تمایزهای منطق فهم دین و فلسفه‌ی معرفت دینی


ترابط و تفاوت‌هایی میان منطق فهم متون و اکتشاف گزاره‌ها و آموزه‌های دینی با فلسفه‌ی معرفت دینی وجود دارد. معمولاً در مقام مقایسه بین دانش‌ها، تفاوت و تشابه آنها را در ماهیت، روش‌شناسی، موضوع، قلمرو و غایت، منابع و… بر می‌رسند: پرداختن به همه‌ی ترابط و تمایزات دو دانش در حوصله‌ی این مختصر نمی‌گنجد و تفصیل را به وقتی دیگر محوّل می‌کنیم و عجالتاً به برخی تفاوت‌های میان دو دانش اشاره می‌کنیم:

یک اینکه:فلسفه‌ی معرفت دینی به نحو پسینی از مبادی و فرایند و سازکار تکون معرفت دینی سخن می‌گوید: به تعبیر دیگر، این دانش، فرایند و عوامل دخیل در شکل‌گیری معرفت دینی را ـ البته چنان‌که خواهیم گفت: به‌طور کلی، اعم از عوامل بحق دخیل و نابحق دخیل ـ «توصیف می‌کند» اما منطق فهم دین، با رویکرد پیشینی، عوامل حقاً و بحق دخیل در اکتشاف گزاره‌ها و آموزه‌های دینی را اصطیاد و برایند آن را تنسیق و کاربردش را توصیه می‌کند.

کار فلسفه‌ی معرفت دینی توصیف «وضع محقَّق» است، چون این دانش درباره‌ی «معرفت دینی موجود» بحث می‌کند. پس فلسفه‌ی معرفت دینی از «هست‌ها» سخن می‌گوید، اما کار منطق فهم دین، تنسیق و توصیه‌ی «وضع مطلوب» است: منطق فهم، آن‌سان که ممکن است حتی روش‌شناسی منسَّق محقَّق و موجود را نقد کند. در منطق فهم، سخن از «بایدها» و «نباید»ها است. بدین جهت است که آن را فلسفه می‌دانیم، و این را منطق می‌نامیم. بنابراین، نگاه فلسفی به مبادی پنج‌گانه عمده‌ی مسائل، فلسفه‌ی معرفت دینی را صورت می‌بخشد، اما رویکرد منطقی به این مبادی، منطق کشف/ فهم گزاره‌ها و آموزه‌ها را به سامان می‌دهد.

دو دیگر اینکه:فلسفه‌ی معرفت دینی در مقام توصیف فرایند و عواملی است که حقاً (بحق یا نابحق) در شکل‌گیری و تکوّن آنچه که معرفت دینی به‌معنای عام نامیده می‌شود، دخالت دارد. پس موضوع آن، تکوین و تکوّن معرفت دینی ـ و مطلق معرفت دینی ـ است و دایره‌ی آن، عوامل دخیل ـ و مطلقِ عوامل، اعم از بحق یا نابحق ـ اما در منطق کشف دین و فهم متون دینی، تنها از عوامل بحق دخیل سخن می‌رود و اگر روش‌شناسی‌ها و منطق‌های متفاوتی وجود داشته باشد ـ که دارد ـ هر صاحب منطق و طراح هر روشگانی، به تصور خود، می‌خواهد عوامل حقاً و تنها بحق دخیل را تعیین و تنسیق کند.

سوم:فلسفه‌ی معرفت دینی، به تحلیل عوامل دخیل انگاشته و تبیین عدم دخالت آنها نیز می‌پردازد، اما منطق فهم، هیچ سروکاری با چنین عواملی ندارد.

چهارم تفاوت اینکه:محصَّل کاربرد منطق فهم دین (یعنی معرفت دینی)، موضوع فلسفه‌ی معرفت دینی را تشکیل می‌دهد: یعنی ما باید به یک روشگان مشخصی برای درک دین دست یافته باشیم و آن را برای درک دین به‌کار بسته باشیم و معرفتی تولید شده باشد تا در مورد آن معرفت در فلسفه‌ی معرفت دینی بحث کنیم. پس فلسفه‌ی معرفت دینی منطقاً متأخر از مطلق منطق فهم دین است اما تاریخیاً می‌تواند روش‌شناسی فهم دین از دستاورد فلسفه‌ی معرفت دینی بهره جوید، میان منطق پیشنهادی ما و مباحث فلسفه‌ی معرفت دینی دادوستد حلقوی حلزونی برقرار است و ما از دستاوردهای مجموعه‌ی مطالبی که فلسفه‌ی معرفت دینی‌اش نامیدیم در تنسیق منطق فهم دین پیشنهادی بهره بسیار برده‌ایم.

پنجم آنکه:بین روش فلسفه‌ی معرفت دینی با شیوه‌ی منطق کشف/ فهم دین نیز تفاوت بسیار است. فلسفه‌ی معرفت دینی با شیوه‌ی فرانگر عقلانی درباره‌ی موضوعش بحث می‌کند و به همین دلیل (به دلیل عقلانی بودن شیوه) فلسفه نامیده شده است، اما منطق فهم دین نسبت به موضوعش لزوماً فرانگر نیست، و مهم‌تر اینکه منطق از شیوه و منبع واحدی بهره نمی‌برد، لهذا از شیوه و مناشی آن به «آمیخت‌ساختگان» (امتزاجی) تعبیر می‌کنیم، زیرا این دانش در تحقق رسالت و غایت خویش به نحو امتزاجی از مجاری و دوالّ معرفتی استفاده می‌کند: با اینکه در فلسفه‌ی معرفت دینی می‌توانیم به نگرش عقلانی بسنده کنیم.

البته ما معتقد نیستیم که عقلانی‌نگری با تمسک به متن و مدارک درونی، منافات دارد، بلکه عقل علاوه بر نقش‌آفرینی معرفت‌زایانه، در پاره‌ای از مباحث نیز وساطت می‌کند و نقل را به استخدام طرح مباحث فلسفه‌ی معرفت دینی، در می‌آورد. مثلاً گزاره‌های خطا را با سنجش با گزاره‌های مصرَّح و مسجّل دینی و براساس پیش‌فرض لزوم انسجام درونی تعالیم دین، به دلیل عدم سازگاری طرد می‌کند. در اینجا عقل به شواهد درون‌دینی تمسک می‌کند و این تمسک در عین حال از پشتوانه‌ی فرایند استدلال عقلی برخوردار است: به این صورت که عقل می‌گوید، شما این گزاره را به دین نسبت می‌دهید، در حالی که خود دین این گزاره را نمی‌پذیرد، و معقول نیست که گزاره‌ای را به منبعی نسبت دهیم که خود آن منبع آن را طرد می‌کند: یعنی عقل در مقام گردآوری از شواهد نقلی استفاده می‌کند، کما اینکه با استقرا از شواهد عینی نیز می‌تواند بهره ببرد.

منطق از دوال مختلف بهره می‌گیرد، و کارکرد آن برایند فرایند دادوستدی بین دوال مختلف است، (از این جهت، یکی از اوصاف مدل پیشنهادی، «متعامل ـ متناوب» (دیالکتیکال) بودن آن است).

ششم:موضوع و مضاف‌الیه فلسفه‌ی معرفت دینی، «معرفت دینی» است، اما موضوع منطق فهم دین، «قواعد و ضوابط معرفت دین» است: موضوع فلسفه‌ی معرفت دینی «معرفت دینی» است که مرکب از صفت و موصوف است: موضوع منطق فهم قواعد «معرفت دین» است که مرکب مضاف و مضاف‌الیه است.

واژه «معرفت» در فلسفه‌ی معرفت دینی، به معنی مفعولی به‌کار رفته است، در منطق از معرفت به معنی مصدری: زیرا در منطق فهم دین از معرفت دین، یعنی از فهم دین به معنی مصدری بحث می‌شود، اما در فلسفه‌ی معرفت دینی از فهم دینی به معنی معلوم دینی سخن در میان است.

هفتم اینکه:دانش فلسفه‌ی معرفت دینی، معرفت درجه دو است، اما ممکن است، منطق فهم دین را معرفت درجه یک قلمداد کنیم. (اگر همه‌ی دین را از سنخ معرفت نیانگاریم)

هشتمین تفاوت اینکه:معرفت دینی می‌تواند مصیب باشد، می‌تواند خطا باشد: در نتیجه در فلسفه‌ی معرفت دینی می‌توانیم از «معرفت»های دینی، حاصل از رهیافت‌ها و روش‌های گوناگون سخن بگوییم: می‌توانیم از رهیافت و روش صائب، غیر صائب و تبعاً از معرفت و یافته‌ی صائب و غیر صائب بحث کنیم.

از اینکه: این روش چنین نتیجه می‌دهد و آن روش چنان: و گویی در فلسفه‌ی معرفت دینی، یک نوع تکثر را پذیرفته‌ایم، زیرا در این دانش وضع واقع را توصیف می‌کنیم، و لذا اگر حتی اصل یک روشگان و رهیافت را قبول نداشته باشیم: ناچار باید از دستاورد آن بحث کنیم، چون تماشاگریم نه بازیگر: اما در منطق فهم دین، سخن از چگونگی اصابت فهم و کشف واقع است، و بالطبع میل به انحصارگرایی و مطلوبیت وحدت است.

خلاصه بخش اینکه:

با توجه به توضیحاتی که در فصول بخش مذکور افتاد، ضرورت تأسیس دانش‌های اسلامی جدید برای پاسخ‌گویی به پرسش‌ها و چالش‌های معاصر (از جمله، دانش‌های زیر) محرز است:

أ. فلسفه‌ی دین:دانش مطالعه‌ی فرانگر ـ عقلانی درباره‌ی امهات مسائل دین.

(دستاورد: بررسی و تأمین عمده‌ی امهات مبادی منطق اکتشاف دین)

ب. فلسفه‌ی منطق اکتشاف دین:با تو تلقی مطالعه‌ی پیشینی ـ عقلانی مبانی اکتشاف گزاره‌ها و آموزه‌های دینی، (پیش‌انگاره‌ها) و اکتشاف گزاره‌ها و آموزه‌های دینی، و فلسفه‌ی علم منطق فهم دین یعنی مطالعه‌ی فرانگر ـ عقلانی احکام کلی دانش منطق فهم دین.

(دستاورد: تأمین بخش دیگر از مباحث پیشینی منطق اکتشاف و نیز تمهید ترمیم و تکمیل پیوسته‌ی دانش منطق فهم دین)

ج. منطق فهم دین:دستگاه روشگانی اکتشاف قضایای دینی از رهگذر مضبوط ساختن برآیند روش‌شناختی مبادی و عوامل حقاً و بحق مؤثر (ذی‌سهم و ذی‌نقش) در تکون و تکامل معرفت به دین و نیز پیش‌گیری از تأثیر عوامل و متغیرهای دخیل در تخطی معرفت دین و تحوّل قهقرایی معرفت دینی.

(دستاورد: میسور و مصون‌سازی تکون معرفت دینی)

د. روشگان‌های تخصصی:سامانـه‌های روش‌شناختی تفسیر متـون مقدس، یا کاربست مدرکات دینی برای استنباط و تنسیق حوزه‌های معرفتی دین.

(دستاورد: تمهید و تیسیر تکون و تنسیق علوم دینی)

ه‍. فلسفه‌ی معرفت دینی:دانش مطالعه‌ی «فرانگر ـ عقلانی» احکام و مسائل اساسی معرفت دینی و دانش‌های مستنبَط دینی.

(دستاورد: شرح سرشت و صفات معرفت دینی: مطالعه‌ی پسینی سازکار و فرایند تکون و تحوّل آن.

ساختارپژوهی، آسیب‌‌شناسی و ارزش‌‌سنجی معـرفت دینـی و مددرسانی به تصحیح معرفت دینی و نیز بازسازی و ارتقای پیوسته‌ی منطق فهم دین)

دلایل فطرت‌مندی آدمی و فطرت‌نمونی دین

فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین، به روش‌ها و با دلایل نقلی، عقلی و تجربی گوناگونی قابل اثبات است: اینجا برای نمونه به برخی وجوه و ادله اشاره می‌کنیم. البته چنانچه ملاحظه خواهید فرمود: پاره‌ای از ادله، توأماً فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین را اثبات می‌کنند (مانند دلیل یکم و دوم) و برخی دیگر تنها فطرت‌مندی را ثابت می‌کنند (مانند دلایل سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهم) بعضی نیز فقط فطرت‌نمونی دین را توجیه می‌کنند (مانند دلیل دهم و یازدهم).

اینک به اختصار به تقریر هریک از وجوه و دلایل می‌پردازیم.

یک: آیات قرآن

نص و ظاهر آیات فراوانی بر «فطرت‌مندی بشر» و وجود یک سلسله فطریات و نیز «فطرت‌نمونی آموزه‌های دینی» دلالت می‌کند: آیات دال بر فطرت‌مندی آدمی و فطرت‌نمونی دین را به شش گروه، به شرح زیر می‌توان تقسیم کرد:

۱ـ۱٫ آیات تذکره، آیاتی که پیامبر را مذکِّر و قرآن را تذکره و دین را ذکریَْ می‌داند، مانند آیات زیر:

فَذَکِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر[۱]ٍ

فَما لَهُمْ عَنِ‌التَّذکِرهِ مُعْرِضینَ[۲]

کَلّا اِنَّهُ تَذْکَرهً[۳]

وَذَکِّرْ فَاِنَّ الذِّکْری تَنْفعُ الْمُؤمِنین[۴]

۲ـ‌۱٫ آیات نسیان: آیاتی که به نسیان عهد الهی از سوی بشر اشاره می‌کند، مانند:

نَسُوا اللهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُم[۵]

نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُم[۶]

۳ـ۱٫ آیات میثاق: آیاتی که بر عهد تکوینی و میثاق ازلی الهی با انسان‌ها دلالت دارد، مانند:

وَاِذا اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‌آدَمَ مِنْ ظُهورِهم ذرّیَّتَهم وَ اَشْهَدهم عَلی اَنْفُسِهم اَلَسْتُ بِربّکم قالوا بَلی شَهِدْنا، اَنْ تقولوا یوم‌القیمه: اِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ * اَوْ تَقُولوا انّما اشرک آبائُنا مِنْ قبل وَ کُنّا ذُرّیه مِنْ بَعدِ هِمْ اَفَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ‌المُبْطِلُونَ[۷]

۴ـ۱٫ آیات فطری‌انگاری دین، آیاتی که توحید ربوبی و اصل دین را فطری می‌داند و نیز تکوین و تکلیف را متلائم و انسان را حی متألّه می‌انگارد، مانند:

اَفِی اللّهِ شَکٌّ فاطِِرِِ السَّمواتِِ وَ‌الأَرْضِ[۸]

فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِِطْرَهَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ‌الله ذلکَ الدّینُ‌القَیِّمُ[۹]

۵ـ۱٫ آیات التجاء و اجتراء: آیاتی که می‌گوید انسان در شرایط اضطرار و انقلاب روحی، ناگزیر متوجه خدا می‌شود، مانند:

وَما بِکُمْ مِن نعمه فَمِنَ‌اللهِ ثُمّ اِذا مَسَّکُمُ‌الضُرُّ فَاِلَیْهِ تَجْئَرونَ[۱۰]

قُلْ اَرَأَیْتَکُمْ اِنْ اَتیکُمْ عَذابُ‌اللهِ اَوْ اَتَتْکُمُ السّاعَهُ اَغَیْرَ اللهِ تَدْعُون اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ * بَلْ اِیّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ اِلَیْهِ اِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ[۱۱]

برخی آیات نیز به ظهور حالت توجه به خدا، هنگام سفر دریایی اشاره می‌کند،[۱۲] مانند:

فَاِذا رَکِبُوا فِی‌الفُلْکِ دَعُواُاللهَ مُخْلِصینَ لَهُ‌الدّین فَلَمّا نَجّٰیهُمْ اِلی‌البَرِّ اِذا هُمْ یُشْرِکُون[۱۳]

۶ـ۱٫ آیات مثبِتِ فطری بودن دیانت و دین‌داری، از راه حب و شوق به لاهوتیات: آیاتی که اذعان می‌دارند: اگر دین تحمیل بر بشر می‌بود، هرگز در بشر اشتیاق نفسانی و جذبه‌ی روحانی بدان حاصل نمی‌گشت. اگر انسان به سمت دین کشش دارد، از آن جهت است که احکام آن پاسخ به خواسته‌های درونی و باطنی اوست،مانند:

وَلکِنّ اللهَ حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الاِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ[۱۴]

وَالذّینَ آمَنوا اَشَدُّ حبّاً لله[۱۵]

البته به آیات دیگری نیز می‌توان برای اثبات مدعا استشهاد کرد،[۱۶] مانند: بقره، آیه‌های۱۳۰-۱۳۹: انعام، آیه‌های ۱۴ و ۷۸-۷۹: احزاب، آیه ۷۲، یس، آیه ۶۰ و الذاریات، آیه‌های۲۰-۲۱٫

دو: روایات

روایات دال بر فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین بسیار است و بی‌شک این اخبار به حد تواتر مضمونی می‌رسد. ما، در اینجا برای نمونه تنها برخی احادیث را ذکر می‌کنیم:

۲ـ۱٫ حدیث مستفیض و معروف نبوی…که مضمون آن در منابع شیعه و سنی مکرر آمده است:

کلُّ مُولُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرهِ فَاَبَواهُ یُهوِّدانِهِ اَوَ یُنَصِّرانِهِ اًوِ یُمَجِّسانِهِ

۲ـ۲٫ کلام حضرت امام علی†که پیش‌تر نیز آن را آوردیم:

فبَعَثَ فیهمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیائَهُ، لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذکِّروهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتّبلیغِ وَ یُثیروُا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ.[۱۷]

۲ـ۳٫ صدوقدر کتاب التوحید، تحت عنوان بابُ فِطرهِ‌اللهِ (عزّوجلّ) الخلقَ عَلی التّوحید، تعدادی از روایات دال بر مضمون عنوان باب را درج کرده است،[۱۸] همچنین مجلسی، در بحارالانوار،[۱۹] و نیز حویزیدر تفسیر نورالثقلینروایات بسیاری – که دال بر فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین است ـ گرد آورده‌اند.[۲۰]

سه: وجدان

هرکس با درون‌نگری آگاهانه می‌تواند به پاره‌ای شناخت‌ها و گرایش‌های پیشا‌برهانی و پیشا‌آموزشی و فراتجربی خود، اذعان کند: مثلاً وجود را همه وجدان می‌کنند، هرکس به وجود خویش علم دارد و کمال را از نقص، خیر را از شر، حُسن را از قُبح، زیبایی را از زشتی و عدل را از ظلم، باز می‌شناسد: نیز بر استحاله‌ی اجتماع نقیضین و ارتفاع آن دو حکم می‌کند: کل را بزرگ‌تر از جزء می‌داند و بر رجحان کمال بر نقص، خیر بر شر، حُسن بر قبح، زیبایی بر زشتی، عدل بر ظلم، فضایل بر رذایل، اذعان دارد.

همچنین همه در حفظ ذات و برای تأمین خلود و تحصیل قدرت و کشف حقیقت و دستیابی به کمال و خیر، و تحقق فضایل و استقرار عدل، کشش و کوششی سرشتی و درونی دارند.

و هرکس، ضمن وجدان این بینش‌ها و گرایش‌ها با بازگفت آن، متفطن می‌شود که دیگران نیز با او در این بینش‌ها و منش‌ها، گرایش‌ها و کشش‌ها همراه و همسانند و از این رهگذر درستی و فرافردی بودن این ادراک‌ها و احساس‌ها را نیز می‌آزماید.

چهار: منشأشناسی باورها و گرایش‌های بشریت شمول

۱٫ وجود اجماعات بشری به‌عنوان یک پدیده، ناشی از علّتی است.

۲٫ منشأ اجماعات، یا درونی و ذاتی است یا بیرونی و عارضی (حصر، عقلی است و شق سوم منتفی است).

۳٫ به سبب عدم شمول و نیز تطور و عدم ثبات عوامل برونی مفروض (مانند وراثت، عادت و تربیت) علل و عوامل بیرونی نمی‌تواند منشأ اجماعات یاد شده باشد، پس علّت و منشأ اجماعات بشری، باطنی و ذاتی آدمی است.[۲۱]

پنج: وجود قوانین جهان‌شمول

۱٫ اگر بشر واجد ذات ثابت و ذاتیات مشترک نمی‌بود، جریان هرگونه قاعده و قانون جهان‌شمول و معطوق به همه‌ی آحاد و اقوام، ناممکن یا نامعقول می‌نمود.

۲٫ مسلماً و بحق، یک سلسله قوانین و احکام جهان‌شمول در حیات و مناسبات آدمیان حاکم و جاری است، پس بشر دارای ذات و ذاتیات مشترکی است.

شش: تبیین از طریق فلسفه‌ی علم (امکان علوم انسانی اجتماعی)

انکار ذاتمندی و همذاتی آدمیان، امکان علوم انسانی را ناممکن می‌دارد، زیرا با نفی ذاتمندی و همذاتی انسان‌ها، صدور هرگونه قاعده‌ی علمی عام ثابت و درباره‌ی کنش آحاد و جوامع بشری منتفی و محال می‌گردد، اما قواعد علمی عام پذیرفته‌ی بسیاری وجود دارد و با تنسیق آنها رشته‌ی علوم انسانی و اجتماعی ـ که مشتمل بر چندین دانش مستقل کامل است ـ پدید آمده است.

هفت: تمسک به دستاورد مطالعات تجربی

مطالعات تجربی روان‌شناختی و جامعه‌شناختی، مردم‌شناختی درباره‌ی آحاد و جوامع انسانی نیز، فطرت‌مندی بشر و وجود یک سلسله فطریات را در آدمیان اثبات کرده است. دانشمندان، خواه‌ناخواه و بی‌آنکه حتی درصدد باشند، این حقیقت را اثبات کرده‌اند که شرح آن، نیازمند مجالی گسترده است و شواهد بسیاری در آثار دانشمندان و صاحب‌نظران علوم پیش‌گفته، وجود دارد.

هشت: استدلال از راه «نظریه‌ی انسان‌شناسی اسلامی»

انسان‌شناسی اسلامی بر ساخته‌ی نهادمندانگاری آدمی است. نفی فطرت، به‌معنی نفی اساس و ساختار انسان‌شناسی اسلامی است که به استناد ده‌ها آیه و روایت، تبیین و اثبات شده ‌است.

نُه: برهان تضایف[۲۲]

۱٫ در برخی حالات و وضعیت‌ها، رجاء قطعی باطنی به مبدأ تعالی حاصل است.

۲٫ مبدأ تعالی «مرجوّ بالفعل است» (وجود و فعلیت حق تعالی به طرق دلایل بسیار اثبات شده است).

۳٫ دو طرف متضایف، از نظر قوه و فعل، و وجود و عدم، متکافئند. (هرگاه یک طرفِ متضایفین بالفعل و موجود باشد، طرف دیگر نیز بالفعل و موجود خواهد بود.)

پس رجاء (و به طریق اولی منشأ آن یعنی فطرت و ذات خداگرا و خداباور) نیز بالفعل موجود است.

ده: اقتضای حکمت و عدالت الهی

لازمه‌ی حکمت و عدالت الهی و بلکه مقتضای لطف و رحمت رحمانی، فطرت‌نمونی آموزه‌های دینی است، توضیح اینکه:

۱٫ انسان دارای سرشت و خصال ذاتی مشخصی است،

۲٫ در صورت عدم تطابق و تلائم تشریع الهی (مشیت تشریعی) با تکوین آدمی (مشیت تکوینی)، اعتقاد و التزام به دین، غیرمطبوع بلکه غیرمقدور می‌بود و این، هم بر خلاف حکمت بالغه‌ی الهی و هم بر خلاف عدالت اوست و به طریق اولی، مخالف لطف و فضل، رحمت و رأفت حق متعالی است. پس تعالیم الهی باید فطرت‌نمون باشد.

یازده: مقتضای دعوت و رسالت فرااقلیمی و فراتاریخی نبوی

۱٫ به دلالت آیات زیر، گستره‌ی رسالت نبوی و قلمرو دعوت پیامبر اعظم…جهانی و جاودانی است:

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً[۲۳]

وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکْرَی لِلْبَشَرِ[۲۴]

نَذیراً لِلْبَشَر[۲۵]

اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکرٌ لِلْعالمَین[۲۶]

۲٫ اگر آموزه‌های دین، مختص و محدود به قوم و قرنی خاص باشد و پاسخ به نیاز همیشگی و همگانی آحاد بشر نباشد، خلاف مدعای فوق لازم می‌آید: پس تعالیم دینی باید فطری و متلائم با ذات ثابت و مشترک آدمیان باشد تا بتواند صفت جهانی و جاودانی بودن را احراز کند.

راه‌ها و دلایل تبیین و اثبات فطرت‌مندی آدمی و فطرت‌نمونی دین محدود به موارد بالا نیست، اما به لحاظ رعایت اختصار به همین اندک بسنده می‌کنیم.


[۱]. غاشیه، آیات ۲۱-۲۲٫ پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‌ای ـ تو سلطه‌گر بر آنان نیستی که (بر ایمان) مجبورشان کنی.

[۲]. مدِثرِّ، آیه ۴۹٫ چرا آنان از تذکّر رویگردانند!؟

[۳]. مدِثرِّ، آیه ۵۴٫ چنین نیست (که آنها می‌گویند) آن (قرآن) یک تذکر و یادآوری است.

[۴]. الذاریات، آیه ۵۵٫ و پیوسته تذکّر ده، زیرا یادآوری، مؤمنان را سود می‌بخشد.

[۵]. حشر، آیه ۱۹٫ خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به «خودفراموشی » گرفتار کرد:

[۶]. توبه، آیه ۶۷٫ خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را فراموش کرد (، و رحمتش را از آنها قطع نمود).

[۷]. اعراف، آیات ۱۷۲ و ۱۷۳٫ و (به‌خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریّه آنها را برگرفت: و آنها را گواه بر خویشتن ساخت: (و فرمود:)«آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «چرا، گواهی می‌دهیم.» (چنین مباد که) روز رستاخیز بگویید: « ما از این، غافل بودیم، (و از پیمان فطری توحید بی‌خبر ماندیم)». یا بگویید: «پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی بعد از آنها بودیم: (و چاره‌ای جز پیروی از آنان نداشتیم:) آیا ما را به آنچه باطل‌گرایان انجام دادند، مجازات می‌کنی؟!»

[۸]. ابراهیم، آیه ۱۰٫ آیا در خدا شک است؟! خدایی که آ‌سمان‌ها و زمین را آفریده.

[۹]. روم، آیه ۳۰٫

[۱۰]. نحل، آیه ۵۳٫ آنچه از نعمت‌ها دارید، همه از خداست، و هنگامی که ناراحتی به شما رسد، فقط او را می‌خوانید.

[۱۱]. انعام، آیات ۴۰ و ۴۱٫ بگو: «به من خبر دهید، اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آید، یا رستاخیز برپا شود، آیا (برای حل مشکلات خود)، غیر خدا را می‌خوانید اگر راست می‌گویید؟! (نه)، بلکه تنها او را می‌خوانید و او اگر بخواهد، مشکلی را که به خاطر آن او را خوانده‌اید، برطرف می‌سازد: و آنچه را (امروز) همتای خدا قرار می‌دهید، (در آن روز) فراموش خواهید کرد.

[۱۲]. علامه جوادی آملی، با اشاره به تفاوت آیه‌ی فوق با آیات قبلی گروه پنج، آنها را دو گروه جدا از هم قلمداد کرده‌اند، ایشان در ذکر تفاوت این دو دسته آیات می‌فرمایند:

آیات اول، وصف حال آدمی پس از ظهور هر خطری است، اما آیه‌ی اخیر اشاره به مورد خاص و احیاناً تنها حالت سفر دریایی دارد: (عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج ۱۲، صص ۷۷-۲۸۶، «فطرت در قرآن». چنان‌که ملاحظه می‌فرمایید این حد تفاوت، برای توجیه تفکیک و تقسیم آیات به دو گروه مستقل کفایت نمی‌کند.

[۱۳]. عنکبوت، آیه ۶۵٫ هنگامی که سوار بر کشتی شوند، خدا را با اخلاص می‌خوانند (و غیر او را فراموش می‌کنند)، اما هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک می‌شوند.

[۱۴]. حجرات، آیه ۷، ولی خدا ایمان را محبوب شما قرار داده و آن‌را در دل‌هایتان زینت بخشیده.

[۱۵]. بقره، آیه ۱۶۵: اما آنها که ایمان دارند عشقشان به خدا، شدید‌تر است.

[۱۶]. ما دسته‌بندی آیات فطرت را، عمدتاً وامدار علامه جوادی آملی هستیم: استاد مجموعه‌ی آیات باب را طی افزون بر دویست صفحه، با شرح و شواهد فراوان تفسیر کرده‌اند،تفسیر آیات، مشتمل بر مباحث بدیع و بلند، و گهگاه نقد و نقض‌‌برداری است:(عبدالله جوادی آملی، ر.ک: تفسیر موضوعی قرآن، ج ۱۲، صص ۷۷-۲۸۶، «فطرت در قرآن».

[۱۷]. نهج‌البلاغه، خطبه ۱٫

[۱۸]. عبدعلی حویزی، نورالثقلین، ج ۱، ص ۲۰۹ و ج ۴، صص ۱۸۵ و ۱۸۶٫

[۱۹]. محمدبن‌علی صدوق، التوحید، صص ۳۲۸-۳۳۱٫

[۲۰]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، صص ۲۷۶-۲۸۲٫

[۲۱]. جعفر سبحانی، مدخل مسائل جدید در علم کلام، صص ۱۷۹ـ۱۸۳ البته با تصرف در بیان استاد، تقریر متفاوتی از دلیل در قبل ارائه شد.

[۲۲]. اینجا، بر روش ارباب فلسفه مشی شده و با الهام از علامه‌ی طباطبایی که از طریق برهان تضایف بر اثبات واجب، استدلال فرموده است، (النهایه‌الحکمه، صص ۱۹۳ و ۱۹۴) تقریر فوق تنسیق و ارائه شده است: اما بسا مبنای چنین برهان‌هایی ـ دست‌کم از حیث صدق تضایف حقیقی بر مورد ـ محل تأمل باشد.

[۲۳]. سبا، آیه ۲۸٫ و ما تو را جز برای همه‌ی مردم نفرستادیم تا بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی.

[۲۴]. مدثر، آیه ۳۱٫ و این جز هشدار و تذکّری برای انسان‌ها نیست.

[۲۵]. مدثر، آیه ۳۶٫ هشدار و انذاری است برای همه‌ی انسان‌ها.

[۲۶]. یوسف، آیه ۱۰۴٫ آن نیست مگر تذکّری برای جهانیان.

موانع نواندیشی در حوزه‌ی دین‌پژوهی

تنظیم: حسین وحدتی


تحلیل وضعیت کنونی علوم دین

موضوع بحث من «موانع نواندیشی دینی» و به تعبیر دیگر، عوامل رکود علوم دینی است، اما پیش از ورود به بحث اصلی، وضعیت کنونی علوم دینی را به اختصار تحلیل می کنم.

در پاره ای از رشته ها و دانشهای دینی مانند فلسفه و کلام، قرنهاست به شدت دچار رکود و رکون هستیم و جز تکرار هزارباره میراث پدران معنویمان هیچ از ما سر نمی زند، ولی اخیرا در حوزه مباحث بینشی در معرض یک تحول جدی قرار گرفته ایم. کلام ما بعد از خواجه نصیرالدین طوسی یک دوران رکود طولانی را پشت سر گذاشته است، کما اینکه پس از ملاصدرا تحرک و تحول چشمگیری در فلسفه اسلامی به چشم نمی خورد، ولی با ظهور علامه طباطبایی تحول در فلسفه ما آغاز شد و اصلاحات و ابداعاتی در ساختار، رویکرد و مباحث فلسفی رخ داد که من از آن به «مکتب نوصدرایی» تعبیر می کنم و با ظهور استاد شهید مطهری هم در حوزه علم کلام تحولی خاص آغاز شد که از آن نیز می توان به کلام نوشیعی ایرانی یاد کرد؛ کلام جامع نگر معطوف به حیات اجتماعی. استاد طرح تازه ای را در زمینه این دانش درانداخت. هر چند استاد فیلسوف بود؛ اما اندیشه های فلسفی را در خدمت عقاید دینی به کار گرفت و در حقیقت او یک «متکلم فیلسوف» اجتماعی بود و این جامعیت و مختصات به او امکان تأسیس کلامی را با همین ویژگیها داد؛ و این حقیقت را می توان با اندک تأملی در آثار برجای مانده و محاضرات علمی این استاد فرزانه دریافت.

