تحول علوم انسانی

موضوع مصاحبه درباره‌ی علوم انسانیِ اسلامی است. خواهش می‌کنم نخست تعریفی از علوم انسانی بیان بفرمایید تا در ادامه به بحث علوم انسانیِ اسلامی نزدیک‌تر شویم.

مسئله‌ی‌ تعریف موضوعات یکی از مباحث و مسائل پیچیده‌ پیش روی بشر است. این پیچیدگی از این مسئله ناشی می‌شود که نمی‌توان به سهولت مقوله‌ای را تعریف کرد؛ افزون بر این، بیان تعریفی که مورد اتفاق همه‌ی اهل نظر باشد بسیار دشوار است. درباره‌ی علوم انسانی ممکن است تعریف‌های گوناگونی مطرح شده باشد، ولی در مجموع علوم انسانی عبارت است از: «روش‌های حاوی گزاره‌های توصیفی، تکلیفی و توصیه‌ای درباره‌ی انسان، تظاهرات وجودی و رفتارهای فردی و جمعی آن».

بر اساس این تعریف، شاخه‌ی علوم انسانی مجموعه‌ای از علوم و روش‌های علمی را در بر می‌گیرد که انسان و رفتار فردی و جمعی او را توصیف می‌کنند، برای او دستور و تکلیف مشخص می‌نمایند و بایدها و نبایدهای معطوف به رفتار انسان را بیان می‌کنند، همچنین دربرگیرنده‌ی پاره‌ای از گزاره‌ها و قضایایی است که توصیه می‌کنند و تجویزهایی را خطاب به انسان و برای انسان در رفتار فردی و جمعی او بیان می‌نمایند، بسته به اینکه مجموعه‌ی این قضایای سه‌گانه‌ی توصیفی، تکلیفی (دستوری) و تجویزی (توصیه‌ای) معطوف به چه حوزه‌ای از تظاهرات وجودی و رفتار انسان باشد، یک علم شکل می‌گیرد؛ برای مثال مجموعه‌ای از قضایا یا گزاره‌هایی که رابطه‌ی انسان را با مال توصیف می‌کند و یک سلسله باید و نبایدها و همچنین شاید و نشایدهایی (تکالیف و تجویزها) را درخصوص طرز مواجهه‌ی انسان با مال مطرح می‌نماید علم اقتصاد را شکل می‌دهد. زمانی که مجموعه‌ای از قضایا و گزاره‌های خاصی توصیف‌ کننده‌ی رابطه‌ی انسان با قدرت است و همچنین باید و نبایدها و شاید و نشایدهایی را در رفتار آدمی با قدرت بیان می‌کند، و درواقع تکلیف یا تجویز می‌کند، علم سیاست پدید می‌آید. نسبت به حوزه‌ها و امور دیگری که متعلَق رفتار آدمی است نیز چنین گزاره‌هایی وجود دارد و همین مجموعه گزاره‌هاست که علم تربیت (درباره‌ی نفس آدمی)، روابط بین‌الملل درباره‌ی مواجهه‌ با بیگانگان و مسئله‌ی امنیت) و … را پدید می‌آورند.

بنابراین علوم انسانی را عبارت می‌دانیم از آن دسته از دانش‌هایی که دربردارنده‌ی مجموعه‌ی قضایای دسته‌بندی شده و رشته‌رشته شده‌ی توصیفی (توصیفگر) و تکلیفی ـ که بایدها و نبایدهای رفتاری را بیان می‌کند ـ و همچنین قضایای توصیه‌ای ـ که شاید و نشایدها و تجویزهای ارزشی را مطرح می‌نماید ـ درباره‌ی انسان یا تظاهرات وجودی او و رفتارهای فردی و اجتماعی انسان است.

با این تعریفی که مطرح فرمودید می‌توانیم علوم انسانی را پایه‌ی همه‌ی علم‌ها بدانیم؟

خیر؛ علوم انسانی پایه‌ی دیگر علوم نیست، بلکه مشتمل بر مجموعه علومی است که از آنها دانشی با عنوان علوم انسانی پدید می‌آید. ولی علوم انسانی و منظر و مبنایی که درباره‌ی علوم انسانی داریم حتی می‌تواند در حوزه‌ی علوم پایه‌ی معرفتی مثل فلسفه و منطق تأثیرگذار باشد و بسا بسیاری از مبانی که در علوم انسانی اتخاذ می‌کنیم (به‌ویژه اگر علوم انسانی را اعم از فلسفه و منطق بدانیم) حتی می‌تواند به مثابه‌ی پیش‌فرض و پیش‌انگاره‌ها و انگاره‌های مسلم انگاشته‌شده بر علوم طبیعی همچون فیزیک، شیمی و طب تأثیر گذارد. به این ترتیب علوم انسانی دربرگیرنده‌ی دانش نسبتاً گسترده‌ای می‌شود که بر دیگر گروه دانش‌ها مانند دانش‌های طبیعی تأثیر‌گذار است.

با توجه به اینکه مقام معظم رهبری بارها بر این موضوع تأکید کرده‌اند که علوم انسانی و بسیاری از دانش‌هایی که در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود باید اسلامی شوند، فکر می‌کنید علوم انسانیِ اسلامی در این میان چه جایگاهی دارد؟

آرمانی که رهبر فرهیخته‌ی انقلاب مطرح کردند و در مقیاس ملی، بلکه بین‌المللی طرح نویی درانداختند و نخبگان جهان اسلام و ایران را صلا دادند و آنها را به یک عزم عظیم دعوت فرمودند برای تحول علوم انسانی در مقیاس جهانی و برای تولید علوم انسانیِ اسلامی در مقیاس اسلامی و جهان اسلام، خوب فهم نشد و این آرمان و فراخوان عامدانه و غیرعامدانه بدفهمیده شده؛ عده‌ای تصور کردند که مراد رهبری حذف و تعطیل کردن علوم انسانی به طور کلی یا دست‌کم علوم انسانی رایج است؛ در حالی که چنین برداشتی از فراخوان و رهنمود آرمان‌خواهانه‌ی ایشان نادرست است. ایشان هیچ‌گاه بر تعطیلی علوم انسانی یا حذف مطلق رشته‌های خاصی از علوم انسانی تصریح نفرمودند و چنین قصدی هم ندارند. اصولاً کسی نمی‌گوید که علم خاص یا دسته‌ای از علوم را باید از عرصه‌ی معرفت حذف کرد و از حوزه‌ی تربیت و تعلیم خارج نمود؛ زیرا علم هستند و به امر و نهی بسته نمی‌شوند و در آثار و منابع و کتب مباحث مربوط به علوم مطرح می‌شود و افراد هم فرا می‌گیرند. قطعاً مراد ایشان حذف و تعطیل این علوم نبود.

عده‌ای دیگر از این آرمان به اسلامی‌سازی علوم انسانی تعبیر کردند که این تعبیر هم به نظر من دقیق نیست. اگر این تعبیر به معنای تزیین علوم انسانی رایج به آیه و روایت باشد؛ یعنی بکوشیم علوم انسانی را با همین آرا و قضایای موجود اخذ کنیم، اما آیات و روایاتی هم ضمیمه‌ی آن نماییم و مبانی و بناها را در آن آیه‌اندود و روایت‌آمیز کنیم، با مراد رهبری و قصد ایشان از طرح این مسئله فاصله‌ی بسیاری دارد. اگر علوم انسانی جوهراً سکولار است و با اسلامیت سازگار نیست، اصولاً نمی‌شود آن را اسلامی کرد اسلامی‌سازی معنا ندارد.

برخی دیگر از تعبیر بومی‌سازی علوم انسانی استفاده کردند. تصور آنها این است که تحول علوم انسانی به معنای بومی‌کردن آنهاست. بومی‌سازی علوم انسانی به یک معنا غلط و به معنایی دیگر درست است. اگر مراد ما از بومی‌کردن این باشد که مبانی، بناها و نظریه‌های علم می‌تواند بومی شود، به خطا رفته‌ایم. مبانی و نظریه‌ها در هر علمی حقایقی هستند که اگر فراچنگ عالم و دانشمند افتاده باشند حاکی از واقع‌اند و هرگز بومی و غیربومی نخواهند داشت. در هر جای عالم علم، علم است. به این معنا بومی‌سازی علوم انسانی نادرست است و ما نمی‌توانیم مبانی و مناظر، بنیادها و نظریه‌های علوم انسانی را ایرانی کنیم. در صورتی بومی‌سازی این علوم درست است که در آن مراد از بومی‌سازی بنا کردن این علوم براساس حکمت اسلامی و ایرانی باشد؛ البته بومی‌سازی تعبیر دقیقی برای نامیدن این فرایند نیست. بومی‌سازی یک تصرف سطحی و در مقام کاربرد است. اگر بومی‌سازی علوم انسانی به این معنا باشد که مبانی و نظریه‌های علوم انسانی و راهکارهایی که علوم انسانی برای حل معضلات ارائه می‌کند، در مسائل روز و مبتلابه‌ ملی به کار رود و ناظر به نیازهای ملی و بومی، معرفت تولید شود، تعبیر درستی است، ولی این معنا با اسلامی‌کردن یا علوم انسانی دینی برابر نیست.

بعضی دیگر هم بومی‌سازی فرهنگی را مد نظر داشتند؛ یعنی اینکه علوم انسانی موجود را حک و اصلاح کنیم و با فرهنگ خود نطبیق دهیم. البته مشخص نیست که چنین دیدگاهی علمی و اجرا شدنی هست یا خیر، اما در صورت عملی‌بودن ‌باید مبانی و بنیادها را تغییر داد که در نتیجه‌ی آن مکاتب جدیدی از علوم انسانی مطرح خواهد شد.

بعضی دیگر از آرمان تحول علوم انسانی به قدسی‌سازی علوم انسانی تعبیر کرده‌اند؛ یعنی اینکه در قبال عقلانیت سکولار و پارادایم پوزیتیویستی علوم یک عقلانیت موازی تولید کنیم و پیش‌انگاره‌ها و نگرش‌های حاکم بر علوم انسانی را قدسی و توحیدبنیان نماییم. اگر این حرف به معنای عمیق فهمیده شود می‌تواند زمینه‌ی تحول علوم انسانی را به آن شکلی که مد نظر مقام معظم رهبری است فراهم سازد، ولی همین قدسی‌سازی علوم انسانی نیز به شکل‌های نادرستی تعبیر و تفسیر می‌شود؛ برای مثال عده‌ای می‌”ویند که می‌خواهند علوم انسانی را نقلی کنند؛ یعنی علوم انسانی تک‌منبع بشود و فقط از نقل و نصوص مقدس استنباط گردد. این در حالی است که دینی‌کردن علوم انسانی یا تولید علوم انسانی دینی و اسلامی به این معنا که علوم انسانی را فقط از نقل اخذ کنیم مراد نیست و انجام دادن چنین کاری هم لااقل از توانایی انسان عادی خارج است. ممکن است معصوم بتواند همه‌ی علوم را از قرآن استنباط کند، اما امروزه مخاطب این پیام و فراخوان آرمانی عموم نخبگان و انسان‌ها هستند و انسان‌ها نمی‌توانند همه‌ی علوم را از قرآن و سنت استخراج کنند، چنان‌که خود دین هم بنا نیست فقط از قرآن یا سنت استخراج شود، بلکه در آن، در کنار قرآن و سنت، عقل حجت به شمار می‌آید. در واقع ما به موازات نقل، که قرآن و نصوصی است که از معصومین(ع) صادر شده است، عقل را هم منبع می‌دانیم؛ حتی ممکن است کسانی فطرت را هم در عرض وحی، حدیث، سنت و عقل، حجت بدانند و معارف و علوم را توأماً و به موازات از وحی، سنت معصوم، عقل و فطرت استخراج کنند. تجربه هم به مثابه‌ی ابزار و مسیر به کار گرفته می‌شود؛ چون تجربه تولید معرفت نمی‌کند، اما آن‌گاه که تکرار می‌شود و عقل پا به میان می‌گذارد، از جمع‌بندی تجربه و مشاهدات فراوان و اطمینان‌بخش، نتیجه‌ای اخذ می‌گردد و قضیه‌ای علمی تولید می‌شود. به این ترتیب تجربه هم در طول این منابع می‌تواند لحاظ شود.

در مجموع وقتی ما از علوم انسانیِ اسلامی سخن می‌گوییم، منظورمان آن دسته از علوم و دانش‌های دربرگیرنده‌ی قضایای توصیفی، تکلیفی، و تجویزی است که مبتنی بر مبانی اسلامی و برآمده از منابع اسلامی با کاربست منطق معتبر اسلامی باشد؛ بنابراین اگر رهبری معظم بر تولید علوم انسانیِ اسلامی تأکید می‌ورزند، نقلی کردن، بومی‌کردن، هم‌ساز ساختن علوم انسانی رایج موجود با فرهنگ ملی، تعطیلی علوم انسانی یا قدسی‌سازی را در نظر ندارند، بلکه منظور ایشان از تولید علوم انسانیِ اسلامی این است که ما با وجود علوم انسانی رایج در جهان و مکاتب و مناظر متنوع و متکثری که در قلمروی علوم انسانی وجود دارد، در کنار و بلکه مقدم بر آن باید خود مبانی و بناها و دانش‌ها و نظریه‌های مربوط به تفسیر انسان و مربوط به ارائه‌ی تکلیف و باید و نباید برای رفتارهای انسان و ارائه‌ی ارزش و شاید و نشاید برای رفتار فردی و جمعی انسان را تولید کنیم.

این تلقی از تولید علوم انسانیِ اسلامی یا به تعبیر رایج تحول علوم انسانی مراد رهبری است و با این معنای عمیق و دقیق و جامع، این فعالیت‌ علمی و فکری می‌تواند جایگاه بسیار بلندی در حوزه‌ی فعالیت‌‌های معرفتی و علمی داشته باشد.

