‌دین‌ و دموکراسی؛ تبیین‌ تلائم‌ وحی، رأی‌ و خرد در تدبیر حیات‌ جمعی‌ آدمی


‌مقدمه‌

مسأله‌ نسبت‌ دین‌ و دموکراسی، مبحث‌ بسیار پیچیده‌ و در روزگار ما مسأله‌ پراهمیتی‌ است، از باب‌ جستار گشایی‌ بحث، من‌ ناچارم‌ در آغاز سخن‌ به‌ چند نکته‌ اشاره‌ کنم،از جمله:

-۱ مفهوم‌شناسی‌ مختصر واژگان‌ پربسامد این‌ مبحث: یعنی‌ دین، دموکراسی‌ و حکومت.

-۲ بررسی‌ انگاره‌هایی‌ پیش‌فرض‌های‌ بحث‌ قلمداد می‌شوند، تا بر مبنای‌ آنها بتوانیم‌ با هم‌ به‌ گفت‌ و گو و مفاهمه‌ بپردازیم. هرچند ممکن‌ است‌ این‌ نکات‌ برای‌ شما تازگی‌ نداشته‌ باشد یا احیانا نظر دیگری‌ در تبیین‌ آنها داشته‌ باشید.

مفهوم‌شناسی‌ واژگان‌ کلیدی‌

اصطلاحات‌ اصلی‌ و واژگان‌ کلیدی‌ که‌ در این‌ مبحث‌ به‌ کار می‌رود واژه‌های‌ «دین»، «دموکراسی» و «حکومت» است. که‌ صرفاً‌ از باب‌ برون‌رفت‌ از سرگشتگی‌ و پرهیز از درافتادن‌ در معضل‌ اشتراک‌ لفظ‌ که‌ سخت‌ رهزن‌ است، بنده‌ تلقی‌ اجمالی‌ خود را از آنها عرض‌ می‌کنم:

من‌ دین‌ را عبارت‌ می‌دانم‌ از: «مجموعه‌ گزاره‌ها و آموزه‌های‌ دستوری‌ و ارزشی‌ (بایدها و نبایدها، و شایدها و نشایدی‌ها) متلائم‌ و سازواره‌ای‌ که‌ درباره‌ تبیین‌ هستی‌ و جهان‌ و مناسبات‌ آدمی‌ از سوی‌ هستی‌پرداز از رهگذر وحی‌ نبوی‌ و هدایت‌ فطری‌ و عقلانی‌ برای‌ تمهید کمال‌ و تأمین‌ سعادت‌ بشر در دست‌رس‌ او قرار گرفته‌ است.» پرروشن‌ است‌ که‌ اگر تعریف‌ دین‌ تغییر بکند طبعاً‌ و تَبَعاً، معنا و رویکرد و همچنین‌ نتیجه‌ بحث‌ هم‌ صورت‌ دیگری‌ پیدا می‌کند.

دموکراسی‌ را هم‌ فی‌الجمله‌ توضیح‌ می‌دهم‌ برای‌ اینکه‌ در ورطه‌ مباحث‌ اختلافی‌ در تعریف‌های‌ ارائه‌ شده‌ درنغلتیم‌ بنابر طرح‌ تعریف‌ مصطلح‌ ندارم، بلکه‌ دموکراسی‌ را به‌نحوی‌ که‌ در بحث‌ مد نظر دارم‌ تبیین‌ می‌کنم‌ و با دقایقی‌ که‌ هر یک‌ از تعاریف‌ دموکراسی‌ حاوی‌ آن‌ است‌ فعلاً‌ کاری‌ نداریم‌ اجمالاً‌ دموکراسی‌ را بنده‌ به‌ معنی‌ «سهمداری‌ عقل‌ و رای‌ و نقش‌آفرینی‌ اراده‌ جمعی‌ در اداره‌ اجتماع» تلقی‌ می‌کنم.

از آن‌ جهت‌ که‌ تلاقی‌ متلائم‌ یا نامتلائم‌ دین‌ و دموکراسی، در بستر حکومت‌ و «سیاست» بروز می‌کند، تلقی‌ خود از حکومت‌ را هم‌ عرض‌ می‌کنم، البته‌ از واژه‌ حکومت‌ نیز تعریفی‌ فی‌الجمله‌ ارائه‌ می‌دهم، بنده‌ حکومت‌ را عبارت‌ می‌دانم‌ از «تدبیر سازمان‌یافته‌ی‌ شئون‌ و مناسبات‌ اجتماعی‌ آدمیان‌ که‌ ملازم‌ با قبضه‌ قدرت‌ و خواه‌ ناخواه‌ متضمن‌ تصرف‌ در امور شخصی‌ و فراشخصی‌ آحاد جامعه‌ نیز می‌باشد.»

اگر از سویی‌ دین‌ را، علاوه‌ بر یک‌ سلسله‌ گزاره‌ها و عقاید و دارای‌ آموزه‌های‌ ارزشی‌ دستوری‌ غایتمند بدانیم، یعنی: دین‌ را حاوی‌ مجموعه‌ دستورهایی‌ که‌ با رفتار اینجهانی‌ و سرنوشت‌ دو جهانی‌ بشر سر و کار دارد بینگاریم، و از دیگر سو، عقل‌ و فطرت‌ را از منابع‌ دریافت‌ یا کشف‌ دین‌ لحاظ‌ کنیم، آن‌ گاه‌ مبحث‌ رابطه‌ دین‌ و دموکراسی‌ معنی‌ پیدا می‌کند، اما اگر کسی‌ دین‌ را عبارت‌ بداند از «مجموعه‌ آموزه‌های‌ معنوی‌ منحصر و ناظر به‌ امور شخصی‌ که‌ غایت‌ آن‌ تنظیم‌ رابطه‌ خصوصی‌ و فردی‌ انسان‌ با خداست.» اصولاً‌ دین‌ هیچ‌ نسبت‌ معناداری‌ (مثبت‌ یا منفی) با دموکراسی‌ پیدا نخواهد کرد. از این‌رو گفتیم: قبل‌ از هر چیز باید تعریف‌ خود را از دین‌ تبیین‌ کنیم‌ تا نوبت‌ به‌ بحث‌ از رابطه‌ دین‌ و دموکراسی‌ برسد. همچنین‌ اگر دموکراسی‌ هم‌ عبارت‌ باشد از «نوعی‌ مساهمت‌ و مشارکت‌ عقل‌ و نقش‌آفرینی‌ اراده‌ جمعی‌ در تدبیر اجتماع،» به‌طور عام‌ آن‌گاه‌ می‌تواند مسأله‌ نسبت‌ دین‌ و دموکراسی‌ قابلیت‌ سنجش‌ پیدا کند و به‌ نظر ما سازگار و متلائم‌ نیز قلمداد شود. اما اگر مصداق‌ دموکراسی‌ را تنها عبارت‌ از آن‌ مدل‌ یا مدلهایی‌ بدانیم‌ که‌ مبتنی‌ بر «امانیسم» و متکی‌ بر «لیبرالیسم» است‌ که‌ برآیندی‌ جز سکولاریسم‌ نخواهد داشت، هرگز نمی‌تواند با دین‌ و هر جهان‌ بینی‌ مشابه‌ دیگر همنشینی‌ کند، چنین‌ دموکراسی‌ای‌ با هیچ‌ گونه‌ دینداری‌ خدامحور و شریعت‌گرا در مقام‌ نظر و عمل‌ سازگار نخواهد افتاد، اما از آنجا که‌ دموکراسی‌ اصول‌ عام‌ مشخصی‌ دارد اما مدل‌ واحدی‌ ندارد و از آنجا که‌ به‌نظر من‌ سرشت‌ و سرنوشت‌ لیبرالیزم‌ را از دموکراسی‌ جدا است‌ معتقدم‌ نوعی‌ از دموکراسی‌ که‌ به‌ لحاظ‌ ساختاری‌ و رفتاری‌ دموکراتیک‌ می‌باشد، با دینداری‌ بلکه‌ با دین‌مداری‌ سازگار می‌تواند باشد. زیرا این‌ امانیسم‌ و انسان‌مداری‌ است‌ که‌ با خدامداری‌ سازگار نیست. اما سالار و ولی‌نعمت‌ قلمداد شدن‌ مردم‌ با دینداری‌ و دینمداری‌ منافات‌ ندارد که‌ مردم‌سالاری‌ از آموزه‌های‌ مسلم‌ سیاسی‌ اساس‌ دینی‌ است‌ و باید توجه‌ داشت‌ که‌ مردم‌سالاری‌ غیر از مردم‌مداری‌ که‌ افراط‌ در نقش‌ مردم‌ و مردم‌داری‌ و خودکامگی‌ که‌ تفریط‌ در حق‌ آنان‌ است‌ می‌باشد.

پیش‌انگاره‌های‌ بحث‌

اما تبیین‌ پیش‌انگاره‌ها: «اصل‌ اولی» در سنجش‌ رابطه‌ بین‌ دو شخص، «عدم‌ سلطه» است، یعنی‌ در مقام‌ ثبوت، اولاً‌ و بالذات‌ هیچ‌ کس‌ بر هیچ‌کس‌ حق‌ و سلطه‌ای‌ ندارد، هیچ‌ فرد و جمعی‌ بر فرد یا جمعی‌ دیگر حق‌ ولایت‌ و حکومت‌ ندارد، همه‌ انسانها از هم‌ دیگر مستقلند و با هم‌ برابر، مگر دلیلی‌ برای‌ استثنا از این‌ قاعده‌ و تأسیس‌ «اصل‌ ثانوی» اقامه‌ شود، زیرا خروج‌ از اصل‌ اولی‌ دلیل‌ می‌خواهد. عینیت‌ تاریخ‌ و واقعیت‌ مناسبات‌ انسانی‌ در جوامع‌ نیز حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ این‌ اصل‌ اولی‌ در مقام‌ اثبات‌ و عمل، جای‌ خود را به‌ اصل‌ ثانوی‌ داده‌ است، در قبال‌ پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ که‌ «مجوز خروج‌ از اصل‌ اولی‌ چیست؟» دو رهیافت‌ و رویکرد کلی‌ وجود دارد: و از این‌ بحث‌ به‌ مسأله‌ «منشأ مشروعیت» تعبیر می‌شود.

عده‌ای‌ می‌گویند: انسان‌ خودبنیاد است‌ و خردورزی‌ و مصلحت‌اندیشی‌ بشری‌ در تدبیر و تنسیق‌ حیات‌ جمعی، ما را به‌ «ولایت‌ مشاع‌ بشری» رهنمون‌ است؛ یعنی: این‌ گروه‌ معتقداند مجموع‌ آحاد بشر به‌ نحو «مجموعی» و «با هم» دارای‌ ولایت‌اند و این‌ ولایت‌ مشاع‌ که‌ به‌صورت‌ اراده‌ی‌ جمعی‌ و آرای‌ توده‌ای‌ ابراز می‌شود می‌تواند منشأ و مجوز احاله‌ و انتقال‌ سلطه‌ و ولایت‌ به‌ یک‌ فرد یا گروه‌ باشد. این‌که‌ اراده‌ جمعی‌ چه‌ سهمی‌ از علیت‌ را برای‌ ایجاد حق‌ سلطه‌ دارد، البته‌ محل‌ بحث‌ است: درخصوص‌ اینکه‌ خواست‌ جمعی‌ آیا «تمام‌العله» است‌ یا «جزءالعله» و «شطرالعله» یا «شرط‌العله» است؟ دیدگاههای‌ مختلفی‌ مطرح‌ است‌ و طیفی‌ گسترده‌ از نظریات‌ را شامل‌ می‌شود. دیدگاه‌ دیگری‌ می‌گوید: چون‌ حق‌ تعالی‌ خالق‌ هستی‌ و انسان‌ است‌ پس‌ مالک‌ او نیز هموست‌ و چون‌ او مالک‌ است‌ پس‌ تنها او نیز مَلِک‌ است‌ و حق‌ سلطه‌ مشروع‌ منحصر در حضرت‌ او است‌ و در نتیجه‌ او نیز باید حق‌ سلطه‌ را به‌ کسانی‌ اعطا و احاله‌ کند، از این‌رو اصل‌ اولی‌ تنها به‌ «اذن‌ الهی» قابل‌ نقض‌ است‌ و احراز صدور چنین‌ اذنی‌ و نیز تعیین‌ مصداق‌ کس‌ یا کسانی‌ این‌ حق‌ بدانها محول‌ شده‌ نیازمند دلیل‌ است، و این‌ دیدگاه‌ معتقد است‌ براساس‌ یک‌ سلسله‌ ادله، وضعیت‌ ثانوی‌ قابل‌ طرح‌ و اثبات‌ است‌ برخی‌ انسانها با صفات‌ و صلاحیت‌ها و در شرایطی، حق‌ ولایت‌ بر دیگر انسانها را احراز توانند کرد.

نقد مشروعیت‌ مبتنی‌ بر رأی‌بسندگی‌

گفتیم: اصطلاحاً‌ از این‌ مسأله‌ یعنی‌ چه‌ کسی‌ و چرا حق‌ حکومت‌ دارد؟ به‌ «منشأ مشروعیت». تعبیر می‌شود، و اکنون‌ ببینیم‌ اگر منشأ مشروعیت‌ عبارت‌ باشد از «محض‌ توافق‌ جمع» و صرف‌ تبلور اراده‌ جمعی‌ آحاد جامعه، (یعنی‌ همان‌ دیدگاه‌ اول) چه‌ اشکال‌ یا اشکالاتی‌ پدید می‌آید؟ به‌ نظر می‌رسد این‌ راه‌حل‌ -۱ هم‌ از لحاظ‌ فلسفی‌ با گرایش‌ متالهانه‌ -۲ هم‌ از نظرگاه‌ فقهی‌ و حقوقی‌ -۳ همچنین‌ از حیث‌ اجرایی‌ و عملی، با اشکالات‌ متعددی‌ مواجه‌ است.

اما شرح‌ و نقد مسأله‌ بر مبنای‌ فلسفه‌ الهی: -۱ اگر خداوند را محور هستی‌ و حیات‌ بدانیم‌ (البته‌ اگر کسی‌ خدا را قبول‌ نداشته‌ باشد طبعاً‌ این‌ مبنا به‌ کار او نمی‌آید) و باور داشته‌ باشیم‌ که‌ خدا خالق‌ عالم‌ و آدم‌ است‌ و چون‌ خالق‌ است‌ قهراً‌ او نیز مالک‌ است‌ و چون‌ مالک‌ است‌ طبعاً‌ او نیز ملِک‌ است، نتیجه‌ طبیعی‌ مقدمات‌ روشن‌ است: بشر (خودبه‌خود) دارای‌ ولایت‌ برکسی‌ و چیزی‌ نیست‌ تا به‌ دیگری‌ احاله‌ کند:

ذات‌ نایافته‌ از «هستی» بخش‌

کی‌ تواند که‌ شود «هستی‌بخش»؟

از این‌رو منشأیت‌ منحصر و صرف‌ اراده‌ بشر برای‌ ولایت‌ و حق‌ تدبیر و تصرف، با نگاه‌ و نگرش‌ خدامدار سازگار نیست‌ و برابر این‌ منظر، بشر نمی‌تواند به‌ دیگری‌ اعطای‌ ولایت‌ کند. چه‌ آنکه‌ قضیه‌ منتفی‌ به‌ انتفای‌ موضوع‌ است.

بنده‌ نیز تصریح‌ و تأکید می‌کنم: دلایل‌ اقامه‌ شده‌ برای‌ اثبات‌ منشأیت‌ عِلی‌ تامه‌ و منحصر اراده‌ جمعی‌ نیز کافی‌ نیست، و اینجا به‌ تفصیل‌ نمی‌توانم‌ نقد آن‌ ادله‌ را عرض‌ بکنم‌ ولی‌ اجمالاً‌ در مقاله‌ای‌ که‌ تحت‌ عنوان‌ «نظریه‌ی‌ رهبر گماری‌ توده‌ای‌ و منطق‌ استنباط» نوشته‌ام، نشان‌ داده‌ام‌ که‌ دلایلی‌ که‌ با تمسک‌ بدآنهابرخی‌ مدعی‌اند: تنها اراده‌ جمعی، مجرا و منشأ مشروعیت‌ سلطه‌ است، علاوه‌ بر آنکه‌ تمام‌ نیست، ناقض‌ اصول‌ مسلم‌ جهان‌بینی‌ ماست. این‌ مقاله‌ در شماره‌ هفتم‌ فصلنامه‌ «کتاب‌ نقد» درج‌ شده‌ است. و دوستان‌ به‌ آنجا مراجعه‌ بفرمایند.

-۲ اما اشکالات‌ فقهی‌ و حقوقی: اینکه‌ بگوییم‌ بی‌آنکه‌ هیچ‌گونه‌ «اذن‌ الهی» و «حقانیت‌ وصفی»ای‌ وجود داشته‌ باشد، تجمع‌ و توافق‌ جامعه‌ و تعلق‌ اراده‌ جمعی‌ آحاد، موجب‌ پیدایی‌ ولایت‌ شود و اراده‌ جمعی‌ به‌ عنوان‌ مبنای‌ تشریع‌ ولایت‌ و حق‌ سلطه‌ (و بقول‌ فقها: انعقاد امامت) برای‌ یک‌ شخص‌ بر اشخاص‌ دیگر قلمداد شود یعنی: آن‌ فرد به‌ محض‌ اینکه‌ متعلق‌ اراده‌ جمعی‌ قرار گرفت‌ یک‌ مرتبه‌ صاحب‌ صلاحیت‌ یا حق‌ برای‌ تسلط‌ و تصرف‌ می‌گردد، درحالی‌که‌ قبل‌ از آن‌ با دیگر آحاد مردم‌ هیچ‌ تفاوتی‌ نداشت! این‌ تبیین‌ یک‌ سلسله‌ اشکالات‌ فقهی‌ و حقوقی‌ را در پی‌ خواهد آورد که‌ اکنون‌ بنده‌ به‌ برخی‌ از آنها اشاره‌ می‌کنم:

الف) از جمله‌ اینکه: از این‌ تبیین‌ درخصوص‌ منشأ جواز تصرف‌ و حق‌ سلطه، نمی‌توان‌ به‌ «ولایت» به‌ مفهوم‌ فقهی‌ آن‌ تعبیر کرد، چراکه‌ این‌ عقدی‌ از سنخ‌ «وکالت» است. زیرا این‌ حقی‌ است‌ که‌ در چارچوب‌ قرار و قراردادی‌ مشخص‌ آن‌را دیگران‌ به‌ او احاله‌ کرده‌اند، و همه‌ می‌دانیم: اصطلاحاً‌ بین‌ وکالت‌ و ولایت‌ تفاوت‌ بسیار است. پس‌ کسانی‌ که‌ به‌ این‌ مبنا و تقریر معتقد و ملتزم‌اند از چیزی‌ به‌ عنوان‌ «ولایت‌ فقیه» نمی‌توانند سخنی‌ به‌ زبان‌ آورند.

ب) دوم‌ اینکه‌ رای‌دهندگان‌ آیا تنها برای‌ خویش‌ حق‌ دارند ولی‌ و حاکم‌ تعیین‌ کنند؟ یا اینکه‌ می‌توانند با رای‌ خود، هم‌ برای‌ خود و هم‌ برای‌ دیگران‌ تعیین‌ ولی‌ کنند؟ این‌ در حالی‌ است‌ که‌ (شبیه‌ حساب‌ احتمالات) قریب‌ به‌ محال‌ وقوعی‌ است‌ که‌ همه‌ آحاد یک‌ جامعه‌ میلیونی، در امری‌ متحدالقصد و متفق‌القول‌ بشوند و دست‌ به‌ انتخاب‌ واحدی‌ بزنند، «اکثریت‌ کمی» کمتر به‌ دست‌ می‌آید، غالباً‌ اقلیت‌ و بخشی‌ از آحاد یک‌ جامعه، اراده‌ واحد پیدا می‌کند و عملاً‌ «اکثریت‌ موثری» را تشکیل‌ می‌دهند و بالمأل‌ قدرت‌ را قبضه‌ می‌کنند و سرنوشت‌ جامعه‌ را رقم‌ می‌زنند، زیرا ترکیب‌ جمعیتی‌ جوامع‌ طوری‌ است‌ که‌ نوعاً‌ مثلاً‌ از صد میلیون‌ جمعیت، افزون‌ بر «سی‌ درصد» آن‌را افراد زیر سن‌ بلوغ‌ و افراد فاقد حق‌ رأی‌ تشکیل‌ می‌دهند، و این‌ درصد، از همان‌ آغاز تخصصاً‌ از گردونه‌ انتخاب‌ کردن‌ و انتخاب‌ شدن‌ خارج‌ است، و اگر «ده‌ تا بیست‌ درصد» از آحاد یک‌ ملت‌ نیز با نظام‌ یا انتخابات‌ خاصی‌ مخالف‌ باشند، و همچنین‌ «درصدی» هم‌ به‌ دلیل‌ موانع‌ قانونی‌ یا تعلل‌ در حضور، در یک‌ انتخاب‌ مشارکت‌ نکنند و عملاً‌ روی‌هم‌رفته: دست‌کم‌ حدود پنجاه‌ درصد از جامعه‌ در صحنه‌ سرنوشت‌ و اعمال‌ اراده، ظاهر و حاضر نمی‌شوند، پنجاه‌ درصد باقی‌ مانده‌ نیز (که‌ در جوامع‌ امروز کمتر روی‌ می‌دهد که‌ پنجاه‌ درصد از مردم‌ در صحنه‌ سرنوشت‌ حضور پیدا کنند) همیشه‌ متفق‌القول‌ نیستند! علی‌العاده‌ ممکن‌ است‌ چهل‌ درصد از این‌ پنجاه‌ درصد (بیست‌ درصد کل)، رایی‌ غیر از شصت‌ درصد آن‌ داشته‌ باشند و در نتیجه‌ این‌ شصت‌ درصد (که‌ سی‌ درصد از کل‌ محسوب‌ می‌شوند و اگر سی‌ درصد کل‌ یک‌ جامعه‌ متحدالرأی‌ باشند جامعه‌ بسیار معتدل‌ و خوبی‌ است) قدرت‌ را قبضه‌ و بازی‌ سرنوشت‌ را می‌برند! این‌ در حالی‌ است‌ که‌ اگر آمارهای‌ انتخاباتی‌ کشورهای‌ مختلف‌ را بررسی‌ بفرمایید خواهید دید که‌ کلاً‌ بین‌ سی‌ تا چهل‌ درصد کل‌ جمعیت‌ آنها در یک‌ همه‌ پرسی‌ یا انتخاب‌ شرکت‌ می‌کنند و گاه‌ تعداد آرأ دو طرف‌ رقیب‌ نیز بسیار به‌هم‌ نزدیک‌ است‌ (مثل‌ وضع‌ انتخابات‌ اخیر آمریکا که‌ تفاوت‌ رأی‌ دو رقیب‌ بسیار اندک‌ است) یعنی‌ همان‌ سی‌ درصد یا چهل‌ درصد شرکت‌کننده‌ نصف‌ به‌ نصف‌ با هم‌ در تعارضند! پس‌ گاهی‌ اتفاق‌ می‌افتد که‌ پانزده‌ تا بیست‌ درصد کل‌ جمعیت، «رای‌ موثر» را تشکیل‌ می‌دهند و تکلیف‌ همه‌ پرسی‌ و گزینش‌ را روشن‌ می‌کنند!

