چون مایلم در دیباچه، نکاتى متنوع را طرح و تبیین کنم، بهناچار آن را در چند بند جداگانه سامان مىدهم:
یکم
ابواسحاق نظام گفته است: علىُّ بنُ ابىطالب(ع) مِحنهٌ على المتکلّم؛ إِن وفّاه حَقَّه غلا و إِن بَخَسَه حقَّه اَساء؛[۱]«سخنگفتن از على(ع) براى گوینده محنت و ابتلاى غریبى است؛ چه آنکه اگر حقش را ـ کما هو ـ ادا کند، دچار غلو خواهد شد، و اگر از حق او کم بگذارد، اسائه ادب کرده است.» من مىگویم: سخنگفتن درباره خداوندگار حکمت و بلاغت، على(ع) ـ دست کم براى امثال من ـ نه تنها محنت، که محال است؛ زیرا سخنراندن از هر شخص و شیئى، فرع بر شناختن او است، و شناخت نیز در گرو احاطه بر معلوم؛ و چه کسى احاطه بر «وجهاللّه الاکبر» و «ولىاللّه الاعظم» را مىیارد؟ وانگهى، گیرم که گنگ خوابدیدهاى زبان به وصف او بگشاید، اما کدامین گوش و هوشى نیوشیدن و فهمکردن را تواند و برتابد؟ و گیرم که معرفت و احاطت بر ساحت عِلْوىِ علوى ممکن گردد، و ذهن و زبانى نیز تواناى اندیشیدن و گفتن، و هوش و گوشى نیز یاراى ادراک و استماع درباره آن حضرت باشد، اما کدامین واژگان شایا و گویاى اداى وصف على(ع) تواند بود؟
چکامهپرداز زبانآورى چون ابوالطیب متنبى، سکوت و تقصیر خویش را به عجز و قصور خود مستند مىکند که:
وَ ترکتُ مدحى للوصىّ تعمّدا
إذ کان فضلاً مستطیلاً شاملاً
و إذا استطالَ الشّىءُ قام بنفسِهِ
و صفاتُ ضوء الشَّمسِ تذهب باطلاً
«من از سَرِ عمد، ترک ستایش وصى رسول کردم؛ زیرا بسى فضلش والا و گسترده است؛ و هر گاه چیزى سترگ و بزرگ باشد، خودبسنده خواهد شد [خود خویش را خواهد شناساند]؛ چه آنکه پرتو خورشید، هر چه را بیهوده و باطل است، خواهد زدود.» پس البته و به طریق اولى، بىبضاعتى چون من، به لحن لسانالغیب باید اذعان کند که:
زعشــــق نـــاتـمــام مــا جمــال یــار مستـغـنــى است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روى زیبا را
هم از این رو است که آنچه ما در مدح و وصف حضرت حیدر(ع) به زبان مىرانیم، کلامى است از باب اداى ادب ارادت، و اشارتى است به اقتضاى عرف، و نه عبارتى به مقتضاى عرفان. ما کجا و وصف آن بزرگ کجا! او ولى خالق و مولاى مخلوق، عِدل وحى و کفو قرآن، برادر رسالت و پدر امامت، امیر حکمت و شهید عدالت است، و همو همعنان حق، بلکه پرگار حقمدار، بل نقطه مرکز این پرگار است. او تنها پرورده دامن محبت و تربیت نبى بود و سومین عضو نخستین و تنها خانوار مسلمان در بدو بعثت. او محرم خلوت و جلوت رسول خدا(ص) بود و همدم روزگار غربت او؛ رخشه رسالت را شهود کرد و نجواى نبوت را نیوشید و بوى پیامبرى را بویید و عاقبت جان محمد(ص) شد.[۲]
دوم
بهگمان خود تعظیم و تفخیم، اما ناآگاهانه جسارت به ساحت سید اوصیا(ع) روا داشته آن که گفته است: «کلام او فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق است»؛ زیرا کلام على(ع) از جنس کلاماللّه است؛ و على(ع)، خود، نور است و کلام او نیز؛ چنان که حضرت بارى نور آسمانها و زمین است و کلامش هم. سخن و سیره علوى سنت است، و سنت معصوم حجت؛ زیرا امامت ملازم با عصمت است، و عصمت ملاک حجیت سخن و سیره معصوم، و آیههاى بىشمارى از جمله «تطهیر»، «ولایت» و «سؤال»، و نیز احادیث بسیارى از قبیلِ خبر متواتر «ثقلین»، بر این حقیقت انگشت تصریح و تأکید مىنهد.
