معناشناسی سبک زندگی
موضوعی که پیشنهاد شده در این نشست مورد بحث قرار گیرد عبارت است از: «نقش و کارکرد انقلاب اسلامی در تغییر سبک زندگی مردم ایران» و احیاناً بعضی ملل و گروههای اجتماعی که متأثر از این نهضت و علاقمند به آن هستند. تصور میکنم چنین تحلیل جامعهشناختی از یک پدیده، کار یک جلسه نیست و حتی ممکن است اولویت هم نداشته باشد که ما بگوییم چه واقع شده است، تا کسی بپذیرد که این تحول رخ داده است یا خیر.
به نظر من بیش از آنکه به آنچه واقع شده بپردازیم، باید به آنچه که باید واقع شود و مورد اهتمام رهبری فرهمند انقلاب هم هست، پرداخته شود. در این جلسه قصد دارم مختصری به اصل مبحث «سبک زندگی» بپردازم و این نکته که مفهوم «سبک زندگی» به چه معناست؟ پیشینهی آن تا کجاست؟ سپس اشارهای بکنم به تعریفی که سبک زندگی اسلامی دارد و اینکه در تلقی ما سبک زندگی چیست.
البته این مبحث بسیار گسترده و در ادبیات علمی ما نوآمد است و در کشور ما ادبیات علمی غنیی در این زمینه وجود ندارد.
برخی تصور کردهاند که مقولهی سبک زندگی یک مقولهی نوآمد است، و توسط افرادی مثل ماکس وبر مطرح شده است. همچنین سؤال میشود که آیا این مسئله بهصورت خودآگاه و به شکل نظریشدهی آن و با نگاه معرفتی به آن، آیا تازه است؟ یا تلقی دیگری از این مقوله میتوان ارائه کرد؟
به اجمال عرض میکنم که این تصور که اصل مسئله نوظهور و نوپدید است، تعبیر درستی نیست، زیرا اصولاً سبک زندگی و طرز رفتار و شیوهی گذران حیات، همزاد انسان است. اینگونه نیست که بگوییم مثلاً بشر تا قرن شانزدهم چیزی به نام سبک زندگی نداشته است، و سبک زندگی آن تاریخ به بعد بهوجود آمده است.
اصولاً سبک زندگی بخشی از فرهنگ و یک مقولهی فرهنگی است. البته کمابیش ممکن است تفاوتهایی بین مقولهی «فرهنگ» و سبک زندگی لحاظ شود؛ دستکم از این جهت که نسبت فرهنگ با سبک زندگی، نسبت عامّ مطلق و یا شکلی از عام منوجه است؛ یعنی فرهنگ اعم از سبک زندگی است، زیرا فرهنگ به حوزهی سلائق و علایق هم اطلاق میشود و محدود به حوزهی بینشها و منشها نیست؛ درحالیکه سبک زندگی عمدتاً مربوط به حوزهی رفتار میشود. هرچند که در پس مقولهی سبک زندگی بینش نهفته است و اصولاً هر سه سبک زندگی برآمد و برآیند یک تفکر و اندیشه است و پای در بینشهای معینی دارد، اما به هر حال فرهنگ از این جهت اعم از سبک زندگی است.
همچنین از جهاتی ممکن است گفته شود که فرهنگ محدودتر است؛ مثلاً از این جهت که مؤلفههای فرهنگ و مقولاتی که یک فرهنگ را پدید میآورند، نوعاً دیرزی و پایدار هستند. فرهنگ به هر رفتار یا اندیشار و یا منش و کشش و علاقه و سلیقهای که در یک جامعه مطرح است اطلاق نمیشود، بلکه به آن دسته از بینشها و منشها و کششها و کنشهای سازوارِ دیزیِ اجتماعی گفته میشود که در یک جامعه رسوب کرده و تبدیل به فرهنگ شده است.
به همین جهت ما معتقد نیستیم که دین بهصورت علیالاطلاق در زمرهی فرهنگ است، بلکه دین، آنگاه در زمرهی فرهنگ قرار میگیرد و جزء فرهنگ میشود که در جامعهای رسوب کرده باشد و به فرهنگ بدل شده باشد. به صرف اینکه پیامبری ظهور کند و دین تازهای بیاورد و حتی دهسالی هم از عمر آن دین گذشته باشد، نمیتوان گفت که جزء فرهنگ است. بیست و سه سال از بعثت نبی اکرم(ص) گذشته بود، اما فرهنگ جاهلی همچنان در آن جامعه خودنمایی میکرد و حضور داشت و فرهنگ اسلامی هنوز مسیطر و مشرف نشده بود. سایر مقولات نیز به همینگونه است. عناصری که جزء فرهنگ قلمداد میشوند باید پایدار باشند و رسوب کنند و تبدیل به عادت و هنجار شوند.
از این جهت، فرهنگ، نسبت به سبک زندگی اخص است، زیرا فرهنگ به آن دسته از رفتارها و کنشها و کششها و علایق اطلاق میشود که در یک جامعه رسوب و رسوخ کرده و هنجار شده، اما سبک زندگی لزوماً این نیست. ممکن است همین امروز یک ملت، چهارچوبی برای طرز و شیوههای رفتاری خودشان بهصورت آگاهانه و عامدانه انتخاب کنند و از فردا اجرا کنند، این سبک زندگی است و لازم نیست طولانی شود، پایدار و دیرزی باشد و رسوب کند تا تبدیل به سبک زندگی شود. شرط سبک زندگیبودن، زمانبری و دیرزیبودن نیست، اما شرط فرهنگبودن، پایداری و دیرپایی و هنجارشدگی است.
در یک نگاه فیالجمله مسامحی میتوان گفت که سبک زندگی عمدتاً بخشی از فرهنگ یک ملت را تشکیل میدهد. مقولهی فرهنگ بسیاربسیار پراهمیت است و نهتنها به مثابه یک پدیدهی واقعیِ حاکم بر حیات یک جامعه که هویت آن جامعه را میسازد، بلکه به لحاظ نظری هم مبحث بسیار پیچیدهای است که معالاسف در کشور ما به آن توجه نمیشود و حتی هنوز هیچجا یک گروه فلسفهی فرهنگ در هیچ دانشگاه و پژوهشگاه و یا حوزهای نداریم. تنها یکیدوجا شنیدهام که کسانی آنهم تحت تأثیر یافتهها و دریافتههای فرنگیها فلسفهی فرهنگ درس میدهند و چند فصل محدود و معدود را به عنوان فلسفهی فرهنگ مطرح میکنند، درحالیکه این بحث بسیار پیچیده، گسترده و عمیق است.
ما در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی حدود یک سال در جلسهای که با عنوان فلسفهی فرهنگ تشکیل میشد، تعاریف برگزیدهی غربی و اسلامی را از فرهنگ نقد کردیم، و براساس چهارچوبی که ارائه کردهایم فلسفهی فرهنگ حدود نوزده فصل اساسی دارد که یکی از آنها بحث «چیستی فرهنگ» است. در این میان، سبک زندگی همواره بخش قابل توجهی از فرهنگ را تشکیل میدهد.
در مورد سبک زندگی آنچه که مطرح است عرصههای حیات است؛ به این معنا که انسان با چه عرصهها و صحنههایی در حیات مواجه است. یک الگوی بسیاربسیار معیوب و ناقص و سست در دانشگاههای ما پذیرفتهشده که الگوی چهارگانهانگار پارسونزی است. دانشگاهیان ما و به تبع عمدهی اقشار جامعه نیز بدون توجه، همین الگوی تقسیم عرصههای حیات را به زبان میآورند. تا در این خصوص سؤال میشود میگویند امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و احدی هم به نقص و عیب و هزارویک مشکلی که این تقسیم دارد توجه نکرده است.
آیا اصولاً چنین تقسیمی از عرصههای حیات یک تقسیم منطقی است؟ آیا این چهار عنصری که گفته میشود مقسم مشترک دارد؟ آیا فرهنگ قسیم اقتصاد است؟ آیا فرهنگ قسیم اجتماع است که میگوییم اجتماعی، فرهنگی؟ آیا از جنس هم هستند؟ آیا اینها قسمهای یک مقسم هستند؟ هرگز چنین نیست و این تقسیمبندی فاقد منطق علمی است و یک تقسیمبندی کاملاً سکولار محسوب میشود و هیچ بویی از خدا و معنویت ندارد. همه به شکم و نفسانیت و دنیا بازمیگردد و همین مناسبات عادی بشری را تقسیم میکند، و به ابعاد متعالی حیات انسان معطوف نیست. در عین حال نیز نه جامع است و نه مانع.
