همایش علمی نخستین جشنوارهی هنرهای معاصر اسلامی
برگزارکننده: معاونت امور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
تاریخ: ۲۲/۸/۱۳۹۰
مکان: پارک لاله
بسمالله الرحمن الرحیم
با سپاس از حضار محترم، در آغاز کلام، آنچه بیانش لازم مینماید و خود نقطهی شروع سخن است، عنوانی است که برای سخنرانی بنده پیشنهاد شده است، یعنی «هویت معرفتی هنر». این عنوان، نه تنها بسیار گسترده است، بلکه موضوعی پیچیده و از جنس مباحث فلسفی است و به همین دلایل، در این فرصت محدود شرح و بسط آن چندان ممکن نیست، اما در همین زمان اندک به اختصار پیشزمینهها و محورهای بحث مطرح خواهد شد و جایگاه هنر در جغرافیای علوم مشخص خواهد گردید.
مختصات هستیشناختی و معرفتشناختی هنر
ذیل هویت معرفتی هنر ـ یا هر مقولهی دیگری ـ یک سری مختصات هستیشناختی و معرفتشناختی مطرح میشود:
۱٫ حقیقی یا اعتباری بودن. در بحث از هویت معرفتی یک علم، حقیقی یا اعتباری بودن آن علم است که موضوع پرسش قرار میگیرد. پاسخ به چنین پرسشی براساس موضوع علم است؛ اگر موضوع وجودِ حقیقیِ خارجی داشته باشد، هویت معرفتی آن علم نیز حقیقی خوانده میشود، اما در صورت اعتباری بودن موضوع، علم نیز هویت اعتباری خواهد داشت. برای نمونه اگر فردی دربارهی علم جامعهشناسی بر این اعتقاد باشد که موضوع آن، یعنی جامعه، وجود خارجی و وحدت حقیقی ندارد و جامعه چیزی نیست جز افرادی که در یک بازهی زمانی و منطقهی زمینی معین تجمع کردهاند و جامعه خارج از افراد، هویت خاصی ندارد، جامعه را مقولهای اعتباری میداند و برپایهی آن، علم جامعهشناسی را هم علم اعتباری به شمار میآورد.
۲٫ نظری یا عملی بودن. حکمت دو شاخهی نظری و عملی دارد و در هر شاخه، گروهی از دانشها قرار میگیرد. معارفی که ویژگی نظری دارند در شاخهی حکمت نظری قرار میگیرند؛ آن دسته از معارف هم که در عرصهی عمل مطرح میگردند، حکمت عملی خوانده میشوند. در تبیین مشخصات یک دانش، پرسشی که باید پاسخ یابد این است که آن دانش، علم نظری (حکمت نظری) است یا علم عملی (حکمت عملی)؟
۳٫ قدسی یا غیرقدسی بودن. گروهی از معارف هستند که ویژگی دروندینی دارند. این معارف، همانگونه که از عنوانشان پیداست، در درون حوزهی دین مطرح میشوند و قدسی هستند، اما دستهی دیگر از علوم چنین خصیصهای ندارند؛ بنابراین تمایز، در شناسایی ابعاد یک معرفت، مشخص کردن دروندینی یا بروندینی بودن یا قدسی و غیرقدسی بودن آن نیز ضرورت دارد.
۴٫ اصالت معرفت. در تبیین هویت معرفتی یک دانش، اصالت علم موضوع دیگری است که بررسی میشود. بسا بسیاری از علوم بومی نباشند و در سرزمین دیگر ریشه داشته باشند. این علوم که عاریتی و وارداتی هستند، در این جغرافیا اصالت چندانی ندارند، زیرا شرایط تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و … دیگری سبب پیدایش آنها شده است.
۵٫ معرفت درجه یک یا دو. منظور از معرفت درجهی یک یا درجهی دو بودن این است که دانش از قسم علمِ به علم و معرفت به معرفت است، یا متعلَق آن معرفت نیست. اگر دانشی از نوع نخست باشد یعنی معرفت به معرفت ـ باشد، معرفت درجهی دو انگاشته میشود، اما اگر متعلَق آن، معرفت نباشد، معرف درجه یک خواهد بود.
