اهداف گفت‌وگوی تمدنی


بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
یا أیها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم، ان اللّه علیم خبیر (حجرات / ۱۳)


پیش از این که اصل بحث را آغاز کنیم، ذکر دو سه نکته را ضروری می‏دانم:
۱ـ نخست آن که راجع به مقوله «گفت‏وگوی تمدنها»، هنوز تعریف منقح و متّفقی در دست نیست و این مسأله بنا به تلقیها، به اشکال مختلفی مطرح می‏شود که نشان می‏دهد هنوز جای کار علمی دقیقِ بسیاری در این موضوع باقی و احیانا خالی است.
۲ـ امروز هر طرح و دیدگاهی که عنوان شود، عده‏ای از آن جانبداری می‏کنند و عده‏ای دیگر با آن مخالفت می‏ورزند. نفس موافقت و مخالفت و چالشهای نظری و فکری درباره یک مسأله، نه تنها طبیعی بلکه مطبوع و مطلوب است. اما گاه مخالفتها و موافقتها به صورت افراط و تفریط جلوه می‏کند و هواداران و جانبداران دیدگاهها، مفرطانه و بی‏هیچ قید و شرطی از آن جانبداری کرده یا با آن مخالفت می‏ورزند. در عهد ما، افراط و تفریط بزرگترین و مهلکترین آفت حقیقت است. افراط و تفریطها از عوامل مختلف و متعددی ناشی می‏شود که از جمله آنها، سیاست‏زدگی جامعه و سیاست‏آلود و جناحی شدن مباحث فکری و نظری است و این امر سبب دخالت حب و بغض در چالشهای علمی و در نتیجه خلط انگیزه و انگیخته می‏شود. نوعا کسی که علاقمند به مقامی یا مرامی است، بدون تأمل و تعمق، از مواضع و مناظر آن حمایت می‏کند و چنانچه با مقام و مرامی موافق نباشد، نسنجیده و بی‏درنگ مخالفت می‏ورزد. امروز مباحث فکری و نظری، در جامعه ما، سخت دچار چنین آفتی است و همین آفت به صورت مانعی بزرگ در مسیر اظهار نظرها و نظریه‏پردازیها خودنمایی می‏کند. کثیری از صاحبنظران در بسیاری از مباحث، موضعی اتخاذ یا اظهار نمی‏کنند، که مبادا متهم به مخالفت با فلان مرام یا بهمان مقام گردند یا وابسته به فلان مکتب یا فلان منظر قلمداد شوند!
گفت‏وگوی تمدنها هم از همین دست مباحث است و از آن رو که مسئله نسبتا تازه‏ای است که در دنیا و کشور ما مطرح شده و کم و بیش در بستری سیاسی و آمیخته به مواضع سیاسی طرح گردیده، طبعا و متأسفانه از گزند افراطها و تفریطها دور نمانده است.
۳ـ هر چند مسئله تعارض یا تعامل تمدنها، مسئله جدیدی است و کمتر از یک دهه از مطرح شدن آن می‏گذرد، اما نفس ارزیابی و سنجش نسبت میان فرهنگها و تمدنها و تبیین مناسبات میان اندیشه‏ها، فرهنگها و تمدنها، مبحث بسیار دیرپایی است.
ایران به یمن پیشینه تاریخی سرفراز، تمدن کهن و فرهنگ پربار و دین نیرومند خود و نیز شرایط بسیار مساعدی که در پی وقوع انقلاب اسلامی به دست آورده، از آوازه و وجاهت درخشان و نمایانی برخوردار است، لهذا خواه ناخواه و هنگامی که بحث از تمدنها، فرهنگها، دینها و اندیشه‏ها مطرح شود ایران هم به طور طبیعی یک طرف قضیه به شمار می‏آید و لذا ما نمی‏توانیم نسبت به این مسئله که یک بحث زنده و سازنده عصر ماست، بی‏اعتنا باشیم.
به لحاظ محدودیت وقت، من بی آن که به برخی بحثهای بنیادی‏تر و پیشینی‏تر اشاره کنم به بحث درباره عنوان اعلام شده برای سخنرانی من یعنی «قواعد و اهداف گفت‏وگوی تمدنها» می‏پردازم.
این موضوع، البته پیشفرضهایی دارد و با پرداختن به آن، مثلاً ما پیشاپیش پذیرفته‏ایم که تمدنها (دستکم برخی از آنها با برخی دیگر) می‏توانند با هم تفاهم و تعامل کنند. اگر قائل به تعارض و تقابل و عدم امکان یا لزوم تفاهم و تعامل می‏بودیم، نوبت به بحث از قواعد و اهداف گفت‏وگو، نمی‏رسید و نیز طبعا به عنوان پیش‏پذیره، ما خود را طرف گفت‏وگو تلقی می‏کنیم و به نام ایران، انقلاب و اسلام، اعلام موضع می‏کنیم. در عین حال این عنوان، به این نکته نیز اشاره دارد که گفت‏وگو، فعالیتی فکری و نظری و احیانا عملی است که دارای قواعد و چارچوبی خاص است چرا که بدون قاعده و ضابطه و بدون شرایط و زمینه و بدون لحاظ داشتن هدفهای تعریف شده، گفت‏وگو میسر نیست. تأکید می‏کنم: نه تنها گفت‏وگو، بدون تعیین اهداف و تدبیر قواعد، بیفایده است بلکه زیان‏بخش نیز می‏باشد و چه بسا اساسا ممکن هم نباشد. اگر شما اهداف و قواعدی را برای گفت‏وگو تعریف نکرده باشید، اصولاً نمی‏توانید در این باب هیچ اقدامی بکنید، زیرا ارتباط برقرار نمی‏شود و تخاطب میسر نمی‏گردد.
اگر اهدافی را تعریف نکرده باشید نمی‏توانید گفت‏وگو کنید زیرا نخستین مسئله این است که برای چه گفت‏وگو کنیم؟ بی‏قاعده و بی‏هدف وارد عرصه مذاکره با رقیب شدن، هرگز نامش گفت‏وگو نیست. به همین لحاظ، پیش از آن که به مبانی دیدگاههای موجود در خصوص تقابل یا تعامل بپردازیم، کاربردی‏تر فکر کرده‏ایم و بحث قواعد و اهداف گفت‏وگو را اینجا مطرح می‏کنیم. البته از میان این دو محور یعنی «اهداف» و «قواعد» گفت‏وگوی تمدنی، به لحاظ محدودیت وقت، در این جلسه من تنها مبحث «اهداف» را تبیین خواهم کرد. شاید در جلسه و نشست دیگری بتوانیم به بحث درباره قواعد و شرایط گفت‏وگو یعنی منطق گفت‏وگوی تمدنی نیز بپردازیم۱٫
به طور کلی در تدقیق و تأمل بر این مسئله، چنین به نظر می‏رسد که چهارده «هدف» و «اثر» می‏تواند یا باید بر گفت‏وگوهای تمدنی و فرهنگی مترتب گردد. تصدیق می‏فرمایید که طرح و تبیین چهارده محور در ظرف یک جلسه مقدور نیست، لهذا بر بعضی از محورها بیشتر توقف کرده و بعضی از محورها را گذرا طرح می‏کنم.
محـوریهایـی که به عنوان «هدفهای» گفت‏وگوی تمدنی پیش‏بینی یا پیشنهاد می‏کنم عبارتند از: ۱ـ برون برد تمدنهای کهن انسانی از وضعیت انفعال در قبال تمدن پیشرفته و مهاجم غربی، ۲ـ ترمیم گسست سنت و مدرنیته و تقلیل کاستیهای دوره فراتجدد، ۳ـ باز جستن درمانهای مجرب کهن برای بحرانهای نوپیدای انسان معاصر، ۴ـ تعارف و افزایش شناخت اصحاب تمدنها و ارباب ادیان نسبت به مبانی و مواریث تمدنها و ادیان یکدیگر و در نتیجه گزینش و بهره‏جویی هر یک از دست‏آوردهای انسانی دیگری، ۵ـ شکستن استبداد فرهنگی جهان و توطئه‏های جهانی‏سازی فرهنگی غربی، ۶ـ تحکیم وحدت میان امت اسلامی از سویی و جامعه جهانی از سوی دیگر، ۷ـ توسعه امنیت و تشیید مبانی صلح جهانی. همچنین پیامدهای دیگری چون: بازگشت اعتماد به نفس در میان مسلمین؛ بازیافت هویت مستقل و متّحد اسلامی، صیقلی شدن اندیشه دینی، احیاء منزلت دین، کاهش منازعات بین‏الادیانی، تمهید گرایش مضاعف و مجدد بشریت به معنویت و شکوفایی روابط سیاسی اقتصادی میان ملل و دول جهان، و امثال اینها نیز از اَثمار و آثار قهری حوار تمدنی و تحقق اهداف پیشگفته می‏تواند باشد. البته هدفها و آثار، مشروط به رعایت منطق گفت‏وگوی فرهنگی و تمدنی قابل تحقق خواهند بود.
نخستین هدف گفت‏وگوی فرهنگی تمدنی می‏تواند «برون برد تمدنهای کهن و ریشه‏دار انسانی از موقعیت انفعال در قبال تمدن مدرن کنونی» باشد. تمدنهای کهن انسانی میراث هزاران ساله حیات بشرند. در کوران حوار و کوره تعامل می‏توانیم این تمدنها را از حالت متروکیت و مهجوریت خارج کنیم. هم‏اینک تمدن جوان غربی از سکوی بلندی به سمت دیگر فرهنگها و تمدنها یورش آورده است و عملاً همه تمدنها را، با تازش و یورش خود، در موضع انفعالی قرارداده و این در حالی است که تمدن کنونی غرب مدیون و مرهون تمدنهای پیشین است.
گمان نکنیم بدون هیچ پیشینه و زمینه‏ای و بی‏اتصال به گذشته و بدون بهره‏برداری از دستاوردهای فکری و فرهنگی و علمی بشریت، معجزه‏آسا و جهشی، در مقطعی از تاریخ، تمدنی ظهور کرد به نام تمدن مدرن غربی.
ترکتازی تمدن کنونی غربی و تک مصداق‏انگاری آن از سویی، و خودباختگی و خودفراموشی تمدنهای ریشه‏دار و پیشین بشری از سوی دیگر، مشکل عظیمی برای بشریت به ارمغان آورده است. این مشکل دو سویه است، یعنی: از سویی صاحبان تمدن نو، تعریفی از تمدن و فرهنگ ارائه داده‏اند که شامل جز تمدن غربی نمی‏شود و طی سه چهار سده اخیر در نقاط مختلف جهان صریحا دیگر ملل را غیرمتمدن نامیده‏اند و حتی از دیگر ملل به عنوان ملتهای وحشی یاد کرده‏اند.
حتی گاهی از زبان متفکران متأخر غربی مثل «پوپر» تعابیر ناخوشانید و دور از ادب انسانی شنیده‏ایم که: «ما متمدنین و ما صاحبان تمدن غربی باید به هر قیمتی شده حتی به اجبار و استبداد، ملتهای غیرمتمدن دنیا را اداره کنیم و برای زندگی آنها نظام فرمایشی و تحمیلی طراحی کنیم و به مسیر مطلوب خود هدایتشان کنیم» یعنی صریحا می‏گوید فقط غربیها متمدنند و دیگران غیرمتمدن و باید قیمومت آنها برعهده غربیها باشد. پوپر در این بیان تنها نیست بلکه بسیاری از متفکران و متشرقان و سیاستمداران چنین برداشتی داشته و دارند. در آثار شرق‏شناسان، ملتهای غیرغربی و حتی بخشهایی از قاره آمریکا مورد تحقیر واقع شده‏اند و خود برترانگاری فرنگیها، در روزگار ما بزرگترین زیانها را بر روابط عادلانه بشری زده و بیشترین آثار سوء را بر روند تفکر بشر و رشد جوامع بر جای نهاده و سخت‏ترین لطمه‏ها را بر شخصیت ملتهای جهان وارد ساخته است و دریغا که بعضی از این تلقینها در جوامع غیرغربی مؤثر افتاده است، لهذا از دیگر سو، ملل غیرفرنگی در قبال تمدن مدعی و متفرعن غربی، خود را باخته و به انکار خویش پرداخته‏اند. (البته این مطلب با مطلب نخست، در واقع دو روی یک سکه‏اند). خودباختگی صاحبان تمدنهای کهن و ملتهای غیرغربی به همان اندازه زشت و زیانبار است که دیدگاه متفرعنانه غربیان.
اگر طرفهای غربی گفت‏وگوی تمدنی صادق باشند ـ که از جمله اصول اصلی منطق گفت‏وگو است ـ و تمدنهای دیگر مانند هندی چینی و ایرانی و یونانی را نیز بشمار آورند (البته یونان از حیث جغرافیایی غربی است و مایه‏های جوهری تمدن کنونی غرب نیز در بطن و متن این تمدن نهفته است اما به هر حال با تمدن کنونی متفاوت است) این تمدنها را طرف محسوب کنند و با شرایط و قواعد صحیح و معقولی با آنها روبرو شوند، طبعا نتایج مطلوبی به دست می‏آید که از آن جمله این است که تمدنهای کهن انسانی از حالت انفعال بیرون آمده و فعال خواهند شد و خود را صاحب موضع و منزلت خواهند یافت. این نکته گر چه می‏تواند تنها یک اثر قلمداد شود نه غرض، اما به نظر من این باید یکی از اهداف تلقی و در گفت‏وگوهای تمدنی پی‏جسته شود.
دومین هدفی که در گفت‏وگوی تمدنی باید پی‏گرفته شود، ترمیم گسل مقطع و مفصل انتقال از سنت به تجدد است. «انسان جدید» (اگر تعبیر درستی باشد که من این تعبیر را نمی‏پسندم و بهتر می‏دانم «انسان معاصر» تعبیر کنیم. بعضی اصرار می‏ورزند که انسان دیگری تصویر و تعریف کنند. گویی حتی از حیث ماهیت، انسان قدیم قبل از رنسانس را با انسان معاصر متفاوت می‏پندارند و گویی که انسان پیش و پس از نوزایی، دو نوع از جنس حیوانند. این معنا را من قبول ندارم، هر چند تحولات فراونی از جهات گوناگون در روابط و مناسبات اجتماعی انسانها پدید آمده است. اما نه به آن گونه که مفرطانه انسان جدید را حیوانی دیگر بیانگاریم که با انسان قدیم تا حد تباین دو نوع یک جنس متفاوت است) یا به عبارت صحیح‏تر، انسان معاصر از تبار و تاریخش بریده است. اصولاً عهد ما، عصر مطلوبیت گسختگیه است. در همه عرصه‏های معرفت و معیشت، عملاً واگرایی و گسیختگی بر همگرایی و پیوستگی ترجیح می‏یابد. (البته این ادعا احتیاج به توضیح بیشتر دارد.)
چنانکه انسان معاصر انسان دیگری تلقی شده و از تاریخش بیگانه و از تبارش جدا گشته است و گمان می‏رود میان دوره سنت و دوره مدرن، دیوار ضخیمی به قطر هستی و به ارتفاع تاریخ روییده است و هیچ نسبت و شباهتی بین آن دو نیست و این، موجب انقطاعی ذو وجوه و ذات‏الابعاد در شؤون بشریت معاصر گردیده که به نظر من هزاران گونه زیان بر آن بار شده است. به هر حال، اطروحه گفت‏وگوی تمدنها، می‏تواند به مثابه جشنواره آشتی‏کنان سنت و مدرنیزم نقش آفرینی کند. گفت‏وگوی تمدنها یعنی این که ما به گذشته هم نظر بیافکنیم. تمدنهای کهن، پیشینه بشر و ریشه انسانند. امروز انسان با گذشته خود قهر کرده و لهذا یکی از اهدافی که در گفت‏وگوی تمدنی باید مراد شود، آشتی انسان امروز و انسان دیروز و بازگشت بشر به تبار و تاریخ خویش است.
سومین هدفی که می‏توان یا باید در بستر این گفت‏وگوها در جستجوی آن بود، جستن درمان دردهای نوپیداست. بحرانها و مشکلات جدیدی در عهد مدرن به وجود آمد که ای بسا بسیاری از آنها با بررسی گذشته‏ها، قابل درک و درمان‏پذیر باشد، کما این که در انتقال از سنت به مدرنیته (که ظاهرا در جست و جوی درمان دردهای کهن صورت بست)، دردهای جدیدی دامنگیر بشر شد و ممکن است با انتقال به پسامدرن در دام دردهای جدید و معضلات نوپدید دیگر افتد. ما که نمی‏توانیم جلو انتقال و تحول تاریخی را بگیریم، اما تدبیر هم بی‏تأثیر نیست. می‏توانیم با بازپژوهی دستاوردهای فرهنگی، تمدنی، فکری، اخلاقی و معنوی بشریت در گذشته، برای بسیاری از دردهای کنونی‏مان درمان بیابیم و گمان می‏کنم این مسئله باید بزرگترین و مهمترین هدف گفت‏وگوی تمدنی تلقی گردد.
امروز بشر در معرض هجوم و تازش بحرانهای متنوع و متعددی قرار گرفته است. این بحرانها از شش جهت او را محاصره کرده‏اند «بحران معرفت»، اولین و سخت‏ترین بحرانها است. آدمی امروز در ورطه نسبیت و شکاکیت درغلتیده و هیچ یقینی در دل او جز «یقین به عدم یقین» برجای نمانده است. «جزمیت» به بزرگترین دشنام در روزگار ما مبدل شده است و «یقین‏انگاری» زشت‏ترین توهین محسوب می‏شود (و این از جمله همان افراطهاست که اشاره شد) شکاکیت و نسبیت، انسان را به وادی حیرت در انداخته است و لهذا هیچ فرضیه‏ای شانس ماندن ندارد.
بحران دیگری که انسان معاصر درگیر آن شده، «بحران تجزی» است؛ بحران جزئی‏بینی و جزءنگری. براثر این بحران، هیچ نگاه کلانی به هستی نیست. قداست از حیات و هستی، معرفت و حکمت رخت بربسته است و به موازات گسترش روش تجربی، عملاً عالم و حتی انسان، مبدل به شی‏ء و به عبارت دیگر، جسد شده‏اند. عالم در نگاه انسان معاصر یک جسد بزرگ است؛ جسدی مرکب از جسدهای بی‏ارتباط به یکدیگر این مشکل معرفت و حکمت و دانش امروز است.
هیچیک از تمدنها و فرهنگهای پیشین، چنین مفرطانه دچار این بحرانها نبوده‏اند. نباید با متهم کردن بشر گذشته به جهل و غفلت، خود را راحت کنیم، زیرا با وارد آوردن این اتهام به گذشتگان، هیچ چیز عوض نمی‏شود. بشر در گذشته بر بسیاری از معارف و دانشها، دردها و درمانها مشرف و مطلع بوده است. بسیاری از دیدگاههایی که در فلسفه‏های مضاف مانند فلسفه علم، معرفت، منطق، ریاضیات، اقتصاد، حقوق و سیاست، امروزه مطرح است، ریشه در دانشها و فرهنگهای گذشتگان دارد، هر چند نه بدین نامها و اصطلاحات. در گذشته کسی کتابی به عنوان حتی اپیستمولوژی و معرفت‏شناسی ننوشته و در مورد فلسفه حقوق و اقتصاد و سیاست امثال اینها، چیزی نگاشته نشده است اما نام که اصالت ندارد و نامگذاری نقشی در نفس حقیقتها ندارد. البته همه این حقایق، و معقولات، فرضیه‏ها و دیدگاهها در گذشته، پختگی و سختگی دیدگاهها و منظرهای کنونی را دارا نبوده‏اند اما این طور هم نیست که گمان کنیم تمام آنچه امروز فرا چنگ بشر است، تماما بدیع و بی‏پیشینه‏اند! چرا این همه بر انکار فضیلتهای گذشتگان اصرار می‏ورزیم؟ بحرانها در تمدن و فرهنگهای کهن انسانی، راه چاره داشته و ما آنها را فراموش کرده‏ایم.
