اکسیر اخلاص و مس مدیریت

 

اولین همایش ملی سیاست‌های کلی نظام اداری با رویکرد اسلامی
تاریخ: ۳/۳/۱۳۹۰ساعت ۹ صبح
مکان: تالار اندیشه حوزه‌ی هنری
برگزارکنندگان: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دانشگاه تهران، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی انقلاب فرهنگی، دانشگاه شهید بهشتی و…

بسم‌الله الرحمن الرحیم

میلاد مبارک حضرت فاطمه‌ زهرا و فرزند برومند آن بزرگوار، امام خمینی(ره)، مظهر و عینیت تجربه مدیریت در عهد غیبت، و نیز روز زن را به خانم‌ها و آقایان حاضر در این جلسه تبریک عرض می‌نمایم و از همه دانشورانی که در تدبیر کار این همایش و برگزاری آن سهمی داشتند، به ویژه همکاران بااخلاص ما در گروه مدیریت اسلامی پژوهشکده نظام‌های اسلامیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تشکر می‌کنم و امیدوارم عمل آنها مخلصانه باشد.
موضوع سخنرانی من نقش اکسیر اخلاص در مس مدیریت است، اما برای تبیین سهم اخلاص در عمل اداری و مدیریت ناچارم نخست به این موضوع اشاره کنم که ما در حوزه اقدام، تدبیر، برنامه‌ریزی و آموزش و پژوهش از یکی از اضلاع بسیار مهم و تعیین‌کننده هندسه معرفتی دین به نام اخلاق غفلت کرده‌ایم. به سخن دیگر غایب بزرگ فعل و فرهنگ امروز ما اخلاق است.
دین معجون‌واره است؛ یعنی سامانه‌ای است درهم‌تنیده و مرکب از چهار حوزه معرفتی و رفتاری که عبارت‌اند از: ۱٫ عقاید؛ ۲٫ فقه (شریعت)؛ ۳٫ اخلاق؛ ۴٫ علم دینی.
با توجه به همین ویژگی دین، اگر جزئی بر ترکیب آن افزوده یا از آن کاسته شود، خطر تبدیل شدن آن به ضد خودش وجود دارد. زمانی دین اثربخش و ثمردهنده خواهد بود و منشأ تعالی و تکامل بشر خواهد شد که با همه ابعاد چهارگانه‌اش محقق شود. اما اگر چیزی بر آن بیفزاییم یا از آن چیزی بکاهیم، آن دین دیگر درحقیقت دین نیست. برای مثال اگر شما فقه، اخلاق و علم دینی را در چنگ داشته باشید، اما موحد نباشید، به تمام معنا مسلم نیستید یا اگر عقاید درستی داشته باشید، ولی به شریعت ملتزم نباشید، مسلم نامیده نمی‌شوید. به همان اندازه که حذف عقاید یا شریعت از منظومه دین زیان‌بار است و ممکن است ماهیت آن را دگرگون کند و هویت مسلمانی را زیر سؤال ببرد، حذف اخلاق نیز سبب تغییر ماهیت دین و ناکارایی آن در تعالی بخشیدن به بشر می‌شود.
خداوند در آیه ۴ سوره القلم فرموده است: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ»؛ درواقع بزرگ‌ترین صفتی که قرآن کریم برای پیامبر عظیم‌الشأن اسلام بیان کرده «خُلُقِ عظیمِ» اوست. در منابع غیرشیعی نیز این حدیث معروف وجود دارد که در آن رسول اکرم(ص) فرموده است: «انما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق»؛ یعنی غایت دین من اخلاق است. البته درباره این حدیث می‌توان تأمل کرد؛ زیرا شاید هدف از بیان آن توجه به سهم اخلاق در رسالت نبوی بوده باشد.
همان‌گونه که گفتم، امروز در اعمال و رفتار، فرهنگ و جهان‌زیست حاکم بر ما، غایب بزرگ اخلاق است. در این غیبت، هم حوزه مقصر است و هم دانشگاه. در این سی و دو سال ما در حق اخلاق، ضلع بسیار پراهمیت اسلام، و پیامبر اکرم‌(ص)، که به خلق عظیم مبعوث شد، ستم کرده و حیثیت اسلام را مخدوش نموده‌ایم.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که آنچه با عنوان اخلاق حرفه‌ای مطرح می‌شود گرچه ارزشمند به شمار می‌آید، محل نقد است؛ زیرا تحت تأثیر تلقی غربیِ آن تعریف می‌شود. بسیاری از دوستان بسیار عزیز و نزدیک ما، که افرادی متدین، دلسوز و مخلص هستند و من شخصاً از عمق جان نسبت به این دوستان ارادت دارم، بر این نوع اخلاق تأکید می‌کنند و از همین‌رو دیدگاه‌های آنها نیز محل نقد است. آن اخلاقی که من آن را غایب بزرگ نظام اداری می‌دانم، آن چیزی نیست که اکنون با عنوان اخلاق حرفه‌ای مطرح است و اخلاق حرفه‌ای هم همه آن چیزی نیست که از اخلاق اسلامی در قلمرو نظام اداری و مدیریت انتظار می‌رود. اخلاق حرفه‌ای دیدگاهی است که در آن آمیزه‌ای از حقوق، فقه، اخلاق و آداب با انگیزه بسیار نازل وجود دارد. با این حال اکنون اخلاق با غیراخلاق آمیخته شده و غایت اخلاق به آنچه اخلاق حرفه‌ای می‌نامیم تنزل یافته است. این موضوع در آثاری که در این زمینه منتشر شده است آشکارا مشاهده می‌شود.
مروری اجمالی، حتی در حد فهرست‌خوانی بعضی از این آثار کافی است تا نشان دهد چه اندازه در فهم اخلاق حرفه‌ای و ورود اخلاق در قلمرو اداره و مدیریت دچار غفلت و احیاناً مبتلا به تعابیر غیردقیق هستیم.
جناب آقای دکتر قراملکی، استاد ارجمند دانشگاه تهران و رفیق شفیق این حقیر، پرچمدار این حرکت بسیار پرارزش است، اما حتی در تعابیر ایشان هم این بی‌دقتی‌ها مشاهده می‌شود و کتاب «اخلاق حرفه‌ای در تمدن ایران و اسلام» (احد فرامرز قراملکی، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، دانشگاه تهران، ۱۳۸۶) ایشان از این بی‌دقتی و خلط مطلب حکایت می‌کند؛ برای مثال این استاد ارجمند در بخشی از کتاب خود چنین گفته است: «اصل زرین اخلاق این است، شما حق دارید و ما تکلیف». این جمله به معنای فروکاستن اخلاق به حقوق است. کنار نهادن و غفلت از اخلاق بد است، اما فروکاستن اخلاق به فقه و حقوق هم درست نیست.
در اینجا فقط به ذکر این نکته بسنده می‌کنم که ما باید به طراحی و تدوین اخلاق حِرَف، آن‌سان که فهم ما از اخلاق در دین اسلام است، دست زنیم.
در صفحه ۳۴۳ این کتاب، در مقاله‌ای درباره اخلاق تجارت آمده است «بزرگ‌ترین رهاورد آن [اخلاق تجارت] کسب اعتماد، مشتری‌مداری و بقا و حیات بنگاه‌های اقتصادی در عرصه جهانی‌شدن است»؛ آیا غرض و غایت نهایی اخلاق باید حفظ بنگاه‌های تجاری در فرایند جهانی‌شدن، مشتری‌مداری و جلب رضایت مشتری باشد؟ در پاسخ باید گفت که اینها آداب تجارت است نه اخلاق اسلامی کار، حرفه و تجارت.
پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که اخلاص در اخلاق حرفه‌ای چه جایگاهی دارد؛ زیرا اکسیر اخلاص، روح اخلاق است و اخلاق روح دین. هرگاه اخلاص به ساحت الهی را از اخلاق و هر آنچه هست حذف کنیم، آن را به کالبدی بی‌روح تبدیل کرده‌ایم. بر این اساس باید گفت که غایب بزرگ، اخلاق و بزرگ‌ترین غایب قبیله اخلاق، اخلاص است.
در تفاوت بین حقوق و اخلاق گفته شده است که قضایای حقوقی الزام‌آورند و الزام‌ها و کیفرهای رسمیِ دولتی پشتوانه آن است، اما اخلاق چنین نیست. البته حقوق سکولار و غیرالهی چنین است؛ زیرا حقوق و فقه اسلامی هم از پشتوانه دولتی بهره می‌برد و هم از پشتوانه الزام درون‌جوشِ قصد قربت، که مؤثرتر از الزام قانونی، اجرایی و دولتی است. در اخلاق این الزام غلیظ‌تر، پررنگ‌تر و شدید‌تر حضور دارد؛ بنابراین این ضلع هندسه دین برای حل معضلات کارآمدتر و گره‌گشاتر است.
در بسیاری از عرصه‌ها و صحنه‌های زندگی پای حقوق و حتی فقه مستنبط می‌لنگد و در واقع فقه و حقوق به تنهایی کافی نیست؛ برای مثال وقتی نزاعی بین زن و شوهری درمی‌گیرد، مشکل را نمی‌توان فقط با تمسک به موازین حقوقی حل کرد و حتی گاه تمسک افراطی به موازین حقوقی سبب تشدید اختلاف و فروپاشی خانواده می‌شود. اینجاست که اخلاق کارساز و گره‌گشاست و مقدم بر حقوق تلقی می‌شود.
در نظام اداری و تجاری ما نیز چنین وضعی حاکم است؛ یعنی تا وقتی که بکوشیم با الزامات قهرآمیز نظام اداری را مدیریت کنیم، موفق نخواهیم شد و هرگز رشوه از نظام اداری ما رخت برنخواهد بست، اختلاس ریشه‌کن نخواهد شد، تجارت و بازرگانی ما اصلاح نخواهد گردید، و کم‌فروشی از میان نخواهد رفت. در واقع راهکار قضیه فقط اعمال قانون نیست، بلکه آموزش ارزش‌های اخلاقی به افراد می‌تواند بسیاری از این مفاسد را از بین ببرد. متأسفانه، طی دهه‌های گذشته بازار ما با شتابی شگرف از ارزش‌ها فاصله گرفته است. این در حالی است که در یک قرن پیش، به دلیل اینکه بازار به مسجد و مدرسه تنیده بود و حتی بسیاری از بازاریان و معتمدان بازار اهل فقه بودند چنین مفاسدی شایع نبود.
در حدیثی از رسول اکرم(ص‌) آمده است که بعد از رفتار الهی و همراه با اخلاص موسی(ع) با دختران شعیب، شعیب حضرت موسی را به خانه فراخواند و سفره‌ای گسترد و تعارف کرد، اما موسی(ع) فرمود: نمی‌خورم، گفت: مگر گرسنه‌ نیستی؟ فرمود: چرا گرسنه‌ام. شعیب گفت: پس چرا نمی‌خوری؟ موسی گفت: این شائبه هست که شما به خاطر آن عمل من می‌خواهید به من غذا بدهید؛ بنابراین گرچه گرسنه‌ام اما نمی‌خواهم به خاطر رفتارم غذایی از شما طلب کرده باشم؛ زیرا ما از اهل‌بیتی هستیم که حاضر نیستیم عملی را که به درد آخرت ما می‌خورد با دنیایی پر از طلا معاوضه کنیم. پیامبر بزرگوار اسلام پس از نقل این داستان فرمود: «إِنَّ لِکُلِّ حَقٍّ حَقِیقَهً وَ مَا بَلَغَ عَبْدٌ حَقِیقَهَ الْإِخْلَاصِ حَتَّى لَا یُحِبَّ أَنْ یُحْمَدَ عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْ عَمَلٍ لِلَّهِ» (مستدرک الوسائل، ج ۱: ۱۰۰).
سیستم اداری ما، تا زمانی که کارمندان برای گزارش کار، کار می‌کنند، اصلاح نخواهد شد. درواقع باید نیت کارمندان و قصد مدیران را تغییر داد. البته در این حوزه عده‌ای چنین مغالطه می‌کنند که میان انگیخته و انگیزه رابطه‌ای وجود ندارد و باید فقط به انگیخته توجه کرد. بعد شاهد می‌آورند که «انظر الی ماقال و لا تنظر الی من قال»؛ یعنی اگر کافر هم سخن حقی گفت تن در بدهید. با توجه به همین معنا متوجه می‌شویم که این عبارت هیچ ارتباطی به مسئله انگیزه و انگیخته ندارد. برخلاف تصور این عده میان انگیزه و انگیخته پیوند وثیقی وجود دارد؛ زیرا همان‌گونه که گفته شده است «الاعمال بالنیات» و «نیت المؤمن خیرٌ من عمله». البته نباید انگیزه را با اخلاص خلط کرد. اخلاص گرچه روح اخلاق تلقی می‌شود، فراتر از آن و مبحثی از جنس عرفان است.
بر این اساس باید گفت که غایب بزرگ در نظام اداری و تجاری ما، اخلاق و در میان فضائل اخلاقی، اخلاص است. اگر ما اکسیر اخلاص را به مس مدیریت بزنیم معجزه‌ای که در جبهه‌ها رخ داد دوباره تکرار خواهد شد. در جبهه‌ها، رزمندگان ما با وجود نداشتن تخصص و تجربه، شگفتی آفریدند. با مطالعه مدیریت شگرف هشت سال دفاع مقدس، که از جنس مدیریت اسلامی بود، متوجه می‌شویم که عامل اصلی کامیابی و فتح و پیروزی فرماندهان و مدیران ما در جنگ، اخلاص بوده است. اصلاً آیا عاملی جز اخلاص می‌توانست گره از کار فروبسته جنگ جهانی یکسویه علیه ما بگشاید؟! فرمانده‌هانی که شب‌هنگام بلند می‌شدند و کفش سربازان را جفت می‌کردند، لباس آن‌ها را مرتب می‌نمودند و ظرف‌ها را می‌شستند در روز همچون شیر در برابر دشمن ایستادگی می‌کردند و همین اخلاص سبب شد جهانیان متحیر شوند که چرا ما در این جنگ شکست نخوردیم.
البته آنها هیچ‌گاه نتوانستند عامل فتح و پیروزی ما را درک کنند؛ همان‌گونه که نفهمیدند چرا رزمندگان ما از مرگی به نام شهادت، شائقانه و توأم با اشک و آه استقبال می‌کنند؟ به نظر آنها انسان برای زنده ماندن زندگی می‌کند و بزرگ‌ترین آرزوی آدمی زیستن و زنده ماندن است؛ بنابراین پیوسته این پرسش در ذهنشان مطرح می‌شود که چرا آرزوی آنها مردن است. آنها نتوانستند بفهمند که چرا رهبر انقلاب، امام خمینی(ره)، هنگام بازگشت به کشورش پس از پانزده سال تبعید، آن هم در اوج محبوبیت و عظمت، در پاسخ به این پرسش که چه احساسی دارد گفت: هیچ. آن مرد بزرگوار، که در آن حسینیه کوچک قاطعانه‌ترین و خشمگین‌ترین سخنان را علیه بزرگ‌ترین قدرت صوری تاریخ بشر، یعنی امریکا، بیان می‌کرد، وقتی از پله‌های فیضیه پایین می‌آمد و متوجه می‌شد که شاخه گل تازه‌ای شکفته است، می‌نشست و می‌گفت این گل کی شکفت؟ این‌ همان فردی بود که خروش او در آن طرف دیوار، قلب و تن ابرقدرت‌ها را می‌لرزاند.

پی‌رنگ‌ها و پیامدهای اهانت به مقدسات دینی

 

 

مصاحبه با شبکه جهانی العالم

۲۹/۶/۸۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم. مدتی است که موج هجوم به قرآن کریم که از کتب آسمانی است و مقدس‌ترین و آخرین و مهم‌ترین کتاب آسمانی در اختیار بشر است، آغاز شده و این هجمه شاید مناشی و علل مختلفی داشته باشد که از جمله آنها، نگرانی از گسترش آموزه‌ها و تعالیم این کتاب آسمانی است. اما این رفتار، رفتاری است که از زوایای مختلف قابل نقد و تأمل است.

 

 

هتک حرمت و حمله به یک کتاب آسمانی که آکنده است از دعوت به عدالت، صلح، علم، معرفت، تقوا، معنویت، اخوت و وحدت بین بشریت و انسان‌ها و همچنین مبنا و منشأ پدیداری یکی از تمدن‌های بزرگ در تاریخ بشر بوده است، حمله به ارزش‌های متعالی انسانی است.

از دیگرسو، عملاً هجوم و توهین به چنین پدیده ارزشمند و مهمی که مورد علاقه عمیق یک‌چهارم انسان‌های ساکن کره خاکی است و برای جمعی وسیع، فراتر از این رقم، محترم است، موجب جریحه‌دار شدن عواطف میلیاردی انسان‌ها خواهد شد.

 این عمل، یک عمل جنگ‌افروزانه است و اگر بر اثر این تندروی‌های وحشیانه و غیرقابل دفاع جنگی در مقیاس جهانی رخ دهد، این عناصر و این رفتارها باید به عنوان عوامل معنوی این واقعه تلخ جهانی قلمداد شوند.

علاوه بر این، اصولاً این حرکت یک حرکت جاهلانه نیز هست. افرادی در سرزمین امریکا که ظاهراً مدعی فرهنگ و تمدن و علم و فن‌آوری است، به قرآن اهانت کردند، به این بهانه که کسانی خود را منسوب به قرآن می‌دانستند و فاجعه‌ای مثل حمله به برج‌های تجارت جهانی را مرتکب شدند، اینها نمی‌دانند که اولاً قرآن هرگز انسان را دعوت به جنگ و خون‌ریزی و به خطر افکندن جان شهروندان یک کشور که بی‌طرف و بی‌دفاع هستند، نکرده است.

همین‌چنین کسانی که خودشان را منسوب به قرآن می‌دانند و امریکایی‌ها تصور می‌کنند مسبب این واقعه تلخ هستند، درواقع دست‌پروردگان و دست‌آموختگان خود امریکایی‌ها هستند. بن‌لادن شریک تجاری خانواده بوش بود و امریکایی‌ها با سیاست غلط خودشان این گروهک را پدید آوردند و این جریان را در جهان گسترش دادند و همین جریان بلای دامنگیر خود امریکایی‌ها شد.

به علاوه، این احتمال وجود دارد که قدرت‌های بزرگ اقتصادی که در معرض یک بحران عظیم مالی قرار داشتند، با سیاست جنگ‌افروزانه می‌خواستند از این بحران مالی خارج شوند. لذا بهانه‌سازی کردند و بسا خود آن‌ها مرتکب این حمله شدند که بهانه‌ای برای پاره‌ای جنگ‌های منطقه‌ای به وجود آورده باشند و عملاً هم چنین شد، تا قدرت‌ها بتوانند بر سر چاه‌های نفت حضور پیدا کنند و بر سرمایه‌های یک منطقه مسلط شوند. و امروز، هنوز و همچنان به نظر ما و به نظر بسیاری از کارشناسان آگاه به دروغ این حمله را به گروهی که خود را مسلمان می‌دانند نسبت می‌دهند. این در حالی است که مسلمانان نیز آنها را قبول ندارند و بر عقلای ملل مسلمان و عقلای دنیای غرب است که جلوی عناصر تندروی مانند طالبان و بن‌لادن، از این سو و عناصر تندروی مانند بوش و جریان صهیونیسم مسیحی، از دیگرسو بیاستند. اگر نه، این دو جریان تند نظریه توهم‌آمیز جنگ تمدن‌ها را عملی خواهند ساخت.

علاوه بر این نکات من تصور می‌کنم که رفتارهای مبتذل و وحشیانه و غیرانسانی و جاهلانه در برابر یک منطق، نشانه ضعف رفتارکنندگان است. اگر در برابر سخنان و مطالبی که در قرآن کریم مطرح شده است، پاسخ علمی و منطقی داریم، مطرح کنیم. با سوزاندن و اهانت کردن که مشکلی حل نمی‌شود. کسی که در وادی و صحنه منطق کم می‌آورد و دچار مشکل است با حمله و هجمه و ناسزا و اهانت و افترا می‌خواهد خلاء این ضعف را پر کند.

علاوه بر این نکات، این عمل نوعی نقض آزادی بیان قلمداد می‌شود. قرآن یک کتاب است و مجموعه مطالب و تعالیمی انسانی، الهی و قدسی را در بر دارد. قرآن به علم، عدالت، حق‌طلبی، عاطفه، اخوت، وحدت، معرفت، تقوا و معنویت دعوت می‌کند، وقتی به این کتاب اهانت می‌کنیم، به این معنا است که نمی‌خواهیم اجازه بدهیم این حقایق بیان شود و این خلاف آزادی بیان است، چراکه منشأ آزادی بیان کرامت انسان است. انسان چون دارای کرامت است، باید آزاد باشد و سخن بگوید و باید بیان کند، اما این رفتار به این معنا است که تعالیم خود را بیان نکنید و به گوش جهانیان نرسانید.

علاوه بر اینها حمله به قرآن و اهانت به مقدسات نقض یکی از حقوق اساسی بشر است، چون انسان دارای ذات ثابتی است و دارای فطرت است و در درون و سرشت و ذات آدمی پاره‌ای ارزش‌ها نهادینه است و ذاتی اوست، مثل حق‌طلبی و عدالت‌جویی و کنجکاوی و علم‌خواهی و مثل صلح‌دوستی و نیز معنویت‌خواهی و دین‌گرایی. وقتی به دین اهانت می‌کنیم به یکی از ارزش‌های ذاتی و فطرت بشر حمله می‌کنیم و یکی از حقوق قطعی و مسلم بشر را نقض می‌کنیم. به همین جهت، این حرکت نقض حقوق بشر نیز قلمداد می‌شود.

من به عنوان یک روحانی مسلمان پیشنهاد می‌کنم که مجامع جهانی و عقلای قوم بشر تجمع کنند و در کنار سایر حقوق اساسی و بنیادین و ذاتی که بشر آنها را داراست به حقوق دینی هم اعتراف کنند و چیزی به نام حقوق ادیان تنظیم و تدوین شود و تمامی دول و ملل ملتزم باشند، از این اعلامیه و میثاق که می‌توان به عنوان «حقوق ادیان و دینداری» نامگذاری کرد، دفاع کنند و کسی به هیچ دینی هجمه و اهانت نکند. هرچند که نقد هر تفکری آزاد باشد و باید هم آزاد باشد. ایرادی ندارد، مبانی یک دین و آراء صاحبان آن دین مورد نقد قرار گیرد، اما اهانت و افترا ممنوع باشد. پس پیشنهاد بنده این است که اهانت و افترا و توهین به مقدسات، نوعی نقض حقوق بشر، تحت عنوان «نقض حقوق ادیان» قلمداد شود.

والسلام علیکم و رحمهًْ‌الله و برکاته

 

مبانی مدارا

مناسبت: پنجمین نشست با دانشگاه بیرمنگام انگلیس

زمان:۲۴ـ۲۶/۱۱/۱۳۸۴

مکان: تهران

پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق

زفـوق عـرش تا تحت الثَّـریَْ عشـق

عنوان سخن من، «مبانی مدارا» است؛ می‌خواهم این بحث را با نگرش به زوایای وجه‌حبی اسلام، و از رهگذر بررسی اجمالی معرفت‌شناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی عرفانی اسلامی، و نیز بیان وحدت و مساوقت «دین» با «عشق»، و سرانجام با اشاره به رفتارشناسی اجتماعی پیامبر اسلام(ص) سامان داده بیان کنم. البته بسیار روشن است که تبیین چنین مدعای مهمی، نیازمند مجالی موسع و فرصتی فراخ است و هرگز در ظرف یک مقاله‌ی مختصر و در حوصله‌ی یک سخنرانی کوتاه نمی‌گنجد، از این‌رو به ناچار من تلاش خواهم کرد با شرح اجمالی هر یک از محورهای فوق در ضمن یک بند مستقل، مدعا را در حد مقدور توضیح دهم.

بند یکم) معرفت‌شناسی:

از نظر معرفت‌شناسی عرفانی اسلام، معرفت شهودی، تنها معرفت صائب و صادق است۱، و معرفت شهودی نیز، به حصول حب و حضور عشق در وجود آدمی فراچنگ می‌آید؛۲ در این نگرش معرفت‌شناختی، «شیدایی» و «شناخت»، «حب» و «حضور»، با هم پیوندی وثیق و رابطه‌ای عمیق دارند، و رابطه‌ی میان محبت و معرفت رابطه‌ای تولیدی است؛ یعنی معرفت و شهود، مولود حب و عشق است، و حتا مهم‌ترین معرفت، که معرفت به مهم‌ترین حقیقت یعنی خدا است نیز مولود محبت او و محبت به اوست.

امام صادق(ع) ششمین پیشوای ما مسلمانان فرموده‌اند: حُبُّ اللهِ اِذَْا اَضاءَ عَلی سِرِّ عبدٍ اَخْلَْاهُ عَنْ کلِّ شاغلٍ و کُلِّ ذِکرٍ سِوَی اللهِ۳ (: عشق خدا، آن‌گاه که به درون انسانی پرتو افکند، آن را از هر چیزی فارغ و از هر یادی جز یاد او تهی می‌سازد) عشق، عاشق را از همه چیز، جز معشوقش، بازمی‌دارد و مغفول می‌گرداند؛ به همین جهت، عاشق حقیقی همواره نسبت به محبوب خویش حالت حضور دارد.

حافظ شیرازی، شاعر و عارف برجسته‌ی قرن هشتم هـ/ چهاردهم م، با اشاره به همین نکته، می‌گوید:

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهوی دَعِ الدُنیا وَ اَهْمِلَها۴

حضرت امام خمینی(س) نیز که دارای مشرب عرفانی بود و طبعاًَ از معرفت‌شناسی شهودی، جانبداری می‌کرد، در یکی از شعرهایش می‌فرماید:

چون به عشق آمدم از حوزه‌ی عرفان، دیدم

آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود۵

یعنی من همه‌ی معرفت‌ها حتا علم و معرفت در عرفان نظری را تجربه کردم، اما آن‌گاه که به حوزه‌ی عشق آمدم، دریافتم که کمال معرفت و معرفت کامل فقط در معرفت عاشقانه که معرفتی شهودی است، نهفته.

مفاد این بند، در ضمن شرح مدعای بندهای بعد روشن‌تر خواهد گشت.

بند دوم) جهان‌بینی:

همه می‌دانیم از کهن‌ترین و بزرگ‌ترین پرسش‌های بشری، «پرسش از فلسفه‌ی خلقت است»؛ در نگاه عرفانی اسلام، جهان و هستی،‌ عشقْ بنیاد است، در حدیث قدسی۶ معروفی که جوهر عرفان اسلامی را تشکیل می‌دهد و در منابع اسلامی بسیاری نیز نقل شده است، چنین آمده است که حق تعالی درباره‌ی فلسفه‌ی خلقت فرمود:

کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً ‌اَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخلْقَ لِاُعْرَفَ.۷ (: من چون گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم) خدا خود را دوست ‌داشت و خواست که خویش را بنمایاند، آفریدگان را آفرید. به دلالت این حدیث، نوعی عشق متعالی، منشاء خلقت خلق است؛ آفرینش، تجلی خداست و خلایق جلوه‌های اویند؛ اشخاص و اشیاء، مظاهر و مجالی اسماء و صفات او هستند و هریک، وجهی و وصفی از خدا را می‌نمایانند؛ لهذا ظهور خلق، موجب تعیّن اسما و صفات حق شد و بدینسان او شناخته شد.۸

اگر خدا خویش را دوست بدارد که می‌دارد، پس خلق خویش را نیز دوست می‌دارد و عاشق عالم است، از این‌رو است که مهر او بر قهر او سبقت دارد: «سَبَقْت رَحْمَتُه غَضَبَهُ»۹ حتی خشم و قهر او نیز از سر عشق و مهر است؛ قهر او مانند قهر مادر نسبت به فرزند خویش است که از مهر او ناشی می‌شود. بسیار دیده‌ایم که گاه مادر با این که کانون عشق و محبت است به فرزند خود خشم می‌کند، ولی می‌دانیم این خشم نوعی مهرورزی است؛ خدا نیز چنین است.

از نظر قرآن، حیات و هستی، هویت «از اویی و به سوی اویی» دارد؛ اِنّالِلّهِ وَ اِنّااِلَیْهِ راجِعُون۱۰ (ما از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم) هستی از مبدأیی که «از سوی خداست»، آغاز شده و در مسیری که «به سوی او است» حرکت می‌کند؛ این بدان معناست که همه‌ی هستومندان عاشق او نیز، و عشق او است که هستی و حیات را به حرکت درمی‌آورد.

براساس جهان‌شناسی اسلامی، جهان و هرچه در آن است معلول و مخلوق خداست، در نتیجه، هستی هم مملوک خدا هم محبوب اوست؛ از این بینش، یک اصل اساسی یا یک حکم کلی، درباره‌ی رفتار با آدمیان، جانداران و محیط زیست به دست می‌آید و آن اینکه «آدمیان با هم و با طبیعت باید مهربان باشند و آن‌سان با محیط زیست رفتار کنند که مطمئن گردند برابر میل و مشیت مالک هستی یعنی خدا عمل می‌کنند؛ تصرف بی‌رویه و ویرانگر در مواهب طبیعی جایز نیست، زیرا برخلاف رضای مالک طبیعت است و نیز تعرض غیرمشروع و معقول به ملک الهی با عشق به محبوب حقیقی جهان سازگار نیست.

بند سوم) انسان‌شناسی:‍

در نگاه دینی اسلامی آدمی ذاتمند است و سرشت انسان، از آغاز خلقت، با عشق پیوند خورده است. برای بیان این نکته نیز، از تعبیر دلپذیر حافظ مدد می‌گیرم، او می‌گوید:

در ازل پــرتــو حسنـت زتجـلــی دم زد

عشـق پیدا شد و آتش بـه همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخت، دید مَلَک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد۱۱

او خطاب به حق که محبوب متعالی عالمیان است می‌گوید: حسن تو در ازل، از تجلی دم زد. (خواست ظهور کند و موجودات را بیافریند) زیبایی عشق پدید آمد و آتش به همه‌ی عالم زد، عالم را مشتعل ساخت، اما در نخستین تجلی معلوم شد که مَلَک قابلیت دریافت تجلی اعلی را ندارد، چون فاقد عشق است. بدینسان بود که خدا آدمی را برگزید زیرا او از موهبت عشق برخوردار بود.

از نظر عرفان اسلامی، هر چیزی در عالم مظهر یک اسم یا یک صفت از اسماء و صفات الهی است، اما انسان مظهر اسمِ «الله» است و الله نیز جامع همه‌ی اسماء و اوصاف الهی است (از این‌رو انسان مظهر تام خدا شد و بدین‌جهت او «خلیفه» و جانشین خداست) یعنی از این‌رو خدا همه‌ی آسمانها و زمین را به تسخیر او درآورده است و خورشید و ماه، شباروز، یکسره در خدمت اویند تا او ـ به عنوان برترین درخت باغ وجود ـ بروید و بشکفد و ببالد و به بار بنشیند. از باب نمونه برخی از آیات قرآنی که دلالت بر این مدعا دارد، را اینجا می‌آورم:

ـ والأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام.۱۲ (و زمین را برای مردم قرار داد.)

ـ أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرْضِ . . .۱۳ (آیا نمی‌بینید که خدا آنچه را که در آسمانها و زمین است را برای شما رام ساخت.)

ـ وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرضِ جَمیعاً . . .۱۴ (و به تسخیر شما آورد همه‌ی آنچه را که در آسمانها و زمین است.)

ـ ألَّذی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً . . .۱۵ (خدایی که زمین را برای شما بستر و آسمان را خانه نهاد.)

ـ اَللهُ ألّذی جَعَلَ لَکُمْ الأرْضَ قَراراً وَالسَّماءَ بِناءً . . .۱۶ ( خدا آن کسی است که برای شما زمین را مایه‌ی استقرار و آسمان را بنا قرار داد.)

ـ أَلَمْ نَجْعَلْ الأرْضَ مِهاداً۱۷ (مگر زمین را گاهواره نکردیم؟)

ـ وَ سَخَّرَ لَکْمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مَسَخَّراتٌ بِأمْرِهِ . . .۱۸ (و مسخر شما کرد شب و روز و خورشید و ماه را و ستاره‌ها نیز به فرمان او مسخراند . . .)

ـ . . . هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها . . .۱۹ (او شما را در زمین پدید‌آورد و شما را به آبادانی در آن گماشت)

در نگرش انسان‌شناسی اسلام، حیات آدمی از نقطه‌ی صفر آغاز می‌شود و تا کمال بی‌نهایت، پیش می‌رود. در انسان‌شناسی اسلامی، آدمی همه چیز می‌تواند بشود و بر همه چیز می‌تواند برتری پیدا کند، فقط از دست‌یابی به یک درجه محروم است و آن رتبه‌ی «خدا شدن» است.

در نگاه قرآن، همه‌ی بشریت یک خانواده‌ی بزرگ به شمار می‌روند، زیرا همه‌ی آحاد، آدمی فرزندان یک پدر و مادرند؛ آدمیان همگوهرند و از سرشت واحدی برخوردارند؛ پس از ارزش ذاتی یکسانی برخوردارند. در نخستین آیه‌ی سوره‌ی نساء آمده است: «ای مردم، از پروردگارتان پروا کنید، آن که شما را از یک نَفْس آفرید و از همان نیز جفتش را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد و در زمین پراکند، از خدایی که به نام او از یکدیگر درخواست می‌کنید و از بریدن با خویشاوندان بپرهیزید . . .۱۳

در سوره‌ی حجرات نیز تصریح شده است: تقسیم آدمیزادگان به گروههای نژادی و زبانی و اقلیمی گوناگون، تنها برای تعارف (شناخت دو سویه) است، و تفاوتهای قومی و اقلیمی، هرگز نشانه‌ی فراتر یا فروتر بودن کسی و گروهی نیست، بلکه گرامی‌ترین مردمان نزد خدا باتقواترین آنهاست.۱۴

شاخص تقوی نیز ذاتاً تفاخر و تکبر و تبعیض را برنمی‌تابد؛ زیرا پرهیزگاری یک ارزش معنوی و الهی است و از رهگذر ترک تکبر و تفاخر و زدودن رذایل دیگر فراچنگ می‌افتد، و ارتکاب به فخرفروشی و برتری‌طلبی با ذات تقوی در تعارض است و موجب زوال آن می‌گردد.

در آیات بسیاری بر یگانگی گوهر ‏آفرینش آدمیان و همتباری و هم دودمانی آنان تصریح و تاکید رفته است، از جمله در آیات زیر:

ـ و هو الذَّیِ اَنشَأَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدهًٍْ۲۲ (و او آن کسی است که پدید آورد شما را از یک نفس)

ـ اَلّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْئیٍ خَلْقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهًٍْ مِنْ مآءٍ مَهینٍ.۲۳ (آن که نیکو ساخت خلقت همه چیز را، و خلق آدمیان را از گِل آغاز کرد سپس نژادش را از آبی بی‌ارزش نهاد)

ـ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ أَنْشَأکُمْ مِنَ الأَر‎ْضِ وَ إِذْ أَنْتُم أَجِنَّهًٌْ فیٍْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُم.۲۴ (او به شما آگاه‌تر است زیرا شما را از زمین پدید آورد و شما در شکم‌های مادرانتان پنهان بودید.)

ـ وَالله خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً.۲۵ (و خدا شما را از خاک آفرید سپس از نطفه، سپس شما را جفت جفت قرار داد.)

ـ خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها۲۶ (آفریدتان از یک نفس، سپس از همان نفس همسر او را نهاد)

ـ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهًٍْ۲۷ (او خدایی است که آفرید شما را از خاک، سپس از نطفه)

ـ إنّا خَلَقْنَا الإنْسانَ ‌مِنْ نُطْفَهًٍْ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً.۲۸ (ما انسان را خلق کردیم از نطفه‌ای آمیخته، تا امتحانش کنیم، و او را شنوا و بینا کردیم)

پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده است: مردم همه، خانواده‌ی خداوندند و محبوب‌ترین آنان نزد خدا سودمندترینشان به حال خانواده‌ی اوست.۲۹

امام علی(ع) در فرمان معروفش در خطاب به مالک اشتر۳۰ تاکید می‌کند: مهر، محبت و لطف به شهروندان را در درون خویش نهادینه کن. و هرگز نسبت به آنان چونان درنده‌ای مباش که فرصت دریدنشان را لحظه شماری می‌کند، زیرا آنها دو دسته‌اند: یا مسلمانند و برادر دینی تواند، یا نامسلمانند و در خلقت همانند تواند.۳۱

امام صادق(ع) نیز فرموده است: تو اگر در جهان نیک بیندیشی و خردمندانه آن را تجزیه و تحلیل کنی، گیتی را چونان خانه‌ای خواهی ‌یافت که همه‌ی نیازمندیهای بندگان خدا [که اهل این خانه‌اند] در آن فراهم گشته ‌است . . .۳۲

مضامین گوناگون و فراوانی در متون اسلامی در تبیین ماهیت جهان، انسان و جامعه‌ی بشری و نسبت آنها با هم وجود دارد که تجمیع و تحلیل آنها حاجتمند فرصتی فراخ است؛ برای به‌دست دادن تصویری اجمالی از مسأله، در حد این مقاله و از باب نمونه برخی مضامین قرآنی برگرفته از پاره‌ای آیات درباره‌ی انسان را در این جا ذکر می‌کنیم:

ـ انسانها دارای سرشت الهی مشترکند،۳۳

ـ گوهر انسانی زن و مرد، یکی است،۳۴

ـ بنی‌آدم از کرامت و منزلت ویژه‌ای برخوردارند و بر سایر آفریدگان برتری داده شده‌اند،۳۵

ـ انسان در نیکوترین صورت و ترکیب [که بالاترین کارآیی را برای زندگی او فراهم می‌آورد] آفریده شده است،۳۶

ـ آدمیان خلیفه‌گان خدا در خاکند،۳۷

ـ به اقتضای سرشت مقدس و ملکوتی خود، انسانها به ارزشهای برین گرایش دارند،۳۸

چکیده‌ی آنچه از مضامین و تعابیر بالا اصطیاد و استنتاج می‌شود این است که انسانها از گوهر یگانه و بافطرتی مقدس پدید آمده‌اند و جهانْ خانه‌ی مشترک آنهاست که برای آرامش و تکامل آنان مهیا گشته؛ و اصل، آن است که باهم در صلح و صفا زیست کنند تا با مدد همدیگر جهان را آباد کنند.

بند چهارم) وحدت عشق و دین:

دین و عشق از همدیگر تفکیک‌پذیر نیستند، دینداری رفتاری عاشقانه است. امام باقر(ع) پنجمین پیشوای ما مسلمانان می‌فرمایند: اَلدّینُ هُوَ الْحُبُّ وَ الحبُّ هُوَ الدینُ۳۹ (: عشق همان دین است و دین همان عشق است) امام صادق(ع) نیز فرموده‌اند: هَلِ الدّینُ اِلاّ الحُبّ؟ اِنَّ اللهَ عَزَّوَجّل یَقُولُ: اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِ یُحبِبْکُمُ اللهُ۴۰ (: مگر دین غیر از عشق چیز دیگری است؟ خدا در قرآن از زبان پیامبرش می‌فرماید: «اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد») یعنی عشق، شما را به پیروی از من راهبری می‌کند و اگر عاشقید از من پیروی کنید، آنگاه خدا هم شما را دوست می‌دارد

در قرآن همه‌ی ‌دستورها و آموزه‌های دینی، با حب الهی سنجیده می‌شود؛ مثلاً آن‌گاه که خدا می‌خواهد بگوید: تعدی نکنید و تکبر و ستم نورزید، به ‌جای نهی از این رذایل و معاصی، می‌گوید: خدا تجاوزکاران را دوست ندارد؛ خدا مستکبران و کبرورزندگان را دوست ندارد؛ خداوند ستم‌پیشگان را دوست ندارد، و متقابلاً وقتی می‌خواهد بگوید: صالح باشید، پرهیزگار باشید، عدالت‌خواه باشید، می‌گوید: خدا شایستگان را دوست دارد؛ خدا پرهیزپیشگان را دوست دارد؛ خدا عدل‌ورزندگان و دادگران را دوست دارد.

این سنت و شیوه ابلاغی خداست، که حتا احکام و اخلاق دینی را با زبان عشق و به معیار حب می‌سنجد، وقتی می‌گوید: «چه چیز را من دوست می‌دارم و چه چیز را من دوست نمی‌دارم.» یعنی چه چیزهایی «باید» و «شاید» و چه چیزهایی «نباید» و «نشاید»، و شما بایدها و شایدها را دوست بدارید و از سر حب بدانها پایبند باشید و نبایدها و نشایدها را دوست نداشته باشید و روی دل از آنها بگردانید، این یعنی این‌که دینداری را با عشق‌بازی بیامیزید چرا که دین بدون عشق کالبَدی بی‌روح است و دین‌باوری و دینداری غیرعاشقانه، دین‌ورزی سطحی و ظاهری است.

با گشت و گذاری اندک در آیات قرآن، به فهرست بلندی از خوشامدها و بدآمدهای خداوندی دست می‌یابیم؛ این فهرست بسی تأمل برانگیز است؛ اینک توجهتان را به نمونه‌هایی از آیاتی که در آن‌ها، به پاره‌ای از «امور» و «اشخاص» محبوب و مبغوض خدا اشاره شده است، جلب می‌کنم:

الف) نمونه‌ای از کارها و کسان خوشایند خداوند:

۱٫ وَاَحْسِنُوا اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ۴۱ (و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.)

۲٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَوّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهرِّینَ۴۲ (همانا خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست دارد.)

۳٫ بَلی مَنْ اَوْفی بِعَهْدِهِ وَاتَّقی فَانَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین۴۳ (آری هر آنکه به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.)

۴٫ وَاللهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ۴۴ (و خدا شکیبایان را دوست دارد.)