این تلقی از علوم انسانیِ اسلامی به معنای آن است ‌که ما علوم انسانی مستقلی تولید کنیم یا آن علوم انسانی را که داریم اسلامی نماییم؟

همان‌گونه که گفتم، علوم انسانی موجود اگر اسلامی نیست، نمی‌توان آن را اسلامی کرد. علوم انسانی مبانی، نظریه، منطق و سامانه‌ی خاص خود را دارد. ما باید علوم انسانی مدنظر را به موازات تولید کنیم، هرچند که ممکن است در پاره‌ای از قضایا و نظریه‌ها اشتراک وجود داشته باشد. این اشتراک از آنجا ناشی می‌شود که یکی از منابع علوم انسانی موجود عقل است و طبعاً آنچه دستاورد عقل سلیم است نزد دین نیز پذیرفته است. با این حال بسیاری از نظریه‌ها در علوم انسانی رایج وجود دارند که بر مبانی نادرست و مردود مبتنی‌اند و نمی‌توانیم آن‌ها را بپذیریم. این دسته از نظریات در مقام کاربرد نیز بر اساس غایات و کارکردهای مورد نیاز دنیای غرب تدوین شده‌اند و به همین دلیل ممکن است ما نتوانیم در حل معضلات و مسائل ملی و جهان اسلامی خودمان از آنها استفاده کنیم. بسیاری از بحران‌هایی که در جهان امروز پدید آمده تحت تأثیر نظریه‌های نادرست علوم انسانی در جهان است. پاره‌ای بحران‌ها که در جهان اسلام است و بسیاری از مسائلی که در جهان اسلام حل نشده باقی مانده به این دلیل است که جهان اسلام به علوم انسانی رایجِ سکولار دل بسته است، اما این در حالی است که اعجاز حل معضلات جهان اسلام از امام‌زاده‌ی سکولار علوم انسانی رایج برنمی‌آید.

با این تعابیر شما منبع اصلی استخراج علوم انسانی را چه می‌دانید؟

عرض کردم منابع علوم انسانی همانند منابع علوم دینی متنوع خواهند بود. عقل، وحی، سنت معصوم، و فطرت می‌توانند منبع علوم انسانی باشند و تجربه و مشاهده زمینه‌ساز تولید نظریه (زیرا آنگاه که تجربه‌ی دقیق رخ دهد و مشاهده‌ی فراوان صورت ببندد، عقل با جمع‌بندی حاصل مشاهدات تولید قضیه و نظریه می‌کند). در واقع به این ترتیب علوم انسانی از مجموعه‌ای از منابع تغذیه می‌شود.

در این چند سالی که مقام معظم رهبری بر تولید علوم انسانی اسلامی تأکید نموده‌اند آیا تلاش‌های جدی‌ای برای تحقق آن شده است؟

واقعیت آن است که در این چند سال در ایران، تلاشی فراخور و درخور اهمیت و حساسیت و خطورت این آرمان بلند نشده است. اهمیت موضوع بسیاربسیار بالاست، عظمت کار بسیار زیاد است و تأثیر آن در سرنوشت انقلاب، کشور، اسلام و جهان اسلام، بسیار سترگ و بدیل‌ناپذیر است. با توجه به این اهمیت و عظمت، من در مقام یکی از افرادی که دست‌کم دو دهه مشغول این کار هستم، اذعان می‌کنم اقدام مطابق شأن این آرمان بلند انجام نشده است، اما در کل می‌توان گفت تحرکی آغاز شده است؛ در مراجع عالی تصمیم‌گیری کشور مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای تخصصی علوم انسانی تأسیس شده است که جمعی از نخبگان عضو آن هستند، و جلسات، مباحث و رایزنی‌ها درباره‌ی این موضوع به راه افتاد است. در بعضی از دستگاه‌های مسئول، مانند وزارت علوم، پاره‌ای اقدامات و تدابیر در حال انجام شدن است، در حوزه‌های علمیه جنب‌وجوش امیدبخشی آغاز شده است، نخبگان و متفکران دردمند و دلسوز، صاحب‌اندیشه و نواندیش، پاره‌ای مطالعات را آغاز کرده‌اند و بعضی نظریه‌ها مطرح شده است. برای حمایت از نظریه‌پردازان، نوآوران و منتقدان عالم و دارای ‌صلاحیت در حوزه‌ی علوم انسانی، هنر و معارف دینی نهاد مرجعی با عنوان «هیئت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی، نقد و مناظره» تأسیس شده است و … .

در بعضی از مؤسسه‌هایی که من از آنها اطلاع دارم؛ مانند پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، تحقیقات دقیق و وسیعی یا انجام شده یا در حال انجام شدن است و برنامه‌های گسترده‌ای در دستور کار قرار دارد. در این میان پژوهشگاه یادشده در بعضی از حوزه‌ها به موفقیت‌های خوبی هم دست یافته است. در بعضی از زمینه‌ها ما معتقدیم یا علم دینی را تولید کرده‌ایم یا به مقصود بسیار نزدیک شده‌ایم و بر این اساس در یک بازه‌ی‌ زمانی پیش‌بینی می‌توانیم ادعا کنیم که علم انسانیِ دینی در آن حوزه تولید و عرضه خواهد شد.

یک سلسله کارهایی در داخل کشور آغاز شده، ولی باید توجه کرد که این فراخوان مخاطب جهانی داشته است. در مقیاس جهانی نسبت به این فراخوان هم به شکل مثبت و هم منفی موضوع‌گیری شده است. چند سال پیش که مقام معظم رهبری این فراخوان و دعوت را مطرح کردند، رسانه‌های بزرگ بین‌المللی و شبکه‌های جهانی شروع به طرح این مباحث کردند. میزگردهایی تشکیل دادند و از صاحب‌نظران نظرخواهی کردند و بحث‌های خوبی مطرح شد. گرچه پاره‌ای از مباحث مغرضانه بود، بعضی دیگر از آنها هم عالمانه و به درستی مطرح می‌شد. جریان‌های جهانی در برابر این فرمان و آرمان‌خواهی موضع گرفته‌اند؛ اخیراً در اخباری دیدم که کنگره‌ی امریکا به تأسیس کمیسیون علوم انسانی اقدام کرده و در خبر آورده است چون جریان رقیب به امر علوم انسانی اهتمام می‌کند ما هم باید به آن اهتمام کنیم و اگر به تولید و توسعه‌ی علوم انسانی همت نگماریم، اقتصاد ما به مخاطره می‌افتد. همین نکته که اگر آنها علوم انسانی را توسعه ندهند، اقتصادشان به مخاطره می‌افتد نشان‌ می‌دهد که آنها دقت‌هایی در این زمینه کرده‌اند و از روی مزاح می‌توان گفت که گویی دشمنان پیام رهبری را بهتر از دوستان دریافته‌اند و نسبت به مسئله حساسیت بیشتری نشان می‌دهند.

در هر حال این پیام و فراخوان مخاطب ملی، جهان اسلامی و بین‌المللی داشته است و تأثیر خود را هم بر سرنوشت علم و معرفت در مقیاس جهانی خواهد گذاشت، اما اقدامات انجام‌شده نسبت به اهمیت این مسئله درخور، فراخور و کافی نیست.

ما در ایران اقتصاد اسلامی را با توجه به نگاه شیعه و میراثی که از ائمه(ع) باقی مانده است پیگیری می‌کنیم. کشوری مثل اندونزی نیز بر مسئله‌ی اقتصاد اسلامی تمرکز کرده‌اند، اما کار آنها با ما تفاوت دارد. این نگاه بومی ما و با توجه به این‌ مسئله که ما در اقلیمی به نام ایران به سر می‌بریم، چقدر در تولید علوم انسانی اسلامی مؤثر است؟

آنچه در جهان اسلام با مبانی درست پیگیری می‌شود و نیز بعضی دیدگاه‌ها و نظریه‌های تولید شده در این عرصه با آنچه ما به آن می‌اندیشیم چندان متعارض نیست. در بعضی از کشورهای اسلامی، نظریه‌هایی تولید شده گرایش‌هایی پدید آمده که با ما هم‌افق است، هرچند ممکن است تفاوت‌هایی وجود داشته باشد و سرّ آن هم این است که ما مسئله را جامع‌الاطراف و جامع‌المنابع می‌بینیم و به همه‌ی‌ منابع متکی هستیم؛ در واقع ما به همه‌ی منابعی که ممکن است آنها بدان تکیه کنند (مانند وحی، قرآن، عقل و سنت)، اعتماد و اتکا داریم، اما افزون بر آن به میراث معرفتی باقی مانده از ائمه‌ی اهل بیت(ع) که طبعاً تفسیر و تفصیل سنت نبوی و وحی‌نامه‌ی الهی است نیز توجه می‌کنیم. ممکن است آنچه در جهان پیرو مکتب اهل بیت تولید شود جامع‌تر و دقیق‌تر باشد ولی معلوم نیست که چندان در تعارض با دیگر نقاط جهان اسلام باشد.

نکته‌ای را که باید اضافه می‌کنم کوتاهی‌هایی است که از سوی مبادی امور همچنان نسبت به پیگیری این آرمان بلند به چشم می‌خورد. هنوز فرهنگ علمیِ حاکم و روش‌شناسی جاری و ساری در قلمروی علم در کشور ما از فرهنگ و منطق علوم پایه و مهندسی متأثر است. ذهن بسیاری از مدیران ما همچنان مهندسی‌محور است و هنوز در چهارچوب تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در دستگاه‌های مسئول علوم پایه محور و بنیاد انگاشته می‌شود؛ از همین‌رو جای علوم انسانی و فرهنگ مربوط به علوم انسانی، منطق علوم انسانی، مبانی علوم انسانی، نظریه‌های علوم انسانی در مبادی امور و مصادر و مراجع تصمیم‌ساز و مدیران خالی است و هنوز سیاستِ کلانِ کلیِ جامع‌نگرِ آینده‌بین و دقیق‌نگری پدید نیامده است.

ما در کنار نقشه‌ی جامع علمی کشور نیازمند یک سند جامع علوم انسانی هستیم، اما هنوز از بعضی تحقیقات و فعالیت‌های علمی و فکری بنیادین که می‌تواند منشأ حرکت و برکت باشد و سبب تحول و انقلاب علمی و معرفتی در مسیر تولید علوم انسانی گردد حمایت کافی نمی‌شود. و پژوهشگاه‌هایی که در مظان و معرض تولید علم دینی و علوم انسانیِ اسلامی هستند به شکل درخوری پشتیبانی نمی‌شوند؛ از همین‌رو پژوهشگاه‌ها و مراکز علمی حوزوی و دانشگاهی با رویکرد تولید علم دینی و تولید علوم انسانیِ اسلامی در فقر و بی‌امکاناتی مظلومانه ادامه‌ی کار می‌دهند. نمونه‌ی این مراکز هیئت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی است که مرجع حمایت از نظریات نو و نقدهای جدید در حوزه‌ی علوم انسانی و معارف دینی و هنر است و تنها نهاد معتبر حقوقیِ قانونیِ شاخص‌گذار و ممیز نظریه‌ها و نظریات و نقدهای نو در حوزه‌ی علوم انسانی به مشمار می‌آید، اما بعد از هفت سال فعالیت، این هیئت نه بودجه‌ی معینی دارد و نه مکان مشخص و مناسبی و نه به لحاظ حقوقی، در سامانه‌ی تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری علمی کشور و بین نهادها و دستگاه‌های مرجع و مدیریت علم جایگاهی به آن داده شده است. این در حالی است که از این نهاد مرجع به‌حق و به درستی انتظار بسیار بالایی می‌رود؛ انتظاری که مطابق شأن شایان این نهاد است، اما ابزار هم‌شأن آن در اختیار این نهاد نیست. با وجود این کمبودها طی هفت سال گذشته افزون بر ۲۶۰ طرح علمی که مدعی نوآوری و نظریه‌پردازی در حوزه‌ی علوم انسانی بودند به دبیرخانه‌ی هیئت ارسال شده که از بین آنها هشتاد طرح برگزیده، نقد، ارزیابی، دفاع و داوری گردیده و از میان این هشتاد طرح، نوزده طرح موفق به دفاع علمی شده‌ و در میان این نوزده طرح موفق به دفاع، هفت نظریه اثبات شده و به رسمیت شناخته شده‌اند. اکنون ما هفت نظریه‌ی جدید را به رسمیت شناخته‌ایم، اما در مورد نظریه‌پردازان این هفت نظریه دستگاه‌های مسئول چه کرده‌اند؟ آیا این نظریه‌ها در سامانه‌ی علمی کشور وارد شده، آیا در متون درسی راه یافته است، آیا دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمی ما این نظریه‌ها را تدریس می‌کنند؟ پاسخ این پرسش‌ها منفی است؛ زیرا چنین چیزی هنوز اتفاق نیافته است. ما از مصادر امور به دلیل حمایت نکردن از دستگاه‌های علمی مولد و مرجعِ حامی و ممیز نسبت به تولید علوم انسانیِ اسلامی گله‌مندیم.

کارکردهای عقل در تولید علم دینی و علوم انسانی اسلامی


مبحث «کارکردهای عقل در تولید علم دینی و علوم انسانی اسلامی» طبعاً ذیل مبحث مصادر و منابع علوم انسانی اسلامی قرار دارد. مبحث مصادر و منابع علوم انسانی اسلامی نیز در ذیل مبدأ معرفت‌شناختی تولید علم دینی می‌گنجد. براساس نظریه‌ی ابتناء، مبدأ معرفت‌شناختی یکی از مبادی خمسه‌ی تکون معرفت است.

