وحدت حوزه و دانشگاه از منظر امام خمینی(س)

مسئله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه و تعالم و تعامل علمای دینی و دانشگاهی، یک مقوله‌ی تاکتیکی نیست تا جنبه‌ی مقطعی و موردی داشته باشد، بلکه یک مسئله‌ی استراتژیکی است و جنبه‌ی راهبردی و دائمی دارد. این‌طور نیست که بگوییم امروز نیاز به وحدت حوزه و دانشگاه احساس می‌شود و در آینده دیگر نیاز نداریم و یا سیاست و راهبرد ما برعکس می‌شود. این آرمان یکی از آرمان‌های اصولی و دائمی امام(ره) در انقلاب قلمداد می‌شود و لهذا أمد و أجَل ندارد؛ بلکه آرمانی است که امام(ره) برای همیشه ارائه فرمودند و حتی اگر خدای ناکرده انقلاب و نظام هم آسیب ببیند، باید این آرمان به عنوان یکی از آرمان‌های اسلام حفظ شود که البته اگر ان ‌شاء الله این وحدت حفظ شود، دوام، قوام، بقاء، بسط و بالندگی انقلاب و نظام هم تضمین خواهد شد. لهذا دوام و بقای انقلاب و دولت دینی و نظام اسلامی در گرو این وحدت است و به همین دلیل می‌گوییم این یک شعار مقطعی و تاکتیکی نیست، بلکه یک مبنای دائمی و استراتژیک است.

اشاره:

وحدت حوزه و دانشگاه یکی از راهبردهای مهم فکری و رفتاری حضرت امام خمینی(س) برای اعتلاء و پیشرفت ایران اسلامی بود، که از همان ماه‌های آغازین نهضت اسلامی و تأسیس نظام از سوی ایشان طرح و تعقیب شد. یکی از نیازهای مبرم جامعه‌ی ما اکنون و همچنان پس از این، تحلیل و بررسی موشکافانه‌ی این آرمان است. به منظور بحث در بسط و بازنمایی مسئله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه، برای انجام گفت‌و‌گو ساعتی میهمان حضرت حجت الاسلام والمسلمین علی‌اکبر رشاد در دفتر کار ایشان در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی شدیم.

ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه ناشی از چه چیزهایی است و به نظر حضرتعالی اهتمام امام خمینی(ره) به این موضوع به چه جهاتی بوده است؟
نخست و پیش از هر سخنی، سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) را اولاً به خوانندگان نشریه‌ی شما و ثانیاً به همه‌ی شیعیان و مسلمین و ثالثاً به تمام آزادگان و ستم‌ستیزان در سراسر جهان تسلیت عرض می‌کنم.
سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) برای ما شیفتگانِ شخصیت و پیروان مکتبش، عاشورای دیگری است که هر سال تکرار می‌شود و باید از این فرصت مناسب و مجال شایسته‌، همچون دهـه‌ی عاشورای حضرت سیدالشهداء(ع)، برای عطف توجه نخبگان فکری و گروه‌های مرجع به دیدگاه‌ها و نظرات امام(ره) و تبیین و تشریح مکتب معرفتی و گفتمان فکریش، بالاترین و بهترین بهره را ببریم.
موضوع وحدت حوزه و دانشگاه، از جمله مطالب اساسی و اصیل انقلابی است که خالق آن حضرت امام(ره) است؛ یعنی پیش از ایشان کسی چون او به اهمیت و خطورت این موضوع توجه نکرده بود، و به آسیب‌ها و موانع، پیامدها و آثار مثبت مسئله و فرصت‌ها و تهدیدهای پیرامون آن نپرداخته بود. حضرت امام(ره) نخستین‌بار به نحو جامع به پیشینه و پیامدهای آن توجه فرمود و نظرات نخبگان و فرهیختگان کشور را به آن جلب کرد.
ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه، از یک حقیقت چندوجهی ناشی می‌شود که خلاصه‌ی آن عبارت است از این که جامعه‌ی ما اکنون دارای دو گروه مرجع اصلی‌ست، که اولاً همدلی و همراهی آن‌دو مایه‌ی انسجام ملی است که مبرم‌ترین نیاز کنونه و آتیه‌ی ماست، و ثانیاً این دو طبقه که مرجع معرفتی جامعه‌اند، حاملان علم‌الأبدان و علم‌الأدیان هستند و جدایی آنها به معنی جدایی دین و دنیا در جامعه‌ی ماست، و این یعنی مرگ انقلاب اسلامی ـ که طلایه‌دار و صلاگر وحدت دین و دنیا و دیانت و سیاست در عهد فراسکولاریسم است ـ قوت و قوام، بالندگی و دوام این نهضت عظیم در گرو وحدت دین و دانش و به تعبیر دیگر، تولید علم دینی است.
حضرت امام(ره) در این خصوص می‌فرمایند: «تکلیف همه‌مان چیست، تکلیف مهم، آنی است که متوجه به این قشر است، و این قشر یعنی روحانیون، دانشگاهی‌ها و دانشجوها. آنکه مغز متفکر جامعه است همین دو طایفه‌اند. اینها مغز متفکرند. دانشگاهی‌ها، چه آنهایی که از دانشگاه بیرون آمده‌اند و حالا وکیل دادگستری شده‌اند، یا حقوقدان شدند یا هر چیز، چه این قشر روحانی که مشغول تحصیلند یا از تحصیل فارغ شده‌اند و مشغول ترویج و کارهای دیگر هستند، مغز متفکر جامعه، شما دو طایفه هستید. و آن قشری که می‌تواند خنثی کند آن توطئه‌هایی که با کمال دقت برای شکست دادن نهضت در شُرُف تکوین است، آن هم شماها هستید. تکلیف برای شما دو طایفه از سایرین زیادتر است؛ و مسئولیتتان بسیار زیاد، همه مسئول‌اند، لکن شما دو طایفه مسئولیتتان زیادتر است. و آنها درصدد هستند که بین شما دو طایفه‌ای که با هم مربوط شدید و دیگر صحبتی نبود که دانشگاهی کذا و روحانی کذا، همه با هم بودید و پیش بردید ـ بحمدالله ـ و فهمیدید با هم بودن پیش می‌برد. شما دو قشری که مغز متفکر بودید، وقتی با هم مجتمع شدید قشرهای دیگر پیوند کردند با شما، تکلیف شما و این قشر روحانیون و شما آقایان دانشگاهیان این است که دست از هم برندارید. (صحیفه‌ی امام، ج ۸، ص ۴۶۴ـ ۴۶۵)
روزگاری بود که در جوامع اسلامی تنها یک سنخ علم ـ که از آن به علوم دینی تعبیر می‌شد ـ مطرح بود، از افزون بر هزار سال پیش تا سده‌ی اخیر، ما یک مجموعه از معارف و علوم را در اختیار داشتیم که همگی بومی و عمدتاً برآمده از مبانی و منابع دینی بودند و آن هم فراچنگ طبقه‌ای‌ ـ که بحق سیمای دین هم انگاشته می‌شد ـ یعنی علمای دین بود؛ اما طی سده‌ی اخیر نظام علمی و معرفتی دیگری هم وارد عرصه‌ی معرفتی و معیشتی کشور شد و نظام مدرن غربی، در قالب نظام دانشگاهی شکل ‌گرفت، در نتیجه طبقه‌ی جدیدی، در عرض طبقه‌ی علمای دینی و نهاد روحانیت، به عنوان گروه معرفت‌پرداز و تمشیت‌گر ظهور کرد. اکنون جامعه‌ی ‌ما همزمان از دو آبشخور موازی، نیاز معرفتی خود را دریافت می‌کند. اینک دو طبقه‌ی نخبوی یعنی علمای دینی و دانشوران دانشگاهی، تأثیرگذارترین گروه اجتماعی در جوامع مختلف، به‌ویژه کشور ما قلمداد می‌شوند، وحدت این دو گروه یعنی وحدت معرفتی و معیشتی دیگر اقشار. حتا دیگر طبقات تأثیرگذار مانند هنرمندان، ورزشکاران و معلمان که نوعاً دارای تأثیرات زودگذر و سطحی‌اند، تحت تأثیر این دو طبقه هستند؛ زیرا به هر حال همه‌ی طبقات ازجمله این گروه‌ها، شاگردان علمی و پیروان رفتاری این دو گروه‌اند. اگر این دو طبقه، هم‌‌آهنگ و هم‌آوا، هم‌دل و همراه شوند، دیگر اقشار نیز، همسو و همراه خواهند شد. در واقع رفع اختلافات اجتماعی و ایجاد انسجام ملی که شرط لازم ایجاد جبهه‌ی مقاوم متحد در برابر دشمن است، می‌تواند از این نقطه آغاز شود. یعنی اگر این دو قشر با هم همدل و همراه شوند، وحدت ملی حاصل شده است.
علوم انسانی امروز نقشی نظیر یا بدیل علوم دینی را ایفا می‌کند، یعنی فکرساز و آرمان‌پرداز است، راهنمای عمل مردم است؛ یعنی جهت‌دهنده و رفتارساز است. اگر این دو دستگاه و نهاد را با هم هماهنگ نکنیم، جامعه‌ی ما دچار وضعیت دوهویتی و دوگانگی شخصیت می‌گردد و فرهنگ آسیب می‌بیند، از یکپارچگی خارج می‌شود و مشوش می‌شود؛ عامه‌ی مردم در چارچوب فرهنگ مسلط بر جامعه‌ی خود می‌اندیشند، ارزش‌گذاری و رفتار می‌کنند و حساسیت‌ها و عواطفشان را تنظیم می‌کنند.
لهذا علاوه بر ضرورت ایجاد وحدت ملی که مقدمه‌ی آن وحدت اصحاب حوزه و دانشگاه است، به لحاظ معرفتی و فرهنگ‌سازی هم لازم است که این دو مرجع را با هم سازگار کنیم والا دچار بحران هویت و حالت چندهویتی که مستلزم باختن هویت و موجب ابتلا به آفت مهلک «خویش‌دیگرانگاری» است، خواهیم شد.
علاوه بر این‌ها، از نظر امام(ره) در ادوار گذشته این دو قشر به شدت، در معارضت و مخالفت با یکدیگر بودند. رژیم ستمشاهی به ویژه در دوره‌ی پهلوی دوم با دسایس بسیار این دو طبقه را از هم جدا کرده و آنها را به هم بدبین کرده و در مقابل هم قرار داده بودند، تا همدیگر را تخریب کنند؛ بلکه براساس قرائن فراوان ـ که مجال طرح و شرح آن اکنون نیست ـ رضاخان دستگاه دانشگاه را برای مقابله با حوزه تجهیز کرد، و این موجب می‌شد که وجود این دو طبقه در کشور به جای اینکه فرصت انگاشته شود به تهدید تبدیل شود و انرژی و توان این دو قشر (حتی اگر یکی از این دو هم نخواهد درگیر شود) به جای خدمت، صرف تخریب یکدیگر شود.
