جنبش نرم افزاری و آسیب هایش

 

گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر رشاد

 

نهضت علمی ساختارشکن است

گروه اندیشه:نظام علمی، زمانی پویایی درونی خود را تثبیت خواهد کرد که قبل از هر چیزی به نظام نقد توجه کند. اساس پیشرفت، بر نظام نقد استوار است، در گفت وگوی حاضر، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به آسیب شناسی نهضت نرم افزاری می پردازد و ضمن توضیح شاخص های یک نهضت علمی، آفات آن را در سه حوزه آفات روشگانی، آفات مضمونی و محتوایی و آفات و آسیب های رویکردی به بحث می نشیند.

 

ویژگی ها و شاخصه های یک نهضت علمی چیست؟

– نهضت علمی دارای دو رکن عمده است: «نقد» و «نوآوری» . نقد بدون نوآوری منفی بافی است و نوآوری بدون نقد، تکاپویی است در معرض زوال و انزوا؛ زیرا فکر نو بدون بازگویی نواقص و نقایص فکر کهن، زمینه پذیرش پیدا نمی کند و چه بسا با مزاحمت اندیشه های مندرس، دچار وقفه و زوال شود.

نقد به عنوان یک بال نهضت علمی با مجموعه ای از مختصات ملازم است. از این رو برخورد شعاری، انفعالی، آوازه گری، مواجهه حربه انگارانه با اندیشه رقیب، یا پریشان گویی و آنارشیسم و افراط و تفریط در نقد، از جمله آسیب هایی است که می تواند یک نقد فعال سازنده را به یک برخورد انتقادی غیرسازنده تبدیل کند.

نوآوری نیز به عنوان بال دیگر نهضت علمی از مختصات و ویژگی های مشخصی از جمله نازل ترین مراتب آن مانند برگزیدن زبانی تازه برای بازگویی یک سخن کهن، انتخاب نثری جدید برای بازنوشت یک فکر، ارائه یک اندیشه مطرح با ساختاری نو، تا طرح یک نکته بی پیشینه پیرامون یک مطلب و پرداختن به موضوعاتی جدید و ارائه آرای جدید دیگران، برخوردار است، ولی در چارچوب نوآوری که رکن نهضت علمی محسوب می شود، از مراتب عالی نوآوری باید به نظریه پردازی به معنای دقیق و درست کلمه در حوزه های طراحی و تاسیس دانش های جدید مورد نیاز و فراتر و کاراتر از آن، تدوین روش شناسی جدید و یا دستگاه معرفت شناسی نو یاد کنم. زیرا یک نهضت علمی کارساز ایجاد دگرگونی و بازنگری در بنیادهای معرفت و حکمت، و همچنین منطق و روش شناسی علم و آگاهی و بدین سان گسترش مرزهای معرفت را در سر لوحه حرکت خود قرار می دهد. اصولا نقطه عزیمت تحول در علوم این جاست، البته تحول نباید به قیمت انقطاع تاریخی و علمی تمام شود. مواریث و ذخائر بازمانده از پیشینیان نیز باید مورد نقادی و بازپژوهی قرار بگیرد، و با ارزیابی و شناخت سره از ناسره، عناصر زنده و حیاتی و ارزشمند معارف بازمانده از سلف، اصطیاد و حفظ شود.

شاید بزرگترین آفت و آسیبی که ممکن است در جریان کار نقد و نوآوری متوجه یک حرکت علمی شود، افراط در نقد و تفریط در حق معارف پیشین و در نتیجه انقطاع تاریخی است که عملا رفته رفته نقد و نوآوری را به ضد خودش بدل می کند.

* نهضت علمی یک پدیده خودجوش است یا یک حرکت سازمان یافته و هدایت شونده؟ نقش افراد و تحولات اجتماعی در احیای نهضت های علمی چیست؟

– نهضت علمی چندان قابل تحدید به حدود نیست و ما نمی توانیم تمام مختصات خرد آن را تعیین و ارائه کنیم، زیرا تحول و جنبش علمی و فکری انواع دارد و هر نوع می تواند تحت تاثیر عوامل شناخته و ناشناخته بی شماری رخ دهد و از ضرب انواع بی شمار نوآوری بر عوامل موثر متکثر آن، عدد بسیار شگفت آوری به دست می آید، از این رو نمی توان چندان درباره شاخصه ها و پایه های نهضت، تبیین مشخص و قاطعی ارائه کرد، به همین دلیل بود که من تنها به دو رکن نقد و نوآوری اشاره و به تعریف بسیار عام و کلی از ویژگی های اساسی انقلاب علمی فکری اکتفا کردم. اصولا نهضت قالب بردار نیست، در ذات نهضت، شالوده شکنی نهفته است، اما این بدان معنا نیست که نباید برای شکل گیری آن تلاش هدفمند و منظمی را آغاز کرد.

* اگر شکل گیری و تداوم جنبش نهضت علمی مستلزم این است که جریان آن نهادینه شود، آیا نهادینه شدن با خودجوش بودن سازگاری خواهد داشت؟

– نهادینه شدن به معنای نهادمند شدن نیست، ما نمی توانیم یک جنبش علمی را در قالب تنگ نهادهای مشخصی که تاسیس می کنیم هدایت و پیش ببریم. نهادینه شدن دو وجه دارد: اول مضبوط و منطق مند شدن و دوم پدید آمدن فرهنگی که تحرک علمی را جهت داده، پشتیبانی کند. بنابراین از طرفی باید به مثابه یک حرکت معقول برای جنبش علمی فی الجمله قانونمندی هایی را ایجاد کنیم، البته در حد محدود و نسبی همانگونه که عرض کردم، نهضت علمی، شالوده شکن است و قالب نمی پذیرد، طبعا قانون های از پیش تعیین شده را هم نمی پذیرد. از این رو برای جلوگیری از هرج و مرج و آنارشیسم از سویی و بدعت گذاری از دیگر سو حرکت ها باید در حدی مضبوط شود، علاوه، بر این برای این که جنبش دچار دگردیسی، تقلید، زمانه زدگی و روزمرگی، سطحی نگری، ژورنال زدگی، شاذگرایی و احیانا قداست شکنی از مقدسات جامعه نشود، جامعه علمی از یک طرف باید به یک سلسله اصول و آداب پایبند باشد و از طرف دیگر باید در جامعه روح پذیرش، اقبال و تکریم نسبت به علم، معرفت و ارباب علم و معرفت به وجود بیاید. تا زمانی که استعدادها و عناصر دارای شایستگی و صلاحیت برای تولید فکر و علم احساس منزلت و عزت نکنند و امکانات و لوازم درخور در دسترس آنها نباشد، نمی توان امید داشت که جنبش علمی دارای سرانجام و فرجام روشن و مناسبی باشد.

* چنان که مستحضرید، در آستانه سومین سالگرد پاسخ مقام معظم رهبری به نامه جمعی از دانش آموختگان و فضلای حوزه در خصوص ضرورت گسترش نقد و نوآوری در فضای فکری و فرهنگی کشور قرار داریم که می توان از این نامه و پاسخ آن، به نقطه عطفی در حوزه بسط فکر و اندیشه در این مقطع تاریخی تعبیر کرد. اگر در خصوص نامه فضلا و پاسخ مقام معظم رهبری نظری دارید بفرمایید. همچنین مایلیم بدانیم نظر جناب عالی در خصوص آسیب های عمده نهضت تولید علم و آزاداندیشی چیست؟

– بنده طی مصاحبه ای در اوائل صدور پیام، عمده آفات را برشمردم و به تفصیل، هر یک از آنها را توضیح دادم. متأسفانه بسیاری از آنها در سه دسته به وقوع پیوسته است.

دسته اول، آفات روشگانی است و دسته دوم آفات مضمونی و محتوایی و دسته سوم آفات و آسیب های رویکردی هستند.

در دسته اول، از جمله آسیب ها و آفات روش شناختی، نهادسازی به جای نهادینه ساختن حرکت است. تا فکر تازه مطرح می شود، قبل از هر چیزی اذهان مدیران اجرایی، متفکران و نخبگان، به تأسیس و راه اندازی یک تشکیلات معطوف می شود که عملا تا تأسیس چنین دستگاهی، آن فکر از شور، نشاط ، طراوت و تازگی می افتد. پس از ایجاد امکانات، نوبت به مشکلات اجرایی از جمله امور تدارکاتی، مسائل حقوقی، نیرو و بوروکراسی می رسد که عملا طرح را زمینگیر می کند و مانع پیشرفت کار می شود. این آفت بزرگی است که از ناحیه آن لطمه زیادی دیده ایم.

آفت دیگر روش شناختی، حکومتی و بخشنامه ای کردن تولید اندیشه است. همانگونه که گفتم تولید اندیشه قالب بردار نیست؛ پس نمی تواند دولتی و بخشنامه ای باشد. اما حکومت باید پشتیبان و حامی تفکر درست و تولید اندیشه باشد. حکومت می تواند تمهید، تأیید و سخت افزار فراهم کند و فضا و فرصت ایجاد کند تا نوآوری و ابداع و تولید فکر میسر شود.

علاوه بر این، ژورنالی و عوامانه کردن حرکت علمی و به دنبال آن ایجاد آفت روشی از جمله عوام زدگی، حیرت پراکنی و اغوای توده و همچنین افراط در کتمان حقایق و عقاید و طرح مباحث نو و تسری آن به فضاهای روشنفکری است.

* آیا موارد مورد اشاره جنابعالی خود می تواند، به عدم تعادل رشد علمی و عدم انباشت تجربه های علمی منجر شود در این صورت چه شاخص هایی این عدم تعادل را توضیح خواهند داد؟ – بله، در مجموع آفات روش شناختی در ساحت های علمی، از یک سو برخورد حربه انکارانه با اندیشه و نظر و غلتیدن در منفی بافی و برخوردهای تخریبی به جای نقدسازنده، روزمرگی، برخورد انفعالی و در نهایت افتادن در ورطه افراط و تفریط است و از سوی دیگر عرصه گردانی افراد خام و نوخاسته و عدم حضور خردمندان خودساخته، و شیوع غوغاسالاری، جنجال آفرینی و درافتاد ن در چنبره جدال و مراء است. چشم انداز چنین اوضاعی نیز در نهایت شتابزدگی و گسترش بی رویه اقداماتی است که در جهت توفیق این حرکت ممکن است اتفاق بیفتد. از دل این شتابزدگی خودسانسوری و فقدان تحمل و احیانا یک نوع اختناق روان شناختی که از آن به «اختناق سپید» تعبیر می کنم، بیرون می آید که به نوبه خود در موج آسا عمل کردن و سپس متروک شدن و در بوته نسیان قرار گرفتن، ناپیوستگی و عدم استمرار اقدامات و یا، در خوش بین ترین شرایط، عادی شدن و تبدیل شدن حرکت به یک سلسله اقدامات و کارهای صوری ظاهری تصنعی بی خاصیت و اداری و… که بستر اصلی فکرهای زنده به گور شده در کشور است موثر خواهد بود. اما در این دسته بندی باید به مهمترین موضوع که می تواند زیربنای آفت ها یعنی آفت روش شناختی باشد، اشاره کنم. به عبارت دیگر این آفت قدرت زایش آفت های دیگر را داراست و آن عدم التزام به منطق، عقل و اجتهاد و بی توجهی به آداب و اصولی است که یک کار معقول علمی اقتضا می کند.

* آفات دسته دوم که مربوط به آفات مضمونی و محتوایی هستند چه قلمرویی را شامل می شود و این قلمرو واجد چه شاخص هایی است؟

-دسته دوم از آفات و آسیب ها یعنی آفات مضمونی و محتوایی می تواند معطوف به قلمرو علمی، بایستگی نقد و نوآوری باشند. در چارچوب چنین قلمرویی، آفات مضمونی و محتوایی ظهور و بروز می یابند. اکتفا و اشتغال به مباحث انتزاعی غیرکاربردی، بسندگی به نقد افکار و متفکران داخلی و غفلت از مفاهیم، معارف و انظار و آرای جهانی، اکتفا به طرح و نقد آرا در حوزه علوم انسانی یا دینی و غفلت از علوم طبیعی و تجربی و در نتیجه استمرار حاجت به دستاورد علمی ملل دیگر و نیز استمرار رکود خفت بار فعلی در علوم دانشگاهی و همچنین بی اعتنایی به ذخایر و مواریث علمی و معرفتی خودی و بومی در محتوا و قلمروی مطالعاتی از این دست هستند. در عکس العمل به چنین اوضاعی، طبیعی است دلباختگی و دل سپردگی به اندیشه های دیگران و الگوهای وارداتی و در افتادن در ورطه تجدد، ظهور و بروز یابد.