اکنون‌ پس‌ از این‌ تحلیل، پرسش‌ فقهی‌ و حقوقی‌ من‌ این‌ است‌ که‌ اگر شأن‌ حکومت‌ ماهیتاً‌ و صرفاً‌ وکالت‌ است‌ و اگر تنها و تنها منشأ مشروعیت‌ و ملاک‌ انتقال‌ و اعطای‌ حق‌ سلطه، این‌ چند درصد رأی‌ (پانزده‌ تا سی‌ درصد و حتا پنجاه‌ درصد) است، این‌ اقلیت‌ بر اساس‌ کدام‌ مبنای‌ حقوقی، و قاعده‌ فقهی‌ ومجوز شرعی‌ حق‌ دارند که‌ برای‌ درصد فاقد شرایط، غایب‌ یا مخالف‌ و حتا اقلیت‌ غیرموثر، که‌ مجموعاً‌ اکثریت‌ جامعه‌ را تشکیل‌ می‌دهند تصمیم‌ بگیرند و کسی‌ را بر عِرض‌ و مال‌ و جان‌ و حیثیت‌ آنان‌ مسلط‌ کنند؟! این‌ مسأله، هم‌ به‌ جهت‌ حقوقی‌ قابل‌ حل‌ نیست، هم‌ به‌ لحاظ‌ فقهی‌ و شرعی‌ اشکال‌ دارد، به‌ لحاظ‌ فقهی‌ حتی‌ یک‌ نفر از آنها اگر مخالف‌ باشد مشکل‌ می‌شود مسئله‌ را حل‌ کرد تا چه‌ رسد به‌ اینکه‌ بیست‌ یا سی‌ یا حتا پنجاه‌ درصد و بلکه‌ اکثریت‌ کمی، مخالف‌ یا غایب‌ از صحنه‌ سرنوشت‌ باشند و رأی‌ نداده‌ باشند!؛ با فرض‌ اینکه‌ یک‌ جمعی‌ هرچند پنجاه‌ درصد از جمعیت‌ یک‌ کشور ولایت‌ بر خویش‌ دارند و می‌توانند برای‌ خود تصمیم‌ بگیرند اما با چه‌ مبنایی‌ می‌توانند از رهگذر انتخاب‌ خود بر بقیه‌ آحاد ملت‌ نیز ولایت‌ داشته‌ باشند سرنوشت‌ آنها را در دست‌ بگیرند و برای‌ آنان‌ تعیین‌ تکلیف‌ کنند؟ این‌ پاسخ‌ که‌ «محتمل‌ است‌ قدرت‌ در «دَور تداولی‌ و نوبه‌ای‌ خود»، روزی‌ نیز نصیب‌ رقیب‌ شود»، مشکل‌ فقهی‌ شرعی‌ را حل‌ نمی‌کند، وانگهی‌ در آنجا که‌ روشن‌ است‌ که‌ گروهی‌ به‌ هر دلیل‌ هرگز شانس‌ انتخاب‌ شدن‌ و قبضه‌ قدرت‌ را ندارند، مشکل‌ حقوقی‌ نیز حل‌ نمی‌شود، مضاف‌ بر اینکه‌ اگر بخشی‌ از یک‌ جامعه‌ با اصل‌ رفتار دموکراتیک‌ و مناسبات‌ قرارداد مخالف‌ باشند، با تحقق‌ تناوب‌ و تداول‌ قدرت‌ هم‌ شبهه‌ مرتفع‌ نمی‌شود.

ج) اشکال‌ دیگر اینکه‌ حدود و حوزه‌ اختیارات‌ حکومت‌ بسی‌ فراتر و گسترده‌تر از اختیاراتی‌ است‌ که‌ آحاد جامعه‌ واجد آنند، مثلاً‌ علمای‌ شیعه‌ بالجمله‌ معتقدند: که‌ در عهد غیبت، فقهای‌ جامع‌ فی‌ الجمله‌ دارای‌ ولایت‌اند، و همه‌ فقها معتقدند منصب‌ «قضا» فقط‌ برای‌ فقیه‌ ثابت‌ است‌ و منصب‌ قضاوت‌ از آن‌ فقیه‌ است‌ نه‌ دیگری، در نتیجه‌ می‌توان‌ سؤ‌ال‌ کرد: آیا اکثریت‌ توده‌ خود دارای‌ ولایت‌ در تمام‌ شؤ‌ون‌ هستند تا آن‌ را به‌ دیگری‌ واگذار کنند؟، براساس‌ نظر اسلام‌ ما به‌عنوان‌ یک‌ مسلمان‌ قبول‌ داریم‌ که‌ مردم‌ اختیار قضایی‌ ندارند تا آن‌ را به‌ دیگری‌ واگذار کنند، اختیار قضایی‌ به‌ رأی‌ بسته‌ نیست.

-۳ جز اشکالات‌ نظری‌ و حقوقی‌ فقهی، یک‌ سلسله‌ اشکالات‌ و مشکلات‌ اجرایی‌ – عینی‌ نیز بر دموکراسی‌ لیبرال‌ و منشأیت‌ حصری‌ رای‌ توده، وارد است‌ مانند اینکه‌ جز در مدل‌ دموکراسی‌ مستقیم‌ که‌ آن‌هم‌ مصداق‌ ندارد آیا عملاً‌ دموکراسی‌ تام‌ تحقق‌ می‌یابد؟ در گذشته‌ها گفته‌ می‌شود در دولت‌ شهر آتن‌ یونان‌ دموکراسی‌ مستقیم‌ جاری‌ بوده‌ و امروز نیز سوئیس‌ مدعی‌ اجرای‌ آن‌ است، اما در طول‌ تاریخ، دموکراسی‌ مستقیم‌ عملی‌ نبوده‌ است‌ و معمولاً‌ این‌ طبقات‌ مقتدر، یا نخبگان‌ و یا احزابند که‌ در ذهن‌ها تصمیم‌سازی‌ و رأی‌آفرینی‌ می‌کنند و مردم‌ نیز تصور می‌کنند خود تصمیم‌ گرفته‌اند. والنهایه‌ این‌ ویژگان‌ یا احزابند که‌ پس‌ از هر انتخابات، تقسیم‌ قدرت‌ می‌کنند و این‌ تشکیلات‌ یا معاملات‌ حزبی‌ است‌ که‌ سرنوشت‌ قضایا را در یک‌ کشور تعیین‌ می‌کنند و مردم‌ در تصمیمات‌ کلان‌ حضور ندارند. به‌نظر ما به‌دلیل‌ اشکالاتی‌ از این‌ دست‌ که‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ قابل‌ دفاع‌ نیست، اما معتقدیم‌ مدل‌هایی‌ از دموکراسی‌ و مردم‌سالاری‌ قابلیت‌ دفاع‌ دارند بلکه‌ طریقه‌ صحیح‌ کشورداری‌ و تدبیر حیات‌ اجتماعی‌ قلمداد می‌شوند و اسلام‌ بر آن‌ انگشت‌ تاکید می‌نهد: در این‌ الگوها برای‌ مردم‌ و خردسلیم‌ و عقل‌ جمعی‌ (به‌ حسب‌ مورد)، سهم‌ یا نقش‌ دارد: در پاره‌ای‌ از موارد مردم، تنها صاحب‌ نقش‌اند و نه‌ ذی‌سهم‌ در پاره‌ای‌ از موارد صاحب‌ سهم‌اند میزان‌ سهمداری‌ مردم‌ در موارد مختلف، متفاوت‌ است. در جایی‌ از این‌ مدل‌ و الگو بنده‌ به‌ دموکراسی‌ قدسی‌ تعبیر کرده‌ام.

مبانی‌ نظریه‌ دموکراسی‌ قدسی‌

منظر و مدل‌ پیشنهادی‌ ما، مبتنی‌ بر مبانی‌ معرفتی‌ و دینی‌ مشخص‌ است:

-۱ از جمله‌ اینکه‌ به‌ لحاظ‌ معرفت‌شناختی‌ ما عقل‌ را به‌ همان‌ اندازه‌ حجت‌ میدانیم‌ که‌ وحی‌ را، روایات‌ فراوانی‌ داریم‌ که‌ با صراحت‌ تمام‌ اثبات‌ می‌کند که‌ خداوند متعال‌ دو حجت‌ بر انسانها گماشته‌ است: حجت‌ درونی‌ و حجت‌ بیرونی، عقل، پیامبر درونی، انبیأ عقل‌ بیرونی‌ هستند، و این‌ حقیقت‌ را همه‌ ما مسلمانان‌ فی‌الجمله‌ پذیرفته‌ایم‌ که‌ خدای‌ متعال‌ روز قیامت‌ همانطور که‌ به‌ جرم‌ تخطی‌ از مدلول‌ نقل‌ و دستور وحیانی‌ بشر را مواخذه‌ می‌کند به‌خاطر تخطی‌ از احکام‌ قطعی‌ عقل‌ نیز آدمی‌ را عقاب‌ می‌کند، یعنی‌ حکم‌ عقل‌ همانند حکم‌ شرع، حق‌ و حجت‌ است. عقل‌ چون‌ نقل، طریق‌ الهام‌ الهی‌ است‌ و خدا انسان‌ را از این‌ دو طریق‌ هدایت‌ می‌کند. (هرچند در باب‌ چگونگی‌ و گستره‌ نقش‌ و حکم‌ عقل‌ هزار نکته‌ و گفته‌ مطرح‌ است‌ که‌ باید در جای‌ خود مطرح‌ و حل‌ شود)

-۲ مبنای‌ دیگر اینکه‌ مجموعه‌ بایدها و نبایدها، و شایدها و نشایدها و دستورهایی‌ که‌ انسان‌ با آنها سروکار دارد به‌ سه‌ دسته‌ تقسیم‌ می‌شود: دسته‌ نخست‌ مصرحات‌ هستند. و آنها آموزه‌های‌ ارزشی‌ و احکامی‌اند که‌ به‌نحو منصوص‌ و صریح‌ در متن‌ دینی‌ ذکر شده‌اند. از جمله‌ اینها است‌ محکمات، منصوصات‌ و مسلمات‌ دینی. دسته‌ دوم‌ مستنبطات‌ است‌ و آنها احکام‌ و دستورها و آموزه‌هایی‌ که‌ با منطق‌ اجتهاد از متن‌ دین‌ به‌دست‌ می‌آید. دسته‌ سوم‌ مباحات‌ است‌ و اینها آموزه‌ها و احکامی‌ هستند که‌ مصرح‌ و مستنبط‌ نیست. بلکه‌ در نصوص‌ دینی‌ مسکوت‌ نهاده‌ شده‌اند (به‌ تعبیر شهید صدر رضوان‌ا علیه: منطقه‌الفراغ‌ و بخش‌ رها و آزاد) که‌ تصمیم‌ درباره‌ آن‌ها در اختیار مردم‌ است. روایات‌ بسیاری‌ داریم، آنجایی‌ که‌ خداوند از ذکر برخی‌ احکام‌ خودداری‌ فرموده‌ و مخلوق‌ را رها کرده‌ است، به‌ این‌ دلیل‌ نبوده‌ که‌ از آن‌ها غافل‌ بوده‌ است‌ بلکه‌ عامداً‌ آنجاها به‌ خود بشر واگذار کرده‌ است.

-۳ مبنای‌ سوم‌ اینکه‌ عناصر تشکیل‌دهنده‌ مسائل‌ حکومت‌ به‌ دو دسته‌ قابل‌ تقسیم‌ است: یک‌ سلسله‌ از عناصر تشکیل‌دهنده‌ امر سیاست‌ و حکومت‌ به‌ جوهره‌ حکومت‌ دینی‌ مربوط‌ می‌شود اگر آنها را از حکومت‌ حذف‌ کنیم، سیاست‌ دینی‌ نتواند بود. حکومت‌ سکولار می‌شود، یک‌ سلسله‌ مسائل‌ هم‌ هست‌ که‌ عناصر عرضی‌ و غیرجوهری‌ جایگزین‌پذیر است، برحسب‌ شرایط‌ می‌شود از میان‌ گزینه‌های‌ مختلف‌ یکی‌ را برگزید و تغییر و تبدیل‌ آنها به‌ ماهیت‌ و هویت‌ دینی‌ حکومت‌ لطمه‌ نمی‌زند.

براساس‌ این‌ چند مبنا و نکته‌ زیرساختی، ما معتقدیم؛ میان‌ مدلول‌ وحی، و مطلوب‌ عقل‌ و محصول‌ رای‌ می‌توان‌ جمع‌ کرد و تعارضی‌ بین‌ آنها نیست‌ و درصورت‌ تزاحم‌ با لحاظ‌ جایگاه‌های‌ اختصاصی‌ هر یک‌ و موضوع‌ محل‌ تزاحم، مساله‌ قابل‌ حل‌ است.

تلائم‌ عقلی، وحی‌ و رأی‌

اما تقریر تلائم‌ عقل، وحی‌ و رأی: من‌ فکر می‌کنم‌ مقولات‌ اساسی‌ در حوزه‌های‌ علمی‌ و عملی‌ حکومت‌ و سیاست، عبارت‌ است‌ از هفت‌ مسئله: (دوستانی‌ که‌ رشته‌اشان‌ علوم‌ سیاسی‌ است، متوجه‌ می‌شوند که‌ با تسامح‌ و اندکی‌ شالوده‌شکنانه، مسائل‌ و مقولات‌ را تقسیم‌ و عرض‌ می‌کنم‌ و دقت‌ بیشتر یا تغییر تقسیم‌ در نتیجه‌ تأثیر چندانی‌ ندارد.)

-۱ فلسفه‌ سیاست‌ و مراد از آن‌ مبانی‌ هستی‌شناختی‌ و انسان‌شناختی‌ و جهان‌شناختی‌ سیاست‌ است.

-۲ اهداف‌ سیاست‌ و حکومت‌

-۳ حقوق‌ و احکام‌ سیاسی‌

-۴ سلوک‌ و اخلاق‌ حکومی‌ و سیاسی‌

۵ – برنامه‌ حکومت‌

۶ – سازمان‌ سیاسی‌ یعنی‌ ساختار حکومت‌

-۷ و آئین‌ها و روشهای‌ تدبیر امور و تحقق‌ احکام‌ و اخلاق.

تصور می‌کنم‌ به‌ حسب‌ مورد و به‌نحوی‌ از انحأ، سه‌ عنصر عقل، نقل‌ و رأی‌ در این‌ هفت‌ مقوله‌ دخالت‌ دارد البته‌ نه‌ بطور موازی‌

فلسفه‌ سیاست‌ (اصول‌ هستی‌شناختی‌ – انسان‌شناختی‌ و جهان‌شناختیِ‌ موثر در مباحث‌ نظری‌ سیاست) را از متن‌ وحی‌ اخذ می‌کنیم. و اما عقل‌ هم‌ در این‌ مقوله‌ دو جور دخالت‌ می‌کند: اول‌ در تشخیص‌ حقانیت‌ و قبول‌ حجیت‌ وحی، ما به‌ مدد عقل‌ دین‌ را می‌پذیریم‌ به‌ کمک‌ عقل‌ به‌ حجیت‌ وحی‌ پی‌ می‌بریم‌ و وحی‌ را حجت‌ می‌دانیم‌ با فرض‌ اینکه‌ عقل، وحی‌ را حجت‌ می‌داند حجیت‌ وحی‌ بر ما محرز می‌شود وحی‌ به‌ ما اصول‌ فلسفه‌ سیاست‌ را ارائه‌ می‌دهد و عقل‌ نیز با او یاری‌ می‌کند، نقش‌ وحی‌ اینجا پررنگ‌تر. دوم‌ در فهم‌ محتوای‌ وحی.

در مورد اهداف‌ سیاست‌ و حکومت‌ نیز عقل‌ و وحی‌ هماوا هستند، البته‌ اهداف‌ به‌ سه‌ دسته‌ نهایی، میانی‌ و ابزاری‌ تقسیم‌ می‌شوند: تأمین‌ سعادت‌ بشر هدف‌ نهایی‌ است، هدف‌ میانی‌ و واسط‌ تحقق‌ عدالت‌ است‌ و اهداف‌ ابزاری‌ و طریقی‌ به‌ اموری‌ مانند توسعه‌ می‌توان‌ اطلاق‌ کرد. اینها اهدافی‌ است‌ که‌ برای‌ سیاست‌ و حکومت‌ متصور است. که‌ در مسئله‌ تأمین‌ سعادت‌ باز ما سراغ‌ وحی‌ می‌رویم‌ و عقل‌ اینجا در کنار وحی‌ است، هیچ‌ عقلی‌ نمی‌گوید: نخیر! نباید سعادت‌ بشر تأمین‌ بشود. اما در تشخیص‌ اینکه‌ سعادت‌ بشر در چیست‌ نقل‌ به‌ ما پاسخ‌ می‌دهد و عقل‌ هم‌ از آن‌ پشتیبانی‌ می‌کند. حسن‌ عدالت‌ فقط‌ یک‌ مقوله‌ وحیانی‌ نیست؛ عقلانی‌ است. عقل‌ می‌فهمد که‌ عدالت‌ خوب‌ است‌ و باید تحقق‌ پیدا بکند، در روی‌آوری‌ به‌ توسعه‌ نیز تنها چارچوبها و ارزشهای‌ کلان‌ دینی‌ باید رعایت‌ شوند، و اینجا عقل‌ و رای‌ تعیین‌کننده‌تر است. مردم‌ می‌توانند الگوهای‌ گوناگون‌ توسعه‌ را بسنجند و یکی‌ را از این‌ میان‌ انتخاب‌ کنند. در این‌ مقوله‌ نقش‌ عقل‌ و رای‌ پررنگ‌تر است.

احکام‌ و قوانین‌ حکومی‌ و سیاسی‌ نیز به‌ سه‌ قسم‌ مصرح‌ در شریعت، مستنبط‌ از منابع‌ دینی‌ و مباح‌ مسکوت، مصرح‌ و منصوص، نقل‌ مبناست، درخصوص‌ احکام‌ مستنبط‌ نیز عقل‌ یکی‌ از دو حجت‌ اصلی‌ در استنباط‌ و اجتهاد است، یعنی‌ عقل‌ و نقل‌ باهم‌ منبع‌ فقهند. (هرچند ما برای‌ فطرت‌ نیز نقشی‌ قائلیم‌ که‌ در جای‌ خود به‌ شرح‌ آن‌ باید بپردازیم) در باب‌ مسکوتات‌ و مباحات‌ و آن‌ دسته‌ از احکام‌ حکومی‌ و سیاسی‌ که‌ شهید صدر از آن‌ به‌ منطقه‌الفراغ‌ یعنی‌ بخش‌ها، تعبیر کرده، شریعت‌ آن‌ را به‌ انسان‌ وانهاده‌ است، عقل‌ و رای‌ مرجع‌ تصمیم‌ هستند. مصرحات، مستنبطات، مباحات‌ درهم‌ تنیده‌اند و از این‌رو در حوزه‌ احکام‌ و قوانین‌ تعامل‌ وحی، عقل‌ و رای‌ نیز به‌صورت‌ متداخل‌ و متناوب‌ تدبیر اجتماع‌ را میسر می‌شود. پرواضح‌ است‌ تصمیم‌ در احکامی‌ که‌ از نوع‌ مسکوتات‌ است‌ نباید مخالف‌ مصرحات‌ و مستنبطات‌ باشد.

اخلاق‌ و سلوک‌ حکومی‌ نیز که‌ مانند احکام‌ همین‌ سه‌ وضعیت‌ را دارا است‌ حکم‌ احکام‌ سه‌گانه‌ را دارند. عنصر برنامه‌ و عنصر سازمان‌ و همچنین‌ روشها عمدتاً‌ به‌ مردم، یعنی‌ به‌ عقل‌ و رأی‌ واگذار شده‌ است. این‌ مردمند که‌ برنامه‌ حکومت‌ را که‌ تطبیق‌ و تحقق‌ احکام‌ و اخلاق‌ سیاسی‌ با لحاظ‌ فلسفه‌ و اهداف‌ حکومت‌ است، به‌ کمک‌ عقل‌ و علوم‌ متناسب‌ با شرائط‌ تنظیم‌ و طراحی‌ می‌کنند. سازمان‌ حکومتها را نیز مردم‌ آزادند با نحوی‌ که‌ می‌پسندند تدبیر کنند زیرا دین‌ فلسفه‌ و اهداف‌ و ارزشها و احکام‌ اخلاق‌ مصرح‌ و متسنبط‌ را ارائه‌ فرموده‌ است، اما اینکه‌ با چه‌ سازمان‌ و ساختاری‌ آنها را باید پیاده‌ کنیم‌ به‌ کمک‌ عقل‌ و دستاوردهای‌ علوم‌ انسانی‌ و آرای‌ مردم‌ دست‌یافتنی‌ است. روزی‌ منتیسکو آمد نظریه‌ تفکیک‌ قوا را مطرح‌ کرد و با استدلال، ضرورت‌ تفکیک‌ به‌ سه‌ قوه‌ را اثبات‌ کرد این‌ یک‌ بحث‌ ساختاری‌ است، حالا اگر طلبه‌ بی‌بضاعتی‌ مثل‌ بنده‌ بیاید استدلال‌ بکند و مسئله‌ تفکیک‌قوا را از لحاظ‌ فلسفی‌ و حقوقی‌ زیر سئوال‌ ببرد و طرحی‌ دیگر دراندازد مثلاً‌ مدعی‌ شود اصولاً‌ تفکیک‌ حقیقی‌ و تمام‌عیار ممکن‌ نیست‌ زیرا در آن‌صورت‌ حکومت‌ به‌ مجمع‌الجزایر غیرمرتبط‌ بدل‌ خواهد شد زیرا اگر سه‌ قوه‌ به‌ معنای‌ واقعی‌ کلمه‌ تفکیک‌ بشوند و به‌طور کامل‌ هم‌عرض‌ و از هم‌ جدا باشند، نمی‌توانند با هم‌ کار کنند؟ از این‌رو مقامی‌ و مرجعی‌ باید که‌ اینها را باهم‌ هماهنگ‌ کند. یا اینکه‌ تفکیک‌ قوا به‌ سه‌ قوه‌ را زیر سئوال‌ ببرد و مدعی‌ شود: حکومت‌ باید به‌ چهار یا پنج‌ قوه‌ تقسیم‌ شود. درست‌ به‌ همان‌ دلیلی‌ که‌ نباید قوه‌ مجریه، قضاییه‌ و مقننه‌ دیگری‌ را ابزار خود قرار دهد تا تمرکز قدرت‌ لازم‌ آید، اختیارات، امکانات‌ و قدرت‌ نظامی‌ و فرهنگی‌ نیز نباید در قبضه‌ و در اختیار هیچ‌یک‌ از قوای‌ سه‌گانه‌ قرار داشته‌ باشد، بگوید علاوه‌ بر قوه‌ مجریه‌ و قوه‌ مقننه‌ و قوه‌ قضائیه، قوه‌ قهریه‌ و قوه‌ ثقافیه‌ نیز باید از قوای‌ سه‌گانه‌ متعارف‌ مستقل‌ باشد، حساسیت‌ و اهمیت‌ نیروی‌ نظامی، فرهنگ‌ و رسانه‌ و اطلاع‌رسانی‌ کمتر از قدرت‌ تقنین‌ و قضا نیست، و هر کدام‌ از ارتش‌ و فرهنگ‌ در اختیار قوه‌ مجریه‌ یا هر قوه‌ دیگری‌ قرار گیرد، موجب‌ فساد و استبداد می‌شود، زیرا قوه‌ فرهنگی‌ و رسانه‌ ذهن‌ می‌سازد و رأی‌ می‌آفریند و اعجاز رسانه‌ برای‌ بشر امروز محرز است‌ و قوه‌ نظامی‌ نیز غرور و قدرت‌ می‌آورد. اگر کسی‌ این‌طوری‌ استدلال‌ کرد و گفت‌ که: تفکیک‌ قوا آری، اما نه‌ به‌ سه‌ قوه‌ که‌ به‌ پنج‌ قوه؛ آیا خلاف‌ شرع‌ مرتکب‌ شده‌ و آیا حکومت‌ با پنج‌ قوه‌ مستقل، دینی‌ نیست؟ به‌ نظر ما این‌ هیچ‌ اشکالی‌ ندارد، بحث‌های‌ ساختاری‌ از عناصر عرضی‌ و جایگزین‌پذیر حکومت‌ و سیاست‌ است‌ و می‌تواند به‌ شیوه‌های‌ عقلی‌ و علمی‌ و با رأی‌ مردم‌ متحول‌ بشود. کمااینکه‌ به‌خاطر دارید قانون‌ اساسی‌ ما قبل‌ از تجدیدنظر دارای‌ دو رکن‌ مدیریتی‌ در قوه‌ مجریه‌ بود: رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر، در بازنگری‌ سال‌ ۶۸، عنصر نخست‌وزیر حذف‌ شد، یا عنصری‌ به‌نام‌ مجمع‌ تشخیص‌ مصلحت‌ نظام‌ بر سازمان‌ نظام‌ افزوده‌ شد اما از اسلامیت‌ حکومت‌ چیزی‌ کاسته‌ نشد زیرا این‌ یک‌ مسأله‌ ساختاری‌ بود، مسئله‌ برنامه‌ و روش‌ نیز مانند ساختار است.

