گفتگوکننده: یاسر هدایتی
فلسفه اسلامی به عنوان دانشی سترگ که همواره محل اعتنای خردورزان مسلمان بوده چونان درختی تناور در دوره های مختلف حیات تعقلی اسلام رشد و نمو کرده است. اما این که در روزگار معاصر چرا این دانش دچار افت و خیزهایی شده و به نوعی حیات تعقلی اسلام در زمینه تفکر فلسفی دچار ایستایی شده و از پویایی خود دور مانده است از مسائلی است که نیازمند بحث و فحص بسیار است.از این رو خدمت حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر رشاد عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، که خود از مدرسان و مؤلفان فلسفه اسلامی است رسیدیم تا از نظرات ایشان درباره بایسته های کنونی فلسفه اسلامی آگاه شویم.
* جایگاه کنونی فلسفه اسلامی در کشور ما کجاست؟ اینکه می گوییم کشور ما، به خاطر این است که اکثر فیلسوفان برجسته اسلامی زادگاهشان ایران بوده است، یعنی فلسفه اسلامی عمدتاَ توسط افرادی که در یک بستر ایرانی فکر می کرده اند نسج یافته است.
– به یک معنا می توان گفت ایران زادگاه فلسفه است. شواهد و قراین معتنابهی وجود دارد که نشان می دهد حتی فلسفه باستانی غرب و یونان هم از معارف عقلی ایرانی متأثر است و ایران در فلسفه مقدم بر یونان است. در طول تاریخ هم حتی در دوره ماقبل اسلام یک نوع تفکر فلسفی بر اندیشه مذهبی و دینی ایرانیان حاکم بوده است.
ایرانیان همواره مذهبی بوده اند و همواره نوعی گرایش مذهبی داشته اند و تعلیمات زرتشت به یک مکتب متافیزیکی نزدیک تر است، تا یک مذهب محض.
سایر دین واره هایی که در قبل از ورود اسلام در ایران رایج بوده اند، نیز کمابیش این دو خصیصه فلسفی و مذهبی بودن را با هم جمع کرده بودند. بعد از ورود اسلام به ایران، خردورزی و عقل گرایی به طوری مضاعف رواج و رونق پیدا کرد. با ظهور مکتبهای فلسفی اسلامی بعد از نهضت ترجمه و پیدایش فیلسوفان برجسته ای که حتی بر حکمت و فلسفه جهانی تأثیر گذاشتند و مجموعاً تحت تأثیر معارف عقل گرایانه اسلامی بودند، ایران در یک دوره تاریخی در قله تفکر عقلی و فلسفی قرار گرفت. من ادواری را که تعقل اسلامی پشت سر گذاشته در رساله گفتمان فلسفه نوصدرایی آورده ام. ما اکنون در دوره ششم که از آن به دوره نوصدرایی می توانیم تعبیر کنیم، زندگی می کنیم. به رغم آن که معارف عقلی و فلسفی در دوره ما بسیار غنی، قویم و استوار است اما پویا نیست. ما امروز مبتلا به یک نوع ایستایی و رکود در تولید فلسفی و معرفتی به معنای عقلی آن هستیم.