۵٫ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ۴۵ (پس چون عزم بر کاری کردی توکل به خدا کن که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.)

۶٫ وِ اِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ۴۶ (و اگر داوری کنی پس میان آنان به عدل و داد قضاوت کن زیرا خدا دادگران را دوست دارد.)

۷٫ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهَّرینَ۴۷ (و خدا پاکی ورزندگان را دوست دارد.)

۸٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الّذین یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ۴۸ (همانا خداوند دوست ‌دارد کسانی را که در راه او صف زده آن‌چنان کارزار می‌کنند که ‌گویی بنیانی‌ استوارند.)

ب)‌ اما نمونه‌ی افراد و اعمالِ ناخوشایند الهی:

۱٫ وَلاتَعْتَدوُا اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ۴۹ (و تعدی نکنید زیرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.)

۲٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ۵۰ (و خدا تبهکاری را دوست ندارد.)

۳٫ یَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ یَرْبی الْصَّدَقاتِ وَ اللهُ لایُحِبُّ کُلَّ کَفّاٍر اَثیمٍ۵۱ (خدا ربا را فرو می‌کاهد [و نابود می‌سازد] و صدقه‌ها را فزونی می‌دهد و خداوند هیچ ناسپاس گنهکاری را دوست ندارد.)

۴٫ فَاِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْکافِرینَ۵۲ (پس همانا خدا کافران را دوست ندارد.)

۵٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْظّالِمینَ۵۳ (و خدا ستمگران را دوست ندارد.)

۶٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً۵۴ (همانا خداوند هر که را که خودپسند و فخر فروش باشد دوست ندارد.)

۷٫ وَلاتُجادِلُ عَنِ الّذینَ یَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً اَثیماً۵۵ (و از کسانی که به خویش خیانت می‌کنند دفاع مکن که خدا هرکس را که خیانتکار و گنه پیشه باشد دوست ندارد.)

۸٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْمُفْسِدینَ۵۶ (و خدا تبهکاران را دوست ندارد.)

۹٫ وَلاتُسْرِفُوا اِنَّه لایُحِبُّ الْمُسْرِفینَ۵۷ (و اسراف نکنید زیرا خدا گزافکاران را دوست ندارد.)

۱۰٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْخائِنینَ۵۸ (همانا خدا خائنان را دوست ندارد.)

۱۱٫ اِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ۵۹ (همانا او گردنکشان و مستکبران را دوست ندارد.)

۱۲٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ۶۰ (همانا خدا هیچ خیانت پیشه‌ی ناسپاسی را دوست ندارد.)

۱۳٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ۶۱ (همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.)

۱۴٫ وَلاتَمْشِ فِی الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ مخُتْالٍ فَخُورٍ۶۲ (در زمین خرامان و نازان راه مرو زیرا خداوند هیچ خراماننده‌ی نازنده (مغرور فخرفروش) را دوست ندارد.)

در چارچوب همین خوشایندها و بدآیندهاست که خداوند همه‌ی بشریت را به صلح و سلام فرامی‌خواند و جهان را خانه‌ی امن می‌خواهد:

ـ وَاللهُ یَدْعُوا اِلی دارِالسَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ۶۳ (و خدا به دارالسلام فرامی‌خواند و هر که را خواهد به صراط مستقیم هدایت می‌نماید)

و انسان‌ها را به عدل و نیکوکاری فرمان‌ می‌دهد:

ـ اِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ بِالْعَدْلَ و الاِحْسانِ۶۴ (همانا خدا شما را به دادگری و نیکوکاری امر می‌کند)

و به پیامبر اسلام امر می‌کند که پیروان همه‌ی ادیان آسمانی را به وحدت بر مدار توحید و حریت دعوت کند:

ـ قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَلانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدوُا بِاَنّا مُسْلِمُونَ۶۵ (بگو: ای اهل کتاب: بیایید به سوی کلمه‌ای که میان ما و شما یکسان است و آن اینکه جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و هیچ یک از ما دیگری را پروردگار خود نیانگارد)

و به همگان دستور می‌دهد که

ـ وَتَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالْتَقْوی وَ لاتَعاوَنوا عَلی الأِثْمِ وَالْعُدْوانِ۶۶ (در نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون و تعامل کنید و هرگز بر گناه و عداوت، کسی را یاری نکنید)

براساس مضمون یک حدیث قدسی، خداوند خطاب به بندگانش می‌فرماید: طُوبی لِقَوْمٍ عَبَدُونی حُبّاً۶۷ (خوشا و زهی به حال مردمی که مرا از روی عشق می‌پرستند)

از نظر قرآن، میزان و ملاک ایمان، عشق است؛ هر آنکو مؤمن‌تر است عاشق‌تر است. وَالّذینَ آمَنوا اَشدُّ حُبّاً لِلّهِ۶۸ (آنان که ایمان آورده‌اند سخت عاشق خدایند) این حدیث قدسی را هم از امام صادق(ع) بشنویم که خدا فرموده است: کَذِبَ مَنْ زَعَمَ اَنّهُ یُحبُّنیٍْ فِاذا جَنَّهُ الْلَیلُ نامَ عَنّیٍْ، اَلَیْسَ کُلّ مُحبٍّ یُحِبُّ خَلْوَهًَْ حَبیبِهِ؟۶۹ (دروغ می‌گوید آنکه می‌پندارد مرا دوست می‌دارد اما شب که تاریکی او را فرا می‌پوشاند (تنها می‌شود) از من یاد نمی‌کند و می‌خوابد: مگر نه این است که هر عاشقی خلوت معشوق را مغتنم می‌داند؟) اگر تو عاشق من بودی، شب که تاریک می‌شد با من تنها می‌شدی با من به مغازله و عشق‌بازی می‌پرداختی؛ و مگر نه عاشق هروقت معشوق خویش را در خلوت می‌یابد به او می‌پردازد؟ خود امام صادق(ع) در مناجات با خدایش می‌فرماید: سِیّدی! اِنّی مِنْ حِبّکَ جائعٌ و لااَشْبَعُ، أنا مِن حُبِّکَ ظَمْآنُ لاأَرویَْ، وَْاشَوْقـَْاه اِلیَْ مَنْ یَرانیٍْ وَلَْااَراهُ۷۰ (آقای من! من گرسنه‌ی عشق توام آن‌سان که هرگز سیر نمی‌شوم، و من تشنه‌ی مهر توام آن‌چنان که هرگز سیراب نمی‌شوم؛ وای چقدر عاشق و شائق آن موجودی هستم که مرا می‌بیند و من او را نمی‌بینم!) و نیز آن بزرگوار فرموده است: اَلْقَلْبُ حرمُ الله فَلا تَسْکُن فی حَرَمِ اللهِ غَیْرَهُ: ۷۱(دل حرمسرای خداست و در سراپرده‌ی خدا جز خدا را راه مده.) یعنی هرکه جز خدا در دل تو جانشین و جایگزین شده باشد، دل تو را غصب کرده است.

بند پنجم) اما رفتارشناسی پیامبر(ص):

چنان‌که در آغاز این مقال و مجال وعده کردم، با اشاره به چند نمونه از رفتار پیامبر اسلام(ص)، سخنم را پایان می‌بخشم؛ در آیات قرآن از شخصیت و رفتارهای مهرآمیز و عاشقانه‌ی رسول گرامی(ص) با مردم بسیار سخن به میان آمده است، از جمله:

لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْه ما عَنِتُّم، حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمنین رَئُوفٌ رَحیمٌ۷۲ (از خود شما پیامبری برانگیخته شده است که آنچه شما را می‌آزارد بسیار بر او سخت است (چیزی که شما را می‌آزارد او را سخت آزرده می‌کند) بر شما حرص می‌ورزد (سخت غم شما را می‌خورد) نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم است.) رئوف و رحیم، از صفات خداست و خداوند در این آیه می‌فرماید: این دو صفت، از صفات پیامبر من نیز است.

در جای دیگر آمده است: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَنْ لا یَکُونُوا مُؤمِنین۷۳ (از این غم که مردم ایمان نیاورده و هدایت نشده‌اند، نزدیک است که قالب تهی کنی)

نیز می‌فرماید: فَبِما رَحمهًٍْ مِنَ اللهَِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَضّاً غَلیظَ القَلبِ لانفَضُّوا مِنْ حَولِکَ؛۷۴ (به خاطر رحمت خدا، تو مهربان شدی، اگر تندخو می‌بودی؛ و قلب سختی می‌داشتی؛ همه از پیرامون تو پراکنده می‌شدند.) اما همه عاشق تو شدند، چون تو عاشق همه بودی و با مردم عاشقانه رفتار کردی.

تاریخ می‌گوید: وقتی پیامبر(ص) عزم فتح مکه کرد قبل از ورود در بیرون این شهر اردو زد؛ ابوسفیان ـ که در آن روزگار، بزرگ مکه بود، و براساس نظام سیاسی قبائلی، او حاکم این شهر مهم تاریخی دینی و اقتصادی جزیرهًْ العرب به شمار می‌رفت ـ برای ارزیابی اوضاع به خارج شهر رفت و از بلندی مشرف بر اردوگاه سپاه پیامبر(ص) ایستاد و به آن نگاه کرد تا توان او و سپاهیانش را برآورد کند. در این لحظه دید یاران شیفته و شیدای پیامبر(ص)، اطراف او حلقه زده‌اند و زمانی که پیامبر(ص) وضو می‌سازد یک قطره از قطرات آب وضوی او به زمین نمی‌ریزد و مردم قطرات آب را به قصد تبرک در هوا می‌گیرند؛ سپس پیامبر(ص) و یارانش به نماز ایستادند، و ابی‌سفیان نمی‌دانست معنی نماز چیست، اما مشاهده کرد در آن بیابان وسیع و بسیط، جمعی بزرگ و سترگ با نظمی شگفت و شکوهمند، همه صف بسته‌اند؛ وقتی پیامبر به‌ عنوان جزیی از این عبادت قیام می‌کند، همه می‌ایستند؛ هرگاه خم می‌شود و رکوع می‌کند، همه رکوع می‌کنند؛ و وقتی به خاک می‌افتد و خضوع می‌کند، همه چون او به قصد خضوع به خاک می‌افتند؛ گفت: ما شکست خورده‌ایم و کار ما تمام است، به لات و عزا (نام دو بت بزرگ جزیرهًْ العرب) قسم که من نه شنیده‌ام، و نه دیده‌ام که مردمی این‌چنین شیفته و شیدای رهبر خود باشند؛ دیگر نمی‌توانیم تاب بیاوریم و باید تسلیم شویم؛ اینان عاشقند و نمی‌شود با عشق مقابله کرد.۷۵

این صحنه‌ای از سرآغاز قدرت‌یابی پیامبر اسلام(ص) بود؛ نمونه‌ای نیز از واپسین روزهای حیات او نقل می‌کنم؛ در آخرین لحظه‌ها و در واپسین روز حیات نیز که در اوج قدرت و محبوبیت پسر می‌برد، از بستر بیماری برخاست و با حالتی نزار و تب‌دار به مسجد آمد، صفوف جمعیت عظیمی را که برای نماز به مسجد آمده بودند شکافت و به نزدیک محراب آمد، ایستاد و خطاب به مردم فرمود: که حبیب من مرا فراخوانده است، من در شرف سفرم، سفر ابدی. در آخرین لحظه‌های حیاتم می‌خواهم از همه‌ی شما طلب رضایت کنم. اگر کسی از من آزرده است و یا بر من حقی دارد، یا مرا ببخشاید یا حقش را از من بازستاند. مردم منفعل و شرمگین، سر به زیر افکنده بودند و عرق‌ریزان به کلمات پیامبر(ص) گوش می‌دادند؛ برای بار دوم پیامبر(ص) تکرار کرد: اگر بر من حقی دارید بگویید و بازستانید که اگر در قیامت و پیش روی دیگر انبیاء و در محضر خدا، حق خویش از من مطالبه کنید، سخت‌تر از آن است که امروز از من مطالبه کنید. باز کسی چیزی نگفت. بار سوم وقتی همان کلمات را تکرار کرد، پیرمردی از میان مردم برخاست و گفت: یا رسول‌الله! آن‌ روز که به شهر طائف آمده بودی و خواستی تازیانه بر مرکب خویش بزنی، سر تازیانه شما بر شکم من اصابت کرد، فرمود: بروید و تازیانه مرا بیاورید تا او با همان تازیانه بر شکم من بنوازد، تازیانه‌ی پیامبر(ص) را آوردند و به دست پیرمرد دادند، مرد گفت: یا رسول الله! هنگامی‌که تازیانه‌ی تو به من اصابت کرد پیراهن من به کناری رفته بود، پیامبر پیراهنش را کنار زد تازیانه بر شکم عریانش نواخته شود که یکباره مرد دیوانه‌وار خود را به آغوش پیامبر(ص) انداخت و آن حضرت را به برگرفت و فریادکنان گفت: یا رسول‌الله مرا ببخشید!؛ مسجد یکپارچه گریه‌ی شوق شد، پیامبر(ص) به پیرمرد فرمود: من به تو نوید بهشت می‌دهم، خداوند، بهشت را بر تو واجب کرد.۷۶

آنهایی که سر زمین سخت خشن و خشک جزیرهًْ العرب را دیده‌اند، و با تاریخ سراسر خشم و خشونت عرب آشنایند، معنی چنین رفتارهایی را بهتر درک می‌کنند و ارزش ظهور چنین رهبری را در میان چنان قومی و در چنان اقلیمی، می‌فهمند.

نتیجه مقال اینکه:

اگر معرفت‌شناسی، عشقْ پیوند است؛ و آفرینش عشقْ بنیاد است؛ خدا عاشق است؛ هستی و جهان شیداست؛ انسان شیفته است؛ و پیامبر مهربان است؛ دین همان عشق است و عشق همان دین است؛ چرا آدمیان عاشق همدیگر نباشند؟ و دولت‌ها ملت‌ها را به مدارات مدیریت نکنند؟ و دولت‌ها و ملت‌های جهان با هم در صلح نزیند؟ و زمین، خانه‌ی امن بشر نگردد؟ من تصور می‌کنم این برآیند این بینش‌ها در این حوزه‌ها، می‌توانند منشا سامانیابی دستورها بلکه نظام جامعی برای تنظیم مناسبات و روابط قوام با مدارا میان آدمیان باشد.[*]

تهران ـ علی‌اکبر رشاد

بهار ۱۳۸۴ هـ/ ۲۰۰۵ م

پی نوشت‌ها:

۱٫ یکی از مظلومیت‌های مضاعف اسلام و پیامبر اکرم(ص)، تصویرهای تک‌ساحتی و یک بعدی است که از این دین و این پیامبر(ص)، در اذهان برخی مردم جهان شکل گرفته است. از جمله این که گفته می‌شود: «اسلام فقط دین جهاد و سلحشوری است، دین حماسه و حریت‌خواهی است، چندان که مردمی درس ناخوانده (امّی) و اسیر جهل و جهد و ظلم و ذلت را، در زمانی کوتاه به ملتی سلحشور و شهرآشوب بدل کرد»، ـ البته با صرف نظر از تعابیر و تفاسیر مغرضانه و افترائات و اتهامات جائرانه‌ای که نسبت به اسلام و مسلمین روا می‌شود ـ این مطلب درست است که در دوره مدنی بعثت رسول خدا(ص) هشتاد غزوه و سریه اتفاق افتاد این بدان جهت بود که پیامبر اکرم(ص) را طی یازده سال حضور در مدینه دمی آرام نگذاشتند و او را هر روز با یک چالش اجتماعی و تهدید نظامی روبرو کردند، و این نیز صحیح است که مسلمانان در مدت نیم قرن، اقالیم وسیعی را فتح کردند، اما این به این معنا بود از پیام اسلام، جهانیان استقبال کردند و در اکثر سرزمین‌ها ملت‌ها به نفع اسلام علیه حکومت‌های مستبد حاکم قیام کردند و به مسلمانان پیوستند.

بسیارند کسانی که مغرضانه شخصیت پیامبر و تعالیم اسلام را تک‌ساحتی جلوه می‌دهند، افراط و تفریط از بزرگترین آفات درک حقایق و از مهم‌ترین نشانه‌های جهل است، امام علی(ع) فرمود: اَلجْاهِلُ اِمّا مُفْرِطٌ اَوْ مُفّرِّطٌ (نهج‌البلاغه، کلمات قصار)

حقیقت این است که چون اسلام دین جامع است، پس لاجرم چندبعدی است و نیز چنان که قرآن می‌گوید: اسلام طریق میانه و مکتب اعتدال است: وَ کَذالِکَ جَعَلْناکُم اُمَّهً وَ سَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلی‌النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسولُ عَلَیْکُم شَهیداً (ما شما را امت میانه قرار دادیم تا گواهان مردم باشید و پیامبر نیز گواه و الگوی شما باشد). ـ اسلام برای اداره‌ی حیات انسان و مطابق با فطرت او نازل شده است ـ پس همچون مخاطبش، که هم دافعه دارد هم جاذبه، دوبعدی است و هم دارای جاذبه است، هم دارای دافعه و همان‌طور که انسانی که فقط دارای جاذبه باشد یا فقط دارای دافعه باشد، انسان ناقصی است. دین تک‌بعدی نیز دین ناقصی است.

۲٫ البته این مطلب که «عشق چیست؟»، «علم چیست؟»، «ایمان چیست؟» و «رابطه‌ی عشق با آگاهی و ایمان چگونه است؟» نیازمند به بحث مفصلی است، و طرح و شرح مباحث آن در این مجال مجدد نمی‌گنجد، ما این‌جا تنها برخی زوایای مسأله را به اختصار خواهیم کاوید.

در عبارت همی نمی‌گنجد عشق

عشـق از عالـم عبـارت نیسـت

البته بسیار روشن است که عشق غیر از حس و هوس شهوانی است که گاه، به انگیزه‌های مادی و دنیوی، میان انسان‌ها پدید می‌آید و منشأ آن هوای نفس است و به اندک تجربه‌ای سیراب و سرخورده می‌شود و زائل می‌گردد و نوعاً فرجامی جز رسوایی ندارد:

عشق‌هایی کزیی ‌رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشقی که در این مقاله از آن گفت‌وگو می‌کنیم هرگز فرو نمی‌کاهد، با وصال به معشوق تشدید می‌شود و تکامل می‌یابد.

۳٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۳٫

۴٫ دیوان حافظ، غزل نخست.

۵٫ دیوان اشعار امام خمینی.

۶٫ حدیث قدسی، کلام خداوند است که به توسط جبرئیل که فرشته وحی است به پیامبر القاء می‌شود اما جز آیات قرآن به شمار نمی‌رود، این احادیث درج نشده است اما جداگانه ثبت شده است.

۷٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸۴، ص۱۹۸٫

۸٫ برای شرح بیشتر رجوع کنید به: قیصری، داود، مقدمه بر فصوص الحکم، فصل پنجم.

۹٫ چند مورد از کلمات معصومان را که مؤید برداشت فوق است، در زیر می‌آوریم:

عن علی‌بن حمزهًْ قال: سأل ابوبصیر أبا عبدالله(ع) و أنا حاضر فقال: جعلت فداک کم عرج برسول‌الله(ص)؟ فقال: مرتین فأوقفه جبرئیل موقفا فقال له: مکانک یامحمد فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لانبی، ان ربّک یصلّی، فقال: یاجبرئیل و کیف یصلّی؟ قال یقول: سبوح قدوس أنا ربّ الملائکه و الروح، سبقت رحمتی غضبی، . . . (کلینی، کافی، ج۱، ص۴۴۳)

سمعت اباعبدالله(ع): . . . انّ رحمتی سبقت غضبی فلاتقنطر امن رحمتی . . . (همان، ج۲، ص۲۷۴)

عن أبی عبداله(ع): سبقت رحمتک غضبک . . . (همان، ج۲، ص۵۲۹ و ۵۳۸، ج۳، ص۴۴۵)

جاء رجل الی الرضا(ع): فقال: یابن رسول‌الله(ص) أخبرنی عن قول‌الله عزوجل الحمدلله رب العالمین ما تفسیره؟ . . . ثمّ نادی ربنا تعالی: یا امّهًْ محمّد انّ قضائی علیکم انّ رحمتی سبقت غضبی . . . (صدوق، علل الشرایع، ج۲، ص۴۱۸)

. . . یا من سبفت رحمته غضبه . . . (دعای جوشن کبیر، قطعه‌ی۱۹)

۱۰٫ بقره / ۲: ۱۵۶٫

۱۱٫ دیوان حافظ، غزل ۱۴۷٫

۱۲٫ الرحمن / ۵۵: ۱۰٫

۱۳٫ لقمان / ۳۱: ۲۰٫

۱۴٫ الجاثیه / ۴۵: ۱۳٫

۱۵٫ بقره / ۲: ۲۲٫

۱۶٫ غافر / ۴۰: ۶۴٫

۱۷٫ نبأ / ۷۸: ۶٫

۱۸٫ نحل / ۱۶: ۱۶٫

۱۹٫ هود / ۱۱: ۶۱٫

۲۰٫ یا ایّها الناسُ اتَّقوا رَبَّکُم الّذی خَلَقَکُم مِن نفسٍ واحدهًٍْ وَ خَلَقَ منها زوجها و بَثَّ منهما رجالاً کثیراً وَ نساءاً، وَاتَقواللهَ الذی تَساءَلوُنَ بِهِ والاَرْحام . . . (نساء/ ۱:۴)

۲۱٫ یا أَیّهَا النّاسُ إنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً و قَبائلَ لِتَعارَفوُا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ إنَّ اللهَ علیمٌ خِبیرٌ. (حجرات/ ۱۳:۴۹)

۲۲٫ انعام / ۹۸:۶

۲۳٫ سجده / ۳۲: ۶و۷

۲۴٫ نجم / ۱۱:۵۳٫

۲۵٫ فاطر / ۱۱:۳۵

۲۶٫ زمر / ۶:۳۹

۲۷٫ غافر / ۶۷:۴۰

۲۸٫ انسان / ۲:۷۶

۲۹٫ اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللِه فَاَحَبُّهُمْ اِلی اللهِ اَنْفَعُهُم لِعَیالِهِ (الحیات، ج ۱، ص ۶۹۰، محمدرضا حکیمی و …)

۳۰٫ مالک اشتر، از یاران امام علی بن ابی طالب(ع)، نخستین امام شیعه، و استاندار اعزامی او به مصر که در حین عزیمت در میانه‌ی راه ترور شد و به شهادت رسید اما مجموعه‌ای که به عنوان فرمان نامه‌ی انتصاب مالک از سوی امام علی(ع) صادر گشته، بمثابه سند افتخاری برای بشریت به ویژه دینداران، در قلمرو اندیشه‌ی سیاسی و حقوق بشر و آیین کشور داری بر جای ماند؛ این فرمان نامه به عنوان نامه‌ی پنجاه و سوم در نهج‌البلاغه ـ که در بردارنده‌ی بخشی از نطق‌ها، نامه‌ها و اندرزهای امام علی(ع) است و توسط سید رضی در قرن چهارم هجری/ دهم میلادی فراهم آمده است ـ درج شده است.

۳۱٫ وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحمهَ لِلرَّعیَّهِ وَ الْمُحَبَّهَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَکوُنَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلُهُمْ فَاِنّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَکَ فِی الدّین اَوْ نَظیرٌ لکَ فیِ الْخَلْقِ … (نهج البلاغه، الشریف ابوالحسن محمد الرّضی، نامه‌ی پنجاه و سوم)

۳۲٫ فَاِنّکَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِکْرِکَ وَ مَیَّزْتَهُ بِعَقْلِک، وَجَدْتَهُ کَالْبَیتِ الْمَبْنِیّ الْمُعَدِّ فیهِ جَمیعَ ما یَحتاجُ اِلَیْهِ عِبادُه…

۳۳٫ فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ الناسَ عَلَیْها … (روم / ۳۰:۳۰)

۳۴٫ و خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً… (اسراء / ۷۰:۱۷)

۳۵٫ وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ و حَمَلْنا هُمْ فی البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنا هُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْنا عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً. (تین / ۴:۹۵)

۳۶٫ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقویِم (تین / ۴:۹۵)

۳۷٫ … إنّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَهً … (بقره / ۳۰:۲)

۳۸٫ وَ اِنّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (عادیات / ۸:۱۰۰) / مصادیق یا معانی بسیاری، در قرآن، برای «خیر» ذکر شده از جمله: مال (بقره / ۱۸:۲ و ۱۸۴ و ۲۱۵ و ۲۷۲؛ نیز عادیات / ۱۰ :‌۸) عمل صالح (بقره / ۲ : ۱۱۰، ۱۴۸، ۱۹۷ و ۲۱۵؛ نیز آل عمران / ۳ : ۳۰، ۱۰۴ و ۱۱۴) نیز مائده/ ۵ : ۴۸؛ پاداش الهی (بقره/ ۲ :‌۱۰۳، نیز شوری / ۴۲ : ۳۶؛ جمعه/ ۶۲ : ۱۱) نعمت الهی (قصص/ ۲۸ :‌۲۴؛ معارج / ۷۰ : ۲۲) زنان بهشتی (الرحمن / ۵۵ : ۷۰) اسب (ص / ۳۸ : ۳۲)

۳۹٫ المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج۱، ص۲۶۳، ح۳۲۷٫

۴۰٫ خصال، شیخ الصدوق، ص۲۱، ح۷۴٫

۴۱٫ بقره / ۱۹۵:۲؛ نیز آل‌عمران / ۳: ۱۳۴و ۱۴۸ و مائده / ۱۳:۵و۹۳

۴۲٫ بقره / ۲۲۲:۲

۴۳٫ آل عمران / ۷۶:۳ ؛ و نیز توبه / ۴:۹و۷

۴۴٫ آل‌عمران / ۱۴۶:۳

۴۵٫ آل‌عمران/ ۱۵۹:۳ و نیز ممتحنه/ ۸۰:۶

۴۶٫ ما ئده / ۴۲:۵ و نیز حجرات / ۹:۴۹

۴۷٫ توبه / ۱۰۸:۹

۴۸٫ صف / ۴:۶۱

۴۹٫ بقره / ۱۹۰:۲ و نیز مائده / ۸۷:۵

۵۰٫ بقره ۲۰۵:۲

۵۱٫ بقره / ۲۷۶:۲

۵۲٫ آل‌عمران / ۳۲:۳

۵۳٫ آل‌عمران / ۵۷:۳و۱۴۰

۵۴٫ نساء / ۳۶:۴

۵۵٫ نساء / ۱۰۷:۴

۵۶٫ مائده / ۶۴:۵

۵۷٫ انعام / ۱۴۱:۶ و اعراف / ۳۱:۷

۵۸٫ انفال / ۵۸:۸

۵۹٫ نحل / ۲۳:۱۶

۶۰٫ حج / ۳۸:۲۲

۶۱٫ قصص / ۷۶:۲۸

۶۲٫ لقمان/ ۱۸:۳۱ و نیز حدید/ ۲۳:۵۷

۶۳٫ یونس / ۳۵:۱۰

۶۴٫ نحل / ۹۰:۱۶

۶۵٫ آل‌عمران / ۶۳:۳

۶۶٫ مائده / ۲:۵

۶۷٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار (به نقل محمدی ری‌شهری، میزان الحکمهًْ، ج۱، ص۵۰۷، ح۶۶۵)

۶۸٫ بقره / ۱۶۵:۲٫

۶۹٫ صدوق، مالی، ص۲۹۲/۱٫

۷۰٫ سیدابن‌طاووس الحسنی، اقبال الاعمال، ج۱، ص۱۳۵ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۹۴، ص۳۳۸٫

۷۱٫ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۵٫

۷۲٫ توبه / ۱۲۸:۹٫

۷۳٫ شعراء / ۳:۲۶٫

۷۴٫ آل عمران / ۱۵۹:۳٫


[*] این مقاله در کنفرانس ادیان و صلح و خشونت که از سوی مرکز گفت‌وگوی ادیان و تمدنهای ایران و دانشکده گفت‌وگوی اسلامی ـ مسیحی سلی‌اوک انگلیس، ارائه شده. این نشست علمی در تاریخ ۲۵ و ۲۶ بهمن ۱۳۸۴، معادل ۱۴ Feb 2006، در تهران برگزار شد.

دغدغه‌های رویت هلال


رویت هلال ماه اگرچه سال هاست که از مباحث اختلافی در میان مسلمانان می باشد اما در سال های اخیر بروز برخی مشکلات، موجب پدید آمدن نظراتی تازه در جامعه اسلامی و به خصوص در فقه شیعی شده است.

اینکه اعلام هلول ماه جدید از کدام سنخ است و اینکه آیا اعلام هلول جزء اختیارات حاکم شرع می باشد یا همچون بسیاری از مسایل فردی، هر فردی می تواند به مرجع تقلید خود رجوع کند و این سئوال که در صورتی که بنا بر اعلام هلول توسط هرکدام از مراجع بصورت جداگانه باشد در آن صورت بروز اختلافات تقویمی و مشکلات تابع آن چگونه رفع خواهد شد و … از جمله سئوالاتی است که دامنگیر متدینین به خصوص در ماه مبارک رمضان شده است.

علی اکبر رشاد، رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفت و گویی که با خبرنگاران انجام داده است، به برخی از این سئوالات پاسخ داده است. نظر به اینکه این گفت و گو حاوی نکات قابل توجهی است سایت باشگاه گزیده ای از آن را به خوانندگان خود تقدیم می دارد.

● علی اکبر رشاد در پاسخ به این سوال که رؤیت هلال ماه از چه مقوله ای است و آیا «موضوع» است یا «حکم» ؟ گفت:

رؤیت هلال موضوع است. موضوعات دارای حکم شرعی، سه نوع اند:

۱. موضوعات شرعیه که تشخیص آنها به عهده فقیه است.

۲. موضوعات علمیه که تشخیص آن برحسب مورد، کار متخصصان علم مربوط است.

۳. موضوعات عرفیه که مرجع تشخیص آن تلقی عرف است.

همین جا تذکر بدهم که تقسیم پیشنهادی ما، غیر از تقسیم مشهور و متعارف است؛ تقسیم مشهور تفکیک موضوعات به دو دسته شرعی و عرفی است.

موضوعات شرعیه آن دسته از موضوعات احکام اند که شارع آن را جعل کرده است و اگر شارع اختراع و جعل نکرده بود انسانها بدان تفطن نداشتند مانند صلاه یا صوم که دو اصطلاح اند و از آنها دو معنای خاصی مراد می شود و احکامی بر آنها بار می گردد؛ صلاه در لغت به معنای دعاست، ولی شارع این کلمه را در معنای مناسک مخصوصی به کار برده که اگر وضع و کاربرد خاص شارع نمی بود و به نحوی از انحاء این کاربرد احراز نمی شد و معلوم نمی شد مثلاً شارع از کلمه صلاه چه اراده کرده، دیگران معنای مورد تلقی او را از کلمه صلاه نمی توانستند فهم کنند. ما بحث هایی در اصول فقه داریم تحت عنوان ثبوت یا عدم ثبوت حقیقت شرعیه (بحث صحیحی و اعمی) که به همین مبحث ما مربوط می شود که نکات فنی دارد که در مجال این مصاحبه قابل طرح نیست. به هر حال بعضی موضوعات را شارع جعل و اختراع کرده او تلقی خاصی از آن دارد و احکامی را نیز بر این معنا و تلقی حمل کرده است.

موضوعات عرفیه هم موضوعاتی است که شارع تصرف در آن نکرده بلکه عرف و عامه آن را جعل کرده اند و شارع نیز احکامی را بر موضوع با همان تلقی عرفی اش بار کرده است. مثلا وقتی از عموم مردم بپرسند که بیع یعنی چه، اغلب توضیحی مشابه ارائه می دهند. شارع هم بیع را با همان تلقی عرف، تحلیل و ربا را تحریم نموده، پس موضوعات عرفیه، موضوعاتی هستند که شرع در شکل گیری و تعریف آن نقشی ندارد و موضوعاتی است که مردم با آن سروکار دارند و اغلب آن را می فهمند و شارع حکم یا احکامی را بر آنها حمل کرده است.

موضوعات علمیه را ما به آن موضوعاتی اطلاق می کنیم که برای تشخیص آن خبرویت و تخصصی خاص لازم است و شناخت آن نه شان شارع است و نه کار عرف. مرجع تشخیص موضوعات شرعیه شرع است و مرجع تشخیص موضوعات عرفیه عرف است و مرجع تشخیص موضوعات علمیه هم طبعا خبرگان و اهل تخصص علم آن موضوع هستند.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی افزود: موضوعات شرعیه نیز به دو گروه تقسیم می شوند:

۱.موضوعات عادیه و اضحه یا مصرحه که تشخیص آنها نیازمند نظر و اجتهاد نیست و هر کسی می تواند با مراجعه به متون دینی و بدون اینکه از قدرت اجتهاد برخوردار باشد موضوع را بفهمد.

۲.موضوعات شرعیه دقیقه و مستنبطه، این گروه چنان است که کسی نمی تواند بدون نظر و اجتهاد آن را تشخیص دهد. در نتیجه تشخیص این گروه از موضوعات شرعیه صرفاً بر عهده مجتهد است. موضوعات عرفیه هم می تواند بر دو گروه تقسیم شود:

۱.عرفیه عادیه: که همه قادر به تشخیص آنند.

۲.عرفیه دقیقه: موضوعاتی که به رغم این که عرفیه هستند پیچیده اند و تشخیص آنها نیاز به دقت و تأمل فنی دارد و این گروه یا در حیطه تشخیص فقیه قرار می گیرد، زیرا تعیین حدود دقیق پاره ای از موضوعات عرفیه با کشف احکام آن ممکن است و گاه در حیطه تخصص یک متخصص خاص است؛ مانند این که برخی موضوعات عرفی را جامعه شناسان و مردم شناسان می توانند تشخیص دهند که در باور مردم چیست و چه معنایی دارد و در این صورت این گروه دوم از دسته موضوعات عرفیه چه بسا ملحق به موضوعات علمیه شود. به جهت این که تشخیص آنها نیازمند به یک سلسله تحلیل ها و دقت های علمی است.

● وی در ادامه درباره مسئله رؤیت هلال و احراز حلول ماه گفت:

رؤیت یا احراز حلول هلال حکم نیست و احراز طلوع ماه از موضوعات عرفیه است و تشخیص آن از هر کسی برمی آید هرچند در شرع بعضی احکام و شرایطی برای آن ذکر شده اما نفس احراز طلوع آن چنان نیست که نیازمند تخصص فقهی یا علمی باشد و یک فرد شخصاً نیز می تواند برود بالای بام خانه اش و به جستجوی هلال بپردازد و طلوع هلال را رؤیت کند، رؤیت هلال یک موضوع عادی است و نیاز به اجتهاد ندارد. اگر شخصی هلال شوال را رؤیت کرد برای شخص او این موضوع ثابت شده و می تواند و بلکه باید فردای آن افطار نماید و نمی تواند روزه بگیرد. البته شارع علاوه بر راه های عرفی و عقلایی راه های خاصی را مانند بینه شرعیه برای احراز هلال تعیین فرموده است.

اگر حاکم شرع که مصداق اتم آن امام معصوم و ولی امر مسلمین است اعلام کرد که فردا عید است و مؤمنین افطار کنند بر مسلمین اطاعت از حکم او فرض است و در این امر، عامی و عالم و مقلد و مجتهد حکم واحد دارند.

چه بسا بتوان گفت که هر روش و طریق علم آوری در احراز حلول ماه حجت است و در نتیجه اگر کسی با اعتماد به قول اصحاب علم نجوم، علم به حلول حاصل کند صوم و فطر بر او واجب می شود.

● این استاد حوزه درباره راه ها و روشهایی که برای احراز حلول هلال باید منظور داشت گفت:

روشهای ثبوت رمضان یا فطر به دو گروه کلی تقسیم می شود. راه های علم آور و راه هایی شرعی که شرع آن را جعل نموده و احیاناً علم آور نیست اما حجت است و ما موظف به تبعیت از آن هستیم. یکی از راه های علم آور رؤیت فردی است و روایاتی که رؤیت شخصی را مطرح کرده است در حد متواتر است. مانند «فَاِذا رَأیتَ الهلالَ فَصُم وَ اِذا رَأیتَه فَافطِر» . تعدادی از این روایات که برخی از آنها صحیحه نیز هستند در وسایل الشیعه ابواب احکام شهر رمضان، مذکور است. صاحب جواهر ادعای عدم خلاف در شیعه کرده که اگر از طریق رؤیت هلال حلول رمضان بر فرد ثابت شد حتی در صورت انکار دیگران بر او به تنهایی صوم واجب می شود؛ برخی فقهای عامه گفته اند: صوم و فطر منفرد جائز نیست بلکه صوم و فطر فقط با جماعتی از مردم مجاز است. راه دوم تواتر است: این که افراد فراوانی از رؤیت شدن هلال ماه خبر دهند که انسان احتمال تبانی ندهد. راه دیگر شیاع مفید علم است یعنی آن چنان خبر رؤیت هلال ماه میان مردم شایع باشد که از آن علم بر ثبوت رؤیت حاصل شود و هر فرد عاقلی از کثرت شیاع خبر به حالت یقین دست پیدا کند. از این رو چه بسا بتوان گفت که هر روش و طریق معقولی که علم آور باشد حجت است و در نتیجه اگر کسی با اعتماد به قول اصحاب علم نجوم، علم به حلول حاصل کند ولااقل در مورد حلول هلال معین در صورتی که مطلق محاسبات علمی حجت نباشد رمضان یا فطر بر او ثابت است. یعنی حتی اگر مطلق طریق علم را حجت ندانیم اما از آن جهت که نظر علمای فن ایجاد علم در انسان کرده و لااقل درباره ی مورد خاص (مثلاً ماه معین) موضوع برای فرد ثابت می شود. البته این پیشنهاد بنده نیازمند کار علمی بیشتری است. راه چهارم گذشت سی روز از هلال ماه قبل است. وقتی رؤیت هلال شعبان شده و سی روز از آن گذشته یا رؤیت هلال رمضان شد و اکنون سی روز از آن گذشته دیگر نیاز به رؤیت هلال شوال نیست. زیرا ماه قمری سی ویک روز نمی شود. طریق پنجم: قیام بینه است؛ این که اگر دو عادل شهادت دهند که ما ماه را رؤیت کردیم، اختلاف در خصوصیات نداشته باشند، شهادت آنها معارض با شهادت دو شاهد عادل دیگر نباشد، طلوع هلال ماه محرز تلقی می گردد.

● وی درباره روش حکم حاکم شرع که یکی دیگر از طرق لزوم افطار و اثبات عید است تصریح کرد:

اگر حاکم شرع که مصداق اتم آن امام معصوم(ع) و ولی امر مسلمین است اعلام کرد که فردا عید است و مومنین افطار کنند در این صورت بر مسلمین اطاعت از حکم او فرض است و در این امر عامی و عالم و مقلد و مجتهد حکم واحد دارند. احکام تقسیمات مختلفی دارد که یکی از آنها تقسیم حکم به عادی و حکومتی است. بعضی از احکام هویت سیاسی و حکومتی دارند، غیر حاکم نباید در آنها دخالت کند؛ هر چند برخی از این امور، عبادی نیز می باشند اما به دلیل اینکه وجه سیاسی و حکومتی نیز دارند مانند نمازجمعه و حج، زمامش در ید حاکم است؛ نمازجمعه عبادت است اما به نحوی با حکومت دینی مرتبط است و لهذا امام جمعه را حاکم انتخاب و نصب می کند و در خطبه ها لزوماً باید مسائل امت و اجتماع مسلمانان مطرح شود؛ از امامان و حاکمان البته عادل یاد و تجلیل شود، به همین جهت بین شیعه و سنی پذیرفته شده که این موضوع به نحوی با امر حکومت مرتبط است. مسئله عید فطر و عید قربان هم کمابیش همین خصلت را دارد خصوصاً عید فطر؛ در واقع عید فطر یک مسئله شرعی و دینی عادی نیست، بلکه از مسائل سیاسی و حکومتی نیز محسوب می شود. لهذا از مناصب و شؤون ولی امر است که عید را اعلام کند.

● رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در ادامه گفتگو متذکر شد:

ثبوت رؤیت هلال ماه نزد حاکم و حکم حاکم بر افطار مسلمین از جمله مسائلی است که در روایات فراوان آمده است و در فقه ما نیز فقهای عظام به خوبی بدان پرداخته اند. در وسایل الشیعه، باب شش از ابواب احکام شهر رمضان، خبر صحیح محمدبن قیس از امام باقر(ع) آمده است که می فرماید که: «اِذا شَهِد عِند الامامِ شاهدان اَنّهماَ رَویاَ الهلالَ منذُ ثلاثین یوماً اَمَرَ الامامُ بِافطارِ ذلکَ الیَوم اِذا کانا شُهَدا قَبل زِوال الشَمس، اِن شهدا بعد زوال الشمس امر الامامِ بِافطار ذلک الیَوم و اخّر الصلاه الی الغَد فصلی بهم». امثال این روایت نشان می دهد که حکم به برگزاری عید فطر مربوط به امام مسلمین است. منظور از امام اینجا امام به معنای کلامی آن نیست و لهذا مصداق آن منحصر به امام معصوم نیست.

● وی در پاسخ به این پرسش که در چنین موقعی که حاکم شرع اعلام عیدفطر می کند، تکلیف کسانی که از غیر فقه حاکم تقلید می کنند چیست؟ اظهار داشت:

قبلاً گفتیم موضوع ثبوت رؤیت هلال یک موضوع عرفی و عادی است و تقلید بردار نیست اما احکامی که بر آن مترتب است احکام شرعی است و اگر حاکم شرع حکم به افطار کرد و عیدفطر را اعلام نمود بر همه مسلمانان حتی بر مجتهدین تبعیت از این حکم واجب است و در عرض حکم حاکم شرع کس دیگری نمی تواند حکم صادر نماید. به جهت این که در یک جامعه و نظام، حاکم شرع یکی بیش نیست و وقتی معتقدیم که اسلام دینی است دارای بعد سیاسی و پذیرفتیم که در نظام حکومتی اسلام ولی امر منزلت و شئون خاصی دارد طبعاً باید به لوازم آن هم تن دردهیم.

