‌تمدنها، فرهنگها ‌تقابل‌ یا تعامل‌

 

 

اشاره‌

آنچه‌ در ذیل‌ از نظر خوانندگان‌ گرامی‌ می‌گذرد حاصل‌ نشست‌ و گفت‌ و گویی‌ است‌ که‌ با حضور پرفسور اوانگلوس‌موتچوپولوس(Mvanghelos Moutsopovlos) رئیس‌ جامعه‌ یونانی‌ مطالعات‌ فلسفه‌ و عضو هیأت‌ علمی‌ سمپوزیوم‌ اسلام‌ و مسحیت‌ ارتدکس، و حجه‌الاسلام‌ والمسلمین‌ علی‌اکبر رشاد رئیس‌ پژوهشگاه‌ فرهنگ‌ و اندیشه‌ اسلامی‌ و عضو هیأت‌ علمی‌ سمپوزیوم‌ اسلام‌ و مسیحیت‌ و پرفسور آتانا دلی‌ کاستوپولوسAthan. Delicostopulos) )، استاد دانشگاههای‌ یونان‌ و عضو هیأت‌ علمی‌ سمپوزیوم‌ اسلام‌ و مسحیت‌ ارتدکس‌ صورت‌ بسته‌ است. دانشوران‌ یاد شده، در این‌ گفت‌ و شنود، به‌ تشریح‌ نظرات‌ خود در قبال‌ پرسش‌های‌ قبسات‌ درباره‌ تمدن‌ و مؤ‌لفه‌های‌ تشکیل‌ دهنده‌ آن‌ و رابطه‌ تمدن‌ با فرهنگ، و هم‌چنین‌ تعریف‌ دین‌ و نسبت‌ آن‌ با تمدن‌ و اینکه‌ آیا تمدن‌ دینی‌ متصور و قابل‌ تحقق‌ است‌ یا خیر؛ و علاوه‌ بر این‌ تفاوت‌ تمدن‌ دینی‌ با تمدن‌ سکولار در چیست؟ و نیز در این‌ باره‌ که‌ آیا رابطه‌ تمدنها تعارض‌ و برخورد است‌ یا تعامل‌ و گفت‌وگو، پرداخته‌اند که‌ ضمن‌ سپاس‌ از این‌ دانشوران‌ محترم‌ توجه‌ خوانندگان‌ ارجمند قبسات‌ را به‌ این‌ میزگرد جلب‌ می‌کنیم.

قبسات: ضمن‌ تشکر از شما اندیشمندانی‌ که‌ دعوت‌ قبسات‌ را پذیرفته‌اید و در این‌ نشست‌ علمی‌ حضور یافته‌اید جلسه‌ را با پرسش‌ از جناب‌ آقای‌ پروفسور موتچوپولوس‌ آغاز می‌کنیم، جنابعالی‌ چه‌ تعریفی‌ از تمدن‌ دارید و مؤ‌لفه‌های‌ یک‌ تمدن‌ را چه‌ عناصری‌ می‌دانید؟ و چه‌ نسبتی‌ میان‌ مقوله‌ تمدن، فرهنگ‌ و تکنولوژی‌ قائل‌ هستید؟

موتچوپولوس: نمی‌توانیم‌ از تمدن‌ بی‌ آنکه‌ این‌ مفهوم‌ را از مفهوم‌ فرهنگ‌ جدا سازیم‌ سخن‌ بگوییم. این‌ دو مفهوم‌ در مشخص‌ کردن‌ ابعاد گوناگون‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و شخصی‌ مکمل‌ همدیگر هستند. مولفانی‌ که‌ تعابیر و اصطلاحات‌ فرانسوی‌ بکار می‌برند عمدتاً‌ بر تمدن‌ تأکید می‌ورزند و مؤ‌لفانی‌ که‌ تعابیر و اصطلاحات‌ آلمانی‌ بکار می‌برند عمدتاً‌ بر فرهنگ‌ پای‌ می‌فشارند. مع‌ذلک، حدود این‌ دو نه‌ روشن‌ است‌ و نه‌ تصور آنها سهل‌ است. به‌ نظر من، تمدن‌ به‌ معنای‌ کل‌ رفتارها و اعمال‌ راجع‌ به‌ محصول‌ مادی‌ فعالیتهای‌ اجتماعی‌ است‌ از قبیل‌ اتومبیل، هواپیما و انواع‌ دیگر تکنولوژی، در صورتیکه‌ فرهنگ‌ به‌ نیاز به‌ خلق‌ محصولات‌ اخلاقی‌ و عقلانی‌ که‌ حیات‌ معنوی‌ از آنها فراهم‌ میاید اشاره‌ دارد. از نظر ریشه‌ لغوی، فرهنگ‌ به‌ معنای‌ «کشت‌ روشمند زمین» برای‌ بدست‌ آوردن‌ محصولاتی‌ بهتر از محصولات‌ طبیعی‌ است. لذا میان‌ مفاهیم‌ طبیعت‌ و فرهنگ‌ تقابل‌ وجود دارد. در روزگار ما، فرهنگ‌ به‌ معنای‌ کشت‌ استعدادهای‌ عقلانی‌ و اخلاقی‌ آدمی‌ برای‌ آفرینش‌های‌ معنوی‌ با بهترین‌ کیفیت، اعم‌ از آفرینش‌های‌ دینی، هنری، فلسفی‌ است. که‌ از آنها انتظار ثمرات‌ و میوه‌های‌ معنوی‌ هم‌ می‌رود. در حالیکه‌ تمدن‌ مستلزم‌ تولید اجناس‌ ماد‌ی‌ با بهترین‌ کیفیت‌ است. از این‌ قرار، تکنولوژی‌ نوعی‌ ابزار روشمند برای‌ بهبود بخشیدن‌ مستمر به‌ محصولات‌ در سطح‌ تمدن‌ می‌گردد، اما باز می‌تواند به‌ نحوی‌ در نوآوریهای‌ فرهنگی‌ تأثیر بنهد. در واقع، اگر پیامدهای‌ فعالیتهای‌ فرهنگی‌ و تمدنی‌ را باید از هم‌ جدا ساخت، در اینصورت‌ تقریباً‌ باید آفرینش‌های‌ فرهنگی‌ را در مقابل‌ محصولات‌ تمدن‌ قرار داد. آفرینش‌های‌ فرهنگی‌ به‌ جوامع‌ در محکم‌ ساختن‌ ساختارشان‌ یاری‌ می‌رساند و روابط‌ اعضای‌ آنها را مستحکم‌ می‌سازد. و محصولات‌ تمدنی‌ زندگی‌ مادی‌ را سهل‌تر می‌کنند.

رشاد: البته‌ تعریف‌ مقوله‌ هایی‌ از این‌ دست‌ بسیار دشوار است‌ اما به‌ نظر بنده‌ می‌توان‌ با اندکی‌ تسامح‌ گفت: «تمدن‌ عبارت‌ است‌ از مجموعه‌یی‌ از حاصل‌ فعالیتهای‌ ذهنی‌ آدمی‌ که‌ تدبیر و تسهیل‌ کننده‌ جهات‌ گوناگون‌ زندگی‌ جمعی‌ و سازنده‌ شخصیت‌ و هویت‌ آحاد یک‌ ملت‌ یا جامعه‌ در مقطع‌ تاریخی‌ و منطقه‌ جغرافیایی‌ مشخص‌ باشد.» هر تمدنی‌ مبتنی‌ است. بر پیشینه‌های‌ تاریخی، اجتماعی‌ و پیشگمانه‌های‌ معرفت‌شناختی‌ و هستی‌شناختی، انسانشناختی‌ و جامعه‌شناختی‌ خاص؛ و مشتمل‌ است‌ بر فرهنگ‌ و ادب، رسوم‌ و آداب، هنر و ادبیات، نظامات‌ اجتماعی‌ مخصوص‌ به‌ خود. به‌ دیگر بیان: هر تمدنی‌ تالیف‌ شده‌ است‌ از دو دسته‌ از مولفه‌ها: مولفه‌های‌ نرم‌افزاری‌ و مولفه‌های‌ سخت‌افزاری، مبانی‌ فلسفی‌ و قواعد و مفاهیم‌ انسانی‌ بخش‌ نرم‌افزاری‌ آن، و صنعت‌ و معماری‌ بخش‌ سخت‌افزاری‌ آن‌ بشمار می‌رود. هر تمدنی‌ روحی‌ دارد و جسمی، هر تمدنی‌ مانند یک‌ موجود زنده‌ دارای‌ ادوار رویانی‌ و طفولیت، بلوغ‌ و جوانی، کهولت‌ و فتور است. می‌توان‌ گفت: تمدن‌ وجه‌ سخت‌افزاری‌ فرهنگ‌ و فرهنگ‌ وجه‌ نرم‌افزاری‌ تمدن‌ است‌ اما دشوار است‌ تقدم‌ و تأخر دائم‌ و نسبت‌ ثابتی‌ میان‌ مقولاتی‌ چون: تمدن، فرهنگ‌ و فن‌آوری‌ و… تعیین‌ و تعریف‌ کرد، چه‌ آنکه‌ گاه‌ نوعی‌ فرهنگ، آداب‌ و هنر و فن‌آوری‌ در پی‌ ظهور یک‌ نوع‌ تمدن‌ پدید می‌آید، کما اینکه‌ گاه‌ نوعی‌ فرهنگ‌ و آداب‌ نیز می‌تواند منجر به‌ پیدایش‌ نوعی‌ تمدن‌ گردد. لهذا باید پرسید میان‌ فلان‌ تمدن‌ با فلان‌ فرهنگ‌ چه‌ نسبتی‌ است؟ تا پرسش‌ امکان‌ پاسخ‌ بیابد.

کاستوپولوس: بنده‌ هم‌ تأکید می‌کنم‌ ما نمی‌توانیم، بی‌آنکه‌ به‌ فرهنگ‌ اشاره‌ کنیم، از تمدن‌ سخن‌ بگوییم. مراد از تمدن، وضع‌ و حالی‌ از جامعه‌ بشری‌ است‌ که‌ با مرحله‌ پیشرفته‌ای‌ از رشد در هنرها و علوم‌ و با ترکیب‌ اجتماعی، سیاسی‌ و فرهنگی‌ متناظر مشخص‌ شده‌ است.

از جهت‌ دیگر، مراد از تمدن، همچنین‌ نوعی‌ فرهنگ‌ و جامعه‌ است‌ که‌ به‌ مَدَد گروه، ملت‌ یا ناحیه‌ خاصی، یا به‌ مَدَد هر یک‌ از این‌ امور در دروه‌ خاصی‌ رشد یافته‌ است. از سوی‌ دیگر، مراد از فرهنگ‌ تمامی‌ رفتارها، الگوها، هنرها، باورها، نهادها و تمام‌ محصولات‌ دیگرِ‌ کار و اندیشه‌ بشری‌ است‌ که‌ از لحاظ‌ اجتماعی‌ تحول‌ یافته‌اند ویژگی‌ مشخص‌ یک‌ جامعه‌ و یا ملت‌ می‌باشند. بعلاوه، مراد ما سبکی‌ از تعابیر اجتماعی‌ و هنری‌ ویژه‌ یک‌ جامعه‌ یا طبقه، و فعالیت‌ عقلانی‌ و هنری‌ یا بهبود عقلانی‌ و اجتماعی‌ است‌ که‌ از چنین‌ فعالیتی‌ برآمده‌ است.

به‌ نظر من، مراد از تکنولوژی‌ بکارگیری‌ علم، خصوصاً‌ در اهداف‌ صنعتی‌ یا تجاری، و تمام‌ مجموعه‌ روشها و موادی‌ است‌ که‌ برای‌ دست‌یابی‌ به‌ چنین‌ اهدافی‌ بکار گرفته‌ می‌شود. به‌ عبارت‌ دیگر، مجموعه‌ معرفتی‌ که‌ در دسترس‌ تمدن‌ قرار دارد که‌ در شکل‌ دادن‌ به‌ اسباب، در بکار بستن‌ هنرهای‌ دستی‌ و مهارتها، و استخراج‌ یا جمع‌آوری‌ مواد از آن‌ سود می‌جوید. (اصطلاح‌ تکنولوژی‌Technology از واژه‌ی‌ یونانی‌”tecnh” به‌ معنای‌ مهارت‌ یا هنر بعلاوه‌”Logy” به‌ معنای‌ بحث، اظهار، علم، نظریه، یا بررسی، اخذ شده‌ است… همچنین‌ از واژه‌ یونانی‌”ldgoV” به‌ معنای‌ سخن‌ یا واژه).

با ترکیب‌ این‌ دو نکته‌ باید بر این‌ واقعیت‌ تأکید نمایم‌ که‌ فرهنگ‌ به‌ معنای‌ نتیجه‌ کاری‌ واقعاً‌ معنوی‌ است‌ که‌ از ژرفای‌ روح‌ بشر به‌ بیرون‌ تراویده‌ است‌ و برای‌ فیلسوف‌ و عالم‌ الهیات؛ یعنی‌ برای‌ انسانی‌ عقلانی‌Vous و انسانی‌ الهی‌QedV حداکثر اهمیت‌ را دارد.

قبسات: متشکریم،جناب‌آقای‌ موتچوپولوس، با توجه‌ به‌ تعریفی‌ که‌ از دین‌ دارید، بفرمایید چه‌ نسبتی‌ میان‌ تمدن‌ و دین‌ حاکم‌ است؟

موتچوپولوس: واژه‌ دین‌ در زبان‌ لاتینی‌ در اصل‌ به‌ معنای‌ پیوند فرهنگی‌ میان‌ اعضای‌ یک‌ جامعه‌ مفروض‌ بخاطر رجوع‌ مشترک‌ به‌ نیروهای‌ فراطبیعی‌ بود، و در عین‌ حال‌ به‌ معنای‌ مجموعه‌ مظاهر هنری‌ یک‌ آیین‌ دینی‌ مفروض‌ نیز بود. این‌ عناصر مشترک‌ در ایجاد و تقویت‌ پیوندهای‌ ساختاری‌ میان‌ اعضای‌ جوامع‌ گوناگون‌ یاری‌ رسانده‌ است‌ و هنوز هم‌ یاری‌ می‌رساند.

قبسات: جناب‌ آقای‌ رشاد مایلیم‌ پاسخ‌ شما را هم‌ در قبال‌ همین‌ پرسش‌ بشنویم:

رشاد: دین‌ را بنده‌ عبارت‌ می‌دانم‌ از «مجموعه‌ گزاره‌های‌ حقیقت‌ نمون‌ و آموزه‌های‌ تکامل‌ بخشی‌ که‌ از سوی‌ مبدء و مدبر حیات‌ و هستی، برای‌ ارتقأ بشر به‌ او الهام‌ شده‌ است.» به‌ نظر من‌ غالبا ظهور هر تمدنی‌ متعاقب‌ ظهور یا احیأ یک‌ دین‌ روی‌ می‌دهد، نوعاً‌ ادیان‌ مولد و مقوم‌ تمدن‌ها هستند، یعنی‌ میان‌ دین‌ و تمدن‌ رابطه‌ سبب‌ و مسببی‌ حاکم‌ است، البته‌ هستند تمدنهایی‌ که‌ ظاهراًبالمره‌ از ادیان‌ جدا هستند و حتا یکسره‌ الحادی‌ تلقی‌ می‌شوند اما اگر اجزأ و عناصر انسانی‌ موجود در آن‌ تمدنها دقیقاً‌ مورد مطالعه‌ و مداقه‌ قرار گیرند رد پای‌ تعالیم‌ انبیأ را در آن‌ها می‌توان‌ یافت. تعالیم‌ انبیأ – هر چند با واسطه‌ و غیر مستقیم‌ – به‌ سراسر حیات‌ و روابط‌ بشری‌ تسری‌ کرده‌ است.

هیچ‌ مقطعی‌ از زمان‌ و قطعه‌یی‌ از مکان‌ را بدور از تاثیر دین‌ نمی‌توان‌ یافت، اگر بر این‌ ادعا این‌ آموزه‌ اسلامی‌ را نیز بیافزاییم‌ که‌ «عقل‌ حجت‌ خدا است» و «خرد پیامبر درونی‌ است»، در خواهیم‌ یافت‌ که‌ بسیاری‌ از عناصر معقول‌ تمدنی‌ ملهمه‌ الهی‌ است. لهذا به‌ نظر ما تمدن‌ – مطلقاً‌ الحادی‌ نداریم، اما تمدنها نیز غالبا دینی‌ نیستند، البته‌ تمدن‌ دینی‌ متصور و متحقق‌ است.

کاستوپولوس: به‌ نظر می‌آید که‌ دین‌ بر این‌ فرض‌ قرار دارد که‌ کسی‌ که‌ وجود قدرت‌ یا قدرتهایی‌ فراطبیعی‌ را شناخته‌ است‌ طرز تلقی‌ معنوی‌ و عاطفی‌ دارد. دین‌ تعبیر باور انسان‌ و تقدیس‌اش‌ نسبت‌ قدرت‌ و یا قدرتهای‌ فراطبیعی‌ است‌ که‌ خالق‌ جهان‌ و حاکم‌ بر آن‌ در نظر گرفته‌ شده‌اند. ازاین‌ گذشته، مراد از دین‌ هر دستگاهی‌ از باورها یا اعمال، خواه‌ شخصی‌ و خواه‌ نهادینه‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ باور این‌ تقدیس‌ تجسم‌ بخشیده‌ است.

ارتباط‌ مستحکمی‌ میان‌ دین‌ و تمدن‌ در کار است. نمی‌توانیم‌ هیچ‌ تمدنی‌ را بدون‌ عناصر دینی‌ آن‌ در نظر بگیریم. بشریت‌ تجربه‌ معنوی‌ شش‌ هزار سال‌ تمدن‌ را در اختیار دارد و سرگذشت‌ تمام‌ تمدنهای‌ بزرگ‌ این‌ امر را اثبات‌ می‌کنند. همه‌ تمدنهای: مایا، اینکا، بین‌النهرین، چین، رم، یونان، ایران‌ خدایانی‌ را می‌پرستیدند، اهمیتی‌ ندارد این‌ خدایان‌ بر روی‌ زمین‌ می‌زیستند یا در آسمانها بودند. همه‌ [از این‌ جهت] یکسان‌ هستند.

قبسات: پروفسور موتچوپولوس‌ بفرمایید آیا تمدن‌ دینی‌ متصور و در صورت‌ مثبت‌ بودن‌ پاسخ‌ آیا تمدن‌ دینی‌ تحقق‌پذیر است؟

موتچوپولوس: اگر از لحاظ‌ تاریخی‌ سخن‌ بگوییم‌ هرگز جامعه‌ای‌ بدون‌ دین‌ وجود نداشته، و از آنجا که‌ دین‌ و هنر با هم‌ پیوند دارند در نتیجه‌ دین‌ بدون‌ هنر وجود نداشته‌ است. حتی‌ در جامعه‌ پیشین‌ خداناباور شوروی‌ که‌ از مارکسیسم‌ الهام‌ گرفته‌ بود قهرمان‌پرستی‌ اجباراً‌ جایگزین‌ خداپرستی‌ شد. و بالاخره، راست‌ است‌ که‌ هنر

از سیطره‌ جادو و دین‌ که‌ از آنها سرچشمه‌ گرفته‌ رها گردیده‌ است، اما امروزه‌ هنوز حال‌ و هوای‌ سحرآمیز و دینی‌اش‌ را نگه‌ داشته‌ است‌ که‌ آن‌ را به‌ تماشاگر منتقل‌ می‌سازد. به‌ عنوان‌ نمونه، ریتم‌ در هر موقعیتی‌ نظم‌اش‌ را برآشفتگی‌ ظاهری‌ روزمره‌ حیات‌ اجتماعی‌ و رفتار تحمیل‌ می‌کند. قوم‌ شناسانند (فریزر، لوی‌ برول، لوی‌ اشتراوس) بطور مسلم‌ اظهار کرده‌اند که‌ آفرینش‌های‌ فرهنگی‌ برای‌ حیات‌ جوامع‌ ضروری‌ هستند.

