متن دهمین جلسه خارج فقه الولایه منتشر شد

متن دهمین جلسه خارج فقه الولایه منتشر شد

آنچه پیش روی خوانندگان ارجمند قرار دارد، سلسله مباحثی است برگرفته از دروس خارج فقه آیت الله رشاد تحت عنوان «فقه الولایه»

مفهوم اجمالی «مالکیت»
خارج فقه الولایه / آیت الله علی اکبر رشاد / جلسه دهم
نکته ای که شروع کرده بودیم این بود که «ولایت سیاسیه» اولاً و بالذات از آن خدا است و ثانیاً به تفویض از آن حضرات معصومین سلام الله علیهم و ثالثاً به تنسیب و نیابت از اولیای معصوم علیهم السلام، از آن فقها است.
در این مرحله باید ادله مربوط به «ولایت الهی»، «ولایت نبوی»، «ولایت ولوی» و «ولایت فقیه» را بحث کنیم. مواردی را که تا اینجا بحث کردیم ادله ولایت الله را از آیات آوردیم. آیاتی که دلالت می‌کند حکومت و ولایت از آن خدا است و این «از آن بودن» یعنی اصالتاً از آن خدا است زیرا خدای متعال خالق است و از نیستی به هستی موجودات را می‌آورد. بنابراین مالک آنها هم هست. وقتی مالک آنها است اختیاردار و مَلِک آنها هم هست. مفهوم اجمالی «مالکیت» همین است.
انواع مالکیت
ما [نظر مختار] ۴ نوع مالکیت قائل هستیم. مشهور می‌گویند مالکیت دو قسم حقیقی و اعتباری است. ما فرض می‌کنیم مالکیت چهار قسم است:
[اول] مالکیت حقیقیه ذاتی؛ که از آن خدا است و بر همین مبنا هم اثبات می‌شود زیرا خالق و مالک است و حق تصرف تکوینی و تشریعی در کل ماسوی‌الله (ملک خودش) دارد.
[دوم] مالکیت حقیقی إعطایی؛ از قِبل حق تعالی به عهده معصومین علیهم السلام است. حضرات معصومین علیهم السلام هم تصرف تکوینی و هم حق تصرف تشریعی دارند.
[سوم و چهارم] یک نوع مالکیت دیگر هم داریم که جدید مطرح است و در دوره ما این مالکیت مطرح شده است که به آن مالکیت فکری می‌گویند و گاهی نیز به آن مالکیت معنوی می‌گویند. آنچه را که به مثابه محصول فکر کسی پدید می‌آورد مصطلح است که نسبت به آن مالکیت فکری دارد.
مالکیت معنوی پررنگ‌تر از مالکیت اعتباری
من این نوع از مالکیت را از دو مرتبه مالکیت حقیقیه و مالکیت اعتباریه تفکیک می‌کنم؛ و معتقدم مالکیت معنوی و یا فکری خیلی پررنگ‌تر از مالکیت اعتباری است؛ مثلاً شخصی در بیابان راه می‌رود و پرنده ای را می‌گیرد یا فردی گیاهی را از زمین می‌چیند و حیازت می‌کند و می‌تواند مالک آن شود؛ این یک‌ نوع مالکیت است و این مالکیت حقاً اعتباری محض است زیرا زمانی که گیاه را چید یا پرنده را گرفت یا آهویی را شکار کرد، بین این فرد با آهو یا گیاه رابطه حقیقی و نفس الامری برقرار نشده است. نسبت و رابطه آن شیء یا گیاه یا آن حیوان با این فرد [در مقایسه] با یک فرد دیگری که این کار را نکرده فرقی وجود ندارد و خیلی تفاوت نمی‌کنند؛ ولیکن فطری و عقلی است که بگوییم وقتی فردی شکار کرد با آن کسی که شکار نکرده تفاوت دارد. فطرت می‌گوید این شخص زحمت کشیده و کار مادی و مالی انجام داده است؛ اما در خصوص مالکیت فکری یا معنوی که یک رابطه معنوی بین مالک و مَلِک برقرار است در حقیقت مالک کاری فکری انجام داده و آنچه پدید آمده گویی مخلوق فکر او است. نفس این انسانی که کار فکری و معنوی کرده -مثلاً تعریفی انجام داده و کتابی را نوشته است یا نقاشی را رسم کرده- در واقع آن اثر را خلق کرده و با دست خودش آن مخلوق نفس را به خارج از ذهنش منتقل کرده است. بنابراین گویی یک نحوه رابطه خالق و مخلوق، مالک معنوی با مَلِک معنوی برقرار است.
