تقابل یا تعامل میان سنت و مدرنیسم دغدغه انسان معاصر است؛ افراط و تفریط در قبال هر یک از آن دو قرنهاست که معرکه نزاعها و جدالهای بیحاصل گشته و در میان ماندن در مرداب تحجر و جمود و درافتادن در گرداب تجدد و انقطاع، راه سومی است که باید صراط مستقیمش نامید، مانداب عفن «سنتگرایی و جمود» از یک سو و گرداب سهمگین «مدرنیسم سیال و بیبنیاد» از سوی دیگر، سیر تکامل علمی و عملی انسانها را دچار هزار گونه بطالت و مرارت نموده و میرود تا آمال بلند فرهیختگان تاریخ را هر چه بیشتر از دسترس تحقق و واقعیت دور کند.
با وجود شکوفا نمایی علم و معرفت، تولید دانش و اندیشه در چرخه حوادث روزگار، هماره رو به زوال و انزوا دارد و و در زمان و زمین ما نیز نگرشها و گرایشهای سیاستزده تنگنظریها و تندرویها آن را به کُنج و گوشه میرانند، اما باید دانست که این مهم برای پدیده بزرگ انقلاب اسلامی در حکم ریشه و جانمایه است و براساس «الحکمه ضاله المومن» باید گفت که ایجاد جریان فراگیر مولد فکر و اندیشه گمشده اصلی انقلاب اسلامی و ملت بزرگ ایران است.
دل زمانه از اهمال و احالت به تنگ آمده بود که پاسخ «فرزانه رهبر انقلاب اسلامی» به جمعی از دانشآموختگان و فضلای کشورمان، نوید بسط و انشراح داد، روح امیدی در کالبد نخبگان دمید و مشتاقان مدینهالعلم انقلاب اسلامی را مشعوف کرد. پاسخی سرشار از بلاغت و فصاحت و آکنده از رمزها و رازهای دانشی و ارزشی که میتواند منشور یک جنبش اصیل و فراگیر علمی – فرهنگی قلمداد شود. به دنبال گفتوگو و نشست و برخاست با شخصی بودیم که این شعف و انشراح را برایمان بر سبیل حکمت و بینش و دانایی، بازبینی و توصیف کند و به احساس غرورانگیز و نشاط بخش ما، عمق عقلانی و وسعت بینایی ببخشد. از قضا آب در کوزه بود و…، به سراغ استاد علیاکبر رشاد آمدیم که خود از پیشگامان نواندیشی در عرصه دینپژوهی معاصر است.
بیهیچگونه تکلف و تصنعی و با صفا و صمیمیت پذیرایمان شد و قریب سه ساعت از یک روز آفتابی رو به پنجره بهار را در سایه بحثهای جاندار حِکمی و معرفتی گذراندیم. پس از بحث و گفتوگوهای نسبتا طولانی که حس اشتیاق علمی و تاریخیمان قدری فرو نشست، تازه شرح حال استاد و احوال پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی را جویا شدیم که با تواضعی عبرتآموز در نهایت اختصار و پیراستگی جوابهای دلنشین و کوتاهی شنیدیم.
استاد در هنگامه تقارن بهار طبیعت و شریعت (رمضان ۱۳۷۷ ق/ اردیبهشت ۱۳۳۵ش) چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در تهران و مراحل عالی فقه و فلسفه اسلامی را نزد استادان برجسته حوزههای تهران و قم سپری کرد و هماکنون سالهاست که به تحقیق و تدریس در فلسفه و کلام، فقه و اندیشه سیاسی مشغول است.
ایشان ریاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ریاست انجمن دوستی ایران و یونان، سرپرستی دانشنامه امام علی(ع)، و مسوولیت سه فصلنامه پژوهشی تحت عنوانهای «قبسات» در زمینه دینپژوهی، «ذهن» در زمینه معرفتشناسی و «اقتصاد اسلامی» را به عهده دارند.
در این میان بنیانگذاری و مسوولیت «پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی» که در زمینههای متنوعی چون: فلسفه، معرفتشناسی، اخلاق و عرفان، قرآنپژوهی، کلام، دینپژوهی، حقوق، سیاست، اقتصاد، غربشناسی، انقلاب اسلامی، ادبیات، اندیشه و تاریخ و تمدن با رویکردی نو فعالیت دارد، از جمله اقدامهای ارزنده و ثمربخش استاد است که در جریان نهضت علمی – فرهنگی نوین امروز جایگاه ممتازی دارد.
از استاد علیاکبر رشاد آثار علمی – ادبی زیر به چاپ رسیده است:
-۱ میخانه عشق (شرح غزل عرفانی «چشم بیمار» حضرت امام خمینی(ره»
-۲ دیوان اشعار امام خمینی(ره) (مقدمه، تعلیقات و ملحقات)
-۳ گزیده غزلهای حکیم فیاض لاهیجی
-۴ دیوان اشعار (تحت عنوان قبسات)
-۵ گزیده سرودها (از سلسه گزیده ادبیات معاصر)
-۶ شهود و شیدایی (مقالات و گفتارهایی در باب مباحث حکمی و نظری هنر)
-۷ شور اشراق (مقالات ادبی هنری)
-۸ تحقیق و تصحیح «علم النفس اسفار» صدر متالهین شیرازی
-۹ دمکراسی قدسی (مجموعه مقالات فلسفه و اندیشه سیاسی)
همچنین «مجموعه مقالات دینپژوهی» و «مجموعه مقالات فلسفی و معرفتشناسی» از جمله آثار در دست انتشار اوست.
استاد بهمنظور شرکت و سخنرانی در مجامع فرهنگی – علمی کشورهایی چون آلمان، فرانسه، امریکا، اتریش، اسپانیا، انگلستان، یونان، ایتالیا، سوئیس، پاکستان، ترکیه، قبرس، الجزایر، سریلانکا، هند، واتیکان، سوریه، لبنان و عربستان حضور یافته است. اینک متن مصاحبه با ایشان را تقدیم شما عزیزان میکنیم.
ضمن تشکر از جنابعالی بهخاطر وقتی که به ماهنامه زمانه اختصاص دادید، بهعنوان اولین سوال بفرمایید ویژگیها و شاخصههای یک نهضت علمی چیست؟
O نهضت علمی دارای دو رکن عمده است: «نقد» و «نوآوری». نقد بدون نوآوری منفیبافی است و نوآوری بدون نقد، تکاپویی است در معرض زوال و انزوا؛ زیرا فکر نو بدون بازگویی نواقص و نقایص فکر کهن، زمینه پذیرش پیدا نمیکند و چه بسا با مزاحمت اندیشههای مندرس، دچار وقفه و زوال میشود.
نقد و نوآوری با مجموعهای از لوازم و مختصاتش باید اتفاق بیفتد. شجاعت مهاجمانه و مواجهه فعال با افکار و آرا و آثار رقیبان علمی فکری، اول شرط نقد سازنده است؛ همچنین نقد باید از پایگاه علمی فکری مشخص و تعریف شده و شفافی صورت بندد؛ یعنی نقاد میبایست با مبانی مشخص و از پایگاه فکری معینی به ارزیابی و رد و قبول فکر مقابل بپرازد. ویژگی سوم یک نقد فعال و سازنده، التزام به ادب نقد است و از جمله آداب نقد رعایت انصاف است. منفیبافی، برخورد شعاری، انفعالی، آوازهگری، مواجهه حربهانگارانه با اندیشه رقیب، و یا پریشانگویی و آنارشیسم، افراط و تفریط در نقد از جمله آسیبهایی است که میتواند یک نقد فعال سازنده را به یک برخورد انتقادی غیرسازنده تبدیل کند.
نوآوری نیز که بال دیگر نهضت علمی است، میباید از مختصات و ویژگیهای مشخصی برخوردار باشد. نوآوری، مراتب و وجوه گوناگونی دارد: از نازلترین مراتب آن مانند برگزیدن زبانی تازه برای بازگویی یک سخن کهن، انتخاب نثری جدید برای بازنوشت یک فکر، ارائه یک اندیشه مطرح با ساختاری نو، تا طرح یک نکته بیپیشینه، پیرامون یک مطلب، و پرداختن به موضوعاتی جدید تا ارائه آرای جدید دیگران، همه و همه نوعی نوآوری است، ولی نوآوری و ابداعی که رکن نهضت علمی محسوب میشود مراتب عالی نوآوری، است که از جمله آنهاست نظریهپردازی به معنای دقیق و درست کلمه، طراحی و تاسیس دانش و یا دانشهای جدید و بالاتر و کاراتر از همه، تاسیس یک دستگاه معرفتی است؛ مصداق حقیقی نوآوری اینهاست. آنچه در یک نهضت علمی کارساز است این است که بنیادهای معرفت و حکمت مورد بازنگری و دگرگونی قرار بگیرد و بدینسان مرزهای معرفت گسترش پیدا کند. البته این نباید به قیمت انقطاع تاریخی و علمی تمام شود. مواریث و ذخائر بازمانده از پیشینیان نیز باید مورد نقادی و بازپژوهی قرار بگیرد، و با ارزیابی و شناخت سره از ناسره، عناصر زنده و حیاتی و ارزشمند معارف بازمانده از سلف، اصطیاد و حفظ شود. نقد لزوماً بهمعنای نفی هرآنچه هست و نوآوری بهمعنای طرد و ترک هرآنچه از گذشتگان بازمانده است، نیست. اصولا بخشی از نوآوری این است که داشتهها و ذخائر علمی پیشینیان را بازنگری کنیم و دیگر بار به زبان زمان عرضه کنیم و یا با یافتههای جدید تلفیق و از آنها در جای خود، بهرهبرداری کنیم.
شاید بزرگترین خطر و آفت و آسیبی که ممکن است در جریان کار نقد و نوآوری متوجه یک حرکت علمی شود، افراط در نقد و تفریط در حق معارف پیشین و در نتیجه انقطاع تاریخی است که عملاً رفتهرفته نقد و نوآوری را به ضد خودش بدل کند.
نهضت علمی یک پدیده خودجوش است یا یک حرکت سازمانیافته و هدایت شونده؟ مشاهده میکنیم که نهضتهای علمی با ظهور یک شخصیت بزرگ یا یک تحول اجتماعی و… شکل میگیرند و رشد پیدا میکنند. آیا ایجاد نهضت علمی به نحو ارادی و تدبیر شده است یا باید منتظر ظهور فرد یا افرادی خاص یا یک واقعه اجتماعی باشیم؟
O نهضت علمی چندان قابل تحدید به حدود نیست و ما نمیتوانیم تمام مختصات خورد آن را تعیین و ارائه بدهیم، زیرا تحول و جنبش علمی فکری انواع متکثری دارد و هر نوع میتواند تحت تاثیر عوامل شناخته و ناشناخته بیشماری رخ دهد و از ضرب انواع بیشمار نوآوری بر عوامل موثر متکثر آن، عدد بسیار شگفتآوری به دست میآید، از این رو نمیتوان چندان درباره شاخصهها و پایهها نهضت تبیین مشخص و قاطعی ارائه کرد، به همین جهت بود که من هم با اشاره تنها به دو رکن نقد و نوآوری تعریف بسیار عام و کلی از ویژگیهای اساسی انقلاب علمی فکری سخن گفتم، اصولاً نهضت قالببردار نیست، در ذات نهضت، شالودهشکنی نهفته است، به همین دلیل نظریههای مختلفی که در فلسفه علم، درخصوص ساز کار و فرایند تحول علم دادهاند همه دچار مشکل شده است و هیچ یک نتوانسته است پیدایش نظریهها و مکتبها و ادوار و تحولات علمی را به نحو عام و استثناناپذیر توجیه کند. جهتش هم همین است که آنها یا از زوایه محدودی به مساله نگاه کردهاند و بعضی مختصات و بعضی عوامل ظهور یک نهضت علمی و احیاناً پیدایش یک دوره علمی و دستگاه معرفتی را شناخته و طرح کردهاند و یا با رجوع به تاریخ، بعضی مصداقها و بعضی مقاطع را ملاک و مبنا قرار داده و آن را تئوریزه کردهاند. مشکل اساسی نظریههایی مثل نظریه پارادایمهای کوهن که در حوزه علم(science) یعنی علوم طبیعی تجربی، طراحی و ارائه کرده ساختاری است محدرد و محدود که پیش خود فرض کرده، آنگاه سعی میکند ادوار و انقلابات علمی را در ظرف تنگ آن توجیه کند. بنابراین بر همه تحولات و ادوار صدق نمیکند، همینگونه بود سرگذشت نظریه مارکسیستی ظهور و زوال نظریهها که بر مبنای تز و آنتیتز هگل طراحی شده بود و مارکسیستها میخواستند همه چیز از جمله تحول علم را در چارچوب آن توجیه کنند و موفق نمیشدند.
