سه نگاه به حوزه


اصولاً سه نگاه به حوزه هست و در حوزه سه نگاه وجود دارد. یک نگاه، نگاهی است که به وضع موجود راضی است و وضع موجود را وضع مطلوب می‌انگارد و البته که به صورت نسبی چنین است. وقتی ما به بعضی از مقاطع تاریخی نگاه می‌کنیم و وضع موجود را با آن مقاطع مقایسه می‌کنیم، البته که وضع موجود، وضع مطلوبی است.

نگاه دیگری وضع موجود را مطلوب نمی‌انگارد، اما آن نگاهی که وضع موجود را مطلوب نمی‌داند، دو جریان موازی است. این نکته‌ای را که عرض می‌کنم طلاب عزیز دقت کنند، چون بسیار مطلب خطیر و دقیقی است. یعنی کسانی که سخن از تحول در حوزه به زبان می‌آورند دو دسته‌اند، من از یکی از آنها طبق تعبیر رایج به جریان متجددمآب یا متجددان تعبیر می‌کنم. در کنار و به موازات این جریان، جریان دیگری هست که ضمن این که وضع موجود را نسبی مطلوب می‌داند، اما کاملاً مطلوب نمی‌انگارد و نمی‌پسندد و خواهان تحول در حوزه هست، اما به اصول و مبانی و سنت‌های اصیل آزموده پاسخ‌داده در طول تاریخ دلبسته است.

جریان نخست، احیاناً، براساس احتیاطی که می‌کند، علاقمند است چندان تغییری در این وضعیت به وجود نیاید. نگران است که مبادا اگر تغییری رخ دهد، این تغییر در جهت ارتقاء و کمال نباشد و مبادا این تغییر سمت و سوی انحرافی پیدا کند و حوزه را از اصالت خویش جدا کند. البته اصل این دغدغه ارزشمند است و دغدغه کمی نیست. همه دلسوزان و خیرخواهان حوزه باید این دغدغه را داشته باشند که مبادا ما در صدد تغییر و تحول برآییم و این تحول به تبدل منتهی شود. یک وقت ما تحول ارتقائی و کمالی را طرح می‌کنیم، یک وقت به نام تحول در دام تبدل می‌افتیم، یعنی حوزه ماهیت حوزه دیگرگون می‌شود.

به همین جهت من تصور می‌کنم از مقوله تحول دو فهم هست، بعضی با عنوان تحول به تبدل می‌اندیشند، برخی دیگر از تحول، تکامل و ضمن التزام و دلبستگی به پیشینه و تبار تاریخی حوزه، معتقدند عناصر و ارزش‌هایی باید در نظام آموزشی، معیشتی حوزه وارد شود و رعایت شود.

عرض شد که مجال کافی برای طرح تفصیلی و ساختارمند بحث نیست ولی در مجموع عرض می‌کنم که در تدبیر امر حوزه ما دو گونه مسئله داریم و دو دسته عوامل در تدبیر کار حوزه نقش‌آفرین هستند، دسته‌ای جهات نرم‌افزاری دارند و دسته‌ای از آنها جهات سخت‌افزاری دارند.

اینکه مثلاً مدارس ما توسعه پیدا کند به لحاظ فیزیکی. مدارس پانصد و هزارمتری داشته باشیم و ده تا حجره و یک مدرس، امروز جوابگو نیست. ما باید محیط‌های بزرگی را بسازیم و تأسیسات شایسته و درخور برنامه‌های جدید و تجهیزات مناسب نیاز امروز، به هر حال این که ما به لحاظ حتی سخت‌افزاری و فیزیکی می‌بایست تحولی در حوزه‌ها ایجاد کنیم یک بحثی است اما همین می‌تواند با دو نگاه اتفاق بیافتد.

یک مدرسه‌ای را در یکی از شهرهای بزرگ ساخته بودند، به مناسبتی ما به بازدید آنجا رفتیم، دیدیم مدرسه خیلی وسیع و مجهز و مدرنی است. گفتند چطور است این مدرسه، می‌پسندید. ما هم که یک مختصری نسیم نواندیشی و نوگرایی در ما وزیده است، قطعاً باید می‌گفتیم خیلی خوب است، اما من خاطر دارم که گفتم این مدرسه‌‌ای که شما ساخته‌اید، طلبه‌هایی که در آن درس می‌خوانند فقط باید به واشنگتن اعزام شوند. طلبه‌ای که در این مدرسه درس می‌خواند نمی‌تواند در روستا یا شهرستان کار کند.

یعنی همان تحول فیزیکی و سخت‌افزاری هم باید سنجیده باشد و معنویت را از حوزه نگیرد. در همین تحول سخت‌افزاری هم باید نرم‌افزار روح حوزه حفظ شود.

بحث نرم‌افزاری آن است که چه مبانی و فکریی بنیاد این تحول است. چه بنیان‌های معرفت‌شناختی، می‌خواهد این تحول را شکل بدهد. چه مایه‌ها و پایه‌هایی بناست مبنای این تحول باشد. نظام آموزشی حوزه یک نظام هزاران‌ساله است. هزارسالگی این نظام ممکن است منفی تلقی شود یا مثبت تلقی شود. کسی بگوید که این متعلق به هزار سال پیش است، کهنه و فرسوده است و روزآمد نیست، با عصر ما سازگار نیست. دیگری بگوید، نه‌خیر، این که ما از یک نظام سخته و پخته و آزموده و اصیل و عنیق، عمیق، دقیق و تجربه‌شده و بومی برخورداریم و این نظام را خود ما ساخته‌ایم، این با نظام دانشگاهی فرق می‌کند که برآمده از یک فرهنگ بیگانه است و فرآمده از بیرون مرزهاست، بومی نیست، در کالبد این نظام و سیستم آموزشی روح دینی تعبیه نشده است. اگر نگوییم سکولار است، دستکم نسبت به دین بی‌طرف است.

ممکن است نظر سومی در این میان باشد که درست است، ما سنت‌های آزموده اصیلِ عنیق و ریشه‌دار و بومیی داریم، اما بعضی از سنت‌ها ساختاری‌اند و قالب و روش هستند. بعضی از سنت‌ها در ظروف تاریخی خودشان جواب می‌دهند. ما اگر بیاییم همین سنت‌ها را که هویت تاریخی حوزه را می‌سازد حفظ کنیم، اما همین سنت‌های آزموده اصیلِ عمیقِ عنیق را روزآمد کنیم و با زمانه تطبیق بدهیم. درست مثل فقه ما، فقه ما یک نظام حقوقی کهن را دربر دارد، اما نمی‌توان گفت چون این فقه متعلق به چهارده قرن پیش است کهنه است. این قضیه وجه ایجابی و مثبت دارد. همچنین نمی‌توان گفت که عین آراء و یافته‌ها و برداشت‌های فقهای هزار سال پیش را لزوماً باید الان عمل کنیم. خوب این حرف سنی‌ها می‌شود، می‌گویند چهار فقیه بودند، استنباط کرده‌اند و کتبی هم تولید کرده‌اند و دیگر در اجتهاد بسته است.

الان یک جریان بسیار جدی در عالم اسلام پدید آمده که اکثریت هم اهل سنت هستند، برای مقاومت در مقابل چهار مذهب. می‌گویند چه کسی گفته که این فقهای اربعه هرآنچه استنباط کرده‌اند همه تاریخ مقلد آنها باشند. زمانه عوض شده است. الان در خود اهل سنت نیز این مقاومت به وجود آمده است. من در بعضی کنفرانس‌های بین‌المللی شرکت کرده‌ام که آشکارا کسانی مقاله ارائه کرده‌اند، در یک کشور کاملاً سنی که چه کسی گفته است که حصر اجتهاد و التزام به فتاوای چهار مذهب؟ امروز ما باید اجتهاد کنیم و بعد می‌گویند ببینید تشیع درِ اجتهاد را نبست.

اصول را پیشینی نگاه کنیم. ظاهراً و آنچنان که مشهور است اصول را اهل سنت تدوین کرده‌اند، گفته می‌شود شافعی اول کسی است که الرساله را نوشته است. از نظر تدوین عرض می‌کنم، چون دستکم اصول شیعی صادقینی(ع) است. عمده مبانی و قواعد اصولی ما در کلمات حضرات صادقین(ع) هست و بزرگان ما کتاب‌هایی را مستقلاً به عنوان کتاب‌های اصولی نوشته‌اند که همه از روایات استنباط شده است. مثل مرحوم فیض کاشانی و دیگران که کتب اصولی دارند که همه از روایت اخذ شده. اصول ما قطعاً ریشه در مکتب حضرات صادقین(ع) دارد، اما در مقام گفته می‌شود که آنها مقدم هستند. اما اگر چنین هم باشد، اصول کنونی ما و اصول یکی دو قرن شیعه را اگر مقایسه کنیم، اینها فقیر هستند، چون در اجتهاد نه در فقه که در اصول هم بسته‌اند. اصولاً اجتهاد اول در اصول و در خود اجتهاد تحقق پیدا می‌کند. بخشی از تحول و نوآوری و اجتهاد در بستر استنباط فقهی بوده، بخشی که اگر کماً کم باشد ولی به لحاظ کیفی تأثیرگذارتر است در خود اجتهاد اتفاق می‌افتد. خود اصول پویاست، خود اصول ما تکامل‌یابنده و توسعه‌یابنده بوده و هست. و امروز اصول شیعه با اصول اهل سنت قابل قیاس نیست. اصول اهل سنت با اصول ما که امروز دقیق، عنیق و غنی شده است و میراث معرفتی بسیار ارزشمندی است که از سلف باقی مانده، هرگز با اصول ما قابل مقایسه نیست.

عرض من این است که نگاه اول این است که بگوییم هرآنچه هست مطلوب و مقدس است، یعنی اصلاً نباید دست زد و نقدپذیر نیست.

نگاه دوم آن است که اصولاً آنچه خود داریم باید حتی از بیگانه تمنا کنیم، ما حوزه را باید تبدیل به دانشگاه کنیم. این جریانِ بسیار خطرناکی است. من از این جهت به شدت نگران هستم که ما تصور کنیم که ما آن سنت‌های اصیلِ آزموده تاریخی خود را در حوزه معرفت و معیشت و مدیریت و آموزش و تربیت و زی طلبگی و صنفی خودمان را رها کنیم و از دانشگاه تقلید کنیم و حوزه را تبدیل به دانشگاه کنیم. اینها شعار تحول می‌دهند.

جریان سوم آن است که بگوییم ما اصالت خود را داریم، پیشینه تاریخی خودمان را داریم. از تاریخ خودمان نباید بگسلیم. دلبست و پابسته به سنن آزموده تاریخی که از سلف و بزرگان بازمانده هستیم، بسیاری سنت‌ها که در حوزه منسوخ و متروک شده، احیاء شود، اما به روز بشود. معنای اجتهاد هم همین است. اجتهاد یعنی این که مبانی باید حفظ شود. این که بعضی از این افتائات ژورنالیستی که در گوشه و کنار گاهی رایج شده و بعضی فتوا داده می‌شود که نه مبنایی دارد و نه به منطقی پایبند است، اجتهاد و فتوا نیست و فقه نیست.

در نظام مدیریتی و رفتاری هم همین است. اگر بنا باشد که ما به جای تحول در دام تبدل بیافتیم، بسیار خطرناک است و حوزه را تبدیل به دانشگاه می‌کند.

و نه این که به بهانه نفهمیده و نسنجیده این که حوزه باید مستقل باشد که البته و قطعاً باید مستقل باشد، احیاناً نظم را نپذیریم. بعضی تعابیری که از بزرگان بازمانده و این تعابیر تالی‌تلو روایت است، چون از کسانی صادر شده که تالی‌تلو معصومین بوده‌اند. عبارت معروف حاج شیخ که «نظم ما در بی‌نظمی است». بعضی بی‌آنکه عمق این عبارت را بفهمند و شأن نزول این تعبیر را درک کنند، که از چه کسی، در چه شرایطی و با چه مقصودی این عبارت صادر شده، بسیار عبارت عمیق و دقیقی است. رضاخان قلدر آمده و می‌گوید که حوزه نظم ندارد و باید حوزه نظم پیدا کند، مراد او چیست؟ او دسیسه دارد. او می‌خواست سرنخ و سرسلسله امور را به دست بگیرد. رضاخان لائیک و فاسد بر حوزه مسلط شود. نظم رضاخانی را رضاخان در قبال حاج‌شیخ عبدالکریم بانی حوزه علمیه قم مطرح می‌کند. آنوقت در یک چنین ظرف تاریخی و در مقابل یک‌چنین پیشنهادی و در برابر یک‌چنین مقصود پلید و شنیعی، مثل حاج‌شیخی می‌فرماید: «نظم ما در بی‌نظمی است». نه این که ما بی‌نظمی خوب است و ما بی‌نظم هستیم. اگر حاج شیخ بی‌نظم بود که حاج شیخ نمی‌شد. اگر حاج شیخ بی‌نظم بود که حوزه علمیه قم را نمی‌توانست تأسیس کند. نظم اساس کار است. نظم در کلام حضرت امیر(ع) در کنار تقوا آمده است. نظم و تقوا به موازات هم مورد توصیه آن بزرگوار است. چطور ممکن است نظم مطلوب نباشد. نظم حتی ممکن است مطلوبیت ذاتی داشته باشد.

آیا مقصود آن بزرگوار هرج‌ومرج و بی‌نظمی بوده؟ چنین نبوده. او با بیان خواسته‌اند بفرمایند که ما نظم خودمان را داریم نه این که ما بی‌نظم هستیم. بی‌نظمی که حسن و هنر نیست و کمال نیست. ما نظم خودمان را داریم. آقای رضاخان آنچرا که تو بی‌نظمی می‌دانی، نظم پیچیده‌ای است و ما نظم رضاخانی را نمی‌خواهیم. این تعبیر مقدس به راستی در ظرف تاریخی خود و با تفسیر صحیح خودش بسیار دقیق و سنجیده است.

آنچه مطلوب است در حوزه تحقق پیدا کند حفظ همه اصالت‌هاست، همه تجربه‌ها و سنت‌های اصیل و عنیقی است که حاصل هزار سال تجربه آن بزرگان است. در بستر این سنن شیخ طوسی تربیت شده. در بستر این سنت‌ها امام تربیت شده. یکی از افرادی که مشهور است به من مراجعه کرد و بعضی مطالب مناسبی را ایشان مطرح می‌کرد ولی دقیق نبود. خیلی علیه فقه و اصول فعلی صحبت کرد که این اصول جوابگو نیست و این نظام فقهی ما چنین نیست و چنان است و ما باید اصولی را طراحی کنیم که فقه حکومتی به ما بدهد. که البته این حرف‌ها درست هم هست. عرض کردم که شما می‌فرمایید که ما در منابع تغییر ایجاد کنیم. مثلاً بگوییم که تا به حال کتاب حجت بوده، بعد از این حجت نیست؟ یا بگوییم سنت تا به حال حجت بوده، از این به بعد نیست؟ یا اجماع؟ جایگزین چه می‌خواهید بگویید. عرض کردم مشخص‌تر بگویید، می‌خواهید بگویید که اینها حجت بوده‌اند و از این پس نباشند؟ جای این حجج و منابع و طرق، منابع و حجج دیگری پیشنهاد می‌کنید؟ وانگهی مگر شما نمی‌فرمایید فقه ما باید حکومتی باشد، خوب همین‌طور است. حضرت امام هم فرمودند که فقه، فلسفه تمام حکومت است. یا حکومت فلسفه عملی فقه است، چنین تعبیری فرمودند. اما همین امام با همین اصول فقه، فقه حکومتی استنباط کرد و حکومت تشکیل داد.

به دوستان طلبه عرض می‌کنم، حواستان جمع باشد که وارد یک اقیانوس شده‌اید. در این اقیانوس قم همه آب است، چیزی ارزشمندتر و شفاف‌تر و طاهر و مطهرتر از آب نداریم. چیزی حیات‌بخش‌تر از آب نیست. قم یک اقیانوس مواج همه آب است، اما در این آب همه چیز هست، نهنگ هست، ماهی هست، و آبزیان احیاناً خطرناک هم شاید گاهی پیدا بشوند. هیچ اشکالی ندارد، اقیانوس، اقیانوس است و آب، آب است، اما عیب آب نیست اگر یک آبزی سمی هم در آن وجود داشته باشد. حواسمان باید باشد، ما نباید از تبار و پیشینه تاریخی خود نباید بگسلیم و نباید متصلب و راکد باشیم و در چارچوب و براساس همان مبانی خودمان آینده را ببینیم.

من پانزده ویژگی را برای نظام حوزوی الگو و تحول‌گرا با همین چارچوبی که عرض کردم برشمرد‌ه‌ام که اگر توفیقی بود با شما درمیان می‌گذارم.

شاخصه‌های حوزه‌ی مطلوب


بسم‌الله الرحمن الرحیم

الحمدللـه و الصلوه على رسول‌الله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى یوم لقاء الله. اللهم کن لولیک الحجت بن الحسن صلواتک علیه و علی ابائه فی هذه الساعه و فی کل الساعه ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکته ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.

اللهم اجعلنا من اعوانه و انصاره، و من المستشهدین بین یدیه. و عجل فی فرجه و سهل مخرجه.

پیشاپیش از تصدیع وقت مبارک شما، به خصوص اساتید ارجمند و بالاخص حضرت آیت‌الله استادی پوزشخواه هستم.

میلاد پربرکت ولی نعمتمان حضرت علی‌‌بن موسی(ع)، ثامن‌الحجج را به جمع اساتید و طلاب عزیزی که زیر پرچم آن بزرگوار در حال تحصیل علوم دینی هستید، تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. از میهمانان عزیز، به خصوص استاندار محترم تشکر می‌کنم که در این جمع طلبگی و در آیین مقدس عمامه‌گذاری حضور یافتند.

بنده معمولاً در فرصت‌هایی که پیش می‌آید دغدغه‌های آن ایامی را که ذهنم درگیر آن است برای جمع بازگو می‌کنم. این ایام، ایام مهمی است، حوزه‌ مقدسه قم، پایگاهی که در همه تاریخ اجازه نداد دین خدا مندرس و فرسوده شود و از بین برود، پایگاه دیانت و فقاهت. در این ایام این شهر مقدس خود را آماده می‌کند برای استقبال از رهبر فرهمند انقلاب اسلامی. طبعاً این ایام مسائل مربوط به حوزه اینجا و آنجا مطرح است. من یک بحثی را به بهانه‌ آغاز سال تحصیلی در حضور شما طلاب عزیز مطرح کردم و وعده کردم ادامه آن را در این مجلس عرض کنم.

اجمال آن بحث این بود که در امر حوزه سه نگاه هست. به حوزه سه جور نگاه می‌کنند و سه نگاه در حوزه جریان دارد. به تعبیر روز آن سه گفتمان درخصوص حوزه امروز حضور و وجود دارد.

گفتمانی و نگرشی که حوزه را بدون تحرک و راکد و احیاناً چشمی به گذشته و نه آینده، می‌خواهد. نگاهی که در مقابل نگاه اول متأسفانه حوزه را مدرن می‌خواهد و آرزوی دانشگاه شدن حوزه را دارد. سیستم آموزشی وارداتی که لاجرم و به ناچار می‌بایست وارد کشور ما می‌شد و شده است که متعلق به شرایط بومی و دینی ما نیست ولی به هرحال یک واقعیت است. در اینجا این حرف من نباید طور دیگری تعبیر شود، من کاری به دانشگاهیان ندارم که دانشگاهیان بسیار متدین هستند، مراد من نظام آموزش است.

گویی که این نظام بازآمده از آنسوی مرزها گلی به سر ما زده است و اکنون بعضی در آرزوی آن هستند که حوزه را هم بر همان صورت سامان بدهند.

دیدگاه سومی می‌گوید که حوزه ریشه در تاریخ دارد، حوزه پیشینه‌ای افزون بر هزار سال تجربه و سنت‌های هزارسال آزموده و اصیل و بومی و برخاسته از تفکر دینی و سنت‌های درونی و بومی ما دارد. اما در عین حال این حوزه می‌بایست خود را با زمان هم منطبق کند. جوهر حوزه در عنصر اجتهاد آن نهفته است و اجتهاد یعنی تحرک و تحول. اجتهاد یعنی نوآوری، نواندیشی و نه نوگرایی.

نگاه سوم مصرّ بر حفظ اصالت حوزه، التزام به سنت‌های اصیل آزموده جواب‌داده طی چندین قرن که در همه تاریخ همین سنت‌ها نیرو پرورده و اسلام با دستاورد و دست‌پروردگان همین حوزه‌ها صیانت شده، اما خیلی روشن است که حیات آدمی متطور است و حوزه می‌خواهد احکام زیست و کنش و منش، احکام تکلیفی ـ الزامی و تهذیبی ـ ارزشی را که جوامع در جهان نیاز دارند تولید و به روز، کند. ما به اجتهاد و مجتهد زنده معتقد هستیم. ما مثل اهل سنت به اجتهاد چهار فقیه در آن سوی تاریخ اعتماد نکرده‌ایم که روز چهار نفر اجتهاد کردند، آنچه آن روز آنها فهمیدند برای ابد دستورالعمل بشود. ما اجتهاد زنده و اجتهاد فعال و نه منفعل، اجتهاد متحرک، اجتهاد جامع‌نگر، جامعه‌نگر، جامعه‌گر، جامعه‌ساز، جهانی‌نگر و جهان‌گر و جهان‌گیر می‌خواهیم.

من زمانی تأملاتی داشتم و پانزده شاخصه برای حوزه مطلوب نوشته‌ام و فی‌الجمله و به نحو ضمنی خواسته‌ام شاخصه‌های سه نگاه را توضیح بدهم. مؤلفه‌های حوزه به تعبیر امروزین آن از مؤلفه‌های سخت‌افزاری و نرم‌افزاری تشکیل می‌شوند. ساختمان و سازمان و صورت کار و آن نما و نماد فیزیکی حوزه، یک بخش از مؤلفه‌های حوزه است. وجه دیگر حوزه، وجه نرم‌افزاری آن است. بینش حاکم بر حوزه، دانش موجود در حوزه، منش و کنش مرسوم و پذیرفته و معمول در حوزه. اینها وجه نرم‌افزاری حوزه و حوزویان هستند.

اگر ما در قبال کسانی که بی‌توجه به تحول زمان و حیات و نیازهای نوپدید که بسیار شتابان و شگفت و شگرف در حیات ما جاری است و اگر جاری نشویم، ما را با خود خواهد برد، اگر راکد باشیم ما را از جا خواهند کند و با خود خواهد برد، البته این بدان معنا نیست که خود را به سیل بسپاریم، بلکه ما سیل شویم و جاری شویم و پویا و زنده باشیم، فعال باشیم و منفعل و اسیر نباشیم.

تصور می‌کنند که می‌شود با همان شیوه‌ای که چند قرن پیش درس خواند و کاری کرد، درس خواند و کار کرد و به همان اندازه هم رسالت داریم، یعنی رسالت و مسئولیت این قرن در ظرف قرون قبل تلقی شود. اگرنه که هر رفتاری و هر عملی در ظرف زمانی خود می‌تواند قابل دفاع باشد و قابل دفاع بوده است و همین هم هست که طی یک تاریخ بلند حوزه توانسته است رسالت خود را ایفا کند. حوزه در مقام تولید علم همواره پیشاهنگ تولید علم بوده است. علوم انسانی ظرف دویست سال اخیر است که دامن از شرق و جهان اسلام برچیده و رحل اقامت در غرب جهان افکنده، ولی با پویه و رویه سکولاریستی. اگرنه که حوزه‌ها و جهان اسلام و به ویژه ایران پیشکسوتان تولید علوم انسانی در همه تاریخ بوده‌اند و طی قرون، فرنگی‌ها از علوم‌ انسانی به معنای عام آن وامدار ما بوده است و دانشگاه‌های آنها با مواد و معرفت تولیدشده ما اداره می‌شده است.

اولین ویژگی حوزه مطلوب تبارپیوستگی است. یکی از خطراتی که اگر بد فهمیده شود ما را تهدید می‌کند این است که از تیره و تبار و تاریخ خود بگذریم. ما فراموش نکنیم که هزار سال پیش بزرگترین مجامع علمی را در نجف و در نقاط مختلف جهان داشتیم. چند صد سال پیش در حلّه، سامرا، کربلا و در نقاط مختلف ایران و از دیرباز در قم به عنوان کانون علم و معرفت و جهاد اجتهاد ما تمرکز و تجمع داشتیم و نیرو تربیت می‌کردیم. در دنیا، دانشگاه‌های بسیار معروفی هست که شما از تاریخ آنها می‌پرسید می‌گویند هشت صد سال پیش تأسیس شده، بعد می‌گوییم دانش شما که هشت صد ساله نیست، شما امروز دانش مدرن تدریس می‌کنید، می‌گویند قبلاً اینجا کلیسا بوده و به تعبیر ما قبلاً اینجا حوزه علمیه مسیحیت بوده است. تمام ساختمان‌ها در کیمبریج ساختمان‌های حوزه‌های علمیه است با همان قدمتی که دارند. در بیرمنگهام که از شهرهای دانشگاهی انگلستان هست وقتی در خیابان راه می‌روید و در دانشگاه‌ها همه جا نماد دینی است. اینهایی که از دین به دامن مادیت و سکولاریسم گریخته‌اند پیوندشان را با تاریخ خود نگسسته‌اند. ما که همه هویتمان به تاریخمان بسته است چگونه ممکن است از تاریخ خود بگسلیم.

تبارپیوستگی و تحفظ بر پیشینه افزون بر هزار ساله از ویژگی‌های حوزه مطلوب است و نه بریدن از سنت‌های اصیل آزموده و نه سنت‌زدگی.

البته هر چیز کهنه‌ای خوب نیست، همانطور که هر چیز نویی خوب نیست. هرچیز خوب، خوب است. البته کهنه خوب، خوبتر است و نو هم اگر خوب است، خوب است و صرف نو بودن ارزش نیست.

زمان‌آگاهی و زمان‌آگاه مختصه و ویژگی دیگر حوزه مطلوب است. زمان‌آگاهی غیر از زمانه‌زدگی است. زمان‌آگاهی یعنی روی قلّه بلندی ایستادن و زمانه را نگریستن و از آن بالا برای زمانه تصمیم گرفتن. این غیر از زمانه‌زدگی است که منفعلانه اسیر فرهنگ و رسوم و سنن و عرف زمانه باشیم. زمان‌آگاهی غیر از زمانه‌زدگی است که گاه به آن مبتلا هستیم و متقابلاً بی‌خبری از حاشیه و حوالی شهر و دیار خویش، تا چه رسد به دوردست‌ها، هرگز مطلوب حوزه نیست.

وقتی می‌گوییم حوزه زمان‌آگاه و نه زمان‌زده، یعنی بنده و شما باید زمان‌آگاه باشیم، حوزه که این در و دیوار و پنجره نیست، حوزه، بنده و شما هستیم. من و شما باید زمان‌آگاه باشیم، زمان‌زده نباشیم و هرآنچه زمانه می‌طلبد و خوش دارد بدان تن دربدهیم. آینده‌نگری یعنی من و شما، فرداً آینده‌نگر باشیم. شما چگونه به آینده خود نگاه می‌کنید و چگونه به آینده کل حوزه نگاه می‌‌کنید؟ به عنوان یک نفر باید آینده‌نگر باشیم. راجع به آینده خود باید فکر کنیم، چه می‌خواهیم بکنیم و چه نقشی را می‌خواهیم در آینده به عهده بگیریم. حوزه چه رسالتی را در آینده بر دوش خواهد کشید؟ با فرایند تاریخیی که طی شده و روندی که اکنون دارد، حوزه امروز در مظان چه رسالت تاریخی است؟ حوزه امروز با حوزه دیروز خیلی فرق می‌کند. دیروز شیعه یک اقلیت ناشناخته مرموز بود. وقتی گفته می‌شد شیعه، آنگونه که ما راجع به علی‌اللهی‌ها و اهل حق فکر می‌کنیم و می‌گوییم اینها یک گروه کوچک سنتی و پیچیده هستند و معلوم نیست عقاید آنها چیست و رفتار آنها چگونه است. شیعه این حیثیت و این آوازه و عزت و عظمت و بالندگی و این تحرک و پویایی را نداشت.

در طول تاریخ و قرون نقطه تماس جهان با اسلام، جهان اهل سنت بود. و درنتیجه جهان و شرق‌شناسان با دنیای اسلام از رهگذر و از عینک اهل سنت و آن هم با اشعریه و جریان‌های ضد عقل و کهنه‌اندیش و غیرمجتهد و اجتهادگریز مواجه بوده و اسلام را شناخته است. اما امروز دنبال شیعه هستند. امروز شما هرجای عالم که می‌روید شیعه شناخته است. به دنبال مطالعات تشیع هستند که شیعه چه می‌گوید و هر جای عالم که می‌روید با چندین و چندگونه و مسلمان نوشیعه مواجه می‌شوید و نه نوشیعه عامی که تحصیلکرده و استاد دانشگاه و باسواد و صاحب آثار. او از دریچه شیعه به اسلام نگاه کرده و مسلمان شده است.

تا دیروز ایران هم توقع نداشت که حوزه پاسخگوی همه نیازهای او باشد، چون حوزه که بسط یدی نداشت و قدرت و امکانی در اختیار نداشت. حوزه مطرود و محکوم و محدود بود. حوزه امکاناتی در اختیار نداشت. نه این‌که امروز دارد. بگذریم از نظرات مختلفی که درخصوص این موضوع هست که محل بحث آن اینجا نیست، ولی بنا شده است که دولت به حوزه کمک کند. کل اعتباری که اختصاص داده‌اند کمتر از دانشگاه بیرجند است. نمی‌خواهم بگویم الان حوزه برخوردار شده است. حوزه که می‌گوییم بحث صنف و طلبه‌ها نیست، حوزه یعنی سنگر دین. اگر حق سنگر دین ادا شود و این دژ مستحکم و استوار شود، باید سهم مشخصی از منابع اصلی دست‌نخورده ثروت ملی در اختیار حوزه قرار گیرد. و حداقل از طریق رهبری.

عرض می‌کنم که یکی از صفات حوزه مطلوب این است که حوزه به رغم آن‌که و با اینکه باید حکومتی‌نگر باشد، یعنی فکر کند که دین باید حکومت کند، هرگز و هرگز دولتی نشود. هرگز حوزه دولتی نشود. به رغم آن‌که باید از دولت اسلامی و حکومت اسلامی حمایت کند و حامی او باشد، اما مستقل و منتقد هم باشد. اگر منتقد نباشد، نمی‌تواند هدایت کند. اگر دولتی بشود نمی‌تواند انتقاد کند. آینده عظیمی پیش روی ماست، توقعات وسیعی پیش روی ماست. حوزه‌های گسترده‌ای گشوده شده که ما حتی یک فرع فقهی برای آن صادر نکرده‌ایم. الان ما در عالم مجازی و سایبرنتیک چقدر مسئله داریم و چندین میلیون انسان مسلمان؟ ما باید احکام را بیان کنیم حتی برای غیرمسلمانان. چندین میلیون مسلمان درگیر هستند، زندگی اینها با فضای مجازی و سایبرنتیک درگیر است، همه معاملات و دادوستد و رفتارشان در این محیط صورت می‌بندد و قواعد جدیدی برای زندگی تعریف شده که احکام خاص خود را می‌طلبد. ما در حوزه احکام و اخلاق سایبرنتیک و فضای مجازی و رایانه و ابزارهای مربوط به این حوزه باید آینده را ببینیم که البته این آینده نیست و همین الان در برابر هزاران پرسش هستیم که باید پاسخ بدهیم. حوزه آینده‌نگر باشد و نه خیال‌پرداز و از آن طرف، نه اساطیرگرا.

حوزه باید نواندیش باشد. بعضی واژگان را بسیار بعد تعبیر کرده‌ایم. در کاربرد واژگان در جامعه ما بسیار بی‌دقتی رایج است و از جمله بین ما طلبه‌ها. حوزه باید نواندیش باشد و نه نوگرا. بین این دو خیلی فرق است. نواندیشی یعنی اجتهاد. نو بیاندیشد، نو، نو بیاندیشد، از نو بیاندیشد، اما نه نوگرا به تعبیر فارسی آن و نه مدرنیست به تعبیر لاتین آن و نه اصالهًْ‌التجدد به تعبیر عربی آن.

نوگرایی یعنی اصالهًْ‌التجدد، هرچه نو است خوب است و هرچه کهنه است بد است. این هیچ مطلوب نیست. نوبودگی نباید بت شود تا قبله ما شود و ما به سمت آن گرایش داشته باشیم و مکتب ما بشود. این مطلوب نیست که بگوییم هرچه نو است خوب است. بسیاری حقایق کهنه بوده که در طول تاریخ از خود دفاع کرده‌اند و سیقل خورده‌اند. مثل تجارب باارزشی که ما در حوزه داریم و به فراموشی سپرده‌ایم. نسل ما طلبه‌ها حتی اسم بسیاری از سنت‌های آزموده و اصیل حوزه را نشنیده‌ایم. بسیاری از سنت‌ها طرد شده است.

ما باید پژوهشکده‌ای برای مطالعه تاریخ و تحولات تأسیس کنیم و در کنار آن موزه حوزه و اسناد و مدارک و منابعی که درباره حوزه و شخصیت‌های حوزوی هست گردآوری و حفظ شود. باید روی حوزه و تاریخ حوزه مطالعه کنیم. حوزه در حال بریدن از گذشته خود است.

حضرت آیت‌الله استادی شما دلسوز حوزه هستید، شخصیت روشن‌بینی هستید، والله حال دیگری به من دست می‌دهد وقتی فکر می‌کنم که حوزه قرار است روزی دانشگاه شود و دارد این اتفاق می‌افتد. البته این به این معنا نیست که حوزه نظم پیدا نکند و اصلاً مگر می‌توان بدون نظم یک سامانه را اداره کرد؟ ولی تنها نظم موجود در عالم که نظم دانشگاهی نیست. مگر ما طی این هزار سال یله و رها و بی‌برنامه و بی‌منطق و بی‌نظام بوده‌ایم؟ نبوده‌ایم؛ ولی آنچه داشته‌ایم از دست داده‌ایم و فراموش شده است. بسیاری از سنت‌های حوزه طرد شده که اینها باید به صورت‌ زمان‌پسند، بازشناسی و بازآرایی و بازارائه شود و در اختیار جامعه و جهان قرار گیرد.

اینهمه شیوه‌های علمی مدیریت دانشگاه و مدیریت علم و تولید علم و سنجش علم در دنیا رایج است و در دانشگاه‌های ما هم تدریس می‌کنند و طلبه‌های ما هم امروز وقتی می‌خواهند روش پژوهش یاد بگیرند، همان را یاد می‌گیرند. اما یکی نیست بگوید آیا می‌توان گفت که فردی دائرهًْ‌المعارفی صدوده‌جلدی بنویسد و روش علمی نداشته باشد؟ چند سال پیش از علامه مجلسی به عنوان پیشکسوت دائرهًْ‌المعارف‌نویسی در یونسکو تجلیل شد. آن مسئول ایرانی به من گفت ما پیشنهاد دادیم و پذیرفتند و گفتیم ایشان چهارصد سال پیش دائرهًْ‌المعارف نوشته‌اند ولی نگفتیم آخوند بوده‌اند. در کیمبریج گزارش می‌کنند که فلان کلاس، کلاس یک قدیس است، پانصد سال پیش اینجا تدریس می‌کرده. افتخار می‌کنند که اینجا محل درس فلان قدیس بوده. اینها که چهارنعله به سمت مادیت و سکولاریسم می‌تازند، افتخار می‌کنند، بعد آن بزرگوار به من می‌گوید البته نگفتیم علامه مجلسی آخوند بوده‌اند. باید بگوییم دین ما دائرهًْ‌المعارف نوشت، چون کار آخوند، کار دین است.

نواندیشی غیر از نوگرایی است. مجدد بودن غیر از متجدد بودن است. تجدد غیر از تجدید است. تجدد همان مدرنیسم است. تجدید تفکر دینی و تجدید سنن یک چیز دیگر است و از نواندیشی و بازاندیشی است. اشکالی ندارد نواندیشی کنیم. جریان سنتی‌اندیش می‌گوید هرآنچه از پیش مانده است مقدس است و نباید دست بخورد، جریان متجدد می‌گوید هرآنچه از آنسوی مرزها می‌آید، آن هم به زبان دیگری مقدس است. ما هم در این میان باید بگوییم هرآنچه از میراث معرفتی و سنن سلف بازمانده است باید بشناسیم، زمانی کنیم و به کار بگیریم و در عین حال ابداع هم بکنیم. نیازهای جدید، نظرات جدید می‌خواهد، عرصه‌های تازه و صحنه‌های نو اقتضائات خاص خود را دارد که باید رعایت کنیم والا حوزه از تاریخ و زمان عقب خواهد ماند. از آن طرف هم مبدا خود را به تاریخ بسپاریم که این سیل ما را ببرد، و یک روز سر بلند کنیم و ببینیم حوزه علمیه قم تبدیل به الازهر شده است و یک مشت کراواتی تحویل جهان اسلام بدهیم.