در حوزه فقه و اصول نیز چندان وضعیت رضایت بخش نیست، ولی با ظهور حضرت امام خمینی قدس سره تحول در این دو دانش شروع شده است؛ هر چند به نسبت نیاز، سخت بطی ء و بس کند پیش می رود.

در قلمرو فقه تحولاتی از حدود یک قرن پیش (مشروطیت) آغاز شد. گرایش به اجتماعی سازی فقه و توسعه ابواب اجتماعی سیاسی فقه (معاملات به معنای اعم) و تلاش برای کاربردی کردن آن، از دوران مشروطیت آغاز شد، این حرکت با کندی شکل گرفت و با پیروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، شتاب بیشتری پیدا کرد؛ با این همه، هنوز در آغاز راه هستیم.

هر چند موفق به نوآوری مبسوط نشد، ولی امام فقه را تکان داد و مبانی و قواعدی را مطرح کرد که شایسته است بر روی آنها کار علمی صورت گیرد و وارد علوم و قواعد فقهی و اصولی گردد تا زمینه ساز تحول و گسترش این دو دانش شود.

ارکان نواندیشی دینی در ایران معاصر

نهضت نواندیشی دینی و تحول در علوم دین در ایران معاصر دارای سه رکن اصلی است. حضرت امام خمینی رحمه الله در فقه و مبانی استنباط البته نقش شهید صدر نیز نباید نادیده انگاشته شود و علامه طباطبایی در فلسفه، مرحوم استاد مطهری در کلام آغازگر تحول بودند، ولی همه علوم اسلامی در این سه دانش خلاصه نمی شود؛ رویارویی حوزه های علمیه به ویژه قم، با الحاد مارکسیستی در دهه بیست قرن حاضر (شمسی)، سرآغاز و خاستگاه نوآوری در فلسفه معاصر ایران است و نماد این پدیده، کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی می باشد. من رساله ای دارم با عنوان «گفتمان فلسفی نوصدرایی» که مطالب آن نخست به صورت سخنرانی در دانشکده فلسفه دانشگاه آتن یونان مطرح شد و بعد به صورت یک مقاله در کنگره اول ملاصدرا عرضه شد، سپس با اندکی اضافات به صورت رساله کوچکی سامان یافت. در این رساله به این مسئله پرداخته ام که چگونه و در چه ابعادی فلسفه صدرایی که خود وارث فلسفه های مشاء و اشراق بود، در بستر تحول قرار گرفت و اینک در روزگار ما در کوران نو شدن است.

در پانزده سال اخیر با ورود دیدگاههای فلسفی غربی به حوزه های علمیه ایران، فلسفه اسلامی، به شدت در معرض چالش و بالش واقع شده است.

طیفی از طلاب جوان، خوش استعداد و درست اندیش در حوزه قم ظهور کرده اند نسل سوم حوزه که در نقش ساز و کارهای روند تحول فلسفه بی آنکه خود به این حقیقت تفطن داشته باشند عاملان تحولی ژرف و شگرف در اندیشه فلسفی اسلامی ایرانی اند. دانش کلام هم در مواجهه با اندیشه های وارداتی غرب به ویژه الهیات پروتستان به بستر دگرگونیهای فراوانی کشیده شده است؛ البته کلام در بُعد بین الادیانی و بلکه برون دینی نه بین مذاهبی، در شرف تحول است. کلام فِرَق چندان در معرض تحول قرار نگرفته است؛ یعنی در آنچه باید به صورت تطبیقی در بین کلام مذاهب اسلامی یا در پاسخ به نقدها و شبهات فرق معارض صورت پذیرد، اتفاقی نیفتاده است. وهابیت طی دو دهه اخیر در نقد عقاید شیعه، بسیار فعال برخورد کرده است و ما در برابر شبهاتی که به خصوص وهابیت مطرح کرده، ضعیف عمل کرده ایم.

در فقه نیز امام قدس سره پاره ای از مسائل مربوط به فلسفه فقه را مطرح کردند که چندان مورد توجه بزرگان حوزه واقع نشد، سمینارهایی از سوی موسسات برگزار گردید و بیشتر مقالات این همایشها توسط فضلای جوان و پرشور حوزه تهیه و عرضه شد؛ اما فحول فن به صورت شایسته به این موضوعات نپرداختند، مثلاً درباره نقش «ظرف حکم» در استنباط که در کلمات امام خمینی قدس سره با تعبیر نقش زمان و مکان از آن یاد می شد، کمتر کار علمی صورت گرفت، می توان گفت زمان و مکان یک نماد و عنوان مشیر به عوامل مؤثر در اجتهاد و تحول رأی می باشد و پشت این تعبیر، مفاهیم دقیق و مهمی نهفته است که باید واشکافی شود. اصولاً اگر ظرف حکم از تفقه حذف شود، اجتهاد منتفی است. ظرف صدور حکم به لحاظ زمانی و مکانی، نقش مهمی در فهم و استنباط حکم شرعی دارد؛ البته تنها عامل تحول نیست. کما اینکه در خصوص بیان دیگر امام خمینی قدس سره که فرمود: «حکومت، فلسفه عملی تمام فقه است»؛ حوزه های ما توجه کافی نشان ندادند. این کلام یعنی اینکه باید به فقه نگاه حکومتی داشته باشیم (نه حاکمیتی) و بدانیم که دین باید حکومت کند و دین بدون حکومت و سیاست و قبضه زمام مناسبات اجتماعی مردم، علاوه بر آنکه ناقص است، هرگز صورت تحقق عینی نخواهد یافت. بدون لحاظ معاملات بالمعنی الاعم، دین، سکولار و فقه برچیده خواهد شد و چندان نیازی نیز به اجتهاد نخواهیم داشت!

با این همه و به رغم تحولاتی که بدانها اشاره شد، آنچه باید اتفاق بیفتد، هنوز رخ نداده و دهه ها از دسترس ما دور است. حدود پنج سال پیش در جلسه ای در قم که برخی حضرات اساتید و متولیان از جمله مدیریت حوزه حضور داشتند، گفتم: گر چه جهش و تحول در حوزه طی این دو دهه با دویست سال گذشته برابری می کند، ولی هنوز به اندازه دو هزار سال از زمان عقب هستیم.

مدیریت محترم حوزه به عنوان اعتراض گفتند: پس ما در مبدأ تاریخ میلادی قرار داریم و در نتیجه شش قرن هم از تاریخ هجرت به عقب برگشته ایم!

در پاسخ گفتم: من به هر دو عقیده دارم و این را پارادوکسیکال و متناقض هم نمی پندارم؛ زیرا از سویی اعتراف می کنم که حقا حوزه در کوران یک تحول تکاملی عظیم است. از دیگر سو سرعت زمان با مقیاسهای گذشته تفاوت کرده است، امروز می گویند عمر نظریه های علمی کوتاه شده است. در گذشته یک نظریه علمی گاه دو سه هزار سال دوام داشت؛ به عنوان نمونه نظریه بطلمیوسی چندین هزار سال زنده ماند؛ اما تدریجا عمر نظریه ها کوتاه و کوتاه تر شد و الآن میانگین عمر نشاط و اعتبار نظریه ها به حدود سه سال کاهش یافته است؛ (البته پدیده کوته عمری و میرایی نظریه ها را نمی خواهم یک حسن تلقی کنم؛ چون از یک نگاه این نشانه آفت زدگی علم است؛ کار به جایی رسیده که شاخص علم، ابطال پذیری تلقی می شود!) با توجه به این شتاب دانش و پیدایی مسائل نو، ما اینک دو هزار سال از دانشها و نیازهای روز عقب هستیم.

بازدارنده های نواندیشی

با توجه به خطیر بودن امر اجتهاد و ضرورت تحول در علوم دین، بازشناسی و مواجهه با عوامل رکود این رشته از اهمیت فراوانی برخوردار می شود. در نگاه نخستین، موانع نواندیشی به اشکال گوناگون قابل طبقه بندی است. گاهی مانع را عام تر از «وجود مانع» و «نبود مقتضی» می دانیم و در این صورت موانع شامل وجودی و عدمی می شود؛ اینکه سنت تضارب آراء مرده است، یک نوع مانع است؛ مشکل اقتصاد پژوهش نیز نوع دیگر از موانع است.

تقسیم دیگر موانع، تفکیک آن به برونی و درونی، آفاقی و انفسی است؛ عوامل بازدارنده ای که معطوف به بیرون وجود محققان و اصحاب علوم دین است، آفاقی نامیده می شود و عواملی که به نحو درونی، ارباب علم دین را از تولید علمی بازداشته، انفسی می نامیم و به لحاظ دیگر، موانع نوفهمی و نظریه پردازی دینی در سه گروه کلان آفاقی، شخصیتی و معرفتی طبقه بندی می شود که هر یک مشتمل بر انواعی است و هر نوع نیز شامل مصادیق بسیاری است. نخست هر یک از گروههای سه گانه را ذکر و انواع آنها را تعریف، سپس برخی مصادیق را شرح می کنیم:

الف موانع آفاقی (برونی) نوآوری

۱) موانع اخلاقی

فقدان فضائل یا وجود رذائلی که به صورت درون زا یا برون زا، از نوآوری دینی یا بسط و باز گفت آن جلوگیری می کند.

۲) موانع فرهنگی

عوامل سلبی یا ایجایی که به صورت عرف و عادات ملی یا صنفی و به شکل طبیعت ثانویِ مزمن در برابر پیدایش، ژرفایش یا گسترش معارف و علوم نودینی به توسط فرد یا جمع ایجاد مقاومت می کند.

۳) موانع تاریخی

علل تاریخی رکود علمی در علوم و معارف دینی.

۴) موانع اجتماعی

رفتارهای ناموجه ناشی از شرایط عصری و مواضع گروههای اجتماعی سیاسی که به نحوی مانع بروز و ابراز یافته های جدید در حوزه دین پژوهی می گردد.

۵) موانع مدیریتی

کاستیها و ناراستیهای ناشی از عدم تدبیر و تدبیر غلط امور آموزشی و پژوهشی، از سوی متولیان کشور و شئون مدیریتی حوزه دین که بر بسط و بالندگی مطالعات دینی تأثیر منفی می گذارد.

ب موانع انفسی (شخصیتی) نوآوری

۱) موانع مَنِشی

صفات و خصائل اولی و ثانوی محقق (مفسّر دین) که در قبال نوفهمی و نظریه پردازی نقش بازدارنده ایفا می کند.

۲)موانع روانی

حالات و احساساتی که مبتلایان به خود را از نوفهمی و نوپردازی باز می دارد.

۳) موانع تدبیری

عدم تدبیر یا تدبیر غلط درباره سرمایه های درونی و برونی از سوی مفسر (اتلاف استعدادها و استطاعتها) که به صورت سلبی یا ایجابی، بر فعالیت مولّد و مثمر علمی او در دین پژوهی تأثیر منفی می گذارد؛ به تعبیر دیگر: اسباب رکود ناشی از فقد خودمدیریتی بر سرمایه های فردی.

ج موانع انفسی (معرفتی) نوآوری

۱) موانع بینشی و فلسفی

باورداشتهای زیرساختی ناصواب در زمینه های وجودشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی و حیات شناسی که بر دین شناسی و برداشتهای آدمی از دین تأثیر منفی می گذارد.

۲) موانع معرفت شناختی

هرگونه نادرست اندیشی درباره ماهیت، منطق، منابع و… معرفت شناسی (epistemology) که مانع شکوفایی و درست اندیشی در دین پژوهی می گردد.

۳) موانع رویکرد دین شناختی

پیش انگاره های غلط درباره خصائص (و فلسفه) دین که بر فهم آدمی از دین مؤثر می افتد.

۴) موانع روشگانی

گزینش و کاربست روش یا قواعد نادرست، یا ناشایست در فهم دین و تحلیل معرفت دینی.

اینک به برخی مصادیق اشاره کرده توضیح عرض می کنم.

شرح برخی از مصادیق موانع آفاقی

گاهی مانع نوآوری یک امر بیرونی و خارج از وجود محققان و ارباب علم است؛ مثلاً عوامل مربوط به مناسبات اجتماعی و مدیریتی از این نوع اند، مثل اینکه اکنون به دلیل فضای نامساعد سیاسی کشور نمی توایند برخی حرفهای تازه را مطرح کنید، چون ممکن است به تئوریزه کردن دیدگاههای یکی از دو جناح سیاسی متهم شوید و اگر تئوری تازه ای هم مطرح شود، علمی قلمداد نخواهد شد؛ در نتیجه، زمینه تولید معرفت و امکان ارائه اندیشه علمیِ نو نیست. ناگفته نماند منکر نیستیم که کسانی هم به انگیزه جانبداری از جناح سیاسی خاص، اقدام به نظریه پردازی می کنند و امروز این نیز یکی از آفات نوآوری در دانش دینی است! چنان که گاهی اتفاق افتاده شخصی در یک فضای خاص در باب اختیارات ولیّ فقیه به صورت جامع بحث می کند، ولی با پدید آمدن یک چرخش در موقعیت اجتماعی و سیاسی، خود او یا جناح مورد حمایت او، برای ولیّ فقیه به اندازه یک پلیس معمولی هم اختیار باقی نمی گذارد! و این اکنون مصداق دارد.

خودسانسوری از ترس تهمت و تهاجم غیر نیز از جمله عوامل بازدارنده است. ترس از سویی و عدم تحمل از دیگر سو به عامل دورویه (که از حیثی درونی و از حیث دیگر برونی قلمداد می شود) بدل شده است! داستان ما به مارگزیده ای می ماند که از طناب سیاه و سفید می ترسد؛ یعنی نگران هستیم که در این حرفِ نوزدن ها، انحراف و یا تحریفی در دینداری و دین بروز کند؛ اما افراط در این مؤلفه خود به یک مانع بدل شده است؛ و اگر فرد نوآور و نواندیش یک جوان باشد، این مانع برجسته تر می شود! بسیار اتفاق می افتد بدون آنکه درباره نوآوری شخص تأمل شود، به سن و سال او و به جایگاه و پایگاه دینی اجتماعی او نظر می کنیم!! و گاه به ناگاه افراد را در معرض اتهام قرار می دهیم و از نظر او استقبال نمی کنیم!

عوامل اخلاقی نیز از حیثی در گروه موانع برونی و آفاقی قرار می گیرد؛ مثلاً حسد در میان دانشمندان و هنرمندان مانع بروز و بسط نوآوریها می شود. گاهی یک محقق نسبت به محقق دیگر، یک شاعر نسبت به شاعر دیگر، یا یک فیلم ساز نسبت به فیلم ساز دیگر حسد می ورزد و به همین دلیل به آراء و آثار نو بی اعتنایی می شود، بلکه در جهت تخریب و تخطئه آن گام برداشته می شود و بدین ترتیب فکر و فعل نو فرصت طرح و تحقق و توسعه نمی یابد! در جریان برگزاری کنگره بزرگداشت مقام علمی استاد جعفری قدس اللّه نفسه الزکیه گروهی ای بسا تأثیر حسد به من اعتراض می کردند آقا چه کار می کنید، اگر فردا ایشان منحرف شد چه می کنید؟!

بدل شدن پاره ای عرفیات به قواعد عام و سیطره آنها بر رفتار و مناسبات خواص، از دیگر موانع اجتماعی و آفاقی نوآوری است، مثلاً دو مرجع ما که از قله های فقهی فکری در یک عصر محسوب می شوند، گاهی دو سه دهه در یک شهر زندگی می کنند، اما حتی یک دیدار علمی میان آنها اتفاق نمی افتد و اگر روزی چنین شد، به عنوان یک حادثه تاریخی ثبت می شود، در حالی که اگر این دیدارهای علمی به صورت فرهنگ در بیاید، آیا احتمال ندارد که در تضارب علمی میان آن دو، یک دیدگاه مورد قبول واقع شود و آیا به لحاظ مبانی و اصول استنباط، این کار در حد فحص از دلیل ارزش علمی ندارد؟! آیا امکان ندارد که یک طرف تقریری از یک دلیل که منشأ رد و قبول مطلبی است داشته باشد که برداشت طرف دیگر را از آن دلیل تغییر بدهد؟ این یک عرف غلط است که به صورت قاعده درآمده و به عنوان یک مانع علمی خودش را نشان داده است! ملاقاتهای علمی تاریخ ساز در تاریخ علوم سابقه دارد و در تاریخ شیعه مواجهات علمی قله ها به دفعات به تحول در روش شناسی منتهی شده و سپس مبدأ تحول همه جانبه و ژرف در معرفت دینی شده است.

از جمله حوادث از این دست، مبارزات علمی استاد الکل علامه بهبهانی با اخباریون است و موضوع مورد بحث آنها هم روش استنباط بوده است که در بوته این تلاقی و تضارب، پس از افزودن بر دو گونه، بار دیگر اصول به عنوان منطق استنباط فقه بر روش اخباری پیروز می شود و بر کرسی فهم دین می نشیند. در حالی که چندین قرن اخباریگری بر فقه شیعه حاکم بوده و مردم نیز از محدث فقیهان تقلید می کردند و فقه ما نیز از تبویب احادیث که بدون تصرف و تحلیل در کنار هم چیده می شد تشکیل می یافت، یکباره به روش اجتهاد اصولی و فقه نیز به فقه اجتهادی گسترده و زنده بدل شد.

شاید بتوان از حرکت علمی بهبهانی در مواجهه با اخباریگری، به یک رنسانس علمی تعبیر کرد و حتی شکل گیری انقلاب اسلامی را هر چند با فاصله زمانی نسبا طولانی می توان در ارتباط با این تحول معرفتی دانست؛ زیرا امام خمینی قدس سره بر اساس اجتهاد انقلاب کرد؛ چون انقلاب در واقع تحقق مجموعه بایدها و نبایدهایی است که به صورت مطالبات توده ای در یک جامعه بروز می کند و در صورت توفیق، به تغییر یک سیستم حکومتی می انجامد و انقلاب اسلامی که مبتنی بر شریعت بود و با طرح بایدها و نبایدهایی از سوی امام که مردم از آن استقبال کردند آغاز شد و به ثمر رسید.

شرح برخی مصادیق موانع انفسی

برخی عوامل از گروه موانع انفسی، به حوزه روانی محقق باز می گردد؛ مثل اینکه امروز شهامت و جسارت حرف نو زدن در محققان ما نیست، به تعبیر بنده قاعده «الجرئه لِکُل امر مشکل» مغفول واقع شده، این توهم را که فقط نوابغ باید حرف نو بزنند، درهم بشکنیم؛ البته می پذیریم نوابع جایگاه خاص خودشان را دارند، چنان که در عصر ما دو شخصیت موازی نوآور بودند؛ شهید محمّد باقر صدر و شهید مرتضی مطهری و من با جسارت می گویم یکی نابغه بود و دیگری نبود. به نظر من مرحوم مطهری نابغه نبود، اما بسیار پرتلاش بود و دستاورد شهید مطهری بسی بیش از شهید صدر است، اما هر دو از خصیصه جرئت و جسارت علمی برخوردار بودند؛ همیشه نابغه ها تحول آفرین نیستند؛ بلکه انسانهای با اراده و خودباور حتی اگر نابغه نباشند، همواره خاستگاه دگرگونیها می شوند؛ البته حرف نو هم باید براساس مبنا و در چارچوب منطق صورت بندد.

در نگاه مانع شناسانه، موانع معرفت شناختی وسیع ترین و مؤثرترین و در عین حال پنهان ترین موانع را تشکیل می دهند، مثلاً در حوزه دانش فقه، پیش انگاره های غلط و نادرست در استنباط بسیار نقش آفرین هستند؛ به عنوان نمونه اگر کسی مجموعه آموزه های دین را نظامواره تصور کند، فقه را به گونه ای استنباط می کند و آن که دین را مجموعه نامنسجم و بی نظام می داند، به گونه دیگر استنباط خواهد کرد، و چون به ارتباط مؤلفه های اخلاقی، اعتقادی و حوزه عمل با هم نمی اندیشد، وظیفه فقیه را فقط مسئله گویی می انگارد و از این نگاه، فقه مکتب واره و نظام ساز به دست نمی آید. اما بر اساس نگاه اول، درون دین انسجام دارد؛ عقاید و اخلاق آن مبنای احکام آن هستند. بنابراین فقه ما با دانش کلام و آموزه های اخلاقی باید تعامل و تلائم داشته باشد و اگر در کلام و اخلاق می گوییم خدا عادل و هستی عادلانه و عدل حسن است، آن مقوله در فقه نیز سریان یابد و اگر یک فتوا به نقض عدل منجر شد، ضمن اینکه خلاف مشیت و غیراخلاقی است، غیر فقهی و غیر شرعی هست؛ مثلاً ربا را به هیچ بهانه ای نمی توانیم تحلیل کنیم. مگر می شود حکم خدا را با توجیه و بهانه ای کوچک مثل افزودن یک چوب کبریت، در یک طرف معامله ربوی، جابه جا کرد؟!

ناجامع انگاری آموزه های دینی، (مثلاً بگوییم فقه بخشی از پرسشهای حیات را پاسخ می دهد و بخش دیگر را باید از حقوق فرانسه اخذ کنیم!) نیز مثال دیگری از موانع معرفتی است. دین آمده که اداره زندگی این جهانی انسان را به عهده بگیرد و الاّ در آن جهان نمی تواند طلبکار انسان باشد و گرنه با پیشفرض «فردی بودن» دین، دیانت یک امر شخصی و فقط عهده دار تنظیم رابطه فردی انسان با خدا خواهد بود؛ در نتیجه فقه می شود سکولار یا از هفتاد و دو باب، به ابواب صلاه و صوم و حج و اعتکاف تنزل خواهد یافت! در حالی که وقتی پیامهای دین را بررسی می کنیم، به نتیجه ای غیر از این می رسیم.

یکی از انواع مهم موانع روش شناختی نیز موانع انفسی است. یک مورد را ذکر می کنیم، جمود به ظاهر ادله نقلی از نمونه های بارز موانع روش شناختی است. مرحوم علامه بهبهانی نقل می کند: از یک اخباری پرسیدم قبله را چگونه پیدا می کنید؟ جواب داد: طبق روایات که فرموده: ضَع الجُدیّ عَلی یمینک؛ (ستاره جدی را روی شانه راست خود قرار بده) قبله را می یابم.

گفتم: اگر راوی و پرسشگر اهل شهر شما نباشد طبعا جهت محل او به جدی با شما متفاوت خواهد بود؛ تکلیف چیست؟

پاسخ داد: این حدیث است و اگر حدیث اشتباه باشد، حرف شما اشتباه تر خواهد بود.

اخباری توجه ندارد که ایشان (بهبهانی) نمی خواهد بگوید حدیث غلط است، بلکه شرایط صدور حدیث را در فهم آن در نظر می گیرد. باید مجموعه زمینه ها و مناسبات را در صدور حدیث از امام معصوم علیه السلام در نظر بگیریم و بعد در دلالت آن داوری کنیم.

مثالی دیگر نیز در خصوص آفت تصلب به ظواهر متون دینی عرض می کنم: امام خمینی در باب حلیت و حرمت مجسمه سازی می فرماید: در آن روزگار صنعت پیکرتراشی کاربردی جز بت پرستی نداشته، لذا بسیاری از روایات، مجسمه سازی را در کنار شرک قرار می دهند و این قرینه این است که مجسمه سازی در روایات، به معنای بت تراشی است و حرمت متوجه فعل بت تراشی است نه مطلق پیکرتراشی. و معلوم می شود موضوع، جنبه کلامی داشته و از این حیث حکم به حرمت شده است، نه به خاطر صرف مجسمه سازی.

سنت معصوم را با این عبارت تعریف می کنم: «ما صَدّرَ عَنِ الْمَعصومِ دالاًّ عَلی رأیِهِ بِما هُو هاد». لهذا برخی اقوال و افعال معصوم را مشمول تعریف سنت نمی دانم، هر یک از قول و فعل معصوم به ده نوع تقسیم می شود و همه آنها تشریع و تأسیس شرعی یا تأیید و تنفیذ حکم تشریعی به شمار نمی روند. بخشی از آنها تأسیس یا امضاء است که در منابع کهن اصولی مانند ذریعه سید و عده شیخ از آن به «ابتدای شرع» تعبیر شده است. برخی از افعال و اقوال معصوم تأیید و امضای رویه های عقلایی و برخی دیگر تبیین حکم موجود است، چنان که گاهی برخی از افعال و اقوال معصوم برای رفع اجمال صادر می شود و ممکن است مطلق را تقیید کند و یا عامی را تخصیص بزند، همان طوری که امکان دارد فعل و قولی، ناسخ حکمی قبلی باشد. گاهی حکم اختصاص به معصوم دارد، مانند نافله شب که بر پیامبر واجب بوده و گاهی هم فعل مختص معصوم نیست، اما امتثال محض است، مثل انجام فرایض معمولی که این جزء سنت محسوب نمی شود.

فعل حکومتی هم شق دیگر از فعل معصوم است؛ مثل اینکه بفرمایند اسب و استر هم از این پس متعلق زکات خواهد بود.

غرض از طرح این اقسام، این بود که عرض کنم ما نباید نسبت به فعل یا قول معصوم دچار تصلب بر ظواهر بشویم، بلکه باید ماهیت و حیثیت صدور و وجه آن را فهم کنیم و آن گاه در مقام استنباط حکم از آن برآییم.

در باب موانع نوفهمی و نظریه پردازی دینی که مبنای نواندیشی است، مباحث بسیاری قابل طرح است. هم اینک خود حقیر تحقیقی را با عنوان «مبانی و موانع نوفهمی و نظریه پردازی دینی» در دست انجام دارم که امید می برم تا پایان سال جاری آماده عرضه گردد. مجال مقال محدود است؛ از این رو به نمونه هایی که ذکر شد بسنده می کنیم.

۱ این مطلب، حاصل سخنرانی جناب آقای رشاد در جمع محققان بیناد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی است که در تاریخ ۱۷/۴/۸۳ ایراد گردیده است.

نگاه معرفت شناسانه به علم دینی

گزارشی از میزگردی با حضور حجج اسلام سید محمّدمهدی ‌میرباقری و علی‌‌اکبر رشاد

سید محمد مهدی میرباقری، فقه و اصول را از محضر حضرات آیات جواد تبریزى، وحید خراسانى، زنجانى و سبحانى؛ و منطق و فلسفه حضرات آیات حسن زاده آملى، جوادى آملى و مصباح یزدى فرا گرفتند. ایشان در حال حاضر همراه با مسئولیت دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، به تدریس درس خارج اصول در حوزه و انجام پژوهش‌هاى بنیادین در منطق، فلسفه، روش علوم و معارف اسلامى اشتغال دارند.

علی اکبر رشاد سال‌هاست به تحقیق و تدریس در زمینه فلسفه، منطق فهم دین، و فقه و اصول اشتغال دارد. ایشان مؤسس و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو هیئت علمی مرکز گفت‌وگوی ادیان، رئیس انجمن دوستی ایران و یونان است.

علی‌اکبر رشاد: درباره‌ی علم دینی پرسش‌‌هایی مطرح است که پاسخ به آنها در آغاز کلام، افزون برآنکه مقدمه‌‌ای است برای وارد شدن به بحث، موضع بنده را نسبت به این موضوع آشکار می‌‌کند. یکی از این پرسش‌‌ها، سؤال از موصوف علم است؛ یعنی اینکه آیا ما ‌می‌‌توانیم علم را به «دینی» و «سکولار» موصوف کنیم یا اینکه علم، علم است است و «دینی» و «سکولار» نمی‌‌شناسد؟ یا اینکه یک علم می‌‌تواند از حیثی «دینی» خوانده شود و از حیث دیگر سکولار؟ البته پیشاپیش باید مشخص کنیم از علم کدام معنای واژه را اراده می‌‌کنیم.

پاسخ حقیر به این پرسش مثبت است. من معتقدم که علم دینی و علم سکولار قطعاً داریم. علم به معنایی که استعمال می‌شود، به شرط انسجام و دستگاه‌وارگی آن ــ یعنی در صورتی که آن را دستگاه معرفتی منسجم پدیدآمده از مجموعه‌ای از «مبانی بعیده» و «مبادی قریبه» (فراپیش‌‌انگاره‌‌ها و پیش‌‌انگاره‌‌های) خاص و متکی بر «منطق معین» و تأمین‌کننده‌ی «غایت مشخصی» بدانیم ــ از منابعی متأثر شده است. به عبارت دیگر این مبانی از منابع خاصی تغذیه می‌‌کند؛ پس علم هرگز بی‌‌طرف و بی‌‌جهت نیست، حتی علم بالمعنی الأخص (علم به معنای ساینس). اجمال مطلب بیان‌شده این است که بر‌اساس معیارهای کاملاً مشخص و تعریف شده، علم می‌‌تواند دینی یا سکولار باشد. دینی و سکولار بودن هم ‌می‌‌تواند مراتبی داشته باشد؛ یعنی شدت و ضعف دارد. ماهیت علم بسته به اینکه بر چه مبانی متافیزیکی، معرفت‌‌شناختی، انسان‌شناختی استوار باشد مشخص می‌گردد. علمی که مبتنی بر جهان‌‌شناسی و انسان‌‌شناسی دینی و اسلامی و برآمده از آنها باشد، طبیعی است که رنگ الهی ‌می‌‌گیرد و صورت دینی ‌می‌‌یابد و می‌‌تواند موصوف به وصف دینی گردد. همچنین اینکه قضایای تشکیل‌دهنده‌ی آن برساخته‌ی چه منطق علمی باشد و آن منطق از نظر دین معتبر باشد یا نه، روشی که ما در تولید علم به کار ‌می‌‌بریم یا در حل مسائل از آن استفاده می‌کنیم، روشی مورد تأیید دین باشد یا خیر، در دینی یا غیردینی بودن علم مؤثر است. اگر روش یادشده نزد دین تأیید شده باشد، آن قضیه، مسئله یا دانشی که در مجموعه دستگاه دانشی تحت تأثیر آن روش تولید ‌می‌‌شود و آن مسئله‌ای که به کمک این روش حل ‌می‌‌شود دینی خواهد بود. افزون بر این، نوع منابعی که مسائل تشکیل‌دهنده‌ی یک علم از آنها اخذ شده و نیز غایت یا غایاتی که علم در پی دستیابی به آنها تأسیس گردیده در دینی یا غیردینی بودن علم مؤثر است. اگر آن منابع و غایات از نظر دینی معتبر و موجه باشند، علم دینی است، اما اگر دین آنها را تأیید نکند، علم حاصل غیردینی است. من در مقاله‌ای با عنوان «معیار علم دینی»، که در فصلنامه‌ی ذهن منتشر شده است، هشت معیار را برای تعیین ماهیت و هویت دینی علم پیشنهاد داده‌‌ام؛ دوستان می‌‌توانند به آن مراجعه کنند.

برخی از این معیارها، معیارهای ماهیت‌سازند و برخی دیگر هویت‌ساز. مراد از معیارهای ماهیت‌ساز آن دسته از معیارهایی هستند که ذات دانش را ‌می‌‌سازند. معیارهای هویت‌ساز به عوامل مؤثر در دانش یا مرتبط با آن گفته ‌می‌شوند که درواقع جهات صوری و ساختاری دانش را ‌می‌‌سازند. البته ممکن است قضایای صحیحی در دستگاه‌‌های علمی گوناگون وجود داشته باشند، که در هر دستگاهی قرار بگیرند صحیح و صواب انگاشته شوند؛ این بدان معناست که کم‌وبیش میان دستگاه‌های تولیدکننده‌ی علم مشترکاتی وجود دارد و پارادایم‌های علمی کاملاً و صددرصد در تعارض با همدیگر نیستند. برای مثال زمانی که علم غربی را طرد ‌می‌‌کنیم، بیش از آنکه قضایای علمی را کاملاً طرد کنیم، در حقیقت دستگاه علمی را طرد ‌می‌‌کنیم. این بدان معنا نیست که هر آنچه آنها ‌می‌‌گویند و همه‌ی قضایا و مسئله‌‌های دانش‌های غربی و همه‌ی گزاره‌هایی که آنها مطرح کرده‌‌اند به طور حتم نادرست است، بلکه دستگاهشان صحیح نیست. چه بسا در دستگاه دانشی و معرفتی پدیدآمده در غرب، قضایای صحیحی هم باشد ــ چنان که چنین هست.

