بسم الله الرّحمن الرّحیم
قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُکْمِهِ[۱]… ـ امام على(ع)
- معناى عدالت
عدل چونان «زیبایى»، حقیقت واحدى است که در تمام مجالى و مصادیق گسترده و گوناگون خود ـ به رغم تنوع و تفاوت آنها ـ سریان دارد؛[۲] من بر این باورم که عدل را همچنان باید به همان دو عبارت مشهورى تعریف کرد که از عهد ارسطو[۳] بدانها تعریف و توصیف شده است، یعنى «وَضْعُ کُلِّ شَیْىٍ فى مَوضِعِهِ» (قراردادن هرچیز در جایگاه شایستهاش) و «اِعْطاءُ کُلِّ ذى حَقٍّ حَقَّهُ» (اعطاى حق هر صاحب حقى به او)[۴] عبارت نخست مىتواند تبیین حقیقت عدل در مقام «هستها» (جهانبینى) قلمداد شود و عبارت دوم نیز توصیف تحقق عدالت در مقام بایدها و شایدها (احکام و اخلاق).
میان تحلیل عدل در هستها و تکوین با توصیف عدالت در بایدها و تشریع، تناسب و ترابط تامى وجود دارد، زیرا «قرار گرفتن هرچیزى و هرکسى در جایگاه شایستهى خود»، اعطاى حق او به اوست؛ همچنین «اعطاى حق هر ذى حق به او»، قرار دادن ذىحق در جایگاه شایان اوست، و ایندو فعل، لاجرم به «پرهیختن از افراط و تفریط و پرداختن به اعتدال» منتهى خواهد شد و همین حقیقت است که در همهى مصادیق و مجالى عدالت (که به پارهاى از آنها در این مقالت اشارت خواهد شد) سارى و جارى است، امام على(ع) نیز کارکرد عدل را همین دو نکته مىداند، ایشان فرمودهاند: العَدْلُ یَضَعُ الأُمورَ مَواضِعَها[۵]…
عدالت، به جهت همین گستردگى و شمولش، به اقسام و مراتب مختلفى قابل تقسیم و طبقهبندى است؛ عدالت به اعتبار «حوزهى کاربرد»، «نوع کارکرد»، یا «متعلق و موضوع» آن، یا سایر ملاکها و مناطات، مىتواند به اقسام و مراتب گوناگونى تقسیم شود. عدل به معنى عام و کلان آن، به عدالت در قلمرو تکوین (عرصهى خلق و تدبیر حیات و هستى) و عدالت در قلمرو تشریع (عرصهى مناسبات انسانى) تقسیم مىشود، کمااینکه عدل تشریعى نیز به عدالت حقوقى، عدالت سیاسى، عدالت اقتصادى و … مىتواند دستهبندى شود.
- منزلت عدالت
در اندیشهى اسلامى، عدل اصیلترین اصل تکوینى / تشریعى و گستردهترین ارزش الهى / انسانى بهشمار مىرود زیرا عدل در قلمرو هستىشناسى و جهانبینى اسلامى چونان ساختار و روح بر هستى و حیات حاکم است. پیامبر اسلام(ص) فرموده است: بِالعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَ الْأَرْضُ[۶]. امام على(ع) نیز فرموده است: اَلعَدْلُ اَساسٌ بِهِ قَوامُ العالَمِ[۷]؛ کما اینکه در حیطهى احکام و دستورهاى دینى و نیز در حوزهى اخلاق و ارزشها، عدالت همچون مبنا و معیارى عام قلمداد مىگردد؛ امام على(ع) از این حقیقت نیز چنین تعبیر فرموده است: اِنَّ اَساسَ الدّینِ التّوحیدُ وَالْعدلُ…[۸] همچنین ایشان فرموده است: اِنّ العَدْلَ میزانُ اللَّهِ الّذى وَضَعَهُ لِلْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لاِقامَهِ الحَقِّ فَلا تُخالِفْهُ فى میزانِهِ ولا تُعارِضْهُ فى سُلْطانِهِ[۹]
عدل در قیاس با هریک از مقولات و ارزشهاى متعالى و مقدسى همچون «حقیقت»، «دین»، «توحید»، «نبوت»، «معاد»، «ایمان»، «تقوى»، «عقل»، «کمال»، «حقوق»، «قانون»، «نظم»، «امنیت»، «جهاد»، «صلح»، «آزادى»، «برابرى»، «مدنیّت»، «اخلاق»، «سعادت» و… از شأنى شایان و نسبتى نمایان برخوردار است.
طرح و تبیین نسبت و مناسبات مقولهى عدالت با مقولات و ارزشهاى متعالى دیگر، نیازمند مجالى مناسب و فرصتى فراخور است؛ ما اینجا تنها از باب نمایاندن میزان گستردگى و فراگیرى عدالت و نشان دادن منزلت و عظمت آن، به طور گذرا، نسبت عدالت را با برخى مقولات مهم توضیح مىدهیم[۱۰] (کوشش خواهیم کرد مستندات قرآنى و روایی هر مورد را در پانوشتها درج و به مضمون آنها در متن اشاره کنیم):
۱٫ عدل و حقیقت: عدل، امرى اعتبارى نیست، عنصرى است حقیقى که در هستى و عالم خارج محقَّق است؛ در تفکر اسلامى، پس از حقیقت «وجود خداوند»، حقیقتى فراتر و فراگیرتر از عدالت وجود ندارد، قرآن «وجود خدا» و «عادل بودن او» و «عادلانه بودن نظام جهان» را، در کنار هم و یکجا مورد تأکید قرارداده است: شَهِدَاللَّهُ اَنّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُو و الْمَلائِکهُ و اُولُوالعِلْمِ، قائِماً بِالقِسْطِ[۱۱] از این آیه برمىآید که همانگونه که «خدامدار» و «توحیدْبنیاد» بودن حیات و هستى، حقیقت بزرگى است، «عدلْبنیاد» و «عدالتْ خصال» بودن آفرینش و گردش گیتى نیز، حقیقتى است سترگ.
