دشت مست


اسب مست و دشت مست و جاده مست

هم زره، هم تیـغ، هم کبّـاده مست

سـاد و سـاحل، دجلـه و دریـا خمار،

نخل‌ها چون کوه‌ها، استاده مست

هم خودی، هم خصم، جمله سرخوشند

آن یکی از بـاد، این از بـاده مست

یک طرف یوسف‌وشان، قُدَّ القَمیص

مرگ را در برکشان، آماده، مست

یک طرف بهر دریدن گرگکـان

صف‌کشان بی‌قید و بی‌قلاده، مست

یک طرف حنجـر پر از نجوای ناب

یک طرف خنجـر به‌کف جلاد مست

ساقی آنک گرم دست‌افشانی است،

کف‌زنان، کفّین از کف داده مست

آب در حسرت که او لب تـر کند

او ولی از ناز ، «لـَن» سرداده‌مست

تشنگان فریاد نوشـانوش‌زن،

باده ناخـورده، سبو نسـتاده مست

هم قمر مدهوش، هم شَمس الضُّحیٰ

هم شه این جا مست، هم شهزاده مست

کُودک و گهـواره و قنـداقه خوش،

هم سه‌شعبـه بال و پر بگشـاده مست

هم قیام و هم رکوع این‌جا خمار،

سجده مست و ساجد و سجاده مست

وصل این‌‌جا خیزد از فصل و فنا:

سر جدا، پیکر جدا افتاده مست

کیستند اینان، مگر این‌جا کجاست

خیزد از هر شش جهت فریاد مست؟

جملگی سوداگران «عَن تَراض»:

هم دل آرا مست هم دلـداده مست.

گرچه جملـه مست مستند عاشقان

لیک اکبر هست فوق‌العـاده مست.

توبه این‌جا کار مسکر می‌کند،

حُـر به پای شـاه سر بنهاده مست

عقل اینک مست لایعقِل شده‌است

بی‌خود از خود عشق هم افتاده مست.

آری این‌جا می‌سـرای ماریـه است،

می‌سـرای تا ابـد آزاده، مست.

کربـلای معلی

۱۲/۱/۱۳۸۸، ش ۵ ربیع الثانی، ۱۴۳۰

سرنوشت ما

رو، ز (تقدیر) و (قضا) کمتر بنا

کمتر از (بخت بد) و (اختر) بنا

از (قدر) اندازه‌گیری مدعی است

کوشش و ابرام کردن خود قضاست

(لا یغیر ما بقوم) از الست

راز و رمز پیشرت است و شکست

سخت بازو باش اندر کارها

(لیس للانسان الا ما سعی)

گفت پیغمبر: «بهشت جاودان»

«هست زیر سایه شمشیرتان»

از چه از اقبال و شناس آزرده‌ای؟

بر تو پیش آید هر آنچه کرده‌ای!

از فلک نالی و بخت و سرنوشت؟

بدرود هرکس، همان تخمی که کشت

هستی تو، گر به یغما رفته است

تو، خود خفتی، نه بختت خفته است

حق تو را مسئول و مرهون آفرید

تا شوی آزاده از هر بند و قید

تو بسان موج بر دریاستی

گر نجنبی و نکوشی، نیستی

پرده اوهام را رو پاره کن

ای مسلمان! زود فکر چاره کن

مرگ تدریجی است اینسان زندگی

زیر بار زور و ظلم و بندگی

سرنوشت ما همه در دست ماست

آنچه بر ما می‌رسد از دست ماست

تا نباشد کوشش و سازندگی

سرنوشت ماست اینسان زندگی

بشکست رونق بازارت

این نسل پرخروش…

گلهای کاغذین تو را ای فرنگ مست

… دیگر نمیخرند

با بو و رنگ بی نوسان و تقلبی

آوای رویش گلبوته‌های تو

دیگر، بگوش شرق خروشان، نمی‌رسد

بن‌ها و ریشه‌هاش

در عمق خاک قلب جوان‌ها نمی‌دود

انبوه جنگل مصنوعی تو را

باران خشم و نفرت ما …

خیس کرده است.

“کادوی ایسم‌ها”ی خطه تو، در دیار ما

مصرف نمی‌شود

بشکست رونق بازارت ای فرنگ

برق نگاه ما…

از چینه‌های دور افق‌ها گذشته است

رگ‌های خانه خورشید، می‌طپد

دیگر سپیده است.

اسلام … فجر سرخ خود آغاز کرده است

با جوش‌های تازه این سرو دیرسال

در قلب صخره‌های سیاه مآل تو

افکنده بس شکاف

دیگر طبق‌کشان خویش را

زی خود فرا بخوان،

گل‌های کاغذین و مقوایی تو را

دیگر نمی‌خرد… این نسل تازه‌جوش…

تیغ طعنه

تو از وفا چه زیان می‌کنی، چرا نکنی؟

چه دیده‌ای زجفا تو، که جز جفا نکنی!

