آزادی اهانت!

توهین و توطئه از پایان منطق آغاز می‌شود. هرگاه منطق پایان می‌گیرد، فحاشی و توهین شروع می‌شود. درواقع باید گفت دنیای غرب در برابر مسلمانان و منطق نیرومند آنان، دچار مشکل و فقر فکری شده‌ است. وقتی غربی‌ها مشاهده می‌کنند در شرایطی که خودشان از دموکراسی دم می‌زنند، مسلمانان عراق با یک رأی چشمگیر زمام امور را در دست می‌گیرند، ناراحت می‌شوند. وقتی عراقی‌ها در رفتارشان دموکراسی را به نمایش می‌گذارند و لذا غربیها هم‌اکنون در جایگاه اشغالگران عراق تلقی می‌شوند، مسلماً این مساله آنها را ناراحت می‌کند.

گفت‌وگو با مجله زمانه

آیا دین‌گرایی ذاتی آدمی نیست؟ و دینداری حق طبیعی همه انسانها به‌شمار نمی‌رود؟ اگر پاسخ عقل سلیم مثبت است، پس باید پرسید که چرا نظامهای حقوقی دنیای مدرن، این فطری‌ترین و عمیق‌ترین حق طبیعی انسان را مورد شناسایی و دفاع قرار نمی‌دهند؟ در فضای موجود بین‌المللی، زراندوزان و زورمداران جهان چنان بر ایده برخورد فرهنگها و تمدنها پای می‌فشارند که برای مواجه‌نمودن ملتها و پیروان ادیان و مذاهب با یکدیگر و اثبات نظریه خود، هرگونه توهین، توطئه و جنایتی را تجویز می‌کنند. اهانت به ساحت مقدس پیامبر اسلام و تخریب بارگاه ملکوتی پیشوایان معصوم شیعیان جهان را چگونه می‌توان برآیند دنیای متمدنی به‌حساب آورد که آزادی و امنیت انسان را شعار خود قرار داده است. آغوش اندیشه اسلامی در طول تاریخ به روی همه منتقدان باز بوده است اما میان توهین و دشنام با نقد و بررسی تفاوتی از زمین سخافت تا آسمان کرامت است.

نظر به اهانت برخی مطبوعات غربی به ساحت قدسی حضرت ختمی‌مرتبت (ص) و وقایع اخیر سامرا و توهین وقیحانه عمال امریکایی به بارگاه مقدس امامان عسگری، ماهنامه زمانه گفت‌وگویی کوتاه با استاد علی‌اکبر رشاد، (رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و عضو شورای سیاستگذاری گفت‌وگوی ادیان و تمدنها) انجام داده است که ماحصل آن در متن حاضر تقدیم می‌گردد.

l جناب آقای رشاد، چنانکه مستحضر هستید مدتی است در این‌سو و آن‌سوی غرب و در نشریات آن دیار به شیوه‌هایی سخیف به ساحت قدسی حضرت نبی‌اکرم(ص) اهانت می‌شود. اخیرا در واقعه‌ای تکان‌دهنده، حرم امامان عسگری در شهر سامرا مورد حملات تروریستی و تخریبی قرار گرفت و بااین ‌اعمال به اعتقادات بیش از یک‌میلیارد مسلمان و به‌ویژه شیعیان آشکارا توهین روا شد. با نظر به‌ این‌گونه وقایع، لطفا بفرمایید مبنا یا مبانی جرم‌انگاری توهین به انبیا و معصومین و احیاناً دیگر آحاد انسانی چیست؟

o در اسلام، انسان از کرامت ذاتی برخوردار است؛ ازاین‌رو در هیچ مکتب و مذهبی حرمت و حریم انسان هرگز به پایه مکتب ما نمی‌رسد. قرآن فرموده است: «… من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانّما قتل الناس جمیعا و من احیاها فکانّما احیا الناس جمیعا (مائده/۳۲): هر کس فردی را بکشد، گویی همه مردم را کشته است و هر آنکه فردی را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است.» از این آیه، اصلی به‌دست می‌آید که علامه جعفری از آن اصل به «¥ = ۱» تعبیر کرده ‌است. این آیه می‌گوید: هرکس یک انسان را به ناحق بکشد، گویی همه بشریت را کشته است، کمااینکه اگر کسی یک فرد را احیا کند و نجات دهد، گویی همه مردم را نجات داده، یعنی ارزش نفس انسانی بی‌نهایت است و یک نفر برابر است با همه بشریت؛ پس ارزش ذاتی بشر، بی‌نهایت است.

حیثیت و آبروی یک انسان هم به اقتضای همان حرمت و ارزش ذاتی او، بسیار بالا است و همانگونه‌که نقض حریم نفس و ذات انسان ممنوع و جرم بزرگی قلمداد می‌شود، نقض حریم حیثیتی انسانها هم همین‌گونه است. در آیه ۱۱ سوره حجرات خداوند متعال در باب حریم حیثیت آدمی چند اصل و قانون را بیان کرده است: ۱ــ «لایسخر قوم من قوم: گروهی گروه دیگر را استهزاء نکند» ۲ــ «ولاتلمزوا انفسکم: از همدیگر عیبجویی نکنید» ۳ــ «ولاتنابزوا بالالقاب: لقبهای زشت به هم ندهید.» بعد از ذکر این اصول و قوانین، آیه با این عبارت تمام می‌شود: «اگر کسی توبه نکند، او ستمگر است»؛ یعنی این قوانین نباید نقض شود؛ چون حفاظت از حریم و حرمت آحاد انسانی لازم و نقض آن جرم است و مرتکب جرم باید توبه کند، والا باید کیفر شود. این قبیل جرمها در زمره ظلم قرار می‌گیرند و در حقوق اسلامی، ظلم بزرگترین جنایتها و جرمها محسوب می‌شود.

این‌که در حقوق اسلامی (که از کلام خدا نشأت گرفته است)، این‌همه نسبت به توهین، تحقیر، تهمت، افترا، سب و ناسزا حدّت و شدّت نشان داده می‌شود و این رفتارها و جرمها سنگین انگاشته می‌شود و برای هر نوع و هر مرتبه‌ای از مراتب آنها، مجازات و کیفری جعل گردیده است، کلا از توجه به اهمیت ارزشی انسان و کرامت انسانی ناشی می‌شود اما فراتر از این، آنگاه‌که سب، ناسزا، توهین و تحقیر متوجه انسانهای والا و آسمانی و معصومین می‌شود، جرم مضاعف می‌گردد؛ چراکه در این‌گونه موارد درواقع حریم دین و حریم آورندگان و نگاهبانان وحی الهی مورد خدشه قرار می‌گیرد و لذا جرم سنگین‌تر می‌شود.

l در فقه اسلامی چه حکم یا احکامی برای جرم توهین و سب انسانها و اولیای الهی مطرح شده است؟ لطفا در این زمینه هم توضیح بفرمایید.

o در فقه ما همه اشکال و انواع سب یا دشنام به دیگری، ممنوع است. سب و ناسزاگفتن به انسان مومن، تحریم شده و کیفرش تعزیر است (تعزیر پایین‌تر از حد است). حتی از سب کفار و ناسزاگفتن به آنان هم در قرآن نهی شده و تاکید گردیده است کسانی را که جز خدا را می‌خوانند و موحد نیستند، دشنام ندهید؛ زیرا چه‌بسا این ناسزاگوییها باعث شود آنها از سر جهل به خدا دشنام دهند. در فقه ما حتی ناسزاگویی کافر به کافر دارای حکم است؛ خصوصا اگر این ناسزاگویی موجب فتنه و عوارض اجتماعی شود، حاکم موظف است با مساله به‌نحوی‌مناسب مقابله کند. سب معصومین، انبیا، رسول خاتم(ص)، ائمه(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) دارای مجازات و کیفرهای شدیدی است؛ البته درصورتی‌که تمام شرایط جرم تحقق یافته باشد. اگر کسی از سر علم، عمد و عناد، نبی و معصوم را سب کند، مرتکب جرم بزرگی شده و جرم او دارای کیفر سنگینی است؛ البته اگر از سر جهل یا بدون قصد و از روی غفلت مرتکب سب شده باشد، عمل او جرم قلمداد نمی‌گردد. به اجماع همه فقهای فریقین (شیعه و سنی) سب‌النبی با تحقق صفات و شرایط لازم، جرم بزرگی محسوب می‌شود و حکمش اعدام است.

ما، بین انبیا هیچ تفاوتی قائل نیستیم؛ یعنی اگر به حضرت عیسی(ع) هم اهانت شود، جرم را همان مقدار سنگین می‌دانیم که به ساحت حضرت محمد(ص)، و اگر ناسزا و اهانت و تحقیر بر ساحت حضرت موسی(ع) روا داشته شود، به همان اندازه مهم است که به ساحت نبی خاتم(ص) و نیز اگر به ساحت مریم(س) اهانتی و جسارتی روا شود، مثل اهانت به ساحت حضرت زهرا(س) است و حکم همه این موارد، بنا به نظر مشهور، مساوی خواهد بود.

l آیا جلوگیری از این رفتارها و جرم‌انگاری اهانت، نقض آزادی بیان به‌شمار نمی‌رود؟

o متاسفانه بعضی کشورهای غربی از پاره‌ای وقایع که در روزگار ما در راستای توهین به نبی اکرم(ص)، تعالیم الهی و مقدسات یک‌ونیم‌میلیارد مسلمان در جهان رخ می‌دهند، با وقاحت دفاع می‌کنند. واقعا باید از وقوع این فاجعه به حال بشریت تأسف خورد که در قرن بیست‌ویکم رفتارهایی ضداخلاقی، ضدانسانی و وحشیانه از سوی برخی افراد، موسسات و یا حتی از ناحیه کشورهایی بروز می‌کند که مغرورانه مدعی تمدن و پیشرفت هستند اما مرتکب رفتارهایی می‌شوند که بشر وحشی دور از فرهنگ و تمدن باستانی و بدوی نیز از ارتکاب آنها پرهیز داشته است. بیش از تاسف بر وقوع این فاجعه، باید به خاطر دفاع بی‌شرمانه برخی از این مدعیان تاسف خورد. به نظر من، فاجعه بالاتر، این است که از یک رفتار ضدانسانی، با پوشش حقوق بشر و تمدن دفاع می‌شود و آن را مقتضای آزادی قلمداد می‌کنند.

اما آیا اجازه‌دادن به ترویج توهین، تحقیر و ناسزاگویی، واقعا نشانه آزادی بیان است؟ تعبیر آزادی بیان از دو واژه تشکیل شده است: آزادی و بیان. آزادی یعنی انسان آنچه را که می‌فهمد و می‌خواهد، بتواند بروز دهد، و بیان هم یعنی اظهارکردن. آزادی بیان، یعنی هیچ کس مانع اظهار دیگران نشود. در ترکیب مذکور آنچه علاوه بر توضیح مفهوم دو واژه آزادی و بیان باید مورد توجه قرار گیرد، متعلق آزادی بیان است؛ یعنی باید معلوم شود که این آزادی برای بیانِ «چه چیزی» است. برای پاسخ به این سوال، باید منشأ آزادی را دریافت؟ منشأ این حق، کرامت انسان است؛ یعنی گفته می‌شود انسان ازآنجاکه دارای عقل است، پس می‌فهمد و چون می‌فهمد پس کرامت دارد (یعنی فرق آدمی با حیوان درواقع با لحاظ این دو حیث شخصیت انسانی او است) و سپس گفته می‌شود چون انسان می‌فهمد و کرامت دارد، پس حق دارد فهمیده خویش را بازگو کند. پس متعلق آزادی بیان، فکر است که یک دستاورد متعالی انسانی می‌‌باشد. فکر ارزشمندترین پدیده انسانی و بالاترین برونداد، دستاورد و محصولی است که از انسان باکرامت و دارای جایگاه رفیع صادر می‌شود. پس در حقیقت آزادی بیان از آن جهت مجاز و محترم است که متعلق آن محترم است. چون فکر ارزشمند است، بیان آن نیز مجاز بلکه لازم است اما اگر کسی به جای بیان اندیشه و فکر که بالاترین فرآورده کرامت و کمال آدمی است، فحش و ناسزا و طعن و لعن اظهار و اشاعه دهد، آیا این هم محترم و مجاز است؟ آیا فحاشی، ناسزاگویی، توهین و لعن، اصلا حائز ارزش است تا لازم باشد یک فرد آن را بیان کند؟! اگر اظهار هر چیزی ازآن‌جهت‌که اظهارکردنی است، محترم قلمداد شود، پس اظهار و صدور هر قول و فعلی باید آزاد باشد! من از مدافعان حقوق بشر که از این شعار و نیز از این قبیل فجایع و رفتارهای مادون بدوی حمایت می‌کنند، می‌پرسم: آیا آنها به همه لوازم آزادی بدین‌معنا تن در می‌دهند؟ آیا اگر کسی در مقابل خود آنها بایستد و عبارات و واژه‌های رکیک به زبان آورد و دشنامهای قبیحی را نثار آنها کند، آیا برای آنها قابل قبول خواهد بود و به روی فرد اهانت‌کننده و فحاش لبخند خواهند زد؟ آیا در قوانین کشورهای غربی ضابطه‌ای وجود ندارد که اگر کسی به دیگری دشنام داد، آن فرد بتواند شکایت کند؟ قطعا این رفتارها جرم محسوب می‌شود. اما چگونه است که ارتکاب این اعمال شنیع را نسبت به پیامبری که علاوه بر پیامبربودن، منشأ خدمات بزرگی برای بشریت بوده؛ خدماتی که هیچ انسانی نمی‌تواند آنها را انکار کند، جرم تلقی نمی‌کنند؟! آنها از مقدس‌ترین ارزشها برای دفاع و توجیه نامقدس‌ترین رفتارها استفاده می‌کنند. غرب مغرور ارتکاب هر جنایتی را آزادی می‌نامد و از هر جرمی به نام دموکراسی دفاع می‌کند. آنها در هر جای عالم جنگ و خونریزی و قتل و غارت راه می‌اندازند و این اعمال خود را دفاع از دموکراسی و حفاظت از منافع می‌نامند، اما آیا اگر کسی در خیابان به یکی از آنها رسید و سیلی جانانه‌ای به گوش آنها نواخت، خواهند پذیرفت که این نیز اقتضای آزادی است و آیا به جای اعتراض، به فرد مذکور با این ‌توجیه که از آزادی استفاده کرده است، لبخند خواهند زد؟ من می‌پرسم آیا لطمه‌زدن به وجود مادی آدمی جرم بزرگی است یا خدشه‌واردکردن به شخصیت باطنی فرد که نفس او است؟ انسان تعجب می‌کند که چطور مدعیان تمدن و دفاع از حقوق بشر، کرامت انسان، آزادی، دموکراسی و صلح، چنین حرفهای بی‌پایه و مایه بلکه سخیف و کثیف را می‌زنند!

l جناب‌عالی آیا پیشنهاد حقوقی خاصی برای پیشگیری از این‌گونه رفتارهای ضد دینی ارائه می‌فرمایید؟

o می‌دانیم آدمی، ذاتمند است؛ یعنی دارای سرشت و صفات ثابت است. از جمله عناصر ذاتی و سرشتی انسان، صفت دین‌گرایی و دین‌داری او است. دین همزاد بشر است و تاریخ بلند حیات، گواه آن است که هرگز آدمی فاقد دین نبوده است. هر چند انسان ممکن است در تشخیص مصداق دین و خدا خطا کرده و غیر دین را به جای دین و غیر خدا را به جای خدا برگزیده باشد، اما هرگز بی‌دین و بی‌خدا نبوده است. حتی در جوامع ظاهرا ملحد نیز ناخودآگاه، چیزی دیگر ــ آن‌هم به‌طور موقت و مقطعی ــ به جای دین و خدا نشسته است و بازهم در نهایت آنچه نمایان است، حضور «خدا» می‌باشد.

به دلیل فطرتمندی بشر، دین نیز فطرت‌نمون است. حکمت، عدالت و رحمت الهی نیز اقتضا می‌کند که دین الهی با فطرت آدمی، تلائم کامل داشته باشد؛ به‌عبارتی ابلاغ دین و آموزه‌های ناسازگار با فطرت بشر، اصلا با صفات مسلم الهی سازگار نیست.

گرچه عناصر بسیار دیگری مانند زیبایی‌شناسی، زیبایی‌گرایی، علم‌خواهی، عشق به کمال، عدالت‌طلبی، علاقه به صلح، حق‌گرایی، خیراندیشی و آزادی‌خواهی نیز وجود دارند، اما به نظر من علاوه‌برآنکه این موارد و سایر امور فطری حتما اجزائی از تعالیم دینی هستند، مجموع دین، از لحاظ فطری‌بودن بسی عمیق‌تر و وسیع‌تر از دیگر عناصر است.

