی آن علم است. به سخن دیگر رابطه‌ای که میان تطورشناسی یک علم (یعنی اینکه چه تطوراتی در آن رخ داده است) با موضوع‌شناسی، غایت‌شناسی، کاربردشناسی یا مسئله‌شناسی آن علم وجود دارد در این حوزه مشخص می‌شود.
نکته‌ی شایان ذکر آن است که در این محور، افزون بر مشخص شدن نسبت بین این ارکان، تأثیر و تأثری که میان آنها وجود دارد نیز بررسی می‌گردد و این موضوع تبیین می‌شود که ما با کدام‌یک از این ارکان می‌توانیم آن علم را بهتر تعریف کنیم. به سخن دیگر کدام‌یک از این ارکان، گرانیگاه آن علم به شمار می‌آیند.
۴٫ هویت معرفتی بحث تطورشناسی و دوره‌بندی علوم. همان‌گونه که در آغاز سخن، اشاره کردم، ممکن است عده‌ای موضوع تطورشناسی و ادوارشناسی یک علم را جزء مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم قلمداد کنند و برای مثال در علم اصول بگویند که مبحث تطورشناسی و ادوارشناسی یکی از مباحث فلسفه‌ی اصول فقه است یا در مورد علم حقوق، این مبحث را جزء مباحث فلسفه‌ی علم حقوق قلمداد کنند، اما در مقابل عده‌ای دیگر ممکن است تطورشناسی و ادوارشناسی را بحثی تاریخی به شمار آورند. در صورت تأیید چنین دیدگاهی، تطورشناسی و ادوارشناسی از مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم قلمداد نخواهد شد؛ زیرا مباحث تاریخی از جنس فلسفه و مباحث عقلی نیستند، بلکه جزء نقل‌اند و با نصوص سروکار دارند؛ از همین‌رو روش این دو دسته از مباحث نیز با هم تفاوت دارد. این گروه از صاحب‌نظران معتقدند در فلسفه، احکام کلی موضوعات بیان می‌شود، اما در تطورشناسی، دوره‌بندی یا ادوارشناسی. در تطورشناسی در مقام صدور احکام کلی برای آن علم نیستیم؛ درنتیجه این مبحث جزء مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم نمی‌گنجد.
درباره‌ی این موضوع فرض سومی را هم می‌توان مطرح کرد؛ یعنی تطورشناسی را از ادوارشناسی و ادوارگذاری جدا نمود و گفت چون می‌توان در تطورشناسی، تطور یک علم را تطور معرفت قلمداد کرد و درباره‌ی عوامل حِکمی ـ معرفت‌شناختی تطور بحث نمود، این بحث نوعی بحث فلسفی و معرفت‌شناسانه است که در زمره‌ی فلسفه‌ی مضاف به آن علم قرار می‌گیرد، اما واژه‌ی دوره‌بندی، اصطلاحی تاریخی و مربوط به علم تاریخ است، پس مسئله‌ای تاریخی به شمار می‌آید و در زمره‌ی فلسفه‌ی مضاف به علم قلمداد نمی‌شود. تطور می‌تواند به مطالعه‌ی معرفت‌شناسانه و تحلیل معرفتی و فلسفی، ایحاء و ایما داشته باشد، پس می‌تواند فلسفی باشد. بنابراین در این فرض، حکم تطور‌شناسی را از دوره‌بندی و ادوارشناسی جدا می‌کنیم.
افزون بر سه دیدگاه یادشده، فرض چهارمی را هم می‌توان در نظر گرفت؛ براساس این فرض می‌توان با دو رویکرد، این دو مبحث و نیز مباحث مرتبط و همگن، همگون و هموند را بررسی کرد؛ در یک رویکرد تلقی کاملاً معرفت‌شناسانه داشت و علل معرفتی این تطورات و نیز شکل‌گیری ادوار مورد بحث را بررسی نمود که در این صورت، بحث فلسفی می‌شود. در رویکرد دیگر می‌توان استقرای تاریخی و بحث نقلی را مد نظر قرار داد. در این حالت، از تطور آن علم و دوره‌های آن، گزارش تاریخی می‌دهیم؛ البته ممکن است مباحث تحلیل هم بشوند، اما این تحلیل‌ها، تحلیل تاریخی و خارج از فلسفه است.
این چهار فرض را در مسئله‌ی هویت تطورشناسی می‌توان مطرح کرد؛ زیرا در این مبحث باید هویت علمی تطور‌شناسی مشخص گردد و به این پرسش پاسخ داده شود که تطور‌شناسی از جمله مباحث تاریخ یک علم است یا فلسفه‌ی آن علم؟ به این موضوع باید توجه کرد که بسیاری بین تاریخ یک علم و فلسفه‌ی آن علم خلط می‌کنند و این خطاست؛ زیرا تاریخ فلسفه نیست.
بسته به اینکه مبحث تطورشناسی، دوره‌بندی و ادوارشناسی در زمره‌ی کدام گونه از دانش‌ها و معرفت‌های مضاف به یک علم قلمداد می‌شود، جایگاه آن باید در علم محل بحث مشخص گردد؛ به سخن واضح‌تر اگر تطورشناسی از مباحث فلسفی قلمداد شود و در دایره‌ی مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم قرار گیرد، باید جایگاه آن در سلسله بحث‌های فلسفه‌ی مضاف به آن علم، مشخص گردد؛ زیرا در فلسفه‌ی مضاف، افزون بر تطور علم، از ماهیت، موضوع، مسائل، غایت و روش آن علم نیز سخن به میان می‌آید. بنابراین باید مشخص شود که تطور در این سلسله مباحث در کجا قرار می‌گیرد؟
در کل، مبحث تطور‌شناسی باید از مباحث متأخر قلمداد شود، زیرا این مبحث تابعی است از بسیاری از مباحثی که در فلسفه‌ی یک علم بحث می‌شود. این مسئله نیز از آنجا ناشی می‌شود که تطور مبحثی چندوجهی است. بنابراین تطورات در همه‌ی مباحث از جمله موضوع غایت، قلمروی علم، مسائل، روش، منابع و… باید بررسی گردد و در آخر مشخص شود که چه تطوراتی رخ داده است. این مبحث در فلسفه‌ی هر علمی، به ویژه علم اصول از مباحث متأخر به شمار می‌آید.
۵٫ شیوه‌ها و معیارهای تشخیص یا تعیین تطورشناسی و دوره‌بندی علوم. در علم اصول که موضوع مورد بحث ماست، ممکن است هر صاحب‌نظری ادوار تطور آن و شخصیت‌هایی که تطورهای عمده و بارزی را در تاریخ اصول پدید آورده‌اند به‌گونه‌ای خاص مطرح کند. براساس موضوعِ محور پنجم، ما باید ملاک آن افراد را برای مؤسس دانستن شخصیتی یا تشخیص وقوع تطور یا تعیین ادوار بیابیم. نکته‌ای که در اینجا باید به آن اشاره کنم این است که مبحث پنجم کمابیش به مبحث اول، یعنی تعریف تطور، بازمی‌گردد؛ زیرا معیار افراد برای دوره‌بندی تاریخ یک علم ریشه در تعریف آنها از تطور و ویژگی‌هایی که برای آن در نظر می‌گیرند دارد. به سخن واضح‌تر هر شخصی پیش از آنکه به تطور‌شناسی دست زند، در ذهن خود، مفهومی برای تطور و دوره قائل است و شاخص‌هایی برای وقوع دوره در نظر می‌گیرد و آنگاه که در عمل تطور یک علم را بررسی می‌کند، براساس آن مفاهیم و شاخص‌ها به دوره‌بندی و شناسایی شخصیت‌‌های مؤسس آن دوره‌ها دست می‌زند.
۶٫ طبقه‌بندی الگوهایی که برای تبیین تطورات و دوره‌بندی یا دوره‌شناسی دانش‌ها مطرح شده است. در فقه و اصول فقه الگوهای فراوانی برای این منظور ارائه شده است که بعضی از آنها تفاوت اندکی با هم دارند و بعضی متأثر از دیگری‌اند، اما با وجود این، در کل شاید بتوان گفت که فقیهان، اصولیان و تاریخ‌نگاران فقه و اصول حدود بیست نوع طبقه‌بندی و دوره‌بندی برای علم فقه و علم اصول فقه مطرح کرده‌اند.
تطورشناسی فقه و اصول فقه به این دلیل در کنار هم مطرح شدند که این دو دانش بسیار با هم در ارتباط‌اند و تطورات آنها در یک مدار رفت‌وبرگشتی و دادوستدی و تأثیر ـ تأثری هرمنوتیکی اتفاق می‌افتد؛ یعنی اگر در اصول تطوری رخ ‌دهد، آن تطور منشأ تطور در فقه می‌شود؛ گاهی نیز تطور رخ‌داده در بستر فقه، وارد اصول می‌شود. همین موضوع نشان می‌دهد که ادوار و تطورات فقه و اصول تعامل تنگاتنگ با هم دارند؛ البته منظور این نیست که آنها یکسان هستند. عده‌ای به دلیل همین تعامل، تصور می‌کنند اگر درباره‌ی یکی از این دانش‌ها بحث کنند کافی است و دیگر نیازی نیست درباره‌ی دیگری بحث کنند. اما برخلاف این تصور باید بگویم که هریک از این دانش‌ها اختصاصاتی دارند و در عین حال با هم به صورت دادوستدی تعامل می‌کنند؛ درنتیجه بعضی از دوره‌های یکی بر دوره‌ی دیگری مترتب است و زاده‌ی دوره‌ای است که در دیگری رخ داده است؛ برای مثال اگر رویکرد اخباری‌گرایانه در روش‌شناسی اجتهاد، استنباط و استظهار دنبال شده، فقه هم از آن متأثر گردیده است؛ البته عکس آن هم اتفاق افتاده است.
در کل همان‌گونه که گفته شد، فقه و اصول فقه کاملاً با هم در پیوندند و در عرض هم تعامل می‌کنند، اما یکی نیستند؛ به همین دلیل ما باید تلاش کنیم در حین مقایسه و مقارنه‌ی این دو دانش، این موضوع را فراموش نکنیم که آنها دو دانش جدا از هم هستند.
۷٫ علل و آثار تطور در علم. چرا تطور رخ می‌دهد؟ چرا یک دوره شکل می‌گیرد؟ چرا یک دوره از بین می‌رود و افول می‌کند و به انحطاط می‌گرود و دوره‌ی دیگری جانشین آن می‌شود و… پرسش‌هایی هستند که در این محور باید پاسخ یابند. در تطور‌شناسی هر علمی، باید انواع تطورات و علل آنها مشخص شود، سپس درباره‌ی آثاری که بر این انواع مترتب است بحث شود.
درباره‌ی دانش اصول پرسش‌های دیگری هم مطرح می‌شود که در این حوزه باید بدان‌ها پاسخ داده شود؛ پرسش‌هایی مانند اینکه:
ـ چرا یک مکتب فقهی به وجود می‌آید؟
ـ چرا یک مکتب اصولی پدید می‌آید؟
ـ چرا یک مکتب اصولی افول می‌کند؟
فرض کنید که در دانش اصول، موضوع، غایت، قلمرو و روش متطور شوند، با این اوصاف این علم، دگرگون خواهد شد و علمی دیگر پدید خواهد آمد. بر همین اساس است که بحث درباره‌ی آثار تطورات اهمیت می‌یابد؛ زیرا بعضی از تطورات، وقتی فراگیر می‌شوند بسا ماهیت و هویت آن علم و ارکان مختصات ذاتی‌اش را تغییر دهند. هر تطوری، بسته به اینکه در چه اضلاع و ابعادی از علم و از نظر کیفی در چه عمق و ژرفایی از آن رخ می‌دهد آثار متناسب با خود خواهد داشت.
بحث دیگری که در این حوزه مطرح می‌شود نسبت میان الگوهای مطرح‌شده در تطور‌شناسی هر علمی است. همان‌گونه که پیش از این گفتم، تا به حال حدود بیست الگو برای تطورات و دوره‌بندی اصول مطرح شده است. اینکه هریک از این الگوها با دیگری چه نسبتی دارند، کدام‌یک از دیگری متأثر است، کدام‌یک به دیگری نزدیک است، کدام با دیگری فاصله‌ی بیشتری دارد، و نیز اینکه کدام‌یک رویکرد معرفت‌شناختی دارد و می‌توان آن را در مبحث فلسفه‌ی مضاف به اصول قرار داد و کدام‌یک رویکرد تاریخی دارد و می‌توان آن را در ذیل تاریخ علم اصول بررسی کرد، پرسش‌هایی هستند که در این مبحث باید به آنها پاسخ داده شود.
۸٫ نقد الگوهای پیشنهاد‌شده برای تطور‌شناسی. الگوهای موجود برای تطور‌شناسی بی‌نیاز از نقد نیستند؛ زیرا ممکن است آنچه بیان می‌کنند بر واقعیت منطبق نباشد. برای اینکه بدانیم کدام‌یک از الگوهای مطرح‌شده کار تطورشناسی را براساس معیارهای درستی انجام داده‌اند، باید آن را ارزیابی کنیم؛ برای مثال اگر الگویی می‌گوید در مقطعی خاص تطور روی داده است، برای به محک گذاردن درستی آن باید تاریخ را بررسی کنیم تا ببینیم این تشخیص درست و منطبق بر واقعیت است یا خیر، و آیا عواملی که برای این تطور بر شمرده درست است.
۹٫ طرح منطق مناسب تطورشناسی، ادوارشناسی و دوره‌بندی. در مرحله‌ی آخر، پس از نقد الگوها، باید براساس منطق پیشنهادی خود، الگوی مطلوب را مطرح کنیم.


فواید تطور شناسی:
درباره‌ی فایده‌های تطور‌شناسی آنچه به اجمال می‌توان گفت این است که ما تا زمانی که رویکرد پسینی به علم نداشته باشیم، یعنی به انتهای تاریخ نیاییم و از بلندای انتهای تاریخ به دامنه و گذشته‌ی‌ آن علم نگاه نکنیم، اصلاً نمی‌توانیم آن علم را بشناسیم. بسیاری از نزاع‌های میان صاحب‌نظران علوم نیز از نبود چنین رویکردی ناشی می‌شود. برای مثال شما می‌گویید که موضوع علم اصول چنین است، اما فرد دیگری دیدگاهی برخلاف شما مطرح می‌کند. برای حل این اختلاف‌ها باید به تاریخ علم اصول مراجعه کرد و جایگاه این تلقی‌ها را در آن یافت؛ زیرا طی تاریخ، تعریف علم اصول تغییر کرده است؛ مثلاً در دوره‌ای خاص، تلقی از علم اصول به‌گونه‌ای بوده که با تعریف آن در دوره‌ای دیگر تفاوت داشته است؛ زیرا چه بسا موضوع علم اصول از شرایط عصری تعریف‌کننده‌ی آن متأثر بوده باشد.
در این اختلاف نظر نگاه پیشینی و یا پسینی داشتن به علم هم مؤثر است؛ زیرا بعضی از صاحب‌نظر، علم را آنچنان که باید باشد و مطلوب است تعریف می‌کنند، اما عده‌ای دیگر با در پیش گرفتن رویکرد پسینی، به توصیف علم موجود دست می‌زنند. بنابراین فهم یک علم و مسائل اساسی و ارکان ماهیت‌ساز و هویت‌بخش آن در گرو فهم بسیاری از مسائل، از جمله تطورشناسی و ادوارشناسی است.
تطورشناسی به ما کمک می‌کند بسیاری از مسائل یک علم را درک کنیم. اصولاً تا زمانی که تطورات را به درستی درک نکرده باشیم، نمی‌توانیم بسیاری از مسائل را به درستی درک کنیم. به دلیل همین اهمیت بود که عده‌ای از بزرگان، مثل مرحوم آیت‌الله بروجردی و بعضی از شاگردان ایشان، نخست تاریخ و تطورات هر مسئله را بیان می‌کردند و بعد به تحلیل آن دست می‌زدند و دیدگاه خود را مطرح می‌نمودند.
تطورشناسی در بسیاری از مسائل کاربرد دارد و در ابراز نظر درست نسبت به آن‌ها می‌تواند مؤثر باشد. معروف است که آیت‌الله بروجردی فرموده‌اند: فقه شیعه حاشیه بر فقه اهل سنت است، اما منظور ایشان این نبود که فقه شیعه فرع بر فقه اهل سنت است، بلکه آن را ناظر به فقه اهل سنت می‌دانست؛ زیرا ممکن است یک حاشیه و تعلیقه درواقع نقد متن و مستقل از آن باشد، اما در هر حال ناظر به آن است. در این عبارت تا منظور را نبینیم ناظر را نمی‌فهمیم. از همین‌روست که بحث‌های تطورشناختی و ادوارشناسی می‌تواند در فهم یا بیان دیدگاه و اتخاذ رأی در مسائل دیگر بسیار مؤثر باشد.


چیستی تطور
هرچند تطور، یک واژه است و به اصطلاح تبدیل نشده است، به نظر من می‌توان آن‌را واژه‌ای قریب به یک اصطلاح تلقی کرد؛ چون این مبحث در ادبیات علمی وارد شده است؛ به ویژه در این دوره که مباحث معرفت‌شناختی، تأثیر ـ تأثر معرفت از عوامل معرفتی و غیرمعرفتی، و نگاه درجه‌ی دو و پسینی به علوم و معرفت‌ها بسیار گسترش یافته، عنوان تطور معرفت، تکون معرفت یا تحول معرفت، قریب به اصطلاح شده‌ است. برای مثال همان بحثی که با عنوان نظریه‌ی قبض و بسط مطرح می‌شود، نظریه‌ای درباره‌ی تطور معرفت است. این مبحث اگرچه درباره‌ی کل معرفت دینی است، می‌تواند در ذیل علم کلام، فقه یا اصول مطرح شود. لهذا اصطلاح تطورشناسی تقریباً به اصطلاحی جاافتاده تبدیل شده است.
با این فرض، تطور در یک علم عبارت است از مطالعه و تبیین تغییرات معتنابه درخور در یک یا چند رکن از ارکان تکون ماهیت و هویت‌بخش یک علم. همان‌گونه که پیش از این گفته شد، هر علمی از مجموعه عوامل و ارکانی، مانند موضوع، غایت، روش، مسائل و … ساخته می‌شود. هر تغییر چشمگیری در یک یا چند رکن از این ارکانِ هویت‌ساز علم، ممکن است به تطور بیشتر ارکان آن علم یا حتی تغییر ماهیت آن منجر شود. زمانی که از تطور سخن گفته می‌شود منظور چنین تغییری است، اما تطور مسئله، معنایی متفاوت با آن خواهد داشت.
درنتیجه‌ تطورشناسی مطالعه‌ی رخداد تطور است. دوره‌ی ناظر به تاریخ است؛ یعنی منظور از آن، دایره و حلقه، حلقاتی است که زنجیره‌ی تاریخی را پدید می‌آورد. تحت تأثیر تطوراتی که در یک علم رخ می‌دهد «دوره» شکل می‌گیرد؛ بنابراین «دوره» تابعی از تطور است و برخلاف آنچه عده‌ای تصور می‌کنند، تطورات با ادوار یکسان نیستند. در علم اصول هم، تعابیر مکاتب اصولی، مدارس اصولی و امثال آنها عیناً منطبق بر تطور یا دوره نیستند.
نکته‌ای که در اینجا باید به آن اشاره شود تفاوت میان مکتب و مدرسه است. مکتب، همان‌گونه که از معنای واژگانی آن برمی‌آید، از مدرسه وسیع‌تر است؛ بنابراین مدرسه فرع بر مکتب تلقی می‌گردد. مکتب به مجموعه‌ی آموزه‌های یک دین تمام‌عیارِ جامعِ وسیع گفته می‌شود. مکتب اسلام عبارتی است که براساس همین تعریف، به کار می‌رود که گاهی ذیل آن، از مدرسه‌ی خلفا و مدرسه‌ی اهل‌بیت یاد می‌شود. به سخن روشن‌تر بزرگان ما گاهی کلمه‌ی مدرسه را ذیل مکتب به کار برده‌اند؛ یعنی این دو واژه کم‌وبیش ضیق و سعه دارند و چون مکتب وسیع‌تر و مدرسه ضیق‌تر است، مدرسه را ذیل مکتب تعریف می‌کنند.
تفاوت دیگری که میان آنها وجود دارد در این است که مکتب می‌تواند در همه‌ی ادوار تکرار شود و ادامه پیدا کند، اما مدرسه دوره‌ای محدودتر دارد. وقتی مکتب پدید آمد به حیات خود در همه‌ی ادوار ادامه می‌دهد، اما روشن است که پیدایش مکتب‌ها هم از تطورها نشئت می‌گیرد؛ کما اینکه پیدایش مدرسه‌ها در یک مکتب نیز تحت تأثیر تطوراتی شکل می‌گیرد که اسلوب‌ها را از هم جدا می‌کند. براساس آنچه گفته شد، اگر مکتب را وسیع‌تر قلمداد کنیم و نزدیک به اصطلاح پارادایم یا گفتمان به کار بریم، پر بی‌راه نگفته‌ایم.


شیوه‌ها و معیارهای تشخیص تطور
شیوه و معیارهای تشخیص تطوراتِ کلان و چشمگیر و تعیین دوره‌های مهم در هر علمی بسیار اهمیت دارد. بررسی این شیوه‌ها و شناسایی این معیارها، که در مبحث پنجم مطرح شد، به ما در تشخیص تطورات رخ داده در هر علمی و دوره‌بندی تاریخ آن علم کمک می‌کند.
برای تشخیص تطورات رخ داده و دوره‌های پدیدآمده، تفکیک مکتب‌ها از هم و بازشناخت مدرسه‌های خُرد در ذیل یک مکتب باید نخست به تاریخ علم مراجعه کرد و در شیوه‌ی استقراء تاریخی و مشاهده‌ی شواهد و قرائن در بستر تاریخی پیدایش علم و توسعه و فرازونشیب‌های آن تأمل کنیم. در این صورت است که می‌توانیم نقاط عطف و شکل‌گیری تطورات مهم و صورت‌بندی دوره‌ها را تشخیص دهیم. از آنچه گفته شد، این نکته آشکار می‌گردد که برای این شناسایی، باید به کار تاریخی دست زد.
شیوه‌ی دیگر مراجعه به آرای اصحاب علم است، حتی اگر آنها کار تاریخی نکرده باشند؛ زیرا اصحاب یک علم ارتکازاً تطورات را بیان می‌کنند.
افزون بر این شیوه‌ها، می‌توان از روش خاصی که برای مطالعه‌ی علوم مطرح می‌شود استفاده کرد. در توضیح باید گفت که مجموعه‌ی ارکان سازنده‌ی هر علمی با هم تناسقی دارند و همین تناسق باعث می‌شود آن علوم پدید آیند. نکته‌ی دیگر آن است که بین هر علم با علم دیگر، براساس معیارهایی می‌توان تمایز قائل شد. این انسجام در یک علم و تمایز آن با علوم دیگر، از ارکان و عوامل پدیدآورنده‌ی آن علم ناشی می‌شود. این موضوعی است که می‌توان از آن، در تطورشناسی و دوره‌بندی هم استفاده کرد؛ زیرا تطورات و نیز دوره‌ها گاه نگاه‌های اصولی را به هم نزدیک و گاه از هم دور می‌کنند. آن‌چنان‌که گفتیم، اگر تطور در همه یا ارکان اصلی علم رخ دهد، آن علم دگرگون می‌شود و ماهیت آن تغییر می‌کند؛ به‌گونه‌ای که دو علم پدید می‌آید. بنابراین براساس همان شاخصه‌ها و معیارهایی که در مبحث تمایز علوم یا وحدت یک علم مطرح است، می‌توان تبارشناسی و دوره‌بندی علم را هم انجام دارد.


طبقه‌بندی و نقد الگوهای مطرح در تطور‌شناسی فقه و اصول
در بحث طرح الگوهای مطرح در این علم و آسیب‌شناسی و نقد آنها، نخست باید به چند نکته توجه کرد:
۱٫ تحول اساسی در هر علمی در گرو تحول در همه‌ی عوامل رکنی آن است؛
۲٫ ترابط ـ تعامل میان دانش اصول و فقه، رابطه‌ی تأثیر ـ تأثری است. تأثیر و تأثر دوسویه‌ی علم فقه و اصول به اندازه‌ای است که می‌توان ادوار یا نقاط عطف تحول در فقه و اصول را توأم با هم مطالعه، تحلیل و صورت‌بندی کرد؛
۳٫ به‌رغم نکته‌ی دوم، باید بدانیم که فقه یک علم جدا از اصول است؛ بنابراین ادوار و تطورات آنها هم باید جداگانه، ولی با توجه به علم دیگر، بررسی شود. به سخن دیگر تعیین ادوار فقه و اصول باید هر کدام را چنان یک دانش در نظر گرفت، نقاط عطف و فرایند تطور هرکدام را با توجه به تحولات چشمگیر در یک یا چند رکن از ارکان هویت‌ساز هریک از آنها مشخص کرد و نکته‌های جوش و جهش کیفی را در فرایند رشد و تحولات هر علم یافت؛
۴٫ نقاط جهش در روش اجتهاد، که اصول عهده‌دار آن است، اگر براساس ملاک تحول در همه یا بیشتر ارکان روش منظور گردد، جز در مقطع روش محدث ـ فقیهان و روش متکلم ـ فقیهان و دوره‌ی بازگشت این دو ـ که ظهور اخباری‌گری است ـ و دوره‌ی اصولی‌گری متأخر، که دوره‌ی بازگشت اصول متکلم ـ فقیهان است، دوره‌بندی تفصیلی دقیقی خالی از مسامحه نمی‌توان تصور کرد.
این مطلب به این دلیل مطرح شد که بر دوره‌بندی‌های چهارده‌گانه‌ای که استقرا کرده‌ام و دوره‌بندی‌های دیگری که حدس می‌زنیم وجود دارد و ممکن است مجموعه‌ی دوره‌ها را به بیست الگو افزایش دهد انتقادهایی وارد است؛ زیرا همه‌ی آنها از این نقطه‌ی ضعف برخوردارند که بین تطور عمده، شکل‌گیری دوره، مقوله‌ی مکتب‌شناسی و مدرسه‌شناسی تمایز نگذاشته، بلکه آنها را با هم خلط کرده‌اند. بسیاری از الگوهای مطرح در این زمینه معیار کافی و منطق جامع، دقیق و روشنی ارائه نکرده‌اند و از همین‌رو محل خدشه و نقد هستند.
گرچه من برای همنوایی با آنهایی که الگوهای مفصل دارند الگویی هفت‌دوره‌ای پیشنهاد داده‌ام، آنچه فکر می‌کنم مطمئن و خدشه‌ناپذیر است الگوی زیر است:
در دوره‌ای فقیهانی وجود داشتند که محدث بودند یا به‌عکس، محدثانی بودند که تفقه می‌کردند که از آنها با عنوان فقیه ـ محدثان یا محدث ـ فقیهان یاد می‌شود. صدوقین از چهره‌های بارز این گروه از فقها هستند که کتاب‌های فقهی‌شان در بستر حدیث با عبارات حدیثی و روایی آمیخته است و در آنها براساس بیانات و نصوص به‌دست‌آمده از معصومین(ع) اجتهاد می‌شود و فرع فقهی هم مطرح می‌گردد. این شیوه بعدها در قرن نهم تا آستانه‌ی قرن دوازدهم دوباره بازگشت که در این زمان، جریان اخباری‌گری تحت تأثیر عوامل بسیاری، از جمله افراط در عقل‌گرایی در فقه، ظهور کرد. محقق اردبیلی(رض) که نقل است همه‌ی عمر در نجف اشرف می‌زیست، اما همواره چون حریم قدسی حضرت امیر را لحاظ می‌کرد برای تطهیر و وضو به خارج از نجف می‌رفت، فقیهی بسیار عقل‌گرا بود، به‌گونه‌ای که به افراط در عقل‌گرایی متهم شده است؛ در واقع ایشان قله‌ی عقل‌گرایی فقهی در ایران است. البته دوره‌ی دیگری هم در تاریخ علم اصول وجود دارد که پیش از ظهور یا توسعه و تعمیق یا تسلط متکلم ـ فقیهان، یعنی امثال شیخ مفید، شیخ طوسی و سید مرتضی، است. در این دوره فقهایی مثل قدیمین، به عقل‌گرایی افراطی شبه‌الاعتزالی متهم بودند. پس از افول این دوره، محدث ـ فقیهان در معرفت فقهی و اجتهادی و استظهار شریعت طلایه‌دار شدند، بعد آرام‌آرام دوباره یک منحنی دیگری به وجود آمد و عقل‌گرایان دیگری به عرصه آمدند تا اینکه مقدس اردبیلی و عقل‌گرایی مطرح شد. این موضوع سبب شد که عده‌ای به پررنگ‌ شدن سهم عقل در اجتهاد عکس‌العمل نشان بدهند و از آن طرف در سهم خبر تفریط کنند و سبب پدید آمدن جریان اخباری‌گری شوند.
اخباریگری به نوعی دوره‌ی بازگشت جریان محدث ـ فقیهان است؛ البته تفاوت‌های بسیاری میان اخباری‌گری و مشی و منش محدث ـ‌ فقیهان وجود دارد و بازگشت نامیدن دوره‌ی اخباری‌گری به معنای اخباری بودن محدث ـ‌ فقیهان نیست.
در همان روزگار، متکلم ـ فقیهانی چونان شیخ مفید و پیش‌تر از او، قدیمین و سپس سید مرتضی، سید رضی و شیخ طوسی می‌زیستند. بعد در مقطعی اوجی در عقل‌گرایی روی دارد و صاحب سرائر و آرای او مطرح شد که در توصیف او چنین گفته می‌شود: یک‌ونیم قرن سکوت را بعد از شیخ‌الطائفه شکست و به نقد آرای فقهی شیخ دست زد. در نزد شیخ مفید، عقل چونان ابزاری برای فهم نقل به کار می‌رفت، اما صاحب سرائر می‌فرمود: کاربرد عقل این است که نص را بفهمد، اما آنگاه که دلیل نقلی نبود عقل خود دلیل مستقل است؛ یعنی شیخ مفید نقش آلی به عقل می‌داد و آن را ابزار فهم نقل می‌دانست، اما صاحب سرائر افزون بر نقش آلی، نقش استقلالی هم برای آن در نظر می‌گرفت و می‌فرمود: اگر ما دلیل نقلی نداشتیم، عقل نیز دلیل است.
این سیر ادامه پیدا کرد تا اینکه علامه‌ی حلی و محقق حلی در عرصه‌ی فقه درخشیدند و عقل را در عرض نقل قرار دادند؛ به این‌گونه که کتاب، سنت، عقل، اجماع منابع فقه معرفی شدند. در زمان ما نیز در مقام بحث دست‌کم همه همین مطلب را می‌گویند، هرچند که در مقام کاربرد، سهم عقل در فقه بعضی از فقهای ادوار متأخر کم‌رنگ شده و کاربرد حدیث پررنگ گردیده و نگرانی بازگشت به اخباری‌گری تا حدی دغدغه‌ی ذهنی عده‌ای شده است.
در کنار آنچه گفته شد، طی حدود یک قرن و نیم اخیر، فیلسوف ـ اصولیانی هم سر برآورده‌اند که اصول را به سمت فلسفی‌کردن برده‌اند. همین عامل خودبه‌خود سبب تقویت عقل شده است. با توجه به این موضوع می‌توان این دوره را دوره‌ی بازگشت مکتب یا دوره‌ی متکلم ـ‌ فقیهان، البته با مایه‌های فلسفه‌، نامید.
براساس آنچه گفته شد، تاریخ علم اصول را به چهار دوره می‌توان تقسیم کرد:
۱٫ دوره‌ی محدث ـ فقیهان؛
۲٫ دوره‌ی متکلم ـ فقیهان؛
۳٫ دوره‌ی بازگشت فقه حدیثی (اخباری‌گری)؛
۴٫ دوره‌ی بازگشت فقه عقلی.
فلسفه، پس از ملاصدرا و محکومیت تاریخی او، به این حوزه از معرفت وارد شد. شیعه طلایه‌دار فلسفه در جهان اسلام شد. این در حالی است که در دیگر نقاط جهان اسلام، فلسفه و در کل علوم عقلی دچار افول شدند و اشعریت غلبه‌ی تام پیدا ‌کرد. هرچند پیشینه‌ی غلبه‌ی اشعریت در تاریخ اهل سنت و جهان اسلام، به گذشته‌های بسیار دورتر بازمی‌گردد، در دوره‌های متأخر تحت تأثیر ایمان‌گرایی غربی، اشعری‌گری در جهان اسلام تقویت شد، و به دلیل همین تأثیرپذیری است که اشعری‌گری به ایمان‌گرایی غربی و فدئیسم نزدیک‌تر است تا عقل‌گرایی اسلامی و به‌ویژه شیعی و علوی.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، عقل‌گرایی در اصول تقویت شده است؛ چون برای اداره‌ی جامعه و ارائه‌ی یک الگوی حکومتی به جهان، آن هم در عهدی که بشریت شعار رئالیسم، عقل‌گرایی و واقع‌گرایی را مطرح می‌کند، ما ‌باید هم‌افق با جهان بتوانیم وجه عقلانی شریعت اسلامی را آشکار کنیم. نکته‌ی مهم آن است که ما نمی‌خواهیم چیزی بر شریعت بیافزاییم؛ زیرا این کار تحریف دین و تحمیل رأی است، بلکه در صددیم جنبه‌ی عقلانی مکتب خود را به جهانیان نشان دهیم. برای این کار باید کارآمدی فقه اسلامی را ارتقا بخشید و این کار ممکن نمی‌شود مگر با به کارگیری عقل. به همین دلیل این دوره، دوره‌ی بازگشت نامیده می‌شود.
پیش از این به الگوهای مطرح در حوزه‌ی علم اصول اشاره شد؛ در ادامه به اختصار هر یک از این‌ الگوها معرفی می‌شود:
۱٫ الگوی محقق بروجردی که بر ادوار چهارگانه‌ی زیر تأکید می‌کند:
ـ پیش از شیخ طوسی؛
ـ زمان شیخ طوسی در قرن دهم؛
ـ زمان شهید ثانی تا قرن اخیر؛
ـ یک قرن اخیر.
۲٫ الگوی مرحوم محمود شهابی که دو الگویی دوره‌ای است، ولی هر دوره را به چند عهد و هر عهد را به چند عصر تقسیم کرده است. ایشان به این موضوع توجه کرده که دوره غیر از عهد است و عهد غیر از عصر.
۳٫ الگوی آقای جناتی که ادوار نه‌گانه‌ای را پیشنهاد کرده است.
۴٫ الگوی ادوار هفتگانه‌ی فقه امامی که جعفری هرندی آن را مطرح کرده است.
۵٫ الگوی ادوار هشتگانه‌ی سید محسن مدرسی طباطبایی.
۶٫ الگویی که آقای دکتر بروجردی مطرح کرده و دارای ادوار نه‌گانه است.
۷٫ الگوی ادوار هفتگانه‌ی آیت‌الله سبحانی.
۸٫ الگوی ادوار ششگانه‌ی آیت‌الله هاشمی شاهرودی.
۹٫ الگویی که آیت‌الله مکارم پیشنهاد کرده که برای فقه است و در آن ادوار نه‌گانه‌ای برای تاریخ علم در نظر گرفته شده است.
۱۰٫ الگوی آقای حبیب‌الله عظیمی.
البته الگوهای دیگری هم وجود دارند که بعضی از دوستان جوان‌تر پیشنهاد کرده‌اند.
من همه‌ی این الگوها را نقد کرده‌ام. نکته‌ی شایان ذکر آن است که نقد بعضی از آنها را در محضر صاحبان این الگوهای پیشنهادی که از معاصرین هستند انجام داده‌ام.
دوره‌بندی و دسته‌بندیی که معطوف به روش استنباطی و استظهاری قابل طرح است و می‌پسندیم، دوره‌بندی بر مبنای:
روش محدث ـ فقیهان،
روش متکلم ـ فقیهان،
روش فیلسوف ـ فقیهان، که متأخرند،
روش اخباری ـ فقیهان، که دوره‌ی بازگشت محدث ـ فقیهان است
روش عرفی‌انگار ـ فقیهان. فقیهانی از معاصرین که سهم بیشتری به عرف می‌دهند و به جایگاه عرف، به ویژه در مفهوم‌شناسی‌ها، توجه خاصی می‌کنند.
الگوهایی که مرحوم شهید صدر، سیستانی، آقای عابدی شاهرودی پیشنهاد می‌کنند، از نظر ساختاربندی و سازماندهی مباحث متفاوت از الگوهایی است که پیش از این مطرح شد؛ از همین‌رو آنها را باید نشانه‌ی شکل‌گیری دوره‌ای جدید به شمار آوریم؛ دوره‌ای که ممکن است با اخذ وجوه مشترک اینها پدید آید و امروز در حال رخ دادن است. در این الگوها از مباحث جدیدی مثل مباحث هرمنوتیکی، زبان‌شناختی، فلسفه‌ی تحلیلی، علوم‌شناختی و فلسفه‌ی ذهن سخن به میان می‌آید که خود نشان‌دهنده‌ی ورود این بحث‌ها به حوزه‌ی بحث‌های اصولی است.
آنچه گفته شد، مرور اجمالی بحث دوره‌بندی دانش اصول بود که تفصیل و تکمیل آن نیاز به زمانی به اندازه‌ی شرح یک کتاب چندصد‌ صفحه‌ای دارد. والسلام.

