اشاره:
وحدت حوزه و دانشگاه یکی از راهبردهای مهم فکری و رفتاری حضرت امام خمینی(س) برای اعتلاء و پیشرفت ایران اسلامی بود، که از همان ماههای آغازین نهضت اسلامی و تأسیس نظام از سوی ایشان طرح و تعقیب شد. یکی از نیازهای مبرم جامعهی ما اکنون و همچنان پس از این، تحلیل و بررسی موشکافانهی این آرمان است. به منظور بحث در بسط و بازنمایی مسئلهی وحدت حوزه و دانشگاه، برای انجام گفتوگو ساعتی میهمان حضرت حجت الاسلام والمسلمین علیاکبر رشاد در دفتر کار ایشان در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی شدیم.
ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه ناشی از چه چیزهایی است و به نظر حضرتعالی اهتمام امام خمینی(ره) به این موضوع به چه جهاتی بوده است؟
نخست و پیش از هر سخنی، سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) را اولاً به خوانندگان نشریهی شما و ثانیاً به همهی شیعیان و مسلمین و ثالثاً به تمام آزادگان و ستمستیزان در سراسر جهان تسلیت عرض میکنم.
سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) برای ما شیفتگانِ شخصیت و پیروان مکتبش، عاشورای دیگری است که هر سال تکرار میشود و باید از این فرصت مناسب و مجال شایسته، همچون دهـهی عاشورای حضرت سیدالشهداء(ع)، برای عطف توجه نخبگان فکری و گروههای مرجع به دیدگاهها و نظرات امام(ره) و تبیین و تشریح مکتب معرفتی و گفتمان فکریش، بالاترین و بهترین بهره را ببریم.
موضوع وحدت حوزه و دانشگاه، از جمله مطالب اساسی و اصیل انقلابی است که خالق آن حضرت امام(ره) است؛ یعنی پیش از ایشان کسی چون او به اهمیت و خطورت این موضوع توجه نکرده بود، و به آسیبها و موانع، پیامدها و آثار مثبت مسئله و فرصتها و تهدیدهای پیرامون آن نپرداخته بود. حضرت امام(ره) نخستینبار به نحو جامع به پیشینه و پیامدهای آن توجه فرمود و نظرات نخبگان و فرهیختگان کشور را به آن جلب کرد.
ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه، از یک حقیقت چندوجهی ناشی میشود که خلاصهی آن عبارت است از این که جامعهی ما اکنون دارای دو گروه مرجع اصلیست، که اولاً همدلی و همراهی آندو مایهی انسجام ملی است که مبرمترین نیاز کنونه و آتیهی ماست، و ثانیاً این دو طبقه که مرجع معرفتی جامعهاند، حاملان علمالأبدان و علمالأدیان هستند و جدایی آنها به معنی جدایی دین و دنیا در جامعهی ماست، و این یعنی مرگ انقلاب اسلامی ـ که طلایهدار و صلاگر وحدت دین و دنیا و دیانت و سیاست در عهد فراسکولاریسم است ـ قوت و قوام، بالندگی و دوام این نهضت عظیم در گرو وحدت دین و دانش و به تعبیر دیگر، تولید علم دینی است.
حضرت امام(ره) در این خصوص میفرمایند: «تکلیف همهمان چیست، تکلیف مهم، آنی است که متوجه به این قشر است، و این قشر یعنی روحانیون، دانشگاهیها و دانشجوها. آنکه مغز متفکر جامعه است همین دو طایفهاند. اینها مغز متفکرند. دانشگاهیها، چه آنهایی که از دانشگاه بیرون آمدهاند و حالا وکیل دادگستری شدهاند، یا حقوقدان شدند یا هر چیز، چه این قشر روحانی که مشغول تحصیلند یا از تحصیل فارغ شدهاند و مشغول ترویج و کارهای دیگر هستند، مغز متفکر جامعه، شما دو طایفه هستید. و آن قشری که میتواند خنثی کند آن توطئههایی که با کمال دقت برای شکست دادن نهضت در شُرُف تکوین است، آن هم شماها هستید. تکلیف برای شما دو طایفه از سایرین زیادتر است؛ و مسئولیتتان بسیار زیاد، همه مسئولاند، لکن شما دو طایفه مسئولیتتان زیادتر است. و آنها درصدد هستند که بین شما دو طایفهای که با هم مربوط شدید و دیگر صحبتی نبود که دانشگاهی کذا و روحانی کذا، همه با هم بودید و پیش بردید ـ بحمدالله ـ و فهمیدید با هم بودن پیش میبرد. شما دو قشری که مغز متفکر بودید، وقتی با هم مجتمع شدید قشرهای دیگر پیوند کردند با شما، تکلیف شما و این قشر روحانیون و شما آقایان دانشگاهیان این است که دست از هم برندارید. (صحیفهی امام، ج ۸، ص ۴۶۴ـ ۴۶۵)
روزگاری بود که در جوامع اسلامی تنها یک سنخ علم ـ که از آن به علوم دینی تعبیر میشد ـ مطرح بود، از افزون بر هزار سال پیش تا سدهی اخیر، ما یک مجموعه از معارف و علوم را در اختیار داشتیم که همگی بومی و عمدتاً برآمده از مبانی و منابع دینی بودند و آن هم فراچنگ طبقهای ـ که بحق سیمای دین هم انگاشته میشد ـ یعنی علمای دین بود؛ اما طی سدهی اخیر نظام علمی و معرفتی دیگری هم وارد عرصهی معرفتی و معیشتی کشور شد و نظام مدرن غربی، در قالب نظام دانشگاهی شکل گرفت، در نتیجه طبقهی جدیدی، در عرض طبقهی علمای دینی و نهاد روحانیت، به عنوان گروه معرفتپرداز و تمشیتگر ظهور کرد. اکنون جامعهی ما همزمان از دو آبشخور موازی، نیاز معرفتی خود را دریافت میکند. اینک دو طبقهی نخبوی یعنی علمای دینی و دانشوران دانشگاهی، تأثیرگذارترین گروه اجتماعی در جوامع مختلف، بهویژه کشور ما قلمداد میشوند، وحدت این دو گروه یعنی وحدت معرفتی و معیشتی دیگر اقشار. حتا دیگر طبقات تأثیرگذار مانند هنرمندان، ورزشکاران و معلمان که نوعاً دارای تأثیرات زودگذر و سطحیاند، تحت تأثیر این دو طبقه هستند؛ زیرا به هر حال همهی طبقات ازجمله این گروهها، شاگردان علمی و پیروان رفتاری این دو گروهاند. اگر این دو طبقه، همآهنگ و همآوا، همدل و همراه شوند، دیگر اقشار نیز، همسو و همراه خواهند شد. در واقع رفع اختلافات اجتماعی و ایجاد انسجام ملی که شرط لازم ایجاد جبههی مقاوم متحد در برابر دشمن است، میتواند از این نقطه آغاز شود. یعنی اگر این دو قشر با هم همدل و همراه شوند، وحدت ملی حاصل شده است.