با توجه به این مقدمات، باید گفت وقتی در حقوق اساسی بشر، حق آزادی، حق آگاهی و حق برخورداری از صلح و عدل را به رسمیت می‌شناسیم و جامعه‌ جهانی و سازمانهای بین‌المللی سعی می‌کنند از این حقوق دفاع و زمینه برخورداری همه آحاد بشر از آنها را فراهم کنند و همه ملل، ناقضان این حقوق را مجرم می‌شناسند، چرا نباید عنصر اساسی و عمیقی مانند فطرت دین‌گرایی به‌عنوان حق دینداری، به رسمیت شناخته نشده و پاس داشته نشود؟ چرا باید ملحدان اجازه داشته باشند به دین و دینداری تعرض کنند و چرا برخی به نام یک دین به دین دیگر اهانت روا می‌دارند؟ ازاین‌رو باید حقی به‌عنوان حق دینداری تعریف و از طریق مجامع جهانی، پیگیری و تصویب گردد تا از رهگذر تمسک به آن، از تعرض به دین و دینداری و دینداران جلوگیری شود. البته این اقدام صرفا یکی از راههای مقابله با این فجایع خواهد بود.

l شما تصور می‌فرمایید انگیزه عاملان، آمران و مدافعان این اعمال و افعال، از دامن‌زدن به این رفتارها چیست؟

o ازآنجاکه اینک تکرار این رفتارها به معضلی جهانی تبدیل شده و جهان را در معرض یک جنگ جهانی قرار داده است، به نظر من این اعمال و مواضع، به‌منظور زمینه‌سازی برای تحقق پیشگوییهای هوس‌آلود پیامبران دموکراسی لیبرال در باب نزاع تمدنها و در راستای کمک به تحقق آرزوهای خام سیاستمداران سفیه امریکایی صورت می‌گیرد.

آیا مرتکبین این رفتارها تصور می‌کنند مسلمانان برای همیشه این اعمال را تحمل خواهند کرد؟ مطمئنا آنها در اشتباه هستند. اگر بر اثر این رفتارهای ضدبشری، یک فاجعه انسانی در جهان رخ دهد، مسئولیت آن بر عهده کیست؟ ازاین‌رو شخصا معتقدم که آنها به دروغ وانمود می‌کنند که طرفدار صلح هستند. آنها با این جنگ‌افروزیها درواقع آبروی خودشان را می‌برند و با این رفتارها و مواضع، کذب ادعاهای خودشان را برملا می‌کنند. امروز برای اثبات یک افسانه تاریخی مانند هولوکاست همه سینه چاک می‌کنند و وقتی محققی تلاش می‌کند به روش علمی درباره آن به تحقیق بپردازد و در صورت علم به دروغ‌بودن آن، با تکیه بر ادله تاریخی به انکار آن بپردازد، حتی قبل از این‌که محقق مذکور نتایج تحقیق خود را بیان کند، آنها این اقدام او را جرم می‌دانند!! اصلا تردید در این‌که آیا آلمانیها یهودیان را کشته‌اند یا نه، در برخی کشورها جرم انگاشته می‌شود و تردیدکنندگان مجازات می‌شوند! آیا این نشان نمی‌دهد که صهیونیستها پشت صحنه دو مساله (هم اهانت به پیامبراکرم(ص) و هم افسانه هولوکاست) را اداره می‌کنند؟! هم‌اکنون غربیهای مدعی تمدن و دموکراسی، راجع به این دو مساله دوگانه برخورد می‌کنند.

ما مسلمانان نسبت به این واقعه اگر عکس‌العمل نشان می‌دهیم، نه از آن جهت است که اسلام مورد نقد قرار گرفته بلکه از آن جهت است که حریم نبی‌اکرم(ص) مورد نقض قرار گرفته است. ما از نقد نمی‌هراسیم، در سراسر جهان، پیوسته هزاران جلد کتاب علیه اسلام و درخصوص افکار مطلق نبوت، توحید و اصول عقیدتی اسلام منتشر می‌شوند. حتی در ایران هم گاه کتب و مقالاتی علیه دین و مسلمات اسلامی منتشر می‌شوند، اما هیچ‌کس با ناقد یک عقیده دینی برخورد نمی‌کند. پس آزادی بیان نقد، غیر از توهین و نقض حریم است. صدها موسسه در جهان علیه اسلام مشغول تحقیق هستند و کتاب منتشر می‌کنند اما حتی یک نفر هم به آنها تعرض نمی‌کند.

توهین و توطئه از پایان منطق آغاز می‌شود. هرگاه منطق پایان می‌گیرد، فحاشی و توهین شروع می‌شود. درواقع باید گفت دنیای غرب در برابر مسلمانان و منطق نیرومند آنان، دچار مشکل و فقر فکری شده‌ است. وقتی غربیها مشاهده می‌کنند در شرایطی که خودشان از دموکراسی دم می‌زنند، مسلمانان عراق با یک رأی چشمگیر زمام امور را در دست می‌گیرند، ناراحت می‌شوند. وقتی عراقیها در رفتارشان دموکراسی را به نمایش می‌گذارند و لذا غربیها هم‌اکنون در جایگاه اشغالگران عراق تلقی می‌شوند، مسلما این مساله آنها را ناراحت می‌کند. در فلسطین انقلابیون و «حماسی»‌ها با رأی چشمگیری قدرت را قبضه کردند، در لبنان پیروان اهل بیت با رای مردم جایگاه رفیعی را احراز نمودند و در گوشه‌گوشه جهان، اندیشه اسلامی، به‌ویژه اندیشه متاثر از اهل بیت، پیشروانه براساس شعارهای آنها به کرسی فتح تکیه زده‌اند. غربیها در مواجهه با این رویدادها، در شرایطی که مسلمانان در حوزه منطق جهان را سنگر به سنگر فتح می‌کنند، به جای تکیه بر فکر و نظر، از سر استیصال به توهین و توطئه متوسل شدند و بعد از افشای این توطئه‌شان در سطح جهان، وقتی‌که دیدند از این جهت زیان کرده‌اند ــ یعنی می‌خواستند جنگ مسلمان و مسیحی را در دنیا به پا کنند اما این خواسته آنها حتی مورد استقبال مسیحیان منصف واقع نشد و ارباب ادیان این رفتارها و اعمال را محکوم ‌کردند ــ بازهم از سر استیصال فاجعه تلخ، تاریخی و تروریستی انفجار حرم حضرات امامان عسگریین و حضرت نرگس، مادر حضرت حجت‌(عج)، را پدید آوردند تا جنگ را به میان خود مسلمانان بکشانند و بین مسلمانان اختلاف ایجاد کنند و ازاین‌طریق توجه مسلمانان را از جایی به جای دیگر منتقل سازند اما مسلمانان آگاهتر از آنان بودند و حکیمانه و صبورانه این دو فاجعه را تحمل کردند. مسلمانان درواقع خون‌دل خوردند و تلخی این دو فاجعه را بر خویش هموار کردند تا مبادا به بهانه این حوادث ــ که سوءنیت عناصر جنگ‌طلب در پس آنها است ــ فاجعه‌ای جهانی یا اسلامی رخ دهد.

پی‌رنگ‌ها و پیامدهای اهانت به مقدسات دینی

 

 

مصاحبه با شبکه جهانی العالم

۲۹/۶/۸۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم. مدتی است که موج هجوم به قرآن کریم که از کتب آسمانی است و مقدس‌ترین و آخرین و مهم‌ترین کتاب آسمانی در اختیار بشر است، آغاز شده و این هجمه شاید مناشی و علل مختلفی داشته باشد که از جمله آنها، نگرانی از گسترش آموزه‌ها و تعالیم این کتاب آسمانی است. اما این رفتار، رفتاری است که از زوایای مختلف قابل نقد و تأمل است.

 

 

هتک حرمت و حمله به یک کتاب آسمانی که آکنده است از دعوت به عدالت، صلح، علم، معرفت، تقوا، معنویت، اخوت و وحدت بین بشریت و انسان‌ها و همچنین مبنا و منشأ پدیداری یکی از تمدن‌های بزرگ در تاریخ بشر بوده است، حمله به ارزش‌های متعالی انسانی است.

از دیگرسو، عملاً هجوم و توهین به چنین پدیده ارزشمند و مهمی که مورد علاقه عمیق یک‌چهارم انسان‌های ساکن کره خاکی است و برای جمعی وسیع، فراتر از این رقم، محترم است، موجب جریحه‌دار شدن عواطف میلیاردی انسان‌ها خواهد شد.

 این عمل، یک عمل جنگ‌افروزانه است و اگر بر اثر این تندروی‌های وحشیانه و غیرقابل دفاع جنگی در مقیاس جهانی رخ دهد، این عناصر و این رفتارها باید به عنوان عوامل معنوی این واقعه تلخ جهانی قلمداد شوند.

علاوه بر این، اصولاً این حرکت یک حرکت جاهلانه نیز هست. افرادی در سرزمین امریکا که ظاهراً مدعی فرهنگ و تمدن و علم و فن‌آوری است، به قرآن اهانت کردند، به این بهانه که کسانی خود را منسوب به قرآن می‌دانستند و فاجعه‌ای مثل حمله به برج‌های تجارت جهانی را مرتکب شدند، اینها نمی‌دانند که اولاً قرآن هرگز انسان را دعوت به جنگ و خون‌ریزی و به خطر افکندن جان شهروندان یک کشور که بی‌طرف و بی‌دفاع هستند، نکرده است.

همین‌چنین کسانی که خودشان را منسوب به قرآن می‌دانند و امریکایی‌ها تصور می‌کنند مسبب این واقعه تلخ هستند، درواقع دست‌پروردگان و دست‌آموختگان خود امریکایی‌ها هستند. بن‌لادن شریک تجاری خانواده بوش بود و امریکایی‌ها با سیاست غلط خودشان این گروهک را پدید آوردند و این جریان را در جهان گسترش دادند و همین جریان بلای دامنگیر خود امریکایی‌ها شد.

به علاوه، این احتمال وجود دارد که قدرت‌های بزرگ اقتصادی که در معرض یک بحران عظیم مالی قرار داشتند، با سیاست جنگ‌افروزانه می‌خواستند از این بحران مالی خارج شوند. لذا بهانه‌سازی کردند و بسا خود آن‌ها مرتکب این حمله شدند که بهانه‌ای برای پاره‌ای جنگ‌های منطقه‌ای به وجود آورده باشند و عملاً هم چنین شد، تا قدرت‌ها بتوانند بر سر چاه‌های نفت حضور پیدا کنند و بر سرمایه‌های یک منطقه مسلط شوند. و امروز، هنوز و همچنان به نظر ما و به نظر بسیاری از کارشناسان آگاه به دروغ این حمله را به گروهی که خود را مسلمان می‌دانند نسبت می‌دهند. این در حالی است که مسلمانان نیز آنها را قبول ندارند و بر عقلای ملل مسلمان و عقلای دنیای غرب است که جلوی عناصر تندروی مانند طالبان و بن‌لادن، از این سو و عناصر تندروی مانند بوش و جریان صهیونیسم مسیحی، از دیگرسو بیاستند. اگر نه، این دو جریان تند نظریه توهم‌آمیز جنگ تمدن‌ها را عملی خواهند ساخت.

علاوه بر این نکات من تصور می‌کنم که رفتارهای مبتذل و وحشیانه و غیرانسانی و جاهلانه در برابر یک منطق، نشانه ضعف رفتارکنندگان است. اگر در برابر سخنان و مطالبی که در قرآن کریم مطرح شده است، پاسخ علمی و منطقی داریم، مطرح کنیم. با سوزاندن و اهانت کردن که مشکلی حل نمی‌شود. کسی که در وادی و صحنه منطق کم می‌آورد و دچار مشکل است با حمله و هجمه و ناسزا و اهانت و افترا می‌خواهد خلاء این ضعف را پر کند.

علاوه بر این نکات، این عمل نوعی نقض آزادی بیان قلمداد می‌شود. قرآن یک کتاب است و مجموعه مطالب و تعالیمی انسانی، الهی و قدسی را در بر دارد. قرآن به علم، عدالت، حق‌طلبی، عاطفه، اخوت، وحدت، معرفت، تقوا و معنویت دعوت می‌کند، وقتی به این کتاب اهانت می‌کنیم، به این معنا است که نمی‌خواهیم اجازه بدهیم این حقایق بیان شود و این خلاف آزادی بیان است، چراکه منشأ آزادی بیان کرامت انسان است. انسان چون دارای کرامت است، باید آزاد باشد و سخن بگوید و باید بیان کند، اما این رفتار به این معنا است که تعالیم خود را بیان نکنید و به گوش جهانیان نرسانید.

علاوه بر اینها حمله به قرآن و اهانت به مقدسات نقض یکی از حقوق اساسی بشر است، چون انسان دارای ذات ثابتی است و دارای فطرت است و در درون و سرشت و ذات آدمی پاره‌ای ارزش‌ها نهادینه است و ذاتی اوست، مثل حق‌طلبی و عدالت‌جویی و کنجکاوی و علم‌خواهی و مثل صلح‌دوستی و نیز معنویت‌خواهی و دین‌گرایی. وقتی به دین اهانت می‌کنیم به یکی از ارزش‌های ذاتی و فطرت بشر حمله می‌کنیم و یکی از حقوق قطعی و مسلم بشر را نقض می‌کنیم. به همین جهت، این حرکت نقض حقوق بشر نیز قلمداد می‌شود.

من به عنوان یک روحانی مسلمان پیشنهاد می‌کنم که مجامع جهانی و عقلای قوم بشر تجمع کنند و در کنار سایر حقوق اساسی و بنیادین و ذاتی که بشر آنها را داراست به حقوق دینی هم اعتراف کنند و چیزی به نام حقوق ادیان تنظیم و تدوین شود و تمامی دول و ملل ملتزم باشند، از این اعلامیه و میثاق که می‌توان به عنوان «حقوق ادیان و دینداری» نامگذاری کرد، دفاع کنند و کسی به هیچ دینی هجمه و اهانت نکند. هرچند که نقد هر تفکری آزاد باشد و باید هم آزاد باشد. ایرادی ندارد، مبانی یک دین و آراء صاحبان آن دین مورد نقد قرار گیرد، اما اهانت و افترا ممنوع باشد. پس پیشنهاد بنده این است که اهانت و افترا و توهین به مقدسات، نوعی نقض حقوق بشر، تحت عنوان «نقض حقوق ادیان» قلمداد شود.

والسلام علیکم و رحمهًْ‌الله و برکاته

 

آزادی

از جمله‌ی مغالطات نظری و مخاطرات علمی که همیشه‌ی تاریخ، آسیب‌رسان شاهد همیشه شهید آزادی بوده، در آمیختن «مرز آزادی» با «مانع آزادی» است، بساکه برخی افراد «حدود» را «موانع» انگاشتند و در بستر بستان بشریّت تخم اباحیّت کاشتند، و چه‌بسیار زمانها که به نام حدود آزادی، علیه آزادی لشگر انگیختند و خون آزادیخواهان ریختند و بنیاد حرّیّت برانداختند!؛ هم از این‌رو بازشناسی حدومرز آزادی از مانع و رادع آن، حائز خطورت و ضرورتی مضاعف است.