کار پارلمان‌ تطبیق‌ و تعمیم‌ اهداف‌ عالی، احکام‌ و اخلاق‌ مصرح‌ و مستنبط‌ دینی‌ بر مصادیق‌ و موارد و تعیین‌ اهداف‌ ابزاری‌ و وضع‌ قانون‌ در حوزه‌ مسکوتات‌ و مباحات‌ و برنامه‌ریزی، ساختاردهی‌ و روش‌گزینی‌ است. در آنجا که‌ حکم‌ و آموزه‌ روشن‌ است‌ تطبیق‌ بر مورد و تعمیم‌ بر مصادیق‌ را عهده‌دار است‌ و در سایر موارد وضع‌ قانون‌ می‌کند و ساختار و روش‌ متناسب‌ برای‌ تحقق‌ فلسفه‌ و اهداف‌ را مشخص‌ می‌سازد. حضرت‌ امام‌ هرچند پیش‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ و قبل‌ از تجربه‌ حکومی، کتاب‌ ولایت‌فقیه‌ را نوشتند اما همانجا نقش‌ پارلمان‌ در حکومت‌ دینی‌ را بسیار دقیق‌ و صحیح‌ طرح‌ می‌کنند، ایشان‌ می‌فرمایند: در حکومت‌ اسلامی‌ کار مجلس‌ تقنین‌ نیست‌ تخصیط‌ و تطبیق‌ است، پارلمان‌ مسئول‌ برنامه‌ریزی‌ است‌ نه‌ قانون‌گذاری. پس‌ در محورهای‌ سه‌گانه‌ اخیر (سازمان‌ برنامه، و روش‌ و آئین) نقش‌ مردم‌ و طبعاً‌ نقش‌ عقل‌ و علم‌ پررنگ‌تر می‌شود. تنها چیزی‌ که‌ درباره‌ این‌ سه‌ محور باید رعایت‌ شود اینکه‌ باید تلائم‌ و سازگاری‌ آنها با فلسفه، اهداف‌ و احکام‌ و اخلاقی‌ است‌ که‌ دین‌ به‌نحو مصرح‌ به‌ ما القأ کرده‌ و یا با منطق‌ استنباط‌ به‌دست‌ آورده‌ایم، والا‌ این‌ عقل‌ و علم‌ و رأی‌ مردم‌ است‌ که‌ در این‌ سه‌ محور اخیر نقش‌آفرین‌ اصلی‌ است‌ و همچنین‌ در محورهای‌ چهارگانه‌ قبلی‌ نیز از آنجا که‌ مردم‌ مجموعاً‌ با پذیرش‌ مکتب‌ سیاسی‌ مبتنی‌ بر دیانت‌ (مانند دیگر مردم‌ جهان‌ که‌ یک‌ مکتب‌ سیاسی‌ را می‌پذیرند) نوعی‌ گزینش‌ کلی‌ انجام‌ داده‌اند و فلسفه، اهداف‌ و احکام‌ و اخلاق‌ حکومی‌ مطلوب‌ خود را انتخاب‌ کرده‌اند و طبعاً‌ به‌ لوازم‌ این‌ انتخاب‌ کلان‌ نیز ملتزم‌اند. پس‌ عقل‌ و رای‌ بدین‌صورت‌ در این‌ چهار مقوله‌ نیز دخالت‌ کرده‌ است، لهذا ادعای‌ حقیر این‌ است‌ که‌ ما با تقریر و تبیینی‌ اینچنین‌ از حکومت‌ دینی‌ می‌توانیم‌ عقل‌ و نقل‌ و رأی‌ را هم‌نشین‌ کنیم‌ و با تلائم‌ و سازگارانگاری‌ آنها نظام‌ حکومتی‌ای‌ را پدید بیاوریم‌ که‌ دموکراسی‌ و مردم‌سالاری، به‌ معنی‌ نقش‌آفرینی‌ عقل‌ و اراده‌ جمعی‌ را با دین‌ به‌ معنی‌ مجموعه‌ آموزه‌ها و گزاره‌هایی‌ که‌ از عقل‌ و وحی‌ بدست‌ می‌آید و سعادت‌ بشر را هدف‌ گرفته‌ است، – قرین‌ هم‌ کنیم‌ و معتقدیم‌ این‌ تبیین‌ها از دین، عقل‌ و مردم‌سالاری‌ از متون‌ دینی‌ نیز قابل‌ استظهار است، البته‌ چنانکه‌ در آغاز اشاره‌ کردم: دینِ‌ فاقد نظام‌ اجتماعی، که‌ یک‌ دین‌ سکولار خواهد بود – به‌ مثابه‌ دین‌ و از حیث‌ دین‌ بود نسبت‌ مثبت‌ و منفی‌ با دموکراسی‌ ندارد یعنی‌ در قبال‌ هر دیدگاهی‌ ساکت‌ و صامت‌ است‌ ندارد کمااینکه‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ با هیچ‌ دینی‌ اگر دین‌ باشد، نمی‌تواند سازگار بیفتد و همچنین‌ مجدداً‌ تاکید می‌کنم: باید تشخیص‌ دهیم‌ کدام‌یک‌ از امور، از عناصر ذاتی‌ حکومت‌ دینی‌ و کدامیک‌ از عناصر از امور عَرَضی‌ حکومت‌ قلمداد می‌شوند. که‌ تغییر در آن، تغییر در عرضیات‌ حکومت‌ دینی‌ است‌ و لطمه‌ بر حیثیت‌ دینی‌ آن‌ وارد نمی‌کند. و این‌ بخش‌ عرصه‌ وسیعی‌ است، حکومت‌ دینی‌ متصلب‌ و متحجر نیست‌ انعطاف‌پذیر است. و با شرائط‌ و اوضاع‌ گوناگون‌ قابلیت‌ انطباق‌ دارد و پویایی‌ و کارایی‌ نظام‌ سیاسی‌ اسلام‌ نیز مرهون‌ همین‌ وجه‌ آن‌ است. عرایض‌ بنده‌ تمام‌ شد، در خدمت‌ اساتید محترم‌ هستم‌ اگر پرسش‌ و نقدی‌ باشد به‌ آن‌ بپردازیم، والسلام.

پی‌نوشت‌

. مطلب‌ بالا، ویراسته‌ی‌ سخنرانی‌ جناب‌ آقای‌ رشاد در جمع‌ استادان‌ دانشگاه‌ امام‌ حسین۷ است‌ که‌ در مورخه‌ ۲۴/۸/۷۹ ایراد شده‌ است.

مبانی مدارا

مناسبت: پنجمین نشست با دانشگاه بیرمنگام انگلیس

زمان:۲۴ـ۲۶/۱۱/۱۳۸۴

مکان: تهران

پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق

زفـوق عـرش تا تحت الثَّـریَْ عشـق

عنوان سخن من، «مبانی مدارا» است؛ می‌خواهم این بحث را با نگرش به زوایای وجه‌حبی اسلام، و از رهگذر بررسی اجمالی معرفت‌شناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی عرفانی اسلامی، و نیز بیان وحدت و مساوقت «دین» با «عشق»، و سرانجام با اشاره به رفتارشناسی اجتماعی پیامبر اسلام(ص) سامان داده بیان کنم. البته بسیار روشن است که تبیین چنین مدعای مهمی، نیازمند مجالی موسع و فرصتی فراخ است و هرگز در ظرف یک مقاله‌ی مختصر و در حوصله‌ی یک سخنرانی کوتاه نمی‌گنجد، از این‌رو به ناچار من تلاش خواهم کرد با شرح اجمالی هر یک از محورهای فوق در ضمن یک بند مستقل، مدعا را در حد مقدور توضیح دهم.

بند یکم) معرفت‌شناسی:

از نظر معرفت‌شناسی عرفانی اسلام، معرفت شهودی، تنها معرفت صائب و صادق است۱، و معرفت شهودی نیز، به حصول حب و حضور عشق در وجود آدمی فراچنگ می‌آید؛۲ در این نگرش معرفت‌شناختی، «شیدایی» و «شناخت»، «حب» و «حضور»، با هم پیوندی وثیق و رابطه‌ای عمیق دارند، و رابطه‌ی میان محبت و معرفت رابطه‌ای تولیدی است؛ یعنی معرفت و شهود، مولود حب و عشق است، و حتا مهم‌ترین معرفت، که معرفت به مهم‌ترین حقیقت یعنی خدا است نیز مولود محبت او و محبت به اوست.

امام صادق(ع) ششمین پیشوای ما مسلمانان فرموده‌اند: حُبُّ اللهِ اِذَْا اَضاءَ عَلی سِرِّ عبدٍ اَخْلَْاهُ عَنْ کلِّ شاغلٍ و کُلِّ ذِکرٍ سِوَی اللهِ۳ (: عشق خدا، آن‌گاه که به درون انسانی پرتو افکند، آن را از هر چیزی فارغ و از هر یادی جز یاد او تهی می‌سازد) عشق، عاشق را از همه چیز، جز معشوقش، بازمی‌دارد و مغفول می‌گرداند؛ به همین جهت، عاشق حقیقی همواره نسبت به محبوب خویش حالت حضور دارد.

حافظ شیرازی، شاعر و عارف برجسته‌ی قرن هشتم هـ/ چهاردهم م، با اشاره به همین نکته، می‌گوید:

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهوی دَعِ الدُنیا وَ اَهْمِلَها۴

حضرت امام خمینی(س) نیز که دارای مشرب عرفانی بود و طبعاًَ از معرفت‌شناسی شهودی، جانبداری می‌کرد، در یکی از شعرهایش می‌فرماید:

چون به عشق آمدم از حوزه‌ی عرفان، دیدم

آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود۵

یعنی من همه‌ی معرفت‌ها حتا علم و معرفت در عرفان نظری را تجربه کردم، اما آن‌گاه که به حوزه‌ی عشق آمدم، دریافتم که کمال معرفت و معرفت کامل فقط در معرفت عاشقانه که معرفتی شهودی است، نهفته.

مفاد این بند، در ضمن شرح مدعای بندهای بعد روشن‌تر خواهد گشت.

بند دوم) جهان‌بینی:

همه می‌دانیم از کهن‌ترین و بزرگ‌ترین پرسش‌های بشری، «پرسش از فلسفه‌ی خلقت است»؛ در نگاه عرفانی اسلام، جهان و هستی،‌ عشقْ بنیاد است، در حدیث قدسی۶ معروفی که جوهر عرفان اسلامی را تشکیل می‌دهد و در منابع اسلامی بسیاری نیز نقل شده است، چنین آمده است که حق تعالی درباره‌ی فلسفه‌ی خلقت فرمود:

کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً ‌اَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخلْقَ لِاُعْرَفَ.۷ (: من چون گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم) خدا خود را دوست ‌داشت و خواست که خویش را بنمایاند، آفریدگان را آفرید. به دلالت این حدیث، نوعی عشق متعالی، منشاء خلقت خلق است؛ آفرینش، تجلی خداست و خلایق جلوه‌های اویند؛ اشخاص و اشیاء، مظاهر و مجالی اسماء و صفات او هستند و هریک، وجهی و وصفی از خدا را می‌نمایانند؛ لهذا ظهور خلق، موجب تعیّن اسما و صفات حق شد و بدینسان او شناخته شد.۸

اگر خدا خویش را دوست بدارد که می‌دارد، پس خلق خویش را نیز دوست می‌دارد و عاشق عالم است، از این‌رو است که مهر او بر قهر او سبقت دارد: «سَبَقْت رَحْمَتُه غَضَبَهُ»۹ حتی خشم و قهر او نیز از سر عشق و مهر است؛ قهر او مانند قهر مادر نسبت به فرزند خویش است که از مهر او ناشی می‌شود. بسیار دیده‌ایم که گاه مادر با این که کانون عشق و محبت است به فرزند خود خشم می‌کند، ولی می‌دانیم این خشم نوعی مهرورزی است؛ خدا نیز چنین است.

از نظر قرآن، حیات و هستی، هویت «از اویی و به سوی اویی» دارد؛ اِنّالِلّهِ وَ اِنّااِلَیْهِ راجِعُون۱۰ (ما از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم) هستی از مبدأیی که «از سوی خداست»، آغاز شده و در مسیری که «به سوی او است» حرکت می‌کند؛ این بدان معناست که همه‌ی هستومندان عاشق او نیز، و عشق او است که هستی و حیات را به حرکت درمی‌آورد.

براساس جهان‌شناسی اسلامی، جهان و هرچه در آن است معلول و مخلوق خداست، در نتیجه، هستی هم مملوک خدا هم محبوب اوست؛ از این بینش، یک اصل اساسی یا یک حکم کلی، درباره‌ی رفتار با آدمیان، جانداران و محیط زیست به دست می‌آید و آن اینکه «آدمیان با هم و با طبیعت باید مهربان باشند و آن‌سان با محیط زیست رفتار کنند که مطمئن گردند برابر میل و مشیت مالک هستی یعنی خدا عمل می‌کنند؛ تصرف بی‌رویه و ویرانگر در مواهب طبیعی جایز نیست، زیرا برخلاف رضای مالک طبیعت است و نیز تعرض غیرمشروع و معقول به ملک الهی با عشق به محبوب حقیقی جهان سازگار نیست.

بند سوم) انسان‌شناسی:‍

در نگاه دینی اسلامی آدمی ذاتمند است و سرشت انسان، از آغاز خلقت، با عشق پیوند خورده است. برای بیان این نکته نیز، از تعبیر دلپذیر حافظ مدد می‌گیرم، او می‌گوید:

در ازل پــرتــو حسنـت زتجـلــی دم زد

عشـق پیدا شد و آتش بـه همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخت، دید مَلَک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد۱۱

او خطاب به حق که محبوب متعالی عالمیان است می‌گوید: حسن تو در ازل، از تجلی دم زد. (خواست ظهور کند و موجودات را بیافریند) زیبایی عشق پدید آمد و آتش به همه‌ی عالم زد، عالم را مشتعل ساخت، اما در نخستین تجلی معلوم شد که مَلَک قابلیت دریافت تجلی اعلی را ندارد، چون فاقد عشق است. بدینسان بود که خدا آدمی را برگزید زیرا او از موهبت عشق برخوردار بود.

از نظر عرفان اسلامی، هر چیزی در عالم مظهر یک اسم یا یک صفت از اسماء و صفات الهی است، اما انسان مظهر اسمِ «الله» است و الله نیز جامع همه‌ی اسماء و اوصاف الهی است (از این‌رو انسان مظهر تام خدا شد و بدین‌جهت او «خلیفه» و جانشین خداست) یعنی از این‌رو خدا همه‌ی آسمانها و زمین را به تسخیر او درآورده است و خورشید و ماه، شباروز، یکسره در خدمت اویند تا او ـ به عنوان برترین درخت باغ وجود ـ بروید و بشکفد و ببالد و به بار بنشیند. از باب نمونه برخی از آیات قرآنی که دلالت بر این مدعا دارد، را اینجا می‌آورم:

ـ والأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام.۱۲ (و زمین را برای مردم قرار داد.)

ـ أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرْضِ . . .۱۳ (آیا نمی‌بینید که خدا آنچه را که در آسمانها و زمین است را برای شما رام ساخت.)

ـ وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرضِ جَمیعاً . . .۱۴ (و به تسخیر شما آورد همه‌ی آنچه را که در آسمانها و زمین است.)

ـ ألَّذی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً . . .۱۵ (خدایی که زمین را برای شما بستر و آسمان را خانه نهاد.)

ـ اَللهُ ألّذی جَعَلَ لَکُمْ الأرْضَ قَراراً وَالسَّماءَ بِناءً . . .۱۶ ( خدا آن کسی است که برای شما زمین را مایه‌ی استقرار و آسمان را بنا قرار داد.)

ـ أَلَمْ نَجْعَلْ الأرْضَ مِهاداً۱۷ (مگر زمین را گاهواره نکردیم؟)

ـ وَ سَخَّرَ لَکْمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مَسَخَّراتٌ بِأمْرِهِ . . .۱۸ (و مسخر شما کرد شب و روز و خورشید و ماه را و ستاره‌ها نیز به فرمان او مسخراند . . .)

ـ . . . هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها . . .۱۹ (او شما را در زمین پدید‌آورد و شما را به آبادانی در آن گماشت)

در نگرش انسان‌شناسی اسلام، حیات آدمی از نقطه‌ی صفر آغاز می‌شود و تا کمال بی‌نهایت، پیش می‌رود. در انسان‌شناسی اسلامی، آدمی همه چیز می‌تواند بشود و بر همه چیز می‌تواند برتری پیدا کند، فقط از دست‌یابی به یک درجه محروم است و آن رتبه‌ی «خدا شدن» است.

در نگاه قرآن، همه‌ی بشریت یک خانواده‌ی بزرگ به شمار می‌روند، زیرا همه‌ی آحاد، آدمی فرزندان یک پدر و مادرند؛ آدمیان همگوهرند و از سرشت واحدی برخوردارند؛ پس از ارزش ذاتی یکسانی برخوردارند. در نخستین آیه‌ی سوره‌ی نساء آمده است: «ای مردم، از پروردگارتان پروا کنید، آن که شما را از یک نَفْس آفرید و از همان نیز جفتش را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد و در زمین پراکند، از خدایی که به نام او از یکدیگر درخواست می‌کنید و از بریدن با خویشاوندان بپرهیزید . . .۱۳

در سوره‌ی حجرات نیز تصریح شده است: تقسیم آدمیزادگان به گروههای نژادی و زبانی و اقلیمی گوناگون، تنها برای تعارف (شناخت دو سویه) است، و تفاوتهای قومی و اقلیمی، هرگز نشانه‌ی فراتر یا فروتر بودن کسی و گروهی نیست، بلکه گرامی‌ترین مردمان نزد خدا باتقواترین آنهاست.۱۴

شاخص تقوی نیز ذاتاً تفاخر و تکبر و تبعیض را برنمی‌تابد؛ زیرا پرهیزگاری یک ارزش معنوی و الهی است و از رهگذر ترک تکبر و تفاخر و زدودن رذایل دیگر فراچنگ می‌افتد، و ارتکاب به فخرفروشی و برتری‌طلبی با ذات تقوی در تعارض است و موجب زوال آن می‌گردد.

در آیات بسیاری بر یگانگی گوهر ‏آفرینش آدمیان و همتباری و هم دودمانی آنان تصریح و تاکید رفته است، از جمله در آیات زیر:

ـ و هو الذَّیِ اَنشَأَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدهًٍْ۲۲ (و او آن کسی است که پدید آورد شما را از یک نفس)

ـ اَلّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْئیٍ خَلْقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهًٍْ مِنْ مآءٍ مَهینٍ.۲۳ (آن که نیکو ساخت خلقت همه چیز را، و خلق آدمیان را از گِل آغاز کرد سپس نژادش را از آبی بی‌ارزش نهاد)

ـ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ أَنْشَأکُمْ مِنَ الأَر‎ْضِ وَ إِذْ أَنْتُم أَجِنَّهًٌْ فیٍْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُم.۲۴ (او به شما آگاه‌تر است زیرا شما را از زمین پدید آورد و شما در شکم‌های مادرانتان پنهان بودید.)

ـ وَالله خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً.۲۵ (و خدا شما را از خاک آفرید سپس از نطفه، سپس شما را جفت جفت قرار داد.)

ـ خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها۲۶ (آفریدتان از یک نفس، سپس از همان نفس همسر او را نهاد)

ـ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهًٍْ۲۷ (او خدایی است که آفرید شما را از خاک، سپس از نطفه)

ـ إنّا خَلَقْنَا الإنْسانَ ‌مِنْ نُطْفَهًٍْ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً.۲۸ (ما انسان را خلق کردیم از نطفه‌ای آمیخته، تا امتحانش کنیم، و او را شنوا و بینا کردیم)

پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده است: مردم همه، خانواده‌ی خداوندند و محبوب‌ترین آنان نزد خدا سودمندترینشان به حال خانواده‌ی اوست.۲۹

امام علی(ع) در فرمان معروفش در خطاب به مالک اشتر۳۰ تاکید می‌کند: مهر، محبت و لطف به شهروندان را در درون خویش نهادینه کن. و هرگز نسبت به آنان چونان درنده‌ای مباش که فرصت دریدنشان را لحظه شماری می‌کند، زیرا آنها دو دسته‌اند: یا مسلمانند و برادر دینی تواند، یا نامسلمانند و در خلقت همانند تواند.۳۱

امام صادق(ع) نیز فرموده است: تو اگر در جهان نیک بیندیشی و خردمندانه آن را تجزیه و تحلیل کنی، گیتی را چونان خانه‌ای خواهی ‌یافت که همه‌ی نیازمندیهای بندگان خدا [که اهل این خانه‌اند] در آن فراهم گشته ‌است . . .۳۲

مضامین گوناگون و فراوانی در متون اسلامی در تبیین ماهیت جهان، انسان و جامعه‌ی بشری و نسبت آنها با هم وجود دارد که تجمیع و تحلیل آنها حاجتمند فرصتی فراخ است؛ برای به‌دست دادن تصویری اجمالی از مسأله، در حد این مقاله و از باب نمونه برخی مضامین قرآنی برگرفته از پاره‌ای آیات درباره‌ی انسان را در این جا ذکر می‌کنیم:

ـ انسانها دارای سرشت الهی مشترکند،۳۳

ـ گوهر انسانی زن و مرد، یکی است،۳۴

ـ بنی‌آدم از کرامت و منزلت ویژه‌ای برخوردارند و بر سایر آفریدگان برتری داده شده‌اند،۳۵

ـ انسان در نیکوترین صورت و ترکیب [که بالاترین کارآیی را برای زندگی او فراهم می‌آورد] آفریده شده است،۳۶

ـ آدمیان خلیفه‌گان خدا در خاکند،۳۷

ـ به اقتضای سرشت مقدس و ملکوتی خود، انسانها به ارزشهای برین گرایش دارند،۳۸

چکیده‌ی آنچه از مضامین و تعابیر بالا اصطیاد و استنتاج می‌شود این است که انسانها از گوهر یگانه و بافطرتی مقدس پدید آمده‌اند و جهانْ خانه‌ی مشترک آنهاست که برای آرامش و تکامل آنان مهیا گشته؛ و اصل، آن است که باهم در صلح و صفا زیست کنند تا با مدد همدیگر جهان را آباد کنند.