۶٫ جایگاه آن در جغرافیای معرفت. در سامانهی علوم، هر دانشی جایگاهی دارد که هنر نیز مستثنی از آن نیست، اما قراردادن هنر، گاه در دانشکدهی علوم انسانی و گاه خارج از آن، این پرسش را به شکل جدی مطرح میکند که هنر در کجای سامانهی معرفت ایستاده است؟
جایگاه هنر در جغرافیای معرفت
در این فرصت کوتاه فقط دربارهی پرسش ششم که جایگاه هنر در جغرافیای معرفت است صحبت خواهد شد. این پرسش از پرسشهای قبلی متأخر است و کمابیش برآیند پرسشهای پیشگفته به شمار میآید؛ یعنی اگر برای مثال در پرسشهای پیشتر یکی از دو گزینهی حقیقی یا اعتباریبودن برگزیده میشد، گویی جایگاه هنر در سامانهی علوم مشخص شده بود.
از سوی دیگر پرسش از جایگاه هنر را میتوان به این شکل مطرح کرد که آیا هنر در زمرهی علوم انسانی است؟ این پرسش از جنس فلسفهی هنر است و در این فلسفه پاسخ مییابد، اما اگر از زاویهی دیگر به آن نگاه شود، فلسفهی علم یا فلسفهی علوم انسانی است که پاسخ به آن را برعهده میگیرد؛ زیرا میتوان پرسش را اینگونه مطرح کرد که قلمروی علوم انسانی تا کجاست؟ آیا هنر را نیز در بر میگیرد؟
آنچه در این مدت اندک، زاویهی دید قرار گرفته است و بر اساس آن جایگاه هنر در سامانهی علوم مشخص میشود، فلسفهی هنر است. از پایگاه فلسفه، هفده پرسش اساسی دربارهی هنر مطرح میشود که چهاردهمین پرسش آن به کجایی هنر مربوط است.
از دوران یونان باستان تاکنون، براساس تقسیمی سنتی، حکمت دارای سه حوزهی «نظر»، «عمل» و «هنر»، بوده است. در این تقسیمبندی مشخص است که هنر در عرض حکمت نظری و حکمت عملی، نوعی حکمت انگاشته میشد، اما آنچه این نگرش را بر هم زد دیدگاه کانت بود که براساس نگاه اومانیستی و انسان محورانگارانه، به معرفت، علوم را به دو دستهی کلی علوم انسانی و غیرعلوم انسانی تقسیم کرد. در اندیشهی کانت و در کل، مکتب اومانیست، چون انسان محور عالم انگاشته میشد، حول محور او مجموعهای از معرفتها ساماندهی گردید و علوم انسانی نامیده شد.
با توجه به اینکه نگاه ما به مقولهی هنر، پسینی و استقرایی است، فارغ از اینکه این تقسیمبندی درست است یا خیر، این پرسش را مطرح میکنیم که آیا هنر هم از سنخ علوم انسانی است؟
راههای پاسخ به این پرسش
برای پاسخ گفتن به هر پرسشی دو نقطهی عزیمت وجود دارد: ۱٫ «مبنا»؛ ۲٫«منطق» و روش. در مورد مبنا باید گفت که هر پرسشی بر سلسله انگارهها (مبانی قریبه)، پیشانگارهها (مبانی وسیطه) و فراپیشانگارهها (مبانی بعیده) مبتنی است. در حوزهی روش نیز آنچه ضرورت دارد تشخیص روش و چگونگی دستیابی به پاسخِ پرسش است. در واقع برای دستیابی به پاسخ هر پرسشی نیاز به نوعی روششناسی احساس میشود.
گام نخست برای پاسخ دادن به این پرسش، توجه به متغیرهای دخیل در آن است. در این پرسش، «هنر» و «علوم انسانی» دو متغیری هستند که مطرح میشوند، اما در میان این دو، علوم انسانی واژهی کلیدی است. بنابراین ابتدا باید چیستی آن مشخص شود و سپس با روشناییبخشی به معنا و مفهوم هنر، قرارگیری آن در زیرمجموعهی علوم انسانی اثبات یا رد گردد.
