در این جلسه قصد دارم به صورت مختصر به ماهیت و مؤلفههای ادب دینی و یا هستی و چیستی ادب دینی اشاره کن. این عنوان درحقیقت یک مبحث فلسفی است و از جنس فلسفهی ادب است. در ابتدا جا دارد این پرسش را مطرح کنیم که آیا نفس این پرسش معنادار است؟ یعنی خود این پرسش فلسفی است؟ آیا میتوان چنین پرسشی را مطرح کرد که هستی و چیستی ادب دینی کدام است؟
فلسفه را به هر معنایی که اخذ کرده باشیم، پرسش از هستی و چیستی یک مسئلهی فلسفی است. پیشفرض و پیشانگارهی این پرسش عبارت است از اینکه ادب را عنصری واقعمند تلقی کنیم. به تعبیر دیگر پاسخ این پرسش را بدهیم که آیا مقولهی ادب، قلم و بیان از مقولات حقیقیه است و یا از مقولات اعتباریه است؟ بیان و ادب امری اعتباری است یا واقعمند است و از یک پشتوانهی حقیقی برخوردار است؟
بیآنکه بحث را تفصیل بدهم و از ادبیات فلسفی برای پاسخ به این پرسش استفاده کنم، به اقتضای ماهیت پرسش که از حیثی فلسفی و از دیگر حیث دینی تلقی میشود، آیاتی را مطرح میکنم که در آنها راجع به قلم و بیان سخن گفته شده است و لحن و لسان آیات حاکی از آن است که قرآن کریم مقولهی قلم و بیان را یک مقولهی حقیقی قلمداد میکند و نه یک مسئلهی اعتباری.
در سورهی الرحمان در پی خلقت انسان، تعلیم بیان آورده میشود. «خَلَقَ الْإِنْسان عَلَّمَهُ الْبَیان» (الرحمن، ۳ـ۴) تعلیم بیان در این آیه یک امر تکوینی قلمداد شده است.
«وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ، وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ، وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ، وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ، وَ مِنْ آیاتِهِ یُریکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ، وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاکُمْ دَعْوَهً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ، وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ»
در سورهی روم آیات بیست تا بیستوپنج از آیات تکوینی سخن گفته میشود و به آیات تکوینی که واقعمند و حقیقی هستند اشاره میشود. از امر خلقت بشر از خاک، فلسفهی نهاد خانواده، خلق آسمانها و زمین و سپس از اختلاف زبانها و رنگها سخن گفته میشود. در آیهی بیستودوم، اختلاف زبانها و بیان مطرح میشود و اختلاف بیانها در ردیف خلقت آسمان و زمین مطرح میشود و در دیگر آیاتی که پس از این آیه میآید، از مجموعهی تکوینیات واقعمندِ حقیقی که برخوردار از وجود حقیقی هستند سخن در میان است که در خلال آنها ازجمله راجع به بیان و قلم و لسان و گفتار سخن به میان میآید.
«ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُون» (قلم، ۱)
در این آیه به قلم و نوشته و آنچه نگاشته میشود برای اثبات مدعایی بزرگ یعنی نبوت پیامبر اعظم(ص) قسم خورده میشود. این یک مسئلهی حقیقی است که انسان متعلق قسم و سوگند الهی قرار میگیرد.
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ، الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» (علق، ۵ـ۱)
در این آیات از پیامبر در سرآغاز وحی و بعثت خواسته میشود که به نام خدایش قرائت کند و سخن بگوید و نام و یاد خدا را به زبان بیاورد و از خلقت انسان و مادهی اولیهای که انسان از آن آفریده شده سخن گفته میشود و جهت گفتن و بیان مورد تأکید قرار میگیرد، و اینکه خدا در کنار خلقت از آموزش به قلم و یا آموزش قلم سخن میگوید، نشان میدهد که علم حقیقی و دارای هستی است. در کنار علم، از ادب و بیان سخن به میان میآید.