بند چهارم) وحدت عشق و دین:

دین و عشق از همدیگر تفکیک‌پذیر نیستند، دینداری رفتاری عاشقانه است. امام باقر(ع) پنجمین پیشوای ما مسلمانان می‌فرمایند: اَلدّینُ هُوَ الْحُبُّ وَ الحبُّ هُوَ الدینُ۳۹ (: عشق همان دین است و دین همان عشق است) امام صادق(ع) نیز فرموده‌اند: هَلِ الدّینُ اِلاّ الحُبّ؟ اِنَّ اللهَ عَزَّوَجّل یَقُولُ: اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِ یُحبِبْکُمُ اللهُ۴۰ (: مگر دین غیر از عشق چیز دیگری است؟ خدا در قرآن از زبان پیامبرش می‌فرماید: «اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد») یعنی عشق، شما را به پیروی از من راهبری می‌کند و اگر عاشقید از من پیروی کنید، آنگاه خدا هم شما را دوست می‌دارد

در قرآن همه‌ی ‌دستورها و آموزه‌های دینی، با حب الهی سنجیده می‌شود؛ مثلاً آن‌گاه که خدا می‌خواهد بگوید: تعدی نکنید و تکبر و ستم نورزید، به ‌جای نهی از این رذایل و معاصی، می‌گوید: خدا تجاوزکاران را دوست ندارد؛ خدا مستکبران و کبرورزندگان را دوست ندارد؛ خداوند ستم‌پیشگان را دوست ندارد، و متقابلاً وقتی می‌خواهد بگوید: صالح باشید، پرهیزگار باشید، عدالت‌خواه باشید، می‌گوید: خدا شایستگان را دوست دارد؛ خدا پرهیزپیشگان را دوست دارد؛ خدا عدل‌ورزندگان و دادگران را دوست دارد.

این سنت و شیوه ابلاغی خداست، که حتا احکام و اخلاق دینی را با زبان عشق و به معیار حب می‌سنجد، وقتی می‌گوید: «چه چیز را من دوست می‌دارم و چه چیز را من دوست نمی‌دارم.» یعنی چه چیزهایی «باید» و «شاید» و چه چیزهایی «نباید» و «نشاید»، و شما بایدها و شایدها را دوست بدارید و از سر حب بدانها پایبند باشید و نبایدها و نشایدها را دوست نداشته باشید و روی دل از آنها بگردانید، این یعنی این‌که دینداری را با عشق‌بازی بیامیزید چرا که دین بدون عشق کالبَدی بی‌روح است و دین‌باوری و دینداری غیرعاشقانه، دین‌ورزی سطحی و ظاهری است.

با گشت و گذاری اندک در آیات قرآن، به فهرست بلندی از خوشامدها و بدآمدهای خداوندی دست می‌یابیم؛ این فهرست بسی تأمل برانگیز است؛ اینک توجهتان را به نمونه‌هایی از آیاتی که در آن‌ها، به پاره‌ای از «امور» و «اشخاص» محبوب و مبغوض خدا اشاره شده است، جلب می‌کنم:

الف) نمونه‌ای از کارها و کسان خوشایند خداوند:

۱٫ وَاَحْسِنُوا اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ۴۱ (و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.)

۲٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَوّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهرِّینَ۴۲ (همانا خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست دارد.)

۳٫ بَلی مَنْ اَوْفی بِعَهْدِهِ وَاتَّقی فَانَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین۴۳ (آری هر آنکه به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.)

۴٫ وَاللهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ۴۴ (و خدا شکیبایان را دوست دارد.)

۵٫ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ۴۵ (پس چون عزم بر کاری کردی توکل به خدا کن که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.)

۶٫ وِ اِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ۴۶ (و اگر داوری کنی پس میان آنان به عدل و داد قضاوت کن زیرا خدا دادگران را دوست دارد.)

۷٫ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهَّرینَ۴۷ (و خدا پاکی ورزندگان را دوست دارد.)

۸٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الّذین یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ۴۸ (همانا خداوند دوست ‌دارد کسانی را که در راه او صف زده آن‌چنان کارزار می‌کنند که ‌گویی بنیانی‌ استوارند.)

ب)‌ اما نمونه‌ی افراد و اعمالِ ناخوشایند الهی:

۱٫ وَلاتَعْتَدوُا اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ۴۹ (و تعدی نکنید زیرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.)

۲٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ۵۰ (و خدا تبهکاری را دوست ندارد.)

۳٫ یَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ یَرْبی الْصَّدَقاتِ وَ اللهُ لایُحِبُّ کُلَّ کَفّاٍر اَثیمٍ۵۱ (خدا ربا را فرو می‌کاهد [و نابود می‌سازد] و صدقه‌ها را فزونی می‌دهد و خداوند هیچ ناسپاس گنهکاری را دوست ندارد.)

۴٫ فَاِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْکافِرینَ۵۲ (پس همانا خدا کافران را دوست ندارد.)

۵٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْظّالِمینَ۵۳ (و خدا ستمگران را دوست ندارد.)

۶٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً۵۴ (همانا خداوند هر که را که خودپسند و فخر فروش باشد دوست ندارد.)

۷٫ وَلاتُجادِلُ عَنِ الّذینَ یَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً اَثیماً۵۵ (و از کسانی که به خویش خیانت می‌کنند دفاع مکن که خدا هرکس را که خیانتکار و گنه پیشه باشد دوست ندارد.)

۸٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْمُفْسِدینَ۵۶ (و خدا تبهکاران را دوست ندارد.)

۹٫ وَلاتُسْرِفُوا اِنَّه لایُحِبُّ الْمُسْرِفینَ۵۷ (و اسراف نکنید زیرا خدا گزافکاران را دوست ندارد.)

۱۰٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْخائِنینَ۵۸ (همانا خدا خائنان را دوست ندارد.)

۱۱٫ اِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ۵۹ (همانا او گردنکشان و مستکبران را دوست ندارد.)

۱۲٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ۶۰ (همانا خدا هیچ خیانت پیشه‌ی ناسپاسی را دوست ندارد.)

۱۳٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ۶۱ (همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.)

۱۴٫ وَلاتَمْشِ فِی الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ مخُتْالٍ فَخُورٍ۶۲ (در زمین خرامان و نازان راه مرو زیرا خداوند هیچ خراماننده‌ی نازنده (مغرور فخرفروش) را دوست ندارد.)

در چارچوب همین خوشایندها و بدآیندهاست که خداوند همه‌ی بشریت را به صلح و سلام فرامی‌خواند و جهان را خانه‌ی امن می‌خواهد:

ـ وَاللهُ یَدْعُوا اِلی دارِالسَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ۶۳ (و خدا به دارالسلام فرامی‌خواند و هر که را خواهد به صراط مستقیم هدایت می‌نماید)

و انسان‌ها را به عدل و نیکوکاری فرمان‌ می‌دهد:

ـ اِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ بِالْعَدْلَ و الاِحْسانِ۶۴ (همانا خدا شما را به دادگری و نیکوکاری امر می‌کند)

و به پیامبر اسلام امر می‌کند که پیروان همه‌ی ادیان آسمانی را به وحدت بر مدار توحید و حریت دعوت کند:

ـ قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَلانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدوُا بِاَنّا مُسْلِمُونَ۶۵ (بگو: ای اهل کتاب: بیایید به سوی کلمه‌ای که میان ما و شما یکسان است و آن اینکه جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و هیچ یک از ما دیگری را پروردگار خود نیانگارد)

و به همگان دستور می‌دهد که

ـ وَتَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالْتَقْوی وَ لاتَعاوَنوا عَلی الأِثْمِ وَالْعُدْوانِ۶۶ (در نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون و تعامل کنید و هرگز بر گناه و عداوت، کسی را یاری نکنید)

براساس مضمون یک حدیث قدسی، خداوند خطاب به بندگانش می‌فرماید: طُوبی لِقَوْمٍ عَبَدُونی حُبّاً۶۷ (خوشا و زهی به حال مردمی که مرا از روی عشق می‌پرستند)

از نظر قرآن، میزان و ملاک ایمان، عشق است؛ هر آنکو مؤمن‌تر است عاشق‌تر است. وَالّذینَ آمَنوا اَشدُّ حُبّاً لِلّهِ۶۸ (آنان که ایمان آورده‌اند سخت عاشق خدایند) این حدیث قدسی را هم از امام صادق(ع) بشنویم که خدا فرموده است: کَذِبَ مَنْ زَعَمَ اَنّهُ یُحبُّنیٍْ فِاذا جَنَّهُ الْلَیلُ نامَ عَنّیٍْ، اَلَیْسَ کُلّ مُحبٍّ یُحِبُّ خَلْوَهًَْ حَبیبِهِ؟۶۹ (دروغ می‌گوید آنکه می‌پندارد مرا دوست می‌دارد اما شب که تاریکی او را فرا می‌پوشاند (تنها می‌شود) از من یاد نمی‌کند و می‌خوابد: مگر نه این است که هر عاشقی خلوت معشوق را مغتنم می‌داند؟) اگر تو عاشق من بودی، شب که تاریک می‌شد با من تنها می‌شدی با من به مغازله و عشق‌بازی می‌پرداختی؛ و مگر نه عاشق هروقت معشوق خویش را در خلوت می‌یابد به او می‌پردازد؟ خود امام صادق(ع) در مناجات با خدایش می‌فرماید: سِیّدی! اِنّی مِنْ حِبّکَ جائعٌ و لااَشْبَعُ، أنا مِن حُبِّکَ ظَمْآنُ لاأَرویَْ، وَْاشَوْقـَْاه اِلیَْ مَنْ یَرانیٍْ وَلَْااَراهُ۷۰ (آقای من! من گرسنه‌ی عشق توام آن‌سان که هرگز سیر نمی‌شوم، و من تشنه‌ی مهر توام آن‌چنان که هرگز سیراب نمی‌شوم؛ وای چقدر عاشق و شائق آن موجودی هستم که مرا می‌بیند و من او را نمی‌بینم!) و نیز آن بزرگوار فرموده است: اَلْقَلْبُ حرمُ الله فَلا تَسْکُن فی حَرَمِ اللهِ غَیْرَهُ: ۷۱(دل حرمسرای خداست و در سراپرده‌ی خدا جز خدا را راه مده.) یعنی هرکه جز خدا در دل تو جانشین و جایگزین شده باشد، دل تو را غصب کرده است.

بند پنجم) اما رفتارشناسی پیامبر(ص):

چنان‌که در آغاز این مقال و مجال وعده کردم، با اشاره به چند نمونه از رفتار پیامبر اسلام(ص)، سخنم را پایان می‌بخشم؛ در آیات قرآن از شخصیت و رفتارهای مهرآمیز و عاشقانه‌ی رسول گرامی(ص) با مردم بسیار سخن به میان آمده است، از جمله:

لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْه ما عَنِتُّم، حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمنین رَئُوفٌ رَحیمٌ۷۲ (از خود شما پیامبری برانگیخته شده است که آنچه شما را می‌آزارد بسیار بر او سخت است (چیزی که شما را می‌آزارد او را سخت آزرده می‌کند) بر شما حرص می‌ورزد (سخت غم شما را می‌خورد) نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم است.) رئوف و رحیم، از صفات خداست و خداوند در این آیه می‌فرماید: این دو صفت، از صفات پیامبر من نیز است.

در جای دیگر آمده است: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَنْ لا یَکُونُوا مُؤمِنین۷۳ (از این غم که مردم ایمان نیاورده و هدایت نشده‌اند، نزدیک است که قالب تهی کنی)

نیز می‌فرماید: فَبِما رَحمهًٍْ مِنَ اللهَِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَضّاً غَلیظَ القَلبِ لانفَضُّوا مِنْ حَولِکَ؛۷۴ (به خاطر رحمت خدا، تو مهربان شدی، اگر تندخو می‌بودی؛ و قلب سختی می‌داشتی؛ همه از پیرامون تو پراکنده می‌شدند.) اما همه عاشق تو شدند، چون تو عاشق همه بودی و با مردم عاشقانه رفتار کردی.

تاریخ می‌گوید: وقتی پیامبر(ص) عزم فتح مکه کرد قبل از ورود در بیرون این شهر اردو زد؛ ابوسفیان ـ که در آن روزگار، بزرگ مکه بود، و براساس نظام سیاسی قبائلی، او حاکم این شهر مهم تاریخی دینی و اقتصادی جزیرهًْ العرب به شمار می‌رفت ـ برای ارزیابی اوضاع به خارج شهر رفت و از بلندی مشرف بر اردوگاه سپاه پیامبر(ص) ایستاد و به آن نگاه کرد تا توان او و سپاهیانش را برآورد کند. در این لحظه دید یاران شیفته و شیدای پیامبر(ص)، اطراف او حلقه زده‌اند و زمانی که پیامبر(ص) وضو می‌سازد یک قطره از قطرات آب وضوی او به زمین نمی‌ریزد و مردم قطرات آب را به قصد تبرک در هوا می‌گیرند؛ سپس پیامبر(ص) و یارانش به نماز ایستادند، و ابی‌سفیان نمی‌دانست معنی نماز چیست، اما مشاهده کرد در آن بیابان وسیع و بسیط، جمعی بزرگ و سترگ با نظمی شگفت و شکوهمند، همه صف بسته‌اند؛ وقتی پیامبر به‌ عنوان جزیی از این عبادت قیام می‌کند، همه می‌ایستند؛ هرگاه خم می‌شود و رکوع می‌کند، همه رکوع می‌کنند؛ و وقتی به خاک می‌افتد و خضوع می‌کند، همه چون او به قصد خضوع به خاک می‌افتند؛ گفت: ما شکست خورده‌ایم و کار ما تمام است، به لات و عزا (نام دو بت بزرگ جزیرهًْ العرب) قسم که من نه شنیده‌ام، و نه دیده‌ام که مردمی این‌چنین شیفته و شیدای رهبر خود باشند؛ دیگر نمی‌توانیم تاب بیاوریم و باید تسلیم شویم؛ اینان عاشقند و نمی‌شود با عشق مقابله کرد.۷۵

این صحنه‌ای از سرآغاز قدرت‌یابی پیامبر اسلام(ص) بود؛ نمونه‌ای نیز از واپسین روزهای حیات او نقل می‌کنم؛ در آخرین لحظه‌ها و در واپسین روز حیات نیز که در اوج قدرت و محبوبیت پسر می‌برد، از بستر بیماری برخاست و با حالتی نزار و تب‌دار به مسجد آمد، صفوف جمعیت عظیمی را که برای نماز به مسجد آمده بودند شکافت و به نزدیک محراب آمد، ایستاد و خطاب به مردم فرمود: که حبیب من مرا فراخوانده است، من در شرف سفرم، سفر ابدی. در آخرین لحظه‌های حیاتم می‌خواهم از همه‌ی شما طلب رضایت کنم. اگر کسی از من آزرده است و یا بر من حقی دارد، یا مرا ببخشاید یا حقش را از من بازستاند. مردم منفعل و شرمگین، سر به زیر افکنده بودند و عرق‌ریزان به کلمات پیامبر(ص) گوش می‌دادند؛ برای بار دوم پیامبر(ص) تکرار کرد: اگر بر من حقی دارید بگویید و بازستانید که اگر در قیامت و پیش روی دیگر انبیاء و در محضر خدا، حق خویش از من مطالبه کنید، سخت‌تر از آن است که امروز از من مطالبه کنید. باز کسی چیزی نگفت. بار سوم وقتی همان کلمات را تکرار کرد، پیرمردی از میان مردم برخاست و گفت: یا رسول‌الله! آن‌ روز که به شهر طائف آمده بودی و خواستی تازیانه بر مرکب خویش بزنی، سر تازیانه شما بر شکم من اصابت کرد، فرمود: بروید و تازیانه مرا بیاورید تا او با همان تازیانه بر شکم من بنوازد، تازیانه‌ی پیامبر(ص) را آوردند و به دست پیرمرد دادند، مرد گفت: یا رسول الله! هنگامی‌که تازیانه‌ی تو به من اصابت کرد پیراهن من به کناری رفته بود، پیامبر پیراهنش را کنار زد تازیانه بر شکم عریانش نواخته شود که یکباره مرد دیوانه‌وار خود را به آغوش پیامبر(ص) انداخت و آن حضرت را به برگرفت و فریادکنان گفت: یا رسول‌الله مرا ببخشید!؛ مسجد یکپارچه گریه‌ی شوق شد، پیامبر(ص) به پیرمرد فرمود: من به تو نوید بهشت می‌دهم، خداوند، بهشت را بر تو واجب کرد.۷۶

آنهایی که سر زمین سخت خشن و خشک جزیرهًْ العرب را دیده‌اند، و با تاریخ سراسر خشم و خشونت عرب آشنایند، معنی چنین رفتارهایی را بهتر درک می‌کنند و ارزش ظهور چنین رهبری را در میان چنان قومی و در چنان اقلیمی، می‌فهمند.

نتیجه مقال اینکه:

اگر معرفت‌شناسی، عشقْ پیوند است؛ و آفرینش عشقْ بنیاد است؛ خدا عاشق است؛ هستی و جهان شیداست؛ انسان شیفته است؛ و پیامبر مهربان است؛ دین همان عشق است و عشق همان دین است؛ چرا آدمیان عاشق همدیگر نباشند؟ و دولت‌ها ملت‌ها را به مدارات مدیریت نکنند؟ و دولت‌ها و ملت‌های جهان با هم در صلح نزیند؟ و زمین، خانه‌ی امن بشر نگردد؟ من تصور می‌کنم این برآیند این بینش‌ها در این حوزه‌ها، می‌توانند منشا سامانیابی دستورها بلکه نظام جامعی برای تنظیم مناسبات و روابط قوام با مدارا میان آدمیان باشد.[*]

تهران ـ علی‌اکبر رشاد

بهار ۱۳۸۴ هـ/ ۲۰۰۵ م

پی نوشت‌ها:

۱٫ یکی از مظلومیت‌های مضاعف اسلام و پیامبر اکرم(ص)، تصویرهای تک‌ساحتی و یک بعدی است که از این دین و این پیامبر(ص)، در اذهان برخی مردم جهان شکل گرفته است. از جمله این که گفته می‌شود: «اسلام فقط دین جهاد و سلحشوری است، دین حماسه و حریت‌خواهی است، چندان که مردمی درس ناخوانده (امّی) و اسیر جهل و جهد و ظلم و ذلت را، در زمانی کوتاه به ملتی سلحشور و شهرآشوب بدل کرد»، ـ البته با صرف نظر از تعابیر و تفاسیر مغرضانه و افترائات و اتهامات جائرانه‌ای که نسبت به اسلام و مسلمین روا می‌شود ـ این مطلب درست است که در دوره مدنی بعثت رسول خدا(ص) هشتاد غزوه و سریه اتفاق افتاد این بدان جهت بود که پیامبر اکرم(ص) را طی یازده سال حضور در مدینه دمی آرام نگذاشتند و او را هر روز با یک چالش اجتماعی و تهدید نظامی روبرو کردند، و این نیز صحیح است که مسلمانان در مدت نیم قرن، اقالیم وسیعی را فتح کردند، اما این به این معنا بود از پیام اسلام، جهانیان استقبال کردند و در اکثر سرزمین‌ها ملت‌ها به نفع اسلام علیه حکومت‌های مستبد حاکم قیام کردند و به مسلمانان پیوستند.

بسیارند کسانی که مغرضانه شخصیت پیامبر و تعالیم اسلام را تک‌ساحتی جلوه می‌دهند، افراط و تفریط از بزرگترین آفات درک حقایق و از مهم‌ترین نشانه‌های جهل است، امام علی(ع) فرمود: اَلجْاهِلُ اِمّا مُفْرِطٌ اَوْ مُفّرِّطٌ (نهج‌البلاغه، کلمات قصار)

حقیقت این است که چون اسلام دین جامع است، پس لاجرم چندبعدی است و نیز چنان که قرآن می‌گوید: اسلام طریق میانه و مکتب اعتدال است: وَ کَذالِکَ جَعَلْناکُم اُمَّهً وَ سَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلی‌النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسولُ عَلَیْکُم شَهیداً (ما شما را امت میانه قرار دادیم تا گواهان مردم باشید و پیامبر نیز گواه و الگوی شما باشد). ـ اسلام برای اداره‌ی حیات انسان و مطابق با فطرت او نازل شده است ـ پس همچون مخاطبش، که هم دافعه دارد هم جاذبه، دوبعدی است و هم دارای جاذبه است، هم دارای دافعه و همان‌طور که انسانی که فقط دارای جاذبه باشد یا فقط دارای دافعه باشد، انسان ناقصی است. دین تک‌بعدی نیز دین ناقصی است.

۲٫ البته این مطلب که «عشق چیست؟»، «علم چیست؟»، «ایمان چیست؟» و «رابطه‌ی عشق با آگاهی و ایمان چگونه است؟» نیازمند به بحث مفصلی است، و طرح و شرح مباحث آن در این مجال مجدد نمی‌گنجد، ما این‌جا تنها برخی زوایای مسأله را به اختصار خواهیم کاوید.

در عبارت همی نمی‌گنجد عشق

عشـق از عالـم عبـارت نیسـت

البته بسیار روشن است که عشق غیر از حس و هوس شهوانی است که گاه، به انگیزه‌های مادی و دنیوی، میان انسان‌ها پدید می‌آید و منشأ آن هوای نفس است و به اندک تجربه‌ای سیراب و سرخورده می‌شود و زائل می‌گردد و نوعاً فرجامی جز رسوایی ندارد:

عشق‌هایی کزیی ‌رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشقی که در این مقاله از آن گفت‌وگو می‌کنیم هرگز فرو نمی‌کاهد، با وصال به معشوق تشدید می‌شود و تکامل می‌یابد.

۳٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۳٫

۴٫ دیوان حافظ، غزل نخست.

۵٫ دیوان اشعار امام خمینی.

۶٫ حدیث قدسی، کلام خداوند است که به توسط جبرئیل که فرشته وحی است به پیامبر القاء می‌شود اما جز آیات قرآن به شمار نمی‌رود، این احادیث درج نشده است اما جداگانه ثبت شده است.

۷٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸۴، ص۱۹۸٫

۸٫ برای شرح بیشتر رجوع کنید به: قیصری، داود، مقدمه بر فصوص الحکم، فصل پنجم.

۹٫ چند مورد از کلمات معصومان را که مؤید برداشت فوق است، در زیر می‌آوریم:

عن علی‌بن حمزهًْ قال: سأل ابوبصیر أبا عبدالله(ع) و أنا حاضر فقال: جعلت فداک کم عرج برسول‌الله(ص)؟ فقال: مرتین فأوقفه جبرئیل موقفا فقال له: مکانک یامحمد فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لانبی، ان ربّک یصلّی، فقال: یاجبرئیل و کیف یصلّی؟ قال یقول: سبوح قدوس أنا ربّ الملائکه و الروح، سبقت رحمتی غضبی، . . . (کلینی، کافی، ج۱، ص۴۴۳)

سمعت اباعبدالله(ع): . . . انّ رحمتی سبقت غضبی فلاتقنطر امن رحمتی . . . (همان، ج۲، ص۲۷۴)

عن أبی عبداله(ع): سبقت رحمتک غضبک . . . (همان، ج۲، ص۵۲۹ و ۵۳۸، ج۳، ص۴۴۵)

جاء رجل الی الرضا(ع): فقال: یابن رسول‌الله(ص) أخبرنی عن قول‌الله عزوجل الحمدلله رب العالمین ما تفسیره؟ . . . ثمّ نادی ربنا تعالی: یا امّهًْ محمّد انّ قضائی علیکم انّ رحمتی سبقت غضبی . . . (صدوق، علل الشرایع، ج۲، ص۴۱۸)

. . . یا من سبفت رحمته غضبه . . . (دعای جوشن کبیر، قطعه‌ی۱۹)

۱۰٫ بقره / ۲: ۱۵۶٫

۱۱٫ دیوان حافظ، غزل ۱۴۷٫

۱۲٫ الرحمن / ۵۵: ۱۰٫

۱۳٫ لقمان / ۳۱: ۲۰٫

۱۴٫ الجاثیه / ۴۵: ۱۳٫

۱۵٫ بقره / ۲: ۲۲٫

۱۶٫ غافر / ۴۰: ۶۴٫

۱۷٫ نبأ / ۷۸: ۶٫

۱۸٫ نحل / ۱۶: ۱۶٫

۱۹٫ هود / ۱۱: ۶۱٫

۲۰٫ یا ایّها الناسُ اتَّقوا رَبَّکُم الّذی خَلَقَکُم مِن نفسٍ واحدهًٍْ وَ خَلَقَ منها زوجها و بَثَّ منهما رجالاً کثیراً وَ نساءاً، وَاتَقواللهَ الذی تَساءَلوُنَ بِهِ والاَرْحام . . . (نساء/ ۱:۴)

۲۱٫ یا أَیّهَا النّاسُ إنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً و قَبائلَ لِتَعارَفوُا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ إنَّ اللهَ علیمٌ خِبیرٌ. (حجرات/ ۱۳:۴۹)

۲۲٫ انعام / ۹۸:۶

۲۳٫ سجده / ۳۲: ۶و۷

۲۴٫ نجم / ۱۱:۵۳٫

۲۵٫ فاطر / ۱۱:۳۵

۲۶٫ زمر / ۶:۳۹

۲۷٫ غافر / ۶۷:۴۰

۲۸٫ انسان / ۲:۷۶

۲۹٫ اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللِه فَاَحَبُّهُمْ اِلی اللهِ اَنْفَعُهُم لِعَیالِهِ (الحیات، ج ۱، ص ۶۹۰، محمدرضا حکیمی و …)

۳۰٫ مالک اشتر، از یاران امام علی بن ابی طالب(ع)، نخستین امام شیعه، و استاندار اعزامی او به مصر که در حین عزیمت در میانه‌ی راه ترور شد و به شهادت رسید اما مجموعه‌ای که به عنوان فرمان نامه‌ی انتصاب مالک از سوی امام علی(ع) صادر گشته، بمثابه سند افتخاری برای بشریت به ویژه دینداران، در قلمرو اندیشه‌ی سیاسی و حقوق بشر و آیین کشور داری بر جای ماند؛ این فرمان نامه به عنوان نامه‌ی پنجاه و سوم در نهج‌البلاغه ـ که در بردارنده‌ی بخشی از نطق‌ها، نامه‌ها و اندرزهای امام علی(ع) است و توسط سید رضی در قرن چهارم هجری/ دهم میلادی فراهم آمده است ـ درج شده است.