مسلم این است که یک جنبش علمی بر دو رکن نقد و نوآوری مبتنی است. و این که جنبش علمی چندان قالببردار نیست و به تعبیر دقیقتر گونه واحد و محدودی ندارد، زیرا متغیرها و عوامل موثر در پیدایش نهضتها، دورههای علمی، نظریهها و دستگاههای معرفتی بس فراوانند، چندان که قابل احصا و استقرا و تنسیق و تنظیم نیستند. نمیخواهم به طور کلی و علیالاطلاق منکر امکان هدایت و تاثیرگذاری بر یک جنبش علمی شوم، ولی آنچنان نیست که یک حرکت علمی بهصورت فرمایشی و از پیش تنظیم شده اتفاق بیفتد.
از شاخصهای دیگر یک جنبش و نهضت علمی فراگیرشدن آن است؛ یعنی یک حرکت علمی وقتی میتواند نهضت قلمداد شود که فراگیر شده باشد. اگر یک فرد یا یک طیف و تیم کار کنند و به مجموعهای معارف دست یابند اما معارف حاصله، شمول و شیوع پیدا نکند، نهضت تلقی نمیشود. ما در تاریخ اسلام امثال اخوانالصفا را داریم که جمعی بودند، متمرکز کار کردند، هرچند به یک سلسله دیدگاههایی رسیدند اما دیدگاههای آنها نتوانست جهانگیر شود. لذا یک جنبش دوره علمی قلمداد نشدند؛ اما برعکس گاه حتی یک فرد بهتنهایی توانست جنبش علمی ایجاد کند و پیکره معرفتی را بنا نهد و از مصادیق چنین کسانی ملاصدرا است که بهتنهایی یک دستگاه معرفتی و حکمی عظیمی را تنسیق و تاسیس کرد و هنوز که هنوز است در جهان اسلام برجستهترین مکتب فلسفی، مکتب اوست؛ یعنی مکتب او حدود چهار قرن دوام آورده و مشخصه فراگیر شدن را هم دارد، یعنی اهل فلسفه جهان اسلام در این چند صد سال همه یا اکثراً گرایش به تفکر فلسفی صدرایی داشته و دارند. در هر حال نهضت علمی فکری، چون خودجوش و شالودهشکن است، نمیتوان گفت آیا گروهی باید کار را شروع کنند یا یک فرد، و آیا میتواند کار انقلاب علمی به صورت از پیش طراحی شده روی دهد یا بغطتاً و دفعتاً؟ همه شیوهها و گونهها ممکن است، ممکن است دستی از آستین یک فرد یا یک گروه برون آید و کاری کارستان کند، ممکن است حتی یک واقعه تاریخی، یک جنگ، یک هجرت دستهجمعی مبدا ظهور یک جنبش علمی و فکری شود و بعد هم بسط و گسترش پیدا کند.
آیا در صدساله اخیر، نهضت و جنبش علمی فکری مشخصی سراغ دارید که جایگاه ویژهای در تاریخ معاصر پیدا کرده باشد؟
O طی سده اخیر، جنبشهای فکری با گرایشهای نسبتا متنوع و متفاوتی در دنیای اسلام اتفاق افتاده است، اما جنبش علمی به معنای دقیق آن کمتر. طی حدود صد سال اخیر در ایران، مصر، شبهقاره و عراق اتفاقاتی رخ داده که بیشتر ماهیت سیاسی، فکری داشتهاند تا علمی، فکری. درنتیجه ما اگر یک مطالعه جامعهشناختی درباره حرکتهایی که در سده اخیر در جهان اسلام اتفاق افتاده کنیم، میتوانیم جنبشها و جریانهای سیاسی اجتماعی مختلفی را شناسایی و تعریف کنیم، اما جنبش علمی چندان معتنابهی در حوزه علوم طبیعی و علوم انسانی و حوزه علوم دینی نمیشناسیم. در قلمرو دینپژوهی، در بعضی از مناطق جهان اسلام تنها پارهای از حرکتهای منفرد و محدود را میشناسیم، اما در ایران حدود نیم قرن اخیر خوشبختانه تحرکات و نوآوریهای ارزندهای را در حوزه مطالعات فلسفی دینی سراغ داریم.
از حدود دهه بیست شمسی (۱۳۲۰) به این طرف و شاید اندکی پیشتر از آن مثلا از زمان تاسیس و به تعبیر دقیقتر بازگشایی حوزه علمیه قم، نشاط علمی جدیدی بروز کرد که مبدا یک مقطع علمی در تاریخ جهان اسلام شد؛ قم از گذشتههای دور و از دوران ائمه(ع) کانون علم و اجتهاد و محل حضور و حیات راویان بزرگ و شخصیتهای علمی و تاریخی برجستهای بوده، اما دورههای فطور فراوانی را هم به خود دیده با هجرت مرحوم حاج شیخعبدالکریم حائری به قم و بازتاسیس حوزه علمیه قم یک مقطع جدیدی در تاریخ علم و مطالعات دینی، اجتهاد و نظام آموزشی دینی و حوزوی آغاز شد. او خود در طراز و در ردیف مجتهدان و فقیهان نامآور و برجسته تاریخ شیعه بود، هرچند ممکن است از شخص مرحوم حاج شیخ مطالب ابداعی فوقالعادهای سراغ نداشته باشیم، اما او شاگردانی پرورش داد که بارز آنها حضرت امام خمینی(ره) بود. بعد از حاج شیخ، علاوه بر امام، کسانی از نجف و سایر نقاط وارد قم شدند که این حوزه را به یک کانون متحرک و متحول و تاثیرگذار در حوزه مباحث علمی اسلامی تبدیل کردند.
بهطور مشخص از دهه بیست که مرحوم علامه طباطبایی دروس خود را در قم آغاز کرد و جمعی از فضلای آن زمان که برجستهترین آنها مرحوم استاد مطهری بود به حلقه دروس ایشان پیوستند و سپس ایشان مراوداتی با وجوه روشنفکری زمان خود آغاز کرد و بعضی روابط با بعضی متفکران غربی و غیرایرانی مانند هنری کربن فرانسوی آغاز شد. دستاورد علمی ارزشمندی فراهم آورد، با انگیزه مقابله با جریان فلسفی، سیاسی، اجتماعی مارکسیسم، نخست در حوزه مباحث فلسفی مطالب جدیدی را طرح کرد و رفتهرفته به مباحث اجتماعی هم پرداخت. او با تالیف دو سه اثر فلسفی و پارهای مقالات علمی ارزشمند، و تشکیل جلسات و حلقههای درسی تخصصی و اختصاصی، جزو پیگذاران یک جنبش فلسفی و فکری تازه شد. با تالیف المیزان توسط او، تحولی در تفسیرنگاری اتفاق افتاد؛ تفاسیر در طول تاریخ پیوسته نوشته میشوند، اما هر از چندی یک تفسیر به مثابه یک قله در سلسله جبال معرفت دینی خودنمایی میکند؛ شاید بتوانیم بگوییم قرنها بود که ما در سلسله جبال تفسیر کلام خدا قلهای نمیدیدیم و المیزان توانست چنین منزلت و جایگاهی را احراز کند.
حضرت امام(ره) نیز شخصیت دیگری بود که در حوزه دیگری به نقد و نوآوری پرداخت؛ ایشان در حوزه فقه و اندیشه سیاسی و یا شاید بتوان گفت فقه و اندیشههای اجتماعی، علیالاطلاق به نقد و نوآوری پرداختند و با پیوندخوردن تلاشها و تعالیم این دو بزرگوار جنبش و تحرکی ایجاد شد؛ شاگردان مشترک آنها از جمله مرحوم استاد مطهری که کارهای جدیدی در حوزه کلام و تا حدی فلسفه آغاز کرد) فعالیتهایی کردند که مکمل حرکت آنها بود و مجموعاً استعداد و قوه یک دوره علمی تازه را فراهم آورد.
حرکت امام(ره) یک جنبش سیاسی اجتماعی قلمداد میشود، اما شما برای امام جایگاه بارزی در نهضت علمی معاصر ایران ترسیم کردید. باتوجه به ویژگیهایی که شما از یک جنبش علمی ارائه کردید، آیا میتوان گفت که امام(ره) یک جنبش علمی گستردهای ایجاد کردند. البته ایشان با طرح و بسط نظریه ولایت فقیه، اندیشه سیاسی جدیدی را پایهریزی کردند که میتوان آن را از مصادیق جنبش علمی یا دستکم به عنوان نهضت در یک حوزه خاص علمی قلمداد کرد؟
O من از مجموع حرکتهای فکری ابداعی ایران معاصر روی هم رفته یک جنبش علمی تعبیر میکنم؛ مرحوم علامه طباطبایی موفق شد در فلسفه و فهم قرآن مکتب جدیدی تاسیس کند که ما از فلسفه او به مکتب نوصدرایی تعبیر میکنیم، و کارکردش شکست مارکسیسم بود؛ یعنی با حرکت او شاگردانش ماتریالیسم دیالکتیک به لحاظ نظری در ایران شکست خورد. در تفسیر هم المیزان نقطه عطفی در تفسیرنگاری شد، در علم کلام استاد شهید مطهری بنیانگذاز کلام جدید ایرانی – شیعی شد و عملاً یورش پروتستان لیبرال وارداتی، با آنچه که مرحوم آقای مطهری شروع کرد و فضلای جوان دیگری امروز پی میگیرند، زمینگیر شده است. یعنی کارکرد کلام جدید ایرانی – شیعی هم این بود که امروز یک جبهه قوی و غنی و کارآمدی در مقابل هجمه پروتستان لیبرال غربی به وجود آمده است.