بسیاری از ابعاد در حیات انسان هست که اصلاً در این تقسیم دیده نشده است و بسیاری از عرصهها مغفول مانده است. کما اینکه این تقسیم مانع نیز نیست، زیرا مثلاً فرهنگ هویت اجتماع را میسازد و در عرض اجتماع نیست، و به همین جهت مطالعهی فرهنگ جزء موضوعات عمدهی جامعهشناسی است و عمدتاً جامعهشناسان راجع به فرهنگ نظر میدهند. البته مردمشناسان و فیلسوفان فرهنگ هم هستند اما مباحث مربوط به فرهنگ عمدتاً در جامعهشناسی مطرح میشود. این نکته به این معناست که فرهنگ، بخشی از موضوعات مورد مطالعهی جامعهشناسی است و فرهنگ هویت یک جامعه را تشکیل میدهد و چیزی در عرض یک جامعه نیست.
در کلام حضرت صادق(ع) تقسیمی از عرصههای حیات انسان هست که در ذهن ما تقسیم مأنوسی است. کتابی داریم با عنوان «مصباح الشریعه» که منسوب به امام صادق(ع) است. بعضی میگویند این کتاب را حضرت صادق(ع) تألیف فرموده است. بسیاری از روایات این کتاب در منابع روایی ما آمده است و بعضی از روایات هم که در کتب دیگر نیامده، دارای خصوصیات تعبیری و مضمونی هستند و از آنها میتوان استشمام حدیثبودن کرد. اگر بنا نباشد که طریق شناخت کلام و کردار معصوم منحصر بر وثاقتسنجی سندی باشد و به مضمون آن هم توجه کنیم، طبعاً قراینی وجود دارد که بفهمیم یک حدیث از معصوم هست یا خیر.
مرحوم آیتالله بروجردی(ره) در این زمینه روشهایی را پیشنهاد میکند. ایشان میفرماید که گاهی از وجنات یک عبارت میتوان فهمید که این کلام، کلام معصوم است. بعضی از روایات مندرج در مصباح الشریعه، اگر در سند دیگری نیامده است، از این جهت که مضامین آن همافق با دیگر احادیث است، اطمینان انسان را جلب میکند که اینها حدیث هستند. این اثر منسوب به حضرت صادق(ع) است و نویسندهای داشته که به نظر من انسان صادق و خالصی بوده و حتی نخواسته نامش در این میان ذکر شود.
اولین حدیثی که در مصباح الشریعه نقل میشود، ساختار کتاب را تشکیل میدهد، به این معنا که مجموعهی کتاب در چهارچوب این حدیث سازماندهی شده است. از این حدیث میتوان به حدیث «اصول المعاملات» تعبیر کرد؛ یعنی اصول و بنیادهای تعاملها و مناسبات و روابط. علامهی جعفری روابط اربعهای را طرح میکرد که احتمالاً شما هم شنیدهاید: ۱٫ رابطه با خدا، ۲٫ رابطه با خود، ۳٫ رابطه با خلق، ۴٫ رابطه با خلقت، که به احتمال زیاد ایشان نیز تحت تأثیر این حدیث چنین تقسیمی را ارائه دادهاند. البته من بهصورت شفاهی از ایشان نشنیدم که به این حدیث اشاره کرده باشند و در آثار ایشان نیز جایی ندیدم که به این حدیث استناد شده باشد.
متن حدیث به این شرح است: «قال الصادق (ع): أصول المعاملات تقع اربعه اوجه معامله الله ومعامله النفس ومعامله الخلق ومعامله الدنیا وکل وجه منها منقسم على سبعه ارکان أما أصول معامله الله تعالى فسبعه اشیاء اداء حقه وحفظ حده وشکر عطائه والرضا بقضائه والصبر على بلائه وتعظیم حرمته والشوق إلیه واصول معامله النفس سبعه الخوف والجهد وحمل الاذى والریاضه وطلب الصدق والاخلاص واخراجها من محبوبها وربطها فی الفقر واصول معامله الخلق سبعه: الحلم والعفو والتواضع والسخاء والشفقه والنصح والعدل والانصاف واصول معامله الدنیا سبعه الرضا بالدون والایثار بالموجود وترک طلب المفقود وبغض الکثره واختیار الزهد ومعرفه آفاتها ورفض شهواتها رفض الریاسه فإذا حصلت هذه الخصال فی نفس واحده فهو من خاصه الله وعباده المقربین واولیائه حقا» (مصباح الشریعه، ص۵ـ۶).
اصول مناسبات، رفتارها و تعاملات بر چهار قسم است: ۱٫ رفتار و مناسبات آدمی با رب و خالق؛ ۲٫ رفتار و مناسبات آدمی با خود؛ ۳٫ رابطهی انسان با دیگر انسانها؛ ۴٫ رابطهی انسان با خلقت و دیگر موجودات. توجه داشته باشیم که در قسم چهارم از عبارت «خلق» استفاده شده است و نه «طبیعت». عبارت «طبیعت»، یکی از عبارات سکولار است، زیرا در طبیعت خدا نیست، اما وقتی به خلقت اشاره میکنیم، درواقع به خالق نیز اعتراف کردهایم. به همین جهت کسانی که در مقابل دینورزی، عقلگرا هستند به طبیعتگرایان موسوم میشوند. عنوان دیگر عقلگرایی، طبیعتگرایی است و در ادبیات علمی و فلسفی معاصر عقلورزی، خردگرایی و طبیعتگرایی معادل هم قلمداد میشوند، زیرا طبیعت بوی خدا نمیدهد، بلکه خلقت رنگ خدایی دارد.
هریک از این چهار وجه به هفت رکن طبقهبندی میشوند. اصول مناسبات و روابط و رفتار با حقتعالی هفت چیز است: ۱٫ ادعای حقش، ۲٫ حفظ حریم و حدود الهی، ۳٫ سپاسگزاری در مقابل عطایای بیحد او، ۴٫ خرسندی به آنچه که او حکم فرموده است، ۵٫ صبر بر بلای او، ۶٫ حفظ حرمت و بزرگداشتن او، ۷٫ شوق و علاقه و شیفتگی بهسوی او.
اصول و بنیادهای مناسبات با خود نیز هفت عدد است. این اصل به این معناست که با خودمان چگونه باید رفتار کنیم؟ در این خصوص نیاز به الگو و مدل داریم که ازجمله این است که همواره در حال خشیت باشیم، تلاش داشته باشیم، سختیها را تحمل کنیم و…
رفتار با مردم نیز هفت اصل دارد: بردباری، بخشش، تواضع، سخاوت، عدل و انصاف و…
رفتار با خلقت و جهان نیز هفت اصل دارد که ازجمله عبارت است از: به کم قانع باشیم، و آنچه که داریم را ببخشیم. لازم نیست کسی بسیار ثروتمند باشد تا بخشنده باشد. یک فرد با حداقل دارایی میتواند انسان بسیاربسیار بخشندهای باشد؛ اینقدر به دنبال آن چیزی که نداریم نباشیم؛ دنبال تکاثر نباشیم؛ سادهزیست باشیم؛ آفات سادهزیستی را بشناسیم؛ طرد شهوات از طریق رفض ریاست. ریاست و ریاستطلبی مجمع همهی شهوات است.
هرآن نفسی که این خصائل جوارحی و جوانحی در او جمع شد، از خواص الهی میشود و جزء مخلَصین خواهد بود. مخلَصین فراتر از مخلِصین هستند. مخلِصین آنانی هستند که در قبال خدا اخلاص دارند، ولی مخلَصین کسانی هستند که خداوند آنها را مخلَص خویش قلمداد کرده است. در قرآن نیز تصریح شده است که ابلیس میگوید من در مقابل مخلَصین ناتوان هستم و به مخلَصین که از خصیصین الهی هستند دسترسی ندارم. چنین کسانی از مقربین و فراتر از ابرار هستند، و حقاً از اولیای الهی هستند.
