مراسم نکوداشت شیخ اعظم: دومین نشست از سلسله نشستهای علمی پژوهشی
تاریخ: ۵/۳/۱۳۹۰، ساعت ۸ صبح
مکان: قم، مدرسه عالی خاتمالاوصیاء
برگزارکنندگان: مدرسه عالی خاتمالاوصیاء
بسمالله الرحمن الرحیم
با تشکر از بزرگان حاضر در این جلسه و پوزشخواهی از اینکه وقت ارزشمندشان را تصدیع خواهم کرد، پیش از آغاز بحث بجاست به خاطرهای اشاره کنم که به نخستین کنگره بینالمللی مرحوم صدرالمتألهین بازمیگردد. در بحبوحه برگزاری این کنگره، همراه با جناب آیتالله سیدمحمد آقای خامنهای و مسئولان بنیاد صدرا به محضر علامه بزرگوار، شیخ الحکماءالمعاصرین حضرت آیتالله جوادی آملی رسیدیم و از ایشان درخواست کردیم برای کنگره یادشده مقالهای بنویسند. ایشان موافقت کردندکه درباره موضوعی سخنرانی کنند و مقاله بدهند. وقتی مقاله به دست متولیان کنگره رسید، معلوم شد که ایشان تأمل کردهاند و موضوع دیگری را جز آنچه توافق شده بود نوشتهاند. زمانی هم که آیتالله جوادی آملی به جلسه تشریف آوردند و بنا شد سخنرانی کنند، ظاهراً وقتی فضای جلسه را دیدند تصمیم گرفتند موضوع دیگری را جز آنچه در مقاله آورده بودند مطرح نمایند.
در اینجا هم اگرچه قرار بود بنده درباره اصول شیخ صحبت کنم، بحثی که تقدیمتان خواهم کرد حول محور اصول است و در چهارچوب آن به کار شیخ هم اشاره خواهد شد، اما موضوع آن کاملاً درباره اصول شیخ اعظم(ره) نیست.
بحثی در فلسفه اصول مطرح است با عنوان ساختار دانش اصول که درباره چگونگی سازمان دادن و تبویب مباحث و مسائل آن دانش بحث میکند. از آنجا که ساختار دانش یکی از ارکان تکونبخش و هویتبخش هر دانشی است، این بحث اهمیت بسزایی دارد. ساختار دانش، به تعبیر فلسفی، یکی از علل اربعهی تکون و هویتیابی دانش است؛ یعنی علت صوری دانش به شمار میآید و مراد ما از ساختار در اینجا همان ساختار صوری است. فهم و شناخت، ارزیابی و تحلیل بسیاری از مباحثی که مانند ساختارپژوهی جزء مسائلی هستند که به دانش هویت میدهند، به میزان زیادی در گرو فهم ساختار آن دانش هستند.
در حوزه مباحث فلسفه اصول چهارده نوع تقسیم پیشنهاد شده است. تقسیم مسائل فلسفه اصول به مسائل فرادانشی و فرامسئلهای یکی از این تقسیمهاست و منظور از آن، گروهی از پرسشهای فلسفی است که درباره دانش مطرح میشود و به کلیت دانش نظر دارد؛ مثل تعریف دانش، غایت دانش و روش دانش.
دستهای دیگر از این تقسیمبندی پرسشهایی درباره مسئلههای دانش است؛ برای مثال مسئله زبانشناسانه «وضع» یک بحث فلسفیِ زبانشناختی است که به بخشی از دانش اصول مربوط است.
ساختارپژوهی یکی از مسائل فرادانشی فلسفه اصول و هر دانش دیگری میتواند قلمداد شود. منظور از ساختار، آن چیدمانی است که مطالب و مباحث یک علم را صورتبندی میکند و از دو سامانه تشکیل شده است:
۱٫ سامانه افقی؛
۲٫ سامانه عمودی.
در سامانه افقی چگونگی ترتیب یافتن محورهای اصلی دانش در کنار هم مد نظر قرار میگیرد، اما در سامانه عمودی درباره ترتیب منطقی مطالب زیرمجموعه و زیرفصلهای هر محور و هر مسئله بحث میشود.
