ما همگى «از آن خدا»ییم و «به سوى او» بازگشت کنندگانیم. قرآنکریم: سورهى ۲، آیهى ۱۵۶
انسانشناسى عبارت است از تلاش براى شناخت «حقیقت» و «منزلت» آدمى و کشف و بیان «صفات» برساخته بر ذات او و «حالات» برخواسته از آن صفات.
نحوهى «تعریف انسان»، اصلىترین عامل و شاخص تفاوت میان ادیان و مسالک، مکاتب فکرى و نحلهها و نظریّههاى اجتماعى سیاسى است. انسانشناسى مایه و پایهى علوم انسانى و اجتماعى، و
* مطلب فوق، متن سخنرانى است که در کنفرانس گفت و گوى اندیشمندان ایرانى – اتریشى که در سال ۱۳۷۸ در وین پایتخت اتریش برگزار گردید، ایراد شده است.
همچنین از عمدهترین مناشى دین و مبادى خداشناسى و نیز از ارکان اساسى شناختارپژوهى و جهانشناسى است.
بدون ارائهى تعریفى روشن از انسان، هیچ دین و دینوارهى موجّه نیست، و هیچ مکتب و منظرى مدلّل نتواند بود.
مکاتب انسانشناختى را از جهات مختلف مىتوان به گروهها و گرایشهاى گونهگون دستهبندى کرد، از جمله اینکه مکاتب و مناظر انسانپژوهى به دو گروه بزرگ «ذاتمندانگاران» و «بىذاتانگاران» بخش مىشوند و ذاتمندانگاران نیز به دو نگرش کلان «بدبینان» و «خوشبینان» منقسم مىشوند که هریک از این دو نگره نیز به گرایشهاى کوچک و کوچکتر منشعب مىگردند. کما اینکه بىذاتانگاران هم به نگرشها و گرایشهاى جزئى و جزئىتر تقسیم مىشوند.
اسلام انسان را، موجودى «ذاتمند» و «دو ساحتى»، «نیک سرشت» و «خوش آفرینش»، و آفریدهیى «ارجمند» و ممتاز از سایر پدیدهها، «عاقل» و «مختار»، هماره و بىوقفه «در صیرورت» و «تحت هدایت و نظارت» آفریدگار و پروردگار، «صلاحاندیش» و «خیرخواه»، «کمالپرست و تکاملپذیر» انگاشته، همچنین آفرینش او را «هدفدار» و حیات او را «خوش فرجام» مىداند. و به خاطر «خلود نفس»، دنیا و عقبا را چونان دو دورهى به هم پیوستهى حیات او که ادامهى طبیعى و قهرى یکدیگرند، محسوب مىدارد.
از دیدگاه دیانت محمدى چون انسان «عالم و عاقل» است «مختار» است، چون مختار است «محق» است، چون محق است «مکلّف» است، و چون مکلّف است «مسؤول» است.
قرآن اصلىترین و معتبرترین سند دیانت اسلامى است، از جمله موضوعاتى که این کتاب کریم اهتمام ویژه بدان دارد مسألهى انسانشناسى است، نظرى گذرا به سورههاى این کتاب ارجمند ثابت مىکند که دست کم حدود ربع آیات آن به انسانشناسى اختصاص یافته است، و بخش عمدهیى از این آیات در باب تبیین ماهیت و توصیف صفات و تحلیل حالات ناشى از ذات دوپایهاى او و همچنین سازوکار و کیفیت تنظیم مناسبات این صفات و حالات با هم و استخدام آنها در جهت تکامل بشر بحث مىکند.
در منظر قرآن آدمى در بدو پیدایش خود، نه «بىذات و لااقتضا» است، و نه بناچار «تک گرایش» و «یک سویه رو»، احکام قطعى که قرآن دربارهى انسان صادر مىکند دلیل ذاتمندى او است، آیاتى که از انحراف و مسخ هویت برخى آدمیان بحث مىکند نیز دال بر این مدعاست، آیات متعددى نظیر آیهى ۳۰، سورهى ۳۰ و آیهى ۵۱ سورهى ۱۷ نیز صریحاً از ذات و ماهیت مفطور و مخلوق او سخن مىگوید.
