وضع
عرض کردیم که در مبحث «وضع» هفت بحث باید مورد بررسی قرار گیرد:
الفرع الأوّل) مَن الواضع وجاعلُ المعانی ومحدِث العلقه الدّلالیه بین الّلفظ والمعنی؟
الفرع الثّانی) ماهی حقیقه الوضع ومکانیکیه إعطاءِ المعنی للّفظ؟
الفرع الثّالث) اللفظ کآله لإلقاء المعنی
الفرع الرّابع) الموضوع له فی الذهن
الفرع الخامس) الموضوع له فی الخارج
الفرع السّادس) نظریه الإستعمال.
الفرع السّابع) البحث عن المباحث المرتبطه بلغه الدّین
در فرع اول مطرح میشود که چه کسی علقهی بین لفظ و معنا را برقرار میکند؟ آیا حقتعالی است یا انسان است؟ به تعبیر دیگر آیا این علقه طبیعی و تکوینی است و یا اعتباری و جعلی است؟ اگر جعلی است معتبِر و جاعل کیست؟
در اینجا دو نظر عمده وجود دارد:
اول) الاهیت مبدأ جعل و وضع است که واضع حقتعالی باشد
دوم) انسانیت مبدأ جعل و وضع این علقه.
میرزای نائینی قول به الاهیت مبدأ وضع الفاظ و جعل علقه بین لفظ و معنا به ایشان نسبت داده شده است. در جلسه قبل گفتیم ایشان در رد انسانیت مبدأ جعل اشکالاتی را مطرح میکند، از جمله اینکه الفاظ بسیار هستند و معانی فراوان است و دقایق فنی بسیاری در امر جعل و دلالت نهفته است. بالنتیجه از بشر جعل اینهمه واژه و تعبیه اینهمه معانی برنمیآید. وانگهی اگر انسان جاعل باشد، اولین انسانها چگونه مکالمه کردهاند؟ و علاوه بر اینها اگر مشکل جعل توسط انسان را حل کنیم (که از نظر ایشان محال است)، ایصال این جعل و اطلاع همهی آحاد بشریت از این جعلِ صورتگرفته چگونه ممکن است.
لهذا ایشان میگوید چنین کاری با این عظمت تنها از خداوند منّان برمیآید. البته نه به این صورت که بگوییم خداوند همانند تکوینیات خلق کرده است و نه مثل تشریعیات اعتبار فرموده است، بلکه یک چیز بینابینی است، یعنی بین تکوین و تشریع.
سپس میفرماید: خداوند میتواند از طریق وحی به نبیی از انبیاء خود وضع لغات را انجام داده باشد و یا با الهام از سوی خدا به بشر جعل لغات شده باشد. یعنی خدا جعل فرموده و به قلوب انسانها القاء کرده که این کلمه به این معناست. و یا این توان و استعداد را در طباع و طبیعت انسانها به ودیعت نهاده که انسانها بتوانند جعل لفظ در قبال معانی کنند. بنابراین خداوند متعال از این طرق جعل کرده است، پس مبدأ وضع و جعل حقتعالی است.
اشکالات وارد بر نظر میرزایی نائینی
به نظر ما بر نظر ایشان اشکالات متعددی وارد است و همهی آنچرا که ایشان فرمودهاند پاسخ دارد.
أوّلاً: خلط رحمه الله ـ مثل أسلافه و أخلافه قدس الله أسرارهم ـ بین نظریّه الّلغه فی إطار الّلغه العامّه وتبیینِ مکانیکیه ظهورِ الّلغات أو الألفاظ عند البشر و تکوّن المعانی، و بین مسئله مناشئ حدوث المعانی فی لغه خاصه مثل العربیه!