این قضیه خیلی فرق می‌کند با مثال قبلی [حیازت پرندگان و چیدن گل‌ها و…]. این رابطه خاصی نیست [بلکه] قرارداد است. زمانی که شی را از بیابان برداشت أولی است تا بتواند در آن تصرف کند [نسبت به کسی که] آن را برنداشته است. عقلاء این را قبول کرده‌اند؛ اما در مالکیت معنوی گویی ملک معنوی امتداد وجودی مالک است و یک نوع رابطه علّی‌معلولی- ولو مع الواسطه با معلول یعنی آن چیزی که مملوک و ملک است- برقرار می‌باشد و به مالکیت حقیقیه نزدیک است.
مالکیت حقیقیه
در مالکیت حقیقیه-خصوصاً در مالکیت حقیقیه ذاتیه که مختص باری تعالی می‌باشد آنجا- رابطه علّی معلولی برقرار است یعنی یک رابطه وجودی برقرار است. «خدای متعال ماسوی‌الله را خلق کرده» یعنی ایجاد کرده و علّت است و آنها معلول می‌باشند؛ اما برای کسی که حیازت می‌کند معلول نیستند. و احیاناً معصوم علیه السلام از قبل باری‌تعالی چنین شأنیتی را دارد و البته در تصرفات تکوینی و إعمال ولایت تکوینی یک رابطه علّی‌معلولی هم با متعلِّق إعمال ولایت اتفاق می‌افتد و برقرار می‌شود. پس می‌توان گفت «مالکیت» را می‌توانیم به چهار مرتبه تقسیم کنیم.
استدلال ما این بود: «فبما انه تعالی شانٌ عزیز خالق کل شیء فهو مالکٌ لها حقیقه و بما انه هو مالک کل شیء فهو ملکها والحاکم علیها حقیقه و مالیکته و حاکمیته کخالقیته حقیقهٌ‌ لأنها هی المنشاء لهما کما لا یخفی».
آیات مربوط به حاکمیت الهیه و شبهات مربوط به آنها
این یک نوع تقریر فطری حاکمیت الهیه است. در خصوص حاکمیت الهیه آیات بسیاری را اشاره کردیم مانند:
الف) «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» (بقره،۲۵۷)
ممکن است بعضی در اینجا تصور کنند این ولایت [در خصوص این آیه] تدبیری نیست. ما از ولایت تدبیری (یعنی ولایت سیاسیه) سخن می‌گوییم.
جواب می‌دهیم به قرینه اینکه «وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» آیا از طاغوت ولایت تکوینی توقع می‌رود؟ آیا سخن از ولایت تکوینی طاغوت است؟ مگر اولیای کفار، ولایت تکوینیه بر آن‌ها دارند؟ مراد همان ولایت تشریعیه، ولایت سیاسیه و تدبیریه است به قرینه مقابل و ذیل آیه، ولایت تدبیریه است، صدر آیه نیز ولایت تدبیریه می‌شود و ما می توانیم این آیه را برای بیان ولایت تدبیریه الهیه شاهد بیاوریم.
ب) «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» (اعراف،۱۹۶)
اینجا هم خیلی روشن است که می‌فرماید که ولیّ من آن کسی است که کتاب بر من نازل کرده است و دستورات زندگی به من داده است و او متولی صالحین است.
ج) «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (شورا،۹)
ما منکر نیستیم که منشأ ولایت باری‌تعالی ولایت تکوینی است یعنی چون خدای متعال خالق است پس حقیقتاً مالک است و چون مالک است پس حقیقتاً مَلِک است.
(من از تعبیر ولایت تدبیری استفاده می‌کنم تا تشریعی به معنای اخص آن به کار نرود یعنی ذهن ما به معنای خاص تشریعی نرود زیرا وقتی می‌گوییم ولایت تشریعی، در یک معنا یعنی ولایت قانون‌گذاری نه مثلاً ولایت اجرایی و تدبیر بالمعنی الاوسع؛ و از تعبیر «تدبیری» در مقابل «تکوینی» استفاده می‌کنم تا بگوییم ولایت تدبیری چه در مقام اجرا، چه قانونگذاری؛ زیرا شئون و امور را تدبیر کند.)