* در آفات رویکردی جنابعالی به چه مواردی نظر دارید؟

– رویکرد سیاسی و جناحی کردن، رویکرد جناحی داشتن به کار نقد و نوآوری را بسیار مهلک می دانم و معتقدم از درون آفات و آسیب های رویکردی، خلط اصول گرایی و تحجر، نوگرایی با تجدد، عدم شناخت نسبت به ماهیت و طبیعت چالش های فکری جاری تراوش خواهد کرد. این رویکرد در درون خود دو حوزه افراط و تفریط را سامان می دهد: یا همه جریان های فکری را یکسره سیاسی می انگاریم یا یکسره مثبت و ناشی از انگیزه های علمی.

* آفات آسیب شناسی رویکردی را در تحلیل دو نسل حوزه که در نامه رهبری و پاسخ به آن آمده را چگونه تفسیر می کنید؟

– انقطاع و احیانا تقابل میان نسل اول و نسل دوم حوزه که در نامه رهبری و پاسخ به آن اشاره شده خطرناک است. ضمن توجه به واقعیت تفاوت هایی که بین دو نسل وجود دارد، معتقدم نسل اول باید به نحو منطقی و روش مند مورد نقادی قرار بگیرد و حرکت نسل دوم نیز به صورت دقیق آسیب شناسی شود. بر این اساس هر دو نیازمند یک نوع بازنگری در خویشتن هستند؛ اما نباید نقادی تا مرز انقطاع بین نسل دوم و اول پیش برود که بسیار خسارت بار می تواند باشد.

* به نظر جناب عالی چه راه ها، روش ها، طرح ها و ایده های کلی و بینادینی می تواند به جنبش نرم افزاری منتهی شود؟

– در وهله نخست، باید هشت مساله به ترتیبی که عرض می کنم مورد مطالعه و محل اهتمام و اقدام قرار گیرد: ۱- تحلیل وضع کنونی و تبیین کاستی ها و ناراستی ها، استعدادها و استطاعت ها ۲- هدف گذاری و ترسیم دورنمای جنبش نقد و نوآوری ۳- نیازشناسی و تدوین برنامه اجرایی تفصیلی و جامع ۴- برآورد و تامین ابزارها و امکانات مورد نیاز ۵- تنظیم سیاست ها و خطوط مشی حرکت و تعریف و درجه بندی نقد و نوآوری ۶- اولویت گذاری و مرحله بندی اجرای برنامه ها ۷- تقسیم کار، تعریف نقش وظایف میان دستگاه ها و قشرهای علمی فکری کشور ۸- ارزش گذاری اقدامات و موفقیت ها و تشویق و پشتیبانی دستگاه ها و افراد موفق حین اجرا.

* برای این منظور چه برنامه هایی را قابل طرح و اجرا می دانید؟

– همانگونه که عرض کردم نهضت تولید علم، هم نیاز به نهادینگی و هم نهادمند شدن دارد، اما الزامات اصلی نهادمند شدن می تواند در راه اندازی باشگاه های اندیشه برای عرضه و نقد آرا و آثار، فعال کردن کرسی های نظریه پردازی و نقد و نیز تشکیل محافل مناظره و انجمن های تضارب آرا تجلی یابد.

این امر می تواند با شناسایی و معرفی گفتمان و نظرهای موجود در کشور و ترجمه آنها به زبان های زنده به حیات خود استمرار دهد و برنامه ریزی برای مواجه علمی فعال با مبادی تفکرات معارض در صحنه جهانی را مقدور سازد.

حمایت از عناصر مستعد و خلاق و برپایی جشنواره های علمی، تکریم نقد و نوآوری، اطلاع رسانی بینا دستگاهی درباره طرح ها و برنامه های در دست اجرا برای جلوگیری از تداخل و تکرار و هدررفتن سرمایه های معنوی و مادی، از ضروریات شناسایی و معرفی گفتمان زنده در جامعه علمی است. برای تسریع چنین روندی می توان به تاسیس شهرهای تخصصی برای تمرکز و تمحض عناصر فاضل، فارغ، دغدغه مند و مستعد برای پژوهش و نوآوری و نظریه پردازی و تامین نسبی مادی و معنوی آنها با در اختیار قرار دادن امکانات لازم توجه اساسی به خرج داد.

علاوه بر این ها، الزام متولیان اجرایی کشور به ارجاع امور به کارشناسی علمی و نیز کاربردی کردن رساله های دکتری دانشگاه کاملا ضروری است. در بخش ساختاری ایجاد دگرگونی جدی در سازمان کار و ترکیب و وظایف آموزش عالی و شورای عالی و مدیریت حوزه های علمیه و همچنین تجدید نظر در نظام آموزشی و پژوهشی حوزه و دانشگاه به طور اساسی، می تواند به زمینه سازی برای تولید علم منجر شود.

* آیا شما تاکنون این پیشنهادها را به مراجع مربوط ارائه کرد ه اید؟ اگر بله، چه اقداماتی از این طریق درباره این موارد صورت گرفته است؟

– من هنوز عزم کافی و خودآگاه و بصیرانه ای را در دستگاههای متولی برای تولید علم و نظریه پردازی و نقد و مناظره مشاهده نمی کنم، مراجع عمده تصمیم سازی و تصمیم گیری از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی مدیریت حوزه، اهتمام لازم را به این امر ندارند؛ برخی طرح های یاد شده را خود ما در پژوهشگاه پیگیری می کنیم، اخیرا هیأت حمایت از کرسی های نظریه پردازی و نقد و مناظره، فعال شده و درصدد اجرای برخی از پیشنهادهاست. برخی مدیران و دستگاههای مسئول هنوز به بلوغ در این ابواب نرسیده اند؛ شاید زمان لازم باشد تا حضرات به درک شایسته و کارسازی نائل شوند تا راه گشوده شود.

* به نظر شما رویکرد محتوایی دولت و مجلس به این موضوع به شکل گیری نهضت تولید علم کمک خواهد کرد؟

-به نظر من پس از سعی بر احقاق حقوق اقشار مختلف در جهت تحقق عدالت، دولت، رسالتی مهم تر از تولید علم و ایجاد نشاط علمی در کشور به عهده ندارد؛ اگر جناب رئیس جمهور و دولت خدمت و عدالت در مقام تحکیم مبنای انقلاب و تصحیح سیر و مسیر جامعه باشد، باید به ابزار علم و عدالت تمسک کند؛ دولت جدید درصدد احیاء ارزشهای انقلاب است و این سخت محتاج کار علمی و نظریه پردازی است. به نظر می رسد کوتاهی که دولت های گذشته نسبت به پرداختن به تولید علم و نیز نظریه پردازی در مسائل دینی و انقلابی، مرتکب شده اند هنوز ادامه دارد.

رهبر انقلاب حدود ده محور اساسی را در زمینه مسائل علمی، دانشگاهی، فکری فرهنگی، مورد تاکید قرار دادند مسائلی از قبیل: ضرورت مهندسی فرهنگی، لزوم متحول کردن نظام آموزش و پرورش کشور از حافظه محوری به روش های پیشرفته آموزشی و تربیتی؛ اهتمام خاص به علوم پایه، نیز علوم انسانی؛ توجه ویژه به نخبگان.مقام معظم رهبری در زمینه علوم انسانی، با اشاره به تاکیدات قبلی خواستار یک کار اساسی از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی شدند و در زمینه نخبگان نیز تصریح کردند با آنکه بنیادی برای نخبگان تشکیل شده است ولی کاری برای نخبگان هنوز در عمل انجام نگرفته است و من اصرار دارم که این کار به طور جدی انجام گیرد. همچنین معظم له بر سرمایه گذاری مادی و معنوی در باب تولید علم، نقد و مناظره و بسط نشاط علمی و آزاداندیشی تاکید خاص داشتند که امید است شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت علوم و دانشگاه ها و دستگاه های علمی و حوزه های علمیه در پیگیری رهنمودها اهتمام لازم را به ثمر برسانند.

* مطلع شدیم پیرو تحقیق بنیادی و راهبردی که جناب عالی تحت عنوان «منطق اکتشاف گزاره ها و آموزه های دینی» و نیز «فلسفه معرفت دینی» داشتید و با توجه به ضرورتها و موانع نوآوری در قلمرو دین پژوهی تحقیقی در دست دارید. توضیحی در باب تحقیق اخیر ارائه کنید.

– همانطور که اشاره فرمودید براساس احساس برخی ضرورتها و در پی شش سال تامل و تحقیق کوشش کردم به منطق جامع و مدل روش شناختی برای کشف و فهم دین دست پیدا کنم و نیز در باب سرشت و صفات و عوامل و انواع تحول در معرفت دینی به یک نظریه قابل دفاع برسم که به لطف الهی منجر به شکل گیری سامانه علمی روش شناختی با عنوان منطق اکتشاف گزاره ها و آموزه های دینی و همچنین تکون دانش واره ای با عنوان فلسفه معرفت دینی گشت. پس از این دو تحقیق، تحقیقی را آغاز کردم و هنوز بدان مشغولم با عنوان «مبانی و موانع نوفهمی و نظریه پردازی دینی» این تحقیق شامل محورهای: ۱. سطوح و ساحات نوآوری. ۲. انواع تحول در معرفت دینی، ۳. مبانی معرفت دینی، ۴. مبانی نوفهمی و نظریه پردازی دینی، ۵. موانع نوآوری دینی که شامل دوازده گروه است و در سه طیف دسته بندی شده است: موانع شخصیتی (درونی محقق)؛ موانع معرفتی؛ موانع آفاقی.

موانع فرهنگی تولید علم

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم. ابتدا یک تعریف و تقسیم را راجع به موانع تولید علم و نظریه‌پردازی در قلمرو خصوصاً علوم انسانی و احیاناً عام‌تر عرضه می‌کنم، سپس به بعضی از موانع از باب نمونه اشاره خواهم کرد.

مراد از موانع، هرگونه عامل سلبی و ایجابی است که سبب رکود و فتور در نوآوری علمی است؛ از باب تسامح به عدم مقتضی نیز مانع اطلاق می‌کنیم. موانع نوآوری و تولید علم به جهات گوناگونی قابل تقسیم و طبقه‌بندی است، من در تحقیقی که از سال گذشته تحت عنوان «موانع نوفهمی و نظریه‌پردازی دینی» در دست دارم، موانع را به ده جهت تقسیم کردم؛ ازجمله، تقسیم به انفسی و درونی؛ یعنی عامل‌های سلبی که از خصائل و خصائص محققین برمی‌خیزد، از وضعیت معرفتی و روحی و خلقی محققین برخاسته است و در مقابل آن، آفاقی و برونی؛ یعنی موانعی که به محقق مربوط نمی‌شود، به شرایط اجتماعی، سیستم مدیریتی، ساختار و سیاست‌ها بازمی‌گردد.

تقسیم دیگر همانطور که از تعریف برآمد، موانع سلبی و ایجابی است؛ وجود مانع یا فقد مقتضی. تقسیم سوم، به موانع سببی و مسببی و موانعی که نقش عینی و شأن معلولی دارند و احیاناً تقسیم موانع، به نحو ماهوی به موانع فرهنگی، مدیریتی و اخلاقی و امثال اینها.