مباحث فراوانی را می‌توان در این خصوص مطرح کرد ازجمله اینکه کارکردهای عقل در تولید علمی دینی چیست؟ یکی از آقایان سال گذشته گفت که اینها قصد دارند با علم دینی عقلانی مبارزه کنند و علم دینی نص‌بسنده و نص‌محور را توجیه کنند. در آن زمان به مناسبتی پاسخ این القاء را دادم و این مطلب که در اینجا عرض می‌کنم می‌تواند به نحوی تصحیح و تکمیل پاسخ به این ابهام قلمداد شود.
مقدماتی که قبل از طرح اصل بحث باید بحث کرد که به نحوی مبادی و پیش‌انگاره‌های کارکرد عقل در علم دینی قلمداد می‌شوند عبارتند از:

۱٫ حق متعال مبدأ حقیقی و نهایی آگاهی و معرفت است و همه‌ی آگاهی‌ها از او سرچشمه می‌گیرد،

۲٫ ترابط معرفتی عبد و ربّ از دریچه‌ی دوالّ و دلایل پیام‌افزارهای مختلف و از مسیر مجاری متکثری صورت می‌بندد، یعنی معرفت تک‌ساحت و تک‌منبع نیست و خدا تنها از یک دریچه با انسان تماس نمی‌گیرد و انسان به ساحت الهی تنها از یک طریق راه نمی‌یابد. کسب معرفت نوعی حضور در ساحت الهی و درک آن است،

۳٫ برخی از دوالّ و دلایل درون‌خیز (انفسی) هستند، مانند فطرت، عقل و شهود، برخی دیگر برونی و آفاقی هستند مانند وحی نبوی، سنت قولی و سنت فعلی معصوم.
در مجموع ما از طرق و دریچه‌های گوناگونی به ساحت الهی در قلمروی معرفت راه پیدا می‌کنیم. هریک از طرق فرایندی دارد تا به سپهر انسانی برسد. از ساحت الهی تا سپهر انسانی فرایندی طی می‌شود که هریک از این دو از مبدأ‌ به مقصد متصل می‌شوند. مثلاً طریق وحی به شیوه‌ی ایحائی به رسول و در قالب وحی تشریعی، که به صورت کتاب و وحی‌نامه‌ی الهی صورت می‌بندد و بخشی از حکمت نقلی را تشکیل می‌دهد. کما اینکه طریق دیگر انباء و ارشاد است که به نبی و ولی صورت می‌گیرد. انباء و ارشاد به نبی و ولی که در قالب سنت قولی و سنت فعلی صورت می‌بندد که این هم بخش دیگری از حکمت نقلی را سامان می‌دهد.
طریق دیگر ارشاد وجودی است که در قالب فطرت اتفاق می‌افتد و ادراکات و احساسات فطری را شکل می‌دهد و حکمت فطری تکون پیدا می‌کند.
طریق دیگر الهام غیرتشریعی و غیرنبوی است که به عقل صورت می‌پذیرد و در قالب ادراکات عقلی ظهور می‌کند و حکمت عقلی سامان می‌بندد.
طریق دیگر اشراق است که در قلب مستعد رخ می‌دهد و با صورت واردات قلبیه صورت‌بندی می‌شود و حکمت ذوقی را سبب می‌شود.
در مجموع از طریق ایحاء به رسول، انباء و ارشاد نبی و ولی، ارشاد وجودی فطرت، الهام به عقل و اشراق بر قلم، معرفت منتقل می‌شود. درواقع همه‌ی این منابع یک فرایند مشابه دارند که مبدائی دارد و فرایند و مهبطی و محصلی دارد و همگی اینها این چهار مقوله را دارند. در مجموع حکمت نقلی، حکمت فطری، حکمت عقلی و حکمت ذوقی جامع همه‌ی معرفت‌ها خواهد بود. معرفت کامل و جامع آن است که آمیزه‌ای از مجموعه‌ی این حکمت‌ها باشد.

۴٫ تکون معرفت در سپهر انسانی در فرایند تعامل شناختگر (فاعل شناسا)، شناخته (متعقل شناسا) و پیراشناخت‌ها که به دو دسته‌ی شناخت‌یارها (مؤدات) و شناخت‌شکن‌ها (موانع) تقسیم می‌شود، تحقق پیدا می‌کند، یعنی این سیر طی می‌شود و وقتی به سپهر انسانی رسید، طبعاً با انسان سروکار دارد.
متعلق شناسا که شناخته است یک وجود خارجی است و شناخته‌ها یکسان نیستند، کما اینکه شناختگرها نیز یکسان نیستند. در اینجا پیراشناخت‌ها و عوامل برون از وجود شناختگر و شناخته نقش‌آفرین هستد و مؤدات و موانع در شکل‌گیری معرفت نقش دارند و در این ظرف است که معرفت تکون پیدا می‌کند. ما این را تحت عنوان «نظریه‌ی سازه‌ی سه ضلعی تکون معرفت» تعبیر می‌کنیم که مشروح آن در کتاب منطق فهم دین آمده است و مبنای معرفت‌شناختی نظریه‌ی ابتناست.
اگر از این چهار مقدمه عبور کنیم، مقدمه‌ی خاص بحث امروز عبارت می‌شود از این که «عقل آدمی به جهت تنوع کارکردهایش دارای نقش بی‌بدیلی در تولید معرفت است». نقشی که عقل در تولید معرفت ایفاء می‌کند از نظر تنوع کارکردی بیشتر از دیگر منابع یا مدرکات و دوالّ است، زیرا عقل، نقش بی‌بدیلی مثل اثبات حجیت دیگر مدارک و مدرکات را برعهده دارد که دیگر مدرکات چنین نقشی را ایفاء نمی‌کنند. نقش بسیار مهمی است که در تقسیماتی که از ناحیه‌ی بعضی از اعاظم مطرح شده، مغفول مانده است.
بعضی از بزرگان ما کارکردهای عقل را به سه بخش تقسیم کرده‌اند و چهارمین کارکرد که مهم‌ترین کارکرد عقل است و کارکرد بی‌بدیل آن است، در تقسیم‌بندی معروف بعضی از بزرگان مغفول مانده است و آن کارکرد «اثبات حجیت» و احراز مصادیق دیگر مدرک‌ها و مدرک‌هاست که در تقسیم سه‌گانه‌ای که برخی بزرگان مطرح فرموده‌اند، این کارکرد عقل مغفول مانده است.
محور اصلی این بحث کارکردهای عقل در تولید علم دینی و علی‌الخصوص علوم انسانی است. در اینجا فهرست کارکردها را مطرح و اگر میسر شد توضیح می‌دهم:

۱٫ مساهمت چشمگیر و گسترده در تولید مبانی و فلسفه‌ی‌ علم دینی. یکی از مهم‌ترین کارکردهای عقل در حوزه‌ی تولید علم این است که جزء سهام‌داران عصری و عمده‌ی تولید مبانی علم دینی است. این عقل است که مبانی علم دینی را تولید می‌کند، منتها در اینجا به مسامهت تعبیر می‌کنیم، زیرا دیگر منابع از قبیل وحی و سنت هم در تولید مبنا مشارکت دارند.

۲٫ اکتشاف و اثبات حجیت و اعتباربخشی به دیگر مدرکات و مدارک. اگر عقل نمی‌بود، بسا، راهی برای اثبات حجیت کتاب و سنت هم نداشتیم. بسیاری از مبانی که حجیت کتاب و سنت بر آنها مبتنی است با عقل اثبات می‌شود. پاره‌ای از قضایایی که حجیت کتاب و سنت برساخته بر آنهاست دستاورد عقل است. حتی ام‌القضایای عقیدتی و اصل‌الاصول عقاید و اصول عقاید دینی مانند «الله موجودٌ» وامدار عقل است و عقل است که این قضیه را اثبات می‌کند و با نقل نمی‌توان چنین قضیه‌ای را اثبات کرد. اثبات چنین قضیه‌ای دستاوردهای بسیاری در همه‌ی عرصه‌ها و از جمله عرصه‌ی علم دینی دارد، زیرا از اصولی است که فلسفه‌ی علم دینی را می‌سازد.

۳٫ نسبت‌سنجی میان دیگر مُدرک‌ها و مدارک معتبر. سنجش نسبت مدرکات با یکدیگر کار عقل است. وقتی مدرکات کنار هم قرار می‌گیرند، تشخیص اینکه چه نسبتی با هم دارند و چه مناسباتی بین آنها برقرار می‌شود، ازجمله برعهده‌ی عقل است.

۴٫ قاعده‌گذاری و ضابطه‌پردازی برای احراز مصادیق دیگر مدرک‌ها و مدارک معتبر. مدرک‌ها را به طرق و راه‌های درون‌خیز اطلاق می‌کنیم و مدارک را به راه‌های برونی. مثلاً آیا «قیاس» عقلی هست یا نیست؟ این را عقل تشخیص می‌دهد. خود عقل تشخیص می‌دهد که قیاس مصداق ادله‌ی عقلی است و برهان است یا برهان نیست. با ادله‌ی نقلی نمی‌توان با قیاس مواجه شد، بلکه با کاربست عقل است که تشخیص می‌دهیم قیاس عقلی نیست و کنار می‌گذاریم.
عقل به ما قواعدی می‌دهد که براساس آن بتوانیم بگوییم چرا چیزی عقلی است و چیز دیگر عقلی نیست. علاوه بر اثبات حجیت، تشخیص و احراز مصادیق را در عمده‌ی موارد از عقل توقع می‌بریم. البته ممکن است منحصر به عقل نباشد. به هر حال ما قواعدی را از نقل اخذ می‌کنیم برای احراز مصادیق نقل. درباب تعادل و تراجیح ما یک سلسله ادله‌ی نقلی داریم برای اینکه برخی از ادله را با برخی دیگر بسنجیم و هم قواعدی را از نقل اخذ می‌کنیم که بسا تعبدی باشد تا بتوانیم مصادیق نقل و ادله‌ی دیگر را شناسایی کنیم. عقل هم چنین کارکردی دارد و برای احراز مصادیق، قاعده‌گذاری و ضابطه‌پردازی می‌کند.

۵٫ معناگری، گویانندگی و ابراز مدارک معتبر دیگر. یکی از نقش‌های بسیار مهم عقل که از دیرباز در کلام و اصول مورد اذعان بوده است و از لسان شیخ مفید(ره) تصریح داریم که کار عقل ازجمله گویانندگی دیگر مدارک است. با عقل، نقل را معنا می‌کنیم. علاوه بر اثبات حجیت و احراز مصداق، ابراز معنا هم می‌کنیم. ابراز معنای کتاب و سنت به مدد عقل اتفاق می‌افتد. گویانندگی و معناگری، ابراز مدالیل دیگر مدارک معتبر و شیوه‌های کاربست دیگر مدرکات موجه از جمله کارکردهای عقل است.

۶٫ سنجشگری و درستی‌آزمایی و بازشناخت صواب و ناصواب در معرفت علمی. از جمله کارکردهای عقل آن است که معرفت علمی تولیدشده را مورد سنجش قرار می‌دهد و درستی‌آزمایی می‌کند. آیا آنچه از کتاب فهمیده‌ایم و از سنت دریافته‌ایم و آنچه تصور می‌کنیم مورد دلالت فطرت است و آنچه از شهود یافته‌ایم درست است؟ این نقش برای عقل بسیار پراهمیت است، نقش داورانه‌ی عقل در معرفت فراچنگ‌آمده از سایر منابع و مدالیل.

۷٫ مسامهت چشمگیر در آسیب‌شناسی فرایند تولید علم دینی و فرایند تحول و تکامل آن. اگر درستی‌آزمایی شد و صواب و ناصواب تشخیص داده شد، علل وقوع خطاهای رخ‌داده را عقل می‌تواند تشخیص دهد و در این قضیه سهم بسیار و چشمگیری دارد که در فرایند تکون، تحول و تکامل معرفت چه رخنه‌هایی بوده است که فهم و معرفت ما به خطا رفته است؟ که تشخیص آن کار عقل است. البته این تشخیص نقش منحصر به فرد عقل نیست، ولی سهم عقل در این تشخیص بسیار بالاست.

۸٫ آسیب‌زدایی و علاج خطاهای واقع‌شده در معرفت علمی. ما از عقل مدد می‌جوییم که خطاهای واقع‌شده را جبران کنیم. صواب و ناصواب بازشناخته شده است، رخنه‌های فرایند تولید علم روشن شده، حال چه کنیم که دوباره خطا رخ ندهد. طریق جبران و علاج هم از عهده‌ی عقل برمی‌آید.

۹٫ چاره‌جویی برای انواع تقابل‌های واقع‌شده میان مدارک و دوال. درواقع بحث تعادل و تراجیح. ما میان مدارک و دوال تقابل‌هایی را ملاحظه می‌کنیم، البته در مقام ثبوت محل اختلاف است که تقابلی وجود داشته باشد، ولی در مقام اثبات و حوزه‌ی اجرا البته تقابل اتفاق می‌افتد. یعنی در افق معرفت طبعاً یافته‌ای را از یک منبع فراچنگ می‌آوریم و یافته‌ی‌ دیگر را از منبع دیگر. این دو معرفت به دست آمده گاه با هم در تعارض هستند. به هر حال اشکالی واقع شده است، مبنا و پیش‌فرض ما این است که میان منابع حجت نباید تعارض باشد، ولی به هر حال این تعارض واقع شده است و ما الان دو معرفت موجه در اختیار داریم. بین این دو معرفت چه باید بکنیم و این تقابلی که در افق معرفت رخ داده چگونه باید رفع شود، کار عقل است. کما اینکه در مقام اجرا هم اینگونه است. اینکه ما چیزی به نام علم دینی بالمعنی‌الاعم که ازجمله‌ی آنها فقه است، فراچنگ آورده‌ایم، در مقام اجرا دو گزاره‌ی دستوری با هم در تعارض‌اند و تزاحم دارند، در اینجا عقل می‌تواند نقش بسیار کارگر و مؤثری ایفاء کند.