گاه فقط هویت علم، دینی است؛ برای مثال عده‌ای به علمی که در بستر تمدنی دینی اسلامی یا به دست متفکر و دانشمندی دینی تولید شده باشد به این اعتبار علم دینی یا علم دین‌داران می‌گویند. البته در برابر این عده گروهی هستند که فلسفه‌ی اسلامی را با توجه به مایه‌های غیراسلامی آن شایسته‌ی عنوان «فلسفه‌ی اسلامی» نمی‌دانند و تعبیر فلسفه‌ی مسلمانان را درست‌تر یا دقیق‌تر می‌خوانند. آنها ‌می‌گویند این فلسفه جز تمدن ماست نه تدین ما. این تعبیر درباره‌ی فلسفه تعبیری ذوقی است تا علمی؛ اینان می‌‌خواهند بگویند فلسفه‌ی موجود هویت دینی دارد نه ماهیت دینی. به‌هرحال، علم، دینی و سکولار دارد و معیارهایی برای سکولار و دینی بودن علم، ‌می‌توان مطرح کرد که متنوع هستند. آنگاه که همه‌ی این معانی و معیارها در یک مصداق علمی فراهم شده باشد تماماً و صددرصد دینی خواهد بود، و الا نسبتش به دین نسبی و تشکیکی است.

سید محمّدمهدی میر‌باقری: به گمان من امام خمینی(ره) مظهر اسمی بود که دگرگونی قدسی در دوران ما ایجاد کرد و تمدن آینده از آن امام(ره) است. این محافل همه ناشی از این دگرگونی است.

تقریباً آنچه را استاد فرمودند من قبول دارم، ولی بحث را از زاویه‌ی دیگری مطرح می‌‌کنم که به یک معنا بسط همان بحث‌‌هاست. این موضوع را می‌‌شود از زاویه‌ی معرفت‌‌شناسانه و رویکرد معرفت‌‌شناختی، رویکرد کارکردشناسانه، و رویکرد جامعه‌‌شناختی، بلکه فلسفه‌ی تاریخی بررسی کرد. از منظر فلسفه‌ی تاریخی می‌‌توان بحث کرد که آیا واقعاً ما در یک مرحله‌ی جدید تاریخی متناسب با اندیشه‌ی فلسفه‌ی تاریخی خودمان قرار داریم تا به دنبال ایجاد یک تمدن جدید، در مقیاس جامعه‌ی جهانی باشیم یا هنوز آن دوران فرا نرسیده ‌‌است و ما باید در انتظار آن حادثه‌ی عظیم باشیم، که البته از افق افعال ما خارج است و دامنه‌ی اختیار ما به آنجا پر نمی‌کشد.

از منظر رویکرد جامعه‌‌شناختی‌‌ می‌‌توان این پرسش را مطرح کرد که علم چگونه پدید می‌‌آید؟ اگر بخواهیم فقط تحلیل جامعه‌‌شناسانه کنیم، در جامعه‌‌شناسی معرفت ‌می‌شود به علم دینی قائل شد؛ یعنی آنچه استاد رشاد بحث را با آن آغاز کرد.

در رویکرد معرفت‌‌شناسانه هم این پرسش مطرح می‌‌شود که با کدام رویکرد معرفت‌شناسانه ‌می‌‌توان وارد بحث علم دینی شد؟ آیا با نظریه‌ی اکتشاف می‌شود مدعی علم دینی شد؛ اصلاً تقسیم علم به دینی و غیردینی مبتنی بر نظریه‌ی اکتشاف محض (که از جمله منطق‌‌هایی که آن روش را دنبال ‌می‌کند، منطق پوزیتیویستی است) پذیرفتنی نیست؛ علوم نه دینی‌‌اند و نه غیردینی؛ علوم به جهل و علم تقسیم ‌می‌شوند یا مطابق واقع‌‌اند یا نیستند. زاویه‌ی دیگر برای طرح علم دینی رویکرد کارکردی است. اگر فرض کنیم که علم مسیر معینی در تاریخ داشته و آن مسیر را هم طی کرده و نیز به دنبال کشف واقع است، باز هم به لحاظ کارکردی ‌می‌توانیم به علم دینی و غیردینی قائل شویم؛ به این معنا که نظام نیازمندی‌‌هایی که در دنیای اسلام، در یک فرایند رو به هدف پیش ‌می‌‌آید، با نظام نیازمندی‌های جامعه‌ی غیردینی تفاوت دارد، و کارکرد علم قاعدتاً باید حل نیازمندی‌‌های اجتماعی باشد. ما دانش را برای دانش نمی‌‌خواهیم. علوم، به‌‌ویژه آنهایی که بعد از رنسانس تولید شدند، بیشتر بر حل نیازمندی‌‌های اجتماعی تأکید می‌‌کنند، حتی دانش‌‌هایی که مربوط‌‌اند به افق اعتقادات، می‌‌خواهند نیازهای اعتقادی جامعه را حل کنند. اگر فرایند تکامل نیاز اجتماعی در جهان فرایندی یگانه و دانش هم حل آن نیازمندی‌‌ها را بر عهده داشته باشد ــ یعنی نیازمندی‌‌ها را هم جهانی بدانیم ــ دانش ما جهانی خواهد شد، ولی اگر کارکرد دانش را حل نیاز‌‌ها بدانیم و نظام نیازمندی‌‌های دنیای اسلام و مسلمانان را غیر از نظام نیازمندی‌‌های کفار قلمداد کنیم، نظام دانشی این عالم با نظام دانشی کفار تفاوت خواهد کرد، حتی اگر به دنبال کشف واقع باشد. به تعبیر دیگر اگر نظام نیازمندی‌‌های یک جامعه با جامعه‌ی دیگر تفاوت داشته باشد، نیازمند دانش دیگر و نظام معادلات کاربردی دیگری است. بنابراین اگر شما منظومه‌ی نیازمندی‌‌های یک مؤمن و یک کافر را در نظر بگیرید و آنها را به صورت جزیره‌‌هایی از نیازمندی‌‌ها و سلول‌‌های متشتت نبینید، یعنی انسان را منظومه‌ی واحدی از نیازمندی بدانید، چون این منظومه ‌می‌تواند هم در محور تکامل و ارضای نیاز مادی باشد و هم در محور تکامل معنویت، دو گونه نیاز یا دو نوع نظام نیازمندی وجود خواهد داشت؛ یکی نظام انسان مؤمن و دیگری نظام نیازمندی انسان کافر که نظام معادلاتی حل این نیازمندی‌‌ها هم متفاوت است. حتی اگر با اندیشه‌ی رئالیستی و پوزیتیویستی به علم بنگرید، از لحاظ کارکردی دو دسته دانش خواهیم داشت: دانش‌‌های تجربی متمرکز بر حل نیازهای مؤمنان و دانش‌های تجربی متمرکز بر حل نیازهای غیرمؤمنان. فقط یک مسئله اینجا مطرح ‌می‌شود و آن نیازمندی‌های مشترک است. ممکن است گفته شود که دانشی مشترک عهده‌دار حل این نیازهاست. برای چنین ادعایی لازم است که نیازها را جزیره‌ای مطالعه کنیم؛ زیرا اگر نیازها را به صورت یک پیوستار و در حال بهینه شدن بدانیم، متوجه می‌شویم که هرچه مؤمن به بهینه‌ی نیازمندی‌های خودش نزدیک ‌می‌شود، نقاط اشتراکش با دستگاه مخالف کمتر ‌می‌گردد و‌ به صفر میل ‌می‌کند. برای مثال اگر عارفی مثل مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت را با فردی که با ایشان در یک زمان متولد شده‌‌، اما دنیاگراست مقایسه کنید، متوجه می‌شوید که نظام نیازمندی‌‌های آنها حتی در خورد و خوراک هم با هم متفاوت ‌است؛ یعنی حتی در حوزه‌ی نیازهای مشترک هم آن دو با هم تفاوت دارند؛ پس زمانی که الگوی حل نیازها مطالعه می‌‌شود، اگر نظام نیازمندی‌‌ها به صورت یک پیوستار و نیز در حال بهینه شدن دیده شود، نظام نیازمندی‌‌های جامعه‌ی مؤمنان بر محور این معنا که «حتی تکون اعمالی و اورادی کلها ورداً واحداً و حالی فی خدمتک سرمدا»، با نظام نیازمندی جامعه‌ی غیرمؤمنان تفاوت خواهد کرد؛ زیرا مؤمنان حتی در نیاز به خوراک و پوشاک هم تقرب به خدا را در نظر می‌‌گیرند. بنابراین علمی که عهده‌‌دار حل این نظام نیازمندی‌‌هاست، هرگز نمی‌‌تواند نظام نیازمندی‌‌های دیگری را حل کند. با توجه به این مسئله به لحاظ کارآمدی دو نوع علم نیاز داریم: علمی که کارآمدی‌‌اش می‌‌تواند در خدمت توسعه‌ی دنیاپرستی یا توسعه به مفهوم امروزی‌‌اش قرار بگیرد و علمی که کارآمدی‌اش می‌‌تواند در خدمت تعالی انسان باشد.

به لحاظ معرفت‌‌شناختی، اگر نظریه‌ی مبنا نظریه‌ی اکتشاف مطلق باشد ــ یعنی بگویید ما واقع را آن‌‌چنان که هست به معنای تطابقی ‌می‌فهمیم (که نظریه‌ی غالب در حکمت یونان است) ــ قاعدتاً دانش ما یا معطوف به واقع است یا جهل است و دیگر معنی ندارد بگوییم دینی است و غیردینی. اگر فیلسوف بزرگواری مدعی شود که هر دانشی ازآن‌رو که کشف نظام تکوین و فعل الهی است، دینی است، این نوعی نام‌‌گذاری است؛ زیرا در این حالت دیگر دانش به دینی و غیردینی تقسیم نمی‌شود، بلکه به دانش مطابق واقع و غیرمطابق با واقع تقسیم ‌می‌شود. دانش یا مطابق واقع است یا نیست و دیگر معنا ندارد کسی که این‌‌گونه ‌می‌اندیشد بگوید دانش پارادایمیک و مبتنی بر مفروضات فلسفی است و ما در جهان مبتنی بر مفروضات فلسفی و پیشینه‌های خودمان ‌می‌فهمیم. اگر ما مبتنی بر مفروضات می‌فهمیم، معنایش این است که ما دو گونه فهم داریم و هر دو فهم ارتباطی با واقع و نسبتی با واقعیت برقرار ‌می‌کنند، و احیاناً افزون بر نسبتی که با واقعیت برقرار ‌می‌کنند، کارآمد هم هستند ــ که ما به این معتقدیم؛ یعنی ما معتقدیم علم غیردینی کارآمد است، چون دستگاه شیطان هم امداد می‌شود؛ «کلاً نمد هولاء و هولاء»؛ بنابراین اگر ما به نظریه‌ی تطابق محض معتقد شویم و بگوییم فیلسوف عهده‌‌دار است که تطابق را تفسیر کند نه فهم جهان را، و تصور کنیم در معرفت‌‌شناسی، ما باید عهده‌‌دار تفسیر تطابق محض باشیم، قاعدتاً علم دینی و غیردینی بی‌‌معناست. ما علم و جهل داریم؛ یعنی گزاره‌‌های ما یا مطابق واقع است، که در آن صورت علم نام می‌‌گیرد، یا مطابق واقع نیست که جهل خواهد بود. در این حالت دیگر فرق هم نمی‌‌کند که عالمش مسلمان باشد یا کافر. مسلم هم ممکن است فهم مطابق واقع یا فهم مخالف واقع پیدا کند. ممکن است فهم کافر هم مطابق یا مخالف واقع باشد. اندیشه‌‌هایی ‌می‌توانند به لحاظ معرفت‌‌شناختی مدعی علم دینی شوند که خود را مدعی تفسیر فهم بدانند نه تفسیر تطابق محض. البته فهم حتماً باید نسبتی با واقعیت برقرار کند. اگر فهم نسبتی با واقعیت برقرار نکند، فهم نیست. به اعتقاد من حکمت متعالیه همین کار را ‌می‌کند؛ یعنی فهم واقع را ــ و نه کشف تطابقی واقع را ــ تفسیر می‌‌کند.

اگر علم تطابق محض نباشد، بلکه تناسب باشد، آن وقت کم کم این بحث مطرح ‌می‌شود که این تناسب‌ها چگونه شکل ‌می‌گیرند. اگر شما برای اختیار انسان (در معرفت‌‌شناسی) در کیفیت فهم ــ نه در موضوع فهم و انتخاب موضوع ــ تأثیر قائل ‌‌شوید و این اختیار انسان، اعم از اختیار فردی و اجتماعی‌‌اش باشد ــ یعنی آنجایی که دانش اجتماعی است و به اصطلاح نوعی اطلاع اجتماعی حاصل ‌می‌شود ــ آن وقت انسان معطوف به اختیارش ‌می‌تواند متفاوت بفهمد. در این حالت فرایند فهم فرایندی علیتی و جبری قلمداد نمی‌‌شود، بلکه فرایندی است که اختیار در آن دخیل است و بنابراین منطق تصحیح فهم هم، نه فقط منطق علیتی، بلکه منطق تنزیه نظام اختیار انسان هم خواهد بود. بر این‌‌ اساس باید مکملی برای منطق ارسطویی و منطق‌‌های جدید تعریف کنید که بتواند منطق بهینه‌ی اختیار در فهم باشد. در صورت اعتقاد به این دیدگاه، طبیعتاً فهم ‌می‌تواند به حق و باطل تقسیم شود و علاوه بر اینکه نسبتی با واقع پیدا ‌می‌کند که از ناحیه‌ی آن نسبت، به صدق و کذب متصف ‌می‌شود، نسبتی هم با حسن اختیار و سوء اختیار انسان برقرار ‌می‌کند که به حق و باطل منتسب ‌می‌شود. همان‌گونه که فعل ما ‌می‌تواند حق یا باطل باشد، تأملات نظری، کیفیت تأمل و روش تأمل ما و مدیریت اندیشه در جامعه به صورت اجتماعی و دانش اجتماعی و دانش فردی ‌می‌تواند به حق و باطل متصل شود. اینجاست که فقط معیار سنجش دانش معیار صدق و کذب نیست، بلکه معیار صحت به معیار حقانیت توسعه پیدا ‌می‌کند. بر این اساس ما معتقدیم که اگر نظام دانش معطوف به اختیار بندگی باشد (نه بندگی در نماز شب و نافله‌ی شب و سایر شئون زندگی، بلکه بندگی در نفس فهم؛ یعنی همان‌گونه که چشم مناسک دارد، عقل هم مناسک دارد) این علم، علم دینی است، حتی اگر عقل در آن مداخله کند. تجربه هم همین طور است؛ اگر دانش تجربی معطوف به بندگی باشد؛ یعنی در عمل تجربه‌‌ورزی، فرد عبودیت خود را فراموش نکند، این دانش دانش دینی است، و الا دانش دینی نخواهد بود؛ بنابراین، معیار، اتصال به حق و باطل است. بحث فرایند تاریخی و جامعه‌‌شناختی‌‌اش هم بحث دیگری است که ان‌شاءالله اگر فرصت بود، عرض ‌می‌کنم. من عرایضم را مکمل فرمایش استاد رشاد ‌می‌دانم و عرض کردم که فرمایش ایشان را قبول دارم.

مجری: جناب آقای استاد ‌میرباقری نوعی انتقاد کارکردگرایانه داشتند و گفتند اگر ما حتی در نظام معرفت‌شناسی کاملاً پوزیتیویستی نگاه کنیم، تغییر و مغایرت نیازها و چرخه‌ی نیازها و پاسخ آنها دو علم متفاوت ایجاد ‌می‌کند، اما در گام بعد همین پیش‌فرض را زیر سؤال بردند و گفتند در نگاه معرفت‌‌شناسی هم ما نمی‌توانیم پوزیتیویست باشیم، بلکه نوع ایمان ما و نوع نگاه ما به هستی فهم ما را تقسیم ‌می‌کند.

ما به‌هر‌حال الان صدراییونی داریم؛ نظام ابن عربی داریم. اگر اجازه بدهید یک مقدار هم روی نظام صدرایی تمرکز بیشتری کنیم. ظاهراً از لحاظ سنتی صدراییون با این نگاه معرفت‌‌شناسانه خیلی موافق نیستند؛ یعنی اگر ما در معرفت‌شناسی تطابق را بپذیریم، دیگر نمی‌‌توانیم فهم را به فهم جهت‌‌دار و حق و باطل تقسیم کنیم؛ این فهم یا مطابق واقع است یا نیست. آیا این تعارضی با دستگاه نظام صدرایی دارد یا نه؟ سؤال کلی‌‌تر این است که نسبت این علم دینی که ‌می‌خواهیم بسازیم با مواریث گذشته‌ی جامعه‌ی دینی، به‌‌ویژه حکمت صدرایی، چیست؟ آیا این حکمت مفید یا اصلاح‌‌پذیر خواهد بود؟ آیا ما باید آن را طرد و نظام دیگری را جانشین آن کنیم؟

رشاد: دو، سه نکته را می‌‌شود ذیل تبیین جناب آقای ‌میرباقری بیان کرد.

یکی اینکه به نظر من معیار تطابق معرفت و مبنای حقانیت معرفت را می‌‌توان جمع کرد؛ البته در اینجا معرفت به معنی اعم اخذ ‌می‌شود تا احیاناً معرفت غیرصائب را هم دربربگیرد و بتوانیم آن را مقسم قرار دهیم و به دو قسم تقسیم کنیم. ما معتقدیم این موضوع که تطابق داشتن یا نداشتن را شاخص علم و غیرعلم بدانیم با اینکه مبنای علم را حق و باطل و دینی و غیردینی بودن قرار دهیم جمع می‌شود؛ زیرا ما ‌می‌گوییم دین واقع‌‌نماست؛ قضایایی که حاکی از فعل الهی هستند واقعیت را نشان ‌می‌دهند و این موضوع از طریق حجت‌‌هایی که خداوند متعال جعل فرموده ــ که عقل از جمله‌ی آنهاست ــ تحصیل می‌‌شوند و بنابراین از حجیت برخوردارند (حجیت بالمعنی الأعم، اعم از حجیت اصولی و معرفت‌‌شناختی) و هم مطابق واقع و حق‌اند. از سوی دیگر چون اینها مطابق واقع‌‌اند، صادق هستند. درعین‌حال می‌گوییم آنچه صادق است، دینی است و دین آن را تأیید ‌می‌کند، دین سخن حق را تأیید ‌می‌کند؛ پس این قضایا هم صادق‌اند و هم حق. با این معیار و بیان، اگر واقعاً مطلبی مطابق واقع نیست و کاذب است حق و دینی هم نیست؛ نمی‌‌شود که …

میرباقری: عذر می‌‌خواهم، علم سکولار یعنی چه؟ تطابق ندارد یعنی چه؟

رشاد: حالا برسیم به معیارهای دیگر علم سکولار. بحث دیگر همین هست که ما علم را نباید تک‌معیار قلمداد کنیم؛ یعنی یکی از معیارهایی که جناب آقای ‌میرباقری نیز به درستی به آن اشاره کردند و ما نیز آن را قبول داریم معیار کارآمدی و مسئله‌ی کارکرد و بلکه دقیق‌‌تر از آن غایت علم است. اگر کارکرد را معادل فایده بدانیم و غایت دانش را غرض و علت غایی آن بشماریم، ممکن است کارکرد هویت‌ساز باشد، اما غایت، ماهیت دانش را ‌می‌سازد و بنابراین یکی از معیارهای ماهیت ساز علم است و آن را به دینی بودن و غیردینی تقسیم ‌می‌کند. به‌‌هرحال هیچ ایرادی ندارد که بگوییم اگر چیزی صادق و مطابق واقع باشد، حق است و باطل نیست و چیزی که صادق و مطابق واقع نباشد، کذب است و طبعاً حق هم نیست و باطل است. آیا بهتر نیست که معیار حق و باطل بودن را با صدق و کذب پیوند بزنیم؟ در این صورت اینها با هم منافاتی نخواهند داشت.

بنده در اینجا یک حرف طلبگی دارم و آن این است که علم تک‌‌معیاری نیست، بلکه معرفت دستگاه‌‌واری است که مجموعه‌ای از مؤلفه‌ها موجب تکون آن شده‌‌اند. این مؤلفه‌ها در مجموع با مؤلفه‌های علم دیگر متفاوت‌‌اند. به سخن دیگر فقط غایت یا موضوع یا روش عامل تمایزبخش علوم نیست. ممکن است علومی موضوع واحد داشته باشند، اما غایات و روششان با هم متفاوت باشد و همین باعث تمایزشان شود یا به عکس روش‌‌ها یکی باشد و موضوع‌‌ها متفاوت. ما باید ببینیم کدام مبادی در شکل‌گیری یک علم و قضایای آن دخیل‌اند؟ مبانی و پیش‌‌انگاره‌‌های تکون‌‌بخش یک علم کدام بوده‌‌اند؟ چه منطق، موضوع، غایت و احیاناً مسائلی باعث صورت‌‌بندی دانش شده‌‌اند؟ چون مجموع اینها یک علم را پدید می‌آورند. قطعاً غایت و کارکرد، یعنی فایده، یکی از معیارهاست، ولی ممکن است این یک معیار برای تکون و تشخص یک علم کفایت نکند. اگر کارکردگرایانه به ماهیت و هویت علم نگاه کنیم، چه بسا مطالب غلط و نادرستی را که دارای کارکرد باشند و از کار فروبسته‌ی جامعه‌ای ــ چه اسلامی و چه غیراسلامی ــ گره‌‌ای بگشایند علم بخوانند، اما بااین‌حال چون در مجموع صادق نیستند باطل‌اند و دستگاه آنها منطبق بر واقع نیست. افزون بر این، مسلم است که به همه‌ی امور و نیازها پاسخ نمی‌گویند و انحرافات و مشکلاتی را سبب می‌شوند. پارادایم کیهان‌‌شناختی بطلمیوسی بیش از دوهزار سال مبنای تفسیر عالم بود، اما حق نبود و لاجرم فروپاشید. نمی‌‌توان فقط به ویژگی گره‌‌گشایی علم تکیه کرد، اما قطعاً مسئله‌ی کارکرد و گره‌‌گشایی ‌می‌تواند از جمله معیارها باشند. برای مثال اگر قضیه‌ای به عنوان قضیه‌ی دینی، در یک دستگاه معرفت دینی استنباط شود که گره‌‌گشا نباشد، این گره‌‌گشا نبودن حتی می‌‌تواند نشانه‌ی دینی نبودن آن و به خطا رفتن در فهم یا کشف آن باشد؛ یعنی واقع کشف نشده است. با توجه به این موضوع می‌‌خواستم این نکته را عرض ‌می‌کنم که اگر بر یک محور و یک معیار تأکید نورزیم و معیارهای گوناگون را با هم ببینیم، شاید صحیح‌‌تر باشد.

در بحث رفع نیازها استاد میرباقری مثال خوبی را مطرح کردند؛ لقمه‌ای را که آیت‌الله بهجت به دهانشان ‌می‌گذارند با لقمه‌ی‌ یک ملحد متفاوت است، گرچه به ظاهر هر دو لقمه‌ای را ‌میل ‌می‌کنند. ماهیت این دو عمل است که با هم تفاوت ‌می‌کند. افعال صورتاً یکی هستند، اما سیرتاً متفاوت ‌می‌شوند. این نکته‌ی بسیار مهمی است، اما نشان می‌دهد که نیازها تک‌ساحتی نیستند. آقای بهجت هم قطعاً برای رفع نیاز زیستی خویش لقمه را ‌می‌خورد و درعین‌حال ‌می‌خواهد این غذا انرژی تولید کند تا شب‌هنگام بتواند تهجد کند؛ یعنی آن جنبه‌ی جسمانی هم برای ایشان مطرح است. هیچ ایرادی ندارد که در بعضی از غایات مؤمنان با بعضی از غیرمؤمنان مشترک باشند؛ زیرا در نتیجه‌ی آن بعضی مباحث و نظریات علمی ‌می‌تواند تأمین‌‌کننده‌ی غایات مشترک باشند. آن وقت ممکن است این پرسش مطرح شود که این علم بلاتکلیف است؛ یعنی نه دینی است و نه سکولار؟ چون هر دو نوع غایت را تأمین ‌می‌کند، به نظر من بهتر است که نیاز را ذات‌‌الابعاد بنگریم و وجوه گوناگون نیازمندی‌‌های انسان را لحاظ کنیم. تغذیه‌ی جسم هم از نظر ما مرتبه‌ای از غایات حیات است. طبعاً ما نیازهای مادی را هم جزء نیازهایمان ‌می‌دانیم و به همین دلیل هم هست که به دنبال تمدن هستیم؛ تمدنی که هم مادی است و هم معنوی، و طبعاً نمی‌‌تواند معنوی محض باشد. نیازها هم دو وجه دارند و ممکن است در بعضی موارد، بعضی گزاره‌‌ها تواماً و اشتراکاً نیازها را رفع کنند.

مجری: جناب آقای ‌میرباقری فکر کنم جناب استاد رشاد در دو موضع به فرمایش شما انتقاد کردند؛ یکی به آن رویکرد کارکردگرایانه و دیگری به نگرش معرفت‌‌شناختی. در نگاه معرفت‌‌شناختی این موضوع مطرح شد که هرچه منطبق با واقع است حق است. آیت‌الله جوادی آملی هم نظری شبیه این دیدگاه دارند و هر چه را که منطبق با واقع باشد علم دینی می‌‌شمارند؛ اصلاً علم دین چیزی جز این نیست که منطبق بر واقع است.

‌میرباقری: در این صورت علم سکولار چیست؟ آیا مطابق واقع نیست، و در نتیجه نه علم، بلکه جهل است؟ زیرا اگر مطابق واقع باشد، جزء دین است.

رشاد: در یک اطلاق علم و معرفت را اعم از صائب و غیرصائب قلمداد می‌‌کنیم؛ ‌می‌خواهم بگویم علم دینی علم صائب و غایت‌مند است، و این دو با هم منافات ندارند.

میرباقری: نه‏! پس علم دیگر سکولار و دینی ندارد.

رشاد: اگر جهل است دین نیست و دینی نیست.

‌میرباقری: پس علم سکولار و غیرسکولار نداریم؛ علم همیشه دینی است یا علم است یا جهل.

رشاد: علم را به دو معنا اطلاق ‌می‌کنیم؛ در واقع یک بار به معنای اعم ‌می‌گیریم که به دو قسم تقسیم می‌‌شود.

میرباقری: یعنی شما می‌‌فرمایید اطلاق علم به جهل هم اشکال ندارد.

رشاد: امروز به علم غیرصائب علم اطلاق می‌‌کنند، اما از نظر ما جهل است و دینی نیز نیست.

‌میرباقری: ‌یعنی شما ‌می‌فرمایید علم کفار همه‌‌اش جهل است.

رشاد: خیر چنین چیزی نگفتیم، عرض کردیم که قضایای حق و صحیح و صائبی در خلال علوم کفار هم هست، اما دستگاهشان غلط است.

میرباقری: باز هم این پرسش مطرح است که نسبت آن پارادایم‌‌ها با این گزاره‌‌ها چیست؟ گزاره‌‌ها یا مطابق‌‌ واقع‌اند یا نیستند یا اینکه ما جهان را براساس پارادایم‌‌ها تفسیر ‌می‌کنیم؛ یعنی ما در واقع جهان را کشف تطابقی نمی‌‌کنیم، والا حتماً در فهم کشف هست، اما کشف تطابقی نیست، بلکه تفسیر جهان است. بر این اساس ‌می‌شود گفت من دارم جهان را تفسیر ‌می‌کنم؛ کافر هم همین‌‌طور. این دو تا پارادایم، به نسبتی کارآمدی دارند، ولی پارادایم کافر حق نیست، بلکه نسبتی با واقع دارد، پارادایم من هم نسبتی با واقع دارد، اما هیچ کدام کشف مطلق نیست، بلکه تناسب است؛ یکی تناسب ایمانی است و دیگری تناسب شیطانی. هر دو پارادایم هم با واقع تناسب دارند و کارآمدی اصلاً معطوف به تناسب است. من معتقدم حتی نظریه‌ی صدرایی هم همین است، منتها فقط در بستر حق علم را تفسیر کرده و دستگاه شیطان را ندیده است. براساس این نظریه، انسان وقتی علم پیدا ‌می‌کند، درواقع با حقایق مثالی عوالم متحد ‌می‌شود و از طریق آن حقایق مثالی است که مشرف به معلوم ‌می‌شود؛ به عبارتی بسط وجودی پیدا ‌می‌کند. خب این دیدگاه را در دستگاه شیطان هم ‌می‌شود مطرح کرد. گاهی بسط وجودی در دستگاه نبی اکرم است و نسبتی با واقع پیدا ‌می‌کند، گاهی هم در دستگاه شیطان است و از طریق شیطان نسبتی با واقع پیدا ‌می‌کند. ما تمدن غرب ــ و به تعبیر استاد رشاد دستگاهش ــ را شیطانی ‌می‌‌دانیم. آنچه در آنجا تولید ‌می‌شود از بستر ارتباط با شیطان است. انسان همین که شروع ‌می‌کند به کاوش کردن و فهمیدن، یا شیطانی ‌می‌فهمد یا رحمانی، انسان به صورت جزیره‌ی مستقل فکر نمی‌کند و همین که شروع ‌می‌کند به فکر کردن یا به باطن نور متصل ‌می‌شود یا به باطن ظلمت.

درباره‌ی انطباق هم باید بگویم که اولاً این مفهوم بی‌‌معناست. هیچ کس تا به حال نتوانسته است انطباق را توضیح دهد؛ یعنی ‌‌چه که دو چیز بر هم منطبق‌‌اند؟! اگر دوتا هستند منطبق نیستند، بلکه تناسب دارند. بعضی‌‌ها در توضیح این مفهوم آن را به آینه تشبیه می‌‌کنند، اما باید گفت که صورت آینه صورت واقع نیست؛ به‌‌ویژه با تفسیر فیزیک امروز، اصلاً صورتی وجود ندارد، بلکه آنچه می‌‌بینیم انعکاس نور است. اصلاً به نظر من تطابق توضیح‌ناپذیر است و هیچ فیلسوفی هم تا به حال آن را توضیح نداده است. آنچه توضیح ‌می‌دهند تناسب است که من هم منکر آن نیستم. ما فرایند پیدایش تناسب را فرایند پیچیده‌ی اختیاری ‌می‌‌دانیم که یا در دستگاه حق واقع می‌شود یا در دستگاه باطل. هر دو هم تناسب دارند: یکی تناسب ظلمانی و دیگری تناسب نورانی. تناسب نورانی حق است، اما تناسب ظلمانی با وجود کارآمدی باطل است؛ بدون تناسب کارآمدی برقرار نمی‌شود. من معتقدم از رویکرد معرفت‌‌شناختی، کیف معرفت تابع کیف اختیار است. آن فعل محوری که در همه‌ی فهم‌های ما حضور دارد جهت‌‌گیری نسبت به خدای متعال است. بنابراین انسان همین که شروع می‌کند به فهمیدن، یا مؤمنانه می‌‌فهمد یا کافرانه؛ البته این مسئله سلسله‌مراتب دارد.

مجری: یعنی اراده مقدم بر علم ماست؟

‌میرباقری: نمی‌‌خواهم بگویم انتخاب بر فهم مقدم است، بلکه اختیار بر فهم مقدم است (بین اختیار و انتخاب، تفاوت وجود دارد). عرض بنده این است که به لحاظ معرفت‌‌شناسی، اگر کسی به نظریه‌ی تطابق معتقد باشد، باید این موضوع را بپذیرد که علم دینی و غیردینی وجود ندارد؛ زیرا چیزی یا علم است یا جهل. بنابراین علم سکولار و علم دینی نداریم.