طبعاً این تقسیمات، ما را در تعریف و تجزیه موانع و مطالعه دقیق راهکارهای هریک از آن‌ها یاری خواهد نمود. بخشی از موانع که تأثیر عمده‌ای را در رکود علمی و زوال تولید علم و از بین بردن نشاط علمی در یک جامعه خواهد گذاشت موانع فرهنگی است؛ موانع فرهنگی را من اینگونه تعریف می‌کنم: «عوامل سلبی یا ایجابی که به‌صورت عرف و یا عادات ملّی یا سلایق و علایق صنفی که به شبه‌ طبیعت ثانوی یا قاعده نقض‌ناپذیر درآمده تعبیر شده و در برابر پیدایش و گسترش علوم و نظرات ایجاد مقاومت می‌کند. » ازجمله موانع فرهنگی، گسست تاریخی است که ما به آن مبتلا شده‌ایم؛ یعنی ما هویت علمی خودمان را گم کرده‌ایم؛ از گذشته علمی خود بریده‌ایم، به‌خصوص در دانشگاه‌ها شما اگر مراجعه کنید مشاهده خواهید کرد که صاحبنظران و صاحبان آثار علمی در حوزه علوم انسانی متأسفانه از سوابق علمی کشور و این جامعه و امت بی‌اطلاع هستند، آنچه در خیال دارند و فراچنگ دارند همه معمولات و مطالب و محفوظاتی است که از دیگران اخذ کرده‌اند، و نسبت به مفاهیم و معارف عمیق و دقیق و خودی با ریشه تاریخی بسیار طولانی غافل و احیاناً جاهل هستند. به همین جهت با بعضی نظریه‌ها و معارف و یا بعضی از مکاتب و مناظر که مواجه می‌شوند با تعجب و شگفتی برخورد می‌کنند که عجب چنین چیزی را در گذشته کسانی گفته‌ بودند. در دیگر حوزه‌ها هم حتی تصور می‌کنم این حرف صادق است یعنی اینکه ما کلاً و مطلقاً تربیت سنتی و فلسفی را کنار گذاشته‌ایم و این معلوم نیست که کار دقیق و درستی باشد. ایران پیش‌کسوت تاریخی علوم انسانی در جهان است و ذخایر عمیق، غنی، دقیق و قویمی که ما در متون کهنمان داریم، سرمایه‌های عظیمی است که مغفول مانده است. یادم هست که مرحوم علامه جعفری(رض) مکرر می‌گفت که تمام آرا و نظریه‌های علوم انسانی در ادبیات فارسی نهفته است و اگر جمعی باشند که با من کار کنند من حاضرم همه این نظریه‌ها را از همین ادبیات فارسی و از خلال اشعار بیرون بکشم و همین اواخر قبل از ارتحال ایشان که خدمتشان رفته بودم با عصبانیت گفت: «من هرچه می‌گویم هیچکس گوش نمی‌کند ما همه اینهایی را که دیگران می‌گویند در همین ادبیات خودمان نهفته داریم. » به ایشان عرض کردم که ما هم یک جمعی را ساماندهی می‌کنم که با تخصص‌های متنوع خدمت شما باشند و شروع کنیم ادبیات را با این نگاه مطالعه کنیم. ما هم با بعضی از دوستان صحبت کردیم که متأسفانه ایشان ارتحال یافتند و این فرصت از دست رفت.

در منابع تفسیری قرآن، معارف بسیاری نهفته است. بسیاری از افکار، دیدگاه‌ها، نظریه‌ها که گاه نو انگاشته می‌شوند را مفسران ما از آیات استخراج و تبیین کرده‌اند ولی با نگاه علمی امروز از باب استقراء، این دیدگاه‌ها و نظریه‌ها، و تنقیح و ارائه دقیق و به زبان علمی و خصوصاً به زبان زمان، به این معارف و ذخایر نگاه نمی‌شود، درنتیجه علوم در معارف و متون ما که می‌تواند بسیار امروز برای ما کارساز باشد، خفته و نهفته است. بعد گاه کسانی از مسئولین مراجعه می‌کنند که چه کنیم درحالیکه ذخیره و خزانه پر است اما مراجعه نمی‌شود.

فقدان طلب و تقاضا مانع فرهنگی دیگر است، کدام مسئول تصمیم‌گیر در این کشور پیش از اینکه بخواهد تصمیم بگیرد به یک متخصص علوم انسانی در حوزه‌ مرتبط مراجعه می‌کند؟ وزارت مسکن ما کی به یک جمع اهل نظر در حوزه علوم انسانی خصوصاً کسانی که در این حوزه با نگاه دینی صاحب‌نظر هستند، مراجعه می‌کند که معماری و شهرسازی و باغ‌آرایی ما بر چه اساس و چگونه باشد؛ و در حوزه اقتصاد ما چه میزان متولیان امور ما، وزارت اقتصاد و دارایی، سیستم بانکی و دستگاه‌های تصمیم‌گیر و مجری حوزه اقتصاد و تجارت و بازرگانی ما، به اهل نظر مراجعه می‌کنند و چقدر خودشان اهل نظر هستند؟ کافی است شما به فهرست کسانی که تولیت امور را در حوزه‌های علمی و البته غیرانسانی دارا هستند، مراجعه کنید و تخصص‌های آنها را با مسئولیتشان بسنجید. از آغاز پیروزی انقلاب، البته سال‌های اول را قبول داریم که شرایط خاصی بوده، اسامی دیپلمات‌های ما که به‌عنوان سفیر به کشورها رفتند را فهرست کنید و تحصیلات آنها را ببینید، که چقدر با تخصصی که باید داشته باشند ارتباط دارد و تا چه اندازه به علوم سیاسی و اسلامی آشنایی دارند؛ پزشک است، می‌شود وزیر، مهندس است می‌شود سفیر و به همین ترتیب. همه اینها جایگاه خودشان را دارند اما در امر مدیریت و مناسبات و تنظیم روابط و مسائل اجتماعی و سیاسی در این حوزه‌ها، به متخصص در حوزه علوم انسانی نیاز داریم، اما چنین نیست.

تصمیم‌گیری‌هایی که انجام می‌شود و متأسفانه تحقق پیدا می‌کند، اگر با مبادی نظری و معقول ما سنجیده شود مشاهده می‌شود که تفاوت چقدر زیاد است. نظام بانکی ما چگونه عمل می‌کند؟ براساس قانونی که در کوران انقلاب و در آغاز تصدی امر جامعه و حکومت و سیاست به‌عنوان یک کار مقطعی و مبتنی بر احکام اضطراری و ثانوی تنظیم شده، قانون بانکداری بدون ربا؟؛ این در یک مقطعی بوده که ما استنباط نمی‌کردیم، چون حکم و کل را کسی از ما سئوال نمی‌کرد، و مسئولیت نظام بانکی با ما نبود، فقیه ما مطالعه و آگاهی نداشت و افتاء نکرده بود. در یک موقعی این کار شده بود، هنوز هم این سیستم دارد انجام می‌شود و اجرا هم ناقص است و عملاً خیلی از مردم ربا می‌خورند، آیا نمی‌توانستیم در این ۲۷ سال یک سیستم و مدل بانکداری اسلامی طراحی کنیم که مبتنی بر مبانی خودمان باشد و براساس منطق اجتهاد استنباط شده باشد، و مطابق با فقه زنده و فعال و کارساز و اداره‌کننده باشد؟ می‌توانستیم؛ البته در اینجا من لازم می‌دانم که از فقیهان هم گله کنم ولی بیشتر از مدیران چون به فقیهان اصلاً مراجعه نمی‌شود. ما فقیه نیستیم، ولی در مقام اجرا مشکلات سیستم‌های بانکی را گفتیم و هم مدل و الگوی بدیل پیشنهاد دادیم، یک نفر از عناصر بانکی که مطلع هستند که این تحقیقات هم انجام شده و محققان این تحقیقات را هم می‌شناسند، مراجعه نکرده که شما چه می‌گویید؟ و چگونه می‌شود این مدل بانکداری اسلامی را پیاده کرد؟

سومین مانع، خودباختگی و غیرپرستی و شیفتگی نسبت به نظریه‌ها و دیدگاه‌های غیرخودی است که به یک بیماری و آسیب و یک مانع فرهنگی درونی تبدیل شده و هرآنچه را که از بیرون فرامی‌رسد علمی و هر تحقیقی که ارجاع به متون غیرفارسی و احیاناً غیرعربی داشته باشد علمی می‌پنداریم. شما بهترین مطلب را ارائه کرده باشید اما ارجاع انگلیسی نداشته باشد علمی نیست و این یک آفت و مشکل است. یعنی اینکه اگر خود شما تولید کردید ارزش ندارد اما اگر تولیدات دیگران را وام گرفتید و عرضه کردید این کار ارزش دارد و علمی است.

چهارمین آسیب‌دیدگی، عنصر اعتماد به‌نفس در افق ملی، و همچنین در همه افراد جامعه است.

پنجمین مانع، اسطوره شدن نوابغ و این توهم که فقط نابغه نوآور است؛ که این چنین نیست. همه نابغه‌اند و باید نبوغ آنها کشف شود. ما دو شخصیت بزرگ متفکّر و مقلّد علم در عصر خودمان داریم، شهید صدر و شهید مطهری، شهید صدر نابغه است اما به‌نظر من شهید مطهری نابغه نیست اما تولید شهید مطهری بیش از شهید صدر است. شهید صدر به استناد نبوغش متفاوت حرف می‌زند، اما شهید مطهری غنی‌تر حرف می‌زد. لهذا این تصور که حتماً کسی باید نابغه باشد تا تولید علم کند مانع بزرگی است و پیشاپیش افراد را از کار بازمی‌دارد.

ششمین مانع، حجاب معاصرت؛ تا کسی زنده است به او توجه نمی‌شود، چون معاصر است. برای فردی که از دنیا رفت بنیاد تأسیس می‌کنیم و هرچه با او فاصله می‌گیریم تازه می‌فهمیم که چه کسی است.

هفتمین مانع، سنت‌زدگی، کهنه‌گرایی و میراث‌پرستی؛ ضمن اینکه من به‌شدّت ملتزم هستم به میراث علمی خودی؛ اما افراط در آن هم مانع است. هرآنچه داریم مقدس است.

هشتمین مانع، شخصیت‌زدگی و پیرپرستی؛ جوان‌‌ها گاهی حرف‌های دقیق‌تری می‌گویند؛ گاهی بعضی جوان‌ها حرف دارند، باید حرف‌های آنها را شنید. فقر جرأت و خود سانسوری که به اختناق سفید تعبیر می‌کنم.

نهمین مانع، فقر سنت نقد و تضارب آرا؛ و دهمین مانع سیاست زدگی است؛ هرچه می‌گویید به یک جناح گره می‌خورد بعد می‌گویند این دارد نظریه را تئوریزه می‌کند که این بزرگ‌ترین مانع است.

مانع یازدهم، فرو بردن رسم تکریم و روح قدرشناسی از صاحبنظر که متأسفانه به‌اندازه یک فوتبالیست هم یک مبتکر قدر و منزلت ندارد.

فقدان عرف تعلّم و تبادل علمی و کار گروهی در تحقیق که من گاهی مثال زده‌ام که دو بزرگ در یک شهر چند ده سال زندگی می‌کنند و هیچ‌گاه بین این دو بزرگ یک نشست علمی صورت نمی‌گیرد و اگر روزی این اتفاق رخ دهد، یک نقطه تاریخی می‌شود.

تبیین نهضت نرم‏افزارى

 

موضوع این سخنرانى، «تبیین نهضت نرم‏افزارى‏» ، مجال موسعى مى‏طلبد و از عهده این جلسه بر نمى‏آید و حق آن ادا نمى‏شود . بنده مى‏کوشم فقط دو اصطلاح را، که دانشوران و فضلاى حوزه در نامه خود به محضر مبارک رهبر انقلاب از آن یاد کرده‏اند، توضیح دهم و سپس نکته‏هایى نیز درباره عوامل و موانع و منطق تحقق نهضت نرم‏افزارى عرض کنم .

 

مفهوم نهضت نرم‏افزارى

اول، باید به این سوال جواب دهیم که «نهضت نرم‏افزارى‏» چیست و «نرم‏افزار» یعنى چه . واژه «نرم‏افزار» از واژه‏هاى جدید است . این واژه پس از رایج‏شدن رایانه به دنیا آمد و بر سر زبان‏ها افتاد . در برابر آن، واژه «سخت‏افزار» هم مصطلح شد . در علوم رایانه‏اى، براى دستگاه‏ها و ابزارهاى سخت و ضمخت، تعبیر «سخت‏افزار» را به کار مى‏برند و براى آنچه متن و محتوا و برنامه رایانه به حساب مى‏آید، از تعبیر «نرم‏افزار» استفاده مى‏کنند . بنابراین، اطلاق «تولید نرم‏افزارى‏» و معادل‏هاى آن در قلمرو معرفت، حکمت، دانش و اندیشه، نوعى مجاز گویى است; یعنى یک اصطلاح جدید را که در حوزه خاصى به وجود آمد و به کار مى‏رفت، به حوزه دیگرى آوردند و دست‏به استعاره و مجاز زدند و شاید رفته رفته این واژه‏ها در حوزه دوم نیز صورت اصطلاح پیدا کنند; یعنى در حوزه‏اى که مورد بحث ما است .