۲٫ عدل و مبدأ: خدا عادل است و جز عدل براى جهانیان اراده نفرموده[۱۲] و او بر هیچ شخص و شیئى، ذرهاى ستم نمىکند،[۱۳]
۳٫ عدل و حق: ظلم و باطل، با خروج از حد اعتدال و درافتادن در ورطهى افراط و تفریط رخ مىدهد؛ امام على(ع) چپ و راست (انحراف از اعتدال) را گمراهى نامیده و گام زدن در راه میانه و اعتدال را طریق حق قلمداد کرده است.[۱۴]
۴٫ عدل و هستى: عدل چون روح در کالبد عالم تکوینْ جارى است و چون نظام و ساختارى جامع و فراگیر بر حیات و هستى حاکم است؛ هیچ نقطه و رتبهاى از وجود و هیچ پدیده و آفریدهاى در جهان، از عنصر عدالت فارغ و خالى نیست. خدا همهى جهان را بر عدل استوار ساخته است و قوام عالم به عدالت است.[۱۵]
۵٫ عدل و دین: دین، «گزارش مشیت تکوینى و تشریعى خدا» است،[۱۶] و از آنجا که تکوین ـ که تجلى ارادهى عملى الهى است ـ عدالتْ خصال است، تشریع نیز ـ که حکایت مشیت علمى خداوندى است ـ عادلانه و عدالتْ مآل است؛ همانگونه که عدل، اساس و قوام تکوین است اساس و مبناى تشریع نیز مىباشد.[۱۷] دین به دو بخش گزارهها و آموزهها تقسیم مىشود. بخشى از دین (یعنى عقاید) عبارت است از گزارههایى واقعنما که از حقایق و هستمندان خبر مىدهد؛ پس درحقیقت این بخش دین، توصیف جلوههاى عدل الهى در تکوین است؛ و بخش دیگر دین نیز دعوت و دستور انسان به عدالتْ خصالى (منش و اخلاق) و عدالتْ فِعالى (کنش و احکام) است؛ از اینرو بخش عمدهى دین، مشتمل بر آموزههایى است که آدمى را به تحصیل عدالت در درون وجود خود (اخلاق الهى) و اجراى عدالت در برون وجود خویش (احکام اجتماعى) ترغیب مىکند؛ عقیده به توحید که گوهر دین است عدالت است و شرک ورزیدن ظلم بزرگى است.[۱۸]
۶٫ عدل و نبوت: پیامبران الهى، عادلترین انسانها بودهاند، تا جایى که از «موهبت عصمت» ـ که عالىترین مرتبهى حقْ فهمى و حقباورى (عدالت علمى) و حقگرایى و باطل گریزى (عدالت عملى) است ـ برخوردار بودند و هرگز در قلمرو بینش، منش و کنش، از عدالت و اعتدال عدول نمىکردند و از موازین صدق و حق، اعراض نمىنمودند، انبیا از سوى خدا، همهى بشریت را به عدالت فراخواندند[۱۹] و خود نیز همهى عمر به عدالتخواهى سپرى کردند و اکثر آنان سرانجام جان برسر عدالت نهادند.