مجری: ببخشید استاد، این داستان دستگاه و پارادایم را چگونه حل ‌می‌کنید؟ یعنی اگر گفته شد که گزاره‌‌ها منطبق بر واقع‌اند، اما دستگاه …

‌میرباقری: نمی‌‌شود گزاره‌‌ای مطابق واقع باشد، اما دستگاه باطل خوانده شود. اتفاقاً از مشکلات اصلی دستگاه فلسفی انتزاعی همین است. دستگاه فلسفی ‌می‌گوید من ‌می‌خواهم فلسفه را بر علم حاکم کنم، اما ابزاری دارد که حاکمیت ندارد. شما نظریه‌ی علامه طباطبایی را در جاهای مختلف از جمله آغاز روش رئالیسم ببینید؛ ایشان ‌می‌فرمایند: تنها کاری که فلسفه برای علم ‌می‌کند، اثبات موضوع علم است و بعد علم را رها ‌می‌کند. چنین فلسفه‌‌ای نمی‌‌تواند علم را از طریق فلسفه‌ی مضاف هدایت کند. اگر داده‌ی فلسفه به علم فقط این است که موضوعش را اثبات کند، نمی‌تواند این علم را دینی کند. نظریه‌ی معرفت‌‌شناختی آیت‌الله جوادی واقعاً پیچیده و چندوجهی است، اما به نظر من در جاهایی تناقض دارد. ایشان ‌می‌فرماید: علم لاشه است، فقط بدنه را ‌می‌بیند، مبدأ و منتها ندارد. گویا اگر شما یک ادبیات انضمامی از مبدأ و منتها را به علوم مدرن ضمیمه کنید، علم دینی می‌‌شود، اما ادبیات انضمامی در محتوای علم تأثیر نمی‌‌گذارد؛ پس چگونه ‌می‌شود علم را دینی کرد؟! اگر شما معتقدید که مفاهیم فلسفی ماهیت درک ما را از جهان تغییر می‌‌دهد، باید بپذیرید که با تکامل فلسفه، علم هم تکامل پیدا خواهد کرد و علم قبلی باطل و بی‌‌نسبت با واقع خواهد بود؛ یعنی برای مثال اگر مبتنی بر حکمت مشاء، که نسبتی با واقع دارد، علم دینی درست کنید، این علم با علم پدیدآمده بر اساس حکمت متعالیه حتماً متفاوت خواهد بود؛ چون دو پارادایم است. در این حالت پرسش این است که آیا علم اول باطل است و علم دوم درست، یا هر دو نسبتی با حق دارند؟

با وجود پذیرش این دیدگاه، از رویکرد کارکردگرایانه می‌‌توان گفت که همان علمی که مطابق واقع است گاهی در بستر نظام نیازمندی‌‌های مؤمنان کارکرد دارد و گاه در بستر نظام نیازمندی‌‌های کفار. این مسئله از نگاه معرفت‌‌شناختی پوزیتیویستی مطرح می‌‌شود؛ یعنی معادلات ناظر به واقع که اثبات تطابقشان با واقع هم بر اساس روش‌های پوزیتیویستی است. حتی اگر ما براساس مبانی این رویکرد، مقوله‌‌ای را علم بدانیم، باز از لحاظ کارکردگرایی می‌‌توانیم بگوییم که آن علم در خدمت حل نیاز مؤمنان نیست. برای مثال در پشت سر کارخانه‌‌هایی که الان در غرب ساخته شده‌‌اند آزمایشگاه‌هایی وجود دارند برای تولید انواع گوناگون خمر با درجات سکر متفاوت برای حالات گوناگون؛ مانند رانندگی، پشت ‌میز، هنگام خواب، و … . این علم است؛ زیرا مطابق واقع است. اگر معیار حق و دینی بودن علم را تطابق آن با واقعیت بدانیم، باید چنین علمی را دینی بشماریم! علم اگر مطابق واقع تعریف شود، به لحاظ کارآمدی گاهی در خدمت نیازمندی‌‌های مؤمنان نیست.

درباره‌ی این بحث که وقتی در فرایند بهینه پیش ‌می‌رویم، اصلاً نیاز مشترک صفر ‌می‌شود باید بگویم که حتی نیاز زیستی عارفی مثل آیت‌الله العظمی بهجت با نیاز زیستی یک فیلسوف مادی متفاوت است؛ این تفاوت فقط در نیت نیست، بلکه نوع خوراک و مناسک و الگوی آن هم تفاوت می‌‌کند. در اینجا فقط نام‌‌ها مشترک است، اما نیاز مشترک نیست. بر این اساس در نقطه‌ی بهینه هم دانش مشترک نداریم. در آغاز نقطه‌ی مشترکمان زیاد است، چون هنوز نه ما مؤمنِ مؤمن هستیم، نه آنها کافرِ کافر، ولی هر چه که ما به طرف ایمانی‌‌تر شدن پیش می‌‌رویم و آنها به طرف دنیایی‌‌تر شدن، دستگاه علمی‌‌مان از هم بیشتر فاصله ‌می‌گیرد. اگر انسان‌هایی که یک قرن قبل ‌می‌زیستند بلند شوند و نگاه کنند، ما را مسلمان نمی‌دانند؛ ‌می‌گویند این چگونه زندگی است؛ زیرا ما الان با تجدد در هم آمیخته و الگوهای آنها را قبول کرده‌‌ایم. حال آنکه در فرایند بهینه شدن نیاز مؤمنان با نیاز کفار مشترک نیست، حتی به نظر من الگوی درمان‌ و داروهای‌شان یکسان نیست. در حالت اضطراری مؤمن مجبور است که با دستگاه کفار کار کند، ولی در شرایطی که ما خودمان تولید علم کنیم حتی ریاضیات و طب ما با ریاضیات و طب آنها تفاوت خواهد کرد.

مجری: یعنی حتی صورتش دوتاست؟

میرباقری: حتماً صورتش دوتاست.

مجری: یعنی این گونه که استاد فرمودند مؤمن و کافر یک لقمه ‌می‌خورند، اما غایتشان تفاوت ‌می‌کند.

میرباقری: الان در درمان، طب سلولی و نیز طب گیاهی، طب سوزنی و طب‌‌های حاشیه‌ای کارآمد هستند، اما تحلیل آنها از بیماری متفاوت است. برای مثال بحث «تعادل مایعات» در طب سنتی طرف مقایسه با طب سلولی نیست. اخلاط اربعه در درمان مؤثر است؛ در کنترل مایعات هم بحث ترشح غدد در طب سلولی مطرح است که آن نیز کارآمد است. حال پرسش این است که کدام مطابق واقع و کدام مخالف واقع است.

رشاد: من ‌می‌خواهم بپرسم که این تناسبی که می‌‌فرمایید یعنی چه؟ اگر مفهوم «تطابق» دچار ابهام باشد، مفهوم «تناسب» صدچندان مبهم است. چرا تطابق ممکن نیست. فرض کنید که شیء سختی روی ‌میز ما هست؛ عده‌ای این شیء را چوب و عده‌ی دیگری سنگ می‌دانند. اگر در واقع و نفس‌الأمر این شیء سنگ باشد و بنابراین گفته‌ی گروه دوم کاملاً مطابق واقع باشد، آیا این دو گزاره ــ چوب بودن شیء روی میز یا سنگ بودن آن ــ با هم تفاوت نمی‌‌کنند؟ آیا این دو گزاره هر دو حق هستند؟ قضیه‌ی مطابق واقع صادق است و قضیه‌ی مخالف واقع کاذب. آیا دین میان دو قضیه‌ی صادق و کاذب فرقی نمی‌نهد؟!

‌میرباقری: من نگفتم که هر گزاره‌ای تناسب دارد، ولی همین که ‌می‌گوید سنگ است، اصلاً تلقی از سنگ یک تلقی است؟ هر دو ‌می‌گویند سنگ است، هر دو هم درست ‌می‌گویند، دو گونه هم ‌می‌فهمند.

رشاد: اگر این تلقی‌‌ها در طول هم باشند ــ نه متعارض ــ و هر دو بهره‌‌ای از حقیقت داشته باشند، اما یکی کمتر و دیگری افزون‌تر، گاه می‌‌توانند مقبول باشند.

رشاد: اگر هر دو بگویند سنگ است، هر دو صحیح گفته‌اند.

میرباقری: با دو تفسیر از سنگ که دو تا دستگاه فیزیکی است.

رشاد: نه، تفسیرِ غلط غلط است، و حق با یکی است. حق با کسی است که کلامش مطابق واقع است.

میرباقری: نه، یعنی فقط یک وجه را ‌دیده است، یک فیزیک‌دان هم ‌می‌گوید سنگ است، من هم ‌می‌گویم سنگ است، اصلاً درک ما از سنگ دو تاست.

رشاد: فرض بفرمایید سنگ چندین جنس دارد که یکی از آنها سنگ مرمر است. این سنگ رنگ و خاستگاه ویژه‌ای دارد. حال ممکن است یکی در تشخیص جنس سنگ اشتباه کند، ولی در اصل سنگ بودن اشتباه نکرده باشد.

میرباقری: آیا ادراک سنگ بودن، وقتی ادراک‌های دیگری به آن افزوده ‌می‌شود، کمال پیدا ‌می‌کند یا همان قبلی است؛ یعنی ادراک‌ها ادراک‌های انضمامی‌‌اند یا ادراک‌هایی هستند که به هم افزوده ‌می‌شوند و فهم ادراک بعدی را عوض ‌می‌کنند؛ یعنی همان ادراک قبلی هم نسبت به سنگ کمال پیدا ‌می‌کند یا آن ادراک صددرصد سر جای خودش محفوظ است و ادراک‌های دیگر هم جمع کمی ادراک‌هاست؟

رشاد: فرض بفرمایید ده صفت را هم برای سنگ اثبات کنند، آن ادراک اولی که اجمالاً می‌گوییم سنگ است تغییر نکرده است.

میرباقری: آن ادراک کمال پیدا نکرده است؟

رشاد: چرا کمال پیدا کرده است.

میرباقری: کمال کمی یا کیفی؟

رشاد: هم می‌تواند کمی باشد و هم کیفی.

‌میرباقری: پس فهمش از سنگ تغییر کرده است، فهم اولی مطابق بود.

رشاد: درک عمیق‌‌تر کیفی‌‌تر است، اما هماهنگ با فهم غیرکیفی قبلی است.

میرباقری: پس بنابراین قبلی تطابق محض نداشته است.

رشاد: ناقص و کامل در تعارض با هم نیستند.

میرباقری: ولی قبلی مطابق محض نبوده است.

رشاد: این مطلب بسیار بدیهی است که علم آن کسی که واقع را درست درک کرده با علم آن کسی که واقع را درست درک نکرده است تفاوت دارد و ما دو علم داریم (البته علم بالمعنی الاعم از صائب و غیرصائب)، اما دو حق نداریم، بلکه حق با کسی است که واقع را درک کرده است. مطلب او هم صادق است و هم حق، اما مطلب فرد دوم صادق نیست، و طبعاً حق هم نیست، حالا ‌می‌خواهد کارکرد داشته باشد یا نداشته باشد. تأکید من بر این است که ما موضوع حقانیت را فقط با معیار کارکردمندی نسنجیم؛ زیرا گاهی گزاره‌ای کارکرد دارد، اما حقانیت نیست؛ چون صدق نیست. مدعای باطل می‌‌تواند به صورت صوری کارآمد باشد، مانند هیئت بطلمیوسی که قرن‌ها کارآیی داشت و احیاناً مؤمنان هم بر اساس هیئت بطلمیوسی اوقات صلاه را تشخیص ‌می‌دادند، اما این اندازه کارآیی کافی نبود که بگوییم هیئت بطلمیوسی هیئتی دینی و اسلامی است.

مطلب دیگر درباره‌ی گفته‌ی مرحوم علامه طباطبایی است. ایشان فرموده‌‌اند که فلسفه موضوع علوم را اثبات ‌می‌کند؛ این حرف درست و انکارناپذیری است، اما این فرمایش که کارایی فلسفه فقط اثبات موضوع است از علامه انتظار نمی‌رود. آثار ایشان هم خلاف این موضوع را ‌نشان می‌‌دهد. به هرحال آقای طباطبایی مباحث معرفت‌‌شناختی را دامن زد. ‌می‌شود گفت که او از هستی‌‌شناختی عبور کرد. علامه به مباحث هستی‌‌شناختی اهتمام خاص نشان داد. آثار حکمی ایشان فقط «بدایه» و «نهایه» نیست؛ تفسیرش از قرآن نیز دربرگیرنده‌ی مطالب و آرای فلسفی است. علامه نگفته است که فلسفه جز موضوع چیزی را اثبات نمی‌کند، اگر موضوع را آنچنان که هست اثبات کرده باشد بسیار چیزهای دیگر هم اثبات می‌شود، وانگهی حتماً فلسفه عهده‌‌دار بحث‌‌های معرفت‌‌شناختی، که در تولید علم بسیار تعیین‌کننده‌اند، نیز است.

من اینجا این نکته را توضیح بدهم که ما وقتی از مبانی یک علم سخن ‌می‌گوییم، باید توجه داشته باشیم مبانی سه لایه‌‌اند:

۱٫مبانی بعیده: منظور از مبانی بعیده آن دسته از مبانی هستند که وسایط فراوانی بین آن مبنا با قضیه‌‌ای که در علم یا دستگاه علمی به دست آمده‌‌اند وجود دارد. من از اینها به «فراپیش‌‌انگاره» تعبیر ‌می‌کنم؛

۲٫مبانی وسیطه: این مبانی، که آنها را پیش‌انگاره ‌می‌نامم، بین مبانی بعیده و مبانی قریبه قرار دارند؛

۳٫مبانی قریبه: که مماس با مسئله یا خود علم‌اند. برای مثال، مباحث کلی هستی‌‌شناختی یا حتی معرفت‌‌شناختی، که فلسفی محض‌‌اند، مبانی بعیده در تولید علوم اسلامی هستند.

در تولید علم وسایط فراوانی وجود دارند که همچون زنجیره‌ای از مبانی به تولید گزاره منتهی می‌‌شوند. بنده مبادی علم را عبارت ‌می‌دانم از آن دسته از مبادی قریبه‌ی مماس که مبدأ عزیمت گزاره‌‌ها هستند نه هر آنچه با چندین واسطه ‌به تولید گزاره منجر می‌‌شود. اگر ما پیشینه و زیرینه و مبانی و زیرساخت‌‌ها را بکاویم، ممکن است به اصالت وجود برسیم و آن با چندین واسطه، مبنای علم شود. ما از فلسفه‌‌های مضاف باید انتظار تولید مبانی قریبه و بعضی واسطه‌‌ها را داشته باشیم که به نحوی به مبانی قریبه تحمیل ‌می‌شوند. تفاوت فلسفه‌‌های مضاف با فلسفه‌‌های کلی در همین است، ولی یکی از خطاهایی رایج در کتاب‌‌ها و مقالات مربوط به فلسفه‌های مضاف این است که از همان آغاز درباره‌ی مباحث هستی‌‌شناختی، معرفت‌‌شناختی، جهان‌‌شناختی و انسان‌‌شناختی بحث ‌می‌کنند. آن کسی که درباره‌ی فلسفه‌ی مدیریت ‌می‌نویسد همین‌ها را می‌گوید، آن کسی که درباره‌ی فلسفه‌ی اقتصاد می‌‌نویسد همین‌‌ها را می‌گوید، آن کسی که درباره‌ی فلسفه‌ی علم‌الاجتماع ‌می‌نویسد، همین‌‌ها را ‌می‌گوید و… . این موضوع که همه همین بحث‌‌ها را در ارتباط با هر نوع فلسفه‌ی مضافی طرح ‌می‌کنند نشان ‌می‌دهد که آنها مبانی خاص آن علم نیستند، بلکه مبانی بعیده‌ی مشترک هستند که البته تأثیرگذارند، اما مبنا آن دسته از قضایای فلسفی، عقلی و معرفتی هستند که مماس با قضایای علم‌‌اند و علم را تفسیر ‌می‌کنند. پاره‌ای از قضایایی که در فلسفه‌‌های مضاف بحث می‌‌شوند معطوف به مسائل علم‌‌اند و علم را تحلیل، تعلیم و تفسیر می‌‌کنند. در مسئله‌ها هم نباید تک‌‌بعدی و تک‌‌ساحتی نگاه کنیم. همان‌‌گونه که علم مبادی، موضوع، غایت و روش دارد، مسئله‌‌های هر علمی هم مبدأ، روش، غایت و کارکردی دارد. بنابراین برای هر مسئله‌‌ای هم باید فلسفه‌ی مضافی داشته باشیم. به این ترتیب آن قضایا و مسائلی که در این فلسفه‌ی مضاف معطوف به کل دستگاه یک علم‌‌اند، بخشی از قضایای آن فلسفه‌ی مضاف به شمار می‌‌آیند، ولی همگی باز مماس به آن علم و آن دستگاه‌‌اند. قضایایی هم که در فلسفه‌ی مضاف معطوف به مسئله‌‌های علم مضاف‌‌الیه مطرح ‌می‌شوند باز قضایای فلسفه‌ی مضاف‌‌اند، ولی احکام مسئله‌‌ها را مشخص ‌می‌کنند. قضایای اول با خود علم مماس‌‌اند و قضایای دسته‌ی دوم، یعنی فرامسئله‌ای‌‌ها با مسئله‌‌های علم مماس‌‌اند. اینها هستند که علم و قضایا را تشکیل ‌می‌دهند. آن دسته از قضایایی که ما را به تولید علم یا مسئله‌‌های یک علم ‌می‌رساند آنها هستند که فلسفه‌‌های مضاف را تشکیل ‌می‌دهند و فلسفه‌‌های مضاف هستند که منشأ و مبدأ تولید علم‌اند، ولی البته ما باید در نهایت فلسفه‌ی مضاف را به یک دستگاه فلسفی در لایه‌ی علم کلی ارجاع دهیم.

ما ماهیت علم (یعنی علم دینی و علم غیردینی) را لزوماً به خارج ارجاع نمی‌‌دهیم؛ علم دینی حتماً معیارهای درونی و ذاتی دارد. البته از ظوار سخن شما برمی‌‌آید که حضرت عالی تفاوت ماهیتی علم دینی و علم سکولار را در نظر دارید و فقط تفاوت آنها را به کارکردشان خلاصه نمی‌‌کنید، اما از بعضی‌‌ از عبارات شما این‌‌طور برداشت می‌‌شود که گویی ما دینی و غیردینی بودن علم و حق و باطل بودن آن را به عاملی بیرونی ارجاع می‌‌دهیم و به آن معیار نزدیک ‌می‌شویم که پوزیتیویست‌‌ها مطرح می‌‌کنند. شما طرف مقابل خود را متهم می‌‌فرمایید به اینکه تقریرش به نوعی شبیه بیان پوزیتیویست‌هاست، اما خود شما هم ممکن است به همان متهم شوید. پوزیتیویست‌‌ها ‌می‌گویند که ملاک علمی بودن تجربه‌‌زاد بودن و تجربه‌‌پذیر بودن آن است! بر اساس دیدگاه آنها، اگر چیزی تجربه شود و در تجربه هم کارایی‌‌اش را نشان دهد، آزمون‌پذیر و در نتیجه علم است و اگر چنین نباشد، باطل‌‌ است. هیئت بطلمیوسی هم روزی علم بود؛ زیرا کارکرد لازم را داشت و مشکل جامعه‌ی جهانی را هم حل ‌می‌کرد؛ به همین دلیل هم علم جهانی بود.

مجری: جناب استاد رشاد کوشیدند نسبت پارادایم و تک‌‌گزاره‌ها را مشخص سازند و نیز از سهم فلسفه در تأسیس علم دینی دفاع کنند و نشان دهند که فلسفه فقط موضوع ایجاد نمی‌‌کند. عمده‌‌ترین دفاع‌‌شان هم از فلسفه‌‌های مضاف بود؛ یعنی گفتند فلسفه‌‌های مضاف به هر علمی، که شکل بسط‌یافته و کاربردی‌شده‌ی فلسفه‌ی کلی‌‌اند، عهده‌دار تأمین مبانی خاص آن علم و پاسخ‌گوی اشکالاتی هستند که شما ‌می‌فرمایید.

‌میرباقری: بحث‌هایی که مطرح شد تقریباً ناتمام ماند؛ آیا منطقاً علم دینی و سکولار وجود دارد؟ من عرض کردم از زوایای متفاوتی می‌‌شود بحث را مطرح کرد. بر فرض اگر ما نظریه‌ی تطابق و انکشاف محض را بپذیریم، باز هم به لحاظ کارکرد ‌می‌توان علم را به دینی و غیردینی تقسیم کرد. من نگفتم تنها شاخص این است. بنده خود از طرفداران نظریه‌ی اکتشاف نیستم، بلکه به شدت قائلم که کیف اختیار انسان در کیف فهم او دخیل است؛ البته آنجایی که به انسان اختیار داده‌‌اند باز معتقد نیستم که همه‌ی فهم‌های ما به اختیار ما واگذار شده است، ولی ازآنجاکه اختیار ما وارد فهم ‌می‌شود، این‌طور نیست که فقط منطق صوری منطق فهم باشد. اختیار ما ‌می‌تواند هم خوب بفهمد و هم بد. همان‌‌طور که عرض کردم تحلیل این فهم پیچیده است؛ براساس ارتباط و جهت‌‌گیری ‌ما نسبت به حضرت حق، که همیشه در ما هست موضع ‌ما با جهان تفسیر ‌می‌شود. نخستین موضعی که می‌‌گیریم معین می‌‌شود که ما در دستگاه حق قرار داریم‌ یا در دستگاه باطل؛ اگر در دستگاه حق قرار بگیریم، ولیِ ما ولیِ حق ‌می‌شود و در دستگاه حق تعقل می‌کنیم، اما اگر در دستگاه باطل قرار گیریم، ما ملحق به دستگاه باطل می‌‌شویم؛ یعنی این گونه نیست که حق محض یا باطل محض باشد. این سلسله مراتب بسته به ایمان ماست. درجات ایمان درجات فهم را شکل ‌می‌دهند.

در بحث معرفت‌‌شناسی بنده نه فقط از منظر اکتشاف و عدم اکتشاف، بلکه از منظر حقانیت و عدم حقانیت به علم دینی و غیردینی معتقدم؛ شاخصه‌ی حقانیت را هم فقط اکتشاف نمی‌دانم. ممکن است یکی از شاخصه‌‌های حقانیت تناسب داشتن و نداشتن با واقع باشد، البته نسبت همه‌ی ادراکات با واقع یکی نیست. زمانی که ‌می‌گوییم ‌میز چوب است، ادراک ما نسبتی با واقع دارد نه اینکه منطبق با واقع باشد. کشف تطابقی بی‌‌معناست. تناسب هم تنها پایگاه حقانیت نیست؛ تناسب باطل هم ممکن است وجود داشته باشد. آن کسی که از دستگاه شیطان موضوعی را می‌‌فهمد، فهمش تناسبی با آن موضوع پیدا ‌می‌کند، ولی باطل است. معیار حق و باطل فقط تناسب داشتن و نداشتن با واقع نیست.

رشاد: در جمع‌‌بندی باید عرض کنم که اولاً: تعبیر «تناسب» به‌شدت مبهم است‌؛ ثانیاً: به‌فرض رفع ابهام مفهومی، این معیار دچار چالش معیار است؛ تناسب با چه و تا چه کجا؟ ثالثاً: اصرار بر این معیار به نسبیت منجر خواهد شد؛ اگر منظور جناب آقای ‌میرباقری درست درک شده باشد، چنین نگرشی جز به نسبی‌‌انگاری معرفت ره نخواهد برد؛ اصرار بر معیار تناسب ما را گرفتار نظریه‌‌ای مانند‌‌ «کل‌‌گرایی» و پیامدهای مترتب بر آن خواهد ساخت!

سرمقاله مجله قبسات

«وَ‌ مِنَ‌الناسِ‌ مَن‌ یُعجِبُکَ‌ قُولُهُ‌ فِی‌الحَیَاهِ‌الدُّنیَا وَ‌ یُشهِدُ‌ اللهَ‌ عَلَی‌ مَا فِی‌ قَلبِهِ، وَ‌ هُوَ‌ اَلَدُّ‌ الخِصَامِ. وَ‌ اِذَ‌ا تَوَلی‌ سَعی‌ فِی‌ا‌الأَ‌ رضِ‌ لِیُفسِدَ‌ فیهَا وَ‌ یُهلِکَ‌ الحَرثَ‌ وَ‌النَّسلَ‌ وَ‌اللهُ‌ لا‌ یُحِبُّ‌ الفَسَاد.»۱

در روزگار ما این‌ فیلسوفان‌ یا ارباب‌ ادیان‌ نیستند که‌ هستی‌ را تفسیر و انسان‌ را تعریف‌ می‌کنند و غایت‌ حیات‌ را تبیین‌ می‌نمایند، بلکه‌ این‌ جامعه‌ شناسان‌ و اقتصاددانان‌ و علمای‌ سیاست‌اند که‌ بر اریکه‌ی‌ فلاسفه و پیامبران‌ تکیه‌ زده‌اند و رسالت‌ آنان‌ را بر دوش‌ می‌کشند؛ سر‌ کج‌ اندیشیها و کژ رویهای‌ فرنگیان‌ و فرنگی‌ عشوه‌گان‌ نیز در همین‌ نکته‌ نهفته‌ است.

فیلسوفان‌ و پیامبران‌ از «حقیقت» سخن‌ می‌گویند، جامعه‌ شناسان، سیاست‌دانان‌ و عالمان‌ اقتصاد، «واقعیت» را باز می‌گویند، هم‌ از این‌ رو است‌ که: باید و نبایدها و شاید و نشایدهای‌ آنان‌ به‌ وصل‌ به‌ حق‌ و تحقق‌ حقانیت‌ رهنمون‌ است، و باید و نبایدهای‌ اینان‌ به‌ حصول‌ خواهشهای‌ نفس‌ و تحصل‌ نفسانیت‌ منتهی‌ می‌شود.

هرچند مقوله‌ی‌ معرفت، فراخ‌ترین‌ چالشگاه‌ فکری‌ در عهد مدرن‌ است، و نیز مشخصه‌ی‌ اصلی‌ مدرنیته‌ «انسان‌ مداری» و همه‌ی‌ هم‌ و هدف‌ عقلانیت‌ جدید بر حسن‌ تدبیر حیات‌ استوار است؛ اما شگفتا که‌ عمیقترین‌ بحران‌ دنیای‌ جدید «بحران‌ معرفت» است‌ و دریغا که‌ مدرنیسم‌ از ارائه‌ی‌ تفسیر و تعریفی‌ شایان‌ و درست‌ از هستی، حیات‌ و انسان، عاجز مانده‌ است!

عقلانیت‌ جدید، بر حیات‌ تک‌ ساحتی‌ بنا شده‌ است‌ و در منظر عقلانیت‌ باوران، هستی‌ بی‌چکاد است، و حیات‌ بی‌آسمان؛ هیچ‌ وجود متعالی‌یی‌ در متن‌ هستی‌ حضور ندارد؛ حیات‌ از قدس‌ و روح‌ تهی‌ است! و چون‌ جهان‌ و انسان‌ آقا بالا سری‌ ندارد، پس‌ تقدیر پیشینی‌ و آسمانی‌یی‌ نیز متصور نیست، و چون‌ تقدیری‌ نیست، پس‌ غایتمندی‌ عالم‌ و آدم‌ نیز منتفی‌ است، و چون‌ غایتمندی‌ منتفی‌ است، پس‌ تکلیف‌ هم‌ مطرح‌ نیست، و انسان‌ در هستی‌ بلاتکلیف‌ و بی‌تکلیف‌ است! و حال‌ که‌ تقدیر قدسانی‌یی‌ نیست‌ تا انسان‌ آن‌ را کشف‌ کند و بدان‌ ملتزم‌ شود؛ پس‌ تدبیر نفسانی‌یی‌ باید تا انسان‌ آن‌ را جعل‌ کند و اعمال‌ نماید، چون‌ جعل‌ و فعل‌ به‌ عهده‌ی‌ خود اوست، تنها به‌ قاضی‌ می‌رود و راضی‌ هم‌ برمی‌گردد، و به‌ جای‌ «احساس‌ تکلیف»، «احصای‌ حق» می‌کند!

در نگرش‌ مدرن، انسان‌ موجودی‌ است‌ گره‌خورده‌ به‌ ماده، جزئی‌ از طبیعت‌ است، شیء است، انسان‌ اندیشه‌ نیست، انسان‌ ارزش‌ و پرسش‌ نیست، با خدا قطع‌ رحم‌ کرده‌ است، اصولاً‌ نسبتی‌ با خدا ندارد، فرزندِ‌ خاک‌ است، برگی‌ است‌ از درخت‌ هستی‌ که‌ فروافتاده‌ و به‌ دست‌ گردباد تکنولوژی‌ گرفتار آمده، باشنده‌ای‌ است‌ خودگرا و نه‌ خودگر، موجودی‌ است‌ خودبین‌ و نه‌ خدابین، کنش‌های‌ او نیز پذیرش‌ منفعلانه‌ی‌ تحمیلهای‌ تکنوکراسی‌ بی‌روح‌ و بوروکراسی‌ بی‌رحم‌ است.

در گردونه‌ی‌ عقلانیت‌ فنی، شأن‌ آدمی، روزمرگی‌ است‌ و نقد دنیای‌ دنی، بر نسیه‌ی‌ عقبای‌ برین‌ تقدم‌ داشته‌ شده؛ هوای‌ قفس‌ آهنین‌ عقلانیت،۲ همت‌ او را فرو کاسته؛ قرب، کمال‌ و سعادت‌ را از قاموس‌ حیات‌ او حذف‌ کرده‌ و همه‌ی‌ سودای‌ او را در سود، و تمام‌ سود او را در لذت، و همه‌ی‌ لذت‌ او را در قدرت‌ خلاصه‌ کرده‌ است.

افسوس‌ که‌ در نشئه‌ی‌ طبیعت، هیچ‌ لذتی‌ بی‌محنت‌ فراچنگ‌ نیاید! و پس‌ فرایند زندگی‌ آدمی‌ جز «دفع‌ محنت‌ از رهگذر تحمل‌ محنت!» و «برتافتن‌ شداید برای‌ برانداختن‌ نوایب!» نباشد.

اگر لذتِ‌ ترکِ‌ لذت‌ بدانی

دگر لذتِ‌ نفس، لذت‌ نخوانی‌

پر واضح‌ است‌ که‌ سازمان‌ مدنی‌یی‌ که‌ بر تفاسیر و تعاریف‌ یاد شده‌ از هستی، حیات‌ و انسان‌ برساخته‌ و از بستر خرد کیشی‌ تکنولوژیک‌ برخواسته، گردونه‌ی‌ بیهوده‌گردی‌ است‌ که‌ آحاد اجتماع، اسیر چرخه‌ی‌ آنند و مدنیت‌ جاری‌ در آن‌ ساختار نیز گرداب‌ سفله‌کاری‌ است‌ که‌ جامعه‌ گرفتار ورطه‌ی‌ آن‌ است.

غرض‌ چنین‌ مدنیتی‌ آزادی‌ غرایز و توسعه‌ی‌ طبیعت‌ انسان‌ است‌ و نه‌ رهایی‌ استعدادها و شکوفایی‌ فطرت‌ او؛ و چون‌ تقدیر و تکلیف‌ آسمانی‌یی‌ در کار نیست، پس‌ هیچ‌ نظام‌ حقانی‌یی‌ نیز متصور نخواهد بود؛ و صد البته‌ که‌ آن‌گاه‌ سکولاریسم‌ مشروع‌ و پلورالیسم‌ مطبوع‌ و دمکراسی‌ لیبرال‌ نیز عالی‌ترین‌ آرمان‌ بشری‌ می‌شود.

همچنین‌ در بستر چنین‌ تفاسیر و تعاریفی، هدف‌ توسعه، گسترش‌ و انباشت‌ داشته‌های‌ آدمی‌ است‌ و نه‌ توسعه‌ی‌ هستی‌ انسان‌ و تعالی‌ حیات‌ او، و بیش‌ از آنکه‌ به‌ خود انسان‌ پرداخته‌ شود، به‌ تعلقات‌ و متعلقات‌ او اهتمام‌ می‌شود؛ به‌ جای‌ معرفت‌ نفس‌ و تسلط‌ بر انفس، به‌ شناخت‌ طبیعت‌ و سلطه‌ی‌ بر آفاق‌ ابرام‌ می‌شود، و همه‌ی‌ هم‌ بشر نیز به‌ جای‌ دنیاگری‌ در دنیاگرایی‌ صرف‌ می‌گردد، و حاصل‌ مساعی‌ نیز نه‌ در تبدل‌ انسان‌ که‌ در تبدیل‌ طبیعت‌ تبلور می‌یابد.

ماکس‌ وبر ( ۱۸۶۴ – ۱۹۲۰) جامعه‌ شناس، نظریه‌پرداز و تعریف‌گر نامدار عقلانیت‌ مدرن،۳ سبب‌ ظهور و زایش‌ سرمایه‌داری‌ جدید و مدنیت‌ معاصر، را غلبه‌ی‌ عقلانیت‌ ابزاری‌ بر دیگر عقلانیت‌ها می‌انگارد. به‌ قول‌ وبر حریف‌ اصلی‌ خردسالاری‌ تکنولوژیک، عقلانیت‌ ارزشی‌ است. عقلانیت‌ ارزشی، به‌ کارگیری‌ سنجش‌ عقلانی‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ اهداف‌ و ارزشهای‌ نامحدود آتی‌ است؛ اما عقلانیت‌ فنی، محاسبه‌ی‌ هدفمند ابزار کار، برای‌ دسترسی‌ به‌ هدف‌ (یعنی‌ تحصیل‌ حداکثر سود)، از رهگذر عمل‌ قاعده‌مند، قابل‌ سنجش‌ و حسابگرانه‌ است.