۳۱٫ وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحمهَ لِلرَّعیَّهِ وَ الْمُحَبَّهَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَکوُنَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلُهُمْ فَاِنّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَکَ فِی الدّین اَوْ نَظیرٌ لکَ فیِ الْخَلْقِ … (نهج البلاغه، الشریف ابوالحسن محمد الرّضی، نامه‌ی پنجاه و سوم)

۳۲٫ فَاِنّکَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِکْرِکَ وَ مَیَّزْتَهُ بِعَقْلِک، وَجَدْتَهُ کَالْبَیتِ الْمَبْنِیّ الْمُعَدِّ فیهِ جَمیعَ ما یَحتاجُ اِلَیْهِ عِبادُه…

۳۳٫ فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ الناسَ عَلَیْها … (روم / ۳۰:۳۰)

۳۴٫ و خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً… (اسراء / ۷۰:۱۷)

۳۵٫ وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ و حَمَلْنا هُمْ فی البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنا هُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْنا عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً. (تین / ۴:۹۵)

۳۶٫ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقویِم (تین / ۴:۹۵)

۳۷٫ … إنّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَهً … (بقره / ۳۰:۲)

۳۸٫ وَ اِنّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (عادیات / ۸:۱۰۰) / مصادیق یا معانی بسیاری، در قرآن، برای «خیر» ذکر شده از جمله: مال (بقره / ۱۸:۲ و ۱۸۴ و ۲۱۵ و ۲۷۲؛ نیز عادیات / ۱۰ :‌۸) عمل صالح (بقره / ۲ : ۱۱۰، ۱۴۸، ۱۹۷ و ۲۱۵؛ نیز آل عمران / ۳ : ۳۰، ۱۰۴ و ۱۱۴) نیز مائده/ ۵ : ۴۸؛ پاداش الهی (بقره/ ۲ :‌۱۰۳، نیز شوری / ۴۲ : ۳۶؛ جمعه/ ۶۲ : ۱۱) نعمت الهی (قصص/ ۲۸ :‌۲۴؛ معارج / ۷۰ : ۲۲) زنان بهشتی (الرحمن / ۵۵ : ۷۰) اسب (ص / ۳۸ : ۳۲)

۳۹٫ المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج۱، ص۲۶۳، ح۳۲۷٫

۴۰٫ خصال، شیخ الصدوق، ص۲۱، ح۷۴٫

۴۱٫ بقره / ۱۹۵:۲؛ نیز آل‌عمران / ۳: ۱۳۴و ۱۴۸ و مائده / ۱۳:۵و۹۳

۴۲٫ بقره / ۲۲۲:۲

۴۳٫ آل عمران / ۷۶:۳ ؛ و نیز توبه / ۴:۹و۷

۴۴٫ آل‌عمران / ۱۴۶:۳

۴۵٫ آل‌عمران/ ۱۵۹:۳ و نیز ممتحنه/ ۸۰:۶

۴۶٫ ما ئده / ۴۲:۵ و نیز حجرات / ۹:۴۹

۴۷٫ توبه / ۱۰۸:۹

۴۸٫ صف / ۴:۶۱

۴۹٫ بقره / ۱۹۰:۲ و نیز مائده / ۸۷:۵

۵۰٫ بقره ۲۰۵:۲

۵۱٫ بقره / ۲۷۶:۲

۵۲٫ آل‌عمران / ۳۲:۳

۵۳٫ آل‌عمران / ۵۷:۳و۱۴۰

۵۴٫ نساء / ۳۶:۴

۵۵٫ نساء / ۱۰۷:۴

۵۶٫ مائده / ۶۴:۵

۵۷٫ انعام / ۱۴۱:۶ و اعراف / ۳۱:۷

۵۸٫ انفال / ۵۸:۸

۵۹٫ نحل / ۲۳:۱۶

۶۰٫ حج / ۳۸:۲۲

۶۱٫ قصص / ۷۶:۲۸

۶۲٫ لقمان/ ۱۸:۳۱ و نیز حدید/ ۲۳:۵۷

۶۳٫ یونس / ۳۵:۱۰

۶۴٫ نحل / ۹۰:۱۶

۶۵٫ آل‌عمران / ۶۳:۳

۶۶٫ مائده / ۲:۵

۶۷٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار (به نقل محمدی ری‌شهری، میزان الحکمهًْ، ج۱، ص۵۰۷، ح۶۶۵)

۶۸٫ بقره / ۱۶۵:۲٫

۶۹٫ صدوق، مالی، ص۲۹۲/۱٫

۷۰٫ سیدابن‌طاووس الحسنی، اقبال الاعمال، ج۱، ص۱۳۵ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۹۴، ص۳۳۸٫

۷۱٫ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۵٫

۷۲٫ توبه / ۱۲۸:۹٫

۷۳٫ شعراء / ۳:۲۶٫

۷۴٫ آل عمران / ۱۵۹:۳٫


[*] این مقاله در کنفرانس ادیان و صلح و خشونت که از سوی مرکز گفت‌وگوی ادیان و تمدنهای ایران و دانشکده گفت‌وگوی اسلامی ـ مسیحی سلی‌اوک انگلیس، ارائه شده. این نشست علمی در تاریخ ۲۵ و ۲۶ بهمن ۱۳۸۴، معادل ۱۴ Feb 2006، در تهران برگزار شد.

جامعه ما در همه سطوح از بی‌اخلاقی رنج می‌برد

جامعه ما در همه سطوح از بی‌اخلاقی رنج می‌برد


مصاحبه با سایت جماران
۱۰/۳/۹۰
به مناسبت سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره)

اشاره: ابعاد گوناگون شخصیتی حضرت امام خمینی(س) ایجاب می کند تا از وجوه و نگاه های مختلف به بررسی و کنکاش در ابعاد فکری، سیاسی و معرفتی ایشان پرداخته شود از این رو حجه الاسلام و المسلین علی اکبر رشاد در گفتگو با ستاد خبری بزرگداشت حضرت امام خمینی(س) برخی از این وجوه را مورد توجه قرار داده اند. حجه الاسلام و المسلین علی اکبر رشاد از محققین و مدرسین برجسته در زمینه فلسفه، منطق فهم دین، و فقه و اصول هستند. عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی و ریاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و ریاست انجمن دوستی ایران و یونان از جمله مسوولیت های ایشان است.


به نظر شما مهم‌ترین ابعاد شخصیت حضرت امام خمینی(س) چه مواردی است؟


حضرت امام خمینی(س) الگو و نمونه‌ای از جنس امیرالمومنین (ع) بود. شخصیت او ابعاد مختلفی داشت و جامع ابعادی بود که در تاریخ کمتر در یک شخص همزمان و توأمان دیده می‌شود. در عین این‌که عارف بود مجاهد نیز بود، در عین فقاهت، فیلسوف نیز بود، در عین ریاضت و سلوک، اجتماعی بود، در عین مهربانی یک شخصیت قهار و مظهر اسما جلال‌اللهی بود. این مرد درحقیقت یکی از تجلیات و آیات الهی در روزگار ما بود و در وجود و شخصیت آن بزرگوار، اسما و صفات جمال الهی و اسما و صفات جلال الهی تجلی کرده بود.

نقش ایشان در پیروزی انقلاب اسلامی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟


حضرت امام خمینی(س) بانی انقلاب بود. تعبیری گویاتر از این در مورد نقش حیاتی و سرنوشت‌ساز ایشان در انقلاب اسلامی نمی‌توان داشت. امام بنیانگذار این نهضت عظیم بود که مبدأش در ایران بود؛ خورشید انقلاب در ایران سرزد و به نقاط دیگر منطقه دامن گسترد و اکنون در یک گستره‌ی بسیار وسیع‌تر و مقیاس منطقه‌ای، خود را نشان می‌دهد و همان‌طور که رهبری فرهمند انقلاب فرمودند در آینده‌ی نه چندان دور که شاید نسل ما شاهد آن باشد افکار و مرام حضرت امام و موج بیداری که او پدید آورد، حتی به اروپا هم برسد.

نقش حضرت امام در انقلاب که مهم‌ترین پدیده‌ی قرن ما قلمداد می‌شود نقش جوهری و محوری بود و بدون وجود امام این ملت و همه‌ی امکانات و ظرفیتی که پای کار آمد نمی‌توانست به ثمر بنشیند. در حقیقت امام هرچند یک نفر بود اما آن رقم یکی بود که جلوی آن ده صفر قرار می‌گیرد؛ ده تا صفر بدون آن «یک» هیچ است، اما با همان «یک» که ظاهراً یکی است، یک‌مرتبه ضریب عظیمی از قدرت و توان را به منصه ظهور می‌رساند. امام یک بود، اما یکی که جلوی ده‌ها صفر قرار گرفت و آن صفرها را معنی‌دار کرد. ملت ما با حضور و وجود حضرت امام بود که اقتدار، قدرت، ابتکار، شهامت، شجاعت، ایمان، روحیه شهادت‌طلبی و جهادگری خود را بروز داد.


ویژگی‌های مدیریتی حضرت امام(س) و شیوه‌ی حکومت‌داری ایشان دارای چه برجستگی‌هایی بود؟


در عرصه مدیریت آن عزیر، آن بزرگ و راحل رستگار، مدیریت نبوی را به نمایش گذاشت، بدین‌معنا که توانست در یک جامعه کویرسان که فرسنگ‌ها با فرهنگ دینی فاصله گرفته بود و دوره‌های طولانی، بوی خوش مدیریت قدسی را استشمام نکرده بود در دوره و روزگاری که همه فکر می‌کردند یا باید زیر پرچم لیبرالیسم سینه بزنند و یا زیر پرچم و خیمه‌ی سوسیالیزم، مارکسیسم اجتماع کنند تا بتوانند مبارزه کنند، امام آمد و مدیریت جدیدی را در این میان، جدا از سوسیالیسم و لیبرالیسم طراحی کرد و به اجرا گذاشت.

در اینجا فرصت بیان مختصات این الگوی مدیریت نیست، همکاران ما در گروه مدیریت اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، تحقیقی را تحت عنوان «الگوی مدیریت امام خمینی(س)» به سامان رسانده‌اند و با زوایای دید علمی، توانسته‌اند ابعاد، مختصات و ویژگی‌های مدیریت آن بزرگوار را تبیین علمی کنند. مدیریتی که متکی به ایمان دینی مردم و توکل و عزم و شهامت و شجاعت فوق‌العاده و اعجاب‌انگیز خود ایشان بود، توانست در این دوره جهان را اداره کند. این‌را از سر مبالغه نمی‌گویم، جلوه‌هایی از مدیریت امام در مقیاس جهانی را دیده‌ایم، مثلاً با یک فتوای کوتاه در موضوع سلمان رشدی، برای اولین‌بار پس از رحلت پیامبر اعظم(ص)، قلبِ افزون بر یک میلیارد مؤمن را به هم گره زد و در یک صف قرار داد، این یعنی مدیریت.

ایشان پیش از ارتحال نیز گویی به الهام الهی دریافته بود که به‌زودی از میان امت خواهند رفت، چند مشکل اساسی را از پیش روی انقلاب برداشت. پرونده‌ی جنگ را بسیار پیروزمندانه و فاتحانه بست. مساله‌ی قائم‌مقامی غیرهماهنگ و مشکل‌زا را با برکناری آقای منتظری قاطعانه حل کرد. موضوع رهبری مقام معظم رهبری ـ حفظه‌الله ـ را بنا به نقل‌های جناب آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم حاج احمد آقا و دیگر بستگان و نزدیکان آن بزرگوار مثل سرکار خانم مصطفوی به نحو بسیار هوشمندانه مطرح کردند. مساله‌ی اصلاح نقاط دارای مشکل قانون اساسی را که بعد از ده سال اجرا، آشکار شده بود، با مدیریت خود به انجام رساندند. اصلاح قانون اساسی کار بزرگی بود که احیاناً فرد دیگری جز او قادر به انجام آن نبود و او که موسس بود باید آن را به سامان می‌رساند.

با این کار گره‌هایی را از سامان نظام سیاسی ما گشود و همه‌ی این کارهای بزرگ طی چند ماه آخر عمر پربرکت ایشان به انجام رسید که حاکی از مدیریت خاص ایشان دارد و البته ناشی از ارتباط قدسی و معنوی ایشان نیز هست و نشانه‌ها و قرائن و امارات و دلایلی از ارتباط قدسی ایشان با عالم بالا وجود دارد که وقتی دید بناست امت را ترک کند پاره‌ای از گره‌ها را که می‌توانست برپای امت بنشیند و مانع تحرک امت شود رفع کرد.

یکی از ویژگی‌های مدیر و رهبر خوب، قدرت برانگیزندگی است. قدرت ایشان در گسیل نیرو و برانگیختن توده‌های مردم و نـخبگان در همـه‌ی تـاریخ ایران بی‌نظیر است.

از ویژگی‌های مدیریتی حضرت امام بسیـار می‌تـوان گفـت و همگی منطبق بر معیارها و شاخص‌های عالی یک الگوی موفق و کامیاب مدیریت می‌تواند قلمداد شود. امام را می‌توان یک الگوی تمام برای مدیریت دینی در عصر مدرنیته و فرامدرن دانست، هرچند ایشان خارج از بازه‌ی مدرنیته بود.


به نظر شما کدام بخش از اندیشه‌های حضرت امام(س) کمتر مورد توجه قرار گرفته و امروز ضرورت دارد بیش از پیش در جامعه مطرح شود؟


ما امروز به همه اندیشه‌ها و وجوه شخصیتی حضرت امام محتاجیم، اما در این میان پاره‌ای وجوه شخصیتی و ابعاد فکری و زوایای معرفتی و تعلیمی آن بزرگوار می‌تواند حائز اولویت قلمداد شود و محل اهتمام ویژه قرار گیرد. یکی از آن‌ها وجه معنوی و معرفتی حضرت امام است. امام از ارباب معرفت و اهل سلوک و اهل الله و آل الله بود و این جهت از شخصیت آن بزرگوار عنصر و جوهری بود که به امام این اقتدار را داد که در مقابل همه‌ی کفر با همه‌ی اقتدارش بیایستد و اقتدار کفر را به زمین بکشد و خوار کند، آن‌سان که آن‌ها به شکست و ذلت خویش در برابر ابهت و عظمت آن بزرگوار اعتراف کنند.

ما امروز بیش از هر روز و موقعیت دیگری حاجتمند معنویت هستیم. متاسفانه جامعه ما کم و بیش دچار بی‌اخلاقی و دوری از معنویت است. جامعه ما در همه سطوح از بی‌اخلاقی رنج می‌برد و از این حیث شاید بیش از هر جهت دیگری به تعالیم حضرت امام حاجتمندیم.


در پایان چه توصیه و سفارشی برای جامعه و به ویژه نسل جوان دارید؟


من اگر بتوانم صدا و بیانم را به مخاطبان، خصوصاً توده‌ی مردم و بالاخص نسل بعد از حضرت امام برسانم می‌خواهم براین نکته تاکید کنم که امام گوهر عظیم و گرانبهایی بود که ما او را نشناختیم و قدر آن‌را ندانستیم، اما هنوز دیر نشده است، امام همواره زنده است، به تعبیر مقام معظم رهبری “امام خمینی حقیقت همیشه زنده است” او در میان ماست. فکر و سیره و صوت و هیبت و شهامت او و میراث معرفتی که از آن بزرگوار برای ما باقی مانده او را در میان ما زنده نگه داشته است. اگر قصوری از ما در قدردانی از شخصیت حضرت امام سرزده باید جبران کنیم، چراکه او همچنان پیش ماست و ما در محضر او تنفس می‌کنیم و باید مواریث معرفتی و رفتاری و سیروی آن بزرگوار را قدر بدانیم و مطالعه کنیم و آشنا شویم و به سیره او ملتزم باشیم و مسیر او را ادامه بدهیم

ملاحظاتی پیرامون دین و دموکراسی

چکیده: در مساله حق حکومت و منشا مشروعیت، دو گرایش مطرح بوده است: گروهى به ولایت مشاع بشرى مبتنى بر قرارداد و گروه دیگرى به ولایت مشروع الاهى مبتنى بر وحى، معتقد هستند. دیدگاه اول که همان نظریه‏هاى دموکراسى است، مورد نقدهاى گوناگونى، بویژه در مغرب زمین، قرار گرفته است. البته دموکراسى مدل‏هاى گوناگونى دارد که مدل دموکراسى لیبرال با اندیشه دینى ناسازگار است. در آغاز توضیحاتى را در سه زمینه ارائه مى‏کنیم:

۱٫ چیستى دین

۲٫ تعریف فى‏الجمله دموکراسى

۳٫ چیستى سیاست.

دین مجموعه‏اى از گزاره‏ها و آموزه‏هاى سازوار است که با وحى و هدایت فطرى عقلانى براى تهیه کمال و تامین سعادت بشر، به او ابلاغ شده است. اما تعریف فى‏الجمله دموکراسى (بدون توجه به مصداق خاص) عبارت است از: نقش‏آفرینى اراده جمعى در اداره اجتماع و سیاست، یعنى تدبیر امر اجتماع. البته باید توجه کرد که این تدبیر امر اجتماع، متضمن تصرف در امور شخصى آحاد نیز هست که این دو ملازم است‏با کسب قدرت و اینکه قدرت چگونه باید تحصیل شود; اینجاست که مساله دموکراسى مطرح مى‏شود. اصل اولى این است که احدى بر احدى سلطه و ولایت ندارد مگر آنکه مجوزى داشته باشد. اینکه چگونه این حق پیدا مى‏شود و منشا این مجوز چیست، همان مساله مشروعیت است. این سخن هرچند در گذشته نیز به طور ضعیفى مطرح بوده است ولى عمدتا طى سده‏هاى اخیر به طور جدى طرح گردیده است. دو گرایش به این سؤال پاسخ گفته است: گروهى به سوى نوعى ولایت و حق سلطه مشاع بشرى رفته‏اند که مبتنى بر قرارداد است. تعبیرها البته مختلف است و این سؤال که چگونه و تا چه حد بشر دخیل است، مدل‏هاى دموکراسى را مى‏سازد. وقتى راى و انتخاب و عقل بشر را در اعطا، تجویز و اعمال حق دخیل بدانیم، اجمالا مى‏توان گفت که نوعى دموکراسى اتفاق افتاده است. پاسخ دوم این است که انسان از آن جهت که انسان است در اعطاى این حق و اعمال این قدرت سهیم نیست و مساله به وراى اراده بشرى باز مى‏گردد و مشروعیت مى‏باید از ناحیه خالق و مالک هستى اعطا شود. پس دو گرایش مطرح است:

۱٫ ولایت مشاع بشرى مبتنى بر قرارداد،

۲٫ ولایت مشروع الاهى مبتنى بر وحى که عقل نیز از آن مشروعیت پیدا مى‏کند.

بعد توصیف خواهیم کرد که راى بشرى در مواردى مشروعیت پیدا مى‏کند ولى عقل و راى اگر بنا باشد که سهمى و نقشى را بر عهده بگیرند تابع وحى هستند.

بر دیدگاه اول، یعنى نظریه‏هاى دموکراسى، اشکالاتى وارد شده است که بیش از هر جا و دقیق‏تر از هر جاى دیگر، در خود غرب نقد شده است. براى نمونه، یک سلسله اشکالات نظرى، فلسفى، فقهى و حقوقى مطرح مى‏شود و یک سلسله مشکلات عملى روى مى‏دهد. بعضى از این اشکالات بر پایه بعضى پیش‏فرض‏هاست که ممکن است کسى در آنها تردید کند. برخى از این اشکالات عبارتند از:

اشکال اول: در نظریه کسانى که هم به خداى خالق و رب معتقدند و در عین حال معتقدند که بدون خالت‏خدا و به تشخیص و اراده جمعى بشرى باید زندگیمان را اداره کنیم، یک حلقه مفقوده وجود دارد. آرمان و اراده بشرى با اراده الهى تعارض پیدا مى‏کند; چون تشخیص بشر، دقیق و کامل نیست و گرفتار جهل است و مصلحت و کمال و سعادت خود را به تمام نمى‏تواند تشخیص دهد. بازار آشفته افکار و نظریه‏ها در جهان و تاریخ، گواه زنده این ادعاست.

وانگهى، منفعت‏طلبى و حق‏خواهى و بسیارى کاستى‏ها و نارسایى‏هاى درونى و خصلتى بشر، مانع دیگرى است که اگر حق را هم تشخیص داد، جحد بشر او را به مقابله با اراده الهى مى‏راند.

اشکال دوم که بیشتر فقهى است، این است که اگر منشا مشروعیت‏سلطه و حکومت فقط اراده و انتخاب انسان‏ها باشد، در فرهنگ دینى و ادبیات سیاسى – اسلامى باید آن را «وکالت‏» نامید و نه «ولایت‏». اشکال سوم، اشکال فقهى – حقوقى است. هیچ‏گاه همه افراد بر چیزى متفق نمى‏شوند، در نتیجه عده‏اى و غالبا اقلیت‏بر اکثریت‏سلطه پیدا مى‏کنند; زیرا معمولا اکثریت راى‏دهندگان نسبت‏به کل جمعیت، اقلیت هستند. آیا اقلیتى مى‏تواند براى اکثریتى تصمیم‏گیرى کند؟ وانگهى، اگر فرضا مردم منشا اعطاى حق باشند، حقى را که دارند مى‏توانند اعطا کنند; اما مردم بعضى از حقوق و اختیارات (نظیر منصب قضاوت) را ندارند و نمى‏توانند آن را به دیگرى تفویض کنند. از این جور شؤون کم نیست. مردم به صورت فردى یا جمعى، فاقد چنین حقى هستند که بخواهند آن حق را به کسى تفویض کنند تا او بشود وکیل یا – با تسامح – ولى آنها.