اصولاً ساختار دانش از یک وضعیت شبکه ـ هرمسان برخوردار است؛ یعنی یک شبکه عرضی و افقی را تشکیل میدهد و یک هرم طولی و عمودی را پدید میآورد، که به آن میگوییم ساختار صوری دانش.
موضوع دیگری هم در فلسفه علم مطرح است با عنوان هندسه معرفتی دانش. در هندسه معرفتی ما از هویت یا ماهیت معرفتشناختی اضلاع دانش سخن میگوییم و از این مسئله که آیا این دانش یکسره عقلی است یا نقلی، یا آمیزهای از مباحث نقلی و عقلی تلقی میشود پرسش میکنیم. البته زمانی که میپرسیم مجموعه مباحثی که دانش را پدید آورده است از نظر معرفتشناختی چه ماهیتی دارد به جنبه ماهیتی آن دانش توجه میکنیم، اما زمانی که میگوییم مباحث دانش با نگاه معرفتشناختی چه چیزی را به ما میدهد از هویت معرفتی دانش صحبت میکنیم. این مباحث هم بهگونهای یک صورت ساختاری دارند، اما جنبه معرفتی و ماهوی دانش را مد نظر قرار میدهند.
در ساختارشناسی دانش اصول باید به این پرسشها پاسخ دهیم که این دانش چه ساختاری دارد؟ یا باید داشته باشد و آن دسته از الگوهای ساختاری که طی تاریخ در این دانش اعمال شده، پدید آمده، تطور پیدا کرده و یا احیاناً پیشنهاد شده کداماند؟
برای درک درست ساختار علم اصول، امکان ارزیابی ساختار و بافتار کنونی آن، طبقهبندی ساختارهای دارج و رایج در تاریخ دانش اصول و پاسخ به این پرسش که چند الگوی ساختاری از کتابهای مطرح در این زمینه، در تاریخ اصول اعمال شده است. (چون بعضی از کتابها ساختارهای ویژه و متفاوتی نسبت به دیگر کتابها و منابع اصولی دارند و هریک از الگوی ساختاری ویژهای پیروی کردهاند) و سرانجام نشان دادن ساختار مطلوب، ناگزیر باید بگوییم چنین ساختار مطلوبی باید چه ویژگیهایی داشته باشد. به سخن دیگر وقتی میگوییم دانشی از ساختاری درخور و فراخور بهرهمند است، باید بگوییم آن ساختار چه ویژگیهایی دارد.
در این زمینه بعضی از فضلای معاصر ویژگیهایی را پیشنهاد دادهاند، اما در اینجا ما هشت شاخص ماهوی را به اضافه چهار شاخص غیرماهوی پیشنهاد میکنیم که بیشتر به هویت دانش بازمیگردد یا ترجیح میدهیم که آن شاخصها نیز در یک ساختار تحقق یافته باشند.
اصولاً ساختار یک دانش به گونهای تفصیل ماهیت آن دانش است و میتوان انتظار داشت شرایطی که در مقام توصیف ماهیت و تعریف یک دانش قائل هستیم، در ساختار نیز رعایت شود. در منطق وقتی چیزی را تعریف میکنیم باید دو شرط جامعیت و مانعیت را تأمین کنیم. بنده در تعریف علم یک شاخص سوم را هم پیشنهاد کردهام و آن رعایت جهت تعریف است. به سخن دیگر باید مشخص کنیم که تعریف ما پیشینی است، یا پسینی؛ اگر پیش از تحقق و تکون علم، علم مطلوب را تعریف کنیم، تعریف ما پیشینی است، اما اگر دانش موجود را پس از تحقق آن نگاه کنیم و درباره آنچه هست بحث نماییم، نه آنچه که باید باشد، در تعریف آن دانش نگاه پسینی داریم؛ یعنی پس از تحقق و تکون دانش، درباره آن قضاوت میکنیم.