۱۰٫ مسامهت چشمگیر در قاعده‌سازی و ضابطه‌پردازی برای درک حقایق عالم. عقل نقش کلانی درخصوص فرایند تولید علم و حل مسئله‌ی علمی ایفا می‌کند. یک علم چگونه تولید می‌شود، در درون یک علم مسئله‌های آن چگونه حل می‌شود؟ ممکن است فرایندی را برای تکون یک دانش طی کرده باشیم، در درون دانش، مسئله‌هایی که پیش می‌آید، چگونه باید حل کنیم؟ حداقل دو دسته قاعده در حل مسائل و تولید معرفت در اختیار ماست.
یکی از مسائل بسیار مهم که در اینجا باید به آن توجه کرد این است که روش جزء فلسفه‌ی علم است که یکی از خطاهای بیّن است که بسا خود من در گذشته دچار این خطا بوده‌ام. یکی از شیوه‌ها و رویکردهایی که باید در مطالعه پیش بگیریم، تردید در مشهورات است. خیلی از مشهورات و مسلمات را به خطا می‌افکنند، مانند این مسئله که روش جزء فلسفه‌ی علم است و منطق فهم دین را در زمره‌ی فلسفه‌ی دین قرار می‌دهیم. من هم در گذشته همین تصور را داشتم، ولی بعدها متوجه شدم که اینگونه نیست. بحث بعضی از مسائل روش‌شناختی جزء فلسفه‌ی مضاف به آن مقوله قلمداد نمی‌شود، اما همگی اینگونه نیست. آن بخشی که صورت هستی‌شناختی پیدا می‌کند و مطالعه از سرشت و خصائل آن مقوله قلمداد می‌شود جزء فلسفه‌ی آن موضوع به حساب می‌آید، اما روش‌گذاری و اینکه ما به چه روشی باید دین را بفهمیم، جزء فلسفه‌ی دین نیست.
بنابراین، برخلاف مشهور تنها اثبات روش‌مندی و تبیین روش محقق علم در زمره‌ی مسائل فلسفه‌ی علم است، زیرا صدور حکم کلی در مورد نوعی از هستی است، اما ایجاد روش مطلوب برای تولید یک علم که خود دانش و دستگاه معرفتی مستقلی است از عهده‌ی فلسفه‌ی آن خارج است. به تعبیر دیگر وقتی سئوال شود که آیا معرفت اصولاً روش‌مند است، این پرسش جزء فلسفه‌ی معرفت است، یا مطالعه شود که روش تکون معرفتِ محقق چیست، که بحث فلسفه‌ی معرفت است. اما اینکه ما به چه روشی می‌خواهیم معرفت جدید تولید کنیم و روش آن کدام است، یک مطالعه‌ی پیشینی است و جزء فلسفه‌ی معرفت قلمداد نمی‌شود.
تأسیس روش و ایجاد منطق خودْ یک دانش دیگر است و به این معنا منطق غیر از فلسفه است. ایجاد روش معنایی پسینی و تأسیسی است، اما اثبات روش‌مندی و تبیین روش محقق عملی پسینی است و تاریخی است که بر عهده‌ی فلسفه است.

۱۱٫ مسامهت چشمگیر در تولید انواع قضایای علمی. عقل گزاره تولید می‌کند و از جمله کارکردهای آن تولید گزاره‌ی علمی است. عقل قادر است انواع گزاره‌های علمی از قبیل گزاره‌های اخباری و گزارشی، گزاره‌های الزامی و دستوری، تکلیفی، حقوقی و نیز گزاره‌های هنجاری و ارزشی را تولید کند.

۱۲٫ حکم به ضرورت التزام به مفاد قضایای علوم دینی. اگر علم در چهارچوب مبانی و منابع و منطق دینی تولید شد، مفاد قضایای چنین علمی باید مورد اتباع قرار گیرد. البته ضرورت، گاه بایستی است و گاه شایستی است. الزام گاه تکلیفی است و گاه تهذیبی است. اجمالاً حسن تبعیت از قضایای تولیدشده در علم دینی توسط عقل اثبات می‌شود.
در اینجا با توجه به کمی وقت تنها توضیح مختصری در مورد نقش اول عقل، یعنی «مسامهت چشمگیر در قاعده‌سازی و ضابطه‌پردازی برای درک حقایق عالم» ارائه می‌کنم.
تولید مبانی بعیده (فراپیش‌انگاره‌ها) و نیز مبانی وسیطه (پیش‌انگاره‌ها) و همچنین مبانی قریبه (انگاره‌ها) که علم دینی بالواسطه و بلاواسطه برعهده‌ی عقل است.
اصولی مانند واقع‌مندی جهان، که جهان را واقع‌مند می‌دانیم، هستی واقع‌مند است و ما با واقعیات خارج از ذهن وجودمان سروکار داریم که اصل بسیار مهمی در علم‌شناسی دینی است. امکان فهم و کشف حقایق عالم و امکان معرفت نیز دستاورد عقل است و جزء‌ مبانی علم است و فلسفه‌ی علم دینی را تشکیل می‌دهد.
روش‌مندی کشف حقایق اصل مهم دیگری است که به اتکاء عقل به دست می‌آید.
و مهم‌تر از همه اصل الاصول معرفت دینی، مبدأمداربودن اصلی و توحیدبنیان بودن جهان با عقل کشف می‌شود. «الله موجودٌ» دستاورد عقل است.
همچنین اصلِ اصیل احسن‌انگاری جهان موجود، یعنی بر جهان موجود نظام احسن حاکم است، که اصل مهمی است و خودْ بر افزون بر ده اصل تقسیم می‌شود. اینکه بر جهان نظام احسن حاکم است و احسن‌انگاری نظام موجود جهان. یکی از مباحثی که امروز مطرح است، این است که جهان‌های ممکن است، ممکن است متصور باشند، ولی جهان موجود احسن جهان‌های ممکن است. در کنار توحیدبنیان‌بودن این یک اصل اصیل است که بر اصول بسیاری تجزیه می‌شود از جمله:

۱٫ هدفمندی آفریدگار
۲٫ حاکمیت نظم و قانونمندی بر جهان
۳٫ وحدت و اندام‌وارگی جهان
۴٫ آیینه‌سانی و آیه‌وارگی هست‌مندان
۵٫ دوساحتی بودن جهان، جهان دارای جسم و جان است
۶٫ شعورمندی پدیده‌ها
۷٫ کرنش و پرستندگی جهان
۸٫ دوساحتی، نیک‌سرشت، خوش‌آفرینش و کمال‌گرا بودن انسان
۹٫ واقعیت‌‌وارگی جامعه
۱۰٫ ترابط بین دنیا و عقبی و تداوم حیات اصیل پس از مرگ انسان
۱۱٫ فراگشتی پیوسته‌ی انسان در جهان، یعنی تکام‌پذیری دائمی انسان و جهان.
اینها اصولی هستند که در مجموع اصل اصیل احسن‌انگاری جهان موجود را تشکیل می‌دهند.
عقل یکی از منابع، مدرکات و دریچه‌های درون‌خیز و انفسی تولید معرفت و یکی از راه‌های ترابط عبد و ربّ است و دوسویه نیز هست، خدا به عقل ما القاء می‌کند و ما هم با عقل خود با خدا تماس می‌گیریم. در حوزه‌ی تولید معرفت به دلیل اینکه پاره‌ای از کارکردهای عقل انحصاری است، عقل از جایگاه و مکانت ویژ‌ه و برخی کارکردهای بی‌بدیل برخوردار است. عقل بر ایمان مقدم است. فدئیسم و ایمان‌گرایی به شدت مورد خدشه است. نمی‌توان ایمان را بر عقل مقدم داشت که ایمان محصول و فرآورده‌ی عقل است. اثبات حجیت دیگر مدارک و به خصوص مدارک نقلی دستاورد عقل است، پس چگونه ممکن است که ایمان که مولد همه‌ی مدارک و به خصوص مدارک نقلی است، مقدم بر عقل باشد؟
کارکردهای عقل بسیار متنوع، گسترده و لایه‌لایه است، اما در هر حال چون عقل در بسیاری از کارکردها سهام‌دار است و نیازمند به دیگر مدارک و مدرکات هم هستیم و مجموعه‌ی مدارک با هم تولید معرفت می‌کنند، علم، دانش و معرفت چندمنبعی و چندساحتی است و هرگز با تولید علم دینی و علوم انسانی اسلامی درصدد تولید علم نقلی نیستیم و هرگز نمی‌خواهیم عقل را از منصب آن معزول کنیم و القائات عمدتاً اشتباه بعضی از روشنفکران متصلب در اینجا نوعی خیانت به معرفت دینی قلمداد می‌شود که چنین القاء کنند که مراد از تولید علوم انسانی اسلامی، تولید علم نقلی است. احدی به چنین مطلبی تفوه نکرده، البته بعضی از جوان‌ترها گاهی لازمه‌ی مطالبی را که مطرح می‌کنند، تولید علم نقلی خواهد بود. والسلام.

علوم انسانی در ایران

خلاصه:

وضعیت علوم انسانی در ایران، تئوری پردازی در این عرصه و آسیب شناسی آن، مباحثی بودند که در گفت گو با حجت الاسلام علی اکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح کردیم.

* نقطه آغاز در نظریه پردازی علوم انسانی و بومی سازی آم کجاست؟ در حالی که اکنون به نظر می‌رسد علوم انسانی ما به شدت متأثر از ارزش‌ها و گفتمان‌های غربی است. راه برون‌رفت از چنین فضایی چیست؟

با توجه به معیار تمایز علوم بسته به تعریفی که ما از انسان ارائه می‌کنیم علوم انسانی ما متفاوت خواهد شد. یک نوع علوم انسانی‌ تابع مکتبی است که در آن انسان را خلیفه‌الله می‌داند و هویت خلیفه‌ًْ‌اللهی او را مبتنی بر ماهیت عبداللهی او می‌پندارد و انسان را پیوسته بر حق، و کانون هستی و وحی و دارای فطرت الهی، خیرخواه، عدالت‌جوی، ‌پاک سرشت و مسالمت‌جو معرفی می‌کند و دیگر علوم انسانی‌ای است که انسان را گرگ انسان می‌پندارند، و او را دارای سرشتی غیر الهی می‌انگارد. که این دو تفاوت جوهری خواهند داشت. علوم انسانی اسلامی و بومی ما از نوع نخست است.

بنابراین نقطه آغاز در علوم انسانی، انسان‌شناسی و ارائه تعریفی از انسان است. به تعبیر وسیع‌تر نقطه آغاز، طراحی «فلسفه علوم انسانی» است. ما براساس مبانی و معارف دینی خود باید نظریه‌هایی مستقل از علوم انسانی غرب ارائه کنیم. گفتمان‌ها و نظریه‌های غربی وقتی در بستر گفتمان ارزش‌های دینی و فکری ما قرار می‌گیرد بی‌شک تضادها و تعارض‌هایی را به وجود می‌آورد و راه برون‌رفت از این فضا تدوین نظریه‌هایی مستقل و جدید بر پایه مبانی دینی و ارزشی خودمان و تدریس آنها در کنار نظریات کنونی است.

* برخی معتقدند «علوم انسانی اسلامی» همچون جامعه‌شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، مدیریت اسلامی، انسان‌شناسی اسلامی و… امری بیهوده و غیر قابل مطرح شدن است. برخی نیز از بحث اسلامی سازی علوم سخن می گویند. نظر شما درباره این گزاره چیست؟

اگر کسی منکر چنین انگاره‌ای به عنوان علوم انسانی اسلامی باشد، حیثیت و اعتبار علمی خود را مخدوش می‌کند. اما برخی از عبارت «اسلامی‌سازی علوم انسانی» استفاده می‌کنند که کاملاً تعبیر اشتباهی است چرا که بحث ما «اسلامی‌سازی» نیست. ما که نمی‌خواهیم علوم انسانی موجود را رنگ و لعاب اسلامی بدهیم. همانطور که پیشتر اشاره کردم علوم انسانی و علوم اجتماعی مبتنی بر تلقی خاصی از انسان و جامعه است. اگر تلقی ما از جامعه و تعریف ما از انسان تغییر کند، جامعه‌شناسی و علوم انسانی ما هم متفاوت خواهد شد. بنابراین دو تلقی از انسان و جامعه دو دسته جامعه‌شناسی و علوم انسانی را پدید خواهد آورد. ما معتقدیم چون تعریف ما از انسان متفاوت از مبانی تعریف غربی است به این اعتبار علوم انسانی ما هم خواه ناخواه متفاوت و متمایز از غرب خواهد بود. بنابراین ما باید نظریه‌ها و مبانی علوم انسانی خود که مبتنی بر منابع دینی و اسلامی‌مان است را پدید آوریم. پس به هیچ وجه بحث اسلامی کردن علوم انسانی مطرح نیست. به این معنا که بخواهیم قالب را حفظ کنیم و مضمون را تغییر دهیم یا بالعکس با حفظ محتوا به تغییر قالب بپردازیم و بپنداریم که علوم انسانی اسلامی تولید کرده‌ایم، به خطا رفته‌ایم.

البته این رویکرد به این معنا نیست که ما مکاتب و نظریه‌های علوم انسانی رایج جهانی و غربی را کنار بگذاریم. بلکه معتقد هستیم که علوم انسانی غربی عمدتاً با جوهر سکولاریستی و در یک بستر فرهنگی خاصی با موضوع و اهداف و روش‌شناسی خاصی پدید آمده است و از آنجا که علم است باید مورد مطالعه، تدریس، تحقیق و نقد قرار گیرد اما نمی‌تواند با مبانی فکری ما سازگار و در مسائل بومی ما راهگشا باشد.

