تاریخ تطور و ادوار علم اصول

سخنرانی در افتتاحیه‌ی مدرسه‌ی خاتم‌الاوصیا
تاریخ: ۱۷/۶/۱۳۹۰
مکان: قم، مدرسه‌ی خاتم‌الاوصیا

«تاریخ تطور و ادوار علم اصول» عنوانی است که برای موضوع این جلسه در نظر گرفته شده است، اما به دلیل گستردگی چنین مبحثی، امکان طرح آن در یک جلسه مقدور نیست؛ بنابراین در اینجا تلاش خواهد شد فقط افقی از این بحث مطرح گردد تا علاقمندان با کلیت این تاریخ آشنا شوند.
تاریخ تطور هر علمی و از جمله علم اصول، چه در زمره‌ی فلسفه‌ی مضاف به آن علم تلقی گردد و چه بحثی تاریخی و غیرفلسفی در نظر گرفته شود، از مسائل بسیار مهم است.
ذیل عنوان تاریخ تطور علوم مطالبی مطرح می‌شود که در ادامه، فهرستی از آنها ارائه خواهد شد، و به فراخور زمان جلسه، برخی از آنها توضیح داده خواهد شد. البته بحث درباره‌ی همین چند عنوان نیز در جلسه‌ای محدود و فشرده کاملاً ممکن نیست.

مباحث مطرح در تاریخ تطور علوم
ذیل عنوان تطورشناسی علوم یا علم اصول، این مباحث را می‌توان مطرح کرد:
۱٫ مفهوم‌شناسی تطور، تطورشناسی و دوره‌گذاری. در این محور، درباره‌ی اینکه تطور و تطورشناسی چیست، و «دوره» کدام است، دوره‌گذاری یعنی چه و نیز واژه‌های معادل یا مرتبط به این عناوین، مثل «مکتب» و «مَدرَس» بحث می‌شود. لزوم تبیین این واژه‌ها از آنجا ناشی می‌شود که در مقام بحث نظری، و در صورت مبهم بودن معنای آنها، کاربردشان تشویش‌ها و خطاهای بسیار را پدید می‌آورد. آنچه در این بحث‌ها گاه سبب روی دادن خطاها و اشتباه‌هایی می‌شود این است که به تفاوت «تطور»، «دوره» و «مکتب» توجه نمی‌شود. این در حالی است که ممکن است مکاتب گوناگونی وجود داشته باشد که همواره در همه‌ی ادوار تاریخ حضور داشته باشند، اما بعضی دیگر از مکتب‌ها به صورت ادواری و رفت‌وبرگشتی تکرار شوند؛ بنابراین مکتب غیر از دوره است و دوره غیر از تطور. تطور، مبنای پدید آمدن دوره است نه خود دوره.
۲٫ ضرورت و فواید تطورشناسی و بررسی ادوار یک علم. آنچه در این حوزه پاسخ می‌یابد غایت‌ها و فواید تطورشناسی علوم، دوره‌شناسی یا دوره‌گذاری و دوره‌بندی تاریخ آن علوم است.
۳٫ نسبت و مناسبات تطورشناسی، دوره‌بندی و دوره‌شناسی علوم با دیگر ارکان تشکیل‌دهنده‌ی آن علم‌ها. هر علمی سلسله مباحث، مطالب و محورهای نظری دارد که در مجموع ماهیت و هویت آن علم را می‌سازند. غایت علم، روش علم، مسائل علم، منابع علم و مبانی علم، از جمله‌ی این مباحث هستند، اما آنچه نباید در میان محورهای مهم هر علمی از آن غفلت کرد، مسئله‌ی تطورشناسی آن علم است که در آن، به این پرسش پاسخ داده می‌شود که علم محل بحث، چگونه و به چه جهتی دچار تطور شده است؟
آنچه در محور سوم بررسی می‌گردد نسبت میان مبحث تطورشناسی، دوره‌شناسی و دوره‌گذاری یک علم با دیگر ارکان سازنده‌ی آن علم است. به سخن دیگر رابطه‌ای که میان تطورشناسی یک علم (یعنی اینکه چه تطوراتی در آن رخ داده است) با موضوع‌شناسی، غایت‌شناسی، کاربردشناسی یا مسئله‌شناسی آن علم وجود دارد در این حوزه مشخص می‌شود.
نکته‌ی شایان ذکر آن است که در این محور، افزون بر مشخص شدن نسبت بین این ارکان، تأثیر و تأثری که میان آنها وجود دارد نیز بررسی می‌گردد و این موضوع تبیین می‌شود که ما با کدام‌یک از این ارکان می‌توانیم آن علم را بهتر تعریف کنیم. به سخن دیگر کدام‌یک از این ارکان، گرانیگاه آن علم به شمار می‌آیند.
