ستمهای روا شده بر زن، از بزرگترین و کهنترین ستمهای تاریخ بشری است و بیشک خردمندان و نیک خواهان باید عاجلاً برای این زخم کهنه و درد مزمن انسان، چارهای علمی، منطقی و عملی بجویند. بیتردید نه مدافع “حقوق زن”، لزوماً فمنیست میباشد و نه یک “منتقد فمنیسم” حتماً مخالف حقوق زنان است، لهذا امر مهم دفاع از حقوق و منزلت انسانی زن را نیز با مرام “فمنیسم”، نباید مساوی انگاشت.
همچنین نقد یا مطالعهی آسیب شناسانهی یک تفکر یا مرام، لزوماً به معنی انکار جهات و آثار مثبت آن اندیشه و مرام نیست. بسا تفکر و مرام نادرستی که در کنار ابعاد و آثار منفی و زیانبار فراوان خود، پیامدهای قهری مثبتی نیز ببار آورد. هرچند فمنیسم در اوایل قرن هفدهم به عنوان جنبش استیفای حقوق زنان، ظهور کرد اما امروز به مثابه “مبنا” یا “متد مطالعه” در اکثر حوزههای علوم انسانی همچون معرفت شناسی، هستی شناسی، الهیات، انسانشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی، فلسفهی اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفهی سیاست و گاه حتی در حوزه علوم طبیعی مانند زیستشناسی حضور یافته است. هم ازاینروست که این مرام، هویتی چند ضلعی پیدا کرده که گاه هریک از اضلاع آن به تنهایی، مسلکهای گوناگونی را با مبادی و مبانی مختلف در بر میگیرد.
تنها در مطالعات جامعه شناختی و روان شناسی اجتماعی، نحلههای متنوعی چونان لیبرال فمنیسم، فمنیسم مارکسیستی، سوسیال فمنیسم، فمنیسم روانکاوانه، فمنیسم اگزیستانسیالیستی، فمنیسم رادیکال و بالاخره فمنیسم پسامدرنی پدید آمدهاند. اگر ادعا شده:”در قرون وسطی فلسفه، کنیز دیانت بود”، به نظر ما در عصر جدید، علم نیز خدمتکار ایدئولوژیها شده است! اکنون به جای آنکه معرفتشناسی، زیرساز نظریههای حقوقی و سیاسی گردد این نظامهای سیاسی و حقوقیاند که معرفتشناسی سازگار با خود را جعل میکنند! امروز حتی در علومی چون “زیستشناسی”، ردپای ایدئولوژیها را میتوان مشاهده کرد! اکنون عنوانی چون “علم ایدئولوژیک”، یک واقعیت است. خردمندان نیک در مییابند که اختلاط حوزههای مطالعاتی، علم و فلسفه را دست خوش گرایشها و پیش فرضهای سیاسی کردن، حاصلی جز تحریف حقایق و ابهام آلود ساختن فضای دانش و معارف بشری ببار نخواهد آورد. روزی مارکسیسم سعی میکرد اصول سست دیالکتیک مارکسی را به همهی حوزههای علوم انسانی و علوم طبیعی، تسری دهد و کامیاب نشد. دیگر روز نازیها تلاش کردند توسط هزاران زیست شناس، و از جمله ۳۰۰۰۰ پزشک عضو انجمن ملی پزشکان جامعهشناس و اعضا شاخهی پزشکی حزب نازی، مدعیات پوچ خود را توجیه کنند و ناکام ماندند. امروز فمنیسم سعی میکند همان تجربههای شکست خورده را به نام دفاع از حقوق زن، تکرار کند. به نظر ما دفاع از حقوق حقهی زنان، به تحریف علوم و افکار، یا به دیگر نمایی واقعیتهای طبیعی و انسانی، نیاز ندارد.
تفاوتهای طبیعی واقعی زن و مرد را مفرطانه تبیین جامعه شناختی کردن و دوگانگیهای زیست شناختی میان آن دو – حتی فعل و انفعالات هورمونی و ژنتیکی و فیزیولوژیک – را نتیجهی سازمان حاکم بر جامعه و تربیت خاص اجتماعی انگاشتن، حریم علوم و معارف را مخدوش میسازد و از آنجا که این نگرش، غیر علمی است هرگز مشکل حقوق ضایع شده و منزلت از دست رفتهی زن را نیز حل نخواهد کرد.