من فکر مى‏کنم مراد تعبیرکنندگان یا مقام معظم رهبرى از «نرم‏افزار» آن چیزى است که مقابل صنعت و سخت‏افزار تمدن است . صنعت و ابزارهاى حسى – علمى تمدنى، محصول ضلع نرم‏افزارى تمدن اند و این ضلع نرم‏افزارى، همان فکر و اندیشه و دانش است . برخى چیزهایى که انسان تولید مى‏کند، نیازهاى حسى او را تامین مى‏کنند; چون انسان داراى چنین بعدى هم هست . ماهیت و ذات او، دو ساحتى و دوضلعى است . پس پاره‏اى ابزارها که تولید مى‏شود، در خدمت‏بعد سخت و حس انسان و در جهت رفاه و کمال‏و راحت جسم او است . پاره‏اى دیگر هم در جهت کمال روح و جان او . در واقع، تولید نرم‏افزار فقط به معناى تولید ابزار رفاه جسم نیست . برداشت من این است که ما پیش از کوشیدن براى رسیدن به تکنولوژى و توسعه ابزارهاى صنعتى و سخت، نیازمند نرم‏افزاریم و روح تمدن، که از روح بشر بر مى‏خیزد، ناظر به روح بشر نیز هست .

ما به عنوان جامعه و کشورى در نقطه‏اى از جهان و مقطعى از تاریخ باید خود را ارزیابى کنیم . باید به آنچه نداریم، برسیم . اگر خود را در قیاس با جامعه جهانى و در قیاس با شان شایسته خویش ارزیابى کنیم، و وضع مطلوب خودمان را بشناسیم و آن را ترسیم و خود را به آن نزدیک کنیم، این حرکت، همان نهضت نزم‏افزارى است . مى‏توان گفت که ما در مقایسه با برخى جوامع، وضع مطلوبى نداریم . این روشن است . بدتر از آن، ملت ما در مقایسه با شان شایانى که باید به واسطه مختصات خود دارا باشد، وضع مطلوبى ندارد . با آن شان فاصله دارد، و این فاصله همان چیزى است که موجب نهضت نرم‏افزارى و فراخوان شده است .

 

موانع تولید علم دینى

بحث‏هاى فراوانى را در باره این موضوع مى‏توان مطرح کرد . من شاید سال‏ها است‏با چنین دغدغه‏هایى زندگى مى‏کنم . احساس بنده این است که نمى‏توان در این باره مجموعه‏اى فراهم کرد; چرا که ما هنوز خود را نیافته‏ایم و اگر چیزى برخلاف «خودنایافته‏» گفته شود، به آن عمل نمى‏شود . پس از صدور آن منشور درباره نهضت نرم‏افزارى، احساس کردم تا حدى فضاى لازم به وجود آمده یا باید کمک کرد که به وجود بیاید . لذا آن مختصرى را که به اشکال مختلف در جاهایى گفته شده یا منتشر شده بود، تنظیم کردم که عمدتا ناظر به توصیف وضع موجود در حوزه دین پژوهى و تصویر وضع مطلوب در این حوزه است .

ما باید در حوزه تولید معرفت و نهضت نرم‏افزارى، دو دسته مباحث را به صورت جدى پى بگیریم: یعنى باید چه کنیم; نبایدهاى ما و پس از آن، بایدهاى ما چیست . باید گفت که ما با موانع، کاستى‏ها، ناراستى‏ها و نبایدهاى بى شمارى در حوزه فهم دین مواجهیم . موانع را مى‏توان طبقه بندى کرد . این موانع یک گونه و از یک سنخ نیستند . به حسب شاخه‏ها و رشته‏هاى علمى، متفاوتند . در حوزه طبیعیات و علوم طبیعى، بایک مجموعه از موانع روبه روییم . در حوزه علوم انسانى هم با یک دسته موانع دیگر روبه روییم . در قلمرو علوم الهى هم یک مجموعه دیگر از موانع خودنمایى مى‏کنند . در عرصه فناورى و علم نیز همین طور . این یک نوع طبقه بندى از موانع است . از حیث عامل انسانى هم مى‏توانیم به یک طبقه بندى برسیم; یعنى به حسب اصحاب هر رشته و شاخه، موانع متفاوت مى‏شوند . میان اصحاب دانش دینى، مجموعه‏اى از موانع روانى، فرهنگى، متدیک و منطقى وجود دارد . اصحاب دانش‏ها و علوم طبیعى را نیز مى‏توانیم از این گذر طبقه بندى کنیم . به اعتبارهاى دیگرى هم مى‏توانیم دست‏به طبقه بندى بزنیم; به اعتبار محیط، یعنى محیط دانشگاه و حوزه . دسته‏اى از موانع دانشگاه هم موجب تحجر شده است که به تصمیم سازان، مدبران و مدیران باز مى‏گردد و پاره‏اى دیگر به قشرهاى دیگرى – غیر از طبقه حاکم و تصمیم گیرنده – باز مى‏گردد .

گاهى موانع از حیث جنس، موانع فرهنگى اند; یعنى یک دسته آداب و عرفیات به مانع تبدیل شده‏اند . فرض کنید در محیط حوزه، اگر دو شخصیت‏برجسته – دو مرجع علمى همتراز که دریک شهر زندگى مى‏کنند – روزى با هم جلسه علمى داشته باشند و به شور علمى بنشینند، این تبدیل به حادثه‏اى تاریخى مى‏شود . مشهور مى‏شود که فلان مرجع با فلان مرجع در فلان تاریخ جلسه داشتند; یعنى آنقدر عجیب و غریب است که در تاریخ ثبت مى‏شود . یک کار استثنایى است; چون عرف نیست . گاهى جنس مانع – هم در حوزه و هم در دانشگاه – اخلاقى است . حوزه و دانشگاه هر یک به نحوى به مجموعه‏اى از موانع اخلاقى مبتلایند; موانعى که به تعبیر امروزى در قلمرو اخلاق حرفه‏اى و صنفى جا مى‏گیرند . روایاتى نیز در این باره هست، مثلا این که علما در معرض حسدند . این صنف رذائل اخلاقى که در برخى روایات آمده‏اند، نوعى از موانع رشد بشرند و طبعا مانع توسعه علم هم هستند . گاه به خاطر حسد از یک نظریه استقبال نمى‏کنند و نظریه پژمرده مى‏شود و فراموشش مى‏کنند . گاهى طلبه یا دانشجویى حرف جدیدى مى‏زند و از سر عجب مى‏گویند بى خود کرده که گفته است; در حد او نیست که حرف جدید بزند . دسته‏اى دیگر از موانع، اجتماعى‏اند . جامعه‏اى خود را گم کرده; با خود مجازى زندگى مى‏کند . چنین جامعه‏اى راهى به رشد و توسعه ندارد .

 

خود آگاهى اولین قدم در قلمرو تولید علم

جمله «من کیستم؟» بزرگترین پرسش حیات است . یافتن «من‏» و رسیدن به چیستى و کیستى، بزرگ‏ترین یافته معرفتى است; «من‏» انسانى را یافتن و تفتن به «من‏» انسانى . از آن طرف هم «خود دیگر انگارى‏» ; یعنى «من مجازى‏» در مقابل «من حقیقى‏» بزرگترین مشکل بشر است . این مشکل بشر امروزى است; «خود دیگر انگارى‏» یا «خود دیگر خواهى‏» .

بشر امروز، خود را حیوان مى‏خواهد . «خویش حیوان‏انگارى‏» بزرگترین مشکل او است . تصور مى‏کند هرچه هست، شکم و شهوت است و وراى آن چیز دیگرى نیست . بشر امروز، ضلع متعالى خود را انکار مى‏کند . از آن غافل است . دچار خود فراموشى شده است . زندگى کردن در هویت مجازى جنسى امروزه یک بیمارى است . مرد خود را زن مى‏انگارد و زن، خود را مرد مى‏خواهد; یعنى «خودمردانگارى‏» . رادیکال فمینیسم همین است . زن در پى مزایا، صفات، رفتار، مشاغل و نقش مردانه است . از خویش غافل است . اصرار مى‏کند که مرد باشد; یعنى زن بودن براى او عیب است; نقص است .

پیش‏فرض یا پیش انگاره تساوى زن و مرد – با معناى غلطش – اعتراف به برترى مرد بر زن است . پشتوانه فمنیسم، برترى تاریخى یا طبیعى و حقیقى مرد نیست . ما هم امروز در ساحت دین، به هویت مجازى مبتلا شده‏ایم . بعضى ایده‏ها که امروز در جهان اسلام و به خصوص ایران در یک دهه گذشته اظهار مى‏شوند و پروتستانیزم اسلامى و مجموعه باورهاى این چنینى که در جامعه ما ترویج مى‏شوند، «دیگر انگاشتن دینى جامعه‏» اند . ولى ما مسلمانیم . مسلمان، مسلمان است . مسئله آنها، مسئله خود آنها است و مسئله ما، مسئله ما است . سال گذشته کنفرانسى در یک دانشگاه غربى بود که من هم شرکت کردم . گفتند آقاى جان هیک از آمریکا برگشته و در ضیافتى که شما هم دعوت شده‏اید، حضور دارند . بنده دنبال فرصتى بودم تا بحث هایى را درباره نظریه پلورالیزم دینى با ایشان مطرح کنم . به ایشان گفتم که در ایران، او را مهم‏ترین طراح و نظریه‏پرداز پلورالیزم دینى مى‏دانند و خودشان را به او منسوب مى‏کنند و نظریه ایشان را تفسیر مى‏کنند . گفت مسئله پلورالیزم دینى، مسئله شما نیست . این نظریه براى حل مشکلى مطرح شده که شما آن را درک نمى‏کنید . من آن را براى حل یک مشکل فرهنگى در جامعه مسیحى غربى ارائه کرده‏ام . ایران یکپارچه مسلمان است . نود و چند درصد ایرانیان مسلمانند . پلورالیزم دینى اینجا معنا ندارد! ایشان درست مى‏گفتند . در ایران غیر از اسلام، دینى نیست تا بخواهیم از پلورالیزم دینى بحث کنیم . جمعیت زرتشتیان ایران بسیار ناچیز است . نه کسى را دارند و نه رهبرى . نه در داخل کشور رهبرى دارند و نه در خارج از کشور . یک پیرمرد باز نشسته ارتش و کم سواد را بیاوریم و هى با او دیالوگ بگذاریم که چه شود؟ اصلا نمى‏دانند گفت و گوى ادیان چیست . کارى با دیگران ندارند . به کار خود سرگرمند . نه مى‏دانند پلورالیزم چیست و نه انتظارى دارند و نه‏طلبى از ما دارند . به ما چیزى نمى‏گویند . حرفى هم براى گفتن ندارند . خلیفه گرى ارامنه هم همین طور . وضعیت‏یهودیان نیز همین طور است .

مسئله‏اى را که مسئله ما نیست، براى ما مسئله کرده‏اند! اسلام را «دیگر» کرده‏اند; مسیحیت را جاى اسلام گذاشته‏اند! من ایرانى‏ام; شرقى‏ام . ما، ما هستیم; ماى شرقى . ما، ماى حقیقى داریم . با ماى مجازى نمى‏توانیم زندگى کنیم . اصرار بر طرح مدرنیته و فرا مدرن هم از این دست مباحث است . ما نه مدرنیته‏اى داریم و نه پا به مدرنیته گذاشته‏ایم و نه مى‏توانیم بگذاریم تا چه رسد به پسامدرن . اگر کسى بپرسد ما الان در چه دوره‏اى زندگى مى‏کنیم; مدرن یا مادون مدرن یا مافوق مدرن، جوابش این است که هیچ کدام . مدرنیته براى یک جهان دیگر است . البته نمى‏گویم از آن متاثر نیستیم . نمى‏گویم آفت هایش به اینجا نرسیده و مرزهاى ما را در نوردیده است; اما آفت‏هاى مدرنیته غیر از حقیقت مدرنیته است . این «خوددیگرپندارى‏» و «خوددیگرخواهى‏» است . من امروزى در کجاى زمان ایستاده‏ام; در کجاى جهان ایستاده‏ام؟ کیستى‏ها، اضلاع مختلفى دارند . من امروزى، از چه جهت کیستم؟ برخى از ما، به «من دیروزى‏» مبتلا هستیم، یعنى در من مجازى زندگى مى‏کنیم . برخى مباحث و مطالبى که در برخى علوم طرح مى‏کنیم، مسئله ما نیستند . مسئله دیروزى‏ها هستند، نه امروزى‏ها; همان طور که ممکن است‏به «من فردایى‏» مبتلا بشویم . فرق نمى‏کند . مهم این است که ممکن است «من امروزى‏» نباشیم; در «من امروزى‏» زندگى نکنیم . لذا ما از موانع روانى هم رنج مى‏بریم; همان طور که از موانع اجتماعى و فرهنگى و متدیک و منطقى رنج مى‏بریم .