دو روزه عمر سبک پوی بی‌وفا، آیا

دریغ نیست که با چون منی وفا نکنی؟

کنم جلای وطن دوش، دل به من می‌گفت

به عجز و لابه همی گفتمش: دلا نکنی!

هزار شرحه شد، از بس که تیغ طعنه زدی

چرا رعایت حال دل مرا نکنی؟

چه مرتکب شده این دل مگر، بغیر از عشق

فشرده چنگ، گریبان وی رها نکنی!

اگر به جرم نکرده قصاص می‌کنی‌ام

بزن ولی به دلم تیغ را، خطا نکنی

تهران ـ۱۳/۵/۸۸

بی‌قرار اما قرار

باغ سرشار از بهاری تو

خمّ لبریز از خماری تو

خاطرات سبز ایامی،

یادگار سی بهاری تو

کوچه‌باغی و فرحزادی

یونجه‌زاری، کوهساری تو

روح‌بخشی مثل باغ بید

دلگشا چون بوته‌زاری تو

دلپذیری همچو توتستان

مثل یک باغ اناری تو

طبع شعری، سایه‌ی بیدی

طرفه یاری، جوکناری تو

آب رکن‌آباد را مانی

لولی حافظ‌تباری تو

همچو گلگشت مصلایی

باغ فیضی، چشمه‌ساری تو

مثل دیوانی پر از شعری

نغز و ناب و آبداری تو

مرغ همبالی، گٌه پرواز

هم رقیب کار و باری تو

مثل میخانه شفابخشی

مثل باده خوشگواری تو

مثل یک کوه پر از شیرین

سر به سر شوروشراری تو

مثل یک دشت پر از لیلی

یکسره نقش‌ونگاری تو

همچو زلفت لخت و لغزانی

پرشکنج و تابداری تو

گفته بودی: در فراق من

ناشکیبی، بی‌قراری تو

تو دلآرام منی؛ آری،

تو دلارامی؛ تو، آری تو

درشگفتم زین معما که:

«بی‌قرار اما قراری» تو

تهران/ مهرهشتادوهشت

بی‌قیل و قال

ای دل فدای قامت آهوخصال تو

جانم نثار چشم تو، چال تو، خال تو

دل بردی و خبر نشدم: کی، کجا، چسان!

قربان دلربایی بی‌قیل‌وقال تو

گفتم: چه کس ربود دلم را؟ به عشوه گفت:

معشوق تو، نگار تو، زیباغزال تو

گفتم: چرا خبر ننمودی؟ به قهر گفت:

اصلاً بیا، بیا دل گندیده مال تو

تهران ـ ۲۶/۹/۸۷

رویا

شب دوشین، سحر در خواب دیدم:

که در آغوش، چون جانش کشیدم

گهش رخسار می‌بوسیدم آرام،

گهی لعل لبش را می‌مکیدم

گهی از شوق می‌بوییدمش زلف

گهش سیب زنخدان می‌گزیدم

ولی افسوس کز آن خواب شیرین

زفرط اضطراب و تب پریدم

چه می‌شد خواب می‌ماندم الی الحشر

از آغوشش سپس پس می‌خزیدم

خدایا این چه کاری بود کردی؟

چرا از ترس لرزاندی چو بیدم؟

گران آمد تو را یارب! که در خواب

من از لعل لبش یک بوسه چیدم؟

بسم رب‌ الودود

برای اِلهۀ محبت، برای آن که، اگر خدا در مهربانی شریک می‌داشت، بی‌گمان او می‌بود، برای آن که دست‌های صبح‌خیز، و دامان خورشیدیش، شهید پرورد، برای مادرم


مادر ای مهربان‌تر ز خورشید!

مادر ای پاکدامن‌تر از ماه!

ای جان‌فزا‌تر ز امیّد!

وی تو چون آرزو، رهبر راه!

لیک خود،

ز آرزوها خسی هم نچیده

نغمۀ «لای‌لای» تو خوش‌تر

در دل شب زآهنگ آب است،

دست پرمهر تو، صبح اندر

خوش‌نوازش‌تر از آفتاب است

چهره‌ات،

شادی‌انگیز همچون سپیده

پای بر مردمِ دیده‌ام نِه،

زیر پای تو باشد بهشتم

لالۀ مهر تو زد جوانه

در دلم هر گیاهی که کِشتم

چون کنم،

از گیاهان همین را گزیده

در دلم جاگزینی تو باید،

چونم از خونِ دل آفریدی

کس نداند که جبران نماید

آن همه رنج و غم‌ها که دیدی

مادرم!

شعرم از رنج‌هایت چکیده

فرزندت: علی‌اکبر

۲۰جمادی الثانی/ ۱۴۲۹ ق.