بحران سومی که بشر معاصر در دام آن گرفتار آمده، «فقدان مجال اندیشیدن»؛ اندیشیدنی خود آگاه، است. انسان معاصر اسیر چنگال غول فن‏آوری ارتباطات و دیو دیوانسالاری است و چون قطعه کاغذی در چنگ دیوان و غولان، در خود مچاله شده است. بشر معاصر برای خروج از توفانهای امروزی، جز «نگاه از بالا و بیرون» به هستی، مناسبات و فرهنگ زیستی، راهی ندارد. از طرفی، این نگاه از بیرون نیز جز از یک پایگاه تعریف شده، استوار و مطمئن، میسر نیست. مگر می‏توان در خلاء ایستاد و به انسان، و مناسبات او ن گریست و تحلیلی رسا ارائه داد؟ اگر گاهی از زاویه دید تمدنهای غنی و عمیق گذشته بشری که نوعا ریشه در دیانت و معرفت داشته‏اند، به امروز بنگریم و نارساییها و کاستیهای دنیای کنونی بشر را در نظر بگیریم، چه بسا راهچاره‏های فراوانی بیابیم و از بحرانهای موجود، رها شویم و چه بسا که بتوانیم از دیوانسالاری، فن‏سالاری بویژه قدرت بلامنازع فن‏آوری ارتباطی، نجات یابیم.
چهارمین آفت، بحران از خودبیگانگی بشر معاصر است که زاده بحران سوم است، انسان معاصر، فرصت اندیشیدن ندارد، لذا از خود بیگانه شده است و این نیز از جمله بحرانهای بزرگ فرا روی بشریت است.
به طور کلی ماشین‏سالاری و دیوان‏سالاری، انسان را از خویشتنِ خویش بیگانه ساخته است. یافتن چاره برای حل این بحران بزرگ و بازگشت بشر به خویش، می‏تواند در بستر مطالعه تمدنهای پیشین و از پایگاههای مطمئن آن تمدنها ممکن شود.
پنجمین بحرانی که دامنگیر انسان معاصر شده، «بحران معنویت» و به تعبیر دقیق‏تر بحران دیانت است. امروز این بحران در عرصه حیات بشری بیداد می‏کند. معنویت و اخلاق، منهای دیانت، نیز هرگز مشکل‏گشای بشریت نیست. امروز برخی، بحران اخلاق و معنویت را مطرح می‏کنند و سپس برای حل آن نسخه‏هایی می‏پیچند که در آنها، یا «دیانت»، فرع بر اخلاق قلمداد شده یا رسما به ترویج اخلاق سکولار و معنویت منهای خدا می‏پردازند. آنها توجه ندارند که معنویت بدون خدا معنا و مبنا ندارد، منهای دین برای حل بحران معنویت و خلاء اخلاق، نمی‏توان راهی پیدا کرد و درمانی یافت. مشکل انسان معاصر، جدا شدن از دیانت است نه دوری از مطلق معنویت، معنویت بی‏مبنا و معنویت بی‏معنا.
حال اگر نگاهی به تمدنهای کهن بیافکنیم، ملاحظه می‏کنیم که این تمدنها نوعا همراه با معنویت و حتی مبتنی بر دیانت هستند. بسیاری از فیلسوفان تاریخ و تاریخ‏نگاران، حتی اگر لائیک‏اند، اذعان دارند که تمدن از تدین برخاسته است. حتی تمدن کنونی را هم نمی‏توان گفت بی‏بهره از فضلاء و فیوضات دین است هر چند بنیادش بر سکولاریسم استوار است و ظهور آن نوعی واکنش در مقابل دیانت خود ساخته و محرّف یعنی مسیحیت قرون وسطایی بوده است (لذا خواه ناخواه عناصر مباینی با دیانت در آن مشاهده می‏شود.) اما همین تمدن هم که از آغاز با دیانت و معنویت در افتاد و وجه غالب آن دین‏گریزی و دنیامداری است، دارای رگه‏های دینی است و هرگز نمی‏تواند و نتوانسته بدون در نظر گرفتن آموزه‏های دینی، نسخه برای حل بحران معنویت و اخلاق بپیچد.
ششمین بحرانی که گریبانگیر بشر امروز است، «بحران بی‏کاشانگی و زوال نهاد خانواده» است. با شعارهای غلط و گاه مغرضانه فمینیستی، نهاد خانواده در بخش‏هایی از مغرب زمین از هم پاشیده است. امروز بشر غربی متوجه این مشکل شده است ولی نمی‏داند، چکار باید بکند. چون بنیادها را ویران کرده و قادر به بازساخت آن نیست هر چند به نظر ما نهاد خانواده نهادی نیمه طبیعی است و به سادگی می‏توان آن را بازسازی کرد البته مشروط به آنکه موانع اساسی را که درفرهنگ کنونی غرب در قبال سلامت این نهاد پدید آمده است، رفع شود. نهاد خانواده نابود شدنی نیست زیرا ریشه در فطرت بشری دارد. اما به هر حال در شرایط کنونی به شدت مخدوش و مغشوش شده است و با بازشناخت ارزشهای تمدنهای کهن که خانواده‏مدار بوده می‏توان به احیاء نهاد خانواده نیز دست یافت.
بحران هفتم، بحران تخریب طبیعت و زیست بوم انسان است. امروز بشر با طبیعت و با خدا، هر دو، درافتاده است لهذا هم از خدا جدا شده هم از طبیعت. خدا آفریننده او و طبیعت مام اوست و به جای اینکه طبیعت را مادر خویش تلقی کند و فرزندانه از او تغذیه کند با او می‏جنگد و غارتگرانه از او بهره می‏گیرد و این برخورد خصمانه طبیعت را به خشم آورده و این تقابل سرچشمه مشکلات فراوانی شده است. روزی نیست که خبر ناگواری از ویرانی زیست‏بوم آدمی و آثار سوء ویرانی طبیعت در اخبار و رسانه‏ها به گوش ما نرسد. این نیز از جمله عظیم‏ترین بحرانهایی است که بشر با آن مواجه است و حیات مادی و معنوی او را تهدید و تحدید می‏کند. این به دلیل آن است که بشر امروز تلقی غلطی از طبیعت پیدا کرده و در هستی‏شناسی طبیعت و نسبت‏شناسی میان خود و هستی به خطا رفته است.
حال آنکه طبیعت در دیدگاه تمدنهای پیشین مقدس بود. تمدنهای دینی طبیعت را فعل خدا می‏دانستند، ملک خدا می‏دانستند و تصرف در طبیعت را بی اذن و اجازه خدا جایز نمی‏انگاشتند. در نتیجه در چارچوب قواعد و قوانین دینی و مشیت الهی گام در دامن طبیعت می‏نهادند و با او رفتار می‏کردند. نتیجتا طبیعت تخریب نمی‏شد و در تمدنهای احیانا غیردینی هم (گر چه برخی هرگونه معنویت را دیانت و در نتیجه همه تمدنهای معنوی را تمدن دینی تلقی می‏کنند اما اگر مثلاً تمدن چینی و تمدن هندی را دینی هم ندانیم، آنها تمدنهایی معنوی هستند) به طبیعت، به هستی و به همه وجود از منظری قداست‏آمیز می‏نگریستند و طبعا تعاملشان با طبیعت و هستی طور دیگری بود. جبران خرابی زیست‏بوم و مرمت پل ارتباطی انسان و طبیعت جز به بازخوانی داشته‏های اخلاقی ارزشی بر ساخته‏بر و دستاوردهای فکری و فرهنگی گذشته و بویژه تعالیم دینی ممکن نمی‏شود. این نیز جز در بستر گفت‏وگویی منطقی و علمی بین فرهنگها و تمدنها، برای دست‏یابی به تعریف جدیدی از طبیعت و تنظیم رژیمی نو برای تدبیر مناسبات بین انسان و طبیعت میسور نخواهد شد، و الّا این بحران به نابودی خود انسان منتهی خواهد شد.
خلاصه آنکه سومین هدفی که در گفت‏وگوی تمدنی، باید منظور داشته و تعقیب شود بازجستن درمانهای مجرب کهن، برای دردهای نوپیدا اما متأسفانه تا حدی مزمن شده بشر معاصر است.
چهارمین هدفی که باید در گفت‏وگوی تمدنی پی‏گرفته شود تعارف و افزایش شناخت تمدنها نسبت به یکدیگر و بهره‏جویی هر یک از دست‏آوردهای انسانی دیگری است. در این زمینه، به ویژه تمدنهای معنوی مباحث مشترک بیشتری دارند. اگر فضا به راستی به نحوی فراهم آید که اصحاب فرهنگها و تمدنها به یک سلسله گفت‏وگوهای عادلانه و عالمانه با هم بپردازند، ابرهای تیره افترائات و اختلافات از فضای حیات جامعه بشری کنار خواهد رفت. امروز تحت تأثیر تبلیغات مسموم قدرتهای سیاسی، ابهامها و افتراهای ویرانگری پیرامون ادیان، فرهنگها و تمدنها را فرا گرفته است، اینک هیچ فرهنگ متمدنی از تیررس هجومهای مهلک و مغرضانه تبلیغاتی ابرقدرتها در امان نمانده است.
به طور کلی جوامع در مقابل فرهنگها و تمدنها (از جمله فرهنگ و تمدن غرب) یکی از سه راه را پیش‏رو می‏توانند داشته باشند. «گریزش» و انتقاد مطلق و مفرطانه، «پذیرش» و انقیاد محض، «گزینش» و اصتیاد گوهرهای فرهنگ تمدنها و فرهنگها. ما فکر می‏کنیم در گفت‏وگوی تمدنی (منوط به اینکه در چهارچوب قواعد پذیرفته و معقول و منطقی انجام شود) راه حل سوم یعنی اصتیاد و گزینش می‏تواند اتفاق بیافتد و اگر فاصله بین تمدنها و فرهنگها کاهش پیدا کند، باروری اندیشه دینی و ارتقاء توانایی آن در برخورد با پرسشهای نوپیدا، می‏تواند از جمله محصولات افزایش شناخت دیگر تمدنها محسوب گردد، چنانکه انتقال مواریث ذی‏قیمت فرهنگی اسلامی به دیگر ملل نیز می‏تواند در چهارچوب همین «تعارف» حاصل شود.
ما آموزه‏های گرانبها و منحصر به خویشی در مکتبمان داریم که کمتر مسلک و مکتب و دینی واجد یا لااقل جامع آنها است، «نام احمد نام جمله انبیاست / چون که صد آمد نود هم پیش ماست» (ما طرفدار شمول‏گرایی هستیم نه پلورالیسم) توحید ناب، عرفان زلال و معنویت راستین، تلائم تعبد و تعقل، ارائه تصویر روشن و قداست‏آمیز از هستی، خوش‏بینی به انسان و امید به آینده روشن جهان، همه و همه تعالیم کلان و اصلی اسلام هستند و همه اینها همان گمشده‏های بشر امروزند و در این تحاور و تعارف، دیگر ملل با اسلام آشنایی بیشتری پیدا می‏کنند و ما می‏توانیم این گوهرها را به دیگر ملتها هم منتقل کنیم و این یک رسالت بزرگ است، کما اینکه غنائم ارزشمند و تجارب فراوانی که در انقلاب اسلامی به دست آمده می‏تواند در اختیار بشریت کنونی قرار گیرد:
تجربه سازگارسازی مدرنیزم، سنت و دیانت، تجربه موفق و کامیابی است که در نظریه جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. این نظریه توانسته است دیانت را با ساختارهای مدرن سازگار کند و بسیاری از آموزه‏های دینی را بی‏آنکه از هویت تهی کند، مدرنایز نماید. البته اینک مجال محدود است و وقت رو به پایان و نمی‏توانم به حد کفایت این ادعا را توضیح دهم. اجمالاً عرض می‏کنم که یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران این بوده که توانسته است مدرنیزم معقول و متوازن را با دیانت مترقی و عقلانی سازگار کند و این از جمله نیازهای بشر امروز محسوب می‏شود. دنیا تصور می‏کرد که دیانت با مدرنیزم، مطلقا نمی‏تواند سازگار افتد، یا باید مدرن بود یا متدین، و باید با تحدید دایره دین سهمی اندک برای دین منظور داشت و حداکثر در روز و ساعت مشخص و در جایی مشخص به دینداری پرداخت و باقی زمانها و مکانها را به مدرنیسم واگذاشت! می‏گفتند: اگر می‏خواهید زندگی مدرنی داشته باشید تنها یکشنبه‏ها، ساعت مشخصی، در جای مشخصی حضور پیدا کرده و وردهای معیّنی را هم بزبان برایند، همین! و از آنجا که خارج شدید وارد حیات مدرن می‏شوید که عالمی دیگر است و شما هم آدمی دیگر. ما این تصور را در انقلاب اسلامی شکستیم و انتقال این تجربه به دیگر ملل می‏تواند از دستاوردهای تعارف حاصل از گفت‏وگوی منطقی تمدنی باشد. مفهوم زنده و سازنده «تئوری صدور انقلاب» امروز این است.
هدف پنجمی که در بستر گفت‏وگوی تمدنی و فرهنگی، دست یافتنی می‏شود شکستن انحصار و استبداد جهانی فرهنگی و توطئه جهانی‏سازی فرهنگ غربی است. امروز قدرتهای مسلط حیات، هویت، قدرت و هیبت خویش را در مرگ، بی‏هویتی، ضعف و فتور دیگر قدرتها و ملتها جستجو می‏کنند. انسجام خود را در فَشَل دیگر ملتها تعقیب می‏کنند. بنابراین گفت‏وگوهای تمدنی می‏تواند تمدنها، فرهنگها و ملتها و ملیتها را احیاء کرده و انسجام ببخشد و آرمان ضدانسانی و قدرتمدارانه و ضدفطری را که معتقد است تنها یک فرهنگ باید بر عالم حاکم شود، شکسته و از فرهنگهای ملل حراست کند. جریان سیاسی مسلط جهانی، فرهنگ تک صدای جهانی و بین‏المللی را ترویج می‏کند، آن هم برپایه فرهنگ ناپایدار و بی‏بنیه‏ی غرب! رژیم آمریکا و حاکمان پنهان در پس سلطنت مستبد غربی با تبلیغ نظم نوین جهانی با تعبیر دهکده واحد و با القاء گلبولیسم و جهانی‏سازی فرهنگ سعی می‏کنند که خرده فرهنگها را بکوبند و بروبند! (و حتی من تصور می‏کنم تعبیر «خرده‏فرهنگها» که به زبان ما هم جاری می‏شود و مدعایش این است که فرهنگها همه خرده و فرعی هستند و این فرهنگ غربی است که فرهنگ کلان و اصلی است! نوعی القاء مغرضانه و تمهید روانی است برای زدودن دیگر فرهنگها) قدرتهای مسلط در صدند، به هر بهانه‏ای همه فرهنگها را از میان بردارند و جز فرهنگ غربی در عرصه حیات بشر نماند و از این رهگذر عملاً حاکمیت غرب بر عالم بلارقیب گردد و قدرتهای جدید سلطه بسیط جهانی را به چنگ بیاورند لهذا برغم این آرزوی خام، احیا و مطرح کردن فرهنگهای زنده و با بنیاد دیگر جهانی، حرکت معقولی تلقی می‏شود و محاوره عالمانه و عادلانه بین فرهنگها و تمدنها می‏تواند هم پایه‏های مسموم تبلیغاتی افتراها را از فرهنگها و تمدنها بزداید و هم راهی معقول و منطقی و کارآمد برای مقابله با القاء فرهنگ واحد جهانی و الغاء سایر فرهنگها به حساب آید.
تحکیم وحدت اسلامی میان امت اسلامی از سویی و تقویت و تصحیح روابط بین کشورهای اسلامی و جامعه جهانی از سوی دیگر، می‏تواند دستاورد ششم دیالوگ ملل باشد. پیکر جامعه بشری امروز قطعه قطعه شده است و خیرخواهان عالم در صدد فاصله زدایی هستند اما نمی‏دانند چاره چیست و راه کدام است. در متن گفت‏وگوهای عالمانه و عادلانه، منطقی و متوازن چاره‏ها جسته می‏شود.
هفتمین هدف، می‏تواند توسعه تشیید و امنیت و در نتیجه، برداشتن موانع صلح جهانی باشد. امروز تراکم قدرت و تزاید ثروت در دست یک قطب جهانی، منشاء بزرگترین فسادهاو ناامنی‏ها در دنیا شده است. اگر حریفها و رقیبهای قدرتمند بپذیرند که با ما برابر بنشیند و در چارچوب منطق با آنها رویاروی شویم مطمئنا فاصله‏ها کمتر شده و این می‏تواند موجب تشیید و تحکیم صلح جهانی شود و ناامنی‏ها کاهش پیدا کرده آرامش به جامعه جهانی بازگردد.
البته تأکید می‏کنم اگر حریف قدرتمند از سکوی قدرت و نخوت فرو بیاید و در عرصه مساوات و مواسات با ما برابر نشیند، چنین نتایجی را می‏توان توقع داشت. اصلاً حصول این همه را که عرض کردم منوط به آن می‏دانم که منطق گفت‏وگو رعایت شود و شرایط فراهم و قواعد مراعا باشد. در صورتی که شرایط و قواعد گفت‏وگو تأمین و فراهم نشود نه تنها گفت‏وگو مفید نیست که مضر است و نه تنها مضر است که حتی ممکن نیست، زیرا بدون تعیین و رعایت منطق، محاوره یا آغاز نخواهد شد یا در همان گامهای نخست، گفت‏وگو با شکست روبرو شده و متوقف خواهد گردید یا برغم جریان صوری، سرانجامی بی‏حاصل خواهد یافت و ره به جایی نخواهد برد، یا برخلاف اهداف و آثار مورد نظر، محاورات در همه زمینه‏ها نتیجه معکوس خواهد داد.
اینک به طور گذرا در پایان بحث به منطق و قواعد گفت‏وگوی تمدنی و فرهنگی نیز اشاره می‏کنم و چنانکه اشاره شد شرح آن را به فرصتی دیگر وامی‏گذارم.
۱٫ ایمان به گزینه «تعامل» از میان گزینه‏های چهارگانه: «تعارض»، «تباین»، «توالد» و «تعامل» (باور به همتباری انسانها، و معنویت پیشینگی تمدنها، توجه به بایستگی اقدام چاره‏جویانه برای رفع بحرانها و چالشهای بشریت‏سوز کنونی، پذیرش واقعیت «اجتناب‏ناپذیر شدن گفت‏وگوهای فرهنگی» به خاطر توسعه و تسلط جهان‏گیر فن‏آوری و فرآیند ارتباطات، پیشگمانه‏ها و پیش‏پذیره‏های ضرورت دیالوگ فرهنگی ملل معاصر است).
۲٫ تعریف و تعیین: ماهیّت، هدف، موضوع و منطق گفت‏وگوی تمدنی و فرهنگی، پیش از قرار گرفتن در گردونه محاوره.
۳٫ اطلاع عمیق و دقیق از مشترکات و مفترقات و شناخت صحیح و صائب از نقاط قوت و ضعف فرهنگهای طرف گفت‏وگو.
۴٫ حضور و محاضره نمایندگان فرهنگها، از جایگاه نمایندگی امت متبوع و از پایگاه فکری فرهنگی که بدان تعلق دارند. (تفاوت محاوره و گفت‏وگو، با مصاحبه و گفت شنود یک سویه در همین نکته نهفته است) طی سده‏های اخیر خودباختگی و فریفتگی فرهیختگان ملل نسبت به تمدن رقیب، بزرگترین آفتی بوده که هستی و حیات تمدنهای کهن و اسلامی را مورد تهدید قرار داده است. ایمان به مواریث گرانسنگ و شفابخش تمدن اسلامی اول شرط صلاحیت نمایندگان مسلمین باید قلمداد شود.
۵٫ اذعان به اصالت و استقلال (و موجودیت) طرف گفت‏وگو (از جمله: اعتراف به دین عظیم تمدن مدرن کنونی نسبت به تمدنهای معنوی کهن) و اجتناب از تحکّم و تفرعن و پذیرش «لوازم مدنی گفت‏وگو» در مقیاس جهانی.
۶٫ احراز صداقت دو سوی گفت‏وگو. شاخصهای زیر از جمله قرائن صدق بشمار می‏روند:
۱/۶٫ حق‏پذیری بجای مصلحت‏پرستی، دلیل مداری بجای علت‏گرایی،
۲/۶٫ احترام به آرمانها و ارزشهای طرف گفت‏وگو،
۳/۶٫ تطابق زبان قال و حال.
۷٫ اجتناب از سیاسی کردن مقوله حوار (اینجا این پرسش که «نمایندگان فرهنگها و تمدنها کیستند؟» هر چه برجسته‏تر خودنمایی می‏کند.)