 

ضرورت تعامل بین حوزه و دانشگاه

ما امروز نیازمند اجتهاد در اجتهادیم . اجتهاد یک اصطلاح دینى است و در ادبیات دینى مطرح است; ولى یک متد است . یک رویکرد است . در دانشگاه هم به اجتهاد نیازمندیم . ما اصل اجتهاد را، به عنوان مقوله، از قلمرو فعل و متد اجتهادى خارج کرده‏ایم و به مشکل برخورده‏ایم; همان که امام فرمودند: اجتهاد امروزى، پاسخگو نیست و لحاظ کردن زمان و مکان و آشنا بودن با موضوعات به نحو تخصصى براى «اجتهاد لازم‏» نیاز است . داد و ستد میان حوزه و دانشگاه بسیار مهم است . امروز حوزه از دانشگاه طلبکار است . حق هم دارد; چون حوزه از علوم دانشگاهى استقبال کرده است . در این دو دهه علوم دانشگاهى به صورت گسترده‏اى در متن حوزه به کار رفته‏اند . چندین دانشگاه در حوزه تاسیس شده‏اند . حوزه به وظیفه خود دراین باره عمل کرده است . البته من در این زمینه حرف‏ها و اشکال‏هایى هم دارم . این که دانش‏آموختگان حوزه، علوم دانشگاهى را اخذ کنند و نظام دانشگاهى را به بستر حوزه راه بدهند به حدى که حوزه، دانشگاه شود، بى معنى است . فعلا با این موضوع کارى نداریم; اما کمتر اتفاق افتاده است که دانشگاه هم به حوزه رو کند . مبانى علوم دینى و حوزوى در دانشگاه کمتر از دوره پیش از انقلاب شده است; هم به لحاظ محتوا و مباحث و مسائل و هم به لحاظ عناصر آن . قبل از انقلاب، شمار حوزویانى که در دانشگاه حضور داشتند، کمتر بود، ولى حضورشان از نظر کیفى بیشتر و بهتر بود . عناصر کیفى و دانشمندان حوزه در دانشگاه حضور داشتند . سرآمد بودند . دانشگاهى در مقابل استاد حوزوى مى‏نشستند و بهره مى‏بردند; براى اینکه عناصر علمى برجسته و ارزشمندى از حوزه به دانشگاه مى‏رفتند . امروز وضعیت این گونه نیست . عمدتا طلبه‏هاى جوان – براى تحصیل یا تدریس – به دانشگاه راه مى‏یابند . ما باید بتوانیم دستاوردهاى علمى حوزه را به دانشگاه صادر کنیم; مثلا بر اساس مبحث الفاظ اصول فقه، ما زبانى را به دست آورده‏ایم; باید این دستاورد را سازمان بدهیم و به دانشگاه وارد کنیم . نظر من این است که باید به دانشگاه‏هاى جهان هم صادرات داشته باشیم .

 

نسبیت معرفت‏شناسى

بزرگترین مشکل ما، جهل مرکب است، و جهل‏شناسى، بهترین راه براى شکستن جهل مرکب است . البته هر قدر علم گسترش پپدا مى‏کند، جهل هم گسترش مى‏یابد . به موازات توسعه علم، جهل هم گسترده‏تر مى‏شود . اصلا توسعه جهل از نظر کمیت و کیفیت و سرعت، بیشتر از توسعه علم است . هر یافته‏اى که به دست مى‏آید و هرچیزى که معلوم مى‏شود، صدها مجهول خود نمایى مى‏کنند; صدها مجهول نمودار مى‏شوند . جهل برجسته مى‏شود و ما از جهل مرکب خارج مى‏شویم . اصولا علم – به یک معنا – پى بردن به جهل است; پى بردن به ندانستن است . این را نمى‏توان انکار کرد که علم رو به رشد و کمال است . البته ممکن است کسى نپذیرد و بگوید از کجا معلوم که علم به صورت طولى رشد مى‏کند; اما به هر حال، شما نمى‏توانید امروز را با یک قرن پیش مقایسه کنید; نمى‏توانید با ده قرن پیش مقایسه کنید . پس ظاهرا نمى‏توان تردید کرد که علم رو به گسترش و تعمیق است . اما چرا به موازات آن، قلمرو نسبیت و شکاکیت هم بسط پیدا مى‏کند؟ مگر نباید هرچه علم پیش مى‏رود، دایره جهل و نسبیت و شکاکیت هم محدودتر شود؟ این به خاطر آن است که علم و یافته‏هاى بشر متنوع مى‏شود . هر قدر بشر پیش مى‏رود، به جهلش پى مى‏برد و با نادانسته‏هایش بیشتر آشنا مى‏شود و در دام شک مى‏افتد . نمى‏تواند تصمیم بگیرد . نمى‏تواند تشخیص بدهد; چون علم و یافته‏هاى علمى او متنوع مى‏شود . علم او بازهم ناقص است . به کمال نرسیده است . هنوز در مرحله گذار است و ناچار به دام نسبیت و شکاکیت مى‏افتد . البته اگر نسبیت و شکاکیت را مثبت‏بدانیم، مى‏توان آن را یکى از دستاوردهاى مفید علم دانست; چون شک – و دست کم – نسبیت و نسبى‏انگارى مشخصا به معناى ابتدا به جهل است; یعنى نسبیت معرفت‏شناختى . به هر حال مى‏توانیم طبقه بندى‏هایى از این دست، در باب موانع فراهم آوریم .

اما درباره دانشگاه شما، فکر مى‏کنم اگر نام آن را «باقر العلوم‏» علیه السلام نگذاشته بودید، و مثلا نام «محمد بن عقیل‏» علیه السلام را برایش بر مى‏گزیدید، مسئولیت‏شما کمتر بود . شما نام دانشگاهتان را «امام باقر» علیه السلام گذاشته‏اید . عصر امام باقر علیه السلام مقدمه عصر امام صادق علیه السلام است . علم صادقى علیه السلام دوره بلوغ علم باقرى علیه السلام است . «باقر» یعنى شکافنده علوم; شکافنده علوم اولین و آخرین; باقر علوم پیامبران . شما با این نامگذارى خواسته‏اید تلویحا و ضمنا ادعا کنید که شکافنده و گشاینده‏اید . این دانشگاه باید این چنین باشد . اما چرا دانشگاه شما در قم تاسیس شد؟ آیا قم دانشگاه نیاز دارد یا دانشگاه به قم محتاج است؟ چرا یک مؤسسه حوزوى این دانشگاه را تاسیس کرد؟ شما باید باقر العلوم باشید . یکى از رسالت‏هاى دانشگاه همین است و این رسالت‏بسیار سنگینى است . شما باید پیشاهنگ تحول معرفت، حکمت و علوم انسانى در فضاى دینى باشید . باید به این عرصه‏ها پا بگذارید; البته با منطق خاص خودش . من از شانس‏گرایى و علم‏ژورنالى و فقه خان سرایانه یا خام سرایانه – که برخى تعبیر مى‏کنند – هیچ استقبال نمى‏کنم . منظ‏ورم اینها نیست . علم، منطق دارد . بى منطق و بى مبنا سخن گفتن، نو آورى نیست . البته هم رسالت، سنگین است و هم شرایط، سخت است . ما از یک مانع شکننده – به معناى متعدى آن – علم‏کش رنج مى‏بریم . آفت و مانعى هست که آن را «اختناق سفید» خوانده‏اند; یعنى شما نتوانید حرف نو بر زبان بیاورید . اگر چنین کنید، از آن بد تعبیر مى‏کنند یا مصادره مى‏کنند . این مانع بسیار بزرگى است .

باقر العلوم باید اول این مانع را درهم بشکند و بشکافد . حرف نو زدن، هزینه دارد; البته اگر حقیقتا نو باشد . باید هزینه‏اش را بپردازیم . امیدوارم خداوند منان توفیق دهد که وظیفه خودمان را درک کنیم و به رسالتى که بر عهده داریم پایبند باشیم و آن را به انجام برسانیم . 

آیا علم می‌تواند بی‌طرف باشد

در تعبیر بومی‌سازی علوم انسانی یا علوم انسانی بومی نوعی بد فهمی وجود دارد. خوشبینانه‌ترین برداشت از مفهوم علوم انسانی بومی، فرهنگی کردن علوم انسانی است. می‌گویند علوم در بستر فرهنگ به وجود می‌آید. علوم انسانی نیز که پیوند وسیع با فرهنگ دارد. در واقع ما می‌خواهیم علوم انسانی با فرهنگ ایرانی که البته فرهنگ اسلامی دست در آغوش فرهنگ ایرانی دارد، را به وجود آوریم و ترویج کنیم. این البته از جمله تفسیرهای خوشبینانه و نه چندان بدبینانه این تعبیر است اما این هم از بد فهمی علوم انسانی اسلامی است. من این دیدگاه را از زبان دوستی فاضل و خوشفکر شنیدم که ناخودآگاه تحت تأثیر بعضی نظریات، این مسئله را مطرح می‌کرد که اصلاً جامعه‌شناسی مطلق نداریم. انسان‌شناسی که محور علوم انسانی است علی‌الاطلاق نداریم. کدام انسان؟ انسان مدرن، انسان ایرانی، انسان غربی، انسان شرقی. این به این معنا است که ما اصولاً در مقیاس بشری، برای انسان، ذات واحد ثابتی قائل نباشیم. نقطه ایراد معرفتی این مدعا، این است که تصور کنیم واقعاً دو انسان داریم: انسان مدرن و انسان سنتی. دو انسان داریم، انسان غربی و انسان شرقی. این به معنای انکار فطرت‌مندی انسان است و علوم انسانی اسلامی مبتنی بر فطرت انسانی است.

تلقی دیگر که از بومی سازی علوم انسانی وجود دارد این است که بگویم علوم انسانی‌ای را که کاربرد حل معضلات ملی‌مان دارد ایجاد کنیم. اما این به این معنا نیست که منطق و مبنا فرق می‌کند. این به این معناست که مسائل فرق می‌کند. ما مسائل ایرانی را باید حل کنیم. در نتیجه به آن بخش‌هایی از علوم انسانی می‌پردازیم که بتواند مسئله‌های ما را حل کند. این نکته در کل تولید علم، بخصوص علومی که کاربردی هستند، مد نظر است.

یکی از اشکالات و مشکلاتی که در انتقال کانون و مرکز سنجش علم به خارج از مرزها به وجود می آید این است که اصرار می‌کنند استاد باید مقاله I.S.I داشته باشد. این را نمی‌دانند که پشت صحنه، موضوع این است که علمی تولید کنیم که برای دیگران کاربرد دارد. آنها ما را تشویق می‌کنند حتی اگر هیچ مشکلی از مشکلات ما را حل نکند. مقاله ما آنجا سنجیده می‌شود و آنها بر اساس نیازها ومنطق خودشان به آن نمره می‌دهند. در حالی که بسیاری از فرضیه‌ها، نظریه‌ها و دیدگاه‌ها می‌تواند مطرح شود که کاربرد داخلی داشته باشد و جهان هم آن را نپسندد؛ اما مشکل ما را حل کند. بسیاری از نظریه‌هایی که الان در مقالات برخی اساتید محترم مطرح می شود، شبیه به بحث سیطره مجاز است که اصلاً در عالم دیگری کاربرد دارد؛ نظریه‌ای در یک علم، که ما هنوز به آن نرسیده‌ایم، یا مسئله ما نیست.

