اصطلاح سکولاریسم، که در جوامع غربی عینیت یافته و در تشریح نوع حکومت آنها به کار میرود، برای نخستینبار به سال ۱۶۴۸م مطرح شد؛ یعنی زمانی که موضوع مصادرهی املاکِ تحت مالکیت کلیسا و خلع ید کلیسا از این املاک و اموال مطرح و اجرا گردید. در این اتفاق که مفهوم حقوقی سکولاریسم را تداعی میکند، اموال و امکاناتِ در اختیار کلیسا از حصر این دستگاه خارج شد و در اختیار دولت غیردینی قرار گرفت. با این اقدام در واقع از آن اموال قدسیزدایی شد و قداست پیشین آنها از دست رفت.
با توجه به این رویداد، سال ۱۶۴۸م را میتوان زمان پیدایش این مفهوم در نظر گرفت، اما کاربردهای متنوعی که این واژه در ادبیات معاصر پیدا کرده است، پیشینهی آن را حتی به اعصار ماقبل رنسانس نیز بازمیگرداند. همچنین وقوع یک جنبش یا ظهور یک متفکر و رخ دادن رویدادی بزرگ، به این عبارت معنایی جدید میدهد. همین موضوع فهم این اصطلاح را پیچیده و دشوار میکند و نگاه چندبعدی به آن را برای دستیابی به شناختی درست، ضروری میسازد.
براساس پیچیدگی مفهوم سکولاریسم، برای فهم این اصطلاح، باید از یکسو به مراتبِ کاربرد یا ابعاد این عنوان، که در عرصهها و زمینههای گوناگون به کار میرود، نظر کرد، و از سوی دیگر، ادوار و بازههای زمانی چنین مراتب و ابعادی را در نظر گرفت.
گسترهی معنایی سکولاریسم، که الحاد، خودبنیادانگاری عقل، حکومت غیردینی، و … را در بر میگیرد، نه تنها امکان کاربردهای متفاوتی را برای این مفهوم فراهم میکند، بلکه به دلیل مناشی تاریخی و مبانی معرفتی و فلسفی متفاوتِ هر معنی، پیشینههای گوناگونی را برای آن مطرح میسازد.
الحاد یکی از واژههایی است که گاه معادل سکولاریسم دانسته میشود. چنین مفهومی به ویژه در ادبیات فکری ایران امروز رواج دارد و گاه به ملحدان، سکولار نیز گفته میشود. البته این اطلاق چندان بیسابقه نیست؛ هرگاه نظام علّی ـ معلولی، به صورت «طبیعی» تفسیر شود، طبعاً میتوان این اصطلاح را در معنای هستیشناختی آن به کار برد و کمابیش با «الحاد» معادل دانست؛ کما اینکه در معرفتشناسی نیز این اصطلاح کاربرد پیدا کرده است.
خودبنیادانگاری عقل یا خردبسندگی و انکار سهم و نقش «وحی» و «شهود» در تکون معرفت، به نوعی، نفی دین و نهی از ورود آن به عرصهی معرفت قلمداد میشود و در این صورت میتوان گفت که سکولاریسم با مفهومی معرفتشناسانه بهکار رفته است.
همچنین اصطلاح «سکولاریسم» و «سکولاریزاسیون»، به مثابهی فرایند سکولاریزهکردن، میتواند با نگاه رفتارشناختی و معطوف به مناسبات معنا شود و این معنا در حوزهی «حقوق» و «سیاست» است که کاربرد پیدا میکند. در چنین حالتی «نفی شریعت از ادیان» ــ به این معنا که ادیان باشند، ولی فاقد شریعت، دستورها و آموزههای تکلیفی گردند ــ و یا «نفی شرعمداربودن اخلاق» ــ یعنی دین و اخلاق باشند، اما بین آنها پیوندی وجود نداشته باشد_ معادل سکولاریسم میگردد؛ آنچه در بعضی از مکاتب فلسفی محور قرار گرفت و رفتهرفته نوعی اینجهانبسندگی و اینجهانیانگاری را پایه و ملاک تأسیس دولت قرار داد.
