مفهوم شناسی ولایت
آیت الله علی اکبر رشاد / برگرفته از دومین جلسه خارج فقه الولایه
خوب است چند جهت را مورد بررسی قرار بدهیم که از آنها فقط به یک یا دو نکته اشاره خواهیم کرد. اولین آنها مفهوم شناسی ولایت بود. اینکه ولایت در لغت به چه معنا است؛ و همچنین اشارهای به کاربردهای آن در علوم مختلف. در لغت وقتی مراجعه می کنیم، در کتب لغتِ عرب، یک سلسلۀ توالی تاریخی وجود دارد. اولین کتاب تاریخی -که [با موضوع لغت به زبان عربی] تألیف شده و موجود است- [کتاب] «العین» است؛ ۱۲ جلد و قدیمیترین کتاب لغت عربی است. علت نامگذاری این کتاب به «العین» آن است که در گذشته کتب لغت را بر اساس الفبا چینش نمی کردند؛ بلکه بر اساس یک ترتیب آوایی بود؛ از حروف حلقی که از بقیۀ حروف درونیتر است، شروع می کردند. لهذا به جای اینکه در کتاب لغت، از واژگانی که مثلاً با آب یا با همزه و الف شروع میشود، با [حرف] عین شروع می کردند؛ به همین جهت مؤلف کتاب «العین»، خلیل بن احمد، اسم کل کتاب را «العین» گذاشته است. تا ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال قبل، روش چینش لغات و ابواب کتاب لغت به روش آواشناسانه بوده و بعداً الفبایی شده است.
بررسی واژه ولایّت در کتب لغت
من [کتاب] «العین» را مرور کردم، ماده [کلمه ولایّت] را نیافتم؛ با عجله نگاه کردم. البته بقیۀ کتب را اجمالاً مراجعه کردم. به بعضی از [کتب لغوی] در معنای ولیّ و وَلْیْ که اصل آن وَلْیْ است اشاره می کنیم.
معجم مقاییس اللغه
در[ کتاب] مقاییس آمده است: «ولی أصلٌ صحیحٌ یدُل علی قُرب. من ذلک الولی: القرب».
ماده [ولایّت] دلالت بر «قُرب» می کند و «الولی» همین ماده است. الولی یعنی «قُرب»؛ «…یقال: تَباعَدَ بعد وَلیٍ»، دور شد بعد از نزدیک شدن؛ «…أی قُربٍ» بعد از اینکه نزدیک بود، کنار ما بود، دور شد؛ فاصله پیدا کرد. مثال دیگر «جَلَسَ ممّا یَلینی، أی یُقاربُنی». همانطور که مادۀ «قُرب» را با [حرف جر] «مِن» متعدی می کنند، [کلمه] «ولیّ» را چون هممعنای آن است،با حرف «مِن» متعدی میشود؛ [ممّا یَلینی یعنی] نشست نزدیک من؛ یعنی جایی که قریب من بود. البته ایشان[مؤلف کتاب مقاییس] مفصل واژه را توضیح داده است.
در ادامه آمده است: «…و من الباب المَولی». مولی از همین باب است. در بعضی کتب لغت نوشته شده «مَولی» اسم مکان از «وَلی» است. اینکه به شخص هم «مَولی» می گویند، به جهت اینکه آن شخص محل تجلی و تظاهر و ظهور ولیّ است، ظهور ولایّت است، ولایّت در او جلوه می کند، در او تحقق پیدا می کند؛ در او دیده می شود.
بعد [ در کتاب مقاییس ] می افزاید «…المُعتِقُ و المُعتَق، و الصَّاحب، و الحلیف، و الابن العَمّ، و النَّاصر، و الجارّ؛ کلُّ هؤلاءِ من الوَلی و هو القُرب» به کسی که بندهای را آزاد می کند، «مُوَلیّ» می گویند، به کسی که آزاد می شود هم «مولی» می گویند. مثلاً مولی بنی کذا؛ یعنی مولای آزاد شدۀ آن قبیله. در روایات وجود دارد که گاهی بعضی روات را بدین عبارت تعبیر می کنند. مولی است؛ یعنی عبد است. هم به مالکِ عبد، مولی می گویند، هم به خود مملوک؛ به همراه و صاحِب هم مولی می گویند، به حلیف (هم قسم) هم مولی می گویند، به پسر عمو هم مولی می گویند،به ناصر هم مولی می گویند، به همسایه هم مولی می گویند.