باز بد فهمی دیگری که مطرح و تصور می شود، دستوری کردن و حکومتی کردن علوم انسانی است. خیال می‌کنند وقتی که گفته می شود علوم انسانی اسلامی، چون حکومت اسلامی است و رأس هرم حکومت یعنی رهبری هم موضوع را مطرح می‌کنند، تصور می شود رهبری که یک شخصیت سیاسی نیز هستند، هرچه بگویند سیاسی است. هر چه بگویند از پایگاه و جایگاه حکومت حرف می‌زنند. اما رهبری، یک متفکر و یک شخصیت فرهیخته‌اند، یک فرهنگ‌شناس، یک متخصص علوم انسانی، یک فقیه، یک شخصیت آشنا و متبحر در مقوله هنر هستند، در مقولاتی در علوم انسانی صاحبنام و صاحبنظر هستند. رهبری از این پایگاه حرف می‌زنند. البته خیلی مشخص است که دغدغه حکومت را هم دارند. این تصور از تصورهای غلط است که ما داریم و تا موضوع مطرح شد، تصور می‌شود بنا داریم علوم اسلامی را بخشنامه‌ای کنیم که مثلاً دستور صادر شود که متفکرین این گونه فکر کنند. این هم باز از بدفهمی‌هاست.

وقتی مسئله کرسی‌های نظریه پردازی و آزاد اندیشی مطرح شد، اوایل تأسیس هیأت، مشکل ما همین بود که جا بیندازیم که قصه این نیست. می‌گفتند مگر تولید علم دستوری است؛ مگر می‌شود بخشنامه‌ای تولید علم کرد. تا این که بعد از ۷ سال کم و بیش پذیرفته شد که هیأت کارش این نیست و افراد مختلف با مواضع گوناگون و مبانی مختلف می‌توانند نظریاتشان را مطرح ‌کنند. اگر مطالب از جهت علمی و منطقی پذیرفته شود، به نفع فرد داوری می شود و امروز خوشبختانه این موضوع جا باز کرده است. بد فهمی دیگر که تا حدی درست و تا حدی نادرست است، این است که از بومی سازی، احیای نظریات سنتی ایرانی را مراد کنیم، نظریات صحیح و سقیم. اسطوره‌هایی که در قصص ایرانی، شاهنامه و ادبیات ایرانی آمده است، تا نظریات صحیح، عمیق و دقیقی که در منابع ادبی و فرهنگی ما وجود دارد. این معنا را هم گاهی به بومی‌سازی علوم انسانی نسبت می‌دهند؛ البته این به یک معنا درست است. یعنی ما باید به میراث گذشتگان برگردیم. باید تولید سلف را بازبینی کنیم. میراث معرفتی موجود را باید بازنگری، نقادی و بازآرایی کنیم. یعنی هم نقد کنیم و بخشی را کنار بگذاریم و هم بازآرایی و بازارائه کنیم. به این معنا حرف درستی است. اما این، سطح نازل از فهم مسئله است. اما دغدغه رهبری و متفکران این نیست که ما لزوماً نظریه های ایرانی و یا حتی نظریات مسلمانان را احیا کنیم. البته این از جمله کارهای علمی است که می‌توان کرد.

علامه جعفری چند بار مطرح کردند که به نظر من نظریات علوم انسانی را تماماً از ادبیات فارسی می‌توان استخراج کرد. در روزهای آخر هم که حالشان بد بود، خیلی عصبانی بودند و می گفتند من این را مرتباً می‌گویم اما کسی گوش نمی‌کند. این حرف البته حرف درستی است و ادبیات ما مشحون از نظریات علوم انسانی است، نظریه‌های بسیار دقیق که اگر کسی با علوم انسانی آشنا باشد و با این دید وارد شود، می‌بیند ادبیات فارسی چقدر عمیق است.

مثلاً جامی به عنوان شاعر، عارف بسیار بزرگی هم بوده است. یا ما سعدی را شاعر می‌دانیم و نه حکیم.

بدفهمی دیگری که در تعبیر علوم انسانی اسلامی وجود دارد، «اسلامی سازی» است، مثل آن بدفهمی که از اسلامی کردن دانشگاه‌ها وجود داشت. بدفهمی از اسلامی کردن دانشگاه‌ها این ایده عمیق، دقیق و سرنوشت‌ساز تاریخی را قربانی و ذبح کرد. مثل بسیاری از دیدگاه‌هایی که رهبری مطرح می‌کنند و قربانی بد فهمی ما می‌شود و اگر بدفهمی وجود نداشته باشد قربانی بدرفتاری‌های افراد دیگر می‌شود و عملاً از میان می رود.

اسلامی سازی یعنی چه؟ مثلاً تصور می شود ما مستمسک‌نگاری کنیم. دیده‌ام که یک استاد مدیریت برای نظریات مدیریت، تعدادی آیات و روایات جور کرده است. همین‌هایی که در غرب می‌گویند و اسمش را گذاشته بودند مدیریت اسلامی. نظریه‌ای اگر اسلامی نبود چند آیه متشابه و همراه با بدفهمی و چند روایت ضعیف و بی سند را کنار نظریه بگذاریم و بگوییم این نظریه اسلامی شد. این یکی از

بد فهمی‌ها از تعبیر اسلامی است. اصلاً خود تعبیر اسلامی‌سازی غلط است. یعنی فرض بر این است که علوم انسانی همانی که هست، هست و همین را باید اسلامی کنیم. چنین چیزی را کسی نمی‌گوید. یا تصور غلطی که ذیل همین اسلامی‌سازی وجود دارد این است که عرصه را بر علوم انسانی غربی و الحادی تنگ کنیم و در کتاب‌ها فقط نظریات اسلامی وجود داشته باشد. وقتی کتاب جامعه شناسی را می نویسیم همه را از نظریات اسلامی و احیاناً مسلمانان استفاده کنیم. این هم از بدفهمی‌هاست. بگوییم که نظریات اسلامی که مسلمانان تولید می‌کنند، اسلامی است در حالی که لزوماً چنین چیزی مد نظر نیست. یا از لحاظ مدیریتی بگوییم که در منابع و کتب درسی‌مان و کلاس‌های درس فقط نظریات اسلامی درس داده شود. این نه ممکن است نه مطلوب، بلکه مضر است. مگر می توان بدون دانستن نظریات رقیب و دیگران نظریه تولید کرد؟ مگر ارزش نظریه‌ای بدون دانستن ارزش نظریات رقیب، دانسته می شود؟ حرف جدید در بستر و در میان حرف های موجود تولید می شود. علم به هر معنایی که تلقی بکنیم، علم است. کسی نمی‌گوید در دانشگاه‌ها علوم انسانی غربی مثلاً نظریات جامعه شناسی ولو الحادی تدریس نشود، کتاب راجع به آنها نوشته نشود. اگر بگوییم فقط نظریات اسلامی را تدریس کنیم، همان بلایی است که بر سر علم در شوروی آمد و جواب نداد، در اینجا هم تکرار می‌شود.

نوع دیگری از بدفهمی ها مغالطه‌ای است که خیلی شایع است. این مغالطه را از علوم پایه و علوم طبیعی و امثال اینها مطرح می‌کنند و بعد به علوم انسانی منتقل می‌شود. می‌گویند مگر فیزیک هم اسلامی و غیر اسلامی دارد؟ بعد با مغالطه، اندکی تنزل می‌دهند و می‌گویند مگر آب، اسلامی و غیر اسلامی دارد؟ ترکیب آب که ترکیب آب است؛ یعنی چه اسلامی و غیر اسلامی؟ خیال می کنند مسئله ما، وقتی می‌گویم حتی علوم علی الاطلاق اسلامی شود، این است که ما با جزیی نگری روی مسائل جزیی هم رنگ اسلامی بزنیم. اولاً ما می پرسیم که آیا شما علم مطلقاً بی طرف دارید؟ فیزیک و شیمی مطلقاً بی طرف ممکن است؟ اصلاً بحث امکان علم مطلقاً بی طرف را زیر سؤال ببریم. آیا این علم تحت تأثیر مجموعه ای از مبانی و پایه‌ها و تحت تأثیر متافیزیک مشخص و هستی‌شناسی مشخص و فلسفه معین نبوده است؟ واقعاً این ممکن است؟ اگر پس از تولید، پسینی به علم نگاه کنیم، آیا می‌تواند علم بی طرف باشد؟ اصلاً نمی‌شود گزاره علمی را داشت که خدا را اثبات یا انکار نکند. یعنی اگر پیشینی و یا پسینی به علم نگاه کنیم، جهت دار است. چرا که مبانی و منطق، سازنده معرفت است. البته من نمی‌خواهم تا جایی افراط مطرح کنیم که علم نسبی شود. علم، شناخت حقیقت است، فهم حقیقت است. علم، اگر علم است باید واقع نما و واقع‌مند باشد. واقع که چندگانه نیست.

به هر حال این مغالطه که ما در علوم پایه و طبیعی، اصلاً اسلامی و غیر اسلامی نداریم؛ چطور ممکن است در علوم انسانی بگوییم اسلامی و غیر اسلامی نداریم؟! در آن نگرش علوم انسانی که در آن انسان یک موجود بریده از مبدأ هستی، مبدأ حیات، مبدأ آگاهی و وحی دیده می شود، یا به تعبیری، انسان خود بنیاد انگاشته می شود، یا فراتر از آن انسان، خدا انگاشته می شود، یک نوع اومانیسم افراطی و انسان خدا انگاری وجود دارد. آن مکتبی که انسان را گرگ انسان می داند و او را بد ذات، بد فطرت و بد سرشت می داند، با آن مکتبی که برای انسان سرشت قائل نیست، با آن مکتبی که برای انسان سرشت قائل است اما سرشت خوش، آیا یکی است؟ واقعاً علوم انسانی مبتنی بر این سه دیدگاه، یک نوع علوم انسانی می شوند؟ مگر ممکن است؟

همین افرادی که اصولاً دین را فرهنگی می دانند و از جمله اساسی ترین ادعاهایی که در اثبات تکثر دینی مطرح می‌کنند، این است که می‌گویند ادیان در بستر فرهنگ‌ها پدید می‌آیند و بعد می‌گویند به تبع فرهنگ‌ها، هر فرهنگ دین خودش را دارد و باید این را پذیرفت! پس چرا علوم انسانی را این گونه تعریف نمی کنند؟ این یک مغالطه است و این یکی از بد فهمی های آگاهانه است، یعنی در مقام به اصطلاح القای شبهه هستند و مغالطه‌ای را مرتکب می‌شوند.

اجمالاً در خصوص چیستی و بایستگی علوم انسانی می‌توان گفت، مراد ما از علوم انسانی اسلامی مجموعه ای از دستگاه های معرفتی معطوف به حوزه های مناسبتی و توصیفی مربوط به انسان است که مبتنی بر مبانی اسلامی و کاربست منطق معتبر و موجه اسلامی، تولید شده باشد. این را می‌گوییم علوم انسانی اسلامی؛ که البته چون این بحث از جنس تمایز علوم است، همان بحث هایی که راجع به تمایز علوم مطرح است که تمایز علوم به غایت، به موضوع و به مسائل است، به همان مسئله بر می گردد و بنده هم شخصاً موافق با تک شاخه‌ای و تک معیاری کردن تمایز علوم نیستم. در نتیجه مجموعه شاخص هایی که برای اسلامی انگاشتن علم می توان مطرح کرد، متعدد است. بعضی شاخص‌ها ماهوی و بعضی شاخص‌ها هویتی است. حدود هشت شاخص و معیار را برای علم اسلامی می توانم پیشنهاد کنم که پنج مورد ماهیتی است و سه مورد هویتی است و در نتیجه می توانیم به این برسیم که علم دینی از جمله علوم انسانی اسلامی می تواند مقول به و تشکیک بر نظریات علوم انسانی اطلاق شود. یعنی یک مرتبه صافی و زلال که از هر حیثی و حقیقتاً از علم انسانی اسلامی تولید شده است و سایر موارد به مراتب به اسلام نسبت داده شوند، ولو به هویت، ولو به این که چون در بستر تمدن اسلامی و توسط یک مسلمان تولید شده است، بگوییم اسلامی است. این حداقل توجیه داشتن اطلاق این عنوان بر علم است و فراتر از آن این است که ما بر اساس مبانی دینی و اسلامی و بر اساس اسناد، مدارک و بر اساس منطق دینی و پذیرفته دین و معتبر از نظر دین، به اصطلاح، علم را تولید کرده باشیم. آن موقع علوم انسانی یا هر علم دیگر اسلامی خواهد بود.