وبر، کنش‌ را زمانی‌ عقلانی‌ می‌انگارد که‌ معطوف‌ به‌ مجموعه‌ای‌ از اهداف‌ معین‌ شخصی‌ باشد و هدف‌ از آن، ابزار باشد، و نتایج‌ ثانوی‌ آن‌ همگی‌ به‌ شکل‌ عقلانی‌ در نظر گرفته‌ شده‌ و سنجیده‌ شده‌ باشند.۴

هر چند «حسابگری»، «سنجیدگی»، «قابلیت‌ پیش‌بینی» و «امکان‌ مهار» عناصر ماهوی‌ عقلانیت، تکنیکی‌ هستند، اما آنچه‌ توسط‌ پایه‌گزاران‌ مدرنیته‌ و پیامبران‌ مذهب‌ عقلانیت‌ پیش‌بینی‌ نشد و اکنون‌ نیز از مهار دل‌ سپردگان‌ آن‌ خارج‌ شده‌ است، پی‌آوردهای‌ این‌ عهد و مرام‌ است.

شالوده‌ی‌ معرفتی‌ راسیونالیسم‌ بر اومانیسم‌ و نفی‌ ولایت‌ خدا استوار است، و لیبرالیسم، بستر اصلی‌ نظام‌ معیشتی‌ سنجش‌مند مدرن‌ است. دموکراسی‌ لیبرال‌ غربی‌ از خوف‌ ظهور دیکتاتوری، دولت‌ مبعوث‌ اکثریت‌ مردم‌ را، حتی‌ از ارشاد ملت‌ نیز منع‌ کرده، و برای‌ آن‌ وظیفه‌ای‌ جز تأمین‌ امنیت‌ قائل‌ نیست! اما اولین‌ قربانی‌ عقلانیت‌ رسمی، هویت‌ فردی‌ آحاد انسانی، و نخستین‌ حق‌ به‌ یغما رفته‌ی‌ آدمی، آزادی‌ او و، اولین‌ صفت‌ انکار شده‌ی‌ بشر، آزادگی‌ اوست؛ زیرا فرد، مهره‌ای‌ در ماشین‌ خودکار جامعه‌ است‌ و جامعه‌ اسیر سرپنجه‌ی‌ غول‌ تکنولوژی.

این‌چنین‌ است‌ که‌ نفی‌ ولایت‌ خدا، به‌ بهانه‌ی‌ اصالت‌ انسان‌ و به‌ انگیزه‌ی‌ پذیرش‌ ولایت‌ جمعی‌ بشر، از اسارت‌ در سیطره‌ی‌ سیستم‌ و جمادات‌ و اشیا سربرآورد، بلکه‌ خود انسان‌ نیز در فرایندپیچیده‌ی‌ ماشینیسم‌شیئی‌شدواین‌ یعنی: استبداد مضاعف، و ابزار ابزارها شدن‌ آدمی، و در نتیجه، انسان‌ مدرن، نه‌ تنها از خدا بیگانه‌ شد که‌ از خود نیز بیگانه‌ شد:

هر که‌ گریزد زخراجات‌ شاه‌

بارکش‌ غول‌ بیابان‌ شود

از این‌ رو «… فرد نسبت‌ به‌ زندگی‌ و حتی‌ مرگ‌ خویش‌ در این‌ جامعه‌ها (جوامع‌ صنعتی) چندان‌ صاحب‌ اختیار نیست‌ و امنیت‌ شخصی‌ و ملی‌ او، به‌ تصمیم‌ هیأت‌ حاکمه‌ بستگی‌ دارد و او را نسبت‌ بدان‌ دخالتی‌ نیست؛ بردگان‌ تمدن‌ صنعتی‌ ظاهراً‌ انسانهایی‌ والا مقام‌اند، ولی‌ همچنان‌ به‌ بردگی‌ تن‌ درداده‌اند، می‌توان‌ بردگان‌ [صنعتی] را بدین‌گونه‌ تعریف‌ کرد: نه‌ اطاعت‌ کورکورانه، نه‌ کار توان‌ فرسا، تنها تنزل‌ مقام‌ بشری‌ و ابزار و وسیله‌ شدن‌ انسان؛ امروزه‌ آدمی، همانند وسایل‌ و چیزها از هستی‌ بهره‌مند است‌ و اساساً‌ این‌ در زندگی‌ مشکل‌ اصلی‌ بردگی‌ است؛ این‌ «چیزِ» به‌ ظاهر انسان، روح‌ دارد، غذا می‌خورد، می‌اندیشد، ولی‌ شیئیت‌ خود را حس‌ نمی‌کند. … در حقیقت‌ باید گفت‌ شکل‌ رابطه‌ی‌ فرد و جامعه، دور باطل‌ است؛ جامعه‌ با وجود تسلط‌ بر فرد، خود برده‌ی‌ مدنیت‌ صنعتی‌ است‌ و هر دو در این‌ جهان‌ محدود، گرفتار آمده‌اند۵٫٫٫»

آری، تکنولوژی‌ برای‌ انسان، انسان‌ اسیر جامعه‌ و، جامعه‌ی‌ گرفتار تکنولوژی! دور مضمرِ‌ باطل.

رنه‌ گنون‌ فرانسوی، تمدن‌ کنونی‌ را بحق‌ «تمدن‌ کمی» نامیده‌ است، سیطره‌ی‌ کمیت، از بزرگترین‌ آفاتی‌ است‌ که‌ گریبانگیر بشر امروز است.۶

اصولاً‌ در حیات‌ عقلانی‌ مدرن‌ و فرهنگ‌ آمارگرای‌ آن، باز به‌ تعبیر رسای‌ گنون، به‌ اقتضای‌ «جنون‌ آمارگیری»۷ همه‌ چیز شمارش‌ و ثبت‌ می‌شود. افراد انسانی‌ هم‌ به‌ مثابه‌ی‌ آحاد عددی‌ صرف‌ به‌شمار می‌آیند! و صحنه‌ی‌ اجتماع، صفحه‌ی‌ شطرنج‌ است؛ همه‌ به‌ حساب‌ می‌آیند، اما بی‌آنکه‌ اراده‌ کرده‌ باشند، باید بازی‌ کنند، اگر نه‌ از دور حیات‌ خارج‌ خواهند شد.

امروز آلهه‌ی‌ رشنالیته، همه‌ کس‌ را در معبد آیین‌ آهنینش‌ به‌ کرنش‌ واداشته‌ و فرعون‌ عقلانیت، همه‌ چیز را در مسلخ‌ لذت‌ به‌ صلیب‌ سود آویخته‌ است.

به‌ رغم‌ تعریف‌ وبر از جایگاه‌ کنشگر و فرایند کنش‌ در عقلانیت‌ ابزاری، فرد کنشگر به‌ خاطر اینکه‌ هویتش‌ در هاضمه‌ی‌ جامعه‌ی‌ مدرن‌ غربی‌ هضم‌ شده‌ است، هرگز قادر به‌ محاسبه، پیش‌بینی‌وهدفگذاری‌نیست،که‌فهم‌اوچون‌اراده‌اش‌به‌ همراه‌ هویتش‌ توسط‌ غول‌ تکنوکراسی‌ و گودزیلای‌ بوروکراسی‌ بلعیده‌ شده‌ است، او حتی‌ نمی‌تواند یا نباید بیاندیشد، که‌ دیگران‌ برای‌ او و به‌ جای‌ او برایش‌ می‌اندیشند و می‌فهمند و می‌گزینند، سازندگان‌ افکار عمومی‌ به‌ شیوه‌ی‌ القاح‌ مصنوعی‌ در رحم‌ مغز او، نیاز و خواسته، گزینه‌ و انتخاب‌ مورد نظر خود را منعقد می‌کنند و به‌ ظاهر زایمان‌ نیز طبیعی‌ صورت‌ می‌گیرد، اما همه‌ی‌ خواهشها و انتخابهای‌ او عاریتی‌ و ناتنی‌اند.

هم‌ از این‌ روست‌ که‌ امروز نباید بر فقدان‌ آزادی‌ بیان‌ و بنان، شغل‌ و شهر افراد انسانی‌ گریست‌ که‌ پیش‌ و بیش‌ از آن‌ بر جبر او، برنیاندیشیدن‌ و یا حرمان‌ او از اندیشیدنِ‌ آزاد، مویه‌ کرد.

جبر تاریخ، جبر ذهنیت، جبر طبیعت، جبر محیط، جبر حکومت، جبر نفسانیت، جبر غرایز و… هزاران‌ جبر و موجب‌ دیگر یک‌ سو، جبر مدرن‌ یعنی: سیطره‌ی‌ تکنولوژی‌ و حاکمیت‌ خردپرستی‌ کاربردی‌ که‌ همه‌ی‌ حیات‌ و ذروه‌ی‌ و ذره‌ی‌ وجود انسان‌ جدید را فراگرفته‌ و فرو کوفته، و نه‌ حق‌ که‌ قدرت‌ اندیشیدن‌ و برگزیدن‌ را از او سلب‌ کرده‌ است‌ یک‌ سو!

در این‌ وانفسا، آدمی‌ اگر بخواهد یا بتواند هم‌ ارزشمدارانه‌ یا دیندارانه‌ زیست‌ کند، عمل‌ او حرکت‌ قصری‌ است، و ذات‌ عقلانیت‌ رسمی‌ با عقلانیت‌ ذاتی‌ ناساز است‌ و ارزشمداری‌ منافی‌ ناموس‌ عقلانیت‌ مدرن‌ و دینداری‌ مخالف‌ قاموس‌ نفسانیت‌ نوین‌ است.

عقلانیت‌ بر همه‌ی‌ عرصه‌های‌ حیات‌ جامعه‌ی‌ غربی، دامن‌ گسترده‌ است: اقتصاد، حقوق، هنر، و حتی‌ دین؛ دین‌ نیز اصالت‌ خویش‌ را از دست‌ داده‌ است، انسان‌ مدرنیته‌ در همه‌ چیز ابزارانگارانه‌ می‌نگرد.

فرنگی‌ طلعتی‌ کز دین‌ مرا بیگانه‌ می‌سازد

اگر در کعبه‌ رومی‌آورد بتخانه‌ می‌سازد

انسان‌ دنیای‌ مدرن، انسان‌ بی‌ایدئولوژی‌ است، متحیر است، «بی‌آنکه‌ هدف‌ روشنی‌ وجود داشته‌ باشد، احساس‌ کینه‌توزی‌ و سرخوردگی‌ از همه‌ چیز، خاصیت‌ انسان‌ روزگار ماست.»۸

انسان‌ خردپرست‌ غربی‌ که‌ به‌ حکم‌ عقلانیت‌ ابزاری، نخست‌ عقلانیت‌ ارزشی‌ را انکار کرده‌ و دین‌ را ورانداخته‌ است. همواره‌ در درون‌ خویش، از احساس‌ معصیت‌ به‌ خاطر نفی‌ دین‌ آرزمگین، و از احساس‌ خلأ‌ معنوی‌ رنج‌ می‌برد.

هرچندعقلانیت‌ تکنیکی‌به‌ داعیه‌ی‌ اسطوره‌ گریزی‌ و ارزش‌ ستیزی‌ ظهور کرد، اما اکنون‌ خود به‌ اسطوره‌یی‌ بی‌بدیل‌ تبدیل‌ شده‌ است؛ در جایگاه‌ دینِ‌ انسان‌ مدرن‌ جلوس‌ کرده‌ و به‌ ابر ارزشی‌ بدل‌ شده‌ است‌ که‌ برتر از همه‌ی‌ ارزشهاست‌ و امروز بالاترین‌ قداست‌ را در ذُکر و ذِکر بشر غربی‌ احراز کرده‌ است.

در حصار تنگ‌ مثلث: سود، قدرت‌ و لذت، هدف‌ علم‌ از کشف‌ حقیقت، به‌ کسب‌ قدرت‌ تبدیل‌ شده‌ و غرضش‌ از تحصیل‌ کمال، به‌ تأمین‌ حد‌اکثر سود و لذت‌ فزونتر تنزل‌ یافته‌ است.

گفته‌اند: در قرون‌ وسطی، فلسفه‌ کنیز دین‌ بود و فیلسوف‌ ندیم‌ پاپ، اینک‌ در عهد فرمانفرمایی‌ بوروکراسی، دانش‌ نوکر قدرت‌ است‌ و دانشمند پیشکار زر و زور.

«… از نتایج‌ بروکراسی‌ مذکور، کاهش‌ امور تحقیقاتی‌ در مؤ‌سسات‌ علمی‌ است‌ و هدف‌ اصلی‌ این‌ مراکز در بخش‌ خصوصی‌ شده‌ است‌ …۹» و اگر علم‌ و عالمی‌ جز بدین‌ راه‌ برود، محکوم‌ به‌ انزوا و عزلت‌ است‌ «…امروزه‌ فرایندهای‌ علمی‌ و فلسفی، پیوندهای‌ محکمی‌ با فرایندهای‌ اجتماعی‌ دارند، عقل‌ نظری‌ به‌ سازش‌ با عقل‌ عملی‌ تن‌ در داده‌ است. در این‌ شرایط، جامعه‌ هرگونه‌ دریافت‌ مخالفت‌ آمیز و هر نوع‌ اقدامی‌ را که‌ از این‌ دریافت‌ سرچشمه‌ می‌گیرد، محکوم‌ می‌کند»۱۰٫ در هدف‌ و کارکرد فلسفه‌ و علم‌ اعلی‌ بل‌ مطلق‌ علم‌ گفته‌ می‌شد: «صیروره‌ الانسان‌ عالَما مضاهیاً‌ للعالم‌ العینی».

هر آنکو ز دانش‌ برد توشه‌ای

جهانی‌ است‌ بنشسته‌ در گوشه‌ای

اما از جمله‌ مواهب‌ تمدن‌ جدید این‌ بود که‌ علم‌ از کلیت‌ بی‌نصیب‌ و از معنویت‌ تهی‌ و از افاضات‌ آسمانی‌ محروم‌ شد؛ علمِ‌ جزء بین، حسگرا و طبیعت‌ستا، هرگز قادر نیست‌ که‌ به‌ انسان‌ جهان‌بینی‌ ببخشد و در قلب‌ آدمی‌ اعتماد و ایمان‌ بیافریند و در کالبد بشر، روحِ‌ حیات‌ بدمد، و در حیاتِ‌ او، شور و طراوت‌ پدید آورد؛ هم‌ از این‌ روست‌ که‌ نسبیت، شکاکیت، در عهد جدید، شیاع‌ و رواجی‌ شگفت‌ پیدا می‌کند.

تخصصی‌ کردن‌ علوم‌ گرچه‌ سبب‌ شد بشر «دل‌ هر ذره‌ را بشکافد»، اما ناروشندلی‌ او مانع‌ شد که‌ «آفتابیش‌ در میان‌ بیند»! به‌ قول‌ رنه‌گنون: «فیزیک‌ به‌ مفهوم‌ اولیه‌ و لغوی‌ آن، معنی‌ دیگری‌ بجز علم‌ طبیعت‌ بدون‌ هیچ‌گونه‌ محدودیتی‌ ندارد، و بنابراین‌ علمی‌ است‌ که‌ مربوط‌ به‌ کلی‌ترین‌ و عمومی‌ترین‌ نوامیس‌ صیرورت‌ می‌باشد… بنابراین‌ انحرافی‌ که‌ متجددین‌ بر کلمه‌ی‌ فیزیک‌ تحمیل‌ کرده‌ و آن‌ را برای‌ تعیین‌ انحصاری‌ علمی‌ ویژه‌ در میان‌ دیگر علومی‌ که‌ همگی‌ به‌ طور یکسان‌ علوم‌ طبیعت‌ هستند، به‌ کار برده‌اند، بسیار پرمعنی‌ است‌ … این‌ واقعیت‌ مربوط‌ به‌ تشتت‌ و انشعابی‌ است‌ که‌ قبلاً‌ یادآور شدیم‌ یکی‌ از خصایص‌ علم‌ جدید است، و نیز وابسته‌ به‌ این‌ تخصصی‌ کردن‌ می‌باشد که‌ مولود روحیه‌ی‌ تحلیل‌ و تجزیه‌ است، و تا جایی‌ پیش‌رفته‌ که‌ وجود علمی‌ مربوط‌ به‌ مجموع‌ طبیعت‌ را برای‌ کسانی‌ که‌ تحت‌ نفوذ این‌ روحیه‌اند بحقیقت‌ غیرقابل‌ تصور ساخته‌ است۱۱».

وانگهی‌ رهاوردهای‌ این، علوم‌ تنگ‌ نگاه، شناور و غیرقابل‌ اتکا و میرا هستند؛ «بعلاوه‌ می‌دانیم‌ که‌ در عصر ما، این‌ فرضیه‌ها با چه‌ سرعت‌ فزاینده‌ای‌ متروک‌ می‌شود و فرضیه‌های‌ دیگری‌ جای‌ آن‌ را می‌گیرد. و همین‌ تغییرات‌ مداوم‌ کافی‌ است‌ که‌ نشان‌ دهد که‌ تا چه‌ حد چنین‌ فرضیه‌هایی‌ سست‌ و ناپایدارند و نمی‌توان‌ برای‌ آنها ارزش‌ معرفت‌ واقعی‌ قائل‌ شد.»۱۲

امروزه‌ حوزه‌ی‌ نفاذ عقلانیت‌ و شیاع‌ پیاوردهای‌ آن‌ از حدود کشورهای‌ صنعتی‌ فراتر رفته‌ است‌ و به‌رغم‌ بخل‌ علمی‌ دنیای‌ پیشرفته‌ و شکاف‌ عمیق‌ علمی‌ و تکنولوژیک‌ میان‌ غرب‌ و شرق‌ و شمال‌ و جنوب، ثقل‌بار عوارض‌ مدرنیسم‌ و حتی‌ هزینه‌ی‌ سرسام‌آور نفسانیت‌ و هوس‌ آیینی‌ قدرتمندان، برگرده‌ی‌ نحیف‌ و رنجور ملتهای‌ ضعیف‌ استوار است، امروزه‌ بشریت‌ برده‌ی‌ بی‌جیره‌ و مواجب‌ کارفرمایان‌ استثمارگر جهانخوار است؛ ملل‌ فقیر، تحت‌ تأثیر ترفندهای‌ تبلیغاتی، ناخوآگاه‌ مصرف‌کننده‌ی‌ تکنولوژی‌ مخرب‌ و کالاهای‌ بنجل‌ و فراورده‌های‌ بی‌خاصیت‌ سرمایه‌داران‌ بزرگ‌ و کشورهای‌ قدرتمنداند.

امروزه‌ نیروی‌ کار و دارایی‌ و دسترنج‌ همه‌ی‌ کشورها و مردم‌ جهان، به‌ اجبار پشتوانه‌ی‌ پول‌ اعتباری‌ آمریکاست!، ایالات‌ متحده‌ بی‌مهابا دلار چاپ‌ می‌کند و با افزایش‌ حجم‌ اسکناس‌ در گردش‌ خود در بازارهای‌ جهانی، تورم‌ و کسری‌ بودجه‌ی‌ خود را بر روی‌ مردم‌ دنیا سرشکن‌ می‌کند!

طر‌احان‌ نظم‌ نوین‌ جهانی‌ و نظریه‌ی‌ دهکده‌ی‌ واحد و… نیز چیزی‌ را جز حذف‌ خرده‌ فرهنگها و سیطره‌ بخشیدن‌ به‌ فرهنگ‌ مبتنی‌ بر عقلانیت‌ جدید و استقرار سیادت‌ خودکامه‌ و بلامنازع‌ غرب‌ تعقیب‌ نمی‌کنند.

***

بار دیگر انبوه‌ کاستیها، نارساییها و بحرانهای‌ دنیای‌ مدرن‌ و رهاوردهای‌ عقلانیت‌ و مدرنیته‌ را – از میان‌ آنچه‌ گفته‌ شد و آنچه‌ که‌ گفتنی‌ است، اما مجال‌ این‌ مقال‌ آن‌ را برنمی‌تابد – مرور می‌کنیم:

تفسیر و تعریف‌ نادرست‌ هستی، حیات‌ و انسان‌ (اصرار علوم‌ طبیعت‌ بر اثبات‌ تبار و پیشینه‌ی‌ حیوانی‌ برای‌ بشر، ابرام‌ علوم‌ معیشت‌ بر احراز کنونه‌ و پسینه‌ی‌ حیوانی‌ برای‌ آدمی)، بحران‌ هویت، ماشینیسم، شیئیت، از خود بیگانگی، و تک‌ ساحتی‌ شدن‌ انسان، فقد ایدئولوژی، تنزل‌ کرامت‌ آدمی، حرمان‌ انسان‌ از اندیشیدن‌ و برگزیدن، زوال‌ خانواده، پارادوکس‌ حیوان‌ پنداری‌ و خدا انگاری‌ انسان!، اصالت‌ فرد و حذف‌ هویت‌ فرد در جامعه!، استثمار بین‌المللی، شکاف‌ تکنولوژیک‌ شمال‌ – جنوب، تبلیغات‌ زدگی، تولید بیهوده، نیازهای‌ کاذب، فزونخواهی، مصرف‌گرایی‌ و رفاه‌ خیالی، سیطره‌ی‌ کمیت، آمارزدگی، فرمانفرمایی‌ بورکراسی، نگرش‌ افزار انگارانه‌ به‌ علم، دین، اقتصاد، حقوق‌ و هنر و …، بحران‌ معنویت، خلأ‌ اخلاق، قداست‌ زدایی، وحی‌ ستیزی، ارزش‌ گریزی، اصالت‌ قدرت، سودپرستی، لذت‌ مداری، حب‌ و بغضهای‌ ناخواسته، قهر و مهرهای‌ بی‌فلسفه، جنگ‌ و صلحهای‌ اعلام‌ نشده، ارزش‌ انگاریها و ارزشگذاریهای‌ دروغین، نیهلیسم، یأس‌ و سرخوردگی‌ نسل‌ جوان، حاکمیت‌ جبرهای‌ مدرن، توتالیتاریسم‌ و دیکتاتوری‌ جماد و سلب‌ اراده‌ی‌ آدمی، استبداد بی‌مرز و دست‌اندازی‌ قدرتها در شئون‌ ملل، قیمومتهای‌ ناخواسته‌ و ناآشکار، اباحه‌ پیشگی‌ و آزادیهای‌ کاذب، بردگی‌ مدرن، مناسبات‌ غلط‌ فرد و جامعه، تخریب‌ محیط‌ زیست، علم‌ پرستی، پیشکاری‌ علم‌ در بارگاه‌ عقلانیت، تغییر هدف‌ دانش‌ و پژوهش، معضل‌ تخصصی‌ شدن‌ علوم، مشکل‌ سرعت‌ تبدل‌ فرضیه‌های‌ علمی‌ و شناور شدن‌ دانش‌ و شناخت‌ بشری، انفجار اط‌لاعات‌ و بخل‌ علمی‌ دنیای‌ توسعه‌ یافته، بحران‌ معرفت، هیچ‌ انگاری، حیرت‌ و شکاکیت، نسبیت‌گروی، پوزیتیویسم‌ افراطی، طبیعت‌ ستایی، درماندگی‌ بشر از پاسخ‌ به‌ سؤ‌الات‌ اساسی‌ حیات‌ و هستی‌ و….

این‌ همه‌ و ده‌ها بل‌ صدها پدیده‌ و عارضه‌ی‌ ریز و درشت‌ متوازی‌ و مترتب‌ دیگر جز اینها، همه‌ و همه‌ ارمغانهای‌ خردکیشی‌ ابزار انگار برای‌ بشریت‌ مفلوک‌ اما مغرور معاصر است۱۳، این‌ همه‌ به‌ کمال، دامنگیر انسان‌ در دنیای‌ صنعتی‌ (به‌ اصطلاح‌ توسعه‌ یافته) است‌ و مردم‌ سایر نقاط‌ جهان‌ نیز – که‌ در عرف‌ این‌ نوع‌ مباحث‌ به‌ دو بخش: در حال‌ توسعه‌ (شبه‌ مدرن) و توسعه‌ نیافته، تقسیم‌ می‌شود – کمابیش‌ و به‌ نسبت‌ و بل‌ بیش‌ از میزان‌ برخورداری‌ از عطای‌ مدرنیسم، مبتلای‌ عوارض‌ لقای‌ آن‌ هستند.

اگرچه‌ خردکیشی‌ تکنولوژیک، پس‌ از قرون‌ میانی، خود پاسخ‌ «چه‌ باید کرد» آن‌ عصر بود، لیک‌ عوارض‌ و پیاوردهای‌ برشمرده، چندی‌ است‌ نخبگان‌ و روشنفکران‌ جوامع‌ را در برابر پرسش: «چه‌ باید کرد؟» یا «چه‌ خواهد شد؟» نهاده‌ است. دو پرسش‌ فوق، به‌ رغم‌ تفاوت‌ منشأ، هم‌ در دنیای‌ مدرن‌ مطرح‌ است‌ هم‌ در دنیای‌ شبه‌ مدرن، و از حیثی‌ در جهان‌ توسعه‌ نیافته‌ نیز این‌ دو پرسش‌ قابل‌ طرح‌ است.

در دنیای‌ مدرن، پاره‌ای‌ از اندیشه‌وران‌ بدرستی‌ آنچه‌ روی‌ داده‌ باور دارند و تمدن‌ کنونی‌ غرب‌ – بویژه‌ نوع‌ آمریکایی‌ آن‌ – را همچنان‌ قابل‌ دوام‌ دانسته، بر ضرورت‌ استمرار و حراست‌ آن‌ نیز پای‌ می‌فشرند. برخی‌ از متفکران‌ منتقد، به‌رغم‌ ناخشنودی‌ از مدنیت‌ معاصر، به‌ دلیل‌ پیچیدگی‌ آن‌ و به‌ کارگرفتن‌ ترفندهای‌ بازدارنده، انحلال‌ و زوال‌ آن‌ را میسور نمی‌دانند، و به‌ رغم‌ یأس‌ از انقراض‌ پذیر بودن‌ تمدن‌ غربی، تلاشهای‌ منتقدان‌ را موجب‌ کندی‌ جریان‌ مخرب‌ آن‌ می‌دانند.

انبوهی‌ از متفکران‌ غربی‌ و شرقی‌ بر این‌ باورند که‌ قراین‌ بسیاری‌ حکایت‌ از حلول‌ غروب‌ غرب‌ و فرارسیدن‌ زمان‌ زوال‌ تمدن‌ ظلمانی‌ کنونی‌ و ظهور تمدنی‌ دیگر می‌کند، و بر نخبگان‌ و نیکخواهان‌ بشری‌ است‌ که‌ با مساعی‌ خویش، فروپاشی‌ آن‌ را شتاب‌ ببخشند. بینش‌ اخیر دارای‌ نحله‌های‌ گوناگونی‌ است‌ و هر یک‌ راهکار یا پیشگویی‌ خاصی‌ را ارائه‌ می‌دهد.۱۴

تبیین‌ و تحلیل‌ رهیافتهای‌ پیشنهادی‌ یا پیش‌بینیهای‌ مطرح‌ شده‌ از سوی‌ فرهیختگان‌ و نخبگان، خود مجالی‌ درخور و مقالی‌ فراخور می‌طلبد که‌ از حوصله‌ی‌ سرمقاله‌ بیرون‌ است؛ و این‌ زمان‌ بگذار تا وقت‌ دگر.

***

اما درباره‌ی‌ قبسات:

از آنجا که‌ هر پدیده‌یی‌ با لحاظ‌ شرایط‌ و محیط‌ پیدایش‌ آن‌ تعریف‌ می‌شود، اجازه‌ بفرمایید: پیش‌ از آنکه‌ از هدف‌ و هویت‌ قبسات‌ سخن‌ گفته‌ باشیم، در تبیین‌ وضعیت‌ فرهنگی‌ – فکری‌ کشور نکاتی‌ را عرضه‌ بداریم:

۱٫ تحقق‌ نظم‌ نوین‌ اد‌عایی، جز به‌ زوال‌ فرهنگهای‌ مستقل‌ و انزوای‌ ادیان‌ جامعه‌گرا میسور نخواهد شد، الحاد مدرن‌ با طرح‌ نظم‌ جهانی‌ در اندیشه‌ی‌ سازمان‌ دادن‌ تهاجم‌ جدیدی‌ علیه‌ اردوی‌ دینداران ‌و حذف گرایشهای ناسازگار با عقلانیت‌ فنی و هضم‌ بینشهای‌ ناهمسو با مدرنیزم ‌غربی‌است.

مدرنیسم‌ پس‌ از فتح‌ غرب، عزم‌ مشرق‌ کرد، و تاریخ‌ سده‌های‌ اخیر جهان‌ تاریخ‌ رویارویی‌ فکری‌ شرق‌ و غرب‌ است‌ و سایر وجوه‌ مواجهه‌ میان‌ خاور و باختر نیز باید به‌ مثابه‌ی‌ تبعی‌ از این‌ رویارویی‌ قلمداد شود.

این‌ رویارویی‌ گرچه‌ به‌ صورت‌ ادوار گوناگونی‌ داشته، اما به‌ سیرت‌ یک‌ جریان‌ بیش‌ نبوده‌ است. این‌ جریان، گاه‌ به‌ استناد فرضیه‌های‌ کوته‌ زی‌ و میرا، در شکل‌ تحدیات‌ علمی‌ در برابر دین‌ ظاهر گشته‌ و آهنگ‌ ناسازگاری‌ و ناهماهنگی‌ علم‌ و دین‌ساز کرده‌ است؛ روز دیگر در محکمه‌ی‌ ماتریالیسم‌ تاریخی‌ مارکس، مذهب‌ را افیون‌ توده‌ها خوانده‌ و معنویات‌ را ساخته‌ی‌ استثمارگران‌ قلمداد کرده‌ است، دیگر روز از پایگاه‌ علوم‌ انسانی‌ و اجتماعی‌ مبتنی‌ بر امانیسم‌ به‌ دین‌ تاخته، و زمانی‌ نیز بر سکولاریزاسیون‌ نظامات‌ معیشتی‌ پای‌ فشرده‌ و بر بازنشستگی‌ دین‌ از عرصه‌های‌ حیات‌ اصرار ورزیده‌ است.

اینک‌ در آفاق‌ فکری‌ فرهنگی‌ ایران‌ – و احیاناً‌ سایر کشورهای‌ اسلامی‌ – افزون‌ بر تجدید فذلکه‌ی‌ ناهمخوانی‌ علم‌ و الهیات، و ناکارآمدی‌ تفکر دینی‌ در تأمین‌ نیازهای‌ انسان‌ در حوزه‌ی‌ معرفت‌ و معیشت؛ مسائلی‌ همچون‌ لیبرالیسم‌ فرهنگی، سکولاریسم‌ سیاسی‌ و تعارض‌ دین‌ و دنیا، دین‌ و سیاست، دین‌ و دمکراسی، دین‌ و توسعه، دین‌ و آزادی‌ و مغایرت‌ دین‌ و ایدئولوژی‌ و همچنین‌ مباحثی‌ از قبیل: تخطئه‌ی‌ اصل‌ علیت؛ تردید در امکان‌ حصول‌ یقین‌ و معرفت، و واقع‌نمایی‌ ذهن؛ اشاعه‌ی‌ پوزیتویسم، سیانتیسم، خردبسندگی؛ تقدم‌ مشاهده‌ی‌ تجربی‌ بر شهادت‌نبوی‌ و شهوداشراقی؛ تحدیات‌فیزیک‌وزیست‌علیه‌ دین‌ و ماورأالطبیعه؛ خدشه‌در ثبوت‌ و ثبات‌ ماهیت‌ و فطرت‌ انسانی؛ تردید در امکان‌ وحی‌ و دفاع‌ عقلانی‌ از باورداشتهای‌ دینی؛ اثبات‌ پذیری‌ و معناداری‌ گزاره‌های‌ وحیانی‌ و شرقانی؛ طرح‌ مسئله‌ی‌ زبان‌ دین‌ و هرمنوتیک‌ متون؛ القای‌ شک‌ در کارایی‌ براهین‌ اثبات‌ واجب؛ طرح‌ مسئله‌ی‌ شرور و تنافی‌ آن‌ با: ذات، حکمت، عدالت‌ و رحمت‌ باری؛ تردید در امکان‌ معجزه؛ ترویج‌ اخلاق‌ منهای‌ دین، نسبیت‌ اخلاق، عرفان‌ لائیک؛ تبیین‌های‌ تاریخی، جامعه‌ شناختی، روانشناختی‌ از منشأ و ماهیت‌ دین؛ تلقین‌ باورهای‌ بی‌اساسی‌ چون: نسبت‌ شک‌ و ایمان، دین‌ و حیرت، پلورالیسم‌ دینی‌ و نقض‌ خاتمیت، کمال‌ و جامعیت‌ اسلام، تأثیرپذیری‌ کلی‌ و مطلق‌ فهم‌ دین‌ از معارف‌ بشری، تطور و نسبیت‌ شناخت‌ دین، غیرقابل‌ درک‌ بودن‌ حاق‌ دین‌ و دین‌ حق؛ اقلی‌ بودن‌ ارزشها و احکام‌ دینی؛ حصر رسالت‌ دین‌ در امور اخروی؛ تردید در کارایی‌ و پویایی‌ فقه؛ ارجاع‌ رویکرد دین‌ به‌ کارکرد آن‌ و کارکرد دین‌ به‌ رویکرد و انتظار انسان‌ از دین، طرح‌ مسئله‌ی‌ دین‌ و نقض‌ حقوق‌ بشر، تفاوتهای‌ زن‌ و مرد در حقوق‌ اساسی‌ مدنی‌ و جزایی‌ از منظر دین‌ و…. و صدها مسئله‌ و معضله‌ی‌ فلسفی، کلامی‌ و حقوقی‌ دیگر – که‌ به‌ طور عمده‌ زاده‌ی‌ بحرانهای‌ معرفتی‌ دینی‌ غرب‌ و نارساییهای‌ ذاتی‌ کلام‌ مسیحی‌ غربی‌ است‌ – این‌ روزها به‌ انحای‌ گوناگون‌ عنوان‌ می‌شود، و طرح‌ این‌ مباحث‌ می‌رود تا ساحت‌ فرهنگی‌ ایران‌ را به‌ گرمترین‌ آوردگاه‌ فکری‌ میان‌ شرق‌ و غرب‌ و الحاد و ایمان‌ بدل‌ سازد.