انسان داراى ذاتى دوپایه و وجودى دو ساحته است: ماهیت بشر مرکب است از دو جوهر «روح» و «جسم»، و این خصوصیت مبناى هویّت دو بعدى «ملکوتى – ناسوتى) او شدهاست، سیرت ملکوتى او به صورت «فطرت» در وى و سیرت ناسوتى اوبهصورت «طبیعت» وى جلوهگر شدهاست، برآیند هریک از دو پایهى حقیقت انسان به اجزاء و انواع فراوانى تجزیه و تنویع مىشوند، اجزاء و انواع «خصائل» و «غرائز» ناشى از «یا تشکیلدهندهى» فطرت و طبیعت، در عین اینکه از یک سنخ نیستند و با هم متبایناند، مانعهالجمع نیز نیستند. هویّت آدمى برآیند مقتضیات فطرت و طبیعت اوست. البته
«شخصیّت» هر فرد تحت تأثیر دو عامل ۱٫«اراده»ى خود او، ۲٫ عواملوشرایط مؤثر در تربیت انسان، صورت مىبندد لهذا شخصیت آحاد انسانى، بسته به میزان تأثیر و غلبهى یکى از دو عامل یادشده و میزان انطباق و عدم انطباق اراده و شرایط با فطرت و طبیعت بشر، مىتواند صورت تکامل و تثبیتیافتهى ماهیّت آدمى باشد و مىتواند بهصورتى کاملاً متعارض با «هویت خلقى» او ظاهرشود.
قرآنکریم آدمى را گاه با صفات و فضائل بسیار عالى مىستاید و گاه با صفات و خصایل بس سخیف سرزنش و نکوهش مىکند. راز تعابیر دوگانه و تناقضنماى قرآن از «منزلت» و «ماهیت»، و «صفات و حالات» آدمى نیز همین دوپایهگى ذات اوست. قرآن از او به عنوان موجودى که خدا او را به مثابه «خلیفه»ى خود گماشته (۳۰/۲) و از «روحخویش» در او دمیده (۲۹/۱۵، ۹/۳۲، ۷۲/۳۸) و به «احسن تقویم»ش آفریده (۴/۹۵) و «همهى اسماء» را بدو آموخته (۳۱/۲) و بر همهى آفریدههاى خود او را «برتر»ى بخشیده (۷۰/۱۷)، حتّا «مسجود» فرشتگانش قرارداده (۳۴/۲، ۱۱/۷، ۶۱/۱۷، ۵۰/۱۸، ۱۱۶/۲۰، ۲۹/۱۵، ۳۱/۱۵، ۷۲/۳۸) و شایستهى پرواز تا مرز «خدایى»اش دانسته (۹/۵۳) نام مىبرد، گاه نیز از او با عناوین: ضعیف و ناتوان (سورهى ۴، آیهى ۲۸)، ظالم و بس ستمکار، کفّار و بسیار ناسپاس (۳۴/۱۴)، خصیم مبین و دشمنى آشکار (۴/۱۶)، عجول و شتابکار (۱۱/۱۷)، کفور و بس ناسپاس (۶۷/۱۷)، قتور و بخیل (۱۰۰/۱۷)، جدالگر و ستیزهجو (۵۴/۱۸)، جهول و بسیار نادان (۷۲/۳۳)، یؤوس و بس نومید (۹/۱۱)، قنوط و دلسرد (۴۹/۴۱)، هلوع و بىشکیب (۱۹/۷۰)، جزوع و بىتاب (۲۰/۷۰)، منوع و بازدارنده (۲۱/۷۰)، مذبذب و دمدمین (۲۰/۷۰ و ۲۱)، مغرور و فریفته (۶/۸۲)، طاغى و نافرمان (۶/۹۶)، کنود و ناسپاس (۶/۱۰۰)، خاسر و زیانکاره (۲/۱۰۳) یاد مىکند.
آنگاه که از ما هیّت لاهوتى و ذات ملکوتى و کرامت ذاتى آدمى و وجه تکاملى او سخن در میان است با تعابیر و عناوینى بلند از او ستایش مىکند، و هرگاه غرائز و خصایل ناسوتى و ملکى او سخن مىگوید، با صفات و حالات ناپسند ناشى از آن غرائز و خصائل او را نکوهش مىکند.