در حوزه فقه، مخصوصاً فقه سیاسی و فقه اجتماعی، امام حرکت جدیدی را آغاز کردند، با احیا و بسط و تبیین و تشریح نظریه ولایت فقیه، عملاً موسس فقه سیاسی اجتماعی جدیدی شد. هر چند او چندان کار علمی گستردهای نتوانست بکند به خاطر اشتغالات سیاسی – اما یک تحول علمی را پیریزی کرد و عملا نقش موسس را ایفا کردند. کارکرد تحولی که ایشان در نگرش به فقه و مخصوصاً فقه سیاسی، اجتماعی پدید آوردند و آرایی که در حوزه اندیشه سیاسی مطرح کردند، براندازی سکولاردیکتاتوری سنتی شاه و همچنین طرد مارکسیسم سیاسی و ارائه نظریه مردمسالاری دینی بود. در قلمرو معرفتشناسی و منطق معرفت و منطق فهم دین هم طی دهه اخیر خوشبختانه در شرف یک تحول و در معرض یک سلسله نوآوریهایی هستیم که امید میرود در یک فاصله زمانی کوتاهی در این بخش هم یک اتفاقات جدیدی بیفتد؛ من عرض میکنم مجموع این اجزأ نقد و نوآوریهایی که تاکنون در حوزههای فلسفه، فلسفه دین، کلام، تفسیر فقه و اندیشههای سیاسی اجتماعی و منطق معرفت رخ داده است سرآغاز یک جنبش علمی میتواند قلمداد شود و مجموع عناصر موثر این جنبش در یک مساله اشتراک دیدگاه دارند و آن نگاه تازهای به فلسفه دین است بیآنکه نامی از فلسفه دین برده باشند. و احیاناً بدون اینکه خود این شخصیتها بهصورت معرفت درجه دو خودآگاهانه به آنچه در کار ساخته و پرداخته آنند التفات داشته باشند، ولی گذار چنین پدیدهای ارزشمند است و منشا دین یک تحول خاصی که در نگاه فلسفه دینی این متفکران اتفاق افتاد و پیرو آن سایر زوایا و دانشها و حوزهها هم متاثر شد. اگر کسی در قالب یک تحقیق جامع به نگاه فلسفه دینی این متفکران بپردازد (فلسفه دینی بهمعنای فلسفهای که موصوف به دینی است مرادم نیست. فلسفه دین به نحو مضاف و مضافالیه را با یای نسبت منظور من است) میشود که یک سنخ از تحول در منظر فلسفه دینی آنان رخ داده است. سپس سایر دگرگونیهای بینشی و کنشی در فکر و فعل آنها صورت بسته است. اگر فلسفه دینِ امام، فلسفه دین علامه طباطبایی، فلسفه دین استاد مطهری، فلسفه دین شاگردان مشترک امام و علامه مورد مطالعه و بازنگری قرار بگیرد، یک نتیجه بسیار ارزشمندی به دست میآید و احیانا مبانی تعریفشدهای برای این حرکت علمی که الان ما شاهد آن هستیم در دسترس قرار میگیرد.
براساس نظر جنابعالی ما الان در بستر یک جنبش علمی زنده و فعال قرار داریم که توسط حضرت امام و مرحوم علامه طباطبایی و شهید استاد مطهری بنیانگذاری شده و از سوی شاگردانشان ادامه دارد. باتوجه به اینکه در حال حاضر بسیاری از اهل فکر به این نتیجه رسیدهاند که باید یک جنبش علمی و فکری بزرگ ایجاد شود؟ آیا باید گفت که آن جنبش دچار رکود و بیرونقی یا آفت شده و یا برعکس جنبشی زنده است و دچار هیچ رکود و افولی نیز نیست، اما از سویی شناخته نیست و از سوی دیگر انتظارات و نیازهای جدیدی بهوجود آمده که این جنبش را در مقابل یک بازبینی و بازسازی قرار داده است؟
O آنچه عرض شد از حدود دهه بیست در ایران شروع شده، همواره از یک سلسله آفات رنج میبرده و همچنان این آفات رو به تزاید است. اولین آفت و مشکلهای که این جنبش علمی، فکری با آن مواجه بود، افتوخیزها و انقطاعهای مکرری بود که تحت تاثیر شرایط سیاسی، اجتماعی کشور بر آن تحمیل میشده، یک بار اوج میگرفت، بار دیگر دچار فطور میشد؛ یک بار یک زاویه در آن برجسته و فعال میشد و زاویه دیگر آن دچار افت و افول میشد.
آفت و کاستی دیگر این جنبش علمی، فقدان خودآگاهی در سلسلهجنبانان آن است. همه عناصری که موثر و احیاناً حتی موسس و دستکم در این جنبش سهیم هستند، از خودآگاهی برخوردار نبودهاند. توجه نداشتهاند که چه میکنند، البته این طبیعت تحولات علمی است که نوعاً خودآگاهانه نیست، بدین گونه نیست که یک متفکر یا یک طیف که منشا و موسس یک جنبش و دوره علمی جدیدی میشوند با برنامه از پیش تنظیم شده و براساس یک سلسله تدابیر هدایت شده با خودآگاهی کار را شروع کنند و پیش ببرند و این فقدان خودآگاهی و عدم توجه به رسالت و جایگاهی که آنها در تاریخ ایران، جهان اسلام و عرصه دانش و بینش دارند، یک سلسله مشکلاتی را فراهم کرده؛ از جمله اینکه کار آنچنان که در خور است جدی گرفته نشود، یا اینکه پارهای از کارهای شروع شده استمرار پیدا نکند، و اینکه مجموعه عناصر موثر با هم ارتباط پیدا نکنند.
آفت دیگری که این جریان مبتلا بدان است، عدم انسجام معرفتی دستگاهواره میان نظرات و نظریههای تشکیلدهنده است. و این از پیامدهای عدم خودآگاهی است. در مجموع میتوان برای اجرای آن ترجیعبندی پیدا کرد و رشته تنسیقی برای این حرکت شناسایی کرد که من به آن اشاره کردم. لااقل یکی از عناصری که این مجموعه را به هم مربوط میکند، اشتراک در نظر و نگاه به فلسفه دین و عناصر موثر در آن است.
عدم خودآگاهی تاریخی موجب آفت دیگری هم شده و آن نداشتن ارزیابی از دستآوردهاست. در متن خود این جنبش نقادی نیست و حتی عاملان این حرکت، از یافتههای خود و دستآوردهای حرکت برآورد منسجمی ندارند و تا کسی از بیرون به این حرکت و دستآوردهای آن نگاه نکند، متوجه نمیشود چقدر با گذشته فاصله گرفتهایم و اگر کسی چنین کاری بکند و به عناصر سازنده و زنده این حرکت (که متاسفانه شاخصها و برجستگان آن از دست رفتهاند و البته نسل دومی که جوانترنداز راه میرسند) عرضه کند، امید و اعتماد به نفس در عناصر و عوامل آن ارتقا پیدا خواهد کرد.
روزمرگی و انفعال در قبال جریان سنتی و متحجر، انفعال و روزمرگی در قبال جریان متجدد و وارداتی، آسیب دیگری است که متوجه این جنبش است. این دو گونه انفعال که به صورت روزمره خود را بر این جنبش جوان تحمیل میکند آن را دچار روزمرگی کرده است.
عدم وصول به یک مدل معرفتی تعریف و تثبیت شده که ما بتوانیم مکتبواره این جنبش علمی را عرضه کنیم و زیرساختها و ساختار و ساختمان مشخصی طرح و تبیین کنیم. این جنبش هنوز به این نقطه نرسیده است.
آفت دیگر این حرکت آنکه عدم ارزیابی، نداشتن برآورد، فقدان اعتماد به نفس و نیز عدم درک رسالت تاریخی نوعاً موجب حزمت و احتیاط مفرط میشود و نوعی خودسانسوری را بر این جریان تحمیل میکند؛ این خودسانسوری، جرات شالودهشکنی بهخصوص در قبال گفتمان سنتی را از این جریان بازستانده و همین موجب کندی حرکت او میشود؛ چنان که ملاحظه میفرمایید بعضی آفات، آفات دیگری را میزایند، کندی حرکت ناشی از خودسانسوری است، خودسانسوری ناشی از نداشتن یک ارزیابی خوب از دستاوردهاست و روزمرگی و فقدان خودآگاهی نسبت به رسالت و جایگاه تاریخی موجب فتور، عدم استمرار و عدم پیوستگی در تولید و تفکر و انقطاعهای موردی و گسست طولی میشود.
آفت دیگری که گاه این جنبش در ورطه آن در غلطید، آن است که بهخاطر مسوولیتی که عناصر متعلق بدان در قبال دفاع از حقیقت، دین و به ویژه طی دو دهه اخیر در مورد انقلاب و دستآوردهای آن و از جمله حکومت اسلامی در خود احساس میکنند، گاه دچار توجیهگری میشوند و توجیهگری وضع موجود به وجهه علمی این جنبش لطمه میزند و این احساس نیز گاه او را دچار خودسانسوری میکند؛ در عملکرد مثلاً مدیران نظام اگر خطا و خلافی هست قهری و طبیعی است و گناه آن هم بر ذمه عناصر این جنش نیست و نباید خود را خرج آن کنند.
در مجموع من نسبت به این جنبش علمی – فکری امیدوار هستم، تاکید هم میکنم که این حرکت، یک جنبش علمی محض نیست، یک جنبش علمی – فکری است؛ یعنی دارای یک روح و رویکردی خاص است، از این رو همانطوری که نتایج دینی و فلسفی و کلامی دارد دستآوردهای سیاسی و اجتماعی هم دارد.
براساس فرمایش جنابعالی آفتزدایی این جنبش مستلزم این است که نهادینه شود، چهبسا که نهادینه شدن با خودجوش بودن سازگاری نداشته باشد؟
از دیگر سو تا یک حرکت نهادینه نشود، خودآگاهی و امکان ارزیابی آن هم بهوجود نمیآید. بدون خودآگاهی و ارزیابی نیز آفتزدایی ممکن نمیشود. نظر جنابعالی چیست؟
O نهادینه شدن به معنای نهادمند شدن نیست، یعنی ما یک جنبش علمی را نمیتوانیم در قالب نهادهای مشخصی که تاسیس میکنیم هدایت کنیم و پیش ببریم. نهادینه شدن دو وجه دارد: اول مضبوط و منطقمند شدن و دوم پدید آمدن یک فرهنگ که کار تحرک علمی را پشتیبانی کند و جهت دهد. یعنی ما از طرفی باید به مثابه یک حرکت معقول برای یک جنبش علمی فیالجمله قانونمندیهایی را ایجاد کنیم (البته در حد محدود و نسبی)؛ چون عرض کردیم که نهضت علمی، خود شالودهشکن است و قالب نمیپذیرد، طبعا قانونهای از پیش تعیین شده را هم نمیپذیرد. برای اینکه هرجومرج و آنارشیسم از سویی، بدعتگذاری از دیگر سو، تفاوت حاصل آید باید در حدی حرکتها مضبوط شود، برای اینکه جنبش دچار دگردیسی، تقلید، زمانهزدگی و روزمرگی، و سطحینگری و ژورنالزدگی، شاذگرایی و احیانا قداستشکنی از مقدسات جامعه نشود، جامعه علمی باید به یک سلسله اصول و آداب پایبند باشد و از طرف دیگر هم میبایست در جامعه روح پذیرش، اقبال و تکریم نسبت به علم و معرفت و ارباب علم و معرفت بهوجود بیاید. تا زمانیکه استعدادها و عناصر دارای شایستگی و صلاحیت برای تولید فکر و علم احساس منزلت نکنند و احساس عزت نکنند و در شرایط لازم امکانات و لوازم درخور در دسترس آنها نباشد، نمیتوان امید داشت که یک جنبش علمی دارای سرانجام و فرجام روشن و مناسبی اتفاق بیفتد. لهذا توجه بکنیم اولاً به اینکه نهادینه شدن غیر از نهاد داشتن است. کار و تولید علمی نیازمند موسسات و مراکز و دستگاهی هست که بخشهایی از آن را انجام بدهند، کمک کنند؛ حمایت کنند و نظارت کنند، اما این طور نیست که در چارچوب یک نهاد و چند نهاد بشود کار تحول و دگرگونی علمی و معرفتی را سامان داد و هدایت کرد، ولی باید نهادینه شود و یک آداب و اصولی پیدا بکند، همچنین باید فرهنگ پذیرندهای و فرهنگ محرکی، فرهنگ انگیزهبخشی در جامعه بهوجود بیاید که ارباب فکر و اصحاب علم و معرفت را تشویق و مدد کند تا آنها بتوانند به رسالت تاریخی خودشان بپردازند.