در این ایام که عرفانوارهها و شبهعرفانها رایج شده است، جوانها بسیار سؤال میکنند که ما چه باید بکنیم؟ آیا باید ریاضت بکشیم؟ آیا باید چلهنشینی کنیم؟ آیا باید وِرد بیاموزیم؟ در جواب آنها میگوییم نهخیر؛ عرفان اینقدر هم پیچیده نیست و ما نباید آنرا سخت کنیم. البته خود عرفان سخت هست و هر کسی نمیتواند مدعی عرفان باشد. کسی که خود را نشناخته نمیتواند عارف باشد. کسی که از خود غافل است و هنوز خودش را در قبضهی خود ندارد، نمیتواند عارف باشد. به تعبیری عرفان سهل و ممتنع است.
اما بهنظر من عرفان به این معناست که به رسالهای که فقهای ما نوشتهاند دقیق عمل کنید. من به شما قول میدهم اگر کسی رسالهی مرجع تقلید خود را دقیق عمل کند و از آن تخطی نکند، واجب آنرا بجا آورد، حرام آنرا ترک کند و مستحب و مکروه آنرا رعایت کند، به عرفان دست مییابد.
مستحبات و مکروهات درواقع اخلاقیات هستند. یکی از تفاوتهای گزارههای اخلاقی با گزارههای حقوقی این است که در پس گزارههای حقوقی الزام است و عقاب و ثواب بر آن مترتب است، ولی بر گزارههای اخلاقی ممکن است عقاب مترتب نباشد. اخلاق، درواقع ارزش، تهذیب و استکمال نفس است. اگر مستحبات و مکروهاتی که با دلیل مستحب و مکروه هستند ـ نه آنهایی که احتیاطاً گفته میشود مکروه و یا مستحب هستند ـ رعایت شوند، اخلاق رعایت شده است.
رب و عبد نیز با هم روابط حقوقی دارند و «عدل» حاکم بر این رابطهی حقوقی است. خداوند با انسان با عدل رفتار میکند. کار نیک کردهاید پاداش میدهد، کار بد کردهاید عقاب و عذاب میدهد. اما رب و عبد رابطهی دیگری هم دارند که رابطهی اخلاقی است، مثل همان رابطهی اخلاقی که ما انسانها با هم داریم. در اینجا بحث باید و نباید نیست، بلکه سخن از شاید و نشاید است، یعنی شایستهها و ناشایستهها. آنجایی که بحث از بایستهها و نابایستهها و الزامی و تکلیف است، حوزهی حقوق و فقه است؛ آنجا که سخن از شایسته و ناشایسته و حسن و قبح و نیک و بد است حوزهی اخلاق است. هنگامی که گفته میشود مستحب است که چنین کاری انجام بدهید، و یا مکروه است، یعنی اخلاق. ما مستحبات و مکروهات اینگونه را جزء اخلاق میدانیم. همچنین قضایا و گزارههایی که روابط اخلاقی عبد و رب را با هم تنظیم میکند و آنچه که بر روابط اخلاقی عبد و رب حاکم است «فضل» الهی است. عدل، حقوق است و خداوند ظلم نمیکند، اما بر خداست که حتماً فضل هم بکند. اگر خداوند متعال در حق کسی همچون شمر فضل نکرد، از خدایی او چیزی کم نمیشود، ولی اگر در حق همان شمر ظلم کند با خدایی او سازگار نیست.
به نظر ما حدیث اصول المعاملات، چهارچوبی برای تقسیمبندی و ساماندهی عرصههای حیات و پایهای برای «سبک زندگی اسلامی» است. تعریف سادهی سبک زندگی عبارت است از: «مجموعهی شیوههایی که در مناسبات روزمره بین آحاد یک جامعه رعایت میشود و جریان دارد»، ولی سبک زندگی ما به عنوان مسلمانان چیزی فراتر از زمین، ماده و شکم و شهوت را هم شامل میشود. ماکس وبر همهی عالم و وجود را در شکم و شهوت خلاصه میکند و میگوید الهیات پروتستانی مبنای سرمایهداری است. در مقابل او کارل مارکس میگوید اقتصاد زیربناست. به قول علامهی اقبال لاهوری: دین آن پیغمبر حقناشناس/ بر مساوات شکم دارد اساس. کارل مارکس ادعای پیامبری میکند و جزء پیامبران مدرن است، دین او نیز این است که همه باید در شکم و شهوت برابر باشند. عقل او تا همینجا قد میدهد و همهی پیام او مساوات شکم است، و نه حتی کمال و سیری. نمیگوید همه باید سیر باشند، بلکه میگوید اگر گرسنه هستیم همه با هم گرسنه باشیم. مارکسیسم سیری را تقسیم نمیکند، بلکه گرسنگی را تقسیم میکند. نمیگوید کاری کنیم و نظامی اجرا کنیم که همه متمکن باشند، بلکه میگوید فقر بالسویه.
اما اسلام میگوید فقر را باید زدود. نابغهی شهید، آیتالله صدر میفرماید یکی از اصول اساسی اقتصاد اسلامی زدودن فقر است و جامعهای اسلامی است که فقر در آن نباشد. اما مارکسیسم نمیگوید جامعهای مارکسیسمی است که فقر در آن نباشد، بلکه میگوید همه باید یکسان باشند و اگر فقیر هستند همه باید فقیر باشند. همهی اهتمام و حدّ فهم این دسته از انسانها همین است.
ولی ما در سبک زندگی اسلامی چیزی فراتر را میبینیم؛ ما انسان را گل سرسبد حیات و خلقت میدانیم، انسان را خلیفهی الهی میدانیم. در خصوص خلافه اللهی یکی از اشتباهاتی که رخ میدهد این است که تصور میشود بالاترین مقام انسان خلیفهی الهیبودن است، درحالیکه بالاترین مقام انسان «عبودیت» است و «خلافت» یکی از برایندها عبودیت است. چون بشر عبد است، خداگونه میشود و خود را با خدا تطبیق میدهد و در مشیت الهی محو و فانی میشود. عبد به این معناست که بشر در برابر مولا ارادهای ندارد. اگر بنا باشد که من در مقابل مولایم به ارادهی خودم متکی باشم، و او چیزی را اراده کند و من در مقابل او چیز دیگری را اراده کنم، دیگر عبد نیستم. آنگاه که ارادهی من در مقابل ارادهی الهی حذف شد، من چون او شدهام و در او فانی شدهام. عرفانی هم که میگویید انسان باید در حقتعالی فانی شود همین است.
حالات مالیخولیایی که کسی مدعی شود به من حالت فنا دست داده و بر سر دار فریاد انا الحق میزنم، مشخص نیست که فناء باشد. حضرت امام نیز به حلاج ایراد میکند که تو مدعی هستی که در حق فانی شدی، اما نتوانستی، زیرا باز هم از عبارت «انا» استفاده میکنی و انانیت تو همچنان باقی است؛ آنگاه فانی میشوی که «انا» باقی نمانده باشد.
ما میتوانیم براساس حدیث اصول المعاملات سبک زندگی اسلامی را صورتبندی و ساماندهی کنیم، و ملاحظه میکنید که بسیار هم جامع خواهد بود.
ممکن است بفرمایید همانگونه که شما بر تقسیم چهارگانهانگار پارسونز ایراد گرفتهاید که جامع نیست، این تقسیمی که ارائه میدهید نیز جامع نیست. مثلاً در این تقسیم اشارهای به رابطهی عبد با خلیفهی خدا نشده است. آیا این روابط ضلع پنجمی ندارد؟ در جواب عرض میکنیم که رابطهی با خلیفهی الهی در ذیل رابطهی با خالق است. خلیفهی الهی نیز از خودْ شأنی ندارد، ولایت ذاتیه از آن خود خداست، اگر نبی اعظم(ص) هم دارای ولایت میشود این ولایت را خداوند بهصورت عاریتی به او داده است و ذاتی نیست. اصل اولی آن است که کسی بر کسی ولایت و سیطره و سلطه ندارد، مگر منشأ و مبدأ مشروعی داشته باشد. ولایت ذاتی از آن خداست و او که منشأ و مبدأ ولایت است به جهت صلاحیتهایی که در فردی هست به او اعطای ولایت میکند. خداوند متعال بر پیامبر و بر ائمهی معصومین علیهمالسلام که اولیای معصوم هستند و در عهد غیبت نیز به اولیای عادل اعطای ولایت فرموده است. بنابراین خلافت و ولایت دامنهی رابطه با خداست. از این قبیل سؤالات بسیار است. مثلاً ممکن است بگویید خانواده چه میشود؟ مگر نهاد خانواده در فرهنگ و تفکر اسلامی ما از جایگاه خاصی برخوردار نیست؟ درخصوص خانواده از جمله مشهورات این است که «خانواده سلول جامعه است» و یک جامعه از خانوادهها تشکیل میشود که به نظر ما چنین نیست. خانواده یک واحد اجتماعی نیست، البته این حرف ما خلاف مشهور جامعهشناسان جهان است ولی ما طلبه هستیم و بنا نیست هرچه گفتند آیه منزل قلمداد کنیم و در برابر آن تسلیم شویم، بلکه ما ذهن و عقل داریم. همان فردی که چنین حرفی را زده از نعمت خدادادی اندیشه و فکر و مغز برخوردار بوده که چنین چیزی را مطرح کرده است، اما ما چیزی از او کم نداریم، ما هم همان لطف خداوند را داریم و در اینجا میگوییم که به نظر ما نهاد خانواده با دیگر نهادهای اجتماعی، تفاوت ماهوی دارد. نهاد خانواده شرکت نیست که دو نفر با قرارداد محض در کنار هم قرار بگیرند و خانواده تشکیل شود. خانواده یک وجه تکوینی هم دارد ولی جامعه چنین نیست.
