سخنرانی در جشنواره علامه طباطبایی
زمان: ۳۰/۲/۹۰
مکان: محمدشهر کرج
مناسبت: سالروز تأسیس پژوهشگاه
مخاطب: کارکنان و اعضای هیئت علمی پژوهشگاه
بسماللّه الّرحمن الّرحیم
ضمن عرض خیرمقدم به همه همکاران و خانوادههای گرامی آنها و تهنیت و شادباش به مناسبت میلاد مبارک حضرت صدیقه طاهره(س)، خدای را سپاس میگزارم که در این نهاد علمی مشغول ادای رسالت الهی و تاریخی خویش هستم.
در اندیشه بودم که در این جلسه، که هفتمین نشست از مجموعه جشنوارههای علامه طباطبایی است، درباره کدام موضوع سخن بگویم و چه نکتهای را عرض کنم که اول مخاطب آن خودم باشم و سپس همکاران و خانوادههای محترم آنها. موضوعی به ذهنم خطور کرد که احساس کردم طرح آن، دستکم برای خود من میتواند مفید باشد و شاید مخاطب اول آن خود من باشم.
اصطلاح سکولاریسم، امروز اصطلاح شایعی است، با این حال بررسیهای انجامشده درباره آن بیشتر لایه سیاسی یا حداکثر اجتماعی این مفهوم را در بر میگیرند و در آنها لایه بینشی، جهانشناختی و حسی آن کمتر مد نظر قرار گرفته است.
مسئله جدایی مناسبات سیاسی و حتی اجتماعی از دین در لایه سکولاریسم قرار میگیرد. مرتبه دیگر سکولاریسم آن است که ما هستی را تهی از قدسیت بدانیم و خدا را از هستی حذف کنیم. البته عدهای به غلط گفتهاند که عقیده به اصل علیت، تهی کردن هستی از وجود قدسی خدا و در واقع همان سکولاریسم است، که در توضیح باید بگوییم که هیچ ارتباطی بین این مطلب و سکولاریسم وجود ندارد؛ زیرا اصل علیت میتواند به مثابه یک اصل فلسفی پذیرفته شود، اما سکولاریسم بر اندیشه و ذهن معتقدان و فیلسوفان ملتزم به اصل علیت راه نیابد.
لایه سوم سکورلاریسم، لایه حسی است. در این مرتبه فرد ممکن است در حوزه سیاسی، اجتماعی، جهانبینی و معرفت الهی باشد، اما در مرتبه حس سکولار بهشمار آید. به سخن دیگر در لایه حسی، که فراگیرترین مرتبه سکولاریسم به شمار میآید، فرد گرچه در اثبات وجود خدا برهانهای بسیاری را مطرح میکند و جهانبینی خود را الهی و حتی اسلامی معرفی مینماید، جان و قلب او از حضور حق تهی است. این چنین فردی واقعیتهای جهان و طبیعت را میبیند و حضور آنها را حس میکند، اما از حقیقهالحقایق، که همه حقایق نشانهی اوست، غافل است.
امام خمینی(ره) در ترجمه حدیثی از امام صادق(ع) فرموده است: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید». منظور از این حدیث آن است که حس کنیم جهان حضورگاه الهی است؛ یعنی حتی خاک زیر پا و اکسیژنی را که از هوا میگیریم نشانه و آیه خداوند بدانیم و به همان اندازه که دیگران را حس میکنیم خدا را احساس کنیم؛ برای مثال شب هنگام که در خانه نشستهایم و تنها هستیم، در یک لحظه که حالت ترس و خوف به ما دست میدهد، بیش از آنکه به این موضوع فکر کنیم که در خانههای آن سوی دیوار همسایههای ما هستند و حضور آنها امنیت ما را تأمین میکند، به این موضوع مهم بیندیشیم که خدا، همین الان از رگ گردن به ما نزدیکتر است و چگونه ممکن است در جایی خدا باشد و امنیت نباشد.
ما گناه میکنیم، چون در مقام حس، سکولار هستیم و خدا را حاضر و ناظر نمیبینیم. ما در حضور حتی شخصی عادی هزاران کار خلاف را ترک میکنیم. اگر من طلبه ده ساعت در محضر یکی از مراجع و علما نشسته باشم، امکان ندارد که حتی در این مدت دست از پا خطا کنم، به دیوار تکیه دهم یا پاهای خود را دراز کنم؟ چون حس میکنم که در محضر شخصی محترم نشستهام و از همینرو آنچه را احساس میکنم او نمیپسندد انجام نمیدهم، بلکه آنچه را او میپسندد انجام میدهم. با توجه به همین نکته دلیل ارتکاب به محرمات و ترک واجبات آن است که ما حس حضور نداریم، شهد شهود نچشیدهایم، روایتِ رویت نخواندهایم، خدا را نمیبینیم و خدا در ذهن، وجود و حس ما نیست. ما تا مأمور راهنمایی رانندگی را میبینیم سریع کمربند ایمنی را میبندیم، اما خدا را نمیبینیم و کمربند ایمنی از معصیت را نمیبندیم و مرتب خود را در معرض خطر گناه و معصیت قرار میدهیم.