شاخص‏هاى توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فَرَج

 

سخنرانی به مناسبت نیمه‌ شعبان

۵/۵/۸۹

منزل آیت‌الله تهرانی

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم‌الله الرحمن الرحیم.

روز بسیار بزرگی است، روز میلاد مبارک حجت حاضر حق، فرزند برومند ختمی‌مرتبت، خاتم الاوصیاء حجت‌ابن‌الحسن(عج). من این عید سعید را به محضر مبارک خود آن حضرت، به پیشگاه اولیاء الهی و اولیاء آن حجت و نواب آن حجت و به محضر رهبر معظم انقلاب، مراجع عظام و به ویژه استادمان مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت‌الله العظمی تهرانی و به حضور همه آزادگان، مستضعفان، مؤمنان، منتظران، هم‌میهنان و همه شیعیان و شیفتگان و به حضور شما تهنیت و شادباش عرض می‌کنیم.

امیدوارم خداوند متعال عیدی ما را در این عید بزرگ قبولی طاعاتی که در این ایام و لیالی توفیق انجام آن را داریم قرار بدهد.

البته من اهلیت سخن گفتن در چنین جلسه‌ای را داشتم، امتثال امر کردم از استادم و نکاتی را به حضور ارجمند شما تقدیم می‌کنم.

امروز در جهان نظریه‌هایی مطرح است با عنوان هزاره‌گرایی، پایان تاریخ. می‌گویند که تاریخ به فرجام خود رسیده و به اوج کمال خود رسیده است. آنچه امروز در حیات بشر جاری است کمال حیات است و فراتر از این و بالاتر از این متصور و ممکن نیست. عالم مدرن فراترین و بهترین عالم‌هاست. دموکراسی و نظام‌های دموکراتیک کامل‌ترین و عالی‌ترین نظام‌هاست. بشر بهتر از این را نمی‌تواند و میسر نیست. از دیگرسو الگوهایی را مطرح می‌کنند به عنوان الگوهای توسعه، رشد، پیشرفت. آرمان‌ها و طرح‌ها، پروژه‌ها یا احیاناً پروسه‌هایی را عنوان می‌کنند به عنوان جهانی‌شدن و جهانی‌سازی. جهان کوچک می‌شود، زمان کوتاه می‌شود. همه بشریت یکپارچه می‌شوند، وعده‌های بسیار، مکاتب فراوان، داده‌اند و می‌دهند و غرب می‌گوید که ما به کمال تاریخ رسیده‌ایم.

این نکاتی که جریان‌های مختلف و گفتمان‌های گوناگون می‌گویند، هرچند چندان تازگی ندارد، اما عمق و عمر طولانی هم ندارد. انبیاء الهی هم آمده‌اند وعده‌ داده‌اند و تصویر آینده بشریت را مطرح کرده‌اند که سرانجام حیات آدم چگونه خواهد شد و یا چگونه باید بشود.

اقتدارگرایان و سیاستمداران وعده‌هایی را می‌دهند و الگوهایی را پیشنهاد کرده‌اند، فیلسوفان آرمان‌شهرها را مطرح کرده‌اند و مدینه‌های فاضله ارائه کرده‌اند، انبیاء هم وعده‌ها و آرمان‌هایی را مطرح کرده‌اند.

ما شیعیان از موعود انبیاء و اولیای الهی با یک کلمه تعبیر می‌کنیم و آن واژه «فرج» است. فرج یک دوره است، دوره‌ای از تاریخ است. عهد و عصری است از اعصار حیات بشر. بسیاری این‌جور تصور می‌کنند و در این صورت با آنچه که فیلسوفان، سیاستمداران و متفکران بشری، مصلحان، وعده کرده بودند و وعده می‌کنند قابل مقایسه می‌شود. ما عهدی را پیش‌بینی می‌کنیم، اولیاء الهی عصری را پیش‌بینی می‌کنند و الگوهایی را برای حیات متعالی و متکامل آدمی پیشنهاد می‌کنند. فیلسوفان و سیاستمداران، مصلحان و قدرتمندان هم دوره‌ای و الگوهایی را برای حیات پیشنهاد می‌کنند.

اینجا جای بحث چندان دقیق نیست که این تصور چه مایه دقیق هست یا نیست، یعنی وقتی سخن از فرج می‌گوییم، سخن از یک مقطع تاریخی نمی‌کنیم که در سلسله مقاطع تاریخی حیات بشر واقع خواهد شد. وقتی از دوران حکومت و حاکمیت مهدوی(عج) سخن می‌گوییم، تنها از یک الگوی حکومتی سخن نمی‌گوییم. بزرگان ما هم گاه چنین تصوری داشته‌اند. استاد بزرگوار ما علامه شهید آیت‌الله مطهری هم مقوله فرج را در زمره بحث‌های فلسفه تاریخ مطرح می‌کند.

من تصور می‌کنم که این یا برای تقریب به ذهن و فروکاستن مطلب برای امکان فهم عموم است و یا نوعی بی‌دقتی است که عهد فرج را یک عهد بدانیم و مسئله را در چارچوب فلسفه تاریخ بررسی کنیم. من فکر می‌کنم دوره فرج جزئی از جهان‌بینی و تاریخ است و فرج یک عهد و عصر نیست. حکومت مهدوی یک الگوی حکومتی صرف نیست. دوره فرج یک عالَم است، عالَمی دیگری است. آنجا فقط یک مدلی از حکومت ارائه نمی‌شود و یک دوره‌ای از سلسله زنجیره تاریخ به حلقه‌ای از حلقات این زنجیره که لاجرم رخ خواهد داد و بعد بتوان مقایسه کرد با آرمان‌ها و آراء و نظریه‌های مدرنی که امروزه مطرح است، نیست.

من بیش از این عرض نمی‌کنم که قرائنی در روایات ما هست که می‌گوید، عهد فرج عالَم فرج است، نه عصر فرج، یعنی همه چیز عوض می‌شود. فقط این نیست که بگوییم رفاه تأمین می‌شود، امنیت فراهم می‌شود، عدالت تحقق می‌یابد، اخوت استقرار می‌یابد، معنویت فراوان می‌شود، نعمت وفور پیدا می‌کند، اینها هست و آن چیزهایی است که دیگران هم وعده می‌دهند. تصور من این است که مقوله فرج را باید در چارچوب جهان‌بینی خود تحلیل کنیم و نه فلسفه تاریخ. هرچند که فلسفه تاریخ هم فلسفه است و نگرش است و بینش و به بینش و نظر بازمی‌گردد.

در فلسفه تاریخ، حوادث فقط به عنوان پدیده‌های تاریخی تحلیل می‌شوند، اینجا یک تاریخ رخ نمی‌دهد، یک عالَم پدید می‌آید. در آن عالَم همه چیز عوض می‌شود، طبیعت هم دیگر می‌شود. بحث این نیست که انسان‌ها در صلح زیست می‌کنند که دیگران هم می‌گویند ما هم همین کار را می‌خواهیم بکنیم. کارهایی اتفاق می‌افتد که از انسان برنمی‌آید. می‌گوید که گرگ و گوسفند هم با هم در مسالمت زندگی می‌کنند، این دیگر تاریخ نیست، این طبیعت است و جهان است.

وفور نعمت که زمین برملا می‌سازد، ربطی به تاریخ ندارد، عالَم عوض شده و دیگر شده است. آسمان به زمین نزدیک می‌شود، یعنی چه نزدیک می‌شود؟ آیا این یک اتفاق تاریخی است، نه‌خیر؛ این طبیعت و جهان است، جهان عوض شده و دیگرگون شده است. به همین میزان اکتفا می‌کنم که عرض من این است که مسئله فرج را اگر بخواهیم بررسی کنیم و نگاه عقلانی و دقیق داشته باشیم و به اصطلاح از فلسفه فرج سخن بگوییم، فلسفه فرج آنچنان که بسیاری از بزرگان و اساتید ما فرموده‌اند، از معاصرین و سلف، جزء فلسفه تاریخ نباید تحلیل شود، جزء فلسفه حیات و جزء فلسفه تکوین و کون باید بررسی شود. از جنس جهان‌بینی است و از سنخ مباحث رفتاری نیست.

حال اگر فرض کنیم که دنیا الگوهایی را برای حیات پیشنهاد کند، مدینه‌های فاضله و آرمان‌شهرهای فراوان و که در طول تاریخ فیلسوفان پیشنهاد داده‌اند و امروز هم همچنان می‌گویند و بعضی هم می‌گویند پایان تاریخ. فوکویاما می‌گوید پایان تاریخ است و بشر از این بالاتر نمی‌تواند برود. البته او بشر را می‌گوید و نه انسان را. انسان جلوتر می‌تواند برود تا جایی که فرشته هم دیگر نتواند برود. فرشته دربماند، یک وجب هم جلو بروند، می‌سوزند. جبرئیل، بزرگ‌فرشته اصحاب وحی، ابرفرشته آگاهی و علم و معرفت که بالاترین ارزش‌هاست، بگوید توی بشر و توی ختمی مرتبت و توی پیامبر اسلام می‌توانی پیش‌تر بروی، اما من از اینجا جلوتر نمی‌توانم بیایم. آقای فوکویاما با ذهن بیمار و علیل خود نمی‌تواند این را بفهمد، آنی که تو می‌بینی و با آنها مشحور هستی اصلاً بشر نیست تا چه رسد به انسان. آنهایی که تو روزی‌خوار آنها هستی و رزق تو را می‌دهند و به مزد سخن می‌گویی و تئوری‌پردازی می‌کنی، اصلاً بشر هم نیستند که انسان باشند تا بفهمند که انسان چیست.

در یک شعری خطاب به حضرت حجت(عج) گفته بودم که «تو امتداد خدا در خاکی»‌ و بقیهًْ‌الله را اینگونه معنی کرده بودم. از محضر استاد ارجمندم حضرت آیت‌الله تهرانی استفسار کردم که آیا این تعبیر من درست است و اشکالی ندارد که بگویم امتداد خدا در خاک هستی، فرمودند درست است و تعبیر دقیقی است از بقیهًْ‌الله. در انسان بقیهًْ‌الله وجود دارد. انسان خلیفهًْ‌الله است. انسان خداگونه است.

او نمی‌داند انسان چیست و نمی‌داند آن کسانی که او با آنها مواجه است اصلاً انسان نیستند و می‌گوید انسان فراتر از این نمی‌تواند پیش برود.

اولیاء الهی چه وعده داده‌اند؟ من مروری کردم بر مجموعه شاخص‌هایی که توصیف می‌کند عهد فرج را، ما ناچاریم از عباراتی مانند «عصر فرج»، «عهد فرج»، «دوره ظهور» و «عهد ظهور» استفاده کنیم که البته «عهد ظهور» اگر دقیق معنی شود، دقیق‌ترین تعبیر برای آن دوره است. یکی از جلوه‌ها یا معانی یا مراتب کلمه «ظهور» این است که ما از غیبت درمی‌آییم و یا به تعبیر رایج و عامیانه آن از حضرت از غیبت درمی‌آیند. از پرده غیبت به در می‌آیند و ظاهر می‌شوند، اما یک معنای ساده و تحت‌اللفظی و حداقل بگوییم یک جلوه‌ای از حقیقت ظهور است. اولاً او که ظاهر است، او که غایب نیست، من غایبم. او آشکار است، من خفاشم. او هست او ظهور دارد و ظاهر است، من از خود حتی غایبم تا چه رسد به غیر.

ظهوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

اگر ما غایب نباشیم و ما ظهور کنیم، آن حضرت ظهور می‌کند. ما غایبیم. مگر خورشید می‌تواند غایب شود؟ خورشید در پس ابر هم ظاهر است و نورش را دارد. تازه این منم که نمی‌توانم این حجاب را بشکافم و مشکل این است. آن بزرگوار غایب نیست، او ظاهر است. ظهور که گفته می‌شود، ظهور همه چیز است. چشم‌ها باز می‌شود، همه کس، همه چیز را می‌بیند، عالم ظهور پیدا می‌کند و ظاهر می‌شود.

ما اگر بخواهیم عهد ظهور و عصر فرج من بیست شاخص را برشمرده‌ام. البته من وقت زیادی نگذاشته‌ام و می‌توان این شاخص‌ها را استقرای بیشتری کرد و احیاناً به شاخص‌های بیشتری در آیات و روایات و خصوصاً روایت دست یافت.

من بیست شاخص را به عنوان شاخص‌های عهد فرج در روایات یافتم، که فهرست آنها را عرض می‌کنم. البته ذیل هرکدام روایاتی را با نشانی ثبت کرده‌‌ام که در اینجا در ذیل هریک از این شاخص‌ها یک روایت را مطرح می‌کنم.

۱٫ افول دولت باطل: هیچ روزگاری در تاریخ نبوده است که دولت باطل افول کرده باشد. اگر دولت حقی هم بوده است، به موازات دولت باطل هم به حیات خودش ادامه داده است. از خصوصیات عهد فرج این است که کلاً دولت باطل افول می‌کند. دیگر دولت و حاکمیت باطلی وجود ندارد.

حدیثی است که ابی‌حمزه از امام باقر(ع) ذیل این آیه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» نقل می‌کند که حضرت باقر(ع) فرمودند: «إِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع ذَهَبَتْ دَوْلَهُ الْبَاطِلِ» دیگر باطل دوله و جوله‌ای نخواهد داشت. باطل خیمه تیره ظلمت و جهل خود را از عالم برخواهد چید.

۲٫ استقرار جهان‌دولت قدسی: در جهان یک دولت آن هم یک دولت قدسی و الهی برپا خواهد شد. شرق و غرب عالم را یک دولت اداره خواهد کرد. جهانی‌شدن حقیقی. جهانی‌شدن هرگز و هرگز چه به صورت پروژه یعنی جهانی‌شدن و چه به صورت پروسه یعنی جهانی‌سازی، محقق نخواهد شد، چون آنچرا که آنان می‌خواهند جهانی کنند، چون ضد فطرت است همگی بشریت نخواهند پذیرفت. پس جهانی‌شدن آنچنانی تحقق نخواهد یافت و بی‌جا وعده می‌کنند و تلاش می‌کنند. آن چیزی جهانی می‌شود که ذاتاً جهانی است، یعنی جوهراً فرااقلیمی است. به نقطه‌ای از جهان و به مصری از جهان متعلق نیست. فراقبیله‌ای است، به قوم و قبیله خاصی مربوط نیست، عرف یک منطقه جهانی نیست، فرهنگ یک منطقه نیست، خواست و فهم یک منطقه نیست، و فراتاریخی است و مال یک عهد نیست و در همه عهود و عصور امکان تحقق دارد و آن چیزی است که فطری باشد. این سه شاخصه، شاخص‌های فطرت است. آن چیزی می‌تواند جهانی بشود که فطری باشد. پیام انبیاء و اسلام فطری است. اسلام جهانی خواهد شد. جز اسلام هرگز چیزی جهانی نخواهد شد. شاید سیطره و استیلایی به نقاطی از عالم پیدا شود که همواره در تاریخ اینگونه بوده است، اما هرگز و هرگز باطل جهانی نخواهد شد. غیرفطری و عناصر ضدفطری نمی‌توانند جهانی شوند. همه بشریت از فطرت عدول نخواهند کرد و چنین چیزی امکان ندارد و تبدل ماهیت انسان خواهد شد. ممکن است به صورت مقطعی، عناصری از افراد دچار انحراف فطرت بشوند، ولی حتی یک نفر به صورت مطلق نمی‌تواند از مطلق فطرت منحرف شود، چون در آن صورت باید تبدل ماهیت پیدا کند که در فلسفه گفته‌اند محال است.

از امام صادق(ع) در ذیل آیه « الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ» نقل شده که فرمودند: « قَالَ هَذِهِ لِآلِ مُحَمَّدٍ الْمَهْدِیِّ وَ أَصْحَابِهِ یُمَلِّکُهُمُ اللَّهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا» این فقط مال آن حضرت است. برای آل و اصحاب اوست که شرق و غرب عالم در اختیار او قرار می‌گیرد و حکومت واحدی به وجود می‌آید. روایات دیگری هم هست: «تُشْرِقَ  الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ یَبْلُغَ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ» شرق و غرب عالم را حکومت او فرا خواهد گرفت. یک حکومت، حکومت واحد قدسی و الهی و آسمانی. یک بار هم این اتفاق می‌تواند در تاریخ پیش بیاید.

۴٫ بسط و کمال علم و معرفت: روایتی است از ابن‌ابی‌یعفور از امام باقر(ع): « قَالَ إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ» اندیشه به اوج می‌رسد، فکر و عقل به اعلاء مرتبه خود می‌رسد، ارتقاء عقلانیت. عقلانیت به حد اعلای خود می‌رسد. نه عقلانیت از نوعی که آقایان امروز در دنیا ترویج می‌کنند و در مقابل دین قرار می‌دهند و همه عصاره آن این است که بهترین و بالاترین راه‌های لذت بیشتر بردن چیست. عقلانیت لذت، عقلانیت حسابگر، عقلانیت هرچه افزون‌تر شهوت راندن و هوس را اشباء کردن که آن عقل نیست و شیطنت است به تعبیر حضرت امیر(ع).

ارتقاء عقلانیت شاخص دیگر. بسط علم و معرفت که در روایتی است که اینجا ثبت کرد‌ه‌ام که فرمود تنها و تنها علم بیست و هفت حرف است و معرفت بیست و هفت حرف است و همه انبیاء الهی دو حرف آن را برای بشریت آورده‌اند، آنچه از معرفت اگر حقیقی باشد که در میان بشریت اشاعه یافته است، دو حرف از بیست و دو حرف است. و بیست و پنج حرف دیگر را هم آن بزرگوار خواهند آورد و آن دو را به این بیست‌وپنج ملحق خواهند کرد و همه این بیست‌وهفت حرف معرفت را در میان بشریت اشاعه خواهند داد و بشریت همه این بیست و هفت حرف را فرا خواهند گرفت و همه عالِم خواهند شد. کسی جرأت نمی‌کند بگوید ریشه‌کنی بی‌علمی، می‌گویند بی‌سوادی و این تعبیر دقیق هم هست. بی‌علمی و بی‌معرفتی را آن بزرگوار ریشه‌کن خواهد کرد. همه دولت‌ها وعده می‌دهند که ما بی‌سوادی را ریشه‌کن خواهیم کرد و بعد هم سازمان ملل تصویب کرده که ریشه‌کنی ممکن نیست، محال است. بلکه می‌گوییم حداکثری بی‌سوادی را از میان برمی‌داریم و بی‌سوادی را به حداقل می‌رسانیم، می‌گویند بی‌سوادی را به حداقل رساندن به معنای توسعه است. اما آنجا آرمان چیز دیگری است، آنجا بی‌معرفتی ریشه‌کن می‌شود و معرفت همه‌گیر و جهانی خواهد شد و بسا همه طراز می‌شوند. البته براساس مبانی که ظروف متفاوت است، علی‌القاعده باید آن تفاوت‌ها باقی بماند.

ارتقاء اخلاق و تکامل اخلاق. اخلاق، غریب تاریخ. اخلاق، غریب حکومت‌ها و جوامع و غریب جامعه ما. اخلاق غائب بزرگ جامعه ما. بزرگترین صفت نبی ما و بزرگترین شاخص شخصیت او، خُلق عظیم اوست. بزرگترین رسالت او: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» است، اما جامعه ما بی‌اخلاق است. اما بعضی نخبگان ما بداخلاق و بی‌اخلاق هستند. ما نیمه‌دینی، نیمه‌سکولار زندگی می‌کنیم. جامعه ما و کشور ما که بهترین کشورها و بهترین جوامع و بهترین ملل هستیم و بهترین حکومت‌ها را داریم، هنوز اسلامی مطلق نیستیم. نیمی اسلامی و نیمی سکولاریم. گرفتار تبعیض در دین هستیم. ایمان به بعض و کفر به بعض. نسبی ایمان به فقه داریم ولی اخلاق اسلامی غایب است. ما پارلمان قانون داریم ولی قانون اخلاق نداریم. چه تفاوتی می‌کند؟ دین ابعاد چهارگانه دارد و دست‌کم چهاربعدی است که من تصور پنج‌بعدی از آن دارم. عقاید، بینش یک بعد آن است. فقه و شریعت و قواعد کنش یک بعد دیگر آن است. اخلاق ضلع دیگر این هندسه است و علم دینی و دانش دینی ضلع چهارم این هندسه است. ما ناقص به عقاید و شریعت و فقه چسبیده‌ایم، اما دین یک معجون است. اگر همه اجزاء معجون‌واره‌ها مصرف بشود شفابخش است، و گاهی اگر همه اجزاء یک معجون مصرف نشد، شفابخش که نیست و دستکم بی‌خاصیت است، بسا مضر هم باشد. اگر از یک داروی ده جزئی یک جزء کم شود، گاهی به ضد خود بدل می‌شود.

دین را اگر کامل اجرا نکنید، بسا به عکس آن تبدیل شود، یعنی یک عده‌ای را به دین بدبین کنیم. ما در نظام جمهوری اسلامی که تا پای جان هم پای آن ایستاده‌ایم، دین را ناقص اجرا می‌کنیم و اخلاق مغفول است. مسئولان و مقامات ما باید یک پارلمان اخلاق هم درست کنند، البته آنجا دیگر انتخابات نشود که اخلاق زیر پا می‌ماند. سازوکار دیگری بیاندیشند که اهل اخلاق پارلمانی داشته باشند، یک سلسله قواعد اخلاقی بگذارند، مدام با بخشنامه و تازیانه و درفش و الزام و اجبار نخواهیم شریعت را پیاده کنیم. البته این قواعد به جای خود اما از این طرف از عوامل درون‌خیزی که فطرت آدمی می‌گوید اینگونه رفتار کن هم کمک بگیریم که اخلاق است. وجه فطری اخلاق بیش از وجه فطری مقررات الزامی است یعنی حقوق و قانون. علم هم همینطور است. تا علم غربی مصرف می‌کنیم، حتی در علوم پایه، حکومت و جامعه‌ ما اسلامی کامل نیست. تکامل اخلاق شاخصه دیگر عهد فرج یا عالَم فرج است.

شاخص دیگر توسعه معنویت است. همه معنوی می‌شوند. ما در سبد حیات جامعه چند کالای معنوی می‌گذاریم؟ همه‌ وجود ما شده نفت، همه وجود ما شده اقتصاد، رشد، توسعه، مادیات. ما هم که وعده می‌دهیم باز مادیات وعده می‌دهیم. یادمان نرود که ما می‌خواهیم حکومت اسلامی پیاده کنیم و در عهد فرج معنویت یک شاخص بزرگی است، چیزی که در هیچ‌یک از الگوها و آرمان‌شهرها و وعده‌ها مطرح نیست. شاخص معنویت خیلی مهم است. بشر امروز ره‌گم‌کرده، سراغ عرفان‌واره‌ها و معنویت‌گونه‌های کاذب می‌رود، یا قدرت‌ها برای اینکه خلاء را پر کنند و فطرت بشریت معطوف به اسلام نشود موازی‌تراشی می‌کنند، انواع و اقسام عرفان‌ها را برای جوان‌ها درست می‌کنند. امکانات هم می‌دهند که جوان‌ها به دنبال آن بروند. الان به اندازه‌ای که بودیسم در دنیا و حتی در غرب و از جمله و بیش از همه در امریکا توسعه پیدا می‌کند، هیچ چیزی روند توسعه ندارد. جوان‌ها میلیونی در بیابان‌های فرانسه دنبال یک آرمان مبهمی هستند. عین منا و عرفات ما چند روزه مراسم می‌گیرند و جمعیت‌های بالای ده میلیون گاهی جمع می‌شوند. از همین حرف‌های لاطائل به عنوان عرفان به آنها یاد داده‌اند. عرفان برای آنها مثل فوتبال است. یک عده را با فوتبال مشغول می‌کنند و یک عده را با عرفان. عرفان تنقلات نیست که در جیب بریزید. عرفان مقوله دیگری است که من هم اهل آن نیستم اما اینقدر می‌دانم که کم گذاشته‌ایم در حق اخلاق و عرفان و معنویت.

شاخص دیگر تحقق وحدت ایمانی و صمیمیت ایمانی است. «إِذَا قَامَ الْقَائِمُ جَاءَتِ الْمُزَایَلَهُ وَ أَتَى الرَّجُلُ إِلَى کِیسِ أَخِیهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَمْنَعُهُ» دوره دوره رفاقت، محبت و صمیمیت است. هر برادر مؤمنی حتی دست در جیب برادر مؤمنش می‌کند و آنچه نیاز دارد برمی‌دارد و او هم متقابلاً هیچ ابایی ندارد و اصلاً قبیح نیست. آنچنان رابطه‌ها نزدیک است، اگر فرزندی دست در جیب پدر بکند و چیزی را به عنوان پول تو جیبی بردارد، پدر مگر اعتراض می‌کند، اینقدر صمیمی است و حق اوست. عکس آن هم همینطور.

تا اینجا به هفت شاخص اشاره کردیم.

۸٫ زوال تبعیض و گسترش رفاه عمومی

۹٫ تحقق آزادی. آزادی و نه اباحی‌گری و بی‌بندوباری و ولنگاری. آزادی جزء شئون ذاتی آدمی است. اصلاً به تعبیر حضرت امیر در نهج‌البلاغه خدا بشر را ذاتاً آزاد خلق کرده. بشر همین است. آن کسی که در بند است آزاد نیست. آنکه آزاده نیست نمی‌تواند آزاد باشد. البته برای اینکه از آزادی بتوانیم استفاده کنیم باید آزاده باشیم. اگر به آزادگی روحی دست یافتیم، آنگاه حتماً از آزادی سوءاستفاده نمی‌کنیم.

گسترش صلح جهانی. در روایت است که همه عالَم امن و آرام می‌شود. به نام صلح چه جنگ‌ها که در تاریخ به راه نیانداختند. جنگ پیش‌گیرانه، می‌گوید احتمال می‌دهم که جنگ بشود پس ما جنگ می‌کنیم. چون ممکن است یک جمعی در گوشه‌ای از عالم جنگی برپا کند، تا جنگ نشده ما برویم با آنها بجنگیم. حقوق بشر را که یک امامزاده بی‌معجزه است درست کرده‌اند و حالا هم حقوق بشردوستانه را درست کرده‌اند. به نام حقوق بشردوستی راه می‌افتند و لشکرکشی می‌کنند در عالم و اینها نویددهنده صلح جهانی هم هستند. جلوی همین برج دوقلو که منفجر شد یک نماد صلح ساخته‌اند، مثل یک معبد که همین نماد صلح، تبدیل به نماد جنگ و خونریزی در تاریخ ما شد.

وفور نعمت. باروری و بازدهی منابع. زمین بذر خود را به بیرون می‌ریزد، انگاه که عقیم بوده یکباره زایا می‌شود.

گسترش امنیت.

توسعه آبادانی. مؤمنین می‌خواهند خمس و زکات بپردازند ولی کسی را پیدا نمی‌کنند چون همه غنی‌اند و مستغنی شده‌اند، محتاجی نیست. کسی پیدا نمی‌کنند که مستحق زکات و خمس گرفتن باشد. همه متمول و متمکن می‌شوند.

همه جای عالم آباد می‌شود. شرق و غرب عالم. محمدبن مسلم از امام باقر(ع) نقل می‌کند که عالَم همه وجود خود را آشکار می‌کند. کنوز عالم ظاهر می‌شود، سلطنت آن بزرگوار شرق عالَم را فرامی‌گیرد. «فلا یبقی فی الارض خراب الا امر» هیچ ویرانه و مخروبه‌ای در عالم نمی‌ماند که آن بزرگوار آنجا را آباد نکرده باشد. همه عالم آباد می‌شود.

۱۸٫ ارتقاء صنعت و فناوری. ابی‌الربیع شامی از امام صادق(ع) نقل می‌کند: «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ مَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِشِیعَتِنَا فِی أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ حَتَّى لَا یَکُونَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقَائِمِ بَرِیدٌ» خداوند گوش و چشم مؤمنان را آنچنان شنوا و بینا می‌کند و روابط آنچنان می‌شود که دیگر پیام‌آور و پیکی لازم نباشد. و آن بزرگوار در جای خود نشسته‌اند و با همه حرف می‌زنند و همه را می‌بینند. البته اینها می‌تواند تعبیر و تفسیر معنوی شود ولی شرایط جدید و روزگار ما تفسیری دیگری را هم پیش می‌آورد که در یک جا نشسته باشید و همه عالم را در آن واحد ببینید و با همه عالم در جا تماس بگیرید.

۱۹٫ صیانت و سلامت محیط زیست. این بشر مدعی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و ترقی و هزاره‌گرایی و پایان تاریخ محیط زیست را ویران کرد. عالم برای حیات انسان امروز و به خصوص نسل‌های آینده امن نیست. محیط زیست تخریب شده است و به تعبیر قرآن فساد در برّ و بحر آشکار شده است، به دست این بشر زیاده‌خواه و توسعه‌طلب. اما در عالم فرج محیط زیست در امان می‌ماند از دستبرد. محیط زیست که مال ما نیست و ملک الهی است. تصرف در ملک الهی بدون اذن و خارج از قاعده‌ای که او ‌فرموده است و شریعت او که ابلاغ فرموده است نمی‌شود و جایز نیست. تخریب محیط زیست در یک مراتبی قطعاً حرمت شرعی دارد، وقتی حیات بشر و نسل‌های بعد را به مخاطره می‌افکند. فراتر از حق و سهمی که داریم نمی‌توانیم در محیط زیست تصرف کنیم. اما در عالم فرج محیط زیست در امان از دستبرد مخربان است.

۲۰٫ رضایت جهان‌شمول. همه عالم راضی هستند.

اجمال جمع‌بندی این می‌شود که وعده‌ای که در همه تاریخ فیلسوفان داده‌اند و سیاستمداران و مقتدران، مصلحان و همه سرحلقگانی که مدعی عالمی دیگر بوده‌اند و آرمان‌شهر پیشنهاد می‌داده‌اند و مدینه فاضله و امثال این نظریه‌ها، آنچه وعده می‌دهند حداکثر مادیت است. اول تفاوت عالم فرج با عوالمی که دیگران وعده می‌کنند این است که اولاً جامع است. آدم ابعاد مختلفی دارد، عالم هم ابعاد گوناگونی دارد. آنچه موعود محقق خواهد ساخت یک حیات طیبه جامع‌الاطراف است. آن بزرگوار فقط غم شکم مردم را نمی‌خورد. در آن عالَم فقط مشکل شکم و زیر شکم مردم حل نمی‌شود. اقبال لاهوری راجع به مارکسیسم توصیف می‌کند که مارکس ادعای پیامبری کرد و می‌گوید:

دین آن پیغمبر حق ناشناس

بر مساوات شکم دارد اساس

او گفت من شکم همه شما را سیر می‌کنیم. ولی نتیجه این تئوری این شد که همه بالسویه گرسنه بودند. سوسیالیسم وعده می‌کرد که همه برابر سیر شوید، ولی نتیجه آن این شد که همه بالسویه گرسنه باشند. آن عالَم، عالم سیر کردن شکم نیست، برای اینکه بناست انسان کامل ظهور کند. همه‌ ابعاد انسان کامل، کامل است. هم بحث از آزادی است، هم بحث از امنیت است، هم وفور نعمت است و هم سخن از معنویت است، هم از عدالت است و هم از فراگیر شدن رسالت الهی و دین خداست. آنجا و در آن عالم سخن از یک حیات تک‌ساحتی نیست، بلکه یک حیات چندساحتی و موازی و برابر با همه ساحات شخصیت آدمی تحقق پیدا می‌کند. آدم که فقط این گوشت و پوست استخوان نیست. شما می‌گویید دست من، این من کیست که این دست یا سر مال اوست؟ این من مغفول مانده است.

در آن عالَم اسلام مسیطر می‌شود. دین الهی یکی بیش نیست. اینکه در افواه می‌گویند ادیان و گفتگوی ادیان چنین چیزی اصلاً ما نداریم. یک دین بیشتر نیست. آنها هم به اعتبار مبدأ اشتقاق و اینکه یک روزی در عصر خود دین بوده‌‌اند، مجازاً می‌توانیم بگوییم مسیحیت هم دین است. آن هم تازه این مسیحیت محقق، مسیحیت است و نه دین مسیح. سنت مسیح است و نه دین مسیح. در بستر یک چیزی واقع شده و الان هم هست. این غیر از آن مسیح تاریخی و دین تاریخی مسیح است. اگر آن بود که با اسلام کاملاً سازگار بود.

آن بزرگوار با اهل تورات به تورات قضاوت می‌کند و با اهل انجیل به انجیل، یعنی براساس شرایع خود آنها بر آنها قضاوت می‌‌کنند. این به این معناست که اینگونه نیست که تمام آفاق و افکار و ادیان قلع و قمع خواهد شد ولی اکثریت بشریت به اسلام گرایش پیدا می‌کنند.

ما دنبال چنین عالمی هستیم و البته این عالَم، عالَم دیگری است و آدمی دیگر می‌خواهد. بنده یک وقت دلخوش نکنم که من آدم آن عالَم هستم. باید آدم آن عالَم شد تا به آن عالَم راه پیدا کرد. کسی که امروز هم آدم آن عالَم شود در همان عالَم زندگی می‌کند. مدام می‌گوییم امام غائب، من همیشه تعمد دارم بگویم حجت حاضر حق. ما خیال می‌کنیم حضرت حجت یک نفر است و بیابانگرد است و مرتب تنهایی این‌طرف و آن‌طرف می‌روند. نه‌خیر؛ آن بزرگوار خدم و حشم دارند و اولاد و زندگی دارند، و اصحاب و آل دارند، منتها عدد کم است. عده و عُده نیست، استعداد در عالم نیست. عالم ابری است که خورشید ظهور نمی‌کند. خورشید که همیشه خورشید است. این ما هستیم که این طرف کره قرار می‌گیریم و خورشید را نمی‌بینیم. خورشید همواره زنده و روشن است و همواره نور می‌افشاند.

الان هم آنهایی که آدم آن عالَم باشند در محضر آن بزرگوارند و آمد و شد دارند. ما خیال می‌کنیم انقطاع کامل است، هیچ کس ایشان را نمی‌بیند و ایشان هم کسی را نمی‌بینند و تک و تنها هستند. البته غریب هستند و در غربت زندگی می‌کنند. آن بزرگوار اصلاً در این نشئه مادی که زندگی می‌کنند غریب هستند، حالا همه عالم در محضر ایشان‌اند و همه عالم در محضر او حاضرند. او ولی خداست.