جهت تعریف، یعنی پیشینی یا پسینی بودن نگاه در تعریف، شرط بسیار مهمی به شمار میآید و در تعریف علم به اندازه دو شرط دیگر، یعنی جامعیت و مانعیت، ارزشمند است. در ساختار باید این شرطها لحاظ شود؛ برای مثال در بخش رعایت شرط مانعیت، به این نکته باید توجه شود که ساختاری مطلوب است که از زواید و نیز انواع مباحث و مسائلی که از مسائل ذاتی دانش قلمداد میشود خالی باشد؛ برای مثال در اصول مباحثی که به مبادی اصول مربوط میشود در بدنه دانش جاسازی نشده باشد. افزون بر این، مباحثی مانند قواعد فقهیه نیز باید بیرون از سازمان دانش اصول جا گرفته باشد و نیز با توجه به بعضی از نظریهها، اصول عملیه جزء اصول دانش اصول نیست. به عنوان نمونه محقق اصفهانی در چیدمان جدیدی که در رساله «الاصول علی النهج الحدیث» برای علم اصول پیشنهاد کرده، سازمان اصول را بهگونهای ترتیب داده است که گویی اصول عملیه جزء دانش اصول نیست و خارج از علم اصول است.
یک علم باید همه آنچه را که سامانه عمودی و افقی دانش به لحاظ ذاتی اقتضا میکند، با توجه به سازگاری آن با دیگر ارکان تشکیلدهنده و تکونبخش دانش، دارا باشد. آنچنان که معروف است و محقق خراسانی فرموده و کمابیش پذیرفته شده است، هویت، وحدت و تمایز یک علم با دیگر علوم فقط به غایت تعیین نمیشود، کما اینکه فقط با محوریت و گرانیگاه قرار گرفتن موضوع، همه علوم تکون پیدا نمیکنند، بلکه هر علمی با اتکا به مجموعهای از ارکان، که از آنها میتوانیم با عنوان ارکان تکونبخش یک علم نام ببریم، پدید میآید؛ یعنی همان اندازه که ممکن است غایت در تکون هویت و ماهیت یک علم سهم داشته باشد، موضوع و روش نیز سهم دارند. به سخن دیگر سهم روش یک علم در تکون بخشیدن به آن کمتر از سهم موضوع و غایت آن علم نیست. مگر میشود روش یک علم را از آن گرفت و همچنان گفت آن یک علم است؟ کما اینکه مسائل یک علم هم همین جایگاه را دارند. در تعریفی گفته شده است علم چیزی نیست جز مسائل آن؛ اگرچه این تعبیر مبالغهآمیز است، به سهم مسائل در تکون یافتن و هویتیابی آن علم اشاره میکند.
به سخن دیگر مجموعهای از ارکان در کنار هم هویت یک دانش را پدید میآورند و ماهیت آن را شکل میدهند. و از همینرو آنها را ارکان تکونبخش و هویتساز دانش مینامند. ساختار هم کمابیش چنین جایگاهی دارد؛ البته سهم آن نسبت به ارکان یادشده کمتر است.
در بحث مقایسه سهم ساختار و هویت معرفتی در دانش، این موضوع آشکارا درک میشود که چون ساختار یکی از عناصر صوری است و وجه ماهوی ندارد، نسبت به هویت معرفتی، که دارای جنبه ماهوی است، سهم کمرنگتری دارد. با این حال زمانی که بخواهیم مجموعه قضایای متشتته انباشته را به یک دانش تبدیل کنیم و به آن دانش ساختار دهیم، به جایگاه بسیار ارزشمند ساختار پیمیبریم؛ زیرا بر اساس نظریه تناسق ارکان علم باید ساختاری به دانش بدهیم که با دیگر ارکان تکونبخش آن سازگار باشد.
جهتمندی، یعنی همان بحث پسینی و پیشینی، در حوزه ساختار نیز مطرح است؛ زیرا ممکن است ساختاری ایدئال و صرفاً نظری ارائه گردد (وضعیت مطلوب) یا ساختاری پیشنهاد شود و تحلیلی درباره آن مطرح گردد که به علم موجود و ساختار موجود آن نظر دارد نه علم مطلوب و ساختار مطلوب آن.
شرط جامعیت نیز در این حوزه بسیار اهمیت دارد؛ زیرا همه مسائل مقتضی تناسق ارکان باید در ساختار یک علم گنجانده شده باشد.