تفاوت بین ولایت الله با دیگران
ما قبول داریم دو تفاوت بین ولایت الله با دیگران وجود دارد: ۱- منشأ ولایت حق‌تعالی تکوینی است زیرا خدا خالق است و مالک حقیقی است پس مَلِک حقیقی هم هست. ۲- و دوم چون [گفتیم] منشأ تکوین است پس حقیقی هم هست؛ ولی در خصوص غیر خداوند متعال، منشأ تکوین نیست. بله! این مطلب درست است که إعمال ولایت چه در باری‌تعالی چه در غیر حق‌تعالی یک اتفاق خارجی است و در خارج‌ اتفاق می‌افتد؛ حتی طاغوت نیز زمانی که إعمال ولایت سیاسی می‌کند بالاخره دستور می‌دهد و اتفاقی در خارج می‌افتد و بعضی گفته‌اند تکوینی و تشریعی یکسان هستند و همانطور که در تکوینی کسی نقش علّی ایفاء می‌کند- مثلا طرف را هُل می‌دهد که او جلو می‌رود- در تشریعی با دستش کسی را هُل نمی‌دهد بلکه به زبانش هل می دهد؛ امر که می‌کند او جلو می‌رود. پس یک اتفاقی در خارج می‌افتد اما این رابطه اعتباری است.
نتیجه اینکه آن ولایت تکوینی بالمعنی الاخص خدا خالق است و خلق الأمر در قبضه او است؛ اما طاغوت این‌گونه نیست. لذا در این آیه منظور ولایت تکوینیه بالمعنی الاخص نیست زیرا طاغوت ولایت تکوینیه ندارد و نمی‌تواند خلق کند، امر در اختیار او نیست ولی در اختیار خدا هست. زمانی که [در آیه شریفه] می‌گوید اما اولیای اینها طاغوت و اولیای مؤمنین الله است، معلوم می‌شود آن مرتبه‌ای از «ولایت» درآیه محل بحث است که طاغوت می‌تواند [اعمال ولایت کند] ولو غیر مشروع؛ ولی ولایت تکوینی نیست بلکه ولایت تدبیری است. بنابراین این منافات ندارد که خداوند ولایت تکوینی هم دارد و منشأ ولایت تدبیری و تشریعی خداوند متعال آن رابطه علّی‌معلولی است و منافات ندارد. ولایت طاغوت تدبیری است ولو غیر مشروع باشد ولو در خارج با إعمال ولایت تدبیری در خارج هم اتفاقی می‌افتد.
نظر مختار در مورد معنای تدبیری
ما اینجا می‌خواهیم «تدبیری» را اعم قرار دهیم؛ یعنی می‌خواهیم بگوییم «اداره امور و شئون»، «تدبیر شئون» (که در معنای ولایت، تدبیر شئون معنای ولایت است) و از مجموعه معانی و کاربردها و استعمالاتی که برای ماده «ولایت» بود این محل بحث ما است و می خواهیم به آن معنا بگیریم.
در مسئله، طاغوت تکوینی نداریم برای همین می‌خواهیم این را قرینه کنیم و قائل شویم به اینکه ولایتی که راجع به خدا در آیه مطرح است منظور «ولایت تکوینی» است؛ مثل اینکه « إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ » (انعام،۵۷) به خلقت کاری ندارد و نمی‌خواهد بگوید فقط خدا خالق است. آنجا هم فقط ولایت تدبیری الله و حکم تدبیری او را می‌گوید نه حکم خلقتی را؛ اینجا فهم ما از آیه (فهم ما است ممکن است خطا کرده باشیم) این است که این آیه در آیه الکرسی-حتی راجع به حق تعالی – منظورش این است که خداوند متعال ولیّ مؤمنین است و از ظلمات خارج و به نور وارد می‌کند.
چرا می‌گوییم این منظور است؟ [چون] اینجا إعمال تکوینی نیست تا خداوند به نحو تکوینی مؤمنین را از ظلمات خارج ‌کند. از کجا ادعا می‌کنیم؟ جواب می‌دهیم به قرینه تقابل؛ چون می‌گوییم خدا ولیّ این‌ها است و طاغوت هم ولیّ آن‌ها است.
مگر طاغوت می‌تواند إعمال ولایت تکوینی کند؟ نمی تواند. پس آنجا مراد «ولایت تدبیری» است. پس به قرینه تقابل ولایت تدبیری الله در این آیه منظور است و به این تمسک می‌کنیم و می‌گوییم این از آیاتی است که می‌توانیم بگوییم سخن از ولایت تدبیریه الهیه است.