۷٫ عدل و معاد: فلسفهى معاد نیز اجراى عدالت است؛ قیامت، هم صحنهى تجلّى رحمتِ الهى است، هم عرصهى تحقق عدالت نهایى است؛ خداوند به مقتضاى رحمت و عدالت خویش، در قیامت، پاداش عدالتپیشگان و نیکوکاران را خواهد داد و ستمگران و تبهکاران را کیفر خواهد کرد.[۲۰]
۸٫ عدل و بعثت: هدف بعثت انبیا و نزول وحى، استقرار عدالت در جوامع انسانى است؛ در قرآن، در سورهالحدید مىخوانیم: «همانا ما پیامبرانمان را با برهان و بینات فرستادیم و همراه آنان کتاب وحیانى و میزان نیز نازل کردیم تا مردم بر عدالت قیام کنند،»[۲۱]
۹٫ عدل و فَرَج: عدالت، آرمان نهایى بشر است؛ جامعهى برین، جامعهى عادل است[۲۲] و جامعهى جهانى نیز با تحقق «فرج» (که همان برچیده شدن ستم از سراسر گیتى و فراگیر شدن عدالت است) به کمال و سعادت دست خواهد یافت و استقرار جهانشمول عدالت، فرجام محتوم جهان است؛ و اگر ظلم و جور سراسر گیتى را فراگرفته باشد و تنها یک روز از عمر جهان باقى مانده باشد، خدا آن روز را طولانى خواهد کرد تا مردى آسمانى ظهور و دنیا را سرشار از قسط و عدل کند.[۲۳]
۱۰٫ عدل و احکام دینى: عدالت در عِداد علل احکام است، منشأ و مقصد احکام الهى تحقق عدالت است[۲۴] پس قانون و حکم غیرعادلانه، دینى نیست و هرجا به هر اندازه که بىعدالتى باشد، به همان اندازه جامعه از دین فاصله دارد.[۲۵] و هرگاه و هرجا، عدل تحقق یابد (هرچند، نه بهنام دین)، در حقیقت بخشى از دین تحقق یافته است، اگر در جامعهاى عدالتِ نسبى برقرار باشد کفر مطلق رخت برمىبندد و هرگاه عدالت مطلق تحقق یابد کفر نیز مطلقاً از میان برخواهد خواست،[۲۶] زیرا هدف دین عدالت است و عدل رأس ایمان و دربردارندهى نیکى و نیکوکارى است.[۲۷]
۱۱٫ عدل و قانون: غایت قانون نیز تحقق عدالت است، همچنین قانون از آن جهت مطلوب و مطاع است که ضامن عدالت است؛ بنابراین عدالت، هم «منشأ قانون»، هم «معیار قانون»، هم «مقصد» آن است. پارهاى از متفکران عدالت را «رفتار مطابق قانون» تعریف کردهاند.[۲۸]
۱۲٫ عدل و حقوق: میان حقوق و عدالت نیز پیوندى وثیق برقرار است، برخوردارى از عدالت بزرگترین حق مردم است، تحقق عدالت تنها از رهگذر احقاق و استیفاى حقوق آحاد مردم صورت مىبندد و استیفاى حقوق نیز تنها در سایهى مقررات عادلانه و در جامعهاى عادل میسّر است.[۲۹]
۱۳٫ عدل و امنیت: نظم و امنیت جز به عدل برقرار نمىشود و دولت و جامعه نیز جز به عدالت، پایدار نمىماند؛[۳۰] نظم و امنیتى که حافظ عدالت نباشد «آرامش گورستانى» است، آرامش گورستانى، هم بوى مرگ مىدهد، هم لاجرم محشرى در پى دارد و دیر یا زود، آتش انقلاب علیه بیداد در جامعهى گورستانى شعلهور خواهد شد. امنیت حقیقى، امنیتى است که همهى اقشار را قادر به استیفاى حقوق خود سازد. امنیتى که تنها پاسدار قدرت قدرتمندان و نگاهبان سرمایهى ثروتاندوزان است و عزت و آزادى بینوایان و ناتوانان را تهدید و تحدید مىکند، در حقیقت امنیت نیست.[۳۱]
۱۴٫ عدل و آزادى: ارزشهاى متعالىِ بسیارى مانند «دین»، «قانون»، «آزادى دیگران»، آزادى را محدود مىکند، عدالت نیز از جملهى حدود آزادى است، کسى نمىتواند به نام آزادى عدالت را پایمال سازد، همچنانکه آزادى از بزرگترین حقوق انسانها است و مقتضاى عدالت تامین حقوق آحاد مردم از جمله آزادى آنها است.[۳۲]
۱۵٫ عدل و تساوى: عدالت با «برابرى» نیز نسبتى نمایان دارد، تا جایى که برخى پنداشتهاند عدل به معنى مطلق یکسانانگارى آدمیان با همدیگر است. هرچند معناى لغوى کلمهى عدل در زبان عربى با برابرى و تساوى پیوند دارد[۳۳] ولى چنین تفسیرى از عدالت دقیق نیست، زیرا برابرانگارىِ متفاوتها، خود ظلم بزرگى است، البته رعایت برابرى «اقشار و افرادِ برابر»، عین عدالت است، پیوند زدن عدل با تساوى بدین معنا البته که بىاشکال است.
۱۶٫ عدل و جهاد: عدالت، هدف اساسى جهاد است؛ از نظر اسلام، جهاد براى برانداختن ظلم، و دخالتهاى بشردوستانه براى دفاع از حقوق مظلومان تکلیف مؤمنان است.[۳۴]
۱۷٫ عدل و اخلاق: کهنترین نظریه در فلسفهى اخلاق، بر فضیلت انگارى اعتدال در خصایل استوار است و هدف اخلاق را تحصیل عدالت نفسانى مىداند.[۳۵]
۱۸٫ عدل و صلح: پیوند میان صلح و عدل نیز ناگسستنى است، همواره ظلم منشأ جنگ و موجب به مخاطره افتادن صلح است، صلحِ پایدار و فراگیر جز بر مبناى عدالت، ممکن نیست. از همین روى قرآن تصریح و تاکید مىکند که صلح و سازش میان متخاصمان براساس عدل و قسط باید صورت بندد.[۳۶]
۱۹٫ عدل و سعادت: جز به تحقق عدالت انفسى (باطنى / شخصیتى) در آحاد انسانى، و نیز التزام به عدالت آفاقى (اجتماعى / سیاسى) هرگز سعادت فرد و جامعه دست یافتنى نیست. داد و دادگرى، نشانهى مدنیت است و دادورزى زمینهساز ظهور و شکوفایى تمدنها است، جور و جفا نشانهى توحّش است و موجب زوال و شکست تمدنها،[۳۷]
۲۰٫ عدل و عقل: رابطهى عدالت و خردورزى، آشکارتر از آن است که نیازمند تبیین باشد، تشخیص حُسن عدل و مصادیق آن و حکم به لزوم عدل، همه به عقل میسر شده است، از این رو در اسلام، دو مذهب معتزله و شیعه تواماً، عقلیه هم عدلیه نامیده مىشود.