۴٫ هویت معرفتی بحث تطورشناسی و دوره‌بندی علوم. همان‌گونه که در آغاز سخن، اشاره کردم، ممکن است عده‌ای موضوع تطورشناسی و ادوارشناسی یک علم را جزء مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم قلمداد کنند و برای مثال در علم اصول بگویند که مبحث تطورشناسی و ادوارشناسی یکی از مباحث فلسفه‌ی اصول فقه است یا در مورد علم حقوق، این مبحث را جزء مباحث فلسفه‌ی علم حقوق قلمداد کنند، اما در مقابل عده‌ای دیگر ممکن است تطورشناسی و ادوارشناسی را بحثی تاریخی به شمار آورند. در صورت تأیید چنین دیدگاهی، تطورشناسی و ادوارشناسی از مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم قلمداد نخواهد شد؛ زیرا مباحث تاریخی از جنس فلسفه و مباحث عقلی نیستند، بلکه جزء نقل‌اند و با نصوص سروکار دارند؛ از همین‌رو روش این دو دسته از مباحث نیز با هم تفاوت دارد. این گروه از صاحب‌نظران معتقدند در فلسفه، احکام کلی موضوعات بیان می‌شود، اما در تطورشناسی، دوره‌بندی یا ادوارشناسی. در تطورشناسی در مقام صدور احکام کلی برای آن علم نیستیم؛ درنتیجه این مبحث جزء مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم نمی‌گنجد.
درباره‌ی این موضوع فرض سومی را هم می‌توان مطرح کرد؛ یعنی تطورشناسی را از ادوارشناسی و ادوارگذاری جدا نمود و گفت چون می‌توان در تطورشناسی، تطور یک علم را تطور معرفت قلمداد کرد و درباره‌ی عوامل حِکمی ـ معرفت‌شناختی تطور بحث نمود، این بحث نوعی بحث فلسفی و معرفت‌شناسانه است که در زمره‌ی فلسفه‌ی مضاف به آن علم قرار می‌گیرد، اما واژه‌ی دوره‌بندی، اصطلاحی تاریخی و مربوط به علم تاریخ است، پس مسئله‌ای تاریخی به شمار می‌آید و در زمره‌ی فلسفه‌ی مضاف به علم قلمداد نمی‌شود. تطور می‌تواند به مطالعه‌ی معرفت‌شناسانه و تحلیل معرفتی و فلسفی، ایحاء و ایما داشته باشد، پس می‌تواند فلسفی باشد. بنابراین در این فرض، حکم تطور‌شناسی را از دوره‌بندی و ادوارشناسی جدا می‌کنیم.
افزون بر سه دیدگاه یادشده، فرض چهارمی را هم می‌توان در نظر گرفت؛ براساس این فرض می‌توان با دو رویکرد، این دو مبحث و نیز مباحث مرتبط و همگن، همگون و هموند را بررسی کرد؛ در یک رویکرد تلقی کاملاً معرفت‌شناسانه داشت و علل معرفتی این تطورات و نیز شکل‌گیری ادوار مورد بحث را بررسی نمود که در این صورت، بحث فلسفی می‌شود. در رویکرد دیگر می‌توان استقرای تاریخی و بحث نقلی را مد نظر قرار داد. در این حالت، از تطور آن علم و دوره‌های آن، گزارش تاریخی می‌دهیم؛ البته ممکن است مباحث تحلیل هم بشوند، اما این تحلیل‌ها، تحلیل تاریخی و خارج از فلسفه است.
این چهار فرض را در مسئله‌ی هویت تطورشناسی می‌توان مطرح کرد؛ زیرا در این مبحث باید هویت علمی تطور‌شناسی مشخص گردد و به این پرسش پاسخ داده شود که تطور‌شناسی از جمله مباحث تاریخ یک علم است یا فلسفه‌ی آن علم؟ به این موضوع باید توجه کرد که بسیاری بین تاریخ یک علم و فلسفه‌ی آن علم خلط می‌کنند و این خطاست؛ زیرا تاریخ فلسفه نیست.
بسته به اینکه مبحث تطورشناسی، دوره‌بندی و ادوارشناسی در زمره‌ی کدام گونه از دانش‌ها و معرفت‌های مضاف به یک علم قلمداد می‌شود، جایگاه آن باید در علم محل بحث مشخص گردد؛ به سخن واضح‌تر اگر تطورشناسی از مباحث فلسفی قلمداد شود و در دایره‌ی مباحث فلسفه‌ی مضاف به آن علم قرار گیرد، باید جایگاه آن در سلسله بحث‌های فلسفه‌ی مضاف به آن علم، مشخص گردد؛ زیرا در فلسفه‌ی مضاف، افزون بر تطور علم، از ماهیت، موضوع، مسائل، غایت و روش آن علم نیز سخن به میان می‌آید. بنابراین باید مشخص شود که تطور در این سلسله مباحث در کجا قرار می‌گیرد؟
در کل، مبحث تطور‌شناسی باید از مباحث متأخر قلمداد شود، زیرا این مبحث تابعی است از بسیاری از مباحثی که در فلسفه‌ی یک علم بحث می‌شود. این مسئله نیز از آنجا ناشی می‌شود که تطور مبحثی چندوجهی است. بنابراین تطورات در همه‌ی مباحث از جمله موضوع غایت، قلمروی علم، مسائل، روش، منابع و… باید بررسی گردد و در آخر مشخص شود که چه تطوراتی رخ داده است. این مبحث در فلسفه‌ی هر علمی، به ویژه علم اصول از مباحث متأخر به شمار می‌آید.