ارائه‌ی تعریف دقیق و واحدی از آزادی که همه‌ی اقسام آن‌را فرا گیرد و از سوی همگان نیز تلقی به قبول گردد دشوار می‌نماید، چراکه هر مسلک و حتی گاه هرکسی تلقی خود را از «آزادی و انواع آن» به جامه تعبیر می‌آراید! و هم از این‌روست که درباره تعریف آزادی، بسیار کسان سخن گفته‌اند اما کمتر کسی تعبیر یا حتّی تلقّی همه‌پسندی ارائه کرده است، در تاریخ بشر بسی جدالها و قتالها رخ داده است که هردو سوی منازعه، مدّعی دفاع از آزادی و آزادیخواهی بوده‌اند!، به ادعای آیزایابرلین Isaiah Berlin، برای کلمه‌ی آزادی بیش از دویست معنی گوناگون را تاریخنگاران عقاید، ضبط کرده‌اند!(۱)

موریس کرنستون، در نخستین بخش رساله‌ی «تحلیلی نوین از آزادی»، پس از ارائه‌ی تحلیلی زبانشناختی از آزادی و نقل و نقد تلقی‌های گونه‌گون و متضاد از این مفهوم، در قسمت سوم این بخش، تعاریف زیر را از برخی فیلسوفان نامدار نقل کرده است:
«آزادی، کمال اراده است» (دانز اسکوتس)
«آزادی چنانچه شاید، دال بر غیبت مخالفت است» (توماس هابز) «آزادی… قدرتی است که انسان برای کردن یا احتراز از عملی خاص داراست»(جان‌لاک)
«از آزادی می‌توانیم فقط قدرت عمل کردن برحسب تعیین ارائه را مراد گیریم» (دیوید هیوم)
«آزادی عبارت است از استقلال از هرچیز سوای فقط قانون اخلاقی» (ایمانوئل کانت)
«آزادی، خودانگیختگی عقل است» (لایبنیتس)
«آزادی، ضرورت تبدیل شکل یافته است» (هگل)
«آزادی، نیروی اراده است» (کوهن)
«آزادی برای انسان، حکومت روح است» (پاولزن)
«آزادی قوه‌ای است که با آن ذهن اراده‌اش را اجرا می‌کند» (بونه)
«آزادی عبارت است از مشارکت در افشای آنچه ـ چنان ـ است» (هایدگر)
«انسان آزاد کسی است که تنها به موجب حکم عقل می‌زید» (اسپینوزا)
«آزادی چیزی نیست جز تعیین مطلق امر نامتعین از طریق قوانین ساده هستی» (شلینگ)
«آزادی عبارت است از نظارت و اختیارداری بر خودمان و بر طبیعت بیرونی که بر معرفت ضرورت طبیعی بنیان‌گرفته است» (انگلس) (۲)
تعاریفی که کرنستون در اینجا و جای‌جای رساله‌ی خود نقل کرده و همچنین دیگر تعاریفی که سایرین ارائه نموده‌اند هیچ‌یک تعریف به حد و رسم نیستند، زیرا همه‌ی آنها یا تعریف آزادی به ضدّ یا نقیض این مقوله‌اند، یا تعریف به وصف‌اند، یا تعریف به متعلق‌اند، یا تعریف به مصداق‌اند، یا تعریف به واژگان و مفاهیم مترادف، و نیز گاه به نام تعریفِ یک قسم آزادی، قسمی دیگر تعریف شده است، چنانکه گاه آزادی اجتماعی و حقوقی با اختیار فلسفی و اراده، یا آزادی درونی با آزادی برونی خلط شده است؛ برخی تعاریف مانع و بعضی دیگر جامع نیستند. (۳)
و همچنین در تعاریف ارائه شده، واژگان و مفاهیمی همچون: انسان، عقل، کمال، ذهن، طبیعت، خود، بیگانه، مانع، قدرت، قوْه، اراده، اختیار، بیرون و درون، و واژگان مترادف اینها، به‌کار رفته است که به جهت تشتّت آراء در تعریف این کلمات، ابهام در معنی و تعریف ارائه شده مضاعف گردیده و مشکل صد چندان گشته است.
به‌نظر می‌رسد تعریف آزادی بسیار دشوار است و اگر ما هم تعریفی ارائه بدهیم به‌ناچار دچار برخی اشکالات وارد بر تعاریف دیگران خواهیم شد. به همین‌رو، به‌جای تلاش برای دست یافتن به تعریفی جامع و مانع و همه‌پذیر از آزادی، بهتر است از رهگذر شرح و بیان مسائلی همانند: منشأ، مبنا، موانع و مرزهای آزادی، و همچنین تقدم و تأخر و نسبت آزادی به سایر ارزش‌ها مانند عقل، دین، عدل، حق، قانون و صلح، به مفاهمه‌ی اجمالی با مخاطب دست بیابیم. و تعریف آزادی اگر هم میسور باشد فقط در محدوده‌ی قسمی خاص و با تلقّی مکتبی مشخص، دست یافتنی است. از این‌جهت ما در این گفتار و این فرصت کوتاه؛ منشأ، مبنا، موانع و مرزهای آزادی و نسبت آن با ارزشهای دیگر را به اختصار بررسی کرده، و به مناسبت موضوع کنفرانس، در پایان نیز به رابطه آزادی با صلح اشاره می‌کنیم.

الف ـ منشأ آزادی

ژان‌ژاک روسو، در سرآغاز قرارداد اجتماعی، کتاب اول چنین می‌گوید: «انسان آزاد به‌دنیا آمده و مع‌هذا در همه‌جا دست‌وپایش بسته و در بندگی به‌سر می‌برد.» (۴) این بیان با همه‌ی والایی و بالایی تعبیر نارسایی است از حقیقتی بلند و ارجمند، و آن اینکه «منشأ آزادیِ انسان، تکوینی است.»
از سر حلقه‌ی آزادگان حضرت امام علی(ع) نیز در وصیّت به فرزندش امام حسن(ع) بیان دقیق و عمیقی شرف صدور یافته است که در تبیین منشأ آزادی صدچندان جامع‌تر و بلیغ‌تر است؛ ایشان فرموده‌اند:
« وَ اَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنیّهٍٍ وَ اِنْ ساقَتْکَ اِلَی الرَّغائِبِ، فَاِنَّکَ لَنْ تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً، وَ لاتَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ فَقَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً.» (۵) (یعنی: «نفست را از هر پستی گرامی دار، هرچند دنائت تو را به خواهشهایت برساند، چراه هرگز در برابر نفس [ارجمند]ت که می‌بخشی چیز ارزنده‌یی به‌دست نخواهی آورد، بنده‌ی دگری مباش! زیرا خدایت آزاد آفریده است)
امام علی(ع) در این بیان خود ـ با همه‌ی کوتاهی و گزیدگی‌اش ـ به نکات بسیاری تصریح و تلویح فرموده است از جمله:
۱٫ منشأ آزادی انسان، تکوینی است و آزادی‌خواهی در سرشت آدمی تعبیه شده است، چون خالق او، او را آزاد قرار داده (فَقَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً) از این‌رو ذات و فطرت آدمی به سمت رهایی از قیود و موانع گرایش و کشش دارد.
۲٫ آزادی موهبتی الهی است، زیرا به جعل تکوینی حق تعالی ـ که معطی هستی است ـ نصیب انسان شده است. به تعبیر دیگر حق تعالی، خالق انسان و جهان است، پس مالک آنهاست و چون مالک عالم و آدم است پس مَلِک و مولای بالذّات انسان او است، و از این جهت همو نیز سزاوارترین کس برای جعل تشریعی حریّت برای او است.
۳٫ از نکته‌ی فوق می‌توان چنین استفاده کرد که «اصل اَوّلی» درباره‌ی آدمی، آزاد بودن او در قلمرو اجتماع است مگر دلیل خاصی اقامه شود که در شرایطی خاص، آزادی او را محدود کند. (۶)
۴٫ در این عبارت امام علی(ع) مطلق «عبودیّت» را نسبت به مطلق «غیر» نفی کرده است، یعنی انسان را از پذیرش هرگونه اسارت در مقابل هرکسی نهی فرموده است، و البته خالق انسان و جاعل آزادی تخصّصاً از موضوع خارج است یعنی عبادت حق، عبودیت و اسارت نیست زیرا عبادت او به معنی رهایی و سرباز زدن از همه‌ی عبودیت‌ها و اسارتها است و این خود عالی‌ترین درجه حرّیّت است، عرفا گفته‌اند: الْعُبودَیّهُ جَوهَرهٌ کُنهُهَاالرُّبُوبِیَّهُ(۷) (عبودیت، گوهری است که کنه و باطن آن ربوبیت و آزادی است.»
قرآن از این‌که مادر حضرت مریم(ع) پس از آن‌که باردار شد و نذر کرد فرزند خود را وقف عبادت و خدمت در معبد کند به «آزاد» کردن او تعبیر می‌کند: قالَتْ امْرَأهُ عِمْرانَ: رَبِّ اِنّی نَذَرْتُ لَکَ ما فی بَطْنی مُحَرَّراً. فَتَقَبَّلْ مِنّی اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ(۸) (همسر عمران [مادر مریم] گفت: پروردگار من! نذر کردم که آنچه در رحم من است آزاد و در خدمت تو باشد پس خداوندگارا از من بپذیر که همانا تو شنوا و دانایی».
۵٫ تأکید امام(ع) به فرزندش که «گرامی دار جانت را از هر پستی» می‌تواند بدین‌معنا باشد که انسان باید خود نگهبان گوهر حرّیّت خویش از دستبرد رهزنان آزادی باشد. اگر آدمی خود حرمت و حریت خویش را پاس ندارد چه امیدی به دیگران؟
۶٫ سخن امام علی(ع) حجت دینی است و از نظر ایشان، برخلاف بسیاری از حقوق و اختیارات، حق آزادی، حتی از سوی خود فرد قابل اسقاط یا انتقال به غیر نیست، آدمی حق ندارد به استناد آزاد بودن خود، آزادی خویش را پایمال کرده تن به ذلت در دهد. (۹) امام صادق(ع) پیشوای ششم شیعه نیز فرموده است: اِنَّ اللهَ تَبارَک وَ تَعالی فَوَّضَ اِلَی الْمُؤمِنِ اُمُورَهُ کُلَّها وَ لَمْ یُفوِّضْ اِلَیهِ اَنْ یَکوُنَ ذَلیلاً(۱۰) (خداوند همه‌ی امور مؤمن را به او وانهاده جز این‌که به او اجازه نداده که عزت و حریت خویش را از دست بدهد و زیر بار ذلت برود.)
۷٫ از آن‌جا که تأکید فرمود: «با از دست دادن عزت و «آزادی نفس» هیچ‌چیز نمی‌تواند جایگزین آن گردد»، نفس انسانی گرانبهاتر از همه‌چیز است و هیچ‌چیز هرگز با این عطیّه الهی برابری نتواند کرد، در قرآن نیز به این حقیقت تصریح شده است:
مِنْ اَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی‌اِسْرائیلَ: اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرَ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِی الْأرْضِ فَکَأنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعاً، وَ مَنْ اَحْیاها فَکَأنَّما اَحْیی النّاسَ جَمیعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیّناتِ ثُمَّ اِنَّ کَثیرَاً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی‌الأرضِ لَمُسْرِفُونَ(۱۱) (از این‌رو بر بنی‌اسرائیل مقرر کردیم که: هرکس، دیگری را، نه برای قصاص یا به جرم تبهکاری در زمین بکشد، گویی همه‌ی مردم را کشته است و هرکسی نَفْسی را احیاء کند گویی همه‌ی مردم را احیاء کرده است، همانا پیامبران ما همراه با بیّنات بر آنها مبعوث شدند، اما با این‌همه باز هم بسیاری از آنان مسرفانند و از حدود تجاوز می‌کنند).
به دلالت این آیه، در نظر اسلام، ارزش حق حیات آدمی «یکِ» ضرب در «بی‌نهایت» است و به تعبیر دیگر: این‌جا «یک» برابر است با «همه»!
هیچ مکتبی حیات و حرّیّت آدمی را چنین حرمت و قیمت ننهاده است، و این نیست جز آنکه این مکتب از سوی آفریننده انسان نازل گشته که خود به ارزش آفریده خویش، از هرکسی داناتر است و بر این آفرینش آفرین فرموده، و به‌خاطر خلق این شاهکار به «اَحْسَنُ تَقْویم»(۱۲)، نشان «اَحْسَنُ الخالقین»(۱۳) بر سینه‌ی خود نشانده است.
۸٫ آزاده بودن و آزاد زیستن، هم حق است هم تکلیف؛ حق قدسانی و افاضی از سوی آفریدگار هستی است که آدمی می‌تواند از آن برخوردار گردد، و تکلیف است زیرا آزاد زیستن یک حکم دینی است و عدم بهره‌وری و حراست از آزادی، خروج از شرط عبودیت و تخطی از یک دستور دینی قلمداد می‌شود، لهذا جانبازی برای تحصیل آزادی یا دفاع از آن، فوز عظیم و فیض جزیل و معادل با فتح و غلبه بر خصم و استمرار حیات قلمداد می‌گردد. خدا در قرآن به پیامبر اسلام(ص) دستور می‌دهد، خطاب به کافران که او و مسلمانان آزادی‌خواه صدر اسلام را تهدید می‌کردند بگوید: هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا اِلا اِحْدَیَ الْحُسْنَیَیْن(۱۴) (یعنی آیا جز یکی از دو نیکو [پیروزی و آزاد زیستن، یا شهادت و آزاده‌مردن] را برای ما آرزو می‌کنید؟)
۹٫ باتوجه به این‌که آزادی، موهبتی الهی، امری قدسی و فراطبیعی است، سرّ والایی و ارجمندی و عوض‌ناپذیری حریت نفس نیز در همین نکته نهفته است، و از این‌رو تخطی از آن، تنها تضییع حقی انسانی و شخصی و مخدوش کردن امری مُلکی و زمینی قلمداد نمی‌شود، بلکه اضاعه آزادی و تضییع نفس، گویی نقض سنن الهی و تخلّف از مشیّت او است.
۱۰٫ از سویی، کلام حضرت امام علی(ع) سند دینی است لهذا مبنا و موضع او موضع دین است، پس دین و آزادی «قرین و ظهیر» همدیگرند و نه «رقیب و حریف» هم؛ از دیگرسو دین و آزادی، هردو موهبتی فطری و عطیّه‌یی الهی‌اند و دستورهای دینی را همان خدایی جعل فرموده که نفس انسانی را خلق کرده است و کسی نمی‌تواند به‌نام دین، آزادی را از کسی سلب نماید یا با نام آزادی دین را نفی کند.

ب ـ مبنای آزادی انسان

در منظر اسلام، انسان دارای دو ضلع و زاویه است: ۱٫ طبیعت؛ ۲٫ فطرت
در سوره‌ی انسان چنین آمده:
اِنّا خَلَقْنَا الانْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ اَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً، اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شَاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً(۱۵)
یعنی: همانا ما آدمی را از نطفه‌ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و نیز شنوا و بینایش ساخته‌ایم، او را به راه درست رهنمون شدیم حال او می‌خواهد سپاسگزار باشد می‌خواهد کفوری کند و ناسپاس باشد.
انسان نقطه‌ی صفری است که قابلیت بی‌نهایت سقوط تا عمق ظلمانی تیه طبیعت مادی (حضّت)، و صعود تا اوج چکاد نورانی فطرت ملکوتی را دارد.
دو سر قوس حلقه‌ی هستی در حقیقت به هم تو پیوستی
راز تلقی و تعبیر دوگانه‌ی قرآن از انسان نیز در همین وجود دوبعدی او نهفته است:
قرآن انسان را، گاه «ضعیف و ناتوان(۱۶)»، «ظلوم و ستمکار(۱۷)»، «کفّار و ناسپاس(۱۸)»، «خصیم و بس دشمن(۱۹)»، «عجول و شتابکار(۲۰)»، «کفور و بسیار ناسپاس(۲۱)»، «قتور و بخل‌ورز(۲۲)»، «جدلگر و ستیزه‌جو(۲۳)»، «جهول و بسیار نادان(۲۴)»، «یؤوس و بس نومید(۲۵)»، «قنوط و دلسرد(۲۶)»، «دمدمین‌مزاج(۲۷)»، «هلوع و آزمند(۲۸)»، «جزوع و بس نالان(۲۹)»، «منوع و بسیار سخت کف(۳۰)»، «مغرور و فریفته(۳۱)»، «طاغی و سرکش(۳۲)»، «کنود و ناسپاس(۳۳)»، «خسران کار و زیانباره(۳۴)»، و… نامیده است.
گاه او را به منصب «خلافت الهی(۳۵)» و خداگونگی منصوب و به لقب «احسن مخلوق» (احسن تقویم(۳۶)) و گل سرسبد آفرینش، ملقب کرده، «بصیر و سمیع(۳۷)»اش خوانده، تاج «کرّمنا(۳۸)»یش بر سر، شولای «فضّلنا»یش دربرمی‌کند و بر اریکه «معبودیت ملائک(۳۹)»اش می‌نشاند.
مبنای آزادآفرینی انسان نیز همین دوگانگی وجود اوست و اگر چنین نبود آزادی برای او «بی‌معنی» یا «بی‌ارزش» بود، همچنانکه برای فرشته و حیوان بی‌ارزش است. انسان همواره میان امیال مادی ملکی طبیعی و کشش‌های متعالی فطرت ملکوتی، در کشاکش است.
خداوند با اعطای آزادی تکوینی و تشریعی به انسان، او را بر ترمیم کاستیها و مصونیت از آسیب‌های ناشی از ناراستی‌های بُعد طبیعت خود و همنوعانش توانا کرده است تا با شناخت و پرداخت آزادانه به بعد فطرت خویش، مرتبت خلافت‌اللّهی را ـ که همانا کمال انسانی او نیز در دست یافتن بدان است ـ احراز نماید.
اسلام برای انسان شأنی رفیع و مکرمتی منیع قائل است و نیز او را واجد قابلیت‌ها و صلاحیت‌هایی متعالی می‌داند که سبب شایستگی و بایستگی بهره‌مندی او از موهبت آزادی است، فلسفه‌ی اعطای آزادی از سوی خدا به آدمی نیز همین نگرش است، اگر نه، آن‌که «انسان را گرگ انسان» می‌پندارد، آزادی او را صلاح و مباح نمی‌انگارد! زیرا اگر انسان ذاتاً شرور باشد ـ چنان‌که برخی پنداشته‌اند ـ هرچه محدودتر باشد شرارتش کمتر خواهد بود.
اسلام انسان را عنصری خودآگاه، خیراندیش، حق‌گرا، عدالت‌خواه، قانونمدار، مسؤولیت‌پذیر، کمال‌جو و در یک جمله: «متعالی» و «مختار» می‌داند. این خصائص، از آیات زیر قابل استظهار است:
بَلِ الأنْسانُ علی نَفْسِهِ بصیرهٌ(۴۰) / وَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها(۴۱) / فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ(۴۲) / اِنّا عَرَضْنَا الأَمانَهَ … وَ حَمَلَهَا الأنْسانُ(۴۳) / اَلَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاتَ لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً(۴۴) / کُلُّ نُفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهٌ(۴۵) / لقد خلقنا الأنسان فی احسن تقویم(۴۶) / وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْنا هُمْ فِی‌الْبَرِّ وَ الْبَحْر(۴۷) / اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرَاً و اِمّا کَفُوراً(۴۸) / وَ اِنّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ.(۴۹) فیلسوف و مفسر برجسته‌ی معاصر، علامه طباطبایی ذیل این آیه، اراده‌ی مطلق خیر را از کلمه «الخیر» مستبعد نیانگاشته و اطلاق خیر به مال را از باب خطای انسان در مصداق، گمان‌زده است. لهذا انسان «می‌تواند» و «باید» آزاد باشد. یعنی: خیراندیشی: حق‌‌گرایی، عدالتخواهی، قانونمداری، مسؤولیت‌پذیری و کمال‌جویی انسان، همه و همه، جلوه‌های «اختیارمندی» (= نیک‌گزینندگی) او هستند، و اختیارمندی او نیز تبلور شأن ویژه و مکرّم او، و این شأن رفیع نیز ناشی از «خردمندی» اوست و اگر عقل نبود وجود و عدم آزادی نیز برای انسان یکسان بود، چراکه در آن صورت «انسان» انسان نبود، امام علی(ع) فرموده است:
دعامَهُ الانْسانِ الْعَقْلُ(۵۰)
(یعنی عقل. مقدم و مولفه‌ی اصلی انسانیت است.)