دو سر قوس حلقهى هستى
در حقیقت به هم تو پیوستى
از نظر اسلام آدمیان نه داراى سرگذشت گنهآلود هستند و نه لزوماً دچار سرنوشت گناهبارى باید بشوند، و هیچیک از ابناء بشر بالفطره یا بالصدقه شقى یا سعید خلق نشدهاند، همه مستعد صلاح و سعادت آفریده شدهاند، البته چون انسانها «مختار» و «مرید»ند مىتوانند تردامن زیسته، آلوده دامن و تیرهبخت نیز دامن از این عالم برچینند، اما کسى مفطور و مجبور و محکوم به معصیت و مضلّت و مذلت نیست.
در آیههاى ۳۴-۲۹ سورهى دوم قرآن که نخستین آیاتى است که در قرآن به تبیین آفرینش و منزلت عالى انسان در حیات و هستى پرداخته، چنین مىخوانیم:
«اوست آنکه همهى آنچه را که در زمین است براى شما آفرید، آنگاه آهنگ بالا کرد و آنها را به صورت هفت آسمان پرداخت، او بر هر چیزى آگاه است (۲۹) و چون پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفهیى مىگمارم، آنان گفتند: در زمین کسى را مىگمارى که در آیههاى ۲۹ تا ۳۴ سورهىبقره
آن تباهى مىکند و خونها مىریزد با آنکه ما تو را سپاس ستایش مىکنیم و تقدیس مىداریم؟ فرمود: من چیزى مىدانم که شما نمىدانید (۳۰) و «اسماء» را همگى به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از اسماء اینها آگاه سازید اگر [در ادّعاى شایستگى و برترى خود] راستگویید (۳۱) گفتند: منزهى تو، ما را دانشى جزآنچه به ما آموختهیى نیست، همانا داناى فرزانه تویى (۳۲) فرمود: اى آدم آنان را به اسماءشان آگاه ساز، پس چون بر اسماءشان آگاهشان کرد فرمود: آیا نگفتم به شما که من نهان آسمانها و زمین را مىدانم و نیز آنچه را که آشکار مىسازید و پنهان مىداشتید؟ (۳۳) و آنگاه که به فرشتگان گفتیم: «سجده برند بر آدم، پس همه سجدهى خضوع کردند جز ابلیس که سرباز زد و بزرگبینى کرد و از کافران شد (۳۴)…».
اکنون به برخى از نکات مصرّح در آیات بالا یا مستنبط از آنها، که به مدعاى مقاله مربوط مىشود، اشاره مىکنیم:
۱٫ آفرینش مواهب زمینى به خاطر برخوردارى انسان است و آدمى عزیز آفرینش است.
۲٫ به خاطر اهمیّت فوقالعاده یا ارتباط خاص خلقت و خلافت انسان با فرشتگان، خداوند پیش از آفرینش و برگمارش او، این موضوع را با آنان در میان نهاد.
۳٫ آدمى شایان احراز منزلت «خلافتِ الهى» در زمین است و حکمت خلقت او در همین نکته نهفته است و به همین دلیل نیز او برترین آفریدهى خدا در زمین است، و به همین قرینه او مىتواند به صفات الهى – هرچند در مراتب نازلهى آنها – متّصف گردد.
۴٫ با «اِخبار» قبلى خدا، یا «به قیاس» رفتار انسانها یا انسانگونههاى پیش از آدم در عالم، یا «به قرینهى» خاکى بودن و طبعاً غرائز و منافع مادى داشتن آدمى که به تزاحم با دیگر آدمیان و تعارض با سایر پدیدهها خواهد انجامید، فرشتگان رفتار سفاکانهى بنىآدم نسبت به همنوعان خود و کارکرد مفسدانهى آنان را نسبت به طبیعت پیشبینى کردند.
۵٫ به قرینهى اعتراض ملائکه نسبت به خلقت و خلافت آدمى به بهانهى «تبهکارى» و «خونریزى» او، مقام خلافت الهى منحصر به آدم نیست (زیرا شخص آن حضرت از مقام عصمت برخوردار بود و هرگز نیز خونریزى و تباهى نکرد)، مقام خلافت به همهى انسانهاى شایسته (عالم و عادل) تعلق مىگیرد، به استناد نص آیاتى چون (سورهى ۲ آیهى ۱۲۴، ۹/۳۹، ۵۰/۶، ۲۸/۳۸)، انسانهاى شریف و شریر برابر نیستند و افراد جاهل و ظالم از موهبت خلافت الهى محروماند.