علوم انسانی امروز نقشی نظیر یا بدیل علوم دینی را ایفا میکند، یعنی فکرساز و آرمانپرداز است، راهنمای عمل مردم است؛ یعنی جهتدهنده و رفتارساز است. اگر این دو دستگاه و نهاد را با هم هماهنگ نکنیم، جامعهی ما دچار وضعیت دوهویتی و دوگانگی شخصیت میگردد و فرهنگ آسیب میبیند، از یکپارچگی خارج میشود و مشوش میشود؛ عامهی مردم در چارچوب فرهنگ مسلط بر جامعهی خود میاندیشند، ارزشگذاری و رفتار میکنند و حساسیتها و عواطفشان را تنظیم میکنند.
لهذا علاوه بر ضرورت ایجاد وحدت ملی که مقدمهی آن وحدت اصحاب حوزه و دانشگاه است، به لحاظ معرفتی و فرهنگسازی هم لازم است که این دو مرجع را با هم سازگار کنیم والا دچار بحران هویت و حالت چندهویتی که مستلزم باختن هویت و موجب ابتلا به آفت مهلک «خویشدیگرانگاری» است، خواهیم شد.
علاوه بر اینها، از نظر امام(ره) در ادوار گذشته این دو قشر به شدت، در معارضت و مخالفت با یکدیگر بودند. رژیم ستمشاهی به ویژه در دورهی پهلوی دوم با دسایس بسیار این دو طبقه را از هم جدا کرده و آنها را به هم بدبین کرده و در مقابل هم قرار داده بودند، تا همدیگر را تخریب کنند؛ بلکه براساس قرائن فراوان ـ که مجال طرح و شرح آن اکنون نیست ـ رضاخان دستگاه دانشگاه را برای مقابله با حوزه تجهیز کرد، و این موجب میشد که وجود این دو طبقه در کشور به جای اینکه فرصت انگاشته شود به تهدید تبدیل شود و انرژی و توان این دو قشر (حتی اگر یکی از این دو هم نخواهد درگیر شود) به جای خدمت، صرف تخریب یکدیگر شود.
حضرت امام در این خصوص میفرمایند: «… از این جهت چون دو جبهه [روحانی و دانشگاهی] را برای خودشان خطر میدانستند، حملهشان به این دو جبهه بود. متنها فرم حملهشان فرق داشت. در زمان رضاخان که من یادم است، و اکثر شما یادتان نیست، در آن زمان با سرنیزه حمله میکردند این جبهه [روحانیون] را بشکنند، مساجد را تعطیل میکردند، مجالس وعظ و روضه و اینها را به کلی از بین بردند. به خیال اینکه با این فرم میشود از بین برد. منتها در دانشگاه چون انعکاس خارجیاش را میترسیدند، به این فرم وارد نمیشدند، به فرم دیگر وارد میشدند که نگذارند دانشجویان رشد کنند. بعد فهمیدند که این طرز نتیجه ندارد. فشار هرچه زیادتر باشد بدتر خواهد شد. برای اینها بدتر خواهد شد. در زمان محمدرضا حمله به روحانیت را تغییر دادند شروع کردند به تبلیغات کردن که مردم را از روحانیت جدا کنند. چون این دو قوهی اسلام، قوهی روحانیت و قوهی دانشگاهی، میتوانست در مقابل اینها بایستد… شروع کردند تبلیغات به ضد روحانیت که جدا کنند روحانیت را از دانشگاه، و همه را از مردم.» (صحیفهی امام، ج ۸، ص ۳۱۰ـ۳۱۲)
اگر ادبیات امام(ره) را در رابطه با این دو قشر مرور کنیم، حساسیتهای امام(ره) را میتوانیم فهرست کنیم که یکی از حساسیتها این است که این دو قشر، همدیگر را تخریب نکنند، اگر به جای تخریب، به تفاهم و تعامل بپردازند، به جای کارشکنی و تبلیغات سوء علیه همدیگر، پشتیبان هم باشند؛ به استوانه و پشتوانهی کشور، ملت، فرهنگ، نظام و حتی دین و دانش بدل خواهند شد.