* قبل از این که وارد آسیب شناسی جایگاه فلسفه اسلامی در ایران امروز شویم، لطفاً در باره جریان نوصدرایی بیشتر توضیح بدهید. به عبارت بهتر به اجمال بیان کنید که این دوره نوصدرایی چه خصوصیاتی دارد، چه گزاره هایی را شامل می شود و اصولاً مروج چه نوعی از معرفت است؟
– فلسفه نوصدرایی یک نوع بازسازی و نوسازی فلسفه صدرایی است. فلسفه صدرایی که قله فلسفه اسلامی و مقطع بلوغ تفکر عقلانی در جهان اسلام به شمار می آید، دچار یک سلسله آسیب هایی از حیث ساختار، روش شناسی و مدعیات است. فلسفه نوصدرایی، جنبشی فلسفی است که با ظهور مرحوم علامه طباطبایی و در پی تلاشهای فکری و علمی ایشان و کوشش هایی که شاگردهای ایشان به کار بستند، پدید آمده است. این فلسفه کوشش کرده _ هرچند کند- اصطلاحاتی را در سه زاویه معطوف به فلسفه صدرایی انجام دهد و کمابیش افزوده هایی را نیز به عنوان سهم این نسل در حکمت اسلامی داشته باشد. در نتیجه یک نوع منقح سازی و بازپیراست فلسفه و نوعی ساماندهی و چینش جدید در مباحث فلسفی و یک نوع کوشش برای اصلاح روشگانی در فلسفه در دوره ما اتفاق افتاده است. اما این کوشش تنها در حد مطلع و درآمد توسط علامه طباطبایی به وجود آمده است. اما آنچنان که ضرورت اقتضاء می کرد این جنبش فلسفی تعقیب نشده، جز این که طی دهه اخیر نسل جدیدی از فضلای حوزه که در زمره نسل دوم یا سوم حوزه امروز می توان آنها را به شمار آورد با اطلاع نسبتاً کافی از فلسفه های خودی مخصوصاً فلسفه صدرایی و با آگاهی از مکاتب و مناظر فلسفی غربی به بعضی کوششهای علمی فلسفی دست زده اند که امیدوارکننده است و احتمال می دهیم که این حرکات و نشاط علمی منتهی به یک تحول اساسی در فلسفه بشود که بتواند نهضت و گفتمان نوصدرایی را تکمیل بکند.
*یعنی از نگاه شما، این فلسفه هنوز به نقطه اوج و آن تکاملی که باید هر مکتب به آن برسد ، نرسیده است؟
– فلسفه نوصدرایی یک آغاز است و هنوز در حد طرح یک نگاه و یک نوع بازنگری نسبت به میراث فلسفی و حکمی موجود مطرح است و آنچنان که باید نسج نیافته است. اما آنقدر هست که بتوانیم در کنار مکتب اصفهان و مکتب شیراز آن را مکتب قم بنامیم، اما پیشرفت آن نیازمند کار و کوشش فراوانی است. متأسفانه بعد از علامه با آن قوتی که علامه کار را شروع کرد ادامه نیافته است.
* شما در صحبت خود اشاره به نهضت ترجمه کردید. نهضت ترجمه نقطه عزیمت فلسفه اسلامی است. این شبهه توسط افرادی مطرح شده که فلسفه اسلامی تلاش خلفای عباسی به خصوص مأمون بوده است، برای مطرح کردن یک سری مقولات فلسفی و انتزاعی محض که مایه انحراف فکری نخبگان کشور از مسائل اصلی دین بشود.
با این شبهه می بینیم که انگار فلسفه در آغاز حرکت خود در مقابل دین قرار گرفته است. مضاف بر این که در تاریخ فلسفه جریان تکفیر فلسفه و فلاسفه را از طرف متشرعین و متدینین زیاد داشته ایم.
– ما مبدأ ظهور تعقل اسلامی و علوم عقلی را نهضت ترجمه نمی دانیم. بلکه پیش از این که در قرن سوم نهضت ترجمه آغاز و اوج بگیرد، مسلمانان گرایش عقلانی و یک نظام تعقلی تعریف شده ای داشتند. تعالیمی مشخصاً در متن قرآن و روایات و سنت ما وجود دارد که مجموع آنها یک هویت عقلانی به تفکر دینی و اسلامی ما می دهد و مردم مسلمان طی این سه قرن غیرعقلانی نمی زیستند و نمی اندیشیدند. اما نهضت ترجمه علاوه بر تقویت تفکر عقلانی، فلسفه را به مثابه دانش به جهان اسلام منتقل کرد. قبل از نهضت ترجمه فلسفه همچون یک دانش در جهان اسلام وجود نداشت حتی تا آن وقت کلام اسلامی نیز به بلوغ و انسجام کافی نرسیده بود. ولی اینکه نهضت ترجمه با انگیزه های خاصی از جانب خلفای عباسی ترویج و ترغیب شد چندان بی راه نیست و اصل این مسئله باطل نیست.
