انسان کامل در زبان ابن عربی و شهید مطهری

انسان کامل در زبان ابن عربی و شهید مطهری/ ماجرای نبش قبر شیخ صدوق

آیت الله رشاد گفت: انسان کامل مظهر و مجلای تجلی تمام صفات باری است. خدای متعال در هر شی و موجودی به اسم و وصفی متجلی است. حتی در شرور هم این تجلی وجود دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر مشروح آخرین درس اخلاق آیت الله رشاد است که در ادامه می خوانید؛

«انسان کامل»؛ جعل مبارک ابن عربی

یک اساس و فکر مبنایی راجع به کمال انسانی و انسان کامل وجود دارد. مرحوم استاد شهید ما، آیت الله مطهری کتابی به نام انسان کامل دارند. کتاب خواندنی و باارزشی است. و مانند سایر آثار ایشان هم علمی و هم نو است. در عین حال کاملا با مبانی و معارف ما منطبق و سازگار است. اصطلاح « انسان کامل» اصطلاحی عرفانی است و اجتماعی نیست. و در حقیقت تعبیری معرفتی به حساب می آید که ابن عربی جعل کرده است. «فصوص الحکم» هم براساس همین مبنا صورت بندی شده است.  نام این کتاب بر آثار علمای متعددی گذاشته شده است.

مثلا فارابی هم فصوص الحکم دارد. در ایران هم بسیاری از حکما، فصوص الحکم دارند. فصوص جمع «فص» است. و «فص» به معنای «نگین انگشتری» است. فصوص الحکم را به تحفه های ارزشمندی در حوزه ی حکمت تعبیر می کنند. ابن عربی این کتاب را به عنوان اولین اثر، در حوزه فلسفه ی عرفان نوشته شده است. او مدعی است که کل این کتاب، اشراقی است و تماماً متلّقی از ساحت الهی است؛ نه اینکه تألیف کرده باشد.

او با حالتی مغرورانه و مبالغه آمیز (که همین هم محل اشکال است) می گوید که کل این کتاب چونان وحی بر من نازل شده است. و با غروری ناپسند می گوید که تفاوت آنچه بر من فرود آمده با آنچه پیامبر اسلام دریافت کرده در این است که آن حضرت با واسطه جبرئیل دریافت کرده است و من بی واسطه دریافت کرده ام. او این چنین مطلب غلطی را ادعا می کند. ( البته صرف نظر از اشکالاتی که به آن وارد است کتاب ارزشمندی است.) همه ی بیست و هفت فصّی که این کتاب را تشکیل می دهد؛ شاهکار علمی و معرفتی ابن عربی است و تنها عرفان نظری نیست.

بلکه در فلسفه عرفان است. ملاصدرا هم مکتب خود را با الهام از مکتب عرفانی ابن عربی و تواماً مکتب مشّاء تأسیس کرده است. ملاصدرا بیش از اینکه از مشائیان متأثر باشد از اشراقیانی مانند ابن عربی تأثیر پذیرفته است. ابن عربی، سرسلسله اشراقیان مسلمان است. و شیخ اشراق که گرچه شیخ و بزرگ اشراق است و او را به نام استاد حکمت اشراق می شناسند؛ لکن ابن عربی در رأس قرار دارد.

نکاتی در باب سهروردی و حکمت اشراق

سهروردی نابغه ای است که در سنین سی و چند سالگی با اتهام ارتداد از سوی خلیفه وقت، اعدام و به تعبیری شهید می شود. او نابغه ای بوده است که با سن زیر چهل سال این همه آثار دارد و مؤسس یک مکتب است. فلسفه اشراق سهروردی همان فلسفه اشراق یونانی نیست. هزار و یک تفاوت دارد. اشراق سهروردی یک رگه غلیظ و عمیق ایرانی دارد. حکمت او گرچه معنوی و اشراقی است ولی در چهارچوب یک حکمت ایرانی است.

لذا از حکمت کهن ایرانی ملهَم است. سرّش اینست که او در سهرود زنجان، همنشین حکمایی بوده است و آن منطقه، منطقه خاصی بوده که رسوبات و ته نشین های حکمت ایرانی در آنجا رواج یافته است او در سفرهای خود هم از حکما الهام گرفته و نهایتا چون شیخ اشراق خود یک عالم دینی بوده است؛ یافته های خود را با بافته های حکمت ایرانی و دریافت های اشراق یونانی توأم کرده و مکتب خود را تأسیس کرده است. جوهر حکمت ملاصدرا و سایر حکمت ها «وجود» است ولی گرانیگاه حکمت او « نور» است.

نبوغ و جامعیت امام(ره)

اشکالات عدیده ای به آثار ابن عربی وارد است و در جاهایی خطاهای عجیبی دارد؛ که حضرت امام خمینی (ره) در تعلیقات خود بر فصوص، ۱۷۵ تعلیقه تماما انتقادی می نگارد. و امام از مثل شیخ اشراق بسیار نابغه تر بوده است؛ برای اینکه در همان سنینی که شیخ اشراق، کتب خود نظیر «حکمه الاشراق» را نوشته است؛ امام، کتب فلسفی و عرفانی خود را نوشته است. تمام تعلیقه های امام بر اسفار، فصوص، مقدمه، مصباح و کتب عرفانی اخلاقی اربعین حدیث، سرّالصلاه، آداب الصلاه و… در همان سنین زیر چهل نوشته شده است.

ضمن اینکه امام تنها یک شاخه معرفتی اش حکمت و عرفان است. و در تفسیر و کلام هم صاحب نظر است. فقیه و اصولی بزرگی است. در حوزه سیاست هم بنیانگذار مکتب انقلاب و یک نظام سیاسی جدید را در تاریخ بنیان نهاده و یک نظام ریشه دار دو هزار و پانصد ساله را سرنگون کرده است. ما چون معاصر امام هستیم؛ عظمت ایشان را درک نمی کنیم. و قدرشان را نمی دانیم. صد سال بعد خواهند فهمید که ایشان چه مرد عظیمی بوده است.

امام در همان سنین، نقدهایی بر ابن عربی وارد می کند که بسیار دقیق، عالمانه، عمیق و با شهامت است. ابن عربی از جمله کسانی است که هزار سال است سطوت و ابهت او در تاریخ مانده است و کسی جرأت عبور از او را ندارد. بعضی ها ممکن است برای صد سال در قله باشند. مثلا علامه طباطبایی برای نسل ما مهم است. ولی نمی توانیم پیش بینی کنیم که آیا صد سال دیگر این چنین خواهد بود یا نه! اصلا نمی توان قضاوت کرد. چون نمی فهمیم. شاید تا آن موقع مردانی بزرگ تر ظهور کنند که علامه افول کند. در هر حال ابن عربی با گذشت هزار سال همچنان بزرگ است. بالاخره مرد عظیمی بوده است. حالا این شرح حال بعضی بزرگان حاشیه بود که عرض شد.

انسان کامل در زبان ابن عربی و شهید مطهری

گفتیم که «انسان کامل» جعل ابن عربی است. او در هر فص از کتاب خود به لحاظ موضوع و الگو و حیث انسان کامل، یکی از وجوه اولیای الهی را محور قرار داده است. و خوشبختانه ابن عربی عامی سنی، هرکدام از ائمه اهل بیت علیهم السلام را در هر فصی نام برده است. البته برخی، دلائلی بر شیعه بودن او اقامه می کنند؛ ولی حرف های ضد شیعی و حتی وهن نسبت به امیرالمومنین علیه السلام هم دارد. مجموعا روح سخنان او شیعی است. چون که ولایت محور است. او بعد از ذات الهی، انسان کامل را محور می داند. و نسبت به ائمه اطهار علیهم السلام تعظیم خوبی قائل می شود. آنچنان که مثلا فص یونسیه را به عنوان جلوه ای از انسان کامل می آورد؛ هرکدام از امامان ما را هم مظهری از انسان کامل می داند.

 آنگاه مرحوم شهید مطهری انسان کامل را تعمیم می دهد و می فرماید: هر مکتبی یک انسان کامل و ابر انسانی را پیشنهاد می کند. و می گوید انسان طراز این است. مثلا مارکسیست ها، ابر انسان خود را در چهارچوب فلسفه خود و سیستم اجتماعی و نگاه اقتصادی ویژه خود تعریف می کنند. متکلمین و صوفیه در هر فرقه ای به نحوی بیان می کنند. اسلام هم به نحوی شرح می دهد. البته اصل نظریه انسان کامل با معیارهای خاص عرفانی مطرح شده است ولی شهید مطهری می فرماید می توان تنظیراً و به نحوی با رعایت تناسب مدعی شد که هر شاخه فکری اعتقادی انسان کامل خود را ارائه کرده است.

نگاه عرفانی به هستی

با این مبنا انسان کامل مظهر و مجلای تجلی تمام صفات باری است. خدای متعال در هر شی و موجودی به اسم و وصفی متجلی است. حتی در شرور هم این تجلی وجود دارد. اینطور نیست که شرور از مدار حاکمیت الهی خارج باشند. و مثلا شیطان، مزاحم در هستی باشد. و خارج از تدبیر و تقدیر الهی وارد دایره وجود شده باشد. شیطان هم مظهر اسم مضلّ الهی است. خداوند متعال هم مضل است و هم هادی. اولیای الهی هم مظهر اسم هدائی الهی هستند.

ما در سطح کلان که به عالم بنگریم؛ هر موجودی در جای خود قرار دارد. به قول شبستری کل هستی در مجموع مانند چهره است. عالَم، همان انسان کبیر است. با نگاه عرفانی، همه هستی جلوه گاه خداست. موجودات، مخلوق نیستند بلکه جلوه اند. اهل کلام عالم را به «خلقت»، اهل فلسفه به «وجود» و اهل عرفان به «تجلی» تعبیر می کنند. در این میان، انسان کامل مظهر همه اسماء و صفات است. بالنتیجه همه آنچه را از خداوند توقع داریم می توانیم از انسان کامل متوقع باشیم. برون داد اسماء الهی از طریق انسان کامل است. این نیست که اگر خداوند متعال خلق می کند؛ رأساً خلق کند! صفت خالقیت حق تعالی در مظهر خود متجلی می شود و توسط مظهر خود کار را پیش می برد. به همین جهت است که ما برای ائمه طاهرین علیهم السلام هم ولایت تکوینی و هم ولایت تشریعی قائلیم.

تحلیل عرفانی «امر بین الامرین»

اولیای معصوم، ولایت تکوینی دارند. یعنی آنها در خلقت و ربوبیت، مجالی اسماء الهی هستند. آنها هستند که در ضمن دریافت تجلیات الهی، هستی را اداره می کنند. آنها یدالله و عین الله هستند. و تدبیر عالم به وجود آنها صورت می گیرد. با وجود آنها نظارت خداوند بر هستی محقق می شود؛ چرا که آنها عین الله هستند. اقتضای سنت الهی اینست که امور را از طریق اسباب و تدریجاً انجام می دهد. می فرماید: « ابی الله ان تجری الامور الا باسبابها». و اینجا معنای « امر بین الامرین» معلوم می شود که هم خداوند کرده است و هم ما انجام داده ایم. ما از آن جهت که ابزار خداوندیم پس کار اوست. اما در عین حال، ما هم اراده داریم و افعالی که از ما صادر می شود مترتب بر مبادی اراده ای است که در نفس ما اتفاق می افتد.

تصرفات تکوینی

ما اولیای معصوم را دارای تصرف در هستی و ولایت تکوینی می دانیم. مانند تصرف امام هادی علیه السلام در تصویر شیر روی پرده که زنده شد و آن ساحر را بلعید. این واقعه در همین چهارچوب معرفتی، قابل تبیین است. و نمی توان آن را با علوم زیست و فیزیک و شیمی تحلیل کرد. این که انسان قواعد تکوین را به استخدام خود دربیاورد تا چیزی را حفظ کند یا تغییر دهد عادی و طبیعی است. برای ما که دستمان کوتاه است و نفسمان توانایی چندانی ندارد متصرفاتمان هم در دایره اسباب دم دستی خودمان است. اما برای کسی که نفس خود را نیالوده و متعالی است در سایر اسباب هستی هم تصرف می کند. پشت دیوار را هم می بیند. آن سوی زمین هم چیزی را جا به جا میکند. اینها هیچ کدام خروج از سنن تکوینیه الهی نیست. بلکه کارهای روزمره به خاطر عادی بودن، چیزی غیر از تصرفات خارق العاده به نظر می رسد. در حالی که همه اینها در یک چهارچوب و قاعده است.

ماجرای نبش قبر شیخ صدوق

آنهایی که نفس قوی تری دارند بعد از مرگ هم جسم خود را از اضمحلال حفظ می کنند. آن چنان که علامه طباطبایی می فرمود: مومنان و اولیائی که نفس قوی دارند تا چهارصد سال جسمشان نمی پوسد و اشراف نفسشان بر بدن باقی می ماند. ولی نفس ما، صرفاً مادامی که در این دنیا هستیم مانع فساد و تعفن جسم می شود. مرحوم حکیم زنوزی که بزرگداشت ایشان را برگزار کردیم؛ همین نظریه را دارد که با وسعت بیشتری مطرح کرده است.

ایشان خواست برای اثبات مصداقی نظریه خود، قبر شیخ صدوق را نبش کند و می فرمود: بنا به نظریه من بدن ایشان علی رغم گذشت هشتصد سال سالم است. از فتحعلی شاه اجازه گرفت. او هم به عنوان پادشاه اجازه داد. قبر را شکافتند. نه تنها بدن سالم بود بلکه کفن هم نپوسیده بود و حتی زرد هم نشده بود. برای اینکه اینها تصرفات تکوینی نفس است. منتها من در حال حیاتم می توانم مانع پوسیدگی لباسم شوم ولی شیخ صدوق هشتصد سال بعد از فوتش هم می تواند چنین کاری بکند. مرگ و حیات برای ما معنا دارد. ما تصور غلطی از مرگ و حیات داریم و خیال می کنیم همین که مردیم تمام می شود.

نه اینطور نیست! افراد عادی هم با مرگ تمام نمی شوند. درست مثل این است که بگوییم تا کسی متولد می شود میمیرد. نه؛ بلکه تولد، شروع زندگی عالی تری است. در شکم مادر، محدودیت بود. و مثلا از هوا نمی توانست استفاده کند ولی حالا راحت نفس می کشد. ظرفیت هر جنینی با تولد بالاتر می رود. در طول حیات هم رشد و شکوفایی عقلی و معرفتی روی می دهد. ما معتقدیم انسان کامل و اولیای معصوم دارای ولایت تکوینی هستند. علاوه بر ولایت تشریعی که تقنین آنهاست. و احکامی که از جانب آنها صادر می شود برای انسان واجب الاطاعه است. برای هستی هم به خاطر ولایت تکوینی، واجب الاطاعه هستند. هستی، مطیع ولی خداست.

مقام انسان اکمل

بعد از این مقدمات به مصداق اشاره کنیم و عرض را به پایان برسانیم. ائمه ما علیهم السلام و در رأس آنها رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) دارای ولایت تکوینی و تشریعی هستند. تعبیر انسان کامل شایسته پیامبر اعظم نیست؛ ایشان انسان اکمل است. چون انسان کامل بودن هم ذومراتب است. آنچنان که صفات و اسماء الهی ذومراتب هستند. حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآل و سلم) اکمل از کمّلین انسان های کامل قلمداد می شوند. لذا مقام و مرتبه ایشان از همه ما سوی الله بالاتر است. ایشان تا حضرت حق، واسطه ای ندارد. ولی فاصله، زیاد است. خدا واجب است ولی رسول خدا ممکن است. فاصله با واسطه تفاوت دارد. لذا می گویم کلام ابن عربی در اینجا غلط است که تفاوت کلام خود با قران را در این می داند که وحی رسول خدا با واسطه است ولی وحی من بی واسطه است. در جواب باید گفت: اولا خود قرآن می فرماید ما به سه شیوه ایحاء می کنیم و از آن جمله، وحی مستقیم است. و ثانیا جبرئیل، شاگرد پیامبر ماست. و ابزار القاء وحی است. این سخنان ابن عربی باطل است. فلذا بنده فصوص را در ماه مبارک نمی گفتم. چو شبهه ابطال روزه وجود دارد. به جایش «شذرات المعارف» مرحوم شاه آبادی را می گفتم که از نظر من کتاب عرفانی باارزشی است. به هر روی ابن عربی حرف های بی ربط و غلطی هم دارد ولی نفس این نظریه او ارزشمند است.

علت عصمت در وحی

وقتی وحی به مخاطب او القاء می شود؛ علم حضوری است و واسطه نمی خورد تا حصولی باشد. سال گذشته اگر به خاطر داشته باشید بنده بحث «فرایند انتقال معرفت از سپهر الهی به ساحت انسانی» را طرح کردم. سر اینکه پیامبر اعظم را در تلقی، تفسیر، تبلیغ و تحقق، معصوم می دانیم اینست. در تلقی معصوم است برای اینکه عین معرفت را دریافت می کند. اینطور نیست که با واسطه دریافت کند به این نحو که وارد مغز و قلب او شود و این وسائط، تصرفی در معرفت صورت دهد. ما هم علم حضوری داریم مانند آنجایی که دردی را حس می کنیم. در اینجا وجود درد را عینا احساس می کنیم. وقتی ما که انسان های عادی هستیم علم حضوری داریم آن بزرگوار به طریق اولی داراست. بنده در تقسیمی غیر متعارف علم شهودی را غیر از علم حضوری می دانم. پیامبر حتی علم شهودی دارد. خود حقیقت در ساحت پیامبر حضور می یابد لذا مشوب به خطا نمی شود

فکان قاب قوسین او ادنی…

شأن پیامبر اعظم چنین است که وقتی جبرئیل به مثابه همراه ایشان در معراج حضور می یابد؛ در واقع ملازم رکاب پیامبر است. وقتی شخصی سواره است و در کنار او پیاده ای ملازمت می کند. اینطور نیست که شأن ملازم همسان یا بالاتر از راکب باشد. شاهد این حرف این است که وقتی به بارگاه الهی می رسند؛ جبرئیل عرضه می دارد: «لو دنوتُ شبراً او شبرین لاحترقتُ». دیگر نمی توانم جلوتر بیایم. این یعنی جبرئیل حد دارد اما پیغمبر حد ندارد. تکامل پیامبر، لاحد است. و بالش و بالندگی حضرت ختمی مرتبت، لایقف است. این به معنای بی نهایت بودن پیامبر نیست. اشتباه نشود! بلکه حتی با هر صلوات بر پیامبر والامقام، ایشان اوج بیشتری می گیرد.

اینکه این همه برای صلوات، ثواب ذکر کرده اند و بعضی بزرگان ثواب آن را از قرآن خواندن هم بیشتر می دانند برای اینست که باعث تکامل پیغمبر ما می شود. این طور نیست که این بی شمار انسانی که بی شمار صلوات فرستاده اند کار لغو و بی اثری انجام داده باشند. و اثری برای پیغمبر نداشته باشد. پیامبر تکامل بی انتها دارد. و اصلا اینکه مجردات تکامل ندارند به شدت محل بحث است. این فیلسوف جوان جناب آقای فیاضی اشکالات اساسی به این حرف وارد کرده است.

و ان شاء الله روزی این نظر به کرسی قبول خواهد نشست. به هر حال بنا نیست که انسان ها با رفتن از این دنیا ظرفشان پر شود. بلکه ادامه دارند. و الا این همه کار خیر و باقیات الصالحات و صلوات و.. بی خاصیت خواهد بود. وجود مقدس پیغمبر هم حد یقف ندارد اما جبرئیل تا جایی بیشتر نمی تواند بیاید. با اینکه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل از کمّلین ملائک هستند. جبرئیل هم سرحلقه فرشتگان وحی است. اسرافیل سرحلقه فرشتگان حیات است. و هر کدام به تعبیری ملک کامل هستند. ولی ملک کامل از انسان کامل کم می آورد. اما پیامبر اعظم به تنهایی به ساحت الهی راه می یابد.

کاش حکمت امتحانات الهی را می فهمیدیم!

ما در سوگ چنین موجود عظیمی هستیم. در این ایام ملت ما سوگوار است هم به مناسبت نزدیک شدن به سالروز شهادت حضرت رضا علیه السلام و حسب روایتی امام مجتبی علیه السلام و هم شهادت حضرت رسول (صلوات الله علیه و آله و سلم) و هم فاجعه زلزله ای که اتفاق افتاد. در آن لحظه های شیرین بازگشت زوار حضرت سیدالشهداء علیه السلام، فاجعه تلخی به وقوع پیوست. درست ماجرا این است که این هم یک امتحان الهی است و کاش ما می توانستیم این را فهم و تفسیر کنیم که چرا باید در آن نقطه اتفاق می افتاد و نه در مکان دیگر؟! این امتحان الهی است.

 امتحان الهی نقش تکاملی دارد. افتنان و ابتلاء است. ولی ما نمی فهمیم. مثل امام امت (ره) می فهمد. که وقتی پسری مثل آقا مصطفی را از دست می دهد می گوید: این از الطاف خفیه الهیه بود. ولی ما کاملا برعکس می فهمیم. آخر چطور است که وقتی پسری با آن عظمت از دست می رود لطف خداوند به حساب می آید؟ حضرت اقا تعبیری داشتند که فرمودند: وقتی خبر شهادت آقا مصطفی آمد مثل آدم صاعقه زده شدیم. ولی امام وقتی شنید طبق معمول سر درس حاضر شد و درس گفت. بعد از درس برای تشییع جنازه رفت. حتی هنگام تشییع هم مانند بقیه علماء قدری از مسیر را همراهی کرد و تا محل دفن نرفت.