می‌خواهند امروزی بشوند، بعد آخوند سنی کراوات می‌زند. شما فکر نکنید این اتفاق در جامعه ما نمی‌افتد، امکان آن هست. البته ریشه و عرق ما چیز دیگری است، اما گاهی انسان نشانه‌هایی می‌بیند که افسرده می‌شود. من می‌بینم طلبه پیراهن یقه دیپلمات می‌پوشد. دیپلمات‌های ما برای این‌که پیراهن یقه‌دار نپوشند و ناچار نشوند کراوات بزنند، آمدند این را اختراع کردند و از ما طلبه‌ها اقتباس کردند، آنوقت ما الان از این دوستان اقتباس می‌کنیم و پیراهن یقه دیپلمات می‌پوشیم. اینها نشانه‌های بدی است، جزئی است ولی خیلی بد است.

گاهی با معممینی مواجه می‌شویم که هیچ تفاوتی با غیرمعممین ندارند. محاسن را کوتاه می‌‌کنند تا همان حدی که صدق ریش بکند. نمی‌گویم خلاف شرع است ولی عرف صنفی ما اقتضای دیگری دارد. افتخار ما این عمامه و قبا است و گاهی به برخی از این ملی‌ها می‌گویم که این عمامه و قبا مال ایران است و ما به اصل و ریشه خود پایبند هستیم. ریشه در این خاک دارم، شما چه؟ کت‌وشلوار فرنگی‌ها را پوشیده‌اید و دم از ایران باستان می‌زنید.

من اینجا می‌خواهم بگویم، طلبه‌ها به لباس پناه بیاورید، نمی‌خواهم بگویم اگر روزی خواستیم جای نامناسبی برویم و در شرایطی لباس خود را درآوردیم این کار بد است، ولی به هر بهانه‌ای نباید لباس خود را دربیاوریم. همین آیت‌الله تهرانی می‌فرمودند که من هرگز و هرگز در همه عمر خود پایم را به سمت عمامه دراز نکرده‌ام. درست است که ظاهراً این هم یک یونیفرمی است، ولی فقط همین نیست. بگوییم چطور یک ارتشی می‌تواند لباس خود را درآورد و با کت و شلوار به میهمانی برود، پس ما هم می‌خواهیم عروسی برویم کت و شلوار تن کنیم. ملتزم به لوازم این جامه مقدس باشیم. حالا در کوچه و باز دو تا طعنه و تعریض هم شنیدیم، اشکالی ندارد.

حوزه ما محدود شده و اهداف علوم در حوزه محدود شده است. کتاب‌هایی داریم که معرفی رشته‌هایی است که فقط حوزه‌ها این رشته‌ها را تدریس می‌کردند. فخر رازی رساله‌ای دارد با عنوان ستینی که شصت علم را که ظاهراً زمانی بین مسلمان رایج بوده و در حوزه‌ها تدریس می‌شده در این رساله توضیح داده است. حوزه ما الان جامع نیست و باید به جامعیت خود برگردد. بسیاری از علوم فراموش شده، بسیاری از علوم نیاز زمان است و ما به آن اعتنا نمی‌کنیم. اگر به آن علوم مجهز نیستیم پاسخگوی زمان نیستیم.

حوزه مطلوب، حوزه جامع‌نگر است. حوزه مطلوب حوزه جامعه‌نگر است. همواره چشم به جامعه دارد. حوزه منزوی و منفرد، حوزه جامعه‌نگر و نه جامعه‌زده. حوزه باید جامعه را بسازد، نباید جامعه‌زده باشد.

دو سال پیش فضلا و نخبگان حوزه خدمت آقا رسیده بودند. ایشان فرمودند، وقتی ما می‌گوییم سطح دو یا سه و یا چهار، فوق‌لیسانس و دکتری و امثال اینها اشکال ندارد ولی خوب است حوزه اصطلاح خاص خود را داشته باشد. مگر ما خوشمان می‌آید به ما بگویند دکتر، این چه معنی دارد. خصوصاً کسانی که مدرک حوزه را دارند. نمی‌گویم خلاف شرع است، چون طبق قانون سطح چهار دکترا تعریف شده، ایراد ندارد ولی انگار خود ما خوشمان می‌آید و یا متأسفانه جامعه آنچنان است که خوشش می‌آید به جای اینکه به من بگوید ثقهًْ‌الاسلام بگوید دکتر و خوشایند من هم هست.

تا اینجا شش ویژگی را عرض کردم. بقیه را فهرست‌وار عرض می‌کنم:

ـ جهانی‌نگری

ـ استعدادورزی

ـ معنویت‌منشی

ـ اخلاق‌نمونی

ـ پژوهش‌محوری

ـ پرورش‌مآلی و نه حافظه‌محوری. حوزه باید سرانجام استعدادها را بپرورد و نه حافظه‌‌ها را پر کند. حوزه نباید دائرهًْ‌المعارف متحرک تربیت کند، بلکه باید اندیشنده تربیت کند.

ـ نظم‌پذیری

و بسیاری ویژگی‌های دیگر.

در آخر از این‌که تصدیع کردم پوزشخواهم و سخنانم را با غزلی که برای حضرت امام رضا(ع) ساخته‌ام تقدیم می‌کنم. عنوان غزل «سماع» است.

سماع ما به نوای نقاره‌خانه‌ی توست

نشاط قدس‌نشینان هم از ترانه‌ی توست

نصیب ما شده یک خم ز چارده خم می

سپهر نشئه ز یک جرعه‌ی شبانه‌ی توست

تو شاهبازی و خاک سیه سزای تو نیست

«رواق منظر چشم من آشیانه‌ی توست»

مدار گنج ولایت دریغ از دل من

که این خرابه‌سرا، هرچه هست خانه‌ی توست

مران مرا، که از این بارگه نخواهم رفت

کبوتر دل من جَلد آستانه‌ی توست

ز آستانه مرانم دعا روا نشده

که این نه درخور خوان تو و خزانه‌ی توست

رشاد! اگرچه غزل حافظانه می‌گویی

ولیک خواجه خود افسون حافظانه‌ی توست

والسلام

نوآوری بدون نقد، تکاپویی است در معرض زوال و انزوا

س. ضمن‌ تشکر از جناب‌عالی‌ به‌خاطر وقتی‌ که‌ برای این گفتگو‌ اختصاص‌ دادید، به‌عنوان‌ اولین‌ سوال‌ بفرمایید ویژگی‌ها و شاخصه‌های‌ یک‌ نهضت‌ علمی‌ چیست؟

ج. نهضت‌ علمی‌ دارای‌ دو رکن‌ عمده‌ است: «نقد» و «نوآوری». نقد بدون‌ نوآوری‌ منفی‌بافی‌ است‌ و نوآوری‌ بدون‌ نقد، تکاپویی‌ است‌ در معرض‌ زوال‌ و انزوا؛ زیرا فکر نو بدون‌ بازگویی‌ نواقص‌ و نقایص‌ فکر کهن، زمینه‌ پذیرش‌ پیدا نمی‌کند و چه‌ بسا با مزاحمت‌ اندیشه‌های‌ مندرس، دچار وقفه‌ و زوال‌ می‌شود.

نقد و نوآوری‌ با مجموعه‌ای‌ از لوازم‌ و مختصاتش‌ باید اتفاق‌ بیفتد. برخورد شعاری، انفعالی، آوازه‌گری، مواجهه‌ حربه‌انگارانه‌ با اندیشه‌ رقیب، و یا پریشان‌گویی‌ و آنارشیسم، افراط‌ و تفریط‌ در نقد از جمله‌ آسیب‌هایی‌ است‌ که‌ می‌تواند یک‌ نقد فعال‌ سازنده‌ را به‌ یک‌ برخورد انتقادی‌ غیرسازنده‌ تبدیل‌ کند.

نوآوری‌ نیز که‌ بال‌ دیگر نهضت‌ علمی‌ است، می‌باید از مختصات‌ و ویژگی‌های‌ مشخصی‌ برخوردار باشد. نوآوری، مراتب‌ و وجوه‌ گوناگونی‌ دارد: از نازل‌ترین‌ مراتب‌ آن‌ مانند برگزیدن‌ زبانی‌ تازه‌ برای‌ بازگویی‌ یک‌ سخن‌ کهن، انتخاب‌ نثری‌ جدید برای‌ بازنوشت‌ یک‌ فکر، ارائه‌ یک‌ اندیشه‌ مطرح‌ با ساختاری‌ نو، تا طرح‌ یک‌ نکته‌ بی‌پیشینه، پیرامون‌ یک‌ مطلب، و پرداختن‌ به‌ موضوعاتی‌ جدید تا ارائه‌ آرای‌ جدید دیگران، همه‌ و همه‌ نوعی‌ نوآوری‌ است، ولی‌ نوآوری‌ و ابداعی‌ که‌ رکن‌ نهضت‌ علمی‌ محسوب‌ می‌شود مراتب‌ عالی‌ نوآوری، است‌ که‌ از جمله‌ آنهاست‌ نظریه‌پردازی‌ به‌ معنای‌ دقیق‌ و درست‌ کلمه، طراحی‌ و تاسیس‌ دانش‌ و یا دانش‌های‌ جدید و بالاتر و کاراتر از همه، تاسیس‌ یک‌ دستگاه‌ معرفتی‌ است؛ مصداق‌ حقیقی‌ نوآوری‌ اینهاست. آنچه‌ در یک‌ نهضت‌ علمی‌ کارساز است‌ این‌ است‌ که‌ بنیادهای‌ معرفت‌ و حکمت‌ مورد بازنگری‌ و دگرگونی‌ قرار بگیرد و بدین‌سان‌ مرزهای‌ معرفت‌ گسترش‌ پیدا کند. البته‌ این‌ نباید به‌ قیمت‌ انقطاع‌ تاریخی‌ و علمی‌ تمام‌ شود. مواریث‌ و ذخائر بازمانده‌ از پیشینیان‌ نیز باید مورد نقادی‌ و بازپژوهی‌ قرار بگیرد، و با ارزیابی‌ و شناخت‌ سره‌ از ناسره، عناصر زنده‌ و حیاتی‌ و ارزشمند معارف‌ بازمانده‌ از سلف، اصطیاد و حفظ‌ شود. نقد لزوماً‌ به‌معنای‌ نفی‌ هرآنچه‌ هست‌ و نوآوری‌ به‌معنای‌ طرد و ترک‌ هرآنچه‌ از گذشتگان‌ بازمانده‌ است، نیست. اصولا بخشی‌ از نوآوری‌ این‌ است‌ که‌ داشته‌ها و ذخائر علمی‌ پیشینیان‌ را بازنگری‌ کنیم‌ و دیگر بار به‌ زبان‌ زمان‌ عرضه‌ کنیم‌ و یا با یافته‌های‌ جدید تلفیق‌ و از آنها در جای‌ خود، بهره‌برداری‌ کنیم.

شاید بزرگترین‌ خطر و آفت‌ و آسیبی‌ که‌ ممکن‌ است‌ در جریان‌ کار نقد و نوآوری‌ متوجه‌ یک‌ حرکت‌ علمی‌ شود، افراط‌ در نقد و تفریط‌ در حق‌ معارف‌ پیشین‌ و در نتیجه‌ انقطاع‌ تاریخی‌ است‌ که‌ عملاً‌ رفته‌رفته‌ نقد و نوآوری‌ را به‌ ضد خودش‌ بدل‌ کند.

س. نهضت‌ علمی‌ یک‌ پدیده‌ خودجوش‌ است‌ یا یک‌ حرکت‌ سازمان‌یافته‌ و هدایت‌ شونده؟ مشاهده‌ می‌کنیم‌ که‌ نهضت‌های‌ علمی‌ با ظهور یک‌ شخصیت‌ بزرگ‌ یا یک‌ تحول‌ اجتماعی‌ و… شکل‌ می‌گیرند و رشد پیدا می‌کنند. آیا ایجاد نهضت‌ علمی‌ به‌ نحو ارادی‌ و تدبیر شده‌ است‌ یا باید منتظر ظهور فرد یا افرادی‌ خاص‌ یا یک‌ واقعه‌ اجتماعی‌ باشیم؟

ج. نهضت‌ علمی‌ چندان‌ قابل‌ تحدید به‌ حدود نیست‌ و ما نمی‌توانیم‌ تمام‌ مختصات‌ خورد آن‌ را تعیین‌ و ارائه‌ بدهیم، زیرا تحول‌ و جنبش‌ علمی‌ فکری‌ انواع‌ متکثری‌ دارد و هر نوع‌ می‌تواند تحت‌ تاثیر عوامل‌ شناخته‌ و ناشناخته‌ بی‌شماری‌ رخ‌ دهد و از ضرب‌ انواع‌ بی‌شمار نوآوری‌ بر عوامل‌ موثر متکثر آن، عدد بسیار شگفت‌آوری‌ به‌ دست‌ می‌آید، از این‌ رو نمی‌توان‌ چندان‌ درباره‌ شاخصه‌ها و پایه‌ها نهضت‌ تبیین‌ مشخص‌ و قاطعی‌ ارائه‌ کرد، به‌ همین‌ جهت‌ بود که‌ من‌ هم‌ با اشاره‌ تنها به‌ دو رکن‌ نقد و نوآوری‌ تعریف‌ بسیار عام‌ و کلی‌ از ویژگی‌های‌ اساسی‌ انقلاب‌ علمی‌ فکری‌ سخن‌ گفتم، اصولاً‌ نهضت‌ قالب‌بردار نیست، در ذات‌ نهضت، شالوده‌شکنی‌ نهفته‌ است، اما این بدان معنا نیست که نباید برای شکل‌گیری آن تلاش هدفمند و منظمی را آغاز کرد.

س. اگر شکل‌گیری‌ این‌ جنبش‌ مستلزم‌ این‌ است‌ که‌ نهادینه‌ شود، آیا در این صورت نهادینه‌ شدن‌ با خودجوش‌ بودن‌ سازگاری‌ خواهد داشت؟

ج. نهادینه‌ شدن‌ به‌ معنای‌ نهادمند شدن‌ نیست، یعنی‌ ما یک‌ جنبش‌ علمی‌ را نمی‌توانیم‌ در قالب‌ نهادهای‌ مشخصی‌ که‌ تاسیس‌ می‌کنیم‌ هدایت‌ کنیم‌ و پیش‌ ببریم. نهادینه‌ شدن‌ دو وجه‌ دارد: اول‌ مضبوط‌ و منطق‌مند شدن‌ و دوم‌ پدید آمدن‌ یک‌ فرهنگ‌ که‌ کار تحرک‌ علمی‌ را پشتیبانی‌ کند و جهت‌ دهد. یعنی‌ ما از طرفی‌ باید به‌ مثابه‌ یک‌ حرکت‌ معقول‌ برای‌ یک‌ جنبش‌ علمی‌ فی‌الجمله‌ قانونمندی‌هایی‌ را ایجاد کنیم‌ (البته‌ در حد محدود و نسبی)؛ چون‌ عرض‌ کردیم‌ که‌ نهضت‌ علمی، خود شالوده‌شکن‌ است‌ و قالب‌ نمی‌پذیرد، طبعا قانون‌های‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ را هم‌ نمی‌پذیرد. برای‌ این‌که‌ هرج‌ومرج‌ و آنارشیسم‌ از سویی، بدعت‌گذاری‌ از دیگر سو، تفاوت‌ حاصل‌ آید باید در حدی‌ حرکت‌ها مضبوط‌ شود، برای‌ این‌که‌ جنبش‌ دچار دگردیسی، تقلید، زمانه‌زدگی‌ و روزمرگی، و سطحی‌نگری‌ و ژورنال‌زدگی، شاذگرایی‌ و احیانا قداست‌شکنی‌ از مقدسات‌ جامعه‌ نشود، جامعه‌ علمی‌ باید به‌ یک‌ سلسله‌ اصول‌ و آداب‌ پایبند باشد و از طرف‌ دیگر هم‌ می‌بایست‌ در جامعه‌ روح‌ پذیرش، اقبال‌ و تکریم‌ نسبت‌ به‌ علم‌ و معرفت‌ و ارباب‌ علم‌ و معرفت‌ به‌وجود بیاید. تا زمانی‌که‌ استعدادها و عناصر دارای‌ شایستگی‌ و صلاحیت‌ برای‌ تولید فکر و علم‌ احساس‌ منزلت‌ نکنند و احساس‌ عزت‌ نکنند و در شرایط‌ لازم‌ امکانات‌ و لوازم‌ درخور در دسترس‌ آنها نباشد، نمی‌توان‌ امید داشت‌ که‌ یک‌ جنبش‌ علمی‌ دارای‌ سرانجام‌ و فرجام‌ روشن‌ و مناسبی‌ اتفاق‌ بیفتد. لهذا توجه‌ بکنیم‌ اولاً‌ به‌ این‌که‌ نهادینه‌ شدن‌ غیر از نهاد داشتن‌ است. کار و تولید علمی‌ نیازمند موسسات‌ و مراکز و دستگاهی‌ هست‌ که‌ بخش‌هایی‌ از آن‌ را انجام‌ بدهند، کمک‌ کنند؛ حمایت‌ کنند و نظارت‌ کنند، اما این‌ طور نیست‌ که‌ در چارچوب‌ یک‌ نهاد و چند نهاد بشود کار تحول‌ و دگرگونی‌ علمی‌ و معرفتی‌ را سامان‌ داد و هدایت‌ کرد، ولی‌ باید نهادینه‌ شود و یک‌ آداب‌ و اصولی‌ پیدا بکند، همچنین‌ باید فرهنگ‌ پذیرنده‌ای‌ و فرهنگ‌ محرکی، فرهنگ‌ انگیزه‌بخشی‌ در جامعه‌ به‌وجود بیاید که‌ ارباب‌ فکر و اصحاب‌ علم‌ و معرفت‌ را تشویق‌ و مدد کند تا آنها بتوانند به‌ رسالت‌ تاریخی‌ خودشان‌ بپردازند.

س. چنان‌که‌ مستحضرید، با سومین سالگرد پاسخ‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ به‌ نامه‌ جمعی‌ از دانش‌آموختگان‌ و فضلای‌ حوزه‌ درخصوص‌ ضرورت‌ گسترش‌ باب‌ نقد و نوآوری‌ در فضای‌ فکری‌ و فرهنگی‌ کشور هستیم که‌ می‌توان‌ از آن‌ به‌ نقطه‌ عطفی‌ در حوزه‌ بسط‌ فکر و اندیشه‌ در این‌ مقطع‌ زمانی‌ تعبیر کرد. لطفاً‌ اگر درخصوص‌ نامه‌ فضلا و پاسخ‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ نظری‌ دارید بفرمایید. همچنین‌ می‌خواستیم‌ نظر جناب‌عالی‌ را درخصوص‌ آسیب‌های‌ عمده‌ای‌ که‌ می‌تواند متوجه‌ حرکتی‌ باشد که‌ رهبری‌ بر آن‌ تاکید فرموده‌اند، بدانیم.

ج. نامه‌ای‌ که‌ بعضی‌ از فضلا و دانشوران‌ محترم‌ نوشتند و پاسخی‌ که‌ رهبر فرهیخته‌ و فرهمند انقلاب‌ دادند، حکایت‌ دغدغه‌ای‌ است‌ که‌ اهل‌ فکر و فضل‌ از گذشته‌های‌ دور دارند و تاکیدات‌ تاییدات‌ و راهبری‌هایی‌ است‌ که‌ رهبر معظم‌ انقلاب‌ به‌ ویژه‌ در دهه‌ اخیر داشته‌اند. اما از این‌که‌ این‌ حرکت‌ و این‌ پیام‌ در معرض‌ ده‌ها آفت‌ مهلک‌ قرار دارد، باید دریغا گفت‌ و اسف‌ خورد. بسیاری‌ از طرح‌ها و فکرهای‌ بدیع‌ و بنیادین‌ در چند دهه، خصوصا دو دهه‌ پس‌ از انقلاب‌ از سوی‌ متفکران، شخصیت‌های‌ سیاسی‌ و از جمله‌ از ناحیه‌ ایشان‌ مطرح‌ شده، اما اکثر آنها دچار آفات‌ و آسیب‌هایی‌ شده‌ که‌ یا موجب‌ افول‌ و فتور آن‌ طرح‌ و فکر شده‌ و یا حتی‌ موجب‌ شده‌ که‌ متاسفانه‌ آن‌ فکر به‌ ضد خود بدل‌ شود. من در طی این مدت مطالعه مفصّلی بر روی موانع و آسیب‌ها داشته‌ام که امیدواریم حاصل آن به زودی در قالب یک کتاب در اختیار علاقمندان قرار گیرد.

س. به‌ نظر جناب‌عالی‌ چه‌ راه‌ها، روش‌ها، طرح‌ها و ایده‌های‌ کلی‌ و بینادینی‌ می‌تواند به‌ تحقق‌ رهنمودهای‌ رهبر معظم‌ انقلاب‌ منتهی‌ شود و سرفصل‌های‌ روشنی‌ برای‌ ایصال‌ به‌ این‌ مطلوب‌ تلقی‌ گردد؟

ج. همانطور که قبلا نیز در گفتگوهای دیگر عرض نموده‌ام، در وهله‌ نخست، باید هشت‌ مساله‌ به‌ ترتیبی‌ که‌ عرض‌ می‌کنم‌ مورد مطالعه‌ و محل‌ اهتمام‌ و اقدام‌ قرار گیرد:

۱ــ تحلیل‌ وضع‌ کنونی‌ و تبیین‌ کاستی‌ها و ناراستی‌ها، استعدادها و استطاعت‌ها

۲ــ هدف‌گذاری‌ و ترسیم‌ دورنمای‌ جنبش‌ نقد و نوآوری‌

۳ــ نیازشناسی‌ و تدوین‌ برنامه‌ اجرایی‌ تفصیلی‌ و جامع‌

۴ــ برآورد و تامین‌ ابزارها و امکانات‌ مورد نیاز

۵ــ تنظیم‌ سیاست‌ها و خطوط‌ مشی‌ حرکت‌ و تعریف‌ و درجه‌بندی‌ نقد و نوآوری‌

۶ــ اولویت‌گذاری‌ و مرحله‌بندی‌ اجرای‌ برنامه‌ها

۷ــ تقسیم‌ کار، تعریف‌ نقش‌ وظائف‌ میان‌ دستگاه‌ها و قشرهای‌ علمی‌ فکری‌ کشور

۸ــ ارزش‌گذاری‌ اقدامات‌ و موفقیت‌ها و تشویق‌ و پشتیبانی‌ دستگاه‌ها و افراد موفق‌ در حین‌ اجرا

برنامه‌های‌ بسیاری‌ قابل‌ طرح‌ و اجراست، طرح‌ها و برنامه‌هایی‌ از قبیل:

۱ــ راه‌اندازی‌ باشگاه‌های‌ اندیشه‌ برای‌ نقد آرا و آثار، فعال کردن‌ کرسی‌های‌ نظریه‌پردازی و نقد و نیز تشکیل‌ محافل‌ مناظره‌ و انجمن‌های‌ تضارب‌ آرا.

۲ــ شناسایی‌ و معرفی‌ گفتمان‌ها و نظرات‌ در کشور و ترجمه‌ آنها به‌ زبان‌های‌ زنده.

۳ــ حمایت‌ از عناصر مستعد و خلّاق‌ و برپایی‌ جشنواره‌های‌ علمی‌ تکریم‌ نقد و نوآوری.

۴ــ اطلاع‌رسانی‌ بینا دستگاهی‌ درباره‌ طرح‌ها و برنامه‌های‌ در دست‌ اجرا، برای‌ جلوگیری‌ از تداخل‌ و تکرار و هدررفتن‌ سرمایه‌های‌ معنوی‌ و مادی.

۵ــ تاسیس‌ پژوهش ‌شهرهای‌ تخصصی‌ برای‌ تمرکز و تمحض‌ عناصر فاضل، فارغ، دغدغه‌مند و مستعد برای‌ پژوهش‌ و نوآوری‌ و نظریه‌پردازان‌ و تامین‌ نسبی‌ مادی‌ و معنوی‌ آنها با در اختیار قراردادن‌ امکانات‌ لازم.

۶ــ الزام‌ متولیان‌ تصمیمات‌ و اجرائیات‌ کشور به‌ ارجاع‌ امور به‌ کارشناسی‌ علمی‌ و نیز کاربردی‌ کردن‌ رساله‌های‌ دکتری‌ دانشگاه‌ و سطح‌ چهار حوزه.

۷ــ ایجاد دگرگونی‌ جدی‌ در سازمان‌ کار و ترکیب‌ و وظایف‌ آموزش‌ عالی‌ و شورای‌ عالی‌ انقلاب‌ فرهنگی‌ و سازمان‌ کار حوزه‌ و شورای‌ عالی‌ و مدیریت‌ حوزه‌های‌ علمیه.

۸ــ تجدید نظر در نظام‌ آموزشی‌ و پژوهشی‌ حوزه‌ و دانشگاه‌ به‌ طور اساسی، می‌تواند از جمله‌ اقداماتی‌ قلمداد شود که‌ تحقق‌ رهنمودهای‌ رهبر معظم‌ انقلاب‌ را تسهیل‌ نماید.

راه‌کارها و طرح‌های‌ کارساز بسیاری‌ وجود دارد که‌ همه‌ و همه‌ معطوف‌ و منوط‌ به‌ اراده‌ تصمیم‌گیران‌ کشور هستند و وابسته‌ به‌ عزم‌ و تلاش‌ صاحبان‌ فکر و فضل‌ در حوزه‌ و دانشگاه؛ مواردی‌ که‌ به‌ آنها اشاره‌ کردم، تنها نمونه‌ای‌ از پیشنهادهای‌ ضروری‌ و عملی‌ است.

وحدت حوزه و دانشگاه از منظر امام خمینی(س)

مسئله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه و تعالم و تعامل علمای دینی و دانشگاهی، یک مقوله‌ی تاکتیکی نیست تا جنبه‌ی مقطعی و موردی داشته باشد، بلکه یک مسئله‌ی استراتژیکی است و جنبه‌ی راهبردی و دائمی دارد. این‌طور نیست که بگوییم امروز نیاز به وحدت حوزه و دانشگاه احساس می‌شود و در آینده دیگر نیاز نداریم و یا سیاست و راهبرد ما برعکس می‌شود. این آرمان یکی از آرمان‌های اصولی و دائمی امام(ره) در انقلاب قلمداد می‌شود و لهذا أمد و أجَل ندارد؛ بلکه آرمانی است که امام(ره) برای همیشه ارائه فرمودند و حتی اگر خدای ناکرده انقلاب و نظام هم آسیب ببیند، باید این آرمان به عنوان یکی از آرمان‌های اسلام حفظ شود که البته اگر ان ‌شاء الله این وحدت حفظ شود، دوام، قوام، بقاء، بسط و بالندگی انقلاب و نظام هم تضمین خواهد شد. لهذا دوام و بقای انقلاب و دولت دینی و نظام اسلامی در گرو این وحدت است و به همین دلیل می‌گوییم این یک شعار مقطعی و تاکتیکی نیست، بلکه یک مبنای دائمی و استراتژیک است.

اشاره:

وحدت حوزه و دانشگاه یکی از راهبردهای مهم فکری و رفتاری حضرت امام خمینی(س) برای اعتلاء و پیشرفت ایران اسلامی بود، که از همان ماه‌های آغازین نهضت اسلامی و تأسیس نظام از سوی ایشان طرح و تعقیب شد. یکی از نیازهای مبرم جامعه‌ی ما اکنون و همچنان پس از این، تحلیل و بررسی موشکافانه‌ی این آرمان است. به منظور بحث در بسط و بازنمایی مسئله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه، برای انجام گفت‌و‌گو ساعتی میهمان حضرت حجت الاسلام والمسلمین علی‌اکبر رشاد در دفتر کار ایشان در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی شدیم.

ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه ناشی از چه چیزهایی است و به نظر حضرتعالی اهتمام امام خمینی(ره) به این موضوع به چه جهاتی بوده است؟
نخست و پیش از هر سخنی، سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) را اولاً به خوانندگان نشریه‌ی شما و ثانیاً به همه‌ی شیعیان و مسلمین و ثالثاً به تمام آزادگان و ستم‌ستیزان در سراسر جهان تسلیت عرض می‌کنم.
سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) برای ما شیفتگانِ شخصیت و پیروان مکتبش، عاشورای دیگری است که هر سال تکرار می‌شود و باید از این فرصت مناسب و مجال شایسته‌، همچون دهـه‌ی عاشورای حضرت سیدالشهداء(ع)، برای عطف توجه نخبگان فکری و گروه‌های مرجع به دیدگاه‌ها و نظرات امام(ره) و تبیین و تشریح مکتب معرفتی و گفتمان فکریش، بالاترین و بهترین بهره را ببریم.
موضوع وحدت حوزه و دانشگاه، از جمله مطالب اساسی و اصیل انقلابی است که خالق آن حضرت امام(ره) است؛ یعنی پیش از ایشان کسی چون او به اهمیت و خطورت این موضوع توجه نکرده بود، و به آسیب‌ها و موانع، پیامدها و آثار مثبت مسئله و فرصت‌ها و تهدیدهای پیرامون آن نپرداخته بود. حضرت امام(ره) نخستین‌بار به نحو جامع به پیشینه و پیامدهای آن توجه فرمود و نظرات نخبگان و فرهیختگان کشور را به آن جلب کرد.
ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه، از یک حقیقت چندوجهی ناشی می‌شود که خلاصه‌ی آن عبارت است از این که جامعه‌ی ما اکنون دارای دو گروه مرجع اصلی‌ست، که اولاً همدلی و همراهی آن‌دو مایه‌ی انسجام ملی است که مبرم‌ترین نیاز کنونه و آتیه‌ی ماست، و ثانیاً این دو طبقه که مرجع معرفتی جامعه‌اند، حاملان علم‌الأبدان و علم‌الأدیان هستند و جدایی آنها به معنی جدایی دین و دنیا در جامعه‌ی ماست، و این یعنی مرگ انقلاب اسلامی ـ که طلایه‌دار و صلاگر وحدت دین و دنیا و دیانت و سیاست در عهد فراسکولاریسم است ـ قوت و قوام، بالندگی و دوام این نهضت عظیم در گرو وحدت دین و دانش و به تعبیر دیگر، تولید علم دینی است.
حضرت امام(ره) در این خصوص می‌فرمایند: «تکلیف همه‌مان چیست، تکلیف مهم، آنی است که متوجه به این قشر است، و این قشر یعنی روحانیون، دانشگاهی‌ها و دانشجوها. آنکه مغز متفکر جامعه است همین دو طایفه‌اند. اینها مغز متفکرند. دانشگاهی‌ها، چه آنهایی که از دانشگاه بیرون آمده‌اند و حالا وکیل دادگستری شده‌اند، یا حقوقدان شدند یا هر چیز، چه این قشر روحانی که مشغول تحصیلند یا از تحصیل فارغ شده‌اند و مشغول ترویج و کارهای دیگر هستند، مغز متفکر جامعه، شما دو طایفه هستید. و آن قشری که می‌تواند خنثی کند آن توطئه‌هایی که با کمال دقت برای شکست دادن نهضت در شُرُف تکوین است، آن هم شماها هستید. تکلیف برای شما دو طایفه از سایرین زیادتر است؛ و مسئولیتتان بسیار زیاد، همه مسئول‌اند، لکن شما دو طایفه مسئولیتتان زیادتر است. و آنها درصدد هستند که بین شما دو طایفه‌ای که با هم مربوط شدید و دیگر صحبتی نبود که دانشگاهی کذا و روحانی کذا، همه با هم بودید و پیش بردید ـ بحمدالله ـ و فهمیدید با هم بودن پیش می‌برد. شما دو قشری که مغز متفکر بودید، وقتی با هم مجتمع شدید قشرهای دیگر پیوند کردند با شما، تکلیف شما و این قشر روحانیون و شما آقایان دانشگاهیان این است که دست از هم برندارید. (صحیفه‌ی امام، ج ۸، ص ۴۶۴ـ ۴۶۵)
روزگاری بود که در جوامع اسلامی تنها یک سنخ علم ـ که از آن به علوم دینی تعبیر می‌شد ـ مطرح بود، از افزون بر هزار سال پیش تا سده‌ی اخیر، ما یک مجموعه از معارف و علوم را در اختیار داشتیم که همگی بومی و عمدتاً برآمده از مبانی و منابع دینی بودند و آن هم فراچنگ طبقه‌ای‌ ـ که بحق سیمای دین هم انگاشته می‌شد ـ یعنی علمای دین بود؛ اما طی سده‌ی اخیر نظام علمی و معرفتی دیگری هم وارد عرصه‌ی معرفتی و معیشتی کشور شد و نظام مدرن غربی، در قالب نظام دانشگاهی شکل ‌گرفت، در نتیجه طبقه‌ی جدیدی، در عرض طبقه‌ی علمای دینی و نهاد روحانیت، به عنوان گروه معرفت‌پرداز و تمشیت‌گر ظهور کرد. اکنون جامعه‌ی ‌ما همزمان از دو آبشخور موازی، نیاز معرفتی خود را دریافت می‌کند. اینک دو طبقه‌ی نخبوی یعنی علمای دینی و دانشوران دانشگاهی، تأثیرگذارترین گروه اجتماعی در جوامع مختلف، به‌ویژه کشور ما قلمداد می‌شوند، وحدت این دو گروه یعنی وحدت معرفتی و معیشتی دیگر اقشار. حتا دیگر طبقات تأثیرگذار مانند هنرمندان، ورزشکاران و معلمان که نوعاً دارای تأثیرات زودگذر و سطحی‌اند، تحت تأثیر این دو طبقه هستند؛ زیرا به هر حال همه‌ی طبقات ازجمله این گروه‌ها، شاگردان علمی و پیروان رفتاری این دو گروه‌اند. اگر این دو طبقه، هم‌‌آهنگ و هم‌آوا، هم‌دل و همراه شوند، دیگر اقشار نیز، همسو و همراه خواهند شد. در واقع رفع اختلافات اجتماعی و ایجاد انسجام ملی که شرط لازم ایجاد جبهه‌ی مقاوم متحد در برابر دشمن است، می‌تواند از این نقطه آغاز شود. یعنی اگر این دو قشر با هم همدل و همراه شوند، وحدت ملی حاصل شده است.
علوم انسانی امروز نقشی نظیر یا بدیل علوم دینی را ایفا می‌کند، یعنی فکرساز و آرمان‌پرداز است، راهنمای عمل مردم است؛ یعنی جهت‌دهنده و رفتارساز است. اگر این دو دستگاه و نهاد را با هم هماهنگ نکنیم، جامعه‌ی ما دچار وضعیت دوهویتی و دوگانگی شخصیت می‌گردد و فرهنگ آسیب می‌بیند، از یکپارچگی خارج می‌شود و مشوش می‌شود؛ عامه‌ی مردم در چارچوب فرهنگ مسلط بر جامعه‌ی خود می‌اندیشند، ارزش‌گذاری و رفتار می‌کنند و حساسیت‌ها و عواطفشان را تنظیم می‌کنند.
لهذا علاوه بر ضرورت ایجاد وحدت ملی که مقدمه‌ی آن وحدت اصحاب حوزه و دانشگاه است، به لحاظ معرفتی و فرهنگ‌سازی هم لازم است که این دو مرجع را با هم سازگار کنیم والا دچار بحران هویت و حالت چندهویتی که مستلزم باختن هویت و موجب ابتلا به آفت مهلک «خویش‌دیگرانگاری» است، خواهیم شد.
علاوه بر این‌ها، از نظر امام(ره) در ادوار گذشته این دو قشر به شدت، در معارضت و مخالفت با یکدیگر بودند. رژیم ستمشاهی به ویژه در دوره‌ی پهلوی دوم با دسایس بسیار این دو طبقه را از هم جدا کرده و آنها را به هم بدبین کرده و در مقابل هم قرار داده بودند، تا همدیگر را تخریب کنند؛ بلکه براساس قرائن فراوان ـ که مجال طرح و شرح آن اکنون نیست ـ رضاخان دستگاه دانشگاه را برای مقابله با حوزه تجهیز کرد، و این موجب می‌شد که وجود این دو طبقه در کشور به جای اینکه فرصت انگاشته شود به تهدید تبدیل شود و انرژی و توان این دو قشر (حتی اگر یکی از این دو هم نخواهد درگیر شود) به جای خدمت، صرف تخریب یکدیگر شود.
حضرت امام در این خصوص می‌فرمایند: «… از این جهت چون دو جبهه [روحانی و دانشگاهی] را برای خودشان خطر می‌دانستند، حمله‌شان به این دو جبهه بود. متنها فرم حمله‌شان فرق داشت. در زمان رضاخان که من یادم است، و اکثر شما یادتان نیست، در آن زمان با سرنیزه حمله می‌کردند این جبهه [روحانیون] را بشکنند، مساجد را تعطیل می‌کردند، مجالس وعظ و روضه و اینها را به کلی از بین بردند. به خیال اینکه با این فرم می‌شود از بین برد. منتها در دانشگاه چون انعکاس خارجی‌اش را می‌ترسیدند، به این فرم وارد نمی‌شدند، به فرم دیگر وارد می‌شدند که نگذارند دانشجویان رشد کنند. بعد فهمیدند که این طرز نتیجه ندارد. فشار هرچه زیادتر باشد بدتر خواهد شد. برای اینها بدتر خواهد شد. در زمان محمدرضا حمله به روحانیت را تغییر دادند شروع کردند به تبلیغات کردن که مردم را از روحانیت جدا کنند. چون این دو قوه‌ی اسلام، قوه‌ی روحانیت و قوه‌ی دانشگاهی، می‌توانست در مقابل اینها بایستد… شروع کردند تبلیغات به ضد روحانیت که جدا کنند روحانیت را از دانشگاه، و همه را از مردم.» (صحیفه‌ی امام، ج ۸، ص ۳۱۰ـ۳۱۲)
اگر ادبیات امام(ره) را در رابطه با این دو قشر مرور کنیم، حساسیت‌های امام(ره) را می‌توانیم فهرست کنیم که یکی از حساسیت‌ها این است که این دو قشر، همدیگر را تخریب نکنند، اگر به جای تخریب، به تفاهم و تعامل بپردازند، به جای کارشکنی و تبلیغات سوء علیه همدیگر، پشتیبان هم باشند؛ به استوانه‌ و پشتوانه‌ی کشور، ملت، فرهنگ، نظام و حتی دین و دانش بدل خواهند شد.

