همایش چیستی تحول علوم انسانی
دانشگاه تربیت مدرس، سالن شهید مطهری
۱۸/۱۲/۱۳۸۹
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلوه على رسولالله و على آله آل الله و اللعن الدائم على اعدائهم اعداءالله الى یوم لقاء الله.
این نشست نخستین حلقه از حلقات سلسله نشستهایی است که در زمینه تحول علوم انسانی و با عنوان «چیستی علوم انسانی» برگزار میشود. از آنجا که درباره این موضوع، هم پرسشهای بسیاری مطرح است و هم تلقیها و تفاسیر گوناگونِ درست و نادرستی درباره آن وجود دارد، دوستان لازم دیدند که جمعی از صاحب نظران را گردهم آورند تا درباره «چیستی تحول علوم انسانی» بحث و گفتگو کنند و به پرسشهای مطرح در این زمینه پاسخ دهند.
با توجه به این عنوان، یعنی تحول علوم انسانی، پرسشهای بسیاری را میتوان مطرح کرد از جمله:
ـ مراد از تحول بالمعنی الاعم (مطلوب و غیرمطلوب) در علوم انسانی چیست؟
ـ هویت معرفتی تحولپژوهی این علوم کدام است؟ (چون خود این پرسش مربوط است به فلسفه علم و از جنس مباحث این فلسفه قلمداد میشود.)
ـ اهمیت و جایگاه ذاتی این بحث در ساختار فلسفههای علوم کجاست؟
ـ مبانی و انگارههای تحولپذیری علوم انسانی چیست؟
ـ آیا تحول علوم انسانی ممکن است؟
ـ آیا تحول مدیریتپذیر است؟ اگر مدیریتپذیر است، آیا روشمند است؟
ـ اگر در مقام ثبوت ممکن است، آیا در مقام اثبات حَسَن است؟
ـ آیا باید علم را مدیریت کرد یا علم باید خودبهخود و خودرو پیش برود و از هرگونه اِعمال رأی، نظر، سلیقه و مدیریت آزاد باشد؟
ـ سیر تاریخی و معرفتی تکون و تطور علوم انسانی کدام است؟
ـ انواع تحول و تطور متصور و ممکن در علم که البته تابع علل و عوامل تطور است کداماند؟
ـ چه مختصات و شاخصهایی در تحول علوم انسانی، مطلوب تلقی میشود؟
ـ غایت و کارکردهای تحول در علوم انسانی کدام است؟
ـ منطق علمی تحول بالمعنیالاخص (تحول مطلوب) کدام است و چه منطقی علوم انسانی را متحول میسازد؟
ـ فرایند عملی، مراحل و سازکارهای تحول مطلوب در علوم انسانی چگونه است؟
ـ تحول در علوم انسانی با چه فرصتها و تهدیدهایی روبهروست؟
درباره چیستی تحول علوم انسانی تلقیهای گوناگونی مطرح شده است. بعضی از این تلقیها که نادرست هستند، گاهی آگاهانه و عامدانه، با هدف تخریب این آرمان، در جامعه، به ویژه در مجامع علمی و دانشگاهی، مطرح میشوند؛ بنابراین در ادامه، نخست به اجمال به این موارد اشاره خواهم کرد و سپس آن تلقی را که تصور میکنم درست است توضیح خواهم داد.
۱٫ عدهای گفتهاند که سخن درباره تحول علوم انسانی صورت قضیه است، اما باطن آن تعطیلی علوم انسانی است. در واقع هدف از طرح این موضوع چیزی نیست جز حذف این علم. گاه بعضی از افراد غیرمسئول هم اظهاراتی کردهاند که آن اظهارات قرینه چنین تلقی و تفسیری قلمداد گردیده و بدینگونه وسیلهای شدهاند برای هجمه و حمله به این آرمان ارزشمند و مشروع جلوه دادن این حمله.
