صدای پای اخباری‌گری به گوش می‌رسد!


اجتهاد، جوهر و جهت اصلی مکتب و مشى شیعى است

صدای پای اخباری‌گری به گوش می‌رسد!

 

فَلَولا نَفَرَ مِن کل فِرقَه مِنهُم طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهوا فِی الدِّین وَلِیُنذِرُوا قَومَهُم إذا رَجَعُوا إِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرُونَ

(توبه :۱۲۲)


معنا و مبناى اجتهاد
اجتهاد کارآمد و روزآمد عبارت است از: «فهم فطرت‌نمون و خردمندانه‌ی متون مقدس در بستر شرایط». به تعبیر دیگر: تفقه یعنى فهم «وحى و سنّت» به اضافه‌ی «خردورزى فطرت‌نمون» به اضافه‌ی «زمان‌آگاهى». آن‌گاه که نصوص دینى به ساحت «خرد»، «فطرت» و «زمانه» عرضه می‌شود، اجتهاد روى مى‌دهد، و زمانی که عقل و فطرت به عرصه دین‏فهمى گام مى‌نهد، کارآمدى دین تضمین مى‌شود و وقتى زمان‌آگاهى وارد فهم دین مى‌شود، روزآمدى یافته‌هاى دینى تأمین می‌گردد.
اصولاً اگر خردورزى، فطرت‌گرایی و زمان‌آگاهى را در دو مقام «تحقیق» و «تحقق» دین منظور نداریم، جز تحجر و تجمّد نصیب ما نخواهدگشت. چنان‌که تحمیل «عقل» و «عصر» بر متن دینى نیز برابر است با التقاط و تجدد. طى دو سده‌ی اخیر، دین پیوسته از یکى از این دو رویکرد، یعنى تجمد و تجدد، آسیب دیده است.

 

کارکردهاى اساسى اجتهاد
موهبت «رسالت»، نخستین حلقه‌ی سلسله‌ی فرایند هدایت‌گری الهى است؛ «امامت» دومین حلقه‌ی آن و تداوم تبیینی و تبلیغی و تطبیقی رسالت، و «فقاهت» و اجتهاد ـ به معناى عام آن ـ نیز سومین حلقه و امتداد امامت به‌شمار است. اجتهاد، به طور خلاصه، چهار کارکرد اساسى دارد:

۱٫ تخریج و تنسیق معرفت دینى: نخستین کارکرد اجتهاد ـ به معناى عام ـ استنباط گزاره‌های قدسی (عقاید) و قضایای علمی، آموزه‌هاى الزامی (احکام) و آموزه‌هاى ارزشى (اخلاق) دینی و صورت‌بندی و سازمان‌دهى هندسه معرفتی دین است.

۲٫ تصحیح و تنقیح معرفت دینى: دوم کارکرد اجتهاد، سنجش و آسیب‌شناسى، بازپژوهى و بازپیرایى و تصحیح و تنقیح معرفت دینى است؛ اگر در فهم دین خطا رخ داده باشد، با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم بازمى‌شناسیم و خطاهای فهممان در دین را تصحیح مى‌کنیم.

۳٫ تعمیق و توسعه‌ی معارف دین: کشف زوایاى ناشناخته‌ی دین و گسترش معارف آن با اجتهاد امکان‌پذیر مى‌شود. ارائه‌ی آراى جدید، و بالش و گسترش دین، به موازات گسترش معارف و دیگرشدگی مسائل بشر، با اجتهاد تضمین مى‌شود. اصولاً امامت و اجتهاد، توجیه‌گر خاتمیت است.

۴٫ تطبیق و نوآمدسازى دین: چهارمین کارکرد اجتهاد ـ به معناى عام آن ـ این است که با تفقه اجتهادی، معرفت از دین نو مى‌شود. انطباق احکام و اخلاق دینى بر شرایط متغیر حیات آدمى و نوکردن زبان دین، با اجتهاد صورت مى‌پذیرد. شکستن تجمد و تصلب، با منطق اجتهاد امکان‌پذیر است.


اجتهاد و انقلاب
پس از سیطره‌ی افزون بر دو قرنه‌ی اخباری‌گری، وقوع نهضت اجتهادگرایی که بحق یک نوزایی (رنسانس) در عالم شیعه بود؛ تمام نهضت‌هایی که در جهان تشیع رخ داده، تحت تأثیر همین پدیده بوده است، بلکه تمام تحولات برجسته‌ی تاریخ اسلام و تشیع، ازجمله و بیش از همه انقلاب اسلامى تاریخ‌ساز کنونى، وامدار عنصر ارجمند اجتهاد بوده است؛ رستخیز سترگ جاری به رهبری فقیهی فطن و مرجعی مجاهد روی داد. اگر رهبری این انقلاب عظیم یک مجتهد و مرجع نبود، نمی‌توانست، بلکه حق نداشت انقلاب کند، چه آنکه باید پاسخگوی حتی یک قطره خون ریخته می‌بود، محرک و مجوّز او در این اقدام بزرگ، فقاهت و اجتهاد او بود و مرجعیت مردمی و مقبولیتش نیز که ضامن کامیابی کار او شد.

اجتهاد، جوهر و جهت تشیع

تفقه و اجتهادورزی، میراث حضرات ائمه اهل بیت(سلام الله علیهم) است و بدین‌جهت است که شیعه هرگز اجتهاد را تعطیل نکرده است. اجتهاد، چه به معناى خاص آن، یعنى: «تحصیل الحجه على الاحکام الشرعیه الفرعیه» و چه به معناى عام آن، یعنى«سعی روشمند برای فهم فطرت‌نمون و خردمندانه‌ی همه‌ی متون دینى معطوف به همه‌ی عرصه‌های معرفت و معیشت»، جوهر و جهت اصلی مکتب و مشى شیعى است. اصولاً شیعه به اجتهاد شناخته و زنده است. برخی بزرگان ‌گفته‌اند: اصول و فقه ما ذیل فقه و اصول عامه صورت بسته است؛ فارغ از صحت و سقم این سخن، اما اینک کمال و گسترش اصول و اجتهاد ما و رکود و رکون اصول و اجتهاد آنان، موجب شده که تفکر و تفقه شیعی تفوق گیرد و فکر و فقه عامی به سستی و فتور گراید.

همین آسیب نیز موجب گشته که پس از گذشت افزون بر دوازده قرن، تصلب بر آرای اجتهادی چند تن معدود، از سوی مذاهب اربعه‌ی اهل سنت، مصلحان جوامع اسلامی پی ببرند که در اصرار بر حصر حق اجتهاد، سخت به خطا رفته‌اند، و اکنون بسیاری از روشن‌فکران و نخبگان بنام در جهان اسلام بدین خطا اذعان نموده، بر گشودن باب اجتهاد تأکید می‌ورزند. من بارها با برخی از شخصیت‌های شناخته‌ی روشن‌فکری جهان اسلام از میان اهل سنّت مواجه شده‌ام که صریحا می‌گویند: شیعیان با التزام به اجتهاد، دین را زنده و زایا نگاه داشته‌اند و دیگران، اسلام را رسوبی کرده‌اند!

 

* * *

فرجامین سخن اینکه: آیا تلقى از اجتهاد و عمل اجتهادی آن‌سان که در این مقالک گفته آمد، آن‌چنان که باید و شاید، اکنون در حوزه‌های علمیه و در باب همه‌ی حوزه‌های هندسه‌ی معرفتی دین جریان دارد؟ مع‌الاسف باید اذعان داشت که چنین نیست! اسفبارتر اینکه: گاه از اینجا و آنجا زمزمه‌های ناسازی، در باب فروکاستن نقش «دانش اصول» در تولید معرفت دینی، شنیده می‌شود، و گویی دیگربار در کنج و گوشه‌ی عالم تشیع، صدای پای اخباری‌گری به گوش می‌رسد؛ از این‌رو باید به‌هوش بود و نگران!

 

هنوز نشئه‌ی دوشیم

 

هنوز نشئه‌‌ی دوشیم

مصاحبه با سایت مقام معظم رهبری

درخصوص مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی


از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید تشکر می‌کنم. در خصوص بزرگداشت مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی مجموعه‌ای از کارها را برنامه‌ریزی و اجرایی کرده‌ایم که بخشی از آن بر روی سایت موجود است و بخشی دیگر درحال آماده‌سازی است. امروز برای جمع‌آوری اطلاعاتی درباره‌ی ایشان که کمتر شنیده شده باشد، همچنین اطلاعاتی که به رابطه‌ی ایشان با رهبر معظم انقلاب معطوف باشد خدمت شما رسیدیم، به این جهت که حضرتعالی هم محضر رهبر معظم انقلاب را به لحاظ علمی درک کرده‌اید و هم محضر مرحوم آیت الله تهرانی را، و شناخت شما نسبت به ایشان همه‌جانبه و گسترده است.

سئوالات ما در سه بخش تقسیم‌بندی شده است، بخش اول مربوط به حیات شخصی و سلوک فردی ایشان است و اینکه چه نکات ناگفته‌ای در مورد ایشان وجود دارد. پس از رحلت آیت‌الله حاج آقا مجتبی، بخشی از فضایل ایشان که به اصرار خودشان ناگفته مانده بود، مطرح شد، اما هنوز هم می‌دانیم که ناگفته‌های بسیاری در مورد ایشان وجود دارد. بخش دوم درخصوص ارتباط ایشان با حضرت امام(ره)، حوزه‌ی قم، حوزه‌ی نجف و فضای علمی کشور و بخش سوم هم مشخصاً در مورد ارتباط ایشان با رهبر معظم انقلاب است.

برای شروع می‌خواستم نظر حضرتعالی را درخصوص جزئیاتی از زندگی آن مرحوم که کمتر مطرح شده است، داشته باشیم.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

در حدی که حافظه‌ام یاری کند نکاتی را خدمت شما عرض می‌کنم.

حاج آقا مجتبی تهرانی متعلق به یک خانواده‌ی اصیل، روحانی و عالم در تهران بودند. جد اعلای ایشان آیت‌الله مرحوم میرزا موسی تهرانی بودند که مسجد میرزاموسی در بازار تهران به نام ایشان است. در حال حاضر نیز آیت‌الله حاج آقا مرتضی تهرانی در این مسجد اقامه جماعت می‌کنند

مرحوم میرزا مرتضی تهرانی به شناسنامه‌ی «کلهر» دو پسر داشتند. یکی از این دو، میرزا احمد بوده که جد اعلای استادمان می‌شوند و گفته می‌شود، در قیاس با برادر دیگرشان فاضل‌تر و بیشتر محل توجه بوده‌اند. ایشان فرزندی داشته‌اند به نام میرزا غلامرضا کلهر. میرزا غلامرضا کلهر در زمان مشروطیت به شهادت می‌رسند و از شهدای مشروطه هستند و به همین دلیل نام خانوادگی قدیمی بیت آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی، «کلهر» بوده است.

خانواده‌ی حاج آقا مجتبی اصالتاً اهل مسگرآباد تهران بودند. در مسگرآباد خانواده‌ای بزرگ به نام کلهر زندگی می‌کنند که ایشان نیز عضو آن خانواده بودند و به اعتبار شهادت جدشان در دوران مشروطه به نام «شهید کلهری» معروف هستند. شهید کلهری و پسرش میرزا عبدالعلی تهرانی که والد بزرگوار استاد ما بودند، همانند خود ایشان، اهل معنا و درس اخلاق بودند. استاد ما مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی و اخوی بزرگوارشان حاج آقا مرتضی تهرانی که هم‌اکنون در قید حیات هستند، دو فرزند عالم مرحوم میرزا عبدالعلی تهرانی به حساب می‌آیند.

درحقیقت استاد ما چندین پشت عالم‌زاده و از تبار عالمان اهل معنا و معلم اخلاق بودند. 

مرحوم آیت‌الله حاج آقا مجتبی به لحاظ ملکوتی نیز، فرزند معنوی حضرت امام بودند و به لحاظ سلسله نسب معنوی، در فقه، اصول، حکمت، اخلاق، مباحث معنوی و عرفان، شاگرد حضرت امام قلمداد می‌شوند. حضرت امام نیز شاگرد مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی بودند که بسیار به ایشان ارادت داشتند و مرحوم آقای شاه‌آبادی هم مرد بسیار عظیم‌القدر و در عین حال ناشناخته بوده‌اند. حضرت امام هرگاه نام ایشان را به زبان می‌آوردند از عبارت «روحی فداه»، استفاده می‌کردند.

از مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی آثار اندکی باقی مانده که از آن جمله است «رشحات البحار» و «شذرات المعارف» به همراه چند رساله‌ی کوتاه فقهی، اقتصادی و سیاسی و پاره‌ای نوشته‌ها و دست‌نوشته‌های کوتاه.

زمانی در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی به مناسبت کنگره‌ی بزرگداشت ایشان، مجموعه‌ی آثار آن بزرگوار را بررسی، جمع‌آوری و منشتر کردیم که به حدود ده جلد رسید. اخیراً آقازاده‌های ایشان درصدد برگزاری کنگره‌ی دیگری هستند که بناست تصدی این کار به عهده بنده باشد.

مرحوم آقای شاه‌آبادی از تیره‌ی عرفای دارای گرایش به مکتب ابن عربی و البته شاخه‌ی شیعی آن قلمداد می‌شوند. ایشان با مرحوم شیخ سید حیدر آملی نیز نسبت معنوی دارند و این سلسله یک زنجیره‌ی معنوی قلمداد می‌شوند. البته در عرض این سلسله، مرحوم آقای بهجت و مرحوم آقای قاضی قرار دارند که آنها نیز یک سلسله معنوی دیگر قلمداد می‌شوند.

استاد ما در حوزه‌ی فقه و اصول و مباحث معرفتی و اخلاق، ذوب در امام(ره) بودند. ایشان به لحاظ نظری و عملی، تامّ و تمام، فانی در شخصیت معرفتی و معیشتی و رفتاری و سیروی حضرت امام بودند. مرحوم حاج آقا مجتبی علی‌رغم اینکه محضر علمی بزرگان بسیاری همچون مرحوم آیت‌الله علامه سیدمحمدحسین طباطبایی(ره)، همچنین مرحوم آیت‌الله گلپایگانی را درک کرده بودند و تا حدودی نیز از محضر مرحوم آیت‌الله محقق داماد بهره‌مند شده بودند، ولی عمده‌ی دریافت‌های نظری و معرفتی و تأثیرپذیری رفتاری و سیروی را از حضرت امام(ره) داشتند. فقه و اصول ایشان آینه‌ی فقه و اصول حضرت امام بود. ایشان شش دوره خارج اصول تدریس کردند و در ششمین دوره بود که متأسفانه واقعه‌ی ارتحال ایشان پیش آمد. من دوره‌ی اول را به صورت کامل و نیمی از دوره‌ی دوم را در محضر ایشان بودم.


* درس خارج ایشان از چه سالی شروع شد؟

اگر خطا نکنم، سال شصت‌ودو یا شصت‌وسه بود. به موازات درس خارج اصول، فقه نیز تدریس می‌فرمودند. صبح‌ها ابتدا اصول و سپس فقه می‌گفتند. بنده مباحثی از کتاب صلاه را در خدمت ایشان بودم، بعدها نیز مکاسب محرمه را شروع کردند. در ادامه بنا به پیشنهاد بنده یک دوره باب اجتهاد و تقلید و ولایت فقیه تدریس کردند. در سال‌های بعد چون من صبح‌ها تدریس داشتم، طبعاً توفیق حضور در محضر ایشان را نداشتم، ولی بعدها با حضور تعداد محدودی از شاگردان قدیمی ایشان، در منزل آن بزرگوار یک جلسه فقهی ترتیب داده شد که سالیان متمادی ادامه پیدا کرد. این جلسات رفته‌رفته به گونه‌ای پیش رفت که ایشان دیگر تدریس نمی‌کردند، بلکه در جلسه حضور داشتند و ما با یکدیگر بحث می‌کردیم و ایشان بر مباحث نظارت داشتند و در مواقع لازم اظهار نظر می‌فرمودند. چند وقت پیش نیز یکی از دوستان می‌گفت که حاج آقا مثل اینکه داشت ما را برای پرواز آماده می‌کرد، شبیه پرنده‌ای که جوجه‌های خود را از لانه خارج می‌کند و پر می‌دهد. به همین دلیل نیز ما بنا گذاشتیم که حلقه‌ی فقه را ادامه بدهیم. ایشان هم اهتمام خاصی به این جلسه داشت و خودشان نیز تعبیر می‌کردند که من این جلسه را خالصاً، مخلصاً لله برگزار می‌کنم و هیچ شائبه‌ای در آن نیست.

دوره‌ی اول اصول ایشان که رو به پایان رفت، هنگامی که به مبحث اجتهاد و تقلید رسیدند، من عرض کردم که بحث اجتهاد و تقلید در حقیقت یک بحث فقهی است و عمده‌ی مباحث آن جنبه فقهی دارد، و البته می‌تواند مختصری نیز رنگ اصولی داشته باشد و اندکی هم بحث فلسفه‌ی فقه و فلسفه‌ی اجتهاد است، و یک‌نوع فقه سیاسی نیز محسوب می‌شود، شما سال آینده اصول را از ابتدا شروع کنید و مبحث اجتهاد و تقلید را در بحث فقه مطرح کنید. ایشان پذیرفتند و سال تحصیلی بعد اصول را از ابتدا شروع کردند و بحث اجتهاد و تقلید را به عنوان یک موضوع فقهی آغاز کردند. ۶۳ جلسه در این موضوع بحث فرمودند، و بنده نیز مباحث را تقریر می‌کردم. سرانجام این مباحث را به صورت کتابی تدوین کردیم. پس از اینکه ایشان کتاب را ملاحظه کردند، فرمودند که شما ساختار بحث را تغییر داده‌اید، و من علاقه دارم که کتاب با همان سیر و سیاقی که درس داده‌ام تنظیم شود و فرمودند که خود من در تابستان وقت می‌گذارم و تدوین این اثر را انجام می‌دهم. من به ایشان عرض کردم کار سهلی نیست، این مبحث حدود چهارصد صفحه است و زمان برای تدوین مجدد آن ندارید. متاسفانه همین‌گونه نیز شد و ایشان فرصت تدوین این اثر را پیدا نکردند. تقریر بنده نیز هم‌اکنون باقی است و چاپ نشده است.

البته بحث ولایت فقیه را دو بار دیگر هم ایشان داشتند، یک بار در ابتدای انقلاب و در جلسات عمومی این بحث را مطرح کردند. در آن زمان این بحث تازگی داشت، زیرا به جز کتاب ولایت فقیه حضرت امام تقریباً منبع دیگری در اختیار نبود. به همین جهت جلسات عمومی ایشان با موضوع ولایت فقیه بسیار مورد توجه قرار گرفت و حتی برخی از تعابیر ایشان در آن جلسات به صورت شعار درآمد، برای مثال این عبارت که «ولایت فقیه استمرار ولایت انبیاست» از تعابیر ایشان است. قبل از انقلاب نیز کتاب ولایت فقیه که برگرفته از جلسات حضرت امام در نجف بود، تحت نظر ایشان تدوین شد.


* لطفاً درخصوص نوآوری‌های ایشان هم توضیحی بفرمایید. حلقه‌های اول شاگردان حضرت امام نوعاً نوآوری‌های زیبایی نیز در تفقه دارند. لطفاً در این خصوص نیز اگر مطلبی هست بفرمایید.

ایشان به لحاظ نظری شدیداً تحت تأثیر حضرت امام بودند و مباحث اخلاقی و معرفتی ایشان، کمابیش، آینه‌ی مباحث حضرت امام بود. به لحاظ سلوکی و سیره نیز می‌توان گفت که ایشان به شدت متأثر از حضرت امام بودند؛ آنچنان که گاهی برخی از تکه‌کلام‌های ایشان، لحن و تکه‌کلام‌های حضرت امام را تداعی می‌کرد. حتی حرکات دست و نگاه ایشان نیز یادآور شخصیت و خصوصیات حضرت امام بود. بسیاری از خلق و خوی‌هایی که در این حدود سی سال از ایشان مشاهده می‌کردیم، شخصیت و روحیات و خصائل حضرت امام را تداعی می‌کرد.

از حیث علمی می‌توان گفت که مرحوم آیت‌الله مجتبی تهرانی در زمره‌ی نسل دوم شاگردان حضرت امام قلمداد می‌شدند. نسل اول شاگردان حضرت امام که به لحاظ سنی نیز مقدم بر استاد ما بودند، مرحوم شهید آیت‌الله مطهری، آقای منتظری، آیت‌الله سبحانی و… بودند. نسل اول شاگردان حضرت امام بیشتر شاگردان حِکمی و معرفتی ایشان بودند، حضرت امام پیش از آنکه مباحث فقهی را شروع کنند، مباحث حکمی را تدریس می‌کردند. حضرت امام برای سال‌های متمادی به عنوان ستاره‌ی مدرسان حکمی حوزه‌ی علمیه‌ی قم قلمداد می‌شدند و از این حیث به‌شدت متأثر از مرحوم آقای شاه‌آبادی بودند. مرحوم آقای شاه‌آبادی درحقیقت شمس گمنامِ مولانای انقلاب که حضرت امام بودند، به حساب می‌آمدند. آقای شاه‌آبادی چندان شناخته نیست اما شیفتگی و شیدایی حضرت امام نسبت به ساحت آن بزرگوار نشان می‌دهد که این مرد بسیار بزرگ بوده‌اند. هنگامی که کنگره‌ی شهید شاه‌آبادی برگزار شد، بنده به مطالعه و تدوین آثار ایشان پرداختم و در آن زمان بود که متوجه شدم ردپای عمده‌ی تفکرات حضرت امام در آثار و آرای مرحوم آقای شاه‌آبادی دیده می‌شود. از جهات سیاسی نیز مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی یک انسان پخته بوده‌اند. عرض کردم که در آن زمان ایشان رساله‌ای به نام حزب دارد که در آن مشخص کرده‌اند که چگونه می‌توان حزب اسلام را تأسیس کرد و شرایط آن چیست.


* ظاهراً پدر آیت‌الله تهرانی نیز با آیت‌الله شاه‌آبادی رفقات و مؤانست داشته‌اند؟ آقای کلهر نیز در مصاحبه‌ای که با مجله‌ی کیهان فرهنگی داشتند گفته‌ بودند که بین این دو بزرگوار بوده است.

آن مقطع یکی از مقاطع بسیار پربار حوزه‌ی تهران قلمداد می‌شد. معروف است که در آن دوره‌ی سه علامه حضور داشتند، مثل مرحوم آقای الهی قمشه‌ای، مرحوم شعرانی و مرحوم آقای عصار، محمد آشتیانی، آقای برهان. این شخصیت‌ها در آن زمان با هم در ارتباط بودند و استاد ما نیز برخی خاطرات را آن دوران نقل می‌کردند. حوزه‌ی تهران از حدود دویست سال پیش و همزمان با استقرار قجرها در تهران و شگل‌گیری این شهر پدید می‌آید. البته اگر تهران را با شهرری یکی بیانگاریم، پیشینه‌ی حوزه تهران تا عصر معصومین علیهم‌السلام کشیده می‌شود. در آن دوره اصحاب و روات و رجال اولیه ما در ری مستقر بودند و به یک معنا بانیان حوزه‌ی تهران قلمداد می‌شدند. و البته در دوره‌ی قجرها حوزه‌ی تهران رونق پیدا کرد. در این دوره حوزه‌ی تهران به‌خصوص در مباحث حکمت و عرفان بسیار غنی بوده و زمانی تهران را به شهر «هزار حکیم» تعبیر می‌کردند و از باب مبالغه می‌گفتند که در تهران هزار حکیم کرسی درس دارند.

بعد از آن دوران نیز دوره‌ی مرحوم شاه‌آبادی و مدرس بود که همزمان با حکومت رضاخان است. در این دوره حوزه‌ی تهران رو به افول می‌رود و فشارهای زیادی بر آن وارد می‌شود. در این دوره که سه علامه نیز حضور داشتند، فشار زیادی به حوزه‌ی تهران وارد شد و آقایان در محدودیت بودند. به‌خصوص زمانی که اصرار بر متحدالشکل شدن لباس‌ها بود و اجازه نمی‌دادند هیچ‌کس با لباس روحانی تردد کند. مرحوم آقای شعرانی که مرد کم‌نظیر و مبتکری بودند و به زبان‌های مختلف و از جمله فرانسه تسلط داشتند، به ناچار و برای امرار معاش معلم آموزش و پرورش می‌شوند. بعدازظهرها نیز در حوزه تدریس می‌کردند. در جلسات درس حوزوی ایشان بزرگانی چون آیت‌الله حسن‌زاده و آیت‌الله جوادی آملی و علامه شهید مطهری، حضور پیدا می‌کردند. به این ترتیب بود که مکتب حکمی تهران، بعد از مکتب حکمی اصفهان به وجود می‌آید. بعدها نیز این بزرگان حکمت را از تهران به قم منتقل می‌کنند و مکتب حکمی قم شکل می‌گیرد.