اشاره‌ی خوبی به جنس علوم حوزوی و علوم دانشگاهی داشتید. علی‌رغم تفاوت در علوم حوزوی و علوم دانشگاهی، بفرمایید چگونه می‌شود بین حوزه و دانشگاه وحدت ایجاد کرد؟
ما باید اول بفهمیم مراد از وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟ تا بسیاری از پرسش‌ها در این زمینه، پاسخ پیدا کند. برخی تصور می‌کنند که وقتی از وحدت حوزه و دانشگاه یا علمای دین و علمای دانشگاهی سخن می‌گوییم، می‌خواهیم که به لحاظ رشته‌های علمی و یا نظام آموزشی یا دست‌کم سازمان و مدیریت، میان آنها وحدت ایجاد شود! همگی با هم مواد و مطالب و متون یکسانی را فرا بگیرند! همگی تحت یک سازمان علمی و در یک نظام آموزشی درس بخوانند و در عرصه‌ی مشاغل نیز همگی یک نوع کار انجام بدهند. یا هر یک کار دیگری را به عهده بگیرد! درواقع تصور برخی این است که این دو گروه به لحاظ علمی، به لحاظ سازمانی و مدیریتی، و به لحاظ رسته‌های شغلی که در جامعه برعهده دارند و خدماتی که ارائه می‌کنند، یگانه و یکسان شوند! ولی این، حذف یکی به نفع دیگری، بلکه حذف هر دو نظام و نهاد به نفع نظام و نهاد ثالثی است که پدید خواهد آمد! نام چنین پروسه‌ای وحدت و اتحاد نیست، بلکه حذف و انحلال یکی یا هر دو است! و تفسیر خوش‌بینانه‌ی این تلقی این است که این دو طبقه وحدت صوری و ساختاری پیدا کنند، آنچه که امام(ره) در نظرشان است وحدت‌یابی جوهری و معرفتی است؛ نظر ایشان این است که با قبول این واقعیت که ما اکنون در کشور دو نظام آموزشی و دو نهاد علمی داریم و دو سلسله علوم و متون وجود دارد، و با تحفظ بر این جهت که دو قشر اجتماعی نخبه در جامعه ما حضور دارند و خدمات متفاوتی را ارائه می‌کنند، و با فرض اینکه این‌ واقعیت‌های دوگانه غیر قابل فروکاهش‌اند و تبدیل و تحویل یکی از آن دو به دیگری نه مطلوب است و نه ممکن، باید این دو نهاد و نظام به جهاتی با هم مشترک بشوند و این دو طبقه با هم متحد گردند، و مراد و مقصد این است که این دو نهاد و نظام در «مبانی معرفتی»، در «منطق علمی»، در «غایت‌گزینی» به وحدت دست پیدا کنند، در این صورت، این دو طبقه در جبهه‌ی واحد قرار خواهند گرفت و همدیگر را تخریب نخواهند کرد؛ و هر دو با یک جهتگیری، عمل خواهند کرد، اتخاذ مبانی و منطق واحد نیز با رجوع به معارف و اصول تفکر دینی و با بازگشت به پیشینه‌ی تاریخی و معرفتی غنی و قویم خودی و بومی ممکن می‌گردد.
هر دو طبقه، طبقه‌ی دیندارند؛ طبقه‌ی روحانی و علمای دینی، مفسر دینند، مبلغ دینند، طبقه‌ی دانشگاهی ایران نیز سکولار نیست، به ویژه دانشگاهی دوره‌ی انقلاب اسلامی و پس از پیروزی انقلاب طبقه‌ای عموماً و عمیقاً متدین و متعهد است؛ به نظر من در همه‌ی تاریخ دانشگاهی ایران و در میان همه‌ی ملل، هیچ طبقه‌ی دانشگاهی، به اندازه‌ی دانشگاهیان کنونی ایران، متدین و متعهد نبوده‌اند و نیستند؛ هم به لحاظ کیفی یعنی از نظر عمق دینداری و التزام به دین و تعهد به انقلاب و ارزش‌ها و منافع و مصالح ملی، و هم از نظر کمی در گذشته‌ی ایران و اکنون، همه‌ی جهان، دانشگاهیان، این همه دین‌فهم و دین‌ورز نبوده‌اند، دانشگاهی ما امروز دین را صحیح و صائب ‌فهم می‌کند، و دقیق و درست عمل می‌کند؛ هرگز و هرگز در ادوار دیگر در ایران و احیاناً در سرزمین‌های دیگر جهان جز ایران، چنین نبوده است. امروز ما می‌شنویم که اعضای سازمان بسیج اساتید، ۲۰ هزار نفر هستند، بیست هزار نفر استاد، عضو بسیج اساتیدند، و افزون‌ بر دویست هزار نفر عضو بسیج دانشجویی هستند، شما ملاحظه بفرمایید سخن از ده‌ها هزار و چندصد هزار است، و بسیجی بودن یعنی اوج تدین و التزام به دین داشتن؛ بسیجی بودن یعنی کمال حمایت از ارزش‌های انقلاب اسلامی، بسیجی طبقه‌ای است که امروز در اعتقاد به مبانی دینی و انقلابی و التزام به موازین شرعی و ارزش‌های انقلابی در صف مقدم قرار دارد و نوعاً متدین‌ترها عضو بسیج می‌شوند. و بسا هزاران دیگر از ملتزمین به دینداری و متعهدین به انقلابی‌گری در دانشگاه‌ها هستند که عضو بسیج نیستند؛ یعنی شمار متدینین و متعهدین دانشگاه‌ها دو چندان بیش از آمار متعهدین بسیجی است.
وحدت حوزه و دانشگاه به این است که با مبانی دینی و بومی به منطق علمی دینی دست یابند و آنها را به کار ببرند، البته بدان جهت بر این توصیه و تأکید می‌کنیم که این مبانی و منطق و غایت‌ورزی، هم حق است هم با هویت ما سازگار است، و هم منافع و مصالح ملی ما را تأمین می‌کند.
در غایت‌گزینی نیز با هم تقابل نداشته باشند، یکدیگر را طرد و رد نکنند. هر دو هدفشان خدمت به دین و دنیای مردم و خدمت به نظام و منافع ملی باشد؛ با هم «تعامل» و بلکه «تعالم» کنند، یعنی علمشان را با هم مبادله کنند؛ آنچه را دانشگاهی فرا می‌گیرد به حوزه منتقل کند و حوزه آنچه را که دارد به دانشگاه ارائه کند. این معنای وحدت حوزه و دانشگاه است. در این صورت، دیگر تفاوت دانش‌ها و محیط‌ها منشأ تهافت این دو طبقه‌ی نخبه نخواهد شد؛ درست به همان صورت که در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها، تفاوت رشته و واحد علمی موجب جدایی نیست؛ یکی مدیریت می‌خواند دیگری اقتصاد، یکی جامعه‌شناسی می‌خواند دیگری روان‌شناسی، یکی فلسفه می‌خواند دیگری فقه، یکی کلام می‌خواند دیگری تفسیر، اما این‌ها سبب نمی‌شود که یک قشر قلمداد نشوند.
البته تا وقتی که قشر دانش‌هایی را فرامی‌گیرد که یکسره سکولار و بازآمده از دیار بیگانه و بلکه خصیم هستند و دیگری علومی را فرامی‌آموزد، یکسره بیگانه از زمانه و نظرات و نیازهای عصری، و میان آن دو تلاقی و تعامل تدبیرشده جریان ندارد، هیچ‌گاه به وضعیت مطلوب از حیث همدلی و همدستی دست نخواهیم یافت. اما اگر حوزه نقش خود را در تولید معرفت و تدوین متون مورد نیاز دانشگاه‌ها در بخش‌هایی که مماس با مبانی و موازین دینی است، ایفا کرد؛ و دانشگاهی نیز وارد تعامل علمی و عملی با حوزه شد، مسأله هم از بنیاد حل می‌شود. آنگاه دانشگاهی ما علوم انسانی خواهد خواند اما علوم انسانیِ اسلامی. حوزوی ما نیز فقه و فلسفه خواهد خواند اما فقه و فلسفه‌ی کاربردی و ناظر بر نیازهای زمانه. در این وضعیت این دو قشر به وحدت می‌رسند، زیرا مبانی و منابع یکسان می‌شود، منطق هم‌سان می‌شود و کاربرد همسو می‌شود؛ یعنی اگر ما فقه را به مدد عقل و نقل و آزمونگریِ تجربی و با رویکرد گرهگشا، اجتهاد‌ کنیم، (نه فقط به مدد نقل و در کنج حجره) و دانشگاهی نیز علوم انسانی را توأماً به اتکاء عقل، فطرت و نقل و تجربه استنباط کند، (نه به مدد فقط تجربه و با چشم داشتن به معارف وارداتی و الگوهای سکولار فراآمده از آن سوی مرزها) تعارض و تهافت از میان برخواهد خواست.

حوزه و دانشگاه، قبل از انقلاب چه رابطه‌ای با هم داشتند و این رابطه پس از انقلاب به کجا رسید و چه وضعی یافت؟
اجازه بدهید پاسخ این پرسش را از زبان حضرت امام(ره) بشنویم. اگر به روش تحلیل محتوا، به کلمات و تعابیر، واژگان کلیدی و عبارات امام(ره) مراجعه کنیم، می‌توانیم دغدغه‌ها و حساسیت‌های این بزرگوار را درک کنیم؛ راجع به همین پرسش که شما فرمودید که این دو طبقه روشن‌فکری و نخبه، پیش از انقلاب چه نسبت و رابطه‌ای با همدیگر داشتند؟ اولاً از سویی بین این دو قشر در سه جهتی که بدان اشاره شد (یعنی مبانی معرفتی، منطق علمی، و غایت‌گزینی) جدایی کامل بود، از سوی دیگر چون نظامی سکولار و غرب‌زده بر عرصه‌های حیات علمی و عملی سلطه و سیطره داشت، طبعاً هر آنچه را که از غرب دیکته می‌شد و هر آنچه را که با تفکر سکولاریستی سازگارتر بود القاء می‌شد و به تحقق آن اهتمام می‌شد؛ و حضور تأثیرگذار طبقه‌ی روحانی در عرصه‌های حیات علمی و عملی و انسجام و اتحاد این دو قشر به زیان آن نظام بود، لذا سعی می‌کردند که در این عرصه‌ها راه را بر علمای دینی ببندد و میان این دو گروه به شدت اختلاف ایجاد کنند و به تفاوت‌ها تا حد تنازع فروناکاستنی و فرونانشستنی دامن بزنند.
امام(ره) در بیاناتشان، که فراوان هم هست، خیلی زیبا این موضوع را تبیین می‌کنند. مشخص است که این قضیه، دغدغه‌ی همیشگی و دل‌مشغولی ایشان بوده و ذهنشان را پر کرده بود، و در هر فرصتی به این مسأله می‌پرداخته‌اند. ایشان در بحث جدا کردن روحانیت از دانشگاه و دانشگاهیان و ایجاد ذهنیت دوسویه، می‌فرمایند:
«با دو نفر از آقازاده‏های محترم قم ما سوار اتوبوس بودیم، در چندین سال پیش از این می‏رفتیم. چند نفر دیگر هم سوار همان اتوبوس بودند. یکی‏شان به دیگری گفت که من حالا سال‌هاست که از این “هیکل”ها دیگر ندیدم ـ اشاره به ماها ـ؛ بعد گفت اینها را انگلیسها آورده‏اند در نجف و آنجاها گذاشتند برای اینکه مردم را [گمراه] بکنند! (صحیفه‌ی امام، جلد ۶، ص ۴۴ـ۴۵)
آن‌وقت برعکس از نظر روحانی و علمای دین، دانشگاهی چگونه است؟ می‌فرمایند: «در نظر شما (روحانیون) هم این آدم دانشگاهی نمی‏دانم فرنگی‌مآب است! جدا کردند ملت را بعضی‏اش را از بعض؛ استفاده بردند از این جدایی. (همانجا)
یا در تعبیر دیگری می‌فرمایند: «این دیگر واضح‌تر است که این دو قشر، مغز متفکر جامعه هستند. این دو قشر را اگر از هم جدا کنند می‌توانند کارهایی را که می‌خواهند، انجام بدهند. و این دو قشر اگر با هم اتصال پیدا بکنند، آنها نمی‌توانند مقاصد خودشان را انجام بدهند». (صحیفه‌ی امام جلد ۱۲، ص ۳۳۷) و بعد می‌فرمایند: «ماها را از دانشگاهی‌ها همچو دور کردند که ماها آنها را تکفیر می‏کردیم، آنها ما را تحمیق می‏کردند» (صحیفه‌ی امام جلد ۷، ص ۴۳)
دانشگاهیان و تحصیل‌کردگان مدرن می‌گفتند: این‌ها ارتجاعی‌اند و علما این‌ها را کافر و لاابالی می‌دانستند. یعنی با ایجاد ذهنیت سعی می‌کردند که این دو طبقه متحد نشوند؛ چراکه اگر متحد می‌شدند، عامیانه بگوییم موی دماغ نظام ستمشاهی می‌شدند.
یا یک طبقه را نماینده‌ی مدرنیزم و مدرنیته قلمداد می‌کردند و طبقه‌ی دیگر را نماینده‌ی سنت‌گرایی و ارتجاع. شما اگر به عبارات حضرت امام(ره) مراجعه کنید، می‌بینید یکی از نکاتی که ایشان در مقام آسیب‌شناسی و افشاگری نسبت به پدیده‌ی اختلاف بین دانشگاه و حوزه و علمای دینی و دانشگاهی، به آن حساس هستند، تبیین همین قضیه است که چه آفات و آسیب‌هایی طی دوره‌ی حکومت‌های قبلی، در این زمینه وجود داشته و راهکار قضیه چیست. این موضوع را امام(ره) افشا می‌کنند، آسیب‌ها را مطرح می‌کنند و راهکارها را نشان می‌دهند و راهکارها هم نزدیک به همان نکاتی است که در توضیح سئوال قبلی شما عرض کردم.
حضرت امام(ره) در این خصوص می‌فرمایند: «… شما و طبقه‌ی روحانیین که هر دو یک شغل دارید؛ هر دو شغل واحد دارید؛ مع‌الأسف این دو قشر را که مربی جامعه هستند دست‌های ناپاک از هم جدا کرد…. می‌رفتند توی دانشگاه‌ها به دانشجو و به استاد و به غیر استاد و به همه یک صورت بسیار زیبای ظاهری ارائه می‌دادند: این آخوندها مرتجعند! اینها می‌خواهند ما را برگردانند به آن عصر حجر! محمدرضاخان در یکی از حرفهایش، قبل از ۱۵ خرداد، در یکی از حرفهایش گفت که این آخوندها طیاره هم سوار نمی‌شوند!… اصلاً با همه‌ی اساس تجدد مخالفند…. می‌آمدند پیش این قشر [روحانیون] می‌گفتند: اینها دین ندارند! این بی‌دینها، یک مشت فکلی بی‌دین! و طوری تزریق می‌کردند که مع‌الأسف بعضی از اشخاص بی‌عمق باورشان می‌آمد. این باورآمدن اسباب این شد که این دو قشر از هم جدا شدند.» (صحیفه‌ی امام، ج ۷، ص ۴۷۹ـ۴۸۰)
«لازم است طبقات محترم روحانی و دانشگاهی، با هم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشنفکر دانشگاه‌ها به روحانیت و روحانیون احترام بگذارند…. چنانچه روحانیون محترم باید به طبقه‌ی جوان روشنفکر که در خدمت اسلام و کشور اسلامی است و به همین جهت مورد حمله‌ی عمال اجانب است، احترام گذاشته آنها را چون فرزندانی عزیز و برادرانی ارجمند بدانند …. و از تبلیغات سوئی که بر ضد آنها در این چند صد سال شده و آنها را در نظر بعضی طور دیگر جلوه داده‌اند تا از تفرقه استفاده‌ی هرچه بیشتر برند، احتراز کنند. و کسانی را که جهلاً یا از سوءنیت موجب دور نگه‌داشتن این طبقه‌ی مؤثر است از روحانیت، از خود برانند و به آنها اجازه‌ی ایجاد تفرقه ندهند و مطمئن باشند که با ضم این دو قدرت بزرگ پیروزی به دست می‌آید و با جدایی روی آن را نخواهند دید.» (صحیفه‌ی امام ج ۳، ص ۲۳۵ـ۲۳۶)
ایشان بر این موضوع تأکید دارد که ما سعی کنیم به لحاظ فکری به هم نزدیک شویم، و نه به لحاظ سازمانی. لازم نیست که حوزه و دانشگاه را در هم ادغام کنیم، حوزه و دانشگاه همچنان بر جای خود هستند اما به لحاظ فکری و مبنایی به هم هم‌سو شویم یا علیه هم تبلیغ نکنیم.
ایشان در جای دیگری می‌فرمایند: «یکوقتی بود که در دانشگاه اسم یک معمم را شاید نمی‏شد ببرند!» (صحیفه‌ی امام جلد ۹، ص ۷۸ـ۷۹) تا چه رسد که یک روحانی وارد دانشگاه شود و یا در دانشگاه تدریس و یا سخنرانی کند. برعکس هم به همین صورت بود، یک دانشگاهی نمی‌توانست به محیط حوزه و تشکیلات یک عالم دینی راه یابد. وقتی این آمدوشدها و تعامل و همکاری‌ها بیشتر شود و حمله و اهانت به یکدیگر اتفاق نیفتد، به این ترتیب در واقع ما بتوانیم هم این دو قشر را به هم نزدیک کنیم و زمینه‌های منفیی که در گذشته‌های دور بوده را از میان ببریم.

در حال حاضر تحقق وحدت حوزه و دانشگاه را چگونه می‌بینید؟ چقدر توانستیم به آن وحدت مدنظر امام(ره) در حوزه و دانشگاه دست بیاییم؟
من وضعیت را چندان مطلوب ارزیابی نمی‌کنم، یعنی ما با آرمان حضرت امام(ره) مانند دیگر آرمان‌های آن بزرگوار در دیگر عرصه‌ها هنوز فاصله بسیاری داریم. چنانکه بسیاری از آرمان‌های بلند حضرت امام(ره) را فراموش کردیم یا زمان آن سپری شده، یا حساسیت‌ها نسبت به آن کم شده. ما به لطف خدا همچنان باید در مسیر امام(ره) و در جهت تحقق آرمان‌های آن بزرگوار حرکت کنیم.
اگر تحقق آرمان وحدت حوزه و دانشگاه را با تصویر و تفسیر حضرت امام(ره) مقایسه کنیم، فاصله‌مان با مقام تحقق و وضع مطلوب خیلی زیاد است، اما اگر شاخص مقایسه‌ی ما ظرف تاریخی فعلی‌ این آرمان نباشد، بلکه آن را در ظرف تاریخی ماقبل انقلاب ببینیم، بسیاربسیار پیش رفته‌ایم. به هر حال زمانی که به تعبیر حضرت امام(ره) این قشر آن را تکفیر می‌کرد و این قشر آن را تحمیق، زمانی که سوءظن به همدیگر بسیاربسیار عمیق و گسترده بود و زمانی که دانشگاهی با عالم دینی و عالم دینی با دانشگاهی هیچ رابطه‌ای نداشت و اقلیت کوچکی از دانشگاهیان در قالب انجمن اسلامی، جمع شده بودند که عددشان بسیار محدود و اندک بود، امروز حضور علمای دینی و دانش‌آموختگان و دست‌پروردگان حوزه را در محیط دانشگاه بسیار چشمگیر می‌بینیم و برعکس، دانشگاهیان را در حوزه‌ها بسیار حاضر می‌بینیم، حتی در سر کلاس حوزه‌ها! گاه دانشگاهیان در بعضی از زمینه‌ها مثل علوم انسانی در حوزه‌ها تدریس می‌کنند، یا در قالب دانش‌پژوه و فراگیر در حوزه‌های ما، حضور پیدا می‌کنند.
امروز یکی از طبقاتی که به صورت روزافزون از تحصیل در حوزه استقبال می‌کند دانش‌آموختگان دانشگاهی هستند. بنده به عنوان فردی که هم ارتباطی وثیق با دانشگاه دارد و هم ارتباطی عمیق با حوزه، از دیرزمان، شاهدم که به طور روزافزون دانش‌آموختگان دانشگاهی به سمت حوزه رو می‌آورند و به عنوان رییس شورای اجرایی حوزه‌های علمیه استان تهران که شاید پس از حوزه‌ی علمیه‌ی قم و مشهد مقدس، سومین حوزه‌ی معتبر و مهم ایران قلمداد می‌شود، در این سال‌ها شاهدم که چقدر دانشجویان فارغ‌التحصیل مقطع کارشناسی یا ارشد و حتی دکتری برای درس طلبگی به حوزه‌ها مراجعه می‌کنند! ما در سال تحصیلی جاری در حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع) که زیر نظر بنده اداره می‌شود، تعدادی داوطلب داشتیم که بعد از اخذ دکتری آمده بودند، طلبه شوند. همین‌طور از نظر هم‌سویی نیز این دو طیف کاملاً هم‌سو شده‌اند؛ همچنین از نظر هم‌آرمان شدن و هم‌هدف شدن و حتی هم‌راه و هم‌دل شدن، خیلی از فعالیت‌ها و اقدامات اجرایی، با همکاری این دو طبقه انجام می‌گیرد. به هر حال الان خیلی از دستگاه‌های ما را دست‌پروردگان و دانش‌آموختگان این دو نظام علمی، توأماً و دوشادوش و شانه‌به‌شانه هم اداره می‌کنند.
لهذا اگر به این شکل مقایسه کنیم، بسیار بسیار باید راضی و خرسند باشیم که اتفاقات ارزشمندی افتاده است، اما اگر بخواهیم با آنچه آن بزرگوار طرح می‌کردند و مدنظر داشتند و بسیار بلند و دور، اما دست‌یافتنی است، قیاس کنیم، البته هنوز وضعیت مطلوب نیست.

به نظر شما آینده‌ی انقلاب اسلامی تا چه میزان به وحدت حوزه و دانشگاه نیاز دارد؟ آیا این موضوع یک ظرف زمان‌دار است و فقط برای بازه‌ی زمانی خاصی مطرح شده است، یا فرآیند مستمری است که باید ادامه پیدا کند؟
مسأله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه و تعالم و تعامل علمای دینی و علمای دانشگاهی، یک مقوله‌ی تاکتیکی نیست تا جنبه‌ی مقطعی و موردی داشته باشد، بلکه یک مسأله‌ی استراتژیکی است و جنبه‌ی راهبردی و دایمی دارد. این‌طور نیست که بگوییم امروز نیاز به وحدت حوزه و دانشگاه احساس می‌شود و در آینده دیگر نیاز نداریم و یا سیاست و راهبرد ما برعکس می‌شود. این آرمان یکی از آرمان‌های اصولی و دائمی امام(ره) در انقلاب قلمداد می‌شود و لهذا أمد و أجَل ندارد؛ بلکه آرمانی است که امام(ره) برای همیشه ارائه فرمودند و حتی اگر خدای ناکرده انقلاب و نظام هم آسیب ببیند، باید این آرمان به عنوان یکی از آرمان‌های اسلام حفظ شود که البته اگر ان‌شاءالله این وحدت حفظ شود، دوام، قوام، بقاء، بسط و بالندگی انقلاب و نظام هم تضمین خواهد شد. لهذا دوام و بقای انقلاب و دولت دینی و نظام اسلامی در گرو این وحدت است و به همین دلیل می‌گوییم این یک شعار مقطعی و تاکتیکی نیست، بلکه یک مبنای دائمی و استراتژیک است.
حضرت امام(س) در این زمینه می‌فرمایند: «آن چیزهایی که به بیخ گوش شما در دانشگاه می‌خوانند، یا در مدرسه‌ی ـ مثلاً ـ فیضیه می‌خوانند، به گوشتان نرود. این اجتماعی که شما با هم کردید الان هدف واقع شدید از برای آنهایی که با اسلام مخالفند، و با دانشگاه مخالفند، و با فیضیه مخالفند، الان شما هدف آنها هستید. ادامه دادن کار، بالاتر از ایجادش است، ایجاد را می‌شود، سه روز رفتید در قم و بحمدالله با هم صحبت کردید و تفاهم کردید، و الحمدلله با هم نزدیک شدید، لکن ادامه‌ی این مهم است. باید شما قرار بدهید هرچند روز، هر چند وقت یک دفعه با هم اجتماع کنید و با هم یکصدا باشید. و من امیدوارم که این ائتلاف شما با هم یک امر بسیار مبارکی باشد. و با این ائتلاف بتوانید دانشگاه‌ها را، مراکز علمی را به صورت اسلامی درآورید.» (صحیفه‌ی امام، ج ۱۲، ص ۳۳۹)
در جایی دیگر می‌فرمایند: «حفظ کنید این وحدت خودتان را، اینها الان هجوم می‌آورند که از دستتان بگیرند این را. بخواهید کشورتان کشور مستقل و خودتان اشخاص آزاد باشید، این را تعقیب کنید. و شما دو قشر با هم ارتباط دائم داشته باشید. و برنامه‌ها را خود دانشگاهی‌ها و خود علمای حوزه‌ها برنامه‌ها را تنظیم کنند، که یک آموزش موافق با احتیاج مملکت، نه یک چیزهایی را بخوانند که اصلاً به درد ما نمی‌خورد.» (صحیفه‌ی امام، ج ۱۲، ص ۳۴۱)

به نکات خوبی اشاره فرمودید تشکر می‌کنم. مقام معظم رهبری در تعبیر بسیار زیبایی درباره‌ی حضرت امام(ره) فرمودند که «امام خمینی(ره) یک حقیقت همیشه زنده است»، آیا این سخن جنبه‌ی تعظیمی و معنوی دارد، یا منظور ایشان اشاره به شخصیت کامل و جامع‌الأبعاد حضرت امام بوده است؟
این بیان رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ـ دام ظله ـ کلام بسیار بلندی است، این کلام از کلمات کلیدیِ ژرف و شگرفی تشکیل شده است: واژگانی چون «حقیقت»، «همیشه»، «زنده»؛ هر یک از این واژگان بار معنایی خاص و مهمی را القا می‌کند. این کلام به این معناست که امام خمینی(ره) یک شخص و حتا شخصیتِ محدود در ظرف زمانی و مکانی معین نیست؛ امام یک فرد زمانمند و مکانمند نیست که به بازه‌ی زمانی و بستر زمینی خاصی تعلق داشته باشد و به دوره‌ی خاصی مربوط شود؛ بلکه امام(ره) یک مکتب است، یک مسیر است و بلکه یک مقصد است؛ مقصدی است که باید همگی، همواره به سوی او حرکت کنیم، و به رغم اینکه این مقصد دست‌یافتنی است اما سهل‌التناول و زودیاب نیست؛ این کلام رهبر فرهیخته بدین‌معناست که امام(ره) یک حادثه نیست، امام «قضیهًْ فی واقعه» نیست، دوره ندارد، او یک احساس نیست، او یک پدیده‌ی دفعی و مقطعی نیست، امام(ره) یک حقیقت نامیراست! دوره‌ی امام تمامی ندارد، او یک فکر است! یک معرفت است! یک حقیقت همیشه زنده است.
امام(ره) یک «وجه شخصی» داشت، از این جهت او فردی از اهالی خمین و فرزند مصطفی بود و زمانی زاده شد و در دوره‌ای زیست و در تاریخی درگذشت، همچنین او «شخصیتی» داشت، مثلاً مرجع تقلید بود، و در فروع فقهی میلیون‌ها تن از او تقلید می‌کردند، و چند دهه که بگذرد و شرایط و ظروف اجتماعی تغییر کند، دیگر از او نمی‌توان تقلید کرد، در۵۰ سال آینده حضرت امام(ره) یک مقلد هم نخواهد داشت.
علاوه بر این دو وجهِ وجودی، امام(س) یک «رهبر تمام‌عیار» هم بود و هست، رهبری برای همه‌ی فصول تاریخ؛ او یک صاحب مکتب بود، مکتبی برخاسته و برساخته از اسلام و چونان اسلام دائماً پویا و بالنده و همیشه زنده. از این جهت امام نمرده است و هرگز نخواهد مرد. او یک عنصر مجازی و نمادین نیست، که بگوییم حالا ایشان یک نماد و سمبل است و روز دیگر سمبل دیگری جایگزین ایشان خواهد شد، بلکه یک حقیقت است و حقیقت، تاریخِ مصرف ندارد و جایگزین‌پذیر نیست.
الان ما در زیر سایه‌ی رهبر فرهیخته‌ای مثل حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ـ حفظه الله ـ هستیم، ایشان از نظر تفقه و تفکر، از بعد جامعیت فکری و عمق معرفتی، از جنبه‌ی جودت فهم و ذکاوت، از جهت مراتب زهد و تقوا و عدالت، از حیث استقامت و درست‌اندیشی، از لحاظ صلابت و مقاومت در مسیر دین و انقلاب و منافع ملی و مصالح مستضعفین و التزام به استکبارستیزی و سازش‌ناپذیری، از وجه شهامت و ازخودگذشتگی، و دیگر ابعاد شخصیتی؛ شخصیتی نظیر امام (س) بی¬نظیرند. به لحاظ شؤون رهبری پس از ارتحال حضرت امام(رضوان الله و سلامه علیه) تاکنون، که بحمدالله افزون بر دو برابر دوره‌ی رهبری امام به درازا کشیده و إن‌شاءالله خداوند تا ظهور دولت یار نگهدارش باد، خلائی احساس نمی‌کنیم. ما تحت زعامت معظمُ‌‌له همچنان در همان افق حضرت امام(ره) حرکت می‌کنیم، با دنیا تعامل می‌کنیم، انقلابمان را در جهان اداره می‌کنیم و در عرصه‌های گوناگون، گام‌های بسیار بلندی به جلو برداشته‌ایم و همچنان بالنده و پرشتاب به پیش می‌رویم. ولی امام(ره) همچنان در ذهنیت و تفکر ما جایگاه خودش را حفظ کرده است؛ زیرا حضرت امام (ره) یک صاحب مکتب است و حضرت آقا شارح آن مکتب، و این بدان معناست که برغم آن‌که هیچ متفکر، مصلح و رهبری با حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ـ دام ظله ـ، در تاریخ اسلام و تشیع، قابل مقایسه نیست، هیچ مصلح، مرجع و متفکری، حتا رهبری معظم، در تاریخ اسلام و تشیع، با حضرت امام(س) قابل مقایسه نیست.
اگر خاطره‌ای هم از ایام پیروزی و از دیدار با حضرت امام(ره) دارید، بیان بفرمایید.
ما پیش از بازگشت حضرت امام (س) در تحصن دانشگاه تهران مانند دیگر روحانیون حضور فعال داشتیم، و در مجموعه‌ای بودیم که مقدمات استقبال را فراهم می‌کردند. روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ که ایشان تشریف می‌آوردند افراد تقسیم شدند، ما هم مسؤول محور جلو دانشگاه و ادامه‌ی راه بودیم و یک دستگاه مینی‌بوس هم در اختیار یکی از همراهان ما بود و این مسیر را ساماندهی می‌کردیم؛ به همین خاطر به فرودگاه نرفتیم. ما منتظر بودیم آن بزرگوار بیایند و از آن مسیر عبور کنند، ولی هرچه انتظار کشیدیم ایشان از آنجا تشریف نیاوردند:
بس انتظــار سر کـوی آن نگـار کشیـدم
کـه دست یکسر از امّیـد و انتظـار کشیـدم
همـی میـان زمین و هـوا نگاهـم داشـت
بـه داد من نرسیـد آن‌چه من هـوار کشیـدم
به خلف وعـده، نـه کردم عبیـر و آواره
کـه بـاز بر سر کـویش بگــو به دار کشیـدم
سر از پا نشناخته مینی‌بوس را به عشق دیدن امام در مسیری دیگر و یا بهشت زهرا(س) ترک کردیم، بعد از مدتی من یک مرتبه متوجه شدم که جلوی مدرسه‌ی عالی سپهسالار جدید هستم و عبا ندارم! معلوم شد عبا را از هول و ولای دیدار یار در مینی‌بوس جا گذاشتم! متعارف هم نیست ما طلبه‌ها بدون عبا و یا عمامه در خیابان حرکت کنیم، یادم هست که به پیرمردی که جزو مغازه‌داران ورودی مدرسه‌ی سپهسالار سابق و مدرسه‌ی عالی شهید مطهری فعلی بود و سیمای نورانی‌ای هم داشت، متوسل شدم که من خجالت می‌کشم بدون عبا در خیابان راه بروم و آن مؤمن، خوشبختانه در مغازه عبایی داشت و عبایش را به من امانت داد مشکل من حل شد! به هر حال آن روز، به رغم اینکه به خود می‌بالیدیم که در این شبکه عهده‌دار مدیریت یک محوریم، و مجنون‌وار منتظر لیلای انقلاب بودیم و به دیگران وعده‌ی دیدار می‌دادیم حتا خود از دیدار او بی‌نصیب ماندیم! بعد در مدرسه‌ی رفاه خدمتشان مشرف شدیم. چون ما زمانی برای ادامه تحصیل از تهران به قم رفتیم که ایشان تبعید شده بودند، لهذا این اولین‌بار بود که ایشان را می‌دیدیم و بعد از آن دیدار مکرراً توفیق دست داد که حضور ایشان مشرف شویم.
خاطره‌ی دیگر اینکه با جمع محدودی از دوستان که حدود چهار، پنج نفری بودیم، رفتیم خدمت ایشان در جماران. من کلی مطلب تنظیم کرده بودم که به محضرشان مشرف شدیم خدمتشان بگویم. به محض اینکه وارد منزل شدیم، ایشان در آن حیاط کوچک روی بالکن و روی صندلی نشسته بودند، ما نتوانستم جز با زبان اشک، با ایشان سخنی بگویم، بعد از اینکه دست ایشان را بوسیدم، تنها به سیمای ایشان نگاه ‌کردم و بی‌اختیار گریه ‌کردم و در آن دیدار نتوانستم چیزی را عرض کنم، اما فکر می‌کنم رساترین سخنان را اشک‌های من در آن دیدار با ایشان در میان گذاشت.

