مجموعهی مبانی و مناشی و مصادر حکمت و معارف فاطمی را به پنج گروه میتوان دستهبندی کرد. البته این مباحث قابلیت بسط و توسعه بسیار دارد و نیاز به تعمیق و توسعهی فراوان در این دست از مباحث احساس میشود. معالاسف به این نوع مباحث بسیار کم پرداخته میشود. اگر این مبانی و مباحث مطرح شود و چهارچوبی برای فهم معارف اهلبیت(ع) بهدست بیاید، درک تعالیم اهلبیت(ع) طور دیگری خواهد و در نحوهی فهم کلمات معصومین(ع) بسیار تأثیرگذار خواهد بود.
به نظر بنده نوزده محور را در ارتباط با خطبهی فدکیه میتوان مطرح کرد که یکی از آنها «مبانی و مناشی حکمت و معارف فاطمی(س)» است. بسیار جای تأسف است که این سند عظیم در نزد ما اینقدر مورد بیمهری است. یک متن با این حجم کم، اما عمق و گسترهی معنایی وسیع، اعجابآور و اعجازگونه است. این خطبه مجموعاً از ۱۹۹۲ کلمه تشکیل شده، اما حقاً هربار که به این متن مراجعه میکنیم، به اعجاز آن بیشتر پی میبریم.
علامهی بزرگوار آیتالله جوادی در جلسهای که پیشنهاد کردند دانشنامهی فاطمی(س) را تدوین کنیم، این جمله را گفتند که: «خطبهی فدکیه مادر نهجالبلاغه است و نهجالبلاغه مبسوط خطبه است»؛ انسان وقتی دقت میکند متوجه میشود که این حرف بسیار دقیق و سنجیدهای است.
نسلهای گذشتهی شیعه این خطبه را به عنوان یک سند، در منازل بهصورت دورهای میخواندند و به بچهها یاد میدادند و حفظ میکردند. ایکاش به جای بعضی مطالب و مجالس که گاه بیمبنا و بیمحتواست، این خطبه در مجالسی که به نام حضرت زهرا(س) برگزار میشود خوانده و شرح شود. همچنین بسیار مناسب است که این خطبه در مدارس، حوزههای علمیه و دانشگاهها تدریس شود. یک دوره انسانشناسی عمیق و مبنایی در این خطبه مطرح شده است و اگر یک نفر اهل فن و باصلاحیت این خطبه را در دروس دانشگاهی و حوزوی عنوان کند یک دوره معارف صحیح و دقیق، توأم با بیان مبانی تدریس شده است.
در این خطبه مباحث و مضامین متعددی ازجمله توحید، معاد، نبوت، امامت، عدل، فلسفهی احکام، مباحث فقهی، بحثهای تاریخی عهد جاهلیت، صدر اسلام، دورهی بعثت و اوان رحلت، و… آمده و تحلیل جامعهشناختی آن ایام، از نظر سیاسی و اخلاقی ذکر شده است؛ و ما بسیار نمکنشناس هستیم که چنین موهبت و سند ارزشمند و بینظیر را در اختیار داریم، اما به آن نمیپردازیم.
موضوعی را که این جلسه قصد طرح آنرا دارم «مبنای کلامی حکمت و معارف فاطمی(س)» است. درخصوص مبنای حجیت «سنت» در عرض «کتاب» و احیاناً «عقل» در بین بزرگان ما سؤالی مطرح میشود و آن اینکه چرا سنت حجت است؟
ادلهی حجیت سنت روشن است، هم دلایل فراوان قرآنی میتوان بر آن اقامه کرد و هم دلیل عقلی و هرچند ممکن است شبههی دور مطرح شود که ما تمسک به سنت کنیم برای حجیت سنت، اما تقریرهایی از این جهت نیز میتوان مطرح کرد، و یا دستکم بهعنوان مؤید میتوان به خود سنت نیز تمسک کرد.