● وی درباره مخالفت با حکم حاکم شرع گفت:

اگر در عرض حکم حاکم شرع حکم دیگری صادر شود ناامنی و هرج و مرج واختلال نظام بوجود می آید و موجب سرگشتگی و تحیر مردم می شود و دیگران درباره اسلام و مسلمانان قضاوت نادرستی می کنند، می گویند این چه دینی است و چه نظام حقوقی و فقهی و چه سیستم حکومتی است که در یک چنین موضوع مهم و روشنی قادر به حل مسئله نیست و رهبران آن نمی توانند به توافق برسند و نظر مشخصی اعلام کنند؟ لهذا دخالت دیگران و ایجاد اختلاف، موجب وهن اسلام و مسلمانهاست. احکام حکومتی فراتر از تقلید است اگر حکمی از سوی حاکم شرع صادر شد بر همه بلااستثناء اطاعت آن واجب است. حتی اگر کسی تشخیص داد که حاکم در یک حکم یا تشخیص موضوع هر چند براساس فتوایش خطا کرده است. فقط خود او بدون معارضت می تواند به تشخیص خود عمل کند. مثلاً حاکم گفته رؤیت هلال شد و عید فطر را اعلام داشت و کسی به خطای حاکم پی برد نمی تواند با نظر حاکم مخالفت علنی بکند، و نظر این فرد نمی تواند درباره دیگران تسری پیدا کند و دیگران اگر احراز نکنند و علم تحصیل نکنند نمی توانند به صورت تقلیدی به احراز او ترتیب اثر دهند.

در اسلام بسیاری از موارد وجود دارد که تقلیدی نیست: اصول دین، ضروری دین، مصرحات و منصوصات، مبادی استنباط تقلیدی نیست و در ضروریات فقهی نیز تقلید معنایی ندارد، به طور مثال وجوب صلاه احتیاجی به تقلید ندارد، موضوعات عرفیه و علمیه نیز جای تقلید نیست؛ فقط در احکام فرعیه و عملیه و موضوعات مخترعه شرعیه دقیقه که احتیاج به نظر و اجتهاد است باید تقلید کرد.

به نظر می رسد رؤیت موضوعیت ندارد چنان که برخی فقها نیز اخیراً فرموده اند، احراز طلوع هلال ماه در افق برای وجوب صوم یا فطر، کافی است.

● علی اکبر رشاد درخصوص این که حاکم شرع کیست و آیا هر مجتهدی حاکم شرع است گفت:

حاکم همان ولی امر بالفعل است. و طبعا «صلاحیت» با «فعلیت» متفاوت است. ممکن است مجتهدین متعددی وجود داشته باشند که از صلاحیت عهده داری ولایت امر مسلمین برخوردار باشند اما به محض این که به طریق مشروع و مقبول کسی ولایت امر مسلمانان را به عهده گرفت ،کسی در عرض او بالفعل حق ولایت ندارد. امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هر دو امام معصوم هستند، اما تا وقتی که امام حسن(ع) حضور دارد ولایت تشریعی منحصراً بر عهده ایشان است و امام حسین(ع) هم مانند آحاد امت تابع اوست و بعد از شهادت امام حسن(ع)، امام حسین(ع) عهده دار ولایت می شود. شأن حاکم شرع و ولایت چیزی است، شان اجتهاد و فقاهت چیزی دیگر. هر یک در جای خود محترم و عزیزند.

لازم است تصریح و تأکید کنم که مبادا کسی از این مطلبی که عرض شد دچار بدفهمی شود. همه فقهای ما هر چند عهده دار ولایت امر نباشند در امور امت و اسلام نقش و شان عظیمی دارند، مراجع عظام سنگربانان تفکر دینی و دیانت مردمند؛ همواره نگاهبانان و نگاهداران استقلال کشور بوده و هستند و امروز نیز مراجع عظام تقلید متع الله المسلمین ببقائهم بالاتفاق پشتیبان نظام دینی و حامی و همراه رهبری اند که محور وحدت ملت و استوانه امت است.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در پاسخ به این پرسش که آیا رؤیت هلال در افق یک کشور، برای دیگر کشورها حجت است؟ گفت:

رؤیت هلال در افق بلاد متقارب و متحدالمطالع(هم افق) موجب ثبوت حلول ماه برای همه اهالی آن بلاد می باشد اما به دلیل کروی بودن زمین رؤیت در یک سرزمین، نمی تواند موجب ثبوت در همه سرزمین ها (بلاد مختلف المطالع و ناهم افق) گردد.

منزلت و موانع عدالت

بسم الله الرّحمن الرّحیم‏

قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُکْمِهِ[۱]… ـ امام على(ع)

  • معناى عدالت‏

عدل چونان «زیبایى»، حقیقت واحدى است که در تمام مجالى و مصادیق گسترده و گوناگون خود ـ به‏ رغم تنوع و تفاوت آنها ـ سریان دارد؛[۲] من بر این باورم که عدل را همچنان باید به همان دو عبارت مشهورى تعریف کرد که از عهد ارسطو[۳] بدانها تعریف و توصیف شده است، یعنى «وَضْعُ کُلِ‏ّ شَیْىٍ فى‏ مَوضِعِهِ» (قراردادن هرچیز در جایگاه شایسته‏اش) و «اِعْطاءُ کُلِّ ذى‏ حَقٍّ حَقَّهُ» (اعطاى حق هر صاحب حقى به او)[۴] عبارت نخست مى‏تواند تبیین حقیقت عدل در مقام «هست‏ها» (جهان‏بینى) قلمداد شود و عبارت دوم نیز توصیف تحقق عدالت در مقام بایدها و شایدها (احکام و اخلاق).

میان تحلیل عدل در هست‏ها و تکوین با توصیف عدالت در بایدها و تشریع، تناسب و ترابط تامى وجود دارد، زیرا «قرار گرفتن هرچیزى و هرکسى در جایگاه شایسته‏ى خود»، اعطاى حق او به اوست؛ همچنین «اعطاى حق هر ذى حق به او»، قرار دادن ذى‏حق در جایگاه شایان اوست، و این‏دو فعل، لاجرم به «پرهیختن از افراط و تفریط و پرداختن به اعتدال» منتهى خواهد شد و همین حقیقت است که در همه‏ى مصادیق و مجالى عدالت (که به پاره‏اى از آنها در این مقالت اشارت خواهد شد) سارى و جارى است، امام على(ع) نیز کارکرد عدل را همین دو نکته مى‏داند، ایشان فرموده‏اند: العَدْلُ یَضَعُ الأُمورَ مَواضِعَها[۵]

عدالت، به جهت همین گستردگى و شمولش، به اقسام و مراتب مختلفى قابل تقسیم و طبقه‏بندى است؛ عدالت به اعتبار «حوزه‏ى کاربرد»، «نوع کارکرد»، یا «متعلق و موضوع» آن، یا سایر ملاکها و مناطات، مى‏تواند به اقسام و مراتب گوناگونى تقسیم شود. عدل به معنى عام و کلان آن، به عدالت در قلمرو تکوین (عرصه‏ى خلق و تدبیر حیات و هستى) و عدالت در قلمرو تشریع (عرصه‏ى مناسبات انسانى) تقسیم مى‏شود، کمااین‏که عدل تشریعى نیز به عدالت حقوقى، عدالت سیاسى، عدالت اقتصادى و … مى‏تواند دسته‏بندى شود.

  • منزلت عدالت‏

در اندیشه‏ى اسلامى، عدل اصیل‏ترین اصل تکوینى / تشریعى و گسترده‏ترین ارزش الهى / انسانى به‏شمار مى‏رود زیرا عدل در قلمرو هستى‏شناسى و جهان‏بینى اسلامى چونان ساختار و روح بر هستى و حیات حاکم است. پیامبر اسلام(ص) فرموده است: بِالعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَ الْأَرْضُ[۶]. امام على(ع) نیز فرموده است: اَلعَدْلُ اَساسٌ بِهِ قَوامُ‏ العالَمِ[۷]؛ کما این‏که در حیطه‏ى احکام و دستورهاى دینى و نیز در حوزه‏ى اخلاق و ارزش‏ها، عدالت همچون مبنا و معیارى عام قلمداد مى‏گردد؛ امام على(ع) از این حقیقت نیز چنین تعبیر فرموده است: اِنَّ اَساسَ الدّینِ التّوحیدُ وَالْعدلُ…[۸] همچنین ایشان فرموده است: اِنّ العَدْلَ میزانُ اللَّهِ الّذى‏ وَضَعَهُ لِلْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لاِقامَهِ الحَقِّ فَلا تُخالِفْهُ فى میزانِهِ ولا تُعارِضْهُ فى سُلْطانِهِ‏[۹]

عدل در قیاس با هریک از مقولات و ارزش‏هاى متعالى و مقدسى همچون «حقیقت»، «دین»، «توحید»، «نبوت»، «معاد»، «ایمان»، «تقوى»، «عقل»، «کمال»، «حقوق»، «قانون»، «نظم»، «امنیت»، «جهاد»، «صلح»، «آزادى»، «برابرى»، «مدنیّت»، «اخلاق»، «سعادت» و… از شأنى شایان و نسبتى نمایان برخوردار است.

طرح و تبیین نسبت و مناسبات مقوله‏ى عدالت با مقولات و ارزشهاى متعالى دیگر، نیازمند مجالى مناسب و فرصتى فراخور است؛ ما این‏جا تنها از باب نمایاندن میزان گستردگى و فراگیرى عدالت و نشان دادن منزلت و عظمت آن، به ‏طور گذرا، نسبت عدالت را با برخى مقولات مهم توضیح مى‏دهیم[۱۰] (کوشش خواهیم کرد مستندات قرآنى و روایی هر مورد را در پانوشت‏ها درج و به مضمون آنها در متن اشاره کنیم):

۱٫ عدل و حقیقت: عدل، امرى اعتبارى نیست، عنصرى است حقیقى که در هستى و عالم خارج محقَّق است؛ در تفکر اسلامى، پس از حقیقت «وجود خداوند»، حقیقتى فراتر و فراگیرتر از عدالت وجود ندارد، قرآن «وجود خدا» و «عادل بودن او» و «عادلانه بودن نظام جهان» را، در کنار هم و یکجا مورد تأکید قرارداده است: شَهِدَاللَّهُ اَنّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُو و الْمَلائِکهُ و اُولُوالعِلْمِ، قائِماً بِالقِسْطِ[۱۱] از این آیه برمى‏آید که همان‏گونه که «خدامدار» و «توحیدْبنیاد» بودن حیات و هستى، حقیقت بزرگى است، «عدلْ‏بنیاد» و «عدالتْ خصال» بودن آفرینش و گردش گیتى نیز، حقیقتى است سترگ.

۲٫ عدل و مبدأ: خدا عادل است و جز عدل براى جهانیان اراده نفرموده[۱۲] و او بر هیچ شخص و شیئى، ذره‏اى ستم نمى‏کند،[۱۳]

۳٫ عدل و حق: ظلم و باطل، با خروج از حد اعتدال و درافتادن در ورطه‏ى افراط و تفریط رخ مى‏دهد؛ امام على(ع) چپ و راست (انحراف از اعتدال) را گمراهى نامیده و گام زدن در راه میانه و اعتدال را طریق حق قلمداد کرده است.[۱۴]

۴٫ عدل و هستى: عدل چون روح در کالبد عالم تکوینْ جارى است و چون نظام و ساختارى جامع و فراگیر بر حیات و هستى حاکم است؛ هیچ نقطه و رتبه‏اى از وجود و هیچ پدیده و آفریده‏اى در جهان، از عنصر عدالت فارغ و خالى نیست. خدا همه‏ى جهان را بر عدل استوار ساخته است و قوام عالم به عدالت است.[۱۵]

۵٫ عدل و دین: دین، «گزارش مشیت تکوینى و تشریعى خدا» است،[۱۶] و از آن‏جا که تکوین ـ که تجلى اراده‏ى‏ عملى الهى است ـ عدالتْ خصال است، تشریع نیز ـ که حکایت مشیت علمى خداوندى است ـ عادلانه و عدالتْ مآل است؛ همان‏گونه که عدل، اساس و قوام تکوین است اساس و مبناى تشریع نیز مى‏باشد.[۱۷] دین به دو بخش گزاره‏ها و آموزه‏ها تقسیم مى‏شود. بخشى از دین (یعنى عقاید) عبارت است از گزاره‏هایى واقع‏نما که از حقایق و هستمندان خبر مى‏دهد؛ پس درحقیقت این بخش دین، توصیف جلوه‏هاى عدل الهى در تکوین است؛ و بخش دیگر دین نیز دعوت و دستور انسان به عدالتْ خصالى (منش و اخلاق) و عدالتْ فِعالى (کنش و احکام) است؛ از این‏رو بخش عمده‏ى دین، مشتمل بر آموزه‏هایى است که آدمى را به تحصیل عدالت در درون وجود خود (اخلاق الهى) و اجراى عدالت در برون وجود خویش (احکام اجتماعى) ترغیب مى‏کند؛ عقیده به توحید که گوهر دین است عدالت است و شرک ورزیدن ظلم بزرگى است.[۱۸]

۶٫ عدل و نبوت: پیامبران الهى، عادل‏ترین انسانها بوده‏اند، تا جایى که از «موهبت عصمت» ـ که عالى‏ترین مرتبه‏ى حقْ فهمى و حق‏باورى (عدالت علمى) و حق‏گرایى و باطل گریزى (عدالت عملى) است ـ برخوردار بودند و هرگز در قلمرو بینش، منش و کنش، از عدالت و اعتدال عدول نمى‏کردند و از موازین صدق و حق، اعراض نمى‏نمودند، انبیا از سوى خدا، همه‏ى بشریت را به عدالت فراخواندند[۱۹] و خود نیز همه‏ى عمر به عدالت‏خواهى سپرى کردند و اکثر آنان سرانجام جان برسر عدالت نهادند.

۷٫ عدل و معاد: فلسفه‏ى معاد نیز اجراى عدالت است؛ قیامت، هم صحنه‏ى تجلّى رحمتِ الهى است، هم عرصه‏ى تحقق عدالت نهایى است؛ خداوند به مقتضاى رحمت و عدالت خویش، در قیامت، پاداش عدالت‏پیشگان و نیکوکاران را خواهد داد و ستمگران و تبهکاران را کیفر خواهد کرد.[۲۰]

۸٫ عدل و بعثت: هدف بعثت انبیا و نزول وحى، استقرار عدالت در جوامع انسانى است؛ در قرآن، در سورهالحدید مى‏خوانیم: «همانا ما پیامبرانمان را با برهان و بینات فرستادیم و همراه آنان کتاب وحیانى و میزان نیز نازل کردیم تا مردم بر عدالت قیام کنند،»[۲۱]

۹٫ عدل و فَرَج: عدالت، آرمان نهایى بشر است؛ جامعه‏ى برین، جامعه‏ى عادل است[۲۲] و جامعه‏ى جهانى نیز با تحقق «فرج» (که همان برچیده شدن ستم از سراسر گیتى و فراگیر شدن عدالت است) به کمال و سعادت دست خواهد یافت و استقرار جهانشمول عدالت، فرجام محتوم جهان است؛ و اگر ظلم و جور سراسر گیتى را فراگرفته باشد و تنها یک روز از عمر جهان باقى مانده باشد، خدا آن روز را طولانى خواهد کرد تا مردى آسمانى ظهور و دنیا را سرشار از قسط و عدل کند.[۲۳]

۱۰٫ عدل و احکام دینى: عدالت در عِداد علل احکام است، منشأ و مقصد احکام الهى تحقق عدالت است[۲۴] پس قانون و حکم غیرعادلانه، دینى نیست و هرجا به هر اندازه که بى‏عدالتى باشد، به همان اندازه جامعه از دین فاصله دارد.[۲۵] و هرگاه و هرجا، عدل تحقق یابد (هرچند، نه به‏نام دین)، در حقیقت بخشى از دین تحقق یافته است، اگر در جامعه‏اى عدالتِ نسبى برقرار باشد کفر مطلق رخت برمى‏بندد و هرگاه عدالت مطلق تحقق یابد کفر نیز مطلقاً از میان برخواهد خواست،[۲۶] زیرا هدف دین عدالت است و عدل رأس ایمان و دربردارنده‏ى نیکى و نیکوکارى است.[۲۷]

۱۱٫ عدل و قانون: غایت قانون نیز تحقق عدالت است، همچنین قانون از آن جهت مطلوب و مطاع است که ضامن عدالت است؛ بنابراین عدالت، هم «منشأ قانون»، هم «معیار قانون»، هم «مقصد» آن است. پاره‏اى از متفکران عدالت را «رفتار مطابق قانون» تعریف کرده‏اند.[۲۸]

۱۲٫ عدل و حقوق: میان حقوق و عدالت نیز پیوندى وثیق برقرار است، برخوردارى از عدالت بزرگ‏ترین حق مردم است، تحقق عدالت تنها از رهگذر احقاق و استیفاى حقوق آحاد مردم صورت مى‏بندد و استیفاى حقوق نیز تنها در سایه‏ى مقررات عادلانه و در جامعه‏اى عادل میسّر است.[۲۹]

۱۳٫ عدل و امنیت: نظم و امنیت جز به عدل برقرار نمى‏شود و دولت و جامعه نیز جز به عدالت، پایدار نمى‏ماند؛[۳۰] نظم و امنیتى که حافظ عدالت نباشد «آرامش گورستانى» است، آرامش گورستانى، هم بوى مرگ مى‏دهد، هم لاجرم محشرى در پى دارد و دیر یا زود، آتش انقلاب علیه بیداد در جامعه‏ى گورستانى شعله‏ور خواهد شد. امنیت حقیقى، امنیتى است که همه‏ى اقشار را قادر به استیفاى حقوق خود سازد. امنیتى که تنها پاسدار قدرت قدرتمندان و نگاهبان سرمایه‏ى ثروت‏اندوزان است و عزت و آزادى بینوایان و ناتوانان را تهدید و تحدید مى‏کند، در حقیقت امنیت نیست.[۳۱]

۱۴٫ عدل و آزادى: ارزش‏هاى متعالىِ بسیارى مانند «دین»، «قانون»، «آزادى دیگران»، آزادى را محدود مى‏کند، عدالت نیز از جمله‏ى حدود آزادى است، کسى نمى‏تواند به نام آزادى عدالت را پایمال سازد، همچنان‏که آزادى از بزرگ‏ترین حقوق انسانها است و مقتضاى عدالت تامین حقوق آحاد مردم از جمله آزادى آنها است.[۳۲]

۱۵٫ عدل و تساوى: عدالت با «برابرى» نیز نسبتى نمایان دارد، تا جایى که برخى پنداشته‏اند عدل به معنى مطلق یکسان‏انگارى آدمیان با همدیگر است. هرچند معناى لغوى کلمه‏ى عدل در زبان عربى با برابرى و تساوى پیوند دارد[۳۳] ولى چنین تفسیرى از عدالت دقیق نیست، زیرا برابرانگارىِ متفاوتها، خود ظلم بزرگى است، البته رعایت برابرى «اقشار و افرادِ برابر»، عین عدالت است، پیوند زدن عدل با تساوى بدین معنا البته که بى‏اشکال است.

۱۶٫ عدل و جهاد: عدالت، هدف اساسى جهاد است؛ از نظر اسلام، جهاد براى برانداختن ظلم، و دخالت‏هاى بشردوستانه براى دفاع از حقوق مظلومان تکلیف مؤمنان است.[۳۴]

۱۷٫ عدل و اخلاق: کهن‏ترین نظریه در فلسفه‏ى اخلاق، بر فضیلت انگارى اعتدال در خصایل استوار است و هدف اخلاق را تحصیل عدالت نفسانى مى‏داند.[۳۵]

۱۸٫ عدل و صلح: پیوند میان صلح و عدل نیز ناگسستنى است، همواره ظلم منشأ جنگ و موجب به مخاطره افتادن صلح است، صلحِ پایدار و فراگیر جز بر مبناى عدالت، ممکن نیست. از همین روى قرآن تصریح و تاکید مى‏کند که صلح و سازش میان متخاصمان براساس عدل و قسط باید صورت بندد.[۳۶]

۱۹٫ عدل و سعادت: جز به تحقق عدالت انفسى (باطنى / شخصیتى) در آحاد انسانى، و نیز التزام به عدالت آفاقى (اجتماعى / سیاسى) هرگز سعادت فرد و جامعه دست یافتنى نیست. داد و دادگرى، نشانه‏ى مدنیت است و دادورزى زمینه‏ساز ظهور و شکوفایى تمدن‏ها است، جور و جفا نشانه‏ى توحّش است و موجب زوال و شکست تمدنها،[۳۷]

۲۰٫ عدل و عقل: رابطه‏ى عدالت و خردورزى، آشکارتر از آن است که نیازمند تبیین باشد، تشخیص حُسن عدل و مصادیق آن و حکم به لزوم عدل، همه به عقل میسر شده است، از این رو در اسلام، دو مذهب معتزله و شیعه تواماً، عقلیه هم عدلیه نامیده مى‏شود.

  • موانع عدالت‏

در این مقاله‏ى کوتاه، به تناسب موضوع کنفرانس حاضر، به اختصار، تنها به بررسى «موانع و آفات عدالت تشریعى» مى‏پردازیم، مراد ما از موانع و آفات عدالت، آن مسائل و عواملى است که به‏نحوى از انحا، در قبال عدالت، نقش بازدارنده را ایفا مى‏کنند و عملاً موجب حرمان آحاد جامعه(ى ملى یا جهانى) از این موهبت الهى مى‏شوند. موانع و آفات عدالت تشریعى، اکثراً از فکر و فعل انسانها (شهریاران یا شهروندان)، سرچشمه مى‏گیرد. اِنَّ اللَّهَ لایَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُم یَظلِمُونَ‏[۳۸]

از جمله‏ى موانع و آفات تحقق عدالت، موارد زیر مى‏باشد:

۱٫ جهل فرمانروایان یا فرمانگزاران درباره‏ى مفهوم عدل یا ظلم؛ جهل به ماهیت عدل همواره موجب خلط مصادیق ظلم و عدل با همدیگر مى‏شود آن‏چنان‏که گاه ظلم بر کرسى عدل مى‏نشیند و داد بر مسند ستم تکیه مى‏زند، دادگر، ستم‏گر جلوه مى‏کند و بالعکس! شاید به همین نکته اشاره دارد امام هفتم شیعه حضرت کاظم(ع) که فرموده است: لا یَعْدِلُ اِلاَمَنْ یُحسِنُ العَدْلَ[۳۹] همچنین بیان حضرت امام على(ع) که: رُبَّ عادِلٍ جائر (اى بسا دادگر که حقیقتاً ستم‏گر است!)[۴۰]

خاطر بشریت هنوز از خاطره‏ى تلخِ تفسیرِ غلطِ عدالت از سوى کارل ماکس و پیروان او آزرده است. در مارکسیسم دو خطاى حقیقت سوز درباره‏ى عدالت روى داد: اول این که شأن عدالت تا حد تأمین شکم و شهوت انسان فروکاسته شد! یعنى تصور شد که عدالت منحصر است در عدالت اقتصادى. دومین خطا این که عدالت به معنى «برابرى آحاد انسانى» انگاشته شد!

خطاى نخست، منزلت و فضیلت ذاتى و خدادادى آدمى را انکار کرد و انسان را تا حد حیوان تنزل داد؛ خطاى دوم، فضایل و فعلیت‏هاى اکتسابى و خود ساخته‏ى آحاد انسانى را مخدوش کرد؛ افراد بشر داراى استعدادهاى متفاوتند، نادیده گرفتن تفاوتها و تواناییها عین استثمار و بدترین ستم در شأن و حق بشریت است؛ عامل اصلى شکست مارکسیسم نیز همین خطاها بود؛ هیچ جریان و ماجرایى در تاریخ بشر به اندازه‏ى مارکسیسم دامن عدالت را نیالود و به نام عدالت، سرمایه‏هاى انسانى و فرهنگى را نفرسود.[۴۱]

امروز نیز کسانى چون جان راولز (۲۰۰۲ John Rawls – 1921 م) که عدالت را مبتنى بر قرارداد مى‏انگارند[۴۲] دچار خطاى فاحشى شده‏اند، زیرا این به معنى حل تعارض ذاتى لیبرالیسم با عدالت از رهگذر تصرف در یک جانب تعارض یعنى مبنا و معناى عدالت است، این یعنى تحریف عدالت به نفع لیبرالیسم نه حل تعارض میان آنها! باید از چنین کسانى پرسید: اگر وجاهت عدالت به قرارداد و توافق است، پس اعتبار قرارداد، ناشى از چیست؟ آیا اعتبار قرارداد نیز بر قرارداد استوار است؟ یا وجاهت قرارداد مبناى دیگرى مانند «لزوم وفاى به عهد» یا «عادلانه بودن ترجیح رأى و رضاى اکثریت» دارد؟ و همچنین حجیت و اعتبار این دو مبنا از کجا سرچشمه مى‏گیرد؟ آیا از قرارداد؟! به‏نظر ما اصل لزوم وفاى به‏عهد یا عادلانه بودن تقدم نظر اکثریت بر اقلیت، نمى‏تواند بر قرارداد مبتنى باشد، بلکه اعتبار و لزوم این دو مبنا مبتنى بر اصول اخلاقى و انسان‏شناسى خاصى است.

اصولاً به بهانه‏ى قرارداد و رجحان رأى اکثریت، آرمانهاى برین و بلند را با آراى پست و پلشت یکسان انگاشتن، رفتارهاى راقى و اعمال دون را همسان پنداشتن، و هرچه، حتا قبیح‏ترین و وقیح‏ترین فکرها و فعل‏ها را، تنها به‏دلیل توافق اکثریت برسر آنها، بر کرسى ترجیح نشاندن (و طبق نظریه‏ى قراردادگرایى، عادلانه دانستن) بزرگترین ستم در شأن حقیقت و بدترین ظلم در حق عدالت است.

اگر عدالت، نسبى و اعتبارى باشد و عدالت و اصل رجحان نظر اکثریت، هیچ مبنا و معناى ثابت و نفس‏الامرى‏اى نداشته باشد، یک فعل، گاه عدل قلمداد شده، و وقت دیگر همان فعل، ظلم تلقى خواهد شد، در این صورت نظریه‏ى ابتناى عدالت بر قرارداد، خودشکن خواهد بود، در نتیجه روشن نیست چرا باید این نظریه را صحیح و صائب دانسته بر نظریه‏هاى رقیب آن، ترجیح دهیم! اصولاً یکى از علل عدم التزام به اصول عدالت و اخلاق و افزایش آمار جرائم در روزگار ما عدم اعتقاد به پشتوانه‏ى الهى این اصول و عدم عقیده به نفس‏الامرى و حقیقى بودن آنها است.

۲٫ توجیه رفتارهاى ظالمانه با بهانه‏هاى واهى، آفت دیگرى است که عدالت، همواره قربانى آن شده است! مثلاً به بهانه‏ى این که «هدف، وسیله را توجیه مى‏کند» چه ستم‏ها که بر انسانها نرفته است؟ یا به بهانه‏ى مصلحت و محافظه‏کارى، چه حق‏ها که پایمال نگشته است؟!

۳٫ دشوارى اجراى عدالت براى فرمانروایان و تحمل تحقق آن از سوى فرمان برداران، مانع دیگر عدالت است، التزام به لوازم اجراى عدالت بر فرمانروایان بسیار دشوار و تحمل آن بر فرمانبران ـ آن‏گاه‏که به‏ طور مستقیم به‏ نفع آنان نباشد ـ بسى دشوارتر است، امّا در منظر امام على(ع): «عدل، بسیار گشاده و گسترده است و هر آن‏کس‏که عدل بر او سخت باشد، جور بر او بسى سخت‏تر است.»[۴۳]

۴٫ آفت دیگر عدالت، جداانگارى آن از دیگر ارزش‏هاى متعالى است، چنان‏که درصدر مقاله معروض افتاد، عدالت با مقولات و ارزش‏هاى بسیارى پیوند خورده است، از این رو شأن شایسته‏ى آن در شبکه‏ى ارزشهاى متعالى همواره باید ملحوظ باشد، تا به‏نام عدالت، ارزشهاى دیگر قربانى نشوند و به بهانه‏ى التزام به دیگر ارزش‏ها، عدالت پایمال نگردد.

همچنین عدالت حقیقتى منشورواره و چندبعدى است، پاى فشردن بر یک بعد عدالت مانند بعد اقتصادى و غفلت از دیگر ابعاد آن نیز، آفت تحقق حقیقى عدالت است.

۵٫ چنان‏که آزادى برونى (اجتماعى)، حقیقتاً در گرو آزادى درونى (اخلاقى – معنوى) است،[۴۴] عدالت برونى (در حق دیگران) نیز، در گرو عدالت درونى (در خویش) است، باور نمى‏توان کرد آن‏که بر خویش ستم مى‏کند درباره‏ى غیر، عدالت بورزد، آن‏که از علائق مادى و نفسانى نرسته به کانون حیات و حریت نپیوسته، در حقیقت، اسیر خویش است و بر خود ستم مى‏کند. اصولاً هر آن‏کو منکر خداست و به معاد باور ندارد به چه ضمانتى باید به عدالت‏خواهى و عدالت‏ورزى او باور و اعتماد کرد و او نیز چرا و به چه انگیزه‏اى باید پایبند به عدالت باشد؟[۴۵]

۶٫ مانع و آفت دیگر عدالت‏ورزى، حب و بغض، و دوستى‏ها و دشمنى‏هاست، و این آفت از بزرگ‏ترین موانع تحقق عدالت است، قرآن با تأکید بسیار، از مؤمنان مى‏خواهد که حتا در حق دشمن خود ستم نکنند[۴۶] و اگر عدالت به زیان دوستان و نزدیکانشان باشد مداهنه و مجامله نورزند و از عدالت عدول ننمایند.[۴۷]

۷٫ تبعیض، آفت دیگر تحقق عدالت است؛ گفتیم: در قاموس حیات و هستى، قاعده و قانونى فراتر و فراگیرتر از عدالت وجود ندارد، استثناء کردن هر قشر و هر شخصى از شمول آن، حیات عدالت را به مخاطره مى‏افکند.[۴۸]

۸٫ ترحّم بى‏جا نیز از آفات تحقق عدالت است، عدم اجراى عدالت، به بهانه‏ى ترحم در حق تبهکارانى که جائرانه حقوق دیگران را تضییع کرده‏اند، مایه‏ى تشویق ظالم و ترویج فساد است.[۴۹]

۹٫ تهافت و تفاوت میان کلام و کردار مدعیان عدالت، اعتماد توده‏ها را نسبت به صحت ادعاها متزلزل مى‏سازد و موجب رواج نوعى نفاق اجتماعى مى‏شود، چنین مدعیانى هرگز نمى‏توانند مجرى عدالت باشند، مردم نیز ـ به‏ دلیل عدم اعتماد به آنها ـ با آنان مساعدت نمى‏ورزند و از عدالت ادعایى آنان سربرمى‏تابند. در نتیجه عدالت مجال تحقق نمى‏یابد.

۱۰٫ منشأ ارتکاب ظلم همواره نوعى ضعف و نیاز آشکار و پنهان در ستم‏کننده است. خدا ستم نمى‏کند، زیرا نیازى به ستم کردن ندارد و ساحت‏الوهى از هرگونه ضعفى منزه است؛ امّا آدمیان گاه براى دفع ضرر و خطرى که از آن هراسانند وگاه به جهت جلب منفعت و تحصیل مصلحتى که بدان محتاجند، مرتکب ظلم مى‏شوند بدین‏رو ضعف و نیاز، آفت دیگر عدالت‏ورزى است.[۵۰]

موانع و آفاتى که گذرا بدانها اشاره شد، متأسفانه امروز در حیات بشر رواج چشمگیرى یافته است، ملل اکثر کشورها، همچنین در مقیاس جهانى، همه بشریت، مبتلا به آنها است و شما که اهل فکر و فضل‏اید شواهد فراوانى در مناسبات بین‏المللى معاصر، براى هریک از این آفات سراغ دارید و نیازى به ذکر شواهد نیست؛ البته هریک از آفات، راهچاره‏هایى دارد در جاى خود بررسى شود و به نظر ما جامع مجموع راهچاره‏ها در تعالیم دینى نهفته است و در نتیجه تنها با بازگشت بشر معاصر به دستورهاى الهى، تحقق عدل میسر و موانع عدالت از پیش روى او مرتفع خواهد شد.

تهران ـ دى ماه ۱۳۸۱ خورشیدى‏

ژانویه ۲۰۰۳ میلادی

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. [خداوند] در آفرینشش (جهان) براساس قسط قیام کرد و در حکم و دستورش بر خلایق (دین) عدالت ورزید / سیدرضى، نهج‏البلاغه، خطبه‏ى ۱۸۵٫

[۲]. اشاره به این پرسش است که «زیبایى چیست، که در مصادیق بى‏شمار و متنوع خود حضور دارد، هم در «گل» جارى است، هم در «آسمان پرستاره»، هم در «خط خوش» سارى است هم در «بیان بلیغ و فصیح»؛ حقیقت زیبایى هرچه هست در همه‏ى افرادش، به‏رغم تنوع و تکثر آنها، سارى و جارى است. درخصوص حقیقت عدالت نیز پرسش مشابهى مطرح است و پاسخ‏هاى گوناگونى نیز ارائه شده است. در متن این مقاله، ذیل و ضمن عنوان «منزلت عدالت» ما تنها به اشاره‏اى به پاسخ ـ طبق راى مختار در تعریف عدالت ـ بسنده کرده‏ایم.

[۳]. ارسطو، سیاست، حمید عنایت، نیل، تهران.

[۴]. فیلسوف برجسته‏ى معاصر ایرانى علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، در اثر گرانسنگ خود، المیزان، ج ۱، ص ۳۷۱، همین تعابیر را در تعریف عدالت آورده است، بسیارى دیگر از متفکران برجسته‏ى مسلمان همین تعبیر را پسندیده‏اند، ملاى رومى در مثنوى، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۰ به بعد همین مضمون را بازگو کرده است.

[۵]. نهج‏البلاغه، حکمت ۴۳۷٫

[۶]. آسمان‏ها و زمین بر عدل استوار شده است / غوالى الّلألى، ج ۴، ص ۱۰۳٫

[۷]. عدل بنیانى است که قوام جهان بدان است / علامه‏ى مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۸۳٫

[۸]. بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷٫

[۹]. عدل ترازو و سنجه‏ى الهى که براى خلق جعل فرموده و براى اقامه‏ى حق در میان مردم منظور نموده است، مبادا با این میزان و معیار الهى مخالفت کنى و یا سلطه و سلطنت خداوندى معارضت ورزى / غررالحکم، حدیث ۳۴۶۴٫

[۱۰]. تبیین نسبت عدالت با سایر مقولات، معطوف به گوهر عدالت که در این مقاله، در ذیل عنوان «معناى عدالت» بدان اشارت شد ممکن است؛ هرچند مقولات مورد مقایسه بسیار متنوعند امّا مقوله‏ى عدالت نیز ذات‏الاضلاع است.

[۱۱]. گواهى مى‏دهد خدا که الهى جز او نیست – و همچنین فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهند – خدایى که [در تکوین و تشریع‏] قائم به قسط است، نیست خدایى جز او که غالب و حکیم است / آل عمران ۳: ۱۸٫

[۱۲]. وَ مااللّهُ یُریدُ ظُلماً لِلعالَمین / آل عمران ۱۰۸:۳٫

[۱۳]. اِنَ‏اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذرَّهٍ / النّساء ۴: ۴۰٫

ـ اِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیئاً / یونس ۱۰: ۴۴٫

[۱۴]. الیَمینُ وَالشِّمالُ مَضَلَّهٌ وَ الطّریقُ الْوُسْطى‏ هىَ الجادَّهُ/ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى ۱۶، بند ۷٫

[۱۵]. العدلُ اَساسٌ بِهِ قَوامُ العالَمِ / بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۸۳٫

ـ وَالسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ / الرّحمن ۷:۵۵

[۱۶]. عبارت فوق، تعبیرى است که بنده از دین مى‏کنم امّا با تذکر بدین نکته که طرق گزارش منحصر به نصوص مقدس نیست بلکه عقل، فطرت آدمى نیز از مجارى وصول به پاره‏اى از گزاره‏هاى اخبارى و انشایى دین به‏شمار مى‏رود.

[۱۷]. انَّ اَساسَ الدّینِ التَّوحیدُ والْعَدْلُ… / بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷/ قامَ بِالقِسْطِ فى خَلقِهِ و عَدَلَ عَلَیهِم فى‏ حُکمِهِ امام على(ع) / نهج‏البلاغه، خطبه‏ى ۱۸۵٫

[۱۸]. یا بُنىّ لا تُشْرِک بِاللَّهِ اِنَّ الشّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (لقمان خطاب به فرزندش) فرزندم به خدا شرک مورز که شرک ستم بزرگى است / لقمان ۳۱ :۱۳٫

[۱۹]. از باب نمونه به آیات زیر از قرآن کریم توجه فرمایید:

ـ یا ایُّهاالّذین آمنوا کونوُا قوّامینَ بِالقِسطِ / النساء ۴: ۱۳۵

ـ اِنَّ اللَّهَ یاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الأحسان / النحل ۱۶: ۷۶

ـ اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوا / المائده ۵: ۸

ـ اِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاس اَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ / النساء ۴: ۵۸٫

درخور ذکر است که آیه‏ى ۱۳۵ النساء با آیه‏ى ۸ سوره المائده قریب‏المضمون‏اند و از کنار هم نهادن آن‏دو این نکته به‏دست مى‏آید که قیام به قسط با قیام براى خدا یکى است.

[۲۰]. وَ نَضَعُ الْمَوازینَ بِالْقِسْطِ لِیَوْم القیمهِ / الانبیاء ۴۷:۲۱؛

ـ اِنّى لا اُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثى‏ / آل عمران ۱۹۵:۳

ـ وَ لا یَدْخُلُونَ الجَنَّه حَتّى‏ یَلجَ الجَمَلُ فى‏ سمّ الخِیاطِ و کَذلکَ نَجزى المُجْرِمینَ / الاعراف ۴۰:۷٫

[۲۱]. لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمْ الْکِتابَ وَالمیزان لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ… / الحدید: ۲۵:۵۷٫

[۲۲]. وکَذلک جَعَلْناکُمْ اُمّهً وَسَطاً… (و چنین است که خدا شما [جامعه‏ى مسلمان‏] را «امت وسط» قرار داد) / البقره ۱۴۳:۲؛ قرطبى انصارى در الجامع الاحکام القرآن، ج ۱، ص ۱۴، امت وسط را امت عدل تفسیر کرده است.

[۲۳]. روایات با این مضمون متواتر است. یعنى آن چنان پرشمار است که احتمال خطا و تبانى نمى‏رود؛ از جمله عباراتى که در منابع معتبر اسلامى آمده، این عبارت پیامبر اسلام(ص) است … لَوْ لَمْ یَبْسقَ مِنَ الدُّنیا اِلا یومٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِکَ الیَوْمَ حَتّى‏ یَخْرُجَ فَیَمْلاها عَدْلاً وَ قِسْطاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً / شیخ طوسى، من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۷، حدیث ۵۴:۲٫

[۲۴]. آیات و روایاتى که هدف بعثت انبیا را تحقق قسط و عدل مى‏داند با تمام صراحت به جایگاه عدل به‏عنوان مقصد شریعت دلالت مى‏کنند. مانند آیه‏ى ۲۵ سوره الحدید.

ـ یا اَیّها الّذینَ آمَنوُا اَستَجیبوُا لِلّهِ و لِلرَّسول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُمْ / الأنفال ۸: ۲۴؛ این آیه، مومنان را به اجابت خدا و رسول که به دستورهاى حیاتبخش فرامى‏خواند، امر مى‏کند. آیات و روایات بسیارى نیز عدل را مایه‏ى حیات احکام و احکام را مایه‏ى حیات اجتماع مى‏داند مانند اَلْعَدْل حِیاتُ الاحکام – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۳۸۶؛ وَ لَکُمْ فى‏القِصاصِ حیاتٌ یا اُولىِ الأَلبابِ لَعَلَّکمُ تَتَّقُونَ / البقره ۱۷۹:۲٫

متفکر شهید معاصر استاد مطهرى در کتاب مبانى اقتصادى اسلامى (ج ۱، حکمت، تهران، ۱۴۰۹، ص ۱۴) بحث ارزنده‏اى را در خصوص رابطه‏ى عدل و احکام آورده است، خواهندگان بدان مراجعه کنند.

[۲۵]. کادَالْفَقْرُ اَن یَکُونَ کُفْراً / فقر که از بارزترین مصادیق بى‏عدالتى است همسایه‏ى کفر است و منتهى به کفر خواهد شد.

[۲۶]. آیه‏ى ۴۵ سورهالمائده تصریح کرده است که هر آن‏که طبق حکم خدا فرمان نراند ظالم است، ظلم و کفر ملازم یکدیگرند؛ (وَ مَن لَم یَحکُمْ بِما اَنْزَلَ‏اللَّهُ فَاوُلئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ.) از همین‏روى به نظر ما جمله‏ى معروف «اَلمُلکُ یَبقى‏ مَع‏الکُفرِ و لایَبقى‏ مع‏الظّلمَ» (کشور با کفر مى‏پاید امّا با ستم، هرگز!) که به‏عنوان حدیث به رسول گرامى اسلام(ص) نسبت داده شده و فاقد سند موثق است، از لحاظ معنا مخدوش است، زیرا باتوجه ارتباط گسترده‏ى عدالت با دین ایمان و دین‏دارى، عدل نمى‏تواند با عنصر کفر همنشین گردد.