۵٫ شیوه‌ها و معیارهای تشخیص یا تعیین تطورشناسی و دوره‌بندی علوم. در علم اصول که موضوع مورد بحث ماست، ممکن است هر صاحب‌نظری ادوار تطور آن و شخصیت‌هایی که تطورهای عمده و بارزی را در تاریخ اصول پدید آورده‌اند به‌گونه‌ای خاص مطرح کند. براساس موضوعِ محور پنجم، ما باید ملاک آن افراد را برای مؤسس دانستن شخصیتی یا تشخیص وقوع تطور یا تعیین ادوار بیابیم. نکته‌ای که در اینجا باید به آن اشاره کنم این است که مبحث پنجم کمابیش به مبحث اول، یعنی تعریف تطور، بازمی‌گردد؛ زیرا معیار افراد برای دوره‌بندی تاریخ یک علم ریشه در تعریف آنها از تطور و ویژگی‌هایی که برای آن در نظر می‌گیرند دارد. به سخن واضح‌تر هر شخصی پیش از آنکه به تطور‌شناسی دست زند، در ذهن خود، مفهومی برای تطور و دوره قائل است و شاخص‌هایی برای وقوع دوره در نظر می‌گیرد و آنگاه که در عمل تطور یک علم را بررسی می‌کند، براساس آن مفاهیم و شاخص‌ها به دوره‌بندی و شناسایی شخصیت‌‌های مؤسس آن دوره‌ها دست می‌زند.
۶٫ طبقه‌بندی الگوهایی که برای تبیین تطورات و دوره‌بندی یا دوره‌شناسی دانش‌ها مطرح شده است. در فقه و اصول فقه الگوهای فراوانی برای این منظور ارائه شده است که بعضی از آنها تفاوت اندکی با هم دارند و بعضی متأثر از دیگری‌اند، اما با وجود این، در کل شاید بتوان گفت که فقیهان، اصولیان و تاریخ‌نگاران فقه و اصول حدود بیست نوع طبقه‌بندی و دوره‌بندی برای علم فقه و علم اصول فقه مطرح کرده‌اند.
تطورشناسی فقه و اصول فقه به این دلیل در کنار هم مطرح شدند که این دو دانش بسیار با هم در ارتباط‌اند و تطورات آنها در یک مدار رفت‌وبرگشتی و دادوستدی و تأثیر ـ تأثری هرمنوتیکی اتفاق می‌افتد؛ یعنی اگر در اصول تطوری رخ ‌دهد، آن تطور منشأ تطور در فقه می‌شود؛ گاهی نیز تطور رخ‌داده در بستر فقه، وارد اصول می‌شود. همین موضوع نشان می‌دهد که ادوار و تطورات فقه و اصول تعامل تنگاتنگ با هم دارند؛ البته منظور این نیست که آنها یکسان هستند. عده‌ای به دلیل همین تعامل، تصور می‌کنند اگر درباره‌ی یکی از این دانش‌ها بحث کنند کافی است و دیگر نیازی نیست درباره‌ی دیگری بحث کنند. اما برخلاف این تصور باید بگویم که هریک از این دانش‌ها اختصاصاتی دارند و در عین حال با هم به صورت دادوستدی تعامل می‌کنند؛ درنتیجه بعضی از دوره‌های یکی بر دوره‌ی دیگری مترتب است و زاده‌ی دوره‌ای است که در دیگری رخ داده است؛ برای مثال اگر رویکرد اخباری‌گرایانه در روش‌شناسی اجتهاد، استنباط و استظهار دنبال شده، فقه هم از آن متأثر گردیده است؛ البته عکس آن هم اتفاق افتاده است.
در کل همان‌گونه که گفته شد، فقه و اصول فقه کاملاً با هم در پیوندند و در عرض هم تعامل می‌کنند، اما یکی نیستند؛ به همین دلیل ما باید تلاش کنیم در حین مقایسه و مقارنه‌ی این دو دانش، این موضوع را فراموش نکنیم که آنها دو دانش جدا از هم هستند.
۷٫ علل و آثار تطور در علم. چرا تطور رخ می‌دهد؟ چرا یک دوره شکل می‌گیرد؟ چرا یک دوره از بین می‌رود و افول می‌کند و به انحطاط می‌گرود و دوره‌ی دیگری جانشین آن می‌شود و… پرسش‌هایی هستند که در این محور باید پاسخ یابند. در تطور‌شناسی هر علمی، باید انواع تطورات و علل آنها مشخص شود، سپس درباره‌ی آثاری که بر این انواع مترتب است بحث شود.
درباره‌ی دانش اصول پرسش‌های دیگری هم مطرح می‌شود که در این حوزه باید بدان‌ها پاسخ داده شود؛ پرسش‌هایی مانند اینکه:
ـ چرا یک مکتب فقهی به وجود می‌آید؟
ـ چرا یک مکتب اصولی پدید می‌آید؟
ـ چرا یک مکتب اصولی افول می‌کند؟
فرض کنید که در دانش اصول، موضوع، غایت، قلمرو و روش متطور شوند، با این اوصاف این علم، دگرگون خواهد شد و علمی دیگر پدید خواهد آمد. بر همین اساس است که بحث درباره‌ی آثار تطورات اهمیت می‌یابد؛ زیرا بعضی از تطورات، وقتی فراگیر می‌شوند بسا ماهیت و هویت آن علم و ارکان مختصات ذاتی‌اش را تغییر دهند. هر تطوری، بسته به اینکه در چه اضلاع و ابعادی از علم و از نظر کیفی در چه عمق و ژرفایی از آن رخ می‌دهد آثار متناسب با خود خواهد داشت.