در میان فیلسوفان دو نظریه راجع به ترکیب جامعه وجود دارد، برخی گفتهاند که ترکیب جامعه، یک ترکیب حقیقی است. مرحوم علامه شهید مطهری بر این نظر است. در مقابل استاد بزرگوار آیتالله مصباح میگویند که ترکیب جامعه مطلقاً اعتباری است و هر دو نیز دلایل خود را دارند و مباحث مفصلی هم در این خصوص مطرح میکنند. آقای مصباح نظریهی شهید مطهری در کتاب جامعه و تاریخ را نقد کردهاند. ولی به نظر میرسد دفاع از این نظر که جامعه را علی الاطلاق یک ترکیب حقیقی بدانیم دشوار است و تصور نمیکنم که مراد استاد بزرگوار ما شهید مطهری از ترکیب حقیقیبودن حقیقی به معنای فلسفی و تکوینی آن باشد، بلکه ایشان وجه سومی را فرض میکند. ولی با اینهمه راجع به خانواده نمیتوان تردید کرد که مطلقاً اعتباری است، زیرا منشأ آن تکوین است و خودْ منشأ تکوین میشود. فرزندانی تولید میشوند و نسبتی بین آنها بهوجود میآید. نهاد خانواده سلول جامعه نیست، و اگر سلول جامعه قلمداد شود در آن صورت اگر جامعهای را پیدا کنیم که عدهای بدون اینکه خانوادهای تشکیل داده باشند در کنار هم زندگی کنند، مورد نقض این نظر است. نمیتوان گفت که این افراد جامعه نیستند، زیرا تنها به یکی از عناصر اجتماعی که ازدواج است عمل نکردهاند، اما سایر عناصر تشکیلدهندهی جامعه در آنجا محقق شده است.
تعریف سبک زندگی اسلامی
درخصوص تعریف منطقی گفته شده است که باید دو شرط جامعیت و مانعیت را دارا باشد، اما بنده شرط سومی را نیز به آن اضافه کردهام و آن اینکه تعریف علاوه بر جامعیت و مانعیت، باید «جهتمند» هم باشد، یعنی هنگام تعریف باید مشخص شود که نگاه شما به متعلق تعریف پسینی است یا پیشینی، و علم موجود را تعریف میکنید یا علم مطلوب را. در اینجا نیز اگر بخواهیم سبک زندگی موجود را تعریف کنیم باید یکگونه تعریف ارائه دهیم، اما سبک زندگی مطلوب که همان سبک زندگی اسلامی است قید دیگری دارد.
دو تعبیر راجع به ترکیب سبک زندگی اسلامی میتوان ارائه کرد، یکی بالمعنی الاوسع و معنای گستردهتر سبک زندگی و دیگری بالمعنی الاضیق و معنای محدودتر سبک زندگی. سبک زندگی اسلامی بهمعنای وسیعتر آن عبارت است از: «تحقق عینی اسلام با همهی ابعاد و اعماق آن در عرصههای انفسی و آفاقی آدمیان» و خلاصه میتوان گفت که اسلام یک سبک زندگی است. مرحوم علامهی طباطبایی دین را همینگونه تعریف میکنند و لازمهی تعریف ایشان در المیزان چنین چیزی است که اصلاً دین، سبک و شیوهی زندگی است.
معنای محدودتر سبک زندگی اسلامی نیز عبارت است از: «منظومهای از شیوههای مواجههی جوانحی (درونی و انفسی) و جوارحی (برونی و آفاقی) با عرصههای حیات، مبتنی بر مبانی معرفتی ـ ارزشیِ برآمده از منابع معتبر، با کاربست منطق علمیِ موجهِ اسلامی». اگر بخواهیم از این مجملتر تعریف کنیم میتوان گفت که سبک زندگی اسلامی عبارت است از: «رفتار به مقتضای عبودیت».
بعضی از مفاهیم در جامعهی ما توسط متفکرین، نخبگان و رهبران مطرح میشود که باید تبیین شود. اصطلاح و تعبیر «سبک زندگی» را اولبار رهبری فرهمند انقلاب مطرح فرمودند که بسیار مطلب مهمی است و از نظر بنده تعاریفی که در بالا ارائه شد، تعریف سبک زندگی است. والسلام
زیستجهان سایبری و سبک زندگی
زیستجهان سایبری و سبک زندگی
سخنرانی در نشست دوازدهم از سلسله نشستهای اندیشه ورزی پیرامون مسائل بنیادی انقلاب اسلامی
تاریخ برگزاری نشست: ۲۲اسفند ۱۳۹۲
مکان: دانشگاه علوم اسلامی رضوی
برگزارکننده: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، با همکاری کانون غربپژوهی دانشگاه
عنوانی که برای این بحث در نظر گرفته شده عبارت است از «زیستجهان سایبری و سبک زندگی». در این عنوان دو ترکیب کلیدی وجود دارد: ۱٫ زیستجهان سایبری؛ ۲٫ سبک زندگی؛ که هر دو از مقولات نوظهور روزگار و بهخصوص کشور ما هستند.
فضای سایبری عنوانی کاملاً جدید و پدیدهای کاملاً نو است که پارهای از مسائل را در جهان معاصر به دنبال داشته است و آنچه تاکنون بروز پیدا کرده، حدّاقلِ چیزی است که به عنوان تبعات فضای سایبری میتواند بروز کند. فضای سایبری در زندگی انسان تأثیرات فراوانی داشته و هنوز شناخت کافی نسبت به ماهیّت و تبعات آن حاصل نشده است. این پدیده در زمینهی مباحث فکری و عقیدتی، در حوزهی مناسبات و روابط و در زمینهی ساخت فرهنگ و سبک زندگی، پیامدهای وسیع و غیرقابل محاسبهای از خود به جای گذاشته است. مقولهی سبک زندگی هم بر حسب ادّعا، عمر خیلی طولانی ندارد و در دهههای اخیر در دنیا مطرح شده است.//
چند سال قبل در تالار اجتماعات بنیاد پژوهشهای آستان قدس، بحثی را مطرح کردم با عنوان « چند پرسش فلسفی در مورد سایبرنتیک و فضای مجازی» (دومین نشست تبلیغات دینی در فضای مجازی و رسانههای ماهوارهای مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، تالار شیخ طوسی، ۲۵/۷/۸۹)؛ در آن جلسه بیان کردم که به جهت نوبودگی این حوزه، مباحث هستیشناختی، معرفتشناختی و ارزششناختی بسیاری میتواند در ارتباط با آن مطرح شود، که البته در این زمینه حتی پرسشهای قابل طرح نیز چندان روشن نیست. در همان جلسه پرسشهایی را در این زمینه مطرح کردم و پاسخهایی را به صورت پاسخهای احتمالی به آنها دادم.
یکی از پرسشها دربارهی «ماهیت فضای سایبری» بود؛ فضای سایبری چیست؟ این پدیده در ذهن ما چگونه شکل گرفته است؟ آیا سایبرنتیک فقط یک ماهیت تکنیکی دارد؟ اگر فضای سایبری یک تکنولوژی است، آیا این تکنولوژی فاقد ایدئولوژی است، یا همانطور که برخی گفتهاند هر تکنولوژیی، ایدئولوژیِ خود را به همراه دارد؟ تکنولوژی بیروح نیست! تکنولوژی، هم تحت تأثیر تفکّر است و هم فکرساز. نباید تصور کنیم که تکنولوژی همان فناوری است. تکنولوژی آنچه که در ظاهر مشاهده میکنیم ـ ابزارهای فنی مورد استفادهی بشر ـ نیست.