مراد ما از علوم انسانی اسلامی این است و روشن است که حیات انسانی داشتن و حکومت اسلامی داشتن و زیست اسلامی فراهم کردن و پیدایش جامعه اسلامی بدون تولید علوم انسانی اسلامی اصلاً ممکن نیست.

موانع روانی ـ فرهنگی تولید علم و نظریه‌پردازی

موانع روانی و فرهنگی مهم‌ترین و تأثیرگذارترین چالش‌های تولید علم قلمداد می‌شوند و تعیین دقیق و درست موانع تولید علم در کشور، از ضرورتى اکید و مضاعف برخوردار است؛ چراکه هرگونه تحرک و تحولى در عرصه‌ی تولید دانش، مستلزم شناخت درست موانع و عوامل تولید علم است. شناخت و شرح موانع از طرح و تحلیل عوامل مهم‌تر است و یا لااقل می‌توان گفت که مقدم بر آن است؛ چون غالباً عوامل و محرک‌ها، مقابل همان محذورات و موانع‌اند، به این جهت لازم است ابتدا تعریف و تقسیمی روشن و روشمند از موانع و چالش‌های تولید علم و نظریه‌پردازى در قلمرو علوم انسانى و احیاناً سایر حوزه‌ها تهیه و عرضه شود، سپس به شناسایی و شرح انگیزنده‌ها و رانشگرها پرداخته شود.

درآمد:
شانزدهم بهمن هشتاد و یک، زمانی که در پاسخ به نامه‌ی جمعی از فضلای حوزوی و دانشگاهی، پیام رهبر فرهمند و فرهیخته‌ی انقلاب راجع به نهضت نرم‌افزاری، مبنی بر برپایی کرسی‌های نظریه‌پردازی و نقد و مناظره، صادر شد، بنده مکه مشرف بودم، همانجا و در جوار بیت‌الله، با تأمل یادداشت‌هایی فراهم کردم که حاصل آن فهرست بلندبالایی بود مشتمل بر چالش‌های نظریه‌پردازی و موانع تولید علم در کشور. این فهرست بر چهل مورد بالغ می‌شد، مجموعه‌ی موانع و آسیب‌ها را در دوازده گروه دسته‌بندی و در دو گروه کلان «موانع آفاقی» و «موانع انفسی» طبقه‌بندی کردم؛ بعد از بازگشت این مطالب را در قالب مصاحبه‌ای مفصل ارائه کردم که مورد استقبال گسترده‌ی اهل فضل قرار گرفت. ازجمله‌ دسته‌بندی‌های گسترده‌ی این فهرست مطول، موانع روانی و فرهنگی نقد و نوآوری بود؛ موانع روانی همگی در زمره‌ی موانع انفسی بشماراند، و موانع فرهنگی برخی انفسی و برخی دیگر آفاقی قلمداد می‌شوند.
به نظر بنده موانع روانی و فرهنگی مهم‌ترین و تأثیرگذارترین چالش‌های تولید علم قلمداد می‌شوند؛ من با اغتنام فرصت به‌مناسبت این همایش مهم ملی، مختصراً و از باب نمونه به بیان بخشی از موانع روانی ـ فرهنگی نظریه‌پردازی و چالش‌های انفسی آزاداندیشی و ارتقاء کرسی‌های نظریه‌پردازی، نقد و مناظره، می‌پردازم؛ زیرا تعیین دقیق و درست موانع تولید علم در کشور، از ضرورتى اکید و مضاعف برخوردار است؛ چراکه هرگونه تحرک و تحولى در عرصه‌ی تولید دانش، مستلزم شناخت درست موانع و عوامل تولید علم است. شناخت و شرح موانع از طرح و تحلیل عوامل مهم‌تر است و یا لااقل می‌توان گفت که مقدم بر آن است؛ چون غالباً عوامل و محرک‌ها، مقابل همان محذورات و موانع‌اند؛ به این جهت لازم است ابتدا تعریف و تقسیمی روشن و روشمند از موانع و چالش‌های تولید علم و نظریه‌پردازى در قلمرو علوم انسانى و احیاناً سایر حوزه‌ها تهیه و عرضه شود، سپس به شناسایی و شرح انگیزنده‌ها و رانشگرها پرداخته شود.

تعریف و تقسیم موانع تولید علم
مراد از موانع، هرگونه عامل سلبى و ایجابى است که سبب رکود و فتور در نوآورى علمى است. ما از باب تسامح به عدم مقتضى نیز مانع اطلاق مى‌کنیم.
موانع نوآورى و تولید علم به جهات گوناگونى قابل تقسیم و طبقه‌بندى است، من در تحقیقى که از سال گذشته تحت عنوان «موانع نوفهمى و نظریه‌پردازى دینى» در دست دارم، موانع را به ده جهت و وجه تقسیم کرده‌ام؛ ازجمله:
یک) تقسیم به «انفسى» و درونى؛ یعنى عامل‌هاى سلبى که از خصائل و خصائص و وضعیت معرفتى و روحى و خلقى محققین برخاسته است و در مقابل آن، «آفاقى» و برونى؛ یعنى موانعى که به محقق مربوط نمى‌شود، بلکه به شرایط اجتماعى، سامانه‌ی مدیریتى کشور در حوزه‌ی معرفت و ساختار و سیاست‌های کلی حاکم بازمى‌گردد.

دو) تقسیم دیگر همان‌طور که از تعریف برآمد، تقسیم موانع به سلبى و ایجابى، یعنی وجود مانع یا فقد مقتضى است.

سه) تقسیم سوم، بخش‌کردن عوامل سلبى به سببى و مسببى، یعنی موانعى که نقش علّى و موانعى که شأن معلولى دارند.
چهار) تقسیم عوامل سلبی، به نحو ماهوى و موانع فرهنگى، مدیریتى و اخلاقى.

موانع فرهنگی
این تقسیمات، ما را در تعریف و تجزیه موانع و مطالعه‌ی دقیق راهکارهاى هریک از آنها یارى خواهد نمود. مثلاً بخشى از موانع که تأثیر عمده‌اى در رکود علمى و زوال جریان تولید علم و از میان‌بردن نشاط علمى در یک جامعه خواهد گذاشت «موانع فرهنگى» است؛ موانع فرهنگى را این‌گونه تعریف مى‌کنم: «عوامل سلبى یا ایجابى انفسی و درونی که به عرف و عادت ملی، یا سلایق و علایق صنفى بدل شده و به‌مثابه طبیعت ثانوى عالمان و دانشمندان یک جامعه، در برابر پیدایش و گسترش علوم و ابداعات نظری در آن جامعه ایجاد مقاومت مى‌کند».
به لحاظ کمی و کیفی، موانع فرهنگی و روانی بیشترین سهم و ژرف‌ترین نقش را در رکود و رکون معرفتی ایفا می‌کنند؛ در این مجال محدود و مقال کوتاه به برخی از این دسته موانع اشاره می‌کنیم:

۱٫ ازجمله موانع فرهنگى، «گسست تاریخى ـ معرفتی» است که در دهه‌های اخیر سخت بدان مبتلا شده‌ایم؛ یعنى ما هویت علمى خود را گم کرده‌ایم؛ از گذشته‌ی علمى خود، به‌خصوص در دانشگاه‌ها، بریده‌ایم. اگر به دانشگاه‌ها توجه کنید مشاهده خواهید کرد که متأسفانه صاحبنظران و صاحبان آثار علمى در حوزه‌ی علوم انسانى از سوابق علمى کشور و این جامعه و امت بى‌اطلاع هستند و همه‌ی آنچه در خیال و خاطر دارند و فراچنگ آورده‌اند معلومات و مطالب و محفوظاتى است که از دیگران اخذ کرده‌اند، و نسبت به مفاهیم و معارف عمیق، دقیق و خودى با ریشه‌ی تاریخى بسیار طولانى غافل و احیاناً جاهل هستند. به همین جهت با بعضى نظریه‌ها و معارف و یا بعضى از مکاتب و مناظر که مواجه مى‌شوند با تعجب و شگفتى برخورد مى‌کنند، که عجب چنین چیزى را در گذشته کسانى گفته بودند. تصور می‌کنم این مسئله حتی در دیگر حوزه‌ها نیز صادق باشد، یعنى ما کلاً و مطلقاً تربیت سنتى و فلسفى را کنار گذاشته‌ایم و مشخص نیست که چنین کاری کار دقیق و درستى باشد.
ایران پیشکسوت تاریخى علوم انسانى در جهان است و ذخایر عمیق، غنى، دقیق و قویمى که ما در متون کهن خود داریم، سرمایه‌هاى عظیمى است که مغفول مانده است. یادم هست که مرحوم علامه جعفرى(قدّه) مکرر مى‌گفت تمام آرا و نظریه‌هاى علوم انسانى در ادبیات فارسى نهفته است و اگر جمعى باشند که با من کار کنند حاضرم همه‌ی این نظریه‌ها را از خلال متون و اشعار استخراج کنم. قبل از ارتحال ایشان خدمتشان رفته بودم، با عصبانیت گفت: «من هرچه مى‌گویم هیچ‌کس گوش نمى‌کند ما همه‌ی اینهایى را که دیگران مى‌گویند در همین ادبیات خودمان نهفته داریم». به ایشان عرض کردم ما جمعى را ساماندهى مى‌کنیم که با تخصص‌هاى متنوع خدمت شما باشند و شروع کنیم ادبیات فارسی را با این نگاه مطالعه کنیم. ما هم با بعضى از دوستان صحبت کردیم که متأسفانه ایشان ارتحال یافتند و این فرصت از دست رفت. بعدها مطلع شدم این پیشنهاد را ایشان کتباً به محضر رهبر معظم انقلاب هم نوشته و برای اجرای آن اعلام آمادگی کرده بودند.

۲٫ «فقدان طلب و تقاضا»، مانع فرهنگى دیگر است. کدام مسئول تصمیم‌گیر در این کشور پیش از تصمیم‌گیری به یک متخصص علوم انسانى در حوزه‌ی مرتبط مراجعه مى‌کند؟ وزارت مسکن ما کى به یک جمع اهل نظر در حوزه‌ی علوم انسانى، خصوصاً کسانى که در این حوزه با نگاه دینى صاحب‌نظر هستند، مراجعه مى‌کند که معمارى و شهرسازى و باغ‌آرایى ما برچه اساس و چگونه باشد؛ در حوزه‌ی اقتصاد چه تعداد از متولیان امور وزارت اقتصاد و دارایى، سیستم بانکى و دستگاه‌هاى تصمیم‌گیر و مجرى حوزه‌ی اقتصاد و تجارت و بازرگانى، به اهل نظر مراجعه مى‌کنند و چقدر خودشان اهل نظر هستند؟ کافى است به فهرست کسانى که تولیت امور را در حوزه‌هاى علمى و البته غیرانسانى دارا هستند، مراجعه کنید و تخصص‌هاى آنها را با مسئولیتشان بسنجید. از آغاز پیروزى انقلاب، ـ البته سال‌هاى اول را قبول داریم که شرایط خاصى بوده ـ اسامى دیپلمات‌هاى ما که به‌عنوان سفیر به کشورها رفتند را فهرست کنید و تحصیلات آنها را ببینید که چقدر با تخصصى که باید داشته باشند ارتباط دارد و تا چه اندازه به علوم سیاسى و اسلامى آشنایى دارند؛ پزشک است، مى‌شود وزیر، مهندس است مى‌شود سفیر و به همین ترتیب. همه‌ی اینها جایگاه خودشان را دارند، اما در امر مدیریت و مناسبات و تنظیم روابط و مسائل اجتماعى و سیاسى، به متخصص در حوزه‌ی علوم انسانى نیاز داریم، که چنین نیست.
اگر تصمیم‌گیرى‌هایى که انجام مى‌شود و متأسفانه تحقق پیدا مى‌کند، با مبادى نظرى و معقول ما سنجیده شود مشاهده مى‌شود که تفاوت چقدر زیاد است. نظام بانکى ما چگونه عمل مى‌کند؟ براساس قانونى که در کوران انقلاب و در آغاز تصدى امر جامعه و حکومت و سیاست به‌عنوان یک کار مقطعى و مبتنى بر احکام اضطرارى و ثانوى تنظیم شده، قانون بانکدارى بدون ربا؟ این در یک مقطعى بوده که ما استنباط نمى‌کردیم، چون حکم و کل را کسى از ما سؤال نمى‌کرد، و مسئولیت نظام بانکى با ما نبود، فقیه ما مطالعه و آگاهى نداشت و افتاء نکرده بود. یک زمانی این سیستم اجرا شده بود، هنوز هم دارد انجام مى‌شود که البته اجرای آن هم ناقص است و عملاً خیلى از مردم ربا مى‌خورند. آیا پس از انقلاب نمى‌توانستیم یک سیستم و مدل بانکدارى اسلامى طراحى کنیم که مبتنى بر مبانى خودمان باشد و براساس منطق اجتهاد استنباط شده باشد، و مطابق با فقه زنده و فعال و کارساز و اداره‌کننده باشد؟ مى‌توانستیم؛ البته در اینجا من لازم مى‌دانم که از فقیهان هم گله کنم، ولى بیشتر از مدیران، چون به فقیهان اصلاً مراجعه نمى‌شود. ما فقیه نیستیم، ولى در مقام اجرا هم مشکلات سیستم‌هاى بانکى را گفتیم و هم مدل و الگوى بدیل پیشنهاد دادیم، اما یک نفر از عناصر بانکى که مطلع هستند چنین تحقیقی انجام شده و محققان این تحقیقات را هم مى‌شناسند، مراجعه نکرده که شما چه مى‌گویید؟ و چگونه مى‌شود این مدل بانکدارى اسلامى را پیاده کرد؟