ج ـ حدود و موانع آزادی

از جمله‌ی مغالطات نظری و مخاطرات علمی که همیشه‌ی تاریخ، آسیب‌رسان شاهد همیشه شهید آزادی بوده، در آمیختن «مرز آزادی» با «مانع آزادی» است، بساکه برخی افراد «حدود» را «موانع» انگاشتند و در بستر بستان بشریّت تخم اباحیّت کاشتند، و چه‌بسیار زمانها که به نام حدود آزادی، علیه آزادی لشگر انگیختند و خون آزادیخواهان ریختند و بنیاد حرّیّت برانداختند!؛ هم از این‌رو بازشناسی حدومرز آزادی از مانع و رادع آن، حائز خطورت و ضرورتی مضاعف است.
برخلاف تصور برخی ـ همچون ارسطو ـ که می‌پنداشتند تکویناً برخی «برده» و برخی دیگر «آزاد» آفریده شده‌اند، آزادی حقی است که به همه‌ی انسانها تعلّق دارد، زیرا همه‌ی آحاد بشر از موهبتهایی که منشأ تکوینی آزادی است یعنی عقل و اختیار؛ برخوردارند، آزادی حقی است که ریشه در «حقّ حیات» دارد و سلب آن از کسی کم از سلب حق حیات نیست.
در قرآن آمده است: اَلْفِتْنَهُ اَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ(۵۱) (فتنه، بسی از قتل بدتر است) ولیکن با این‌همه، آزادی نمی‌تواند منافی با مناشی و مبانی آزادی باشد.
آیا آزادی موضوعیت دارد یا طریقیّت؟ هدف است یا ابزار؟ مقصد است یا معبر؟ اگر گزینه‌های نخست صحیح باشد، درخت آزادی جز هرج‌ومرج و پایمال شدن آزادیهای راستین حاصلی نخواهد داد، چون عصیان و طغیان، خود‌به‌خود ارزش نیست، سخن از آزادی گفتن بدون لحاظ قیدهای: «از چه»، «درچه»، «چسان» یا «با چه» و «برای چه»، مهمل‌گویی است.
در روزگار ما خودِ آزادی، نخستین و بزرگترین قربانی سوءاستفاده از آزادی است، لهذا واژه دل‌انگیز آزادی امروز، گاه به «پست‌ترین عمل» و گاه به «متعالی‌ترین ارزش» اطلاق می‌شود!، از این‌رو درجه ارزشی آزادی بسته به مضمون و متعلق قیدهای پنجگانه بالا است: آیا آزادی «از» حکم عقل، «در» جهت ارتکاب به جنایت، به «شیوه»، و «با» ابزار ضدانسانی، «برای» اشباع نفس شیطانی، می‌تواند ممدوح و مطلوب بشر باشد؟
مجال این مقال درخور بحثی فراخور در باب مصادیق و تفاوتهای «حدود» و «موانع» نیست لهذا در این گفتار با اشاره به برخی تفاوتهای آن‌دو، به بحث بسیار فشرده‌یی در مسأله‌ی حدود آزادی بسنده می‌کنیم:
۱٫ «حد» مرز ممیّز ماهیّت آزادی از غیر آزادی است اما «مانع» نافی وجود آن است، یعنی حد آزادی آن است که آزادی را از یلگی و بی‌بندوباری متمایز می‌سازد ولی مانع آزادی آن است که اصل وجود آزادی را به مخاطره می‌افکند.
۲٫ «حد» آزادی، مانع سوءاستفاده از آزادی است، ولی «مانع» آزادی، رادعِ حُسن استفاده از آن است!
۳٫ «حد» آزادی خروج از باب تخصص است ولکن «مانع» آزادی اخراج از سر تخصیص است یعنی حد آزادی آن است که «غیرآزادی» را از شمول آزادی خارج می‌سازد اما مانع آزادی، مصادیق قطعی آزادی را محدود و از شمول آن خارج می‌کند.
اقدام به تعریف مقوله‌ی آزادی از سوی فلاسفه و حقوقدانان، خود به‌گونه‌یی اقدام به تعیین حدود و مرزهای آن است، چنانکه ملاک‌هایی مانند: «عقل»، «قوانین طبیعی»، «قوانین موضوعه»، «قانون اخلاقی» و مطلق «قانون»، در برخی تعاریفی که نقل کردیم مورد اشاره قرار گرفته بود:
کانت گفت:
«آزادی، استقلال از هر چیز سوای فقط قانون اخلاقی است»(۵۲)
اسپینوزا نیز گفت:
«انسان آزاد کسی است که به موجب حکم عقل می‌زید»(۵۳)
شلینگ گفت:
«آزادی چیزی نیست جز تعیّن مطلق امر نامتعیّن از طریق قوانین طبیعی ساده‌ی هستی»(۵۴)
پاولزن نیز گفته بود:
«آزادی برای انسان حکومت روح است»(۵۵)
منتسکیو هم می‌گوید:
«آزادی سیاسی این نیست که هرکس هرچه دلش می‌خواهد بکند، بلکه در جامعه و حکومتی که قوانین حکمفرماست، آزادی معنای دیگری دارد،… آزادی عبارت از این است که انسان حق داشته باشد هر کاری را که قانون اجازه داده و می‌دهد بکند و آنچه که قانون منع کرده و صلاح او نیست مجبور به انجام آن نگردد، در این صورت اگر مرتکب اعمالی شود که قانون منع کرده دیگر آزادی وجود نخواهد داشت»(۵۶)
روسو هم گفته است:
«تسلیم دربرابر هواهای نفسانی عین بندگی است و اطاعت از قانون، آزادی مطلق است»(۵۷)
ولتر سخن مشهوری دارد که شاهکارِ حِکْمی او پنداشته شده، وی گفته است: «آنچنان آزادی نزد من محترم است که برای اینکه کسی بتواند آزادانه سخن خود را در مخالفت با من بگوید حاضرم جانم را فدا کنم!» این بیان به یک شعار سیاسی شبیه‌تر است تا سخنی سنجیده و فیلسوفانه!، روشن نیست آیا اگر مخالفت رقیب ولتر حتی در جهت نقض آزادی او یا دیگری باشد و موجب پایکوب شدن حقوق اساسی انسانها و نابودی ارزشهای متعالی بشری نیز گردد، ولتر آماده‌ی بذل جان در راه او خواهد بود؟ واگرنه، پس آزادی حد و مرزی دارد.
از این‌رو لیبرالیسم به معنی یلگی و رواانگاری بی‌قیدوشرط، اولاً: دست‌نایافتنی است، چه آنکه بشر در زندان هزار توی ماده و طبیعت می‌زید و هر کاری را حتی با فرض مجاز بودن، قادر نیست انجام دهد. ثانیاً: آزادی بی‌قیدومرز، خودبرانداز و خویش‌ویرانساز است، چون به هرج‌ومرج و تحدید حقوق اساسی انسانها و تهدید آزادیهای مشروع منجر خواهد شد. ثالثاً: آزادی وسیله‌ی کمال و سعادت است، در جایگاه هدف نشاندن وسیله، جز بازماندن از هدف، حاصلی نخواهد داد. رابعاً: «آزادی برای آزادی»، از پوچ‌انگاری و نیهیلیسم سر برخواهد آورد.
به همین جهت است که همان کسان و جوامعی که از لحاظ نظری، از لیبرالیسم و رواانگاری افراطی دم می‌زنند، هرگز و هرگز در عمل ملتزم به همه‌ی لوازم عینی آن نشده‌اند و نخواهند شد.