در فلسفه بحثی مطرح است با عنوان «وجودات اربعهی اشیاء»؛ یعنی «وجود خارجی»، «وجود ذهنی»، «وجود لفظی» و «وجود کتبی». درخصوص وجود کتبی میتوان گفت، هنگامی که چیزی با علائمی که از خط ساخته شده، نمایانده میشود، درواقع به آن چیز وجود دادهایم. وجود لفظی نیز درواقع وجودی است که با اصوات و آواها ادا میشود، و با اداشدن بعضی آواها و اصوات ترکیبیافته، به ذهن تداعی میکند. البته بحث درخصوص «وجود خارجی» و «ذهنی» کاملاً فلسفی است. صدرالمتألهین نیز اهتمام خاصی به وجود ذهنی داشته است و موضوع در این خصوص کمابیش روشن شده است. این تقسیمبندی چهارگانه حتی در بعضی از ابواب اصولی و ازجمله مباحث الفاظ عنوان میشود. وقتی بحث از وضع و دلالت به میان میآید، برای مشخصکردن نسبت بین لفظ و معنا گاهی اوقات از همین تقسیمبندی استفاده میکنند.
اینجا ممکن است پرسیده شود که آیا فضای سایبری هم یک وجود است؟ یعنی به قیاس وجودات اربعه که هر چیزی دارای چهار وجود است، آیا در عصر ما وجود جدیدی به عنوان «وجود سایبری» ایجاد شده است؟ در یک فضای مجازی، غیرحقیقی و غیرفیزیکال، واقعیتهایی جریان دارد و مناسباتی وجود دارد. امروز عملاً بخشی از زندگی بشر درگیر این مقوله است و به تدریج این پدیده خود را بر زندگی بشر تحمیل میکند و به سمتی پیش میرود که در روزگاری نه چندان دور همهی شئون زندگی انسان در فضای سایبری جریان پیدا کند.
سیطرهی «مجاز» مشخصهی مدرنیته
در گذشته کسانی گفتهاند که مشخصهی دورهی مدرن کمیتگرایی و سیطرهی کمیت است. این نگاه در زمان خود یک فکر ابتکاری به حساب میآمد، اما گویای همهی وجوه عالم مدرن نبود. ما مقولهی تجوز و غلبهی مجاز بر زندگی و «سیطرهی مجاز به عنوان مشخصهی مدرنیته» را مطرح میکنیم؛ به این معنا که حقیقت آرامآرام به محاق میافتد و آنچه خود را بر ذهن و زبان و زندگی ما تحمیل میکند و آنچه مشهود و حقیقت انگاشته میشود، «مجاز» است. به هر چیزی از بشر امروز که نگاه کنید، مشاهده میکنید که تحت سیطرهی یک سلسله مجازات است.
انسان معاصر و بهخصوص انسان شرقی، به شدت خود را در شخصیتهای مجازی و منهای غیرحقیقی گم کرده است. انسان قهراً دارای هویتها و منهای گوناگونی است؛ اما در روزگار ما این هویتها و منهای گوناگون زیادتر شدهاند و خود را به زندگی انسان معاصر تحمیل کردهاند و گویی جای حقیقت را گرفتهاند.
انسان امروز دارای یک منِ جهانی است. در عصر ما، یک فرد تنها یک فرد نیست؛ بلکه عنصری است از یک شبکهی جهانی شخصیتی. یک فرد در ایران فقط یک ایرانی نیست؛ هر فرد، بهخصوص در محیطهای شهری و در بین طبقات نخبه، خود را جزء جامعهی جهانی میداند و حساسیتهایی غیرملی، غیرمحلی و غیرشخصی پیدا کرده است. او مسائل جهانی را مسائل خود میانگارد و نمیگوید این مقولهی غیرایرانی به منِ ایرانی چه ربطی دارد؟! یک ایرانی در گذشتههای دور میگفت: من ایرانی هستم، سرنوشتم به ایران گره خورده است، هویتم به شکل یک ایرانی تعریف میشود، از فلان قبیله یا طائفه هستم و با تمام وجود از هویت، منافع و مسائل طایفهام دفاع میکنم. اما امروز شخصیتی به عنوان «منِ جهانی» دارد و از منافع، مصالح و حساسیتهای آن شخصیت دفاع میکند و به آن میاندیشد. همچنین گاه منِ ملی دارد و در او به عنوان یک ایرانی همهی حساسیتها وجود دارد و بروز میکند. گاهی هم بهعنوان کسی که عضو یک امت و مذهب است، منِ دینی و شخصیتی متعلق به دین خود دارد.
یکی از مسائلی که در روزگار ما رقم خورده، سیطرهی مجاز بر همه چیز و از جمله هویتها است و این یعنی ایجاد هویتهای مجازی برای انسان. مثلاً از دورهی مدرن، مدرنیته، پسامدرنیته و یا دورهی سنت صحبت میشود؛ شاید شما که مخاطب صحبتهای بنده هستید به ذهنتان خطور نکند که این حرفها چه ربطی به ما دارد؟! اما واقعیت این است که سنت، مدرنیته و پسامدرن، مقاطعی از تاریخ حیات یک جامعه، قوم یا قبیلهی دیگر و در یک اقلیم دیگر است و هیچ ارتباطی به ما ندارد. آیا ما اصلاً مدرنیته را تجربه کردهایم؟ یا اینکه مدرنیته مختص به غرب است؟ پسامدرن چطور؟
ما تبدیل شدهایم به انسانهایی با حساسیتهای یک انسان دیگر و جامعهای با حساسیتهای یک جامعهی دیگر، که آن انسان، انسان غربی است و آن جامعه، جامعهی غربی. ما هویت حقیقی خود را گم کردهایم و اسیر این هویت مجازی شدهایم. اصلاً چیزی به عنوان دورهی مدرن در خاورمیانه فرا نرسیده و شاید هیچگاه نیز فرا نرسد. بنا نیست که ادوار تاریخی یک قوم و قبیله در اقلیم یا منطقهای از جهان، در تمام عالم و برای همهی اقوام اتفاق بیفتد. چنین تصوری مانند تصور مارکسیستها دربارهی ادوار چهارگانهی تاریخ است که توقع داشتند در سراسر جهان و برای همهی ملتها اتفاق بیفتد. در این خصوص نیز پیشبینیهایی میکردند که مثلاً ابتدا در کدام کشور فئودالیسم به پایان میرسد و در کدام منطقه انقلاب کارگری رخ خواهد داد و تصورشان این بود که سرنوشت همهی بشریت به همین الگو ختم میشود؛ اما متوجه نبودند که این دورهبندیها بسا تنها برای یک مقطع و یک اقلیم از جهان صحیح باشد و قرار نیست در همهی مناطق جهان برقرار باشد. جامعهی ابتدایی غیرصنعتی یک کشور در خاورمیانه کجا باید دورهی صنعتی را طی کرده باشد و طبقهی کارگری در آن شکل گرفته باشد تا انقلاب کند؟ جامعهی انگلیس یک جامعهی صنعتی بود و در آن انقلاب کارگری اتفاق نیافتاد، ولی در چین و کره اتفاق افتاد. آنها قصد داشتند یک قالب مجازی متحدالشکل برای جریان تاریخ ملتها تصویر کنند، که موفق نبودند؛ زیرا غیرواقعی بود! در نگاه لیبرالها هم همین تصور وجود دارد.