اشارهی خوبی به جنس علوم حوزوی و علوم دانشگاهی داشتید. علیرغم تفاوت در علوم حوزوی و علوم دانشگاهی، بفرمایید چگونه میشود بین حوزه و دانشگاه وحدت ایجاد کرد؟
ما باید اول بفهمیم مراد از وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟ تا بسیاری از پرسشها در این زمینه، پاسخ پیدا کند. برخی تصور میکنند که وقتی از وحدت حوزه و دانشگاه یا علمای دین و علمای دانشگاهی سخن میگوییم، میخواهیم که به لحاظ رشتههای علمی و یا نظام آموزشی یا دستکم سازمان و مدیریت، میان آنها وحدت ایجاد شود! همگی با هم مواد و مطالب و متون یکسانی را فرا بگیرند! همگی تحت یک سازمان علمی و در یک نظام آموزشی درس بخوانند و در عرصهی مشاغل نیز همگی یک نوع کار انجام بدهند. یا هر یک کار دیگری را به عهده بگیرد! درواقع تصور برخی این است که این دو گروه به لحاظ علمی، به لحاظ سازمانی و مدیریتی، و به لحاظ رستههای شغلی که در جامعه برعهده دارند و خدماتی که ارائه میکنند، یگانه و یکسان شوند! ولی این، حذف یکی به نفع دیگری، بلکه حذف هر دو نظام و نهاد به نفع نظام و نهاد ثالثی است که پدید خواهد آمد! نام چنین پروسهای وحدت و اتحاد نیست، بلکه حذف و انحلال یکی یا هر دو است! و تفسیر خوشبینانهی این تلقی این است که این دو طبقه وحدت صوری و ساختاری پیدا کنند، آنچه که امام(ره) در نظرشان است وحدتیابی جوهری و معرفتی است؛ نظر ایشان این است که با قبول این واقعیت که ما اکنون در کشور دو نظام آموزشی و دو نهاد علمی داریم و دو سلسله علوم و متون وجود دارد، و با تحفظ بر این جهت که دو قشر اجتماعی نخبه در جامعه ما حضور دارند و خدمات متفاوتی را ارائه میکنند، و با فرض اینکه این واقعیتهای دوگانه غیر قابل فروکاهشاند و تبدیل و تحویل یکی از آن دو به دیگری نه مطلوب است و نه ممکن، باید این دو نهاد و نظام به جهاتی با هم مشترک بشوند و این دو طبقه با هم متحد گردند، و مراد و مقصد این است که این دو نهاد و نظام در «مبانی معرفتی»، در «منطق علمی»، در «غایتگزینی» به وحدت دست پیدا کنند، در این صورت، این دو طبقه در جبههی واحد قرار خواهند گرفت و همدیگر را تخریب نخواهند کرد؛ و هر دو با یک جهتگیری، عمل خواهند کرد، اتخاذ مبانی و منطق واحد نیز با رجوع به معارف و اصول تفکر دینی و با بازگشت به پیشینهی تاریخی و معرفتی غنی و قویم خودی و بومی ممکن میگردد.
هر دو طبقه، طبقهی دیندارند؛ طبقهی روحانی و علمای دینی، مفسر دینند، مبلغ دینند، طبقهی دانشگاهی ایران نیز سکولار نیست، به ویژه دانشگاهی دورهی انقلاب اسلامی و پس از پیروزی انقلاب طبقهای عموماً و عمیقاً متدین و متعهد است؛ به نظر من در همهی تاریخ دانشگاهی ایران و در میان همهی ملل، هیچ طبقهی دانشگاهی، به اندازهی دانشگاهیان کنونی ایران، متدین و متعهد نبودهاند و نیستند؛ هم به لحاظ کیفی یعنی از نظر عمق دینداری و التزام به دین و تعهد به انقلاب و ارزشها و منافع و مصالح ملی، و هم از نظر کمی در گذشتهی ایران و اکنون، همهی جهان، دانشگاهیان، این همه دینفهم و دینورز نبودهاند، دانشگاهی ما امروز دین را صحیح و صائب فهم میکند، و دقیق و درست عمل میکند؛ هرگز و هرگز در ادوار دیگر در ایران و احیاناً در سرزمینهای دیگر جهان جز ایران، چنین نبوده است. امروز ما میشنویم که اعضای سازمان بسیج اساتید، ۲۰ هزار نفر هستند، بیست هزار نفر استاد، عضو بسیج اساتیدند، و افزون بر دویست هزار نفر عضو بسیج دانشجویی هستند، شما ملاحظه بفرمایید سخن از دهها هزار و چندصد هزار است، و بسیجی بودن یعنی اوج تدین و التزام به دین داشتن؛ بسیجی بودن یعنی کمال حمایت از ارزشهای انقلاب اسلامی، بسیجی طبقهای است که امروز در اعتقاد به مبانی دینی و انقلابی و التزام به موازین شرعی و ارزشهای انقلابی در صف مقدم قرار دارد و نوعاً متدینترها عضو بسیج میشوند. و بسا هزاران دیگر از ملتزمین به دینداری و متعهدین به انقلابیگری در دانشگاهها هستند که عضو بسیج نیستند؛ یعنی شمار متدینین و متعهدین دانشگاهها دو چندان بیش از آمار متعهدین بسیجی است.
وحدت حوزه و دانشگاه به این است که با مبانی دینی و بومی به منطق علمی دینی دست یابند و آنها را به کار ببرند، البته بدان جهت بر این توصیه و تأکید میکنیم که این مبانی و منطق و غایتورزی، هم حق است هم با هویت ما سازگار است، و هم منافع و مصالح ملی ما را تأمین میکند.