درخصوص نوآوری‌ها و ابتکارات حضرت آیت‌الله تهرانی در مسائل علمی نیز می‌توان گفت که ایشان نیز همانند هر مجتهد دیگری، در مباحث اصولی و فقهی موضعی خاص داشتند، البته در مسائل اصولی آشکار بود که ایشان همواره جانب حضرت امام را می‌گرفتند و آراء مرحوم آیت‌الله خویی را نقد می‌کردند. رساله‌ی حضرت امام را نیز ایشان تهیه کرده‌اند، استاد ما در دوره‌ی جوانی و در حالی‌که بسیار کم‌سن و سال بودند، الرسائل حضرت امام را که مشتمل بر چند رساله‌ی اصولی و قواعد فقهی است، تهیه و منتشر کردند. همچنین کتاب بیع حضرت امام را تقریر و منتشر کرد. حتی بعضی از دروس حضرت امام، بی‌آنکه نامی از ایشان باشد توسط ایشان تدوین شده است.

حضرت امام در مباحث حکمی و به موازات مرحوم علامه طباطبایی مدرس مسلم اسفار بودند، اما در آن زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی توصیه کردند که اینگونه مباحث به صورت عام و آزاد مطرح نشود و حضرت امام نیز ملتزم شدند و درس را ترک کردند، اما مرحوم علامه طباطبایی نپذیرفتند. به این مناسبت شاگردان حضرت امام، مثل شهید مطهری و‌ آقای منتظری که به نحوی شاگردان آیت‌الله بروجردی نیز بودند، از حضرت امام می‌خواهند که فقه و اصول تدریس کنند و ایشان را می‌پذیرند، اما امام همزمان با تدریس خارج فقه و اصول برای حفظ شأن مرجعیت در درس آیت‌الله بروجردی نیز شرکت می‌کنند. استاد ما به نوعی نسل دوم از شاگردان حضرت امام قلمداد می‌شوند و نسبت به بقیه‌ی شاگردان ایشان سن کمتری داشتند. با همین سن کم الرسائل را منتشر می‌کنند، و کتاب بیع را تقریر می‌کنند. در آن زمان در تدوین رساله‌ی حضرت امام خطاهایی راه یافته بود که حضرت امام بسیار ناراحت شده بودند و دستور داده بودند که نسخه‌های رساله را جمع‌آوری کنند. استاد ما می‌فرمودند که ما خدمت امام رسیدیم و از ایشان اجازه گرفتیم که مشکلات رساله را برطرف کنیم. سپس ایشان شروع به تدوین مجدد رساله حضرت امام کردند. استاد ما می‌گفتند عصرها به منزل حضرت امام می‌رفتم و با نظر ایشان رساله را تنظیم کردم و پس از آن نیز مناسک حج حضرت امام را تنظیم کردم.

همه‌ی این فعالیت‌ها در سنین جوانی و قبل از چهل‌سالگی حضرت آیت‌الله تهرانی اتفاق افتاده است و به همین جهت ایشان در آراء حضرت امام بسیار متضلع بودند و بر آراء حضرت امام قریب به تصلب داشتند. گاهی در بعضی از فروع فقهی ایشان آراء و ادله را مطرح می‌کردند و مفصل توضیح می‌دادند و در آخر نیز رأی حضرت امام را می‌پذیرفتند. من گاهی به شوخی عرض می‌کردم حاج آقا نتوانستند از امام عبور کنند.

با اینهمه به عنوان یک مجتهد هنگامی که رساله‌ی خود ایشان تهیه شد، در همان نسخه‌ی اول، در بیش از هفتاد مورد نظر ایشان با آراء حضرت امام متفاوت بود. رفته‌رفته نیز آرای جدیدی ارائه دادند و همین وضعیت در اصول نیز بود. اما در حوزه معرفت و اخلاق باید گفت که ایشان ممتاز بود. به‌خصوص در حوزه‌یاخلاق، حاج آقا مجتبی در میان علمای شیعه یک پدیده‌ی کم‌نظیر بودند. ایشان در این بخش اختصاصاتی دارند، از جمله اینکه ایشان بیش از چهل سال مباحث اخلاق را به صورت پیوسته ارائه کردند. جلسات درس اخلاق ایشان حدود دوهزاروهفتصد جلسه بود. در کنار این نیز دروس سیروسلوک و معارف نیز داشتند که به مناسبت‌های مختلف تدریس می‌کردند و دروس تفسیری که در مقطعی داشتند.

این تعداد جلسه تقریباً با مجموعه دروس فقهی ایشان برابری می‌کند. ایشان در هنگام ارتحال دوره‌ی ششم اصول را تدریس می‌کردند و هر دوره‌ی اصول ایشان پنج سال طول می‌کشید و هر سال نیز حدود ۱۲۰ جلسه می‌شد، درواقع هر دوره‌ی اصول بالغ بر ششصد جلسه می‌شد و روی هم به سه هزار جلسه می‌رسید. همچنین حدو سه هزار جلسه نیز فقه تدریس کردند، و با این حساب دروس اخلاقی ایشان از نظر کمّی قریب به دروس فقهی ایشان بود. این امتیاز بسیار بالایی است و علمایی که بیش از چهل سال را به ارائه‌ی دروس اخلاقی پرداخته باشند بسیار کم هستند. همچنین دروس اخلاق ایشان بسیار منظم و با هندسه‌ای خاص ارائه می‌شد. مهمتر از همه اینکه دروس اخلاق در جهان شیعه با گرایش‌های مختلف رایج است، ازجمله، اخلاق عقلی، فلسفی، که به نحوی به اخلاق یونانی نزدیک می‌شود و اخلاق حدیثی و نقلی که چندان منسجم نیست، و اشکال دیگر. ایشان ضمن هندسه‌دادن و ساختاربندی‌ مجموعه‌ی مباحث اخلاق ملتزم بودند که اخلاق را از متن آیات و روایات استنباط کنند. لهذا خصوصیت مباحث اخلاقی ایشان به این صورت است که بی‌آنکه متأثر از مباحث اخلاقیِ فلسفی و یونانی و یا سبک‌های دیگر باشند، سبک و سیاق جدیدی را در حوزه‌ی مباحث اخلاق به وجود آوردند که دارای ویژگی‌هایی به شرح زیر بود:

۱٫ ساختارمند و دارای هندسه‌ی معین است،

۲٫ تفصیلی و جامع است. در این ساختار هیچ بحثی از قلم نیافتاده و مباحث اخلاقی را بسیار جامع دیده‌اند،

۳٫ عمیقاً مستند به منابع دینی و به‌خصوص روایات است،

۴٫ از مکاتب رایج اخلاقی در تاریخ شیعه و جهان اسلام به حد کافی فاصله گرفته است. متن و مباحث اخلاقی ایشان با منابع کلاسیکی مانند معراج‌السعاده کاملاً متفاوت است. حجم روایاتی که در مباحث اخلاقی ایشان مورد استفاده قرار گرفته اصلاً با معراج‌السعاده قابل مقایسه نیست،

۵٫ مباحث اخلاقی ایشان کاملاً اجتهادی است، یعنی با همان فرایندی که یک قاعده‌ی فقهی استنباط می‌شود، ایشان مباحث اخلاقی را استنباط می‌کردند و این در حالی بود که عمده‌ی این مباحث برای عموم تدریس می‌شد و ایشان مجبور بودند که مباحث را روان و قابل درک ارائه کنند. و به این ترتیب می‌توان گفت که ایشان بنیانگذار «اخلاق اجتهادی» به معنای حوزوی آن است. در حدی که من اطلاع دارم تصور می‌کنم ایشان در تاریخ تشیع اگر اولین نفر نباشند از تک‌ستاره‌های این سبک از بحث اخلاقی هستند که با اخلاق به صورت کاملاً اجتهادی و همانند فقه برخورد کرده‌اند و این مهم‌ترین امتیاز مباحث اخلاقی ایشان است.

ایشان به جهت مداومت و جهات دیگری که توضیح دادم، فکر می‌کنم که استاد ما در حوزه‌ی اخلاق آراء بسیار نویی داشتند و مباحث ایشان مشحون از نظرات جدید است که طبعاً در بحث‌های حضرت امام مطرح نشده بود. حضرت امام چنین مداومتی نداشتند و تنها یک دوره اخلاق تدریس کردند و شاگردان خاص ایشان در آن جلسات حضور پیدا می‌کردند و مباحث مطرح شده در این جلسات توسط شیخ علی تهرانی تدوین و چاپ شد. البته حضرت امام نیز به ایشان طعنه زدند که برخی اخلاق اسلامی می‌نویسند ولی در عمل به آن ملتزم نیستند. به این ترتیب باید ایشان را در حوزه مباحث معرفتی و اخلاقی قهرمان حوزه‌ها قلمداد کنیم و به رغم اینکه حضرت امام در این مباحث قطعاً پیش‌قدم و مبتکر بوده‌اند، و نبوغ خاصی داشتند، و استاد ما در این حوزه‌ها شاگرد حضرت امام بودند، ولی تصور من این است که استاد ما در مقام پیشبرد مباحث نظری سهم وافر و درخور توجهی‌ دارند و می‌توان ایشان را صاحب مکتب قلمداد کرد و اگر خدا توفیق دهد مختصات این مکتب را استخراج خواهیم کرد.

من سال‌هاست که با مباحث اخلاقی ایشان انس دارم. حدود ده سال پیش نیز ایشان هزاروششصد بحث را در اختیار بنده گذاشتند تا تدوین و چاپ شود. البته می‌فرمودند که در این سال‌ها افراد زیادی از من خواستند که تدوین این مباحث را انجام دهند، ولی من در اختیار آنها قرار ندادم. ایشان در ابتدا فرمودند که این مباحث را تدوین کنید و بدون نام چاپ کنید، که من عرض کردم مورد توجه مخاطب قرار نمی‌گیرد، سپس فرمودند به اسم خودتان چاپ کنید که باز گفتم این کار صحیح نیست و از اینکه این آثار به نام ایشان چاپ شود ابا داشتند. من عرض کردم به گونه‌ای تنظیم می‌کنیم که نظر شما نیز جلب شود.

اولین‌بار دو بحث سیروسلوکی ایشان را که مبادی سیروسلوک و شرح خطبه‌ی همّام بود، تدوین کردم. روی جلد این دو اثر نیز نوشته شده: «برگرفته از دروس استاد آیت‌الله مجتبی تهرانی». هنگامی که این دو کتاب را به ایشان ارائه کردم، فرمودند بالاخره کار خودتان را کردید و اشاره ایشان به این نکته بود که هم از عنوان «آیت‌الله» استفاده کردید و هم نوشته‌اید دروس من است.

سپس مجموعه‌ی اخلاق الاهی را شروع کردیم و به عنوان اثر ایشان چاپ کردیم. البته پس از چاپ این کتاب‌ها به ایشان مراجعه شد و بسیار اظهار تشکر کردند و به همین دلیل ایشان نیز راضی شدند و علاقه‌مند به ادامه‌ی مجموعه شدند. البته بخش زیادی از مطالب تنظیم شده و حدود سی جلد کتاب اخلاق الاهی خواهد شد که حدود ده جلد آن چاپ شده و چند جلد نیز زیر چاپ است. مباحث سلوکی ایشان نیز در حدود بیست جلد برآورد می‌شود. البته برخی از مجلدات اخلاق الاهی به هشت زبان ترجمه شده و ترجمه‌های انگلیسی، عربی و اردوی آن مورد استقبال بسیار زیادی قرار گرفته و بسیار اثرگذار بوده است.


* در خصوص ارتباط آیت‌الله مجتبی تهرانی با حضرت آقا که دو شاگرد حضرت امام تلقی می‌شوند اگر نکته‌ای هست بفرمایید.