من، در مقام یکی از افرادی که از سالها پیش دغدغه این مباحث را داشته و به دلیل حضور در مراجع تصمیمگیری و تصمیمسازی در حوزه علوم، فرهنگ و فناوری، از دیدگاهها و اهداف مبادی امور، از جمله مقام معظم رهبری، آگاه است، تصور نمیکنم کسی چنین قصدی داشته باشد. چه کسی گفته که قرار است علوم انسانی تعطیل شود؟! آیا علوم انسانی تعطیلبردار است که کسی اراده کند تا آن را تعطیل نماید؟!
علوم انسانی قواعد و ضوابط و چارچوبهایی است که در بستر آنها حیات و مناسبات انسانی ادامه دارد؛ بنابراین تا زمانی که انسان و اجتماع باشد، علوم انسانی نیز وجود خواهد داشت و کسی نمیتواند آن را تعطیل و حذف کند. هرچند ممکن است نسبت به دیدگاهها و مکتبهای گوناگونِ رایج در جهان، در حوزه علوم انسانی بحث و حرف و حدیثی وجود داشته باشد، ولی هرگز نه کسی چنین قصدی دارد و نه کسی میتواند این قصد را اِعمال کند.
تدبیر، ارزیابی و بررسی نیازها در حوزه آموزش و سهمیهبندی رشتههای تحصیلی بر اساس ضرورت و نیاز ملی (یعنی اینکه با توجه به این نیازها تصمیم بگیریم که کدام رشته بیشتر توسعه یابد و کدامیک کمتر و نیز رشتههای جدیدی فعال شود) بحثهای مدیریتی است که در هر کشور و هر دولتی مد نظر قرار میگیرد، اما هیچ فردی تصور نمیکند که قرار است بخشی از علوم حذف شود. تعجب من از آن است که گاهی حتی بعضی از استادان دانشگاه میگویند که مسئله، مسئله تعطیل و تحدید علوم انسانی است.
۲٫ تلقی دیگری که در زمینه تحول این علوم وجود دارد با تعبیر «اسلامیسازی علوم انسانی» مطرح میگردد. آنچه از این تعبیر درک میشود این است که ما میخواهیم علوم انسانی کنونی، دیدگاهها و مکتبهایی که درباره آن وجود دارد و نیز شاخههای این علم را اسلامی کنیم؛ یعنی همین دیدگاهها، گزارهها و مکتبها را تفحص نماییم، آیات و روایاتی برای آنها دست و پا کنیم و در کل همانها را آیهاندود و روایتآمیز نماییم؛ در واقع رنگ و لعاب دینی بر همین علوم و نظریات آن بزنیم، همانگونه که مسلمانان هنگام فتح مناطق غیر اسلامی عمل میکردند؛ مسلمانان هنگامی که منطقهای را فتح میکردند رنگ کلیساهای آن مناطق را تغییر میدادند و یک مناره هم در کنار آن میساختند و بدین شیوه کلیسا را به مسجد تبدیل میکردند.
بر اساس تلقی یاد شده، اسلامی کردن علوم انسانی به معنای رنگ و لعاب اسلامی زدن بر این علوم و دیناندود کردن، آنهاست؛ یعنی آیه و روایتی را یافتن و آن را شاهد درستی مدعایی دانستن که دانشمندی در حوزه علوم انسانی مطرح کرده است.
آنچه اربابان فن، و صاحبنظران و مراجع تصمیمگیری در حوزه تحول علوم انسانی دنبال میکنند چنین اسلامی کردنی نیست؛ زیرا پیامدهایی که این عمل در پی دارد، نهتنها مطلوب نیست، بلکه بسیار زیانبار است. اگر ما دین را ابزار توجیه فهم یافتههای انسانهای دیندار و یا غیردیندار قرار دهیم، با توجه به اینکه نظریههای علمی اغلب شناور و میرا هستند، پس از ابطال آن نظریهها، ممکن است اعتقاد به آیهها و روایتهایی که شاهد این دسته از نظریات قرار گرفته بودند را سست کند. این همان مسئلهای است که در قرون وسطا درباره دین مسیحیت رخ داد و خسارت عظیمی به کلیت دین و بهویژه مسیحیت وارد کرد. بر این اساس نگاه ابزاری به دین و اصالت دادن به گزارهها و نظریههای دینی هرگز مطلوب نیست و زیانهای بسیاری را در پی دارد.