خلفای عباسی برای کاستن از جلوه عقلانی تعالیم اهل بیت(ع) چه بسا چنین اقدامی را کرده باشند. اما اینکه این اقدام اولاً تا چه مایه در تحقق غرض منفی آنها موفق بود و دیگر این که تا چه مایه این افکار عقلی وارده با تفکر عقلی اهل بیت(ع) ناسازگار بود، محل تأمل است مسلمانان آنچه را از یونان و مصر و ایران باستان گرفتند، هضم کردند به تحویل بردند، تصفیه کردند و در بسیاری از مواقع، قالب، اصطلاحات و ساختار را حفظ کردند اما محتوا و درون را دگرگون کردند و عملاً چنان شد که فلسفه بیش از آن که یک تفکر معارض در مقابل مکتب اهل بیت(ع) باشد، آنچنان که عملاً اکثریت مسلمین که تحت سیطره مکتب خلافت بودند در مقابل فلسفه و نهایتاَ مکتب اهل بیت قرار گرفته بودند، به حدی این جریان پیشرفت کرد که در یک دوره تاریخی، در قرن دهم و یازدهم هجری، فلسفه به یک باره شیعی شد و در طی چهار قرن اخیر فلسفه اسلامی یک دانش شیعی است.
* بایسته های کنونی فلسفه اسلامی در عرصه پژوهش چیست؟
– ما باید یک نوع مطالعه فراگیر در زمینه شناسایی موانع نوآوری در حوزه فلسفه و برون رفت از این حال رکودی که در حوزه فلسفی مبتلا به آن هستیم داشته باشیم. ما تاکنون کمتر اندیشیده ایم که مبادا این میراث ارزشمند که اکنون دراختیار ماست، دچار آسیب ها و آفاتی شده باشد و نیازمند نوعی تنقیح و بازپیراست و بازسازی و نوسازی باشد. صرف این که ما حتی نظرمان معطوف به این باور نمی شود که میراث فلسفی ما نیازمند باز پژوهی، نقادی و نوسازی است، نشان از وجود یک سلسله موانع تاریخی، معرفتی، روش شناختی و حتی موانع فرهنگی و مدیریتی دارد.
ما در حوزه مطالعات حکمی و فلسفی به یک نوع بازنگری و بازشناسی انواع موانع موجود در جهت تحول و اصلاح فلسفه نیاز داریم، بنابر این ما در ساختار، روش شناسی و مدعیات فلسفه نیازمند یک بازسازی هستیم. درباره این که چه چیزهایی باید بازپژوهی شود، مواردی را عرض می کنم.
به نظر من این باز پژوهی هم در مبادی و هم در مبانی باید انجام بگیرد. مبادی پاره ای از مباحث فلسفی ما خصوصاً در بحث از امور عامه گاه علوم و معارفی هستند که امروز بطلان آنها روشن شده است. بعضی از مفاهیم فلسفی مبتنی بر طبیعیات قدیم و باستانی است. طبیعیات باید از فلسفه جدا شود. دیگر این که آنچه را که فلسفه محض در اختیار دارد باید یک نوع بازنگری شود.
باید دید آیا قول به عناصر اربعه منشأ توجیه یک سری مدعیات و تأسیس قواعدی نیست. اگر ما از جسم فراتر برویم و آنگونه که مرحوم علامه طباطبایی اشاره می کند و به مسئله ای مانند انرژی و تبدیل آن به ماده و بالعکس بیندیشیم، آیا در آن سازمان دهی که در مقولات عشر کردیم، تحولی به وجود نمی آید؟ علامه می گویند که احتمالاً در سلسله اجناس و انواع تحولی به وجود می آید. در خصوص مبانی فلسفه، یعنی «فلسفه فلسفه» یا همان نگاه فلسفی به فلسفه اسلامی باز نیازمند به یک باز پژوهی هستیم. آیا ما باید هنوز قائل به سه طریق در دریافت معرفت باشیم. یعنی متکی به برهان و شهود وحی باشیم و به روشهای جدید دیگر بی اعتنا باشیم؟ اینکه سه منبع معرفت سرانجام ما را به یک حقیقت واحد برساند یک بحث است اما اینکه در یک علم هر سه منبع را در هم بیامیزیم تنها مطالعه ای بینا رشته ای قلمداد می شود. به هر حال در مباحثی که می توان از آن به فلسفه فلسفه تعبیر کرد، مبانی روش شناختی فلسفه و همچنین ساختار فلسفه مطرح است. مسئله دیگر این که اصولاً فلسفه چه ماهیتی دارد که بتواند اشراقی هم باشد؟ اگر ماهیت فلسفه، اندیشیدن عقلانی به معنای عام آن است آیا می توان شهود را برای اثبات مدعیات آن به کار گرفت؟ در اینکه یافته های شهودی و اشراقی می تواند با داده های وحیانی و خواسته های عقلی متلائم باشد، تردیدی نیست. اما اینکه ما از هر یک از آن منابع سه گاه برای اثبات مدعای دیگری به مثابه دلیل استفاده کنیم، این محل تأمل است. حاصل این تأمل یک نوع اقتضاء بازنگری در مدعیات فلسفی مخصوصاً در بخش امور عامه را به همراه دارد. اگر ما تحولات علوم جدید و نظریاتی که در آنها و در فلسفه غرب مطرح شده را مورد مطالعه قرار دهیم و بعد به سراغ بازنگری فلسفه اسلامی برویم، چه بسا یک سلسله تحولات را از ما طلب می کند. بعد از ضرورت بررسی جامع نقد و نوآوری در فلسفه اسلامی یک سلسله بایسته هایی به دست می آید که مجموعه ای از آن بایسته ها، باز پژوهی مبانی، مبادی و مدعیات فلسفه اسلامی است. از ضرورت های دیگر، مطالعه تحلیلی تطورات مفاهیم و مباحث فلسفی است که نوعاً ناشی از مسائل مبتلابه بوده است. این مطالعه ما را به یک ضرورت دیگر می رساند و آن باز پیرایی فلسفه کنونی از زوائد و استطرادات است. یک سلسله مباحثی در منابع فلسفی ما آمده است که فلسفی نیستند و استطراداً مطرح شده اند. از جمله ضرورتهای دیگری که باید مورد توجه قرار بگیرد، مطالعه و استنباط معارف عقلی دینی است، یعنی عقلیات موجود در متون مقدس، استنباط، تنسیق و سامان پیدا کند.
علاوه بر اینها بایسته دیگر، تدوین تاریخ فلسفه های جامع است. ما متأسفانه علی رغم پیشینه عظیم و عمیقی که از لحاظ حکمی و فلسفی داریم فاقد تاریخ فلسفه اسلامی که هم جامع و منسجم باشد و هم مسلمانان که طبعاً آگاهانه و همدلانه می نویسند، آن را نوشته باشند، هستیم . دو، سه مجموعه ای که به عنوان تاریخ فلسفه اسلامی داریم، نوعاً ناقص هستند و از یک ساختار منسجم که جامع و مانع باشد بی بهره اند.
* نکته ای که اینجا مطرح می شود این است که ما در تاریخ فلسفه به نوعی با تاریخ اندیشه روبرو هستیم. اما در تاریخ فلسفه های اسلامی موجود، عمدتاَ ما با یک تاریخ نامها و گاه ادوار روبرو هستیم.
– بله این گونه است. در تاریخ های فلسفه اسلامی حاضر، عنصر اندیشه به عنوان جوهر و ستون اصلی حضور ندارد.
* به نظر می رسد این بیشتر ناظر به همان عدم روشمندی است که در تاریخ فلسفه ها رعایت نمی شود.
– بله، البته پیش از این باید بگویم فقدان عناصر متخصص فارغ البال دغدغه مند که عمری را صرف نگارش این تاریخ کند نیز مشهود است.
در کنار این، تدوین فرهنگ نامه ها و اصطلاح نامه های جامع فلسفی نیز یک ضرورت پژوهشی است. دایرهالمعارف های فلسفی موضوعی نیز یک ضرورت دیگر است.
* متاسفانه ما هنوز به علت فقدان یک دایرهالمعارف موضوعی جامع، گاه مجبور می شویم بعضی از عناوین و مدخل های فلسفه اسلامی را در دایره المعارف های فلسفی «پل ادواردز» یا «راتلج» دنبال می کنیم.