چرا به همۀ این موارد [ مولی] می گویند؟ زیرا همه در یک چیز مشترک هستند؛ اینکه نزدیک به هم هستند؛ کنار هم هستند. به مُعتِق «مولی» می گویند به اعتبار این که کنار عبد است. البته معانی دیگری هم وجود دارد و دقیقتر است؛ اینکه اگر به مالک مملوکی، «مولی» اطلاق می شود، به این معنا است که او [مولی] پشت او [عبد] است؛ چون بعضی قائلند «ولیّ» و «ولایّت» به اعتبار اینکه پشتوانۀ او [عبد] است، گفته می شود؛ که به قرابت و نزدیک بودن می توان ارجاع شود.
علت اینکه به همسوگند و پسر عمو که چنان برادر است، به یاور و به همسایه، «مولی» تعبیر می کنند، آن است به شخص نزدیک است. سلام
«…و کلُّ مَن وَلِی أمرَ آخرَ فهو ولیَّه» هر آن کسی که امر یک فرد دیگر را به عهده بگیرد، «ولیّ» او می شود؛ اینجا «ولیّ» اطلاق میشود زیرا کسی که تولیّت امور شخص دیگری را به عهده می گیرد و او را اداره میکند، پشتوانه، تکیهگاه و کنار او است؛ مثل تیرکهای کنار دیوارِ در حال ریزش که آن دیوار نیفتد؛ و انگار ولیّ چنین نقشی دارد.
بعد در قسمت دیگر آمده است «…و فلانٌ أولی بکذا» اولی به یک امر یا به یک شخصی است؛ «النَّبِیُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ». أولی أیّ أحری به؛ [یعنی] حریّ و سزاوارتر و مناسب تر است، اجدر است به او، نزدیکتر است.
لغتنامه مصباح المنیر
در مصباح المنیر آمده است «الولی مثل فلس» بر وزن فلس است «…القرب». مصباح یک نکتۀ اضافی دارد اینکه ماده [ ولیّ] دو تلفظ دارد؛ دو لغت است و دو باب افعال ثلاثی می آید:
۱-به کسر لام وَلِیَ- یَلِیُ (عین الفعل آن مکسور است)
۲-وَلَیَ- یَلِیُ (ماضی آن مفتوح العین است مضارع آن مکسور العین است).
مورد اول بیشتر رایج و مصطلح است و مورد دوم چندان رایج نیست. مورد دوم از باب وَعَدَ یَعِد است.
«…و ولیت الأمر إلیه ولایتاً تولیته» «ولیته» یعنی «تولیتُ»؛ من او را به ولایت گماشتم و «…ولیت البلد» یا «ولیت البلد، ولیت علی الصبیّ و المراه». همه از همین باب است؛ یعنی تدبیر و تمشیت امور آن به من سپرده شد یا من تمشیت امور آن ها را به عهده گرفتم.
در کتاب آمده است اسم فاعلآن، والٍ -والی است. جمع آن هم «وُلات» است.
اشتراکات و افتراقات لغت وِلایت و وَلایت
بعضی قائلند بین «وِلایت» و «وَلایت» تفاوت وجود دارد. «وَلایت» [ به فتح واو] به معنای «نصرت» است. «وِلایت» [ به کسر واو] به همان معنای سرپرستی و پشتیبانی و پشتوانهبودن و امثال این موارد است؛ ولی ایشان میفرمایند «و الولایه بالفتح و الکسره، النصره» هر دو[به فتح و کسر حرف واو] به این معنا است.[ و معنای کلمه نصرت عبارت است از] «و الستولی علیه، غلب علیه و تمکّن منه».
وَلّیتَه تَولیتاً؛ یعنی «جَعَلتَه والیاً» یا «والاه مبالهتهً و ولاءً»؛ والاه یعنی تابَعَهُ؛ یعنی پشت سرش آمد، به او وصل بود. «…و توالت الأخبار أی تتابعت الأخبار»؛ خبرها پشت سر هم آمد؛ پیوسته خبر جدید می آمد. «و الولی بمعنی الفاعل من وَلِیَه».