*ـ این مطلب، متن سخنرانی جناب آقای رشاد در نهمین نشست «گفتمان دانشوران» است.
۱ـ مبحث منطق گفت‏وگو را در اجلاس کنفرانس بین‏المللی وحدت که در سال ۱۳۷۸ در تهران برگزار شد مطرح کردم.

صلاگر ولایت و وحدت


ضمن سپاسگزاری از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، لطفاً در آغاز این گفتگو مختصری از پیشینه‌ی آشنایی و دوستی خودتان با آیت‌الله تسخیری بفرمایید:

ـ بسم‌الله الرحمن الرحیم. از زمان اولین مواجهه‌ی من با دوست دیرینم، فاضل فرهمند و فرهیخته و شخصیت خدوم و خلیق، آیت‌الله حاج شیخ محمدعلی تسخیری، حدود چهل سال سپری شده است؛ در آغاز در دهه‌ی پنجاه، زمانی که او مانند بسیاری از علما و فضلای ایرانی و ایرانی‌تبار، توسط رژیم بعثی از نجف بیرون رانده شده و به قم آمده بود، با ایشان آشنا شدم و در نخستین رویارویی جذب اخلاق خوش و رفتار متواضعانه‌ی او شدم؛ این ارتباط دوام یافت تا وقتی در دروس خارج اصول آیت‌الله وحید خراسانی(حفظه‌الله) شرکت می‌جستیم، در خلال جلسات درس، خدمت ایشان می‌رسیدم و گاه در پیرامون مباحث علمی یا سیاسی اجتماعی بین ما گفتگوهایی اتفاق می‌افتاد؛ آنچه از خلال این گفتگوها خودنمایی می‌کرد و برجسته می‌نمود، علاقه‌ی شدید و عقیده‌ی عمیق ایشان به شخصیت و افکار فقیه متفکر شهیدِ سعید سیدمحمدباقر صدر (قدس سره) بود؛ شاید در اثر همین گفتگوها بود که بنده با اندیشه‌ها و آثار آن شهید بزرگوار بیشتر آشنا شدم و آقای تسخیری از جمله‌ی کسانی بود که موجب تشدید علاقه‌ی من به آن شهید بزرگوار شد.
بنده در گرماگرم مبارزات به تهران بازگشتم و مدتی هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به برخی فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی اشتغال داشتم و دوباره به قم رفتم، اما طولی نکشید که به جهت وقوع جنگ و حوادث دوره‌ی ریاست جمهوری بنی‌صدر ، احساس ضرورت شد و دوباره به تهران بازآمدم، در این برهه جناب آقای تسخیری هم به تهران آمدند و برحسب اتفاق هر دوی ما در فرایند تأسیس سازمان تبلیغات اسلامی مشارکت کردیم و در این سازمان مشغول به کار شدیم. ایشان به دلیل تسلط به زبان عربی و زندگی در نجف اشرف و برخی تجارب در قم، در بخش فعالیت‌های خارجی سازمان مشغول به کار شد، بنده نیز به جهت نشو و نما در تهران و شناخت مسائل این کلانشهر در بخش مربوط به استان تهران شروع به کار کردم.
بعدها ایشان معاون بین‌الملل سازمان شدند و سپس من قائم مقام سازمان؛ مدت ممتدی، در محل کار همکار و در محل سکونت همسایه بودیم، و ده‌ها سال معاشرت‌ و مباشرت مستمر و حشر و نشر پیوسته، روابط ما را روزافزون استوارتر و صمیمانه‌تر ساخت؛ در طول حدود چهل سال رفاقت و معاشرت، اوقات بسیاری را در سفر و حضر با هم بودیم؛ از ورزش کوه و شنا گرفته تا گعده‌های طلبگی؛ از همکاری‌های فرهنگی تا شرکت در همایش‌های داخلی و خارجی و همکاری پیوسته و تنگاتنگ در مسائل علمی، فرهنگی و اجتماعی از آغاز به کار سازمان تبلیغات اسلامی در سال هزار و سیصد و پنجاه نه شمسی، تا تأسیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی در سال هزار و سیصد و هفتاد دو، و تا معاونت بین‌الملل بعثه‌ی مقام معظم رهبری در برخی سال‌های دهه‌های هفتاد و هشتاد، مدتی ایشان معاون بین‌الملل بعثه بودند، بنده همکار ایشان و مدتی نیز بنده معاون بودم و از مساعدت ایشان برخوردار.

