آیت الله علی اکبر رشاد در ابتدای نهصد و نودمین جلسه خارج اصول حوزه علمیه امام رضا علیه السلام در بیان زهد و ابعاد گوناگون آن سخت گفت که از منظرتان خواهد گذشت:
امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «جُعِلَ الخَيرُ كُلُّهُ في بَيتٍ وجُعِلَ مِفتاحُهُ الزُّهدَ فِي الدُّنيا»
این روایت منسوب به حضرت امام صادق(ع) است و در بحارالانوار جلد ۷۳ صفحه ۴۹ آمده است که ایشان فرمودند: تمام خیر و همهی نیکی، گویی در یک خانه و اتاقی است و برای ورود به این اتاق که همه خیرات در آن جمع است یک کلید وجود دارد که با آن کلید در این خانه گشوده میشود و خیرات در دسترس انسان قرار میگیرد که اگر این در باز نشود گویی انسان هیچ راهی به هیچ خیری ندارد و هیچ خیری نصیب آدمی نمیشود. آن کلید، کلید زهد در دنیا است.
زهد به معنی بی رغبتی است، زهد به معنی وابسته و دلبسته نبودن است، زهد به معنای نداشتن نیست چون برای زاهدشدن نداشتن کفایت نمیکند. ممکن است آدمی نداشته باشد اما در این حال دل بسته باشد و دلخوش به کمترین داشتهها و وابسته به کمترین داشتههای خود باشد، این زاهد نیست. ممکن است برعکس کسی ثروت بسیاری داشته باشد اما هرگز به این ثروت وابسته و دلبسته نباشد. این فرد ممکن است زاهد به حساب آید اما آنکه حداقلی دارد اما سرسپرده و دل سپرده آن حداقل است زاهد قلمداد نشود. غالباً تصور میکنیم که زهد فقط در حوزه اموال و ثروت معنی دارد، در بستر برخورداری از مال دنیا معنی میدهد ولی زهد وسیع تر از این است. زهد بی رغبتی نسبت به ثروت و مال است، بی رغبتی نسبت به جاه هم است. کسی که زاهد است مقام پرست نیست، همانطور که مال پرست نیست. گاه ممکن است کسی مال پرست نباشد ولی مقام پرست باشد، دلداده جاه و مقام باشد و همه سعی و تلاش خود را مصروف بدست آوردن پست و به کف آوردن مقامات دنیوی سازد، این انسان هم زاهد نیست. گاه کسی ممکن است دلسپرده مال دنیا نباشد و دلداده مقام دنیوی هم نباشد، به عنوان پست و جاه در تشکیلات حکومتی یا سلسله مراتب اجتماعی جایی نداشته باشد، اما گاهی ممکن است که وابسته به شهرت باشد، عطش عنوان داشته باشد و دلداده آوازه و نام باشد؛ وابسته نان نیست اما دلسپرده نام است و میخواهد که مشهور شود و همین طور است نسبت به سایر داشتهها.
کسی اگر دل داده و دل سپرده حتی فرزندان خود باشد هم زاهد نیست، اسیر فرزندان است. کسی در قبال محبت به فرزندان خود بی اختیار است و ارادهای ندار،د در نتیجه نمیتواند به فرزندان خود نه بگوید، خلاف میکنند از ایشان نهی نمیکند و خلاف میطلبند به آنها نه نمیگوید، پس این هم زاهد نیست. بنابراین زهد به معنای آن است که انسان، هر آنچه که میشود داشت را کنار بگذارد، دلداده اینگونه داشتهها نباشد، نسبت به هر آنچه که باید کنار گذاشت و هر آن چیزی که آدم را اسیر میکند آزاده باشد. زاهد یعنی آزاده، آنکه آزاده است روح آزادهای دارد. آزاد بودن معنی زهد نیست، آزاده بودن معنی زهد است و فرق است میان آزاد بودن و آزاده بودن.