این دو بزرگوار کمابیش هم‌سن هستند. البته در شناسنامه استاد ما تاریخ ۱۳۱۶ درج شده اما باید متولد چهارده و یا دوازده بوده باشند. به لحاظ فکری و گرایشی و سیاسی نیز بسیار هم‌افق بودند. هر دو از ارادتمندان قدیمی و حامیان اولیه‌ی حضرت امام در دوران مبارزه بودند. من احساس می‌کنم که این دو بزرگوار به لحاظ ذوقی نیز به هم نزدیک بودند، لهذا این دو بزرگوار دوستی دیرینه‌ای با هم داشتند. در مدرسه‌ی حجت با هم همسایه بودند و در دوران جوانی با هم مراوده داشتند، از همان دوران نیز با هم رفاقت داشتند. پس از انقلاب نیز مراودات گرمی با یکدیگر داشتند. در دوران رهبری حضرت آقا نیز مکرر خدمت رهبری رفتند و آقا نیز به منزل ایشان تشریف می‌بردند. همچنین بعضی مکاتبات نیز بین حضرت آقا و آیت‌الله تهرانی اتفاق افتاده است.

در اینجا خوب است این را نیز بگویم که حاج آقا مجتبی نامه‌های بسیار زیاد و خاصی از حضرت امام دارند و گاهی نیز ما به ایشان می‌گفتیم این نامه‌ها را جمع‌آوری و تدوین کنید، در مقطعی نیز ایشان فرمودند من حاضر هستم که این نامه توسط شما ضبط شود و در اختیار شما باشد تا بعد از من عرضه شود که متأسفانه من تعلل کردم و این کار صورت نگرفت. چند جلسه‌ای نیز آقای سیدحمید روحانی ضبط کردند ولی باز هم ناتمام رها شد.

استاد ما، آیت‌الله مجتبی تهرانی بر مواضع فقهی خود که مطابق با مواضع فقهی حضرت امام بود بسیار پایبند بودند و علی‌رغم انتقادهایی که به وضع فعلی و به‌خصوص نسبت به دولت‌ها داشتند، بر اصول و اساس نظام بسیار پایبند و مقید بودند و در انتهای دروسشان دعا برای حضرت آقا را هیچگاه از یاد نمی‌بردند. یکی از کانون‌های گرم که تربیت سربازان و امیران این نظام را برعهده داشت مجالس ایشان بود. قبل از انقلاب ایشان مرجع هماهنگی‌ها و مراودات راجع به مسائل بودند. شخصیت‌هایی که بعدها جامعه‌ی روحانیت مبارز را تشکیل دادند نیز بیشتر در چهار راه سیروس یعنی مکان حضور حاج آقا مجتبی تجمع می‌کردند. پیش از آن نیز در قم و پس از تبعید حضرت امام، ایشان و بعضی دیگر از شاگردان حضرت امام، مدرسه‌ای را تأسیس می‌کنند و یک کتابخانه‌ی غنی نیز در آنجا تأسیس می‌کنند. قصد هم این بود که این مدرسه تبدیل به مدرس‌هایی شود که شاگردان حضرت امام در آنجا تدریس کنند و طلاب جوان در آن فضا پرورش یابند. امام نیز پشتیبان این مدرسه و کتابخانه بودند تا زمانی که با حمله‌ی ساواک کتابخانه از بین می‌رود و مدرسه نیز تعطیل می‌شود.

با این اوصاف حاج آقا مجتبی جزء پیشاهنگ‌های شاگردان حضرت امام بودند و تا آخر نیز بر این مرام بودند. در مقطعی که بعضی رفتارها و گفتارها از آقای منتظری صادر می‌شد که مورد رضای حضرت امام نبود و باعث رنجش خاطر ایشان شده بود، استاد ما می‌فرمودند که یک روز به مرحوم آیت‌الله مجید ایروانی و آیت‌الله رسولی محلاتی و احتمالاً طاهری خرم‌آبادی گفتم که با هم به قم برویم. در قم به ملاقات آقای منتظری رفتیم و من شروع به صحبت با آقای منتظری کردم که چرا این رفتارها را می‌کنید، امام از دست شما آزرده‌خاطر هستند، و آقای منتظری هرچه کرد که من را ساکت کند موفق نشد و حدود دو ساعت پیوسته حرف زدم و سپس از خانه ایشان خارج شدیم و به آقایان گفتم من شما را آوردم که شاهد باشید با ایشان اتمام حجت کردم.

ایشان در مسائل اساسی نظام و انقلاب بسیار جدی بودند، منتها علاقه‌ای به این نداشتند که به صورت آشکار عمل کنند و کیسه‌ای برای خود بدوزند و به شدت پرهیز داشتند از اینکه از دستاوردها و مواهب انقلاب برخوردار شوند، و از هیچ موهبت انقلاب بهره نگرفت و تا آخر عمر نیز با پیکان آمد و شد می‌کرد و با اینکه عالی‌ترین سمت‌ها به ایشان پیشنهاد شد هیچ سمتی را نیز نپذیرفتند. عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی و همچنین ریاست قوه‌ی قضائیه از جمله پست‌هایی بود که به ایشان پیشنهاد شد و ایشان نپذیرفتند. پس از شهادت آیت‌الله بهشتی حضرت امام ایشان را خواستند و گفتند من تصمیم گرفته‌ام که ریاست دیوان عالی را شما به عهده بگیرید، ایشان می‌گویند من عرض کردم بنده را معاف کنید تا درس و بحث و مباحث اخلاقی را ادامه دهم، از ایشان انکار و از حضرت امام اصرار و در نهایت نیز حضرت امام فرمودند که فردا صبح، حکم خوانده می‌شود. حاج آقا مجتبی به منزل می‌آیند و از دوازده شب تا سحر راه می‌رفتند و به درگاه الهی تضرع می‌کردند که خداوندا کاری کن که این بار روی دوش من قرار نگیرد. خانواده محترم ایشان نیز سید هستند و هرگاه مشکلی برای ایشان پیش می‌آمد از خانواده محترم می‌خواستند نذر کنند. صبح حاج احمدآقا زنگ زدند که حضرت امام فرمودند حاج آقا مجتبی وقتی دیشب می‌رفت راضی نشد، برای همین من زنگ زدم ببینم اگر نظر شما عوض شده است، حکم صادر شود. ایشان گفتند که ما متوجه شدیم که نذر قبول شده است و فرموده بودند که نظر من همان است و راضی نشده‌ام. بعدها خانواده ما از همسر ایشان پرسیدند که شما چه نذر می‌کردید که گفته بودند نماز حضرت امیر(ع) در مفاتیح را می‌خواندم.

به هر حال به رغم اینکه به لحاظ نظری و عملی پای انقلاب ایستاده بودند و از اولین نفرات نهضت بود و از نزدیک‌ترین کسان به حضرت امام بود، هیچگاه خودی نشان نداد و هیچگاه ذره‌ای از مواهب انقلاب بهره نبرد.

یکی دو سالی بود که من به ایشان عرض می‌کردم به سفر حج مشرف شویم، ایشان نمی‌پذیرفت. یک سال گفتند که علاقمند هستند به سفر حج مشرف شوند، و البته کسالتی داشتند و شرایطی پیش آمده بود که ایشان یک‌مرتبه به زمین می‌افتادند. اطباء گفته بودند که در این وضعیت، سفر برای ایشان خطرناک است، ولی خودشان علاقمند بودند و استخاره نیز خوب آمد، اطباء نیز برای ایشان شرط گذاشتند که باید چند نفر در اطراف شما باشد تا ضربه‌ای به شما وارد نشود. شب اول یا دوم ذی‌حجه از مدینه به سمت مکه حرکت کردیم، به محض ورود به مکه ما تصمیم گرفتیم اعمال را انجام بدهیم و گفتیم بعد از آن به حاج آقا کمک می‌کنیم تا اعمالشان را انجام بدهند. بعد از انجام اعمال، حدود ظهر بود که من به خدمت ایشان رفتم و پروفسور لگنهاوزن نیز با من همراه بودند. هنگامی که خدمت ایشان رسیدیم من گفتم احوال شما چطور است، حاج آقا فرمودند: «هنوز نشئه‌ی دوشیم»، و گفتند که اعمال را انجام دادم، طواف را هم انجام دادم و یک متر تا یک متر دور من خالی بود و احدی به من نزدیک نشد. ایشان بسیار حال خوشی داشتند و در آن حال خوش پاره‌ای ظرائف و لطائف عرفانی را بازگو کردند. توصیف‌های بسیار زیبایی داشتند که همه‌ی عالم طفیلی عشق هستند و همه‌ی هستی مدار دارند و از ذره در چرخش است تا افلاک و در مورد نقش عقل در حوزه‌ی دین گفتند. ایشان کتوم بود و این مطالب را کمتر ابراز می‌کرد، ولی در آن جلسه بی‌ابا اینها را بازگو می‌کرد. برای آقای لگنهاوزن هم بسیار جالب بود. آقای لگنهاوزن نومسلمان بودند و در آنجا به من می‌گفتند به جای اینکه سمینار بگذارید و افراد را جمع کنید، مردم را تشویق کنید که به تماشای کعبه بنشیند که تأثیر آن بسیار بیشتر است.

از حالاتی که استاد ما در آن روز داشتند من الهام گرفتم و غزلی با عنوان «سهم عشق» سرودم. ایشان به رغم اینکه در آن سفر مهمان بعثه بودند اما مبلغی را به من دادند که حدود دو برابر هزینه‌ی سفرشان می‌شد، و فرمودند که در ازای سفر من این مبلغ را در کارهای تحقیقاتی هزینه کنید تا به نظام برگردد. در آنجا فرمودند که قبلاً نیز امام من را به عمره فرستاده بودند و در آن زمان نیز هزینه‌ی سفر را به نظام برگرداندم.


سهم عشق[۱]

«هنوز نشئه‌ی دوشیم»، پیر ما می‌گفت

به«طوف» و «هروله» گم کرده دست‌و‌پا می‌گفت

به رغم آنکه کتوم است، از تب دوشین

به شور و شوق، به کّرات، قصه وا می‌گفت

خمار بود و نمی‌کرد احتراز از کس،

به نزد هرکس و ناکس لطیفه‌ها می‌گفت

به نیم غمزه چنان او به وجد آمده بود

که هر «الست بلا» را دوصد «بَلی» می‌گفت

شگفت‌انجمنی بود: قرب منزل«وحی»

ز سهم «عشق» و «خرد»، پیر، بی‌اَبا می‌گفت

«همه طفیلی عشق‌اند: آدمی و پری»

ز چرخِ ذره و افلاک، نکته‌ها می‌گفت

زمین به رقص و سماع است از تّغنیِ عشق

زمان نهاده هم از کف قرار را، می‌گفت

هزار زخم به دل بودمان، به زخمه‌ی شور

گداز و سوز فزون می‌نمود تا می‌گفت


۱٫ این شعر در توصیف حال و مقام استاد ارجمندم، حضرت آیت‌الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی(ره) که پس از آنچه در حرم و حین انجام مناسک برایش رخ نموده بود و بی‌مهابا و بی‌مر آن قضیه را بازمی‌فرمود و در هاله‌ی آن لطایف معرفتی باز می‌نمود، سروده شد. (مکه مکرمه، زمستان یکهزار و سیصد و هفتاد وهفت، برابر با دوم ذی‌الحجه‌الحرام۱۴۲۰)

 

امام خمینی(ره) چونان مؤسس فلسفه‌ی فقه

حضرت امام(ره) یکی از اضلاع سه‌گانه‌ی گفتمان معرفتی مجدد را بنا نهاد و در حوزه‌ی فقه تأسیسِ اساس کرد. اگر بخواهیم کسی را نام ببریم که با رویکرد واضح و آشکار و صریحِ فلسفی و فلسفه‌ی فقهی به فقه نگریسته باشد و همین نگرش موجب تحول در فقه و مواجهه‌ی او با فقه شده باشد، باید نام مبارک حضرت امام را به زبان بیاوریم؛ به این ترتیب ایشان را می‌توان کمابیش مؤسس «فلسفه‌ی فقه» انگاشت؛ البته ایشان نه چنین اصطلاحی را به کار برده‌اند و نه به صورت مدون، ساختار و هندسه‌ای را در این موضوع پیشنهاد داده‌اند؛ اما رویکرد ایشان این‌گونه بود. اصولاً انقلاب اسلامی نیز ثمره‌ی همین رویکرد حضرت امام است.

