از سیاست های رژیم شاهنشاهی این بود که طبقات مختلف جوانان را به سلسله اموری مشغول کند؛ از توسعه مراکز فساد گرفته تا توسعه شراب فروشی ها و می کده ها. از دسترسی به مواد مخدر گرفته که یکی از محورهای اصلی توسعه و توزیع مواد مخدر ایران خواهرشاه(اشرف) بود تا ظاهراً تبلیغ ورزش. مراکزی که سلسله فعالیتهای هنری سالم و ناسالم انجام میشد و بعضی فعالیتهای فرهنگی به عنوان کاخ جوانان شکل گرفت. به لحاظ روانی هم یک جور به جوانان القا می کردند که درست است شاه در کاخ زندگی می کند ولی شما هم کاخ دارید! در منطقه غرب تهران نرسیده به میدان راه آهن، یک کاخ جوانان بود؛ در سمت خیابان اتابکی آن زمان، پشت امامزاده حسن(ع) اواخر خیابان قزوین یک کاخ جوانان دیگری بود. در خیابان فلاح (ابوذر فعلی) کاخ جوانان دیگری وجود داشت. در هر نقطه از تهران جایی را درست کرده بودند که البته نسبت به آن زمان اماکن تمیز و پر امکاناتی هم بودند. از رقص و آواز، فعالیت های فرهنگی و هنری، در آمیختگی دختر و پسر از این مسائل استفاده میکردند و جوانان را به این مراکز جذب میکردند. اما آرامآرام در آستانه پیروزی انقلاب که فضا قدری بازتر شده بود به نحوی جوانان را ترغیب کردیم که وارد این مراکز بشوند و فعالیتهای جدیدی را شروع کنند. از جمله در بعضی از این مراکز تئاترهایی را اجرا کردیم. بعضی از جوانان بودند که مختصر سررشته ای در این زمینه داشتند از جمله مرحوم فرج الله سلحشور که از بچه های خیابان ۱۳ متری حاجیان و ۳۰ متری جی و از بچه های مسجد جوادالائمه – مسجد بسیار کوچکی بود و حاج شیخ غلامرضا مطلبی از دوستان قدیم ما امام جماعت آنجا بود- اما در عین حال آقای سلحشور ارتباطی هم با بچه های جنوب غرب تهران داشت. مرحوم سلحشور آن زمان ذوق هنری خوبی داشت و تئاتری با نام “حُر” ساخت و مکرراً در همان کاخ جوانانی که نزدیک میدان راهآهن بود آن را اجرا کرد و این سبب شد که هم خودش به عنوان حُر لقب گرفت و تا مدتی به ایشان به جای سلحشور می گفتند حر! و هم آن کاخ جوانان به اسم کانون حُر نامیده شد. یعنی کاخ را به نام کانون فرهنگی حُر نامگذاری کردند. البته ظاهراً بعدها کانون حر تخریب شد چون اتوبانهای بزرگی در آن مسیر احداث شد و به نظر میرسد که کلاً از بین رفت! یکی دیگر از این ها کاخی بود که در خیابان فلاح سابق (ابوذر فعلی) قرار داشت آنجا را نیز ما به عنوان کانون فرهنگی ابوذر نامگذاری کردیم. خوب اینها مراکز فعالیت های فرهنگی بودند و جوانان اوایل انقلاب آنجا جمع می شدند و حساسیتی هم به وجود آورده بود. گروههای چپ و مارکسیست اهتمام داشتند تا بتوانند این مراکز را در اختیار بگیرند. پشت امامزاده حسن(ع) کاخ دیگری بود که آنجا را تحت عنوان کانون