[۲۷]. العَدْلُ رَأسُ الایمانِ وَ جَمّاعُ الاِحْسانِ ـ امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۱۷۰۴٫

[۲۸]. متفکر معاصر، استاد فقید، محمدتقى جعفرى، این تعریف را بهترین تعریفات براى عدالت قلمداد کرده است / ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، ج ۳، ص ۲۵۴٫

[۲۹]. … وَ نَصَبَهُ لاِقامَهِ الحقِّ … امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۳۴۶۴٫

[۳۰]. جَعَلَ اللَّهُ سبحانَهُ الْعَدْلَ قِواماً لِلأَنام وَ تَنْزیهاً مِن المَظالِمِ وَ الاثامِ و تسنیتاً لِلْاِسلامِ / امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۷۸۹

ـ بِالعَدْلِ تَصْلَحُ الرَّعیَّهُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۲۱۵٫

ـ خَیْرُالسّیاساتِ العَدلُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۹۴۸٫

ـ مَنْ عَمِلَ بِالعدلِ حَصَّنَ اللَّهُ مُلْکَهُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۸۷۲۲٫

ـ فى‏العَدْلِ الأِقْتِداءُ بِسُنَّهِ اللَّهِ وَ ثَباتِ الدُّوَلِ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۷۸۹٫

ـ اَلْعَدْلُ نِظامُ الأِمْرَهِ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۷۷۴٫

[۳۱]. به این بیان امیر حکمت و بلاغت، امام على(ع) توجه کنید، چه دلپذیر است! الذّلیلُ عِندى عَزیزٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ القَوِىُّ عِندى‏ ضَعیفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْه – خوار شده، نزد من حقش را نستانده‏ام برتر است و قوى نیز نزدم تا حق از او نستانم خوار و ضعیف است/ نهج‏البلاغه، نامه‏ى‏۳۷٫

[۳۲]. پاره‏اى از قواعد فقهى مانند «قاعده‏ى لاضرر» ناظر به تعیین حدود آزادیها و تصرفات آدمیان است؛ نوع این قواعد عقلانى یا عقلایى‏اند؛ شرح این مدعا مجالى مناسب مى‏طلبد.

[۳۳]. ر،ک: راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القران، ماده‏ى «عدل».

[۳۴]. وَ ما لَکُم لا تُقاتِلونِ فى سبیلِ‏اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا اَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَریَهِ الظّالِمِ اَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِن لَدُنْکَ وَلیّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً / النساء ۷۵:۴٫

[۳۵]. ر، ک: مولى مهدى نراقى، جامع‏السعادات، ج ۱، ص ۹۱ و ملااحمد نراقى، معراج‏ السعاده، ص ۳۲٫

[۳۶]. فَاصلِحوُا بَیْنَهُما بِالعَدلِ وَ اَقْسِطُوا فَاِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُقْسِطینَ / الحجرات ۹:۴۹٫

[۳۷]. امام على(ع) فرموده است: ما عَمَرّتِ الْبُلْدانَ بِمِثْلِ الْعَدْلِ / غررالحکم، حدیث ۹۵۴۳٫

[۳۸]. به هیچ روى خدا بر مردم ستم نمى‏کند ولى آدمیان خود بر خویشتن ستم مى‏کنند / یونس ۴۴:۱۰٫

[۳۹]. کلینى، الکافى، ج ۱، ۲۴۲٫

[۴۰]. غررالحکم، حدیث ۵۲۷۴٫

[۴۱]. امروز لیبرالیسم با ارائه‏ى تفسیرى غلط از آزادى، خسارت جبران‏ناپذیرى به آزادى و ارزشهاى برین انسانى وارد مى‏سازد و دیرى نخواهد پایید که بشریت از این دگماتیسم کور، به خود خواهد آمد و به تصحیح سیر و مسیر خویش خواهد پرداخت، امّا مباد که این تنبه و بیدارى دیرهنگام اتفاق افتد.

[۴۲]. جان رالز، عدالت و انصاف و تصمیم‏گیرى عقلانى، ترجمه‏ى مصطفى ملکیان، مجله‏ى نقد و نظر، سال ۳، شماره ۳، بهار و تابستان ۱۳۷۶٫

[۴۳]. فَاِنَّ فى الْعَدْلِ سِعَهً وَ مَنْ ضاقَ عَلیهِ الْعَدلُ فَالْجَورُ علیِهِ اَضْیَقُ / نهج‏البلاغه، کتاب ۱۲۶٫

[۴۴]. ر،ک: على‏اکبر رشاد، دموکراسى قدسى، مقاله‏ى آزادى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.

[۴۵]. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه / الطلاق ۶۵ :۱ همچنین امام على فرموده: کَیْفَ یَعْدِلُ مَنْ یَظْلِمُ نَفْسَهُ / غررالحکم.

[۴۶]. وَ لا یَجْرِ مَنَّکُمْ شنئانُ قَومٍ اَلاّ تَعْدِلوُا اِعْدِلوُا هُوَ اَقْرب لِلتّقوى‏ / المائده ۸:۵٫

[۴۷]. وَ اِذا قُلْتُمْ فَاِعْدِلوا وَ لَوْ کانَ ذا قُربى‏ / الانعام ۱۵:۶٫

[۴۸].

[۴۹]. قرآن درباره‏ى اجراى حدود از مؤمنان مى‏خواهد مبادا رأفت و ترحم، مانع مجازات تبهکاران گردد / النور ۲:۲۴٫

[۵۰]. امام سجاد(ع) چهارمین امام شیعه، در دعایى مى‏فرماید: وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَیْسَ فى حُکْمِک ظُلْمٌ وَ لا فى‏ نِقْمَتِکَ عَجَلَهٌ، وَ اِنَّما یَعْجِلُ مَنْ یَخافُ الفَوْتَ، وَ اِنَّما یَحتاجُ اِلى‏ الظُّلمِ الضَّعیفُ وَ قَدْ تَعالَیْتَ یا اِلهى عَنْ ذلِکَ عُلُوّا کَبیراً / صحیفه‏ى سجادیه، دعاى ۴۸٫

خشونت‌‌‌‌و مدارا


اشاره:

مقاله‌پس‌از توضیحاتی‌ در آسیب‌شناسی‌ ادبیات‌ سیاسی‌ کشور از قبیل‌ کژفهمی‌ اصطلاحات، کاربرد نابجای‌ واژگان‌ و تبلیغ‌ زدگی، به‌ بررسی‌ معانی‌ گوناگون‌ خشونت‌ و مدارا و ارزیابی‌ هر یک‌ نشسته‌ و آنها را به‌ تفکیک، تحلیل‌ نموده‌ است.

آسیب‌ شناسی‌ ادبیات‌ اجتماعی‌

برخی‌ از اصطلاحات‌ جدید اجتماعی‌ در جامعه‌ ما دچار آفات‌ و آسیب‌هایی‌ هستند که‌ باعث‌ شده‌ این‌ واژگان، رسالت‌ ادبی، بلاغی‌ و ابلاغی‌ خود را از دست‌ بدهند. منظور از «ادبیات‌ اجتماعی»، ادبیات‌ «گفتمان‌ اجتماعی‌ جاری» است۱٫ واژه‌ها و جمله‌ها مَرکَب‌ و سفینه‌ معنا هستند و هر واژه‌ای‌ علاوه‌ بر دلالت‌ لغوی، حامل‌ و حاوی‌ بار معنایی‌ خاصی‌ است، بین‌ «کلمه» و «معنا»، «جمله» و «پیام»، پیوند پیچیده‌یی‌ هست‌ که‌ دانش‌های‌ نوپدید نظیر فلسفه‌ی‌ زبان‌ و زبانشناسی، و کم‌ و بیش‌ سمانتیک‌ و هرمنوتیک، و در فرهنگ‌ علمی‌ ما نیز دانش‌هایی‌ مانند بلاغت‌ و بخش‌ الفاظ‌ اصول‌ فقه، عهده‌دار تبیین‌ پاره‌یی‌ از این‌ روابط‌ است. تا جایی‌ لفظ‌ و معنا امروزه‌ جدی‌ قلمداد گشته‌ که‌ زبان‌شناسی‌ و مطالعات‌ زبانی‌ به‌ ذهن‌شناسی‌ معرفت‌پژوهی‌ گره‌ خورده‌ و ذهن‌ و زبان‌ دو سر طیف‌ حلقه‌ فهم‌ تلقی‌ می‌شوند. می‌گویند فکر کردن، «حرف‌ زدن‌ درونی» است. شما آنگاه‌ که‌ فکر می‌کنید دارید با واژه‌ها می‌اندیشید، در درون‌ خود «حدیث‌ می‌کنید»، بی‌آوا و آهنگ‌ کلمه‌هایی‌ را به‌ کار می‌برید! از دیرباز سر و کار فلسفه‌ با هستی‌شناسی‌ و واقع‌جویی‌ بود، اما طی‌ سده‌های‌ اخیر بویژه‌ بعد از کانت، فلسفه‌ از هستی‌شناسی‌ به‌ معرفت‌شناسی‌ گرایید و امروز از معرفت‌شناسی‌ به‌ سمت‌ ذهن‌شناسی‌ و زبان‌شناسی‌ خزیده‌ است.

به‌ هر حال‌ بین‌ ذهن‌ و زبان، واژه‌ و مضمون، رابطه‌ی‌ عمیق‌ و وسیعی‌ هست. ما نمی‌خواهیم‌ برخی‌ مدعیات‌ افراطی‌ را که‌ در گذشته‌ و امروز راجع‌به‌ این‌ موضوع، مطرح‌ شده‌ بپذیریم‌ ولی‌ تردیدی‌ نیست‌ که‌ رابطه‌ داد و ستد و تعامل‌ بین‌ معنا و لفظ‌ بسیار قوی‌ است‌ از این‌ رو آفت‌های‌ ادبی، گاه‌ به‌ آفات‌ اندیشه‌یی‌ و گفتمانی‌ تبدیل‌ می‌شود. بحث‌ ما در عین‌ این‌که‌ می‌تواند صورتاً‌ یک‌ بحث‌ ادبی‌ تلقی‌ شود اما خواه‌ ناخواه، ماهیتاً‌ نوعی‌ آسیب‌شناسی‌ مضمونی‌ و محتوایی‌ خواهد بود.

از باب‌ مثال‌ به‌ بعضی‌ از این‌ آفات‌ اشاره‌ می‌کنم:

الف‌ – کژ فهمی‌ اصطلاحات‌ : از جمله‌ آفاتی‌ که‌ متوجه‌ ادبیات‌ اجتماعی‌ کنونی‌ است، کژ فهمی‌ واژگان‌ و مصطلحاتی‌ است‌ که‌ بار معنوی‌ خاصی‌ دارند. مثلاً‌ اصطلاح‌ معروف‌ «ولایت‌ مطلقه‌ فقیه»، ترکیبی‌ است‌ که‌ امام‌ وضع‌ کردند و بر غنا و قوام‌ ادبیات‌ دینی‌ اجتماعی‌ معاصر افزودند. برخی‌ پنداشته‌اند مفهوم‌ ولایت‌ مطلقه‌ فقیه‌ این‌ است‌ که‌ حکم‌ فقیه‌ فوق‌ شریعت‌ است‌ و سپس‌ نتیجه‌ می‌گیرند که‌ ولایت‌ فقیه‌ به‌ عرفی‌ شدن‌ دین‌ و سکولاریزاسیون‌ حکومت‌ دینی‌ می‌انجامد. دیگری‌ «ولایت‌ مطلقه» را «حکومت‌ مطلقه» انگاشته‌ است.

برخی‌ دیگر گفته‌اند ولایت‌ مطلقه‌ فقیه‌ در مقابل‌ «ولایت‌ مقیده‌ی‌ فقیه» است‌ که‌ به‌ محدودیت‌ حیطه‌ و حوزه‌های‌ ولایت‌ فقها قائل‌ می‌باشد.

حال‌ آنکه‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ معانی‌ مورد نظر حضرت‌ امام‌ (ره) نبوده‌ است‌ زیرا از آنجا که‌ شریعت، «منشا ولایت» است‌ پس‌ ولایت‌ نمی‌تواند فراتر از خود شریعت‌ باشد و همچنین‌ ولایت‌ فقیه‌ حکومت‌ الهی‌ است‌ و دین‌ با فردکامگی‌ نمی‌سازد پس‌ ولایت‌ فقیه، نمی‌تواند استبدادی‌ باشد. همچنین‌ ناظر به‌ حوزه‌ ولایت‌ و در برابر «مقیده» نیز نیست.

این‌ ادعای‌ امام، نه‌ در عالم‌ اجتهاد و نه‌ در وادی‌ سیاست، سخن‌ جدیدی‌ نبوده‌ که‌ توسط‌ آن‌ بزرگوار جعل‌ شده‌ باشد، بلکه‌ سخن‌ عقلایی‌ و انسانی، اسلامی‌ و اجتهادی‌ بدیهی‌ و متعارفی‌ است. در شریعت‌ یک‌ سلسله‌ «احکام‌ ثانوی» و «حکومتی» داریم‌ که‌ براساس‌ ضرورت‌ و طبق‌ مصالح‌ جامعه‌ و اختیارات‌ حکومت، جانشین‌ احکام‌ اولی‌ می‌شود و مرجع‌ صدور چنین‌ احکامی‌ فقیه‌ جامع‌ حاکم‌ است‌ و چون‌ صدور این‌ احکام‌ به‌ اذن‌ و تجویز شارع‌ است‌ پس‌ عین‌ شریعت‌ است، نه‌ فراتر از شریعت.

نظیر این‌ امروز در فرهنگ‌ سیاسی‌ جهان‌ پذیرفته‌ است. در همه‌ی‌ نظامهای‌ سیاسی، اختیارات‌ فوق‌العاده‌ای‌ را مبتنی‌ بر مصالح‌ و در شرایط‌ خاص‌ طبق‌ قانون‌ به‌ یک‌ مقام‌ عمده‌ در نظام، محول‌ می‌کنند که‌ در شرائط‌ مقتضی، از آن‌ بهره‌ می‌گیرد. نظامی‌ را نمی‌توان‌ یافت‌ که‌ چنین‌ چیزی‌ در آن‌ وجود نداشته‌ باشد. چه‌ در نظامهای‌ امپراتوری، چه‌ سلطنتی‌ مشروطه، چه‌ ریاستی، چه‌ پارلمانتاریستی… . در بسیاری‌ از کشورها رییس‌ جمهور اختیار دارد که‌ در شرائط‌ خاصی‌ مجلس‌ را منحل‌ کند، رئیس‌ جمهور یا امپراتور یا سلطان‌ یا مجلس‌ یا دیوان‌عالی‌ یا قوه‌قضائیه‌ یا رکنی‌ دیگر، حق‌ دارد که‌ قانون‌ اساسی‌ را در وضعیت‌ خاصی‌ معلق‌ کرده‌ و تصمیمات‌ فوق‌العاده‌یی‌ اتخاذ کند؛ کمااینکه‌ در باب‌ جنگ‌ و صلح، اذن‌ داده‌ شده‌ که‌ مقام‌ و رکنی‌ خاص، به‌ اقتضأ مصلحت، تصمیم‌گیری‌ نماید. اختیاراتی‌ که‌ روزنامه‌چی‌ها از سر جهل‌ یا جحد، به‌ غلط‌ یا به‌ غرض، «اختیارات‌ فراقانونی» نامگذاری‌ می‌کنند عین‌ قانون‌ است‌ و خود قانون‌ آن‌ را تجویز کرده‌ است. این‌ اختیاراتی‌ خاص‌ برای‌ موقعیت‌های‌ خاص‌ است‌ که‌ در قوانین‌ اساسی‌ دیگر کشورها نیز برای‌ مقام‌ یا مقاماتی‌ منظور شده‌ و اگر نباشد جامعه‌ اداره‌ نمی‌شود. اگر جدولی‌ مقایسه‌یی‌ و چند ستونی‌ رسم‌ شود و ستونی‌ از اختیارات‌ ویژه‌ رئیس‌ جمهور، آنجا که‌ حکومت‌ ریاستی‌ است‌ مثل‌ امریکا، یا از اختیارات‌ ویژه‌ نخست‌وزیر آنجا که‌ نظام‌ سلطنتی‌ مشروطه‌ است‌ مثل‌ انگلستان، یا از اختیارات‌ امپراطور آنجا که‌ رژیم‌ امپراتوری‌ است‌ مثل‌ ژاپن، یا اختیارات‌ پارلمان‌ آن‌ جا که‌ نظام‌ پارلمانتاریستی‌ است‌ و سپس‌ قیاس‌ شود با ستون‌ اختیاراتی‌ که‌ برای‌ ولی‌ فقیه‌ در قانون‌ اساسی‌ نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ آمده‌ است، خواهید دید که‌ اختیارات‌ راس‌ هرم‌ قدرت‌ در جمهوری‌ اسلامی‌ بسی‌ معدود و محدودتر است‌ از اختیارات‌ ارکان‌ مشابه‌ در دیگر نظامهای‌ سیاسی.

به‌ نظر ما هیچ‌ نظامی‌ مقیدتر و مشروطتر از نظام‌ اسلامی‌ نیست.

اولاً‌ رهبری‌ به‌ صلاحیتها و صفاتی‌ مشروط‌ است‌ که‌ هیچ‌ نظامی، احراز همه‌ آن‌ صفات‌ و شرائط‌ را یکجا بایسته‌ نمی‌داند، ثانیاً‌ رهبر باید مقبول‌ و منتخب‌ مردم‌ (آن‌ هم‌ دو مرحله‌یی‌ که‌ طبعاً‌ دقیق‌تر و مطمئن‌تر است) باشد، ثالثاً‌ شورای‌ خبرگان‌ همواره‌ و پیوسته‌ ناظر و ارزیاب‌ صلاحیت‌ و عملکرد رهبر است، رابعاً‌ (و بالاتر از همه‌ شروط) رهبر باید در چارچوب‌ شریعت‌ اسلامی‌ تصمیم‌ بگیرد و اقدام‌ نماید و شریعت‌ او را محدود می‌کند، خامساً‌ (و بالاتر و فراتر از شرط‌ چهارم) اینکه‌ رهبری‌ همواره‌ خود را تحت‌ نظر الهی‌ می‌داند و تخطی‌ از عدالت‌ و تقوا سبب‌ انعزال‌ قهری‌ او از رهبری‌ می‌شود.

ب‌ – کاربرد نابجای‌ واژگان‌ : آفت‌ دیگری‌ که‌ متوجه‌ ادبیات‌ اجتماعی‌ ایران‌ معاصر است، کاربرد نابجای‌ واژگان‌ است. ممکن‌ است‌ این‌ آفت‌ نیز ناشی‌ از بدفهمی‌ اصطلاحات‌ باشد؛ مثلاً‌ یک‌ واژه‌ در فرهنگ‌ بومی‌ خود تعریف‌ و معنای‌ خاصی‌ دارد و گهگاه‌ صرفاً‌ به‌ دلیل‌ اندک‌ شباهت‌ و قرابتی‌ که‌ میان‌ مفاهیم‌ و اندیشه‌ یک‌ شخصیت‌ با جمعیت، با معنای‌ بومی‌ یک‌ «اصطلاح» دارد آن‌ اصطلاح‌ در بازگفت‌ آن‌ مفاهیم‌ (توسط‌ خود شخصیت‌ و جمعیت، یا موافقان‌ یا مخالفان‌ او) مورد استفاده‌ قرار می‌گیرد. این‌ در حالی‌ است‌ که‌ مفهوم‌ و معنای‌ بومی‌ آن‌ اصطلاح، مبنای‌ فلسفی‌ و معرفت‌شناختی‌ و بار معنایی‌ خاص‌ خود را دارد که‌ نه‌ مد‌عی‌ ( = شخصیت‌ یا جمعیت) کمترین‌ اعتقادی‌ به‌ آن‌ مبانی‌ و بار معنایی‌ دارد، و نه‌ مخالفانی‌ که‌ اصطلاح‌ را به‌ شخصیت‌ یا جمعیتی‌ نسبت‌ می‌دهند، اندک‌ توجهی‌ به‌ این‌ تفاوتها می‌کنند! این‌ نوع‌ کاربرد واژگان‌ وارداتی، خود منشأ مشکلات‌ فکری‌ اجتماعی‌ بسیاری‌ می‌شود، اصولاً‌ وقتی‌ اصطلاحات‌ از فرهنگ‌ و زبانی‌ به‌ فرهنگ‌ و زبان‌ دیگری‌ منتقل‌ می‌شوند، همه‌ بار معنوی‌ و فرهنگی‌ فرهنگ‌ و زبان‌ «مبدء» و زاد بوم‌ خود را نمی‌توانند به‌ فرهنگ‌ و زبان‌ غیربومی‌ و «مقصد» و میزبان‌ منتقل‌ کنند و لذا اگر واژه‌یی‌ از یک‌ فرهنگ‌ به‌ فرهنگ‌ دیگری‌ منتقل‌ و مستعمل‌ می‌شود باید با توجه‌ به‌ این‌ جهت‌ انتقال‌ یابد و استعمال‌ گردد. از این‌رو اگر بنا باشد معنا و ایده‌ای‌ از فرهنگی‌ به‌ فرهنگی‌ دیگر انتقال‌ یابد، بهتر است‌ که‌ اصطلاح‌ و واژه‌ موضوع‌ و مستعمل‌ در آن‌ معنا با لحاظ‌ همه‌ ظرایف‌ و دقائق‌ به‌ فرهنگ‌ میزبان، انتقال‌ یابد، یا معادلی‌ بار معنوی‌ و متناسب‌ با شأن‌ و شرائط‌ اقلیمی‌ فرهنگ‌ میزبان‌ و مقصد، جعل‌ شود و به‌ کار رود. آفت‌ کاربرد نادرست، مصادیق‌ بسیاری‌ در ادبیات‌ اجتماعی‌ کنونی‌ ما دارد. مثل‌ کاربرد اصطلاح‌ «چپ» و «راست»، در اشاره‌ به‌ جریانهای‌ سیاسی‌ فعلی‌ ایران‌ که، این‌ دو اصطلاح‌ اصولاً‌ در ایران‌ امروز به‌ هیچ‌ یک‌ از معانی‌ مصطلح‌ تاریخی‌ خود به‌ کار نمی‌رود! این‌ دو اصطلاح، از آغاز کاربرد در زادگاه‌ فرهنگی‌ خود، تا امروز ایران، چند نوبت‌ تحول‌ معنایی‌ و استعمالی‌ یافته‌ است:

-۱ واژه‌ چپ‌ و راست‌ در وهله‌ اول‌ در پارلمان‌ فرانسه‌ جعل‌ شد. وکلای‌ رادیکال‌ و اقلیتی‌ که‌ منتقد دولت‌ در سمت‌ چپ‌ مجلس‌ می‌نشستند و اکثریت‌ محافظه‌ کار طرفدار دولت‌ در سمت‌ راست‌ مجلس‌ می‌نشستند. کاربرد این‌ دو کلمه‌ در آغاز، صرفاً‌ یک‌ اشاره‌ مکانی‌ بوده‌ است.

-۲ بعدها جریان‌های‌ تندرو از قبیل‌ مارکسیست‌ها از آنجا که‌ غالباً‌ منتقد دولت‌های‌ موجود بودند، به‌ چپ‌ نامبردار شدند و جریانهای‌ مقابل‌ اینها نیز راست‌ نامیده‌ شدند!

-۳ گروههای‌ چپ‌ قدرت‌ را نیز که‌ به‌دست‌ گرفتند همچنان‌ چپ‌ نامیده‌ می‌شدند ما نیز به‌ تقلید از ادبیات‌ سیاسی‌ مارکسیستها، مانند توده‌ای‌ها و فدائیان‌ را چپ‌ نامیدیم.

-۴ سپس‌ یک‌ عده‌ از مسلمانان‌ انقلابی‌ که‌ دیدگاه‌های‌ احیاناً‌ رادیکال‌تری‌ داشتند، به‌ غلط‌ سوسیالیست‌ خوانده‌ شدند یا بعضی‌ از اینها گرفتار اندیشه‌های‌ التقاطی‌ بودند یا خویش‌ خود را سوسیالیست‌ می‌دانستند مانند دکتر سامی‌ و پیمان‌ و برخی‌ همفکران‌ آنها که‌ اوائل‌ خود را «خداپرستان‌ سوسیالیست» می‌خواندند و هرچند از ادبیات‌ چپ‌ زمان‌ متاثر بودند ولی‌ مارکسیست‌ نبودند. سپس‌ در آغاز پیروزی‌ انقلاب‌ برخی‌ وجوه‌ انقلابی‌ و مومن‌ امثال‌ آقای‌ مهندس‌ میرحسین‌ موسوی‌ نیز بدین‌ عنوان‌ موسوم‌ شدند! اما آیا (العیاذ با) واقعاً‌ ایشان‌ اشتراکی‌ و معتقد بود که‌ همه‌ اموال‌ خصوصی‌ باید مصادره‌ و در اختیار دولت‌ قرار گیرد؟ آیا با مارکسیست‌ها همشعار بودند که‌ «همه‌ به‌اندازه‌ توان‌ کار کنیم‌ و به‌ اندازه‌ نیاز، مصرف»؟ چنین‌ نبود. اما به‌ هر حال‌ آن‌ اصطلاح‌ از معنای‌ متعارف‌ جهانی‌ خود بتدریج‌ منتقل‌ شد و به‌ بخشی‌ از نیروهای‌ مسلمان‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ نیز اطلاق‌ شد! و جریان‌ مقابل‌ آنها هم‌ راست‌ نامیده‌ شدند!

۵ – اخیراً‌ نقل‌ یا تحریف‌ دیگری‌ هم‌ در ایران‌ روی‌ داده‌ است. اینک‌ در صحنه‌ سیاسی‌ کشور، زمین‌ بازی‌ عوض‌ شده‌ و دقیقاً‌ مساله‌ برعکس‌ شده‌ است، یعنی‌ آنها که‌ موسوم‌ به‌ راست‌ هستند از عدالت‌خواهی‌ و حمایت‌ از قشر مستضعف‌ دم‌ می‌زنند و آنها که‌ موسوم‌ به‌ چپ‌ هستند از اقتصاد باز و اقتصاد بازار سخن‌ می‌گویند! بسیاری‌ از واژگان‌ مستعمل‌ و متعارف‌ مانند لیبرالیسم، پلورالیسم، پوپولیسم، رفورمیسم، اصلاح‌ طلب‌ و محافظه‌کار و… در ایران‌ معاصر، کم‌ و بیش‌ دچار چنین‌ سرگذشت‌ و سرنوشتی‌ هستند.

ج‌ – آفت‌ تبلیغات‌ زدگی: یکی‌ دیگر از آفات، «سیاست‌ زدگی‌ اصطلاحات»، و به‌ تعبیر دقیق‌تر «تبلیغات‌ زدگی» ادبیات‌ اجتماعی‌ کنونی‌ ماست. کاربرد تبلیغاتی‌ واژگان، له‌ یا علیه‌ شخصیت‌ یا جمعیتی، امروز از جمله‌ آفات‌ رائج‌ است. نسبت‌ «چپ» و «راست» دادن‌ از سوی‌ دو رقیب‌ سیاسی‌ درون‌ انقلاب‌ به‌همدیگر نیز شاید اوائل‌ از این‌ قبیل‌ بوده‌ است! راستی‌ها برای‌ تخطئه‌ جریان‌ موسوم‌ به‌ چپ، آنها را مارکسیست‌ گونه‌ خواندند و چپی‌ها جریان‌ موسوم‌ به‌ راست‌ را بورژوا گونه‌ نامیدند! چه‌بسا از همین‌ قبیل‌ باشد کاربرد «محافظه‌ کار» و «اصلاح‌ طلب»، «تکثرگرا» و «انحصار طلب»، «لیبرال» و «خشونت‌ طلب» و امثال‌ اینها. بعنوان‌ نمونه‌ آیا آقای‌ خاتمی‌ واقعاً‌ لیبرال‌ است‌ و آقای‌ مصباح، خشونت‌طلب؟! آیا آقای‌ خاتمی‌ واقعاً‌ به‌ مبانی‌ فلسفی‌ معرفت‌شناختی‌ لیبرالیسم‌ باور دارد؟ چنین‌ نیست‌ زیرا لیبرالیسم‌ با مسلمانی‌ نمی‌سازد. لیبرالیسم‌ می‌گوید هر آنچه‌ اکثریت‌ بخواهند ولو نقض‌ صریح‌ احکام‌ الهی‌ باشد حق‌ یا مجاز است‌ و باید محقق‌ شود. و نیز آیا افراد یا جریانهای‌ مقابل‌ وی‌ دگماتیست‌ هستند؟ عناصر رقیق‌ القلب‌ و غوغا گریز و ریاست‌ پرهیز چون‌ آقای‌ مصباح، آیا خشونت‌ طلب‌ و انحصار طلبند؟ هرگز.

گاه‌ گفته‌ می‌شود: در غرب، «دین» در مقابل‌ «آزادی» ایستاد و شکست‌ خورد، در شرق‌ (مشرق‌ غرب) هم، «عدالت» در مقابل‌ آزادی‌ ایستاد و شکست‌ خورد! این‌ سخنی‌ بسیار نسنجیده‌ و فاقد عنصر بلاغت، غیردقیق‌ و بلکه‌ به‌ شدت‌ تبلیغاتی‌ و عامیانه‌ است! کدام‌ دین؟ کدام‌ عدالت؟ کدام‌ آزادی؟ آیا مسیحیت‌ محرَّف، دین‌ است‌ و قابل‌ قیاس‌ با اسلام؟ و آیا مارکسیسم، عدالت‌طلبی‌ است؟ آیا لیبرالیسم‌ حقیقتاً‌ «آزادی‌ خواهی» است؟ آیا اصولاً‌ مصداق‌ ایرانی‌ دین‌ که‌ اسلام‌ است‌ می‌تواند با آزادی‌ به‌ مفهوم‌ حقیقی‌ آن، در تقابل‌ باشد؟ و آیا اگر منظور از آزادی، اباحی‌گری‌ باشد، باید اسلام‌ را تسلیم‌ آن‌ کرد؟!

از این‌ جمله‌ است‌ اصطلاح‌ «پلورالیسم» که‌ نوعاً‌ برخی‌ آن‌ را به‌ جای‌ تلرانس‌ و بردباری‌ به‌ کار می‌برند! در حالی‌ که‌ پلورالیسم، معنا و مبنای‌ خاصی‌ دارد. اگر کسی‌ پلورال‌ باشد اصالت‌ را با تکثر می‌داند و می‌گوید:

در عین‌ تعارض‌ عقائدش‌ با تو، هر چه‌ می‌گویی‌ حق‌ است‌ یا حق‌داری، و من‌ هم‌ هرچه‌ می‌گویم‌ حق‌ است‌ و حق‌ دارم!

این‌ نگرش، پارادوکسیکال‌ و خودشکن‌ است، هیچ‌ عاقلی‌ چنین‌ نمی‌گوید چه‌ رسد به‌ مسلمان! در عالم‌ شعار ممکن‌ است‌ چنین‌ ادعایی‌ شود ولی‌ در مقام‌ مواجهه‌ با حقیقت‌ مطلب، هرگز! هیچ‌کس‌ حقیقتاً‌ نمی‌تواند پلورال‌ باشد، حتا اگر با نظریه‌پردازان‌ پلورالیسم‌ چون‌ جان‌ هیک‌ امریکایی‌ (که‌ نظریه‌ او، الگوی‌ مدل‌ پلورالیسم‌ دینی‌ مورد تبلیغ‌ در ایران‌ به‌ حساب‌ می‌آید و مروجان‌ وطنی‌ تکثرگرایی‌ هم‌ این‌ ایده‌ را از او الهام‌ و الگو گرفته‌اند) گفتگو کنید خواهید دید حقیقتاً‌ پلورال‌ نیست‌ و به‌ لوازم‌ عقلی‌ آن‌ تن‌ در نمی‌دهد بلکه‌ با تعصب‌ و تصلب‌ از مواضع‌ و عقائد خود دفاع‌ می‌کند. چرا؟ چرا وی‌ با مخالفین‌ عقاید خود (از جمله‌ پلورالیسم) مناظره‌ می‌کند و مخالفت‌ می‌ورزد؟ به‌محض‌ اینکه‌ از پلورالیسم‌ دفاع‌ شود، پلورالیسم‌ بدل‌ می‌شود به‌ یک‌ مشرب‌ در کنار دیگر مشربها، و وقتی‌ به‌ رد و قبول‌ مشربها دست‌ می‌یازید عملاً‌ پلورالیسم‌ را نقض‌ می‌کنید؟

معانی‌ خشونت‌ و مدارات‌

این‌ دو واژه، معانی‌ و مصادیق‌ مختلفی‌ دارند و همه‌ معانی‌ و مصادیق‌ آنها مورد نزاع‌ نیست. هرچند کسی‌ (از مخالفان‌ و از موافقان) این‌ دو اصطلاح‌ را دقیقاً‌ تعریف‌ نکرده‌ و بگوید: اصولا با چه‌ معنا و مصداقی‌ از خشونت‌ و مدارات‌ مخالف‌ هستم‌ یا با کدام‌ معنا و مصداق‌ آنها موافقم!

«خشونت»، کاربردهای‌ لغوی‌ و ادبی، اجتماعی‌ و حقوقی‌ گوناگونی‌ دارد. در فارسی‌ وقتی‌ گفته‌ می‌شود: سنگ، خشن‌ است‌ یعنی‌ زبر است. در عربی‌ نیز، خشونت‌ در مقابل‌ «لَینتَ» (نرمی) به‌ کار رفته‌ است.

راجع‌ به‌ حضرت‌ عیسی(ع)، در نهج‌البلاغه‌ آمده‌ است:

فَلَقَد‌ کانَ‌ یَتَوَسَّدُ‌ الحَجَرَ‌ وَ‌ یَلبَسُ‌ الخَشِنَ‌ (نهج‌البلاغه‌ / خطبه‌ ۱۶۰)

بر سنگ‌ سر می‌نهاد، بالش‌ او سنگ‌ بود و جامه‌ خشن‌ می‌پوشید. خشونت‌ در برابر «نعومت» (یعنی‌ برخورداری‌ و زندگی‌ توام‌ با ناز و تنعم) هم‌ به‌ کار رفته‌ است.

همچنین‌ خشونت‌ به‌ منش‌ و کنش‌ تندخویانه‌ و سخت‌گیرانه‌ نیز اطلاق‌ شده‌ است.

مولا(ع) در خطبه‌ معروف‌ «شِقشِقیه» می‌فرماید:

من‌ نسبتم‌ به‌ خلافت، نسبت‌ مدار و محور آسیاب‌ به‌ سنگ‌ آسیاب‌ بود، ولی‌ ابوبکر آسیاب‌ خلافت‌ را از مدارش‌ خارج‌ کرد، ابوبکر این‌ منصب‌ را غصب‌ کرد و بعد از خود آن‌ را به‌ عمر سپرد:

فَصَیَّرها‌ فِی‌ حَوزَهٍ‌ خَشناء، یَغلُظُ‌ کَلِمُها‌ وَ‌ یَخشُنُ‌ مَسُّها… (نهج‌البلاغه‌ / خطبه‌ ۳)

ابی‌بکر خلافت‌ را به‌ سرزمین‌ خشنی‌ سپرد یعنی، عمر عنصر خشنی‌ بود، کلماتش‌ درشت‌ و تند و اخلاقش‌ آنچنان‌ خشن‌ بود که‌ کسی‌ نمی‌توانست‌ به‌ او نزدیک‌ شود.

در این‌ عبارات، خشونت‌ درخصوص‌ گفتار و رفتار درشت‌ و تهی‌ از لطافت‌ و عطوفت‌ به‌ کار رفته‌ است.

کلمه‌ خشونت‌ در محاورات‌ اجتماعی‌ گاه‌ به‌ معنای‌ برخورد فیزیکی‌ به‌ کار می‌رود مثلاً‌ می‌شنویم‌ که‌ «تظاهرات‌ آرام‌ معترضان‌ در فلان‌ کشور به‌ خشونت‌ کشید» یعنی‌ منجر‌ به‌ زد و خورد فیزیکی‌ شد.

گاه‌ خشونت‌ به‌ معنای‌ قاطعیت‌ و عدم‌ چشم‌پوشی‌ از خطای‌ متهمان‌ و مجرمان‌ به‌ کار می‌رود. این‌ کاربرد در مقابل‌ رفتار سهل‌ انگارانه‌ مجریان‌ قانون‌ که‌ باعث‌ لوث‌ شدن‌ مقرر‌ات‌ می‌گردد، اطلاق‌ می‌شود. خشونت‌ به‌ این‌ مفهوم‌ در حوزه‌ حقوق‌ و قانونگذاری‌ و اجرای‌ قانون‌ به‌ کار می‌رود.

کاربرد دیگر واژه‌ خشونت، معادل‌ با «نابردباری‌ مذهبی» و «تحمل‌ناپذیری‌ فکری» و «عدم‌ مماشات‌ با رقبای‌ سیاسی» و معطوف‌ به‌ رفتار و روابط‌ اجتماعی‌ است. در قبال‌ «بردباری‌ مذهبی‌ یا سیاسی»، «دگرپذیری» و «مدارات» و به‌ تعبیر عربها «تعایُش‌ سِلمی» قرار می‌گیرد. این‌ معنا غیر از قاطعیت‌ و با آن‌ قابل‌ جمع‌ است، ممکن‌ است‌ کسی‌ قاطع‌ باشد اما با دیگران‌ مماشات‌ هم‌ بکند، کما اینکه‌ از جزمگرایی‌ نیز جداست‌ و ممکن‌ است‌ کسی‌ در عقاید خود بسیار محکم‌ و متصلب‌ باشد و عقاید طرف‌ مقابل‌ را مطلقاً‌ باطل‌ بداند اما در عین‌ حال‌ با سعه‌ صدر، اندیشه‌ رقیب‌ را تحمل‌ نماید، خشونت‌ به‌ معنای‌ قاطعیت‌ و استوار عقیدگی‌ با مدارات‌ و نرمخویی، تعارض‌ ندارد. کسی‌ از پیامبراکرم(ص) قاطع‌تر و نستوه‌ ایمان‌تر نبود اما قرآن‌ می‌گوید:

فَبِما رَحمَهٍ‌ مِنَ‌ اِ‌ لِنتَ‌ لَهُم‌ وَلَو‌ کُنتَ‌ فَظاً‌ غَلیظَ‌ القَلبِ‌ لَأنفَضُّوا مِن‌ حَولَِ. (سوره‌ آل‌عمران‌ / ۱۵۹)

«از رحمت‌ رحمانی‌ تونرم‌خویی‌ کردی‌ تا مردم‌ پیرامونت‌ گرد آمدند، و اگر درشت‌خو و سخت‌دل‌ می‌بودی‌ همه‌ از اطراف‌ تو پراکنده‌ می‌شدند».

حال‌ پرسش‌ روز این‌ است‌ که‌ رجحان‌ با کدام‌ است؟ صلابت‌ یا سهولت؟ تندخویی‌ یا نرم‌خویی؟ قهر یا مهر؟ صبوری‌ یا سخت‌گیری؟ سماجت‌ یا سماحت؟ جاذبه‌ یا دافعه؟ «مدارات» یا «خشونت»؟

به‌ نظر ما مدارات‌ «فی‌نفسه» و خشونت‌ «خود به‌ خود»، نه‌ خوب‌ نه‌ بد است! و کسی‌ نمی‌تواند بگوید خشونت‌ یا مدارات، مطلقاً‌ و به‌ «هر معنا» و از «سوی‌ هر کسی» و درباره‌ «هر کسی»، به‌ «هر انگیزه‌ و هدفی» و به‌ «هر اندازه» و به‌ «هر وسیله‌یی» و در «هر ظرف‌ و زمینه‌ زمانی‌ و مکانی‌ای»، خوب‌ و یا بد است!

متغیرها و عواملی‌ چون‌ «معنا»، «فاعل»، «متعلق»، «انگیزه»، «هدف»، «میزان»، «وسیله»، «ظرف‌ و شرایط»، قطعاً‌ در تعیین‌ حسن‌ و قبح‌ خشونت‌ و مدارات‌ دخیل‌ است‌ و بدون‌ توجه‌ به‌ این‌ عناصر هشتگانه، خشونت‌ و مدارات، نه‌ تحقق‌پذیر و نه‌ تحلیل‌بردار است. خشونت‌ «فیزیکی» از سوی‌ «پدری‌ دلسوز» بر روی‌ «فرزند خاطیِ‌ عامد» به‌ میزان‌ «معقول» به‌ انگیزه‌ «تادیب» به‌ هدف‌ «تربیت» (نه‌ تشفی‌ خاطر و انتقام) با وسیله‌یی‌ «متعارف» و در ظرف‌ و زمینه‌ «اجتماعی‌ و روانی‌ بایسته‌ و شایسته» و تاثیرگذار، هرگز منفی‌ و مطرود نیست، اما تغییر هر یک‌ از متغیرها می‌تواند خشونت‌ را به‌ فعلی‌ مطرود و منهی، تبدیل‌ نماید. لهذا هر که‌ بپرسد خشونت، قبیح‌ است‌ یا حَسن؟ زشت‌ است‌ یا زیبا؟ باید از او پرسید: کدام‌ خشونت؟

کدام‌ خشونت؟

-۱ خشونت‌ به‌ معنی‌ «قاطعیت»، یا خشونت‌ به‌ مفهوم‌ «قاتلیت»؟ اگر خشونت‌ به‌ معنای‌ سر سختی‌ در اجرای‌ قانون، سختگیری‌ در تحقق‌ عدالت، صلابت‌ در دفاع‌ از حق‌ است، به‌ جان‌ می‌خریمش. عده‌یی‌ از امام‌ علی‌ (ع) به‌ خاطر سختگیریهایش‌ نسبت‌ به‌ بیت‌المال‌ نزد پیامبراکرم(ص) شکوه‌ کردند، حضرت‌ (ص) فرمود:

اِنَّهُ‌ خَشِنٌ‌ فی‌ ذ‌اتِ‌ا. «آری‌ او درباره‌ خدا خشن‌ است».