«ولیّ» به معنای فاعلی، زمانی اطلاق می شود که کسی کار دیگری را به عهده بگیرد و به کار او قیام کند «…و کلُّ مَن وَلی أمرَ أحدٍ فهو ولیّه». بار دیگر ایشان می فرمایند: «و فلانٌ اولی بکذا أی أحق به». چنانکه در [کتاب] مقاییس هم آمده بود: «…اولی بکذا» یعنی احری و اجد؛ چون نوشته شده: «أحق به».
لغتنامه لسان العرب
در لسان العرب، بعضی از واژگان مشتق از ماده [ ولایّت] را معنی کرده و آمده: فی أسماء الله تعالی، «الولیّ، هو الناصر». در کتاب آمده است، بعضی [ کلمه] ولیّ را به شکل دیگر هم معنی کردهاند. «…و قیل المتولی علیه و المتولی لأمور العالم و الخلائق القائم بها». گفته شده «الولی» یعنی المتولی لأمور العالم و الخلائق؛ یعنی متولی امور عالم و مخلوقات خود است و به کار آن ها قیام می کند.
ایشان می افزاید «والی» که استعمال می شود یعنی «مالک»؛ «و مِن أسمائه عزّ و جلّ الوالی و هو مالک الأشیاء جمیعها المتصرف فیها».
کتاب النهایه فی غریب الحدیث و الاثر
در[کتاب] نهایه ابن اثیر آمده است «و کأنّ الولایه تشعر بتدبیر و القدره و الفعل». ولایّت انگار یک اشعار، ایهام و ایهائی دارد. اشارهای به یک جهاتی و یک عناصر معنایی خاصی دارد؛ به تدبیر، قدرت و فعل و عمل؛ و میافزاید سرّ آن هم این است که تا زمانی که کسی سه عنصر را نداشته باشد، نمیتوان به او «والی» اطلاق کرد. «والی» آن است که هر سه در او وجود داشته باشد؛ «و ما لم یجتمع ذلک فیها لم ینطلق علیه الوالی».
پیشتر گفته شد«الوِلایه» بکسر واو، به معنای سرپرستی است. «الوَلایه» بفتح واو، به معنای نصرت است. ولی از سیبویه نقل شده که «الوَلایه بالفتح المصدر و بالکسر الإسم؛ مثل العماره و النقابه»؛ یعنی گویا [ ابن اثیر] تفاوت لغوی قائل نشده است؛ بلکه تفاوت دلالی از نظر [ابن اثیر] ساختار واژه که آیا مصدر است یا حاصل مصدر است در نظر گرفته است.
ایشان شواهدی را که لفظ و مادۀ (واو و لام و یاء) در بعضی جمله ها به کار رفته، اشاره کرده اند که به چه معنایی به کار رفته است؛ مثلاً جملۀ معروف غدیر از لسان نبی أعظم (ص) «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ». [ ابن اثیر] قائلند به معنای [سرپرستی] است «…أی من کنت ولیّه فعلیٌ ولیّه»؛ چون قرائن وجود دارد که «ولایّت» به معنای سرپرستی آمده است؛ زیرا تجمع عظیمی که در آن دشت لم یزرع بعد از حجه الوداع، غدیر خم اتفاق افتاد و اینکه سه روز مردم حدود ۱۰۰ هزار نفر اتراق کردند- و یک محل و منطقهای دور از آبادی هم بود- آیا پیغمبر (ص) فقط خواستند ولایّت را به معنای دوستی بگیرند؛ بگویند علی (ع) را دوست داشته باشید؟! آیا این گفتن دارد؟ یا فقط فرموده باشند که علی (ع) را یاری کنید و به ولایّت به معنی «سرپرستی» تصریح نکرده باشد؛ آیا این ممکن است؟! این پذیرفته نیست و با قرائن می شود گفت که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» همان سرپرستی است.
آیا پیغمبر (ص) فقط محبّ [و محبوب بین مردم] بود؟ «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» یعنی من محبّ یا محبوب بودم یا ناصر بودم، «فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» از الآن به بعد علی (ع) ناصر است، علی (ع) محب یا محبوب است؟ قهراً چنین معنایی با چنین تشریفاتی القاء کردن آن لازم نبود؛ و چندینبار فرموده بودند که علی (ع) را دوست داشته باشید «عَلِیٌّ حُبُّهُ جُنُّه».