یک اشکال اساسی که بر برخی از بزرگان و از جمله میرزای نائینی در بحث از «وضع» وارد است، که یک بحث زبانشناختی است، این است که دو لایهی بحث را از یکدیگر جدا نمیکنند و به نحوی با هم خلط میکنند. در روزگار ما یک بحث زبانشناسی هست که مباحث آن معطوف است به مقولهی «زبان طبیعی» و کاری به زبان خاص ندارد و مطلق این استعداد و خصوصیت و خصلت بشر را که مکالمه است بررسی میکند. لایهی دوم این است که در لغات و زبانهای خاص مثل عربی، فارسی و انگلیسی و… مسائل را مطالعه میکنیم. آنگاه که حقتعالی میفرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ (روم، ۲۰)، اینکه میفرماید اختلاف زبانها از نشانههای خداست، یک بحث زبانشناختی است و در آن آنقدر ظرائف نهفته و پیچیده است که خداوند میفرماید این اختلاف زبان از نشانههای خداست. در اینجا کاری به زبان عربی و فارسی نداریم، بلکه نفس اینکه شما ملاحظه میکنید که آحاد انسانی در کرهی زمین به زبانهای گوناگون سخن میگویند و اینهمه زبان به وجود آمده است، از آیات الهی است.
در جای دیگر هم میفرماید که «ما پیامبر هر قوم را به زبان قومش مبعوث کردیم» و بعد هنگامی که درخصوص زبان عربی به عنوان یک زبان فصیح صحبت میکند و میفرماید که ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم، بحث دیگری است و در اینجا راجع به لغت خاصی به نام «زبان عربی» صحبت میشود.
این دو لایه نباید با هم خلط شود. باید توجه داشته باشیم که راجع به زبانشناسی سخن میگوییم و یا راجع به وضع لغتی خاص در قبال معنایی خاص و در زبانی خاص.
مسئلهی ما لایهی دوم است و در مبحث «وضع» از این لایه سخن گفته میشود. پارهای از مطالب تشویشآمیزی که در لسان بزرگان است، به نظر من ناشی از خلط بین این دو لایه از بحث است.
ثانیاً: بل لکل إنسان حق الوضع والإعتبار حسب الحاجه والظروف، ولهذا عسی أن تقع تسمیه شئ واحد فی زمن واحد أو أزمان مختلفه، بأسماء مختلفه من جانب أشخاص مختلفه، ولعل هذا سر ظهور المشترکات و المترادفات.
ایشان فرمود، واضع معین و یا شخص معینی نمیتواند اینهمه لغات را وضع کند، ما عرض میکنیم چه کسی چنین گفته است، که اگر گفتیم مبدأ وضع بشری است، تنها یک بشر باید همه لغات را وضع کرده باشد؟ آن همه تمام زبانها را در کل کرهی زمین. کسی چنین ادعایی نکرده و البته اگر کسی چنین ادعایی بکند این ادعا مخدوش است.
در اینجا به منشأ پیدایش واژگان مشترک و مترادف میتوان اشاره کرد. برای یک شیء کلمات مختلف وضع شده است و شاید سرّ کلمات مشترک و مترادف این است که افراد مختلف وضع کردهاند.
لهذا ما نمیگوییم یک نفر معین و مشخص جاعل است، بلکه همه میتوانند و همه نیز چنین انجام میدهند. بنابراین در جواب ایشان میگوییم یک نفر وضع نکرده است.
همچنین میرزای نائینی میفرماید که چطور میشود یک نفر اینهمه واژگان را وضع کند، مگر چنین چیزی ممکن است؟ اولاً میگوییم هزاران زبان در عالم وجود دارد و یک زبان بر کل عالم حاکم نیست، و به این ترتیب استبعاد ایشان مرتفع میشود و در جواب ایشان میگوییم یک نفر وضع را انجام نداده است.
ثالثاً: یرتفع إستبعاد إمکان الوضع من قبل الأشخاص و وصول هذا إلی الناس تدریجیاً، إذا لاحظنا مسیره بسط اللغات: من الساذج و القله إلی التکثف والکثره و من السمحه والبساطه إلی الکلفه والترکیب، وأیضاً إن تفطّنا بمکانیکیه إنبثاث الأقوام الإنسانیه و کیفیه تکثر أبناء اللغات المختلفه. نعم ما ثبت کون الواضع شخصاً معیناً أو أشخاص معینین و لانحتاج بإثباته. هناک یوجد قوسی الصعودی و النزولی للغات. ولعل المراد من قوله تعالی: «وَعلّم الآدم الأسماءَ کلَّها» هو تعلیمه الأسماء للإنسان الأول قدر حاجته لتمشیه أموره، وهو کما صنع الآلات وضع الأسماء وکما اتسعت الصنایع و الفنون و تکثرت الروابط توسعت الکلمات و الألفاظ بیده.