فرهنگی میثم نامگذاری کردیم. بالاتر به سمت هاشمی کاخ دیگری بود که تحت عنوان کانون فرهنگی سلمان نامگذاری کردیم. ما این چهار کاخ که تقریبا غرب تهران را پوشش می داد، تحت نظر گرفتیم و فعالیت های هنری، کلاسهای طلبگی، درس اخلاق، مباحث نهج البلاغه، تفسیر، سخنرانی و امثال اینها را درکانون ها برگزار میکردیم. فعال ترین این ها البته کانون ابوذر بود که هم نزدیک محل ما بود و هم جوانان بیشتری در آن منطقه بودند. مجموعاً همین مراکز بسیار بسیار منشا تاثیر فرهنگی در آن منطقه بودند به طوری که حتی جریانهای چپ یکی دو مرتبه برنامه ریزی و نیروهای خود را سازماندهی کردند تا این کانون ها را محاصر و تصرف کنند. یک نوبت جمع قابل توجهی از مارکسیست های آن روز نیروها را سازماندهی کردند و آمدند تا به زور و اجبار کانون میثم را از دست ما خارج کنند؛ البته جوانان بیشتر متدین و انقلابی بودند و ما هم حضور داشتیم و اجازه ندادیم ولی آنها امید داشتند که این کانون ها را اشغال کنند. تا جایی که گاهی در صدد بر میآمدند تا مراکز نظامی را نیز تصرف کنند. از جمله یک نوبت با جمع زیادی آمدند قصد داشتند به پادگان قلعه مرغی حمله کنند و ما در منطقه سریعاً اعلام کردیم، جوانان و مردم آمدند، جمعیت بسیار عظیمی با دیواره انسانی چند لایه از پادگان حفاظت کردیم و نگذاشتیم به دست آنها بیافتد البته در داخل پادگان برخی نظامیان دون پایه بودند که گرایش مارکسیستی داشتند و یا به گروه هایی مثل چریکهای فدایی وصل بودند و از داخل هماهنگ کرده بودند که پادگان را در اختیار مارکسیست ها قرار دهند و با آنها همراهی کنند که بحمدلله جریان را شناسایی کردیم و با آنها برخورد شد.
کاخ جوانان
خاطرات آیت الله رشاد از شکل گیری تشکل ها و محافل مبارزان انقلابی در نقاط مختلف شهر تهران
پیش از انقلاب اسلامی در دهه های ۴۰ و ۵۰ مناطق شرق تهران بیش از غرب تهران از وجود روحانیون انقلابی بهرهمند بود؛ به رغم اینکه غرب تهران مخصوصاً جنوب غرب، به لحاظ کمّی شمار روحانیون بیشتر از نقاط دیگر تهران بود؛ معدودی از آقایان در متن مبارزه بودند و از بین آقایانی که در غرب تهران بودند از جمله حاج شیخ رضا مطلبی که الان هم در قید حیات هستند، مسجد و مدرسه ای دارند و بسیار موفق هم هستند ایشان از جمله دوستانی بود که بازداشت شد و زندان تحمل کرد، از جمله روحانیونی بود که در جنوب غرب تهران پای کار انقلاب بود؛ در شمال غرب تهران هم یکی دو نفر از آقایان فعال بودند، بنده هم در کنار این آقایان فعالیت می کردم، البته تمرکز فعالیتهای بنده بیشتر در غرب تهران بود به اعتبار اینکه محله ما به حساب میآمد، اما رفته رفته ارتباطات ما به شمال، شمال شرق و جنوب شرق تهران هم کشیده شد.