بسم الله الرحمن الرحیم

در ابتدا لازم است از شرکت‌کنندگان ارجمند در این همایش ملی و همچنین از دست‌اندرکاران برگزاری آن تشکر کنم. همچنین بر خود فرض می‌دانم از محضر مبارک فقیه بزرگوار، اصولی بزرگ و صدرالمتکلمین، شیخنا الاستاد آیت‌الله العظمی سبحانی تشکر کنم که مانند همیشه عنایت فرمودند و با نگاه نوازشگر خود جمع ما را نواخته و تشویق فرمودند و به رغم اشتغالات علمی بسیار، تقبل زحمت کرده و مقاله‌ای را به این همایش ارائه فرمودند تشکر کنم.

ایشان چونان تک‌سواری، عرصه‌های گوناگون را پیموده‌اند که پیمودن تنها یکی از این عرصه‌های متنوع، کافی است که تمام عمر فعالِ یک شخصیت بزرگ را به خود اختصاص دهد. این مرد عمر در عمر بابرکت خود به اندازه‌ی چندین و چند شخصیت، به معرفت و معنویت و دیانت و حوزه خدمت کرده‌ است.

بنده برای تحلیل و طبقه‌بندی گفتمان‌ها در عرصه‌های مختلف، یک الگوی ثلاثی را پیشنهاد داده‌ام.[۱] در همه‌ی گفتمان‌ها ازجمله حوزه‌ی مسائل سیاسی، اجتماعی، کلامی، فقهی، حتی در مدیریت و رویکرد اداره‌ی دستگاه‌ها و ازجمله رویکرد معطوف به حوزه، این الگوی ثلاثی و سه‌گانه‌انگار را می‌توان مطرح کرد. این سه گفتمان عبارتند از:

۱٫ گفتمان متجمد (سنتی‌اندیش)؛

۲٫ گفتمان متجدد (غرب‌باور)؛

۳٫ گفتمان مجدد.

گفتمان مجدد به عنوان یک جریان فکری، معیشتی و حتی مدیریتی، دارای ابعاد مختلفی است. این گفتمان در مقام آن است که با تکیه بر میراث معرفتی سلف و توجه به ارزشمندی این میراث عظیم و در عین توجه‌داشتن به دستاوردها و یافته‌های معرفتی بشریت در ورای مرزها، تأسیسِ اساس کند و ضمن بهره‌برداری از این دو سرمایه، خودْ میراث‌گذار باشد و تاریخ و معرفت و حتی مدیریت و معیشت را یک قدم به پیش براند. چنین گفتمانی به نظر ما گفتمان مجدد است که نه غرب‌زده است (متجدد نیست) و نه سنتی است (متجمد نیست).

گفتمان مجدد در حوزه‌ی معرفت دینی از حدود دهه‌ی بیست شمسی در ایران پدید آمده و یا می‌توان گفت که برجسته و برملا شده است. این گفتمان در حوزه‌های مختلف و ازجمله فلسفه، فقه، اصول، کلام، تفسیر و… رویکردهایی را پدید آورده و دستاوردهایی داشته است.

به نظر ما گفتمان مجدد در عصر حاضر سه شخصیت و بانی که سه ضلع این گفتمان را پی افکنده و پی گرفته‌اند و بسط و توسعه داده‌اند به خود دیده است. این سه شخصیت علاوه بر اشتراک در مبانی گفتمان مجدد در یک نقطه نیز مشترک هستند که وجه اجتماعی‌بودن رویکرد معرفتی این شخصیت‌هاست.

به نظر ما مرحوم علامه‌ی طباطبایی در حوزه‌ی حکمت و در ضلع فلسفه، تأسیس مکتبی کرده است که از آن به «مکتب نوصدرایی»[۲] تعبیر می‌کنیم. در زمینه‌ی مکتب نوصدرایی دوستان فاضلی به صورت مفصل کار کرده‌اند و آثاری نیز تولید شده است که چگونه یک گفتمان معرفتی ـ فلسفی جدید از دهه‌ی بیست شمسی آغاز شده است و همچنان ادامه دارد و طی دو دهه‌ی اخیر و تحت تأثیر تحولات معرفتیِ متأثر از انقلاب، مرحله‌ی جدیدی را در قالب تولید فلسفه‌های مضاف آغاز کرده که به دنبال این تحولات، هم مفهوم فلسفه و هم قلمرو و کارکرد و رسالت آن در حال تغییر است. پیدایش عناوینی مانند «فلسفه‌ی فقه»، «فلسفه‌ی اصول» و… درواقع بخشی از اتفاقی است که در حال وقوع است.

لازم به ذکر است که ما هم‌اکنون در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی بر روی چهل نوع فلسفه‌ی مضاف کار می‌کنیم، و همزمان با پایه‌گذاری این مجموعه در دو دهه‌ی پیش از حوزه‌ی فلسفه‌های مضاف شروع کرده‌ایم. ازجمله اولین آثاری که در پژوهشگاه منتشر شد نیز کتاب «فلسفه‌ی دین» بود که با محوریت مرحوم آیت‌الله علامه‌ی جعفری صورت بست.[۳] هم‌اکنون نیز دوستان فاضل ما در رشته‌ها و شاخه‌های مختلف این گستره‌ی معرفتی مشغول به کار هستند.

ضلع دیگر گفتمان مجدد ضلع فقهی آن است که علمدار و طلایه‌دار این ضلع حضرت امام(ره) است. حضرت امام در حوزه‌ی فقه تحول ایجاد کردند و فقه نو بنیاد نهادند که در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد.

ضلع سوم، ضلع الهیات و کلام است که بانی و بسط‌دهنده و بارآورنده‌ی آن مرحوم علامه‌ی شهید استاد مطهری است. علامه‌ی مطهری دوره‌ی جدیدی از کلام را بنیاد نهاد که به نظر ما قابل مقایسه با اتفاقی است که با ظهور خواجه نصیر در کلام رخ داد، کلام در آن زمان فلسفی (هرچند اصاله الماهوی) شد و دوره‌ی خاصی از کلام با خواجه آغاز شد و بعدها نیز ظهور صدرالمتألهین و تعالیم حکمی او تأثیر خود را در کلام به جا گذاشت. کلامِ بعد از صدرالمتألهین کلام صدرایی است. در حوزه‌ی حکمت، شهید مطهری، علامه‌ی طباطبایی و حضرت امام(ره) همگی ذیل فلسفه‌ی صدرا تعریف می‌شوند. علامه مطهری جزء فیلسوفان نوصدرایی است و قهراً باید ذیل مکتب کلان صدرا شناخته شود؛ اما ایشان الهیات و کلام جدیدی را بنیاد نهاد که در مقاله‌ای این نکته را تبیین کرده و مختصات کلام ایشان را توضیح داده‌ایم.[۴] علامه مطهری الهیات اجتماعی شیعی و الهیات معطوف به جامعه را تأسیس کردند؛ چنان‌که رویکرد علامه طباطبایی در حکمت نیز کمابیش اجتماعی شد.

حضرت امام نیز یکی از اضلاع این گفتمان معرفتی را بنا نهاد و در آن طلایه‌دار بود. ایشان در حوزه‌ی فقه تأسیس اساس کرد. اگر بخواهیم کسی را که با رویکرد واضح و آشکار و صریحِ فلسفی و فلسفه‌ی فقهی به فقه نگریسته باشد و همین نگرش موجب تحول در فقه و مواجهه‌ی او با فقه شده باشد، باید نام مبارک حضرت امام را به زبان بیاوریم؛ به این ترتیب ایشان را می‌توان کمابیش مؤسس «فلسفه‌ی فقه» انگاشت؛ البته ایشان نه چنین اصطلاحی را به کار برده‌اند و نه به صورت مدون، ساختار و هندسه‌ای را در این موضوع پیشنهاد داده‌اند؛ اما رویکرد ایشان این‌گونه بود. اصولاً انقلاب اسلامی نیز ثمره‌ی همین رویکرد حضرت امام است.

حضرت امام راجع به شأن فقه و نسبت آن با حکومت عبارتی دارند که مضمون آن این است: «حکومت فلسفه‌ی عملی تمام فقه است».[۵] این عبارت بسیار معنی‌دار است، و تنها یک شعار نیست که حسب ظروف فرهنگی، اجتماعی و تاریخی به زبان ایشان جاری شده باشد. به نظر ما ایشان این تعبیر را با تفطن فرموده‌‌اند و عمق و پیشینه‌ای دارد و نیز پیامدهای عظیمی داشته و خواهد داشت. لبّ این بیان حضرت امام عبارت از «فقه را قانون‌انگاشتن» است، قانونی که ضابطه‌ی حیات است و درواقع چهارچوب زیستن و زندگی‌کردن. فقه آمده است که زندگی را اداره کند. زندگی فردی نیست؛ انسان اجتماعی‌الطبع است. بنا بر نظر ابن‌سینا و همچنین علامه، انسان اصولاً ارتباط خود با دیگران را در چهارچوب منافعش تعریف می‌کند و زندگی یک مقوله‌ی اجتماعی است و فردی نیست. فقه نیز که ماحصل فهم ما از شریعت است چنین کارکرد و شأنی دارد. اگر این بیان حضرت امام را تحلیل می‌کردیم و اگر قدر آن را می‌دانستیم، دستاوردهای بسیار زیادی از آن به دست می‌‌آمد. فضلا باید این کلام حضرت امام را تبیین و مستدل کنند و برایند و ثمرات آن را باز نمایند.

همچنین تعبیر دیگری از حضرت امام داریم که تأکید بر نقش زمان و مکان در اجتهاد و استنباط فقهی دارد. این تعبیر هم تعبیر بلندی است، ولی باید گفت که بحث واردکردن عنصر زمان و مکان در اجتهاد ملازم و تابع همان نگاه حضرت امام به فقه است. تعریف ایشان از اجتهاد نیز در ذیل همین نگاه می‌تواند دیده شود. درواقع این یک گفتمان و پارادایم معرفتی است که چگونه به فقه نگاه کنیم و چه نسبتی بین فقه و فکر و فعل برقرار کنیم.

همچنین، ازجمله مسائلی که در ذیل این نگاه حضرت امام می‌توان گنجاند، نظریه‌ای است که به «نظریه‌ی خطابات قانونیه» معروف شده است. البته خود حضرت امام چنین نامی به این نظریه نداده‌اند، اما به هر حال این نظریه به این نام معروف شده است. شاید بتوان گفت که عنوان دقیق این نظریه «عدم انحلال خطابات قانونیه» باشد. حضرت امام با یک سلسله مبانی، به فقه و گزاره‌های فقهی نگاه کرده‌اند و احکامی که نازل شده و یا از معصوم صادر شده است را با این نگاه بررسی کرده‌اند. بر همین اساس نیز سعی کرده‌اند پاره‌ای مسائل را در اصول حل کنند؛ ولی واقعیت این است که این گزاره یک مبنای عام و کلان است و بیش از آنکه کاربرد اصولی داشته باشد، کاربرد فقهی دارد. اگر حضرت امام حدود هشت مسئله‌ی اصولی را براساس این نظریه حل کرده‌اند ـ که البته دستاوردهای این نظریه بسی بیش از این تعداد است ـ به این جهت است که اصول، مقدمه‌ی فقه است و نهایتاً از مبنای «عدم انحلال خطابات قانونیه» باید در فقه استفاده کنیم.

البته بنده نقدهایی به این نظریه دارم، ولی اگر بخواهیم با نگاه مثبت به اهمیت این مبنا نظر کنیم، به تعبیر مرحوم حاج آقا مصطفی این نظریه یک «بارقه‌ی رحمانیه» است و به جهت دستاوردهای فراوانی که در ایجاد تحول در اصول و نیز فقه می‌تواند داشته باشد یک شبه‌اعجاز محسوب می‌شود و قطعاً نیز چنین است؛ یعنی می‌توان براساس این نظریه و با ترمیم و تکمیل و رفع اشکالات آن مبانی یک مکتب در فلسفه‌ی فقه را بنا نهاد.

در حقیقت در ارتکاز ذهن مبارک حضرت امام، بر مبنای این نظریه «فلسفه‌ی فقه» شکل گرفته بوده است؛ هرچند که این ارتکازات به‌صورت مدون و مبین ارائه نشده است. براساس نظریه‌ی عدم انحلال خطابات قانونیه، هم می‌توان فلسفه‌ی فقه را طراحی کرد و هم تا حدی می‌توان فلسفه‌ی اصول را نگاشت و قطعاً هم اصول را متحول کرد و هم فقه را.