دریغ است سخن و سیره على(ع) تنزیل و به گفتار و رفتار بشرى تنظیر شود؛ زیرا نطق و منطق على(ع) وحىبنیاد و الهامزاد است؛ چه آنکه او شاهد و شنونده وحى و باب مدینهالعلم و الحکمه است، و هرگز خطا و خلل در دانش و بینش، و نسیان و عصیان در منش و کنش معصوم راه ندارد، و تاکنون نیز کسى ادعا و اثبات لغزش و چالش در قلم و قدم آن بزرگوار را نیارسته است.
در چیرهخامگى و چالاکنگارى، شاهکارآفرینى و بدیعپردازى، همچنین در فراخناکى و پردامنگى، منشورگونگى و سازوارگى کلام، و در یک کلمه، «سحرسخن» و «اعجازاندیشه»، چه کسى را با او مىتوان قیاس کرد؟ مگر نه این است که برجستهترین شاهکارهاى کلامى در باب توحید و شرک، ربوبیت و عبودیت، شور ایمان و شوق شهود، منزلت حق و مرتبت حقیقت، هستىشناسى و زیبایىستایى، از آنِ آن امام همام است و ژرفترین و فرازمندترین سخنها در حوزه حکمت و معرفت، و راسخترین و شامخترین کلمات درباره عقلانیت و خردورزى، تنها و تنها به او تعلق دارد؛ رساترین و روشنترین کلامها در کرامت آدمى و حقوق و حریت انسان از او است؛ شورانگیزترین و شیدایىترین سخنان در شأن دادورزى و ستمستیزى، مساوات و مواسات، تکاثرشکنى و فقرفکنى، فردسازى و جامعهپردازى، جهاندارى و مردمسالارى، از او شرف صدور یافته است؛ و تازه، این همه، تنها سرریز دانش بىکران و کنار او است.
در زهد و پارسایى، ترک و طرد دنیا، آنچنان مىنگارد که نفرتِ توأم با استغنا از جبه و جیفه دنیوى، همه وجود آدمى را فرامىگیرد، و در همان حال، در بها و بهجت حیات و هستى آنسان سخن مىپردازد که شنونده خویش را به جد و جهد، و جوشش و کوششى وصفناپذیر وامىدارد. در باب محبت و مهرورزى به انسان و صلح و تلائم بشرى آنگونه سخن سر مىدهد که جان آدمى شکوهمند و شکوفا مىشود، و با این همه، در ارزش و آثار جهادگرى و جانبازى نیز آنچنان داد سخن مىدهد که روح انسان به اهتزاز درمىآید. عدل و فضل و حکمت و رحمت خداوندى را چنان مىستاید که خوف توأم با رجا یکباره سراسر وجود آدمى را درمىنوردد. در بایستگى اغتنام فرصتهاى اینجهانى به طرزى مىسراید که شنوندهاش یکپارچه شور و شرار مىشود؛ و مرگ و معاد را طورى وصف مىکند که مو بر اندام مخاطب راست مىشود.
در وصف حقایق و دقایق پیشگفته و شرح آرمانها و ارزشهاى یادشده، حکیمان و مصلحان و ادیبانْ بسیار سخن گفتهاند، و بسا سخنِ زیبا و نیز بسى زیبا سخن گفته باشند، اما دو نکته مهم، کلام على(ع) را از دیگر سخنها متمایز مىکند: ۱٫ آنچه او بر زبان آورده، برخاسته و برساخته از ایمان وى است؛ ۲٫ هر آنچه را سروده و ستوده، در عینیت و عمل نیز بدان سخت پایبند بوده است. در شخصیت على(ع)، «ایمان» و «اِعلام» و «اقدام»، به طرزى شگفت درهم تنیده است. «ذهن» و «زبان» و «زندگىِ» او به طور اعجابانگیز و اعجازآمیزى با هم سازوارى و همپوشانى دارند، بىهیچ تهافت و تفاوتى؛ و این است هنر بزرگ آن بزرگوار.