ـ اگر ممکن است اندکی درباره‌ی ابعاد شخصیت ایشان برای ما بفرمایید.
دوره‌ی نسبتاً طولانی الفت و رفاقت با آقای تسخیری، اطلاعات فراوانی را درخصوص شخصیت ایشان در اختیار من قرار داده است، ایشان فردی بسیار خوشخو و خوش‌رو، فروتن و بی‌پیرایه، سلیم‌النفس و سازگار، پاکدل و پاک‌سرشت، خلیق و خالص‌اند؛ هرچند ممکن است در مسائل اجتماعی و اندیشه‌ی سیاسی در مقام نظر، با کسانی در تقابل باشد، اما به جهت برخورداری از خوی حسن و حسن سلوک، می‌تواند با همگان از هر مذهب و مکتبی در زیر چتر یک فضای انسانی، با هم‌زیستی کامل سر ‌کند. به رغم اینکه ایشان یک شخصیت علمی و جهانی برجسته است، ـ آن‌سان که همانند او را در جهان اسلام کم داریم ـ اما با همگان، از عالی و دانی، مشهور و مهجور، درست مثل یک طلبه‌ی عادی، بی‌پیرایه و بی‌تعارف و تشریفات رفتار می‌کند. در شخصیت و رفتار او طی این چهل سال هیچ‌وقت نوسان نمایان نبوده است، زمانی که یک طلبه ساده در حوزه بود و با هم حشر و نشر داشتیم، همانی بود که هم‌اکنون به عنوان یک شخصیت برجسته‌ی بین‌المللی مطرح است. آنگاه که در جایگاه معاونت بین‌الملل سازمان تبلیغات اسلامی بود، بنده‌ی حقیر قائم‌مقام سازمان بودم، همان رفتاری را داشت که بعدها وقتی ایشان رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی شد، و قریب یک سال من معاون پژوهشی این سازمان بودم.
جهت دیگری که راجع به شخصیت آیت‌الله تسخیری می‌توان اشاره کرد توانایی‌های علمی ایشان است. آقای تسخیری از شاگردان سرشناس آیت‌الله شهید سیدمحمدباقر صدر است. سابقاً می‌گفتند کسی که نجف‌دیده باشد، آدم فاضلی‌ست، نجف‌دیدگی یک ملاک متقن برای سنجش فضل افراد قلمداد می‌شد، ولی در این چند دهه‌ی اخیر باید گفت هرآن‌کو که شهید صدر را درک کرده باشد، لابد از جرئت و قدرت نوآوری نظری و ابتکار علمی بهره‌مند است. نفحات و نفخات قدسی آن شهید عظیم و عزیز به هر کسی که رسیده او را احیاء کرده، استعدادش را باور ساخته و وجود او را پرداخته و جان او را برانگیخته است. شاگردان شهید صدر شور دیگری در سر دارند و از ذکاوت ذهن و جودت فهم خاصی برخوردارند. آیت‌الله تسخیری نیز از جمله شاگردان سرشناس و شناخته‌ی شهید صدر قلمداد می‌شود.
شهید صدر از جامعیت خاصی برخوردار است و برغم اینکه حوزه‌ی تخصص او فقه و اصول بود و کتب و رساله‌های ارزنده‌ای در این دو رشته‌ی علمی، که مشتمل بر آرای بدیع و جدیدی است، به یادگار نهاده است، در فلسفه (مانند فلسفتنا)، اقتصاد (مانند اقتصادنا)، و در فلسفه‌ی اجتماع و فلسفه‌ی تاریخ، در منطق و روش‌شناسی، در تفسیر و الهیات و… نیز آثار یا آرای ارزشمندی ارائه کرده است. گفته می‌شود شهید صدر بعد از اینکه تنها دو سال و نیم در خارج اصول مرحوم آیت‌الله خویی شرکت کرده بود، درس خارج را شروع کرد و دور اول درس خارج ایشان پنج سال طول کشید و زمانی که دور دوم را آغاز کرده بود به شهادت رسید. بعضی از شاگردان ایشان نیز که اکنون در شمار مراجع ایران و نجف به شمارند، دروس خارج اصول وی را تقریر کرده‌اند و هم‌اکنون چند تقریر از دروس او در اختیار ماست که حاوی ابدعات اصولی ایشان است.
همان‌گونه که شهید صدر از جامعیت و قدرت ابتکار چشمگیری در حوزه‌های گوناگون برخوردار بود و نگاه جدیدی به مباحث و مسائل داشت، شاگردان ایشان، از جمله آقای تسخیری، هم این‌گونه هستند. آقای صدر در حوزه‌ی مسائل مختلف تأمل و تفکر کرده و درس داده بود، شاگردان ایشان نیز این‌چنین هستند. و هرچند در بعضی از حوزه‌های معرفتی برخی از شاگردان شهید بسیار برجسته‌ترند، اما من تصور می‌کنم از حیث جامعیت، کرّ و فرّ علمی آقای تسخیری ممتاز است.
آقای تسخیری در حوزه‌ی تفسیر و تاریخ و علوم قرآنی کار کرده‌ و یک دوره تفسیر فشرده نیز با همکاری آقای سعید نعمانی نوشته است، این اثر برای کسانی که می‌خواهند یک دوره‌ی تفسیر فشرده را دم ‌دست داشته باشند، بسیار مناسب است.
ایشان در حوزه‌ی مباحث اصولی نیز اشراف خوبی دارد، اشرافی که آقای تسخیری بر آراء اصولی اهل سنت دارد، درخور تحسین است. یک دوره اصول فشرده برای سازمان کنفرانس اسلامی نگاشته، این کتاب را به انگیزه‌ی تبیین مبانی اجتهادی شیعه، تدوین کرده‌ و سعی نموده است که این اصول فقه را در چارچوبه‌ای که مأنوس اهل سنت و سایر فرق اسلامی است بنویسد، از جمله علاوه بر بیان قواعد اصولیه‌ای که بحث از آنها در کتب اصولیه‌ی ما رایج و دارج است، پاره‌ای از قواعد فقهیه را نیز که معمولاً فقهای ما در کتب اصولی بدانها نمی‌پردازند، مطرح کرده است.
ایشان در مباحث و ابواب مختلف فقه کاربردی مقاله دارد، آقای تسخیری در فقه اجتماعیات، سیاسیات و اقتصادیات و فقه کاربردی آشنایی و تسلط خوبی دارند و مقالات و رسالاتی نوشته‌اند. حدود بیست‌وپنج سال در سازمان فقه کنفرانس اسلامی حضور یافته، در تمام اجلاسیه‌های این مجمع فقهی جهانی شرکت داشته است و ریاست بعضی از کمیته‌های این مجمع را برعهده داشته‌ است. ایشان در این مجمع، به عنوان تنها فقیه شیعه، بین شصت‌و چهار کشور مسلمان، آرای فقهای ما را طرح و تبیین کرده و در بعضی از مواقع آرای فقهیِ مکتب اهل بیت ـ سلام الله علیهم ـ را به کرسی قبول نشانده است و همه‌ی فقهای حاضر در مجمع الفقه، رأی شیعی را به عنوان رأی مجموع مسلمانان ‌پذیرفته‌اند.
برای نمونه در مسئله‌ی «رضاع»، این مشکل مطرح بوده که کودک از طریق شیر خوردن از یک زن (غیر از مادر) با چه کسانی محرم می‌شود؟ با توجه به شیرخشک‌هایی که در بازار هست ـ می‌گویند گاه از شیر زنان تهیه می‌شود ـ و توسط بچه‌ها مصرف می‌شود، احکام نسبت رضاعی چیست؟ آرای فقهای اهل سنت در این زمینه باعث مشکلاتی برای جوامع فعلی می‌شود، اما در آرای فقهای شیعه شروط هشتگانه‌ای برای ترتب آثار محرمیت مطرح است که توجه به آنها مشکل را حل می‌کند؛ شروطی مانند اینکه: بچه «زیر دو سال» از «سینه‌ی زن زنده»، «مستقیم» و «پانزده مرتبه» یا یک شبانه‌روز شیرِ سیر بخورد که گفته شود موجب رویش استخوان و گوشت شد، و شیر «از حرام نباشد»، و از «یک شوهر» باشد، با چیز دیگری «مخلوط نباشد»، بچه شیر را «قی نکند»؛ وقتی ایشان شروط مطرح در فقه شیعه را ارائه می‌کند، همه می‌بینند که رأی فقهی شیعه گره‌گشاست و حل مشکل می‌کند و از آن استقبال می‌کنند.
همچنین ایشان از حکم حضرت امام(ره) در مورد ارتداد سلمان رشدی، دفاع جانانه‌ای در مجمع فقه کرد و این دفاع در اقبال فقهای جهان اسلام به رأی حضرت امام بسیار مؤثر بود؛ گزارش مذاکرات جلسات چندین‌ساله‌ی مجمع الفقه توسط آقای تسخیری در چهار مجلد منتشر شده است.
لهذا جهت دیگری که در شخصیت ایشان سراغ داریم تسلط بر مذاهب و مکاتب، ادیان و فرق و آرای دیگر مذاهب و ادیان در حوزه‌ی عقاید، مسائل اجتماعی و فقهی است که این جهت بسیار پراهمیت و ارزشمند است. برخی فقهای ما تسلط کمی با آرای فقهای دیگر مذاهب دارند. با توجه به تعدد مذاهب فقهی اسلام، در گذشته بعضی از فقهای برجسته‌ی ما همزمان دو تا چهار کرسی درس خارج فقه داشتند. مرحوم شیخ طوسی که بنیانگذار فقه عقلی شیعه قلمداد می‌شود، همزمان، هم کرسی تدریس فقه جعفری داشته و هم کرسی تدریس فقه مذاهب عامه، کتاب‌ »الخلاف» شیخ، فقه تطبیقی (مقارَنه‌ای) است. همچنین دیگر بزرگان ما فقه المُخْتَلف می‌نوشتند، یعنی فقه تطبیقی و مقارَن بین مدارس فقهی شیعه. ما در بین فقها، کم داریم کسانی را که بر آرای فقهای دیگر مذاهب تسلط کافی داشته باشند. از متأخرین مرحوم آیت‌الله بروجردی در این زمینه زبان‌زد بوده و تسلط بسیار وسیعی بر فقه دیگر مذاهب داشته‌اند. آقای تسخیری هم در حد خودشان تسلط شایان تحسینی به آرای فقهی مذاهب مختلف، اعم از عامه، زیدیه، اباضیه و دیگر مذاهب دارند و به‌خصوص در حوزه‌ی مباحث کاربردی و مبتلابه فقه که به صورت روزمره مورد نیاز است، تسلط لازم را دارند. ایشان به کلام مختلف اسلامی آشناست، و با آرای سیاسیِ شخصیت‌های جهان اسلام آشنایی خوبی دارد.
آقای تسخیری در حوزه‌ی اقتصاد کتابی با عنوان «الاقتصاد الإسلامی» دارد که اثر بسیار باارزشی است و اقتصاددانان، این کتاب را به عنوان یک کتاب اقتصادی خوب می‌ستایند. در حوزه‌ی حقوق، به خصوص حقوق اساسی، در تفسیر قانون اساسی و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و همچنین در زمینه‌ی‌ حقوق زنان و خانواده، کتب و مقالات ارزشمندی دارد. ایشان همچنین در حوزه‌ی اجتماعیات و تمدن اسلامی، مقالات و رساله‌‌هایی دارد. همچنین در حوزه‌ی مباحث حقوق بشر صاحب نظر است و در کنفرانس‌های مختلفی شرکت کرده‌ و در تدوین اعلامیه‌ی اسلامی حقوق بشر، معروف به «اعلامیه‌ی قاهره» مشارکت فعال داشته است. در زمینه‌ی مباحث مربوط به اقلیت‌های دینی تسلط خیلی خوبی دارد و در عرصه‌ی گفتگوی ادیان از چهره‌های فعال قلمداد می‌شود. ایشان آراء و عقاید دیگر ادیان را خوب می‌شناسد و با شخصیت‌‌های آنها آشناست.
همچنین در مسائل مربوط به مدرنیته، جهانی‌سازی و یا جهانی‌شدن و مسائل مرتبط به آن، تسلط خوبی دارد. من در بعضی از کنفرانس‌ها که موضوع آن مباحث مربوط به مدرنیته و جهانی‌شدن بوده حضور داشتم و تسلط ایشان را بر این‌گونه مباحث مشاهده کرده‌ام. علی‌ای‌حال آقای تسخیری از نظر علمی و نظری شخصیت جامع‌الاطرافی‌ست.
نقش ایشان در معرفی اسلام از سویی، و ایران کنونی از دیگرسو، مکتب اهل‌بیت(ع) از سوی سوم، مسائل انقلاب اسلامی از سوی چهارم و خصوصاً افکار حضرت امام و رهبری فرهیخته‌ی انقلاب اسلامی برجسته و بی‌بدیل است. ما شخصیتی نظیر ایشان را سراغ نداریم که به ایران، انقلاب اسلامی، اسلام، مکتب اهل‌بیت(ع) و افکار امام تسلط داشته باشد و این‌چنین جانانه و عاشقانه و شجاعانه از این مقولات دفاع کرده باشد.
آقای تسخیری آشنایی کاملی به مسائل و ابتلائات اقلیت‌های اسلامی دارد و درخصوص دفاع از آنان، به‌ویژه شیعیان در نقاط مختلف جهان، خدمات ارزنده‌ای انجام داده است. حُسن آیت‌الله تسخیری در این است که در عین اینکه به شدت به تقریب معتقد است، عمیقاً و قویاً از مکتب اهل‌بیت(سلام الله علیهم) دفاع می‌کند و این خدمت را بسیار حکیمانه و به زبانی که مخاطب خارجی و یا غیرمسلمان و غیرشیعه، حقایق و مزایای تعالیم اهل‌بیت(سلام الله علیهم) را دریافت کند و تسلیم حق شود، انجام می‌دهد؛ او توأماً هم از تقریب جانبداری می‌کند و هم از مکتب اهل‌بیت(ع) دفاع می‌نماید، بارزترین وجهه و جنبه‌ی شخصیتی و رفتاری او همین نکته است و از این‌رو به نظر من برازنده‌ترین تعبیر از شخصیت او عنوان «صلاگر ولایت و وحدت» است.
آیت‌الله تسخیری از مکتب اهل‌بیت(سلام الله علیهم) دفاع کرد، بهتر از فعالیت‌های کسانی که در قالب دفاع از اهل‌بیت(سلام الله علیهم) موجب تفرقه میان مسلمانان می‌شوند. همچنین از آرمان تقریب دفاع کرد، بهتر از کسانی که با شعار تقریب از حقوق حقه‌ی اهل‌بیت(سلام الله علیهم) می‌گذرند. از تفکرات امام و رهبری در عرصه‌های مختلفِ جهانی دفاع کرد، بهتر از هر عنصر دیگری که چنین مسئولیت و رسالتی دارد. داشتن مواضع همزمان و چندگونه و جمع کردن بین این مواضع، هنر تبلیغی آیت‌الله تسخیری است.
به نظر من، در این سال‌ها خدماتی که‌ آقای تسخیری به ایران کرد بسی برتر و ارزشمندتر از خدمات ادعایی‌ای است که جریان‌هایی همچون باستان‌گرایان و ایران‌گرایان مطرح کرده‌اند؛ او در مجامع و جوامع بسیاری از تمدن ایرانی و فرهنگ کنونی ایران و از رشد و پیشرفت کنونی و توسعه‌ی اسلامی که در ایران در حال وقوع است، دفاع موفق و مؤثر کرده است.
جهت دیگری که می‌توان در شخصیت آقای تسخیری جستجو کرد، شور و جوش و خروش و انگیزه‌ی خالصانه‌ای است که ایشان برای حضور فعال در مجامع و دفاع از مبانی و مواضع تشیع دارد.
از اولین لحظه‌ای که ایشان وارد یک جلسه می‌شود، بسیار فعال است، حتی در جلساتی که قرار نبوده ایشان سخنرانی کند و یا مقاله بدهد، بیش از کسانی که سخنرانی داشته‌اند، از فرصت استفاده می‌کنند و به تعبیر خودشان در هر بحثی وارد می‌شوند. هر صاحب‌مقاله و خطیبی که در هر بحثی وارد شد، ایشان کاملاً بر آن مباحث متمرکز است و بنا ندارد بی‌تفاوت و بی‌طرف باشد، درنتیجه سریع وارد بحث می‌شود، یا نقد می‌کند، یا بحث را تکمیل می‌کند و یا رأی خاص خود را ارائه می‌دارد.
ایشان از کوچک‌ترین فرصت‌ها برای فعالیت، اعلام نظر و موضع‌گیری و تأثیرگذاری بر روند مباحث و مذاکرات، استفاده می‌کند. در برخی کنفرانس‌ها که با هم حضور داشتیم، من وقتی ایشان را با دیگران مقایسه می‌کردم، می‌دیدم فعال‌ترین عضو جمع هستند و همین امر نیز موجب شده است که او بسیار شناخته شود. هرجای عالم که بروید شیخ‌التسخیری را می‌شناسند. در سفرها و مجامع خارجی اگر از من در مورد رهبری و یا برخی مراجع فکری ایران سئوال کرده‌اند، حتماً راجع به ایشان هم پرسیده‌اند. ایشان در همه‌جا مطرح است و چهره‌ی نامدار و سرشناسی است. نظیر ایشان را در بین تمام مذاهب اسلامی کم داریم.
یکی دیگر از ویژگی‌های ایشان تسلط به زبان عربی است. به‌جهت اینکه والده‌ی آقای تسخیری عرب‌زبان بوده و خود او در شهر نجف متولد شده و در عراق نشو و نما پیدا کرده است، بر زبان عربی تسلط خوبی دارد. شعر عرب را خوب می‌شناسد و اشعار شعرای بزرگ عرب را تفسیر می‌کند. با توجه به اهمیت و موقعیت شعر و ادب در جهان عرب و برای عرب‌زبان‌ها، این تسلط نیز به ایشان امکان داده که بتواند در مجامع به صورت فعال با مسائل و مباحث برخورد کند و با اهل ذوق ارتباط عاطفی برقرار نماید. ضمن اینکه با برخی زبان‌های دیگر و ازجمله انگلیسی نیز آشناست.
به هر حال اکنون با شخصیتی مواجه هستیم که قریب به چهل جلد اثر از او منتشر شده و خدمات بسیار عظیم و بی‌نظیری به جهان اسلام ارائه کرده و در عین اینکه بر مواضع خود به شدت محکم بوده است، ولی با همه‌ی مذاهب، شخصیت‌ها، مؤسسات و مجامع، انس و الفت و آشنایی داشته و دعا می‌کنیم ایشان توأم با سلامت و موفقیت همچنان به خدمات ارزشمندشان ادامه بدهند.