- موانع عدالت
در این مقالهى کوتاه، به تناسب موضوع کنفرانس حاضر، به اختصار، تنها به بررسى «موانع و آفات عدالت تشریعى» مىپردازیم، مراد ما از موانع و آفات عدالت، آن مسائل و عواملى است که بهنحوى از انحا، در قبال عدالت، نقش بازدارنده را ایفا مىکنند و عملاً موجب حرمان آحاد جامعه(ى ملى یا جهانى) از این موهبت الهى مىشوند. موانع و آفات عدالت تشریعى، اکثراً از فکر و فعل انسانها (شهریاران یا شهروندان)، سرچشمه مىگیرد. اِنَّ اللَّهَ لایَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُم یَظلِمُونَ[۳۸]
از جملهى موانع و آفات تحقق عدالت، موارد زیر مىباشد:
۱٫ جهل فرمانروایان یا فرمانگزاران دربارهى مفهوم عدل یا ظلم؛ جهل به ماهیت عدل همواره موجب خلط مصادیق ظلم و عدل با همدیگر مىشود آنچنانکه گاه ظلم بر کرسى عدل مىنشیند و داد بر مسند ستم تکیه مىزند، دادگر، ستمگر جلوه مىکند و بالعکس! شاید به همین نکته اشاره دارد امام هفتم شیعه حضرت کاظم(ع) که فرموده است: لا یَعْدِلُ اِلاَمَنْ یُحسِنُ العَدْلَ[۳۹] همچنین بیان حضرت امام على(ع) که: رُبَّ عادِلٍ جائر (اى بسا دادگر که حقیقتاً ستمگر است!)[۴۰]
خاطر بشریت هنوز از خاطرهى تلخِ تفسیرِ غلطِ عدالت از سوى کارل ماکس و پیروان او آزرده است. در مارکسیسم دو خطاى حقیقت سوز دربارهى عدالت روى داد: اول این که شأن عدالت تا حد تأمین شکم و شهوت انسان فروکاسته شد! یعنى تصور شد که عدالت منحصر است در عدالت اقتصادى. دومین خطا این که عدالت به معنى «برابرى آحاد انسانى» انگاشته شد!
خطاى نخست، منزلت و فضیلت ذاتى و خدادادى آدمى را انکار کرد و انسان را تا حد حیوان تنزل داد؛ خطاى دوم، فضایل و فعلیتهاى اکتسابى و خود ساختهى آحاد انسانى را مخدوش کرد؛ افراد بشر داراى استعدادهاى متفاوتند، نادیده گرفتن تفاوتها و تواناییها عین استثمار و بدترین ستم در شأن و حق بشریت است؛ عامل اصلى شکست مارکسیسم نیز همین خطاها بود؛ هیچ جریان و ماجرایى در تاریخ بشر به اندازهى مارکسیسم دامن عدالت را نیالود و به نام عدالت، سرمایههاى انسانى و فرهنگى را نفرسود.[۴۱]
امروز نیز کسانى چون جان راولز (۲۰۰۲ John Rawls – 1921 م) که عدالت را مبتنى بر قرارداد مىانگارند[۴۲] دچار خطاى فاحشى شدهاند، زیرا این به معنى حل تعارض ذاتى لیبرالیسم با عدالت از رهگذر تصرف در یک جانب تعارض یعنى مبنا و معناى عدالت است، این یعنى تحریف عدالت به نفع لیبرالیسم نه حل تعارض میان آنها! باید از چنین کسانى پرسید: اگر وجاهت عدالت به قرارداد و توافق است، پس اعتبار قرارداد، ناشى از چیست؟ آیا اعتبار قرارداد نیز بر قرارداد استوار است؟ یا وجاهت قرارداد مبناى دیگرى مانند «لزوم وفاى به عهد» یا «عادلانه بودن ترجیح رأى و رضاى اکثریت» دارد؟ و همچنین حجیت و اعتبار این دو مبنا از کجا سرچشمه مىگیرد؟ آیا از قرارداد؟! بهنظر ما اصل لزوم وفاى بهعهد یا عادلانه بودن تقدم نظر اکثریت بر اقلیت، نمىتواند بر قرارداد مبتنى باشد، بلکه اعتبار و لزوم این دو مبنا مبتنى بر اصول اخلاقى و انسانشناسى خاصى است.
اصولاً به بهانهى قرارداد و رجحان رأى اکثریت، آرمانهاى برین و بلند را با آراى پست و پلشت یکسان انگاشتن، رفتارهاى راقى و اعمال دون را همسان پنداشتن، و هرچه، حتا قبیحترین و وقیحترین فکرها و فعلها را، تنها بهدلیل توافق اکثریت برسر آنها، بر کرسى ترجیح نشاندن (و طبق نظریهى قراردادگرایى، عادلانه دانستن) بزرگترین ستم در شأن حقیقت و بدترین ظلم در حق عدالت است.