تلائم تمام داشتن با ارکان آن دانش و ابتنا بر گرانیگاهی روشن، دو شاخص دیگری هستند که در ارائه ساختار مطلوب علم اصول باید به آنها توجه شود. ساختار باید حول محور موضوع و مباحث فراوانی که به ویژه اصولیون ما درباره موضوعمندی علم مطرح کردهاند گرانیگاه روشنی داشته باشد. شایان ذکر است که این ابتکار آیتالله سیستانی بود که به جای تعبیر موضوع، که اقتضائات خاص خود را دارد و بحثهای فلسفی دقیقی را به همراه خود میآورد، از واژه «محور» و به تعبیر فارسی آن «گرانیگاه» استفاده کرد. ساختار افزون بر برخورداری از محور و گرانیگاه روشن، باید به اندازه کافی ترتیب افقی و ترتب طولی ـ عمودی نیز داشته باشد.
لحاظ سنخی مباحث و احتراز از خلط مسائل شرط دیگری است که در حوزه ساختار مطلوب علم اصول باید رعایت شود. مسائل علم اصول باید سنخبندی و گونهشناسی شوند و در ابواب خاص تقسیم گردند و سازماندهی یابند، بهگونهای که گونههای همگن در پیوند با یکدیگر یک باب را تشکیل دهند تا این مباحث با هم خلط نشوند.
معیار هفتمِ ساختار مطلوب علم اصول، کارآمدی در تأمین حداکثری غایت و کارکردهای متوقع از یک علم است. همانگونه که میدانید، از هر علمی غایت و کارکردهایی انتظار میرود. سازمان و ساختار دانش باید به ما در کاربرد علم برای دست یافتن به آن غایت و کارکردها کمک کند.
آثار فراوانی در تاریخ علم اصول ما پدید آمدهاند که بعضی از آنها نسبت به آثار دیگر ساختار متفاوتی داشتهاند. الذریعه الی اصول الشریعه نخستین اثر جامع اصولی ما به شمار میآید (البته بعد از تذکره شیخ، که خلاصهای از آن در اختیار ما قرار دارد)، ساختاری متفاوت با آنچه در اصول عامه رایج بوده طراحی کرده است. پس از او، شیخ طوسی، شاگرد ایشان، العده فی اصول الفقه را نوشت که هرچند شباهت ساختاری بسیاری با الذریعه دارد و از آن تأثیر پذیرفته است ـ بهگونهای که در حد دو سه صفحه از کتاب الذریعه عیناً در العده آمده است ـ نسبت به آن ساختار متفاوتی دارد. با این حال تا زمانی که شهید ثانی تمهیدالقواعد را ننوشته بود تحول چشمگیری در ساختار علم اصول رخ نداد. زبده شیخ بهایی نیز تغییر اساسی در ساختار علم اصول پدید آورد، بهگونهای که ابتکار تفکیک مبادی به نام مسائل از شیخ بهایی ثبت شده است. در زمان اوج اخباریگری، مرحوم فاضل تونی بشروی با نگارش الوافیه در سال ۱۰۷۱ ق ساختار جدیدی را پیشنهاد داد و در آن بخش عقلی اصول را از غیر آن تفکیک کرد. علامه بهبهانی نیز در کتابهای الفوائد الحائریه العتقیه و الفوائد الحائریه الجدیده ساختار متفاوتی ارائه کرد. الاصول الاصلیه علامه شبّر و مفاتیحالاصول سیدمحمد مجاهد، فرزند سیدعلی طباطبائی، نیز ساختارهای کاملاً متفاوتی داشتند.