۲٫ به‌ یمن‌ انقلاب‌ قدسی‌ کنونی، و به‌ اقتضای‌ ماهیت‌ فرهنگی‌ آن، سنت‌ تضارب‌ آرا و تعاطی‌ افکار، در جامعه‌ احیا گردیده، چالش‌ و معاطات‌ فکری‌ بسیار رایج‌ شده‌ است. و جوهر و جودت‌ عناصر و جریانهای‌ اصیل‌ در بوته‌ی‌ تضاد‌ و معرکه‌ی‌ معارضه‌ صیقل‌ خورده، نمایان‌ می‌گردد؛ فرهیختگانی‌ که‌ درد دین‌ دارند، باید از شرایط‌ حاضر که‌ به‌ نظر ما نعمت‌ و موهبتی‌ است‌ عظیم، استقبال‌ کنند و توانایی، کارایی‌ و برتری‌ فرهنگ‌ و اندیشه‌ی‌ دینی‌ را در هماوردی‌ با رقیبان‌ و حریفان‌ محرز دارند؛ امیر بلاغت‌ فرموده‌ است: «ضاربوا بعض‌الرای‌ ببعض‌ یولد منه‌ الصواب»، و این‌ کلام‌ حکیم‌ سبحان‌ است‌ که: «یُریدُونَ‌ لِیُطفِؤُ‌ا نُورَ‌اللهِ‌ بِاَفو‌اهِهِم‌ وَ‌ اللهُ‌ مُتِمُّ‌ نُورِهِ‌ وَ‌ لَو‌ کَرِهَ‌ الکافِرُونَ».۱۵

و گرچه‌ در این‌ میانه، برخی‌ مرزشکینهای‌ غیر اصولی‌ نیز از سوی‌ افراد غیر صالح‌ به‌ نام‌ نظریه‌پردازی‌ و نوآوری‌ در عرصه‌ی‌ معرفت، دین‌ و فقه‌ صورت‌ می‌پذیرد که‌ بسی‌ جای‌ نگرانی‌ است؛ چرا که‌ ارائه‌ی‌ دیدگاههای‌ من‌ درآوردی، اصرار بر شاذگویی، و ابرام‌ بر تفرد و بنای‌ بر مخالف‌ خوانی‌ افراطی، و طرح‌ نظرات‌ ناپخته‌ و ناسخته‌ در سطح‌ مطبوعات‌ غیرتخصصی‌ و تنزل‌ دادن‌ مباحثات‌ علمی‌ تا حد‌ رفتارهای‌ ژورنالیستی، آفت‌ و فتنه‌ای‌ است‌ که‌ خسارات‌ آن‌ دامنگیر همه‌ خواهد شد “وَ‌اتَّقُوا فِتنَهً‌ لا‌ تُصیبَنَّ‌ الَّذینَ‌ ظَلَمُوا خاصَّه”.۱۶

۳٫ پس‌ از ظهور انقلاب‌ اسلامی‌ و طرح‌ نظریه‌ی”بایستگی‌ ابتنای‌ معرفت‌ و معیشتِ‌ انسان‌ بر دین” توسط‌ حضرت‌ امام‌ خمینی‌ – سلام‌ الله‌ علیه‌ – امروز دین‌ داعیه‌دار حضور در همه‌ی‌ عرصه‌های‌ حیات‌ بشر شده‌ و همه‌ی‌ مسالک‌ اجتماعی‌ و نحله‌های‌ فکری‌ را به‌ چالشی‌ جد‌ی‌ فرا خوانده‌ است؛ از این‌رو: از سویی‌ هواخواهان‌ دین‌ با شیفتگی‌ مضاعف، خواستار فهم‌ زلال‌ دین‌ و شهود شفاف‌ تعالیم‌ الهی‌اند، از دیگر سو بدخواهان‌ دین‌ با برآشفتگی‌ دو چندان‌ درصدد تعرض‌ به‌ حریم‌ آن‌ هستند.

آن‌ داعیه‌ و این‌ شیفتگیها و برآشفتگیها، دین‌ را در برابر پرسشهای‌ اساسی‌ بسیاری‌ قرار داده‌ است، و اینک‌ بر اندیشه‌وران‌ اندیشناک‌ سرنوشت‌ دین‌ و دینداری‌ است‌ که‌ کمر کار و کرامت‌ بسته‌ پا به‌ عرصه‌ی‌ تحقیق‌ و تعاطی‌ افکار نهند و با بهره‌گیری‌ از ذخایر لایزال‌ فرهنگ‌ وحی، و استطاعتها و استعدادهای‌ عظیم‌ جامعه‌ی‌ اسلامی، رسالت‌ تاریخی‌ خویش‌ را ایفا کنند.

اما مبعث‌ و رسالت، ماهیت‌ و هویت‌ قبسات:

پس‌ از بیان‌ نکات‌ سه‌گانه‌ی‌ یاد شده، دیگر چندان‌ نیازی‌ به‌ سخن‌ گفتن‌ از انگیزه‌ی‌ انتشار و هدف‌ و هویت‌ قبسات‌ احساس‌ نمی‌شود؛ تصور شرایط‌ یاد شده، تصدیق‌ ضرورت‌ انتشار نشریه‌هایی‌ را که‌ به‌ تبیین، تطبیق‌ و ارزیابی‌ مسائل‌ و مباحث‌ مطرح‌ شده‌ اهتمام‌ ورزند را در پی‌ دارد.

از این‌ رو، قبسات‌ دفتری‌ است‌ گشوده‌ شده‌ برای‌ پرداختن‌ به‌ مباحث‌ فکری، فلسفی‌ و فرهنگی‌ – اجتماعی‌یی‌ که‌ در حوزه‌ی‌ معرفت‌ پژوهی، دین‌ شناسی‌ و معارف‌ و نظامات‌ اجتماعی‌ اسلام‌ – که‌ در گستره‌ی‌ این‌ مرز و بوم‌ او‌لاً، و در ورای‌ مرزها ثانیاً‌ – طرح‌ می‌شود.

قبسات‌ عرصه‌ای‌ است‌ برای‌ تبیین‌ نظری‌ متقن‌ و عقلانی‌ پی‌ ساختهای‌ تفکر دینی، نظام‌ ارزشی‌ اسلام‌ و مبانی‌ و مواضع‌ آرمانی‌ انقلاب‌ اسلامی، و پاسخ‌گویی‌ به‌ پرسشهای‌ دینی‌ معاصر با تأکید بر نیازمندیهای‌ طبقه‌ی‌ تحصیل‌ کرده.

و نیز قبسات‌ ساحتی‌ است‌ معد‌ و مستعد‌ برای‌ تضارب‌ آرا و تعاطی‌ افکار و نقد علمی‌ و عیارسنجی‌ نظریه‌ها و گرایشهای‌ گوناگون‌ فکری، با معیار تفکر اصیل‌ وحیانی:

«اِذ‌ رَءا‌ ناراً‌ وَ‌ قال‌ لاِ‌ ‌هلِهِ‌ امکُثُوا اِنی‌ انَستُ‌ ناراً‌ لَعَلی‌ اتیکُم‌ مَنهَا بِقَبَسٍ‌ اَو‌ اَجِدُ‌ عَلَی‌ النارِ‌ هُدیً.»۱۷

در آخر از دانشوران‌ گرانقدر و برادران‌ اندیشمندم‌ حضرات‌ آقایان: غلامرضا اعوانی، غلامعلی‌ حد‌اد عادل، رضا داوری، حسین‌ غفاری، مهدی‌ گلشنی‌ و غلامرضا مصباحی‌ که‌ بر این‌ بی‌بضاعت‌ منت‌ نهاده‌ و عضویت‌ شورای‌ تحریریه‌ی‌ قبسات‌ را پذیرفته‌اند، و نیز از برادران‌ فاضل‌ و مخلصم‌ آقایان: محمدرضااسدی‌ و علی‌ دژاکام‌ که‌ سازمان‌ امور مجله‌ به‌ سرانگشت‌ سعی‌ و خلوص‌ آنان‌ تدبیر می‌شود، قدرشناسی‌ و سپاسگزاری‌ می‌کنم.

همچنین‌ ضمن‌ تشکر از محققانی‌ که‌ آثار خویش‌ را برای‌ درج‌ در شماره‌ی‌ نخست، در اختیار مجله‌ قرار دادند، در ذیل‌ عنایت‌ الهی‌ از اصحاب‌ فکر و ارباب‌ قلم، برای‌ ادامه‌ی‌ راه، خاضعانه‌ طلب‌ یاری‌ می‌کنم.

همتم‌ بدرقه‌ی‌ راه‌ کن‌ ای‌ طایر قدس!

که‌ دراز است‌ ره‌ مقصد و من‌ نو سفرم

علی‌اکبر رشاد

شهریور ۱۳۷۵

پاورقی‌ها

۱ بقره‌ / ۲۰۴ – ۲۰۵٫

۲ .تعبیر معروف‌ ماکس‌ وبر.

۳٫ از عقلانیت‌ مدرن‌ به‌ تعابیر گوناگونی‌ مانند: عقلانیت‌ ابزاری، فنی، رسمی، تکنیکی، کابردی‌ و… نام‌ برده‌ می‌شود، به‌ رغم‌ سعی‌ وافر ماکس‌ وبر، جاعل‌ این‌ اصطلاح، و مفسران‌ آرای‌ او، همچنان‌ ابهام‌ و گهگاه‌ خلط‌ و اضطراب‌ در کاربرد آن‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. از آنجا که‌ این‌ اصطلاح، برابر نهاد دقیقی‌ در فارسی‌ ندارد، در آثار فارسی‌نویسان‌ خطاهای‌ بیشتری‌ رُخ‌ می‌دهد. این‌ اصطلاح‌ بخصوص‌ نباید با عقل‌ گرایی، خردبسندگی‌ و یا استدلال‌ یا برهان‌ پذیری‌ فلسفی‌ اشتباه‌ شود، مراد از عقل‌ اینجا عقل‌ کلی‌ قدسی‌ معاداندیش‌ نیست.

۴٫ ر.ک: ماکس‌ وبر. جامعه‌ و اقتصاد. مترجمان: دکتر عباس‌ منوچهری، دکتر مهرداد ترابی‌نژاد، دکتر مصطفی‌ عمادزاده. تهران: انتشارات‌ مولی. ۱۳۷۴، ص‌ ۳٫

۵٫ هربرت‌ مارکوزه. انسان‌ تک‌ ساحتی. ترجمه‌ی‌ محسن‌ مؤ‌یدی. تهران: انتشارات‌ امیرکبیر. ۱۳۵۰، ص‌ ۶۷٫

۶٫ رنه‌ گنون. سیطره‌ی‌ کمیت. ترجمه‌ی‌ علی‌محمد کاردان. تهران: مرکز نشر دانشگاهی. چاپ‌ دوم، ۱۳۶۵، بویژه‌ فصول‌ ۴ و ۱۰٫

۷٫ همان، ص‌ ۱۶۶٫

۸٫ همان، ص‌ ۶۷٫

۹٫ هربرت‌ مارکوزه. انسان‌ تک‌ ساحتی، ص‌ ۶۱٫

۱۰٫ همان، صص‌ ۵۱٫

۱۱٫ رنه‌گنون. دنیای‌ متجدد. ترجمه‌ی‌ ضیأ الدین‌ دهشیری. تهران: انتشارات‌ امیرکبیر، چاپ‌ دوم، ۱۳۷۲، صص‌ ۶۴-۶۳

۱۲٫ رنه‌ گنون، سیطره‌ی‌ کمیت، ص‌ ۱۳۹٫

۱۳٫ ناگفته‌ نماند: غرض‌ این‌ مسوده، اشاره‌ به‌ کاستیها و بحرانهای‌ دنیای‌ جدید و معاصر است‌ و کسی‌ منکر جهات‌ مثبت‌ و عناصر انسانی‌ پیشرفتهای‌ علمی‌ کنونی‌ نیست، مقوله‌هایی‌ بسان: اکتشافات‌ شگفت‌ و توسعه‌ی‌ علوم‌ طبیعت، استخدام‌ کشفیات‌ علمی‌ در تقلیل‌ آلام‌ انسانها، نظم‌پذیری‌ و انضباط‌ اجتماعی، قانونگرایی، ارزش‌کار و تلاش‌ در فرهنگ‌ غرب…

۱۴٫ از باب‌ نمونه‌ رجوع‌ کنید به: الف. ماکس‌ وبر. جامعه‌ و اقتصاد. صص‌ ۳۹۵ – ۴۰۲٫ ب. هربرت‌ مارکوزه. انسان‌ تک‌ ساحتی. بخش‌ پایانی. ج. رنه‌ گنون. بحران‌ دنیای‌ متجدد. فصل‌ نهم. د. رنه‌ گنون. سیطره‌ی‌ کمیت. فصل‌ بیست‌ و چهارم. ه. آثار مارکس‌ و انگلس‌ و نئومارکسیستها.

۱۵٫ صف‌ / ۸٫

۱۶٫ انفال‌/ ۲۵٫

۱۷٫ طه‌ / ۱۰٫

تفاوت و تمایز عقل و فطرت

برخی عقل و فطرت را یک حقیقت ـ و در نتیجه حجتی واحد ـ می‌انگارند، اما به نظر ما عقل و فطرت، دو حقیقت و دو مدرک مستقل از هم‌اند؛ آن دو از جهات گوناگونی با هم متفاوتند: از جمله، از نقطه نظر تحلیل مفهومی، از جهت ماهیت و مراتب و اقسام، از نظر روش‌شناسی احراز وجود آن دو، از حیث مبانی حجیت و ادله‌ی حجیت آنها در دین‌پژوهی، از بعد کارکردهای دلالی هر یک، گستره و قواعد، ضوابط و موانع کاربرد و کارآیی آن دو در قلمرو دین‌فهمی، و همچنین روش‌ها و قواعد آسیب‌شناسی معرفت عقلی و معرفت فطری.

استقلال و تمایز عقل و فطرت، با روش‌های زیر قابل طرح و تبیین است:

یک) تحلیل لغوی لفظی، از رهگذر بررسی «ماده» و «هیأت» واژه‌ها‌ی عقل و فطرت (رهیافت مفهوم شناختی)

دو) بررسی کاربرد آن دو در متون مقدس (رهیافت درون دینی = نقلی)

سه) مطالعه‌ی تطبیقی مختصات و کار ویژه‌های هر یک (رهیافت نظری و کارکردی)

اینک به اختصار به پاره‌ای از تمایزها در زیر اشاره می‌کنیم:

۱ـ از آن‌جا که واژه‌ی عقل و فطرت، واژگانی تازی‌اند، باید آن دو را از منظر لغت و وادبیات عرب مورد تحلیل واژگانی و معناشناختی قرار داد؛ واژه‌ی فطرت، هم از حیث ماده (ف، ط، ر) هم از نظر هیأت (وزن فٍعله) بر نوع خاصی از آفرینش دلالت می‌کند.

ماده‌ی «فٍطر» در لغت به معنی خلق غیراقتباسی و ابداع و اختراع۲ است، نه مطلق خلقت. وزن «فٍعله» نیز بر طرز خاصی از فعل دلالت می‌کند؛ وقتی می‌گویند: «جَلَسْتُ جِلسهً» (نشستم نشستنی) دلالت به نحوه‌ی خاصی از جلوس می‌کنند، پس هیأت کلمه‌ی فٍطره نیز بر نوع ویژه‌ای از خلق دلالت دارد، و حاکی از خلقت خاص آدمی و نحوه‌ی وجود او است (نه قوه یا مرتبه‌ای درهستی یا نفس بشر).

ماده‌ی «عقل» دال بر منع، حصن، حبس، بازدارندگی، و نیز به معنی تمییز و فهم است، کلمه‌ی عقل مصدر است اما به معنی اسم فاعل (عاقل) و اسم مفعول (معقول) نیز به کار رفته است.

فطرت، هیچ معادل و مترادف تام و دقیق، همچنین ضد و مقابلی، در زبان تازی و زبان‌های دیگر ندارد اما نُهی، حٍجر، فهم، از جمله‌ی برابر نهادهای کلمه‌ی عقل به شمار می‌رود، نیز جهل، حْمق، شهوت، اضداد عقل قلمداد می‌گردد؛ چنان که ملاحظه می‌شود میان فطرت و عقل به لحاظ زبانی و لغوی هیچ‌گونه ترادف و تشابهی وجود ندارد.

۲ـ هیچ شاهدی مبنی بر یگانگی عقل و فطرت در لسان وحی و سنت به چشم نمی‌خورد و آنچه به زبان صریح یا نمادین درباره‌ی این دو مقوله در متون دینی مذکور افتاده است در دوگانگی آن دو ظهور دارد؛ در احادیث، برخورداری از عقل، وجه مشترک میان انسان و فرشته انگاشته شده (علل‌الشرایع، ص۴ / مشکاه‌الانوار، ص۲۵۱ / بحار، ج۶، ص۲۹۹) این در حالی است که در متون مقدس بر تطابق اسلام با فطرت بشر تصریح و تاکید شده است (روم / ۳۰:۳۰) و آدمی همزاد فطرت است (کُلُّ مَولوُدٍ یُولَدُ عَلی الْفِطره) اما التزام ملائک به «باید و نبایدهای دینی»، نه ممکن و نه مطلوب است، بسا که الزام فرشتگان به اتّباع از شریعت از حیثی، الزام به «مالایطاق» و از حیث دیگر لغو باشد؛ اختصاص فطرت و اسلام به انسان و عدم توان و تناسب التزام ملک با شریعت به رغم اشتراک بشر و فرشته در عقل، به وضوح بر دوگانگی عقل و فطرت دلالت می‌کند.

۳ـ فطرت برابر با همه‌ی وجه ملکوتی آدمی انگاشته شده (روم:۳۰)؛ اما عقل بخشی از وجود بشر یا منزلت و موهبت برای او قلمداد می‌گردد؛ قیمَهُ کُلِّ اِمْرءٍ عَقْلُهُ (غررالحکم، ج۴۴، ص۵۰۴، ح۶۷۶۳) اَغْنی الغَنی العقلُ (نهج‌البلاغه، ح ۳۸)، از حدیث معروف «جنود عقل و جهل» و نظائر آن نیز استقلال و مغایرت عقل از وجود آدمی استنتاج می‌شود.

۴ـ فطرت میثاق الهی است و عقل حجت خداوندی: فَبَعَثَ فیهِم رُسلَهُ، وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیائَهُ لِیَسْتَأْدوُّهم میثاقَ فِطْرَتهٍ وَ یُذَکِّروهم مَنْسیَّ نِعْمتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهم بِالتّبلیغِ وَ یُثیروُا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقولِ (نهج‌البلاغه، ج۱)

۵ـ فطرت با عقل به لحاظ ماهوی و کارکردی تفاوت‌های بسیاری دارد، خرد و خردمندی از شئون فطرت آدمی است، همه‌ی مدرکات عقل مدرک فطرت نیز می‌باشد. اما مقتضی خردمندی درک مدرکات فطری مانند زیبایی نیست، کمااین که فطرت لزوماً نیازمند برهان‌ورزی نمی‌باشد، لذا اثبات فطریات فی‌نفسه حاجتمند اقامه‌ی برهان نیست.

همچنین فطرت علاوه بر کارکرد معرفتی (همچون عقل)، دارای کارکرد احساسی و گرایشی نیز می‌باشد و این متفاوت با کارکرد تحریکی عقل در قلمرو حکمت عملی است؛ نقش عقل در حکمت عملی تحریک حساب‌گرانه است اما نقش فطرت در این حوزه، میل و کشش شائقانه درونی است. و انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل و خواهان خداست (روش رئالیسم، ج ۵، ص۷۳)؛ منشأ زیبایی‌خواهی محاسبات منفعت طلبانه نیست، کشش کودک به سمت مادر، در نهاد او نهفته است و به نحو غیرمستشعر و بی‌آنکه محاسبه‌ای در کار باشد صورت می‌بندد (روش رئالیسم، ج۵، ص۷۳) محل معرفت فطری قلب است و محل معرفت عقل ذهن است.

۶ـ یکی دیگر از نشانه‌های تمایز عقل و فطرت این است که برخی ادله‌ی احراز و اثبات فطرت، هیچ تناسبی با اثبات عقل ندارد. مثلاً با دلیل «احکام جهان شمول»، دلیل «امکان علوم انسانی»، دلیل «انسان‌شناختی» و پاره‌ای از دلائل نقلی و . . .، فطرت احراز و اثبات می‌گردد اما عقل هرگز.

خلط میان فلسفه دین و فلسفه معرفت دینی

یکی از آسیب‌هایی که ادبیات معرفتی معاصر در ایران با آن مواجه است خلط‌های بسیاری است که در تعابیر مختلف روی می‌دهد و شایع شده که برخی از تعابیر مانند معرفت‌شناسی دین که بحث از معرفت دینی را اعاده می‌کند نادرست است، در حالی‌که معرفت‌شناسی دینی ترکیبی است که معنای دقیق آن عبارت است از نوعی از معرفت‌شناسی که دینی یا مأخوذ از دین است. تعابیری از این قبیل بسیار رایج است. از جمله اینکه؛ به دین و مباحث دینی هم تعبیر معرفت دینی اطلاق می‌کنند که اگر به مبانی توجه شود اشتباه بسیار بزرگی است. معمولا در فلسفه‌های مضاف چون حوزه‌های مطالعاتی و فلسفی جدیدی است و اخیرا وارد ادبیات فکری و علمی ما شده، خلط و خطا بیشتر از حوزه‌های دیگر وجود دارد. غالبا در کتبی که در مورد فلسفه‌های مضاف نوشته شده مباحث تاریخی و تطورشناسی هم بحث می‌شود که مباحث فلسفی نیستند اما در زمره عنوان‌ها و مسائل فلسفه مضاف محسوب شده و همچنین گاهی در تقسیمات میان فلسفه مضاف به علم‌ها و فلسفه مضاف به امرها و مقوله‌ها خلط می‌شود.

یکی از عرصه‌های خلط عنوان‌ها، تعابیر و احیانا تلقی‌ها در قلمرو مطالعات فلسفه مضاف، خلط میان فلسفه دین و فلسفه معرفت دینی است. فلسفه دین، عبارت است از مطالعه دین به نحو فرانگر ـ عقلانی برای دستیابی به احکام کلی دین و امهات مدعیات دینی. فلسفه معرفت دینی نظیر همین تعریف را دارد ولی طبعا موضوع آن متفاوت است، یعنی فلسفه معرفت دینی عبارت است از دانش و مطالعه فلسفی فرانگرـ عقلانی مقوله یا پدیده معرفت دینی برای دستیابی به احکام کلی معرفت دینی.

موضوع فلسفه دین، دین یا دین نفس‌الامری یا مُنزَل یا احیانا ادیان محقق است اگر موضوعات فلسفه دین ادیان محقق باشد، فلسفه دین واحد نخواهیم داشت که این امر ممکن نیست، اما اگر موضوع فلسفه دین، دین مُنزَل باشد، در این صورت فلسفه دین واحد خواهیم داشت.

معرفت دینی هم عبارت است از ماحصل سعی موجه یا روشمند برای کشف و فهم دین و قضایای اساسی آن.موضوع فلسفه دین، دین مُنزَل یا ادیان محقق است، اما موضوع فلسفه معرفت دینی، معرفت دینی است. هر دو فلسفه مضاف هستند یکی به دین اضافه شده و دیگری به معرفت دینی و توضیح دادیم که دین و معرفت دینی با هم تفاوت دارند. غایت فلسفه دین، داوری عقلانی درباره مدعیات اساسی ادیان یا دین خاص و احیانا خود دین است اما فلسفه معرفت دینی داوری عقلانی درباره معرفت دینی و امهات و مسائل آن است. به لحاظ کارکردها، کارکردهایی از قبیل بازشناسی دین صحیح و سقیم و نیز تمهید طراحی منطق فهم دین برای فهم دین توسط دین‌پژوه از اصول و کارکردهای فلسفه دین به حساب می‌آید اما کارکرد فلسفه معرفت دینی بازشناخت سره از ناسره ماحصل سعی موجه برای کشف و فهم گزاره‌های دینی یا تمهید برای اصلاح و ارتقای فهم دین است.

در فلسفه دین از قضایای فلسفه دینی می‌توان مبنایی برای طراحی منطق فهم دین ساخت، ولی در فلسفه معرفت دینی، چون فلسفه معرفت دینی مطالعه چیزی است که پس از دین و کاربست منطق فهم دین واقع می‌شود (پسینی است) در نتیجه مطالعه‌ای که صورت می‌گیرد در اصلاح و ارتقای منطق فهم دین تأثیرگذار است. وقتی از رهگذر سنجش‌گری و خطاشناسی معرفت دینی با فلسفه معرفت دینی در مبحث نظریه تحول (تحول، تکون، تکامل و تخطی معرفت دینی) مساله را مطالعه می‌کنیم وقتی که خطاها را شناسایی می‌کنیم اگر احیانا خطا ناشی از نادرستی یا کاربست منطق فهم دین باشد زمینه برای اصلاح منطق فهم دین یا روش کاربرد منطق فهم دین فراهم می‌شود.قلمرو مطالعاتی فلسفه دین، مباحث مطلق دین یا دین معین علی‌المبناست، مبنای ما این است که اگر مراد از دین، ادیان محقق باشد فلسفه دین نداریم اما اگر دین نفس‌الامری یا دین مُنزَل مراد باشد ادیان طبعا یکپارچه هستند و شرایع متفاوت و فلسفه دین واحد داریم.

در فلسفه دین قلمرو مطالعاتی حوزه مطلق ادیان محقق یا دین معین و امهات مدعیات دینی است ولی در فلسفه معرفت دینی قلمرو مطالعاتی مباحث معرفت دینی یعنی ماحصل دستگاه‌وار سعی روشمند برای کشف، فهم گزار‌ه‌ها و آموزه‌های دینی است. مسائل فلسفه معرفت دینی احکام کلی دین و امهات و مدعیات دینی از قبیل چیستی دین است. معتقدم فلسفه دین واحدی نداریم، بنابراین هر فلسفه دینی مسائل خاص خود را دارد و مباحث فلسفه دین را محدود به ۸مساله معروف نمی‌دانم. چیستی، هدف یا اهداف، منشأ، ضرورت و بعثت، نیاز، مساله وحدت ادیان، کمال، جامعیت و جاودانگی، ایمان، تجربه دینی، عبادات، معرفت دینی، روش فهم دین، زبان دین (متون مقدس)، معناداری گزاره‌های دینی، توجیه‌پذیری و برهان‌پذیری مدعیات دین، نسبت و مناسبات دین با دیگر مقولات، مدعیات اساسی دین مسائل فلسفه دین هستند ولی مسائل فلسفه معرفت دینی که احکام کلی معرفت دینی است چیستی، گونه‌شناسی، دستگاه‌های معرفتی که با کاربست منطق‌ها و روش‌های متفاوت از دین پدید آمدند، هستی‌شناسی، ارزش‌شناسی معرفتی، مسائل، تکون، تحول، هندسه، کارکردها و نگاه مجمل و مجموعی به سرشت و صفات هر یک از حوزه‌های هندسه معرفت دینی است.

هندسه معرفتی فلسفه معرفت دینی و فلسفه دین به لحاظ خصلت و سرشت یکی هستند، یعنی از ۱۰حوزه مورد بررسی فلسفه دین و فلسفه معرفت دینی تنها در هندسه معرفتی مشابهند. مراد از هندسه معرفتی اضلاع و ابعاد معرفتی مجموعه مباحثی است که در یک علم مطرح می‌شود که در این دو حوزه معرفتی، هندسه معرفتی‌شان بسیط و عقلانی است.

کارکردوری معرفت‌شناختی فطرت، در هندسه‌ی معرفتی دین

اشاره:

مدعای اصلی مقاله­ی حاضر تبیین «کارکردوری معرفت­شناختی فطرت آدمی در تولید معرفت دینی» است؛ این مقاله برش و برداشتی است از بخش چهارم کتاب منطق فهم دین.

تعریف فطرت

منظور از فطرت در این مقال، فطرت بالمعنی‌الأخص است که ویژه‌ی بشر است و غیر از فطرت حیوانی است که آن را غریزه می‌نامند و نیز جز فطرت جمادی و نباتی است که از آن به طبیعت تعبیر می‌شود.

به تعبیر دیگر: براساس یک طبقه‌بندی کلی، فطرت به «اعم»، «عام»، «خاص» و «اخص» تقسیم ‌می­شود؛ مراد از فطرت بالمعنی الأعم همان طبیعت است که هریک از انسان، حیوان و نبات دارای نوعی از آنند، و منظور از فطرت بالمعنی العام طبایع مُلکی­ست که انسان و حیوان از آن برخوردارند، مراد از فطرت بالمعنی الخاص «سرشت ویژه­ و نحوه­ی وجود آدمی»­ست که از دو افق مُلکی و ملکوتی، برخوردار است؛ ما از فطرت ملکوتی به فطرت بالمعنی‌الأخص تعبیر می­کنیم که به دو نوع تقسیم می­شود یا دارای دو کارکرد (علمی/ معرفتی و عملی/ معیشتی)، بلکه چهار کارکرد است، زیرا موجب پاره‌ای «بینش­ها»، «منش­ها»، «کشش­ها» و «کنش­ها»ی متعالی در انسان است؛ فطرت بالمعنی‌الأخص مصب گفت­وگوی این مقاله است.

هرچند می­توان گفت: همه­ی موجودات و دست­کم جانوران، دارای فطرت ملکی و ملکوتی­اند، چنان­­که آفریدگانی چون جن و مَلَک نیز از فطرتی مخصوص برخوردارند و ملائک تنها دارای فطرت ملکوتی­اند، اما محل بحث این مقاله، فطرت ملکوتی آدمی­ست.

تمایز عقل و فطرت

مهم‌ترین شبهه‌ای که ممکن است، مدعای اصلی مقاله را مخدوش سازد، انگاره‌ی یگانگی عقل و فطرت است، ازاین‌رو پس از تعریف و تقسیمات بالا، این نکته را به اجمال بررسی می‌کنیم. به‌نظر می‌رسد، علّت چنین تصوری، خلط فطرت در تلقی قرآن و احادیث با فطریات فلسفی و منطقی است.

به نظر ما عقل و فطرت، دو حقیقت مستقل از هم‌اند و این دو از جهات گوناگونی با هم متفاوتند، از جمله:

۱٫ از نظرگاه تحلیل مفهومی لفظی واژه‌های عقل و فطرت و برابرنهادهای این دو واژه؛

۲٫ از جهت ماهیت و انواع هریک از عقل و فطرت، به تعبیر دیگر: اطلاقات آن دو؛

۳٫ از بُعد روش‌شناسی احراز وجود آن دو؛

۴٫ از حیث مبانی و ادله‌ی حجیت آنها در مقام دین‌پژوهی و تحقیق دین، و در مقام دین­ورزی و تحقق آموزه‌های دین؛

۵٫ از نظر کارکردهای معرفتی و دلالی هریک و گستره‌ی کاربرد هرکدام؛

۶٫ از جهت قواعد و ضوابط کاربرد آنها در کشف و فهم دین؛

۷٫ از لحاظ موانع کاربرد و کارآیی آن دو در قلمرو دین؛

۸٫ از دیدگاه تفاوت روش‌ها و قواعد آسیب‌شناسی معرفت عقلی و معرفت فطری.

