مثل یه آهو توی دشت

پیشکش به همنام دختر پیامبر (ص)
یادگار برادر و پاره‌ی دلم: فاطمه.

 

غزال دشت دل من

عروسک خوشگل من

اِنقده ترکتازی نکن

با دل من بازی نکن!

زلفاتو افشون می‌کنی

این دِلو پرخون می‌کنی

یه دسته زنجیره موهات

کمند نخجیره موهات،

شکن شکن، گره گره

رفته تّو هَم مثل زِرِه

مثل یه کوپه‌‌ی طلا

رو شونه‌هات پخش و پلا،

شمشیر تیزه ابروهات

غلاف شده توی موهات

میخوای بری به جنگ کی؟

آخه چرا؟ برای چی؟

با دل من یه کم بساز

باهاش نکن اِنقده ناز

مهر منی، ماه منی

مثل یه گل تو چمنی،

مثل یه آهو توی دشت

مثل یه ماهی توی تشت

مثل یه بلبل توی باغ

یه دسته سّنبل توی باغ

مثل یه طوطی رو درخت

شاه پریون رویِ تخت

مثل یه کَفتر فِری

ناز و، سفید و، پاپَری

مثل یه پوپک قشنگ

با پر و بال رنگارنگ

مثل یه گنجیشک کوچیک

جیک‌وجیک‌وجیک،جیک‌وجیک‌وجیک،

مثل یه پروونه رو گل

شیطون بلا، تّپّل مّپّل

مثل یه شاخه گل تو آب

مثل یه شیشه‌ی گلاب

مثل نسیم زیر بید

مثل گل یاس سفید

مثل یه چشمه‌ی تمیز

مثل یه اسب تند و تیز

مثل یه بره توی کوه

ـ کوه بزرگ و باشکوه ـ

مثل یه نقاشی خوب:

درخت بید کنار جوب

هر طرفش قمری و سار

دسته دسته، هزار هزار

زمزمه‌ی زلال رود

هَمَش آواز، هَمَش سرود،

مثل یه باغی تو باهار

باغ پر از گل انار

مثل یه دشت پرسرور

پر از گلای جورواجور

مثل یه طاووس قشنگ

رنگین‌کمون، هزار رنگ

راه میره با کبر و غرور

ناز می‌کنه کرور کرور،

مثل یه پیرَن زری

تو تن ناز یه پری

مثل یه ماهی تو بلور

یا توی برکه یه سمور

ادا می‌ریزه توی آب:

هی زیر آب، هی روی آب؛

دیگه بگو از چی بگم؟

آخه کمه هرچی بگم

***

صدای ساز آب میاد

بوی گل از گلاب میاد

وقتی یه گل پرپر میشه

عطرش می‌مونه تو بیشه

ماه عمو، مهر عمو

عشق پریچهر عمو!

تو شور احساس منی

عطر گل یاس منی

مثل یه سیبی بخدا

بوی حبیبی بخدا

خوش‌‌نظری، خوش‌‌منشی

خوش‌سخنی، خوش‌روشی

مثل یه کبک خوش‌ادا

پرش حریر، بالش طلا

هی از میون صخره‌ها

میاد پایین، میره بالا،

یا مثل پیچکی ظریف

می‌پیچه دلکش و لطیف

دور یه کاج پرتنه

ـ حکایت تو و منه ـ

تو مثل گلبرگِ تری

نه، تو ازون قشنگ‌تری

مثل یه شعر دل‌نشین

گفته یه شاعر حزین

خون جاریه توی دلش

پر از خونه جوی دلش

از غم داغ یه کسی

اما نمی‌گه به کسی،

اِنقده ترکتازی نکن

با دل اون بازی نکن

دسات یه وخ خونی میشه

دلت عموجونی میشه

تهران، ۲۰/۱/۱۳۸۵

شهود و شیدایی

اشاره
اشعار عرفانی حضرت امام(س) از گرانبهاترین مواریث معنوی آن بزرگوار است، نسخه‌ی دوم دیوان آن حضرت با اهتمام مجدد نویسنده با تصحیح و تکمیل متن اشعار و فهارس به ضمیمه‌ی تعلیقات و ملحقات، فراهم آمده که عنقریب در دسترس شیفتگان عرفان علوی و شیدایان اندیشه‌ی روح‌اللهی قرار می‌گیرد.
قبسات فرصت را مغتنم شمرده، مقارن سالگشت ارتحال آن بزرگوار، نگاشته‌ی زیر را که بخشی از مقدمه‌ی نسخه‌ی دوم دیوان است، تقدیم خوانندگان عزیز می‌کند.

مویه‌ روحگداز

شعر حضرت امام خمینی(س) مویه‌ی روحگذار بشر از درد دیرین فراق، هبوط است و، شقشقه‌ی انسان تبعیدی در هول و حیرت ظلمات طبیعت.

شعر آن بزرگوار تازشی است بی‌باکانه بر مدّعیان مسلک‌مدار و تازیانه‌ای است بیدارگرانه بر گرده غفلت‌زدگان وادی ضلالت و نقدی است بی‌پروا بر بیراهه‌های معرفت و کژراهه‌های هستی‌شناسی و نقبی است بی‌پیرایه به جهان‌بینی شهودی و انسان‌شناسی و سلوک عرفانی.

سروده‌های حضرت امام(س) سرشار است از مطالب و مضامینی چون: شرح عهد الست، بازگفت حسرت‌آمیز جاه و مجد نخستین انسان، بیان رنج هبوط و درد فراق، غم غربت و بی‌همزبانی در غریبستان خاک و دلتنگی در تنگستان طبیعت، مویه هجران و آرزوی هجرت، ناشکیبی و شوق وصال، فقر و استغنا، ملامت زهد ریایی و خودبینی و انانّیت، تحقیر عقل‌ورزی به عنوان آفت اصلی عرصه معرفت، تقبیح مسندنشینی و مسلک‌پرستی و مدرس‌گزینی، تخطئه طرق ناصواب معرفت و هستی‌شناسی، تبیین بی‌اعتباری علوم اعتباری، ملامت نفس و نکوه نفسانیات، ستایش عشق و سفارش به وارستگی و قطع تعلقات دنیوی، توصیف شور و مستی و طرب، توصیه به خودکاوی و خویشتن‌شناسی، شرح مقامات سیر و سلوک و تجرّد، بیان طرق صحیح معرفت، وحدت وجود و مراتب وجود، عوالم هستی، جایگاه رفیع انسان و استعدادها و استطاعت‌های او، آیت و مرآت بودن موجودات، سیلان وجود، جذب و انجذاب مستمر میان هستی و هستی‌پرداز، صیرورت همه‌گیر و پیوسته جهان به سوی حق، حیات و تسبیح مدام همه باشندگان از جماد و نبات تا… و بالاخره؛ بازگویی دشواری‌های راه و ضرورت ریاضت و مجاهدت در طریق شهود و وصال، و شرح حالات قبض و بسط و دریافت‌ها و تجربه‌های عرفانی و در نهایت:

فناء فی الله و بقاء بالله،

که:

إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ

و گفته‌اند:

النّهایاتُ هی الرّجوعُ الی البدایاتِ.


لسان شعر

اگرچه امام(س) «لسان شعر را که بالاترین لسان‌هاست» برای بیان بی‌پرده و پیرایه مضامین یاد شده به کار گرفته است، اما خود را شاعر نمی‌انگارد و هرگز نباید او را در زمره شاعران به شمار آورد؛ که:

وماعلمناه الشعروماینبغی له.

قابلیت قالب شعر به‌ویژه غزل عرفانی سبب شده است که آن بزرگوار از این امکان برای بازگویی مقاصد خویش بهره گیرد. از همین رو، شعر حضرت امام(س) در زمره سروده‌های عرفانی و از نسخ شعر معرفتی به شمار می‌آید و از ویژگی‌های این نوع شعر که بارزترین آن‌ها ایهام مضاعف و به کار گرفتن اصطلاح‌ها و تعبیرهای حیات مجازی و مُلکی برای بیان حالات و مقامات حیات حقیقی و ملکوتی می‌باشد، در حد اعلا برخوردار است.

نزد اهل فن روشن است که این نوع استخدام کلمات و اصطلاحات، علل واسراری دارد. مهم‌ترین علت: امتناع از دسترسی نااهلان که استعداد فهم رموز دقیق و استطاعت درک اسرار عمیق و مضامین ظریف عرفانی را ندارند می‌باشد. تنها صاحبان صلاحیت و واجدان اهلیت، مخاطب این مخاطبات و محاورانند. این سرّپوشی و مخاطب‌گزینی در وادی معرفت، مطلوبیت تام دارد.

اهل دل عاجــز ز گفتار است با اهل خـرد

بی زبان با بیدلان هرگز سخن‌پرداز نیست

راز مگشای مـگر در بر مست رخ یـــــار

که در این مرحله او محـرم راز است هنوز

بیــدل کجا رود، به که گوید نــیاز خویش؟

با ناکــسان چگونه کند فــاش، راز خویش

با عـاقلان بــی‌خـــبر از ســوز عـاشــقی

نتوان دری گشـود، ز سـوز و گداز خویش

شاعر و عارف قرن هشتم، ملا محمدشیرین شمس مغربی گفته است:

اگــر بینــی در ایــن دیــــوان اشــــعار

خـــرابـات و خــــرابـاتـی و خــــمار

شـــراب و شــاهـد و شــمع و شبســتان

خــــــروش بربــــط و آواز مســــتان

مــــی و میخـــانه و رنــد و خــــرابات

حـــریف و ســـاقی و نــرد و مناجــات

نــــوای ارغـنــــون و نــــاله نــــــی

صبـــوح و مجـــلس و جـــام پیاپــــی

خـــم و جـــام و سبـوی مــی‌فروشــی

حــریفی کـــردن انــدر بــاده نوشــــی

ز مسجـــد ســــوی میخـــانه دویـــدن

در آنجـــــا مدتـــی چـــــند آرمیـــدن

خـــط و خــــال و قـــد و بـالا و ابــرو

عــذار و عـــارض و رخســار و گیســو

لب و دنــدان و چــشم شـوخ و سرمست

ســر و پـــا و میــان و پنجــه و دســت

مشــو زنــهار از ایــن گفتـــار در تــاب!

بـــرو مقصــود از آن گفتـــار در بـــاب

مپیــچ انــــدر ســـر و پـــای عبـــارت

اگـــر هستــی ز اربـــــاب اشــــــارت

……

نــــظر را نـــــغز کـن تا نـــــغز بینــی

گــــذر از پـوسـت کن تا مـــغز بینـــی

نــــظر گـــر بـــرنــداری از ظــواهـــر

کجـــا گـــردی ز اربــــاب ســـرائــر

چــو هریک را از این الفاظ جــانی است

به زیــر هریـــک از اینها جــــهانی است…

نیز هاتف در ترجیع‌بند عرفانی خود سروده است:

هـــــاتف اربـــاب معرفت، که گهــــی

مســـت خــوانندشان و گــــه هشــــیار

از مــــی و بــــزم و ســـاقی و مطــرب

وز مُــــــخ و دیـــر و شـــاهد و زنــار

قصــــد ایشــان نــهفته اســـراری است

کـــه بـــه ایـــما کـــنند گــاه اظهـــار

پــــی بـــری گـــر به رازشـــان، دانــی

کـــه همین اســت ســـرّ آن اســــــرار

که یــکی هست و هیـــچ نیست جـــز او

وحــــــــده لا الــــــه الاهـــــــــو

إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ.

در این سخن برای صاحبدلان یا آنان که با حضور گوش فرا می‌دارند، اندرزی است.

شیخ شبستری با نظری افراط‌آمیز معتقد است که چون مضامین ملکوتی، حقیقی و متأصل‌اند، الفاظ و مصطلحات نخست برای تفهیم مقاصد عقلانی و مفاهیم وضع شده‌اند و عوام به تناسب فهم خود به رسم «نقل عرف عام» واژگان را از سر مجاز در بیان معانی ملکی غیراصیل به کار برده‌اند، آنگاه بر اثر کثرت استعمال الفاظ در معانی مورد فهم عامه، چنین پنداشته شده که کاربرد آن‌ها در معانی عرفانی جنبه مجازی دارد!

هرآن چــــیزی که در عالم عیــــان است

چـــو عکسی ز آفتاب آن جــــهان است

جـهان چون زلف و خط و خال و ابروست

که هر چــیزی به جای خــویش نیکوست

تجـــلی گـه جــمال و گـه جــلال است

رخ و زلــــف آن معــــانی را مثال است

هــــر آن معنــی کــه شــد از ذوق پیـدا

کجـــا تعبیــــر لفظــــی یـــــابد او را

چــــو اهـــل دل کند تفسیـــر معنــــی

بــه ماننــدی کـــند تعبیـــــر معنـــــی

که محسوسات از آن عالم چــو سایه است

که این چــون طفل و آن مانند دایــه است

بــه نــزد مــن خـــود الفـــاظ مــــأول

بـــر آن معنــــی فتـــاد از وضــــع اول

به محسوسات خاص از «عرف عام» است

چـــه داند عـام کـان معنـــی کدام است؟

تنـــاسب را رعــــایت کــــرد عــــاقل

چـــو سـوی لفظ، معنـــی گشت نـــازل

ولـــی تشبیه کلــــی نیســـت ممکــــن

ز جـسـت‌وجـوی آن مـی‌باش ســاکن…

ناله نی

حضرت امام(س) گاه همچون نی از نیستان ببریده‌ای که در هفت بندش شرار افتاده از غربت مویه می‌کند و از هجران می‌گوید و در شوق لقا و بازجستن روزگار وصل می‌گدازد:

ما را رها کنید در این رنج بـــی‌حـــساب

با قلب پــاره پــاره و، بـا سینه‌ای کـــباب

عمری گذشت در غم هجـران روی دوست

مرغـــم دورن آتــش و، ماهـی برون آب


و یا در این بیت:

آن نـــالـــه‌ها که از غـــم دلدار مـی‌کشم

آهــی است، کز درون شـرر بار مــی‌کشم

و نیز:

با که گویم: که دل از دوری ‌جانان چه کشید؟

طاقت از دست برون شدکه چنین زار شدم

و…

عمری گذشت و، راه نبردم به کـوی دوست

مجلس تمام گشت و، ندیدیم روی دوست

و….