در هر صورت، اینکه امیرالمومنین (ع) محبوب باشد، بارها گفته شده بود. این تشریفات و این نطق عظیم در [بین] صد هزار نفر جمعیت- بدین شکل که در نقاط مختلف جمعیت [که در غدیر خم جمع شده بودند]، [پیامبر صل الله علیه و آله] افرادی را گماشتند [چون بلندگو وجود نداشت] تا جملاتی را که می فرمایند به اول و آخر جمعیت صدا برسد [بدین شکل که پیامبر] می فرمودند و در نقاط مختلف افرادی ایستاده بودند و جملات پیغمبر (ص) را تکرار می کردند که به همۀ جماعت [صدا] برسد. ایشان چنین تدبیر زیبایی هم فرموده بودند-[آیا] فقط برای همین بود که بگویند علی (ع) را دوست داشته باشید؟! معلوم است که اینجا «مَولی» به معنای همان سرپرست و ریاست و قیادت و رهبری به کار رفته است.
هیچ ایرادی ندارد که در فقرات دیگر [خطبه]، ماده [ ولایّت] به یک معنای دیگری به کار رفته باشد؛ مثلاً بفرمایند «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ». رسول خدا (ص) در فقرۀ دوم، به زیبایی دعایی فرمودند؛ از همین ماده [ولایّت] هم استفاده کردهاند: خدایا! هر کسی را که علی (ع) را دوست دارد، دوست داشته باش.
یا به معنای «نصرت» قرار دهیم؛ یعنی هر کسی که علی (ع) را یاری می کند، او را یاری کن؛ و هیچ ایرادی ندارد [پیامبر صلّ الله علیه و آله در این جمله بفرمایند] من علی (ع) را مولی قرار می دهم، از همین ماده [ولایّت] به معنای «سرپرستی» استفاده کند و بعد در مقام دعا از همین ماده [ولایّت] به معانی دیگر آن استفاده کرده باشند؛ یعنی کسی اشکال نکند، اینکه حضرت (ص) فرمودند «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ» یعنی سرپرستی کن کسی را که سرپرستی می کند علی (ع) را؛ اینکه معنی ندارد. لابد اینجا به معنای «دوست داشتن» و به معنای «نصرت» و امثال این موارد است؛ در اینجا حرفی نداریم. مسئلهای نیست؛ چنانکه در بعضی از جملات پیغمبر (ص) هم آمده است «من تولّانی فلیتولی علیا»هر کس من را یاری می کند علی (ع) را یاری کند.
به هر حال حسب قرائن اینجا «مولی» به همان معنای «ریاست» و «سرپرست» و امثال این موارد آمده است؛ کما این که بعد از بیعت غدیر، این جمله از عمر نقل شده است که به امیرالمومنین (علیه السلام) گفت «أصبحت مولی کل مؤمنٍ» یعنی أصبحت ولیّ کل مؤمنٍ؛ [یعنی] امیر هر مومنی هستید. «…و إلا إصحبت مولی کل مؤمنٍ»؛ [در این جمله کلمه «مولی» به کدام معنا است؟] شدی یاور هر مومنی یا محب هر مومنی؟ روشن است که منظور این است که تو رهبر و امیر و قائد هر مؤمنی شدی.
عکس آن هم به کار می رود؛ یعنی همانطور که[ کلمه ولایّت] به حبّ، محبت، قرابت، سرپرستی و امثال این موارد اطلاق میشود، به معنای عکس هم به کار می رود؛ یعنی وقتی می گوید: «ولاه عنه»، یعنی أعرض عنه؛ یعنی از نقطۀ نزدیک فاصله گرفت. این جمله اجمالاً یک نسبتی دارد. دوباره[همانطور که در اول بحث معانی کلمه ولایّت اشاره کردیم، معنای] «نزدیک بودن» در [ کلمه ولایّت] نهفته است؛ منتها در مواردی نیز [کلمه ولایّت] مانند «رغب فیه و رغب عنه»[ است که با حروف جر متعدی شده و معنای جدیدی بدست آورده است]؛ مانند «وَلی إلیه و وَلی به» یا «وَلی عنه» یعنی از او دور شد؛ یعنی«أدبَرَ» و فاصله گرفت.
در لغتنامههای دیگر هم کما بیش همین توضیحات داده شده و یا بعضی ظرائف هم آمده است.