قبر ایشان را هم نه خود امام و نه بیت ایشان پیگیری کردند. بلکه بنا بر اظهارات فرزند آیت الله خوئی، حضرت آیت الله خوئی پیگیری کرده اند. از یکی از دوستان نقل شد که وقتی امام وارد خانه شد؛ دختر آقا مصطفی ( ایشان یک پسر و یک دختر دارند) جمله ای عاطفی گفت و برای لحظه ای حالت تأثر را در چهره امام دیدیم ولی سریعا تغییر کرد و به حال قبل بازگشت. کوه هیچگاه عوض نمی شود. این فاجعه یک رعد و برق بود ولی کوه را تکان نداد. امام با آن نگاه می فرمود: این از الطاف خفیه الهیه است ولی همه ما نگران بودیم که او یار، بازو و مایه امنیت و انیس امام بود که از دستشان دادیم. بعدها فهمیدیم که کلام امام یعنی چه! البته عمق مطلب را شاید هم هنوز نفهمیده باشیم.

لزوم بسیج مسئولین و طلاب در مناطق زلزله زده

این است که این فاجعه زلزله، از دید ما و به لحاظ عاطفی فاجعه است. که بیش از چهارصد تن از هم وطنانمان از دنیا رفتند. خانواده ها و خانه ها دچار مشکل شدند. ان شاءالله مسئولین اهتمام به خرج دهند و سریعا خسارات را جبران و تدارک کنند. الان همه مسئولین به آنجا مسافرت می کنند. این خوب است و در فرونشاندن آلام آنها موثر است. و اگر قصد قربت داشته باشند و در همین فرصت هم نخواهند به رقیب خود بد و بیراه بگویند و به عکس و فیلم گرفتن بگذرانند

. اما نباید یادشان برود که زمانی مردمی در چنین منطقه سخت و کوهستانی خانه های خود را از دست داده اند و آواره اند. بحمدالله تا الان همه دستگاهها بسیج شده اند ولی این بسیج را ادامه دهند تا ان شاءالله همه مشکلات از قبیل مشکلات مسکن و تأسیسات و مرافق شهری و مسائل فرهنگی و روانی و دینی برطرف شود. ما اعلام کرده ایم که طلاب با هماهنگی با سازمان های مسئول اعزام شوند و از دیروز هم اعزام آغاز شده است. آنجا الان مردم نیاز معنوی و معرفتی دارند. مسئله دارند. بالاخره حدود پانصد نفر به صورت غیر متعارفی از دنیا رفته اند. مسائل شرعی فراوانی هست که برای مردم پیش آمده است.

الان مسائل روحی و روانی پیش آمده است که اگر طلبه کنار آنها حاضر شود و با آنها چند روزی را بگذراند؛ صحبت و نصیحت کند. و همین مسائل معرفتی را بازگو کند تا مردم تصور دیگری از این بلیه پیدا نکنند. این حضور خیلی می تواند برکت داشته باشد. و از جمله خدمات اجتماعی که روحانیت می توانند ارائه کنند همین جور موارد است. به هر حال فعلا بسیج نیروها انجام گرفته است. ولی عمده نگرانی اینست که از یاد بروند و به تبع آن، سالهای سال با خسارات و کمبود های این بلا سرکنند.

ان شاءالله خداوند متعال این فاجعه را جبران کند و روح و ریحان ناشی از رحمت خودش را بر ارواح این کشتگان مظلوم که در حکم شهیدند؛ روایات بسیاری داریم که مثلا غریق شهید حکمی است شهید موضوعی نیست ولی در حکم شهید است. کسی که در زیر آوار می ماند شهید حکمی است. یعنی در حکم شهید است و اجر شهید را دارد. مادری که برای تولد فرزندش بر سر زا می رود در حکم شهید است و اجر شهید را دارد. اینها هم در حکم شهیدند. خداوند متعال ایشان را بیامرزد و مشمول رحمت خویش قرار دهد.         

کاستی‌ها و بایستگی‌ها در قلمرو اخلاق

 

همایش همکاری‌های آموزش و پرورش و حوزه

۲۳/۲/۸۹

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و الصلوهًْ علی رسول‌الله و علی آله آل الله و لعن الدائم الی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

در آستانه سوگواری حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س)، بنت نبوت و مادر امامت قرار داریم. بنده هم به نوبه خود این ایام و مناسبت را به حضور شما سروران ارجمند و اهل فضل و ارباب فرهنگ و فکر و معرفت، سوگوارانه تسلیت عرض می‌کنم.

عنوانی که بنا بوده ذیل آن تصدیع بدهم کاستگی‌ها و بایستگی‌ها در قلمرو اخلاق بود. این عنوان بسیار وسیع است و فراخور یک صحبت کوتاه و فشرده نیست. من شَما و نمایی از این عنوان را توضیح می‌دهم و آرزومندم که مجالی دست بدهد در حد فراخور و درخور این عنوان مهم، روزی وظیفه‌گذاری کنم.

دین دستگاهی است با دست‌کم چهار ضلع معرفتی، با سرشت و مختصات یک دستگاه معرفتی، یعنی منسجم و عناصر و اجزاء آن کاملاً در ارتباط با یکدیگر. بخشی از دین معطوف به بینش است، یعنی بینش و عقاید. بخش دیگر دانش و علم‌هاست، هر دوی این بخش گزارش از واقع‌مندهای محقق در هستی هستند ولی عقاید متعلَق ایمان‌اند و گزاره‌های علمی بالاصاله متعلق ایمان نیست. بخش سوم به منش، ارزش‌ها و اخلاق معطوف می‌شود، بخش چهارم به کنش، رفتار و حقوق و تکالیف مربوط است.

حکمت عملی و حکمت نظری دین در چارچوب این چهار بخش سامان می‌یابد و دین یعنی مجموعه این چهار بخش. از آن جهت که مجموعه این چهار حوزه معرفتی، هندسه دین را سامان می‌دهند، چون منسجم و مرتبط هستند و نظام‌واره‌اند، تفکیک اینها از یکدیگر قطعاً تأثیر منفی و تأثیر سوء بر کارایی و کارکرد دین خواهد گذاشت و بسا در حد زیانبار شدن اِعمال دین، چونان داروی شفابخشی که چون معجون است و مرکب، اگر از ده جزء ترکیب یافته باشد، شفابخش است و مصرف آن درمانگر. گاه ممکن است یک جزء را کم کنیم و یا جزئی را با عنصر دیگری جایگزین کنیم، مجموع آن معجون زیان‌ور و خسارت‌بار و دردزا بشود.

اگر به دستگاه‌وارگی هندسه معرفتی دین قائل باشیم، باید در تبعیضِ در حوزه‌های معرفتی دین چنین پیامدی را توقع ببریم. مجموعه قضایای تشکیل‌دهنده شاخه حکمت عملی دین که در قالب فقه و در صورت اخلاق سامان یافته است، به طور موازی معطوف به مواجهه جوارحی و جوانحی آدمی با قلمروها و عرصه‌های حیات و هستی و شئون بشر دستورهایی را دارند که اگر در پیوند با یکدیگر دیده شوند، خرده‌نظام‌هایی پدید می‌آید. به تعبیر دیگر ما دو کلان‌نظام داریم، کلان‌نظام حقوق ـ تکلیف و کلان‌نظام اخلاق.

حقوق و تکلیف که ما آن را با نام فقه می‌شناسیم، مجموعه‌ای از آموزه‌ها و دستورها و بایدها را تولید می‌کند و شامل مجموعه‌ای از آموزه‌های الزامی و بایستی است، معطوف به رفتارهای آدمی در شئون و عرصه‌های مختلف، چه به صورت جوارحی و چه به شکل جوانحی است. در حوزه علم، در حوزه مدیریت، در حوزه اقتصاد، در حوزه سیاست، در مواجهه با محیط زیست و طبیعت و به تعبیر اسلامی آن، خلقت الهی، چون تعبیر طبیعت اگر نگوییم یک تعبیر الحادی است، دست‌کم یک تعبیر سکولار و بی‌طرف است نسبت به وجود خدا. در ادبیات دینی ما، ماسوا‌الله مخلوق هستند و خلقت است و نه طبیعت. و در حوزه رفع مخاصمات و در حوزه‌های گوناگونی که به قلمروهای فراوانی تقسیم می‌شوند. مواجهه آدمیان با این قلمروها، چه به صورت جوارحی و چه به نحو جوانحی دارای احکام بایدی است که مجموعه آنها حقوق، تکلیف و فقه را تشکیل می‌دهند.

همه این صحنه‌ها و حتی مواجهه با حق‌تعالی و مرابطه و ترابط دوسویه عبد و رب، چنانکه احکام حقوقی و تکلیفی دارد، احکام اخلاقی نیز دارد. شاید به صورت عام و خاص من‌وجه، ما نسبت به همه عرصه‌ها یا حکم الزامی و فقهی داریم، یا حکم ارزشی و تهذیبی و تنزیهی داریم و یا هر دو را داریم و غالباً هر دو را داریم.

منزلت اخلاق در تعالیم دینی اسلامی، منزلت برین و بلندی است. شخصیت پیامبر ما یک شخصیت اخلاقی است، مجسمه اخلاق است و اخلاق عینی است. قرآن او را به این صفت ستوده است که «و انک لعلی خلق عظیم» بزرگ‌ترین صفتی که قرآن برای او قائل است، خلق خوب اوست و نرم‌خویی اوست که به نرم‌خویی در دل‌های سخت نفوذ کرد. برخی فضلا و بزرگان اخلاق نبوی را در حد اعجاز تعبیر کرده‌اند، یعنی اعجاز اخلاقی نبوی. به لحاظ تعلیمی هم «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». به لحاظ کیفی چنین است.

از حیث کمّی هم به اندازه‌ای که احادیث و آیات احکامی داریم، آیات و احادیث اخلاقی داریم. شاید آیات اخلاقی به لحاظ کمّی بیش از آیات‌الاحکام باشد. بی‌شک روایات اخلاقی و اخبار اخلاقی ما کم از اخبار فقهی ما نیست. ما به حق و به جا و به مثابه بستر اصلی تعلیم و تعلم در حوزه به امر فقه می‌پردازیم. این مایه که به فقه پرداخته‌ایم باز هم کم است. من نمی‌خواهم عرض کنم چرا به فقه می‌پردازیم و یا حتی بسنده کنیم به حدی که اکنون به آن اشتغال داریم، چرا که فقه و اجتهاد جوهر دروس حوزوی و تحصیلات دینی است. در جامعه و در محیط دانشگاه به رشته‌های گوناگون حقوق و رشته‌های تکلیفی پرداخته‌ایم و می‌پردازیم، به رشته‌های گوناگون الزامی که پشت آن حقوق و قانون است، می‌پردازیم. رشته‌های اقتصاد، سیاست، مدیریت و امثال این حوزه‌ها. از لحاظ معرفتی، دانشگاه‌های ما ده‌ها، بلکه صدها رشته و گرایش علمی در قلمرو حکمت عملی، در بخش الزام و غیرمرتبط با حوزه اخلاق پرداخته‌اند و می‌پردازند. رشته‌های بسیار، دانشگاه‌های تخصصی فراوان، تحقیقات زیاد، طبعاً رساله‌های فراوانی تولید می‌شود، همایش‌ها و هم‌اندیشی‌های بسیار. در جامعه نیز در مقام اجراء ما دستگاه‌های عریض و طویل پشتوانه حقوق و قانون داریم. وزارتخانه‌ها عمدتاً به امر اِعمال قانون مشغول هستند. پارلمان قانون‌گذاری و حقوقی داریم، برای حقوق و تکالیف و تعیین نظام‌واره‌های حقوقی و تکلیفی در کشور ما یک پارلمان داریم در حد یکی از سه قوه تشکیل‌دهنده حکومت. سیصد تن وکلای مردم هستند، دستگاه وسیعی است و دامنه این مجموعه در سطح کشور بسیار گسترده است. هزینه سنگینی هم برای وضع و اعمال قانون صرف می‌شود از قبیل اطلاع‌رسانی، توجیه، ابلاغ، حضور مأمورین و ضابطین، جریمه کردن و زندان انجام می‌شود.

در حوزه‌های علمیه هم به حمد الله با حضور و وجود فقهای عظام در حوزه فقه کار می‌شود، هرچند نه به کفایت و در آن بخش هم خلأ و رخنه فراوان داریم. اما به هر حال ده‌ها و صدها کرسی و حوزه درس سطوح عالی و خارج در حوزه‌های علمیه دائر است، دائرهًْ‌المعارف‌های بسیاری چون جواهر ـ افزون بر چهل جلد ـ در دسترس است. دائرهًْ‌المعارف به معنی الکلمه که هر یک صفحه آن شرح چندین و چند صفحه‌ای نیاز دارد. هر یک صفحه مشتمل بر ده‌ها ارجاع است. و آثار مجموعه‌ای و گسترده‌نگاشته‌ها و موسوعه‌های فقهی فراوان به رغم اینکه همچنان و هنوز خلاء هست. اکنون رشته‌های تحصیلی تخصصی هم در حوزه رایج می‌شود و از جمله در حوزه فقه، فلسفه، کلام، شاخه‌های مختلف کلامی و گاه شاخه‌های فلسفه.

اما عرض من این است که سئوال کنم از متولیان امور، ما به اخلاق چه قدر پرداخته‌ایم و می‌پردازیم؟ مگر نه این است که در یک معنا اخلاق همان حکمت عملی است؟ و همه حکمت عملی؟ مگر نه این است که اخلاق هم‌وزن حقوق و تکلیف است؟ مگر نه این است که اخلاق نیز یک ضلع از هندسه معرفتی دین است؟ مگر نه این است که ما بیش از آن که از قانون‌شکنی‌ها رنج ببریم از بی‌اخلاقی‌ها آزرده‌ایم؟ مگر صحنه‌های ناشایست و ناروا و نادرست و رنج‌آور، دردانگیز و روح‌گزا و اندوه‌آور در خیابان‌های ما، در شهرهای ما و محیط مدنی ما آشکارا به چشم نمی‌خورد که یکسره ضد اخلاق است؟ مشکل کجاست؟ طی این سی سال شمار قوانینی را که پارلمان قانون ما و پارلمان حقوق ما وضع کرده است چقدر است؟ دستگاه‌های قانون‌گذار ما چه مایه عریض و طویل هستند که البته زائد نیستند، اما آیا جایی برای اخلاق که نظام اخلاقی اسلام را هم مضبوط و اجرایی کند و اعمال کند پیش‌بینی کرده‌ایم؟ اگر سیصد نفر وکیل به عنوان وکلای پارلمان قانون‌گذار داریم، آیا نمی‌ارزد که سی نفر و یک پارلمان اخلاق نیز داشته باشیم؟ آیا اخلاق جزئی از دین نیست؟ آیا فکر نمی‌کنیم که سرّ فساد و سر افسارگسیختگی‌ها، سرّ پریشانی‌ها و شرایط نامأنوس و غیرقابل دفاع و نامساعد و رنج‌آور کنونی جامعه ما به جهت تبعیض در دین است که ما یک رکن عظیمی از دین را که شخصیت پیامبر ما بدان شناخته است و او آمده است که علاوه بر اکمال دین، اتمام نعمت ـ که البته بخشی از دین اخلاق نیز هست ـ متمم مکارم اخلاق نیز باشد و این را فراموش کرده‌ایم. در کنار کرسی‌های درس بسیار ارزشمند حوزه که هریک نعمت الهی هستند و هر فقیه و هر جلسه فقهی از نعمات الهی است، یک کرسی درس اخلاق علمی، نظری، دقیق، عالمانه و مجتهدانه در حوزه‌های ما نباید باشد؟ اگر بود در حاشیه دروس به عنوان درس جنبی و هفته‌ای یک جلسه؟ و آیا همان هفته‌ای یک جلسه هم هست؟ در دانشگاه‌ها چطور؟ ما در پیشگاه الهی باید عذر تقصیر عرضه کنیم. قاصر نیستیم، مقصریم. نظام مقصر است. دولت مقصر است، قوه قضائیه و قوه مقننه بسا مقصر باشد. اینکه عرض می‌کنم بسا از این جهت است که معتقدم ما در موازات حقوق می‌بایست به اخلاق می‌پرداختیم. اینها دستگاه‌هایی هستند که برای آن رسالت و آن دسته از مأموریت‌ها در مجموعه نظام پیش‌بینی شده‌اند. نهادهای مرتبط با حوزه حقوق هستند. اما وجه اخلاق مغفول و متروک است، چنانکه در کنار عقاید به علم نپرداخته‌ایم و گزاره‌های علمی مغفول است و ناچاریم اسیر علم سکولار باشیم. ناچاریم تهیدست باشیم و دست به سوی بیگانگان دراز کنیم. چون همان‌طور که به کلام پرداختیم ـ که البته همین نیز کم است ـ به عقاید که گزاره‌های قدسی متعلق ایمان هستند پرداخته‌ایم، به گزاره‌های غیرقدسی که رأساً و بلاواسطه متعلق ایمان نیستند اما گزاره‌های واقع‌نما هستند، از واقع‌مندها، از هست‌مندها گزارش می‌کنند، نپرداختیم، لهذا علم اسلامی و علوم انسانی ـ اسلامی نداریم.

هرآنچه رهبر فرهمند و خردمند و فرهیخته و فرهنگ‌ور، دقیق، حساس، دیدبان روشن‌بین، دوربین، روشن‌ضمیر فریاد می‌کنند به فرمانده‌ای می‌مانند که در میانه میدان فرمان می‌دهد، به پیش، اما کسی نیست که ندا و فراخوان او را اجابت کند. اگر هم به تعبیر ایشان تجاوبی می‌شود یک تجاوب عمدتاً تبلیغاتی است.

بزرگی، در سطوح مسئولیتی بالا در زمانی که رهنمود اسلامی شدن دانشگاه‌ها از ناحیه رهبری عزیز صادر شد به من مراجعه کرد، گفت کمک کنید این موضوع را دنبال کنیم. من به ایشان عرض کردم به سه شرط آری؛ یک: کسی راجع به اسلامی شدن دانشگاه‌ها مصاحبه نکند. ما با مصاحبه سر این رهنمود را نبریم. دو: کسی همایش هم برگزار نکند. سه: به همان اندازه و به همان درازنای تاریخی که زمان طی شده تا علوم سکولار در این کشور جا باز کرده‌اند، به همان میزان حوصله کنید و سرمایه‌گذاری کنید، آنگاه دانشگاه‌ها اسلامی می‌شود. اسلامی شدن دانشگاه‌ها به مسجد و کاشی و تبلیغات نیست. مسلمان شدن غیر از اسلامی شدن است. آقا که نفرمودند دانشگاهی‌ها را مسلمان کنید. دانشگاهیان مسلمان هستند، در همه تاریخ ایران و در همه نقاط جهان دانشگاهی و دانشجویی متدین‌تر از دانشگاهی و دانشجوی ایران امروز نیست. مسئله ما مسلمان کردن نیست، اسلامی شدن به این است که علم اسلامی شود. جلسه‌ای تشکیل شد و برنامه‌ای ترتیب داده شد. چند روز بعد دیدم آن بزرگوار با یک مجله دانشجویی دسته چهارم مصاحبه کرده که من خودم را کنار کشیدم.

چه باید بکنیم؟ باید جدی بگیریم. ما پارلمان اخلاق می‌خواهیم. ما مشکل اخلاق را با تصمیم و تدبیر باید رفع کنیم. این‌همه بخشنامه می‌کنیم، مأمور بالای سر کاسب می‌گذاریم که جزء به جزء فاکتور او را کنترل کنیم، دو نکته اخلاقی هم بگوییم، اخلاق کارگرتر است. این‌همه در نزاع‌ها به داوری و قضاوت می‌پردازیم، در بعضی از عرصه‌ها اخلاق بر قانون و بر حقوق مقدم است، یعنی اخلاق گره‌گشاتر است و یا تواماً می‌توان با احکام و اخلاق حل کرد. در نزاع‌های خانوادگی یک شرکت نیست که سرنیزه و تازیانه بتوان نزاع بین زن و مرد را حل کرد، اما اخلاق اینجا گره‌گشا است. در حوزه خانواده اخلاق مقدم بر حقوق است. به اخلاق تکیه کنیم تا حقوق.

در حوزه پژوهش خلاءها بسیار است. ما فاقد منطق استنباط اخلاق هستیم. منطق استنباط فقه را داریم و بسیار قوی، ژرف و بی‌نظیر است. من به نقایص اصول آگاه هستم و کار وسیعی در این زمینه انجام داده‌ام و حاصل زحمات این طلبه کوچک بعد از یازده سال یک کتاب چهارصد صفحه‌ای با عنوان منطق فهم دین شده است. عیوب و آفات را می‌دانم ولی به عظمت و عمق و شگرفی اصول هم آگاه هستم. اما ما اصول اخلاق نداریم، چنان که اصول عقاید هم نداریم، یعنی منطق استنباط عقاید هم نداریم و منطق استنباط علم هم نداریم.