پرندهای بیرون قفس آزاد است، او را از قفس بیرون گذاشتهاند اما به قفس خود برمیگردد، در قفس نیست اما پرواز نمیکند در مقابل هم پرندهای داخل قفس است ولی آرام نمیگیرد مرتب خود را به این در و آن در میکوبد، روح او آرام نمیگیرد این پرنده آزاده است، نمیخواهد در بند و قفس باشد حتی آنجا به او آب و دانه میدهند و شاید بیرون رود گرسنه بماند، درون آن قفس کاملاً به او رسیدگی میشود اما همین که در قفس است ناراحت است. این علاوه بر اینکه آزاد نیست آزاده هم نیست. گاه آزاد نبودن عیبی ندارد، یک مبارز یا یک مجاهد راه خدا اسیر میشود، زندان میرود و شکنجه میشود. این آزاد نیست اما زیر شکنجه بر مبانی و مواضع خود تاکید دارد و در حال مقاومت کردن است، این آزاده است؛ زهد آزاده بودن است. آزاده زیستن را زهد میگویند.
در روزگار ما گاهاً پیش میآید، در روزگاران دیگر هم بوده و حتی در دوران حاکمیت حضرات معصوم هم وجود داشته و دیده شده که برخی از مسولان زهد مالی دارند، چیزی از دنیا ندارند و واقعاً از مال دنیا زاهد هستند. اما خودشان را برای مقام میکشند به هر دری میزنند، به هر کاری دست میبرند تا فلان مقام را به دست آورند. مال دنیا ندارند و احیاناً الان هم مقام ندارند اما حرفهایی میزند و موج ایجاد میکند، حرفهای غیرمنطقی و غیرعقلی که باعث خبر سازی میشود. فردی که در زندگی خود مال و منال کمی دارد و یا حتی اگر مقامی به او پیشنهاد شود احیاناً نپذیرد، این آدم زاهد نیست. گاهاً دیده میشود که این فرد مرتب به این در و آن در میزند، فکر میکند و چیزهایی میگوید که خبرساز شود، این آدم زاهد نیست و اسیر شهرت است. آدم گاهی اشتباه میکنند میگویند فلانی خیلی انسان درستی است، پاکدست است، ولی پاک دست نسبت به مال است، اما آیا نسبت به جاه هم پاک دست است؟ حاضر است از مقام دست بردارد؟ اگر به شیوههای غلط و تبلیغات دروغ و وعدههای پوچ مقامی را کسب کند، حاضر است آن را کنار بگذارد و دنبالش نباشد؟ از اینها گذشته حاضر است برای خدا حرف بزند نه برای شهرت؟ حاضر است از شهرت دست بردارد؟ اگر چیزی را که خلاف شرع و انصاف و اخلاق و مصلحت است بگوید و خبرساز شود، این زاهد نیست و غالباً مردم و گاه خود ما حتی ممکن است اشتباه کنیم و بگوییم فلانی خیلی انسان زاهدی است؛ خیر این نیست و این زاهد بودن نیست. اینکه به دنبال آن باشد که هر روز یک چیز کج و معوجی بگوید و مطلب انحرافی را در جامعه به اصطلاح منتشر نماید این زاهد نیست، چون زهد ابعاد دارد.
زاهد آن کسی است که وقتی همهی چیزهایی که میشود داشت را از دست میدهد، ناراحت نمیشود و برای دوباره به دست آوردن آن هیچ تلاشی نمیکند و اگر هم به دست آورد و در اختیار داشته باشد دلبسته و وابسته و اسیر آن نیست.
زهد آن است که در کل اسیر دنیا نباشد و دنیا را اسیر خود سازد. کسی که همه چیز اسیر اوست، زاهد نیست. آنکه اسیر هیچ چیز نیست، حتی حب به فرزندان و حتی امور خیر به این قصد که بگویند او کار خیر انجام میدهد، زاهد نیست.
در عصر پیامبر اکرم صلیالله شهره شده بود که شخصی در همهی صحنههای جهاد و در تمام غزوات همراه پیامبر و به دستور ایشان حضور داشته است و به محض اینکه پیامبر اشاره می فرمایند، اعلام آمادگی میکرد. پیش خود میگوید اینبار که اعلام میشود نروم تا ببینم چه اتفاقی خواهد افتاد. اعلام جهاد شد و ایشان به میدان نیامد مردم گفتند فلانی کجاست که همیشه حاضر بود. ناراحت شد دیگر نمیگفتند اولین نفر است، زیرا فلان دفعه نیامده بود. تازه فهمید تمام این جهادهایی که حضور داشته، هیچکدام برای جهاد نبوده است و برای نفس خود بوده است. کسی که دشمن در درون سینه خود را نتوانسته از بین ببرد، چگونه برای کشتن دشمن دنیایی حضور داشته است. پس برای دشمن به جهاد نرفته و بیشتر برای تقویت دشمن درونی خود به جهاد رفته است. قصد داشته تا نفس خود را بزرگتر سازد و جهادهای او نفسانی بوده است. چون برای خدا نبوده پس جهاد هم نبوده است، گاهی حتی اینگونه دلبستگیهایی که ظاهر عبادی دارد، خلاف زهد است و چنین دلبستگیهایی هم زهد نیست.