البته پاره‌ای اشکالات ممکن است بر این نظریه وارد باشد. در سلسله دروس خارج اصول سال تحصیلی گذشته قصد کردم یک یا دو جلسه درخصوص خطابات قانونیه توضیح بدهم؛ هنگامی که وارد این نظریه شدم تصور نمی‌کردم که تا این حد ظرفیت بحث داشته باشد؛ به جای یک یا دو جلسه، ۴۲ جلسه از درس خارج اصول را بررسی و نقد این نظریه به خود اختصاص داد. ابتدا نظریه را تحلیل کردیم، مبانی و مبادی هفتگانه‌ی آن را بررسی کردیم، دستاوردهای آن را مرور کردیم؛ سپس به نظر می‌رسید رخنه‌هایی در این نظریه وجود دارد و این مسئله موجب شد که تقریرهای دیگر این نظریه را هم بررسی کنیم و نتیجه‌ی این بررسی‌ها منجر به ارائه‌ی تقریر چهارمی براساس نظریه‌ی ابتناء توسط بنده شد.[۶]

در اینجا اجمالاً توضیح می‌دهم که نظریه‌ی خطابات شرعیه در سه مستوا قابل ارزیابی است. در مستوای اول مبادی و مبانیی که ایشان برای نظریه ارائه فرموده‌اند مورد تحلیل قرار می‌گیرد و مشخص می‌شود که مبانی این نظریه چه مقدار قابل دفاع است و آیا رخنه‌هایی در آن وجود دارد و آیا می‌توان پرسش‌هایی را در برابر تبیین و تحلیل نظریه قرار داد یا خیر. بنده در این خصوص پاره‌ای نکات را مطرح کرده‌ام که ان شاء الله به عنوان مقاله‌ای در مجموعه مقالات این همایش به چاپ خواهد رسید.

مستوای دوم درخصوص دستاوردهای این نظریه است، به این معنا که باید بررسی شود این نظریه چه پیامدهایی دارد. بررسی آنچه بر این نظریه مترتب است و آنچه که تصور می‌شود بر این نظریه مترتب است و درواقع نیست و آنچه که می‌تواند مترتب باشد، ولی به آن تفوه نشده است. مسلماً دستاوردهای این نظریه بیش از آن چیزی است که حضرت امام و شاگردان ایشان مطرح کرده‌اند.

مستوای سوم نیز این نکته است که آیا می‌توان این نظریه را بازسازی کرد و توسعه داد؟ به هر حال همان‌گونه که از عنوان این نظریه پیداست تنها یکی از خصائل حکم را مطرح کرده است و آن نیز خصلت جمعی‌بودن و عدم انحلال خطاب قانونی است که این خصلت، تنها خصلت خطاب شرعی نیست. خطاب قانونی خصائل بسیاری دارد و در این خصوص سایر مراتب حکم را هم باید مد نظر داشت. شاید طلبه‌ی بی‌بضاعتی مثل ما بگوید که حکم اصلاً مراحل ندارد، ولی مقاماتی هست که حکم با آن درگیر است که چهار مقام هستند و ما باید درخصوص حکم در این چهار مقام، مقتضیات را در نظر بگیریم. این کار نیز در سال گذشته و طی دروس اصول انجام شد و در پایان به عنوان تقریر تازه‌ای از این نظریه و ارائه‌ی نظریه‌ی جدیدی به عنوان نظریه‌ی «خطاب شرعی» با لحاظ همه‌ی خصائل و خصائصی که حکم و اعتبار و جعل و خطاب دارد، حدود صد قاعده را که به نحوی مبادی احکامیه را تشکیل می‌دهند در این چهار مقام تقسیم‌بندی کردیم و به این ترتیب تقریباً صورت‌بندی فلسفه‌ی فقه شکل گرفت و در نهایت نیز مختصری به مثابه جمع‌بندی و فذلکه ساختار اصول فقه را بر آن اساس پیشنهاد دادیم. والسلام

 

۱٫ برای اطلاعات بیشتر ر.ک: رشاد، علی‌اکبر، دین‌پژوهی معاصر: درنگی در گفتمان‌های سه‌گانه‌ی متجمد، متجدد و مجدد، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، ۱۳۸۴٫

۲٫ برای اطلاعات بیشتر ر.ک: رشاد، علی‌اکبر، «گفتمان فلسفی نوصدرایی»؛ قبسات: سال سوم و چهارم، ش ۱۱ و ۱۰، زمستان ۷۷ و بهار ۷۸٫

۳٫ ر.ک: جعفری تبریزی، محمدتقی؛ فلسفه‌ی دین؛ تهران: مؤسسه‌ی فرهنگی اندیشه: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، ۱۳۷۵.

۴٫ ر.ک: رشاد، علی‌اکبر؛ «علامه مطهری پی‌گذار کلام جدید»؛ تماشاگه راز، سال اول، ش ۲، تابستان ۱۳۹۱٫

۵٫ «حکومت در نظر مجتهد واقعی فلسفه‌ی عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان‌دهنده‌ی جنبه‌ی عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است، فقه تئوری واقعی و کامل اداره‌ی انسان و اجتماع از گهواره تا گور است» (صحیفه‌ی نور، ج ۲۱، ص ۹۸، پیام امام خمینی خطاب به مراجع اسلام، روحانیون سراسر کشور و… در مورد استراتژی آینده‌ی انقلاب و حکومت اسلامی).

۶٫ برای مطالعه‌ی بیشتر ر.ک: درس خارج اصول حضرت آیت‌الله رشاد، سال تحصیلی ۹۲ـ۹۳، حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع)، به آدرس اینترنتی:

http://rashad.iict.ac.ir/index.aspx?siteid=17&fkeyid=&siteid=17&pageid=3247

 

 

بایسته‌های فقه هنر: ورود به عرصه‌های نو؛ رسالت اجتهاد

برخی از بایسته‌های فقهِ هنر، حیث نرم‌افزاری دارند؛ یعنی معرفتی و نظری هستند، و برخی دیگر جنبه‌ی سخت‌افزاری؛ یعنی مدیریتی هستند. فهرستی که بنده در باب بایسته‌های فقه هنر تقدیم می‌کنم استقرایی است، لهذا به ذکر نمونه‌های مهم بسنده می‌کنم، که البته می‌توان این فهرست را با اندک تأملی تکمیل نمود و توسعه داد.


بسم‌الله‌الرحن الرحیم


هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ، لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏، یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (حشر: ۲۴).

زمانی که بنا شد در این انجمن ارجمند حضور پیدا کنم و مطالبی را به عرض شما ارباب فضل و اصحاب فضیلت برسانم، تأمل می‌کردم که راجع به چه مسئله‌ای از مباحث و مسائل این عرصه‌ی معرفتی درازدامن و بس گسترده سخن بگویم؟ تا اینکه دیروز متولیان این همایش پیام دادند: خوب است در باب فلسفه‌ی فقه هنر نکاتی را مطرح کنم؛ در عین حال به یاد آوردم که در بدو تأسیس همین مدرسه‌ی اسلامی هنر به تاریخ ۱۸/۸/۸۴، بنده سخنران آیین بازگشایی مدرسه بودم و تحت عنوان «هنر پسامدرن و سیطره‌ی مجاز» بحثی را ارائه کردم، و در ذیل آن بر دو نکته‌ی مهم تصریح و تأکید ورزیدم:
نکته‌ی نخست: لغزش‌پذیربودن و خطرناک‌بودن وادی هنر. در این خصوص هشدار و انذار دادم که باید متولیان این مرکز نوکار به‌شدت مراقب باشند؛ که به گفت خواجه:
«از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیافزود / زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت
دوم نکته: ثقل تکلیف اصحاب حکمت و ارباب فقاهت در این زمینه است. در این باب نیز به پاره‌ای ضرورت‌ها که باید در حوزه‌ی فقه و حکمت راجع به مقوله‌ی هنر صورت پذیرد، اشاره کردم.
ده سال از تاریخ آن سخنرانی سپری شده، اما تصور می‌کنم که ما با آن مبدأ و مقطع فاصله‌ی چشمگیری نگرفته‌ایم، و در این مدت، در حوزه‌های علمیه، در زمینه‌های حکمت هنر و فقه هنر، اتفاق قابل اعتنایی رخ نداده است! به همین جهت تصور کردم مناسب است بار دیگر امروز اشاره‌ای هرچند به اجمال به پاره‌ای از «بایسته‌های فقه هنر» داشته باشم، آن‌گاه به ارائه‌ی الگویی برای صورت‌بندی مبانی فقه هنر که یکی از بایسته‌های مهم است بپردازم؛ ان‌شاء الله الهادی الموفِّق.
در اینجا قصد دارم با ارائه‌ی این الگو، چارچوبه‌ی مشخصی را برای مطالعه‌ی فقهی هنر و مقوله‌های گوناگون هنری پیشنهاد کنم.
برخی از بایسته‌های فقهِ هنر، حیث نرم‌افزاری دارند؛ یعنی معرفتی و نظری هستند، و برخی دیگر جنبه‌ی سخت‌افزاری؛ یعنی مدیریتی هستند. فهرستی که بنده در باب بایسته‌های فقه هنر تقدیم می‌کنم استقرایی است، لهذا به ذکر نمونه‌های مهم بسنده می‌کنم، که البته می‌توان این فهرست را با اندک تأملی تکمیل نمود و توسعه داد.

فهرست‌واره‌ی بایسته‌های فقه هنر
۱٫ اول قدم: توجیه حوزویان نسبت به اهمیت و ضرورت این حوزه‌ی معرفتی و تحریص آنان به اقدام در این زمینه است؛ «التفات» به فعل، «تصور» فعل، و محاسبه‌ی سود و زیان آن، نخستین مراحل زنجیره‌ی حلقات مبادی فعل ارادی است (به نظر ما مبادی اراده عبارتند از: ۱٫ التفات به فعل، ۲٫ تصور ثانوی فعل، ۳٫ تفطن به سود و زیان مترتب بر آن، ۴٫ سنجش سود و زیان فعل، ۵٫ تصدیق به سودمندی یا ترجیح سود بر زیان آن، ۶٫ بروز شوق، ۷٫ عمل قوه‌ی فاعله، ۸٫ حرکت عضلات و وقوع فعل)، تا این مقدمات رخ ندهد هیچ فعل ارادی و آگاهانه‌‌ای واقع نمی‌شود؛ لهذا اولین مشکلی که باید در قلمروی فقهِ هنر حل شود بی‌اعتنایی حوزویان به این مسئله و عدم آگاهی از خطورت و ضرورت آن است. اگر اصحاب فقه و ارباب حکمت نسبت به اهمیت این مقوله توجیه و تحریص شوند اتفاقات فرخنده‌ای خواهد افتاد. خصلت حوزه چنین است که اگر متوجه اهمیت و خطورت امری بشود، احساس مسئولیت می‌کند، پس از آن دیگر به هیچ عنصر و عامل دیگری برای اقدام جدی نیاز نیست. التفات و اشتیاق از مقدمات عمده‌ی فعل ارادی است و کار علمی از اهم و اشرف افعال ارادی آدمی محسوب می‌شود.