ـ به نظر شما اگر فرد دیگری هم این مسیری را که ایشان رفته، طی می‌کرد، می‌توانست چنین شخصیتی را پیدا کند؟ و یا اینکه جهات خاصی در شخصیت ایشان وجود دارد که باعث شده ایشان یک شخصیت ویژه‌ی بین‌المللی بشوند؟
نمی‌شود گفت ایشان یک استثناست و ممکن نیست که کس دیگری چون ایشان پیدا و منشأ چنین خدماتی بشود،‌ اما مسلم این است که در آقای تسخیری ویژگی‌هایی از قبیل استعداد و هوش سرشار، اخلاق خوش و تسلط بر روش‌های تعامل و همزیستی با دیگران، پرانگیزگی و شور و حال کار، نستوهی و خستگی‌ناشناسی، برخورداری از معلومات و اطلاعات لازم و آشنایی به زبان عربی و سرانجام درک محضر پربرکت نادره‌ی دوران، فقیه متفکر، شهید صدر(طاب ثراه) وجود دارد که باعث شده ایشان تبدیل به یک چهره‌ی بین‌المللی موفق و مؤثر بشود. قبل از انقلاب در حوزه‌ی علمیه‌ی قم، چندان ارتباطات بین‌المللی نبود، اما بعضی مؤسسات و برخی مراجع بودند که پیرامون آنها فعالیت‌ها و ارتباطات بین‌المللی صورت می‌گرفت و ایشان جذب این مؤسسات می‌شد و از این فرصت‌های مساعد برای حضور در عرصه‌ی جهانی استفاده می‌کرد.
بعد از انقلاب هم هنگامی که سازمان تبلیغات اسلامی در سال پنجاه و نه تأسیس شد، ایشان در بخش فعالیت‌های بین‌المللی حضور پیدا کرد، یعنی زمانی که حتی یک نفر ـ بیرون از وزارت خارجه ـ در ایران هم فعالیت‌‌های بین‌المللیِ سازمان‌یافته نداشت، در آن روزها نه مجمع‌التقریب، نه مجمع جهانی اهل بیت(ع) تشکیل شده بود، نه سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی وجود داشت، او به فعالیت فرامرزی پرداخت؛ سازمان تبلیغات اسلامی هم دستگاه نوپایی بود و امکاناتی نداشت و فعالیت‌های خارجی سازمان مانند دیگر امور آن، قائم به شخص بود. اما با این حال آقای تسخیری و برخی دیگر مستقر شدند و فعالیت‌های بین‌المللی را آغاز کردند و ظرفیت این اشخاص بود که این امکان را به وجود آورد که این بخشِ سازمان فعال شود.
تصور می‌کنم که اگر هرکسی در چنین موقعیتی قرار بگیرد، با تفاوت‌هایی می‌تواند منشأ خدمات ارزشمندی باشد.
یکی از مسائل بسیار مهمی که از آن غفلت ورزیده‌ایم و باید دریغاگوی این غفلت باشیم، این است که بعد از گذشت افزون بر سی سال از پیروزی شکوهمند این انقلاب بشکوه، هنوز اقدام اساسی برای تربیت نیرو جهت فعالیت‌های بین‌المللی صورت نگرفته است. ما دستگاه‌هایی مانند «جامعهًْ‌المصطفی العالمیه» داریم که دانشگاه بین‌المللی برای جوانان داوطلب غیرایرانیی است که می‌خواهند در قم تحصیل کنند و برای خدمت و فعالیت به وطن خود بازگردند؛ و یا مدارس علمیه‌ای در نقاط مختلف دنیا داریم که جوانان را برای تحصیل طلبگی جذب می‌کنند، اما اقدامی اساسی درخصوص شناسایی و تربیت افراد مستعد داخلی و دانشگاهیان و فضلای جوان، جهت شرکت در کنفرانس‌ها و در فعالیت‌های بین‌المللی صورت نگرفته و باید از آن، به یک غفلت بزرگ تعبیر کنیم.
البته مؤسسات مختلف و ازجمله دانشگاه امام صادق(ع) در تربیت نیرو در حوزه‌ی ارتباط فرهنگی و بین‌المللی فعالیت‌هایی داشته‌اند، اما اینها کفایت نمی‌کند و بسنده‌کردن به این حد از تربیت نیرو با توجه به شأن و جایگاه انقلاب و انتظاراتی که جهانیان از انقلاب اسلامی دارند صحیح نیست، ما باید در دانشگاه و به‌ویژه حوزه اقدامی اساسی انجام دهیم، به نظر من حوزه‌های علمیه در این جهت بسیاربسیار کوتاهی کرده‌اند و حوزه‌ی علمیه از عرصه‌ی جهانی غایب است و این نابخشودنی است.
یکی دیگر از ویژگی‌های جناب آقای تسخیری، شوخ‌طبعی ایشان است. آقای تسخیری یک عنصر شوخ‌مزاج و شوخ‌طبع است. در مقام بازگویی طنز دست پُری دارد و در عین اینکه بسیار پرکار است، پرکاری‌های خود را با این روحیه هموار و جبران می‌کند. زمانی که در بعثه همکاری داشتیم، ساعتی را در کنار هم استراحت می‌کردیم، علی‌رغم کار بسیار سنگینی که از هنگام اذان صبح تا دیروقت انجام شده بود، طبع ایشان تازه گل می‌کرد و طنز می‌گفتند. بیان طنز هم با لهجه‌ی شیرین عربی و گیلکی آمیخته به هم، شیرین‌تر می‌شد و خستگی را از تن این جمع بیرون می‌‌کرد.
زمانی که عارضه‌ی سکته برای ایشان پیش آمد، من دو سه روز بعد متوجه شدم و شاید روز سوم بود که به بیمارستان رفتم. ایشان سه روز در کما بود و اطرافیان خود را نمی‌شناخت و نسبت به حوادث اطراف و گفتگوها واکنش نشان نمی‌داد، هنگامی که کنار ایشان نشستم، چند مورد از لطیفه‌های مشترک فی‌مابین را برایش تعریف کردم، در آن حال اغماء یک‌مرتبه ایشان خندید و کلمه‌ای را به صورت مبهم به زبان آورد که موجب شگفتی و خرسندی و امیدواری اطرافیان شد. همین روحیه هم باعث شد که ایشان بر این بیماری عظیم غلبه کند. سکته‌ی ایشان بسیار سنگین بود و کاملاً از کار افتاده بودند و شاید اگر کس دیگری بود توان جبران نداشت، اما روحیه‌ی خوش به همراه اراده‌ی قوی ایشان و جدیت در ورزش و تحرک، موجب شد که آقای تسخیری به سرعت به میدان کار و خدمت بازگردد و به این ترتیب بر ضعف و ناتوانی جسمی فائق گردد.

ـ شیوه‌ی مدیریتی ایشان چگونه است؟ آیا روش خاصی در این زمینه دارد؟
برخی ممکن است بگویند ایشان اصلاً مدیر نیست. مانند اینکه گاهی می‌گویند بعضی از شخصیت‌های علمی و فکری سامانه‌ی فکری ندارند، و انگار تفکر آنها مشوش و یا دستکم غیرمنسجم است. مثلاً راجع به علامه جعفری برخی می‌گویند ایشان در آرا و آثار علمی خود انسجام فکری ندارد.
در این خصوص باید گفت که ما دو جور نظم داریم، یکی نظم مصنوعی و دیگری نظم مطبوع و طبیعی. یک‌وقت شما با یک باغ سیب مواجه هستید که زمین را متر کرده‌اند و فاصله‌ی نهال‌ها را با هم مشخص کرده‌اند، از یک طرف که نگاه می‌کنید درخت‌ها را ردیف و مرتب می‌بینید. این یک نظم مصنوعی و آشکار است که همه حس می‌کنند. ولی ما نظم دیگری در جنگل طبیعی داریم. در جنگ‌های شمال بی‌نظمی نیست، بلکه حالت قرار گرفتن این درخت‌ها در کنار هم و بزرگ و کوچک بودنشان همگی روی یک منطق واقع شده است. این هم نظم است اما نظمی پیچیده و در عین حال غیرتصنعی.
در مدیریت هم ممکن است فردی به شیوه‌ی کلاسیک و کاملاً کلاسه‌شده امور را اداره کند و فردی دیگر، مدیریتی درون‌جوش و درون‌خیز داشته و شیوه‌ی مخصوص به خود را اعمال کند.
در اینجا باید به کلام ارزشمندی که از مرحوم حاج شیخ‌عبدالکریم حائری مؤسس حوزه‌ی جدید قم صادر شد اشاره کنم. رضاخان سراغ حوزه می‌آید که ما باید حوزه را نظم بدهیم. و البته معلوم است که در پس ذهن او چه توطئه‌ای نهفته بوده، طبعاً حاصل این نظم چنین بود که سرنخ آن در دست رضاخان قرار گیرد. مرحوم آشیخ در جواب این حرف رضاخان سخن بسیار زیرکانه‌ای می‌گوید. او پاسخ می‌دهد که «نظم ما در بی‌نظمی است». به قول امروزی‌ها این عبارت پارادوکسیکال است، بی‌نظمی که نظم نیست. مرحوم حاج‌شیخ خواسته بگوید ما نظم خاص خود را داریم، یعنی یک نظم پیچیده؛ و حقاً حوزه نظم پیچیده‌ای دارد و رفتار و کار حوزه هیأتی نیست، بلکه همراه با نظم پیچیده‌ی دیرپایی است که طی قرون به وجود آمده است، این نظم از عهد شیخ طوسی در نجف آغاز شده و تا به امروز افزون بر هزار سال است که جریان دارد. این نظم را باید کشف و درک کرد.
مدیریت آقای تسخیری از این جنس است، یعنی یک مدیریت خاصِ طبیعی و پیچیده. لهذا در ظاهر که نگاه کنیم شاید بگوییم ایشان خیلی هیأتی کار می‌کند ولی این ویژگی در مدیریت تبلیغی ایشان هست که بسیار شخص‌محور است و فعالیت‌ها قائم به شخص است. یعنی خود او یک سازمان است.
از این دست، کسان دیگری هم از قبیل آقای قرائتی در جامعه‌ی ما هستند که ظاهراً تصور می‌شود نمی‌توانند کار سازمانی و سازمان‌یافته کنند، ولی این الگو هم خود نوعی نظم و نهاد فعالیتی‌ست، ازجمله ویژگی‌های آقای تسخیری همین است که یک‌تنه و به تنهایی خودْ یک نهاد و نظام است.
آقای تسخیری ذهن جوالی دارد، قدرت ذهنی خوبی که زود به راه حل می‌رسد و با اتکاء به این ذکاوت ذهنی برای مسائل پیش رو به راحتی و به سرعت راهکار پیدا می‌کند. همچنین سینه‌ی ایشان انبانی از تجربه‌های انباشته‌ی مسائل و موقعیت‌ها و مشکلات و مواجهات قلمداد می‌شود. بر این دو مسئله (ذکاوت ذهنی و تجربه‌ی انباشته) شخصیت اخلاقی ایشان را ضمیمه کنید که هرگز از مشکل نمی‌هراسد و مشکلی او را نمی‌شکند و همواره بر مشکلات غالب می‌شود. با همین روحیه‌ی لطیف و خوشی که دارد هنگامی که با مشکلی مواجه می‌شود، گاهی به همان مزاح‌ها روی‌آور می‌شود و فضا را تغییر می‌دهد تا بتواند با مشکلات مواجه شود.
من تصور می‌کنم ایشان با این سه عنصر، با مشکلات و معضلاتی که گاه در مسیر مدیریت و فعالیتشان پیش می‌آید برخورد می‌کند.

ـ اگر بخواهیم ایشان را در یک جمله تعریف کنیم باید چه بگوییم؟
باید بگوییم تسخیری مجموعه‌ای است از شور و شوق به خدمت و به حیث روحیه و اخلاق، نشاط و تحرک و تواضع و انگیزه‌ی دینی و در عین رفتار حکیمانه به شدت باشهامت و باتهور. آقای تسخیری در دوره‌ی خدمات باارزش خود، بارها در موقعیت‌های خاصی قرار گرفته که بسا هرکس دیگری بود قافیه را می‌باخت، اما او با شهامت و تهور تمام به راه حل رسیده و نوعاً هم حق با او بوده و در انجام آنچه که مد نظر داشته موفق بیرون آمده است.
ابعاد شخصیتی ایشان آنقدر متنوع است که بسیار دشوار است که بتوان با یک جمله‌ی کوتاه همه‌ی شخصیت او را بازگفت. چنان‌که گفتم: به نظر من برازنده‌ترین تعبیر از شخصیت او عنوان «صلاگر ولایت و وحدت» است.