کتابهایی وجود دارد که بعد از [ذکر] معانی یا استعمالات مختلف و اطلاقات گوناگون یک واژه، یک ماده، جمعبندی انجام میشود؛ مثلاً اینکه [واژهای] معانی متشتته دارد، معانی مختلف که بعضی با بعض دیگر حتی قابل جمع هم نیستند؛ مثلاً «وَلی إلیه، وَلی به» با «وَلی عنه» این موارد معنای مخالف دارند.
«وَلی إلیه» یعنی او نزدیک شد. «وَلی عنه» یعنی از او دور شد؛ او مبدأ شد و به سمت یک منتهایی فاصله گرفت. به معنای «ضدّ» هم به کار می رود. عنصر اصلی آن همان قرابت است؛ در واقع «نزدیک بودن» جوهر این معنا قلمداد می شود.
التحقیق فی کلمات القرآن الکریم
در «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» اثر مرحوم آقای مصطفوی، گرچه متأخر است ولی لغتنامۀ خوبی است. قوامیس مختلف را می بیند و ذیل آن تحلیلی را ارائه می کند تحت عنوان «…مثلاً»، «…و التحقیق». در خصوص ماده [ ولایّت] چنین کاری به عمل آمده است؛ معانی مختلف را ذکر کرده و در آخر یک جمعبندی انجام گرفته است. در جمعبندی بر همین نکته تکیه دارند که سرّ و خصوصیت ماده [ولایّت]، «قرابت و قرببودن» است؛ یا به تعبیر دیگری «پشت هم بودن» است؛ ولکن نه وراء امر فیزیکی و مکانیکی؛ بلکه وراء امری که یک نحو وصلت و ربطی بین آنها وجود داشته باشد. لهذا [مؤلف کتاب] فرمودهاند «إنّ الأصل الواحد فی الماده هو وقوعُ شیءٍ وراء شیءٍ مع رابطه بینهما». معنای اصلی مادۀ (واو، لام، یاء) این است که چیزی پشت دیگری قرار دارد؛ بدین شکل که در مجاورت هم باشند؛ چه جلو و نزدیک باشد، چه عقب و نزدیک باشد. به هر دو اطلاق می شود. «وراء» لزوماً به معنای پشت نیست؛ «وراءِ» چیزی، یعنی آنچه که ملتصق به آن چیز است و [ واژه] «ولایّت» هم به همین معنا است.
این معنا را [مؤلف کتاب] اخذ کرده و فرموده اند که کلمه «قرب» هم به همین جهت است که وراء و مجاور شیء، چنین رابطه و وصلتی وجود دارد.
بعد می فرماید سایر معانی هم به [ وجود رابطه بین چیزی] برمی گردند. به یک معنا تظاهرات همین معنای «وراء شیء بودن» هستند. مثلاً اگر می گوییم به معنای «قُرب» یا «حبّ» یا «نصر» یا «تبعیّت» و امثال این موارد است، همۀ از آثار «قرابت» یا «در وراء بودن» است. چیزی وراء شیء دیگر است، نزدیک آن هم هست؛ و چیزی وراء چیز دیگر است، یعنی ناصر هم هست، پشتیبان است.
چیزی وراء چیز دیگر است، به معنای «تبعیّت» نیز [میتوان اخذ کرد] چون «وراء» یعنی «دنبال آن…» است. در نهایت آن معنای ضیّقی که لغویین از مادۀ (واو، لام، یاء) می فهمند و آن را اخذ و مطرح می کنند -به اینکه ماده [ولایّت] به معنای «قُرب» است- [قُرب] معنای اصلی نیست؛ در واقع معنای اصلی «وراءبودن» است و سایر معانی هم به نحوی به همین معنی ارجاع می شوند. بطور مثال اگر «ولیّامر»، «ولیّحکومت» یعنی کسی که در وراء حکومت است، یعنی پشتوانۀ حکومت است، تکیهگاه حکومت است یا اگر مثلاً «ولیّ صغار»، یعنی پشتوانۀ افرادی که صغیر یا یتیم هستند و هنوز به بلوغ و رشد نرسیدهاند یا اگر پدر ولیّ فرزند است و [کلمه] ولایّت را به معنای حضانت و امثال آن اخذ کنیم، یعنی دامن او پناهگاه است؛ چون حضانت، پناه گرفتن در دامن کسی است. اینکه پدر ولیّ است، یعنی نسبت به او حالت حضانت دارد؛ یعنی پناهگاه است، پس پشتوانه است؛ پس در پشت سر او است. او [صغیر یا یتیم یا…] باید به آن پشتگرم باشد. همینطور سایر معانی.