معانی ولایت تشریعیه در مقابل با ولایت تکوینیه و تدبیریه
لازم به ذکر است وقتی «ولایت تشریعیه» در مقابل «تکوینیه» قرار می‌گیرد اعم از تشریع به معنای قانون‌گذاری است؛ بالمعنی الاوسع همان مقام اجرا و قضاء و این‌ها را هم شامل شود. اما وقتی «ولایت تشریعی» در برابر «تدبیری» قرار بگیرد یعنی مثلا وقتی در تقسیم احکام می‌گوییم حکم تشریعی و حکم تدبیری -که البته این اصطلاح «حکم تدبیری» را هم من به کار می‌برم- آنجا منظور همان تشریع بالمعنی الاخص است؛ تدبیر را در اینجا به معنای اعم می‌گیریم که ولایت تقنین احیانا ولایت قضاء و ولایت اجراء و… را هم شامل شود.
ما می‌خواهیم ولایت تدبیریه الهیه را حتی با ولایت تدبیریه ولائیه حضرات معصومین علیهم السلام تفاوت بگذاریم؛ لذا با قید «الولایه الحقیقیه الذاتیه» تعبیر می‌کنیم و حتی وصف آن هم دائم است. بعضی از آیات اگر حصر می‌گوید این مرتبه از ولایت را برای خدا حصر می‌کند. مثلا این آیه «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» (مائده،۵۵) اینجا ولایت تدبیریه و تشریعیه بالمعنی الاخص را به حق تعالی، حضرت رسول (ص) و حضرات معصومین (ع) حصر می‌کند؛ یا در آن آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء،۵۹) بعضی این استفاده را کردند- به نظر می‌آید استفاده درستی باشد- که تکرار دوباره «اطیعوا» حاکی از این است که یک تفاوتی بین ولایت الله با ولایت رسول (ص) و اولی الامر (ع) وجود دارد. حالا یا باید آن را حمل بر این کنیم که مثلا ولایت حقیقیه ذاتیه از آن خدا است و مرتبه پایین ولایت از آن رسول (ص) و اولی الامر (ع) است و به این اعتبار «اطیعوا» را دو بار تکرار کرده است و الّا لازم نبود تکرار کند.
بعضی خواستند بگویند در [اطیعوا] اولی، ولایت تدبیریه و تشریعیه درباره حق تعالی توأماً است و راجع به رسول (ص) و ائمه (ع) چنین نیست؛ که البته ما برای حضرت رسول (ٍص) شأن تشریع هم قائل هستیم یعنی آن بزرگوار نه تنها بما هو حاکم احکام تدبیری می‌توانست صادر کند مثل سایر اولی الامر، احکام شرعی نیز می‌توانست صادر کند و در واقع بما هو مُشرِّع هم می‌توانست حکم شرعی صادر کند.
بررسی آیه ۵۵ سوره مائده نسبت به ولایت ائمه علیهم السلام
[واژه] «ولیّ» [در آیه ۵۵ سوره مائده] مطمئناً به معنای ولایت تدبیری است و اینجا این ماده را به معانی دیگری مثل ناصر و حبیب و محبوب و امثال این تعابیر نمی‌توانیم حمل کنیم. به نظر می‌آید این آیه می‌تواند شاهد همین باشد که امیرالمؤمنین (ع) شأن ولائی دارند و این شأنیت به جعل الهی اتفاق افتاده است. راجع به حضرات معصومین (ع) می‌توان قائل شد خداوند متعال در آیاتی هم ائمه معصومین (ع) را منسوب فرموده است هم رسول خدا (ص) و نیز به جای خود این انتصاب را انجام داده‌اند [یعنی ولایت فقها از قبل ائمه علیهم السلام] و آیات متعددی بر این مطلب دلالت دارد.
دلالت آیه ۵۹ سوره نساء نسبت به ولایت معصومین
قدر متیقن و مصداق «اولی الامر» حضرات ائمه معصومین (ع) هستند. اگر ما معنای اولی الامر را به تعبیر اهل سنت توسعه دهیم یا به اولی الامر عدول بگیریم [و اختصاص دهیم] -نه مثل آن‌ها [اهل سنت] به فسقه و فجره نیز اولی الأمر تعبیر کنیم- مسلّم این است که حضرات ائمه (ع) مصداق متیقن این عنوان هستند و روایات متعددی می‌گوید که منظور از «اولی الامر» در این آیه حضرات معصوم (ع) هستند. یا بعضی از تفاسیر بر اساس سیاق می‌گویند چون در ردیف حق‌تعالی و در ردیف رسول (ص) که معصوم است و خطا در شأن حق تعالی معنی ندارد، باید اولی الامر در این طراز باشند؛ و روایات نیز یک نوع تقریر سیاقی دارد که این آیه معصوم را اراده کرده است و الّا در عداد خدا و پیغمبر (ص) قرار نمی‌داد. اینکه در عداد و ردیف و طراز خدا و پیغمبر (ص) قرار داده مفهومش این است.