۶٫ برخلاف توهّم کوتهبینانه و قضاوت شتابزدهى فرشتگان، تسبیح و تقدیس (و عبادت متعارف)، تنها هدف آفرینش پدیدهها و یگانه ملاک برترى و شایستگى موجودات نیست، اسرار بسیارى در خلقت انسان مسطور و ارزشهاى بسیارى در شخصیّت او مستور است که همهى آنها از درک و دسترس خرد و دانش ملائک دور است، و وجود این ارزشها و ظهور این اسرار در برخى آدمیان، سبب جبران «تبهکارى» و «سفّاکى» برخى دیگر است.
۷٫ بشر به حکم تکوین خلیفهى خدا در خاک است، و به اذن تشریعى نیز مجاز و محق است که در طبیعت تصرف کند و از مواهب خلقت تمتّع جوید، اما او هرگز حق ندارد براى دستیافتن به این مقصود خون همنوع خود را بریزد و زیست بوم را ویران سازد.
۸٫ علم برترین ارزش، و بزرگترین موهبت الهى است، و خدإ؛!
استعداد فراگیرى همهى حقایق عالم را به بشر ارزانى داشته است، معرفت ملائک بسى کمتر از انسانها است، ملاک رجحان بنى آدم بر سایر آفریدگان افزونى دانش و خرد آنان بر دیگر آفریدهها است و طبعاً علم و عقل باید ملاک شایستگى و برترى میان آحاد انسانى نیز قلمداد شود.
۹٫ پس از آزمون مقایسهیى میان انسان و فرشته، ملائک بر ناآگاهى خویش نسبت به مبناى خلقت و ملاک صلاحیت بشر اعتراف، و بر فروترى خود و فراترى انسان اذعان و بر عالمانه و حکیمانه بودن انتخاب آدم براى خلافت اقرارکردند.
۱۰٫ هستى از دو بخش «غیب» و «شهود» فراهم آمدهاست، سرچشمهى حکمت و معرفت، خداوند علاّم است، معلّم حقیقى انسان اوست، خدا با قدرت عقل به عنوان «پیامبر درونى» و با قوّهى وحى به عنوان «خرد برونى» علوم را به انسانها مىآموزد.
۱۱٫ به یمن اعلمیّت و به نشانهى خلافت آدم، خدا فرشتگان را (و احتمالاً و به طریق اولى سایر پدیدهها را، به قرینهى ذکر ابلیس که فرشته نبود) به سجدهى خضوع در برابر او فرمان داد و همه نیز فرمان بردند اما ابلیس بر او حسد ورزید و از کرنش خوددارى کرد. به شهادت آیهى ۱۱ سورهى ۷ که مىفرماید: «شما را آفریدیم سپس پرداختیمتان و پس از آن به ملائکه گفتیم: بر آدم سجده برید»، آدم ونسل او مسجود ملائک قرارگرفتند.
۱۲٫ از آیات ۳۹-۳۴ همین سوره نیز به وضوح به دست مىآید که از نخستین لحظهى آفرینش بشر تاکنون و تا وقوع رستاخیز، انسان داراى تکلیف بوده و خواهد بود.
البته نکتههاى بسیار دیگرى در آیات مذکور نهفته است که به جهت احتراز از اطالهى کلام از بازگفت آنها خوددارى مىورزیم.
به خاطر احراز صفات عقل و اختیار، انسان داراى «کرامت ذاتى» است و به اقتضاى کرامت ذاتى داراى «حقوق اساسى» است، و چون خالق هستى و انسان، به حکم تکوین و تشریع، این حقوق را به او اعطاء فرموده، هیچکس را حق نفى و منع آن حقوق از هیچکس نیست.