قصه ارباب معرفت


در یکی از شب‌های سرد زمستان (۲۸/۱۰/۸۹) مهمان آیت‌الله خوشوقت بودیم و شاهد گفت‌وشنود استاد رشاد با حضرت ایشان؛ اینک متن این گفتگو را تقدیم خوانندگان رساله می‌کنیم:
رابطۀ فقه و اخلاق
استاد رشاد: هرچند اخلاق و حقوق هر دو معطوف به حوزه رفتار و اعمال جوارحی و جوانحی آدمی‌اند‌؛ اما تفاوت‌های بسیاری میان آن‌ها وجود دارد. از جمله مسائل مهم فلسفه اخلاق و اخلاق نظری پرسش از ماهیت اخلاق است، و اینکه چه تفاوتی بین قضایای اخلاقی و قضایای حقوقی وجود دارد؟ اگر صلاح می‌دانید اندکی پیرامون ای دو پرسش گفتگو شود؛ به نظر حضرت مستطاب عالی اخلاق چیست و با فقه و حقوق چه تفاوت یا تفاوت‌هایی دارد؟


آیت‌الله خوشوقت: منبع اخلاق در اسلام دو چیز است: قرآن کریم و عترت. پروردگار متعال در قرآن کریم، فقه عملی، اخلاق و ادعیه را توأمان بیان کرده ‌است. هم عقیده را بیان کرده که مسلمان باید چه عقایدی را در ذهن و قلب خود داشته باشد و باور کند و هم بیان کرده که چه اعمالی باید در زندگی انجام بدهد و چگونه رفتار کند. در قرآن فقه از اخلاق و عقیده جدا نشده و گفته‌اند که هر سه برای ما لازم است.
معنای اخلاق همان معنای لغوی که به‌معنای رفتار است، می‌‌باشد. رفتار انسان با خود، با دیگران و با خدا. در این سه مرحله خداوند دستورهایی داده که ما از این دستورها به اخلاق تعبیر می‌کنیم. ما با خود چگونه باشیم، با دیگران چگونه باشیم و در پیشگاه پروردگار متعال چگونه باشیم.
اخلاقی که قرآن کریم ارائه کرده مبتنی بر اعمال است. یک‌سری اعمال که پروردگار متعال دستور داده و منظور از آن فراهم شدن اخلاق است. یکی از منابع مهم و بزرگ اخلاق در اسلام دستورهای خدا در کتاب خداست. دستورهای خدا منشأ و سرچشمه اخلاقی است که اسلام برای ما آورده است. دستورهایی که شناخت آن بدون کتاب خدا امکان‌پذیر نیست؛ یعنی اگر ما نماز نخوانیم و روزه نگیریم و محرمات را مرتکب شویم، اخلاق درست نمی‌شود، چون در صورت ترک این اعمال ایمان ضعیف می‌شود، با ایمان ضعیف هم انسان طرز رفتار خودش را مراعات نمی‌کند. اگر ما نماز نخوانیم با خودمان بد رفتار کرده‌ایم و این ایمان ما را ضعیف می‌کند و برای کارهای خطرناک آماده می‌شویم. اما اگر ایمان قوی شد و دستورالعمل‌هایی را که پروردگار متعال به من و رابطه من با دیگران و خودش داده، پیاده کنم، برای رشد ایمان آماده می‌شوم.
استاد رشاد: این‌ خصوصیتی را که شما فرمودید شامل فقه نیز می‌‌شود، فقه هم سلسله آموزه‌هایی است که رفتار و مواجهۀ انسان را با خود، با دیگران و با حق‌تعالی و احیاناً با موجودات دیگر و خلقت الهی تنظیم می‌کند. در حقیقت در فقه و قلمروی شریعت هم ضوابط و موازینی را از ناحیه شارع در اختیار داریم که براساس آن‌ها باید مناسبات خود را با خودمان، با حق‌تعالی، با دیگران (انسان‌ها و غیرانسان‌ها) تنظیم کنیم.
چه خصوصیتی بین احکام شرعی و فروع فقهی وجود دارد که به دلیل آن مشخصه این دسته از آموزه‌های الهی را فقه و احکام عملی نام می‌نهیم و دسته دیگر را که فاقد آن خصوصیتند اخلاق می‌نامیم؟
آیت‌الله خوشوقت: منبع اخلاقی که در قرآن کریم آمده همان فقه بالمعنی الأعم یعنی فرمان خداست. همان‌طور که فرموده نماز بخوان، همان‌طور هم فرموده دروغ نگو، متکبر نباش، متواضع باش؛ این هر سه، تحت فرمان اداره می‌شود و آن فرمان فقه است. اساس اخلاق در اسلام همان فقه است. اگر ما به دستورات پروردگار متعال عمل نکنیم، اخلاقی که منظور خداست فراهم نمی‌شود؛ یعنی در مقام عمل اگر ملتزم به شریعت نباشیم، در اخلاق هم ملتزم نمی‌شویم. اما اگر ملتزم شدیم ایمان تقویت می‌شود، حرف خدا بیشتر اطاعت می‌شود و همه‌چیز فراهم می‌شود.
استاد رشاد: در مقام عمل این‌گونه است، اما در بعد نظری این دو دسته باهم چه فرقی می‌کنند؟ مثلاً وقتی می‌گوییم دروغ نگو، گویی دو حکم را در بر دارد: یک اینکه دروغ‌ نگو چون حرام است از این جهت جزء شریعت است (یعنی حرمت کذب) حکم دیگری از سوی حق‌تعالی واردشده که دروغ روا نیست، قبیح است، و این یک حکم اخلاقی است و در زمره دستورهای اخلاقی. و از زاویه حسن و قبح ارزیابی می‌شود. یا همین ‌که فرمودید که می‌گوید نماز بخوان و شرب خمر نکن، یک‌بار دیگر هم می‌گوید تواضع کن و حسد نورز، هرچند دو امر و نهی‌اند و متعلق آن‌ها یک چیز است، اما به لحاظ جوهری بین این دو نوع امر و نهی‌ تفاوت خاصی وجود دارد، عرض من این است که این تفاوت کدام است؟
آیت‌الله خوشوقت: نمی‌توان فقه را از اخلاق جدا کرد، چون منشأ اخلاق همان فقه است.
استاد رشاد: بعضی از محققین، تفاوت‌هایی را گفته‌اند. از جمله اینکه آموزه‌ها و قضایای فقهی و یا به تعبیر امروز آن، حقوقی، الزام‌آور است و مرتکب آن مجرم است و طبعاً به‌عنوان کسی که مرتکب جرمی شده در این عالم به‌عنوان یک مجرم مجازات می‌شود، و به اقتضای رفتار مجرمانه علیه او اعمال قانون می‌شود و اگر جنبه شرعی داشته باشد در آن عالم نیز بر این رفتار او عذاب و عقاب مترتب می‌شود. اما امور اخلاقی این‌گونه نیستند، اگر کسی حسد ورزید، نه در شرع حکم مجازات دارد که شلاق و تازیانه داشته باشد، و نه در قانون بشری حکمی مبنی بر اینکه حسود را جریمه کنند یا به زندان ببرند؛ این تفاوت را برخی بین اخلاق و حقوق یا فقه مطرح کرده‌اند. درحالی‌که در فقه نیز سلسله قضایایی داریم که از آن‌ها به مستحب و مکروه تعبیر می‌کنیم که آن‌ها هم مشمول همین تعریفی که از قضایای اخلاقی می‌کنند، می‌شوند؛ یعنی آن‌ها هم موضوع حسن و قبح و متعلق محبویت و مبغوضیت قرار دارند، اما عقاب و عذاب بر آن‌ها مترتب نمی‌شود، ولو ممکن است ثواب بر فعل استحبابی و ترک مکروه مترتب باشد. لهذا این فرق که حتی بعضی اساتید مثل استاد مصباح نیز مطرح می‌کنند، دچار چنین نقص و نقضی‌ است.
به نظر می‌رسد مجموعه مستحبات و مکروهات ذاتی که به‌عنوان مستحب و مکروه از نصوص دینی استنباط می‌شود ـ نه مستحبات و مکروهات احتیاطی ـ در حکم قضایای اخلاقی‌ست؛ یعنی ما به‌عنوان عبد با ربمان دو رابطه داریم: یک رابطه حقوقی داریم که الزاماً باید آن را رعایت کنیم، مثلا نماز بخوانیم و سرقت نکنیم، یک رابطه اخلاقی نیز با خداوند متعال داریم که باید در چارچوب آن یک سلسله موازین را به‌عنوان مرزهای اخلاقی رعایت کنیم، و همان‌طور که حقوق دوطرفه است، یعنی در مقابل هر حقی تکلیفی است و در مقابل هر تکلیفی حقی هست؛ در زمینه رابطه میان عبد و رب هم همین وضعیت برقرار است؛ یعنی وقتی عبدی ملتزم به واجبات است، از محرمات اجتناب می‌کند، خداوند متعال در چارچوب یک رابطه حقوقی، اعطای پاداش و تأمین سعادت این فرد را بر خود فرض کرده و عقاب آن را ناروا می‌داند؛ و این یک رابطه حقوقی‌ست، میان عبد و رب رابطه‌ای از نوع دیگر از سنخ رفتار اخلاقی وجود دارد؛ یعنی عبد یک نوع رفتار اخلاقی با حق‌تعالی دارد که اشاره فرمودید، حق‌تعالی هم یک رفتار اخلاقی با عباد دارد که آن اولی را که رفتار حقوقی و فقهی است می‌گوییم در چارچوب عدل تعریف می‌شود، دومی در چارچوب فضل. حق‌تعالی از سر فضل یک سلسله عنایاتی را به بندگان خود دارد. این حقوقی و الزام بر حق‌تعالی نیست، گرچه چیزی بر حق الزام نیست و از او الزام است ولی گویی که قلمروی فضل و رفتار توأم با فضل یک نوع رفتار اخلاقی خدا با عباد است. کما اینکه متقابلاً رعایت مستحب و مکروه در برابر حق‌تعالی یک نوع رفتار اخلاقی عبد با رب است.
سؤال این است که آیا می‌توان چنین تفاوت‌هایی را بین فقه و حقوق گذاشت، اگرنه که نباید این دو علم از هم جدا می‌شد. جدایی این دو علم هم قراردادی نیست و طبعاً یک تفاوت ماهوی بین این قضایا وجود دارد که این تفاوت ماهوی را سلف توجه داشته‌اند و رعایت کرده‌اند، لهذا یک دسته از قضایا و آموزه‌ها را در قالب دانش فقه که در بستر شریعت تولید می‌شود، قرار داده‌اند، دسته دیگر را در دانش اخلاق قرار دادند. آیا جز این تفاوتی که بعضی گفته‌اند، تفاوت دیگری مد نظر حضرت‌عالی است؟
آیت‌الله خوشوقت: یک چیزی در دستورالعمل‌های پروردگار متعال ملاحظه شده است، و آن اینکه تکالیف زیاد نشود؛ چون پروردگار متعال توان مردم را در نظر گرفته است. برخی از آن‌ها عملی است و همه می‌توانند انجام دهند مثل نماز خواندن، روزه گرفتن و جهاد در راه خدا؛ اما کمالات معنوی ابتدائاً برای همه مقدور نیست. لذا می‌بینیم شرک خفی گناه شمرده نشده است، چون برای مردم مقدور نیست. اگر تکلیف زیاد بشود مردم نمی‌توانند انجام دهند و به‌جا بیاورند. در عملی انسان‌ها زیاد عمل می‌کنند، نماز‌خوان زیاد است، اما در مسائل اخلاقی تعداد کم است. خدا هم عمداً واجب نکرده، چون اگر واجب می‌کرد بار سنگین می‌شد و زمین می‌گذاشتند. خدای متعال توان مردم را سنجیده است. این بخش را جزء کمالات و فضیلت‌ها قرار داد که تعبیر به مستحبات فرمودید. لذا دربارۀ آن گفته اما اجبار و الزام نکرده. دربارۀ شرک خفی حرف زیاد زده اما اجبار نکرده؛ چون مقدور مردم نیست و کار هرکسی نیست. لذا کم پیدا می‌شوند افرادی که این چیزها را مراعات کنند. همت هرکسی که اقتضا کند و بخواهد و هوش و توان فکری داشته باشد، راه را نشان داده‌اند و آن‌ها می‌روند اما الزام نکرده‌اند.