حال اگر تکرار «اطیعوا» دال بر چیزی بگیریم- که باید دال باشد زیرا قرآن یک کلمه کم و زیادش جهت دار و هدف دار و معنی دارد- اینکه رسول و اولی الامر در یک طراز قرار گرفته‌اند همان‌طور که رسول معصوم است باید اولی الامر هم چنین شأنیتی داشته باشند.
آیه تبلیغ هم می‌تواند شاهد به همین باشد «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» (مائده، ۶۷). اجمال این آیه روشن است که به پیامبر (ص) با این لحن صریح اکید می‌فرماید که آن چه را که به تو نازل کردیم ابلاغ کن!
چه چیزی را؟ در حجه الوداعی که تقریباً دیگر هر آنچه نازل شده بود ابلاغ شده بود (در حقیقت اواخر رسالت آن بزرگوار است و اول رسالت نیست تا امر کند و قاطع و صریح بگوید هر آنچه ما می‌فرستیم ابلاغ کن!). به هر حال حوالی ۲۰ سال آن بزرگوار هر آنچه نازل شده ابلاغ فرموده است. پس معلوم می شود ابلاغ خاصی است. می گوید اگر ابلاغ نکنی کل رسالت را ابلاغ نکردی.
به قدری «ما انزل»‌ای که [خداوند به پیامبر خود امر کرده است] مهم است که اگر این کار را نکنی انگار بقیه را که ابلاغ کردی [مانند آن است که] ابلاغ نکردی؛ یعنی به نحوی تلویحاً [خداوند] می‌فرماید: بسیار چیزها را ابلاغ کردی؛ اما اگر این را ابلاغ نکنی انگار آنها را هم ابلاغ نکردی. و اینکه باز می‌فرماید «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» خب بعد از بیست و چند سال این همه ابلاغ حالا می‌خواهد «یَعْصِمُکَ»؟!
اگر بنا بود که خدای متعال در مقابل خطرها، تهدیدات کفار و مشرکین، مخالفین شرقی و غربی، ‌ایران، روم و امثال این‌ها در زمان پیامبر اعظم (ص) نگاهدار و نگاهبان آن بزرگوار باشد، این باید از اول وعده می‌شد. معلوم می‌شود یک مسئله جدیدی است و داخلی است- مسائل خارجی که سپری شده است؛ این همه آیات این همه دستورات و جنگ‌ها و غزواتی که اتفاق افتاده است [نمونه ای از همین مسائل خارجی سپری شده است]- ولی الان مثل اینکه یک خطر دیگری است، یک امری است که آن امر اگر ابراز شود خطراتی آن بزرگوار را تهدید خواهد کرد و می‌فرماید نگران نباش! «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ».
جمع‌بندی
به هر حال ولایت دیگر ائمه (ع) امتداد ولایت امیرالمومنین (ع) است و در حقیقت این آیه اعلام و ابلاغ ولایت حضرات ائمه (ع) را منظور نظر دارد و امثال این آیات؛ این‌ها آیاتی است که راجع به ولایت حضرات و ائمه (ع) می‌تواند مورد تمسک قرار بگیرد و انتساب ائمه (ع) از سوی حق تعالی را اثبات کند که این انتساب الهی و مستقیماً است.
ما نوشتیم «فتلکم الآیات تدل علی تنسیب الائمه (ع) علی الولایه من قبل الله تعالی رأسا» بی‌واسطه و مستقیماً حضرات ائمه (ع)‌ به ولایت منسوب شده‌اند. و فقها از طریق ائمه (ع) منسوب و نایب حضرات ائمه (ع) هستند. اما ائمه (ع) مانند رسول خدا (ص)‌ منسوب از قبل حق‌تعالی هستند و روایات بسیاری هم در این قسمت داریم که بعضی از آن ها را در گذشته اشاره کردیم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

دیدگاهتان را بنویسید