یکى از دلایل اینکه دموکراسى مدل‏هاى مختلف پیدا مى‏کند. این است که مشکلات اجرایى دارد و در اجرا به صورت دیگرى در مى‏آید و عملا یا نخبگان هستند که سرنوشت امر در دست آنها است و یا احزاب و یا رسانه‏ها. البته به این معنا نیست که ما مطلقا مخالف سهم مردم در تدبیر جامعه هستیم و بدین معنا نیست که ما هر نوعى از دموکراسى را مردود قلمداد کنیم. به لحاظ نظرى و عملى، دموکراسى مدل‏هاى گوناگونى دارد. ما مى‏توانیم بگوییم که مخالف دموکراسى لیبرال هستیم که مدعى است انسان، مشروعیت على‏الاطلاق است و هیچ مرز و مدار براى او نیست، مگر خواهش او. اگر ما بتوانیم با یک تقریر، وحى و عقل و راى مردم را کنار هم بنشانیم و منشا تصمیم را تدبیر کنیم، در این صورت مى‏توانیم یک دموکراسى اسلامى تصور کنیم. من در مقاله کوتاهى تحت عنوان «نظریه دموکراسى قدسى‏» همین مطلب را توضیح داده‏ام.

اشاره

۱٫ در این مقاله به مساله اصلى یعنى «رابطه دین و دموکراسى‏» کمتر پرداخته شده است و اصل موضوع و جوانب آن به درستى تقریر نشده است. اگر هم‏سخن با نویسنده، دموکراسى را «نقش‏آفرینى اراده جمعى در اداره اجتماع‏» معنا کنیم – که البته تعریف دقیقى از دموکراسى نیست – در گام نخست‏باید ابعاد و گستره تاثیرگذارى مردم در اداره اجتماع را به تفکیک معلوم داشت و سپس داورى دین را در مورد میزان تاثیر مردم در هر بخش ارائه نمود. براى مثال، مى‏توان به نقش مردم در تعیین ایدئولوژى حاکم، چارچوب‏ها و سیاست‏ها، مشروعیت (یا مقبولیت)، قوانین و هنجارهاى مرجع، فرایند تصمیم‏سازى و برنامه‏ریزى، اعمال نظارت عمومى و کنترل بر دولت و… به صورت جداگانه پرداخت. اما ایشان تنها به مساله مشروعیت آن هم در یک چارچوب محدود اشاره کرده است. [ رک.: کارل کوهن، دموکراسى، انتشارات خوارزمى] از سوى دیگر، در بحث از رابطه میان دین و مفاهیم چندپهلویى همچون دموکراسى، بهتر است‏به جاى ارائه یک تعریف کلى و مبهم، دقیقا مدل‏ها و نظریه‏هاى موجود را بررسى کرده و سازگارى یا ناسازگارى آن را با اندیشه دینى معلوم داریم.

گذشته از «ابعاد و گستره دموکراسى‏» و «مدل‏هاى دموکراسى‏» و شاید مهمتر از آن دو، ضرورت تبیین مقدماتى «نظریه‏هاى دموکراسى‏» مطرح است; چراکه دست‏کم سه نظریه مختلف در باب دموکراسى مطرح بوده است (دموکراسى اکثریتى، دموکراسى قانونى و دموکراسى نخبه‏گرا) که خود با یکدیگر تفاوت‏هاى آشکارى دارند. بهتر است که در یک گفت‏وگوى علمى در باب دین و دموکراسى، نخست موضع خود را در قبال نظریه‏هاى مختلف تعیین کنیم و سپس به مقایسه آن با اندیشه دینى بپردازیم. [ رک.: حسین بشیریه، سیرى در نظریه‏هاى جدید در علوم سیاسى، ص ۸۱]

۲٫ ایشان در پایان اشاره کرده‏اند که از بین مدل‏هاى مختلف دموکراسى «ما تنها با دموکراسى لیبرال مخالف هستیم.» اولا، این سخن به صورت کلى درست نمى‏نماید; زیرا مدل‏هاى دیگر دموکراسى نیز بعضا با مبانى دینى ناسازگار است. ثانیا، بهتر بود همین نکته به عنوان محور اصلى مقاله قرار مى‏گرفت و به توصیف و تبیین آن پرداخته مى‏شد. حال آنکه در این مقاله سرانجام معلوم نمى‏شود که اساسا لیبرال دموکراسى چیست و از چه عناصرى تشکیل شده و چرا با دین در تعارض است.

۳٫ ایشان در نقد دموکراسى عمدتا به دلایل درون دینى بلکه «درون فقهى‏» تمسک جسته است، حال آنکه از سوى متفکران غرب و شرق بر دموکراسى انتقادات بنیادین وارد شده است که نوبت‏به نقدهاى فقهى نمى‏رسد و اساسا چنین مباحثى را با چارچوب‏هاى فقهى نمى‏توان حل و فصل کرد.

۴٫ دلایل یادشده در نقد دموکراسى معمولا از قوت و اعتبار لازم برخوردار نیست‏بلکه بعضا یا مصادره به مطلوب و یا از محل نزاع بیرون است. براى نمونه، در اشکال دوم مفروض گرفته‏اند که حکومت در عصر غیبت لزوما در قالب «ولایت‏» است، حال آنکه این موضوع در مساله دین و دموکراسى خود محل نزاع و گفت‏وگوست و طرفداران دموکراسى و نظریه وکالت غالبا از پذیرش نظریه ولایت در عصر غیبت تن مى‏زنند. یا مثلا ایشان در اشکال سوم پیشاپیش پذیرفته‏اند که حکومت نیز همچون قضاوت از شؤون و اختیارات مردم نیست و از این رو آنها نمى‏توانند این امور را به حاکمان وکالت دهند، حال آنکه اگر چنین ادعایى پذیرفته باشد، دیگر بحث از مقایسه دین و دموکراسى چندان معنایى ندارد. بحث از میزان حق مردم در حکومت دقیقا در چنین مباحثى باید فیصله یابد نه آنکه پیشاپیش فرض شود.

۵ . در پایان مقاله نتیجه‏گیرى کرده‏اند که «اگر ما بتوانیم با یک تقریر، وحى و عقل و راى مردم را کنار هم بنشانیم و منشا تصمیم را تدبیر کنیم [ !؟] در این صورت مى‏توانیم یک دموکراسى اسلامى تصور کنیم.» به نظر مى‏رسد که این نتیجه‏گیرى در پایان بحث از رابطه دین و دموکراسى قابل قبول نیست; در چنین مباحثى باید روشن شود که – دست‏کم به ادعاى نویسنده – با کدامین تقریر مى‏توان این عناصر را در کنار یکدیگر نشاند. بیان چنین گزاره‏هاى شرطى و کلى را در همه مباحث و پیش از هر بحث علمى مى‏توان ادعا نمود.

دین و دموکراسی


قبل از طرح اصل مبحث توضیحاتی را در سه زمینه بیان می‌کنیم:


۱ـ چیستی دین،

۲ـ تعریف فی‌الجمله‌ی دموکراسی،

۳ ـ چیستی سیاست.

دین را با این عبارت تعریف می‌کنیم: «مجموعه‌ای از گزاره‌ها و آموزه‌ها که به دو قسم بایدها و شایدها تقسیم می‌شود و مجموعه‌ی گزاره‌ها و آموزه‌های سازوار که با ایحای نبوی و هدایت فطری عقلانی برای تمهید کمال و تأمین سعادت بشر، به او ابلاغ شده است.»

پس دین، هم دارای گزاره‌هایی است که از هست‌ها خبر می‌دهد، و هم حاوی آموزه‌ها و دستوراتی می‌باشد. منبع دین، وحی و عقل است. غرض از ایحاء و هدایت عقلانی، تمهید کمال بشر و تأمین سعادت انسان است. مجموعه‌ی گزاره‌ها و آموز‌هایی که آن‌ها را دین می‌نامیم، سازوار نیز هستند.
تعریف فی‌الجمله‌ی دموکراسی که با مصادیق گوناگون این عنوان بسازد عبارت است از: «نقش‌آفرینی اراده‌ی جمعی در اداره‌ی اجتماع.»

از آنجا که بحث رابطه‌ی دین و دموکراسی در بستر سیاست قابل طرح است، سیاست و چیستی سیاست را هم تعریف می‌کنیم:

«تدبیر امر اجتماعی را سیاست گویند»، اما باید توجه کرد که این تدبیر امر اجتماع، متضمن تصور در امور شخصی آحاد نیز هست که این دو ملازم با کسب قدرت است. به طور خلاصه می‌توان در همان تدبیر امر اجتماع، آن وجه اجتماعی را سیاست نامید، ولی نمی‌توان به این نکته توجه نداشت که در بحث سیاست، تدبیر امر اجتماع به گونه‌ای نیست که هیچ‌وقت با امور شخصی آحاد جامعه اصطکاک و تماس نداشته باشد؛ بلکه متضمن تصرف در امور آحاد جامعه نیز می‌باشد و لازمه‌ی تدبیر و تصرف، آن است که قدرتی تحصیل شود؛ اما اینکه این قدرت چگونه باید تحصیل شود؛ جایی است که مسأله‌ی دموکراسی مطرح می‌شود.

ما طلاب در جای‌جای مباحث فقهی آموخته‌ایم که اول از اینجا شروع کنیم و اصل اولی چیست؟

اگر سیاست عبارت است از تدبیر امر اجتماع که متضمن تصرف در امور شخصی مردم است، سؤال می‌شود آیا کسی حق دارد که در امور مردم تصرف کند؟ آیا کسی حق تصرف و سلطه‌ی مُحِقانه دارد یا خیر؟ اصل اولی این است که احدی بر احدی سلطه ندارد و به تعبیر خود ما، اصل اولی این است که کسی بر کسی ولایت ندارد.

اگر بنا بر این باشد که کسی بر کسی سلطه پیدا کند و در امر دیگری تصرف کند، این نیازمند به مجوز است و باید به نحوی توجیه شود. چرا کسی یا طبقه‌ای یا گروهی حق دارد که در امور و شؤون دیگری تصرف کند؟ اینکه چگونه این حق پیدا می‌شود و منشأ این مجوز چیست، می‌شود مسأله‌ی «مشروعیت» و بحثی که به مبنای مشروعیت معروف است، همین مسأله است که چرا کسی مجاز و محق به اعمال قدرت و تصرف در امور دیگری می‌شود؟ پاسخ به این «چرا»، همان مبنای مشروعیت است.

واژه‌ی مشروعیت در اینجا یک اصطلاح در علوم سیاسی است و با آنچه که در فقه و علوم حوزوی مطرح است، متفاوت است و شاید گاهی با هم جمع بشوند و در مورد یک مسأله بگوییم که هم مشروعِ به معنای سیاسی است و هم مشروعِ به معنای فقهی.

برای اینکه ابتدا معضل اصل اولی را در اینجا حل کنند، مبتکران ـ به خصوص در سده‌های اخیر ـ ‌آگاهانه به سراغ راه‌حل رفته‌‌اند. پیشینیان، چه‌بسا چندان به این جهت توجه نداشته‌اند: مثلاً در دمکراسی کلاسیک یونانی پنج قرن قبل از میلاد، نشانه‌هایی از توجه و بصیرت و خودآگاهی نسبت به تصمیم‌گیری وجود دارد؛ اما طی سده‌های اخیر، این مسأله شفاف‌تر و آشکارتر شده است.

در پاسخ به این دو پرسش که برای حل مسأله‌ی اصلی اوّلی چه راه‌حلی را باید پیدا کرد و وضعیت ثانوی را چگونه حل کنیم؟ دو گرایش پاسخ داده‌اند؛ یک گرایش به سمت نوعی «ولایت» و حق سلطه‌ی مشاع بشری رفته است که مبتنی بر قرارداد است، بدین‌صورت که حق سلطه به بشر، براساس مشاع داده شود و به نحوی خود بشر، منشاء احقاق و اعمال این حق و منشاء و صدور این جواز باشد.

این سؤال که بشر چگونه و تا چه حد دخیل است؟ مدل‌های دموکراسی را می‌سازد.

آیا رأی بشر تمامِ علت است، یا جزءِ علت یا شرطِ علت است؟ مجموعاً وقتی رأی، انتخاب و عقل بشر را در اعطا، تجویز و اعمال حق دخیل بدانیم، اجمالاً می‌توان گفت که نوعی دموکراسی اتفاق افتاده است.

پاسخ دوم به این معضل این است که انسان از آن جهت که انسان است و جمع از آن جهت که صاحب اراده‌ی جمعی هستند، در اعطای این حق و اعمال این قدرت دخیل و سهیم نیستند. مسأله به ورای اراده‌ی بشری بازمی‌گردد و «مشروعیت» می‌بایست از ناحیه‌ی آفریدگارِ بشر و خالق هستی که مالک هستی نیز هست ـ چون خالق است، قهراً مالک است، پس قهراً مَلِک نیز اوست و می‌بایست او اعمال اراده کند و اراده‌ی او باید تحقق پیدا کند ـ این حق اعطا می‌شود.

مکانیزم و سازوکار تحقق اراده‌ی الهی باید تبیین شود که چگونه است؛ ولی اصل، آن است که اراده‌ی الهی و ولایت مشروع الهی باید تحقق پیدا کند.

پس در پاسخ به حل مسأله‌ی اصل اولّی دو نگاه طرح شد:

۱ـ ولایت مشاع بشری مبتنی بر قرارداد؛

۲ـ ولایت مشروعِ الهی مبتنی بر وحی که از آن، عقل نیز مشروعیت پیدا می‌کند.

در ادامه توصیف خواهیم کرد که رأی بشری در جاهایی مشروعیت پیدا می‌کند؛ ولی اگر بنا باشد عقل و رأی سهم و نقشی را به عهده‌ بگیرند، در اینجا تابع وحی هستند.

نقدها و اشکالاتی بر منظر نخست که می‌گوید منشأ مشروعیت، قدرت و حاکمیت، اراده‌ی انسان‌ها است، وارد شده است. اگر تئوری‌ها و نظریه‌های گوناگونی در مغرب‌زمین ظهور کرده که بیش از هر جا و دقیق‌تر از هر جای دیگر، در همان‌جا نقد شده است؛ بنابراین، نظریه‌ی دموکراسی، بهتر و بیش‌تر از هر جای عالم، در مغرب زمین مورد نقد قرار گرفت. در اینجا برای نمونه، اشکالاتی را در زمینه‌های مختلف، توضیح می‌دهیم که اگر بنا باشد، بگوییم: «منشأ مشروعیت فقط اراده‌ی مردم (توده‌ها) است»، در این صورت چه مشکلاتی پیش خواهد آمد؟ در اینجا یک سلسله اشکالات نظری، فلسفی، فقهی و حقوقی مطرح می‌شود و یک سلسله مشکلات عملی روی می‌دهد.

برخی از این‌ اشکالات، بر پایه‌ی بعضی پیش‌فرض‌ها و اصول موضوعی است که ممکن است کسی در آن‌ها تردید کند. ازجمله اشکالات این است که در مقابل کسانی که هم به خدا معتقدند و خداوند را خالق می‌دانند و هم رب و در عین حال معتقدند که بدون دخالت خدا و با تشخیص و اراده‌ی جمعی بشری باید زندگیمان را اداره کنیم، یک حلقه‌ی مفقوده‌ای وجود دارد و آن حلقه این باور است که خدا خالق است و قهراً مالک و مَلِک هم اوست و او باید تدبیر کند. اگر چنین است، چگونه می‌گوییم که خدا را می‌توانیم کنار بگذاریم و به جای خدامحوری، انسان‌مداری را پیشه کنیم؟

دیدگاه دوم می‌گوید ما خودمان مالک خودمان هستیم و خودمان خود را اداره خواهیم کرد. اصولاً این احتمال بعید است که تصور شود اراده‌ی اجتماع، براساس اراده‌ی بشری ممکن است کاملاً با اراده‌ی الهی مطابقت داشته باشد. آرمان و اراده‌ی بشری چون از سویی آمیخته به جهل از سوی دیگر آمیخته به جحد است، لاجرم با اراده‌ی الهی تعارض پیدا می‌کند. چون تشخیص بشر، دقیق و کامل نیست و بشر گرفتار جهل و مصلحت است، کمال و سعادت خود را به تمام نمی‌تواند تشخیص دهد و بازار آشفته‌ی نظریه‌ها و فکرها در جهان و تاریخ، گواه زنده‌ی این ادعا است.

اگر بشر حق را تشخیص هم بدهد، جحد، منفعت‌طلبی، خودخواهی، خودبینی و بسیاری کاستی‌ها و نارسایی‌های درونی و خصلتی او، مانع اعمال حق می‌شود و نوعاً جهل و جحد، بشر را به سوی مقابله با اراده‌ی الهی می‌راند. بنابراین، نمی‌توان این احتمال را در نظر گرفت که از خدا ببرّیم و در عین حال به نحوی اراده کنیم که تشخیص و تدبیر ما با اراده‌ی الهی در تعارض نباشد. این را از آن جهت عرض کردم که دیدگاهی می‌گوید: درست است که خدا خالق و مالک و مَلِک است، ولی خدا کار را به ما واگذاشته است و اینکه خدا کار را به ما وانهاده است، اگر به راستی امر و شؤون دنیوی ما را به ما نه به عنوان یک مسلمان معتقد و ملتزم وانهاده باشد، آن تعارض رخ خواهد داد.

اشکال دوم که بیشتر فقهی است، این است که مثلاً اگر بنابراین باشد که در یک مسأله‌ی مشخص مثل رهبری، منشأ مشروعیّتِ سلطه، حکومت و قدرت که به دست رهبر سپرده می‌شود، فقط اراده و انتخاب انسان‌ها باشد، آیا نام این را در فرهنگ دینی ما یا ادبیات سیاسی ـ اسلامی، می‌توان «ولایت» نهاد که در اینجا بگوییم به اراده‌ی ما رهبر شده است و منشاء رهبری ما هستیم. در این صورت، آیا او وکیل ما خواهد بود یا ولیّ ما؟ آیا بین وکیل و ولی، ولایت و وکالت تفاوت ماهوی نیست؟ وکالت مگر عقد نیست؟ و آیا ولایت از عقود است؟ ما کاری به درستی و نادرستی نداریم. ولی اگر بگوییم: مبنا و منشاء، اراده و رأی ما است، نه وحی و تنفیذ الهی، در این صورت دیگر تعبیر به ولایت صحیح نیست و باید به همان وکالت تعبیر کرد.

اشکال سوم، اشکال فقهی ـ حقوقی است. از آنجا که هیچ‌گاه رأی و اراده‌ی جمعی، شامل مُوَلیّ علیهم نیست و شمول عرضی ندارد؛ یعنی همه‌ی افراد هیچ‌گاه بر چیزی متّفق نمی‌شوند، در نتیجه همیشه عدّه‌ای و غالباً اقلیت بر اکثریت سلطه پیدا می‌کنند. پرحجم‌ترین حضور مردمی در یک امر ارادی جمعی و گزینش در ایران، سه سال پیش اتفاق افتاد؛ یعنی، انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران که قریب به سی‌ میلیون نفر شرکت کردند و نسبت این سی‌میلیون نفر به کل جمعیت کشور، کم‌تر از ۵۰% بود. کمتر از ۵۰% آحاد ایرانی در این عمل ملی حضور پیدا کردند و بیست و یک میلیون نفر به یک شخص رأی دادند که رأی خوبی هم بود.
حدود یک‌سوم از جمعیت ایران رأی دادند و این مسأله حتی در قیاس با دیگر کشورها، خیلی کم اتفاق می‌افتد. افراد حاضر در رأی‌گیری به نسبت افراد واجد شرایط، همواره در اقلیّت هستند. سؤالی که مطرح می‌شود این است که به لحاظ فقهی، اگر منشاء مشروعیت در مقوله‌ی رهبری که در یک افق بالاتری است و دارای اختیارات بیشتری است مطرح شود چه؟ اگر بنا باشد که منشاء مشروعیت، فقط اراده‌ی مردمی و انسانی باشد، اکثراً یا همیشه اقلیت بر اکثریت مسلط می‌شوند؛ به این معنا که یک اقلیت، یک فکر و یک مکتب و نظام یا یک فرد را پشتیبانی می‌کنند، قدرت را به او می‌سپارند و او بر صددرصد مردم اعمال قدرت می‌کند.

آیا به لحاظ فکری می‌توان این را مطرح کرد که اقلیتی حق داشته باشد برای اکثریتی تصمیم‌گیری کند؟ و اگر بنابر این باشد که مردم منشأ باشند و اعطای حق کنند، حقی را که دارند، می‌توانند اعطا کنند اما

«ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی‌بخش؟»

مردم که بعضی از حقوق و اختیارات را ندارند. (در این‌جا به لحاظ فقهی بحث می‌شود.) می‌توان ادعا کرد که کار فقهای ما در خصوص منصب قضا، به نحو افاضی و تفویضی از شأن فقهای واجد و جامع است و اجماعی می‌باشد. این را می‌توان اعطا کرد و هم‌چنین شأن قضا که شأن فقهی است و مردمی نیست. اگر بنا باشد که منبع مشروعیت، اراده‌ی مردم باشد، آنچه حق آن‌ها است و در اختیار آن‌ها است، می‌توانند تفویض کنند، اما در مورد شأن قضا چه؟ آیا مردم می‌توانند آن را به حکومت تفویض کنند، در حالی که آن را ندارند؟ از این دست شؤون، کم نیست.

مردم ـ فردفرد یا جمعی ـ فاقد چنین حقی هستند که بخواهند آن را به کسی تفویض کنند تا او وکیل ـ و یا با تسامح ولیّ ـ آن‌ها بشود. در اینجا مشکلات اجرایی قضیه کم نیست. یکی از دلایلی که دموکراسی مدل‌های مختلف پیدا می‌کند، این است که مشکلات اجرایی دارد و در اجرا به صورت دیگری درمی‌آید و عملاً یا نخبگان هستند که سرنوشت امر در دست آن‌هاست یا احزاب یا رسانه‌ها و کم اتفاق می‌افتد که اراده و انتخاب توده‌های مردم منشأ باشد، حتی اگر توده‌ی مردم به صحنه بیایند، آفت رأی‌‌آفرینی، رأی‌سازی و القای رأی به ذهن مردم از طریق رسانه‌ها و حبّ و بغض‌ها، وابستگی‌های حزبی و چشم‌گیری نخبگان در جامعه، معمولاً سبب می‌شود که این مردم نباشند که انتخاب می‌کنند؛ به فرض اگر هم انتخاب کنند، در اینجا این احزاب هستند که بعد از انتخاب شدن قدرت را با هم تقسیم می‌کنند، به خصوص اگر جامعه چندحزبی باشد. ولی اینکه عرض شد، به این معنا نیست که ما مطلقاً مخالف سهم مردم در امر تدبیر جامعه هستیم و بدین‌معنا نیست که ما هر نوعی از دموکراسی را مردود قلمداد کنیم. دیوید هِلْد کتابی دارد ـ که به فارسی هم ترجمه شده ـ به نام «مدل‌های دموکراسی» که در آن، نُه مدل دموکراسی کلاسیک یونانیِ پنج قرن قبل از میلاد، یعنی دموکراسی مستقل و مستقیم، دموکراسی مارکسیستی و تا زمان حال، دموکراسی لیبرال را تبیین کرده است که به‌ لحاظ نظری، الگوهای دموکراسی متنوع است. به لحاظ عملی هم در خارج، دموکراسی با شکل‌های مختلف اتفاق افتاده است.

