استاد مطهری، الگوی تمام

سی‌وششمین هم‌اندیشی مدیران پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

زمان: ۱۰/۴/۸۹، مکان: قم، دفتر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

اعیادی را که پشت سر‌گذاشته‌ایم و پیش رو داریم را به حضور همکاران عزیز تبریک عرض می‌کنم و آرزو می‌کنم که خداوند منان توفیق درک فیوضات این ایام و لیالی را به جمع همکاران عنایت کند.

از اینکه مجدداً زیر یک سقف جمع شده‌‌ایم، بسیار خوشحال هستم. جلسه هم‌اندیشی در عین حال جلسه‌ی انس و تجدید دیدار دوستان و همکاران است. گرچه فضای پژوهشگاه و روابط همکاران آنچنان است که غالباً یکدیگر را می‌بینند و روابط، بسیار نزدیک و صمیمی است، ولی هر سه ماه یک بار مدیران و عناصر اصلی سازمان‌ گرد هم می‌آیند که به حیث سازمانی بسیار تأثیرگذار و به لحاظ عاطفی دلپذیر است.

من تنها می‌خواهم به یک نکته اشاره کنم و از دوستان درخواست می‌کنم درخصوص آن تأمل کنند.

مقام معظم رهبری، در بدو تاسیس پژوهشگاه، فلسفه و نقش و شانی را که برای پژوهشگاه انتظار داشتند، می‌دانستند و چنین ترسیم کردند که خلاء امثال شهید مطهری در جامعه محسوس است و این خلاء می‌بایست به نحوی پر شود.

اخیراً در یک جلسه‌ای ایشان یادآوری کردند و فرمودند: یادتان هست که در آغاز کار من چه گفتم؟ (فرمودند مطهری و این جور بحث‌ها)، گفتم بله به خاطر دارم. گفتند: ما دو مطهری داشتیم، مطهری تهران و مطهری قم و انتظار داریم پژوهشگاه، مطهری تهران و قم هر دو باشد و فقط مطهری قم قلمداد نشود. فرمایش ایشان به این خاطر بود که احساس کردند که ما خیلی به سمت بحث‌های عمقی و معرفتی و نظریه‌پردازانه رفته‌ایم و گویی میدان و صحنه و صف، مغفول واقع شده یا کمرنگ شده است.

ایشان ضرورت مخاطب‌گستری و پرداختن به نیاز مخاطبان و جوانان و بایستگی توسعه فعالیت‌های صفی و افزایش شمارگان آثار و تیراژ فعالیت‌ها را مورد تاکید قرار دادند. البته چند روز پیش، خدمت ایشان رسیدم و بعضی از کارهایی که در این خصوص انجام شده را به محضر ایشان عرضه کردم. گفتند اینها را سر فرصت می‌بینم. همچنین موضوع باشگاه اندیشه را مطرح کردم که ماهانه تا سه میلیون مراجعه، افزایش پیدا کرده و در مورد مشق آزاد عرض کردم که سال قبل این مجموعه تا شمارگان یک میلیون دویست هزار نسخه فروش رفته و گفتم در همان جهتی که شما فرموده بودید، به افزایش شمارگان و تیراژ مخاطبان اهتمام کرده‌ایم و در بخش‌هایی هم موفق بوده‌ایم.

مجموعه چلچراغ حکمت را نیز برایشان برده بودم. البته این مجموعه به اشاره ایشان تألیف شد. در دیداری که با جمعی به عنوان هیات علمی همایش بین‌المللی حکمت مطهر در خدمتشان بودیم، فرمودند: آرا و آثار شهید مطهری تلخیص، فشرده و به نحو مناسبی بازآرایی شود و در اختیار نسل جوان قرار گیرد. من گفتم این مجموعه را با همین نیت سامان دادیم.

در هر صورت خواستم گزارش داده باشم تا دوستان مطلع باشند که این آثار، خدمت ایشان عرضه شد و ایشان مثل همیشه اظهار لطف کردند و با اشتیاق فی‌الجمله چند نمونه را دیدند و گفتند بماند سر فرصت ببینم.

غرض از یادآوری این نکته، این مطلب است که بناست ـ اگر شایسته باشیم و مجموعه و تشکیلات ما توفیق داشته باشد ـ جایگزین امثال استاد مطهری باشیم، و طبعاً از همه جهت باید اینگونه باشد. مقام معظم رهبری فرمودند: مطهری دو تا داشتیم، مطهری قم و تهران. معنی فرمایش ایشان این است که پژوهشگاه دقیقاً از جهات مختلف باید همانند مطهری بشود. من حتی می‌خواهم پیشنهاد بدهم که شخص یا واحدی از مجموعه پژوهشگاه روی این موضوع کار کند که مطهری چه بوده است و چه ابعاد و زوایای شخصیتی داشته، که مقام معظم رهبری، مطهری را الگوی ما اعلام کردند. البته جهاتی به ذهن می‌رسد که می‌توان در یک نگاه بدوی به آنها اشاره کرد.

آقای مطهری از زمره کسانی نبود که بگوید من در حاشیه نشسته‌ام و حرفهای عمیقِ عنیقِ دقیقِ فنیِ تخصصیِ نخبویِ و با اشراف علمی می‌زنم و و‌طیفه‌ی من هم همین است. مثل بسیاری که هیچ کاری به کار زمانه و مشکلات و نیازها و ضرورت‌ها ندارند و در هر شرایطی کار خوشان را می‌کنند و به این هم می‌بالند که ما اصلاً از اوضاع و احوال روز خبر نداریم و تظاهر به جهل و بی‌اطلاعی را حسن می‌دانند. این افراد کارهای غیرکاربردی را نشانه‌ی عمق، دقت، تبحر و تخصص می‌دانند و احیاناً برای دلشان کار علمی می‌کنند. برای کار علمی یک ارزش ذاتی و استقلالی قائل هستند که حتی اگر هیچ کاربرد و ثمر و خاصیتی هم نداشت، کار خوب و ارزشمندی است.

همچنین آقای مطهری از آن دست افرادی نبود که یک مشت مطالب سطحی و سردستی و کم‌مایه و بی‌محتوا تولید کند. بلکه بین محسنات این دو گروه جمع کرده بود؛ یعنی کار معطوف به نیاز روز را فراوان تولید کرد. به تعبیر مقام معظم رهبری این جنس از کارهای ایشان، آثاری است که امروز خلا‌ها را پر می‌کند، معضلات و مسائل را حل می‌کند و احیاناً شمارگان بالایی نیز دارد. این آثار در صحن دانشگاه و محیط اجتماع القا شده است و بیشتر ادبیات علمی ـ شفاهی دارد، و کمتر مکتوب است و اگر کار مکتوب هم کرده‌اند مثل «داستان راستان»، یک اثر ممتاز است. یعنی به رغم این که حدود چهل سال از عمر نگارش آن گذشته، می‌بینید که باز همچنان خواندنی است و همچنان جوانان و اوساط فرهنگی به آن مراجعه می‌کنند و هنوز هم بوی کهنگی نگرفته است.

از طرف دیگر کارهای علمی دقیقی دارند، مثل پاورقی‌های «اصول فلسفه و روش رئالیسم» که به هر حال اصول فلسفه‌ی مرحوم علامه طباطبایی را احیا و معنی‌دار کردند و عمق بخشیدند و یا دستکم عمق مفاهیم و مطالبی که مرحوم علامه مطرح کرده بودند را آشکار کردند. یا کتابی مثل «عدل الهی» را تولید کردند که بعد از چهل سال هنوز کسی نتوانسته اثری مشابه آن ارائه کند. به رغم این که امروز مباحث شرور و مباحث مربوط به عدل از مباحث مهمی است که در دنیا مطرح است و فیلسوفان ملحد به حدی این مسئله را برجسته کرده‌اند که با طرح آن اصل وجود مبدأ را هم انکار می‌کنند، هنوز کسی نتوانسته کتابی به عمق «عدل الهی» تألیف کند، و اگر بناست کسی بنویسد، باید کاری بهتر انجام دهد که فعلاً ممکن نیست.

استاد مطهری کار عمیق و دقیق این‌چنینی هم انجام داده‌اند که بعد از چهل سال هنوز جایگزین ندارد و اثری نیامده که بتواند جایگزین آن شود و یا حتی آن را کمرنگ کند و از رونق بازار آن بکاهد.

وجه دیگر شخصیت استاد مطهری جامعیت ایشان است. آقای مطهری در قلمروهای مختلف معرفتی وارد شده‌اند که این امر واقعاً کم‌نظیر است. ایشان از مباحث فلسفی محض، مانند شرح شفاء، بخشی از اسفار، دروس نجات و منظومه، در سطوح مختلف، چند دوره تدریس کرده‌اند و اشراف داشته‌اند، تا مباحث فلسفی جدید، نقد فلسفه‌های مدرن و مارکسیسم، و از سوی دیگر، مباحث تاریخی را علی‌رغم این که اصلاً رشته‌ی ایشان نیست، بسیار فنی وارد شده‌اند و در قبال مردان تاریخ‌نگار و به تعبیری غول‌های تاریخ‌نگاری معاصر ایستاده‌اند.

مثلاً کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» ایشان به نوعی قد علم کردن در مقابل بزرگترین مورخ معاصر ایران و پاسخ‌گویی به نگاه‌های غلط این مورخ برجسته و بسیار مورد توجه، قلمداد می‌شود. تا کتاب «داستان راستان» که باز یک بحث تاریخی است، اما برای جوانان تسطیح و روان شده، همچنین حوزه‌های دیگر ازجمله حقوق. ایشان حقوقدان نبودند، فقیه بودند، اما کتاب «نظام حقوق زن» ایشان یک کتاب کاملاً فنی و حقوقی است. همین‌طور حوزه‌های دیگر از جمله علوم قرآنی و حدیث و عرفان. ایشان ظاهراً در زمره‌ی عرفا و عرفان‌پژوهان قلمداد نمی‌شوند، هرچند فیلسوفان ما و به خصوص فیلسوفان صدرایی، لاجرم عرفان‌پژوه هم هستند. اما استاد مطهری به حدی در زمینه‌ی عرفان متعارف و عرفان‌پژوهی روز وارد شده‌اند که تفسیر حافظ نوشته‌اند و دیوان حافظ را تصحیح کرده‌اند و تعلیق و حاشیه زده‌اند. این هنر است. یعنی کسی که اهل شعر نیست و تنها نیم‌غزلی در زندان برای امام گفته است، بر روی دیوان حافظ کاری انجام داده‌ که هیچ حافظ‌پژوهی تفطن نداشته و یا اگر داشته کسی به آن نکاتی که استاد مطهری اشاره کرده‌اند تفوه نداشته است.

به جهت عظمت حافظ، غالباً همه‌ی پانصد و چند غزل او را ـ‌که همه‌ی سرمایه شعری حافظ است ـ قوی می‌دانند. زیرکی و رندی او در شعرگویی هم تاثیر گذاشته. حافظ شکارگر و گلچین خوبی بوده است، بهترین مضامین، تعابیر، ترکیب‌ها و واژگان سلف خود را برداشته و از آنِ خودش کرده. اگر کسی حافظ را با ماقبل خودش و شعرای سبک عراقی و عرفان‌گو مقایسه کند، متوجه می‌شود، چقدر وام‌دار معاصرین ماقبل خویش بوده است. علی‌رغم این، حافظ تنها از سه چهار شاعر اسم برده است و اصلاً نخواسته بگوید که من خبر از شعر دیگران داشته‌ام.

عظمت حافظ اجازه نداده است نقاط ضعف شعری او دیده شود. همه خیال می‌کنند تمامی غزلیات حافظ سرآمد غزل پارسی است. ولی این‌‌طور نیست، حافظ حدود صد غزل خوب دارد و چهارصد غزل دیگرش زیر پرتو این صد غزلِ برجسته، بارز و برجسته تصور می‌شود. این نکته را آقای مطهری متوجه شده و لذا غزلیات حافظ را طبقه‌بندی کرده‌ است. در جایی گفته است این غزل خیلی سطحی و ضعیف است و راست هم گفته. غزل القیاس القیاس را اگر من گفته بودم هیچ‌وقت چاپ نمی‌کردم، ولی از حافظ چاپ شده است. تا برسد به طبقه‌بندی محتوایی، که حافظ در بعضی از اشعارش چقدر دنیایی بوده و منظور او عشق مجازی و شهوت بوده. استاد مطهری خیلی به صراحت و با جرات گفته است که اینها همه شهوانی و نفسانی است و منظور حافظ عشق مجازی بوده است، و یا فلان غزل عرفانی است و عشق الهی منظور بوده.

این در حالی است که خیلی‌ها چنین تفسیری را قبول ندارند، مثلاً مرحوم علامه در اول هر درسش یک بیت غزل حافظ را تفسیر می‌کرده و مرحوم پهلوانی تفسیر علامه را تبدیل به مجموعه دوازده‌جلدی «جمال آفتاب»‌کرده است. علامه همه اشعار حافظ را عرفانی تفسیر کرده‌اند. یا بعضی از معاصرین همه اشعار را عرفانی می‌دانند. آقای مطهری گفته است که اصلاً این‌طور نیست. بسیاری از اشعار حافظ اصلاً عرفانی نیست و درست هم می‌گوید.

استاد مطهری در اقتصاد، بزرگترین کتاب را بین معاصرین نوشت که البته به دلیل بی‌دقتی در تدوین یا دلایل دیگری به حاشیه رفت. من همان موقع که این کتاب منتشر و جمع شد یک نسخه گرفتم و فی‌الجمله خواندم، کتاب باارزشی است. در این کتاب از زاویه نگاه نو به مباحث اقتصادی که یک مقدار آمیخته به بحث‌های فقهی و فقه اقتصاد است نگاه شده است.

ویژگی دیگر ایشان همان نکته‌ای است که مقام معظم رهبری در بدو تأسیس پژوهشگاه فرمودند و مضمون آن چنین است که آقای مطهری قبل از انقلاب بی‌آن‌که امکان، بودجه یا مکانی و احیاناً پشتوانه‌ای داشته باشد، به تنهایی، گویی در رصدگاهی نشسته بود و با مباحث روز مواجه می‌شد و واردات فکری و شبهات را می‌فهمید و به خوبی دریافت می‌کرد و پاسخ می‌داد. نظریه جدید را درک می‌کرد و در مقابل آن، نظریه تولید می‌کرد و یک‌تنه جبهه بسته بود. این نکته خیلی نکته مهمی است.

دستور سوم امروز ما افت تولید آثار است که چرا ما چند صد نفر جمع شده‌ایم و جای مطهری پر نمی‌شود. می‌گوییم تا به حال هشتصد جلد کتاب، رساله و مجله تولید کرده‌ایم، درست هم هست. دستگاه ما بین دستگاه‌های علمی کشور دستگاه موفقی ارزیابی می‌شود، اما یک چیزی کم داریم و آن، برد آثار آقای مطهری است. در آثار آقای مطهری جوهری وجود دارد و چیزی هست که ضامن برد آثار ایشان است. این چیست؟ آیا ما فاقد آن هستیم؟ یک چیزهایی در افعال، آثار، اشیا و اعمال وجود دارد که یدرک و لا یوصف است. مثل یک اثر هنری، و یا یک عکس. شما این عکس مشهور شهید امیر حاج امینی را دیده‌‌اید. در این عکس یک چیزی هست. این همه عکس از شهدا گرفته‌اند، چطور این عکس در ایران سمبل شده است؟ وقتی جان هیک به دفتر من آمد و این عکس را دید، گفت امام علی(ع) است؟ مثل اینکه او هم قدسیتی را در این عکس حس کرده بود.

من خودم غزلی راجع به نماز دارم. در ایران در جایی خوانده بودم. غالباً افرادی که می‌خواهند از شعر من بگویند از غزل خلوت نام می‌برند. زمانی در یک جشنواره بین‌المللی شعر در اسپانیا شرکت کرده بودم. به ذهنم رسید در این جلسه که از اقصی نقاط عالم آمده‌اند و اکثراً هم کافراند و شعرای برجسته ملحد حضور دارند، چه شعری بخوانم که هم‌زمان ترجمه شود و مفهوم هم منتقل شود. من غزل خلوت و ساقه‌های سبز قنوت را خواندم. مجلس منقلب شد. بعد از مجلس، دختر و پسرهایی که آنجا بودند به من مراجعه کردند و گفتند در این شعر یک چیزی بود. من واقعاً تعجب کردم که اصلاً اینها فهمیدند من چه گفتم؟ اصلاً فکر نمی‌کردم این حس در آن فضا و با حضور مخاطب کافر بتواند منتقل شود.

می‌خواهم نظر دوستان را به این جلب کنم که فکر کنید آثار ما چه چیزی کم دارد. چرا آن‌چنان که توقع داریم و انتظار می‌رود نمی‌توانیم تاثیرگذار و تحول‌آفرین باشیم؟

به یک نکته هم اذعان می‌کنیم که به جز تعداد اندکی از دوستان، همگی ما طلبه‌ایم. یک چیزی را یادمان رفته و آن عنصر ارزش کارمان است. ما یادمان رفته که کارهایی که می‌کنیم بسیار ارزشمندتر از این است که حساب و کتاب ساعت و پول و حقوق و محاسبات ما به ازای آن شود. پژوهشگاه مخلص‌ترین دستگاه فرهنگی ایران است. بنده فضای پژوهشگاه را از بسیج هم مخلص‌تر می‌دانم. ما فرد غیرمخلص در پژوهشگاه نداریم. البته مراتب اخلاص متفاوت است. ولی به رغم این فکر می‌کنم ما از یک چیز غافل شده‌ایم، یعنی توجه نداریم که داعی اصلی ما چیز دیگری غیر از تأمین معاش است. ما در سنگریم و مسئولیتی بر عهده ما گذاشته شده است. ماموریت و رسالتی از ناحیه ولی امر که عبد صالح خدا است و انسان مخلصی است، به نیابت از حضرت حجت(عج) ما ارجاع شده. پس کاری که به ما ارجاع شده عبادت است.

ما وظیفه‌ی سنگینی داریم. در مقابل هجمه‌ی عظیمی که در جهان علیه اسلام شده است، ما چند نفر ایستاده‌ایم و می‌خواهیم مقاومت کنیم. فقط واتیکان که یکی از فرق مسیحیت است که مسیحیت یکی از ادیان است، بیش از دو هزار دانشگاه در جهان دارد. کتابخانه‌ی واتیکان مشتمل بر بیش از یک میلیون عنوان کتاب است. که عمده کتاب‌های ما را دارند. در واتیکان یک مرکز تحقیقاتی وجود دارد، فقط برای مقابله با اسلام. ما هم از آنجا بازدید داشتیم و به ما گفتند در این مرکز، مطالعات تطبیقی انجام می‌شود، ولی نشان می‌داد که با هدف نقد ما مطالعه می‌کنند. البته ما عوام هستیم و تا صحبت از گفت‌وگوی دینی و تقریب مذاهب می‌شود می‌گوییم اسلام و مسیحیت با هم فرقی ندارند، بودیسم با اسلام فرقی نمی‌کند و یا می‌گوییم بودیسم و عرفان اسلامی یکی است. البته یک سری تشابهات، رگه‌ها و تاثیر و تاثری است که مرحوم علامه اشاره کرده‌اند که آن بحث دیگری است، اما بحث یکسان‌انگاری ادیان بحث دیگری است. اینکه مثلاً امثال سروش می‌گویند تسنن و تشیع دو دامنه‌ی اسلام‌ و دو قرائت از اسلام هستند، یعنی اسلام سنی و اسلام شیعی، این‌جور حرف‌های بی‌ربط و بی‌مایه نباید پذیرفت.

آنها اینگونه نیستند، در بین ۱۴ شورای پاپی که وزارتخانه‌هایشان محسوب می‌شود، یک شورا یا وزارتخانه با عنوان گفت‌وگوی ادیان دارند. ولی اسم قبلی این شورا «هدایت مضلین امم» است. یعنی بحث نقد نیست، بحث این است که همه جهانیان گمراهند و همگی را باید مسیحی کرد. بعد دوستان ما فکر می‌کنند که می‌خواهند گفت‌وگو کنند و ما را برابر می‌دانند. در ابتدا ما فکر می‌کنیم که برتر هستیم، بعد که وارد گفت‌وگو می‌شویم و خیال می‌کنیم آنها هم قصد برابری دارند. نه‌خیر؛ آنها اصلاً غرض‌شان از این گفت‌وگوها هدایت ماست. هدف‌شان کشف راز موفقیت ما است.