معانی هستیشناختی، معرفتشناختی و رفتارشناختی سکولاریسم، که پیش از این به آنها اشاره شد، مناشی تاریخی و مبانی معرفتی و فلسفی متفاوتی دارند. اگر همانگونه که عدهای از اندیشمندان معتقدند، فلسفهی یونان فلسفهی الهی و توحیدی انگاشته نشود (البته فیلسوفان ما، هر دو جریان فلسفهی کهن یونان را الهی میدانند) تفسیر طبیعی از نظام علّی ــ معلولی و مسئلهی علت و معلول، که از مباحث جوهری حکمت است، منشأ تکون سکولاریسم قلمداد خواهد شد (البته بنده با این دیدگاه مخالفم و دلایل مخالفت خود را هم در مقالهی «پیساختهای معرفتشناختی اینجهانیگری» پاسخ دادهام). در این صورت سکولاریسم به دورهی رونق حکمت یونانی بازمیگردد و برای آن پیشینهای به قدمت بیستوچهار قرن مطرح میشود.
مسیحیتی که از حضرت مسیح(ع) گزارش شده است ــ و نه آنچه در واقع و نفسالامر بوده است ــ مسیحیت بیشریعت و دنیاگریز است. به نظر فیلسوفان اجتماعی، همانند ماکس وبر، مسیحیت، ابزار، سرمایه و امکان پدید آمدن سکولاریسم قلمداد شده است که البته این طرز تلقی چندان بیراه نیست.
اگر این مطلب صحیح باشد که دورهی رسالتِ رسمی حضرت مسیح(ع)، یک تا سه سال بوده، منابع ما برای شناخت این دین اناجیل سیصد یا چهارصدگانهای است که پس از مسیح نگاشته شدند و رفتهرفته از میان آنها چهار انجیل با عنوان «عهد جدید» به یادگار ماند. این منابع مسیحیت را دینی بیشریعت و دنیاگریز نشان میدهند. آیات منسوب به حضرت مسیح، که در این کتابها نقل شده، دلالتی است بر این دنیاگریزی و آخرتبسندگی: «برای کسی که طالب بهشت است در مزبله با سگ غذاخوردن هم زیادی است»، «اگر سیلی به گونهی راست شما نواختند، گونهی چپ خود را آماده کنید»، «اگر ردای شما را بردند، قدک خویش را هم تقدیم کنید» و … نمونههایی از این آیات است که از فاصله انداختن بین نظام دین و دنیا و رویگردانی از امور دنیوی حکایت میکند.
نداشتن همّ و غمّی در تدبیر دنیایی بشر و حیات انسان، بزرگترین امکان را برای سکولاریزاسیون حقوقی و سیاسی در تاریخ به وجود آورد. اگر این آیات و نسبتهایی که به حضرت عیسی(ع) داده میشود صحیح باشد، میتوان منشأ تکون سکولاریسم را عهد او انگاشت.
گرچه تفسیر و گزارش رسمی موجود بر دنیاگریزی و بیشریعتی دین مسیحیت مُهر تأیید میزند، و براساس آن مقر حکومت گردیدن کلیسا در دورهی قرون وسطی انحراف در دین مسیحیت تفسیر میشود، اما این دلالت قرآنی که بین انبیاء هیچ تفاوتی در مقام معرفت و اصول شریعت نیست و اگر هم شرایع تفاوت دارند، چنین تفاوتی فقط در فروع است، ما را بر آن میدارد که دیدگاه مطرح را دربارهی اینکه مسیح بنای حکومت نداشت نقض کنیم و دین این پیامبر بزرگوار را مانند اسلام دین دنیاگرِ آخرتگرا بدانیم. از نظر اسلام دنیا را باید آباد کرد، اما در مسیر آخرت و به مثابهی مزرعهی آخرت؛ آنچه به طور حتم مسیح نیز در نظر داشته، اما مخالفتها با این بزرگوار و پیروانش در چندین سده، خاموشی تاریخ دربارهی آن و حتی تحریفش به شکل عکس را سبب شده است.
روند سکولاریسم در بازههای زمانی بعدی تقویت شد. اگر این تلقی صحیح باشد که بنیانگذار مدرنیسم و تجددگرایی دکارت است، و مدرنیته بر اندیشههای او استوار شده است، برای این اندیشمند باید سهم عظیمی در جریان سکولاریزاسیون در حوزهی معرفتشناسی قائل شد.
فلسفهی دکارت انسان را گرانیگاه همهچیز قرار میداد و به «معرفت» و حتی «هستیشناسی» جلوهای اومانیستی میداد، به این ترتیب مهمترین عامل نیروبخش سکولاریسم در عصر پیش از مدرنیته بود که راه را برای طرح آن در دورهی مدرنیته همواره کرد.
