برگرفته از سخنرانی در دانشگاه بقیهالله الاعظم(عج)
درآمد :
موضوع شناخت استاد مطهری و مساله تولید علم و نقش و رسالت و تکلیفی که یکایک ما در این حوزه داریم موضوع بسیار مهمی است.
ذکر مقدمهای برای درک جغرافیای بحث و جایگاه استاد مطهری در حوزه حکمت و معرفت در روزگار ما لازم است. امروز در کشور ما سه جریان فکری و حتی علمی حضور و حیات دارد. این الگوی تقسیم و تحلیل نهتنها قابل تعمیم به جهان اسلام بلکه حتی به جهان در عرصه معرفت است. هم در حوزه علم این مدل سهضلعی و سهوجهی قابل تطبیق است، هم در حوزه اندیشه دینی و هم در قلمرو اندیشه سیاسی. این مدل سه وجهی تقسیم جریانها در همه این عرصهها میتواند صادق باشد. نخست، جریان سنتی است که شاخصه آن تسلط بر میراث بازمانده از پیشینیان است آنچه از گذشته باقی مانده، از سلف، سرمایهای است که مغتنم و محترم اما یکسره و یکپارچه مقدس نیست و سلفکار را به آخر نرساندند.
درست نیست بگوییم به آنچه سلف دست یافته چیزی نمیتوان افزود. جریان سنتی، تسلط دارد بر یافتهها و میراث علمی و معرفتی و اندیشهای پیشینیان. این جریان را گفتمان متجمد مینامم و تصور میکنم صفت تجمد و تحجر بهترین تعبیر و گویاترین وصف برای این جریان است. جریان دوم گفتمان متجدد است، جریانی که ذیل علم و معرفت و تفکر و اندیشه غربی تعریف میشود و بومی نیست. اگر دقت کنیم میبینیم که فرهنگ ما قدری مشوش است اما غلبه بر نمود و فکر این جریان با تاثر از فرهنگ و معرفت و حتی رفتار غربی است. این جریان را گفتمان متجدد مینامیم. در این میان جریان سومی در شرف شکلگیری است و یا شکل گرفته که با هر دو جریان متفاوت است و آن جریان مجدد و گفتمان مجدد است. اشتراک دو جریان سنتی و متجدد در مقلد بودن آنهاست. هر دو مقلدند لیکن جریان متجمد و سنتی مقلد سلف و گذشتگان است و جریان متجدد مقلد بیرون مرزهاست اما در اینکه هر دو مقلدند مشترکند. گفتمان سوم مشخصهاش این است که ضمن اغتنام آنچه که از سلف برجای مانده و سرمایه خودی را قدر میشناسد، نگران گسست تاریخی است و اینکه مبادا از پیشینه خویش، تبار فکری، تبار علمی، تبار ملی و تبار اندیشهای خویش جدا شود و یا به تعبیر مولوی از اصل خویش دور بیفتد. اما در عین حال هیچ ابایی از استفاده از سرمایه بشری ندارد، اینکه اگر به کارش بیاید آن را شکار کند، گزینش کند، انطقاع کند و نهایتا آن را بومی کند.
علاوه بر این دو وجه و وصف یعنی اعتقاد و اعتنا به سرمایه خودی، میراث ماندگار سلف و توجه به تولید معرفتی و علمی بشر از هر قوم و قبیلهای خود نیز میخواهد سهمی در تولید معرفت داشته باشد، نمیخواهد فقط مصرفکننده پیشینیان و یا بیگانگان باشد و علاقهمند است که خود در بسط مرزهای معرفتی دارای نقشی باشد. در نتیجه کوشش میکنیم با مجموعه معارف سهضلعی ـ سهوجهی و یا از سه سرمایه بهره بگیریم. هم از میراث گذشتگان، هم از ثروت و سرمایه فراهم آمده در میان ملل و اقوام دیگر در وادی علم و اندیشه که به اعتقاد من علم متعلق به هیچ مرز و قومی نیست.