سختگیری‌ او برای‌ خدا و قانون‌ الهی‌ است. داستان‌ علی(ع) و عقیل‌ و آهن‌ گداخته‌ را همه‌ شنیده‌ایم، در برابر زیاده‌ خواهی‌ عقیل‌ از بیت‌المال، آهن‌ گداخته‌ بر کف‌ برادر نابینا نهاد. اما اگر خشونت‌ به‌ معنی‌ قاتلیت‌ و قلع‌ و قمع‌ شهروندان‌ و رقیبان‌ و مخالفان‌ است، اسلام‌ هرگز آن‌ را تجویز نفرموده‌ است:

وَ‌ لاتَکُن‌ سُبعاً‌ ضاریاً‌ تَغتَنمُ‌ اَکلَهُم(نهج‌البلاغه‌ / نامه‌ ۵۲)‌

«ای‌ مالک! نسبت‌ به‌ مردم‌ چونان‌ درنده‌یی‌ مباش‌ که‌ خوردن‌ آنان‌ را لحظه‌ شماری‌ کنی»!

-۲ خشونت‌ فیزیکی، یا خشونت‌ فرا فیزیکی؟ مراد از خشونت‌ فیزیکی، ضرب‌ و جرح‌ جسمانی، خشونت‌ شفاف‌ و بسیط‌ است‌ و منظور از خشونت‌ فرا فیزیکی، تحدید و تهدید روانی‌ است، خشونت‌ پنهان، پیچیده‌ و مدرن‌ است. خشونت‌ بسیط، مواجهه‌ با رقیب‌ و حریف‌ به‌ وسیله‌ سلاح‌ و سیلی، تخته‌ و تازیانه‌ است‌ (ترور شخص)، خشونت‌ پیچیده، مقابله‌ با رقبا به‌ وسیله‌ تهمت‌ و توهین‌ (ترور شخصیت) و با استفاده‌ از روشها و شیوه‌های‌ جنگ‌ روانی‌ است. خشونت‌ مدرن، خشونت‌ ورزیدن‌ از رهگذر تبدیل‌ شعارها و ابزارهای‌ دمکراتیک‌ به‌ حربه‌ علیه‌ حریف‌ فکری‌ و رقیب‌ سیاسی‌ و با شعار آزادی، از حریف، سلب‌ آزادی‌ کردن‌ است، با افترأ بستن‌ به‌ مخالفان، ایجاد اختناق‌ فکری‌ ذهنی‌ کردن‌ و رقیب‌ را به‌ زندان‌ و زنجیرهای‌ نامرئی‌ فکندن‌ و کشیدن‌ است! و تحمیل‌ استبداد سپید و غیر حسی‌ بر جامعه‌ است‌ آنسان‌ که‌ مخالفان‌ از خوف‌ تهمت‌ و توهین‌ دچار خودسانسوری‌ بشوند، کدام‌ زشت‌ است؟ اولی‌ یا دومی؟، قطعاً‌ هر دو زشت‌اند، هر دو ظالمانه، اما دومی‌ زشت‌تر و ظالمانه‌تر است:

اَلفِتنَهُ‌ اَشدُّ‌ مِنَ‌ القِتلِ‌ (بقره‌ / ۱۹۱): وَ‌الفتنَهُ‌ اَکبَرُ‌ مِن‌القَتلِ‌ (بقره‌ / ۲۱۷)

فتنه‌گری‌ بسی‌ بدتر از قتل‌ است، بزرگ‌تر از قتل‌ است.

-۳ خشونت‌ قانونی، یا خشونت‌ طغیانی؟ خشونت‌ و سخت‌گیری‌ طبق‌ قانون‌ غیر از خشونت‌ از سر طغیان‌ و خشونت‌ خودسرانه‌ است، اولی‌ اگر نباشد نظم‌ پدید نمی‌آید، حقوق‌ آحاد و جوامع‌ انسانی‌ تضییع‌ می‌گردد؛ دومی‌ جامعه‌ را به‌ جنگل‌ بدل‌ می‌سازد، عمده‌ترین‌ خاصیت‌ و خصیصه‌ مدنی‌ جامعه‌ انسانی‌ در قبال‌ تجمع‌ گله‌وار حیوانی‌ و بدوی، قانون‌ پذیری‌ است؛ بسیار بدیهی‌ است‌ که‌ خشونت‌ خودسر و از سر طغیان‌ و کردنکشی، نه‌ مجاز است‌ و نه‌ مشروع.

وَ‌ مَن‌ یَتَعَدَّ‌ حُدُودَ‌ اِ‌ فَاُولئِکَ‌ هُمُ‌ الظالِمُونَ‌ (بقره‌ / ۲۳۷)‌ ‌ آنانکه‌ از حدود الهی‌ تجاوز می‌کنند ستمگرانند.

-۴ خشونت‌ از سوی‌ مقام‌ مسئول، یا خشونت‌ توسط‌ افراد بی‌مسئولیت‌ و هرج‌ و مرج‌ طلب؟

اینجا «حسن‌ فعلی» کفایت‌ نمی‌کند، «حسن‌ و صلاحیت‌ فاعلی» هم‌ شرط‌ است. فعل‌ مشروع‌ به‌ فاعل‌ مسؤ‌ول‌ تعلق‌ دارد و باید دید فاعل‌ خشونت‌ کیست؟ قاضی‌ یا یک‌ مشت‌ افراد مسؤ‌ولیت‌ ناشناس‌ – هر چند خوش‌ نیت‌ -؟ دخالت‌ نابه‌ جا و بی‌جواز عناصر غیر مسؤ‌ول، نظم‌ و امنیت‌ عمومی‌ را به‌ مخاطره‌ می‌افکند، جامعه‌یی‌ که‌ دارای‌ حکومت‌ مشروع‌ و مسؤ‌ول‌ است، تکالیف‌ افراد و اصناف‌ در آن‌ تعریف‌ شده‌ است، اگر مسلمانی‌ می‌خواهد امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر بکند تحت‌ نظارت‌ و طبق‌ مقررات‌ باید عمل‌ کند. وظیفه‌ مردم‌ امر و نهی‌ زبانی، رفتاری‌ و معاشرتی‌ است. برخورد اجرائی‌ به‌ عهده‌ حکومت‌ است.

۵ – خشونت‌ رحمانی، یا خشونت‌ نفسانی؟ خشونت‌ از سوی‌ خالق‌ رحمان‌ و مربی‌ غمگسار، یا خشونت‌ از سوی‌ حاکم‌ غد‌ار و فرمانروای‌ جبار؟ به‌ تعبیر دیگر: خشونت‌ به‌ انگیزه‌ تربیت‌ و با هدف‌ تکامل‌ بخشی‌ و طبعاً‌ از سر مهر، غیر از خشونت‌ به‌ انگیزه‌ تحکم‌ و برای‌ انتقام‌ و اشباع‌ حس‌ غرور و نفسانیت‌ است. فلسفه‌ دشواری‌ و توان‌ سوزی‌ برخی‌ از احکام‌ و آموزه‌های‌ الهی‌ نیز تاثیرگذاری‌ تربیتی‌ آنها است، هر چند تکلیف‌ فوق‌ طاقت‌ در شریعت‌ سهله‌ اسلامی‌ نیست. معنی‌ سهله‌ و سمحه‌ بودن‌ شریعت‌ محمدی‌ همین‌ است. آسان‌ و سهله‌ و سمحه‌ بودن‌ اسلام‌ به‌ معنی‌ جانبداری‌ این‌ دین‌ از اباحی‌گری‌ و روا انگاری‌ نیست.

-۶ خشونت‌ در قبال‌ دشمنان‌ و حق‌ستیزان‌ و تعد‌ی‌کنندگان‌ به‌ حقوق‌ مردم، یا خشونت‌ در برابر دوستان‌ و حق‌ پذیران‌ و شهروندان؟ قرآن، جامعه‌ اسلامی‌ را جامعه‌ دارای‌ جاذبه‌ و دافعه‌ می‌داند.

مُحَمَّدٌ‌ رَسُولُ‌ اِ‌ وَ‌الَّذینَ‌ مَعَهُ‌ اَشِد‌أُ‌ عَلَی‌ الکُفارِ‌ رُحَمأُ‌ بَینَهُم‌ (فتح‌ / ۲۹)

«محمد فرستاده‌ خداست، و کسانی‌ که‌ با او همراهند، با کفر پیشه‌گان‌ سختگیر و سر سختند و در میان‌ خویش‌ بسی‌ نرم‌ دل‌ و مهربان‌اند».

انسان‌ معتدل‌ و جامعه‌ معتدل، انسان‌ و اجتماعی‌ است‌ که‌ دارای‌ آرمان، ایمان‌ و ارزش‌های‌ مشخص‌ و مبانی‌ و مواضع‌ معینی‌ است‌ و هندسه‌ روابط‌ خود با دیگران‌ را در چارچوب‌ و بر مبنای‌ آنها تنظیم‌ می‌کند. میزان‌ و نوع‌ «قرابت‌ و رابطه» یا «غرابت‌ و فاصله»اش‌ با هر فرد و جامعه‌یی‌ بستگی‌ تام‌ دارد به‌ میزان‌ «عناد و وِداد» و دوری‌ و نزدیکی‌ آن‌ فرد و جامعه‌ با آن‌ مبانی‌ و ارزشها.

اصولاً‌ انسان‌ و اجتماع‌ فاقد مبنا و موضع، تهی‌ از جاذبه‌ و دافعه، انسان‌ و جامعه‌ معتدل، طبیعی‌ و معقولی‌ نیست. حتا حیوان‌ و نبات‌ دارای‌ قوه‌ جذب‌ و دفع‌ است. خداوند متعال‌ در ساحت‌ تکوین‌ و در ساحت‌ تشریع، انسان‌ را یک‌ سویه‌ و تک‌ ساحتی‌ نپسندیده‌ و نیافریده‌ است.

وَکَذلِکَ‌ جَعَلناکُم‌ اُمَّهً‌ وَسَطاً‌ لِتَکَونُوا شُهَدأَ‌ عَلَی‌ الناسِ‌ وَیَکُونَ‌ الرَّسُولُ‌ عَلَیکُم‌ شَهیداً‌

«و شما را امتی‌ میانه‌ قرار دادیم‌ تا الگو مردم‌ دیگر باشید و پیامبر هم‌ الگو و شاهد شما باشد.»

-۷ خشونت‌ علیه‌ زورگویان‌ و ستم‌کیشان، یا خشونت‌ علیه‌ زور شنفته‌گان‌ و ستم‌کشیدگان؟

واپسین‌ وصیت‌ امیر حکمت‌ و حریت، خطاب‌ به‌ امام‌ حسن(ع) و امام‌ حسین(ع) این‌ است:

کُونا لِلظالِمِ‌ خَصماً‌ وَ‌ لِلمَظلُومِ‌ عَوناً‌ (نهج‌البلاغه‌ / نامه‌ ۴۷) «خصم‌ ستمکیش‌ و یار ستمکش‌ باشید.»

از منظر دین‌ و خرد خشونت‌ بازدارنده‌ مشروع‌ است. …

فَاِن‌ بَغَت‌ اِحدیهُما عَلَیَ‌ ا‌لأُخری‌ فَقاتِلوُ‌ا الَّتی‌ تَبغی‌ حَتی‌ تَفِیَ‌ اِلی‌ اَمرِ‌اِ… (حجرات‌ / ۹)

«اگربین‌ دو گروه‌ ستیز روی‌ داد، سعی‌ بر صلح‌ و اصلاح‌ کنید، اگر یکی‌ از آنها گردن‌ ننهاد با او به‌ ستیز برخیزید تا به‌ حکم‌ خدا تن‌ در دهد.»

۸ – خشونت‌ علیه‌ معاندان‌ و دسیسه‌گران، یا خشونت‌ علیه‌ غافلان‌ و جاهلان؟ پیامبراکرم(ص) هر بار که‌ از کوچه‌یی‌ می‌گذشت، یک‌ یهودی‌ از بالای‌ بام‌ بر سر حضرت‌ خاک‌ و خاکستر فرو می‌ریخت، روزی‌ از آنجا عبور کردند اما آن‌ رفتار تکرار نشد، از همراهان‌ پرسیدند: این‌ دوست‌ ما کجاست؟ پاسخ‌ دادند: کدام‌ دوست؟ فرمودند: همانکه… ؛ با شگفتی‌ گفتند: او یهودی‌ بود و هر بار به‌ شما اهانت‌ می‌کرد! و حال‌ بیمار است. فرمودند: برویم‌ عیادت! وارد منزل‌ مرد یهودی‌ شدند. آن‌ مرد حیرت‌زده‌ و ناباورانه‌ از بستر برخاست‌ و شهادتین‌ بر زبان‌ راند و ایمان‌ آورد؛ اما وقتی‌ یهود بنی‌ قریضه‌ – به‌ رغم‌ آنکه‌ با مسلمین‌ پیمان‌ امضأ کرده‌ بودند – هنگام‌ حمله‌ دشمن‌ به‌ مدینه، معاهده‌ را نقض‌ کردند و به‌ قصد براندازی‌ و دسیسه‌گری‌ با دشمن‌ همکاری‌ کردند، همین‌ پیامبر عفو و عطوفت، و قهرمان‌ رحمت‌ و شفقت، پس‌ از دفع‌ دشمن‌ دستور دادند هفتصد تن‌ آنها را به‌ جرم‌ عهد شکنی‌ و توطئه‌گری، یکجا گردن‌ زدند!

میثاق‌ مقدس‌ است‌ و باید رعایت‌ شود:

وَدوُ‌ا لَو‌ تَکفُرُونَ‌ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ‌ سَوأاً، فَ‌لا‌ تتَّخِذُوا مِنهُم‌ اَولیأَ‌ حَتی‌ یُهاجِرُوا فی‌ سَبیلِ‌ اِ، فَاِن‌ تَوَلَّو‌ا فَخُذُوهُم‌ وَ‌اقتُلوُ‌هُم‌ حَیثُ‌ وَجَدتُموُ‌هُم‌ وَ‌لا‌ تَتَّخِذُوا مِنهُم‌ وَلیاً‌ وَ‌لانَصیراً(۸۹) اِ‌لاَّ‌ الذینَ‌ یَصِلُونَ‌ اِلی‌ قَومٍ‌ بَینَکُم‌ وَ‌ بَینَهُم‌ میثاقٌ‌ اَوجاؤُوکُم‌ حَصِرَت‌ صُدُورُ‌ هُم‌ اَن‌ یُقُاتِلُوکُم‌ اَو‌ یُقاتِلُوا قومَهُم… (نسأ / ۹۰ – ۸۹)‌ ‌ «[منافقان] دوست‌ دارند همچنان‌ که‌ خودشان‌ کافرند شما نیز کفر بورزید تا با آنها یکسان‌ شوید، پس‌ با هیچ‌ یک‌ از آنها دوستی‌ مکنید تا وقتی‌ که‌ آنها در راه‌ خدا هجرت‌ کنند، و اگر سرباز زدند در هر جا که‌ آنها را می‌یابید بگیرید و بکشید و هیچ‌ یک‌ از آنها را به‌ دوستی‌ و یاری‌ برگزینید (۸۹) مگر کسانی‌ را که‌ به‌ قومی‌ ملحق‌ می‌شوند که‌ بین‌ شما و آنها پیمانی‌ هست، یا خود نزد شما می‌آیند در حالی‌ که‌ از جنگ‌ با شما و قومشان‌ خسته‌ شده‌اند…»

-۹ خشونت‌ علیه‌ خائنان، یا خشونت‌ علیه‌ خاطیان؟ خوارج‌ چهره‌ در چهره‌ امام‌ علی(ع) می‌ایستادند و در حالی‌ که‌ هزاران‌ مومن‌ به‌ حضرت‌ اقتدأ کرده‌ بودند علیه‌ او شعار می‌دادند و می‌گفتند: علی! با آنکه‌ در راه‌ اسلام‌ بسیار جهاد ورزیدی‌ و فراوان‌ شمشیر زدی، اما چون‌ حکمیت‌ را پذیرفتی‌ همه‌ اعمال‌ تو تباه‌ شد! با آنکه‌ حکمیت‌ را همین‌ خشک‌ مغزها و متحجران‌ بر آن‌ بزرگوار تحمیل‌ کرده‌ بودند!. حضرت‌ اجازه‌ نمی‌داد کسی‌ متعرض‌ آنان‌ بشود، اما وقتی‌ کار آنان‌ به‌ خیانت‌ و خشونت‌ کشید و دست‌ به‌ شمشیر بردند و به‌ اقدام‌ عملی‌ بر ضد امام‌ علی‌ (ع) انجامید و جنگ‌ نهروان‌ برپا شد، حضرت‌ همه‌ را از دم‌ تیغ‌ گذراند و تنها جایی‌ که‌ آن‌ حضرت‌ پس‌ از غلبه‌ بر خصم، آشکارا بدان‌ مباهات‌ کرد اینجا بود، فرمود:

اَیُهاالناسُ! فَاِنی‌ فَقَاتُ‌ عَینَ‌ الفِتنَهَ… (نهج‌البلاغه‌ / خطبه‌ ۹۳)‌ ‌ «مردم! من‌ چشم‌ فتنه‌ را از حدقه‌ بیرون‌ آوردم!»

-۱۰ خشونت‌ با آمران‌ و رهبران‌ کفر و ظلم‌ یا خشونت‌ با زیردستان‌ و فریب‌ خوردگان‌ و ابزار گونه‌گان؟

برای‌ خشکاندن‌ ریشه‌ ظلم‌ و ظلمت‌ و سوزاندن‌ اساس‌ خیانت‌ و خشونت، با سردمداران‌ و طر‌احان‌ باید برخورد شود نه‌ با آنانکه‌ چونان‌ آلت‌ دستِ‌ بی‌اراده، به‌ استخدام‌ جور و جفا پیشگی‌ درآمده‌اند.

فَقاتِلوُ‌ أئِمَّهَ‌ الکُفر اِنهُم‌ الکذفر اِلَّهُم‌ لا‌اَیمانَ‌ لَهُم‌ لَعَلَّهُم‌ یَنتَهُونَ: (توبه/۱۲)

سردمداران‌ کفر را بکشید که‌ آنان‌ بد عهدند تا مگر باز ایستند.

-۱۱ خشونت‌ برای‌ اهداف‌ برین‌ انسانی، یا خشونت‌ برای‌ اغراض‌ دون‌ حیوانی؟ خشونت‌ برای‌ احقاق‌ حق‌ و استقرار عدالت‌ و در راه‌ مردمداری‌ و مردم‌مداری، یا خشونت‌ برای‌ امحأ حق‌ و انکار عدالت‌ و سرکوب‌ مردم؟ خدا کسانی‌ را که‌ در راه‌ خدا و مستضعفان‌ درمانده‌ پیکار نمی‌کنند نکوهش‌ می‌فرماید.

وَمالَکُم‌ لاتُقاتِلوُنَ‌ فی‌ سَبیلِ‌ اِ‌ وَ‌المُستَضعَفینَ‌ مَن‌ الرٍّجالِ‌ وَ‌النٍّساءِ‌ وَ‌الوِلدانِ‌الَّذینَ‌ یَقُولوُنَ: رَبَّنا‌ اَخرِجنا‌ مِن‌ هذِهِ‌ القَریَهِ‌ الظالِمِ‌ اَ‌هلُها‌ … (نسأ / ۷۳)

شما را چه‌ شده‌ است‌ که‌ نبرد نمی‌کنید در راه‌ خدا و مردان‌ و زنان‌ و کودکان‌ مستضعفی‌ که‌ فریاد برآورده‌اند که: خدایا ما را از این‌ دیار که‌ اهالی‌ آن‌ ستمگرند، رهایمان‌ کن!

خشونت‌ از سر مهر و محبت، و خشونت‌ از سر قهر و غرور هر دو خشونت‌اند، اما میان‌ آنها تفاوت‌ از زمین‌ تا آسمان‌ است. خشم‌ گرفتن‌ و خشونت‌ ورزیدن‌ برای‌ استیفای‌ حق‌ مظلوم‌ و کیفر ظالم، مطلوب‌ است. خشونتی‌ بالاتر از گردن‌ زدن‌ نیست‌ اما اگر به‌ عنوان‌ قصاص‌ باشد مایه‌ حیات‌ است.

وَلَکُم‌ فی‌ القِصاصِ‌ حَیاهٌ‌ یا‌ اُولی‌ الأَلبابِ‌ (بقره‌ / ۱۷۹).

-۱۲ خشونت‌ و قاطعیت، سرسختی‌ و سازش‌ناپذیری‌ در کار دفاع‌ از دین، یا خشونت‌ و قلع‌ و قمع‌ برای‌ نفسانیت‌ و انانیت؟ یا‌ اِیُّهَاالنَّبِیُّ‌ جا‌هِدِ‌ الکُفارَ‌ وَ‌المُنافِقینَ‌ وَ‌ اغلُظ‌ عَلَیهِم‌ … (توبه‌ / ۷۳ و تحریم‌ / ۹) ای‌ پیامبر با کافران‌ و منافقان‌ به‌ جهاد برخیز و بر آنان‌ سخت‌ بگیر… . داستان‌ طرز برخورد امام‌ عارفان‌ و نفسانیت‌ ستیزان‌ را با حرکت‌ جسارت‌آمیز عبدِوُد‌ در کارزار خندق‌ را همه‌ شنیده‌ایم.

-۱۳ خشونت‌ در دفاع‌ از منافع‌ ملی‌ و حراست‌ از مصالح‌ بشریت، یا خشونت‌ در راه‌ منافع‌ شخصی‌ و مصالح‌ جناحی؟ یکی‌ از دلائل‌ واکنش‌ متفاوت‌ رهبران‌ ما در قضایای‌ مشابه‌ (مانند رفتار دوگانه‌ پیامبر با یهودیان‌ و علی‌ (ع) با خوارج) همین‌ جهت‌ است. تا جایی‌ که‌ مسأله‌ به‌ شخص‌ آن‌ بزرگان‌ مربوط‌ می‌شد، نهایت‌ سماحت‌ و مسامحت‌ را از خود نشان‌ می‌دادند و از آنجا که‌ مسأله‌ به‌ مصالح‌ امت، حدود الهی، و مرزهای‌ دین‌ پیوند می‌خورد، با واقعه‌ بی‌مهابا و بی‌ملاحظه‌ مواجه‌ می‌شدند.

وَقاتِلوُ‌هُم‌ حَتی‌ لاتَکُونَ‌ فِتنَهٌ‌ وَ‌ یَکوُنَ‌ الدینُ‌ لِِ‌ (بقره‌ / ۱۹۳) وَیَکوُنُ‌ الدینُ‌ کُلُّهُ‌ لِِ‌ (نسأ / ۳۹)

کفر پیشگان‌ را بکشید تا فتنه‌ برافتد و دین‌ و قانون‌ [یکسره] الهی‌ شود.

-۱۴ خشونت‌ در برابر خشونت، یا خشونت‌ در برابر منطق؟ تاریخ‌ اسلام‌ به‌ طور موازی، هم‌ آکنده‌ است‌ از جنگها و قتالها و هم‌ لبریز است‌ از مباحثه‌ها و مناظره‌های‌ رهبران‌ ما با معاندان‌ و مخالفان، منطق‌ اسلام‌ این‌ است: «خشونت‌ در قبال‌ خشونت، منطق‌ در قبال‌ منطق».

فَمَنِ‌ اعتَدی‌ عَلَیکُم‌ فَاعتَدُوا بِمِثل‌ مَا اعتد‌ی‌ عَلَیکُم: (بقره‌ / ۱۹۴)

«هر کس‌ به‌ شما تعد‌ی‌ کرد و حمله‌ور شد، مقابله‌ به‌ مثل‌ کنید».

زیرا گاه‌ جز به‌ خشونت‌ نمی‌توان‌ خشونت‌ را برانداخت: از حضرت‌ امیر(ع) در نهج‌البلاغه‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ فرموده‌اند: رُدُّوا الحَجَرَ‌ مِن‌ حَیث‌ جأ فَاِنَّ‌ الشَّرَّ‌ لایَدفَعُهُ‌ اِ‌لاَّ‌ الشَر: (نهج‌البلاغه‌ / کلمات‌ قصار / شماره‌ ۳۱۴) «سنگ‌ را به‌ همان‌ سمت‌ که‌ دشمن‌ پرتاب‌ کرده‌ برگردانید که‌ شر جز به‌ شر زدوده‌ نمی‌شود.»

-۱۵ خشونت‌ به‌ عنوان‌ واپسین‌ چاره‌ در برابر قضایا و بلایا، یا خشونت‌ به‌ عنوان‌ سهل‌ترین‌ راه‌ در قبال‌ ضعفا و رعایا؟، عجولان‌ و خامان، سفله‌گان‌ و سفیهان‌ دومی‌ را می‌پذیرند، اما صبوران‌ و پختگان، خردمندان‌ و خداباوران‌ اولی‌ را می‌پسندند، رفتار پیامبراکرم(ص) و امامان‌ اهل‌ بیت(ع) را ملاحظه‌ کنید، هماره‌ صبوری‌ می‌کردند و سماحت‌ می‌ورزیدند و تا ناچار نمی‌شدند خشم‌ نمی‌گرفتند و خشونت‌ نمی‌کردند.

زمانی‌ پاره‌یی‌ از شرق‌ پژوهشان، مد‌عی‌ شدند: اسلام، دین‌ شمشیر است‌ و به‌ ضرب‌ جنگ‌ و به‌ اتکأ خشونت‌ گسترش‌ یافته‌ است! برخی‌ نویسندگان‌ در مقام‌ پاسخ‌گویی‌ به‌ این‌ افترأ واهی، تا جایی‌ پیش‌ رفتند که‌ احکام‌ مسلم‌ جهاد و دفاع‌ اسلامی‌ را هم‌ منکر شدند و بدین‌ ترتیب‌ در ورطه‌ تفریط‌ غلتیدند. در کوران‌ انقلاب، در طرح‌ و تبیین‌ وجه‌ حماسی‌ و صلابت‌ و سر سختی‌ اسلام، همانها یا عده‌یی‌ دیگر، افراط‌ ورزیدند و حتا «خدای‌ اسلام» را جز به‌ صفات‌ قاطعیت‌ یاد نمی‌کردند! اکنون‌ برخی‌ دیگر و بار دیگر، یکسره‌ از عشق‌ و تساهل‌ و مهر و تواصل‌ دم‌ می‌زنند و حتا برخی‌ آموزه‌های‌ مسلم‌ دینی‌ را زیر سؤ‌ال‌ می‌برند! حقیقت‌ اسلام‌ چیزی‌ غیر از این‌ برداشتهای‌ «مقطعی»، «منفعت‌ مدار» و «تک‌ بعدی» است. اسلام‌ نه‌ همچون‌ یهودیت، بالمره، دین‌ خشونت‌ است‌ و نه‌ چونان‌ مسیحیت‌ (علی‌ الاد‌عا)، یکسره‌ دین‌ محبت‌ و مودت‌ است. نه‌ این‌ است‌ نه‌ آن. هم‌ این‌ است‌ هم‌ آن. اسلام، مکتب‌ اعتدال‌ است، چند ساحتی‌ است، هم‌ مکتب‌ عشق‌ است‌ و هم‌ مذهب‌ خشم. از کمالات‌ اسلام، این‌ است‌ که‌ عشق‌ و عرفان‌ را با حماسه‌ و جهاد پیوند زده‌ است.

کدام‌ مدارات؟

اگر پرسیده‌ شود در چشم‌انداز اسلام‌ مدارات‌ زشت‌ است‌ یا زیبا؟ باید پرسید: مدارات‌ و مماشات‌ به‌ چه‌ معنا؟ از سوی‌ چه‌ کسی؟ با چه‌ کسی؟ با چه‌ انگیزه‌یی؟ چگونه؟ کی؟، کجا؟ تا کجا؟

۱٫ مدارات‌ و تسامح‌ به‌ معنای‌ تحمل‌ عقاید رقیب، در عین‌ باورمندی‌ و پایبندی‌ به‌ حقانیت‌ اعتقادات‌ خود، یا به‌ معنی‌ تجویز و ترویج‌ آنارشیسم‌ ایدئولوژیک‌ و پریشانگرایی‌ تئوریک؟ تسامح‌ به‌ معنی‌ صعه‌ صدر علمی‌ و گشودن‌ فضای‌ تعامل‌ و تعاطی‌ انکار و انظار، و یا شک‌ پراکنی‌ و شبهه‌افکنی‌ دینی‌ و ولنگاری‌ و شناوری‌ فکری؟ تاریخ‌ اسلام، لبریز از شواهد مؤ‌ید مدارات‌ از نوع‌ اول‌ است:

وَ‌لا‌ تَسُبُّوا الَّذین‌ یَدعُونَ‌ مِن‌ دُونِ‌ اِ‌ فَیَسبُّوااَ‌ عَدواً‌ بِغَیرِ‌ عِلمٍ‌ (انعام/۲۰۷)

«به‌ آنکه‌ جز خدا را می‌پرستند ناسزا نگویید، مبادا از سر جهل‌ به‌ خدا ناسزا بگویند.»

فَبَشٍّر‌ عِبادِ‌الَّذینَ‌ یَستَمِعُونَ‌ القَولَ‌ فَیَتَّبِعُونَ‌ اَحسَنَهُ‌ (زمر / ۱۸)

«مژده‌ بده‌ به‌ آن‌ انسانهایی‌ که‌ سخن‌ را گوش‌ فرا می‌دهند و از بهترین‌ آن‌ پیروی‌ می‌کنند…»

اگر طرح‌ و تبیین‌ منطقی‌ و علمی‌ آرأ و افکار مجاز نباشد نوبت‌ به‌ جواز گزینش‌ نمی‌رسد، در پایان‌ آیه‌ این‌ دسته‌ را خردمندان‌ نامیده‌ شده‌اند.

اما آنجا که‌ هرج‌ و مرج‌ فکری‌ و التقاط‌ دینی‌ مطرح‌ می‌شود اسلام‌ مسلمانان‌ را به‌ شدت‌ از آن‌ پرهیز می‌دهد، طبق‌ آیات‌ سوره‌ کافرون، در برابر پیشنهاد کفار مکه‌ به‌ پیامبر(ص) (در شرایطی‌ که‌ آن‌ حضرت‌ در موضع‌ ضعف‌ و اقلیت‌ هم‌ بود) مبنی‌ بر پرستش‌ متناوب‌ خدا و بت‌ها از سوی‌ کافران‌ و آن‌ بزرگوار (العیاذ با) با تاکید و تکرار، با صلابت‌ و صراحت‌ تمام، آن‌ حضرت‌ مامور می‌شود پیشنهاد را رد کند.

آنجا که‌ کسی‌ با داشتن‌ شأنیت‌ و بدون‌ قصد تخریب‌ عقاید مردم، آرأ علمی‌ هر چند آشکارا ناساز با مشهورات‌ دینی‌ را طرح‌ کند، سنت‌ سماحت، جاری‌ است‌ اما آنگاه‌ که‌ کسی‌ بدون‌ اتکا به‌ منطق‌ و مبنا و با انگیزه‌ ویرانسازی‌ ایمان‌ و عقیده‌ مردم‌ به‌ شبهه‌ پراکنی‌ می‌پردازد، مداهنه، بی‌پناه‌ نهادن‌ مؤ‌منان‌ در مقابل‌ سموم‌ فکری‌ است‌ و این‌ تسامح‌ و تعلل، خیانت‌ به‌ شریعت‌ و تن‌ به‌ توطئه‌ سپردن‌ است؛ و رویه‌ رهبران‌ و دأب‌ دینداران‌ نیز اینجا مشخص‌ است: تسامح‌ در قبال‌ منطق‌ و مکتب‌ آری، اما تجویز ناسزا و ناروا هرگز.

۲٫ مدارات‌ و مماشات، همچون‌ «ابزار» و چون‌ «روش» برای‌ تدبیر مناسبات‌ اجتماعی‌ انسانی‌ توسط‌ زمامداران، یا تساهل‌ و تسامح‌ به‌ مثابه‌ «مکتب‌ و مسلک» فکری‌ و به‌ معنی‌ نسبی‌ پنداری‌ دینی‌ و «روا انگاری» اخلاقی‌ توسط‌ مؤ‌منان؟ واضح‌ است‌ که‌ بی‌مماشات، تدبیر امور جامعه‌ و تنظیم‌ شؤ‌ون‌ حکومت‌ ممکن‌ نیست. جامعه، حاوی‌ سلائق‌ متفاوت‌ و علائق‌ مختلف‌ است‌ و با تحکم‌ و تکصدایی، کار جامعه‌ به‌ سامان‌ نمی‌رسد و امر حکومت‌ به‌ فرجام؛ اما شک‌گرایی‌ هر با ایمان‌ (که‌ حالت‌ نفسانی‌ و عِقد قلبی‌ است) که‌ بر ساخته‌ بر قطعیت‌ و جزمیت‌ است‌ نمی‌تواند سازگار افتد. شک‌ با ایمان، همخانه‌ نمی‌شود.

۳٫ مدارا برای‌ شنیدن‌ حق، یا مدارا برای‌ شکستن‌ حق؟ قرآن‌ می‌فرماید: اگر در گرما گرم‌ جنگ، یک‌ نفر مشترک‌ امان‌ بخواهد باید پناه‌دهی‌ تا در امنیت‌ و آرامش‌ کامل‌ بیاید و کلام‌ خدا را بشنود اگر خواست‌ بپذیرد و مسلمان‌ شود اما اگر نپذیرفت، با تامین‌ جانی‌ (و به‌ تعبیر امروزین‌ با اسکورت) او را به‌ جبهه‌ کفار برسان‌ (نه‌ فقط‌ به‌ جبهه‌ و آنجا که‌ میدان‌ کار زار است‌ بلکه‌ به‌ جای‌ (امن‌ و بی‌ خطر برسان)، زیرا ممکن‌ است‌ شرکت‌ او در قتال‌ با مسلمانان‌ از سر جهل‌ و نادانی‌ باشد نه‌ از روی‌ جهد: و آگاهی‌ «وَ‌ اِن‌ اَحَدٌ‌ مِنَ‌ المُشرِکینَ‌ اِستَجارَکَ‌ فَاَجِرهُ‌ حَتی‌ یَسمَعَ‌ کَ‌لامَ‌ اِ‌ ثُمَّ‌ اَبلِغهُ‌ مَأمَنَهُ، ذلِکَ‌ بِاَنَّهُم‌ قَومٌ‌ لایَعلَمُونَ» (توبه‌ / ۶) قانونی‌ مترقی‌تر از این‌ در هیچ‌ مکتب‌ و ملتی‌ در زمینه‌ قوانین‌ جنگی‌ و آزادی‌ اندیشه‌ وجود ندارد، مدعیان‌ حقوق‌ بشر داعیان‌ آزاداندیشی‌ در این‌ زمینه‌ باید از قرآن‌ بیاموزند.

۴٫ مدارا و مسامحه‌ به‌ عنوان‌ «استراتژی‌ دائم» و استثناناپذیر، یا مدارا و مجامله‌ همچون‌ «تاکتیک‌ موقت» و تبعیض‌ بردار؟ مدارا با همه‌ و همیشه، یا با کسان‌ (و تنها آن‌ گاه) که‌ به‌ نفع‌ ما سخن‌ می‌گویند؟ و تا آنجا که‌ ما به‌ تسامح‌ و تساهل‌ نیازمندیم؟ پیامبر اسلام‌ است‌ که‌ می‌فرماید:

مایل‌ نیستم‌ آنچنان‌ با مردم‌ سختگیری‌ کنم‌ که‌ بگویند: محمد(ص) تا وقتی‌ نیاز داشت‌ از مردم‌ مدد گرفت‌ اکنون‌ که‌ کارش‌ گذشته‌ است‌ گردن‌ می‌زند.

۵٫ مدارات‌ و مماشات‌ در چارچوب‌ شرع‌ و در ظل‌ اخلاق‌ و ذیل‌ قانون، یا مدارات‌ و سهل‌انگاری‌ نسبت‌ به‌ شرع‌ و قانون‌ و اخلاق؟ پر بدیهی‌ است‌ اولی‌ جز به‌ تحکیم‌ شریعت‌ و تصعید جامعه‌ و تسدید قانون‌گزاری‌ و توسعه‌ قانونگرایی‌ نمی‌انجامد و بسیار فرخنده‌ و ارزنده‌ است‌ اما سهل‌انگاری‌ و سستی‌ نسبت‌ به‌ شریعت‌ و قانون، ارزشها و اخلاق‌ ثمری‌ جز الحاد، توحش‌ و فساد و ولنگاری‌ نخواهد داد.

۶٫ مدارا و مسامحه‌ در قبال‌ دوستان‌ و مؤ‌منان، یا مدارات‌ و مداهنه‌ با دشمنان‌ و منافقان؟

«مُحمَّدٌ‌ رَسُولُ‌ اِ‌ وَ‌الذینَ‌ مَعَهُ‌ اَشِد‌أُ‌ عَلَی‌ الکفُارِ‌ رُحَمأُ‌ بَینَهُم» (فتح‌ / ۲۹)

در آیه، حکم‌ دو مورد کاملاً‌ متفاوت‌ است. حکم‌ خرد نیز جز این‌ نیست. هرکس‌ مدعی‌ است‌ بین‌ دوست‌ و دشمن‌ فرقی‌ قائل‌ نیست، دروغگو است‌ و یا سفیه.

راه‌ نفوذ و سلطه‌ دشمنان‌ را با تحفظ‌ بر مرزهای‌ خودی‌ و غیر خودی‌ باید بست.

وَلَن‌ یَجعَلَ‌اُ‌ لِلکافِرِینَ‌ عَلیَ‌ المُؤمِنینَ‌ سَبیلاً‌ (نسأ / ۱۴۱)

هرگز خدا راهی‌ برای‌ سیطره‌ کفر پیشه‌گان‌ بر مؤ‌منان‌ قرار نداده‌ است‌ یعنی‌ تشریعاً‌ تجویز نفرموده‌ است.

۷٫ مدارات‌ و سماحت‌ با زیر دستان‌ و ستمدیدگان، یا مدارات‌ و مجامله‌ با زورگویان‌ و ستم‌پیشه‌گان؟ مدارا با زورمندان‌ ستم‌ پیشه‌ ترحم‌ بر پلنگ‌ تیز دندان‌ است‌ و ستم‌ در حق‌ گوسفندان.

اظهار عجز پیش‌ ستمگر ز ابلهی‌ است‌اشک‌ کباب‌ باعث‌ طغیان‌ آتش‌ است‌

۸ . مدارات‌ و همدلی‌ با غارت‌ زدگان، یا مدارات‌ و همرهی‌ با غارتگران؟ جنگ‌ صفین‌ که‌ تنها ۱۳ ماه‌ طول‌ کشید اگر به‌ این‌ نکته‌ هم‌ توجه‌ کنیم‌ که‌ جنگهای‌ آن‌ زمان‌ تن‌ به‌ تن‌ بود و کشتارها انفرادی‌ بود روشن‌تر می‌شود جنگ‌ از شدت‌ و حدتی‌ برخوردار بوده‌ است!، و یکصد هزار کشته‌ بر جای‌ گذاشت.

این‌ جنگ، جنگ‌ با غارتگران‌ و غاصبان‌ بود، آیا اینهمه‌ کشته‌ از سپاه‌ علی‌ (ع) بود یا از سپاه‌ معاویه‌ نیز؟ و اگر از سپاه‌ معاویه‌ هم‌ بود آیا آنان‌ را شیعیان‌ و زبدگان‌ پیروان‌ امام‌ و خود امام‌ نکشتند؟

۹٫ تسامح‌ و تلرانس‌ با مخالفان‌ و ناراضیان، یا امتیاز دهی‌ و باج‌پردازی‌ به‌ معاندان‌ و دسیسه‌گران؟ پیامبر گرامی‌ می‌فرماید: مَن‌ اَذَلَّ‌ ذِمَّیاً‌ فَاَنَا خَصمُهُ‌ وَ‌ مَن‌ کُنتُ‌ خَصمُهُ‌ خَصَمتُهُ‌ یَومَ‌ القِیمَهِ‌ هر آنکس‌ غیر مسلمانی‌ (ذمی) را تحقیر نماید و خوار بخواهد. من‌ خصم‌ او خواهم‌ بود و هر که‌ من‌ با او خصومت‌ داشته‌ باشم‌ در روز قیامت‌ با او خصومت‌ خواهم‌ ورزید. ذمی‌ مخالف‌ فکری‌ است‌ و نسبت‌ به‌ جامعه‌ اسلامی‌ دیگر گونه‌ اندیش‌ است، نه‌ تنها مدارات‌ با او لازم‌ است‌ که‌ خصومت‌ با او ممنوع‌ است.

۱۰٫ مدارات‌ با خطاکاران، با مدارات‌ با خیانت‌کاران؟

خُذِ‌العَفوَ‌ وَ‌ امُر‌ بِالعُرفِ‌ وَ‌ ا‌عرِض‌ عَنِ‌ الجاهلینَ‌ (اعراف‌ / ۱۹۹)

[ای‌ پیامبر!] عفو پیشه‌ کن‌ و به‌ هنجار فرمان‌ ده‌ و از جاهلان‌ روی‌ بگردان.

فَاِن‌ اِ‌عتَزَلُوکُم‌ فَلَم‌ یُقاتِلُوکُم‌ وَ‌ اَلقوا اِلَیکُمُ‌ السٍّلمَ‌ فَما جَعَلَ‌ اُ‌ لَکُم‌ عَلَیهِم‌ سَبی‌لاً‌ (نسأ /۹۱ )

اگر کسانی‌ که‌ با شما در کارزار بودند دست‌ از جنگ‌ برداشتند و به‌ راستی‌ پیشنهاد صلح‌ دادند خدا برای‌ شما راهی‌ علیه‌ آنها قرار نداده‌ است، هرگز اجازه‌ برخورد خشن‌ و غیر صلح‌ آمیز با آنها را ندارید.