ای دوســـــت! ببین حـــال دل زار مـــرا

ایــن جـــان بلا دیـــده بیمـــار مـــرا!

تا کـی در وصـــل خـــود به رویم بندی؟

جــــانــا مپسنــــد دیگـــــر آزاد مرا

اَنتَ الذی اَشرقتَ الاَنوارَ فی قُلوبِ اَولیائِک حتّی عَرَّفوک وَوَحَّدوک، و انتَ اَلذی اَزَلتَ الاغیارَ عَن قُلوبِ اَحّبائِک حتّی لَم یحّبُواسِواک وَلَم یلجَوِا الی غَیرِک. اَنتَ المونِسُ لَهُم حَیثُ اَوحَشَتهم العَوالِمُ. ماذاوَجَدَ مَن فَقَدَک وَ ما الذی فَقَدَ مَن وَجَدَک…

… تو همانی که انوار را در دل اولیاء خود تاباندی تا تو را شناختند و یگانگی‌ات را باور کردند، و تو همانی که اغیار را از دل‌های دوستانت زدودی تا آنکه جز تو را دوست ندارند و به غیر تو پناه نبرند. تو در هنگام وحشت مونس آنانی. آن که تو را از دست داد، چه به‌دست آورد و آن که تو را یافت، چه از دست داد؟

حضرت امام از تنهایی و بی‌همزبانی در غریبستان خاک شکوه می‌کند:

با که گـویم راز دل را؟ کـس مرا همراز نیست

از چه جویم سرّجان را، در به‌رویم باز نیست

……

با که گویم درد دل را، از که جویم راز جان را؟

جز تو ای جان! رازجویی، درد دل‌یابی ندارم

……

با که گویم: غـــم دیوانگی خـــود، جـز یار؟

از که جـــویم ره میخـانه به غیر دلــدار؟

و گاه تجدید مجد نخستین انسان را، انسانی که «نقطه عطف راز هستی» است آرزو می‌کند و آن عهدی را که آدم به مثابه خلیفه خدا مسجود ملائک گردید، حسرت می‌برد:

بــگـذارید که از بتکـــده یــادی بـــکنم

مـن که با دست بت میکـــده بیدار شدم

پیشینه افتخارآمیزی که سبب شد حس تفاخر از قدسیان سلب شود، چرا که در آن عهد، انسان به امتیاز «علم الاسماء» ممتاز شد:

قدسیان را نرسد تا که به ما فخــــــر کنند

قصّه «علّم‌الاسماء» به زبان است هنوز

و گاه غم هجران را ناپایدار دانسته، مژده وصل در دل می‌پرورد:

غم مخـور! ایام هجــران رو به پایان می‌رود

این خــماری، از سرِ ما میگساران می‌رود…

وعده دیـدار نزدیک است یـاران! مژده باد

روز وصلش می‌رسد، ایام هجـران می‌رود


جهان‌بینی شهودی

جهان‌بینی حضرت امام(س) جهان‌بینی اشراقی و شهودی است. هستی‌شناسی او هستی‌شناسی‌ای عاشقانه و از سر شیدایی است، و همه سعی و سوز آن بزرگوار در آشکار ساختن آفات و موانع حصول به چنین هستی‌شناسی‌ای است. در اشعار ایشان در کنار مسأله شهود و شیدایی، بیش از هرچیز، انواع حجب نورانی و ظلمانی و چگونگی خرق آن‌ها مورد توجه است:

در حجابیم و حجابیم و حجابیم و حجاب

این حجاب است که خود راز معمای من است

……

پــاره کن پــرده انوار میان من و خــود

تا کند جــلوه، رخ ماه تـو انـدر دل مــن

علم خود از حُجُب نورانی است و دانش غیرافاضی، هرگز راز هستی را نتواند گشود:

در برِ دلشدگان، علم حجـاب است، حجاب

از حجاب آن‌که برون رفت به‌حق، جاهل بود

……

از درس و بـحث مدرسه‌ام حـاصلی نشد

کـی مـی‌توان رسید به دریا از این سـراب؟

هرچــه فراگــــرفتم و، هـرچــه ورق زدم

چـیزی نبــود غیر حجـابی پس از حجــاب

……

از قیـــل و قــال مدرسه‌ام حاصلی نشــد

جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش

آنچه که فهم حقایق هستی را ـ کماهی ـ میسور و درک محضر هستی‌پرداز را ممکن می‌سازد، در پیچ و خم‌ علم و خرد و در جمع کتب یافت نمی‌شود:

بردار کتــاب از بـــرم و، جــام مـــی آور!

تا آنچــه که در جمع کتب نیست بجــویم

از پیچ و خــم علم و خــرد، رخــت ببندم

تـا بار دهــد یـار، به پیچ و خــم مویم

……

عــالم که به اخــلاص نیاراسته خـــود را

علمش به حجـابی شده تفسیر و دگـر هیچ

عــارف که ز عـرفــان کتبی چند فراخواند

بسته است به الفاظ و تعابیــر و دگر هیچ

حضرت امام خمینی(س) خودبینی و انانیت را حجاب و حایل وجه‌الله و ظهور حضرت حق دانسته، رها شدن از چنین شرکی را که حتی نام‌آوران عرصه «عرفان در ورطه» آن غرقند، کاری بس دشوار می‌شمارد:

بگذر از خویش اگر عــاشق دلــباخـته‌ای

که میان تو و او جـز تو کسی حایل نیست

گفتم از خــود برهم تا رخ مــاه تــو ببینم

چــه کنم من که از این قید منیت نرهیدم؟

تا خــود بینــی تــو، مشرکی بیش نـه ای

بــی خـــود بشوی که لاف مطلق نزنـی

با چشم «منی» و گوش «تویی» مشاهده جمال یار و شنیدن آوای نگار ممکن نیست، چه آنکه «ما و منی» حجاب رؤیت است:

با چشـــم منــــی جـــمال او نتـوان دید

با گــوش تــویی نغمه او کـــس نشنید

ایـن ما و تویی مایه کوری و کـری است

ایـن بت بشکن، تا شـودت دوست پـدیـد

هیهات که اسیر نفس به مقام قرب دست یابد:

هیهــــات، که تــا اســــیر دیــو نفســی

از راه «دنـی» ســــــوی «تدلـی» گذری

چگونه ممکن است دشمن‌ترین دشمنان انسان در خانه دلش جا خوش کرده باشد و دوست‌ترین دوستان در آن وارد شود!

القلبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسکن فی حَرَمِ اللهِ غَیرَهُ،

دل حرمسرای خداست، در حرمخانه او جز او را جای مده.

پیش از فراموش کردن خویش، انتظار فهم توحید، عطر وحدت از شیشه شرک بوییدن است؛ خود هست بینی، مایه دویی است:

آن کـــس کــــه ره معـــرفهالله پــوید

پیــوســــته ز هر ذره خــــدا می‌جــوید

تا هســــتی خـــویشتن فــــرامش نکند

خـــواهد که ز شرک عطر وحـدت بوید


تازیانه تعریض بر گرده حلاج

حضرت امام (س) به کسانی چون حسین بن منصور حلاج که اسطوره نفی نفس و وصول به حق هستند، تعریض دارد که در اوج بی‌خودی نتوانسته‌اند «من متعین» خویش را فراموش کنند:

بر فراز دار، فـــریاد انـــاالحـــــق می‌زنـی

مدعی حـــق‌طلب! انیـت و انـا چـــه شد؟

صـوفی صافی اگر هستی، بکن این خرقـه را

دم زدن از خـویشـتن با بـوق و با کرنا چه شد؟

……

مرشد! از دعوت به‌سوی خویشتن بردار دست

لا الـهت را شـنیدسـتم ولـی الا چـــه شد؟

……

کاش در حلقه رندان خبری بود ز دوسـت

سخن آنجا نه ز «ناصر» بود، از «منصور» است

دل سپردن به عالم هستی و حتی تعلق خاطر به بهشت و فردوس، خود بندی بر بال معرفت و سلسله‌ای بر پای طلب است:

تو راه جنت و فردوس را در پیش خود دیدی

جدا گشتی ز راه حــق و پیوستی به باطل‌ها

اگــــر دل داده‌ای بر عــالم هستی و بالاتر

به خـود بستی ز تار عنکبوتی بس سلاسل‌ها

عقل‌گرایی و برهان‌مداری نیز خود رادع و مانع معرفت است، یا دست‌کم خرد راهبر مطمئنی نیست:

ای عـــــشق! بیاب یــــار را در همه جـا

ای عــقـل! ببـنـد دیـــده بــی‌خـــبــری

……

به می بر بند راه عــــقل را از خــــانقاه دل

که این دارالجنون هرگز نباشد جای عاقل‌ها

دل‌خوش داشتن به عبادات ظاهری و طاعات صوری، حجاب وصال است؛ مسجد و دیر و کنشت و خانقاه اگر مسند و مقصد شدند، تجلیگاه حضرت حق نیستند و، خرقه و دلق و سجاده اگر آدمی را اسیر رنگ و بوی خود سازند، اغلال و قیود جانند:

این عبادت‌ها که ما کردیم، خوبش کاسبی است

دعوی اخلاص با این خودپرستی‌ها چه شد؟

……

طـاعـــات مــــرا گـــنـاه بــایـد شـــمری

پـس از گـنـه خـــویش چـه سـان یاد کنم؟

……

در میخــانه گـــشایید به رویم، شب و روز

که من از مسجــد و از مدرسه بیزار شدم

……

مرا که مستی عشقت، ز عقل و زهــد رهاند

چـــه ره به مدرسـه یا مسجــد ریا دارم؟

……

عالم و حوزه خود، صوفی و خلوتگه خویش

ما و کوی بت حــیرتزده خــانه به‌دوش

از در مدرســـه و، دیــر و، خـــرابات شدم

تا شوم بر در میعادگهش حــلقه به‌گوش

……

ساقـــی! به روی مـن در میخـــانه باز کن

از درس و، بحـــث و، زهد و، ریا، بی‌نیاز کن

تاری ز زلف خــم خــم خـود، در رهم بنه

فارغ ز علم و، مسجد و، درس و، نمـاز کن

……

مسند و، خــرقه و، سجــاده، ثمربخـش نشد

از گلستـان رخ او، ثمـری مـــی‌جـــویم

……

خرقه درویش، همچون تاج شاهنشاهی است

تاجدار و خرقه‌دار، از رنگ و بو افتاده نیست

تا اســیر رنگ و بویی، بــوی دلـبر نشنوی

هرکه این اغلال در جانش بود، آماده نیست

……

رهرو عشقی اگر خــرقه و سجـــاده فکن

که به‌جز عشق، تو را رهرو این منزل نیست

……

تو که دلبسته تسبیحــی، و وابسته دیـــر

ســاغر بــاده، از آن میکــده امیــد مــدار

پاره کن سبحه و، بشکن در این دیر خـراب

گر که خـواهی شوی آگاه ز ســرالاسرار

مسالک جهان‌بینی و هستی‌شناختی به چهار نوع عمده قابل تقسیم است: حسّانی، عقلانی، وحیانی و شرقانی. جهان‌بینی حسی بر تجربه، جهان‌بینی عقلی بر برهان و جهان‌بینی دینی بر وحی تکیه دارد. اما جهان‌بینی شرقانی مبتنی بر عشق است، هریک از این مسالک دارای مبادی، مبانی، منابع، مراحل، موانع و معاییری است که ما در این نوشتار، به اختصار به مسائل مربوط به جهان‌شناسی عاشقانه و شرقانی اشاره می‌کنیم. اگرچه به فرموده رسول حق:

الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق

و به تعبیر حضرت امام(س):

کو آن‌که سخـن ز هر که گفت از تو نگفت؟

آن کیست که از مـی وصالت نچــــشید؟

……

غیـر ره دوســـــت کــی توانــی رفتــن؟

جــز مدحـــت او کجـــــــا توانی گفتن؟

هر مدح و ثـــنا که می‌کنی مدح وی است

بیـــدار شــو ای رفیـــق! تا کی خــفتن؟

… لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَآ آتَاکُم فَاسْتَبِقُوا الخَیْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ.

… برای هر گروهی از شما شریعت و روشی نهادیم، و اگر خدا می‌خواست همه شما را یک امت می‌ساخت، اما خواست در آنچه به شما ارزانی فرمود بیازمایدتان، پس در نیکی‌ها بر یکدیگر پیشی بگیرید، بازگشت همه شما به سوی اوست، تا از آنچه در آن اختلاف می‌کردید آگاهتان فرماید.