بحث دیگری که در این حوزه مطرح می‌شود نسبت میان الگوهای مطرح‌شده در تطور‌شناسی هر علمی است. همان‌گونه که پیش از این گفتم، تا به حال حدود بیست الگو برای تطورات و دوره‌بندی اصول مطرح شده است. اینکه هریک از این الگوها با دیگری چه نسبتی دارند، کدام‌یک از دیگری متأثر است، کدام‌یک به دیگری نزدیک است، کدام با دیگری فاصله‌ی بیشتری دارد، و نیز اینکه کدام‌یک رویکرد معرفت‌شناختی دارد و می‌توان آن را در مبحث فلسفه‌ی مضاف به اصول قرار داد و کدام‌یک رویکرد تاریخی دارد و می‌توان آن را در ذیل تاریخ علم اصول بررسی کرد، پرسش‌هایی هستند که در این مبحث باید به آنها پاسخ داده شود.
۸٫ نقد الگوهای پیشنهاد‌شده برای تطور‌شناسی. الگوهای موجود برای تطور‌شناسی بی‌نیاز از نقد نیستند؛ زیرا ممکن است آنچه بیان می‌کنند بر واقعیت منطبق نباشد. برای اینکه بدانیم کدام‌یک از الگوهای مطرح‌شده کار تطورشناسی را براساس معیارهای درستی انجام داده‌اند، باید آن را ارزیابی کنیم؛ برای مثال اگر الگویی می‌گوید در مقطعی خاص تطور روی داده است، برای به محک گذاردن درستی آن باید تاریخ را بررسی کنیم تا ببینیم این تشخیص درست و منطبق بر واقعیت است یا خیر، و آیا عواملی که برای این تطور بر شمرده درست است.
۹٫ طرح منطق مناسب تطورشناسی، ادوارشناسی و دوره‌بندی. در مرحله‌ی آخر، پس از نقد الگوها، باید براساس منطق پیشنهادی خود، الگوی مطلوب را مطرح کنیم.


فواید تطور شناسی:
درباره‌ی فایده‌های تطور‌شناسی آنچه به اجمال می‌توان گفت این است که ما تا زمانی که رویکرد پسینی به علم نداشته باشیم، یعنی به انتهای تاریخ نیاییم و از بلندای انتهای تاریخ به دامنه و گذشته‌ی‌ آن علم نگاه نکنیم، اصلاً نمی‌توانیم آن علم را بشناسیم. بسیاری از نزاع‌های میان صاحب‌نظران علوم نیز از نبود چنین رویکردی ناشی می‌شود. برای مثال شما می‌گویید که موضوع علم اصول چنین است، اما فرد دیگری دیدگاهی برخلاف شما مطرح می‌کند. برای حل این اختلاف‌ها باید به تاریخ علم اصول مراجعه کرد و جایگاه این تلقی‌ها را در آن یافت؛ زیرا طی تاریخ، تعریف علم اصول تغییر کرده است؛ مثلاً در دوره‌ای خاص، تلقی از علم اصول به‌گونه‌ای بوده که با تعریف آن در دوره‌ای دیگر تفاوت داشته است؛ زیرا چه بسا موضوع علم اصول از شرایط عصری تعریف‌کننده‌ی آن متأثر بوده باشد.
در این اختلاف نظر نگاه پیشینی و یا پسینی داشتن به علم هم مؤثر است؛ زیرا بعضی از صاحب‌نظر، علم را آنچنان که باید باشد و مطلوب است تعریف می‌کنند، اما عده‌ای دیگر با در پیش گرفتن رویکرد پسینی، به توصیف علم موجود دست می‌زنند. بنابراین فهم یک علم و مسائل اساسی و ارکان ماهیت‌ساز و هویت‌بخش آن در گرو فهم بسیاری از مسائل، از جمله تطورشناسی و ادوارشناسی است.
تطورشناسی به ما کمک می‌کند بسیاری از مسائل یک علم را درک کنیم. اصولاً تا زمانی که تطورات را به درستی درک نکرده باشیم، نمی‌توانیم بسیاری از مسائل را به درستی درک کنیم. به دلیل همین اهمیت بود که عده‌ای از بزرگان، مثل مرحوم آیت‌الله بروجردی و بعضی از شاگردان ایشان، نخست تاریخ و تطورات هر مسئله را بیان می‌کردند و بعد به تحلیل آن دست می‌زدند و دیدگاه خود را مطرح می‌نمودند.
تطورشناسی در بسیاری از مسائل کاربرد دارد و در ابراز نظر درست نسبت به آن‌ها می‌تواند مؤثر باشد. معروف است که آیت‌الله بروجردی فرموده‌اند: فقه شیعه حاشیه بر فقه اهل سنت است، اما منظور ایشان این نبود که فقه شیعه فرع بر فقه اهل سنت است، بلکه آن را ناظر به فقه اهل سنت می‌دانست؛ زیرا ممکن است یک حاشیه و تعلیقه درواقع نقد متن و مستقل از آن باشد، اما در هر حال ناظر به آن است. در این عبارت تا منظور را نبینیم ناظر را نمی‌فهمیم. از همین‌روست که بحث‌های تطورشناختی و ادوارشناسی می‌تواند در فهم یا بیان دیدگاه و اتخاذ رأی در مسائل دیگر بسیار مؤثر باشد.