در تبیین ارزش «حق حیاتِ» ناشى از کرامت ذاتى آدمى، قرآن اصل اصیلى را تأسیس کرده که طبق آن «یک، مساوى است با بىنهایت»، بشریت امروز – که مدعى انسانمدارى و ارجگذارى به حقوق بشر است – باید این اصل مترقّىِ وحیانى را بر تارک تفکّر و تقنین معاصر بنشاند، چنانکه در سورهى ۵ آیهى ۳۲، پس از شرح قصّهى غمانگیز و در عین حال دلآویز هابیل و قابیل، مىخوانیم: «… هرکس کسى را نه در برابر کسى یا بىهیچ فسادى در زمین، بکشد گویى همهى انسانها را کشته است، و هرکسى یک نفر را زنده کند گویى همهى انسانها را زندهکردهاست…».
انسان مختار است چون عاقل و آگاه است، آگاه و آزاد آفریده شده تا آزموده شود، و اگر به ارادهى خود از آگاهى و آزادى در مسیر کمال خویش بهره نجست و از هدایتها و تکالیف الهى سرباز زد مسؤول و پاسخگو خواهد بود. آیات بسیارى در قرآن بر این مدعیات گواهى مىدهد: در آغاز سورهى ۷۶ که به «سورهى انسان» نامبردار است چنین آمدهاست: «آیا بر انسان زمانى گذشته است که چیز [ارزشمند و قابل ذکر]ى بشمار نمىرفته است؟ ما آدمى را از نطفهى آمیخته آفریدیم تا بیازماییمش، پس شنوا و بینا [و عاقل و آگاه]ش ساختیم. ما راه را بر او نمودیم [او آزاد است که هدایت بپذیرد و] اصل «یک، مساوى است با بىنهایت» سپاسگزار باشد یا [نافرمانى کند و] ناسپاس باشد. ما براى کافران سلاسل و اغلال و آتش آماده کردهایم».
در آیهى ۲۹ سورهى ۱۸ نیز فرموده: «و بگو: این سخن حق از پروردگار شماست. پس هر که خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کفر ورزد…». در آیهى ۱۰ سورهى ۹۰ نیز مىخوانیم: «و هدیناهالنجدین: آیا دو راه [حق و باطل] را بر وى ننمودیم؟» در آیات ۷و۸ سورهى ۹۱ نیز آمدهاست: «سوگند به جان و آنکه او را پرداخت. تباهى و تقوا را به او الهام فرمود. رستگار شد هرآنکه جان را پاک ساخت، و نومید گشت هر آنکه آن را آلود».
حس و عقل ابزارهاى شناختند و چون انسان مجهّز بدانهاست مختار، مکلّف و مسؤول است دوزخیان در پاسخ به پرسش از علت دچار عذابشدن خویش، مىگویند: «اگر حق را مىشنیدیم و خرد مىورزیدیم در زمرهى اصحاب دوزخ درنمىآمدیم». (سورهى ۶۷، آیهى ۱۰)
در آیهى ۷۲ سورهى ۳۳ مسؤولیتپذیرى آزادانهى بشر را، در بدوآفرینش، با اعجاب توصیف مىکند: «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم از حمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند، امّا آدمى آن را برداشت که او ظلوم و جهول است.»
البته هر فعل اختیاریى مقید و مشروط به هزاران قید و قاعدهى مقدم، مقارن و متعاقب است و این دلیل غیراختیارى بودن آن فعل نمىشود، به همین روى به جاى نظریهى «جبرگرایى» و گمانهى «تفویضگروى» که در میان برخى مذاهب اسلامى مطرح است، امامان شیعه نظریهى«امربینالامرین» را طرح کردهاند که در جاى خود نیازمند تفسیر و تفصیل درخورى است.
آدمى، چونان همهى هستى، هماره در «سیر و صیرورت» است، و حالت «توقف» براى بشر متصور نیست. «قرار مساوى است با قهقرا»، انسان در هر آن یا در حال صعود است یا در حین سقوط. انسان، اگر نه در حال پرواز است پس در کار فرود است. پیام بلند سورهى کوتاه عصر (۱۰۳) توصیف همین قانون عظیم الهى است: «سوگند به روزگار [و زمان] که آدمى زیانکاره است، جز آنان که «ایمان آورده به «کارهاى نیک» پرداختهاند و همدیگر را نیز به حق و صبر در راه حق توصیه مىکنند».