امام صادق ع میفرمایند که جُعِلَ الخَيرُ كُلُّهُ في بَيتٍ همه خیر در یک خانه است گویی در یک خانهای جمع شده و کلید این خانه همان زهد در دنیا است امام صادق هیچگاه نفرمودند زهد درمال یا جاه یا شهرت، فرمودند زهد دنیایی. اگر کسی نسبت به همه امور دنیوی زهد ورزید، زاهد است. آن وقت این در خانه به روی او باز میشود و هر خیری میتواند نصیب او گردد و به هر خیری میتواند دست یابد، برای اینکه عدم زهد مانع است.
دلبستهی مال است، خیلی جاها نمیتواند از مال دنیا بگذرد. فرد دلبسته نام است، میبیند که باید از نام خود بگذرد تا کار خیر انجام شود، باید نیمه شب بدون اعلام و بدون اطلاع دیگران و حتی بدون اینکه دیده شود به خانه فقیری برود.
دلبستهی جاه است باید از جاه بگذرد تا خیری اتفاق افتد. فلان فرد اگر مسئولیت را بپذیرد لایقتر از من است و من دست از این مقام بکشم تا او به جای من آید آن وقت این است که باعث خیر و ثواب است.
دلبستهی هر چیزی، وقتی نمیتواند از آنچه میتوان داشت بگذرد، زاهد نیست و هر آنچه که انسان نسبت به آن دلبسته است اگر از آن نگذرد، زاهد نیست. به هر چیزی که دلسپرده و سرسپرده باشیم مانع دستیابی ما به خیر میگردد و این مفهوم آن بیان حضرت امیر(ع) در فراز ششم از مناجات شعبانیه است که میگوید: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک، یعنی از همه چیز انسان دل بریده باشد. وقتی از همه چیز دل میبری، از همه جهت به خدا وابسته میشوی. کمال الانقطاع الیک یعنی من از بقیه انقطاع پیدا کنم، اما به سوی تو آیم، ولی وقتی به یک طرف بستهای به طرف دیگر وابسته نخواهی شد. وقتی به مال، به نام، به جاه، به شهرت، به محبت، به عواطف وابستهای و این وابستگی را خرج کردی و دیگر در این حال نمیتوانی وابستهی خداوند هم باشی، چون باید به یکجا بند باشی و به یکجا وابسته باشی، اگر به چیز دیگری متصل باشی دیگر به خداوند اتصال پیدا نمیکنی. انقطاع از آن سو نباشد، اتصال از این سو بر قرار نمیشود و اتصال به سمت ذات و ساحت الهی منوط به این است که تو از سایر اتصالها بریده باشی و منقطع شده باشی، اگر از همه اینها منقطع شدی آن وقت کمال انقطاع اتفاق افتاده است، همه طنابها و ریسمانها از آن سو بریده شده و به این سو وصل شده است. آن موقع است که دیگر حدیث نوافل اتفاق افتاده و انسان تمام وجودش خیر میشود؛ حرف میزند خیر میگوید، نگاه میکند خیر است، راه میرود خیر است، چون خداوند که بشر تولید نمیکند، خداوند همه فیض و خیر و کرم است و آدمی است که میشود زبان خدا، دست، دست خدا، پای، پای خدا، چشم، چشم خدا و همه وجود او میشود خدا. پس این آدم یکسره خیر میشود و خیر کثیر همانی است که خداوند متعال به رسول خدا داد. «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ: به تو خیر کثیر دادیم» خیر کثیر به پیامبر داده شد چون از همه چیز برید و به او وصل شد و جلوه او شد و هر آنچه از او صادر میشود همه خیر است، همه فضل است، همه کمال است، همه جود و وجود است و عدم در آن وجود ندارد. بارآفریدگارا، به عنایت خودت این کلید را در غبضهی ما هم قرار ده.