درآمد:
شانزدهم بهمن هشتاد و یک، زمانی که در پاسخ به نامهی جمعی از فضلای حوزوی و دانشگاهی، پیام رهبر فرهمند و فرهیختهی انقلاب راجع به نهضت نرمافزاری، مبنی بر برپایی کرسیهای نظریهپردازی و نقد و مناظره، صادر شد، بنده مکه مشرف بودم، همانجا و در جوار بیتالله، با تأمل یادداشتهایی فراهم کردم که حاصل آن فهرست بلندبالایی بود مشتمل بر چالشهای نظریهپردازی و موانع تولید علم در کشور. این فهرست بر چهل مورد بالغ میشد، مجموعهی موانع و آسیبها را در دوازده گروه دستهبندی و در دو گروه کلان «موانع آفاقی» و «موانع انفسی» طبقهبندی کردم؛ بعد از بازگشت این مطالب را در قالب مصاحبهای مفصل ارائه کردم که مورد استقبال گستردهی اهل فضل قرار گرفت. ازجمله دستهبندیهای گستردهی این فهرست مطول، موانع روانی و فرهنگی نقد و نوآوری بود؛ موانع روانی همگی در زمرهی موانع انفسی بشماراند، و موانع فرهنگی برخی انفسی و برخی دیگر آفاقی قلمداد میشوند.
به نظر بنده موانع روانی و فرهنگی مهمترین و تأثیرگذارترین چالشهای تولید علم قلمداد میشوند؛ من با اغتنام فرصت بهمناسبت این همایش مهم ملی، مختصراً و از باب نمونه به بیان بخشی از موانع روانی ـ فرهنگی نظریهپردازی و چالشهای انفسی آزاداندیشی و ارتقاء کرسیهای نظریهپردازی، نقد و مناظره، میپردازم؛ زیرا تعیین دقیق و درست موانع تولید علم در کشور، از ضرورتى اکید و مضاعف برخوردار است؛ چراکه هرگونه تحرک و تحولى در عرصهی تولید دانش، مستلزم شناخت درست موانع و عوامل تولید علم است. شناخت و شرح موانع از طرح و تحلیل عوامل مهمتر است و یا لااقل میتوان گفت که مقدم بر آن است؛ چون غالباً عوامل و محرکها، مقابل همان محذورات و موانعاند؛ به این جهت لازم است ابتدا تعریف و تقسیمی روشن و روشمند از موانع و چالشهای تولید علم و نظریهپردازى در قلمرو علوم انسانى و احیاناً سایر حوزهها تهیه و عرضه شود، سپس به شناسایی و شرح انگیزندهها و رانشگرها پرداخته شود.
تعریف و تقسیم موانع تولید علم
مراد از موانع، هرگونه عامل سلبى و ایجابى است که سبب رکود و فتور در نوآورى علمى است. ما از باب تسامح به عدم مقتضى نیز مانع اطلاق مىکنیم.
موانع نوآورى و تولید علم به جهات گوناگونى قابل تقسیم و طبقهبندى است، من در تحقیقى که از سال گذشته تحت عنوان «موانع نوفهمى و نظریهپردازى دینى» در دست دارم، موانع را به ده جهت و وجه تقسیم کردهام؛ ازجمله:
یک) تقسیم به «انفسى» و درونى؛ یعنى عاملهاى سلبى که از خصائل و خصائص و وضعیت معرفتى و روحى و خلقى محققین برخاسته است و در مقابل آن، «آفاقى» و برونى؛ یعنى موانعى که به محقق مربوط نمىشود، بلکه به شرایط اجتماعى، سامانهی مدیریتى کشور در حوزهی معرفت و ساختار و سیاستهای کلی حاکم بازمىگردد.
دو) تقسیم دیگر همانطور که از تعریف برآمد، تقسیم موانع به سلبى و ایجابى، یعنی وجود مانع یا فقد مقتضى است.
سه) تقسیم سوم، بخشکردن عوامل سلبى به سببى و مسببى، یعنی موانعى که نقش علّى و موانعى که شأن معلولى دارند.
چهار) تقسیم عوامل سلبی، به نحو ماهوى و موانع فرهنگى، مدیریتى و اخلاقى.