۳٫ تفسیر سومی که درباره تحول در حوزه علوم انسانی مطرح میشود، بومیسازی این علوم است. بومیسازی را به دو گونه میتوان تعبیر کرد:
۱٫ بومیسازی کاربردِ علوم انسانی؛
۲٫ بومیسازی فرهنگی علوم انسانی.
بومیسازی کاربرد علوم انسانی به این معناست که علوم انسانی موجود و راهکارها و روشهایی را که در حل مسائل مربوط به این حوزه وجود دارد، با توجه به نیازها و مسائل خودمان به کار بندیم. با توجه به این تعریف، اگر گرهها، معضلات و مسئلههای اجتماعی، روانشناختی، تربیتی، مدیریتی، اقتصادی و … خود را در ظروف بومی خودمان با به کار بردن راهکارها و نظریههای تولیدشده و رایجِ موجود حل کنیم، در واقع این علوم را بومی کردهایم. در صورت چنین اقدامی فقط کاربرد نظریههای علوم انسانی بومی شده است، بیآنکه در مبانی، مبادی، منطق، مسائل و رویکرد این علوم تغییر و تصرفی روی داده باشد. این همان کاری است که اکنون انجام میشود؛ زیرا ما میکوشیم که معضلات و مسائل خود را با بهرهبرداری از گزارهها، نظریهها و راهکارهایی که علوم انسانی موجود (سکولار و غیرسکولار) ارائه کردهاند حل کنیم؛ با توجه به این موضوع، بومیسازی یادشده اقدام جدیدی تلقی نمیشود.
بومیسازی فرهنگی علوم انسانی نیز به این معناست که مبادی و مسائل را بپذیریم، اما گزینشی؛ یعنی گزارهها و نظریههایی را که با فرهنگ، عادات و عقاید ما سازگار نیست برش بزنیم و کنار بگذاریم، و آنچه را که سازگاری دارد بپذیریم و به گونهای بر دیدگاهها و وضعیت خودمان منطبق کنیم. در کل میتوان گفت در این نوع بومیسازی، نظریهها و مکتبهای مطرح در علوم انسانی با اندیشهها، حساسیتها و عرف و عادات ملی و بومی ایران یا جهان اسلام تلفیق میگردد و علم انسانی اقتباسشده و تقلیدشدهای که به دست مسلمانان سامان جدیدی پیدا کرده است، پدید میآید.
نمونه موفقِ چنین کاری در تاریخ اخذ حکمت یونانی، اسکندرانی و ایرانی به وسیله مسلمانان و بهویژه ایرانیها و تبدل آن به فلسفه اسلامی است. البته باید گفت که شاید در مقطع گذار بتوان چنین کاری کرد، اما با توجه به تجربه پیشین ما در نهضت ترجمه این پرسش مطرح است که تلفیق دو گفتمان و مجموعه مبانی که چه بسا با هم در تعارضاند ـ زیرا یکی قدسی، دینی است و دیگری سکولار و اینجهانی ـ ممکن است یا خیر.
۴٫ تفسیر دیگر در این زمینه قدسیسازی علوم انسانی، یعنی قدسی کردن پیشانگارهها و نگرشهای حاکم بر این علوم و تولید عقلانیتی موازی با عقلانیت سکولار و الگویی در مقابل الگوی پوزیتیویستی علوم در این حوزه است که پیشتر افرادی همچون دکتر سیدحسین نصر نیز آن را مطرح کرده و هوادار آن بودهاند.