ما را به کتابخانه مرکز تحقیقات اسلام و مسیحیت بردند. در این کتابخانه تمام منابع ما که بعضی از آنها در کتابخانه‌های خود ما نیز موجود نیست، وجود داشت.

البته همان‌طور که عرض شد فکر می‌کنیم پژوهشگاه از نظر اخلاص و جهادی‌اندیشی در راس است، ولی با این همه یک چیزی کم داریم.

به هر حال یک گمشده‌ای در کار داریم. من شخصاً از این قضیه رنج می‌برم. چون به هرحال چیزی اگر کم داشته باشیم از خود من شروع می‌شود. خادم این دستگاه منم. اگر کسری دارد از من ناشی می‌شود.

در اینجا می‌خواهم تذکری به دوستان بدهم که یک مقداری فکر کنیم و چاره‌اندیشی کنیم. امروز بحث افت کمی آثار را داریم ولی من می‌خواهم به بحث افت کیفی تولیدات را هم اشاره کنم و تذکر بدهم. در این خصوص هم فکر کنیم و یک جلسه هم برای بحث افت کیفی آثار بگذاریم.

مطهری احیاگر فلسفه و کلام


برگرفته از سخنرانی در دانشگاه بقیه‌الله الاعظم(عج)

درآمد :

موضوع شناخت استاد مطهری و مساله تولید علم و نقش و رسالت و تکلیفی که یکایک ما در این حوزه داریم موضوع بسیار مهمی است.

ذکر مقدمه‌ای برای درک جغرافیای بحث و جایگاه استاد مطهری در حوزه حکمت و معرفت در روزگار ما لازم است. امروز در کشور ما سه جریان فکری و حتی علمی حضور و حیات دارد. این الگوی تقسیم و تحلیل نه‌تنها قابل تعمیم به جهان اسلام بلکه حتی به جهان در عرصه معرفت است. هم در حوزه علم این مدل سه‌ضلعی و سه‌وجهی قابل تطبیق است، هم در حوزه اندیشه دینی و هم در قلمرو اندیشه سیاسی. این مدل سه وجهی تقسیم جریان‌ها در همه این عرصه‌ها می‌تواند صادق باشد. نخست، جریان سنتی است که شاخصه آن تسلط بر میراث بازمانده از پیشینیان است آنچه از گذشته باقی مانده، از سلف، سرمایه‌ای است که مغتنم و محترم اما یکسره و یکپارچه مقدس نیست و سلف‌کار را به آخر نرساندند.

درست نیست بگوییم به آنچه سلف دست یافته چیزی نمی‌توان افزود. جریان سنتی، تسلط دارد بر یافته‌ها و میراث علمی و معرفتی و اندیشه‌ای پیشینیان. این جریان را گفتمان متجمد می‌نامم و تصور می‌کنم صفت تجمد و تحجر بهترین تعبیر و گویاترین وصف برای این جریان است. جریان دوم گفتمان متجدد است، جریانی که ذیل علم و معرفت و تفکر و اندیشه غربی تعریف می‌شود و بومی نیست. اگر دقت کنیم می‌بینیم که فرهنگ ما قدری مشوش است اما غلبه بر نمود و فکر این جریان با تاثر از فرهنگ و معرفت و حتی رفتار غربی است. این جریان را گفتمان متجدد می‌نامیم. در این میان جریان سومی در شرف شکل‌گیری است و یا شکل گرفته که با هر دو جریان متفاوت است و آن جریان مجدد و گفتمان مجدد است. اشتراک دو جریان سنتی و متجدد در مقلد بودن آنهاست. هر دو مقلدند لیکن جریان متجمد و سنتی مقلد سلف و گذشتگان است و جریان متجدد مقلد بیرون مرزهاست اما در اینکه هر دو مقلدند مشترکند. گفتمان سوم مشخصه‌اش این است که ضمن اغتنام آنچه که از سلف برجای مانده و سرمایه خودی را قدر می‌شناسد، نگران گسست تاریخی است و اینکه مبادا از پیشینه خویش، تبار فکری، تبار علمی، تبار ملی و تبار اندیشه‌ای خویش جدا شود و یا به تعبیر مولوی از اصل خویش دور بیفتد. اما در عین حال هیچ ابایی از استفاده از سرمایه بشری ندارد، اینکه اگر به کارش بیاید آن را شکار کند، گزینش کند، انطقاع کند و نهایتا آن را بومی کند.

علاوه بر این دو وجه و وصف یعنی اعتقاد و اعتنا به سرمایه خودی، میراث ماندگار سلف و توجه به تولید معرفتی و علمی بشر از هر قوم و قبیله‌ای خود نیز می‌خواهد سهمی در تولید معرفت داشته باشد، نمی‌خواهد فقط مصرف‌کننده پیشینیان و یا بیگانگان باشد و علاقه‌مند است که خود در بسط مرزهای معرفتی دارای نقشی باشد. در نتیجه کوشش می‌کنیم با مجموعه معارف سه‌ضلعی ـ سه‌وجهی و یا از سه سرمایه بهره بگیریم. هم از میراث گذشتگان، هم از ثروت و سرمایه فراهم آمده در میان ملل و اقوام دیگر در وادی علم و اندیشه که به اعتقاد من علم متعلق به هیچ مرز و قومی نیست.

البته منکر مالکیت فکری و مباحث حقوقی جدیدی که در این حوزه‌ها مطرح است نیستم و نمی‌خواهم اشاره‌ای به بحث حقوقی داشته باشم و معتقدم علم حقیقتاً از آن کسی نیست. منابع علم را اگر بکاویم می‌بینیم که متعلق به ملک احدی نیست، یا وحی است که انبیا آورده‌اند، یا فطرت است که داده خدایی است، یا عقل است که باز داده خدایی است و آنچه که کسی دست پیدا می‌کند صددرصد ساخته و ابلاغی او نیست. اصولا وقتی یک تئوری شکل می‌گیرد و نظریه سامان پیدا می‌کند و شکل می‌گیرد که مبتنی بر پیشینه و گذشته‌ای طولانی است.

گرچه در نظریه‌های علم و فلسفه علم گفته می‌شود که ظهور تئوری‌ها منشا اشراقی دارد. گاهی حتی غیر‌موحدین بر این اعتقادند که علم به حالت الهامی به انسان منتقل می‌شود.

هدایت شش قسم دارد. این قسم، یعنی اشراق، یکی از این اقسام است. به هر حال هر آنچه که از علم گفته می‌شود برخاسته از مجموعه‌ای از معارف آشکار و پنهان است که یک مرتبه در قالب یک تئوری بر من فرو فرستاده می‌شود. اگر تئوری می‌گوییم اینگونه نیست که از صفر تا صد آن از خود ماست، هرگز چنین چیزی ممکن نیست.

معمولا وقتی چیزی دریافت می‌کنیم دارای مبانی‌ای است که دیگران به دست آورده‌اند و پنهان و آشکار دارای منطقی است که دیگران آن را طراحی کرده‌اند. ولو اینکه ندانیم این سخن را براساس کدام مبنا یا حتی کدامین مبانی می‌گوییم و در چارچوب چه منطقی به آن رسیده‌ایم حتی اگر این وصول خودآگاه نباشد. ناخودآگاه براساس یک سری مبانی و در چارچوب یک منطق بدان رسیده‌ایم. از این جهت ما نقش کوچکی در پیدایش یک نظریه داریم. از این حیث است که معتقدم هیچ نظریه و یافته‌ای ملک کسی نیست. حداکثر بسیاری از مواقع سهم و نقش ما، بدون اینکه حتی آگاه باشیم، تدوین است، ما تنها سامان‌دهنده و معبر به معنای هرمنوتیکی آن هستیم. تولید و تاسیس از ما نیست بلکه بسیاری از مواقع تنفیذ می‌کنیم و نه تاسیس. تایید جمع‌بندی و تجمیع می‌کنیم. مثلا فکر می‌کنید اسحاق نیوتن زیر درخت سیب قوه جاذبه را کشف کرد؟ پیش از اسحاق نیوتن ما مسلمانان آن را کشف کردیم. در کتاب شفا و اشارات، ابن‌سینا در شرح اشارات دقیقا آن را توضیح داده‌اند، حتی حکما و دانشمندان قبل از او نیز بدان پرداخته‌اند. در هر صورت، یافته‌ها داده الهی و تجمع مجموعه کوشش‌ها، کشش‌ها و زحمت‌های متفکران، عالمان و دانشمندانی است که یکمرتبه و در یکجا سامان پیدا می‌کند، نام و عنوان می‌گیرد و مفهوم‌سازی می‌شود. این مفهوم‌سازی در علم نقش مهمی دارد که خوشبختانه در فلسفه ما مقوله بسیار پیشرفته‌ای وضع شده است. از جمله مشکلات فلسفه غرب نزد کانت مبحث مفهوم‌سازی می‌باشد. کانت سامانه معرفتی را برای مفهوم‌سازی تعریف کرده است که به بیراهه رفته و دویست سال بشریت را درگیر خود کرده است. ولی ما بسیاری از مشکلات را در فلسفه‌مان سال‌هاست که حل کرد‌ه‌ایم و حال تنها این ضعف را داریم که قادر به انتقال‌یافته‌هایمان به جهان نیستیم. امروز روند و شیب گرایش بشر به سمت غرب است که آنها هرچه می‌گویند در جهان شایع می‌شود و متاسفانه مقبول طبع عام می‌گردد.

گفتمان سوم می‌گوید میراث بازمانده از گذشتگان مغتنم است و علم و دانش را ملک کسی قلمداد نمی‌کند و آن را متعلق به چارچوب اختیارات اقلیم خاصی نمی‌داند. در عین حال به خود اعتماد دارد و تا حدی شناخت نفس دارد در نتیجه برای خود سهمی قائل است. به این جهت هم مستقل از غرب است و هم جدید است. نوگرایی دارد و اصالت و تجدد را به نوگرایی متعلق می‌داند. در حالی که حقیقت کهنه نوترین است، حقیقت به هر میزان کهنه باشد ارزشمند‌تر است.

جریان متجدد ادوار و حضیض و سقوط داشته و در هر دوره‌ای به شکلی جلوه کرده است. گفتمان مجدد در اندیشه دین‌پژوهی، علوم انسانی و فلسفه از حوالی دهه ۲۰ شمسی در ایران شروع شده است. در حالی که در دنیای عرب یا جهان اسلام و شبه قاره هند، پیش از این تاریخ جریان‌های فکری و نوگرایی ظهور پیدا کرده‌اند. مصر، مالزی و هند متفکرانی بوده‌اند که متاثر از متفکر ایرانی حرکت‌هایی کرده‌اند. وقتی می‌بینم متفکری مانند رهبر معظم انقلاب در روزگاری به عنوان یک متفکر و اندیشمند کتابی را از سید قطب ترجمه می‌کند به این مفهوم است که تفکری که در مصر به عنوان یک اندیشه نو قلمداد می‌شود مورد توجه افرادی مانند ایشان است. سایر ترجمه‌ها نیز حاکی از این قضیه است. مترجمان آثار نواندیشان شبه قاره‌ای و عرب در گذشته کم نبوده‌اند. گرچه امروز ایران از مجموعه جهان اسلام جلوتر ـ‌ پیشرفته‌تر است. یعنی امروز ایران یکی از چالشگاه‌های شناختی فکر در جهان و قطعا پیشگام تفکر نو در جهان اسلام است. هیچ جای جهان اسلام، هیچ کدام از ۵۴۰ کشور رسمی عضو سازمان ملل، به اندازه ایران جلو نیست، جز اینکه ما در زندان زبان محصوریم، مشکل ما این است که امروز زبان فارسی جزو زبان‌های نادر جهان است و زبانی رایج نیست. در حالی که زمانی زبان فارسی از زبان‌های مطرح مجامع علمی بوده است. در اکبرآباد هند موزه‌ای است که بیش از یک میلیون سند فارسی نگهداری می‌شود که غالبا اسناد فکری و دینی هستند. هنوز هم زبان فارسی در آن منطقه منزلت و مرتبت علمی و شأن موجهی را دارد ولی به هر حال از دهه بیست که چالش با مارکسیست‌ها در ایران شروع شد و تلاشی که غرب برای مدرنیزاسیون ایرانی شروع کرد و با آوردن جریان و تقویت جریان مدرنیسم به تعبیر رهبر انقلاب ناقص‌الخلقه و وارداتی شروع شد، طبعا چالش‌هایی آغاز گشت که یک جبهه آن تفکر دینی بود. ظهور علامه طباطبایی نقطه آغاز این جریان است. در کنار علامه، امام ضلع دیگر این جریان به حساب می‌آید. بعد از حدود دو دهه و اندی که از زمان ظهور این گفتمان فاصله می‌گیریم، استاد مطهری نقش‌آفرین می‌شود و استاد نقطه تلاقی تفکر علامه و امام است. استاد مطهری در واقع زاده و زیسته بستر و فضای علامه و امام است و نمی‌توان گفت به کدام نزدیک‌تر است چرا که از هر دو فراوان متاثر است. به لحاظ مشرب، علامه و امام خیلی به یکدیگر نزدیکند اما از نظر منشا با هم متفاوتند. امام چهره‌ای سیاسی است و می‌خواهد یافته‌های فکری و معرفتی‌اش را در عرصه سیاست پیاده و کاربردی کند و بنابراین به غایات بیشتر متوجه است اما علامه این‌گونه نیست. او وارد وادی سیاست نمی‌شود ولی به هر حال دو شخصیت موازی بودند که هر دو، دو استاد مسلم حکمت اسلامی بوده‌اند. پیش از آنکه علامه از تبریز به قم برگردد، استاد مسلم اسفار بوده است و در قله حکمت و فلسفه اسلامی قرار می‌گرفت. البته بعضی مثل مرحوم حاج آقای آشتیانی می‌گوید چنین نیست و آیت‌الله بروجردی از تدریس اسفار به طور عمومی منع فرمودند و امام ملتزم بودند که نظرات آیت‌الله بروجردی را نقض نکنند و کلاس را تعطیل کردند اما مرحوم علامه نپذیرفتند. گاه گفته می‌شود ایشان گفته‌اند که شفا بگویید یعنی فلسفه مشا بگویید اما فلسفه صدرایی که فلسفه اشراقی و به عرفان نزدیک‌تر‌ است را نه. دلایلی هم وجود دارد که مرحوم بروجردی ضد فلسفه نبوده است. آیت‌الله بروجردی شاگرد آیت‌الله عظیمی حکیم و فیلسوف بزرگ جهانگیر خان قشقایی بوده است. او یکی از علما و حکمای بسیار بزرگ عصر ما به شمار می‌آید. آیت‌الله بروجردی نزد ایشان فلسفه خوانده‌اند و از مکتب تفکیک به شمار نمی‌‌آیند.

امام و علامه دو شخصیت پیشرویی بودند که یک جریان را بنیاد نهادند که در گفتمان مجدد و جریان نوآور و نه نوگرا قرار می‌گرفتند. در اساس هر دو کما بیش تحت تاثیر مکتب صدرایی هستند گر چه علامه کمتر. علامه شارح رسمی فلسفه صدرایی در روزگار ماست اما اگر مقداری تجزیه و تفکر فلسفی کنیم می‌بینیم که به سمت مشا و ابن سینا نزدیک‌تر است تا صدرا. چون صدرا فلسفه مزدوج است. حکمت متعالیه فلسفه مزدوج از حکمت مشا و اشراق است، مرحوم علامه در فلسفه دین حرف‌های تازه‌ای زد همچون امام. اما گرایش امام در فلسفه دین به سمت حکمت عملی دین بود.

لذا وارد حوزه فقه شد و در فقه تحول ایجاد کرد و به دنبال آن به تاسیس حکومت اسلامی دست زد. در واقع انقلاب اسلامی زاده تفکر امام و ناشی از دیدگاه‌ها و نظریات نویی بود که ایشان در حوزه فلسفه دین داشت. آقای مطهری نیز به ساختاری از کلام معتقد است که بنیانگذاری جدید در کلام شیعی و ایرانی و اسلامی است.

طبقه‌بندی من راجع به ادوار کلام که بعد از خواجه‌ نصرالدین طوسی و نوشتن «تجریدالاعتقاد» است که غالب است کتب کلامی بعد از آن حاشیه و تعلیقی بر این کتاب است، خواجه کلام را فلسفی و فلسفه را غالب کرد و بعد از آن ما یک دوره شش قرنه را پشت‌سر گذاشتیم. استاد مطهری پایان این دوره را اعلام کرد و این کار بزرگ استاد مطهری است. اینک وظیفه ما این است تا مقلد نسل خودمان نباشیم. چون اگر مقلدین معاصرین خودمان باشیم سنتی‌های جدیدی و متجمدهای جدیدی هستیم چون شاخصه متجمد این بود که مقلد گذشتگان و مصرف‌کننده میراث پیشینیان است، ما هم اگر مقلد فرامرزیان و یا مصرف‌کننده میراث نسل‌های دیرین و یا نسل‌های معاصر باشیم همانند همان جریان می‌شویم، ما که هستیم؟ چه هستیم؟ در کجای عالم ایستادیم؟ در کجای جغرافیای معرفت و علم و رشته خودمان ایستاده‌ایم؟

در پایان سه نکته را عرض می‌کنم.

▪ اول اینکه کار علمی معاشقه و شناختن فعل خدا و سر در آوردن از کار اوست. عالم فعل خداست و ما درصدد کشف قوائد حاکم بر این فعل هستیم و این عین عبادت است. فراتر از آن باید با تولید علم قاعده سبیل را رعایت کنیم.

▪ قاعده علم یک قاعده فقهی و حقوقی است. کافر نباید بر مومن مسلط باشد، این قاعده سبیل است. تا تولید علم نکنیم کافر بر ما مسلط است . اگر قاموس علم جهان هم باشیم ذیل تسلط آنها هستیم.

▪ وجه سوم اینکه هر چه علم تولید می‌کنیم در جهت راحتی مردم حرکت کرده‌ایم و کمک به خلق عین عبادت است.

فیلسوف مؤسس

فیلسوف سترگ و عارف بزرگ صدرالدین محمد قوامی شیرازی (زاده‏ ۹۸۰/۱۵۷۲) و درگذشته‏ (۱۰۵۱/۱۶۴۱) معروف به ملاصدرا، پایه گذار مکتب فلسفی عظیمی است که خود از آن به حکمت متعالیه تعبیر کرده است.

برخی به خطا، کار او را اقتباسی خالی از ابتکار اما زیرکانه از حکمت مشاء بویژه ابن سینا پنداشته بعضی دیگر به جفا مکتب وی را توسعه‏ حکمت اشراق بویژه سهروردی انگاشته‏اند!جمعی نیز تلاش او را تنها نوعی تلفیق ناساز و ناچالاک سه حوزه‏ معرفتی فلسفه، کلام و عرفان، یا چهار مشرب حکمت مشایی، حکمت اشراقی، کلام و عرفان قلمداد کرده‏اند.