چرا سنت حجت است؟ آیا حجیت آن تنها حجیت اصولی است یا حجیت معرفتشناختی هم دارد؟ به این معنا که آیا تعبداً حجت است و جعل حجیت شده و یا از آن جهت که کاشف است و حجیت ذاتی دارد و حجیت آن جعلی نیست، به لحاظ معرفتشناختی حجت است؟
در پاسخ به این پرسشها غالباً به «عصمت» احتجاج شده و به این شکل استدلال میکنند که سخن معصوم هم معصوم است و از عصمت برخوردار است، پس حجت است. ظاهر این استدلال به این صورت میشود که بنابراین سرّ حجیت، آن است که در کلام معصوم خطا راه ندارد و معصوم خطا نمیکند. این استدلال البته حرف درستی است، اما تنها یک لایه از حقیقت را شامل میشود. اینکه چون معصوم در مقام عمل و علم در مراتبی که عهدهدار مسئولیت آن است خطا نمیکند، البته مطلب درستی است. مثلاً پیامبر(ص) هم دریافتکننده و هم منتقلکننده و هم مفسر وحی هستند و در هیچیک از این مراحل خطا نمیکنند و این نکته به این معناست که معصوم آنچرا که از مبدأ وحی دریافت میکند، نهایتاً بهدرستی به مردم منتقل میکند و این عین کلام الهی است. درواقع معصوم مشیت تشریعیهی الهیه را به انسان منتقل میکند و این سرّ حجیت است.
اما بهنظر میرسد که حجیت سنت، مبانی عمیقتری هم دارد؛ معصوم به لحاظ وجودشناختی، هستیشناختی و مرتبهی وجودی، در مرتبهای است که کلام و کردار او حجت است. معصوم از آن جهت که فانی در باری است و در قبال باریتعالی از خود وجودی ندارد، از خود نمیتواند سخنی بگوید و به این اعتبار آنچه میگوید همان وحی است. معصوم در قبال حقتعالی استقلال وجودی ندارد و گویی بلندگوی الهی است و چونان ابزاری است که مشیت تشریعیهی الهی از لسان او تجلی میکند و به انسانهای دیگر منعکس میشود.
حیث دیگری که میتوان بر آن تأکید کرد، عبارت است از اینکه رتبه و سعهی وجودی معصوم عین حقیقت است؛ فاصلهای بین او و حقیقت وجود ندارد. خودِ معصوم، حقیقت است، نه از آن جهت که از مبدأ دریافت میکند و استقلالی در قبال حقتعالی ندارد، بلکه رتبهی وجودی او عین آگاهی و علم است. آنچنان که راجع به حقتعالی عرض میکنیم که علم، عین ذات است، درخصوص معصوم هم به اعتبار رتبهی بالایی که در هستی دارد اینچنین است که عین آگاهی است، آگاهی هم مقابل جهل است و با آن قابل جمع نیست.
بنابراین رفتار معصوم «علم» است و هر کاری که معصوم انجام میدهد تجلی و تجسم علم است. اینجاست که معصوم تجسم قرآن و قرآن مجسم است. به همان دلیلی که قرآن حق و علم مطلق است و حجت است، وجود معصوم هم عین حقیقت است و با علم یکی است. اگر معصوم کاری انجام میدهد خودِ علم است و علم و آگاهی حجیت ذاتی دارد. علم از وجود معصوم جدا نیست، علم بر معصوم عارض نمیشود که بگوییم علم او حصولی است و امکان خطا دارد، بلکه خود او علم است و وجود او با علم متحد است.
این مطلب با حدیث ثقلین و امثال آن قابل تطبیق است. اینکه عترت عِدل قرآن است و ایندو از هم جداییپذیر نیستند، یکی هستند و منشوروارهای هستند که از سه وجه ما آنرا میبینیم. دو روی یک حقیقت هستند. حتی این تعبیر مسامحهآمیز است که بگوییم عترت مکمل کتاب و کتاب مکمل عترت است، زیرا این بیان یکنوع اعتراف به نقص کتاب و عترت است. کتاب بهتنهایی برای اهل آن کافی است، اما اشکالی که در اینجا وجود دارد این است که ما اهل نیستیم. معصوم همهی دین را میتواند از قرآن استخراج کند، اما ما نمیتوانیم. بنابراین تمام دین در قرآن هست و قرآن ناقص نیست که بگوییم «سنت» مکمل آن است، بلکه سنت مفسر قرآن است. جزئیات هم اگر گفته میشود فروعی است که بر اصول مطرحشده در قرآن متفرع است، منتها ما باید این تفریع را انجام دهیم و ناچار هستیم از این راه با متن دین، انس و الفت بگیریم، اما معصوم به چنین چیزی نیاز ندارد. معصوم اگر تنها قرآن را میداشت، برای اینکه همهی اصول و فروع دین و همهی ابعاد آنرا دریافت کند برای او کافی بود. چنانکه معصوم چون از عقل سلیم و غیرمشوش برخوردار است، اگر بخواهد به عقل خود مراجعه کند و تنها با دلایل عقلی همهی دین را تبیین کند نیز میتواند، اما ما نمیتوانیم و عیب از ماست و نه از منبع، عیب از مفسر و فهمنده است و ما هستیم که باید همهی دین را بفهمیم. چون دین، همگی عقلی است. هیچ نکته و نقطهای در دین نیست که غیرعقلی باشد، تا چه رسد به ضدعقلیشدن و باز هم مسامحه است که بگوییم سازگار با عقل و خردتاب است، بلکه فراتر از این است و عقلی است و اهل آن میتوانند این کار را بکنند.