حضرت امام در این خصوص می‌فرمایند: «… از این جهت چون دو جبهه [روحانی و دانشگاهی] را برای خودشان خطر می‌دانستند، حمله‌شان به این دو جبهه بود. متنها فرم حمله‌شان فرق داشت. در زمان رضاخان که من یادم است، و اکثر شما یادتان نیست، در آن زمان با سرنیزه حمله می‌کردند این جبهه [روحانیون] را بشکنند، مساجد را تعطیل می‌کردند، مجالس وعظ و روضه و اینها را به کلی از بین بردند. به خیال اینکه با این فرم می‌شود از بین برد. منتها در دانشگاه چون انعکاس خارجی‌اش را می‌ترسیدند، به این فرم وارد نمی‌شدند، به فرم دیگر وارد می‌شدند که نگذارند دانشجویان رشد کنند. بعد فهمیدند که این طرز نتیجه ندارد. فشار هرچه زیادتر باشد بدتر خواهد شد. برای اینها بدتر خواهد شد. در زمان محمدرضا حمله به روحانیت را تغییر دادند شروع کردند به تبلیغات کردن که مردم را از روحانیت جدا کنند. چون این دو قوه‌ی اسلام، قوه‌ی روحانیت و قوه‌ی دانشگاهی، می‌توانست در مقابل اینها بایستد… شروع کردند تبلیغات به ضد روحانیت که جدا کنند روحانیت را از دانشگاه، و همه را از مردم.» (صحیفه‌ی امام، ج ۸، ص ۳۱۰ـ۳۱۲)
اگر ادبیات امام(ره) را در رابطه با این دو قشر مرور کنیم، حساسیت‌های امام(ره) را می‌توانیم فهرست کنیم که یکی از حساسیت‌ها این است که این دو قشر، همدیگر را تخریب نکنند، اگر به جای تخریب، به تفاهم و تعامل بپردازند، به جای کارشکنی و تبلیغات سوء علیه همدیگر، پشتیبان هم باشند؛ به استوانه‌ و پشتوانه‌ی کشور، ملت، فرهنگ، نظام و حتی دین و دانش بدل خواهند شد.

اشاره‌ی خوبی به جنس علوم حوزوی و علوم دانشگاهی داشتید. علی‌رغم تفاوت در علوم حوزوی و علوم دانشگاهی، بفرمایید چگونه می‌شود بین حوزه و دانشگاه وحدت ایجاد کرد؟
ما باید اول بفهمیم مراد از وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟ تا بسیاری از پرسش‌ها در این زمینه، پاسخ پیدا کند. برخی تصور می‌کنند که وقتی از وحدت حوزه و دانشگاه یا علمای دین و علمای دانشگاهی سخن می‌گوییم، می‌خواهیم که به لحاظ رشته‌های علمی و یا نظام آموزشی یا دست‌کم سازمان و مدیریت، میان آنها وحدت ایجاد شود! همگی با هم مواد و مطالب و متون یکسانی را فرا بگیرند! همگی تحت یک سازمان علمی و در یک نظام آموزشی درس بخوانند و در عرصه‌ی مشاغل نیز همگی یک نوع کار انجام بدهند. یا هر یک کار دیگری را به عهده بگیرد! درواقع تصور برخی این است که این دو گروه به لحاظ علمی، به لحاظ سازمانی و مدیریتی، و به لحاظ رسته‌های شغلی که در جامعه برعهده دارند و خدماتی که ارائه می‌کنند، یگانه و یکسان شوند! ولی این، حذف یکی به نفع دیگری، بلکه حذف هر دو نظام و نهاد به نفع نظام و نهاد ثالثی است که پدید خواهد آمد! نام چنین پروسه‌ای وحدت و اتحاد نیست، بلکه حذف و انحلال یکی یا هر دو است! و تفسیر خوش‌بینانه‌ی این تلقی این است که این دو طبقه وحدت صوری و ساختاری پیدا کنند، آنچه که امام(ره) در نظرشان است وحدت‌یابی جوهری و معرفتی است؛ نظر ایشان این است که با قبول این واقعیت که ما اکنون در کشور دو نظام آموزشی و دو نهاد علمی داریم و دو سلسله علوم و متون وجود دارد، و با تحفظ بر این جهت که دو قشر اجتماعی نخبه در جامعه ما حضور دارند و خدمات متفاوتی را ارائه می‌کنند، و با فرض اینکه این‌ واقعیت‌های دوگانه غیر قابل فروکاهش‌اند و تبدیل و تحویل یکی از آن دو به دیگری نه مطلوب است و نه ممکن، باید این دو نهاد و نظام به جهاتی با هم مشترک بشوند و این دو طبقه با هم متحد گردند، و مراد و مقصد این است که این دو نهاد و نظام در «مبانی معرفتی»، در «منطق علمی»، در «غایت‌گزینی» به وحدت دست پیدا کنند، در این صورت، این دو طبقه در جبهه‌ی واحد قرار خواهند گرفت و همدیگر را تخریب نخواهند کرد؛ و هر دو با یک جهتگیری، عمل خواهند کرد، اتخاذ مبانی و منطق واحد نیز با رجوع به معارف و اصول تفکر دینی و با بازگشت به پیشینه‌ی تاریخی و معرفتی غنی و قویم خودی و بومی ممکن می‌گردد.
هر دو طبقه، طبقه‌ی دیندارند؛ طبقه‌ی روحانی و علمای دینی، مفسر دینند، مبلغ دینند، طبقه‌ی دانشگاهی ایران نیز سکولار نیست، به ویژه دانشگاهی دوره‌ی انقلاب اسلامی و پس از پیروزی انقلاب طبقه‌ای عموماً و عمیقاً متدین و متعهد است؛ به نظر من در همه‌ی تاریخ دانشگاهی ایران و در میان همه‌ی ملل، هیچ طبقه‌ی دانشگاهی، به اندازه‌ی دانشگاهیان کنونی ایران، متدین و متعهد نبوده‌اند و نیستند؛ هم به لحاظ کیفی یعنی از نظر عمق دینداری و التزام به دین و تعهد به انقلاب و ارزش‌ها و منافع و مصالح ملی، و هم از نظر کمی در گذشته‌ی ایران و اکنون، همه‌ی جهان، دانشگاهیان، این همه دین‌فهم و دین‌ورز نبوده‌اند، دانشگاهی ما امروز دین را صحیح و صائب ‌فهم می‌کند، و دقیق و درست عمل می‌کند؛ هرگز و هرگز در ادوار دیگر در ایران و احیاناً در سرزمین‌های دیگر جهان جز ایران، چنین نبوده است. امروز ما می‌شنویم که اعضای سازمان بسیج اساتید، ۲۰ هزار نفر هستند، بیست هزار نفر استاد، عضو بسیج اساتیدند، و افزون‌ بر دویست هزار نفر عضو بسیج دانشجویی هستند، شما ملاحظه بفرمایید سخن از ده‌ها هزار و چندصد هزار است، و بسیجی بودن یعنی اوج تدین و التزام به دین داشتن؛ بسیجی بودن یعنی کمال حمایت از ارزش‌های انقلاب اسلامی، بسیجی طبقه‌ای است که امروز در اعتقاد به مبانی دینی و انقلابی و التزام به موازین شرعی و ارزش‌های انقلابی در صف مقدم قرار دارد و نوعاً متدین‌ترها عضو بسیج می‌شوند. و بسا هزاران دیگر از ملتزمین به دینداری و متعهدین به انقلابی‌گری در دانشگاه‌ها هستند که عضو بسیج نیستند؛ یعنی شمار متدینین و متعهدین دانشگاه‌ها دو چندان بیش از آمار متعهدین بسیجی است.
وحدت حوزه و دانشگاه به این است که با مبانی دینی و بومی به منطق علمی دینی دست یابند و آنها را به کار ببرند، البته بدان جهت بر این توصیه و تأکید می‌کنیم که این مبانی و منطق و غایت‌ورزی، هم حق است هم با هویت ما سازگار است، و هم منافع و مصالح ملی ما را تأمین می‌کند.
در غایت‌گزینی نیز با هم تقابل نداشته باشند، یکدیگر را طرد و رد نکنند. هر دو هدفشان خدمت به دین و دنیای مردم و خدمت به نظام و منافع ملی باشد؛ با هم «تعامل» و بلکه «تعالم» کنند، یعنی علمشان را با هم مبادله کنند؛ آنچه را دانشگاهی فرا می‌گیرد به حوزه منتقل کند و حوزه آنچه را که دارد به دانشگاه ارائه کند. این معنای وحدت حوزه و دانشگاه است. در این صورت، دیگر تفاوت دانش‌ها و محیط‌ها منشأ تهافت این دو طبقه‌ی نخبه نخواهد شد؛ درست به همان صورت که در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها، تفاوت رشته و واحد علمی موجب جدایی نیست؛ یکی مدیریت می‌خواند دیگری اقتصاد، یکی جامعه‌شناسی می‌خواند دیگری روان‌شناسی، یکی فلسفه می‌خواند دیگری فقه، یکی کلام می‌خواند دیگری تفسیر، اما این‌ها سبب نمی‌شود که یک قشر قلمداد نشوند.
البته تا وقتی که قشر دانش‌هایی را فرامی‌گیرد که یکسره سکولار و بازآمده از دیار بیگانه و بلکه خصیم هستند و دیگری علومی را فرامی‌آموزد، یکسره بیگانه از زمانه و نظرات و نیازهای عصری، و میان آن دو تلاقی و تعامل تدبیرشده جریان ندارد، هیچ‌گاه به وضعیت مطلوب از حیث همدلی و همدستی دست نخواهیم یافت. اما اگر حوزه نقش خود را در تولید معرفت و تدوین متون مورد نیاز دانشگاه‌ها در بخش‌هایی که مماس با مبانی و موازین دینی است، ایفا کرد؛ و دانشگاهی نیز وارد تعامل علمی و عملی با حوزه شد، مسأله هم از بنیاد حل می‌شود. آنگاه دانشگاهی ما علوم انسانی خواهد خواند اما علوم انسانیِ اسلامی. حوزوی ما نیز فقه و فلسفه خواهد خواند اما فقه و فلسفه‌ی کاربردی و ناظر بر نیازهای زمانه. در این وضعیت این دو قشر به وحدت می‌رسند، زیرا مبانی و منابع یکسان می‌شود، منطق هم‌سان می‌شود و کاربرد همسو می‌شود؛ یعنی اگر ما فقه را به مدد عقل و نقل و آزمونگریِ تجربی و با رویکرد گرهگشا، اجتهاد‌ کنیم، (نه فقط به مدد نقل و در کنج حجره) و دانشگاهی نیز علوم انسانی را توأماً به اتکاء عقل، فطرت و نقل و تجربه استنباط کند، (نه به مدد فقط تجربه و با چشم داشتن به معارف وارداتی و الگوهای سکولار فراآمده از آن سوی مرزها) تعارض و تهافت از میان برخواهد خواست.

حوزه و دانشگاه، قبل از انقلاب چه رابطه‌ای با هم داشتند و این رابطه پس از انقلاب به کجا رسید و چه وضعی یافت؟
اجازه بدهید پاسخ این پرسش را از زبان حضرت امام(ره) بشنویم. اگر به روش تحلیل محتوا، به کلمات و تعابیر، واژگان کلیدی و عبارات امام(ره) مراجعه کنیم، می‌توانیم دغدغه‌ها و حساسیت‌های این بزرگوار را درک کنیم؛ راجع به همین پرسش که شما فرمودید که این دو طبقه روشن‌فکری و نخبه، پیش از انقلاب چه نسبت و رابطه‌ای با همدیگر داشتند؟ اولاً از سویی بین این دو قشر در سه جهتی که بدان اشاره شد (یعنی مبانی معرفتی، منطق علمی، و غایت‌گزینی) جدایی کامل بود، از سوی دیگر چون نظامی سکولار و غرب‌زده بر عرصه‌های حیات علمی و عملی سلطه و سیطره داشت، طبعاً هر آنچه را که از غرب دیکته می‌شد و هر آنچه را که با تفکر سکولاریستی سازگارتر بود القاء می‌شد و به تحقق آن اهتمام می‌شد؛ و حضور تأثیرگذار طبقه‌ی روحانی در عرصه‌های حیات علمی و عملی و انسجام و اتحاد این دو قشر به زیان آن نظام بود، لذا سعی می‌کردند که در این عرصه‌ها راه را بر علمای دینی ببندد و میان این دو گروه به شدت اختلاف ایجاد کنند و به تفاوت‌ها تا حد تنازع فروناکاستنی و فرونانشستنی دامن بزنند.