رمز خطای هر سه دیدگاه عدم درک صحیح ماهیت و مختصات حکمت صدرالمتالهین بوده است. صدرالمتالهین خود در مقدمه‏ الحکمئ المتعالیه که بزرگترین اثر مکتوب وی و جامع‏ترین دانشنامه‏ فلسفی مسلمانان به شمار می‏آید، پس از اشاره به سرگذشت علمی و سلوکی خویش و شکوه‏ صریح و بسیط از ستم زمانه بر حکمت و جور همروزگارانش بر او ـ که سبک ادبی و سیاق معنوی آن شکوانامه‏های امیرالمومنین(ع) را تداعی می‏کند ـ به ریاضیات و تضرعات روحانی و عزلت‏گزینی و کنج‏نشینی طولانی خود اشاره کرده، چگونگی تحول حال و تکشف حقایق بر خویش را شرح می‏دهد. صدرا این تحول را موهبت الهی تلقی کرده به زبانی پررمز ماهیت و مختصات مکتب خود را تبیین داشته است، وی درخصوص منشا و ماهیت مسلک خویش چنین می‏گوید: «پس عزیزانه به سوی خدای سبب‏ساز روی آوردم و از سر فطرت به بارگاه آسان سازنده‏ سختی ها تضرع کردم، چون زمانی دراز و مدتی بلند به حال استتار و انزوا، خلوت و عزلت سپری نمودم، به خاطر مجاهدات نفسانی جانم شعله‏ور گردید و به سبب ریاضت‏های طولانی زبانه‏های آتش از دلم سرکشید و انوار ملکوت از آن فیضان کرد و خرگاه جبروت برآن افراشته شد… پس آنگاه بر اسراری آگاهی یافتم که پیش از آن تاکنون برآن آگاه نبودم و رموزی بر من آشکار شد که هرگز اینگونه به برهان بر من مکشوف نبود، بلکه اسرار الهی و حقایق ربانی و ودایع لاهوتی و پرده‏نشینان صمدانی‏ای را که به برهان فراگرفته بودم با اضافاتی به شهود و عیان دیدم و یافتم».

آنچه به دست صدرا در حوزه‏ معرفت و حکمت اسلامی روی داد در تاریخ اسلام پدیده‏ای بی‏مانند بود، هرچند فضل تقدم در تاسیس و توسعه حکمت اسلامی از آن کندی، فارابی، ابن سینا و سهروردی است اما هرگز کار هیچ یک از آنان ارزش قیاس با تطورات و تاسیساتی را که صدرالمتالهین در این عرصه پدید آورد ندارد. او از لحاظ روش، ساختار و مضمون، به نوآوری های چشمگیری دست یافت.

در روش استدلال و اثبات مدعیات فلسفی، او سعی کرد نزاع سنتی مشایی و اشراقی را که با ظهور ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد و معارضه با استادش افلاطون آغاز گردید و طی بیست قرن استمرار داشت پایان بخشد.

او توانست به شیوه‏ای هنرمندانه، روشمند و ابتکاری حکمت اشراق و حکمت مشاء، کلام و عرفان را درآمیخته، دستگاه فلسفی و معرفتی منسجم و متحدی را پی افکند.

او نظام فلسفی‏ای را سامان داد، و سازمان فکری را بنیاد نهاد که از ساختاری استوار، سخته، سفته و سازگار برخوردار است آن سان که عناصر اصلی تفکرش مانند اصالئ الوجود، تشکیکی بودن وجود، حرکت جوهری و… در جای جای مدّعیات او چونان جان در کالبد سریان دارد.

ظهور صدرالمتالهین خط بطلان بر انگاره‏ مستشرقینی بود که می‏پنداشتند پس از تازش سنگین و سهمگین غزالی، فلسفه‏ اسلامی دیگر نتوانست قامت راست کند و ابن رشد (۵۶۴/۱۱۶۹ ـ ۵۹۴/۱۱۹۸) که غربیان او را Averroesمی‏خوانند، واپسین تلاش (اما ناکامِ) متفکران مسلمان در دفاع از فلسفه بود و پس از او فلسفه‏ اسلامی عقیم ماند!

البته ظهور حکمت صدرایی موازی شد با عصر نوزایی در فرنگ و پیدایی فلسفه‏های جدید از سویی و افول منزلت علمی مسلمانان از دیگر سو، همچنین بی‏مهری عمدی غربیان از سویی و بی‏رمقی اتباع صدرا از دیگر سو، لهذا این فیلسوف سترگ در غرب ناشناخته ماند.

اینجا با درج فهرستی که استاد مطهری از دستاوردهای محتوایی حکمت صدرایی به دست داده است ـ هرچند اختصاصات فلسفی او فراتر از این فهرست است و درخور پژوهشی مشبع ـ، به عمده‏ عناوین نظریه‏ها و ره‏آوردهای او اشاره می‏کنیم، استاد مطهری ارکان حکمت صدرایی را به ترتیب زیر ذکر می‏کند:

«۱٫ اصالت وجود.۲٫ وحدت وجود.۳٫ حل اشکال از وجود ذهنی.۴٫تحقیق در حقیقت وجوب ذاتی ازلی و حقیقت امکان در ممکنات و کشف نوعی امکان به نام «امکان فقری».۵٫ تحقیق در مناط احتیاج به علت.۶٫ تحقیق در حقیقت علیت و نحوه‏ ارتباط معلول به علت و اینکه اضافه‏ معلول به علت اضافه‏ اشراقی است و بازگشت معلولیت به تجلی و تشاّن است.۷٫ اثبات حرکت جوهریه.۸٫ تحقیق در رابطه‏ میان متغیر و ثابت و حادث و قدیم.۹٫ اثبات اتحاد عاقل و معقول.۱۰٫ اثبات حدوث زمانی عالم.۱۱٫ اثبات نوعی وحدت که آن را «وحدت حقه‏ حقیقیه» می‏نامد.۱۲٫ اثبات اینکه ترکیب جسم از ماده و صورت، ترکیب اتحادی است.۱۳٫ برهان «صدیقین» برای اثبات واجب.۱۴٫ برهان خاص مبتنی بر برهان صدیقین بر توحید واجب.۱۵٫ تحقیق علم واجب به اینکه علم واجب به اشیا علم بسیط اجمالی در عین کشف تفصیلی است.۱۶٫ تحقیق در قاعده‏ «بسیط الحقیقه کل الاشیاء»۱۷٫ اثبات اینکه نفس جسمانیه الحدوث و روحانیه‏البقا است.۱۸٫ تحقیق در حقیقت اِبصار و سایر ادراکات حسی.۱۹٫ تجرد قوه‏ خیال.۲۰٫ اثبات اینکه «النّفس فی وحدت ها کل القوی».۲۱٫ اثبات اینکه «کلی» به نحو تعالی است نه صِرف تجرید و انتزاع.۲۲٫ اثبات معاد جسمانی».

بایسته‌های امروزین فلسفه‌ی اسلامی

گفتگوکننده: یاسر هدایتی

فلسفه اسلامی به عنوان دانشی سترگ که همواره محل اعتنای خردورزان مسلمان بوده چونان درختی تناور در دوره های مختلف حیات تعقلی اسلام رشد و نمو کرده است. اما این که در روزگار معاصر چرا این دانش دچار افت و خیزهایی شده و به نوعی حیات تعقلی اسلام در زمینه تفکر فلسفی دچار ایستایی شده و از پویایی خود دور مانده است از مسائلی است که نیازمند بحث و فحص بسیار است.از این رو خدمت حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر رشاد عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، که خود از مدرسان و مؤلفان فلسفه اسلامی است رسیدیم تا از نظرات ایشان درباره بایسته های کنونی فلسفه اسلامی آگاه شویم.

* جایگاه کنونی فلسفه اسلامی در کشور ما کجاست؟ اینکه می گوییم کشور ما، به خاطر این است که اکثر فیلسوفان برجسته اسلامی زادگاهشان ایران بوده است، یعنی فلسفه اسلامی عمدتاَ توسط افرادی که در یک بستر ایرانی فکر می کرده اند نسج یافته است.

– به یک معنا می توان گفت ایران زادگاه فلسفه است. شواهد و قراین معتنابهی وجود دارد که نشان می دهد حتی فلسفه باستانی غرب و یونان هم از معارف عقلی ایرانی متأثر است و ایران در فلسفه مقدم بر یونان است. در طول تاریخ هم حتی در دوره ماقبل اسلام یک نوع تفکر فلسفی بر اندیشه مذهبی و دینی ایرانیان حاکم بوده است.

ایرانیان همواره مذهبی بوده اند و همواره نوعی گرایش مذهبی داشته اند و تعلیمات زرتشت به یک مکتب متافیزیکی نزدیک تر است، تا یک مذهب محض.

سایر دین واره هایی که در قبل از ورود اسلام در ایران رایج بوده اند، نیز کمابیش این دو خصیصه فلسفی و مذهبی بودن را با هم جمع کرده بودند. بعد از ورود اسلام به ایران، خردورزی و عقل گرایی به طوری مضاعف رواج و رونق پیدا کرد. با ظهور مکتبهای فلسفی اسلامی بعد از نهضت ترجمه و پیدایش فیلسوفان برجسته ای که حتی بر حکمت و فلسفه جهانی تأثیر گذاشتند و مجموعاً تحت تأثیر معارف عقل گرایانه اسلامی بودند، ایران در یک دوره تاریخی در قله تفکر عقلی و فلسفی قرار گرفت. من ادواری را که تعقل اسلامی پشت سر گذاشته در رساله گفتمان فلسفه نوصدرایی آورده ام. ما اکنون در دوره ششم که از آن به دوره نوصدرایی می توانیم تعبیر کنیم، زندگی می کنیم. به رغم آن که معارف عقلی و فلسفی در دوره ما بسیار غنی، قویم و استوار است اما پویا نیست. ما امروز مبتلا به یک نوع ایستایی و رکود در تولید فلسفی و معرفتی به معنای عقلی آن هستیم.

* قبل از این که وارد آسیب شناسی جایگاه فلسفه اسلامی در ایران امروز شویم، لطفاً در باره جریان نوصدرایی بیشتر توضیح بدهید. به عبارت بهتر به اجمال بیان کنید که این دوره نوصدرایی چه خصوصیاتی دارد، چه گزاره هایی را شامل می شود و اصولاً مروج چه نوعی از معرفت است؟

– فلسفه نوصدرایی یک نوع بازسازی و نوسازی فلسفه صدرایی است. فلسفه صدرایی که قله فلسفه اسلامی و مقطع بلوغ تفکر عقلانی در جهان اسلام به شمار می آید، دچار یک سلسله آسیب هایی از حیث ساختار، روش شناسی و مدعیات است. فلسفه نوصدرایی، جنبشی فلسفی است که با ظهور مرحوم علامه طباطبایی و در پی تلاشهای فکری و علمی ایشان و کوشش هایی که شاگردهای ایشان به کار بستند، پدید آمده است. این فلسفه کوشش کرده _ هرچند کند- اصطلاحاتی را در سه زاویه معطوف به فلسفه صدرایی انجام دهد و کمابیش افزوده هایی را نیز به عنوان سهم این نسل در حکمت اسلامی داشته باشد. در نتیجه یک نوع منقح سازی و بازپیراست فلسفه و نوعی ساماندهی و چینش جدید در مباحث فلسفی و یک نوع کوشش برای اصلاح روشگانی در فلسفه در دوره ما اتفاق افتاده است. اما این کوشش تنها در حد مطلع و درآمد توسط علامه طباطبایی به وجود آمده است. اما آنچنان که ضرورت اقتضاء می کرد این جنبش فلسفی تعقیب نشده، جز این که طی دهه اخیر نسل جدیدی از فضلای حوزه که در زمره نسل دوم یا سوم حوزه امروز می توان آنها را به شمار آورد با اطلاع نسبتاً کافی از فلسفه های خودی مخصوصاً فلسفه صدرایی و با آگاهی از مکاتب و مناظر فلسفی غربی به بعضی کوششهای علمی فلسفی دست زده اند که امیدوارکننده است و احتمال می دهیم که این حرکات و نشاط علمی منتهی به یک تحول اساسی در فلسفه بشود که بتواند نهضت و گفتمان نوصدرایی را تکمیل بکند.

*یعنی از نگاه شما، این فلسفه هنوز به نقطه اوج و آن تکاملی که باید هر مکتب به آن برسد ، نرسیده است؟

– فلسفه نوصدرایی یک آغاز است و هنوز در حد طرح یک نگاه و یک نوع بازنگری نسبت به میراث فلسفی و حکمی موجود مطرح است و آنچنان که باید نسج نیافته است. اما آنقدر هست که بتوانیم در کنار مکتب اصفهان و مکتب شیراز آن را مکتب قم بنامیم، اما پیشرفت آن نیازمند کار و کوشش فراوانی است. متأسفانه بعد از علامه با آن قوتی که علامه کار را شروع کرد ادامه نیافته است.

* شما در صحبت خود اشاره به نهضت ترجمه کردید. نهضت ترجمه نقطه عزیمت فلسفه اسلامی است. این شبهه توسط افرادی مطرح شده که فلسفه اسلامی تلاش خلفای عباسی به خصوص مأمون بوده است، برای مطرح کردن یک سری مقولات فلسفی و انتزاعی محض که مایه انحراف فکری نخبگان کشور از مسائل اصلی دین بشود.

با این شبهه می بینیم که انگار فلسفه در آغاز حرکت خود در مقابل دین قرار گرفته است. مضاف بر این که در تاریخ فلسفه جریان تکفیر فلسفه و فلاسفه را از طرف متشرعین و متدینین زیاد داشته ایم.

– ما مبدأ ظهور تعقل اسلامی و علوم عقلی را نهضت ترجمه نمی دانیم. بلکه پیش از این که در قرن سوم نهضت ترجمه آغاز و اوج بگیرد، مسلمانان گرایش عقلانی و یک نظام تعقلی تعریف شده ای داشتند. تعالیمی مشخصاً در متن قرآن و روایات و سنت ما وجود دارد که مجموع آنها یک هویت عقلانی به تفکر دینی و اسلامی ما می دهد و مردم مسلمان طی این سه قرن غیرعقلانی نمی زیستند و نمی اندیشیدند. اما نهضت ترجمه علاوه بر تقویت تفکر عقلانی، فلسفه را به مثابه دانش به جهان اسلام منتقل کرد. قبل از نهضت ترجمه فلسفه همچون یک دانش در جهان اسلام وجود نداشت حتی تا آن وقت کلام اسلامی نیز به بلوغ و انسجام کافی نرسیده بود. ولی اینکه نهضت ترجمه با انگیزه های خاصی از جانب خلفای عباسی ترویج و ترغیب شد چندان بی راه نیست و اصل این مسئله باطل نیست.

خلفای عباسی برای کاستن از جلوه عقلانی تعالیم اهل بیت(ع) چه بسا چنین اقدامی را کرده باشند. اما اینکه این اقدام اولاً تا چه مایه در تحقق غرض منفی آنها موفق بود و دیگر این که تا چه مایه این افکار عقلی وارده با تفکر عقلی اهل بیت(ع) ناسازگار بود، محل تأمل است مسلمانان آنچه را از یونان و مصر و ایران باستان گرفتند، هضم کردند به تحویل بردند، تصفیه کردند و در بسیاری از مواقع، قالب، اصطلاحات و ساختار را حفظ کردند اما محتوا و درون را دگرگون کردند و عملاً چنان شد که فلسفه بیش از آن که یک تفکر معارض در مقابل مکتب اهل بیت(ع) باشد، آنچنان که عملاً اکثریت مسلمین که تحت سیطره مکتب خلافت بودند در مقابل فلسفه و نهایتاَ مکتب اهل بیت قرار گرفته بودند، به حدی این جریان پیشرفت کرد که در یک دوره تاریخی، در قرن دهم و یازدهم هجری، فلسفه به یک باره شیعی شد و در طی چهار قرن اخیر فلسفه اسلامی یک دانش شیعی است.

* بایسته های کنونی فلسفه اسلامی در عرصه پژوهش چیست؟

– ما باید یک نوع مطالعه فراگیر در زمینه شناسایی موانع نوآوری در حوزه فلسفه و برون رفت از این حال رکودی که در حوزه فلسفی مبتلا به آن هستیم داشته باشیم. ما تاکنون کمتر اندیشیده ایم که مبادا این میراث ارزشمند که اکنون دراختیار ماست، دچار آسیب ها و آفاتی شده باشد و نیازمند نوعی تنقیح و بازپیراست و بازسازی و نوسازی باشد. صرف این که ما حتی نظرمان معطوف به این باور نمی شود که میراث فلسفی ما نیازمند باز پژوهی، نقادی و نوسازی است، نشان از وجود یک سلسله موانع تاریخی، معرفتی، روش شناختی و حتی موانع فرهنگی و مدیریتی دارد.

ما در حوزه مطالعات حکمی و فلسفی به یک نوع بازنگری و بازشناسی انواع موانع موجود در جهت تحول و اصلاح فلسفه نیاز داریم، بنابر این ما در ساختار، روش شناسی و مدعیات فلسفه نیازمند یک بازسازی هستیم. درباره این که چه چیزهایی باید بازپژوهی شود، مواردی را عرض می کنم.

به نظر من این باز پژوهی هم در مبادی و هم در مبانی باید انجام بگیرد. مبادی پاره ای از مباحث فلسفی ما خصوصاً در بحث از امور عامه گاه علوم و معارفی هستند که امروز بطلان آنها روشن شده است. بعضی از مفاهیم فلسفی مبتنی بر طبیعیات قدیم و باستانی است. طبیعیات باید از فلسفه جدا شود. دیگر این که آنچه را که فلسفه محض در اختیار دارد باید یک نوع بازنگری شود.

باید دید آیا قول به عناصر اربعه منشأ توجیه یک سری مدعیات و تأسیس قواعدی نیست. اگر ما از جسم فراتر برویم و آنگونه که مرحوم علامه طباطبایی اشاره می کند و به مسئله ای مانند انرژی و تبدیل آن به ماده و بالعکس بیندیشیم، آیا در آن سازمان دهی که در مقولات عشر کردیم، تحولی به وجود نمی آید؟ علامه می گویند که احتمالاً در سلسله اجناس و انواع تحولی به وجود می آید. در خصوص مبانی فلسفه، یعنی «فلسفه فلسفه» یا همان نگاه فلسفی به فلسفه اسلامی باز نیازمند به یک باز پژوهی هستیم. آیا ما باید هنوز قائل به سه طریق در دریافت معرفت باشیم. یعنی متکی به برهان و شهود وحی باشیم و به روشهای جدید دیگر بی اعتنا باشیم؟ اینکه سه منبع معرفت سرانجام ما را به یک حقیقت واحد برساند یک بحث است اما اینکه در یک علم هر سه منبع را در هم بیامیزیم تنها مطالعه ای بینا رشته ای قلمداد می شود. به هر حال در مباحثی که می توان از آن به فلسفه فلسفه تعبیر کرد، مبانی روش شناختی فلسفه و همچنین ساختار فلسفه مطرح است. مسئله دیگر این که اصولاً فلسفه چه ماهیتی دارد که بتواند اشراقی هم باشد؟ اگر ماهیت فلسفه، اندیشیدن عقلانی به معنای عام آن است آیا می توان شهود را برای اثبات مدعیات آن به کار گرفت؟ در اینکه یافته های شهودی و اشراقی می تواند با داده های وحیانی و خواسته های عقلی متلائم باشد، تردیدی نیست. اما اینکه ما از هر یک از آن منابع سه گاه برای اثبات مدعای دیگری به مثابه دلیل استفاده کنیم، این محل تأمل است. حاصل این تأمل یک نوع اقتضاء بازنگری در مدعیات فلسفی مخصوصاً در بخش امور عامه را به همراه دارد. اگر ما تحولات علوم جدید و نظریاتی که در آنها و در فلسفه غرب مطرح شده را مورد مطالعه قرار دهیم و بعد به سراغ بازنگری فلسفه اسلامی برویم، چه بسا یک سلسله تحولات را از ما طلب می کند. بعد از ضرورت بررسی جامع نقد و نوآوری در فلسفه اسلامی یک سلسله بایسته هایی به دست می آید که مجموعه ای از آن بایسته ها، باز پژوهی مبانی، مبادی و مدعیات فلسفه اسلامی است. از ضرورت های دیگر، مطالعه تحلیلی تطورات مفاهیم و مباحث فلسفی است که نوعاً ناشی از مسائل مبتلابه بوده است. این مطالعه ما را به یک ضرورت دیگر می رساند و آن باز پیرایی فلسفه کنونی از زوائد و استطرادات است. یک سلسله مباحثی در منابع فلسفی ما آمده است که فلسفی نیستند و استطراداً مطرح شده اند. از جمله ضرورتهای دیگری که باید مورد توجه قرار بگیرد، مطالعه و استنباط معارف عقلی دینی است، یعنی عقلیات موجود در متون مقدس، استنباط، تنسیق و سامان پیدا کند.