* آیا تولید علوم اسلامی و علوم انسانی اسلامی، فرآیندی قابل پیش‌بینی و قابل سیاستگذاری است؟ به تعبیر دقیق‌تر، آیا می‌توان با تصمیم‌گیری، علم تولید کرد؟ و اگر چنین است چه مراکز و نهادهایی عهده‌دار این امر بوده و هستند؟

هیچ پدیده‌ای در حیات بشر مطلقاً جبری نیست، هر چند ممکن است به دلیل ناشناخته بودن برخی عوامل گاه نتوان جریان برخی امور را مدیریت کرد، اما اولاً: جهان اسلام بویژه ایران همواره از جمله طلایه‌داران علوم انسانی بوده‌ است. در نتیجه در تاریخ علم، مکاتب و نظریه‌های بسیاری به نام مسلمانان و ایرانیان ثبت شده است. مسلمانان و ایرانیان مؤسس دانش‌های بسیاری هستند که امروزه غربی‌ها برای آنها پدرهای ناخوانده تراشیده‌اند که بسی متأخرتر از بنیانگذاران اصلی آنها هستند. من اینجا باید از استاد علامه محمدتقی جعفری یاد کنم که بارها می‌گفت همه نظریه‌های علوم انسانی از ادبیات فارسی ما، قابل استنباط است. ثانیاً اینکه، طی دهه‌های اخیر اهتماماتی برای معرفی و تولید نظریه در قلمرو علوم انسانی شده است.

بعد از انقلاب مؤسساتی با رویکرد آموزشی همچون دانشگاه امام صادق(ع)، دانشگاه مفید، مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد و برخی مراکز با رویکرد پژوهشی مانند دفتر حوزه و دانشگاه، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی، دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم به وجود آمدند و پیش از انقلاب نیز شخصیت‌هایی امثال استاد شهید مطهری و مرحوم علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی‌(ره) و در ادامه نسل بعدی، اگر نه علم جدید ولی در برخی علوم مکتب جدید تأسیس کردند و سپس در بستر وقوع انقلاب اسلامی به طور طبیعی اتفاقات مبارکی افتاد که گاهی پیامدهای جهانی داشت. ثالثاً انقلاب اسلامی بسیاری از نظریه ها در فلسفه دین، فلسفه تاریخ، فلسفه تمدن، جامعه شناسی، کلام و الهیات و اقتصاد را تحت‌ تأثیر قرار داد وحتی به ظهور نظریه‌های جدید منجر شد.

اما متأسفانه این تأثیرات تاکنون در قالب یک طرح علمی و مطالعاتی، استقرا نشده و مورد تحقیق و تدقیق قرار نگرفته است. رابعاً: در مورد نظریه‌پردازی در علوم انسانی نیز آنچه که انجام شده به رغم ارزشمندی، در نسبت با نیازهای جامعه علمی ما بسیار اندک است. چرا که علوم انسانی غیردینی یعنی علوم انسانی مبتنی بر تفکرات سکولاریستی پیشینه‌ای نزدیک به چهارصد سال دارد و ما برای مواجهه با چنین پیشینه‌ای به حضوری فعال‌تر و کارهایی وسیع‌تر نیاز داریم تا بتوانیم در این معرکه عظیم علمی عرض اندام کنیم. خامساً: مسئولیت ستادی و سیاستی این نوع اقدامات هم به عهده‌ شورای عالی انقلاب فرهنگی است.

علم دینی و نهضت تولید علم

موضوع این سخنرانی، «تبیین نهضت نرم‌افزاری»، مجال موسعی می‌طلبد و از عهده‌ی این جلسه برنمی‌آید و حق آن ادا نمی‌شود. بنده می‌کوشم فقط دو اصطلاح را، که دانشوران و فضلای حوزه در نامه‌ی خود به محضر مبارک رهبر انقلاب از آن یاد کرده‌اند، توضیح دهم و سپس نکته‌هایی نیز درباره‌ی عوامل و موانع و منطق تحقق نهضت نرم‌افزاری عرض کنم.

مفهوم نهضت نرم‌افزاری

اول، باید به این سؤال جواب دهیم که «نهضت نرم‌افزاری» چیست و «نرم‌افزار» یعنی چه. واژه «نرم‌افزار» از واژه‌های جدید است. این واژه پس از رایج شدن رایانه به دنیا آمد و بر سر زبان‌ها افتاد. در برابر آن، واژه‌ی «سخت‌افزار» هم مصطلح شد. در علوم رایانه‌ای، برای دستگاه‌ها و ابزارهای سخت و ضمخت، تعبیر «سخت‌افزار» را به کار می‌برند و برای آنچه متن و محتوا و برنامه‌ی رایانه به حساب می‌آید، از تعبیر «نرم‌افزار» استفاده می‌کنند. بنابراین، اطلاق «تولید نرم‌افزاری» و معادل‌های آن در قلمرو معرفت، حکمت، دانش و اندیشه، نوعی مجازگویی است؛ یعنی یک اصطلاح جدید را که در حوزه‌ی خاصی به وجود آمد و به کار می‌رفت، به حوزه‌ی دیگری آوردند و دست به استعاره و مجاز زدند و شاید رفته رفته این واژه‌ها در حوزه‌ی دوم نیز صورت اصطلاح پیدا کنند؛ یعنی در حوزه‌ای که مورد بحث ما است.

من فکر می‌کنم مراد تعبیرکنندگان یا مقام معظم رهبری از «نرم‌افزار» آن چیزی است که مقابل صنعت و سخت‌افزار تمدن است. صنعت و ابزارهای حسی ـ علمی تمدنی، محصول ضلع نرم‌افزار تمدن‌اند و این ضلع نرم‌افزاری، همان فکر و اندیشه و دانش است. برخی چیزهایی که انسان تولید می‌کند، نیازهای حسی او را تأمین می‌کنند؛ چون انسان دارای چنین بعدی هم هست. ماهیت و ذات او، دوساحتی و دوضلعی است. پس پاره‌ای ابزارها که تولید می‌شود، در خدمت بعد سخت و حس انسان و در جهت رفاه و کمال و راحت جسم او است. پاره‌ای دیگر هم در جهت کمال روح و جان او. در واقع، تولید نرم‌افزار فقط به معنای تولید ابزار رفاه جسم نیست. برداشت من این است که ما پیش از کوشیدن برای رسیدن به تکنولوژی و توسعه‌ی ابزارهای صنعتی و سخت، نیازمند نرم‌افزاریم و روح تمدن، که از روح بشر برمی‌خیزد، ناظر به روح بشر نیز هست.

ما به عنوان جامعه و کشوری در نقطه‌ای از جهان و مقطعی از تاریخ باید خود را ارزیابی کنیم. باید به آنچه نداریم، برسیم. اگر خود را در قیاس با جامعه‌ی جهانی و در قیاس با شأن شایسته خویش ارزیابی کنیم و وضع مطلوب خودمان را بشناسیم و آن را ترسیم و خود را به آن نزدیک کنیم، این حرکت، همان نهضت نرم‌افزاری است. می‌توان گفت که ما در مقایسه با برخی جوامع، وضع مطلوبی نداریم. این روشن است. بدتر از آن، ملت ما در مقایسه با شأن شایانی که باید به واسطه‌ی مختصات خود دارا باشد، وضع مطلوبی ندارد. با آن شأن فاصله دارد، این فاصله همان چیزی است که موجب نهضت نرم‌افزاری و فراخوان شده است.

موانع تولید علم دینی

بحث‌های فراوانی را درباره‌ی این موضوع می‌توان مطرح کرد. من شاید سال‌ها است با چنین دغدغه‌هایی زندگی می‌کنم. احساس بنده این است که: نمی‌توان در این باره مجموعه‌ای فراهم کرد؛ چرا که ما هنوز خود را نیافته‌ایم و اگر چیزی برخلاف «خودنایافته» گفته شود، به آن عمل نمی‌شود. پس از صدور آن منشور درباره‌ی نهضت نرم‌افزاری، احساس کردم تا حدی فضای لازم به وجود آمده یا باید کمک کرد که به وجود بیاید. لذا آن مختصری را که به اشکال مختلف در جاهایی گفته شده یا منتشر شده بود، تنظیم کردم که عمدتاً ناظر به توصیف وضع موجود در حوزه‌ی دین‌پژوهی و تصویر وضع مطلوب در این حوزه است.

ما باید در حوزه‌ی تولید معرفت و نهضت نرم‌افزاری، دو دسته مباحث را به صورت جدی پی بگیریم: یعنی باید چه کنیم؛ نبایدهای ما و پس از آن، بایدهای ما چیست. باید گفت که ما با موانع، کاستی‌ها، ناراستی‌ها و نبایدهای بی‌شماری در حوزه‌ی فهم دین مواجهیم. موانع را می‌توان طبقه‌بندی کرد. این موانع یک گونه و از یک سنخ نیستند. به حسب شاخه‌ها و رشته‌های علمی، متفاوتند. در حوزه طبیعیات و علوم طبیعی، با یک مجموعه از موانع روبه‌روییم. در حوزه‌ی علوم انسانی هم با یک دسته موانع دیگر روبه‌روییم. در قلمرو علوم الهی هم یک مجموعه‌ی دیگر از موانع خودنمایی می‌کنند. در عرصه‌ی فناوری و علم نیز همین طور. این یک نوع طبقه‌بندی از موانع است. از حیث عامل انسانی هم می‌توانیم به یک طبقه‌بندی برسیم؛ یعنی به حسب اصحاب هر رشته و شاخه، موانع متفاوت می‌شوند. میان اصحاب دانش دینی، مجموعه‌ای از موانع روانی، فرهنگی، متدیک و منطقی وجود دارد. اصحاب دانش‌ها و علوم طبیعی را نیز می‌توانیم از این گذر طبقه‌بندی کنیم. به اعتبارهای دیگری هم می‌توانیم دست به طبقه‌بندی بزنیم؛ به اعتبار محیط، یعنی محیط دانشگاه و حوزه. دسته‌ای از موانع دانشگاه هم موجب تحجر شده است که به تصمیم‌سازان، مدبران و مدیران بازمی‌گردد و پاره‌ای دیگر به قشرهای دیگری ـ غیر از طبقه‌ی حاکم و تصمیم‌گیرنده ـ بازمی‌گردد.

گاهی موانع از حیث جنس، موانع فرهنگی‌اند؛ یعنی یک دسته آداب و عرفیات به مانع تبدیل شده‌اند. فرض کنید در محیط حوزه، اگر دو شخصیت برجسته ـ دو مرجع علمی همتراز که در یک شهر زندگی می‌کنند ـ روزی با هم جلسه‌ی علمی داشته باشند و به شور علمی بنشینند، این تبدیل به حادثه‌ای تاریخی می‌شود. مشهور می‌شود که فلان مرجع با فلان مرجع در فلان تاریخ جلسه داشتند؛ یعنی آنقدر عجیب و غریب است که در تاریخ ثبت می‌شود. یک کار استثنایی است؛ چون عرف نیست. گاهی جنس مانع ـ هم در حوزه و هم در دانشگاه ـ اخلاقی است. حوزه و دانشگاه هر یک به نحوی به مجموعه‌ای از موانع اخلاقی مبتلایند؛ موانعی که به تعبیر امروزی در قلمرو اخلاق حرفه‌ای و صنفی جا می‌گیرند. روایاتی نیز در این باره هست، مثلاً این که علما در معرض حسدند. این صنف رذائل اخلاقی که در برخی روایات آمده‌اند، نوعی از موانع رشد بشرند و طبعاً مانع توسعه‌ی علم هم هستند. گاه به خاطر حسد از یک نظریه استقبال نمی‌کنند و نظریه پژمرده می‌شود و فراموشش می‌کنند. گاهی طلبه یا دانشجویی حرف جدیدی می‌زند و از سر عجب می‌گویند ‌بی‌خود کرده که گفته است؛ در حد او نیست که حرف جدید بزند. دسته‌ای دیگر از موانع، اجتماعی‌اند. جامعه‌ای خود را گم کرده؛ با خودمجازی زندگی می‌کند. چنین جامعه‌ای راهی به رشد و توسعه ندارد.

خودآگاهی اولین قدم در قلمرو تولید علم

جمله‌ی «من کیستم؟» بزرگ‌ترین پرسش حیات است. یافتن «من» و رسیدن به چیستی و کیستی، بزرگ‌ترین یافته‌ی معرفتی است؛ «من» انسانی را یافتن و تفتن به «منِ» انسانی. از آن طرف هم «خود دیگرانگاری»؛ یعنی «منِ مجازی» در مقابل «منِ حقیقی» بزرگ‌ترین مشکل بشر است. این مشکل بشر امروزی است؛ «خود دیگرانگاری» یا «خود دیگرخواهی».

بشر امروز، خود را حیوان می‌خواهد. «خویش حیوان‌انگاری» بزرگ‌ترین مشکل او است. تصور می‌کند هر چه هست، شکم و شهوت است و ورای آن چیز دیگری نیست. بشر امروز، ضلع متعالی خود را انکار می‌کند. از آن غافل است. دچار خودفراموشی شده است. زندگی کردن در هویت مجازی جنسی امروزه یک بیماری است. مرد خود را زن می‌انگارد و زن، خود را مرد می‌خواهد؛ یعنی «خودمردانگاری». رادیکال فمینیسم همین است. زن در پی مزایا، صفات، رفتار، مشاغل و نقش مردانه است. از خویش غافل است. اصرار می‌کند که مرد باشد؛ یعنی زن بودن برای او عیب است؛ نقص است.