قبسات: آقای‌ کاستوپولوس‌ نظر جنابعالی‌ چیست؟ کاستوپولوس: تمدنی‌ که‌ صرفاً‌ دینی‌ باشد امکانپذیر نیست، چرا که‌ تجربه‌ دینی‌ بر عوامل‌ بسیاری‌ تکیه‌ زده‌ است. از لحاظ‌ نظری، حکومت‌ الهی‌ در دست‌ انسانها تحقق‌ می‌یابد، فرقی‌ نمی‌کند که‌ این‌ انسانها چقدر از خود گذشته‌ باشند. حکومت‌ الهی‌ برطبق‌ تعریف، صورتی‌ از حکومت‌ است‌ که‌ در آن‌ خدا به‌ عنوان‌ حاکم‌ برتر در نظر گرفته‌ می‌شود، و قدرتهای‌ دنیوی‌ در دستان‌ نظامی‌ از روحانیت‌ که‌ دارای‌ ضمانت‌ اجرایی‌ الهی‌ هستند قرار دارد. واژه‌Qeokratia به‌ خدایی‌ اشاره‌ می‌کند که‌ از طریق‌ انسانها و یا یک‌ انسان‌ حکومت‌ می‌کند، همچنانکه‌ در مورد واتیکان‌ چنین‌ است؛ جایی‌ که‌ پاپ‌ روم، او و نه‌ کسی‌ دیگر، مظهر خدا در مقام‌ خدا بر روی‌ زمین‌alter deus in terra است.

من‌ شخصاً‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مسیحی‌ ارتدوکس‌ و فیلسوف، احترام‌ عمیقی‌ به‌ قدرت‌ جهانی‌ دموکراتیک‌ سیاسی‌ قائل‌ هستم، فرقی‌ نمی‌کند این‌ قدرت‌ به‌ نام‌ خدا تحقق‌ یابد یا به‌ نام‌ مردم‌ یا هر دو، چرا که‌ در کتاب‌ مقدس‌ (همانطوریکه‌ ملاحظه‌ می‌کنید)(۱) چنین‌ آمده‌ است‌ که‌ ما باید بر کسانیکه‌ صاحب‌ مقام‌ هستند دعا نماییم‌ و سپاس‌ آنها را از هر جهت‌ بجای‌ آوریم. این‌ خطمشی‌ کلیسای‌ ارتدوکس‌ یونان‌ از بدو پیدایش‌اش‌ بر روی‌ زمین‌ در مدت‌ بیست‌ قرن‌ گذشته‌ بوده‌ است.

من‌ خدای‌ را بخاطر صاحبان‌ مقامی‌ که‌ خدای‌ به‌ آنها رهبریت‌ و تعالیمی‌ را برای‌ هدایت‌ قومشان‌ به‌ صراط‌ سرسپردگی‌ به‌ خدا و فرامین‌اش‌ اعطأ کرده‌ است‌ سپاس‌ می‌گویم. این‌ وظیفه‌ای‌ بس‌ دشوار است، اما می‌توان‌ از طریق‌ سرسپردگی‌ به‌ قدرت‌ الهی‌ بدان‌ دست‌ یافت.

قبسات: جناب‌ آقای‌ رشاد جنابعالی‌ علاوه‌ بر پاسخ‌ به‌ سؤ‌ال‌ قبلی، نظرتان‌ را در خصوص‌ اینکه‌ تمدن‌ دینی‌ چه‌ ویژگیهایی‌ خواهد داشت؟ و همچنین‌ تفاوت‌ تمدن‌ دینی‌ با تمدن‌ سکولار یا الحادی‌ اگر تمدن‌ دینی‌ را متصور و ممکن‌ بدانیم‌ در چیست‌ را بیان‌ فرمایید؟

رشاد: تمدن‌ دینی‌ حاصل‌ فعالیت‌ ذهنی‌ انسان‌ دینی‌ است، در نظر من‌ «انسان‌ دینی» برتر از «انسان‌ متدین» است، انسان‌ متدین، انسان‌ تنها ملتزم‌ به‌ دین‌ است‌ هر چند مکرهانه، مراد من‌ از انسان‌ دینی‌ انسان‌ محو و مذاب‌ شده‌ در دین‌ است، انسان‌ به‌ فطرت‌ بازگشته‌ و انسان‌ خدا گونه‌ شده‌ است، انسانی‌ که‌ دینداری‌ حرکت‌ قسری‌ برای‌ او بشمار نمی‌رود، انسان‌ دینی‌ انسانی‌ است‌ که‌ «پیش‌ از هر چیز و با هر چیز و پس‌ از هر چیز» خدا را می‌بیند، اندیشه‌اش‌ عین‌ دین، رفتارش‌ عین‌ دین‌ و کردارش‌ عین‌ دین‌ است، چنین‌ انسانی‌ هر چه‌ پدید آورد دینی‌ خواهد بود، لهذا زیرساخت‌ تمدن‌ دینی‌ معرفت‌شناسی‌ و هستی‌شناسی‌ الهی‌ است، طبعا رو ساخت‌ آن‌ نیز الهی‌ انسانی‌ خواهد بود، در تمدن‌ دینی‌ (البته‌ مصداق‌ اتم‌ آن) عناصر و آثار ناساز با دیانت‌ و ربانیت‌ یافت‌ نمی‌شود. از آنجا که‌ دین‌ عبارت‌ است‌ از تعریفی‌ خاص‌ از هستی‌ و حیات‌ و طریقی‌ ویژه‌ در مناسبات‌ انسانی، تحقق‌ خارجی‌ و کامل‌ این‌ تعریف‌ و طریق، همان‌ تمدن‌ دینی‌ است.

تمدن‌ سکولار، تمدن‌ التقاطی‌ است‌ زیرا می‌تواند مشتمل‌ بر عناصر و مولفه‌های‌ سازگار با دین‌ (به‌ تعبیر دقیق‌تر دینی) و مولفه‌های‌ ضددینی‌ و الحادی‌ باشد، تمدنی‌ که‌ ضدیت‌ با دین‌ در آن‌ غالب‌ است‌ تمدن‌ الحادی‌ است. البته‌ مراد من‌ از دیانت‌ مفهوم‌ خاص‌ آن‌ است‌ که‌ اخص‌ از معنویت‌ است، مسالک‌ صوفیانه‌ را دین‌ نمی‌نامم، تمدنی‌ که‌ در کمال‌ غفلت‌ آینده‌ حیات‌ آدمی‌ یعنی‌ آخرت، هم‌ و غم‌ آن‌ صِرف‌ دنیاگرایی‌ و دنیاگری‌ است‌ الحادی‌ است، تمدنی‌ که‌ به‌ موازات‌ پرداختن‌ به‌ دنیا (که‌ اگر چنین‌ نبود تمدن‌ نامیده‌ نمی‌شد) – به‌ آخرت‌ نیز ۲می‌پردازد، تمدن‌ دینی‌ است، تمدن‌ دینی، کلان‌ بین، بلند منظر، دور نگر، تعالی‌ اندیش‌ و تکامل‌ بخش‌ است، تمدن‌ دینی‌ در اندیشه‌ سعادت‌ بشر و کمال‌ آدمی‌ است‌ اما انسانمدار نیست، بلکه‌ خدا مدار است، تمدن‌ دینی‌ تواماً‌ دست‌ آورد عشق‌ و عقل‌ است؛ تمدن‌ حاصل‌ از عشق‌ محض‌ صوفیانه‌ است، تمدن‌ حاصل‌ از عقل‌ صرف‌ ملحدانه‌ است. در خصوص‌ تفاوت‌ میان‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ شرق‌ و غرب‌ (معاصر) زیبا سروده‌ است‌ متفکر عظیم‌ روزگار ما علامه‌ اقبال‌ لاهوری:

غربیان‌ را زیرکی‌ ساز حیات‌شرقیان‌ را، عشق‌ راز کائنات‌

زیرکی‌ از عشق‌ گردد حق‌ شناس‌ کار عشق‌ از زیرکی‌ محکم‌ اساس‌

عشق‌ چون‌ با زیرکی‌ همسر شودنقشبند عالم‌ دیگر شود

خیز و نقش‌ عالم‌ دیگر بنه‌ عشق‌ را با زیرکی‌آمیز ده‌

شعله‌ی‌ افرنگیان‌ نم‌ خورده‌ای‌ است‌ چشم‌ شان‌ صاحب‌ نظر، دل‌ مرده‌ای‌ است‌

زخمها خوردند از شمشیر خویش‌ بسمل‌ افتادند چون‌ نخجیر خویش‌

سوز و مستی‌ را مجو از تاکشان‌ عصر دیگر نیست‌ در افلاکشان‌

زندگی‌ را سوز و ساز از نار توست‌عالم‌ نو آفریدن‌ کار توست‌

تمدن‌ صوفیانه‌ و تمدن‌ ملحدانه، تمدن‌ تکبال‌ است، لهذا پرواز با آنها میسور نیست، بلکه‌ تصور تمدن‌ صوفیانه‌ – که‌ یک‌ تعبیر متناقض‌ نماست‌ – دشوار است.

دین‌ حد و رسم‌ و حدود و رسوم‌ مشخصی‌ دارد برای‌ تعیین‌ هویت‌ تمدنها آنها را باید با دین‌ سنجید، دینی‌ و غیر دینی‌ بودن‌ تمدن‌ها نسبی‌ است، یعنی‌ یک‌ تمدن‌ به‌ هر اندازه‌ در زیر ساخت‌های‌ معرفت‌شناختی‌ و هستی‌شناختی‌ و هستمندشناختی‌ خود از دین‌ متاثرتر، و در روساخت‌ها و رویه‌ها به‌ دین‌ شبیه‌تر باشد به‌ همان‌ میزان‌ دینی‌تر است، و به‌ هر میزان‌ در مبانی‌ و بناها از دین‌ دورتر باشد به‌ همان‌ اندازه‌ غیر دینی‌تر خواهد بود.

تمدن‌ سکولار دنیامدار و تمدن‌ الحادی‌ انسانمدار است، امانیسم‌ انسان‌ را تا حد‌ بت‌ فرو می‌کاهد، ربانی‌گرایی‌ و الهی‌ اندیشی‌ آدمی‌ را تا مرز خدایی‌ فرا می‌برد. تمدن‌ الهی‌ و تمدن‌ الحادی‌ از جهات‌ گوناگون‌ با هم‌ متفاوتند: از حیث‌ مبادی‌ و مبانی، از جهت‌ اهداف‌ اغراض، از نظر روش‌ها و شیوه‌ها، از لحاظ‌ نتایج‌ و حواصل.

کاستوپولوس: تمدن‌ خداناباور یا دنیوی‌ در کار نیست، اهمیتی‌ ندارد اگر دین‌ در ارکان‌ نهادهای‌ دولتی‌ ممنوع‌ باشد. آزادی‌ دین، همانند تسامح‌ دینی‌ پایه‌ و اساس‌ دموکراسی‌ واقعی‌ است.

قبسات: اکنون‌ اگر اجازه‌ بفرمائید اندکی‌ به‌ بحث‌ پیرامون‌ پرچالش‌ترین‌ پرسش‌ معاصر در خصوص‌ تمدنها، بپردازیم. از نظر شما رابطه‌ تمدنها با هم‌ چگونه‌ است، تعارض‌ و برخورد؟ یا تعامل‌ و گفت‌وگو؟

رشاد: این‌ سوال‌ در عین‌ اینکه‌ امروز از شایع‌ترین‌ مسأله‌های‌ روزگار ما شده‌ است، از جمله‌ مبهم‌ترین‌ پرسش‌ها نیز می‌باشد زیرا پیرامون‌ آن‌ پرسش‌ها و ابهامات‌ بسیاری‌ وجود دارد که‌ هر یک‌ پاسخ‌ روشن‌ طلب‌ می‌کند: تمدن‌ چیست؟ تفاوت‌ آن‌ با مقولات‌ همگن‌ و همجوار همچون‌ فرهنگ، صنعت‌ و… چیست؟ وقتی‌ سخن‌ از تعامل‌ یا تقابل‌ تمدنها در میان‌ است‌ منظور مطلق‌ تمدنها است‌ یا مصداقهای‌ مشخصی‌ مورد نظر می‌باشد؟ آیا امروز تمدن‌ تک‌ مصداق‌ است‌ یا داراییها و دانستنیهای‌ سایر ملل‌ و مناطق‌ جهان‌ (جز غرب) را نیز می‌توان‌ تمدن‌ نامید؟مراد از تعامل‌ و تقابل‌ چیست؟ و آیا سؤ‌ال‌ از مقام‌ ثبوت‌ است‌ یا اثبات؟ به‌ چه‌ روشی‌ باید به‌ بررسی‌ مسأله‌ پرداخت؟ آیا غرض‌ هواداران‌ تنازع‌ و تفاهم‌ توصیف‌ است‌ یا توصیه: ۱) توصیف‌ فلسفی‌ و انتزاعی‌ محض‌ یا ۲) توصیف‌ واقعگرایانه‌ و متکی‌ به‌ شواهد تاریخی‌ و اجتماعی؟ اگر مراد توصیه‌ است، آیا نوعی‌ تجویز ایدئولوژیک‌ از سوی‌ فیلسوفان‌ به‌ سیاستمداران‌ است‌ یا یک‌ آرزوی‌ نیک‌ خواهانه‌ یا بدخواهانه‌ از سوی‌ بشر دوستان‌ یا جنگ‌ افروزان؟ اگر تمدن‌ امروز تک‌ مصداق‌ نیست‌ تقابل‌ یا تعامل‌ میان‌ کدام‌ تمدن‌ با کدام‌ تمدن‌ مورد نظر است؟ تعارض‌ در کدام‌ شرائط‌ محتمل‌ است، تعامل‌ در کدام‌ وضعیت‌ ممکن؟ آیا تمدنها خود به‌ خود مقتضی‌ همگرایی‌ یا واگرایی‌اند یا این‌ اصحاب‌ تمدنها هستند که‌ با هم‌ سازگاری‌ یا ناسازگاری‌ می‌کنند؟ به‌ تعبیر دیگر تمدنها بالذات‌ با هم‌ متعارض‌ یا متساعدند یا اغراض‌ و آمال‌ انسانها و بلوکهای‌ بشری‌ علت‌ یا دلیل‌ یکی‌ از دوگمانه‌ است؟ اصولاً‌ توصیه‌ یا توصیف‌ به‌ هر یک‌ از آن‌ دو فرضیه، برآمده‌ از علل‌ است‌ یا بر ساخته‌ بر دلائل؟ نمادها و نمایندگان‌ تمدنها (برای‌ گفت‌وگو یا معارضه) کیانند؟ آیا فیلسوفان‌ و متفکرانند یا هنرمندان‌ و ادیبان؟ سیاستمداران‌ و زمامدارانند یا طبقه‌یی‌ دیگر از نخبگان‌ یا توده؟ چه‌ کسی‌ باید یا می‌تواند در این‌ مقوله‌ تصمیم‌ بگیرد، آیا این‌ مساله‌ تصمیم‌پذیر است؟ اگر تقابل‌ روی‌ دهد چگونه‌ و چرا، کی‌ و کجا؟ و همچنین‌ اگر تعامل… اهداف‌ و آثار، موضوعات‌ و عرصه‌ها، استطاعت‌ها و استعدادها، لوازم‌ و ابزارها، قواعد و شرایط، شیوه‌ها و معیارها (در یک‌ کلمه‌ «منطق‌ گفت‌ وگو») چیست؟ سر‌ اقبال‌ سازمان‌ ملل‌ – که‌ عالی‌ترین‌ مجمع‌ سیاستمداران‌ و احیاناً‌ سیاست‌بازارن‌ عالم‌ است‌ – به‌ دیدگاه‌ تفاهم‌ و تعامل‌ کدام‌ است؟… و دهها پرسه‌ و گویه‌ دیگر از این‌ است، مسائلی‌ هستند که‌ باید پاسخ‌ بیابند تا کلان‌ مسأله‌ ما یعنی: «نسبت‌ تمدنها نسبت‌ تفاهم‌ است‌ یا تعارض؟» پاسخ‌ روشن‌ بیابد، بنده‌ طی‌ دو سخنرانی‌ یکی‌ تحت‌ عنوان‌ «اهداف‌ و آثار گفت‌ و گوی‌ تمدنی‌ و فرهنگی»، دیگری‌ با عنوان‌ «منطق‌ گفت‌وگوی‌ تمدنی» در حد بضاعت‌ ناچیزم‌ گوشه‌ هایی‌ از مساله‌ را تبیین‌ کرده‌ام، به‌ هر حال‌ ابهام‌ها بسیار متنوع‌ است‌ و پرسش‌ها بسیار متکثر، به‌ نظر می‌رسد برای‌ برخی‌ از سیاستمداران‌ معاصر که‌ تنها به‌ اقتضای‌ مسئولیت‌ سیاسی‌ خود و همچنین‌ سیاسی‌ شدن‌ این‌ مسأله‌ (البته‌ باید گفت: متاسفانه)، لاجرم‌ در یکی‌ از دو جبهه‌ قرار گرفته‌ و اظهار نظر و عرض‌ اندام‌ می‌کنند. برخی‌ از این‌ سؤ‌الات‌ حتا مطرح‌ نیست‌ تا چه‌ رسد به‌ علم‌ به‌ پاسخ‌ آن‌ها! یک‌ نشست‌ در حد جلسه‌ حاضر نیز قطعا گنجایش‌ طرح‌ و تبیین‌ این‌ مسائل‌ را ندارد و جمع‌ کوچک‌ ما نیز به‌ تمام‌ و کمال‌ قادر به‌ پاسخ‌گویی‌ به‌ اینهمه‌ پرسش‌ نخواهد بود، و این‌ امر مجالی‌ فراخ‌ و میدانی‌ فراخور می‌طلبد تا تبیینی‌ در خور پیدا کند. اما اجمالاً‌ عرض‌ می‌کنم‌ که‌ در باب‌ مناسبات‌ تمدنها و فرهنگها، وجوه‌ مختلفی‌ قابل‌ فرض‌ است، کما اینکه‌ به‌ دلیل‌ دخالت‌ متغیرهای‌ بیشمار در هویت‌ تمدنها، و نسبت‌ هر تمدن‌ با دیگری، تحقق‌ هر فرض‌ تنها بین‌ برخی‌ با برخی‌ دیگر (نه‌ همه‌ تمدنها) ممکن‌ است‌ و کما اینکه‌ میان‌ هر تمدن‌ با تمدن‌ دیگر تنها می‌تواند برخی‌ از فروض‌ (نه‌ همه‌ آنها) روی‌ دهد. بنده‌ در مقاله‌یی‌ برای‌ ارائه‌ در کنفرانس‌ آینده‌ ادیان‌ در ژنو در سال‌ ۱۹۹۹، وجوه‌ قابل‌ فرض‌ در خصوص‌ نسبت‌ و رابطه‌ تمدنها و ادیان‌ با هم‌ تبیینی‌ کرده‌ام‌ که‌ همان‌ تبیین‌ را اینجا نیز تقدیم‌ می‌کنم: میان‌ تمدنها ممکن‌ است‌ نسبت‌ «تباین» و بیگانگی‌ حاکم‌ باشد، یعنی: تمدنها دستگاهها و مجموعه‌هایی‌ قیاس‌ ناپذیری‌ باشند که‌ از هرگونه‌ تاثیر و تاثر نسبت‌ به‌ همدیگر تهی‌ باشند. هر تمدنی‌ منظومه‌یی‌ باشد در درون‌ خود (به‌ اعتبار تناسب‌ اجزأ) پیوسته‌ و منسجم، اما در برون‌ (در مقایسه‌ با سایر تمدنها) غیر مماس‌ و غیر مرتبط‌ و از هم‌ گسسته. چنانکه‌ ممکن‌ است‌ تمدنها (همه‌ با هم‌ یا برخی‌ با برخی‌ دیگر) مماس‌ و مرتبط‌ باشند. تماس‌ و ترابط‌ نیز می‌تواند واگرایانه‌ و تقابلی‌ (منفی) باشد، می‌تواند همگرایانه‌ و تمایلی‌ (مثبت) باشد. کما اینکه‌ نسبت‌ تقابل‌ نیز می‌تواند همراه‌ با فرایندی‌ پیوسته‌ در تنازع‌ بوده‌ و در نتیجه‌ به‌ «تباعد» فزاینده‌ی‌ تمدنها بیانجامد، و می‌تواند به‌ تجزیه‌ و زوال‌ و در نتیجه، به‌ «تساقط» هر دو تمدن‌ یا «تغلب» یکی‌ (مثلاً‌ تمدن‌ جوان‌تر و پویاتر، یا پربنیه‌تر و قدرتمندتر) بر دیگری‌ منتهی‌ گردد. چنانکه‌ رابطه‌ی‌ همگرایانه‌ نیز بر اثر تعامل‌ و تکافل‌ تمدن‌ها، به‌ تکامل‌ متوازی‌ دو تمدن‌ بیانجامد یا به‌ ادغام‌ و تداوم‌ آنها در قالب‌ تولد تمدنی‌ جدیدمنجرشود.به‌اختصار می‌توان‌ وجوه‌ مختلف‌ نسبت‌ و مناسبات‌ تمدنها را، به‌ صورت‌ زیر نمودار ساخت:

 

 

 

‌ ‌وجوه‌ نسبت‌ و مناسبات‌ تمدنها

 

تباین‌ و عدم‌ تماس‌ ‌ترابط‌ و تماس‌

 

‌ ‌تقابل‌ و تنازع‌ ‌تمایل‌ و تعامل‌

 

تباعد‌ ‌‌ ‌تساقط‌ یا تغلب‌ ‌‌ ‌تداوم‌ و تکامل‌ ‌‌ ‌تبدل‌ و توالد

 

ساموئل‌ هانتینگون‌ نظریه‌پرداز معاصر تمدنی، در تبیین‌ نظریه‌ی‌ «جدال‌ تمدنها» مدعی‌ است: «این‌ تضاد [میان‌ اسلام‌ و غرب] توسط‌ مورخان‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌ و به‌ نظر من‌ ریشه‌های‌ این‌ امر به‌ طبیعت‌ این‌ دو تمدن‌ و دین‌ باز می‌گردد و ماهیت‌ اصلی‌ روابط‌ مسلمانان‌ و مسیحیان‌ را تشکیل‌ می‌دهد» اما به‌ نظر من‌ تصمیم‌ اصحاب‌ تمدنها و ادیان‌ تعیین‌ کننده‌تر از ماهیت‌ تمدنها و دین‌هاست، اما در هر حال‌ چنانکه‌ عرض‌ شد پرسش‌ محدد باید تا پاسخ‌ معین‌ یابد.