جامعه‌ای با حضور امپراتور ـ البته با نظام پارلمانی مثل ژاپن ـ حکومت دموکراتیک دارد و کسی نمی‌گوید که استبدادی است و امریکا هم دارای یک نظام ریاستی است و رئیس جمهوری در رأس هرم قدرت است و در قانون اساسی آن‌ها اختیارات رییس جمهوری بیش از اختیارات ولی فقیه در جامعه‌ی ماست. ولایت هم با رئیس جمهوری است. نظام آنجا نیز نظام دموکراتیک تلقی می‌شود. در انگلستان هم که فاقد قانون اساسی مکتوب است و نظام سلطنتی و مشروطه می‌باشد، کسی نمی‌گوید که نظام و حکومت آن، دموکراتیک نیست. به مصر که یک نظام جمهوری با یک پیشینه‌ی سوسیالیستی است و به تمام حکومت‌هایی که مارکسیست‌ها به عنوان جمهوری‌های دموکراتیک خلقی در کشورهای مختلف به وجود آورده‌اند، می‌گویند دموکراتیک. ما می‌توانیم بگوییم که مخالف دموکراتیک لیبرال هستیم که مدعی است انسان منشاء مشروعیت علی‌الاطلاق است و هیچ چیز مرزی برای او نیست، مگر خواهش او.

ما نمی‌خواهیم بگوییم مطلقاً مخالف هر نوع و هر الگویی از دموکراسی هستیم. اگر ما بتوانیم با یک تقریر، وحی، عقل و رأی مردم را کنار هم بنشانیم و منشاء تصمیم را تدبیر کنیم، در این صورت می‌توانیم یک دموکراسی اسلامی را تصور کنیم. من در مقاله‌ی کوتاهی تحت عنوان «نظریه‌ی دموکراسی قدسی»، همین را توضیح داده‌ام که چگونه می‌توانیم بین عقل، وحی و رأی، سازگاری ایجاد کنیم و در اسلام می‌توان این سازگاری را ایجاد کرد. به تصور بنده، اینها با هم سازگار هستند. اگر عقل، همچون وحی، حجت و پیامبر درونی است و اگر ما به تعبیر مرحوم شهید صدر منطقه‌‌الفراغ و مباحاتی داریم و در جاهایی مردم و عقلا می‌توانند تصمیم بگیرند، پس وقتی ما اینها را کنار هم قرار می‌دهیم، می‌توانیم از چیزی به‌عنوان دموکراسی قدسی و اسلامی دم بزنیم.

پرسش و پاسخ

ـ آیا می‌توان دین و دموکراسی را با هم سازگار دانست یا خیر؟ از بیانات شما این‌طور استفاده شد که بعضی مدل‌ها سازگارند و بعضی دیگر خیر؛ حال چگونه می‌توانیم این دو مقوله را با هم جمع کنیم؟

هر دینی با دموکراسی سازگار نیست. دینی که جامعه‌گرا نیست، طبعاً نه‌تنها با دموکراسی بلکه با هیچ‌چیز نمی‌تواند سازگار باشد و دموکراسیی که انسان‌مدار و مبتنی بر اومانیزم است، با دین که اساس آن خدامداری است، هرگز نمی‌تواند سازگار بیفتد، اما اگر دموکراسی را ساختاری و رفتاری تعریف کنیم ـ نه ماهوی ـ در این صورت می‌توانیم آن‌را با دین سازگار کنیم؛ به این معنا که دموکراسی نه به مثابه‌ی ماهیت و مبنای حکومت، بلکه به‌مثابه‌ی روش حکومت تلقی شود. در این صورت حکومت دینی می‌تواند دموکراتیک باشد. بنده معتقدم که قانون اساسی ما، الگوی مناسبی برای همین جریان است. در عین وجود پارلمان و انتخاب رئیس‌جمهوری از سوی مردم و دخالت مردم در گزینش رهبر، باز نظام ولایی است.

مردم برای انتخاب رهبر حضور پیدا می‌کنند اما در تأمین شرایط، رأی مردم منشأ مشروعیت نیست، بلکه شرط ولایت است؛ در این صورت ما می‌توانیم رأی، نظر و انتصاب را با هم جمع کنیم؛ البته خود این، احتیاج به تبیین دارد.

ـ قید سازگار در تعریف دین را توضیح دهید؟

عناصر دین با هم سازگار هستند، به این معنا که ما اگر چیزی به‌نام عقاید داریم که بنده به اصطلاح ادبیات روز، از آنها به عنوان گزاره‌ها تعبیر کردم و اگر چیزی به‌نام اخلاق داریم که اصطلاحاً ارزش‌ها یا آموزه‌های ارزشی می‌گویند و اگر دسته‌ی دیگری به‌عنوان آموزه‌های دستوری داریم، یعنی احکام، مجموعه‌ی اینها با هم سازگار هستند و اگر این مجموعه سازگار نباشد، در این صورت برای استدلال بر صحت و حقانیت حکومت، مشکل داریم. ما براساس توحید، حکومت دینی را اثبات می‌کنیم، یعنی ادعای حکومت دینی مبتنی بر یک سلسله باورهای کلامی و فلسفی است و نمی‌توانیم در باورهای مبنایی و زیرساختی (عقاید) به چیزی معتقد باشیم که در علم و احکام به آن ملتزم نیستیم. التزام به مجموعه‌ی احکام، سازگار با عقاید است که دینی‌شدن حکومت را محرز می‌کند.


ـ دین موضوعی است که فقط فقیهان و متکلمان و کسانی که صاحب تخصص هستند می‌توانند از آن بحث کنند و قوانین آن‌را استخراج کنند؛ درحالی‌که دموکراسی، نظریه‌ی اکثریت را لازم الإتباع می‌داند؛ چه‌طور می‌توان این‌دو را جمع کرد و رابطه‌ای بین این دو برقرار نمود؟

بنده ابتدا برای اینکه این اشکال مطرح نشود، سه ـ چهار نمونه نقد راجع به دموکراسی لیبرال نقل کردم که فقط اراده‌ی توده‌ها را منشأ مشروعیت، تشخیص و تدبیر می‌داند. اگر دموکراسی لیبرال مبنا باشد، طبعاً در مقام قانون‌گذاری و تدبیر بین دین و دموکراسی نمی‌توان جمع کرد، اما اگر دموکراسی را به‌عنوان یک روش تلقی کنیم و در واقع به یک نوع دموکراسی ساختاری و رفتاری معتقد شویم، دیگر اشکال پدید نمی‌آید.

هفت مسئله، مجموعه‌ی مسائل نظری سیاست و حکومت را تشکیل می‌دهد: ۱٫ فلسفه‌ی سیاست، ۲٫ اهداف سیاست، ۳٫ احکام سیاسی، ۴٫ اخلاق سیاسی، ۵٫ برنامه‌ی سیاست (حکومت)، ۶٫ سازمان، ۷٫ آیین و روش.

فلسفه چون سخن از هست دارد و راجع به هستی صحبت می‌کند، طبعاً رأی‌گرفتنی نیست؛ مثلاً وقتی این لیوان روی میز موجود است، اگر همه رأی بدهند که موجود نیست، منشأ اثر نیست. بنابراین، در مباحثِ فلسفیِ سیاست، رأی نمی‌تواند تأثیرگذار و نقش‌آفرین باشد؛ لذا در اینجا این وحی و عقل است که در تشخیص مبانی سهم دارد و رأی مردم، صرفاً در انتخاب مکتب نقش‌آفرین است. رأی در فلسفه‌ی سیاست، مقام رفیعی دارد.


در مسئله‌ی اهداف هم قریب به همین معنی است؛ اهداف در سه سطح قابل تعریف‌اند: نهایی، میانی (طریقی) و ابزاری. اهداف نهایی مانند تأمین سعادت انسان، اهداف میانی و طریقی مانند تحقق عدالت، و اهداف ابزاری مانند تحقق توسعه در یک جامعه. در اهداف نهایی چون اهداف، جزئی از فلسفه‌ی سیاست است، در اینجا باز وحی است که حرف آخر را می‌زند، اما در مسئله‌ی ابزاری مثل توسعه، این به مردم بازمی‌گردد و در این‌طور قضایا، رأی مردم کارساز می‌شود.


احکام نیز سه دسته هستند: ۱٫ مصَّرحات (نصوص)، ۲٫ مستنبطات (احکام مستتری که با اجتهاد می‌توان آنها را استخراج کرد)، ۳٫ مباحات و حوزه‌های مسکوت و منطقه‌الفراغ. محور سوم (مسکوتات) میدان رأی مردم است و منبع دو محور اول و دوم، وحی و عقل در کنار هم است. اخلاق هم همین‌طور است. ولی در حکومت دینی، سه جا میدان برای مردم باز می‌شود که آن‌ جاها وزنه‌ی مردم سنگین‌تر می‌شود: ۱٫ برنامه، ۲٫ سازمان، ۳٫ روش و آیین.


بنده در مراجعه به کتاب «حکومت اسلامی» امام(ره) دیدم که ایشان تصریح کرده‌اند که مجلس و پارلمان در حکومت دینی، مرجع برنامه‌ریزی است، نه قانون‌گذاری. اگر هم در ظاهر مجلس را مرجع قانون می‌دانیم در واقع کار آن تطبیق بر شرع است و اگر مرجع قانون‌گذاری خارج از شرع باشد، در آن صورت، مسئله‌ی تعارض مطرح می‌شود. در مقام برنامه‌ریزی، رأی و نظر میدان‌دار است. در سازمان قانون اساسی ما، رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر بود؛ آیا بعد که نخست‌وزیر حذف شد، دیگر حکومت دینی نیست؟ چگونه ما حکومت را ساختار و سازمان بدهیم؟ این کار، کار مردم و عموم است که البته این نیز نمی‌تواند معارِض با مبانی دینی باشد.


بنابراین، هر سازمانی با حکومت دینی نمی‌سازد؛ مثلاً جوهر ولایت را نمی‌شود از حکومت حذف کرد؛ یعنی،‌ ما باید ذاتیات حکومت دین را از عرضیاتش جدا کنیم که یکی از آنها ساختار است. هنگامی که تفکیک قوا به سه قوه مطرح شد و دیگران پذیرفتند، ما هم آن‌را پذیرفتیم و به سه قوه تفکیک کردیم؛ حال اگر کسی به همان دلایل استدلال کند که تفکیک قوا باید به دو قوه یا چهار و یا پنج قوه باشد، آیا حکومت دینی باطل خواهد شد؟ بنده معتقد بر بیش از سه قوه هستم و معتقدم به همان دلایل که می‌بایست مثلاً قوه‌ی مقننه از دسترس و دایره‌ی تصرف قوه‌ی مجریه خارج باشد، قوه‌ی قهریه نیز نباید در ید قوه‌ی مجریه باشد. نباید ارتش و نیروی نظامی در ید قوه‌ی مجریه باشد و به همان دلیل، قوه‌ی فرهنگی باید خارج از این سه قوه باشد؛ چون فکرساز و رأی‌ساز و فکرپرداز است. پس فرهنگ در اختیار هیچ‌یک از سه قوه نباید باشد. چه اشکالی دارد که طلبه‌ای بگوید با همین استدلال که ذکر شد، ما تفکیک قوا را قبول داریم، اما به پنج قوه؟ این ایرادی ندارد یا اینکه نظریه‌ای بگوید که تفکیک قوه‌ها علی‌الاطلاق غلط است؛ زیرا اگر این سه قوه صددرصد از هم مستقل باشند چگونه ارتباط و مناسبات اینها تعریف می‌شود و بعضی نظریات جدید می‌گوید باید یک رکن دیگری وجود داشته باشد که بر این سه، نظارت کند که در هم دخالت نکنند و اینها را به هم ربط بدهد. این همین الگوی ولایت فقیه است.


بنابراین، مردم در شئونی از قسمت‌های جامعه حضور پررنگ یا کم‌رنگی دارند. در این صورت، بین دین و مردم‌سالاری می‌توان ارتباط برقرار کرد و این تعبیر مقام معظم رهبری که فرمودند: «مردم‌سالاری دینی و اسلامی» در واقع به نظر بنده تعریفش همین است.


ـ دموکراسی دینی و دموکراسی‌ای که روشن‌فکران غربی می‌گویند در کجا مشترک و در کجا مغایرند؟

غربی‌ها می‌گویند: انسان، محور و مدار است و خواهش‌های انسان است که منشأ تصمیم‌گیری و مشروعیت می‌شود و خدا و دین نمی‌بایست در امور دنیویِ سیاست دخالت کنند. سکولارها هم گاهی معتقدند که دین باید در مسائل دنیوی و اجتماعی دخالت کند، ولی در مسائل سیاسی نباید دخالت کند، مثلاً مؤسسات خیریه مجاز هستند حکومت‌ها را کمک کنند، یعنی مؤسسات دینی در امور دنیوی و اجتماعی مردم دخالت می‌کنند؛ ولی دین نباید در سیاست دخالت کند. این در حالی است که اگر دموکراسی را الهی، دینی و قدسی تلقی کنیم، ساختار و قالب حکومت، دموکراتیک ولی محتوا و مضمون آن، اسلامی است.


تعبیری که استاد مطهری در تبیین جمهوری اسلامی دارند، تعبیر بسیار دقیقی است و فکر می‌کنم که می‌تواند تعبیری از دموکراسی قدسی باشد؛ ایشان فرمودند: «حکومت اسلامی در محتوا دینی، در قالب جمهوری است».


ـ آیا نظام مبتنی بر ولایت فقیه به‌ویژه با توجّه به نظریه‌ی انتصاب، با دموکراسی به‌معنای حکومت مردم بر مردم تمانع و تنافی ندارد؟


به یک معنا تنافی دارد و آن اینکه دموکراسی را حکومت مردم بر مردم، علی‌الاطلاق تلقی کنیم؛ یعنی همه‌ی شئون حکومت در اختیار مردم باشد که با این شکل، ولایت در حاشیه قرار می‌گیرد؛ ولی آن ولایت فقیهی که ما از امام(ره) آموخته‌ایم و در قانون اساسیِ به‌طور عمده با توجه به «دیدگاه امام» متجلی شده است، با دموکراسی ساختاری و رفتاری منافات ندارد.


ـ جریان مردم‌سالاری که در جامعه‌ی ما زبانزد دولت‌مردان است چیست و آیا زمینه‌ی تاریخی دارد؟

واژگان و اصطلاحات، بار معنوی دارند و بسته به مرادِ به‌کاربرنده‌ی آنها، معنا پیدا می‌کنند. امروزه افراد مختلفی این کلام را به‌کار می‌برند، مثل مقام معظم رهبری، رئیس‌جمهوری و بعضی از جریان‌های کندرو، تندرو و محافظه‌کار. در اینجا باید دید که مراد آنها چیست؟ بنده تصور می‌کنم که بعضی از این واژه‌ها در زبان افراد مختلف، در معانیِ کاملاً متعارض به‌کار می‌رود.


اگر کسی مردم‌سالاری را به این معنا به‌کار ببرد که این مردم هستند که سالار و سرورند و هرچه بگویند باید اطاعت شود، این با دین‌داری قابل جمع نیست. مطمئناً وقتی این تعبیر به زبان مقام معظم رهبری و بعضی علما جاری می‌شود، به این معنا نیست و قرینه‌ی پسوند دینی، دلیل بر این مدعا است. اگر مردم‌سالاری در چهارچوب دیانت مطرح شود و بدین‌گونه تبیین شود که دین، عقل را حجت می‌داند و برای او سهمی قائل است و نیز عرصه‌هایی را برای مردم بازگذاشته است و بعضی از عرصه‌های انسان را در خود نگه داشته است، قطعاً مشکلی نخواهد داشت؛ ولی اگر مردم‌سالاری را به‌معنای لغوی استعمال کنیم و پسوند دینی را در پی آن نیاوریم، قابل دفاع نیست.


ـ اگر ما برای فقه، حداکثری قائل بشویم؛ یعنی معقتد شویم مالانص فیه در دین نیست و به هر حال یا نص عام داریم، یا نص خاص و به‌نحوی می‌توانیم احکام تمام حالات و رفتار انسان را از شریعت استنباط و استخراج کنیم، در این صورت دموکراسی دینی چه جایگاهی دارد؟ یعنی تمام احکام و قوانین و رفتار آدمیان از کتاب و سنت به نص عام یا خاص استخراج می‌شود و مردم وظیفه‌ای جز عمل به این احکام نخواهند داشت و آن‌وقت تعبیر مردم‌سالاری دینی یک نوع مفهوم پارادوکسیکال است.

همان‌ فقه، به عقل اجازه داده که وارد بشود و نظر بدهد و ازجمله احکام همان فقه می‌تواند این باشد که در جاهایی این مردم هستند که تصمیم می‌گیرند. چگونه ما احکام را به اولی و ثانوی تقسیم می‌کنیم و بین احکام اولی و ثانوی تعارضی احساس نمی‌کنیم؟ اگر خود فقه حکم این قضیه را هم روشن کند که مردم می‌توانند برای برنامه‌نویسی سالانه افرادی از متخصصین را برگزینند که آنها اجتماع کنند و این برنامه را تنظیم کنند، در این صورت ما فقه را کنار نگذاشته‌ایم. در زمان حاضر پارلمان موجود و قانون اساسی، براساس نظر هفتاد فقیه و با تأیید اعلم فقهی عصر به تصویب رسیده و امروز مبنای عمل و نصب‌العین کارگزاران نظام قرار گرفته است. قانون اساسی ما، خلاف فقه نیست و تعبیر امام راحل هم همین بود؛ بنابراین، ما به فقه حداکثری و فقه جواهری قائل هستیم و بعضی از شعارهای احساساتی فقه پویا و فقه اقلّی را منطقی و عالمانه نمی‌دانیم، اما می‌گوییم همین فقه جامع و حداکثری، تکلیف ما را روشن می‌کند و در جاهایی به ما حق می‌دهد و گاهی تکلیف می‌کند؛ مثلاً می‌گوید: شرعاً موظف هستی که به پای صندوق بروی و رأی بدهی و این تکلیف است.


ـ ‌بنده فکر می‌کنم این عقلی را که شما فرمودید جمعی باشد، در حالی که عقلی که در اصول و فقه مطرح می‌شود، عقل عملی است که از آن مستقلات و غیرمستقلات عقلیه به‌دست می‌آید. ما چه مبنای فقهی داریم که از آن استفاده کنیم عقل جمعی در قانون‌گذاری یا برنامه‌ریزی مشروعیت‌زا است و این را به چه مدرک فقهی می‌توان به دست آورد؟

عقل جمعی، یک قسم در مقابل دو قسم نظری و عملی نیست، بلکه عقل جمعی، عملی است. وقتی‌که عقل حجت است، آیا عقل عملی و نظری افراد خاص حجت است یا نه، فقط عقل نظری انسان حجت است؟ آن‌جایی که جمعی با مشارکت و به تعبیر حضرت امیر(ع) با شرکت‌دادن عقول دیگران، به یک تصمیم می‌رسند، آیا این به طریق اولی حجت نخواهد بود؟


ـ می‌توان از فرمایشات شما نتیجه گرفت که دموکراسی دینی درواقع دموکراسی‌اش به موضوع‌شناسی برمی‌گردد و دینی‌اش به حکم‌شناسی؟

به‌طور مطلق نمی‌توانیم این را بپذیریم. بین دموکراسیِ دینی و دموکراسی لیبرال یک تفاوت شاخص است و آن اینکه دموکراسی لیبرال سکولار است، ولی دموکراسی دینی از احکام و معارف دینی بهره می‌برد و رأی مردم هم در موضوع و هم در حکم تأثیر دارد.


ـ با توجه به فرمایشات حضرت‌عالی در مورد دموکراسی که دموکراسی را به تبع ارسطو بدترین نوع حکومت شمردید، آیا می‌توان با این وصف به قانون اساسی‌ای که مبتنی بر دموکراسی است احترام گذاشت؟ قانون اساسی که از انتخاب رهبر گرفته تا رئیس‌جمهوری و نمایندگان مجلس که براساس اکثریت موجود رأی‌دهندگان است، آیا شما تمام اینها را زیر سؤال نبرده‌اید؟

قانون اساسی ما، قانون اساسی لیبرالی نیست؛ بلکه انتخاب رهبر، تشخیص مصداق است و اعلام اقبال و بیعت با رهبر است؛ یعنی، نوعی روی‌آوردن و اقبال‌کردن به مصداق صالح است؛ به همین جهت، انتخاب رهبر در قانون اساسی ما، غیرمستقیم است. به این صورت که مردم خبرگان را انتخاب می‌کنند و آنان که رهبرشناس‌اند و به همین دلیل هم انتخاب شده‌اند، رهبر را معرفی‌ می‌کنند. با رأی خبرگان، رهبر، رهبر نمی‌شود؛ بلکه رهبر شناخته می‌شود.


وقتی‌که خبرگان کسی را انتخاب می‌کنند، معلوم می‌شود که این مصداق، مورد رضایت و اقبال مردم است. با این گزینش، مشروعیت پدید نمی‌آید؛ بلکه مسامحتاً می‌توانیم بگوییم که مشروعیت تمام می‌شود، نه از باب شطریت این گزینش، بلکه از باب شرطیت این گزینش.


به‌هیچ‌وجه قانون اساسی ما، قانون اساسی به معنای دموکراتیک و لیبرال نیست. سؤالی که اینجا مطرح می‌شود و دغدغه‌ی بسیاری از افراد است، این است که آیا در دموکراسی می‌توان خط قرمز داشت؟ اگر خط قرمز داشته باشیم، دیگر دموکراسی نیست. ما باید این را در ذهنمان حل و هضم کنیم که هیچ نظامی در عالم فاقد خط قرمز نیست. حتی لیبرال‌ترین حکومت‌ها دارای خط قرمز هستند و حداقل خود لیبرالیسم خط قرمز آنها است. سکولاریسم خط قرمز اول و آخر همه‌ی حکومت‌های غربی امروز است. به همان اندازه که خداوند برای شما مقدس است، سکولاریسم برای حکومت‌گران غربی مقدس است. بنده این مسئله را در دو کنفرانس طرح کردم و با عکس‌العمل واحدی مواجه شدم.


در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه وین، یک ضیافت علمی بود که جمعی از اساتید فلسفه، سیاست و … در آن حضور داشتند، این دانشگاه وابسته به کلیسا بود و در آنجا سخن در مورد دموکراسی و سکولاریسم بسیار گفتند. بنده عرض کردم که یک سؤالی دارم و فقط می‌خواهم پیرامون آن فکر کنید و آن اینکه در تعارض بین دموکراسی و سکولاریسم کدام مقدم است؟ دموکراسی و دموکراسی لیبرال می‌گوید که هرچه اراده‌ی جمعی بخواهد، آن مشروع است و باید انجام بشود؛ سکولاریسم می‌گوید دین نباید به صحنه‌ی سیاست وارد شود.


اگر در یک جامعه‌ای اراده‌ی جمعی به این تعلق گرفت که دین را به جامعه بیاورند، مثل ایران که ۹۸% مردم ایران با رأی مستقیم گفتند که ما سکولاریسم را ترک می‌کنیم و باید حکومت، دینی شود، در اینجا ما باید دموکراسی را کنار بگذاریم یا سکولاریسم را؟ کدام یک مقدم هستند؟


ابتدا متحیر ماندند که چه بگویند. یکی از آنها گفت: قانون اساسی اتریش اجازه نمی‌دهد. بنده در جواب گفتم که کاری به قانون اساسی اتریش ندارم؛ بلکه به‌عنوان یک بحث نظری می‌خواهم مطرح کنم. نهایتاً گفتند که این‌طور هم نیست که مردم هرچه را بخواهند.