امام(ره) در بیاناتشان، که فراوان هم هست، خیلی زیبا این موضوع را تبیین می‌کنند. مشخص است که این قضیه، دغدغه‌ی همیشگی و دل‌مشغولی ایشان بوده و ذهنشان را پر کرده بود، و در هر فرصتی به این مسأله می‌پرداخته‌اند. ایشان در بحث جدا کردن روحانیت از دانشگاه و دانشگاهیان و ایجاد ذهنیت دوسویه، می‌فرمایند:
«با دو نفر از آقازاده‏های محترم قم ما سوار اتوبوس بودیم، در چندین سال پیش از این می‏رفتیم. چند نفر دیگر هم سوار همان اتوبوس بودند. یکی‏شان به دیگری گفت که من حالا سال‌هاست که از این “هیکل”ها دیگر ندیدم ـ اشاره به ماها ـ؛ بعد گفت اینها را انگلیسها آورده‏اند در نجف و آنجاها گذاشتند برای اینکه مردم را [گمراه] بکنند! (صحیفه‌ی امام، جلد ۶، ص ۴۴ـ۴۵)
آن‌وقت برعکس از نظر روحانی و علمای دین، دانشگاهی چگونه است؟ می‌فرمایند: «در نظر شما (روحانیون) هم این آدم دانشگاهی نمی‏دانم فرنگی‌مآب است! جدا کردند ملت را بعضی‏اش را از بعض؛ استفاده بردند از این جدایی. (همانجا)
یا در تعبیر دیگری می‌فرمایند: «این دیگر واضح‌تر است که این دو قشر، مغز متفکر جامعه هستند. این دو قشر را اگر از هم جدا کنند می‌توانند کارهایی را که می‌خواهند، انجام بدهند. و این دو قشر اگر با هم اتصال پیدا بکنند، آنها نمی‌توانند مقاصد خودشان را انجام بدهند». (صحیفه‌ی امام جلد ۱۲، ص ۳۳۷) و بعد می‌فرمایند: «ماها را از دانشگاهی‌ها همچو دور کردند که ماها آنها را تکفیر می‏کردیم، آنها ما را تحمیق می‏کردند» (صحیفه‌ی امام جلد ۷، ص ۴۳)
دانشگاهیان و تحصیل‌کردگان مدرن می‌گفتند: این‌ها ارتجاعی‌اند و علما این‌ها را کافر و لاابالی می‌دانستند. یعنی با ایجاد ذهنیت سعی می‌کردند که این دو طبقه متحد نشوند؛ چراکه اگر متحد می‌شدند، عامیانه بگوییم موی دماغ نظام ستمشاهی می‌شدند.
یا یک طبقه را نماینده‌ی مدرنیزم و مدرنیته قلمداد می‌کردند و طبقه‌ی دیگر را نماینده‌ی سنت‌گرایی و ارتجاع. شما اگر به عبارات حضرت امام(ره) مراجعه کنید، می‌بینید یکی از نکاتی که ایشان در مقام آسیب‌شناسی و افشاگری نسبت به پدیده‌ی اختلاف بین دانشگاه و حوزه و علمای دینی و دانشگاهی، به آن حساس هستند، تبیین همین قضیه است که چه آفات و آسیب‌هایی طی دوره‌ی حکومت‌های قبلی، در این زمینه وجود داشته و راهکار قضیه چیست. این موضوع را امام(ره) افشا می‌کنند، آسیب‌ها را مطرح می‌کنند و راهکارها را نشان می‌دهند و راهکارها هم نزدیک به همان نکاتی است که در توضیح سئوال قبلی شما عرض کردم.
حضرت امام(ره) در این خصوص می‌فرمایند: «… شما و طبقه‌ی روحانیین که هر دو یک شغل دارید؛ هر دو شغل واحد دارید؛ مع‌الأسف این دو قشر را که مربی جامعه هستند دست‌های ناپاک از هم جدا کرد…. می‌رفتند توی دانشگاه‌ها به دانشجو و به استاد و به غیر استاد و به همه یک صورت بسیار زیبای ظاهری ارائه می‌دادند: این آخوندها مرتجعند! اینها می‌خواهند ما را برگردانند به آن عصر حجر! محمدرضاخان در یکی از حرفهایش، قبل از ۱۵ خرداد، در یکی از حرفهایش گفت که این آخوندها طیاره هم سوار نمی‌شوند!… اصلاً با همه‌ی اساس تجدد مخالفند…. می‌آمدند پیش این قشر [روحانیون] می‌گفتند: اینها دین ندارند! این بی‌دینها، یک مشت فکلی بی‌دین! و طوری تزریق می‌کردند که مع‌الأسف بعضی از اشخاص بی‌عمق باورشان می‌آمد. این باورآمدن اسباب این شد که این دو قشر از هم جدا شدند.» (صحیفه‌ی امام، ج ۷، ص ۴۷۹ـ۴۸۰)
«لازم است طبقات محترم روحانی و دانشگاهی، با هم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشنفکر دانشگاه‌ها به روحانیت و روحانیون احترام بگذارند…. چنانچه روحانیون محترم باید به طبقه‌ی جوان روشنفکر که در خدمت اسلام و کشور اسلامی است و به همین جهت مورد حمله‌ی عمال اجانب است، احترام گذاشته آنها را چون فرزندانی عزیز و برادرانی ارجمند بدانند …. و از تبلیغات سوئی که بر ضد آنها در این چند صد سال شده و آنها را در نظر بعضی طور دیگر جلوه داده‌اند تا از تفرقه استفاده‌ی هرچه بیشتر برند، احتراز کنند. و کسانی را که جهلاً یا از سوءنیت موجب دور نگه‌داشتن این طبقه‌ی مؤثر است از روحانیت، از خود برانند و به آنها اجازه‌ی ایجاد تفرقه ندهند و مطمئن باشند که با ضم این دو قدرت بزرگ پیروزی به دست می‌آید و با جدایی روی آن را نخواهند دید.» (صحیفه‌ی امام ج ۳، ص ۲۳۵ـ۲۳۶)
ایشان بر این موضوع تأکید دارد که ما سعی کنیم به لحاظ فکری به هم نزدیک شویم، و نه به لحاظ سازمانی. لازم نیست که حوزه و دانشگاه را در هم ادغام کنیم، حوزه و دانشگاه همچنان بر جای خود هستند اما به لحاظ فکری و مبنایی به هم هم‌سو شویم یا علیه هم تبلیغ نکنیم.
ایشان در جای دیگری می‌فرمایند: «یکوقتی بود که در دانشگاه اسم یک معمم را شاید نمی‏شد ببرند!» (صحیفه‌ی امام جلد ۹، ص ۷۸ـ۷۹) تا چه رسد که یک روحانی وارد دانشگاه شود و یا در دانشگاه تدریس و یا سخنرانی کند. برعکس هم به همین صورت بود، یک دانشگاهی نمی‌توانست به محیط حوزه و تشکیلات یک عالم دینی راه یابد. وقتی این آمدوشدها و تعامل و همکاری‌ها بیشتر شود و حمله و اهانت به یکدیگر اتفاق نیفتد، به این ترتیب در واقع ما بتوانیم هم این دو قشر را به هم نزدیک کنیم و زمینه‌های منفیی که در گذشته‌های دور بوده را از میان ببریم.

در حال حاضر تحقق وحدت حوزه و دانشگاه را چگونه می‌بینید؟ چقدر توانستیم به آن وحدت مدنظر امام(ره) در حوزه و دانشگاه دست بیاییم؟
من وضعیت را چندان مطلوب ارزیابی نمی‌کنم، یعنی ما با آرمان حضرت امام(ره) مانند دیگر آرمان‌های آن بزرگوار در دیگر عرصه‌ها هنوز فاصله بسیاری داریم. چنانکه بسیاری از آرمان‌های بلند حضرت امام(ره) را فراموش کردیم یا زمان آن سپری شده، یا حساسیت‌ها نسبت به آن کم شده. ما به لطف خدا همچنان باید در مسیر امام(ره) و در جهت تحقق آرمان‌های آن بزرگوار حرکت کنیم.
اگر تحقق آرمان وحدت حوزه و دانشگاه را با تصویر و تفسیر حضرت امام(ره) مقایسه کنیم، فاصله‌مان با مقام تحقق و وضع مطلوب خیلی زیاد است، اما اگر شاخص مقایسه‌ی ما ظرف تاریخی فعلی‌ این آرمان نباشد، بلکه آن را در ظرف تاریخی ماقبل انقلاب ببینیم، بسیاربسیار پیش رفته‌ایم. به هر حال زمانی که به تعبیر حضرت امام(ره) این قشر آن را تکفیر می‌کرد و این قشر آن را تحمیق، زمانی که سوءظن به همدیگر بسیاربسیار عمیق و گسترده بود و زمانی که دانشگاهی با عالم دینی و عالم دینی با دانشگاهی هیچ رابطه‌ای نداشت و اقلیت کوچکی از دانشگاهیان در قالب انجمن اسلامی، جمع شده بودند که عددشان بسیار محدود و اندک بود، امروز حضور علمای دینی و دانش‌آموختگان و دست‌پروردگان حوزه را در محیط دانشگاه بسیار چشمگیر می‌بینیم و برعکس، دانشگاهیان را در حوزه‌ها بسیار حاضر می‌بینیم، حتی در سر کلاس حوزه‌ها! گاه دانشگاهیان در بعضی از زمینه‌ها مثل علوم انسانی در حوزه‌ها تدریس می‌کنند، یا در قالب دانش‌پژوه و فراگیر در حوزه‌های ما، حضور پیدا می‌کنند.
امروز یکی از طبقاتی که به صورت روزافزون از تحصیل در حوزه استقبال می‌کند دانش‌آموختگان دانشگاهی هستند. بنده به عنوان فردی که هم ارتباطی وثیق با دانشگاه دارد و هم ارتباطی عمیق با حوزه، از دیرزمان، شاهدم که به طور روزافزون دانش‌آموختگان دانشگاهی به سمت حوزه رو می‌آورند و به عنوان رییس شورای اجرایی حوزه‌های علمیه استان تهران که شاید پس از حوزه‌ی علمیه‌ی قم و مشهد مقدس، سومین حوزه‌ی معتبر و مهم ایران قلمداد می‌شود، در این سال‌ها شاهدم که چقدر دانشجویان فارغ‌التحصیل مقطع کارشناسی یا ارشد و حتی دکتری برای درس طلبگی به حوزه‌ها مراجعه می‌کنند! ما در سال تحصیلی جاری در حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع) که زیر نظر بنده اداره می‌شود، تعدادی داوطلب داشتیم که بعد از اخذ دکتری آمده بودند، طلبه شوند. همین‌طور از نظر هم‌سویی نیز این دو طیف کاملاً هم‌سو شده‌اند؛ همچنین از نظر هم‌آرمان شدن و هم‌هدف شدن و حتی هم‌راه و هم‌دل شدن، خیلی از فعالیت‌ها و اقدامات اجرایی، با همکاری این دو طبقه انجام می‌گیرد. به هر حال الان خیلی از دستگاه‌های ما را دست‌پروردگان و دانش‌آموختگان این دو نظام علمی، توأماً و دوشادوش و شانه‌به‌شانه هم اداره می‌کنند.