اگر عدالت، نسبى و اعتبارى باشد و عدالت و اصل رجحان نظر اکثریت، هیچ مبنا و معناى ثابت و نفسالامرىاى نداشته باشد، یک فعل، گاه عدل قلمداد شده، و وقت دیگر همان فعل، ظلم تلقى خواهد شد، در این صورت نظریهى ابتناى عدالت بر قرارداد، خودشکن خواهد بود، در نتیجه روشن نیست چرا باید این نظریه را صحیح و صائب دانسته بر نظریههاى رقیب آن، ترجیح دهیم! اصولاً یکى از علل عدم التزام به اصول عدالت و اخلاق و افزایش آمار جرائم در روزگار ما عدم اعتقاد به پشتوانهى الهى این اصول و عدم عقیده به نفسالامرى و حقیقى بودن آنها است.
۲٫ توجیه رفتارهاى ظالمانه با بهانههاى واهى، آفت دیگرى است که عدالت، همواره قربانى آن شده است! مثلاً به بهانهى این که «هدف، وسیله را توجیه مىکند» چه ستمها که بر انسانها نرفته است؟ یا به بهانهى مصلحت و محافظهکارى، چه حقها که پایمال نگشته است؟!
۳٫ دشوارى اجراى عدالت براى فرمانروایان و تحمل تحقق آن از سوى فرمان برداران، مانع دیگر عدالت است، التزام به لوازم اجراى عدالت بر فرمانروایان بسیار دشوار و تحمل آن بر فرمانبران ـ آنگاهکه به طور مستقیم به نفع آنان نباشد ـ بسى دشوارتر است، امّا در منظر امام على(ع): «عدل، بسیار گشاده و گسترده است و هر آنکسکه عدل بر او سخت باشد، جور بر او بسى سختتر است.»[۴۳]
۴٫ آفت دیگر عدالت، جداانگارى آن از دیگر ارزشهاى متعالى است، چنانکه درصدر مقاله معروض افتاد، عدالت با مقولات و ارزشهاى بسیارى پیوند خورده است، از این رو شأن شایستهى آن در شبکهى ارزشهاى متعالى همواره باید ملحوظ باشد، تا بهنام عدالت، ارزشهاى دیگر قربانى نشوند و به بهانهى التزام به دیگر ارزشها، عدالت پایمال نگردد.
همچنین عدالت حقیقتى منشورواره و چندبعدى است، پاى فشردن بر یک بعد عدالت مانند بعد اقتصادى و غفلت از دیگر ابعاد آن نیز، آفت تحقق حقیقى عدالت است.
۵٫ چنانکه آزادى برونى (اجتماعى)، حقیقتاً در گرو آزادى درونى (اخلاقى – معنوى) است،[۴۴] عدالت برونى (در حق دیگران) نیز، در گرو عدالت درونى (در خویش) است، باور نمىتوان کرد آنکه بر خویش ستم مىکند دربارهى غیر، عدالت بورزد، آنکه از علائق مادى و نفسانى نرسته به کانون حیات و حریت نپیوسته، در حقیقت، اسیر خویش است و بر خود ستم مىکند. اصولاً هر آنکو منکر خداست و به معاد باور ندارد به چه ضمانتى باید به عدالتخواهى و عدالتورزى او باور و اعتماد کرد و او نیز چرا و به چه انگیزهاى باید پایبند به عدالت باشد؟[۴۵]
۶٫ مانع و آفت دیگر عدالتورزى، حب و بغض، و دوستىها و دشمنىهاست، و این آفت از بزرگترین موانع تحقق عدالت است، قرآن با تأکید بسیار، از مؤمنان مىخواهد که حتا در حق دشمن خود ستم نکنند[۴۶] و اگر عدالت به زیان دوستان و نزدیکانشان باشد مداهنه و مجامله نورزند و از عدالت عدول ننمایند.[۴۷]
۷٫ تبعیض، آفت دیگر تحقق عدالت است؛ گفتیم: در قاموس حیات و هستى، قاعده و قانونى فراتر و فراگیرتر از عدالت وجود ندارد، استثناء کردن هر قشر و هر شخصى از شمول آن، حیات عدالت را به مخاطره مىافکند.[۴۸]
۸٫ ترحّم بىجا نیز از آفات تحقق عدالت است، عدم اجراى عدالت، به بهانهى ترحم در حق تبهکارانى که جائرانه حقوق دیگران را تضییع کردهاند، مایهى تشویق ظالم و ترویج فساد است.[۴۹]
۹٫ تهافت و تفاوت میان کلام و کردار مدعیان عدالت، اعتماد تودهها را نسبت به صحت ادعاها متزلزل مىسازد و موجب رواج نوعى نفاق اجتماعى مىشود، چنین مدعیانى هرگز نمىتوانند مجرى عدالت باشند، مردم نیز ـ به دلیل عدم اعتماد به آنها ـ با آنان مساعدت نمىورزند و از عدالت ادعایى آنان سربرمىتابند. در نتیجه عدالت مجال تحقق نمىیابد.