موتچوپولوس: مبانیی‌ که‌ در ورای‌ مسئله‌ برخورد تمدن‌ها وجود دارد مبانی‌ ایدئولوژیک‌ است‌ نه‌ فلسفی‌ و معرفت‌شناختی‌ و برعکس‌ مبانیی‌ که‌ در مسئله‌ گفت‌وگوی‌ تمدنها وجود دارد کاملاً‌ فلسفی‌ و معرفت‌شناختی‌ است‌ چرا که‌ در ورای‌ مبانی‌ ایدئولوژیکی‌ که‌ در بردارنده‌ نظریه‌ تعارض‌ یا برخورد تمدن‌هاست‌ یک‌ مفهوم‌ جزمی‌ و دگماتیسم‌ را ارایه‌ می‌کند و گفتگوی‌ تمدنها ذاتاً‌ فلسفی‌ است‌ چون‌ یک‌ برداشت‌ کاملاً‌ فلسفی‌ است، چرا که‌ در گفتگو ما تلاش‌ نمی‌کنیم‌ که‌ ضدیت‌ و مخالفت‌ با طرف‌ مقابلمان‌ برقرار کنیم‌ بلکه‌ می‌کوشیم‌ تا با مشورت‌ با طرف‌ مقابل‌ به‌ نکات‌ و واقعیتهای‌ تازه‌ای‌ دست‌ پیدا کنیم. اگر چه‌ برخی‌ بر این‌ باورند که‌ فرهنگ‌های‌ غیرغربی‌ نباید از بین‌ برود اما آن‌ها این‌ شعار را می‌دهند که‌ فرهنگ‌ غربی‌ بهتر است. و این‌ تشبیه‌ که‌ می‌کنند نظام‌ ایدئولوژیک‌ را مانند دست‌کشی‌ است‌ که‌ به‌ دستان‌ زشت‌ و زمخت‌ در زیر خودش‌ پنهان‌ می‌کند و وانمود می‌کند که‌ زیباست‌ و تئوری‌ برخورد تمدنها سلطه‌ فرهنگی‌ خودش‌ را بر سلطه‌ فرهنگی‌ فرهنگ‌ غربی‌ را دارد دم‌ می‌زند در حالیکه‌ گفتگوی‌ تمدنها کاملاً‌ مفهوم‌ دمکراتیک‌ دارد و در مفهوم‌ گفتگوی‌ تمدنها وام‌گیری‌ و وام‌دهی‌ در آن‌ نهفته‌ است، بعضی‌ از عناصر را می‌شود وام‌ گرفت‌ و برخی‌ از عناصر را می‌شود وام‌ داد.

از آنجا که‌ به‌ اصطلاح‌ جهان‌ شمولی‌globalism در صدد این‌ است‌ که‌ بر جهان‌ صرفاً‌ یک‌ الگوی‌ تمدنی‌ را تحمیل‌ کند و در نتیجه‌ ابعاد وجود آدمی‌ را به‌ یک‌ بعد کاهش‌ می‌دهد، ولی‌ تکثر فرهنگها چند بعدی‌ بودن‌ او را؛ یعنی‌ دارایی‌ استثنایی‌ معنوی‌ او را تضمین‌ می‌کند. بدین‌ علت‌ است‌ که‌ گفتگو میان‌ فرهنگها امروز ضرورت‌ می‌یابد، چرا که‌ رشد دارایی‌ فرهنگی‌ هر جامعه‌ مجز‌ا را از طریق‌ نفوذ عناصر جدید، و جذب‌ و تحلیل‌ بعدی‌ این‌ عناصر تضمین‌ می‌کند که‌ فهم‌ آن‌ را از فرهنگهای‌ بیگانه‌ مشارکت‌اش‌ با آنها آسان‌ می‌سازد و جان‌ تازه‌ می‌بخشد و بدین‌سان، نوع‌ بشر را بی‌آنکه‌ در دام‌ خطر فقر معنوی‌ گرفتار آید متحد می‌سازد.

کاستوپولوس: در جهان‌ غرب‌ سخن‌ بسیاری‌ در باب‌ «برخورد تمدنها» گفته‌ شده‌ است، چرا که‌ غرب‌ تمایل‌ به‌ انکار خدا به‌ هر شکلی‌ دارد و به‌ ثروت‌ زمینی‌ و تکنولوژی‌ برتر ایمان‌ دارد که‌ بی‌شک‌ به‌ بن‌بستی‌ فرهنگی‌ معنوی‌ و به‌ جاده‌ای‌ بن‌بست‌ منتهی‌ می‌شود.

 

در جهان‌ اسلام‌ تلاشها و کشمکشهای‌ بسیاری‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ که‌ درصدد فهم‌ راز «توفیق» غرب‌ بوده‌اند. این‌ نکته‌ نیازی‌ به‌ توضیح‌ ندارد که‌ تفاوت‌ عمیقی‌ میان‌ مدرن‌سازی‌Modernizing جوامع‌ شرقی‌ و غربی‌ کردن‌ Westernizing این‌ جوامع‌ است. برای‌ جهان‌ شرق‌ بازگشت‌ به‌ اسلام‌ اصیل‌ و فرهنگ‌اش‌ به‌ دور از افراط‌ و تفریطها گامی‌ ضروری‌ است. از این‌ رو، امروزه‌ گفتگو ضرورت‌ دارد؛ نمی‌توانیم‌ بدون‌ گفتگو پیشرفتی‌ داشته‌ باشیم، چرا که‌ گفتگو مبادله‌ افکار و عقاید است. اندیشه‌ تابناک‌ شما در باب‌ «دیالوگ‌ تمدنها» نیاز فعلی‌ به‌ توافق‌ و همدلی‌ را نشان‌ می‌دهد. شما ایرانیان‌ و ما اهل‌ یونان‌ بی‌شک‌ می‌توانیم‌ در مقام‌ صاحبان‌ دو تمدن‌ بزرگ‌ مدعیاتی‌ را تصدیق‌ نماییم. ما مستحق‌ این‌ گفتگو هستیم‌ و اهمیتی‌ ندارد که‌ برخی‌ از مردم‌ غرب‌ واکنش‌ مثبتی‌ به‌ تقاضای‌ شما و ما از خود نشان‌ ندهند.

تمدنهای‌ بزرگی‌ به‌ منصه‌ ظهور رسیده‌اند و بخاطر عدم‌ تناسب‌ آنها در انطباق‌ با نیازهای‌ بشری‌ برای‌ مدتی‌ طولانی‌ از روی‌ زمین‌ محو گشته‌اند. این‌ تمدنها تمدنهایی‌ از دست‌ رفته‌اند با مردمانی‌ که‌ عمیقاً‌ مانند ما سرمست‌ از زندگی‌ بوده‌اند. اما تمدن‌ شما همچون‌ تمدن‌ ما از دست‌ نرفته‌ است.

خوب‌ است‌ از زیر بار مسئولیت‌ ساختن‌ جهانی‌ که‌ به‌ تمدن‌ والا و خاستگاههای‌ معنوی‌اش‌ ایمان‌ دارد شانه‌ خالی‌ کنیم. چرا که‌ این‌ وظیفه‌ای‌ سترگ‌ است‌ که‌ سالهای‌ آینده‌ باید درباره‌ آن‌ کار کنیم.

قبسات: مبانی‌ معرفتی‌ و فلسفی‌ هر یک‌ از فرضهای‌ تنازع‌ و تفاهم‌ کدام‌ است؟ پروفسور کاستوپولوس‌ شما بفرمایید.

کاستوپولوس: این‌ نکته‌ به‌ خوبی‌ روشن‌ است‌ که‌ معرفت‌شناسی‌ بخشی‌ از فلسفه‌ است‌ که‌ در باره‌ سرشت‌ منشأ معرفت‌ به‌ تحقیق‌ می‌پردازد؛ و به‌ عبارت‌ دیگر، نظریه‌ سرشت‌ معرفت‌ (از واژه‌ یونانی‌epidthmh به‌ معنای‌ معرفت‌ و فهم) است. همه‌ پاسخهای‌ من‌ بر معرفت‌ مبتنی‌ است‌ و چیزی‌ خیالی‌ در میان‌ آنها در کار نیست‌ این‌ یکی‌ از اصولی‌ است‌ که‌ به‌ من‌ حق‌ حُسن‌ تلقی‌ از این‌ «دیالوگ‌ تمدنها» را می‌دهد.

باید تشکر خود را از اینکه‌ مرا به‌ ارتباط‌ با خوانندگان‌ مجله‌ی‌ خودتان‌ فراخواندید اعلام‌ بدارم. مجله‌ قبسات‌ محل‌ تبادل‌ نظر پیش‌تازی‌ است‌ که‌ به‌ این‌ گفتگو تا حد زیادی‌ کمک‌ خواهد رساند.

رشاد: هر یک‌ از دو دیدگاه‌ می‌تواند با شواهد و علل‌ تاریخی‌ فرهنگی‌ و دلائل‌ و براهین‌ فلسفی‌ معرفتی‌ پشتیبانی‌ شود، اما آنچه‌ انکارپذیر نیست‌ این‌ است‌ که‌ اگر این‌ مساله‌ به‌ عهده‌ سیاستمداران‌ بیافتد (از آن‌ جهت‌ که‌ در عالم‌ سیاست، دو چیز وجود ندارد: «محال» و «ثابت»، در عرصه‌ سیاست‌ هر چیز ممکن‌ و همه‌ چیز متغیر است) هرگز هیچ‌ مسأله‌یی‌ پیش‌بینی‌پذیر نیست! زیرا در عالم‌ سیاستمداران، مبانی‌ فلسفی‌ و معرفتی‌ نیستند که‌ سرنوشت‌ نگارند بلکه‌ این‌ امیال‌ و اغراض‌ سیاست‌بازان‌اند که‌ فرجامگذارند! و اصولاً‌ در این‌ وادی‌ متغیرها بسیارند و مغیرها بیشمار. اما اگر این‌ مهم‌ به‌ متفکران‌ وانهاده‌ شود می‌توان‌ از سهم‌ مبانی‌ فلسفی‌ سخن‌ گفت‌ و از آینده‌ متحمل.

بنده‌ هم‌ با نظر پرفسور موتچوپولوس‌ که‌ آنچه‌ به‌ عنوان‌ نظریه‌ برخورد تمدنها مطرح‌ شده‌ بیش‌ از آن‌ که‌ مبتنی‌ بر مبانی‌ و دلائل‌ فلسفی‌ باشد، متکی‌ بر علل‌ و اجتماعی، تاریخی‌ و برساخته‌ آمال‌ سیاسی‌ است. اما می‌شود برای‌ این‌ نظریه‌ هم‌ از میان‌ مکاتب‌ غربی، مبانی‌ فلسفی‌ و معرفتی‌ و انسان‌شناختی‌ و جامعه‌شناختی‌ دست‌ و پا کرد، از باب‌ نمونه‌ آن‌ فلسفه‌ و مکتب‌ انسان‌شناختی‌که‌ به‌ انسان‌ بدبینانه‌ می‌نگرد و انسان‌ را گرگ‌ انسان‌ می‌پندارد و انسان‌ را ذاتاً‌ اهل‌ خشونت‌ و تجاوز و تعدی‌ به‌ هم‌ نوع‌ خود تلقی‌ می‌کند می‌تواند مبنای‌ فلسفی‌ برخورد تمدنها و فرهنگ‌ها، انسان‌ها و جامعه‌ها تلقی‌ شود! کما اینکه‌ تعارض‌ ماهوی‌ دو تمدن‌ (مثلا الهی‌ بودن‌ یکی‌ و الحادی‌ بودن‌ دیگری) نیز می‌تواند توجیه‌ دیگری‌ برای‌ امکان‌ تنازع‌ تمدنها بشمار آید، همچنین‌ به‌ مبنای‌ فلسفی‌ دیگر نیز می‌توان‌ اشاره‌ کرد که‌ ایشان‌ هم‌ به‌ یک‌ معنا اشاره‌ کردند و آن‌ دگم‌اندیشی‌ و عدم‌ اعتراف‌ به‌ امکان‌ حقانیت‌دیگری، یا مشارکت‌ او در حقانیت‌ است، این‌ هم‌ می‌توان‌ یک‌ مبنای‌ معرفت‌شناختی‌ به‌ شمار آید. به‌ هر حال:لازمه‌ بعضی‌ از نظریه‌های‌ فلسفی، معرفتی‌ و جامعه‌شناختی، انسان‌شناختی‌ معاصر، برخورد تمدنها و جوامع‌ خواهد بود، ولی‌ به‌ نظر می‌رسد: در پس‌ این‌ نظریه‌ که‌ از ناحیه‌ یک‌ امریکایی‌ مطرح‌ شده، علل‌ سیاسی‌ و تاریخی‌ نهفته‌ است. آمریکاییها از مطرح‌ کردن‌ تعارض‌ و تنازع‌ تمدنها (با توجه‌ به‌ این‌ که‌ تصور می‌کنند تمدن‌ و فرهنگ‌ آن‌ها تمدن‌ زنده‌ و فعال‌ و قوی‌تر است،) غرضشان‌ این‌ نیست‌ که‌ بگویند تمدنها به‌ اقتضا دلائل‌ فلسفی، لاجرم‌ باهم‌ برخورد می‌کنند، مقصودشان‌ این‌ است‌ که‌ ما باید با فرهنگهای‌ دیگر برخورد کنیم‌ و تمدنهای‌ دیگر را ببلعیم، فرهنگ‌ ما باید همه‌ فرهنگها را از عرصه‌ی‌ ادبیات‌ انسانی‌ بزداید. یک‌ زبانزد ضرب‌المثل‌ ایرانی‌ می‌گوید: «در دعوا حلوا پخش‌ نمی‌کنند»، وقتی‌ گفتیم‌ تنازع‌ و جنگ، قهراً‌ هر کس‌ در صدد نابودی‌ دیگری‌ برخواهد آمد و طبعاً‌ آن‌ که‌ قوی‌تر است‌ سایرین‌ ار نابود خواهد کرد. امروز تمدن‌ امریکایی‌ و فرهنگ‌ غربی‌ فرهنگ‌ مسلط‌ و تمدن‌ غالب‌ محسوب‌ می‌شود بالطبع‌ احساس‌ می‌کند که‌ به‌ نفع‌ اوست‌ که‌ جانبدار تعارض‌ تمدنها باشد تا از این‌ رهگذر بتواند بهانه‌یی‌ به‌ چنگ‌ آورد برای‌ برچیدن‌ و بلعیدن‌ دیگر تمدنها. به‌ معنای‌ دیگر نظریه‌ برخورد تمدنها بیش‌ از آن‌ که‌ یک‌ نظریه‌ توصیفی‌ باشد یک‌ نسخه‌ تجویزی‌ است، یعنی‌ هانتینگتون‌ نمی‌خواهد بگوید که‌ واقعیت‌ امر چنین‌ است، بلکه‌ او واقعیت‌ را چنین‌ آرزو می‌کند! به‌ سیاستمداران‌ امریکایی‌ خط‌ می‌دهد و می‌گوید شما وارد صحنه‌ تنازع‌ شوید و به‌ تعارض‌ بپردازید و با اعمال‌ قدرت، دیگر تمدنها و فرهنگ‌ها را برچینید، کما اینکه‌ امروز مسأله‌ تعارض‌ و تهاجم‌ فرهنگ‌ مسلط، مشکل‌ فقط‌ دنیای‌ اسلام‌ یا شرق‌ نیست، بلکه‌ اروپا در مقابل‌ امریکا احساس‌ ضعف‌ و خطر می‌کند، کشورهای‌ درجه‌ دوم‌ اروپایی‌ در قبال‌ کشورهای‌ دست‌ اول‌ اروپایی‌ احساس‌ می‌کنند که‌ در معرض‌ تهاجم‌ هستند.

قبسات: از یکایک‌ استادان‌ محترم‌ بخاطر طرح‌ نظرات‌ خود و ارائه‌ پاسخ‌های‌ ارزشمند در قبال‌ پرسشهای‌ قبسات‌ سپاسگزاریم.

 

پی‌نوشتها

۱- بنگرید به: کتاب‌ مقدس، متن‌ ۲۲ و ۲۱٫ و نیز بنگرید به: لوقا ۲۵-۲۶ و ۲۰ و نیز: پطرس‌ ۱۱-۱۷ و ۲٫

– پرفسور موتچوپولوس، فارغ‌التحصیل‌ رشته‌ ادبیات‌ دانشگاه‌ پاریس‌ می‌باشند که‌ سالها در دانشگاه‌ آتن‌ به‌ تدریس‌ مشغول‌ بود. و در سال‌ ۱۹۷۷ به‌ ریاست‌ دانشگاه‌ آتن‌ برگزیده‌ شد، وی‌ همچنین‌ عضو دائمی‌ بسیاری‌ از آکادمی‌های‌ بین‌المللی‌ و جوامع‌ فلسفی‌ جهان‌ می‌باشد، و در حال‌ حاضر هم‌ رئیس‌ جامعه‌ یونانی‌ مطالعات‌ فلسفه‌ و مسئولیت‌ دو نشریه‌ «دیوتیما» و «سیر فلسفه» که‌ هر دو به‌ مباحث‌ فلسفی‌ می‌پردازند را به‌عهده‌ دارد وی‌ صاحب‌ تألیفات‌ ارزنده‌ای‌ در حوزه‌ مباحث‌ فلسفی، فلسفه‌ هنر و تاریخ‌ فلسفه‌ می‌باشند.

– پرفسور دلی‌ کاستوپولوس‌ تحصیلات‌ خود را از سال‌ ۱۶۴۷ در دانشگاه‌ آتن‌ در رشته‌ الهیات‌ شروع‌ و در سال‌ ۱۹۶۶ در دانشگاه‌ مونیخ‌ به‌ پایان‌ رساندند و همزمان‌ به‌ عنوان‌ استاد الهیات‌ به‌ تدریس‌ مشغول‌ شدند. وی‌ در سال‌ ۱۹۹۷ به‌ خاطر تحقیق‌ در زمینه‌ «رمز الهیات» مورد تشویق‌ دانشگاه‌ آتن‌ قرار گرفته‌ و همچنین‌ در سال‌ ۱۹۸۷ به‌ خاطر تألیف‌ کتاب‌ «ارتدکس‌ مبارزه‌طلبی‌ عصر حاضر» برنده‌ جایزه‌ و از طرف‌ اسقف‌ اعظم‌ اسکندریه‌ و اورشلیم‌ نشان‌ افتخار دریافت‌ نمودند.