جنابعالی در سالهای اخیر جریانها و جهتگیریهای علمی فکری کشور را به سه گروه دستهبندی کردهاید: جریانهای فکری علمی که دچار جمود و تحجرند و جریانهایی که دچار خودباختگی و تقلیدند و جریان سومی که جز این دو جریان است. لطفاً کمی درباره جریان سوم و رابطهاش با نهضت علمی و فکری جاری توضیح بفرمایید؟
O همانطور که میفرمایید بنده با یک نگاه جامعهشناختی به جریانهای علمی و فکری، مجموعه جریانها و جهتگیریها را در چارچوب سه طیف ارزیابی و تبیین کردهام. اینکه عرض میکنم «طیف» به این جهت است که هر سه جریان را بسیط و یکدست نمیبینم، اما در مجموع و با تکیه بر مختصات عمومی عناصر تشکیلدهنده هر طیف، هر مجموعه را میشود یک طیف و یک جریان قلمداد کرد.
ما در ایران یک جریان غربباور و مقلِد فراوردهها و فکرهای غربی میشناسیم که در فضای تفکرات شایع و مسلط غربی تنفس میکند. در قلمرو فلسفه و معرفتشناسی دلبستگی خاصی به فلسفههای جدید با رویکرد نسبیتگرا و شکاکانه دارد. در قلمرو سیاسی دل در گرو لیبرال دمکراسی سپرده، در حوزه کلامی و الهیاتی نیز یک نوع دنبالهروی از پروتستان لیبرالیسم و مسیحیت مدرن شده و مسیحیت پس از رنسانس دارد، و کوشش میکند در تفکر و تاملات دینشناختیاش از پروتستان لیبرالیسم غربی الگوگیری و گرتهبرداری کند. در حوزه علوم سیاسی، علوم اجتماعی و انسانی به یک نوع اصالت دادن و مطلق انگاشتن نظریههای جدید در این حوزه مبتنی بر سکولار – اومانیسم رسیده و در واقع یک رویکرد ترجمهای در ذیل فرهنگ غرب، ذهن و ضمیر آنها را اشغال کرده است. این جریان را گفتمان متجدد مینامیم.
جریان دومی هم که ریشه و پیشینه طولانی در جهان و جامعه علمی ما دارد سراغ داریم. جریان سنتی متحجری است که التزام به دین را با جمود پیوند زده و عملاً در قبال هرگونه ابداع و نوآوری از خود مقاومت نشان میدهد و از هر نوع نقد و ارزیابی پرهیز دارد. این جریان را گفتمان متجدد یا متحجر مینامیم. این دو جریان در یک حیث با هم مشترکند و آن این است که هردو مقلدند؛ اولی مقلد فکرهای بیرون مرزهاست، دومی مقلد پیشینیان و اسلاف خودی.
در این میان، جریان سومی ظهور کرده که من اینها را به یک معنا توصیف کردهام. چنان که اشاره کردم، مبدا ظهور این جریان همان جنبش و حرکتی است که از حدود دهه بیست در ایران شروع شده. این گفتمان که میتواند گفتمان مجدد نامیده شود، با سه ویژگی یک رسالت تاریخی را – هرچند نهچندان آگاهانه – بر دوش میکشد. اولین ویژگی این گفتمان، اعتنا به مواریث و ذخایر خودی و التزام به ارزش میراث قویم و غنی خلف است ولی نه التزام دگم و کورکورانه، بلکه وفاداری مجتهدانه و نقادانه و پیشبرنده و پیشرونده، به شدت از رخ دادن یک انقطاع تاریخی در بستر معرفت و حکمت پرهیز دارد. دومین ویژگی این جریان، مواجهه فعال با تفکر معاصر جهانی است، مواجهه فعال با دو رویکرد: رویکرد نقادانه، عالمانه و اصولگرایانه، رویکرد اخذ و اصطیاد گوهرها و عناصر زنده و سازنده و ارزشمندی که اندیشه بشر معاصر و دیگر ملل، آنها را در معرض دید و داوری اهل فضل و فکر قرار داده است. یعنی هم یافتهها و داشتههای دیگران را نقد میکند و هم گوهرهای نابی را که در اقیانوس حکمت و معرفت فراهم آمده از قطرهقطره تلاش بشریت در دسترس قرار میگیرد، اصطیاد و اخذ میکند. به مقتضای «الحکمه ضاله المؤمن» او درواقع مرید و محتاج حکمت است و حکمت گمشده اوست و کوشش میکند گمشده خویش را هرچند از لسان دیگران بیابد.
سومین ویژگی این جریان مجدد، نوآوری و ابداع و کوشش برای سهمگذاری در خزانه حکمت و معرفت بشری بخصوص در قلمرو معرفت دینی است. از نوآوری نگران نیست، بلکه طالب و شیفته ابداع و نظریهپردازی و نوآوری است. این سه مولفه، (وفاداری مجتهدانه به میراث خودی، مواجهه فعال با تفکر معاصر جهانی و کوشش برای نوآوری و نظریهپردازی) جریان و گفتمان سوم را (که من از آنها به جریان مجدِد تعبیر میکنم) تشکیل میدهد و همانطور که از این مولفهها پیداست، تفاوتهای آشکاری با دو جریان مقلد یعنی جریان متجدد و متحجر دارد. البته همانطور که توضیح دادم این جریان دچار یک سلسله آفات و دشواریهایی هست، اشکالات و آفاتی را که و در ابتدای صحبت متذکر آن شدم، عمدتاً معطوف به همین جریان سوم است.
آیا جریان مجدد، یک جریان جدید است، یا اینکه در واقع ادامه همان نهضتی است که فرمودید از چند دهه پیش آغاز شده است؟
O اینجا دو نکته قابل طرح است: یکی از آفاتی که عرض کردم جنبش و جریان جدید علمی – فکری ایرانی مبتلا به آن است، کندی حرکت است و این کندی به حدی است که موجب شده سوال کنیم: آنچه الان رخ میدهد، استمرار و تکامل همان جریانی است که از دهه بیست شروع شد یا جز آن است؟ از بس که این حرکت بطئی و طولانی صورت میبندد و تصور میکنیم جنبش قبلی تاریخی شده بوده، و درنتیجه تحرکات فعلی احیای آن به حساب میآید. نه، استمرار آن ولی به نظر من به دلیل افتوخیزهایی که این حرکت بدان مبتلا بوده سیر تکاملی آن طولانی شده است.
نکته دومی که در خور تذکر است، اینکه اصولا یک تحول علمی ذاتا بطئی و کند است و پیدایش یک عهد جدید حکمی، یک مقطع تازه علمی و معرفتی زمانبر است. اینجور نیست که ظرف دو سال و پنج سال و ده سال یک دوره جدید علمی آغاز شود. عمر دورههای علمی و ادوار علمی و انقلابات علمی، طولانی است و گاه به چندصدسال بالغ میشود، هرچند عمر نظریهها و مکتبهای علمی در روزگار ما بسیار کوتاه شده. در گذشتههای دور گاه یک مکتب فکری و علمی چند هزار سال عمر میکرده، چنان که ما هنوز هم در متن تفکر علمی که در یونان توسط چند فیلسوف آغاز شد زندگی میکنیم؛ یعنی مجموعهای از تفکرات و دستآوردهای علمی و ابداعات فکری که امثال افلاطون و ارسطو بنیان نهادند هنوز و همچنان استمرار دارد. در غرب که طی دو یا سه سده اخیر یک نوع تاریخگریزی در فلسفههای جدید یک اصل است و جریانهای جدید برجسته غربی در این نکته که تاریخگریزند با هم مشترکند، گفتمانهای نوی فلسفی چندان مایل نیستند به پیشینه اعتنا کنند و ملتزم باشند. اما بدون آنکه اعتراف بلکه توجه داشته باشند، ناچار همچنان بر سر سفره افلاطون و ارسطو نشستهاند. در هر حال وضع کنونی استمرار همین جنبش علمی دهه بیست است، گرچه آنچه دارد رخ میدهد راضیکننده نیست و من فکر میکنم به جهاتی طی یکی دو دهه اخیر به؟؟؟ این بر شتاب و کمیت آن افزوده شده و از ژرفای آن کاسته شده است. یک حیث آن هم این است که عناصر برجسته و شاخصی که در گذشته سلسلهجنبان این حرکت بودهاند از دست رفتهاند. حضور حضرت امام، علامه طباطبایی، استاد مطهری، شهید صدر و بعضی دیگر از متفکران از دست رفته، در آغاز و عمق بخشیدن به این جنبش و جریان بسیار نقش داشت که دریغا هماکنون همه از دست رفتهاند. نسل دوم این جنبش و حرکت که بحمدالله بسی بانشاط و سرزنده و مسوولانه عمل میکند، مبتلا به خامیهای نوسفری است و انتظار میرود یک دهه که بر عمر ارزشمند عناصر نسل دوم این جنبش بگذرد، این توسعه به لحاظ کمی و تنوعی به تعمق و تعمیق بدل شود انشأالله.
علاقهمندیم تفاوت اصولگرایی را با تحجر بیان فرمایید؛ چون بعضی اصولگرایی را مساوی یا ملازم با تحجر قلمداد میکنند!
O مرز میان «اصولگرایی» و «تحجر»، همان صراطی است که از مو باریکتر و از تیغ برندهتر است! بسیار بحث ظریف و پیچیدهای است و باید در فرصتی مناسب به تبیین آن پرداخت. من به اختصار به پارهای از تفاوتها و تمایزها اشاره میکنم، اما با اشتیاق وعده میکنم در مصاحبهای جداگانه، به تفصیل آن را شرح دهم؛ اصولگرایی به معنی التزام به مبانی و مسلمات علمی و عقیدتی، اصول گزارهها و آموزههای دینی را نقطع عزیمت برای کشف فروع قراردادن، خرد را یکی از مصادر دین دانستن، عقل و دین را ناسازگار نپنداشتن، و خردورزی را سنت دینی انگاشتن و بالاخره در دین فهمی ابنالدلیل و منطقمدار بودن و روشمند اندیشیدن است؛ اما تحجر عبارت است از احتیاطگرایی و تصلب به ظواهر دین و متون دینی و تکساحتیاندیشی در مصادر استنباط، اصول را با فروع برابر نشاندن و فروع را اصول انگاشتن، جرات نوآوری نداشتن و سنت و مشهورات عرفی را با دیانت یگانهکردن، و بالاخره به تقلید در اجتهاد و عملاً به انعطال اجتهادگری تن در دادن!