در بیان مفهوم هنر نیز آنچه اهمیت دارد پاسخ به این پرسش است که وقتی میگوییم هنر در ذیل علوم انسانی قرار دارد، یعنی چه چیزی از هنر در نظر است؟ آیا منظور قریحهی هنری است؛ یعنی آنچه به صورت ملکه و استعداد در درون هنرمند وجود دارد؟ آیا مراد آفرینش هنری است؟ آیا اثر هنری، هنر انگاشته میشود؟ آیا آموزش هنر در نظر است؟ در مرحلهی بعد باید مشخص شود که کدام هنر مد نظر است، چون بسا حکم همهی هنرها در پاسخ به این پرسش، یکسان نباشد. تعریف هریک از محورهای ششگانهی هویتی که در آغاز بیان شد و سپس تحلیل و اتخاذ در خصوص جایگاهشناسی هنر در جغرافیای معرفت نیز گامهای دیگری است که برای پاسخ به این پرسش باید برداشته شود.
تعریف علوم انسانی
برای علوم انسانی تعاریف گوناگونی ارائه شده است. یکی از مبادی و مقسَمها در این تعاریف، گسترهی علوم انسانی است که در اینجا نیز محل بحث ماست. علوم انسانی گاهی بالمعنیالاخص اراده میشود و بسا در این معنا فقط انسانشناسی، علوم انسانی به شمار میآید؛ چون تنها رشتهای است که در آن انسان و ماهیت او ـ و نه تظاهرات وجودیاش ـ مطالعه میشود. گاهی نیز دایرهی علوم انسانی کمی فراتر و گستردهتر میگردد و در تعریف، بالمعنیالعام از آن، حوزهای معرفتی انگاشته میشود که رفتار و مناسبات آدمی را، افزون بر هویت او، موضوع مطالعه قرار میدهد. البته ممکن است معنای سوم و گستردهتری نیز از علوم انسانی اراده شود و دستهای از معرفتها که «دربارهی انسان»، «بینش»، «منش» و «کنش» بحث میکنند، در دایرهی آن قرار گیرند. در این تعبیر از علوم انسانی، که تعریف بالمعنی الاعم است، فلسفه، اخلاق و الهیات در زمرهی علوم انسانی قرار میگیرند؛ زیرا واژهی «بینش» مجوز ورود فلسفه به دایرهی علوم انسانی را صادر میکند و واژهی «منش» اخلاق را در زمرهی علوم انسانی قرار میدهد. بنابراین در تعریف علوم انسانی با توجه به گستره و قلمروی آن میتوان سه تعریف «بالمعنیالاخص»، «بالمعنیالعام» و «بالمعنی الاعم» ارائه کرد.
مراد از هنر چیست؟
همانگونه که پیش از این گفته شد، میتوان چهار معنا را برای هنر در نظر گرفت:
۱٫ هنر قریحهی هنری است؛
۲٫ منظور از آن آفرینش هنری است؛
۳٫ اثر هنری، که با بهکارگیری قریحه خلق میشود هنر نام دارد؛
۴٫ آموزش هنر، چیزی است که هنر انگاشته میشود.
اگر مراد از هنر همان قریحهی هنری باشد ـ یعنی ملکهای که در نفس هنرمند وجود دارد و مبدأ آفرینشهای هنری اوست ـ در ذیل آن میتوان بحثهای معرفتی، هستیشناختی، فلسفی و حتی علمی را مطرح کرد و برای مثال قریحه را از زاویهی روانشناسی و فراروانشناسی بررسی نمود یا چیستایی قریحه (اینکه قریحه چیست) و هستایی آن (آیا قریحه وجود دارد، آیا قریحه یک حقیقت است یا اعتبار، یا حتی فروتر از اعتبار، یعنی توهم؟ آیا قریحه نوعی معرفت است؟ آیا قریحه منشأ معرفت میشود؟) را موضوع بحث قرار داد.
در معنای دوم از هنر، آفرینش هنری است که هنر به شمار میآید. به نظر من آفرینش هنری، مواجههی آدمی با زیبایی است و هنرورزی یکی از رفتارهای انسان شمرده میشود.
انسان با بسیاری از پدیدهها، مواجههی جوانحی (درونی) و مجرد و جوارحی (برونی) و محسوس و مشهود دارد. یکی از این پدیدهها «مال» است که مواجههی جوارحی و جوانحی انسان با آن یک سلسله علوم، همچون علم اقتصاد، حقوق اقتصاد و اخلاق اقتصاد را پدید میآورد. آن بخش از گزارههای معطوف به «مال» که توصیفی است در «علم اقتصاد» جای میگیرد، اما گزارهها و قضایای تکلیفی و الزامی، «علم حقوق اقتصاد» را پدید میآورد. گزارهها و احکام تهذیبی و ارزشی نیز در «اخلاق اقتصاد» مطرح میشود.