یابن رسول‌الله خودت ما را آدم خودت کن و خودت ما را عوض کن. ما شیعه نیستیم ولی شیفته هستیم و شما را دوست داریم. نام تو قلب ما را می‌لرزاند.

تو کیستی،

آنگاه که نام نامی‌ات و خاطر عاطرت در قلب من این چکاوک ترسان می‌گذرد

سینه مالامال شور و شوق می‌شود

این گنجشگک تنها و ترسان سر به سینه دیوار می‌زند

قفسه سینه را می‌شکافد

به آسمان اوج می‌گیرد

تو کیستی که وقتی از تو می‌نویسم قلم مترنم می‌شود

واژه‌ها به رقص می‌آیند

تو کیستی که وقتی می‌ایستی همه هستی می‌ایستد

آنگاه که تو قیام کنی عالم قیام خواهد کرد

چرا؟ برای اینکه قامت تو را تماشا کند. تازه چشم‌ها باز شده است و چشم‌ها بصیرت یافته. وقتی تو قیام می‌کنی، نه اینکه دیگران قیام سیاسی کنند، قیام می‌کنند و سرک می‌کشند که تو را ببینند. نه انسان قیام می‌کند، عالَم قیام می‌کند. گیاه قیام می‌کند، سروها قد می‌کشند، صنوبرها قد می‌کشند. صنوبری که الان ده متر قد دارد نمی‌داند چقدر باید قد بکشد که وقتی بر کعبه تکیه داده‌ای از ایران نظاره‌گر تو باشد.

کاستی‌ها و بایستگی‌ها در قلمرو اخلاق

 

همایش همکاری‌های آموزش و پرورش و حوزه

۲۳/۲/۸۹

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و الصلوهًْ علی رسول‌الله و علی آله آل الله و لعن الدائم الی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در آستانه سوگواری حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س)، بنت نبوت و مادر امامت قرار داریم. بنده هم به نوبه خود این ایام و مناسبت را به حضور شما سروران ارجمند و اهل فضل و ارباب فرهنگ و فکر و معرفت، سوگوارانه تسلیت عرض می‌کنم.

عنوانی که بنا بوده ذیل آن تصدیع بدهم کاستگی‌ها و بایستگی‌ها در قلمرو اخلاق بود. این عنوان بسیار وسیع است و فراخور یک صحبت کوتاه و فشرده نیست. من شَما و نمایی از این عنوان را توضیح می‌دهم و آرزومندم که مجالی دست بدهد در حد فراخور و درخور این عنوان مهم، روزی وظیفه‌گذاری کنم.

دین دستگاهی است با دست‌کم چهار ضلع معرفتی، با سرشت و مختصات یک دستگاه معرفتی، یعنی منسجم و عناصر و اجزاء آن کاملاً در ارتباط با یکدیگر. بخشی از دین معطوف به بینش است، یعنی بینش و عقاید. بخش دیگر دانش و علم‌هاست، هر دوی این بخش گزارش از واقع‌مندهای محقق در هستی هستند ولی عقاید متعلَق ایمان‌اند و گزاره‌های علمی بالاصاله متعلق ایمان نیست. بخش سوم به منش، ارزش‌ها و اخلاق معطوف می‌شود، بخش چهارم به کنش، رفتار و حقوق و تکالیف مربوط است.

حکمت عملی و حکمت نظری دین در چارچوب این چهار بخش سامان می‌یابد و دین یعنی مجموعه این چهار بخش. از آن جهت که مجموعه این چهار حوزه معرفتی، هندسه دین را سامان می‌دهند، چون منسجم و مرتبط هستند و نظام‌واره‌اند، تفکیک اینها از یکدیگر قطعاً تأثیر منفی و تأثیر سوء بر کارایی و کارکرد دین خواهد گذاشت و بسا در حد زیانبار شدن اِعمال دین، چونان داروی شفابخشی که چون معجون است و مرکب، اگر از ده جزء ترکیب یافته باشد، شفابخش است و مصرف آن درمانگر. گاه ممکن است یک جزء را کم کنیم و یا جزئی را با عنصر دیگری جایگزین کنیم، مجموع آن معجون زیان‌ور و خسارت‌بار و دردزا بشود.

اگر به دستگاه‌وارگی هندسه معرفتی دین قائل باشیم، باید در تبعیضِ در حوزه‌های معرفتی دین چنین پیامدی را توقع ببریم. مجموعه قضایای تشکیل‌دهنده شاخه حکمت عملی دین که در قالب فقه و در صورت اخلاق سامان یافته است، به طور موازی معطوف به مواجهه جوارحی و جوانحی آدمی با قلمروها و عرصه‌های حیات و هستی و شئون بشر دستورهایی را دارند که اگر در پیوند با یکدیگر دیده شوند، خرده‌نظام‌هایی پدید می‌آید. به تعبیر دیگر ما دو کلان‌نظام داریم، کلان‌نظام حقوق ـ تکلیف و کلان‌نظام اخلاق.

حقوق و تکلیف که ما آن را با نام فقه می‌شناسیم، مجموعه‌ای از آموزه‌ها و دستورها و بایدها را تولید می‌کند و شامل مجموعه‌ای از آموزه‌های الزامی و بایستی است، معطوف به رفتارهای آدمی در شئون و عرصه‌های مختلف، چه به صورت جوارحی و چه به شکل جوانحی است. در حوزه علم، در حوزه مدیریت، در حوزه اقتصاد، در حوزه سیاست، در مواجهه با محیط زیست و طبیعت و به تعبیر اسلامی آن، خلقت الهی، چون تعبیر طبیعت اگر نگوییم یک تعبیر الحادی است، دست‌کم یک تعبیر سکولار و بی‌طرف است نسبت به وجود خدا. در ادبیات دینی ما، ماسوا‌الله مخلوق هستند و خلقت است و نه طبیعت. و در حوزه رفع مخاصمات و در حوزه‌های گوناگونی که به قلمروهای فراوانی تقسیم می‌شوند. مواجهه آدمیان با این قلمروها، چه به صورت جوارحی و چه به نحو جوانحی دارای احکام بایدی است که مجموعه آنها حقوق، تکلیف و فقه را تشکیل می‌دهند.

همه این صحنه‌ها و حتی مواجهه با حق‌تعالی و مرابطه و ترابط دوسویه عبد و رب، چنانکه احکام حقوقی و تکلیفی دارد، احکام اخلاقی نیز دارد. شاید به صورت عام و خاص من‌وجه، ما نسبت به همه عرصه‌ها یا حکم الزامی و فقهی داریم، یا حکم ارزشی و تهذیبی و تنزیهی داریم و یا هر دو را داریم و غالباً هر دو را داریم.

منزلت اخلاق در تعالیم دینی اسلامی، منزلت برین و بلندی است. شخصیت پیامبر ما یک شخصیت اخلاقی است، مجسمه اخلاق است و اخلاق عینی است. قرآن او را به این صفت ستوده است که «و انک لعلی خلق عظیم» بزرگ‌ترین صفتی که قرآن برای او قائل است، خلق خوب اوست و نرم‌خویی اوست که به نرم‌خویی در دل‌های سخت نفوذ کرد. برخی فضلا و بزرگان اخلاق نبوی را در حد اعجاز تعبیر کرده‌اند، یعنی اعجاز اخلاقی نبوی. به لحاظ تعلیمی هم «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». به لحاظ کیفی چنین است.

از حیث کمّی هم به اندازه‌ای که احادیث و آیات احکامی داریم، آیات و احادیث اخلاقی داریم. شاید آیات اخلاقی به لحاظ کمّی بیش از آیات‌الاحکام باشد. بی‌شک روایات اخلاقی و اخبار اخلاقی ما کم از اخبار فقهی ما نیست. ما به حق و به جا و به مثابه بستر اصلی تعلیم و تعلم در حوزه به امر فقه می‌پردازیم. این مایه که به فقه پرداخته‌ایم باز هم کم است. من نمی‌خواهم عرض کنم چرا به فقه می‌پردازیم و یا حتی بسنده کنیم به حدی که اکنون به آن اشتغال داریم، چرا که فقه و اجتهاد جوهر دروس حوزوی و تحصیلات دینی است. در جامعه و در محیط دانشگاه به رشته‌های گوناگون حقوق و رشته‌های تکلیفی پرداخته‌ایم و می‌پردازیم، به رشته‌های گوناگون الزامی که پشت آن حقوق و قانون است، می‌پردازیم. رشته‌های اقتصاد، سیاست، مدیریت و امثال این حوزه‌ها. از لحاظ معرفتی، دانشگاه‌های ما ده‌ها، بلکه صدها رشته و گرایش علمی در قلمرو حکمت عملی، در بخش الزام و غیرمرتبط با حوزه اخلاق پرداخته‌اند و می‌پردازند. رشته‌های بسیار، دانشگاه‌های تخصصی فراوان، تحقیقات زیاد، طبعاً رساله‌های فراوانی تولید می‌شود، همایش‌ها و هم‌اندیشی‌های بسیار. در جامعه نیز در مقام اجراء ما دستگاه‌های عریض و طویل پشتوانه حقوق و قانون داریم. وزارتخانه‌ها عمدتاً به امر اِعمال قانون مشغول هستند. پارلمان قانون‌گذاری و حقوقی داریم، برای حقوق و تکالیف و تعیین نظام‌واره‌های حقوقی و تکلیفی در کشور ما یک پارلمان داریم در حد یکی از سه قوه تشکیل‌دهنده حکومت. سیصد تن وکلای مردم هستند، دستگاه وسیعی است و دامنه این مجموعه در سطح کشور بسیار گسترده است. هزینه سنگینی هم برای وضع و اعمال قانون صرف می‌شود از قبیل اطلاع‌رسانی، توجیه، ابلاغ، حضور مأمورین و ضابطین، جریمه کردن و زندان انجام می‌شود.

در حوزه‌های علمیه هم به حمد الله با حضور و وجود فقهای عظام در حوزه فقه کار می‌شود، هرچند نه به کفایت و در آن بخش هم خلأ و رخنه فراوان داریم. اما به هر حال ده‌ها و صدها کرسی و حوزه درس سطوح عالی و خارج در حوزه‌های علمیه دائر است، دائرهًْ‌المعارف‌های بسیاری چون جواهر ـ افزون بر چهل جلد ـ در دسترس است. دائرهًْ‌المعارف به معنی الکلمه که هر یک صفحه آن شرح چندین و چند صفحه‌ای نیاز دارد. هر یک صفحه مشتمل بر ده‌ها ارجاع است. و آثار مجموعه‌ای و گسترده‌نگاشته‌ها و موسوعه‌های فقهی فراوان به رغم اینکه همچنان و هنوز خلاء هست. اکنون رشته‌های تحصیلی تخصصی هم در حوزه رایج می‌شود و از جمله در حوزه فقه، فلسفه، کلام، شاخه‌های مختلف کلامی و گاه شاخه‌های فلسفه.

اما عرض من این است که سئوال کنم از متولیان امور، ما به اخلاق چه قدر پرداخته‌ایم و می‌پردازیم؟ مگر نه این است که در یک معنا اخلاق همان حکمت عملی است؟ و همه حکمت عملی؟ مگر نه این است که اخلاق هم‌وزن حقوق و تکلیف است؟ مگر نه این است که اخلاق نیز یک ضلع از هندسه معرفتی دین است؟ مگر نه این است که ما بیش از آن که از قانون‌شکنی‌ها رنج ببریم از بی‌اخلاقی‌ها آزرده‌ایم؟ مگر صحنه‌های ناشایست و ناروا و نادرست و رنج‌آور، دردانگیز و روح‌گزا و اندوه‌آور در خیابان‌های ما، در شهرهای ما و محیط مدنی ما آشکارا به چشم نمی‌خورد که یکسره ضد اخلاق است؟ مشکل کجاست؟ طی این سی سال شمار قوانینی را که پارلمان قانون ما و پارلمان حقوق ما وضع کرده است چقدر است؟ دستگاه‌های قانون‌گذار ما چه مایه عریض و طویل هستند که البته زائد نیستند، اما آیا جایی برای اخلاق که نظام اخلاقی اسلام را هم مضبوط و اجرایی کند و اعمال کند پیش‌بینی کرده‌ایم؟ اگر سیصد نفر وکیل به عنوان وکلای پارلمان قانون‌گذار داریم، آیا نمی‌ارزد که سی نفر و یک پارلمان اخلاق نیز داشته باشیم؟ آیا اخلاق جزئی از دین نیست؟ آیا فکر نمی‌کنیم که سرّ فساد و سر افسارگسیختگی‌ها، سرّ پریشانی‌ها و شرایط نامأنوس و غیرقابل دفاع و نامساعد و رنج‌آور کنونی جامعه ما به جهت تبعیض در دین است که ما یک رکن عظیمی از دین را که شخصیت پیامبر ما بدان شناخته است و او آمده است که علاوه بر اکمال دین، اتمام نعمت ـ که البته بخشی از دین اخلاق نیز هست ـ متمم مکارم اخلاق نیز باشد و این را فراموش کرده‌ایم. در کنار کرسی‌های درس بسیار ارزشمند حوزه که هریک نعمت الهی هستند و هر فقیه و هر جلسه فقهی از نعمات الهی است، یک کرسی درس اخلاق علمی، نظری، دقیق، عالمانه و مجتهدانه در حوزه‌های ما نباید باشد؟ اگر بود در حاشیه دروس به عنوان درس جنبی و هفته‌ای یک جلسه؟ و آیا همان هفته‌ای یک جلسه هم هست؟ در دانشگاه‌ها چطور؟ ما در پیشگاه الهی باید عذر تقصیر عرضه کنیم. قاصر نیستیم، مقصریم. نظام مقصر است. دولت مقصر است، قوه قضائیه و قوه مقننه بسا مقصر باشد. اینکه عرض می‌کنم بسا از این جهت است که معتقدم ما در موازات حقوق می‌بایست به اخلاق می‌پرداختیم. اینها دستگاه‌هایی هستند که برای آن رسالت و آن دسته از مأموریت‌ها در مجموعه نظام پیش‌بینی شده‌اند. نهادهای مرتبط با حوزه حقوق هستند. اما وجه اخلاق مغفول و متروک است، چنانکه در کنار عقاید به علم نپرداخته‌ایم و گزاره‌های علمی مغفول است و ناچاریم اسیر علم سکولار باشیم. ناچاریم تهیدست باشیم و دست به سوی بیگانگان دراز کنیم. چون همان‌طور که به کلام پرداختیم ـ که البته همین نیز کم است ـ به عقاید که گزاره‌های قدسی متعلق ایمان هستند پرداخته‌ایم، به گزاره‌های غیرقدسی که رأساً و بلاواسطه متعلق ایمان نیستند اما گزاره‌های واقع‌نما هستند، از واقع‌مندها، از هست‌مندها گزارش می‌کنند، نپرداختیم، لهذا علم اسلامی و علوم انسانی ـ اسلامی نداریم.

هرآنچه رهبر فرهمند و خردمند و فرهیخته و فرهنگ‌ور، دقیق، حساس، دیدبان روشن‌بین، دوربین، روشن‌ضمیر فریاد می‌کنند به فرمانده‌ای می‌مانند که در میانه میدان فرمان می‌دهد، به پیش، اما کسی نیست که ندا و فراخوان او را اجابت کند. اگر هم به تعبیر ایشان تجاوبی می‌شود یک تجاوب عمدتاً تبلیغاتی است.

بزرگی، در سطوح مسئولیتی بالا در زمانی که رهنمود اسلامی شدن دانشگاه‌ها از ناحیه رهبری عزیز صادر شد به من مراجعه کرد، گفت کمک کنید این موضوع را دنبال کنیم. من به ایشان عرض کردم به سه شرط آری؛ یک: کسی راجع به اسلامی شدن دانشگاه‌ها مصاحبه نکند. ما با مصاحبه سر این رهنمود را نبریم. دو: کسی همایش هم برگزار نکند. سه: به همان اندازه و به همان درازنای تاریخی که زمان طی شده تا علوم سکولار در این کشور جا باز کرده‌اند، به همان میزان حوصله کنید و سرمایه‌گذاری کنید، آنگاه دانشگاه‌ها اسلامی می‌شود. اسلامی شدن دانشگاه‌ها به مسجد و کاشی و تبلیغات نیست. مسلمان شدن غیر از اسلامی شدن است. آقا که نفرمودند دانشگاهی‌ها را مسلمان کنید. دانشگاهیان مسلمان هستند، در همه تاریخ ایران و در همه نقاط جهان دانشگاهی و دانشجویی متدین‌تر از دانشگاهی و دانشجوی ایران امروز نیست. مسئله ما مسلمان کردن نیست، اسلامی شدن به این است که علم اسلامی شود. جلسه‌ای تشکیل شد و برنامه‌ای ترتیب داده شد. چند روز بعد دیدم آن بزرگوار با یک مجله دانشجویی دسته چهارم مصاحبه کرده که من خودم را کنار کشیدم.

چه باید بکنیم؟ باید جدی بگیریم. ما پارلمان اخلاق می‌خواهیم. ما مشکل اخلاق را با تصمیم و تدبیر باید رفع کنیم. این‌همه بخشنامه می‌کنیم، مأمور بالای سر کاسب می‌گذاریم که جزء به جزء فاکتور او را کنترل کنیم، دو نکته اخلاقی هم بگوییم، اخلاق کارگرتر است. این‌همه در نزاع‌ها به داوری و قضاوت می‌پردازیم، در بعضی از عرصه‌ها اخلاق بر قانون و بر حقوق مقدم است، یعنی اخلاق گره‌گشاتر است و یا تواماً می‌توان با احکام و اخلاق حل کرد. در نزاع‌های خانوادگی یک شرکت نیست که سرنیزه و تازیانه بتوان نزاع بین زن و مرد را حل کرد، اما اخلاق اینجا گره‌گشا است. در حوزه خانواده اخلاق مقدم بر حقوق است. به اخلاق تکیه کنیم تا حقوق.

در حوزه پژوهش خلاءها بسیار است. ما فاقد منطق استنباط اخلاق هستیم. منطق استنباط فقه را داریم و بسیار قوی، ژرف و بی‌نظیر است. من به نقایص اصول آگاه هستم و کار وسیعی در این زمینه انجام داده‌ام و حاصل زحمات این طلبه کوچک بعد از یازده سال یک کتاب چهارصد صفحه‌ای با عنوان منطق فهم دین شده است. عیوب و آفات را می‌دانم ولی به عظمت و عمق و شگرفی اصول هم آگاه هستم. اما ما اصول اخلاق نداریم، چنان که اصول عقاید هم نداریم، یعنی منطق استنباط عقاید هم نداریم و منطق استنباط علم هم نداریم.

در فلسفه اخلاق کار نکرده‌ایم. هرآن چیزی که بخواهد ارتقاء پیدا کند و تصحیح شود نیازمند مطالعه فلسفی است، فلسفه مضاف به اخلاق، هم فلسفه مضاف به معرفت اخلاق یعنی فلسفه علم اخلاق و هم فلسفه مقوله اخلاق و این دو با هم فرق می‌کنند. ما دستگاه معرفتی ـ نظری اخلاقی خود را باید نوسازی کنیم و البته معارف فراوانی از سلف باقی مانده است. کما اینکه دستگاه عملی اخلاقی باید طراحی شود. کما اینکه در حوزه تاریخ اخلاق کار نکرده‌ایم. ادوار تاریخ و مکاتب و منازل گسترده کاملاً متمایز از هم در طول تاریخ در قلمرو اخلاق و مسلمانان و شیعه تولید کرده‌ایم، اینها باید بازشناسی شود.

مطالعات تطبیقی در حوزه اخلاق، اخلاق با اخلاق اسلامی و بلکه بگوییم شیعی، اهل‌بیتی، با دیگر نظام‌ها و مکاتب اخلاقی به نحو تطبیقی و مقارنه‌ای باید مورد مطالعه قرار گیرند.

مطالعات بینارشته‌ای، اخلاق و فقه، اخلاق و عرفان، اخلاق و تربیت، اخلاق و روان‌شناسی، اخلاق و کلام، اخلاق و هر حوزه معرفتی دیگر، اینها همه دستاورد خواهد داشت.

رشته‌های اخلاق فراوانند، اخلاق هنجاری، اخلاق‌های حرفه‌ای گسترده. به دامنه و گستردگی همه مشاغل ما اخلاق حرفه‌ای داریم.

دائرهًْ‌المعارف‌های تخصصی اخلاق بنویسم. الان متهم هستیم به بی‌اخلاقی در جهان، درحالیکه دین ما دین اخلاق است و پیامبر ما مجسمه اخلاق است. ما مقصر هستیم که پیامبر ما اینقدر مظلوم است. پیامبر ما که مظهر اخلاق است امروز ما متهم باشیم و اینهمه علیه او و مکتب او توهین شود.

همه اینها نیازمند پژوهش و آموزش به موازات هم است. در حوزه ما باید ده‌ها و گرایش اخلاقی آموزشی بشود و رشته‌های تخصصی اخلاق ایجاد شود.

من از شما سئوال می‌کنم آیا سراغ دارید یک فیلسوف اخلاق که در فلسفه اخلاق از نگاه اسلام صاحب نظر باشد؟ مجتهدان اخلاقی فراوان داریم و همه مجتهدان ما اخلاقی‌اند، اما چند مجتهد اخلاق داریم؟ مجتهدان اخلاقی بسیار داریم و همه مجتهدان و فقیهان ما اخلاقی‌اند، شرط فقاهت و شرط حجیت فتوای آنها اخلاق است. مجتهد اخلاق، یعنی به همان وسعت و عمقی که در فقه کار شده یک نفر کار کند و بگویند ایشان مجتهد اخلاق است، کم سراغ داریم. در بعضی از رشته‌های فرعی هیچ نداریم. درجه اجتهاد در فقه می‌دهیم، چه اشکالی دارد طلبه‌ها را ترغیب کنیم درجه اجتهاد در اخلاق و عقاید، کلام و علم دینی نیز رایج شود.

ما تا از این نقاط شروع نکنیم مسئله اخلاق را در آموزش و پرورش نمی‌توانیم حل کنیم. دوستان ما در فلسفه تربیت کار کرده‌اند، هرچند در جزئیات آن نیستم ولی اصل این اقدام، اقدام ارزشمندی است. باید از فلسفه اخلاق آغاز کرد، معنویت را باید بیشتر به اخلاق نسبت داد. عرفان می‌تواند گوهر دین حتی قلمداد شود، احیاناً به معنای صحیح آن اما عرض می‌کنم عرفان معرفت خواص است ما اصرار نکنیم توده مردم را به عرفان بکشانیم که لغزشگاه است. همه می‌دانند من مختصر ذوق عرفانی دارم، من مخالف عرفان نیستم، هم تدریس کرده‌ام و هم نوشته‌ام و هم گفته‌ام، اما عرفان متعلق به خواص است، خواص می‌فهمند و می‌چشند و می‌کشند، به اخلاق بپردازیم و اینهمه بر عرفان برای توده مردم اصرار نورزیم. به همان اندازه که باید نخبگان و خبرگان و خواص به عرفان بپردازند عوام کمتر، اما به اخلاق بیشتر بپردازیم.

 

فلسفه‌ی فرهنگ


همایش بین‌المللی تنوع فرهنگی همگرایی جهانی

برگزارکننده: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

با همکاری: کتابخانه ملی، سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، معاونت اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران، مرکز مطالعات و همکاری‌های علمی بین‌المللی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، شورای عالی امور ایرانیان خارج از کشور

مکان: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران

زمان: ۳ مرداد ۱۳۸۹

بسم‌‌‌الله الرحمن الرحیم.

اولاً به میهمانان عزیز و غیرایرانیان که به وطن دومشان آمده‌اند خوشامد عرض می‌کنم و ثانیاً این ایام را که ایام پربرکتی برای ما مسلمانان است به طور مضاعف به حضور همه آزادگان جهان، اندیشمندان و همه مردم مسلمان کشورهای اسلامی و سراسر جهان تبریک می‌گویم.

موضوع بحث من فلسفه فرهنگ است. در این بحث کوتاه و بسیار فشرده سعی می‌کنم مرور مختصری داشته باشم بر مجموعه محورها و سرفصل‌هایی که از آنها به عنوان فلسفه فرهنگ تعبیر می‌کنم.

در ابتدا تعریف خاص و مورد قبول خودم را از فرهنگ عرض می‌کنم و با توجه به آن تعریف نسبت به مجموعه مباحث و قواعدی که درباب فرهنگ قابل طرح است نظرات خود را عرض می‌کنم.

من فرهنگ را عبارت می‌دانم از مجموعه تافته و تنیده سازوارشده‌ای از بینش‌ها، منش‌ها و کنش‌های پایدار در بستر زمینی و بازه زمانی مشخصی که چون هویت و طبیعتِ ثانویِ جمعی طیفی از آدمیان صورت بسته باشد.

در این تعریف عناصر بسیاری لحاظ شده که هریک نیازمند به توضیح است که زمان این تعاریف نیست. به تعبیر دیگر، فرهنگ، زیست‌‌جهان مشهود و نامشهود جمعی آدمیان در زمان و زمین معین است. از این‌رو انسان بلافرهنگ و فرهنگ بلاانسان بی‌معناست.

نتیجه اینکه مطالعه فرهنگ درحقیقت انسان‌شناسی انضمامی است. انسان به انضمام محیط، زمان، مکان وقتی مورد مطالعه قرار می‌گیرد درحقیقت فرهنگ مطالعه می‌شود.

محورهایی که به عنوان محورهای اصلی فلسفه فرهنگ قابل طرح هستند هفده محور هستند که من به ناچار تنها این فهرست را در این وقت محدود بیان خواهم کرد:

۱ـ هستایی فرهنگ، یعنی نحوه وجود فرهنگ. آیا فرهنگ واقع‌مند است، فرهنگ پس صحنه حقیقی دارد یا ناواقع‌مند است، از مقولات حقیقی است یا از مقولات اعتباری است. نوع هستی و وجود فرهنگ یکی از مباحث بسیار اساسی فلسفه فرهنگ است.

۲ـ باشایی و هست‌بود فرهنگ. آیا فرهنگ وجود دارد؛ امکان تصدیقی فرهنگ در مقام اثبات. می‌توانیم اثبات کنیم که فرهنگ هست.

۳ـ آگاهایی فرهنگ، مباحث معرفت‌شناسی مربوط به فرهنگ. آیا فرهنگ فهم‌پذیر است، می‌توان فرهنگ را شناخت. امکان تصوری فرهنگ در مقام ثبوت. روش‌مندی شناخت فرهنگ. آیا مطالعه و شناخت فرهنگ دارای روش مشخصی است. آیا فرهنگ از غیرفرهنگ بازشناختنی است و امکان تفکیک فرهنگ از غیر آن. آیا فرهنگ دارای کارکرد معرفتی است؟ می‌تواند چونان نشانه در معرفت‌شناسی به کار برود. کارکرد و نمود معرفتی فرهنگ و نمادهای فرهنگی. آیا مؤلفه‌های فرهنگ، چون ابزار معرفت دارای کاربرد هستند. این دسته مسائل را تحت عنوان معرفت‌شناسی فرهنگ نام می‌بریم.

۴ـ چیستایی فرهنگ، فرهنگ چیست؟ تعریف فرهنگ و ماهیت آن. در بالا دو تعریف را برای فرهنگ عرضه کردیم که تعریف ساده ما تعریف دوم است که فرهنگ زیست‌جهان مشهود و نامشهود و نافیزیکی جمعی آدمیان در زمین و زمان معین است. فرهنگ یک زیست‌جهان است و یک جهان زیستی غیرفیزیکی برای جمعی از انسان‌ها در یک بازه زمانی و بستر زمینی مشخص.

۵٫ چه‌هایی فرهنگ. فرهنگ از چه چیزهایی تشکیل می‌شود؟ مؤلفه‌های فرهنگ چیست؟ آیا هنر جزء فرهنگ است، آیا عادات جزء فرهنگ است، آیا آداب جزء فرهنگ است، آیا دین جزء فرهنگ است، تکنولوژی و فناوری آیا جزء فرهنگ است. و بسیاری چیزهای دیگر. نسبت فرهنگ با این مقولات چیست که در جای دیگری باید مورد بررسی قرار بگیرد. نسبت فرهنگ با تمدن چیست، نسبت دین با فرهنگ چیست، فرهنگ چه مایه در دین تأثیر می‌گذارد ـ دستکم در دین محقق ـ و دین چه مایه بر فرهنگ تأثیرگذار است. اجزای فرهنگ و نسبت و مناسبات اجزای مختلف فرهنگ با یکدیگر چگونه است.

۶٫ یاساوری و یاساگری فرهنگ. آیا فرهنگ قانون‌پذیر است؟ آیا بر فرهنگ قوانین و قواعد خاصی حاکم است و یا خود فرهنگ چونان قاعده می‌تواند عمل کند؟ آیا فرهنگ یاس‌آور است و قانونمند است و آیا خود فرهنگ یاساگر است و خود، قانون است. چونان قاعده، قانون و چارچوب می‌تواند بر دیگر عوامل زیستی و مفاهیم تأثیر بگذارد. قاعده‌پذیری و قانونمندی فرهنگ و قواعد حاکم بر فرهنگ و جاری در آن. احوال و احکام کلی فرهنگ. اینکه فرهنگ منظومه‌واره است. مجموعه‌ای از عناصر سازوار شده است. اینکه فرهنگ مجموعه‌ای از عناصر تنیده و تافته در هم است. اینکه فرهنگ پیچیده و تودرتو است. اینکه فرهنگ لایه‌لایه است، اینکه فرهنگ کثیرالاضلاع است. اینگونه عناصر و مباحث که می‌تواند چونان اوصاف و احکام فرهنگ قلمداد شود و اصولاً کار فلسفه تحلیل احکام کلی متعلَق خویش است. فلسفه مطلق تحلیل احکام کلی وجود یا موجود بما هو موجود را بررسی می‌کند، فلسفه‌های مضاف که فلسفه فرهنگ در زمره آنهاست طبعاً احکام کلی موضوع و متعلَق خود یعنی فرهنگ را تحلیل می‌کند.

۷ـ چرایی و برایی فرهنگ. چرا فرهنگ پدید می‌آید؟ غایت فرهنگ چیست؟ که از محورها و مباحث بسیار پراهمیت فلسفه فرهنگ است.

۸ـ از آنی و ازایی فرهنگ. فرهنگ از کجا برمی‌خیزد و از کجا پدید می‌آید؟ آیا فرهنگ را حاکمان پدید می‌آورند؟ تکون فرهنگ کجاست؟ آیا فرهنگ را اجتماعات پدید می‌آورند؟ فرهنگ را نخبگان می‌سازند؟ آیا فرهنگ را توده‌ها پدید می‌آورند؟ آیا فرهنگ منشأ برون‌وجودی دارد و از بیرون وجود آدمی به آدمی القاء می‌شود یا مناشی درونی دارد و فطرت آدمی منشأ فرهنگ است و اگر گفته شود که همه عوامل مناشی فرهنگ هستند، کدام فرهنگ اصیل‌تر است؟ آیا فرهنگ بیش از هر عامل دیگری تحت تأثیر فطرت آدمی پدید می‌آید و تکون، تطور و تکامل پیدا می‌کند؟ یا تحت تأثیر دیگری از عواملی که به آنها اشاره شد.

۹ـ کارایی فرهنگ، سودمان فرهنگ و کارکردهای فرهنگ. فرهنگ چه کارکردهایی دارد؟ فرهنگ مایه چه آثار و مآثری در حیات آدمی است؟ کارکردهای فرهنگ چیست؟ فرهنگ مایه انسجام اجتماع بشر است؟ فرهنگ می‌تواند مایه‌ صلح باشد، می‌تواند منشأ جنگ باشد. فرهنگ می‌تواند منشأ صفا و آرامش باشد، می‌تواند مایه تنش باشد. منشأ پاره‌ای رفتارهای خشونت‌آمیز، عناصر فرهنگی است که برای یک جامعه و یا اجتماع پذیرفته شده است. این مبحث از مباحث بسیار اساسی است که در فلسفه فرهنگ مورد بحث قرار می‌گیرد.

۱۰٫ چندگانی و چندگونی فرهنگ. فرهنگ چندگانه و چندگونه است. فرهنگ متکثر و متنوع است. هم متکثر است، یعنی چند گانه است و هم متنوع است یعنی چند گونه است. تکثرپذیری فرهنگ و به اصطلاح پلورالیسم فرهنگی. فرهنگ‌ها می‌تواند به انواع گوناگونی تقسیم شود. فرهنگ دینی، فرهنگ سکولار، فرهنگ غربی، شرقی، سوسیالیستی، لیبرالیستی، مدرن و فرامدرن. نسبت فرهنگ‌ها به یکدیگر، آیا فرهنگ‌ها ترتب طولی بر یکدیگر دارند؟ فرهنگ‌ها از یکدیگر زاده می‌شوند؟ ترابط عرضی دارند و با هم تعامل می‌کنند؟

۱۱ـ‌ بایایی فرهنگ. آیا انسان، بی‌فرهنگ ممکن است. اینکه در مقام ناسزاگویی به کسی به او بی‌فرهنگ می‌گوییم، آیا ممکن است کسی بی‌فرهنگ باشد یا کسی مبتلا به فرهنگ باشد؟ آیا بی‌فرهنگی انسان میسر است؟ بی‌فرهنگی فرد یا جمع که قطعاً جمع ممکن نیست. فرد در یک مقطع و حالتی ممکن است. انسان بلافرهنگ و فرهنگ‌ بلاانسان بی‌معناست و اصولاً فرهنگ جهان‌زیست انسان است و اگر فرهنگ نباشد زندگی و زیست انسانی نیست و انسان زنده نیست.

۱۲ـ شایایی و روایی فرهنگ. فرهنگ شایا و ناشایا کدام است؟‌ آیا فرهنگ به دو قسم ناشایا و شایا، روا و ناروا تقسیم می‌شود؟ آیا فرهنگ حسن و قبح دارد؟ ملاک حسن و قبح فرهنگ چیست؟ کدام فرهنگ را می‌گوییم حَسَن است و کدام فرهنگ را می‌گوییم قبیح است؟ فرهنگ با چه معیار و ملاکی سنجیده می‌شود که حسن و قبح آن مشخص شود. ابرارزش‌هایی که فرهنگ باید با آنها سنجیده شود چیستند که یک فرهنگ، فرهنگ خوب می‌شود و فرهنگ دیگری فرهنگ بد می‌شود؟

۱۳ـ برینگی و زیرینگی فرهنگ. کمال و برتری، نقص و فروتری فرهنگ. کدام فرهنگ برینه است؟ کدام فرهنگ زیرینه است؟ کدام فرهنگ برتر است؟ کدام فرهنگ فروتر است. انحطاط و ارتقاء فرهنگ به چیست که بحث بسیار مهمی است.