اغلب مسائل اخلاقی این‌گونه است و چون توان مردم کم است الزام نکرده‌اند. دو تا از مسائل اخلاقی را خداوند متعال تعیین کرده و جزء گناهان کبیره شمرده است: یکی تکبر و دیگری سوء‌ظن است، اما اکثر مردم گرفتار آن‌ها هستند. چون ایمان نوع مردم ضعیف است و در اثر ضعف ایمان، این مشکلات در باطنشان است، اجبار هم نمی‌توان کرد و عمل هم نمی‌کنند. لذا فقه بدنی است و همه می‌توانند انجام بدهند و تکلیف شده است، اما این بدنی نیست و شرایطی می‌خواهد. برای همین می‌بینیم که از میان تعداد زیادی از نمازخوان‌ها شاید یک نفر طالب این مسائل می‌شود و به سوی چیزهایی که خداوند متعال خیلی تعریف کرده و برای آن مقام قائل شده می‌رود، خودشان انتخاب می‌کنند و به‌دنبال آن می‌روند.
دومی هم مسائل استحبابی است که الزام نکرده؛ برای اینکه پروردگار متعال قدرت و توان انسان‌ها را سنجیده که اگر بار خیلی سنگین شود آن‌ها واجبات را هم زمین می‌گذارند. آن‌ها به‌صورت دستاوردهای اخلاقی مطرح شده و در اختیار مردم گذاشته‌‌ شده، آن‌هایی که آمادگی بالایی دارند، انتخاب می‌کنند، ادامه می‌دهند و آن نتایج حاصل می‌شود. اما اجبار نکرده که شلاق بزند و کارهای دیگر بکند، چون دیده که نمی‌شود. لذا نوع مردم نماز می‌خوانند و شرک هم در آن‌ها هست و تکبر هم دارند و حب دنیا به‌اندازه مذموم هم دارند. این‌ها را نمی‌توان اجبار کرد و مقدورشان هم نیست. اما گفته راهش چیست و هرکسی خواست از این راه می‌رود و موفق هم می‌شود. لذا اخلاق به‌این‌صورت درآمده.
آموزه‌های فوق طاعت در شرایع قبل از اسلام
استاد رشاد: هم در آیات و هم در بعضی روایات داریم که در شرایع قبلی آموزه‌ها یا دستورهای الزامی فوق طاقت هم بوده است و شاید آن دستورهای سخت فوق طاقت در شریعت خاتم، همان‌طور که اشاره فرمودید برداشته شده است. آیا می‌شود مستحبات و مکروهات را براساس همین ملاک، ملحق به اخلاق کرد و گفت آن حدود از جنس اخلاق و مناسبات اخلاقی عبد و رب است؟
آیت‌الله خوشوقت: همه مستحبات این‌جور نیستند. خیلی از کارهای بدنی مستحب است، مثلاً روزه گرفتن در غیر ماه مبارک رمضان مستحب است، خیلی کارها مستحب است، اما زیاد دنبال اخلاق نرفته‌اند، چون می‌دانند طالب کم دارد، اما تمام چیزهایی که مربوط به فراهم شدن اخلاق است گفته‌اند، در اختیار گذاشته‌اند و هرکسی همت داشت حرکت و استفاده می‌کند.
اما اینکه فرمودید در شرایع گذشته اعمال و تکالیف شاقی بود، آن اعمال تکلیف نبوده بلکه به‌عنوان جریمه بوده. مثلاً بنی‌اسرائیل چون مرتکب گوساله‌پرستی شدند، به‌عنوان تنبیه آن کار را کردند: «همدیگر را بکشید». و تکلیف نبود. موردی و به‌عنوان جریمه بود، ولی هیچ‌کجا خود خدا به‌عنوان تکلیف چنین چیزی را نخواسته است.
ارتباط مسائل اخلاقی با باطن انسان
استاد رشاد: آیا می‌شود این تفاوت را تعمیم داد؟ به‌این‌معنا که بگوییم هر آنچه عملی است، فقهی است و هر آنچه بدنی نیست و احیاناً نفسی و قلبی است، اخلاقی است؟ این در حالی است که ما پاره‌ای از آموزه‌ها و قضایای اخلاقی را داریم که به عمل منتهی می‌شود و با عمل اتفاق می‌افتد. مثلاً اگر کسی ایثار می‌کند، این ایثار و نثار یک عمل قلبی محض نیست، جوانحی نیست، جوارحی هم است، کما اینکه در حوزه فقه هم بعضی دستورات و قضایا را داریم که بدنی نیست. مثلاً قصد قربت کردن یک جنبه فقهی دارد، نه جنبه اخلاقی و کار قلب است و یک عمل جوانحی است. ظاهراً نمی‌شود این معیار را به‌صورت عام و فراگیر و به‌صورت یک معیار شامل همه‌جا مبنا قرار داد و این دو حوزه را براساس این معیار از یکدیگر تفکیک کرد؟
آیت‌الله خوشوقت: جای تمام مسائل اخلاقی باطن است، بعضی‌ مواقع هم عمل بدنی انجام می‌گیرد. ایثار از آن‌هاست، اگر در ایثار درون آماده نباشد، آدم نمی‌تواند پول به کسی بدهد. اما اگر ایثار بود، ایثار می‌گوید بده. ریشه آن اول در درون و باطن است و بعد به بدن می‌رسد.
استاد رشاد: یعنی ممکن است بگوییم در حقیقت اینجا هم فعل ایثارآمیز، گرچه فعل اخلاقی است، اما برونداد و بروز همان ملکه نفسانی است که در حقیقت در درون انسان است؟ در نتیجه اگر ایثاری برخاسته از ملکه نفسانی نباشد، آن ایثار چه‌بسا اخلاقی قلمداد نشود.
آیت‌الله خوشوقت: نه نمی‌شود. چون ایثار باید برای ایمان به خدا باشد و نه برای ریا و تحصیل شهرت.
استاد رشاد: حتی اگر احیاناً کسی یک‌بار و برای همیشه نیت ایثار کرد، قصد قربت هم داشت و قصد ریا هم نداشت و کار ایثارگرانه‌ای انجام داد، بی‌آنکه ملکه اخلاقی و فضائل در او به‌صورت ملکه شده باشد، ولی یک مورد فعل اخلاقی از او سر زده باشد، این فعل اخلاقی قلمداد می‌شود؟
آیت‌الله خوشوقت: معمولاً کسانی که در درون آمادگی ندارند، برون هم مثل درون اتفاق می‌افتد. اگر اتفاق برخلاف این اتفاق بیفتد، لابد نظرات دیگری باید در کار باشد، والا ایمان کافی نیست.
تفاوت دستورات فقهی و اخلاقی در غایت و فواید
استاد رشاد: چه تفاوتی بین دستورات فقهی و دستورات اخلاقی در غایت و فوائد است؟ اگر ما ملتزم به تشریع الهی در قلمروی شریعت بشویم و فروع فقهیه را به‌خوبی رعایت کنیم، آثار و فوائدی دارد؟ خداوند متعال از وضع قضایای فقهی و حقوقی ـ تکلیفی غایتی را مد نظر داشته. از وضع قضایای اخلاقی هم غایتی منظور نظر حق‌تعالی بوده است و کسی که به این دو دسته از قضایا ملتزم می‌شود، به کمالات و دستاوردهای کمالی دست پیدا می‌کند. آیا می‌توان گفت غایت اخلاق چیزی است، غایت شریعت و فقه چیز دیگر است؟ و غایات این‌ها فرق می‌کند اما مکمل هم هستند؟
آیت‌الله خوشوقت: پروردگار متعال در دستورالعمل‌ها، وضع زندگی و معاش مردم را هم در نظر گرفته است. چون اگر دخالت نمی‌کرد، مردم طوری زندگی می‌کردند که نوبت به مسلمانی نمی‌رسید. هرج‌ومرج پیش می‌آمد، ظلم زیاد می‌شد، لذا در کارهای مادی دخالت کرد. در معاملات مثلاً گفت این معامله را نباید بکنید حرام است، در برخوردها دخالت کرده، برای تنظیم امور معاش که بستری آماده می‌شود برای بهتر انجام دادن سایر مسائل تا عمر مردم صرف زندگی مادی نشود که نتوانند کار دیگری بکنند.
شریعت هم غایتی دارد و آن ایمان است، اگر انسان واجبات را انجام داد و محرمات را ترک کرد، ایمان قطعاً بالا می‌رود. ایمان که بالا رفت آماده می‌شود برای ورود به صحنه دوم که همان اخلاقیات و تکمیل باطنی و نفسی است.
استاد رشاد: یعنی مرتبه اخلاق بعد از فقه است؟
آیت‌الله خوشوقت: فقه عمل بشود، ایمان بالا می‌رود، نوبت آن می‌رسد، والا اگر ایمان پایین باشد کسی دنبال اخلاق نمی‌رود چون سخت است.
عدم جدایی فقه از اخلاق
استاد رشاد: بحثی را در اصول مطرح کرده‌اند در خصوص قلمرو کارکرد اصول و حوزه کاربرد اصول. مرحوم آشیخ‌محمدتقی اصفهانی (ایوانکی‌‌ای ورامینی رازی طهرانی اصفهانی متوفای ۱۲۴۸ق.)، صاحب هدایهًْ‌المسترشدین، و برادر ایشان، صاحب اصول (آشیخ‌محمدحسین ایوانکی‌ای ورامینی رازی طهرانی اصفهانی)، در فصول الغرویهًْ فی اصول الفقهیه می‌گویند که دایره‌ کاربرد اصول وسیع‌تر از فقه است. می‌شود با همین علم اصول، نه ‌تنها فقه که استنباط شریعت است، بلکه عقاید و اخلاق را هم استنباط کرد. در واقع علم اصول روش استنباط کل دین است و نه فقط شریعت و فقه. و این را می‌گویند و عبور می‌کنند. یک‌وقت این است که می‌گوییم اصول فقه دانشی است که غایت آن این است که برای استنباط فقه تأسیس و تدوین شده، اما تا حدی کاربرد در استنباط اخلاق و عقاید هم دارد، اما برای آن دو حوزه کفایت نمی‌کند. پرسش اصلی من این است که آیا ما برای حوزه اخلاق نیازمند یک اصول فقه متناسب اخلاق و یک دانشی که روش استنباط اخلاق را در اختیار ما قرار بدهد، نیستیم؟
آیت‌الله خوشوقت: اخلاق جدا از فقه نیست. همان اصولی که در استنباط فقهی مورد نیاز است، چون اخلاق هم در کتاب فطرت است، همان قواعد در استنباط اخلاق هم است.
استاد رشاد: خیلی از قواعد اصولی فقط در حوزه شریعت و استنباط فروع کاربرد دارد، مثلاً بخش اصول عملیه را در حوزه اخلاق نمی‌توان به کار برد؛ یعنی مثلاً در حوزه‌ اخلاق اصل برائت را می‌توان اجرا کرد؟
آیت‌الله خوشوقت: آن هم اعمالی و هم عملیه است. به این معنا هم فقه گسترش پیدا می‌کند و هم اخلاق. فقه، همه را یک جور گفته و جدا نکرده که آن عقیده است یا آن اخلاق است؛ و همه را با یک بیان در کتاب مطرح کرده و در روایات هم دنبال همان رفتند. یک باب برای فقه نوشته‌اند و یک باب برای اخلاق نوشته‌اند.
استنباط اخلاق از آیات قرآن
استاد رشاد: مبحث الفاظ اصول، وقتی ما از مبحث وضع گرفته تا مبحث مشتق، امر و نهی و مسائلی که در بخش الفاظ اصول بحث می‌کنیم، قابلیت تعمیم در آن آیات و روایاتی که حامل گزاره‌های اخلاقی‌اند، می‌شود آن آیات و روایات را هم با همین قواعد لفظی و لغوی اصول کشف ‌کنیم؟
آیت‌الله خوشوقت: بیشتر مورد قیاس همان اصول عملی است. اصول لفظی آن‌وقت‌ها نبوده، چون این‌ها عرب بودند و نیازی نبود که این‌ها مطرح شود. این را بعدها علمای عجم ظاهراً اضافه کردند. همان‌ها هم برای استنباط فقه و هم استنباط مسائل اخلاقی و عقیدتی کافی است. ما با همان ابزار از آیات، عقیده استنباط می‌کنیم. اواخر آیات قرآن کریم، چون بت‌پرست‌ها نمی‌دانستند خدا باید چگونه باشد یا نباشد و بلد نبودند، خداوند متعال آخر هر آیه را به یکی از عقاید نسبت به خدا ختم می‌کرد. خدا سمیع است، بصیر است و همه را آنجا گفته است. با همان اصول و قواعدی که ما نماز و روزه را استنباط می‌کنیم، این‌ها را هم با همان اصول و قواعد استنباط می‌کنیم.
استاد رشاد: مثلاً امارات ظنیّه در حوزه اخلاق کاربرد دارد؟ خبر واحد و موثق در حوزه احکام و فقه حجت است، می‌شود به خبر واحد و موثق که البته ظن خاصی است که شارع هم تأیید کرده گزاره‌های اخلاقی را هم به‌صورت ظنی استنباط کنیم؟
آیت‌الله خوشوقت: در مسائل اخلاقی به‌اندازه فقه نیست، به‌عنوان تشویق مردم آن‌قدر زیاد گفته‌اند که در افراد مناسب حاصل می‌شود. بنابراین از آن‌ها هم همین‌طور استفاده می‌کنیم.
اسناد روایات اخلاقی
استاد رشاد: مشکل ما این است که در حوزه روایات و احادیث فقهی اهتمام بوده که اسناد حفظ شود. در حوزه اخبار و احادیث حامل قضایای اخلاقی متأسفانه اسناد غالباً از بین رفته و سلسله روات آن‌گونه ثبت نشده که الان ما بتوانیم روایات اخلاقی را طبقه‌بندی کنیم.
آیت‌الله خوشوقت: اساس مسائل اخلاقی در قرآن کریم آمده. اگر انسان به همین ملتزم باشد آن‌هم از آن استخراج می‌شود و جدا نیست.
استاد رشاد: یعنی منبع قرآن در بخش اخلاق غنی‌تر است؟
آیت‌الله خوشوقت: کم است ولی گویا و کافی است. آن‌هم منبعث از همین آیات شده. حضرات معصومین ـ ‌علیهم السلام‌ ـ هم در تعقیب همین آیات، بیانات عرفی فرمودند ولی منشأ آن آیات است.
استاد رشاد: یعنی ممکن است آیات‌الأخلاق از آیات‌الأحکام کمّاً بیشتر باشند؟
آیت‌الله خوشوقت: در روایات زیاد است ولی در آیات زیاد نیست، اما اصول آن در آنجا آمده است. چون اصل حرکت به‌طرف اخلاق دو چیز است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»؛ واجبات و محرمات را مراعات کنید تا ایمان بالا برود. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً». این دو آیه اساس اخلاق است. اگر این دو مراعات شود به انضمام آیه اول، ایمان بالا می‌رود، شک از بین می‌رود، تکبر و سوء‌ظن از بین می‌رود، ایثار می‌آید، ارتباط با خود متناسب با دستور خدا می‌شود. خودپرستی و دنیاپرستی از بین می‌رود. لذا اول آن را گفته که بستر دومی است، اگر آن را ملتزم شدیم دومی هم متعاقب آن می‌آید.
رابطۀ دین و اخلاق
استاد رشاد: یکی از بحث‌هایی که به‌عنوان مباحث نظری اخلاق مطرح است، رابطه اخلاق و دین است. گاهی بعضی مطرح می‌کنند که رابطه‌ای بین اخلاق و دین نیست، یک نفر دیندار نباشد ولی اخلاقی رفتار کند. گاهی می‌گویند بلکه اخلاق بر دین مقدم است. در نظریه کانت، اخلاق مبنای دین است. و ممکن است ما به‌عکس بگوییم که اخلاق مبتنی بر دین است. در واقع این مبحث رابطه دین و اخلاق یکی از بحث‌های پرچالش نظریه اخلاق در غرب است.
آیت‌الله خوشوقت: ما دو جور اخلاق داریم: یک اخلاق اسلامی دینی داریم، یک اخلاقی که بی‌دین‌ها هم ممکن است بپسندند. اخلاقی را که دین آورده و ما را ملتزم به اتباع آن کرده، بدون اطاعت فرمان خدا امکان‌پذیر نیست. آن‌ها چیزهایی دارند اما از آن‌طرف غارتگر و ظالم هستند. یک کسی می‌گفت من خارج رفتم، جمعیت زیاد بود مردم رفت‌وآمد می‌کردند، پای من به پشت پای فردی خورد. برگشت، نگاه کرد و گفت از هر کجا آمدی به همان‌ جا برگرد؛ یعنی مراعات می‌کنند و یک چیزهایی را بد می‌دانند. این به‌عنوان اخلاق غیردینی است، اما آن چیزی که خداوند متعال به‌عنوان دین به ما یاد داده و گفته این‌گونه باش، اخلاقی است که او می‌پسندد و به درد دنیا و آخرت، هر دو می‌خورد. آنجا ممکن است چیزهایی را خوب بدانند، اما اسلام چیزهای اساسی گفته که هم جامعه اصلاح می‌شود و هم فرد تربیت می‌شود و هم ارتباط با خدا تقویت می‌شود و انسانی تربیت می‌شود که خدا می‌خواهد.
نسبیت اخلاق
استاد رشاد: اینجا بحث نسبیت و اطلاق اخلاق مطرح می‌شود. بعضی نظریه‌ها می‌گویند اخلاق نسبی است، ممکن است مسئله‌ای را جامعه‌ای پسندیده باشد و روا و خوب بداند و هنجار به‌شمار بیاید. همین مسئله در جامعه‌ای دیگر ضدارزش و نابه‌هنجار قلمداد شود ـ می‌گویند ـ بنابراین اخلاق نسبی است. یا مثلاً دروغ گفتن یک‌بار بسیار بد است، مانند اینکه کسی واقعیتی را انکار کند، درحالی‌که همین دروغ گفتن در یک موقعیتی ممکن است خوب باشد. وقتی یک انسان صالح و عالمی ـ و مثال می‌زنند ـ نبی‌ای از دست مهاجمین خود گریخته و جایی پنهان شده، من مطلع هستم، از من سؤال می‌کنند کجاست، من اینجا موظف هستم بگویم ندیدم و دروغ بگویم و این دروغ گفتن خوب است. درحالی‌که ما می‌گوییم دروغ گفتن بد است.
آیت‌الله خوشوقت: این مسئله در مسئله غیبت و دروغ استثنا است. هرکجا مصلحت قوی‌تری بود اشکال ندارد. غیبت هم همین‌طور است. آنجایی که مصلحت قوی‌تر است اجازه داده‌‌اند. اما این‌جوری نیست که برای همیشه و برای همه مفید باشد، اما آن چیزی که خدا گفته برای همیشه و برای خود آدم هم مفید است.
استاد رشاد: یعنی در واقع همان‌طور که احکام، واجبات، محرمات، وجوب و حرمت تابع مفاسد و مصالح واقعی است، اخلاق هم همین‌طور است؟ در نتیجه اگر در یک موردی مصلحت اقوایی مطرح بود، ممکن است یک حکم دیگری جایگزین آن حکم قبلی شود.
آیت‌الله خوشوقت: مصلحت باشد، قدرت نباشد، توان نباشد، استثنا زیاد است. به‌هرحال اخلاق به‌گونه‌ای است که برای همه و برای همیشه مفید است. انسان‌ساز است و تربیت می‌کند و برای کسی هم ضرر ندارد. یک جاهایی که واجب است اشکال ندارد، ضرر هم ندارد. شما آنجا را نشان ندهید و خیلی هم خوب است. این‌ها را توجه کرده، اما گفته در‌صورتی‌که مصلحتی قوی‌تر نیست، نباید زبان عادت کند، اگر عادت کند همیشه دروغ می‌گوید.
تفاوت و نسبت اخلاق با سلوک عملی
استاد رشاد: نسبت و تفاوت اخلاق با سلوک عملی و عرفان عملی چیست؟ تفاوت بین رفتار اخلاقی و دستورهای اخلاقی با دستورهای سلوکی و عرفان عملی چیست؟
آیت‌الله خوشوقت: هدف عرفان در اسلام شناخت خداست. تاآنجاکه ممکن است انسان‌ها خدا را بشناسند. این شناخت، معرفت می‌آورد. این شناخت، هدف است. تمام دستورالعمل‌های پروردگار در کتاب و عترت ـ چه واجب، چه حرام و چه اخلاقی ـ نظر به آن هدف نهایی دارند. آدم‌ها طوری زندگی کنند که هم زندگی مادی و معاش آن‌ها فراهم شود و هم بستری فراهم شود که بتوانند در همین زمان و با همین زندگی سراغ آن هدف بروند. دستورات طوری تنظیم شده که هر دو را تأمین می‌کند. هم محیط را آرام می‌کند و هم انسان را تربیت می‌کند. هدف از تشریع همین است. منتهی قسمتی از آن قابل گفتن به عموم است، قسمتی قابل گفتن نیست. آن را آزاد گذاشته‌اند که هرکسی که خواست بالاتر برود راهش این است. بنابراین اخلاق مبتنی بر همان دو آیه‌ای است که عرض کردم و اساس کار آن است (اطاعت فرمان خدا در واجب و حرام)؛ و این باعث می‌شود که ایمان بالا برود و انسان راحت‌تر گوش به حرف خدا در آن قسمت بعدی می‌دهد.
استاد رشاد: این مراتبی که حضرت‌عالی تصویر می‌فرمایید که از فقه آغاز می‌کنیم، تربیت فقهی یک لایه و مرحله‌ای از تربیت دینی است و یک لایه فراتر که برویم تربیت اخلاقی می‌شود. آن‌وقت می‌توان گفت که تربیت و سلوک عرفانی البته برگرفته از کتاب و سنت و تعالیم اهل‌بیت ـ علیهم السلام، چنین عرفانی، عرفان عملی آن یک لایه فراتر از اخلاق است و همان‌طور که می‌فرمایید در فقه همه الزام شده‌اند، در اخلاق هرچند همه مأمورند، اما التزام به اخلاقیات و ارزش‌های اخلاقی دشوارتر از التزام به آموزه‌های تکلیف است، آموزه‌های اخلاقی پای در ملکه دارند که هرکسی قادر به تحصیل آن نیست. التزام به آموزه‌های عرفانی ـ که از مکتب اهل‌بیت برگرفته شده باشد، نه عرفانواره‌های صوفیانه و سکولار و بشرساخته و جعلی بشر که منشأ الهی ندارند ـ بطریق اولی دشوارتر است، بسیار دشوارتر از سلوک اخلاقی است و آن‌هم مربوط به یک لایه بالاتر و یک مرتبه بالاتری از انسان‌هاست، من بر این باورم که توده مردم باید بیشتر به اخلاق اهتمام کنند تا سلوک، سلوک علاوه بر دشواری راهی پرگردنه و گریوه است. نباید عموم مردم را به عرفان ترغیب کنیم. عرفان، نظری و عملی، آن سزاوار خواص صالح است.
آیت‌الله خوشوقت: آن مرحله بالاتر است. اول باید شریعت عمل شود، ایمان بالا برود. ایمان که بالا رفت، این کار و آن راه را انتخاب می‌کنیم و بعد وارد آن راه شویم که واجب نیست و اختیاری است، اما وقتی آنجا رفتی، هدف آنجاست.
ترویج عرفان در جامعه
استاد رشاد: بنده در این گفتگو بر این مسئله تأکید کنم که گاهی برخی نسنجیده و نیندیشیده به ترویج عرفان نظری در جامعه بین اوساط مردم و بین توده اجتماعی و جوان‌ها می‌پردازند. این در حالی است که عرفان نظری بسیار پیچیده و دشوار است و درک کردنی و فهمیدنی نیست بلکه دریافتنی است. کسی می‌بایست شهود و دریافت کند، آن که دریافت کرد، خودش دریافت کرده و عاجز از گفتن است و مردم هم عاجز از شنیدن هستند. در مقام، عرفان عملی و سلوک هم توأم با ریاضت است و یک سلسله تکالیف سنگین‌تر وجود دارد.
آیت‌الله خوشوقت: واجبی ترک نشود و حرامی را مرتکب نشویم. این است که ایمان را بالا می‌برد. ایمان که بالا رفت بصیرت پیدا می‌شود.
استاد رشاد: یعنی ما ریاضتی فراتر از واجبات و محرمات شناخته شده در اسلام نداریم؟
آیت‌الله خوشوقت: نه. ریاضت اسلام همین انجام واجب و ترک حرام از سن بلوغ تا آخر عمر است. این ریاضت اسلام است. ادامه این ریاضت ایمان را بالا می‌برد و ایمان که بالا رفت انسان بصیرت پیدا می‌کند و حجاب‌ها برطرف می‌شود.
استاد رشاد: پس این دستورات ریاضتی که بعضی به دیگران می‌دهند مشروع نیست؟
آیت‌الله خوشوقت: باید منشأ آن همین دو آیه باشد. تقوا و انجام وظیفه و ترک حرام.
استاد رشاد: اگر کسی بگوید که مثلاً وقتی شما یک چله می‌گیرید و در یک محیط آرام تمرکز دارید، حالت ذکر شما تقویت می‌شود و قدرت ذکر و تذکر شما قوت پیدا می‌کند و این در همان مسیر است. البته منوط به اینکه خلاف شرع نباشد.
آیت‌الله خوشوقت: فقط با اطاعت فرمان است که می‌توان به‌طرف خدا رفت. بنابراین در تمام مراحل، چه در قسمت اول باشیم و چه در قسمت دوم که واجب نیست اما به‌طرف هدف حرکت می‌کند، این مسئله لازم است، یعنی اطاعت و فرمان باید آنجا باشد.
استاد رشاد: من از این بیان حضرت‌عالی این‌جور برداشت می‌کنم که گویی ما چیزی به نام سلوک عرفانی نداریم و هرچه هست همان دستورات شرعی واجب، حرام، مستحب و مکروهی است که در فقه بیان شده و دستورهایی که در قالب اخلاق ذکر شده است.
آیت‌الله خوشوقت: بله همان آیه است. منتهی مردم می‌خوانند ولی عمل نمی‌کنند. کم هستند افرادی که در طول عمر تقوا را رعایت کنند. کار خیر زیاد می‌کنند و کنار آن‌هم گناه می‌گذارند و همین گناهان حجاب می‌آورد. این‌ها افراد نادری هستند که کار حرام انجام نمی‌دهند و این می‌شود که ایمان مرتب در تزاید باشد و در تزاید هم باشد حرکت در طریق دوم آسان‌تر می‌شود.
استاد رشاد: ما لایه سومی نداریم؟
آیت‌الله خوشوقت: لایۀ سوم رسیدن به آنجاست اگر عمر وفا کند.
استاد رشاد: یعنی واسطه‌‌ای بین شریعت و اخلاق با معرفت متعالی نیست؟
آیت‌الله خوشوقت: ورود به آن راه به انسان بصیرت می‌‌دهد، بصیرت حجاب‌ها را رفع می‌کند.
استاد رشاد: شما در مصاحبه قبلی فرمودید که مرحوم علامه می‌گفتند طی طریق و مراتب کمال پله‌پله است. اشاره به دو پله در آن مصاحبه فرمودید، پله‌های دیگر این پلکان را می‌شود بفرمایید؟
آیت‌الله خوشوقت: پله شریعت و پله رشد ایمان، این دو آنجا ادامه دارد. منتهی دستورالعمل‌هایی به‌صورت ذکر است که یاد خدا باید بیشتر باشد، کمتر نمی‌شود باشد، چون خدا گفته «کثیراً» و زیاد و کم نه. آنجا به ادامه تقوا عمل می‌شود. به ادامه «ذکر کثیر» هم عمل می‌شود. این آدم را جلو می‌برد، بصیرت پیدا می‌کند و چیزهایی می‌بیند و می‌فهمد که دیگران نمی‌فهمند و نمی‌بینند.
استاد رشاد: مرحوم علامه طباطبائی مراتب و منازلی برای سلوک قائل نبودند؟
آیت‌الله خوشوقت: مرتبه سلوک همین است. اول باید یاد بگیرد که چه چیز واجب است و عمل کند و بعد هم وارد «ذکر کثیر» شود. اگر این را ادامه بدهد وارد مرحله‌ دوم می‌شود.
علامه طباطبائی و تفسیر دیوان حافظ
استاد رشاد: من گاهی خدمت علامه می‌رسیدم، ولی چون دهه آخر حیات آن بزرگوار را درک کردیم، در نتیجه درس مستمری درک نکردیم ولی خدمت ایشان علاقه و ارادت داشتم و گاهی مشرف می‌شدم. ظاهراً در خلال دروسشان غزل حافظ تفسیر می‌کردند،‌ مرحوم پهلوانی بعدها دوازده جلد تحت عنوان جمال آفتاب، تفسیر حافظ منتشر کرد، همین‌ که مرحوم علامه قبل از درس گاهی بیت و غزلی از حافظ را تفسیر می‌کردند، ایشان همه این‌ها را ثبت کرده و در آخر به یک دوره مفصل شرح غزل‌های حافظ تبدیل کرده است.
آیت‌الله خوشوقت:‌ روزی به آقای پهلوانی گفتم که حافظ این‌همه قصیده در مدح سلاطین ظالم گفته در چه حالتی بوده، مثلاً «من از جان بنده سلطان‌اویسم»؟
اما یکی از امتیازات عرفای عملی این است که از این حرف‌ها اصلاً ندارند.
استاد رشاد: شعرهای حافظ نه به لحاظ معرفتی و محتوایی و نه به لحاظ قالب و تکنیک شعر یک‌دست نیست. غالباً فکر می‌کنیم پانصد غزل همه در افق بسیار بالایی از لحاظ مضمون و فن سروده شده است. درحالی‌که حافظ شعرهای بسیار ضعیفی هم دارد که شعرای نازل هم شاید مایل نباشند آن شعرها به آن‌ها نسبت داده شود. مثلاً غزلی که با این مطلع آغاز می‌شود:
«دل من در هوای روی فرخ / بود آشفته همچون موی فرخ!» یا
درد ما را نیست درمان الغیاث / هجر ما را نیست پایان الغیاث.
و یا بعضی غزل‌هایش که در آن‌ها بسیار متملقانه مدح سلاطین، امرا، وزرا و متمکنین را گفته است. در بعضی از غزلیات، حافظ آشکارا از عشق مجازی و نفسانیات می‌گوید، همه در اوج نیست که در نهایت حضیض است. یک احتمالی که می‌دهند این است که می‌گویند حیات حافظ سه دوره داشته است و در دوره جوانی واقعاً اهل می و مستی بوده و دنبال این قضایا بوده، در یک دوره‌ای تعدیل می‌شود و در دوره‌‌ای دیگر تحول حال و روحی به او دست می‌دهد و ارتقا پیدا می‌کند و کلمات بلند او مربوط به دوره نهایی حیات اوست.
یکی از کارهایی که مرحوم استاد مطهری ـ الحق توأم با شجاعت و دقت معرفتی و ادبی انجام داده، این است که اشعار حافظ را هم به لحاظ معنایی و هم به لحاظ متن و فنی و صنایع شعری طبقه‌بندی کرده و با شهامت تمام در جایی گفته این شعرها بسیار ضعیف و سخیف هستند و یا این شعر همان عشق مجازی و می مجازی را اراده می‌کند ولی یک جایی هم می‌گوید این شعرها خیلی بلند است.
ماجرای تعطیلی تدریس اسفار علامه
استاد رشاد: مشهور است که مرحوم علامه زمانی‌که در قم اسفار تدریس می‌کردند، مرحوم آیت‌الله بروجردی به ایشان پیغام دادند که درس را تعطیل کنند و تدریس اسفار را ترک کنند. گفته می‌شود این پیغام را مرحوم آیت‌الله بروجردی به امام هم داده بودند. امام به این پیام ترتیب اثر می‌دهد و تدریس اسفار را ترک می‌کند، مرحوم علامه نمی‌پذیرد. بعضی دیگر این را تکذیب کردند و گفتند چنین چیزی نبوده است. حضرت‌عالی چیزی به خاطر دارید؟
آیت‌الله خوشوقت: این حادثه یک پیشینه‌ای داشت. علمای مشهد و نجف که با فلسفه و عرفان مخالف بودند، طوماری امضا کردند و به آیت‌الله بروجردی دادند که در زمان ریاست شما نباید چنین حرف‌های کفرآمیزی در حوزه مطرح باشد. بعد از آن ایشان هم این‌طور فرمودند.
مرحوم علامه طباطبائی این را برای من تعریف کردند که آیت‌الله بروجردی فرمودند ریاست و حوزه من روی دوش عبا به دوش‌ها اداره می‌شود، این‌ها می‌گویند نه و مخالفند. من هم پیش جهانگیرخان اسفار خوانده‌ام اما این‌طور راضی نیستم. فشار آوردند و تعطیل کردند، حتی درس آقای منتظری را هم تعطیل کردند که ایشان بیشتر منظومه می‌گفتند. امام هم خارج اسفار می‌گفتند. در جلسات درس امام هم همه راه نداشتند و تعداد کمی مثل مرحوم آقای مطهری، آقای منتظری و چند نفر دیگر بودند و در حجره آقای مطهری هم ایشان درس می‌دادند. اسفار ایشان هم بیشتر مخلوط با عرفان نظری بود. چون تخصص ایشان در عرفان بود. علامه طباطبائی منتظر بودند که راه‌حلی پیش بیاید و درس تعطیل نشود. و بالاخره مرحوم آقای فلسفی از طرف بعضی از علمای تهران پیغامی به مرحوم آیت‌الله بروجردی آوردند و ایشان منصرف شدند.
امام و معرفت‌شناسی
استاد رشاد: امام را در چه سلسله‌ای از ارباب معرفت می‌توان تعریف کرد؟ در واقع می‌توان گفت که ما دست‌کم سه سلسله را بین علمای شیعه از ارباب معرفت می‌شناسیم:
یک سلسله هستند که به‌نحوی جوهر حرف‌هایشان در مطالب و کلمات ابن‌عربی بوده و اگر بخواهیم تبارشناسی و پیشینه‌کاوی کنیم به آرا، افکار و کلمات ابن‌عربی می‌رسیم.
یک عده اهل معنا بودند از سنخ امثال مرحوم میرزامهدی اصفهانی و شاگردانشان مرحوم حاج‌شیخ هاشم قزوینی، آقاشیخ‌مجتبی قزوینی که حتی با عرغان صوفیانه مخالف بودند که امروز به آن‌ها اصحاب مکتب تفکیک می‌گویند.
یک دسته دیگر از اهل معنا هستند که اگرچه مخالف فلسفه و عرفان نبودند، اما چندان هم به عرفان نظری متعارف و سلوک رایج اعتنایی ندارند و بسا اسفار و فصوص و تمهید نخوانده باشند و بیشتر آنچه را که معتقد و ملتزم بودند را از احادیث اخذ کرده‌اند که در روزگار ما مرحوم آقای بهجت میراث‌بر این دسته و سلسله بود، که مثل مکتب تفکیکی‌ها نبودند ولی مثل عرفان‌گرایان تابع یا دست کم موافق مطالب و آرای محی‌الدین نبودند، یک جریان مستقلی از جریان اول و سوم بودند.
حضرت امام را از نظر معرفتی در زمره کدام‌یک از این سه دسته می‌توان قرار داد؟
آیت‌الله خوشوقت: ایشان شاگرد مرحوم آقای شاه‌آبادی بودند. آقای شاه‌آبادی در عرفان نظری تخصص داشت. ایشان هم شش سال خدمت آقای شاه‌آبادی عرفان نظری خواندند. حتی وقتی مرحوم حاج‌میرزاجواد آقاملکی در قم منبر و جلسات تربیتی داشتند، ایشان ترجیح می‌دادند پای صحبت‌های مرحوم شاه‌آبادی بروند. میرزاجواد آقا عرفان عملی می‌گفت، اما آقای شاه‌آبادی در اوج می‌پرید. هر دو در قم درس می‌دادند. آقای شاه‌آبادی هفت سال قم بودند بعد به تهران آمدند. مرحوم امام در دیوانشان که سه چهار ماه مانده به فوت ایشان منتشر شد، در مقدمه نوشته‌اند.
استاد رشاد: دیوان حضرت امام را من تدوین کردم. دو نسخه از دیوان با همان تعلیقات و مقدمه و پاورقی را منتشر کردم. همان‌طور که فرمودید ایشان هم فلسفه و هم عرفان را گاهی تخطئه می‌کنند و درعین‌حال می‌دانیم که امام فیلسوف بوده‌‌اند و عارف هم بوده‌‌اند و در ضمن یک فقیه عقل‌گرا هم هستند. فقه ایشان یک فقه عقلانی و عملی است. ایشان حکومت تشکیل دادند و براساس همین فقه هم حکومت کردند. مستحضر هستید که ایشان درعین‌حال که اسفار تدریس می‌کردند و شرح و تقریرات دروس ایشان در اختیار است، فصوص هم تدریس می‌کرده و فرمودید شاگرد مرحوم شاه‌آبادی بوده‌اند و پیش ایشان هم فصوص و تمهید خوانده‌اند، ولی حدود ۱۹۶ تعلیقه بر فصوص دارند، فکر می‌کنم بیش از ۵۰ درصد این تعلیقه‌ها تعریض و تنقید آرا و نظرات محی‌الدین است. خیلی جاها نسبت به متن فصوص موضع نقادانه دارند.
آیت‌الله خوشوقت: مرحوم امام خودشان فقیه بودند و با منابع عقیدتی، اخلاقی و عرفانی اسلام آشنا بودند، قطعاً با همه حرف‌های ابن‌عربی در فصوص موافق نبودند.
آزاداندیشی امام
استاد رشاد: اما درعین‌حال همان‌طور که حضور علامه در قم سبب شد که بگویند مکتب اصفهان، سپس مکتب تهران و اکنون مکتب قم، در واقع مکتبی در حکمت در قم پدید بیاید و یک دوره حِکمی در قم با حضور ایشان شکل بگیرد، حضور حضرت امام هم در تقویت علوم عقلی در حوزه قم بسیار مؤثر بود و حوزه قم را از جهاتی با نجف و به طریق اولی با مشهد متمایز کرد، هرچند که پیش‌تر هم این سه حوزه با هم تفاوت‌هایی داشتند ولی با سطوت و سیطره فکری و حضور حضرت امام، حوزه قم عقلانی‌تر شد و به مباحث عقلی بیشتر اهتمام ورزید و از این حیث فاصله‌اش با نجف و مشهد بیشتر شد. ولی با‌این‌همه به‌رغم اینکه امام خود فیلسوف و عارف بودند و فضلا را هم به مطالعه، تدریس و تدرس حکمت و عرفان ترغیب می‌کردند، ولی آزاداندیش هم بودند و اسیر قالب نبودند. در نتیجه هم نقاد حکمت بود و هم نقاد عرفان و همان‌طور که فرمودید منشأ آن، ذوب بودن ایشان در تعالیم وحیانی بوده که در قالب دینی بوده است.
آیت‌الله خوشوقت: روزهای آخر عمر ایشان، دیدیم در بستر بیماری با اینکه سرم به دستان ایشان وصل کرده بودند، ایشان نماز شب می‌خواندند. هرکسی غیبت می‌کرد سخت جلوی او می‌ایستاد.
استاد رشاد: امام در درس فقه و اصول مرحوم آیت‌الله بروجردی شرکت می‌کردند. با اینکه همان موقع خود ایشان خارج فقه و اصول می‌گفتند.
آیت‌الله خوشوقت: مراجع دیگر هم شرکت می‌کردند، آقای گلپایگانی بود. برای اینکه ایشان را در قم نگه ‌دارند. کاری کردند که ایشان بماند. شاید امام از همه مروجین آقای بروجردی بیشتر زحمت کشیدند که حوزه را ایشان جمع کنند. همین‌طور هم شد و شانزده سال در قم بودند. ایشان هم درس آیت‌الله بروجردی می‌رفتند و هم ترویج می‌کردند. به‌هرحال نظر ایشان بود که در دستگاه بروجردی بروند و نگذارند افرادی که نباید بیایند، بیایند. نظر ایشان هم خیلی عالی و مؤثر بود. یک وقت مشکلی پیشامد کرد و کسی دخالت کرد، ایشان فرمود که شما نباید دخالت در این کارها بکنید.
عقیده امام درباره آیت‌الله بروجردی
استاد رشاد: یعنی ایشان دیگر در دستگاه آقای بروجردی نبودند؟
آیت‌الله خوشوقت: بله. ولی قائل بود که ایشان ولی فقیه است. آیت‌الله بروجردی را ولی فقیه می‌دانستند. اگر ایشان صلاح می‌دید و کسی را شلاق می‌زد از نظر امام کسی نباید دخالت می‌کرد.
ایشان زمان مرحوم نواب در قم بودند. اولین بارقه از فلسطین شروع شد، دیدند اسلام در خطر است و ثبت‌نام کردند که به جنگ بروند. هر روز سخنرانی می‌کردند و مردم جمع می‌شدند. بعضی‌ها این‌جور تعبیر کردند که حوزه دارد تعطیل می‌شود. از درس و بحث افتادند و هفتصد نفر ثبت‌نام کردند که به فلسطین بروند. عقیده ایشان هم این نبود و می‌گفت حوزه مهم است. خلاصه این باعث شد که فدائیان را در تهران گرفتند. پیشنهاد کردند که کسی به منبر برود و بگوید این‌ها جزء حوزه نیستند که دست دولت برای گرفتن این‌ها باز شود. به اشراقی پیشنهاد کردند، او گفت در امور سیاسی نظر خودم معتبر است و من صلاح نمی‌دانم. آقای مرتضی برقعی منبر رفت و اعلام کرد که این‌ها جزء حوزه نیستند و دولت هم آن‌ها را گرفت. امام هم سکوت محض بود و در تمام ده سالی که صحبت می‌کردند از فدائیان هیچ اسم نیاوردند و باور ایشان این بود که فدائیان ولایت فقیه را قبول نداشتند و ایشان چون قبول داشت سکوت مطلق کرد.
استاد رشاد: امام همان زمانی‌که تعلیقات بر کفایه یا مناهج الأصول را نوشته‌اند و یا همان اوانی که آیت‌الله سبحانی تهذیب‌الاصول (تقریرات دروس اصول) ایشان را نوشته، ظاهراً خودشان هم تقریرات اصول آقای بروجردی را نوشته‌اند. این‌ها با هم همزمان نبوده است؟ عنوان تقریر امام لمعات الاصول است. تقریر آقای منتظری هم همزمان چاپ شده. تقریرات مرحوم آیت‌الله فاضل هم چاپ شده. بعضی دیگر از آقایان هم تقریرات دیگری از دروس فقهی و اصولی مرحوم آیت‌الله بروجری را منتشر کرده‌اند. جالب است که می‌توان گفت این‌ها کمابیش به‌موازات هم نوشته شده‌اند. ضمن اینکه ایشان درس خارج می‌گفته و دروس ایشان تقریر می‌شده، چون آیت‌الله سبحانی در سن ۲۷ سالگی تهذیب الاصول را نوشته‌اند.
آیت‌الله خوشوقت: به درس اصول ایشان می‌رفتیم، آقای سبحانی هم بودند، آقای نوری هم بودند، آقا مصطفی و مرحوم لنکرانی هم بودند.
استاد رشاد: آن‌وقت در همان زمان درس آقای بروجردی را هم تشریف می‌بردند؟
آیت‌الله خوشوقت: اوایل می‌رفتند ولی بعد دیگر تعطیل شد و نرفتند. در آن زمانی‌که ایشان شرکت می‌کردند، در همان زمان نوشته‌اند.
شاگردی نزد علامه طباطبائی
استاد رشاد:‌ از مرحوم علامه طباطبائی چه کتا‌ب‌هایی را در فلسفه خوانده‌اید.
آیت‌الله خوشوقت: آخرین دور منظومه را خدمت ایشان خواندم، دومین دور اسفار هم خدمت ایشان خواندم. اسفار را کامل نخواندم، فقط سه سال خواندم. همچنین متنی از ملامحمدشیرین مغربی که مربوط به وحدت وجود بود را به ما درس داد.
تقریرات دروس اخلاق علامه
آقای مردی: مرحوم علامه تهرانی تقریرات دروس اخلاق علامه را نوشته‌اند که بخشی از آن از رساله سیروسلوک منسوب به «بحرالعلوم» است، دوره‌های بعدی متنی برای درس اخلاق نداشتند؟
آیت‌الله خوشوقت: ایشان تقریباً دو دوره رساله «بحرالعلوم» را تدریس کردند. باورشان این بود که این رساله متعلق به او نیست. می‌فرمودند بعد از فوت ایشان در کتابخانه شخصی ایشان این رساله با خط یک بچه پیدا شد. در متن هم حرف‌هایی دارد که قابل قبول نیست. لذا این را درس می‌دادند که بستری باشد تا حرف خودشان را بزنند.
آقای مردی: بعد از فوت علامه بزرگداشت‌های زیادی برای ایشان گرفته‌اند، از شخصیت ایشان چیزی هست که از نظر شما ناگفته مانده باشد. زاویه‌ای از زندگی یا بعد علمی ایشان؟
آیت‌الله خوشوقت: هرچه از زاویه ظاهری بوده گفته‌اند و چیزی نمانده است، اما از زاویه باطنی ایشان چیزی نمی‌گفت و اظهار نمی‌کردند و آن مسائل را نمی‌فروختند.
حوزۀ تهران
استاد رشاد: حضرت‌عالی سابقه حوزه تهران را دارید. ما خیلی از دوره‌ها را ندیده‌ایم. اما در یک دوره‌ای که دوره نوجوانی و جوانی حضرت‌عالی بوده، حوزه تهران از حضور فقهای بسیار بزرگ و حکمای بسیار برجسته‌ای برخوردار بوده. امثال مرحوم آیت‌الله آملی، صاحب رساله و صاحب مقلِد در تهران که به یک معنا مجتهد شهر قلمداد می‌شدند، بعد از ایشان هم که مرحوم آقای خوانساری مستقر شدند و مردم تهران به ایشان مراجعه کردند. همزمان با این دو بزرگوار بسیاری از فقهای دیگر بودند که حتی رساله داشتند که افرادی از ایشان تقلید می‌کردند. البته در قسمت حکمت، فلاسفه بیشتری بودند. شخصیت‌هایی مثل مرحوم اشکوری، مرحوم حکیم جلوه، مرحوم عصار، مرحوم آقای شعرانی که متأخرتر از باقی بودند و مرحوم آقای شاه‌آبادی.
آیت‌الله خوشوقت:‌ این بخش را باید دو قسمت کرد: قبل و بعد از رضاشاه.
قبل از رضاشاه حوزه تهران خیلی آباد بود. همه این‌ها که گفتید مربوط به قبل از رضاخان است. مرحوم جلوه، اشکوری و آشیخ‌حسن کرمانشاهی که استاد مرحوم آشیخ‌محمدتقی آملی بود. خیلی‌ها بودند. این سنواتی که پهلوی روی کار آمد آن‌ها از دنیا رفتند، برای بعد از دوران پهلوی کمی ماندند.
استاد رشاد: مرحوم آقای الهی و مرحوم آقای شعرانی در دوره محمدرضا بودند. امثال آیت‌الله جوادی و آیت‌الله حسن‌زاده و حتی مرحوم آیت‌الله مطهری شاگردان این‌ها بودند و درس‌ها را در تهران خواندند و بعد به قم رفتند.
آیت‌الله خوشوقت: یادم می‌آید آقای جوادی و آقای حسن‌زاده حضور داشتند. وقتی این‌ها از دنیا رفتند و قم هم آباد شد قهراً همه به قم رفتند.
استاد رشاد: یعنی حضور علامه طباطبائی بیشتر موجب شد که حکمت از حوزه تهران رخت برچیند و رحل در حوزه بیفکند و به‌کلی به قم منتقل شود؟
آیت‌الله خوشوقت: بله.
استاد رشاد: چه چیزهایی از حوزه تهران آن زمان در خاطر دارید؟ دوره رضاشاه را به خاطر دارید؟
آیت‌الله خوشوقت: دوازده سال بیشتر نداشتم، زیاد یاد ندارم. البته دوران بی‌حجابی و خلع لباس علما را به خاطر دارم. تمام این‌هایی که بودند یا کلاه را به دست می‌گرفتند یا کت‌وشلوار می‌پوشیدند. فقط چهارده نفر بودند که اجازه داشتند لباس بپوشند، یکی آسیدکاظم عصار بود. نوعاً کسانی که در دانشکده معقول و منقول کار می‌کردند آزاد بودند. آقای شهابی هم لباس نمی‌پوشیدند و کلاه را به دست می‌گرفتند. گاهی مسجد می‌آمدند. ایشان هم چیزهایی علیه انقلاب نوشت و انتقاد کرد. اواخر هم ترسید به پاریس رفت و همان‌ جا هم فوت کرد. البته ایشان خودشان را با آقای بروجردی مقایسه می‌کردند.
استاد رشاد: ایشان فرد فاضلی بودند. مقدمه خوبی بر فوائد الأصول میرزا دارد، یا ادوار فقه ایشان کتاب خوبی است. سه جلد ادوار فقه دارند و در مدرسه شهید مطهری تدریس می‌کردند.
استاد رشاد: از حوزه تهران بیش از این نمی‌فرمایید؟
آیت‌الله خوشوقت: حوزه تهران در مقابل قم دیگر رونق خود را از دست داده است.
احیای حوزه تهران و شیوه اداره حوزه‌های علمیه
استاد رشاد: الان نظر عده‌ای دربارۀ حوزه‌های علمیه این است که حوزه باید همان حالت سنتی خود را داشته باشد و تصورشان هم این است که از لوازم سنتی بودن این است که نظم یکنواختی ایجاد نکنیم، حوزه‌ها را یکسان نکنیم و بگذاریم علمای بلاد به سلیقه خود طلبه‌ها را تربیت کنند و اینکه بگوییم همه باید این متن را در اصول بخوانند، این را در فقه بخوانند، این را در کلام بخوانند، این‌گونه نشود. هرکسی هرجا، هرچه را پسندید و صلاح دانست، تعلیم بدهد. یک دسته دیگر می‌گویند ما باید یک نظم واحد و یکپارچه در حوزه‌ها ایجاد کنیم، به همان صورتی که در دانشگاه‌ها، وزارت علوم بخشنامه می‌کند که در فلان مسئله این‌جور رفتار کنید و احیاناً ممکن است متون و منابع یکسان و واحدی را هم مشخص کنند و بگویند همه از این متون درس بدهید و مواد درسی و سرفصل‌ها یکسان شود. به‌هرحال یک نوع افراط‌وتفریطی در این دو طرف از افرادی که هر دو طرف هم غم حوزه را می‌خورند و دلسوز حوزه‌اند احساس می‌شود. به نظر جناب‌عالی امروز حوزه‌ها چگونه اداره شوند مناسب است؟ مخصوصاً حوزه تهران هم در حال احیا است.
مستحضر هستید که با تصویب شورای عالی حوزه‌های علمیه استان قم، شورای علمی حوزه‌های استان تهران تأسیس شده و با حضور عده‌ای از اساتید و حضرات آقایانی که تجربه درخور توجهی در اداره مدرسه و حوزه در تهران دارند، به‌عنوان شورای حوزه‌های علمیه استان تهران و مرکز مدیریت مستقلی تأسیس شده که امور مدارس علمیه را سامان بدهد. استان تهران حدود صد مدرسه علمی دایرِ تحت برنامه دارد که چیزی در حدود چهل مورد از آن‌ها طلاب خواهر مشغول به تحصیل هستند و نزدیک به پنجاه باب از این مدارس دایر به طلبه‌های پسر اختصاص دارد. مستحضرید مدارس دیگری هم در تهران است که گاهی متروکه‌اند و رونق ندارند. یا گاهی در مساجد بعضی دروس برقرار است و اساتید، شاگردانی دارند. ولی مدارس تحت برنامه دایر حدود صد واحد است و مدارس قدیمی ساخته شده بیش از ۱۴۰ مدرسه در شهر تهران بوده که تعدادی از این‌ها متروکه است.
در خصوص نظم حوزه، اخلاق در حوزه، نظام آموزشی حوزه و زی‌طلبگی مورد توجه طلبه‌ها اگر مطالبی بفرمایید، ممنون می‌شویم.
آیت‌الله خوشوقت: هدف از تشکیل حوزه‌های علمیه دینی از اول این بود که چون می‌خواهیم اسلام‌شناس داشته باشیم، مردم که نمی‌توانند هم کار کنند و زندگی را تأمین کنند و هم درس بخوانند، عده‌ای باید ممحض در تحصیل باشند که در نهایت دین‌شناس شوند. آنچه را که مقدمه دین‌شناسی است، مطرح کردند. منبع دین ما قرآن و حدیث عربی است، اول باید طلاب علوم دینی که عرب نیستند از صرف و نحو و لغت و معانی شروع کنند تا با فهم این‌ها بتوانند قرآن و اخبار را بفهمند و به دیگران منتقل کنند. این شد شغل روحانیت. حوزه را هم به همین منظور درست کردند که نسل جدید بیاید و ادامه داشته باشد. اساس کار این است. منتهی کنار حوزه‌ها جریان دیگری هم در حال رشد است و آن اطلاعات جدید غربی است. قدیم این حرف‌ها نبود و نیازی نبود این چیزها را یاد بگیرند. مردم هم عوام و بی‌سواد بودند و همان دین خالص را به آن‌ها یاد می‌دادند. اما الان مسئله طور دیگری است، اکثر جمعیت‌های کشورهای اسلامی تحصیل‌کرده و دانشگاه‌رفته‌ هستند و در غرب درس خوانده‌اند، باید حوزه‌ها طوری باشند که هم کتاب و عترت را بفهمند و هم این قضایا را با لعاب و رنگ علم دین به مردم منتقل کنند. این هنر را باید داشته باشند که همان دیروزی را بتوانند به سبک امروز ترویج کنند و به مردم بدهند. هدف حوزه‌ها همین است و باید این مقدمات فراگیری شود تا بفهمند افعال قرآن و حدیث چیست، اتصالات نحوی و لغوی آن چیست و خودشان عمل کنند و به دیگران هم یاد بدهند. اما اگر دین را امروز بخواهیم یاد بدهیم با سؤالات بسیار مواجه هستیم. امروز باید تجهیزاتی داشته باشیم که بتوانیم آن شبهات را جواب بدهیم. لذا این فکر خوبی است که اول دیپلم بگیرند و بعد به حوزه بیایند تا مقداری با مسائل روز آشنا شوند. بیگانه نباشند که خدای‌ناکرده حرف‌هایی بزنند که مردم بیشتر از دین زده شوند. این دو مسئله را باید امروز جمع کنیم.
لزوم آشنایی طلاب با علوم روز
آیت‌الله خوشوقت: حوزه‌ها هم حوزه‌هایی باشد که در علم و عمل پیش‌قدم باشد. علم خالی کافی نیست، چون در عمل کارهایی می‌کنند که مردم از دین زده می‌شوند. باید اخلاق قرآن و حدیث مطرح شود و آراسته شوند با مسائل عقیدتی و اخلاقی اسلامی، بعد دین را در قالب‌های مناسب به خورد مردم بدهند که اگر شبهه‌ای هم ایجاد شد، بتوانند جواب بدهند. اساساً اینکه آقای طباطبائی شروع کرد به درس فلسفه و نه عرفان، همین بود. متأسفانه زمان مصدق توده‌ای‌ها خیلی رواج پیدا کردند، دسته‌های طولانی چهار نفره از دخانیات تهران تا مجلس شورای توده‌ای‌ها تظاهرات کردند. حتی در زمان آقای بروجردی یک روز دیدم سوار دوچرخه شده‌اند و چهار تا چهار تا در خیابان‌ها به‌عنوان توده‌ای حرکت می‌کنند. آقای بروجردی وحشت کرد و گفت من نمی‌دانم مصدق می‌خواهد چکار کند.
استاد رشاد: یعنی مصدق به توده‌ای‌ها میدان داد.
آیت‌الله خوشوقت: بله، برای اینکه جمعیتش زیاد شود،‌ آن‌ها هم استفاده کردند و تأیید کردند و بعد کارهای خود را انجام دادند. روزنامه داشتند، حرف‌های ضد دین و انبیا می‌زدند. یک روز هم این‌ها در مقابل پیشنهاد مصدق تغییر خط را پیشنهاد دادند. آقای بروجردی اجازه داد طلبه‌ها تظاهرات کنند. گاز اشک‌آور هم اول‌بار آنجا دیدم که اصلاً قابل تحمل نبود. چند نفر هم زخمی شدند، بعد علما به عیادت آمدند و سروصدا زیاد شد. بعد هم آقای بروجردی گفت باید علیه مصدق طرح دعوا کنند، به طلبه‌ها بی‌حرمتی کردند. چند تا از وکلای پیرمردِ کاری را دعوت کردند که گفته شد صلاح نیست شما به تهران کشیده شوید و بروید و بیایید؛ مناسب نیست، خلاصه ایشان هم گذشتند. در زمان مصدق چنین اتفاقاتی افتاد. آن سه تا هم نشد و آقای بروجردی رسماً با آن سه تغییر مخالفت کردند. ایشان در آن زمان خیلی ناراحت بودند.
من یادم می‌آید بعد از نماز به مدرسه حجتیه می‌رفتم، دیدم تعداد زیادی اتوبوس در خیابان صف کشیده‌اند. احساس کردم از تهران می‌آیند یا از جای دیگری به تهران می‌روند. در همین حین از در صحن بزرگ، سربازان با بعضی‌ها بیرون می‌آیند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: این‌ها همان توده‌ای‌هایی هستند که در ارتش نفوذ کرده بودند، شاه گرفته و تعدادی از آن‌ها را اعدام کرده و این‌ها را هم به بندرعباس تبعید می‌کند. در این حین یک آقایی به اسم آسیدمحمد غزل‌خوان که زورخانه‌ای هم بود، یک روضه حضرت علی‌اکبر برای توده‌‌ای‌ها خواند که همه این توده‌‌ای‌ها گریه می‌کردند.
استاد رشاد: در واقع این‌هایی که توده‌ای یا مارکسیست می‌شدند نمی‌دانستند به چه چیز دارند گرایش پیدا می‌کنند. بیشتر احساسات و مسائل اجتماعی بود و جنبه اجتماعی مارکسیست مد نظر بود، اما عقاید دینی‌شان در باطن وجود داشت.
آیت‌الله خوشوقت: رفته بودیم امامزاده داوود و آنجا مرتب تعزیه‌خوانی بود، یک توده‌‌‌ای آنجا مثل ابر بهار گریه می‌کرد. داستان امام حسین عاطفی است و دیدم همه این‌ها هم گریه می‌کردند.
یادم می‌آید وقتی مردم پادگان ولیعصر را بعد از تصرف ترک کردند، یک نفر طرف من آمد، دیدم دستش خونی است، دیدم هرکسی از پادگان یک چیزی برداشته و همه را غارت کرده بودند. گفتم چی آوردید، گفت: یک هفت‌تیر آورده‌ام. به من گفت: من خدا را قبول ندارم، اما شاهرگم برای خمینی می‌تپد.
آشنایی با مقام معظم رهبری
استاد رشاد: از سوابق آشنایی خود با مقام معظم رهبری بفرمایید؟
آیت‌الله خوشوقت: ایشان مدرسه حجتیه بودند و در طبقه بالایی ما حجره داشتند. بلوک اول از در کوچه که وارد می‌شوید اول کتابخانه است بعد هم ساختمان؛ آقای دینانی هم از بالا پایین می‌آمد و به درس اسفار می‌آمد.
استاد رشاد: با هم رفاقت داشتید؟
آیت‌الله خوشوقت: نه. ایشان زود به مشهد رفتند، چون پدرشان نابینا شد، گفتند بیا مشهد و ایشان هم رفتند. زیاد با هم آشنا نشدیم. بیشتر در تهران با هم آشنا شدیم.
استاد رشاد: من داستان بیماری پدرشان را از خود ایشان شنیده‌ام. ایشان می‌فرمود پدرم مبتلا شد و چشمشان بیماری داشت که گفتند باید یکی از فرزندان ایشان کنارشان باشند. من گفتم: من می‌روم، ایشان می‌گفتند که بعضی در قم به من می‌گفتند نرو و در قم بمان و درس بخوان، به جایی می‌رسی. بعد اشاره کرد و گفت منظورشان این بود که تو به مرجعیت می‌رسی. ولی من گفتم: وقتی پدرم بیمار است و به من احتیاج دارد من باید در خدمت ایشان باشم. درس و بحث را رها کردم به مشهد رفتم و خدمت ایشان ماندم تا حال ایشان خوب شد. در مشهد هم درس آقای میلانی و آقایان دیگر می‌رفتند. بعد ایشان می‌فرمود: خداوند متعال هم این‌جور جبران کرد که اگر احیاناً کسی از یک مطلبی که تصور می‌شود عبور می‌کند خدا بهتر از آن را می‌دهد ـ و اشاره می‌کردند به موضوع رهبری‌شان و می‌گفتند: من این نعمت را از احترام به پدر دارم.
ویژگی‌های اخلاقی رهبر
استاد رشاد: آقا به اعتبار نسبت فامیلی به منزل شما می‌آیند؟
آیت‌الله خوشوقت: بله. البته گفتند نباید بگویید. محبت می‌کنند. کار زیاد ایشان را خسته می‌کند و گاهی دوست دارند حرف‌هایی بشنوند و گاهی به منزل ما می‌آیند.
استاد رشاد: آقای حداد چند روز پیش می‌گفتند ظاهراً عروسشان برای زیارت رفته بودند و برگشته بودند، می‌گفت یک‌مرتبه دیدیم که شب بدون اطلاع قبلی دق‌الباب کردند و ایشان برای دیدن عروسشان تشریف آورده بودند که همه خوشحال شدند. ایشان سرکشی به بستگان و منسوبین دارند.
آیت‌الله خوشوقت: بله دارند. ارتباط عاطفی زیادی با اطرافیانشان دارند. ایشان با همین عاطفه و جاذبه همه را جذب کردند.
ترجمه صحیفه سجادیه و قرآن
آقای مردی: ترجمه قرآن را فرمودید آقای صفایی پیگیری می‌کنند. البته ما فکر می‌کردیم که ترجمه خود شماست و نه ایشان.
آیت‌الله خوشوقت:‌ صحیفه را هم ایشان پیگیری می‌کنند. صحیفه هم همین‌گونه است. من در قم برای طلبه‌ها صحیفه می‌گفتم و آقای صفایی هم بود.
استاد رشاد: این صحیفه را که شرح و تفسیر می‌فرمودید از آن ترجمه درآمده است؟
آیت‌الله خوشوقت: بله با توجه به آن، آقای صفایی یک ترجمه نوشتند بعد من هم دیدم. البته ایشان پیشنهاد کردند که یک ترجمه قرآن بنویسم. گفتم عیب ندارد شما بنویسید، انشاءالله من می‌بینم. ایشان شروع کرد، وسط کار، ایشان، امام جمعه بوشهر شدند. ایشان ترجمه می‌کردند و من هم به کار ایشان نظارت داشتم. من نمی‌دانم دوباره ایشان فرصت دارد که شروع کنند یا نه؟
معنای آیه آخر سورۀ حمد
آقای مردی: تفسیر سوره حمد شما را دیده‌ام. بخش آخر سوره حمد آنجا که صراط مستقیم را معرفی می‌کنید و کسانی که به این صراط نائل شده‌اند، در ترجمه‌های قدیم این بود که سه دسته شده‌اند، یکی کسانی که به آن‌ها نعمت داده شده، یکی مغضوبین و یکی گمراهان. منتهی نظر مرحوم علامه شعرانی این است که «غیرالمغضوب علیهم و لا الضالین» بدل برای «أنعمت علیهم» است. ایشان می‌گویند در واقع یک دسته‌اند که نه مغضوب هستند و نه گمراه، یعنی سه گروه نیست و یک گروه است.
آیت‌الله خوشوقت: واقعاً سه تا است، مغضوب علیهم یهودی‌ها هستند، ضالین هم مسیحیان هستند. چون در قرآن کریم از یهود این‌گونه تعبیر کرده که «غضب الله علیهم»، شدند مغضوب علیهم. درباره مسیحیان هم گفته، «ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیرا» بنابراین ضالین همان مسیحیان هستند. چون مسئله صراط یعنی راه‌و‌رسم زندگی انسان، نه مسلمانان. قرآن کریم اول می‌گوید «هدی للناس»، هر که انسان است،‌ در مقابل حیوان. بعد عده‌ای از انسان‌ها می‌پذیرند و مسلمان می‌شوند، بازهم این‌ها رها نمی‌شوند، با این‌ها صحبت می‌شود یک عده جلو می‌آیند و می‌شوند مسلمان قلبی، این‌ها را هم تربیت می‌کند که می‌شوند مسلمان عملی و می‌شوند متقین. این «هدی للمتقین»، یعنی تا آدم به عمل نرسد راه را پیدا نمی‌کند و وارد راه نمی‌شود. این راه را در قرآن کریم صراط مستقیم نامیده‌اند. می‌گویند آن‌ها هم صراط هستند اما در زمان خودشان و الان نه. صراط مستقیم آن دو تا ناقصند، وقتی ما می‌گوییم «اهدنا الصراط المستقیم» باید بگوییم غیر المغضوب، صراط غیر مغضوب، صراط غیر ضالین، صراط آن‌ها درست نیست، هم تحریف شده و هم در آن زمان کامل نبود. چون بناست تا آخر باشد، پیغمبر نمی‌آید و کتابی هم نمی‌آید و باید جامع‌تر باشد. لذا آن دو تا ناقصند. هم تورات ناقص است و هم انجیل، نقصان آن‌هم مال خدا نیست، مال یهودی‌هاست که زیر بار نمی‌رفتند. لذا در تورات هم یک مشت مسائل مادی آمده و مسائل معنوی مطرح نشده، خدای متعال حضرت عیسی(ع) را تربیت کرد و مسائل معنوی آورد و آن‌هم مادی نداشت. هم آن مادی نداشت و ناقص بود و هم این معنوی نداشت و ناقص بود. هر دو هم امروز صراط مستقیم نیست و صراط مستقیم این است که من آورده‌ام. «صراط الذین انعمت علیهم»، آدرس است، می‌گوید صراط مستقیم، صراط این‌هاست. اگر ما دنبال این آدرس را بگیریم به این آیه برمی‌خوریم: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ»، صراط این‌ها صراط مستقیم است. بعد خداوند متعال تفسیر واضح‌تری از صراط مستقیم می‌کند که این آیه شریفه را بخوانید می‌بینید که خود خدا با تفسیر واضح و روشن صراط مستقیم را تصویر کرده: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ»، وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ. دنبال وسوسه‌های شیاطین نروید و به حرف من گوش بدهید. در برابر فرمان من خدا عبد و بنده‌وار اطاعت کنید. این بنده بودن در برابر فرمان من صراط مستقیم است. هم مسائل مادی رفع می‌شود و هم ابعاد نیاز بدنی مطرح است که رفع می‌شود و هم مسائل معنوی و تربیت مطرح است. بنابراین، این همان راه انبیا، صدیقین و شهدا عبادالصالحین است. غضب الله مال یهود است و اضلوا هم مال مسیحیان است. صراط آن دو تا در زمان نزول قرآن کریم قابل تبعیت نبود چون هر دو ناقص بود.
چاپ المراقبات مرحوم ملکی تبریزی
آقای مردی: مثل اینکه شما المراقبات را تصحیح کردید، نمی‌خواهید چاپ بکنید؟
آیت‌الله خوشوقت:‌ من یک وقت شنیدم ایشان کتابی به نام اسرار الصلاهًْ دارند، درس اصول ایشان هم می‌رفتیم. بعد می‌خواستم این را چاپ کنم، نمی‌دانستم المراقبات هم دارد. رفتم سراغ مرحوم امام ـ ‌رضوان الله علیه‌ ـ که تقریظی به اسرار الصلاهًْ بزنند. ایشان گفتند کتابی بهتر از این‌هم ایشان دارد به نام المراقبات. من هم ندیده بودم که گفتند من و مرحوم آسیداحمد زنجانی تصحیح کرده‌ایم. من رفتم پیش مرحوم آسیداحمد زنجانی، گفت: کتاب را محدث ارموی برده تهران تا چاپ کند. من آدرس گرفتم و تهران پیش این بنده خدا رفتم، دیدم معمم است ـ شب‌ها معمم می‌شد ـ ولی روز شاپو به سر داشت. گفتم: چرا؟ گفت: من در این لباس روزها احساس ناراحتی می‌کنم و به این شکل راحت‌تر کار می‌کنم.
پرسیدم چاپ کتاب به کجا رسید؟ گفت من دیدم اگر بخواهم چاپ کنم باید تغییراتی در آن بدهم و صلاح ندانستم. گفتم بدهید من ببرم و چاپ کنم. آوردیم و چاپ کردیم.
استاد رشاد: یعنی تصحیح و تقریر امام و مرحوم آسیداحمد زنجانی را شما منتشر کردید. خود شما تصحیح نکردید؟
آیت‌الله خوشوقت: مختصری دست بردم و در تهران منتشر شد. دو هزار جلد در چاپخانه حیدری چاپ کردم.
تأثیر آقامیرزاجواد بر امام
استاد رشاد: امام خیلی تحت تأثیر میرزاجواد آقای تبریزی است. سرالصلوهًْ ایشان به‌نحوی تقریری از اسرار الصلوهًْ است.
آیت‌الله خوشوقت: بله ایشان خیلی ارادت داشت. شنیدم اواخر عمر احساس ندامت کردند که من چرا در قم زیاد به منبر ایشان نمی‌رفتم. یکی از کسانی که در جلسات هفتگی ایشان شرکت می‌کرد یک کتاب‌فروش تهرانی بود که فوت کرد. گفت روزهای جمعه ششصد نفر ناخن‌گرفته، اصلاح‌کرده و کارهای مستحب انجام داده پای منبر آقا میرزا جواد می‌نشستند.
آقای مردی: کتاب‌های دیگری هم در دست چاپ دارید؟
آیت‌الله خوشوقت:‌ نه خیر.
استاد رشاد: خود شما تقریرات دروس اساتیدتان یا تعلیقاتی ندارید؟
آیت‌الله خوشوقت: من همه را نوشته بودم، دزد آمد از حجره برد.

هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی، نقد و مناظره

نظر جنابعالی درباره جایگاه نوآوری«مصلحت در فقه امامیه» چیست؟ آیا این نوآوری پتانسیل تحقیقات بیشتر توسط دیگران و صاحب طرحنامه را دارد، یا این‌که کار تمام شده است و اکنون نوبت انتشار و گسترش آن در مجامع علمی است؟

تحقیق فقه و مصلحت یکی از حلقه‌های منظوم از تحقیقاتی است که در گروه فقه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی انجام شده است و حجت الاسلام و المسلمین علیدوست نیز از محققان موفق حوزه‌ی علمیه قم و از مدرسین سطوح عالی و خارج فقه و اصول هستند. هنگامی که این طرحنامه به هیأت حمایت از کرسی نظریه‌پردازی ارائه شد اجلاسیه‌ی نقد و ارز‌یابی آن تشکیل شد و به مثابه نظر نو نه نظریه نو، با امتیاز بالا شناخته شد. این تحقیق و خلاصه آن که تحت اشراف هیأت، دفاع شده قابلیت ارتقا دارد. از حیث محتوا نیز تحقیق ارزشمندی است، هرچند که هم‌چنان جای تقویت و ارتقاء کیفی نیز دارد، اما بیش از آنکه به لحاظ محتوایی و از حیث کیفی حاجت به توسعه و تعمیق داشته باشد، به لحاظ صوری و ساختاری به بازسازی و بازآرایی نیازمند است. هرچند که در اجلاسیه‌ای که تحت نظر هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی تشکیل شده به عنوان نوآوری و نظر نو شناخته شد، اما به نظر بنده که جزء داوران این تحقیق و مدعا بودم، قابلیت ارتقاء به نظریه را دارد، لیکن اگر مبانی، منهج اثبات، برایند روش‌شناختی و برون‌دادهای آن به صورت روش‌مند تبیین شود همچنین ادله، شواهد اثبات و قطعیت آن لحاظ شود، این نظر نو به یک نظریه تبدیل می‌شود، اما مطرح شدن موضوع فقه و مصلحت در فقه شیعی امروز، بی‌پیشینه نیست.

در بین اهل سنت نیز قواعد و اصولی از قبیل استصلاح، مصلحت، مسائل مرسله و تعابیری از این دست بیش از ما به این مسائل پرداخته‌اند. لیکن مبانی آنها سست و اشکالات اساسی بر شیوه‌ها و مدعاهای آن‌ها وارد است و آن‌چه که حجت الاسلام و المسلمین علیدوست انجام داده از عمده اشکلات وارده بر دیدگاه‌های اهل سنت، مبراست. کمتر کسی در بین فضلای ما به لحاظ کمّی و کیفی به اندازه جناب علیدوست به مسئله کاربرد مصلحت در فقه پرداخته است. ایشان الحق کار ارزشمندی را انجام داده و درخور تحسین، تعمیق و توسعه است و از این جهت ما خیلی خرسند هستیم که یک فاضل حوزوی کار بدیع علمی در مرکز حوزه‌های علمیه شیعه (قم) و در دستگاه علمی مانند پژوهشگاه فرهنگ و اندایشه اسلامی انجام داده است.

با توجه به معیارها و ویژگی‌های مثبتی که این نظریه داشته، آیا امکان طرح آن در سطح جهان اسلام، در میان اهل تسنن و تشیع وجود دارد؟

یکی از برنامه‌های هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی این است که نقدهای نو و نظریه‌های جدید را پس از ارائه‌ی دفاع موفق، در قالب کتاب، مقاله و یا اشکال دیگر در سطح ملی و فراملی مطرح و وارد کتب درسی کند. همچنین هیأت تصمیم دارد نظریات جدید را به زبان‌های مختلف ترجمه کند تا در دسترس اهل نظر در ملت‌های دیگر قرار گیرد، البته پاره‌ای از نظریات دارای دفاع موفق کاملاً بدیع و بدون پیشینه هستند و برخی از آنها نیز نظریه‌های رقیب و مشابه دارند. نوآوری «مصلحت در فقه امامیه» متفاوت با نظریه‌های شناخته شده و رایج در جهان اسلام است، در نتیجه ما باید این‌گونه نظریات را به زبان‌های مختلف ترجمه کنیم و متناسب با فهم و فرهنگ مخاطبان به دنیا منعکس کنیم و معتقدم که مورد استقبال هم قرار می‌گیرد و جایگاه خود را در جامعه علمی پیدا می‌کند. ان‌شااله که بتوانیم این کار را انجام دهیم.

یکی از وظایف هیأت، انتشار و ترویج اجلاسیه‌های دارای دفاع موفق است. آیا هیأت قادر است که اجلاسیه‌های علمی را با حضور داوران و ناقدان غیرایرانی برگزار کند؟ یا به انتشار مدعای صاحبان کرسی‌های موفق در نشریه‌ها و مجلات بین‌المللی بسنده می‌کند؟

تأکید بنده به دوستان هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی این است که فعالیت‌های هیأت را به خارج از مرزها توسعه دهند و حتی ارتباط برون‌مرزی دوسویه داشته باشند، یعنی نظرات اسلامی، ایرانی و شیعی را به صورت فرامرزی مطرح کنند؛ همچنین داوران و ناقدان غیرایرانی یا غیرشیعی را به کار گیرند و مجالی را فراهم کنند تا نظریه‌ها و نقدهای خارجی و متعلق به دانشمندان اهل تسنن در معرض نقادی قرار گیرند. از این طریق هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی نیز به عنوان یک نهاد علمی مرجع، برای سنجش نوآوری‌ها شناخته می‌شود. البته این کار برای بعضی از طرحنامه‌‌ها شروع شده است. برای مثال به درخواست یک مؤسسه علمی در لبنان مقرر شده است که اجلاسیه نقد و ارزیابی نظریه‌ی ابتناء، که متعلق به بنده است در این کشور تشکیل شود، که به زودی این کار صورت خواهد گرفت و تدریجاً گسترش پیدا می‌کند.

این اولین بار است که چنین برنامه‌ای برگزار می‌شود؟

بله این اتفاق برای نخستین‌بار در خارج از مرز‌ها روی خواهد داد. البته در یکی از جلسات ارزیابی نظریه‌ی ابتناء، ناقدان و داوران غیرایرانی هم حضور داشتند.

حاج آقا ما دیروز جلسه‌ای داشتیم تحت عنوان «الگوی نظام گفتگوی استحاله‌ای» با ارائه‌ی آقای دکتر شعیری. جلسه پرباری برگزار شد و منتقدان و داورانی که در این جلسات حضور داشتند همگی اعتراف می‌کردند که این نظریه، بدیع است و به دلیل طرح این موضوع توسط یک ایرانی در جهان ابراز خوشحالی می‌کردند. صاحب طرحنامه نیز در مصاحبه خود از برگزاری جلسات نقد طرحنامه توسط منتقدان خارجی استقبال کرد. فکر می‌کنید اگر ما بخواهیم چنین چیزی را در برنامه‌ها و سیاست‌گذاری‌های هیأت داشته باشیم چه زمانی می‌توانیم به نتیجه برسیم؟

راجع به این موردی که اشاره می‌کنید به این دلیل که حضور نداشتم و متن طرح را نخوانده‌ام نمی‌توانم به صورت ماهوی سخن بگویم، اما تأکید می‌کنم بعضی از نظریه‌ها با وجود مطرح شدن در فضا و بستر فرهنگی ایران، قابلیت طرح در مقیاس جهانی را دارند زیرا آنها هویت بومی دارند ولی ماهیت بومی ندارند به این معنا که در محیط ایرانی و بستر فرهنگ اسلامی تولید شده‌اند ولی ماهیتاً می‌توانند یک مطلب علمی باشند. ما می‌توانیم از این دیدگاه‌ها و نظرات حمایت کنیم و این دیدگاه‌ها می‌توانند مخاطب جهانی پیدا کنند.

یکی از کارهایی که به منظور ورود کرسی‌ها به عرصه بین‌المللی می‌توان انجام داد، دوزبانه کردن سایت korsi.ir است، البته درخواست‌‌های متعددی نیز در این زمینه مطرح شده است. نظر جنابعالی چیست؟

من هم پیرامون این مطلب به دوستان دبیرخانه تأکید داشته‌ام که ابزار لازم را برای دوزبانه کردن و بلکه سه‌زبانه کردن سایت فراهم کنند، گرچه کار دشواری است و به مترجمان باتجربه و کارآزموده نیاز دارد؛ همچنین به روزشدن سایت نیز اهمیت زیادی دارد به این دلیل که نمی‌توان یک متنی را به زبان فارسی روی سایت بگذاریم و یک سال بعد به انگلیسی یا عربی آن را عرضه کنیم و باید مطالب سایت فارسی، هم‌زمان به دو زبان عربی و انگلیسی ترجمه شوند. بنده از این کار حمایت می‌کنم.

بعضی افراد معتقدند که دبیرخانه در ارزیابی برخی طرح‌نامه‌ها و آثار پژوهشی با وسعت نظر بیشتری عمل کرده است. با توجه به این‌که این هیأت نهاد نوپایی است شاید بتواند در مراحل اولیه بدون سخت‌گیری عمل کند تا یک طرح‌نامه سریع‌تر به برگزاری اجلاسیه و دفاع موفق دست پیدا کند. نظر شما در این خصوص چیست؟

من به شدت معتقدم که فرآیند ارزیابی و داوری طرح‌های علمی و مدعا‌های جدید باید سخت‌گیرانه و دقیق باشند همچنین کاملاً بر استانداردهای علمی منطبق باشند و با مسامحه در برخورد با مدعای جدید موافق نیستم، حتی اگر فرآیند ارزیابی کند شود و پاره‌ای از طرح‌ها از راه‌یابی به اجلاسیه محروم شود. اگر دقت در ارزیابی وجود نداشته باشد علاوه بر سست شدن اعتبار علمی و جایگاه حقوقی هیأت، به علم و توسعه معرفت نیز خیانت خواهد شد؛ همچنین سخن علمی باید واقعاً علمی باشد. سخن علمی تعریف و استاندارد معینی دارد و من مقام کار اداری را که سرعت و سهولت زیادی باید داشته باشد از مقام ارزیابی، نقادی و داوری تفکیک می‌کنم. در سلسله کار اداری و سامانه مدیریتی باید سرعت و سهولت را اصل قرار دهیم اما در ارزیابی طرحنامه‌ها به دقت و وسواس علمی نیازمندیم تا حق کسی ضایع نشود و سخنان سست به عنوان نظریه معرفی نشوند. دوستان ما نیز در دبیرخانه و بخش‌های سازمانی حق ورود ماهوی به طرح‌نامه‌ها را ندارند و فقط باید ضوابط صوری و ساختاری را کنترل و نظارت کنند که مدعای جدیدی که ارائه می‌شود از نظر مدارک کامل باشد، تا به کرسی مربوطه منتقل شود و در آن کرسی راجع ‌به ارزیابی اولیه و تعیین ناقدان و داوران و تأیید شورای داوری و کمیته ناقدانی که دستگاه برگزارکننده برای اجلاسیه دفاع و داوری پیشنهاد کرده، تصمیم‌گیری شود. لذا من در مواجهه‌ی علمی با طرحنامه‌‌ها به شدت معتقد به سخت‌گیری هستم که بعضی از دوستان نسبت به این سیاست من معترض هستند و بسیاری از دوستان نیز از این روند حمایت می‌کنند.

با توجه به این‌که در سال ۹۰ هستیم و هفت سال از آغاز کار دبیرخانه می‌گذرد، حدود چهارده کرسی و دفاع موفق را داریم. به نظر شما علت این‌که تعداد این کارها کم است به عملکرد دبیرخانه مربوط است یا این‌که اساساً نظریه‌پردازی افق دوردستی است که باید صبوری به خرج دهیم تا پژوهشگران حوزه‌ی علوم انسانی بتوانند روی یافته‌ها و نتایج آن کار کنند؟

اکنون نوزده کرسی فعال داریم و بیش از دویست صاحب‌نظر متخصص عضو پیوسته کرسی‌ها هستند و صدها صاحب‌نظر به صورت عضو ناپیوسته با ما همکاری می‌کنند. بنده معتقدم اگر دبیرخانه ما فعال‌تر از آنچه که هست برخورد کند و هریک از کرسی‌ها که متشکل‌ از جمعی از نخبگان و صاحب‌نظران آن رشته علمی است، بر سعی و تلاش خود بیفزایند تعداد طرح‌هایی که وارد می‌شود بیشتر خواهد شد. البته تضمینی ندارد که خروجی دبیرخانه افزایش پیدا کند و ممکن است طرح‌های زیادی ارائه شود و در مقام ارزیابی و داوری امتیاز کافی کسب کند ولی ما ضامن خروجی نیستیم و باید ضوابط را اجرا کنیم و هر طرحی بسته به علمیت مدعا و استانداردهای لازم، می‌تواند از خود دفاع کند و امتیاز خود را دریافت کند. واقعیت این است که نقش هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی نقش پسینی است. به این معنا که باید استعداد و فعلیتی به لحاظ علمی در کشور وجود داشته باشد و صاحب‌نظرانی باشند که نظریه جدید بدهند و شهامت ارائه نظریه، نقد شدن و قدرت دفاع از نظریه خود را داشته باشند، تا برون‌داد و خروجی هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی از نظر کمی و کیفی توسعه پیدا کند.

وقتی در کشورمان حدود هفتاد هزار عضو هیأت علمی از رتبه‌های مختلف مربی تا استاد تمام داریم و شمار کثیری از این افراد، اساتید علوم انسانی، معارف دینی و هنر هستند و حوزه‌ی علمی آنها مرتبط با قلمرو مأموریت هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی است، باید توقع داشته باشیم که طرح‌های بیشتری ارائه شود. ما نمی‌توانیم کسی را ملزم کنیم و نمی‌کنیم؛ اما به نفع خود افراد است که حرفشان صیقل بخورد و از آثار حقوقی مترتب بر آن بهره‌مند شوند. ولی من تعجب می‌کنم که دانشگاه‌ها، حوزه‌ها و پژوهشکده‌های ما نسبت به این مسئله پراهمیت اهتمام ندارند و باور نمی‌کنم که ظرفیت علمی کشور و فعالیت علمی دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما آن‌قدر پایین است که تعداد طرح‌های ارائه‌‌شده به نسبت جمعیت و شأن علمی ایران و جهان اسلام و شیعه کم است. به هر حال ما وظیفه تولید علم نداریم، بلکه نهاد مرجع برای سنجش علم و مدعاها هستیم؛ لهذا باید در کشور این قابلیت و فعلیت باشد تا بازار ما گرم شود و با این همه، برای اطلاع مخاطبان شما می‌گویم که از مجموعه چندصد طرحی که از دانشگاه‌ها، پژوهشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه به دبیرخانه هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی رسیده، حدود هفتادودو یا سه طرح درخور تشکیل اجلاسیه دفاع و داوری تشخیص داده شده و گاهی افزون بر بیست ساعت دفاعیه را شامل می‌شده است، چهارده و یا نهایتاً شانزده طرح و مدعای علمی رتبه و امتیاز کافی را کسب کرده و به عنوان نقد و نظر نو شناخته شده‌اند. بنابراین مراجعه به ما کم نبوده است و در عین حال ما ضامن خروجی موفق نیستیم.

بنابراین تنها نقطه‌ی قابل دفاع از کار دبیرخانه همان صحت در مراحل ارزیابی و داوری است؟

به هر حال نمی‌توانیم اعمال نظر کنیم و به مدعایی که صلاحیت احراز رتبه دارد، اعتنا نکنیم و به یک مدعای سست امتیاز دهیم و آن‌را به عنوان نظریه اعلام کنیم. در عین حال دوستان ما در دبیرخانه، سلسله تلاش‌هایی برای فرهنگ‌سازی و کار ترویجی انجام می‌دهند که برخی از آن‌ها به عنوان اجلاسیه‌های جدید رسمی تشکیل شده‌اند. همچنین با وجود ویژگی‌های خاص نمایشگاه کتاب و مناسب نبودن محیط آن برای نشست‌های تخصصی، جلساتی به منظور آشنایی هرچه بیشتر پژوهشگران در نمایشگاه کتاب برگزار شد که خوشبختانه اقدام موفق و ثمربخشی بوده است.

در مورد حمایت‌های هیأت سوالی دارم. کار پژوهشی اساساً به عنوان یک کار سخت شناخته می‌شود. یکی از امتیازاتی که هیأت به صاحبان اجلاسیه‌های با دفاع موفق اعطا می‌کند، سفر مطالعاتی است. آیا هر اجلاسیه‌ای که به دفاع موفق منتهی شود می‌تواند درخواست سفر مطالعاتی داشته باشد، یا این‌که معیارهای دیگری وجود دارد؟

سفرهای مطالعاتی برای طرح‌های موفقی پیش‌بینی می‌شود که یا نظریه‌ی موفق قلمداد شوند و قابلیت توسعه و تعمیم داشته باشد و یا نظری قوی که در حد ارتقاء به نظریه است، ارائه شود و به دلیل بالا بودن هزینه سفر مطالعاتی، هر نظر جدیدی که دفاع موفق داشته، مشمول این حمایت نمی‌شود. تاکنون هم اگر بعضی از موارد را اعمال کرده‌ایم یکی از دو شرط بالا را داشته است و هر نظریه درخوری را که بتوان آن را ارتقاء بخشید و توسعه داد مورد حمایت قرار می‌دهیم و فرآیند هم به این ترتیب است که صاحب‌نظر درخواست خود را اعلام می‌کند و توجیه و دلایل لازم را ارائه می‌کند و نظر کارشناسی شورای علمی کرسی مربوطه گرفته می‌شود و بعد در شورای علمی دبیرخانه هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی بررسی می‌شود و اگر مورد تأیید قرار گرفت تأمین اعتبار می‌کنیم که افراد سفر کنند.

به عنوان سخن آخر اگر دیدگاه و نقطه‌نظری دارید بفرمایید.

کار ما ظاهراً ملازم با نوعی تظاهر، انعکاس و بازتاباندن است و فکر می‌کنم که بعضی از ریاها ایرادی ندارد، همچنین توصیه می‌کنم که دوستان در ارائه و بازتاباندن، تلاش بیشتری کنند زیرا هیچ منافاتی با اخلاص ندارد و ما با قصد قربت و با انگیزه‌ی توسعه علم که در مکتب ما مقدس است و با انگیزه اعتبارافزایی شیعه و مکتب اهل بیت کار انجام می‌دهیم و قصد قربت می‌کنیم و اجر معنوی دارد و در عین حال منافاتی با ریا ندارد. سایت دبیرخانه هم باید در مقام ارائه فعالیت‌ها، بیشتر اقدام کند.

رویکردی بر گونه‌های نگرش به حوزه

از آنجا که موضوع سخن درباره‌ی حوزه‌ی علمیه است، باید در آغاز به این نکته اشاره کنم که نگرش‌های موجود در حوزه را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

۱٫ سنتی‌اندیش و متجمد؛

۲٫‌ نوگرا و متجدد؛

۳٫ پیوسته به سلف اما نواندیش و مجدد.

هر سه نگرش یادشده در بین اصحاب و بزرگان حوزه و فقها و علمای طراز اول تا طلاب جوان ، طرفدارانی دارد. با این حال نمی‌توان گفت که این نگرش‌ها فقط مربوط به حوزه است؛ زیرا در ایران، جهان اسلام و جهان، این سه نگرش در عرصه‌های گوناگون زندگی بشر، حیات تحرک و فعالیت دارد.


سنتی‌اندیشی و سنت‌گرایی

همان‌‌گونه که گفتم، اکنون در ایران سه نگرش فکری در حوزه‌ی معرفت و فهم دین، مباحث نظری و اجتماعی و اندیشه‌ی سیاسی وجود دارد که یکی از آنها سنتی‌اندیشی است؛ البته این سنتی‌اندیشی لزوماً مساوی با سنت‌گرایی غربی نیست. اصطلاحاتی مانند سنت‌گرایی، مدرنیته و پسامدرن، اصطلاحاتی هستند که در دنیای غرب به کار می‌روند، (بنده این موضوع را در مقاله‌ی «نماد سیطره‌ی مجاز و هویت تاریخی» توضیح دادم و این انتقاد را به سید حسین نصر وارد کردم که به اشتباه تحت تأثیر سیطره‌ی مجاز، قالب‌های تفکر غرب را در شرق و جهان اسلام مطرح کرده است). افرادی همچون رنه گنون از سران سنت‌گرا‌ها به شمار می‌آیند و امروز هم در غرب کسانی هستند که در عهد مدرنیته و پسامدرن، حسرت سنت‌های پیشامدرن را می‌خورند، اما آنها سنتی‌اندیش قلمداد نمی‌شوند.

اگرچه سنتی‌اندیشی و سنت‌گرایی در بعضی جنبه‌ها به هم شبیه‌اند، این دو بر هم منطبق نیستند. سنتِ سنت‌گرایی و سنت مدرن‌گرایی دو سنت غربی هستند که با آنچه در فرهنگ و ادبیات خودمان با عنوان سنتی‌اندیشی مطرح می‌شود تفاوت دارد.

سنت‌گرایی یک گرایش است، اما سنتی‌اندیشی، همان‌گونه که از نامش پیداست، با اندیشه سروکار دارد. از همین‌روست که می‌گویم سنتی‌اندیشی با سنت‌گرایی تفاوت دارد، کما اینکه نوگرایی نیز شبیه نواندیشی نیست. نوگرایی ترجمه‌ی واژه‌ی مدرنیسم است، اما نواندیشی، نو به نو اندیشیدن معنا می‌دهد. با این حال نو بودن در آن اصالت ندارد. در نوگرایی، به تجدد اصالت داده می‌شود و نو ـ هرچه که می‌خواهد باشد ـ خوب تلقی می‌شود و کهنه بد. به سخن دیگر در این گرایش کهنه حتی اگر حقیقت هم باشد مضموم تلقی می‌شود و نو، اگر باطل هم باشد، خوب. در واقع گویی نو بودن در تفکر مدرنیستی قداست دارد و دارای نوعی ارزش ذاتی است. با توجه به همین تعریف، متجدد به معنای نوگرا با مجدد، یعنی نواندیش، تفاوت دارد.

در جریان‌های فکری، سنتی‌اندیشان آن گروهی از اهل معرفت‌اند که معرفت، مشی و منش، رفتارها، سنن و عادات بازمانده از سلف را مقدس می‌انگارند و در برابر هرآنچه نو است مقاومت نشان می‌دهند. با توجه به این تعریف، سنتی‌اندیشی دو رکن دارد: ۱٫ رکن سلبی؛ ۲٫ رکن ایجابی. رکن ایجابی آن است که هرآنچه از سلف و گذشته باقی مانده است، مقدس، ارزشمند و خدشه‌ناپذیر تلقی می‌شود و از همین‌رو نباید به آن دست زد، یا آن را تحریف کرد و تغییر داد. رکن سلبی آن هم در مقابله کردن با هر نویی، خود را نشان می‌دهد؛ در واقع نوعی مقاومت در مقابل هرآنچه نو است در این جریان فکری مشاهده می‌شود؛ برای مثال اگر کتابی از چند صد سال پیش هم بازمانده باشد که حتی دیدگاه‌های مطرح‌شده در آن را خود سنتی‌اندیشی‌ها هم قبول نداشته باشند، باز در نگرش آنها بر این موضوع تأکید می‌شود که این کتاب باید به منزله‌ی متن درسی به کار گرفته شود، اما در مقابل، این عده در برابر کتاب جدیدی که همه‌ی دیدگاه‌های نو و تصمیمات جدید مطرح در آن برای آموزش بسیار مناسب‌تر باشد، از خود مقاومت نشان می‌دهند.

برای جریان سنتی‌اندیش تفاوتی نمی‌کند که آنچه نو است خودی است یا بیگانه؛ از غرب آمده است یا از شرق، ایرانی است یا غیرایرانی؛ یعنی این‌گونه نیست که بگوییم مثلاً سنتی‌اندیشان فقط ضدغرب هستند.

جریان مقابل سنتی‌اندیشی، نوگرایی است و گفتیم که بین نوگرایی و نواندیشی تفاوت هست. در نوگرایی، نوبودگی اصالت دارد و اصولاً در این مشرب و مکتب، گرایش به نو هست؛ گویی هرچه جدید است ذاتاً خوب است و هرچه قدیمی است ذاتاً بد. این جریان در حوزه‌ی معرفت به ناگزیر چشم به بیرون مرزها دوخته است و هرآنچه از آن سوی مرزها می‌وزد بر او خوشایند است. براساس این گرایش حتی نظریه‌های سخیف، سست و بی‌مایه تعظیم و تکریم می‌شوند و علمی و نو قلمداد می‌گردند. از نمونه نظریه‌های سخیفی که در حال حاضر بسیار تکریم می‌شود می‌توان به نظریه‌ی مرگ مؤلف در هرمنوتیک اشاره کرد. براساس این نظریه، زمانی که نویسنده کار نگارش کتاب را به پایان می‌برد، دیگر رابطه‌ی بین او و تألیف قطع می‌گردد و از همین‌رو گفته می‌شود مؤلف مُرد و الآن ما هستیم که اثر را تفسیر می‌کنیم. ممکن است که نویسنده تفاسیر دیگر را قبول نداشته باشد و بگوید منظور من این‌گونه نبوده است، اما پیروان این نظریه خواهند گفت: آنچه می‌گویی، تفسیری در کنار تفاسیر دیگری است که درباره‌ی متن شما عرضه شده است و همه‌ی تفسیرها با هم برابرند. این حرف‌ها واقعاً مضحک است، ولی چون غربی‌ها گفته‌اند، استفاده می‌شود.


تبارگریزی

جریان متجدد و نوگرا از تبار و تاریخ خویش به طور مطلق گسسته است و تاریخ و تبار خویش را انکار می‌کند. گاهی مشاهده کرده‌اید که بعضی از جوان‌های بی‌مروت و غیراخلاقی نمی‌خواهند پدر پیرشان را به خاطر اینکه روستایی یا کم‌سواد است، به دوستانشان معرفی کنند، متجددان نیز نسبت به گذشته‌ی خویش چنین نگرشی دارند و از همین‌رو آن را انکار می‌کنند. به همین دلیل است که گفته می‌شود آنها از گذشته‌ی خویش گسسته‌اند. این در حالی‌ است که متجددان غربی، هرگز از تبار تاریخی خودشان نبریده‌اند. شما وقتی نظریه‌های نظریه‌پردازان مدرن را مطالعه می‌کنید می‌بینید به گونه‌ای به عهد باستان یونان و فلسفه‌ی باستانی یونان و روم پیوند خورده‌اند و حتی اندیشمندان نوگرا معتقدند کل تاریخ فلسفه دامنه‌ی تفکر ارسطوست.

اصولاً جریان نوگرا و متجدد به آنچه خود دارد به دیده‌ی تحقیر می‌نگرد وآنچه را غیر دارد می‌ستاید و به دیده‌ی بزرگی و عظمت می‌نگرد. بر این اساس در ظاهر دو گفتمان متجدد و متجمد دو جریان معارض و احیاناً رقیب هم انگاشته می‌شوند.


جریان مجدد و نواندیش

جریان سوم، جریان مجدد و نواندیش است که در آن، آنچه از سلف باقی‌مانده است و ریشه در پیشینه‌ی ما دارد، اگر حقیقت باشد، هرچند کهنه، ارزشمند تلقی می‌شود. در نگرش مجددان حقیقت هرچه کهنه‌تر باشد بهتر است؛ زیرا کهنگی آن از این موضوع حکایت می‌کند که طی قرون بسیار در برابر هجمه‌ها و نقدها و حملات مقاومت کرده و از همین‌رو حقیقت بودن او اطمینان‌بخش‌تر است. در عین حال این عده در برابر افکار و اندیشه‌های نو هیچ‌گونه مقاومتی نمی‌کنند. به سخن دیگر برای گفتمان مجدد، نو و کهنه بودن ملاک حسن و قبح و حق و باطل بودن نیست، بلکه حقیقت معیار است. پیروان این جریان حقیقت را در آثار سلف می‌جویند، از عمق تاریخ بیرون می‌کشند، به روز می‌کنند و به کار می‌گیرند؛ چونان گوهرهایی از عمق معادن که هنگام استخراج غبارگرفته‌اند و برای عرضه کردن آنها به بازار باید صیقل داده شوند.