لهذا اگر به این شکل مقایسه کنیم، بسیار بسیار باید راضی و خرسند باشیم که اتفاقات ارزشمندی افتاده است، اما اگر بخواهیم با آنچه آن بزرگوار طرح می‌کردند و مدنظر داشتند و بسیار بلند و دور، اما دست‌یافتنی است، قیاس کنیم، البته هنوز وضعیت مطلوب نیست.

به نظر شما آینده‌ی انقلاب اسلامی تا چه میزان به وحدت حوزه و دانشگاه نیاز دارد؟ آیا این موضوع یک ظرف زمان‌دار است و فقط برای بازه‌ی زمانی خاصی مطرح شده است، یا فرآیند مستمری است که باید ادامه پیدا کند؟
مسأله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه و تعالم و تعامل علمای دینی و علمای دانشگاهی، یک مقوله‌ی تاکتیکی نیست تا جنبه‌ی مقطعی و موردی داشته باشد، بلکه یک مسأله‌ی استراتژیکی است و جنبه‌ی راهبردی و دایمی دارد. این‌طور نیست که بگوییم امروز نیاز به وحدت حوزه و دانشگاه احساس می‌شود و در آینده دیگر نیاز نداریم و یا سیاست و راهبرد ما برعکس می‌شود. این آرمان یکی از آرمان‌های اصولی و دائمی امام(ره) در انقلاب قلمداد می‌شود و لهذا أمد و أجَل ندارد؛ بلکه آرمانی است که امام(ره) برای همیشه ارائه فرمودند و حتی اگر خدای ناکرده انقلاب و نظام هم آسیب ببیند، باید این آرمان به عنوان یکی از آرمان‌های اسلام حفظ شود که البته اگر ان‌شاءالله این وحدت حفظ شود، دوام، قوام، بقاء، بسط و بالندگی انقلاب و نظام هم تضمین خواهد شد. لهذا دوام و بقای انقلاب و دولت دینی و نظام اسلامی در گرو این وحدت است و به همین دلیل می‌گوییم این یک شعار مقطعی و تاکتیکی نیست، بلکه یک مبنای دائمی و استراتژیک است.
حضرت امام(س) در این زمینه می‌فرمایند: «آن چیزهایی که به بیخ گوش شما در دانشگاه می‌خوانند، یا در مدرسه‌ی ـ مثلاً ـ فیضیه می‌خوانند، به گوشتان نرود. این اجتماعی که شما با هم کردید الان هدف واقع شدید از برای آنهایی که با اسلام مخالفند، و با دانشگاه مخالفند، و با فیضیه مخالفند، الان شما هدف آنها هستید. ادامه دادن کار، بالاتر از ایجادش است، ایجاد را می‌شود، سه روز رفتید در قم و بحمدالله با هم صحبت کردید و تفاهم کردید، و الحمدلله با هم نزدیک شدید، لکن ادامه‌ی این مهم است. باید شما قرار بدهید هرچند روز، هر چند وقت یک دفعه با هم اجتماع کنید و با هم یکصدا باشید. و من امیدوارم که این ائتلاف شما با هم یک امر بسیار مبارکی باشد. و با این ائتلاف بتوانید دانشگاه‌ها را، مراکز علمی را به صورت اسلامی درآورید.» (صحیفه‌ی امام، ج ۱۲، ص ۳۳۹)
در جایی دیگر می‌فرمایند: «حفظ کنید این وحدت خودتان را، اینها الان هجوم می‌آورند که از دستتان بگیرند این را. بخواهید کشورتان کشور مستقل و خودتان اشخاص آزاد باشید، این را تعقیب کنید. و شما دو قشر با هم ارتباط دائم داشته باشید. و برنامه‌ها را خود دانشگاهی‌ها و خود علمای حوزه‌ها برنامه‌ها را تنظیم کنند، که یک آموزش موافق با احتیاج مملکت، نه یک چیزهایی را بخوانند که اصلاً به درد ما نمی‌خورد.» (صحیفه‌ی امام، ج ۱۲، ص ۳۴۱)

به نکات خوبی اشاره فرمودید تشکر می‌کنم. مقام معظم رهبری در تعبیر بسیار زیبایی درباره‌ی حضرت امام(ره) فرمودند که «امام خمینی(ره) یک حقیقت همیشه زنده است»، آیا این سخن جنبه‌ی تعظیمی و معنوی دارد، یا منظور ایشان اشاره به شخصیت کامل و جامع‌الأبعاد حضرت امام بوده است؟
این بیان رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ـ دام ظله ـ کلام بسیار بلندی است، این کلام از کلمات کلیدیِ ژرف و شگرفی تشکیل شده است: واژگانی چون «حقیقت»، «همیشه»، «زنده»؛ هر یک از این واژگان بار معنایی خاص و مهمی را القا می‌کند. این کلام به این معناست که امام خمینی(ره) یک شخص و حتا شخصیتِ محدود در ظرف زمانی و مکانی معین نیست؛ امام یک فرد زمانمند و مکانمند نیست که به بازه‌ی زمانی و بستر زمینی خاصی تعلق داشته باشد و به دوره‌ی خاصی مربوط شود؛ بلکه امام(ره) یک مکتب است، یک مسیر است و بلکه یک مقصد است؛ مقصدی است که باید همگی، همواره به سوی او حرکت کنیم، و به رغم اینکه این مقصد دست‌یافتنی است اما سهل‌التناول و زودیاب نیست؛ این کلام رهبر فرهیخته بدین‌معناست که امام(ره) یک حادثه نیست، امام «قضیهًْ فی واقعه» نیست، دوره ندارد، او یک احساس نیست، او یک پدیده‌ی دفعی و مقطعی نیست، امام(ره) یک حقیقت نامیراست! دوره‌ی امام تمامی ندارد، او یک فکر است! یک معرفت است! یک حقیقت همیشه زنده است.
امام(ره) یک «وجه شخصی» داشت، از این جهت او فردی از اهالی خمین و فرزند مصطفی بود و زمانی زاده شد و در دوره‌ای زیست و در تاریخی درگذشت، همچنین او «شخصیتی» داشت، مثلاً مرجع تقلید بود، و در فروع فقهی میلیون‌ها تن از او تقلید می‌کردند، و چند دهه که بگذرد و شرایط و ظروف اجتماعی تغییر کند، دیگر از او نمی‌توان تقلید کرد، در۵۰ سال آینده حضرت امام(ره) یک مقلد هم نخواهد داشت.
علاوه بر این دو وجهِ وجودی، امام(س) یک «رهبر تمام‌عیار» هم بود و هست، رهبری برای همه‌ی فصول تاریخ؛ او یک صاحب مکتب بود، مکتبی برخاسته و برساخته از اسلام و چونان اسلام دائماً پویا و بالنده و همیشه زنده. از این جهت امام نمرده است و هرگز نخواهد مرد. او یک عنصر مجازی و نمادین نیست، که بگوییم حالا ایشان یک نماد و سمبل است و روز دیگر سمبل دیگری جایگزین ایشان خواهد شد، بلکه یک حقیقت است و حقیقت، تاریخِ مصرف ندارد و جایگزین‌پذیر نیست.
الان ما در زیر سایه‌ی رهبر فرهیخته‌ای مثل حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ـ حفظه الله ـ هستیم، ایشان از نظر تفقه و تفکر، از بعد جامعیت فکری و عمق معرفتی، از جنبه‌ی جودت فهم و ذکاوت، از جهت مراتب زهد و تقوا و عدالت، از حیث استقامت و درست‌اندیشی، از لحاظ صلابت و مقاومت در مسیر دین و انقلاب و منافع ملی و مصالح مستضعفین و التزام به استکبارستیزی و سازش‌ناپذیری، از وجه شهامت و ازخودگذشتگی، و دیگر ابعاد شخصیتی؛ شخصیتی نظیر امام (س) بی¬نظیرند. به لحاظ شؤون رهبری پس از ارتحال حضرت امام(رضوان الله و سلامه علیه) تاکنون، که بحمدالله افزون بر دو برابر دوره‌ی رهبری امام به درازا کشیده و إن‌شاءالله خداوند تا ظهور دولت یار نگهدارش باد، خلائی احساس نمی‌کنیم. ما تحت زعامت معظمُ‌‌له همچنان در همان افق حضرت امام(ره) حرکت می‌کنیم، با دنیا تعامل می‌کنیم، انقلابمان را در جهان اداره می‌کنیم و در عرصه‌های گوناگون، گام‌های بسیار بلندی به جلو برداشته‌ایم و همچنان بالنده و پرشتاب به پیش می‌رویم. ولی امام(ره) همچنان در ذهنیت و تفکر ما جایگاه خودش را حفظ کرده است؛ زیرا حضرت امام (ره) یک صاحب مکتب است و حضرت آقا شارح آن مکتب، و این بدان معناست که برغم آن‌که هیچ متفکر، مصلح و رهبری با حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ـ دام ظله ـ، در تاریخ اسلام و تشیع، قابل مقایسه نیست، هیچ مصلح، مرجع و متفکری، حتا رهبری معظم، در تاریخ اسلام و تشیع، با حضرت امام(س) قابل مقایسه نیست.
اگر خاطره‌ای هم از ایام پیروزی و از دیدار با حضرت امام(ره) دارید، بیان بفرمایید.
ما پیش از بازگشت حضرت امام (س) در تحصن دانشگاه تهران مانند دیگر روحانیون حضور فعال داشتیم، و در مجموعه‌ای بودیم که مقدمات استقبال را فراهم می‌کردند. روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ که ایشان تشریف می‌آوردند افراد تقسیم شدند، ما هم مسؤول محور جلو دانشگاه و ادامه‌ی راه بودیم و یک دستگاه مینی‌بوس هم در اختیار یکی از همراهان ما بود و این مسیر را ساماندهی می‌کردیم؛ به همین خاطر به فرودگاه نرفتیم. ما منتظر بودیم آن بزرگوار بیایند و از آن مسیر عبور کنند، ولی هرچه انتظار کشیدیم ایشان از آنجا تشریف نیاوردند:
بس انتظــار سر کـوی آن نگـار کشیـدم
کـه دست یکسر از امّیـد و انتظـار کشیـدم
همـی میـان زمین و هـوا نگاهـم داشـت
بـه داد من نرسیـد آن‌چه من هـوار کشیـدم
به خلف وعـده، نـه کردم عبیـر و آواره
کـه بـاز بر سر کـویش بگــو به دار کشیـدم
سر از پا نشناخته مینی‌بوس را به عشق دیدن امام در مسیری دیگر و یا بهشت زهرا(س) ترک کردیم، بعد از مدتی من یک مرتبه متوجه شدم که جلوی مدرسه‌ی عالی سپهسالار جدید هستم و عبا ندارم! معلوم شد عبا را از هول و ولای دیدار یار در مینی‌بوس جا گذاشتم! متعارف هم نیست ما طلبه‌ها بدون عبا و یا عمامه در خیابان حرکت کنیم، یادم هست که به پیرمردی که جزو مغازه‌داران ورودی مدرسه‌ی سپهسالار سابق و مدرسه‌ی عالی شهید مطهری فعلی بود و سیمای نورانی‌ای هم داشت، متوسل شدم که من خجالت می‌کشم بدون عبا در خیابان راه بروم و آن مؤمن، خوشبختانه در مغازه عبایی داشت و عبایش را به من امانت داد مشکل من حل شد! به هر حال آن روز، به رغم اینکه به خود می‌بالیدیم که در این شبکه عهده‌دار مدیریت یک محوریم، و مجنون‌وار منتظر لیلای انقلاب بودیم و به دیگران وعده‌ی دیدار می‌دادیم حتا خود از دیدار او بی‌نصیب ماندیم! بعد در مدرسه‌ی رفاه خدمتشان مشرف شدیم. چون ما زمانی برای ادامه تحصیل از تهران به قم رفتیم که ایشان تبعید شده بودند، لهذا این اولین‌بار بود که ایشان را می‌دیدیم و بعد از آن دیدار مکرراً توفیق دست داد که حضور ایشان مشرف شویم.