آیا تفاوتهای زیستی و رفتارهای متفاوت جنسی مشهود میان دیگر جانداران نیز که نوعاً مشابهت بسیار با تفاوتها و رفتارهای آدمیان دارد، میتواند نتیجهی سامانه و تربیت اجتماعی تاریخی خاصی باشد؟ اگر چنین نیست – که نیست – پس چرا تنها دربارهی انسان، چنین تلقیای را مطرح میکنیم؟! این روش، یعنی برای حل یک معضل، معضلی بزرگتر آفریدن!
افراط و تفریط همیشهی تاریخ، بزرگترین قربانگاه حقیقت بوده است. روزگاری “انسان را مساوی با مذکر” میپنداشتند و زن را در عداد سایر جانوران میانگاشتند و این بینش ضد دینی، ضدانسانی و ضدعلمی، منشأ ظلمهای بی شمار در حق زنان گردید، امروز فمنیسم رادیکال با توجهات غیر علمی افراطآمیز به صفات زنانه و تفاوتهای فیزیولوژیک زنان، بر “برتر انگاری زنان” پای میفشرد! به نظر ما یک انگارهی غلط را به انگاره غلط دیگر نمیتوان زدود. “دفاع بد، زیانبارتر از حملهی خوب است”:
گویی فمنیسم افراطی، ضرورت نوعی سلطهی یکی از مرد یا زن بر دیگری را گریزناپذیر انگاشته است، لهذا بیهیچ دلیل و سند معتبر عقلی علمی – چنانکه مارکسیست فمنیستها تصور کردهاند – سامانهی اجتماعی باستان را “مادر سالار” میپندارند و امروز برای سقوط نظام موجود که به خیال آنان “پدر سالارانه” است و اعاده سیستم مادر سالار، کوشش و مبارزه میکنند! حال آنکه هم “پیش فرض” یاد شده، نادرست است، هم “رفتار برخی جوامع” در تنظیم روابط خانوادگی در گذشته ناصواب بوده و هم “روشهای افراط یا تفریط آمیز” برای حل معضلهی موجود، غیر صائب است. از دیگر آفات روش فمنیسم، “صدور حکم واحد برای موضوعات مختلف” است. با توجه به تفاوتهای عمیق شرایط اقلیمی فرهنگی، مذهبی، و شغل عادات و رسوم و همچنین تنوع ستمهای روا شده بر زنان، حقوق و شیوههای تأمین آن در هر جامعه و برای هر گروه از زنان، باید جداگانه مورد مطالعه و عمل قرار گیرد. بسا که تجویز نسخههای عام و کور، درد جامعهی بیمار انسانی کنونی را تشدید کرده حتی سبب بروز عوارض نا مطلوب و بیماریهای جدیدی گردد!
از دیگر آفتهای معرفت شناختی و روش شناختی نگرش فمنیستی، تحلیلهای کلیشهای و تک بعدی است. مبانی و متدهای مارکسیستی، سوسیالیستی، روانکاوانه، اگزیستانسیالیستی را – که هر یک در برابر صدها سئوال اساسی فلسفی و علمی، قامت خم کردهاند – “حق” پنداشتن و براساس آنها هستی و حیات را تفسیر کردن و طبیعت و معیشت را تدبیر کردن، نتیجهای جز ارائه راه کارهای ایدهآلیستی کلیشهای و نا کارآمد که هرگز تاکنون رفع مشکل و حل معضل نکرده و نمیکند.
از جمله پیش فرضهای ناصواب در تحلیل فمنیستی، پست انگاشتن ذات نقشهای زنانه است، نقشهای حیاتی همچون زایش که استمرار نسل بشریت – که گل سرسبد آفرینش است – بدان بسته است و تربیت فرزند، که زن را در جایگاه انحصاری مربی بشریت مینشاند و تدبیر منزل و تنظیم خانواده که سلول تشکیل دهندهی جامعه است. اینگونه نگریستن به نقشهای عظیم حیاتی، علاوه بر آنکه زنان را استمرار ایفأ این نقشها همراه با احساس عزت و رضایت و به نحو صحیح باز میدارد و در نتیجه، آیندهی حیات بشریت را تهدید به زوال میکند، نقش آفرینی تاریخی زن را بی ارزش قلمداد کرده، نسبت به گذشتهی آنان بدترین ناسپاسی را روا میدارد، به برتری ذاتی مرد و ارزشمندی نقشهای مردانه صحه میگذارد و این خود ظلم مضاعف دیگری است که به عنوان فمنیسم و دفاع از حقوق زن در حق زنان روا میشود. اصولاً “مرد انگاری زن” و نگرش مرد واره به حیات و هستی و مناسبات انسانی، به معنی تنزل دادن شأن زن از جایگاه رفیع انسانی اوست. لازمهی “انسان بودن” زن، “مرد شدن” او نیست. برای احراز شأن متعالی زن باید او را “انسان” تعریف کنیم نه “مرد”. تشبیه و تشبه زنان به مردان، اذعان به برتری مردان است و این نه با تحقیر مفرطانهی مرد توسط فمنیسم افراطی، سازگار است و نه با شأن مکرم و منزلت محترم زن.