آیا میشود گفت که جریان متحجر بزرگترین مانع پیشروی جریان مجدد قلمداد میشود اما جریان متجدد رقیب جریان مجدد؟
O من هرچه فکر میکنم نمیتوانم تشخیص بدهم که گفتمان مجدِد از کدامیک از دو جریان دیگر بیشتر رنج میبرد؟ از آن جهت که جریان سنتی سیطرهای بر تفکر دینی دارد و پایگاه گستردهای بین تودهها داراست و نیز به اقتضای تصلب در آرای خود برخورد سختگیرانهای با هر چه مغایر با فکر اوست میکند، و از سوی دیگر جریان مجدِد، حریم عرفی برای گفتمان و جریان سنتی قائل است؛ زیرا اهل غوغا و دعوا نیست، اهل شهرتطلبی و آوازهگری نیست و به همین دلیل مایل نیست که چندان با جریان سنتی چهرهبهچهره قرار بگیرد و به همین دلیل تا حدی دچار خودسانسوری است؛ در نتیجه، این گفتمان از جریان سنتی متحجر رنج بسیار میبرد. جریان مجدد در قبال گفتمان متجدد و مقلد غرب نیز با مشکلاتی مواجه است. بزرگترین لطمهای که گفتمان مجدد از حضور جریان متجدد میبیند، تشابه ظاهری این دو گفتمان است، آنچنان که گاه دیگران بین این دو جریان خلط میکنند و لهذا از سویی جریان متجدد از وجاهت و پسند و پذیرشی که نسبت به جریان مجدد وجود دارد سوءاستفاده میکند. گاه به تعبیر عامیانه «خودش را بهجای جریان مجدد جا میزند» و از دیگر سو جریان سنتی، افترائاتی را که باید متوجه جریان متجدد غربزده بداند بر جریان مجدد وارد میکند و آنرا تحت فشار قرار میدهد. بهعلاوه چون جریان متجدد یک جریان شبهنوگرا و درواقع موازی گفتمان مجدد است (مانند هر حرکت صادق سالمی که یک جریان موازی دارد که از آن رنج میبرد و لطمه میبیند.) با رفتار غلط و غلطانداز خود زمینه نوآوری حقیقی را تخریب میکند، اعتماد مردم و اصحاب علم و اهل معرفت را نسبت به گفتمان مجدد و اصلاح و تحول راستین از بین میبرد و از این جهت نیز بیشترین آسیب را جریان مجدد از جریان متجدد میخورد؛ اما با این همه چون جریان سنتی حرف نویی برای گفتن ندارد و جریان متجدد حرف ریشهدار بومی و مطابق فطرت و عقیدت مردم ندارد، اینها نخواهند توانست در قبال جریان و جنبش جدیدی که آغاز شده مقاومت کنند و حقیقتا رقیب این گفتمان به شمار آیند، البته مشروط به اینکه این گفتمان سوم خودش را پیدا کند و با تدبیر و تلاش سعی کند جایگاه شایستهتر و نقش فعالتری را در حوزه معرفت و حکمت احراز کند.
شما اخیراً در بعضی اظهارات خود، در آفتی به نام «اختناق سپید» ابراز نگرانی کردهاید، اگر ممکن است درباره آن توضیح بیشتری بدهید؟
O یکی از موانع اساسی گسترش نقادی و نوآوری را حالت روحی و روانشناختی حاکم بر ضمیر و ذهن عناصر گفتمان مجدد میدانم که موجب خودسانسوری و این عناصر مفرط شده، من از آن به «اختناق سپید» تعبیر کردم. تصلب جریان سنتی و سختگیریهای او که گاه از سر احتیاط و درد دین است و گاه از سر عدم شناخت طالح و صالح و مشفق و مغرض، باعث شده که جریان مجدد دچار یک نوع خودسانسوری و واهمه از ارائه نظریات جدید شود. این فضا آن چنان است که گاه حتی طرح یک نکته نوی ساده با واکنش برخی عناصر جریان سنتی مواجه میشود و خود همین پیشاپیش شجاعت و شهامت ابراز نظر را از بعضی از نیروها میگیرد.
ما خاطرههای تلخی از حملهها و هجمهها و احیاناً اهانتها و افتراها به امثال امام و شهید صدر و شهید مطهری داریم، بیآنکه بعضی عناصر جریان سنتی دقت کنند که تفاوت است بین آنان که حریمشکنی و قداستزدایی میکنند و با غرض و انگیزه دینستیزی و لطمه زدن به معرفت دینی معارف و مناظر موجود را نقد میکنند و احیاناً با ما در تفکر متفاوتند و دیگرگون میاندیشند با کسانی که برمبنای دیدگاه اجتهادی، براساس منطق استنباط و با غرض و قصد الهی، مشفقانه و در مقام نوآوری هستند و نظراتی را مطرح میکنندو با عناصر مجدد برخوردهای غیراصولی و غیرعلمی میکنند. این در حالی است که طبیعت و هویت تفکر شیعی دقیقاً به این خصوصیت بسته است. جوهر اندیشه شیعی اجتهاد و عقلگرایی است و اجتهاد بهمعنای نقل مجَتهدات و مستَبطات پیشینیان نیست، هرجا که اقتضا کند اجتهاد باید نقش خود را ایفا کند.
اجتهاد دارای چهار کارکرد است: -۱ استخراج و استنباط معارف و مفاهیم دینی و تنسیق آن -۲ توسعه و گسترش معرفت دینی -۳ تصحیح معرفت دینی و سیر و مسیر دینداری -۴ تطبیق معرفت دینی بخصوص آموزهها و تعالیم اجتماعی بر شرایط منظور تاریخی و عصری.
اگر اجتهاد این است، طبعاً باید بپذیریم که بعضی آرا عمرشان تمام میشود، و آرأ خطا باید کنار گذاشته شود و تصحیح شود. بعضی شرایط بعضی آرا را برنمیتابد برای شرایط جدید باید آرأ جدید از متن دین استنباط شود.
«دینفهمی»، «دینباوری» و «دینداری» هر سه مقول به تشکیک است و ارتقاپذیر؛ البته این بدان معنا نیست که ما همواره کوشش کنیم تحتتاثیر حوادث و پدیدهها و سلایق و علائق، دین را دستکاری کنیم؛ بلکه ما باید براساس اصول و مبانی مسلم قطعی، حکم متناسب با شروط و شرایط (و متغیرهای متنوع زمانی مکانی و مصداقی) را ارائه کنیم. اصولا مطالعه و فهم متون بهمعنای خاص آن (کتاب و سنت) به شیوه خردمندانه در بستر شروط و شرایط یعنی همان اجتهاد؛ و چون شروط و شرایط متغیر است و چون عقل بشری متکامل است و چون متون دینی و کتاب و سنت به عنوان سند دین خاتم حرفهای نو را برمیتابد و ظرفیت وسیعی دارد، در هر مطالعه خودبهخود ما به مفاهیم جدید میرسیم و از بعضی از مفاهیم و یافتههایمان دست برمیداریم. این منطق را باید تحمل کرد. من فکر میکنم رفتارهای غلطی که عناصر گفتمان متجدد مرتکب شدند، سبب رفتار دیگری از سوی جریان متحجر هستند که از آن رفتار جریان مجدد رنج میبرد. جریان متجدد، و کسانی به نام نواندیشی و نوآوری و ابداع، بنام نقد و اجتهاد، بعضی رفتارها را مرتکب شدهاند که چوبش را جریان مجدد میخورد. «اصطیاد در قبال نص» بهجای «اجتهاد از نص» از جمله بزرگترین آفاتی است که الان در حوزه دینفهمی دارد اتفاق میافتد. ما دستورهای صریح دینی داریم که معنای روشنی دارد به هیچ چیز دیگری قابل حمل نیست و ما حق نداریم در آن تصرف کنیم. اسم این اجتهاد از نص نیست. اصطیاد در قابل نص است، قداستشکنی است و عدهای آگاهانه و ناآگاهانه سعی میکنند قداستشکنی کنند. معرفت دینی را مقدس ندانستن، اجتهادات را لزوماً عین دین قلمداد نکردن، و تا جایی که علیالاطلاق معرفت دین را از متن دین و ظاهر دین را از باطن و حاق دین جدا انگاشتن، دست متصرفان و تحریفگران را باز میگذارد که به بهانه تفسیر عصری از دین تحریف عصری کنند؛
در هر حال زمانهزدگی و عصر آجینکردن دین، آفت بزرگی است که جریان یا رگههایی از جریان متجدد مبتلا به آن است، و این یعنی دین را تابع زمانه شرایط، بلکه تابعی از علائق و سلائق انگاشتن. ژورنالیسم (روزنامهای و رسانهای کردن دینپژوهی)، شاذگرایی و جستوجو و تفحص و تجسس برای یافتن یک رای شاذ و نادر که روزی فقیه یا متفکری آن را گفته و آن را بهعنوان حرف نو مطرح کردن، در حوزه کلام یک نوع مسیحیتزدگی، در حوزه فقه نوعی سنیزدگی و پارهای ادعاهای مشتبه و مشابه که از ناحیه متجددان ارائه میشود و آفاتی از این دست، مقاومت جریان سنتی و متحجر را در قبال نوآوری حقیقی سبب میشود. جریان مجدد نیز به خاطر حساسیتهای آن دچار خودداری و خودسانسوری و انفعال شده و این آفت نقش بازدارندگی را در پروسه ابداع و اجتهاد ایفا میکند.
به نظر میرسد که هر سه جریان سنتگرا، متجدد و مجدد، به نوعی تاثیر بازتاب انقلابات صنعتی و ظهور مدرنیته هستند و ظهور پدیده نوزایی و مدرنیسم در غرب باعث به وجود آمدن این شکافها و افتراقات شده و به نوعی، افتراق و مرزبندی بین این سه جریان محصول عکسالعمل آنها نسبت به پدیده مدرنیته است. وقتی نگاه میکنیم، میبینیم تقریباً شکل گسترده مدرنیته در ایران از آغاز سلطنت پهلوی بهوجود آمد و علوم قدیم و جدید را به نوعی درگیر مناسبات جدیدی کرد. اصحاب علوم قدیم با اصحاب علوم جدید در دوران مدرنیته هر دو جایگاه ویژهای پیدا کردند و مناسباتشان یک شیوه خاصی پیدا نمود.