من با اشاره به مضامین این آیات قصد دارم این پیشانگاره را به زبان قرآن اثبات کنم که ادب و بیان حقیقی است و یک مقولهی اعتباری نیست. اگر چنین باشد، در ادامه میتوان پیرامون آن بحث فلسفی کرد.
کدام ادبی دینی است؟ علامهی بزرگوار شیخالحکماء المعاصرین آیتالله جوادی آملی مبنایی را مطرح میکنند تحت این عنوان که «فلسفهی مضاف به علمها عهدهدار تبیین، تحلیل و تعلیل علل اربعهی (علت غایی، علت فاعلی، علت مادی، علت صوری) آن علم است.» من بیآنکه به خدشهها و نقدهایی که بر این مبنا میتوان وارد کرد اشاره کنم، توضیح میدهم که فلسفههای مضاف در یک تقسیم به دو دستهی فلسفههای مضاف به علوم و فلسفههای مضاف به امور تقسیم میشوند. فلسفهی علم و فلسفهی مضاف به هر معرفت دستگاهوار دیگری، همانند فلسفهی حقوق، فلسفهی علم سیاست و فلسفهی هر علم دیگری، فلسفهی مضاف به علم است.
در مقابل آن فلسفههای مضاف به امور است. مثلاً فلسفهی مضاف به مقولهی حقوق و نه علم حقوق، و یا فلسفهی هنر و فلسفهی مضاف به معرفتهایی که صورت علم ندارند، مانند فلسفهی وحی.
شاید نظر علامه جوادی آملی، درخصوص فلسفههای مضاف به امور پذیرفتنیتر باشد. آیا فلسفهی مضاف به علم فیزیک تنها به علل اربعهی آن میپردازد و یا نه، ممکن است محل تأمل باشد؛ اما میتوان پذیرفت که فلسفهی خود فیزیک (فلسفهی طبیعیات) به علل اربعهی آن میپردازد و فلسفهی سنتی ما نیز اینگونه است.
اگر چنین باشد «ادب» و «بیان» از جنس علم نیست، بلکه یک مقوله است و نه یک معرفت، یک امر است و نه یک علم. در این صورت ما میتوانیم از علل اربعهی بیان و قلم بحث کنیم.
پرسش این بود که «ادب دینی چیست؟» و ماهیت و مؤلفههای ادب دینی کدام است. اگر براساس این نظریهی بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم، باید گفت که آن بیان، آن قلم و آن ادبی که علل اربعهی آن دینی باشد، دینی است. اگر علت فاعلی (انسان و فاعلی که ادبی را خلق میکند)، ادبی دینی بود، و هویت، شخصیت و ذهن دینی داشت، خودبهخود به آفرینش ادب دینی موفق خواهد بود و سمت و سو خواهد یافت. آنگاه که مناشی، مصادر و منابع یک ادبی «وحی»، و یا اشراب و شهود لاهوتی و قدسی است، این ادب دینی است، چراکه چنین ادبی ولیده و حصیله و زادهی معرفتی قدسی است. عبد و رب به طرق مختلف با هم در تماس هستند. از رهگذار وحی تشریعی و نبوی، الهام و اشراق، از طریق فطرت، از طریق عقل، و طرق دیگر، خدا با انسان تماس میگیرد و انسان با خدای خود ارتباط برقرار میکند.
اگر ادبی از طرق موجه و معتبر دینی فراچنگ آمد، حصیله و زاییده و ولیده و فرزند وحی، اشراق و طرق موجه و معتبر دینی و قدسی است. چنین ادبی دستاورد وحی است و به مقولهی وحی ملحق میشود.
اگر یک عالم دینیِ ادیب و حکیم هنرمند اثری را خلق کرد لاجرم آن اثر دینی خواهد بود. اثر از ساحت و سپهر نفس مؤثر، صادر میشود و از آن جنس خواهد بود و اگر سپهر وجودی و نفس کسی لاهوتی و الهی است، طبعاً محصول و حصیله و ولیدهی آن هم الهی خواهد بود.