تخطئه مسلک‌مداران و مدرس‌نشینان

حضرت امام(س) در بسیاری از سروده‌های خود به نقد و تخطئه مسالک نامطمئن و کژراهه‌های وادی معرفت و نکوهش مدعیان مسلک‌مدار و عالمان مدرس‌نشین و کوردلان مسندگزین پرداخته است. آن بزرگوار که خود از استادان مسلم فلسفه، عرفان، فقه، کلام و دیگر علوم حوزه دین‌پژوهی و دین‌داری در عصر خویش است، اتفاق و اطلاق این علوم را مورد تردید قرار می‌دهد و معرفت فیلسوفان، عارفان، صوفیان و مدرسیان را به نقد می‌کشد؛ فلسفه را از آن جهت که مایه غفلت و غرور می‌گردد «حجاب اکبر» می‌نامد و از آن حیث که از درک حقایق و دقایق ـ کماهی ـ عاجز است «چشمی علیل» می‌انگارد، به برهان حیرت‌افزای سینوی که کسی را به طور سینای شهود رهنمون نشد و به اسفار صدرا و شفای بوعلی که با همه استواری و اتفاق از معرفت باری و باریافتن به بارگاه یار گرهی نگشودند، می‌تازد:

آنانکــه به علــــم و فلسفــــه مــی‌نازند

بر علـــم دگـــر به آشکـــارا تـــازنـــد

ترسم که در این حجـــاب اکبر، آخــــر

سـرگـــرم شوند و خـــویشتن را بازنـد

……

علمـــی که جـــز اصطلاح و الفاظ نبــود

جـــز تیرگی و حجـــاب چـــیزی نفزود

هرچـــند تو حـــکمت الهـی خـــوانیش

راهی به سـوی کعبــه عــــاشق ننمود

……

ابن سینا را بگــو: در طور سینــا ره نیافت

آن‌که را برهان حیران‌ساز تو، حیران نمود

……

اسفـــار و شفــاء ابن سینـــا نگــــشود

با آن همـه جـــر و بحــث‌ها مشکل مـا

……

با فلسفـــه، ره به ســـوی او نتــوان یافت

با چـــشم علیل، کـــوی او نتـــوان یافت

این فلسفــــه را بهل که با ‌شهپر عشـــق

اشـراق جــــمیل روی او نتـــوان یافت

همان‌گونه که سرانگشت فلسفه، گره‌گشا نیست، عرفان متعارف (نظری) نیز نمی‌تواند انسان را از هجر جمال دوست باز رهاند. از «ورق پاره‌های عرفانی» خبری به دست نمی‌آید و «آینه فلسفه و عرفان» نماینده قامت یار نیست، بل خود صنمخانه‌ای است با هزاران بت، طوطی‌وار «لاف عرفان زدن» چیزی جز به گمان و پندار دل خوش کردن و در لاک خویش واقف ماندن نیست:

تا تکیه‌گـــهت عصـــای برهـــان باشـد

تا دیدگــــهت کتـــــاب عرفــــان باشد

در هجــــر جـــمال دوست، تا آخـر عمر

قــلب تـو دگـرگـــون و پـریـشــان باشد

……

از ورق پاره عرفان، خـبری حاصل نیست

از نـهانـخــانه رندان، خــبـری مـی‌جـویم

……

بشکــنیم آینه فلسفــــه و عرفــــان را

از صـنمـخـــانه این قــافـله بیـگانه شویم

……

طوطـــی صفتی و لاف عرفــــان بزنـــی

ای مـــــور! دم از تـخت سلیمان بزنــــی

فرهــــاد ندیده‌ای و شیریــن گـشتــــی

یـاســر نشدی و دم ز سـلمـــان بزنــــی

……

آن کس که به زعـم خــویش عـارف باشد

غـــواص بـه دریـــای معـــارف بــــاشد

روزی اگــــر از حجــــاب آزاد شــــود

بـیند که بـه لاک خـــویش واقف بـــاشد

……

از «فتوحـاتم» نشد فتحی و از «مصباح»، نوری

هر چه خواهم،در درون جامه آن دلفریب است

حضرت امام(س) صوفیان محجوب، فیلسوفان مهجور و عالمان مفتون را به تازیانه ملامت زنهار می‌دهد:

تا چند در حجــابید، ای صوفیان محجوب! ما پرده خـــودی را در نیستـی دریدیم

……

آن‌که دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیست

آنچه جان جوید،به‌دست صوفی بیگانه نیست

گفته‌های فیلسوف و،صوفی و،درویش و،شیخ

درخور وصف جـمال دلبر فرزانـه نیست

بی‌مناسبت نیست غزل «کعبه عشق» را که در تخطئه طرق ناصواب و تعریض بر مدعیان بیراهه‌پیما است، به تمام در اینجا بیاوریم:

از دلبرم به بتکـــده نــام و نشـــان نبــود

در کعبه نیز، جـــلوه‌ای از او عیــان نبــود

در خــانقاه، ذکری از آن گـلعــذار نیست

در دیــر و، در کنیسه، کـــلامی از او نبــود

در مدرس فقیه، به جــز قیل و قــال نیست

در دادگاه، هـــیچ از او داستــــــــان نبود

در محـــضر ادیب شـــدم، بلکه یـــابمش

دیدم کلام جـــز ز «معـــانی بیــان» نبود

حـــیرت‌زده، شـــدم به صفــوف قلندران

آنجــا به جز مدیحتی از قـــلدران نبود

یک قطره می، ز جـــام تو ای یار دلفریب!

آن می‌دهد که در همه ملــک جــهان نبود

یک غمزه کرد و ریخت به جان یک شرر، کز آن

در بــارگـــاه قـــدس بر قدسیـان نبود

قُلْ هَلْ مِن شُرَکَآئِکُم مَّن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ!. وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللّهَ عَلَیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ

بگو: آیا کسی از بتان شما هست که به حق راه نماید؟ بگو: خدا به حق رهنمون است. آیا آن‌که به حق راهنما است برای پیروی سزاوارتر است یا آن‌که به حق ره نمی‌نماید و خود نیز نیازمند راهنمایی است؟ شما را چه می‌شود چگونه داوری می‌کنید؟ بیشتر آنان جز از پندار پیروی نمی‌کنند، هرگز پندار جای حق را نمی‌گیرد. همانا خدا به آنچه انجام می‌دهند آگاه است.

اشاره شد که جهان‌بینی امام(س) جهان‌بینی شرقانی و عاشقانه است و از نظر ایشان، عقل و علم و عرفان، رازگشای هستی و راهگشای محضر ربوبی نیستند.

آن بزرگوار به مشی و مشربی ورای این‌ها باور دارد که اهل آن از گفتنش و نااهلان از شنیدنش عاجزاند:

من گنگ خــواب دیده و خــلقی تمام کر

من عاجـزم ز گفتن و خــلق از شنیدنش

هر که شد محــرم دل، در حــرم یـار بماند

وانکـه این کــار ندانست در انکـار بماند


چنانچه فرموده‌اند:

النّاسُ اَعداءُ ماجَهِلوُا

مردم دشمن نادانسته‌های خویش‌اند.

گــر به تـــازی گـــوید او، ور پــارســـی

گوش و هوشی کو کـه در فهمش رســـی

بـــاده او در خـــور هر هـــوش نیست

حــلقه او سخــره هر گـوش نیست

……

من خــراباتیم، از من سخــن یـار مخــواه

گنگم، از گنگ پریشان شده، گـفتار مخواه

……

با کــس ننماییم بیـان، حــال دل خــویش

ما خــانه‌بدوشان همگـی صاحب دردیم

……

بیدل کجــــا رود، به که گوید نیاز خویش؟

با ناکسان چــگونه کند فـاش، راز خــویش؟

با عـــاقلان بی‌خـــبر از ســوز عـــاشقی

نتوان دری گـشود، ز سوز و گداز خویش

……

ســــرّ عشق، از نظر پرده‌دران پوشیده است

ما ز رسـوایـی این پـرده‌دران بیخـــبریم


عشق و هستی

از نظر حضرت امام(س) بنیان هستی بر عشق بنا شده و، جمال، بهانه پیدایش جهان است، تجلی، اقتضای جمال است و لازمه تجلی وجود مجلی، پس حُسن و عشق، علت و حکمت خلقت است، که پری‌رو تاب مستوری ندارد:

پرتو حسنت، به جان افتاد و، آن را نیست کرد

عشق آمد دردها را هرچـه بد درمان نمود

……

در ازل پـــرتو حــسنت ز تجـــلی دم زد

عشق پیدا شـد و آتـش به همه عــالم زد

……

بـــهر اظهـــارات ایــن خـــلق جـــهان

تـــا نــمانـــد گـــنج حــکمت‌ها نـــهان

«کنت کنزاً» گـــفت «مخــــفیاً» شـــــنو

جــوهر خــود کــم مکن، اظهار شـــو

……

عالم عشق است هرجـا بنگری، از پست و بالا

سایه عشقم، که خـود پیدا و پنهانی ندارم

هرچه گوید عشق گوید، هرچه سازد عشق سازد

من چه گویم، من چه سازم؟ من که فرمانی ندارم

غزل «پرتو عشق» بیان منظر آن بزرگوار درباره عنصر عشق است:

عشق اگر بال گشاید، به جهان حاکم اوست

گرکند جلوه در این کون و مکان، حاکم اوست

روزی ار رخ بنمایـــد ز نهانخـانه خـویش

فـاش گردد که به پیدا و نهان، حاکم اوست

ذره‌ای نیست به عالم که در آن عشقی نیست

بارک‌الله! که کران تا به کران حــاکم اوست

گر عیان گردد روزی رخــش از پرده غیب

همه بینند که در غیب و عیان حاکم اوست

تا که از جسم و روان بر تو حجاب است حجاب

خود نبینی به همه جسم و روان حاکم اوست

من چه گویم؟ که جهان نیست به‌جز پرتو عشق

ذوالجلالی است که بر دهر و زمان،حاکم اوست

جمال حق، ازلی و ابدی است، از همین‌رو، جلوه‌اش نیز ازلی و ابدی می‌باشد. تا جلوه‌های جمال هست، عشق نیز هست و ازلی بودن عشق خود دلیل ابدی بودن آن است:

جــلوه دلــدار را آغاز و انجــامی نباشد

عشق بی‌پایان ما جز آن چــرا و چــون نداند


تفسیر عشق

دریغ است دو کلام بلند دو سرآمد عرفان‌پژوهی و دو متضلغ معرفت را در این بخش نیاورم: یکی پیش درآمد حکیم جامی بر منظومه یوسف و زلیخا و دیگری قطعه‌ای از مثنوی معنوی مولانا و به نظر حقیر این دو قطعه، دلکش‌ترین و ژرف‌ترین تفسیر نقش عشق در هستی و هستی‌پردازی، در فرهنگ منظوم بشری است.

نخست کلام جامی که چه بسا فصیح‌تر از سخن مولانا است:

در آن خــلوت که هستـــی بی‌نشــان بود

به کـــنج نیستـــی عـــالــــم نهــان بود

وجـــودی بــود از نــقش دویــــی دور

ز گـــــفت‌وگـــوی مایـــی و تویـــی دور

جـــــمالی مطلــــق از قیـــد مظاهــــر

به نور خــــویشتن بر خــــویش ظاهــر

دلارا شـــاهــدی در حجـــله غــــیب

مبـــــرّا ذات او از تهمــــــت غــــیب

نـــه بـــا آیینـــــه رویـــش در میانـــه

نـــه زلفـــش را کشیــده دست شــانــه

صبـــا از طــره‌اش نگسســــته تــــاری

ندیـــــده چـــشمش از ســـر غبـــاری

نگـــشته با گـــلش همسایــــه سنبـــل

نبستـــه سبـــزه‌اش پیــرایــــه گـــل

رخـــش سـاده ز هـر خــطی و خـــالی

ندیــــده هیــچ چــشمی زو خـــیالـــی

نوای دلبــری با خـــویش مــی‌ساخــت

قمار عاشقـــی با خــویش مـــی‌باخــت

……

ولی زان جــا که حــکم خــوبرویی است

ز پـرده خـــوبرو در تنگ خـــویی است

……

نکـــــــو رو تـــاب مستـــوری نـــدارد

چــــو دربنــدی ســر از روزن بــــرآرد

نظـــــــر کـــن لاله را در کــوهســاران

که چــون خــرم شـــود فصــل بهــاران

کــند شــق شـــــقه گــل زیر خـــارا

جـــمال خـــود کــــــند زان آشـــکارا

تو را چـــون معنـــی‌ای در خـــاطر افتد

که در ســــلـک مـعانـــی نـــادر افتـــد

نیـــازی از خــــــیال آن گــــــــذشتن

دهـــی بیــرون ز گـــفتن یـــا نـــوشتن

چو هرجـــا هست حسن، اینش تقاضاست

نخـــست این جنبش از حسن ازل خاست

برون زد خــــیمه ز اقــــلیم تقـــــدس

تجــــلی کـــرد بـــر آفـــاق و انـــفس

از او یــــک لمعه بر ملک و ملک تــافت

ملک سرگشته خــود را چــون فلک یافت

ز هـــر آیینه‌ای بنــــمـــود رویـــــــی

به هرجــــا خـــاست از وی گفت‌وگویـــی

همه ســــبوحـــیان ســـبوح‌گـــویــان

شدنــد از بیخـــودی سبوح‌جــــویـــان

ز غـــواصـــان ایـــن بحــــر فلک فُلک

برآمـد غلغلـــه: سبحــــان ذی الـــملک

ز ذرات جـــــهان آیینــــه‌ها ساخــــت

ز روی خــود به هریک عکس انداخـــت

از این لمعــه فــروغــی بــر گــل افتــاد

ز گــــل شـــوری به جــان بلبل افتـــاد

رخ خــــود شمع ز آن آتش برافروخــت

به هر کاشــانه صــد پــروانه را سوخــت

ز نورش تــافت بـر خــورشید یک تــاب

بــرون آورد نیلــــوفـــر ســـــر از آب

ز رویـــش روی خـــود آراست لیلــــی

ز هر مویش ز مجـــنون خـــاست میلــی

لب شیریـــن شـــکــرریـــز بگشـــــاد

دل از پــرویز برد و جـــان ز فـــرهـــاد

جـــمال اوست هر جـــا جـــلوه کـــرده

ز معشوقـــان عــــــالم بستـــه پــــرده

سر از جــــیب مـــه کـــنعــــان برآورد

زلیخـــــــا را دمار از جـــــان بــرآورد

به هر پــرده که بینـــی، پــردگــی اوست

قضــــا جــــنبان هر دلبردگــــی اوست

به عشـــــق اوست دل را زندگـــانــــی

به شـــوق اوست جــــان را کــامرانــی

دلی کان عــاشق خــــوبان دلجــــوست

اگـــر دانــــد وگرنـــه، عـــاشق اوست

الا تا در غــلط نافتــــی که گــــویــــی

که از ما عـــاشقـــی از وی نکــــویـــی

تــــــــــویـــی آیینـــه، او آیینــــه آرا

تـــــــــویــــی پوشیده و او آشکــــارا

که همچـــون نیکویی عشــــق ستــــوده

از او ســـر بـــر زده در تـــو نـمــــوده

چــو نیــکو بنگـــری آیینـه هـــم اوست

نه تنها گــنج، بــل گــنجینه هـــم اوست

مـــن و تـــو در میــان کــاری نـــداریم

بــه جـــز بیهـــوده پنـــداری نداریـــم

خـــمش کـــایـن قصـــه پایانـــی ندارد

بیـــــــــان او زبـــانـــدانـــی نـــدارد

هــــمان بهتر که ما در عشـــق پیچــــیم

که بـی این گـفت‌وگـو، هیچــیم و هیچــیم

و اینک قطعه مولانا:

مرحـــبا ای عشـق خـوش‌ســودای مـــا

ای طبـیـــــب جـــملـه علت‌های مــــا

ای دوای نخــــوت و نـــامـــوس مــــا

ای تـو افــلاطـــون و جـــالینوس مــــا

جـــسم خــاک از عشق بر افـــلاک شـد

کـــوه در رقـــص آمــد و چــالاک شـد

عشـق، جـــان طور آمــد، عــاشــقــــا!