آیا این مناسبات جدید نشانگر این نیست که ایجاد تحول و جنبش علمی نیازمند تعریف این مناسبات است؟ مثلا حوزه و دانشگاه تقریبا از زمان آیتالله بروجردی در تعامل با هم قرار گرفتند و عدهای از فضلای حوزوی و دانشگاهی تربیت شدند برای اینکه این دو نهاد با هم نزدیک شوند که این هم برمیگردد به همان مناسبات جدیدی که بهوجود آمده. بالاخره جریانی باید باشد که دوران جدید را از این بلاتکلیفی بین سنت و مدرنیسم رها کند که از آن به عنوان جریان سوم یاد میکنیم؛ اما این بلاتکلیفی هنوز هم وجود دارد. بحث بنده این است که آیا یکی از مهمترین مبناهای نهضت مطلوب ما همین مساله به انجام رساندن مناسبات علوم جدید و قدیم نیست؟ و آیا وقوع یک نهضت علمی فراگیر در جهان اسلام منوط و معطوف به تنیده شدن علوم حوزوی و دانشگاهی با یکدیگر نخواهد بود؟
O اینکه فرمودید سه جریان متاثر از مدرنیسم و تحت تاثیر مدرنیته پدید آمده، یا با اطلاق خود صحیح نیست یا باید تبیین شود، زیرا جریان سنتی متحجر یک نوع مقاومت مطلق و بسیطی در قبال مدرنیته است. جریان متجدد البته ذیل فرهنگ مدرنیته قابل تعریف است و اصلا، دنباله مدرنیسم و ذیل مدرنیته مغربزمین تعریف میشود، که به شرق و جهان اسلام بسط پیدا کرده است. رویکرد جریان سوم یا گفتمان مجدد، از سنخ هیچیک از این دو نیست، هر چند نمیتوان علیالاطلاق تاثرش را از مدرنیسم انکار کرد. در روزگار ما بهطور قهری و نسبی همهچیز از مدرنیسم غربی متاثر است؛ اما میتوانیم آن را مدرنیسم دیگری بدانیم با بافت و ساخت و هویت و مولفههای اسلامی و شرقی و بلکه ایرانی به مثابه واکنش در قبال مدرنیسم غربی؛ این گفتمان نوعی مدرنیسم اسلامی است که ظهور کرده است.
نمیتوان گفت این سه گفتمان و سه جریان علیالاطلاق تحت تاثیر مدرنیسم و دوره مدرنیته غربی پدید آمدهاند؛ ولی میتوان گفت که بهنحوی هر چند بهنحو عدمی (شدن از این جهت که گفتمان مجدد در واکنش منفی به مدرنیسم مبانی و مواضعی را طراحی و ارائه کرده است) یا گاه برخی از آنها به صورت وجودی یا بهنحو مرکب و مختلط هستند، اینکه مدرنیته در ایران از زمان پهلویها شروع شد هم از القائات غلطی است که اخیراً مطرح میشود. من فکر میکنم به موازات رنسانس و پیدایش عهد مدرنیته در غرب، رگههایی از تجدد و مدرنیسم و نسیمی از مدرنیته غربی به شرق و جهان اسلام و ایران پیدا شد و وزید. اهل دقت در جامعهشناسی و تاریخ معاصر ایران مساله تاثر از غرب را به دوره صفویه بازمیگردانند، دوره قاجاریه در استقبال از تجدد بسیار شتاب کرد و پهلویها تسلیم مدرنیسم شدند و ایران را ذیل مدرنیته غربی قرار دادند. بی آن که حقیقتاً کشور را مدرن کنند.
موج مدرنیسم تصنعی و وارداتی خیلی پیشترها شروع شده بود، اما پهلویها سعی کردند با اقتباس الگوی آتاترکی حتی علوم مدرن و بهخصوص در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی را وارد کنند در قبال علوم دینی و به تعبیر شایع و غلط «علوم جدیده» را در مقابل «علوم قدیمه» قرار بدهند. نه به قصد ایجاد تقابل و رقابت علمی و سالم، بلکه به انگیزه برچیدن و برانداختن علوم بومی و علوم دینی. هرچند در دهههای اخیر متاسفانه علوم و دانشهایی که در حوزهها و نظام آموزشی بومی ما تدریس میشد رفتهرفته محدود و محدودتر شده بود، اما ما در اکثر رشتههای علمی بهخصوص در قلمرو علوم انسانی دارای مناظر و حتی مکاتب متنوعی بودیم و ذخایر و مواریث بسیاری که از گذشتگان برای ما بازمانده بود. آرامآرام مغفول و متروک شده بود و در دوره ضعف و فطور علوم خودی و بومی، پهلویها علوم مدرن را وارد کردند و پروژهای که پیشتر از آن، قاجاریان شروع کرده بودند، تکمیل کردند.
تاسیس دارالفنون و اقدامات دیگر از قبیل اعزام دانشجو به فرانسه بازگشت دانشآموختگان غرب و مخصوصا فرانسه و بعضی رفتارها و ژستها و اصطلاحات و نظریات و معلوماتی که آنها مطرح و به نسل جوان منتقل میکردند، جریان را تشدید کرد و رضاخان کوشش کرد با الگوی آتاترکی نظام آموزشی سنتی را برچیند. حوزهها را به شدت تضعیف کرد و نظام آموزشی خودی را تا آستانه زوال برد. محمدرضا هم تلاش کرد آن روال را ادامه دهد. جایگزین حوزهها، دانشکدههای الهیات و مدارس عالی دینی و امثال اینها را فعال کند، مدرک به تحصیلکردگان دینی بدهد و موجی نیز ایجاد کرد و فوجی از تحصیلکردگان آن روز حوزه به دانشگاه آمدند و به آنها مدرک رسمی داد، اما چندان موفق نشدند.
رضاخان ادعا کرد که باید در حوزه نظمی بهوجود آورد که در قبال ادعای دسیسهآمیز او (که تصور میکرد براساس ذکاوت و هوشمندی این پیشنهاد را مطرح میکند و شاید حوزه از آن استقبال کند)، مرجع با ذکاوت و پرهوشی چون مرحوم حاجشیخ عبدالکریم حائری – موسس حوزه قم – با بیان آن جمله تاریخی و معروفش که در ظرف تاریخی خود کلام حکیمانه و بسیار عمیقی بود (در غیر ظرف تاریخی آن سمی است مهلک) که «نظم ما در بینظمی است» توطئه رضاخان را به خودش برگرداند و ناکام گذاشت. رضاخان با محدود کردن حوزه و با تحت فشار قرار دادن مراجع روحانیت عملا حوزه را تا آستانه انحلال پیش برد. با هجرت مرحوم آیتالله بروجردی(ره) به قم حوزه مجدداً احیا شد و رونق پیدا کرد و با فرار فضاحتبار رضاخان که به تدبیر انگلیسیها صورت بست، در یک دورهای مانع از پیش پای حوزه برداشته شد و حوزه رونق خود را بازیافت؛ بهنحوی که آنچنان تناور و توانا شد که کوششها و تلاشها و تدابیر توام با سوءنیت و احیاناً هدایت شده از سوی غرب که توسط محمدرضا صورت بست هم نتیجه نداد و دیگر محمدرضا نتوانست مثل پدر حوزه را محدود کند یا احیاناً تهدید کند، حتی مقابله با حوزه از جمله عواملی شد که بساط حکومت او از ضرورت بن برچیده شد.
درباره شرایط و امکان تنیدگی علوم و نظام آموزشی دانشگاهی و حوزوی نیز توضیح بفرمایید:
O این نکته که آیا بهتر نیست علوم مدرن و دانشگاهی را با علوم بومی و حوزوی درهم بیامیزیم، من فکر میکنم با این تعبیر و با این اطلاق، این کار یا ممکن یا حتی مطلوب نیست. خوب است ما هم از تجارب روششناختی علوم دانشگاهی برای تحقیق و پژوهش در علوم دینی و حوزوی بهره بگیریم، هم از پارهای ضوابط و شیوههای اجرایی و مدیریتی کمیاب و کامیاب و درست اداره نظام آموزشی حوزه در جهت تصحیح نظام آموزشی دانشگاه استفاده کنیم. از سوی دیگر از یافتهها و معارف جدیدی که عمدتاً در متن دانشهای جدید بهویژه علوم انسانی، اجتماعی رخ داده برای بسط و توسعه معارف دینی و نیز در مقام موضوعشناسی و کارشناسی متعلَقهای احکام هم میبایست استفاده کنیم. دانشگاه نیز باید ذخائر غنی و قوی نظام آموزشی را قدر بداند و از شیوههای آزموده چند صدساله حوزه بهره بگیرد.
در حوزه، شیوههای علمی و پژوهشی تجربه شدهای وجود دارد که در طول قرون ثمربخش بوده و میتواند بهمثابه سرمایههای این کشور و جهان اسلام و بشریت قلمداد شود که برای رفع نقائص و نواقص نظامهای جدید آموزشی بسیار کارساز هستند. هرچند متاسفانه پارهای از آنها در خود حوزهها در شرف مطرود شدن و مغفول شدن هستند و جوهر معنوی و روح رهاییبخشی که در تعالیم حوزوی است و آداب علمی که در حوزه معمول است و از پیشینیان برای ما به یادگار مانده، میتواند چارهگر و راهگشای معضلات و مشکلات نظام دانشگاهی و مدرن باشد. آداب و امتیازاتی همچون رعایت ادب حضور در محضر کتاب، تواضع دانشجو و حریمداری استاد، انگیزه وصفناپذیر و پایانناپذیر تحقیق و مطالعه، مداقههای بسیاربسیار شگفتآوری که در مطالعه و کاوش آرا و انظار دیگران در حوزهها معمول است، سیستم آموزشی کمهزینه حوزه، ثبات در متون مستحکم و قویمی که طی دههها و احیاناً حتی سدهها بهوجود آمده و دهها ویژگی و امتیازی که نظام آموزشی حوزه دارد. نظام دانشگاهی پرخرج ما باید از نظام آموزشی استاد حوزه الگو بگیرد. گاه در جلسه درس یک استاد و یک فقیه برجسته دوهزار نفر حضور پیدا میکنند و تحصیل میکنند، نه حقالتدریسی مطرح است نه سیستم مدیریتی ثبتنام پیچیده وجود دارد، نه حضور و غیاب و دفتر و دستگاه پرخرج اداری و نه از بوروکراسی خبری هست، یکسره همه با اتکای انگیزه و با دقت و نظم وصفناپذیری در جلسه درس حضور پیدا میکنند و به آرامی هم میروند؛ یعنی یک جلسه درس یک استاد برجسته در حوزه برابر کل دانشجویان یک دانشگاه متوسط، دانشجو را پوشش میدهد. به اندازه یک جلسه پنج نفری دانشگاه هم هزینه ندارد. خوب این تجربه نباید از دست برود. امروز دانشگاه میتواند از این تجارب بهره برد و اقتباس کند. در هر حال، اگر ما هم هدف شدن و همسویی دو نظام آموزشی و مدیریت، مدرسان و دانشپژوهان و دانشآموختگان این دو نظام آموزشی را ملاک تنیدگی و پیوندخوردگی آنها قلمداد کنیم، بله باید این دو نظام به هم تنیده شوند؛ اگر بهرهبرداری از امتیازات و مثبتات یکدیگر ملاک باشد، بله میتوانیم بگوییم که باید این دو نظام آموزشی در هم بیامیزند.
نباید فراموش کنیم که هریک از دو نظام، رسالت اختصاصی هم دارند. یک سلسله مولفهها و مختصههایی این دو نظام آموزشی و این دو حوزه علمی و دو جامعه معرفتی را از هم جدا میکند که اینها در جای خود ارزشمند است و باید باقی بماند. دوام و بقای این مولفهها و ویژگیها بهمعنای دوام و بقای این دو جامعه و نظام است و ازبین بردن آنها دقیقاً بهمعنای نابود کردن هریک از آن دو است که دو بال ترقی و تکامل جامعه و کشور ما هستند. از امتیازاتی که ایران از آن برخوردار است و جز یکی دو کشور هیچ کشوری در کره خاکی از آن برخوردار نیست و همه کشورها از این موهبت بیبهره هستند، همین دو نظامه بودن آموزش کشور ماست که ما از دو نظام به موازات هم و با قوت برابر برخورداریم و بهرهبرداری میکنیم.