قرآن نیز در سوره بقره (آیات ۲۰۷ ـ ۲۰۴) از دوگونه مدعى و متکلم یاد مىکند که یکى را سرزنش و نکوهش مىکند و دیگرى را مىستاید:
۱٫ [اى پیامبر!] از مردمان کسانى هستند که درباره حیات اینجهانى گفتارشان تو را به اعجاب آورد، و خداى را نیز بر آنچه در دل دارند گواه مىگیرند، با آن که در حقیقت اینان سرسختترین دشمنانند. اما هرگاه عهدهدار زمامدارى و سلطنت شوند] برخلاف ادعاهاى پرجاذبه و دلپذیر پیشین خود]، در زمین مىکوشند فساد کنند، و کشت و پشت (زرع و ذریه) را نابود سازند، اما خداوند، تباهى را دوست نمىدارد [تبهکارى خلاف سنت و مشیت الهى است، و سرانجام، محکوم به تباهى است]. و هرگاه به چنین کسانى گفته شود که از خدا بترس و بپرهیز، غرور و قدرت آنان را به گناه و ستیزهجویى وامىدارد. دوزخ آنان را بس که بد بسترگاهى است.
۲٫ از مردمان کسانى [دیگر] هستند که جان خویش به خشنودى خدا مىفروشند؛ و خداوند بر بندگان مهربان است.
شگفت این که شأن نزول آیات یادشده، على(ع) را مصداق گروه دوم دانسته است.[۳]حقا که چنین است؛ زیرا آنگاه که او زمام کار مردم را به دست گرفت، از صمیم دل کوشید تا آرمانها و آرزوهاى بلند خود را به تراز تحقق بنشاند، و سرانجام نیز جان بر سر آرمان نهاد که به گفته جرج جرداق: قُتل لشدّه عدالته فى محراب عبادته. اینک نیز پس از گذشت قرون، ذهن و ذائقه تاریخ از خاطره دلانگیز و طعم خوش تجربه حکومت عدالتنمونش تابان و طربناک است.
سوم
دردا و دریغا که هنوز مکانت على(ع) در متن هستى، و منزلت او در میان هستمندان، مجهول است؛ و فسوسا و اسفا که همچنان در ولایت او بر انسان، و مرجعیت او در دین تردید روا مىشود. شگفتا و شرما که هنوز در باب هیچ یک از آموزههاى بزرگ و سترگش ـ حتى از سوى مدعیان وُد و ولاى او ـ پژوهشى درخور و فراخور صورت نبسته است، و به رغم حاجتمندى بشر، این غنایم مغتنم و مواهب محتشم هنوز و همچنان حصیر حصار اجمال و اسیر حجاب ابهام است. و تلختر و اسفانگیزتر این که با وجود معلمى چون على(ع) و تعالیمى چون آموزههاى ژرف و بلند او، بشرْ گرفتار سرگشتگى و نگونبختى بىمثال کنونى است که عمق و گستره آن را اهل درد و دانش مىدانند. و دردناکتر از آن اینکه جوامع اسلامى با داشتن على(ع) از دید و داد محرومند و از ستم و سیاهى مملو. و شرمآورتر اینکه حتى در میان شیعیان، هم على(ع) هست و هم جهل و جور، هم على(ع) هست و هم فقر و فاقه. از این رو، باید اذعان کرد که على(ع) مظلومترین است؛ و مظلومیت على(ع) نیز از آنرو نیست که چند صباحى «خلافت سیاسى» از او سلب شد، که مظلومیت حقیقى او در این است که هیچگاه، حتى در عهد کوتاه حاکمیتش، حکمتش حاکم نشد، و هرگز و تاکنون، معرفتش معروف نگشت. به نظر ما، بشر بهویژه مسلمانان، اینک تاوان ستم بر آن بزرگوار و غفلت از این حقیقتهاى تلخ و دردناک را مىپردازد.
براى ستردن غبار غربت و مهجوریت از سیماى على(ع)، بر دردآگاهان روزگار ما، بهویژه مدعیان ایمان و ارادت به ساحت آن بزرگوار، فرض است که در بستر حرکتى تاریخى و سرنوشتساز، به یک سلسله اقدامهاى اساسى دست یازند. البته چنین حرکتى نیازمند مردانى است راسخ و صخرهسان، شکیبا و نستوه.