بالاخره نتوانستند از خط قرمز سکولاریسم عبور کنند؛ یعنی، تن دردادند که از دموکراسی دست بردارند، ولی از سکولاریسم دست بر ندارند. آنها هم خط قرمز دارند و ما گاهی خجالت می‌کشیم بگوییم که دین، مبنای ماست و دین خط قرمز و چهارچوب می‌باشد؛ در صورتی که خط قرمزهای آنها بسیار حساس است؛ مثلاً گاهی می‌شنوید که در پاریس، دختر بچه‌ای خواست با روسری وارد مدرسه شود و آنها جلوگیری کرده‌اند؛ در صورتی که این کار شعار و نشانه‌ای علیه حکومت نمی‌باشد. آیا این کار مبارزه با حکومت و نقض حقوق بشر است؟ استدلال آنها این است که می‌گویند حکومت و جامعه‌ی ما سکولار است و این پارچه‌ی سر او، نشانی از دین دارد و سکولاریسم را نقض می‌کند؛ بنابراین، نباید به مدرسه بیاید. فرانسه که مهد دموکراسی و آزادی است، از خط قرمز خود این‌طور دفاع می‌کند که این پارچه، رنگ‌وبویی از دین دارد، پس با سکولاریسم نمی‌سازد. آنها از این کار خود خجالت نمی‌کشند، اما وقتی که ما از خدا دم می‌زنیم، خجالت می‌کشیم و می‌خواهیم آن‌را توجیه کنیم؛ در صورتی که خط قرمز ما دین است و خط قرمز آنها لیبرالیسم. هرگاه آنها توانستند از سکولاریسم و لیبرالیسم دست بردارند، آنگاه از توقع داشته باشند که ما هم دست برداریم.


ـ‌ با توجه به انطباق اراده‌ی خداوند با شرع و احکام فقهی، چه کسی می‌گوید این احکام در این زمان به‌طور صحیح به‌دست ما رسیده است و چه ضمانتی وجود دارد که در اینجا هم مانند مسیح و یهود گرفتار انحرافات در فهم و استنباط و استخراج قوانین و مرادات الهی نشویم؟

این بحث همان منطق فهم دین است. فهم دین، تفسیر، اجتهاد احکام و دستورهای دینی، دارای منطق پیچیده‌ای است و در چهارچوب آن منطق، ما گاه به قطع و گاهی به اطمینان می‌رسیم و آنچه که به‌دست آورده‌ایم، حکم خداست و احیاناً با نفس‌الامر منطبق است و اگر منطبق هم نباشد، چون با منطق پیش رفته‌ایم، ما مجاز می‌باشیم و این کار مجزی است. درهرحال یک سلسله علومی در اختیار ما است که در عمل اجتهاد و استنباط دین مورد استفاده قرار می‌گیرد (چه در کلام چه در فقه) در آنجا ما از آن ابزار و اصول و منطق استفاده می‌کنیم و تشخیص می‌دهیم؛ مثل بحث تشخیص روایات که سند آن دارای قواعد است و سندیت قرآن قابل خدشه نمی‌باشد و فهم قرآن، خود قواعد و اصولی دارد.


در هر صورت، در چهارچوب یک سلسله اصول و قواعدی است که هم سند، هم دلالت و هم جهت را در نصوص تشخیص می‌دهیم یا در جاهایی قطع پیدا می‌کنیم که حکم خداوند است.


ـ به نظر می‌رسد پاسخ حضرت‌عالی، برای سازگاری دین و دموکراسی برای کسی قانع‌کننده است که دین را طبق تعریف حضرت‌عالی قبول داشته باشد. پاسخ حضرت‌عالی به کسی که دین با تعریف شما را قبول ندارد، چیست؟


این فرمایش درست است؛ زیرا بنده هم عرض کردم که با محفوظات و پیش‌فرض‌هایی این ادعاها را طرح می‌کنیم. بنده تقریری دارم که آن‌را در کنفرانس بین‌المللی تجربه کرده‌ام و کفّار را هم قانع کرده است و بسیار هم این طرح را پسندیده‌اند و آن این سؤال است که اگر بنا باشد که شما باشید و یک تصمیم که شما کسی را برای اداره‌ی جامعه انتخاب کنید، اگر دین نداشته باشید، بین یک آدم دین‌دار و یک انسان لاابالی بی‌دین، کدام را انتخاب می‌کنید؟


غالباً بی‌دین‌ها هم به متدینین اعتماد دارند ولی اگر بنا باشد که اجمالاً دینی داشته باشند، مثلاً ما به‌عنوان مسلمان‌هایی که معتقد به دین هستیم که در آن دین، دستورات اجتماعی هم وجود دارد، اگر بنا باشد که حکومتی برپا شود، آیا برای تحقق آن حکومت، یک عالم را برگزینیم بهتر است یا غیرعالم را؟ عالم عادل پرهیزکار را ترجیح می‌دهیم یا عالم عادل عادی را؟ عالمِ عادلِ متقیِ غیرمدبر را؟ و همچنین عالمِ متقیِ عادلِ مدبر و آگاه به زمان و مدیر را برمی‌گزینیم یا غیر اینها را؟ که اگر آگاه به زمان نباشد در خیلی از جاها اصلاً نمی‌تواند فتوا بدهد. (تعریف نویی که امام از اجتهاد کردند، مسئله را بالاتر از این می‌گذارد که بگوییم موضوع‌شناسی مشکل ماست؛ بلکه مشکل فراتر از مسئله است) و آیا عالمِ عادلِ متقیِ مدبرِ آگاه به زمانِ مدیرِ مقبول را می‌پذیریم یا غیرمقبول را؟ طبعاً فرد مورد اقبال را که جامع‌تر باشد می‌پذیریم و این کار استدلال نمی‌خواهد. اگر ما به همین شکل پیش برویم، اکثر افراد می‌پذیرند؛ مگر اینکه مرام دیگری داشته باشند. وقتی‌که ما با این روش پیش برویم، می‌بینیم که در آخر، آن مصداقی که در عمل و در خارج است، همان ولایت فقیه است. یکی از کسانی که بیشترین کار را درباره‌ی مسأله‌ی ولایت فقیه کرده و مسئله انتخاب را مطرح کرده است و غالباً افراد به مطالب او استناد می‌کنند، می‌گوید که مسئله‌ی انتصاب، الهی است و بعد تردید در کفایت و تمامیت ادله‌ی انتصاب می‌کند ولی توضیحش این است که اصولاً با ادله‌ی انتخاب هم در مصداق به همان مصداق انتصابی می‌رسیم. چه به دلایل نقلی یا توجیهات عقلی، نظام مقبول از ویژگی‌های واحد برخوردار است.

سند ۲۰۳۰ یادآور قراردادهای عهد قجری و پهلوی است

بلاشک چنین تعهدات تسلیم طلبانه موجب گرفتاری ایران آزاد و سربلند، مستقل و مقتدر، در نقشه‌های ظالمانه و استعماری کشورهای غربی خواهد شد. در برخی از مفاد این سند آشکارا مبنای تفاوت‌های جنسی انکار می‌شود. در حالی که از نظر ما زن و مرد تقاوت‌هایی دارند و حقوق حقیقی آن‌ها مبتنی بر این تفاوت‌ها است و الا ظلم بر مرد و زن است.


عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی با اشاره به مبانی سکولاریستی و الحادی سند ۲۰۳۰، پذیرش آن را یادآور قراردادهای عهد قجری و پهلوی دانست و گفت: بر اساس مسلمات فقه و قانون، این سند باطل و مردود است.
به گزارش خبرنگار مهر، سند آموزش ۲۰۳۰ یونسکو با رویکرد تأثیر بر همه‌ حوزه‌های آموزشی کشورها، در سال ۲۰۱۵ میلادی و برای اقدام عملی کشورها، در سازمان ملل متّحد ارائه شد. جمهوری اسلامی ایران نیز از کشورهای شرکت‌کننده در این اجلاس بود که متعهّد به اجرای این سند شد و در سال ۱۳۹۵، سند ملّی آموزش ۲۰۳۰ را امضا کرد. اگرچه این سند در ماه های اخیر مورد اعتراض نهادهای مختلف قرار گرفت و دلسوزان انقلاب در مورد آفت های آن هشدارهای لازم را به دولت داده بودند، اما متاسفانه شاهد امضای این سند به صورت محرمانه و اجرایی شدن آن در کشور بودیم.
چندی پیش رهبری معظم انقلاب در دیدار با معلمان و فرهنگیان از امضای این سند انتقاد کرده و بر توقف اجرایی شدن آن تاکید کردند: «این سند ۲۰۳۰ سازمان ملل و یونسکو و این حرفها، اینها چیزهایی نیست که جمهوری اسلامی بتواند شانه‌اش را زیر بار اینها بدهد و تسلیم اینها بشود. به چه مناسبت یک مجموعه‌ی به‌اصطلاح بین‌المللی، که قطعاً تحت نفوذ قدرتهای بزرگ دنیا است، این حق را داشته باشد که برای کشورهای مختلف، برای ملّتهای گوناگون، با تمدّنهای مختلف، با سوابق تاریخی و فرهنگی گوناگون، تکلیف معیّن کند که شما باید این‌جوری عمل کنید؟ اصل کار، غلط است. اگر چنانچه با اصل کار شما نمیتوانید مخالفت بکنید، حدّاقلّش این است که بِایستید بگویید جمهوری اسلامی خودش ممشی دارد، خطّ‌وربط دارد، ما سندهای بالادستی داریم، ما میدانیم باید در زمینه‌های آموزش، پرورش، اخلاق، سبک زندگی چه‌کار کنیم؛ احتیاج به این سند وجود ندارد. اینکه ما برویم سند را امضا کنیم و بعد هم بیاییم شروع کنیم بی‌سروصدا اجرائی کردن، نخیر، این مطلقاً مجاز نیست؛ ما اعلام هم کرده‌ایم به دستگاه‌های مسئول. بنده از شورای عالی انقلاب فرهنگی هم گله‌مند هستم؛ آنها باید مراقبت میکردند، نباید اجازه میدادند این ‌کار تا اینجا پیش بیاید که ناچار بشویم ما جلوی آن را بگیریم و ما وارد قضیّه بشویم».
آیت الله رشاد، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتگو با خبرنگار «مهر» با بیان این که امضای سند ۲۰۳۰ نمونه‌ای از پیگیری پروژه نفوذ بیگانگان در کشور است، اظهار داشت: در چند سال اخیر مقام معظم رهبری (دام ظله) بارها نسبت به توطئه و ترفندهای نفوذ بیگانگان در ساختار اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جمهوری اسلامی هشدار داده بودند، اما باید اذعان کرد که متاسفانه تاکنون این هشدارها و انذارها، از سوی مصادر امور جدی گرفته نشده است.


زیر یوغ بیگانه رفتن و قبول سلطه کفار حرام شرعی است
این استاد خارج فقه حوزه تصریح کرد: بر اساس مسلمات فقهی و از جمله به استناد قاعده «نفی سبیل» زیر یوغ بیگانه رفتن و قبول سلطه کفار حرام شرعی است؛ هیچ مسئولی حق ندارد استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ملت را تضعیف و تضییع کند.

بر اساس مسلمات فقه و قانون، این سند باطل و مردود است
آیت الله رشاد با بیان اینکه سند موسوم به ۲۰۳۰ به دلیل تنافی با مبانی دینی، تعارض با منافع ملی، مخالفت با اسناد و قوانین جمهوری اسلامی، و مخالفت صریح ولی امر امت و رهبر انقلاب با آن، از نظر شرعی و قانونی باطل و مردود است، تاکید کرد: ملت شریف ایران برای حفظ استقلال اقتصادی، سیاسی، فرهنگی خود و تحصیل اقتدار ملی، صدها هزار شهید تقدیم اسلام و مکتب اهل بیت (س)، انقلاب و نظام اسلامی کرده‌اند. انقلاب کرده اند که آزاد و مستقل زیست کنند، تا از زیر قیومیت قدرتهای مستکبر و یوغ و دولت‌های مستبد آزاد شود و دیگربار به عهد قجر و پهلوی باز نخواهد گشت.

آمران و مباشران امضا و اجرای این سند باید عذرخواهی کنند
وی گفت: آمران و مباشران امضا و اجرای این سند باید به خاطر این اقدام خفت بار و تحقیرآمیز به پیشگاه رهبری، ملت و خاصه خانواده های شهدا و شاهدان انقلاب و دفاع مقدس عذرخواهی کنند و در محضر خداوندی اظهار ندامت و توبه نمایند. شگفت آور است که مسئولین آموزش و پرورش کشور، به رغم مخالفت صریح رهبری در چندین ماه گذشته و ابلاغ نظر شریف معظم له از سوی مقامات مافوق خود همچنان بر اجرای بی سر و صدای این سند مشکوک اصرار می ورزند!
عضو شورای‌عالی انقلاب فرهنگی افزود: پیش‌تر در دوره‌ دولت هفتم و هشتم پروژه نفوذ کلید خورد و بیگانگان موفق به نفوذ در برخی ساختارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی کشور شده بودند. کانونهای قدرت و ثروت در پوشش سازمان‌ها و نهادهای به ظاهر بین‌المللی، در حالی که این سازمان‌ها در حقیقت ابزار اعمال اراده چند قدرت استکباری بیش نیستند، با شعارهای پر زرق و برق وارد کشور ما شدند و به عنوان مثلاً توسعه حوزه‌ مطالعات زنان و خانواده، رشته‌هایی را پیشنهاد دادند و به تبع آن در دانشگاه‌ها و برخی دستگاههای اجرایی و حتا بخشهایی از دستگاه قضا و برخی نهادهای امنیتی کشور حضور و نفوذ پیدا کردند، در آن زمان اما با هوشیاری برخی دستگاههای امنیتی و هشدار رهبری (دام ظله) جلوی پیشرفت توطئه در آن مرحله گرفته شد.

مأموریت یونسکو ترویج سبک زندگی غربی است
وی تاکید کرد: اخیراً احساس می‌شود پروژه نفوذ دیگربار از سوی بیگانگان در حال پیگیری است و متاسفانه بیگانگان از جمله توانسته‌اند در قالب برخی نهادهای به اصطلاح بین‌المللی مثل یونسکو که ماموریتش ترویج سبک زندگی غربی است، سند خفت باری را تحت عنوان سند ۲۰۳۰ به نظام آموزشی ما تحمیل کنند.


سازمان ملل، در اختیار چند دولت جهانخوار است
آیت الله رشاد با انتقاد شدید از ساختار کنونی سازمان ملل، عنوان داشت: این چه سازمان مللی است که چند قدرت استکباری با دارا بودن حق وتو برای بیش از ۱۵۰ کشور جهان تعیین تکلیف می‌کنند و اگر نمایندگان همه‌ ملل هم در موضوعی رای بدهند، با رای مخالف یکی از این قدرت‌ها، آن رای اجماع بین الملل ملغی می‌شود، پس این دستگاه سازمان ملل نیست بلکه سازمان دول آن هم چند دولت جهانخوار است! بر همین اساس نهادها و سازمان‌هایی مثل یونسکو، تجارت جهانی و امثالهم ابزار زورگویی این قدرت‌ها محسوب می‌شوند.
وی افزود: ما به این دلیل نسبت به نهادها بدبین هستیم که آنها آتش بیار معرکه قداره کشی های قدرتهای مستکبر و جنایتکار هستند و این بدبینی ما هم مستند به دهها شاهد زنده دهه‌ها تجربه‌ رفتار استعماری و استکباری آنهاست.

دشمنان، نفوذ خود را بر آموزش و پرورش متمرکز کرده اند
رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: دشمنان نفوذ خود را خاصه بر نظام آموزش و پرورش کشور متمرکز کرده‌اند. زیرا آموزش و پرورش خطیرترین شأن و امر یک کشور و ملت است. از این رو زودبازده ‌ترین پروژه نفوذ ورود به قلمرو آموزش و پرورش است و در مدت زمان بسیار کوتاهی از طریق آموزش و پرورش می‌توانند نسل یک کشور را بر اساس آموزه‌های غربی تربیت کنند. بنا بر این پر تأثیرترین نفوذ، تصرّف و نفود در حوزه‌ آموزش و پرورش است و تمرکز دشمنان بر روی این قسمت، بر اساس مطالعه و تحقیق بوده است.

بی اعتنایی مسئولان اجرایی به اسناد مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی
عضو شورای انقلاب فرهنگی، با تاکید بر اینکه ما دقیق ترین و کامل ترین سندهای علمی، آموزشی و تربیتی را در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرده‌ایم، اما طی سنوات متمادی مورد بی اعتنایی مسئولین اجرایی قرار می گیرد و یکباره می بینیم عده ای شتابزده و بی سر وصدا به اجرایی کردن اسناد استعماری موازی اقدام می‌کنند. قبل از امضاء و اجرای سند خفت بار ۲۰۳۰، ما سند «تحول بنیادین آموزش و پرورش» را در شورای‌عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرده‌ایم و بعد از تصویب هم به تایید و تنفیذ مقام معظم رهبری رسیده است.
وی افزود: هزاران فکر نخبه دانشگاهی و حوزوی در تولید سند «تحول بنیادین آموزش و پرورش» نقش داشته اند و از جمله اسنادی است که بیشترین وقت مفید چندین جلسه شورای‌عالی انقلاب فرهنگی را در سال تصویب به خود اختصاص داده بود و در حالی که چندین سال از تصویب این سند مهم گذشته است، ولی نه دولت قبلی و نه دولت فعلی هیچ اقدام محسوس و مقبولی را در اجرای این سند انجام نداده اند. ولی متاسفانه یک مرتبه می بینیم بی‌آنکه شورای‌عالی انقلاب فرهنگی مطلع باشد و بی آنکه مجلس شورای اسلامی که مرجع تصویب معاهده هاست مطلع باشد و بی آنکه مردم اطلاع داشته باشند، سندی از سوی مسئولان امضا می‌شود که در راستای بی مبالات کردن جامعه و سکولار کردن آموزش و پرورش تدوین و برنامه‌ریزی شده است.

سند ۲۰۳۰ مبتنی بر مبادی سکولاریستی و الحادی است
عضو شورای عالی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت تصریح کرد: به حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی (دام ظله) شورایی از جمع از نخبگان و صاحب نظران با عنوان شورای عالی الگوی پیشرفت تشکیل و مرکزی تحت عنوان «مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» تاسیس شده است و این مرکز ماموریت دارد چارچوب و سند پیشرفت ایرانی اسلامی را که مبتنی بر مبانی معرفتی و حکمیِ دینی و متناسب با شأن ملت ایران و سازگار با شرایط اقلیمی و بومی کشور و جامعه ما باشد، تهیه و تنظیم کند و جمع کثیری از دانشگاهیان و حوزویان برجسته در حال تنظیم چنین سندی هستند ولی یک مرتبه مشاهده می شود برخی مسئولین اجرایی به موازات این مرکز، سند توسعه‌ پایدار تصویب شده و القاء شده نهادهای استعماری را وارد کشور می‌کنند و آن را نصب العین تصمیمات می کنند، در حالی که چنین اسنادی مبتنی بر مبادی سکولاریستی بلکه الحادی است و از نظر تضاد با منافع ملی ما جز خفت و ذلت ارمغانی برای ملت و کشور ما به بار نخواهد آورد.
این عضو شورای‌عالی انقلاب فرهنگی با اشاره به انتقاد شدید مقام معظم رهبری از سند ۲۰۳۰ و گله‌مندی‌شان از شورای عالی انقلاب فرهنگی، گفت: بنده به عنوان عضو کوچکی از این شورای محتشم و معظم از این اتفاق اظهار شرمساری می‌کنم و عذر تقصیر به پیشگاه رهبری می‌برم. شاید کوتاهی امثال بنده موجب شد تا این وضعیت به وجود بیاید و اگر فریاد می‌زدیم و آشکارا و قاطعانه به این مسئله اعتراض می‌کردیم، دیگر کار به اینجا نمی‌رسید که شخص ایشان وارد میدان بشود.

پذیرش سند ۲۰۳۰ یادآور قراردادهای عهد قجری ـ پهلوی است
آیت الله رشاد با اشاره به برخی مفاد خفت بار سند ۲۰۳۰، گفت: این سندها در ذهن آدمی قراردادهای جهالت آمیز قرن قجری و معاهده های خفت بار عهد پهلوی ها را تداعی می کند؛ بلاشک چنین تعهدات تسلیم طلبانه موجب گرفتاری ایران آزاد و سربلند، مستقل و مقتدر، در نقشه‌های ظالمانه و استعماری کشورهای غربی خواهد شد. در برخی از مفاد این سند آشکارا مبنای تفاوت‌های جنسی انکار می‌شود. در حالی که از نظر ما زن و مرد تقاوت‌هایی دارند و حقوق حقیقی آن‌ها مبتنی بر این تفاوت‌ها است و الا ظلم بر مرد و زن است.
رییس شورای حوزه علمیه استان تهران ادامه داد: افتخار و عزت زن و مرد به التزام به لوازم همان فطرت و طبیعت‌شان است. ولی در این سند تاکید دارد که نقش‌های کلیشه‌ای مثل مادر بودن را به زن‌ها تحمیل نکنید! در حالی که افتخار زن ایرانی اسلامی به مادر بودنش است. مادر ایرانی و زن اسلامی به این فخر می‌کند که به دستی گهواره‌ یک نوزادی را به حرکت درمی‌آورد که فردا مردی ببار آید که مثل امام خمینی(ره) روزی جهان را تکان خواهد داد و به دست دیگر خانه را اداره می‌کند، یا دستی در امور اجتماعی دارد و مسئولیت پذیر در متن جامعه است.

نفی تفکیک جنسیتی در محیط آموزش و پرورش از مفاد سند ۲۰۳۰ است
این استاد حوزه افزود: نفی تفکیک جنسیتی در محیط آموزش و پرورش از دیگر مفاد این سند است، بیگانگان اصرار دارند کلاس‌های درس مدارس آموزش و پرورش به صورت مختلط برگزار شود! و چنین اموری با مبانی دینی و اسلامی ما سازگار نیست، به ویرانی اخلاق و تضعیف دیانت نسل نو خواهد انجامید و خلاف مصلحت جامعه و منافی منافع ملی است. قطعاً برخی امضاکنندگان سند و بعضی مجریان آن نیز حاضر نیستند در مورد فرزندان خود تن به چنین امور بدهند.

تغییر متون کتب مدارس از دیگر مفاد ذلت بار سند ۲۰۳۰ است
وی ابراز داشت: اصرار بر تغییر متون کتب مدارس از دیگر مفاد ذلت بار سند ۲۰۳۰ است. در کشورهای ضعیف عربی طبق همین سندهای به اصطلاح بین‌المللی آیه‌های جهاد را از کتب درسی حذف کردند تا ملت‌شان را تسلیم پذیر بار بیاورند تا دول استعماری بتوانند هر تحکمی که خواستند روا بدارند. در حالی که ملت ما نمی تواند زیر بار تحکم حکام مستکبر ومستبد بین المللی برود بلکه ما می خواهیم تا نسل های آینده کشور، همچون نسل های گذشته آگاه، آزاد، آزاده، سازش ناپذیر، مجاهد و حماسه پرداز باشند. ما به حماسه‌های ایران باستان ، حماسه‌های شاهنامه فردوسی افتخار می‌کنیم، ما به مقاومتهای تاریخی ملت در مقاطع مختلف، نهضت های استقلال طلبانه و آزادیخواهانه مباهات می کنیم، ما به مجاهدتها و مقاومتهای قهرمانانه و مردانه مبارزان در زندانهای مخوف قجری و پهلوی، نبردهای درس آموز و دفاع جانانه رزمندگان در طول دفاع مقدس افتخار می‌کنیم. ما ایرانی‌ها بودیم که در برابر وحشی‌گری‌های مغول سینه سپر کردیم و به آنان اجازه ترک تازی در کشور ندادیم. این ما بودیم که، به سرانگشت اندیشه نیرومند اندیشه ورانمان، هجوم یونانی و اسکندرانی را در خود هضم کردیم و تغییر ماهیت دادیم و بر بنیادهای میراث یونانی کاخ ستبر و ستوار و سترگ حکمت اسلامی را بنا نهادیم و اینک نیز در برابر هجوم فکری فرهنگی فرنگ مدرن قد برافراشته ایستاده ایم؛ و این همه نمود و نتیجه خصلت ستم شکاری و بیگانه ستیزی و روح حقیقت جویی و آزاداندیشی مردم ایران است و چنین اسنادی می خواهد این خصلتها را از فرهنگ ما بسترد و این روح را از کالبد ملی ما بستاند! هرگز و هرگز مردم آن را نخواهند پذیرفت.