اگر علت غایی و علاوه بر آن کارکردهای یک ادبی لاهوتی و قدسی بود، طبعاً نشانهی آن است که این ادب دینی است. «انما الشعر لحکمه»، آنگاه که مطلبی از جنس حکمت باشد، نتیجهای جز استکمال نفس ندارد و حتماً موجب کمالیابی، فرگشتیافتگی نفس مخاطبان خویش خواهد شد. غایت، ثمر و اثر چنین ادبی استکمال نفس است و استکمال نفس غایتی الهی است. غایت دین هم استکمال و ارتقاء نفوس و پروردن فطرت الهی است که انسان بدان سرشته است.
علت مادی هم علت سوم است، یعنی موادی که در یک ادب به کار رفته و انباشته شده است، اگر معرفتی الهی باشد و حکمت باشد و یا آیه باشد، و اگر موادی که پیام را دربر گرفته است، اگر الوهی و وحیانی بود، طبعاً آن ادب را الهی و الوهی میکند. شعر لذت، ادب شهود، شعر برای شعر و… طبعاً تهی هستند و نمیتوانند قدسی قلمداد شوند. قلمروی محتوایی و مضمونی ادب دینی، معادل با قلمروی گسترهی دین و هدایت دینی است.
چهارمین علت، علت صوری است که به مقولاتی مانند روش، زبان، واژگان و ساختار و بافتار اثر ادبی میپردازد. اگر اینها قدسی بودند، عامل و ملاک دیگر و معیار چهارم الوهیت و قدسیت ادب را فراهم خواهد کرد.
والا اگر علل اربعهی قدسیت، دینیت و الوهیت در ادب فراهم نباشد، هیچ ادبی الهی و قدسی تلقی نخواهد شد. مجموعهی معیارهای قدسی و دینی شدن ادب را میتوان به دو دستهی ماهوی و هویتساز تقسیم کرد. آنچه در بالا مطرح شد معیارهایی بود که ماهیت ادب را میسازد. اما ممکن است عوامل و عناصر دیگری در هر پدیدهای و از جمله ادب حضور داشته باشد که صرفاً هویت آن را میسازد. مانند اینکه بگوییم اثری در بستر فرهنگی و تمدنیِ دینی اثری خلق شده است. گاه یک اثر ممکن است تهی از علل اربعهی ماهیتساز ادب دینی باشد، اما به لحاظ هویت میتوان گفت که این ادب، ادب مسلمانان است. شعری که در ادوار اسلامی خلق شده و اثر هنریی که در بستر تمدنی اسلام پدید آمده است، لزوماً اسلامی و دینی نیست، اما میتواند به مسلمانان منتسب شود. لهذا پارهای از معیارها هم هستند که هویتسازند و هویت اثر را صورت میبندند.
اجمال صحبتهای من به این صورت شد که ما مقولهی بیان را با استشهاد به آیاتی که در بالا ذکر شد، یک مقولهی حقیقی قلمداد میکنیم. همچنین براساس ملاکی که در بالا، تبیین کردیم، آنگاه که علل اربعهی ادب، دینی است، دینی قلمداد میشود. اگر تفکیک علل اربعه ممکن باشد، به این معنا که بگوییم مبادی و علل فاعلی، الهی و قدسی باشد، و علت غایی الهی و قدسی نباشد، در این صورت باید به شبهمقوله بهتشکیکبودن ادب دینی، یعنی به اندازهای که علل فراهم است، به همان اندازه هم ادب، دینی است، بالنتیجه ادب دینی بحت و بسیط داریم که همهی علل و عوامل پدیدآورندهی آن دینی است و به نسبت اگر از علل چیزی کم داشت و با دینیت و قدسیت فاصله گرفت، به همان اندازه از دین هم فاصله گرفته، تا جایی که تنها عوامل هویتساز آن دینی است، که آن ادب را میتوان به مسلمانان نسبت داد و نه به اسلام.