کارهایى از قبیل آنچه در ذیل بدان اشارت مىرود، مىتواند از جمله آن اقدامات قلمداد شود:
۱٫ تأسیس پژوهشگاه و کتابخانهاى شایان شأن و شخصیت آن حضرت، براى اهتمام به پارهاى کارهاى علمى سترگ؛ مانندِ تحقیق و تدوین علمى و جامع و مضبوطِ روایات و کلمات حضرت، تحقیق و تألیف روشمند و فراگیر تاریخ و سیره علوى، شرح شامل و نظاممند و منسجم کلمات آن بزرگوار، تدوین ساختارمند آرماننامه علوى، مطالعه الگو یا الگوهاى مدنیت علوى و بررسى کیفیت تحقق آن، تنسیق مکتبوار تعالیم علوى، تبیین و عرضه موضوعى، مخاطبمدار و روزآمد گویهها و آموزههاى علوى در سطوح مختلف، تهیه و ارائه ترجمههاى شایسته، به زبانهاى زنده جهان، از سیره و سخنان على(ع).
کاربرد کارساز پژوهشهایى از این دست، در ستردن و زدودن ابهام و اجمال از هویت و حقانیت مکتب اهلبیت(ع)، پاسخیابى پرسشهاى تاریخىشده و بازمانده از قرون در باب بینش و منش علوى، فقرزدایى فکرى و فرهنگى، و غنىسازى ادبیات فلسفى و فقهى، اخلاقى و سلوکى، سیاسى و اجتماعى، بر ارباب بصیرت پوشیده نیست.
۲٫ برپایى یادسراى على(ع). در این یادسرا، بینش و منش و کنش على(ع) و جلوههاى ویژه حیات آن بزرگوار، با استخدام حاصل تحقیقات فراهمآمده، با بهرهبردارى از علوم زمانه و به شیوهاى هنرمندانه باید به نمایش درآید.
۳٫ ساختن و پرداختن آرمانشهر علوى. مقصود، بناى جامعه یا شهر آرمانى است که مدنیت علوى در ابعادى کوچک به نحو زنده و عصرى، به تجربه نهاده شود. تحقق چنین طرحى (با توجه به پیامدها و پیامهایى که براى جامعه بشرى خواهد داشت)، به هر قیمتى مىارزد، و کسانى نپندارند که چنین پیشنهادى، آرزویى خام،آرمانگرایانه و انتزاعى است.
۴٫ استخدام هنر، شیوهها و ابزارهاى نوآمد، به منظور تبیین و ترویج فکر و فرهنگ علوى در میان بشر جانْتشنه معرفت و معارف آن بزرگوار.
۵٫ فراخوان فراگیر و تحدى صمیم و عمیم بشر (و دستکم مسلمانان) در یک احتجاج و ابتهال مخلصانه و قربى، عالمانه و وحدتى، درباره مکانت و مکتب، حق و حقانیت آن بزرگوار. (آخر، مگر حجتى در دست است که همه چیز باید به عصر ظهور و شرایط حضور حضرت حجت(عج) احاله شود؟)
۶٫ البته و صد البته، تصمیم جدى مدعیان ارادت به آن حضرت در جهان، بهویژه نخبگان دینى و سیاسى جهان اسلام، به التزام عملى به تعالیم آن بزرگوار، اکسیرى اعجازگراستکه (شایدوبسا) مارا ازهمه آنچه در بالا گفته شد مستغنى سازد؛ اما هیهات!
چهارم
دین حقیقى لزوما جامع، و حقیقت دین لاجرم جاودانه است؛ زیرا دین پیام خداى ازلى ولایزالى است و چونان حضرت بارى نیز کامل و شامل و از قید زمان و مکان عارى است، و از آنجا که اسلامْ دیانت خاتم است، حاوى شریعت فراگیر و ماندگارى نیز هست. علاوه بر این، دو ساحتى انگاشتن هویت انسان در بینش اسلامى و فطرتسازه بودن آموزههاى آن از سویى، و عقل و نقل را توأما منبع معرفت دینى دانستن از دیگر سو، رمز جامعیت و جاودانگى دیانت و شریعت اسلامى است.