البته منکر مالکیت فکری و مباحث حقوقی جدیدی که در این حوزهها مطرح است نیستم و نمیخواهم اشارهای به بحث حقوقی داشته باشم و معتقدم علم حقیقتاً از آن کسی نیست. منابع علم را اگر بکاویم میبینیم که متعلق به ملک احدی نیست، یا وحی است که انبیا آوردهاند، یا فطرت است که داده خدایی است، یا عقل است که باز داده خدایی است و آنچه که کسی دست پیدا میکند صددرصد ساخته و ابلاغی او نیست. اصولا وقتی یک تئوری شکل میگیرد و نظریه سامان پیدا میکند و شکل میگیرد که مبتنی بر پیشینه و گذشتهای طولانی است.
گرچه در نظریههای علم و فلسفه علم گفته میشود که ظهور تئوریها منشا اشراقی دارد. گاهی حتی غیرموحدین بر این اعتقادند که علم به حالت الهامی به انسان منتقل میشود.
هدایت شش قسم دارد. این قسم، یعنی اشراق، یکی از این اقسام است. به هر حال هر آنچه که از علم گفته میشود برخاسته از مجموعهای از معارف آشکار و پنهان است که یک مرتبه در قالب یک تئوری بر من فرو فرستاده میشود. اگر تئوری میگوییم اینگونه نیست که از صفر تا صد آن از خود ماست، هرگز چنین چیزی ممکن نیست.
معمولا وقتی چیزی دریافت میکنیم دارای مبانیای است که دیگران به دست آوردهاند و پنهان و آشکار دارای منطقی است که دیگران آن را طراحی کردهاند. ولو اینکه ندانیم این سخن را براساس کدام مبنا یا حتی کدامین مبانی میگوییم و در چارچوب چه منطقی به آن رسیدهایم حتی اگر این وصول خودآگاه نباشد. ناخودآگاه براساس یک سری مبانی و در چارچوب یک منطق بدان رسیدهایم. از این جهت ما نقش کوچکی در پیدایش یک نظریه داریم. از این حیث است که معتقدم هیچ نظریه و یافتهای ملک کسی نیست. حداکثر بسیاری از مواقع سهم و نقش ما، بدون اینکه حتی آگاه باشیم، تدوین است، ما تنها ساماندهنده و معبر به معنای هرمنوتیکی آن هستیم. تولید و تاسیس از ما نیست بلکه بسیاری از مواقع تنفیذ میکنیم و نه تاسیس. تایید جمعبندی و تجمیع میکنیم. مثلا فکر میکنید اسحاق نیوتن زیر درخت سیب قوه جاذبه را کشف کرد؟ پیش از اسحاق نیوتن ما مسلمانان آن را کشف کردیم. در کتاب شفا و اشارات، ابنسینا در شرح اشارات دقیقا آن را توضیح دادهاند، حتی حکما و دانشمندان قبل از او نیز بدان پرداختهاند. در هر صورت، یافتهها داده الهی و تجمع مجموعه کوششها، کششها و زحمتهای متفکران، عالمان و دانشمندانی است که یکمرتبه و در یکجا سامان پیدا میکند، نام و عنوان میگیرد و مفهومسازی میشود. این مفهومسازی در علم نقش مهمی دارد که خوشبختانه در فلسفه ما مقوله بسیار پیشرفتهای وضع شده است. از جمله مشکلات فلسفه غرب نزد کانت مبحث مفهومسازی میباشد. کانت سامانه معرفتی را برای مفهومسازی تعریف کرده است که به بیراهه رفته و دویست سال بشریت را درگیر خود کرده است. ولی ما بسیاری از مشکلات را در فلسفهمان سالهاست که حل کردهایم و حال تنها این ضعف را داریم که قادر به انتقالیافتههایمان به جهان نیستیم. امروز روند و شیب گرایش بشر به سمت غرب است که آنها هرچه میگویند در جهان شایع میشود و متاسفانه مقبول طبع عام میگردد.
گفتمان سوم میگوید میراث بازمانده از گذشتگان مغتنم است و علم و دانش را ملک کسی قلمداد نمیکند و آن را متعلق به چارچوب اختیارات اقلیم خاصی نمیداند. در عین حال به خود اعتماد دارد و تا حدی شناخت نفس دارد در نتیجه برای خود سهمی قائل است. به این جهت هم مستقل از غرب است و هم جدید است. نوگرایی دارد و اصالت و تجدد را به نوگرایی متعلق میداند. در حالی که حقیقت کهنه نوترین است، حقیقت به هر میزان کهنه باشد ارزشمندتر است.