۱۴ـ کجایی فرهنگ. فرهنگ در میان مجموعه مقولات نرم‌افزاری حیات آدمی چه جایگاه دارد. در جغرافیای مجموعه ارزش‌ها، مفاهیم و عناصر نرم‌افزاری حیات آدمی فرهنگ چه جایگاه دارد. فرهنگ یک عنصر است، هرچندضلعی و کثیرالاضلاع و هرچند پیچیده و در هم تنیده و هرچند بسیاربسیار پیچیده و به همان پیچیدگی انسان که گفتیم فرهنگ انسان‌شناسی انضمامی است و به همان پیچیدگی بشر، پیچیده است. اما با این‌همه چه نسبتی با دیگر مقولات دارد. نسبت فرهنگ با عرف، تمدن، دین، اخلاق، فناوری و دیگر مقولات حیات آدمی چیست؟

۱۵ـ شیوه شناسایی فرهنگ کدام است؟ روش شناسایی فرهنگ چیست؟ روش مطالعه فرهنگ چگونه است؟ آیا فرهنگ را باید تجربی مطالعه کرد؟ آیا باید نظری و انتزاعی مطالعه می‌کرد؟ فلسفی باید مطالعه کرد؟ آنچنان که من الان عرض می‌کنم. آیا به دو شیوه باید فرهنگ را مطالعه کرد؟ ما هم علم فرهنگ داریم و هم فلسفه فرهنگ. یعنی ما هم علم مضاف به فرهنگ داریم و هم فلسفه مضاف به فرهنگ داریم. همانطور که ما فلسفهًْ‌الاجتماع داریم و فلسفه اجتماع داریم، فلسفه جامعه داریم، فرهنگ هم همینطور است. روش مطالعه فرهنگ، نحوه اثبات وجود فرهنگ، نحوه طبقه‌بندی فرهنگ، نحوه شناخت مؤلفه‌های فرهنگ چگونه است؟

۱۶ـ چیدمان و هندسه فرهنگ. فرهنگ که از اجزاء مختلفی تشکیل شده است، این عناصر و اجزاء و مؤلفه‌ها در مجموع چگونه با هم نسبت‌بندی می‌شوند و چیدمانی پدید می‌آورند که مجموعه آن را فرهنگ می‌گوییم. چون گفتیم فرهنگ مجموعه‌ای سازواره است و یک منظومه است. مجموعه‌ای از عناصری است که سازوار شده است. ابعاد فرهنگ به طور تاریخی، اضلاع و مؤلفه‌های فرهنگ‌ها و احیاناً تطور تاریخی اضلاع، آیا ممکن است یا خیر؟ آیا فرهنگ با اضلاع و اجزاء آن وقتی متغیر است جابه‌جا می‌شود و تبدل پیدا می‌کند. بحث هندسه فرهنگ بسیار مهم است که امروز در کشور ما مقوله مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی جزء بحث‌های نخبوی است.

۱۷ـ چه‌آیی فرهنگ،‌ آینده فرهنگ. جهانی‌شدن و گمانه‌زنی درباره آینده فرهنگ جهانی و سرنوشت خرده‌فرهنگ‌ها. این هم بحث بسیار مهمی است که ما براساس قواعد و قوانینی می‌توانیم حدس بزنیم و گمانه‌زنی کنیم که فرهنگ جهانی به چه سمت و سویی می‌رود، خرده‌فرهنگ‌ها در انتظار چه سرنوشتی هستند. از مطالعه سرگذشت فرهنگ‌های دیگر و یا کلان‌فرهنگ جهانی می‌توان به آینده فرهنگ هم نگاه انداخت و احیاناً راجع به آن داوری کرد و احکام و آینده آن را بیان کرد.

من ناچار بودم در این حدود بیست دقیقه‌ای که به من وقت داده شده بود این فهرست را به صورت فشرده توضیح بدهم، اما بحث‌هایی در ذیل این فصل‌ها به عنوان زیرفصل‌ها قابل طرح هستند که باید هریک را در مجالی مناسب مطرح کرد. اگر بنا باشد حق یکی از این هفده‌ محور ادا شود کافی است که تنها هرکدام از اینها را موضوع یک سخنرانی یا یک جلسه بحث و درس قرار بدهیم.

تخصص و تجزیه‌ی علوم

۲۵/۱/۸۹

مدرسه امام رضا(ع)

مراسم معارفه آقای قدیمی

بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و الصلاهًْ و السلام علی رسول‌الله و علی آله الله و لعن الدائم علی اعدائم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

خدا را سپاسگزاریم که ما در معرض خدماتی که انشاءالله اگر مخلصانه باشد می‌تواند تأثیرگذار باشد قرار داد. و شاکر بارگاه بلند باری هستیم که مؤسسه‌ای به نام مبارک حضرت رضا(ع) امروز فعال شده، به رغم اینکه مؤسسه نوپا و جدیدالتأسیسی است، آینده شایسته و افق درخشانی را پیش روی مجموعه آموزشی لحاظ کرده‌اند. از اینکه تصدیع می‌دهیم از جمع اساتید و حضار محترم پوزشخواه هستیم.

من نکته کوتاهی را عرض می‌کنم. امروز دوره و عهد، عهد تخصص است. هرچند که تخصص و تجزیه علوم از حیثی به صورت افراطی پیامدهای زیانباری داشته است و دید کلان و فلسفی و فرانگر را از بشر ستانده است، اما به دلیل گستردگی معارف و علوم به ناچار علوم و حوزه‌های مختلف معرفتی به رشته‌های فراوان و کمابیش بی‌شمار تفکیک و توسعه پیدا کرده است.

زمانی یک فرد در حوزه معارف دین و علوم دینی می‌توانست ذوفنون بار بیاید و در همه حوزه‌ها مدعی صاحب‌نظر بودن باشد و نوعاً علمای دین چنین بودند، هرچند احیاناً در یکی دو علم سرآمد بودند اما اشرافی بر علوم و حوزه‌‌های معرفتی مرتبط با دین داشته‌اند.

ما در تاریخ شخصیت‌هایی را سراغ داریم که در عین اینکه فیلسوف و حکیم بودند، طبیب بودند. در عین اینکه متخصص متافیزیک و فلسفه بودند با فیزیک و طبیعیات هم آشنا بودند. گاه شیمی‌دان هم بودند و ریاضی‌دان هم بودند و در کنار همه اینها صاحب‌نظر فقه و اصول هم بودند و اهل تفسیر هم بودند. علوم مختلف را در بر داشته‌اند و در هر حوزه‌ای در حد یک متخصص و صاحب‌نظر بوده‌اند.

گرچه بعضی از این شخصیت‌ها به دلیل استعداد و استطاعت شخصی و ظرفیت علمی خودشان از چنین جامعیت برخوردار بودند اما معمول و متعارف بوده که غالب علما از یک شخصیت علمی جامع برخوردار بوده‌اند.

از دیگرسو در حوزه‌های علمیه تنوع علمی بسیار گسترده بوده، چراکه در گذشته نظام آموزشی مدرن که امروز تدریجاً در جهان اسلام هم رایج و بلکه مسلط شده است، به عنوان یک رقیب نظام تحصیلات دینی و حوزوی وجود نداشته، در میان ما که کم‌وبیش بین کشورهای اسلامی یک کشور پیشتاز و پیش‌آهنگ قلمداد می‌شود و نوعاً امواج نوگرایی و احیاناً مدرنیسم زودتر از بسیاری نقاط جهان اسلام به آنجا رسیده است و جز بعضی کشورهای مغرب عربی که به دلیل در معرض تهاجم استعمار غرب بودن، احیاناً زودتر با مدرنیسم و علوم مدرن آشنا شدند، ایران از جمله کشورهایی بوده است که جلوتر از خیلی از کشورها با این علوم آشنا شده ولی با اینهمه کهن‌سال‌ترین مرکز علمی مدرن که ما داریم یعنی دانشگاه تهران که به حدود هشتاد سال سابقه می‌رسد و این نظام، نظام جدید آموزشی است که آمده است.

در روزگاران گذشته، هنوز هم که هنوز از عرف ادبیات دین‌داران ما وقتی می‌گویند اهل علم یعنی علمای دین. و رشته‌ها و حوزه‌های مختلف علمی در حوزه‌های علمیه رایج بوده. بعضی کتاب‌ها درخصوص دانش‌های موجود در حوزه دین و طبقه‌بندی دانش‌ها نوشته شده که حاکی از این است که دهها بلکه افزون بر صد رشته مستقل در حوزه‌ها رایج بوده.

کتاب ستین فخر رازی شصت علم را به مثابه علوم رایج در حوزه‌های علمیه و کمابیش با تعبیر علوم دینیه معرفی می‌کند که روزگاری این علوم را طلاب و علمای دین می‌آموختند و فرامی‌گرفتند و می‌آموزاندند.

تدریجاً هم به دلیل حضور نظام رقیب تعلیم و تربیت و هم به جهت گسترش کمی ـ کیفی هریک از رشته‌ها و هم به حیث احیاناً غیرمبتلا بودن بعضی از رشته‌ها و علوم، آرام‌آرام بسیاری از علوم در حوزه‌های علمیه تعطیل شد و دانش‌هایی که در حوزه‌ها تدریس می‌شد محدود به ده دوازده علم شد. احیاناً ادبیات عرب، منطق، کلام، فلسفه، فقه و اصول و تا این اواخر هیأت و نجوم و امثال این دانش‌ها، ریاضیات قدیم. در کنار فلسفه که درواقع حکمت است طبعاً طبیعیات هم خوانده می‌شده. گاه بعضی شیمی و تا این اواخر طب را بسیاری می‌خواندند و مجموعاً به دوازده تا پانزده رشته بیشتر بالغ نمی‌شد که بعضی از اینها که نام برده شد هم تدریجاً تعطیل شد و افراد نادری احیاناً هستند که با بعضی از این علوم آشنا هستند. شما در حوزه قم سراغ افرادی را بگیرید، معلوم نیست عدد کسانی که نجوم و هیأت رازی را بلد باشند به ده نفر برسد که قطعاً به ده نفر نمی‌رسند. و به هرحال آرام‌آرام دایره معلومات ارباب علم دین محدود شد.

این در حالی است که در حوزه معارف خاص دین که می‌توان با تعبیر دین‌پژوهی، مطالعات دینی و دین‌شناسی از آنها یاد کرد نیز در جهان یک نهضتی را شاهد هستیم. بعد از افول دین در غرب و بعد از سیطره سکولاریسم و پس از موج سیل‌آسا و طوفان‌واره سکولاریسم و جریان مقابله با دین و الحاد، در موج بازگشت، هرچند در آغاز به صورت الحادی و با رویکرد ملحدانه به دین نگریستند، رشته‌ها و مطالعات جدیدی پدید آمد که این رشته‌ها پا گرفت و الان شاید بتوان گفت که صدها رشته و گرایش و حوزه مطالعاتی مستقل پیرامون دین شکل گرفته است.

در حوزه مطالعات دین از فلسفه دین که خودش به شاخه‌ها و شعب بسیار گسترده‌ای تجزیه می‌شود که پاره‌ای از آنها به فلسفه یا مکتب یا علم مستقلی تبدیل شده، فرض کنید زمانی مباحث هرمنوتیکی و نظریه‌های تفسیر یک مسئله از مسائل فلسفه دین بوده، اما خود هرمنوتیک، دوره‌های مختلف و رویکردهای مختلف پیدا کرد و مکاتب گوناگونی در آن پدید آمده است و بعد به کار بسته شده در حوزه‌های گوناگونی و خودبه‌خود از مبدأ اصلی خود فاصله گرفته و هر حوزه مطالعاتی به اعتبار متعلَق آن خودش را به یک ادبیات علمی گسترده. یعنی همین هرمنوتیک، فلسفی شده، و از حالت در آغاز کار که به هرمنوتیک مقدس تعبیر می‌شده، شیوه تفسیر متون مقدس بوده، بعد شده فلسفی، بعد رفته در حوزه‌های اجتماعی، زبان‌شناسی، به حسب متعلق حوزه‌‌های جدید پیدا کرده. اینکه نگاه هرمنوتیکی به هنر بکنیم، نگاه هرمنوتیکی به جامعه بکنیم، نگاه هرمنوتیکی به متن بکنیم. متعلق‌های مختلفی که هرمنوسین‌ها در حال مطالعه هستند و ادبیات علمی تولید می‌شود. خود این یک مسئله که روش فهم دین یکی از مسائل فلسفه دین قلمداد می‌شد، به رغم اینکه خود فلسفه دین عمرش به دویست سال نمی‌رسد، اواخر قرن هجدهم فلسفه دین متولد شده توسط نوعاً ملحدین اما یک مسئله آن یک عالم معرفت شده. یعنی اگر یک کسی ادعا کند که من در هرمنوتیک با رویکردهای گوناگون و ادوار مختلف آن معطوف به متعلق‌های مطالعاتی گوناگون متخصص هستم اعجاب‌آور است، و می‌گوییم عجب آدم باسوادی است و علی‌القاعده شاید نتوان کسی را به این ترتیب پیدا کرد که در همه حوزه‌ها البته به صورت موازی و هم‌سان مسلط باشد. وگرنه بسیارند کسانی که شصت ـ هفتاد سال است که هرمنوتیک کار کرده‌اند و خودشان صاحب مکتب هستند، معلوماتی دارند ولی در یک شاخه، گرایش و در یک حوزه با یک رویکرد معینی. و نفس روش‌شناسی فهم دین باز حوزه‌های بسیاری پیدا کرده است.

و همین‌طور است در زمینه‌های دیگر، مثلاً من دارم یک شاخه معرفتی را توضیح می‌دهم ببینید چقدر گسترده شده است، فرض کنید در حوزه تعریف و ماهیت دین واقعاً به نحوی است که اگر کسی متخصص تعاریف دین باشد، که از ناحیه مکاتب، اشخاص و دانشمندان مختلف ارائه شده، مسلط باشد و بتواند تحلیل، طبقه‌بندی و نقد کند، آدم باسوادی است. و همین‌طور مباحث دیگری که در فلسفه دین مطرح است. آنوقت در کنار فلسفه دین دانش‌های بسیار دیگری، مثل کلام جدید که ما می‌گوییم، آیا جدای از فلسفه دین است، جزء کلام است، جزء یکی از این دو است یا دانش ثالثی است. گرایش‌های مختلف در کلام جدید، جامعه‌شناسی دین بسیار گسترده، روان‌شناسی دین بسیار گسترده، مردم‌شناسی دین بسیار گسترده است، پدیدارشناسی دین بسیار گسترده است. هرکدام از اینها حوزه مطالعاتی بسیار وسیعی را تشکیل می‌دهند، دانشمندان بسیار، صاحب‌نظران فراوان، آثار فراوانی تولید شده.

در حوزه مطالعات دینی، تاریخ ادیان، ادیان تطبیقی و امثال این رشته‌ها، اگر شما به اندازه یک جلد کتاب فقط فهرست دانش‌ها و معارف و گرایش‌ها و رشته‌هایی را که معطوف به دین‌فهمی پدید آمده و امروزه در جهان زنده است و عرضه و ارائه می‌شود و محل بحث و نقد است فقط فهرست اینها یک کتاب می‌شود و دین‌پژوهی یکی از معرفت‌های انسانی و بشر معاصر است. آنوقت بروید در حوزه فلسفه و ببینید چقدر رشته‌های فلسفی، مکاتب فلسفی، مشرب‌های فلسفی، ادوار فلسفی مختلف، مطالعات فلسفی، فلسفه‌های مضاف. ما الان حدود پنج سالی است در زمینه فلسفه‌های مضاف در پژوهشگاه مطالعه می‌کنیم همین الان چهل و دو سه فلسفه مضاف در دستور کار گروه فلسفه ماست. از فلسفه‌های مصطلح و رایج مضاف موجود مثل فلسفه حقوق، فلسفه هنر، فلسفه سیاست و امثال اینها، فلسفه تکنولوژی، فلسفه طب، فلسفه طبیعیات و اینجور فلسفه‌های رایج موجود است تا بعضی گرایش‌ها که خود ما طراحی و تأسیس کردیم و ادبیات آن در جان نیست. فلسفه معرفت دینی، فلسفه منطق فهم دین، فلسفه‌هایی که عناوین آنها در جهان سابقه ندارد. چهل و دو ـ سه فلسفه مضاف که بخشی از مطالعات فلسفی گروه فلسفه ماست الان در جریان است و مطالعه می‌شود و در خصوص بعضی از اینها در حد یک یا چند جلد کتاب و مقاله تولید شده و دوستان ما کار می‌کنند.

در همین حوزه فلسفه‌های مضاف ببینید چقدر میدان وسیع است. فلسفه دین یکی از فلسفه‌های مضاف است. فلسفه هنر، مکاتب مختلف و مباحث بسیار، فلسفه سیاست به همین ترتیب، فلسفه اقتصاد همین‌طور، فلسفه حقوق به همین شکل، فلسفه‌های جدیدی که امروزه در جهان اسلام و ایران مطرح می‌شود مثل فلسفه اصول فقه، فلسفه کلام که البته بعضی غربی‌ها نوشته بودند ولی در جهان اسلام سابقه نداشت، فلسفه معرفت دینی و امثال این فلسفه‌ها که عنوان‌های جدیدی هستند تا برویم سراغ مکاتب فلسفی، مکتب‌‌هایی که گاهی طی صد تا دویست سال صدها فیلسوف و فلسفه‌دان که من بین فلسفه‌دان و فیلسوف تمایز قائل هستم، کار کرده‌اند. فلسفه کانت را شاید هزاران نفر در جهان کار کرده‌اند. مجلات فراوانی تخصصی فقط راجع به فلسفه کانت در جهان منتشر می‌شود در نقد و تحلیل و تشریح و دفاع و احیاناً نوسازی آن. انواع موج‌های نئوکانتی در جهان پدید می‌آید و هر دانش و رشته‌‌ای به همین گونه است. در حوزه اقتصاد همین است، در حوزه‌ حقوق همین است. مکاتب حقوقی، در حوزه فقه که به تعبیری حقوق ماست ولی تنها حقوق نیست و حقوق و تکالیف است. در حوزه اخلاق که یک دانش و رشته دینی هم می‌تواند قلمداد شود، در حوزه اخلاق چه مکتب‌ها و چه دانش‌هایی که پدید آمده و چه تخصص‌هایی که وجود دارد و متخصصان بسیاری که به حوزه اخلاق در جهان مشغول هستند.

این گستردگی معارف که امروزه پیش روی بشر است، از سویی تجزیه لطمه زده به کارایی علم و بصیرت عالم، این علم‌‌ها به انسان نگرش کلان و جامع نمی‌دهند. دل ذره را می‌شکافند ولی خورشید را نمی‌توانند ببینند. تلقی و تعریف و تفسیری جامع و مشرفانه نسبت به جهان در دست بشر امروز نیست. در گذشته دانش‌ها کل‌نگر بودند. اما در عین حال توسعه علوم شده و لذا الان بشر دارد برمی‌گردد به سمت مطالعات بینارشته‌ای و احیاناً ادغام دانش‌ها و امثال اینگونه مطالعات.

با این گستردگی حوزه چه‌کار می‌خواهد بکند؟ وظیفه‌ ما چیست؟ آیا کسی باز هم می‌تواند ادعا کند که همه‌فن‌حریف است؟ اصلاً این همه‌فن‌حریفی امروز گره‌گشا و کارگشا هست؟ یک نفر بگوید من همه‌‌کاره هستم و در همه علوم به من مراجعه کنید. اصلاً ممکن نیست.

من جای ظهور یک نابغه احتمالاً ذوفنون را باز می‌گذارم، چون نمی‌خواهم بگویم جزء محالات عقلی است. محال موکولی است. ولی بعضی توهم این را دارند و خیال می‌کنند جامع هستند درحالی‌که چنین نیست. ما در حد طلبگی به راحتی با افرادی برخورد کردیم مدعی هستند و گفت با هر ذوفنونی برخورد کردم مسلط بودم و با هر ذی‌فنی کم آورده‌ام. به هرحال اینطور نیست که فکر کنیم بعضی از آقایان در سطوح بسیار بالا، بعضی اظهاراتی که می‌کنند آدم می‌بیند که چقدر بعضی اظهارات خام است به دلیل اینکه تصور می‌کنند هنوز هم در دویست سال پیش زندگی می‌کنیم و می‌شود این حرف‌ها را زد. مثلاً کسی وارد حوزه فلسفه دین شود و مرجع تقلید است و قله دینی است ولی گاهی انسان نگاه می‌کند و می‌بیند بعضی بزرگان صاحب رساله در بعضی از مباحث لغزش دارند و مطلب را درنیافته‌اند. بعضی بزرگان ذی‌ربط، نه اینکه مثلاً یکی کلام کار نکرده باشد، فلسفه کار نکرده باشد و وقتی می‌پرسید فلسفه دین چیست نتواند تعریف کند یا تعریفی که ارائه می‌دهد فنی نیست. تا اینکه یک صاحب رساله‌ای برمی‌گردد می‌گوید که اسلام قرائت‌پذیر است. هیچ نمی‌داند که اسلام قرائت‌پذیر است چه مبانی معرفتی و نظری دارد و اگر این را بپذیریم چه لوازم و تبعات معرفتی و عقیدتی دارد و اگر بدانیم مفهوم قرائت‌پذیری دین چیست و اگر چنین چیزی را تفوه کنیم آن وقت چه چیزهایی را باید بپذیریم؟ اولین قدم باید رساله‌ها را جمع کنیم. چون اگر اسلام قرائت‌پذیر است هیچ‌کسی نباید از کس دیگری تقلید کند. هر کسی قرائت خودش را دارد و برای خودش حجت است. یک کسی که صاحب رساله است می‌گوید و در روزنامه‌ها هم تیتر می‌شود که اسلام قرائت‌پذیر است، برای اینکه نمی‌داند قرائت‌پذیری چیست و مفهوم پلورالیسم چیست و به مباحث فلسفه دین آشنا نیست و بی گدار به آب می‌زنند. از شریعه وارد نمی‌شوند و از پل عبور نمی‌کنند و درنتیجه در معرفت در فقد بصیرت غرب می‌شوند.

متأسفیم از اینکه کسانی هستند که با تأسیس رشته‌‌های تخصصی در حوزه مخالفت می‌کنند. هیچ تعبیر ناروایی حق ندارم راجع به چنین کسانی که حتماً با قصد قربت و با خلوص تمام از سر دلسوزی و مشفقانه مخالفت می‌کنند، اما می‌دانم که اینها به عمق مسائل و به اهمیت این اتفاقات توجه نمی‌کنند.

چگونه ممکن است که ما در برابر جهان پر از تخصص بخواهیم عرض اندام کنیم، پیام داشته باشیم و مدعی باشیم و بخواهیم جهان را متحول کنیم و جهان را مدیریت و اداره کنیم، پیام جدید داریم، نظام جدید ارائه کردیم، معرفت جدید و بعد ندانیم آنها چه می‌گویند. با کلی گویی هرچه مطرح می‌شود می‌گویند جوابش در همین کتاب‌های ما داده شده. کدام کتاب‌ها؟ کدام جواب؟

من منکر غنا و عمق و سعه معارف و میراث معرفتی بازمانده از سلف نیستم و بی‌اطلاع هم نیستم که چه ثروت عظیم و ثمین و گرانبهایی از سلف به ارث برده‌ایم. یک نفر ما نه جلد حکمت متعالیه نوشته، یک دائرهًْ‌‌المعارف را یک نفر نوشته. ما که اینها را می‌فهمیم. یک فرد ما شفا را نوشته، طلبه هستیم، دیدیم، خواندیم و گفتیم. ولی به هرحال اینجور نیست که شما الان شفای شیخ را جلوی کسی بگذارید و بگویید جواب پلورالیسم دینی را می‌دهد. اینطور نیست و باید بحث کرد و کار می‌برد.

لذا ضرورت و بسا وجوب (به لحاظ ادبیات فقهی از واژه وجوب استفاده می‌کنم) و بسا واجب باشد تأسیس رشته‌های تخصصی و بعضی از رشته‌های تخصصی علی القاعده واجب است، براساس آن مبانی طلبگی که ما در فقه حرف می‌زنیم و بسا بر بعضی واجب کفایی باشد که برخی رشته‌ها را یاد بگیرند. برای اینکه اسلام در معرض حمله است. اسلام احتیاج به دفاع دارد و برای دفاع باید مسلح و مجهز و کارآزموده شد. همینطور که نمی‌شود انسان برود به جبهه و بگوید من دفاع می‌کنم. چگونه دفاع می‌کنید؟ با چه سلاح و توان و تجربه و کارآزمودگیی؟

به هرحال موضوع رشته‌های تخصصی یکی از موضوعات بسیار پراهمیتی است که در حوزه‌ها باید توسعه پیدا کند. دوستان ما هم در حوزه علمیه امام رضا(ع) کوشش کرده‌اند و در این چند سال وارد شده‌اند. اول کار است و من خیلی بی‌اطلاع از آسیب‌ها، آفات، مشکلات، نواقص و عیوب، کاستی‌ها و نارسایی‌های برنامه‌های حوزه‌های علمیه نیستم و مطلعم و می‌دانم ولی اینقدر هست که تجربه‌ تأسیسی فراوانی هم دارم. من طی سی سال چندین و چند نهاد یا مؤسسه را یا تأسیس کردم و یا مشارکت در تأسیس آن داشتم. نهادهای درخور و قابل توجهی که در کشور امروز پایگاه خاصی دارند.

می‌دانم آغاز کار چه مشکلاتی دارد. در دوره تأسیس و دوره تثبیت تا به برسد به دوره توسعه چه مسائلی را باید طی کرد؟ و لذا از این مشکلاتی که پیش می‌آید نگران نمی‌شوم و دلم می‌خواهد ذره‌ای اشکال در کار نباشد و نقص و احیاناً نقض و عیبی و کستی و کاستی و ناراستی و نادرستیی نباشد. اما بعضی موارد گاهی اجتناب‌ناپذیر است ولی این راهی است که باید رفت، دوستان ما همت می‌کنند، با همه تهدیدستی به لحاظ مادی. هیچ امکان و کمکی از هیچ جایی ندارند. نه هیچ مرجع تقلیدی، نه هیچ دستگاهی و نه دولت هیچ کمکی نمی‌کنند. همت دوستان سرمایه اصلی آنهاست، این کار را تعقیب می‌کنند و این حرکت دارد پا می‌گیرد. پارسال به عنوان اولین مؤسسه آموزش عالی حوزوی، حوزه به اینجا مجوز داد به عنوان مجوز اولیه و موافقت اصولی، کار آغاز شده و انشاءالله قوام و دوام خواهد یافت و توسعه خواهد گرفت و ما هم در خدمت هستیم. در تراکم کار و بعضی اشتغالات طلبگی کمتر توفیق دارم که خدمت دوستان برسم ولی من شخصاً اگر موفق بودم و می‌توانستم در برنامه‌هایم جایی باز کنم علاقمند بودم هفته‌ای یک جلسه در خدمت دوستان باشم.

کار بسیار پراهمیت است و شما هم در دوره تأسیس در این مؤسسه حضور پیدا کردید. من از یکان‌یکان مدیران این مجموعه تشکر می‌کنم، از جناب آقای قاسمی که جزء پی‌گذاران حوزه علمیه امام رضا(ع) قلمداد می‌شوند از جناب آقای نمازیان مدیر مدرسه محمدیه. از جناب آقای عامریان که انصافاً طی این یکی دو سال در پیگیری و پاگیری این حرکت نقش به سزایی داشتند و تلاش‌ها و دلسوزی‌های ایشان ثمربخش بوده و با انگیزه از درون‌برخاسته این کارها را انجام می‌دهند؛ همچنین از جناب آقای ابراهیم‌زاده معاون پژوهشی و آموزشی.

جایگاه هنر در جغرافیای علوم

 

همایش علمی نخستین جشنواره‌ی هنرهای معاصر اسلامی
برگزارکننده: معاونت امور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
تاریخ: ۲۲/۸/۱۳۹۰
مکان: پارک لاله

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

با سپاس از حضار محترم، در آغاز کلام، آنچه بیانش لازم می‌نماید و خود نقطه‌ی شروع سخن است، عنوانی است که برای سخنرانی بنده پیشنهاد شده است، یعنی «هویت معرفتی هنر». این عنوان، نه تنها بسیار گسترده است، بلکه موضوعی پیچیده و از جنس مباحث فلسفی است و به همین دلایل، در این فرصت محدود شرح و بسط آن چندان ممکن نیست، اما در همین زمان اندک به اختصار پیش‌زمینه‌ها و محورهای بحث مطرح خواهد شد و جایگاه هنر در جغرافیای علوم مشخص خواهد گردید.


مختصات هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی هنر
ذیل هویت معرفتی هنر ـ یا هر مقوله‌ی دیگری ـ یک سری مختصات هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی مطرح می‌شود:
۱٫ حقیقی یا اعتباری بودن. در بحث از هویت معرفتی یک علم، حقیقی یا اعتباری بودن آن علم است که موضوع پرسش قرار می‌گیرد. پاسخ به چنین پرسشی براساس موضوع علم است؛ اگر موضوع وجودِ حقیقیِ خارجی داشته باشد، هویت معرفتی آن علم نیز حقیقی خوانده می‌شود، اما در صورت اعتباری بودن موضوع، علم نیز هویت اعتباری خواهد داشت. برای نمونه اگر فردی درباره‌ی علم جامعه‌شناسی بر این اعتقاد باشد که موضوع آن، یعنی جامعه، وجود خارجی و وحدت حقیقی ندارد و جامعه چیزی نیست جز افرادی که در یک بازه‌ی زمانی و منطقه‌ی زمینی معین تجمع کرده‌اند و جامعه خارج از افراد، هویت خاصی ندارد، جامعه را مقوله‌ا‌ی اعتباری می‌داند و برپایه‌ی آن، علم جامعه‌شناسی را هم علم اعتباری به شمار می‌آورد.
۲٫ نظری یا عملی بودن. حکمت دو شاخه‌ی نظری و عملی دارد و در هر شاخه، گروهی از دانش‌ها قرار می‌گیرد. معارفی که ویژگی نظری دارند در شاخه‌ی حکمت نظری قرار می‌گیرند؛ آن دسته از معارف هم که در عرصه‌ی عمل مطرح می‌گردند، حکمت عملی خوانده می‌شوند. در تبیین مشخصات یک دانش، پرسشی که باید پاسخ یابد این است که آن دانش، علم نظری (حکمت نظری) است یا علم عملی (حکمت عملی)؟
۳٫ قدسی یا غیرقدسی بودن. گروهی از معارف هستند که ویژگی درون‌دینی دارند. این معارف، همان‌گونه که از عنوان‌شان پیداست، در درون حوزه‌ی دین مطرح می‌شوند و قدسی هستند، اما دسته‌ی دیگر از علوم چنین خصیصه‌‌ای ندارند؛ بنابراین تمایز، در شناسایی ابعاد یک معرفت، مشخص کردن درون‌دینی یا برون‌دینی بودن یا قدسی و غیرقدسی بودن آن نیز ضرورت دارد.
۴٫ اصالت معرفت. در تبیین هویت معرفتی یک دانش، اصالت علم موضوع دیگری است که بررسی می‌شود. بسا بسیاری از علوم بومی نباشند و در سرزمین دیگر ریشه داشته باشند. این علوم که عاریتی و وارداتی هستند، در این جغرافیا اصالت چندانی ندارند، زیرا شرایط تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و … دیگری سبب پیدایش آنها شده است.
۵٫ معرفت درجه یک یا دو. منظور از معرفت درجه‌ی یک یا درجه‌ی دو بودن این است که دانش از قسم علمِ به علم و معرفت به معرفت است، یا متعلَق آن معرفت نیست. اگر دانشی از نوع نخست باشد یعنی معرفت به معرفت ـ باشد، معرفت درجه‌ی دو انگاشته می‌شود، اما اگر متعلَق آن، معرفت نباشد، معرف درجه یک خواهد بود.
۶٫ جایگاه آن در جغرافیای معرفت. در سامانه‌ی علوم، هر دانشی جایگاهی دارد که هنر نیز مستثنی از آن نیست، اما قراردادن هنر، گاه در دانشکده‌ی علوم انسانی و گاه خارج از آن، این پرسش را به شکل جدی مطرح می‌کند که هنر در کجای سامانه‌ی معرفت ایستاده است؟

 

جایگاه هنر در جغرافیای معرفت
در این فرصت کوتاه فقط درباره‌ی پرسش ششم که جایگاه هنر در جغرافیای معرفت است صحبت خواهد شد. این پرسش از پرسش‌های قبلی متأخر است و کمابیش برآیند پرسش‌های پیش‌گفته به شمار می‌آید؛ یعنی اگر برای مثال در پرسش‌های پیش‌تر یکی از دو گزینه‌ی حقیقی یا اعتباری‌بودن برگزیده می‌شد، گویی جایگاه هنر در سامانه‌ی علوم مشخص شده بود.
از سوی دیگر پرسش از جایگاه هنر را می‌توان به این شکل مطرح کرد که آیا هنر در زمره‌ی علوم انسانی است؟ این پرسش از جنس فلسفه‌ی هنر است و در این فلسفه پاسخ می‌یابد، اما اگر از زاویه‌ی دیگر به آن نگاه شود، فلسفه‌ی علم یا فلسفه‌ی علوم انسانی است که پاسخ به آن را برعهده می‌گیرد؛ زیرا می‌توان پرسش را این‌گونه مطرح کرد که قلمروی علوم انسانی تا کجاست؟‌ آیا هنر را نیز در بر می‌گیرد؟
آنچه در این مدت اندک، زاویه‌ی دید قرار گرفته است و بر اساس آن جایگاه هنر در سامانه‌ی علوم مشخص می‌شود، فلسفه‌ی هنر است. از پایگاه فلسفه، هفده پرسش اساسی درباره‌ی هنر مطرح می‌شود که چهاردهمین پرسش آن به کجایی هنر مربوط است.
از دوران یونان باستان تاکنون، براساس تقسیمی سنتی، حکمت دارای سه حوزه‌ی «نظر»، «عمل» و «هنر»، بوده است. در این تقسیم‌بندی مشخص است که هنر در عرض حکمت نظری و حکمت عملی، نوعی حکمت ‌انگاشته می‌شد، اما آنچه این نگرش را بر هم زد دیدگاه کانت بود که براساس نگاه اومانیستی و انسان محورانگارانه، به معرفت، علوم را به دو دسته‌ی کلی علوم انسانی و غیرعلوم انسانی تقسیم کرد. در اندیشه‌ی کانت و در کل، مکتب اومانیست، چون انسان محور عالم انگاشته می‌شد، حول محور او مجموعه‌ای از معرفت‌ها ساماندهی گردید و علوم انسانی نامیده شد.
با توجه به اینکه نگاه ما به مقوله‌ی هنر، پسینی و استقرایی است، فارغ از اینکه این تقسیم‌بندی درست است یا خیر، این پرسش را مطرح می‌کنیم که آیا هنر هم از سنخ علوم انسانی است؟


راه‌های پاسخ به این پرسش
برای پاسخ گفتن به هر پرسشی دو نقطه‌ی عزیمت وجود دارد: ۱٫ «مبنا»؛ ۲٫«منطق» و روش. در مورد مبنا باید گفت که هر پرسشی بر سلسله انگاره‌ها (مبانی قریبه)، پیش‌انگاره‌ها (مبانی وسیطه) و فراپیش‌انگاره‌ها (مبانی بعیده) مبتنی است. در حوزه‌ی روش نیز آنچه ضرورت دارد تشخیص روش و چگونگی دستیابی به پاسخِ پرسش است. در واقع برای دستیابی به پاسخ هر پرسشی نیاز به نوعی روش‌شناسی احساس می‌شود.
گام نخست برای پاسخ دادن به این پرسش، توجه به متغیرهای دخیل در آن است. در این پرسش، «هنر» و «علوم انسانی» دو متغیری هستند که مطرح می‌شوند، اما در میان این دو، علوم انسانی واژه‌ی کلیدی است. بنابراین ابتدا باید چیستی آن مشخص شود و سپس با روشنایی‌بخشی به معنا و مفهوم هنر، قرارگیری آن در زیرمجموعه‌ی علوم انسانی اثبات یا رد گردد.
در بیان مفهوم هنر نیز آنچه اهمیت دارد پاسخ به این پرسش است که وقتی می‌گوییم هنر در ذیل علوم انسانی قرار دارد، یعنی چه چیزی از هنر در نظر است؟ آیا منظور قریحه‌ی هنری است؛ یعنی آنچه به صورت ملکه و استعداد در درون هنرمند وجود دارد؟ آیا مراد آفرینش هنری است؟ آیا اثر هنری، هنر انگاشته می‌شود؟ آیا آموزش هنر در نظر است؟ در مرحله‌ی بعد باید مشخص شود که کدام هنر مد نظر است، چون بسا حکم همه‌ی هنرها در پاسخ به این پرسش، یکسان نباشد. تعریف هریک از محورهای ششگانه‌ی هویتی که در آغاز بیان شد و سپس تحلیل و اتخاذ در خصوص جایگاه‌شناسی هنر در جغرافیای معرفت نیز گام‌های دیگری است که برای پاسخ به این پرسش‌ باید برداشته شود.