طـــور مســـت و «خــر موسی صــعقا»

بــاغ سبــز عشق کــو بـــی منتهاســـت

جـــز غم و شــادی در او بس میوه‌هاست

عشق خــود زین هر دو حـالت برتر است

بی‌بهـــار و بی‌خــزان، سبــز و تــر است

با دو عالـــم عشــق را بیگــانگــی است

انـدر او هفتــاد و دو دیـــوانگـــی است

سخـــت پنهـــان است و پیدا حـــیرتش

جـــان سـلطانـان جـــان در حسـرتــش

غیــــر هفتـــاد و دو مـــلت، کـــیش او

تخـــت شــاهــان، تخـــته‌بندی پیش او

مطــــرب عشـــق این زنـد وقت ســماع

بنـــدگــی بنــد و خــداونــدی صــداع

پس چـــه باشــد عشق دریــای عــــدم

درشــکستـــه عقـــل را آنجـــا قــــدم

عشق از اول سرکش و خـــونـــی بـــود

تا گــریــزد هـــر کـــه بیرونـــی بـــود

تــیغ «لا» در قتل غیــر حـــق بـــرانـــد

درنگر که بعد «لا» دیگــــر چـــه مانـــد

……

مانـــد «اله الله» و باقـــی جـــمله رفــت

شــادباش ای عشق شــرکت ســوز زفت

ترس، مویـــی نیست انــدر پیش عشـــق

جــمله قــربــاننـد انــدر کــیش عشــق

کــی رسند این خــائفان در گــرد عشــق

کــآســمان را پــست ســازد درد عشــق

در نگــنجــید عشــق در گــفت و شــنید

عشـــق دریـــایـــی کـــرانه ناپــدیـــد

عشــق جــوشید بحـــر را مانند دیــــگ

عشـــق ســایــد کـــوه را مانند ریـــگ

عشـق بشکـــافد فلک را صــد شـــکاف

عشــق لــــرزانــد زمیــن را از گـــزاف

دور گـــردون‌ها ز جـــوع عشـــق دان

گـــر نبودی عشق بفســـردی جــــهان

شگفتا که با این همه کلمات بلند و نغز که سخنوران نامی در وصف عشق سروده و سرداده‌اند باز:

هرچــه گویم عشــق را شـــرح و بیـــان

چـــون به عشـق آیم خجـــل گردم از آن

……

گرچـــه تفسـیر زبـــان روشنگـــر است

لیک عشـــق بی‌زبـــان روشـــن‌تـر است

چرا که:

در عبــــارت همی نگـــنجـــد عشـــق

عشـــق از عـــالم عبــــارت نیســـت

عشق باید خود خویش را تفسیر کند و دلیل عشق نیز خود او است:

عاشقم، جز عشق تو، در دست‌ من‌ چیزی نباشد

عاشقم، جـز عشق تو، بر عشق برهانی ندارم


عشق در لسان وحی

جوهر عشق در لسان وحی و حدیث نیز مورد توجه خاص می‌باشد. البته در تعبیرهای وحیانی ماده «عشق» به کار نرفته و در عبارت‌های روایی نیز این ماده غالباً در اشاره به مصادیق مجازی آن استعمال گردیده است و سرّ آن، این است که واژه عشق چون دیگر الفاظ و اصطلاحات در لسان عرفا، برای بیان حالات و مفاهیم و مقاصد معرفتی به کار گرفته شده و چون این نحوه استفاده پس از عصر عصمت و حضور روی داده، از این‌رو این تعبیر در فرهنگ وحی راه نیافته است. اما موادی چون حب، مودت، رحمت، رأفت و… و مشتقات آن‌ها، بارها در قرآن کریم و روایات به کار رفته است. تنها در منابع شیعی بیش از بیست هزار بار ماده «حب» (بدون حذف مکررات) به هیأت‌های صرفی گوناگون استعمال شده است. بدیهی است استنباط و ارائه تحلیل علمی شایسته و بایسته در این مورد، مستلزم تحقیق مستقلی است، راقم بی‌بضاعت، تحقیقی را تحت عنوان «معرفت‌پژوهی قرآنی» ـ با استخراج و طبقه‌بندی حدود هزار آیه از قرآن کریم ـ در دست دارد که در بخشی از آن به نسبت عشق، اشراق و معرفت از منظر وحی، پرداخته شده است؛ از حضرت سبحانی توفیق تکمیل و نشر آن را مسألت دارم.

از دید حضرت امام(س) تنها انسان‌هایی به رؤیت حقایق اشیاء ـ کماهی ـ نائل می‌گردند و به شهود شاهد هر جایی واصل می‌شوند که شرار عشق بر جان زده، هستی در باخته و دل را پایتخت خدا ساخته باشند. آنگاه که «مهر حق» بر درون عبد بتابد، خاطرش را از هر مشغله و یادی تهی سازد. حب الهی آتشی است که بر هرچه گذرد، آن را گدازد و خاکستر گرداند؛ چنانکه امام صادقفرموده است:

حبُّ اللهِ اذا اَضاءَ عَلی سرِّ عَبدٍ اَخلاه عَن کلِ شاغِلٍ وَ کلِ ذِکرٍ سِوَی اللهُ… قال امیرالمؤمنین: حُبّ اللهِ نارٌ لا یمُرُ عَلی شیء اِلاّ اِحتَرَقَ.

پرتوحسنت، به جان افتاد و، آن را نیست کرد

عشق آمد دردها را هرچـــه بد درمان نمود

غمزه‌ات، در جــان عاشـــق برفروزد آتشی

آنچـنان کز جلوه‌ای با موسی عمران نمود

میان مهر و باور، پیوندی وثیق و بین شهود و شیدایی، رابطه‌ای عمیق وجود دارد:

وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبّاً لِّلّهِ،

آن‌ها که ایمان آورده‌اند خدا را بیشتر دوست می‌دارند.

در کلام قدسی آمده است:

من احبنی عرفنی و من عرفنی عشقنی؛

هر که دوستم بدارد، مرا خواهد شناخت و هرکه مرا بشناسد عاشقم خواهد شد.

آن بزرگوار بر این باورند که به جز عشق چیزی راهبر منزل نگار نیست و تنها در جرگه عشاق نسیمی از گلشن دلدار می‌وزد و هرکه بیمار یار است و سودای دوست بر سر دارد، باید دکه «علم و خرد» را بسته، در عشق بگشاید:

رهرو عشقی اگـر خــرقه و سجــاده فکن

که به‌جز عشق، تو را رهرو این منزل نیست

……

در جــرگه عشـــاق روم، بلکــه بیابـــم

از گـــلشن دلدار، نسیمـــی، رد پــایـــی

……

دکه علم و خــرد بست، در عشق گشود

آن‌که می‌داشت به سر علت سـودای تو را

آنگاه که آدمی از حوزه عرفان به باب عشق باز می‌گردد، همه خوانده‌ها و نوشته‌ها را باطل می‌یابد، چه عارفان پرده بر رخسار حبیب می‌افکنند، ولی مجنون شیدا نقاب از چهره دلبر برمی‌دارد:

چـون به عشق آمدم از حوزه عرفان، دیدم

آنچــه خواندیم و شنیدیم، همه باطل بود

……

عارفان، پــرده بیفکنده به رخــسار حــبیب

من دیـوانه، گشــاینده رخــسار تــوام

از منظر عاشق، یار هر جایی است و شاهد شوخ در همه آفاق مشهود است. او به هر جا نگرد نشان از قامت رعنای دوست می‌‌بیند؛ بلکه او ظاهر است و نیازی به یافتن رد پا نیست:

همـــه آفــــاق، روشـــن از رخ تــو است

ظاهــری جـــای پا نمـــی‌خـــواهــم

وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ؛

خاور و باختر از آن خداوند است پس به هر سو رو کنید همان جا وجه‌الله است.

به کجـا روی نماید که تــواش قبــله نه‌ای؟

آن‌که جــوید به حــرم منزل و مأوای تو را

همه‌جا منزل عشق ‌است، که یارم همه‌جاست

کوردل آن‌که نیابد به جـــهان جــای تو را

با که؟ گـویم: که ندیده است و نبیند به جهان

جـز خـم ابرو و، جز زلف چلیپای تو را

……

هر کجا پــا بنهی حسن وی آنجــا پیداست

هر کجــا سربنهی سجــده‌گـه آن زیباست

همه سرگشته آن زلف چــلیپای وینــد

در غم هجر رخش،این همه شور و غوغاست

همه هستی، نمود آن بود و نماد آن نهاد است:

در سراپای دو عالم رخ او، جـــلوه‌گر است

که کنـــد پـــوچ همه زندگـــی باطل من

موج دریاست جهان، ساحل و دریایی نیست

قطره‌ای از نـم دریای تو شد، ساحل من

آری! جهان، موج دریاست و ساحل و دریایی نیست. وجود حقیقتی مشکک است و همه موجودات مراتب گوناگون همان حقیقت واحدند:

جــز فیض وجــود او نباشــد هــرگـــز

جــز عکس نمــود او نباشــد هـــرگـــز

مـــرگ است اگر هســتی دیگر بینـــــی

بودی جــز بــود او نباشــد هــرگـــز

……

آن روز که عــــــاشق جــمالت گـــشتم

دیــوانــه روی بـــی‌مثـــالت گـــشتم

دیدم نبود در دو جـــهان جـــز تـو کسی

بیخــود شدم و، غـرق کــمالت گــشتم

……

غــیر از در دوست در جــهان کــی یابـــی؟

جــز او، به زمین و آسـمان کــی یابـــی؟

او نـــور زمیــــن و آســـمان‌هـا باشـــد

قرآن گوید، چـنان نشـان کــی یابـــی؟

……

جـــز هستی دوست در جـهان نتوان یافت

در «نیست» نشـــانه‌ای ز جـــان نتوان یافت

«در خانه ‌اگر کس است یک‌ حرف ‌بس ‌است»

در کــون و مـکـان بـه غـیر آن نتوان یافت

سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی‌الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؟ أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَهٍ مِّن لِّقَاء رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ؛

زود است که آیات خود را در آفاق و در انفس‌شان به آنان نشان دهیم تا آشکار شود بر آن‌ها که او حق است، آیا اینکه پروردگارت بر هر چیزی گواه و حاضر است کفایت نمی‌کند؟ به‌هوش باش که آنان از لقای پروردگارشان در تردیداند، به‌هوش باش که او بر هر چیزی احاطه دارد.

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ، … ُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ؛

اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و، او به هر چیزی داناست. و او با شماست هرجا که باشید و خداوند بر هر کاری که می‌کنید بیناست.

و نیز در سخن امام عارفان علیاست که:

داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عن الاشیا لا بالمباینه:

«درون اشیاء است اما به آمیختگی و برون از اشیاء است اما نه به مباینت» و نیز از آن حضرت است:

ما رأیت شیئاً و قدر رأیت الله قبله و بعدهُ و معه و فیه:

«چیزی را ندیدم جز آنکه خدا را پیش از آن و بعد از آن و همراه آن و در آن دیدم.»

در جهان‌بینی و انسان‌شناسی حضرت امام(س) اکسیر عشق قابلیتی به جان آدمی می‌بخشد که می‌تواند تجلی‌گاه حسن یار شود و آنگاه که جلوه و مجلی در جلوه کننده فانی می‌شوند برای شناختن متجلی به مجالی دیگر چه نیاز؟ وانگهی آن‌که از مجالی و مظاهر نگذشته باشد عاشق شایسته‌ای نیست:

پرتو حسنت، به جان افتاد و، آن را نیست کرد

عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود

……

باید از آفـاق و انفس بگذری تا جان شوی

وآنگه از جان بگذری تا در خور جانان شوی

که این التراب و رب الارباب، تا خاکی و به خاکیان سرگرمی، جانت شفاف و وجودت زلال نخواهد شد، چه کسی در آینه زنگار گرفته سراغ از نگار گرفت؟

جانان تنها در جام جان جلا یافته، جلوه می‌کند و جان مجرد است که هیچ حجاب و حاجبی ندارد:

ز ملک تا ملکوتش حجـــاب برگیـــــرد

هر آنکـه خـدمت جــام جـهان نما بکند


طلب‌الدلیل بعدالوصول

هرآن‌که جان شد به جانان پیوست و چون جانان عقل صرف و عرفان محض و نور مطلق است دیگر او را به برهان عقلی و عرفان نظری و علوم اعتباری چه حاجت؟ که طلب الدلیل بعدالوصول الی المدلول قبیحو «آفتاب آمد دلیل آفتاب»، از منظر آن بزرگوار همه هستی در گردونه جذب و انجذابی همه‌گیر و کشش و کوششی بی‌پایان در بستر سیال خویش، ثناگویان و تسبیح‌کنان او را می‌جوید:

این قــافله، از صــبح ازل ســوی تـو رانند

تا شـام ابــد نیز، بـه ســوی تــو روانند

……

مـــا ندانیــم که دلبستــه اوییــم هــمه

مست و سرگشته آن روی نکوییم هــمه

فــارغ از هر دو جــهانیم و، نــدانیم که ما

در پـــی غمزه او، بــادیه پوییــم هــمه

ســاکنان در میخــانــه عشــقیم مــدام

از ازل، مست از آن طــرفه ســبوییم هــمه

هرچــه بوییم ز گــلزار گـلستان وی است

عطــر یار است که بـوییده و، بـوییم هــمه

جــز رخ یـار، جــمالی و جــمیلی نبــود

در غم اوست که در گفت و مگوییم هــمه

خــود ندانیم که سرگشته و حـیران، همگی

پــی آنیم که خـود روی بروییم هــمه!

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیماً غَفُوراً؛

تسبیح می‌کنند او را آسمان‌های هفت‌گانه و زمین و هرچه در آن‌هاست.

چیزی نیست جز آنکه او را به پاکی می‌ستاید ولی تسبیح آن‌ها را نمی‌فهمید، او بردبار و آمرزنده است.

مَّا مِن دَآبَّهٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ؛

هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنکه او زمام اختیارش را به دست دارد همانا پروردگار من بر صراط مستقیم است.