ـ در میان خصوصیات اخلاقی ایشان، کدام را بارزتر و چشمگیرتر می‌بینید؟
برجستگی صفت ایشان تواضع و فروتنی‌شان است که در هیچ موقعیتی روحیات و احوال او عوض نشده و نمی‌شود. تسخیریِ جوانی که من از حدود چهل سال پیش او را می‌شناختم با تسخیری کم‌وبیش سالخورده‌ای که هم‌اکنون می‌بینیم هیچ تفاوتی نکرده است.

ـ افراد در برخوردهای اول ذهنیتی از شخصیت مقابل خود پیدا می‌کنند. ذهنیت شما در برخورد اول با ایشان چه بود؟
ایشان شیفتگی مفرِطِ به‌حق، نسبت به شخصیت و افکار شهید صدر داشت. شهید صدر در آن زمان در ایران و حوزه‌ی قم چندان شناخته نبود، بلکه چون با مارکسیسم مبارزه می‌کرد، بعضی از افراد تند او را متهم می‌کردند، من هم در آن دوران کم سن و سال بودم و به‌رغم اینکه در حد خود در مسائل فکری، عنصر فعالی قلمداد می‌شدم، چندان با شخصیت شهید صدر آشنا نبودم. در همان اوان از طریق سه تن با شخصیت شهید صدر آشنا شدم، یکی آیت‌الله تسخیری بود، که دوست نزدیک من بود و به شدت ذوب در شخصیت شهید صدر بود، دیگری آقای اسلامی که هم‌درس آقای تسخیری و از شاگردان شهید صدر بود و اکنون امام جمعه‌ی تاکستان قزوین است و آقای حائری که شاگرد دیگر شهید صدر بود و هم‌اکنون هم از فضلا و مدرسین حوزه‌ی علمیه قم است.
آنچه که در مواجهه‌ی اولیه با ایشان در خاطر من مانده شوق و شیفتگی و دلباختگی ایشان به تفکرات و شخصیت شهید صدر بود. ایشان به دلیل طرفداری از شهید صدر و همراهی و همکاری با ایشان، در مبارزه با حزب بعث بازداشت شده بود و شکنجه‌های بسیار سختی را تحمل کرده بود، و سرانجام نیز از عراق اخراج شده بود. آقای تسخیری با شوق و شعف و شیفتگی خاصی از شهید صدر سخن می‌گفت و این حالت اولین ذهنیت من از مواجهه با آقای تسخیری است.

ـ در مورد مباحث اقتصاد اسلامی آیا اکنون مشابه ایشان را داریم؟
در بین شاگردان شهید صدر و دیگران متعدد هستند، ولی هیچ‌یک جامعیت ایشان را ندارند. دیگران اگر کتاب و یا مقاله‌ای نوشته‌اند بیشتر نظری است، اما ایشان چون در مجامع مختلف و ازجمله کنفرانس‌های بانک توسعه‌ی اسلامی، مجمع‌الفقه و سایر اجتماعات، شرکت می‌کرده‌اند، نظرات اقتصادی‌شان از جامعیت و آبدیدگی خاصی برخوردار است، به همین جهت اقتصاددانان دانشگاهی و حوزوی ایشان را قبول دارند. گو اینکه طی دو دهه‌ی اخیر و علی‌الخصوص ده سال اخیر در حوزه، فضلای صاحب‌نظری در اقتصاد برخاسته‌اند که در بعضی از زمینه‌ها بسیار دقیق‌تر هستند، اما ایشان در جامعیت و آبدیدگی نظرات همچنان ممتاز است.

ـ آیا با ایشان همکاری علمی هم داشته‌‌اید؟
زمانی که در سازمان تبلیغات اسلامی بودیم، شورایی تشکیل شده بود که باید آثار تولیدی سازمان و کتب
قابل انتشار توسط مؤسسات وابسته به آن را بررسی می‌کردیم. در این جلسات بحث‌های علمی بین ما درمی‌گرفت، و زمانی که با هم همسایه بودیم، در زمینه‌ی مباحث اصولی در یک دوره‌ی کوتاه، گاه به فضای بازِ بام ساختمان می‌رفتیم و گفتگوهایی با هم داشتیم، در جوامع علمی و کنفرانس‌ها مشترکاً حضور می‌یافتیم. از این قبیل و در این حدود با هم همراهی و همکاری علمی داشتیم.

ـ روش‌های‌ علمی ایشان به‌ویژه در تولید مقاله و تألیف کتاب چگونه است؟
ایشان درخصوص قواعد فهم و روش‌های تحصیل معرفت، به شدت متأثر از شیوه‌های شهید صدر است، اما درخصوص فنون کاربردی تحقیق و مقاله‌نویسی روش خاص خود را دارد؛ برعکسِ بنده که بسیار دیرنویس و دشوارنگار هستم، بسیار سهل‌نویس و سریع‌نگاراست، من به سادگی به مقاله و کتاب نمی‌رسم و به نهایت تألیف و تصنیف نزدیک نمی‌شوم، در عبارت‌پردازی و گزینش کلمات بسیار محتاط و سختگیرم و در مراجعه و ارجاع به منابع وسواس زیادی به کار می‌برم، ممکن است تولید مقاله‌ای که من در دست دارم، یک ماه و یا حتی شش ماه به درازا بکشد، اما ایشان بسیار سهل‌ و سریع در یک یا دو روز کار را به فرجام ببرد، گاهی پیش آمده است که صبح سخن از تدوین مقاله‌ای بوده و ایشان ظهر مقاله را آماده کرده‌ و تحویل داده، عصر هم آن را در همایش ارائه کرده! در بعثه که بودیم، علی‌رغم اینکه درگیر اشتغالات متراکمِ روزمره بودیم و در عربستان منابع غنی و مناسب در دسترس نبود، به یُمن حضورِ ذهن خوب و مهارتی که دارند، به همین سهولت مقاله تدوین و عرضه می‌کردند.
هرچند توقع نمی‌رود این‌دست مقالات از عمق و وسعت کافی برخوردار باشد، اما در بعضی از موضوعات که ایشان تسلط خاصی دارند، مقالاتش حاوی نکات بکر و بدیعی است، مقالاتی را که جنبه‌ی ترویجی و تبلیغی دارد، به گونه‌ای می‌نویسند که مخاطب عام درک کند، اما در عین حال حرفْ بی‌مبنا و منطق، سست و سخیف نباشد، به قول خواجه: «سخن باید چنان باشد که خواص بپسندند و عوام بفهمند». ایشان به اقتضای ظروف و شرایطی که در آن قرار دارد، مقالات روانی می‌نویسد که در عین حال مشتمل بر مطالب ارزنده‌ی علمی و فرهنگی‌ست. اصولا در کنفرانسی که از نظر علمی، فکری و مذهبی، طیفی از افراد‌ حضور دارند، مقالات فنیِ تخصصی، کاربردی ندارد، باید مطالبِ سهل‌التناول و همه‌کس فهم ارائه شود.
در پایان این گفتگو بار دیگر تأکید می‌کنم که آقای تسخیری به رغم اینکه شخصیتی تقریبی است، عشق و شیفتگی خاصی به ساحت اهل‌بیت(ع) دارد، در عشق به ساحت اهل‌بیت(ع) و ولع مفرط برای تبیین تعالیم حضرات معصومین(س) حقاً ممتاز است، من فراوان شاهد جوشش احساسات ایشان در مورد اهل‌بیت(ع) بوده‌ام؛ ذکر نام مبارک حضرت امیر(ع) کافی است که دل او را بلرزاند و وجود او را به وجد بیاورد، یاد مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) کافی است که جان او را بیاشوبد و اشک او را جاری کند.
گویند مست می‌نشود کس ز راه گوش من یاحسین می‌شنوم و مست می‌شوم
در مسائل معنوی و عبادی هم انسان موفقی است. ما سال‌های سال با هم حج مشرف می‌شدیم، مناسک را به جا می‌آوردیم و روز عرفه را شرکت می‌کردیم، من حالات روحانی او را بارها شاهد بودم و انصافاً در عبادیات و معنویات هم شخص موفقی است. گاهی به مزاح به ایشان می‌گوییم، شما در زمره‌ی کسانی هستید که می‌توان صفت حجّاج (بسیار حج‌گزار) را بر آنها اطلاق کرد، به دلیل مسئولیت و حضور سالانه در بعثه و شرکت مکرر در کنفرانس‌های بین‌المللی در عربستان، ایشان ده‌ها حج و عمره به‌جا آورده است. بین علما و فضلا کم داریم کسانی چون آقای تسخیری را که خداوند چنین توفیقی نصیب آنها کرده باشد. والسّلام.

گفت‌وگوی بینادینی؛ اهداف و آفات


قُلْ یا اَهلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمَهًٍْ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاّاللهَ وَ لَما نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لانَتَّخِذَ بَعْصُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ (آل‌عمران (۳): ۶۴)


سه دیدگاه درباره‌ی گفت‌وگوهای بینادینی
مسأله‌ی گفت‌وگوی بین ادیان از مسائل مهم انسان معاصر است و اگر ذاتاً نیز مهم نبوده امروز عَرَضاً مهم شده است. این مسأله جوانب مختلفی دارد که هریک جداگانه، درخور مطرح شدن است. در نظام فعالیت حوزه‌ی علمیه نیز این امر از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است و لازم است حوزه با تدبیر و جدیت و هوشیاری به آن توجه کند.

در باب گفت‌وگوی ادیان سه دیدگاه وجود دارد:
۱٫ دیدگاه تفریطی: این دیدگاه مخالف هرگونه تماس با غیرمسلمان و طرد مطلق گفت‌وگو و روابط است که هم در میان شیعه و هم در میان اهل سنت (و همچنین در میان اصحاب سایر ادیان) جانبدارانی دارد. اینان معتقدند که اسلام، ادیان دیگر را باطل می‌داند و نمی‌تواند و نباید با آنها گفت‌وگو کند، چرا که با آنها وجه مشترکی ندارد.
۲٫ دیدگاه افراطی: این نظرگاه می‌گوید: هیچ‌گونه تفاوتی میان ادیان وجود ندارد، هر دینی در جای خود حق است و گفت‌وگو نیز به معنای یکسان‌انگاری اسلام با سایر ادیان است.
۳٫ دیدگاه اعتدالی: این منظر ضمن اعتقاد به حقانیت حصری یا شمولی اسلام و صحت مبانی آن و التزام به مواضع شریعت اسلامی بر ضرورت و فوائد گفت‌وگوی با دیگر ادیان و دین‌واره‌ها و فرهنگ‌ها تأکید می‌کند و التزام و اعتقاد به حقانیت حصری یا شمولی اسلام را با ارتباط و دیالوگ با سایر ادیان و دین‌واره‌ها منافی نمی‌داند.

واقعیت زمانه‌ساخته
به نظر ما شرایط جهانی و اوضاع زمانه واقعیت‌ساز و ضرورت‌ساز است و اگر چیزی در نفس‌الامر هم واقعیت و ضرورت نباشد زمانه واقعیت و ضرورت خودساخته را بر ما تحمیل می‌کند؛ توسعه‌ی ارتباطات و کوچک شدن جهان، دیالوگ و گفت‌وگوی بین ادیان و فرهنگ‌ها را ضرور ساخته و با توجه به شرایط عصری میان ادیان، فرهنگ‌ها و اقوام دیالوگ رخ داده است و منتظر ما نمانده، ما وقتی که پای یک رسانه و یا گیرنده‌ی تلویزیونی و الکترونیکی می‌نشینیم دایم با جهان گفت‌وگو می‌کنیم و جهان با ما حرف می‌زند. امروز امکان عزلت‌گزینی و گوشه‌نشینی نیست، اگر ما هم از ورود در دیالوگ احتراز کنیم دیگران اجتناب نمی‌کنند این امر در اختیار ما نیست. کدام بخش از جهان اسلام می‌تواند چنین تصمیمی بگیرد و آن را عملی کند و اگر افراد ذی‌صلاح وارد صحنه نشوند جریان‌ها یا مذاهب و افراد غیرصالح به نام اسلام به این کار می‌پردازند و چه بهتر که افراد باصلاحیت و نمایندگان اسلام ناب و مکتب اهل بیت(ع) وارد این عرصه می‌شوند و به هرحال این جریانی است که به راه افتاده و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در متن این جریان قرار داریم. علاوه بر اینکه اهداف و غایاتی ارزشمند و آثار و فوائد‌ی مهم بر این فعالیت مترتب است که اگر به درستی صورت گیرد می‌تواند بسیار سازنده و ارزنده باشد.
من در این بحث بیشتر مایل بودم کاستی‌ها و ناراستی‌های کار را تبیین کنم و احیاناً راهکارهای هریک را بیان نمایم اما پیش از آن اهمیت مسأله و اهداف و فوائدی که باید و می‌تواند بر این کار مترتب باشد را توضیح می‌دهم تا طرح آسیب‌ها بیشتر و بهتر در اذهان جای‌گیر شود.
مسیحیت کاتولیک نسبت به این امر اهتمام خاصی دارد، واتیکان از سال ۱۹۶۴ سازمان غیرمسیحیان ـ یا به تعبیر اولیه کمیته ارتباط با کافران ـ را تأسیس کرد که بعدها به شورای دیالوگ با ادیان تبدیل شد و درنتیجه کاتولیک‌ها چهل سال است که رسماً نسبت به امر ارتباط و گفت‌وگوی بین ادیان اهتمام می‌ورزند در لبنان مجله‌ای با موضوع دیالوگ انتشار می‌یابد که افزون بر یکصد سال سابقه دارد؛ در کنار مسیحیت کاتولیک، پروتستان‌ها بیش از ارتدکس‌ها پیگیر مسأله هستند؛ نیز بعضی از دین‌واره‌ها، بیش از سایر ادیان الهی به موضوع گفت‌وگوی بین ادیان توجه نشان داده‌اند.