تعریف علوم انسانی
برای علوم انسانی تعاریف گوناگونی ارائه شده است. یکی از مبادی و مقسَم‌ها در این تعاریف، گستره‌ی علوم انسانی است که در اینجا نیز محل بحث ماست. علوم انسانی گاهی بالمعنی‌الاخص اراده می‌شود و بسا در این معنا فقط انسان‌شناسی، علوم انسانی به شمار می‌آید؛ چون تنها رشته‌ای است که در آن انسان و ماهیت او ـ و نه تظاهرات وجودی‌اش ـ مطالعه می‌شود. گاهی نیز دایره‌ی علوم انسانی کمی فراتر و گسترده‌تر می‌گردد و در تعریف، بالمعنی‌العام از آن، حوزه‌ا‌ی معرفتی انگاشته می‌شود که رفتار و مناسبات آدمی را، افزون بر هویت او، موضوع مطالعه قرار می‌دهد. البته ممکن است معنای سوم و گسترده‌تری نیز از علوم انسانی اراده شود و دسته‌ای از معرفت‌ها که «درباره‌ی انسان»، «بینش»، «منش» و «کنش» بحث می‌کنند، در دایره‌ی آن قرار گیرند. در این تعبیر از علوم انسانی، که تعریف بالمعنی الاعم است، فلسفه‌، اخلاق و الهیات در زمره‌ی علوم انسانی قرار می‌گیرند؛ زیرا واژه‌ی «بینش» مجوز ورود فلسفه به دایره‌ی علوم انسانی را صادر می‌کند و واژه‌ی «منش» اخلاق را در زمره‌ی علوم انسانی قرار می‌دهد. بنابراین در تعریف علوم انسانی با توجه به گستره و قلمروی آن می‌توان سه تعریف «بالمعنی‌الاخص»، «بالمعنی‌العام» و «بالمعنی الاعم» ارائه کرد.


مراد از هنر چیست؟
همان‌گونه که پیش از این گفته شد، می‌توان چهار معنا را برای هنر در نظر گرفت:
۱٫ هنر قریحه‌ی هنری است؛
۲٫ منظور از آن آفرینش هنری است؛
۳٫ اثر هنری، که با به‌کارگیری قریحه خلق می‌شود هنر نام دارد؛
۴٫ آموزش هنر، چیزی است که هنر انگاشته می‌شود.
اگر مراد از هنر همان قریحه‌ی هنری باشد ـ یعنی ملکه‌ای که در نفس هنرمند وجود دارد و مبدأ آفرینش‌های هنری اوست ـ در ذیل آن می‌توان بحث‌های معرفتی، هستی‌شناختی، فلسفی و حتی علمی را مطرح کرد و برای مثال قریحه را از زاویه‌ی روان‌شناسی و فراروان‌شناسی بررسی نمود یا چیستایی قریحه (اینکه قریحه چیست) و هستایی آن (آیا قریحه وجود دارد، آیا قریحه یک حقیقت است یا اعتبار، یا حتی فروتر از اعتبار، یعنی توهم؟ آیا قریحه نوعی معرفت است؟ آیا قریحه منشأ معرفت می‌شود؟) را موضوع بحث قرار داد.
در معنای دوم از هنر، آفرینش هنری است که هنر به شمار می‌آید. به نظر من آفرینش هنری، مواجهه‌ی آدمی با زیبایی است و هنرورزی یکی از رفتارهای انسان شمرده می‌شود.
انسان با بسیاری از پدیده‌ها، مواجهه‌ی جوانحی (درونی) و مجرد و جوارحی (برونی) و محسوس و مشهود دارد. یکی از این پدیده‌ها «مال» است که مواجهه‌ی جوارحی و جوانحی انسان با آن یک سلسله علوم، همچون علم اقتصاد، حقوق اقتصاد و اخلاق اقتصاد را پدید می‌آورد. آن بخش از گزاره‌های معطوف به «مال» که توصیفی است در «علم اقتصاد» جای می‌گیرد، اما گزاره‌ها و قضایای تکلیفی و الزامی، «علم حقوق اقتصاد» را پدید می‌آورد. گزاره‌ها و احکام تهذیبی و ارزشی نیز در «اخلاق اقتصاد» مطرح می‌شود.
همان‌گونه که گفته شد، مواجهه‌ی جوانحی و جوارحی انسان با زیبایی، آفرینش هنری نامیده می‌شود که احکام هستی‌شناسانه، معرفت‌شناسانه و تکلیفی و الزامی دارد. در صورتی که آفرینش هنری مواجهه‌ی انسان با زیبایی به شمار آید و هنرورزی یکی از رفتارهای انسان انگاشته شود، آرام‌آرام هنر به علوم رفتاری نزدیک می‌شود. افزون بر این، در ذیل آفرینش هنری هم می‌توان سه حوزه‌ی معرفتی «فلسفه‌ی فعل هنر»، «فلسفه‌ی علم هنر» و «علم فعل هنر» را مطرح کرد. در فلسفه‌ی «فعل هنر» رفتار هنری هنرمند از نگاه فلسفی بررسی می‌شود و پرسش‌های فلسفی و قضایای هستی‌شناختی ـ معرفت شناختیِ آن بیان می‌گردد. این در حالی است که در علم فعل هنر، پرسش‌های علمی مربوط به این فعل پاسخ می‌یابد و قضایای توصیفی رفتار تولید می‌شود.
افزون بر این دانش‌ها، آنچه قضایای تجویزی و تکلیفی رفتار هنری را بیان می‌کند «حقوق فعل هنری» نام دارد و آنچه در برگیرنده‌ی قضایای توصیه‌ای و تهذیبی این رفتار است «اخلاق فعل هنری» نامیده می‌شود.
اثر هنری پدیده‌ای برجای‌مانده و پایدارشده پس از آفرینش هنری است. البته در بعضی از انواع هنر، مانند نمایش، وجود خارجی اثر و فعل یکی است. زمانی که نمایش اجرا می‌شود، هم آفرینش هنری روی می‌دهد و هم اثر هنری خلق می‌شود. این اثر هنری مانند تابلوی یک نقاش نیست که بعد از آفرینش هنری باقی می‌ماند، بلکه همراه و هم‌زمان با آفرینش است. با توجه به همین موضوع در هنر نمایشی، باید به صورت حیثی اثر هنری را از فعل هنر تفکیک کرد. اما در مجموع در این‌گونه از هنرها نیز می‌توان هم از فعل هنری سخن گفت و هم از اثر هنری. در این معنا از هنر نیز فلسفه‌ی هنر مطرح می‌شود که منظور از آن فلسفی نگاه کردن به اثر هنری است؛ برای مثال تابلوی یک هنرمند را می‌توان به صورت هرمنوتیکی یا سمانتیکی مطالعه کرد و آن را به مثابه «دالّ» در نظر گرفت و معنای اشکال یا رنگ‌هایش را تفسیر و تحلیل نمود.
آموزش هنری هم فرادهی معارف پیش‌گفته است. آموزش چیزی جز آنچه در بالا گفتیم نیست، آموزش یا فلسفه‌ی هنر است یا علم هنر و هر معرفتی که پیرامون هنر، تولید می‌شود به وسیله‌ی آموزش به فراگیرنده انتقال می‌یابد.
همچنین نوع هنر هم قابل طرح است.


علوم انسانی و هنر
با توجه به تعریفی که از علوم انسانی و هنر بیان شد می‌توان هنر را به دو شکل به علوم انسانی محلق کرد:
۱٫ الحاق ماهوی. در این شیوه می‌توان هنر را به دلیل ماهیتش یکی از شاخه‌های علوم انسانی به شمار آورد و آن را هم‌جنس این علوم انگاشت. البته روشن است که گزینه‌ی نفس قریحه و نفس و ذات اثر هنری محل پرسش نیستند؛ زیرا آنها حاصل هنرند.
۲٫ الحاقی تسامحی. ممکن است درباره‌ی الحاق ماهوی هنر بعضی شبهات مطرح شود، مثلاً اینکه بخشی از آنچه به هنر مربوط می‌شود هم‌جنس علوم انسانی نیست. در اینجا می‌توان به این موضوع اشاره کرد که بیشتر آنچه در ذیل هنر مطرح می‌شود از سنخ علوم انسانی است و اگر مسائلی هم وجود دارد که ممکن است از مدار علوم انسانی خارج شود از اقلیت برخوردار است. با توجه به اقلیت بودن این مباحث، می‌توان به حکم تغلیب، الحاق مسامحی کرد و این اقلیت را به صورت مسامحی نادیده گرفت و هنر را در دایره‌‌ی علوم انسانی قرار دارد. والسلام.

اکسیر اخلاص و مس مدیریت

 

اولین همایش ملی سیاست‌های کلی نظام اداری با رویکرد اسلامی
تاریخ: ۳/۳/۱۳۹۰ساعت ۹ صبح
مکان: تالار اندیشه حوزه‌ی هنری
برگزارکنندگان: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دانشگاه تهران، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی انقلاب فرهنگی، دانشگاه شهید بهشتی و…

بسم‌الله الرحمن الرحیم

میلاد مبارک حضرت فاطمه‌ زهرا و فرزند برومند آن بزرگوار، امام خمینی(ره)، مظهر و عینیت تجربه مدیریت در عهد غیبت، و نیز روز زن را به خانم‌ها و آقایان حاضر در این جلسه تبریک عرض می‌نمایم و از همه دانشورانی که در تدبیر کار این همایش و برگزاری آن سهمی داشتند، به ویژه همکاران بااخلاص ما در گروه مدیریت اسلامی پژوهشکده نظام‌های اسلامیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تشکر می‌کنم و امیدوارم عمل آنها مخلصانه باشد.
موضوع سخنرانی من نقش اکسیر اخلاص در مس مدیریت است، اما برای تبیین سهم اخلاص در عمل اداری و مدیریت ناچارم نخست به این موضوع اشاره کنم که ما در حوزه اقدام، تدبیر، برنامه‌ریزی و آموزش و پژوهش از یکی از اضلاع بسیار مهم و تعیین‌کننده هندسه معرفتی دین به نام اخلاق غفلت کرده‌ایم. به سخن دیگر غایب بزرگ فعل و فرهنگ امروز ما اخلاق است.
دین معجون‌واره است؛ یعنی سامانه‌ای است درهم‌تنیده و مرکب از چهار حوزه معرفتی و رفتاری که عبارت‌اند از: ۱٫ عقاید؛ ۲٫ فقه (شریعت)؛ ۳٫ اخلاق؛ ۴٫ علم دینی.
با توجه به همین ویژگی دین، اگر جزئی بر ترکیب آن افزوده یا از آن کاسته شود، خطر تبدیل شدن آن به ضد خودش وجود دارد. زمانی دین اثربخش و ثمردهنده خواهد بود و منشأ تعالی و تکامل بشر خواهد شد که با همه ابعاد چهارگانه‌اش محقق شود. اما اگر چیزی بر آن بیفزاییم یا از آن چیزی بکاهیم، آن دین دیگر درحقیقت دین نیست. برای مثال اگر شما فقه، اخلاق و علم دینی را در چنگ داشته باشید، اما موحد نباشید، به تمام معنا مسلم نیستید یا اگر عقاید درستی داشته باشید، ولی به شریعت ملتزم نباشید، مسلم نامیده نمی‌شوید. به همان اندازه که حذف عقاید یا شریعت از منظومه دین زیان‌بار است و ممکن است ماهیت آن را دگرگون کند و هویت مسلمانی را زیر سؤال ببرد، حذف اخلاق نیز سبب تغییر ماهیت دین و ناکارایی آن در تعالی بخشیدن به بشر می‌شود.
خداوند در آیه ۴ سوره القلم فرموده است: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ»؛ درواقع بزرگ‌ترین صفتی که قرآن کریم برای پیامبر عظیم‌الشأن اسلام بیان کرده «خُلُقِ عظیمِ» اوست. در منابع غیرشیعی نیز این حدیث معروف وجود دارد که در آن رسول اکرم(ص) فرموده است: «انما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق»؛ یعنی غایت دین من اخلاق است. البته درباره این حدیث می‌توان تأمل کرد؛ زیرا شاید هدف از بیان آن توجه به سهم اخلاق در رسالت نبوی بوده باشد.
همان‌گونه که گفتم، امروز در اعمال و رفتار، فرهنگ و جهان‌زیست حاکم بر ما، غایب بزرگ اخلاق است. در این غیبت، هم حوزه مقصر است و هم دانشگاه. در این سی و دو سال ما در حق اخلاق، ضلع بسیار پراهمیت اسلام، و پیامبر اکرم‌(ص)، که به خلق عظیم مبعوث شد، ستم کرده و حیثیت اسلام را مخدوش نموده‌ایم.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که آنچه با عنوان اخلاق حرفه‌ای مطرح می‌شود گرچه ارزشمند به شمار می‌آید، محل نقد است؛ زیرا تحت تأثیر تلقی غربیِ آن تعریف می‌شود. بسیاری از دوستان بسیار عزیز و نزدیک ما، که افرادی متدین، دلسوز و مخلص هستند و من شخصاً از عمق جان نسبت به این دوستان ارادت دارم، بر این نوع اخلاق تأکید می‌کنند و از همین‌رو دیدگاه‌های آنها نیز محل نقد است. آن اخلاقی که من آن را غایب بزرگ نظام اداری می‌دانم، آن چیزی نیست که اکنون با عنوان اخلاق حرفه‌ای مطرح است و اخلاق حرفه‌ای هم همه آن چیزی نیست که از اخلاق اسلامی در قلمرو نظام اداری و مدیریت انتظار می‌رود. اخلاق حرفه‌ای دیدگاهی است که در آن آمیزه‌ای از حقوق، فقه، اخلاق و آداب با انگیزه بسیار نازل وجود دارد. با این حال اکنون اخلاق با غیراخلاق آمیخته شده و غایت اخلاق به آنچه اخلاق حرفه‌ای می‌نامیم تنزل یافته است. این موضوع در آثاری که در این زمینه منتشر شده است آشکارا مشاهده می‌شود.
مروری اجمالی، حتی در حد فهرست‌خوانی بعضی از این آثار کافی است تا نشان دهد چه اندازه در فهم اخلاق حرفه‌ای و ورود اخلاق در قلمرو اداره و مدیریت دچار غفلت و احیاناً مبتلا به تعابیر غیردقیق هستیم.
جناب آقای دکتر قراملکی، استاد ارجمند دانشگاه تهران و رفیق شفیق این حقیر، پرچمدار این حرکت بسیار پرارزش است، اما حتی در تعابیر ایشان هم این بی‌دقتی‌ها مشاهده می‌شود و کتاب «اخلاق حرفه‌ای در تمدن ایران و اسلام» (احد فرامرز قراملکی، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، دانشگاه تهران، ۱۳۸۶) ایشان از این بی‌دقتی و خلط مطلب حکایت می‌کند؛ برای مثال این استاد ارجمند در بخشی از کتاب خود چنین گفته است: «اصل زرین اخلاق این است، شما حق دارید و ما تکلیف». این جمله به معنای فروکاستن اخلاق به حقوق است. کنار نهادن و غفلت از اخلاق بد است، اما فروکاستن اخلاق به فقه و حقوق هم درست نیست.
در اینجا فقط به ذکر این نکته بسنده می‌کنم که ما باید به طراحی و تدوین اخلاق حِرَف، آن‌سان که فهم ما از اخلاق در دین اسلام است، دست زنیم.
در صفحه ۳۴۳ این کتاب، در مقاله‌ای درباره اخلاق تجارت آمده است «بزرگ‌ترین رهاورد آن [اخلاق تجارت] کسب اعتماد، مشتری‌مداری و بقا و حیات بنگاه‌های اقتصادی در عرصه جهانی‌شدن است»؛ آیا غرض و غایت نهایی اخلاق باید حفظ بنگاه‌های تجاری در فرایند جهانی‌شدن، مشتری‌مداری و جلب رضایت مشتری باشد؟ در پاسخ باید گفت که اینها آداب تجارت است نه اخلاق اسلامی کار، حرفه و تجارت.
پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که اخلاص در اخلاق حرفه‌ای چه جایگاهی دارد؛ زیرا اکسیر اخلاص، روح اخلاق است و اخلاق روح دین. هرگاه اخلاص به ساحت الهی را از اخلاق و هر آنچه هست حذف کنیم، آن را به کالبدی بی‌روح تبدیل کرده‌ایم. بر این اساس باید گفت که غایب بزرگ، اخلاق و بزرگ‌ترین غایب قبیله اخلاق، اخلاص است.
در تفاوت بین حقوق و اخلاق گفته شده است که قضایای حقوقی الزام‌آورند و الزام‌ها و کیفرهای رسمیِ دولتی پشتوانه آن است، اما اخلاق چنین نیست. البته حقوق سکولار و غیرالهی چنین است؛ زیرا حقوق و فقه اسلامی هم از پشتوانه دولتی بهره می‌برد و هم از پشتوانه الزام درون‌جوشِ قصد قربت، که مؤثرتر از الزام قانونی، اجرایی و دولتی است. در اخلاق این الزام غلیظ‌تر، پررنگ‌تر و شدید‌تر حضور دارد؛ بنابراین این ضلع هندسه دین برای حل معضلات کارآمدتر و گره‌گشاتر است.
در بسیاری از عرصه‌ها و صحنه‌های زندگی پای حقوق و حتی فقه مستنبط می‌لنگد و در واقع فقه و حقوق به تنهایی کافی نیست؛ برای مثال وقتی نزاعی بین زن و شوهری درمی‌گیرد، مشکل را نمی‌توان فقط با تمسک به موازین حقوقی حل کرد و حتی گاه تمسک افراطی به موازین حقوقی سبب تشدید اختلاف و فروپاشی خانواده می‌شود. اینجاست که اخلاق کارساز و گره‌گشاست و مقدم بر حقوق تلقی می‌شود.
در نظام اداری و تجاری ما نیز چنین وضعی حاکم است؛ یعنی تا وقتی که بکوشیم با الزامات قهرآمیز نظام اداری را مدیریت کنیم، موفق نخواهیم شد و هرگز رشوه از نظام اداری ما رخت برنخواهد بست، اختلاس ریشه‌کن نخواهد شد، تجارت و بازرگانی ما اصلاح نخواهد گردید، و کم‌فروشی از میان نخواهد رفت. در واقع راهکار قضیه فقط اعمال قانون نیست، بلکه آموزش ارزش‌های اخلاقی به افراد می‌تواند بسیاری از این مفاسد را از بین ببرد. متأسفانه، طی دهه‌های گذشته بازار ما با شتابی شگرف از ارزش‌ها فاصله گرفته است. این در حالی است که در یک قرن پیش، به دلیل اینکه بازار به مسجد و مدرسه تنیده بود و حتی بسیاری از بازاریان و معتمدان بازار اهل فقه بودند چنین مفاسدی شایع نبود.
در حدیثی از رسول اکرم(ص‌) آمده است که بعد از رفتار الهی و همراه با اخلاص موسی(ع) با دختران شعیب، شعیب حضرت موسی را به خانه فراخواند و سفره‌ای گسترد و تعارف کرد، اما موسی(ع) فرمود: نمی‌خورم، گفت: مگر گرسنه‌ نیستی؟ فرمود: چرا گرسنه‌ام. شعیب گفت: پس چرا نمی‌خوری؟ موسی گفت: این شائبه هست که شما به خاطر آن عمل من می‌خواهید به من غذا بدهید؛ بنابراین گرچه گرسنه‌ام اما نمی‌خواهم به خاطر رفتارم غذایی از شما طلب کرده باشم؛ زیرا ما از اهل‌بیتی هستیم که حاضر نیستیم عملی را که به درد آخرت ما می‌خورد با دنیایی پر از طلا معاوضه کنیم. پیامبر بزرگوار اسلام پس از نقل این داستان فرمود: «إِنَّ لِکُلِّ حَقٍّ حَقِیقَهً وَ مَا بَلَغَ عَبْدٌ حَقِیقَهَ الْإِخْلَاصِ حَتَّى لَا یُحِبَّ أَنْ یُحْمَدَ عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْ عَمَلٍ لِلَّهِ» (مستدرک الوسائل، ج ۱: ۱۰۰).
سیستم اداری ما، تا زمانی که کارمندان برای گزارش کار، کار می‌کنند، اصلاح نخواهد شد. درواقع باید نیت کارمندان و قصد مدیران را تغییر داد. البته در این حوزه عده‌ای چنین مغالطه می‌کنند که میان انگیخته و انگیزه رابطه‌ای وجود ندارد و باید فقط به انگیخته توجه کرد. بعد شاهد می‌آورند که «انظر الی ماقال و لا تنظر الی من قال»؛ یعنی اگر کافر هم سخن حقی گفت تن در بدهید. با توجه به همین معنا متوجه می‌شویم که این عبارت هیچ ارتباطی به مسئله انگیزه و انگیخته ندارد. برخلاف تصور این عده میان انگیزه و انگیخته پیوند وثیقی وجود دارد؛ زیرا همان‌گونه که گفته شده است «الاعمال بالنیات» و «نیت المؤمن خیرٌ من عمله». البته نباید انگیزه را با اخلاص خلط کرد. اخلاص گرچه روح اخلاق تلقی می‌شود، فراتر از آن و مبحثی از جنس عرفان است.
بر این اساس باید گفت که غایب بزرگ در نظام اداری و تجاری ما، اخلاق و در میان فضائل اخلاقی، اخلاص است. اگر ما اکسیر اخلاص را به مس مدیریت بزنیم معجزه‌ای که در جبهه‌ها رخ داد دوباره تکرار خواهد شد. در جبهه‌ها، رزمندگان ما با وجود نداشتن تخصص و تجربه، شگفتی آفریدند. با مطالعه مدیریت شگرف هشت سال دفاع مقدس، که از جنس مدیریت اسلامی بود، متوجه می‌شویم که عامل اصلی کامیابی و فتح و پیروزی فرماندهان و مدیران ما در جنگ، اخلاص بوده است. اصلاً آیا عاملی جز اخلاص می‌توانست گره از کار فروبسته جنگ جهانی یکسویه علیه ما بگشاید؟! فرمانده‌هانی که شب‌هنگام بلند می‌شدند و کفش سربازان را جفت می‌کردند، لباس آن‌ها را مرتب می‌نمودند و ظرف‌ها را می‌شستند در روز همچون شیر در برابر دشمن ایستادگی می‌کردند و همین اخلاص سبب شد جهانیان متحیر شوند که چرا ما در این جنگ شکست نخوردیم.
البته آنها هیچ‌گاه نتوانستند عامل فتح و پیروزی ما را درک کنند؛ همان‌گونه که نفهمیدند چرا رزمندگان ما از مرگی به نام شهادت، شائقانه و توأم با اشک و آه استقبال می‌کنند؟ به نظر آنها انسان برای زنده ماندن زندگی می‌کند و بزرگ‌ترین آرزوی آدمی زیستن و زنده ماندن است؛ بنابراین پیوسته این پرسش در ذهنشان مطرح می‌شود که چرا آرزوی آنها مردن است. آنها نتوانستند بفهمند که چرا رهبر انقلاب، امام خمینی(ره)، هنگام بازگشت به کشورش پس از پانزده سال تبعید، آن هم در اوج محبوبیت و عظمت، در پاسخ به این پرسش که چه احساسی دارد گفت: هیچ. آن مرد بزرگوار، که در آن حسینیه کوچک قاطعانه‌ترین و خشمگین‌ترین سخنان را علیه بزرگ‌ترین قدرت صوری تاریخ بشر، یعنی امریکا، بیان می‌کرد، وقتی از پله‌های فیضیه پایین می‌آمد و متوجه می‌شد که شاخه گل تازه‌ای شکفته است، می‌نشست و می‌گفت این گل کی شکفت؟ این‌ همان فردی بود که خروش او در آن طرف دیوار، قلب و تن ابرقدرت‌ها را می‌لرزاند.

فرجام قدسی و متحد تاریخ­

 

مناسبت: هم‌اندیشی موسسه پریو نروژ

زمان: ۱۱ـ۱۳/۶/۱۳۸۵

 مکان: سوئیس/ ووی

 

درآمد:

در سرآغاز بحث، به عنوان مقدمه‌ی مقاله، به صورت گذرا و کوتاه به چند نکته اشاره می‌کنم:

یک) جهانی‌سازی، فرآیند یا ترفند؟

جهانی شدن(۱) آیا «فرایند» است یا «ترفند»؟ «پروسه» است یا «پروژه»؟ آیا این جریان فقط برآیند قهری یک فرآیند تاریخی است که خواه ناخواه رخ می‌دهد و در پسِ آن تدبیر و تسخیری نیست و در پی آن غایت و غرضی ننهفته یا این‌که یک پروژه و ترفندی است که احیانا قدرتهای سیاسی و اقتصادی در پسِ آن می‌خواهند ایدئولوژی خاصی را بر جهان حاکم کنند و از آن غایتی را تعقیب می‌کنند؟

در قبال این پرسش، دو دیدگاه مطلق‌انگار وجود دارد:

بعضی با تصور اینکه این پدیده، فقط یک فرآیند تاریخی طبیعی ـ و بلکه قهری و جبری ـ است که باید رخ بدهد و لاجرم رخ می‌دهد این نتیجه را می‌گیرند که ما در قبال آن نباید و نمی‌توانیم مطلقاً موضع منفی اتخاذ کنیم زیرا این فرایند به اراده‌ی کسی رخ نمی‌دهد که به اراده‌ی کسی متوقف بشود، از این روی در قبال آن ما راهی جز تسلیم نداریم.

برخی از این طیف می‌گویند: که این فرایند طبیعی قهری به رغم برخورداری از وجه منفی، دارای وجه مثبت هم هست. ما اگر بتوانیم فرهنگ، اقتصاد، سیاست و تدابیر کلان را جهانی بکنیم به برقراری صلح کمک کرده‌ایم و مناطق محروم جهان از مواهب بخش‌های پیشرفته‌ی آن بیش‌تر بهره‌مند می‌شوند، به‌جای این‌که تکنولوژی یک امکان انحصاری بومی و ملی تلقی بشود، از انحصار صاحبان اصلی آن خارج می‌شود و جهانی می‌گردد. علم، جهانی می‌شود و مناطق فقیر و نادار جهان می‌توانند از یافته‌های علمی نواحی پیشرفته برخوردار شوند. اطلاعات، جهانی می‌شود و بالاتر و مهم‌تر این‌که، جریان اطلاعاتْ دوسویه می‌شود، جهان به «ظروف مرتبطه‌ای» تبدیل می‌شود که در آن مناطق محروم و فقیر از دارایی‌های مادی و معنوی سرشار کشورهای پیشرفته و متمکن، سیراب می‌شوند! این دیدگاه علاوه بر این‌که می‌گوید جهانی شدن یک فرآیند طبیعی و قهری است، آن‌را مثبت نیز ارزیابی می‌کند و می‌گوید این اتفاق به‌نفع همه‌ی جهان است.

برخی دیگر بر این باورند که این واقعه قهری نبوده، یک پروژه و یک ترفند سنجیده و تدبیر شده است، این گروه می‌گویند: اصولاً ماهیت این واقعه، منفی و تحمیلی است، اراده‌ی قدرتهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک در پس این جریان نهفته است؛ اراده‌های قاهر و غالب جهانی می‌خواهند که جهان یکرنگ گردد، اما به رنگ اقتصاد و سیاست قاهر جهانی، بلکه و در حقیقت ملتها بی‌رنگ بشوند و فرهنگها، عادات، ادیان، مرزها و اختیارات دولت‌های بومی به‌نفع قدرتهای غالب ساییده شود، اداره‌ی مسائل کلان جهان از یکجا و تابع اراده‌ی قدرتها تدبیر گردد.

به نظر می‌رسد هیچ‌یک از این دو منظر ـ که در مطلق‌انگاری مشترکند ـ دقیق نیست و همه‌ی حقیقت نمی‌باشد بلکه هر دو احتمال به‌طور نسبی به هر دو وجه درست است. یعنی اینکه جهانی شدن از این جهت که «وقوع یک اتفاق در یک مرحله‌ی تاریخی» محسوب می‌شود، سخن درستی است، کمااینکه در گذشته نه‌چندان دور، زندگی ایل‌مدار و قبیله‌ساختار که صورتهای اولیه‌ی حیات اجتماعی انسانها بود، به تدریج به صورتهای زندگی روستایی تبدیل شد، و زیست روستایی رفته‌رفته به مدل شهرنشینی بدل گشت و در روزگار ما، طی سیصد ـ چهارصد سال گذشته مدل «دولت ـ ملت» بوجود آمد و مرزهای جغرافیاییِ تعریف شده و تأییدشده از ناحیه‌ی مجامع جهانی، شکل گرفت و رفته‌رفته ملت تعریف خاصی پیدا کرد و جلوتر که رفتیم اتحادیه‌های منطقه‌ای و جهان‌شمول بوجود آمدند و درحقیقت نوعی ملیتهای فرابومی پدیدار گشت و چه بسا این وجه جهانی شدن به اراده‌ی کسی و جمعی بسته نباشد، زیرا وقتی تکنولوژی مدرن پیدا می‌شود و فناوری ارتباطات به‌نحو حیرت‌آوری توسعه پیدا می‌کند و روابط و مناسبات فشرده می‌گردد و افکار و انظار در معرض داوری جهانی قرار می‌گیرد و جوامع و آحاد، امکان انتخاب پیدا می‌کنند، در نتیجه طبعاً خودبه‌خود بعضی اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها، که بر دیگر اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها امتیاز و رجحان دارند، برگزیده می‌شوند و جهانی می‌گردند. این توصیف مثبت و وجه طبیعی و قهری جهانی شدن.

اما از وجه دیگر می‌توان گفت: اراده‌های جبار و مسلطی که درصدد اشاعه‌ی ایدئولوژی و ادبیات خاصی در پهنه‌ی گیتی‌اند و دست‌اندرکار اعمال تدبیر برای تسخیر جهانند، بدنبال اعمال مهندسی اجتماعی واحدند تا بتوانند امر جهان را بگونه‌ای تدبیر کنند که به سلطه‌ی انحصاری آنها بیانجامد. اراده‌‌های قاهر معاصر سعی دارند آن فرایند قهری را نیز به‌نفع خود استخدام و وجه تحمیلی جهانی شدن را به منصه‌ی ظهور بنشانند.

غایت وجه تحمیلی و تدبیری جهانی شدن، «اینجهانی» کردن حیات و غرض آن اشاعه‌ی ایدئولوژی سکولار لیبرالیسم در کره ارض است، هرچند لیبرالیسم طیفی است که با وجوه مختلف: لیبرالیسم سیاسی، لیبرالیسم فرهنگی، لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم اقتصادی رخ می‌نماید؛ البته سهم قدرتهای اقتصادی در این فرایند یا ترفند، یعنی نقش ثروت بسی بیش از قدرت سیاسی و قدرتمندان سیاسی است.

از آن جهت سهم «ثروت» را افزون‌تر از «قدرت» می‌خوانم که امروز عمدتاً قدرت‌های اقتصادی، سیاست و حتا معرفت را اداره می‌کنند. زمام امور را در ظاهر سیاستمداران به‌دست دارند و نیز ظاهر این است که نظریه‌پردازان و متفکران، نظریه می‌پردازند اما واقعیت به گونه‌ای دیگر است، زیرا که قدرتهای اقتصادی، هم ذهن‌ها و ضمائر را هدایت می‌کنند (یعنی نظریه و ایدئولوژی می‌پردازند) و هم مدیران و مدبران جهانی را اداره می‌کنند، به‌نظر من در پسِ پاره‌ای از نظریه‌هایی مانند «نظریه‌ی نزاع تمدنها» که در جهان امروز ابراز می‌شود و بسیار گسترده نیز مطرح می‌گردد و اشاعه می‌یابد (و انسان آشکارا احساس می‌کند که نظریه و نظرپرداز آن به‌ صورت غیرطبیعی بزرگ شده) و در نهایت به منصه‌ی تحقق می‌نشیند باید دست‌های متمکنان و غول‌های ثروت و مکنت را جست‌و‌جو کرد! این خداوندان ثروت‌اند که نظریه‌ها و نظریه‌پردازان خاصی را به لطایف‌الحیل مطرح و مشهور می‌کنند، نیز این قدرت‌های اقتصادی‌اند که اذهان توده‌ای را سامان می‌دهند و نهایتاً با رأی صوری توده‌ها اراده خود را به کرسی می‌نشانند. از این‌روست که می‌گویم: در عین اینکه سیاستمداران از سر قدرت‌طلبی و در صحنه «بازی قدرت» درصدداند ایدئولوژی و ادبیات خاصی را جهانی نمایند، اما پیش و بیش از آن‌ها، این ثروتمندان و قدرتهای اقتصادی‌اند که حتی قدرتمندان سیاسی را به‌سر انگشت تدبیر اداره می‌کنند و بر فرآیند حوادث و اتفاقات در جهان تأثیر می‌گذارند تا منابع ثروت را مسخر خود سازند.

به تعبیر دیگر: در روزگار ما به موازات هم‌، دو واقعه واقعیت یافته است، و این دو گرچه کاملاً به یکدیگر مربوط هستند (به نحوی که بسط یکی، وقوع دیگری را تسهیل می‌کند)، اما باید توجه داشت که این دو واقعه، به هر حال، دو «واقعیت»‌اند نه یک «حقیقت»؛ آن دو واقعه، یکی توسعه‌ی فرهنگ و فناوری ارتباطات میان اقوام و اقالیم گوناگون جهان و در نتیجه بسط تنازع و تعامل فکرها و فرهنگ‌ها در مقیاس جهانی است؛ و دیگری ظهور یک قدرت قاهر و تمامت‌خواه و در نتیجه احتمال سربرآوردن یک «جهانی ـ دولت» مقتدر مروّج یک ایدئولوژی مهاجم و انحصارطلبِ ظاهراً بلامنازع است!

پدیده‌ی نخست، یک پروسه و فرآیند قهری ـ تاریخی، و فرهنگی ـ تکنولوژیک می‌باشد. سخن گفتن از این پدیده، سخن گفتن از «هست‌ها» است، زیرا این پدیده اینک به مثابه یک واقعیت، خود را بر حیات و مناسبات انسان معاصر تحمیل کرده و آشکارتر از آن است که کسی بتواند آن را منکر شود؛ شکی نیست که در روزگار ما زمان و مکان، فشرده گشته و به راستی دنیا به یک دهکده مبدل شده است که سکنه‌ی این دهکده‌ی کوچک، خواه و ناخواه، آن به آن، و روزافزون با هم در تعامل و تعاطی‌اند، هر چند در این دادوستد، تاکنون بیشترین سود را اهالی محله‌ی غربی ـ و به تعبیر بهتر ناحیه‌ی شمالیِ ـ دهکده فراچنگ آورده‌اند، زیرا آنان کم‌تر داده‌اند و بیش‌تر ستاده‌اند!

اما پدیده‌ی دوم (یعنی ظهور «جهانی ـ دولت» تمامت‌خواه)، یک پروژه‌ی سیاسی ـ ایدئولوژیک است و تحت اراده‌ی ثروتهای بزرگ تدبیر و اداره می‌شود.

همه می‌دانیم غرب معاصر در سایه‌ی برخورداری از ثروت و صنعت برتر و بهره‌مندی و بهره‌‌برداری مضاعف و مفرط از مواهب فناوری و دانش ارتباطات و استخدام ناعادلانه‌ی نهادهای جهانی، درصدد سیطره بر جهان بود.