پیش‌فرض یا پیش‌انگاره‌ی تساوی زن و مرد ـ با معنای غلطش ـ اعتراف به برتری مرد بر زن است. پشتوانه‌ی فمنیسم، برتری تاریخی یا طبیعی و حقیقی مرد نیست. ما هم امروز در ساحت دین، به هویت مجازی مبتلا شده‌ایم. بعضی ایده‌ها که امروز در جهان اسلام و به خصوص ایران در یک دهه‌ی گذشته اظهار می‌شوند و پروتستانیزم اسلامی و مجموعه‌ی باورهای این چنینی که در جامعه ما ترویج می‌شوند، «دیگر انگاشتن دینی جامعه‌»اند. ولی ما مسلمانیم. مسلمان، مسلمان است. مسأله‌ی آنها، مسأله‌ی خود آنها است و مسأله‌ی ما، مسأله‌ی ما است. سال گذشته کنفرانسی در یک دانشگاه غربی بود که من هم شرکت کردم. گفتند آقای جان هیک از آمریکا برگشته و در ضیافتی که شما هم دعوت شده‌اید، حضور دارند. بنده دنبال فرصتی بودم تا بحث‌هایی را درباره‌ی نظریه‌ی پلورالیزم دینی با ایشان مطرح کنم. به ایشان گفتم که در ایران، او را مهم‌ترین طراح و نظریه‌پرداز پلورالیزم دینی می‌دانند و خودشان را به او منسوب می‌کنند و نظریه ایشان را تفسیر می‌کنند. گفت مسأله‌ی پلورالیزم دینی، مسأله‌ی شما نیست. این نظریه برای حل مشکلی مطرح شده که شما آن را درک نمی‌کنید. من آن را برای حل یک مشکل فرهنگی در جامعه‌ی مسیحی غربی ارائه کرده‌ام. ایران یکپارچه مسلمان است. نود و چند درصد ایرانیان مسلمانند. پلورالیزم دینی این جا معنا ندارد! ایشان درست می‌گفتند. در ایران غیر از اسلام، دینی نیست تا بخواهیم از پلورالیزم دینی بحث کنیم. جمعیت زرتشتیان ایران بسیار ناچیز است. نه کسی را دارند و نه رهبری. نه در داخل کشور رهبری دارند و نه در خارج از کشور. یک پیرمرد بازنشسته‌ی ارتش و کم‌سواد را بیاوریم و هی با او دیالوگ بگذاریم که چه شود؟ اصلاً نمی‌دانند گفت‌وگوی ادیان چیست. کاری با دیگران ندارند به کار خود سرگرمند. نه می‌دانند پلورالیزم چیست و نه انتظاری دارند و نه طلبی از ما دارند. به ما چیزی نمی‌گویند. حرفی هم برای گفتن ندارند. خلیفه‌گری ارامنه هم همین طور. وضعیت یهودیان نیز همین طور است.

مسأله‌ای را که مسأله‌ی ما نیست، برای ما مسأله کرده‌اند! اسلام را «دیگر» کرده‌اند؛ مسیحیت را جای اسلام گذاشته‌اند! من ایرانی‌ام؛ شرقی‌ام. ما، ما هستیم؛ مای شرقی. ما، مای حقیقی داریم. با مای مجازی نمی‌توانیم زندگی کنیم. اصرار بر طرح مدرنیته و فرامدرن هم از این دست مباحث است. ما نه مدرنیته‌ای داریم و نه پا به مدرنیته گذاشته‌ایم و نه می‌توانیم بگذاریم تا چه رسد به پسامدرن. اگر کسی بپرسد ما الان در چه دوره‌ای زندگی می‌کنیم؛ مدرن یا مادون مدرن یا مافوق مدرن، جوابش این است که هیچ کدام. مدرنیته برای یک جهان دیگر است. البته نمی‌گویم از آن متأثر نیستیم. نمی‌گویم آفت‌هایش به این جا نرسیده و مرزهای ما را درنوردیده است؛ اما آفت‌های مدرنیته غیر از حقیقت مدرنیته است. این «خود دیگر پنداری» و «خود دیگرخواهی» است. من امروزی در کجای زمان ایستاده‌ام؛ در کجای جهان ایستاده‌ام؟ کیستی‌ها، اضلاع مختلفی دارند. من امروزی، از چه جهت کیستم؟ برخی از ما، به «من دیروزی» مبتلا هستیم، یعنی در من مجازی زندگی می‌کنیم. برخی مباحث و مطالبی که در برخی علوم طرح می‌کنیم، مسأله‌ی ما نیستند. مسأله‌ی دیروزی‌ها هست، نه امروزی‌ها؛ همان طور که ممکن است به «من فردایی» مبتلا بشویم. فرق نمی‌کند. مهم این است که ممکن است «من امروزی» نباشیم؛ در «من امروزی» زندگی نکنیم. لذا ما از موانع روانی هم رنج می‌بریم؛ همان طور که از موانع اجتماعی و فرهنگی و متدیک و منطقی رنج می‌بریم.

ضرورت تعامل بین حوزه و دانشگاه

ما امروز نیازمند اجتهاد در اجتهادیم. اجتهاد یک اصطلاح دینی است و در ادبیات دینی مطرح است؛ ولی یک متد است. یک رویکرد است. در دانشگاه هم به اجتهاد نیازمندیم. ما اصل اجتهاد را، به عنوان مقوله، از قلمرو فعل و متد اجتهادی خارج کرده‌ایم و به مشکل برخورده‌ایم؛ همان که امام فرمودند: اجتهاد امروزی، پاسخگو نیست و لحاظ کردن زمان و مکان و آشنا بودن با موضوعات به نحو تخصصی برای «اجتهاد لازم» نیاز است. داد و ستد میان حوزه و دانشگاه بسیار مهم است. امروز حوزه از دانشگاه طلبکار است. حق هم دارد: چون حوزه از علوم دانشگاهی استقبال کرده است. دراین دو دهه علوم دانشگاهی به صورت گسترده‌ای در متن حوزه به کار رفته‌اند. چندین دانشگاه در حوزه تأسیس شده‌اند. حوزه به وظیفه‌ی خود در این باره عمل کرده است. البته من در این زمینه حرف‌ها و اشکال‌هایی هم دارم. این که دانش‌آموختگان حوزه، علوم دانشگاهی را اخذ کنند و نظام دانشگاهی را به بستر حوزه راه بدهند به حدی که حوزه، دانشگاه شود، بی‌معنا است. فعلاً با این موضوع کاری نداریم؛ اما کمتر اتفاق افتاده است که دانشگاه هم به حوزه رو کند. مبانی علوم دینی و حوزوی در دانشگاه کمتر از دوره‌ی پیش از انقلاب شده است؛ هم به لحاظ محتوا و مباحث و مسائل و هم به لحاظ عناصر آن. قبل از انقلاب، شمار حوزویانی که در دانشگاه حضور داشتند، کمتر بود، ولی حضورشان از نظر کیفی بیشتر و بهتر بود. عناصر کیفی و دانشمندان حوزه در دانشگاه حضور داشتند. سرآمد بودند. دانشگاهی در مقابل استاد حوزوی می‌نشست و بهره می‌برد؛ برای اینکه عناصر علمی برجسته و ارزشمندی از حوزه به دانشگاه می‌رفتند. امروز وضعیت این گونه نیست. عمدتاً طلبه‌های جوان ـ برای تحصیل یا تدریس ـ به دانشگاه راه می‌یابند. ما باید بتوانیم دستاوردهای علمی حوزه را به دانشگاه صادر کنیم؛ مثلاً بر اساس مبحث الفاظ اصول فقه، ما زبانی را به دست آورده‌ایم؛ باید این دستاورد را سازمان بدهیم و به دانشگاه وارد کنیم. نظر من این است که باید به دانشگاه‌های جهان هم صادرات داشته باشیم.

نسبیت معرفت‌شناسی

بزرگ‌ترین مشکل ما، جهل مرکب است و جهل‌شناسی، بهترین راه برای شکستن جهل مرکب است. البته هر قدر علم گسترش پیدا می‌کند، جهل هم گسترش می‌یابد. به موازات توسعه‌ی علم، جهل هم گسترده‌تر می‌شود. اصلاً توسعه‌ی جهل از نظر کمیت و کیفیت و سرعت، بیشتر از توسعه‌ی علم است. هر یافته‌ای که به دست می‌آید و هر چیزی که معلوم می‌شود، صدها مجهول خودنمایی می‌کنند؛ صدها مجهول نمودار می‌شوند. جهل برجسته می‌شود و ما از جهل مرکب خارج می‌شویم. اصولاً علم ـ به یک معنا ـ پی بردن به جهل است؛ پی بردن به ندانستن است. این را نمی‌توان انکار کرد که علم رو به رشد و کمال است. البته ممکن است کسی نپذیرد و بگوید از کجا معلوم که علم به صورت طولی رشد می‌کند؛ اما به هر حال، شما نمی‌توانید امروز را با یک قرن پیش مقایسه کنید؛ نمی‌توانید با ده قرن پیش مقایسه کنید. پس ظاهراً نمی‌توان تردید کرد که علم رو به گسترش و تعمیق است. اما چرا به موازات آن، قلمرو نسبیت و شکاکیت هم بسط پیدا می‌کند؟ مگر نباید هر چه علم پیش می‌رود، دایره‌ی جهل و نسبیت و شکاکیت هم محدودتر شود؟ این به خاطر آن است که علم و یافته‌های بشر متنوع می‌شود. هر قدر بشر پیش می‌رود، به جهلش پی می‌برد و با نادانسته‌هایش بیشتر آشنا می‌شود و در دام شک می‌افتد. نمی‌تواند تصمیم بگیرد. نمی‌تواند تشخیص بدهد؛ چون علم و یافته‌های علمی او متنوع می‌شود. علم او باز هم ناقص است. به کمال نرسیده است. هنوز در مرحله گذار است و ناچار به دام نسبیت و شکاکیت می‌افتد. البته اگر نسبیت و شکاکیت را مثبت بدانیم، می‌توان آن را یکی از دستاوردهای مفید علم دانست؛ چون شک ـ و دست کم ـ نسبیت و نسبی‌انگاری مشخصاً به معنای ابتدا به جهل است؛ یعنی نسبیت معرفت‌شناختی. به هر حال می‌توانیم طبقه‌بندی‌هایی از این دست، در باب موانع فراهم آوریم.

تحول علوم انسانی و رسالت حوزه

این ایام موضوع تحول در علوم انسانی مطرح است. قبل از طرح چند نکته پیاپی و پیوسته‌ای که در این زمینه بناست عرض کنم، این نکته پیشینی را می‌گویم که همه قبول داریم، شرافت علم به موضوع آن علم بسته است و در فلسفه و علم کلی، الهیات بالمعنی‌الاخص و یا در کلام می‌گوییم چون موضوع درحقیقت الوهیت است و مباحث لاهوتی، این دانش شرف ذاتی دارد نسبت به همه دانش‌ها چون موضوع آن، شرف ذاتی و برتری بر همه موضوعات دیگر علوم دارد. در علوم انسانی هم می‌شود گفت که چون انسان اشرف مخلوقات است، بعد از الهیات، چون موضوع علوم انسانی، انسان است و اشرف علوم است.

از یک زاویه دیگر با نگاه اسلامی به انسان و در نگرش انسان‌شناختی اسلامی می‌توان گفت انسان‌شناسی جزئی از الهیات است و انسان مجلای الهی است و به این اعتبار، مرتبه این دسته از علوم، نظیر و یا قرین به مرتبه الهیات است.

دیگر علوم به حس و محسوسات و فیزیک و وجه فیزیکال وجود عنایت دارند و می‌پردازند، نیازهای فیزیکی، حسی، مادی و صوری و دنیوی صرف انسان را برمی‌آورند ولی علوم انسانی اگر علوم انسانی باشد به وجه متافیزیک و فطرت و وجه ذاتی انسان اهتمام دارد و نیازهای ذاتی و ماهوی واقعی آدمی را برمی‌آورد.

این نکته را مقدمتاً عرض کردم، ولی چند نکته را که به هم پیوسته هستند، در اهمیت تحول در حوزه علوم انسانی عرض می‌کنم. در فلسفه علم یکی از مسائل مهم، آن مبحثی است که ما طلبه‌ها با تعبیر تمایز علوم با آن آشنا هستیم. نزاع‌های دیرینی است که تمایز علوم به چیست؟ آیا به موضوع است؟ آیا به غایت است، آیا به روش است؟ و به چه چیزی است؟ چه زمانی یک علم، علم تلقی می‌شود؟ چه زمانی یک علم مستقل می‌شود؟ در توسعه معرفت و تجزیه آن، مستقل می‌شود؟ در توسعه معرفت و تجزیه آن چه زمانی یک حوزه معرفتی چونان یک دستگاه مستقل به مثابه یک علم انگاشته می‌شود؟ تمایز و جدایی یک معرفت یا حوزه معرفتی از دیگر حوزه‌ها به چیست؟

مطلع هستیم یکی از خطاهایی که شایع است و گاه بعضی بزرگان هم دچار آن می‌شوند، خلط میان علوم حقیقی و علوم اعتباری است و نزاع می‌کنند و تلاش می‌کنند، حتی در علوم اعتباری هم چونان علوم حقیقی داوری کنند و یک بار می‌شنوند که بزرگی همچون امام(ره) می‌فرمایند علم اصول موضوع ندارد، تا وحدت و انسجام آن و هویت آن و از سوی دیگر تمایز آن با دیگر علوم به موضوع آن باشد، تعجب می‌کنیم. طبعاً علوم حقیقی با علوم اعتباری تفاوت‌های بسیاری دارند و یکی از نقاط تفاوت آنها در همین مسئله تمایز علوم است. علوم حقیقی دارای موضوع حقیقی هستند و علوم اعتباری دارای موضوع اعتباری‌اند و موضوع آنها اعتباری‌ست.

در مسئله تمایز علوم از یکدیگر طبعاً بین دو دسته از علوم نمی‌توان به حکم واحد، حکم کرد، هم در علوم حقیقی و هم در علوم اعتباری مُصر باشیم که تفاوت و تمایز احیاناً در موضوع است، بسی بتوان گفت در علوم حقیقی توقع می‌رود که تمایز علوم به موضوع باشد، اما مثلاً در علوم اعتباری اگر تمایز را به اغراض بدانیم ایرادی ندارد و حتی کمتر از اغراض.