خاطره‌ی دیگر اینکه با جمع محدودی از دوستان که حدود چهار، پنج نفری بودیم، رفتیم خدمت ایشان در جماران. من کلی مطلب تنظیم کرده بودم که به محضرشان مشرف شدیم خدمتشان بگویم. به محض اینکه وارد منزل شدیم، ایشان در آن حیاط کوچک روی بالکن و روی صندلی نشسته بودند، ما نتوانستم جز با زبان اشک، با ایشان سخنی بگویم، بعد از اینکه دست ایشان را بوسیدم، تنها به سیمای ایشان نگاه ‌کردم و بی‌اختیار گریه ‌کردم و در آن دیدار نتوانستم چیزی را عرض کنم، اما فکر می‌کنم رساترین سخنان را اشک‌های من در آن دیدار با ایشان در میان گذاشت.

وحدت حوزه و دانشگاه

مفهوم وحدت حوزه و دانشگاه این است که این دو نهاد به لحاظ مبانی (در نگاهشان به وجود)، به لحاظ معرفت‌شناسی، به لحاظ ارزش‌شناختی و نگاه به هستی و رابطه‌ی‌ دنیا و آخرت، و نگاه به اخلاق و مناسبات و روابط، به یکدیگر نزدیک شوند.

از اینکه دقایقی را تصدیع خواهم کرد پیشاپیش پوزشخواهم. بر خود لازم می‌دانم از تمامی بانیان و دست‌اندرکاران برگزاری این همایش، که با هدف بسیار مهم، حیاتی و راهبردی وحدت حوزه و دانشگاه، تشکیل شده، به‌خصوص دانشگاهی که مسمی به نام شریف سیدالشهدای انقلاب، شهید بهشتی است و نیز نهاد نمایندگی مستقر در این دانشگاه، عمیقاً و صمیماً تشکر کنم.

مناسبت‌های پیش رو مناسبت‌های مهمی هستند. ما در آستانه هفته وحدت اسلامی هستیم. این آرمان امروز آماج تهاجم جاهلان و معاندان، کافران و تکفیریان قرار گرفته است. همچنین در آستانه روز وحدت حوزه و دانشگاه قرار داریم که قطعاً این پیوند ارزشمند نیز هدف آماج بدخواهان کشور، نظام و دیانت و معنویت است، و نیز در آستانه میلاد مبارک رسول اعظم (ص) و حضرت صادق (ع) هستیم. همچنین هفته پژوهش را پیش رو داریم که تمامی این مناسبت‌های ارزشمند را خدمت شما اساتید ارجمند تبریک عرض می‌کنم.
حسب مناسبت، بجاست تا پیرامون این آرمان و امر مهم که مسئله وحدت حوزه و دانشگاه است، کلماتی را عرض کنم. حضرت امام (ره) و نیز رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) آرمان‌های بلندی را در طی این قریب به چهل سال مطرح کرده‌اند؛ اما باید تأسف خورد که غالب این آرمان‌ها، یا خوب فهم نشده و یا در مقام عمل خوب بدان پرداخته نشده. گاهی بعضی از آرمان‌های اساسی از سوی امام راحل رستگار (ره) مطرح شد، اما با شعار و یا پاره‌ای اقدامات صوری، همچون مصاحبه و همایش و صدور بیانیه، از متن و باطن آن آرمان عبور کردیم. یک‌سلسله اقدامات احساسی و تبلیغی صورت پذیرفت، ولی کمتر به عمق آرمان‌هایی که حضرت امام مطرح می‌فرمودند توجه کردیم. بالنتیجه، عملاً این آرمان‌ها تحقق نیافت و بر زمین ماند، و بدتر آنکه گاه این آرمان‌ها تحریف و دیگرگونه تفسیر شد.
از سوی رهبری معظم انقلاب نیز، به‌لحاظ مجال و فرصت وسیع‌تر، آرمان‌های بیشتری مطرح شد؛ اما تصور من این است که از آفات و آسیب‌های مشترکی که نوعاً این آرمان‌ها از آنها رنج می‌برند، عدم تلقی صحیح از این آنهاست. این آرمان‌ها غالباً درست تلقی و دریافت نشدند. این نکته را نه از باب اینکه قصد تحلیل موضوع را داشته باشم طرح می‌کنم، بلکه من گاه از زبان رهبری معظم انقلاب شنیده‌ام که فلان مطلبی را که ما مطرح کردیم نفهمیدند من چه گفتم. برای مثال ایشان در اوایل رهبری، بحث تهاجم فرهنگی را مطرح کردند. من به همین مناسبت خدمت ایشان رسیده بودم و قصد داشتم مطالبی را عرض کنم که البته آن جلسه مبدأ تصمیم برای خود من هم شد و قریب به سی سال است که این مسیر را براساس همان جلسه تعقیب می‌کنم. ایشان فرمودند: حرف شما چیست؟ من دغدغه‌ها و مطالبی را عرض کردم. ایشان فرمودند نظر شما چیست و باید چه بکنیم؟ من پیشنهادم را در مسئله تهاجم فرهنگی عرض کردم؛ ازجمله اینکه تهاجم فرهنگی را باید مثل تهاجم نظامی جدی بگیریم. همان‌طور که هنگام تهاجم نظامی به مرزهای ما همه همّ و غمّ خود را مصروف دفع این تهاجم کردیم و موفق هم شدیم، در اینجا نیز باید این‌گونه اقدام کنیم. ایشان فرمودند مسئله تهاجم فرهنگی با آن تهاجم یک تفاوت دارد؛ آن تهاجم محسوس بود و همه دیدند، اما تهاجم فرهنگی را نمی‌بینند و: «وقتی ما مطرح کردیم نفهمیدند من چه گفتم». بعد فرمودند: «مسئولان نفهمیدند من چه گفتم»؛ بعد تکرار کردند: «مسئولانِ خوب هم نفهمیدند». برخی هم گفتند از زمان هابیل و قابیل دو جبهه حق و باطل در مقابل هم بودند، بعد هم همایش‌هایی برگزار کردند و در آخر هم نفهمیدند من چه می‌گویم.
به‌هرحال عرضم این است که گاهی خود رهبری هم گله می‌کنند. حضرت امام هم پیش می‌آمد که گله می‌کردند؛ مطالبی که مطرح می‌شود خوب تلقی نمی‌شود. اول بدانیم چه می‌خواهند و چه می‌گویند بعد ببینیم که چه باید بکنیم.
در خصوص موضوع وحدت حوزه و دانشگاه نیز همین‌گونه است. ما در این خصوص یک کار علمی ـ معرفتی دقیق، روشمند، اصولی و مبنایی نکردیم که مشخص کنیم مراد از وحدت حوزه و دانشگاه چیست.
مسلم این است که مراد وحدت سازمانی نیست. امام و رهبر معظم انقلاب نمی‌خواهند بگویند که حوزه و دانشگاه یکی شوند. در کشور دو نظام علمی و آموزشی داریم و از مواهب هر دو هم باید بهره‌مند باشیم و مطمئناً ادغام سازمانی این دو نهاد مراد نیست. حتی مراد، یکسان و متحدکردن موضوع کار هم نیست. بنا نیست علومی که در دانشگاه تدریس می‌شود با علومی که در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شود یکی شوند. نه بناست که در حوزه فیزیک تدریس شود و نه بناست الهیات و کلام وارد دانشگاه شود و دانشگاهیان متخصص علم کلام بشوند. چنین چیزی قطعاً مورد نظر امام(ره) نبوده است؛ بلکه بعضی تداخل‌ها وجود داشت، که البته بعضی از آنها ناشی از پاره‌ای دسائس و توطئه‌ها و منویات شوم بود، و بعد از انقلاب باید اصلاح می‌شد.
من به‌عنوان یک طلبه و نه به‌عنوان یکی از اعضای دستگاه‌های تصمیم‌گیر در عرصه فرهنگ و علم، عرض می‌کنم، حتی بعضی از علوم باید از دانشگاه‌ها به حوزه‌ها منتقل شود و اگر از علوم دانشگاهی در حوزه‌ها باقی مانده بود باید به دانشگاه‌ها برمی‌گشت. زمانی ما در حوزه‌ها طب تدریس می‌کردیم، اگر امروز بنا بود در حوزه‌ها رشته‌های طب همچنان رایج می‌بود باید بعد از انقلاب به دانشگاه منتقل می‌شد. همین‌طور بعضی از رشته‌هایی که امروز در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود باید به حوزه منتقل شود، ـ مجدداً تأکید می‌کنم که عرض من به‌عنوان یک طلبه است، نه به‌عنوان یکی از اعضای دستگاه‌های تصمیم‌گیر کشور ـ این رشته‌ها را غالباً زمانی در دانشگاه‌ها تأسیس کرده‌اند که در پس آن نیت درستی نبوده. زمانی که بنا داشتند حوزه‌های علمیه را تضعیف کنند و رو به زوال ببرند و برچینند، رقیب‌تراشی کردند و برای مثال مدرسه معلوم و منقول راه انداختند. گفتند در دانشگاه‌ها نیز فقه، کلام و الهیات و… تدریس شود و سعی کردند بعضی از استعدادهای برجسته حوزه را نیز جذب دانشگاه کنند و چنین هم شد. همین نیت مبنایی شد برای تأسیس دانشکده‌های الهیات. من الان معتقدم که دانشکده‌های الهیات باید به حوزه‌های علمیه منتقل شوند و اگر چیزی در حوزه از علوم و فنون، ذاتاً به دانشگاه‌ها مربوط می‌شود به دانشگاه‌ها منتقل شود. بنابراین وحدت حوزه و دانشگاه حتی به‌معنای یکسان‌سازی و یگانه‌ساختن موضوع کار دانشگاه و حوزه نیست.
بلکه وحدت حوزه و دانشگاه به این معناست که این دو نهاد به‌لحاظ مبانی یکی شوند. در مبانی معرفت‌شناختی، مبانی وجودشناختی، مبانی ارزش‌شناختی، باید به هم نزدیک شوند. حوزه و دانشگاه باید به لحاظ منطق علمی به یکدیگر نزدیک شوند و نه موضوع علم. آن تجارب عمیق و انیق و آزموده و اصیل و دیرماند و دیرپا و قوی و غنیمی که از افزون بر هزار سال پیش در حوزه‌های علمیه شکل گرفته است؛ از عهد شیخ طوسی‌ها، شیخ مفیدها، سید مرتضی‌ها، علامه حلّی‌ها و محقق حلّی‌ها و بزرگان و اعاظم دیگر، طی افزون بر هزار سال تجارب عمیق و دقیق و انیقی شکل گرفته و در علم نیز در حوزه تربیت، معرفت، معیشت و سبک زندگی علمی جواب داده است. این تجارب باید به دانشگاه منتقل می‌شد. همچنین روش‌های نوینی که در تحقیق و تدریس به‌دست آمده و دریافت شده باید به حوزه‌های علمیه منتقل می‌شد. به لحاظ مبانی معرفتی و ارزشی و منظر و نگاه به هستی، دانشگاه و حوزه باید به یکدیگر نزدیک شوند. به لحاظ منطق و روش علمی در حوزه‌های ما تجارب ذی‌قیمتی وجود داشته و بقایای آن هنوز هم باقی است، اما برای حوزویان شناخته شده نیست، و مع‌الاسف حوزه دارد از آن تجارب آزموده بسیار دقیق فاصله می‌گیرد و به طریق اولی برای دانشگاهیان نیز ناشناخته است.