طی دهه‌ی اخیر، یکباره، جناحی از غرب (آمریکا) با طرح ادعای قیومیت و قیمومیت انحصاری گیتی، در برابر جناح دیگر آن (یعنی اروپا) و نیز همه‌ی کشورها، قد برافراشت، اما این حرکت آمریکا در جهان، درست مانند حرکت یک گروه نظامی شورشی است که با انجام عملیات محدود، مدعی است با کودتا قدرت را در یک کشور به دست گرفته است و باید به عنوان دولت جدید به رسمیت شناخته شود، ولی این یک توهم بیش نیست! آمریکا در عرصه‌ی رقابت قدرت، با تمرد از قوانین و عرف بین‌المللی ادعا می‌کند که جهان را قبضه کرده است و همه باید از او تبعیت کنند، حتی نهادهای جهانی یا باید انشاء او را املاء کنند یا تن به انحلال و انعطال دهند!!؛ این در حالی است که در همین آغاز راه، مرداب افعانستان و گرداب عراق، این شورشی سرکش را بشدت زمین‌گیر و سردرگم ساخته، تا آنجا که حتا از ایجاد امنیت برای سربازان خود در این دو کشور عاجز مانده است.

ذیل تعریف و تبیین ماهیت جهانی‌سازی و تقسیم جهانی شدن این نکته را نیز باید افزود که برخلاف نظر بعضی مبنی بر «ضرورت نظر به انگیخته نه به انگیزه‌»، به گمان ما نقش انگیزه بسی مهم است، تا آنجا که انگیزه، ماهیت انگیخته را تغییر می‌دهد! از این‌رو باید ببینیم چه کسانی و با چه غرض و غایتی فرآیند جهانی شدن را تشدید می‌کنند؟

 

دو) سه گونه جهانی‌سازی: پیامبران، فیلسوفان، اقتدارگرایان

تحلیل و تعلیل‌های رایج درباره‌ی مسأله‌ی «جهانی شدن» Globalization یا «جهانی سازی» Globalizing، نوعاً یا در چارچوب دانش‌هایی چون جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی اقتصادی، جامعه‌شناسی فناوری یا علوم ارتباطات، صورت می‌بندد یا برساخته بر نگرشی سخت‌افزاری و برون انسانی است و این تحلیل‌ها عمدتاً درصدد تبیین فرآیند و برآیند رشد و بسط فناوری ارتباطات و نیز سیطره‌ی کانون‌های فراملی و فرااقلیمی آشکار و پنهان صنعت و ثروت است، و مخاطبان دانشمند این مقال، کمابیش با مدعیات متخصصان ارتباطات و تحلیل‌های جامعه‌شناسان در این باب آشنا هستند و روشن است که تحلیل این پدیده بدون وامگیری از جامعه‌شناسی و علم ارتباطات و توجه به سیر و سیطره‌ی صنعت و ثروت میسر نیست، نگارنده نیز در این مقاله از نگرش‌های جامعه‌شناختی چندان احتراز نخواهد کرد اما قصد دارد به مقوله‌ی جهانی شدن از سویی نیز نگاهی فلسفی و زیرساخت پژوهانه بیفکند. البته این نگرشی فلسفی از آموزه‌های دینی ـ به ویژه اسلامی ـ برگرفته شده و با تکیه بر یک سلسله مبانی نرم‌افزاری و معنوی و درون انسانی توضیح داده می‌شود.

هر چند ممکن است خواننده بگوید: در آن صورت، «جهانی‌ شدن»ی که تو از آن سخن می‌گویی غیر از «جهانی شدن»ی خواهد بود که دیگر تحلیل‌گران از آن سخن گفته‌اند، از همین آغاز باید بگویم: من هیچ نگران نیستم که با پیشنهاد یا پیش بینی «جهانی سازی و جهانی شدن از نوع دیگر»، مرتکب نقد و نفی «جهانی شدن رایج» گردم!

جهانی‌سازی، سه گونه و مدل (و احتمالاً سه دوره ـ هر چند نه به معنی ادوار متوالی و طولی ـ) داشته است.

۱٫ آرمانی که پیامبران در طول تاریخ در پی آن بوده‌اند: انبیاء علاقه‌مند هستند که مفاهیم انسانی و ارزشهای فطری (که همان ارزشهای الهی‌اند) جهانی بشود، پیامبران، مبانی و فلسفه‌ی مشخصی دارند که در جای خود بدانها باید پرداخت.

در این مقاله به طور گذرا مبانی جهانی‌سازی قدسی را به استناد پاره‌ای آیات و روایات تبیین خواهیم کرد.

۲٫ پس از پیامبران ـ اما با استمرار موازی نگاه انبیاء ـ فیلسوفان، آرمان جهانی‌سازی را دنبال کردند. آنها هم از آن جهت که نوعاً صاحب اندیشه بودند، «جهان شهری» را که معرفی و آرزو می‌کردند، مبتنی بر مبانی معرفتی مشخصی بود.

۳٫ جهانی‌سازی مطلوب اصحاب قدرت و ثروت که فاقد مبانی پیشینی است، زیرا از صاحبان قدرت و ثروت و اصحاب سیاست و ارباب اقتصاد توقع مبنای معرفتی داشتن گزاف است، اینان نوعاً این رفتار را ندارند که نخست و پیشاپیش مبانی معرفتی اقدام خود را تعریف کنند، سپس براساس آن مبانی معرفتی و حٍکْمی حرکت نمایند، اینان مقصد دارند اما مبنا ندارند. لهذا اولاً و بالذات، از مقتدران و متمکنان ناحکیم کار حکیمانه توقع نمی‌رود. عمل آنها براساس فطرت و حکمت نیست. نوعاً براساس غرایز و اغراض اقدام می‌کنند، عناصر پراکَماتیست هستند و بیشتر کارکردی فکر می‌کنند تا حٍکْمی. عمل آنها برای اقناع این حس بی‌ارزش است که هرچه بیشتر دامنه تسخیر خود را توسعه دهند و شمول مالکیتْ (این عنصر اعتباری) را افزایش دهند. البته عده‌ای فیلسوف‌نما متکفل مبناسازی برای جریانهایی از این دست می‌شوند، چنان که هانتینگتن برای لشگرکشی‌های اخیر آمریکا عمل کرد! اما مبانی خراطی شده توسط نظریه‌پردازان، کارکردی پسینی دارد و در حقیقت مبنای این بناها نیست.

 

سه) چه چیزی می‌باید و می‌تواند جهانی گردد؟

جهانی شدن حیات و مناسبات، سرنوشت محتوم آدمیان است و از آن گریز و گزیری نیست، اما پرسش اساسی این است که «چه چیزی می‌باید و می‌تواند جهانی گردد؟»؛ آیا آن چه جهانی خواهد شد لیبرال سکولاریسم عنان گسیخته و تمامت‌خواه است یا عدالت و معنویت رهایی‌بخش؟

من بر این باورم که ایدئولوژی لیبرال سکولاریسم، به ویژه مدل آمریکایی آن ـ ‌فراتر از آنچه تاکنون پیشروی کرده ـ قابلیت بسط ندارد، بلکه اکنون شمارش معکوس اقتدار جهانی امپریالیسم آمریکا آغاز گشته و شتابناک قوس نزول خود را طی می‌کند و زودا که در پی فروپاشی قدرت رقیبش در بلوک شرق، نسل‌ ما نظاره‌گر فروپاشی و مرگ ابرقدرت مغرور دیگر باشد!

مدعای اصلی این مقاله‌، معطوف به تبیین مبانی و برآیند جهانی شدن از نوع دیگر یعنی «جهانی شدن قدسی» خواهد بود،‌ این چنین جهانی شدنی می‌تواند از ابعاد و پیامدهای «نظریه‌ی فرج» قلمداد گردد. اما در زیر، به اختصار به پاره‌ای از دلائل و عوامل امتناع جهانی سازی لیبرال سرمایه‌داری اشارت کرده، شرح آن را به مجالی مناسب احالت می‌کنم.

جهانی‌سازی غربی و سکولار با چالش‌ها و موانع بسیاری مواجه است، هزار گردنه و گریوه، مانع و رادع، پیش روی جهانی‌سازیِ ترفندی و تحمیلی است. زیرا:

۱٫ اگر جهانی‌سازی به معنای جهان شمول کردن لیبرالیسم باشد، احتمال اتفاق نیفتادن آن قویتر است.‌ (نمی‌خواهم مطلق گویی کنم، اهل پیشگویی هم نیستم، تنها حدس می‌زنم) زیرا لیبرالیسم مطلق با مبانی فلسفی و سازه و سامانه‌ای که به قلم متفکران آن روی کاغذ صورت می‌بندد، وقوعاً محال است چرا که لیبرالیسمِ مطلق و اباحه‌گریِ لجام گسیخته و رواانگاریِ بی‌مرز و مانع، خودکش و خودشکن است و خود، خویش را نقض می‌کند، راز شکست و بحران‌زدگی لیبرالیسم در جهان معاصر هم همین است. از این رو امروز لیبرالیسم به جای اینکه مشکل تحقق خود را در درون جوامع مدعی لیبرالیته جست‌وجو کند، با فرافکنی، به بیرون این جوامع، انگشت اتهام را نشانه می‌رود!

سردمداران این ایدئولوژی، امروز عقاید و جوامع معارض و موانع بیرونی را که در قبال لیبرالیسم وجود دارند، عامل شکست لیبرالیسم می‌پندارند یا چنین وانمود می‌کنند. لیبرالیسمی که وجه علمی فکری آن به نیهیلیسم منتهی شده، نتوانسته مشکل سیاسی کشورهایی را که آن را پذیرفته‌اند حل کند. وجه عملی و عینی لیبرالیسم نیز  به ضد خود بدل شده، در داخل آن کشورها به «استبداد سفید» و در سطح جهانی نیز به «استبداد سیاه» بدل گشته است، اکنون به نام لیبرال دموکراسی، در درون کشورهای مدعی لیبرالیسم یک استبداد پنهان و پیچیده جریان دارد یعنی عملاً آحاد مردم تصمیم‌گیر نیستند، بازی قدرت در این ممالک بسیار پیچیده و هزارتو است، صورتاً مردم رأی می‌دهند و ظاهراً احزاب تصمیم‌ می‌گیرند، اما باطناً این قدرتهای اقتصادی‌اند که تصمیم‌ها را می‌سازند و توده‌ها را به پای صندوقهای رأی می‌آورند، این قدرتهای اقتصادی‌اند که پیشاپیش رأی دلخواهشان را داخل صندوق ذهن توده‌ی جامعه می‌کارند، آنها نیز رأی ساخته و پرداخته و دلخواه این قدرتها را در صندوقها می‌افکنند! لهذا مشروعیت مبتنی بر حقانیت ولایت اکثریت، حقیقتاً و باطناً تحقق نمی‌یابد؛ زیرا در نادر کشوری از کشورهای مدعی لیبرالیسم سراغ دارید که تا ۵۰% مردمی که حق رأی دارند، در انتخابات شرکت کنند، ازاین‌رو در کشورهای لیبرال نیز همواره اقلیتْ حاکم است، حزب و جناحی که قدرت را با رأی فاتح، تسخیر می‌کند، همواره نسبت به کل جمعیت کشور و حتا کل کسانی که حق رأی دارند، همیشه در اقلیت است؛ ذهن توده‌ی مردم نقش «زهدان عاریتی» و رحم میزبان را برای پرورش جنین قدرت ایفا می‌کند و عملاً این قدرتهای اقتصادی‌اند که پدر آراءاند، البته در ظاهر مردم به بازی گرفته می‌شوند، اشباع می‌گردند، و احساس می‌کنند که رأی داده‌اند و حضورشان تعیین کننده بوده اما در حقیقت مردم به جای این که به بازی گرفته‌شوند بازی می‌خورند! لیبرال دموکراسی، در مقیاس جهانی نیز با لشکرکشی به مناطق دیگر، درصدد استقرار استبداد سیاه است.

۲٫ با لحاظ اراده‌ی معارضت جوی قطب‌های رقیب، جهان تک قطبی ممتنع است، زیرا قدرتهایی چون اروپای متحد، غول نوظهور چین و بالاتر از همه «جهان اسلام» ـ که در شرف بیداری و هویت‌یابی است ـ هریک داعیه‌ی خاص خویش را دارند و اجازه نخواهند داد «جهانْ ـ  دولتٍ» آمریکایی شکل بگیرد.

۳٫ بدون ادغام ادیان، دینواره‌ها و فرهنگ‌ها در متن دین و فرهنگ واحد، جهانی سازی میسر نمی‌گردد. فرو کاستن ادیان و فرهنگ‌های متکثر و متنوع که در اعماق وجود اقوام و اقالیم ریشه دوانده و چونان جان در کالبد ملل جای گرفته است، نیز محال می‌باشد.

۴٫ آغاز بسیار ناخوشایند و تنفرانگیز تحمیل سکولاریسم و غربی‌سازی عراق و افعانستان از سوی آمریکا، تجربه ناموفقی را به نمایش گذاشت. لشکرکشی ایالات متحده و قدرتهای غربی به جهان اسلام، دیکتاتوری تمامت خواه جهانی را بشارت داد. تجاوز و استیلا بر سرنوشت ملت‌ها توجیه‌پذیر نیست، ذائقه‌ی تاریخی جهان سوم به ویژه عالم اسلام همچنان از دوران سلطه‌ی استعماری غرب، تلخ و زهرآگین است، مسأله‌ی جهانی شدن نیز در نظر ملل مناطق توسعه نایافته، استعمار نو تلقی می‌شود.

۵٫ امروز انواع بنیادگرایی‌های دینی و فرهنگی در جای جایِ جهان سربرآورده است و مقاومتهای فزاینده و گسترده‌ای که علیه جهانی شدن غربی یا آمریکایی در میان ملل مختلف با شتاب و شدت در حال شکل‌گیری است هرگز قابل اغماض نیست.

در جهان اسلام، امواج ضد آمریکایی و ضد غربی، روزافزون ژرف‌تر و گسترده‌تر می‌گردد، این امواج چونان طوفانی بنیانکن حیات ایالات متحده آمریکا را تهدید می‌کند. جهانی سازیِ ضداسلامی هرگز نخواهد توانست از سد این طوفان سهمگین عبور کند.

۶٫ چیزی می‌تواند عالمگیر گردد که با فطرت الهی آدمیان سازگار باشد، مردان سیاست و قدرت در غرب، بشر را به دنیاگروی و خداگریزی و دوری از فطرت و معنویت می‌خوانند، بحرانهای بسیاری که اکنون انسان معاصر با آنها دست به گریبان است، دستاورد مدرنیته است و مدرنیته نیز ارمغان قدرت و اقتصاد جدید غربی است، مدرنیته عهد فاصله گرفتن از فطرت الهی است.

بحران معرفت و یقین، بحران ایمان و اخلاق، بحران محیط زیست، بحران فروپاشی نهاد خانواده، بحران بهداشت روانی انسانها، بحران امنیت جهانی و بحران اکثریت فقیر، همه و همه پیامدهای طبیعی تمدن و فرهنگ مدرن است و امروز مدرنیته قوس نزول و افول خود را آغاز کرده است و اینک تمدن مدرن از درون در حال ویرانی است.

ظَهَرَ الفَسادُ فیِ‌ الْبَّرِ وَ الْبَحْرِ بِماکَسَبَتْ اَیدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَذّی عَمِلوُا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ(۲)

۷٫ مهم‌تر از همه‌ی عوامل و موانعی که اشاره شد: تعارض اراده‌ی سیاسی سردمداران غربی با مشیت الهی است. چنانکه مذکور افتاد مشیت خداوندی بر تحقق عدالت و استیلای حق و سیطره‌ی حقیقت تعلق گرفته است و مشیت الهی اجازه نخواهد داد فساد و تبعیض، همیشگی و همه‌گیر گردد. وَاللهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ(۳)

 

مبانی جهانی شدن قدسی

جهانی شدن قدسی مبتنی بر دو اصل اساسی است:

۱٫ اراده‌ی قاهر خداوند بر چیره‌گی حق و عدالت،

۲٫ هُم‌تباری و همگرایی آدمیان.

در زیر به طرح و شرح مختصر دو اصل یاد شده با اشاره به مستندات قرآنی آنها می‌پردازیم:

 

اصل اوّل: اراده‌ی خدا بر چیرگی حق و عدالت

خداوند خیر محض و کمال مطلق است، در نتیجه خیر و کمال را خوش دارد و خلاف آن را خوش ندارد، هم از این روست که در جهان ـ که فعل اوست ـ خیر بر شر غلبه دارد و جهانِ موجود، بهترین جهان‌هاست.(۴) چون او ستم و تباهی را دوست ندارد اجازه نخواهد داد ستم و تباهی یکسره و برای همیشه عالم را فرا گیرد.(۵) و اگر خدا براساس سنن حاکم بر تاریخ با پستی و پلشتی، و تبهکاری و تبهکاران مقابله نمی‌کرد تاکنون زمین تباه شده بود.(۶)

با گشت و گذاری اندک در آیات قرآن، به فهرست بلندی از خوشامدها و بدآمدهای خداوندی دست می‌یابیم، این فهرست بسی تأمل برانگیز است؛ اینک نظرتان را به نمونه‌هایی از آیاتی که در آن‌ها، به پاره‌ای از امور و اشخاص محبوب و مبغوض خدا اشاره رفته است، جلب می‌کنم:

الف) آیات بازگوینده‌ی کارها و کسان محبوب خداوند

۱٫ وَاَحْسِنُوا اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ(۷)

و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.

۲٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَوّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهرِّینَ(۸)

همانا خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست دارد.

۳٫ بَلی مَنْ اَوْفی بِعَهْدِهِ وَاتَّقی فَانَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین(۹)

آری هر آنکه به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.

۴٫ وَاللهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ(۱۰)

و خدا شکیبایان را دوست دارد.

۵٫ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ(۱۱)

پس چون عزم بر کاری کردی توکل به خدا کن که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

۶٫ وِ اِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ(۱۲)

و اگر داوری کنی پس میان آنان به عدل و داد قضاوت کن زیرا خدا دادگران را دوست دارد.

۷٫ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهَّرینَ(۱۳)

و خدا پاکی ورزندگان را دوست دارد.

۸٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الّذین یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ(۱۴)

همانا خداوند دوست ‌دارد کسانی را که در راه او صف زده آن‌چنان کارزار می‌کنند که ‌گویی بنیانی‌ استوارند.

ب)‌ اما نمونه‌ای از آیاتی که در آن برخی افراد و اعمالِ ناخوش داشتٍ الهی آمده است

۱٫ وَلاتَعْتَدوُا اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ(۱۵)

و تعدی نکنید زیرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.

۲٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ(۱۶)

و خدا تبهکاری را دوست ندارد.

۳٫ یَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ یَرْبی الْصَّدَقاتِ وَ اللهُ لایُحِبُّ کُلَّ کَفّاٍر اَثیمٍ(۱۷)

خدا ربا را فرو می‌کاهد [و نابود می‌سازد] و صدقه‌ها را فزونی می‌دهد و خداوند هیچ ناسپاس گنهکاری را دوست ندارد.

۴٫ فَاِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْکافِرینَ(۱۸)

پس همانا خدا کافران را دوست ندارد.

۵٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْظّالِمینَ(۱۹)

و خدا ستمگران را دوست ندارد.

۶٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً(۲۰)

همانا خداوند هر که را که خودپسند و فخر فروش باشد دوست ندارد.

 

 

۷٫ وَلاتُجادِلُ عَنِ الّذینَ یَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً اَثیماً(۲۱)

و از کسانی که به خویش خیانت می‌کنند دفاع مکن که خدا هرکس را که خیانتکار و گنه پیشه باشد دوست ندارد.

۸٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْمُفْسِدینَ(۲۲)

و خدا تبهکاران را دوست ندارد.

۹٫ وَلاتُسْرِفُوا اِنَّه لایُحِبُّ الْمُسْرِفینَ(۲۳)

و اسراف نکنید زیرا خدا گزافکاران را دوست ندارد.

۱۰٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْخائِنینَ(۲۴)

همانا خدا خائنان را دوست ندارد.

۱۱٫ اِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ(۲۵)

همانا او گردنکشان و مستکبران را دوست ندارد.

۱۲٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ(۲۶)

همانا خدا هیچ خیانت پیشه‌ی ناسپاسی را دوست ندارد.

۱۳٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ(۲۷)

همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.

۱۴٫ وَلاتَمْشِ فِی الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ مخُتْالٍ فَخُورٍ(۲۸)

در زمین خرامان و نازان راه مرو زیرا خداوند هیچ خراماننده‌ی نازنده (مغرور فخرفروش) را دوست ندارد.

براساس همین خوشایندها و بدآیندهاست که خداوند همه‌ی بشریت را به صلح و سلام فرامی‌خواند و جهان را خانه‌ی صلح می‌خواهد:

ـ وَاللهُ یَدْعُوا اِلی دارِالسَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ(۲۹)

و انسان‌ها را به عدل و نیکوکاری فرمان‌ می‌دهد:

ـ اِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ بِالْعَدْلَ الاِحْسانِ(۳۰)

و به پیامبر اسلام امر می‌کند که پیروان همه‌ی ادیان آسمانی را به وحدت بر مدار توحید و حریت دعوت کند:

ـ قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَلانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدوُا بِاَنّا مُسْلِمُونَ(۳۱)

و به همگان دستور می‌دهد که در نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون و تعامل کنند و هرگز بر گناه و عداوت، کسی را یاری نکنند:

ـ وَتَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالْتَقْوی وَ لاتَعاوَنوا عَلی الأِثْمِ وَالْعُدْوانِ(۳۲)

و بالاخره اینکه: خداوند سرانجام حیات و هستی، همچنین پایان کار انسان و فرجام تاریخ را خوش و نیکو می‌خواهد، و بدین جهت است که اراده‌ی قطعی او بر پیشوایی و وراثت مستضعفان [ناتوان شمرده‌شدگان] تعلق گرفته است:

ـ وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ(۳۳)

و وعده می‌دهد که سرانجام بندگان شایسته او زمین را در اختیار خواهند گرفت:

ـ اَنَّ الأَرْضَ یَرِثُها عِبادِی الْصّالِحُونَ(۳۴)

و تاکید می‌کند که فرجام تاریخ با غلبه‌ی حق بر باطل صورت خواهد بست و حق خواهد آمد و باطل رخت برخواهد بست که نابودی، سرنوشت محتوم باطل است:

ـ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً(۳۵)

به رغم آن که بدخواهان درصدد خاموش کردن نور خدایند، خداوند نور خود را کامل خواهد کرد هر چند کافران ناخرسند باشند.

ـ یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأْبیَ اللهُ اِلاّ اَنْ یَتِمَّ نُورِهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِروُن(۳۶)

و می‌فرماید: پیامبرش را به همراه هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه‌ی آیین‌ها و [راهها] فائق گرداند هرچند که مشرکان ناخوش دارند:

ـ هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهْ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ(۳۷)

و تصریح و تاکید می‌ورزد که: پیامبران و مؤمنان را یاری خواهد کرد، از این رو فتح نهایی در جهان، از آن او و فرستادگان او و مؤمنان خواهد بود و فرجام تاریخ، الهی و قدسی صورت خواهد بست:

ـ اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَذّینَ آمَنوا فِی الْحیاهِ الدُّنیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأَشْهادُ(۳۸)

ـ کَتَبَ اللهُ لأَغْلَبَنَّ اَنَا وَ رُسُلی، اِنَّ اللهَ قَوّیٌ عَزیزٌ(۳۹)

اراده‌ی خداوند خلل‌ناپذیر است، هر آنچه را اراده کند صورت خواهد گرفت:

ـ اِنَّما قَوْلُنا لِشَیئیٍ اِذا اَرَدْناهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ(۴۰)

نتیجه اینکه: خدا خیر محض و کمال مطلق است، کمالات و کرامات را دوست دارد و نقائص و نواقص را ناخوش دارد، بشریت را به صلح فرامی‌خواند و به  عدل و احسان فرمان می‌دهد، و همه‌ی انسانها را وعده می‌دهد که عالم موجود به عالم مطلوب بدل خواهد گشت، و چون اراده‌ی خداوند بر این تعلق گرفته است لاجرم چنین خواهد شد.

 

اصل دوم: هم‌تباری، همگرایی و همخانگی آدمیان

در نگاه قرآن، آدمیان هم‌گوهرند و از سرشت واحدی برخوردارند، همه‌ی بشریت یک خانواده‌ی بزرگ است، زیرا همه‌ی آحاد، فرزندان یک پدر و مادرند؛ تقسیم آدمیزادگان به گروههای نژادی و زبانی گوناگون، تنها برای تعارف (شناخت دو سویه) است و تفاوتهای قومی و اقلیمی هرگز نشانه‌ی فراتر یا فروتر بودن کسی و گروهی نیست بلکه گرامی‌ترین مردمان نزد خدا باتقواترین آنهاست.(۴۱) تقوی نیز ذاتاً تفاخر و تبعیض را بر نمی‌تابد، زیرا پرهیزگاری یک ارزش معنوی و الهی است و فقط از رهگذر مبارزه با کبر و تفاخر و دیگر رذایل فراچنگ می‌افتد و تفاخر و تبعیض، رذیلت نفسانی است، پس ارتکاب بدان با ذات تقوی در تعارض است و آن را نابود می‌کند.

در نخستین آیه‌ی سوره‌ی نساء آمده است:

«ای مردم، از پروردگارتان پروا کنید آن که شما را از یک نَفْس آفرید و از همان نیز جفتش را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد و پراکند.(۴۲)

در آیات بسیاری بر یگانگی گوهر ‏آفرینش آدمیان و همتباری و هم دودمانی آنان تصریح و تاکید رفته است. از جمله در آیات زیر:

ـ و هو الذَّیِ اَنشَأَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدهٍ فَمُسْتَقَرّ وَ مُسْتَوْدَعٌ.(۴۳)

ـ وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ مآءٍ مَهینٍ. (۴۴)

ـ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ أَنْشَأکُمْ مِنَ الأَر‎ْضِ وَ إِذْ أَنْتُم أَجِنَّه فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُم. (۴۵)

ـ وَالله خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً. (۴۶)

ـ خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَل لَکُمْ مِنَ الأنْعام ثمَانِیَهَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ
أُمَّهاتِکُم خَلقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ. (۴۷)

ـ مِنها خَلَقْناکُمْ و فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْری. (۴۸)

ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ. (۴۹)

ـ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِن‎ْ عَلَقَهٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً‌ ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً‌وَ مِنْکُمْ مَنْ یَتَوَفّی مِن‎‎ْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمیًّ. (۵۰)

ـ إنّا خَلَقْنَا الإنْسانَ‌مِنْ نُطْفَهٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً. (۵۱)

پیامبر اسلام نیز فرموده است: مردم همه، خانواده‌ی خداوندند و محبوب‌ترین آنان نزد خدا سودمندترینشان به حال خانواده‌ی اوست.(۵۲)

امام علی(ع) در فرمانش به مالک اشتر(۵۳) تاکید می‌کند:

مهر، محبت و لطف به شهروندان را در درون خویش نهادینه کن. و هرگز نسبت به آنان چونان درنده‌ای مباش که دریدنشان را لحظه شماری می‌کند، زیرا آنها دو دسته‌اند: یا مسلمانند و برادر دینی تواند یا نامسلمانند و همانند تواند در خلقت.(۵۴)

امام صادق(ع) نیز فرموده است:

تو اگر در جهان نیک بیندیشی و خردمندانه آن را تجزیه و تحلیل کنی گیتی را چونان خانه‌ای خواهی‌یافت که همه‌ی نیازمندیهای بندگان خدا [که اهل این خانه‌اند] در آن فراهم گشته‌است . . .(۵۵)

مضامین گوناگون و فراوانی در تبیین ماهیت جهان، انسان و جامعه‌ی بشری و نسبت آنها با هم در متون مقدس اسلامی وجود دارد که تجمیع و تحلیل آنها حاجتمند فرصتی فراخ است. برای به دست دادن تصویری اجمالی از مسأله، در حد این مقاله و از باب نمونه برخی مضامین قرآنی برگرفته از پاره‌ای آیات را در این جا ذکر می‌کنیم:

ـ آدمیان از نفس واحدی آفریده شده‌اند،(۵۶)

ـ انسانها دارای سرشت الهی‌اند،(۵۷)

ـ گوهر انسانی زن و مرد یکی است،(۵۸)

ـ بنی‌آدم از کرامت و منزلت ویژه‌ای برخوردارند و بر سایر آفریدگان برتری داده شده‌اند،(۵۹)

ـ انسان در نیکوترین صورت و ترکیب [که بالاترین کارآیی را برای او فراهم می‌آورد] آفریده شده است،(۶۰)

ـ آدمیان خلیفه‌گان خدا در خاکند،(۶۱)

ـ به اقتضای سرشت مقدس و ملکوتی خود، انسانها به ارزشهای برین گرایش دارند،(۶۲)

ـ به رغم کشش فطری به ارزشهای متعالی، چون آدمی دارای طبیعت ناسوتی هم می‌باشد در معرض وسوسه‌های نفسانی نیز قرار دارد،(۶۳)

ـ خدا زمین را از آن مردم قرار داده است،(۶۴)

ـ خدا هر آن چه را در آسمان و زمین است برای آدمیان رام ساخته است،(۶۵)

ـ زمین چون بستر و آرامگاه و گاهواره، و آسمان چون خانه‌ای برای زیست بشر قرار داده شده است،(۶۶)

ـ شب و روز در تسخیر، و خورشید و ماه در خدمت انسان است،(۶۷)

ـ آدمی بر آبادانی زمین گماشته‌ شده است،(۶۸)

ـ جهان بیهوده آفریده نشده، هستی هدفمند است،(۶۹)

ـ خلقت و حیات بشر هدفمند است،(۷۰)

ـ ما [انسانها] از آنِ خداییم و به سوی او بازگشت خواهیم کرد.(۷۱)

چکیده‌ی آنچه از مضامین و تعابیر بالا اصطیاد و استنتاج می‌شود این است که انسانها از گوهر یگانه و بافطرتی مقدس پدید آمده‌اند و جهانْ خانه‌ی مشترک آنهاست که برای آرامش و تکامل آنان مهیا گشته و آدمیان با تکیه بر گرایش‌های متعالی، جهان را باید آباد کنند و سرانجام به سوی ارزش‌های برین و به سوی خدا بازگشت خواهند کرد.

چنانکه پیش‌تر اشاره رفت در ادبیات و معارف اسلامی، از آن چه در پایان یا مرحله‌ی تکامل تاریخ و حیات انسان و جهان روی خواهد داد به «فَرُج» تعبیر شده است؛ براساس مجموعه‌ی روایات اسلامی، فرج دارای ساحات و سطوح گونه‌گونی است، از جمله‌ی آنها ساحت و صحنه‌ی حیات دنیوی انسان است و شاخص‌های فرج در این ساحت، از ارتقای مظاهر زندگی بشر در سراسر جهان حکایت می‌کند، نظر خوانندگان اندیشمند را به برخی شاخص‌های توسعه تکامل حیات انسان در عصر فرج (یا همان عصر جهانی شدن قدسی) که در روایات اسلامی آمده است جلب می‌کنم:

 

شاخص‌های توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فَرُج:

۱٫‌ برچیده شدن دولت باطل،(۷۲)

۲٫ استقرار «جهان ـ دولت» قدسی، (۷۳)

۳٫‌ ارتقای عقلانیت،(۷۴)

۴٫ بسط و کمال علم و معرفت،(۷۵)

۵٫‌ تکامل و ارتقای اخلاق،(۷۶)

۶٫‌ توسعه‌ی دیانت و معنویت،(۷۷)

۷٫‌ تحقق وحدت و صمیمیت ایمانی،(۷۸)

۸٫‌ زوال تبعیض و گسترش رفاه عمومی،(۷۹)

۹٫‌ تحقق آزادی،(۸۰)

۱۰٫‌ گسترش صلح جهانی،(۸۱)

۱۱٫‌ تامین حقوق ادیان و اقلیت‌ها،(۸۲)

۱۲٫‌ تحقق عدالت فراگیر جهانی،(۸۳)

۱۳٫‌ ارتقای سطح علمی و معرفتی زنان،(۸۴)

۱۴٫‌ وفور نعمت و باروری و بازدهی منابع،(۸۵)

۱۵٫‌ ارتقای سطح معیشت و ریشه‌کن شدن فقر،(۸۶)

۱۶٫‌ گسترش امنیت،(۸۷)

۱۷٫‌ توسعه‌ی آبادانی،(۸۸)

۱۸٫‌ ارتقای صنعت و فناوری،(۸۹)

۱۹٫‌ صیانت و سلامت محیط زیست،(۹۰)

۲۰٫‌ تحقق رضایت جهانشمول.(۹۱)

البته علاوه بر شرحی که درباره‌ی شاخص‌های فوق در روایات آمده است، هریک از آنها نیازمند توضیحی شایان است که مجال مقال، آن‌را برنمی‌تابد. و السلام.

 

۱۲/۱/۱۳۸۳ شمسی

(۳۱ Mar. 2004)

 

 پی‌نوشت‌ها:

۱٫‌ نظر مخاطبان جوان را به توضیح زیر درباره‌ی مفهوم‌شناسی جهانی شدن جلب می‌کنم:

واژه‌ی جهانی (Global) از چهارصد سال پیش مورد استفاده قرار گرفته و از دهه‌ی ۱۹۶۰ اصطلاحاتی چون globalism, globalization, globalizing در متون علمی و ادبی بکار گرفته شده است. در سال ۱۹۶۱، فرهنگ لغات «Webster» تعاریفی برای globalism و globatization ارائه می‌دهد. در سال ۱۹۸۰ فرهنگ آکسفورد واژه جهانی شدن را در فهرست واژه‌های جدید ثبت می‌کند و از اواسط دهه ۱۹۸۰، کاربرد علمی آن گسترش می‌یابد و محققان ضمن ارائه تعاریف مختلف برای جهانی شدن (بعنوان یک پدیده یا فرآیند و یا یک گفتمان)، به مطالعه تأثیرات گوناگون آن در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می‌پردازند.

در مورد تعریف جهانی شدن اتفاق‌نظر وجود ندارد. و هر پژوهشگر باتوجه به برداشت خود آن را به ‌نحوی تعریف کرده است. برای مثـال، مالکوم واترز برای جهانی شدن به‌عنوان یک فرایند تعاریف زیر را آورده است:

جهانی شدن فرایندی اجتماعی است که در آن قید و بندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی و فرهنگی سایه افکنده از بین می‌رود و مردم بطور فزاینده از مزایای کاهش این قید و بندها آگاه می‌شوند.

جهانی شدن یک فرایند غربی / اروپایی است، که در آن اندیشه و تفکر غربی به‌صورتی ماوراء کنترل دولتها در حال گسترش است.

برخی دیگر از محققان، جهانی شدن را یک پدیده محسوب می‌کنند و می‌گویند که جهانی شدن نتیجه گسترش فرهنگ اروپایی از طریق مهاجرت، استعمار و تقلید فرهنگی به سراسر مناطق جهان می‌باشد. لذا هر نظام اجتماعی برای ثبات و پایداری خود باید وضعیت خود را نسبت به دنیای غرب سرمایه‌داری سامان دهد.

به‌نظر آنتونی گیدنز:

جهانی شدن یعنی عمیق شدن روابط اجتماعی در سطح وسیع بطوری‌که فاصله‌ها غیرمحسوس شوند و علت وقوع یک حادثه در یک محل را بایستی در منطقه‌ای کاملا مجزا و دور جستجو کرد.

و به‌نظر مارتین کهر:

‌جهانی شدن عبارتست از آن چیزی است که ما در جهان سوم آن‌را برای قرنها استعمار شدن (استعمارگری) می‌نامیم.

بطور خلاصه، تعاریف فوق باتوجه به شناخت جهانی شدن به‌عنوان یک فرآیند، پدیده و یا ایدئولوژی به سه گروه قابل تقسیم می‌باشند:

جهانی شدن به عنوان فرآیند، یک جریان و روند اجتماعی پویایی است که در آن قیدوبندهای جغرافیایی حاکم بر روابط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تضعیف و یا از بین می‌رود.