هریک از این منابع این امکان را به اهلش میدهد و بهعقیدهی بنده که فطرت را جزء منابع قلمداد میکنم، فطرت نیز همین ظرفیت را دارد. همهی دین را میتوان از فطرت دریافت، اما کجاست آن فطرت سلیم و دستناخورده که همهی دین را بتوان به کمک آن استخراج کرد.
فرض بر آن است که دین فطرتنمون است، انسان هم فطرتمند است، انسان فطرتمند و دینی فطرتنمون که با فطرت آدمی کاملاً سازگار است. اگر اینگونه است ما باید از درون بتوانیم دین را دریافت کنیم، اما مشکل آن است که فطرت ما مشوب است، چنانکه عقل ما مشوب است. همانطور که ما نمیتوانیم همهی زوایای دین را با عقل دریافت کنیم، همهی زوایای دین را نمیتوانیم از فطرتمان دریافت کنیم، زیرا عقل و فطرت ما مشوب هستند. اما معصوم، هم در عقل و هم در فطرت معصوم است، فطرت معصوم آلوده نیست، همانطور که عقل و ذهن او آلوده نیست و به همین خاطر است که معصوم است.
بنابراین معصوم در تلقی و دریافت، خطا نمیکند؛ در ابلاغ و زبان و بیان هم خطا نمیکند و همینطور در فهم و درک هم خطا نمیکند؛ زیرا هیچیک از اینها مشوب نیست و همگی به ارادهی الهی در وجود معصوم اتفاق میافتد.
بالنتیجه سنت ناقص نیست، کما اینکه کتاب هم ناقص، و این دو مکمل یکدیگر نیستند، بلکه مفسر هم هستند. همانطور که آیات قرآن یکدیگر را استنطاق و تفسیر میکنند، و یا قطعات و فِقرات سنت یکدیگر را تفسیر میکنند، قرآن، سنت را و سنت قرآن را تفسیر میکند. ما بسیاری از کلمات معصومین را باید با قرآن بفهمیم و اینگونه نیست که بگوییم تنها سنت مفسر کتاب است، بلکه کتاب هم مفسر سنت است. اگر قرآن در اختیار ما نباشد ممکن است بسیاری از کلمات و کردار معصومین را نفهمیم. اینکه میفرمایند اگر حدیث و روایتی خلاف قرآن بود، ضرب علی الحائط کنید و هیچ ارزشی ندارد، به این معناست که قرآن مفسر حدیث است. برعکس آن هم صادق است و سنت میتواند میزان فهم قرآن باشد. مگر میشود سنت قطعیی باشد و با قرآن مخالف باشد؟ ایندو ثقلین هستند و پیامبر(ص) تصریح فرمودهاند که از بدو اسلام تا ختم حیات، ایندو موازی و همدوش هم هستند، تا در کوثر، پیامبر را ملاقات کنند و امانت اسلام را در آنجا تحویل پیامبر بدهند.
به هر حال سنت و عترت عین قرآن است، معصوم، قرآن مجسم است و به همان دلیل که قرآن حجت است، معصوم نیز حجت است. من اینجا تأکید میکنم که معصوم، حجت است و سنت، برونداد وجودی و کلام و کردار معصوم است. این امر ناشی از حجیت وجودی خود معصوم است.
اینکه در بالا گفتم این موضوع را میتوان عمیقتر دید و تنها به عصمت در سخن و سیره تنزل نداد و فرونکاست، بلکه به مرتبهی وجودی معصوم ارجاع داد، به این حیث است که میخواهم بگویم اصلاً معصوم خودْ قرآن و کلام الله است. چطور راجع به حضرت مسیح تعبیر میشود که کلمه الله است و پدیدهای است که خداوند او را پدید آورده است؛ درخصوص معصومین نیز همینگونه است. بنابراین مرتبه و سعهی وجودی معصوم اقتضای حجیت میکند.