توضیح اینکه:
۱٫ میزان کامیابى و کارایى مکاتب مدعى تعریف و تدبیر هستى و حیات انسان، به دو عنصر بستگى تام دارد: ۱٫ میزان صحت و دقت شناخت آنها از انسان؛ ۲٫ حدود انطباق تعالیمشان با نیازمندىهاى حقیقى آدمى. راز میرایى و کوتهزیستى مکتبها و منظرهاى بشرساخته، عدم شناخت صحیح آنها از انسان، و در نتیجه، عدم انطباق تجویزها و توصیههاشان با نیازهاى او، و سرانجام، ناتوانىشان در تأمین و تدبیر جامعه بشرى است.
تکبُعدى دیدنانسان، بهمعنى «انسانندیدن» آن است؛ زیرا حیوانانگارى یا فرشتهپندارى آدمى، به یک اندازه از حقیقت انسانْ دور است و محکوم به ناکامى و نافرجامى.
اسلام، انسان را داراى دو ساحت وجودى و حیاتى مىداند: ساحت انفسى و ساحت آفاقى. از این رو است که دیانت محمدى آموزههاى خود را نیز دو کاربردى ارائه کرده است: پارهاى از آموزهها تأمینکننده نیازهاى ملکوتى و روحانى بشر، و پارهاى دیگر پاسخگوى نیازمندىهاى ملکى و حیوانى او است. این خصیصه و خصوصیت اسلام، علاوه بر تأمین و تضمین جامعیت آن، موجب جاودانگىاش نیز شده است، کما اینکه ساخت فطرى تعلیمات اسلامى ـ که بىشک برساخته از تلقى دو ساحتى از هویت و هستى آدمى است ـ امکان انطباق آن با نیازها و خواستههاى انسانىِ آحاد بشر در هر عصر و مصرى را فراهم کرده است.
۲٫ اسلام، به موازات نقل، حجیت عقل در فهم دین را نیز به رسمیت شناخته است. سهیم ساختن خرد در معرفت دین نیز باب اجتهاد را گشوده، و مفتوح بودن باب اجتهاد هم پویایى شریعت اسلامى را تضمین کرده است. اگر عقل در فهم دین حجت نباشد، اجتهاد بىمعنا است، و اگر باب اجتهاد مسدود باشد، تطبیق دین بر امصار و اعصار گونهگون ناممکن مىشود، و اگر دین بر شرایط متغیر و متفاوت تطبیق نشود، خاتمیت و انقطاع وحى تشریعى، بر خلاف حکمت و عدالت و رحمت الهى خواهد بود.
هر از گرد راه رسیدهاى را نسزد که جامعیت منشورواره دین را یکجا مشاهده کند. چنین نگرشى، تنها شاینده کسى است که خود بر جایگاهى برتر نشسته و مشرفانه بتواند همه اضلاع این منشور گستردهدامن را شهود کند؛ و آن کس، جز انسان معصوم ـ که خود «قرآن ناطق» و اسلام مجسم است ـ نتواند بود، و نامعصومان نیز هرگاه بخواهند سیماى جامع و جلى اسلام را نظاره کنند، باید آن را از منظر معصوم به تماشا بنشینند.
اصولاً دل در گروِ ولایت سپردن نیز چیزى نیست جز تلاش براى کسب معرفتِ ساحتِ قدسىِ ولىِ معصوم اولاً، و از منظر ولىاللّه به دین خدا نظارهکردن ثانیا، و در مقام عمل گام بر جاى گامهاى ولى خدا نهادن ثالثا.
خلاصه اینکه:
دین، پیام خداى کامل و شامل است. دیانت نیز انسان را دو ساحتى انگاشته است، و به هر دو ساحت هستى (طبیعت و فطرت) او اعتنا و اهتمام دارد. همچنین ابزار معرفتى عقل را منبع فهم دانسته، و بدینسان، جامعیت خویش را تضمین کرده است. همچنین پیام الهى است و چون ذات او مىتواند و باید عارى از قید زمان و مکان باشد. نیز آموزههاى دین برساخته بر فطرت تغییر و استثناناپذیر آدمى است، و باب اجتهاد هماره گشوده، و بدینره، جاودانگى شریعت تأمین شده است. بنابراین، همانگونه که امامت استدامه نبوت است، اجتهاد نیز استمرار امامت قلمداد مىشود.