امروز “مرد انگاری” زن، او را دچار “از خود بیگانگی” ساخته و زیست در برزخ “زن – مرد”، زن را به ورطهی بحران شخصیت و “کیش دو شخصیتی” افکنده است. لهذا رفتار و کنش بانوان به تبع “محیطها” و “نقشهای متفاوت محوله” و شرایط حضور در “خانه و اجتماع”، متغیر و متفاوت گردیده است و همه میدانیم چنین وضعیتی، آدمی را از کارآیی و ایفا نقشهای ثابت و مؤثر باز میدارد.
یکی دیگر از پیش گمانههای ناصواب فمنیسم افراطی، “سیاسی تلقی کردن” همه شؤون حیاتی آدمی، حتی زناشویی و رفتارهای شخصی جنسی و مناسبات خانوادگی است! مقولهی سیاست و بازی قدرت که روزگاری فقط به حوزهی مناسبات عمومی تعلق داشت با شعار “امر شخصی، امر سیاسی است”، که از سوی فمنیستهای موج دوم مطرح شد، به حوزهی روابط خصوصی مناسبات خانوادگی (زن و شوهر، والدین و فرزندان) نیز تسری یافت و بسی روشن است که چنین نگرشی، تخاصم و تعارض را جایگزین صفا و خلوص عشق و تعاون میان اعضأ خانواده میکند و چنین نیز شد.
رفتارهای ناهنجار و ستمهای روا شده بر زن را به اساس وجود نهاد خانواده و “ازدواج قانونی و شرعی” نسبت دادن و قداست و سلامت این نهاد ارزشمند را شکستن و عرضهی تئوریهای ناهنجارآفرینی چون “ازدواج آزاد”، “جدا انگاری مناسبات جنسی از روابط خانگی و باروری و تولید مثل”، “خانوادهی تک والدینی”، “معاشقه آزاد”، “اکتفا به همجنس” و…، آفت دیگری است که پی آوردها و عوارض جبرانناپذیر فراوانی را برای جامعهی بشری سبب شده است، این نگرش به جای “حل مسأله”، به “زدودن صورت مسأله” پرداختن است، درست مانند آن است که به دلیل وجود حاکم ستمگر و حکومت ظالمانه در یک کشور، مردم آن کشور اصل ضرورت وجود حکومت و نیاز به نیاز به نظام اجتماعی را نفی کنند! قطعاً با این شیوه مشکلات مضاعف خواهد گردید. افزون بر آفات و عوارضی که تا اینجا در این مقال افتاد، مبانی و منطق فمنیستی، پیامدها و تبعات روانی، اخلاقی و اجتماعی سیاسی و بسیاری داشته است که امروز گریبان جامعهی بشری را سخت میفشرد و دریغا که به موازات افراط فزایندهی ادعاها و اقدامها، این پیاوردها نیز روز افزون رو به تزاید دارد!
برای رعایت اختصار به برخی از آن پیامدها اشاره میرود: جنبش فمنیسم در برخی جوامع صرفاً نظم سنتی خانواده را در هم گسسته، بی آنکه قادر باشد نظم موجه و منطقی دیگری را جایگزین آن سازد، لهذا با تشدید تخاصم و پراکندن تخم نفاق در مهرستان خانواده، «وفا و صفا»، «مودت و رحمت» جای خود را به «بی مهری و نامهربانی» و «خیانت و سردمزاجی» سپرده است! روابط عاطفی بر ساخته بر طبیعت انسانی و آکنده از «آرامش و آسایش» به مناسبات خشک و بیروح اعتباری و ضوابط تصنعی قراردادی بدل شده و در یک کلمه، مناسبات طبیعی صمیمانهی اعضا خانواده تا حد مناسبات منفعت طلبانهی یک شرکت تجاری یا حزب سیاسی و صحنهی بازی قدرت تنزل کرده است! در برخی جوامع و یا طبقات اجتماعی، نقش مقدس و حیات بخش و جایگزین ناپذیر باروری و بار آوری، زایش و پرورش فرزندان رو به افول و نزول نهاده و سلامت نسل آدمی در معرض تهدید قرار گرفته است.