در فلسفه اخلاق کار نکرده‌ایم. هرآن چیزی که بخواهد ارتقاء پیدا کند و تصحیح شود نیازمند مطالعه فلسفی است، فلسفه مضاف به اخلاق، هم فلسفه مضاف به معرفت اخلاق یعنی فلسفه علم اخلاق و هم فلسفه مقوله اخلاق و این دو با هم فرق می‌کنند. ما دستگاه معرفتی ـ نظری اخلاقی خود را باید نوسازی کنیم و البته معارف فراوانی از سلف باقی مانده است. کما اینکه دستگاه عملی اخلاقی باید طراحی شود. کما اینکه در حوزه تاریخ اخلاق کار نکرده‌ایم. ادوار تاریخ و مکاتب و منازل گسترده کاملاً متمایز از هم در طول تاریخ در قلمرو اخلاق و مسلمانان و شیعه تولید کرده‌ایم، اینها باید بازشناسی شود.

مطالعات تطبیقی در حوزه اخلاق، اخلاق با اخلاق اسلامی و بلکه بگوییم شیعی، اهل‌بیتی، با دیگر نظام‌ها و مکاتب اخلاقی به نحو تطبیقی و مقارنه‌ای باید مورد مطالعه قرار گیرند.

مطالعات بینارشته‌ای، اخلاق و فقه، اخلاق و عرفان، اخلاق و تربیت، اخلاق و روان‌شناسی، اخلاق و کلام، اخلاق و هر حوزه معرفتی دیگر، اینها همه دستاورد خواهد داشت.

رشته‌های اخلاق فراوانند، اخلاق هنجاری، اخلاق‌های حرفه‌ای گسترده. به دامنه و گستردگی همه مشاغل ما اخلاق حرفه‌ای داریم.

دائرهًْ‌المعارف‌های تخصصی اخلاق بنویسم. الان متهم هستیم به بی‌اخلاقی در جهان، درحالیکه دین ما دین اخلاق است و پیامبر ما مجسمه اخلاق است. ما مقصر هستیم که پیامبر ما اینقدر مظلوم است. پیامبر ما که مظهر اخلاق است امروز ما متهم باشیم و اینهمه علیه او و مکتب او توهین شود.

همه اینها نیازمند پژوهش و آموزش به موازات هم است. در حوزه ما باید ده‌ها و گرایش اخلاقی آموزشی بشود و رشته‌های تخصصی اخلاق ایجاد شود.

من از شما سئوال می‌کنم آیا سراغ دارید یک فیلسوف اخلاق که در فلسفه اخلاق از نگاه اسلام صاحب نظر باشد؟ مجتهدان اخلاقی فراوان داریم و همه مجتهدان ما اخلاقی‌اند، اما چند مجتهد اخلاق داریم؟ مجتهدان اخلاقی بسیار داریم و همه مجتهدان و فقیهان ما اخلاقی‌اند، شرط فقاهت و شرط حجیت فتوای آنها اخلاق است. مجتهد اخلاق، یعنی به همان وسعت و عمقی که در فقه کار شده یک نفر کار کند و بگویند ایشان مجتهد اخلاق است، کم سراغ داریم. در بعضی از رشته‌های فرعی هیچ نداریم. درجه اجتهاد در فقه می‌دهیم، چه اشکالی دارد طلبه‌ها را ترغیب کنیم درجه اجتهاد در اخلاق و عقاید، کلام و علم دینی نیز رایج شود.

ما تا از این نقاط شروع نکنیم مسئله اخلاق را در آموزش و پرورش نمی‌توانیم حل کنیم. دوستان ما در فلسفه تربیت کار کرده‌اند، هرچند در جزئیات آن نیستم ولی اصل این اقدام، اقدام ارزشمندی است. باید از فلسفه اخلاق آغاز کرد، معنویت را باید بیشتر به اخلاق نسبت داد. عرفان می‌تواند گوهر دین حتی قلمداد شود، احیاناً به معنای صحیح آن اما عرض می‌کنم عرفان معرفت خواص است ما اصرار نکنیم توده مردم را به عرفان بکشانیم که لغزشگاه است. همه می‌دانند من مختصر ذوق عرفانی دارم، من مخالف عرفان نیستم، هم تدریس کرده‌ام و هم نوشته‌ام و هم گفته‌ام، اما عرفان متعلق به خواص است، خواص می‌فهمند و می‌چشند و می‌کشند، به اخلاق بپردازیم و اینهمه بر عرفان برای توده مردم اصرار نورزیم. به همان اندازه که باید نخبگان و خبرگان و خواص به عرفان بپردازند عوام کمتر، اما به اخلاق بیشتر بپردازیم.

 

پارلمان اخلاق

 

مصاحبه تلویزیونی با

برنامه این شب‌ها

گروه فرهنگ و معارف اسلامی شبکه یک

۱۸/۴/۸۹

 

مجری: یا من ارجوه لکل خیر. سلام. بامداد نیک، بامداد ۲۷ رجب المرجب و فرارسیدن سالروز مبعث پرنور بزرگ‌ترین پیامبران خدا، ختم رسل و خاتم پیامبران به همه انسان‌های حقیقت‌دوست، سعادت‌خواه و خواستار و جویای نور و نورانیت مبارک باشد.

در همین دقایق و لحظات، هدیه می‌کنیم ذکر پرنور صلوات را به روح مقدس و نورانی آن رسول بزرگ خدا محمدبن‌عبدالله(ص).

افتخار دارم در برنامه‌ امشب در محضر جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای علی‌اکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی هستم. و آماده‌ایم راجع به یک موضوع خیلی مهم و محوری و مورد نیاز هریک از ما و جامعه امروزمان صحبت کنیم.

جناب آقای رشاد خیلی خوش آمدید و این شب پرنور به جناب‌عالی نیز مبارک باشد.

آقای رشاد: بسم‌الله‌الرحمن الرحیم. من هم متقابلاً به جنابعالی و همکارانتان و به همه مسلمانان و شمار میلیاردی شیفتگان و شیدایان ساحت قدسی نبوی و به همه آزادگان و اخلاقیان عالم تبریک عرض می‌کنم.

شاید در حیات انسان و بسا پس از صدورِ صادر اول و شاید بگوییم که در وجود این دوره‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم، در خلقت الهی مناسبتی عظیم‌تر از مناسبت مبعث وجود نداشته باشد. ما در لحظه‌های بامدادی و در آستانه سحرگاه مبعث هستیم که بسیار، بسیار روز مهمی است. لحظه‌های نیایش و نجوا و عبادت است و ارتباط خالصانه و دور از چشم دیگران خلوت کردن با حق‌تعالی.

من به همه بینندگان عزیز این برنامه خوش و نیکوی شما هم این مناسبت را تبریک عرض می‌کنم و این لحظات را که به شب‌زنده‌داری مشغول هستند و یا حتی شنیدن این مذاکرات علمی باشد، چون این صحبت‌ها در وصف پیامبر اعظم(ص) و در بیان آموزه‌های دینی است و کسی اگر به قصد عبادت همین مطالب را هم گوش کند، گویی در حال خواندن نماز شب است، یعنی همگی بینندگان عزیز ما اکنون در حال عبادت و مشغول نجوا و شب‌زنده‌داری هستند. من دعا می‌کنم خداوند متعال این عبادتی را که الان مشغول آن هستیم به نیکی بپذیرد.

مجری: طبیعی است که در محفل و لحظاتی که ذکر بندگان بزرگی مثل رسول بزرگوار اسلام(ص) هست، به شرط اینکه انشاءالله آن ذکر در رفتار ما هم تجلی کند و خود ما را هم راست و درست کند مشمول اجر الهی خواهد بود.

جناب آقای رشاد اولین عبارتی که در چنین مناسبتی به یاد هریک از ما می‌آید عبارت شریف: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» است. و بعد البته «انی بعثت معلما» به یاد ما می‌آید. در مناسبت مبعث این کلمه محوری در ذهن ما می‌چرخد که شاید محور همه تلاش‌های بزرگ‌ترین و محبوب‌ترین پیامبران خداوند اخلاق بود. هدف ایشان اخلاق بود و خلق‌وخوی نیکو.

خداوند متعال هم در چند جای قرآن کریم فرموده‌اند که ویژگی محوری پیامبر اکرم(ص) اخلاق است. «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ» (قلم/ ۴)، «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم‏» (آل‌عمران/ ۱۹) «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ» (آل‌عمران/ ۱۵۹) و یا توصیه‌های اخلاقی که به پیامبر اکرم فرمودند و امثال اینها به نظر می‌رسد که پایه و مایه و لااقل یکی از بنیان‌های دین اسلام اخلاق باشد.

در این‌باره اگر مقدمه‌ای هست بفرمایید.

آقای رشاد: عرض کنم حدیثی که فرمودید، منسوب به حضرت رسول اکرم(ص) است و در بعضی منابع روایی آمده. نکته دقیقی در تعبیر این حدیث است که خیلی محل تأمل هست و آن اینکه، عبارت به این شکل نقل شده: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، «انما» دلالت بر حصر می‌کند، یعنی این است و جز این نیست و من فقط برای همین برانگیخته شده‌ام. البته این تأکید است و بدین معنا نیست که پیامبر بزرگوار ما رسالت دیگری نداشت. بلکه این بدان معنا است که اخلاق در مکتب من جایگاه ویژه‌ای را دارد. من همانا برانگیخته شده‌ام تا مکارم اخلاق را به پایان ببرم و یا تکمیل کنم. گویی کاستی‌هایی در نظام‌واره تعالیم اخلاقی که تا آن زمان به بشر ابلاغ شده بوده، وجود داشته که آن بزرگوار آمده‌اند تا آن را تمام کنند. همانطور که شرایع بسیاری آمده بودند و ایشان کامل‌ترین شریعت را آوردند، گویی مکتب اخلاقی کامل‌تری را هم ایشان آورده‌اند و تکیه ایشان روی مکارم اخلاقی و درواقع برترین‌های فضائل اخلاقی است.

مجری: پس چند نکته مشخص شد. یکی اینکه مکارم اخلاق یعنی خُلق‌های برتر.

آقای رشاد: بله. چون اخلاق می‌تواند مراتب نازله داشته باشد. چون گویی قله‌ها و چکادهای اخلاقی رسالت ایشان بوده است که اهتمام کنند و تعلیم بدهند. طبعاً اگر معلم برانگیخته شدند برای تعلیم اخلاق، برای تعلیم حقوق و برای تعلیم حقایق عالم در مقام حوزه بینش و حتی برای تعلیم علم برتر و علم برین که علم قدسی، الهی و واقع‌بین‌ و واقع‌نماست. در همه حوزه این جهت هست.

مجری: نکته دیگر هم بحث اتمام است. بنابراین مکرمت‌های اخلاقی بوده است و اصول اخلاقی تأسیس شده بوده و ایشان هدف‌گذاری کرده‌اند که آنها را به پایان برسانند.

آقای رشاد: درحقیقت می‌توان از این عبارت به نحوی اصطیاد کرد و یا به صورت ذوقی می‌توان دریافت کرد این است که همانطور که شرایع پیشین ناقص بوده‌اند و تعالیم حقوقی و تکلیفی پیشین که پیامبران گذشته آورده‌اند ناقص بوده‌اند، چون بشر هم در نسل‌های قبل ناقص بوده و آن مقدار شرایعی که انبیاء پیش‌تر آورده بودند برای آن نسل‌های از بشر کفایت می‌‌کرده، به موازات ترقی و تکامل بشر و ارتقای عقل بشر، شریعت کامل‌تری باید می‌آمد، یا باید بگوییم که شریعت به دو بخش فقهی، حقوقی، تکلیفی و اخلاقی، ارزشی، تهذیبی تقسیم می‌شود و همانطور که احکام کامل‌تری در قلمروی الزامی آمده است، همچنین اخلاق کامل‌تر و احکام اخلاقی و ارزشی کامل‌تر را آن بزرگوار آورده‌اند. یا اینکه اگر بگوییم دو مجموعه و دو نظام آموزه‌ای آن بزرگوار آورده‌اند که پیامبران قبلی هم طبعاً‌ همین دو نظام را داشته‌اند ولی باز به تناسب روزگار خودشان و دوره رسالت خودشان و ایشان همانطور که شریعت را کامل کردند و به تعبیر قرآن اتمام دین شد، اتمام دین هم در حوزه شریعت و هم در حوزه اخلاق اتفاق افتاده است، منتها شاید بتوان گفت با تأکید بیشتر.

مجری: اما اگر بخواهیم وارد جامعه بشویم و این بحث را در جامعه پیگیری کنیم، مثلاً همین اتفاقی که دیشب در برنامه افتاد و گزارشی داشتیم از حال پدر پیری که ساکن یکی از خانه‌های سالمندان کشور و ایشان ضمن اینکه جوان‌ترها را توصیه می‌کنند به احترام به پدران و مادرانشان، بعد ضمناً می‌گوید که من دلم می‌خواهد ده روز محضر حضرت رضا(ع) مشرف بشوم. بعد از طرف مردم هم پیام‌های زیادی می‌رسد. الان ما باید بگوییم که یک رفتار اخلاقی کردیم و خوشحال باشیم که جامعه ما بااخلاق است؟ اصلاً تعریف اخلاق و رفتار اخلاقی و جامعه اخلاقی و مردم اخلاقی این است یا فراتر و رفیع‌تر از این است؟

آقای رشاد: عرض شود که مثل ایمان که نمود حوزه‌ بینش و عقاید است و دارای مراتب هست، حوزه التزام به شریعت و اخلاق هم همینطور است. یعنی شما می‌توانید بگویید که آنچه که در برنامه شما رخ داد، نماد و نمودی بوده است از التزام اخلاقی جامعه ما و از این نتیجه بگیرید که جامعه ما بسیار اخلاقی است و خرسند هم باشید. به یک معنا شما درست تشخیص داده‌اید و جامعه ما در یک مرتبه‌ای از مراتب اخلاقی قرار دارد. وقتی ما جامعه خودمان را با بسیاری از جوامع غربی و شرقی قیاس کنیم یک جامعه به شدت اخلاقی هستیم. شما مشاهده کردید که در جوامع دیگر بسیار اتفاق می‌افتد که افرادی مبتلا هستند و گرفتاری دارند و آحاد جامعه با بی‌تفاوتی تمام از کنار او عبور می‌کنند. من تصور می‌کنم که در جامعه ما اینگونه نیست، جامعه ما وقتی شاهد یک فرد گرفتار هست، می‌بینید که با یک ولع و شور و حالی مردم به یاری او می‌شتابند، بی‌آنکه ذره‌ای الزام حقوقی در پس این حرکت باشد، یعنی وظیفه حقوقی بر عهده مردم نیست. به هرحال گفته می‌شود که از جمله تفاوت‌های بین اخلاق و حقوق این است که پشت حقوق الزام و اجبار هست ولی در پس اخلاق الزام نیست و شاید تا حدی این مطلب هم صحیح باشد که در حوزه دینی هم به خاطر سر باز زدند از بسیاری وظایف اخلاقی چه بسا عقاب نباشد، هرچند با التزام ثواب باشد. این در حالی است که در حوزه فقه و احکام اگر کسی تن بزند از التزام به قواعد حقوقی و تکلیفی و شریعت و فقه به هرحال عقاب در انتظار آن فرد هست.

مجری: یعنی اگر نماز واجب ما ترک شود حتماً عقاب می‌شویم اما اگر یک مورچه‌ای را دیدیم که در آب در حال هلاک شدن است و نجاتش ندادیم عقاب نمی‌شویم.

آقای رشاد: به هرحال عقاب ندارد ولی اگر ما این ترحم را حتی بر همان مور کردیم حتماً خدا ثواب خواهد داد و گاهی در بعضی روایات هست که در آن عالم نسبت به این کار ظاهراً کوچکی که جنبه اخلاقی هم دارد و نه حقوقی، خداوند متعال پاداش می‌دهد.

به هرحال همانطور که ایمان مراتب دارد و التزام حقوقی و قانونی مراتب دارد، التزام به موازین اخلاقی هم مراتب دارد. ما در مقام مقایسه اگر بربیاییم و با دیگر جوامع خودمان مقایسه کنیم من تصور می‌کنم که جامعه ما یک جامعه اخلاقی است. اما اگر این جامعه را که مدعی است امت پیامبر رحمت و اخلاق و ایثار است و امت پیامبری است که خداوند بزرگ او را به یک صفت بزرگ ستوده است: «إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ» (قلم/ ۴)، و خوی عظیم را وجه تمایز او بر دیگر آحاد انسانی و شاید مصلحان و بزرگان تاریخ مطرح کرده و برجسته ساخته، اگر با تعالیم پیامبرمان و مکتب غنیی که به لحاظ اخلاقی امروزه در اختیار ماست و میراثی است که از پیامبر اعظم و اولیای الهی و ائمه معصومین(ع) به دست ما رسیده، با این تعالیم مقایسه کنیم باید بگوییم که بسیار کسری داریم و فاصله ما با آموزه‌هایی که در اختیار داریم و وظیفه‌ای در این بخش داریم زیاد است. درنتیجه بگوییم جامعه ما هنوز اخلاقی نشده است و آنگاه بعضی نقاطی را نشان بدهیم و مثلاً بگوییم کاسب فلان محل بعضی اصول اخلاقی را رعایت نمی‌کند و یا ممکن است بگوییم که نسبت به گذشته حتی پس‌رفت هم داشتیم. کسبه ما در گذشته تقیدهایی داشتند و برای خودشان وظایفی تعریف کرده بودند علاوه بر وظایف الزامیی که داشتند. مثلاً بر ارباح مکاسب و درآمدهای کسبه ما خمس تعلق می‌گیرد، این را احیاناً در گذشته دقیق می‌پرداختند و علاوه بر او گاهی مؤسسه خیریه‌ای راه می‌انداختند و باقیات و صالحاتی داشتند و در کارهای خیر فعال مشارکت می‌کردند و فراتر از ادای مالیات الزامی تکلیفی در پرداخت‌هایی که هیچ الزامی در پس آن نبود و بلکه حسنش در آن است که پنهانی باشد و نه‌تنها الزام نیست بلکه آگاهی دیگران هم نسبت به آن قضایا نیست، بسیار پیش‌قدم بوده‌اند. و بسا ممکن است بعضی کسبه را ببینیم، همسایه بقلی می‌خواهد از مغازه چیزی بخرد، هیچ ملاحظه‌ای نمی‌کند که چقدر باید روی این جنس سود کند و اگر می‌توانست بیش از اینها سود بگیرد، تردیدی به دل راه نمی‌داد. این صحنه‌های کوچک را وقتی می‌بینیم می‌توانیم بگوییم نه‌تنها با مطلوب فاصله داریم، خدای ناکرده احتمال دارد با گذشته خود نیز فاصله پیدا کرده‌ باشیم.

مجری: کسبه سن و سال گذشته وقتی برای ما همین رفتارها را نقل می‌کنند خیلی انسان دل‌رنجیده می‌شود. گفته می‌شود که در قدیم بعضی کسبه این رسم را داشتند که تا ظهر می‌فروختند و از ظهر به بعد می‌گفتند: «ندارم» درحالی‌که جنس را در مغازه داشته. و این برمی‌گشته به این نکته که هم‌چراغ او از صبح تا به حال فروش نکرده، عمداً می‌گفته ندارم که مشتری از او خرید کند. بدون اینکه کسی خبر داشته باشد و این کتمان همانطور که جنابعالی هم اشاره کردید بین او بوده و خدای او.

البته ما چند شب در این برنامه بحث بداخلاقی را داشتیم که چرا متأسفانه علی‌رغم اینکه بیشتر در معرض آموزه‌های دینی قرار داشته‌ایم ولی احساس ما این است که یک مقداری ترقی معکوس هم کرده‌ایم و گرفتار این مشکلات شده‌ایم.

اساساً چه عواملی باعث می‌شود که جامعه بیشتر، بهتر و اساسی‌تر به اخلاق رو بیاورد و اخلاقی‌تر بشود؟ و بعد آیا با انجام یک کار اخلاقی، وظیفه و تکلیف ما تمام می‌شود، یا پشت این باید آثار دیگری باشد و اتفاقات دیگری هم رخ بدهد؟

آقای رشاد: در حوزه اخلاق مکاتب مختلفی وجود دارد و بسا در گذشته اگر مکاتب و انظار و نظریه‌های اخلاق طبقه‌بندی نشده بوده، ولی درواقع بوده. بعضی از مکاتب متکی بر این هستند که غایت اخلاق سود است. برخی می‌گویند غایت اخلاق فضیلت است و بعضی غایات دیگری را مطرح می‌کنند. غالباً دچار این آفت هستند، مثل بسیاری از نظریه‌های علمی که تک‌ساحتی می‌اندیشند و می‌خواهند همه علل و عوامل را در یک علت خلاصه کنند. من فکر می‌کنم در قلمرو اخلاق ما نمی‌توانیم بگوییم «چه عاملی» بلکه باید بگوییم «چه عواملی» و چه زمینه‌هایی. به هرحال در هر زمینه‌ای با طبقات و افراد مختلفی، با دواعی و انگیزه‌های مختلفی مواجه هستیم. طبعاً اگر جامعه بخواهد اخلاقی شود یک عده حتی در اخلاق هم به دنبال سود هستند. الان در جهان رشته‌ای مطرح شده و در کشور ما اخیراً بعضی دوستان پیگری می‌کنند با عنوان «اخلاق حرفه‌ای» در بعضی کشورها از جمله در انگستان چندین هزار کارخانه یا شرکت اخلاقی ثبت شده و اینها رسماً به عنوان شرکت اخلاقی قلمداد می‌شوند و جهت آن هم این است که اینها یک سلسله تعالیم اخلاقی را به کارمندان و طبقات مختلف از نیروهای خود آموزش می‌دهند و می‌خواهند که این افراد ملتزم به این اصول اخلاقی باشند. البته به جای اینکه اخلاق باشد گاه آداب هم هست، مثلاً‌ رعایت پاره‌ای آداب معاشرت و طرز مواجهه جاذب با مراجعین و مشتریان است. ولی به هر حال در مجموع اسم آن را اخلاق حرفه‌ای می‌گذارند.  و در ارزیابی هم نشان داده که این شرکت‌ها، شرکت‌های بسیار پرسودی هم هستند. درنتیجه می‌خواهم عرض کنم در عین حال که نباید اخلاق را به سمت سود‌دهی ببریم، اما می‌شود در جامعه به مردم گفت که اگر شما اخلاقی رفتار کنید چقدر به نفع خودتان است و چقدر سودمند است. کاسب ما فکر کند که اگر در یک مورد خاص، اخلاق را رعایت کند، حتی اگر از نظر حقوقی هم منعی نداشته باشد، مثلاً به او بگوییم که اگر در اینجا از نظر حقوقی می‌توانید حتی تا پنجاه درصد هم سود ببرید ولی به لحاظ اخلاق فکر کنید که توان خرید مردم چقدر است، و بعد فکر کنید که اگر شما این را گران کردید و ظاهراً تصور کنید که پول بیشتری به دست آوردید، اگر آن طرفی که از شما جنس را می‌خرد هم کاسب باشد، او هم جنسی را که در اختیار دارد گران کند و بعد شما بخواهید جنس او را بخرید چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا شما اینجا سود می‌کنید یا زیان می‌کنید؟ با این گران کردن، گران می‌خرید و با این سود کردن، زیان می‌کنید. گاهی می‌توان اخلاق را با چنین چارچوب‌هایی تدوین کرد و برای عده‌ای از اقشار و آحاد ممکن است از این زوایه وارد شویم و جامعه را به سمت اخلاق برانیم، ولو شده با تبیین آثار مادی اخلاق که به خود انسان برمی‌گردد.