۴/تیر/۱۳۸۷

مثل یه آهو توی دشت

پیشکش به همنام دختر پیامبر (ص)
یادگار برادر و پاره‌ی دلم: فاطمه.

 

غزال دشت دل من

عروسک خوشگل من

اِنقده ترکتازی نکن

با دل من بازی نکن!

زلفاتو افشون می‌کنی

این دِلو پرخون می‌کنی

یه دسته زنجیره موهات

کمند نخجیره موهات،

شکن شکن، گره گره

رفته تّو هَم مثل زِرِه

مثل یه کوپه‌‌ی طلا

رو شونه‌هات پخش و پلا،

شمشیر تیزه ابروهات

غلاف شده توی موهات

میخوای بری به جنگ کی؟

آخه چرا؟ برای چی؟

با دل من یه کم بساز

باهاش نکن اِنقده ناز

مهر منی، ماه منی

مثل یه گل تو چمنی،

مثل یه آهو توی دشت

مثل یه ماهی توی تشت

مثل یه بلبل توی باغ

یه دسته سّنبل توی باغ

مثل یه طوطی رو درخت

شاه پریون رویِ تخت

مثل یه کَفتر فِری

ناز و، سفید و، پاپَری

مثل یه پوپک قشنگ

با پر و بال رنگارنگ

مثل یه گنجیشک کوچیک

جیک‌وجیک‌وجیک،جیک‌وجیک‌وجیک،

مثل یه پروونه رو گل

شیطون بلا، تّپّل مّپّل

مثل یه شاخه گل تو آب

مثل یه شیشه‌ی گلاب

مثل نسیم زیر بید

مثل گل یاس سفید

مثل یه چشمه‌ی تمیز

مثل یه اسب تند و تیز

مثل یه بره توی کوه

ـ کوه بزرگ و باشکوه ـ

مثل یه نقاشی خوب:

درخت بید کنار جوب

هر طرفش قمری و سار

دسته دسته، هزار هزار

زمزمه‌ی زلال رود

هَمَش آواز، هَمَش سرود،

مثل یه باغی تو باهار

باغ پر از گل انار

مثل یه دشت پرسرور

پر از گلای جورواجور

مثل یه طاووس قشنگ

رنگین‌کمون، هزار رنگ

راه میره با کبر و غرور

ناز می‌کنه کرور کرور،

مثل یه پیرَن زری

تو تن ناز یه پری

مثل یه ماهی تو بلور

یا توی برکه یه سمور

ادا می‌ریزه توی آب:

هی زیر آب، هی روی آب؛

دیگه بگو از چی بگم؟

آخه کمه هرچی بگم

***

صدای ساز آب میاد

بوی گل از گلاب میاد

وقتی یه گل پرپر میشه

عطرش می‌مونه تو بیشه

ماه عمو، مهر عمو

عشق پریچهر عمو!

تو شور احساس منی

عطر گل یاس منی

مثل یه سیبی بخدا

بوی حبیبی بخدا

خوش‌‌نظری، خوش‌‌منشی

خوش‌سخنی، خوش‌روشی

مثل یه کبک خوش‌ادا

پرش حریر، بالش طلا

هی از میون صخره‌ها

میاد پایین، میره بالا،

یا مثل پیچکی ظریف

می‌پیچه دلکش و لطیف

دور یه کاج پرتنه

ـ حکایت تو و منه ـ

تو مثل گلبرگِ تری

نه، تو ازون قشنگ‌تری

مثل یه شعر دل‌نشین

گفته یه شاعر حزین

خون جاریه توی دلش

پر از خونه جوی دلش

از غم داغ یه کسی

اما نمی‌گه به کسی،

اِنقده ترکتازی نکن

با دل اون بازی نکن

دسات یه وخ خونی میشه

دلت عموجونی میشه

تهران، ۲۰/۱/۱۳۸۵

خلوت

خلوت

کاش در خلوتم امشب تو فقط بودی و من،
آگه از این دل پر تب، تو فقط بودی و من.
کاش حتی دو ملک را، ز برم می‌بردی،
در حرمخانه‌ام امشب تو فقط بودی و من.
من هم از سینه، دلِ هرزه برون می‌کردم،
این دلِ صد دله، یا رب! تو فقط بودی و من.
کاش هنگام دعا، لب ز میان بر می‌خاست،
بی‌میانجیگریِ لب، تو فقط بودی و من.
واژه در مطلب دل واسطه‌ی خوبی نیست،
کاش بی‌واژه و مطلب، تو فقط بودی و من.
واژه نامحرم و دل هرزه و لب بیگانه است،
کاش بی واسطه هر شب تو فقط بودی و من.
روزها کاش نبودند و همه دم شب بود،
شب بی‌اختر و کوکب، تو فقط بودی و من.

تهران،
زمستان یکهزار وسیصدوشصت و هفت
(رمضان یک هزار و چهار صدو نه)