عالَم محضر خداست، و برای درک این موضوع و نشان دادن آن در عمل باید تمرین کرد؛ برای مثال روزی که از خواب بیدار میشویم بنا را بر این بگذاریم که در همه لحظات یاد خدا را در خود زنده نگه داریم و تلاش کنیم لحظهای غفلت نکنیم که خدا حضور دارد. البته کار مشکلی است که با وسوسههای شیطان و تلبیسهای او، که تلاش میکند تمرکز ما را از بین ببرد، مقابله کنیم، اما ما باید بکوشیم با بیان جمله «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و تکرار «استغفر الله ربی و اتوب الیه»، هر دم یاد خدا را در دل زنده کنیم و شیطان را از خود دور نماییم.
در لحظههای زندگی، ما یا در حال عبادت هستیم یا گناه و حالت سومی وجود ندارد؛ البته اگر ما حضور خدا را حس کنیم، میتوانیم همه این لحظهها را عبادت کنیم، حتی میتوانیم ریا کنیم و عبادت کنیم. گرچه ریا حرام و شرک خفی است، میشود این شرک خفی را به توحید خفی بدل کرد، آن هم با این شیوه که به جای ریا در برابر غیرخدا، در مقابل خدا ریا کنیم؛ یعنی عبادت خود را برای نشان دادن به خداوند انجام دهیم نه دوست، همسایه و همکار.
اگر به جای هر کسی خدا را یار و معشوق بدانیم و حس کنیم که خدا یار ماست، آنگاه همواره در بهشت لقاء خواهیم بود. شاعر نیز در این باره چنین سروده است: خوشا آنان که الله یارشان بی/ بهشت جاودان بازارشان بی؛ یعنی آنهایی که خداوند یارشان است در بهشت جاودان، که همان بهشت لقاء است، به سر میبرند. در ادامه نیز گفته است: خوشا آنان که دائم در نمازند؛ یعنی حتی هنگام راه رفتن هم نماز میخوانند. نمونه چنین فردی علامه(ره) است که گفتهاند روزی یکی از شاگردانش در خیابان ارم ایشان را دید و هنگام عبور از کنارشان سلام کرد، اما علامه فقط گفت: علیکمالسلام، و رد شد و اعتنایی نکرد. این شاگرد به یکی از بستگان ایشان گله کرد که چرا علامه به او اعتنا نکرده و فقط جواب سلامش را داده است. این گلایه به گوش علامه رسید و ایشان در پاسخ گفت: در آن لحظه که آن فرد از کنار من عبور کرد در حال نماز بودم.
زمانی که عالَم را محضر الهی بدانیم، دنیا از مسجد نیز مقدستر میگردد؛ از همینروست که گفته میشود دائمالوضو باشید، ولی اگر دائمالحضور نباشیم، این دائمالوضو بودن فایدهای نخواهد داشت. ما باید با این حس وضو بگیریم که عالم محضر خداست و ما در مسجد الهی راه میرویم و نفس میکشیم؛ بنابراین همه حرکات ما رکوع و سجود و قیام و قعود است و همه گفتههای ما حمد و ستایش خداست؛ زیرا همه چیز از آنِ خداوند است؛ برای مثال وقتی من میگویم گل زیباست؛ یعنی آفریننده او زیباست و از همینرو میگویم الحمدلله؛ یعنی همه سپاسها و ستایشها مخصوص کسی است که این زیبایی از او نشئت گرفته است.
اگر ما هستی را نگاه کردیم و درون را صیقل دادیم، در همه هستی خدا را میبینیم حافظ نیز سروده است.
حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ
متی ما طلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
از آنجا که بسیاری از ما دل خود را صیقل ندادهایم، خداوند را معشوق حقیقی خود نمیدانیم و به همسر، فرزندان یا مقام خود بیشتر از او علاقه داریم. برای آنکه خداوند معشوق حقیقی ما گردد و بتوانیم به مقام لقاءالله برسیم، باید نخست دنیا را کنار بگذاریم؛ البته این کنار گذاشتن به معنای زهد است نه کنار گذاشتن فیزیکی. هنر زاهد آن است که دنیا را دارد، اما دنیا او را ندارد.