به‌هرحال در حوزه‌ها تجربه‌های باارزشی در زمینه آموزش، پژوهش و سنجش علمی و رشد محصل وجود دارد. درواقع در حوزه علمیه یک نظام علمی جامع در همه اضلاع و زوایای کار تعلیم و تربیت، طی افزون بر هزار سال شکل گرفته و به آن عمل شده است؛ هرچند مع‌الاسف باید گفت که این تجارب و سنت‌های آزموده اصیلِ هزارساله، مدون نیست. برای مثال بنده یک طلبه بینابین هستم و هم با دانشگاه و هم با حوزه انس دارم و از نوجوانی و جوانی درگیر این دو قلمروی معرفتی بوده‌ام؛ هم خادم دوستانی هستم که در فضای دانشگاه کار علمی می‌کنند، و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی را در همین چهارچوب و هدف تأسیس کردیم، که یکی از دستگاه‌های نسبتاً موفق و گسترده کشور است و هم قریب به چهل سال است که خادم حوزه هستم و حوزه تأسیس کرده‌ام و با طلاب سروکار دارم؛ عرض می‌کنم باید تأسف خورد که ما به‌جای اینکه در خصوص این آرمان بلند و عمیق کار علمی و مطالعه دقیقی کرده باشیم و این آرمان را خوب تبیین و تعریف کرده باشیم و راه‌های تحقق آن را مشخص کرده و عملی کنیم، نوعاً به بحث و گفتگو و مصاحبه می‌پردازیم. البته عرض من این نیست که این همایش نباید برگزار می‌شد، همایش هم به جای خود لازم است، ولی فقط به همایش و مصاحبه بسنده‌کردن و صرفاً به اقدامات صوری، ترویجی و شعاری و عاطفی کفایت‌کردن مشکلی را حل نمی‌کند، بلکه اگر تکرار و طولانی شود این آرمان را خنثی می‌کند و آرام‌آرام زیبایی‌های آن را پنهان می‌کند و نفس ما را هم راضی می‌کند که ما هم کاری انجام دادیم و مثلاً یک‌جا مصاحبه کردیم و مقاله‌ای ارائه دادیم.
بنابراین مفهوم وحدت حوزه و دانشگاه این است که این دو نهاد به لحاظ مبانی (در نگاهشان به وجود)، به لحاظ معرفت‌شناسی، به لحاظ ارزش‌شناختی و نگاه به هستی و رابطه‌ دنیا و آخرت، و نگاه به اخلاق و مناسبات و روابط، به یکدیگر نزدیک شوند.
من امروز قصد دارم که نقدی معطوف به دانشگاه و حوزه عرض کنم. ما متأسفانه، هم در حوزه آموزش و هم در قلمروی پژوهش و هم در زمینه سنجش رشد محصلین به خطا می‌رویم. آنچه امروز در دانشگاه‌های ما، در واحدهای آموزش‌وپرورش و مع‌الاسف در حوزه متأخر جریان دارد یک نظام آموزشی (با حواشی آن) نادرست است. ما می‌توانیم دو نظام داشته باشیم؛ یک نظام و نظریه این است که می‌گوید دانشجو و طلبه باید حافظه‌محور تحصیل کنند؛ یعنی باید مجموعه‌ای از مهارت‌ها و فنون را به‌صورت علم حصولی، از استاد دریافت کند و در یک رابطه خطیب و مستمع این اطلاعات را دریافت کند و حافظه خود را انباشته کند. چون روش امتحان هم این‌گونه است که سؤالاتی را به روش تستی یا تشریحی طراحی می‌کنیم و داخل پاکت می‌گذاریم و در یک سالن با حضور مأمور و دانشجویان و طلبه‌ها حضور پیدا می‌کنند و اینها متهم هستند و مأموران باید بالای سر اینها حضور داشته باشند که خلاف نکنند و تلقب نکنند. پیش‌فرض هم این است که اینها تقلب خواهند کرد، حال چه دانشجو و دانش‌آموز و چه طلبه. این سالن محکمه‌ای است که یک متهم دارد و آن هم دانش‌آموز، دانشجو و یا طلبه است، چون او متهم است که درس نخوانده و تعلل و تنبلی کرده و ما در این سالن، به این شیوه با دادن تعدادی سؤال تستی و تشریعی می‌خواهیم محصل را بازخواست کنیم؛ در آخر نیز اگر تصحیح کردیم و نمره به حد نصاب نرسید آن متهم به محکوم تبدیل می‌شود، مقصر دانشجو، طلبه و دانش‌آموز است.
در پژوهش نیز وضع اسف‌باری وجود دارد که ملاحظه می‌فرمایید. یک‌مرتبه اسامی بعضی از اساتید ما را ـ هرچند با غرض ـ اعلام می‌کنند که اینها کپی‌برداری کرده‌اند و در مقالاتشان سرقت ادبی صورت گرفته. در حوزه پژوهش دانشجویی هم شما اساتید بهتر می‌دانید که چه وضع فاجعه‌باری وجود دارد. حدود نیمی از آمار تحقیقات کشور، در این سی، چهل سال اخیر پایان‌‌نامه‌های ارشد و رساله‌های دکتری است. حال شما بررسی کنید که ما در این خصوص چه وضعی داریم. رساله داریم که نودونه درصد آن اخذ از رساله دیگر است. جلوی دانشگاه تهران به‌راحتی می‌توان رساله خرید و یا سفارش داد. البته در این مورد شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارتخانه‌های علوم و بهداشت اخیراً اقداماتی انجام داده‌اند که با این تخلفات مقابله شود، ولی به‌هرحال این یک واقعیتی است که در جامعه علمی ما وجود دارد.
در سال حدود پانصدهزار عنوان رساله و پایان‌نامه نوشته می‌شود و همین حدود نیز تحقیق غیردانشجویی انجام می‌گیرد؛ یعنی قریب به یک میلیون عنوان تحقیق در سال انجام می‌شود. آنگاه شما تصور بفرمایید اگر بنا بود این تحقیقات، واقعاً تحقیق می‌بود چه ارزشی پیدا می‌کرد. کلمه تحقیق با پژوهش، بحث و بررسی تفاوت دارد. من مایل هستم به‌جای دیگر کلمات، از کلمه تحقیق استفاده کنم. تحقیق یعنی به کرسی حقانیت‌نشاندن مدعا و محقق‌ساختن آن. اگر اینها حقاً تحقیق می‌بودند و لازم هم نبود همه تحقیقات ما در تمامی سال‌ها تحقیق بمعنی‌الکلمه می‌شد، شما اساتید صاحب‌نظر بفرمایید آنگاه ایران چگونه می‌شد؟ فقط تحقیقات یک سال. اگر تحقیق واقعاً تحقیق باشد، ولو پنج صفحه، تأثیر بسیار دارد. گاه مقالات دو صفحه‌ای علم را متحول کرده‌اند. یک دانشجو دو صفحه مطلب می‌نوشت ولی در همان دو صفحه یک حقیقت را کشف می‌کرد و اعلام می‌کرد چه اثری داشت؟ ما اینقدر به حجم اهتمام نکنیم و به متن اصرار نورزیم.
یکی از سنت‌هایی که در حوزه‌های علمیه وجود دارد که گاهی بعضی تصور می‌کنند حیث منفی دارد، در حالی که توجه نمی‌کنند سنت بسیار دقیقی است، این است که در حوزه‌ها تحشیه‌نویسی، تعلیقه‌نویسی، شرح‌نویسی و حاشیه‌نگاری بیش از متن‌نگاری است. گاهی انتقاد می‌کنیم که مثلاً یک روزی مرحوم آخوند خراسانی کتابی به‌نام کفایه الاصول نوشته، شما ۱۵۰ سال است که بر آن حاشیه می‌زنید و هرچه درس خارج می‌گویید براساس آن کتاب است؛ چرا یک کتاب دیگر نمی‌نویسید؟ البته کتاب‌های زیادی تألیف شده، ولی می‌گویند قریب به صد تعلیقه و حاشیه منتشرشده علمیِ رسمی بر کفایه وجود دارد. علاوه بر صدها تعلیقه و حاشیه و شروحی که به نام و بی‌نام منتشر شده و یا منتشر نشده است. چرا؟ برای اینکه سنت این‌گونه است. مثلاً می‌گویند شرایع دو جلد است و ما چند صد سال است بر شرایع شرح می‌زنیم. جواهر الکلام ۴۲ جلد است و محقق نجفی یک دایره المعارف عظیم یک‌نفره نوشته است. این ۴۲ دو جلد شرح همان دو جلد شرایع است؛ چرا این‌گونه است؟ سرّ این کار آن است که می‌گوید من حرف خودم را در حاشیه می‌نویسم و اگر چیزی افزوده و یا نظر متفاوتی دارم می‌نویسم. لازم نیست مدام متن جدید بنویسم و حرف قبلی‌ها را با عبارات دیگری بیان کنیم؛ اجازه بدهید حرف او بماند و معلوم شود که محقق حلّی چه فرموده بوده و یا شهید چه فرموده بوده و یا محقق خراسانی چه گفته بوده؛ آنگاه من در حاشیه یک پاورقی می‌آورم و می‌گویم حرف من چنین است و اشکال حرف ایشان چنین است. سنت تعلیقه‌نویسی، حاشیه‌نگاری و شرح‌نویسی و غلبه شرح و حاشیه و تعلیقه بر متن‌نویسی چنین فلسفه‌ای دارد.
اشکال گتیه یک نقد بر معرفت‌شناسی مبناگراست که کل آن دو صفحه است، ولی از سال ۱۹۶۳ تا امسال، همه فیلسوفان و معرفت‌شناسان معروف را درگیر کرده. البته خود گتیه معرفت‌شناس برجسته‌ای نبوده، ولی مطلبی را مطرح کرده که بیش از نیم قرن است همه متفکران، فیلسوفان و معرفت‌شناسان را درگیر نموده.
امروز وضع تحقیقات و رساله‌های ما این‌گونه است؛ زیرا روش ما غلط است. تجربه‌های دانشگاهی به حوزه منتقل نشده و تجربه‌های انباشته و انبوه حوزه‌ها به دانشگاه‌ها منتقل نشده است. زمانی به یک کنفرانس دعوت شده بودم که موضوع آن مدرسه‌گری اسلامی بود، که درواقع همان نظام آموزشی اسلام است. فیلسوفان تعلیم و تربیت بسیاری آنجا حضور داشتند که از مذاهب مختلف بودند. من عرض کردم می‌خواهم به اختصار یک نظام آموزشی را معرفی کنم که یک نظام آموزشی بسیار کهنسال و هزارساله است. در آنجا مجموعه ویژگی‌های نظام آموزشی حوزه را توضیح دادم، ولی اسم حوزه را نیاوردم. بعد از جلسه جمع شدند که شما عجب نظامی را مطرح کردید. من در پاسخ گفتم این نظام آموزشی حوزه‌های علمیه‌ی شیعی است و بیش از هزار سال هم سابقه دارد. وقتی این ویژگی‌ها را برشمردم همگی آنها متحیر شدند و گفتند در کنفرانس بعدی یک پَنل به این موضوع اختصاص بدهیم و چند نفر در این موضوع مقاله بنویسند.