اهداف و آثار گفت‌وگوی دینی
به طور طبیعی در گفت‌وگوی ادیان ما به دنبال اهداف و فوائدی هستیم که در پاره‌ای از آنها با طرف‌های گفت‌وگو مشترکیم، گاه نیز ما دارای اهداف اختصاصی هستیم و برخی اهداف نیز اختصاصاً مورد نظر طرف‌های گفت‌وگوی ماست، اما برای ما نیز زیانی ندارد و شکی نیست که برخی هدف‌های موردنظر طرف ما می‌تواند برای ما زیانی دربرداشته باشد که ما باید هوشیارانه با آن برخورد کنیم.
یکم) اولین هدفی که از فعالیت گفت‌وگوی بینادینی می‌توانیم تعقیب کنیم بهره‌برداری از این تریبون مدرن است. امروز مسأله‌ی گفت‌وگو و دیالوگ به صورت یک فرهنگ ـ نه حتا یک روش ـ در دنیا ترویج می‌شود؛ این امر با هر انگیزه‌ای که از سوی دیگران مطرح شده باشد، فرصتی وسیع را برای ما فراهم آورده که بتوانیم در مجامع جهانی و در نشست‌های علمی با مخاطبان فرهیخته در سطح دنیا تماس حاصل کنیم و از سویی از اسلام و مبانی مترقی و متعالی شریعت خاتم سخن بگوییم و تفوق تفکر و اندیشه اسلامی را در یک فرآیند و فضای مقایسه‌ای برای مخاطبانی که اهل فهم و فکر و فضل هستند آشکار کنیم و از دیگر سو غبار افترائات و اتهام‌های زیادی را که طی قرون بر دامن اسلام و مسلمین نشسته است، بزداییم.
ما در این فرصت‌ها می‌توانیم آموزه‌های عمیق توحیدی اسلام را که فطرت بشر تشنه آن است طرح کنیم و هم‌نشینی دو عنصر «تعقل» و «تعبد» را در تفکر اسلامی مخصوصاً در نگاه شیعی و مکتب اهل بیت ـ‌ علیهم‌السلام ـ تبیین کنیم و جامعیت و شمول اندیشه‌ی اسلامی را تشریح کنیم، از پویایی و انعطاف آموزه‌های اسلامی و انطباق‌پذیری آن با تطورات، از قدرت شریعت اسلامی در اداره‌ی حیات جمعی بشر، از دنیاگری (نه دنیاگرایی) اسلام سخن بگوییم. وجدان مخاطب فرهیخته‌ی خود را به داوری بخوانیم که بین تفکر دینی ما با تفکر دینی خود به قیاس بنشیند و در درون خویش نتیجه بگیرد. ما می‌توانیم بسیاری از مفاهیم و معارف بلند، عمیق و ژرف و شگرفی را که در متن منابع ما نهفته است به جهانیان عرضه کنیم، متاع گرانبها همواره می‌تواند خریداران گهرشناس و گزینشگر را به خود جلب کند، این معارف را حقیقت‌شناسان می‌شناسند و حق‌جویان می‌پذیرند. اینکه امام صادق(ع) می‌فرماید: «لَو عَلِمَ الناسُ مَحاسِنَ کلا مِنا لَاتَّبعُونا» عین واقع و واقعیت آزموده است؛ من این را بارها آزموده‌ام و تجربه‌های موفق بسیاری دارم. به لطف الهی طی سنوات طولانی و در نقاط مختلف جهان و با مذاهب گوناگون گفت‌وگو داشته‌ام و از هیچ جلسه‌ای خارج نشده‌ام مگر آنکه احساس تفوق کرده‌ام و احساس کرده‌ام که دست ما پُرتر از حریف بود و بسیار اتفاق افتاده که در نشست‌ها پس از سخنرانی یا گفت‌وشنود، طرف گفت‌وگو صریحاً نسبت به پویایی و عمق و قدرت تفکر اسلامی اعتراف کرده.
به هرحال اگر ما سخن عمیق و دقیق و حقیق خود را به شیوایی و شایستگی و به زبانی که مخاطبان بفهمند بیان کنیم تأثیر مناسب خود را برجای خواهد گذاشت.
دوم) هدف دومی که می‌توانیم از گفت‌وگوی بینادینی تعقیب کنیم ارائه، اشاعه و توضیح تجربه‌ی پدیده‌ی جمهوری اسلامی خصوصاً تجربه‌ی کامیاب آن در حل تعارض بین دیانت و معنویت با زندگی مدرن و دنیای جدید است. من خود معتقدم که در جمهوری اسلامی با مدل مناسب و با سازوکارها و شیوه‌هایی کارساز توانستیم آنچه را که دنیا آن را با دین متعارض می‌پنداشت سازگار سازیم و بستر را برای جریان معنویت به رغم سیطره‌ی مادیت هموار کنیم، ما توانستیم هم حکومتمان را دینی کنیم و هم به مردم‌سالاری پایبند شویم. این تجربه برای بشر معاصر فوق‌العاده مهم و گرانبها است و ما باید این تجربه را به دنیا منتقل کنیم؛ شاهد اهمیت این موضوع نیز آن است که می‌بینیم در گفت‌وگوها، دیگران این تجربه را دنبال می‌کنند و مکرر می‌پرسند که شما برای حل معضل روزآمدی و کارآمدی دین در دنیای مدرن، برای برون‌برد دین از عزلت و آوردن آموزه‌های معنوی و قدسی به متن زندگی چه کردید؟ آنها مشاهده می‌کنند که اسلام دوباره به عرصه آمده و روزافزون رواج و رونق می‌یابد، اما کلیسا روبه افول می‌گراید و معابد در حال خلوت‌شدن است. در برخی از سفرها دیده‌ام که بعضی اندیشمندان مسیحی به شدت نگرانند که جوان‌ها به کلیسا نمی‌آیند و می‌گویند: «کلیسا به درد دنیای ما نمی‌خورد چه رسد به آخرت!» و رفته‌رفته انگیزه‌ی خود را برای حضور در کلیساها از دست‌ می‌دهند! آنها از من می‌پرسند که شما چه کردید که این چنین نسل جوان به سمت دیانت و معنویت روی‌آور شدند؟ اعتراف و اشتیاق چهره‌ها و شخصیت‌های مطرح دنیای مسیحیت و غیرمسیحیت به درک اسرار توفیق تجربه‌ی انقلاب اسلامی به احیای دین، بسیار قابل توجه است و به هر حال یکی از اهداف و آثار پروژه‌ی گفت‌وگوهای بینادینی این است که ما می‌توانیم تجربه‌ی موفق احیا و تحقق دین در حیات انسان معاصر را به دنیا منتقل کنیم.
سوم) هدف سومی که می‌توان در امر گفت‌وگوهای دینی پی‌گرفت، اقتباس تجربه‌های موفق دیگران است. دنیای مسیحیت و دیگر عوالم دینی تجربه‌های موفقی در زمینه‌های مختلف دارند، و البته این بدان معنا نیست که دیگر ادیان آسمانی یا همگی حق و محق‌اند، پرواضح است مسیحیت که بزرگترین آنهاست، منبع دینی محدودی دارد و خود از حیث آموزه‌ها و گزاره‌های قدسی، به شدت فقیر است تا چه رسد که به دیگری چیزی عطا کند و «فاقد شیئی نمی‌تواند معطی آن باشد».
ولی آنچه که در چارچوب مطالعات دینی دارند و معالم و میراث دینی را به وجود آورده است، بسیار گسترده است، آگاهی از تجارب مثبت و منفی آنها در این زمینه و انتخاب و گزینش تجربه‌های موفق آنها می‌تواند برای ما مفید باشد. البته باید توجه کرد که اناجیل موجود در این خصوص بسیار فقیر هستند، اما مسیحیت، خودْ فرهنگ و معارفی بسیار گسترده‌ و وسیع است، مسیحیت محقق غیر از دین مستند به مکتوبات انجیلی است و این‌دو فاصله‌ی زیادی با هم دارند؛ مقالاتی که در هم‌اندیشی‌‌ها و همایش‌ها از سوی مسیحیان عرضه می‌شود غالباً فاقد استناد به نصوص مقدس است.
انسان امروز درگیر مشکلات و بحران‌های عدیده‌ای است، از شکاکیت و حیرت فکری گرفته تا فقر جهان‌بینی جامع و کلان‌نگر و بالانگر، از خود بیگانگی تا فقر معنویت، از بحران خانواده تا بحران محیط‌زیست و تا بحران امنیت که همگی گریبانگیر جوامع بشری معاصر است. درک و کاربست تجارب انباشته‌ی دیگران و انتقال تجارب متراکم خودی که به عنوان هدف‌های دوم و سوم دیالوگ‌های دینی طرح کردم در بستر تماس و تعالم میسر می‌گردد، «التجربه فوق العلم» و «الحکمه ضاله المؤمن»؛ ما طلبه‌ها باید درمان درد بشریت را از منابع دین پیدا کرده و تجارب انباشته‌ی خود و دیگران را فراهم آوریم و جبهه‌ی مشترکی را از دین‌خواهان و معنویت‌گرایان در مقابل مادیت‌گرایان و ملحدان، برای حل مشکل بشریت معاصر تشکیل دهیم و در این اقدام ما طلبه‌ها باید پیشگامی و پیشاهنگی کنیم.
چهارم) تعارف بینادینی، هدف و اثر مهم دیگر این حرکت است، تعارف به معنای آن است که در تماس با یکدیگر، همدیگر را بشناسیم و در چارچوب این تعارف و تعالم به تعامل بپردازیم.
بسط بصیرت و ارتقای بینش متفکران و نخبگان از واقع و اکنون ادیان و مسالک معنوی دست‌آورد دیگری است که در این آمدوشدها و مراودات دینی و فرهنگی فراچنگ می‌آید. به هرحال «جهان‌دیدگی» سرمایه‌ی ارزشمندی است که در مواجهه با نخبگان دیگر ملل به دست می‌آید و باعث رشد فکر انسان می‌شود. ما باید از زندان بسته‌ی پیله‌ی به خود پیچیده خارج شویم و خطاب خدا را که به رساترین زبان، امروز به همه‌ی مسلمان بیدار دل می‌فرماید: «یا ایها المزمل» و یا «ایها المدثر» بشنویم. اینک نوبت انذارگری نسل ماست. من به یاد دارم که حوالی سال ۵۱ امام موسی صدر به قم آمده بود و آن زمان در یک سخنرانی که برای طلاب داشت، بر این مسأله تأکید داشت و می‌گفت ما باید از فضای بسته‌ی حوزه خارج بشویم و جهان را ببینیم که در این بصیرت، ایمان ما قویتر و عزم ما در دفاع از اسلام جزم‌تر می‌گردد و البته به شرط آنکه مبانی خود را قوی کنیم. تقویت اعتماد به نفس امت اسلام و «روزآمد»سازی اندیشه‌ی دینی و روبرو شدن با تجارب، از وظایف مهم نسل ماست و با بستن چشم و بی‌اعتنایی کردن به واقعیت‌ها، واقعیت «لاواقعیت» نخواهد شد. دین باید جوابگوی تمام نیازهای نسل‌های بشری در همه‌ی عصرها باشد و این خصلت و قدرت قطعاً در دین خاتم فراهم است.

آفات و کاستی‌ها
اما بخش دوم سخن یعنی آسیب‌شناسی گفت‌وگوی دینی؛ نکاتی را که به منظور آسیب‌شناسی گفت‌وگوهای بینادینی مطرح می‌کنم به معنای نادیده گرفتن تدابیر و تلاش‌های صورت بسته و انجام گرفته طی سال‌های گذشته نیست؛ موضوع «گفت‌وگوی بینادینی» از ۱۵ سال قبل در جهان اسلام آغاز شده و ایران و شیعیان نیز توجهی خاص به آن نشان داده‌اند و از سوی مراکز فرهنگی و ارتباطاتی ما تلاش‌های ارزنده‌ای انجام شده، اما هنوز نواقص و نقائص فراوانی در کار وجود دارد که باید برطرف گردند. برخی از این نقائص عبارتند از:

۱٫ فقدان هدف‌گزینی شفاف و روشن و سیاست‌گذاری دوراندیشانه و سنجیده، درباره‌ی گفت‌وگوی ادیان. متأسفانه فعالیت‌ها، نوعاً بدون کلان‌نگری و آینده‌بینی بصیرانه صورت می‌گیرد. از این‌رو تاکنون اگر گفت‌وگوهای دینی طرف برنده‌ای داشته است طرف‌های ما بوده‌اند نه ما! البته من مطلقاً منکر ترتب فوائد و آثار قهری مثبت بر این روابط که به نفع ما نیز تمام شده نیستم.

۲٫ نبود اولویت‌گذاری و برنامه‌ریزی علمی سامانمندی؛ اکنون مشخص نیست که باید با چه کسانی گفت‌وگو کنیم و با چه کسانی نباید گفت‌وگو کنیم؛ آیا دین‌‌ها مقدمند یا دین‌واره‌ها؟ در میان ادیان کدام مقدمند؟ آیا ادیان ابراهیمی مقدمند یا ادیان غیرابراهیمی؟ در بین ادیان ابراهیمی کدام مقدمند؟ به لحاظ منطقه‌ای و جغرافیایی کجا اولویت دارد، کجا اولویت ندارد؟ از لحاظ سیاسی کجا و چه دینی و کدام مذهب حائز اولویت است و کجا و کدام، فاقد اولویت است؟ آیا گفت‌وگوی دینی با اقلیت‌های مذهبی داخلی نیز باید در دستور باشد یا نه؟ و از لحاظ موضوع، کدام موضوع مهم است؟ چه موضوعات و مسائلی فاقد اهمیت و اولویت است؟ با هر طرف در چه سطحی و با چه کمیتی باید برخورد کنیم؟ در یک جمله «اولویت‌گذاری و برنامه‌ریزی دقیق و درستی در کار ما نیست»!!

۳٫ ناتوانی‌ها و نارسایی‌های سازمانی و رفتاری؛ ما مرکزی داریم به عنوان «مرکز گفت‌وگوی ادیان» که متولی رسمی این کار در کشور است، این مرکز پیش از این در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مستقر بوده و الان در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی؛ ولی چه مقدار دستگاه‌های دیگر به همکاری و هماهنگی با این مرکز التزام دارند؟ به چه میزان پیوستگی در کارها وجود داشته و تا چه اندازه خطوط کار، مشخص و پروتکل رفتارها معین و متمشی است، روشن نیست! همه می‌دانند و می‌دانیم اکثر گفت‌وگوهای دینی که در جهان صورت می‌گیرد جنبه و بلکه جوهر سیاسی دارد و به نحوی دستگاه‌های دولتی و مراکز دیپلماتیک در پس صحنه‌ی آنها مستقر است؛ غالباً طرف‌های ما به وزارت خارجه و گاه حتی به وزارت اطلاعات کشورها وصل‌اند! گاه نماینده وزارت اطلاعاتشان در این دیدارها حضورِ هرچند غیرآشکار دارند! غالباً در این گفت‌وگوها طرف و حریف ما آمادگی ندارد گفت‌وگوها در مجمع باز و عام صورت گیرد، تا مستمعین عمومی در جلسه حضور یابند و آزادانه بین دو دین و مفاهیم و معارف ارائه شده قضاوت کنند و معمولاً طرف‌های ما علاقه‌مندند جلسات به صورت محفل‌های محدود ترتیب یابد! حتا مواردی بوده که از ناحیه‌ی ما پیشنهاد شده جلسه در یک دانشگاه برگزار شود آنها (حریف) نپذیرفته‌اند! منظور من این نیست که این هم‌اندیشی‌ها و همایش‌ها جنبه‌ی علمی و دینی ندارد بلکه مراد من این است که این جریان اگر ساخت علمی و دینی دارد، بافت آن سیاسی است، در نتیجه از آنجا که هرکاری سازوکاری دارد و هر بازی قواعدی، اگر سازوکار و قواعد کار را خود نسازیم و یا به درستی نیاموزیم در آن بازی می‌بازیم، اکنون چون ما خود قواعد بازی دیالوگ را نمی‌سازیم یا حتا گاه نمی‌دانیم، به قواعد بازی تعریف‌شده از سوی آنها تن در می‌دهیم و طبیعی است که بازی به نفع حریف تمام بشود. واتیکان دارای چهارده شورا است که مثل چهارده وزارتخانه، عهده‌دار تمشیت امور این دولت دینی کوچک، اما پرنفوذ جهان می‌باشند. یک شورای مهمِ آن، شورای پاپی گفت‌وگوی بینادینی است؛ مسیحیان کاتولیک کاملاً تحت امر این شورا عمل می‌کنند و سایر کلیساها نیز با آنها ناهمسازی نمی‌کنند. اعضای شورای پاپی نیروهایی متخصص و مجرب و دارای اعتبار و بودجه کافی می‌باشند. اعضای این شورا بر زبان‌ها و ذهنیت‌های طرف و حریف خود مسلط هستند و بعضاً اطلاعات آنها در امور ما، بیش از بعضی ما مسلمان‌ها است.