در غایتگزینی نیز با هم تقابل نداشته باشند، یکدیگر را طرد و رد نکنند. هر دو هدفشان خدمت به دین و دنیای مردم و خدمت به نظام و منافع ملی باشد؛ با هم «تعامل» و بلکه «تعالم» کنند، یعنی علمشان را با هم مبادله کنند؛ آنچه را دانشگاهی فرا میگیرد به حوزه منتقل کند و حوزه آنچه را که دارد به دانشگاه ارائه کند. این معنای وحدت حوزه و دانشگاه است. در این صورت، دیگر تفاوت دانشها و محیطها منشأ تهافت این دو طبقهی نخبه نخواهد شد؛ درست به همان صورت که در دانشگاهها و حوزهها، تفاوت رشته و واحد علمی موجب جدایی نیست؛ یکی مدیریت میخواند دیگری اقتصاد، یکی جامعهشناسی میخواند دیگری روانشناسی، یکی فلسفه میخواند دیگری فقه، یکی کلام میخواند دیگری تفسیر، اما اینها سبب نمیشود که یک قشر قلمداد نشوند.
البته تا وقتی که قشر دانشهایی را فرامیگیرد که یکسره سکولار و بازآمده از دیار بیگانه و بلکه خصیم هستند و دیگری علومی را فرامیآموزد، یکسره بیگانه از زمانه و نظرات و نیازهای عصری، و میان آن دو تلاقی و تعامل تدبیرشده جریان ندارد، هیچگاه به وضعیت مطلوب از حیث همدلی و همدستی دست نخواهیم یافت. اما اگر حوزه نقش خود را در تولید معرفت و تدوین متون مورد نیاز دانشگاهها در بخشهایی که مماس با مبانی و موازین دینی است، ایفا کرد؛ و دانشگاهی نیز وارد تعامل علمی و عملی با حوزه شد، مسأله هم از بنیاد حل میشود. آنگاه دانشگاهی ما علوم انسانی خواهد خواند اما علوم انسانیِ اسلامی. حوزوی ما نیز فقه و فلسفه خواهد خواند اما فقه و فلسفهی کاربردی و ناظر بر نیازهای زمانه. در این وضعیت این دو قشر به وحدت میرسند، زیرا مبانی و منابع یکسان میشود، منطق همسان میشود و کاربرد همسو میشود؛ یعنی اگر ما فقه را به مدد عقل و نقل و آزمونگریِ تجربی و با رویکرد گرهگشا، اجتهاد کنیم، (نه فقط به مدد نقل و در کنج حجره) و دانشگاهی نیز علوم انسانی را توأماً به اتکاء عقل، فطرت و نقل و تجربه استنباط کند، (نه به مدد فقط تجربه و با چشم داشتن به معارف وارداتی و الگوهای سکولار فراآمده از آن سوی مرزها) تعارض و تهافت از میان برخواهد خواست.
حوزه و دانشگاه، قبل از انقلاب چه رابطهای با هم داشتند و این رابطه پس از انقلاب به کجا رسید و چه وضعی یافت؟
اجازه بدهید پاسخ این پرسش را از زبان حضرت امام(ره) بشنویم. اگر به روش تحلیل محتوا، به کلمات و تعابیر، واژگان کلیدی و عبارات امام(ره) مراجعه کنیم، میتوانیم دغدغهها و حساسیتهای این بزرگوار را درک کنیم؛ راجع به همین پرسش که شما فرمودید که این دو طبقه روشنفکری و نخبه، پیش از انقلاب چه نسبت و رابطهای با همدیگر داشتند؟ اولاً از سویی بین این دو قشر در سه جهتی که بدان اشاره شد (یعنی مبانی معرفتی، منطق علمی، و غایتگزینی) جدایی کامل بود، از سوی دیگر چون نظامی سکولار و غربزده بر عرصههای حیات علمی و عملی سلطه و سیطره داشت، طبعاً هر آنچه را که از غرب دیکته میشد و هر آنچه را که با تفکر سکولاریستی سازگارتر بود القاء میشد و به تحقق آن اهتمام میشد؛ و حضور تأثیرگذار طبقهی روحانی در عرصههای حیات علمی و عملی و انسجام و اتحاد این دو قشر به زیان آن نظام بود، لذا سعی میکردند که در این عرصهها راه را بر علمای دینی ببندد و میان این دو گروه به شدت اختلاف ایجاد کنند و به تفاوتها تا حد تنازع فروناکاستنی و فرونانشستنی دامن بزنند.