ایشان‌ کتب‌ و مقالات‌ متعددی‌ تألیف‌ کرده‌اند که‌ از آن‌ جمله‌اند: اعتقادات‌ و تفکرات‌ ارسطو، تجهیز به‌ اخلاق‌ ذاتی‌ و طبیعی، فرزندان‌ بین‌ انسانیت‌ و تکنولوژی، ارتدکس‌ امروز، معجزه‌ تئوری‌ علمی‌ الهیات‌ و…

آینده‌ مناسبات ادیان

چکیده

مقاله ذیل، به گمانه‌زنی درباره آینده مناسبات ادیان و مسالک معنوی پرداخته؛ پس از طرح احتمال‌های گوناگون در باب روابط دین‌ها و دینواره‌ها، ده عامل که احتمال بروز بسط نزاع و نقار میان ادیان را توجیه می‌کند توضیح داده است. از جمله: استفاده ابزاری ارباب سیاست از دین، خودخواهی و قدرت‌طلبی برخی اصحاب ملل و مذاهب، لجاج و عنادورزی آحاد وجوامع دینی، انحصارگرایی دینی، احیاء سوابق تلخ نزاعهای تاریخی و… .

از نظر مؤلف، پاره‌ای از عوامل نیز احتمال همگرایی و تعامل میان ادیان را توجیه و تقویت می‌کند از جمله: توسعه شبکه اطلاع‌رسانی و همدمی خاندان آدم و پیدایش همدلی جهانی، ارتقاء و فرگشت عقلانیت بشری و غلبه درست‌اندیشی و سرانجام پذیرش فراگیر حقایق دینی و دین حق، استقرار دموکراسی در مقیاس جهانی و رسمیت یافتن تکثر ادیان و تحمل افکار گوناگون، برجسته شدن وجوه اشتراک ادیان، تدبیر قطب‌های سیاسی در بهره‌گیری از قدرت دیانت در یکپارچه‌سازی قلمرو قدرت خود، و… .

مقاله با توصیه‌هایی در باب بایستگی تفاهم و تعایش میان ادیان و دینواره‌ها فرجام می‌یابد.

واژگان کلیدی: ادیان، دینواره‌ها، مناسبات ادیان، تنازع تمدن‌ها و دین‌ها، صلح جهانی، پلورالیسم دینی.

نسبت تمدن‌ها به یک‌دیگر

قُلْ‌ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمَهًٍْ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اَلّا نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَ لانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ (آل‌عمران (۳): ۶۴).

امروز بحث نظری میان مدافعان و مخالفان هر یک از دو دیدگاه «برخورد تمدن‌ها» و «تعامل تمدن‌ها»، درباره «آینده‌ مناسبات تمدن‌ها»، خود به میدان تنازع عمده‌لی بدل شده است و هرکس و گروهی به استناد یک سلسله علل و ادله، فرضیه‌ا‌ی را وصف یا فرضی را توصیه می‌کند.

فرض نسبت‌های گوناگون فرع بر پذیرش کلیت و ماهیت عینی برای تمدن‌ها است. اگر کسی منکر کلیت و ماهیت برای تمدن‌ها باشد ـ چنان‌که برخی بر این باورند ـ مسأله، منتفی به انتفای موضوع خواهد شد.

در زمینه نسبت و مناسبات تمدن‌ها با هم، وجوه گوناگونی قابل فرض است (هرچند همه آن‌ها قائل نداشته باشد) و نیز با توجه به ده‌ها متغیّر دخیل در هویت و نسبت تمدن‌ها، هر فرضی (یا دست‌کم برخی فرض‌ها) درباره نسبت مصداق‌هایی خاص یا گروهی خاص از تمدن‌ها با یک‌دیگر صدق می‌کند.

میان تمدن‌ها، ممکن است نسبت «تباین» و بیگانگی حاکم باشد؛ یعنی تمدن‌ها دستگاه‌ها و مجموعه‌هایی قیاس‌ناپذیر باشند و در مقایسه با همدیگر، تهی از هرگونه تأثیر و تأثر قلمداد شود و هر تمدنی منظومه‌‌ای باشد درون خود (به اعتبار تناسب اجزا) پیوسته و منسجم اما در برون (در مقایسه با سایر تمدن‌ها) گسسته از همه.

چنان‌که ممکن است تمدن‌ها (همه با هم یا برخی با برخی دیگر) مماس و مرتبط باشند ـ چنان‌که تماس و ترابط میان تمدن‌ها و فرهنگ‌ها نیز می‌تواند واگرایانه و تقابلی (منفی) باشد ـ می‌تواند همگرایانه و تمایلی (مثبت) باشد.

کما این که نسبت تقابل نیز می‌تواند همراه با فرایندی پیوسته در تنازع بوده و در نتیجه به «تباعد» فزاینده تمدن‌ها بینجامد، و می‌تواند به تجزیه و زوال و در نتیجه، «تساقط» هر دو یا «تغلّب» یکی (مثلاً تمدن جوان‌تر و پویاتر، یا پربنیه‌تر و قدرتمندتر) بر دیگری منتهی شود.

چنان‌که رابطه همگرایانه نیز بر اثر تعامل و تکافل تمدن‌ها، به تکامل متوازی دو تمدن بینجامد یا به ادغام و تداوم آن‌ها در قالب تولد تمدنی جدید منجر شود.

به اختصار می‌توان وجوه گوناگون نسبت و مناسبات تمدن‌ها و فرهنگ‌ها را به صورت ذیل نمودار ساخت:

وجوه نسبت و مناسبات تمدن‌ها و فرهنگ‌ها

تباین و عدم تماس ترابـط و تمـاس

(تقابل و تنازع) (تمایل و تعامل)

تبـاعـد تساقط یا تغلّب تداوم و تکامل تبدّل و توالد

دین، موجِد و مقوّم تمدن

اغلب مورخان و فیلسوفان تمدنی، ادیان و دینواره‌ها را موجد یا مقوّم، محرک یا تداوم‌بخش تمدن‌ها می‌دانند (ر.ک: ابن خلدون، ۱۳۷۵ش)، نظریه‌پردازان معاصر نیز آن‌گاه که می‌خواهند از مدنیت و نسبت تمدن‌ها سخن بگویند، ناخودآگاه از دیانت و روابط ادیان و دینواره‌ها سخن می‌رانند! مورخان و فیلسوفان تاریخ و تمدن نتوانسته‌اند یا نخواسته‌اند سرگذشت و سرنوشت دین‌ها و تمدن‌ها را از هم جدا بنگرند.

ساموئل هانتینگتون، نظریه‌پرداز معاصر تمدنی، در تبیین نظریه‌ «جدال تمدن‌ها» چنین می‌گوید:

این تضاد [میان اسلام و غرب] به‌وسیله مورخان مورد بحث قرار گرفته و به نظر من، ریشه‌های این امر به طبیعت این دو تمدن و دین باز می‌گردد و ماهیت اصلی روابط مسلمانان و مسیحیان را تشکیل می‌دهد… (ر.ک: هانتینگتون، ۱۳۷۵).

به نظر این‌جانب، حق با مورخان و فیلسوفان تمدنی است؛ بدین‌لحاظ به دلیل رابطه محکمی که میان دین و تمدن وجود دارد می‌توان عمده نسبت‌های مفروض و مناسبات محتمل میان تمدن‌ها را بین ادیان و دینواره‌های گوناگون نیز مفروض و محتمل انگاشت. در این مقاله ما خواهیم کوشید به اختصار مناسبات ممکن یا مطلوب آتی میان ادیان را (به همراه توجیه علل و دلائل هر فرض) تبیین و در پایان بر ضرورت تنظیم روابط معتدل و منطقی بین ادیان الاهی انگشت تأکید بگذاریم.

آیا بشر نوگرا و تنوع‌طلب معاصر، همچنان در حال گریز از دیانت و معنویت است، یا بر اثر سرخوردگی و دلزدگی از مادیت و حیرت جاهلیت جدید، در شرف بازگشت به دین و معنویت قرار دارد؟ و اگر دینداری جایگاه خود را در حیات آتی انسان حفظ کند، دین چه منزلتی را در تدبیر مناسبات فردی ـ اجتماعی و دنیایی ـ مادی او احراز خواهد کرد؟ با توجه به نفاذ نسبیت و شیاع شکاکیت معرفت‌شناختی، و فزونی گرفتن تکثرپذیری فرهنگی، دینی و توسعه‌ مشارب معنوی دست‌ساخته بشری، نسبت و مناسبات ادیان و مسالک معنوی با هم چگونه خواهد شد یا چسان باید باشد:

ـ آیا رابطه ادیان به تقابل و تنازع نازدودنی و فروناکاستنی خواهد انجامید؟

ـ آیا ادیان یا دینداران به تقارب، و در نهایت به وحدت و یگانگی دست خواهند یازید؟

ـ و آیا دینمداران به تساهل و مدارات و کثرت‌پذیری تن در خواهند داد؟ آینده در انتظار کدام گزینه است؟

با توجه به تنوع قراین و أمارات، و فراوانی متغیّرها و مغیّرها، پیش‌بینی و گمانه‌زنی در مسأله بسی دشوار بل ناشدنی می‌نماید؛ البته که سخن گفتن از مناسبات آتی ادیان فرع بر رواج دیانت و رونق دینداری است.

عوامل موثر در تکوین منظرها و نظریه‌های کیفیت مناسبات ادیان به دو گروه کلان: «علل و عوامل»، قابل طبقه‌بندی هستند؛ چنان‌که هر گروه نیز به دو دسته‌ «درون‌دینی و برون‌دینی» تقسیم پذیرند؛ یعنی هر یک از وضعیت «تعارض و تنازع» یا «تفاهم و تقارب» مبتنی بر علت‌های تاریخی اجتماعی ـ یا مستند با ادله فلسفی کلامی بسیاری است.

گروهی از علل و ادله، مویّد تداوم تنازع و واگرایی ادیان است، و متفکرانی که در عالم مسیحیت و اسلام، گفت‌وگوهای دینی را ناممکن یا نامطلوب، یا نامفید می‌انگارند، برای توجیه مخالفت خود، به برخی از همین موارد استناد می‌جویند.

علل و دلائل گمانه واگرایی ادیان

از باب نمونه در توجیه گمانه‌ واگرایی می‌توان علل و ادله زیل را طرح کرد:

۱٫ شبکه اطلاع رسانی و امکانات تماس و رویارویی بین مکاتب و مناظر، به نحو متزایدی در حال گسترش است و این امکان، مناظره‌ها و مشاجره‌های کلامی دینی را نیز روزافزون افزایش خواهد داد. تشکیک در معتقدات و مقدسات هر دین، آتش کینه را میان پیروان آن شعله‌ور خواهد ساخت. بدین ترتیب، تعارض و تضاد بین ادیان، بیش از پیش تشدید و توسعه خواهد یافت.

۲٫ ساختار قدرت در جهان به‌طور روزافزون پیچیده و پیچیده‌تر می‌‌شود. ارباب سیاست از هر چیزی برای ارتقای اقتدار خود و در هم شکستن رقیبانشان استفاده می‌کنند و دین (چون همیشه) از ابزارهای مناسب و کارساز کسب قدرت قلمداد می‌شود. سیاستمداران از ترفند تشدید اختلاف‌های مذهبی برای توسعه‌ سلطه و سیطره‌ خود سود خواهند جست و هرگز اجازه‌ همزیستی مسالمت‌آمیز را به اصحاب و اتباع ادیان نخواهند داد.

۳٫ برخی سران ملل و نحل نیز از شابه‌ قدرت‌طلبی و خودخواهی تهی نیستند. ارباب مذاهب، حیات خویش را در تداوم و تشدید اختلاف می‌جویند. منشأ پیدایی برخی دینواره‌ها و ظهور برخی انشعاب‌ها در ادیان در طول تاریخ نیز منفعت‌طلبی‌ها و طمع‌ورزی‌های کسان و گروه‌های شناخته و ناشناخته است، و این آفت هرگز از جامعه‌ بشری رخت برنخواهد بست.

۴٫ جحد و لجاج در برابر حق، همیشه تاریخ از عوامل اصلی اشاعه‌ باطل و تشدید و تداوم منازعه‌ها میان ملل و نحل، و اقوام و جوامع بوده است. به‌رغم ظهور انبیای الاهی و اقامه برهان و ارائه معجزه از سوی آنان، اکثریتی از مردم، همچنان بر ظلمت و ضلالت اصرار ورزیده، دست به سینه‌ دعوت مردان آسمانی می‌زدند. حضور عناصر ناصالح و غیرصادق میان اصحاب دینواره‌ها و مسالک معنوی نیز که از پذیرش هر مطلب حقی سر باز زده، بر باورداشت‌ها و برداشت‌های نادرست خود تصلّب می‌ورزند، مزید بر علت است؛ بدین‌جهت هرکس به هر آنچه معتقد است، پای می‌فشرد و هرگز تقاربی میان ادیان اتفاق نمی‌افتد؛ بلکه به طور روزافزون مسالک و مذاهب از هم دور و دورتر خواهند شد.

۵٫ اکثر آدمیان گرفتار تقلید کورکورانه و تعصب متصلبانه‌اند. توده مردم دین خود را به مدد بصیرت و برهان برنگزیده‌اند (ر.ک: جان هیک، ۱۳۷۸) تا در فرایندی عقلانی، دین رقیب را تحمل یا احیاناً تقبل کنند تا جامعه بشری روزی بتواند به تعایش سلمی و تقارب دینی دست یابد. ادیان و عقاید به نحو وراثتی و سنتی از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد و عقاید و عادات، همچون پاره‌ای از هویت فردی و جمعی آدمیان است و تغییر آن نیز به سختی روی می‌دهد. حق‌ناشناسی‌ها، کژفهمی‌ها و عوامزدگی‌های رایج میان رهبران دینی نیز مزید بر علت پیش‌گفته هستند؛ بدین‌سبب صاحب هر نظر و نحله‌ای صواب و صحت را به مشرب خود منحصر دانسته، بر بطلان و بیهودگی مقاب پای می‌فشرد.

۶٫ خاطره‌‌های تلخ و سوءتفاهم‌های تاریخی و سنتی میان ادیان، چون زخم‌های مزمن و علاج‌ناپذیر، علت بزرگی برای سد مسیر همدلی و همزیستی ادیان به شمار می‌رود و عوامل علّی آنچنان تعیین‌کنند است که گاه ادله و براهین نیز بوی علل می‌گیرند و می‌توان برخی ادله را به علل تحویل کرد. بساکه کسانی از سوی برخی ادیان تلاش کنند آن سوابق تلخ را زنده کرده دوباره به نزاعهای جهانی دامن بزنند.[ رفتارهای رییس‌جمهور کنونی ایالات متحده، و نیز اظهارات اخیر آقای پاپ، نشان داد، این احتمال چندان دور از واقع نیست!]

۷٫ تأثر فهم آدمی از تاریخ، وراثت، تربیت، محیط و جغرافیای زیستی، جامعه، منافع و مطامع فردی گروهی، سبب تفاوت فهم‌های آدمیان، و ناخواسته و ناخودآگاه باعث تکثر ملل و نحل و تشدید اختلاف‌ها و منازعه‌های دینی می‌شود و این آفت نیز از موانع همیشگی همدلی و همگرایی ادیان است.

۸٫ نظریه مسلط بر اذهان ارباب ادیان و اوساط متدینان جهان، انگاره انحصارگرایی است، عقیده به حقانیت دین خاص به معنی باطل‌انگاری دیگر ادیان است، هر دینی خود را حق مطلق و ناسخ دیگر دینها می‌داند، همه ادیان برای خویش رسالتی جاودانه و جهانی قائل‌اند، و حق با باطل برابر نمی‌نشیند و آن دو هرگز با هم سازگار نمی‌افتند، اصحاب حق، خود را محق و مکلف می‌داند از هر طریق ممکن، باطل را ابطال و باطل پیمایان را هدایت کنند و همین نکته موجه‌ترین علت و دلیل بناء و بقاء منازعات پس از این نیز خواهد بود.

۹٫ فارغ از دغدغه حق و باطل، تفاوت‌های اساسی موجود در آموزه‌های ادیان، اجازه تلاقی و تقارب میان رهبران و پیروان ادیان مختلف را نمی‌هد و تفاوتها در آموزه‌ها به حدی است که زمینه هیچگونه مشابهت بین ادیان و مشارکت میان متدینان باقی نمی‌ماند، گوهر ادیان را اگر حتا «باور به امر قدسی» بیانگاریم، تفاوت در تلقی از امر قدسی در ادیان، شباهت و قرابت را تا حد اشتراک لفظی فرو می‌کاهد؛ گذشته از آنکه در اصلی‌ترین عناصر عقیدتی، میان ادیان بزرگ همتبار مانند «مسأله مبدأ» حتا نقطه توافقی به چشم نمی‌خورد، «یهوه» یهود، «الله» اسلام و «اقانیم ثلاثه» مسیحی هرگز کنار هم نخواهند نشست، تا چه رسد که دینوارهای فارغ از دغدغه خداشناسی، یا باورمندان به امر متعالی نامتعین با ادیان توحیدی و خداباور، را بتوان با هم همنشین کرد!

۱۰٫ ادیان و فرهنگ‌ها قیاس‌ناپذیرند، از این‌رو یگانه‌سازی و همسان‌انگاری آنها ممکن و مطلوب نیست، هر دینی برای دفاع از حقانیت خود دلائلی اقامه می‌کند و ادله ادیان متکافی و همتوان هستند؛ در طول تاریخ هیچ یک از ادیان نتوانسته ـ و پس از این نیز نخواهد توانست، دیگری از میدان بدرکند و نزاع دینی همزاد ازلی و همزیست ابدی بشر است، آرمان تعادل و تعامل ادیان آرزویی کودکانه و ساده‌لوحانه است.

علل و دلائل گمانه همگرایی ادیان

در برابر نکات پیشین، می‌توان علل و ادله متعددی را به نفع منظر احتمال یا ضرورت تقارب ادیان و تعامل دینداران ارائه و اقامه کرد؛ از جمله:

۱٫ بر اثر توسعه شبکه‌ اطلاع‌رسانی و ارتباطات، جهان به طور روزافزون کوچک و کوچک‌تر می‌شود تا آن‌جا که اعضای «خانواده آدم» که بر اثر پراکندگی جغرافیایی، زبانی، نژادی، عقیدتی، از هم دور و بیگانه شده بودند، دوباره زیر یک سقف (سقف نامرئی امواج) گرد آمده، بر سر یک سفره (سفره‌ حکمت و معرفت مشترک) خواهند نشست. همخانگی دوباره فرزندان آدم، مایه همدمی آنان شده، همدمی آنان نیز باعث همدلی‌شان خواهد شد و سرانجام بر اثر فروریختن مرزهای ابهام و کنار رفتن پرده‌های افترها به آموزه‌های حقه‌ الاهی، سیمای حقیقت آشکارتر شده، زمینه‌ پذیرش حقایق برتر از سوی اقوام و ملل گوناگون و پیدایی نوعی الاهیات شامل و مقبول، در مقیاس جهانی فراهم خواهد شد. بدینسان جامعه جهانی، به چیزی فراتر از اتحاد ادیان، یعنی دین واحد و مشترک جهانی دست خواهد یافت!

۲٫ چنان‌که ممکن است بر اثر رشد عقلانی و ارتقای فکری و افزایش ذکاوت آدمیان، نیک فهمی و درست اندیشی به جای کژفهمی بنشیند و تقارب افق بینش بنی‌آدم، او را به‌سوی پذیرش الاهیات حقیقی نفس‌الامری سوق دهد.

در گذشته‌ تاریخ، آدمیان دجار جحد و عناد، و جهل و لجاج بوده‌اند؛ اما اکنون سیر حیات بشر و مناسبات انسانی به سمت جایگزینی «تعقّل و تحمّل» به جای «تعصّب و تحکّم» می‌رود و دور سلاح و سپر سپری شده و اکنون نوبت ذهن و زبان فرا رسیده است. عهد جنگ و جدل طی شده و روزگار نطق و منطق فرا آمده است. هر آنکو فکری برتر و منطقی قوی‌تر داشته باشد، گوی سبقت از رقیبان خواهد ربود و دین حقیقی، به منصه ظهور خواهد نشست و بر مسند قبول تکیه خواهد زد.

۳٫ امروز دموکراسی به مثابه برترین دستاورد اجتماعی حیات انسان و بزرگ‌ترین آرمان مشترک آدمیان قلمداد می‌شود. بشر (احتمالاً) خواه ناخواه به‌سوی استقرار نظامی دموکراتیک در مقیاس جهانی پیش می‌رود. لازمه تحقق چنین آرمانی به رسمیت شناختن فرهنگ‌ها و دین‌های گونه‌گون از سوی همه جوامع و مجامع و ارتقای سطح تحمل عقاید گوناگون حتی متضاد است؛ بدین‌سبب بشر در آینده راهی جز تفاهم و مقصدی جز تعایش پیش رو ندارد.