ذرات جــهان، ثنــای حــق مــی‌گـوینــد

تســـبیح کنــان لقــای او مــی‌جــوینــد

مـــا کـــوردلان، خـــامشــشان پنداریــم

بـا ذکـر فصــیح، راه او مــی‌جــوینــد

حکیم ملاصدرای شیرازی در اسفار اربعه حیات اخروی هستی را به نحوی بسیار استوار برهانی ساخته است جهت اجتناب از اطاله مقال از نقل آن خودداری می‌کنیم طالبان کمال بحث به جلد یکم الاسفار الاربعه فی الحکمهالتعالیهرجوع می‌کنند.

در جهان‌بینی حضرت امام(س) انسان حائز مرتبه‌ای رفیع است. بازگویی فراز و نشیب خلقت و حیات انسان در شعر آن بزرگوار نقلی شیرین دارد که برای احتراز از اطناب از شرح آن نیز درمی‌گذریم. هم‌چنین مسأله «انسان کامل» و «ولایت» از مضامین اصلی اشعار ایشان است که پرداختن به آن نیز مجالی فراخ می‌طلبد، این زمان بگذار تا وقت دگر.

باری، در جهان‌شناسی حضرت امام(س) نسبت هستی و انسان و خدا در دایره عشق تعریف می‌شود. از همین رو عبودیت چنین انسانی نیز عاشقانه است. پرستش غیرعاشقانه، کسب و تجارت و مایه شرمساری، بلکه نوعی شرک است چرا که ریشه در خودخواهی و خودپرستی دارد. باید بنده هیچ‌چیز و هیچ‌کس نبود تا بنده خدا شد:

این عبادت‌ها که ما کردیم خوبش کاسبی است

دعوی اخلاص با این خودپرستی‌ها چه شد؟

……

هر کسی از گنهش پـوزش و بخشش طلبد

دوست در طاعت من غافر و توّاب من است

……

عیب خود گویم، به عمرم من نکردم بندگی

این عبادت‌ها بـود ســرمایه شــرمندگــی

دعوی «ایــاک نعبد» یک دروغی بیش نیست

من که در جان و سرم باشد هوای بندگی

فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدً؛

هرکس دیدار پروردگار خویش را امید می‌دارد باید کرداری شایسته داشته باشد و کسی را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.

حضرت صادقدر بیان همین مسأله فرمودند:

العباده ثلاثه: قوم عبدواالله عزّوجلّ خوفا فتلک عباده العبیدو، قوم عبدواالله تبارک و تعالی طلب الثواب فتلک عباده و الاجراء و، قوم عبدواالله عزوجل حبا له فتلک عباده الاحرار و هی افضل العباده؛

عبادت بر سه گونه است: گروهی خدا را از ترس می‌پرستند، این عبادت بردگان است و دسته‌ای برای پاداش و ثواب خدا را عبادت می‌کنند، این عبادت اجیران است و دسته‌ای از سر عشق و شیفتگی خدا را می‌پرستند و این عبادت آزادگان است و برترین عبادت است.

پرستش به شوق جنان کسب و تجارت و از خوف جحیم بردگی و اسارت است،بلکه عبد عاشق خمار خم یار و شیفته خم تار طره نگار است. یک غمزه دوست را به صد روضه رضوان نمی‌دهد و نیم‌نگاه دلدار را به تمام گلزار نمی‌فروشد:

زاهـد! از روضه رضوان و رخ حـور مگوی

خم زلفش نه به صد روضه رضوان بدهم

شیخ محـراب! تو و وعده گلزار بـهشـت

غمزه دوست نشاید که من ارزان بدهم

عاشق طالب بهشت لقاء است، نه جنت‌المأوی؛ بی‌دیدار یار جحیم و نار با جنت‌الابرار چه تفاوت می‌کند؟!

عشـــق نگار، ســرّ سویدای جــان ما است

ما خـــاکسار کوی تــو تـا در توان ما است

با خــلدیان بگو که، شــما و قصور خویش!

آرام مـــا به ســایه ســـرو روان ما است

فردوس و هر چه هست در آن، قسمت رقیب

رنج و غمی که می‌رسـد از او، از آن ما است

با مــدعی بگــو که: تــو و «جـــنّت النعیم»

دیــدار یــار، حاصــل ســـرّ نهان ما است

ســـاغر بیار و، بــاده بریز و، کرشـــمه کن!

کاین غمزه، روح‌پرور جــان و روان ما است

ایــن باهُشــان و، علم‌فروشــان و، صوفیان

مـی‌نشنـوند آنچــه که ورد زبـان ما است



. حکیم حاج ملا هادی سبزواری، منظومه حکمت، مقدمه.

. بقره، آیه ۱۵۶٫

. مضمون کلام متعلق به حضرت امام (س) است.

. حضرت امام (س) خود نیز به‌سان طنز فرموده‌اند:

شاعر اگر سعدی شیرازی است بافته‌های من و تو بازی است

. یس، آیه ۹۶٫

. استخدام اصطلاحات حوزه حیات مجازی در بیان حالات حیات حقیقی، علل و انگیزه‌های دیگری نیز دارد. طالبان می‌توانند به مفصّلات از جمله «فلسفه عرفان» اثر دکتر سید یحیی یثربی و نیز «شرح گلشن راز شبستری» مراجعه فرمایند. همچنین این نا‌چیز رساله‌ای با نام «میخانه عشق» در تفسیر غزل «چشم بیمار» حضرت امام (س) منتشر ساخته که عهده‌دار شرح مقاصد عرفانی الفاظ مجازی، در آن غزل شریف است.

. غزل سرّ جان، دیوان حضرت امام.

. غزل مستی عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل آتش فراق، دیوان حضرت امام.

. هاتف اصفهانی، دیوان، به تصحیح وحید دستگردی، ص ۲۹٫

. ق، آیه ۳۷٫

. گلشن راز، ضمیمه مفاتیح‌الاعجاز لاهیجی.

. غزل دریا و سراب، دیوان حضرت امام.

. غزل بوی نگار، دیوان حضرت امام.

. غزل یاد دوست، دیوان حضرت امام.

. غزل سبوی دوست، دیوان حضرت امام.

. رباعی در وصل، دیوان حضرت امام.

. دعای عرفه، حضرت سیدالشهدا.

. غزل سرّ جان، دیوان حضرت امام.

. غزل محراب عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل با که گویم؟، دیوان حضرت امام.

. غزل چشم بیمار، دیوان حضرت امام.

. غزل سایه سرو، دیوان حضرت امام.

. غزل روز وصل، دیوان حضرت امام.

. غزل فتوای من، دیوان حضرت امام.

. غزل ساحل وجود، دیوان حضرت امام.

. غزل دریای فنا، دیوان حضرت امام.

. غزل دریا و سراب، دیوان حضرت امام.

. غزل پیر مغان، دیوان حضرت امام.

. غزل بار یار، دیوان حضرت امام.

. غزل خرقه تزویر، دیوان حضرت امام.

. خواجه نیز فرموده است: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!

. غزل فراق یار، دیوان حضرت امام.

. رباعی خودبین، دیوان حضرت امام.

. رباعی بت، دیوان حضرت امام.

. رباعی اسیر نفس، دیوان حضرت امام.

. از حضرت علیاست: «اَعدی عَدّوِک نَفسُک الّتی بَینَ جَنبَیک، سرسخت‌ترین دشمنان تو همان نفس توست که در سینه تو جای گرفته است.»

. امام صادق.

. رباعی راه معرفت، دیوان حضرت امام.

. غزل دعوی اخلاص، دیوان حضرت امام.

. غزل رخ خورشید، دیوان حضرت امام.

. غزل خانقاه دل، دیوان حضرت امام.

. رباعی ای عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل خانقاه دل، دیوان حضرت امام.

. غزل دعوی اخلاص، دیوان حضرت امام.

. رباعی گناه، دیوان حضرت امام.

. غزل چشم بیمار، دیوان حضرت امام.

. غزل نسیم عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل آواز سروش، دیوان حضرت امام.

. غزل می چاره‌ساز، دیوان حضرت امام.

. غزل وادی ایمن، دیوان حضرت امام.

. غزل راه و رسم عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل مستی عاشق، دیوان حضرت امام.

. غزل دیار دلدار، دیوان حضرت امام.

. فیض کاشانی، علم الیقین، ص ۱۴٫

. رباعی آن کیست، دیوان حضرت امام.

. رباعی بیدار شو، دیوان حضرت امام.

. مائده، آیه ۴۸٫

. رباعی حجاب، دیوان حضرت امام.

. رباعی بیراهه، دیوان حضرت امام.

. غزل پرتو حسن، دیوان حضرت امام.

. غزل مسلک نیستی، دیوان حضرت امام.

. رباعی نتوان یافت، دیوان حضرت امام.

. رباعی پریشان، دیوان حضرت امام.

. غزل وادی ایمن، دیوان حضرت امام.

. غزل بت یکدانه، دیوان حضرت امام.

. رباعی لاف عرفان، دیوان حضرت امام.

. رباعی عارف، دیوان حضرت امام.

. غزل مکتب عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل کعبه دل، دیوان حضرت امام.

. غزل قصه مستی، دیوان حضرت امام.

. غزل کعبه عشق، دیوان حضرت امام.

. یونس، آیات ۳۶-۳۵٫

. منسوب به شمس تبریزی.

. حافظ، دیوان، به اهتمام انجوی شیرازی، ص ۱۲۰٫

. سید رضی، نهج‌البلاغه.

. مولانا.

. غزل باده عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل صاحب درد، دیوان حضرت امام.

. غزل آتش فراق، دیوان حضرت امام.

. غزل سّر عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل پرتو حسن، دیوان حضرت امام.

. حافظ، دیوان، به اهتمام انجوی شیرازی، ص ۶۹٫

. مولانا.

. غزل سایه عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل پرتو عشق، دیوان حضرت امام.

. غزل لذت عشق، دیوان حضرت امام.

. یوسف و زلیخا، مقدمه.

. مولانا، مثنوی معنوی.

. عطار، دیوان غزلیات و قصائد، تصحیح فروزانفر، ص ۱۹۸، غزل شماره ۱۰۵٫

. غزل سایه عشق، دیوان حضرت امام.

. جامع الاصول.

. غزل پرتو حسن، دیوان حضرت امام.

. بقره، آیه ۱۶۵٫

. غزل مستی عاشق، دیوان حضرت امام.

. غزل خلوت مستان، دیوان حضرت امام.

. غزل شرح جلوه، دیوان حضرت امام.

. غزل دریای فنا، دیوان حضرت امام.

. غزل محرم اسرار، دیوان حضرت امام.

. غزل شرح پریشانی، دیوان حضرت امام.

. بقره، آیه ۱۱۵٫

. غزل شرح جلوه، دیوان حضرت امام.

. غزل درگاه جمال، دیوان حضرت امام.

. غزل ساحل وجود، دیوان حضرت امام.

. رباعی فیض وجود، دیوان حضرت امام.

. رباعی غرق کمال، دیوان حضرت امام.

. رباعی دوست، دیوان حضرت امام.

. رباعی هستی دوست، دیوان حضرت امام.

. فصّلت، آیات ۵۴ – ۵۳٫

. حدید، آیات ۴ – ۳٫

. توحید صدوق، ص ۳۰۶٫

. علم الیقین، ج ۱، ص ۴۹٫

. غزل پرتو حسن، دیوان حضرت امام.

. غزل محراب اندیشه، دیوان حضرت امام.

. حافظ شیرازی، دیوان.

. غزل پرده‌نشین، دیوان حضرت امام.

. غزل عطر یار.

. اسراء، آیه ۴۴٫

. آیات بسیار دیگری مانند رعد، آیه ۳۳، نور، آیات ۳۶ و ۴۱، حشر، آیه ۲۴، جمعه، آیه ۱، تغابن، آیه ۶۴، دلالت بر حیات و تسبیح همه باشندگان دارد.

. هود، آیه ۵۶٫

. رباعی ثنای حق، دیوان حضرت امام.

. صدرای شیرازی، اسفار، ج ۱، صص ۱۱۹-۱۱۲، بنیاد حکمت اسلامی صدرا.

. غزل دعوی اخلاص، دیوان حضرت امام.

. غزل قبله محراب، دیوان حضرت امام.

. عبادت(قطعات پراکنده)، دیوان حضرت امام.

. کهف، آیه ۱۱۰٫

. وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۴۵؛ اصول کافی، ج ۳، ص ۱۳۱٫

. غزل جام جان، دیوان حضرت امام.

. غزل دیدار یار، دیوان حضرت امام.

غوغای ناز

جلوه ناز و عشوه ناز و سر و قد غوغای ناز،

چیستی می دانی آیا؟ ناز بر بالای ناز.

خال لب چون سبزه‌ناز و و همچو مژگان، غمزه‌ناز،

ناز فرما! کاین همه دارد خدا را جای ناز.

ناز و دلکش می‌خرامی، نغز و سرکش می‌روی،

آهویی؟ کبکی؟ کدامی؟ فتنه‌ی صحرای ناز!

سر و قامت غرق ناز و چشم میگون مست ناز،

وای از آن رعنای ناز و داد از این شهلای ناز!

می‌کُشی ما را، ز ما هم می ستانی خونبها!

حبذا انصاف ناز و آفرین فتوای ناز!

در نهاد جان ما شور نیاز انگیخته

آنکه موزون کرده بر بالای تو شولای ناز.

در ازل چون دُرد نوشیدیم از جام الست

تا ابد هم دَرد می‌نوشیم از صهبای ناز.

تهران،

پاییز یکهزار و سیصدو هفتاد و سه

جهان‌بینی شهودی حضرت امام (ره) در شعر ایشان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فی‏ کُلِّ وادٍ یَهیمُونَ، وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ، إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (شعراء، آیات ۲۲۴ تا ۲۲۷)

شعر دینی، به استناد آیات ۲۲۴ تا ۲۲۷ سوره‌ی شعراء، شعر ایمان، عمل، صداقت، ذکر و ستم‌ستیزی است، و در برابر آن، شعر فریب است که مشخصه‌هایش عبارت است از اغوای ره‌گم‌کردگان، لاابالی‌گری و به هر سو و سرایی سرکشیدن، پرگویی و عدم التزام به عمل.

شعر صداقت، ریشه در ایمان و تکیه بر عمل دارد، همه ذکر و عرفان توأم با حماسه است. این همان ویژگی‌های تشیع است و اگر بخواهیم برجسته‌ترین مشخصه شعر شیعی را در یک عبارت بیان کنیم باید بگوییم «شعر شیعی، شعری است که در آن، حماسه و عرفان، دست در آغوش یکدیگر دارند».