امام(ره) در بیاناتشان، که فراوان هم هست، خیلی زیبا این موضوع را تبیین میکنند. مشخص است که این قضیه، دغدغهی همیشگی و دلمشغولی ایشان بوده و ذهنشان را پر کرده بود، و در هر فرصتی به این مسأله میپرداختهاند. ایشان در بحث جدا کردن روحانیت از دانشگاه و دانشگاهیان و ایجاد ذهنیت دوسویه، میفرمایند:
«با دو نفر از آقازادههای محترم قم ما سوار اتوبوس بودیم، در چندین سال پیش از این میرفتیم. چند نفر دیگر هم سوار همان اتوبوس بودند. یکیشان به دیگری گفت که من حالا سالهاست که از این “هیکل”ها دیگر ندیدم ـ اشاره به ماها ـ؛ بعد گفت اینها را انگلیسها آوردهاند در نجف و آنجاها گذاشتند برای اینکه مردم را [گمراه] بکنند! (صحیفهی امام، جلد ۶، ص ۴۴ـ۴۵)
آنوقت برعکس از نظر روحانی و علمای دین، دانشگاهی چگونه است؟ میفرمایند: «در نظر شما (روحانیون) هم این آدم دانشگاهی نمیدانم فرنگیمآب است! جدا کردند ملت را بعضیاش را از بعض؛ استفاده بردند از این جدایی. (همانجا)
یا در تعبیر دیگری میفرمایند: «این دیگر واضحتر است که این دو قشر، مغز متفکر جامعه هستند. این دو قشر را اگر از هم جدا کنند میتوانند کارهایی را که میخواهند، انجام بدهند. و این دو قشر اگر با هم اتصال پیدا بکنند، آنها نمیتوانند مقاصد خودشان را انجام بدهند». (صحیفهی امام جلد ۱۲، ص ۳۳۷) و بعد میفرمایند: «ماها را از دانشگاهیها همچو دور کردند که ماها آنها را تکفیر میکردیم، آنها ما را تحمیق میکردند» (صحیفهی امام جلد ۷، ص ۴۳)
دانشگاهیان و تحصیلکردگان مدرن میگفتند: اینها ارتجاعیاند و علما اینها را کافر و لاابالی میدانستند. یعنی با ایجاد ذهنیت سعی میکردند که این دو طبقه متحد نشوند؛ چراکه اگر متحد میشدند، عامیانه بگوییم موی دماغ نظام ستمشاهی میشدند.
یا یک طبقه را نمایندهی مدرنیزم و مدرنیته قلمداد میکردند و طبقهی دیگر را نمایندهی سنتگرایی و ارتجاع. شما اگر به عبارات حضرت امام(ره) مراجعه کنید، میبینید یکی از نکاتی که ایشان در مقام آسیبشناسی و افشاگری نسبت به پدیدهی اختلاف بین دانشگاه و حوزه و علمای دینی و دانشگاهی، به آن حساس هستند، تبیین همین قضیه است که چه آفات و آسیبهایی طی دورهی حکومتهای قبلی، در این زمینه وجود داشته و راهکار قضیه چیست. این موضوع را امام(ره) افشا میکنند، آسیبها را مطرح میکنند و راهکارها را نشان میدهند و راهکارها هم نزدیک به همان نکاتی است که در توضیح سئوال قبلی شما عرض کردم.
حضرت امام(ره) در این خصوص میفرمایند: «… شما و طبقهی روحانیین که هر دو یک شغل دارید؛ هر دو شغل واحد دارید؛ معالأسف این دو قشر را که مربی جامعه هستند دستهای ناپاک از هم جدا کرد…. میرفتند توی دانشگاهها به دانشجو و به استاد و به غیر استاد و به همه یک صورت بسیار زیبای ظاهری ارائه میدادند: این آخوندها مرتجعند! اینها میخواهند ما را برگردانند به آن عصر حجر! محمدرضاخان در یکی از حرفهایش، قبل از ۱۵ خرداد، در یکی از حرفهایش گفت که این آخوندها طیاره هم سوار نمیشوند!… اصلاً با همهی اساس تجدد مخالفند…. میآمدند پیش این قشر [روحانیون] میگفتند: اینها دین ندارند! این بیدینها، یک مشت فکلی بیدین! و طوری تزریق میکردند که معالأسف بعضی از اشخاص بیعمق باورشان میآمد. این باورآمدن اسباب این شد که این دو قشر از هم جدا شدند.» (صحیفهی امام، ج ۷، ص ۴۷۹ـ۴۸۰)
«لازم است طبقات محترم روحانی و دانشگاهی، با هم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشنفکر دانشگاهها به روحانیت و روحانیون احترام بگذارند…. چنانچه روحانیون محترم باید به طبقهی جوان روشنفکر که در خدمت اسلام و کشور اسلامی است و به همین جهت مورد حملهی عمال اجانب است، احترام گذاشته آنها را چون فرزندانی عزیز و برادرانی ارجمند بدانند …. و از تبلیغات سوئی که بر ضد آنها در این چند صد سال شده و آنها را در نظر بعضی طور دیگر جلوه دادهاند تا از تفرقه استفادهی هرچه بیشتر برند، احتراز کنند. و کسانی را که جهلاً یا از سوءنیت موجب دور نگهداشتن این طبقهی مؤثر است از روحانیت، از خود برانند و به آنها اجازهی ایجاد تفرقه ندهند و مطمئن باشند که با ضم این دو قدرت بزرگ پیروزی به دست میآید و با جدایی روی آن را نخواهند دید.» (صحیفهی امام ج ۳، ص ۲۳۵ـ۲۳۶)
ایشان بر این موضوع تأکید دارد که ما سعی کنیم به لحاظ فکری به هم نزدیک شویم، و نه به لحاظ سازمانی. لازم نیست که حوزه و دانشگاه را در هم ادغام کنیم، حوزه و دانشگاه همچنان بر جای خود هستند اما به لحاظ فکری و مبنایی به هم همسو شویم یا علیه هم تبلیغ نکنیم.
ایشان در جای دیگری میفرمایند: «یکوقتی بود که در دانشگاه اسم یک معمم را شاید نمیشد ببرند!» (صحیفهی امام جلد ۹، ص ۷۸ـ۷۹) تا چه رسد که یک روحانی وارد دانشگاه شود و یا در دانشگاه تدریس و یا سخنرانی کند. برعکس هم به همین صورت بود، یک دانشگاهی نمیتوانست به محیط حوزه و تشکیلات یک عالم دینی راه یابد. وقتی این آمدوشدها و تعامل و همکاریها بیشتر شود و حمله و اهانت به یکدیگر اتفاق نیفتد، به این ترتیب در واقع ما بتوانیم هم این دو قشر را به هم نزدیک کنیم و زمینههای منفیی که در گذشتههای دور بوده را از میان ببریم.