بعضی به مراتب فراتر از این می‌اندیشند که به هرحال یک انسان اخلاقی در جامعه یک انسان متشخص است و این هم یک نوع سود است ولی سود معنوی است. در جامعه خاص حرمت خاص دارد، تکریم می‌شود و به او اعتماد می‌کنند و طرف مشورت قرار می‌گیرد و امثال این آثار که اینها هم یک نوع سود و یا سودانگاری پنهان است و نوعی سود نرم‌افزاری است که افراد به دست می‌آورند.

یک وقت ممکن است به ارزش ذاتی رفتار اخلاقی تکیه کنیم. به او بگوییم که به هرحال اینکه شما راست بگویید، راست گفتن شرف است و ذاتاً حسن است. شما به یک حقیقت ملتزم شده‌اید که این یک مرتبه و عامل دیگری است که می‌تواند وارد صحنه شود و به صورت یک داعی و برانگیزنده، برخی از آحاد جامعه را به سمت اخلاقی‌تر رفتار کردن ببرد.

نفس التزام و اعتنا به حقیقت و پایبند بودن به آن و نفس کشف حقیقت برای برخی افراد ارزشمند است و احیاناً ارزش ذاتی دارد. لهذا اینکه می‌فرمایید چگونه می‌توان یک جامعه را اخلاقی کرد، باید هم کار علمی دقیق در این زمینه‌ها داشته باشیم و هم عملاً تجربه‌هایی را داشته باشیم. مطالعات جامعه‌شناختی، روان‌جامعه‌شناختی و روان‌شناسی اجتماعی، مطالعات مردم‌شناختی، داشته باشیم و خلق‌وخوی وراثتی ملی خود را مطالعه کنیم. به هرحال پاره‌ای از عناصر احساسی، شبیه به جوهر و طبیعت ما از نسل‌های گذشته و از اجداد ما به ما رسیده و هویت ملت ما به نحوی شکل گرفته، یک سلسله خصلت‌های پایدار به صورت طبیعت ثانوی در وجود آحاد جامعه ما از گذشته باقی مانده، اینها را مطالعه کنیم و ببینیم چه عناصر و عواملی می‌تواند جامعه ما را اخلاقی کند.

امروز اگر من از اساتید دانشگاه‌ و حوزه سئوال کنم، از مدیران کشور بپرسم، و از کسانی که در مصادر امور هستند، سئوال کنم که چه مایه مطالعه کرده‌ایم که چه زمینه‌هایی را باید پدید بیاوریم و یا مطالعه کنیم و چه ضمانت‌هایی را باید ایجاد کنیم تا جامعه ما اخلاقی شود. آیا اندیشیده‌ایم که جامعه اخلاقی باشد بهتر است یا اخلاقی نباشد؟ ظاهراً پاسخ روشن است و همه خواهند گفت باید اخلاقی باشد. اگر باید اخلاقی باشیم، آیا توجه کرده‌ایم که الان سهم اخلاق در جامعه ما چه مقدار است؟ اگر به یک سهم ناچیزی رسیدیم و راضی نبودیم، آیا مطالعه کرده‌ایم که چه زمینه‌ها و ضمانت‌هایی را باید به وجود بیاوریم و اگر چنین مطالعه‌ای شده باشد که من بعد بعید می‌دانم به حد کفایت مطالعه کرده باشیم، اصولاً در حوزه‌ معرفت و مجموعه مطالعات علمی و معرفتی که در کشور ما، چه در نظام حوزوی ما، چه در نظام دانشگاهی ما و چه در نظام رسمی تحصیلاتی ما و چه مؤسسات علمی غیررسمی و غیردولتی و مردمی و مساجد، ما چه مقدار در این حوزه‌ها مطالعه کرده‌ایم که چه کنیم که جامعه ما اخلاقی بشود.

من فکر می‌کنم یکی از کارهایی که می‌تواند در این خصوص مؤثر باشد این است که متولیان امور یک مقدار به خود بیایند و ببینیم چه مقدار سهم اخلاق را ادا کرده‌‌ایم. گاهی ما از اینکه در گوشه‌ای از جامعه‌ ما یک اتفاقی که ناقض حقوق است، رخ می‌دهد، فریاد ضابطین قانون و مدیران درمی‌آید، گاهی اقدامات تندی می‌کنیم، البته نمی‌خواهم بگویم که نباید اقدام کرد، اما بسیار حریم‌های اخلاق در جامعه ما شکسته می‌شود که بعضی‌ از مدیران گرفته تا تصمیم‌سازان و اهل نظر اصولاً عکس‌العملی نشان نمی‌دهند. این هم یک مسئله است که اگر بخواهیم جامعه ما اخلاقی شود باید روی خود اخلاق کار کنیم. اخلاق چه مقوله‌ای است؟

و اینکه باید مراجع و سامانه‌های تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیری با به وجود بیاوریم برای امر اخلاق در جامعه، همانطور که ما مراجعی برای سایر زمینه‌ها و حوزه‌‌ها داریم. امروزه ما یک پارلمان قانون‌‌گذار در کشور داریم، اما هیچ فکر کرده‌ایم که اخلاق کم‌ارزش‌تر از حقوق نیست و موازین اخلاقی از جمله موازین شرعی هستند و ما به عنوان یک مسلمان باید به اندازه‌ای که به فقه اهتمام داریم به اخلاق هم اهتمام بکنیم و بیاییم سازِکار و سامانه مناسبی را تدبیر کنیم برای پر کردن این خلاء و به این حوزه توجه خاص بکنیم.

به هرحال خیلی اقدام‌ها باید انجام شود که جامعه ما آن بشود که امشب ما در لحظه‌های آغازین روز بزرگ آن هستیم. فکر نکنیم که پیامبر ما از میان رفته‌ است. ما خود بارها وجود مبارک ایشان و همه معصومین را در زندگی احساس کرده‌ایم و توجه و عنایات این بزرگواران را دیده‌ایم. پیامبر بزرگوار ما ایستاده‌اند و نظاره‌گر حیات ما هستند و ایشان انتظار دارند که جامعه‌ ما یک جامعه اخلاقی آنچنان باشد که او می‌پسندد و او عمل می‌کرد. جامعه جاهلی ضد اخلاق را معجزه‌آسا تبدیل کرد. فکر کنیم که چقدر با آرمان‌ها و آرزوهای آن بزرگوار فاصله داریم و بدانیم که ایشان از میان نرفته‌اند و امروز نظاره‌گر اعمال، رفتار و مناسبات ما هستند. این است که من تصور می‌کنم بسیار راه‌ها باید برویم تا انشاءالله به شاهراه اخلاق منتهی بشویم و آن بشویم که آن بزرگوار می‌خواستند و امروز هم از ما مطالبه می‌کنند.

مجری: البته ایده تأسیس مجلس یا پارلمان اخلاقی از طرف جنابعالی جای بحث مفصل و مستقلی دارد ولی به هرحال مؤسسین جمهوری اسلامی ممکن است بگویند در  مجلس ما که مجلس قانونگذاری هست، شورای نگهبان نهادی است که نگهبانی می‌‌کند از اینکه همه قوانینی که تقنین می‌شود بر محور دینی است که البته حتماً یک رکن جدی آن دین اخلاق است. ولی این هم نکته‌ای که شاید در حوزه‌های ما باید این نهاد تأسیس شود.

ضمن فرمایشات شما فکر می‌کردم شاید نهاد ائمه جمعه‌های کشور و یا نهاد مساجد بتواند عهده‌‌دار این مهم باشند و تأسیس این نهاد و پارلمانی که کار تأسیس اصول اخلاقی را در کشور داشته باشد که البته به شکلی که در مرحله پیاده‌سازی و اجرا و اعمال ضمانت‌آور باشد.

آقای رشاد: هندسه‌ معرفتی دین دستکم چهار زاویه دارد. البته من به زاویه پنجمی هم معتقدم و فکر می‌کنیم باید کار علمی بیشتری بشود تا خیلی جد‌ی‌تر این زاویه هم تبیین شود و آن مبانی تربیت است، ولی فارغ از این، دین حداقل شامل چهار ضلع برابر به لحاظ کمیت و کیفیت است. هرچند که به حیث مبناانگاری حوزه عقاید و بینش بنیادی‌تر است ولی به هرحال یک حوزه بینش و عقاید و داریم، یک حوزه کنشی و احکام و شریعت داریم، و یک حوزه دانش و علم داریم، یعنی دین برای خود علم دارد و ما می‌توانیم علم دینی تعریف کنیم که می‌تواند جز علمی باشد که امروزه در میان بشر رایج است و یک حوزه منش و حوزه اخلاق. حوزه اخلاق یک ضلع از اضلاع هندسه‌ معرفتی دین است. به هرحال مجلسی که امروزه داریم و سامانه‌ای که در نظام تعریف کرده‌ایم کمابیش نزدیک به همان چیزی است که عقلای بشر و عرف امروزه آن را عمل می‌کند. تفکیک قوایی را مطرح کرده‌ایم و در ارتباط با قوه مقننه و قوه تصمیم‌گیر، بیشتر روی وجه حقوقی تصمیمات متمرکز شده‌ایم، لهذا مجلس نه اینکه غیراخلاقی عمل می‌کند یا بی‌اعتنا به اخلاق است اما شأنی که برای مجلس تعریف کرده‌ایم بیشتر شأن حقوق و تقنین است.

لهذا ما در شرایط نمایندگی هم نیامدیم صفات و ویژگی‌های غلاظ و شداد اخلاقی بگذاریم. گفتیم باید مسلمان ملتزم و معتقد باشند و نگفتیم کسانی که می‌خواهند کاندیدای پارلمان قانونگذاری بشوند باید نماد اخلاق و از شخصیت‌های اخلاقی جامعه باشند. درحالی‌که من فکر می‌کنم اگر ما روزی پارلمان اخلاق داشته باشیم باید یک سازِکاری را بیاندیشیم که مثلاً شبیه مجلس خبرگان که می‌گوییم باید مجتهد باشند و در مظان اجتهاد باشند و از مهم‌ترین نشانه‌های صلاحیت این است، اینجا هم طبعاً این جهت باید برجسته شودو به نحو مناسبی از نظر تشخیص و اینکه کسی دارای چنین صلاحیتی هست و بتوان احراز کرد و سازِکاری که به چه نحوی این عناصر از بین مردم انتخاب و برگزیده شوند و چگونه انتخاب شوند که حقیقتاً اخلاقیان انتخاب شده باشند و عناصر این‌چنینی اعضای این پارلمان بشوند.

طبعاً کار مجلس تقنین است و نه وضع مقررات اخلاقی، هرچند که ممکن است در زمان قانونگذاری نماینده مجلسی هم بگوید این قانون ممکن است تبعات سوء اخلاقی داشته باشد و به همین اعتبار تصویب هم نشود، اما این نیست که وقتی یک لایحه‌ای را می‌آورند سراسر مواد اخلاقی باشد، موارد قانونی و حقوقی است.

در شورای نگهبان هم چند فقیه و حقوقدان حضور دارند و طبعاً هم حقوقدان‌‌ها و هم فقها عناصر متخلقی هستند اما من تصور می‌کنم چنین شأنی برای اینها تعریف نشده است که بناست موازین و مقررات اخلاقی را نظارت کنند و یا براساس اخلاق فقط، بلکه بنا بر این است که با شریعت و قانون اساسی مخالف نباشد.

البته یک وقت هست که ما عنصر اخلاق را به مثابه یک عامل و یکی از عناصر و شاخص‌ها لحاظ می‌کنیم که قانون غیراخلاقی نباشد، یعنی در حاشیه است و آن را همانند یک چارچوب می‌بینیم، یک وقت هست ما اخلاق را متن می‌کنیم. وقتی من عرض می‌کنم پارلمان اخلاق، به این معناست که همانطور که به قانون و شریعت به مثابه‌ یک متن که باید در چارچوب آن، قواعد، مواد و تبصره‌هایی را طراحی کنیم و به تصویب برسانیم و در نهایت اعمال کنیم در قلمرو اخلاق هم نیازمند طراحی قواعد عملی و اجرایی هستیم که دقیقاً مثل لایه‌های حقوقی تنظیم و تصویب شود و زمینه‌ها و ضمانت‌های اجرایی‌شدن آن را هم در کنار آن دیده باشیم و به آن ملتزم باشیم.

مجری: که ترک آن هم مستلزم تنبیه و مجازات باشد؟

آقای رشاد: حتی اگر همه آنچه که اخلاق قلمداد می‌شود الزام سخت‌افزاری نداشته باشد، که پاره‌ای از موازین اخلاقی چنین الزامی ندارد و بهتر است که چنین نکنیم و اخلاق را به حقوق تبدیل نکنیم اما اخلاق از اهرم‌های بسیار دیگری برخوردار است که حقوق برخوردار نیست.

درست است، قطعاً مواردی پیش می‌آید که در مبدأ تصویب، وکلا لحاظ می‌کنند که اگر این قانون تصویب شود، ممکن است آثار اخلاقی داشته باشد، ممکن است تصویب نشود و یا عناصر اخلاقی را وارد قانون کنند. ولی این به عنوان یک عنصر بیرونی وارد قانون می‌شود. شورای نگهبان هم ممکن است سعی کند که رعایت شود، ولی آن متنی که از مجلس به شورای نگهبان آمده است متن اخلاق نیست، بلکه متن قانون و حقوق است.

عرض من این است که ما به موازات پارلمان قانون‌گذار، پارلمان اخلاقی لازم داریم که موازین اخلاقی را که بُعدی از تعالیم دینی و کماً و کیفاً کم از شریعت و حقوق و احکام قانونی نیست، متولی پیدا کند و به موازات در جامعه جریان پیدا کند و ما این وضعی که الان داریم که یک نوع تبعیض در دین ـ هرچند بدون قصد ـ اتفاق افتاده است، این وضع تمام شود و آنوقت ما طعم شیرین حکومت دینی را خواهیم چشید.

یکی از جهات اسلام ما این است که دین جامع است. یعنی اگر ما بخواهیم بر این پیشنهاد یک سلسله مبانی نظری مطرح کنیم، یکی همین جامعیت دین است. عرض کردیم، دین ما هم عقاید دارد، هم علم دارد، هم اخلاق دارد و هم حقوق دارد. چطور ما فقط به حقوق و احکام آن توجه داریم و علم و اخلاق آن را مغفول گذاشته‌ایم.

مجری: به نظر می‌رسد که حجم بالاتری از توصیه‌های الهی و مرضیات خداوندی اخلاقی باشد تا واجب و حرام.

آقای رشاد: بله. در اخلاق ممکن است گاه ثواب مترتب باشد و عقاب مترتب نباشد، اما کمال و سعادت بر آن مترتب است.

مجری: وقتی احکام الهی را مطالعه می‌کنیم می‌بینیم که حجم مستحبات و مکروهات خیلی بالاتر از واجبات و محرمات است.

آقای رشاد: بله. اگر ما آداب و سنن را ضمیمه اخلاق کنیم حجم آن بسیار گسترده‌تر می‌شود. به هرحال جامعیت دین که یک هندسه است، ابعاد مختلف دارد. همین‌طور معجون‌وارگی دین، اینکه دین یک معجون است. مثل دارویی است که ترکیب از چند عنصر است که اگر همین عناصر دست به دست هم دادند شفابخش خواهد شد، اما اگر از یک معجون شفابخش یکی دو عنصر کم کنید، خنثی می‌شود و بسا امکان دارد زیان‌بار شود، یعنی نتیجه عکس می‌دهد. دین اینگونه است. اگر به همه ابعاد دین ملتزم بمانیم شفابخش است و بسا اگر همه ابعاد را التزام نکنیم، گاهی التزام به دین زیانبار هم بشود و فراتر از این، اخلاق کارکردهایی دارد که گاهی فقه ندارد، همانطور که فقه کارکردهایی دارد که اخلاق به‌تنهایی ندارد.

بسیاری از معضلات را نمی‌توان فقط با حقوق حل کرد. مثلاً در مناسبات بیاانسانی که عنصر عاطفه در آنجا نقش فعال‌تری دارد و برای مثال در مناسبات زن و مرد و بین خانواده، شما فکر کنید اگر بنا شود که در خانواده فقط حقوق حاکم باشد، زن بگوید من که موظف نیستم غذا درست کنم، من که موظف به جارو کردن خانه نیستم، حتی من موظف نیستم بچه را شیر بدهم و از نظر حقوقی تو باید به من دستمزد بدهی تا بچه را شیر بدهم. و اگر بنا باشد در یک اختلاف کوچک به جای اینکه به بزرگتری مراجعه کنند و با نصیحت و موعظه مسئله حل شود یا با هم به تفاهم برسند، به قانون و ضابطین قانون مراجعه کنند، اصلاً خانه و خانواده‌ای برپا می‌ماند؟

مجری: پشت انجام یک فعل اخلاقی چیست؟ اینکه وقتی من احساس می‌کنم شما تشنه هستید لیوان آبی به دست شما می‌دهم، یک کار اخلاق کرده‌ام، بعد از آن چه می‌شود؟

آقای رشاد: دو چیز. حداقل آن است که انسان وجدان خود را راضی می‌کند. وجدان آدمی اخلاقی است. اخلاق دو تکیه‌گاه دارد که این موازین را بسیار کارساز می‌کند، یکی آن وجدان اخلاقی است که آدمی دارد. اگر کسی بگوید که در پشت حقوق چنین چیزی وجود ندارد و لزوماً همه اصرار ندارند که پایبند به حقوق و قوانین باشند، لهذا در نهان نقض می‌کنند و در آشکار خود را قانون‌پذیر می‌نمایانند. اخلاق درون‌خیز است و پشتوانه وجدانی قوی‌تری دارد.

دوم، مسئله پشتوانه‌های دینی، ارزشی و قدسی قضیه است که البته این عنصر در حقوق دینی و احکام دینی این حضور دارد. اینکه ما بدانیم اخلاق دستور الهی است. این عنصر خیلی مهم است و تفاوت بین اخلاق دینی و سکولار که درون‌خیز می‌کند و ضمانت ایجاد می‌کند همین است.

در یک جامعه سکولار، اخلاق سکولار که عملاً تبدیل به آداب می‌شود، چقدر ضمانت دارد؟ در جامعه سکولار فرد می‌گوید اگر شما اخلاق را رعایت نکنید، من هم نمی‌کنم و منافع هر دوی ما به خطر می‌افتد. این ضمانت می‌شود. اما در جامعه دینی می‌گوییم اخلاق حکم خدا است. مگر می‌شود حکم خدا را زیر پا گذاشت. می‌گوید اگر اخلاق را رعایت کردید خداوند متعال خشنود خواهد شد. این عناصر و ضمانت‌ها در ورای اخلاق حضور دارد که به‌خصوص در یک جامعه دینی ضمانت ایجاد می‌کند.

فراتر از اینها می‌گوییم که اخلاق حداکثری است. در حقوق مثالی زدیم که اگر کسی مالیات خود را پرداخت حداقل تکلیف مالی خود را انجام داده است، یک انسان متشرع خمس را هم علاوه بر مالیات پرداخت کرد، باز این هم حداقل می‌شود، اما یک انسان اخلاقی، ایثار هم می‌کند، انفاق می‌کند. ایثار و انفاق تکلیف مالی نیست بلکه اخلاق مالی است و جنبه اخلاقی دارد.