۴٫ هر چند ادیان هر یک حاوی آموزه‌های متنافی و ناسازگار با آموزه‌های دیگری است، گزاره‌ها و آموزه‌های مشترک و مشابه در آن‌ها (به ویژه ادیان ابراهیمی) کم نیست؛ چنان‌که تفاوت میان فرق منشعب از شرایع نیز بسیار است؛ اما فِرَق یک دین هنگامی که خود را با تبعه دین دیگر قیاس می‌کنند، خود را نزدیک به هم و در یک جبهه احساس می‌کنند. اصحاب و اتباع ادیان نیز می‌توانند و باید، در برابر ملحدان و بی‌خدایان، خود را اعضاء یک خانواده بنگارند و آحاد یک جبهه به شمار آورند؛ بسا این رویکرد، به رویکردی جهانی بدل شده دینداران را در آینده گرد هم آورد.

۵٫ هر چند احتمال دارد تحقق قاعده‌ سیاسی «اختلاف بینداز و حکومت کن» همچون گذشته بخت بیشتری داشته باشد، به تعبیر زبانزد (ضرب‌المثل) ایرانی، گاه «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد»، ای بسا قطب‌ها و قدرت‌های سیاسی برای یکپارچه‌سازی قلمرو سلطه‌ خود در آینده می‌کوشند ادیان را به یکپارچگی و صاحبان سنت‌های معنوی را به سوی همزیستی سوق دهند؛ (بالاتر از دین) چنان‌که احتمال می‌رود از رهگذر غلبه دین و فرهنگ خاصی که مورد حمایت و رضای قطب‌های قدرت است، دیگر ادیان و فرهنگ‌ها منتفی یا منزوی شوند، و مسأله مجادله‌های دینی، منتفی به انتقای موضوع گردد! امروز دانش و فن‌آوری ارتباطاتی مدرن در قبضه‌ قدرتمندان است و کم و بیش نیز در این جهت مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد، ترویج دینواره‌های بی‌طرف و بی‌خطری چون بودیسم از سوی قدرت‌های غربی می‌تواند مؤید چنین احتمالی قلمداد گردد.

نتیجه‌گیری

در هر حال، چنان‌که اشاره شد، به دلیل فراوانی علل و عوامل موثر در مسأله، تشخیص (تا چه رسد به تدبیر) فرایند و برایند مناسبات آتی ادیان و تمدن‌ها دشوار می‌نماید؛ اما فارغ از صحت و صواب علل و ادله مؤیّد دو منظر که برخی از آن‌ها برشمرده شد می‌توان توصیه‌هایی را به مثابه آرزوهای انسانی پیش روی اصحاب و اتباع ادیان (به‌ویژه ادیان ابراهیمی که مشترکات بیشتری دارند) نهاد.

هر چند «وحدت دین» فقط به اراده الاهی ممکن است، «اتحاد ادیان» می‌تواند با عزم جدی دینداران صورت تحقق پذیرد. امروز ده‌ها عامل و انگیزه، ما دینداران را به «تفاهم و تعامل دینی» فرا می‌خواند که به اقتضای ضرورت رعایت محدودیت مجال مقال، در پایان فقط به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم و تفصیل سخن را به فرصتی فراخ و فراخور وامی‌نهم.

۱٫ بایستگی رونق بخشیدن به دینداری (به طور عام)، و در هم شکستن هجوم گسترده الحاد به دیانت و خداگروی، و نیز لزوم پیشگیری از جنگ‌های خانمان بلکه جهان‌برانداز و تحکیم وحدت بشری.

۲٫ همچنین ضرورت رفع بحران‌ها و معضلات بشر‌سوزی چونان بحران معنویت و اخلاق، بحران زیست بوم و تخریب طبیعت، بحران فقدان امنیت و بهداشت روانی، بحران بدبینی به حیات و هستی و آینده‌ جهان، معضل بی‌عدالتی در روابط بین‌المللی و… .

۳٫ هکذا بایستگی ترمیم گسست سنت و مدرنیته (به نظر من دین می‌تواند با کنار هم نشاندن گزیده‌ منطقی آموزه‌های سنتی و گزیده‌ معتدل دستاوردهای مدرنیسم، آشتی‌دهنده‌ این دو عهد عمده حیات بشری باشد.

و سرانجام ضرورت‌های الاهی و انسانی بسیار دیگر، همدمی و همدلی، همگامی و همراهی اهل ایمان و اصحاب ادیان را فرض و لازم می‌سازد.

البته این آرمان بزرگ اراده و عزم جهانی خیرخواهان، برنامه و سازکارهای درخور و فراخور خود را می‌طلبد.

استعدادها و استطاعت‌های بسیار و ابزارها و شیوه‌های فراوانی برای تقریب نظری ادیان و توحید عملی جبهه دینداران وجود دارد و از آن جمله است: مراوده و محاوره‌ اندیشه‌وران دینی برای تبادل تجارب و یافته‌ها و رفع ابهام‌ها و دفع اتهام‌های شایع میان ادیان ضد همدیگر.

به نظر ما، طریق مدارات، منحصر در تشکیک در حقانیت مجموعه ادیان (پلورالیسم دینی) و ترویج نسبیت و شکاکیت (پلورالیسم معرفت‌شناختی) نیست، و حتی حق مطلق انگاشتن دینی خاص به معنای باطل مطلق دانستن سایر ادیان نیست، و نیز مقوله‌ «نجات» جدا از مسأله «هدایت» است. نجات در سایه‌ «رحمت واسعه الاهی» تحقق یافتنی است؛ افزون بر آن‌که وجود اشتراک بسیار در تعالیم ادیان، نشانه نوعی یگانگی در مبادی آن‌ها است که به نظر ما عقل و وحی است. وانگهی مسأله‌ تحاور و تعامل اصحاب ادیان، ملازم با تعیین و تأیید میزان حقانیت دین‌های طرف گفت‌وگو و همگام نیست. آنچه مسلم است، این است که ادیان به هم نزدیک‌تر از مکاتب الحادی و بشری‌اند، و سرنوشت دینداران (بیش از دیگر جوامع انسانی) با هم گره خورده است.

منابع و مآخذ

  1. قرآن کریم
  2. ابن خلدون، عبدالرحمان، مقدمه‌ ابن خلدون، محمد پروین گنابادی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، هشتم، ۱۳۷۵ش.
  3. هیک، جان، مباحث پلورالیزم دینی، عبدالرحیم گواهی، تهران، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان، اول، ۱۳۷۸ش.
  4. هانتینگتون، ساموئل، نظریه برخورد تمدن‌ها، مجتبی امیری، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت خارجه، دوم، ۱۳۷۵ش.

اهداف گفت‌وگوی تمدنی


بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
یا أیها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم، ان اللّه علیم خبیر (حجرات / ۱۳)