د ـ مرزهای آزادی

اکنون جا دارد بپرسیم: مرزهای آزادی چیست؟ و آیا آزادی به چیزی محدود است؟ قدر متیقّن آن است که: آزادی هر کس، به مرز آزادی (خود و دیگران) محدود است و کسی نمی‌تواند به بهانه‌ی آزادی، حریم آزادی دیگران را بشکند، زیرا به همان علت و دلیل که او آزاد است دیگری نیز از حق آزادی برخوردار است؛ و به تعبیر نغز منتسکیو: «حد اعلای آزادی آنجاست که آزادی به حد اعلا نرسد».(۵۸) قرآن نیز فرموده است: «اَیَحسَبُ الانسانُ اَنْ یُترَکَ سُدَی»(۵۹) (آیا بشر می‌پندارد بی‌هدف رها می‌شود؟)
قاعده «لاضرر» که اصلی است برآمده از سنت رسول گرامی(۶۰) و شامل‌ترین قواعد حقوقی اسلام است و کاربرد بسیار وسیعی در فقه اسلامی دارد، همچنین قاعده‌ی «سلطنت» و فحوای آن(۶۱) مؤید این مدعا است. از قاعده لاضرر و نیز قاعده سلطنت، هم اصل لزوم آزادی و هم حدود آزادی قابل استنباط است. قاعده لاضرر می‌گوید: ضرررسانی به‌غیر و ضررپذیری از غیر، جایز نیست، عدم استفاده از آزادی زیانپذیری است، سوءاستفاده از آزادی نیز زیان‌رسانی به غیر است. کما این‌که قاعده سلطنت نیز می‌گوید: همه اختیاردار داراییهای خویش‌اند، پس به طریق اولی و قطعاً اختیاردار عِرْض و جان خویش نیز می‌باشند، پس آزاداند، همین قاعده دلالت می‌کند که کسی نمی‌تواند به حوزه «سلطنت» یعنی اختیار دیگران خدشه وارد سازد؛ پس سوءاستفاده از آزادی و اختیار نیز ممنوع است، زیرا تعدی به اموال، اعراض و نفوس دیگران، نقض بهره‌مندی آنان از حدود اختیارشان به‌شمار می‌رود.
همچنین کسی نمی‌تواند به استناد آزادی، سبب سلب آزادی از خود شود، انسان تکویناً بر آزاد بودن مفطور و مجبور و تشریعاً بر آزاده زیستن مکلف است، و هر آنکو خود را از موهبت آزادی بی‌نصیب سازد از آدمیت خویش روی برتافته است. (۶۲)
حدّ دیگر آزادی، حکم قطعی عقل است، خردمندی انسان امکان، شایستگی و بایستگی بهره‌مندی از موهبت آزادی را سبب گردیده است، چه آنکه به اعتماد و حرمت عقل است که او توانا و شایان آزاد زیستن، شده است و عقل نیز در فضای آزاد است که می‌بالد و بارور می‌گردد، عقل، اگر مخزن حقایق نباشد قطعاً معیار حقوق و حقایق است.
اگر در عیّاری عقل تردید کنیم، برای بازشناسی آزادی از اسارت چه معیاری در دست آدمی بازخواهد ماند؟ امام علی(ع) فرموده است: «اَلْعّقلُ یُصْلِحُ الرّویَّهَ»(۶۳)، (خرد، رویه را اصلاح می‌کند.) نیز رسول اکرم(ص) فرموده است: «اِنّما یُدْرَکُ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِالْعَقْلِ»(۶۴) (خبر یک‌سره با عقل قابل درک و دسترسی است.) حتی، حدّانیّت سایر حدود به تشخیص و حجّیّت عقل ثابت می‌شود، لازمه‌ی پذیرش حکم عقل در «حُسن آزادی»، سرسپردن به صحت قضاوت او بر قبح «اباحی‌گری» و رواانگاری مفرط است.
عقل ضد شهوت است ای پهلوان! آنکه شهوت می‌تند عقلش مخوان(۶۵)
دموکراسی حقیقی ـ که برخی برترین دست‌آورد تمدن کنونی‌اش خوانده‌اند ـ مشارکت عقول است نه مسابقت اهواء، و به‌نظر ما میان دموکراسی و لیبرالیسم نیز نسبت تساوی برقرار نیست.
ارزش‌هایی چون دین و قانون، حق و عدل، حدود دیگر آزادی‌اند، البته دین مُنزَل از سوی خدا نه دینگونه‌های بشر ساخته، و قانون معدَّل و عادلانه نیز حق مسلّم و مسجل و عدل مدلّل و حقیقی؛ نه هرکه را سزاست که از این چهار مقوله‌ی والا، در برابر معبد آزادی مساجد ضرار بسازد و به حربه حرمت آنها به حریم حریّت بتازد.
فرض آن است که: دین مجموعه‌یی از گزاره‌های صادق از حقایق تکوینی حیات‌بخش و منظومه‌یی از آموزه‌ها و ضوابط تشریعی نجات‌بخش است، خرافه‌های موهوم و گزافه‌های موهون را با دین نسبتی نیست، ادیان و مذاهب محرَّف و دینواره‌های راهزن را با «ما اَنْزَلَ اللهُ» قرابت و سنخیّتی نباشد. واگر در «حدّ» بودن دین، تردید کنیم بهتر که در حق بودن آن شک کنیم و اگر به حقانیت دین دل بستیم پس باید به حدّانیت آن نیز تن در دهیم.
غایت قُصوا و قصد اقصای دین نیز تحقق آزادی درونی و برونی آدمی است چنان‌که قرآن درباره وظیفه و کارکرد پیامبر اسلام(ص) فرموده است:… وّ یُحِّلُ لَهُمُ الطّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبائِثَ وَ یَضَعَ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الأغْلالَ الَّتی کانَت عَلَیْهِمْ(۶۶) (یعنی: پاکیزه‌ها را برای ایشان روا می‌سازد و پلیدیها را حرام و ممنوع می‌کند و از آنها بار گرانشان و غلّ‌ها و زنجیره‌هایی را که بر آنها بود برمی‌دارد…) و با افکار آزادی تکوینی و نفی آزادی تشریعی، دعوت به دین و دینداری لغو عبث است و اصولاً تدیّن بدون آزادی حقوقی، محال و گاه باطل است؛ اما لیبرالیسم تلقی خاصی از آزادی است، صدالبته که دین با آن سازگار نیست.
برخی دین و آزادی را در تعارض پنداشته، تقدّم آزادی بر دین را نیز مسلّم انگاشته‌اند، سپس برای اینکه دین جا را بر آزادی تنگ نسازد، تدبیر را بر تحدید حوزه‌ی نفاذ و نفوذ دین ـ به نفع آزادی ـ نهاده و بر تضییق حیطه احکام دینی فتوا داده‌اند!
می‌گویند: دین کلیات و حداقل‌ها را ارائه داده و سر و کاری با جزئیات ندارد؛ تدبیر جامعه، حقوق، اقتصاد، سیاست، مدیریت، و… اموری عقلایی هستند، همین‌که این مقولات با اهداف دین ناسازگار نباشد کافی است! (۶۷)
پیرامون این دیدگاه نکات بسیاری درخور طرح و تأمل است، از جمله:
۱٫ عقلانی صرف انگاشتن مقولات بالا، مقتضای کدام برهان عقلی یا دلیل نقلی است؟
۲٫ دلایل عقلانی و برون‌دینی، یا ادلّه‌ی نقلی و درون‌دینی ادّعای «حداقلی» بودن موضع دین و احکام دینی کدام است؟
۳٫ در صورت صحت ادعا، ملاک «کلی»، «جزئی» چیست؟
۴٫ آیا «کلیّات» بی‌طرف‌اند، در «جزئیات» تسرّی و تأثیر ندارند؟ و حوزه این دو بخش منحاز و مستقل از همدیگر است؟
۵٫ اگر در میان این دو حوزه رابطه‌ی تعامل برقرار است، آیا کلیّات از جزئیّات منفعل می‌شوند یا به‌عکس؟ در هریک از دو صورت، یا دیانت دستخوش اهواء می‌گردد، یا گرد دخالت دین بر دامن کبریایی آزادی (مفروض) خواهد نشست!
۶٫ اگر «کلیات مفروض» از سنخ «کلیّات ابوالبقاء» مانند: «عدل خوب است»، «ظلم بد است» و… هستند، دیگر چه تفاوت که این کلیّات به دین نسبت داده شود یا به منبعی دیگر؟ و لابد در این‌صورت، دین فقط نقش ارشادی خواهد داشت.
۷٫ با ادلّه نقلی صریح غیرقابل اغماض و تأویل که بر اکثری و فراگیر بودن احکام دینی ـ‌دست‌کم دین اسلام ـ بنان بیان می‌نهد چه باید کرد؟
۸٫ با جزئیات بیشماری که در متون دینی مذکور افتاده است چسان باید سر کرد؟
۹٫ آیا تنها دین «آفت» آزادی است که باید برای زدودنش چاره‌یی اندیشید؟، با عقل، عرف، جامعه و قانون، و انبوه مانعها و الزام‌های درونی و برونی بشر که در ساحت هستی و طبیعت پراکنده است چه می‌کنیم؟ آیا اینهمه عرصه را برای آزادی تنگ نمی‌سازند و فقط دین عرصه را بر آزادی، ضیق و ضنک ساخته که به‌نحوی مشکل آن‌را باید حل کرد؟
نفس این پیشنهاد به‌معنی اذعان به تنافی دیانت با حرّیّت است و این پنداره نیز مبتنی است بر تعارض عقل و وحی! و اگر پیشگمانه‌های این نظرگاه درست است و مرزهای دین نیز اینچنین سست، پس چرا برای اینکه دست و پای آزادی یکسره از بند دین برهد و نفس نفیس حریّت بالمرّه از قید شرع بجهد، داروی معجز نشان لائیسیزم و سکولاریزم را تجویز نکنیم و دین را برای همیشه در هشتی و دهلیز انزوا نیافکنیم؟
چنانکه به اشارت گذشت: قانونگرایی و قانونمدانه زیستن، هم جبلّی انسان و هم مقوّم جامعه انسانی است، قوام و قیمت جامعه به میزان قانون‌پذیری آن بستگی دارد، حذف عنصر قانون از حیات آدمی ـ هرچند به نام آزادی ـ به مثابه تبدیل جامعه به جنگل است و جامعه بی‌قانون جنگلی است بی‌فانوس، «وَ لاتَعْتَدوُا اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدین»(۶۸)
آزادی عزیز است زیرا که بستر کسب حق و زمینه کشف حقیقت است، دسترسی به حقایق، کماهی، جز به بالا رفتن از پلکان حرّیّت میسّر نمی‌شود، هماره گوهر حقیقت با گشت و جست آزاد در افق سایه روشن ـ ناشی از درآمیختگی حق و باطل ـ فراچنگ می‌افتد، اما کشف هر حقی در پرتورس و هاله روشنایی حقی دیگر ممکن می‌گردد، تز حق نوین از تنه حق دیرین سر می‌زند، پس انتظار نمی‌توان برد در محیطی که مشعل حق‌های پیشین به تازیانه سرگردان طوفان جنون‌پیمای یلگی و خواهش‌های شکم و شهوت، خاموش می‌گردد، و لحظه افزون افق در ظلمت بیشتری فرو می‌رود، باز هم شعله حق‌های پسین از آن سر برآورد.
در برهوت حق‌کشی و کویرستان حق‌پوشی، لاله حق‌نیوشی نخواهد رست، مگر نه این است که: حق از حق زاده می‌شود نه از باطل؟، و ترویج باطلِ آشکار و نشانمند، غیر از ترویح خطای روشمند است، و آزادی برای احقاق‌حق است نه انکار آن، حرّیّت برای افشای باطل است نه اشاعه آن. کدام خردمندی انکار حق بالفعل را ـ به هر بهانه‌یی ـ به امید وصول به حقّ بالقوّه روا می‌دارد؟ و اگر به‌نام «حرّیّت» «حق» انکار شود به‌جای آن چه چیز گرانبهایی به‌دست خواهد آمد؟ «فَماذا بَعْدَالْحَقَّ اِلاَّ الضَّلال! فَانّی تُصْرَفُون؟»(۶۹) (در آن سوی حق، جز ضلالت، چیست؟ پس کجا روی می‌آورید؟)
آزادی، دشمنِ حق نیست بلکه حرّیّت، حق‌اندیش است و حق حرّیّت کیش، امّا باطل آزادی‌کش است و رقّیّت‌اندیش. آزادی هم از مهمترین حقوق است و هم از مهمترین حقایق، اما به تیغ یک حق سروِ ستیغ دیگر حقایق را نباید درود و به داس یک حقیقت سر و دستار دیگر حقیقت‌ها را نشاید ربود. هر حقیقیتی بنیان‌ساز حقایق دیگر است و نه ویرانساز آنها و اگرنه، در حق بودن آن حق باید تردید کرد، چون حق خودبرانداز نیست، آزادی اگر آزادی است حق است و با حق همنوا، و اگر با حق همنوا نیست پس باطل است و پس آزادی نیست بلکه یلگی است.
اما عدالت، گفته‌اند: عدل عبارت است از: «وَضْعُ الشّیءِ فی مَوْضِعِهِ»، و «اَعْطاءُ کُلِّ ذی حَقٍّ حَقَّه» (هر چیزی را بر جای خود نهادن، و حق هر صاحب حقی را به او دادن)، نشاندن آزادی بر رفه رفیع عزّت و جایگاه جلیّ عظمت، عین عدل است و اعطاء آزادی به همه کسانی‌که از ملاک تکوینی منشأ آزادی برخوردارند نیز از اتم مصادیق «اَعْطاءُ کُلِّ ذی حَقٍّ حَقَّه» می‌باشد.
گرچه آزادی یکی از بزرگترین حق‌هاست اما عدل حاوی و ضامن همه حق‌ها است، در عدالت همه حق‌ها ـ از جمله آزادی ـ ایفاء، و تمام حقیقت‌ها ـ از جمله جایگاه حرّیّت ـ احراز خواهد شد. اگر «آزادی» مورد انکار قرار گیرد «عدالت» در قفس «اختناق» خواهد مرد «وَاتّقُوا فِتْنَهً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَموُا خاصَّهَ»(۷۰) (بترسید از فتنه‌یی که تنها ستم‌کردگانتان را فرانخواهد گرفت)، و اگر حریم عدالت بشکند حرم حرّیّت نیز مورد تعدی قرار گرفته است، آزادی جزء و جزئیِ عدل است و اگر کنش و منشی، عدل را (که کل کلّی است) تحدید کرد قطعاً آن کنش آزادی نیست، چون جزء و جزئی هرگز باکل و کلی در تعارض نمی‌افتد.
هر آن‌کس و هر آن‌چیز که از عدل ـ که آفریدگار هستی فضایی به فراخنایی آن نپرداخته ـ دلش به تنگ آید. مسلم در ظلم و جور جانش صدچندان افزون‌تر به تنگ خواهد آمد، «اِنَّ فِی‌الْعَدْلِ سِعَهً وَ مَنْ ضاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ اَضْیَقْ»(۷۱) (در عدل فراخی‌یی است و هر آنکه عدل بر او تنگ آید پس جور بر او تنگ‌تر است) هرکه در گستره عدالت احساس تنگنایی و تاریکی کند، دادستیز و ستم‌جوست و بی‌شک نخستین حقیقت مظلوم و حق محکوم هم در قربانگاه دست و دل او همان آزادی خواهد بود. اما صلح و آزادی؛ بدیهی است که اگر صلح فراهم نباشد همه‌چیز و از جمله آزادی به مخاطره خواهد افتاد، کمااین‌که اگر آزادی آحاد یا ملتی نقض شود صلح تهدید خواهد شد.
زیرا آن‌گاه جنگ روی می‌دهد که حقوق و حدود ملتی مورد تجاوز قرار می‌گیرد؛ قرآن کریم که در آیات فراوانی بشریت و مؤمنان را به صلح فرامی‌خواند و با شگفتی از جنگ‌افروزان یاد کرده انتقاد می‌کند که:
وَ مِنَ‌‌النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فی‌الحَیواهِ الدُّنْیا وَ یَشْهِدُ اللهِ عَلی ما فی قَلْبِهِ وَ هُوَ اَلَدُّ الْخِصام  وَ اِذا تَوَلّی سَعی فِی‌الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها و یَهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ(۷۲) (و از مردم کسانی هستند که سخنانشان درباره‌ی زندگانی دنیوی، تو را به شگفت می‌آورد و خدا را به آن‌چه در دل دارد گوده می‌گیرد [یعنی به دروغ و با سوگند به خدا ادعای صداقت می‌کند] با این‌که او سخت‌ترین دشمنان است و آن‌گاه که قدرت یابد تلاش خواهد کرد در زمین فساد کند و کشت [اقتصاد] و نسل [بشری] را به تباهی بکشد، [اما سنت خدا خلاف آن است] تباهی را دوست ندارد [و با آن مقابله خواهد کرد])
در ادامه همین آیات می‌خوانیم:
یا اَیُّها الّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فیِ‌‌السّلْمِ کافّهً وَ لا تَتَّبِعوُا خُطُواتِ الشَّیطانِ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین(۷۳) (ای مؤمنان همگی در سلم و صلح درآیید و از گامهای شیطان پیروی نکنید و او برای شما دشمنی آشکار است) در سوره‌ی مائده نیز می‌فرماید: اِنّما یُریدُالشَّیطانُ اَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهَ وِالْبَغْضاءَ: (۷۴) (شیطان می‌خواهد میان شما خصومت و کینه بپراکند)
قرآن کسانی را که فریاد مظلومیت ستمدیدگان که عرض و آزادی آنها مورد تجاوز قرار گرفته پاسخ نداده به یاری آنها نمی‌شتابند و از آنها دفاع نمی‌کنند سرزنش می‌کند که و ما لَکُمْ لا تُقاتِلوُنَ فی سَبیلِ‌ اللهِ وَالمُسْتَضْعِفینَ مِنَ‌‌الرَّجالِ وَ النِّساءِ وَالوِالْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ: رَبّنا اَخْرِجْنا مِنْ هذَهَ الْقَریَه ـ الظّالِمِ اَهْلُها…(۷۵) (چه شده شما را که نبرد نمی‌کنید در راه خدا و برای [نجات] مردان، زنان و کودکان بیچاره‌ای که [اسیر ستم‌اند] و فریاد می‌کنند: پروردگارا ما را از این شهر که ساکنین آن ستمگرند بیرون ببر…)

سرانجام

عقل و دین، عدل و حق، قانون و صلح، با هم دارای پیوند و قرابتی ناگسستی‌اند و همگی نیز با آزادی میثاقی وثیق دارند: حکمِ عقل و شرع با هم ملازم‌اند، و نیز آن دو منبع کشف حق و مبنای قانون‌اند، و عدل مقصود عقل و شرع و قانون، صلح نیز بستر آزادی است و حریت نیز مدیون عقل است و مرهون عدل، مصداق حق است و مضمار حقیقت، مأمون قانون است و منظور دین و چنان‌که آزادی ضامن صلح نیز می‌باشد.
«تِلْکَ الدّارُ الْأخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدوُنَ عُلُوّاً فِی‌الْأَرْضِ وَ لا فَسادَاً وَالْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»(۷۶) (این سرای آخرت را از آن کسانی ساخته‌ایم که در زمین قصد برتری و تبهکاری نکنند و سرانجام نیک از آن پرهیزپیشگان است)

پی‌نوشت‌ها:

۱٫ چهار مقاله درباره‌ی آزادی، ص ۲۳۶، ترجمه‌ی محمدعلی موحد، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ اول، بهمن ۱۳۶۸، تهران.
۲٫ تحلیلی نوین از آزادی، ترجمه جلال‌الدین اعلم، صص ۳۱ ـ ۳۰، امیرکبیر تهران ۱۳۵۷٫
۳٫ متفکر معاصر حضرت استاد علامه جعفری(ره)، آزادی را به «سلطه و نظارت شخصیت بر دو قطب مثبت و منفی کار» تعریف کرده‌اند، به‌نظر می‌رسد: این تعریف نیز، تنها قابل اطلاق بر آزادیهای متعالی است و همه‌ی انواع، از جمله آزادیهای اجتماعی حقوقی را که به‌طور عمد مصبّ و مصاف گفتمانهای معاصر است، شامل نمی‌شود.
۴٫ قرارداد اجتماعی، کتاب اول، ص ۶ ترجمه عنایت‌الله شکیباپور، بنگاه مطبوعاتی فرخی، چاپ سوم، تهران ۱۳۴۰٫
۵٫ نهج‌البلاغه، نامه ۳۱٫
۶٫ برای اثبات آزادی تشریعی و حقوقی، علاوه بر «اصل اولی»، به اصولی همچون: «اصاله‌الأباحه»، «اصاله‌الحلّیّه»، و گاه از باب فقدان یا اجمال نص یا تعارض نصوص به «اصل برائت» و نیز به «قاعده سلطنت و فحوای آن»، و نیز به «قاعده لاحرج» و… می‌توان تمسّک کرد، تقریر این مدّعا و تشریح دلالت هریک از اصول نیازمند مجالی درخور است. «از خدا خواهیم توفیق وفا».
۷٫ مصباح‌الشریعه، ص ۵۳۷، (باب صدم، در حقیقت عبودیت)
۸٫ آل‌عمران: ۳۵٫
۹٫ شگفتا، کروتیموس می‌گوید: «اگر کسی با تسلیم آزادی بتواند خود را بنده و اسیر دیگری سازد، برای چه یک ملت نباید با تسلیم آزادی، خود را مطیع یک پادشاه بسازد»! به نقل روسو در قرارداد اجتماعی، ص ۱۱٫
۱۰٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۷۲٫
۱۱٫ مائده: ۳۲٫
۱۲٫ تین: ۴٫
۱۳٫ مؤمنون: ۱۴٫
۱۴٫ توبه: ۵۲٫
۱۵٫ انسان: ۲٫
۱۶٫ نساء: ۲۸٫
۱۷٫ ابراهیم: ۳۴٫
۱۸٫ همان.
۱۹٫ نحل: ۴٫
۲۰٫ اسراء: ۱۱٫
۲۱٫ همان.
۲۲٫ اسراء: ۱۰۰٫
۲۳٫ کهف: ۵۴٫
۲۴٫ احزاب: ۷۲٫
۲۵٫ هود: ۹٫
۲۶٫ فصّلت: ۴۹٫
۲۷٫ معارج: ۲۰ و ۲۱٫
۲۸٫ معارج: ۱۹٫
۲۹٫ معارج: ۲۰٫
۳۰٫ معارج: ۲۱٫
۳۱٫ انفطار: ۶٫
۳۲٫ علق: ۶٫
۳۳٫ عادیات: ۶٫
۳۴٫ والعصر: ۲۰٫
۳۵٫ بقره: ۳۰٫
۳۶٫ تین: ۴٫
۳۷٫ انسان: ۲٫
۳۸٫ اسراء: ۷۰٫
۳۹٫ بقره: ۳۴٫
۴۰٫ قیامت: ۱۴٫
۴۱٫ شمس: ۸٫
۴۲٫ زمر: ۱۸٫
۴۳٫ احزاب: ۷۲٫
۴۴٫ هود: ۷٫
۴۵٫ مدثر: ۳۸٫
۴۶٫ تین: ۴٫
۴۷٫ اسراء: ۷۰٫
۴۸٫ انسان: ۳٫
۴۹٫ عادیات: ۱۰۰٫
۵۰٫ الکافی، ج ۱ / کتاب العقل و الجهل، ص ۲۵٫
۵۱٫ بقره: ۱۹۱٫
۵۲٫ تحلیلی نوین از آزادی، صص ۳۱ ـ ۳۰٫
۵۳٫ همان.
۵۴٫ همان.
۵۵٫ همان.
۵۶٫ روح‌القوانین، ج ۱، ص ۳۹۲٫ ترجمه‌ی علی‌اکبر مهتدی، چاپ امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۰٫
۵۷٫ قرارداد اجتماعی، کتاب اول.
۵۸٫ روح‌القوانین، ج ۱، ص ۳۹۶٫
۵۹٫ قیامت: ۳۶٫
۶۰٫ این قاعده از جمله‌ی پیامبر اسلام(ص) اخذ شده که فرموده است: «لاضرر و لاضرار فی‌الاسلام» وسائل‌الشیعه، کتاب احیاء‌الموات، ص ۱۲٫
۶۱٫ «الناس مسلّطون علی اموالهم»، مردم بر «اموال» خود سلطه دارند. عبارت این قاعده نیز منسوب به نبی‌اکرم(ص) است.
۶۲٫ مولوی گفته است:
حافظان را گر نبینی ای عیـار! اختیار خود ببیـــن بی‌اختیار
روی در انکـار حافظ بــرده‌ای نام تحدیدات نفسش کرده‌ای،
۶۳٫ میزان‌الحکمه، ج ۶، ص ۳۹۶، به نقل از غررالحکم.
۶۴٫ بحار، ج ۷۷، ص ۱۵۰٫
۶۵٫ ملای رومی.
۶۶٫ اعراف: ۱۵۷٫
۶۷٫ نوشته‌های حضرات آقایان دکتر عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و… آکنده از طرح و توجیه چنین ادعایی است!
۶۸٫ بقره: ۱۹۰ و مائده: ۸۷٫
۶۹٫ یونس: ۳۲٫
۷۰٫ انفال: ۲۵٫
۷۱٫ بحار، ج ۴۱، ص ۱۱۶٫
۷۲٫ بقره: ۲۰۴٫
۷۳٫ بقره: ۲۰۸٫
۷۴٫ آل‌عمران: ۹۱٫
۷۵٫ نساء: ۷۵٫
۷۶٫ قصص: ۸۳٫

حـق توهیـن و توطئـه!!