در نقاط مختلف تهران با گروههای متعددی از جوانان مرتبط بودیم؛ غرب تهران ازخیابان ۱۳ آبان فعلی(۹آبان سابق) تا نازی آباد، تا جوادیه، راه آهن، خزانه، اتابکی، خیابان قلعه مرغی، بریانک، تا محله طرشت و بالای میدان آزادی. در سمت شرق تهران هم خیابان شهید مدنی فعلی که آن موقع نظام آباد گفته می شد و سمت پیروزی، پایین تر سمت تیردوقلو و پایین تر از آن میدان شوش، اینجاها هم گروه گروه جوان هایی بوند که فعالیت می کردند و با ما مرتبط بودند و من به مناسبت های مختلف با آن ها جلسه داشتم و با برخی حتی جلسات منظم هفتگی داشتم؛ غالباً پنج شنبه، جمعه یا شب جمعه از قم به تهران می آمدم و در قالب هیات و جلسات تفسیر با ایشان در ارتباط بودیم؛
مباحث تفسیری، نهج البلاغه و … می گفتیم، منبر میرفتیم، سخنرانی میکردیم و فعالیتهای دیگری بود؛ آرام آرام که شرایط مناسب تر می شد و اطلاعیه و بیانیه های حضرت امام(ره) میرسید بین آنها توزیع میکردیم با بعضی مراکز آن زمان امکاناتی فراهم شده بود اطلاعیه ها را بصورت استنسیل و فتوکپی تکثیر می کردیم چون امکانات امروزی پرینت و چاپ نبود! گروهی بود تحت عنوان فجر اسلامی که اطلاعیه ها را تکثیر میکردند، گاهی اطلاعیه ها را از افرادی می گرفتیم و به افراد دیگری می دادیم و بدین نحو توزیع می شد؛ با طیف گسترده ای از جوانان در نقاط مختلف تهران مرتبط بودیم خیلی هم آن زمان ساده و بی امکانات و بدون تجهیزات فعالیت می کردیم و خیلی هم از این بابت خوشحال و راضی بودیم مثلاً اینکه در یک مسجد گمنام در انتهای یک کوچه بن بست، ده بیست نفر نوجوان و جوان را دو هم جمع می کردیم، انگار دنیا را به ما دادند، گرچه همینطور هم بود یعنی همین گروه های جوان تبدیل شدند به یک جبهه و همین قطرات بدل شد به یک سیل خروشان!
گاهی در بعضی مساجد رفتهرفته منبرها و سخنرانی های شورانگیزی شروع شد. در مسجد اصغریه بیست متری جوادیه آن زمان، در مسجد سیدالشهدا خیابان فلاح که بعدها نام آن را به ابوذر تغییر دادیم، مسجد آقای مطلبی که بنام مسجد فلاح بود که از ملاکین و افراد با نفوذ و وکلای مجلس آن زمان بود و آن منطقه ملک او بود و یک مسجد کوچک هم آنجا ساخته بود، در مسجد بریانک که بعدها به مسجد المهدی نامگذاری شد، در مسجدی در محله طرشت مسجد موسی بن جعفر(ع). بعضی از مساجد را پایگاه فعالیت ها قرار داده بودیم، منبر می رفتیم و گاهی پیش می آمد که مورد تعقیب نیز قرار می گرفتیم و در این تعقیب و گریزها خاطرات جالبی پیش میآمد؛
مثلاً فرض کنید در مسجدی منبر می رفتیم شب اول صحبت می کردیم شب دوم مأمورین مطلع می شدند به آنجا می آمدند. حضور پیدا میکردند، کنترل می کردند و منتظر بودند که ما بیاییم؛ یک مرتبه می دیدند بالای منبر هستیم ولی متوجه نبودند که ما مثلاً پشت وانت که با یک برزنت هم پوشیده شده بود آمدیم و از درب زنانه وارد شده و یاالله یالله گویان بالای منبر رفتیم. گاهی منتظر بودند تا از منبر پایین آمدیم ما را دستگیر کنند یک مرتبه آخر منبر روضه بود و چراغها خاموش می شد با لباس شخصی بیرون می زدیم و اینها متحیر بودند که کجا رفت! یا گاهی وقتی از مسجد خارج می شدیم ما را تعقیب میکردند، خوب آن مناطق محله ما بود و کوچه خیابان ها را می شناختیم مثلاً از یک خیابان باریک که می خواستیم عبور کنیم و یکی دو ماشین بودیم ماشین پشت سری به عمد خراب می شد، می ایستاد و ترافیک می شد مامورین گیر می افتادند و دوستان ما را فراری می دادند!
ایام خوب و روزگار خوشی بود، بعدها همین جوانان در نهادهای انقلاب وارد شدند بسیاری از آنها شهید شدند و بسیاری هم در سپاه، در کمیته انقلاب اسلامی، کمیته امداد، بنیاد مستضعفان و بیشتر و مخصوصاً در جهاد سازندگی آن زمان وارد شدند و خیلی موثر بودند. بعضی از آنها هم به موقعیتهایی رسیدند و مسئولیت های عمده ای در کشور برعهده گرفتند؛ غالباً یا شهید شدند یا جانبازند و همچنان پای کار انقلاب باقی مانده اند؛ البته کسانی هم بین این ها انگشت شمار راه گم کرده اند که امیدواریم خداوند آنها را هدایت کند!