پس از دکارت، کانت از دو جهت نقش و سهمی وسیعتر در مقولهی سکولاریسم داشت. او با فروکاستن دین تا حد «برآیندِ اخلاق» و انقطاع بنیادهای اخلاق از خداپرستی و خداباوری از یکسو، و عزل «عقل» از منصبِ درک و داوری دربارهی الهیات و ماورای طبیعت از سوی دیگر، در عمل در دو حوزهی «حقوق» و «اخلاق» تأثیر بسیار گستردهای بر جای گذاشت و بنیادهایی را پیافکند که چونان شاهدی از غیبرسیده توانست به کمک فرایند سکولاریزاسیون و بهویژه سکولاریزاسیون معرفت درآید.
با توجه به چنین مددی است که با قطعیت میتوان گفت پس از کانت است که ریشهها و بنیادهای سکولاریسم استوارتر شد و تحکیم پیدا کرد. درواقع اگر جرقههای انسانمداری و انسانخویشخداانگاری را دکارت زده باشد، با کانت است که این جرقهها شعلهور میشود و گسترش مییابد.
در چنین فضای اندیشهای است که «روشنگری» عبارت میشود از رهایی انسان از قیمومیتی که خود به غیر سپرده است و حال باید از آن خارج شود. به تصور پروردگان این مفهوم، بشر اکنون به مرحلهای از زندگی خود رسیده است که توانایی تدبیر و شناخت مستقل را دارد و در نتیجه باید با این قیمومیت، که دورهی خردسالی او را تداعی میکند، خداحافظی کند و از این پس، خود، بیندیشد و خود تدبیر کند؛ اگر تکالیفی هم احساس میکند، باید جنبهی درونخیز و خویشیافته داشته باشد.
سکولاریسم اکنون در مرحلهی جدیدی قرار گرفته است که از آن با عنوان «پستسکولاریسم» یاد میشود. پستسکولاریسم تنها «معرفت» نیست، بلکه حقیقتی است که مقام اثبات دارد، و در ذهن بشر معاصر دارای مقام ثبوت نیز هست. این دورهی نوین، به خلاف آنچه در مسیر نیرو یافتن سکولاریسم بیان شد، به تقویت این مفهوم نظر ندارد، بلکه بازگشت راه رفته است و دامنهی آن افزون بر جوامع غربی، غربزدگان و فرهنگهایی را نیز که دنبالهروی فرهنگ غرب قلمداد میشوند دربرگرفته است.
نشانههای چنین بازگشتی، سخنرانیهای و سمینارهایی است که در آنها اندیشمندان غربی به نقد سکولاریسم دست میزنند و از سهم دین در جامعه حتی در غرب سخن میگویند. نمونهی این نقدها و اعترافها سمیناری است که در اواخر پاییز سال ۱۳۸۱ در دانشگاه بیرمهنگام انگلستان برگزار شد. در این نشست علمی، که افراد بسیاری در آن حضور داشتند، من در مقام یکی از حاضران، این موضوع را از زبان سخنرانانی شنیدم که میگفتند: طی چهارصد سال فهم انجیل تحریف شده، اما امروز تفسیر جدیدی از انجیل مطرح است که حداکثر به سی سال قبل بازمیگردد و این تفسیر جدید مبتنی بر پیوند بین «دین» و «سیاست» است. من در این سمینار از حجم وسیع و کیفیت ژرف و شگرف منابع دینی در اسلام، برای طراحی مدل حکومت سخن گفتم، اما بعد از سخنرانی من، افراد دیگری در سخنرانی خود به این موضوع اشاره کردند که هرچند غنای بیمانند منابع معرفتی اسلام برای طراحی الگوی حکومت دینی بهگونهای است که در خور قیاس با منابع مسیحیت نیست، در مسیحیت هم مبناهایی وجود دارد. آنها در ادامه حتی بعضی از این مبانی را که با واسطههایی میتوان به آنها تمسک کرد نام بردند و همچنین انجیل را منبعی معرفی کردند که از طریق مضامین آن میتوان به یک مدل حکومتی آمیخته با دین دست یافت.
این تغییر که در دانشگاهها و در میان اصحاب معرفت و دیانت در حال وقوع است مبحث «پستسکولاریسم» را به صورت مقولهای جدی مطرح کرده و حتی هابرماس را بر آن داشته است که بگوید: «مدرنیته آزمون و محکی شد برای موضعگیریها در عصر و عهد ما. حال مشخص شده است که تصویرِ بازیِ همه یا هیچ، میان دین و روشنگری با وضعیت کنونی مطابقت ندارد. این تصور که بگوییم یا دین باید بر همهی شئون زندگی بشر سیطره داشته باشد و یا هیچ پیوند و رابطهای با عرصهی حیات بشر نداشته باشد، تصور صحیحی نیست و دنیای پستسکولار غرب این تلقی را باطل کرده است».