چنانکه مستحضرید، اخیراً شاهد پاسخ مقام معظم رهبری به نامه جمعی از دانشآموختگان و فضلای حوزه درخصوص ضرورت گسترش باب نقد و نوآوری در فضای فکری و فرهنگی کشور بودیم که میتوان از آن به نقطه عطفی در حوزه بسط فکر و اندیشه در این مقطع زمانی تعبیر کرد. لطفاً اگر درخصوص نامه فضلا و پاسخ مقام معظم رهبری نظری دارید بفرمایید. همچنین میخواستیم نظر جنابعالی را درخصوص آسیبهای عمدهای که میتواند متوجه حرکتی باشد که رهبری بر آن تاکید فرمودهاند، بدانیم.
O نامهای که بعضی از فضلا و دانشوران جوان نوشتند و پاسخی که رهبر فرهیخته و فرهمند انقلاب دادند، حکایت دغدغهای است که اهل فکر و فضل از گذشتههای دور دارند و تاکیدات تاییدات و راهبریهایی است که رهبر معظم انقلاب به ویژه در دهه اخیر داشتهاند. البته این نامه و پاسخ آن یک جمعبندی خوبی بود از آنچه طی دههها باز گفته و نوشته میشد و فرصت تازهای را فراهم کرد برای یک حرکت جدید یا تشدید حرکتی که از گذشته شروع شده است. درحقیقت به نظر من نامه این دوستان و پاسخ رهبر معظم انقلاب تاکیدی و تاییدی است بر آنچه طی چند دهه اخیر آغاز شده و نیز نوعی مقابله است با آفاتی که متوجه آن شده، آسیبزدایی و تقویت و تشدید این حرکت و چارهاندیشی و تدبیر آن.
من در مقام ذکر اسامی همه عناصری که در جنبش نقد و نوآوری دهههای اخیر موثر بودند (که متاسفانه برخی از آنها را از دست دادهایم) نیستم؛ اما اگر بنا داشتم نامی از کسانی ببرم، پیشاپیش این عناصر و شخصیتها به حتم از آیتالله خامنهای نام میبردم. شخص آیتالله خامنهای از جمله متفکران بدیعاندیش و نوگرایی است که با مجموعه ویژگیهایی که ایشان احراز کردهاند کمتر کسی را در جهان اسلام سراغ داریم. خود ایشان از عناصر اصلی نواندیشی معاصر است. آثار و افکار و گفتههای ایشان دستکم در چهار دهه (چهل سال اخیر)، مشحون از نکات و نقاط نو و تازه است. به همین جهت طبیعی است که ایشان دغدغه نقادی و نوآوری را داشته باشند و باید اهل فکر و فضل این فرصت را مغتنم بدانند که در راس هرم نظام، شخصیتی حضور دارد که از وجوه پیشروی روشنفکری و تفکر نوی ایران است. حجاب معاصرت و هاله حاکمیت و نیز ابتلای ایشان به سیاست و تدبیر کشور و امت اسلامی، مانع از آن است که وجه فکری و وجهه نواندیشی و روشنفکری او آنچنان که باید و شاید، شناخته و برجسته شود. من از متفکران و عالمان زنده کمتر کسی را سراغ دارم که به لحاظ دردآشنایی و درک شرایط و منسجم اندیشیدن و سنجیده سخن گفتن به پایه و مایه آیتالله خامنهای برسد. خدا را گواه میگیریم که من این نکته را نه از آن حیث که ایشان امروز زمام سیاست و حکومت را در دست دارند عرض میکنم، این را بهعنوان یک تشخیص کارشناسانه که مستند به قرائن و سوابق و شواهد بیشمار و آنچنان بیشماری که بر همه مشهود است عرض میکنم و اگر کسی چنین شان و شخصیت و شایستگی را راجع به ایشان منکر باشد، یا از سر جحد است یا از سر جهل.
اما از اینکه این حرکت و این پیام در معرض دهها آفت مهلک قرار دارد، باید دریغا گفت و اسف خورد. بسیاری از طرحها و فکرهای بدیع و بنیادین در چند دهه، خصوصا دو دهه پس از انقلاب از سوی متفکران، شخصیتهای سیاسی و از جمله از ناحیه ایشان مطرح شده، اما اکثر آنها دچار آفات و آسیبهایی شده که یا موجب افول و فتور آن طرح و فکر شده و یا حتی موجب شده که متاسفانه آن فکر به ضد خود بدل شود. من درنگی در این زمینه داشتم. افزون بر بیست آسیب را فهرست کردهام که مجال نیست به تفصیل از آنها سخن بگویم؛ ولی به اختصار با این دستهبندی که پارهای از آسیبها روشی است، پارهای از آنها مضمونی است و گروه سوم آسیبهای رویکردی است، تنها به برخی از این آسیبها در این سه گروه اشاره میکنم. آسیبشناسی این حرکت اولین قدمی است که میتواند بالندگی، پویایی و دوام و نتیجهبخش بودن آن را تضمین کند. از این رو قبل از هر چیزی اول میبایست با آسیبشناسی خطرهایی که ممکن است پیش روی این حرکت مقدس ظهور کند، خطرها پیشبینی و پیشگیری شود.
-۱ از جمله آسیبها و آفات روششناختی، نهادسازی بهجای نهادینه ساختن این طرح و حرکت است؛ تا یک فکر تازه مطرح میشود، سریع و قبل از هر چیزی هم ذهن متولیان و مدیران اجرایی کشور، و هم ذهن متفکران و نخبگان، به تاسیس یک نهاد و راهاندازی یک تشکیلات معطوف میشود که عملاً تا دفتر و دستگاهی پدید بیاید، آن فکر از شور و نشاط و از طراوت و تازگی میافتد. پس از آنکه امکانات فراهم میشود، نوبت به مشکلات اجرایی و تشکیلاتی میرسد. امور تدارکاتی، مسائل حقوقی، نیرو و بوروکراسی تحمیلشده طرح را زمینگیر میکند و عملاً مانع پیشرفت کار میشود و این آفت، آفت بزرگی است که ما از ناحیه آن لطمه زیاد دیدیم.
-۲ آفت دیگر روششناختی، حکومتی انگاشتن و بخشنامهای کردن تولید اندیشه است. همانگونه که گفتیم، تولید اندیشه قالببردار نیست؛ پس نمیتواند دولتی و بخشنامهای باشد. اما حکومت باید پشتیبان و حامی تفکر درست و تولید اندیشه باشد. حکومت میتواند تمهید و تایید کند، سختافزار فراهم کند و فضا و فرصت ایجاد کند تا نوآوری و ابداع و تولید فکر میسر شود.
-۳ ژورنالی و عوامانه کردن حرکت علمی و آفت روششناختی، آفت دیگری است که میتواند متوجه این جنبش شود.
-۴ حربهانگارانه عملکردن با اندیشه و نظر، و غلتیدن در منفیبافی و برخوردهای تخریبی به جای نقد سازنده.
-۵ روزمرگی و برخورد انفعالی بهجای نقد فعال.
-۶ آفت روشی دیگر (در قبال ژورنالیسم، عوامزدگی، حیرتپراکنی و اغوای توده) افراط در کتمان حقایق و عقاید و طرح مباحث نو به فضاهای نخبوی و روشنفکری است.
-۷ افراط و تفریط.
-۸ عرصهگردانی خامان نوخاسته و عدم حضور خردمندان خودساخته، خامسرایی و آوزهگری، غوغاسالاری و جنجالآفرینی، و در افتادن در چنبره جدال و مرأ.
-۹ شتابزدگی و گسترش بیرویه در کارها و اقداماتی که در جهت توفیق این حرکت ممکن است اتفاق بیفتد.
-۱۰ خودسانسوری که در فرازهای قبلی گفتوگو هم به آن اشاره کردیم و فقدان تحمل و احیاناً یک نوع اختناق روانشناختی که از آن به اختناق سپید تعبیر کردیم.
-۱۱ موجآسا عملکردن سپس متروک شدن و در بوته نسیان قرار گرفتن و ناپیوستگی و عدم استمرار اقدامات.
-۱۲ عادی شدن و تبدیل شدن حرکت به یک سلسله اقدامات و کارهای صوری ظاهری تصنعی بیخاصیت و اداری؛ تشکیل کمیسیونها، سمینارها، مصاحبهها و میزگردهای بیثمر و بینتیجه، طی دو دهه این گونه کمیسیونها گورستان طرحها و فکرهای زنده به گور شده کشور شده است.
-۱۳ آفت روششناختی دیگر عدم التزام به منطق، عقل و اجتهاد و بیتوجهی به آداب و اصولی که یک کار معقول منتج علمی اقتضا میکند و عملاً درافتادن در ورطه هرجومرج و آنارشیسم فرهنگی است. اینها و بسیاری دیگر از آفات را میتوان در زیرعنوان آفات روششناختی دستهبندی کرد.
دسته دوم از آفات و آسیبهایی که میتواند متوجه این حرکت شود، درواقع آفات مضمونی و محتوایی است. این آفات میتواند معطوف به قلمرو علمی، بایستگی نقد و نوآوری باشند.
-۱۴ از جمله آفات دسته دوم میتواند اکتفا و اشتغال به مباحث انتزاعی غیرکاربردی باشد؛ یعنی ما از این فرصت بهجای اینکه برای گرهگشایی و حل معضلاتی که بشر معاصر در جهان اسلام و احیاناً کشورمان دچار آن است استفاده کنیم، دل خوش کنیم و مشغول شویم به طرح و بحث یک سلسله مطالب و مباحث انتزاعی و ذهنی.
-۱۵ بسندگی به نقد افکار و متفکران محدود و عناصر داخلی در کشور و غفلت از مفاهیم، معارف و انظار و آرای جهانی که پارهای از آنها نیز مبادی اصلی تفکرات داخلی و درخور نقد هستند.
-۱۶ اکتفا به طرح و نقد آرا در حوزه علوم انسانی یا دینی و غفلت از علوم طبیعی و تجربی و در نتیجه استمرار حاجت به دستآورد علمی ملل دیگر و نیز استمرار رکورد خفتبار فعلی در علوم دانشگاهی.
-۱۷ بیاعتنایی به ذخائر و مواریث علمی و معرفتی خودی و بومی در محتوا و قلمروی مطالعاتی.
-۱۸ دلباختگی و دلسپردگی به اندیشههای دیگران و الگوهای وارداتی و درافتادن در ورطه تجدد.
گروه سوم آفات آنهایی هستند که من آنها را آفات و آسیبهای رویکردی نامگذاری میکنم، از جمله آنها است:
-۱۹ سیاسی و جناحی کردن. رویکرد جناحی داشتن به کار نقد و نوآوری بسیار مهلک است.
-۲۰ خلط اصولگرایی و تحجر، نوگرایی با تجدد.
-۲۱ ماهیت و طبیعت چالشهای فکری جاری را نشناختن و همه را یکسره سیاسی انگاشتن یا احیاناً یکسره مثبت و متکی و ناشی از انگیزههای علمی پنداشتن.
-۲۲ انقطاع و احیاناً تقابل نسل دوم حوزه که در نامه رهبری و پاسخ به آن اشاره شده با نسل اول، هرچند گفتیم بین دو نسل تفاوتهایی هست و هرچند نسل اول میبایست به نحو منطقی و روشمند مورد نقادی قرار بگیرد و نسل دوم بهصورت دقیق مورد آسیبشناسی قرار بگیرد و هردو نیازمند یک نوع بازنگری خویشتن هستند؛ اما نمیبایست نقادی نسل او تا مرز انقطاع بین نسل دوم و اول پیش برود که بسیار خسارتبار میتواند باشد.