چیستی تطور
هرچند تطور، یک واژه است و به اصطلاح تبدیل نشده است، به نظر من می‌توان آن‌را واژه‌ای قریب به یک اصطلاح تلقی کرد؛ چون این مبحث در ادبیات علمی وارد شده است؛ به ویژه در این دوره که مباحث معرفت‌شناختی، تأثیر ـ تأثر معرفت از عوامل معرفتی و غیرمعرفتی، و نگاه درجه‌ی دو و پسینی به علوم و معرفت‌ها بسیار گسترش یافته، عنوان تطور معرفت، تکون معرفت یا تحول معرفت، قریب به اصطلاح شده‌ است. برای مثال همان بحثی که با عنوان نظریه‌ی قبض و بسط مطرح می‌شود، نظریه‌ای درباره‌ی تطور معرفت است. این مبحث اگرچه درباره‌ی کل معرفت دینی است، می‌تواند در ذیل علم کلام، فقه یا اصول مطرح شود. لهذا اصطلاح تطورشناسی تقریباً به اصطلاحی جاافتاده تبدیل شده است.
با این فرض، تطور در یک علم عبارت است از مطالعه و تبیین تغییرات معتنابه درخور در یک یا چند رکن از ارکان تکون ماهیت و هویت‌بخش یک علم. همان‌گونه که پیش از این گفته شد، هر علمی از مجموعه عوامل و ارکانی، مانند موضوع، غایت، روش، مسائل و … ساخته می‌شود. هر تغییر چشمگیری در یک یا چند رکن از این ارکانِ هویت‌ساز علم، ممکن است به تطور بیشتر ارکان آن علم یا حتی تغییر ماهیت آن منجر شود. زمانی که از تطور سخن گفته می‌شود منظور چنین تغییری است، اما تطور مسئله، معنایی متفاوت با آن خواهد داشت.
درنتیجه‌ تطورشناسی مطالعه‌ی رخداد تطور است. دوره‌ی ناظر به تاریخ است؛ یعنی منظور از آن، دایره و حلقه، حلقاتی است که زنجیره‌ی تاریخی را پدید می‌آورد. تحت تأثیر تطوراتی که در یک علم رخ می‌دهد «دوره» شکل می‌گیرد؛ بنابراین «دوره» تابعی از تطور است و برخلاف آنچه عده‌ای تصور می‌کنند، تطورات با ادوار یکسان نیستند. در علم اصول هم، تعابیر مکاتب اصولی، مدارس اصولی و امثال آنها عیناً منطبق بر تطور یا دوره نیستند.
نکته‌ای که در اینجا باید به آن اشاره شود تفاوت میان مکتب و مدرسه است. مکتب، همان‌گونه که از معنای واژگانی آن برمی‌آید، از مدرسه وسیع‌تر است؛ بنابراین مدرسه فرع بر مکتب تلقی می‌گردد. مکتب به مجموعه‌ی آموزه‌های یک دین تمام‌عیارِ جامعِ وسیع گفته می‌شود. مکتب اسلام عبارتی است که براساس همین تعریف، به کار می‌رود که گاهی ذیل آن، از مدرسه‌ی خلفا و مدرسه‌ی اهل‌بیت یاد می‌شود. به سخن روشن‌تر بزرگان ما گاهی کلمه‌ی مدرسه را ذیل مکتب به کار برده‌اند؛ یعنی این دو واژه کم‌وبیش ضیق و سعه دارند و چون مکتب وسیع‌تر و مدرسه ضیق‌تر است، مدرسه را ذیل مکتب تعریف می‌کنند.
تفاوت دیگری که میان آنها وجود دارد در این است که مکتب می‌تواند در همه‌ی ادوار تکرار شود و ادامه پیدا کند، اما مدرسه دوره‌ای محدودتر دارد. وقتی مکتب پدید آمد به حیات خود در همه‌ی ادوار ادامه می‌دهد، اما روشن است که پیدایش مکتب‌ها هم از تطورها نشئت می‌گیرد؛ کما اینکه پیدایش مدرسه‌ها در یک مکتب نیز تحت تأثیر تطوراتی شکل می‌گیرد که اسلوب‌ها را از هم جدا می‌کند. براساس آنچه گفته شد، اگر مکتب را وسیع‌تر قلمداد کنیم و نزدیک به اصطلاح پارادایم یا گفتمان به کار بریم، پر بی‌راه نگفته‌ایم.


شیوه‌ها و معیارهای تشخیص تطور
شیوه و معیارهای تشخیص تطوراتِ کلان و چشمگیر و تعیین دوره‌های مهم در هر علمی بسیار اهمیت دارد. بررسی این شیوه‌ها و شناسایی این معیارها، که در مبحث پنجم مطرح شد، به ما در تشخیص تطورات رخ داده در هر علمی و دوره‌بندی تاریخ آن علم کمک می‌کند.
برای تشخیص تطورات رخ داده و دوره‌های پدیدآمده، تفکیک مکتب‌ها از هم و بازشناخت مدرسه‌های خُرد در ذیل یک مکتب باید نخست به تاریخ علم مراجعه کرد و در شیوه‌ی استقراء تاریخی و مشاهده‌ی شواهد و قرائن در بستر تاریخی پیدایش علم و توسعه و فرازونشیب‌های آن تأمل کنیم. در این صورت است که می‌توانیم نقاط عطف و شکل‌گیری تطورات مهم و صورت‌بندی دوره‌ها را تشخیص دهیم. از آنچه گفته شد، این نکته آشکار می‌گردد که برای این شناسایی، باید به کار تاریخی دست زد.