بشر امروز گرفتار یک نوع خویشدیگرانگاری شده و خودش را گم کرده است. بسیاری از دیدگاهها و مکتبهای فکری، ناشی از همین گمگشتگی است. فمینیسم افراطی درواقع یک نوع خودگمکردگی انسانی است، یعنی به جای اینکه زنها بگویند ما انسان هستیم، میگویند ما مرد هستیم؛ زیرا در باطن فمینیسم این دیدگاه نهفته است که زنبودن حقارتآور است و مردبودن برتری است و تا زمانی که زن، زن باشد باید احساس حقارت کند و برای رهایی از این احساس حقارت، باید مرد انگاشته شود. آنها مسئله را گم کردهاند و به جای اینکه بگویند مرد و زن انسان هستند و در انسانبودن برابرند، میگویند زن مرد است؛ حال اینکه مرد در روزگار ما به چه مقامی رسیده و از چه مرتبتی برخوردار است بماند. گویی که مردان، کامیاب، کامل، خوشبخت و سعادتمند هستند، ولی زنان چنین نیستند و برای حل این مشکل باید بگویند که زن، مرد است و زنمردانگاری راهکار حل معضلاتی است که پیش روی زن امروز است. در باطن فمینیسم اعتراف به حقارت زن و عظمت و مرتبت مرد نهفته است. امروز زن هویت حقیقی خود را گم کرده و به دنبال یک هویت مجازی است و آن «مردبودن» است. لذا به جای اینکه به مردها بگویند لباس زنانه بپوشید، به زنان میگویند لباس مردانه [مثل کت و شلوار] بپوشید، تا شخصیت پیدا کنید. به نظر آنها اگر زنان طرز پوشش، طرز رفتار و طرز گفتار خودشان را تبدیل به پوشش، رفتار و گفتار مردانه کنند، مشکل حل میشود. فمینیسم از این طریق میخواهد مشکل زنان را حل کند، در حالی که این به معنای سیطرهی مجاز بر ذهن، زبان و زندگی زنان است.
مسئلهی زمانهی ما تهیکردنِ انسان از هویت حقیقیاش و اعطای یک منِ مجازی به اوست و به نظر من برای ما انسانهای اسلامی، شرقی و خاورمیانهای این مشکل وجود دارد. البته غربیها هم خودگمگشتگیهای خاص خودشان را دارند؛ مثل همین فمینیسم. به نظر من سیطرهی مجاز شاخصهی عمدهی این دورههای تاریخی انسانی است و میبینید که بهطور مثال در خاورمیانه و شرق نشستهایم ولی از سنت و مدرنیته بحث میکنیم. سنت و مدرنیته چه ارتباطی به ما دارد؟! مگر ما سنت داشتهایم که حالا مدرنیته داشته باشیم؟! سنت و مدرنیته در غرب و اروپا وجود داشته است.
مسئلهی سبک زندگی و فضای سایبری
نقش اساسی فضای سایبری، تبدل هویت است. لشکر غرب برای مسلطکردن سبک زندگی غربی در همهی نقاط عالم، از این ابزار بهره میبرد.
در اینجا مناسبت است مقداری هم دربارهی سبک زندگی بحث کنیم. اجمالاً عرض میکنم که اصل طرحکردن چیزی به نام سبک زندگی با این ادبیات، تقریباً جدید است. در دنیای غرب برای هر مقولهای شناسنامه و تاریخچه درست میکنند؛ پدر و مادر درست میکند و خیلی دقیق میگویند که فلان سال، فلان روز، فلان کس، فلان حرف را زد؛ فلان مقاله را نوشت و مبدأ اصلی فلان دانش شد. به این ترتیب برای علوم مختلف پدر تعیین میکنند، مثل پدر جامعهشناسی، پدر روانشناسی، پدر اقتصاد و …، اینطور پدرسازیها در غرب رایج است. در مورد سبک زندگی نیز اعتقاد دارند که «ماکس وبر» برای اولینبار این تعبیر را به کار برده است. البته به عبارتی میتوان گفت که مطلب سبک زندگی کاملاً تاریخی است و پیشینه دارد و اگر مطلبی در دورههای مختلف تاریخی تحول پیدا کرده باشد به معنای بیپیشینگی آن نیست و آن را نباید در یک گسست دید.
امروز مسئلهی سبک زندگی به یک آوردگاه برای نبرد بین قدرتهای مختلف تبدیل شده است. غرب قصد دارد سبک زندگی خود را به همه تحمیل کند. رهبر فرزانهی انقلاب حدود ۳ دهه قبل، از این اقدام غرب بهعنوان «تهاجم فرهنگی» تعبیر کردند. به هر حال این پدیده یک مقولهی جهانی است و این حرف درست است که غرب قصد دارد فرهنگ خود را بر دیگر ملتها مسلط کند و سبک زندگی خود را شایع کند و این حرف درستی است. اما سبک زندگی یک مقولهی جدید نیست. مفاهیمی مثل «سیره» که در ادبیات علمی ما مسلمانها وجود دارد از همین جنس است. نمیخواهم بگویم که سیره عیناً همان سبک زندگی است، اما با درصد بسیار بالایی قابل تطبیق است.
در ادبیات علمی ما کلمهی سیره دستکم به دو معنا به کار میرود؛ گاهی سیره کلمهای معادل تاریخ در نظر گرفته میشود. مثلاً گفته میشود سیر الملوک، به معنای تاریخ پادشاهان. گاهی هم سیره معنای دیگری به خود میگیرد. سیره بر وزن فِعلَه و مثل جِلسَه، مصدری است دال بر شیوهی خاصی از مطلب و وقتی مبدأ اشتقاق یعنی »س ی ر» در این وزن قرار میگیرد، به شیوهی خاصی از سیر دلالت دارد. جَلَستُ جِلْسَتاً، نشستم با طرز خاصی از نشستن. طرز خاص زیستن یک نفر یا یک جمع، میشود سیره که توأم با تاریخ است، اما تاریخ نیست. به نظر ما سیره جزئی از سنت است. سبک زندگی نیز چیزی قریب به این معنا است؛ یعنی طرز خاص زیستن و ترتیب مناسبات عمدتاً اجتماعی. بیش از این نمیخواهم مطلب را فنی کنم والّا تعریف دقیق و تأمّلشدهای دربارهی سبک زندگی دارم.
سبک زندگی به هویت بازمیگردد و پیوند وسیع و عمیقی با مقولهی فرهنگ دارد. شاید هیچ مقولهای مانند فرهنگ به سبک زندگی نزدیک نباشد. به نظر ما فرهنگ عبارت است از: «منظومهای سازوارشده از بینشها، منشها، کششها و کنشهای پایدار و رسوبشده که در زندگی، ذهن و زبان یک جامعه در یک بازهی زمانی و حوزهی زمینی معین جریان دارد». به این ترتیب ما فرهنگ را دارای چهار مؤلفهی «بینشها»، «منشها»، «کششها» و «کنشها» میدانیم.
سبک زندگی نزدیکترین پدیده نسبت به فرهنگ است؛ البته نمیخواهیم بگوییم که سبک زندگی همان فرهنگ است، اما به هر حال نسبت بسیار نزدیکی با مقولهی فرهنگ دارد. ممکن است دایرهی سبک زندگی را محدود کنیم و بگوییم که سبک زندگی بیشتر معطوف به رفتار است و مقولهی بینش در آن راهی ندارد، و از این جهت از فرهنگ محدودتر قلمداد شود؛ اما از جهت دیگر، بسا سبک زندگی نسبت به فرهنگ توسعه داشته باشد.
دربارهی سایبر باید گفت که این واژه را به معانی، قلمروها و محدودههای مختلف تقسیم میکنند. در اینجا وقتی از ترکیب «زیستجهان سایبری» استفاده میکنیم، معنایی وسیعتر را مد نظر داریم. در مواجهه با فضای مجازی و سایبری، در وهلهی اول با لایهای کاملاً تکنولوژیک روبهرو هستیم؛ لپتاپ، کامپیوتر، ابزارهای الکترونیکی دیگر و … . ممکن است در نگاه اول بگوییم که اینها ابزار هستند و روح، جهت و زبان ندارند؛ بنابراین یک لایه از این زیستجهان سایبری همین ابزارها، وسایل و لوازمی است که برای ثبت، پردازش و احیاناً جابهجاکردن اطلاعات در خدمت ماست.
در مرحلهی بعد و در لایهای عمیقتر، با مجموعهای از مناسبات و روابط روبهرو هستیم. در پس این تکنولوژی و به مثابه موهبت کاربرد آن، مجموعهای از طرز مواجههی انسانها با یکدیگر وجود دارد. برای مثال به دولت الکترونیک اشاره میشود به این معنا که افراد در خانهی خود نشسته باشند و همهی کارهای خود را انجام بدهند.