بنابراین نظام آموزشی‌ای که ما امروز، متأسفانه در آموزش و پرورش، اجرا می‌کنیم، نظامی است که در آن دانش‌آموز باید حافظه خود را انباشته کند و اگر حافظه خوبی داشت، اگر سر کلاس هم گوش کند، به‌خاطر می‌سپارد و اگر هم حافظه‌اش خوب نبود شب امتحان مروری می‌کند و تست‌ها و خلاصه‌ها و کمک‌درسی‌ها را مطالعه می‌کند؛ صبح هم امتحان می‌دهد. هنگامی که از جلسه امتحان خارج شد اگر همه‌چیز هم از ذهن او پاک شد اشکالی ندارد، چون مدرکش را دریافت می‌کند.
متأسفانه در دانشگاه‌های ما نیز اوضاع به همین شکل است. در دنیا شیوه‌های آموزشی گوناگونی وجود دارد، ولی ما غلط‌ترین شیوه را دریافت کردیم و دست‌وپاشکسته هم اجرا کردیم و البته حوزه نیز در سال‌های اخیر، متأسفانه دست‌وپاشکسته‌تر آن را اجرا می‌کند. حضرت آقا یک تعبیری در مورد روشنفکری در ایران دارند، می‌فرمایند روشنفکری در ایران ناقص‌الخلقه متولد شده؛ ما هم این نظام آموزشی را به‌صورت ناقص‌الخلقه از دنیای غرب گرفته‌ایم و در دانشگاه‌هایمان عملیاتی کرده‌ایم و حوزه نیز، اخیراً همین نظام را ناقص‌الخلقه‌تر از سیستم دانشگاه دریافت می‌کند و امروز قصد اجرایی‌کردن آن را دارد. این مشکل اساسی ماست.
من نام این نظام را «نظام آموزشی فراگرفت‌مآل» می‌گذارم؛ یعنی مآل و مقصد نهایی نظام آموزشی فعلی ایران، فراگرفتن است. اما نظام آموزشی رقیب که در گذشته‌های حوزه بوده و به عقیده من نظام آموزشی اسلامی همین نظام است، «نظام آموزشی پرورش‌مآل» است. در این نظام بنا نیست حافظه پر شود و مهم نیست که حفظ بکنید یا خیر؛ بلکه بناست استعدادهای ذاتی و خدادادی نوجوان و جوان پرورده شود. انسان ذاتاً حق‌جو و حق‌پذیر است و باید این استعداد انسان را به فعلیت برسانیم که در مقابل حق خاضع باشد و آن را بپذیرد. انسان ذاتاً حقیقت‌طلب است و باید این عطش فطری او را پاسخ بگوییم و به فعلیت برسانیم. انسان ذاتاً هنرمند است؛ ذاتاً متجمل است، یعنی جمال و زیبایی را دوست می‌دارد و می‌شناسد و زیباپسند است. هنر در وجود آدمی هست و این استعداد و ظرفیت را باید پرورش داد. این استعداد وجود دارد و باید آن را به فعلیت رساند. انسان فطرتاً خداجو و خداخواه است، باید او را خداپرست کرد و این عنصر فطری را در وجود او به فعلیت رساند. ما همواره لازم نیست که کارهای برهانی و فلسفی بکنیم تا یک نفر به خدا معتقد شود؛ اگر عوامل و موانع نبودند همه خداپرست می‌شدند. ما باید مانع‌زدایی کنیم؛ ما باید آن ظرفیت‌ها، استعدادها و قوایی که در وجود آدمی، نسبت به معنویت و ماوراء و خدا و توحید وجود دارد را به فعلیت برسانیم. همگی ما استعداد داریم که دونده خوبی باشیم، وزنه‌بردار و کشتی‌گیر خوبی باشیم و خداوند متعال این استعدادها را در وجود آدمی نهادینه کرده است؛ ولی یک نفر از کودکی و نوجوانی در مسیری قرار می‌گیرد و این استعداد خود را پرورده می‌کند و تبدیل به یک فوتبالیست و ورزشکار خوب می‌شود.
همه مهارت‌هایی که متناسب شأن انسانی است در انسان نهفته و تعبیه‌شده است و اینها را باید پرورش داد. درنتیجه نظام آموزشی درست، نظام آموزشی پرورش‌مآل است. این نظام حافظه‌محور نیست، بلکه فطرت‌بنیاد و استعدادمحور است؛ یعنی مبتنی بر فطرت و بر محور استعداد است. ما انسان‌ها یک سلسله استعدادهای مشترک داریم و نیز یک‌سلسله استعدادهای خاص داریم؛ بعضی عوامل ژنتیکی، فرهنگی و یا عناصر دیگر شاکله بعضی از این استعدادها را تغییر داده؛ درنتیجه همه ما فطرت مشترک داریم و شاکله‌های متفاوت. آنگاه نظام آموزشی صحیح نظامی است که ما آن فطرت مشترک و استعدادهای مشترک را با لحاظ تفاوت‌های شاکله‌ای برنامه‌ریزی و عملیاتی کنیم و در این صورت است که همه استعدادها به فعلیت می‌رسند و آن زمان است که بی‌داد می‌کند.
ما یک جمعیت چند میلیونی دانشجو و دانش‌آموز داریم؛ شاید تعداد دانشجویان ما برابر با جمعیت یک یا چند کشور باشد. آنگاه مشاهده می‌کنیم که یک کشور کم‌جمعیت‌تر و با امکانات محدودتر در جاهایی از ما جلوتر است. ما اگر بتوانیم این ظرفیت عظیم و این اقیانوس استعداد را با روش صحیح به فعلیت برسانیم بسیار تأثیرگذار خواهد بود.
روش‌های ما در آموزش غلط است؛ روش خطیب و مستمع؛ چه در دانشگاه، چه در حوزه و چه در آموزش و پرورش. اصلاً ذهن و استعداد دانشجو، طلبه و دانش‌آموز را به‌کار نمی‌گیریم. در حوزه شیوه‌ای بوده که متأسفانه متروک شده و امروز ما تلاش داریم که آن را احیاء کنیم؛ به این شیوه «سبک سامرایی» می‌گویند. مرحوم میرزای شیرازی برای اینکه فضای سامرا را که یک فضای ضد اهل‌بیتی بوده تغییر بدهد، کوچ می‌کند و در سامرا مستقر می‌شود و حوزه را به آنجا می‌برد تا بافت جمعیتی آنجا را تغییر بدهد. در سامرا ایشان سبک آموزشی‌ای را بنیان می‌گذارد که معروف شده به «سبک سامرایی». سبک سامرایی به این شکل اجرا می‌شد که آن بزرگوار در جلسه درس طرح مسئله می‌کردند، سپس به طلبه مجال مطالعه می‌دادند، آنگاه طلبه‌ها در حضور ایشان با هم بحث می‌کردند و حاصل تحقیق خود را ارائه می‌کردند و با هم بحث و چالش داشتند و نظرات مختلف ارائه می‌دادند. در آخر نیز ایشان جمع‌بندی می‌کردند و رأی نهایی را می‌دادند. ما در کتاب نظام عملی آموزشی پرورش‌مآل این سبک را یک مقدار مضبوط و منقح کردیم و از آن ۲۶ ویژگی استخراج کردیم.
در چنین جلسه درسی، دیگر دانشجو خوابش نمی‌گیرد و طلبه با موبایلش بازی نمی‌کند. طلبه و دانشجو درگیر بحث و سهیم در تولید علم است. اگر این‌گونه درس خواند مجتهد، دانشمند و نظریه‌پرداز بار می‌آید. اما متأسفانه با این تعداد وسیع دانشجویی که ما داریم، از مجموعه این چند صد هزار دانشجوی ما چند صدم دانشمند بار می‌آید؟ هفتاد هزار عضو هیأت علمی داریم، ولی آیا هفتاد نظریه‌پرداز داریم؟ از هر هزار عضو هیأت علمی ما آیا یک نفر نظریه‌پرداز هست؟ اگر ما هفتاد کلان‌نظریه داشته باشیم که در معرفت و معیشت تحول ایجاد کند، شاهد تغییرات بسیار عظیمی خواهیم بود. بنده خادم هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی در حوزه علوم انسانی هستم و حدود چهارده سال است که در این مسئله درگیر هستم. در مجموع بیست و چند نظریه در طی این سال‌ها دفاع شده و نظریه جدید شناخته شده؛ درحالی‌که مرتب هم فراخوان می‌دهیم و تشویق می‌کنیم تا نظریه‌های خود را ارائه کنند.
در حوزه‌ها نیز وضع به همین صورت است. به‌نظر من آن توقعی که ما از حوزه‌ها داریم، و آن برآورد و برایند و ثمربخشی‌ای که نظام حوزه در گذشته داشته است، امروز ندارد. از بین مجموعه هزاران نفری که در دروس خارج، در حوزه‌های علمیه ما شرکت می‌کنند، چند نفرشان در پایان مجتهد می‌شوند؟ درس‌خواندن غیر از مجتهدشدن است. مجتهدشدن یعنی در همه چیز نظردادن؛ اگر یک نفر در فقه و اصول مجتهد است باید در تمام فروع فقهی بتواند نظر بدهد؛ به این معنا که یا نظریه‌ای را بپذیرد، یا رد کند و نظریه جدیدی ارائه کند. امروز برایند و حاصل و دستاورد زحمات و تلاش‌های نظام، دولت، وزارتخانه‌ها، دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه مطلوب نیست؛ چون در حوزه‌ها ما داریم از آن هویت عظیم علمی و سنت‌های بسیار ارزشمندِ آزموده‌ای که در طی هزار سال آنها را آزموده بودیم، فاصله می‌گیریم و داریم به دانشگاه نزدیک می‌شویم. دانشگاه نیز آن نظام و آن الگویی را که از دنیا اخذ کرده بدترین الگو است. الگوهای فراوانِ مناسب دیگری هم در جهان بوده و ما می‌توانستیم آنها را اخذ کنیم ولی این کار را نکردیم.