موانع فرهنگی
این تقسیمات، ما را در تعریف و تجزیه موانع و مطالعهی دقیق راهکارهاى هریک از آنها یارى خواهد نمود. مثلاً بخشى از موانع که تأثیر عمدهاى در رکود علمى و زوال جریان تولید علم و از میانبردن نشاط علمى در یک جامعه خواهد گذاشت «موانع فرهنگى» است؛ موانع فرهنگى را اینگونه تعریف مىکنم: «عوامل سلبى یا ایجابى انفسی و درونی که به عرف و عادت ملی، یا سلایق و علایق صنفى بدل شده و بهمثابه طبیعت ثانوى عالمان و دانشمندان یک جامعه، در برابر پیدایش و گسترش علوم و ابداعات نظری در آن جامعه ایجاد مقاومت مىکند».
به لحاظ کمی و کیفی، موانع فرهنگی و روانی بیشترین سهم و ژرفترین نقش را در رکود و رکون معرفتی ایفا میکنند؛ در این مجال محدود و مقال کوتاه به برخی از این دسته موانع اشاره میکنیم:
۱٫ ازجمله موانع فرهنگى، «گسست تاریخى ـ معرفتی» است که در دهههای اخیر سخت بدان مبتلا شدهایم؛ یعنى ما هویت علمى خود را گم کردهایم؛ از گذشتهی علمى خود، بهخصوص در دانشگاهها، بریدهایم. اگر به دانشگاهها توجه کنید مشاهده خواهید کرد که متأسفانه صاحبنظران و صاحبان آثار علمى در حوزهی علوم انسانى از سوابق علمى کشور و این جامعه و امت بىاطلاع هستند و همهی آنچه در خیال و خاطر دارند و فراچنگ آوردهاند معلومات و مطالب و محفوظاتى است که از دیگران اخذ کردهاند، و نسبت به مفاهیم و معارف عمیق، دقیق و خودى با ریشهی تاریخى بسیار طولانى غافل و احیاناً جاهل هستند. به همین جهت با بعضى نظریهها و معارف و یا بعضى از مکاتب و مناظر که مواجه مىشوند با تعجب و شگفتى برخورد مىکنند، که عجب چنین چیزى را در گذشته کسانى گفته بودند. تصور میکنم این مسئله حتی در دیگر حوزهها نیز صادق باشد، یعنى ما کلاً و مطلقاً تربیت سنتى و فلسفى را کنار گذاشتهایم و مشخص نیست که چنین کاری کار دقیق و درستى باشد.
ایران پیشکسوت تاریخى علوم انسانى در جهان است و ذخایر عمیق، غنى، دقیق و قویمى که ما در متون کهن خود داریم، سرمایههاى عظیمى است که مغفول مانده است. یادم هست که مرحوم علامه جعفرى(قدّه) مکرر مىگفت تمام آرا و نظریههاى علوم انسانى در ادبیات فارسى نهفته است و اگر جمعى باشند که با من کار کنند حاضرم همهی این نظریهها را از خلال متون و اشعار استخراج کنم. قبل از ارتحال ایشان خدمتشان رفته بودم، با عصبانیت گفت: «من هرچه مىگویم هیچکس گوش نمىکند ما همهی اینهایى را که دیگران مىگویند در همین ادبیات خودمان نهفته داریم». به ایشان عرض کردم ما جمعى را ساماندهى مىکنیم که با تخصصهاى متنوع خدمت شما باشند و شروع کنیم ادبیات فارسی را با این نگاه مطالعه کنیم. ما هم با بعضى از دوستان صحبت کردیم که متأسفانه ایشان ارتحال یافتند و این فرصت از دست رفت. بعدها مطلع شدم این پیشنهاد را ایشان کتباً به محضر رهبر معظم انقلاب هم نوشته و برای اجرای آن اعلام آمادگی کرده بودند.