الوین تافلر کتابی دارد به نام «موج سوم». او در این کتاب آورده است که بعضی از تکنولوژیها و کارافزارها در دوران مدرن سبب بیگانگی آحاد و اعضای یک خانواده از یکدیگر شده است. مرد و زن سر کار میروند و بچه نیز به مدرسه میرود و یکدیگر را نمیبینند و هنگامی که به خانه میرسند خستهاند، و با هم صحبت نمیکنند. روابط افراد سرد و نامهربانانه و بیروح شده است. گفتهاند اگر امکانات رایانهای و فضای سایبری توسعه پیدا کند، این مشکل حل میشود، زیرا لازم نیست که اعضای یک خانواده به بیرون منزل بروند و همیشه در منزل به سر میبرند و یکدیگر را میبینند و با هم مأنوس هستند. به این ترتیب تجدید محبت میشود و روابط گرم میشود؛ اما نتیجه برعکس شد؛ امروز یک بچهی دو ساله با کامپیوتر و موبایلهای هوشمند به راحتی کار میکند. سرگرمی کودکان امروز بازیکردن با موبایل است. چنین کودکی با مادرش ارتباط عاطفی ندارد و مادر نیز به جای آنکه با فرزندش گفت و شنود داشته باشد و چیزی به او بیاموزد، تنها نشسته است و به کار دیگری مشغول است.
بنابراین با توسعهی فضای سایبری قضیه برعکس شد و اوضاع خیلی بدتر شد. امروز با خانههایی مواجه هستیم که چهار عضو دارد، اما یک نفر پای کامپیوتر نشسته، یک نفر پای تلویزیون، دیگری لپتاپش را روشن کرده و نفر چهارم سرش به موبایلش گرم است! در مشاغل مختلف نیز همین اتفاق افتاده است؛ به جای اینکه مردم مراجعه کنند، با کارمند احوالپرسی کنند و با او دوست شوند، کارها از درون خانه انجام میشوند. کارمند رئیس خود را نمیشناسد، رئیس مرئوس خود را نمیشناسد و خلاصه هیچکس، دیگری را نمیشناسد، اما کارها جریان دارند. به این ترتیب لایهی دومی در جهان سایبر هست که با شیوهای خاص، مناسبات افراد را تنظیم و مدیریت میکند.
پس از لایهی دوم، لایهی سوم پدید میآید که همان لایهی سبک زندگی است. تکنولوژی به خدمت گرفته میشود و نوع خاصی از نظام مناسبات را ایجاد میکند که قهراً تحت سیطره و تأثیر فرهنگ و قواعد غربی است و باعث میشود که یک سبک زندگی خاص در همه جای عالم برقرار شود.
وقتی میگوییم دولت الکترونیک، این دولت یک دولت مجازی است، ولی خود را به مثابه یک واقعیت بر زندگی ما تحمیل کرده است؛ آنچنان که گاه، مجاز، حقیقت را از صحنهی ذهنی و زبانی ما خارج کرده است. ما راجع به رایانه مثل یک انسان حرف میزنیم و همان اصطلاحاتی را که باید دربارهی انسان به کار ببریم، راجع به رایانه به کار میبریم. در دورهای انسان غربی راجع به سگش اینگونه حرف میزد؛ گویی که دارد راجع به فرزندش حرف میزند. امروز ابزارهای الکترونیک انسانواره شدهاند و انسان با آنها زندگی میکند. امروز بسیار دیده میشوند کسانی زن و شوهر اینترنتی هستند که در بسیاری از مواقع به ازدواج حقیقی منجر میشود. امروز شیوهی آشنایی با جنس مخالف، طرز خواستگاریکردن و ازدواج عوض شده است؛ افراد ندیده عاشق و علاقهمند میشوند! پس لایهی سوم زیستجهان سایبری مربوط به سبک زندگی است.
ممکن است بتوانیم لایههای این جهان را به چهار یا پنج لایه ارتقا دهیم؛ اما در تعبیر و تعریف رایج، به لایهی دوم، «فضای سایبری» میگویند. ما میخواهیم بگوییم که مجموع این سه لایهای که توضیح دادیم «زیستجهان سایبری»؛ یعنی یک زیستجهان و جهانی برای زیستن است. انسان میتواند نیازها و امور خود را در این فضا برطرف کند؛ در همین فضا همسر و زندگی مشترک دارد، دوست و قوم و خویش دارد، محل کارش در همین فضاست و… . لذا من از این عالم به جهانزیست و یا زیستجهان سایبری تعبیر کردهام.
نسبت تکنولوژی و ایدئولوژی
جمعبندی این مطالب در یک کلام اینکه «تکنولوژی فاقد ایدئولوژی نیست». پشت هر تکنولوژی یک ایدئولوژی نهفته است؛ به همین دلیل است که تکنولوژی مناطق مختلف با ایدئولوژیهای مختلف، متفاوت هستند. محصولات ایدئولوژی مارکسیسم، سخت و خشن هستند. در مقابل ایدئولوژی لیبرالیسم، تکنولوژی ظریفتر و زیباتری را عرضه میکند. سنتها و فرهنگها در تکنولوژی نقش دارند. ما در لایهی اول تکنولوژی، بیتفاوتی را قبول نداریم؛ در لایهی دوم نیز طبعاً همینگونه است، چرا که تکنولوژی مناسبات خاصی را بر زندگی ما تحمیل کرده است. امروز نوع سرقتها و یا تجارتها تغییر کرده است؛ افراد با زد و بندهای تجاری و اقتصادی در فضای مجازی، از هیچ چیز به همه چیز میرسند. یک حزب درست میشود و یک نفر در گوشهای از جهان نشسته و به اندازهی یک حزب منطقهای بر موضعگیریها تأثیرگذار است. لایهی سوم نیز به همینگونه است.
ما این سه لایه را در مجموع زیستجهان قلمداد میکنیم و سرانجام از استخدام تکنولوژی و جریان این مناسبات عبور میکنیم و به سبک زندگی میرسیم. غرب میخواهد با این روش و در مقیاس جهانی سبک زندگی خود را بر دیگران تحمیل کند. این تعبیر را شاید حدود یک سال پیش از لسان مبارک رهبر معظم انقلاب شنیدهایم که غرب میخواهد سبک زندگی خود را بر دیگر ملل تحمیل کند. سبک زندگی بخش عمدهای از فرهنگ است و فرهنگ نیز هویتساز است و اگر فرهنگ یک جامعه نابود شود و متأثر از فرهنگ ملت دیگری شود، عملاً آن ملت هویت خود را از دست داده است. امروز استقلال، امنیت و هویت به عوامل و مرزهای فیزیکی نیست. امروز مرزهای فیزیکی مشکلی را از استقلال کشورها حل نمیکند. مرزهای فیزیکی با یک حملهی نظامی یا یک نشست و برخاست در شورای امنیت سازمان ملل تغییر میکند. امروز مرزهای حقیقی، مرزهای فرهنگی هستند که البته دیر آسیب میبینند، ولی اگر آسیب ببینند مثل مرزهای فیزیکی قابل جبران نخواهند بود. اگر کشوری به کشور دیگری حمله کند و بخشی از آن سرزمین را اشغال کند، بعد از مدتی ممکن است آن سرزمین از دشمن بازگرفته شود و مسئله به پایان برسد، اما فرهنگ با یک حمله نابود نمیشود، ولی اگر نابود شد، دیگر با یک ضدحمله نمیتوان فرهنگ را اصلاح کرد.
فرهنگ در طی قرون و سدهها تغییر میکند. ویژگی فرهنگ همین دیرپابودن و دیرزیبودن است. به همین دلیل است که ما به کسانی که میگویند دین جزئی از فرهنگ است اشکال میگیریم و میگوییم دین و اخلاق مطلقاً جزء فرهنگ نیستند، بلکه آن عناصری از دین یا اخلاق، جزء فرهنگ هستند که در جامعه پایدار شده باشند. وقتی دین اسلام در مکه ظهور کرد و پیامبر اعظم(ص) به همراه مسلمانان ۱۰ تا ۱۱ سال در آن سرزمین حضور داشتند، اسلام آمده بود، اما اسلام جزء فرهنگ مردم مکه نشده بود؛ چرا که مردم مکه مشرک بودند و فرهنگ شرکآلود بر آنها حاکم بود. فرهنگ دیر ظاهر میشود، دیر تغییر میکند و وقتی آسیب ببیند همه چیز را با خود میبرد. امروز ما در چنین وضعیتی هستیم؛ سبک زندگی ما که عمدتاً بخشی از فرهنگ است در معرض تهاجم دشمن قرار گرفته و از فضای سایبری بیشترین ضربه را متحمّل میشود.
آنچه عرض کردیم به معنای مأیوسشدن ما نبود، بلکه هدف فقط بیان اهمیت مسئله بود. باید به شکل هوشمندانه و جهادی برای فضای سایبری کاری کرد تا این فضا از تهدید به فرصت تبدیل شود. امیدواریم آنچه صحیح و حق بود بر زبان ما جاری شده باشد و خداوند متعال ما را در این جنگ تمامعیار یاری کند.