بزرگی میگفت که زمانی همه چیز برایم حضور بود، یا آیات الهی را میدیدم یا آیات شیطانی را، و در خیابان که راه میرفتم یا فرشته میدیدم یا گرگ، روباه و خوک؛ یعنی ایشان مردمی را که از کنارشان عبور میکردند یا به چشم فرشته میدیدند یا به چشم حیواناتی که نام بردم. در واقع این بزرگ مصداق این بیت شعر شده بودند:
ز مُلک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هرآنکه خدمت جام جهان نما بکند
«جام جهاننما» در این شعر به معنای دل است و منظور شاعر آن است که اگر کسی دل خود را صیقل دهد، حجاب ظاهر از پیش چشمانش برداشته میشود. برای صیقل دادن دل نیز باید به حس حضور دست یافت. سرآمد اشخاصی که به چنین حسی دست یافتند ائمه معصومین(ع) بودند. نقل کردهاند که وقتی لحظه اذان میشد، همه وجود امام سجاد(ع) را رعشه میگرفت و ایشان در پاسخ به کسانی که علت این حالت را سؤال میکردند میفرمودند: لحظه مواجهه با جبار ملکوت فرا رسیده است.
امیرالمؤمنین(ع) هم درباره لحظه اذان فرموده است: «قد قامت الصلاه أی حان وقت القاء»؛ یعنی لحظهی دیدار و عشقبازی فرا رسیده است. گفتهاند که سلمان یک بار در نخلستان امام علی(ع) را دید که مثل یک چوب خشک بر زمین افتادهاند، اما هرچه کرد گویی امام(ع) حس نداشتند؛ دواندوان به محضر مبارک حضرت زهرا(س) رفت و گفت: فکر میکنم که جان در کالبد علی(ع) نیست. فاطمه(س) فرمود تو در چه حال او را دیدی؟ گفت در حین نماز افتاد. حضرت فرمودند نگران نباش این صحنه بسیار برای علی پیش میآید، این حال ایشان در نماز است.
این افسانه نیست که وقتی میگفتند تیر در بدن آن بزرگوار است در حین نماز باید آن را از بدن ایشان خارج کرد؛ زیرا در نماز دیگر جان در کالبد ایشان نبود که حس کند.
به نماز بست قامت که نهد به عرش پا را
به خدا علی نبیند به نماز جز خدا را
در اوایل طلبگی با یکی از دوستان پشت سر مرد بزرگی نماز میخواندیم که دائمالحضور بود، ولی این دوست ما میگفت: میخواهم نماز بخوانم، نمیخواهم نماز جماعت بخوانم؛ از همینرو بالای پشت بام مدرسه میرفت و در آن بالا تنهایی نماز میخواند. نمازی که حضور خدا را در هر لحظه آن حس کنیم ما را به معراج خواهد برد، اما بسیاری از ما در نماز لحظهای حس حضور نداریم و نمازمان سراسر عرضه نیاز است.
شیخ عباس قمی روزی در حرم امام رضا(ع) به امامت نماز جماعت ایستاد، اما پس از آن تا سه روز برای نماز نیامد؛ از همینرو عدهای خدمت ایشان رفتند و پرسیدند که آقا چرا نماز نمیآیید؟ ایشان فرمود: چون وقتی قامت بستم، یک نفر از آن دور گفت: «ان الله مع الصابرین»، یک باره به ذهنم خطور کرد که چه جمعیت زیادی پشت سر من ایستادهاند. اینگونه بود که گرفتار ریا شدم و فهمیدم که نمیتوانم نماز جماعت بخوانم.
در پایان برای اینکه کودکان حاضر در این جمع نیز بهرهای از این عرایض ناقص من ببرند این شعر بچهگانه را تقدیم میکنم:
جهان مصلاست
باغ دل آرا مسجد گلهاست
رواق مسجد، گنبد میناست
اذان سراید، کبک خوش آوا
اقامه گوید، قنارى آنجا
مهر نماز است ، برگ درختان
سبحه ذکر است ، خوشه خندان
زمزمه جو، تبسم گل
نواى قمرى سرود بلبل
یکسره ذکر است ، راز و نیاز است
شور و قنوت و حال نماز است
باغ دل آرا، مسجد گلهاست
نماز گلها لطیف و زیباست
بنفشه در کف ، سبو گرفته است
به آب شبنم ، وضو گرفته است
سرو خرامان ، مست قنوت است
کاج نگاهش بر ملکوت است
بید معلق که در رکوع است
خمیده قامت ، غرق خضوع است
تاک همیشه ، مست سجود است،
توت سرش را به خاک سوده است
نارون پیر، نافله خواند
غنچه دلگیر، اشک فشاند
لرزه بید از خوف خدایى است
ناله نى ، از غم جدایى است
دو چشم وا کن ! جهان مصلاست
کویر و کوه و کران ، مصلاست
تمام جنگل ، درخت طور است
همیشه هر جا، پر از حضور است