امام سلام‌الله علیه که روشن‌ترین و بارزترین الگوی تشیع است قطعاً شعرش نیز باید این مشخصه را برجسته‌تر از شعر دیگران دارا باشد. شخصیت باطنی و حقیقی امام آن نیست که ما از آن اطلاع داریم. امام پیش از آنکه یک فقیه یا فیلسوف باشد و پیش از آنکه یک سیاستمدار و چهره‌ی انقلابی باشد، یک عنصر عارف است. امام با عرفان، انقلاب کرد و حماسه‌ی امام هم جلوه‌ای از عرفان اوست. شورشی که امام با القای یک عبارت، در سراسر گیتی پدید می‌آورد و با یک پیام کوتاه، انسان‌ها در آن سوی جهان هم حرکت می‌کردند، به یمن وجود ملکوتی و انفاس عرشی و شخصیت ماورایی آن حضرت بود. امام دلها را به سرانگشت عرفان، شهود و معنویت تکان می‌داد، جهت می‌داد، به مقاومت وامی‌داشت، و دشمن را می‌ترساند.

هراس و رعب قلبی دشمن از امام به خاطر ابّهت عرفانی معظم‌له بود لکن دیدگان ما آن را ندید و دیدگان بیگانگان هم خلاف دید.

عرفان امام، عرفان حماسی است، عرفان حقیقی است، تصوف نیست، عرفان‌مسلکی نیست، عرفان صومعه و دیر، گوشه‌گیری و بی‌تفاوتی نیست. امام صلوات‌الله علیه، غریبی است تنها، در غربت آباد خاک که گهگاه برحسب وظیفه و در حد طاقت و ظرفیت مردم عصرش شقشقه‌ای و جلوه‌ای می‌کند.

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر

نتوان شرح کنم جلوه‌ی والای تو را

شعر امام(س) یکی از روشن‌ترین و مطمئن‌ترین مآخذ شناخت جهان‌بینی و جامعه‌نگری ایشان است. امام(س) اگر در سخنرانی‌ها، بیانیه‌ها و پیام‌هایشان احیاناً محتاطانه برخورد کرده باشند یا در بعضی موارد ملاحظاتی کرده باشند، از شعر به‌عنوان یک پیام صریح برای بیان حرف‌های دل خویش استفاده کرده‌اند.

می‌دانید امام همیشه مورد نقد و هجمه‌ی متحجرین و متمسکین و مسلکی‌ها بود. در حوزه‌ی‌ علمیه‌ی آن روز که فلسفه‌ی عالی را تدریس می‌فرمود تکفیرش کردند و کوزه‌ای را که فرزند بزرگوار و شهیدش از آن آب نوشیده بود نجس تلقی کردند.

دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد

محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد

وقتی امام تفسیر سوره‌ی حمد را آغاز کرد برخی افراد جوسازی کردند تا اینکه حادثه‌ی بیماری امام پیش آمد و این جریان زلال قطع شد، اگر تفسیر عرفانی امام می‌توانست ادامه پیدا کند یک مجموعه‌ی بسیار غنی در این باب پدید می‌آمد. حتی به دنبال نامه‌ای که امام به گورباچف نوشتند افرادی جوسازی کردند که چرا در آن نامه به بعضی آثار، شخصیت‌ها و تفکرات اشاره شده است، لهذا شعر گفتن امام گریز از غربت و تنهایی است به خلوت انس. امام (ره)، بی‌دغدغه با خود و دور از چشم تکفیرگران به صورت شعر زمزمه‌هایی کرده است.

یادگار عزیز امام(ره) نقل می‌کرد: در روزگار مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری(رض) مؤسس حوزه‌ی علمیه‌ی قم که پاره‌ای از اشعار و غزلیات امام منتشر شده بود، بعضی از متحجرین خدمت مرحوم (حاج شیخ) شکایت برده بودند که ایشان گفته است:

روم زدانه انگور سبحه‌ای سازم

برای رفتن میخانه استخاره کنم

مرحوم حاج شیخ بدون هیچ درنگی فرموده بود: «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.»!

در واقع به دلیل همین جوسازی‌ها، امام (س) به شعر گریخته است، نخواسته شعر بگوید. شعر امام از سر تفنن نیست. از سر شاعری نیست و «ماینبغی له».

صوفی و خرقه‌ی خود، زاهد و سجاده‌ی خویش

من سوی دیر مغان نغمه‌نواز آمده‌ام.

اگر از امام به شاعر تعبیر کنیم نوعی تنزل رتبه است برای آن بزرگ، لهذا باید سعی کنیم از تحمیل مضامین مسلکی و برداشت‌های فرقه‌ای و قشری بر اشعار حضرت امام (س) خودداری کنیم. امام واژه‌ها را عیناً به همان معانی که فِرق و مسالک مختلف به کار می‌برند استعمال نکرده‌اند، بلکه بعضی از واژه‌ها را برخلاف آنچه مصطلح است به کار برده‌اند.

امام غریبی است که از سوز فراق رنج می‌برد و در شوق لقای حق می‌گدازد. بسیاری از اشعار امام(س) انعکاسی است از همین حالت ایشان و آکنده است از همین مضامین:

ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب

با قلب پاره‌پاره و با سینه‌ای کباب

عمری گذشت در غم هجران روی دوست

مرغم درون آتش و ماهی برون آب

حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی

پیری رسید غرق بطالت پس از شباب

امام، پیوسته حالت شوق به لقا دارد و به یاد بتکده‌ی نخستین آفرینش است، آنجا که آدم به عنوان انسان کامل مسجود ملائک است و بت‌گونه پرستیده می‌شود:

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم

روزی که «تعلیم الاسماء» صورت پذیرفته است و انسان مسجود قرار گرفته و جهان به بتخانه‌ای می‌مانسته است.

قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کنند

قصه‌ی‌ علّم‌الاسماء به زبان است هنوز

گفتیم شعر امام بازتاب جهان‌بینی و جامعه‌نگری اوست، اما چون قرار است بیشتر به وجه عرفانی و جهان‌بینی اشعار بپردازم، طبعاً از وجوه دیگر صرف نظر می‌کنم. امام جهان‌بینی خاصی دارند که در اشعار، آن‌را ارائه می‌فرمایند و به تخطئه‌ی سایر تفاسیر از هستی و جهان، و بیان موانع و طرق انحرافی و ناصوابی که بسیاری دچار آنها هستند حمله می‌کنند و سعی دارند مدعیان دروغینِ راه یافتن به حقایق عالم را افشاء کنند، این مفاهیم بیشترین بخش اشعار نورانی حضرت امام(س) را تشکیل داده است.

در یَم علم و عمل مدعیان غوطه‌ورند

مستی و بیهشیِ می‌زده، گرداب من است

حضرت امام(س) همه‌ی آفاق را آینه‌ی یار می‌بیند و همه چیز و همه‌کس را آگاه و ناخودآگاه به سوی او روان:

دیده‌ای نیست نبیند رخ زیبای تو را

نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را

هیچ دستی نشود، جز بر خوان تو دراز

کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را

و نیز می‌فرمایند:

این همه غلغل و غوغا که در آفاق بود

سوی دلدار روان و همه بانک جرس است

ما پی سایه‌ی سَروش به تلاشیم همه

او زپندار من خسته نهان است هنوز

به کجا روی نماید که تواش قبله نه‌ای

آنکه جوید به حرم منزل و ماوای تو را

با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان

جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را

دکه‌ی علم و خودی بست و در عشق گشود

آنکه می‌داشت به سر علت سودای تو را

و نیز می‌فرمایند:

این قافله از صبح ازل سوی تو رانند

تا شام ابد نیز، به سوی تو روانند

ما ندانیم که دل بسته‌ی اوییم همه

مست و سرگشته آن روی نکوییم همه

همه به دنبال رد پای تواند، اما من نیازی به رد پا ندارم، چرا که تو خود مشهودی:

هر طرف رو کنم تویی قبله

قبله، قبله‌نما نمی‌خواهم

همه آفاق روشن از رخ توست

ظاهری، جای پا نمی‌خواهم

بخش وسیعی از سروده‌های امام اختصاص دارد به تخطئه‌ی طرق ناصواب و حمله به مدعیان کاذب و بیان آفات و موانع شناخت حقیقی:

خرقه‌ی درویش همچون تاج شاهنشاهی است

تاجدار و خرقه‌دار از رنگ و بو افتاده نیست

اگر از اهل دلی صوفی و زاهد بگذار

که مراین طایفه را راه در این محفل نیست

دست من گیر و از این خرقه‌ی سالوس رهان

که در این خرقه به جز جایگه جاهل نیست

در بر دل‌شدگان علم حجاب است، حجاب

از حجاب آنکه برون رفت به حق جاهل بود

این خرقه‌ی ملبس و سجاده ریا

آیا شود که بر در میخانه بر درم

بشکنیم آینه‌ی فلسفه و عرفان را

از صنمخانه‌ی این قافله بیگانه شویم

این حرف‌ها را کسی می‌زند که در روزگار خویش سرآمد معاصرین خود در زهد، ریاضت، علم و فلسفه است، او استاد مسلم فلسفه است، پیش از اینکه بزرگترین استاد فلسفه‌ی اسلامی روزگار ما حضرت علامه‌ی طباطبایی(ره) در قم مطرح شود امام محور تدریس فلسفه در سطوح عالی بوده است. و در فقه نیز اعلم معاصرین خودش است. در عرفان عملی شخصیتی است که بیش از نیم قرن نماز صبحش را با وضوی سحر اقامه کرده است، چنین کسی این حرف‌ها را می‌زند!

حضرت امام انانیت را، «ما و منی» را مانع بزرگی در راه معرفت می‌بیند حتی جایی که فکر کنیم ما هستیم ما نیستیم.

در جایی دیدم که یکی از برادران در فرازی اشاره کرده بود که، امام به حلاج علاقه‌مند است. حلاج یک شخص نیست، یک جریان است، یک تفکر است، او سمبل است نباید تصور کنیم امام به حلاج علاقه‌مند است، حلاج بسیار کوچک‌تر از امام است، امام به حلاج انتقاد می‌کند که بالای دار حتی اگر بگویی «اناالحق» شرک است!

پس تو باز هستی، باز «من» خویش را قبول داری، باز انانیت هست، بر فراز دار هم از انانیت تبلیغ می‌کنی، خیلی نقد جالبی است:

بر فراز دار فریاد اناالحق می‌زنی

مدعی حق‌طلب! «انیت و انا» چه شد؟

این عبادت‌ها که ما کردیم خویش کاسبی است!

دعوی اخلاص با این خودپرستی‌ها چه شد؟

بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته‌ای

که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست

مرشد از دعوت به سوی خویشتن، بردار دست

«لا اله»ات را شنیدستم ولی «الا» چه شد

می‌گوید همه‌ی اینها در «لا اله» متوقف شده، به «الا» نرسیده‌اند. باید الای خویشتن کرد.

این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است

در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی

امام صادق(ع) می‌فرماید: حب‌الله اذا اضاء علی سرّ عبد اخلاه عن کل شاغل و کل و ذکر سوی الله:

حب خدا وقتی درون بنده‌ای را فرا گرفت او را از هر مشغله و یادی جز یاد حق تهی می‌سازد و حضرت امیر نیز فرموده‌اند: «حب‌ الله نار لا یمر علی شیئی الا احترق.»

غم دلدار فکنده است به جانم شرری

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

امام(س) معتقدند از راه علم و فلسفه و عرفان مصطلح نمی‌توان به حقایق دست یافت:

عارفان پرده بیفکنده به رخسار حبیب

من دیوانه گشاینده‌ی رخسار توام

و نیز:

چو به عشق آمدم از حوزه‌ی عرفان دیدیم

آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود

و نیز:

از درس و بحث مدرسه‌ام حاصلی نشد

کی می‌توان رسید به دریا از این سراب

هرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم

چیزی نبود غیر حجابی پس حجاب

اصولاً اگر بخواهیم مسیر رشد شخصیت عرفانی امام را ترسیم کنیم باید بگوییم که امام یک دوره‌ای را تا حدود ۳۵ ـ ۴۰ سالگی در تحصیل علوم و تربیت نفس و تحصیل عرفان طی کرده‌ا‌ند، عمده‌ی آثار فلسفی، عرفانی و اخلاقی خود را نیز در همان دوره نوشته‌اند، بعد از آن به تعمق پرداخته و از عرفان مصطلح فراتر رفته‌اند و این دوران مقارن است با اوجگیری مبارزات معظم‌له و ایشان حماسه و جهاد را با یک چنین تعالی و تکاملی توأم کرده‌اند، و نهایتاً امام به طریق صائبی دست یافته‌اند و معتقد شده‌اند باید از عشق، به خدا رسید و آن‌هم در ذیل عنایت ولایت:

در جرگه عشاق روم بلکه بیابم

از گلشن دلدار نسیمی، رد پایی

ره‌رو عشقی اگر خرقه و سجاده فکن

که بجز عشق تو را رهبر این منزل نیست

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ

غمزه‌ای تا گره از مشکل ما بگشایی

به غمزه ولی است که گره‌ها باز خواهد شد و دور نیست به هستی حقیقی و هوشیاری می‌رسی:

نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است

هیچم و هیچ، که در هیچ نظر بنمایی

عاکف درگه آن پرده‌نشینم شب و روز

تا به یک غمزه‌ی او قطره شود دریایی

جامه‌ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم

خرقه‌ی پیر خراباتی و هشیار شدم

گر از سبوی عشق، دهد یار جرعه‌ای

مستانه، جان ز خرقه‌ی هستی درآورم

پیرم ولی به گوشه چشمی جوان شوم

لطفی که از سراچه آفاق بگذرم

در آخر تأکید می‌کنم:

اشعار حضرت امام سلام‌الله علیه شقشقه‌ای است که در روزگار غربت و در غریبستان خاک از او سرزده و حرف دل او را حمل می‌کند، باید توجه داشته باشیم که شعر حضرت امام(س) با شعر شاعران دیگری که خود عارف نیستند و فقط ناآگاهانه و طوطی‌وار یک سری اصطلاحات عرفانی را به زبان می‌آورند و تصویرهایی ارائه می‌کنند اما خود درکی از آنها ندارند تفاوت ماهوی دارد و نیازمند مطالعه عمیق و اساسی است.