جریان متجدد ادوار و حضیض و سقوط داشته و در هر دورهای به شکلی جلوه کرده است. گفتمان مجدد در اندیشه دینپژوهی، علوم انسانی و فلسفه از حوالی دهه ۲۰ شمسی در ایران شروع شده است. در حالی که در دنیای عرب یا جهان اسلام و شبه قاره هند، پیش از این تاریخ جریانهای فکری و نوگرایی ظهور پیدا کردهاند. مصر، مالزی و هند متفکرانی بودهاند که متاثر از متفکر ایرانی حرکتهایی کردهاند. وقتی میبینم متفکری مانند رهبر معظم انقلاب در روزگاری به عنوان یک متفکر و اندیشمند کتابی را از سید قطب ترجمه میکند به این مفهوم است که تفکری که در مصر به عنوان یک اندیشه نو قلمداد میشود مورد توجه افرادی مانند ایشان است. سایر ترجمهها نیز حاکی از این قضیه است. مترجمان آثار نواندیشان شبه قارهای و عرب در گذشته کم نبودهاند. گرچه امروز ایران از مجموعه جهان اسلام جلوتر ـ پیشرفتهتر است. یعنی امروز ایران یکی از چالشگاههای شناختی فکر در جهان و قطعا پیشگام تفکر نو در جهان اسلام است. هیچ جای جهان اسلام، هیچ کدام از ۵۴۰ کشور رسمی عضو سازمان ملل، به اندازه ایران جلو نیست، جز اینکه ما در زندان زبان محصوریم، مشکل ما این است که امروز زبان فارسی جزو زبانهای نادر جهان است و زبانی رایج نیست. در حالی که زمانی زبان فارسی از زبانهای مطرح مجامع علمی بوده است. در اکبرآباد هند موزهای است که بیش از یک میلیون سند فارسی نگهداری میشود که غالبا اسناد فکری و دینی هستند. هنوز هم زبان فارسی در آن منطقه منزلت و مرتبت علمی و شأن موجهی را دارد ولی به هر حال از دهه بیست که چالش با مارکسیستها در ایران شروع شد و تلاشی که غرب برای مدرنیزاسیون ایرانی شروع کرد و با آوردن جریان و تقویت جریان مدرنیسم به تعبیر رهبر انقلاب ناقصالخلقه و وارداتی شروع شد، طبعا چالشهایی آغاز گشت که یک جبهه آن تفکر دینی بود. ظهور علامه طباطبایی نقطه آغاز این جریان است. در کنار علامه، امام ضلع دیگر این جریان به حساب میآید. بعد از حدود دو دهه و اندی که از زمان ظهور این گفتمان فاصله میگیریم، استاد مطهری نقشآفرین میشود و استاد نقطه تلاقی تفکر علامه و امام است. استاد مطهری در واقع زاده و زیسته بستر و فضای علامه و امام است و نمیتوان گفت به کدام نزدیکتر است چرا که از هر دو فراوان متاثر است. به لحاظ مشرب، علامه و امام خیلی به یکدیگر نزدیکند اما از نظر منشا با هم متفاوتند. امام چهرهای سیاسی است و میخواهد یافتههای فکری و معرفتیاش را در عرصه سیاست پیاده و کاربردی کند و بنابراین به غایات بیشتر متوجه است اما علامه اینگونه نیست. او وارد وادی سیاست نمیشود ولی به هر حال دو شخصیت موازی بودند که هر دو، دو استاد مسلم حکمت اسلامی بودهاند. پیش از آنکه علامه از تبریز به قم برگردد، استاد مسلم اسفار بوده است و در قله حکمت و فلسفه اسلامی قرار میگرفت. البته بعضی مثل مرحوم حاج آقای آشتیانی میگوید چنین نیست و آیتالله بروجردی از تدریس اسفار به طور عمومی منع فرمودند و امام ملتزم بودند که نظرات آیتالله بروجردی را نقض نکنند و کلاس را تعطیل کردند اما مرحوم علامه نپذیرفتند. گاه گفته میشود ایشان گفتهاند که شفا بگویید یعنی فلسفه مشا بگویید اما فلسفه صدرایی که فلسفه اشراقی و به عرفان نزدیکتر است را نه. دلایلی هم وجود دارد که مرحوم بروجردی ضد فلسفه نبوده است. آیتالله بروجردی شاگرد آیتالله عظیمی حکیم و فیلسوف بزرگ جهانگیر خان قشقایی بوده است. او یکی از علما و حکمای بسیار بزرگ عصر ما به شمار میآید. آیتالله بروجردی نزد ایشان فلسفه خواندهاند و از مکتب تفکیک به شمار نمیآیند.