به هر حال خصوصیت این معانی [قرب،حبّ و…] «در وراء شیئیبودن» است؛ البته با وجود ارتباطی.[اگر] صرفاً مکانیکی و بدون هیچ پیوندی اطلاق بشود، این منظور نیست. در عین حال در [ واژه ] ولایّت به معنای همان عهدهداری شئون و امور عامۀ مردم، نیز بدین شکل است؛ یعنی ولیّامر، پشتوانه و پشتیبان است و به امّت و به مردم نزدیک است. اگر به معنای تدبیر امور است، یعنی در راهاندازی کار مردم مباشرت میکند و چنین مسئولیتی را به عهده دارد. کفایت امور حیاتی فرد را بر عهده گرفته است. «ولیّ و متولی واقعٌ وراءَ المتولی علیه»؛ در واقع ولیّ یا متولی در وراء متولی علیه قرار دارد.
در این صورت سؤال میشود چه رابطهای برقرار شد؟ می گویند رابطه بین ایندو (متولی و متولی علیه)، رابطۀ تدبیری است که امری را به عهده گرفته و به آن قیام کرده است؛ از این جهت نزدیکترین شخص به او و پشتوانۀ او است «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ ۖ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» ؛ آیا معنای آیه این است که من را دوست دارد؟ معلوم است به چه معنا است؛ «ولیّ» یعنی پشتوانۀ من است. ولیّ من همان خدا است؛ خدایی که کتاب را نازل فرمود و خدایی که متولی صالحین است.
نسبت معنای لغوی و اصطلاحی ولایّت
تناسبی بین معانی لغویین با معنای مورد بحث ما وجود دارد. در واقع ولیّ و کسی که صاحب لواء ولایّت است، در حقیقت پشتوانه و پشت سر کسی است و حتی معانی دیگر آن مثل ولایّت و حضانت و امثال اینها به همین صورت است؛ یعنی پشت به پشت او در امر تربیت او اقدام می کند؛ هم در حوزۀ سیاست و هم در حوزۀ تربیت. این مروری در معنای مادۀ (واو، لام، یاء) بود.
استعمالات مختلف کلمه ولایّت
به تبع معانی لغوی که برای ماده [ولایّت] نقل کردیم، گفته شد که باید معانی مختلف این ماده در حوزههای مختلف بررسی شود؛ زیرا لفظ ولایّت، در دیگر حوزه های مختلف مطرح می شود؛ در فقه، علوم تربیتی، علوم سیاسی و در حوزۀ عرفان -که حوزۀ تزکیه و ترک دنیا و زهد و سلوک است- به کار می رود؛ ولی همۀ این موارد در یک معنای اصل به هم میرسند و آن معنای «قُرب» است که غالب لغویین به این معنا گرایش داشتند یا معنای «وراء» و « پشت سر بودن» و «پشتوانۀ او بودن».
اصلاً ولایت تکوینیه، دقیقاً به همین معنا است؛کسی نسبت به کسی و چیزی نسبت به چیزی یا شخصی نسبت به شیئی ولایّت دارد؛ به این معنا هست که پشتوانۀ او است، با او مباشر است و از این جهت می تواند بر او تأثیر بگذارد. «ولایّت تکوینیّه» یعنی ولایت علّیۀ وجودیّه؛ که رابطۀ علّی- معلولی بین ولیّ و مولّی علیه وجود دارد و به اعتبار آن مضافٌ إلیه یا وصفی که آورده می شود معانی مختلف به خود می گیرد و إلا معنای جوهری یکی بیش نیست. اگر در اصطلاحات، یک تصالحهایی بین اهل اصطلاح وجود دارد، آن یک بحث دیگر است؛ ولی اصل و جوهر و گرانیگاه، معنای « وراء بودن» یا «قرب بودن و نزدیک بودن» است؛ منتها در [ولایّت ] تکوینیّه چون یک نوع پشتوانۀ علّی و تکیۀ علّی-معلولی وجود دارد؛[بطور مثال وقتی می گوییم] خداوند متعال ولایّت تکوینیه دارد؛ یعنی پشت معلول است و کنار او است و می تواند به او تأثیر بگذارد؛ چنانکه ولایّت تشریعیّه بدین شکل است. در «ولایت تشریعیّه» نیز شارع در حقیقت یک نوع پشتوانگی برای هدایت او دارد چون با تشریع، او را هدایت و یاری می کند. ؛ در «ولایّت تشریعیّه» هم می توان همین مفهوم باشد؛[بدین شکل که ولایت تشریعیّه یعنی] در وراء او است و از او حمایت می کند. کما اینکه در «ولایّت تربویه» و «سلوکیّه» که عرفاء قائلند، گفتیم همین معنا می تواند نهفته باشد.