و باید اشعار امام(س) در عمق و روح ادبیات، در متون درسی مربوطه سریان پیدا کند. خوشبختانه برادر ارجمندمان آقای دکتر احمدی در این زمینه کار درستی را آغاز کردند، و ان‌شاءالله برگزاری سمینارهایی در این زمینه هم می‌تواند دستمایه‌ی خوبی برای تداوم کارشان باشد.

والسلام علیکم و رحمه‌‌الله و برکاته

غزل آهو

غزل آهو
نذر نیم‌نگاه پناه آهوان رمیده‌دل،
حضرت ثامن الحجج (روحی فداه)

دیشب دلم تا صبح هوهو کرد

صحن تو را باغ پرستو کرد

بر پلک‌ها فانوس اشک آویخت

مشکات جان بر طاق ابرو کرد

چشمم خدا را دید بی‌پرده

مستانه دیشب هر طرف رو کرد

دیشب دلم از غم ترک برداشت

شوریده‌جان، از بس هیاهو کرد

دیشب حرم پر بود از آهو

آهو، که شب تا صبح هوهو کرد

صیاد هم، دیدم که شب خود را

پنهان میان خیل آهو کرد

دیدم که چوب عتبه را بوسید

دیدم غبار رفته را بو کرد

دیدم که دیشب قد کشید از شوق

هرکس قنوتش را پرستو کرد

سرمست شد از جام تو آن‌کس

کز خون دل پر جام جادو کرد

دیدم که جانش سبز شد، هرکو

مانند چشمه، چشم را جو کرد

دیدم شفا می‌یافت دلبندش

هر مادری کاشفته گیسو کرد

در ازدحام دیشب دل‌ها

طفل دلم گم شد، به تو خو کرد

قلبم کبوتر شد زمهر تو

شعرمرا لطف تو آهو کرد

علی‌اکبر رشاد

مشهد مقدس ـ بست طبرسی،

سی‌ام صفر ۱۴۳۵ق؛ دوازدهم دی‌ماه ۱۳۹۲ش

 

من به خال لبت ای دوست

شعر امام بازترین پنجره رو به دنیای عرفانی امام است . امام در نثر و نطق ، مفاهیم و مسائل عرفانی را بسیار مطرح کرده‌اند،  اما شاید بدان‌ جهت که زبان نثر تحمل بیان مفاهیم عمیق عرفانی را که در ذهن شریف آن بزرگوار بوده، نداشته ، و شعر زبان باظرفیت و توانایی برای بازگویی مفاهیم عالی عرفانی بوده، معظم‌ له این قابلیت را به استخدام بیان یافته‌های اشراقی خود در آوردند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

گفتگوی شعر با حجت‌الاسلام والمسلمین رشاد درباره‌ی اشعار حضرت امام خمینی(ره)

به نظر حضرتعالی سلوک عارفانه‌ی حضرت امام(ره) تا چه حد در غزلیات ایشان متجلی شده است؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم

دل از حلاوت وحی کلام تو پنداشت

که جبرئیل دمی پیش با تو صحبت کرد

شعر امام بازترین پنجره رو به دنیای عرفانی امام است. امام در نثر و نطق، مفاهیم و مسائل عرفانی را بسیار مطرح کرده‌اند، اما شاید بدان‌جهت که زبان نثر تحمل بیان مفاهیم عمیق عرفانی را که در ذهن شریف آن بزرگوار بوده، نداشته، و شعر زبان باظرفیت و توانایی برای بازگویی مفاهیم عالی عرفانی بوده، معظم‌له این قابلیت را به استخدام بیان یافته‌های اشراقی خود درآوردند.

امام ضمن اینکه در اشعار دوران جوانی و میانسالی خود، مفاهیم عرفانی را بیان می‌فرمودند، در دوره‌ی اخیر نیز از سال ۶۳ تا زمان ارتحال ملکوتیشان، ‌پنجره‌ی شعر را برای مشاهده‌ی عرفان و بیان شهود خویش گشودند و از این دریچه به عالم و آدم نگریستند. از این‌روست که می‌توانیم بگوییم شعر امام در دسته‌بندی‌های متعارف دقیقاً در زمره‌ی شعرهای عرفانی به‌شمار می‌آید. سلوک و معرفت و عرفان امام در شعرشان تجلی روشن‌تری دارد. در یک تقسیم‌بندی کلی شعرسرایی امام به سه دوره تقسیم می‌شود: در دوره‌ی اول امام بیشتر شعرهای سیاسی ـ مذهبی می‌سرودند؛ دوره‌ای که هنوز بویی از مشروطیت در فضا بود و هنوز طنین فریادهای مدرس و پژواک خروش مبارزات میرزا کوچک جنگلی و خیابانی به گوش می‌رسید. شعر امام در این دوره، به سبک و سیاق شعر عصر مشروطیت است. حتی در این دوره تعدادی تصنیف‌های سیاسی هم به آن حضرت منسوب است. در دوره‌ی دوم، امام به غزل عرفانی و شعر مذهبی می‌گرایند، اگرچه هنوز در این دوره قصاید مدحی و مرثیه‌ای نیز دارند. اما دوره‌ی سوم، شعر امام تماماً عرفانی است. در این دوره شعر عرفانی حضرت امام در اوج بلوغ و وصول عرفانی است و عمق و ژرفای بیشتری دارد. این دوره اشعاری از سال ۶۳ تا ارتحال قدسی آن بزرگوار را دربر دارد. متأسفانه از اشعار دوره‌ی اول و دوم شاعری امام کمتر شعری باقی مانده است، زیرا یک مجموعه از اشعار منتشرنشده‌ی ایشان در همان سالیانی که به منزل ایشان حمله شد به سرقت رفته است. اشعاری که امروز در دست داریم عمدتاً متعلق به دوره‌ی سوم یعنی دهه‌ی شصت است.

شعر حضرت امام را به سه دسته‌ی سیاسی ـ مذهبی، مذهبی ـ عرفانی و عارفانه‌ی محض تقسیم‌بندی فرمودید که هرکدام از این مضامین مختص دوره‌ی خاصی است؛ این تقسیم‌بندی بر چه اساسی استوار است؟

از زمان نوجوانی که با شعر آشنا شدم، به شعر امام عشق می‌ورزیدم و همواره به‌دنبال اشعار ایشان بودم. در این راه قطعاتی یافتم و نزد خود نگهداری می‌کردم بعد از ارتحال ایشان هم که به‌دستور یادگار گرامی آن بزرگوار بنا شد درباره‌ی اشعار حضرت امام تحقیق و تتبعی صورت بگیرد، اشعاری توسط ایشان در اختیار من قرار گرفت که عمدتاً اشعار دوره‌ی سوم بود. دیوان اشعار امام شامل برخی شعرهای سیاسی قطعی‌الانتساب دوره‌ی اول و اشعار عرفانی ـ مذهبی دوره‌ی دوم نیز هست، ولی غلبه با اشعار دوره‌ی سوم شاعری ایشان است. البته اشعاری هم در اختیار مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار حضرت امام بود، ولی چون صحت انتساب آنها مورد تردید بود، در دیوان نیامد.

به‌نظر حضرتعالی انگیزه‌ی اصلی سرایش شعر از دید حضرت امام (ره) چه بود و چرا تا قبل از ارتحال ملکوتیشان آثار شعری ایشان در یک مجموعه‌ی منظم منتشر نشد؟

این نکته را نباید از نظر دور داشت که نه امام (ره) مدعی شاعری بودند، و نه درست است که ما امام را در سلسله‌ی شعرا به‌شمار آوریم. خداوند می‌فرماید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی‏ لَهُ» (یس: ۶۹)، امام برای شعر اصالت و موضوعیت قائل نبود بلکه به‌مثابه‌ی وسیله‌ای بدان می‌نگریست. قافیه‌اندیشی دونِ شأن امام است. شعر برای امام دریچه‌ای بود که می‌توانست از آن به عالم و آدم بنگرد و یا تماشاگران را از این دریچه به دنیای عرفانی و اشراقی خود راه دهد. در نتیجه در دوره‌ی سوم، امام با اصرار و ابرام خانم طباطبایی (همسر گرامی مرحوم حاج سیداحمد آقا) سرودن را آغاز کردند، و گاهی هم استنکاف می‌کردند که به ایشان شاعر گفته شود. شعر برای امام قالبِ خوبی برای بازگویی مفاهیم بلند شهودی تلقی می‌شد.

اما اینکه چرا اشعار ایشان بعد از ارتحال منتشر شد باید عرض کنم، اشعار دوره‌ی اول و دوم به‌صورت پراکنده در بعضی از کتب و منابع قبلاً هم منتشر شده بود. بعد از ارتحال ایشان، اشتیاق و عطشی که مردم به آثار و نشانه‌های آن حضرت داشتند و همچنین علاقه‌ای که مرحوم حاج احمد آقا خمینی به بُعد عرفانی شخصیت حضرت امام از خود نشان دادند، سبب انتشار دیوان شد.

تماشای عارفانه‌ی حضرت امام، با عنایت به تماشاهای شاعران عارف متقدم چگونه بود؟

اگرچه امام در دوران جوانی به سیاست روی آوردند و از همان اوان در زمره‌ی مبارزان و آزادی‌خواهان به‌شمار می‌رفتند، دروس عرفان را از اساتید برجسته‌ی فن، مخصوصاً از مرحوم شاه‌‌آبادی فرا گرفتند و خود به تدریس متون عرفانی مشغول بودند. از این گذشته عملاً نیز تجربه‌ی اشراقی و شهودی داشتند. لازمه‌ی ورود در وادی معرفت این است که انسان تحت تأثیر مکاتب و مسالک عرفانی رایج بوده باشد و چنین هم بود. اما در عین حال امام برای خود یک مسلک عرفانی خاص داشت، همان‌طوری که دیگر عرفا تحت تعلیم پیری و عارفی کار را آغاز کرده و از این طریق وارد وادی معرفت شده، بعد خود صاحب مکتب و مسلک شده‌اند، امام هم دارای مکتب خاص عرفانی است؛ گرچه هنوز به‌طور دقیق تحقیقی که بتواند تعریف روشنی از مسلک عرفانی امام و ویژگی‌های آن ارائه بدهد، انجام نگرفته است. بنابراین ما نمی‌توانیم هر مضمون و اصطلاحی را که در آثار امام مشاهده شود به همان مقاصد و معانی تطبیق کنیم که عرفای گذشته از آن اراده می‌کرده‌اند. اگر امام حمله‌ای به یک عنصر ارزشی می‌کنند یا از مدرسه، مسجد، شیخ، واعظ، کتاب، درس، کعبه و نماز یاد می‌کنند، نباید این کاربرد را دقیقاً منطبق با آن مقاصد و مراداتی تلقی کنیم که در نزد بعضی از صوفیه معمول بوده است.

از جمله ویژگی‌های مسلک عرفانی امام این است که حضرت ایشان قائل به جدایی طریقت از شریعت نیستند. حضرت امام در حالی که به نماز بیش از هر چیز بها می‌دهد و بیش از نیم قرن نوافل شبِ ایشان ترک نمی‌شود و با وضوی نافله‌ی شب و تهجد سحر، نماز صبح را بجای می‌آورد، در عین اینکه مسجد را سنگری می‌داند، در عین اینکه خود دست‌پرورده‌ی مدرسه و کتاب است و به همه‌ی ظواهر و مبانی شریعت ملتزم، به مفاهیم طریقتی و عرفانی نیز باور دارد. همین تفاوت مسلک عرفانی امام با سایر مسلک‌های شناخته‌شده، سرّ تعرض ایشان حتی به عرفان است. عرفان نظری، عرفان صوفیانه و عرفان انزوا و عزلت،‌ مورد نکوهش و انتقاد امام است، چراکه اینها خود حجاب حقایق هستند. می‌فرمایند من وقتی به بصیرت و بینش شهودی رسیدم که از عرفان به عشق آمدم:

چون به عشق آمدم از حوزه‌ی عرفان، دیدم

آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود

امام کمال و وصال را به‌جای عرفان، در عشق جستجو می‌کند، می‌فرمایند حلاج حتی نتوانست از «خود» و «انانیت» خود رها شود، گرچه ادعا می‌کرد «من» همه «او» شدم، گرچه می‌پنداشت خود «نیست» شده است و هرچه هست «او»ست، اما کاملاً از «خود» رها نشد؛ چون گفت: «انالحقّ» («من» حقّم)؛ این نکته بسیار لطیف است.

برفراز دار فریاد «انالحق» می‌زنی

مدّعیِ حق‌طلب إنیّت و إنّا چه شد؟

صوفی صافی اگر هستی بِکَن این خرقه را

دم‌زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد؟

امام به فلسفه و متدهای برهانی معرفت و عرفان نظری انتقاد می‌کند:

تا تکیه‌گهت عصای برهان باشد

تا دیده‌گهت کتاب عرفان باشد

در هجر جمال دوست تا آخر عمر

قلب تو دگرگون و پریشان باشد

حضرت امام عرفان‌های متداول و در لاک خود فرورفتن را به حیرت و حجاب تعبیر می‌کند. با اینکه تعلیقه‌ی عمیق و انیقی بر مصباح‌الانس دارند، اما فرموده‌اند:

از فتوحاتم نشد فتحی و از مصباح نوری

هرچه خواهم در درون جامه‌ی آن دلفریب است

از خود «او» باید هدایت جُست. از فتوحات و مصباح چیزی عائد نمی‌شود و حکمت و فلسفه که باید هدایتگر طریق توحید باشد، می‌تواند حجاب باشد؛ خود به «بت» و «صنم‌خانه» بدل شود:

بشکنم آینه‌ی فلسفه و عرفان را

از صنم‌خانه‌ی این قافله بیگانه شوم

به هر حال امام دارای مسلک عرفانی خاص هستند و این مسلک باید کشف و تعریف بشود.

نسبت زی و سلوک خاص حضرت امام با شعر ایشان چگونه است؟

زندگی امام تجلی شخصیت امام است، وی از سویی یک عارف وارسته است و از دیگرسو سیاستمداری برجسته که جهان امروز و تاریخ بشری را تحت تأثیر مستقیم خود قرار داده است. در عین اینکه یک فقیه و مرجع دینی است به‌صورت فرد عادی در بین توده‌ی مردم زندگی می‌کند (کاَحَدٍ منهم)، و در عین اینکه نگاهی عرفانی به انسان و هستی دارد و همه‌ی عالم را آیات ‌الله می‌داند و اسماء ‌الله تلقی می‌کند و گُرده‌ی شریعت‌مداران پوسته‌پرست و زاهدان متنسک، زخمی تازیانه انتقاد اوست، خود شرع‌مدار و اسلام‌پناه است.