۱۱٫ مدارا به‌ قصد ایجاد تنبه‌ و تربیت، یا مدار برای‌ توسعه‌ توطئه؟

آیه‌ «وَ‌ اِن‌ اَحَدٌ‌ مِنَ‌ المُشرِکِینَ‌ اِستَجارَکَ‌ فَاَجِرهُ…»، مدارا از نوع‌ نخست‌ را تایید می‌کند. وَقالَت‌ طائِفَهٌ‌ مِن‌ اَ‌هلِ‌ الکِتابِ: أَمِنُوا بِالَّذی‌ اُنزِلَ‌ عَلَی‌ الَّذینَ‌ امَنُو وَجهَ‌ النَّهارِ‌ وَ‌ اکفُرُوا آخِرَهُ‌ لَعَلَّهُم‌ یَرجعُونَ‌ (آل‌عمران/۷۲)

عده‌یی‌ از اهل‌ کتاب‌ توطئه‌ کردند که‌ صبح‌ همراه‌ با مؤ‌منان، تظاهر به‌ ایمان‌ آوردن‌ به‌ اسلام‌ کنند و غروب‌ از اسلام‌ دست‌ بردارند تا روحیه‌ مسلمانان‌ را تضعیف‌ و ایمان‌ آنان‌ را سست‌ کنند! حکم‌ ارتداد معطوف‌ به‌ چنین‌ دسیسه‌ گرانی‌ است، راه‌ انداختن‌ جنگ‌ روانی‌ و طراحی‌ توطئه‌ برای‌ ایجاد شک‌ و القأ تردید در ایمان‌ مردم‌ آیا می‌تواند آزاد باشد؟

۱۲٫ مدارات‌ و گذشت‌ درباره‌ مسائل‌ شخصی‌ و فردی، یا مسامحه‌ و بخشش‌ در باب‌ مصالح‌ ملی‌ و بشری؟ سماحت، اقتضا می‌کند انسان‌ مسلمان‌ در خصوص‌ منافع‌ شخصی، گذشت‌ کند اما کسی‌ حق‌ ندارد نسبت‌ به‌ مخاطره‌ افتادن‌ مصالح‌ ملی‌ و مصالح‌ بشریت‌ حقوق‌ انسانها بی‌تفاوت‌ باشد و حاتم‌ بخشی‌ بنماید!

۱۳٫ مدارا در بستر سلائق، یا معامله‌ بر سر حقائق؟ حکم‌ این‌ دو متفاوت‌ است.

۱۴٫ مدارا از سر صدق‌ و صفا، یا مدارات‌ از در خدعه‌ و خیانت؟ اولی‌ ارزش‌ است، دومی‌ فریب‌ و دورغ.

۱۵٫ مدارات‌ حتا در موقع‌ قدرت‌ و غلبه، یا مدارات‌ تنها در موضع‌ ضعف‌ و فتور؟ بنا به‌ دلالت‌ آیات‌ متعدد، از جمله‌ همان‌ سوره‌ کافرون، پیامبر اکرم‌ (ص) به‌ هنگام‌ ضعف‌ با صلابت‌تر بودند. به‌ رغم‌ آن‌ همه‌ ستم‌ها و آزارها که‌ مردم‌ مکه‌ با آن‌ بزرگوار روا داشتند که‌ حافظه‌ تاریخ‌ نظیر آنها را کمتر ثبت‌ کرده‌ است، آن‌ گاه‌ که‌ در اوج‌ قدرت‌ مکه‌ را فتح‌ کردند همه‌ را عفو فرمودند.

در پایان‌ تاکید می‌کنیم‌ که‌ قانون‌ غالب‌ در اسلام‌ و سیره‌ شامل‌ در رفتار پیشوایان‌ الهی، رحمت‌ و مدارات‌ و مماشات‌ است‌ و خشونت، «شر‌ ضروری» است‌ و قهر اسلام‌ هم‌ از سر مهر است‌ و در جهان‌بینی‌ اسلام، رحمت‌ خدا بر غضبش‌ پیشی‌ گرفته‌ است: سَبَقَت‌ رَحمَتهُ‌ غَضَبهُ؛ آفرینش‌ نیز جلوه‌ رحمانیت‌ و رحیمیت‌ الهی‌ است: ظَهَرَ‌ الخَلقُ‌ بِسمِ‌اِ‌ الرحمنِ‌ الَّرحیمِ.


پی‌نوشت‌ :

۱٫ واژه‌ «گفتمان» هم‌ آفت‌زده‌ است‌ و متاسفانه‌ در لسان‌ بسیاری‌ از شخصیت‌ها، نویسندگان‌ و روزنامه‌نگاران‌ و گاه‌ حتا ادیبان، به‌ غلط‌ به‌معنی‌ «گفت‌وگو» به‌ کار می‌رود، این‌ واژه‌ مرکب‌ از کلمه‌ «گفت» و پسوند«مان» است‌ مانند یادمان، و به‌ معنی: «سنت‌ فکری»، «گرایش‌ اندیشه‌یی‌ خاص» است.

دموکراسی قدسی


کنفرانس مؤسسه‌ی مطالعات اسلامی ـ مسیحی

۲۳ و ۲۴ شهریور ۱۳۷۷

برگزارکننده: دانشگاه جرج تاون و مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی قم

حکومت اسلامی یعنی: حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی و متکی به قواعد و قوانین اسلامی.

(امام خمینی، صحیفه‌ی نور، ج ۳، ص ۲۸۶)

مقدمه تذکارهای پیشینی:

یک: سازگارانگاری و ناسازگارانگاری دین و دموکراسی، بستگی تام دارد، به: تعریف «دین» و «دموکراسی» از سویی، و نوع نگاه ما به هستی، انسان و جامعه، از سوی دیگر. دین درونگرا و فاقد نظامات اجتماعی، نمی تواند نسبتی (مثبت یا منفی ) با دموکراسی داشته باشد.

دو: اسلام، دینی خردگرا، جامع و جامعه گراست، از این رو در چارچوب گزاره ها و آموزه های آن، می‌توان نوعی نظامات اجتماعی دموکراتیک، طراحی و ارائه کرد، ما این مدل دموکراسی را «دموکراسی قدسی» می نامیم.[۱]

این مقاله عهده دار تبیین مبانی نظری، مختصات و ویژگی ها، و برآیند این نظریه است.

سه: عناصر تشکیل دهنده‌ی قلمرو نظری و عملی حکومت و سیاست عبارت است از هفت مقوله‌ی زیر:

الف) فلسفه‌ی سیاست: مبانی معرفت شناختی، جهان شناختی و انسان شناختی حاکم بر یک مکتب و دستگاه نظری سیاسی.

ب ) اهداف سیاست: غایات مادی و معنوی، ابتدایی و نهایی مورد نظر از تسخیر قدرت و تدبیر اجتماع. اهداف حکومت و سیاست، در سه سطح قابل تبیین است:

۱٫ «اهداف بنیادی»: غایات نهایی و برین (اهدافی که فی نفسه موضوعیت دارند) که عبارت است از تأمین کمال و سعادت دنیوی و اخروی انسان،

۲٫ «هدف راهبردی»: غایت میانی و طریقی (هدفی که مقدمه ی لازم برای تحقق اهداف بنیادی اند) که عبارت است از استقرار عدالت.

۳٫ «اهداف کاربردی»: غایات مقطعی و ابزاری (: اقدامات زمینه ساز و سازکارهای دسترسی به اهداف میانی و راهبردی) مانند الگوهای توسعه‌ی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی شایسته.

هر یک از این سه سطح اهداف، به ترتیب، نقش مقدمه‌ی تأمین و تحقق هدف بالاتر را ایفاء می کنند.

ج ) احکام: حقوق اساسی، مدنی، کیفری و بین المللی، و بایدها و نبایدهایی که در عرصه های سیاست، اقتصاد و حقوق، پایبندی به آنها برای دست یابی به اهداف سیاست ضرور است.

د) اخلاق: سلوک شایسته‌ی سیاسی، اقتصادی و حقوقی که (به منظور تأمین سیر و صیرورت تکاملی آحاد جامعه به سمت کمال و سعادت )، کارگزاران و شهروندان باید بدانها ملتزم باشند، مانند لزوم تواضع فرمانروایان در برابر مردم، و انتقاد ناصحانه و خیرخواهانه ی شهروندان نسبت به عملکرد کارگزاران، و نیز مانند ضرورت اجتناب حاکمان و والیان از تجمل و تشریفات، و پرهیز مردم از رفتارهای مسرفانه.

هـ) برنامه: تدابیری که اجرای احکام و تحقق اخلاق و در نتیجه دست یابی به اهداف را ممکن می سازد.

و) سازمان: مدلهای ساختار دولت و نهادهای تشکیل دهنده ی حکومت.

د) آیین ها و روش ها: شیوه های تحقق اجرای قوانین، اخلاق و تحقق برنامه و سازمان، مانند کیفیت سنجش و پرسش نظر شهروندان درباره ی گزینش و برگماری کارگزاران حکومت.

فصل یکم: زیرساخت ها و پیش انگاره های دموکراسی قدسی:

دموکراسی قدسی بر اصول معرفت شناختی، جهان شناختی، انسان شناختی، دین شناختی و… زیر استوار است:[۲]

۱٫ عقل، به مثابه ی «وحی درونی» و وحی به مثابه ی «عقل برونی»،

هر دو حجت اند و تواما مجرای کشف «مقاصد الهی»[۳] و «مصالح بشری» به شمار می روند؛ تخلف از حکم عقل مانند تخطی از حکم وحی، سرباززدن از فرمان الاهی است.[۴]

۲٫ هستمندان از جمله انسان ها فعل خداونداند، از این رو:

– از سویی، خداوند به مصالح و مفاسد آفریده ها و سازوکار جلب و دفع آن ها، آگاه تر از هر موجود دیگر است؛ بشر نیز، هم از لحاظ علمی و هم از حیث عملی، نیازمند راهنمایی الهی است، زیرا عقل آدمی به تنهایی نیازهای او را کفایت نمی کند، و نفس بشری (نفس اماره ) اجازت نمی دهد که انسان همه ی شؤون خویش را آن چنان که بایسته و شایسته‌ی اوست تدبیر کند، از این جهت از باب لطف از حق متعال (نه بر او) واجب است که دستور حیات جمعی و فردی آدمیان را به نحو احسن تعیین و تبیین کند.[۵]

– و از سوی دیگر، چون خداوند خالق موجودات است پس مالک آنهاست، و چون او مالک است پس همونیز ملک است و اصالتاً تصرف در شؤون تشریعی بشر مانند شؤون تکوینی وی حق خداوند است، احدی بر احدی – جز خدا – ولایت ندارد؛ و حق تصرف در شؤون انسان، تنها و تنها در چارچوب منظور و مرضی حضرت حق، قابل واگذاری به غیر او است.

۳٫ آفرینش، هدفدار و همه‌ی پدیده ها – از جمله انسان – پیوسته در سیر و صیرورت از نقص به کمال مطلوب خویش است. دنیا و عقبی نیز به مثابه ی منازل متعاقب این سیر و صیرورت است و چونان حلقات یک سلسله، به هم پیوسته اند و در نتیجه در تعارض با همدیگر نیستند.

۴٫ انسان بیت الغزل آفرینش است، هم خلیفه ی خدا است هم عبد خدا، و ماهیت او متشکل از دو ساحت «فطرت» و «طبیعت» است، از این رو هم دارای کرامت ذاتی است و هم در فرایند حل کشش های دوگانه‌ی برخواسته از همین دو جنبه‌ی ماهیت خود، می تواند به کسب کرامات و کمالات مضاعف نائل شود، و چون او «عاقل» است «مختار» است، و چون مختار است «مکلف» و مسؤول است؛ به اقتضای شأن خلیفه اللهی‌اش مختار و تصمیم گیر است، به اقتضای شأن عبداللهی اش در قبال خدا مکلف است.

۵٫ هرچند جامعه از پیوستن آحاد انسانی پدید می آید اما طبیعتاً محکوم به قواعد و قوانین خاصی فراتر از قوانین معطوف به آحاد است، لهذا فرد در پیوند با اجتماع (علاوه بر حقوق و تکالیف فردی ) حقوق و تکالیف اجتماعی خاصی نیز پیدا می کند. در تعارض میان مصلحت و منفعت فرد و جامعه، با لحاظ تقدم «اهم» بر «مهم»، گاه حق جمعی بر حق فردی، گاه حق فردی بر حق جمعی مقدم است، درهرحال، مناسبات آحاد اجتماع در چارچوب «حق» و «تکلیف» دوسویه بین خود و دیگران، قابل تبیین است.

۶٫ دین، گزارش اراده‌ی محقق خدا در تکوین و مشیت متوقع او در تشریع است و به تعبیر دیگر، دین، نگاه و نظر پروردگار به معرفت و معیشت است، از این رو دین (البته در حد ظرفیت مخاطب خود، که بشر است) از کمال و شمول برخوردار است، و نمی تواند به عرصه‌ای از حیات آدمی پرداخته و عرصه‌ی دیگر را فرو گذارد؛ زیرا این با «حکمت» و «معدلت» و «رحمت» الهی سازگار نیست؛ صدور گزاره ها و آموزه های نارسا و ناساز، ناقص و ناهماهنگ از سوی خدا نیز خلاف حکمت بالغه‌ی او است، پس دین باید جامع، کامل و بخش های آن سازمند و منسجم باشد و چنین است.

فصل دوم هندسه ی نسبت و نقش «نقل»، «عقل» و «رأی» در دولت:

با عنایت به پیش انگاره های ششگانه‌ی فوق، محتوا و هندسه‌ی مبانی و مناسبات اجتماعی، باید با بهره گیری از «آموزه ها و ارزشهای وحیانی» الهی و به اتکای «استطاعت عقلانی و تجربی» انسان ها و با رعایت «رأی عمومی شهروندان»[۶] سامان و سرانجام پذیرد.

تبیین مختصر نقش آفرینی متلائم نقل، عقل و رأی، در سامان یابی عناصر و عرصه های هفتگانه، به ترتیب زیر خواهد بود:

الف – چون انسانها، عاقل، مختار، مرید، مکلف و مسؤول آفریده شده اند، با کاوش و پژوهش، مکتب حق را می توانند (و باید) تشخیص دهند، و وقتی اسلام را به کمک عقل خود به مثابه‌ی دینِ (= بینش، روش و منشِ) حاکم بر حیات خود می پذیرند، «فلسفه‌ی سیاست» و «اهداف» حکومت را نیز از سر اختیار برگزیده اند; زیرا دین (اسلام )، خود حاوی تبیین مشخصی درباره‌ی فلسفه و اهداف (البته اهداف بنیادین و راهبردی ) حکومت و سیاست است پس اعتقاد به دین مساوی و مساوق با اعتقاد و التزام به همان فلسفه و اهداف است. اما چون عقل از نظر اسلام حجت و پشتوانه ی معرفت دینی تلقی می شود، تشخیص عقلا نیز تا آن جا که با آموزه های منصوص وحیانی متعارض نباشد حجت و حق است، ازهمین رو تشخیص مصادیق هدفهای «میانی و راهبردی» و تعیین هدفهای «کاربردی» به عهده ی عقلاء و شهروندان نهاده شده است.

ب – «احکام» به سه دسته تقسیم می شوند:

۱) «مصرح»: منصوص در متون دینی (وحی، کلام و کردار معصوم )،

۲) «مستتر»: قابل استنباط از کلیات دینی مصرح و اصول و قواعد عقلی،

۳) «مسکوت»: وانهاده شده به عقل و تجربه ی انسان ها و رضا و رأی مردم.

دسته‌ی اول و دوم، یعنی: حقوق و احکام «مصرح» و «مستتر»، به اتکاء و استناد عقل و نقل، با فرایند علمی تعریف شده و ضوابط و قواعدی مشخص که اجتهاد (منطق فهم دین ) نامیده می شود به اهتمام متخصصان و دین شناسان اسلامی و با لحاظ مقتضیات متطور و متنوع زمانی و مکانی باید تخریج و تبیین گردد؛ دسته ی سوم از احکام و مقررات نیز که در اصطلاح دینی «مباحات» نامیده می شوند به نظر عقلاء و مردم وانهاده شده است.

ج – «اخلاق سیاسی اجتماعیِ» اسلام نیز مانند احکام، به سه گروه تقسیم می شود و از منطق تخریج و تنسیق مشابه آن نیز برخوردار است.

د – عناصر سه گانه‌ی دیگر، یعنی: «سازمان»، «برنامه» و «روش» که سازوکارهای عینی و سخت افزاری حکومت و دولت را تشکیل می دهند، با بهره گیری از دست آوردهای علوم انسانی و اجتماعی و با رویه های عقلانی و عقلایی و با رأی مستقیم، یا غیرمستقیم مردم (به واسطه منتخبین آنان ) تعیین می گردد.[۷]

بنا بر تبیین فوق، نص دینی (وحی و سنت )، عقل و علم، و نیز رای و رضای مردم، نه تنها هرگز متعارض انگاشته نمی شوند، بلکه در یک چارچوبه‌ی سازوار و در فرایندی متعادل‌، همه‌ی منابع یاد شده به طور متناوب، و زمینه ها و شؤون هفتگانه سیاست و حکومت ایفای نقش می کنند هر چند همه‌ی منابع سه گانه، همه جا، سهم مساوی و نقش موازی ندارند و سهم و نقش آنها به تناسب و تناوب در خصوص هر یک از هفت عرصه پررنگ و کم رنگ می گردد اما هیچ یک در هیچ جا مطلقاً غایب نیستند.

تفصیل «هندسه ی حکومت» برگرفته از مدل دموکراسی قدسی، و شرح نحوه ی «نقش آفرینی» سه منبع مورد بحث و همچنین «منطق استخراج نظریه و استدلال بر آن»، نیازمند بحثی درخور است که اکنون مجال آن نیست[۸]، برای ارائه‌ی نموداری فی الجمله روشن از نسبت و نقش منابع سه گانه در مقولات هفتگانه، نظرتان را عجالتاً به جدول زیر جلب می‌کنیم:

جدول نسبت و نقش منابع سه گانه در دولت

مقولات هفتگانه

منابع سه گانه

نحوه‌ی ایفای نقش

یک

یک

فلسفه‌ی سیاست

نقل دینی

ـ تبیین مبانی جهان شناختی، انسان شناختی و… سیاست.

عقل سلیم

ـ تبیین مبانی جهان شناختی و انسانی شناختی و متلائم با مبانی دینی سیاست.

رای مردم

ـ گزینش و پذیرش دین / مشتمل بر مبانی سیاست

دو

یک

اهداف سیاست

نقل دینی

ـ تبیین اهداف بنیادی و راهبردی.

عقل سلیم

ـ استنباط و تایید اهداف نهایی و میانی دینی سیاست

ـ تشخی مصادیق اهداف راهبردی و کاربردی.

رای مردم

ـ گزینش و پذیرش دین و اهداف سیاسی تبیینی از ناحیه‌ی نقل و عقل

ـ تعیین اهداف کاربردی سیاست.

سه

یک

احکام سیاسی

نقل دینی

ـ صدور احکام (مصرح و مستتر).

عقل سلیم

ـ استنباط احکام مستتر و پذیرش احکام مصرح،

ـ تعیین احکام مسکوت و مباحات.

رای مردم

ـ پذیرش احکام مصرح و مستتر و تشخیص مصادیق،

ـ جعل احکام در مباحات.

چهار

یک

اخلاق سیاسی

نقل دینی

ـ صدور آموزه های اخلاقی (مصرح و مستتر).

عقل سلیم

ـ استنباط اخلاق مستتر و تایید احکام مصرح.

ـ جعل اخلاق مباحات و تعیین مصادیق مستتر.

رای مردم

ـ پذیرش اخلاق مصرح و مستتر،

ـ جعل اخلاق در مباحات.

یک

یک

فلسفه‌ی سیاست

نقل دینی

ـ تبیین مبانی جهان شناختی، انسان شناختی و… سیاست.

عقل سلیم

ـ تبیین مبانی جهان شناختی و انسانی شناختی و متلائم با مبانی دینی سیاست.

رای مردم

ـ گزینش و پذیرش دین / مشتمل بر مبانی سیاست

پنج

یک

سازمان حکومت

نقل دینی

ـ تعیین مبانی مکتبی و برخی الگوهای سازماندهی

ـ تایید حکم عقل و حاصل رای مردم.

عقل سلیم

ـ استنباط و تایید مبانی مکتبی سازماندهی

ـ ارائه‌ی مبانی عقلانی سازمان

ـ تعیین سازه‌های کارآ برای تحقق حکومت مطلوب

رای مردم

ـ پذیرش مبانی عقلانی و مکتبی،

ـ گزینش سازه‌های کارآمد.

شش

یک

برنامه‌ی حکومت

نقل دینی

ـ تعیین مبانی، ارزش‌ها و ارائه‌ی برخی برنامه‌ها

ـ تایید حکم عقل و حاصل رای مردم

عقل سلیم

ـ استنباط و تایید مبانی و برنامه های شرع،

ـ ارائه ی برنامه‌های سیاسی شایسته.

رای مردم

ـ پذیرش مبانی و برنامه‌های شرع و عقل،

ـ جعل و گزینش برنامه‌های مناسب.

هفت

یک

روش و آیین حکومت

نقل دینی

ـ تعیین مبانی و ارائه ی پاره‌ای نمونه‌ها،

ـ تایید روش‌های عقلی و عرفی.

عقل سلیم

ـ استنباط و تایید مبانی و نمونه های دینی،

ـ کشف و ارائه ی روش‌های متنوع متطور.

رای مردم

ـ پذیرش مبانی و نمونه‌های دینی،

– گزینش و پذیرش روش‌ها و آیین‌نامه های عقلانی.

چند تبصره:

۱٫ تشخیص و تصمیم عقلانی و عقلایی در مورد سه عنصر آخر، نمی تواند منافی با دو عنصر یکم و دوم (فلسفه و اهداف ) و نیز «آموزه های دستوری و ارزشی» (احکام و اخلاق مصرح و مستنبط از منابع دینی ) باشد.

۲٫ چون مردان آسمانی و معصوم، آشناترین انسانها با اراده تکوینی خدا و شایسته ترین آن ها برای تحقق اراده‌ی تشریعی الهی (فلسفه و اهداف، احکام و اخلاق ) و هدایت بشر به سمت کمال و سعادت حقیقی اند، رهبری جامعه، در عصر حیات و حضور انسانهای معصوم از سوی خدا به آنان محول شده است و همچنین با توجه به فلسفه، اهداف و ویژگی های احکامی و اخلاقی حکومت دینی، در روزگار عدم حضور معصوم، فردی که در راس هرم قدرت و رهبری جامعه قرار می گیرد، باید صلاحیت‌های انفسی و آفاقی (درونی و برونی ) بسیاری را احراز کند، از جمله‌ی آن صلاحیت هاست: قدرت اجتهاد مبانی، احکام و اخلاق حکومت و سایر آموزه‌های مستتر در متن شریعت؛ ملکه‌ی عدالت و تقوا؛ توان سیاستگذاری و تدبیر کلان حکومت؛ زمان آگاهی و مقبولیت عام.[۹]

۳٫ رهبر عادل غیرمعصوم، در تصمیمات اساسی و تشخیص موضوعات عرفی و علمی، مکلف به رایزنی با خبرگان و متخصصان مربوط می باشد. هرگاه تأمین مصالح و منافع جامعه، تنها با اعمال نظرات کارشناسان قابل تأمین باشد، التزام به این نظرات بر رهبری لازم است. رهبر، حق دارد در شرایط فوق العاده، که تأمین یا حفظ مصالح مهم اقتضا می کند، هم در قلمرو تشریع وحیانی، و هم در قلمرو آرای مردمی (مباحات )، حکم ثانوی موقت صادر نماید. رهبر هرگز حق ندارد نظرات و خواست شخصی خود را بر مردم و ارکان حکومت تحمیل کند.

رهبر هر لحظه، هر یک از شرایط و صفات مذکور در تبصره‌ی دو را از دست بدهد، خود به خود از زعامت معزول است. مردم نیز در قبال تشخیص احراز صفات و شروط فوق، مسؤول اند، در صورت بی دقتی، اگر به فردی که شایسته‌ی این منصب نیست اقبال کنند و آن را به رهبری برگزینند در پیشگاه خدا مؤاخذه خواهند شد.

فصل سوم – مختصات نظام سیاسی برساخته بر دموکراسی قدسی:

۱٫ مشروعیت ذاتی حاکمیت در نظام مبتنی بر «دموکراسی قدسی» ناشی از اراده ی الهی است، اما حکومت از لحاظ ساختاری و رفتاری، مردم سالار و متکی به مقبولیت مردمی و «رضی العامه» است. دلیل نامگذاری این نظریه به «دموکراسی قدسی» نیز اشتمال آن بر این دو ویژگی است.[۱۰]

۲٫ در چنین حکومتی، اصول و ویژگیهایی از قبیل موارد زیر قابل تحقق بلکه بایسته است: تفکیک قوا، مشارکت آحاد مردم در تعیین سازوکار حکومت و گزینش کارگزاران نظام حاکم ; دخالت و نظارت مستقیم و غیرمستقیم مردم بر مقامات و قوای حکومت در همه ی مراحل تصمیم و اجرا؛ تشکیل احزاب و انجمنهای سیاسی؛ قانونمداری و برابری آحاد جامعه حتی رهبر و سران قوا در برابر قانون؛ حفظ حریم و حقوق اقلیتها و مخالفان، اقتصاد آزاد متعهد، دولت مسؤول و پاسخگو، و…

۳٫ در حکومت مبتنی بر «نظریه ی دموکراسی قدسی»، سه عنصر «تقوی»، «تخصص» و «مقبولیت»، به هم تنیده شده و امکان برخورداری جامعه از مواهب و مزایای هر سه ارزش فراهم می گردد.

۴٫ اشتراک عقیده (در فلسفه، اهداف، احکام و اخلاق سیاسی ) و پیوند و ارادت ایمانی و معنوی میان مردم و زمامدار عالی و کارگزاران، که چونان خون در بافت و ساخت حکومت جریان دارد، موجب همدلی و همعزمی مضاعف (حقوقی و ایمانی ) دولت و ملت می گردد.

۵٫ جریان قاعده‌ی «حق و تکلیف دوسویه» میان مردم و زمامداران و همچنین میان آحاد ملت با هم، که برادران عقیدتی همدیگرند، همه‌ی اجزای حکومت و جامعه را در برابر هم مسؤول و متعهد می سازد.

اتکاء به اهرم دوگانه (ی حقوقی و ایمانی ) و عنصر مسوؤولیت آور «حق و تکلیف دوسویه» کارآمدی نظام سیاسی را تأمین می کند.

خاتمه تذکارهای پسینی:

۱٫ با توجه به «زیرساخت ها و پیش انگاره های شش گانه»ی پیشگفته و «مختصات پنج گانه»ی بالا، تفاوتها و امتیازات فراوانی میان حکومت مبتنی بر «دموکراسی قدسی» با انواع حکومتها، از جمله دولت های مبتنی بر «دموکراسی لیبرال» و «دموکراسی ایدئولوژیک» و… قابل تبیین است.

۲٫ همه‌ی مدعیات مطرح شده در این طرح، قابل استناد و استشهاد به دلائل عقلی و شواهد فراوان دینی و سیره‌ی رهبران آسمانی اسلام که برای مسلمانان حجت است می باشد. این گفتار کوتاه و زمان اندک اختصاص یافته در این همایش، متأسفانه اجازه‌ی تبیین تفاوتهای این الگو با سایر مدل ها (مردم سالاری سکولار) و نیز طرح مستندات اسلامی نظریه را به ما نمی دهد.

پی نوشت ها:

* «دموکراسی قدسی» متن ویراسته‌‌ی سخنرانی آقای رشاد در کنفراس مؤسسه‌ی مطالعات اسلامی ـ مسیحی دانشگاه جرج تاون و مؤسسه‌ی آموزشی پژوهشی امام خمینی (س) است که با موضوع «جامعه‌ی مدنی»، در تاریخ ۲۳ و ۲۴ شهریور ۱۳۷۷ برابر با سپتامبر ۱۹۹۸، در قم برپا شد.

[۱]. «دموکراسی» گاه چونان «مبنا» و «ماهیت» در یک حکومت تلقی می شود و دراین صورت، دموکراسی، روساخت مقولاتی چون «پلورسالیسم»، «سکولاریسم» و «لیبرالیسم» خواهد بود و هرگز با التزام به آموزه ها و ارزشهای دینی سازگار نخواهد افتاد، اما اگر دموکراسی بسان هویت و شیوه‌ی حکومت و سیاست جهانداری قلمداد گردد، با دین (البته دین خردورز و مردمگرایی چون اسلام ) به سهولت می تواند سازگار شده کارساز افتد.

دموکراسی، ملکِ طلق کسی نیست که به قرائت خاصی از آن فتوا دهد و همه نیز ناچار از تقلید و تبعیت او باشند. دموکراسی هم در مقام نظر (Objective) و هم در مقام عمل (Subjective) شامل طیف گسترده یی از نمونه های «توده گرا» تا «نخبه مدار»، «تکثرگرا» تا «ایدئولوژیک» می شود، در این میان نمونه هایی که دموکراسی را چون «هویت» ملحوظ داشته اند بسی بیش از مدلهایی هستند که دموکراسی را به مثابه «ماهیت» انگاشته اند.

دیوید هِلد (DAVID HELD) در کتاب «مدلهای دموکراسی» (Models of Democracy) نمونه های گوناگونی از دموکراسی‌های کلاسیک و مدرن را تبیین و نقدکرده است، خوانندگان می توانند بدان مراجعه کنند.

[۲]. دیدگاههایی که در قلمرو اندیشه ی اسلامی در باب هویت و حدود حضور دین در عرصه های اجتماعی طرح شده است، در یک نگاه اجمالی به دو دسته ی کلان (اکثری گرایان و اقلی گرایان ) تقسیم پذیر است و هر دسته نیز در دو یا چند گروه فرعی، و هرگروه نیز در چند گرایش جزئی قابل طبقه بندی است.

((اکثری گرایان )) عقیده دارند دیانت و شریعت همه‌ی عرصه های حیات جمعی و فردی آدمی را فرامی پوشد، این دسته خود به دو گروه بزرگ تقسیم می شوند:

گروهی از آنها علاوه بر اینکه «جامع انگار»اند و «نظامندباور» نیز هستند، می گویند: اسلام علاوه بر اینکه آنچه را که شأن دین اقتضا می کند و مورد نیاز انسان در عرصه های حیات او است فرونگذاشته است. ارکان و اجزای آن نیز سازوار و سازمند است، و این سازمان پنهان در متن داده های اسلام، قابل کشف نیز می باشد.

گروه دوم اکثری گرایان به رغم پذیرش شمول، به سازوارگی آموزه ها باور ندارند یا دست کم سازمان آن را قابل کشف نمی دانند آنها می گویند: شما «مساله بپرس» من «پاسخ می دهم»، اینان را باید شامل انگاران فتواگرا (یا مساله مدار) نامید.

البته هر یک از دو دسته‌ی اصلی به اعتبارات گوناگون به گروههای مختلف تقسیم پذیرند:

کما اینکه از زاویه ی معرفت شناختی و روش شناختی، اکثری گرایان را می توان با دو عنوان دیگر نیز به دو گروه تقسیم کرد:

الف) برخی از این گروه با اصرار به نص بسندگی (بی آنکه سهمی برای عقل و رویه‌ی عقلا قائل باشند) بر این باورند که همه‌ی عناصر تشکیل دهنده‌ی نظامات اجتماعی را تنها باید (و می توان ) از نصوص دینی اخذ کرد.

ب) جمعی دیگر با ارج نهادن به منزلت خرد به مثابه‌ی «عدل وحی و سنت»، عقل و نقل را تواما منبع دریافت مقاصد الهی و معبر شناخت مصالح انسانی قلمداد کرده، «شمول عرضی» احکام اسلامی را بر همه ی عرصه های متنوع حیات آدمی و «انطباق طولی» این آموزه ها را بر نیازهای متطور او در ازمنه‌ی مختلف، تنها در صورت دخالت عقل ممکن می دانند؛ گرایش نخست را نص بسندگان و گرایش دوم را عقل گرایان می توان نامید.

اقلی گرایان بر محدودیت رسالت دین و معدودیت آموزه‌های دینی معتقدند، این دسته نیز به گروهها و گرایش های مختلف منشعب می شوند:

گروهی از آنان برای دین رسالت دنیوی قائل اند اما در باب «باید و نباید»ها (احکام ) و «شاید و نشاید»های دینی (اخلاق ) معتقدند:

اولاً: دین عمدتا متعرض کلیات و ارزشها شده و به جزئیات نپرداخته است؛

ثانیاً: دستورهای دینی پاسخگوی همه ی نیازهای بشری نیست و ضروری نیز نیست که دین در همه‌ی عرصه‌های حیات دنیوی آدمی حضور یابد؛

ثالثاً: برخی دستورهای دینی تاریخی و عصری است و اکنون فاقد قابلیت اجراء است؛

رابعاً: برخی دیگر از دستورها نیز از باب ذکر مصداق و مثال، یا یک روش از چند روش مجاز، یا به مثابه حداقل اقدام لازم، مورد اشاره قرار گرفته است و مصادیق و طرق دیگر به تشخیص عقل و علم و پسند زمانه وانهاده شده است ; و اصولاً برای اینکه جا برای مقولاتی چون دموکراسی، آزادی، توسعه و… گشوده شود باید دائره ی نفاذ و گسترده ی دین را محدود ساخت، در این میان تنها چارچوبه یی که در اخذ و اجرای دست آوردهای معرفت بشری باید ملحوظ گردد عدم تنافی آن ها با ارزش های دینی است. خامساً: همه آن ها به نام دین شناخته است معرفت دینی نه متن دین، و حاق و حقیقت دین قابل دسترس نیست.

گروه دیگر اقلی گرایان اخروی انگاران هستند، اینان برای دین رسالت دنیوی و اجتماعی قائل نیستند، هدف انبیاء را ابلاغ برنامه ی اخروی و وظیفه ی دین را تنظیم و رابطه ی خصوصی آدمی با خدا می انگارند، دینداری را امری شخصی می پندارند لهذا دین را محق و مجاز به دخالت در شؤون دنیوی اجتماعی بشر نمی دانند، می گویند: اصولاً حقوق، سیاست، اقتصاد و…، مانند فیزیک، شیمی و کیهان شناسی… است، پسوند دینی و غیردینی برنمی تابد، امر دنیای انسان به خود او وانهاده شده است، دینی کردن شؤون دنیوی نه معنی دار، نه ممکن و نه مطلوب است.

گروه نخست با «تلفیق دین به غیردین» و گروه دوم با «تبعیض در ارکان و اجزای دین» از دین زدایی سربرمی آورند، اقلی گرایان برای اثبات مدعای خود باید یا بسیاری از گزاره ها و آموزه های مسلم اسلامی را انکار کنند یا به لطایف الحیل نصوص و متون دینی را توجیه و تأویل نمایند. البته اقلی گرایان در دنیای اسلام خود در اقلیت مطلق قرار دارند.

[۳]. اِن الله حُجتَینِ: حجهٌ ظاهرهٌ و حجهٌ باطنهٌ، اَما الظاهرهٌ فَالرُّسُلُ وَ الانبیاءُ والائمهُ و اَمّا الباطِنهُ فَالْعُقول ـ امام موسی کاظم (ع)، کلینی، ج ۱، کتاب العقل و الجهل، صفحه؛۱۰ وسائل الشیعه، شماره ۸۲۰۶۱۵، باب وجوب طاعه العقل در مخالفه الجهل، کارکردهای عقل در قلمرو دین پژوهی، از جهات گوناگون، به اقسام مختلف قابل دسته بندی است، از جمله: یک – از لحاظ شمول کاربرد عقل به هر سه حوضه (باورها، بایدها و شایدها/ عقاید، احکام، اخلاق) یا اختصاص کاربرد آن به حوزه ای خاص که از آن دو، ما به کارکردهای «عام» و «خاص» تعبیر می کنیم:

الف – کارکردهای «عام» و مشترک عقل در دین پژوهی عبارت است از:

الف ۱ /. ادراک پیش انگاره های دین پذیری و دین باوری (مانند ضرورت دین، منشأ دین، نبوت عامه و…)

الف ۲ /. مبناسازی برای حوزه های سه گانه،

الف ۳ /. اثبات امکان فهم دین،

الف ۴ /. مشارکت در سامان بخشی به «دانش منطق فهم دین»،

الف ۵ /. اثبات حجیت مدارک دینی دیگر،

الف ۶ /. استنباط گزاره ها و آموزه های دینی از دیگر مدارک (ابزارها و طرق درک دین )،

الف ۷ /. ضابطه گذاری و قاعده سازی برای معرفت دینی،

الف ۸ /. ارزش سنجی مدارک و ادله‌ی فهم دین و رفع تعارض میان آن ها،

الف ۹ /. ارزیابی و سنجش صواب و سراب معرفت دینی،

الف / ۱۰٫ آسیب شناسی و علاج خطا در معرفت دینی،

ب – کارکردهای «خاص» عقل – که بر حسب کاربرد آن در هر یک از حوزه های سه گانه دین، خود به سه گروه تقسیم می‌شود – عبارت است از:

ب ۱ / – در حوزه ی باورها (عقاید):

ب ۱/ ۱/. ادراک استقلالی اصول عقاید، (مانند وجود واجب، توحید، و…)

ب ۱ /۲ /. ادراک بسیاری از گزاره های دینی.

ب ۲ /. در حوزه ی بایدها (احکام ):

ب ۲ / ۱ /. ادراک استقلالی پاره ای از علل و حکم احکام دینی،

ب ۲/۲/. واداشت به التزام اوامر شرعی و بازداشت از نواهی شرعی،

ب / ۲ /۳/. تشخیص صغریات و مصادیق احکام کلی شرعی (حکم شناسی )،

ب ۲ / ۴ /. تعیین موضوعات علمی احکام (موضوعشناسی )،

ب ۲ / ۵ /. ادراک مصالح و مفاسد مترتب بر احکام در مقام تحقق و نیز تشخیص اولویت ها و رفع تزاحم میان احکام،

ب ۲ /۶ /. ترخیص و تامین (یا تقنین ) در مباحات (مالانص فیه / منطقه الفراغ)،

ب ۲ / ۷ /. تعیین ساز و کار تحقق احکام اجتماعی دین (برنامه، سازمان، روش )

ب ۳ / – در حوزه ی ارزش ها (اخلاق ):

ب ۳ / ۱ /. ادراک حسن و قبح ذاتی افعال،

ب ۳ / ۲ /. ادراک استقلالی پاره ای از قضایای اخلاقی،

ب ۳ / ۳ /. تشخیص صغریات و مصادیق قضایای اخلاقی،

ب ۳ / ۴ /. تشخیص مفاسد و مصالح مترتب بر احکام اخلاقی در مقام عمل، و ادراک اولویت ها و رفع تزاحم میان آن ها،

ب ۳ / ۵ /. ترخیص (یا جعل حکم اخلاقی ) در موارد خلأ،

ب ۳ / ۶ /. تحریک به فعل و کسب فضایل و دفع و ترک رذایل،

ب ۳ / ۷ /. تعیین ساز و کار تحقق اخلاق دینی.

دو – (تقسیم دو) بر اساس کاربرد عقل در قلمرو هر یک از اطراف پنجگانه ی «واقعه‌ی فهم»، به شرح زیر:

الف – کارکرد عقل درباره ی مبدأ دین (ماتن = شارع، معصوم، عقل و فطرت )

ب – کارکرد عقل در قلمرو مدارک دین (ابزارها و مجاری درک دین = متن به معنی عام )

ج – کارکرد عقل درباره ی مدرِک دین (مفسر = مخاطب دین )

د – کارکرد عقل در قلمرو مدرَک (معنا = پیام دین )

هـ – کارکرد عقل در قلمرو منطق ادراک دین (متدولوژی )

سه – از حیث نحوه‌ی کاربرد عقل در حوزه‌های سه گانه که به دو نوع «استقلالی» و «آلی» تقسیم می شود نیز می توان کارکرد عقل را تقسیم کرد.

چهار – همچنین از نظر «وساطت» در درک دین یا «مباشرت» در فهم دین نیز، کارکردهای عقل به دو گروه قابل تقسیم است.

پنجم – می توان کارکردهای عقل را از جهت کاربردهای آن «درباره ی دین» یا «در دین» نیز تقسیم کرد.

ششم – به تبع تقسیم عقل به نظری و عملی کارکرد عقل در حوزه ی دین نیز می تواند به دو دسته تقسیم شود.

مبانی و معانی تقسیمات و مصادیق اقسام، نیازمند شرح و بسط در خور است که باید در مجالی مناسب بدان پرداخته شود، در منطق فهم دین به اجمال ما آن ها را توضیح داده ایم.

[۴]. وَ قالوا: لَوْ کُنا نسْمَعُ اوْ نَعْقِلُ ما کُنا فی اَصْحابِ السَّعیِر / سوره الملک: ۱۰ (دوزخیان، در پاسخ به پرسش فرشتگان که «مگر پیامبری بر شما نیامده بود؟» چرا دوزخی شدید) می گویند: اگر کلام خدا را می نیوشیدیم یا تعقل می کردیم از زمره‌ی دوزخیان نمی شدیم.

[۵]. وَ نزَّلنا عَلَیْکَ الکِتابَ تبیانا لِکُلِّ شیئیٍ وَ هُدی وَ رَحْمَهً وَ بُشْری لِلْمُسلمینَ / سوره النحل: ۸۹ این تصریح می کند که همه آنچه لازمه‌ی هدایت مسلمانان است در قرآن آمده است.

و قال الصادق (ع): ما من امر یختلف فیه اثنان الا و له اصل فی کتاب الله – عزوجل – ولکن لاتبلغه عقول الرجال / عبید علی بن جمعه، نورالثقلین، ج ۳، ص ۷۴، مطبعه الحکمه، قم – این حدیث و احادیث بسیار دیگر که ذیل آیه‌ی ۸۹ سوره النحل وارد شده بر اشتمال قرآن بر اصول و کلیاتی که می توان از آن ها فروع مورد نیاز انسان ها را استنباط کرد تأکید می ورزد.