امام و علامه دو شخصیت پیشرویی بودند که یک جریان را بنیاد نهادند که در گفتمان مجدد و جریان نوآور و نه نوگرا قرار میگرفتند. در اساس هر دو کما بیش تحت تاثیر مکتب صدرایی هستند گر چه علامه کمتر. علامه شارح رسمی فلسفه صدرایی در روزگار ماست اما اگر مقداری تجزیه و تفکر فلسفی کنیم میبینیم که به سمت مشا و ابن سینا نزدیکتر است تا صدرا. چون صدرا فلسفه مزدوج است. حکمت متعالیه فلسفه مزدوج از حکمت مشا و اشراق است، مرحوم علامه در فلسفه دین حرفهای تازهای زد همچون امام. اما گرایش امام در فلسفه دین به سمت حکمت عملی دین بود.
لذا وارد حوزه فقه شد و در فقه تحول ایجاد کرد و به دنبال آن به تاسیس حکومت اسلامی دست زد. در واقع انقلاب اسلامی زاده تفکر امام و ناشی از دیدگاهها و نظریات نویی بود که ایشان در حوزه فلسفه دین داشت. آقای مطهری نیز به ساختاری از کلام معتقد است که بنیانگذاری جدید در کلام شیعی و ایرانی و اسلامی است.
طبقهبندی من راجع به ادوار کلام که بعد از خواجه نصرالدین طوسی و نوشتن «تجریدالاعتقاد» است که غالب است کتب کلامی بعد از آن حاشیه و تعلیقی بر این کتاب است، خواجه کلام را فلسفی و فلسفه را غالب کرد و بعد از آن ما یک دوره شش قرنه را پشتسر گذاشتیم. استاد مطهری پایان این دوره را اعلام کرد و این کار بزرگ استاد مطهری است. اینک وظیفه ما این است تا مقلد نسل خودمان نباشیم. چون اگر مقلدین معاصرین خودمان باشیم سنتیهای جدیدی و متجمدهای جدیدی هستیم چون شاخصه متجمد این بود که مقلد گذشتگان و مصرفکننده میراث پیشینیان است، ما هم اگر مقلد فرامرزیان و یا مصرفکننده میراث نسلهای دیرین و یا نسلهای معاصر باشیم همانند همان جریان میشویم، ما که هستیم؟ چه هستیم؟ در کجای عالم ایستادیم؟ در کجای جغرافیای معرفت و علم و رشته خودمان ایستادهایم؟
در پایان سه نکته را عرض میکنم.
▪ اول اینکه کار علمی معاشقه و شناختن فعل خدا و سر در آوردن از کار اوست. عالم فعل خداست و ما درصدد کشف قوائد حاکم بر این فعل هستیم و این عین عبادت است. فراتر از آن باید با تولید علم قاعده سبیل را رعایت کنیم.
▪ قاعده علم یک قاعده فقهی و حقوقی است. کافر نباید بر مومن مسلط باشد، این قاعده سبیل است. تا تولید علم نکنیم کافر بر ما مسلط است . اگر قاموس علم جهان هم باشیم ذیل تسلط آنها هستیم.
▪ وجه سوم اینکه هر چه علم تولید میکنیم در جهت راحتی مردم حرکت کردهایم و کمک به خلق عین عبادت است.