شیوه‌ی دیگر مراجعه به آرای اصحاب علم است، حتی اگر آنها کار تاریخی نکرده باشند؛ زیرا اصحاب یک علم ارتکازاً تطورات را بیان می‌کنند.
افزون بر این شیوه‌ها، می‌توان از روش خاصی که برای مطالعه‌ی علوم مطرح می‌شود استفاده کرد. در توضیح باید گفت که مجموعه‌ی ارکان سازنده‌ی هر علمی با هم تناسقی دارند و همین تناسق باعث می‌شود آن علوم پدید آیند. نکته‌ی دیگر آن است که بین هر علم با علم دیگر، براساس معیارهایی می‌توان تمایز قائل شد. این انسجام در یک علم و تمایز آن با علوم دیگر، از ارکان و عوامل پدیدآورنده‌ی آن علم ناشی می‌شود. این موضوعی است که می‌توان از آن، در تطورشناسی و دوره‌بندی هم استفاده کرد؛ زیرا تطورات و نیز دوره‌ها گاه نگاه‌های اصولی را به هم نزدیک و گاه از هم دور می‌کنند. آن‌چنان‌که گفتیم، اگر تطور در همه یا ارکان اصلی علم رخ دهد، آن علم دگرگون می‌شود و ماهیت آن تغییر می‌کند؛ به‌گونه‌ای که دو علم پدید می‌آید. بنابراین براساس همان شاخصه‌ها و معیارهایی که در مبحث تمایز علوم یا وحدت یک علم مطرح است، می‌توان تبارشناسی و دوره‌بندی علم را هم انجام دارد.


طبقه‌بندی و نقد الگوهای مطرح در تطور‌شناسی فقه و اصول
در بحث طرح الگوهای مطرح در این علم و آسیب‌شناسی و نقد آنها، نخست باید به چند نکته توجه کرد:
۱٫ تحول اساسی در هر علمی در گرو تحول در همه‌ی عوامل رکنی آن است؛
۲٫ ترابط ـ تعامل میان دانش اصول و فقه، رابطه‌ی تأثیر ـ تأثری است. تأثیر و تأثر دوسویه‌ی علم فقه و اصول به اندازه‌ای است که می‌توان ادوار یا نقاط عطف تحول در فقه و اصول را توأم با هم مطالعه، تحلیل و صورت‌بندی کرد؛
۳٫ به‌رغم نکته‌ی دوم، باید بدانیم که فقه یک علم جدا از اصول است؛ بنابراین ادوار و تطورات آنها هم باید جداگانه، ولی با توجه به علم دیگر، بررسی شود. به سخن دیگر تعیین ادوار فقه و اصول باید هر کدام را چنان یک دانش در نظر گرفت، نقاط عطف و فرایند تطور هرکدام را با توجه به تحولات چشمگیر در یک یا چند رکن از ارکان هویت‌ساز هریک از آنها مشخص کرد و نکته‌های جوش و جهش کیفی را در فرایند رشد و تحولات هر علم یافت؛
۴٫ نقاط جهش در روش اجتهاد، که اصول عهده‌دار آن است، اگر براساس ملاک تحول در همه یا بیشتر ارکان روش منظور گردد، جز در مقطع روش محدث ـ فقیهان و روش متکلم ـ فقیهان و دوره‌ی بازگشت این دو ـ که ظهور اخباری‌گری است ـ و دوره‌ی اصولی‌گری متأخر، که دوره‌ی بازگشت اصول متکلم ـ فقیهان است، دوره‌بندی تفصیلی دقیقی خالی از مسامحه نمی‌توان تصور کرد.
این مطلب به این دلیل مطرح شد که بر دوره‌بندی‌های چهارده‌گانه‌ای که استقرا کرده‌ام و دوره‌بندی‌های دیگری که حدس می‌زنیم وجود دارد و ممکن است مجموعه‌ی دوره‌ها را به بیست الگو افزایش دهد انتقادهایی وارد است؛ زیرا همه‌ی آنها از این نقطه‌ی ضعف برخوردارند که بین تطور عمده، شکل‌گیری دوره، مقوله‌ی مکتب‌شناسی و مدرسه‌شناسی تمایز نگذاشته، بلکه آنها را با هم خلط کرده‌اند. بسیاری از الگوهای مطرح در این زمینه معیار کافی و منطق جامع، دقیق و روشنی ارائه نکرده‌اند و از همین‌رو محل خدشه و نقد هستند.