اما شیخ با نگارش کتاب فوائد الاصول طرح نویی در بخش حجج، که بخش معظم و مهم اصول است، درانداخت. البته نباید از کتابهای رسائل و فرائد الاصول او نیز غافل شد که در علم اصول از اهمیت بسزایی برخوردارند. اگرچه گاهی انتقاد میکنیم که کتاب رسائل متن درسی به شمار نمیآید، این دلیلی بر رد اهمیت آن نیست. کتابی متن درسی به شمار میآید که از ویژگیهایی برخوردار باشد از جمله اینکه برای متعلم و معلم سهلالتناول باشد؛ یعنی وقتی معلم آن را تدریس میکند چنان ساختاری داشته باشد که بتواند به راحتی با متعلم ارتباط برقرار کند و مفاهیم کتاب را به راحتی کشف نماید و متعلم هم بتواند راحت فرابگیرد. این ویژگی برای کتابهای درسی نزد همگان پذیرفتهشده است، اما این ویژگی، ویژگی ساختار علم نیست، بلکه ویژگی ساختار اثری علمی به شمار میآید. به سخن دیگر اگر بنا شد اثری علمی متن درسی باشد، باید مثل دروس مرحوم شهید صدر بهگونهای تبویب گردد که طلبه راحتتر بیاموزد و کمتر پیچیدگی، اجمال و تکرار داشته باشد.
به هر حال باید گفت که پس از شیخ نوعی امتناع معرفتی و عقیم شدن در بعضی از ابواب اصول، رخ داده است؛ مانند همان اتفاقی که پس از صدرالمتألهین در فلسفه روی داد. اگرچه بزرگانی مانند آخوند خراسانی، محقق اصفهانی و شهید صدر طی عمر پربرکتشان در حوزه علم اصول منشأ آثار بسیار مهمی شدهاند، قله شیخ آنچنان بلند است که هر کوهنوردی نمیتواند به آن دست پیدا یابد.
آقای دکتر حکمتنیا با نگاه حقوقی و کمابیش مدرن خویش گفتند که شیخ از روشهای مدرن نیز استفاده میکرد. این تعبیر ممکن است مسامحهآمیز باشد؛ زیرا شیخ متجدد نبود، بلکه مجدِد بود. به سخن دیگر شیخ سنتی بود، ولی سنتیِ مجدد نه متصلب. او به طور قطع تحت تأثیر تجدد غربی نبود، بلکه خود عالمی مجدد و مؤسس به شمار میآمد.
در حوزه اصول، شیخ نخستین کسی بود که در بخش حجج مانند یک معرفتشناس با نگاهی معرفتشناختی مسائل را بررسی کرد. معرفتشناسی دانشی مدرن است و درواقع فلسفه پس از کانت به معرفتشناسی تبدیل شد. کانت فلسفه را، که وجودشناسی بود، به معرفتشناسی تبدیل کرد و بعد از او در دنیای غرب، فلسفه معرفتشناختی شد. امروز هم دانشگاههای ما در حوزه فلسفه کمابیش همین گرایش را دارند. شیخ در دورهای میزیست که نزدیک به دوره کانت بود، اما به طور قطع از کانت و اندیشهاش اطلاعی نداشت؛ چون نه زبان میدانست و نه کانت در آن روزگار مطرح بود.
کانت در شهر کوچکی در آلمان زندگی میکرد و هیچوقت هم سفر نکرد و دانشگاه هم نرفت، ولی فیلسوف مدرنیته شد و اساس فلسفه را دیگرگون کرد؛ زیرا پس از دو هزار و اندی، به جای وجودشناسی، فلسفه را به معرفتشناسی تبدیل نمود. اینگونه بود که فلسفههای مضاف پدید آمد و نگاه معرفتشناختی به مسائل علوم مطرح گردید. در همین دوره شیخ ما در کنج نجف، ناظر به حالات نفسانی و معرفتی مکلَفِ ملتفط به حکم شرعی، سازمان اصول را در بخش حجج پیشنهاد کرد که ابتکار بسیار عظیمی بود. هر چند این ساختار طی ۱۵۰ سال گذشته نقد شده، همچنان استوار و پابرجا مانده، بهگونهای که همه اصول ما در بخش حجج متأثر از همین ساختار است و همچنان تحت تسلط آن قرار دارد.