لهذا اگر به این جهات بیاندیشیم، بیش از آنچه که در مقام اعمال قانون موفق هستیم در اعمال موازین اخلاقی می‌توانیم موفق شویم و با این دو بال جامعه می‌تواند پیش برود. به هر اندازه که با یکی از این دو بال پرواز کنیم که امروز احیاناً بیشتر داریم با بال راست که حقوق است پرواز می‌کنیم و آن را فربه می‌کنیم، تعادل خود را بیشتر از دست می‌دهیم. جامعه ما به دلیل اصرار به حقوق و احیاناً اندکی افراط در این وجه و نشان دادن جنبه سختگیرانه نظام ما این بخش را فربه کرده‌ایم، جامعه ما از حالت تعادل خارج شده و به سرعت می‌بایست آن بال دیگر را که رشدنکرده باقی مانده رشد بدهیم و بال اخلاق هم در جامعه ما گسترده شود و انشاءالله از حالات ابتلای به آفت تبیض در دین بتوانیم نجات بکنیم. اسلام را باید به تمامه پذیرفت. اخلاق اسلام هم به اندازه احکام آن ارزشمند و شفابخش است.

مجری: جناب آقای رشاد خیلی خیلی ممنون از اینکه در این برنامه حضور پیدا کردید و افاضه فرمودید. به امید روزی که به اخلاق نیکو به همان اندازه اهمیت داده شود که به امور دیگر دین خداوندی در جامعه‌ای که موسوم به جامعه دینی است اهمیت داده می‌شود.  

حجاب‌های نورانی

مراسم معارفه‌ی آقایان ذوعلم، قائمی‌نیا، موسویان، میرمعزی
تاریخ: ۱۸/۳/۱۳۹۰ ساعت۱۴
مکان: تالار علامه جعفری (پژوهشگاه)
برگزارکننده: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی


بسم‌الله الرحمن الرحیم

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیا

نظرها الیک حتّى تخرق ابصار القلوب حجب النّور

در ایام بسیار مبارکی به سر می‌بریم و همه‌ی ما در معرض نفحات و نفخات نسیم معنوی، که از ملکوت به مُلک می‌وزد، قرار داریم. در نگاه معرفتی ما به هستی، زمان‌ها و مکان‌ها از نظر ماهوی با هم متفاوت‌اند. در این میان بعضی مکان‌ها، زمان‌ها و اشیا ماهیتی قدسی دارند و این قدسیت اعتباری نیست، بلکه آنها اثر تکوینی و وضعی دارند. به سخن دیگر در زمان‌ها و مکان‌هایی خاص، انسان در معرض تحول، تکامل و ارتقاء قرار می‌گیرد و در زمان‌ها و مکان‌هایی دیگر دچار آسیب و آفات می‌گردد. در شعبان که ماه رسول خدا(ص) است، آدمی بیشتر در معرض نفحات الهی و وزش نسیم معنویِ عرشی و ملکوتی قرار می‌گیرد.

غفلت از مناجات‌ها و ادعیه‌ی مأثوره
مناجات شعبانیه از اسناد افتخارآمیز و نیز به شدت مظلوم‌واقع‌شده‌ی ما مسلمانان است، اما این مسئله فقط به این مناجات محدود نمی‌شود، بلکه اسناد معنوی و نیز علمی بسیاری وجود دارند که متأسفانه به شدت مغفول مانده‌اند و ما در حق آنها ستم کرده‌ایم. یک بخش از این اسناد، ادعیه، سلام‌نامه‌ها و مناجات‌ها هستند که متأسفانه، براساس فهم غلط و فرهنگ نادرست، هم از دسترس بهره‌برداری معنوی، آن‌چنان‌که درخور و شایسته است، و هم از دسترس بهره‌برداری علمی خارج شده‌اند. ما به این مسئله توجه نمی‌کنیم که زیارت‌نامه‌ها، سلام‌نامه‌ها، مناجات‌ها و ادعیه، از نظر ارزشی، هیچ تفاوتی با دیگر منقولات و آثار بازمانده از معصومین(ع) ندارند ممکن است آنها از جهاتی با هم تفاوت داشته باشند، که این تفاوت‌ها گاه مزیت هم قلمداد شود؛ برای مثال در ادعیه، سلام‌نامه‌ها و مناجات‌نامه‌های ما مطالبی یافت می‌شوند که در روایات نیامده‌اند؛ به‌ویژه درباره‌ی مسائل روز، همچون فلسفه‌ی دین، مسائل عرفانی و معرفتی. با وجود این، ما آن‌گونه که باید، برای این اسناد ارزشی قائل نیستیم. این در حالی است که ما باید برای مناجات‌نامه‌ها و زیارت‌نامه‌ها، ارزشی هم‌اندازه‌ی اخبار و روایات (که درحقیقت بخشی از سنت هستند)، در نظر گیریم و همان‌گونه که به آنها پایبند هستیم، به زیارت‌نامه‌ها، مناجات‌نامه‌ها و ادعیه هم پایبند گردیم. چه تفاوتی میان مناجات شعبانیه و مجموعه‌ای از اخبار است؟ چه تفاوتی بین جامعه‌ی کبیره و دیگر اسناد مأثور که از معصومین(ع) به دست ما رسیده است وجود دارد؟ دعای عرفه با یک قطعه روایت یا خطبه چه تفاوتی دارد؟ ما با این اندیشه که نهج‌البلاغه خطبه‌ها، مکاتبات و کلمات قصار امام علی(ع) و در واقع مجموعه‌ای از عبارات تبلیغی و ترویجی این حضرت است، از ارزش علمی و معرفتی آن غفلت کردیم و این‌گونه به آن ستم روا داشتیم؛ ستمی که مناجات شعبانیه هم از آن بی‌نصیب نماند.
در مناجات شعبانیه مضامین فوق‌العاده‌ای نهفته که هریک سندی برای تدوین عرفان اهل‌بیتی و اسلامی است. آن‌قدر ظرائف، طرائف، دقائق و نکات در این متن مبارک و مقدس وجود دارد که انسان متحیر می‌شود که چطور از آنها غافل است. چرا ما همان‌گونه که به طلبه‌ها فصوص درس می‌دهیم، مناجات شعبانیه را برای آنها تفسیر نمی‌کنیم؟ چرا دعای عرفه را متن درسی نمی‌کنیم؟ چرا ما یافته‌ها، و الهامات و گاه توهمات یک انسان عادی و غیرمعصوم را سند می‌کنیم، آن را آموزش می‌دهیم، و برایش شرح می‌نویسم (برای مثال فصوص‌الحکم ابن‌عربی را، که ادعا می‌کند در یک رویا و حالتی شهودی از رسول اعظم(ص) این را دریافت کرده‌ام و مأمور به ابلاغ هستم، بها می‌دهیم)، اما به ادعیه و مناجات‌هایی که سند بعضی از آنها موثّق و صحیح است و در اختیار ما هم قرار دارد، اینقدر بی‌اعتنایی می‌کنیم؟ چرا این میزان قدرناشناسی می‌کنیم و کم‌محلی علمی نسبت به این اسناد روا می‌داریم؟
در قسمتی از این مناجات آمده است: پروردگار من، به من کمال انقطاع به خودت را کرم کن، تو آن‌چنان کن که من از همه چیز تماماً منقطع شوم و به تو متصل گردم. چشم‌های قلوب ما را به پرتو نگاه به خودت، آن‌چنان نورانی کن که پرده‌ها و حجاب‌های نورانی را بدرد.
در توضیح این عبارت باید بگویم: اهل معرفت، که حجاب‌ها را به ظلمانی و نورانی تقسیم می‌کنند، از همین اسناد الهام گرفته‌اند. آنها علم را حجاب اکبر می‌دانند و می‌گویند: «العلم هو الحجاب الاکبر» علم زمانی که حجاب، پوشش و پرده است، باید دریده شود؛ زیرا مانع دیدن حقیقت است؛ البته منظور از این علم، علم حصولی، بحثی، نظری، و فراگرفتنی است نه علم شهودی، حضوری، قدسی، و نفسی. با وجود این، این نکته را نادیده گرفت که علم به طور نسبی برای کسانی و در مراتبی مایه‌ی بصیرت‌ است، اما در مرتبه و مقطعی دیگر خود حجاب می‌گردد و به انسان اجازه پیشرفت و پرواز به سوی معدن عظمت و ساحت قدس الهی را نمی‌دهد؛ زیرا روح انسان را سنگین می‌کند ارزش‌های دیگر نیز چنین هستند؛ برای مثال درباره‌ی شعر گفته شده است: «الشعر کمال للناقص و نقص للکامل»؛ یک عده می‌توانند افتخار کنند که شاعر هستند و شعر می‌گویند و با همین شاعری هم در جامعه محل توجه قرار می‌گیرند، اما برای عده‌ای دیگر، اگر گفته شود که شعر می‌گویند، نوعی تنزل مرتبه قلمداد می‌شود. در سوره‌ی یاسین، آیه ۶۹ خداوند می‌فرماید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی‏ لَه‏؛ به او شعر نیاموختیم و در خور وی نیست». در این آیه شاید شعر به معنای مطرح در دوره‌ی جاهلیت، مد نظر بوده است، اما شاعری از پیامبر نفی می‌شود. پیامبر شاعر نبود و شایسته هم نبود که او شاعر باشد؛ یعنی شعر برای پیامبر اعظم(ص) منقصت است، اما در عین حال، در همان دوره شعرایی بودند که پیامبر اعظم(ص) و ائمه‌ی معصوم(ع) از آنها تجلیل می‌کردند.
بنابر آنچه گفته شد، علم در مراتبی خوب، بصیرت‌آفرین و معرفت‌زاست، ولی در مقامات و مراتب دیگری خود این علم به حجاب تبدیل می‌شود. حضرت در این مناجات می‌فرماید: خداوندا اولاً کمال انقطاع را نصیب من کن که من از همه چیز بریده باشم؛ درست همانند بیتی که حافظ سروده است:

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ (جنبه‌ی ایجابی)
متـی مـا طلـق مـن تهـوی دع الدنیـا و اهملـها (جنبه‌ی سلبی)

اگر معشوق را طلب می‌کنید، باید از همه‌ی دنیا بگذرید و دچار انقطاع کامل شوید، آنگاه است که حضور حاصل می‌شود. در بیتی دیگر حافظ گفته است:

ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هرآنکه خدمت جام جهان‌نما بکند

هر آن کسی که قلب را صیقلی و تهی کند، در واقع آن را به منزل و مأوای الهی تبدیل می‌نماید؛ «القلب حرم الله، فلا تُسکن فی حرمه غیره؛ قلب خانه‌ی خداست، غیر الله را در آن راه ندهید». اگر قلب خانه‌ی خدا شود، انقطاع از غیر خدا حاصل، و اتصال با ساحت قدس الهی برقرار می‌شود، اما راه یافتن غیر الله به آن، به قطع این رابطه منجر می‌گردد.
آنچه گفته شد، نمونه‌ای کوچک بود از مضامین ظریف و دقیق مناجات شعبانیه، که اهل فن و نظر می‌توانند بر هر یک از آنها تمرکز و تمحض کنند و کتابی درباره‌اش بنگارد. آیت‌الله علامه جوادی آملی این موضوع را بارها تکرار کرده: ما از یک عبارت و حدیث «و لا تنقض الیقین بالشک»، که یک روایت است، سه جلد استصحاب استنباط کرده‌ایم، به این ترتیب از کلمات محدود حضرت زهرا(س) می‌توان علم استنباط کرد.
به تصور من حجم دعانامه‌ها، سلام‌نامه‌ها و مناجات‌نامه‌های مأثور بازمانده از سلف کمتر از مأثورات دیگر نیست، اما با وجود این، به دلیل بی‌توجهی به مضامین این‌ اسناد، ما به خانه‌ی صوفیه و مدعیان عرفان رو می‌آوریم و از آنها حقایق عرفانی و معنوی را گدایی می‌کنیم. این واقعاً تأسف‌آور، و ظلمی است که ما در حق این اسناد روا می‌داریم. آیا شما تا به حال شنیده‌اید که کسی گفته باشد اینها اسنادی حداقل مثل روایت هستند؟ چنین مطلبی تا به حال به گوش هیچ‌یک از ما نخورده است؛ زیرا ما به غلط تصور می‌کنیم این ادعیه، توصیه و ارشادهایی هستند که از دقت کافی برخوردار نیستند.
در پایان از رسول گرامی اسلام و ساحات ائمه معصوم(ع) مسئلت و یاری می‌طلبیم تا این توفیق و جرئت را داشته باشیم که حجاب‌های نورانی را بشکافیم و به نورانیت حقیقی برسیم؛ آن‌چنان که معصومین(ع) مطالبه کردند.

اخلاق و ژورنالیسم


جشن انتشار صدمین شماره‌‌ی مجله‌ی زمانه
تاریخ: ۲۷/۴/۱۳۹۰
مکان: تهران، کانون اندیشه‌‌ی جوان
برگزارکننده: کانون اندیشه‌ی جوان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در آغاز سخن باید عرض کنم که بنده در حال حاضر چهارمین دهه از حیات مطبوعاتی خود را پشت سر می‌گذارم؛ حیاتی که رویش آن به دهه‌ی ۱۳۵۰ و مجله‌ی مکتب اسلام ـ که یک بار به یمن درج مطالب بنده، توقیف شد ـ و سالنامه‌ی پیام اسلام بازمی‌گردد. بنابراین با این پرسش نادرست که آیا نسبت مثبتی میان ابزارهای مدرن و دین وجود دارد یا خیر، آشنا هستم. در این پرسش، که اغلب پاسخ نادرست هم به آن داده می‌شود، دموکراسی، انتخابات، پارلمان، کارهای ژورنالیستی و مطبوعات، سینما و رمان ابزارهای مدرن به شمار می‌آیند؛ بر این اساس منظور از نسبت میان دین و مدرنیته، نسبت میان این ابزارها و دین است. به سخن دیگر آیا می‌توان ابزارهای یاد شده را به خدمت دین گرفت؟ عده‌ای در پاسخ به این پرسش می‌گویند چون دین جوهراً گویی در زمره‌ی سنت است و به گذشته تعلق دارد، با ابزارهای متعلق به عالم مدرن سازگار نیست. گاه نیز گفته می‌شود که دین قدسی است و این مقولات غیرقدسی؛ بنابراین دین را نباید به این مقولات آلوده کنیم. اگرچه هستند کسانی که این مسائل را با تعمد و از سر عناد بازگو می‌کنند، عده‌ی بسیاری مخلصانه ولی از روی جهل این مواضع را مطرح می‌نمایند. تصویری که این عده از دین ارائه می‌کنند فقط به درد چهارده قرن پیش می‌خورد و عملاً در مقام ثبوت و تشریع و نیز اثبات، تکوین و عمل، دین را زیر سؤال می‌برد. این افراد در عمل خاتمیت را انکار می‌کنند؛ زیرا معتقدند دین ما کهنه شده است. معنای سخن آنها این است که باید منتظر ظهور دینی برای دنیای مدرن باشیم. معاندان هم آشکارا می‌گویند دوره‌ی دین تمام شده است و پروژه‌ای مثل عقلانیت و معنویت را مطرح می‌کنند. در این میان عده‌ای هم دین را واقعیتی می‌‌دانند که به تاریخ و گذشته تعلق دارد؛ بنابراین معتقدند ما باید به گذشته بازگردیم. بعضی دیگر هم از سر عناد می‌گویند دین را باید از صحنه خارج کرد. همان‌گونه که گفته شد، همگی آنها در عمل خاتمیت، جاودانگی و جهان‌شمولی دین و پویایی و تداوم حیات آن را در مقام ثبوت و تشریع زیر سؤال می‌برند. افزون بر این، به مقام تکوینی دین هم خدشه وارد می‌کنند؛ زیرا معتقدان به این دیدگاه به طور ضمنی می‌گویند که دین قدرت اداره‌ی حیات امروز انسان را ندارد و بنابراین بشر امروز نباید به دین دل ببندد. به سخن دیگر چون دین انطباق‌پذیر نیست و نمی‌تواند مقولات جدید را هضم کند، بنابراین این مقولات باید به کناری باشند و دین هم در کناری.

این تصورها و توهم‌های بسیار تأثربرانگیز که از زبان دوست و دشمن مطرح می‌شوند، نتیجه‌ی فهم نادرست دین‌اند وگرنه دین خاتم دین همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها و همه‌ی ظروف تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است و این دین به کار بشر امروز بیش از بشر دیروز می‌آید.
ژورنالیسم مبحثی مدرن است و کسی منکر آن نیست که ابزارهای مدرن در بطن خویش ایدئولوژی خاصی را هم حمل می‌کنند، اما این تصور نادرستی است که هرآنچه همراه یک فن، ابزار، روش و ترفند مطرح می‌شود، تغییرناپذیر است. در زمان انقلاب به امام خمینی گفتند: سیاست، یعنی پدرسوختگی، کار شما علما نیست، اما امام در پاسخ به آنها فرمودند که آن نوع سیاست مال شما. چه کسی گفته است که در کار مطلبوعات و ژورنالیسم نمی‌توان اخلاق را رعایت کرد؟ چه کسی گفته است ممکن نیست سینما داشت و قدسیت را حفظ کرد؟ تجربه‌ی ادبیات مبارزاتی که امام(ره) خلق کرد پاسخ آشکاری بود به مشهورات زمانه که دین افیون توده‌هاست و ابزار و ادوات مبارزه، همان‌گونه که مارکس مطرح کرده است، چیزی نیست جز مبارزه‌ی مسلحانه، حزبی و سازمانی، که با خشونت و هزارویک آسیب همراه است. در واقع در زمانی که شیوه‌ی مبارزاتی چپ در جهان رواج یافته بود، امام خمینی(ره) شیوه‌ی مبارزاتی نویی را بنیاد نهاد، اما زمان برد تا اینکه ایشان از زیر بار اتهامِ تحت تأثیر چپ بودن خارج شود و انقلاب در ایران متأثر از توده‌‌ای‌ها معرفی نشوند و هویت مستقل خود را بازیابد و اثبات کند. نظام جمهوری نیز که پس از انقلاب اسلامی در ایران بر پا شد، قالبی مدرن داشت، اما امام خمینی(ره)‌ آن را ظرف مظروف‌های دینی و قدسی قرار داد و این‌گونه بود که ایشان قالب جدیدی طراحی نمود و نشان داد به خدمت گرفتن ابزارها و قالب‌های مدرن در دین شدنی است.
دین را مندرس معرفی کردن نوعی بازی رایج و شایع در زمین مدرنیته و لیبرالیسم است. اگرچه در ظاهر، سنت‌گرایی مقابله با لیبرالیسم قلمداد می‌شود، همان‌گونه که چپ غربی هیچ تفاوتی با راست غربی و لیبرالیسم ندارد و به تعبیر استاد مطهری هر دو، تیغه‌های یک قیچی هستند که کار یکدیگر را تکمیل می‌کنند، سنت‌گرایی و مدرنیسم هم مکمل یکدیگر به شمار می‌آیند. بنابراین بهتر است به جای گریز از حقیقت عصر جاری و عزلت گزیدن و تن دادن به کهنگی دین یا به عکس، تسلیم شدن در برابر مدرنیته و مدرن خواستن دین، طرحی نو دراندازیم، قالب‌های تازه ارائه کنیم، به قالب‌های رایج محتوای نو دهیم و یا بدیل‌هایی برای این قالب‌ها عرضه کنیم.
در حال حاضر بیش از دو هزار شرکت اخلاقی فقط در انگلستان ثبت شده است. این شرکت‌ها می‌خواهند اخلاق را در تولید و معاملات خود رعایت کنند و برخلاف تصور رایج، بسیار پرمشتری هم هستند؛ البته آنها اخلاق را به حد آداب فروکاسته‌اند. در کشور ما تا به حال چقدر به موضوع اخلاق حرفه‌ای توجه شده است؟! افزون بر شرکت‌های اخلاقی، در لندن چندین سال است که دوره‌ی دکترای اقتصاد اسلامی برای دانشجویان برگزار می‌شود و این در حالی است که در ایران تازه طرح برگزاری مقطع کارشناسی ارشد اقتصاد اسلامی تصویب شده است. در بریتانیا فعالیت بانک‌های اسلامی به اندازه‌ای است که آنها را رقیب بانک‌های مدرن غربی، یعنی بانک‌های مبتنی بر ربا، می‌دانند. چه کسی گفته است که چون مدل بانک مدرن است تنها مدل منحصربه‌فرد است و نمی‌توان بدیل آن را ساخت یا از همین مدل، با حذف بعضی ویژگی‌های جوهری آن و قرار دادن شیوه‌های دیگر به جای آنها، ابزاری نوین برای گردش سرمایه در جامعه پدید آورد؟
من فقط به یکی از سرمایه‌های عظیمی که در اختیار ماست اشاره می‌کنم؛ سرمایه‌ای که می‌توانیم با بازشناسی و بازآراست آن، مکتب، سامانه و پارادایمی در مقابل مکتب‌ها، گفتمان‌ها و روش‌های رایج بسازیم. ما در حوزه‌ی علوم حدیث سرمایه‌های عظیمی داریم. برای وثاقت‌سنجی خبر و طبقه‌بندی آن، فنون بسیار ظریف، دقیق و پیچیده‌‌ای مطرح است که با استفاده از آنها به راحتی می‌توان خبر را شناخت و طبقه‌بندی کرد و خبر اطمینان‌بخش را به مخاطب ارائه نمود.
ما می‌توانیم از این قواعد در کار ژورنالیسم نیز استفاده کنیم، در حال حاضر فقط در کتابی که کانون اندیشه‌ی جوان درباره‌ی روش تحلیل سیاسی، به قلم آقای جهان‌بزرگی منتشر کرده به این موضوع توجه شده است. نویسنده‌ی این کتاب، که روش سیاسی در حوزه‌ی مطبوعات را مد نظر قرار داده، از قواعد درایه و روایه و علم رجال به شکلی بسیار مختصر، استفاده کرده است. این کتاب گام کوچکی در مسیر استفاده از قواعد یادشده در حوزه‌ی ژورنالیسم به شمار می‌آید که حوزه‌ای بسیار گسترده است. اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد و استفاده از ذخایر عظیم بر جای مانده را در آن ضروری می‌سازد رعایت اخلاق در کار خبر و رسانه است. چه کسی گفته‌ است که کار مطبوعاتی لزوماً با بی‌عفتی، دروغ، تهمت و توهین همراه است؟ چه کسی گفته است اینها ذاتی است؟ می‌توان گفت که در مطبوعاتی‌گری و ژورنالیسم غربی، این مسائل به ذات آن وارد شده است، این به معنای ناممکن بودن ایجاد مکتب مطبوعاتی اسلامی نیست، آن هم با توجه به سرمایه‌ی عظیمی که ما در چنگ داریم. البته متأسفانه بین حوزه‌ی علمیه و مطبوعات فاصله است؛ یعنی ابواب فقه، حدیث و رجال و متخصصان این قواعد و فنون با کسانی که در صدر مسائل مطبوعاتی هستند رابطه‌ی مستقیمی ندارند. از سوی دیگر نه در حوزه، و نه دروس خارج، خبر و رسانش مطرح نیست و نه مطبوعاتی‌های مسلمان پرسش‌های فنی چندانی از اهل فقه، حدیث و روایه و درایه کرده‌اند. از همین‌روست که می‌گویم هر دو طرف مقصرند.
در پایان بجاست از همه‌ی‌ دوستانی که در کانون اندیشه‌ی جوان زحمت کشیده‌اند و به‌ویژه دوستانی که مجله‌ی زمانه را در دوره‌ی جدید آن اداره می‌کنند تشکر نمایم.