همینطور گفتهاند که چگونه این وضع به مردم میرسد، که گفتهاند به تدریج میرسد و ایشان اشکال کرده پس آنهایی که قبل از وصول و ایصال بودهاند چگونه حرف میزدند؟
در جواب میگوییم باید توجه داشت که کرهی زمین از ابتدا حدود هفت میلیارد انسان نداشته، بلکه زبان در بین چند نفر پیدا میشود. در ابتدا زبان ساده است و آرامآرام گسترش و توسعه پیدا میکند و نیز جمعی که به این زبان و لغت سخن میگفتهاند بزرگتر و بزرگتر میشوند و بعد تبدیل به زبان ملی و منطقهای و بسا جهانی میشود.
علاوه بر اینها ممکن است اضافه کنیم، که چه کسی گفته است هنگامی که بشر اول خلق شد، چون نمیتوانست حرف بزند بشر نیست. هنگامی که خلق شد، خود شروع به وضع کردن نمود. حضرت آدم با کمک فطرت و طبیعت خود همانگونه که ابزار را ساخت و صنعت را آغاز کرد، واژگان را نیز جعل کرد و لغت را آغاز کرد. یعنی انسان اولیه همانطور که قاشق برای غذاخوردن نداشت، اسم آن را نیز بلد نبود، سپس قاشق را ساخت و برای آن هم اسم گذاشت.
بنابراین هم زبان ساده آغاز میشود و از واژگان محدودی شروع میشود و هم افرادی که به هر زبانی سخن میگویند در ابتدا گروه کوچکی هستند، بعد هم زبان پیچیده میشود و توسعه مییابد و هم کسانی که به آن زبان تکلم میکنند متکثر و فراوان میشوند و به این ترتیب زبان بسط پیدا میکند. کما اینکه عکس این استدلال نیز درست است. بسا زبانهایی که بسیار گسترده بودند و پوشش فراوانی داشتند و آرامآرام دامنهی آنها جمع شده و تبدیل به یک زبان محلی شده است و گروه محدودی به آن زبان صحبت میکنند. و چنانچه ممکن است آن زبان فروکاسته شود و تحلیل برود که روزی به فراموشی سپرده شود و بسیارند زبانهایی که در بین ابناء بشر رایج بودهاند و میلیونها انسان به آن زبانها سخن میگفتهاند و امروز دیگر اثری از آثار آنها نیست.
ولذا اگر به فرایند پیدایش، بسط، پیچیدگی و قوس صعود و قوس نزول گسترش و کاهش زبانها توجه کنیم، استبعادی که ایشان میفرمایند ازبین میرود.
رابعاً: لاواسطه بین التکوینه و الإعتباریه قطعاً و هذا من ابده البدیهیات، ومن العجب صدور کلمه غیرفنیه من مثل هذا الرجل مع أنه کان فیلسوفاً فطناً! لأنه إما أن یوجد لما تحکی عنه الألفاظ مابإذاءٍ فی الخارج أو لایوجد، الأول هو التکوینی الحقیقی، و الثانی هو الإنتزاعی الإعتباری، بعباره أخری: العلاقه الدلالیه إما تتعلق علیها ید الجاعل فهی تشریعی (بالمعنی الأعم) وإعتباری وإلا فتکوینی حقیقیٌّ، لاتُتصور هناک صوره أخری.
از میرزای نائینی که خود از اهل حکمت است خیلی بعید است که فرمودهاند یک چیزی بین تکوین و تشریع است. در جواب عرض میکنیم فرمایش شما را متوجه نمیشویم، بالاخره وضع یا در خارج و به نحو تکوینی واقع شده و یا تشریعی. به تعبیر دیگر یا مقوله از نوعی است که در تکوین مابهازای خارجی دارد و یا ندارد و اعتبار و انتزاع کردهایم. دیگر وضعیت واسطهای نمیتوان تصور کرد که نه حقیقی باشد و نه اعتباری و نه از نوع خلق باشد و نه از نوع جعل.