پرسش و پاسخ
* گفتید نباید ناامید باشیم، بلکه باید این تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. چگونه این تهدید به فرصت تبدیل میشود؟
وقتی از عوامل فرهنگساز بحث میشود، موارد زیادی مطرح میشوند؛ قدرت، دین، علم، حتی شرایط اقلیمی و زیستمحیطی. تکنولوژی هم یکی از این عوامل است. به هر حال ابزارهای مدرن بر ذهن، زبان، رفتار و زندگی انسانها تأثیر میگذارند و به تدریج فرهنگ جدیدی را ایجاد میکنند. ما در تعریف فرهنگ چهار مؤلفه را بیان کردیم؛ «بینشها»، «منشها»، «کششها» و «کنشها». بینش بر کنش تأثیر دارد و گاهی کنش روی فکر تأثیر میگذارد. تکنولوژی ابزار رفتار است و طبعاً در تفکر تأثیر میگذارد؛ در حالی که خودْ حاصل اندیشه است. برخورداری از تکنولوژیهای مدرن تنها شیوهی عمل انسان عوض نمیشود، بلکه اندیشهی او نیز تغییر میکند. امکانات سایبری شبهات کلامی فراوانی ایجاد کردهاند؛ مثلاً هوش مصنوعی مقولهی واقعیتداشتن روح را دچار تردید میکند. اجمالاً عرض میکنیم که مباحث سایبرنتیک در حوزهی دین و فلسفهی دین بسیار تأثیرگذار بودهاند.
اما در مورد تبدیل این تهدید به فرصت باید گفت که حکایت بعضی از ابزارهای مدرن، حکایت شمشیر دو لبه است که هم دشمن میتواند از آنها استفاده کند هم ما. ما باید با استفاده از این ابزارها برای خود فرصتسازی کنیم. ما میتوانیم از این شبکهی عظیم برای رساندن پیام حقّمان به گوش جهانیان استفاده کنیم. نکتهی دیگر اینکه وقتی یک تکنولوژی ایجاد میشود، همهی ملتها تا حدّی از آن بهره و سهم میبرند. ایرانیها که افراد بااستعدادی هستند و میانگین هوش آنها بالاتر از میانگین جهانی است، این امکان را دارند که در این تکنولوژی سهیم باشند و تکنولوژی موازی بسازند. به هر حال ما با بهرهگیری از همین امکان است که موشکهای دوربرد ساختهایم و تکنولوژی را به خدمت گرفتهایم. به این ترتیب ما میتوانیم چنین تهدیدی را به فرصت تبدیل کنیم.
به این نکته هم باید توجه داشت که بعضی از تکنولوژیها پیامدهایی را به دنبال دارند که قابلیت تبدیل در آنها وجود ندارد. مثلاً تلویزیون اگر بخواهد تلویزیونی باشد که در دنیای امروز پسندیده میشود، قطعاً مقداری ولنگاری را با خود به همراه میآورد؛ چرا که قصد دارد پارهای از مناسبات و روابط را به شکلی تقریباً واقعی نمایش دهد. در حالی که هر آنچه واقعی است، قابل نمایش نیست! برخی از واقعیات اگر نمایش داده شوند، مرز اخلاق زیر پا گذاشته میشود و طبعاً زمینهی گناه فراهم میشود.
فضای سایبری نیز همینطور است؛ در این فضا سرقت میشود، پولشویی اتفاق میافتد و … ، ولی کار چندانی نمیشود کرد. اینطور نیست که بگوییم تهدیدات فضای سایبری صددرصد قابلیت تبدیل به فرصت را دارند، اما میشود گفت که فضای سایبری قابلیت بهرهبرداری قابل توجهی دارد.
* به نظر شما در تمدن نوین اسلامی باید کوششمان این باشد که اهداف و کاربردهای تکنولوژی موجود را تصحیح کنیم یا اینکه باید فکر بالاتری داشته باشیم، شاید هم اصلاً امکان فکر بالاتر داشتن وجود ندارد؟
اینها با هم منافاتی ندارند؛ فکرکردن به اینکه چگونه همین ابزار را ـ که به شکل مهمان ناخوانده وارد زندگی ما شده است ـ به استخدام خود در بیاوریم و اندیشیدن به اینکه چگونه بر این تکنولوژی مسلط شویم و نسلهای پیشرفتهتر آن را مطابق با فرهنگ، مبانی و ارزشهای خود تولید کنیم. هر مقدار که تکنولوژی پیشرفتهتر شده، زندگی بشر هم بیشتر در معرض آسیبها و آفتهای آن قرار گرفته است. اینها ظاهراً آمدهاند تا آسایش و رفاه را برای انسان ایجاد کنند، اما دنیا را پیچیدهتر کردهاند. هماهنگشدن با این عالم جدید، ما را به زحمت و نگرانی انداخته است. یکی از بزرگترین نگرانیهای مردم همین امکانات جدید است که همه چیز را تهدید میکند و امنیت و آرامش روانی را از بین میبرد.
به هر حال هر قدر که علم توسعه پیدا میکند، جهل بشر هم به شکل مضاعف توسعه پیدا میکند؛ اما به این دلیل نمیشود گفت که علم و تکنولوژی بد است. تکنولوژی پیامدها و تبعات خود را دارد، ولی اگر ما تمدن اسلامی را پدید آوردیم نمیشود فضای سایبری را نابود کنیم. بشر طبعاً پیشرونده است و ما نمیتوانیم جلوی پیشرفت او را بگیریم؛ این کار نه مناسب است و نه مطلوب. به هر حال پیشرفت وجود دارد و ما باید آن را مدیریت کنیم و در این مسیر میتوانیم تکنولوژی را به شکل مناسبتری به استخدام خود درآوریم.
* در بحث تبدیل تهدید به فرصت، نظامهای علمی ما چقدر آمادهی ورود به این فضا هستند؟ موتور آموزشی ما نسبت به قبل از انقلاب تفاوت چندانی نداشته است. حوزهی علمیه را عرض میکنم که حرکت کلی آن مربوط به قبل از انقلاب است و به عرصههای جدید خیلی ورود پیدا نکرده است. حوزهی علمیه توان تمدنسازی را ندارد و متناسب با نیازهای کشور حرکت نمیکند، چه برسد به اینکه بخواهد در فضای جهانی تحول ایجاد کند!
جایگاه حوزه در این مقولات بسیار خطیر و تعیینکننده است، اما فقط حوزه پاسخگوی این سؤالات نیست؛ دانشگاه و سایر طبقات و فضاها نیز در این زمینه مسئولیت دارند و باید نقش خود را به خوبی ایفا کنند. اما راجع به حوزه واقعیت این است که حوزه ذاتاً بالنده است و امروز در یک فرآیند تکاملی قرار دارد. نکته اینجاست که این فرآیند تکاملی از نقطهی مشخصی توسط حوزهی علمیه مدیریت نمیشود و حوزه به شکل خودآگاه در حال ایفای نقش تاریخی خود میباشد.
متأسفانه نظام مدیریتی حوزه چنین توانی را ندارد، اما چون زمانه خود را با همهی شئون بر حوزه تحمیل کرده است، عناصری از حوزه را واداشته است تا دست به کارهایی بزنند. حق این است که حوزه باید یک رفتار و کنش مدیریتشده از خود نشان بدهد، ولی اینچنین نیست! در حوزه نهادهایی حاشیهای و پیراحوزهای ایجاد شدهاند که پیشتاز هستند و حوزه هم مانده است که این نهادها را جزء بدنهی خود بداند یا نداند. بعضی از پژوهشگاههای حوزوی که تأسیس شدهاند، در حال تولید علم، معرفت و تفکر هستند. دربارهی بعضی از دانشگاههای اسلامی و حوزوی نیز اجمالاً میشود گفت که در حال تولید علم هستند. ما بعد از انقلاب ۱۰ تا ۱۲ دانشگاه اسلامی تأسیس کردهایم، تا جایی که فارغالتحصیلان این دانشگاهها معمّم هم میشوند؛ در حالی که شیوهی تحصیل آنها با سایر دانشگاهها فرقی ندارد. البته برخی از آنها مؤثر نیستند و میشود گفت که اگر نباشند اتفاق خاصی نمیافتد. والسلام