علاوه بر اینها بایسته دیگر، تدوین تاریخ فلسفه های جامع است. ما متأسفانه علی رغم پیشینه عظیم و عمیقی که از لحاظ حکمی و فلسفی داریم فاقد تاریخ فلسفه اسلامی که هم جامع و منسجم باشد و هم مسلمانان که طبعاً آگاهانه و همدلانه می نویسند، آن را نوشته باشند، هستیم . دو، سه مجموعه ای که به عنوان تاریخ فلسفه اسلامی داریم، نوعاً ناقص هستند و از یک ساختار منسجم که جامع و مانع باشد بی بهره اند.

* نکته ای که اینجا مطرح می شود این است که ما در تاریخ فلسفه به نوعی با تاریخ اندیشه روبرو هستیم. اما در تاریخ فلسفه های اسلامی موجود، عمدتاَ ما با یک تاریخ نامها و گاه ادوار روبرو هستیم.

– بله این گونه است. در تاریخ های فلسفه اسلامی حاضر، عنصر اندیشه به عنوان جوهر و ستون اصلی حضور ندارد.

* به نظر می رسد این بیشتر ناظر به همان عدم روشمندی است که در تاریخ فلسفه ها رعایت نمی شود.

– بله، البته پیش از این باید بگویم فقدان عناصر متخصص فارغ البال دغدغه مند که عمری را صرف نگارش این تاریخ کند نیز مشهود است.

در کنار این، تدوین فرهنگ نامه ها و اصطلاح نامه های جامع فلسفی نیز یک ضرورت پژوهشی است. دایرهالمعارف های فلسفی موضوعی نیز یک ضرورت دیگر است.

* متاسفانه ما هنوز به علت فقدان یک دایرهالمعارف موضوعی جامع، گاه مجبور می شویم بعضی از عناوین و مدخل های فلسفه اسلامی را در دایره المعارف های فلسفی «پل ادواردز» یا «راتلج» دنبال می کنیم.

فلسفه نوصدرایی، جنبشی فلسفی است که با ظهور مرحوم علامه طباطبایی و در پی تلاشهای فکری

و علمی ایشان و کوشش هایی که شاگردهای ایشان به کار بستند، پدید آمده است. اما آنچنان که ضرورت اقتضاء می کرد این جنبش فلسفی تعقیب نشده است

– متأسفانه گاه ما باید آنچه را خود داریم از دیگران تمنا کنیم. البته بنده اجمالاً مطلع هستم که یک دایره المعارف در مؤسسه پژوهشی امام خمینی در قم در حال تدوین است که ان شاءا… حاصل این کار را بعدها خواهیم دید. از بایسته های پژوهشی دیگر فلسفه اسلامی، نوسازی چیدمان و سامانه فلسفه است، همان کاری که علامه طباطبایی آغاز کرد. علامه در دو اثر خود، دو نوع اقدام برای تغییر چیدمان مباحث فلسفه اسلامی انجام داد، یکی در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است که عمده مباحث کاربردی فلسفه را در مقاله هایی سامان داد و عرضه کرد. ایشان فلسفه را از معرفت شناسی و علم شناسی آغاز کرد نه از مسئله وجودشناسی و باقی مباحث خود را نیز به تدریج بر پایه همین معرفت شناسی سازماندهی کرد. با این کار ضمن این که آن چیدمان سنتی تغییر کرد، کارآمد نیز شد؛ چنانکه امروز کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در پاسخ به مسئله های کنونی یک فرد فرهیخته امروزی کارآمدتر و مفیدتر است از مثلاً «منظومه حاج ملاهادی سبزواری» ؛ به جهت این که مسئله امروز فرد دغدغه مند نسبت به مسائل اندیشگی و فلسفی، هستی شناسی نیست بلکه معرفت شناسی است. در «نهایه الحکمه» نیز علامه کارهایی کرد. مثلاً برخی از مباحث را حذف کرد، طبیعیات را مطلقاً کنار گذاشت. مقداری جابجایی نیز در ترتیب فصول ایجاد کرد.برخی می گویند علامه طباطبایی به دنبال آن بوده که اسفار را به عنوان یک متن منقح و به طور خلاصه و موجز بازسازی و بازپیرایی کند. بایستگی دیگر کاربردی سازی مباحث فلسفی است. ما نمی گوییم بین آسمانی و زمینی بودن فلسفه تعارض و تزاحم است. اما فلسفه آسمانی ما باید به زمین نیز بیاید. فلسفه ما باید دو زیست شود. من با آن کسانی که معتقدند مبانی بلند و ژرف فلسفی که آسمانی است، نمی تواند در حوزه حل مسایل زمینی ما کارآمد باشد، مخالفم.

* آیا فلسفه اسلامی باتوجه به آن مبانی اصلی انتزاعی اش، این قابلیت زمینی شدن را دارد؟

– به هرحال یا ما باید بپذیریم که جنس فلسفه از متافیزیک است یا مانند پوزیتیویست ها که حرف های علمی خود را فلسفه نامیدند، آن را تغییر بدهیم. از طرفی یا باید بپذیریم که از همین فلسفه، تئوری های آرمانشهرها و مدینه فاضله درآمده است؛ و یا ارتباط این نظریه های مدینه فاضله را با حکمت اسلامی انکار کنیم.

متاسفانه اکنون فلسفه یک کالای اشرافی و فانتزی تلقی می شود و فیلسوف یک انسان گوشه گیر و متبختر معرفی می شود که باید در کنجی بنشیند و به اصطلاح، گفته های خاصی را به زبان آورد. کاربردی کردن فلسفه، یعنی آن مفاهیم عمیق و بلند تنزل پیدا کند و در صحنه وارد شود.

چند قرنی است که حکمت نظری از حکمت عملی جدا شده است. به تعبیر درست تر حکمت عملی در نزد فیلسوفان، متروک شده است. اگر ما کاربرد هر قاعده فلسفی را در حل مسایل علمی و عملی خود جست وجو کنیم، آن وقت توانسته ایم فلسفه را زمینی و روز آمد کنیم؛ آنچنان که مرحوم علامه طباطبایی در سه دهه پیشتر همین فلسفه اسلامی را در مواجه با تفکر ماتریالیستی و مارکسیستی قرارداد و توانست گام های موفق و موثری بردارد.

* آیا ما در عرصه کاربرد و عمل می توانیم به یک استقراء برسیم که بگوییم فلسفه در چه حوزه هایی از کاربرد و عمل می تواند مدخلیت داشته باشد؟

– اگر بخواهیم فلسفه خود را از آن افق انتزاعی اندیشی و افق اشراقی و از وضعیت اشرافیت کنونی اش خارج کنیم، می توانیم این موارد را لحاظ کنیم:

تاسیس فلسفه های مضاف ملهم از حکمت اسلامی می تواند به کاربردی کردن فلسفه اسلامی بیانجامد، به خصوص فلسفه های مضاف معطوف به علوم انسانی. این فلسفه های مضاف که مبتنی بر فلسفه اسلامی هستند می توانند برای تاسیس علوم انسانی اسلامی، مبنا فراهم کنند. ما باید بعد از طی مراحلی که درخصوص بایستگی های مطالعات فلسفی عرض کردم، به تاسیس فلسفه های مضاف بپردازیم تا حلقه واسط بین حکمت محض و علوم انسانی اسلامی، فراهم شود و سپس به سراغ تاسیس علوم انسانی اسلامی برویم. چرا که اول سرمایه برای بسط بالندگی هر دانش و مقوله ای، نیروی انسانی مورد نیاز است.

* آیا وجود حوزه و دانشگاه در این عرصه کفایت نمی کند؟

– متأسفانه، نه حوزه و نه دانشگاه آنچنان که درخور شأن فلسفه، کشور و دین ماست به فلسفه نمی پردازد. ما امروز به نوعی اصلاح در نظام برنامه آموزشی و متون فلسفی، هم در حوزه و هم در دانشگاه نیازمندیم. امروز متأسفانه در دانشگاه ها فلسفه اسلامی بسیار کمرنگ شده است.

مطالعات بینا رشته ای مثل مطالعات فیزیک و فلسفه، ریاضی و فلسفه، طب و فلسفه و … خود یک حوزه گسترده و مهم است که فلسفه باید وارد آن شود. مطالعات تطبیقی و بینا مکاتبی و پرسش های نوپدید نیز همن طور است.

این که طی دو سال اخیر رهبر فرهمند انقلاب نسبت به تولید علم، جنبش نرم افزاری، توسعه فن آوری و ضرورت نوفهمی، اصرار فراوانی دارند، ناظر به همین معنا است و به نظر من نقطه آغاز چنین نهضتی فلسفه است؛ چرا که فلسفه مبانی را به دست می دهد و ما در ابتدا نیازمند بررسی و تحقیق در مبانی هستیم.

* دنیای معاصر، دنیای انباشتگی اطلاعات است که بالطبع این اطلاعات راهکارهای جدیدی برای عرصه های مختلف از جمله آموزش رقم زده و این امر باعث شده است تا ما در این عصر شاهد پدیدار شدن دانشی به نام تکنولوژی آموزشی باشیم. نگاه آموزشی امروز چه بایدها و نبایدهایی را در آموزش فلسفه اسلامی مطرح می کند؟

– در زمینه آموزش فلسفه همان طور که گفتم آن چنان که درخور ما مسلمانان و ایرانیان و پیشینه فرهنگی ماست، آموزش فلسفه مورد اهتمام نیست. به نظر می آید تأسیس مراکز آموزش تخصصی فلسفه براساس رشته های مختلف از اولین ضرورت هاست.

به نظر من باید فلسفه تا دوره ای به عنوان آموزش عمومی قلمداد شود. فلسفه نباید در عرض علوم باشد بلکه علوم باید در طول فلسفه قرار بگیرد، همچنان که فلسفه ادعا دارد و این ادعایی درست است. با مطالعه تاریخ سه ربع قرن تأسیس دانشگاه در ایران می بینیم که متأسفانه فیلسوفی از دانشگاه ظهور نکرده است.

* این درست که محیط آکادمیک ما محیط مناسبی برای بازپروری فلسفه نبوده است اما نکته ای وجود دارد و آن این که در حوزه های علمیه ما نیز اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم و فیلسوف را از شارح فلسفه جدا کنیم، خواهیم دید که آن گونه که باید و شاید در پرورش فیلسوف موفق نبوده ایم.

– در حوزه با توجه به این که هنوز فاصله زیادی با علامه طباطبایی نگرفتیم، این حرف اگر چه صحیح است، اما به نظر می رسد چندان جای نگرانی نیست؛ اما در دانشگاه ما حتی نتوانسته ایم یک فیلسوف فلسفه اسلامی که یکسره محصول دانشگاه باشد، داشته باشیم.

از کارهای دیگری که ما باید در آموزش فلسفه مد نظر قرار دهیم، این است که سطح فلسفه را قدری عمومی تر کنیم تا بتواند فراگیرتر شود، یعنی زبان و مفاهیم فلسفی را ساده تر کنیم تا بتوانیم در مقاطع آموزشی اولیه نیز فلسفه را آموزش بدهیم. با این رویکرد، شخص تا مقاطع بالای تحصیلی هم اگر فیلسوف نشود، حداقل فلسفه دان خواهد بود.

* و نه «تاریخ فلسفه» دان.

– متأسفانه اکنون کسی که دانشجوی دکتری فلسفه اسلامی است، بیشتر تاریخ فلسفه می داند تا فلسفه. پس آموزش فلسفه باید توده گیر شود و این خود محتاج کار کارشناسی است و در مجموع سیاست آموزشی فلسفه باید این باشد که فلسفه در عرض سایر علم ها و رشته ها آموزش داده شود و این امر با این ملاحظه صورت می گیرد که فلسفه در عرض سایر علوم نیست، بلکه مقدم بر سایر علوم است. کارهای دیگری نظیر شناساندن حکمای مسلمان به جوانان و ایجاد مؤانست بین فلسفه و اقشار مختلف جامعه نیز از اقدامات مفیدی است که باید در آموزش فلسفه به آن توجه داشت.

باید افراد اهل فضل را تشویق کنیم تا در دانشکده های فلسفه متمرکز شوند و محیط و فضا و امکان و استاد مهیا شوند تا بتوان فیلسوف تربیت کرد. ما مدرسه و دانشگاه فلسفه نیاز داریم، که هر دانشکده آن دانشگاه، معطوف به یک رشته و حوزه فلسفی برنامه ریزی درسی کند. در جامعه ما به رغم این که فلسفه کاربردی نیست، اما حرمت دارد. مردم به چشم عظمت و تعظیم به فلسفه و فیلسوف نگاه می کنند. اگرچه جاذبه آن کم است، سخت و انتزاعی است، اما اگر امکانات فراهم شود و معضلات و مشکلات را برطرف کنیم جوانان نیز استقبال می کنند.

* یکی از پیش زمینه هایی که برای پیدایش فیلسوف لازم است ایجاد بستری برای آزاداندیشی است. نظر شما در این باره چیست؟

– فلسفه آزاداندیشی است. فلسفیدن یعنی آزاد اندیشیدن. فضای آزاد فکری برای رشد و توسعه و تعمیق و ارتقای هر دانشی شرط لازم است. تا وقتی که دیدگاه ها و افکار فلسفی فرصت عرضه پیدا نکنند، نمی توانند نقد شوند و سره از ناسره باز شناخته نمی شود.

البته وقتی بنا، بر این است که آرای فکری و فلسفی طرح شود، با شرایط خاص خودش است. یعنی با منطق علمی و رعایت روش شناسی و آداب علمی.

اصولا فضای آزاد و شرایط ممکن برای آزاد اندیشی مانند هوا برای تنفس و ادامه حیات فلسفه لازم است.

* لطفا به طور مجمل درباره ضرورت ترویج فلسفه اسلامی در قشرهای مختلف جامعه که ما در اینجا در سه سطح جوانان، نخبگان و کارگزاران آنها را تقسیم بندی می کنیم، صحبت کنید.

– اولین کاری که برای امکان ترویج فلسفه _ به معنای تعقل و خردورزی _ باید انجام دهیم روزآمد کردن و زمانه فهم کردن ادبیات فلسفی است. اگر بنا شود همین مفاهیم پیچیده، عمیق، فشرده و دقیق را به فارسی دربیاوریم مشکل پیدا می شود. همچنین از ابزارهای قابل درک برای عامه مانند رمان و… استفاده کنیم.

ترجمه متون اصیل برای آشنایی افراد در خارج از کشور و نگارش کتب روان و قابل فهم به زبان های روز و زنده دنیا، تأسیس انجمن های علمی _ تخصصی فلسفی، و کتابخانه های الکترونیکی و غیرالکترونیکی تخصصی، از دیگر کارهای ما برای ترویج فلسفه باید باشد. اکنون جریان های مختلفی به فلسفه اسلامی حمله می کنند. جریان های متحجر و متنسک، جریان های تفکیکی، جریان های پوزیتویستی و علم زده، نسبی گرایان، شکاکان و جریان های دیگری که توجه شان معطوف به درهم شکستن فلسفه اسلامی است، پس باید دفاع معقول علمی و روشمند و شایسته ای نیز در قبال این مهاجمان صورت بگیرد و این خود هم در ترویج فلسفه مؤثر است و هم مانعی است از اینکه نسل امروز از فلسفه جدا و بی علاقه شود.

فلسفه‌ی مضاف

گفتگوکننده: حیدر طاهری

عده ای، اصولا چیزی موسوم به «فلسفه اسلامی» را امری موهوم و بی معنا می پندارند. اینان معتقدند که «فلسفه» همان چیزی است که برای نخستین بار در یونان به ظهور پیوست و امری فارغ از پیش فرضهای دینی و قدسی بود.

بسیاری از پژوهشگران بر این اعتقادند که فیلسوفان اسلامی، تنها پذیرای آرای فیلسوفان یونانی نبودند، بلکه مسائلی را در حد و توان خود بر مسائل فلسفه افزوده اند؛ اما امری را که امروزه نمی توان آن را انکار کرد این است که فلسفه اسلامی از دوران ملاصدرا به بعد دچار نوعی ایستایی و مانایی گردید. به دلایل زیادی می توان اشاره کرد که چرا فیلسوفان ایرانی پس از ملاصدرا (که هم عصر با دکارت بود) تنها دست به حاشیه نویسی و شرح آثار پیشینیان یازیدند. به هر روی اکنون پرسش اساسی فراروی ما این است که آیا می توان فلسفه اسلامی را از نو به جریان انداخت؟ این کار چگونه میسر است؟ موانع نوآوری در این حوزه کدام است؟ راههای پویا گردانیدن فلسفه اسلامی کدام است؟در گفت وگویی که با حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر رشاد داشتیم، وی راه کارآمد سازی فلسفه اسلامی را در تأسیس فلسفه های مضاف می داند، راهی که می تواند به پیوند میان فلسفه اسلامی با علوم جدید بیانجامد و از این قبل به تحولی ژرف در سامانه تفکر معاصر ایران. این گفت وگو را با هم می خوانیم:

* جناب آقای رشاد! گفت وگوی حاضر پیرامون موضوع فلسفه های مضاف اسلامی و امکان و ضرورت بنیان گذاری آنهاست.پیش از بحث در این باب، شایسته است نخست به این نکته پرداخته شود که آیا اصولاً چیزی به نام فلسفه اسلامی، معنی دار است و وجود دارد یا نه ؟ با این توضیح که عده ای معتقدند که لفظ «اسلامی» قیدی را بر فلسفه تحمیل می کند و آن را به آموزه های اسلامی مقید می سازد. در حالی که فلسفه بنا به خصلت ذاتی اش دغدغه جستجوی آزادانه حقیقت را دارد. به هر صورت برخی بر این باورند که چیزی به نام فلسفه اسلامی وجود ندارد.پاسخ شما به مدعای این گروه چیست؟

– از آنهایی که وجود حکمتی به عنوان «فلسفه اسلامی» را نفی می کنند می گویند: آنچه که به نام فلسفه اسلامی در اختیار ماست، یونانی تبار است پس اسلامی نیست! یا این که وقتی فیلسوف با الزامات خاصی مانند اعتقادات دینی به فلسفه ورزی می پردازد، نمی تواند فیلسوف باشد چرا که آزاد اندیشی ذاتی فلسفه است. یا می گویند:فلسفه اسلامی از تحرک و تاثیرگذاری کافی برخوردار نیست و این مکتب از تکامل باز ایستاده است!در قبال اینان باید گفت: فلسفه میراث بشریت است. حکمت و معرفت، مطلق، طلق هیچ ملت و مذهبی نیست. جز اینکه در برخی مقاطع تاریخی ملتها در باب توسعه، تکامل و تحول پاره ای از معرفت ها نقش های خاصی ایفا می کنند. در دوره ای نه چندان بلند یونانیان به فلسفه و معرفت عقلی رو آور شدند و نقش ماندگار و چشم گیری ایفا کردند، در این شکی نیست، این در حالی است که پیش از یونانیان، ایرانیان و مردمان هند و چین دارای فلسفه بوده اند. دلایل بسیاری قابل طرح است که یونانیان از ایران و هند و چین علوم عقلی را دریافت کرده باشند. کما اینکه پس از افول فلسفه در یونان و پیش از شکوه و شکوفایی آن در غرب جدید، این ایران بود که به برگردان، بازپژوهش، گسترش و ژرفایش فلسفه پرداخت. در یک دوره ای فلسفه از یونان رخت بر بست و طی مدت بلندی در ایران رحل اقامت افکند، یک دوره شکوه و شکوفایی را در این سرزمین تجربه کرد و آنگاه بار دیگر به اروپای غربی بازگشت. کما اینکه امروزه بویژه در دهه های اخیر برخی تحرکات فکری و فلسفی در کشور ما آغاز شده است که امید می رود آن تجربه بار دیگر تکرار گردد. بنا بر این، این جابجاشدن ها، و تعامل ها و تداول ها، دلیل مالکیت نیست. ملاک مساهمت هر ملت میزان مشارکت آن در پرورش و گسترش یک معرفت است. آنچه را که ما از یونان اخذ کردیم، همچنان که از ایران پیش از اسلام و مصر و اسکندریه نیز پاره ای معارف عقلی را گرفتیم؛ اما آنچه که اخذ شد و بعداً پرورده شد با آنچه که امروزه موجود است، فاصله فراوانی دارد، هم از نظر مفاهیم و تلقی ها یعنی کیفی و هم از لحاظ کمی. مرحوم علامه طباطبایی در مقاله ای آورده است: آنچه از یونان اخذ شد، حدود دویست مسئله بود اما آنچه امروز به آن فلسفه اسلامی اطلاق می کنیم بیش از هفتصد مسئله است و به نظر بنده اگر مجموع دستاورد مسلمین و ایرانیان در همه علوم عقلی ملحوظ شود این افزایش چند برابر خواهد شد. وقتی ملتی می تواند در یک میراث فکری جهانی افزون بر دویست درصد سهمی بیافزاید، حق دارد بگوید که این از آن من است. شرح بیش تر را درباره ادوار سپری شده بر حکمت اسلامی و تحولات رخ داده و سهم و نقش مسلمانان، به رساله فلسفه صدرایی (نگاشته حقیر) ارجاع می دهم.