از همین‌رو گفته می‌شود که مجددان تجدید‌کننده‌ی ثروت سلف و میراث معرفتی گذشته‌اند. آنها همچون سنتی‌اندیشان هرچه بازمانده است را مقدس نمی‌دانند و معتقد نیستندکه آنها را امروز به همان شکل باید به کار برد، اما از آن‌سو همانند نوگرایان و متجددان هم، چشم به بیرون مرزها ندوخته‌اند و هرآنچه از بیگانه به دست بیاید و هرآنچه ظاهراً نو است را مقدس و عظیم نمی‌شمارند.

از سرآمدان جریان سوم، علامه طباطبایی، امام خمینی(ره)، شهید مطهری، بعضی چهره‌های دیگر از شاگردان امام(ره) و گروهی از جوان‌ها هستند که امروز در حوزه‌های علمیه، به ویژه حوزه‌ی علمیه قم، به اندیشه‌ورزی مشغول‌اند و زیر پوسته‌ی جریان‌های فکری و معرفتی بالنده و پرشتاب پیش می‌روند و ما از این‌رو به آینده بسیار امیدوار و دل بسته‌ایم.


متجمدان و متجددان در حوزه

همان‌گونه که پیش از این گفتم، سه نگرش یاد‌شده در حوزه‌ی علمیه هم وجود دارد. در این میان سنتی‌اندیشان حوزوی می‌خواهند حوزه به چندصد سال پیش بازگردد. در دیدگاه آنها ناآگاهی از مسائل زمانه، گوشه‌گیری، غیراجتماعی‌بودن، درد ملل جهان را نداشتن، محلی و بومی غم خوردن و جهانی‌ نیاندیشیدن نوعی ارزش است. این گروه به اخبار مسلمانان جهان و اطلاعات پیوسته به‌روزشده و فزاینده چندان نمی‌‌اندیشند. آنها برای مستند کردن تلقی و تفکرشان به این سخن عبدالکریم حائری(ره) که «نظم ما در بی‌نظمی ماست» استناد می‌کنند.

در دوره‌ی رضا شاه، شیخ ‌عبدالکریم حائری(ره)، استاد امام خمینی(ره) و بانی حوزه‌ی مقدسه‌ی قم، مردی بسیار تیزبین و دوراندیش بود، در برابر توطئه‌ی این شاه پهلوی، که می‌خواست با بهانه‌ی ایجاد نظم در حوزه، زمام امر آن را به دست بگیرد، فرمود: «نظم ما در بی‌نظمی است». این روحانی بزرگوار با بیان این عبارتِ به ظاهر متناقض‌نما می‌خواست به رضا شاه بگوید که چون سطحی‌نگر است، نظم حاکم بر حوزه را نوعی بی‌نظمی می‌انگارد و این در حالی است که نظم پیچیده‌ای که در حوزه برقرار است ما را از نظم مدرن او بی‌نیاز می‌گرداند.

سنتی‌اندیشان بی‌آنکه عمق این بیان و شرایط تاریخی آن را درک کنند و تناسب این حکم را با موضوعات زمانه بسنجند، امروز می‌گویند نظم ما در بی‌نظمی‌است. این نوعی سطحی‌اندیشی است؛ زیرا مگر می‌شود بی‌آنکه نظم منطقی و معقولی بر کاری حاکم باشد، آن کار، عاقبت موفق و خوشی داشته باشد؟

جریان سنتی‌اندیش می‌کوشد حوزه را به چند صد سال پیشتر برگرداند وکارایی حداقلی امروزه حوزه را در حل مسائل زمانه از آن بگیرد. این در حالی است که حوزه‌ی دویست سال پیش، به کار امروز نمی‌آید؛ حوزه‌ی امروز، باید حوزه‌ی دویست سال آینده باشد نه دویست سال گذشته.

از سوی دیگر جریان متجدد نیز حوزه را به شکل دانشگاه می‌خواهد با همان نظم دانشگاهی. در واقع پیروان این جریان می‌کوشند حوزه را به دانشگاهی با نظام تعلیم و تربیت غربی، که بیگانه و میهمانی خودخوانده و خودناخوانده است، تبدیل کنند؛ میهمانی که وارد عرصه‌ی علم، معرفت و فناوری کشور ما شده است.

به‌رغم نارضایتی از گفتمان نخست، گفتمان دوم را بسی خطرناک‌تر از آن می‌دانم؛ زیرا این گفتمان جریانی موازی و غلط‌انداز است و دو زیان به ما خواهد زد: نخست اینکه گفتمان اول را نسبت به هر نوع تحول در حوزه حساس می‌کند؛ چون ایده‌ها و آرمان‌هایی که گفتمان متجدد مطرح می‌کند پذیرفتنی نیست، بلکه حساسیت‌برانگیز است و ادعاهای گفتمان اول را محق جلوه می‌دهد. در صورتی که ادعای گفتمان نخست بر فضای فکری حوزه غالب گردد، فرصت تحول از حوزه گرفته می‌شود. وقتی جریانی موازی و غلط به جای جریانی درست و به حق قرار گیرد، اگر این خلأ را به صورت کاذب پر کند، ما یک فرصت تاریخی را از دست می‌دهیم؛ زیرا مجال برای تحقق یک تحول اصیل که از سنن و هویت تاریخی خود ریشه می‌گیرد و با تبار و تاریخ خود پیوند دارد و در عین حال نو می‌اندیشد، دغدغه‌ی زمانه را دارد و می‌خواهد خود را بر زمانه منطبق کند، ازبین می‌رود.

افزون بر این، گفتمان متجدد به شکل کاملاً مغالطه‌آمیزی، چهره‌ی گفتمان مجدد را هم زشت جلوه می‌دهد که این بسیار خطرناک است. تلاش برای تبدیل حوزه به دانشگاه بزرگ‌ترین خیانتی است که به حوزه می‌شود. حوزه باید حوزه باشد، اما حوزه‌ی زمانه‌ی خویش و برای تحقق آن راهی نیست جز اینکه سنن اصیل، آزموده، عمیق، دقیق، بومی و احیاناً قدسی بازمانده از سلف را بازشناسیم و بازآراییم و به زبان و ظرفیت زمان، بازارائه کنیم. این هدف و خواسته‌ی اصلی گفتمان مجدد در حوزه است که براساس آن می‌کوشد آنچه را از سلف بازمانده است تجدید کند و بر ظرفیت و اقتضائات زمان منطبق سازد.

از آنجا که نظم، جهانی‌اندیشی، جامعیت، انسجام، تحرک، حساسیت، و دغدغه‌مندی، ذاتی چنین اندیشه‌ای است، پیروان این جریان باید با بهره‌مندی از تمام این ویژگی‌ها در راه چنین تحولی گام نهند.


شاخصه‌های حوزه‌ی مطلوب

امروز، حوزه‌ای می‌خواهیم معنوی‌منش، اخلاق‌نمون، علم‌بنیاد، تخصص‌مند، پژوهش‌محور و سرانجام پرورش‌مآل و پایبند به سنن و پیشینه‌ی تاریخی و هویتی خویش، که جهانی فکر کند، به تحول بیندیشد، پیش‌آهنگ باشد، شأن رهبری و هدایت امت را شأن اصلی خویش قلمداد کند، غایت رسالت خویش را در هدایت دیگران ببیند، برای خویش منافعی قائل نباشد و دغدغه‌مند مسائل همه امت باشد. چنین حوزه‌ای، حوزه‌ی مطلوب آینده است.

طلاب عزیز و استادان ارجمند به چنین رویکردی بیندیشند. حوزه در معرض تحولی عظیم، خودخواسته، خودجوش، کمابیش شتابناک و امیدبخش است، اما از آنجا که هر اقدامی در هر قلمرو و عرصه‌ای در معرض آسیب و آفاتی است، رقیب و معارض دارد و خطر در کمین آن است، اگر این جریان، درست مدیریت و هدایت نشود، می‌تواند به ضد خویش تبدیل شود، به خطا و خطر بیفتد و تحریف و منحرف شود.

بر بزرگان حوزه و مراجع عظام و فقهای بزرگ، حکیمان، مفسران، مدرسان و مصلحان دلسوز حوزه است که این حرکت و نهضت مقدسِ مبارکِ تاریخ‌ساز را با دغدغه و احتیاط کامل هدایت کنند؛ یعنی نباید نه از خطرها، خطاها و تهدیدات بترسند و نه بی‌احتیاطی کنند و بی‌گدار به آب زنند.

امیدوارم خداوند متعال به جمع ما در این مجموعه‌ی مبارک و مقدس توفیق تحصیل رضای الهی و خرسندی قلب مبارک حضرت حجت، مولا و ولی‌نعمتان، و تأمین نظر مراجع عظام و رهبر معظم انقلاب را عنایت بفرماید وآنچه حق است بر زبان ما جاری کند، بر ذهن ما خطور دهد و بر جوارح ما حاکم و جاری فرماید.

موانع فرهنگی تولید علم

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم. ابتدا یک تعریف و تقسیم را راجع به موانع تولید علم و نظریه‌پردازی در قلمرو خصوصاً علوم انسانی و احیاناً عام‌تر عرضه می‌کنم، سپس به بعضی از موانع از باب نمونه اشاره خواهم کرد.

مراد از موانع، هرگونه عامل سلبی و ایجابی است که سبب رکود و فتور در نوآوری علمی است؛ از باب تسامح به عدم مقتضی نیز مانع اطلاق می‌کنیم. موانع نوآوری و تولید علم به جهات گوناگونی قابل تقسیم و طبقه‌بندی است، من در تحقیقی که از سال گذشته تحت عنوان «موانع نوفهمی و نظریه‌پردازی دینی» در دست دارم، موانع را به ده جهت تقسیم کردم؛ ازجمله، تقسیم به انفسی و درونی؛ یعنی عامل‌های سلبی که از خصائل و خصائص محققین برمی‌خیزد، از وضعیت معرفتی و روحی و خلقی محققین برخاسته است و در مقابل آن، آفاقی و برونی؛ یعنی موانعی که به محقق مربوط نمی‌شود، به شرایط اجتماعی، سیستم مدیریتی، ساختار و سیاست‌ها بازمی‌گردد.

تقسیم دیگر همانطور که از تعریف برآمد، موانع سلبی و ایجابی است؛ وجود مانع یا فقد مقتضی. تقسیم سوم، به موانع سببی و مسببی و موانعی که نقش عینی و شأن معلولی دارند و احیاناً تقسیم موانع، به نحو ماهوی به موانع فرهنگی، مدیریتی و اخلاقی و امثال اینها.

طبعاً این تقسیمات، ما را در تعریف و تجزیه موانع و مطالعه دقیق راهکارهای هریک از آن‌ها یاری خواهد نمود. بخشی از موانع که تأثیر عمده‌ای را در رکود علمی و زوال تولید علم و از بین بردن نشاط علمی در یک جامعه خواهد گذاشت موانع فرهنگی است؛ موانع فرهنگی را من اینگونه تعریف می‌کنم: «عوامل سلبی یا ایجابی که به‌صورت عرف و یا عادات ملّی یا سلایق و علایق صنفی که به شبه‌ طبیعت ثانوی یا قاعده نقض‌ناپذیر درآمده تعبیر شده و در برابر پیدایش و گسترش علوم و نظرات ایجاد مقاومت می‌کند. » ازجمله موانع فرهنگی، گسست تاریخی است که ما به آن مبتلا شده‌ایم؛ یعنی ما هویت علمی خودمان را گم کرده‌ایم؛ از گذشته علمی خود بریده‌ایم، به‌خصوص در دانشگاه‌ها شما اگر مراجعه کنید مشاهده خواهید کرد که صاحبنظران و صاحبان آثار علمی در حوزه علوم انسانی متأسفانه از سوابق علمی کشور و این جامعه و امت بی‌اطلاع هستند، آنچه در خیال دارند و فراچنگ دارند همه معمولات و مطالب و محفوظاتی است که از دیگران اخذ کرده‌اند، و نسبت به مفاهیم و معارف عمیق و دقیق و خودی با ریشه تاریخی بسیار طولانی غافل و احیاناً جاهل هستند. به همین جهت با بعضی نظریه‌ها و معارف و یا بعضی از مکاتب و مناظر که مواجه می‌شوند با تعجب و شگفتی برخورد می‌کنند که عجب چنین چیزی را در گذشته کسانی گفته‌ بودند. در دیگر حوزه‌ها هم حتی تصور می‌کنم این حرف صادق است یعنی اینکه ما کلاً و مطلقاً تربیت سنتی و فلسفی را کنار گذاشته‌ایم و این معلوم نیست که کار دقیق و درستی باشد. ایران پیش‌کسوت تاریخی علوم انسانی در جهان است و ذخایر عمیق، غنی، دقیق و قویمی که ما در متون کهنمان داریم، سرمایه‌های عظیمی است که مغفول مانده است. یادم هست که مرحوم علامه جعفری(رض) مکرر می‌گفت که تمام آرا و نظریه‌های علوم انسانی در ادبیات فارسی نهفته است و اگر جمعی باشند که با من کار کنند من حاضرم همه این نظریه‌ها را از همین ادبیات فارسی و از خلال اشعار بیرون بکشم و همین اواخر قبل از ارتحال ایشان که خدمتشان رفته بودم با عصبانیت گفت: «من هرچه می‌گویم هیچکس گوش نمی‌کند ما همه اینهایی را که دیگران می‌گویند در همین ادبیات خودمان نهفته داریم. » به ایشان عرض کردم که ما هم یک جمعی را ساماندهی می‌کنم که با تخصص‌های متنوع خدمت شما باشند و شروع کنیم ادبیات را با این نگاه مطالعه کنیم. ما هم با بعضی از دوستان صحبت کردیم که متأسفانه ایشان ارتحال یافتند و این فرصت از دست رفت.

در منابع تفسیری قرآن، معارف بسیاری نهفته است. بسیاری از افکار، دیدگاه‌ها، نظریه‌ها که گاه نو انگاشته می‌شوند را مفسران ما از آیات استخراج و تبیین کرده‌اند ولی با نگاه علمی امروز از باب استقراء، این دیدگاه‌ها و نظریه‌ها، و تنقیح و ارائه دقیق و به زبان علمی و خصوصاً به زبان زمان، به این معارف و ذخایر نگاه نمی‌شود، درنتیجه علوم در معارف و متون ما که می‌تواند بسیار امروز برای ما کارساز باشد، خفته و نهفته است. بعد گاه کسانی از مسئولین مراجعه می‌کنند که چه کنیم درحالیکه ذخیره و خزانه پر است اما مراجعه نمی‌شود.

فقدان طلب و تقاضا مانع فرهنگی دیگر است، کدام مسئول تصمیم‌گیر در این کشور پیش از اینکه بخواهد تصمیم بگیرد به یک متخصص علوم انسانی در حوزه‌ مرتبط مراجعه می‌کند؟ وزارت مسکن ما کی به یک جمع اهل نظر در حوزه علوم انسانی خصوصاً کسانی که در این حوزه با نگاه دینی صاحب‌نظر هستند، مراجعه می‌کند که معماری و شهرسازی و باغ‌آرایی ما بر چه اساس و چگونه باشد؛ و در حوزه اقتصاد ما چه میزان متولیان امور ما، وزارت اقتصاد و دارایی، سیستم بانکی و دستگاه‌های تصمیم‌گیر و مجری حوزه اقتصاد و تجارت و بازرگانی ما، به اهل نظر مراجعه می‌کنند و چقدر خودشان اهل نظر هستند؟ کافی است شما به فهرست کسانی که تولیت امور را در حوزه‌های علمی و البته غیرانسانی دارا هستند، مراجعه کنید و تخصص‌های آنها را با مسئولیتشان بسنجید. از آغاز پیروزی انقلاب، البته سال‌های اول را قبول داریم که شرایط خاصی بوده، اسامی دیپلمات‌های ما که به‌عنوان سفیر به کشورها رفتند را فهرست کنید و تحصیلات آنها را ببینید، که چقدر با تخصصی که باید داشته باشند ارتباط دارد و تا چه اندازه به علوم سیاسی و اسلامی آشنایی دارند؛ پزشک است، می‌شود وزیر، مهندس است می‌شود سفیر و به همین ترتیب. همه اینها جایگاه خودشان را دارند اما در امر مدیریت و مناسبات و تنظیم روابط و مسائل اجتماعی و سیاسی در این حوزه‌ها، به متخصص در حوزه علوم انسانی نیاز داریم، اما چنین نیست.

تصمیم‌گیری‌هایی که انجام می‌شود و متأسفانه تحقق پیدا می‌کند، اگر با مبادی نظری و معقول ما سنجیده شود مشاهده می‌شود که تفاوت چقدر زیاد است. نظام بانکی ما چگونه عمل می‌کند؟ براساس قانونی که در کوران انقلاب و در آغاز تصدی امر جامعه و حکومت و سیاست به‌عنوان یک کار مقطعی و مبتنی بر احکام اضطراری و ثانوی تنظیم شده، قانون بانکداری بدون ربا؟؛ این در یک مقطعی بوده که ما استنباط نمی‌کردیم، چون حکم و کل را کسی از ما سئوال نمی‌کرد، و مسئولیت نظام بانکی با ما نبود، فقیه ما مطالعه و آگاهی نداشت و افتاء نکرده بود. در یک موقعی این کار شده بود، هنوز هم این سیستم دارد انجام می‌شود و اجرا هم ناقص است و عملاً خیلی از مردم ربا می‌خورند، آیا نمی‌توانستیم در این ۲۷ سال یک سیستم و مدل بانکداری اسلامی طراحی کنیم که مبتنی بر مبانی خودمان باشد و براساس منطق اجتهاد استنباط شده باشد، و مطابق با فقه زنده و فعال و کارساز و اداره‌کننده باشد؟ می‌توانستیم؛ البته در اینجا من لازم می‌دانم که از فقیهان هم گله کنم ولی بیشتر از مدیران چون به فقیهان اصلاً مراجعه نمی‌شود. ما فقیه نیستیم، ولی در مقام اجرا مشکلات سیستم‌های بانکی را گفتیم و هم مدل و الگوی بدیل پیشنهاد دادیم، یک نفر از عناصر بانکی که مطلع هستند که این تحقیقات هم انجام شده و محققان این تحقیقات را هم می‌شناسند، مراجعه نکرده که شما چه می‌گویید؟ و چگونه می‌شود این مدل بانکداری اسلامی را پیاده کرد؟

سومین مانع، خودباختگی و غیرپرستی و شیفتگی نسبت به نظریه‌ها و دیدگاه‌های غیرخودی است که به یک بیماری و آسیب و یک مانع فرهنگی درونی تبدیل شده و هرآنچه را که از بیرون فرامی‌رسد علمی و هر تحقیقی که ارجاع به متون غیرفارسی و احیاناً غیرعربی داشته باشد علمی می‌پنداریم. شما بهترین مطلب را ارائه کرده باشید اما ارجاع انگلیسی نداشته باشد علمی نیست و این یک آفت و مشکل است. یعنی اینکه اگر خود شما تولید کردید ارزش ندارد اما اگر تولیدات دیگران را وام گرفتید و عرضه کردید این کار ارزش دارد و علمی است.

چهارمین آسیب‌دیدگی، عنصر اعتماد به‌نفس در افق ملی، و همچنین در همه افراد جامعه است.

پنجمین مانع، اسطوره شدن نوابغ و این توهم که فقط نابغه نوآور است؛ که این چنین نیست. همه نابغه‌اند و باید نبوغ آنها کشف شود. ما دو شخصیت بزرگ متفکّر و مقلّد علم در عصر خودمان داریم، شهید صدر و شهید مطهری، شهید صدر نابغه است اما به‌نظر من شهید مطهری نابغه نیست اما تولید شهید مطهری بیش از شهید صدر است. شهید صدر به استناد نبوغش متفاوت حرف می‌زند، اما شهید مطهری غنی‌تر حرف می‌زد. لهذا این تصور که حتماً کسی باید نابغه باشد تا تولید علم کند مانع بزرگی است و پیشاپیش افراد را از کار بازمی‌دارد.

ششمین مانع، حجاب معاصرت؛ تا کسی زنده است به او توجه نمی‌شود، چون معاصر است. برای فردی که از دنیا رفت بنیاد تأسیس می‌کنیم و هرچه با او فاصله می‌گیریم تازه می‌فهمیم که چه کسی است.

هفتمین مانع، سنت‌زدگی، کهنه‌گرایی و میراث‌پرستی؛ ضمن اینکه من به‌شدّت ملتزم هستم به میراث علمی خودی؛ اما افراط در آن هم مانع است. هرآنچه داریم مقدس است.

هشتمین مانع، شخصیت‌زدگی و پیرپرستی؛ جوان‌‌ها گاهی حرف‌های دقیق‌تری می‌گویند؛ گاهی بعضی جوان‌ها حرف دارند، باید حرف‌های آنها را شنید. فقر جرأت و خود سانسوری که به اختناق سفید تعبیر می‌کنم.

نهمین مانع، فقر سنت نقد و تضارب آرا؛ و دهمین مانع سیاست زدگی است؛ هرچه می‌گویید به یک جناح گره می‌خورد بعد می‌گویند این دارد نظریه را تئوریزه می‌کند که این بزرگ‌ترین مانع است.

مانع یازدهم، فرو بردن رسم تکریم و روح قدرشناسی از صاحبنظر که متأسفانه به‌اندازه یک فوتبالیست هم یک مبتکر قدر و منزلت ندارد.

فقدان عرف تعلّم و تبادل علمی و کار گروهی در تحقیق که من گاهی مثال زده‌ام که دو بزرگ در یک شهر چند ده سال زندگی می‌کنند و هیچ‌گاه بین این دو بزرگ یک نشست علمی صورت نمی‌گیرد و اگر روزی این اتفاق رخ دهد، یک نقطه تاریخی می‌شود.

حوزه تر شدن حوزه


گفتگوکننده: مصطفی غفاری

– تقریباً دو سال پیش همین روزها شما در مصاحبه‌ای اشاره کردید که حوزه در آستانه‌ی یک تحول عظیم متأثر از فضای بعد از انقلاب اسلامی است. اشاره‌ای هم داشتید که حوزه‌ی علمیه در دوره‌ی بیست‌ساله‌ی بعد از انقلاب به اندازه‌ی دویست سال جهش داشته است.

اما امروز احساس می‌شود وضعیت حوزه، چندان هم راضی کننده نیست. از محتوای دیدار سال گذشته‌ی نخبگان حوزه با رهبر انقلاب هم همین برداشت را می‌توان داشت. حوزه بعد از انقلاب مثل خیلی از نهادهای دیگر، به دلایل مختلف، رشدِ جهشی چشمگیری نداشته است.

عبارات من به صورت دقیق و کامل این بود که امروز ما با گذشته فاصله‌ی زیادی پیدا کرده‌ایم اما نسبت به آینده نیز فاصله‌ی زیادی داریم. طی دو دهه با مقیاس تحولات مقطعی که در گذشته در حوزه‌ اتفاق می‌افتاد، شاید معادل دویست سال از گذشته فاصله پیدا کرده‌ایم؛ گرچه با مقیاس مطلوب و مقبول نسبت به آینده فاصله‌ای چندین ساله‌ داریم. از گذشته فاصله‌ی کمی گرفته‌ایم و با آینده فاصله‌ی زیادی داریم. این دقیقاً به این معنا است که میزان تحولی که رخ داده، قابل انکار نیست اما مطلوب و دلخواه هم نیست. رهبر معظم انقلاب نیز در مناسبت‌های مختلف از جمله در دیدار با فضلا و فرهیختگان حوزه تلمیحاً و تصریحاً از این‌که رهنمودها و پیشنهادهای ایشان و دیگر دغدغه‌مندان حوزه، چندان پیگیری نشده و گاه به عرصه عمل هم نزدیک نشده، ابراز نارضایی کردند.

– بحث تحول در حوزه چه خواستگاهی دارد؟ حوزه‌های علمی شیعی بیش از هزار سال فعال بوده‌اند و با مکانیزم اجتهادی درون خودشان، خود را بازسازی و به‌روز می‌کرده‌اند. در سال‌های اخیر چه تحولات علمی و اجتماعی رخ داده که بحث از تحول در حوزه را تا این اندازه جدی کرده است؟

پدیده‌ی تحول در حوزه یک اتفاق تاریخی است که خواه ناخواه رخ خواهد داد و در شرف وقوع هست؛ اگر مدیریت شود، سلامت و سرعتش تضمین خواهد شد. اگر مدیریت نشود یا سالم رخ نخواهد داد و یا سریع و در حد انتظار معقول واقع نخواهد شد. حتی ممکن است که نه سالم و نه سریع اتفاق بیافتد.

اقتضای تحول را جایگاه انقلاب و نظام اسلامی، توقعات مسلمانان و شیعیان جهان اسلام بر حوزه‌ی شیعی که اکنون مرکزیت آن به قم منتقل شده، تحمیل می‌کنند. این اقتضائات به نوعی خارج از اراده‌ی ما و دست کم دور از اراده‌ی مستقیم ما شکل می‌گیرند. توقعاتی که امروز جهانیان، مسلمانان و شیعیان از ما دارند، برآمده از کارکردی است که انقلاب داشته است. اکنون همین موضوع به عامل فشار و عنصر محرک برای تحقق پدیده‌ی تحول در حوزه تبدیل شده است.

اگر این پدیده و واقعه‌ی اجتناب‌ناپذیر را مدیریت نکنیم، یا موازی با تحولات جهانی هدایت نمی‌شود و یا به انحراف می‌رود. البته عوامل بسیاری مانع تحقق این دیدگاه و آرمان هستند. امروز آیت‌الله خامنه‌ای این ایده را پیگیری می‌کنند اما پیش از ایشان شهید مطهری و حضرت امام نیز در خصوص لزوم تحول و تکامل حوزه سخن گفته‌اند. معلوم می‌شود گذشته از انقلاب و شرایط کنونی، عوامل دیگری مسئله‌ی تحول را در آن زمان الزامی و ضروری ساخته است. دگرگونی‌های جهانی و تحولاتی که در پی وقوع مدرنیته در جریان الهیات مسیحی رخ داد، در ایران هم تأثیرات خودش را داشت. پدیده‌ی مدرنیسم زمینه‌ها و ضرورت‌ها را فراهم کرده بود؛ انقلاب به آن عوامل شدت بخشید و انگیزه‌ها، علل و مسائل جدیدی هم به مثابه عناصر محرک بر آن افزود. بنابراین پدیده‌ثابت و ریشه‌دار است اما مطالبات امروز، مطالبات جدیدی است.


– اگر بخواهیم تعریف مختصر و کوتاهی از تحول به عنوان مبنای بحث ارائه کنیم، چه باید بگوییم؟

از نظر من تحول دارای دو رکن است. یکی بازشناسی و بازگماری سنت‌های اصیل و آزموده‌ی حوزه در زمینه‌های علمی، تربیتی و مدیریتی و دوم، روزآمدسازی زمان‌آگاهانه‌ و علمی این سنت‌ها. باید تحول را غیر از تبدّل دانست. تبدّل چه بسا منتهی به تغییر ماهیت شود؛ مانند آنچه در حوزه‌های علمی مسیحیت در غرب رخ داد. روزگاری حوزه‌های علمیه‌ای کمابیش شبیه حوزه‌های علمیه ما در غرب هم وجود داشت اما با پیش آمدن مدرنیته و نظام علمی و آموزش و تربیتی مدرن، آن حوزه‌های سنتی نابود شدند. همان ساختمان‌ها که روزگاری مراکز علمی الهیاتی بودند به مراکز علمی سکولار تبدیل شدند. این تحول نیست، تبدل است. آنچه در حوزه باید پی‌گیری شود، این تجربه نیست.

ما از کلمه‌ی تحول استفاده می‌کنیم تا به تغییر حالات- نه تغییر ذات- اشاره کنیم. حوزه همچنان باید حوزه بماند. معنای تحول حوزه با توجه به معنای اول که عرض کردم، عبارت است از حوزه‌تر کردن حوزه. یعنی بازگشت به سنت‌های اصیل اما مغفول، متروک یا تحریف شده‌ای که طی هزار سال آن‌ها را آزموده‌ایم و در بستر این سنت‌ها شیخ مفید، سیدمرتضی، شیخ انصاری، آخوند خراسانی و امام را تربیت کرده‌ایم.

اگر تلقی صحیحی از تحول در حوزه نداشته باشیم و بخواهیم مدیریت تحول در حوزه را تصور کنیم، گرهی‌ از کار فرو بسته‌ی حوزه نخواهیم گشود. چرا که یا در دام مدیریت سلبی خواهیم افتاد یا در دام مدیریت یک‌جانبه و ایجابی.

– مراد شما از مدیریت سلبی چیست؟


این است که ما با تصلب بر تجربه‌های انباشته‌ی گذشته، مانع هرگونه تغییر و استفاده از الگوهای جدید و کاربرد مدل‌های نو شویم و با احتیاط بیش از اندازه در دام تصلب بیافتیم. این‌گونه عملاً تحولی رخ نمی‌دهد و در مقابل تحول یک سد سترگ به‌وجود می‌آید. از آن طرف ممکن است دچار نوع دیگری از آسیب‌های مدیریتی شویم. یعنی برویم به سمت زدودن و زائل کردن هر آنچه در گذشته بوده، به بهانه‌ی تحول و آوردن هرآنچه که تصور می‌شود نو می‌باشد؛ و چون بسیاری‌از چیزهایی که نو می‌پنداریم، بومی- یعنی اسلامی و ایرانی و متناسب با ساخت فرهنگی و اجتماعی حوزه- نیستند، نمی‌توانند کارساز باشند و چه بسا به جای تحول، باعث تبدل شوند.

ما باید با دو بال و دو زاویه دید سلبی و ایجابی توأمان جلو برویم. هم از آنچه داریم، حراست کنیم و آن را باز بشناسیم و به‌کار ببندیم و هم آن‌ها را روزآمد کنیم و مورد بازنگری و نقادی قرار دهیم. عناصر جدیدی را هم در صورت لزوم، جایگزین پاره‌ای از عناصر سنتی کنیم. به جز این شیوه، تحول یا اتفاق نمی‌افتد یا به انحراف می‌رود.

– ذات و جوهره‌ی اصلی که اشاره کردید باید در فرآیند ثابت بماند چیست؟

در ساحات و زمینه‌های مختلف نظام حوزوی، ما سنت‌های اصیلی وجود دارد؛ سنت‌هایی که بازمی‌گردد به رفتار و خوی مدرسان و حس و حرکت و عمل آن‌ها؛ سنت‌هایی که بازمی‌گردد به حال و روحیه و زیّ طلبگی و به روش‌های مدیریتی و سازمانی سنتی حوزه. از اوجب واجبات برای تحقق آرمان تحول این است که در چارچوب یک پژوهش و تحقیق گسترده، عمیق و دامنه‌دار، مجموعه‌ی این سنت‌ها بازشناسی شوند. بسیاری از این‌ها برای نسل امروز شناخته شده نیست. گاهی برای نسل دوم و اول حوزه هم پاره‌ای از این‌سنت‌ها مجهول یا مغفول است. سپس باید این سنت‌ها را در راستای زمان و با شاخص قرار دادن ضرورت‌های اصلی، بازسازی و بازآرایی کنیم و به‌کار بگیریم.

برای نمونه نقش مرجعیت در نظام مدیریتی و تربیتی حوزه نقش بی‌بدیلی است. چنین نقشی را نظام‌های دانشگاهی و علمی مدرن فاقد هستند؛ هرچند در دهه‌های اخیر به جایگاه و نقش این رکن- آن‌سان که در گذشته‌های نه‌چندان مرسوم بود- توجه نمی‌شود اما به هر حال این جایگاه و کارکردهای آن، بسیار مهم و تعیین‌کننده است.

در زمینه‌ی روشِ آموزش، ما اصول و قوائدی در سطح دروس خارج و سطوح عالی اجتهادی داریم که پاره‌ای از آن‌ها ارتکازاً رعایت می‌شود و ناخودآگاه مورد توجه است اما پاره‌ای دیگر، از بین رفته و فراموش شده است. اگر از برخی فضلای حوزه سؤال کنید شیوه‌ی سامرائی برای درس خارج چه شیوه‌ای است، بسیاری از آن‌ها نمی‌دانند معنایش چیست؛ در حالی که این روشی بسیار دقیق، کارآمد و تأثیرگذار است که امروزه در حوزه‌های ما فراموش شده است. البته شنیده‌ام بعضی از بزرگان حوزه الان هم به این شیوه تدریس می‌کنند اما بسیار محدود هستند.

شیوه‌ی سامرائی این است که استاد تحقیقات خودش را انجام می‌دهد، بعد مسئله‌ها را در جلسه‌ای طرح می‌کند و از شاگردان می‌خواهد خودشان بروند پژوهش و تتبع کنند، آرای گوناگون را شناسایی و ثبت کنند و بیایند گزارش بدهند. بعد استاد دوباره راهنمایی می‌کند و مسئله‌ی جدیدی را طرح می‌کند. این شیوه‌ی کاری بسیار کارآمد است. یکی از آن جهت که پژوهش‌محور است و دیگر از آن جهت که بیش از آن که بار بر دوش استاد باشد تا شاگرد بی‌طرف و بی‌تفاوت در درس بنشیند، بار کار علمی بر دوش شاگرد منتقل می‌شود یا دست‌کم شاگرد و استاد توأماً بارِ جلسه‌ی درسی را تحمل می‌کنند. علاوه بر این دو ویژگی، حجم پیشرفت بحث بسیار زیاد می‌شود. شاگرد در قبال هر یک جلسه، سه ساعته، باید ده ساعت کار کند تا بتواند خودش را به بحث برساند.

با این روش، شاگرد عملاً تمرین اجتهاد می‌کند؛ چنین تدریسی یکی از ویژگی‌های‌ اساسی‌ درس خارج را که نباید متن‌محور باشد، داراست. شاگرد فقط مستمع نیست بلکه در اداره‌ی جلسه‌ی درسی سهیم و شریک است. تعداد شاگردانی که در جلسه‌ی درس شرکت می‌کنند طبعاً کم است؛ خود این حسن است. کار کردن با پانصد یا هزار نفر در درس خارج، عملاً میسر نیست و درس یک‌جانبه خواهد شد. اما در شیوه‌ی سامرایی همه سؤال کننده هستند. متأسفانه این شیوه تقریباً در حوزه‌های ما متروک است در حالی که امروز در غرب، بعضی کشورهای پیشرفته این شیوه را به‌کار می‌گیرند؛ به‌ویژه در دوره‌ی دکتری. دانشجو به جای این‌که فقط مباحثی را که یک‌جانبه از سوی استاد القا می‌شود درک کند و مدرک دریافت کند، از همان آغاز دوره به تحقیق و تتبع می‌پردازد و حاصل تحقیقات و مطالعاتش را به استاد عرضه می‌کند. غربی‌ها به شیوه‌های آموزشی ما بازگشته‌اند اما خودمان شیوه‌های سنتی‌مان را فراموش کرده‌ایم.

در شیوه‌ی تربیتی سنتی، رابطه‌ی استاد و شاگرد یک رابطه‌ی مرید و مرادی بود و کمتر به روش‌های مستقیم در تربیت شاگرد پرداخته می‌شد. بر اثر ممارست و معاشرت طولانی با استاد، شاگرد هم مانند استاد بار می‌آمد. استاد فقط مدرس نبود، مراد هم بود. این روش تربیتی در حوزه‌های ما ترک شده و به جای آن شیوه‌های دانشگاهی با واحدبندی یا ترم‌بندی مورد استفاده است. در این روش‌های دانشجو در هر نیم‌سال با یک استاد سر و کار دارد و در هیچ‌یک از اساتید خویش ذوب نمی‌شود؛ در نتیجه الگو دریافت نمی‌کند. در سنت حوزوی ما چنین نبوده؛ گاهی شاگرد بیست یا سی سال، شاگرد یک استاد بود. اگر روح استاد از جسمش جدا می‌شد، شخصیت او در اخلاق و رفتار و علم و معنویت شاگرد تجسم می‌یافت و در این غالب، زنده می‌ماند.

این‌گونه سنت‌ها که می‌توان به آن‌ها سنت‌های اصیل و آزموده گفت، بسیارند. این سنت‌ها ریشه‌دار و بومی‌ هستند؛ علاوه بر آن آزموده هستند و تجربه پس دادند. ما صاحب این تجربه‌های انباشته‌ی گران‌بها هستیم اما نمی‌دانیم؛ اگر هم می‌دانیم، مانند چیزهای تشریفاتی کنارشان گذاشته‌ایم و آن‌را به‌کار نمی‌بندیم. اگر همه‌ی این‌ها را بازشناسی و بازسازی و در عین حال با در نظر گرفتن شرایط زمانه به نحو اجتهادی روزآمدسازی کنیم، تحول حوزه اتفاق افتاده است. با روزآمد شدن، طبعاً این سنت‌ها کارآمدتر هم خواهند شد.