گرچه من برای همنوایی با آنهایی که الگوهای مفصل دارند الگویی هفت‌دوره‌ای پیشنهاد داده‌ام، آنچه فکر می‌کنم مطمئن و خدشه‌ناپذیر است الگوی زیر است:
در دوره‌ای فقیهانی وجود داشتند که محدث بودند یا به‌عکس، محدثانی بودند که تفقه می‌کردند که از آنها با عنوان فقیه ـ محدثان یا محدث ـ فقیهان یاد می‌شود. صدوقین از چهره‌های بارز این گروه از فقها هستند که کتاب‌های فقهی‌شان در بستر حدیث با عبارات حدیثی و روایی آمیخته است و در آنها براساس بیانات و نصوص به‌دست‌آمده از معصومین(ع) اجتهاد می‌شود و فرع فقهی هم مطرح می‌گردد. این شیوه بعدها در قرن نهم تا آستانه‌ی قرن دوازدهم دوباره بازگشت که در این زمان، جریان اخباری‌گری تحت تأثیر عوامل بسیاری، از جمله افراط در عقل‌گرایی در فقه، ظهور کرد. محقق اردبیلی(رض) که نقل است همه‌ی عمر در نجف اشرف می‌زیست، اما همواره چون حریم قدسی حضرت امیر را لحاظ می‌کرد برای تطهیر و وضو به خارج از نجف می‌رفت، فقیهی بسیار عقل‌گرا بود، به‌گونه‌ای که به افراط در عقل‌گرایی متهم شده است؛ در واقع ایشان قله‌ی عقل‌گرایی فقهی در ایران است. البته دوره‌ی دیگری هم در تاریخ علم اصول وجود دارد که پیش از ظهور یا توسعه و تعمیق یا تسلط متکلم ـ فقیهان، یعنی امثال شیخ مفید، شیخ طوسی و سید مرتضی، است. در این دوره فقهایی مثل قدیمین، به عقل‌گرایی افراطی شبه‌الاعتزالی متهم بودند. پس از افول این دوره، محدث ـ فقیهان در معرفت فقهی و اجتهادی و استظهار شریعت طلایه‌دار شدند، بعد آرام‌آرام دوباره یک منحنی دیگری به وجود آمد و عقل‌گرایان دیگری به عرصه آمدند تا اینکه مقدس اردبیلی و عقل‌گرایی مطرح شد. این موضوع سبب شد که عده‌ای به پررنگ‌ شدن سهم عقل در اجتهاد عکس‌العمل نشان بدهند و از آن طرف در سهم خبر تفریط کنند و سبب پدید آمدن جریان اخباری‌گری شوند.
اخباریگری به نوعی دوره‌ی بازگشت جریان محدث ـ فقیهان است؛ البته تفاوت‌های بسیاری میان اخباری‌گری و مشی و منش محدث ـ‌ فقیهان وجود دارد و بازگشت نامیدن دوره‌ی اخباری‌گری به معنای اخباری بودن محدث ـ‌ فقیهان نیست.
در همان روزگار، متکلم ـ فقیهانی چونان شیخ مفید و پیش‌تر از او، قدیمین و سپس سید مرتضی، سید رضی و شیخ طوسی می‌زیستند. بعد در مقطعی اوجی در عقل‌گرایی روی دارد و صاحب سرائر و آرای او مطرح شد که در توصیف او چنین گفته می‌شود: یک‌ونیم قرن سکوت را بعد از شیخ‌الطائفه شکست و به نقد آرای فقهی شیخ دست زد. در نزد شیخ مفید، عقل چونان ابزاری برای فهم نقل به کار می‌رفت، اما صاحب سرائر می‌فرمود: کاربرد عقل این است که نص را بفهمد، اما آنگاه که دلیل نقلی نبود عقل خود دلیل مستقل است؛ یعنی شیخ مفید نقش آلی به عقل می‌داد و آن را ابزار فهم نقل می‌دانست، اما صاحب سرائر افزون بر نقش آلی، نقش استقلالی هم برای آن در نظر می‌گرفت و می‌فرمود: اگر ما دلیل نقلی نداشتیم، عقل نیز دلیل است.
این سیر ادامه پیدا کرد تا اینکه علامه‌ی حلی و محقق حلی در عرصه‌ی فقه درخشیدند و عقل را در عرض نقل قرار دادند؛ به این‌گونه که کتاب، سنت، عقل، اجماع منابع فقه معرفی شدند. در زمان ما نیز در مقام بحث دست‌کم همه همین مطلب را می‌گویند، هرچند که در مقام کاربرد، سهم عقل در فقه بعضی از فقهای ادوار متأخر کم‌رنگ شده و کاربرد حدیث پررنگ گردیده و نگرانی بازگشت به اخباری‌گری تا حدی دغدغه‌ی ذهنی عده‌ای شده است.
در کنار آنچه گفته شد، طی حدود یک قرن و نیم اخیر، فیلسوف ـ اصولیانی هم سر برآورده‌اند که اصول را به سمت فلسفی‌کردن برده‌اند. همین عامل خودبه‌خود سبب تقویت عقل شده است. با توجه به این موضوع می‌توان این دوره را دوره‌ی بازگشت مکتب یا دوره‌ی متکلم ـ‌ فقیهان، البته با مایه‌های فلسفه‌، نامید.
براساس آنچه گفته شد، تاریخ علم اصول را به چهار دوره می‌توان تقسیم کرد:
۱٫ دوره‌ی محدث ـ فقیهان؛
۲٫ دوره‌ی متکلم ـ فقیهان؛
۳٫ دوره‌ی بازگشت فقه حدیثی (اخباری‌گری)؛
۴٫ دوره‌ی بازگشت فقه عقلی.