* راجع به اینکه آیا دغدغه قدسی و دینی داشتن فیلسوفی او را از آزاداندیشی باز نمی دارد یا نه چه فکر می کنید.آیا از این نظر فیلسوفان اسلامی در بیشتر مواقع در نقش متکلمان و متشرعان ظاهر نمی شده اند؟

– هر آنکه مدعی است که فیلسوف در خلأ مطلق و رها از پیش فرض حتی پیش ذهن قدسی و خاص به تفکر و تفلسف می پردازد، در طول تاریخ فلسفه یک نمونه نشان ما بدهد! مگر ممکن است که انسان بیاندیشد و ذهنش متاثر از مجموعه ای از عوامل تاریخی، شرایط اجتماعی، زیست محیطی، جهانی، و… نباشد؟ وانگهی مگر این با روح فلسفی مغایرت دارد که یک فیلسوف یا فیلسوفانی از یک دین کاملاً عقلانی تاثیر بپذیرند؟! اگر اسلام دینی عقلانی نبود و تحت تاثیر گزاره های غیرعقلانی و یا حتی فراعقلانی آن، فلسفه ای تاسیس می شد جای این پرسش باقی بود که این چه فلسفه ای است که تحت تیول مبانی و معارف غیرعقلانی و خردستیز سامان یافته است؟ اتفاقاً این حسن دین ماست. از دیگر سو اسلام را نمی توان از فلسفه و تفکر عقلانی تفکیک کرد چرا که اسلام دینی عقلانی است و انفکاک آن از خردورزی، انفکاک آن از ذات آن است. در نتیجه اینکه آموزه های اسلامی با فلسفه آمیخته شده باشد یا به عکس فلسفه با آموزه های اسلامی آمیخته شده باشد، فلسفه با ضد خود یا با عناصر منافی و مغایر خود نیامیخته است و این به فلسفه بودن فلسفه لطمه ای نمی زند. به علاوه چند درصد قواعد و قضایای فلسفی حکمت اسلامی، با دین به معنی خاص آن پیوند دارد و آموزه های دینی به صورت آشکار در آن حضور دارد؟ مثلاً کدام گزاره اسلامی در حکمت طبیعی اسلامی به معنی خاص آن مأخوذ از متون است؟ در منطق (اگر جزو فلسفه به شمار آید) کدام آموزه از نصوص اخذ و اقتباس شده است؟ امور عامه ما چه مقدار مستند به آیات و روایات است؟

البته نمی خواهم بگویم که فلسفه اسلامی متاثر از آموزه های دینی نیستند بلکه مقصودم این است که چه مقدار آیات و روایات را مدرک و منبع قضایا و قواعد حکمی متعارف قرار داده ایم؟ بنا بر این هیچکدام از شاخه های فلسفی ما مستقیماً و کاملاً مأخوذ -نه متاثر- از آیات و روایات نیستند. فقط آن بخش از فلسفه اسلامی که کوشیده تا خود را با آموزه های دینی مطابقت دهد، الهیات بالمعنی الاخص است.

البته موافق هستم که فلسفه کنونی ما سازگار با اسلامیت است؛ اما آنچنانکه دیگر فلسفه ها خواه ناخواه به نحوی با یک ایدئولوژی، فرهنگ و دین آمیخته اند. از این رو من عرض می کنم: در عرصه ادوار گوناگون تاریخ فلسفه و مکاتب مختلف فلسفی، فلسفه ای را به من نشان دهید که مثلاً با مسیحیت یا یهودیت یا فلان دین و دینواره یا با فرهنگ شرقی و غربی نیامیخته باشد؟ اصلاً آیا فلسفه بی صفت داریم؟ همه فلسفه ها موصوفند. موصوفند به زمان، مکان، دین، ایدئولوژی و…، این یعنی همه فلسفه ها در چارچوب التزاماتی نشو و نما می کنند و پدید می آیند و می پایند و این درست بدان معناست که اجمالاً می پذیریم که فلسفه در زادگاهی می زاید و در زیست بومی می زید و در بطن فرهنگی می بالد و خود بخود و خواه ناخواه از عوامل غیرفلسفی متاثر است.


*در همین رابطه و نیز در راستای تاسیس فلسفه های مضاف، یکی از بحثهایی که می تواند و باید مطرح شود، کارآمدی فلسفه اسلامی و تولید و توسعه در آن است. نکته مهم آن است که فلسفه اسلامی تا دوران ملاصدرا از پویندگی برخوردار بود؛ اما پس از ملاصدرا نوآوری مهمی در فلسفه اسلامی شاهد نبوده ایم و بیشتر با حاشیه نویسی بر تفکرات و آثار پیشینیان روبرو بوده ایم. این مسئله بی شک با رویارویی و آشنایی ما با عصر جدید شدت می گیرد و در جامعه مسائلی مطرح می شود که گویا فلسفه اسلامی عهده دار و یا قادر به تبیین و پاسخگویی به آنها نیست و از این رو زمینه برای ورود سیل آسای فلسفه غربی به کشور ما و جهان اسلام فراهم می شود. در واقع فلسفه اسلامی به حاشیه رانده می شود. حال ما که می خواهیم به تعبیر شما فلسفه های مضاف مانند فلسفه جامعه شناسی، فلسفه روانشناسی، فلسفه دین و… که اتفاقاً استوار به فلسفه اسلامی باشد، بنا سازیم، چگونه می توانیم بر بحران ناکارآمدی و ناپویایی تفکر فلسفی در جهان اسلام فائق آییم؟

– البته می پذیرم که فلسفه اسلامی امروزه از بالندگی و تحرک کافی و لازم برخوردار نیست و کما بیش این نکته صادق است، و بنده بشدت معتقدم که فلسفه ما هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی نیازمند تحول است، اما با این همه معتقدم که بنیانهای حکمت اسلامی آن چنان استوار است که سخت قابل تغییراست و آنچه که به عنوان میراث فلسفی اسلامی در دست ماست، آن چنان قوی، قویم و غنی است که گاه بی نیاز از تحول و تکامل پنداشته می شود (هر چند که درست نیست) و گاه ایجاد تحول در آن دشوار می نماید. اگر کسانی چنین تصور دارند که به دلیل عدم تحول، تحرک و نوآوری در فلسفه اسلامی، فلسفه اسلامی نداریم حرف صحیح ودقیقی نمی زنند. اینان اگر می توانند بگویند چون قواعد و قضایای فلسفی موجود در فلسفه اسلامی ابطال شده اند، باید جای خود را به گزاره ها و قواعد جدیدی بدهند، و اثبات این مدعا با این اطلاق کار سهلی نیست لهذا هیچ دلیلی ندارد که همه آنها را تغییر دهیم. ما اصالت تجدد را قبول نداریم (یعنی این که نفس نو بودن خوب است.) حقیقت اگر حقیقت است، هر چه دیرپا تر و پایدارتر، بهتر چرا که حقیقتی که هزاران سال پایدار مانده است «حقیقت بودن» آن مطمئن تر است تا برخی مدعاها که حقیقت پنداشته می شوند اما هیچ معلوم نیست چه مدت خواهند پایید و تا چه حد در قبال نقدها و نظرها مقاومت خواهند کرد؟ از آفات علوم و آرای جدید درست همین سیالیت و ابطال پذیری، کوته عمری و بی دوام بودن آنهاست و این هرگز حسن نیست، بلکه این بی دوام بودن و ابطال پذیری می تواند نشانه سستی این علوم و آراء نیز باشد. چرا علمی را که استوار و پایدار است، کم بها بیانگاریم؟ ضمن آنکه تاکید می کنم که نوآوری و تغییر و نظریه پردازی خوب است و فلسفه و علوم عقلی ما به شدت حاجتمند تحول هستند اما صرف اینکه استوار، پایدار و در درازمدت به حیات خود ادامه داده اند عیب آنها تلقی نمی شود.


* فکر می کنم هنگامی که از فلسفه اسلامی در تمایز مثلا با فلسفه غربی سخن می گوییم، باید به تفاوتهای ماهوی هر کدام توجه داشت. این مسئله به نوبه خود بر نحوه نگاه ما به فلسفه های مضاف اسلامی در تمایز با فلسفه های مضاف غربی تاثیر می گذارد، بدین معنا که حقیقت مشترک لفظی هر فلسفه ای است، و فیلسوف در جستجوی آزادانه حقیقت است، اما اینکه می فرمایید حقیقتی که پایدار و استوارتر در طول تاریخ فلسفه مانده است، حقیقت بودن آن مطمئن تر است، ما را به تفاوت میان دو تلقی از حقیقت در دو نظام فلسفی (اسلامی و غربی) رهنمون می سازد. به عبارتی در یکی (اسلامی) حقیقت از پیش داده شده و در دیگری (غربی) حقیقت امری اکتسابی است، آیا همین تمایز بنیادین ما را با دو رهیافت و نگرش متفاوت روبرو نمی کند و به تبع آن مسائل مختلف، یعنی مثلا ببینیم که اگر ابن سینا، فارابی، شیخ اشراق، میرداماد و ملاصدرا و دیگران را فیلسوف می دانیم، به اعتبار چه مسائل جدید فلسفی آنها را فیلسوف می دانیم؟ آیا مسائل فلسفی آنها متمایز و متفاوت از مسائل فلسفی فیلسوف یونان بوده است یا نه؟

– ما با کلمه سر و کار نداریم که حقیقت چیست و چه کسی در پی چگونه حقیقتی است. ما با واقع سر و کار داریم. فرض براین است و این درست است که فیلسوف در پی واقع باشد. آنچه که پاره ای از فیلسوفان فلسفه های جدید در پی آنند براساس یک پیش فرض غلط درباره واقع و نفس الامر است چرا که برخی از آنان با این پرسش انگاره به تفلسف می پردازند که حقیقت دست نایافتنی است. در پاره ای از فلسفه ها از جمله فلسفه اسلامی این گزاره را که حقیقت دست یافتنی است، هر چند به قدر طاقت بشری، اصل قلمداد شده است. این تفاوت را در یک طبقه بندی کلان طبعا باید میان گروه هایی از فلسفه با گروه هایی دیگر قائل شد و در این تفاوت فلسفه اسلامی تنها نیست. این که چه چیزی را فلسفه اسلامی به بشریت ارزانی کرده که احیانا فلسفه های پیش از او به بشر نداده بودند پرسش بزرگی است و نیازمند به پژوهش گسترده ای است و باید آن را در بستر جریان نگارش تاریخ انتقادی _ تحلیلی فلسفه جست و جو کرد و فراچنگ آورد. نخست با واکاوی عناصر یونانی، اسکندرانی، هندی و ایرانی فلسفه کنونی و تجزیه و تفکیک آنها از یکدیگر مشخص کنیم که فیلسوفان مسلمان چه تحولی در مفاهیم فلسفی که از ملل دیگر اخذ کردند پدید آوردند و چه میزان بر گنجینه بشری فلسفه افزودند؟

اجمالا می توان گفت در حالی که خورشید حکمت و معرفت در مغرب زمین در محاق قرون وسطی می افتاد ، آفتاب دانش و آگاهی در شرق جدید (اسلامی) طلوع می کرد، چنین بود که با رونق بازار تعقل و تدبر، و توسعه حوزه نفوذ جغرافیایی و قومی اسلام، و تکثر فهم ها از متون و عقاید دینی و نیز دخالت نفسانیت ها، بحث های بسیاری پیرامون مبادی و مبانی گزاره ها و آموزه های اسلامی در گرفت و در نتیجه مکاتب و مشارب حکمی و کلامی اسلامی ظهور کردند. در این میان آیات قرآنی و روایات نبوی که به روش عقلانی به تبیین گزاره ها و آموزه ها پرداخته بود، مورد ژرف کاوی بسیار قرار گرفت و اصول و قواعد فراوانی پی افکنده شد. این مقطع دوره تدوین و ساماندهی تفکر عقلانی در دنیای اسلام بود.

به نظر ما مختصات این دوره عبارت است از: ۱- پیدایش اصطلاحات و راه یافتن تعبیر و تأویل به حوزه عقلانیت دینی ۲- گسترش تشکیک و تشقیق در عقاید ۳- ظهور مکاتب و نحله های فکری اسلامی ۴- رواج تدوین منابع و تألیف آثار ۵- صدور تفکر و عقلانیت اسلامی به نقاط عالم.

قرون دوم اسلامی (هشتم مسیحی )سرآغاز عهد شکوه و شکوفایی تمدن اسلامی است، قرون سوم روزگار فربهی و تناوری حکمت و معرفت در دنیای اسلام است، هاضمه فرهنگ مقتدر اسلامی معارف بشری را از چهار سوی گیتی جذب و هضم می کند، دستاوردهای فکری اقوام و ملل و مواریث فرهنگ های کهن یونانی، ایرانی، اسکندرانی، مصری، هندی و … به طور گسترده از زبان های مختلف به زبان عربی که زبان دینی مسلمانان و لسان علمی عصر است برگردانده می شود.

علامه شهید استاد مطهری چهار نقش و سهم را برای فیلسوفان مسلمان در باره حکمت انتقال یافته به جهان اسلام ذکر می کند:

۱- حفظ بخشی از مباحث بدون هرگونه تصرف

۲- تکمیل فلسفه از رهگذر تحکیم مبانی مدعیات، تکثیر برهان یا ارائه تقریر جدید

۳- منقح سازی و بازپژوهی بخشی از مباحث فلسفی

۴- افزودن مباحث و قواعد جدید

در مقایسه بین آثار فیلسوفان اولیه اسلامی با آثار موجود و فیلسوفان آخر یونان، متوجه می شوید که چقدر فلسفه دگرگون شده است. به رغم این که گفته می شود فلسفه اسلامی در مقاطعی دچار رکود شده، باید گفت که هر دانشی به طور قهری چنین می شود. هیچ دانشی در تمام طول تاریخ پررونق نبوده است. فلسفه هم محکوم به همین حکم کلی است. بله ما دورانی را در فلسفه اسلامی داشته ایم که سراسر فقه بوده و کما اینکه پس از ملاصدرا هم کار فلسفی عمده اهل فلسفه ما حاشیه نویسی، تدریس و شرح کردن متونی است که از بزرگانی چون صدرالمتالهین باقی مانده بود. سر این مسئله هم این است که برخی از شخصیتهای علمی برجسته به قله هایی می مانند که همه کوههای کوچکتر و تپه ماهورها را تحت الشعاع خود قرار می دهند. ملاصدرا هم آنقدر بزرگ است که فیلسوفان بعدی در قیاس وی چیزی ندارند و گرنه بعد از ملاصدرا فیلسوفان بزرگی داشته ایم یا برخی از افراد جرات نکردند که به نقد آرای ملاصدرا بپردازند. طی دهه های اخیر خصوصا پس از ظهور علامه طباطبایی و تحول شرایط جهانی یک تحرک جدید در قلمرو فلسفه در ایران آغاز شده که من از آن به فلسفه نوصدرایی تعبیر می کنم. این جنبش دستاوردهایی داشته که می توان پاره ای از آنها را در این فاصله زمانی حدود پنجاه ساله فهرست کرد. آنچه را که در این مدت اتفاق افتاده می توانیم در ساختار، محتوا، روش شناسی فلسفه مشاهده کنیم.

اگر بازپیرایی و بازسازی یک مکتب فلسفی و فکری متناظر به دانشها و چالش های عصری، ضمن تحفظ بر مبانی و عناصر جوهری آن جریان، نوسازی آن بنامیم، حق داریم جنبش جدید فلسفی ایران را در مکتب نوصدرایی، بنامیم.

به نظرم در گفتمان فلسفی معاصر ایران در سه زمینه دگرگونی روی داده است:

الف) صوری و شکلی، ب) روشی، ج) محتوایی

برای مثال جهت نوآوری در روشها به سه نمونه می توان اشاره کرد:

۱- پرهیز از خلط برهان و شهود در عین ایمان به یگانگی مسیر و مقصود برهان و عرفان و قرآن

۲- تبارشناسی و پیشینه پژوهی مباحث و قواعد و تبیین مسائل با توجه به تطورات وارد بر آن در طول تاریخ فلسفه

۳- اهتمام به طرح تطبیقی مباحث، بین فلسفه اسلامی و سایر فلسفه ها و گاه بین مشارب حکمی اسلامی با هم

در خصوص تحول و تکامل محتوایی نیز به چند نمونه نوآوری می توان اشاره کرد:

۱- بازپیرایی فلسفه از طب و طبیعیات قدیم و بهره گیری از نظریات جدید در علوم به خصوص فیزیک مدرن، به مثابه اصول موضوعی

۲- ارائه تقریرهایی نو برای برخی قواعد و مسائل فلسفی مانند تقریر جدید علامه طباطبایی از برهان صدیقین

۳- توسعه برخی مباحث به نحو طولی از رهگذر طرح نظرات جدید مانند تبیین منشاء ادراکات اعتباری، و مانند اهتمام خاص و مستقل به فلسفه معرفت و سایر فلسفه های مضاف مانند فلسفه ذهن، فلسفه دین، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق

۴- گسترش مباحث به نحو عرضی مانند تکثیر برهان در برخی قواعد مانند مساله ابطال دور و تسلسل و نیز تفصیل و توسعه مباحث مطرح در فلسفه های جدید مانند مبحث حرکت، زمان، علیت و نیز پرداختن به مسائل کلام جدید.

آنچه که پاره ای از فیلسوفان فلسفه های جدید در پی آنند براساس یک پیش فرض غلط درباره واقع و نفس الامر است چرا که برخی از آنان با این پرسش انگاره به تفلسف می پردازند که حقیقت دست نایافتنی است


* اشاره شد که فیلسوفان اسلامی هم از وجود بحث کرده اند، اما وقتی به آرای افلاطون، ارسطو و دیگر فیلسوفان یونانی مراجعه می کنیم، می بینیم که از وجود به ماهو وجود سخن گفته اند. در حالی که فیلسوفان اسلامی چون: ابن سینا، فارابی و… نه از نفس وجود که از وجود خاص یا همان واجب الوجود بحث کرده اند. در اینجا هم باز می بینیم که فیلسوف اسلامی از قبل دغدغه اثبات امری را دارد که برای وی مسجل شده است.