«چرخه و چگونگى تکامل انسان» را در مقال و مجالى دیگر باید تبیین کرد، اما اینجا به اشارت بسنده مىکنیم که «حلّ تضاد» و «هدایت متعادل» دو ساحت ماهیت آدمى مساوى است با تحقق «کمال» و وصول او به «سعادت».
شکستن جبر وارههاى درونى (: وراثت تبارى و طبیعت بشرى) و برونى (:عوامل محیطى طبیعى و انسانى: یعنى تاریخ و جامعه) بلکه استخدام این «موجب نماها» در مسیر کمال، و تبدیل «موانع» تکامل به «عوامل» تعالى، (در پرتو دو مشعل الهىِ «عقل» و «نقل»)، کمال و سعادت آدمى را فراهم مىسازد و حذف هریک از دو بعد هویت انسانى به نفع دیگرى به معنى بىهویت ساختن و سبب از خودبیگانگى (Alienation) او است.
بشر از «نقطهى صفرِ» وجود خود، به «دو سوى صیرورت» تا بىنهایت مىتواند سیر کند: تا اوج عزّت یاتیه حضّت، مسیر کمال تا چکاد خداگونگى و احراز خلافت الهى فرامىرود، مسیر زوال تا چاه و حیوان صفتى و ضلالت مطلق فرو مىافتد، البتّه سیر جریان عمومى حیات انسان به سمت نیک سرانجامى و خوشفرجامى است.
آثار و اثمار اضلاع ماهیت انسان، در زوایاى حیات دنیوى و اجتماعى او، آشکارا تجلّى مىکند، اکنون به اختصار برآیند تعریف اسلامى انسان را در عینیّت اجتماع و نحوهى تنظیم و تدبیر مناسبات اجتماعى به صورت نکاتى چند برمىشماریم:
الف) انسان اسلام، جزئى است از کل «هستى» و مجموع «جامعه»، او نسبتى روشن و فعّال با: «خدا»، «کون و کیهان»، «طبیعت و زیست بوم»، «جامعه و همنوعان» خود دارد. زندگى مشترک با جنس مخالف در متن «کانون گرم خانوادگى» براى او یک نیاز طبیعى است.
ب) انسان اسلام «مسؤول» معرفت و محاسبهى خویش است، و همان در معرض پرسشهاى اساسىیى چون «چه بودهام؟»، «چه هستم؟»، «چه خواهم شد؟»، «از کجا آمدهام؟»، «در کجا هستم؟»، «به کجا بازخواهم رفت»، «چرا آمدهام؟»، «چرا باید باز روم؟»، «چه کردهام؟» و «چه باید بکنم؟» قرار دارد و اینهمه در منش و روش حیات دنیوى و اجتماعى او کارساز و اثرگذار است.
ج) چون انسان ذاتمند است و داراى ماهیتى دوساحته پس باید تحت نظامزیستى و تربیتىیى درآید که با ذات او سازگار بوده، نیازمندیهاى فطرى – طبعى و روحى – جسمى او را شناخته و تواماً تأمین نماید، اگر چنین نباشد نه تنها او از کمال مطلوب خویش بازخواهد ماند که دچار از خودبیگانگى و بحران هویّت نیز خواهد شد. نظامى که تنها به تأمین نیازمندیهاى مادى یا معنوى صرف اهتمام مىورزد در خورد انسان دو ساحتى نمىتواند باشد.
د) نظام حیاتى مطلوب انسان اسلامى، نظامى است که بر «کرامت ذاتى» او مبتنى بوده بتواند مبناى تحصیل «کرامت و کمالات اکتسابى» او قرارگیرد.
تضمین حقوق اسلامى مانند «حق حیات» و «حق اندیشه»، «آزادى بیان و بنان» لازمهى اعتناء به کرامت ذاتى آدمى است، التزام به احکام الهى که براساس شناخت عمیق و دقیق آدمى تشریع گردیده و تسهیل و تقویت ارتباط آگاهانه و آزادانهى آحاد جامعه با آفریدگار و پروردگار هستى، و تضمین امکان «صیرورت صعودى» و شکوفایى استعدادهاى بیشمار و بیکران بشر، لازمهى دستیابى به کمالات اکتسابى افزونتر است.