۱۰٫ منشأ ارتکاب ظلم همواره نوعى ضعف و نیاز آشکار و پنهان در ستمکننده است. خدا ستم نمىکند، زیرا نیازى به ستم کردن ندارد و ساحتالوهى از هرگونه ضعفى منزه است؛ امّا آدمیان گاه براى دفع ضرر و خطرى که از آن هراسانند وگاه به جهت جلب منفعت و تحصیل مصلحتى که بدان محتاجند، مرتکب ظلم مىشوند بدینرو ضعف و نیاز، آفت دیگر عدالتورزى است.[۵۰]
موانع و آفاتى که گذرا بدانها اشاره شد، متأسفانه امروز در حیات بشر رواج چشمگیرى یافته است، ملل اکثر کشورها، همچنین در مقیاس جهانى، همه بشریت، مبتلا به آنها است و شما که اهل فکر و فضلاید شواهد فراوانى در مناسبات بینالمللى معاصر، براى هریک از این آفات سراغ دارید و نیازى به ذکر شواهد نیست؛ البته هریک از آفات، راهچارههایى دارد در جاى خود بررسى شود و به نظر ما جامع مجموع راهچارهها در تعالیم دینى نهفته است و در نتیجه تنها با بازگشت بشر معاصر به دستورهاى الهى، تحقق عدل میسر و موانع عدالت از پیش روى او مرتفع خواهد شد.
تهران ـ دى ماه ۱۳۸۱ خورشیدى
ژانویه ۲۰۰۳ میلادی
پینوشتها:
[۱]. [خداوند] در آفرینشش (جهان) براساس قسط قیام کرد و در حکم و دستورش بر خلایق (دین) عدالت ورزید / سیدرضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱۸۵٫
[۲]. اشاره به این پرسش است که «زیبایى چیست، که در مصادیق بىشمار و متنوع خود حضور دارد، هم در «گل» جارى است، هم در «آسمان پرستاره»، هم در «خط خوش» سارى است هم در «بیان بلیغ و فصیح»؛ حقیقت زیبایى هرچه هست در همهى افرادش، بهرغم تنوع و تکثر آنها، سارى و جارى است. درخصوص حقیقت عدالت نیز پرسش مشابهى مطرح است و پاسخهاى گوناگونى نیز ارائه شده است. در متن این مقاله، ذیل و ضمن عنوان «منزلت عدالت» ما تنها به اشارهاى به پاسخ ـ طبق راى مختار در تعریف عدالت ـ بسنده کردهایم.
[۳]. ارسطو، سیاست، حمید عنایت، نیل، تهران.
[۴]. فیلسوف برجستهى معاصر ایرانى علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، در اثر گرانسنگ خود، المیزان، ج ۱، ص ۳۷۱، همین تعابیر را در تعریف عدالت آورده است، بسیارى دیگر از متفکران برجستهى مسلمان همین تعبیر را پسندیدهاند، ملاى رومى در مثنوى، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۰ به بعد همین مضمون را بازگو کرده است.
[۵]. نهجالبلاغه، حکمت ۴۳۷٫
[۶]. آسمانها و زمین بر عدل استوار شده است / غوالى الّلألى، ج ۴، ص ۱۰۳٫
[۷]. عدل بنیانى است که قوام جهان بدان است / علامهى مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۸۳٫
[۸]. بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷٫
[۹]. عدل ترازو و سنجهى الهى که براى خلق جعل فرموده و براى اقامهى حق در میان مردم منظور نموده است، مبادا با این میزان و معیار الهى مخالفت کنى و یا سلطه و سلطنت خداوندى معارضت ورزى / غررالحکم، حدیث ۳۴۶۴٫
[۱۰]. تبیین نسبت عدالت با سایر مقولات، معطوف به گوهر عدالت که در این مقاله، در ذیل عنوان «معناى عدالت» بدان اشارت شد ممکن است؛ هرچند مقولات مورد مقایسه بسیار متنوعند امّا مقولهى عدالت نیز ذاتالاضلاع است.
[۱۱]. گواهى مىدهد خدا که الهى جز او نیست – و همچنین فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهند – خدایى که [در تکوین و تشریع] قائم به قسط است، نیست خدایى جز او که غالب و حکیم است / آل عمران ۳: ۱۸٫
[۱۲]. وَ مااللّهُ یُریدُ ظُلماً لِلعالَمین / آل عمران ۱۰۸:۳٫
[۱۳]. اِنَاللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذرَّهٍ / النّساء ۴: ۴۰٫
ـ اِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیئاً / یونس ۱۰: ۴۴٫
[۱۴]. الیَمینُ وَالشِّمالُ مَضَلَّهٌ وَ الطّریقُ الْوُسْطى هىَ الجادَّهُ/ نهجالبلاغه، خطبهى ۱۶، بند ۷٫
[۱۵]. العدلُ اَساسٌ بِهِ قَوامُ العالَمِ / بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۸۳٫
ـ وَالسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ / الرّحمن ۷:۵۵
[۱۶]. عبارت فوق، تعبیرى است که بنده از دین مىکنم امّا با تذکر بدین نکته که طرق گزارش منحصر به نصوص مقدس نیست بلکه عقل، فطرت آدمى نیز از مجارى وصول به پارهاى از گزارههاى اخبارى و انشایى دین بهشمار مىرود.