مسالهی دختران و پسران بی کاشانه و جوانان اسیر عقدههای سایه سار پدر نچشیده و عطر مهر مادر نشنیده، جامعهی مدرن مدنی را تهدید میکند. اینهمه دستاوردهای تئوریهایی چون «معاشقهی آزاد»، «زناشویی کمونی»، «وصلتهای آزاد»، «مادر مجرد»، «ازدواج سهامی» و… است.
نخستین چیزی که زنان شیفتهی شعارهای فمنیستی میبازند، گوهر«بهداشت روانی» است، بحران روحی زنان بیعاقبت و عقبه، بیپناه و پشتیبان، غمزده و بیهوده زی،گره کور دیگر کلاف سردرگم معضلات اجتماعی دنیای مدرن است! زن غربی«آزادی حقیقی» را با «احساس آزادی» که تنها یک «حالت کاذب روانی» است، عوض کرده است، لهذا همین که با لحظهای «بازگشت به خویش» و اندکی «خود کاوی» دروغین بودن این حالت را درک میکند با هجوم بی تابانهی عوارض یاد شده مواجه میگردد! بحران اخلاقی که اختاپوس وار، حیات و هستی انسان غربی را فرا گرفته است از جمله، معلول شعارها و رفتارهای تندروانهی فمنیستی است؛ شیاع روابط جنسی ضد فطری همچون: «همجنس بسندگی»، «نرمایه منشی»، «خودارضایی» سبب شیوع بیماریهای جسمی و روحی بیشماری گردیده است. در آغاز عصر جدید، بورژوازی به قصد بهره برداری استثمارگرانه از زن، در کورهی شعارهای فمنیستی دمید، به نام رهاندن زن از کار منزل و وظایف خانواده هستهیی، زن را – به عنوان نیروی کار ارزان و مطیع، پرحوصله و پردقت – به خدمت در کارخانه واداشت و خدمتکاری جامعه (خانواده گسترده) گماشت، در سمت جدید نیز جز پستهای پست و غیر کلیدی و مشاغل خانگی و شبه خانگی به وی سپرده نشد. نماپردازی و زیباسازی، مهمانداری و پذیرایی، پذیرش و منشیگری، کار در کودکستانها و مربیگری، فروشندگی و ایفا نقش جلب مشتری در فروشگاهها و نمایشگاهها و دیگر کارهای خدماتی، مصادیق غالب اشتغالات زنانه است. زنان امروز از عوارض جسمی روحی فراوان ناشی از اشتغالات برون خانهای و نوعاً مسئولیت مضاعف جمع میان کار در منزل و اجتماع و ایفای نقش دوگانه، رنج میبرند. موارد سوء استفادههای سیاسی از جنبش فمنیسم مانند به کارگیری زنان در جهت منافع ایدئولوژیکی و حزبی نیز کمتر از سوء استفادههای اقتصادی نیست، مارکسیسم فمنیسم با جنگ طبقاتی انگاشتن اختلاف زن و مرد و بخشی از پرولتاریا قلمداد کردن زنان، علاوه بر تحریف واقعیت و ایجاد انحراف در مسیر مبارزه، عملاً اولویت تلاش برای حل مشکل زنان را انکار کرده است.
اگر ظهور فمنیسم در آغاز، نشانهی وجود ستم ناروا در حق زنان بود، تطور و پیدایش مسلکهای نوبه نو فمنیستی، دلیل عدم کارآیی این جریان و روشهای بکار رفته در دفاع و تأمین حقوق از دست رفتهی زن است، پس از چهار قرن تلاش، در کارنامه فمنیسم، عوارض و جرایمی چون: تحریف حقایق علمی و افزایش ابهام در حقوق، انحراف مسیر مبارزه و دسترس ناپذیر شدن حقوق حقیقی زنان، تشدید تخاصم و زوال صفا و وفا، شیاع عوارض جبرانناپذیر روحی جسمی و شیوع زیانهای اقتصادی اجتماعی، از دست رفتن پشتوانهها و پناهگاههای اخلاقی، دینی و سنتی و در نهایت تنزل منزلت انسانی زن بر غم عدم نیل او به شأنی درخور در جامعه کنونی، ثبت است.