مجال اندک این گفتار، طرح و شرح همه‌ی تفاوت‌ها را برنمی‌تابد، اینجا تنها برای نمونه، به بررسی استقلال و تمایز عقل و فطرت، براساس سه رهیافت زیر می‌پردازیم:

أ. رهیافت مفهوم‌شناختی: از رهگذر تحلیل لفظی و دلالی، کلمه‌ی عقل و کلمه‌ی فطرت با بررسی «ماده» و «هیأت» هر دو واژه.

ب. رهیافت درون‌دینی (بالمعنی‌الأخص = نقلی): از طریق بررسی تلقی و کاربرد عقل و فطرت در متون مقدس.

ج. رهیافت نظری و کارکردی: از راه مطالعه‌ی تطبیقی مختصات و کارویژه‌های هریک.

اینک شرح اجمالی تفاوت‌ها با لحاظ رهیافت‌های سه‌گانه­ی پیشگفته:

۱٫ از آنجا که واژه‌های عقل و فطرت، واژگانی تازی‌اند، باید آن دو را از منظر لغت و ادبیات عرب مورد تحلیل لفظی و معناشناختی قرار داد: واژه‌ی فطرت، هم از حیث ماده (ف، ط، ر)، و هم از نظر هیأت (وزن فِعْلَه) بر طرز خاصی از خلقت دلالت می‌کند.

ماده‌ی «فطر» در لغت به معنی شکافتن، ابداع و اختراع، خلق غیراقتباسی و بی‌پیشینه است. فراهیدی گفته است:

فَطَرَ الله الخلقَ أی خلقهم و إبتدأ صنعه الأشیاء

نیز ابن اثیر می‌گوید:

الفِطر الإبتداء والإختراع

در مفردات راغب نیز آمده است:

وَفَطَر الله الخلقَ و هو إیجاده الشیء و إبداعه علی هیئه متر‌شّحهِ لِفِعل من الأفعال

وزن «فِعْلَه» نیز بر طرز خاصی از فعل دلالت می‌کند: وقتی می‌خواهند از نحوه‌ی خاصی از جلوس سخن بگویند، می‌گویند: جَلَسْتُ جِلسهً (نشستم نشستنی خاص) کلمه‌ی فِطرت به اقتضای هیأت خود بر نوع ویژه‌ای از خلقت آدمی دلالت دارد، (نه قوه یا مرتبه‌ای از نفس بشر یا هر تلقی دیگری که عقل در آن به کار می­رود).

ابن‌اثیر در ادامه‌ی شرح واژه‌ی فطر گفته است:

والفِطره الحاله منه، کالجلسه و الرِکبهْ

در مجمع‌البحرین نیز آمده است:

وَالفِطره بالکسر، الخِلقه و هی من‌الفطر کالخلقه من‌الخلق مِن أنها للحاله

در راغب نیز آمده بود:

و إبداعه علی هیئه مترشّحه لفعل من‌الأفعال.

ماده‌ی «عقل» دال بر منع، حصن، حبس، بازدارندگی و نیز به معنی تمییز و فهم است، کلمه‌ی عقل مصدر است، اما بیشتر به معنی اسم فاعل (عاقل) و اسم مفعول (معقول) به‌کار می‌رود.

فطرت (به معنی مورد بحث)، در زبان عربی معادل و مترادف، همچنین ضد و مقابل ندارد، اما کلمات چندی از جمله نُهیَْ، حِجر، فَهم (همان)، برابرنهادهای کلمه‌ی عقل به‌شمار می‌روند: جهل، حمْق و شهوت (همان) نیز، اضداد عقل قلمداد می‌شوند: باتوجه به نکته‌های پیش‌گفته، میان فطرت و عقل به لحاظ زبانی و مفهوم‌شناختی هیچ‌گونه ترادف و تشابهی وجود ندارد، و این بدان معناست که میان معانی و مصادیق آن‌دو نیز تصادق و تساوی نیست.

۲٫ در لسان وحی و سنّت هیچ شاهدی مبنی بر یگانگی و برابری عقل و فطرت سراغ نداریم و آنچه به زبان صریح یا نمادین درباره‌ی این دو مقوله در متون دینی مذکور افتاده است در دوگانگی ماهوی و کارکردی آن دو ظهور دارد.

در متون مقدس، برخورداری از موهبت عقل، وجه مشترک انسان و فرشته انگاشته شده است، این در حالی است که نحوه‌ی وجود آدمی و مَلک متفاوت قلمداد شده است.

سخن حضرت امیر(ع):

فَبَعَثَ فیهِم رُسلَهُ، وَ واتَرَ إلَیْهِمْ اَنْبِیائَهُ، لِیَسْتَأْدُّوهُم میثاقَ فِطْرَتهٍ وَ یُذَکِّروهم مَنْسِیَّ نِعْمتَهِ، وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهم بِالتّبلیغِ وَ یُثیروُا لَهُمْ دَفائِنَ‌العُقولِ

که غرض و غایت بعثت رسولان را: ۱٫ ادای میثاق فطرت الهی و یادآوری نعمت فراموش شده، ۲٫ احتجاج و برانگیختن ذخایر عقلی، دانسته است. همچنین کلمات دیگر آن حضرت، مانند:

قیمهُ کلّ امْرءٍ عَقْلُهُ

نیز:

اَغْنی الغِنی‌العَقلُ

و احادیث فراوان دیگر که برخی از آنها در کافی، آمده‌اند، بر دوگانگی عقل و فطرت دلالت دارند.

۳. فطرت با عقل، به لحاظ ماهوی و کارکردی نیز تفاوت‌های بسیاری دارد: مراد از فطرت بالمعنی الخاص، نحوه‌ی وجود آدمی است، و فطرت ملکوتی انسان معادل وجه ملکوتی وجود اوست، اما عقل، بخشی از وجود یا قوه‌ای از قوای نفس قلمداد می‌شود: پس خرد و خردمندی از شئون فطرت آدمی است. و نیز درک برخی مدرَکات (مانند زیبایی) کار عقل نیست، بلکه چنین ادراکی، تنها از فطرت آدمی ساخته است: چه این­که فطرت، لزوماً نیازمند برهان‌ورزی نمی‌باشد، لذا اثبات فطریات فی‌نفسه، محتاج اقامه‌ی برهان نیست.

فطرت، علاوه بر کارکرد معرفتی (همچون عقل)، کارکرد احساسی و گرایشی نیز دارد، مثلاً انسان برحسب ساختمان خاص خود، متمایل و خواهان خداست: کشش کودک به سمت مادر، در نهاد او نهفته است و به‌نحو ناخودآگاه و بی‌آنکه محاسبه‌ای در کار باشد، این کشش و کوشش صورت می‌بندد. و این غیر از کارکرد تحریکی عقل در قلمرو حکمت عملی است. نقش عقل در حکمت عملی تحریک حسابگرانه است، اما فطرت (در این حوزه) منشأ میل و کشش شائقانه‌ی درونی است.

یکی دیگر از نشانه‌های تمایز عقل و فطرت این است که برخی ادله‌ی احراز و اثبات فطرت، هیچ تناسبی با اثبات عقل ندارد. مثلاً با دلیل «امکان علوم انسانی»، دلیل «انسان‌شناختی» و پاره‌ای از دلایل نقلی و …، فطرت، احراز و اثبات می‌گردد، اما عقل هرگز.

ادله­ی فطرتمندی آدمی و فطرت­نمونی دین:

اینک به تبیین اجمالی ادله­ی فطرت‌مندی آدمی و فطرت­نمونی دین می­پردازیم که از پیوند آن دو، زمینه­ی لازم برای اثبات مدعای مقاله فراهم می­گردد:

فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین، به روش‌ها و با دلایل نقلی، عقلی و تجربی گوناگونی قابل اثبات است: این­جا از باب نمونه به برخی وجوه و ادله اشاره می‌کنیم. البته چنانچه ملاحظه خواهید فرمود: پاره‌ای از ادله، توأماً فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین را اثبات می‌کنند (مانند دلیل یکم و دوم) و برخی دیگر تنها فطرت‌مندی را ثابت می‌کنند (مانند دلایل سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهم) بعضی نیز فقط فطرت‌نمونی دین را توجیه می‌کنند (مانند دلیل دهم و یازدهم) چنان­که بعضی از ادله وجود فطرت ملکی و ملکوتی برخی دیگر فطرت ملکوتی را تایید می­دارد.

اینک به اختصار به تقریر هریک از وجوه و دلایل می‌پردازیم.

یک: آیات قرآن

به اقتضای حوزه­ی مدعایی مقاله که «اثبات کارکردوری فطرت ملکوتی آدمی در تولید معرفت دینی و نیز در درستی­آزمایی و آسیب‌شناسی آن» است، شایسته‌تر آن است که نخست از منابع «درون‌دینی» ـ به تعبیر رایج ـ بهره­گیری شود، از این‌رو از استناد به آیات قرآنی ـ که اصلی‌ترین مَدرک و حجت دینی است ـ آغاز می­کنیم.

نص و ظاهر آیات فراوانی بر «فطرت‌مندی بشر» و وجود یک سلسله فطریات و نیز «فطرت‌نمونی آموزه‌های دینی» دلالت می‌کند: آیات دال بر فطرت‌مندی آدمی و فطرت‌نمونی دین را به شش گروه، به شرح زیر می‌توان تقسیم کرد:

۱ـ۱٫ آیات تذکره، آیاتی که پیامبر را مذکِّر و قرآن را تذکره و دین را ذکری می‌داند، مانند آیات زیر:

فَذَکِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ

فَما لَهُمْ عَنِ‌التَّذکِرهِ مُعْرِضینَ

کَلّا اِنَّهُ تَذْکَرهً

وَذَکِّرْ فَاِنَّ الذِّکْری تَنْفعُ الْمُؤمِنین

۲ـ‌۱٫ آیات نسیان: آیاتی که به نسیان عهد الهی از سوی بشر اشاره می‌کند، مانند:

نَسُوا اللهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُم

نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُم

۳ـ۱٫ آیات میثاق: آیاتی که بر عهد تکوینی و میثاق ازلی الهی با انسان‌ها دلالت دارد، مانند:

وَاِذا اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‌آدَمَ مِنْ ظُهورِهم ذرّیَّتَهم وَ اَشْهَدهم عَلی اَنْفُسِهم اَلَسْتُ بِربّکم قالوا بَلی شَهِدْنا، اَنْ تقولوا یوم‌القیمه: اِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ * اَوْ تَقُولوا انّما اشرک آبائُنا مِنْ قبل وَ کُنّا ذُرّیه مِنْ بَعدِ هِمْ اَفَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ‌المُبْطِلُونَ

۴ـ۱٫ آیات فطری‌انگاری دین، آیاتی که توحید ربوبی و اصل دین را فطری می‌داند و نیز تکوین و تکلیف را متلائم و انسان را حی متألّه می‌انگارد، مانند:

أفِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ‌الأَرْضِ

فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَهَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ‌الله ذلکَ الدّینُ‌القَیِّمُ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمُونَ

از آیه‌ی دوم چنین برمی‌آید که:

یک. آدمی فطرتمند است (فِطْرَهَ اللهِ الَتّی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها).

دو. نهاد همه‌ی مردم به سرشت قدسی سرشته است، همه­ی آدمیان دین­ْسرشتند. (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَهَ اللهِ الَتّی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها).

سه. دین، فطرت نمون و سازگار با سرشت آدمی­ست (فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها).

چهار. خلقت و فطرت الهی انسان، تبدیل­ناپذیر است (لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ)، پس دین نیز، به حکم فطرت‌نمونی، و برخورداری از پیوندی وثیق با نهاد آدمی، استوار و تطورناشناس (فراتاریخی، فرااقوامی و فرا اقلیمی) ا­ست(ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ) پس دیانت الهی و فطرت بشری، توأماً همگانی، همه‌جایی، همیشگی‌اند.

پنج. درک این حقیقت عظیم، چندان در دسترس همگان نیست.

۵ـ۱٫ آیات التجاء و اجتراء: آیاتی که می‌گوید انسان در شرایط اضطرار و انقلاب روحی، ناگزیر متوجه خدا می‌شود، مانند:

وَما بِکُمْ مِن نعمه فَمِنَ‌اللهِ ثُمّ اِذا مَسَّکُمُ‌الضُرُّ فَاِلَیْهِ تَجْئَرونَ

قُلْ اَرَأَیْتَکُمْ اِنْ اَتیکُمْ عَذابُ‌اللهِ اَوْ اَتَتْکُمُ السّاعَهُ اَغَیْرَ اللهِ تَدْعُون اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ * بَلْ اِیّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ اِلَیْهِ اِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ

برخی آیات نیز به ظهور حالت توجه به خدا، هنگام سفر دریایی اشاره می‌کند، مانند:

فَاِذا رَکِبُوا فِی‌الفُلْکِ دَعُواُاللهَ مُخْلِصینَ لَهُ‌الدّین فَلَمّا نَجّٰیهُمْ اِلی‌البَرِّ اِذا هُمْ یُشْرِکُون

۶ـ۱٫ آیات مثبِتِ فطری­بودن دیانت و دین‌داری، از راه حب و شوق به لاهوتیات: آیاتی که اذعان می‌دارند: اگر دین تحمیل بر بشر می‌بود، هرگز در بشر اشتیاق نفسانی و جذبه‌ی روحانی بدان حاصل نمی‌گشت. اگر انسان به سمت دین کشش دارد، از آن جهت است که احکام آن پاسخ به خواسته‌های درونی و باطنی اوست، مانند:

وَلکِنّ اللهَ حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الاِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ

وَالذّینَ آمَنوا اَشَدُّ حبّاً لله

البته به آیات دیگری نیز می‌توان برای اثبات مدعا استشهاد کرد، مانند: بقره، آیه‌های۱۳۰-۱۳۹: انعام، آیه‌های ۱۴ و ۷۸-۷۹: احزاب، آیه ۷۲، یس، آیه ۶۰ و الذاریات، آیه‌های۲۰-۲۱٫

دو: روایات

روایات دال بر فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین بسیار است و بی‌شک این اخبار به حد تواتر مضمونی می‌رسد. ما، در این­جا برای نمونه تنها برخی احادیث را ذکر می‌کنیم:

۲ـ۱٫ حدیث مستفیض و معروف نبوی(ص) که مضمون آن در منابع شیعه و سنی مکرر آمده است:

کلُّ مُولُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرهِ فَاَبَواهُ یُهوِّدانِهِ اَوَ یُنَصِّرانِهِ اًوِ یُمَجِّسانِهِ

۲ـ۲٫ کلام حضرت امام علی(ع) که پیش‌تر نیز آن را آوردیم:

فبَعَثَ فیهمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیائَهُ، لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذکِّروهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتّبلیغِ وَ یُثیروُا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ.

۲ـ۳٫ صدوق در کتاب التوحید، تحت عنوان بابُ فِطرهِ‌اللهِ (عزّوجلّ) الخلقَ عَلی التّوحید، تعدادی از روایات دال بر مضمون عنوان باب را درج کرده است، همچنین مجلسی، در بحارالانوار، و نیز حویزی در تفسیر نورالثقلین روایات بسیاری – که دال بر فطرت‌مندی انسان و فطرت‌نمونی دین است ـ گرد آورده‌اند.

سه: وجــدان

هرکس با درون‌نگری خودآگاهانه می‌تواند به پاره‌ای شناخت‌ها و گرایش‌های پیشا‌برهانی و پیشا‌آموزشی و فراتجربی خود، اذعان کند: مثلاً وجود را همه وجدان می‌کنند، هرکس به وجود خویش علم دارد و کمال را از نقص، خیر را از شر، حُسن را از قُبح، زیبایی را از زشتی و عدل را از ظلم، بازمی‌شناسد: نیز بر استحاله‌ی اجتماع نقیضین و ارتفاع آن دو حکم می‌کند: کل را بزرگ‌تر از جزء می‌داند و بر رجحان کمال بر نقص، خیر بر شر، حُسن بر قبح، زیبایی بر زشتی، عدل بر ظلم، فضایل بر رذایل، اذعان دارد.

همچنین همه در حفظ ذات و برای تأمین خلود و تحصیل قدرت و کشف حقیقت و دستیابی به کمال و خیر، و تحقق فضایل و استقرار عدل، کشش و کوششی سرشتی و درونی دارند.

و هرکس، ضمن وجدان این بینش‌ها و گرایش‌ها با بازگفت آن، متفطن می‌شود که دیگران نیز با او در این بینش‌ها و منش‌ها، گرایش‌ها و کشش‌ها همراه و همسانند و از این رهگذر درستی و فرافردی بودن این ادراک‌ها و احساس‌ها را نیز می‌آزماید.

چهار: منشأشناسی باورها و گرایش‌های بشریت­شمول

۱٫ وجود اجماعات بشری به‌عنوان یک پدیده، ناشی از علّتی است.

۲٫ منشأ اجماعات، یا درونی و ذاتی است یا بیرونی و عارضی (حصر، عقلی است و شق سوم منتفی است).

۳. به سبب عدم شمول و نیز تطور و عدم ثبات عوامل برونی مفروض (مانند وراثت، عادت و تربیت) علل و عوامل بیرونی نمی‌تواند منشأ اجماعات یادشده باشد، پس علّت و منشأ اجماعات بشری، باطنی و ذاتی آدمی است.

پنج: وجود قوانین جهان‌شمول

۱٫ اگر بشر واجد ذات ثابت و ذاتیات مشترک نمی‌بود، جریان هرگونه قاعده و قانون جهان‌شمول و معطوف به همه‌ی آحاد و اقوام، ناممکن یا نامعقول می‌نمود.

۲٫ مسلماً و بحق، یک سلسله قوانین و احکام جهان‌شمول در حیات و مناسبات آدمیان حاکم و جاری است، پس بشر دارای ذات و ذاتیات مشترکی است.

شش: تبیین از طریق فلسفه‌ی علم (امکان علوم انسانی اجتماعی)

انکار ذاتمندی و همذاتی آدمیان، امکان علوم انسانی را ناممکن می‌دارد، زیرا با نفی ذاتمندی و همذاتی انسان‌ها، صدور هرگونه قاعده‌ی علمی عام ثابت و درباره‌ی کنش آحاد و جوامع بشری منتفی و محال می‌گردد، اما قواعد علمی عام پذیرفته‌ی بسیاری وجود دارد و با تنسیق آنها رشته‌ی علوم انسانی و اجتماعی ـ که مشتمل بر چندین دانش مستقل کامل است ـ پدید آمده است.

هفت: تمسک به دستاورد مطالعات تجربی

مطالعات تجربی روان‌شناختی و جامعه‌شناختی، مردم‌شناختی درباره‌ی آحاد و جوامع انسانی نیز، فطرت‌مندی بشر و وجود یک سلسله فطریات را در آدمیان اثبات کرده است. دانشمندان، خواه‌ناخواه و بی‌آنکه حتی درصدد باشند، این حقیقت را اثبات کرده‌اند که شرح آن، نیازمند مجالی گسترده است و شواهد بسیاری در آثار دانشمندان و صاحب‌نظران علوم پیش‌گفته، وجود دارد.

هشت: استدلال از راه «نظریه‌ی انسان‌شناسی اسلامی»

انسان‌شناسی اسلامی برساخته‌ی نهادمندانگاری آدمی است. نفی فطرت، به‌معنی نفی اساس و ساختار انسان‌شناسی اسلامی است که به استناد ده‌ها آیه و روایت، تبیین و اثبات شده ‌است.

نُه: برهان تضایف

۱٫ در برخی حالات و وضعیت‌ها، رجاء قطعی باطنی به مبدأ تعالی حاصل است.

۲٫ مبدأ تعالی «مرجوّ بالفعل است» (وجود و فعلیت حق تعالی به طرق دلایل بسیار اثبات شده است).

۳٫ دو طرف متضایف، از نظر قوه و فعل، و وجود و عدم، متکافئند. (هرگاه یک طرفِ متضایفین بالفعل و موجود باشد، طرف دیگر نیز بالفعل و موجود خواهد بود.)

پس رجاء (و به طریق اولی منشأ آن یعنی فطرت و ذات خداگرا و خداباور) نیز بالفعل موجود است.

ده: اقتضای حکمت و عدالت الهی

لازمه‌ی حکمت و عدالت الهی و بلکه مقتضای لطف و رحمت رحمانی، فطرت‌نمونی آموزه‌های دینی است، توضیح اینکه:

۱٫ انسان دارای سرشت و خصال ذاتی مشخصی است،

۲٫ در صورت عدم تطابق و تلائم تشریع الهی (مشیت تشریعی) با تکوین آدمی (مشیت تکوینی)، اعتقاد و التزام به دین، غیرمطبوع بلکه غیرمقدور می‌بود و این، هم برخلاف حکمت بالغه‌ی الهی و هم برخلاف عدالت اوست و به طریق اولی، مخالف لطف و فضل، رحمت و رأفت حق متعالی است. پس تعالیم الهی باید فطرت‌نمون باشد.

یازده: مقتضای دعوت و رسالت فرااقلیمی و فراتاریخی نبوی

۱٫ به دلالت آیات زیر، گستره‌ی رسالت نبوی و قلمرو دعوت پیامبر اعظم(ص) جهانی و جاودانی است:

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً

وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکْرَی لِلْبَشَرِ

نَذیراً لِلْبَشَر

اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکرٌ لِلْعالمَین

۲٫ اگر آموزه‌های دین، مختص و محدود به قوم و قرنی خاص باشد و پاسخ به نیاز همیشگی و همگانی آحاد بشر نباشد، خلاف مدعای فوق لازم می‌آید: پس تعالیم دینی باید فطری و متلائم با ذات ثابت و مشترک آدمیان باشد تا بتواند صفت جهانی و جاودانی­بودن را احراز کند.

راه‌ها و دلایل تبیین و اثبات فطرت‌مندی آدمی و فطرت‌نمونی دین محدود به موارد بالا نیست، اما به لحاظ رعایت اختصار به همین اندک بسنده می‌کنیم.

گستره‌ی کارکرد های فطرت

در نمودار زیر گستره‌ی کارکردهای فطرت ملکوتی، در حوزه‌ی دین و غیر آن، نشان داده شده است. هرچند بسیاری از موارد مذکور، مَدرَک و مصداق کارکرد دیگر مدارک نیز می‌تواند باشد، اما می‌توان اثبات کرد، این موارد از کارکردهای شناختی و گرایشی فطرت نیز می‌باشد.

چنان‌که ملاحظه می­فرمایید نمودار بالا براساس تقسیم کارکردهای فطرت ملکوتی آدمی به دو قسم نظری و عملی تنظیم شده است، اما می­توان شوون و کارکردهای آن را براساس چهار عرصه­ی «بینش­ها»، «منش­ها»، «کشش­ها» و «کنش­ها»ی متعالی، طبقه­بندی نمود که به خاطر پرهیختن از به درازا کشیدن سخن، از این صورت­بندی درمی­گذریم.

در آغاز این مقال گفته شد: در این مسوده قصد داریم، علاوه بر ادعای کارکردوری معرفت­شناختی فطرت، آن را به‌مثابه‌ی دال حجت، برای کشف و کاربرد دین پیشنهاد کنیم، از این­رو برای تتمیم مدعا به اجمال معروض می­گردد که از لوازم بدیهی و بیّن فطرتمند انگاشتن آدمی و فطرت‌نمون دانستن دین، فی‌الجمله آن است که فطرت، کارکردهای گوناگونی در کشف دین و فهم مدارک معتبر دین و نیز ارزشیابی معرفت دینی، عهده‌دار گردد.

کارکردهای فطرت در قلمرو دین، به دو قسم عام و خاص تقسیم می‌شود: کارکردهای عام، مشترک بین همه‌ی حوزه‌های قلمرو دین است و کارکردهای خاص، به کارکردهای ویژه‌ی فطرت در هریک از حوزه‌های پنج‌گانه‌ی هندسه­ی معرفت دین: ۱٫ بینش/ عقاید ۲٫ کنش، حقوق و تکالیف، ۳٫ منش، اخلاق، ۴٫ دانش، علم دینی، ۵٫ پرورش، تربیت دینی اطلاق می‌شود.

در فهرست ذیل، فهرست اجمالی گستره‌ی کارکردهای فطرت ملکوتی، در مقام تفهم و مقام تحقق دین ارائه شده است: البته اثبات هر قسم و هر نوع، نیازمند شرح و استدلال کافی علمی است.

یک: کارکردهای عام

۱٫ ایفای نقش در دین‌گرایی و دین‌پذیری آدمی،

۲٫ تصدیق امکان کشف و درک دین،

۳٫ مساعدت در مبناپردازی برای منطق فهم دین،

۴٫ مساهمت در قاعده‌سازی و ضابطه‌گذاری برای تحصیل معرفت دینی،

۵٫ مساهمت در سنجش صحت و سقم معرفت دینی (ارزیابی گزاره‌ها و آموزه‌های به‌دست آمده از مدارک و دوال دینی).

دو: کارکردهای خاص

۱٫ در حوزه‌ی بینش (عقاید و جهان‌بینی):

۱ـ۱٫ ادراک و کشف استقلالی پاره‌ای از اصول و امهات عقاید دینی،

۲ـ۱٫ کمک به درک برخی گزاره‌های دینی از دیگر مدارک.

۲٫ در حوزه‌ی کنش (حقوق و تکالیف):

۱ـ‌۲٫ کشف برخی آموزه‌های دستوری دین.

۲ـ۲٫ منشأبودن در گرایش‌ها و واگرایش‌های آدمی، همسو با بایدها و نبایدهای دینی.

۳ـ۲٫ منشأبودن برای انگیزش و گریزش (کشش‌ها و کوشش‌های ایجابی و سلبی) منطبق با پاره‌ای از بایدها و نبایدهای دینی.

۳٫ در حوزه‌ی منش (اخلاق و ارزش‌ها):

۱ـ۳٫ ادراک ذات حُسْن و قُبح و حُسْن و قُبح ذاتی و نیز برخی آموزه‌های ارزشی دین.

۲ـ۳٫ ایجاد یک سلسله گرایش‌ها و واگرایش‌ها نسبت به افعال حَسَن و قبیح برحسب مورد.

۳ـ۳٫ ایفای سببیت برای سلسله انگیزش‌ها و گریزش‌های همسو با پاره‌ای از آموزه‌های اخلاقی دین.

۴٫ در حوزه‌ی پرورش (تربیت دینی):

۱ـ۴٫ کمک به شاخص‌پردازی در تربیت دینی براساس انسان‌شناسی مبتنی بر فطرتمند‌انگاری آدمی،

۲ـ۴٫ نقش‌آفرینی در روش‌شناسی تربیتی مقبول دین،

۵٫ در حوزه‌ی دانش دینی (معرفت علمی):

۱ـ۵٫ مبناسازی برای علوم انسانی ]دینی[:

۲ـ۵٫ سنجش پاره‌ای از آموز‌ه‌ها و مدعیات علوم که مماس با فطرت و دیانت هستند، از لحاظ صحت و سقم.

در پایان، بار دیگر یادآور می‌شوم مدعای ما، در اینجا اطروحه و اقتراحی خام در حوزه‌ی دین‌پژوهی و حیطه‌ی دین‌داری است. علاقه‌مندم اهل فضل و فکر، درخورد یک پیشنهاد با آن برخورد کنند، زیرا این انگاره مانند هر اطروحه‌ی نو دیگر، جای چند و چون بسیار دارد و سخت حاجتمند نقادی علمی و تنقیح فنّی است: بسا که سرانجام از زیر تیغ نقد نقادان و از بوته‌ی عیب‌یابی عیاران، جان به در برد و لاجرم روزی بر مسند امن اثبات تکیه زند. إن شاء الله و هو أعلم بالصّواب.

منابع

۱٫قرآن کریم

۲٫نهج‌البلاغه

۳٫آمدی، عبدالواحد بن محمد تمیمی. ۱۳۷۳ ه‍.ش. شرح غُرر الحکم و دررالکلم. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

۴٫ابن اثیر، مبارک ‌بن محمد. ۱۴۲۲ه‍.ق. النهایه فی غریب الحدیث و الاثر. تحقیق شیخ خلیل مأمون شیحا. بیروت: دارالمعرفه.

۵٫جوادی آملی، عبدالله. ۱۳۷۹ ه‍.ش. فطرت در قرآن. قم: مرکز نشر اسراء.

۶٫جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن؛ قم: اسراء؛ ۱۳۷۸

۷٫حویزی، عبد علی بن جمعه عروسی. ۱۳۸۳ ق. نورالثقلین. قم: دارالکتب العلمیه.

۸٫راغب اصفهانی. بی‌تا. معجم مفردات الفاظ القران. قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.

۹٫رشاد؛ علی اکبر؛ منطق فهم دین؛ تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ ۱۳۸۹٫

۱۰٫سبحانی، جعفر. ۱۳۷۵ ه‍.ش. مدخل مسائل جدید در علم و کلام. قم: انتشارات امام صادق علیه‌السلام.

۱۱٫ صدوق، ابن بابویه، محمد بن علی. ۱۳۸۲ ه‍.ق. علل الشرایع. قم: مؤمنی.

۱۲٫ صدوق، ابن بابویه؛ التوحید؛ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

۱۳٫ طباطبایی، سید ‌محمد حسین. ۱۳۷۳٫ اصول فلسفه و روش رئالیسم. تهران: صدرا.

۱۴٫ طباطبایی؛ سیدمحمدحسین؛ نهایه‌الحکمه؛ قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی؛ ۱۳۷۸

۱۵٫ طریحی، فخرالدین ابن احمد. ۱۴۰۸ ه‍.ق. مجمع البحرین. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

۱۶٫ فراهیدی، ابوعبدالرحمن خلیل بن احمد. ۱۴۱۰ق. کتاب العین. قم: دارالهجره.

۱۷٫ کلینی، محمد. ۱۳۶۳٫ الاصول من الکافی. دارالکتب الاسلامیه.

۱۸٫ مجلسی، محمدباقر. ۱۳۶۵ ش. بحارالانوار. تهران: دارالکتب الاسلامیه.

. تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ ۱۳۸۹٫

. خلیل‌بن‌احمد فراهیدی، العین، ج ۷، ص ۴۱۸، «فطر».

. ابن‌اثیر، النهایه، ج ۳، ص ۴۵۷، «فطر».

. راغب اصفهانی، مفردات، ص ۳۸۲، «فطر».

. ابن‌اثیر، النهایه، ج ۳، ص ۴۵۷٫

. فخرالدین طریحی، مجمع‌البحرین، ج ۳، ص ۴۱۱، «فطر».

. اسماعیل‌بن حماد جوهری، الحاح، ج ۵، ص ۱۷۶۹، «عقل».

. محمد‌بن‌علی صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص ۹۸٫

. نهج‌البلاغه، خطبه ۱، ج ۱، ص ۲۳٫

. عبدالواحد آمدی، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج ۴، ص ۵۰۴، ح ۶۷۶۳٫

. نهج‌البلاغه، حکمت ۳۸، ج ۴، ص ۱۱٫

. محمدبن‌یعقوب، الکافی، ج ۱، صص ۱۶-۱۷ و ۲۵٫

. عبدالله جوادی آملی، فطرت در قرآن، ص ۵۴٫

. سید محمدحسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، ص ۷۳٫

. غاشیه، آیات ۲۱-۲۲٫ پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‌ای ـ تو سلطه‌گر بر آنان نیستی که (بر ایمان) مجبورشان کنی.

. مدِثرِّ، آیه ۴۹٫ چرا آنان از تذکّر رویگردانند!؟

. مدِثرِّ، آیه ۵۴٫ چنین نیست (که آنها می‌گویند) آن (قرآن) یک تذکر و یادآوری است.

. الذاریات، آیه ۵۵٫ و پیوسته تذکّر ده، زیرا یادآوری، مؤمنان را سود می‌بخشد.

. حشر، آیه ۱۹٫ خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به «خودفراموشی » گرفتار کرد:

. توبه، آیه ۶۷٫ خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را فراموش کرد (، و رحمتش را از آنها قطع نمود).

. اعراف، آیات ۱۷۲ و ۱۷۳٫ و (به‌خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریّه آنها را برگرفت: و آنها را گواه بر خویشتن ساخت: (و فرمود:)«آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «چرا، گواهی می‌دهیم.» (چنین مباد که) روز رستاخیز بگویید: « ما از این، غافل بودیم، (و از پیمان فطری توحید بی‌خبر ماندیم)». یا بگویید: «پدرانمان پیش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی بعد از آنها بودیم: (و چاره‌ای جز پیروی از آنان نداشتیم:) آیا ما را به آنچه باطل‌گرایان انجام دادند، مجازات می‌کنی؟!»

. ابراهیم، آیه ۱۰٫ آیا در خدا شک است؟! خدایی که آ‌سمان‌ها و زمین را آفریده.