۲٫ «فقدان طلب و تقاضا»، مانع فرهنگى دیگر است. کدام مسئول تصمیمگیر در این کشور پیش از تصمیمگیری به یک متخصص علوم انسانى در حوزهی مرتبط مراجعه مىکند؟ وزارت مسکن ما کى به یک جمع اهل نظر در حوزهی علوم انسانى، خصوصاً کسانى که در این حوزه با نگاه دینى صاحبنظر هستند، مراجعه مىکند که معمارى و شهرسازى و باغآرایى ما برچه اساس و چگونه باشد؛ در حوزهی اقتصاد چه تعداد از متولیان امور وزارت اقتصاد و دارایى، سیستم بانکى و دستگاههاى تصمیمگیر و مجرى حوزهی اقتصاد و تجارت و بازرگانى، به اهل نظر مراجعه مىکنند و چقدر خودشان اهل نظر هستند؟ کافى است به فهرست کسانى که تولیت امور را در حوزههاى علمى و البته غیرانسانى دارا هستند، مراجعه کنید و تخصصهاى آنها را با مسئولیتشان بسنجید. از آغاز پیروزى انقلاب، ـ البته سالهاى اول را قبول داریم که شرایط خاصى بوده ـ اسامى دیپلماتهاى ما که بهعنوان سفیر به کشورها رفتند را فهرست کنید و تحصیلات آنها را ببینید که چقدر با تخصصى که باید داشته باشند ارتباط دارد و تا چه اندازه به علوم سیاسى و اسلامى آشنایى دارند؛ پزشک است، مىشود وزیر، مهندس است مىشود سفیر و به همین ترتیب. همهی اینها جایگاه خودشان را دارند، اما در امر مدیریت و مناسبات و تنظیم روابط و مسائل اجتماعى و سیاسى، به متخصص در حوزهی علوم انسانى نیاز داریم، که چنین نیست.
اگر تصمیمگیرىهایى که انجام مىشود و متأسفانه تحقق پیدا مىکند، با مبادى نظرى و معقول ما سنجیده شود مشاهده مىشود که تفاوت چقدر زیاد است. نظام بانکى ما چگونه عمل مىکند؟ براساس قانونى که در کوران انقلاب و در آغاز تصدى امر جامعه و حکومت و سیاست بهعنوان یک کار مقطعى و مبتنى بر احکام اضطرارى و ثانوى تنظیم شده، قانون بانکدارى بدون ربا؟ این در یک مقطعى بوده که ما استنباط نمىکردیم، چون حکم و کل را کسى از ما سؤال نمىکرد، و مسئولیت نظام بانکى با ما نبود، فقیه ما مطالعه و آگاهى نداشت و افتاء نکرده بود. یک زمانی این سیستم اجرا شده بود، هنوز هم دارد انجام مىشود که البته اجرای آن هم ناقص است و عملاً خیلى از مردم ربا مىخورند. آیا پس از انقلاب نمىتوانستیم یک سیستم و مدل بانکدارى اسلامى طراحى کنیم که مبتنى بر مبانى خودمان باشد و براساس منطق اجتهاد استنباط شده باشد، و مطابق با فقه زنده و فعال و کارساز و ادارهکننده باشد؟ مىتوانستیم؛ البته در اینجا من لازم مىدانم که از فقیهان هم گله کنم، ولى بیشتر از مدیران، چون به فقیهان اصلاً مراجعه نمىشود. ما فقیه نیستیم، ولى در مقام اجرا هم مشکلات سیستمهاى بانکى را گفتیم و هم مدل و الگوى بدیل پیشنهاد دادیم، اما یک نفر از عناصر بانکى که مطلع هستند چنین تحقیقی انجام شده و محققان این تحقیقات را هم مىشناسند، مراجعه نکرده که شما چه مىگویید؟ و چگونه مىشود این مدل بانکدارى اسلامى را پیاده کرد؟
۳٫ سومین مانع، «خودباختگى» و «دیگرشیفتگى» و دلباختگی نسبت به نظریهها و دیدگاههاى غیرخودى است که به یک بیمارى و آسیب و یک مانع فرهنگى درونى تبدیل شده. هرآنچه از بیرون فرامىرسد و هر تحقیقى که ارجاع به متون غیرفارسى و احیاناً غیرعربى داشته باشد را علمى مىپنداریم. اگر بهترین مطلب را هم ارائه کرده باشید، اما ارجاع انگلیسى نداشته باشد علمى نیست و این یک آفت و مشکل است؛ یعنى اگر خود شما تولید کردید ارزش ندارد، اما اگر تولیدات دیگران را وام گرفتید و عرضه کردید ارزش دارد و علمى است.
۴٫ چهارمین مانع، آسیبدیدگىِ عنصر «اعتماد به نفس» در مقیاس ملى و افق فردی است. توفر و تراکم اعتماد به نفس در یک جامعه اعجاز میکند، و فقر و فقدان آن نیز فرصتها و سرمایههای ملی را نابود میکند. تأثیر این عامل نیاز به توضیح بیشتر ندارد.