[۶]. حاکمیت ها، از حیث نحوه‌ی مواجهه با مردم به چهارگونه تقسیم می شوند:

– دولت های «مردم ستیز» حکومت های خودکامه که هیچ «نقش» و «سهمی» برای رضا و رأی مردم قایل نیستند.

– دولت های «مردم دار» حکومت هایی که در مقام نبوت هیچ حق و سهمی برای مردم قائل نیستند اما با نگاهی ابزار انگارانه به شهروندان می گویند: از سر ضرورت و بناچار باید توده ها را راضی نگه داشت زیرا بر مردم ناراضی نمی‌توان فرمان راند!

– دولت های «مردم مدار»، حکومت هایی که اکثریت توده ایی را منشأ حقانیت و مشروعیت می انگارند؛ دولت های مبتنی بر دموکراسی لیبرال (دست کم در مقام ادعا) چنینند.

– دولت های «مردم سالار»، حکومت هایی که بر این باورند مردم «ولی نعمت» و سالاراند و فرمانروایان و کارگزاران خدمتگزاران آنان؛ در این رویکرد، رأی اکثریت اگر تنها منبع مشروعیت و قدرت هم بشمار نرود، اما علاوه برآن که مردم حایز سهمی سنگین در مشروعیت اند، غایت حکومت نیز تأمین کمال، سعادت آنان و نیز تحقیق عدالت در جهت ایفای حقوق آحاد جامعه تلقی می شود، از این رو وظیفه‌ی اصلی کارگزاران رعایت رضایت و تأمین حقوق شهروندان است.

[۷]. درخور توجه است که هرچند هر دستگاه نظری سیاسی یی با سامانه و ساختارهای اجرائی خاصی سازگار می‌تواند باشد اما بر حسب تحول شرائط فرهنگی اجتماعی، لاجرم سامانه ی حکومت دستخوش تغییر می شود، و علوم اجتماعی و تجارب بشری نیز به گونه یی روزآمد، آدمی را بر طراحی سامانه های حکومتیِ کاراتر و سازاتر رهنمون می‌گردد، و روزافزون دست جوامع را برای گزینش سازمانهای مناسب تر می گشاید، از همین رو ساختارها و نهادهای تدبیری و اجرائی، هرگز منحصر و دائمی نمی تواند (و نباید) باشد.

حتا اموری چون تقسیم و تفکیک قوای حکومت به سه بخش، وحی منزل نیست تا تغییر در آن ممکن و مطلوب نباشد، به نظر بنده به عنوان یک طلبه‌ی فلسفه و فقه به همان دلائل که تفکیک قوا و منع دخالت قوای سه گانه (ی مقننه، مجریه و قضائیه) در قلمرو همدیگر بدیهی و بایسته است، تفکیک و استقلال قوه‌ی قهریه و نیروهای مسلح، (و به طریق اولی ) قوه‌ی فکریه و ثقافیه و استطاعت های فرهنگی حکومت، از دیگر قوا، ضروری و الزامی است، زیرا تسلط و تصرف مثلاً قوه‌ی مجریه در هر یک از دو قلمرو یاد شده به همان اندازه بلکه بسی افزون تر دموکراسی را تحدید و تهدید می کند که دخالت آن در امور قضایی. حقیر این منظر را به تفصیل در «دروس فلسفه و فقه سیاست» (سال ۷۶-۱۳۷۵) تبیین و برهانی کرده ام.

[۸]. تفصیل هندسه‌ی عینی حکومت مبتنی بر نظریه‌ی دموکراسی قدسی، در دروس فلسفه و فقه سیاست، مذکور افتاده، از حق متعالی توفیق بازنگاشت آن را طلب می کنم. کما این که تعامل و نقش آفرینی منابع و مدارک فهم دین از جمله عقل و وحی و نیز نحوه ی استخراج نظامات اجتماعی در طرح «منطق فهم دین»تبیین شده است. امیدوارم بزودی این مجموعه نیز تقدیم اهل نظر شود. ان شاءالله.

[۹]. به نظر ما سپردن امر زعامت ملی به شخصیتی با صفات و شرائط یاد شده هم عقلانی هم عقلایی است و در نتیجه بی نیاز از استدلال درون دینی (نقلی )؛ اصولاً با فرض «اعتقاد به خدا» و «اصحیت معرفت او» از انسان و نیازهای متفاوت او، و اذعان به «اصوبیت احکام صادره از ناحیه‌ی او» برای تأمین خیر و صلاح آدمی، «بایستگی التزام بشر» به اجرای آن محرز است، زیرا هرگاه بپذیریم دستورهای الهی باید مبنای کنش و منش اجتماعی انسان قرار گیرد ضرورت تصدی امر زعامت جامعه از سوی دین شناس واجد صفات و شرائط مذکور در مقاله نیز بدیهی می‌نماید، چون از میان فرض های دو گزینه یی زیر، هماره رجحان (حتا ضرورت ) با گزینه‌ی دوم است، بدین ترتیب که:

اگر رجحان بلکه ضرورت در «اجرای آموزه های الهی»است، آیا اجرای آن می تواند به توسط فرد یا افرادی غیرمعتقد به تعالیم دینی صورت بندد یا باید این امر به دست عنصری «معتقد» تحقق یابد؟

اگر تصدی اجرای احکام باید بر عهده‌ی عنصری «معتقد» نهاده شود، آیا متصدی می تواند فرد فاقد تخصص و دانش لازم باشد یا باید فردی «آگاه و آشنا به دیانت» عهده دار اجرای آن گردد؟

اگر متصدی باید عالم متخصص باشد، مجری متخصص می تواند غیرعادل و غیرمتقی باشد یا لزوماً باید عنصری «دادورز و پرهیزگار» متولی اعمال احکام و سلوک دینی گردد؟

اگر متولی امور باید عادل و متقی باشد، آیا می تواند او دادگری فاقد مدیریت و تدبیر باشد یا ناچار باید عنصری «مدیر و مدبر» عهده دار تولیت امور گردد؟

اگر زعیم باید مدیر و مدبر باشد آیا می تواند مدیری غافل از زمانه باشد یا بالضروره باید «زمان آگاه و جهان آشنا» باشد؟

و بالاخره، مدیریت جامعه را آیا فردی جامع و واجد همه‌ی صفات پیشگفته اما فاقد نفوذ و مقبولیت مردمی می‌تواند به عهده گیرد یا لزوماً او باید فردی «مورد اقبال مردم» و صاحب نفوذ و نفوس باشد؟

بدیهی است که اگر امر زعامت جامعه‌ی اسلامی به عهده‌ی مصادیق گزینه های اول نهاده شده، یا نمی‌تواند یا نمی خواهد که ارزشهای الهی استقرار و استمرار یابد و این خلاف غایت دین و تدین و نقض غرض دینداران خواهد بود.

[۱۰]. یکی از اشکالات وارد بر دموکراسی لیبرال (که منشاء مشروعیت حاکمیت و جواز تصرفات حاکم را، فقط «رأی اکثریت» می داند) این است که:

الف – غالباً نسبت واجدین شرائط انتخاب (در میان یک ملت )، به افراد غیرواجد، «پنجاه، پنجاه» است!

ب – اکثراً درصد قابل توجهی از واجدین شرائط نیز (مثلاً%۳۰ واجدین %۱۵ کل ملت ) به دلیل مخالفت با نظام حاکم یا شرایط جاری سیاسی یا به خاطر وجود موانع عادی، از شرکت در انتخاب و رای دهی، خودداری می کنند یا از حضور در صحنه ی سرنوشت باز می مانند!

ج – نوعاً رای اکثریت نسبی (مثلاً%۶۰) واجدین حاضر در صحنه، سرنوشت انتخابات را رقم می زند، و رأی بازماندگان (مثل %۴۰ حاضرین و %۴ کل ) نیز از پشتوانه ی ملی انتخاب شونده حذف می گردد!

در نتیجه وقتی کس (یا کسانی )، به اتکای رای «اکثریت واجد حاضر فاتح»، قدرت را به دست می گیرد منتخب اقلیتی (مثلاً %۲۱) از مردم یک کشور به شمار می رود!

اکنون پرسش اساسی من این است که به فرض این که هر کس و از جمله اقلیت فاتح حق داشته باشد، حقوق و اختیارات خود را شخصی یا جمعی واگذارد، اما طبق کدام مبنای حقوقی و ملاک شرعی، آن اقلیت حق دارد که سرنوشت اکثریت ملت (= %۷۹ مخالفان، غائبان و غیرواجدین شرائط) را رقم زده کسی را بر جان و مال و حقوق آنان مسلط سازد؟ این پرسش حتا در فرض تسلط و غلبه‌ی دموکراتیک اکثریت مطلق بر اقلیت نیز قابل طرح است!

حل این عویصه، جز به «ارجاع مشروعیت ذاتی حاکمیت» به حق تعالی که خالق و مالک و ملک هستی و انسان است، میسور نیست، چه آنکه هم زمام فاتجین و هم مغلوبین، هم زمام امر غائبان و مهجوران به دست اوست.

جامعه ما در همه سطوح از بی‌اخلاقی رنج می‌برد

جامعه ما در همه سطوح از بی‌اخلاقی رنج می‌برد


مصاحبه با سایت جماران
۱۰/۳/۹۰
به مناسبت سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره)

اشاره: ابعاد گوناگون شخصیتی حضرت امام خمینی(س) ایجاب می کند تا از وجوه و نگاه های مختلف به بررسی و کنکاش در ابعاد فکری، سیاسی و معرفتی ایشان پرداخته شود از این رو حجه الاسلام و المسلین علی اکبر رشاد در گفتگو با ستاد خبری بزرگداشت حضرت امام خمینی(س) برخی از این وجوه را مورد توجه قرار داده اند. حجه الاسلام و المسلین علی اکبر رشاد از محققین و مدرسین برجسته در زمینه فلسفه، منطق فهم دین، و فقه و اصول هستند. عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی و ریاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و ریاست انجمن دوستی ایران و یونان از جمله مسوولیت های ایشان است.


به نظر شما مهم‌ترین ابعاد شخصیت حضرت امام خمینی(س) چه مواردی است؟


حضرت امام خمینی(س) الگو و نمونه‌ای از جنس امیرالمومنین (ع) بود. شخصیت او ابعاد مختلفی داشت و جامع ابعادی بود که در تاریخ کمتر در یک شخص همزمان و توأمان دیده می‌شود. در عین این‌که عارف بود مجاهد نیز بود، در عین فقاهت، فیلسوف نیز بود، در عین ریاضت و سلوک، اجتماعی بود، در عین مهربانی یک شخصیت قهار و مظهر اسما جلال‌اللهی بود. این مرد درحقیقت یکی از تجلیات و آیات الهی در روزگار ما بود و در وجود و شخصیت آن بزرگوار، اسما و صفات جمال الهی و اسما و صفات جلال الهی تجلی کرده بود.

نقش ایشان در پیروزی انقلاب اسلامی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟


حضرت امام خمینی(س) بانی انقلاب بود. تعبیری گویاتر از این در مورد نقش حیاتی و سرنوشت‌ساز ایشان در انقلاب اسلامی نمی‌توان داشت. امام بنیانگذار این نهضت عظیم بود که مبدأش در ایران بود؛ خورشید انقلاب در ایران سرزد و به نقاط دیگر منطقه دامن گسترد و اکنون در یک گستره‌ی بسیار وسیع‌تر و مقیاس منطقه‌ای، خود را نشان می‌دهد و همان‌طور که رهبری فرهمند انقلاب فرمودند در آینده‌ی نه چندان دور که شاید نسل ما شاهد آن باشد افکار و مرام حضرت امام و موج بیداری که او پدید آورد، حتی به اروپا هم برسد.

نقش حضرت امام در انقلاب که مهم‌ترین پدیده‌ی قرن ما قلمداد می‌شود نقش جوهری و محوری بود و بدون وجود امام این ملت و همه‌ی امکانات و ظرفیتی که پای کار آمد نمی‌توانست به ثمر بنشیند. در حقیقت امام هرچند یک نفر بود اما آن رقم یکی بود که جلوی آن ده صفر قرار می‌گیرد؛ ده تا صفر بدون آن «یک» هیچ است، اما با همان «یک» که ظاهراً یکی است، یک‌مرتبه ضریب عظیمی از قدرت و توان را به منصه ظهور می‌رساند. امام یک بود، اما یکی که جلوی ده‌ها صفر قرار گرفت و آن صفرها را معنی‌دار کرد. ملت ما با حضور و وجود حضرت امام بود که اقتدار، قدرت، ابتکار، شهامت، شجاعت، ایمان، روحیه شهادت‌طلبی و جهادگری خود را بروز داد.


ویژگی‌های مدیریتی حضرت امام(س) و شیوه‌ی حکومت‌داری ایشان دارای چه برجستگی‌هایی بود؟


در عرصه مدیریت آن عزیر، آن بزرگ و راحل رستگار، مدیریت نبوی را به نمایش گذاشت، بدین‌معنا که توانست در یک جامعه کویرسان که فرسنگ‌ها با فرهنگ دینی فاصله گرفته بود و دوره‌های طولانی، بوی خوش مدیریت قدسی را استشمام نکرده بود در دوره و روزگاری که همه فکر می‌کردند یا باید زیر پرچم لیبرالیسم سینه بزنند و یا زیر پرچم و خیمه‌ی سوسیالیزم، مارکسیسم اجتماع کنند تا بتوانند مبارزه کنند، امام آمد و مدیریت جدیدی را در این میان، جدا از سوسیالیسم و لیبرالیسم طراحی کرد و به اجرا گذاشت.

در اینجا فرصت بیان مختصات این الگوی مدیریت نیست، همکاران ما در گروه مدیریت اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، تحقیقی را تحت عنوان «الگوی مدیریت امام خمینی(س)» به سامان رسانده‌اند و با زوایای دید علمی، توانسته‌اند ابعاد، مختصات و ویژگی‌های مدیریت آن بزرگوار را تبیین علمی کنند. مدیریتی که متکی به ایمان دینی مردم و توکل و عزم و شهامت و شجاعت فوق‌العاده و اعجاب‌انگیز خود ایشان بود، توانست در این دوره جهان را اداره کند. این‌را از سر مبالغه نمی‌گویم، جلوه‌هایی از مدیریت امام در مقیاس جهانی را دیده‌ایم، مثلاً با یک فتوای کوتاه در موضوع سلمان رشدی، برای اولین‌بار پس از رحلت پیامبر اعظم(ص)، قلبِ افزون بر یک میلیارد مؤمن را به هم گره زد و در یک صف قرار داد، این یعنی مدیریت.

ایشان پیش از ارتحال نیز گویی به الهام الهی دریافته بود که به‌زودی از میان امت خواهند رفت، چند مشکل اساسی را از پیش روی انقلاب برداشت. پرونده‌ی جنگ را بسیار پیروزمندانه و فاتحانه بست. مساله‌ی قائم‌مقامی غیرهماهنگ و مشکل‌زا را با برکناری آقای منتظری قاطعانه حل کرد. موضوع رهبری مقام معظم رهبری ـ حفظه‌الله ـ را بنا به نقل‌های جناب آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم حاج احمد آقا و دیگر بستگان و نزدیکان آن بزرگوار مثل سرکار خانم مصطفوی به نحو بسیار هوشمندانه مطرح کردند. مساله‌ی اصلاح نقاط دارای مشکل قانون اساسی را که بعد از ده سال اجرا، آشکار شده بود، با مدیریت خود به انجام رساندند. اصلاح قانون اساسی کار بزرگی بود که احیاناً فرد دیگری جز او قادر به انجام آن نبود و او که موسس بود باید آن را به سامان می‌رساند.

با این کار گره‌هایی را از سامان نظام سیاسی ما گشود و همه‌ی این کارهای بزرگ طی چند ماه آخر عمر پربرکت ایشان به انجام رسید که حاکی از مدیریت خاص ایشان دارد و البته ناشی از ارتباط قدسی و معنوی ایشان نیز هست و نشانه‌ها و قرائن و امارات و دلایلی از ارتباط قدسی ایشان با عالم بالا وجود دارد که وقتی دید بناست امت را ترک کند پاره‌ای از گره‌ها را که می‌توانست برپای امت بنشیند و مانع تحرک امت شود رفع کرد.

یکی از ویژگی‌های مدیر و رهبر خوب، قدرت برانگیزندگی است. قدرت ایشان در گسیل نیرو و برانگیختن توده‌های مردم و نـخبگان در همـه‌ی تـاریخ ایران بی‌نظیر است.

از ویژگی‌های مدیریتی حضرت امام بسیـار می‌تـوان گفـت و همگی منطبق بر معیارها و شاخص‌های عالی یک الگوی موفق و کامیاب مدیریت می‌تواند قلمداد شود. امام را می‌توان یک الگوی تمام برای مدیریت دینی در عصر مدرنیته و فرامدرن دانست، هرچند ایشان خارج از بازه‌ی مدرنیته بود.


به نظر شما کدام بخش از اندیشه‌های حضرت امام(س) کمتر مورد توجه قرار گرفته و امروز ضرورت دارد بیش از پیش در جامعه مطرح شود؟


ما امروز به همه اندیشه‌ها و وجوه شخصیتی حضرت امام محتاجیم، اما در این میان پاره‌ای وجوه شخصیتی و ابعاد فکری و زوایای معرفتی و تعلیمی آن بزرگوار می‌تواند حائز اولویت قلمداد شود و محل اهتمام ویژه قرار گیرد. یکی از آن‌ها وجه معنوی و معرفتی حضرت امام است. امام از ارباب معرفت و اهل سلوک و اهل الله و آل الله بود و این جهت از شخصیت آن بزرگوار عنصر و جوهری بود که به امام این اقتدار را داد که در مقابل همه‌ی کفر با همه‌ی اقتدارش بیایستد و اقتدار کفر را به زمین بکشد و خوار کند، آن‌سان که آن‌ها به شکست و ذلت خویش در برابر ابهت و عظمت آن بزرگوار اعتراف کنند.

ما امروز بیش از هر روز و موقعیت دیگری حاجتمند معنویت هستیم. متاسفانه جامعه ما کم و بیش دچار بی‌اخلاقی و دوری از معنویت است. جامعه ما در همه سطوح از بی‌اخلاقی رنج می‌برد و از این حیث شاید بیش از هر جهت دیگری به تعالیم حضرت امام حاجتمندیم.


در پایان چه توصیه و سفارشی برای جامعه و به ویژه نسل جوان دارید؟


من اگر بتوانم صدا و بیانم را به مخاطبان، خصوصاً توده‌ی مردم و بالاخص نسل بعد از حضرت امام برسانم می‌خواهم براین نکته تاکید کنم که امام گوهر عظیم و گرانبهایی بود که ما او را نشناختیم و قدر آن‌را ندانستیم، اما هنوز دیر نشده است، امام همواره زنده است، به تعبیر مقام معظم رهبری “امام خمینی حقیقت همیشه زنده است” او در میان ماست. فکر و سیره و صوت و هیبت و شهامت او و میراث معرفتی که از آن بزرگوار برای ما باقی مانده او را در میان ما زنده نگه داشته است. اگر قصوری از ما در قدردانی از شخصیت حضرت امام سرزده باید جبران کنیم، چراکه او همچنان پیش ماست و ما در محضر او تنفس می‌کنیم و باید مواریث معرفتی و رفتاری و سیروی آن بزرگوار را قدر بدانیم و مطالعه کنیم و آشنا شویم و به سیره او ملتزم باشیم و مسیر او را ادامه بدهیم

زن در گفتمان متجدد، متجمد و مجدد


هم‌اندیشی زن و خانواده، دستاوردها، همایش‌ها و اقدامات آینده
تاریخ: ۹/۳/۱۳۹۰، ساعت ۹ صبح
مکان: تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
برگزارکنندگان: شورای فرهنگی، اجتماعی شورای عالی انقلاب فرهنگی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

آفرین می‌گویم به این اقدام تحسین‌برانگیز و ارزشمند که در اجابت به یک اشارت مقام ولایت، به همت شورای فرهنگی، اجتماعی شورای عالی انقلاب فرهنگی و یاری دیگر دستگاه‌ها و مصادر امور، انجام شده و به شکل این نشست ارزشمند جلوه یافته است و امیدوارم چنین نشست‌هایی منشأ خیرات و برکات ماندگار باشد.
من با یک مقدمه قصد دارم درباره یک دغدغه نکاتی را عرض کنم. در کشور ما اکنون سه گفتمان و سه جریان در عرصه‌های گوناگون حضور و تلاش مؤثر دارند. در اینجا از این سه گفتمان، که به موازات هم در عرصه دین‌پژوهی، مباحث فکری، حتی در صحنه رفتارهای سیاسی، در حال فعالیت‌اند، با عنوان متجدد، متجمد و مجدِد یاد می‌شود.
گفتمان متجدد خود را ذیل تفکر غربی و به مثابه دامنه حیات و هویت غربی تعریف می‌کند و همه مبانی و بناهای معرفتی و الگوهای رفتاری خویش را از فکر و فرهنگ غربی اخذ می‌کند. این گفتمان، غرب را پایان کمال و جمال تاریخ می‌پندارد، چشم‌بسته آنچه‌ را از آن سوی مرزها و از فرنگ آمده است حق و صدق می‌انگارد و همه همّ و غمّ خویش را صرف فهم بومی و حتی اجرای بومی آن می‌‌کند. پیروان گفتمان متجدد با این تصور که همه عالم غرب است و حقیقت نیز در چنگ فرنگیان قرار دارد، معتقدند راه نجات جز از آن بادی نمی‌گذرد؛ بنابراین در همه چیز از جمله فلسفه، علوم انسانی، علوم اجتماعی، الگوهای رفتاری، عادات و رسوم از غرب تبعیت می‌کنند و حتی می‌کوشند عرف غربی بسازند؛ عرفی که چندان تحت تأثیر اراده اشخاص نیست و تقریباً به صورت غیرارادی در جوامع شکل می‌گیرد و تکون می‌یابد. متجددان سبک زندگی را از غرب اخذ می‌کنند، از گذشته تاریخی خویش می‌گذرند و به هستی تاریخی خویش پشت پا می‌زنند. به سخن د یگر این عده به سرمایه‌های خویش و میراث معرفتی بازمانده از سلف و در کل هویت تاریخی خویش توجهی نمی‌کنند.
در برابر این جریان، جریان دیگری است که از آن با عنوان گفتمان متجمد و متحجر یاد می‌کنیم. این جریان آنچه را هست، هرچه که باشد، مقدس می‌داند. متجمدان نیز چشم فروبسته‌اند و به اطراف خود نگاهی نمی‌کنند تا بدانند در پیرامونشان چه می‌گذرد، عالم به چه سمت و سویی می‌رود، جامعه خودشان در چه حال و هوایی است و به چه دیگرگونی‌هایی به ناگزیر تن می‌دهد.
هر دو جریان، متجدد و متجمد در یک ویژگی با هم مشترک هستند و آن این است ‌که هر دو مقلِد‌اند. البته گروه مرجع این دو جریان با هم تفاوت دارند؛ زیرا جریان متجدد، مقلِد بیرون مرزهاست، اما جریان متجمد مقلِد نسل‌های پیشین، با این حال هر دو از اجتهاد و استقلال رأی، تحول در تولید معرفت و شجاعت علمی تهی هستند.
در کنار دو جریان یادشده جریان دیگری هم در زیر پوسته جوامع علمی و حوزه‌های معرفتی ما، از حوزه‌ علمیه تا دانشگاه، و در میان طبقات نخبه کشور در حال رویش و بالش است که ضمن توجه به میراث معرفتی گذشته و سرمایه بازمانده از نسل‌های پیش و نیز اطلاع از یافته‌های بشر و دستاوردهای معرفتی و معیشتی جهانی، می‌خواهد خود باشد؛ هم خودِ اسلامی و هم خودِ بومی و خودِ عصری. پیروان این جریان نمی‌خواهند از نظر جغرافیایی در فضا، فرهنگ و عالم دیگری که به آنها تعلق ندارد نفس بکشند، همچنین نمی‌خواهند در عالم دیگری که تاریخ مصرفش به سر آمده است و به گذشته تعلق دارد زندگی کنند، آنها می‌خواهند در جغرافیای فرهنگی و روزگار و عهد تاریخی خویش به سر برند. چنین نخبگانی در عین توجه به معارف بشری، میراث معرفتی بازمانده از سلف را چونان سرمایه‌ای ثمین و سزوار می‌دانند، از اجتهاد غافل نیستند و می‌خواهند هم در برابر تاریخ و هم در برابر فرهنگ‌های دیگر استقلال داشته باشند و به دین خویش و منابع اصیل دینی بازگردند.
از این جریان با عنوان گفتمان مجدِد یاد می‌شود؛ زیرا نوآور است، اما نوگرا نیست؛ یعنی نوبودگی برای پیروان آن قداست ندارد و نو بودن و نویی، متعلَق گرایش آنها نیست، بلکه خود نو می‌اندیشند و خود معرفت نو تولید می‌کنند. به سخن دیگر مجددان قصد دارند سبک زندگی نویی را براساس مبانی و منطقِ معتبرِ موجه خودی، بنا گذارند.
امروز همه مباحث و مسائل در کشور ما در چهارچوب یکی از این سه گفتمان تحلیل، تفسیر و احیاناً تدبیر می‌شود. مسئله زنان، که از چالش‌های عظیم چهار سده اخیر زندگی بشر است ــ هرچند دنیای شرق و جهان اسلام در ادراک این چالش و رویارویی با آن متأخرتر است ــ مسئله‌ای است که در چهارچوب یکی از این سه گفتمان مد نظر قرار می‌گیرد، اما راه حل این مسئله کدام است؟
گفتمان متجدد از آنجا که بیگانه است، بومی و به طریق اولی دینی نیست. التزام، دل‌بستگی و دلدادگی به این گفتمان خودفراموشی، خودانکاری، خویش بیگانه‌انگاری، انقطاع از تاریخ و بریدن از هویت و هستی حقیقی خویش است. در این نگرش ایران و جهان اسلام نیز غرب به شمار می‌آید و به اعتقاد پیروان آن همه جهان سرنوشت محتوم و واحدی دارد؛ درواقع در دیدگاه آنها تاریخ کور و یکدست تلقی می‌شود. هرچند چنین تصوری امروز در فضای لیبرال‌دموکراسی مطرح می‌شود، مبنای مارکسیستی و سوسیالیستی دارد؛ یعنی از تحلیل مارکسیستی تاریخ ناشی شده است. در دیدگاه مارکسیستی، تاریخ، الگوی جبریِِ واحدِ تصرف‌ناپذیرِ دور از اراده بشری دارد که بر همه کره خاکی حاکم است و در میان همه جوامع و اقوام و اقالیم به طور یکسان و دور از اراده آنها جریان می‌یابد. بر اساس این دیدگاه دوره مدرنیته تاریخ بشر به سر آمده و بشر وارد دوره فرامدرن شده است. ما از این تصور باطل با عنوان سیطره مجاز یاد می‌کنیم.
فمینیسم نوعی تسلیم شدن در برابر این سیطره‌ مجاز است. در این نگرش زن خویش را مرد می‌انگارد؛ یعنی خویش را خویش نمی‌داند. خویش‌مردانگاری معنای دقیق فمینیسم یا حاصل نهایی آن است. سیطره مجاز از پیامدهای دلبستگی و دلداگی به گفتمان متجدد است و سرانجام نتیجه‌ای جز بحران هویت ملی و دینی نخواهد داشت. از سوی دیگر از کار فروبسته زن و خانواده گرهی نخواهد گشود؛ زیرا از تصوری نادرست و نگاهی ناواقع‌بینانه ناشی می‌شود. به سخن دیگر در این نگرش واقعیت دیده نمی‌شود؛ زیرا جامعه ما بیمار نیست یا اگر هم بیمار باشد، برای درمان آن به همان دارویی نیاز نداریم که جهان غرب برای درمان بیماری دیگری که مبتلا به آن است مصرف می‌کند. فمینیسم در جامعه ما داروی اشتباهی و حتی تاریخ‌مصرف گذشته است که چه بسا مصرف آن، نتیجه عکس بدهد و حکم «الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَهٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَهُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْداً» باشد. آدمی که بصیر نیست و راه را گم کرده است هرچه پیش می‌رود به جای اینکه به مقصد نزدیک‌تر شود از آن فاصله می‌گیرد. او هر اندازه که بر سرعت و شتاب خویش بیفزاید درواقع بر فاصله خویش با مقصد افزوده است.
الگوهای غیربومی، غیردینی و سکولاری که عده‌ای پیشنهاد می‌کنند به جای آنکه داروی شفابخش باشد سمی مهلک و درواقع سرّ نابسامانی‌های عارضی در جامعه ماست. چرا آمار طلاق بالا می‌رود؟ چرا طلاق‌های رسمی و غیررسمی این‌قدر زیاد است؟ چرا بنیاد خانواده سست می‌شود؟ چرا الگوی خانواده بزرگ رو به فراموشی و فروپاشی است؟ اینها همه عوارض تن دادن هرچند نسبی به الگوهای پیشنهادی جریان متجدد در داخل کشور است که از بیرون تزریق می‌شود.
این طرز تفکر و شیوه اندیشیدن ممکن است به حاشیه‌های حوزه هم سرایت کرده و حتی به پیدایش فقه ژورنالیستی منجر گردیده باشد. فتواهای یکبار مصرف، حزبی و تحت تأثیر خوش‌آیندها و بدآیندها، بدون ‌مبنای علمی، منطق فنی و اجتهاد عمیق، اصیل، انیق و عریق جواهری تحت تأثیر چنین گفتمانی است که صادر می‌شوند.
اما باید دید که پیامدهای پافشاری بر گفتمان متجمد و متحجر چیست؟ آیا آن گفتمان به کار ما خواهد آمد؟ آیا از رهگذر تصلب بر آنچه سنت شده و نیز بر نظراتی که در ظروف اجتماعی و تاریخی خاص خود صادر گردیده است، بدون توجه به ظرف صدور آنها، می‌توان به چاره رسید و گره‌ای از آنچه به صورت طبیعی یا تصنعی پیش روی ماست گشود؟
اجتهاد کجاست و چه کاره است؟ من تصور می‌کنم گفتمان دوم نیز پاسخ درخوری برای پرسش‌های زمانه ما و راه چاره‌ای برای بیچار‌گی‌ها و دردهای نوی روزگار ما نخواهد داشت. البته من طلبه هستم و به همین دلیل به شدت نسبت به مبانی دینی و فقهی و منطق اجتهاد متصلبم و به فقه جواهری ایمان دارم؛ زیرا معتقدم چنین فقهی پاسخگوی مسائل ماست. فقه جواهری یعنی اینکه یک فقیه یک دایرهًْ‌المعارف ۴۲ جلدی بنویسد. که به معنای گسترش اجتهاد است. با این حال به نظر من اگر ما در مقام معرفت بر قالب گفتمان متجمد پافشاری کنیم، دچار انسداد اجتهاد خواهیم شد.
مجتهد نباید تقلید کند و تقلید بر او حرام است. بر این اساس فقهای ما نباید از گذشتگان تقلید کنند. این موضوعی نیست که کسی درباره آن تردید داشته باشد، جز اشعریه و اهل سنت که افزون بر ده قرن است از چهار فقیه تقلید می‌کنند. اما ما شیعه‌ایم و در مذهب تشیع تقلید یک مجتهد از مجتهد دیگر حرام است. انسداد اجتهاد درد بدی است، اما ما ناخواسته و احیاناً به گونه‌ای پنهان به مبتلا آن هستیم. اجتهاد باید به حوادث واقعه پاسخ بدهد، ما حوادث واقعه را نمی‌توانیم با فتوای صادقه پاسخ دهیم. کار اجتهاد منطبق کردن شریعت بر ظروف گوناگون تاریخی ـ اجتماعی و به سخن دیگر مصلحت‌بینی اجرایی است. از جمله مصلحت‌بینی‌های اجرایی آن است که به آنچه وهن شریعت به شمار می‌آید تن درندهیم. اگر بر آنچه در ظروف تاریخی دیگر از منابع ظنی به دست آورده‌ایم متصلب بمانیم، دچار اختلال نظام و انسداد اجتماعی خواهیم شد و از روزگار فاصله خواهیم گرفت. به سخن دیگر فرزند زمان خویش نخواهیم بود و با جهان موازات نخواهیم داشت.
راه سوم، راه گفتمان مجدد است. این گفتمان معرفت تولیدی سلف را سرمایه می‌داند و معتقد است به آنچه بشریت بدان می‌رسد باید توجه کرد، اما نباید بدان التزام داشت و دل بست. گاه اندیشه برای معرفت مرز نمی‌شناسد؛ «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال». البته ما نباید به مغالطه بسیار پیچیده و غلط‌انداز جدایی انگیزه و انگیخته گرفتار شویم و بگوییم که انگیزه بر انگیخته حضوری جوهری دارد. حتماً ‌باید مبانی را در ذهن خویش داشته باشیم، اما باید کمابیش تجربه‌ها را هم از بشر اخذ کنیم.
ما باید در کنار توجه به معرفت بشری بر میراث معرفتی مجتهدانه بشر بیافزاییم. بدین‌منظور باید میراث معرفتی خودی و نیز میراث معرفتی بازآمده از جهان را نقادی کنیم و استقلال رأی داشته باشیم. این‌گونه است که گفتمان مجدد تحقق می‌یابد و معرفت خودی تجدید می‌شود، اما چنین چیزی ممکن نیست مگر براساس مبانی معتبر و در چهارچوب منطق موجه.
وظیفه بانوان نخبه، خبرگان و دستگاه‌های مربوط در این میان چیست؟ آیا اندیشیده‌ایم که چند نظریه نو طی سه دهه اخیر عرضه شده است؟ البته‌ نظرها فراوان بوده، اما به نظریه تبدیل نشده‌اند و اگر هم نظریه‌ای ارائه شده به گفتمان تبدیل نشده، کاربردی نگردیده و دامنه آن توسعه نیافته است. نظریه ارجمند و حکیمانه شیخ‌الحکماء المعاصرین علامه جوادی آملی در وحدت نفس زن و مرد و نبود تفاوت ذاتی میان آنها در مقام خود نظریه بسیار عظیمی است، اما با این کلیت به کجا می‌رسد؟ این نظریه، اگر اثبات گردد، رخنه‌های آن پوشیده، و بعضی از نقدهای وارد شده بر آن پاسخ گفته شود، باید مبنای علوم انسانی و فقه ما قرار گیرد؛ یعنی باید مانند اصلی در فلسفه فقه، بنیادهای آرای فقهی ما را تشکیل دهد. افزون بر این نظریه یادشده باید در منطق فقه حضور پیدا کند، در اجتهاد ما چونان قاعده‌ای جایگاه یابد و دست‌کم در مقام استنباط چونان ضابطه‌ای محل توجه قرار گیرد. آن زمان است که این نظریه معنا‌دار و منشأ اثر خواهد شد، اما اگر، به صورت همان کلیاتی باقی بماند که در کتاب مطرح شده است و عمری بگذرد و کسی شرح و نقدی بر آن ننویسد، ره به جایی نخواهد برد.
حقوق و مسئولیت‌های زن و خانواده را شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب می‌کند که سند ارجمند و عظیمی است و باید از اسناد بالادستی قلمداد شود. این سند، که جزء اسناد تحسین‌برانگیز نظام جمهوری اسلامی است، باید به زبان‌های دیگر ترجمه شود تا مشعل راه نهضت‌های بیداری در منطقه گردد. در جوامعی که زن به طور رسمی و بی‌استثنا در هیچ مسجدی جایگاه ندارد و مساجد جایی به نام بخش زنان ندارند و زن‌ها نباید وارد مسجد شوند، نباید رانندگی کنند، حق رأی دادن ندارند، از حق انتخاب شدن بی‌بهره‌اند، شیعیان سینه سپر کرده‌اند و علیه رژیم‌های منحط این کشورها مبارزه می‌کنند؛ از همین‌رو زنان این کشورها نیازمند سندند. با توجه به همین شرایط است که می‌گویم این اسناد نباید به مثابه یک بخشنامه در مجموعه اسناد شورای عالی انقلاب فرهنگی یا شورای فرهنگی ـ اجتماعی زنان باقی بماند، بلکه باید درباره آن کار عملی و علمی شود. این در حالی است که حدود سه سال از تصویب این سند در شورای عالی انقلاب فرهنگی سپری شده، اما براساس آن کار عملی خاصی انجام نشده است.
ما اعضای هیئت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی از دیدگاه‌ها و نظریات نو و حتی آن دسته از نظریاتی که در جایگاه رقیب یا مخالف مطرح می‌شوند استقبال می‌کنیم تا آنها را در معرض نقد، ارزیابی و داوری قرار دهیم. نکته‌ای که باید خاطرنشان کنم آن است که ما از دیدگاه‌هایی که مبتنی بر مبانی و منطق علمی درست باشد حمایت می‌کنیم و از جوامع علمی، چه حوزه و چه دانشگاه، و نیز بانوان نخبه گله‌مندیم؛ زیرا طی هفت سال حیات علمی و فعالیت این نهاد، که یگانه مرجع سنجش ادعاهای نو است و می‌رود که به مثابه نهادی معتبر در مقیاس ملی و فراملی، برای خود جا باز کند و وجاهت کسب نماید، هنوز بانوانی که از کاستی‌ها، کژی‌ها، بدفهمی‌‌ها و احیاناً بدرفتاری‌ها رنج می‌برند، به این نهاد مراجعه نکرده‌اند تا نظر و نقدی جدی ارائه دهند. مگر مشاهده نکردید که رهبری فرمودند: موضع ما نقادانه است و ما از جهان طلبکار هستیم. ما زن را به گونه‌ای صحیح و براساس فطرت و طبیعت او به صحنه آورده‌ایم، نه مانند ابزاری که از هویتش تهی شده است. به سخن دیگر اگرچه زن ماند، انسانیت او با مرد پرورده شد، به کمال رسید و الگویی برای جوامع دیگر شد.
حضرت زهرا(س) هم خطبه فدکیه را خواند؛ خطبه‌ای که به گفته حکیم بزرگوار، علامه جوادی آملی، فشرده نهج‌البلاغه است، اما ۲۵ سال پیش از تولید محتوای نهج‌البلاغه خوانده شده است؛ و هم به ندیمه خود وصیت کرد که تابوتی بسازید که برجستگی‌های جسم من در آن دیده نشود؛ یعنی هم در صحنه بود و هم حجاب خود را رعایت می‌کرد. ما به او برگشته‌ایم و می‌خواهیم براساس رفتار او الگویی برای زن ارائه دهیم. این نظام در عمل توانسته است زن را به جایگاه سزاوار خود برساند و امیدوارم نواقص و کژی‌ها و کاستی‌ها به همت و تلاش مدیران، نخبگان و پژوهشگران دستگاه‌ها هرچه سریع‌تر از پیش روی این مسئله عظیم، که بعضی از آن‌ها تصنعی بر ما تحمیل شده است، برداشته شود.

هندسه‌ی مناسبات دین، دولت و جامعه در ایران معاصر


دین، دولت‌ و جامعه:

مراد من‌ از دین‌ در این‌ گفتار، نهادهای‌ دینی‌ مانند: حوزه‌های‌ علوم‌ دینی‌ و الهیات، مساجد، و مقامات‌ و جوامع‌ روحانی‌ نیست. بلکه‌ دین‌ به‌ مثابه‌ مکتب‌ راهنمای‌ اندیشه‌ و عمل‌ انسانی‌ مورد نظر است. دین‌ را – با توجه‌ به‌ مصداق‌ خاص‌ آن، اسلام‌ – به‌ تعبیر زیر تعریف‌ می‌کنم:

دین‌ عبارت‌ است‌ از مجموعه‌یی‌ از گزاره‌های‌ حقیقی‌ و واقع‌نما درباره‌ی‌ جهان‌ و انسان‌ و نیز مجموعه‌یی‌ از آموزه‌های‌ دستوری‌ و ارزشی، که‌ جهت‌ تنظیم‌ مناسبات‌ انسان‌ با جهان‌ و انسانهای‌ دیگر، از طریق‌ پیامبران‌ از سوی‌ خدا تنزیل، یا به‌ تنفیذ وحی، توسط‌ عقل‌ سلیم‌ آدمی‌ دریافت‌ می‌شود.

منظور از دولت، اینجا مفهوم‌ مرادف‌ حکومت، یعنی: مجموعه‌ی‌ دستگاههای‌ مقننه، قضائیه‌ و مجریه‌ است.

جامعه‌ را تبلور آحاد مردم‌ می‌دانم، نه‌ اصالت‌ الاجتماعی‌ مطلق‌ام‌ و نه‌ اصالت‌ الفردی‌ محض. وحدت‌ اجتماع، وحدت‌ شبه‌ حقیقی‌ است‌ و طبیعت‌ جامعه، محکوم‌ به‌ قواعد و قوانینی‌ است، و معتقدم‌ در تعارض‌ میان‌ مصلحت‌ و منفعت‌ فرد و جامعه، برحسب‌ مورد و با لحاظ‌ اهم‌ و مهم، گاه‌ حق‌ جمعی‌ بر حق‌ فردی، گاه‌ حق‌ فردی‌ بر حق‌ جمعی‌ باید مقدم‌ داشته‌ شود.