علوم انسانی در زمره علوم حقیقی است، چون موضوع آن یک حقیقت نفس‌الامری است و طبعاً هویت این دسته از علوم را موضوع آن تعیین می‌کند. تشخص و تمایز این علوم در گروه موضوع آنهاست. درنتیجه بسته به اینکه ما چه تلقیی از انسان داشته باشیم، علوم انسانی متناسب با آن تلقی را فراچنگ خواهیم داشت و این مکتبی که برای انسان هویت عبداللهی و خلیفهًْ‌اللهی قائل است. من اینجا تذکر می‌دهم که تصور می‌کنیم مرتبه متعالی آدمی به این است که از او به خلیفهًْ‌الله تعبیر کنیم. معمولاً در مقابل نظریه‌های اومانیستی و در بیان مرتبت و منزلت و مِکانت انسان در نگاه اسلام، می‌گوییم اسلام، انسان را خلیفهًْ‌الله می‌داند، یعنی مرتبه بالایی است. ولی غالباً غافل هستیم از اینکه مرتبه خلیفهًْ‌اللهی سرچشمه می‌گیرد از یک مرتبه دیگری که حقیقی‌تر است و نتیجه آن مرتبه است، آن وجه است یا آن هویت و وصف است. و آن وصف و شأن و هویت عبداللهی انسان است. هرچه عبدالله‌تر، خلیفهًْ‌الله‌تر است. درحقیقت شأن اساسی انسان را ما در عبادت و عبودیت او می‌دانیم. چون عبدالله است مهم است. چون عبدالله است خلیفه خداست، گرچه مستحضر هستید که آیات بیست و نه تا سی‌وچهار سوره بقره محل بحث و نزاع است و نظری آنجا علامه طباطبایی دارد که مقام خلیفهًْ‌اللهی مال همه انسان‌هاست و بحث از نوع انسان است، بعضی گفته‌اند مراد در آنجا فقط آدم(ع) است، و ایشان استدلال می‌کند که سفک دماء و فساد که آدم(ع) مرتکب نشد، همه و دیگران مرتکب می‌شوند. بنابراین شأنی که آنجا آمده است مربوط به همه انسان‌هاست. اما این استعداد و قوه است و فعلیت آن به تحقق مرتبه عبداللهی است.

آیا مکتبی که برای انسان هویت و مرتبت عبداللهی ـ خلیفهًْ‌اللهی قائل است، با آن مکتبی که انسان را خودبنیاد می‌انگارد و او را گسسته از کانون هستی و آگاهی و بریده از جهان ملاحظه می‌کند و او را خودبنیاد می‌انگارد و به تعبیر عامیانه یک موجود از زیر بته بیرون آمده. کس و کار و تیره و تبار ندارد در هستی. و شأن آدمی را تا حد یک نوع از حیوان تنزل می‌دهد، همه هم و غمّ و کوشش و کشش و تلاش و جوشش آدمی را در تأمین شکم و شهوت او می‌پندارد، این دو دیدگاه آیا می‌توانند یک نوع علوم انسانی داشته باشند؟ آیا بر این دو پایه اگر بناست، علوم انسانی، علوم انسان باشد، محور و مدار در علوم انسانی نگاه به انسان باشد، بنا باشد که ما علوم انسانی را برگرفته از انسان‌شناسی داشته باشیم، آیا این دو مبنا هیچ‌ تفاوتی با هم نخواهند داشت که علوم انسانی بر کدام از این دو مبتنی باشد؟ ظاهراً روشن است که علوم انسانی اگر مبتنی بر نگاه اول باشد، طوری و در نگاه دوم طرزی دیگر خواهد شد.

فاصله بین دو گفتمان و دو پارادایم معرفتی مبتنی بر آن دو مبنا و زیرساخت و دو نگاه به انسان، فاصله بین دو دانش است که موضوعشان با هم متفاوت باشد. اگر بناست تمایز علوم به تفاوت موضوع آنها باشد، تلقی و تعریف از انسان در مکتب ما و در اسلام با تلقی و تعریف آن در تفکر غربی آنقدر متهافت و بلکه متناقض و پارادوکسیکال است که علم مبتنی بر هریک از این دو درست مبتنی مانند علم مبتنی بر دو موضوع است. اشتراک لفظی بین انسانی که اسلام می‌گوید با انسانی که غرب مطرح می‌کند وجود دارد، اشتراک معنوی و ماهوی نیست.

درنتیجه علوم انسانی غربی با علوم انسانی اسلامی و دینی دو علم‌اند و دو عالم‌اند. من اخیراً از بعضی اساتید شنیدم که چرا با علوم انسانی مخالفت می‌‌کنیم و با علم مخالفت می‌کنیم، چرا می‌خواهیم علوم انسانی را برچینیم؟ یا محدود کنیم؟ چه تفاوت می‌کند، علوم انسانی، علوم انسانی است. علم، علم است و علم دینی و غیردینی ندارد. من خیلی تعجب کردم که چطور این‌گونه تلقی‌ها در دانشگاه‌های ما توانسته راه پیدا کند و مطرح شود، چه کسی با علوم انسانی مخالفت می‌کند؟ مگر مخالفت با علوم انسانی قراردادی است و علوم انسانی قراردادی است که کسی بتواند مخالفت کند و مگر می‌شود علوم انسانی را برچید.

علوم انسانی از نوع علوم حقیقی است. ما اصلاً با علوم انسانی زندگی می‌کنیم. علوم انسانی همان انسان است، انسان نظری است، همان‌گونه که فرهنگ علوم انسانی انضمامی است. ابعاد و مسائل انسان آنگاه که به نحو نظری توصیف شود، می‌شود علوم انسانی. آنگاه که علوم انسانی در صحنه حیات آدمی تحقق پیدا کند، می‌شود فرهنگ. فرهنگ، علوم انسانی انضمامی است، علوم انسانی، انسان انتزاعی است. کسی سر مخالفت با علوم انسانی ندارد. مخالفت با علوم انسانی، مخالفت با انسانیت است. بحث بر سر علوم انسانی نیست. کسی با علوم انسانی مخالفت نمی‌کند، با پاره‌ای نظریه‌ها و مکتب‌ها در برخی از رشته‌های علوم انسانی ما مسئله داریم. اگر حسابداری جزء علوم انسانی به حساب بیاید، کسی با حسابداری مشکل ندارد. همه رشته‌های علوم انسانی مسئله ما نیستند. جامعه‌شناسی، حقوق، تا حدی مدیریت، روان‌شناسی و علوم تربیتی، این چند علم هستند که مشکل داریم. مشکل ما هم در آن نگاه مبنای به علم است. در مقاله مختصری که با عنوان معیار علم دینی نوشتیم، هشت معیار، که به دو دسته ماهوی و هویتی تقسیم شده‌اند برای دینی تلقی شدن علم آنجا عرض کردیم. علم دینی، کدام علم است؟ معیار علم دینی چیست؟ یکی از معیارها آن است که گزاره‌های علمی از نصوص به دست بیاید. ما گزاره‌های علمی فراوانی در آیات و روایات داریم. این معیار، معیار نصی و منصوص است. اینکه متافیزیک علم دینی باشد یا غیردینی، از آنجا علم دینی و غیردینی آغاز می‌شود. غایت، روش و منطق موجه و معتبری که دین به آن اعتبار بخشیده باشد، اگر به کار بسته شد و دانش به دست آمد می‌شود دینی. ما با علوم سر ناسازگاری نداریم و نمی‌شود با علوم انسانی مخالفت کرد. اصولاً علوم انسانی مخالفت‌بردار نیست. در اختیار ما نیست، تحت اراده ما نیست، از جنس علوم نظری و حکمت نظری است و خارج از اراده آدمی‌ست. نمی‌خواهیم قرارداد کنیم. علم به یک بخشی از تکوین است. مسئله این است که «کدام انسان و کدام علوم انسانی».

علوم انسانی اگر چنین است که بسته به انسان‌شناسی است و در گرو انسان‌شناسی است، اگر انسان‌شناسی اسلامی بود و انسان اسلامی دیده شد، علوم انسانی، اسلامی خواهد شد. بنا نیست همه مطالب را از نصوص و ظواهر آیات و روایات استفاده کنیم، هرچند که بسیار است، اما بنا بر این نیست و تنها معیار علم دینی هم این نیست. شما اگر با منطق دینی و منطق معتبر و موجه از نگاه دین با حقیقت شدید و تولید معرفت شد این دینی است. اصول فقه ما که اصیل‌ترین علم ماست و فقه ما که ناب‌ترین دانش دینی ماست، مگر مولود اصول و اصول مگر همه قواعد و گزاره‌های آن مستند بر آیات و روایات است؟ بسیاری قواعد عقلی در آن است، بسیاری قواعد عقلایی در آن است.

اما علوم انسانی در گرو انسان‌شناسی است. به تعبیر دیگر علوم انسانی هویتش را از فلسفه علوم انسانی به دست می‌آورد. فلسفه علوم انسانی، نگاه فلسفی به انسان است و فلسفه انسانی است، به این ترتیب انسان‌شناسی جزئی از اسلام‌شناسی است و انسان‌شناسی اسلامی مثل خداشناسی و هستی‌شناسی اسلامی است. جهان‌شناسی اسلامی جزئی از اسلام‌شناسی است. جزئی از کلام است. به زبان زمان اگر بخواهیم مراجعه کنیم، ملاحظه می‌کنید، علامه شهید استاد مطهری، مؤسس کلام جدید ایرانی ـ شیعی و ایرانی ـ اسلامی، مجموعه جهان‌بینی ایشان را ملاحظه کنید، برای اولین‌بار یک فصلی از کلام را گذاشت انسان‌شناسی. ایشان با توجه این کار را کرد. آقای مطهری به نظر ما مؤسس کلام جدید شیعی است و خودآگاهانه این تأسیس را انجام داده است. کلامِ شیعیِ عقلیِ معطوف به اجتماع، معطوف به رفتارهای جمعی انسان و حیات اجتماعی انسان، کلام اجتماعی است. شاخص‌هایی است که کلام ایشان دارد. ایشان در یک مقاله‌ای این طرح را مطرح می‌کند که ما به کلام جدید نیازمندیم و کلام جدید باید دارای این ویژگی‌ها باشد و از جمله فصل انسان‌شناسی را جزئی از کلام قلمداد می‌کند‌، بعد مجموعه جهان‌بینی و عدل الهی و امثال این کتاب‌ها را تدوین می‌کند که درحقیقت نمونه‌هایی از کلام جدید مؤسَس ایشان به حساب می‌آید.

علوم انسانی یا تحول در علوم انسانی در گرو انسان‌شناسی دینی است. انسان‌شناسی بخشی از اسلام‌شناسی است و لذا کار اسلام‌شناسان است. پایداری انقلاب، رهبری معظم و فرهیخته فرمودند که در گروه تحول در دانشگاه‌هاست و اسلامی شدن دانشگاه‌ها. اسلامی شدن دانشگاه‌ها هم در گروه اسلامی شدن علوم انسانی. ما با فیزیک و شیمی مشکل اول نداریم، گرچه حتی فیزیک و شیمی اسلامی نیز به عقیده من غیر از فیزیک و شیمی سکولار است. آنجا هم سکولار و دینی داریم ولو بسیاری افراد نپذیرند و یا احیاناً استهزاء کنند که مثلاً آب اسلامی و غیراسلامی مگر داریم؟ ما حالا در حوزه علوم انسانی که کمتر کسی می‌تواند انکار کند که دینی و سکولار دارد بحث می‌کنیم. اگر دانشگاه‌های ما اسلامی شد دوام و قوام انقلاب تضمین شده است والا روی آب هستیم. سی سال هم گذشته. اسلامی شدن دانشگاه‌ها در گروه تولید علوم انسانیِ اسلامی است. تولید علوم انسانیِ اسلامی هم منتظر حوزه است.

در همایش ملی نخبگان بحث داشتم بعد از سخنرانی پرسش و پاسخ بود که چند سئوال کردند من خواستم تلویحاً پاسخ بدهم دیدم نمی‌شود، گفتند چه کسی باید مشکل علوم انسانی را حل کند که در جمع ناچار شدم بگویم حوزه، حوزه باید وارد صحنه شود. همه چیز، دین مردم، انقلاب، نظام و استقلال ایران در گروه تولید علوم انسانیِ اسلامی است. حوزه الان مسئولیت و رسالت سنگینی بر دوش دارد. رسالت تاریخی که هیچ‌وقت تاریخ چنین فرصت و رسالت ثقیلی بر دوش حوزه نیافتاده بوده.

حوزه باید چه کار کند. چند پیشنهاد می‌دهم. ما آن اهتمامی که به امر عامه مردم داریم که البته در حد کفایت نیست، به مسائل نخبوی و نخبگان حوزه ما اهتمام ندارد. حل معضل علوم انسانی، حل بزرگ‌ترین معضل جامعه نخبوی ایران است. واگرنه همه چیز به باد خواهد رفت.

ما کارهای اساسی باید انجام بدهیم؛ باید رشته‌های تخصصی را در حوزه گسترش بدهیم. چرا سخت می‌گیریم و تعلل می‌کنیم؟ البته ما از آقایان تشکر می‌کنیم و همین‌جا اعلان می‌کنم که دوستان ما در حوزه قم همین هفته مجوز تأسیس آموزش عالی حوزوی را به حوزه علمیه امام رضا(ع) دادند که این امتیاز بسیار بزرگی است به جهت توسعه رشته‌های تخصصی چون در کل کشور دو مؤسسه فعلاً بیشتر نداریم، مؤسسه‌ای که تحت اشراف آیت‌الله جوادی آملی دام ظله مجوز گرفته و یکی هم حوزه علمیه امام رضا(ع) که از دوستان تشکر کنیم.