دانشنامه امام على(ع) که پژوهشیانى چند، در آن راز دیانت را در پرده ولایت به تماشا نشستهاند و زلال زوایاى دین را در ذهن و زبان خداوندگار توحید و عدالت به کاوش پرداختهاند، در حد خود جلوهاى است از جامعیت اسلام، و نمونهاى است از پایندگى و پویندگى آموزههاى محمدى ـ علوى، و به رغم اینکه مقالات آن شتابآلود و در زمانى کوتاه فراهم آمد، مباحث مطرح شده نشان داد که مىتوان پاسخ پرسشهاى زمانه را از نصوص دینى فراچنگ آورد.
پنجم
در ذیل بند سوم معروض افتاد که تنسیق سازمند و فراگیر کلام و کردار امیرالمؤمنین ـ روحىفداه ـ و بازپژوهى و بازآرایى ساختارمند و مکتبواره تعالیم سترگ آن بزرگ، با عنایت به مکاتب فکرى و مباحث و مسائل نوپدید و ارائه روزآمد آموزههاى فکرى و ارزشى علوى در قالب اندیشهنامه و آرماننامه مدون و منسجم، همچنین جستوجوى رهچاره چالشهایى که گریبانگیر انسان معاصر است، با بهرهگیرى از سخن و سیره آن حضرت، از جمله بایستگىهاى علمى روزگار ما است. درخور ذکر است که تألیف دانشنامه امام على(ع) گامى است هرچند کوچک و کوتاه براى پاسخ دادن به این دست دغدغهها و بایستگىها.
ساماندهى مجموعهاى که عهدهدار طرح و شرح مبانى و مناظر قدسى علوى در حوزههاى حکمت و معرفت، الهیات و دینپژوهى، اخلاق و سلوک، حقوق و نظامات اجتماعى باشد، از دیرباز مطلوب مکنون این کمترین بود. نامگذارى سال ۱۳۷۹ بهنام نامى امیرالمؤمنین(ع)، از سوى رهبر فرهیخته و علىتبار انقلاب اسلامى ـ دام ظله الوارف ـ و نیز پیشنهاد حضرت حجهالحق، شیخالحکماءالمعاصرین، علامه عبداللّه جوادىآملى ـ متعنااللّه بطول بقائه ـ مبنى بر اینکه شایسته است به مناسبت این نامگذارى فرخنده، موسوعهاى مشتمل بر یکصد مقاله از یکصد دانشور درباره آن حضرت فراهم آید، مکنون مزبور را به منصه ظهور نشاند.
این بىبضاعت، در طرح نخستینه نیز عنوان اندیشهنامه امام على(ع) را بر مجموعه نهاده بودم. همچنین در فهرست خام مدخلها ـ که از دویست مورد فراتر مىرفت ـ همه عنوانها به مباحث فکرى و نظرى معطوف بود، اما در فرآیند بررسى طرح و تصویب مدخلها در شوراى علمى و گروههاى تخصصى، عنوانهاى تاریخى ـ سیروى و نیز بخش مرجعشناسى بر فهرست افزوده شد.[۴]
رویکرد ما در مدخلگزینى و انتخاب مباحث و مسائل داراى اولویت، بیش و پیش از هر چیز، عنایت به دو نکته بود: ۱٫ بسامد موضوع در کلام و کردار امام على(ع)؛ ۲٫ اهتمام به چالشهاى فکرى معاصر و حوایج نوآمد انسان امروز.
شاید این نکته نیز همینجا شایسته اشارت باشد که راز ساماندهى ساختارمند و موضوعى دانشنامه امام على(ع) ـ به جاى تنظیم واژهمدار و الفبایى آن ـ این است که مرکز پرگار این منظومه منثور، و گوهر نهفته در این صدف صفى، آموزهها و آرمانهاى یک شخصیت صاحب مکتب است، و بالمآل، رجوع کننده بدان نیز در مقام اصطلاحیابى و واژهپرسى نیست، بلکه در صدد اندیشهجویى و آرمانشناسى است. از اینرو، مىبایست ما «موضوعات» را مىکاویدیم ـ آن هم به صورت منسجم و سازوار ـ تا مواضع آن بزرگوار، مکتبواره بازنموده شود. البته بر شمول و جامعیت مباحث و ساختار، بسیار پاى فشردیم، اما به عللى جاى پارهاى از عنوانهاى مصوب و مهم در دانشنامه تهى ماند. تداخل و توارد بعضى از مقالات با بعض دیگر، و بدعهدى یا دیرکرد برخى از مؤلفان، از جمله علل بود.[۵]امید مىبریم در ویراست دوم، با افزودن مقالهها و مدخلهایى، کاستىها و ناراستىهاى کنونى رفع شود.