س ۱: مبنا یا مبانی جرم‌انگاری توهین به انبیاء و معصومین و احیاناً آحاد انسانی چیست؟

در اسلام، انسان از کرامت ذاتی برخوردار است؛ از این‌رو در هیچ مکتب و مذهبی حرمت و حریم انسان هرگز به پایه مکتب ما نمی‌رسد. قرآن فرموده است: . . . مَن قتل نفساً بغیر نفس او فسادٍ فی الارض فکانمّا قتل الناس جمیعاً و مَن احیاها فکانما احیا الناس جمیعاً (مائده / ۳۲:۵) یعنی «هر کس کسی را بکشد گویی همه مردم را کشته است و هر آنکو کسی را زنده کند گویی همه مردم را زنده کرده است» از این آیه اصلی به دست می‌آید که علامه جعفری از آن اصل با عبارت  = ۱ تعبیر کرده‌اند. این آیه می‌گوید: «هرکس یک انسان را ناحق بکشد گویی همه بشریت را کشته است، کما اینکه اگر کسی یک فرد را احیا کند و نجات دهد گویی همه مردم را نجات داده، یعنی ارزش نفس انسانی بی‌نهایت است و یک نفر برابر است با همه بشریت. پس ارزش ذاتی بشر بی‌نهایت است.
حیثیت و آبروی یک انسان هم به اقتضای همان حرمت و ارزش ذاتی او بسیار بالا است و همانگونه که نقض حریم نفس و ذات انسان ممنوع است و جرم بزرگی قلمداد می‌شود نقض حریم حیثیتی انسانها هم همین‌گونه است. در آیه ۱۱ سوره حجرات چند اصل و قانون را خداوند متعال در باب حریم حیثیت آدمی بیان کرده است:
۱ـ لایسخر قوم بین قوم «گروهی گروه دیگر را استهزاء نکند»؛ ۲ـ وَلا تَلمزوا انفسکم «از همدیگر عیبجویی نکنید»؛ ۳ـ ولا تنابزوا بالالقاب «لقب‌های زشت به هم ندهید.»
و بعد از ذکر این اصول و قوانین آیه با این عبارت تمام می‌شود اگر کسی توبه نکند او ستمگر است یعنی این قوانین نباید نقض شود چون حفاظت از حریم و حرمت آحاد انسانی لازم و نقض آن جرم است و مرتکب جرم باید توبه کند والا باید کیفر شود. این دست جرم‌ها در زمره ظلم قرار می‌گیرند و در حقوق اسلامی، ظلم بزرگترین جنایت‌ها و جرم‌ها محسوب می‌شود.
اینکه این همه نسبت به توهین و تحقیر و تهمت و افترا و سب و ناسزا در حقوق اسلامی (که از کلام خدا نشأت گرفته است)، حدّت و شدّت نشان داده می‌شود و این رفتارها و جرم سنگین انگاشته می‌شود و برای هر نوع و هر مرتبه‌ای از مراتب این جرم‌ها، مجازات و کیفری جعل می‌شود عمدتاً ناشی از اهمیت ارزشی انسان و کرامت انسانی است اما فراتر از این آنگاه که سب و ناسزا و توهین و تحقیر متوجه انسان‌های والا و آسمانی و معصومین می‌شود جرم مضاعف می‌گردد؛ از آن جهت که حریم دین و حریم آورندگان و نگاهبانان وحی الهی مورد خدشه قرار می‌گیرد جرم سنگین‌تر می‌شود.

س ۲: در فقه اسلامی چه حکم یا احکامی برای جرم توهین و سب انسان‌ها و اولیاء الهی مطرح شده است؟ اگر ممکن است بیان بفرمایید.
در فقه ما همه اشکال و انواع سب یعنی دشنام به دیگری، ممنوع است. سب مومن و ناسزا گفتن به انسان مومن تحریم شده و کیفرش تعزیر است (تعزیر پایین‌تر از حد است.) حتی از سب کفار و ناسزا گفتن به کافران در قرآن نهی شده تأکید شده کسانی را که جز خدا را می‌خوانند و موحد نیستند اینها را دشنام ندهید. به این دلیل که چه بسا ناسزاگویی شما باعث شود آنها از سر جهل به خدا دشنام دهند. در فقه ما ناسزاگویی کافر به کافر دیگر دارای حکم است خصوصاً اگر این ناسزاگویی موجب فتنه و عوارض اجتماعی شود، حاکم موظف است به نحوی مناسب با مسأله مقابله کند. سب معصومین، انبیاء، رسول خاتم، ائمه و حضرت فاطمه زهرا(س) دارای مجازات و کیفرهای شدیدی است، البته در صورتی که تمام شرایط جرم تحقق یافته باشد و اگر کسی از سر علم و عمد و عناد، سب النبی و سب معصوم کرد مرتکب جرم بزرگی شده دارای کیفر سنگینی است و البته اگر از سر جهل یا بدون قصد و از روی غفلت مرتکب سب شده باشد جرم قلمداد نمی‌گردد. به اجماع همه فقهای فریقین: شیعه و سنی، سب‌النبی با تحقق صفات و شرایط لازم، جرم و حکمش اعدام است.
ما بین انبیاء هیچ تفاوتی قائل نیستیم یعنی اگر اهانت به حضرت عیسی هم بشود جرم را همان مقدار سنگین می‌دانیم که به ساحت حضرت محمد(ص) و اگر ناسزا و اهانت و تحقیر بر ساحت حضرت موسی روا داشته شود به همان اندازه مهم است که به ساحت نبی خاتم(ص) و نیز اگر به ساحت مریم(س) اهانتی و جسارتی روا شود مثل اهانت به ساحت حضرت زهرا(س) است و حکم اینها هم بنا به نظر مشهور مساوی است.

س ۳: آیا جلوگیری از این رفتارها و جرم‌انگاری اهانت، نقض آزادی بیان بشمار نمی‌رود؟
برخی از آنچه که در روزگار ما رخ داده در بعضی کشورهای غربی و به عنوان توهین به نبی اکرم(ص) و تعالی الهی و مقدسات ۰۰۰/۰۰۰/۵۰۰/۱ مسلمان در جهان با وقاحت دفاع می‌کند. ضمن اینکه باید از وقوع این فاجعه به حال بشریت تأسف خورد که در قرن ۲۱ چنین رفتارهای ضداخلاقی و ضدانسانی و وحشیانه از افرادی یا موسساتی یا از ناحیه کشورهایی بروز می‌کند!! بشر مغرور مدعی تمدن و پیشرفت، مرتکب رفتارهایی می‌شود که بشر وحشی و دور از فرهنگ و تمدن باستانی و بدوی از آن پرهیز داشته است!! و بیش از تأسف بر وقوع این فاجعه باید به خاطر دفاع بی‌شرمانه برخی از این مدعیان تأسف خورد! به نظر من فاجعه بالاتر این است که یک رفتار ضدانسانی را با پوشش حقوق بشر و متمدنانه از آن دفاع کنیم. می‌گویند که این اقتضای آزادی بیان است.
من این نکته را مقداری باز می‌کنم که آیا توهین و تحقیر و ناسزاگویی آزادی بیان است؟ تعبیر آزادی بیان از دو واژه تشکیل شده: آزادی و بیان، آزادی یعنی اینکه انسان آنچه را که می‌فهمد و می‌خواهد بتواند بروز دهد و بیان هم یعنی اظهار کردن. آزادی بیان یعنی اینکه کسی مانع نشود از اظهار. چیز دیگری که علاوه بر توضیح مفهوم این دو واژه که ترکیب را پدید آورده‌اند باید مورد توجه قرار گیرد، متعلق آزادی بیان است. آزادی بیانِ چه چیزی. باید برگردیم ببینیم منشأ آزادی بیان چیست؟ منشأ این حق، کرامت انسان است. چون انسان دارای عقل است، پس می‌فهمد و چون می‌فهمد پس کرامت دارد و آدمی با حیوان از این دو حیث تفاوت دارد. چون می‌فهمد و کرامت دارد و پس حق دارد فهمیده خویش را بازگو کند. پس متعلق آزادی بیان فکر است. بیان فهم و فکر آزاد است و فکر یک دستاورد متعالی انسانی است. فکر یک پدیده ارزشمند است و بالاترین برون‌داد یا دستاورد و محصولی که از این انسان با کرامت و دارای جایگاه رفیع صادر می‌شود، فکر است. پس در حقیقت آزادی بیان از آن جهت مجاز و محترم است که متعلق آن محترم است. چون فکر ارزشمند است بیان آن نیز مجاز بلکه لازم است اما اگر کسی به جای بیان اندیشه و فکر که بالاترین فرآورده کرامت و کمال آدمی است، فحش و ناسزا و طعن و لعن اظهار و اشاعه دهد! آیا این هم محترم و مجاز است؟ آیا فحاشی و ناسزاگویی توهین و لعن، ارزشی است که کسی آن را بیان کند و اگر چنین است که اظهار هر چیزی از آن جهت که اظهار کردنی است محترم است پس اظهار و صدور هر قول و فعلی باید آزاد باشد! من از مدافعان حقوق بشر شعار این فاجعه و رفتار مادون بدوی می‌پرسم: آیا به همه لوازم چنین آزادی تن در می‌دهند اگر کسی بیاید و در مقابل آنها بایستد و عبارات و واژه‌های رکیک به زبان آورد و دشنام‌های قبیحی را نثار آنها کند آیا برای آنها قابل قبول است و به روی فرد اهانت‌کننده و فحاش لبخند خواهند زد؟ و آیا در قوانین کشورهای غربی ضابطه‌ای وجود ندارد که اگر کسی به دیگری دشنام داد بتواند شکایت کند؟ آیا اینها جرم قلمداد نمی‌‌شود قطعاً جرم محسوب می‌شود. اما نسبت به مردی که در تاریخ بشر خدمات بزرگی از او برای بشریت سر زده که هیچ انسانی نمی‌تواند آنها را انکار کند. (جدای از ساحت نبوت) این اعمال جرم نیست؟! چرا غرب مغرور ارتکاب هر جنایتی را آزادی می‌نامد و از هر جرمی به نام دموکراسی دفاع می‌کند؟! در هر جای عالم جنگ و خونریزی و قتل و غارت راه می‌اندازند و آنها را دفاع از دموکراسی و حفاظت از منافع می‌نامند! چرا از مقدس‌ترین ارزش‌ها برای دفاع و توجیه نامقدس‌ترین رفتارها استفاده می‌کنیم. آیا اگر کسی در خیابان به یکی از آنها رسید و سیلی جانانه به گوش آنها نواخت می‌پذیرند که این اقتضای آزادی است در نتیجه به جای اعتراض از آن فرد به خاطر اینکه از آزادی استفاده کرده به او لبخند می‌زنند. و من می‌پرسم لطمه زدن به وجود مادی آدمی جرم بزرگی است یا خدشه وارد کردن در شخصیت باطنی فرد، که نفس اوست جرم بزرگ‌تری است؟ انسان تعجب می‌کند که چطور مدعیان تمدن و دفاع از حقوق بشر و کرامت انسان و آزادی، دموکراسی و صلح، چنین حرف‌های بی‌پایه و مایه بلکه سخیف و کثیفی را می‌زنند!


س ۴: جناب‌عالی آیا پیشنهاد حقوقی مشخصی برای پیشگیری از این‌گونه رفتارها ارائه می‌فرمایید؟
آدمی، ذاتمند است یعنی دارای سرشت و صفات ثابت است از جمله عناصر ذاتی و سرشتی انسان، صفت دین‌گرایی و دین‌داری است. از همین‌روست که دین همزاد بشر است و تاریخ بلند حیات گواه آن است که هرگز آدمی بلا دین نبوده است؛ هر چند ممکن است در تشخیص مصداق خطا کرده باشد، و غیر دین را به جای دین و غیر خدا را به جای خدا برگزیده باشد اما بی‌دین و بی‌خدا نبوده است؛ حتی در جوامع ظاهراً ملحد نیز ناخودآگاه، چیزی دیگر به جای دین و خدا نشسته است، و این حالت نیز موقت و مقطعی است.
به دلیل فطرتمندی بشر دین نیز فطرت نمون است و حکمت، عدالت و رحمت الهی نیز اقتضا می‌کند که دین الهی با فطرت آدمی تلائم کامل داشته باشد، و ابلاغ دین و آموزه‌های ناسازگار با فطرت بشر با صفات الهی سازگار نیست.
گرچه عناصر بسیار دیگری مانند زیبایی‌شناسی و زیبایی‌گرایی، علم‌خواهی و عشق به کمال، عدالت‌طلبی علاقه به صلح؛ حق‌گرایی، خیراندیشی و آزادی‌خواهی است؛ اما به نظر من علاوه بر آن که این موارد و سایر امور فطری حتماً جزیی از تعالیم دینی است، مجموع دین، از لحاظ فطری بودن بسی عمیق‌تر و وسیع‌تر از دیگر عناصر است.
اکنون و با توجه به مقدمه‌ای که معروض افتاد، عرض می‌کنم: به همان دلیل که در حقوق اساسی بشر، حق آزادی، حق آگاهی، حق برخورداری از صلح و عدل را به رسمیت می‌شناسیم و جامعه‌ی جهانی و سازمانهای بین‌المللی سعی می‌کنند از این حقوق دفاع و زمینه‌ی برخورداری همه آحاد از آن را فراهم کنند؛ و همه انسانها، ناقضان این حقوق را مجرم می‌شناسند؛ چرا نباید عنصر اساسی و عمیقی مانند فطرت دینگرایی به عنوان حق دینداری، به رسمیت شناخته شود و پاس داشته شود؟! چرا باید ملحدان به دین و دینداری، تعرض کنند و چرا برخی به نام یک دین به دین دیگر اهانت روا می‌دارند؟
من پیشنهاد می‌کنم: حقی به عنوان حق دینداری تبیین و از طریق مجامع جهانی، پیگیری و تصویب گردد تا از رهگذر تمسک بدان از تعرض به دین و دینداری و دینداران جلوگیری شود. البته این یکی از ابزارهای مقابله با این فجایع است.