ولی در کلان عرض من این است که راهکار همین است. ما باید رشته‌های تخصصی در حوزه علوم انسانی با مبانی و منطق اسلامی به سرعت توسعه بدهیم. مدینین دانشگاهیان که بسیار هم هستند، هرچه هم که باشند در همان قلمرو و فضا و فرهنگ درس خوانده‌‌اند. در غرب درس خوانده‌‌اند یا کتب ترجمه غربی یا نظریه‌های ترجمه‌شده غربی را می‌خوانند. نمی‌توان توقع داشت که آنها علوم انسانیِ اسلامی تدوین کنند و خودشان هم چنین ادعایی ندارند. الان این مهم نظیر واجب عینی است برای حوزه و حوزویان. بر اشخاص کفایی است، بر کل حوزه واجب عینی است.

۱٫ طراحی منطق استنباط و اصطیاد علوم انسانی

۲٫ تولید فلسفه‌های علوم انسانی مستند به نصوص و منطق معتبر دینی

۳٫ تولید نظریه‌های علوم انسانی

۴٫ توسعه رشته‌های تخصصی برای تربیت مدرس و محقق متخصص علوم انسانی ـ اسلامی

۵٫ تألیف متون درسی دانشگاهی. می‌گوییم چرا جوانان و دانشگاهیان سکولار بار می‌آیند، به نظر من ما مقصر هستیم، چند متن درسی ما تهیه کردیم و در اختیار دانشگاه گذاشته‌ایم؟ یکی از دانشگاه‌های سراسری ما را چند سال پیش دعوت کرد و گفتند دو هزار و صد عنوان متن درسی ماست، هشتاد درصد آنها به درد نمی‌خورد. ما دست استمداد به سمت شما دراز می‌کنیم، شما همه اینها را تدوین و جایگزین کنید.

تولید متون درسی، تربیت مدرسان و توسعه رشته‌های تخصصی برای اینکه مدرس تربیت کنیم. باید مدرس مؤمن تربیت کنیم. اگر مدرس مؤمن نبود، قرآن تدریس کند از آن شرک بیرون می‌آید. اگر استاد متدین بود، اگر نیچه تدریس کند که شعار او خدا مرده است بود، مؤمن تربیت می‌کند. مدرس خیلی نقش دارد و ما باید به دانشگاه‌ها مدرس بدهیم ولی طلبه‌های ما نباید بروند و دانشگاهی بشوند، طلبه باید برود و به دانشگاهیان درس بدهد. نرود دانشگاهی بشود و عضو هیأت علمی معمم شود و هیچ خاصیت طلبگی نداشته باشد. ریشه را در حوزه حفظ کند، وابسته به حوزه باشد و درس بدهد و دوباره بازگردد به حوزه. بگویند استاد حوزه علمیه آمده است و در دانشگاه درس می‌دهد. نه اینکه مثل بعضی دوستان ما که به دانشگاه‌ها رفته‌اند و تنها لباسی بر تنشان مانده است. این خود یک آفت است.

۶٫ استقراء و اصطیاد کهن که در منابع ما فراوان است. مرحوم آقای جعفری اهل ادبیات و فلسفه بود و می‌گفتند که تمام نظریه‌های علوم انسانی را از همین ادبیات فارسی می‌شود اصطیاد کرد و درآورد و درست هم می‌گفت. بنده هم تأیید می‌کنم. روزهای آخر ایشان خیلی ناراحت بود و می‌گفتند که من هرچه می‌گویم کسی گوش نمی‌کند، گفتم یک جمعی را راه می‌اندازیم برای کار که ارتحال ایشان پیش آمد. بعد از ارتحال دیدم که نامه مفصلی برای آقا نوشته‌اند و همین مطلب را مطرح کرده‌اند.

منابع ما پر از نظریه‌ها است که باید اصطیاد و استخراج و طبقه‌بندی شود و برود در متون درسی فعلی. ما نمی‌گوییم نظریه‌ها و مکاتب علوم انسانی دیگر را تدریس نکنیم، بلکه می‌گوییم نظریه‌های خودمان را هم تدریس کنیم.

۷٫ باید نهضت نقد بومی و بیگانه راه بیاندازیم. جرأت نقد داشته باشیم

۸٫ مطالعات تطبیقی و بینامکاتبی

۹٫ تأسیس کرسی‌های تخصصی نظریه‌پردازی در حوزه علوم انسانی

۱۰٫ تشکیل قطب‌های علمی

۱۱٫ انتشار مجلات علمی ـ تخصصی در حوزه علوم انسانی از پایگاه حوزه، یعنی طلبه‌ها بنویسند و مدرسه‌‌های ما منتشر کنند و دانشگاه‌ها که البته آنها هم باید چنین کنند. اما جایی که توقع می‌رود تولید معرفت اسلامی در قلمرو علوم انسانی بکند حوزه است.

رسالت بسیار سنگین است ولی من می‌دانم بزرگ‌ترها حاجت به این مباحثی ندارند ولی می‌دانم طلبه‌های جوان این مطالب را می‌گیرند و در ذهنشان می‌ماند. من خاطرات زیادی دارم که بزرگان یک مطلبی را مطرح کردند و در ذهن من جرقه زد و هنوز در ذهن من باقی است و گاهی احساس می‌‌کنم منشأ بسیاری از چیزها شده است.

امیدواریم خداوند متعال به همه ما توفیق انجام وظیفه چنان که شاید و باید کرامت فرماید.

علوم انسانی در ایران در گفتگو با استاد رشاد


خلاصه:
وضعیت علوم انسانی در ایران، تئوری پردازی در این عرصه و آسیب شناسی آن، مباحثی بودند که در گفت گو با حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح کردیم.

* نقطه آغاز در نظریه پردازی علوم انسانی و بومی سازی آن کجاست؟ در حالی که اکنون به نظر می‌رسد علوم انسانی ما به شدت متأثر از ارزش‌ها و گفتمان‌های غربی است. راه برون‌رفت از چنین فضایی چیست؟

با توجه به معیار تمایز علوم بسته به تعریفی که ما از انسان ارائه می‌کنیم علوم انسانی ما متفاوت خواهد شد. یک نوع علوم انسانی‌ تابع مکتبی است که در آن انسان را خلیفه‌الله می‌داند و هویت خلیفه‌ًْ‌اللهی او را مبتنی بر ماهیت عبداللهی او می‌پندارد و انسان را پیوسته بر حق، و کانون هستی و وحی و دارای فطرت الهی، خیرخواه، عدالت‌جوی، ‌پاک سرشت و مسالمت‌جو معرفی می‌کند و دیگر علوم انسانی‌ای است که انسان را گرگ انسان می‌پندارند، و او را دارای سرشتی غیر الهی می‌انگارد. که این دو تفاوت جوهری خواهند داشت. علوم انسانی اسلامی و بومی ما از نوع نخست است.
بنابراین نقطه آغاز در علوم انسانی، انسان‌شناسی و ارائه تعریفی از انسان است. به تعبیر وسیع‌تر نقطه آغاز، طراحی «فلسفه علوم انسانی» است. ما براساس مبانی و معارف دینی خود باید نظریه‌هایی مستقل از علوم انسانی غرب ارائه کنیم. گفتمان‌ها و نظریه‌های غربی وقتی در بستر گفتمان ارزش‌های دینی و فکری ما قرار می‌گیرد بی‌شک تضادها و تعارض‌هایی را به وجود می‌آورد و راه برون‌رفت از این فضا تدوین نظریه‌هایی مستقل و جدید بر پایه مبانی دینی و ارزشی خودمان و تدریس آنها در کنار نظریات کنونی است.

* برخی معتقدند «علوم انسانی اسلامی» همچون جامعه‌شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، مدیریت اسلامی، انسان‌شناسی اسلامی و… امری بیهوده و غیر قابل مطرح شدن است. برخی نیز از بحث اسلامی سازی علوم سخن می گویند. نظر شما درباره این گزاره چیست؟

اگر کسی منکر چنین انگاره‌ای به عنوان علوم انسانی اسلامی باشد، حیثیت و اعتبار علمی خود را مخدوش می‌کند. اما برخی از عبارت «اسلامی‌سازی علوم انسانی» استفاده می‌کنند که کاملاً تعبیر اشتباهی است چرا که بحث ما «اسلامی‌سازی» نیست. ما که نمی‌خواهیم علوم انسانی موجود را رنگ و لعاب اسلامی بدهیم. همانطور که پیشتر اشاره کردم علوم انسانی و علوم اجتماعی مبتنی بر تلقی خاصی از انسان و جامعه است. اگر تلقی ما از جامعه و تعریف ما از انسان تغییر کند، جامعه‌شناسی و علوم انسانی ما هم متفاوت خواهد شد. بنابراین دو تلقی از انسان و جامعه دو دسته جامعه‌شناسی و علوم انسانی را پدید خواهد آورد. ما معتقدیم چون تعریف ما از انسان متفاوت از مبانی تعریف غربی است به این اعتبار علوم انسانی ما هم خواه ناخواه متفاوت و متمایز از غرب خواهد بود. بنابراین ما باید نظریه‌ها و مبانی علوم انسانی خود که مبتنی بر منابع دینی و اسلامی‌مان است را پدید آوریم. پس به هیچ وجه بحث اسلامی کردن علوم انسانی مطرح نیست. به این معنا که بخواهیم قالب را حفظ کنیم و مضمون را تغییر دهیم یا بالعکس با حفظ محتوا به تغییر قالب بپردازیم و بپنداریم که علوم انسانی اسلامی تولید کرده‌ایم، به خطا رفته‌ایم.
البته این رویکرد به این معنا نیست که ما مکاتب و نظریه‌های علوم انسانی رایج جهانی و غربی را کنار بگذاریم. بلکه معتقد هستیم که علوم انسانی غربی عمدتاً با جوهر سکولاریستی و در یک بستر فرهنگی خاصی با موضوع و اهداف و روش‌شناسی خاصی پدید آمده است و از آنجا که علم است باید مورد مطالعه، تدریس، تحقیق و نقد قرار گیرد اما نمی‌تواند با مبانی فکری ما سازگار و در مسائل بومی ما راهگشا باشد.

* آیا تولید علوم اسلامی و علوم انسانی اسلامی، فرآیندی قابل پیش‌بینی و قابل سیاستگذاری است؟ به تعبیر دقیق‌تر، آیا می‌توان با تصمیم‌گیری، علم تولید کرد؟ و اگر چنین است چه مراکز و نهادهایی عهده‌دار این امر بوده و هستند؟

هیچ پدیده‌ای در حیات بشر مطلقاً جبری نیست، هر چند ممکن است به دلیل ناشناخته بودن برخی عوامل گاه نتوان جریان برخی امور را مدیریت کرد، اما اولاً: جهان اسلام بویژه ایران همواره از جمله طلایه‌داران علوم انسانی بوده‌ است. در نتیجه در تاریخ علم، مکاتب و نظریه‌های بسیاری به نام مسلمانان و ایرانیان ثبت شده است. مسلمانان و ایرانیان مؤسس دانش‌های بسیاری هستند که امروزه غربی‌ها برای آنها پدرهای ناخوانده تراشیده‌اند که بسی متأخرتر از بنیانگذاران اصلی آنها هستند. من اینجا باید از استاد علامه محمدتقی جعفری یاد کنم که بارها می‌گفت همه نظریه‌های علوم انسانی از ادبیات فارسی ما، قابل استنباط است. ثانیاً اینکه، طی دهه‌های اخیر اهتماماتی برای معرفی و تولید نظریه در قلمرو علوم انسانی شده است.
بعد از انقلاب مؤسساتی با رویکرد آموزشی همچون دانشگاه امام صادق(ع)، دانشگاه مفید، مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد و برخی مراکز با رویکرد پژوهشی مانند دفتر حوزه و دانشگاه، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی، دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم به وجود آمدند و پیش از انقلاب نیز شخصیت‌هایی امثال استاد شهید مطهری و مرحوم علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی‌(ره) و در ادامه نسل بعدی، اگر نه علم جدید ولی در برخی علوم مکتب جدید تأسیس کردند و سپس در بستر وقوع انقلاب اسلامی به طور طبیعی اتفاقات مبارکی افتاد که گاهی پیامدهای جهانی داشت. ثالثاً انقلاب اسلامی بسیاری از نظریه ها در فلسفه دین، فلسفه تاریخ، فلسفه تمدن، جامعه شناسی، کلام و الهیات و اقتصاد را تحت‌ تأثیر قرار داد وحتی به ظهور نظریه‌های جدید منجر شد.

اما متأسفانه این تأثیرات تاکنون در قالب یک طرح علمی و مطالعاتی، استقرا نشده و مورد تحقیق و تدقیق قرار نگرفته است. رابعاً: در مورد نظریه‌پردازی در علوم انسانی نیز آنچه که انجام شده به رغم ارزشمندی، در نسبت با نیازهای جامعه علمی ما بسیار اندک است. چرا که علوم انسانی غیردینی یعنی علوم انسانی مبتنی بر تفکرات سکولاریستی پیشینه‌ای نزدیک به چهارصد سال دارد و ما برای مواجهه با چنین پیشینه‌ای به حضوری فعال‌تر و کارهایی وسیع‌تر نیاز داریم تا بتوانیم در این معرکه عظیم علمی عرض اندام کنیم. خامساً: مسئولیت ستادی و سیاستی این نوع اقدامات هم به عهده‌ شورای عالی انقلاب فرهنگی است.

منطق طبقه‌بندی علوم

«طبقه‌بندی علوم» از فروع مبحث «هویت‌شناسی» علم و مبتنی بر مسئله‌ی «ملاک وحدت و تمایز علوم» است. به مسئله‌ی «طبقه‌بندی علوم»، می‌توان با دو رویکرد، نگریست: ۱٫ پسینی، ۲٫ پیشینی. رویکرد پسینی عبارت است از: «ترسیم جغرافیای میراث معرفتی بشر» و رویکرد پیشینی، عبارت است از: «مهندسی مطلوب معرفت».