جهانی شدن به‌عنوان پدید‌ه‌، رویدادی است که دلالت بر گسترش وسیع و عمیق تعامل بین‌الملل دارد، به نحوی که تولید، تقسیم کار و تجارت، جهانی می‌شود و دنیا به یک شبکه مرتبط و یک مرکز دادوستد تبدیل می‌شود.

جهانی شدن بعنوان یک اندیشه، نیز اشاره به تفکر لیبرال دموکراسی غربی دارد. به‌نحوی‌که مهاجرت، و انقلاب تکنولوژی ارتباطاتْ باعث تداوم، تسلط و تثبیت فرهنگ غربی در سراسر جهان شده است. (برگرفته از تحقیق «ما و جهانی شدن»، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، صص ۸ ـ ۱۰، بهمن ۱۳۸۱، نسخه‌ی غیرمطبوع)

۲٫‌ تباهی در خشکی و دریا به سبب آنچه دستهای مردم کرده پدید آمد تا (خدای جزای) برخی از آنچه کرده‌اند به آنها بچشاند، باشد که بازگردند. (روم / ۳۰:۴۱)

۳٫‌ . . . و خدا تبهکاری را دوست ندارد. (بقره / ۲:۲۰۵)

۴٫ اَلذی أَحْسَنَ کُلَ شیْءِ خَلْقَهُ (سجده / ۷:۳۲)

۵٫‌ وَ اِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْاَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ. (بقره / ۲۰۵:۲)

۶٫‌ وَ لَوْلا دَفْعُ اللهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الْاَرضُ. (بقره / ۲۵۱:۲)

۷٫‌ بقره / ۱۹۵:۲؛ نیز آل‌عمران / ۳: ۱۳۴و۱۴۸ و مائده / ۱۳:۵و۹۳

۸٫‌ بقره / ۲۲۲:۲

۹٫‌ آل عمران / ۷۶:۳ ؛ و نیز توبه / ۴:۹و۷

۱۰٫‌ آل‌عمران / ۱۴۶:۳

۱۱٫‌ آل‌عمران/ ۱۵۹:۳ و نیز ممتحنه/ ۸۰:۶

۱۲٫‌ ما ئده / ۴۲:۵ و نیز حجرات / ۹:۴۹

۱۳٫‌ توبه / ۱۰۸:۹

۱۴٫‌ صف / ۴:۶۱

۱۵٫‌ بقره / ۱۹۰:۲ و نیز مائده / ۸۷:۵

۱۶٫‌ بقره ۲۰۵:۲

۱۷٫‌ بقره / ۲۷۶:۲

۱۸٫ آل‌عمران / ۳۲:۳

۱۹٫ آل‌عمران / ۵۷:۳و۱۴۰

۲۰٫ نساء / ۳۶:۴

۲۱٫ نساء / ۱۰۷:۴

۲۲٫ مائده / ۶۴:۵

۲۳٫ انعام / ۱۴۱:۶ و اعراف / ۳۱:۷

۲۴٫ انفال / ۵۸:۸

۲۵٫ نحل / ۲۳:۱۶

۲۶٫ حج / ۳۸:۲۲

۲۷٫ قصص / ۷۶:۲۸

۲۸٫ لقمان/ ۱۸:۳۱ و نیز حدید/ ۲۳:۵۷

۲۹٫ یونس / ۳۵:۱۰

۳۰٫ نحل / ۹۰:۱۶

۳۱٫ آل‌عمران / ۶۳:۳

۳۲٫ مائده / ۲:۵

۳۳٫ قصص / ۵:۲۸

۳۴٫ انبیاء / ۱۰۵:۲۱

۳۵٫ إسراء / ۸۱:۱۷

۳۶٫ توبه / ۳۲:۹ و با اندک تفاوت در سوره‌ی صف ۶۱ / :۸

۳۷٫ توبه / ۳۳:۹ و نیز سوره‌ی صف / ۶۱ : ۹

۳۸٫ غافر / ۵۱:۴۰

۳۹٫ مجادله / ۲۱:۵۸

۴۰٫ نحل / ۴۰:۱۶

۴۱٫ یا أَیّهَا النّاسُ إنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً و قَبائلَ لِتَعارَفوُا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ إنَّ اللهَ علیمٌ خِبیرٌ. (حجرات/ ۱۳:۴۹)

۴۲٫ یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْس واحده و خلق منها زوجها و بثَّ منهما رجالا کثیراً و نسآءً. (نساء / ۱:۴)

۴۳٫ انعام / ۹۸:۶

۴۴٫ سجده / ۳۲: ۶و۷

۴۵٫ نجم / ۳۲:۵۳

۴۶٫ فاطر / ۱۱:۳۵

۴۷٫ زمر / ۶:۳۹

۴۸٫ طه / ۵۵:۲۰

۴۹٫ مومنون / ۱۲:۲۳

۵۰٫ غافر / ۶۷:۴۰

۵۱٫ انسان / ۲:۷۶

۵۲٫ اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللِه فَاَحَبُّهُمْ اِلی اللهِ اَنْفَعُهُم لِعَیالِهِ (الحیات، ج ۱، ص ۶۹۰، محمدرضا حکیمی و …)

۵۳٫ مالک اشتر، از یاران امام علی بن ابی طالب(ع)، نخستین امام شیعه، و استاندار اعزامی او به مصر که در حین عزیمت در میانه‌ی راه ترور شد و به شهادت رسید اما مجموعه‌ای که به عنوان فرمان نامه‌ی انتصاب مالک از سوی امام علی(ع) صادر گشته، بمثابه سند افتخاری برای بشریت به ویژه دینداران، در قلمرو اندیشه‌ی سیاسی و حقوق بشر و آیین کشور داری بر جای ماند؛ این فرمان نامه به عنوان نامه‌ی پنجاه و سوم در نهج‌البلاغه ـ که در بردارنده‌ی بخشی از نطق‌ها، نامه‌ها و اندرزهای امام است و توسط سید رضی در قرن چهارم هجری و دهم میلادی فراهم آمده است ـ درج شده است.

۵۴٫ وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحمهَ لِلرَّعیَّهِ وَ الْمُحَبَّهَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَکوُنَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلُهُمْ فَاِنّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَکَ فِی الدّین اَوْ نَظیرٌ لکَ فیِ الْخَلْقِ … (نهج البلاغه، الشریف ابوالحسن محمد الرّضی، نامه‌ی پنجاه و سوم)

۵۵٫ فَاِنّکَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِکْرِکَ وَ مَیَّزْتَهُ بِعَقْلِک، وَجَدْتَهُ کَالْبَیتِ الْمَبْنِیّ الْمُعَدِّ فیهِ جَمیعَ ما یَحتاجُ اِلَیْهِ عِبادُه…

۵۶٫ یا أیُّهَا النّاسُ اتَّقوُا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ … (نساء / ۱:۴)

۵۷٫ فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ الناسَ عَلَیْها … (روم / ۳۰:۳۰)

۵۸٫ و خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً… (اسراء / ۷۰:۱۷)

۵۹٫ وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ و حَمَلْنا هُمْ فی البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنا هُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْنا عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً. (تین / ۴:۹۵)

۶۰٫ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقویِم (تین / ۴:۹۵)

۶۱٫ … إنّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَهً … (بقره / ۳۰:۲)

۶۲٫ وَ اِنّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (عادیات / ۸:۱۰۰) / مصادیق بسیاری، در قرآن، برای «خیر» ذکر شده از جمله: مال (بقره / ۲: ۱۸ و ۱۸۴ و ۲۱۵ و ۲۷۲ نیز عادیات / ۱۰ :‌۸) عمل صالح (بقره / ۲ : ۱۱۰، ۱۴۸، ۱۹۷ و ۲۱۵؛ نیز آل عمران / ۳ : ۳۰، ۱۰۴ و ۱۱۴) نیز مائده / ۵ : ۴۸؛ پاداش الهی  (بقره / ۲ :‌۱۰۳، نیز شوری / ۴۲ : ۳۶؛ جمعه / ۶۲ : ۱۱) نعمت الهی (قصص / ۲۸ :‌۲۴؛ معارج / ۷۰ : ۲۲) زنان بهشتی (رحمن / ۵۵ : ۷۰) اسب (ص / ۳۸ : ۳۲)

۶۳٫ زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ … (آل‌عمران / ۱۴:۳)

۶۴٫ والأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام. (الرحمن /  ۱۰:۵۵)

۶۵٫ أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرْضِ … (لقمان / ۳۱ :‌۲۰)

ـ وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرضِ جَمیعاً مِنْهُ … (جائیه / ۴۵ :‌۱۳)

۶۶٫ ألَّذی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً … (بقره / ۲۲:۲)

ـ اَللهُ ألّذی جَعَلَ لَکُمْ الأرْضَ قَراراً وَالسَّماءَ بِناء … (غافر / ۶۴:۴۰)

ـ أَلَمْ نَجْعَلْ الأرْضَ مِهاداً. (نبأ / ۶:۷۸)

۶۷٫ وَ سَخَّرَ لَکْمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مَسَخَّراتٌ بِأمْرِهِ … (نحل / ۱۲:۱۶)

۶۸٫ … هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها …‌ (هود / ۶۱:۱۱)

۶۹٫ وَ ما خَلَقنا السّماءَ وَالأرضَ و ما بَیْنَهُما باطلاً (ص / ۲۷:۳۸)

۷۰٫ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَما خَلَقْنا کُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجِعونَ (مؤمنون / ۱۱۵:۲۳)

۷۱٫ إنّا لِلهِ وَ إنا إلَیْهِ راجِعوْنَ (بقره / ۱۵۶:۲)

۷۲٫ علی‌بن محمد عن علی‌بن‌العباس عن‌الحسن‌بن عبدالرحمن عن عاصم‌بن حمید عن أبی حمزه عن أبی جعفر(ع) وَ فی قولهٍ عزّوجلّ‌«وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ» قال: اذا قامَ الْقائِمُ(ع) ذَهَبَتْ دَولهُ الباطِلِ، نیز بحار، ج ۵۱، ص ۶۲ ح ۶۲٫

۷۳٫ محمدبن‌العباس، عن محمدبن‌الحسین بن حمید عن جعفربن عبدالله، عن کثیربن عیاش عن ابی الجارود، عن ابی جعفر(ع) فی قوله عزوجل: «الـذین اِن مکّنّاهم فی الارضِ أقامواالصلاه» قال(ع): هذِهِ لِآلِ محمدالمهدی واصحابه یُمَلکُهُمُ الله مَشارقَ الارْضِ وَ مَغْارِبِها، وَ یُظهِر الدّینَ وَ یُمیتُ الله ـ عزّوجلّ ـ بِهِ وَ اَصحابِهِ الْبِدَعَ الباطِلِ کما اِماتِ السّفهه الحقَّ، حَتّی لا یُری اَثَرٌ‌مِنَ الظُّلمِ وَ یأمُرُون بالمعروفِ وَ یَنْهونَ عَنِ‌المُنکَر وَ للهِ عاقبهُ الأمور (بحار، ج ۲۴، صص ۱۶۶ـ۱۶۵)

ـ … وَ تُشْرِقُ الارْضَ بِنورِ رَبِّها وَ یَبْلُغُ سُلْطانُه الْمَشْرقَ وَالْمَغْرِبَ  (مصباح‌الزائر، ص ۲۱۷ و ۲۱۹؛ و احقاق‌الحق، ج ۱۳، ص ۷۰؛ و بحار، ج ۵۲، ص۲۱۹؛ و ج ۲۴، ص ۱۶۵؛ و تاویل‌الآیات، ج ۱، ص ۳۴۳).

۷۴٫ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحّمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَّمدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثّنی الْحَنَّاطِ عَنْ قُتَیْبَهَ الأَعْشَی عَنِ ابْنِ اَبی یَعْفُورٍ عَنْ مَوْلَی لِبَنِی شَیْبَانَ عَنْ أبِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ الله یَدَهُ عَلَی رُئوُسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولُهُم وَ کَمَلَتْ بِهِ اَحْلامُهُمْ (اصول کافی، ج ۱، ص ۲۵، ح ۲۱)

۷۵٫ (الخرائج والجرائح) موسی‌بن عمر عن‌ابن محبوب عن صالح‌بن حمزه عن أبان عن أبی عبدالله(ع) قال: اَلعلمُ سَبْعهُ و عِشرونَ حَرْفاً فَجَمیعُ ما جَاءَ تْ بِهِ الرُّسُلُ حَرفْان فَلَم یَعْرِفِ الناسُّ حتّی الْیومِ غَیرَ الْحَرفَینْ فإذا قامَ قائُمنا أَخْرَجَ الخمسهَ  العشرین حَرفاً فَبَثَّها فِی‌الناسِ وَ ضَمَّ إلیها الحرفَینْ حتی یبثّها سبعه و عشرین حَرفَا. نیز بحار، ج ۵۲، ۳۳۷، ح ۷۳٫

۷۶٫ (الخرائج والجرائح) عن محمدبن‌عیسی عن صفوان عن المثنی عن أبی خالد الکابلی عن أبی جعفر(ع) قال: إذا قام قائمُنا وَضَعَ یَدَه علی رُئُوسِ العبادِ فَجَمَعَ بِهِ عقولَهم وَ أَکْمَلَ بِهِ أَخلاقَهُم ؛ نیز بحار، ج ۵۲، ص ۱۹۲

۷۷٫ بحار، ج ۵۲، صص ۳۷ و ۳۲ (حدیث مفصلی است) و ص ۱۹۲؛ و تأویل الآیات، ج ۱، ص ۳۴۳

۷۸٫ اِذا قامَ الْقائِمُ جائتِ المُزامِلَهُ وَ یَاتی الرَّجُلُ اِلی کیسِ اَخیهِ فَیَأخُذُ حاجَتَهُ لا یَمْنَعُهُ (بحار، ج ۵۲، ص ۳۷۲)

۷۹٫ عن ابی سعید الخدری، قال: قال رسول الله (ص): اُبَشِّرُکُم بِالمَهدی یُبْعَثُ فی اُمّتی عَلَی اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضی عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ یقسم المالَ صِحاحاً،‌فَقال: لَهُ رَجُلٌ وَ ما صِحاحاً؟ قال: السّوّیُه بَیْنَ النّاسِ / بحار، ج ۵۱، ص ۷۸، ح ۳۷ و صص ۸۱ ـ ۸۷؛ ج ۵۲، ص ۳۳۹ و ۳۹۰؛ مکیال المکارم، ج ۱، ص ۱۰۱ و ۲۷۳؛ و عقدالدار، ص ۴۰ و ۱۴۵

۸۰٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) جماعه عن البزوفری عن أحمد بن إدریس عن ابن قتیبه عن الفضل عن نصر بن مزاحم عن أبی لهیعه عن أبی قبیل عن عبدالله بن عمرو بن العاص، قال: قال رسول الله (ص): فی حَدیث طَویلٍ … فَعِتْدَ ذلک خُروجُ الْمَهدی وَ هُو رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ هذا (و أشار بیده إلی علی بن أبی‌ طالب ع) بِهِ یَمْحَقُ اللهُ الکِذْبَ وَ یُذْهِبُ الزّمانَ الکلب، بِهِ یُخْرِجُ ذلَّ الرّقِ مِنْ أَعناقِکُمْ،‌ (ثُمّ قال) أَنا أوّل هذه الأُمه وَالمهدی أَوسَطُها وَ عیسی آخِرُها وَ بَیْنَ ذلک تیح أَعوْج. / نیز بحار، ج ۵۱، ص ۷۵، ح ۲۹٫

۸۱٫ (و باسناد عن علی بن ابی طالب ع) قال: قلتُ: یا رسولَ الله (ص) اَمِنّا الِ مُحمّدٍ الْمهدیُ أَمْ مِنْ غَیْرِنا؟ فَقال: رسول الله (ص) لا بَلْ مِنّا، یَخْتِمُ اللهُ به الدّینَ کَما فَتَحَ بِنا وَ بِنا یُنْقَذُونَ مِنَ الفِتَن کَما أُنقِذُوا مِنَ الشّرکِ وَ بِنا یُؤَلّفُ اللهُ بینَ قُلوبِهِمْ بَعْدَ عَداوه الْفِتْنَه إخوانا کَما أَلَّفَ بَینَهُمْ بَعْدَ عَداوهِ الشِّرْکِ إخوانا فی دینِهِمْ.

۸۲٫ … و یَحْکُمُ بَیْنَ اَهلِ التّوراهِ بِالتّوراهِ و بین اهلِ الإنجیلِ بالإنجیلِ وَ بین اهِل الزَّبور بِالزّبورِ … / بحار، ج ۵۲، ص ۳۵۱٫

۸۳٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) بهذا الإسناد عن الحسن بن الحسین عن تلید عن أبی الحجافُ، قال: قال رسول الله(ص) أبشِروُا بِالمهدی (قَالها ثلاثاً) یَخْرُج عَلی حین اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَ زِلْزالٍ شَدید یملأ الارض  قسطاً و عدلاً کَما مُلِئَتْ ظُلماً و جَوْراً یَمْلَأُ قلوبَ عبادِهِ عِبادَهً وَ یَسَعُهُم عَدْلَهُ / بحار، ج ۵۱، صفحات ۶۸ و ۷۰ـ۷۴ و ۷۶ و ۷۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۶۲؛ و مسند احمد بن حنبل، ج ۳، ص ۳۷؛ و بحار، ج ۲۷، ص ۹۰٫

۸۴٫ بحار، ج ۵۲، ص ۳۵۲٫

۸۵٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) بهذا الإسناد عن الحسن بن الحسین عن سفیان الجریری عن عبدالمؤمن عن‌الحارث بن حصیره عن عماره بن جوین العبدی عن أبی سعید الخدری، قال: سمعت رسولَ الله‌(ص) یقول: عَلَی المِنْبَر اِنَّ المهدی مِنْ عِتْرَتی مِنْ أَهْلِ بَیْتی یَخْرُجُ فی آخِرِ الزّمانِ تُنْزِلُ لَه السماءُ‌ قطرَها وَ تُخْرِجُ لَهُ الأرضُ بَذْرَها فَیَمْلَأُ الارض عدلاً و قسطاً کَما مَلَاَهَا القَوْمُ ظُلْماً وَ جَوْرًا / نیر بجار، ج ۵۱، ص ۶۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۳۷؛ و ج ۵۱، ص ۶۸ و ص ۷۴٫

نیز در الامالی للشیخ الطوسی: جماعه عن أبی المفضل عن أحمد بن محمد بن بشار عن مجاهد بن موسی عن عباد بن عباد عن مجالد بن سعید عن جبیر بن نوف أبی الوداک، قال: قلت لِأبی سعید الخِدری: وَاللهُ ما یَأتی عَلَیْنا عامٌ الا وَ هُوَ شَرٌّ مِنَ الماضی وَ لا أَمیرٌ اِلا وَ هُوَ شرٌّ مِمَّن کانَ قَبْلَهُ، فَقال أبو سعید: سَمِعْتُهُ مِنْ رَسولَ الله(ص) یَقُول ما تَقُولُ وَلکِن سَمِعْتُ رَسولَ الله یَقُول: لا یَزالُ بِکُمُ الامْرُ حتّی یَولَد فِی الفِتنهِ وَالجورِ مَنْ لا یَعْرِفُ غَیْرَها حتّی تَمْلأ الأرضَ جَوْراً فلا یَقْدِرُ أَحَدٌ یَقول: اللهُ ثُمّ یَبْعَثُ اللهُ (عزوجل) رَجُلاً مِنّی وَ مِنْ عِتْرتی فَیِمْلأ الأرْضَ عَدلاً کَما مَلأَها مَنْ کانَ قَبْلَهُ جَوْراً وَ یُخْرِجُ لَه الارْضُ أَفلاذَ کَبَدِها وَ یحْثو المالَ حَثْواً و لا یَعِدُهُ عَدًّا و ذلک حتّی یَضْرِبَ الاسْلام بجرانه.

نیز در بحار، ج ۵۲، ص ۱۹۲؛ و ج ۵۱، ص ۶۸، ح ۹؛ و ص ۷۸، ذیل ح ۳۷؛ و صص ۸۰-۸۱٫

۸۶٫ … وَ لا یَجِدُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ یَوْمَئذٍ مَوضِعاً لِصَدقَتِهِ وَ لا لِبرِّه لِشُمُولِ الْغنی جمیعَ المؤمنین / بحار، ج ۵۲، ص ۳۳۹،‌ ح ۸۳، و ح ۸۴٫

۸۷٫ (الخرائج و الجرائح) عن أبی بکر الحضرمی عن عبدالملک بن أعین قال قمت من عند أبی جعفر (ع) فاعتمدت علی یدی فبکیت و قلت کنت أرجو أن أدرک هذا الأمر و بی قوه فقال أما ترضون أن أعداءکم یقتل بعضهم بعضا و أنتم آمنون فی بیوتکم إنه لو کان ذلک أعطی الرجل منکم قوه أربعین رجلا و جعل قلوبکم کزبر الحدید لو قذفتم بها الجبال فلقتها و أنتم قوام الأرض و خزانها / و نیز بحار، ج ۵۲، ص۳۳۵٫

۸۸٫ (کمال الدین) ابن عصام عن الکلینی عن القاسم بن العلا عن إسماعیل بن علی القزوینی عن علی بن إسماعیل عن عاصم بن حمید عن محمد بن مسلم قال سمعت أبا جعفر(ع) یقول القائم منصوب بالرعب مؤید بالنصر تسوی له الأرض و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق والمغرب و یظهر الله عزوجل به دینه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ فلا یبقی فی الأرض خراب إلا عمر… (و بحار، ج ۵۲، ص ۱۹۲ و ص ۳۳۳؛ و مکیال المکارم، ج ۱، ص ۲۹۴؛ و منتخب‌الاثر ص ۱۵۷؛ و اعلام الوری، ص ۴۶۳).

۸۹٫ (الخرائج و الجرائح) أیوب بن نوح عن العباس بن عامر عن الربیع بن محمد عن أبی الربیع الشامی، قال: سَمِعْتُ أبا عَبدِالله (ع) یَقُولُ انّ قائِمَنا إذا قامَ مَدَّ اللهُ لِشیعَتِنا فی أسْماعِهِم وَ أبصارِهِم حَتّی لا یَکونَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ القائمِ بَریدٌ یُکَلّمُهُمْ فَیَسْمَعُونَ وَ یَنْظُرونَ إلَیْهِ وَ هُوَ فی مَکانِهِ.

اِنَّ الْمُؤمِنَ فی زَمانِ القائِمِ وَ هُوَ بِالمَشْرِقِ لَیَری أَخاهُ الذی فِی الْمَغْرِبِ وَ کَذا الَّذی فِی الْمَغْرِبِ یَری أَخاه الذی فِی الْمَشرِقِ / بحار، ج ۵۲، ص ۳۳۶، ۷۲ و ۳۹۱٫

۹۰٫ … و باسناد عن ابی سعید الخدری، ان رسول الله(س) قال: المهدی فی امّتی یَبْعَثُه اللهُ عیاناً للنّاسِ یَتَنعَّمُ الامهُ وَ تَعیشُ الماشیهُ و تُحْرِجُ الأرضُ نَباتَها … بحار، ج ۵۱، ص ۸۱٫

۹۱٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) محمد بن إسحاق عن علی بن العباس عن بکار بن أحمد عن الحسن بن الحسین عن معلی بن زیاد عن العلا‌ء بن شیر عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید الخدری، قال: رسول الله (ص) اُبَشِّرُکُم بِالمَهدی یُبْعَثُ فی اُمّتی عَلَی اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضی عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ/ نیز ینابیع الموده، ص ۴۳۱؛ و بحار، ج ۵۱، ص ۷۴، ح ۲۳؛ و همان، صفحات ۸۰ و ۹۱٫

 


­ این مقاله در کنفرانس «جهانی شدن» که در تاریخ ۷ تا ۹ اردی‌بهشت ۱۳۸۳ خورشیدی برابر با ۲۶ تا ۲۸ آوریل، در مسکو برگزار شد، ارائه گردید؛ اینک با پاره‌ای تغییرات به ویژه افزایش برخی پی‌نوشت‌ها، در این مجموعه گنجانده می‌شود.

 

مبانی مدارا

مناسبت: پنجمین نشست با دانشگاه بیرمنگام انگلیس

زمان:۲۴ـ۲۶/۱۱/۱۳۸۴

مکان: تهران

پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق

زفـوق عـرش تا تحت الثَّـریَْ عشـق

عنوان سخن من، «مبانی مدارا» است؛ می‌خواهم این بحث را با نگرش به زوایای وجه‌حبی اسلام، و از رهگذر بررسی اجمالی معرفت‌شناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی عرفانی اسلامی، و نیز بیان وحدت و مساوقت «دین» با «عشق»، و سرانجام با اشاره به رفتارشناسی اجتماعی پیامبر اسلام(ص) سامان داده بیان کنم. البته بسیار روشن است که تبیین چنین مدعای مهمی، نیازمند مجالی موسع و فرصتی فراخ است و هرگز در ظرف یک مقاله‌ی مختصر و در حوصله‌ی یک سخنرانی کوتاه نمی‌گنجد، از این‌رو به ناچار من تلاش خواهم کرد با شرح اجمالی هر یک از محورهای فوق در ضمن یک بند مستقل، مدعا را در حد مقدور توضیح دهم.

بند یکم) معرفت‌شناسی:

از نظر معرفت‌شناسی عرفانی اسلام، معرفت شهودی، تنها معرفت صائب و صادق است۱، و معرفت شهودی نیز، به حصول حب و حضور عشق در وجود آدمی فراچنگ می‌آید؛۲ در این نگرش معرفت‌شناختی، «شیدایی» و «شناخت»، «حب» و «حضور»، با هم پیوندی وثیق و رابطه‌ای عمیق دارند، و رابطه‌ی میان محبت و معرفت رابطه‌ای تولیدی است؛ یعنی معرفت و شهود، مولود حب و عشق است، و حتا مهم‌ترین معرفت، که معرفت به مهم‌ترین حقیقت یعنی خدا است نیز مولود محبت او و محبت به اوست.

امام صادق(ع) ششمین پیشوای ما مسلمانان فرموده‌اند: حُبُّ اللهِ اِذَْا اَضاءَ عَلی سِرِّ عبدٍ اَخْلَْاهُ عَنْ کلِّ شاغلٍ و کُلِّ ذِکرٍ سِوَی اللهِ۳ (: عشق خدا، آن‌گاه که به درون انسانی پرتو افکند، آن را از هر چیزی فارغ و از هر یادی جز یاد او تهی می‌سازد) عشق، عاشق را از همه چیز، جز معشوقش، بازمی‌دارد و مغفول می‌گرداند؛ به همین جهت، عاشق حقیقی همواره نسبت به محبوب خویش حالت حضور دارد.

حافظ شیرازی، شاعر و عارف برجسته‌ی قرن هشتم هـ/ چهاردهم م، با اشاره به همین نکته، می‌گوید:

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهوی دَعِ الدُنیا وَ اَهْمِلَها۴

حضرت امام خمینی(س) نیز که دارای مشرب عرفانی بود و طبعاًَ از معرفت‌شناسی شهودی، جانبداری می‌کرد، در یکی از شعرهایش می‌فرماید:

چون به عشق آمدم از حوزه‌ی عرفان، دیدم

آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود۵

یعنی من همه‌ی معرفت‌ها حتا علم و معرفت در عرفان نظری را تجربه کردم، اما آن‌گاه که به حوزه‌ی عشق آمدم، دریافتم که کمال معرفت و معرفت کامل فقط در معرفت عاشقانه که معرفتی شهودی است، نهفته.

مفاد این بند، در ضمن شرح مدعای بندهای بعد روشن‌تر خواهد گشت.

بند دوم) جهان‌بینی:

همه می‌دانیم از کهن‌ترین و بزرگ‌ترین پرسش‌های بشری، «پرسش از فلسفه‌ی خلقت است»؛ در نگاه عرفانی اسلام، جهان و هستی،‌ عشقْ بنیاد است، در حدیث قدسی۶ معروفی که جوهر عرفان اسلامی را تشکیل می‌دهد و در منابع اسلامی بسیاری نیز نقل شده است، چنین آمده است که حق تعالی درباره‌ی فلسفه‌ی خلقت فرمود:

کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً ‌اَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخلْقَ لِاُعْرَفَ.۷ (: من چون گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم) خدا خود را دوست ‌داشت و خواست که خویش را بنمایاند، آفریدگان را آفرید. به دلالت این حدیث، نوعی عشق متعالی، منشاء خلقت خلق است؛ آفرینش، تجلی خداست و خلایق جلوه‌های اویند؛ اشخاص و اشیاء، مظاهر و مجالی اسماء و صفات او هستند و هریک، وجهی و وصفی از خدا را می‌نمایانند؛ لهذا ظهور خلق، موجب تعیّن اسما و صفات حق شد و بدینسان او شناخته شد.۸

اگر خدا خویش را دوست بدارد که می‌دارد، پس خلق خویش را نیز دوست می‌دارد و عاشق عالم است، از این‌رو است که مهر او بر قهر او سبقت دارد: «سَبَقْت رَحْمَتُه غَضَبَهُ»۹ حتی خشم و قهر او نیز از سر عشق و مهر است؛ قهر او مانند قهر مادر نسبت به فرزند خویش است که از مهر او ناشی می‌شود. بسیار دیده‌ایم که گاه مادر با این که کانون عشق و محبت است به فرزند خود خشم می‌کند، ولی می‌دانیم این خشم نوعی مهرورزی است؛ خدا نیز چنین است.

از نظر قرآن، حیات و هستی، هویت «از اویی و به سوی اویی» دارد؛ اِنّالِلّهِ وَ اِنّااِلَیْهِ راجِعُون۱۰ (ما از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم) هستی از مبدأیی که «از سوی خداست»، آغاز شده و در مسیری که «به سوی او است» حرکت می‌کند؛ این بدان معناست که همه‌ی هستومندان عاشق او نیز، و عشق او است که هستی و حیات را به حرکت درمی‌آورد.

براساس جهان‌شناسی اسلامی، جهان و هرچه در آن است معلول و مخلوق خداست، در نتیجه، هستی هم مملوک خدا هم محبوب اوست؛ از این بینش، یک اصل اساسی یا یک حکم کلی، درباره‌ی رفتار با آدمیان، جانداران و محیط زیست به دست می‌آید و آن اینکه «آدمیان با هم و با طبیعت باید مهربان باشند و آن‌سان با محیط زیست رفتار کنند که مطمئن گردند برابر میل و مشیت مالک هستی یعنی خدا عمل می‌کنند؛ تصرف بی‌رویه و ویرانگر در مواهب طبیعی جایز نیست، زیرا برخلاف رضای مالک طبیعت است و نیز تعرض غیرمشروع و معقول به ملک الهی با عشق به محبوب حقیقی جهان سازگار نیست.

بند سوم) انسان‌شناسی:‍

در نگاه دینی اسلامی آدمی ذاتمند است و سرشت انسان، از آغاز خلقت، با عشق پیوند خورده است. برای بیان این نکته نیز، از تعبیر دلپذیر حافظ مدد می‌گیرم، او می‌گوید:

در ازل پــرتــو حسنـت زتجـلــی دم زد

عشـق پیدا شد و آتش بـه همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخت، دید مَلَک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد۱۱

او خطاب به حق که محبوب متعالی عالمیان است می‌گوید: حسن تو در ازل، از تجلی دم زد. (خواست ظهور کند و موجودات را بیافریند) زیبایی عشق پدید آمد و آتش به همه‌ی عالم زد، عالم را مشتعل ساخت، اما در نخستین تجلی معلوم شد که مَلَک قابلیت دریافت تجلی اعلی را ندارد، چون فاقد عشق است. بدینسان بود که خدا آدمی را برگزید زیرا او از موهبت عشق برخوردار بود.

از نظر عرفان اسلامی، هر چیزی در عالم مظهر یک اسم یا یک صفت از اسماء و صفات الهی است، اما انسان مظهر اسمِ «الله» است و الله نیز جامع همه‌ی اسماء و اوصاف الهی است (از این‌رو انسان مظهر تام خدا شد و بدین‌جهت او «خلیفه» و جانشین خداست) یعنی از این‌رو خدا همه‌ی آسمانها و زمین را به تسخیر او درآورده است و خورشید و ماه، شباروز، یکسره در خدمت اویند تا او ـ به عنوان برترین درخت باغ وجود ـ بروید و بشکفد و ببالد و به بار بنشیند. از باب نمونه برخی از آیات قرآنی که دلالت بر این مدعا دارد، را اینجا می‌آورم:

ـ والأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام.۱۲ (و زمین را برای مردم قرار داد.)

ـ أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرْضِ . . .۱۳ (آیا نمی‌بینید که خدا آنچه را که در آسمانها و زمین است را برای شما رام ساخت.)

ـ وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرضِ جَمیعاً . . .۱۴ (و به تسخیر شما آورد همه‌ی آنچه را که در آسمانها و زمین است.)

ـ ألَّذی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً . . .۱۵ (خدایی که زمین را برای شما بستر و آسمان را خانه نهاد.)

ـ اَللهُ ألّذی جَعَلَ لَکُمْ الأرْضَ قَراراً وَالسَّماءَ بِناءً . . .۱۶ ( خدا آن کسی است که برای شما زمین را مایه‌ی استقرار و آسمان را بنا قرار داد.)

ـ أَلَمْ نَجْعَلْ الأرْضَ مِهاداً۱۷ (مگر زمین را گاهواره نکردیم؟)

ـ وَ سَخَّرَ لَکْمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مَسَخَّراتٌ بِأمْرِهِ . . .۱۸ (و مسخر شما کرد شب و روز و خورشید و ماه را و ستاره‌ها نیز به فرمان او مسخراند . . .)

ـ . . . هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها . . .۱۹ (او شما را در زمین پدید‌آورد و شما را به آبادانی در آن گماشت)

در نگرش انسان‌شناسی اسلام، حیات آدمی از نقطه‌ی صفر آغاز می‌شود و تا کمال بی‌نهایت، پیش می‌رود. در انسان‌شناسی اسلامی، آدمی همه چیز می‌تواند بشود و بر همه چیز می‌تواند برتری پیدا کند، فقط از دست‌یابی به یک درجه محروم است و آن رتبه‌ی «خدا شدن» است.

در نگاه قرآن، همه‌ی بشریت یک خانواده‌ی بزرگ به شمار می‌روند، زیرا همه‌ی آحاد، آدمی فرزندان یک پدر و مادرند؛ آدمیان همگوهرند و از سرشت واحدی برخوردارند؛ پس از ارزش ذاتی یکسانی برخوردارند. در نخستین آیه‌ی سوره‌ی نساء آمده است: «ای مردم، از پروردگارتان پروا کنید، آن که شما را از یک نَفْس آفرید و از همان نیز جفتش را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد و در زمین پراکند، از خدایی که به نام او از یکدیگر درخواست می‌کنید و از بریدن با خویشاوندان بپرهیزید . . .۱۳

در سوره‌ی حجرات نیز تصریح شده است: تقسیم آدمیزادگان به گروههای نژادی و زبانی و اقلیمی گوناگون، تنها برای تعارف (شناخت دو سویه) است، و تفاوتهای قومی و اقلیمی، هرگز نشانه‌ی فراتر یا فروتر بودن کسی و گروهی نیست، بلکه گرامی‌ترین مردمان نزد خدا باتقواترین آنهاست.۱۴

شاخص تقوی نیز ذاتاً تفاخر و تکبر و تبعیض را برنمی‌تابد؛ زیرا پرهیزگاری یک ارزش معنوی و الهی است و از رهگذر ترک تکبر و تفاخر و زدودن رذایل دیگر فراچنگ می‌افتد، و ارتکاب به فخرفروشی و برتری‌طلبی با ذات تقوی در تعارض است و موجب زوال آن می‌گردد.