س ۵: شما تصور می‌فرمایید انگیزه عاملان و آمران و مدافعان این اعمال و افعال، از دامن زدن به این رفتارها چیست؟
از آنجا که اینک این رفتارها به معضل جهانی تبدیل شده است؟ و ادامه این رفتارها، جهان را در معرض یک جنگ جهانی قرار می‌دهد؟ به نظر من این اعمال و مواضع، زمینه‌سازی برای پیشگویی‌های هوس‌آلود پیامبران دموکراسی لیبرال در باب نزاع تمدنها، و برای تحقق آرزوهای خام سیاستمداران سفیه آمریکایی است؟
آیا مرتکبین این رفتار تصور می‌کنند برای همیشه مسلمانان این اعمال را تحمل خواهند کرد و اگر بر اثر این رفتارهای ضدبشری یک فاجعه انسانی در جهان رخ دهد، مسئولش کیست؟ اینها دروغ می‌گویند که طرفدار صلحند. با این جنگ افروزیها آبروی خود را می‌برند و با این رفتارها و مواضع، کذب ادعاهایی را که کردند برملا می‌کنند و امروز برای اثبات یک افسانه تاریخی مانند هولوکاست همه سینه چاک می‌کنند و اگر کسی به روش علمی دروغ بودن آن ثابت کرد از نظر تاریخی آن انکار کرد آن را جرم می‌دانند!! تردید در این که آیا آلمانی‌ها یهودیان را کشته اند یا نه و در برخی کشورها جرم انگاشته می‌شود و مرتکبین آن مجازات می‌شوند و آیا این نشان نمی‌دهد که صهیونیست‌ها پشت صحنه دو مسأله را اداره می‌کنند؟! (هم اهانت به پیامبر اکرم(ص) و هم افسانه هولوکاست) و غربی‌های مدعی تمدن و دموکراسی راجع به این دو مسأله دوگانه برخورد می‌کنند ما مسلمانان نسبت به این واقعه اگر عکس‌العمل نشان دهیم نه از آن جهت است که اسلام مورد نقد قرار گرفته بلکه از آن جهت که حریم نبی‌اکرم(ص) مورد نقض قرار گرفته؛ ما از نقد نمی‌هراسیم، در سراسر جهان، پیوسته هزاران جلد کتاب علیه اسلام و در افکار مطلق نبوت و توحید و اصول عقدتی اسلام منتشر می‌شود نه در دنیا حتی در ایران هم کتب و مقالات بسیاری علیه دین و مسلمات اسلامی منتشر می‌شود احدی یا ناقد یک عقیده دینی برخورد نمی‌کند. پس آزادی بیان نقد غیر از توهین و نقض حریم است. صدها موسسه در جهان علیه اسلام تحقیق می‌کنند و کتاب منتشر می‌کنند و یک نفر هم به آنها تعرض نمی‌کند.
توهین و توطئه از پایان منطق آغاز می‌شود؛ هرگاه منطق پایان می‌گیرد فحاشی و توهین شروع می‌شود. دنیای غرب در برابر مسلمانان و منطق نیرومند آنان دچار مشکل شده و دچار فقر فکری شده‌اند. وقتی غربی‌ها مشاهده می‌کنند مسلمانان عراق با رأی چشمگیری زمام امور را در دست می‌گیرند این در حالی است که غربی‌ها دم از دموکراسی زدند و به ای عنوان عراق را اشغال کرده‌اند! وقتی در فلسطین انقلابیون و حماسی‌ها با رأی چشم‌گیری قدرت را قبضه می‌کنند و در لبنان پیروان اهل بیت با رأی مردم جایگاه رفیعی را احراز می‌کنند و در گوشه گوشه جهان می‌بینید که اندیشه اسلامی به ویژه هرگاه متأثر از اهل بیت است پیشروانه براساس شعارهایی که آنها داده‌اند به کرسی فتح تکیه می‌زند و مسلمانان در حوزه منطق جهان را سنگر به سنگر فتح می‌کنند، به جای تکیه بر فکر و نظر، متوسل به توهین و توطئه شده‌اند و بعد از آنکه این توطئه در سطح جهانی افشاء شد و دیدند از این جهت زیان کردند یعنی خواستند جنگ مسلمان و مسیحی در دنیا به پا کنند اما مورد استقبال حتی مسیحیان منصف واقع نشد! و این رفتارها و اعمال را ارباب ادیان محکوم می‌کنند، آمدند فاجعه تلخ تاریخی تروریستی انفجار حرم حضرات امامان عسگریین و حضرت نرگس مادر حضرت حجت‌(عج) را پدید آوردند تا از سویی توپ را به زمین مسلمانان بیاندازند. از طرفی دیگر دیدند فشار بر مرتکبین جرم روبه فزونی است و باید توجه‌ها از فاجعه‌ای به فاجعه‌ای دیگر متوجه کنند تا فشار بر مرتکبین آن را کاهش دهند! و جنگ را به میان مسلمانان بکشانند و بین مسلمانان اختلاف ایجاد کنند اما دیدند که مسلمانان آگاهتر از آنان هستند و جنگ را حکیمانه و صبورانه این دو فاجعه را تحمل کردند. خون را خوردند، و تلخی این دو فاجعه را بر خویش هموار کردند تا مبادا فاجعه جهانی یا اسلامی رخ دهد.

نسبت آزادی و ارزش ها

مرزهای آزادی چیست؟ آیا آزادی به چیزی محدود است؟ قدر متیقن آن است که آزادی هر کس، به مرز آزادی (خود و دیگران) محدود است و کسی نمی‌تواند به بهانه آزادی، حریم آزادی دیگران را بشکند، زیرا به همان علت و دلیل که او آزاد است دیگری نیز از حق آزادی برخوردار است؛ و به تعبیر نغز منتسکیو: «حد اعلای آزادی آنجاست که آزادی به حد اعلا نرسد». قرآن نیز فرموده است: «ایحسب الانسان ان یترک سدی» (آیا بشر می‌پندارد بی‌هدف رها می‌شود؟)

چهارمین دور گفت وگوی اسلام و مسیحیت کاتولیک به همت مرکز گفت وگوی ادیان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی از ۸ آذرماه به مدت سه روز در واتیکان برگزار شد. حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر رشاد یکی از اعضای هیأت ایرانی شرکت کننده در این گفتگو بود که مقاله خود را با عنوان «آزادی و نسبت آن با دیگر ارزش ها» ارائه کرد. مطلبی که در پی می آید بخشی از مقاله یادشده است.

ارائه تعریف دقیق و واحدی از آزادی که همه اقسام آن را فراگیرد و از سوی همگان نیز مورد قبول واقع گردد دشوار می نماید، چرا که هر مسلک و حتی گاه هر کسی تلقی خود را از «آزادی و انواع آن» به جامه تعبیر می آراید! و هم از این روست که درباره تعریف آزادی، بسیار کسان سخن گفته اند اما کمتر کسی تعبیر یا حتی تلقی همه پسندی ارائه کرده است، در تاریخ بشر بسی جدالها و قتالها رخ داده است که هر دو سوی منازعه، مدعی دفاع از آزادی و آزادیخواهی بوده اند!، به ادعای آیزایابرلین، برای کلمه آزادی بیش از دویست معنی گوناگون را تاریخنگاران عقاید، ضبط کرده اند!

مورس کرنستون، در نخستین بخش رساله «تحلیلی نوین از آزادی»، پس از ارائه تحلیلی زبانشناختی از آزادی و نقل و نقد تلقی های گونه گون و متضاد از این مفهوم، در قسمت سوم این بخش، تعاریف زیر را از برخی فیلسوفان نامدار نقل کرده است:

«آزادی، کمال اراده است» (دانزاسکوتس)

«آزادی چنانچه شاید، دال بر غیبت مخالفت است» (توماس هابز) «آزادی… قدرتی است که انسان برای انجام یا احتراز از عملی خاص داراست» (جان لاک)

«از آزادی می توانیم فقط قدرت عمل کردن بر حسب تعیین اراده را مراد گیریم.» (دیوید هیوم)

«آزادی، عبارت است از استقلال از هر چیز سوای فقط قانون اخلاقی.» (امانوئل کانت)

«آزادی، خود انگیختگی عقل است.» (لایبنیتس)

«آزادی، ضرورت تبدیل شکل یافته است.» (هگل)

«آزادی برای انسان، حکومت روح است.» (پاولزن)

«آزادی، قوه ای است که با آن ذهن اراده اش را اجرا می کند.» (بونه)

«آزادی، عبارت است از مشارکت در افشای آنچه- چنان- است.» (هایدگر)

«انسان آزاد، کسی است که تنها به موجب حکم عقل می زید.» (اسپینوزا)

«آزادی، عبارت است از نظارت و اختیارداری بر خودمان و بر طبیعت بیرونی که بر معرفت ضرورت طبیعی بنیان گرفته است.» (انگلس)

تعاریفی که کرنستون در اینجا و جای جای رساله خود نقل کرده و همچنین دیگر تعاریفی که سایرین ارائه نموده اند هیچ یک تعریف به حد و رسم نیستند، زیرا همه آنها یا تعریف آزادی به ضد یا نقیض این مقوله اند، یا تعریف به وصف اند، یا تعریف به متعلق اند، یا تعریف به مصداق اند، یا تعریف به واژگان و مفاهیم مترادف و نیز گاه به نام تعریف یک قسم آزادی، قسمی دیگر تعریف شده است، چنانکه گاه آزادی اجتماعی و حقوقی با اختیار فلسفی و اراده، یا آزادی درونی با آزادی برونی خلط شده است؛ برخی تعاریف مانع و بعضی دیگر جامع نیستند.

همچنین در تعاریف ارائه شده، واژگان و مفاهیمی همچون: انسان، عقل، کمال، ذهن، طبیعت، خود، بیگانه، مانع، قدرت، قوه، اراده، اختیار، بیرون و درون و واژگان مترادف اینها، به کار رفته است که به جهت تشتت آراء در تعریف این کلمات، ابهام در معنی و تعریف ارائه شده مضاعف گردیده و مشکل صد چندان گشته است.

به نظر می رسد تعریف آزادی بسیار دشوار است و اگر ما هم تعریفی ارائه بدهیم به ناچار دچار برخی اشکالات وارد بر تعاریف دیگران خواهیم شد. به همین رو، به جای تلاش برای دست یافتن به تعریفی جامع و مانع و همه پذیر از آزادی، بهتر است از رهگذر شرح و بیان مسائلی همانند: منشأ، مبنا، موانع و مرزهای آزادی و همچنین نسبت آزادی به سایر ارزشها مانند عقل، دین، عدل، حق، قانون و صلح، به مفاهمه اجمالی با مخاطب دست بیابیم و تعریف آزادی اگر هم میسور باشد فقط در محدوده قسمی خاص و با تلقی مکتبی مشخص، دست یافتنی است. از این جهت در این گفتار و این فرصت کوتاه؛ منشأ، مبنا، موانع و مرزهای آزادی و نسبت آن با ارزشهای دیگر به ویژه رابطه آزادی با صلح را (به مناسبت موضوع کنفرانس) به اختصار بررسی می کنیم.

الف- منشأ آزادی

ژان ژاک روسو، در سرآغاز قرارداد اجتماعی، کتاب اول چنین می گوید: «انسان آزاد به دنیا آمده و مع هذا در همه جا دست و پایش بسته و در بندگی به سر می برد.» این بیان با همه والایی و بالایی تعبیر نارسایی است از حقیقتی بلند و ارجمند و آن اینکه منشأ آزادی انسان، تکوینی است.»

از سرحلقه آزادگان حضرت امام علی(ع) نیز در وصیت به فرزندش امام حسن(ع) بیان دقیق و عمیقی شرف صدور یافته است که در تبیین منشأ آزادی صد چندان جامع تر و بلیغ تر است؛ ایشان فرموده اند: «و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب، فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا و لا تکن عبد غیرک فقد جعلک الله حرا.» یعنی: نفست را از هر پستی گرامی دار، هرچند دنائت تو را به خواهشهایت برساند، چرا که هرگز در برابر نفس [ارجمند]ت که می بخشی چیز ارزنده ای به دست نخواهی آورد، بنده دگری مباش! زیرا خدایت آزاد آفریده است.

امام علی (ع) در این بیان خود- با همه کوتاهی و گزیدگی اش- به نکات بسیاری تصریح و تلویح فرموده است از جمله:

۱- منشأ آزادی انسان، تکوینی است و آزادی خواهی در سرشت آدمی تعبیه شده است، چون خالق او، او را آزاد قرار داده (فقد جعلک الله حرا) از این رو ذات و فطرت آدمی به سمت رهایی از قیود و موانع گرایش و کشش دارد.

۲- آزادی موهبتی الهی است، زیرا به جعل تکوینی حق تعالی- که بخشاینده هستی است- نصیب انسان شده است. به تعبیر دیگر حق تعالی، خالق انسان و جهان است، پس مالک آنهاست و چون مالک عالم و آدم است پس ملک و فرمانروای بالذات انسان اوست و از این جهت همو نیز سزاوارترین کس برای جعل تشریعی حریت برای اوست.

۳- از نکته فوق می توان چنین استفاده کرد که «اصل اولی» درباره آدمی، آزاد بودن او در قلمرو اجتماع است مگر دلیل خاصی اقامه شود که در شرایطی خاص، آزادی او را محدود کند.

۴- در این عبارت امام علی(ع) مطلق «عبودیت» را نسبت به مطلق «غیر» نفی کرده است، یعنی انسان را از پذیرش هرگونه اسارت در مقابل هر کسی نهی فرموده است و البته خالق انسان و جاعل آزادی تخصصاً از موضوع خارج است یعنی عبادت حق، عبودیت و اسارت نیست زیرا عبادت او به معنی رهایی و سرباز زدن از همه عبودیت ها و اسارتهاست و این خود عالی ترین درجه حریت است، عرفا گفته اند: العبودیه جوهره کنههاالربوییه. یعنی: عبودیت، گوهری است که کنه و باطن آن ربوبیت و آزادی است.

۵- تأکید امام(ع) به فرزندش که «گرامی دار جانت را از هر پستی» می تواند بدین معنا باشد که انسان باید خود نگهبان گوهر حریت خویش از دستبرد رهزنان آزادی باشد. اگر آدمی خود حرمت و حریت خویش را پاس ندارد چه امیدی است به دیگران؟

۶- سخن امام علی(ع) حجت دینی است و از نظر ایشان، بر خلاف بسیاری از حقوق و اختیارات، حق آزادی، حتی از سوی خود فرد قابل اسقاط یا انتقال به غیر نیست، آدمی حق ندارد به استناد آزاد بودن خود، آزادی خویش را پایمال کرده تن به ذلت در دهد. امام صادق(ع) پیشوای ششم شیعه نیز فرموده است: ان الله تبارک و تعالی فوض الی المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلاً. یعنی: خداوند همه امور مؤمن را به او وانهاده جز این که به او اجازه نداده که عزت و حریت خویش را از دست بدهد و زیر بار ذلت برود.

۷- از آنجا که تأکید فرمود: «با از دست دادن عزت و «آزادی نفس» هیچ چیز نمی تواند جایگزین آن گردد»، نفس انسانی گرانبهاتر از همه چیز است و هیچ چیز هرگز با این عطیه الهی برابری نتواند کرد، در قرآن نیز به این حقیقت تصریح شده است:

من اجل ذلک کتبنا علی بنی اسرائیل: انه من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعاً و من احیاها فکانما احیی الناس جمیعاً و لقد جاءتهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فی الارض لمسرفون. یعنی: از این رو بر بنی اسرائیل مقرر کردیم که هرکس، دیگری را، نه برای قصاص یا جرم تبهکاری در زمین بکشد، گویی همه مردم را کشته است و هر کس نفسی را احیاء کند گویی همه مردم را احیا کرده است، همانا پیامبران ما همراه با بینات بر آنها مبعوث شده اند، اما با این همه باز هم بسیاری از آنان مسرفانند و از حدود تجاوز می کنند.

به دلالت این آیه، در نظر اسلام، ارزش حق حیات آدمی «یک» ضرب در «بی نهایت» است و به تعبیر دیگر: اینجا «یک» برابر است با «همه»!

هیچ مکتبی حیات و حریت آدمی را چنین حرمت و قیمت ننهاده است و این نیست جز آنکه این مکتب از سوی آفریننده انسان نازل گشته که خود به ارزش آفریده خویش، از هر کسی داناتر است.

۸- آزاده بودن و آزاد زیستن، هم حق است هم تکلیف؛ حق قدسانی و افاضی از سوی آفریدگار هستی است که آدمی می تواند از آن برخوردار گردد و تکلیف است زیرا آزاد زیستن یک حکم دینی است و عدم بهره وری و حراست از آزادی، خروج از شرط عبودیت و تخطی از یک دستور دینی قلمداد می شود، لهذا جانبازی برای تحصیل آزادی یا دفاع از آن، فوز عظیم و فیض جزیل و معادل با فتح و غلبه بر خصم و استمرار حیات قلمداد می گردد. خدا در قرآن به پیامبر اسلام(ص) دستور می دهد، خطاب به کافران که او و مسلمانان آزادی خواه صدر اسلام را تهدید می کردند بگوید: هل تربصون بنا الا احدی الحسنین.

یعنی: آیا جز یکی از دو نیکو [پیروزی و آزاد زیستن، یا شهادت و آزاده مردن] را برای ما آرزو می کنید؟

۹- با توجه به این که آزادی، موهبتی الهی، امری قدسی و فراطبیعی است، سر والایی و ارجمندی و عوض ناپذیری حریت نفس نیز در همین نکته نهفته است و از این رو تخطی از آن، تنها تضییع حقی انسانی و شخصی و مخدوش کردن امری ملکی و زمینی قلمداد نمی شود، بلکه اضاعه آزادی و تضییع نفس، گویی نقض سنن الهی و تخلف از مشیت اوست.