۳٫ سومین مانع، «خودباختگى» و «دیگرشیفتگى» و دلباختگی نسبت به نظریه‌ها و دیدگاه‌هاى غیرخودى است که به یک بیمارى و آسیب و یک مانع فرهنگى درونى تبدیل شده. هرآنچه از بیرون فرامى‌رسد و هر تحقیقى که ارجاع به متون غیرفارسى و احیاناً غیرعربى داشته باشد را علمى مى‌پنداریم. اگر بهترین مطلب را هم ارائه کرده باشید، اما ارجاع انگلیسى نداشته باشد علمى نیست و این یک آفت و مشکل است؛ یعنى اگر خود شما تولید کردید ارزش ندارد، اما اگر تولیدات دیگران را وام گرفتید و عرضه کردید ارزش دارد و علمى است.

۴٫ چهارمین مانع، آسیب‌دیدگىِ عنصر «اعتماد به نفس» در مقیاس ملى و افق فردی است. توفر و تراکم اعتماد به نفس در یک جامعه اعجاز می‌کند، و فقر و فقدان آن نیز فرصت‌ها و سرمایه‌های ملی را نابود می‌کند. تأثیر این عامل نیاز به توضیح بیشتر ندارد.

۵٫ پنجمین مانع، «نبوغ‌زدگی» و این توهم است که فقط نابغه نوآور است. این چنین نیست؛ همه نابغه‌اند و باید نبوغ آنها کشف شود. ما دو شخصیت بزرگ متفکّر و مولّد علم در عصر خودمان داشتیم، شهید صدر و شهید مطهرى، یکی بیش از هر چیز فرزند نبوغ خویش است: شهید صدر، و دیگری بیش از هر چیز دارنده‌ی گنج رنج خویش است: شهید مطهرى ، اما در این میان تولید شهید مطهرى بیش از شهید صدر است. شهید صدر به استناد نبوغش متفاوت حرف مى‌زند، اما شهید مطهرى غنى‌تر و عمیق تر سخن مى‌گوید. پس این تصور که حتماً کسى باید نابغه باشد تا منشأ تولید و تحول علم گردد مانع بزرگى پیش روی نظریه‌پردازی و تولید معرفت است، و این انگاره ناصواب پیشاپیش افراد را از کار مایوس و دون‌همت بارآورده، از ورود به عرصه ادعا و آوردگاه علم بازمی‌دارد.

۶٫ ششمین مانع، «حجاب معاصرت» است؛ تا کسى زنده است به او توجه نمى‌شود، چون معاصر است. براى فردى که از دنیا رفت بنیاد تأسیس مى‌کنیم و هرچه با او فاصله مى‌گیریم تازه مى‌فهمیم که چه کسى است.

۷٫ هفتمین مانع، «سنت‌زدگى»، کهنه‌گرایى و «میراث‌پرستى» است. ضمن اینکه من به‌شدت به میراث علمى خودى و بازمانده از سلف، معتقد و ملتزم هستم، اما افراط در آن را از مهم‌ترین موانع توسعه و تحول علم می‌دانم. باید بپذیریم که هرآنچه به ارث برده‌ایم و اکنون فراچنگ داریم مقدس نیست.

۸٫ هشتمین مانع، «شخصیت‌زدگى» و به تعبیر دیگر: «پیرپرستى» است؛ جوان‌ها گاهى حرف‌هاى دقیق‌ترى مى‌گویند، اما به جرم اینکه جوانند به آنها اعتنا نمی‌شود! گاهى بعضى جوان‌ها حرف دارند، باید حرف‌هاى آنها را شنید. من فقر جرأت و خودسانسورى را به اختناق سفید تعبیر مى‌کنم.

۹٫ نهمین مانع، «فقر سنت نقد و تضارب آرا» است. این مانع نیز بین و بدیهی است و حاجت به تبیین و تأکید ندارد.

۱۰٫ دهمین مانع «سیاست‌زدگى» است؛ هرچه مى‌گویید به یک جناح گره مى‌خورد، بعد هم مى‌گویند این دارد نظریه را تئوریزه مى‌کند که این بزرگ‌ترین مانع است.

۱۱٫ مانع یازدهم، «فرومردن رسم تکریم» و روح قدرشناسى از صاحبنظران است؛ متأسفانه در کشور ما امروز یک محقق مبتکر و نظریه‌پرداز به اندازه‌ی یک هنرپیشه‌ی معمولی قدر و منزلت ندارد.

۱۲٫ دوازدهمین مانع، «فقدان عرف تعالم» و تبادل علمى و کار گروهى است. من گاهى مثال زده‌ام که دو شخصیت علمی بزرگ چند ده سال در یک شهر زندگى مى‌کنند، اما هیچ‌گاه بین این دو بزرگ یک نشست علمى صورت نمى‌گیرد و اگر روزى این اتفاق رخ دهد، یک نقطه‌ی تاریخى مى‌شود.

۱۳٫ «نبود جرئت عبور از مشهورات» و پیش‌پنداشته‌های غلط حاکم، مانع دانش‌سوز دیگر است؛ مشهورات دو دسته‌اند: تاریخی‌شده و عصری؛ هر دو خطرناک و زیانبارند، اما در روزگار ما به دلیل گسست تاریخی معرفتی موجود، و سلطه‌ی آرای غربیان بر ذهن و زبان دانشگاهیان و حوزویان دانشگاه‌زده، «هژمونی تفکر غربی» که پارادایم «مشهورات عصری» را تشکیل می‌دهد بسی خسارتبارتر از «مشهورات سنتی» عمل می‌کند. تا جامعه‌ی علمی ما از این پارادایم پوچ خارج نشود امید هیچ تحولی را نمی‌توان برد.

۱۴٫ «توهم فقد آزادی» مانع خطرناک دیگر است؛ همان‌طور که «احساس آزادی» ـ هرچند به نحو کاذب ـ مانند «وجود آزادی» به‌نحو صادق و واقعی، می‌تواند موجب شکوفایی و منشأ تحولات شگفت و شگرف باشد، «توهم فقد آزادی» هم، مانند «تحقق فقدان آزادی» می‌تواند به‌صورت مانع اساسی شکوفایی علمی و تحولات نرم‌افزاری و سخت‌افزاری در یک جامعه خودنمایی کند.
در جامعه‌ای که هر روز و هر دم کسانی، حتی ضروری دین و مسلمات عقاید اسلامی را آشکارا انکار می‌کنند، و از فضای باز کشور سوءاستفاده کرده به مقدسات دینی و مصالح ملی می‌تازند و کسی مانع آنها نمی‌شود، منصفانه نیست از فقدان آزادی سخن رانده شود. امروز حتا ارتداد و کفرگویی در کشور جرم انگاشته نمی‌شود، از اعلام انقضای تاریخ دین و دیندارای، تا خدشه در حقانیت و حقیقت وحی؛ از ساخته و پرداخته‌ی ذهن پیامبر(ص) خواندن معارف قرآن، تا انکار عصمت نبی و ولی، و تا خشونت‌طلب خواندن سید مظلومان حضرت سید الشهدا(ع)…، و ده‌ها سخن ناروای دیگر در مطبوعات و مکتوبات مطرح می‌شود و احدی متعرض کاتبان و ناشران آنها نمی‌شود؛ بلکه رده‌گویان و رده‌نویسان، آزادانه به همه چیز حمله و هجمه می‌برند و فقها و مراجع عظیم‌الشأن به‌جای صدور فتوا و اعلام حکم شرعی آن، به پاسخ‌گویی و مباحثه‌ی کلامی و مراوده‌ی علمی با مرتکبان و هتاکان می‌پردازند.
سخن‌گفتن از نبود آزادی ظلم به حقیقت و ستم بر شریعتِ سمحه و سهله، و جور در حق حاکمان و حاکمیت صبور و صاحب سعه‌ی صدر است. در شرایط کنونی که صلاگر آزادی و علمدار آزاداندیشی، شخص رهبری نظام و رأس هرم قدرت در کشور ماست و سال‌هاست که همّ و غمّ خویش را مصروف تبدیل آزاداندیشی و نظریه‌پردازی و تولید علم بومی به مطالبه‌ی ملی کرده، طرح پنداره‌ی « فقد آزادی» بیش از آنکه «توهم روانی» باشد «تهمت سیاسی» است. در این میان بیش از همه و هرچیز اصحاب علم و ارباب نظر ضرر می‌کنند و حقیقت و معرفت و تولید علم بومی و نظریه‌پردازی دینی زیان می‌کند، خاصه آن‌گاه که کسانی از مدیران و مصادر امور با ملاحظات سیاسی و جلب عواطف نخبگان به سمت جناح خویش به این شعار دامن بزنند! به نظر می‌رسد برخی افراد مدعی هم برای توجیه چنته‌ی تهی و مشت خالی خود چنین بهانه‌هایی را طرح می‌کنند! والا کسی که حرفی برای گفتن داشته باشد چنین ملاحظاتی را ـ علی فرض واقعی‌بودن آن ـ مانع نمی‌انگارد؛ «پریرو تاب مستوری ندارد» اگر کسی سخنی درخورد گفتن داشته باشد بروز می‌دهد، و اگر حضرات راست می‌گفتند بهای آزادی و آزاداندیشی را با تهور و شجاعت و به قیمت انکشاف حقیقت و اعتلای معرفت می‌پرداختند! برخی چنین بهانه‌هایی را پوششی برای پنهان‌داشتن فقر علمی و فقد جرئت مواجهه رویاروی با رقیب نظری خویش می‌کنند و بیشتر مایلند تنها به قاضی بروند تا راضی برگردند، والا این گوی و این میدان؛ متولیان هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی که منسوب به بالاترین مرجع علمی و فرهنگی کشور است، با آغوش گشوده بدون هیچ قید و حدی، جز التزام به رعایت منطق علمی و اخلاق نقد، از همه‌ی مدعیات و مدعیان استقبال کرده و با تواضع تمام مترصد فراهم‌کردن هرگونه زمینه و ضمانت برای طرح نظرات مختلف و مخالفند.

اخلاق تولید علم

اصطلاح تولید علم دقیقاً چه حوزه‌ای را شامل می‌شود؟ اهمیت این سؤال ناشی از این است که می‌خواهیم بدانیم تولید علم با پژوهش چه نسبتی دارد. آیا تولید علم همان پژوهش است، یا پژوهش یکی از مراحل تولید علم است، یا نسبت دیگری دارند؟