ضرورت تأسیس و توسعه‌ی فلسفه‌ی هنر اسلامی
۲٫ از آنجایی که فقه هنر و مطالعه‌ی فقهی هنر، مبتنی بر فلسفه و مبانی هنر است، تا در این بخش کار علمی درخوری انجام نشده و ادبیات علمی لازم تولید نگردد، پرداختن به فقه هنر نتیجه‌بخش، بلکه میسر نخواهد بود.
توضیح اینکه: یکی از مشکلات مزمن در قلمرو فقهِ هنر، که عامل اصلی رونق‌نگرفتن مباحث و احیاناً صدور آراء و فتاوای ناکارآمد و غیرکارگشاست، نامأنوس‌بودن ارباب فتوا با این مقولات است؛ هرچند جهت اصلی این مشکل، مقام قدس و ورع حضرات فقها و احتیاطات اهل فقه در امور مماس با حدود شرعی است؛ ولی این خصیصه ـ که به‌جای خود حسن است ـ، سبب شده این موضوع برای حوزویان چندان که باید شناخته نشود. موضوع‌شناسی نقش تعیین‌کننده‌ای در حکم‌شناسی دارد، آن‌سان که بدون آن، این میسر نمی‌گردد. البته این گام گرچه مقدمه‌ی بعیده‌ی فقه هنر است، ولی به هر حال ضرورت آن محرز است.
با توجه به اینکه امروز مباحث فلسفه‌ی هنر عرصه‌ی ترکتازی جریان‌های غربزده شده است، تأسیس و توسعه‌ی فلسفه‌ی هنر، ضرورت مضاعف یافته است. حکمت فاخر و فخیم، اما عاج‌نشین و عزلت‌گزین ما باید به فلسفه‌های کاربردی و گره‌گشای بخشی بدل گردد و تحلیل حقایق و هستومندان معطوف به صف و کف نیازهای جامعه را عهده‌دار گردد، و این جز به تخصصی‌کردن حکمت و عطف آن به متعلق‌ها و موضوعات خاص، که صرفاً با تأسیس فلسفه‌های مضاف به علوم و امور ممکن می‌شود، حاصل نمی‌گردد. تأسیس و توسعه‌ی فلسفه‌ی هنر براساس حکمت اسلامی، نخستین اقدام علمی در زمینه‌ی بسط معرفت در حوزه‌ی مطالعات هنر (و به مثابه مقدمه‌ی بعیده‌ی فقه هنر) است.
در گذشته‌ها حکمای ما کمابیش به مباحث نظری هنر و به‌ویژه موسیقی، شعر، و …، می‌پرداخته‌اند؛ ازجمله کِندی هشت رساله، فقط در موسیقی دارد؛ فارابی کتاب الموسیقی الکبیر را تألیف کرده؛ شیخ‌الرئیس نیز جوامع علم الموسیقی و نیز اللواحق را، و نیز در کتاب شفا شش فصل را به مباحث نظری موسیقی اختصاص داده؛ ابن سینا در دیگر کتب خود مانند النجاه و دانشنامه‌ی علائی نیز به بحث در موضوعات هنری خاصه موسیقی ـ که یکی از چهار قسم ریاضیات تلقی می‌شده ـ پرداخته است. فیلسوفان پس از این سه حکیمِ نخستین نیز به بحث نظری در زمینه‌ی برخی هنرها پرداخته‌‌اند، اما مع‌الاسف به‌تدریج طرح این مقولات در علوم اسلامی متروک و منسوخ شده است.
۳٫ آشنایی کسانی از حوزویان با هنر و علوم هنری، در حد ضرورت؛ با توجه به توضیحات بالا بایستگی این مورد نیز آشکار است. علمای پیشین جهان اسلام در زمینه‌ی هنر و مقولات گوناگون آن، آثار علمی مهمی را خلق کرده و در تاریخ علوم مسلمین به ثبت رسانده‌اند؛ از باب نمونه ما دایرهًْ‌المعارف و گسترده‌نگاشته‌ی بیست جلدی‌ای چون کتاب الاَغانی، نوشته‌ی علی بن حسین بن محمد بن احمد بن هیثم، معروف به ابوالفرج اصفهانی (م ۳۵۶ ق) را داریم؛ ابوالفرج اصفهانی گرایش شیعی و زیدی داشته و این نکته از خلال مطالب الأغانی، و آشکارتر از آن از کتاب مقاتل الطالبین او برمی‌آید.
در هر حال: سومین امری که باید صورت پذیرد آشناشدن فضلای در مظان فتوا، البته در حد ضرورت است و این مستلزم احیای تراث تاریخی و احیاناً تألیف آثار جدیدی در زمینه‌ی «علوم اسلامی هنر» است.

لزوم ساختاربندی فقهِ هنر به مثابه یک باب مستقل
۴٫ ساختاربندی فقهِ هنر به مثابه یک باب مستقل در علم فقه و برون‌برد این حوزه‌ی معرفتی بسیار گسترده و پراهمیت ـ که در خلال بعضی ابواب فقهی و عمدتاً در مکاسب مطرح می‌شود ـ از حالت تطفل و استطراد و توسعه‌دادن آن و هندسه‌بخشیدن بدان و تبدیل آن به عنوان یک کتاب و باب فقهی مستقل و هویت‌بخشیدن به این حوزه‌ی معرفتی، به مثابه یک باب از ابواب فقه. مباحث و فروع این حوزه‌ی معرفتی، کماً و کیفاً، و به لحاظ اهمیت و ابتلا عباد، کمتر از ابواب مفصلی مانند باب طهارت، صلوه، صوم، زکوه و حج نیست.
۵٫ تبیین مبانی فقه هنر. به عنوان فلسفه‌ی فقه هنر اشاره کردم، ممکن است تصور شود ـ چنین تصوری چندان هم بیراه نیست ـ که چون فلسفه عهده‌دار تحلیل و تعلیل احکام کلی موضوع خویش است، و این امر پس از تحقق موضوع و متعلق، معنی‌دار و ممکن می‌شود، اگر ما فقه هنری داشتیم جا داشت از عنوانی چون فلسفه‌ی فقه هنر سخن بگوییم، ولی امروز چیزی به عنوان فقه هنر وجود ندارد تا بتوان از فلسفه‌ی آن سخن گفت. فلسفه‌ عهده‌دار مباحث هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی موضوعات خود است و این مباحث جنبه‌ی پسینی دارند؛ حتی دیگر پرسش‌های فلسفی که معطوف به متعلق و موضوع مورد مطالعه است غالباً پسینی هستند؛ یعنی آن‌گاه که «هستی‌مند»ی محقق است، می‌توانیم آن را هستی‌شناسی کنیم و اگر متعلق معرفت در بیرون محقق باشد می‌توان آن را شناخت و در این صورت است که معرفت‌شناسی معنا می‌یابد. لهذا با ملاحظه‌ی این نکته، از این ضرورت، به تأسیس «مبانی فقه هنر» تعبیر می‌کنیم. البته مبانی فقه هنر تلفیقی است از مبادی قریبه و وسیطه‌ی هنر و مقولات هنری و مبادی معارف فقهی معطوف به مقولات هنری.

بایستگی تدوین «نظام مسائل» فقه هنر
۶٫ حوزه‌ی هنر اقیانوس عظیمی است، خاصه در عصر حاضر؛ بشر امروز، دمی نیست که با هنر سروکار نداشته باشد. همه‌ی هستی و حیات بشر معاصر غرق در هنر است و زندگی امروزی او مستغرق در هنر است؛ ولی همانند هوا برای انسان و آب برای ماهی، که به جهت شدت شمول و قوت غلبه‌ی آن بر حیات و هستی ما و آبزیان، آن را حس نمی‌کنیم، از حضور هنر غافلیم. اگر مجال بود برای شما برمی‌شمردم که ما چگونه و چه مایه در هنر شناوریم و غرق در هنر هستیم و در آن تنفس می‌کنیم، و در عین حال از آن غافلیم. بنابراین: هم به جهت گستردگی نفس‌الامری و تنوع هستی هنر، و هم به جهت شمول و فراگیرشدگی حضور هنر در حیات انسان معاصر، نظام مسائل آن، چه مقدار حجیم و عظیم است و قهراً تهیه‌ی آن بس دشوار و حوصله‌سوز و زمان‌بر است.
۷٫ موضوع‌شناسی هنر و هریک از انواع آن. البته این مرحله می‌تواند بخشی از مبانی فقه هنر باشد، پس این نکته، ذکر الجزء بعد الکل است.
به هر حال دست‌کم در سه افق باید به موضوع‌شناسی فقه هنر بپردازیم:
اول: معرفه الفن بما هو الفن، یعنی «ماهیت‌شناسی» ذات هنر و مقولات مختلف آن: باید یک «ماهیت‌شناسی» فلسفی دقّی و نیز علمی فنی انجام پذیرد. چنین کاری از عهده‌ی عرف عام خارج است، و کار عرف خاص است، و قهراً محول به فلسفه‌ی هنر و علم هنر است.
دوم : شناخت هنر از آن حیث که امری عرفی است (هویت‌شناسی هنر در مقابل ماهیت‌شناسی)، این مطالعه موکول به عرف عام است.
سوم: شناخت هنر از آن حیث که منتحل به ملاکات شرعیه‌ی حلیت و حرمت می‌شود؛ موضوعات و مواردی که طراً یا شطراً یا شرطاً مخترع شرعی است، و شناخت آن قهراً منوط به درک تلقی شارع از آنها است.

اصول فقه هنر
۸٫ روش‌شناسی فقه هنر. این مورد با نگرش پیشینی، عنوان مستقلی در عرض فلسفه‌ی فقه هنر قلمداد می‌شود، اما با نگاه پسینی، «ذکر الجزء بعد الکل» است و مطالعه‌ی آن با این رویکرد بر عهده‌ی فلسفه‌ی فقه هنر است.
به هر حال: مطالعه‌ی پیشینی روش تفقه در هنر و تأسیس منطق مطالعه‌ی فقه هنر می‌تواند از مسائل اساسی و ضروری پرداختن به فقه هنر قلمداد شود. به تعبیر مأنوس: از بایسته‌های بین فقه هنر، تدوین اصول فقه معطوف به فقه هنر است که با برشی تطبیقی از دانش اصول و ترمیم خلاءهای موجود در اصول فقه موجود، معطوف به نیازهای مطالعاتی فقه هنر، می‌تواند صورت ببندد.
۹٫ تدوین قواعد فقهیه‌ی هنر. با تنظیم قواعد عامه با رویکرد کاربرد در فروع مورد ابتلا در عرصه‌ی هنر، و گزینش قواعد غیرعام دارای کاربرد در فروع فقهی مربوط به مقولات هنری و نیز اصطیاد و تأسیس قواعد جدید، می‌توان مجموعه‌ی حجیمی را به عنوان قواعد فقه هنر فراهم آورد و در دسترس اصحاب فضل و فقه قرار داد.
چنان‌که در صدر سخن اشاره شد: پاره‌ای بایسته‌ها نیز در قلمرو فقه هنر وجود دارد که جنبه‌ی سخت‌افزاری و اجرایی دارد. شنیده‌ام از این همایش ارزشمند بسیار استقبال شده و رهبر فرهیخته‌ی انقلاب اسلامی نیز این اقدام را ستوده‌اند و از آن ابراز خرسندی فرموده‌اند و تأکید هم داشته‌اند که مبادا این کار را رها کنید و یا بدان بسنده کنید. تأکیدات معظم‌له بجاست، گاه ما یک همایش در زمینه‌ای برگزار می‌کنیم و دیگر هیچ! همایش یک آغاز است نه یک پایان، این دست فعالیت‌ها نقش فرهنگ‌سازی دارد و مقدمه‌ی اقدامات جدی‌تری است. از این‌رو این دست اقدامات سخت‌افزاری باید توام با یک سلسله فعالیت‌های نرم‌افزاری تداوم و توسعه پیدا کند. ازجمله‌ی فعالیت‌های سخت‌افزاری که باید از سوی مدیریت حوزه پی گرفته شود، عبارت است از:

باید کرسی‌های خارج فقهِ هنر دائر شود
۱۰٫ دایرکردن کرسی‌های خارج فقهِ هنر: در جهت بسط مباحث فقهی مربوط به مقولات هنری و فروع مبتلابه، و تولید ادبیات علمی این حوزه‌ی معرفتی، باید از سوی اساتید ذی‌صلاحیت کرسی‌های فنی و مضبوط فقه هنر دائر شود. گام‌زدن در قلمروهای مکشوف و اشباع‌شده (که هزاران جلد کتاب در آنها نوشته شده و در دسترس است) و پیمودن جاده‌های هموار، نشانه‌ی علمیت و بلکه دلیل قوه‌ی اجتهاد و قدرت تفقه نیست. چنین رویه‌هایی در دروس خارج چیزی شبیه به دائره‌المعارف‌نگاری، با استفاده از حجم معرفت انباشته در موضوعات علمی موجود است، ارزش تحقیقی و نظریه‌پردازانه ـ که خصیصه‌ی جوهری تدریس خارج و تفاوت اصلی آن با دروس سطح است ـ ندارد. رسالت اجتهاد ورود در عرصه‌های کشف‌ناشده است، هنر فقیه فحل پرداختن به حوزه‌های نامفتوح و ناهموار است. مقولات هنری از مصادیق بارز قلمروهای ناگشوده است. اصولاً اجتهاد و فقه پاسخگو و پیشرو، بدون ورود به قلمروهای نو، تحقق خارجی نخواهد یافت و تدریجاً فقه از بسط و بالندگی بازخواهد ایستاد، و این یعنی مرگ فقه.
۱۱٫ تأسیس مراکز تخصصی معطوف به «فلسفه‌ی هنر»، «روش‌شناسی فقه هنر» و «رشته‌های فقه مضاف» در انواع هنرها.
گفته می‌شود که چهل رشته‌ی تخصصی در حوزه دایر شده است! که اصل این امر پدیده‌ی مبارکی است، اما به نظر می‌رسد این مقدار کفایت نیازها را نمی‌کند، بلکه فقط حوزه‌های مربوط به مقولات هنری به این میزان رشته‌ی تخصصی نیاز دارند. این میزان رشته‌ی تخصصی گرهی از کار فروبسته‌ی معرفت دینی و تربیت متخصصان مورد نیاز در جامعه‌ی دینی معاصر نخواهد گشود. اگر توجه کنیم که در دانشگاه‌های ما سخن از دایربودن چندین هزار رشته‌ی علمی است، توجه کسری و کاستی‌های تخصصی در حوزه‌ها خواهیم شد. تصور نکنیم هنر کرده‌ایم که بعد از چهل سال در حوزه‌ها چهل رشته‌ی تخصصی دایر کرده‌ایم، آن هم نوعاً در مقطع سطح دو و سه! و درحالی‌که سطح چهار رشته‌های دائرشده هم ـ که بسیار نادر نیز هست ـ ، تخصص قلمداد نمی‌شود؛ بلکه سطح رشته‌های دایر نوعاً پایین است و مطالب مورد بحث در حد همان معلومات عادی و عمومی است که توقع می‌رود هر طلبه‌ای، از آن جهت که طلبه است، آن مقدار را بلد باشد. البته بحث آسیب‌شناسی و راهبردگزینی و راهکاریابی رشته‌های تخصصی حوزه باید موکول به زمان و ظرف مناسب خود گردد، لهذا اکنون از بحث آن درمی‌گذریم. علی ای‌حال: تأسیس و توسعه‌ی رشته‌های تخصصی در زمینه‌ی مباحث حکمی هنر، اخلاق هنر، و فقه هنر از ضرورت‌های روزگار است و مبادی امور و متولیان حوزه باید بدان بپردازند.
۱۲٫ تأسیس مراکز تحقیقاتی ممحض در مطالعه‌ی فقه هنر و معارف مقدماتی آن. لازم است پژوهشکده‌ها و پژوهشگاه‌های باظرفیت و ممحضی برای مطالعه در این قلمروهای گسترده تأسیس و به کار بپردازد؛ ادبیات علمی این وادی بسیار فقیر است. آثار علمی ـ به لحاظ کمی و کیفی ـ درخور اعتنایی وجود ندارد؛ با ممحض‌شدن گروه‌هایی از فضلای مستعد و صالح و با سرمایه‌گذاری لازم، تحقیقات علمی تخصصی به انگیزه‌ی گسترش مرزهای معرفت و تولید نظریه، مورد اهتمام قرار گیرد.
۱۳٫ برپایی کرسی‌های نقد و نظریه‌پردازی در زمینه‌ی مباحث حکمت هنر و فقه هنر.
۱۴٫ انتشار مجلات علمی و تخصصی در زمینه‌ی مباحث حکمت هنر و فقه هنر، نیز یکی دیگر از فعالیت‌های ضرور در حوزه‌های علمیه است.

الگویی برای تأسیس فلسفه‌ی فقه هنر
من بیش از این در این محور اطاله‌ی سخن نمی‌کنم، بازمی‌گردم به بحث مبادی فقهِ هنر. سؤال این است که آیا هنر علی‌الاطلاق ارزش ذاتی یا دست‌کم مطلوبیت عقلائیه دارد؟ اگر ارزش ذاتی و مطلوبیت عقلائیه دارد، به تعبیر دیگر: اصل اولی در حکم هنر چیست؟ حلیت است و یا حرمت؟ پاسخ این پرسش در گرو آن است که بدانیم هنر چیست و سخن از کدام هنر در میان است؟
فلسفه‌ی‌ مضاف به هر مقوله‌ای، چنان‌که بعضی اعاظم پیشنهاد می‌کنند (هرچند اندکی جای نقد دارد) عهده‌دار بیان و بررسی علل اربعه‌ی آن مقوله است و قهراً اگر بناست حکمی صادر کنیم باید موضوع محمولات حکمی را بشناسیم، و آن‌گاه ماهیت و هویت موضوع، مشخص خواهد گشت که علل اربعه‌‌ی موضوع را بشناسیم؛ زیرا رابطه‌ی علت و معلول وجودی و واقعی است، و قوام هر معلولی به علل اربعه‌ی آن است.

جوهر هنر؛ آفرینش نشأت‌گرفته از الهام
تصور بنده این است که ذات هنر عبارت است از «آفرینش ناشی از الهام»؛ انواع هنر و مقولات هنری همگی در این جهت با هم اشتراک دارند. یعنی همان‌گونه که درخصوص زیبایی که مقوله‌ی دیواربه‌دیوار هنر است، بلکه دست در آغوش هنر دارد، سؤال می‌شود که زیبایی چیست که هم در گُل هست؟ هم در منظره‌ی طبیعی هست؟ هم در یک تک‌درخت هست؟ هم در خط خوش هست؟ هم در صدای خوش هست؟ هم در رنگ‌آمیزی خوش هست؟ هم در اشکال هندسی هست؟ و هم در حرکات موزون هست؟ و وجود آن در این اشیا و امور همه‌ی آنها را شایسته‌ی اطلاق عنوان زیبا و جمیل ساخته است، در هنر نیز باید روشن کرد آن عنصری که باعث شده کلمه‌ی «هنر» را به انواع مقولات، با همه‌ی تنوع و تفاوت‌هایی که دارند، اطلاق کنیم چیست؟ تصور من این است که عنصر مشترک همه‌ی مقولات هنری «آفرینش ناشی از الهام» است؛ لکن آن‌گاه که این آفرینش به الهام رحمانی اتفاق می‌‌افتد، هنر قدسی و شهودی، هنر سماوی و متعالی شکل می‌گیرد، و آن‌گاه که این آفرینش به الهام شیطانی صورت می‌بندد، هنر نفسی و هنر شهوی، و هنر صناعی و متدانی شکل می‌گیرد. شهودی و شهوی‌‌بودن، سماوی و صناعی‌بودن، نفسانی و قدسانی‌بودن هنر در گرو نوع علل اربعه‌ی پدیدآورنده‌ی آن است. علت فاعلی چیست؟ علت غایی کدام است؟ علت مادی و علت صوری یک اثر هنری چگونه بوده است؟ در این میان علت فاعلی که به نظر ما علت بمعنی الکلمه همان است، نقش برجسته‌تری در تکوّن معلول دارد. علل هنر، ماهیت و هویت آن را ـ که موضوع حکم است ـ تشکیل می‌دهند، و از آنجا که حکم تابع موضوع است؛ در نتیجه حکم آن را هم تعیین می‌‌کند. از این‌رو به نظر ما احکام خمسه‌ی مقولات هنری برآمده‌ی احوال علل اربعه‌ی پدیدآورنده‌ی آنهاست، و بر این گمانم که با مراجعه به آیات و روایات و مدارک فقهی و آرای فقها این مدعا و افروضه و اطروحه تحکیم می‌شود، و می‌توان نظرات صائب فقهای صالح را بر آن تطبیق کرد. البته مؤدای ادله‌ی خاص مربوط به موارد خاص می‌تواند تخصصاً یا تخصیصاً از کلیت این مدعا خارج باشد.
البته براساس نظریه‌ی ابتنا، علاوه بر ماهیت‌شناسی و هویت‌شناسی متعلق حکم (مختصات قلمروشناختی متعلق پیام)، که در مورد هنر با چارچوبه‌ای که معروض افتاد، حاصل می‌گردد، مبادی دیگری نیز در منطق فهم خطاب و حکم دینی دخالت دارند که عبارتند از: مختصات مصدر دین (مبدأ تعالی)، وسائط و وسائل انتقال حکم و خطاب دینی، مختصات مخاطب پیام الهی. بدین‌سان، به سامان‌آوردن فلسفه‌ی فقه هنر و نیز تدوین اصول فقه هنر، در افق کمالی و جامع، در گرو لحاظ برایند مختصات همه‌ی عناصر و اطراف پنجگانه‌ی پیام دین که به آنها اشاره شد، است.
این مختصر که تا اینجا عرض شد همان فشرده‌ی چارچوبه‌ای است که به مثابه الگویی برای طراحی فلسفه‌ی فقه هنر و مبانی مطالعه‌ی فقهی در این قلمرو می‌توان آن را اعمال کرد؛ هرچند که ظاهراً این مدعا مطلب منقح و دقیقی است، اما تثبیت آن نیازمند بحث و بررسی درخور و فراخوری است، و اکنون مجال آن نیست.

مبانی احکام خمسه‌ی شعر
قصد داشتم این الگو را بر یکی از مقولات هنری تطبیق بدهم و نشان دهم چگونه می‌توان در حل مسائل فقهی آن مقوله هنری از این الگو بهره گرفت، اما دریغ که وقت سخن پایان گرفت، و به ناچار فقط به اشاره‌ای بسنده می‌کنم. از باب نمونه راجع به شعر که کهن‌ترین هنر است از حضرات معصومین (ع) دو گونه تعبیر ـ به شدت متهافت ـ وارد شده است:
۱ـ قال رسول الله (ص): «إنّ من الشعر لحکمه» او «لحکماً».
۲ـ و قال(ص): «لأن یَمتلِیَ بطنُ أحدِکم قیحاً و دماً حتّى یراه، خیر له من أن یمتلی شعراً». (درون کسی پر از چرک و عفونت باشد، به از آن است که از شعر!)
در اینجا بنده در مقام بحث فنی فقهی نیستم، اما می‌توان به اجمال و استعجالاً به این مقدار اذعان کرد که شعر حرمت ذاتی و اطلاقی ندارد، بلکه این دوگونگی تعبیر رجوع می‌کند به دو گانگی هویت شعر.
وقتی «فاعل»، به الهام رحمانی سخن گفت، خالق حقیقی شعر حق متعال است و شاعر نقش ابزار خواهد داشت: «أنّ للّه کنوزاً تحت عرشه و مفاتیحُه فی ألسنه الشعراء»، و لذا مؤید روح‌القدس است؛
کما اینکه: «غایت فعل» نیز در حکم آن دخیل است: در پاسخ به پرسش از شعر از حضرت ختمی مرتبت(ص) رسیده که: «إن المؤمن مجاهدٌ بسیفهِ ولسانِه، والّذی نفسی بیده: لَکأنّما یَنضِحُونهم بالنَّبل. (تفسیر نورالثقلین: ج۴، ص۷۰) می‌فرمایند: گویی به تیر دشمنان ما را می‌زنند؛ چنین شعری چرا باید مکروه یا حرام باشد؟
و هرگاه «ماده و محتوا»ی شعر حکمی و «إنّ من الشعر لحکمه» بود، و یا مصداق «من قال فینا بیتَ شعرٍ» بود، نتیجه: «بَنَی اللّه له بیتاً فی الجنّه» خواهد شد. پس حکم چنین شعری واضح است؛ این‌چنین شعری، نه تنها مباح که فعل مندوب و گاه بسا واجب خواهد بود.
اما اگر شعر «الکلام المشتمل على التخییلات المؤذیه و التمویهات المزخرفه، الّتی لا أصل لها و لا حقیقه» باشد، که به قول ملا محسن فیض (قدّه): «و هو المراد من قول قریش حیث نسبوا القرآن إلى الشعر، و قالوا للنبیّ (ص): إنّه شاعر…»، می‌شود فعل مکروه، بلکه حرام.
چنان‌که «علت صوری» آن، زیبایی‌های فطری بود، دلیلی بر حرمت آن نداریم؛ هرگز «الکلام الموزون المقفّى» نمی‌تواند محرم باشد، و ادله‌ی حرمت و کراهت منصرف به مصادیق جاهلی که شعر شهوت و خشونت و تفاخر بوده است و یا باید حمل بر آن موارد ‌شود. والسلام.

درباره‌ی فقه هنر

مطلب محوری این مبحث، بایسته‌های فقه قلمرو هنر است؛ بایسته‌های فقه هنر، برخی حیث نرم‌افزاری، یعنی معرفتی و نظری دارد، و برخی دیگر جنبه‌ی سخت‌افزاری، یعنی تدبیری و مدیریتی. فهرستی که درباب بایسته‌های فقه هنر ارائه می‌شود استقرایی است، لهذا به ذکر نمونه‌های مهم بسنده شده است. می‌توان این فهرست را با اندک تامّلی تکمیل نمود و توسعه داد.