پیش از این که اصل بحث را آغاز کنیم، ذکر دو سه نکته را ضروری می‏دانم:
۱ـ نخست آن که راجع به مقوله «گفت‏وگوی تمدنها»، هنوز تعریف منقح و متّفقی در دست نیست و این مسأله بنا به تلقیها، به اشکال مختلفی مطرح می‏شود که نشان می‏دهد هنوز جای کار علمی دقیقِ بسیاری در این موضوع باقی و احیانا خالی است.
۲ـ امروز هر طرح و دیدگاهی که عنوان شود، عده‏ای از آن جانبداری می‏کنند و عده‏ای دیگر با آن مخالفت می‏ورزند. نفس موافقت و مخالفت و چالشهای نظری و فکری درباره یک مسأله، نه تنها طبیعی بلکه مطبوع و مطلوب است. اما گاه مخالفتها و موافقتها به صورت افراط و تفریط جلوه می‏کند و هواداران و جانبداران دیدگاهها، مفرطانه و بی‏هیچ قید و شرطی از آن جانبداری کرده یا با آن مخالفت می‏ورزند. در عهد ما، افراط و تفریط بزرگترین و مهلکترین آفت حقیقت است. افراط و تفریطها از عوامل مختلف و متعددی ناشی می‏شود که از جمله آنها، سیاست‏زدگی جامعه و سیاست‏آلود و جناحی شدن مباحث فکری و نظری است و این امر سبب دخالت حب و بغض در چالشهای علمی و در نتیجه خلط انگیزه و انگیخته می‏شود. نوعا کسی که علاقمند به مقامی یا مرامی است، بدون تأمل و تعمق، از مواضع و مناظر آن حمایت می‏کند و چنانچه با مقام و مرامی موافق نباشد، نسنجیده و بی‏درنگ مخالفت می‏ورزد. امروز مباحث فکری و نظری، در جامعه ما، سخت دچار چنین آفتی است و همین آفت به صورت مانعی بزرگ در مسیر اظهار نظرها و نظریه‏پردازیها خودنمایی می‏کند. کثیری از صاحبنظران در بسیاری از مباحث، موضعی اتخاذ یا اظهار نمی‏کنند، که مبادا متهم به مخالفت با فلان مرام یا بهمان مقام گردند یا وابسته به فلان مکتب یا فلان منظر قلمداد شوند!
گفت‏وگوی تمدنها هم از همین دست مباحث است و از آن رو که مسئله نسبتا تازه‏ای است که در دنیا و کشور ما مطرح شده و کم و بیش در بستری سیاسی و آمیخته به مواضع سیاسی طرح گردیده، طبعا و متأسفانه از گزند افراطها و تفریطها دور نمانده است.
۳ـ هر چند مسئله تعارض یا تعامل تمدنها، مسئله جدیدی است و کمتر از یک دهه از مطرح شدن آن می‏گذرد، اما نفس ارزیابی و سنجش نسبت میان فرهنگها و تمدنها و تبیین مناسبات میان اندیشه‏ها، فرهنگها و تمدنها، مبحث بسیار دیرپایی است.
ایران به یمن پیشینه تاریخی سرفراز، تمدن کهن و فرهنگ پربار و دین نیرومند خود و نیز شرایط بسیار مساعدی که در پی وقوع انقلاب اسلامی به دست آورده، از آوازه و وجاهت درخشان و نمایانی برخوردار است، لهذا خواه ناخواه و هنگامی که بحث از تمدنها، فرهنگها، دینها و اندیشه‏ها مطرح شود ایران هم به طور طبیعی یک طرف قضیه به شمار می‏آید و لذا ما نمی‏توانیم نسبت به این مسئله که یک بحث زنده و سازنده عصر ماست، بی‏اعتنا باشیم.
به لحاظ محدودیت وقت، من بی آن که به برخی بحثهای بنیادی‏تر و پیشینی‏تر اشاره کنم به بحث درباره عنوان اعلام شده برای سخنرانی من یعنی «قواعد و اهداف گفت‏وگوی تمدنها» می‏پردازم.
این موضوع، البته پیشفرضهایی دارد و با پرداختن به آن، مثلاً ما پیشاپیش پذیرفته‏ایم که تمدنها (دستکم برخی از آنها با برخی دیگر) می‏توانند با هم تفاهم و تعامل کنند. اگر قائل به تعارض و تقابل و عدم امکان یا لزوم تفاهم و تعامل می‏بودیم، نوبت به بحث از قواعد و اهداف گفت‏وگو، نمی‏رسید و نیز طبعا به عنوان پیش‏پذیره، ما خود را طرف گفت‏وگو تلقی می‏کنیم و به نام ایران، انقلاب و اسلام، اعلام موضع می‏کنیم. در عین حال این عنوان، به این نکته نیز اشاره دارد که گفت‏وگو، فعالیتی فکری و نظری و احیانا عملی است که دارای قواعد و چارچوبی خاص است چرا که بدون قاعده و ضابطه و بدون شرایط و زمینه و بدون لحاظ داشتن هدفهای تعریف شده، گفت‏وگو میسر نیست. تأکید می‏کنم: نه تنها گفت‏وگو، بدون تعیین اهداف و تدبیر قواعد، بیفایده است بلکه زیان‏بخش نیز می‏باشد و چه بسا اساسا ممکن هم نباشد. اگر شما اهداف و قواعدی را برای گفت‏وگو تعریف نکرده باشید، اصولاً نمی‏توانید در این باب هیچ اقدامی بکنید، زیرا ارتباط برقرار نمی‏شود و تخاطب میسر نمی‏گردد.
اگر اهدافی را تعریف نکرده باشید نمی‏توانید گفت‏وگو کنید زیرا نخستین مسئله این است که برای چه گفت‏وگو کنیم؟ بی‏قاعده و بی‏هدف وارد عرصه مذاکره با رقیب شدن، هرگز نامش گفت‏وگو نیست. به همین لحاظ، پیش از آن که به مبانی دیدگاههای موجود در خصوص تقابل یا تعامل بپردازیم، کاربردی‏تر فکر کرده‏ایم و بحث قواعد و اهداف گفت‏وگو را اینجا مطرح می‏کنیم. البته از میان این دو محور یعنی «اهداف» و «قواعد» گفت‏وگوی تمدنی، به لحاظ محدودیت وقت، در این جلسه من تنها مبحث «اهداف» را تبیین خواهم کرد. شاید در جلسه و نشست دیگری بتوانیم به بحث درباره قواعد و شرایط گفت‏وگو یعنی منطق گفت‏وگوی تمدنی نیز بپردازیم۱٫
به طور کلی در تدقیق و تأمل بر این مسئله، چنین به نظر می‏رسد که چهارده «هدف» و «اثر» می‏تواند یا باید بر گفت‏وگوهای تمدنی و فرهنگی مترتب گردد. تصدیق می‏فرمایید که طرح و تبیین چهارده محور در ظرف یک جلسه مقدور نیست، لهذا بر بعضی از محورها بیشتر توقف کرده و بعضی از محورها را گذرا طرح می‏کنم.
محـوریهایـی که به عنوان «هدفهای» گفت‏وگوی تمدنی پیش‏بینی یا پیشنهاد می‏کنم عبارتند از: ۱ـ برون برد تمدنهای کهن انسانی از وضعیت انفعال در قبال تمدن پیشرفته و مهاجم غربی، ۲ـ ترمیم گسست سنت و مدرنیته و تقلیل کاستیهای دوره فراتجدد، ۳ـ باز جستن درمانهای مجرب کهن برای بحرانهای نوپیدای انسان معاصر، ۴ـ تعارف و افزایش شناخت اصحاب تمدنها و ارباب ادیان نسبت به مبانی و مواریث تمدنها و ادیان یکدیگر و در نتیجه گزینش و بهره‏جویی هر یک از دست‏آوردهای انسانی دیگری، ۵ـ شکستن استبداد فرهنگی جهان و توطئه‏های جهانی‏سازی فرهنگی غربی، ۶ـ تحکیم وحدت میان امت اسلامی از سویی و جامعه جهانی از سوی دیگر، ۷ـ توسعه امنیت و تشیید مبانی صلح جهانی. همچنین پیامدهای دیگری چون: بازگشت اعتماد به نفس در میان مسلمین؛ بازیافت هویت مستقل و متّحد اسلامی، صیقلی شدن اندیشه دینی، احیاء منزلت دین، کاهش منازعات بین‏الادیانی، تمهید گرایش مضاعف و مجدد بشریت به معنویت و شکوفایی روابط سیاسی اقتصادی میان ملل و دول جهان، و امثال اینها نیز از اَثمار و آثار قهری حوار تمدنی و تحقق اهداف پیشگفته می‏تواند باشد. البته هدفها و آثار، مشروط به رعایت منطق گفت‏وگوی فرهنگی و تمدنی قابل تحقق خواهند بود.
نخستین هدف گفت‏وگوی فرهنگی تمدنی می‏تواند «برون برد تمدنهای کهن و ریشه‏دار انسانی از موقعیت انفعال در قبال تمدن مدرن کنونی» باشد. تمدنهای کهن انسانی میراث هزاران ساله حیات بشرند. در کوران حوار و کوره تعامل می‏توانیم این تمدنها را از حالت متروکیت و مهجوریت خارج کنیم. هم‏اینک تمدن جوان غربی از سکوی بلندی به سمت دیگر فرهنگها و تمدنها یورش آورده است و عملاً همه تمدنها را، با تازش و یورش خود، در موضع انفعالی قرارداده و این در حالی است که تمدن کنونی غرب مدیون و مرهون تمدنهای پیشین است.
گمان نکنیم بدون هیچ پیشینه و زمینه‏ای و بی‏اتصال به گذشته و بدون بهره‏برداری از دستاوردهای فکری و فرهنگی و علمی بشریت، معجزه‏آسا و جهشی، در مقطعی از تاریخ، تمدنی ظهور کرد به نام تمدن مدرن غربی.
ترکتازی تمدن کنونی غربی و تک مصداق‏انگاری آن از سویی، و خودباختگی و خودفراموشی تمدنهای ریشه‏دار و پیشین بشری از سوی دیگر، مشکل عظیمی برای بشریت به ارمغان آورده است. این مشکل دو سویه است، یعنی: از سویی صاحبان تمدن نو، تعریفی از تمدن و فرهنگ ارائه داده‏اند که شامل جز تمدن غربی نمی‏شود و طی سه چهار سده اخیر در نقاط مختلف جهان صریحا دیگر ملل را غیرمتمدن نامیده‏اند و حتی از دیگر ملل به عنوان ملتهای وحشی یاد کرده‏اند.
حتی گاهی از زبان متفکران متأخر غربی مثل «پوپر» تعابیر ناخوشانید و دور از ادب انسانی شنیده‏ایم که: «ما متمدنین و ما صاحبان تمدن غربی باید به هر قیمتی شده حتی به اجبار و استبداد، ملتهای غیرمتمدن دنیا را اداره کنیم و برای زندگی آنها نظام فرمایشی و تحمیلی طراحی کنیم و به مسیر مطلوب خود هدایتشان کنیم» یعنی صریحا می‏گوید فقط غربیها متمدنند و دیگران غیرمتمدن و باید قیمومت آنها برعهده غربیها باشد. پوپر در این بیان تنها نیست بلکه بسیاری از متفکران و متشرقان و سیاستمداران چنین برداشتی داشته و دارند. در آثار شرق‏شناسان، ملتهای غیرغربی و حتی بخشهایی از قاره آمریکا مورد تحقیر واقع شده‏اند و خود برترانگاری فرنگیها، در روزگار ما بزرگترین زیانها را بر روابط عادلانه بشری زده و بیشترین آثار سوء را بر روند تفکر بشر و رشد جوامع بر جای نهاده و سخت‏ترین لطمه‏ها را بر شخصیت ملتهای جهان وارد ساخته است و دریغا که بعضی از این تلقینها در جوامع غیرغربی مؤثر افتاده است، لهذا از دیگر سو، ملل غیرفرنگی در قبال تمدن مدعی و متفرعن غربی، خود را باخته و به انکار خویش پرداخته‏اند. (البته این مطلب با مطلب نخست، در واقع دو روی یک سکه‏اند). خودباختگی صاحبان تمدنهای کهن و ملتهای غیرغربی به همان اندازه زشت و زیانبار است که دیدگاه متفرعنانه غربیان.
اگر طرفهای غربی گفت‏وگوی تمدنی صادق باشند ـ که از جمله اصول اصلی منطق گفت‏وگو است ـ و تمدنهای دیگر مانند هندی چینی و ایرانی و یونانی را نیز بشمار آورند (البته یونان از حیث جغرافیایی غربی است و مایه‏های جوهری تمدن کنونی غرب نیز در بطن و متن این تمدن نهفته است اما به هر حال با تمدن کنونی متفاوت است) این تمدنها را طرف محسوب کنند و با شرایط و قواعد صحیح و معقولی با آنها روبرو شوند، طبعا نتایج مطلوبی به دست می‏آید که از آن جمله این است که تمدنهای کهن انسانی از حالت انفعال بیرون آمده و فعال خواهند شد و خود را صاحب موضع و منزلت خواهند یافت. این نکته گر چه می‏تواند تنها یک اثر قلمداد شود نه غرض، اما به نظر من این باید یکی از اهداف تلقی و در گفت‏وگوهای تمدنی پی‏جسته شود.
دومین هدفی که در گفت‏وگوی تمدنی باید پی‏گرفته شود، ترمیم گسل مقطع و مفصل انتقال از سنت به تجدد است. «انسان جدید» (اگر تعبیر درستی باشد که من این تعبیر را نمی‏پسندم و بهتر می‏دانم «انسان معاصر» تعبیر کنیم. بعضی اصرار می‏ورزند که انسان دیگری تصویر و تعریف کنند. گویی حتی از حیث ماهیت، انسان قدیم قبل از رنسانس را با انسان معاصر متفاوت می‏پندارند و گویی که انسان پیش و پس از نوزایی، دو نوع از جنس حیوانند. این معنا را من قبول ندارم، هر چند تحولات فراونی از جهات گوناگون در روابط و مناسبات اجتماعی انسانها پدید آمده است. اما نه به آن گونه که مفرطانه انسان جدید را حیوانی دیگر بیانگاریم که با انسان قدیم تا حد تباین دو نوع یک جنس متفاوت است) یا به عبارت صحیح‏تر، انسان معاصر از تبار و تاریخش بریده است. اصولاً عهد ما، عصر مطلوبیت گسختگیه است. در همه عرصه‏های معرفت و معیشت، عملاً واگرایی و گسیختگی بر همگرایی و پیوستگی ترجیح می‏یابد. (البته این ادعا احتیاج به توضیح بیشتر دارد.)
چنانکه انسان معاصر انسان دیگری تلقی شده و از تاریخش بیگانه و از تبارش جدا گشته است و گمان می‏رود میان دوره سنت و دوره مدرن، دیوار ضخیمی به قطر هستی و به ارتفاع تاریخ روییده است و هیچ نسبت و شباهتی بین آن دو نیست و این، موجب انقطاعی ذو وجوه و ذات‏الابعاد در شؤون بشریت معاصر گردیده که به نظر من هزاران گونه زیان بر آن بار شده است. به هر حال، اطروحه گفت‏وگوی تمدنها، می‏تواند به مثابه جشنواره آشتی‏کنان سنت و مدرنیزم نقش آفرینی کند. گفت‏وگوی تمدنها یعنی این که ما به گذشته هم نظر بیافکنیم. تمدنهای کهن، پیشینه بشر و ریشه انسانند. امروز انسان با گذشته خود قهر کرده و لهذا یکی از اهدافی که در گفت‏وگوی تمدنی باید مراد شود، آشتی انسان امروز و انسان دیروز و بازگشت بشر به تبار و تاریخ خویش است.
سومین هدفی که می‏توان یا باید در بستر این گفت‏وگوها در جستجوی آن بود، جستن درمان دردهای نوپیداست. بحرانها و مشکلات جدیدی در عهد مدرن به وجود آمد که ای بسا بسیاری از آنها با بررسی گذشته‏ها، قابل درک و درمان‏پذیر باشد، کما این که در انتقال از سنت به مدرنیته (که ظاهرا در جست و جوی درمان دردهای کهن صورت بست)، دردهای جدیدی دامنگیر بشر شد و ممکن است با انتقال به پسامدرن در دام دردهای جدید و معضلات نوپدید دیگر افتد. ما که نمی‏توانیم جلو انتقال و تحول تاریخی را بگیریم، اما تدبیر هم بی‏تأثیر نیست. می‏توانیم با بازپژوهی دستاوردهای فرهنگی، تمدنی، فکری، اخلاقی و معنوی بشریت در گذشته، برای بسیاری از دردهای کنونی‏مان درمان بیابیم و گمان می‏کنم این مسئله باید بزرگترین و مهمترین هدف گفت‏وگوی تمدنی تلقی گردد.
امروز بشر در معرض هجوم و تازش بحرانهای متنوع و متعددی قرار گرفته است. این بحرانها از شش جهت او را محاصره کرده‏اند «بحران معرفت»، اولین و سخت‏ترین بحرانها است. آدمی امروز در ورطه نسبیت و شکاکیت درغلتیده و هیچ یقینی در دل او جز «یقین به عدم یقین» برجای نمانده است. «جزمیت» به بزرگترین دشنام در روزگار ما مبدل شده است و «یقین‏انگاری» زشت‏ترین توهین محسوب می‏شود (و این از جمله همان افراطهاست که اشاره شد) شکاکیت و نسبیت، انسان را به وادی حیرت در انداخته است و لهذا هیچ فرضیه‏ای شانس ماندن ندارد.
بحران دیگری که انسان معاصر درگیر آن شده، «بحران تجزی» است؛ بحران جزئی‏بینی و جزءنگری. براثر این بحران، هیچ نگاه کلانی به هستی نیست. قداست از حیات و هستی، معرفت و حکمت رخت بربسته است و به موازات گسترش روش تجربی، عملاً عالم و حتی انسان، مبدل به شی‏ء و به عبارت دیگر، جسد شده‏اند. عالم در نگاه انسان معاصر یک جسد بزرگ است؛ جسدی مرکب از جسدهای بی‏ارتباط به یکدیگر این مشکل معرفت و حکمت و دانش امروز است.
هیچیک از تمدنها و فرهنگهای پیشین، چنین مفرطانه دچار این بحرانها نبوده‏اند. نباید با متهم کردن بشر گذشته به جهل و غفلت، خود را راحت کنیم، زیرا با وارد آوردن این اتهام به گذشتگان، هیچ چیز عوض نمی‏شود. بشر در گذشته بر بسیاری از معارف و دانشها، دردها و درمانها مشرف و مطلع بوده است. بسیاری از دیدگاههایی که در فلسفه‏های مضاف مانند فلسفه علم، معرفت، منطق، ریاضیات، اقتصاد، حقوق و سیاست، امروزه مطرح است، ریشه در دانشها و فرهنگهای گذشتگان دارد، هر چند نه بدین نامها و اصطلاحات. در گذشته کسی کتابی به عنوان حتی اپیستمولوژی و معرفت‏شناسی ننوشته و در مورد فلسفه حقوق و اقتصاد و سیاست امثال اینها، چیزی نگاشته نشده است اما نام که اصالت ندارد و نامگذاری نقشی در نفس حقیقتها ندارد. البته همه این حقایق، و معقولات، فرضیه‏ها و دیدگاهها در گذشته، پختگی و سختگی دیدگاهها و منظرهای کنونی را دارا نبوده‏اند اما این طور هم نیست که گمان کنیم تمام آنچه امروز فرا چنگ بشر است، تماما بدیع و بی‏پیشینه‏اند! چرا این همه بر انکار فضیلتهای گذشتگان اصرار می‏ورزیم؟ بحرانها در تمدن و فرهنگهای کهن انسانی، راه چاره داشته و ما آنها را فراموش کرده‏ایم.
بحران سومی که بشر معاصر در دام آن گرفتار آمده، «فقدان مجال اندیشیدن»؛ اندیشیدنی خود آگاه، است. انسان معاصر اسیر چنگال غول فن‏آوری ارتباطات و دیو دیوانسالاری است و چون قطعه کاغذی در چنگ دیوان و غولان، در خود مچاله شده است. بشر معاصر برای خروج از توفانهای امروزی، جز «نگاه از بالا و بیرون» به هستی، مناسبات و فرهنگ زیستی، راهی ندارد. از طرفی، این نگاه از بیرون نیز جز از یک پایگاه تعریف شده، استوار و مطمئن، میسر نیست. مگر می‏توان در خلاء ایستاد و به انسان، و مناسبات او ن گریست و تحلیلی رسا ارائه داد؟ اگر گاهی از زاویه دید تمدنهای غنی و عمیق گذشته بشری که نوعا ریشه در دیانت و معرفت داشته‏اند، به امروز بنگریم و نارساییها و کاستیهای دنیای کنونی بشر را در نظر بگیریم، چه بسا راهچاره‏های فراوانی بیابیم و از بحرانهای موجود، رها شویم و چه بسا که بتوانیم از دیوانسالاری، فن‏سالاری بویژه قدرت بلامنازع فن‏آوری ارتباطی، نجات یابیم.
چهارمین آفت، بحران از خودبیگانگی بشر معاصر است که زاده بحران سوم است، انسان معاصر، فرصت اندیشیدن ندارد، لذا از خود بیگانه شده است و این نیز از جمله بحرانهای بزرگ فرا روی بشریت است.
به طور کلی ماشین‏سالاری و دیوان‏سالاری، انسان را از خویشتنِ خویش بیگانه ساخته است. یافتن چاره برای حل این بحران بزرگ و بازگشت بشر به خویش، می‏تواند در بستر مطالعه تمدنهای پیشین و از پایگاههای مطمئن آن تمدنها ممکن شود.
پنجمین بحرانی که دامنگیر انسان معاصر شده، «بحران معنویت» و به تعبیر دقیق‏تر بحران دیانت است. امروز این بحران در عرصه حیات بشری بیداد می‏کند. معنویت و اخلاق، منهای دیانت، نیز هرگز مشکل‏گشای بشریت نیست. امروز برخی، بحران اخلاق و معنویت را مطرح می‏کنند و سپس برای حل آن نسخه‏هایی می‏پیچند که در آنها، یا «دیانت»، فرع بر اخلاق قلمداد شده یا رسما به ترویج اخلاق سکولار و معنویت منهای خدا می‏پردازند. آنها توجه ندارند که معنویت بدون خدا معنا و مبنا ندارد، منهای دین برای حل بحران معنویت و خلاء اخلاق، نمی‏توان راهی پیدا کرد و درمانی یافت. مشکل انسان معاصر، جدا شدن از دیانت است نه دوری از مطلق معنویت، معنویت بی‏مبنا و معنویت بی‏معنا.
حال اگر نگاهی به تمدنهای کهن بیافکنیم، ملاحظه می‏کنیم که این تمدنها نوعا همراه با معنویت و حتی مبتنی بر دیانت هستند. بسیاری از فیلسوفان تاریخ و تاریخ‏نگاران، حتی اگر لائیک‏اند، اذعان دارند که تمدن از تدین برخاسته است. حتی تمدن کنونی را هم نمی‏توان گفت بی‏بهره از فضلاء و فیوضات دین است هر چند بنیادش بر سکولاریسم استوار است و ظهور آن نوعی واکنش در مقابل دیانت خود ساخته و محرّف یعنی مسیحیت قرون وسطایی بوده است (لذا خواه ناخواه عناصر مباینی با دیانت در آن مشاهده می‏شود.) اما همین تمدن هم که از آغاز با دیانت و معنویت در افتاد و وجه غالب آن دین‏گریزی و دنیامداری است، دارای رگه‏های دینی است و هرگز نمی‏تواند و نتوانسته بدون در نظر گرفتن آموزه‏های دینی، نسخه برای حل بحران معنویت و اخلاق بپیچد.
ششمین بحرانی که گریبانگیر بشر امروز است، «بحران بی‏کاشانگی و زوال نهاد خانواده» است. با شعارهای غلط و گاه مغرضانه فمینیستی، نهاد خانواده در بخش‏هایی از مغرب زمین از هم پاشیده است. امروز بشر غربی متوجه این مشکل شده است ولی نمی‏داند، چکار باید بکند. چون بنیادها را ویران کرده و قادر به بازساخت آن نیست هر چند به نظر ما نهاد خانواده نهادی نیمه طبیعی است و به سادگی می‏توان آن را بازسازی کرد البته مشروط به آنکه موانع اساسی را که درفرهنگ کنونی غرب در قبال سلامت این نهاد پدید آمده است، رفع شود. نهاد خانواده نابود شدنی نیست زیرا ریشه در فطرت بشری دارد. اما به هر حال در شرایط کنونی به شدت مخدوش و مغشوش شده است و با بازشناخت ارزشهای تمدنهای کهن که خانواده‏مدار بوده می‏توان به احیاء نهاد خانواده نیز دست یافت.
بحران هفتم، بحران تخریب طبیعت و زیست بوم انسان است. امروز بشر با طبیعت و با خدا، هر دو، درافتاده است لهذا هم از خدا جدا شده هم از طبیعت. خدا آفریننده او و طبیعت مام اوست و به جای اینکه طبیعت را مادر خویش تلقی کند و فرزندانه از او تغذیه کند با او می‏جنگد و غارتگرانه از او بهره می‏گیرد و این برخورد خصمانه طبیعت را به خشم آورده و این تقابل سرچشمه مشکلات فراوانی شده است. روزی نیست که خبر ناگواری از ویرانی زیست‏بوم آدمی و آثار سوء ویرانی طبیعت در اخبار و رسانه‏ها به گوش ما نرسد. این نیز از جمله عظیم‏ترین بحرانهایی است که بشر با آن مواجه است و حیات مادی و معنوی او را تهدید و تحدید می‏کند. این به دلیل آن است که بشر امروز تلقی غلطی از طبیعت پیدا کرده و در هستی‏شناسی طبیعت و نسبت‏شناسی میان خود و هستی به خطا رفته است.
حال آنکه طبیعت در دیدگاه تمدنهای پیشین مقدس بود. تمدنهای دینی طبیعت را فعل خدا می‏دانستند، ملک خدا می‏دانستند و تصرف در طبیعت را بی اذن و اجازه خدا جایز نمی‏انگاشتند. در نتیجه در چارچوب قواعد و قوانین دینی و مشیت الهی گام در دامن طبیعت می‏نهادند و با او رفتار می‏کردند. نتیجتا طبیعت تخریب نمی‏شد و در تمدنهای احیانا غیردینی هم (گر چه برخی هرگونه معنویت را دیانت و در نتیجه همه تمدنهای معنوی را تمدن دینی تلقی می‏کنند اما اگر مثلاً تمدن چینی و تمدن هندی را دینی هم ندانیم، آنها تمدنهایی معنوی هستند) به طبیعت، به هستی و به همه وجود از منظری قداست‏آمیز می‏نگریستند و طبعا تعاملشان با طبیعت و هستی طور دیگری بود. جبران خرابی زیست‏بوم و مرمت پل ارتباطی انسان و طبیعت جز به بازخوانی داشته‏های اخلاقی ارزشی بر ساخته‏بر و دستاوردهای فکری و فرهنگی گذشته و بویژه تعالیم دینی ممکن نمی‏شود. این نیز جز در بستر گفت‏وگویی منطقی و علمی بین فرهنگها و تمدنها، برای دست‏یابی به تعریف جدیدی از طبیعت و تنظیم رژیمی نو برای تدبیر مناسبات بین انسان و طبیعت میسور نخواهد شد، و الّا این بحران به نابودی خود انسان منتهی خواهد شد.
خلاصه آنکه سومین هدفی که در گفت‏وگوی تمدنی، باید منظور داشته و تعقیب شود بازجستن درمانهای مجرب کهن، برای دردهای نوپیدا اما متأسفانه تا حدی مزمن شده بشر معاصر است.
چهارمین هدفی که باید در گفت‏وگوی تمدنی پی‏گرفته شود تعارف و افزایش شناخت تمدنها نسبت به یکدیگر و بهره‏جویی هر یک از دست‏آوردهای انسانی دیگری است. در این زمینه، به ویژه تمدنهای معنوی مباحث مشترک بیشتری دارند. اگر فضا به راستی به نحوی فراهم آید که اصحاب فرهنگها و تمدنها به یک سلسله گفت‏وگوهای عادلانه و عالمانه با هم بپردازند، ابرهای تیره افترائات و اختلافات از فضای حیات جامعه بشری کنار خواهد رفت. امروز تحت تأثیر تبلیغات مسموم قدرتهای سیاسی، ابهامها و افتراهای ویرانگری پیرامون ادیان، فرهنگها و تمدنها را فرا گرفته است، اینک هیچ فرهنگ متمدنی از تیررس هجومهای مهلک و مغرضانه تبلیغاتی ابرقدرتها در امان نمانده است.
به طور کلی جوامع در مقابل فرهنگها و تمدنها (از جمله فرهنگ و تمدن غرب) یکی از سه راه را پیش‏رو می‏توانند داشته باشند. «گریزش» و انتقاد مطلق و مفرطانه، «پذیرش» و انقیاد محض، «گزینش» و اصتیاد گوهرهای فرهنگ تمدنها و فرهنگها. ما فکر می‏کنیم در گفت‏وگوی تمدنی (منوط به اینکه در چهارچوب قواعد پذیرفته و معقول و منطقی انجام شود) راه حل سوم یعنی اصتیاد و گزینش می‏تواند اتفاق بیافتد و اگر فاصله بین تمدنها و فرهنگها کاهش پیدا کند، باروری اندیشه دینی و ارتقاء توانایی آن در برخورد با پرسشهای نوپیدا، می‏تواند از جمله محصولات افزایش شناخت دیگر تمدنها محسوب گردد، چنانکه انتقال مواریث ذی‏قیمت فرهنگی اسلامی به دیگر ملل نیز می‏تواند در چهارچوب همین «تعارف» حاصل شود.
ما آموزه‏های گرانبها و منحصر به خویشی در مکتبمان داریم که کمتر مسلک و مکتب و دینی واجد یا لااقل جامع آنها است، «نام احمد نام جمله انبیاست / چون که صد آمد نود هم پیش ماست» (ما طرفدار شمول‏گرایی هستیم نه پلورالیسم) توحید ناب، عرفان زلال و معنویت راستین، تلائم تعبد و تعقل، ارائه تصویر روشن و قداست‏آمیز از هستی، خوش‏بینی به انسان و امید به آینده روشن جهان، همه و همه تعالیم کلان و اصلی اسلام هستند و همه اینها همان گمشده‏های بشر امروزند و در این تحاور و تعارف، دیگر ملل با اسلام آشنایی بیشتری پیدا می‏کنند و ما می‏توانیم این گوهرها را به دیگر ملتها هم منتقل کنیم و این یک رسالت بزرگ است، کما اینکه غنائم ارزشمند و تجارب فراوانی که در انقلاب اسلامی به دست آمده می‏تواند در اختیار بشریت کنونی قرار گیرد:
تجربه سازگارسازی مدرنیزم، سنت و دیانت، تجربه موفق و کامیابی است که در نظریه جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. این نظریه توانسته است دیانت را با ساختارهای مدرن سازگار کند و بسیاری از آموزه‏های دینی را بی‏آنکه از هویت تهی کند، مدرنایز نماید. البته اینک مجال محدود است و وقت رو به پایان و نمی‏توانم به حد کفایت این ادعا را توضیح دهم. اجمالاً عرض می‏کنم که یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران این بوده که توانسته است مدرنیزم معقول و متوازن را با دیانت مترقی و عقلانی سازگار کند و این از جمله نیازهای بشر امروز محسوب می‏شود. دنیا تصور می‏کرد که دیانت با مدرنیزم، مطلقا نمی‏تواند سازگار افتد، یا باید مدرن بود یا متدین، و باید با تحدید دایره دین سهمی اندک برای دین منظور داشت و حداکثر در روز و ساعت مشخص و در جایی مشخص به دینداری پرداخت و باقی زمانها و مکانها را به مدرنیسم واگذاشت! می‏گفتند: اگر می‏خواهید زندگی مدرنی داشته باشید تنها یکشنبه‏ها، ساعت مشخصی، در جای مشخصی حضور پیدا کرده و وردهای معیّنی را هم بزبان برایند، همین! و از آنجا که خارج شدید وارد حیات مدرن می‏شوید که عالمی دیگر است و شما هم آدمی دیگر. ما این تصور را در انقلاب اسلامی شکستیم و انتقال این تجربه به دیگر ملل می‏تواند از دستاوردهای تعارف حاصل از گفت‏وگوی منطقی تمدنی باشد. مفهوم زنده و سازنده «تئوری صدور انقلاب» امروز این است.
هدف پنجمی که در بستر گفت‏وگوی تمدنی و فرهنگی، دست یافتنی می‏شود شکستن انحصار و استبداد جهانی فرهنگی و توطئه جهانی‏سازی فرهنگ غربی است. امروز قدرتهای مسلط حیات، هویت، قدرت و هیبت خویش را در مرگ، بی‏هویتی، ضعف و فتور دیگر قدرتها و ملتها جستجو می‏کنند. انسجام خود را در فَشَل دیگر ملتها تعقیب می‏کنند. بنابراین گفت‏وگوهای تمدنی می‏تواند تمدنها، فرهنگها و ملتها و ملیتها را احیاء کرده و انسجام ببخشد و آرمان ضدانسانی و قدرتمدارانه و ضدفطری را که معتقد است تنها یک فرهنگ باید بر عالم حاکم شود، شکسته و از فرهنگهای ملل حراست کند. جریان سیاسی مسلط جهانی، فرهنگ تک صدای جهانی و بین‏المللی را ترویج می‏کند، آن هم برپایه فرهنگ ناپایدار و بی‏بنیه‏ی غرب! رژیم آمریکا و حاکمان پنهان در پس سلطنت مستبد غربی با تبلیغ نظم نوین جهانی با تعبیر دهکده واحد و با القاء گلبولیسم و جهانی‏سازی فرهنگ سعی می‏کنند که خرده فرهنگها را بکوبند و بروبند! (و حتی من تصور می‏کنم تعبیر «خرده‏فرهنگها» که به زبان ما هم جاری می‏شود و مدعایش این است که فرهنگها همه خرده و فرعی هستند و این فرهنگ غربی است که فرهنگ کلان و اصلی است! نوعی القاء مغرضانه و تمهید روانی است برای زدودن دیگر فرهنگها) قدرتهای مسلط در صدند، به هر بهانه‏ای همه فرهنگها را از میان بردارند و جز فرهنگ غربی در عرصه حیات بشر نماند و از این رهگذر عملاً حاکمیت غرب بر عالم بلارقیب گردد و قدرتهای جدید سلطه بسیط جهانی را به چنگ بیاورند لهذا برغم این آرزوی خام، احیا و مطرح کردن فرهنگهای زنده و با بنیاد دیگر جهانی، حرکت معقولی تلقی می‏شود و محاوره عالمانه و عادلانه بین فرهنگها و تمدنها می‏تواند هم پایه‏های مسموم تبلیغاتی افتراها را از فرهنگها و تمدنها بزداید و هم راهی معقول و منطقی و کارآمد برای مقابله با القاء فرهنگ واحد جهانی و الغاء سایر فرهنگها به حساب آید.
تحکیم وحدت اسلامی میان امت اسلامی از سویی و تقویت و تصحیح روابط بین کشورهای اسلامی و جامعه جهانی از سوی دیگر، می‏تواند دستاورد ششم دیالوگ ملل باشد. پیکر جامعه بشری امروز قطعه قطعه شده است و خیرخواهان عالم در صدد فاصله زدایی هستند اما نمی‏دانند چاره چیست و راه کدام است. در متن گفت‏وگوهای عالمانه و عادلانه، منطقی و متوازن چاره‏ها جسته می‏شود.
هفتمین هدف، می‏تواند توسعه تشیید و امنیت و در نتیجه، برداشتن موانع صلح جهانی باشد. امروز تراکم قدرت و تزاید ثروت در دست یک قطب جهانی، منشاء بزرگترین فسادهاو ناامنی‏ها در دنیا شده است. اگر حریفها و رقیبهای قدرتمند بپذیرند که با ما برابر بنشیند و در چارچوب منطق با آنها رویاروی شویم مطمئنا فاصله‏ها کمتر شده و این می‏تواند موجب تشیید و تحکیم صلح جهانی شود و ناامنی‏ها کاهش پیدا کرده آرامش به جامعه جهانی بازگردد.
البته تأکید می‏کنم اگر حریف قدرتمند از سکوی قدرت و نخوت فرو بیاید و در عرصه مساوات و مواسات با ما برابر نشیند، چنین نتایجی را می‏توان توقع داشت. اصلاً حصول این همه را که عرض کردم منوط به آن می‏دانم که منطق گفت‏وگو رعایت شود و شرایط فراهم و قواعد مراعا باشد. در صورتی که شرایط و قواعد گفت‏وگو تأمین و فراهم نشود نه تنها گفت‏وگو مفید نیست که مضر است و نه تنها مضر است که حتی ممکن نیست، زیرا بدون تعیین و رعایت منطق، محاوره یا آغاز نخواهد شد یا در همان گامهای نخست، گفت‏وگو با شکست روبرو شده و متوقف خواهد گردید یا برغم جریان صوری، سرانجامی بی‏حاصل خواهد یافت و ره به جایی نخواهد برد، یا برخلاف اهداف و آثار مورد نظر، محاورات در همه زمینه‏ها نتیجه معکوس خواهد داد.
اینک به طور گذرا در پایان بحث به منطق و قواعد گفت‏وگوی تمدنی و فرهنگی نیز اشاره می‏کنم و چنانکه اشاره شد شرح آن را به فرصتی دیگر وامی‏گذارم.
۱٫ ایمان به گزینه «تعامل» از میان گزینه‏های چهارگانه: «تعارض»، «تباین»، «توالد» و «تعامل» (باور به همتباری انسانها، و معنویت پیشینگی تمدنها، توجه به بایستگی اقدام چاره‏جویانه برای رفع بحرانها و چالشهای بشریت‏سوز کنونی، پذیرش واقعیت «اجتناب‏ناپذیر شدن گفت‏وگوهای فرهنگی» به خاطر توسعه و تسلط جهان‏گیر فن‏آوری و فرآیند ارتباطات، پیشگمانه‏ها و پیش‏پذیره‏های ضرورت دیالوگ فرهنگی ملل معاصر است).
۲٫ تعریف و تعیین: ماهیّت، هدف، موضوع و منطق گفت‏وگوی تمدنی و فرهنگی، پیش از قرار گرفتن در گردونه محاوره.
۳٫ اطلاع عمیق و دقیق از مشترکات و مفترقات و شناخت صحیح و صائب از نقاط قوت و ضعف فرهنگهای طرف گفت‏وگو.
۴٫ حضور و محاضره نمایندگان فرهنگها، از جایگاه نمایندگی امت متبوع و از پایگاه فکری فرهنگی که بدان تعلق دارند. (تفاوت محاوره و گفت‏وگو، با مصاحبه و گفت شنود یک سویه در همین نکته نهفته است) طی سده‏های اخیر خودباختگی و فریفتگی فرهیختگان ملل نسبت به تمدن رقیب، بزرگترین آفتی بوده که هستی و حیات تمدنهای کهن و اسلامی را مورد تهدید قرار داده است. ایمان به مواریث گرانسنگ و شفابخش تمدن اسلامی اول شرط صلاحیت نمایندگان مسلمین باید قلمداد شود.
۵٫ اذعان به اصالت و استقلال (و موجودیت) طرف گفت‏وگو (از جمله: اعتراف به دین عظیم تمدن مدرن کنونی نسبت به تمدنهای معنوی کهن) و اجتناب از تحکّم و تفرعن و پذیرش «لوازم مدنی گفت‏وگو» در مقیاس جهانی.
۶٫ احراز صداقت دو سوی گفت‏وگو. شاخصهای زیر از جمله قرائن صدق بشمار می‏روند:
۱/۶٫ حق‏پذیری بجای مصلحت‏پرستی، دلیل مداری بجای علت‏گرایی،
۲/۶٫ احترام به آرمانها و ارزشهای طرف گفت‏وگو،
۳/۶٫ تطابق زبان قال و حال.
۷٫ اجتناب از سیاسی کردن مقوله حوار (اینجا این پرسش که «نمایندگان فرهنگها و تمدنها کیستند؟» هر چه برجسته‏تر خودنمایی می‏کند.)