‌ ‌ آسیب‌شناسی‌ معرفت‌ «حقیقت»:

بزرگترین‌ آفت‌ درک‌ حقیقت، «افراط‌ و تفریط» «و گرایش‌ تک‌ ساحتی‌ در نظریه‌پردازی‌ و فرضیه‌سازی‌ است. متأسفانه‌ ردپای‌ این‌ آفت‌ را، بیش‌ از پیش‌ و در همه‌ی‌ حوزه‌ها و رشته‌های‌ فلسفی‌ و علمی‌ بویژه‌ در علوم‌انسانی‌ و اجتماعی‌ عصر جدید به‌ وضوح‌ و وفور می‌توان‌ مشاهده‌ کرد. ظهور فرضیه‌های‌ متناقض‌ فراوان، فتور و سستی‌ و زوال‌ شتابان‌ نظریه‌های‌ فلسفی‌ و علمی، غیرقابل‌ اعتماد شدن‌ علم، بحران‌ حیرت‌ و نسبیت، و شناوری‌ حقیقت، – که‌ دل‌ آزارترین‌ رنج‌ بشر فرهیخته‌ی‌ معاصر است‌ – از عوارض‌ این‌ آفت‌ است.

می‌توان‌ فهرست‌ بلندی‌ – شامل‌ هزاران‌ نمونه‌ شناخته‌ شده‌ – از نگرشهای‌ تک‌ بعدی‌ و افراط‌ و تفریطهای‌ بشر در عرصه‌ نظریه‌پردازی، ارائه‌ کرد، من‌ اینجا فقط‌ از باب‌ نمونه‌ به‌ برخی‌ از موارد در برخی‌ حوزه‌های‌ معرفتی‌ اشاره‌ می‌کنم:

در قلمرو انسانشناسی: یکی، انسان‌ را گرگ‌ انسان‌ می‌پندارد، دیگری‌ آدمی‌ را فرشته‌ خصال‌ و مظهر عطوفت‌ و رحمت‌ می‌انگارد، و او را معیار حق‌ تلقی‌ می‌کند!

درباره‌ جایگاه‌ زن: یکی‌ آن‌ را حیوان‌ دراز موی‌ انسان‌نما می‌پندارد، که‌ فقط‌ برای‌ خدمت‌ به‌ مرد آفریده‌ شده‌ است، دیگری، همچون‌ هواداران‌ رادیکال‌ فمنیسم، او را برتر از مرد می‌نشاند و ابر انسانش‌ می‌انگارد!

درخصوص‌ اختیار و سرنوشت‌ انسان: یکی‌ انسان‌ را مجبور و اسیر زندانها و زنجیرهای‌ چهارگانه‌ «تاریخ»، «محیط»، «طبیعت» و «نفس» می‌پندارد، دیگری‌ چون‌ اگزیستانسیالیستها، او را مطلقا” رها از هر قیدی، حتی‌ فطرت‌ الهی‌ و طبیعت‌ زمینی‌ می‌انگارد!

در زمینه‌ نسبت‌ فرد و جامعه: یکی‌ فرد را علی‌ الاطلاق‌ اصیل‌ و حقیقی‌ و جامعه‌ را اعتباری‌ و وهمی‌ می‌داند، دیگری‌ جامعه‌ را اصیل‌ دانسته‌ برای‌ آن‌ وحدت‌ حقیقی‌ قائل‌ است!

قلمرو سیاست، همیشه‌ میدان‌ افراط‌ و تفریط‌ بوده‌ است: امروز در باب‌ حدود اختیارات‌ دولت، برخی‌ عالمان‌ سیاست‌ دیدگاههای‌ توتالیتاری‌ را ترویج‌ می‌کنند، برخی‌ دیگر از “دولت‌ کوچک” و شر ضروری‌ بودن‌ آن‌ و حتی‌ از “پایان‌ دولت” سخن‌ می‌رانند! و در نسبت‌ میان‌ دین‌ و سیاست‌ در اروپای‌ قرون‌ وسطی، برخی‌ عقل‌ و دمکراسی‌ را به‌ هیچ‌ انگاشته، همه‌ چیز سیاست، حتی‌ جزئیات‌ امور روزمره‌ را از دین‌ مطالبه‌ می‌کردند، اکنون‌ سیاستمداران، دین‌ را مطلقاً‌ به‌ حاشیه‌ رانده، خدا را از عرصه‌ اجتماع‌ بازنشسته‌ کرده‌اند!

علل‌ ظهور پدیده‌ سکولاریزم‌ در غرب:

به‌ نظر ما پدیده‌ سکولاریزم‌ از مصادیق‌ و مظاهر افراطی‌ “بشرمداری” معاصر است، امانیسم‌ نیز به‌ نوبه‌ خود، واکنشی‌ است‌ در قبال‌ تفکر افراطی‌ نص‌ بسندگی‌ قرون‌ وسطی. در ترویج‌ سکولاریزاسیون‌ تدبیر اجتماع‌ در غرب، ملحدان‌ و موحدان‌ به‌ تعاملی‌ بدون‌ تبانی‌ آگاهانه، دست‌ یازیدند، و این‌ یک‌ همدستی‌ ناهمدلانه‌ تاریخی‌ بی‌بدیلی‌ است‌ که‌ در آن‌ دیار اتفاق‌ افتاد و تاکنون‌ پیاوردهای‌ زیانباری‌ نیز برای‌ مدنیت‌ و معنویت‌ داشته‌ است.

ملحدان‌ با نیات‌ بدخواهانه‌ و به‌ قصد نجات‌ از دین، مرام‌ سکولاریزم‌ را طرح‌ و ترویج‌ کردند، موحدان‌ با مقاصد نیکخواهانه‌ و – به‌ ظن‌ خود – به‌ قصد نجات‌ دین، به‌ سکولاریزم‌ تن‌ در دادند!؛ آنان‌ از پایگاه‌ تقدم‌ خرد بر وحی‌ و حجیت‌ انحصاری‌ عقل‌ و به‌ نیت‌ کنار گذاردن‌ دین‌ از صحنه‌ی‌ حیات‌ و تثبیت‌ لائیسیزم‌ وامانیسم‌ از سکولاریزاسیون‌ جانبداری‌ کردند، و اینان‌ از جایگاه‌ دلسوزی‌ برای‌ حفظ‌ دین‌ و حراست‌ از قداست‌ آن، سکولاریزاسیون‌ تدبیر اجتماع‌ را تأیید نمودند، به‌ نطر ما موارد زیر در ظهور سکولاریزم‌ فرنگی‌ نقش‌ اساسی‌ ایفأ کرده‌اند:

-۱ فقدان‌ نظامات‌ اجتماعی‌ برگرفته‌ از متن‌ دین، علی‌رغم‌ ادعای‌ حکومت‌داری‌ از سوی‌ ارباب‌ دین‌ در قرون‌ وسطی: این‌ نقیصه‌ خود به‌ خود، روند سکولاریزاسیون‌ را موجه‌ می‌ساخت، زیرا آنگاه‌ که‌ ما فاقد نظامات‌ اجتماعی‌ بر گرفته‌ از وحی‌ باشیم‌ باید تدبیر اجتماع‌ را به‌ غیر وحی‌ واگذاریم، چه‌ آنکه‌ در این‌ صورت‌ اگر دینداران‌ نیز تأسیس‌ حکومت‌ کنند باید تنها به‌ حکم‌ عقل‌ و فرمان‌ علم‌ بشری، جامعه‌ را نظم‌ و نسق‌ دهند، انتساب‌ نظرات‌ و عملکرد شخصی‌ خطاپذیر بشری‌ ارباب‌ دین‌ به‌ دین، جز بدبینی‌ مردم‌ و سستی‌ عقاید آنان‌ به‌ بار نمی‌آورد، و درست‌ بدین‌ جهت‌ بود که، در مغرب‌ زمین‌ دین‌ ورزان‌ عاقل، همصدا با عقل‌ ورزان‌ بی‌دین، حکم‌ به‌ جدایی‌ دین‌ و دنیا کردند!

-۲ تحمیل‌ عقاید دینی‌ بر علم، و دین‌ آجین‌ نمودن‌ فرضیه‌های‌ روزآمد علمی: کلیسای‌ قرون‌ وسطی، گاه‌ سعی‌ کرد نظریه‌های‌ تطورپذیر بشری‌ را بر متون‌ دینی‌ تطبیق‌ کند، و گاه‌ تلاش‌ نمود فهم‌ مخدوش‌ خود را از متون، معیار درستی‌ و نادرستی‌ علوم‌ و نظریه‌های‌ قرارداده، به‌ همه‌ چیز صبغه‌ی‌ قدسی‌ و دینی‌ ببخشد، و این‌ رفتار، از سویی‌ سبب‌ فتور علمی‌ غرب‌ در قرون‌ وسطی‌ – به‌ رغم‌ تحول‌ شگرف‌ و همزمان‌ شرق‌ اسلامی‌ – گردید، و رفته‌ رفته، مذهب‌ به‌ عقال‌ عقل‌ و مهار مهارت‌ بدل‌ شد، و از دیگر سو اصرار برخی‌ ارباب‌ دین‌ بر حجیت‌ فهمیات‌ مخدوش‌ خود، در برابر پیشرفت‌ شتابان‌ علوم، باعث‌ القأ «تقابل‌ علم‌ و دین» گشت، و از این‌ رو انسان‌ غربی، چاره‌ را جز در منزوی‌ ساختن‌ دین‌ و جداسازی‌ حساب‌ دین‌ از دانش‌ ندید.

-۳ نابردباری‌ مذهبی‌ و استبداد دینمدارانه: طی‌ ده‌ قرن‌ اقتدار آبأ دین‌ در اروپا، همه‌ی‌ مذاهب‌ رقیب‌ حتا خرده‌گرایشهای‌ مسیحی‌ ناساز با مشرب‌ رسمی‌ تحدید و تهدید شدند، هراندیشمندی‌ اندیشناک‌ سرنوشت‌ خود بود و، هر دانشوری‌ از محاکم‌ تفتیش‌ عقاید در تشویش‌ به‌ سر می‌برد، این‌ رفتار سبب‌ القأ «تقابل‌ دین‌ و آزادیهای‌ مشروع‌ انسانی» گردید، و انسان‌ غربی‌ رَستن‌ و رُستن‌ خود را در گروه‌ رهیدن‌ از رهن‌ دین‌واضمحلال‌ قدرت‌ وسلطه‌ی‌دینی‌سراغ‌ گرفت.

-۴ رقابت‌ قدرت‌ میان‌ امپراطوران‌ از سویی‌ و، دانشمنداران‌ از دیگر سو، با ارباب‌ کلیسا: طرح‌ سکولاریزاسیون‌ تدبیر اجتماع‌ درست‌ به‌ معنی‌ خلع‌ سلاح‌ کردن‌ کلیسا، و تصرف‌ اریکه‌ی‌ قدرت، توسط‌ امانیسم‌ در فرنگستان‌ بود، چنانکه‌ پذیرش‌ سکولاریزم‌ از سوی‌ ارباب‌ دین‌ و اتخاذ موضع‌ ملایمت‌ و مسالمت‌ طی‌ قرون‌ اخیر نیز، به‌ معنی‌ عقب‌نشینی‌ دین‌ به‌ موقعیت‌ قابل‌ دفاع‌ و منطبق‌ با شراط‌ جدید، و به‌ قصد حفظ‌ حداقل‌ موجودیت‌ دین، یعنی: دین‌ حد‌اقلی‌ و دینداری‌ انفرادی‌وسازگارباجامعه‌ی‌سکولار، تلقی‌ می‌گردد.

به‌هرحال: عوامل‌یاد شده‌ از جمله‌ی‌ موجبات‌ اصلی‌ سستی‌ اساس‌ دین‌ و انزوای‌ آن‌ و در نتیجه‌ ظهور سکولاریزم‌ در مغرب‌ زمین‌ بشمار می‌روند و برخی‌ از آنها همچنان‌ نقش‌ علت‌ مبقیه‌ را برای‌ تداوم‌ مرام‌ سکولاریزم‌ و استمرار روند سکولاریزاسیون‌ در فرنگ‌ ایفأ می‌کنند.

به‌ نظر ما تفاوتهای‌ اساسی‌ که‌ میان‌ اسلام‌ و مسیحیت‌ وجود دارد. ظهور و حضور سکولاریزم‌ بومی‌ و سکولاریست‌های‌ ملی‌ را در دنیای‌ اسلام‌ منتفی‌ می‌سازد.

قرآن‌ به‌ عنوان‌ متن‌ قطعی‌ و حیانی، و سنت‌ پیامبر اسلام(ص) و روایات‌ موثق‌ بسیاری‌ که‌ از رهبران‌ آسمانی‌ در دسترس‌ مسلمانان‌ می‌باشد و همچنین‌ منزلت‌ عقل‌ و مکانیسم‌ و متدولوژی‌ اجتهاد در اسلام، امکان‌ طر‌احی‌ نظامات‌ اجتماعی‌ دلخواه‌ و مناسب‌ هر زمان‌ و مکانی‌ را به‌ مسلمین‌ می‌دهد.

یک‌ برنامه‌ی‌ رایانه‌ای، متن‌ حدود یک‌ میلیون‌ حدیث‌ را به‌ استناد ۱۲۰۰ عنوان‌ کتاب‌ تفسیری، روایی، تاریخی، عرفانی‌ و… از پیامبر اسلام(ص) و رهبران‌ آسمانی‌ اسلام‌ ثبت‌ کرده‌ است، این‌ برنامه‌ نشان‌ می‌دهد که‌ اگر هر حدیث، به‌ طور میانگین‌ ده‌ بار هم‌ تکرار شده‌ باشد، حداقل‌ یکصد هزار روایت‌ غیر مکرر کلامی، احکامی‌ و اخلاقی‌ در اختیار مسلمین‌ می‌باشد، و این‌ مجموعه‌ی‌ عظیمی‌ برای‌ تبیین‌ و ترسیم‌ نظامات‌ اجتماعی‌ اسلامی‌ بشمار می‌رود.

بدور ماندن‌ قرآن‌ از آفت‌ تحریف؛ و تجربه‌ی‌ تشکیل‌ حکومت‌ دینی‌ تحت‌ زعامت‌ پیامبر(ص)، طولانی‌ شدن‌ دوره‌ی‌ بعثت‌ و عصر اوصیأ پیامبر اسلام‌ که‌ آنان‌ نیز رهبران‌ آسمانی‌ بودند، مجال‌ وسیعی‌ را برای‌ مسلمانان‌ فراهم‌ آورد تا عقائد و احکام‌ اسلامی‌ را از سرچشمه‌ی‌ زلال‌ وحی‌ و مفسران‌ آسمانی‌ آن‌ فرا چنگ‌ آورند، و دین‌ را در دولت‌ بیازمایند.

لزوم‌ بکار بستن‌ عقل‌ و اجتهاد در اصول، و اصالت‌ اجتهاد در فروع، امتیاز بزرگ‌ اندیشه‌ی‌ اسلامی‌ است، عقیده‌ به‌ ضرورت‌ فهم‌ اجتهادی‌ دین، مشوق‌ مسلمانان‌ در پذیرش‌ عالمانه‌ی‌ عقائد اسلامی‌ و، مانع‌ جد‌ی‌ رواج‌ باورهای‌ سست‌ و رکون‌ به‌ اعتقادات‌ بی‌ سند، و رکود معرفت‌ دینی‌ در آیان‌ آنان‌ است، اصل‌ اجتهاد به‌ مثابه‌ عاملی‌ درون‌ برانگیز در متن‌ سازمان‌ فکر اسلامی‌ تعبیه‌ شده‌ است‌ که‌ متولیان‌ معرفتی‌ جامعه‌ی‌ اسلامی‌ را در بسترِ‌ سیالِ‌ بعثتی‌ مدام‌ قرار داده، آنها را به‌ نونگری، ژرفاکاوی‌ و فهم‌ گستری‌ نسبت‌ به‌ دین‌ وا می‌دارد.

عقل‌ در قاموس‌ فکری‌ مسلمین، معادل‌ وحی‌ (نقل) است‌ و، پیامبر درونی‌ خوانده‌ می‌شود، در نتیجه‌ رقیب‌ دین‌ تلقی‌ نمی‌شود، توصیه‌های‌ جد‌ی‌ به‌ «تعقل» و تدبر» از سوی‌ قرآن‌ و، عقیده‌ به‌ «حجیت‌ پیامبرانه‌ی‌ عقل» در اسلام، سبب‌ ظهور مکاتب‌ فلسفی‌ بسیار غنی‌ و مشارب‌ کلامی‌ بس‌ استواری‌ گردیده‌ که‌ پشتوانه‌ی‌ استدلالی‌ رخنه‌ناپذیری‌ برای‌ عقائد دینی‌ بشمار می‌آیند، و توهم‌ «تقابل‌ دین‌ و عقل» را در فرهنگ‌ اسلامی‌ از اذهان‌ زدوده‌ و، موجب‌ نضج‌ عقائد و قواعدی‌ چون‌ «حسن‌ و قبح‌ عقلی» در کلام، و «تلازم‌ حکم‌ عقل‌ و شرع» و «مستق‌لات‌ عقلیه»، در فقه‌ و حقوق‌ اسلامی‌ شده‌ است. جایگاهی‌ را که‌ عقل‌ و تعقل‌ در فرهنگ‌ دینی‌ مسلمانان‌ احراز کرده‌ و کاربردهایی‌ که‌ خرد در کلام، فقه‌ و، اخلاق‌ اسلامی‌داردهرگزفروترازجایگاه‌ نقل‌وتعبد نیست.

نگرش‌ اسلام‌به‌ منزلت‌ رفیع‌ علم‌ و عالم‌ نیز از امتیازات‌این‌دین‌ است، توجه‌ اسلام‌ و مسلمین‌ به‌ منزلت‌ دانش‌ و دانشور، مجال‌ خطور، به‌ شبه‌ی‌ «تقابل‌ علم‌ و دین» نمی‌دهد، تجربه‌ی‌ تعامل‌علم‌ و الهیات‌ در اسلام، شاهکار بی‌مثالی‌ است‌ که‌ بنای‌ تمدن‌ دینی‌ بزرگ‌ را درانداخت، دانشمندان‌ و شرقشناسان‌ منصف، تمدن‌ کنونی‌ مغرب‌ را وامدار آن‌ مدنیت‌ معنوی‌ سترگ‌ می‌دانند.

ویژگی‌ دیگر اسلام، استعداد نظام‌پردازی‌ در همه‌ی‌ عرصه‌های‌ اجتماعی‌ است، خود پیامبر اسلام‌ با تأسیس‌ حکومت‌ دینی‌ در مدینه، الگوی‌ حکومت‌ دینی‌ وجامعه‌ی‌ مدنی‌ کامیابی‌ را در حدود شرائط‌ بومی‌ عصری‌ خود ارائه‌ فرمود، پس‌ از او اوصیأ و اصحاب‌ آن‌ بزرگوار و مصلحان‌ جوامع‌ اسلامی‌ نیز با تبیین، تفسیر و تطبیق‌ تعالیم‌ دینی‌ بر نیازهای‌ اجتماعی‌ انسان، در اعصار و امصار گوناگون، نمونه‌های‌ موفقی‌ از نظامات‌ حیاتی‌ اسلام‌ را پدید آوردند.

در خور ذکر است‌ که‌ به‌ برکت‌ در دسترس‌ بودن‌ متن‌ وحی‌ اسلامی‌ و، میراث‌ عظیم‌ بازمانده‌ از پیشوایان‌ دینی‌ و، به‌ یمن‌ عقلانیت‌ اسلامی‌ و شیوه‌ی‌ کارساز اجتهاد، فقیهان‌ و حقوقدانان‌ اسلامی‌ چهل‌ هزار فرع‌ فقهی‌ و حقوقی‌ در حوزه‌ی‌ اجتماعی‌ و فردی‌ اتنباط‌ کرده‌ و در اختیار امت‌ اسلامی‌ قرار داده‌اند؛ فقه‌ غنی، ژرف‌ و گسترده‌ی‌ اسلامی، اکنون‌ چون‌ مشعلی‌ فرا راه‌ حیات‌ جوامع‌ مسلمان، روشنگر تکالیف، حقوق‌ و نحوه‌ی‌ کنش‌ و منش‌ جمعی‌ و فردی‌ آنها است.

بخش‌ عمده‌ای‌ ابواب‌ هفتادگانه‌ فقه‌ اسلامی‌ بیانگر نظامات‌ و قوانین‌ اسلامی‌ در مناسبات‌ سیاسی، حقوقی، اقتصادی‌ است. علوم‌ فقهی، یعنی: فلسفه‌ی‌ فقه، فلسفه‌ی‌ احکام، علم‌ اصول‌ فقه، و علم‌ قواعد – که‌ شامل‌ افزون‌ بر هزار قاعده‌ فقهی‌ و حقوقی‌ دقیق‌ است‌ – و علم‌ فقه، استطاعت‌ شگرفی‌ را در جهت‌ تأمین‌ نیازهای‌ معاصر مسلمین‌ در عرصه‌ی‌ قانونگذاری‌ منطبق‌ با شرائط‌ متطور بشری‌ فراهم‌ ساخته‌ است.

در فرهنگ‌ اسلامی‌ پاسداشت‌ کرامت‌ انسان، و تکریم‌ آزادیهای‌ شناخته‌ شده‌ی‌ انسانی، روح‌ بنیادی‌ترین‌ شعار اسلام، تاریخ‌ گواه‌ سماحت‌ و مدارات‌ شگفت‌ مسلمین‌ حتی‌ با ادیان‌ رقیب‌ و جریانهای‌ فکری‌ معارض‌ است. آیاتی‌ نظیر آیات‌ زیر، مبنای‌ مناسبات‌ فکری‌ آحاد مردم‌ در جامعه‌ی‌ اسلامی‌ و جامعه‌ی‌ اسلامی‌ با دیگر جوامع‌ است:

اِنا هَذَیناهُ‌ السَّبیل‌ اِما شاکِراً‌ و اِما کَفُوراً.(سوره‌ی‌ ۷۶، آیه‌ی‌ ۳)‌ ‌ ما انسان‌ را به‌ راه‌ راست‌ رهنمون‌ شدیم، او آزاد است: خواه‌ سپاسگزار و پذیرده‌ باشد، خواه‌ ناسپاس‌ و کفر ورزنده.

لا اِکراهَ‌ فِی‌ الدینِ‌ قَد تَبٍّنَ‌ الرُّشدُ‌ مِنَ‌ الغَّی، فَمَن‌ یِکفر‌ بِالطاغوُتِ‌ وَ‌ یُؤمِن‌ بِا فَقَد‌ اِستَمسَک‌ بِالعُروَهِ‌ الوُثقی، لاانفِصامَ‌ لَها وَ‌ اَ‌ سمیعٌ‌ عَلیمٌ. (سوره‌ی‌ ۲، آیه‌ی‌ ۲۵۶)‌ ‌ اکراهی‌ در دین‌ نیست، چه‌ آنکه‌ رشد و غی‌ و، سره‌ و ناسره‌ آشکار شده‌ است، پس‌ هر کس‌ به‌ طاغوت‌ کفر ورزد و به‌ خدا ایمان‌ بیاورد به‌ دستاویز استواری‌ چنگ‌ زده‌ است‌ که‌ گسست‌پذیر نیست، و خدا شنوا و دانا است.

فَبَشر‌ عِبادِ‌ الَّذیَن‌ یستَمِوُ‌ا القَولَ‌ فَیَبَّبِعُونَ‌ اَحسَنَهُ‌ (سوره‌ی‌ ۳۹، آیه‌ی‌ ۱۸)‌ ‌ مژده‌رسان‌ به‌ بندگانم‌ که‌ همه‌ی‌ سخنان‌ را گوش‌ فرا می‌دهند، سپس‌ از بهترین‌ آن‌ پیروی‌ می‌کنند.

به‌ هر حال‌ به‌ نظر ما، نه‌ سکولاریزم‌ یک‌ ایدئولوژی‌ جهان‌ شمولی‌ است، و نه‌ سکولاریزاسیون، گذرگاهی‌ محتوم‌ که‌ همه‌ی‌ تاریخ‌ بشر و ادیان‌ مجبور به‌ عبور از آن‌ باشند. سکولاریزم، یک‌ مرام‌ غرب‌زاد است‌ که‌ در شرائط‌ تاریخی‌ و اجتماعی‌ خاص‌ و در بستر فرهنگ‌ فرنگ‌ ظهور کرده‌ است، سکولاریزاسیونِ‌ دین‌ و تدبیر اجتماع، یک‌ مسأله‌ی‌ نسبی‌ و غربی‌ است، مشکل‌ و مسأله‌ی‌ جهان‌ اسلام‌ نیست. با توجه‌ به‌ تفاوتهای‌ دینی‌ و فرهنگی‌ که‌ بدآنهااشاره‌ شد، سکولاریزاسیون‌ در دنیای‌ اسلام‌ هرگز یک‌ ضرورت‌ نیست، بلکه‌ با بهره‌گیری‌ از دین‌ و به‌ کار بستن‌ عقل، تدبیر اجتماع‌ و حکومت، می‌تواند توأماً‌ اسلامی‌ و عقلانی‌ باشد.

هندسه‌ مناسبات‌ دین، دولت‌ و جامعه‌ در ایران‌ معاصر:

قرآن‌ در، سوره‌ی‌ ۲ آیه‌ی‌ ۱۴۳، اسلام‌ را دین‌ اعتدال‌ و امت‌ اسلامی‌ را ملت‌ میانه‌ قلمداد می‌کند:

وَ‌ کَذالِکَ‌ جَعَلناکُم‌ اُمهً‌ وَسَطاً، لَتِکُونُوا شُهدأَ‌ عَلَی‌الناسِ‌ وَیَکُونَ‌الرَّسُولُ‌عَلَیکُم‌شُهَداً…‌ ‌ شما را امتی‌ میانه‌ و متعدل‌ گردانیدیم‌ تا گواهان‌ و الگوهایی‌ باشید بر مردمان، و پیامبر نیز اسوه‌ و گواهی‌ باشد بر شما…

آیه‌های‌ ۶۵ و ۶۶ سوره‌ی‌ ۵ (مائده) نیز پیروان‌ حضرت‌ کلیم‌ و حضرت‌ مسیح‌ را به‌ دو گروه‌ تقسیم‌ می‌کند، و گروهی‌ از آنان‌ را به‌ صفت‌ اعتدال‌ و پرهیز از افراط‌ و تفریط‌ می‌ستاید:

وَ‌ لَو اَنَّ‌ اَ‌هلَ‌ الکِتابِ‌ آمَنوُ‌ا وَتَّقوا، لَکَفَّرنا عَنهُم‌ سَیئاتِهِم‌ وَلَاَدخَلناهم‌ جَناتِ‌ النَّعیم‌ وَ‌ الَو‌اَنَّهُم‌ اَقامُوا التَوراه‌ وَ‌ الاِنجیلَ‌ وَ‌ ما اُنزِلِ‌ اِلَیهُم‌ مِن‌ رَبٍّهم‌ لَاَکَلُوا مِن‌ فَوقِهِم‌ وَ‌ مِن‌ تَحتِ‌ اَرجُلِهِم. مِنهُم‌اُمَّهٌ‌ مُقتَصِدَهٌ‌ وَکَثیرٌمِنهُمسأَمایَعمَلُون‌ اگر اهل‌ کتاب‌ و پیروان‌ عهدین. ایمان‌ آورند و تقوی‌ پیشه‌ کنند. گناهانشان‌ را خواهیم‌ زدود، و آنها را وارد بهشت‌های‌ نعمت‌ خواهیم‌ ساخت. و اگر تورات‌ و انجیل‌ آنچه‌ را از سوی‌ خدا بر آنان‌ فرود آمده‌ برپا دارند، از بالای‌ سر و زیر پاهایشان، روزی‌ نصیبشان‌ خواهد شد، گروهی‌ از ایشان‌ مردمانی‌ میانه‌رو هستند و گروه‌ بزرگی‌ از آنان‌ بد رفتارند.

در نظریه‌ی‌ سیاسی‌ امام‌ خمینی(س)، که‌ بر اساس‌ آموزه‌های‌ اسلامی‌ طر‌احی‌ شده‌ و دو دهه‌ است‌ که‌ در ایران‌ به‌ اجرأ در آمده‌ است، مناسبات‌ دین، دولت‌ و جامعه، با همدیگر به‌ گونه‌ای‌ بسیار منطقی‌ و معتدل‌ تعریف‌ و تنظیم‌ گردیده‌ است.

قانون‌ اساسی‌ ایران‌ که‌ طبق‌ این‌ نظریه‌ و با همه‌پرسی‌ از آحاد مردم‌ ایران‌ تدوین‌ گردیده‌ است، میثاق‌ ملی‌ ایرانیان‌ و متن‌ منشور تبیین‌ مناسبات‌ «مثلث: دین، دولت‌ و جامعه» در ایران‌ معاصر است.

پس‌ از سرنگونی‌ رژیم‌ ضد‌ دینی‌ و ضد‌ مردمی‌ شاهنشاهی‌ که‌ با خیزش‌ تاریخی‌ فراگیر مردم‌ و پیشاهنگی‌ عالمان‌ دینی‌ و دانشگاهی‌ صورت‌ بست، عنوان‌ نظام‌ سیاسی‌ که‌ مردم‌ آن‌ را برگزیدند «جمهوری‌ اسلامی» است، همین‌ عنوان‌ که‌ تنها از دو واژه‌ تشکیل‌ یافته، نمودار گویای‌ روابط‌ دین، دولت‌ و مردم‌ در ایران‌ معاصر است.

«جمهوریت» از ماهیت‌ حکومت‌ حکایت‌ می‌کند و طبعاً‌ دولت‌ برگزیده‌ی‌ مردم‌ باید باشد، «اسلامیت» نیز شاخص‌ هویت‌ این‌ جمهوری‌ است‌ و در نتیجه، دین‌ راهنمای‌ منشأ مشروعیت، و وفاق‌ و گزینش‌ مردمی، مبنای‌ تصمیمات‌ دولت‌اند.

به‌ نظر ما عناصر تشکیل‌ دهنده‌ی‌ حوزه‌ی‌ نظری‌ و عملی‌ حکومت‌ موارد هفتگانه‌ زیر می‌باشد:

-۱ فلسفه‌ی‌ سیاسیت: مبنای‌ جهان‌ شناختی‌ و انسانشناختی‌ حاکم‌ بر سیاست.

-۲ اهداف‌ حکومت: اهداف‌ حکومت‌ در سه‌ سطح‌ قابل‌ تبیین‌ هستند: اهداف‌ نهایی‌ که‌ عبارت‌ است‌ از تأمین‌ کمال‌ و سعادت‌ ابدی‌ انسان‌ و اهداف‌ میانی‌ مانند استقرار عدالت، آزادی‌ و امنیت، و اهداف‌ ازاری، مانند تحقق‌ توسعه‌ هر یک‌ از این‌ سه‌ دسته، به‌ ترتیب‌ نقش‌ مقدمه‌ و وسیله‌ی‌ تأمین‌ و تحقیق‌ اهداف‌ بالاتر را ایفأ می‌کنند.

-۳ حقوق‌ اساسی، مدنی، کیفریو بین‌المللی، و احکام‌ اجتماعی‌ جاری‌ در عرصه‌های‌ سیاست، اقتصاد و حقوق.

-۴ اخلاق‌ سیاسی، اقتصادی‌ و حقوقی: ارزشهای‌ متعالی‌ و شیوه‌های‌ رفتاری‌ شایسته‌ی‌ که‌ کارگزاران‌ حکومت‌ و مردم‌ باید بدآنها ملتزم‌ باشند، مانند: لزوم‌ تواضع‌ حاکمان‌ در برابر مردم، و انتقاد ناصحانه‌ و خیرخواهانه‌ی‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ عملکرد دولتیان، و نیز مانند ضرورت‌ اجتناب‌ کارگزاران‌ از تجمل‌ و تشریفات، و پرهیز مردم‌ از رفتارهای‌ مسرفانه.

-۵ برنامه: که‌ عبارت‌ است‌ از تدابیری‌ که‌ دست‌یابی‌ به‌ اهداف‌ تحقق‌ حقوق‌ و قوانین‌ و اخلاق‌ را ممکن‌ می‌سازد.

-۶ سازمان‌ حکومت: منظور مدلهای‌ ساختار دولت‌ و نهادهای‌ تشکیل‌ دهنده‌ی‌ حکومت‌ است.

-۷ آیین‌ها و روشها: مقررات‌ ناظر بر شیوه‌های‌ تحقق‌ و اجرأ قوانین، اخلاق، برنامه‌ و سازمان، مانند کیفیت‌ سنجش‌ و پرسش‌ نظر مردم‌ در گزینش‌ و برگماری‌ کارگزاران‌ حکومت.

-۸ در ایران‌ معاصر، دین‌ منبع‌ تبیین‌ فلسفه‌ و اهداف‌ نهایی‌ و میانی‌ حکومت‌ و سیاسی، قلمداد می‌شود، چون‌ عقل‌ از نظر اسلام‌ – که‌ دین‌ پذیرفته‌ شده‌ی‌ اکثریت‌ مطلق‌ مردم‌ است‌ – حجت‌ است، پس‌ خرد نیز پشتوانه‌ی‌ اندیشه‌ی‌ دینی‌ تلقی‌ گشته، تشخیص‌ عقلأ حجت‌ و حق‌ است، از همین‌ رو انتخاب‌ هدفهای‌ ابزاری‌ و کاربردی‌ بر عهده‌ی‌ عقلأ و مردم‌ است.

«حقوق‌ و احکام‌ اجتماعی» به‌ سه‌ دسته‌ تقسیم‌ می‌شوند: -۱ مصرح‌ در متون‌ دین، -۲ مستتر و قابل‌ استنباط‌ از اصول‌ و کلیات‌ دینی‌ و عقلی، -۳ مسکوت. حقوق‌ و احکام‌ مصرح‌ و مستتر به‌ اتکأ متون‌ وحیانی‌ و عقل، و با فرآیند علمی‌ و منطق‌ تعریف‌ شده‌یی‌ – که‌ «متدلوژی‌ اجتهاد» نامیده‌ می‌شود – توسط‌ فقیهان‌ و حقوقدانان‌ اسلامی‌ و با لحاظ‌ مقتضیات‌ زمانی‌ و مکانی‌ تبیین‌ می‌گردد. دسته‌ سومی‌ از احکام‌ و مقررات‌ که‌ در اصطلاح‌ دینی‌ «مباحات» نامیده‌ می‌شوند به‌ نظر مردم‌ وانهاده‌ شده‌ است.

«اخلاق‌ اجتماعی» اسلام، هر چند مستند به‌ متن‌ دین‌ است، اما یکسره‌ عقلانی‌ است، البته‌ تشخیص‌ بسیاری‌ از موراد و مصادیق‌ رفتار اخلاقی‌ در چارچوب‌ اندیشه‌ی‌ دینی‌ با عرف‌ مردم‌ است.

عناصر سه‌ گانه‌ دیگر، یعنی‌ «برنامه»، «سازمان» و «روش» که‌ ساز و کارهای‌ حکومت‌ را تشکیل‌ می‌دهند، با بهره‌گیری‌ از دست‌آوردهای‌ علوم‌ انسانی‌ و اجتماعی‌ و با رویه‌های‌ متعارف‌ عقلانی‌ و با رأی‌ مستقیم، یا غیرمستقیم‌ مردم‌ (توسط‌ منتخبین‌ آنان) تعیین‌ می‌گردد.

برابر قانون‌ اساسی، نمایندگان‌ مجلس‌ خبرگان‌ که‌ مسؤ‌ول‌ انتخاب‌ رهبر و نظارت‌ بر عملکرد و استمرار صلاحیت‌ او هستند، رئیس‌ جمهور که‌ مسؤ‌ول‌ قوه‌ی‌ مجریه‌ است، و نمایندگان‌ مجلس‌ شورا به‌ عنوان‌ قوه‌ی‌ مقننه‌ که‌ متولی‌ و تدوین‌ و تصویب‌ قوانین‌ و مقررات‌ جاری، برنامه‌ها، و آیین‌های‌ مورد نیاز کشور است، به‌ انتخاب‌ مردم‌ تعیین‌ می‌شوند، همه‌ی‌ وزرأ به‌ پیشنهاد رئیس‌ جمهور و رأی‌ اعتماد نمایندگان‌ مردم‌ تعیین‌ می‌گردند. در صورتی‌ که‌ رهبری‌ صلاحیت‌ علمی‌ و عملی‌ خود را از دست‌ دهد خود به‌ خود معزول‌ است، هر چند این‌ امر توسط‌ مجلس‌ خبرگان‌ اعلام‌ و جایگزین‌ وی‌ مشخص‌ می‌شود.

با رأی‌ نمایندگان‌ مردم‌ به‌ عدم‌کفایت‌ رئیس‌ جمهوروتأیید رهبر، وی‌عزل‌ می‌گردد، وزرأ نیز با رأی‌عدم‌اعتمادنمایندگان‌مردم،قابل‌ عزل‌ هستند.

رئیس‌ قوه‌ی‌ قضائیه‌ از سوی‌ رهبر تعیین‌ می‌گردد. براساس‌ ماده‌ اصل‌ یکصد و هفتم‌ قانون‌ اساسی‌ همه‌ی‌ آحاد مردم، مقامات‌ و رهبر در مقابل‌ قانون‌ مساوی‌ هستند. قوای‌ سه‌ گانه‌ مقننه، مجریه‌ و قضائیه‌ مستقل‌ از همدیگرند.

از نظر قانون‌ اساسی‌ احراز جایگاه‌ رهبری، منوط‌ به‌ وجود صفات‌ و صلاحیتهای‌ بسیار سنگینی‌ در شخص‌ رهبر است، این‌ صفات‌ عبارت‌ است‌ از: داشتن‌ قدرت‌ علمی‌ عالی‌ جهت‌ استنباط‌ فلسفه، اهداف‌ و احکام‌ و اخلاق‌ حکومی‌ از منابع‌ وحیانی‌ و عقلانی‌ (اجتهاد)، عدالت، تقوی، دانش‌ و بینش‌ عالی‌ سیاسی‌ اجتماعی، مدیریت، شجاعت‌ و قدرت‌ روحی‌ و جسمی‌ کافی‌ برای‌ تصد‌ی‌ وظائف‌ رهبری.

طبق‌ اصول‌ ۱۸، ۲۹، ۳۰ و ۳۱ قانون‌ اساسی، دولت‌ موظف‌ به‌ ایجاد امکان‌ اشتغال‌ به‌ کار، و شرائط‌ مساوی‌ برای‌ احراز مشاغل، فراهم‌ نمودن‌ تأمین‌ اجتماعی، و آموزش‌ و پرورش‌ رایگان‌ از دوره‌ ابتدایی‌ تا تحصیلات‌ عالیه‌ی‌ دانشگاهی‌ و نیز فراهم‌ نمودن‌ مسکن، برای‌ همه‌ می‌باشد.

برابر اصل‌ ۲۶ قانون‌ اساسی‌ احزاب، جمعیت‌ها، انجمن‌های‌ سیاسی‌ و صنفی‌ و انجمنهای‌ اسلامی‌ یا اقلیتهای‌ دینی‌ شناخته‌ شده‌ آزادند، و هر کس‌ می‌تواند به‌ دلخواه‌ خود در هر تشکلی‌ فعالیت‌ نماید، و هیچکس‌ را نمی‌توان‌ از شرکت‌ در تشکلها منع، یا به‌ شرکت‌ در یکی‌ از آنها مجبور ساخت.

در پایان‌ در خور اشاره‌ می‌دانم‌ که‌ ارادت‌ معنوی‌ میان‌ مردم‌ و رهبر، و اتکأ حکومت‌ بر دو پایه‌ی‌ امیان‌ و دمکراسی، سبب‌ پیوندی‌ استوار و کارساز میان‌ جامعه‌ و دولت‌ شده‌ است.

همه‌ می‌دانیم‌ احزاب‌ و برخورد فعال‌ آحاد جامعه‌ در همه‌ پرسیها و انتخابها، شاخص‌ نقش‌ ملت‌ در اداره‌ی‌ امور کشور، و برخورداری‌ دولت‌ از پشتوانه‌ی‌ مردمی‌ است. طی‌ بیست‌ سال‌ گذشته، مردم‌ ایران‌ ۱۹ بار در همه‌ پرسیها و انتخابها شرکت‌ جسته‌اند، و اکنون‌ دولت‌ در تدارک‌ تمهید بیستمین‌ انتخاب‌ مردم‌ یعنی‌ برپایی‌ انتخابات‌ شوراهای‌ استانی، شهرستانی، شهری، دهستانی‌ و دهکده‌یی‌ است، که‌ در آن‌ باید دویست‌ هزار نفر جهت‌ عضویت‌ در این‌ شوراها برگزیده‌ شوند و این‌ شوراها اداره‌ی‌ امور جاری‌ حوزه‌های‌ یاد شده‌ را به‌ عهده‌ خواهند داشت.

و نیز در خور ذکر است‌ که‌ در رفراندم‌ تغییر نظام، از شاهنشاهی‌ به‌ جمهوری‌ اسلامی، که‌ در تاریخ‌ ۱۲/۱/۱۳۵۸ برگزار شد ۲/۹۸% مردم‌ رأی‌ مثبت‌ به‌ جمهوری‌ اسلامی‌ دادند، و میزان‌ حضور مردم‌ در عرصه‌ی‌ تعیین‌ سرنوشت‌ در هر نوع‌ از انتخابات‌ نوعاً‌ رو به‌ فزونی‌ بوده‌ است، از باب‌ نمونه، آرأ انتخابات‌ آخرین‌ و پنجمین‌ دوره‌ی‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ ۳۱% بیش‌ از چهارمین‌ دوره‌ بوده‌ است، آرأ آخرین‌ و هفتمین‌ انتخابات‌ ریاست‌ جمهوری، حضور مردم‌ را ۷۳% بیش‌ از دوره‌ی‌ پیشین‌ نشان‌ می‌دهد، آرأ آخرین‌ و سومین‌ دوره‌ انتخابات‌ مجلس‌ خبرگان، نیز از ۵۴% افزایش، نسبت‌به‌دوره‌ی‌قبل‌حکایت‌ می‌کند.

این‌ متن‌ در کنفرانس‌ گفتگوی‌ اندیشمندان‌ ایرانی‌ و ایتالیایی‌ در سال‌ ۱۳۷۷ (۱۰ و ۱۱ دسامبر ۱۹۹۸) در شهر تورنتوی‌ ایتالیا عرضه‌ گردیده‌ است.