۴٫ بزرگ‌ترین مشکلی که هم‌اکنون مرکز گفت‌وگوی ادیان با آن روبروست فقدان عناصر دانشمند، اندیشمند، هوشمند و انگیزه‌مند برای تدبیر امور و حضور در عرصه‌های علمی گفت‌وگوهای بینادینی و بینافرهنگی است.
در هرحال این حرکت بسیار مهم و مؤثر می‌تواند ابزار خوبی برای تحقق اهداف بلند دینی ما باشد اما آسیب‌های فراوانی آن را تهدید می‌کند و باید برای آن سرمایه‌گذاری درخور و برنامه‌ریزی فراخور صورت بندد، ولی چنین نیست. من نگرانم سرنوشت گفت‌وگوی ادیان نیز همانند سرگذشت دولت مستعجل گفت‌وگوی تمدن‌ها گردد که امیدواریم ان‌شاءالله با برنامه‌ریزی، این مشکل حل گردد تا به جای تبدیل «تهدیدها» به «فرصت‌»، فرصت‌ها به تهدید تبدیل نشود! و در این امر حوزه‌ی‌ علمیه و نظام مدیریت دینی می‌تواند و باید به طور جدی نقش‌آفرین باشد.

ماهیت و مؤلفه‌های معنویت

به نظر ما معنویت دارای مؤلفه‌هایی از جمله «مؤلفه‌ی هستی‌شناختی» است. نگاه معنوی به هستی با نگاه غیرمعنوی به آن کاملاً متفاوت است. همچنین معنویت نگاه «ارزش‌شناختی» دارد. ارزش‌های مورد نظر یک انسان معنوی با ارزش‌های یک انسان غیرمعنوی کاملاً متفاوت هستند. رفتارها در نگاه انسان معنوی، معنادار است؛ همه‌ی اجزاء جهان معنی‌دار است؛ حتی جماد روح دارد و زنده است و شعور دارد؛ تا چه رسد به سایر سطوح مخلوقات. معنویت همچنین دارای «مؤلفه‌ی معرفت‌شناختی» است.

ماهیت و مؤلفه‌های معنویت


نهمین دور گفتگوی دینی با شورای پاپی گفتگوی ادیان واتیکان
با موضوع «ماهیت و مؤلفه‌های معنویت»
مکان:‌ سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی
زمان: ۵/۹/۹۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (آل عمران: ۱۹۱)

از اینکه در این جمع حضور دارم ابراز خوشحالی می‌کنم. عنوان بحث من «ماهیت و مؤلفه‌های معنویت» است. کلمه‌ی «معنویت» مصدر جعلی از کلمه‌ی «معنوی» است و این کلمه نیز منسوب به کلمه‌ی «معنا» است. برای این واژه به لحاظ لغوی، معانی مختلفی ذکر شده است؛ که در اینجا به برخی از این تعاریف اشاره می‌کنم، و پس از آن تلقی مقبول و مختار و مؤلفه‌هایی که بر آن مترتب است را ارائه می‌کنم.

 

معنویت را گاه معادل «فرامادیت» می‌انگارند و یا معادل با متافیزیک تصور می‌کنند؛ یعنی متافیزیک فلسفی و فراحسّی.
گاه نیز از معنویت تنها در حد ارتباط و اتصال به امر قدسی تعبیر می‌کنند تا به آن اندکی تلقی متعالی بدهند.
همچنین معنویت را به امور و رفتارهای خارق‌العاده تنزل می‌دهند و حتی به یک امر معماگونه و جادویی عنوان معنویت را اطلاق می‌کنند.
همین‌طور معنویت را گاه به حالات روان‌شناختی تنزل می‌دهند، ولو سطوح بسیار نازل و سخیف حالت‌های روان‌شناختی و حالت‌هایی که تحت تأثیر داروهای روان‌گردان پدید می‌آید.
معنویت را گاه به معنای فردیت و خلوت‌گزینی و دوری‌گرفتن از غیر و درون‌گرایی اطلاق می‌کنند.
گاه در یک نگاه فی‌الجمله متعالی تنها به اخلاق‌ورزی و اخلاق‌گرایی محض معنویت اطلاق می‌کنند.
همچنین معنویت را به بی‌اعتنایی و درواقع گریز از حاکمیت عقل معنا می‌کنند.
معنویت را در روزگار ما همچنین به یله‌گی و مسئولیت‌گریزی تفسیر می‌کنند. بعضی از فرقه‌های مدعی معنویت در جهان معاصر، معنویت را به حد گریز از مسئولیت و رهابودن تنزل می‌دهند. در سفری که به هند داشتم دستگاه اوشو و مجموعه‌ی سازمان او را دیدم و متوجه شدم که در آنجا معنویت را در حدی تنزل داده‌اند که انسان نسبت به هیچ چیز تعهد نداشته باشد، حتی در مقابل قانون؛ یعنی تنزل و فروکاستن معنویت تا حد یک زندگی شبه‌حیوانی که هیچ قاعده و قانونی جلودار انسان نیست.
گاه نیز اگر معنویت را به نحو متعالی معنا می‌کنند، اما آن را از دین و دیانت جدا می‌دانند و به حد یک نوع معرفت و تلقی شخصی از هستی فرو می‌کاهند. هنگامی که معنویت از دیانت تفکیک می‌شود، تمامی کارویژه‌های متعالی دیانت را از دست می‌دهد و قهراً تبدیل می‌شود به آنچه که انسان می‌فهمد و از دستاوردهای متعالی و عمیق دین جدا می‌شود و حداکثر ارزش آن، ارزش علم بشری می‌شود.

تصویری از تلقی درست از ماهیت و مؤلفه‌های معنویت

 

به نظر ما معنویت دارای مؤلفه‌هایی از جمله «مؤلفه‌ی هستی‌شناختی» است. نگاه معنوی به هستی با نگاه غیرمعنوی به آن کاملاً متفاوت است.
همچنین معنویت نگاه «ارزش‌شناختی» دارد. ارزش‌های مورد نظر یک انسان معنوی با ارزش‌های یک انسان غیرمعنوی کاملاً متفاوت هستند. رفتارها در نگاه انسان معنوی، معنادار است؛ همه‌ی اجزاء جهان معنی‌دار است؛ حتی جماد روح دارد و زنده است و شعور دارد؛ تا چه رسد به سایر سطوح مخلوقات.
معنویت همچنین دارای «مؤلفه‌ی معرفت‌شناختی» است.
معنویت یک دستگاه زیستی است و به تعبیری می‌توان گفت که یک جهان‌زیست است. معنویت دارای مؤلفه‌های گوناگونی است که در بالا به سه مؤلفه‌ی آن اشاره کردیم. مجموعه‌ی این مؤلفه‌ها از یکدیگر قابل تفکیک نیستند. اگر انسانی معنوی شد، هم هستی‌شناسی او معناگرایانه است و هم معرفت‌شناسی او، و نیز ارزش‌ها را به صورت معنادار تفسیر می‌کند.
جهان را دوگونه می‌توان دید؛ «جهان ذی‌روح» و «جهان بی‌روح». اگر هستی را چونان انسانی که دارای دو ساحت وجودی است ببینیم و برای او هم جسم قائل باشیم و هم جان، هستی‌شناسی ما معنوی می‌شود و آن‌گاه که جهان را فاقد روح بیانگاریم و جسد محض تلقی کنیم، معنا را از هستی‌شناسی حذف کرده‌ایم. آن‌گاه که ما به روحی در کالبد هستی معتقد باشیم و این روح را ببینیم، جهان را معنوی دیده‌ایم.
تعبیری از حضرت امام(ره) در اختیار داریم که البته این تعبیر ترجمه‌ی بخشی از یک روایت است. حضرت امام می‌فرمایند: «عالم محضر خداست»؛ یعنی همه‌جا و در همه‌ی ذرات اجزاء هستی (نه ذرات فیزیکال)، خداوند حاضر و ناظر است، و از درک این واقعیت توسط انسان می‌توان به «حس حضور» تعبیر کرد. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (نور: ۳۵)؛ خداوند در آسمان‌ها و زمین بی‌آنکه در درون اجزاء و اشیاء باشد حضور دارد؛ به این دلیل جهان را باید شعورمند دید.
صدرالمتألهین نظریه‌ای دارد که در آن می‌گوید همه‌ی موجودات و حتی جمادات زنده هستند. این نظریه با بسیاری از آیات قرآنی تأیید می‌شود. قرآن تصریح می‌کند که همه چیز دارای روح و شعور است، اما انسان‌ها تنها بعضی از آنها را درک می‌کنند؛ ما حیوانات را می‌بینیم که روح، شعور، احساس و عاطفه دارند و حتی بعضی گیاهان را می‌شناسیم که چنین هستند؛ اما نمی‌توانیم درک کنیم که سنگ هم دارای روح و شعور است. همه‌ی اجزاء عالم به‌صورت آگاهانه با یکدیگر روابط دارند. این جهان یک جهان مکانیکی نیست بلکه جهانی ارگانیکی است؛ همه‌ی عالم یک پیکره را پدید می‌آورند. به تعبیر بعضی از روایات یک انسان است. عرفا نوعاً می‌گویند که «انسان جهان صغیر و جهان انسان کبیر است».
هنگامی که همه‌ی هستی را جاندار و باروح تلقی کنیم «هستی‌شناسی معنوی» متولد می‌شود. در حوزه‌ی معرفت‌شناسی نیز همین‌گونه است. حصول معرفت طی یک فرایند مکانیکی و فیزیکال شکل نمی‌گیرد و تنها متکی به حس نیست. معرفت موهبتی است که از سپهر الهی، به ساحت انسانی تنزل می‌کند. همه‌ی مجاری معرفت و حتی عقل در خدمت این تنزل است، ولذا مقدس است. حس و مشاهده نیز همین‌گونه است. تجربه نیز در نگاه معنوی مقدس است، زیرا با تجربه در حال مطالعه‌ی عالم باروح هستیم و با توجه به اینکه عالم روح دارد، آن را مشاهده می‌کنیم. ولذا در نگاه معرفت‌شناسانه تنها «وحی» و «شهود» مقدس نیست و عقل و تجربه نیز در نگاه معرفت‌شناسانه معنوی، مقدس است.
به همان اندازه که دستاورد وحی مقدس و قدسی است، دستاورد عقل هم قدسی است و در نگاه معنوی بین معرفت عقلی و معرفت وحیانی تفاوت نیست و عقل از مدار دین و عالم معنویت بیرون رانده نمی‌شود. عقل موهبت خداوندی است و خدا انسان را با عقل بر سایر موجودات برتری داده است. این ارزش‌های مهم و عظیم را از نگاه دین نمی‌توان حذف کرد.
اگر از حیث ارزش‌شناختی نیز بخواهم توضیح دهم، درواقع در عالم ارزش‌ها هم انسان معنوی همه چیز را ارزشمند می‌بیند. بیانی از حضرت مسیح(ع) در روایات ما نقل شده است که ایشان از جایی عبور می‌کردند، لاشه‌ی سگی را دیدند که متعفن شده بود. بعضی همراهان گفتند که چقدر این لاشه بدبو و زشت است؛ ایشان فرمودند که به دندان‌های آن نگاه کنید ببینید چقدر سفید است، زیبایی آن را ببینید. انسان معنوی همه چیز را ارزشمند و ارزشی می‌بیند. همه چیز را با حیات جاودانه پیوند می‌زند. این عالم از عالم آخرت جدا نیست. دنیا مقدس است، ثروت مقدس است، کار مقدس است. در روایات ما هست که اگر کسی برای تأمین معاش خانواده‌اش کار کند، درواقع در حال جهاد است؛ یعنی همان‌طور که فردی برای آزادی انسان‌ها و بسط معنویت جهاد کند، و در این راه کشته شود، شهید محسوب می‌شود، کسی که برای تأمین معاش خانواده‌اش تلاش می‌کند، اگر هنگام کار از دنیا برود در حکم شهید است.
بین مادیت و معنویت در نگاه معنوی مورد قبول ما هیچ تعارضی نیست، بلکه تلائم و ترتب طولی وجود دارد. به این معنا که مادیت می‌تواند ما را به معنویت منتقل کند. ما در همین دنیا آخرت خود را می‌سازیم. فعالیت‌های این‌دنیایی، آن‌گاه که با نیت صحیح و به قصد تقرب به ساحت الهی باشد، عبادت است. اگر همه‌ی کارها با نیت درست و الهی انجام شود، می‌تواند الهی و عبادت باشد؛ یعنی همان‌گونه که نمازخواندن ثواب دارد، کار کردن هم اگر به قصد الهی باشد ثواب خواهد داشت. به این صورت همه‌ی افعال و رفتارها معنوی می‌شود. به همین جهت باید از ایجاد گسست بین معنویت و دیانت که یک جهان‌بینی و جهان‌زیست است پرهیز کنیم.
آخرین نکته‌ی من به عنوان جمع‌بندی نگاه به آیه‌ای است که در آغاز سخن تلاوت کردم: «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (آل عمران: ۱۹۱)». در این آیه به‌صورت یک‌جا همگی مختصات معنویت اسلامی و معنویت مقبول ذکر شده است. به تعبیر این آیه از قرآن انسان معنوی کسی که همه‌ی آنات و همه‌ی لحظات او همواره در حال معنویت است، زیرا همواره در حال ذکر است و همواره متذکر به روح هستی است. پیوسته متذکر است که این عالم روحی دارد و با آن روح در تماس است. معنویت از عقلانیت جدا نیست، تفکر جزء معنویت است و با تفکر به معنویت می‌رسیم. بین عقلانیت و معنویت نه‌تنها تعارضی وجود ندارد بلکه عقلانیت و تعقل طریق دستیابی به معنویت است. متعلَق تفکر معنوی تنها مسائل صرفاً معنوی نیست که بگوییم تنها باید به عبادت فکر کند، بلکه انسان باید به هستی فکر کند، به آسمان‌ها بیاندیشد و آفریده‌های خدا در زمین را الهی ببیند و آفریده‌ها را در حال عبادت و زیست معنوی مشاهده کند. مطابق آیه انسان باید اذعان کند که خداوند این عالم را باطل و بی‌هدف و تهی و پوچ نیافرده است. این عالم محتوا، معنی و عمق دارد. و نهایتاً به آخرت اعتراف می‌کند که خداوندا ما را در مسیری قرار بده که شایسته دوزخ تو نباشیم بلکه شایسته بهشت باشیم.
در این آیه همه مؤلفه‌های هستی‌شناختی معنویت آمده و هم مؤلفه‌ی معرفت‌شناختی معنویت مورد نظر و مختار مورد اشاره واقع شده و هم مؤلفه‌ی ارزش‌شناختی آن، چه آنکه در این آیه همه‌ی هستی ارزشمند قلمداد شده است و خداوند منزه است از اینکه عالم را باطل خلق کرده باشد و به خاطر سبحانیت و تنزه خود ما را از آتش جهنم نجات بده.
اگر در این آیه دقت کنیم عناصر و مؤلفه‌های بسیاری برای معنویت مورد نظر قرآن که مقبول ماست مطرح شده و مورد اشاره و یا تصریح قرار گرفته است. والسلام.