– ابن سینا را هرگز نمی توان گفت فقط که یک عالم دینی است. البته او در سلک عالمان دینی بوده و از زمره عالمان دین نیز قلمداد شده است؛ اما در مفهوم اصطلاحی او یک فقیه یا متکلم نبوده است. از ابن سینا حتی یک جزوه در کلام یا فقه نداریم. اگر فیلسوفانی چون ملاصدرا و میرداماد هم اثر کلامی یا تفسیری داشته باشند از آثار دیگرشان کاملاً مجزاست. این نشان می دهد که این دسته از فیلسوفان هم بین فلسفه ،کلام و فقه تفکیک می کردند. پس این گونه نیست که سراسر فلسفه اسلامی آکنده از الهیات باشد. درست است که گاه مجموع فلسفه را الهیات می گویند از آن جهت که معتقدند که ما یا از وجود خداوند سخن می گوییم وگرنه از افعال آن. پس خلقت فعل خداست؛ اما در تمام آثار فلسفی که اگر به الهیات به معنی اخص پرداخته باشند _ که گاه نپرداخته اند- بخش کوچکی را به لحاظ کمی به الهیات اختصاص داده اند. مثلاً در امور عامه که بخش اصلی فلسفه محسوب می شود، از وجود خدا سخن گفته می شود. بنابراین آن گاه که فیلسوفند، فیلسوفند و آنگاه که متکلمند، متکلمند. مثلاً در دوران معاصر علامه طباطبایی را بنگرید که یک تفسیر قرآن به نام «المیزان» نوشته است. در سراسر «المیزان» ، تفسیر حوزه خودش را دارد و علامه هیچگاه بحث های فلسفی را با آن خلط نکرده است. اگر هم علامه خواسته به مناسبتی بحث عقلی بکند، آن را از تفسیر قرآن جدا کرده است. یا در کتابهای فلسفی علامه مانند «اصول فلسفه» ، «نهایه الحکمه» و «بدایه الحکمه» نظیر همین مسئله را می بینیم. علامه در «اصول فلسفه» از الهیات سخن نمی گوید. تنها در کتابهای «نهایه الحکمه» و «بدایه الحکمه» به عنوان یکی از چند «مرحله» این کتابها، بحث الهیات بالمعنی الاخص وجود دارد. این طور نیست که بگوییم الهیات بحثهای فلسفی را تحت الشعاع خود قرار داده است. اگر بحث شده، آن چنان است که حتی با برداشتن این بحث، به ساختار کلی کتاب خللی وارد نمی آید پس ورود به مباحث الهیاتی محض حتی به فلسفیت فلسفه اسلامی لطمه نمی زند.

* تا این جا به برخی از تفاوتها و تمایزهای فلسفه اسلامی با فلسفه های دیگر و دست آوردهای آن اشاره شد و اینکه امروزه نیازمند کارآمد ساختن و پویاگردانیدن فلسفه اسلامی هستیم. همان گونه که پیشتر هم در پرسشی دیگر آوردم، آنگاه می توانیم به رویش درخت تناور و پرشاخ و برگ فلسفه های مضاف چشم داشته باشیم که ریشه و تنه این درخت را که فلسفه اسلامی باشد، متحول و کارآمد کرده باشیم. از این پس مایلم به بحث درباره ضرورت فلسفه های مضاف بپردازیم. آیا شما موافقید که ایجاد فلسفه های مضاف منوط به کارآمدی و به روز سازی فلسفه اسلامی است؟

– مایلم ابتدا به تعریف فلسفه مضاف بپردازیم. فلسفه مضاف به توصیف و تحلیل فرانگرانه عقلانی یک علم یا کلان مقوله معرفتی یا غیرمعرفتی می پردازد. فلسفه مضاف در حقیقت نگاه عقلانی و مطالعه فرانگرانه یک علم یا کلان مقوله است و طبعاً وقتی از بالا به یک معرفت می نگریم، هم کمالات آن را می بینیم و هم نواقص آن را، هم کارایی آن را می نگریم و هم ناکاریی آن را. یک دسته عوامل و ضرورتها امروزه ما را به سمت تأسیس فلسفه های مضاف هدایت می کند. از جمله این که فلسفه اسلامی برای بسط و توسعه راهی جز تجزیه شدن به فلسفه های مضاف ندارد. به بیانی، امروزه میراث فلسفی ما آب انباشته ای در پشت دیواره های یک سد بزرگ می ماند که از این سو و آن سو سرازیر شده و در یک نقطه انباشته شده است. برای این که این آب انباشته و گران قیمت را وارد زندگی خود گردانیم و در نهایت بهره وری و کارکرد آن را توسعه بدهیم و آن را عینی گردانیم، ناچار به گشودن دریچه های آن به جوی های مختلف هستیم. در واقع اقتضای بارور گردانیدن فلسفه اسلامی تجزیه آن به فلسفه های مضاف و تخصصی است تا گره از کار فروبسته مسائل مختلف ما باز کند. دیگر آنکه، همنوایی و هم افق شدن با تفکر فلسفی جهان، چنین اقتضایی را دارد. در جهان امروز، فلسفه به فلسفه های مضاف یا فلسفه های بخشی تقسیم شده و فیلسوفان در حوزه های مختلف فلسفی نظر نمی دهند، امروز فیلسوف مطلق کم داریم. فلسفه جامع در جهان امروز کم است، فیلسوف جامع هم به تبع آن بسیار کم شده است. البته یک خطا و آفت با تخصصی و متجزی کردن معرفت و علم رخ داده که به حال بشریت بسیار زیان وارد کرده است و آن هم این که ما کلان نگری را از دست داده ایم. امروزه هیچکدام از حوزه های معرفت نگاه کلان به جهان ندارند. همه جزیی نگر شده اند. البته این آفت نباید در فلسفه پدید بیاید چرا که طبع فلسفه کلان نگری است. بنابراین با حفظ این جهت باید فلسفه را تجزیه کنیم تا بتوانیم با سایر ملتها و دیگر فرهنگها همنوا شویم. افزون بر اینها وقتی فلسفه را وارد حوزه دانشهای دیگر می سازیم، قدرت کلان و کلی نگری را به متخصصان آن رشته می بخشد علاوه بر همه اینها، با انجام این کار مبانی نظری علوم اسلامی تقویت می شود و فلسفه اسلامی پیوندی وثیق با علوم اسلامی پیدا خواهد کرد. در مجموع فلسفه های مضاف امروزه از جمله دریچه های تهاجم به مبانی و معارف اسلامی شده اند. حتی آنچه که منسوب و مضاف به دین است. امروزه مثل برخی از فلسفه دین حربه ای علیه دین ساخته اند. بنا بر این اگر براساس مبانی فلسفی متلائم با دین، فلسفه دین تأسیس کنیم، پشتوانه بسیار خوبی برای دین پدید خواهد آمد. یا اگر براساس مبانی پذیرفته و سازگار با دین در قلمرو تعقل، فلسفه اجتماع، نفس، اقتصاد، سیاست، هنر، حقوق، علم، تمدن، تاریخ و… تعریف کنیم، ضمن باروری این حوزه های معرفتی، معارف دینی مربوط به این حوزه ها از یک پشتوانه عقلی و فکری خوبی برخوردار می شود.

همچنین خلط و خطاهای زیادی با عنوان فلسفه های مضاف در ادبیات علمی جهان و از جمله جهان اسلام و ایران اتفاق افتاده که با مطالعات دقیق و رویکردهای صحیح می توان آنها را زدود و تصحیح کرد. البته توضیح همه آنها در یک مذاکره مختصر علمی ممکن نیست و در مجموع ضرورتهای بسیاری تأسیس فلسفه های مضاف را ملزم می سازد.

* در فحوای بحثهای فلسفی فیلسوفان کلاسیک اسلامی، گاه به مباحثی غیر از فلسفه کلان برمی خوریم، مانند بحث ابن خلدون در باب تاریخ، بحثهای ابوریحان بیرونی در باب جمادات، گیاهان، ستاره شناسی، برخی از مباحث ابن سینا در باب حروف و زبان در کتاب «مخارج الحروف» و یا آرای فارابی در باب سیاست. اگرچه هیچگاه از این مباحث زیر عنوان فلسفه های مضاف نام برده نشده ولی به هر صورت فیلسوفان گذشته به ضرورت ایجاد چنین مباحثی پی برده بودند. به نظر شما آیا می توان این بحثها را پیشینه فلسفه های مضاف اسلامی قلمداد کرد و آیا می توان از آنها در جهت ایجاد و توسعه فلسفه های مضاف اسلامی بهره گرفت؟

– اینکه مباحثی از جنس مباحث فلسفه های مضاف در آثار سلف ما وجود داشته، درست است اما چرا این مطالب به دانش مستقل بدل نشده به این دلیل است که ظهور هر علمی باید سیر طبیعی خود را طی کند. این طور نیست که پیش از فراهم شدن شرایط و تحقق آن عوامل کسی به صورت تصنعی علمی را تأسیس کند و از نشانه های فرارسیدن چنین بلوغ و آمادگی تفطن به همین لزوم یا امکان تدوین مستقل است، یعنی کسی تفطن پیدا کند که با وجود مجموع چنین معرفتهایی به تأسیس دانشهایی مستقل نیازمند یا قادریم. علامت این است که به یک آمادگی در رابطه با تأسیس دانش و معرفت جدید نایل آمده ایم. لذا وقتی ابن خلدون از بحثهای فلسفه اجتماع، فلسفه تمدن، فلسفه تاریخ و فلسفه اقتصاد سخن می گفته، هنوز نه تنها در جهان اسلام بلکه در هیچ کجای جهان به این تفطن نرسیده بود که دانشهای جدیدی به نام فلسفه تاریخ، فلسفه اجتماع، فلسفه اقتصاد و … متولد شود. برغم آنکه مواد چنین فلسفه های مضافی در «مقدمه» ابن خلدون موجود است، در ذهن هیچکدام از فیلسوفان اسلامی خطور نکرد که مبحثی را در کلیات فلسفه اشان به نام فلسفه تمدن، فلسفه تاریخ، فلسفه اجتماع بگنجانند. اما اینکه آنچه که پیشینیان در باب این معارف گفته اند، آیا قابل استخراج و استحصال چونان سنگ های گران قیمت از درون معدنی است که در متن برخی علوم جدید جاسازی گردد یا نه؟ هم می توان گفت آری و هم نه؛ چرا که برخی از دیدگاهها و نظریات آنها ابطال شده و برخی دیگر با تأملی فرو می ریزد. می توان گفت آری چرا که برخی دقایق در متن و بطن منابع ما وجود دارد که هنوز هم بشر امروز بدان نرسیده است. مثلاً در فلسفه زبان و فلسفه تحلیل، در علم اصول مباحث بسیار دقیقی داریم. برخی از آرای اصولیین ما در مبحث الفاظ صد چندان پیشرفته تر از آرای زبانشناسان، فیلسوفان زبان و… است. به طوری که اگر این دقایق به زبان زمانه ترجمه شود، شگفتی همگان را برخواهد انگیخت. به هر حال پاره ای از مفاهیم و معارف در متون فلسفی و فحوای علوم اسلامی وجود دارد که باید آنها را باز پژوهی، بازسازی و سامان دهی کرد و به شکل علوم مستقلی در آورد.

* نکته دیگر آن که، چرا این مباحث و دقایق فلسفی و علمی مثلاً آن گونه که در آرای ابوریحان، رازی، ابن خلدون، ابن هیثم و… مطرح شده به اشکال جدیدتری در مقایسه با آنچه که در غرب شاهد آن بودیم، متحول نشدند؟ مثلاً چرا مسلمانان که در علم (Science) به پیشرفت های قابل ملاحظه ای رسیده بودند، از یک دوره ای نتوانستند، آن را توسعه دهند و به صورت های جدیدتری متحول و متطور سازند؟

– این یک بحث فلسفی- علمی است. به هرحال باید در آن تأمل کرد ولی مطمئناً یکی از دلایل آن انتزاعی شدن فلسفه ماست. فلسفه مشاء کمتر از فلسفه اشراق انتزاعی است و فلسفه صدرایی انتزاعی تر از فلسفه های پیشین است. این انتزاعی شدن فلسفه به رشد علوم در جهان اسلام لطمه زد. غفلت از روش تجربی و اعتماد کمتر به حس، زیان زیادی به زاویه علوم به معنای خاص خودش زد. این به رغم آن است که قرآن به موازات عقل به حس اعتنا دارد. قرآن در کنار استدلالات عقلی، شواهد حسی می آورد و بسیاری از استدلال های خود را مبتنی بر مشاهدات حسی می کند. من با دقت مطالعه نکرده ام اما حدس می زنم که به همان میزان که قرآن به تعقل و تفکر و استدلال اهتمام کرده، به مشاهده، تجربه و حیات نیز توجه کرده است. فیلسوف نام آور و برجسته ای مثل صدرالمتألهین اهتمام خوبی در پروردن، بارورسازی و امتزاج روش های عقلی، نقلی و شهودی در فلسفه خود داشته است. به هر حال این بی اعتنایی به داده های حسی که در دوره ای گریبان گیر فلسفه اسلامی شد، از جمله دلایل عدم رشد علوم در جامعه اسلامی بود.

فلسفه مشاء کمتر از فلسفه اشراق انتزاعی است و فلسفه صدرایی انتزاعی تر از فلسفه های پیشین است. این انتزاعی شدن فلسفه به رشد علوم در جهان اسلام لطمه زد

* فکر می کنم که اتفاقاً آماده سازی زیرساخت های علمی و روش شناسی علمی پیش زمینه متحول ساختن فلسفه اسلامی گردد. اگر در فلسفه غرب نگاه کنیم، مثلاً می بینیم که کانت به دستاوردهای فیزیک نیوتن نظر داشت و بحث های وی مبتنی بر آنهاست. مقصود آن است که فلسفه ارتباط تنگاتنگی- حداقل در آغاز بسط و گسترش اش- با علم (Science) داشته است. به نظر می رسد که یکی از دلایلی که فلسفه اسلامی پیوندش را با جامعه قطع کرد و همین عامل، نقش بسزایی بر ناکارآمدی آن، همین دوری فلسفه از علم و در نهایت انتزاعی شدن آن بود. این نکته ای است که حتماً باید در بحث کارآمدی فلسفه اسلامی مورد توجه قرار گیرد. به همین دلیل آیا فکر نمی کنید که پیش از تأسیس فلسفه های مضاف، باید به آماده سازی علم و پی ریزی زیر ساخت های علمی و روش شناسی علمی پرداخت؟ این کار را تا چه حد ضروری می دانید؟

– این دو کار به موازات هم باید صورت گیرد. اهل هر دانشی باید در حوزه و مسائل معرفتی خودشان تأمل کنند. ما هم که اهل فلسفه هستیم، دغدغه فلسفه داریم. اصولاً بین فیزیک و فلسفه یا به بیانی بین علوم عقلی و علوم طبیعی و تجربی یک دور هرمنوتیکی برقرار است. فلسفه چیزهایی را به علوم می دهد و برعکس. در نتیجه رشد و رکود هر یک از دو طرف برطرف دیگر نیز تأثیر می گذارد. درست است که فلسفه ما بر طبیعیات کهن متکی است اما آن گونه نیست که اگر این طبیعیات ابطال شود، فلسفه ما هم فرو می ریزد؛ اما بسیاری از مثال ها، شواهد و تبیین های فلسفی ما براساس همان طبیعیات کهن صورت می گرفته است. امروزه باید این مسأله را واکاوی کنیم که اگر فیزیک جدید و کیهان شناسی نو وارد فلسفه ما شود، تحولی را در فلسفه ما پدید نمی آورد؟ طبعاً پدید می آورد. آیا اساساً این دیدگاه ها با فلسفه اسلامی سازگار است؟ و در صورتی که بتوان آن دیدگا ه ها را با فلسفه ما سازگار کرد، چقدر آن را تغییر می دهد؟ ممکن است اصلاحاتی در فلسفه ما پدید آورد که بتواند برخی دستاوردها و آرای علوم جدید را پذیرا گردد. مرحوم علامه طباطبایی در کتاب «نهایه الحکمه» نکته ای را مطرح کرده و سریع از آن گذشته و آن این که گفته می شود ماده به انرژی و برعکس انرژی به ماده قابل تبدل هستند، باید مورد مطالعه قرار گیرد. چه بسا اگر انرژی را ماده المواد بدانیم در نتیجه ممکن است، سلسله مقولات متحول شود و چینش اجناس و انواع از این رای متأثر شود. هر علمی مبتنی بر یک متافیزیک است و هیچ فلسفه ای نیست که به نحوی از انحاء از علوم متأثر نباشد.

بنابر این این که عرض کردم فلسفه ما به حس و تجربه توجهی نداشته بدان معنا نیست که اصلاً بی توجه بوده است. اگر در آثار فیلسوفان اسلامی مراجعه کنید، مثلاً در همان مباحث امور عامه متوجه می شوید که چقدر به داده های حسی اتکا می شود و براساس آنها برهان ساخته می شود. از این رو اینها در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند و اصحاب هر معرفتی باید تکلیف خود را حوزه خودشان انجام بدهند و هر کدام به موازات یکدیگر به پیش بروند.

* اشاره شد که فلسفه با علم باید دادوستد و پیوند داشته باشد. در بحث از این که چرا فلسفه اسلامی از حیات و علوم تجربی به دور افتاده و خصلتی انتزاعی پیدا کرده، این نکته را هم می توان افزود که بر خلاف فلسفه اسلامی که خود را عهده دار تفلسف در چارچوب آموزه های دینی کرده، علم خصلتی سکولار و کاملاً این جهانی دارد. آیا به این دلیل فلسفه اسلامی از علم دور نیافتاد و خصلتی غیرعینی نگرفت که خاستگاه و نگرش علمی را غیردینی می دانست؟ جهان فلسفه اسلامی جهان اثبات روح است. حال آن که جهان علمی جهان جسمانیت و قلمرو حس است؟

– درست در همین مورد جسم، خلاف این را ثابت می کند که فلسفه اسلامی در تضاد با علم بوده است. تعریف جسم در فلسفه اسلامی همان است که فیلسوفان یونانی مطرح کرده اند. بدین معنا که آنها را جسم را چیزی که دارای امتداد سه گانه است می دانند. این منافات با علم ندارد.

* نه موضوع بر سر نحوه تفوق یک دیدگاه مثلاً در فلسفه اسلامی، ترجیح و تفوق متافیزیک بر جهان جسم و حیات است.

– همه عالمان متأثر از یک فیلسوف یا فلسفه خاصی هستند ولی برای این که فلسفه صحت پاره ای از قواعد خود را احراز کند، گاه ناچار است به فیزیک یا گزاره های علمی مراجعه کند و از آنها شاهد بیاورد و یا فرض های خود را بر عینیت عرضه کند؛ اما در نهایت خواه ناخواه عالم و دانشمند تحت تأثیر بلکه اسیر مجموعه ای از گزاره های متافیزیکی است. اگر بنا باشد که گفته شود کدامیک از این دو؛ یعنی فلسفه یا علم مسلطند، مسلماً باید گفت که فلسفه مسلط است. اگر فلسفه به معنای دانش باشد و بگوییم که یک فیزیکدان باید تحصیل این دانش (فلسفه) را بکند، به نظرم این قابل اثبات نیست و لازم هم نیست؛ اما فلسفه به معنای نگرش و نوعی رویکرد به مسائل همه واجد آن هستند و هیچ انسانی از آن خارج نیست. براین مبنا می توان نشان داد که کدامیک از فیزیکدانان بزرگ تاریخ متأثر از کدام فلسفه هستند. البته بسته به زبان هر فیلسوف و فیزیکدان، میزان آشکاری و پنهانی تأثیر هر کدام از آنها متفاوت است. اصولاً هرگاه مجموعه معرفت ها به موازات هم پیش نروند، آن بخش پیشرو هم روزی متوقف خواهد شد. به همین جهت مقام معظم رهبری از یک سو تأکید اکیدی بر نظریه پردازی و نقادی و نوآوری در همه حوزه های معرفت دارد و از دیگر سو تأکید بر توسعه علوم عقلی دارند و بر ایجاد تشکل های علمی، فلسفی توصیه کردند و حتی با حمایت مادی و معنوی از راه اندازی انجمن های علمی در دانشگاه و حوزه بر این مهم پای فشردند.

احیای هویت حوزه تهران

یکی از جهات مهمی که ما در نظر داریم و احساس می‌کنیم مقام معظم رهبری هم به این جهت اهتمام دارند این است که به عنوان یک مصلحت ملی باید کوشش کنیم هویت حوزه‌ی تهران را احیا کنیم و این هرگز به این معنا نیست که حوزه‌ی تهران رقیب حوزه‌های بزرگ دیگر قلمداد شود. نجف، قم و مشهد، جایگاه خودشان را دارند ولی چون حوزه‌ی تهران حوزه‌ی عریق و تاثیرگذاری است باید با تدبیر و تلاش، هویت حوزوی و منزلت ملی و نقش تعیین‌کننده‌ی فرهنگی و دینی خود را بازیابد. من تصور می‌کنم با این دیدار به این مهم کمک شد.