۱۰- از سویی، از نظر ما مسلمانان، کلام حضرت امام علی(ع) سند دینی است لهذا مبنا و موضع او موضع دین است، پس دین و آزادی «قرین و ظهیر» همدیگرند و نه «رقیب و حریف» هم؛ از دیگر سو دین و آزادی، هر دو موهبتی فطری و عطیه الهی اند و دستورهای دینی را همان خدایی جعل فرموده که نفس انسانی را خلق کرده است و کسی نمی تواند به نام دین، آزادی را از کسی سلب نماید یا با نام آزادی دین را نفی کند.

ب- مبنای آزادی انسان

در منظر اسلام، انسان دارای دو ضلع و زاویه است:

۱- طبیعت

۲- فطرت

انسان نطفه صفری است که قابلیت بی نهایت سقوط تا عمق ظلمانی تیه طبیعت مادی (حضت) و صعود تا اوج چکاد نورانی فطرت ملکوتی. راز تلقی و تعبیر دوگانه قرآن از انسان نیز در همین وجود دوبعدی او نهفته است.

مبنای آزاد آفرینی انسان نیز همین دوگانگی وجود اوست و اگر چنین نبود آزادی برای او «بی معنی» یا «بی ارزش» بود، همچنانکه برای فرشته و حیوان بی ارزش است. انسان همواره میان امیال مادی ملکی طبیعی و کشش های متعالی فطرت ملکوتی، در کشاکش است.

خداوند با اعطای آزادی تکوینی و تشریعی به انسان، او را بر ترمیم کاستیها و مصونیت از آسیب های ناشی از ناراستی های بعد طبیعت خود و همنوعانش توانا کرده است تا با شناخت و پرداخت آزادانه به بعد فطرت خویش، مرتبت خلافت اللهی را- که همانا کمال انسانی او نیز در دست یافتن بدان است- احراز نماید.

اسلام برای انسان شأنی رفیع و مکرمتی منیع قائل است و نیز او را واجد قابلیت ها و صلاحیت هایی متعالی می داند که سبب شایستگی و بایستگی بهره مندی او از موهبت آزادی است، فلسفه اعطای آزادی از سوی خدا به آدمی نیز همین نگرش است، اگر نه، آن که چون هابز «انسان را گرگ انسان» می پندارد، آزادی او را صلاح و مباح نمی انگارد! زیرا اگر انسان ذاتاً شرور باشد هرچه محدودتر شود، شرارتش کمتر خواهد بود.

ج- حدود و موانع آزادی

از جمله مغالطات نظری که همیشه تاریخ، آسیب رسان به آزادی بوده، درآمیختن «مرز آزادی» با «مانع آزادی» است، بسا که برخی افراد «حدود» را «موانع» انگاشتند و در حیات بشریت تخم اباحیت کاشتند و چه بسیار زمانها که به نام حدود آزادی، علیه آزادی لشگر انگیختند و خون آزادیخواهان ریختند و بنیاد حریت برانداختند!، هم از این رو بازشناسی حد و مرز آزادی از مانع و رادع آن، حائز خطورت و ضرورتی مضاعف است.

برخلاف تصور برخی- همچون ارسطو- که می پنداشتند تکویناً برخی «برده» و برخی دیگر «آزاد» آفریده شده اند، آزادی حقی است که به همه انسانها تعلق دارد، زیرا همه آحاد بشر از موهبتهایی که منشأ تکوینی آزادی است یعنی عقل و اختیار؛ برخوردارند، آزادی حقی است که ریشه در «حق حیات» دارد و سلب آن از کسی کم از سلب حق حیات نیست.

در قرآن آمده است: الفتنه اشد من القتل (فتنه، بسی از قتل بدتر است) ولیکن با این همه، آزادی نمی تواند منافی با مناشی و مبانی آزادی باشد.

آیا آزادی موضوعیت دارد یا طریقیت؟ هدف است یا ابزار؟ مقصد است یا معبر؟ اگر گزینه های نخست صحیح باشد، درخت آزادی جز هرج و مرج و پایمال شدن آزادیهای راستین حاصلی نخواهد داد، چون عصیان و طغیان، خود به خود ارزش نیست، سخن از آزادی گفتن بدون لحاظ قیدهای: «از چه»، «در چه»، «چه سان» یا «با چه» و «برای چه»، مهمل گویی است.

در روزگار ما خود آزادی، نخستین و بزرگترین قربانی سوءاستفاده از آزادی است، لهذا واژه دل انگیز آزادی امروز، گاه به «پست ترین عمل» و گاه به «متعالی ترین ارزش» اطلاق می شود! از این رو درجه ارزشی آزادی بسته به مضمون و متعلق قیدهای پنجگانه بالا است: آیا آزادی «از» حکم عقل، «در» جهت ارتکاب به جنایت، به «شیوه» و «با» ابزار ضد انسانی، «برای» اشباع نفس شیطانی، می تواند ممدوح و مطلوب بشر باشد؟

مجال این مقاله در خور بحثی فراخور در باب مصادیق و تفاوتهای «حدود» و «موانع» نیست لهذا در این گفتار با اشاره به برخی تفاوتهای آن دو، به بحث بسیار فشرده ای در مسأله حدود آزادی بسنده می کنیم:

۱- «حد» مرز ممیز ماهیت آزادی از غیرآزادی است اما «مانع» نافی وجود آن است، یعنی حد آزادی آن است که آزادی را از یلگی و بی بندو باری متمایز می سازد، ولی مانع آزادی آن است که اصل وجود آزادی را به مخاطره می افکند.

۲- «حد» آزادی، مانع سوءاستفاده از آزادی است، ولی «مانع» آزادی، رادع حسن استفاده از آن است!

۳- «حد» آزادی خروج از باب تخصص است ولکن «مانع» آزادی اخراج از سر تخصیص است یعنی حد آزادی آن است که «غیرآزادی» را از شمول آزادی خارج می سازد اما مانع آزادی، مصادیق قطعی آزادی را محدود و از شمول آن خارج می کند.

اقدام به تعریف مقوله آزادی از سوی فلاسفه و حقوقدانان، خود به گونه ای اقدام به تعیین حدود و مرزهای آن است، چنانکه ملاک هایی مانند: «عقل»، «قوانین طبیعی»، «قوانین موضوعه»، «قانون اخلاقی» و مطلق «قانون»، در برخی تعاریفی که نقل کردیم مورد اشاره قرار گرفته بود:

کانت گفت: «آزادی، استقلال از هر چیز سوای فقط قانون اخلاقی است.»

اسپینوزا نیز گفت: «انسان آزاد کسی است که به موجب حکم عقل می زید.»

شلینگ گفت: «آزادی چیزی نیست جز تعین مطلق امر نامتعین از طریق قوانین طبیعی ساده هستی.»

پاولزن نیز گفته بود: «آزادی برای انسان حکومت روح است.»

منتسکیو هم می گوید: «آزادی سیاسی این نیست که هر کس هرچه دلش می خواهد بکند، بلکه در جامعه و حکومتی که قوانین حکمفرماست، آزادی معنای دیگری دارد،… آزادی عبارت از این است که انسان حق داشته باشد هر کاری را که قانون اجازه داده و می دهد بکند و آنچه که قانون منع کرده و صلاح او نیست مجبور به انجام آن نگردد، در این صورت اگر مرتکب اعمالی شود که قانون منع کرده دیگر آزادی وجود نخواهد داشت.»

روسو هم گفته است: «تسلیم در برابر هواهای نفسانی عین بندگی است و اطاعت از قانون، آزادی مطلق است.»

ولتر سخن مشهوری دارد که شاهکار حکمی او پنداشته شده، وی گفته است: «آنچنان آزادی نزد من محترم است که برای اینکه کسی بتواند آزادانه سخن خود را در مخالفت با من بگوید حاضرم جانم را فدا کنم!» این بیان به یک شعار سیاسی شبیه تر است تا سخنی سنجیده و فیلسوفانه! روشن نیست آیا اگر مخالفت رقیب ولتر حتی در جهت نقض آزادی او یا دیگری باشد و موجب پایکوب شدن حقوق اساسی انسانها و نابودی ارزشهای متعالی بشری نیز گردد، ولتر آماده بذل جان در راه او خواهد بود؟ و اگر نه، پس آزادی حد و مرزی دارد.

از این رو لیبرالیسم به معنی یلگی و روا انگاری بی قید و شرط، اولاً: دست نایافتنی است، چه آنکه بشر در زندان هزار توی ماده و طبیعت می زید و هر کاری را حتی با فرض مجاز بودن، قادر نیست انجام دهد. ثانیاً: آزادی بی قید و مرز، خود برانداز و خویش ویران ساز است، چون به هرج و مرج و تحدید حقوق اساسی انسانها و تهدید آزادیهای مشروع منجر خواهد شد. ثالثاً: آزادی وسیله کمال و سعادت است. در جایگاه هدف نشاندن وسیله، جز بازماندن از هدف، حاصلی نخواهد داد. رابعاً: «آزادی برای آزادی»، از پوچ انگاری و نیهیلیسم سر برخواهد آورد.

به همین جهت است که همان کسان و جوامعی که از لحاظ نظری، از لیبرالیسم و روا انگاری افراطی دم می زنند، هرگز و هرگز در عمل ملتزم به همه لوازم عینی آن نشده اند و نخواهند شد.

د- مرزهای آزادی

اکنون جا دارد بپرسیم: مرزهای آزادی چیست؟ و آیا آزادی به چیزی محدود است؟ قدر متیقن آن است که: آزادی هر کس، به مرز آزادی (خود و دیگران) محدود است و کسی نمی تواند به بهانه آزادی، حریم آزادی دیگران را بشکند، زیرا به همان علت و دلیل که او آزاد است دیگری نیز از حق آزادی برخوردار است؛ و به تعبیر نغز منتسکیو: «حد اعلای آزادی آنجاست که آزادی به حد اعلا نرسد». قرآن نیز فرموده است: «ایحسب الانسان ان یترک سدی» (آیا بشر می پندارد بی هدف رها می شود؟)

قاعده «لاضرر» که اصلی است برآمده از سنت رسول گرامی و شامل ترین قواعد حقوقی اسلام است و کاربرد بسیار وسیعی در فقه اسلامی دارد، همچنین قاعده «سلطنت» و فحوای آن مؤید این مدعا است. از قاعده لاضرر و نیز قاعده سلطنت، هم اصل لزوم آزادی و هم حدود آزادی قابل استنباط است. قاعده لاضرر می گوید: ضرر رسانی به غیر و ضرر پذیری از غیر، جایز نیست، عدم استفاده از آزادی زیان پذیری است، سوءاستفاده از آزادی نیز زیان رسانی به غیر است. کما این که قاعده سلطنت نیز می گوید: همه اختیاردار دارایی های خویش اند و پس به طریق اولی و قطعاً اختیاردار عرض و جان خویش نیز می باشند پس آزادند. همین قاعده دلالت می کند که کسی نمی تواند به حوزه «سلطنت» یعنی اختیار دیگران خدشه وارد سازد، پس سوءاستفاده از آزادی و اختیار نیز ممنوع است، زیرا تعدی به اموال، اعراض و نفوس دیگران، نقض بهره مندی آنان از حدود اختیارشان به شمار می رود.

همچنین کسی نمی تواند به استناد آزادی، سبب سلب آزادی از خود شود، انسان تکویناً بر آزاد بودن مفطور و مجبور و تشریعاً (و از نظر دین) بر آزاده زیستن مکلف است و هر آنکو خود را از موهبت آزادی بی نصیب سازد از آدمیت خویش روی برتافته است.

حد دیگر آزادی، حکم قطعی عقل است، خردمندی انسان، امکان شایستگی و بایستگی بهره مندی از موهبت آزادی را سبب گردیده است، چه آنکه به اعتماد و حرمت عقل است که او توانا و شایای آزاد زیستن شده است و عقل نیز در فضای آزاد است که می بالد و باور می گردد، عقل، اگر مخزن حقایق نباشد قطعاً معیار حقوق و حقایق است.

اگر در عیاری عقل تردید کنیم، برای بازشناسی آزادی از اسارت چه معیاری در دست آدمی باز خواهد ماند؟ امام علی(ع) فرموده است: العقل یصلح الرویه.»

یعنی: خرد، رویه را اصلاح می کند.

نیز رسول اکرم(ص) فرموده است: «انما یدرک الخیر کله بالعقل.»

یعنی: خیر یکسره با عقل قابل درک و دسترسی است.

حتی، حدانیت سایر حدود به تشخیص و حجیت عقل ثابت می شود، لازمه پذیرش حکم عقل در «حسن آزادی» سرسپردن به صحت قضاوت او بر قبح «اباحی گری» و روا انگاری مفرط است.

ملای رومی گفته است:

عقل ضد شهوت است ای پهلوان!

آنکه شهوت می تند عقلش مخوان

دموکراسی حقیقی- که برخی برترین دست آورد تمدن کنونی اش خوانده اند- مشارکت عقول است نه مسابقت اهواء، و به نظر ما میان دموکراسی و لیبرالیسم نیز نسبت تساوی برقرار نیست.

ارزش هایی چون دین و قانون، حق و عدل، حدود دیگر آزادی اند، البته دین منزل از سوی خدا نه دین گونه های بشر ساخته و قانون معدل و عادلانه نیز حق مسلم و مسجل و عدل مدلل و حقیقی؛ نه هر که را سزاست که از این چهار مقوله والا، در برابر معبد آزادی مساجد ضرار بسازد و به حربه حرمت آنها به حریم حریت بتازد.

غایت فصوا و قصد اقصای دین نیز تحقق آزادی درونی و برونی آدمی است چنان که قرآن درباره وظیفه و کارکرد پیامبر اسلام(ص) فرموده است:

… و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم

یعنی: پاکیزه ها را برای ایشان روا می سازد و پلیدیها را حرام و ممنوع می کند و از آنها بار گرانشان و غل ها و زنجیرهایی را که بر آنها بود برمی دارد…

و با افکار آزادی تکوینی و نفی آزادی تشریعی، دعوت به دین و دینداری لغو و عبث است و اصولاً تدین بدون آزادی حقوقی، محال و گاه باطل است؛ اما لیبرالیسم تلقی خاصی از آزادی است، صد البته که دین با آن سازگار نیست.

چنان که به اشارت گذشت: قانونگرایی و قانونمندانه زیستن، هم فطری انسان و هم مقوم جامعه انسانی است، قوام و قیمت جامعه به میزان قانون پذیری آن بستگی دارد، حذف عنصر قانون از حیات آدمی- هر چند به نام آزادی- به مثابه تبدیل جامعه به جنگل است و جامعه بی قانون جنگلی است بی فانوس:

«ولا تعتدوا ان الله لایحب المعتدین»

یعنی: تعدی نکنید که خدا تجاوزگران را دوست ندارد.

آزادی عزیز است زیرا که بستر کسب حق و زمینه کشف حقیقت است، دسترسی به حقایق، کماهی، جز به بالا رفتن از پلکان حریت میسر نمی شود، هماره گوهر حقیقت با گشت و جست آزاد در افق سایه روشن- ناشی از درآمیختگی حق و باطل- فراچنگ می افتد، اما کشف هر حقی در هاله روشنایی حقی دیگر ممکن می گردد، جوانه حق نوین از تنه حق دیرین سر می زند، پس انتظار نمی توان برد در محیطی که مشعل حق های پیشین به تازیانه سرگردان توفان جنون پیمای یلگی و خواهش های شکم و شهوت، خاموش می گردد و لحظه افزون افق در ظلمت بیشتری فرو می رود، باز هم شعله حق های پسین از آن سر برآورد.

برهوت حق کشی و کویرستان حق پوشی، لاله حق نیوشی نخواهد رست، مگر نه این است که: حق از حق زاده می شود نه از باطل؟ و ترویج باطل آشکار و نشانمند، غیر از ترویج خطای روشمند است و آزادی برای احقاق حق است نه انکار آن، حریت برای افشای باطل است نه اشاعه آن. کدام خردمندی انکار حق بالفعل را- به هر بهانه ای – به امید وصول به حق بالقوه روا می دارد؟ و اگر به نام «حریت»، «حق» انکار شود به جای آن چه چیز گرانبهایی به دست خواهد آمد؟

«فماذا بعد الحق الاالضلال! فانی تصرفون؟»

یعنی: در آن سوی حق، جز ضلالت، چیست؟ پس کجا روی می آورید؟

آزادی، دشمن حق نیست بلکه حریت، حق اندیش است و حق حریت کیش، اما باطل آزادی کش است و رقیت اندیش، آزادی هم از مهمترین حقوق است و هم از مهمترین حقایق، اما به تیغ یک حق سر و ستیغ دیگر حقایق را نباید درود و به داس یک حقیقت سر و دستار دیگر حقیقت ها را نشاید ربود. هر حقیقتی بنیان ساز حقایق دیگر است و نه ویرانساز آنها و اگر نه، در حق بودن آن حق باید تردید کرد، چون حق خود برانداز نیست، آزادی است ،حق است و با حق همنوا و اگر با حق همنوا نیست پس باطل است و پس آزادی نیست بلکه یلگی است.