گفتنى است که کار سامانیابى دانشنامه امام على(ع)، فرآیندى بس پر گره و گریوه را در پى نهاده تا به جامه جلد آراسته، و اینک اینچنین چیره و چالاک در محضر محتشم شما نشسته است. سیر و سامانهاى کهدانشنامه از آن گذر کرده به شرح زیر بوده است: ۱٫ تهیه طرح نخستینه؛ ۲٫ مدخلگزینى؛ ۳٫ ساختاردهى مدخلها؛ ۴٫ تدوین شیوهنامه پژوهش، نگارش و ویرایش؛ ۵٫ تنظیم نصابنامه (جدول امتیازدهى)؛ ۶٫ شناسایى و توجیه مؤلفان؛ ۷٫ نگارش مقالهها؛ ۸٫ ارزیابى چند باره علمى هر مقاله (از جمله: بررسى ارزیابان علمى، ملاحظه معاونت علمى ـ پژوهشى، وارسى و نظردهى گروه تخصصى، ملاحظه نهایى سرپرست دانشنامه و تصویب در شوراى علمى)؛ ۹٫ اعمال اصلاحات پیشنهادى در گروههاى تخصصى یا به دست مؤلفان؛ ۱۰٫ اعرابگذارى آیات و روایات؛ ۱۱٫ بازنگرى و گاه بازنگارى ترجمهها؛ ۱۲٫ وارسى پانوشتها؛ ۱۳٫ یکدستسازى ارجاعات و منابع؛ ۱۴٫ بسامانکردن کتابنامه؛ ۱۵٫ ویرایش ادبى و صورى؛ ۱۶٫ بازویراست و رفع نواقص و نقایص بازمانده؛ ۱۷٫ حروفزنى؛ ۱۸٫ مقابله و تصحیح و نمونهخوانى متن حروفزنى شده؛ ۱۹٫ بازبینى واپسین و تأیید مؤلف؛ ۲۰٫ چکیدهنگارى؛ ۲۱٫ سازماندهى نهایى مجموعه مدخلها و مجلدها؛ ۲۲٫ نمایهپردازى؛ ۲۳٫ تهیه فهرستهاى اجمالى و تفصیلى؛ ۲۴٫ صفحهآرایى.[۶]
***
در پایان، با سپاس بىحد از بارگاه بلند بارى، که به رأفت رحمانى، توفیق پرداختن به کار سترگى چونان پدیدآورى دانشنامه امام على(ع) را به این ناچیز نوسفر و همکاران خدوم و خالصم ارزانى فرمود، و با اداى ادب ارادت و عبدیت، به ایوان عِلْوى علوى که راه بس سختگذار این مقصدعالى را پرداخت، و در خلال کار، آشکارا و به کرات، جمع ما را به کرم کرارى نواخت، اینک که تألیفدانشنامه فرجام پذیرفته است، از باب حدیث نعمت و شکرانه احسان، اذعان مىکنم که زاد و بود من در تدبیر و راهبرد این اقدام عظیم، اوّلاً عنایت و هدایت حضرت حیدر ـ جعلت فداه ـ و ثانیا همت و حمیت همکاران همدل ـ اعزهماللّه ـ بود و بس. از اینرو، ضمن ابراز مراتب امتنان به محضر امیر ادب و عدالت، بر خود فرض مىدانم از سویداى سینه و صمیم جان از یکانیکان رهیاران و همرهانِ گرمگامِ تندخرام، قدردانى و حقگزارى کنم؛ بهویژه از دانشور گرامى حضرت آقاى محمد اسفندیارى که معاونت علمى و پژوهشى دانشنامه را برعهده داشتند. الحق مراقبتها و مداقههاى او بود که نصاب نسبى کنونى را نصیب دانشنامه ساخت. همچنین از رهیار دیگرم حضرت آقاى احمدعلى یوسفى سپاسگزارم که مدیریت اجرایى دانشنامه را تصدى کردند، و در این راه، چه رنجها که نبردند و چه زجرها که نکشیدند. نیز فروتنانه قدردان رأى رهگشاى فاضل فرهیخته، حضرت آقاى سیدابوالقاسم حسینى ژرفایم که در بسیار چیزها وامدار ژرفنگرىهاى خاضعانه اویم، و هم سپاسپذیر حضرت آقاى رضا بابایىام که رنج تدبیر و هدایت کار ویراستاران را بر خویش هموار کرد. از فرزندم حامد رشاد که بهاقتضاى