*ـ این مطلب، متن سخنرانی جناب آقای رشاد در نهمین نشست «گفتمان دانشوران» است.
۱ـ مبحث منطق گفت‏وگو را در اجلاس کنفرانس بین‏المللی وحدت که در سال ۱۳۷۸ در تهران برگزار شد مطرح کردم.

گفت‌وگوی بینادینی؛ اهداف و آفات


قُلْ یا اَهلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمَهًٍْ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاّاللهَ وَ لَما نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لانَتَّخِذَ بَعْصُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ (آل‌عمران (۳): ۶۴)


سه دیدگاه درباره‌ی گفت‌وگوهای بینادینی
مسأله‌ی گفت‌وگوی بین ادیان از مسائل مهم انسان معاصر است و اگر ذاتاً نیز مهم نبوده امروز عَرَضاً مهم شده است. این مسأله جوانب مختلفی دارد که هریک جداگانه، درخور مطرح شدن است. در نظام فعالیت حوزه‌ی علمیه نیز این امر از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است و لازم است حوزه با تدبیر و جدیت و هوشیاری به آن توجه کند.

در باب گفت‌وگوی ادیان سه دیدگاه وجود دارد:
۱٫ دیدگاه تفریطی: این دیدگاه مخالف هرگونه تماس با غیرمسلمان و طرد مطلق گفت‌وگو و روابط است که هم در میان شیعه و هم در میان اهل سنت (و همچنین در میان اصحاب سایر ادیان) جانبدارانی دارد. اینان معتقدند که اسلام، ادیان دیگر را باطل می‌داند و نمی‌تواند و نباید با آنها گفت‌وگو کند، چرا که با آنها وجه مشترکی ندارد.
۲٫ دیدگاه افراطی: این نظرگاه می‌گوید: هیچ‌گونه تفاوتی میان ادیان وجود ندارد، هر دینی در جای خود حق است و گفت‌وگو نیز به معنای یکسان‌انگاری اسلام با سایر ادیان است.
۳٫ دیدگاه اعتدالی: این منظر ضمن اعتقاد به حقانیت حصری یا شمولی اسلام و صحت مبانی آن و التزام به مواضع شریعت اسلامی بر ضرورت و فوائد گفت‌وگوی با دیگر ادیان و دین‌واره‌ها و فرهنگ‌ها تأکید می‌کند و التزام و اعتقاد به حقانیت حصری یا شمولی اسلام را با ارتباط و دیالوگ با سایر ادیان و دین‌واره‌ها منافی نمی‌داند.

واقعیت زمانه‌ساخته
به نظر ما شرایط جهانی و اوضاع زمانه واقعیت‌ساز و ضرورت‌ساز است و اگر چیزی در نفس‌الامر هم واقعیت و ضرورت نباشد زمانه واقعیت و ضرورت خودساخته را بر ما تحمیل می‌کند؛ توسعه‌ی ارتباطات و کوچک شدن جهان، دیالوگ و گفت‌وگوی بین ادیان و فرهنگ‌ها را ضرور ساخته و با توجه به شرایط عصری میان ادیان، فرهنگ‌ها و اقوام دیالوگ رخ داده است و منتظر ما نمانده، ما وقتی که پای یک رسانه و یا گیرنده‌ی تلویزیونی و الکترونیکی می‌نشینیم دایم با جهان گفت‌وگو می‌کنیم و جهان با ما حرف می‌زند. امروز امکان عزلت‌گزینی و گوشه‌نشینی نیست، اگر ما هم از ورود در دیالوگ احتراز کنیم دیگران اجتناب نمی‌کنند این امر در اختیار ما نیست. کدام بخش از جهان اسلام می‌تواند چنین تصمیمی بگیرد و آن را عملی کند و اگر افراد ذی‌صلاح وارد صحنه نشوند جریان‌ها یا مذاهب و افراد غیرصالح به نام اسلام به این کار می‌پردازند و چه بهتر که افراد باصلاحیت و نمایندگان اسلام ناب و مکتب اهل بیت(ع) وارد این عرصه می‌شوند و به هرحال این جریانی است که به راه افتاده و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در متن این جریان قرار داریم. علاوه بر اینکه اهداف و غایاتی ارزشمند و آثار و فوائد‌ی مهم بر این فعالیت مترتب است که اگر به درستی صورت گیرد می‌تواند بسیار سازنده و ارزنده باشد.
من در این بحث بیشتر مایل بودم کاستی‌ها و ناراستی‌های کار را تبیین کنم و احیاناً راهکارهای هریک را بیان نمایم اما پیش از آن اهمیت مسأله و اهداف و فوائدی که باید و می‌تواند بر این کار مترتب باشد را توضیح می‌دهم تا طرح آسیب‌ها بیشتر و بهتر در اذهان جای‌گیر شود.
مسیحیت کاتولیک نسبت به این امر اهتمام خاصی دارد، واتیکان از سال ۱۹۶۴ سازمان غیرمسیحیان ـ یا به تعبیر اولیه کمیته ارتباط با کافران ـ را تأسیس کرد که بعدها به شورای دیالوگ با ادیان تبدیل شد و درنتیجه کاتولیک‌ها چهل سال است که رسماً نسبت به امر ارتباط و گفت‌وگوی بین ادیان اهتمام می‌ورزند در لبنان مجله‌ای با موضوع دیالوگ انتشار می‌یابد که افزون بر یکصد سال سابقه دارد؛ در کنار مسیحیت کاتولیک، پروتستان‌ها بیش از ارتدکس‌ها پیگیر مسأله هستند؛ نیز بعضی از دین‌واره‌ها، بیش از سایر ادیان الهی به موضوع گفت‌وگوی بین ادیان توجه نشان داده‌اند.

اهداف و آثار گفت‌وگوی دینی
به طور طبیعی در گفت‌وگوی ادیان ما به دنبال اهداف و فوائدی هستیم که در پاره‌ای از آنها با طرف‌های گفت‌وگو مشترکیم، گاه نیز ما دارای اهداف اختصاصی هستیم و برخی اهداف نیز اختصاصاً مورد نظر طرف‌های گفت‌وگوی ماست، اما برای ما نیز زیانی ندارد و شکی نیست که برخی هدف‌های موردنظر طرف ما می‌تواند برای ما زیانی دربرداشته باشد که ما باید هوشیارانه با آن برخورد کنیم.
یکم) اولین هدفی که از فعالیت گفت‌وگوی بینادینی می‌توانیم تعقیب کنیم بهره‌برداری از این تریبون مدرن است. امروز مسأله‌ی گفت‌وگو و دیالوگ به صورت یک فرهنگ ـ نه حتا یک روش ـ در دنیا ترویج می‌شود؛ این امر با هر انگیزه‌ای که از سوی دیگران مطرح شده باشد، فرصتی وسیع را برای ما فراهم آورده که بتوانیم در مجامع جهانی و در نشست‌های علمی با مخاطبان فرهیخته در سطح دنیا تماس حاصل کنیم و از سویی از اسلام و مبانی مترقی و متعالی شریعت خاتم سخن بگوییم و تفوق تفکر و اندیشه اسلامی را در یک فرآیند و فضای مقایسه‌ای برای مخاطبانی که اهل فهم و فکر و فضل هستند آشکار کنیم و از دیگر سو غبار افترائات و اتهام‌های زیادی را که طی قرون بر دامن اسلام و مسلمین نشسته است، بزداییم.
ما در این فرصت‌ها می‌توانیم آموزه‌های عمیق توحیدی اسلام را که فطرت بشر تشنه آن است طرح کنیم و هم‌نشینی دو عنصر «تعقل» و «تعبد» را در تفکر اسلامی مخصوصاً در نگاه شیعی و مکتب اهل بیت ـ‌ علیهم‌السلام ـ تبیین کنیم و جامعیت و شمول اندیشه‌ی اسلامی را تشریح کنیم، از پویایی و انعطاف آموزه‌های اسلامی و انطباق‌پذیری آن با تطورات، از قدرت شریعت اسلامی در اداره‌ی حیات جمعی بشر، از دنیاگری (نه دنیاگرایی) اسلام سخن بگوییم. وجدان مخاطب فرهیخته‌ی خود را به داوری بخوانیم که بین تفکر دینی ما با تفکر دینی خود به قیاس بنشیند و در درون خویش نتیجه بگیرد. ما می‌توانیم بسیاری از مفاهیم و معارف بلند، عمیق و ژرف و شگرفی را که در متن منابع ما نهفته است به جهانیان عرضه کنیم، متاع گرانبها همواره می‌تواند خریداران گهرشناس و گزینشگر را به خود جلب کند، این معارف را حقیقت‌شناسان می‌شناسند و حق‌جویان می‌پذیرند. اینکه امام صادق(ع) می‌فرماید: «لَو عَلِمَ الناسُ مَحاسِنَ کلا مِنا لَاتَّبعُونا» عین واقع و واقعیت آزموده است؛ من این را بارها آزموده‌ام و تجربه‌های موفق بسیاری دارم. به لطف الهی طی سنوات طولانی و در نقاط مختلف جهان و با مذاهب گوناگون گفت‌وگو داشته‌ام و از هیچ جلسه‌ای خارج نشده‌ام مگر آنکه احساس تفوق کرده‌ام و احساس کرده‌ام که دست ما پُرتر از حریف بود و بسیار اتفاق افتاده که در نشست‌ها پس از سخنرانی یا گفت‌وشنود، طرف گفت‌وگو صریحاً نسبت به پویایی و عمق و قدرت تفکر اسلامی اعتراف کرده.
به هرحال اگر ما سخن عمیق و دقیق و حقیق خود را به شیوایی و شایستگی و به زبانی که مخاطبان بفهمند بیان کنیم تأثیر مناسب خود را برجای خواهد گذاشت.
دوم) هدف دومی که می‌توانیم از گفت‌وگوی بینادینی تعقیب کنیم ارائه، اشاعه و توضیح تجربه‌ی پدیده‌ی جمهوری اسلامی خصوصاً تجربه‌ی کامیاب آن در حل تعارض بین دیانت و معنویت با زندگی مدرن و دنیای جدید است. من خود معتقدم که در جمهوری اسلامی با مدل مناسب و با سازوکارها و شیوه‌هایی کارساز توانستیم آنچه را که دنیا آن را با دین متعارض می‌پنداشت سازگار سازیم و بستر را برای جریان معنویت به رغم سیطره‌ی مادیت هموار کنیم، ما توانستیم هم حکومتمان را دینی کنیم و هم به مردم‌سالاری پایبند شویم. این تجربه برای بشر معاصر فوق‌العاده مهم و گرانبها است و ما باید این تجربه را به دنیا منتقل کنیم؛ شاهد اهمیت این موضوع نیز آن است که می‌بینیم در گفت‌وگوها، دیگران این تجربه را دنبال می‌کنند و مکرر می‌پرسند که شما برای حل معضل روزآمدی و کارآمدی دین در دنیای مدرن، برای برون‌برد دین از عزلت و آوردن آموزه‌های معنوی و قدسی به متن زندگی چه کردید؟ آنها مشاهده می‌کنند که اسلام دوباره به عرصه آمده و روزافزون رواج و رونق می‌یابد، اما کلیسا روبه افول می‌گراید و معابد در حال خلوت‌شدن است. در برخی از سفرها دیده‌ام که بعضی اندیشمندان مسیحی به شدت نگرانند که جوان‌ها به کلیسا نمی‌آیند و می‌گویند: «کلیسا به درد دنیای ما نمی‌خورد چه رسد به آخرت!» و رفته‌رفته انگیزه‌ی خود را برای حضور در کلیساها از دست‌ می‌دهند! آنها از من می‌پرسند که شما چه کردید که این چنین نسل جوان به سمت دیانت و معنویت روی‌آور شدند؟ اعتراف و اشتیاق چهره‌ها و شخصیت‌های مطرح دنیای مسیحیت و غیرمسیحیت به درک اسرار توفیق تجربه‌ی انقلاب اسلامی به احیای دین، بسیار قابل توجه است و به هر حال یکی از اهداف و آثار پروژه‌ی گفت‌وگوهای بینادینی این است که ما می‌توانیم تجربه‌ی موفق احیا و تحقق دین در حیات انسان معاصر را به دنیا منتقل کنیم.
سوم) هدف سومی که می‌توان در امر گفت‌وگوهای دینی پی‌گرفت، اقتباس تجربه‌های موفق دیگران است. دنیای مسیحیت و دیگر عوالم دینی تجربه‌های موفقی در زمینه‌های مختلف دارند، و البته این بدان معنا نیست که دیگر ادیان آسمانی یا همگی حق و محق‌اند، پرواضح است مسیحیت که بزرگترین آنهاست، منبع دینی محدودی دارد و خود از حیث آموزه‌ها و گزاره‌های قدسی، به شدت فقیر است تا چه رسد که به دیگری چیزی عطا کند و «فاقد شیئی نمی‌تواند معطی آن باشد».
ولی آنچه که در چارچوب مطالعات دینی دارند و معالم و میراث دینی را به وجود آورده است، بسیار گسترده است، آگاهی از تجارب مثبت و منفی آنها در این زمینه و انتخاب و گزینش تجربه‌های موفق آنها می‌تواند برای ما مفید باشد. البته باید توجه کرد که اناجیل موجود در این خصوص بسیار فقیر هستند، اما مسیحیت، خودْ فرهنگ و معارفی بسیار گسترده‌ و وسیع است، مسیحیت محقق غیر از دین مستند به مکتوبات انجیلی است و این‌دو فاصله‌ی زیادی با هم دارند؛ مقالاتی که در هم‌اندیشی‌‌ها و همایش‌ها از سوی مسیحیان عرضه می‌شود غالباً فاقد استناد به نصوص مقدس است.
انسان امروز درگیر مشکلات و بحران‌های عدیده‌ای است، از شکاکیت و حیرت فکری گرفته تا فقر جهان‌بینی جامع و کلان‌نگر و بالانگر، از خود بیگانگی تا فقر معنویت، از بحران خانواده تا بحران محیط‌زیست و تا بحران امنیت که همگی گریبانگیر جوامع بشری معاصر است. درک و کاربست تجارب انباشته‌ی دیگران و انتقال تجارب متراکم خودی که به عنوان هدف‌های دوم و سوم دیالوگ‌های دینی طرح کردم در بستر تماس و تعالم میسر می‌گردد، «التجربه فوق العلم» و «الحکمه ضاله المؤمن»؛ ما طلبه‌ها باید درمان درد بشریت را از منابع دین پیدا کرده و تجارب انباشته‌ی خود و دیگران را فراهم آوریم و جبهه‌ی مشترکی را از دین‌خواهان و معنویت‌گرایان در مقابل مادیت‌گرایان و ملحدان، برای حل مشکل بشریت معاصر تشکیل دهیم و در این اقدام ما طلبه‌ها باید پیشگامی و پیشاهنگی کنیم.
چهارم) تعارف بینادینی، هدف و اثر مهم دیگر این حرکت است، تعارف به معنای آن است که در تماس با یکدیگر، همدیگر را بشناسیم و در چارچوب این تعارف و تعالم به تعامل بپردازیم.
بسط بصیرت و ارتقای بینش متفکران و نخبگان از واقع و اکنون ادیان و مسالک معنوی دست‌آورد دیگری است که در این آمدوشدها و مراودات دینی و فرهنگی فراچنگ می‌آید. به هرحال «جهان‌دیدگی» سرمایه‌ی ارزشمندی است که در مواجهه با نخبگان دیگر ملل به دست می‌آید و باعث رشد فکر انسان می‌شود. ما باید از زندان بسته‌ی پیله‌ی به خود پیچیده خارج شویم و خطاب خدا را که به رساترین زبان، امروز به همه‌ی مسلمان بیدار دل می‌فرماید: «یا ایها المزمل» و یا «ایها المدثر» بشنویم. اینک نوبت انذارگری نسل ماست. من به یاد دارم که حوالی سال ۵۱ امام موسی صدر به قم آمده بود و آن زمان در یک سخنرانی که برای طلاب داشت، بر این مسأله تأکید داشت و می‌گفت ما باید از فضای بسته‌ی حوزه خارج بشویم و جهان را ببینیم که در این بصیرت، ایمان ما قویتر و عزم ما در دفاع از اسلام جزم‌تر می‌گردد و البته به شرط آنکه مبانی خود را قوی کنیم. تقویت اعتماد به نفس امت اسلام و «روزآمد»سازی اندیشه‌ی دینی و روبرو شدن با تجارب، از وظایف مهم نسل ماست و با بستن چشم و بی‌اعتنایی کردن به واقعیت‌ها، واقعیت «لاواقعیت» نخواهد شد. دین باید جوابگوی تمام نیازهای نسل‌های بشری در همه‌ی عصرها باشد و این خصلت و قدرت قطعاً در دین خاتم فراهم است.