در حال حاضر تحقق وحدت حوزه و دانشگاه را چگونه میبینید؟ چقدر توانستیم به آن وحدت مدنظر امام(ره) در حوزه و دانشگاه دست بیاییم؟
من وضعیت را چندان مطلوب ارزیابی نمیکنم، یعنی ما با آرمان حضرت امام(ره) مانند دیگر آرمانهای آن بزرگوار در دیگر عرصهها هنوز فاصله بسیاری داریم. چنانکه بسیاری از آرمانهای بلند حضرت امام(ره) را فراموش کردیم یا زمان آن سپری شده، یا حساسیتها نسبت به آن کم شده. ما به لطف خدا همچنان باید در مسیر امام(ره) و در جهت تحقق آرمانهای آن بزرگوار حرکت کنیم.
اگر تحقق آرمان وحدت حوزه و دانشگاه را با تصویر و تفسیر حضرت امام(ره) مقایسه کنیم، فاصلهمان با مقام تحقق و وضع مطلوب خیلی زیاد است، اما اگر شاخص مقایسهی ما ظرف تاریخی فعلی این آرمان نباشد، بلکه آن را در ظرف تاریخی ماقبل انقلاب ببینیم، بسیاربسیار پیش رفتهایم. به هر حال زمانی که به تعبیر حضرت امام(ره) این قشر آن را تکفیر میکرد و این قشر آن را تحمیق، زمانی که سوءظن به همدیگر بسیاربسیار عمیق و گسترده بود و زمانی که دانشگاهی با عالم دینی و عالم دینی با دانشگاهی هیچ رابطهای نداشت و اقلیت کوچکی از دانشگاهیان در قالب انجمن اسلامی، جمع شده بودند که عددشان بسیار محدود و اندک بود، امروز حضور علمای دینی و دانشآموختگان و دستپروردگان حوزه را در محیط دانشگاه بسیار چشمگیر میبینیم و برعکس، دانشگاهیان را در حوزهها بسیار حاضر میبینیم، حتی در سر کلاس حوزهها! گاه دانشگاهیان در بعضی از زمینهها مثل علوم انسانی در حوزهها تدریس میکنند، یا در قالب دانشپژوه و فراگیر در حوزههای ما، حضور پیدا میکنند.
امروز یکی از طبقاتی که به صورت روزافزون از تحصیل در حوزه استقبال میکند دانشآموختگان دانشگاهی هستند. بنده به عنوان فردی که هم ارتباطی وثیق با دانشگاه دارد و هم ارتباطی عمیق با حوزه، از دیرزمان، شاهدم که به طور روزافزون دانشآموختگان دانشگاهی به سمت حوزه رو میآورند و به عنوان رییس شورای اجرایی حوزههای علمیه استان تهران که شاید پس از حوزهی علمیهی قم و مشهد مقدس، سومین حوزهی معتبر و مهم ایران قلمداد میشود، در این سالها شاهدم که چقدر دانشجویان فارغالتحصیل مقطع کارشناسی یا ارشد و حتی دکتری برای درس طلبگی به حوزهها مراجعه میکنند! ما در سال تحصیلی جاری در حوزهی علمیهی امام رضا(ع) که زیر نظر بنده اداره میشود، تعدادی داوطلب داشتیم که بعد از اخذ دکتری آمده بودند، طلبه شوند. همینطور از نظر همسویی نیز این دو طیف کاملاً همسو شدهاند؛ همچنین از نظر همآرمان شدن و همهدف شدن و حتی همراه و همدل شدن، خیلی از فعالیتها و اقدامات اجرایی، با همکاری این دو طبقه انجام میگیرد. به هر حال الان خیلی از دستگاههای ما را دستپروردگان و دانشآموختگان این دو نظام علمی، توأماً و دوشادوش و شانهبهشانه هم اداره میکنند.
لهذا اگر به این شکل مقایسه کنیم، بسیار بسیار باید راضی و خرسند باشیم که اتفاقات ارزشمندی افتاده است، اما اگر بخواهیم با آنچه آن بزرگوار طرح میکردند و مدنظر داشتند و بسیار بلند و دور، اما دستیافتنی است، قیاس کنیم، البته هنوز وضعیت مطلوب نیست.
به نظر شما آیندهی انقلاب اسلامی تا چه میزان به وحدت حوزه و دانشگاه نیاز دارد؟ آیا این موضوع یک ظرف زماندار است و فقط برای بازهی زمانی خاصی مطرح شده است، یا فرآیند مستمری است که باید ادامه پیدا کند؟
مسألهی وحدت حوزه و دانشگاه و تعالم و تعامل علمای دینی و علمای دانشگاهی، یک مقولهی تاکتیکی نیست تا جنبهی مقطعی و موردی داشته باشد، بلکه یک مسألهی استراتژیکی است و جنبهی راهبردی و دایمی دارد. اینطور نیست که بگوییم امروز نیاز به وحدت حوزه و دانشگاه احساس میشود و در آینده دیگر نیاز نداریم و یا سیاست و راهبرد ما برعکس میشود. این آرمان یکی از آرمانهای اصولی و دائمی امام(ره) در انقلاب قلمداد میشود و لهذا أمد و أجَل ندارد؛ بلکه آرمانی است که امام(ره) برای همیشه ارائه فرمودند و حتی اگر خدای ناکرده انقلاب و نظام هم آسیب ببیند، باید این آرمان به عنوان یکی از آرمانهای اسلام حفظ شود که البته اگر انشاءالله این وحدت حفظ شود، دوام، قوام، بقاء، بسط و بالندگی انقلاب و نظام هم تضمین خواهد شد. لهذا دوام و بقای انقلاب و دولت دینی و نظام اسلامی در گرو این وحدت است و به همین دلیل میگوییم این یک شعار مقطعی و تاکتیکی نیست، بلکه یک مبنای دائمی و استراتژیک است.