شور جوانى بیش از من جوشید و کوشید، شاکر و خشنودم. از درگاه دادار، براى او عمرى سرشار از کامیابى و کمال و ایامى خوش و فرجامى نیک مسئلت مىکنم. همینسان بىدریغ شکرگزار حضرات استادان، اعضاى محترم شوراى علمى دانشنامه، بهویژه فقیه فَطِن آیتاللّه رضا استادى، و دانشمند نکتهسنج دکتر سیدجعفر شهیدى که فطانت و نکتهسنجىهاى آنان، مایه اتقان و استوارى کار شد. النهایه، سپاسدار مدیران گروههاى تخصصى، عزیزان دانشورم حضرات آقایان محمد اسفندیارى، رضا برنجکار، محمود حکمتنیا، هادى ربانى، محسن مهاجرنیا و احمدعلى یوسفى که شکیبایى و پىگیرى حوصلهسوز و صبرآموز آنان کار را بهبار نشاند. نیز از جمله مؤلفان ارجمند، ارزیابان و مشاوران علمى، ویراستاران، حروفنگاران، مصححان، و ناظر چاپ، جناب آقاى رضا غلامى، و همه پایوران اجرایى دفتر دانشنامه و همکارانم در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى که سعى سودبخش آنان سهمى بسزا در پیشبرد امور داشت، از سر صدق تشکر مىکنم.
کفران است که از یاد حامیان این طرح ملى غفلت ورزم؛ شوراى عالى انقلاب فرهنگى، ستاد برگزارى سال امام على(ع)، مؤسسه دارالحدیث، وزیر فرهمند فرهنگ و ارشاد اسلامى، مدیر و کارگزاران سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، هریک در جاى خود، نقشى بس کارساز در پشتیبانى معنوى و مادى از دانشنامه ایفا کردند. جزاهماللّه عنالحق خیره.
مَطلع دیباچه را با اذعان به عجز و قصور به بارگاه خداوندگار حماسه و حکمت گشودیم، و مقطع را به صنعت ردالمطلع، همزبان با خواجه، ردالعجز مىکنیم که:
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
کــه خدمتى بســزا برنیامــد از دستـــم
[۱]. شیخ طوسى، الامالى، ج ۲، ص ۲۰۱٫
[۲]. تعبیرها و ترکیبهاى یاد شده، از آیات و روایات برگرفته شده است.
[۳]. طباطبایى، سید محمدحسین، المیزان، ذیل آیات یاد شده.
[۴]. تا یک سال پس از آغاز کار نیز مجموعه همچنان به «اندیشهنامه» نامبردار بود، اما در پى پیشرفت کار و انتشار خبر آن و آگاهى نخبگان کشور از مختصات علمى و نصاب ملحوظ در پژوهش و نگارش آن، برخى ارباب فضل و همکاران و مشاوران علمى، بر تغییر عنوان مجموعه تأکید ورزیدند. بدینسان، ترکیب ابداعى «اندیشهنامه» جاى خود را بهتعبیر مأنوس و جامع «دانشنامه» سپرد.
[۵]. چنانکه مقاله منطق معرفت معرفتشناسى از منظر امام على برعهده حقیر بود و کار تحقیق و تألیف آن صورت بست، اما به دلیل اشتغال بنده در مراحل نفسگیر فراهمآورى دانشنامه، در نقطه پردازش نهایى متوقف ماند. امیدوارم در ویراست دوم، به این مجموعه ملحق، یا به صورت رسالهاى مستقل عرضه شود.
[۶]. اینهمه رابرشمردم تابراىخوانندگاننمایانده شودکههمکاران من چه رنجى را در فراهمآورى دانشنامه متحمل شدهاند. شرح ماجرا را همکارم جناب اسفندیارى نگاشتهاند که در مقدمه دانشنامه خواهد آمد و ملاحظه خواهید فرمود.