۵٫ نقلی کردن علوم انسانی نیز گونه دیگری از این تلقیهاست که در تفسیر آرمان تحول در حوزه علوم انسانی بیان میگردد. در این زمینه یکی از صاحبقلمهایی که درباره هر موضوعی اظهار نظر میکند، مقالهای نوشت و در آن اصحاب مروج این آرمان را متهم کرد که در پی کنار گذاشتن علوم انسانی تجربی و عقلی و قرار دادن علوم انسانی نقلی به جای آن هستند. او شاهد مثال آورده است که آیتالله جوادی آملی فرمودهاند: ما از یک حدیث «لَا یَنْقُضِ الْیَقِینَ بِالشَّک» اصل استصحاب را استنباط کردیم و سه جلد کتاب در اینباره نوشتیم. او با توجه به این فرمایش چنین نتیجه گرفته است که مروجان این دیدگاه میخواهند همه قضایا و گزارههای دینی را از یک روایت استخراج کنند. البته ما متوجه نشدیم که چگونه این نتیجه بر آن مقدمات بار شد؟
علامه جوادی آملی فرموده است: ما به شیوه اجتهاد میتوانیم نظریههای علوم انسانی تولید کنیم. تولید اصل استصحاب مولود، زاده و ولیده روش اجتهاد است و نه علم اصول؛ چون اصل استصحاب خود بخشی از علم اصول است. ایشان به من میگفتند چنین کاری شدنی است و همین مثال را هم میزدند و میگفتند: البته فحلی باید، گفتیم: کجاست آن فحلی که بتواند از یک روایت این همه معرفت تولید کند. بر این اساس متهم کردن اندیشمندی همچون علامه جوادی آملی، که در تاریخ تشیع به افراط در توجه به عقل در فهم دین و کشف حقایق معروف است و یکی از اندیشمندان عقلگرای تاریخ اسلام به شمار میآید، به تلاش برای کنار گذاشتن علوم انسانی عقلی و قرار دادن علوم انسانی نقلی، نه تنها عاقلانه نیست، بلکه برخلاف انصاف علمی است. فهم درست و هوشمندانه از تعابیر دیگران و آرمانها، اجازه چنین تعبیر و تفسیری را به ما نمیدهد.
نویسنده یاد شده در جای دیگری از مقاله خود به این فرمایش رهبری معظم انقلاب اسلامی که «ما علوم انسانی را میتوانیم از قرآن استنباط کنیم» اشاره کرده و نتیجه گرفته است که آنها میخواهند علوم انسانی را نقلی کنند. در پاسخ به چنین استنتاجی باید گفت مگر قرآن فقط نقلی است؟ افزون بر این، قرآن حجیت عقل را به رسمیت شناخته است.
به نظر من با توجه به آنچه گفته شد، نادرستترین تفسیرها از تحول علوم انسانی همین تفسیر است.
۶٫ در دیدگاه دیگر، تحول علوم انسانی، قرار گرفتن این علوم بر پایه علل اربعهای تلقی میشود که منسوب و مبتنی بر دین است. در واقع در اینجا بحث معیار علم دینی مطرح است و اینکه معیار علم دینی چیست؟ کدام علم، دینی است؟ کدام علم، دینی نیست؟ چه علمی اسلامی است؟ کدام علم اسلامی نیست؟
بنده در مقاله مختصری با عنوان «معیار علم دینی»، که در نشریه ذهن منتشر شده، به هشت معیار اشاره کردهام که البته خود این هشت معیار به دو دسته کلی معیارهای ماهوی، که ماهیت علم را میسازند، و معیارهای هویتی، که هویت فرهنگی علم را تبیین میکنند، تقسیم میشود.
اگر شاخصهایی که ماهیت علم را میسازند، مانند مبانی، پیشانگارهها و فراپیشانگارهها از دین اخذ شوند (البته نه فقط از نقل؛ زیرا نقل حامل همه دین نیست یا اگر حامل همه دین است، همه دین را نمیتوانیم از نقل دریافت کنیم، بلکه فقط اهل آن میتوانند چنین کاری را انجام دهند) ماهیت آن علم، دینی میشود و در این صورت گزارههای علمی دینی هم تولید خواهد شد و غایت علم نیز دینی خواهد گردید.