– برخی از نخبگان حوزه تأکید دارند که هویت مستقل حوزه هنوز از سوی جمهوری اسلامی- که خودش فرزند حوزه است- مورد پذیرش قرار نگرفته. قرار است مهندسی فرهنگی در جمهوری اسلامی مبتنی بر آموزه‌های دینی و اسلامی انجام بگیرد اما حوزه به عنوان مرجع استخراج و ترویج این آموزه‌ها در فرآیند فرهنگ‌سازی چندان مورد توجه نیست. ممکن است افرادی به صورت منفرد در کمیسیون یا شورای مرتبط، حضور داشته باشند و نظری هم بدهند اما حوزه به عنوان یک نهاد، حضوری ندارد.

این حرف درست است. ولی یکی از علل اساسی فراموش شدگی حوزه از سوی دولت یا جامعه، فراموش کردگی حوزه است خودش را! حوزه چون خودش، خودش را فراموش کرده، دیگران هم او را فراموش می‌کنند. وقتی حوزه جایگاه خودش را چنان که شایسته است، فراموش کرده یا توجهی به آن ندارد و وقتی حوزه آنچنان که درخور اوست، خودآگاه حرکت نمی‌کند، طبعاً دیگران هم آگاهانه با حوزه رفتار نمی‌کنند.

البته ما هم این گله را از دولت و دستگاه‌های گوناگون داریم. متأسفانه آن اندازه که بیگانگان به نقش و کارکرد حوزه توجه دارند، در داخل و در میان خودی‌ها این نقش و کارکرد مورد توجه نیست اما باید توجه کرد که یکی از علل عمده‌ی این آسیب، این است که خود حوزه درصدد نیست- یا به تعبیر دیگر غافل از آن است- که جایگاه درخور خویش را احراز کند و بر عصای خودش تکیه بزند. حوزه گرچه ارتکازاً هم مورد توجه باشد، به صورت خودآگاه و سازمان‌یافته و نظام‌مند، نقش خودش را در نظام و رفتارهای کلان ملی ایفا نمی‌کند.

این آسیب دو سویه است. هم متولیان مصادر و امور اجرایی کشور باید بنشینند و نسبت به رفتارشان بازنگری کنند و هم حوزویان و مدیران حوزه باید به این مهم عطف توجه کنند و بنشینند وضع کنونی را بازنگری کنند و وضع مطلوبی را در تعامل با نظام ترسیم کنند تا تأثیرگذاری مناسب را بر تصمیمات ملی داشته باشند.

– برخی معتقدند تحول و اتفاقات نو در حوزه، دارد به صورت جزیره‌ای اتفاق می‌افتد. مثلاً وقتی ضرورت آموزش علوم انسانی در حوزه مطرح می‌شود، مؤسسه، دانشکده یا پژوهشگاهی خارج از سازمان حوزه این کار را بر عهده می‌گیرد و متن حوزه دگیر این ماجراها نمی‌شود.


مثلاً سال ۷۴ که رهبر انقلاب بحث ترمیم، حفظ و بالندگی را مطرح کردند، یکی از محورهای مورد انتقاد ایشان وضعیت تألیفات و انتشارات در حوزه بود. نشریات گوناگونی که از نظر محتوا حرفی برای گفتن داشته باشند و روزآمد باشند- هم نظریه‌پردازی کنند و هم نقد- وجود نداشتند یا ضعیف بودند. از اواخر دهه‌ی هفتاد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی با آثار مختلف از جمله “کتاب نقد” که مورد توجه جامعه‌ی دانشگاهی کشور هم قرار گرفت، تا اندازه‌ای این خلأ را پر کرد. اما به نظر می‌رسد این تحولات هنوز هم دارد بیرون از سازمان حوزه اتفاق می‌افتد. چطور می‌شود این تحولات جزیره‌ای را مدیریت کرد؟

این هم از مظاهر و نمودهای عدم مدیریت تحول است. چون تحول مدیریت نمی‌شود و این اشخاص هستند که با دغدغه‌هایی که دارند به یک سلسله اقدامات دست می‌زنند، اتفاقاتی این‌جا و آن‌جا می‌افتد اما احساس می‌شود تحول دارد به صورت جزیره‌ای رخ می‌دهد. اگر یک مدیریت قدرتمندِ فراگیر، مفکّر، مدبر و مبتکر ‌داشتیم، طبعاً این تحولات می‌توانست منسجم و سازمان‌یافته در همه‌ی‌ شاخه‌ها به موازات هم رخ دهد و به ثمر بنشیند.

البته این را هم بپذیریم که این تحولات چندان هم “اتفاق” نیستند؛ طبعاً هدایت شده هستند. باید پذیرفت که حتی وقتی ما یک مدیریت مباشرِ فراگیر اما مبتکرانه و متفکرانه داشته باشیم، تحولات متفاوت و متنوعی می‌تواند رخ بدهد. یک‌جا پیشرفته‌تر، یک‌جا کندتر؛ یک‌جا عمیق‌تر و یک‌جا سطحی‌تر. می‌توان این تحولات را تحت تأثیر یک مدیریت بی‌نام نیز ارزیابی کرد.

آنچه که حضرت امام رضوان الله علیه در دوران حیات مبارکشان انجام دادند و اوج آن، منشور حوزه و روحانیت بود نمونه‌ای از این‌گونه مدیریت است. در کنار تأسف بابت از دست دادن حضرت امام که جهان اسلام را متضرر کرد، یکی از تأسفات ما متضرر شدن حوزه است. من احساسم این است که امام در اواخر عمر می‌خواستند اهتمام خاصی به ایجاد تحول در حوزه‌های علمیه داشته باشند. به همان میزان که حضرت امام در این مورد پیش رفتند، تحول در حوزه به نحوی مدیریت شد. بعد از ایشان هم رهبر معظم انقلاب دقیقاً همان مشی‌ و مرام را تعقیب می‌کنند. اما از آن جهت که ایشان بنا ندارند مستقیماً در مدیریت حوزه دخالت کنند و احتراماً این مسائل را به افراد حاضر در حوزه احاله می‌کنند، طبعاً این آسیب‌ها و آفات هم ممکن است به‌وجود بیاید.

نقطه‌ی ضعف اساسی که منشأ پاره‌ای آفات و آسیب‌ها می‌شود، نارسایی مدیریت کاربردی است که ما طی دهه‌های گذشته از جهت آن دچار مشکل بوده‌ایم. این مشکل هرچند به طور نسبی کم شده اما به طور کامل از بین نرفته است. هر اتفاق جدیدی در معرض آفت و آسیب است.

– آسیب‌شناسی و پیش‌بینی راه‌کارها برای ترمیم و تکامل، چگونه ممکن است؟

بازنگری برای ترمیم و تکامل یک جریان، به اندازه‌ی خود پدیده و آرمان اهمیت دارد. من نگران هستم که حوزه به جای تحول، دچار تبدل شود. از نمودها و مصادیق تبدل، دانشگاه‌شدگی حوزه است. مهم‌ترین آفت آن است که ما چشم‌بسته، تجارب آموزشی، تربیتی و مدیریتی دانشگاه- که غیربومی و بازآمده از غرب است- را دریافت کنیم و بر اثر تنبلی و تن‌آسانی بگوییم: خیلی خب؛ این‌ها تجربه‌های موفقی است. آئین‌نامه‌ها و ساختارهای موجود را بیاوریم در حوزه و همان‌ها را اعمال کنیم. عملاً حوزه را به دانشگاه تبدیل کنیم و در ذیل دانشگاه‌شدگی، موضوع مدرک‌گرایی و بدتر از آن، مدرک‌بسندگی جا بیافتد.

من بسیاری از طلاب فاضل، خوش‌فکر و مستعد را می‌شناسم که به محض گرفتن مدرک دکتری و یا احیاناً سطح چهار حوزه، گمان می‌کنند به سقف رسیده‌اند. دیگر کار علمی نمی‌کنند، درجا می‌زنند و در نتیجه رشد نمی‌کنند. شب امتحانی درس خواندن، حافظه‌محوری، برای اتمام پایه و گرفتن مدرک درس خواندن، آفات بسیار بزرگی هستند که نظام علمی دانشگاهی ما را هم زمین‌گیر کرده‌اند. مادیت‌محوری و کسب‌انگاری تدریس بین مدرسان اگر رایج شود و از شوق هیئت علمی شدن، تدریس را شغل قلمداد کنند، کارمان در حوزه‌ی تدریس هم گره خواهد خورد.

البته حوزه باید هیئت علمی داشته باشد اما نباید برویم به این سو که در حوزه‌ها هم یک نوع درجه‌بندی‌ ارتش‌‌وار حاکم شود؛ چنان‌که متأسفانه در دانشگاه‌هایمان این اتفاق افتاده است. نباید برویم به سمت ساختارسازی افراطی و دیوان‌سالاری و… این‌ها آفاتی است که در نظام‌های آموزش غیربومی وجود دارد و پاره‌ای از آن‌ها در دانشگاه‌ تبلور و تجسم پیدا کرده است. این‌ها آرمان تحول در حوزه را تهدید می‌کند. کسانی که نقشی در پی‌گیری آرمان تحول حوزه دارند، به موازات فکر کردن و اندیشیدن به راه‌کارهای جدید و ایجاد تحول، باید به آسیب‌ها، آفات و راه‌های ترمیم و تضمین این تحول هم بیاندیشند.

تحول در حوزه؛ بایدها و نبایدها

«تحول در حوزه» از جمله مباحث مهم و شاید بتوان گفت مهم‌ترین بحث روز در حوزه‌های مقدسه است، که به ‌ویژه پس از دیدار جمعی از نخبگان حوزه با مقام معظم رهبری( دام ظله) در سال گذشته و تأکیدات مجدد معظم‌له در این زمینه، در دستور کار نهادهای تأثیرگذار حوزه، همچون جامعه مدرسین، شورای عالی، و مرکز مدیریت حوزه علمیه قم قرار گرفته است و ارکان مختلف حوزه آمادگی خود را جهت تحقق منویات رهبر معظم انقلاب اسلامی و مراجع عظام در این زمینه ابراز داشته‌اند. بی‌تردید، بهره‌مندی از نظرات کارآزمودگان و صاحب‌نظران حوزوی، نقش مؤثری در تحقق مطلوب این امر مهم ایفا خواهد کرد.

افق حوزه نیز به سهم خود می کوشد در جایگاه نخستین رسانه خبری حوزه مقدس علمیه قم، با بهره‌گیری از نظرات محققان حوزه و انتقال آن به ارکان تصمیم‌گیر، به وظیفه اطلاع‌‌رسانی خویش عمل نماید. در همین راستا در این شماره از نظرات محقق و اندیشور فرزانه، جناب حجت ‌الاسلام‌والمسلمین علی‌اکبر رشاد در این زمینه بهره‌مند شده‌ایم.

تدریس مستمر دروس عالی حوزوی طی سالیان متمادی و تاسیس و هدایت حوزۀ علمیه امام رضا(علیه‌السلام) در تهران، طی حدود ربع قرن و نیز تأسیس و تدبیر موفق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و ارتقاء آن به جایگاه بزرگ‌ترین پژوهشگاه دینی کشور، ضمن آنکه عضویت این فاضل اندیشمند را در شورای عالی انقلاب فرهنگی با حکم مقام معظم رهبری (حفظه الله) در پی داشته است، کوله‌باری از تجارب ارزشمند را نصیب ایشان کرده، که نقطه نظراتشان را در باب مباحث روز حوزه شنیدنی‌تر می‌کند.

با تشکر از همکاری صمیمانه روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، اینک مشروح این گفت‌وگو تقدیم خوانندگان ارجمند می‌گردد.


مراد از «حوزه» در بحث «تحول حوزه» چیست و قلمرو حوزه تا کجاست؟ آیا قلمرو جغرافیایی مراد است یا قلمرو معرفتی، یا قلمرو صنفی و یا…؟

ـ حوزه، اطلاقات مختلفی دارد، گاهی به مجموعه تعلیمی تربیتی، که عهده دار آموزش و تربیت عالمان دینی که در یک محدوده جغرافیایی مشخصی دائر شده است، اطلاق می‌شود مانند حوزۀ قم، حوزۀ نجف، حوزۀ تهران یا …؛ گاهی به کل نهاد آموزشی، تربیتی و علمی دارای هویت تاریخی شناختۀ مذهب مشخصی، بدون لحاظ بسیط جغرافیایی، حوزۀ شیعه اطلاق می‌شود؛ در این اطلاق محدوده جغرافیایی خاصی مراد نیست، بلکه معطوف به هویت تاریخی فکری، سنن و ارکان تکوین بخش آن منظور است و از نهاد مرجعیت تا سطوح مختلف علمی، مدرسین، محققین، فضلا و طلاب را فرا می گیرد. تصورمی کنم آنچه در ادبیات آرمان­ « تحول در حوزه » مراد است، معنای دوم، یعنی « نهاد کنونی آموزشی، تربیتی و پژوهشی مذهب شیعۀ­ امامیه » باشد و این عنوان، معطوف به اصناف صفی روحانیت ( مانند وعاظ یا ائمه جماعات یا ائمه جمعه)­ نیست. البته توسعه عنوان به این اصناف روحانی معنی سومی را از کلمه حوزه سامان می دهد .


معمولا از تحول، « تعبیر به تغییر وضع موجود به وضع مطلوب » می‌شود؛ به نظر شما منظور از «تحول در حوزه» چیست؟

واژه های ظاهراً مشابه اما متفاوت بسیاری هست که تفاوت های ظریفی با هم دارند؛ که بدون عنایت به آنها تصور می‌شود که اینها معادل هم هستند، ولی چنین نیست؛ برعکس، بعضی واژه‌ها در ظاهر متفاوتند اما در باطن به هم مرتبط‌اند، در ما نحن فیه نیز واژه‌هایی مانند «تحول، تعالی، تکامل، تغییر، تبدل» نباید معادل و برابر هم قلمداد شوند. وقتی واژه «تحول» در عنوان « تحول حوزه » به کار می رود به طور ضمنی به وجود یک جوهر و ذاتی ثابت و تغییرناپذیر ایهام و اشاره می شود که باید در احوال و حوالی آن، تغییر صورت گیرد. لهذا مراد ما از تحول حوزه ،تحفظ بر جوهر و تغییر در عوارض و احوال حوزه است؛ تحول در ذات حوزه، تحول نیست، بلکه تبدل ماهیت است. و منجر به تبدیل به مقوله ای دیگر خواهد گشت؛ به عبارت دیگر وقتی ما از «تحول» سخن می‌گوییم، مرادمان این است که یک هسته و کانون ثابتی وجود دارد، که باید ضمن حفظ ذات آن، تغییراتی به‌وجود بیاید؛ این تغییرات اساسی باید متأثر از جوهر و در جهت تثبیت آن صورت بندد و به مثابه برآیند همان جوهر و نهاد قلمداد شود؛ ولی متأسفانه بعضی تغییرات را در حوزه‌های علمیه مشاهده می‌کنیم، که تحت تاثیر نظامهای علمی دیگر ( از جمله با الگوگیری از نظام دانشگاهی مدرن کشور که بشدت مغلوب و مرعوب نظامات علمی و مدیریتی و سنت های غیربومی و غیر دینی است ) انجام می گیرد، و این در حالی است که ما در حوزه، یک تجربۀ بومی دینی گسترده و انباشتۀ کهن و دیرینی در اختیار داریم که طی قرون، آزموده و جواب داده است. با این توضیح، پدیده‌هایی از قبیل دانشگاه‌سازی حوزه، مصداق تحول نخواهد بود، بلکه همان تبدل است. البته این بدان معنی نیست که از تجارب و مزایای نظامهای دیگر در تحول حوزه بهره نبریم بلکه بدین معناست که با توجه به ظرفیت تاریخی و فرهنگی حوزه، نمی‌توانیم از دانشگاه تقلید کنیم، بلکه باید دانشگاه سعی کند که از مزایای سنت های علمی تربیتی حوزه بهره ببرد؛ چرا که حوزه و سنت‌های علمی تربیتی حوزه بومی، اسلامی و آزموده ارزشمندی است که چونان سرمایه ای ثمین و تجربه­ای تکامل یافته، در اختیار ماست؛ و این تجربه، در بستر یک روش‌شناسی و فرهنگ علمی طی یک تاریخ، تکون یافته و تکامل پذیرفته است. این همان عنصر اجتهاد است که در حوزه ما پدید آمده است، برطبق ماهیت خود، این نظام علمی نمی‌تواند دچار رکون و سکون شده، رسوب کند؛ چون روش‌های علمی و رویکرد‌های معرفتی، حوزه اجتهاد گرایانه است، سامانه مدیریتی آن نیز باید تحت تأثیر این شیوه، خود را با رویکردها و روش های کارساز عصری سازگار کند.


به نظر شما اصول حاکم بر « تحول » کدامند و « تحول حوزه » در چارچوب چه اصول و روش‌هایی قابل تحقق است؟

تحول در محیط قدسی و معرفتی حوزه، باید با رعایت یک سلسله حدود و اصول صورت بندد و الا هسته و جوهره حوزه به خطر خواهد افتاد. به نظر من چارچوب تحول عبارتند از: «بازشناسی، بازنگری، ترمیم، تکمیل، روزآمد و کارآمدسازی سنت‌های غنی و قویم آموزشی، تربیتی، تحقیقی، مدیریتی و ارتباطاتی دیرین و عمیق حوزۀ مقدسه » که توجه به منزلت رکنی مرجعیت و فقاهت در هدایت امور حوزه، همچنین روش شناسی علمی- که در اجتهاد، و نیز استقلال حوزه، از جمله اصول اساسی این چار چوب است _ در هرگونه تحول وتغییر در حوزه این اصول باید منظور داشته شود و هرگاه این عناصر به مخاطره بیافتند، هسته‌ و هویت حوزه به مخاطره خواهد افتاد ما باید «استقلال» سازمانی مدیریتی، علمی فکری، مالی و سیاسی حوزه را در تمام شئون و ساحت ها حفظ کنیم؛ در این میان استقلال از اهمیت دو چندان برخوردار است؛ حوزه نباید تابع این دولت یا آن دولت و این جریان و آن سلیقه سیاسی برون حوزوی بشود. ولی در جایگاه هادی می‌تواند و می باید بر دولت، نظارت کرده و احزاب را هدایت کند. البته اینها به معنای آن نیست که حوزه تبدیل به واتیکان دیگری شده از دولت، تشکل‌ها و جامعه جدا شود، بلکه بدین معنی است که وابسته به دولت نباشد، ولی می‌تواند حامی دولت و ناظر بر آن باشد. استقلال مالی هم به این معنا نیست که حوزه از انفال و موقوفات استفاده نکند، بلکه انفال و موقوفات باید احیا و برای تأمین پشتوانه‌های سخت‌افزاری حوزه استفاده شوند. اگر اوقاف را آن چنانکه که باید و شاید، احیا، بازسازی و مدیریت کنیم، حوزه صیانت و استغناء مالی خود را حفظ خواهد کرد و حتی می‌تواند به دیگر اصناف هم کمک کند؛ چرا که حجم وسیعی از موقوفات، معطوف به نیازهای حوزه و تبلیغ دینی است. علاوه بر این سازوکارها،­ ترویج تکلیف مالی مردم (مانند خمس)، هم می‌تواند به استقلال مالی حوزه کمک موثری بکند.

گذشته از اینها، نظام سیاسی فعلی که زاده و دستاورد یک انقلاب حوزوی و دینی است، به اقتضاء وامداری و شکرانه این نظام و این انقلاب، دولت وظایفی در قبال حوزه و دین دارد و ما نمی توانیم دولت را از این وظیفه‌ حمایتی مالی خود منع ‌کنیم. دولت باید وظیفه دینی ملی خود را در قبال حوزه انجام دهد، اما حوزه هرگز دست به سمت هیچ کس و گروهی حتا و از جمله دولت اسلامی ایران که مولود خویش است، دراز نخواهد کرد. ضمن این که باید، سهم حوزه از انفال و دارایی‌های عمومی، به دست ولی‌فقیه تامین شود- که یک مقام سازمانی نیست و « ­در دائره حکومت­ » قرار ندارد، بلکه «­­بر­دائره حکومت­» قرار­ دارد­ زیرا ولایت فقیه نماد­و­نمود سازوکار اشراف فقاهت­­« بر­حکومت»­است_ نه رکنی جزئی و بخشی « در دولت ». با این سازوکار و شیوه استقلال مالی حوزه بخوبی حفظ خواهدشد.


با این اوصاف، مرز باریک میان استقلال و بهره‌مندی حوزه از توان‌مندی و ظرفیت‌های دولت و نظام اسلامی کجاست؟ و چگونه می‌توان از این ظرفیت‌ها استفاده کرد و در عین حال به دولت وابسته نشد؟

تاریخ نشان می‌دهد که حوزه هرگز تابع و مطاوع نشده، بلکه همیشه حامی و محامی بوده است. در دوره صفویه نیز، که یک دولت شیعی دارای قدرت رقابت با دولت‌های معاصر خود وجود داشت، همان موقع هم حتی سلاطین اجازه سلطنت خود را از فقها می‌گرفتند و برای فقها ولایت قائل بودند و در همان شرایط هم خدمات بزرگی از سوی دولت به نفع حوزه و مذهب صورت گرفته و علما و دولت اسلامی آن زمان، تأثیر فرهنگی و فکری زیادی بر اجتماعات غیراسلامی و غیر شیعی گذاشتند.

در شرایط کنونی هم دولت و نظام، خود را وامدار حوزه و هستی خویش را مدیون علمای دینی و مرجعیت می داند؛ و علاوه بر این، معتقد به رهبری و محوریت علمای دینی است وتحت اشراف ولی‌فقیه، امور را تدبیر می‌کند، لذا اگر از این زاویه به دولت نگاه کنیم، از حوزه انتظار می‌رود که از این ظرفیت استفاده کرده، برنامه دهد و این فرصت تاریخی را مدیریت کند، و این هرگز ملازم با مخدوش شدن استقلال حوزه نیست.


برخی بر این عقیده‌اند که : « از آنجا که حوزه در نهاد های مختلف، به نظام خدمت‌رسانی می‌کند و نیازهای نظام را تأمین می‌کند، دولت و نظام نیز وظیفه دارند متقابلاً نیازهای حوزه را برطرف کنند»، به نظر شما آیا این دیدگاه می‌تواند درست باشد؟

این نگاه، نگاه نازلی به شأن حوزه و نقش دولت است. رابطه میان حوزه و دولت، دادوستدی و نوعی معامله نیست، اولاً: حوزه باید طوری رفتار و امور خود را مدیریت کند که به هیچ وجه محتاج حتا دولت و دستگاه اسلامی و مشروعِ «زاده» خویش هم نشود؛ و ثانیاً: دولت‌های بعد از انقلاب هم تبعیت از علمای دینی و مراجع دینی را وظیفه خود می‌دانند. بنابراین نیازی به استدلال ندارند و نباید بگذاریم که حوزه به این مرحله برسد که برای توجیه مطالبات خود در قبال دیگر نهادها و دستگاهها، دلیل تراشی کند! ثالثاً: و گذشته از اینها، این دیدگاه، روابط حوزه و دولت را هم تنزل می‌دهد و از توجه به مسایل اساسی باز می‌دارد؛ دولت و نظام، وامدار حوزه است انقلاب، مولود حوزه و دولت محتاج حوزه است، رابعاً: همان‌طور که در بحث قبلی اشاره شد، اگر موقوفات مربوط به امور دینی و حوزوی احیا شده و در خدمت توسعه کمّی و کیفی حوزه قرار گیرد، حوزه نه تنها نیازی به کمک بیرونی نخواهد داشت، بلکه در مواقع لازم می‌تواند به دیگر بخش ها هم کمک بکند.


بایستگی‌های امروز حوزه، خصوصا در تعامل با نظام اسلامی، جهان اسلام و جهان بشریت، کدامند؟

اولاً حوزه باید به شأن و منزلت ذاتی و رسالت جوهری خود، توجه لازم را داشته باشد و بداند که حوزه، استمرار خط معرفتی و منزلتی امامت و نبوت است، ‌و فقاهت دینی، حلقه‌ای در طول و تداوم حلقه‌های هدایتی « امامت » و « نبوت » است و لهذا همان رسالت و حق را دارد؛ حوزه براساس آیه «نفر» تأسیس شده، و باید برای تحقق تام هر آنچه در این آیه مورد اشاره قرار گرفته، تلاش و کوشش کند. آیه «نفر» وظیفه عالم دینی و حوزه را «تفقه»، و غایت آن را «انذار» و قلمرو آن را «همه جامعه» می‌داند. تفقه به معنای جامع، اعم از تفقه در احکام است و شامل تفقه اخلاق و عقاید نیز هست و بلکه انذار با تفقه و تعلیم عقاید مناسب­تر از احکام است، امروز حوزه باید بداند در قرن بیست و یکم و عهد جمهوری اسلامی و دوره جهانی‌شدن به سر می برد، و در این شرایط تاریخی و فکری، رسالتی خطیر دارد و باید در همه شئون به رسالت خود جامعه عمل بپوشاند؛ هم‌چنان که رسالت این انقلاب، ملی نبود بلکه فرا ملی و اسلامی بود و اسلام نیز دارای ماهیت و رسالت جهانی است. و البته مجموعه این تحولات هم باید با توجه به پیشینه تاریخی این سامانه (حوزه) اتفاق بیافتد، ما از تجربه انباشته علمی تربیتی قطعا بی‌نظیر و عمیقی در این راستا (نظام آموزشی و تعلیمی) برخوردار هستیم که در ظرف زمانی جواب داده است و ما باید از این تجربه‌ها بهره ببریم.

اگر حوزه می‌خواهد به سمت دانشگاه امروزی (غیربومی) نغلتد، باید ضمن لحاظ مشکلات و آفات فراوان نظام دانشگاهی امروز سنت‌های خود را «بازشناسی و بازنگری» کرده با روز آمد کردن به کار بندد. و نیز باید از سنت‌هایی غیر بومی و نیازموده فاصله بگیرد الآن مجال شرح لوازم گسترده « درک شرائط و ضروف تاریخی » از سوی حوزه نیست، شرح این مسأله را به مجالی موسع وا می گذارم.


هم اکنون مقاومت‌‌هایی در قبال تحول صورت می‌گیرد؛ به نظر جناب عالی موانع تحول چه چیزهایی هستند؟

انگیزه ها و عوامل مقاومت، متنوع است و شرح همه آنها حاجتمند بحث مشبع و وقت موسع است، این جا به اختصار به پاره­ای از آنها اشاره می­کنم، و آمادگی دارم به طور جداگانه در فرصتی دیگر درباره آنها گفت و گو کنیم؛ از جمله موانع ۱٫ فقدان زمان آگاهی در برخی، ۲٫ عدم آگاهی از کاستی ها و ناراستی های موجود حوزه در برخی دیگر، ۳٫ ابهام در مسأله، و شفاف نبودن مدعا ( عدم ارائه چارچوب روشن و قابل درک از آرمان تحول )، ۴٫ فقدان سامانه مدیریتی منسجم، مسلط و مقبول در میان پیشقراولان و در نتیجه مدیریت نشدن مسأله _ که در دیدار فضلا مورد تاکید مضاعف رهبر معظم انقلاب اسلامی ( دام ظله ) بود، ۵٫ وجود جریانهای موازی و گفتمان های متشبه و متشابه، در عرض جریان تحولگرای اصیل، معقول و دلسوز، بزرگ ترین آفت پیش آرمان تحول، دانشگاه شدگی حوزه است، ۶٫ نابودی _ یا در حد نابود شدگی سنت های اصیل علمی، آموزشی، تربیتی، معیشتی حوزوی، و اکتفا و تصلب به صورت وقالب بی روح و رمق بزخی ازسنن، ۷٫ عدم التزام به لوازم گریز ناپذیر آرمان تحول، اعم از لوازم معنوی و مادی آن، ۸٫ اجتهاد تقلیدی و غفلت از اهمیت اجتهاد در روش.

تصلب، خلاف مرام و ممشای حوزه است، زیرا مشی و مرام حوزه اجتهاد است . اجتهاد در همه ساحات معرفتی و معیشتی؛ هم اکنون ازسویی نوعی جدد و نوگرایی _ نه نو اندیشی و نوخواهی _ در حوزه وجود دارد که گاهی شعارهای انحرافی می دهند و شعار های موازی مطرح می کنند که موجب نگرانی بزرگان و خیر خواهان حوزه شده و حساسیت آنان را برانگیخته است. از دیگر سو، سنتی گرایی قهقرایی رو به توسعه است؛ لطمه ای که جریان « نوگرا» و نه «نو اندیش» به تحول می زند، بیش ازجریان سنتی است، _ من میان نوگرایی و اصالۀ التجدد با نو اندیشی و تجدید، تفاوت می نهم _ جریان سنتی فقط به صورت مانع و ترمز تحول محسوب می شود؛ اما جریان نوگرای افراطی که می خواهد حوزه را از سنت های اصیل آزموده آن تهی کند، تحول را به سمت و سوهای انحرافی می کشاند.

علاوه برموانعی که به آنها اشاره شد، پیدایش یک سلسله وظایف غیر ذاتی و حتی گاهی معارض و مزاحم با رسالت و وظیفه ذاتی و صنفی حوزه، مانند تصدی گری مسئولیت های اجرایی بی ربط به حوزویان ( مانند مسئولیت اجرائی در برخی نهادها، تجارت، سمت های حزبی، طبابت جسم، وکالت و … ) و هم چنین عدم توجه طلاب به شئون و زی طلبگی، طلاب دو دل و دو زیست ( که من آنها را به مزاح « مکعمین » می خوانم) هم از موانع تحول هستند. به خاطر دارم که با علامه عسکری (قدس‌سره) برای شرکت در کنفرانسی در سفری بودیم و دو روز با هم، هم اتاق بودیم، ایشان حتی موقع خواب هم عمامه را از سرش برنمی‌داشت و مقید بود حین استراحت هم معمم باشد !

تحول معرفتی معیشتی زمانی رخ می دهد که اجتهاد نیز تحول و توسعه یابد، تفقه محدود به ساحات فقه نماند، به همه حوزه های معرفتی تسری پیدا کند، و نیز در خود اجتهاد هم اجتهاد صورت می گیرد؛ اصولاً هر تحولی از روش و متدولوژی نظام حاکم بر یک نهاد یا حوزه معرفتی آغاز می گردد.اجتهاد در اجتهاد از مهم ترین وجوه اجتهاد و مهم ترین مقدمه تحول بلکه خود تحول است. البته تأکید می کنم بر اساس چارچوب کلانی که برای تحول، پیشنهاد می کنیم، اجتهاد در اجتهاد نیز باید با تحفظ برسنت های اصیل و استوار اجتهاد ( به تعبیر حضرت امام ره : جواهری ) صورت بندد.


یکی از آفت‌هایی که بحث مهم تحول در حوزه را تهدید می‌کند، عدم درک درست مسأله، شعار زدگی و نیز عدم مدیریت تحول جهت تحقق مطلوب آن است؛ مانند چیزی که در برخی آرمانهای مهم انقلاب از قبیل اسلامی شدن دانشگاهها، تهاجم فرهنگی، و بحث مهم نهضت نرم افزاری و آزاداندیشی کمابیش رخ داد و عملاً نتایج ملموسی مشاهده نشد. چگونه می‌شود تحول را مدیریت کرد که به آرمانهای آفت سابق دچار نشود و تحول واقعی و اصیل شکل بگیرد؟

هر چند رهبر معظم انقلاب (دام ظله)، بارها، هم نسبت به روند گفتمان « نهضت نرم افزاری و آزاداندیشی» اظهار نگرانی کردند و هم نسبت به کندی تحول در حوزه، اما هنوز امیدها نمرده است و آینده تاریک نیست؛ من شرایط را به خصوص بعد از تأکیدات اخیر مقام معظم رهبری (دام ظله) امید بخش می بینم. دیدار اخیر فضلا و رهنمودهای معظم له امید ها را زنده کرد. البته طبع این نوع کارها، کند است و موانع فرهنگی فراوانی پیش روی دست از آرمانها وجود دارد. در حوزۀ نهضت نرم افزاری، پی گیری مقام معظم رهبری (حفظه الله) تأثیر خود را در جریان علمی کشور گذاشته است، و نهادینه‌سازی نهضت نرم افزاری و گاه نهادمند کردن آن در قالب تأسیس نهادهایی مانند تأسیس « هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی» تعقیب می‌شود و تا کنون ثمرات خوبی داشته است و باید آثار و اثمار این اقدامات به نحو مناسب در نشریه شما هم منعکس شود. اخیرا هم شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوبه‌ای داشت، مبنی بر اینکه «تصمیمات و مصوبات شورای عالی حوزه در خصوص برخی موارد، مانند اعطای امتیاز علمی به مجلات علمی، تأسیس قطب‌های علمی، تأسیس واحدهای پژوهشی و امتیازدهی به کرسی‌های نظریه‌پردازی در سامانه و مناسبات علمی کشور به طور رسمی لحاظ گردد»، که این مصوبه، بسیار مهم است، و اگر سازوکار تحقق آن فراهم گردد، آینده روشنی پیش روی ما پدید خواهد آورد؛ و من معتقدم در آینده نزدیک، موج گسترده‌ای را در مورد تحقق این رهنمود مقام معظم رهبری ( دام ظله ) در زمینه تحول حوزه شاهد خواهیم بود (ان شاء الله)؛ ولی هر کسی باید تکلیف خود را در این عرصه ادا کند.

می‌توان گفت که آنچه تاکنون در راستای تحول محقق شده، کم نیست و اگر ما حوزه کنونی را با حوزه ۴۰ سال پیش مقایسه کنیم، تحول در مقیاس خوبی صورت گرفته است؛ هر چند باید اذعان کنیم : نسبت به وضع مطلوب و متوقع، فاصله بسیاری داریم، و فاصله ما با آینده، بسی بیش از فاصله ما با گذشته است. اگر باید تحول رخ دهد که خواهد داد ،لازم است با کلان اندیشی، دورنگری، خردورزی، مشارکت همگانی و با رعایت عرف و اصول، و تحفظ بر سنت های اصیل آزموده، کمر همت محکم کنیم و به جهادی فراگیر، ژرف و جدی بپردازیم و به لوازم آن نیز تن در دهیم. تحقق آرمان های بزرگ، عزم و ایثار درخور و فراخور می طلبد؛ تاکید می کنم علاوه بر آرمانخواهی، اندیشه، اعمال اراده، ایثار و نثار عمر و آبرو نیز می‌خواهد.


اگر ما نسبت به گذشته، تحول چشم‌گیری داشته‌ایم، جهان هم تغییر زیادی کرده است، بنابراین در شرایط کنونی چگونه می‌توان تحول را مدیریت کرد که جواب‌گوی تغییرات و پیشرفت‌های سریع جهان باشد؟

متأسفانه آرمان تحول، چندان مدیریت نمی شود و فرصت ها چون گذشته، هم چنان با شتابی شگفت ازدست می روند. عزمی اساسی از سوی ارکان تصمیم گیر مانند شورای عالی مدیریت که نهاد تدبیر کلان حوزه است و نهاد مهم و تأثیر گذاری مانند جامعه مدرسین که تاکنون کارکرد ویژه ای دراتفاقات مهم مختلف انقلاب و نظام ازخود نشان داده و توان بالقوه‌ای در تصمیم‌گیری‌های کلان دارد، آغاز شود و رکن مرجعیت که نهاد اساسی و محوری امور حوزه است و همه نیز خود را ملتزم بدان می دانند و باید بدانند، به این مهم به عین عنایت بنگرند، و آن را هدایت و حمایت کنند، تا حوزه فاصله خود را با زمان و جهان از میان بر می دارد ( ان شاءالله ).

البته تحولات بزرگ نوعاً سخت و کند صورت می بندد اما اگر صحیح هدایت شود، چند اتفاق اساسی که روی می دهد، یکباره زنجیره ای ازتحولات آغاز می شود که هم موانع را یکجا ازمیان بر می دارد و هم به صورت جهشی و معجزه آسا فاصله ها را می پیماد.

علی ای حال: ما اینک به یک شبکه سیاستگذار، برنامه ریز، مدیریتی گسترده‌ای که همه استطاعت ها و استعدادهای حوزه را در همه سطوح و ساحات به خدمت آرمان گرفته و به یک طرح جامعی منتهی بکند، نیاز داریم و این شبکه زمانی محقق می‌شود که همه عناصر حوزه به رسالت‌ها و وظایف تربیتی، آموزشی، پژوهشی و مدیریتی خود آگاه باشند و بدان عمل کنند.

مجدداً از فرصتی که به این گفتگو اختصاص دادید متشکریم.