آفات و کاستی‌ها
اما بخش دوم سخن یعنی آسیب‌شناسی گفت‌وگوی دینی؛ نکاتی را که به منظور آسیب‌شناسی گفت‌وگوهای بینادینی مطرح می‌کنم به معنای نادیده گرفتن تدابیر و تلاش‌های صورت بسته و انجام گرفته طی سال‌های گذشته نیست؛ موضوع «گفت‌وگوی بینادینی» از ۱۵ سال قبل در جهان اسلام آغاز شده و ایران و شیعیان نیز توجهی خاص به آن نشان داده‌اند و از سوی مراکز فرهنگی و ارتباطاتی ما تلاش‌های ارزنده‌ای انجام شده، اما هنوز نواقص و نقائص فراوانی در کار وجود دارد که باید برطرف گردند. برخی از این نقائص عبارتند از:

۱٫ فقدان هدف‌گزینی شفاف و روشن و سیاست‌گذاری دوراندیشانه و سنجیده، درباره‌ی گفت‌وگوی ادیان. متأسفانه فعالیت‌ها، نوعاً بدون کلان‌نگری و آینده‌بینی بصیرانه صورت می‌گیرد. از این‌رو تاکنون اگر گفت‌وگوهای دینی طرف برنده‌ای داشته است طرف‌های ما بوده‌اند نه ما! البته من مطلقاً منکر ترتب فوائد و آثار قهری مثبت بر این روابط که به نفع ما نیز تمام شده نیستم.

۲٫ نبود اولویت‌گذاری و برنامه‌ریزی علمی سامانمندی؛ اکنون مشخص نیست که باید با چه کسانی گفت‌وگو کنیم و با چه کسانی نباید گفت‌وگو کنیم؛ آیا دین‌‌ها مقدمند یا دین‌واره‌ها؟ در میان ادیان کدام مقدمند؟ آیا ادیان ابراهیمی مقدمند یا ادیان غیرابراهیمی؟ در بین ادیان ابراهیمی کدام مقدمند؟ به لحاظ منطقه‌ای و جغرافیایی کجا اولویت دارد، کجا اولویت ندارد؟ از لحاظ سیاسی کجا و چه دینی و کدام مذهب حائز اولویت است و کجا و کدام، فاقد اولویت است؟ آیا گفت‌وگوی دینی با اقلیت‌های مذهبی داخلی نیز باید در دستور باشد یا نه؟ و از لحاظ موضوع، کدام موضوع مهم است؟ چه موضوعات و مسائلی فاقد اهمیت و اولویت است؟ با هر طرف در چه سطحی و با چه کمیتی باید برخورد کنیم؟ در یک جمله «اولویت‌گذاری و برنامه‌ریزی دقیق و درستی در کار ما نیست»!!

۳٫ ناتوانی‌ها و نارسایی‌های سازمانی و رفتاری؛ ما مرکزی داریم به عنوان «مرکز گفت‌وگوی ادیان» که متولی رسمی این کار در کشور است، این مرکز پیش از این در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مستقر بوده و الان در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی؛ ولی چه مقدار دستگاه‌های دیگر به همکاری و هماهنگی با این مرکز التزام دارند؟ به چه میزان پیوستگی در کارها وجود داشته و تا چه اندازه خطوط کار، مشخص و پروتکل رفتارها معین و متمشی است، روشن نیست! همه می‌دانند و می‌دانیم اکثر گفت‌وگوهای دینی که در جهان صورت می‌گیرد جنبه و بلکه جوهر سیاسی دارد و به نحوی دستگاه‌های دولتی و مراکز دیپلماتیک در پس صحنه‌ی آنها مستقر است؛ غالباً طرف‌های ما به وزارت خارجه و گاه حتی به وزارت اطلاعات کشورها وصل‌اند! گاه نماینده وزارت اطلاعاتشان در این دیدارها حضورِ هرچند غیرآشکار دارند! غالباً در این گفت‌وگوها طرف و حریف ما آمادگی ندارد گفت‌وگوها در مجمع باز و عام صورت گیرد، تا مستمعین عمومی در جلسه حضور یابند و آزادانه بین دو دین و مفاهیم و معارف ارائه شده قضاوت کنند و معمولاً طرف‌های ما علاقه‌مندند جلسات به صورت محفل‌های محدود ترتیب یابد! حتا مواردی بوده که از ناحیه‌ی ما پیشنهاد شده جلسه در یک دانشگاه برگزار شود آنها (حریف) نپذیرفته‌اند! منظور من این نیست که این هم‌اندیشی‌ها و همایش‌ها جنبه‌ی علمی و دینی ندارد بلکه مراد من این است که این جریان اگر ساخت علمی و دینی دارد، بافت آن سیاسی است، در نتیجه از آنجا که هرکاری سازوکاری دارد و هر بازی قواعدی، اگر سازوکار و قواعد کار را خود نسازیم و یا به درستی نیاموزیم در آن بازی می‌بازیم، اکنون چون ما خود قواعد بازی دیالوگ را نمی‌سازیم یا حتا گاه نمی‌دانیم، به قواعد بازی تعریف‌شده از سوی آنها تن در می‌دهیم و طبیعی است که بازی به نفع حریف تمام بشود. واتیکان دارای چهارده شورا است که مثل چهارده وزارتخانه، عهده‌دار تمشیت امور این دولت دینی کوچک، اما پرنفوذ جهان می‌باشند. یک شورای مهمِ آن، شورای پاپی گفت‌وگوی بینادینی است؛ مسیحیان کاتولیک کاملاً تحت امر این شورا عمل می‌کنند و سایر کلیساها نیز با آنها ناهمسازی نمی‌کنند. اعضای شورای پاپی نیروهایی متخصص و مجرب و دارای اعتبار و بودجه کافی می‌باشند. اعضای این شورا بر زبان‌ها و ذهنیت‌های طرف و حریف خود مسلط هستند و بعضاً اطلاعات آنها در امور ما، بیش از بعضی ما مسلمان‌ها است.

۴٫ بزرگ‌ترین مشکلی که هم‌اکنون مرکز گفت‌وگوی ادیان با آن روبروست فقدان عناصر دانشمند، اندیشمند، هوشمند و انگیزه‌مند برای تدبیر امور و حضور در عرصه‌های علمی گفت‌وگوهای بینادینی و بینافرهنگی است.
در هرحال این حرکت بسیار مهم و مؤثر می‌تواند ابزار خوبی برای تحقق اهداف بلند دینی ما باشد اما آسیب‌های فراوانی آن را تهدید می‌کند و باید برای آن سرمایه‌گذاری درخور و برنامه‌ریزی فراخور صورت بندد، ولی چنین نیست. من نگرانم سرنوشت گفت‌وگوی ادیان نیز همانند سرگذشت دولت مستعجل گفت‌وگوی تمدن‌ها گردد که امیدواریم ان‌شاءالله با برنامه‌ریزی، این مشکل حل گردد تا به جای تبدیل «تهدیدها» به «فرصت‌»، فرصت‌ها به تهدید تبدیل نشود! و در این امر حوزه‌ی‌ علمیه و نظام مدیریت دینی می‌تواند و باید به طور جدی نقش‌آفرین باشد.

آفت عقب‌گرد

در هر زمان، هر مکتب اجتماعی و تحول فکری که برای نجات همه‌ی طبقات جامعه پدید می‌آید و تغییر و تحولی در جامعه‌ی بشری به‌وجود می‌آورد، روزی دچار آفت عقبگرد می‌شود.

عقبگرد یا انحطاط، همان بازگشت و عقبگرد قهقرایی و ناخودآگاه مردم است، پس از گرایش و پذیرش مکتب نوین، به وضع پیش از پیدایش مکتب نوین.

شکل و جهات و انگیزه و عامل و حدود عقبگرد در هر مکتبی ارتباط دقیقی با شکل و هدف و حدود نفوذ همان مکتب در جامعه دارد.

اغلب مرحله‌ی عقبگرد هر مکتب و دینی پس از مرگ پدیدآورنده‌اش آغاز می‌گردد.

در مکتب اسلام

مکتب اسلام آخرین دین آسمانی و بزرگ‌ترین مکتب اجتماعی و اخلاقی تاریخ بشر است و بزرگ‌ترین تحول را در جامعه‌ی جهانی از جهات مختلف و ابعاد گوناگون پدید آورده است. این مکتب که در تحولات فکری، اعتقادی، اخلاقی و نظامی و…، گوی سبقت را از دیگر مکتب‌ها و ادیان ربوده است، نمی‌توانست از این آفت در امان باشد.

عوامل و انگیزه‌های عقبگرد به وضع جاهلیت، به سراغ این مکتب آمد و این حادثه‌ی غیرمترقبه‌ای نبود، زیرا مرحله‌ای بود که پیش از آنکه زمانش فرارسد، هم در قرآن کریم، هم روایات پیامبر اکرم(ص) که بنیانگذار و پدیدآورنده‌ی این دین جاوید بود، و هم در روایات امامان راستین که ادامه‌دهنده‌ی این رسالت بودند، پیش‌بینی شده بود.

انگیزه‌های عقبگرد

ما در این نوشته از عوامل و انگیزه‌هایی نام می‌بریم که در عقبگرد و به اصطلاح قهقرای مسلمانان مؤثر بوده است. البته در اینجا درصدد پژوهش در تمام جهات و ابعاد عقبگرد نیستیم، بلکه تنها عقبگرد را از جهت بینش، اعتقاد و بالاخره از نظر سیستم جهان‌بینی که عامل اساسی در جهت‌های دیگر عقبگرد و انحطاط بوده است بررسی می‌کنیم.

در پایان نیز اشاره خواهیم کرد که مکتب اسلام و رهبران اسلامی از چه راه و چگونه، و با وضع چه قوانینی برای پیشگیری و خنثی‌کردن اثرات عوامل عقبگرد اقدام کرده‌اند.

عوامل عقبگرد

۱٫ باند مخفی داخلی؛

۲٫ گروه علنی شکست‌خورده داخلی؛

۳٫ جبهه‌های خارجی ضد اسلام؛

۴٫ اثرهای طرز فکر و بینش جاهلی؛

۵٫ عوام‌زدگی.

البته عوامل منحصر در این چند تا نیستند، ممکن است پژوهشگری بتواند به عوامل بیشتری دست بیابد.

نخستین عامل، تیپ مخفی داخلی: این گروه، خطرناک‌ترین جبهه‌ای بوده‌اند که مکتب نوپای اسلام را تهدید می‌کردند و به تعبیر قرآن کریم و روایات اسلامی افراد این جبهه «منافق» نامیده می‌شوند.

گروه منافقین تیپی متشکل از افرادی بودند که با همان فکر متحجر و بینش راکد و محدود زمان جاهلی باقی مانده، اما بر اثر سیطره و غلبه‌ی اسلام از پا افتاده و مغلوب شده بودند و ناچار به زبان، خود را مؤمن به مکتب اسلام معرفی می‌کردند و زیر ماسک اسلام در میان مسلمین، خود را مخفی کرده بودند و در انتظار فرصت نشسته بودند تا روزی چون شعله‌های فروکش کرده برخیزند و بر قلب مکتب و فرق نومسلمانان شعله ببارند و از درون، مکتب نوین را فرو ریزند. در قرآن طی آیات فراوان و در روایات اسلامی ماهیت و هدف و مشخصات و گاهی نام برخی از آنها به طور صریح ذکر شده است. (ر.ک: قسمت‌هایی از سوره‌ی نساء، توبه، منافقین و کتب روایی اسلامی)

دومین عامل، گروه علنی داخلی: این جبهه را که «اهل ردّه» می‌‌نامیدند، گروه‌هایی تشکیل می‌دادند که در داخل مرز اسلام می‌زیستند و بر اثر غلبه‌ی اسلام نمی‌توانستند علیه اسلام فعالیت کنند؛ ولی روزشماری می‌نمودند که در لحظه‌ی مناسبی که شاید پس از مرگ پیامبر(ص) بوده، با هم ولی از هر سو، برای نابودی مکتب اسلام تلاش کنند؛ اما مسلمین در زمان خلافت ابی‌بکر و اواخر عمر شریف پیغمبر(ص) آنها را شکست دادند و ریشه‌کن کردند.

سومین عامل، جبهه‌ی خارجی ضداسلام: این جبهه را ملت‌هایی تشکیل می‌دادند که در خارج از مرز اسلام زندگی می‌کردند و از تحول اسلامی و سیستم جهان‌بینی آن دور مانده و هنوز آن اندیشه‌های کوتاه جاهلی را دارا بودند که در اصطلاح اسلامی، کافران دارالحرب نامیده می‌شوند.

این جبهه بر اثر قدرت فوق‌العاده‌ی اسلام و مسلمین از جنگ بازمانده بودند و خود آماده بودند تا در نخستین فرصت مناسب، آنگاه که نفاق‌ها و اختلافات داخلی شعله گرفت و سودجویان کینه‌ورز و مقام‌پرست برای حیازت رهبری مسلمانان به نفاق پرداختند و شعارهای غلط‌انداز و پوچ در فضای مرز و بوم اسلام طنین افکند، با ضربه‌های مهلک، نهضت و مکتب اسلامی را از برون در هم کوبند. در قرآن کریم نقشه‌ها و هدف و ماهیت این جبهه، طی آیات فراوانی بیان شده است.

چهارمین عامل، آثار طرز فکر و بینش جاهلی: این هم انگیزه‌ای بود که نخستین، بلکه دومین نسل پس از تحول اسلامی را تهدید می‌کرد. چون افکار و عادات جاهلی در جان مردم ریشه دوانده بود و به قول قرآن: «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» (حجرات: ۱۴)؛ «و هنوز ایمان در دل‌هایشان نفوذ نکرده بود» و در مغز برخی از افراد، آثاری از افکار جاهلی مانده بود و هنوز مثل زمان جاهلیت می‌اندیشیدند، می‌بینیم آن پیرمرد دست جوانی را گرفته و نزد یکی از خلفا آورده و می‌گوید:

«این جوان اشترهای مرا می‌چراند و ساربان من است، چون از طرفی من حقوق مکفی نمی‌توانم به او بپردازم تا بتواند ازدواج کند و از سویی این جوان است و نیازمند! آیا اشکالی دارد که یک شب به یک شب زن جوانم را در اختیارش بگذارم؟!».

با این وصف، این ترس وجود داشت که باقیمانده‌ی آثار عادات و رسوم و افکار و طرز جهان‌بینی جاهلی بعثت جدید را واژگون کند و مردم به همان حالت پیش از اسلام برگردند.

پنجمین عامل، عوام‌زدگی: این یک نوع آفت اجتماعی است که به‌سراغ هر مکتبی که با همه‌ی طبقات، حتی مردم عوام سروکار دارد می‌آید و این همان عاملی است که مکتب اسلام بیشتر با آن روبه‌رو شده است.

چون عوام به قول امام علی(ع): «لَا تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطا» (نهج‌البلاغه، ص ۴۷۹) یعنی: نادان به هر چیز و هر کس با دیدی افراطی نگاه می‌کند یا با بینشی کوتاه و متحجر و تفریطی می‌نگرد؛ که درنتیجه کمتر واقع را می‌تواند ببیند، بلکه واقع را وارونه می‌بیند. این است که ممکن است یک مکتب بسیار زنده و ارزنده را به صورت یک مسلک کهنه و خرافی و راکد مسخ کند، و یک انسان بزرگ و مترقی را با ماسک یک میمون وحشی نشان دهد و یا یک واژه‌ی سازنده و محرک را به یک واژه‌ی‌ نامفهوم و گنگ تبدیل کند؛ و بالاخره ممکن است از اسلام پرجوشش و زاینده و پیشرو، یک مسلک متحجر و عقیم و راکد بسازد.

به قول امام علی(ع)، در یکی از پیش‌گویی‌های خود در اثر جاویدانش نهج‌البلاغه: «لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا» (نهج‌البلاغه، ص ۱۵۶٫)، یعنی: «مکتب اسلام را همچون پوستین گرانبها و زیبایی که وارونه و چپه بپوشند وارونه و چپه نشان دهد»

آن‌وقت است که به فرموده‌ی پیامبر اکرم(ص) «… اثری از اسلام نمی‌ماند جز نامش و آنها که خود را مسلمان می‌نامند دورترین و بی‌اطلاع‌ترین و بیگانه‌ترین مردمند از واقعیت اسلام…» (بحارالانوار، ج۸)

اینجاست که واژه‌ای مانند واژه‌ی صبر کشته می‌شود و مسخ می‌شود و اینجاست که معانی واژه‌هایی مانند تقیه، زهد، دعا و… همه دگرگون می‌شوند و همه شهید کج‌نگری‌های عوام و کوتاه‌بینی‌های مردم ناآگاه می‌گردند.

پیش‌بینی و پیشگیری

همه‌ی این آفت‌ها را رهبران اسلامی پیش‌بینی کرده و راه‌هایی برای پیشگیری و خنثی‌کردن عوامل عقبگرد و انحطاط و احیاناً بازشناسی مکتب اصیل در نظر گرفته‌اند.

۱٫ امامت

دوره‌ی امامت که همان ادامه‌ی هدف رسالت است، پس از پایان دوره‌ی رسالت آغاز می‌شود و رهبری جامعه و امت اسلامی در این دوره به عهده‌ی امام است و امام کسی است که به تعیین الهی برگزیده شده و درواقع اسلام مجسم و قرآن متجسد است. باید در این دوره ریشه‌ی انگیزه‌های عقبگرد و انحطاط نابود گردد و امت اسلامی امتی مترقی و کامل تربیت شوند. تحول اسلامی در این دوره و به رهبری امام(ع) تکمیل می‌شود؛ ولذا امامت را قرآن تکمیل دین نامیده که: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» (مائده: ۳) «هم امروز با تعیین امام ـ که رهبر ضد عقبگرد است ـ دین‌تان تکمیل شد».

۲٫ نظارت همگانی

وضع قانون نظارت همگانی و مراقبت عموم و به تعبیر اسلامی امر به معروف و نهی از منکر همه‌ی مسلمانان را مسئول کرد تا به‌طور بسیج همگانی و همیشگی با عوامل عقبگرد پیکار کنند.

۳٫ پیشگویی و آگاهاندن

با پیشگویی‌های فراوانی که رهبران اسلامی کردند و در کتب روایی درج است، اعلان خطر کردند و مسلمین را از اوضاع و حوادث آینده آگاه ساختند. همان‌طور که اشاره شد، گاهی نام و مشخصات برخی از انحطاط‌طلبان هم برده شد.