فاطمه(س) لَیْلَه‌ُ القدر

 

امیدواریم خداوند متعال وجود، گفتار و کردار ما را آن‌چنان قرار بدهد که از حدود الهی تعدی نکنیم و مردم و مؤمنان عمل ما را آیه و نشانه‌ی خدا بدانند و از دیدن ما یاد خدا در دل آنها زنده شود.

 

بنده، که فقط برای عرض ادب به محضر مبارک حضرت صدیقه‌ی طاهره(س) در این مجلس معنوی و مینوی شرکت کرده‌ا‌م، چند نکته را به رسم ادای وظیفه‌ به ساحت قدسی آن بزرگوار عرض می‌کنم.
زمانی، بعد از پیروزی انقلاب، شیخ بزرگوار ما، بقیه‌السلف و میراث‌دار عرفان شیعی، آیت‌الله علامه حسن‌زاده آملی، به من فرمود که در مخزن کتابخانه‌ی مدرسه‌ی عالی شهید مطهری، که پیش‌تر مدرسه‌ی عالی سپهسالار نامیده می‌شد، تعدادی کتاب‌ خطی با ارزش نگهداری می‌شود. من پیش از انقلاب اسلامی کتابی را در آنجا دیدم و روایتی را در آن کتاب مشاهده کردم که آن را در جای دیگری ندیده بودم و بسیار نگرانم که در حوادث انقلاب کسانی به این کتابخانه دستبرد زده، و این کتاب را از بین برده باشند و بدین‌ترتیب این روایت ذی‌قیمت از دست رفته باشد. ایشان پس از بیان این مطلب به بنده توصیه نمود که با توجه به اینکه در مدرسه‌ی عالی شهید مطهری درس و بحثی داشتم، تفحص کنم که آیا کتاب یاد شده موجود است یا خیر.
من مطلب آیت‌الله حسن‌زاده آملی را با مسئولان کتابخانه‌ی این مدرسه در میان گذاشتم و پرسیدم آیا کتابی با این ویژگی در مخزن ویژه‌ی کتابخانه موجود است یا خیر؟ و گفتم که علاقه دارم این کتاب را ببینم و با اطمینان به محضر مبارک آیت‌الله حسن‌زاده اطلاع دهم تا خاطر ایشان آسوده گردد که کتاب از میان نرفته است.
اهمیت پیگیری من از آنجا ناشی می‌شد که می‌دانستم کتابی که توجه آیت‌الله حسن‌زاده را به خود جلب کند به طور حتم کتاب مهمی خواهد بود؛ زیرا ایشان میراث‌دار عرفان شیعی است و از نظر تسلط بر عرفان نظری و التزام به عرفان عملی و سلوک چندان کم‌نظیر هستند. آیت‌الله حسن‌زاده مردی با بیش از نیم‌قرن سلوک، تحجد، ریاضت و چله‌نشینی‌های بسیار است و با توجه به همین ریاضت‌هاست که خدا به او مراتبی داده است که در حوزه‌های گوناگونی چون حدیث‌شناسی، تفسیر قرآن، عرفان، فلسفه، فقه، نجوم و هیأت و ریاضی صاحب‌نظر به شمار می‌آید. از سوی دیگر ایشان کتاب‌شناس است و کتابخانه‌ی او یکی از خزانه‌های مهم کتاب‌های خطی با ارزش در ایران تلقی می‌گردد؛ زیرا کتاب‌هایی در آن یافت می‌شود که شاید در کل دنیا فقط یک نسخه از آنها وجود داشته باشد که آن هم در اختیار ایشان است. افزون بر این نسخه‌هایی از کتاب‌های استادان خود ایشان، مثل آیت‌الله شاه‌آبادی، مرحوم آیت‌الله علامه‌ی شعرانی، عصار، علامه الهی قمشه‌ای، و نیز کتاب‌های بزرگان حکمت، عرفان و فلسفه‌ی نسل گذشته‌ی حوزه‌ی تهران ـ که ایشان محضر آنها را در کنار آیت‌الله علامه شیخ‌الحکماء المعاصرین جوادی آملی درک کرده‌اند ـ در این کتابخانه وجود دارد که شاید تنها نسخه‌ی موجود از آثار بعضی از این بزرگان قلمداد شود. با توجه به همین موضوع است که می‌گویم وقتی فردی مانند ایشان این‌گونه بر آن کتاب و حدیث نقل‌شده در آن تأکید می‌کند باید به اهمیت آن کتاب و حدیث پی‌برد.
من مخزن را دیدم و خوشبختانه کتاب را سالم یافتم و پی‌بردم که آن حدیثی که استاد این‌همه نگران از بین رفتن آن بود در دسترس شیعه هست.
آن حدیث، که زراره آن را از حُمران نقل کرده، چنین است: «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا یُفْرَقُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ هَلْ هُوَ مَا یُقَدِّرُ اللَّهُ فِیهَا قَالَ لَا تُوصَفُ قُدْرَهُ اللَّهِ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ فَکَیْفَ یَکُونُ حَکِیماً إِلَّا مَا فُرِقَ وَ لَا تُوصَفُ قُدْرَهُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِأَنَّهُ یُحْدِثُ مَا یَشَاءُ وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یَعْنِی فَاطِمَهَ ع وَ قَوْلُهُ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها وَ الْمَلَائِکَهُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ یَمْلِکُونَ عِلْمَ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ الرُّوحُ رُوحُ الْقُدُسِ وَ هُوَ فِی فَاطِمَهَ ع مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ یَقُولُ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ مُسَلَّمَهٍ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یَعْنِی حَتَّى یَقُومَ الْقَائِمُ ع».
با توجه به اینکه در ادبیات روایی ما منظور از «ابی‌عبدالله» حضرت صادق(ع) است، معنای این حدیث چنین است که از حضرت صادق(ع) سؤال کردم از مضمون این آیه که مراد از یُقرق فی لیله‌ القدر چیست؟ آیا این چیزی است که خداوند تقدیر می‌کند و تقدیر و قدرت الهی چگونه است؟ حضرت فرمودند: قدرت الهی وصف‌شدنی نیست و منشأ تقدیر هستی است و این‌که سرنوشت همه‌ی هستی به قدرت الهی تقدیر می‌شود. در ادامه حضرت‌(ع) به لیله‌القدر هم اشاره کردند، گویی پرسش‌کننده بیش از آن پرسشی که در متن روایت درج شده است پرسیده و از لیله‌القدر هم سؤال کرده بود. آنچه نگرانی علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی را از نابودی این روایت سبب شده این جمله از روایت بود که امام صادق(ع) فرمودند: «وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»؛ یعنی اینکه در سوره‌ی قدر درباره‌ی شب قدر آمده که شب قدر بهتر از هزار ماه است، اما مراد از لیله‌القدر چیست؟ یعنی فاطمه. منظور آن است که لیله‌القدری که از هزار ماه ارزشمندتر است همان فاطمه(س) است. به سخن دیگر باطن لیله‌القدر حضرت صدیقه‌ی کبری(س) است. مراد از ملائکه در ظاهر آیه موجودات مجرد خاصی هستند که در فارسی آنها را فرشته می‌نامند.
قرآن دست‌کم دو گونه تفسیر دارد: ۱٫ تفسیر علمی براساس لغت و زبان؛ ۲٫ تفسیر باطنی که به تعبیر قرآن، جز راسخون فی‌العلم به آن باطن راه ندارند؛ زیرا در صورت مطهر بودن می‌توان به ساحت پاک قرآن راه پیدا کرد. قطعاً مصداق کامل‌ترین مطهرون، اهل بیت(ع) هستند که قرآن تصریح کرده است آنها پاک و معصوم‌اند.
پیش از شرح ادامه‌ی حدیث جا دارد به این مطلب اشاره کنم که بعضی از مسیحیان به تفسیر قرآن دست زده‌اند که نمونه‌ی آنها دکتر طارق لبنانی است. او مسیحی کاتولیک است که یک دوره‌ی کامل تفسیر قرآن نوشته ولی همچنان مسیحی باقی مانده است. در همین لبنان آقای جرج جرداق، ادیب بزرگ مسیحی، کتاب «الامام علی صوت العداله الانسانیه» را نوشته که کتاب بسیار ارزشمندی است. جرج جرداق ادیب بسیار مبتکری است که این کتاب را عاشقانه نوشت، کتاب او که با نام «امام علی صوت عدالت انسانی» و در پنج جلد به فارسی ترجمه شده، عظمت عدالتخواهانه‌ی امام علی(ع) را نشان می‌دهد و در آن با توجه به تعالیم حقوقی آن بزرگوار بر این موضوع تأکید شده است که بیان‌های حقوقی آن حضرت بر بیانیه‌های حقوقی و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر امروزی برتری دارد. با این حال این ادیب و نویسنده‌ی لبنانی همچنان مسیحی مانده است. من در سفری، به منزل جرج جرداق رفتم و او در گفتگو با من شرح داد که چگونه با شخصیت امام علی(ع) آشنا شده است؛ این ادیب لبنانی گفت: در دوران دانش‌آموزی به شعر و ادبیات و رمان علاقه داشتم، روزی از مدرسه فرار کردم و به باغی رفتم، والدین من ساعت‌ها جستجو کرده بودند تا مرا پیدا کنند. آنها خیلی نگران شده بودند. سرانجام والدین و معلمم مرا در حالی یافتند که نشسته بودم و کتاب داستانی را می‌خواندم، آنها مرا ملامت و توبیخ کردند. اما برادرم به من گفت: خیلی دوست داری ادبیات بخوانی؟ می‌خواهی کتابی را به تو معرفی کنم که اوج ادبیات بشری است؛ کلامی دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق است؟ و در همین حال نهج‌البلاغه را به دست من داد. در آن زمان ده‌ساله بودم که شروع به خواندن نهج‌البلاغه کردم و دیدم چه عالمی است. در حالی که به سن بلوغ نرسیده و درس نخوانده بودم عاشق نهج‌البلاغه شدم. هیچ شبی نبود که نهج‌البلاغه زیر بالش من نباشد.
همچنین سلمان کهتانی، نویسنده‌ی بزرگ عرب در لبنان، مسیحی دیگری است که یکی از کتاب‌های شایان تقدیر را درباره‌ی حضرت زهرا(س) نوشته است. چه می‌شود که اینها مسلمان و شیعه نمی‌شوند، اما به یکباره از آن سوی عالم؛ یعنی امریکا، دانشمند و فیلسوف مسیحی ارتدوکسی نخست، کاتولیک می‌شود، اما زمانی که می‌بیند فایده‌ای ندارد، پروتستان می‌شود، پس از آن مارکسیست می‌گردد، اما می‌بیند عطشش فرو نمی‌نشیند، بنابراین سنی می‌شود، اما باز سیراب نمی‌شود تا اینکه به ایران می‌آید و شیعه‌ی اهل بیت می‌گردد، این شخص پروفسور محمد لگن‌هاوزن نام دارد که بیست سال است در ایران رحل اقامت افکنده است و کار علمی می‌کند. آن فرد از آن سوی دنیا این‌همه کوچه‌پس‌کوچه‌های دینی را پشت سر می‌گذارد و با ادیان گوناگون آشنا می‌شود تا اینکه به مکتب اهل‌بیت راه پیدا می‌کند و راه را می‌شناسد، اما فردی مسیحی به تفسیر قرآن دست می‌زند با این حال همچنان راه حقیقت را نمی‌یابد.
چند سال پیش آقای لگن‌هاوزن که در بعثه میهمان ما بود و با من در سفر حج هم‌اتاق، می‌گفت: چرا این‌همه همایش در مکه می‌گذارید؟ اینها چه فایده‌ای دارد، به جای اینکه به مردم بگویید به همایش بیایند و حرف علمی گوش کنند، اگر می‌خواهید مردم رشد معنوی نمایند به آنها توصیه کنید بروند در مسجدالحرام بنشینند و ساعت‌ها کعبه را تماشا کنند و نوری را که از آن متصاعد می‌شود ببینند.
در همان سال بانویی تازه‌مسلمان می‌گفت من آشکارا می‌بینم از کعبه تا هرچه چشم کار می‌کند نوری متصاعد است، می‌بینم که فرشته‌ها در حال رفت و آمد هستند.
منِ شیعه‌ی مسلمانِ مسلمان‌زاده حرف این زن نومسلمان را نمی‌فهمیدم. این نومسلمان فیلسوف و استاد بسیار فاضل (محمد لگن‌هاوزن) که حدود بیست سال در قم مستقر شده و به تحقیق و تحصیل مشغول است و در ضمن استاد و مدرس حوزه هم می‌باشد، با همان لهجه‌ی خاص خود می‌گفت: آقای رشاد چرا سمینار می‌گذارید، وقت مردم را نگیرید بگذارید مردم به مسجدالحرام بروند و کعبه را تماشا کنند که این سبب کمال می‌شود.
من و شما نمی‌فهمیم نشستن و نگاه کردن به کعبه چه اثری دارد، ولی او می‌فهمد، چون گشته، جسته و حقیقت را پیدا کرده است، ولی معلوم نیست که ما هنوز آن را پیدا کرده باشیم.
آقای جرج جورداق کتاب بسیار عالی، ارزشمند و فوق‌العاده‌ای را در وصف حضرت علی(ع) نوشته که هیچ شیعه‌ای در وصف عدالت‌خواهی، بشردوستی و ظلم‌ستیزی حضرت امیر(ع) کتابی به زیبایی او ننوشته است ـ البته بگذریم از کار علامه امینی در نگارش دایره‌المعارف عظیم الغدیر در احقاق حق حضرت امیر(ع) ـ اما چرا این‌همه عشق و شیفتگی به شیعه شدن منجر نشد؟
نمونه‌هایی از این دست نشان می‌دهد که شیفتگی برای شیعه بودن کافی نیست؛ زیرا اینها فقط صورت و ظاهر قضیه را دیده و به باطن آن راه پیدا نکرده‌اند.
او تفسیر قرآن نوشته، ادیب است، تحصیلات دانشگاهی دارد و استاد دانشگاه و دارای تخصص الهیات کاتولیک است. افزون بر این یکی از افراد نامدار دنیای مسیحیت به شمار می‌آید که پیش‌تر معاون بین‌الملل شورای جهانی کلیساها در سوئیس نیز بود. با وجود چنین جایگاهی چطور می‌شود ده جلد تفسیر نوشت، ولی مسلمان نشد؟
من با فرد دیگری در فرانسه آشنا شدم که می‌گفت: روزی کتابی را در گوشه‌ی خیابان دیدم که در میان کتاب‌های دست دوم فروخته می‌شد، برداشتم دیدم کتاب عجیبی است. باز کردم دیدم حرف‌های شگفتی در این کتاب است. شروع کردم به خواندن آن کتاب. مثل آدمی که عطش او مدام در حال افزایش است هرچه می‌خواندم سیراب نمی‌شدم. بعد فهمیدم این کتاب قرآن است، ولی من پیش از اینکه بفهمم این کتاب قرآن است دگرگون شده بودم. آن فرد به طور تصادفی در کنار خیابان با قرآن روبه‌رو شد و به عمق و باطن آن راه یافت (حالا چه عمل خیری از او سر زده و خدا چه تدبیر کرده بوده نمی‌دانم)، اما فردی برای قرآن ده جلد تفسیر می‌نویسد، با این حال به باطن آن راه پیدا نمی‌کند.
مرحوم علامه طباطبایی(ره)، که بزرگ‌ترین فیلسوف بعد از صدرالمتألهین و بزرگ‌ترین مفسر قرون اخیر است و بی‌تردید المیزان او در ردیف دو سه تفسیر بزرگ تاریخ شیعه قرار دارد، گفته است: قرآن باید دو سال یک بار تفسیر شود؛ زیرا بسیار پیچیده است و به هر میزان که عقل بشر رشد می‌کند نیاز به فهم تازه‌ای از آن بیشتر احساس می‌شود. البته منظور ایشان همان تفسیر صوری قرآن بود؛ زیرا هر کسی توانایی تفسیر باطنی قرآن را ندارد تا هر دو سال یک‌بار به تفسیر آن دست زند. علامه‌ی طباطبایی نیز یک تفسیر در تبریز نوشت و پس از آن تفسیر المیزان را نگاشت که با مقایسه این دو متوجه می‌شویم در تفسیر المیزان توانسته است تا حدی به داخل و باطن قرآن راه یابد.
تمام این صحبت‌ها را کردم که بگویم برای راه‌یافتن به باطن قرآن به پاکی وجود نیاز است که هر کسی را از آن بهره‌مند نیست. با توجه به همین موضوع به بحث اصلی‌مان بازگردیم که درباره‌ی آن حدیث گران‌بها و لیله‌القدر بود. لیله‌القدر شب معینی از ماه مبارک رمضان است که مراسم، مناسک و ادعیه‌ای دارد. در تفسیرهای علمی قرآن درباره‌ی سوره‌ی قدر، به اهمیت لیله‌القدر(شب قدر) و اینکه تقدیر امور هستی، انسان و موجودات در این شب انجام می‌شود اشاره شده است، اما تفسیری که حضرت صادق(ع) از این سوره بیان کرده‌اند از نوع تفسیر باطن قرآن است. از همین‌روست که شخصی مثل علامه حسن‌زاده نگران است این حدیث گران‌بها نابود شود، درحالی‌که چند هزار جلد تفسیر قرآن وجود دارد.
در این حدیث به این نکته اشاره شده که لیله‌القدر فاطمه(س) است و ملائکه عالمانی هستند که علم آل محمد را در سینه دارند.
روح‌القدس کجاست؟ سینه‌ی فاطمه(س). این موضوع را امام صادق ‌فرموده‌اند: «وَ الرُّوحُ رُوحُ الْقُدُسِ وَ هُوَ فِی فَاطِمَهَ ع مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ یَقُولُ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ مُسَلَّمَهٍ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یَعْنِی حَتَّى یَقُومَ الْقَائِمُ ع»
مطلع‌الفجر چه زمانی است؟ آن وقتی است که فجر صادق می‌زند و در افق تغییری را می‌بینیم؟ تفسیر ظاهر آیه همین است، اما حضرت صادق فرموده‌اند: «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یَعْنِی حَتَّى یَقُومَ الْقَائِمُ ع»؛ یعنی مطلع الفجر ظهور است.
ممکن است این پرسش مطرح شود که اینها چه ربطی به یکدیگر دارند؟ فاطمه لیله‌القدر است، سینه‌ی او منزل روح‌القدس است، مطلع‌الفجر، فرج فرزند اوست. چرا فاطمه باید لیله‌القدر باشد؟ در پاسخ باید بگویم همان‌گونه که شب قدر مجهول‌القدر است، صدیقه‌ی طاهره(س) هم مجهول‌القدر است. آیا مدینه مشرف شده‌اید و در آنجا مرقد فاطمه(س) را یافته‌اید؟ اصلاً چرا باید مرقد آن بزرگوار پنهان می‌ماند؟ درست است که به دلیل ستم و مسائل آن زمان، امام علی(ع) چنین کرد، اما چرا چند قرن بعد حضرت صادق(ع)، که در همان شهر زندگی می‌کرد، نفرمود که اینجا مرقد مادرم است؟ برای اینکه این قبر باید پنهان بماند. قبر پنهان از یک سو افشای ستم است، و از سوی دیگر نشان می‌دهد که این قبر چونان شب قدر باید پنهان بماند.
حال ممکن است این پرسش مطرح گردد که چه پیوندی بین حضرت فاطمه(س) و فرج است که مطلع‌الفجر همان مطلع‌الفرج تعبیر می‌گردد؟ در پاسخ به این پرسش نیز باید به این نکته اشاره کنم که چه کسی باید از آن فردی انتقام بگیرد که سینه و پهلوی حضرت فاطمه(س)‌ را، که به فرموده‌ی حضرت صادق(ع) خانه‌ی روح‌القدس است، شکست؟ این سوره درواقع به همین موضوع اشاره می‌کند.
مردی را تصویر کنید که اگر همه‌ی عرب شمشیر آخته بودند و پشت به پشت به جنگ او می‌آمدند، لحظه‌ای عقب نمی‌نشست و زمانی که در میدان نبرد مثل شیر می‌غرید دل دشمنان مثل صخره‌های آن میدان می‌لرزید. او مظهر غیرت خدا بود، زمانی که شنید در مرزهای دورافتاده‌ی سرزمین اسلامی، سربازان معاویه خلخال از پای زن یهودی کنده‌اند؛ ‌فرمود: باید از غصه دق کرد که به یک بانو جسارت شده است، ولو یهودی باشد و اگر کسی از این غم دق کند نباید ملامت شود. این مرد، یعنی حضرت علی(ع)، که مظهر غیرت خدا نسبت به یک زن یهودی بود، صدای آن سیلی را که بر گونه‌ی فاطمه(س) نواخته شد تحمل کرد و شمشیر نکشید. امام علی(ع) کمترین ستم را تحمل نمی‌کرد و نمی‌توانست کمترین رنج کسی را ببیند، چه رسد به فاطمه(س)، که فرشته‌ها بدون اجازه وارد بیت او نمی‌شدند، اما آن زمان که ابلیس‌مآبان درِ خانه‌ی او را آتش زدند و شکستند و مضمارهای گداخته‌ی آن در هنگام لگد زدن به در، به سینه‌ی آن بزرگوار، که خانه‌ی وحی خدا و جایگاه روح‌القدس بود، فرو رفت، آن حضرت فرمود: ناله نکنید، من نمی‌خواهم آنهایی که فاطمه‌ی مرا کشتند بیایند و ظاهرسازی کنند، در تشییع پیکر او شرکت نمایند و این جنایتی را که مرتکب شده‌اند بشورند. سلمان آرام گریه کن، حسنین من آرام زمزمه کنید، زینبین من صبر کنید، صدایتان بلند نشود، اما ناگهان خود سر بر دیوار گذاشت و های‌های گریه کرد. آنها گفتند: آقا شما که ما را به آرامش دعوت می‌کردید، حالا چرا خود چنین می‌کنید؟ حضرت علی(ع) فرمود: دستم به بازوی ورم‌کرده‌ی زهرا خورد. این بازویی بود که بارها بر گردن پیامبر(ص) پیچیده شده بود، اما حال تازیانه خورده و کبود شده و ورم کرده است.