۵٫ پنجمین مانع، «نبوغزدگی» و این توهم است که فقط نابغه نوآور است. این چنین نیست؛ همه نابغهاند و باید نبوغ آنها کشف شود. ما دو شخصیت بزرگ متفکّر و مولّد علم در عصر خودمان داشتیم، شهید صدر و شهید مطهرى، یکی بیش از هر چیز فرزند نبوغ خویش است: شهید صدر، و دیگری بیش از هر چیز دارندهی گنج رنج خویش است: شهید مطهرى ، اما در این میان تولید شهید مطهرى بیش از شهید صدر است. شهید صدر به استناد نبوغش متفاوت حرف مىزند، اما شهید مطهرى غنىتر و عمیق تر سخن مىگوید. پس این تصور که حتماً کسى باید نابغه باشد تا منشأ تولید و تحول علم گردد مانع بزرگى پیش روی نظریهپردازی و تولید معرفت است، و این انگاره ناصواب پیشاپیش افراد را از کار مایوس و دونهمت بارآورده، از ورود به عرصه ادعا و آوردگاه علم بازمیدارد.
۶٫ ششمین مانع، «حجاب معاصرت» است؛ تا کسى زنده است به او توجه نمىشود، چون معاصر است. براى فردى که از دنیا رفت بنیاد تأسیس مىکنیم و هرچه با او فاصله مىگیریم تازه مىفهمیم که چه کسى است.
۷٫ هفتمین مانع، «سنتزدگى»، کهنهگرایى و «میراثپرستى» است. ضمن اینکه من بهشدت به میراث علمى خودى و بازمانده از سلف، معتقد و ملتزم هستم، اما افراط در آن را از مهمترین موانع توسعه و تحول علم میدانم. باید بپذیریم که هرآنچه به ارث بردهایم و اکنون فراچنگ داریم مقدس نیست.
۸٫ هشتمین مانع، «شخصیتزدگى» و به تعبیر دیگر: «پیرپرستى» است؛ جوانها گاهى حرفهاى دقیقترى مىگویند، اما به جرم اینکه جوانند به آنها اعتنا نمیشود! گاهى بعضى جوانها حرف دارند، باید حرفهاى آنها را شنید. من فقر جرأت و خودسانسورى را به اختناق سفید تعبیر مىکنم.
۹٫ نهمین مانع، «فقر سنت نقد و تضارب آرا» است. این مانع نیز بین و بدیهی است و حاجت به تبیین و تأکید ندارد.
۱۰٫ دهمین مانع «سیاستزدگى» است؛ هرچه مىگویید به یک جناح گره مىخورد، بعد هم مىگویند این دارد نظریه را تئوریزه مىکند که این بزرگترین مانع است.
۱۱٫ مانع یازدهم، «فرومردن رسم تکریم» و روح قدرشناسى از صاحبنظران است؛ متأسفانه در کشور ما امروز یک محقق مبتکر و نظریهپرداز به اندازهی یک هنرپیشهی معمولی قدر و منزلت ندارد.
۱۲٫ دوازدهمین مانع، «فقدان عرف تعالم» و تبادل علمى و کار گروهى است. من گاهى مثال زدهام که دو شخصیت علمی بزرگ چند ده سال در یک شهر زندگى مىکنند، اما هیچگاه بین این دو بزرگ یک نشست علمى صورت نمىگیرد و اگر روزى این اتفاق رخ دهد، یک نقطهی تاریخى مىشود.
۱۳٫ «نبود جرئت عبور از مشهورات» و پیشپنداشتههای غلط حاکم، مانع دانشسوز دیگر است؛ مشهورات دو دستهاند: تاریخیشده و عصری؛ هر دو خطرناک و زیانبارند، اما در روزگار ما به دلیل گسست تاریخی معرفتی موجود، و سلطهی آرای غربیان بر ذهن و زبان دانشگاهیان و حوزویان دانشگاهزده، «هژمونی تفکر غربی» که پارادایم «مشهورات عصری» را تشکیل میدهد بسی خسارتبارتر از «مشهورات سنتی» عمل میکند. تا جامعهی علمی ما از این پارادایم پوچ خارج نشود امید هیچ تحولی را نمیتوان برد.