آفات دیگری از این دست که رویکرد به مساله و تلقی از نقد و نوآوری را دچار مشکل میکند و النهایه این آسیبها میتواند این حرکت فرخنده و ارزشمند را تهدید کند، تا آنجا که حرکت متوقف شود و بدتر از آن، این حرکت به ضد خود تبدیل شود.
به نظر جنابعالی چه راهها، روشها، طرحها و ایدههای کلی و بینادینی میتواند به تحقق رهنمودهای رهبر معظم انقلاب منتهی شود و سرفصلهای روشنی برای ایصال به این مطلوب تلقی گردد؟
O در وهله نخست، باید هشت مساله به ترتیبی که عرض میکنم مورد مطالعه و محل اهتمام و اقدام قرار گیرد:
-۱ تحلیل وضع کنونی و تبیین کاستیها و ناراستیها، استعدادها و استطاعتها
-۲ هدفگذاری و ترسیم دورنمای جنبش نقد و نوآوری
-۳ نیازشناسی و تدوین برنامه اجرایی تفصیلی و جامع
-۴ برآورد و تامین ابزارها و امکانات مورد نیاز
-۵ تنظیم سیاستها و خطوط مشی حرکت و تعریف و درجهبندی نقد و نوآوری
-۶ اولویتگذاری و مرحلهبندی اجرای برنامهها
-۷ تقسیم کار، تعریف نقش وظائف میان دستگاهها و قشرهای علمی فکری کشور
-۸ ارزشگذاری اقدامات و موفقیتها و تشویق و پشتیبانی دستگاهها و افراد موفق در حین اجرا
برنامههای بسیاری قابل طرح و اجراست، طرحها و برنامههایی از قبیل:
-۱ راهاندازی باشگاههای اندیشه برای نقد آرا و آثار، دائرکردن کرسیهای ارائه نظریات و یافتههای نو و نیز تشکیل محافل مناظره و انجمنهای تضارب آرا.
۲ شناسایی و معرفی گفتمانها و نظرات در کشور و ترجمه آنها به زبانهای زنده.
-۳ حمایت از عناصر مستعد و و قریب من الفعلیه و برپایی جشنوارههای علمی تکریم نقد و نوآوری.
-۴ اطلاعرسانی بینا دستگاهی درباره طرحها و برنامههای در دست اجرا، برای جلوگیری از تداخل و تکرار و هدررفتن سرمایههای معنوی و مادی.
-۵ تاسیس پژوهششهرهای تخصصی برای تمرکز و تمحض عناصر فاضل، فارغ، دغدغهمند و مستعد برای پژوهش و نوآوری و نظریهپردازان و تامین نسبی مادی و معنوی آنها با در اختیار قراردادن امکانات لازم.
-۶ الزام متولیان تصمیمات و اجرائیات کشور به ارجاع امور به کارشناسی علمی و نیز کاربردی کردن رسالههای دکتری دانشگاه و سطح چهار حوزه.
-۷ ایجاد دگرگونی جدی در سازمان کار و ترکیب و وظایف آموزش عالی و شورای عالی انقلاب فرهنگی و سازمان کار حوزه و شورای عالی و مدیریت حوزههای علمیه.
-۸ تجدید نظر در نظام آموزشی و پژوهشی حوزه و دانشگاه به طور اساسی، میتواند از جمله اقداماتی قلمداد شود که تحقق رهنمودهای رهبر معظم انقلاب را تسهیل نماید.
راهکارها و طرحهای کارساز بسیاری وجود دارد که همه و همه معطوف و منوط به اراده تصمیمگیران کشور هستند و وابسته به عزم و تلاش صاحبان فکر و فضل در حوزه و دانشگاه؛ مواردی که به آنها اشاره کردم، تنها نمونهای از پیشنهادهای ضروری و عملی است؛ اما من همچنان نگران دهها آفت و آسیبی هستم که اینک در راه است و این ایده و اندیشه تاریخساز را همچون دهها طرح و برنامه دیگر – زمینگیر خواهد ساخت!
در یک دهه اخیر تلاشهایی در زمینه نقد و نوآوری و پاسخ به سوالات و شبهات جدید صورت بسته است و بدون تردید پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و شخص جنابعالی با تاسیس پژوهشگاه از پیشتازان این حرکت هستید. به عنوان آخرین پرسش میخواهیم بدانیم که بهطور خاص پژوهشگاه چه کارهایی را تاکنون در زمینه نقد و نوآوری انجام داده و یا در برنامه آینده خود تدارک دیده است؟
O بنده بیبضاعت شخصاً که نقشی درخور و قابل ذکر در حوزه نقد و نوآوری نداشتم، اما دوستان ما در پژوهشگاه کارهایی انجام دادهاند و اصولاً پژوهشگاه با همین مبنا و مقصد طراحی و تاسیس شده است. ما از حدود ده – دوازده سال پیش در اندیشه اقدامی اساسی برای نقادی و بازپژوهی معرفت دینی و پاسخ به شبهات و القائات معارضین دین و کوشش برای نوآوری و نظریهپردازی و بسط قلمرو معرفت دینی و حکمت اسلامی بودیم. به لطف الهی و به اشاره رهبر فرهیخته انقلاب – دامظله – هدایت شدیم به این طرح که باید یک نهاد علمی غیردولتی و فارغ از گیرودارهای مزمن مبتلا به دستگاههای علمی سنتی و دستگاههای علمی دولتی به این مهم بپردازد. بر همین مبنا بعد از دو سه سال مطالعه و مشورت، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تاسیس شد؛ روح حاکم بر اهداف کلان پژوهشگاه و رویکردها و وظایف کلی پژوهشکدههای آن و گروههای علمی پژوهشکدهها، بایستگی و چگونگی نقد و نوآوری است. من شخصاً پژوهشگاه را رکن و بخشی از گفتمان مجدِد و جریان سومی قلمداد میکنم که در هیمن گفتوگو توصیف شد. اقدامات بسیاری در این مدت صورت گرفته که در این مجال کوتاه حتی اگر بخواهم فهرستوار موارد را ذکر کنم، میسور نیست و باید در مجالی مناسب و فرصتی فراخ و خاص به آن بپردازیم تنها به مواردی از تلاشها در راستای نقد و نوآوری در پژوهشگاه اشاره میکنم.
هرچند نوآوری، وجوه و مراتب مختلفی دارد؛ از استخدام زبان نو و تنسیق یک ساختار جدید دو طرح یک مطلب یا مبحث تا ارائه نکتهای تازه و پرداختن به موضوعی جدید و احیاناً تبیین نظریات جدید، تا اینکه متفکر و یا گروهی نظریهای نو ارائه یا دانش جدیدی تدوین کنند و این که دستگاه معرفتی تازهای را طراحی و ارائه دهند، نوگرایی و نوآوری اطلاق میشود.
پژوهشگاه تاکنون توانسته افزون بر دویست جلد کتاب، همچنین پنج مجله علمی مناسب، (چهار فصلنامه و یک ماهنامه که همین مجله زمانه است که توسط یکی از موسسات وابسته به پژوهشگاه منتشر میشود.) از حاصل مطالعات و تحقیقات همکاران انتشار دهد که وجه بارز این آثار نواندیشی و نوگرایی است. ارباب فکر و اصحاب فضل دستکم در مقام اظهار محبت و تشویق وقتی آثار پژوهشگاه را توصیف میکنند، میگویند پژوهشگاه در آثارش توانسته است بین «پایبندی به اصول و اعتنا به ذخایر و مواریث خودی» و «عطف توجه به ابداعات و نوآوریهای معرفتی دیگر ملل» و «تلاش برای نوآوری» پیوند برقرار کند.
مجموع این کتابها و مجلهها در حد مقدورات پژوهشگاه و ظرفیت بالفعل علمی کشور توانسته است در حوزه نقد و نوآوری، اقدامی فیالجمله قابل دفاع صورت دهد. اقبال اقشار مختلف بهخصوص نخبگان و دانشآموختگان حوزوی و دانشگاهی از این آثار، موید این کامیابی و توفیق نسبی تلاشهای صورت بسته است. در قلمرو نقد، دوستان ما در پژوهشکدههای پژوهشگاه کارهای خوبی انجام دادهاند؛ انتشار یک فصلنامه تخصصی موفق در زمینه نقد آرا و آثار کار دشواری است، فصلنامه کتاب نقد که اکنون هفتمین سال انتشارش را پشت سر میگذارد و امروز پرتیراژترین نشریه فکری کشور است، از جمله آنهاست.
نشریات فکری و تا حدی تخصصی نوعاً با شمارگان بسیار نازل منتشر میشوند، اما کتاب نقد، امروز جایگاه خوبی را میان فضلای حوزه و دانشگاه احراز کرده و پس از گذشت چندین سال بعضی شمارههای آن تا چهار بار تجدید چاپ شده. نشریه کتاب نقد سهمی در جریان نقد و آثار و آرا دهه اخیر داشته، ضمن اینکه در بسیاری از آثار مکتوب منتشر شده پژوهشگاه نیز نقد افکار و آرا و آثار مورد اهتمام خاص بوده و اگر مراجعه کنیم، نمونههای بسیاری از نقدهای سازنده فعال را در آثار پژوهشگاه خواهیم یافت.
حلقههایی در پژوهشگاه با عنوان حلقههای نقد دایر میشود که گروههایی از فضلای از دانشگاه و حوزه عضو این حلقهها هستند و هدف و همت اصلی این حلقهها، نقادی آرا و آثار است و همچنین حلقههای دیگری با عنوان حلقههای بحث با مشارکت گروههایی از دانشپژوهان صاحب نام و نظر حوزه و دانشگاه به منظور ابداع و نوآوری دائر میشود. حلقههای بحث و پژوهش که یک ترکیب متنوع به لحاظ گرایش و تفکر سامان مییابند، سعی میکنند بهصورت چالشی به بازنگری و بازپژوهی و بازخوانی و نقادی آرای پیشین و جدید و طرح آرای جدید بپردازند. تاکنون نیز گهگاه بعضی نکات و نظرهای بدیع توسط دوستان طرح و بحث شده و پخته و سخته شده و در لابهلای مقالات و تاکنون کتب منتشره ارائه شده و یا انشأالله در آینده انتشار خواهد یافت.
با وجود همه این موفقیتها، معتقدیم تا دستیابی به نقطه مطلوب فاصله زیادی را داریم و اگر هم کوششی دوستان کردهاند که ماجورند مدعی نیستیم. علاوه بر اینکه هرچند ظاهراً نقد آسان است که باطناً بسیار دشوار است. نوآوری و نظریهپردازی، تاسیس دانش یا مکتب جدید دستگاه معرفتی بدیع بسی دشوارتر است. دستکم استعداد، سرمایهگذاری و شکیبایی و صرف عمر بسیاری میطلبد تا سرکههای تلخ به شراب سکرآور بدل شوند و انشأالله کام جان اهل فکر و فضل را شیرین کنند. ما امید داریم براساس کوششها و تلاشهای مخلصانه و مجدانهای که همکاران ما در گروههای مختلف پژوهشگاه مصروف میدارند، در آیندهای نهچندان دور جامعه علمی و مردم انقلابی ما طعم شیرین کامیابیها را بچشند. انشأالله.