ضمن سپاسگزاری از اختصاص وقت برای این گفتگو، بع عنوان نخستین سوال تقاضا می‌کنیم بفرمایید زمینه‌های شکل‌گیری دیدار اخیر حوزه علمیه استان تهران با رهبر معظم انقلاب اسلامی چه بود؟

بنده هم از شما سپاسگزارم؛ به اجمال عرض می‌کنم: از زمانی که با عنایت و حمایت دوستان عزیز شورای عالی و مرکز مدیریت حوزه‌های کشور (در قم)، شورای حوزه‌های علمیه و مرکز مدیریت استان تهران تشکیل شد، دیدارهایی به طور محدود ویا گسترده با حضرات مراجع عظام صورت گرفته بود؛ در آغاز سال تحصیلی هر سال یکی از مراجع به تهران سفر کرده اند و با حضور در اجتماع چندین هزارنفری مدیران، مدرسان و طلاب افاضه فرموده‌اند، اما دیدار با حضرت آقا که علاوه بر شأن رهبری تنها مرجع مستقر در تهران هستند، و طلاب تهران بحکم مجاورت و همشهری بودن!، برای ملاقات با ایشان حق مضاعف قائلند، فرصت پیش نیامده بود. علاوه بر این مطلب، پیش از تشکیل شورای مدیریت و تأسیس مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (صانها الله عن الحدثان) و مدیریتهای استانی، مسائل حوزه تهران را جسته و گریخته دنبال می‌کردیم و در مقطعی نیز با هماهنگی حضرات آیات حاج‌آقا مجتبی تهرانی و مهدوی کنی (رضوان الله علیهما) مسئله ساماندهی شئون این حوزه و احیای هویت تاریخی و علمی و منزلت اجتماعی و ملی آن با مقام معظم رهبری (حفظه الله) در میان گذاشته شد. آن زمان متنی به عنوان خطوط مشی فعالیت حوزه تهیه شد که در آن موضوع احیای هویت و منزلت و ایجاد انسجام و توسعه زیرساختها و بهره‌گیری از ظرفیت پایتخت و جلب همدلی و همراهی اعاظم علما مورد تاکید قرارگرفته بود. به هر حال حوزه تهران به تعبیر حضرت آقا «حوزه عریق و پرپیشینه‌ای است». از سوی دیگر این نهاد، مهم‌ترین نهاد علمی و فرهنگی عاصمه کشور به شمار است و ظرفیت‌های خاصی نیز در تهران به عنوان پایتخت وجود دارد که در هیچ‌یک از استان‌ها وجود ندارد. باید از این جهات کمال بهره‌برداری را برای مسائل معرفتی معنوی فراوان این کلان‌شهر به عمل آورد. ارتباط با مراجع و بزرگان می‌ تواند به تقویت حوزه‌ه استان کمک کند. با توجه به این نکات دیدار پیگیری شد و بحمدالله صورت گرفت.

موضوع پیشنهاد ساماندهی حوزه تهران چه سال‌هایی بود؟
البته ما چند نوبت در گذشته نسبت به این موضوع اقدام کرده‌بودیم ، اما این مورد که سه بزرگوار در جریان قرار گرفتند الآن دقیقا تاریخ آن را به یاد ندارم ولی در نیمه دوم دهه هشتاد بود. من با اشاره به این نکته خواستم بگویم این موضوع که ایشان اهتمام خاصی نسبت به حوزه تهران دارند پیشینه دارد. بعد از تشکیل شورا و تأسیس مرکز مدیریت استان، طبیعی بود که خدمت ایشان و مراجع دیگر مشرف می‌شدیم. لهذا پیش جمع اعضای شورای استان ضمن دیدار با حضرات مراجع، خدمت رهبر معظم انقلاب هم رسیدیم. همان مجموعه گزارشی که خدمت سایر مراجع داده شد و مسائل و مشکلاتی که وجود داشت و عنوان شد، خدمت ایشان هم مطرح شد. همان‌جا تقاضا کردیم اگر میسر است ایشان یک دیدار جامع و عمومی با حوزه تهران داشته باشند. این مطالبه عموم علما و مدرسین و طلاب را هم شفاهی و مکتوب پیگیری کردیم. تا اینکه این اواخر مجدداً خدمت ایشان مطرح کردیم و ایشان استقبال کردند.
علاوه بر این که همواره چه پیش از دوره رهبری و به طور مضاعف پس از رهبری، ایشان به امر فرهنگ به طور عام و شئون حوزه‌ها به طور خاص اهتمام ویژه‌ای داشته‌اند، به لحاظ اهمیت روزافزون مسئله این اهتمام و توجه با شیبی شتابان روزافزون شده، رفته‌رفته جدی وجدی‌تر نیز می‌شود. نکته دیگر این که و اگر مجموعه متفکران و مصلحانی که در موضوع حوزه سخن گفته باشند را به عدد انگشتان یک دست برسانیم، حتماً اینگونه است که یکی از آنها مقام معظم رهبری است؛ ایشان از جمله متفکرانی هستند که طی نیم قرن گذشته آرای مهم و نظرات خاصی را در جهت تحول، ارتقا و انسجام حوزه مطرح کردند ولی به نظر می‌رسد در نوبت اخیر، علاوه بر این اهتمامی که ذاتاً به مساله حوزه داشتند و دارند، نگرانی‌های جدیدی را در مسائل حوزه پیدا کرده‌اند. به هر حال اهمیتی که حوزه تهران به لحاظ تاریخی، ملی، اجتماعی، و فرهنگی دارد، در کنار دو سه حوزه مهم کشور دارد، طبیعی بود که ایشان چنین وقتی را حوزه تهران اختصاص بدهند.

این شکل از دیدار که حوزویان هم در جلسه ارائه نظر داشته باشند ، پیشنهاد حوزه تهران بوده یا از طرف دفتر رهبری یا خود ایشان اینطور برنامه‌ریزی شد ؟
اینکه حوزویان با ایشان دیدار وگفتگو داشته باشند مثل دانشگاهیان، یک مطالبه چندین ساله یا چندین ده‌ساله است. مقام‌های حوزوی می‌گفتند ایشان با بسیاری از اقشار دیدار دارند و با حوزه کمتر و می‌گفتند که ایشان مثلاً جلسه تشکیل می‌دهند با طبقات دانشگاهی و ساعت‌ها افراد حرف می‌زنند و اظهارنظر می‌کنند و ایشان هم راهنمایی می‌کنند و به این بهانه حرف‌هایشان را مطرح می‌کنند ولی با حوزویان این برنامه کمتر اتفاق می‌افتد. این زمینه‌ای بود که سبب شد جلسه به جای اینکه یک دیدار ساده عمومی باشد، برود به سمت «دیدار ـ نشست» که در آن بحث‌های محتوایی صورت گیرد و نظرات و دیدگاه‌های حضار مستقیم مطرح شود و ایشان هم درخصوص مطالباتی که طرح می‌شود و نظراتی که ارائه می‌گردد نظر بدهند و جمع را راهنمایی بفرمایند. به نظرمیرسد هم توقع پیشینی بود، هم زمینه در دفتر بود به جهت این مطالبات و هم پیشنهاد ما. خب این اتفاق افتاد. ما دو نمونه از این جلسات را در گذشته داشتیم که یک‌ بار نخبگان حوزه‌های قم و سایر استان‌ها به تهران آمدند و چنین جلسه‌ای بود که تا ساعت ۱۰ شب طول کشید. یک دیدار دیگر هم بود که طی سفر رسمی اخیر ایشان به قم در سال ۸۹ اتفاق افتاد و در شبستان مسجد فیضیه برگزار شد که جلسه‌ای کم‌نظیر بود. باز این نوع از صرف وقت، حاکی از اهتمام خاص ایشان کلاً به حوزه‌ها و خاصه حوزه تهران است.

قبل از اینکه وارد ویژگی‌های محتوایی بشویم، ویژگی‌های دیگری به لحاظ صوری در این دیدار قابل توجه است؟
در روز دیدار عمومی، کمی قبل از اینکه آقا در حسینیه حضور پیدا کنند، یک دیدار محدودتری با وجوه علمای تهران برگزار شد که بیشتر اعاظم حضور داشتند که دیداری بسیار صمیمی بود و ایشان از یک‌یک به نام و مفصلااً احوالشان را پرسیدند و نکات ویژه‌ای را درباره برخی حضار بیان فرمودند. برخی از آقایان هم از فرصت استفاده کردند و نکاتی را که داشتند، با ایشان در میان گذاشتند. مختصری هم راجع به شأن این جمع بحث شد و ما از این جمع به پشتوانه‌های معنوی حوزه تهران تعبیر کردیم. ایشان در هر امری و از جمله در حوزه، توجه ویژه‌ای به پیشکسوتان دارند. اگر دیدارهایی نظیر این دیدار اتفاق افتاده من خودم دیدم که از سویی علاقه‌مند هستند به جوان‌ترها تا مورد توجه قرار بگیرند و از آنها تفقد شود و از یک‌سو علاقه‌مندند به پیشکسوت‌ها که مراجعه شود و گفت‌وگو کنند. اگر در یک جمع بشود شخصیت‌ها و چهره‌های پیشکسوت را در کنار جوان‌ترها قرار دهیم، این را ایشان می‌پسندند. این اتفاق جای دیگر هم افتاد. تعدادی از بزرگوارانی که در این جلسه حضور داشتند کسانی هستند که سابقه خیلی طولانی حوزه‌داری در تهران دارند و این توقع را داشتند. بعد از این دیدار هم بعضی‌هایشان اظهار کردند که بعد از سال‌های سال خدمت در حوزه، این اولین ‌باری بود که این اتفاق افتاد و برایشان شیرین بود.
مساله دیگری که شایان ذکر است اینکه معمولاً در این دیدارها پیش‌تر یک گزارش تفصیلی از عملکرد، سازمان و اقدامات و برنامه‌های دستگاه مربوط در آن دیدار ارائه می‌کنند ولی چنین تشریفاتی نبود. یعنی اینکه کتابچه‌ای که گزارش عملکرد حوزه تهران را ارائه کند، تنظیم نکرده بودیم و ذهن ایشان هم معطوف به مسائل سازمانی نبود. به نظر می‌آید بیش از این جهات، جهات محتوایی و به‌اصطلاح اهداف حوزه و رسالت حوزه و شأن روحانیت مورد توجه بود. شاید بشود گفت یکی از جهات خاص دیدار هم این بود که کسانی که در جلسه حضور داشتند شاید این را حس کرده باشند.

در مورد دستاوردها و برکات این دیدار بفرمایید و اینکه این دیدار و محتوایی که در آن مطرح شد چه برکاتی می‌تواند برای حوزه تهران داشته باشد؟
اولاً اینکه مجموعه حوزه یک استان، به محضر ایشان مشرف شوند، یک اتفاق کم و بیش بی‌سابقه‌ای بود و این می‌تواند نشانه عنایت ایشان قلمدادشود. ثانیاً چنین دیداری، بی‌تردید می‌تواند آثار اجتماعی، روانی و مدیریتی درخوری داشته باشد. به هر حال اینکه رهبری، اقشار این حوزه را به حضور پذیرفتند، قهراً روحیه عوامل حوزه تهران را ارتقا بخشید.
چنان که در بیان فلسفه ترتیب این دیدار عرض شد، ضرورت احیای هویت و منزلت حوزه تهران یک دغدغه دینی و فرهنگی دیرین مهم است. ماقبل پهلوی‌ها حوزه تهران زنده‌ترین، پویاترین و پرنشاط‌ترین حوزه ایران بود، حتی از قم و مشهد هم پررونق‌تر و قوی‌تر بود؛ پس از انتخاب تهران به عنوان پایتخت با ساخت بناهای بزرگ و با ظرفیت، وجوه حکمی فقهی حوزه‌های اصلی و مهم کشور به تدریج به تهران منتقل شدند. کرسی‌های علمی قوی‌ای در زمینه فقه و فلسفه دائر شد. سیاست زوال حوزه از شاخص‌ترین سیاستهای ضد دینی و ضدفرهنگی رژیم پهلوی بود، آنها در صدد بودند به هر شکل ممکن بکلی حوزه‌ها را نابود کنند، حوزه تهران که در تیررسشان بود، با اعمال سیاست‌های جائرانه کلاً متلاشی شده بود. رضاخان بنا گذاشت کلاً حوزه را چه در قم، چه در تهران ، چه در مشهد و چه در سایر بلاد نابود کند حتی پوشیدن لباس روحانی و تردد معمم در ملأ عام ممنوع شد. با این صراحت با حوزه مقابله می‌کردند و در مقام نابود کردن کلاً صنف روحانی و نهاد حوزه بودند. برای حوزه رقیب‌تراشی کردند، مدرسه معقول و منقول تاسیس کردند و فضلای حوزه را دعوت به کار کردند و غالبا آنها را از زی حوزوی و روحانی خارج کردند؛ در این دوره حوزه تهران نابود شد، پاره‌ای فعالیتهای پراکنده و انگشت‌شمار مدرسه بی طرف باقی ماند.
یکی از جهات مهمی که ما در نظر داریم و احساس می‌کنیم آقا هم به این جهت اهتمام دارند این است که به عنوان یک مصلحت ملی باید کوشش کنیم هویت حوزه تهران را احیا کنیم. و این هرگز به این معنا نیست که حوزه تهران رقیب حوزه‌های بزرگ دیگر قلمداد شود. نجف، قم و مشهد، جایگاه خودشان را دارند ولی چون حوزه تهران حوزه عریق و تاثیرگذاری است باید با تدبیر و تلاش هویت حوزوی و منزلت ملی و نقش تعیین کننده فرهنگی و دینی خود را بازیابد.. من تصور می‌کنم با این دیدار به این مهم کمک شد.
جهت دیگری که فکر می‌کنم مورد توجه ایشان هم بود و شاید تا حدی بتواند مؤثر باشد اینکه تهران عاصمه ام‌القرای جهان اسلام است و در حقیقت باید گفت آماج اصلی در تهاجم فرهنگی محسوب می‌شود و بیش از هر جا در معرض آسیب‌پذیری فرهنگی، فکری و معرفتی است. ما برای مقابله با تهاجم فرهنگی، آفات فرهنگی و آسیب‌های اجتماعی هیچ راه دیگری قابل قیاس با تقویت حوزه و حضور حوزویان و اهتمام حوزویان برای تقابل و مجاهده با این آفات و این خطرات و تهاجمات نداریم. ما اگر بخواهیم فرهنگ تهران را حفظ کنیم و نجات دهیم و با آسیب‌های اجتماعی مقابله کنیم در کنار دیگر اقداماتی که می‌کنیم، مؤثرترین و مهم‌ترین اقدامی که باید صورت گیرد احیا، تقویت، توسعه و تعمیق حوزه‌ها است. ایشان در این دیدار به سه وظیفه از وظائف مهم روحانیت اشاره کردند، این همه جز با تقویت حوزه ـ که محل تربیت طلاب و کانون سازمانی روحانیت است ـ میسر نمی‌شود.

در مورد برکات و تاثیرات این دیدار، نکته دیگری مدنظرتان هست؟
ما می‌خواستیم در این فرصت، حوزه تهران را به ایشان معرفی کنیم و تحولاتی را که در این مدت به همت دوستان رخ داده به اطلاع ایشان برسانیم و ایشان هم می‌خواستند ارزیابی از حوزه و فرایند امور آن داشته باشند که به نظر می‌رسد این اتفاق افتاد و به طور طبیعی هم اتفاق افتاد و صورت تصنعی نداشت. اینکه ایشان در خلال سخنان خود سه بار اظهار رضایت کردند: در آغاز صحبتشان با این تعبیر که خیلی جلسه خوبی بود و در وسط صحبت‌ و در پایان هم صحبت‌هایشان، به صراحت و با تاکید اظهار خرسندی فرمودند، نشان می‌دهد فی‌الجمله ایشان از نتیجه جلسه راضی هستند هرچند که نه ما و قهراً ایشان این جلسه و دیدار را در حد کمال نیافتند. به هر حال این فرصت هم به وجود آمد که ایشان شناخت بیشتری از حوزه تهران پیدا کنند.
نکته دیگری که شاید بتوان گفت این بود که برای ایشان منکشف شد حوزه تهران، یک حوزه انقلابی است و فضای جلسه یکپارچه شور و حال خاصی داشت. برای خود ما هم که فرزند این حوزه‌ایم، این جا طلبه شدیم و بعد قم رفتیم و ده‌ها سال است در این حوزه تهران تدریس و مدیریت می‌کنیم، صحنه‌هایی پیش آمد که اعتقاد و ایمان و شناختمان از حوزه تهران افزایش پیدا کرد. ما قبل از اینکه این دیدار برگزار شود با اصناف مختلف ارکان انسانی حوزه تهران، با مدیران جداگانه، با مدرسان جداگانه، با طلاب جداگانه جلسه داشتیم و اظهارات موجود در این جلسات خیلی خوب نشان داد که رویکردها و جهت‌گیری‌ها چگونه است و از جمله جهت‌گیری‌ها، همین حس و موضع انقلابی داشتن مدیران، مدرسان، طلاب بود. از این جهت خیلی خوشحال شدیم. از لوازم انقلابی بودن در حوزه تحول‌گرایی است این هم برای ما بیشتر آشکار شد. در عین حال ما ارشادات بسیاری را دریافتیم و اشارات بسیاری در بیانات این ارشادات و اشارات را ان‌شاالله پی خواهیم گرفت که قطعاً موجب ارتقا، تحول، تثبیت و تشخص حوزه تهران خواهد شد.

این دیدار با همه ویژگی‌ها و برکاتی که داشت و حضرتعالی به برخی اشاره فرمودید، انتقاداتی را هم در پی داشت و خصوصاً در فضای مجازی، انتقادات تندی نسبت به عملکرد حوزه تهران در مدیریت این دیدار، مطرح شد. با توجه به اینکه تا الان، حوزه تهران، تحلیل و تبیین خود را از این دیدار مطرح نکرده، اگر موافق باشید به برخی از این انتقادات بپردازیم.
بله، قطعا موافقم. اولاً عرض شود انتقادات و کسانی که منتقدانه به این اتفاق بزرگ نگاه کرده‌اند، یکسان و یکدست نیستند. عده‌ای از سر دلسوزی و مشفقانه به اتفاق بسیار بزرگی که رخ داد و فرصتی که به دست آمد نگاه می‌کنند و نکاتی را مطرح می‌کنند و بعضی دیگر ممکن است که احیاناً هرچند کم باشند از سر غرض و با سوءنیت نکاتی را گفته باشند. بعضی از دوستان هم در جریان متن قضیه نیستند که بعضی از نکات را مطرح می‌فرمایند و تصور می‌کنند نکات آنها یا مغفول بوده و ما در نظر نداشتیم، حتی بعضی موارد اتفاق افتاده ولی چون از آن مطلع نیستند می‌گویند کاش چنین بود و چنان می‌شد. چه بسا کسانی که در دیدار حاضر نبودند یا حتی برخی از افراد حاضر بودند اما یادشان رفته که فلان مطلب گفته شد باز می‌گویند چرا این نکته را نگفتید؟
برخی از توقعات هم هست که این توقعات بجا نیست یعنی خیال می‌کنند ما باید تمام مشکلات را در این جلسه حل می‌کردیم یا شأن این جلسه این نوع مطالب هم بود. مطرح کننده چنین مطالبی، بیشتر جوان‌ترها هستند. طبیعی هم هست، جوان هستند، تحول‌خواه هستند، نواندیش هستند. بسیار خوب است و مایه دلگرمی ما می‌شود که می‌بینیم نسل جدید حوزه توقعات زنده و پویایی دارد ولو اینکه احیاناً برخی از توقعات، صحیح نباشد که مهم نیست. نفس اینکه طلبه‌ای از سر دلسوزی نکات را مطرح کند، خیلی باارزش است.