همانگونه که گفته شد، مواجههی جوانحی و جوارحی انسان با زیبایی، آفرینش هنری نامیده میشود که احکام هستیشناسانه، معرفتشناسانه و تکلیفی و الزامی دارد. در صورتی که آفرینش هنری مواجههی انسان با زیبایی به شمار آید و هنرورزی یکی از رفتارهای انسان انگاشته شود، آرامآرام هنر به علوم رفتاری نزدیک میشود. افزون بر این، در ذیل آفرینش هنری هم میتوان سه حوزهی معرفتی «فلسفهی فعل هنر»، «فلسفهی علم هنر» و «علم فعل هنر» را مطرح کرد. در فلسفهی «فعل هنر» رفتار هنری هنرمند از نگاه فلسفی بررسی میشود و پرسشهای فلسفی و قضایای هستیشناختی ـ معرفت شناختیِ آن بیان میگردد. این در حالی است که در علم فعل هنر، پرسشهای علمی مربوط به این فعل پاسخ مییابد و قضایای توصیفی رفتار تولید میشود.
افزون بر این دانشها، آنچه قضایای تجویزی و تکلیفی رفتار هنری را بیان میکند «حقوق فعل هنری» نام دارد و آنچه در برگیرندهی قضایای توصیهای و تهذیبی این رفتار است «اخلاق فعل هنری» نامیده میشود.
اثر هنری پدیدهای برجایمانده و پایدارشده پس از آفرینش هنری است. البته در بعضی از انواع هنر، مانند نمایش، وجود خارجی اثر و فعل یکی است. زمانی که نمایش اجرا میشود، هم آفرینش هنری روی میدهد و هم اثر هنری خلق میشود. این اثر هنری مانند تابلوی یک نقاش نیست که بعد از آفرینش هنری باقی میماند، بلکه همراه و همزمان با آفرینش است. با توجه به همین موضوع در هنر نمایشی، باید به صورت حیثی اثر هنری را از فعل هنر تفکیک کرد. اما در مجموع در اینگونه از هنرها نیز میتوان هم از فعل هنری سخن گفت و هم از اثر هنری. در این معنا از هنر نیز فلسفهی هنر مطرح میشود که منظور از آن فلسفی نگاه کردن به اثر هنری است؛ برای مثال تابلوی یک هنرمند را میتوان به صورت هرمنوتیکی یا سمانتیکی مطالعه کرد و آن را به مثابه «دالّ» در نظر گرفت و معنای اشکال یا رنگهایش را تفسیر و تحلیل نمود.
آموزش هنری هم فرادهی معارف پیشگفته است. آموزش چیزی جز آنچه در بالا گفتیم نیست، آموزش یا فلسفهی هنر است یا علم هنر و هر معرفتی که پیرامون هنر، تولید میشود به وسیلهی آموزش به فراگیرنده انتقال مییابد.
همچنین نوع هنر هم قابل طرح است.
علوم انسانی و هنر
با توجه به تعریفی که از علوم انسانی و هنر بیان شد میتوان هنر را به دو شکل به علوم انسانی محلق کرد:
۱٫ الحاق ماهوی. در این شیوه میتوان هنر را به دلیل ماهیتش یکی از شاخههای علوم انسانی به شمار آورد و آن را همجنس این علوم انگاشت. البته روشن است که گزینهی نفس قریحه و نفس و ذات اثر هنری محل پرسش نیستند؛ زیرا آنها حاصل هنرند.
۲٫ الحاقی تسامحی. ممکن است دربارهی الحاق ماهوی هنر بعضی شبهات مطرح شود، مثلاً اینکه بخشی از آنچه به هنر مربوط میشود همجنس علوم انسانی نیست. در اینجا میتوان به این موضوع اشاره کرد که بیشتر آنچه در ذیل هنر مطرح میشود از سنخ علوم انسانی است و اگر مسائلی هم وجود دارد که ممکن است از مدار علوم انسانی خارج شود از اقلیت برخوردار است. با توجه به اقلیت بودن این مباحث، میتوان به حکم تغلیب، الحاق مسامحی کرد و این اقلیت را به صورت مسامحی نادیده گرفت و هنر را در دایرهی علوم انسانی قرار دارد. والسلام.