. روم، آیه ۳۰٫

. نحل، آیه ۵۳٫ آنچه از نعمت‌ها دارید، همه از خداست، و هنگامی که ناراحتی به شما رسد، فقط او را می‌خوانید.

. انعام، آیات ۴۰ و ۴۱٫ بگو: «به من خبر دهید، اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آید، یا رستاخیز برپا شود، آیا (برای حل مشکلات خود)، غیر خدا را می‌خوانید اگر راست می‌گویید؟! (نه)، بلکه تنها او را می‌خوانید و او اگر بخواهد، مشکلی را که به خاطر آن او را خوانده‌اید، برطرف می‌سازد: و آنچه را (امروز) همتای خدا قرار می‌دهید، (در آن روز) فراموش خواهید کرد.

. علامه جوادی آملی، با اشاره به تفاوت آیه‌ی فوق با آیات قبلی گروه پنج، آنها را دو گروه جدا از هم قلمداد کرده‌اند، ایشان در ذکر تفاوت این دو دسته آیات می‌فرمایند:

آیات اول، وصف حال آدمی پس از ظهور هر خطری است، اما آیه‌ی اخیر اشاره به مورد خاص و احیاناً تنها حالت سفر دریایی دارد: (عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج ۱۲، صص ۷۷-۲۸۶، «فطرت در قرآن». چنان‌که ملاحظه می‌فرمایید این حد تفاوت، برای توجیه تفکیک و تقسیم آیات به دو گروه مستقل کفایت نمی‌کند.

. عنکبوت، آیه ۶۵٫ هنگامی که سوار بر کشتی شوند، خدا را با اخلاص می‌خوانند (و غیر او را فراموش می‌کنند)، اما هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک می‌شوند.

. حجرات، آیه ۷، ولی خدا ایمان را محبوب شما قرار داده و آن‌را در دل‌هایتان زینت بخشیده.

. بقره، آیه ۱۶۵: اما آنها که ایمان دارند عشقشان به خدا، شدید‌تر است.

. ما دسته‌بندی آیات فطرت را، عمدتاً وامدار علامه جوادی آملی هستیم: استاد مجموعه‌ی آیات باب را طی افزون بر دویست صفحه، با شرح و شواهد فراوان تفسیر کرده‌اند، تفسیر آیات، مشتمل بر مباحث بدیع و بلند، و گهگاه نقد و نقض‌‌برداری است: (عبدالله جوادی آملی، ر.ک: تفسیر موضوعی قرآن، ج ۱۲، صص ۷۷-۲۸۶، «فطرت در قرآن».

. نهج‌البلاغه، خطبه ۱٫

. عبدعلی حویزی، نورالثقلین، ج ۱، ص ۲۰۹ و ج ۴، صص ۱۸۵ و ۱۸۶٫

. محمدبن‌علی صدوق، التوحید، صص ۳۲۸-۳۳۱٫

. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، صص ۲۷۶-۲۸۲٫

. جعفر سبحانی، مدخل مسائل جدید در علم کلام، صص ۱۷۹ـ۱۸۳ البته با تصرف در بیان شیخنا الأستاد، تقریر متفاوتی از دلیل در قبل ارائه شد.

. اینجا، بر روش ارباب فلسفه مشی شده و با الهام از علامه‌ی طباطبایی که از طریق برهان تضایف بر اثبات واجب، استدلال فرموده است، ( نهایه‌الحکمه، صص ۱۹۳ و ۱۹۴) تقریر فوق تنسیق و ارائه شده است: اما بسا مبنای چنین برهان‌هایی ـ دست‌کم از حیث صدق تضایف حقیقی بر مورد ـ محل تأمل باشد.

. سبا، آیه ۲۸٫ و ما تو را جز برای همه‌ی مردم نفرستادیم تا بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی.

. مدثر، آیه ۳۱٫ و این جز هشدار و تذکّری برای انسان‌ها نیست.

. مدثر، آیه ۳۶٫ هشدار و انذاری است برای همه‌ی انسان‌ها.

. یوسف، آیه ۱۰۴٫ آن نیست مگر تذکّری برای جهانیان.

مسائل فلسفه‌ی دین

«مسائل فلسفه‌ی دین» از دغدغه‌های دیرباز انسان اندیشمند است، زیرا دین و عقل هر دو همزادان و همزیستان ازلی و ابدی بشراند؛ همچنین موضوعاتی که در این دانش معرکه‌ی چالش است از دیرنده‌ترین مفاهیم مطرح در فلسفه و کلام اسلامی به‌ویژه شیعی است. اما «فلسفه‌ی دین» به‌مثابه‌ی فصلی از فلسفه یا دانشی مستقل همچون سایر فلسفه‌های مضاف و به‌عنوان نوعی جستار متافیزیی یا معرفت‌شناسانه یا شعبه‌ای از «دین‌پژوهی»، عمر چندان بلندی ندارد و زادزمان این دانش به پس از عهد نوزایش در فرهنگ بازمی‌گردد و تا پیش از یکی، دو سده‌ی اخیر اثر مدونی بدین نام و در این باب شناخته نیست، هرچند اکنون هزاران اثر در زمینه‌ی فلسفه‌ی دین در غرب انتشار یافته است.

مسقط‌الراس و جغرافیای ارضی ظهور فلسفه‌ی دینِ مدون، اروپا است. درباره‌ی پدید‌آورنده‌ یا پدیدآورندگان و بسامان‌کنندگان، و همچنین جغرافیای تاریخی و زادبوم فرهنگی اجتماعی (شرایط پیدایش) و سیر تطور آن جای سخن بسیار است که حوصله‌ی ضیق این مقال شرح آن را برنمی‌تابد.

بی‌گمان عواملی از قبیل: خیزش گسترده‌ی علمی و فرایند تطوّر جستارهای معرفت‌شناسانه در غرب، خردبسندگی و عقیده به حجّیّت انحصاری عقل، ظهور پوزیتیویسم، پیدایش مکاتب نقّادی، فلسفه‌های تحلیل زبانی، و گسترش علوم انسانی به‌ویژه جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، روان‌شناسی، روان‌کاوی، اسطوره‌شناسی و … و نیز پیدایش فرضیه‌های گونه‌گون درباره‌ی ماهیّت و منشاء دین، رواج مطالعات نهادانگارانه‌ی دین و شیاع تحقیقات پدیدارشناسانه و همچنین کاستی‌ها و ناراستی‌های کلامی ـ معرفتی مسیحیت و اندیشه‌های دینی و دین‌واره‌های رایج در میان امم و اقوام مختلف و …، در پیدایی، پویایی و پایایی این دانش یا مسائل آن نقش اساسی داشته است.

از باب رعایت جانب اختصار در دیباچه، و تنها به انگیزه‌ی «طرح مسئله»، به اشاره به عناوین برخی مباحث مطرح درباره‌ی فلسفه‌ی دین و تبیین گزیده‌ی «چیستی فلسفه‌ی دین» و ارائه‌ی «فهرستی از مسائل» آن بسنده می‌کنیم.

علاوه بر مسئله‌ی زادزمان و زادبوم جغرافیایی، و جغرافیای تاریخی ظهور فلسفه‌ی دین، مباحثی بسان نکات زیر درباره‌ی فلسفه‌ی دین قابل بحث هستند:

ماهیت فلسفه‌ی دین

موانع تعریف، ضوابط تعریف، مراد از «فلسفه‌» و «دین» در فلسفه‌ی دین، بررسی تعاریف ارائه‌شده، خصیصه‌ها و مشخصه‌های دانش فلسفه‌ی دین، موضوع و متعلّق، مسائل و گستره و تقسیمات درون‌خانگی (طبقه‌بندی و تبویب مسائل)، رهیافت و روش، منابع، رویکرد، غایت و کارکرد، و تقسیمات درون‌دودمانی (طبقه‌بندی انواع فلسفه‌ی دین).

همچنین پاسخ این پرسش‌ها:

ـ آیا فلسفه‌ی دین، شاخه‌ای از دین‌شناسی است، یا شعبه‌ای از الهیات و کلام است، یا فصلی از فلسفه و معرفت‌شناسی؟

ـ تمایز دین‌شناسی و فلسفه‌ی دین چیست؟

ـ تمایز فلسفه‌ی دین و کلام (به‌ویژه آنچه که کلام جدید خوانده می‌شود) در چیست؟

ـ تمایز و نسبت فلسفه‌ی دین با فلسفه‌ی محض، فلسفه‌ی دینی، الهیات طبیعی، دین فلسفی، فلسفه‌ی علم کلام و مطالعه‌ی تطبیقی ادیان چیست؟

ـ تفاوت فلسفه‌ی ‌دین با مطالعه‌ی پدیدارشناسانه‌ی دین و نسبت این دانش با جامعه‌شناسی دین و روان‌شناسی دین به‌طور خاص و علوم انسانی و علوم اجتماعی به‌طور عام چگونه است؟

ـ آیا بحث از فلسفه‌ی دین، بدون داشتن شامّه‌ی دینی و چشیدن طعم ایمان و دست‌کم برخورداری از نوعی رهیافت وجودی به دین و تجربه‌ی دینی و معنوی میسّر است؟

و نیز:

چرایی و چسانی پرداختن به فلسفه‌ی دین در دنیای معاصر، اساسی‌ترین پرسش‌ها و مسائل فلسفه‌ی دین در روزگار ما، و بالاخره، در صورتی که درصدد تصنیف «فلسفه‌ی دین اسلامی» برآییم پیشینه‌ی مباحث را در کدام‌یک از علوم و ابواب باید جستجو کنیم؟ و آیا اصولاً چنین عنوانی (فلسفه‌ی دین اسلامی) درست و دقیق است؟ و به تعبیر دیگر، آیا دانش فلسفه‌ی دین دارای ماهیت و هویّت واحدی است؟ یا به دلیل تفاوت‌های فاحش ادیان با هم و به‌تبع دینِ مورد کاوش، این دانش ماهیت و یا دست‌کم هویت خاصی می‌یابد؟

پرسش از دقت و درستی عنوان «فلسفه‌ی دین اسلامی» از جهت دیگر نیز قابل طرح است و آن اینکه تک‌سواران عرصه‌ی این دانش در سده‌های اخیر غالباً از موضع الحاد و به انگیزه‌ی تنقید و تنقیص دین به آن پرداخته‌اند و یا دست‌کم به‌اقتضای طبیعت فلسفه، فیلسوف دین باید غیرملتزمانه و فارغ‌بالانه به چالش و کندوکاو در دین و گزاره‌ها و آموزه‌های آن بپردازد، پس آیا صفت «اسلامی» برای فلسفه نوعی تناقض نیست؟ و فراغت و حریّت فیلسوف را نقض نمی‌کند؟

چیستی فلسفه‌ی دین:

در تعریف فلسفه‌ی دین گفته‌اند: «زمانی فلسفه‌ی دین کلاً به‌معنای تفکّر فلسفی درباب دین، یعنی: دفاع فلسفی از اعتقادات دینی دانسته می‌شد… می‌توان [امروزه] اصطلاح فلسفه‌ی دین را (در قیاس با اصطلاحاتی نظیر فلسفه‌ی هنر و غیره) در معنای اختصاصی آن یعنی: تفکر فلسفی درباب دین به‌کار برد…، فلسفه‌ی دین مفاهیم و نظام‌های اعتقادی دینی و نیز پدیدارهای اصلی تجربه‌ی دینی و مراسم عبادی و اندیشه‌ای را که این نظام‌های عقیدتی بر آن مبتنی هستند مورد مطالعه قرار می‌دهد». (هیک، جان؛ فلسفه‌ی دین؛ ترجمه‌ی بهرام راد؛ تهران: الهدی، ۱۳۷۲، ص۱ـ۲۲)

همچنین:

«کار فلسفه در حوزه‌ی دین ـ همان‌طور که چنین بوده است ـ برهانی‌کردن اعتقاد است». (هاسپرس، جان؛ فلسفه‌ی دین؛ قم: گروه ترجمه و ویراستاری مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، [بی‌تا]).

و نیز گفته‌اند:

«هم فلسفه[ی دین] هم کلام سعی می‌کنند به سئوال‌های بنیادین زندگی، نظیر «آیا خدا وجود دارد؟»، «معنای زندگی چیست؟»، «سعادت کدام است؟»، «آیا زندگی جاوید وجود خواهد داشت؟» و غیره، جوابی درخور ارائه کنند، تفاوت فلسفه‌[ی دین] و کلام فقط بر این واقعیت است که کلام به وحی استناد دارد، در حالی که فلسفه[ی دین] صرفاً به اعتبار عقل گردن می‌نهند… فلسفه‌ی دین در تلاش است تا برآورد انتقادی از اعتقادات مختلف مذهبی برمبنای عقلانی ارائه نماید… در فلسفه‌ی دین ممکن است مضاف‌الیه (دین) به‌عنوان معادل اضافه‌ی ذهنی (Subjective) یا اضافه‌ی عینی (Objective) مورد لحاظ قرار گیرد، اگر آن را معادل اضافه‌ای عینی مورد توجه قرار دهیم، فلسفه‌ی دین کنگاشی عقلانی از ادیان مختلف و پدیدارهای دینی خواهد بود. از طرف دیگر اگر آن‌را به‌عنوان اضافه‌ای ذهنی مورد دقت قرار دهیم، فلسفه‌ی دین به مفاهیم مختلف فلسفی که ادیان و اعتقادات دینی مختلف می‌توانند داشته باشند ناظر خواهد بود» (هوبلینگ، الف. چ. حی؛ اصول فلسفه‌ی دین، فصل اول، ترجمه‌ی حمیدرضا آیت‌اللهی، قبسات، ش۲، زمستان ۱۳۷۵).

و نیز:

به چگونگی تبیین واقعیت دینی در فلسفه به‌طور عام حتی «پاسخ‌های انسان‌گروی الحادی» و نیز «وجود ـ خداشناسی» (ریکور، پل؛ گرایش‌های عمده در فلسفه‌ی دین، فصل اول؛ ترجمه‌ی مصطفی ملکیان؛ مجله نقد و نظر، ش۲) فلسفه‌ی دین اطلاق کرده‌اند.

و همچنین گفته‌اند:

«فلسفه‌ی دین عبارت است از اطلاق روش تحلیلی، انتقادی فلسفی در ارزیابی و ژرفکاوی مبانی و مسائل دین و مقولات وابسته به آن» (خرمشاهی، بهاءالدین؛ سیر بی‌سلوک؛ تهران: انتشارات پروین، ۱۳۷۳، ص۱۷۱ـ۱۷۲).

ابهام و اختلاف در معنی «دین و فلسفه» و تنوّع مصداقی آن‌دو، و خلط فلسفه‌ی دین با دانش‌هایی که در طول یا عرض آن قرار دارند، عمده مشکل ارائه‌ی تعریفی روشن و قطعی برای این دانش است،‌ بدین‌رو، بدون پاسخ به پرسش‌هایی که در قبال آنها ارائه می‌گردد، تعریف «فلسفه‌ی دین» و ژرفکاری فلسفی در دین، تعیین موضوع و مسائل این دانش قابل دسترسی نیست، از جمله:

مراد از «فلسفه» در عنوان این دانش چیست؟ آیا جستار متافیزیکی است یا منظور هرگونه کاوش معرفت‌پژوهانه است؟ و نیز به تعبیر هوبلینگ، حتی عقلانی‌بودن روش بررسی نیز مشکل را حل نمی‌کند، زیرا آنچه به عنوان عقلانی فهمیده می‌شود ممکن است برای این نویسنده یا آن دانشمند متفاوت باشد و تعریفی از عقلانی (rational) و عقل (reason) نمی‌توان ارائه کرد. (اصول فلسفه‌ی دین؛ قبسات، ش۲، زمستان ۱۳۷۵)

مراد از «دین» در فلسفه‌ی دین چیست؟ آیا اصولاً «دین» قابل تعریف است؟ چه کسی حاقّ دین و دین حق را شناخته است! آیا مفهوم دین از مفاهیم ماهوی است؟ آیا فصل حقیقی آن شناخته شده است؟ و اگر از فصل حقیقی آن تنزّل کنیم، فصل منطقی آن چیست؟ با توجه به تنوّع ادیان و تفاوت فاحش قله و قاعده‌ی هرم ادیان، دینِ معیار کدام است؟ مراد از دین، دین مُنزل است یا دین محقّق؟ منظور دینِ حیّ کامل است یا همه‌ی ادیان، اعم از ادیان بدوی، منسوخ، متروک و …؟ قدر متیقّن یا قدر مشترک میان ادیان کدام است؟ ملاک دین‌بودن دین چیست؟ کدام تعریف از تعاریف چند دهگانه را باید پذیرفت؟ «بر طبق بعضی از تعاریف لازم نیست که دین حتّی متضمّن اعتقاد به خدا باشد… واژه‌ی دین درواقع آنچنان گسترش پیدا کرده که غیرقابل شناخت شده است» (هاسپرس، همان، ص ۱۶).

تعریف دین با چه رویکردی؟ (نهادانگارانه، پدیدارشناسانه، کارکردگرایانه و …) آیا تعریف تفصیلی دین بدون رجوع به متن دینی میسر است؟ والا کدام دین؟ کدام متن؟ زیرا تفاوت و گهگاه تعارض آشکار در ماهیت، گزاره‌ها و آموزه‌های ادیان، و حتی برداشت‌های گوناگون از یک دین آنچنان است که مطالعه‌ی فلسفی یک دین یا دین‌واره ممکن است پژوهشگر را درباب حقیقت و حقّانیّت دین به نتایجی برساند مغایر و حتّی متضادّ با نتایجی که از کاوش در دین و دین‌گونه‌ای دیگر فرادست می‌آید!

به هر روی: به‌نظر ما برای دست‌یافتن به تعریفی کاربردی از فلسفه‌ی دین، طریق صواب، دوری از افراط و تفریط، و پرهیز از روی‌آورد پیشینی صرف به فلسفه‌ی دین یا تلقی پسینی محض از آن است.

به گمان ما در «فلسفه‌ی دین» فلسفه را نباید تنها به‌عنوان نوعی مطالعه‌ی متافیزیکی قلمداد کرد، فلسفه در اینجا می‌تواند به‌معنی متعارف امروزین آن یعنی هر نوع جستار معرفت‌شناسانه اطلاق گردد. بدیهی است که در این صورت به‌تبع نوع نگرش و گرایش فلسفی منظورشده، فلسفه‌ی دین گرایش‌ها و اضلاع مختلفی خواهد یافت.

همچنین به دلیل نکاتی که در باب دشواری‌های «تعریف دین» گفته شد و به‌خاطر اینکه هر کسی تصور و تصویر خودیافته‌ای را مناط تعریف دین قرار داده است، ارائه‌ی تعریف مانع، جامع و مجمع‌علیه از دین میسّر نیست، از این‌رو تنها می‌توان برای مجموعه‌ای از ادیان هم‌تبار ـ چونان ادیان ابراهیمی ـ با اندکی تسامح، تعریف واحدی ارائه کرد.

مراد از دین نیز در عنوان «فلسفه‌ی دین» دین مُنزل و نفس‌الأمری واقعی ـ در حدی که انسان می‌فهمد ـ باید باشد و نه دین محقّق یا حالتی روانی و یا نهادی انسانی؛ همچنین منظور از دین، تدیّن یا رفتار دین‌داران نباید باشد که در این صورت موضوع فلسفه‌ی دین، دین و مسائل آن نخواهد بود بلکه علل و لوازم اعتقاد و التزام به دین، موضوع تلقی خواهد شد، چنان‌که بسیاری از فیلسوفان دین دچار چنین خلطی شده‌اند، تفاوت فلسفه‌ی دین را نیز با سایر شعب دین‌پژوهی، مانند: روان‌شناسی دین، جامعه‌شناسی دین و … و با اسطوره‌شناسی و عرفان‌پژوهی و …، در همین نقطه باید جستجو کرد.

اینک با لحاظ نکات بالا عبارت زیر را برای تعریف دین پیشنهاد می‌کنیم:

«مدلول مجموعه‌ی گزاره‌های هستی‌شناسانه‌ی ساختارمند درباب هستی، انسان و جهان، و مجموعه‌ی بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدهای مبتنی بر آن که با هدف تأمین کمال و سعادت ابدی انسان از سوی رب و مدبر هستی تنزیل یا تنفیذ شده است».

در تعاریفی که برای فلسفه‌ی دین گزارش شد، ابهام‌ها و ایرادهایی به‌چشم می‌خورد ـ که در مجالی دیگر باید بدان‌ها پرداخت ـ از جمله اینکه: «دفاع فلسفی» و «برهانی‌کردن اعتقاد» (تعاریفی از این دست به تلقی‌های سنتی از فلسفه‌ی دین که آن‌را با فلسفه‌ی دینی و الهیات طبیعی یکسان می‌انگاشته مربوط می‌شود).

از وظایف کلام و الهیات است، و متعلّق فلسفه‌ی دین «پاسخ درخور به سؤال‌های بنیادین زندگی» نیست، بلکه متعلق این دانش، دین و مقولات دینی ـ هرچه می‌خواهد باشد ـ است، و نیز «اخذ مضافٌ‌الیه (دین) به‌عنوان اضافه‌ی ذهنی، فلسفه‌ی دین را با فلسفه‌ی دینی درخواهد آمیخت و در آن صورت «فلسفه‌» موصوف قرار خواهد گرفت و نه مضاف، و همچنین اطلاق دین به نگرش‌ها و مسلک‌های غیردینی مانند «انسان‌گروی الحادی» و «وجود ـ خداشناسی» تسامح بی‌مرزی است که فلسفه‌ی دین را سترون و بی‌خاصیت کرده و یا با سایر شعب دین‌پژوهی یا مطلق هستی‌شناسی درخواهد آمیخت، و بالاخره هرچند در متن فلسفه‌ی دین، بررسی فارغ‌بالانه نهفته است، اما پیش‌داوری و «بررسی انتقادی سلبی» لازمه‌ی آن نیست!

اکنون پیش از آنکه تعریف مختار در فلسفه‌ی دین ارائه شود، از سر تمهید، نظر خواننده‌ی ارجمند را به چند نکته معطوف می‌داریم:

۱٫ فلسفه‌ی دین از جمله‌ی فلسفه‌های مضاف است و می‌تواند از سنخ معرفت‌های درجه‌ی دو به‌شمار آید، زیرا خود جزء موضوع متعلق خود نیست، و بخش عمده‌ای از دین مدلول گزاره‌های معرفتی است و فلسفه‌ی دین به تحلیل آن گزاره‌ها نیز می‌پردازد.

۲٫ فلسفه‌ی دین به اعتبار روش و غایت، فصلی از فلسفه و به اعتبار موضوع، شاخه‌ای از دین‌شناسی است؛ و نیز این دانش می‌تواند معارض یا معاضد با کلام و فلسفه‌ی دینی، دین فلسفی و الهیات طبیعی و یا شامل بخش عمده‌ی فلسفه‌ی علم کلام باشد، و نیز به استطراد به بررسی تطبیقی، تاریخی ادیان و مطالعات پدیدارشناسانه، تحلیل منطقی و زبان‌شناختی، جامعه‌شناختی و روان‌شناسانه‌ی دین و فلسفه‌های مضاف دیگر بپردازد یا از دستاوردهای این شاخه‌ها به‌صورت اصول موضوعه بهره جوید، همچنین فلسفه‌ی دین در عناوین مسائل با دانش‌های یادشده گهگاه اشتراک صوری پیدا می‌کند، اما تمایز این دانش‌ها با فلسفه‌ی دین از حیث غایت، روش یا … سبب تمایز باطنی مسائل آنها نیز می‌شود.

۳٫ دین‌پژوهی (= شناسی) به «هرگونه چالش و پژوهش درباره‌ی مبادی، مبانی و مسائل دین، معارف دینی، باورها و رفتارهای دین‌داران» اطلاق می‌شود، پس دین‌شناسی از حیث روش، منابع، موضوع و مسائل بسی گسترده‌تر از فلسفه‌ی دین است، و اینکه برخی پنداشته‌اند: دین‌شناسی بخشی از کلام جدید است (سروش، عبدالکریم؛ قبض و بسط تئوریک شریعت؛ تهران: موسسه فرهنگی صراط، ۱۳۷۳، ص۷۱) یا فلسفه‌ی دین (یا دین‌شناسی) از وظایف کلام جدید می‌باشد (مطهری، مرتضی، وظایف اصلی و وظایف فعلی حوزه‌های علمیه. از ظاهر عبارت استاد(ره) برمی‌آید که ایشان از فلسفه‌ی دین، دین‌پژوهی را مراد کرده باشند) دقیق نیست، بلکه دین‌شناسی اعم از فلسفه‌ی دین و کلام، و فلسفه‌ی دین غیر از کلام است. (البته لازمه‌ی برخی تعریف‌ها و تلقی‌ها از کلام جدید [= علمی با هندسه‌ی معرفتی نوپدید و بدون رسالت دفاعی از عقاید دینی / محمد مجتهد شبستری؛ مجله‌ی المنطلق، ش۱۱۳]، خروج این دانش از زی و هویت کلامی آن است و در آن صورت کلام جدید می‌تواند شامل فلسفه‌ی دین و دین‌پژوهی نیز بشود، اما دیگر ـ به تقلید از الهیات جدید مسیحی ـ چه اصراری بر اطلاق آن عنوان (کلام) بر چنان معنونی هست؟ می‌توان این دانش را با نام مناسب دیگری نامبردار کرد، همچنین در صورتی که فلسفه‌ی دین «دفاع عقلانی» از دین یا «تبیین عقلانیات دین» قلمداد شود، با کلام و فلسفه‌ی دینی گره خواهد خورد، اما اگر فلسفه‌ی دین به مطالعه‌ی فلسفی دین اطلاق شود، تفاوت موضع فیلسوف و متکلم، دوگونگی فلسفه‌ی دین و کلام از حیث روش، رسالت، غایت و رویکرد آن‌دو در طرح مسائل، برای تمایز دو علم کفایت می‌کند).

۴٫ کلام، پنج وظیفه‌ی عمده‌ی «تنسیق»، «تنقیح»، «تبیین»، «اثبات» و «دفاع» را درباب دین و گزاره‌ها و آموزه‌های مسلم آن به استناد وحی و با استمداد از خرد و دانش، به‌عهده دارد، هیچ‌یک از این وظایف جز سومین آنها برعهده‌ی فلسفه‌ی دین نیست و در کشف و تبیین نیز این دانش هرگز به وحی استناد نمی‌کند.

۵٫ فلسفه‌ی دین عهده‌دار مطالعه‌ی برون‌دینی و غیرملتزمانه (نه غیرمعتقدانه)‌ی دین و گزاره‌ها و آموزه‌های اساسی آن است، و این‌گونه مطالعه می‌تواند به رد مطلق، اثبات مطلق دین و مقولات دینی، یا تفصیل بین برخی با برخی دیگر منجر گردد.

۶٫ بسیاری از فیلسوفان دین به‌خاطر جهل یا غفلت، در تعریف دین و بررسی مسائل فلسفه‌ی دین، از اسلام و تلقی‌های خاص آن فارغ بوده‌اند، از این‌رو با لحاظ این مصداق در مباحث فلسفه‌ی دین، قطعاً قبض و بسطی درخور اعتنا در تعاریف و مسائل فلسفه‌ی دین روی می‌دهد.

۷٫ چون در تعریف فلسفه‌ی دین وفاقی میان فیلسوفان دین نیست هیچ الزامی به پذیرش یکی از تعاریف عرضه‌شده نیست، بلکه می‌توان با لحاظ رویکرد پیشینی و با توجه به تلقی‌های فعلی از این دانش، تعریف دقیق‌تری را که ابهام و ایرادهای موجود در تعاریف عرضه‌شده در آن راه نیابد ارائه کرد.

با توجه به نکات پیشگفته، به‌نظر ما فلسفه‌ی دین «دانش بازپژوهی عقلانی در چیستی، چسانی و چرایی دین و گزاره‌ها و آموزه‌های بنیادین آن» و یا «علم بررسی فلسفی مبادی تصوری و تصدیقی دین و مقولات اساسی آن» است.

مسائل فلسفه‌ی دین:

۱٫ چیستی دین (= درباره‌ی دین):

در این فصل مباحثی مانند عنوان‌های زیر درخور طرح است:

۱ـ۱٫ تعاریف دین،

۲ـ۱٫ گوهر و صدف یا حاقّ و حاشیه‌ی دین،

۳ـ۱٫ هدف یا اهداف دین،

۴ـ۱٫ قلمرو دین،

۵ـ۱٫ کارکردهای دین،

۶ـ۱٫ پلورالیسم دینی (= مسئله‌ی وحدت و تنوّع ادیان)،

۷ـ۱٫ کمال، جامعیّت و جاودانگی دین،

۸ـ۱٫ ایمان،

۹ـ۱٫ تجربه‌ی دینی.

۱۰ـ۱٫ عبادت.

۲ـ منشاء دین:

زیرا این عنوان، پنداره‌های روان‌شناختی، زبان‌شناختی، تاریخی، جامعه‌شناختی و …، درباب ظهور دین در بوته‌ی پژوهش قرار می‌گیرد.

۳ـ معرفت دین:

در این بخش مسائلی همچون:

۱ـ۳٫ منابع روش‌های شناخت دین.

۲ـ۳٫ زبان دین (= وحی)

۳ـ۳٫ تطور فهم دین و هرمنوتیک متون.

۴ـ۳٫ بحث‌هایی چون: فلسفه‌ی علوم دینی و مناط و ارزش و زبان گزاره‌های آنها نیز در این بخش (به‌طور تطفلی) قابل تفحص و ژرف‌رسی هستند.

۴٫ نسبت و مناسبات دین با فلسفه، علم، عرفان، اخلاق، فرهنگ، هنر و …

۵٫ امهات مدعیات دینی:

در این مبحث نخست «توجیه‌پذیری باورداشت‌های دینی» و «معناداری گزاره‌های دینی» سپس عنوان‌های زیر باید مورد ژرف‌کاوی قرار گیرد:

۱ـ۵٫ خدا «مفهوم، ادله‌ی اثبات و انکار»؛ این موضوع مهمترین و گسترده‌ترین مسئله‌ی فلسفه‌ی دین قلمداد می‌شود و تفصیل شایان زیرمجموعه‌ی این عنوان، فراتر از حوصله‌ی سرمقاله است.

۲ـ۵٫ صفات

۳ـ۵٫ شرور و کاستی‌ها (مسئله‌ی عدل، رحمت، حکمت خدا و هدف‌داری حیات)

۴ـ۵٫ خلقت و نحوه‌ی پیدایش وجود.

۵ـ۵٫ مجرد و مادی.

۶ـ۵٫ وحی و نبوت.

۷ـ۵٫ اعجاز.

۸ـ۵٫ معنای زندگی.

۹ـ۵٫ اختیار.

۱۰ـ۵٫ شعائر، آداب و مناسک دینی.

۱۱ـ۵٫ تکلیف و نظام اخلاقی جهان.

۱۲ـ۵٫ سعادت.

۱۳ـ۵٫ خلود نفس.

۱۴ـ۵٫ معاد (سعادت و شقاوت ابدی)

در خور گفت است که:

الف) برخی از عناوین به‌طور استطرادی یا از باب تتمیم مباحث اصلی فلسفه‌ی دین (با توجه به تعریف مختار) و برخی دیگر از سر هم‌آوایی با سنت‌گزاران این دانش، در فهرست گنجانده شده است.

ب) هرچند مسائلی همچون «نیاز انسان به دین»، «انتظار آدمی از دین»، «علل اقبال و ادبار به و از دین»، و …، به‌گونه‌ی تطفلی قابل طرح در فلسفه‌ی دین هستند، اما قرابت این بحث‌ها با انسان‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ ادیان افزون‌تر است.

ج) بسیاری از مسائل یادشده، به اعتباری مسئله‌ی فلسفه‌ی دین و به اعتباری دیگر از مسائل دانش‌های خویشاوند با آن به‌شمار می‌روند، بدین‌رو لاجرم باید به‌نوعی درآمیختگی صوری در مسائل علم ذوی‌القربی تن درداد.

د) جای طرح مسائل اختصاصی ادیان مانند: «تثلیث و تجسد خدا»، دین‌شناسی تطبیقی (مقایسه‌ای) یا کلام خاص هر دین می‌باشد.

نظریه‌ی علم دینی

نظریه‌ی علمی، عبارت است از: گزاره (یا گزاره‌های) حاوی مدعا (یا مدعاهای) منسجمِ مبتنی بر «مبنا» (یا مبانی) مشخص، برآمده از «منطق» معین، متکی بر «دلیل» (یا دلایل) و مؤیدات موجّه، که پذیرش آن موجب دگرگونی معتنابهی در یک قلمرو «علمی ـ معرفتی» یا «عملی ـ معیشتی» می‌گردد