در انتها با توجه به نیمهی شعبان دو روایت درخصوص عهد فرج و ارتقای افق عقلانیت و فرهنگ در این عهد مطرح میکنم.
عهد فرج مقطعی از تاریخ نیست، من این نکته را در مقالهی «فلسفهی فرج، فلسفهی جهان برتر» و «فرجام قدسی تاریخ» این مسئله را تبیین کردهام. در آنجا به محضر استاد بزرگوار علامه مطهری هم تعریضی کردهام که ایشان فرج را نهایت تاریخ قلمداد میکند و در عِداد مباحث فلسفهی تاریخ، ولی شواهد فراوانی هست که مسئلهی فرج چیزی فراتر از مسئلهی تاریخ و تحول تاریخی است. از جمله روایاتی که مطرح خواهم کرد نیز میتواند شاهد این مدعا قلمداد شود.
حدیث اول از امام باقر(ع) است:
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثَنَّى الْحَنَّاطِ عَنْ قُتَیْبَهَ الْأَعْشَى عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ مَوْلًى لِبَنِی شَیْبَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ (اصول کافی، ج ۱، ص ۲۵)
زمانی که عهد فرج فرامیرسد، عقول به کمال میرسند و گویی خداوند متعال دست بر عقل انسانها مینهد و عقول آنها را فراگرد میآورد و ارتقاء میبخشد.
حدیث دیگر از امام صادق (ع) است:
مُوسَى بْنُ عُمَرَ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَهَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْعِلْمُ سَبْعَهٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَهَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَهً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً
دانش بیستوهفت حرف است، اما از این بیستوهفت، دو حرف آن بر وحیهایی که بر همهی انبیاء نازل شده است، آمده است.
چراکه ما معتقدیم کانون آگاهی ساحت الهی است و همهی معرفت و عقلانیت از ساحت الهی به سپهر انسانی نازل میشود. درنتیجه هرآنچه باید فراچنگ انسان بیاید در قابل کتاب و حکمت به دست او میرسد. یعنی طرق و مجاریی که عبد و رب از آن طرق تماس معرفتی دوسویه میگیرند.
درنتیجه باید گفت که انبیاء باید علم و آگاهی را به انسان رسانده باشند و همهی انبیاء تنها و در حد دو حرف از بیستوهفت حرف را برای بشر آوردهاند و مردم تا عهد فرج همین مقدار فراچنگ میآورند. آن بزرگوار است که بیستوپنج حرف دیگر را استخراج خواهد کرد و در میان انسانها پخش خواهد کرد و به این دو حرف ملحق خواهد ساخت. و به این ترتیب معرفت و عقلانیت کامل خواهد شد.
عهد فرج عهد ارتقای معرفت و عقلانیت است، چنانکه عهد توسعه و ارتقای همهی شئون بشری و بلکه عهد ارتقاء و تکامل هستی و حیات است. عرض کردیم که مقولهی فرج، مقولهای صرفاً تاریخی نیست و در روایات شواهد فراوانی است که آنچنان عالم دیگرگون خواهد شد که زمین همهی برکات خویش را سخاوتمندانه در اختیار انسانها قرار خواهد داد. گرگ و میش کنار هم در امنیت زیست میکنند، یعنی حیوان متحول میشود و گویی عالم حیوانی هم از عهد فرج متأثر میشود و این مقولات، تاریخی و انسانی نیست. تاریخ درواقع انسانپی و جامعهزاد است، متعلق به انسان و در بستر اجتماعی متولد میشود. اجتماع از آن انسان است، فرهنگ از آن انسان است. دیگر گروههای جاندار فاقد فرهنگ هستند. همه چیز متحول میشود و از جمله عقلانیت و معرفت به کمال میرسد.
آرزومند هستیم که خداوند متعال جملهی ما را در زمرهی منتظران حقیقی آن حضرت مقرر بدارد و بهتر از آن، جمع ما را در جرگهی شهیدان در رکاب آن بزرگوار مقرر بدارد. والسلام.