حضرت امام(س) در این زمینه میفرمایند: «آن چیزهایی که به بیخ گوش شما در دانشگاه میخوانند، یا در مدرسهی ـ مثلاً ـ فیضیه میخوانند، به گوشتان نرود. این اجتماعی که شما با هم کردید الان هدف واقع شدید از برای آنهایی که با اسلام مخالفند، و با دانشگاه مخالفند، و با فیضیه مخالفند، الان شما هدف آنها هستید. ادامه دادن کار، بالاتر از ایجادش است، ایجاد را میشود، سه روز رفتید در قم و بحمدالله با هم صحبت کردید و تفاهم کردید، و الحمدلله با هم نزدیک شدید، لکن ادامهی این مهم است. باید شما قرار بدهید هرچند روز، هر چند وقت یک دفعه با هم اجتماع کنید و با هم یکصدا باشید. و من امیدوارم که این ائتلاف شما با هم یک امر بسیار مبارکی باشد. و با این ائتلاف بتوانید دانشگاهها را، مراکز علمی را به صورت اسلامی درآورید.» (صحیفهی امام، ج ۱۲، ص ۳۳۹)
در جایی دیگر میفرمایند: «حفظ کنید این وحدت خودتان را، اینها الان هجوم میآورند که از دستتان بگیرند این را. بخواهید کشورتان کشور مستقل و خودتان اشخاص آزاد باشید، این را تعقیب کنید. و شما دو قشر با هم ارتباط دائم داشته باشید. و برنامهها را خود دانشگاهیها و خود علمای حوزهها برنامهها را تنظیم کنند، که یک آموزش موافق با احتیاج مملکت، نه یک چیزهایی را بخوانند که اصلاً به درد ما نمیخورد.» (صحیفهی امام، ج ۱۲، ص ۳۴۱)
به نکات خوبی اشاره فرمودید تشکر میکنم. مقام معظم رهبری در تعبیر بسیار زیبایی دربارهی حضرت امام(ره) فرمودند که «امام خمینی(ره) یک حقیقت همیشه زنده است»، آیا این سخن جنبهی تعظیمی و معنوی دارد، یا منظور ایشان اشاره به شخصیت کامل و جامعالأبعاد حضرت امام بوده است؟
این بیان رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیتالله العظمی خامنهای ـ دام ظله ـ کلام بسیار بلندی است، این کلام از کلمات کلیدیِ ژرف و شگرفی تشکیل شده است: واژگانی چون «حقیقت»، «همیشه»، «زنده»؛ هر یک از این واژگان بار معنایی خاص و مهمی را القا میکند. این کلام به این معناست که امام خمینی(ره) یک شخص و حتا شخصیتِ محدود در ظرف زمانی و مکانی معین نیست؛ امام یک فرد زمانمند و مکانمند نیست که به بازهی زمانی و بستر زمینی خاصی تعلق داشته باشد و به دورهی خاصی مربوط شود؛ بلکه امام(ره) یک مکتب است، یک مسیر است و بلکه یک مقصد است؛ مقصدی است که باید همگی، همواره به سوی او حرکت کنیم، و به رغم اینکه این مقصد دستیافتنی است اما سهلالتناول و زودیاب نیست؛ این کلام رهبر فرهیخته بدینمعناست که امام(ره) یک حادثه نیست، امام «قضیهًْ فی واقعه» نیست، دوره ندارد، او یک احساس نیست، او یک پدیدهی دفعی و مقطعی نیست، امام(ره) یک حقیقت نامیراست! دورهی امام تمامی ندارد، او یک فکر است! یک معرفت است! یک حقیقت همیشه زنده است.
امام(ره) یک «وجه شخصی» داشت، از این جهت او فردی از اهالی خمین و فرزند مصطفی بود و زمانی زاده شد و در دورهای زیست و در تاریخی درگذشت، همچنین او «شخصیتی» داشت، مثلاً مرجع تقلید بود، و در فروع فقهی میلیونها تن از او تقلید میکردند، و چند دهه که بگذرد و شرایط و ظروف اجتماعی تغییر کند، دیگر از او نمیتوان تقلید کرد، در۵۰ سال آینده حضرت امام(ره) یک مقلد هم نخواهد داشت.
علاوه بر این دو وجهِ وجودی، امام(س) یک «رهبر تمامعیار» هم بود و هست، رهبری برای همهی فصول تاریخ؛ او یک صاحب مکتب بود، مکتبی برخاسته و برساخته از اسلام و چونان اسلام دائماً پویا و بالنده و همیشه زنده. از این جهت امام نمرده است و هرگز نخواهد مرد. او یک عنصر مجازی و نمادین نیست، که بگوییم حالا ایشان یک نماد و سمبل است و روز دیگر سمبل دیگری جایگزین ایشان خواهد شد، بلکه یک حقیقت است و حقیقت، تاریخِ مصرف ندارد و جایگزینپذیر نیست.