بی‌گمان این تأثیر تجلی جامعیت در شخصیت امام است. این شخصیت ذات‌الابعاد در شعر آن حضرت نیز تجلی کرده است. از این‌روست که مضامین مختلف و متفاوت در شعر او تجلی یافتند. سیاست، عرفان، اجتماع، فلسفه و شریعت در شعر امام به هم تنیده، بی‌آنکه یکی دیگری را مطلقاً نفی کند. اما اینکه چگونه اینها را باید تفسیر و تأویل کرد، همان مشکلی است که درخصوص شناخت شخصیت حضرت علی(ع) داریم. نسبت شخصیت حضرت امیر و آثار ایشان نیز چنین است. هرکسی از منظری به حضرت علی(ع) می‌نگرد، همان‌گونه که مردم ابعاد چندگانه‌ی شخصیت حضرت امام را به‌صورت طبیعی تلقی کرده‌اند، ناخودآگاه پذیرفته‌اند که در شعر او نیز باید همه‌ی ابعاد را نگریست. اگرچه راهیابی به همه‌ی این ابعاد برای همه‌کس میسور و ممکن نیست. امام انسان کامل است و انسان کامل مَجلای اضداد است و ذات الابعاد.

آیا می‌توان با مراجعه به منابعی که اصطلاحات و تعبیرات عرفانی را شرح و بسط داده‌اند، شعر امام را فهمید؟ یعنی آیا اصلاحاتی چون، زلف، رخ، می و شراب به همان معنای مألوف که فی‌المثل در گلشن راز شیخ شبستری وجود دارد در شعر حضرت امام به‌کار رفته است، یا اینکه این اصطلاحات در این مقام به‌گونه‌ای دیگر تفسیر و تحلیل می‌شود؟

چون مسلک عرفانی امام خاص است، ما نمی‌توانیم همه‌ی اصطلاحات و مفاهیم رایج در ادب عرفانی را دقیقاً بر شعر امام تطبیق کنیم؛ اما فهم اصطلاحات و مفاهیمی که در آثار گذشتگان آمده، می‌تواند پلی باشد برای ورود به دنیای شعر امام. البته طبعاً امام خود در تعدادی از اصطلاحات همان مراداتی را منظور دارند که دیگر عرفا در شعر عرفانی لحاظ می‌کردند، مثلاً در غزل «چشم بیمار» در بیت مطلع:

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

از اصطلاحات همان بار معنایی را اراده کرده‌اند که بسیاری از عرفا در آثار خود مراد می‌کنند. اما در عین حال ممکن است مرادات امام با معانی متعارف از مصطلحات دقیقاً مطابقت نداشته و برخی از اصطلاحات را به معنی خاص به‌کار برده باشد.

در مقطع همان غزل چشم بیمار فرموده‌اند:

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دستِ بت میکده بیدار شدم

به‌نظر می‌رسد از اصطلاح بتکده، بت، میکده معانی خاصی را اراده کرده‌اند. به‌نظر بنده در این غزل، حضرت امام خواستند دوران تحول و تطوّر نگرش عرفانی خود را بیان کنند. نقطه‌ی آغاز، همان مفهوم خال و ادراک مفهوم وحدت است که سرآغاز اسفار معرفتی امام شده و امام پس از سیر اسفار در پایان می‌فرمایند:

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دستِ بت میکده بیدار شدم

در این بیت «بتکده» به معنای مألوف نیست. بلکه مقصود عهد خلقت آدم است. امام، عالم را در یک مقطع، تماماً بتکده تلقی می‌کند، آن روز که آدم پرستیده شده، همه‌ی موجودات حتی فرشتگان به امر خدا، آدم را پرستیدند، سجده بالاترین حد پرستش و کرنش است. آن روز عالم یک بتکده بود. اما چرا امام از آن عالم یاد می‌کند و آن دوره را آرزو می‌کند؟ چون آن‌روز که بشر بر بلندترین قله‌ی کمال ایستاد، خلافت الهی در آدم تجلی کرد. آن مقطع، عالی‌ترین دوره‌ی حیات آدم است؛ لحظه‌ای که پس از خدا، انسان قرار داشت. در واقع این کلام نوعی آرزوی بازگشت به دوره‌ی مجد و عظمت انسان است. منظور از بیدارشدن به‌دست بتِ میکده، نفخ روح در کالبد انسان است. شاید مقصود از بیداری «تعلّم اسماء» باشد و بیداری حقیقی به تعلّم است. به‌خاطر همین فضیلت بود که فرشتگان او را پرستیدند. این معانی عمیقی که از شعر امام استنباط می‌کنیم از شعر شاعران عارف پیشین نمی‌توان دریافت کرد.

به نظر حضرتعالی چه کسانی اهلیت دارند که شعر حضرت امام را تأویل و تفسیر کنند؟ و دیگر آنکه اهل تفسیر و تأویل از چه راه‌هایی می‌توانند این مهم را به انجام رسانند؟

مهم‌ترین منبع شناخت شعر امام، شخصیت امام است. ما در درک شعر امام نباید فقط به کتب اصطلاحاتی و معرفتی مراجعه کنیم، اگر ما دریچه‌ای بگشاییم و شخصیت جامع‌الاطراف او را ببینیم، می‌توانیم شعر او را به‌خوبی درک کنیم. از آنجا که عرفان نظری امام مستظهر به تجربه‌ی عرفانی او در عرصه‌ی زندگی است، کسانی در درک عرفانش موفق‌تر خواهند بود که خود ملتزم به عرفان عملی بوده، دستی و دلی گداخته از آتش معرفت، در جیب و جان داشته باشند.

امام در غزل‌های عرفانی خود بیشتر با کدامیک از شاعران عارف ادب فارسی نظر می‌بازند و این همزبانی و احتمالاً اشتراک منظر و تماشا چگونه و تا چه پایه است؟

امام پیش از آنکه شاعر باشند، عارفند؛ بنابراین پیش از آنکه تحت تأثیر شعرا باشند، تحت تأثیر عرفا هستند؛ ولی به هر صورت شعر امام بیش از همه متأثر از شعر حافظ است؛ لهذا نظایر و اقتفاهای فراوانی را می‌توان یافت که گویای تأثیرپذیری امام از حافظ است. بعد از حافظ، امام تحت تأثیر مولوی و اندکی هم تحت تأثیر عراقی است. این بیت آن حضرت که فرموده است:

بلبل به شاخ سرو در آواز دل‌فریب

بر دل نوید سروقد گل‌عذار داد

بیت معروف حافظ که می‌فرماید:

بلبل زشاخ سرو، به گلبانگ پهلوی

می‌خواند دوش درس مقامات معنوی

تداعی می‌کند.

خواجه فرموده:

بلبلی خون‌دلی خورد و گلی حاصل کرد

باد غیرت به صدش خار، پریشان‌دل کرد

امام نیز فرموده است:

عشقت اندر دل ویرانه‌ی ما منزل کرد

آشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد

غزل دریای فنا با مطلع:

کاش روزی به سر کوی توأم منزل بود

که در آن شادی و اندوه مراد دل بود

استقبالی است از غزل حافظ که فرموده:

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

در غزل خانقاه دل با مطلع:

الا یا ایهاالساقی، برون بر حسرت دل‌ها

که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکل‌ها

از نخستین غزل دیوان خواجه یعنی:

الا یا ایهاالساقی أدرکاساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها

تأثیر پدیرفته است.

حافظ فرموده است:

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفخه‌ای از گیسوی معنبر دوست

امام نیز می‌فرمایند:

باد صبا! گذر کنی ار در سرای دوست

برگو به دوست سر ننهد جز به پای دوست

احتمالاً در غزل «دریا و سراب» با مطلع:

ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب

با قلب پاره‌پاره و با سینه‌ای کباب

از غزل مولانا با مطلع:

بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب

آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب

متأثر شده‌اند.

یا در غزل «درگاه جمال» با مطلع:

هرکجا پا بنهی حُسن وی آنجا پیداست

هر کجا سر بنهی سجده‌گه آن زیباست

از غزل دیگر مولانا با مطلع:

من پری‌زاده‌ام و خواب ندانم که کجاست

چون که شب گشت، نخسبند که شب نوبت ماست

متأثر بوده‌اند.

مولانا فرموده است:

گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست، نیست

ور تو پنداری مرا، بی‌تو قراری هست، نیست

امام می‌فرمایند:

عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا هست و نیست

باده از دست تو اندر جام صهبا هست و نیست

امام در مقطع غزل بهار فرموده است:

بهار آمد، بهار آمد، بهار گل‌عذار آمد

به می‌خواران عاشق گو: خمار از صحنه بیرون شد

که دقیقاً مطلع‌های دو غزل مولانا:

بهار آمد، بهار آمد، بهار مشکبار آمد

نگار آمد، نگار آمد، نگار بردبار آمد

و

بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش‌عذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم، اوان لاله‌زار آمد

را تداعی می‌کند.

غزل «جلوه جمال»

کوتاه سخن که یار آمد

با گیسوی مشکبار آمد

به اقتضای غزل:

آن یوسف خوش‌عذار آمد

وان عیسی روزگار آمد

سروده شده است.

در غزل «جلوه دیدار»

عاشقم، عاشق رخسار توام

پرده برگیر که من یار توام

حضرت امام نظر به گفته‌ی عراقی دارد که می‌گوید:

از دل و جان عاشق زار توام

کشته‌ی اندوه و تیمار توام

غزل بار امانت به مطلع:

غمی خواهم که غم‌خوارم تو باشی

دلی خواهم دل‌‌آزارم تو باشی

نیز متأثر از دو غزل عراقی است. مطلع‌های آن دو غزل چنین است:

چه خوش باشد که دلدارم تو باشی

ندیم و مونس و یارم تو باشی

و

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

غزل «غمزه‌ی دوست» به مطلع:

جز سر کوی تو ای دوست، ندارم جایی

در سرم نیست به جز خاک درت سودایی

یادآور غزل دیگر فخرالدین عراقی است که می‌گوید:

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایی؟

امام گهگاه از عطار نیز تأثیر گرفته است، مانند:

درد خواهم، دوا نمی‌خواهم

غصه خواهم، نوا نمی‌خواهم

که مطلع غزلی از پیر نیشابور را تداعی می‌کند:

درد دل را دوا نمی‌خواهم

گم شدم، سر ز پا نمی‌خواهم

به هر حال امام به حافظ علاقه‌ای ویژه داشتند. در شرح دعای سحر، برخی از فرازهایی که دعا را تفسیر می‌نمایند به شعر حافظ استناد می‌کنند و با تعبیر «قال عارف الشیرازی» از او یاد می‌فرمایند.

آیا برای شعر حضرت امام منبع الهامی قائل هستید؟ به‌نظر شما شعر امام ملهم از عالم بالاست؟

قطعاً؛ شعر حضرت امام گاه مانند تصمیمات ایشان منبعث از عالم بالاست، مثلاً در شعری که به پانزده خرداد اشاره دارند بعضی برآنند که امام در آن پیش‌بینی رحلتشان را کرده‌اند و اگر این برداشت درست باشد، طبعاً عادی نیست و باید ملهمه‌ای باشد. غزل با این مطلع آغاز می‌شود:

از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

و بعد می‌فرماید:

سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌‌آید

انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد کشم

اکثر اشعار امام ملهم از برخی ارتباطات با عالم بالا بوده است.

آیا دیوان حضرت امام به‌طور جامع و کامل دربردارنده‌ی کلیه‌ی آثار منظوم ایشان است؟

آنچه که از اشعار امام به‌دست آمد، در بیت آن حضرت و در اختیار دوستان و اقوام بود که جمع‌‌آوری شد و این نسخه‌ای که مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار حضرت امام منتشر کرد، شامل همه‌ی اشعاری بود که به‌دست آمده است و انتسابش به امام قطعی بود.

در عین حال اشعاری هم موجود است که انتسابش به حضرت امام قطعی نبود و لهذا در این مجموعه نیامده است. البته چند نسخه‌ای از شعر ایشان به‌دست آمده که در آن نسخه‌ی اول نیست. در نسخه‌ی جدید و تحشیه‌شده‌ای که حقیر مجدداً کار کرده‌ام، برخی اشعار افزوده شده است. اگرچه کار حقیر درخور شأن و قداست حضرت امام نیست. من از حدود ۱۶ دیوان که احتمال می‌دادم امام با آنها حشر و نشری داشته، نظایر بسیاری را استخراج کرده‌ام، مثلاً دواوین حافظ، مولانا، عراقی، عماد، سعدی، حاج ملاهادی سبزواری، خواجو، بیدل، کمال خجندی، سلمان و امثال اینان. علاوه بر درج این نظایر، توضیحاتی را گاه ذیل برخی از واژه‌ها آورده‌ام و همچنین توضیحاتی درباره‌ی شأن انشاء برخی از اشعار و توضیحاتی درباره‌ی نسخه‌ی بدل‌ها ذکر شده است، چون برخی از اشعار را امام در حاشیه‌ی روزنامه یا گزارش کتابی مرقوم فرموده‌اند و برخی را مجدداً با حوصله بازنویسی کرده‌اند، تفاوت‌ها را من درج کرده‌ام و تصحیح دقیقی نسبت به لغزش‌هایی که در دیوان قبلی بوده، صورت داده‌ام.

حدود ده فهرست در این نسخه آورده شد که گرچه برخی از اینها در چاپ قبل نیز بود، ولی آنها را اصلاح و تکمیل کرده‌ام. علاوه بر همه‌ی اینها «مصرع‌نمایی» برای دیوان فراهم شده که اگر کسی تنها کلمه‌ی اول یک مصرع از شعر امام را ـ چه مصرع اول و چه مصرع دوم ـ‌ در ذهن داشته باشد، با مراجعه به مصرع‌نما می‌تواند شعر را در دیوان پیدا کند. همچنین مقدمه و بحثی درباره‌ی جهان‌بینی شهودی آن حضرت نوشته شده است.