فلسفه، پس از ملاصدرا و محکومیت تاریخی او، به این حوزه از معرفت وارد شد. شیعه طلایه‌دار فلسفه در جهان اسلام شد. این در حالی است که در دیگر نقاط جهان اسلام، فلسفه و در کل علوم عقلی دچار افول شدند و اشعریت غلبه‌ی تام پیدا ‌کرد. هرچند پیشینه‌ی غلبه‌ی اشعریت در تاریخ اهل سنت و جهان اسلام، به گذشته‌های بسیار دورتر بازمی‌گردد، در دوره‌های متأخر تحت تأثیر ایمان‌گرایی غربی، اشعری‌گری در جهان اسلام تقویت شد، و به دلیل همین تأثیرپذیری است که اشعری‌گری به ایمان‌گرایی غربی و فدئیسم نزدیک‌تر است تا عقل‌گرایی اسلامی و به‌ویژه شیعی و علوی.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، عقل‌گرایی در اصول تقویت شده است؛ چون برای اداره‌ی جامعه و ارائه‌ی یک الگوی حکومتی به جهان، آن هم در عهدی که بشریت شعار رئالیسم، عقل‌گرایی و واقع‌گرایی را مطرح می‌کند، ما ‌باید هم‌افق با جهان بتوانیم وجه عقلانی شریعت اسلامی را آشکار کنیم. نکته‌ی مهم آن است که ما نمی‌خواهیم چیزی بر شریعت بیافزاییم؛ زیرا این کار تحریف دین و تحمیل رأی است، بلکه در صددیم جنبه‌ی عقلانی مکتب خود را به جهانیان نشان دهیم. برای این کار باید کارآمدی فقه اسلامی را ارتقا بخشید و این کار ممکن نمی‌شود مگر با به کارگیری عقل. به همین دلیل این دوره، دوره‌ی بازگشت نامیده می‌شود.
پیش از این به الگوهای مطرح در حوزه‌ی علم اصول اشاره شد؛ در ادامه به اختصار هر یک از این‌ الگوها معرفی می‌شود:
۱٫ الگوی محقق بروجردی که بر ادوار چهارگانه‌ی زیر تأکید می‌کند:
ـ پیش از شیخ طوسی؛
ـ زمان شیخ طوسی در قرن دهم؛
ـ زمان شهید ثانی تا قرن اخیر؛
ـ یک قرن اخیر.
۲٫ الگوی مرحوم محمود شهابی که دو الگویی دوره‌ای است، ولی هر دوره را به چند عهد و هر عهد را به چند عصر تقسیم کرده است. ایشان به این موضوع توجه کرده که دوره غیر از عهد است و عهد غیر از عصر.
۳٫ الگوی آقای جناتی که ادوار نه‌گانه‌ای را پیشنهاد کرده است.
۴٫ الگوی ادوار هفتگانه‌ی فقه امامی که جعفری هرندی آن را مطرح کرده است.
۵٫ الگوی ادوار هشتگانه‌ی سید محسن مدرسی طباطبایی.
۶٫ الگویی که آقای دکتر بروجردی مطرح کرده و دارای ادوار نه‌گانه است.
۷٫ الگوی ادوار هفتگانه‌ی آیت‌الله سبحانی.
۸٫ الگوی ادوار ششگانه‌ی آیت‌الله هاشمی شاهرودی.
۹٫ الگویی که آیت‌الله مکارم پیشنهاد کرده که برای فقه است و در آن ادوار نه‌گانه‌ای برای تاریخ علم در نظر گرفته شده است.
۱۰٫ الگوی آقای حبیب‌الله عظیمی.
البته الگوهای دیگری هم وجود دارند که بعضی از دوستان جوان‌تر پیشنهاد کرده‌اند.
من همه‌ی این الگوها را نقد کرده‌ام. نکته‌ی شایان ذکر آن است که نقد بعضی از آنها را در محضر صاحبان این الگوهای پیشنهادی که از معاصرین هستند انجام داده‌ام.
دوره‌بندی و دسته‌بندیی که معطوف به روش استنباطی و استظهاری قابل طرح است و می‌پسندیم، دوره‌بندی بر مبنای:
روش محدث ـ فقیهان،
روش متکلم ـ فقیهان،
روش فیلسوف ـ فقیهان، که متأخرند،
روش اخباری ـ فقیهان، که دوره‌ی بازگشت محدث ـ فقیهان است
روش عرفی‌انگار ـ فقیهان. فقیهانی از معاصرین که سهم بیشتری به عرف می‌دهند و به جایگاه عرف، به ویژه در مفهوم‌شناسی‌ها، توجه خاصی می‌کنند.
الگوهایی که مرحوم شهید صدر، سیستانی، آقای عابدی شاهرودی پیشنهاد می‌کنند، از نظر ساختاربندی و سازماندهی مباحث متفاوت از الگوهایی است که پیش از این مطرح شد؛ از همین‌رو آنها را باید نشانه‌ی شکل‌گیری دوره‌ای جدید به شمار آوریم؛ دوره‌ای که ممکن است با اخذ وجوه مشترک اینها پدید آید و امروز در حال رخ دادن است. در این الگوها از مباحث جدیدی مثل مباحث هرمنوتیکی، زبان‌شناختی، فلسفه‌ی تحلیلی، علوم‌شناختی و فلسفه‌ی ذهن سخن به میان می‌آید که خود نشان‌دهنده‌ی ورود این بحث‌ها به حوزه‌ی بحث‌های اصولی است.
آنچه گفته شد، مرور اجمالی بحث دوره‌بندی دانش اصول بود که تفصیل و تکمیل آن نیاز به زمانی به اندازه‌ی شرح یک کتاب چندصد‌ صفحه‌ای دارد. والسلام.

دیدگاهتان را بنویسید