انتظار


بس انتظار سرکوی آن نگار کشیدم

که دست یک سر از امّید و انتظار کشیدم

همی میان زمین و هوا نگاهم داشت

به داد من نرسید آن‌چه من هوار کشیدم

به خلف وعده، نه کردم عبیر و آواره

که باز بر سر کویش بگو به دار کشیدم

مگر ز رو برود، بلکه رود باز آید

جفا و جور ورا در محله جار کشیدم

کسی ز اهل محل هم محل نداد پشیزی

هرآنچه داد زدم، هرچه زجروزار کشیدم

تمام مردم کویت چنان تو بی‌رحمند

خوشند زین که من اینها زدست یار کشیدم

دیدگاهتان را بنویسید