 

عرفان از نگاهی دیگر

کانون مفاهیم و مباحث عرفان‌های راستین توحید است و دارنده را برای تصرف هستی توانا می‌کند. در جهت مقاصد الهی در عین اینکه فردی برخوردار از عرفان و معرفت حقیقی است، خود را به کتمان ‌وا می‌دارد.‌ در حقیقت اهل معرفت اهل کتمان و افرادی متواضع و بی‌ادعا هستند که هرگز ادعای عرفان و معرفت نمی‌کنند اما عرفان‌های دروغین غالبا معطوف به توحید نیستند و اگر دم از توحید بزنند، توحیدشان ناب نیست و شبه توحید است. این درحالی است که غالبا در مباحث دینی و معنوی ادیان و معنویت شباهت‌هایی دارند و در مقاصد معنوی خود به کار می‌بندند. گاهی خارق‌العاداتی که از آنها مشاهده می‌شود و توانایی‌هایی که ظاهرا برخی افرادشان به دست می‌آورند، معطوف به منافع دنیوی است و نشان می‌دهد که از عرفان حقیقی به دست نیامده‌اند و این از تفاوت‌های مهم عرفان راستین و دروغین است.


عرفان به چه معناست؟

برای تعریف عرفان، بستگی دارد از عرفان چه تلقی‌ای داشته باشیم. به مفهوم عام به هرنوع معنویت و حتی جهان‌شناسی و متافیزیک معنوی عرفان اطلاق می‌شود. در طول تاریخ، بشر در میان ملل مختلف با تلقی‌ها و گرایش‌های رایج گوناگونی بوده است که در جهان اسلام همان دیدگاه را پیدا کرده است. قرابت‌هایی بین عرفا و مشاهده عرفای ما با دیگر عرفا وجود دارد که به لحاظ مبادی تاریخی به هم نزدیک هستند. هر چند حقیقت در چنگ مدعیان معرفت از غیراسلام و توحید باشد که آنها باید شبهات ظاهری به معارف، ‌مشاهد و مواجید اهل معرفت به حق باشد از این جهت شباهت‌هایی به همدیگر دارند.

مصداق واقعی عرفان و مورد پذیرش شرع و مکتب اسلام چه است؟

عارف واقعی و مصداق کامل آن ائمه معصومین علیهم‌السلام هستند گرچه برخی ادعا می‌کنند آنها در دسترس نیستند، اما امام معصوم(ع) زنده است و موجود و موعود. همچنین اصحاب ائمه (ع) و علمای عاملی که عملا دانش آموخته معرفت مکتب اهل بیت هستند‌ را می‌توان از مصادیق واقعی عارفان نامید. در روزگارما امام خمینی(ره) را از جمله مصادیق اهل معرفت به حق می‌توان قلمداد کرد،‌ مرحوم علامه طباطبایی (ره) و سلسله افرادی مثل مرحوم قاضی و میرزا جوادآقای ملکی تبریزی از جمله عارفان عصر ما هستند و هنوز بزرگانی از اهل معرفت در روزگار ما وجود دارند و زیر سایه آنها زندگی می‌کنیم. معمولا اگر افراد اهل معرفت نباشند، ثبات از زمین سلب می‌شود و به برکت وجود اصحاب معرفت و معناست که ما زنده‌ایم و ذره خور سفره چنین افراد نورانی‌ای هستیم.

کربلا به روایت عرفان

اهل معرفت، عوالم وجود را به ۵ بخش تقسیم می‌کنند که انسان کامل یکی از این عوالم پنج‌گانه است. امام حسین(ع) انسان کامل و مظهر اسم ذات باریتعالی است. امام حسین(ع) مظهر اسم رحمان و رحمت به معنای اعطای وجود است. شهادت ۷۲ نفر انسان وارسته، ظاهر و «نمود» واقعه عاشورا بود و «بود» و واقعیت این حماسه بزرگ کیفیتی ذوابعاد است که درک آن برای اهل معرفت نیز دشوار است.

اهل معرفت، عوالم وجود را به ۵ بخش تقسیم می‌کنند که انسان کامل یکی از این عوالم پنج‌گانه است. امام حسین(ع) انسان کامل و مظهر اسم ذات باریتعالی است. امام حسین(ع) مظهر اسم رحمان و رحمت به معنای اعطای وجود است. شهادت ۷۲ نفر انسان وارسته، ظاهر و «نمود» واقعه عاشورا بود و «بود» و واقعیت این حماسه بزرگ کیفیتی ذوابعاد است که درک آن برای اهل معرفت نیز دشوار است.

حاق و جوهر عرفان عبارت است از تبیین حضرات خمس و عوالم خمسه و تنزلات اربعه. اهل معرفت معتقدند که ۵ عالم یا ۵ حضرت، وجود دارد. در آغاز (نه در آغاز زمانی- ترتیبی و طولی) وجود بحت، وجود صرف، وجود مطلق، وجود من حیث هو هو بود و چیز دیگری وجود نداشت؛ این تجلی ذات در ذات بود و در واقع عالمی است که از آن به عالم «احدیت» و هویت غیب مطلق تعبیر می‌کنند. هویت غیب مطلق از آن جهت که ابهام محض و ابهام مطلق است اشاره‌پذیر نیست و هیچ تعینی در آن نیست. در عالمی که ذات حق در ذات حق تجلی کرده است؛ چیزی جز ذات حق وجود نداشته است، حتی اعیان ثابته. نه تنها وجودی نبود، بلکه اعیان ثابته هم نبود. ذات بود و ذات. در ادبیات عرفانی ما هم برای اشاره به این عالم احدیت، یعنی هویت غیب مطلق، نمادی داریم که به کار می‌رود. نماد «خال» من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم. چون خال یک نقطه سیاه و مبهمی است که هیچ تعیّنی ندارد.

هیچ چیز در آن روشن نیست. شعرای عرفانی سرای ما از این عالم به «خال» تعبیر می‌کنند. سخن گفتن از حضرات و عوالم پایین‌تر که با تنزل در تجلی رخ می‌دهند بسیار پیچیده است. اهل شهود با شهود آنها را درک کردند چرا که برهان‌پذیر نیست. از مشهورات ادبیات عرفانی و فلسفه عرفان این است که شهودات، تعبیرپذیر نیستند. انسان، شهودات و اشراقات را نمی‌تواند به دیگری منتقل کند؛ چون باید حقایق عرفانی را به شهود و ذوق درک کرد. اهل ذوق که به ذائقه معنوی این عوالم را درک کرده‌اند نمی‌توانند آنها را بفهمند. لذا توضیح این مفاهیم مشکل است. به هر حال بعد از عالم احدیت در یک تنزل، عالم «واحدیت» است که در آن ذات در صفات تجلی می‌کند که در آن اعیان ثابته حاضر می‌شوند. اعیان ثابته، وضعیت و مرحله‌ای است که در آن موجودات موجود نیستند؛ اما نمی‌توان گفت که معدوم هستند. آنجاست که هویت هر شخص و هر شیء مشخص می‌شود. صلاحیت‌ها و قابلیت‌ها در این عالم است که به موجودات داده می‌شود. مرتبه نازل‌تر عالم «مُلک» است؛‌یعنی عالمی که اشیا و اشخاص به خلعت وجود آراسته می‌شوند و وجود می‌یابند. در واقع عالم ملک، همین عالم خاکی است. اشیا و اشخاص در این عالم به جامه وجود آراسته می‌شوند. در این زمان، خدای حق‌تعالی به صفات خویش بر اعیان ثابته تجلی، می‌کند و با این تجلی موجودات پدید می‌آیند. هر انسان، هر شیء و هر موجودی مظهر و مجلای ذات حق تعالی است. هر کس و هر چیزی مظهر یکی از اسماء و صفات است. یک شخص، یک چیز و یک انسان، یکی مظهر اسم رحمان است، یکی مظهر اسم خالق، یکی حس، یکی رازق و… . موجودات تجلیات اسماء حسنای الهی هستند.

 

انسان کامل

آخرین عالم، عالم انسان کامل است. این آخرین عالم است. عرفا می‌گویند که همه عالم مظهر حق است. خدا در هستی تجلی کرده است.

یک بار به حق نگاه می‌کنیم. بدون لحاظ تجلیات او خدای واحد را می‌بینیم؛ بار دیگر به عالم نگاه می‌کنیم کثرت را می‌بینیم یعنی تجلیات الهی را می‌بینیم. هر چه هست تجلی الهی است. انسان کامل، مظهر تنها اسم ذات است یعنی «الله» البته «رحمان» هم اسم ذات است. باقی صفات الهی، اشاره به ذات هستند. این «الله» و «رحمان» است که اشاره و نام و اسم ذات حق تعالی است. اسماء حاکی از رحمت، اسم جمالند. اسماء حاکی از غضب و انتقام الهی، اسماء جلالی هستند و انسان کامل، مظهر اسم ذات است؛ در نتیجه مظهر همه اسماء و صفات الهی است و این است که در ادبیات اسلامی او را خلیفه‌الله می‌نامیم چون خداگونه است.

ابن عربی می‌گوید که علت اینکه خداوند آینه را آفریده این است که انسان‌ها بفهمند که چگونه ذات حق تعالی در مظاهر مختلف تجلی می‌کند. اگر در یک سالن، یک صورت باشد و هزاران آینه، آن یک صورت هزاران صورت می‌شود چون در هر آینه تجلی دارد. از جهتی کثیراند چون هزاران آینه، آن صورت را می‌نمایاند؛ یکی است چون یک صورت. مفهوم وحدت در کثرت و کثرت در وحدت به این شکل فهمیده می‌شود.

ابن عربی می‌گوید خدا، آینه و دریا و موج را آفرید تا این مفهوم‌ها را به انسان‌ها بفهماند. همه عالم نمودهایی هستند از یک بود به نام حق. عالم یک بود و بیش نیست. در این دادگاه عشق، غیر او کسی نیست. هر چه هست اوست. او عشق به ذات داشت ولی خواست شناخته شود و عالم را خلق کرد تا از طریق این مظاهر شناخته شود. پس عالم هم مَظهر است هم مُظهر. عالم، مَظهر حق است؛ چون حق در عالم تجلی کرده است. عالم، مُظهر حق است؛ چون اگر عالم نبود خدا شناخته نشده بود.

پس عالم هم مَظهر است هم مُظهر.

آنگاه که ما با مظاهر سر و کار داریم؛ کثرت آشکار می‌شود ولی این وحدت و کثرت دو روی یک سکه‌اند. تنها انسان کامل است که هم مظهر صفات و هم اسماء است؛ یعنی هم مظهر رحمانیت و هم و مظهر منتقمیت و… چون انسان کامل است. آینه قامت نمای حق، انسان کامل است.

 

چیستی عاشورا

عاشورا، محشر نمادها و نمودها است. آنجا یک بودی هست که وجود حقیقی است و باقی هم نمود هستند. شما وقتی دیوار را می‌بینید بود دیوار را نمی‌بینید نمود دیوار را می‌بینید. تنها یک بود حقیقی وجود دارد و باقی همه نمودند.

کربلا و عاشورا هم یک نماد است. کربلا و عاشورا باطن این عالم هستند. کربلا قطعه‌ای از زمین نیست. کربلا ظرفی است که همه این عالم در آن جای می‌گیرد. عاشورا یک قصه نیست؛ حادثه نیست. کربلا و عاشورا باطن این عالم است، رمز این هستی است. اگر کربلا یک واقعه بود این تعبیر امام صادق(ع) صحیح نمی‌بود که «کلّ یوم عاشورا و کلّ أرض کربلا». کربلا باطن همه زمین است و باطن همه روزها.

ابلیس هم نمادی است مظهر اسم مفصّل خداست. شیطان برای خود در هستی نقشی دارد. جایگاهی در هستی دارد. عالم یکسره کربلا و عاشورا است. مکاناً کربلاست و زماناً عاشوراست. اگر کربلا یک زمین خاص و عاشورا یک زمان خاص بود، نمی‌توانستیم بگوییم که « کلّ أرض کربلا و کلّ یوم عاشورا». کربلا و عاشورا کلی هستند نه جزئی متعیّن. کربلا و عاشورا جزئی از مکان و زمان نیستند. کربلا و عاشورا کل زمان و مکان هستند. در این میان امام حسین(ع) که انسان کامل است؛ کل انسان است. هم انسان کل است و هم کل انسان. انسان، عالم صغیر است و عالم، انسان کبیر. ولی کارگردان این عالمی که به انسان کبیر تعبیر می‌شود خود انسان صغیر است. اصولاً این عالم-انسان کبیر- به ناز شست این انسان صغیر آفریده شده است. این موجود آفریده شد تا خدا شناخته شود. همه این عالم به تعبیر قرآن مسخّر انسان است و امام حسین(ع)، انسان کامل است. امام حسین(ع) شخص نیست، شخصیت است. امام حسین(ع)، فرد نیست. از نظر عددی واحد نیست. اگر امام حسین(ع) دیگری ممکن بود آن موقع امام حسین(ع) یکم می‌شد. امام حسین(ع)، یکی است و دومی ندارد؛ چون او کامل است و «لاتکرار فی التجلی» یک اصل است؛ امکان ندارد دوباره امام حسین(ع) دیگری به وجود آید. امام حسین(ع)، مظهر اسم ذات است اما امام حسین(ع) در مظاهر دیگر اسماء الهی تکثیر شده است. یک وحدت امام حسین(ع) در عاشورا اتفاق افتاد. چون امام حسین(ع)، مظهر اسم رحمان است، رحمان در زبان عرفان به معنای اعطای وجود است. رحمت به معنای اعطای وجود است. خدا رحمان است یعنی وجود داده است. رحمت واسعه یعنی به همه ‌اکوان و اشخاص وجود داده است. امام حسین(ع) در این میان، تجلی‌گاه همه اسماء الهی است.

امام حسین(ع) مظهر تمام اسماء الهی است. آنگاه که بناست مظهر اسم ربّ نباشد ربوبیت می‌کند. عمق تأثیر امام حسین(ع) به اندازه‌ای است که وقتی یک جوان مسیحی قرار است با همسرش به ماه عسل بروند امام، ربوبیت می‌کند و با یک نگاه آن جوان را طالب همراهی با خودش می‌کند. ولی وقتی که بناست مظهر اسم دیگر باشد یک مسلمان اصرار می‌کند و می‌گوید آقا من هم بیایم، می‌گوید نه تو نباید بیایی.

کربلا، میدان تقابل عشق و عقل جزءنگر است. انسان‌های ضعیف در جبهه جزءنگر هستند. در خصوص عدد شهدای کربلا اختلاف است. عدد هفتاد و دو نماد کثرت است. هفتاد و دو، هفتاد و دو تا ۱ نیست. شهدا آنهایی نیستند که به خون غلتیدند. زینب هم شهید است. چه نسبتی بین شهید با شهود است و اصلاً این موج نسبتی با غیب دارند. مگر نگفتیم کربلا و عاشورا شهود غیب عالم هستند. کربلا شهود غیب است. زینب هم شهید است؛ مگر شهادت به فدای این نفس است. مجموعه شهدا، کسانی هستند که شهود کردند. شهدا هر یک فرد هستند. امام حسین(ع) با هر یک از آنها با یکی از صفات الهی تجلی کرده است. تمام شخصیت‌های کربلا فرد هستند؛ هیچ کدام شبیه دیگری نیستند.

همان طور که خود واقعه کربلا تک است فرد فرد شهودکنندگان نیز تک هستند. من عمری است که غبطه می‌خورم به توفیق «عمان سامانی»، سال‌هاست که از جمله برنامه‌های روز عاشورا و تاسوعای من، خواندن یک دور «گنجینه الأسرار» عمان سامانی است. این وحدت حسینی را «عمان» هنگامی که زینب، عنان‌گیر امام حسین(ع) می‌شود این گونه توضیح می دهد:

با زبان زینبی شاه آن چه گفت با حسین گوش، زینب می‌شنفت

با حسینی لب، اگر او گفت راز شـه به گوش زینبی بشنـید بــاز

این بیت ملهم از روایتی است از امام صادق(ع) که معروف است به حدیث «قرب نوافل» که انسان کامل با خدا متحد می‌شود؛ آنچنان که گوش او، زبان او و… همه گوش خدا، دست خدا، زبان خدا و… می‌شود.

زینب با اشاره امام حسین(ع) خودش را یافت:

معنی خود را به چشم خویش دید صورت آینده را از پیش دید

آفتابـی کـرد در زینـب ظـهور ذره‌ای زان آتش وادی طـور

شد عیان در طور جانش رایتی خَـرّ موسی صَعقا زان آیتـی

عین زینب دید زینب را به عین بلکه با عین حسین، عین حسین

در جایی دیگر امام حسین(ع) در مورد امام سجاد(ع) به حضرت زینب(س) می‌فرمایند:

آن ودیعت را پس از من حامل است بعد من در راه وحدت کامل است

اتـحاد ما ندارد حـد و حصـر او حسین عهد من و سجاد عصر

من کیم خورشید و او کی آفتاب در میان بیماری او شد حجاب

واسطـه انـدر میـان ما تویـی عین بزم وحدت را نمی‌گنجد دویی

عین هم هستیم ما بی‌کم و کاست در حقیقت واسطه هم عین ماست

عمان سامانی راجع به علی اصغر(ع) می‌فرماید:

اشرف اولاد آدم را پسر لیک اندر رتبه آدم را پدر

از علی اکبر به صورت اصغر است لیک در معنا علی اکبر است

این که عالم نماد است و نمود کربلا و عاشورا نیز نمود است؛ و نماد است از حیثی دیگر چون خلاصه و باطن عالم است. از سویی همه عالم در آنجا فشرده شده و از سویی همه عالم در کربلا بسط یافته و قبض و بسط عالم در کربلا و عاشورا رخ داده است.

باور کنیم: نفس ما خصم ماست

بحث ما راجع به رذیلت مراء و مجادله (در ادامه‌ی سلسله مباحث آفات اللسان) بود. مباحث مربوط به ماهیت، مراتب و انواع، معادل‌ها و مقابل‌ها، نیز علل و آثار آن را در جلسات قبل طرح کردیم، حلقه‌ی آخر بحث، یعنی شیوه‌ها و راهکارهای درمان این رذیلت باقی مانده بود؛ مثل همه‌ی رذایل، راه‌چاره‌ها و درمان‌های رذیلت مراء هم از حیثی به دو دسته‌ی «نظری ـ علمی»، و «عملی ـ رفتاری»، و از حیث دیگر به «راه‌های دفع» و «راه‌های رفع» تقسیم می‌شوند. راه‌های دفع و رفع نیز به سلبی و ایجابی قابل تقسیمند.