کما این که در خصوص پدر و مادر که حضانت فرزند را بر عهده دارند، در شرایطی، غیر از پدر و مادر حضانت را به عهده می گیرند. یا پدر و مادرها حالت قیمومیّت دارند، یا مردها نسبت به زن ها حالت قیمومیّت دارند و سایر مصادیق. این مفهوم جوهراً به همان معنا برمی گردند و لذا در معنای اصلی در پیوند و مشترک هستند منتها حسب حوزه و مضاف إلیه خود، تعریف اختصاصی خود را در آن علم مربوطه پیدا می کنند؛ و إلا اهل اصطلاح این موارد را با توجه در جاهای مختلف به کار میبرند.
اصطلاح ولایّت در حوزه حکومت دینی
در حوزۀ حکومت دینی وقتی گفته میشود «الولایّه»، «ولیّامر»، «ولایه الفقیه»، «ولایه الإمام»، «ولایه المعصوم» و… اگر در حوزۀ سیاسی هم به کار می بریم، ماده [ولایّت] اینجا هم همین مصداق را دارد؛ یعنی ولیّ، پشتوانه و تکیهگاه متولی علیهم است؛ در واقع در همۀ موارد فوق الذکر معنای جوهری حفظ شده است.
میسر بود که از واژۀ امامت هم بحث می کردیم چون عنوان بحث «فقه الولایّه» است و احیاناً کلمۀ «ولایّت» ایهام بیشتری نسبت به امر سیاسی دارد تا مفاهیم و اصطلاحات دیگری. به همین [کلمه ولایّت] تاکید کردیم؛ یعنی ما می توانیم احیاناً عنوانهای دیگری مثل «امامت» و «مُشیریّت» و امثال این موارد را هم بیاوریم؛ ولی آنها ممکن است رسایی کلمۀ ولایّت را نداشته باشند. مثل اینکه کسی مُرشد جامعه و امّت است و آنها را به سمت رُشد دعوت می کند، از این کلمه [امامت و مشیریت و…]، اشراف و سیطره برنمی آید؛ اما از کلمه و مادۀ ولایّت سیطره و تسلط بر شئون یا امور برمی آید.
به هر حال تلاش ما بر این است که بررسی کنیم آیا [کلمه ولایّت] معنای جوهری ثابتی دارد؟ و آن معنای جوهری کدام است؟ در واقع به نحوی شاید دو معنای جوهری برای واژه [ولایّت]، گفته شده است. یکی بحث «قُرب» را طرح کردهاند و غالب لغویین قدیم این [معنا] را ترجیح دادهاند. دیگری همان [معنای] «وراء و پشتوانهبودن»؛ البته این به مراد ما هم نزدیکتر است.
گفته شد، ممکن است یک مفهوم سومی را برای معنای اصلی بدانیم که همه از مظاهر و تظاهرات و جلوههای آن باشند؛ یعنی «قُرب» و «وراء». در واقع لازمۀ مطلب است. اگر کسی «ولایّت» را که در اصطلاح دین ما، برای رهبری و حاکمیّت به کار رفته است، ظرائفی در آن نهفته است؛ چون از ولایّت «قُرب» برمی آید، در واقع یک نوع ایهام وجود دارد؛ اینکه ولیّ باید با مردم خود قریب باشد و قرابت داشته باشد و با مردم در ارتباط و در تماس باشد. یا اگر معنای «حُبّ» اخذ می شود، نیز می تواند در همان [معنای حب] وجود رابطۀ حبی بین ولیّ و متولی علیهم نهفته باشد.
اخذ هر یک از این معانی به نحوی لوازم [آن] به حساب می آیند؛ به نحوی [که] ما بتوانیم اثبات کنیم که در مواردی به معنای سرپرستی است. لازمه آن این است که از قرائن متصله و منفصله استفاده کنیم. به نظر می آید بیشتر از لوازم معنا است.