مطالبی که مطرح شد جنبههای کلامی دارد و میتوان آنها را مناشی، مبانی و مصادر کلامی حکمت و معارف فاطمی(س) قلمداد کرد. یکبار بحث هستیشناختی میکنیم که جنبهی عرفانی و فلسفی پیدا میکند و گاه نیز صورت عقیدتی مییابد.
همانطور که وجود باریتعالی محصور در زمان و مکان نیست و ابد و ازل برای او فرق نمیکند، وجود حضرت زهرا با دیگران فرق میکند. سؤال میکنند ما چگونه ائمه علیهمالسلام را الگوی زمانهی خودمان قرار بدهیم؟ حضرت زهرا(س) چگونه میتواند الگوی این عصر باشد؟ در این مورد اصلاً عصر معنی ندارد و همانند این است که بپرسیم بعد از گذشت این همه سال چرا همان خدا را عبادت کنیم؟ این سؤال بسیار اشتباه است. اگر روزگار عوض شده است خداوند که محکوم به احکام روزگار و زمان و مکان نیست. باریتعالی فرامکان و فرازمان است و برای او زمان و مکان معنی ندارد. ما در عالم خودمان که نشئهی مادی است اینها را میبینیم و زمان و مکان، احکام مسلط و مسیطر بر عالم ماده است. این حرف بسیار بیمبناست که بگوییم آیا در قرن بیستویکم هم خدا میتواند خدا باشد؟ اصلاً زمان در آنجا وجود ندارد. زمان نبوده است و خدا بوده است. راجع به معصوم هم همینگونه است. معصوم از آن جهت که مجلای الهی است، هرآنچه که از وجود او ترشح میکند، جلوهی خداست. رشحات وجودی معصوم، رشحات و تجلیات الهیه است و تجلیات الهیه نمیتواند غلط و خطا و جهل باشد. معصوم چون مجلای تجلیات الهیه است، لهذا آنچه از او متجلی میشود تراوهها و ترشحات الهیه است.
درواقع ما مسئلهی عصمت را قبول داریم و در اینجا قصد داریم تفسیر عمیقتری از آن ارائه کنیم. عصمت در صورت اینگونه است که خطایی از معصوم رخ نمیدهد، اما چرا خطا رخ نمیدهد؟ عصمت برآیند یکسری مبانی است. آیا کلام فردی که هرگز در عمر خود گناه نکرده باشد، حجت میشود؟ مرحوم آیتالله بروجردی مرد بسیار بزرگی بودند و ایکاش شاگردان بزرگوار او که تعداد زیادی از آنها به مرجعیت رسیدند و صاحب رساله شدند قدر استاد را میدانستند و حق شاگردی را ادا میکردند و مکتب معرفتی و منطق و روششناسی مرحوم آیتالله بروجردی را تدوین میکردند. تصور من این است که حجم نوآوردههای آیتالله بروجردی که توأم با شهامت و جرأت اعجابآوری بوده است، از مجموعهی نوآوریهای فقها و حکمای ما طی دورههای اخیر وسیعتر بوده است. ایشان بسیار مبتکر بودند و بسیار روشمند ابتکار میکردند و روش علمی فوقالعاده دقیق و انیقی داشتند که متأسفانه تدوین نشد. نقل میشود که در محضر مرحوم آیتالله بروجردی گفته بودند که مرحوم بحرالعلوم گفتهاند من در همهی عمر گناه نکردهام که ایشان فرمودند من در همهی عمر فکر گناه هم نکردهام. این شبهعصمت است، عصمت عملی است و عصمتی است که یک فرد کسب کرده است، اما آیا عصمت اکتسابی موجب حجیت کلام صاحب عصمت میشود؟ یعنی ما الان نباید از فقه آیتالله بروجردی عبور کنیم؟ عصمتی که به صورت اکتسابی به دست آمده است وجه کلامی ندارد و حجیتآور نیست.
من مبحثی دارم به عنوان «سنتپژوهی» که به عنوان یکی از فصول کتاب منطق فهم دین به چاپ رسیده است، در آنجا راجع به ماهیت سنت، انواع آن و مبانی حجیت سنت صحبت کردهام که البته با اینکه حجم کمی دارد ولی بسیار پرمغز و مایهور است و نکات زیادی در آن نهفته است. در آن زمان با بعضی از مراجع نجف و قم طرح کردم که مبنای حجیت سنت چیست، دیدم که همه روی عصمت به این مفهوم که معصوم خطا نمیکند تکیه دارند، که باید پرسید اگر چنین است پس هرآن کسی که چنین بود ـ همانند آیتالله بروجردی ـ آیا کلام و کردار او حجت میشود؟ چنین نیست. حجیت به چیز عمیقتری از عصمت که درواقع مبانی و ریشههای عصمت است بازمیگردد.