افزون بر ماهیت، علم، هویت هم دارد. منظور از هویت علم، بستر فرهنگی خاصی است که علم در آن تولید شده است. بر این اساس میتوانیم از علم مسلمانان و علم غیرمسلمانان سخن بگوییم.
اگر دانشمند مسلمانی با همه هویت مسلمانی خود علمی را تولید کند، یعنی اگر مبانی، پیشانگارهها نگرش و رویکرد او در حوزه معرفت و هستیشناسی، اسلامی باشد و این ارکان بر دیدگاههای او تأثیر گذارد ـ که تأثیر هم میگذارد ـ ممکن نیست این علم، غیردینی باشد.
در واقع اگر تولید علم عمل است، و عمل مجسم و باقی است و از نیت فرد تأثیر میپذیرد؛ یعنی اگر نیت تأثیر جوهری در عمل دارد، تولید علم یک مسلمان نمیتواند غیراسلامی باشد و محصول حتماً اسلامی خواهد بود، اما اگر برای مثال علمی به وسیله فیزیکدان مسلمانِ متعارفی تولید شود که مقید به موازین شرعی و اخلاق دینی است یا در دورهای از فرهنگ و تمدن اسلامی زندگی کرده است، این علم را میتوان فقط از نظر فرهنگی و هویتی به دین نسبت داد.
زمانی علم دینی به معنای خاص کلمه تولید میشود که مجموعه مبانی و مبادی، غایت و کارکردها مصدر و منبع، منطق، قواعد، ضوابط و فرایند تولید سنجمانهای بهکاررفته برای تولید علم، مسائل، قضایا و قیاسات تشکیلدهنده آن علم، و موضوعها و محمولاتاش دینی باشند. اما اگر یکی از این شاخصها دینی نباشد، آن علم از معیارهای دینی بودن فاصله میگیرد. زمانی که این فاصله به بیشترین حد خود برسد علم فقط از نظر هویتی دینی تلقی میشود.
آرمان تحول علوم انسانی، دینی کردن این علوم به گونه یاد شده است؛ یعنی در این طرح عظیم به دنبال آن هستیم که تجربه گذشته را در تولید علوم عقلی و تجربی اسلامی تکرار کنیم، اما این بار در حوزه علوم انسانی.
مرحوم علامه جعفری مکرر میفرمود که علوم انسانی و همه نظریههای مربوط به آن را از ادبیات فارسی موجود میشود استنباط کرد. به یاد میآورم روزی خدمت ایشان رسیدم؛ این علامه بزرگوار، که در آن زمان کسالت شدیدی داشتند، با عصبانیت گفتند: من هرچه این موضوع را مطرح میکنم به آن توجه نمیشود. گفتم ما جمعی را از متخصصان رشتههای گوناگون سازماندهی خواهیم کرد و این کار را زیر نظر شما انجام خواهیم داد. گفتند خوب است. اما پس از مدتی ایشان رحلت فرمودند. پس از ارتحال ایشان نامهای به دست من رسید و دیدم که این مرحوم پیش از وفات نامهای به محضر رهبر فرزانه انقلاب نوشتهاند و همین پیشنهاد را به تفصیل در آن شرح دادهاند.
غرض از اشاره به این خاطره آن است که در ادبیات ما نظریههای علوم انسانی فراوان هست و این ظرفیت وجود دارد.
در پایان باید بگویم که هدف از تحول علوم انسانی این نیست که رنگ و لعاب دینی و قدسی به این علوم بزنیم یا فقط قضایا، گزارهها، راهکارها و روشهای حل مسائل را متناسب با وضعیت خودمان به کار ببندیم و بگوییم علوم انسانی دینی شدهاند، بلکه دینیبودن علم دارای مراتبی است و آنگاه که همه شاخصها در یک مصداق علمی و یک گزاره تحقق یافته باشد، آن علم صددرصد دینی میگردد. با این حال علم دینی را با توجه به مراتب برخورداری از شاخصهای یادشده میتوان رتبهبندی کرد.