۱۴٫ «توهم فقد آزادی» مانع خطرناک دیگر است؛ همانطور که «احساس آزادی» ـ هرچند به نحو کاذب ـ مانند «وجود آزادی» بهنحو صادق و واقعی، میتواند موجب شکوفایی و منشأ تحولات شگفت و شگرف باشد، «توهم فقد آزادی» هم، مانند «تحقق فقدان آزادی» میتواند بهصورت مانع اساسی شکوفایی علمی و تحولات نرمافزاری و سختافزاری در یک جامعه خودنمایی کند.
در جامعهای که هر روز و هر دم کسانی، حتی ضروری دین و مسلمات عقاید اسلامی را آشکارا انکار میکنند، و از فضای باز کشور سوءاستفاده کرده به مقدسات دینی و مصالح ملی میتازند و کسی مانع آنها نمیشود، منصفانه نیست از فقدان آزادی سخن رانده شود. امروز حتا ارتداد و کفرگویی در کشور جرم انگاشته نمیشود، از اعلام انقضای تاریخ دین و دیندارای، تا خدشه در حقانیت و حقیقت وحی؛ از ساخته و پرداختهی ذهن پیامبر(ص) خواندن معارف قرآن، تا انکار عصمت نبی و ولی، و تا خشونتطلب خواندن سید مظلومان حضرت سید الشهدا(ع)…، و دهها سخن ناروای دیگر در مطبوعات و مکتوبات مطرح میشود و احدی متعرض کاتبان و ناشران آنها نمیشود؛ بلکه ردهگویان و ردهنویسان، آزادانه به همه چیز حمله و هجمه میبرند و فقها و مراجع عظیمالشأن بهجای صدور فتوا و اعلام حکم شرعی آن، به پاسخگویی و مباحثهی کلامی و مراودهی علمی با مرتکبان و هتاکان میپردازند.
سخنگفتن از نبود آزادی ظلم به حقیقت و ستم بر شریعتِ سمحه و سهله، و جور در حق حاکمان و حاکمیت صبور و صاحب سعهی صدر است. در شرایط کنونی که صلاگر آزادی و علمدار آزاداندیشی، شخص رهبری نظام و رأس هرم قدرت در کشور ماست و سالهاست که همّ و غمّ خویش را مصروف تبدیل آزاداندیشی و نظریهپردازی و تولید علم بومی به مطالبهی ملی کرده، طرح پندارهی « فقد آزادی» بیش از آنکه «توهم روانی» باشد «تهمت سیاسی» است. در این میان بیش از همه و هرچیز اصحاب علم و ارباب نظر ضرر میکنند و حقیقت و معرفت و تولید علم بومی و نظریهپردازی دینی زیان میکند، خاصه آنگاه که کسانی از مدیران و مصادر امور با ملاحظات سیاسی و جلب عواطف نخبگان به سمت جناح خویش به این شعار دامن بزنند! به نظر میرسد برخی افراد مدعی هم برای توجیه چنتهی تهی و مشت خالی خود چنین بهانههایی را طرح میکنند! والا کسی که حرفی برای گفتن داشته باشد چنین ملاحظاتی را ـ علی فرض واقعیبودن آن ـ مانع نمیانگارد؛ «پریرو تاب مستوری ندارد» اگر کسی سخنی درخورد گفتن داشته باشد بروز میدهد، و اگر حضرات راست میگفتند بهای آزادی و آزاداندیشی را با تهور و شجاعت و به قیمت انکشاف حقیقت و اعتلای معرفت میپرداختند! برخی چنین بهانههایی را پوششی برای پنهانداشتن فقر علمی و فقد جرئت مواجهه رویاروی با رقیب نظری خویش میکنند و بیشتر مایلند تنها به قاضی بروند تا راضی برگردند، والا این گوی و این میدان؛ متولیان هیأت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی که منسوب به بالاترین مرجع علمی و فرهنگی کشور است، با آغوش گشوده بدون هیچ قید و حدی، جز التزام به رعایت منطق علمی و اخلاق نقد، از همهی مدعیات و مدعیان استقبال کرده و با تواضع تمام مترصد فراهمکردن هرگونه زمینه و ضمانت برای طرح نظرات مختلف و مخالفند.