وی در بخشی دیگر از صحبتهای خود بیان کرد: «انتظارات روشنگران افراطی (سکولارها)، همانند دغدغهها و نگرانیهای مخالفان کلیسایی آنها نامحقق مانده است. همچنان که کلیساییان نگران انزوای دین بودند، سکولارهای افراطی نیز نگران دخالت دین بودند، اما هیچیک به آنچه در نظر داشتند دست نیافتند. دین به عنوان نیروی مؤثر در زندگی بههیچوجه از عرصهی اجتماع محو نشده است و در هر حال در طرز تلقی شهروندان از وجود (هستیشناسی) و ساحت اخلاقی ـ سیاسی خودشان، اهمیت خود را حفظ کرده است. بدیهی است که به لحاظ درجهی تحقق سکولاریزاسیون در میان ملتها، تفاوتهایی وجود دارد. به عنوان مثال جامعهی مدنی در ایالات متحدهی امریکا بیش از اسکاندیناوی و یا اروپای غربی متأثر از محرکهای نشأتیافته از جوامع دینی است، ولی تمام جوامع غربی، پستسکولار هستند (از سکولاریسم عبور کردهاند)». او سپس توضیح میدهد: «یعنی خود را با استمرار وجود دین در محیطی که همچنان سکولار است وفق دادهاند، پیشوند پست دلالت بر این دارد که غرب از سکولاریسم عبور کرده است». هابرماس در قسمتی دیگر تأکید کرده است: «از این منظر است که میتوان گفت سکولاریزاسیون فقدانِ دردناکِ پیوندهای سنتی و یقینیات نیز هست». او با این عبارت در واقع تأکید میکند که معنای سکولاریسم به حوزهی معرفتشناسی و گسستن پیوندهای سنتی بشری نیز رسیده است. اما در عین حال میگوید که دستگاهها و جمعهای دینی میتوانند در مسائل دینی از راههای تعریفشده وارد شوند و دیدگاههای خود را اجرا کنند.
هابرماس و بسیاری دیگر از اندیشمندان، پستسکولاریسم را دورهای میدانند که در آن معنای دیگری از سکولاریسم در حال تولد است و جوامع در آن، در حال عبور از سکولاریسم هستند. به سخن دیگر از دیدگاه آنها مقطع دیگری از سکولاریزاسیون در حال رخنمودن است. با وجود چنین نظری میتوان فهم دیگری از این دوره داشت و گفت در آن نوعی بازگشت از سکولاریسم در حال مطرحشدن است. این بازگشت که با عبارت «پُست» بیان میشود اذعان به شکست سکولاریسم یا دستکم تصحیح و ترمیم آن است. همانگونه که در «پستمدرن»، به تعبیری، با «مدرنیته» مقابله میشود و نوعی بازگشت و اظهار ندامت از آن است، پستسکولاریسم دورهی ندامت از سکولاریسم به شمار میآید که معنا و بُعدی دیگر از سکولاریسم را نمایان میسازد.
جمعبندی
هرچند سکولاریسم به اقدام انجامشده در سکولاریزاسیونِ حقوقیِ اموال و داراییهای کلیسا در سال ۱۶۴۸م گفته شد، امروز کاربردهای متنوعی پیدا کرده است. این تنوع کاربردها نتیجهی ابعاد گستردهای است که این مقوله پیدا کرده است و این ابعاد همگی مبانی و مناشی تاریخی و معرفتی دارند، به این ترتیب میتوان برای سکولاریسم معنای گستردهای که مراتب متفاوتی دارد در نظر گرفت و مدعای سکولاریسم را به ادعاهای حقوقی و سیاسی منحصر ندانست. اما صرف نظر از معانی گسترده و کاربردهای سکولاریسم، باید از مفهوم جدید پستسکولاریسم سخن گفت که دورهی کنونی نیز با آن نامگذاری میشود. این مفهوم نمایانگر دورهای است که در آن، از قلمرو گستردهی کاربردی و معنایی سکولاریسم و حتی حدود و ثغورِ معنایی آن در حوزهی حقوق و سیاست، که مد نظر بانیان و طرفداران این طرز تفکر بوده، کاسته شده است.