الان ما در زیر سایهی رهبر فرهیختهای مثل حضرت آیتالله العظمی خامنهای ـ حفظه الله ـ هستیم، ایشان از نظر تفقه و تفکر، از بعد جامعیت فکری و عمق معرفتی، از جنبهی جودت فهم و ذکاوت، از جهت مراتب زهد و تقوا و عدالت، از حیث استقامت و درستاندیشی، از لحاظ صلابت و مقاومت در مسیر دین و انقلاب و منافع ملی و مصالح مستضعفین و التزام به استکبارستیزی و سازشناپذیری، از وجه شهامت و ازخودگذشتگی، و دیگر ابعاد شخصیتی؛ شخصیتی نظیر امام (س) بی¬نظیرند. به لحاظ شؤون رهبری پس از ارتحال حضرت امام(رضوان الله و سلامه علیه) تاکنون، که بحمدالله افزون بر دو برابر دورهی رهبری امام به درازا کشیده و إنشاءالله خداوند تا ظهور دولت یار نگهدارش باد، خلائی احساس نمیکنیم. ما تحت زعامت معظمُله همچنان در همان افق حضرت امام(ره) حرکت میکنیم، با دنیا تعامل میکنیم، انقلابمان را در جهان اداره میکنیم و در عرصههای گوناگون، گامهای بسیار بلندی به جلو برداشتهایم و همچنان بالنده و پرشتاب به پیش میرویم. ولی امام(ره) همچنان در ذهنیت و تفکر ما جایگاه خودش را حفظ کرده است؛ زیرا حضرت امام (ره) یک صاحب مکتب است و حضرت آقا شارح آن مکتب، و این بدان معناست که برغم آنکه هیچ متفکر، مصلح و رهبری با حضرت آیتالله العظمی خامنهای ـ دام ظله ـ، در تاریخ اسلام و تشیع، قابل مقایسه نیست، هیچ مصلح، مرجع و متفکری، حتا رهبری معظم، در تاریخ اسلام و تشیع، با حضرت امام(س) قابل مقایسه نیست.
اگر خاطرهای هم از ایام پیروزی و از دیدار با حضرت امام(ره) دارید، بیان بفرمایید.
ما پیش از بازگشت حضرت امام (س) در تحصن دانشگاه تهران مانند دیگر روحانیون حضور فعال داشتیم، و در مجموعهای بودیم که مقدمات استقبال را فراهم میکردند. روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ که ایشان تشریف میآوردند افراد تقسیم شدند، ما هم مسؤول محور جلو دانشگاه و ادامهی راه بودیم و یک دستگاه مینیبوس هم در اختیار یکی از همراهان ما بود و این مسیر را ساماندهی میکردیم؛ به همین خاطر به فرودگاه نرفتیم. ما منتظر بودیم آن بزرگوار بیایند و از آن مسیر عبور کنند، ولی هرچه انتظار کشیدیم ایشان از آنجا تشریف نیاوردند:
بس انتظــار سر کـوی آن نگـار کشیـدم
کـه دست یکسر از امّیـد و انتظـار کشیـدم
همـی میـان زمین و هـوا نگاهـم داشـت
بـه داد من نرسیـد آنچه من هـوار کشیـدم
به خلف وعـده، نـه کردم عبیـر و آواره
کـه بـاز بر سر کـویش بگــو به دار کشیـدم
سر از پا نشناخته مینیبوس را به عشق دیدن امام در مسیری دیگر و یا بهشت زهرا(س) ترک کردیم، بعد از مدتی من یک مرتبه متوجه شدم که جلوی مدرسهی عالی سپهسالار جدید هستم و عبا ندارم! معلوم شد عبا را از هول و ولای دیدار یار در مینیبوس جا گذاشتم! متعارف هم نیست ما طلبهها بدون عبا و یا عمامه در خیابان حرکت کنیم، یادم هست که به پیرمردی که جزو مغازهداران ورودی مدرسهی سپهسالار سابق و مدرسهی عالی شهید مطهری فعلی بود و سیمای نورانیای هم داشت، متوسل شدم که من خجالت میکشم بدون عبا در خیابان راه بروم و آن مؤمن، خوشبختانه در مغازه عبایی داشت و عبایش را به من امانت داد مشکل من حل شد! به هر حال آن روز، به رغم اینکه به خود میبالیدیم که در این شبکه عهدهدار مدیریت یک محوریم، و مجنونوار منتظر لیلای انقلاب بودیم و به دیگران وعدهی دیدار میدادیم حتا خود از دیدار او بینصیب ماندیم! بعد در مدرسهی رفاه خدمتشان مشرف شدیم. چون ما زمانی برای ادامه تحصیل از تهران به قم رفتیم که ایشان تبعید شده بودند، لهذا این اولینبار بود که ایشان را میدیدیم و بعد از آن دیدار مکرراً توفیق دست داد که حضور ایشان مشرف شویم.
خاطرهی دیگر اینکه با جمع محدودی از دوستان که حدود چهار، پنج نفری بودیم، رفتیم خدمت ایشان در جماران. من کلی مطلب تنظیم کرده بودم که به محضرشان مشرف شدیم خدمتشان بگویم. به محض اینکه وارد منزل شدیم، ایشان در آن حیاط کوچک روی بالکن و روی صندلی نشسته بودند، ما نتوانستم جز با زبان اشک، با ایشان سخنی بگویم، بعد از اینکه دست ایشان را بوسیدم، تنها به سیمای ایشان نگاه کردم و بیاختیار گریه کردم و در آن دیدار نتوانستم چیزی را عرض کنم، اما فکر میکنم رساترین سخنان را اشکهای من در آن دیدار با ایشان در میان گذاشت.