خامساً: وإن أراد مما قال، تعبیهَ الله تعالی إستعدادَ وضعِ العلقه و إستعمالِ الألفاظ لأداء المرادات، فی طباع الإنسان، فهی لاتعد وضعاً و لایصحّ إطلاق الواضع علیه تعالی، بل یکون الإنسان هو واضعاً ومعتبراً أیضاً.
با فرض اینکه بپذیریم جعل بینابین است، استدلال ایشان که میفرماید خداوند متعال این استعداد را به انسان داده است، خوب خداوند متعال استعداد را داده نه اینکه جعل الفاظ کرده باشد. اگر به صورت فطری و طبیعی خداوند متعال به انسان این توان را داده که واژگان را در قبال معانی جعل کند، نمیتوان گفت که خداوند جعل کرده، بلکه انسان جعل کرده. درست مثل این است که بگوییم به انسان استعداد داده شده است که بفهمد تشنه است و آب را بنوشد، بعد بگوییم خدا آب خورد! خیر؛ خدا به انسان این حس را داد که بفهمد تشنه است و این عقل را داد که آب بنوشد، اینجا نیز خداوند استعداد و درک این موضوع را به انسان داده است ولی نمیتوان گفت که خدا آب خورد. در جعل نیز به همینگونه است. چرا میفرمایید نه تکوینی است و نه تشریعی؟
سادساً: إن کان الأمر وحیانیاً لوصل إلینا، و إن کان ملهما من عنده لوجدناه فی ضمیرنا! وکونه طباعیاً منتقض بموارد الخلاف و أیضا بوجدان خلافه؛ علی أنا لانفهم ما الفرق بین کون الدلاله ذاتیه وبین کون الوضع طباعیاً، لأن کون الدلاله ذاتیه یستند بمشیه الله إن صح أصل القول.
ایشان فرمود یا به صورت وحیانی القاء فرموده است، یا به بشر الهام کرده است و یا در طبیعت او قرار داده است. در جواب عرض میکنیم، کدام پیامبر است که زبان فارسی یا زبان عربی را آورده است؟ کدامیک از این زبانها را یک نبی آورده است؟ آیا همهی زبانها را یک نبی آورده است؟ بعد هم اشکالی که خودتان فرموده بودید ایصال مشکل میشود، پس چگونه یک پیامبر همهی این الفاظ را به بشریت ایصال کرد؟ اگر هم الهام شود بشر باید بفهمد زیرا بشر طرف الهام است و مثلاً بگوییم خداوند متعال الان به من الهام کرد که این وسیلهای که وقتنماست من «ساعت» بنامم.
فرض سوم این است که میگویند در طبیعت انسان قرار داده است که اگر اینگونه باشد ما خلاف آن را شاهد هستیم، زیرا یک نفر لفظی را بر معنایی قرار میدهد و دیگری لفظی دیگر را.
اشکال دیگر اینکه ایشان میفرماید در طباع قرار گرفته است و میفرمایند تکوینی نیست. چطور ممکن است تکوینی نباشد ولی رد طبیعی باشد؟
سابعاً: لایلائم هذا النظر مع الواقع، أی مایقع فی أعیننا کل یوم، لأنا نری کثیراً مّا أن الألفاظ توضع فی قبال المعانی بمباشره الآحاد من أبناء الّلغات المختلفه و أصحاب الصنایع المتشتته، بنحو التعیین إو التعین.
و نهایتاً اینکه الهیبودن جعل با واقع نیز سازگار نیست. ما مشاهده میکنیم که کسانی کلمه وضع میکنند، اسم میگذارند، واژهها را عوض میکنند و به لفظ معنای جدید میدهند، مترادفها و مشترکات به وجود میآید و این اعمال هرگز جنبهی وحیانی و الهامی و جنبهی طبیعی وجود ندارد، بلکه جعلی اعتباری است و افراد واژگان را انتخاب میکنند و در قبال معنای خاصی قرار میدهند. والسلام.