و اگر ما بخواهیم به یک معنای عام -که غیر از این دو[قُرب و وراء] باشد- برسیم، با [معنای] «دوست داشتن»، «نصرت» با هر جهت دیگر سازگاری داشته باشد، معنا و اصل سومی را بتوانیم درست کنیم خوب است؛ اگر نتوانیم، با همان قرائن و سیق باید [معنا را ] روشن کنیم؛ مثلاً در جمله سابق الذکر «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ». آنجا قرائن آفاقی دارد؛ نمیخواهند رسول خدا (ص) همه را جمع کنند که فقط بفرمایند امیرالمومنین (ع) را دوست داشته باشید یا حتی یاری کنید. اولاً لفظ این را برنمی تابد «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» یعنی من آنهایی که دوست داشتم، علی (ع) را دوست داشته باشند؛ یا من دوستدار آن ها بودم، علی (ع) دوستدار آن ها است؟ یک چنین معنایی را می شود بر گردن یک چنین عبارت و جملهای گذاشت؟
آیا می توانیم در مقابل این دو معنای اصلی و جوهری، به معنای ثالثی پی ببریم که به مسئلۀ «ولایّت» به معنای سرپرستی نزدیکتر است یا نه؟ از همین ساختار واژهها یا از کلماتی که بیرون از لفظ هستند اما لفظ را معنادار می کنند، باید استفاده کنیم.
[به خاطر اتمام وقت این جلسه] نرسیدیم که به لحاظ ماده بگوییم مسئلۀ سرپرستی در آن نهفته است؛ مگر اینکه آنجا هم به نحوی توجیه کنیم و بگوییم به هر حال یک نوع استیلاء و سیطره و اشرافی وجود پیدا می کند و به همۀ این معانی سازگار است؛ یعنی بگوییم تمام این معانی ممکن است به «قُرب» و «وراء» برگردند. ولی ممکن است معنای دیگری را فرض کنیم که از آن یک نوع اشراب و نظارت و به اصطلاح امروزیها تنظیمگری و در یک کلمه [ معنای] «سرپرستی» نهفته است. اگر بتوانیم به یک چنین معنای سومی برسیم، در مقابل این دو [معنای قُرب و وراء] قرار می گیرد؛ ولی آن دو هم از معانی لازمۀ قضیه می شوند؛ چون وقتی «سرپرستی» است، «نزدیک» است. وقتی [ به معنای] «سرپرستی» است، «وراء» هم هست، پشتیبان هم هست؛ چون که ۱۰۰ آمد ۹۰ هم پیش ماست. معنای ۱۰۰ همان [ معنای] سرپرستی است. این را از ماده[کلمه] مشکل می شود به دست آورد. در مواردی از هیئت لفظیه و امثال آن یا از قرائن آفاقی و بیرونی میتوان به دست آورد. اجمالًا تحلیل مدعای ما روشن است.
به هر حال رساندن این سیق و ساختار مختلف ماده، یک معنایی غیر از دو معنایی که گفته شده[قُرب و وراء] کار دشواری است. شاید راهی وجود نداشته باشد جز اینکه ما به نصوص دینی مراجعه کنیم، کاربردهای این ماده را ببینیم و در جاهایی که حسب تناسب مسئلۀ سیاست و حکومت و امثال اینها پیوند می خورد را ببینیم.
ما بیشتر به ظواهر ادله تکیه کنیم؛ یعنی در ادله به این معنای [مشخص] به کار رفته است. [از لحاظ] لغت، خیلی مشکل است بتوان بفهمید که معنای اصلی ماده در لغت چه بوده است؛ چون لازمهاش این است که واضعی وضع کرده باشد؛ واضع گفته باشد این لفظ و ماده، به این معنا جعل و استعمال می کنم؛ پی بردن به یک مبدأ لغوی که به نحو مطلق باشد، مشکل است. ما با مراجعه به آیات و احیاناً روایاتی که در موضوع وجود دارد و تحلیل آن آیات و روایاتی که ولایّت را به معنی حاکمیّت یا حتی مالکیّت را القاء می کند، تحلیل اینکه چه قرائنی وجود دارد تا معنای مشخصی اخذ شود، هم قرائن متصله و هم قرائن منفصله، هم قرائن داخلی و انفسی و هم قرائن آفاقی و خارجی می تواند اینجا دخیل باشد.