شیخ مبحث ردع و ظن و شک را تنظیم کرد و سرانجام تعادل و تراجیح را توسعه داد، اما سال گذشته شنیدم که یکی از استادان حوزه، که فقه و اصول تدریس میکرد، یک مرتبه وسط درس برای یک ماه درس را تعطیل کرد و به مکه رفت. از این استاد سئوال کردم که چطور یک ماه وسط سال تحصیلی به مکه رفتید و کلاس را تعطیل کردید؟ ایشان گفتند: تعطیل نکردم، من وقتی بحث میکردم یک مرتبه به بحث تعادل و تراجیح رسیدم و دیدم شاگردان همینطور فقط من را نگاه میکنند؛ درواقع از چهره آنها متوجه شدم که مطلب را نمیفهمند. شاگردان گفتند: تعادل و تراجیح در تقسیمبندی سالانه خوانده نمیشود. بعد من یکی از شاگردان در همان درس را انتخاب کردم تا در این یک ماهی که من به مکه میروم، تعادل و تراجیح را از رسائل برای آنها تدریس کند.
اگر این خبر درست باشد، واقعاً شگفتآور و تأسف برانگیز است که مبحث تعادل و تراجیح از اصول حذف شود! شیخ که خیلی خلاصه این مباحث را مطرح کرده است و زمانی که به شیوه مرحوم سید مجاهد به مبحث تعادل و تراجیح بازگردیم متوجه میشویم که این مبحث عالمی گسترده با مسائل بسیار است. مسئله ما فقط بین دو خبر نیست، همه ادله و طرق میتوانند با هم تعارض داشته باشند و اینجا باید مباحث تعادل و تراجیح را مطرح کنیم.
شیخ سامانه بیپیشنهای را در بخش حجج ارائه نمود و مبحث قطع و فروع آن، امارات ظنیّه و شک و اصول عملیه را صورتبندی کرد، ولی شایان ذکر است که رد پا و رگههای این تقسیمبندی در تقریرات دروس استاد وی، مرحوم شریفالعلما، و به ویژه در کتاب ضوابطالاصول ایشان دیده میشود و نشان میدهد که شیخ از استاد خویش الهام گرفته است.
این صورتبندی پیشنهادی، نظم و نسق و منطق خاصی را پدید آورد؛ به ویژه در حوزه مباحث حجج، که نخست بحث قطع در آن مطرح میشود، که کاشف بالذات است، سپس امارات، که ناقصالکشفاند، و ظنون مجهول شرعی، که یا کشف ذاتی ندارند یا کشف آنها ناقص است. آنگاه اصول عملیه، که غیرکاشفاند و اصلاً کشف از آنها انتظار نمیرود، مد نظر قرار میگیرد. این یک سازمان منطقی و بسیار دقیقِ معرفتشناختی و نگاه اپیستمولوژیک به یکی از معرفتهای دینی است. علم اصول، معرفتی دینی است که با فلسفه تفاوت دارد. فلسفه از خارج از دایره علوم اسلامی وارد شد، اما مسلمانان آن را اسلامی کردند؛ بدینترتیب ما امروز از عنوان فلسفه اسلامی برای این دانش استفاده میکنیم. علامه طباطبایی(ره) فرمود: «آنگاه که فلسفه از یونان ترجمه شد دویست مسئله بود و اکنون ۷۵۰ مسئله است و این دیگر آن فلسفه نیست». ولی به هر حال هرچه هست یونانیتبار است. این در حالی است که اصول، معرفتی کاملاً اسلامی است و ما در این زمینه اصلاً بدهکار دیگر ملل نیستیم؛ درنتیجه این علم حکم معرفت دینی را دارد و شیخ در این کارِ خود نگاه معرفتشناختی به معرفت دینی را بنا گذاشت.
من قصد داشتم براساس هشت شاخصی که برای ساختار مطلوب پیشنهاد کرده بودم ساختار کنونی اصول را نقد کنم و نواقصی را که ساختار کنونی علم اصول دچار آنهاست نشان دهم؛ البته پیش از این، بنده این بحثها و ده ساختار پیشنهادی معاصرین را با توجه به دیدگاههای محقق اصفهانی در کتاب الاصول علی النهج الحدیث و بزرگان معاصر نقل کرده و ساختار علم اصول را براساس کفایه و همان هشت شاخص نقد نمودهام که انشاءالله در فرصتی دیگر مطرح خواهم کرد.