[۱۷]. انَّ اَساسَ الدّینِ التَّوحیدُ والْعَدْلُ… / بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷/ قامَ بِالقِسْطِ فى خَلقِهِ و عَدَلَ عَلَیهِم فى حُکمِهِ امام على(ع) / نهجالبلاغه، خطبهى ۱۸۵٫
[۱۸]. یا بُنىّ لا تُشْرِک بِاللَّهِ اِنَّ الشّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (لقمان خطاب به فرزندش) فرزندم به خدا شرک مورز که شرک ستم بزرگى است / لقمان ۳۱ :۱۳٫
[۱۹]. از باب نمونه به آیات زیر از قرآن کریم توجه فرمایید:
ـ یا ایُّهاالّذین آمنوا کونوُا قوّامینَ بِالقِسطِ / النساء ۴: ۱۳۵
ـ اِنَّ اللَّهَ یاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الأحسان / النحل ۱۶: ۷۶
ـ اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوا / المائده ۵: ۸
ـ اِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاس اَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ / النساء ۴: ۵۸٫
درخور ذکر است که آیهى ۱۳۵ النساء با آیهى ۸ سوره المائده قریبالمضموناند و از کنار هم نهادن آندو این نکته بهدست مىآید که قیام به قسط با قیام براى خدا یکى است.
[۲۰]. وَ نَضَعُ الْمَوازینَ بِالْقِسْطِ لِیَوْم القیمهِ / الانبیاء ۴۷:۲۱؛
ـ اِنّى لا اُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثى / آل عمران ۱۹۵:۳
ـ وَ لا یَدْخُلُونَ الجَنَّه حَتّى یَلجَ الجَمَلُ فى سمّ الخِیاطِ و کَذلکَ نَجزى المُجْرِمینَ / الاعراف ۴۰:۷٫
[۲۱]. لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمْ الْکِتابَ وَالمیزان لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ… / الحدید: ۲۵:۵۷٫
[۲۲]. وکَذلک جَعَلْناکُمْ اُمّهً وَسَطاً… (و چنین است که خدا شما [جامعهى مسلمان] را «امت وسط» قرار داد) / البقره ۱۴۳:۲؛ قرطبى انصارى در الجامع الاحکام القرآن، ج ۱، ص ۱۴، امت وسط را امت عدل تفسیر کرده است.
[۲۳]. روایات با این مضمون متواتر است. یعنى آن چنان پرشمار است که احتمال خطا و تبانى نمىرود؛ از جمله عباراتى که در منابع معتبر اسلامى آمده، این عبارت پیامبر اسلام(ص) است … لَوْ لَمْ یَبْسقَ مِنَ الدُّنیا اِلا یومٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِکَ الیَوْمَ حَتّى یَخْرُجَ فَیَمْلاها عَدْلاً وَ قِسْطاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً / شیخ طوسى، من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۷، حدیث ۵۴:۲٫
[۲۴]. آیات و روایاتى که هدف بعثت انبیا را تحقق قسط و عدل مىداند با تمام صراحت به جایگاه عدل بهعنوان مقصد شریعت دلالت مىکنند. مانند آیهى ۲۵ سوره الحدید.
ـ یا اَیّها الّذینَ آمَنوُا اَستَجیبوُا لِلّهِ و لِلرَّسول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُمْ / الأنفال ۸: ۲۴؛ این آیه، مومنان را به اجابت خدا و رسول که به دستورهاى حیاتبخش فرامىخواند، امر مىکند. آیات و روایات بسیارى نیز عدل را مایهى حیات احکام و احکام را مایهى حیات اجتماع مىداند مانند اَلْعَدْل حِیاتُ الاحکام – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۳۸۶؛ وَ لَکُمْ فىالقِصاصِ حیاتٌ یا اُولىِ الأَلبابِ لَعَلَّکمُ تَتَّقُونَ / البقره ۱۷۹:۲٫
متفکر شهید معاصر استاد مطهرى در کتاب مبانى اقتصادى اسلامى (ج ۱، حکمت، تهران، ۱۴۰۹، ص ۱۴) بحث ارزندهاى را در خصوص رابطهى عدل و احکام آورده است، خواهندگان بدان مراجعه کنند.
[۲۵]. کادَالْفَقْرُ اَن یَکُونَ کُفْراً / فقر که از بارزترین مصادیق بىعدالتى است همسایهى کفر است و منتهى به کفر خواهد شد.
[۲۶]. آیهى ۴۵ سورهالمائده تصریح کرده است که هر آنکه طبق حکم خدا فرمان نراند ظالم است، ظلم و کفر ملازم یکدیگرند؛ (وَ مَن لَم یَحکُمْ بِما اَنْزَلَاللَّهُ فَاوُلئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ.) از همینروى به نظر ما جملهى معروف «اَلمُلکُ یَبقى مَعالکُفرِ و لایَبقى معالظّلمَ» (کشور با کفر مىپاید امّا با ستم، هرگز!) که بهعنوان حدیث به رسول گرامى اسلام(ص) نسبت داده شده و فاقد سند موثق است، از لحاظ معنا مخدوش است، زیرا باتوجه ارتباط گستردهى عدالت با دین ایمان و دیندارى، عدل نمىتواند با عنصر کفر همنشین گردد.