یکی از مبانی حکمت و معارف فاطمی(س) عصمت ایشان است، ولی عصمت با این تحلیلی که در بالا مطرح شد. آیات و روایات فراوانی هست که میتواند مؤید تحلیل مبنای کلامی و الهیاتی حکمت و معارف فاطمی قلمداد شود. در تأویل و حتی تفسیر آیهی نور: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ» (نور: ۳۵) گفتهاند که مشکاه حضرت زهرا(س) است. آن فانوسی که نور نبوت و ولایت در درون آن قرار میگیرد. فانوس، ظرف است و چراغ در درون آن قرار دارد و در اینجا نیز گفتهاند که مشکاه حضرت زهرا(س) است و نبوت و ولایت در درون آن بزرگوار است. بعضی از روایات هم این تعبیر را دارند. در تفسیر آیه نیز آمده است: «انّ المشکاه فاطمه و فی هذا المشکاه نور رسول الله و امیرالمؤمنین علیهما السلام، ثم نورٌ علی نور و امامٌ بعد امام، یهدی الله لنوره من یشاء».
در تفسیر آیهی تطهیر نیز مباحث و دقایقی وجود دارد. آیهی تطهیر عصمت اهل بیت را اثبات کرده است. اهل بیت(ع) در آن زمان که آیه نازل شده است، پنج تن بودهاند، ولی بحثهای فنی بسیار خوبی شده و به شکل علمی و دقیق اثبات شده است که ائمه علیهمالسلام همگی جزء اهلبیت هستند. بعضی خواستهاند بگویند در اینجا اهل بیت زنان پیامبر هستند و همهی زنان پیامبر از اهل بیتاند و به این ترتیب همهی زنان پیامبر معصوم هستند که استدلال بسیار ضعیف و سخیفی است و اصلاً معقول نیست که چنین چیزی را بپذیریم. آیا چنین مطلب سستی را میتوان پذیرفت که زنان پیامبر به صرف اینکه همسر پیامبر میشدند، معصوم بودند؟ اضافه بر اینکه قرآن تصریح میکند و میفرماید «اهل البیت» و نمیفرماید «اهالی البیوت»؛ پیامبر چند همسر داشتند و همسران ایشان هم در یک بیت نبودند.
همانطور که اشاره کردم حدیث ثقلین حدیثی مسجل و مسلم است؛ بعضی از بزرگان اهل سنت نیز گفتهاند اگر ما حدیث مسلم و یا متواتر قطعی اصلاً نداشته باشیم، لااقل حدیث ثقلین هست و اگر حدیث ثقلین حدیثی مسلم و متواتر نباشد دیگر حدیث متواتری نداریم. درخصوص حدیث ثقلین نقل بین عامه و خاصه بسیار فراوان است. مرحوم آشیخ قوام اشنوهای که از شاگردان مرحوم آیتالله مجدد بروجردی بود، به امر ایشان، راجع به حدیث ثقلین رسالهی فشردهای نوشت و منابع و مصادر و مسانید و طرق این حدیث را، هم از عامه و هم از شیعه نقل کرد که به همین نام نیز منتشر شد. این رساله را در آن زمان برای شیخ شلتوت ارسال کردند. مرحوم شیخ شلتوت با اینکه شیخ الازهر و مفتی اعظم مصر بود، از جمله نادر علمای اهل سنت بود که فتوا به حجیت و حقانیت مکتب امام صادق(ع) داد. در تعامل بین مرحوم آیتالله بروجردی و شیخ شلتوت اتفاقات خوبی افتاد. در آن زمان برای اولینبار دارالتقریب در مصر توسط مرحوم آقای قمی و به دستور آیتالله بروجردی تأسیس شد و صلای وحدت تشیع و تسنن از ناحیهی مرحوم آیتالله بروجردی و شیخ شلتوت سر داده شد. بعد از دیدن این رساله شیخ شلتوت آن فتوای معروف خود را داد که اهل سنت میتوانند براساس مذهب جعفری عمل کنند و این فتوا به این معنا بود که اگر هر فرد اهل سنتی، شیعه شود اشکالی ندارد. حدیث ثقلین در بیش از دویستوشصت منبع اصیل شیعه و افزون بر صد منبع از منابع معتبر اهل سنت ذکر شده است. این حدیث نیز مؤید این مدعا میتواند قلمداد شود. والسلام