سابقاً در حوزه‌های علمیه امتحان و آزمون به این شکل وجود نداشت و اصلاً امتحان ورودی نداشتند، ولی امروز هست. امتحان به این شکل که طلبه‌ها را در سالن جمع کنند و بعد تصحیح کنند و نمره بدهند نبوده؛ اما شیوه‌های علمی و دقیق مضبوطی جایگزین این روش‌ها بوده است و این‌گونه نبوده که طلاب رها باشند. برای مثال در بعضی از جاها مثل مسجد اعظم قم حدود دو هزار نفر شاگرد حضور پیدا می‌کنند. نه ثبت‌نام می‌کنند، نه حضور و غیاب می‌کنند و نه مدرک صادر می‌شود. هیچ هزینه‌ای ندارد زیرا آنها آمده‌اند علم فرا بگیرند و درس بخوانند و کسی به آنها نمی‌گوید چرا با تأخیر آمده‌اید و یا چرا غیبت کرده‌اید. به‌اندازه یک دانشکده شاگرد پای درس است و هر روز هم می‌آیند، اما به اندازه یک جلسه درسی هزینه سالانه آنها نیست؛ زیرا هیچ هزینه‌ای ندارد. استاد که حق‌التدریس دریافت نمی‌کند؛ مدیر هم نیاز ندارد و کارمند و مسئول هم نیاز نیست. یک استاد مثل مرحوم آیت‌الله ستوده حدود هفتاد سال سطوح عالی تدریس می‌کردند؛ تقریباً تمام نسل امروز حوزه‌های علمیه ایران در یک مقطع از شاگردان مرحوم آیت‌الله ستوده بودند. ایشان هفتاد سال درس می‌دادند و در این زمان طولانی کلاس ایشان هیچ هزینه‌ای نداشت. ایشان بالای منبر مسجد امام حسن عسکری علیه‌السلام در قم می‌نشست و هر روز تا ظهر سه تا درس می‌داد. حال سنجش درسی در آنجا چگونه بود؟ این‌گونه بود که استاد با شاگرد آمیخته بود. این نبود که یک ترم با یک دانشجو طرف باشیم و ترم بعد ندانیم که کجا رفته است و یک گروه دیگری بیایند. استاد در آنجا بیست سال با دانشجو و شاگردش مرتبط بود. ولذا وقتی می‌گویند چه کسی شاگرد چه کسی است به این معنا نیست که یک سال پیش او درس خوانده، بلکه یک عمر درس خوانده است. درنتیجه شاکله شخصیتی استاد به شاگرد منتقل می‌شد و دیگر نیازی به امتحان نبود. نظم و تقوا و اخلاق و حد علمی او مشخص بود و احیاناً در پایان کار یک اجازه اجتهادی صادر می‌کرد. در همین اجازه اجتهادها ظرایف و طرائف بسیاری نهفته است؛ ولی ما تصور می‌کنیم تنها یک گواهی است. گواهی‌هایی که ما امروز در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها صادر می‌کنیم یک متن خشکی است، ولی آن اجازه‌ها را خود استاد می‌نوشت و راجع به هر فردی کلمات حساب‌شده‌ای به‌کار می‌برد؛ کسی اگر دو اجازه‌ اجتهاد را مقایسه می‌کرد متوجه می‌شود که این شاگرد ویژگی‌هایی داشته و دیگری ویژگی‌های دیگری. یعنی هر شاگرد در نزد استاد حساب مستقلی داشت.
شیوه‌های امتحانی امروز ما نه عادلانه است و نه علمی. یک نفر خوش‌قلم نیست و نمی‌تواند مطلب را خوب بنویسد، اما دیگری بلد است و خوب می‌نویسد؛ یکی حافظه خوبی دارد و زود جواب می‌دهد، اما دیگری علمش خوب است و حافظه‌اش خوب نیست که بتواند فی‌المجلس مطلب را ادا کند. چون ما همگی را با یک روش می‌سنجیم، پس این کار نه علمی است و نه عادلانه. لهذا شیوه آموزش و شیوه سنجش ما باید تغییر کند. ما در کتاب نظام علمی آموزشی پرورش‌مآل چهارده روش آموزشی و چهارده روش سنجش پیشنهاد دادیم و این دو روش رایج آموزش و سنجش را هم با پیشنهادهایی تغییر دادیم. اولاً امتحان تستی که بیشتر تصادف است و اگر به‌صورت تصادفی هم تست بزنید ممکن است سی درصد را جواب بدهید و نمره را بیاورید. اما حتی برای این شیوه رایج که طلبه و دانشجو را در یک شبستان جمع کنیم و سؤال را توزیع کنیم، ما پیشنهاد داده‌ایم که استاد سؤال را طرح کند و در سالن توزیع کنند و استاد و ناظر از سالن خارج شوند. به این دانشجو و طلبه اعتماد کنیم. خودشان نگهبان یکدیگر هستند. چرا به دانشجو و طلبه توهین می‌کنیم؟ چرا طلبه و دانشجو و دانش‌آموز را تنها متهم این دادگاه می‌دانیم؟ اگر یک دانشجویی نمره نیاورد شاید به این دلیل باشد که استاد سواد نداشته و روش او غلط بوده؛ شاید برنامه آموزشی ما غلط است، شاید متن ما غلط است و شاید ماده درسی ما درست نیست. شاید گزینش ما صحیح نبوده و او را به رشته غلط راهنمایی کرده‌ایم. اصلاً چه کسی گفته که تنها و تنها، دانشجو و دانش‌آموز محکوم این محکمه است و استاد و نظام آموزشی و مدیر محکوم نیستند؟ در نمره نیاوردن یک دانشجو یا طلبه هزار عامل دیگر دخیل است؛ پس این روش غلط است و ما باید آن را را اصلاح کنیم.
خلاصه عرض من این می‌شود که وحدت حوزه و دانشگاه به وحدت صوری و ساختاری نیست که مثلاً تصور کنیم ما باید دانشگاه‌هایی درست کنیم که معممین در آنها درس بخوانند. دانشگاهی که ما بعد از انقلاب تأسیس کردیم و امید می‌رفت علم اسلامی تولید کنند، ولی هیچ‌کدام در تولید علم اسلامی موفق نبودند. من با تک‌تک اعاظمی که این دانشگاه‌ها را تأسیس کرده‌اند صحبت کرده‌ام. به مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی (ره) عرض کردم که شما این دانشگاه امام صادق علیه‌السلام را تأسیس کردید تا علوم انسانی اسلامی تولید شود، پس کجاست؟ آیت‌الله امامی مدرسه شهید مطهری، مرحوم آیت‌الله طبسی در مشهد در دانشگاه رضوی، دانشگاه باقرالعلوم و مفید قم هم به همین صورت. گفتیم این دانشگاه‌ها را علما تأسیس کرده‌اند و توقع این بود که یک دانشگاه اسلامی، یعنی علم اسلامی تولید کنند، ولی موفق نبودند. البته باید این را پذیرفت که این دانشگاه‌ها افراد سالم تربیت می‌کنند و در تربیت نیروی صالح فی‌الجمله موفق بوده‌اند، ولی در تولید معرفت صائب موفق نبودند و چندان تفاوتی با دیگر دانشگاه‌ها ندارند. همچنین رشته‌های تخصصی که در حوزه دایر شد نیز به‌نظر من چندان موفق نبوده.
ما بنا نیست سازمان و ساختار خود را عوض کنیم، مثلاً مراجع تقلید دانشگاه تأسیس کنند و دانشگاهیان حوزه تأسیس کنند؛ یا حوزه و دانشگاه ادغام کنیم و تبدیل به یک سازمان کنیم. بلکه مراد از وحدت حوزه دانشگاه این است که اولاً به لحاظ مبانی، یعنی نگاه هستی‌شناسانه نگاه مشترکی داشته باشند که مبتنی بر مبانی حکمت خودی و مبانی دینی استوار باشد. در حوزه معرفت‌شناسی مشترک باشیم، در مبانی علم، در فلسفه علم، در فلسفه‌های مضاف مشترک باشیم، یعنی بنیادهای علم‌ها چون فلسفه جامعه‌شناسی، فلسفه سیاست، فلسفه حقوق، فلسفه هنر و… و در این حوزه‌های مبنایی، دانشگاه و حوزه به هم نزدیک شوند. در منطق علم هم باید از تجارب هم استفاده کنیم؛ نه اینکه هرآنچه هست را دریافت کنیم، بلکه صحیح و سقیم را از هم بازبشناسیم و آنچه صحیح را به دو نظام منتقل کنیم. ولی متأسفانه باید گفت که این اتفاق نیفتاده و در عین حال ما قدردان زحماتی که کشیده شده و آن مقدار تحولاتی که اتفاق افتاده باید باشیم؛ یعنی وضع فعلی دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما با گذشته فاصله تاریخی گرفته است. حوزه علمیه ما در این سی و چند سال به اندازه صد و چند ده سال رشد کرده. حوزه‌های علمیه ایران و بالاخص قم، قطعاً سیصد و چند ده سال با گذشته خودش فاصله گرفته و به آینده نزدیک شده و ارتقا پیدا کرده و این را من با وجودم حس می‌کنم. دانشگاه‌های ما هم همین‌طور است. دانشگاه ما در این جهت که قرین دین شود فوق‌العاده موفق بوده و در این جهت مشکلی نداشتیم؛ بلکه در تولید علم دینی موفق نیستیم؛ اما در تربیت نیروی صالح و متدین موفق هستیم. من این را جای دیگری هم گفته‌ام که در طول تاریخ و در همه کره زمین هیچ زمانی و هیچ مکانی نداریم که دانشگاهیان آن مثل ایران، این مایه متدین باشند. امروز بسیج اساتید و دانشجویی ما با شمارگان چند هزار عضو فعالیت می‌کنند. وقتی بسیج دانشجویی شما چند صد هزار عضو ثبت‌نام‌شده دارد، بسیج اساتید شما چند هزار عضو دارد به چه معناست؟ اینها تنها قشری از متدینین دانشگاه‌ها هستند. من موافق بعضی از تحلیل‌ها و برداشت‌ها نیستم که گاهی تخطئه می‌کنند؛ دانشگاه ما سکولار نیست، ولی دینی نشده. دانشگاهیان ما متدین، موحد و انقلابی هستند؛ اما در حوزه علم نتوانستیم قدم‌های موفقی برداریم. بسترها مساعد و شرایط نیز خوب است، همه هم طالب و معتقدند، در مقام سیاستگذاری و برنامه‌ریزی نیز تا حدودی خوب بودیم؛ همین طرح اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها طرح بسیار خوبی است، ولی بنده به‌عنوان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی که عضو شورای اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها نیز هستم، عرض می‌کنم تنها یک جلسه در شورای اسلامی‌شدن شرکت کردم؛ برای اینکه در آن جلسه برداشت من این‌گونه بود که کارها و بحث‌هایی که برای اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها نیاز است، این بحث‌هایی نیست که الان مطرح می‌شود. مشکل ما کاشیکاری مساجد دانشگاه نیست. ما مشکل را باید از علم حل کنیم. باید تولید علم، متن دینی و استاد دین‌دار تربیت کنیم.
زمانی که آقای دکتر هاشمی وزیر بودند طرح اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها مطرح شد. ایشان پیشنهاد کردند و ما هم با چند نفر از دوستان در پژوهشگاه تصمیم گرفتیم طرحی را تهیه کنیم. من به ایشان گفتم برای همکاری با این موضوع سه شرط دارم، اول اینکه کسی راجع به این قضیه مصاحبه نکند. همایش برقرار نکنید و مصاحبه نکنید. دوم اینکه سرمایه‌گذاری کنید. رضاخان دانشگاه را آورد ولی باید دید با چه قصد و مبنایی دانشگاه را تأسیس کرد و چه نیتی داشت. اگر درست تأسیس شده بود امروز وضع ایران این‌گونه نبود. این کار سرمایه‌گذاری لازم دارد. نیم قرن آن‌چنان زیسته‌ایم و نیم قرن دیگر هم باید سرمایه‌گذاری کنیم و سوم نیز حوصله‌کردن است. اسلامی‌شدن دانشگاه خم رنگرزی نیست. باید از تولید علم شروع کنیم و تولید علم هم که کار یک سال و دو سال نیست. اگر این سه شرط را بپذیرید می‌توانیم همکاری کنیم. چند ماه بعد دیدم که ایشان با یک مجله دانشجویی دست‌چندم مصاحبه کرد و من هم دیگر در آن جلسات شرکت نکردم.