[۲۷]. العَدْلُ رَأسُ الایمانِ وَ جَمّاعُ الاِحْسانِ ـ امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۱۷۰۴٫
[۲۸]. متفکر معاصر، استاد فقید، محمدتقى جعفرى، این تعریف را بهترین تعریفات براى عدالت قلمداد کرده است / ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج ۳، ص ۲۵۴٫
[۲۹]. … وَ نَصَبَهُ لاِقامَهِ الحقِّ … امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۳۴۶۴٫
[۳۰]. جَعَلَ اللَّهُ سبحانَهُ الْعَدْلَ قِواماً لِلأَنام وَ تَنْزیهاً مِن المَظالِمِ وَ الاثامِ و تسنیتاً لِلْاِسلامِ / امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۷۸۹
ـ بِالعَدْلِ تَصْلَحُ الرَّعیَّهُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۲۱۵٫
ـ خَیْرُالسّیاساتِ العَدلُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۹۴۸٫
ـ مَنْ عَمِلَ بِالعدلِ حَصَّنَ اللَّهُ مُلْکَهُ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۸۷۲۲٫
ـ فىالعَدْلِ الأِقْتِداءُ بِسُنَّهِ اللَّهِ وَ ثَباتِ الدُّوَلِ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۴۷۸۹٫
ـ اَلْعَدْلُ نِظامُ الأِمْرَهِ – امام على(ع) / غررالحکم، حدیث ۷۷۴٫
[۳۱]. به این بیان امیر حکمت و بلاغت، امام على(ع) توجه کنید، چه دلپذیر است! الذّلیلُ عِندى عَزیزٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ القَوِىُّ عِندى ضَعیفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْه – خوار شده، نزد من حقش را نستاندهام برتر است و قوى نیز نزدم تا حق از او نستانم خوار و ضعیف است/ نهجالبلاغه، نامهى۳۷٫
[۳۲]. پارهاى از قواعد فقهى مانند «قاعدهى لاضرر» ناظر به تعیین حدود آزادیها و تصرفات آدمیان است؛ نوع این قواعد عقلانى یا عقلایىاند؛ شرح این مدعا مجالى مناسب مىطلبد.
[۳۳]. ر،ک: راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القران، مادهى «عدل».
[۳۴]. وَ ما لَکُم لا تُقاتِلونِ فى سبیلِاللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا اَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَریَهِ الظّالِمِ اَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِن لَدُنْکَ وَلیّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً / النساء ۷۵:۴٫
[۳۵]. ر، ک: مولى مهدى نراقى، جامعالسعادات، ج ۱، ص ۹۱ و ملااحمد نراقى، معراج السعاده، ص ۳۲٫
[۳۶]. فَاصلِحوُا بَیْنَهُما بِالعَدلِ وَ اَقْسِطُوا فَاِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُقْسِطینَ / الحجرات ۹:۴۹٫
[۳۷]. امام على(ع) فرموده است: ما عَمَرّتِ الْبُلْدانَ بِمِثْلِ الْعَدْلِ / غررالحکم، حدیث ۹۵۴۳٫
[۳۸]. به هیچ روى خدا بر مردم ستم نمىکند ولى آدمیان خود بر خویشتن ستم مىکنند / یونس ۴۴:۱۰٫
[۳۹]. کلینى، الکافى، ج ۱، ۲۴۲٫
[۴۰]. غررالحکم، حدیث ۵۲۷۴٫
[۴۱]. امروز لیبرالیسم با ارائهى تفسیرى غلط از آزادى، خسارت جبرانناپذیرى به آزادى و ارزشهاى برین انسانى وارد مىسازد و دیرى نخواهد پایید که بشریت از این دگماتیسم کور، به خود خواهد آمد و به تصحیح سیر و مسیر خویش خواهد پرداخت، امّا مباد که این تنبه و بیدارى دیرهنگام اتفاق افتد.
[۴۲]. جان رالز، عدالت و انصاف و تصمیمگیرى عقلانى، ترجمهى مصطفى ملکیان، مجلهى نقد و نظر، سال ۳، شماره ۳، بهار و تابستان ۱۳۷۶٫
[۴۳]. فَاِنَّ فى الْعَدْلِ سِعَهً وَ مَنْ ضاقَ عَلیهِ الْعَدلُ فَالْجَورُ علیِهِ اَضْیَقُ / نهجالبلاغه، کتاب ۱۲۶٫
[۴۴]. ر،ک: علىاکبر رشاد، دموکراسى قدسى، مقالهى آزادى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
[۴۵]. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه / الطلاق ۶۵ :۱ همچنین امام على فرموده: کَیْفَ یَعْدِلُ مَنْ یَظْلِمُ نَفْسَهُ / غررالحکم.
[۴۶]. وَ لا یَجْرِ مَنَّکُمْ شنئانُ قَومٍ اَلاّ تَعْدِلوُا اِعْدِلوُا هُوَ اَقْرب لِلتّقوى / المائده ۸:۵٫
[۴۷]. وَ اِذا قُلْتُمْ فَاِعْدِلوا وَ لَوْ کانَ ذا قُربى / الانعام ۱۵:۶٫
[۴۸].
[۴۹]. قرآن دربارهى اجراى حدود از مؤمنان مىخواهد مبادا رأفت و ترحم، مانع مجازات تبهکاران گردد / النور ۲:۲۴٫
[۵۰]. امام سجاد(ع) چهارمین امام شیعه، در دعایى مىفرماید: وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَیْسَ فى حُکْمِک ظُلْمٌ وَ لا فى نِقْمَتِکَ عَجَلَهٌ، وَ اِنَّما یَعْجِلُ مَنْ یَخافُ الفَوْتَ، وَ اِنَّما یَحتاجُ اِلى الظُّلمِ الضَّعیفُ وَ قَدْ تَعالَیْتَ یا اِلهى عَنْ ذلِکَ عُلُوّا کَبیراً / صحیفهى سجادیه، دعاى ۴۸٫