در آیات بسیاری بر یگانگی گوهر ‏آفرینش آدمیان و همتباری و هم دودمانی آنان تصریح و تاکید رفته است، از جمله در آیات زیر:

ـ و هو الذَّیِ اَنشَأَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدهًٍْ۲۲ (و او آن کسی است که پدید آورد شما را از یک نفس)

ـ اَلّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْئیٍ خَلْقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهًٍْ مِنْ مآءٍ مَهینٍ.۲۳ (آن که نیکو ساخت خلقت همه چیز را، و خلق آدمیان را از گِل آغاز کرد سپس نژادش را از آبی بی‌ارزش نهاد)

ـ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ أَنْشَأکُمْ مِنَ الأَر‎ْضِ وَ إِذْ أَنْتُم أَجِنَّهًٌْ فیٍْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُم.۲۴ (او به شما آگاه‌تر است زیرا شما را از زمین پدید آورد و شما در شکم‌های مادرانتان پنهان بودید.)

ـ وَالله خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً.۲۵ (و خدا شما را از خاک آفرید سپس از نطفه، سپس شما را جفت جفت قرار داد.)

ـ خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها۲۶ (آفریدتان از یک نفس، سپس از همان نفس همسر او را نهاد)

ـ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهًٍْ۲۷ (او خدایی است که آفرید شما را از خاک، سپس از نطفه)

ـ إنّا خَلَقْنَا الإنْسانَ ‌مِنْ نُطْفَهًٍْ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً.۲۸ (ما انسان را خلق کردیم از نطفه‌ای آمیخته، تا امتحانش کنیم، و او را شنوا و بینا کردیم)

پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده است: مردم همه، خانواده‌ی خداوندند و محبوب‌ترین آنان نزد خدا سودمندترینشان به حال خانواده‌ی اوست.۲۹

امام علی(ع) در فرمان معروفش در خطاب به مالک اشتر۳۰ تاکید می‌کند: مهر، محبت و لطف به شهروندان را در درون خویش نهادینه کن. و هرگز نسبت به آنان چونان درنده‌ای مباش که فرصت دریدنشان را لحظه شماری می‌کند، زیرا آنها دو دسته‌اند: یا مسلمانند و برادر دینی تواند، یا نامسلمانند و در خلقت همانند تواند.۳۱

امام صادق(ع) نیز فرموده است: تو اگر در جهان نیک بیندیشی و خردمندانه آن را تجزیه و تحلیل کنی، گیتی را چونان خانه‌ای خواهی ‌یافت که همه‌ی نیازمندیهای بندگان خدا [که اهل این خانه‌اند] در آن فراهم گشته ‌است . . .۳۲

مضامین گوناگون و فراوانی در متون اسلامی در تبیین ماهیت جهان، انسان و جامعه‌ی بشری و نسبت آنها با هم وجود دارد که تجمیع و تحلیل آنها حاجتمند فرصتی فراخ است؛ برای به‌دست دادن تصویری اجمالی از مسأله، در حد این مقاله و از باب نمونه برخی مضامین قرآنی برگرفته از پاره‌ای آیات درباره‌ی انسان را در این جا ذکر می‌کنیم:

ـ انسانها دارای سرشت الهی مشترکند،۳۳

ـ گوهر انسانی زن و مرد، یکی است،۳۴

ـ بنی‌آدم از کرامت و منزلت ویژه‌ای برخوردارند و بر سایر آفریدگان برتری داده شده‌اند،۳۵

ـ انسان در نیکوترین صورت و ترکیب [که بالاترین کارآیی را برای زندگی او فراهم می‌آورد] آفریده شده است،۳۶

ـ آدمیان خلیفه‌گان خدا در خاکند،۳۷

ـ به اقتضای سرشت مقدس و ملکوتی خود، انسانها به ارزشهای برین گرایش دارند،۳۸

چکیده‌ی آنچه از مضامین و تعابیر بالا اصطیاد و استنتاج می‌شود این است که انسانها از گوهر یگانه و بافطرتی مقدس پدید آمده‌اند و جهانْ خانه‌ی مشترک آنهاست که برای آرامش و تکامل آنان مهیا گشته؛ و اصل، آن است که باهم در صلح و صفا زیست کنند تا با مدد همدیگر جهان را آباد کنند.

بند چهارم) وحدت عشق و دین:

دین و عشق از همدیگر تفکیک‌پذیر نیستند، دینداری رفتاری عاشقانه است. امام باقر(ع) پنجمین پیشوای ما مسلمانان می‌فرمایند: اَلدّینُ هُوَ الْحُبُّ وَ الحبُّ هُوَ الدینُ۳۹ (: عشق همان دین است و دین همان عشق است) امام صادق(ع) نیز فرموده‌اند: هَلِ الدّینُ اِلاّ الحُبّ؟ اِنَّ اللهَ عَزَّوَجّل یَقُولُ: اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِ یُحبِبْکُمُ اللهُ۴۰ (: مگر دین غیر از عشق چیز دیگری است؟ خدا در قرآن از زبان پیامبرش می‌فرماید: «اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد») یعنی عشق، شما را به پیروی از من راهبری می‌کند و اگر عاشقید از من پیروی کنید، آنگاه خدا هم شما را دوست می‌دارد

در قرآن همه‌ی ‌دستورها و آموزه‌های دینی، با حب الهی سنجیده می‌شود؛ مثلاً آن‌گاه که خدا می‌خواهد بگوید: تعدی نکنید و تکبر و ستم نورزید، به ‌جای نهی از این رذایل و معاصی، می‌گوید: خدا تجاوزکاران را دوست ندارد؛ خدا مستکبران و کبرورزندگان را دوست ندارد؛ خداوند ستم‌پیشگان را دوست ندارد، و متقابلاً وقتی می‌خواهد بگوید: صالح باشید، پرهیزگار باشید، عدالت‌خواه باشید، می‌گوید: خدا شایستگان را دوست دارد؛ خدا پرهیزپیشگان را دوست دارد؛ خدا عدل‌ورزندگان و دادگران را دوست دارد.

این سنت و شیوه ابلاغی خداست، که حتا احکام و اخلاق دینی را با زبان عشق و به معیار حب می‌سنجد، وقتی می‌گوید: «چه چیز را من دوست می‌دارم و چه چیز را من دوست نمی‌دارم.» یعنی چه چیزهایی «باید» و «شاید» و چه چیزهایی «نباید» و «نشاید»، و شما بایدها و شایدها را دوست بدارید و از سر حب بدانها پایبند باشید و نبایدها و نشایدها را دوست نداشته باشید و روی دل از آنها بگردانید، این یعنی این‌که دینداری را با عشق‌بازی بیامیزید چرا که دین بدون عشق کالبَدی بی‌روح است و دین‌باوری و دینداری غیرعاشقانه، دین‌ورزی سطحی و ظاهری است.

با گشت و گذاری اندک در آیات قرآن، به فهرست بلندی از خوشامدها و بدآمدهای خداوندی دست می‌یابیم؛ این فهرست بسی تأمل برانگیز است؛ اینک توجهتان را به نمونه‌هایی از آیاتی که در آن‌ها، به پاره‌ای از «امور» و «اشخاص» محبوب و مبغوض خدا اشاره شده است، جلب می‌کنم:

الف) نمونه‌ای از کارها و کسان خوشایند خداوند:

۱٫ وَاَحْسِنُوا اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ۴۱ (و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.)

۲٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَوّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهرِّینَ۴۲ (همانا خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست دارد.)

۳٫ بَلی مَنْ اَوْفی بِعَهْدِهِ وَاتَّقی فَانَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین۴۳ (آری هر آنکه به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.)

۴٫ وَاللهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ۴۴ (و خدا شکیبایان را دوست دارد.)

۵٫ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ۴۵ (پس چون عزم بر کاری کردی توکل به خدا کن که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.)

۶٫ وِ اِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ۴۶ (و اگر داوری کنی پس میان آنان به عدل و داد قضاوت کن زیرا خدا دادگران را دوست دارد.)

۷٫ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهَّرینَ۴۷ (و خدا پاکی ورزندگان را دوست دارد.)

۸٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الّذین یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ۴۸ (همانا خداوند دوست ‌دارد کسانی را که در راه او صف زده آن‌چنان کارزار می‌کنند که ‌گویی بنیانی‌ استوارند.)

ب)‌ اما نمونه‌ی افراد و اعمالِ ناخوشایند الهی:

۱٫ وَلاتَعْتَدوُا اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ۴۹ (و تعدی نکنید زیرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.)

۲٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ۵۰ (و خدا تبهکاری را دوست ندارد.)

۳٫ یَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ یَرْبی الْصَّدَقاتِ وَ اللهُ لایُحِبُّ کُلَّ کَفّاٍر اَثیمٍ۵۱ (خدا ربا را فرو می‌کاهد [و نابود می‌سازد] و صدقه‌ها را فزونی می‌دهد و خداوند هیچ ناسپاس گنهکاری را دوست ندارد.)

۴٫ فَاِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْکافِرینَ۵۲ (پس همانا خدا کافران را دوست ندارد.)

۵٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْظّالِمینَ۵۳ (و خدا ستمگران را دوست ندارد.)

۶٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً۵۴ (همانا خداوند هر که را که خودپسند و فخر فروش باشد دوست ندارد.)

۷٫ وَلاتُجادِلُ عَنِ الّذینَ یَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً اَثیماً۵۵ (و از کسانی که به خویش خیانت می‌کنند دفاع مکن که خدا هرکس را که خیانتکار و گنه پیشه باشد دوست ندارد.)

۸٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْمُفْسِدینَ۵۶ (و خدا تبهکاران را دوست ندارد.)

۹٫ وَلاتُسْرِفُوا اِنَّه لایُحِبُّ الْمُسْرِفینَ۵۷ (و اسراف نکنید زیرا خدا گزافکاران را دوست ندارد.)

۱۰٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْخائِنینَ۵۸ (همانا خدا خائنان را دوست ندارد.)

۱۱٫ اِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ۵۹ (همانا او گردنکشان و مستکبران را دوست ندارد.)

۱۲٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ۶۰ (همانا خدا هیچ خیانت پیشه‌ی ناسپاسی را دوست ندارد.)

۱۳٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ۶۱ (همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.)

۱۴٫ وَلاتَمْشِ فِی الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ مخُتْالٍ فَخُورٍ۶۲ (در زمین خرامان و نازان راه مرو زیرا خداوند هیچ خراماننده‌ی نازنده (مغرور فخرفروش) را دوست ندارد.)

در چارچوب همین خوشایندها و بدآیندهاست که خداوند همه‌ی بشریت را به صلح و سلام فرامی‌خواند و جهان را خانه‌ی امن می‌خواهد:

ـ وَاللهُ یَدْعُوا اِلی دارِالسَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ۶۳ (و خدا به دارالسلام فرامی‌خواند و هر که را خواهد به صراط مستقیم هدایت می‌نماید)

و انسان‌ها را به عدل و نیکوکاری فرمان‌ می‌دهد:

ـ اِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ بِالْعَدْلَ و الاِحْسانِ۶۴ (همانا خدا شما را به دادگری و نیکوکاری امر می‌کند)

و به پیامبر اسلام امر می‌کند که پیروان همه‌ی ادیان آسمانی را به وحدت بر مدار توحید و حریت دعوت کند:

ـ قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَلانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدوُا بِاَنّا مُسْلِمُونَ۶۵ (بگو: ای اهل کتاب: بیایید به سوی کلمه‌ای که میان ما و شما یکسان است و آن اینکه جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و هیچ یک از ما دیگری را پروردگار خود نیانگارد)

و به همگان دستور می‌دهد که

ـ وَتَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالْتَقْوی وَ لاتَعاوَنوا عَلی الأِثْمِ وَالْعُدْوانِ۶۶ (در نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون و تعامل کنید و هرگز بر گناه و عداوت، کسی را یاری نکنید)

براساس مضمون یک حدیث قدسی، خداوند خطاب به بندگانش می‌فرماید: طُوبی لِقَوْمٍ عَبَدُونی حُبّاً۶۷ (خوشا و زهی به حال مردمی که مرا از روی عشق می‌پرستند)

از نظر قرآن، میزان و ملاک ایمان، عشق است؛ هر آنکو مؤمن‌تر است عاشق‌تر است. وَالّذینَ آمَنوا اَشدُّ حُبّاً لِلّهِ۶۸ (آنان که ایمان آورده‌اند سخت عاشق خدایند) این حدیث قدسی را هم از امام صادق(ع) بشنویم که خدا فرموده است: کَذِبَ مَنْ زَعَمَ اَنّهُ یُحبُّنیٍْ فِاذا جَنَّهُ الْلَیلُ نامَ عَنّیٍْ، اَلَیْسَ کُلّ مُحبٍّ یُحِبُّ خَلْوَهًَْ حَبیبِهِ؟۶۹ (دروغ می‌گوید آنکه می‌پندارد مرا دوست می‌دارد اما شب که تاریکی او را فرا می‌پوشاند (تنها می‌شود) از من یاد نمی‌کند و می‌خوابد: مگر نه این است که هر عاشقی خلوت معشوق را مغتنم می‌داند؟) اگر تو عاشق من بودی، شب که تاریک می‌شد با من تنها می‌شدی با من به مغازله و عشق‌بازی می‌پرداختی؛ و مگر نه عاشق هروقت معشوق خویش را در خلوت می‌یابد به او می‌پردازد؟ خود امام صادق(ع) در مناجات با خدایش می‌فرماید: سِیّدی! اِنّی مِنْ حِبّکَ جائعٌ و لااَشْبَعُ، أنا مِن حُبِّکَ ظَمْآنُ لاأَرویَْ، وَْاشَوْقـَْاه اِلیَْ مَنْ یَرانیٍْ وَلَْااَراهُ۷۰ (آقای من! من گرسنه‌ی عشق توام آن‌سان که هرگز سیر نمی‌شوم، و من تشنه‌ی مهر توام آن‌چنان که هرگز سیراب نمی‌شوم؛ وای چقدر عاشق و شائق آن موجودی هستم که مرا می‌بیند و من او را نمی‌بینم!) و نیز آن بزرگوار فرموده است: اَلْقَلْبُ حرمُ الله فَلا تَسْکُن فی حَرَمِ اللهِ غَیْرَهُ: ۷۱(دل حرمسرای خداست و در سراپرده‌ی خدا جز خدا را راه مده.) یعنی هرکه جز خدا در دل تو جانشین و جایگزین شده باشد، دل تو را غصب کرده است.

بند پنجم) اما رفتارشناسی پیامبر(ص):

چنان‌که در آغاز این مقال و مجال وعده کردم، با اشاره به چند نمونه از رفتار پیامبر اسلام(ص)، سخنم را پایان می‌بخشم؛ در آیات قرآن از شخصیت و رفتارهای مهرآمیز و عاشقانه‌ی رسول گرامی(ص) با مردم بسیار سخن به میان آمده است، از جمله:

لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْه ما عَنِتُّم، حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمنین رَئُوفٌ رَحیمٌ۷۲ (از خود شما پیامبری برانگیخته شده است که آنچه شما را می‌آزارد بسیار بر او سخت است (چیزی که شما را می‌آزارد او را سخت آزرده می‌کند) بر شما حرص می‌ورزد (سخت غم شما را می‌خورد) نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم است.) رئوف و رحیم، از صفات خداست و خداوند در این آیه می‌فرماید: این دو صفت، از صفات پیامبر من نیز است.

در جای دیگر آمده است: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَنْ لا یَکُونُوا مُؤمِنین۷۳ (از این غم که مردم ایمان نیاورده و هدایت نشده‌اند، نزدیک است که قالب تهی کنی)

نیز می‌فرماید: فَبِما رَحمهًٍْ مِنَ اللهَِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَضّاً غَلیظَ القَلبِ لانفَضُّوا مِنْ حَولِکَ؛۷۴ (به خاطر رحمت خدا، تو مهربان شدی، اگر تندخو می‌بودی؛ و قلب سختی می‌داشتی؛ همه از پیرامون تو پراکنده می‌شدند.) اما همه عاشق تو شدند، چون تو عاشق همه بودی و با مردم عاشقانه رفتار کردی.

تاریخ می‌گوید: وقتی پیامبر(ص) عزم فتح مکه کرد قبل از ورود در بیرون این شهر اردو زد؛ ابوسفیان ـ که در آن روزگار، بزرگ مکه بود، و براساس نظام سیاسی قبائلی، او حاکم این شهر مهم تاریخی دینی و اقتصادی جزیرهًْ العرب به شمار می‌رفت ـ برای ارزیابی اوضاع به خارج شهر رفت و از بلندی مشرف بر اردوگاه سپاه پیامبر(ص) ایستاد و به آن نگاه کرد تا توان او و سپاهیانش را برآورد کند. در این لحظه دید یاران شیفته و شیدای پیامبر(ص)، اطراف او حلقه زده‌اند و زمانی که پیامبر(ص) وضو می‌سازد یک قطره از قطرات آب وضوی او به زمین نمی‌ریزد و مردم قطرات آب را به قصد تبرک در هوا می‌گیرند؛ سپس پیامبر(ص) و یارانش به نماز ایستادند، و ابی‌سفیان نمی‌دانست معنی نماز چیست، اما مشاهده کرد در آن بیابان وسیع و بسیط، جمعی بزرگ و سترگ با نظمی شگفت و شکوهمند، همه صف بسته‌اند؛ وقتی پیامبر به‌ عنوان جزیی از این عبادت قیام می‌کند، همه می‌ایستند؛ هرگاه خم می‌شود و رکوع می‌کند، همه رکوع می‌کنند؛ و وقتی به خاک می‌افتد و خضوع می‌کند، همه چون او به قصد خضوع به خاک می‌افتند؛ گفت: ما شکست خورده‌ایم و کار ما تمام است، به لات و عزا (نام دو بت بزرگ جزیرهًْ العرب) قسم که من نه شنیده‌ام، و نه دیده‌ام که مردمی این‌چنین شیفته و شیدای رهبر خود باشند؛ دیگر نمی‌توانیم تاب بیاوریم و باید تسلیم شویم؛ اینان عاشقند و نمی‌شود با عشق مقابله کرد.۷۵

این صحنه‌ای از سرآغاز قدرت‌یابی پیامبر اسلام(ص) بود؛ نمونه‌ای نیز از واپسین روزهای حیات او نقل می‌کنم؛ در آخرین لحظه‌ها و در واپسین روز حیات نیز که در اوج قدرت و محبوبیت پسر می‌برد، از بستر بیماری برخاست و با حالتی نزار و تب‌دار به مسجد آمد، صفوف جمعیت عظیمی را که برای نماز به مسجد آمده بودند شکافت و به نزدیک محراب آمد، ایستاد و خطاب به مردم فرمود: که حبیب من مرا فراخوانده است، من در شرف سفرم، سفر ابدی. در آخرین لحظه‌های حیاتم می‌خواهم از همه‌ی شما طلب رضایت کنم. اگر کسی از من آزرده است و یا بر من حقی دارد، یا مرا ببخشاید یا حقش را از من بازستاند. مردم منفعل و شرمگین، سر به زیر افکنده بودند و عرق‌ریزان به کلمات پیامبر(ص) گوش می‌دادند؛ برای بار دوم پیامبر(ص) تکرار کرد: اگر بر من حقی دارید بگویید و بازستانید که اگر در قیامت و پیش روی دیگر انبیاء و در محضر خدا، حق خویش از من مطالبه کنید، سخت‌تر از آن است که امروز از من مطالبه کنید. باز کسی چیزی نگفت. بار سوم وقتی همان کلمات را تکرار کرد، پیرمردی از میان مردم برخاست و گفت: یا رسول‌الله! آن‌ روز که به شهر طائف آمده بودی و خواستی تازیانه بر مرکب خویش بزنی، سر تازیانه شما بر شکم من اصابت کرد، فرمود: بروید و تازیانه مرا بیاورید تا او با همان تازیانه بر شکم من بنوازد، تازیانه‌ی پیامبر(ص) را آوردند و به دست پیرمرد دادند، مرد گفت: یا رسول الله! هنگامی‌که تازیانه‌ی تو به من اصابت کرد پیراهن من به کناری رفته بود، پیامبر پیراهنش را کنار زد تازیانه بر شکم عریانش نواخته شود که یکباره مرد دیوانه‌وار خود را به آغوش پیامبر(ص) انداخت و آن حضرت را به برگرفت و فریادکنان گفت: یا رسول‌الله مرا ببخشید!؛ مسجد یکپارچه گریه‌ی شوق شد، پیامبر(ص) به پیرمرد فرمود: من به تو نوید بهشت می‌دهم، خداوند، بهشت را بر تو واجب کرد.۷۶

آنهایی که سر زمین سخت خشن و خشک جزیرهًْ العرب را دیده‌اند، و با تاریخ سراسر خشم و خشونت عرب آشنایند، معنی چنین رفتارهایی را بهتر درک می‌کنند و ارزش ظهور چنین رهبری را در میان چنان قومی و در چنان اقلیمی، می‌فهمند.

نتیجه مقال اینکه:

اگر معرفت‌شناسی، عشقْ پیوند است؛ و آفرینش عشقْ بنیاد است؛ خدا عاشق است؛ هستی و جهان شیداست؛ انسان شیفته است؛ و پیامبر مهربان است؛ دین همان عشق است و عشق همان دین است؛ چرا آدمیان عاشق همدیگر نباشند؟ و دولت‌ها ملت‌ها را به مدارات مدیریت نکنند؟ و دولت‌ها و ملت‌های جهان با هم در صلح نزیند؟ و زمین، خانه‌ی امن بشر نگردد؟ من تصور می‌کنم این برآیند این بینش‌ها در این حوزه‌ها، می‌توانند منشا سامانیابی دستورها بلکه نظام جامعی برای تنظیم مناسبات و روابط قوام با مدارا میان آدمیان باشد.[*]

تهران ـ علی‌اکبر رشاد

بهار ۱۳۸۴ هـ/ ۲۰۰۵ م

پی نوشت‌ها:

۱٫ یکی از مظلومیت‌های مضاعف اسلام و پیامبر اکرم(ص)، تصویرهای تک‌ساحتی و یک بعدی است که از این دین و این پیامبر(ص)، در اذهان برخی مردم جهان شکل گرفته است. از جمله این که گفته می‌شود: «اسلام فقط دین جهاد و سلحشوری است، دین حماسه و حریت‌خواهی است، چندان که مردمی درس ناخوانده (امّی) و اسیر جهل و جهد و ظلم و ذلت را، در زمانی کوتاه به ملتی سلحشور و شهرآشوب بدل کرد»، ـ البته با صرف نظر از تعابیر و تفاسیر مغرضانه و افترائات و اتهامات جائرانه‌ای که نسبت به اسلام و مسلمین روا می‌شود ـ این مطلب درست است که در دوره مدنی بعثت رسول خدا(ص) هشتاد غزوه و سریه اتفاق افتاد این بدان جهت بود که پیامبر اکرم(ص) را طی یازده سال حضور در مدینه دمی آرام نگذاشتند و او را هر روز با یک چالش اجتماعی و تهدید نظامی روبرو کردند، و این نیز صحیح است که مسلمانان در مدت نیم قرن، اقالیم وسیعی را فتح کردند، اما این به این معنا بود از پیام اسلام، جهانیان استقبال کردند و در اکثر سرزمین‌ها ملت‌ها به نفع اسلام علیه حکومت‌های مستبد حاکم قیام کردند و به مسلمانان پیوستند.

بسیارند کسانی که مغرضانه شخصیت پیامبر و تعالیم اسلام را تک‌ساحتی جلوه می‌دهند، افراط و تفریط از بزرگترین آفات درک حقایق و از مهم‌ترین نشانه‌های جهل است، امام علی(ع) فرمود: اَلجْاهِلُ اِمّا مُفْرِطٌ اَوْ مُفّرِّطٌ (نهج‌البلاغه، کلمات قصار)

حقیقت این است که چون اسلام دین جامع است، پس لاجرم چندبعدی است و نیز چنان که قرآن می‌گوید: اسلام طریق میانه و مکتب اعتدال است: وَ کَذالِکَ جَعَلْناکُم اُمَّهً وَ سَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلی‌النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسولُ عَلَیْکُم شَهیداً (ما شما را امت میانه قرار دادیم تا گواهان مردم باشید و پیامبر نیز گواه و الگوی شما باشد). ـ اسلام برای اداره‌ی حیات انسان و مطابق با فطرت او نازل شده است ـ پس همچون مخاطبش، که هم دافعه دارد هم جاذبه، دوبعدی است و هم دارای جاذبه است، هم دارای دافعه و همان‌طور که انسانی که فقط دارای جاذبه باشد یا فقط دارای دافعه باشد، انسان ناقصی است. دین تک‌بعدی نیز دین ناقصی است.

۲٫ البته این مطلب که «عشق چیست؟»، «علم چیست؟»، «ایمان چیست؟» و «رابطه‌ی عشق با آگاهی و ایمان چگونه است؟» نیازمند به بحث مفصلی است، و طرح و شرح مباحث آن در این مجال مجدد نمی‌گنجد، ما این‌جا تنها برخی زوایای مسأله را به اختصار خواهیم کاوید.

در عبارت همی نمی‌گنجد عشق

عشـق از عالـم عبـارت نیسـت

البته بسیار روشن است که عشق غیر از حس و هوس شهوانی است که گاه، به انگیزه‌های مادی و دنیوی، میان انسان‌ها پدید می‌آید و منشأ آن هوای نفس است و به اندک تجربه‌ای سیراب و سرخورده می‌شود و زائل می‌گردد و نوعاً فرجامی جز رسوایی ندارد:

عشق‌هایی کزیی ‌رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشقی که در این مقاله از آن گفت‌وگو می‌کنیم هرگز فرو نمی‌کاهد، با وصال به معشوق تشدید می‌شود و تکامل می‌یابد.

۳٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۳٫

۴٫ دیوان حافظ، غزل نخست.

۵٫ دیوان اشعار امام خمینی.

۶٫ حدیث قدسی، کلام خداوند است که به توسط جبرئیل که فرشته وحی است به پیامبر القاء می‌شود اما جز آیات قرآن به شمار نمی‌رود، این احادیث درج نشده است اما جداگانه ثبت شده است.

۷٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸۴، ص۱۹۸٫

۸٫ برای شرح بیشتر رجوع کنید به: قیصری، داود، مقدمه بر فصوص الحکم، فصل پنجم.

۹٫ چند مورد از کلمات معصومان را که مؤید برداشت فوق است، در زیر می‌آوریم:

عن علی‌بن حمزهًْ قال: سأل ابوبصیر أبا عبدالله(ع) و أنا حاضر فقال: جعلت فداک کم عرج برسول‌الله(ص)؟ فقال: مرتین فأوقفه جبرئیل موقفا فقال له: مکانک یامحمد فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لانبی، ان ربّک یصلّی، فقال: یاجبرئیل و کیف یصلّی؟ قال یقول: سبوح قدوس أنا ربّ الملائکه و الروح، سبقت رحمتی غضبی، . . . (کلینی، کافی، ج۱، ص۴۴۳)

سمعت اباعبدالله(ع): . . . انّ رحمتی سبقت غضبی فلاتقنطر امن رحمتی . . . (همان، ج۲، ص۲۷۴)

عن أبی عبداله(ع): سبقت رحمتک غضبک . . . (همان، ج۲، ص۵۲۹ و ۵۳۸، ج۳، ص۴۴۵)

جاء رجل الی الرضا(ع): فقال: یابن رسول‌الله(ص) أخبرنی عن قول‌الله عزوجل الحمدلله رب العالمین ما تفسیره؟ . . . ثمّ نادی ربنا تعالی: یا امّهًْ محمّد انّ قضائی علیکم انّ رحمتی سبقت غضبی . . . (صدوق، علل الشرایع، ج۲، ص۴۱۸)

. . . یا من سبفت رحمته غضبه . . . (دعای جوشن کبیر، قطعه‌ی۱۹)

۱۰٫ بقره / ۲: ۱۵۶٫

۱۱٫ دیوان حافظ، غزل ۱۴۷٫

۱۲٫ الرحمن / ۵۵: ۱۰٫

۱۳٫ لقمان / ۳۱: ۲۰٫

۱۴٫ الجاثیه / ۴۵: ۱۳٫

۱۵٫ بقره / ۲: ۲۲٫

۱۶٫ غافر / ۴۰: ۶۴٫

۱۷٫ نبأ / ۷۸: ۶٫

۱۸٫ نحل / ۱۶: ۱۶٫

۱۹٫ هود / ۱۱: ۶۱٫

۲۰٫ یا ایّها الناسُ اتَّقوا رَبَّکُم الّذی خَلَقَکُم مِن نفسٍ واحدهًٍْ وَ خَلَقَ منها زوجها و بَثَّ منهما رجالاً کثیراً وَ نساءاً، وَاتَقواللهَ الذی تَساءَلوُنَ بِهِ والاَرْحام . . . (نساء/ ۱:۴)

۲۱٫ یا أَیّهَا النّاسُ إنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً و قَبائلَ لِتَعارَفوُا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ إنَّ اللهَ علیمٌ خِبیرٌ. (حجرات/ ۱۳:۴۹)

۲۲٫ انعام / ۹۸:۶

۲۳٫ سجده / ۳۲: ۶و۷

۲۴٫ نجم / ۱۱:۵۳٫

۲۵٫ فاطر / ۱۱:۳۵

۲۶٫ زمر / ۶:۳۹

۲۷٫ غافر / ۶۷:۴۰

۲۸٫ انسان / ۲:۷۶

۲۹٫ اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللِه فَاَحَبُّهُمْ اِلی اللهِ اَنْفَعُهُم لِعَیالِهِ (الحیات، ج ۱، ص ۶۹۰، محمدرضا حکیمی و …)

۳۰٫ مالک اشتر، از یاران امام علی بن ابی طالب(ع)، نخستین امام شیعه، و استاندار اعزامی او به مصر که در حین عزیمت در میانه‌ی راه ترور شد و به شهادت رسید اما مجموعه‌ای که به عنوان فرمان نامه‌ی انتصاب مالک از سوی امام علی(ع) صادر گشته، بمثابه سند افتخاری برای بشریت به ویژه دینداران، در قلمرو اندیشه‌ی سیاسی و حقوق بشر و آیین کشور داری بر جای ماند؛ این فرمان نامه به عنوان نامه‌ی پنجاه و سوم در نهج‌البلاغه ـ که در بردارنده‌ی بخشی از نطق‌ها، نامه‌ها و اندرزهای امام علی(ع) است و توسط سید رضی در قرن چهارم هجری/ دهم میلادی فراهم آمده است ـ درج شده است.

۳۱٫ وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحمهَ لِلرَّعیَّهِ وَ الْمُحَبَّهَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَکوُنَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلُهُمْ فَاِنّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَکَ فِی الدّین اَوْ نَظیرٌ لکَ فیِ الْخَلْقِ … (نهج البلاغه، الشریف ابوالحسن محمد الرّضی، نامه‌ی پنجاه و سوم)

۳۲٫ فَاِنّکَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِکْرِکَ وَ مَیَّزْتَهُ بِعَقْلِک، وَجَدْتَهُ کَالْبَیتِ الْمَبْنِیّ الْمُعَدِّ فیهِ جَمیعَ ما یَحتاجُ اِلَیْهِ عِبادُه…

۳۳٫ فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ الناسَ عَلَیْها … (روم / ۳۰:۳۰)

۳۴٫ و خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً… (اسراء / ۷۰:۱۷)

۳۵٫ وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ و حَمَلْنا هُمْ فی البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنا هُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْنا عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً. (تین / ۴:۹۵)

۳۶٫ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقویِم (تین / ۴:۹۵)

۳۷٫ … إنّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَهً … (بقره / ۳۰:۲)

۳۸٫ وَ اِنّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (عادیات / ۸:۱۰۰) / مصادیق یا معانی بسیاری، در قرآن، برای «خیر» ذکر شده از جمله: مال (بقره / ۱۸:۲ و ۱۸۴ و ۲۱۵ و ۲۷۲؛ نیز عادیات / ۱۰ :‌۸) عمل صالح (بقره / ۲ : ۱۱۰، ۱۴۸، ۱۹۷ و ۲۱۵؛ نیز آل عمران / ۳ : ۳۰، ۱۰۴ و ۱۱۴) نیز مائده/ ۵ : ۴۸؛ پاداش الهی (بقره/ ۲ :‌۱۰۳، نیز شوری / ۴۲ : ۳۶؛ جمعه/ ۶۲ : ۱۱) نعمت الهی (قصص/ ۲۸ :‌۲۴؛ معارج / ۷۰ : ۲۲) زنان بهشتی (الرحمن / ۵۵ : ۷۰) اسب (ص / ۳۸ : ۳۲)

۳۹٫ المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج۱، ص۲۶۳، ح۳۲۷٫

۴۰٫ خصال، شیخ الصدوق، ص۲۱، ح۷۴٫

۴۱٫ بقره / ۱۹۵:۲؛ نیز آل‌عمران / ۳: ۱۳۴و ۱۴۸ و مائده / ۱۳:۵و۹۳

۴۲٫ بقره / ۲۲۲:۲

۴۳٫ آل عمران / ۷۶:۳ ؛ و نیز توبه / ۴:۹و۷

۴۴٫ آل‌عمران / ۱۴۶:۳

۴۵٫ آل‌عمران/ ۱۵۹:۳ و نیز ممتحنه/ ۸۰:۶

۴۶٫ ما ئده / ۴۲:۵ و نیز حجرات / ۹:۴۹

۴۷٫ توبه / ۱۰۸:۹

۴۸٫ صف / ۴:۶۱

۴۹٫ بقره / ۱۹۰:۲ و نیز مائده / ۸۷:۵

۵۰٫ بقره ۲۰۵:۲

۵۱٫ بقره / ۲۷۶:۲

۵۲٫ آل‌عمران / ۳۲:۳

۵۳٫ آل‌عمران / ۵۷:۳و۱۴۰

۵۴٫ نساء / ۳۶:۴

۵۵٫ نساء / ۱۰۷:۴

۵۶٫ مائده / ۶۴:۵

۵۷٫ انعام / ۱۴۱:۶ و اعراف / ۳۱:۷

۵۸٫ انفال / ۵۸:۸

۵۹٫ نحل / ۲۳:۱۶

۶۰٫ حج / ۳۸:۲۲

۶۱٫ قصص / ۷۶:۲۸

۶۲٫ لقمان/ ۱۸:۳۱ و نیز حدید/ ۲۳:۵۷

۶۳٫ یونس / ۳۵:۱۰

۶۴٫ نحل / ۹۰:۱۶

۶۵٫ آل‌عمران / ۶۳:۳

۶۶٫ مائده / ۲:۵

۶۷٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار (به نقل محمدی ری‌شهری، میزان الحکمهًْ، ج۱، ص۵۰۷، ح۶۶۵)

۶۸٫ بقره / ۱۶۵:۲٫

۶۹٫ صدوق، مالی، ص۲۹۲/۱٫

۷۰٫ سیدابن‌طاووس الحسنی، اقبال الاعمال، ج۱، ص۱۳۵ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۹۴، ص۳۳۸٫

۷۱٫ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۵٫

۷۲٫ توبه / ۱۲۸:۹٫

۷۳٫ شعراء / ۳:۲۶٫

۷۴٫ آل عمران / ۱۵۹:۳٫


[*] این مقاله در کنفرانس ادیان و صلح و خشونت که از سوی مرکز گفت‌وگوی ادیان و تمدنهای ایران و دانشکده گفت‌وگوی اسلامی ـ مسیحی سلی‌اوک انگلیس، ارائه شده. این نشست علمی در تاریخ ۲۵ و ۲۶ بهمن ۱۳۸۴، معادل ۱۴ Feb 2006، در تهران برگزار شد.