یکی از انتقادات این بود که حدود هفتاد درصد مسائلی که مطرح شد درخصوص مساله معیشت طلاب بود و به مباحث مهم‌تر و کلیدی‌تر خیلی کمتر پرداخته شد. آیا اینطور بوده است؟
این افراد، چگونه درصدگیری کردند؟ اصلاً اینگونه نیست. مشکلات معیشتی از زبان برخی از مدرسین عنوان شد ولی فراوانی نداشت. درصد پایینی از نکاتی که گفته شد مربوط به موضوع معیشت بود. سرّ این قضیه در این است که کلاً حوزه‌ها و طلاب عموماً زیر خط فقر زندگی می‌کنند و حق دارند چنین مطالبی را بگویند و طلبه آنچنان که در بیرون تصور می‌کنند و توهمی که برخی از اقشار ناآگاه از وضع معیشتی روحانیون و طلاب دارند واقعی نیست چون خیلی از مردم ما که مباشر و معاشر با مدرسین و طلاب حوزه نیستند از دور تعدادی از معممین را می‌بینند که جزو مقامات هستند و اینها خانه و خورو و احیانا خدم و حشم دارند، خیال می‌کنند عموم روحانیون اینگونه هستند. درصد افراد برخوردار در صنف روحانیت، بسیار ناچیز است. شاید این گروه زیر ده درصدند. این در حالی است که به لحاظ کمی مثلاً فرض کنید حدود ۱۵ هزار مدرس شاغل به تدریس و ۱۵۰ هزار طلبه برادر و خواهر شاغل به تحصیل و تدریس در سطح کشور داریم که اکثریتشان زیر خط فقر هستند. هرچند ممکن است بین اینها اقلیتی باشند که به اعتبار اینکه پدرانشان متمکن هستند، مشکل اقتصادی نداشته باشند.
پس اگر حتی درصدی ولو اندک از سخنان راجع معیشت طلبه و سخت‌افزار حوزه مطرح شده، کاملاً طبیعی و به‌حق بوده. افراد حق داشتند در فضای آزادی که در جلسه بود مطالبشان را بگویند. به هر حال طلاب یا مدرسین وقتی با رهبر معظم انقلاب که ولی امر است و پدر ملت است و پدر و پناه مادی و معنوی حوزویان است مواجه شدند به طور طبیعی بسیاری از مشکلات را می‌گویند و در خلال آن مشکلات معیشتی را هم مطرح می‌کنند. ضمن اینکه بعضی از دوستان ما به این نکات مایل نبودند ولی ما بنا نداشتیم منع کنیم.
تاکید دفتر هم بر همین بود که بگذارید طلبه‌ها و مدرسین مطالبی را که دارند در این فرصتی که پیش آمده بطور طبیعی خدمت آقا بگویند و ما هم نمی‌توانستیم بگوییم این را بگویید و آن را نگویید. پیشنهاد‌هایی داشتیم که یک جمع‌بندی از نظرات مدرسین تهران شده چون با مدرسین جلسه شده بود آقا چه نکاتی خوب است گفته شود؟ گفته بودند با مدیران جداگانه بود با طلبه‌ها جلسه جداگانه بود. اینها جمع شده بود، دسته‌بندی شده بود به سخنرانان پیشنهاد شده بود که اینها مطالبی خوب است که گفته شود که بسیاری از آنها گفته نشد و بسیاری را ما مایل نبودیم و گاهی توصیه می‌کردیم گفته نشود که گفته شد. این مقتضای جلسه آزادی بود که در خدمت ایشان تشکیل شد و معمولاً خود ایشان هم مایل‌اند که جلسات اینگونه برگزار شود.
ممکن است برخی از نکات گفته شده که بجا نبوده و مطالب دیگری که اولویت داشت اهمیت بیشتری داشت آنها گفته نشد که ما مایل بودیم گفته شود. ولی اینها طبیعی است. مهم این است که ما در آن کسر و انکسار نهایی، برآیند را ببینیم که این دیدار،. برای آینده حوزه تهران، بسیار پربرکت و راهگشا بود.

نکته دیگری که خیلی برجسته شده، این است که مطالب بیان‌شده در محضر رهبری، اعتراض ایشان را هم برانگیخته و ایشان فرموده‌اند اینها وظیفه خود شماست و ربطی به من ندارد و نمی‌توانم در این عرصه‌ها ورود کنم.
برداشت ما از جلسه و فی‌الجمله فهم ما از رویه و رفتار آقا در چنین مجامعی، غیر این است. ما تصورمان این است که هرچند ایشان برخی از مطالب را گفتند کار شماهاست یا این مطالب کار من نیست ولی به این معنا نیست که این حرف‌ها را بی‌جا گفتید. فهم ما این است که در قسمت‌هایی که ایشان می‌فرمودند به شما مربوط می‌شود و بروید حل کنید، می‌خواستند در واقع یک نوع تقویت مسوولان را کرده باشند، یک نوع مسوولان را به توان و ظرفیتشان توجه بدهند. این کار را شما می‌توانید انجام دهید. چرا انجام نمی‌دهید؟ یعنی ما برداشتمان منفی نیست که ایشان گفته باشند مطالب بی‌ربط و دون شأن عنوان شد بلکه ما تصور می‌کنیم ایشان گفته باشند اینها کارهایی است که از خود شما هم برمی‌آید پس وارد شوید و خودتان پیش بروید.

در واقع تأیید کردند؟
بله در مجموع وقتی ایشان تاکید می‌کنند. بسیار مطالب خوبی گفته شد خیلی از مطالبی را که می‌خواستم بگویم شما گفتید نشان می‌دهد این حرف‌ها درست بوده. در عین حال هم نمی‌شود انکار کرد که برخی از نکات، ضرورت نداشت گفته شود. ولی نمی‌شد جلوی افراد را گرفت. برداشت ما این است که این طرز بیان ایشان، لااقل ملتفت کردن مسوولان بود که خیلی از مسائل را نباید منتظر من و مراجع دیگر و مقامات باشید. کار تخصصی شماست و خودتان آنها را حل کنید.

یکی دیگر از مسائلی که مورد انتقاد قرار گرفته، این که مدیریت حوزه به تجمل‌گرایی و مدیریت فانتزی سوگیری دارد. پاسخ حضرتعالی چیست؟
وقتی عرض می‌کنیم امروز، اکثر طلاب زیر خط فقر زندگی می‌کنند. نه فقط اشخاص طلاب، بلکه حوزه زیر خط فقر است. درمورد خصوص تهران هم می‌توان ادعا کرد که حوزه تهران از لحاظ سطح معیشتی و امکانات و منابع لازم برای فعالیت در مقایسه با دیگر حوزه‌های کشور، در ردیف نازل‌ترین‌هاست. اگر کسی بیاید منصفانه وضعیت فیزیکی امکانات و تجهیزات و ظرفیت و شرایط سخت‌افزاری حوزه تهران را با اکثر حوزه‌های استان‌ها مقایسه کند حوزه تهران فقیرتر است.
برآورد ما این است که در حوزه تهران، باید صدوپنجاه هزار طلبه پرورش داده شود تا نیاز وسیع فرهنگی و معنوی و دینی پایتخت را با ده میلیون نفر جمعیت، جوابگو باشد. شما می‌خواهید صدوپنجاه هزار طلبه را مدیریت کنید. در این فضا با این ظرفیتی که ارث دوره قجرها از دویست سال قبل مانده ساختمان‌ها فرسوده، کوچک، تاریک، هیچ‌گونه امکاناتی ندارد. جالب است بدانید مجموع متراژ و مساحت مدارس علمیه تهران روی هم به اندازه یک دانشگاه متوسط بخش خصوصی هم نیست.
در چنین شرایطی، اصلاً اینکه حوزه تهران امکانات مجلل و فانتزی داشته باشد یا حتا آرزو کند، یک توهم است. مثل این است که بگوییم کپرنشینان فلان منطقه می‌خواهند ساخت کاخ و زندگی اشرافی در سر می‌پزند، خنده‌دار است. این برداشت ناشی از این مزاحی است که حضرت آقا فرمودند. چون این نکته را ما مکرر خدمت ایشان مطرح کرده بودیم و در جریان بودند. بنده عرض کردم ما برای اجابت نیازهای عظیم تهران ظرفیتی نداریم، حوزه تهران مرکزیتی ندارد، یک وقت میهمانی بیاید و بخواهیم برویم حوزه تهران را نشان دهیم، اصلا مکانی و مرکزی نیست که نشان ایشان دهیم. به‌اصطلاح عبارتی ایشان فرمودند گفتند شوخی‌اش این است که ببریم همین بیغوله‌ها را نشان‌شان بدهیم و بگوییم بزرگان ما از چنین فضاهایی برخاسته اند. این نکته‌ای که ایشان فرمودند این مزاحی بود که خواستند با طلبه‌ها داشته باشند و این به این معنا نیست که برداشت بشود که مدیران مدارس تهران درصدد این بودند که مدارس و مراکز مجلل بسازند. وقتی در زیر خط فقرند اگر چنین توقعی داشته باشد به شوخی نزدیک‌تر است. مضافاً که اصل رویکرد اشرافی‌گری در هر شرایط، غلط است و با روح و جوهر تحصیل حوزوی نمی‌سازد. زندگی شخصی اعضای شورای حوزه تهران و مدیران ما هم کاملاً دور از این قضیه است و زندگی ساده‌ای دارند. حتی بعضی از دوستانمان در شورا و مدیریت، بعد از گذشت دهه‌ها، هنوز مستأجر هستند. خود دوستان ما چنین روحیه‌ای ندارند اصولاً یعنی هیچ‌کدام از همکاران ما در تشکیلات استان تهران از امکانات متعارف مناسبی در شأن و عرف خودشان برخوردار نیستند و چنین برداشتی قطعاً منصفانه نیست.

 

واکاوی مکتب معرفتی و فکری استاد مطهری

اگر بنا باشد سرّ موفقیت شهید مطهری بررسی شود، باید طلاب و فضلای جوان افکار و ابعاد زندگی آن شهید بزرگوار را اقتباس نموده و شرایط و ویژگی‌های او را دریابند و به آن تأسی کنند. یکی از ابعاد زندگی شهید مطهری این بود که ایشان به‌طور کامل و دقیق براساس سنت‌های اصیل حوزه درس خواند. ناگفته نماند که تعلیم و تعلّم و طلبگی در حوزه یک روند آموزشی نیست، بلکه یک فرایند پرورشی است..



استاد علی‌اکبر رشاد در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در تهران با گرامیداشت سالروز شهادت استاد شهید مطهری، به تبیین جایگاه علمی ایشان پرداخت و اظهار داشت: مرحوم علامه مطهری تربیت‌ یافته و پرورده‌ حوزه به‌ شمار می‌روند و اگر قرار باشد مختصات تربیتی حوزه‌ها را تبیین کنیم، به‌عنوان نمونه، می‌توانیم به این شخصیت گرانقدر اشاره کنیم. ایشان به‌تمام معنا و بمعنی‌الکلمه، تربیت‌شده‌ حوزه محسوب می‌شوند.

در آثار و تفکرات استاد بیشتر غور و تدبر کنیم

رئیس شورای حوزه علمیه استان تهران ادامه داد: هرچند شخصیت ایشان مورد توجه حوزه است، اما آن‌گونه که دانشگاهیان از آثار و افکار شهید مطهری بهره گرفته‌اند، حوزه‌ی علمیه بهره نگرفته است. یعنی آن مقدار که اساتید دانشگاه و دانشجویان از آثار آن شهید بزرگوار استفاده می‌کنند، طلاب مدارس علمیه استفاده نمی‌کنند. گرچه همگی به نام، آثار و اندیشه‌های آن شهید افتخار می‌کنیم، به موازات این مباهات‌کردن، باید در آثار و تفکرات او بیشتر غور و تدبر کنیم.

پایبندی استاد به سنت های اصیل حوزه

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی افزود: اگر بنا باشد سرّ موفقیت شهید مطهری بررسی شود، باید طلاب و فضلای جوان افکار و ابعاد زندگی آن شهید بزرگوار را اقتباس نموده و شرایط و ویژگی‌های او را دریابند و به آن تأسی کنند. یکی از ابعاد زندگی شهید مطهری این بود که ایشان به‌طور کامل و دقیق براساس سنت‌های اصیل حوزه درس خواند. ناگفته نماند که تعلیم و تعلّم و طلبگی در حوزه یک روند آموزشی نیست، بلکه یک فرایند پرورشی است.

رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ اسلامی یادآور شد: ورود به طلبگی، ورود به فرایند سیر و سلوک است. فرایندی که در آن ابعاد معنوی و تعبدی طلبه پرورده می‌شود و به فعلیت درمی‌آید؛ جنبه‌های عقلی و عقلانیت او رشد می‌کند و به کمال می‌رسد؛ روحیه‌ حقیقت‌جویی‌اش در قالب تحقیق و پژوهش علمی تقویت می‌شود؛ بُعد اجتماعی و قدرت برقراری ارتباط با غیر در او به کمال می‌رسد و مهارت‌های دیگری چون خطابه و تحقیق، مواجهه با مشکلات، مدیریت و دیگر توانایی‌هایی که یک عالِم دینی به آن نیاز دارد در وجود طلبه پرورده می‌شود، و به‌قول امروزی‌ها، نوک پیکان همه‌ این مهارت‌ها به‌سمت کسب «قوه‌ اجتهاد» است.

راز اصلی موفقیت امثال شهید مطهری

استاد رشاد ادامه داد: سرّ و راز اصلی موفقیت امثال شهید مطهری در این است که کوشیدند به قوه‌ اجتهاد و کمالات معنوی دست پیدا کنند و همین‌گونه هم شد. اگر اجتهاد، به‌معنای واقعی کلمه، به‌دست بیاید معجزه می‌کند و در وجود شهید مطهری این اتفاق افتاد. طلبه‌های جوان ممکن است سؤال کنند «سرّ اینکه فردی مثل شهید مطهری در هر ساحت و قلمرو معرفتی و فکری که وارد شد، موفق و سرفراز بیرون آمد، چیست؟» مثلاً ایشان در فقه وارد شد و هرچند آثار فقهی کمی برجای گذاشت، رساله‌ «مسئله‌ حجاب» او، به‌تمام معنا، یک اثر فقهی فنّی است. ایشان در فلسفه نیز فوق‌العاده موفق بود.

استاد مطهری متکلم ـ فیلسوف است، نه فیلسوف ـ متکلّم

تولیت حوزه علمیه امام رضا(ع) تهران تصریح کرد: شهید مطهری یک فیلسوف برجسته بود. او با ورود به حوزه‌ کلام، به تأسیس یک مکتب کلامی همت گماشت. بنده معتقدم مرحوم شهید مطهری «مؤسس کلام اجتماعی» است و این مطلب را در مقالاتی، به‌‌ تفصیل، توضیح داده‌ام. شهید مطهری را در این زمینه می‌توان با خواجه نصیر مقایسه کرد. همان‌طور که خواجه نصیر، در دوره‌ی تاریخی خود، مؤسس کلام فلسفی شد و دوره‌ای از کلام به‌نام ایشان ثبت شد و با تألیف کتاب «تجریدالاعتقاد» سبک و رویکرد جدیدی را در کلام اسلامی و شیعی شکل داد، در دوران معاصر نیز شهید مطهری دوره‌ای را در کلام آغاز کرد و یک مکتب کلامی را بنیان گذاشت. ایشان، به تعبیر بنده، متکلم ـ فیلسوف است، و نه فیلسوف ـ متکلّم؛ یعنی پیش از آنکه فیلسوف باشد، متکلّم است و مؤسس یک مکتب، گرایش و رویکرد کلامی است که از آن به «کلام اجتماعی» تعبیر می‌شود.

شخصیت علمی چند وجهی استاد

استاد رشاد ادامه داد: شهید مطهری در حوزه‌ حقوق با تألیف کتاب فنّی «نظام حقوق زن در اسلام»، همچون یک حقوقدان وارد می‌شود؛ در حوزه‌ اقتصاد همچون یک اقتصاددان؛ در حوزه‌ی تاریخ، با تألیف کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» مثل یک تاریخدان؛ در عرصه‌ی عرفان با کتاب «شرح و نقد دیوان حافظ» و «تماشاگه راز» جلوه‌ای نو از حافظ ارائه می‌کند، و دیگر کتاب‌های ایشان چون «جمهوری اسلامی» در مباحث اندیشه‌ سیاسی نشان از عمق فکری او دارد.

استاد منطبق بر نظام سنّتی حوزه درس خواند

شاگرد شهید مطهری افزود: سرّ این همه موفقیت در این است که ایشان دقیقاً منطبق بر نظام سنّتی حوزه درس خواند. جوهر تحصیل در سنّت تحصیلی و علمی حوزه، که طلبه باید از آغاز آن را نشانه رود، دست‌ یافتن به قوّه‌ اجتهاد است. شهید مطهری این هدف را از همان آغاز پیگیر بود. تحصیل فقه و اصول به منزله‌ پل است. اصول فقه ابزاری برای استنباط احکام شرعی و فقهی است، و چنانچه این پل با موفقیت طی شود و منتهی به کسب اجتهاد شود، طلبه به قلّه‌ علمی‌ می‌رسد که می‌تواند از عهده‌ سایر مباحث بربیاید.

رئیس شورای حوزه‌های علمیه‌ استان تهران ادامه داد: در حوزه‌های علمیه برای طلاب واحد درسی آموزشی در موضوعات ادبیات فارسی، حقوق، اقتصاد و تاریخ نداریم و در این مباحث تعلیم و تعلّمی صورت نمی‌گیرد. امروز متأسفانه در رشته‌های محدودی تدریس و تحصیل می‌شود، که فقط شامل فقه و اصول و احیاناً منطق و فلسفه و کلام و تفسیر است و سایر دروس چندان رونقی در حوزه ندارد.

تحصیل قوّه‌ اجتهاد

وی افزود: به طلبه‌های جوان توصیه می‌کنم در رابطه با شخصیت، تفکر و منش علامه شهید مطهری عمیق‌تر تدبّر کنند و سرّ موفقیت او را کشف کنند. به‌نظر بنده اولین عنصری که در توفیق آن شهید بزرگوار نقش پررنگی داشت، تحصیل قوّه‌ اجتهاد بود. در کنار آن، زمان‌آگاهی نیز از شروط اجتهاد است، والا صِرف دانستن قواعد کارایی نخواهد داشت.

آگاه به زمان‌ و به‌ روز بود

تولیت حوزه علمیه امام رضا(ع) تهران ادامه داد: شهید مطهری ضمن اینکه آگاه به زمان‌ و به‌ روز بود، دردمند مردم و آماده به کار برای مقابله با دسیسه‌های جبهه‌ استکبار نیز بود. به‌موقع شبهات دینی را تشخیص می‌داد و می‌فهمید و جواب قاطع و محکمی ارائه می‌کرد. او در قبال نظریه‌های وارداتی نظریه تولید می‌کرد.

شاگرد شهید مطهری با اشاره به تقوا و اخلاص استادش گفت: این مرد یکپارچه زلالی و اخلاص بود. یکپارچه احساس مسئولیت بود و همه‌ وجودش را وقف حفظ مکتب اسلام و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) کرده بود.

برخورد اجتهادی و عالمانه

استاد رشاد در پایان افزود: به ‌نظر بنده آنچه در وجود ایشان بارزتر و شاخص‌تر بود، این بود که با مطالب، اجتهادی برخورد می‌کرد و اجتهادی برخورد کردن یعنی اقوال و مطالب دیگران را فهم‌کردن و در قبال هیچ رأی و نظری بی‌دلیل تسلیم‌ نشدن و علاوه بر آنچه که دیگران گفته‌اند و گذشتگان ذکر کرده‌اند، سهمی را بر ثروت و سرمایه‌ معرفتی بازمانده از اصل، افزودن. اجتهاد یعنی همین. این مفهوم از اجتهاد را شهید مطهری داشت و همین امر باعث شد تا آثار ایشان هنوز هم پاسخگوی بسیاری از مسائل جوانان و جامعه باشد.

گفتگوکننده: مهدی زارعی