 

در چهل و پنجمین جلسه از سلسله دروس هفتگی اخلاق آیت‌الله رشاد که چهارشنبه‌ها ۹ صبح در حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع) برگزار می‌شود، ایشان مطرح کردند:

«تا باور نکنیم نفس ما خصم ماست، بیماری‌های نفسانی درمان‌پذیر نخواهد شد»
موضوع این سلسله دروس «آفات زبان» است؛ در این جلسه بحث استاد راجع به راه‌های درمان مراء و مجادله بود؛ مراء به «نقد و اعتراض لسانی به دیگری که به انگیزه‌ی خودنمایی و تحقیر و تنقیص غیر صورت گیرد» گفته می‌شود. در ذیل متن بحث جلسه فوق را مرور می‌کنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله، و الصلوه على رسول ‌الله، و على آله آل الله،
و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله، الى یوم لقاء الله.
بحث ما راجع به رذیلت مراء و مجادله (در ادامه‌ی سلسله مباحث آفات اللسان) بود. مباحث مربوط به ماهیت، مراتب و انواع، معادل‌ها و مقابل‌ها، نیز علل و آثار آن را در جلسات قبل طرح کردیم، حلقه‌ی آخر بحث، یعنی شیوه‌ها و راهکارهای درمان این رذیلت باقی مانده بود؛ مثل همه‌ی رذایل، راه‌چاره‌ها و درمان‌های رذیلت مراء هم از حیثی به دو دسته‌ی «نظری ـ علمی»، و «عملی ـ رفتاری»، و از حیث دیگر به «راه‌های دفع» و «راه‌های رفع» تقسیم می‌شوند. راه‌های دفع و رفع نیز به سلبی و ایجابی قابل تقسیمند.

 

اما راه‌های نظری و علمی درمان مراء

راه‌های نظری درمان امراض نفسانی، به دو نوع ایجابی و سلبی تقسیم می‌شود. از جمله راه‌های ایجابی باور به درد و دردمندی است. قبل از درمان هر دردی، انسان باید باور کند که دردمند است. همان‌گونه که در درد‌های جسمی اگر بیمار نپذیرد یا نداند که بیمار است، نمی‌توان او را معالجه کرد، در دردهای باطنی هم تا بیمار، بیماری خود را نپذیرد، نمی‌توان به درمان او پرداخت.
این مشکل در خصوص بیماری‌های درونی و اخلاقی شدیدتر است، به این جهت که اولاً بیماری روحی با وجود خود بیمار، سروکار دارد و مسئله از جنس درد جسمی نیست که از حقیقت آدمی جدا باشد؛ ثانیاً: انسان مبتلا به امراض نفسانیه، باید خودش همراهی کند، والا معالجه ناممکن یا بس مشکل می‌شود.
تا وقتی‌که فرد مبتلا به رذایل اخلاقی و روحی، نپذیرد که مبتلا به بیماری رذیلت است، اصلاً درمان را نمی‌توان آغاز کرد. اگر کسی تفطن نداشته باشد که گرفتار و مبتلا به رذیلت است، و یا حتی آن رذیلت را برای خود فضیلت بپندارد، هیچ‌گاه معالجه نخواهد شد.
در بیماری‌های جسمی، اگر بیمار نداند یا نخواهد، غالباً می‌توان او را معالجه کرد، برای مثال می‌توان به جبر دارو را به او خوراند، دارو نیز اثر خود را خواهد گذاشت؛ اما در بیماری‌های روحی، این‌طور نیست. بسیاری از راهکارها را باید خود بیمار به کار ببندد و اگر کسی بخواهد از بیرون، تزریق و تلقین کند، مشکل حل نمی‌شود. خود او طبیب خود است، خود باید پرستار خود باشد و اگر همراهی نکند، باور نکند، همدل و همکار نباشد، بیماری روحی معالجه نمی‌شود.
در اینجا لازم است به این نکته اشاره کنم که این تصور نیز کاملاً اشتباه است که حتماً باید یک استادِ اخلاقِ متخلقِ جامع الشرایط در کنار ما باشد و برای ما برنامه‌ی مراقبه بگذارند تا مرتکب معصیت نشویم، یا بتوانیم رذایل را ترک کنیم. البته در این نکته تردیدی نیست که برای تربیت نفس، مربّی لازم داریم؛ اما این‌‌گونه هم نیست که بگوییم حتماً باید یک نفر از بیرون بر ما تأثیر بگذارد. نقش استاد، مربّی و مرشد در طریق معنویت و سلامت اخلاقی خیلی مهم است؛ اما اگر کسی درد را احساس نکرد، پزشک حاذق نمی‌تواند برای او کاری بکند.
اگر زندگی کسانی را که اهل اخلاق، معنا و معرفت بودند با دقت مطالعه کنیم، خواهیم دید که گرچه تحت تأثیر استاد و مربی بوده‌اند، اما نقش خودشان در این راه بیش از نقش معلّمشان بوده است و خودشان بیشتر مراقبت و مراعات می‌کرده‌اند.
مراقبه از بیرون ممکن نیست و باید از درون اتفاق بیفتد. راه درمان رذیلت، مراقبه است. مریض روحی را از بیرون نمی‌توان درمان کرد و بسیاری از رذایل، اصلاً در دسترس انسان بیرونی نیست. «حسد» از درون برمی‌خیزد. کسی از بیرون متوجّه نمی‌شود که این فرد بیمار است و بیماری او در حال اثرگذاری است؛ تنها خود انسان متوجه می‌شود و خود او باید از درون حسد را ترک کند. لهذا بسیاری و بلکه همه‌ی بیماری‌های روحی، بیش از آنکه نیازمند مؤثّر بیرونی و معالجه‌ی خارجی باشند، به معالجه‌ی شخصی و درونی احتیاج دارند؛ راهکار هم این است که خود ما مقیّد باشیم؛ والا اگر خود انسان بیماری را نپذیرد و مراقب نباشد، هرچه از بیرون بخواهند بر انسان تأثیر بگذارند اتفاقی در وجود آدم نمی‌افتد. لهذا حتّی اگر متولیّان و مسئولان یک مدرسه و یا مجمع، احساس مسئولیت نکنند و یا توانایی نداشته باشند، مسئولیت از متربی و سالک سلب نمی‌شود و راه بسته نیست. باید خود ما اقدام کنیم.

 

 

دفع درد، مقدم بر رفع است:

چنان‌که اشاره شد راه‌های مقابله با رذایل به راه‌های دفع و راه‌های رفع تقسیم می‌شوند. لذا نباید اجازه داد که رذیلتی وارد نفس شود تا آدم را درگیر کند و انسان سرانجام، مغلوب شود. باید از همان ابتدا دفع کرد؛ ولی اگر وارد شد، به ناچار باید به راه‌های رفع آن پرداخت. دفع، سهل‌تر از رفع است. در واقع اگر انسان مقابله و مواجهه کند و اجازه ندهد که رذیلت سراغ او بیاید، دیگر گرفتار نمی‌شود تا به اندیشه‌ی رفع و درمان آن بیفتد. نظیر آن است که گفته می‌شود بهداشت از درمان سهل‌تر و کم‌هزینه‌تر است و دولت‌هایی که این حقیقت را درک کرده‌اند، بیشتر در بهداشت، سرمایه‌گذاری می‌کنند تا درمان. درمان بعد از ابتلاست، ولی بهداشت اجازه‌ی مبتلا‌شدن را نمی‌دهد. وقتی محیط کار، زندگی و اجتماع، آلوده نبود، بیماری رخ نمی‌دهد تا نیاز به بیمارستان باشد. بهداشت به لحاظ مادی کم‌هزینه‌تر و به لحاظ اجرایی سهل‌تر از درمان است. به همین جهت می‌گویند پیشگیری مقدم است.
در مسیر اخلاق نیز همین‌طور است. بهداشت اخلاقی و پیشگیری و دفع، سهل‌تر، سریع‌تر، کم‌هزینه‌تر و عملی‌تر از درمان و معالجه است؛ چرا‌که وقتی انسان مبتلا شد، امید به درمان کم می‌شود. برای اینکه کسی معتاد نشود جلوگیری آسان‌تر است؛ اما وقتی معتاد شد معلوم نیست که بتوان او را از چاه ویل اعتیاد بیرون آورد! رذایل اخلاقی هم همین وضعیت را دارند.

 

 

از دیگر راه‌های درمان علمی مراء، اندیشیدن به عواقب آن است:

درمان سلبی رذیلت به این صورت است که باید به عواقب رذالت‌بار یک بیماری فکر کرد. تا زمانی که به بیماری خود نمی‌اندیشیم، لاجرم از او اندیشه نمی‌کنیم، نمی‌ترسیم و پرهیز نمی‌کنیم. یکی از راه‌ها این است که به آثار خسارت‌بار و مخرّب مراء فکر کنیم؛ آثار فراوانی که در روایات نیز نقل شده است:
«الْمِراءُ بَذْرُ الشَّرِّ» (غررالحکم، ج۷، ص۳۶۴)؛ مراء، تخم شر است؛ هرچه شر است از مراء برمی‌خیزد؛ پس اگر مراء این‌قدر خطرناک است، پس حتماً باید به خطرات آن فکر کرد.
«ایّاکم والمِراءَ والخصومَه؛ فاِنّهما یُمرضان القلوبَ علی الاِخوانِ وَیَنبُتُ علیهما النفاق» (الکافی، ج۱، ص۴۹)؛ مراء و خصومت و مواجهه‌ی خصمانه در بحث‌ها که نه عالمانه باشد و نه منتقدانه، باعث مردن دل انسان می‌شود و در بین برادران نفاق به‌وجود می‌آورد.
«ایّاکَ وَالْمِرَاءَ فَإِنَّهُ یُحْبِطُ عَمَلَکَ» (تحف العقول، ص ۳۰۹)؛ این خسارت کمی نیست که انسان سرمایه‌ای اندوخته باشد، یک هفته عتبات رفته باشد، پیاده‌روی کرده باشد؛ ولی در یک جلسه، با یک رذیلت، همه‌ی آن سرمایه دود شود و بسا تبدیل به ضد خود گردد؟
«لا مُحَبَّهَ مَعَ کِثْرَهِ مِراءٍ» (غررالحکم، ج۷ ، ص۳۶۴)؛ و امثال این روایات که در جلسات قبل اشاره کردیم.
وقتی‌که انسان به رذیلتی فکر می‌کند و آثار آن را از نظر می‌گذراند، احساس تنفر در او شکل می‌گیرد، و لاجرم از آن فاصله گرفته و اجتناب می‌کند.

 

 

اندیشیدن به برکات ترک مراء

روش علمی دیگر در ترک مراء، روشی ایجابی است؛ به این صورت که باید متوجه شویم که ترک مراء، چقدر برکت‌آور است. براساس بعضی روایات، ضرر معرفتی مراء این است که انسان، جاهل می‌میرد؛ حق را نمی‌فهمد و کشف نمی‌کند و گوش و هوش او به روی حق بسته می‌شود. گوش، حق را نمی‌شنود و هوش، آن را درک نمی‌کند و انسان از فهم و پذیرش حقیقت محروم می‌شود. اگر گوش و هوش خود را نبندیم و با دیگران در یک بحث انتقادیِ عالمانه‌ی متواضعانه‌ی و مخلصانه بحث کنیم، حقیقتی که او در حال القای آن است، خوب فهم می‌کنیم و اشکالاتی که نسبت به آن حقیقت داریم را مطرح می‌کنیم، او نیز جواب می‌دهد. اگر مکشوف شد که این اشکالات وارد نیست، رفع اشکال می‌شود و با رفع اشکال، آن حقیقت به ما منتقل می‌گردد. خوب است انسان بیاندیشد که ترک مراء، چقدر برکت و ارزش دارد.
دیگران نیز اگر ببینند که ما اهل مراء نیستیم و انتقاد می‌کنیم، حرف ما را می‌شنوند؛ ولی اگر بفمند عادتاً قصد خرده‌گیری، خودنمایی و خُردکردن مخاطب را داریم، آشکارترین حقیقت را هم بگوییم، گوش نمی‌کنند و می‌گویند این فرد مغرض است، قلبی مریض دارد و در صدد تخریب ماست. حال اینکه اگر اهل مراء نباشیم می‌توانیم حقیقتی را که بدان دست یافته‌ایم اشاعه دهیم. اگر حقیقتی را گفتیم، درمی‌یابند که از سر علم، سخن می‌گوییم، نه از سر غرض. پس باید به ده‌ها و بلکه صدها اثر مثبت ترک مراء فکرکنیم تا ذهن ما برای مقابله با آن آماده شود. وقتی ذهن درست شد زبان هم درست می‌شود و دیگر در زبان مراء نمی‌کنیم. قلب ما که درست شد قالب ما هم درست می‌شود. باطن ما درست شد، ظاهر ما هم درست می‌شود. وقتی قلباً از سر مراء، حرفی را نزنیم در دیگران نسبت به حرف ما احساس پذیرش ایجاد می‌شود؛ اما اگر این‌گونه شناخته شویم که اهل مراء، ریا و تحقیر دیگران و خودنمایی هستیم، سخن حق ما را هم کسی نمی‌شنود. پس راه حل دیگر این است که به نحو ایجابی به آثار مثبت ترک مراء فکر کنیم.

 

راه‌های عملی درمان مراء

راه‌های عملی درمان مراء هم می‌تواند به دو دسته ایجابی و سلبی تقسیم شود:

 

باور کنیم: نفس ما خصم ماست

بعضی حقایق هستند که ام‌الحقایق‌اند. انسان اگر دو یا سه مطلب کلیدی و اساسی را درک و فهم کند و بدان‌ها ملتزم باشد، معجزه خواهد شد؛ یکی از آنها فهم این مطلب است که نفس آدمی خصم اوست. «أَعْدَى‏ عَدُوِّکَ‏ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» (بحارالانوار، ج۶۷، ص۳۶). توجه داشته باشیم که این کلام نورانی را خاتم‌الرسل فرموده‌اند. این کلام بلند، یک حقیقت و بلکه از بزرگ‌ترین حقایق است؛ «نفس ما، دشمن ماست». کافی است انسان، این حقیقت را باورکند و اگر باور کرد، خیلی از مشکلات او حل می‌شود. چه خوب است که این کلام حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله را تحلیل کنیم و برکات آن را بشمریم و باور کنیم که نفس ما خصم ماست.
چرا تصور می‌کنیم دیگران دشمنان ما هستند؟ در این هیچ شکی نیست که آمریکا شیطان بزرگ است، اما اگر دقت کنیم، می‌بینیم که حاکمان آمریکا، مبتلای به نفس خود هستند. خصم آنها که مع‌الواسطه خصم ما نیز هست نفس آنهاست. اگر آنها نفسانی رفتار نمی‌کردند، دعوایی بین ما و آمریکا پدید نمی‌آمد. شیطان هم خصم ما شد چون خصم خودش بود. کبر و عُجب او را ساقط کرد و گفت: حالا که چنین است کار من همه عمر، اغوای بشریت خواهد بود. ولی دسترسی به مخلَصین ندارم. مخلِص کسی است که کوشش می‌کند تا اخلاص بورزد، ولی مخلَص کسی است که خالص شده است! اسم مفعول است و مرتبه‌ی بالاتری نسبت به مخلِص دارد. شیطان می‌گوید من به کسانی که نفس خود را مهار کرده‌اند دسترسی ندارم! کسی که با آمریکا همکاری می‌کند هم، گرفتار نفسانیت خویش است. هم با آمریکا سنخیت دارد و هم نفسش به او می‌گویدکه این کار را بکن! برای تو منافع دنیوی دارد! کسی که می‌خواهد با آمریکا مقابله کند، نخست باید با نفس خود خصم باشد. اگر نفس را زمین نزنی، نمی‌توانی در مقابل آمریکا جبهه بگیری! از جانت می‌ترسی! از مالت می‌ترسی! از جاهت می‌ترسی! نگران زن و زندگی‌ات هستی! لذا نفست، به تو اجازه نمی‌دهد به جبهه بروی.
حتی در عرصه‌ی سیاست نیز حرف اول را مقابله با نفس می‌زند. در مواقع شکست نیز حرف اول آن است که در برابر نفست شکست خورده‌ای! انسان آزاده، حتماً آزاد است. نفس اگر آزاده بود، در برابر تحکّم‌ها هم آزاد است. تحکّم و تعلّق هر دو بد هستند؛ اما هنگامی آدمی زیر بار تحکم می‌رود که قبل از آن زیر بار تعلقات رفته باشد. حافظ می‌گوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد، آزاد است
اگر انسان از تعلّق آزاد نباشد، زیر بار تحکّم هم می‌رود. زیر بار تحکّم رفتن، مخالف آزادی است و زیر بار تعلّق رفتن، مخالف آزادگی است؛ آزادی با آزادگی تفاوت دارد. از دست‌دادن آزادی، نتیجه‌ی از دست‌دادن آزادگی است. زیر بار تحکم رفتن، ثمره‌ی زیر بار تعلّق بودن است. اگر انسان ابتدا باور کند که نفس امّاره، خصم اوست، خیلی از مسائل دیگر حل می‌شود. مانند کسی که سگ هاری به اتاق او آمده و در نیز بسته است؛ این شخص خواب ندارد؛ مدام با خود می‌گوید نکند من بخوابم و او مرا بدرد! با نفس، این‌گونه رفتار می‌کند؛ مدام مراقب اوست. مثل کسی که درون اتاق است و می‌داند که ماری خطرناک، عصبی و ضربه‌خورده در‌ آنجاست؛ این شخص دائماً مراقب است که مار به او حمله نکند؛ یکباره نیاید و زهرش را بریزد! آدمی اگر بپذیرد که نفسش خصم اوست؛ آن‌گاه مراقبت شروع می‌شود؛ مراقب نفس است و می‌داند که نباید از او غفلت کند. پس نکته‌ی اول این است نباید از نفس غافل شد!
نکته‌ی دوم اینکه اگر بخواهیم مثل دشمن با او برخورد کنیم، باید مرتباً مطالبه کنیم؛ طلبکار باشیم! انسان هیچ‌وقت به دشمن خود، پیام دوستی نمی‌دهد! نمی‌گوید به تو بدهکارم! بلکه مطالباتش را می‌خواهد! دائماً نفس خود را مواخذه می‌کند. وقتی می‌داند دشمن است، پیوسته با او از در مخاصمه درمی‌آید. بنابراین عکس مراء عمل‌کردن نیز یک راه حل است؛ به این معنا که فرد باید به آنچه دل یا هوس او می‌گوید، پشت پا بزند. برای مثال یک نفر می‌گوید: این‌که الان بالای منبر بود، حرف بی‌ربطی زد؛ عیب و اشکال داشت؛ سست بود و غلط؛ بهتر است همین الان بلند شوم و به او گوشزد کنم تا بشکند! چه خوب است این فرد به نفس خود بگوید: حالا که توی نفس از من می‌خواهی چنین کاری را بکنم، من اصلاً چیزی به او نمی‌گویم؛ بعداً درِ گوشی و محترمانه به او بگویم که: به نظر می‌رسید این مطلب شما اشکال داشت.
حضرت امام در عرصه‌ی سیاست می‌فرمود: شما همیشه ببینید آمریکا چه می‌گوید، خلاف آن را بگویید! از هرچه گفتید و خوششان آمد، بدانید اشتباه کرده‌اید! با دشمن همیشه باید از موضع مقابله و مهاجمه و مخاصمه برخورد کرد! مواجهه‌ی ضد مرائی! همیشه انسان ببیند اقتضائات مراء چیست، آن‌گاه خلاف آن را عمل کند؛ یعنی لذت مراء را ترک کند!
اگر لذت ترک لذت، بدانی
دگر لذت نفس، لذت نخوانی!
اگر این‌گونه شود دیگر آدمی لذتی از مراء نمی‌برد و خوشایند او نیست.
در میان روش‌های عملی شیوه‌ی ایجابی نیز وجود دارد به این صورت که انسان بنشیند و برای خود برنامه‌ریزی کند. وقتی معاصی و رذایل به سراغ انسان می‌آیند که فرصتی پیدا می‌کنند. اگر در برنامه‌ی ما، وقت خالی دیدند، به سراغ ما می‌آیند؛ اما اگر برنامه پر بود، جایی برای کارهای خلاف و معصیت و رذیلت باقی نمی‌ماند. انسان اگر با برنامه‌ریزی صحیح، بنا را بر این بگذارد که هر لحظه‌اش را ارزشمند قلمداد کند، آن‌گاه دیگر فرصت و مجالی باقی نمی‌ماند که مبتلا به رذایل شود. از بهترین شیوه‌های درمان، این است که سعی کنیم، و بنا را بر این بگذاریم که در زندگی خود، وقت خالی نداشته باشیم؛ «فاذا فرغت فانصب» (انشراح:۷). من بارها عرض کرده‌ام که این آیه، به این معناست که اصولاً وقت خالی و معطل در عمر نباید داشت؛ هر کاری تمام شد، کار دیگری باید شروع شده باشد؛ از هر کاری فارغ شدی، باید کار جدیدی آغاز شده باشد. اگر انسان بی‌برنامه باشد؛ قهراً دچار معاصی و رذایل می‌شود.
«اللهّم صلّ علی محمّد و آل محمّد و زِد و بارِک علی محمّد
و آل محمّد کما صلّیت و بارکتَ علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمیدٌ مجید»

 

اخلاق تولید علم

اصطلاح تولید علم دقیقاً چه حوزه‌ای را شامل می‌شود؟ اهمیت این سؤال ناشی از این است که می‌خواهیم بدانیم تولید علم با پژوهش چه نسبتی دارد. آیا تولید علم همان پژوهش است، یا پژوهش یکی از مراحل تولید علم است، یا نسبت دیگری دارند؟