ه ) شأنیّت خلافت الهى بشر از سویى، و برخوردارى او از عقل و اختیار ازدیگر سو، اقتضا مىکند انسان در تدبیرحیات فردى و اجتماعى خود، به نحو متناسب از منبع «عقل» و «وحى» بهره گیرد، از دیدگاه اسلام «طرد عقل» از صحنهى تدبیر حیات اجتماعى همان اندازه زیانبار و ویرانگر است که «ترک وحى» و بالعکس، طرد عقل به معنى انکار انسان و ترک وحى به معنى انکار خداى انسان است.
و) از آنجا که آدمى «نیک سرشت»، «پاک جان»، «صلاح اندیش»، «خیرخواه»، «کمالپرست» و تکاملپذیر است، پس «عدالت خواه»، «حقپرست»، «قانونگرا»، «تربیتپذیر» خواهد بود، بشر بالفطره ظلم و ذلّت را نمىپذیرد، پس باید و مىتواند در چارچوب مقرراتى در خورد آن صفات و حالات زیست کند و جز این نه ممکن و نه مطلوب خواهد بود.
صفات پیشگفته در سلوک حقوقى، رفتار سیاسى، مشى اقتصادى، منش فرهنگى، روش اخلاقى بشر، تأثیر تعیینکنندهیى خواهد داشت، انسان اسلام «خودمدار» و «دیگرآزار» نیست، «سودپرست» و بایستگى بهرهگیرى متوازن از عقل و وحى «اصالهالمادّى» نمىتواند باشد، «سعادت همنوعان» و «سلامت طبیعت» را فداى «رفاه و لذّت» خویش نخواهد ساخت.
ز) بشر هماره با «جبر وارههاى هشتگانه» در مصاف است:
۱٫ «احکام متافیزیکى» و دستورهاى دینى و باورداشتهاى رسوبى و مزمن فلسفى – فرهنگى که در جان انسان نشسته است،
۲٫ «وراثت»،
۳٫ «تاریخ»،
۴٫ «چارچوبههاى اجتماعى» مانند حقوق و قوانین (به مثابه مقررات نوشته)، عرف و رسومات (به مثابه مقررات نانوشته)،
۵٫ «خویشتندارى» به انگیزهى «خودبانى»، (هر انسانى «خودفرهنگى» محقق یا مأمول و به تعبیر دیگر متصور یا متوقعى براى خویش تعریف کردهاست که حریم آن را آگاه و ناخودآگاه به عنوان شؤون لازمالرّعایه، مراعات مىکند تا «خود»ش نزد دیگران و حتّى نزد خود او، مخدوش نگردد)،
۶٫ «ملزمهاى فیزیکى» پیرامونى (طبیعت)،
۷٫ ملزمهاى فیزیکى درونى (محدودیت جسمانیت انسان)،
۸٫ «خود فطرى» و کششها و کوششهاى کمال جویانه.
احدى نتواند و نباید نسبت به تأثیرات «بازدارنده» و «وادارنده»ى این عوامل انکار ورزد اما کسى هم نباید آثار مثبت تربیتى – تکاملى این عناصر را بر حیات و هستى بشر نادیده بیانگارد. انسان به قوّهى عقل و قدرت اختیار مىبایدو مىتواند طرحى نو در انداخته، جبروارهها را در مسیر کمال خویش اصلاح و استخدام نماید.
ح) چون حیات دنیوى و اخروى آدمى چونان دو فصل به هم پیوسته از عمر واحد قلمداد مىشود و آخرت ادامهى طبیعى و قهرى حیات دنیوى بشر بشمار است، همهى همّ انسان اسلامى دنیاى او نیست و نیز هرگز به وعدهى آخرت از عزت و راحت دنیوى خود غفلت نمىورزد، هرآنکو در این نشئه با عزّت زیست در نشئهى دیگر عزتمند محشور خواهد شد، هرآنکس در این مقطع حیات، ستم کرد و یا ستم پذیرفت در مقطع بعدى کیفر خواهد شد، در همین عالمِ فانى شالودهى سعادت عالم باقى افکنده مىشود. سازگار ساختن مقتضیات حیات مادى دنیوى و لوازم سعادتمندى او در حیات اخروى از مهمترین مسائلى است که در نظام زیستى مناسب با شأن شایان انسان اسلامى، باید مورد اهتمام جدى قرارگیرد.