فلسفه نوصدرایی، جنبشی فلسفی است که با ظهور مرحوم علامه طباطبایی و در پی تلاشهای فکری
و علمی ایشان و کوشش هایی که شاگردهای ایشان به کار بستند، پدید آمده است. اما آنچنان که ضرورت اقتضاء می کرد این جنبش فلسفی تعقیب نشده است
– متأسفانه گاه ما باید آنچه را خود داریم از دیگران تمنا کنیم. البته بنده اجمالاً مطلع هستم که یک دایره المعارف در مؤسسه پژوهشی امام خمینی در قم در حال تدوین است که ان شاءا… حاصل این کار را بعدها خواهیم دید. از بایسته های پژوهشی دیگر فلسفه اسلامی، نوسازی چیدمان و سامانه فلسفه است، همان کاری که علامه طباطبایی آغاز کرد. علامه در دو اثر خود، دو نوع اقدام برای تغییر چیدمان مباحث فلسفه اسلامی انجام داد، یکی در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است که عمده مباحث کاربردی فلسفه را در مقاله هایی سامان داد و عرضه کرد. ایشان فلسفه را از معرفت شناسی و علم شناسی آغاز کرد نه از مسئله وجودشناسی و باقی مباحث خود را نیز به تدریج بر پایه همین معرفت شناسی سازماندهی کرد. با این کار ضمن این که آن چیدمان سنتی تغییر کرد، کارآمد نیز شد؛ چنانکه امروز کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در پاسخ به مسئله های کنونی یک فرد فرهیخته امروزی کارآمدتر و مفیدتر است از مثلاً «منظومه حاج ملاهادی سبزواری» ؛ به جهت این که مسئله امروز فرد دغدغه مند نسبت به مسائل اندیشگی و فلسفی، هستی شناسی نیست بلکه معرفت شناسی است. در «نهایه الحکمه» نیز علامه کارهایی کرد. مثلاً برخی از مباحث را حذف کرد، طبیعیات را مطلقاً کنار گذاشت. مقداری جابجایی نیز در ترتیب فصول ایجاد کرد.برخی می گویند علامه طباطبایی به دنبال آن بوده که اسفار را به عنوان یک متن منقح و به طور خلاصه و موجز بازسازی و بازپیرایی کند. بایستگی دیگر کاربردی سازی مباحث فلسفی است. ما نمی گوییم بین آسمانی و زمینی بودن فلسفه تعارض و تزاحم است. اما فلسفه آسمانی ما باید به زمین نیز بیاید. فلسفه ما باید دو زیست شود. من با آن کسانی که معتقدند مبانی بلند و ژرف فلسفی که آسمانی است، نمی تواند در حوزه حل مسایل زمینی ما کارآمد باشد، مخالفم.
* آیا فلسفه اسلامی باتوجه به آن مبانی اصلی انتزاعی اش، این قابلیت زمینی شدن را دارد؟
– به هرحال یا ما باید بپذیریم که جنس فلسفه از متافیزیک است یا مانند پوزیتیویست ها که حرف های علمی خود را فلسفه نامیدند، آن را تغییر بدهیم. از طرفی یا باید بپذیریم که از همین فلسفه، تئوری های آرمانشهرها و مدینه فاضله درآمده است؛ و یا ارتباط این نظریه های مدینه فاضله را با حکمت اسلامی انکار کنیم.
متاسفانه اکنون فلسفه یک کالای اشرافی و فانتزی تلقی می شود و فیلسوف یک انسان گوشه گیر و متبختر معرفی می شود که باید در کنجی بنشیند و به اصطلاح، گفته های خاصی را به زبان آورد. کاربردی کردن فلسفه، یعنی آن مفاهیم عمیق و بلند تنزل پیدا کند و در صحنه وارد شود.
چند قرنی است که حکمت نظری از حکمت عملی جدا شده است. به تعبیر درست تر حکمت عملی در نزد فیلسوفان، متروک شده است. اگر ما کاربرد هر قاعده فلسفی را در حل مسایل علمی و عملی خود جست وجو کنیم، آن وقت توانسته ایم فلسفه را زمینی و روز آمد کنیم؛ آنچنان که مرحوم علامه طباطبایی در سه دهه پیشتر همین فلسفه اسلامی را در مواجه با تفکر ماتریالیستی و مارکسیستی قرارداد و توانست گام های موفق و موثری بردارد.
* آیا ما در عرصه کاربرد و عمل می توانیم به یک استقراء برسیم که بگوییم فلسفه در چه حوزه هایی از کاربرد و عمل می تواند مدخلیت داشته باشد؟
– اگر بخواهیم فلسفه خود را از آن افق انتزاعی اندیشی و افق اشراقی و از وضعیت اشرافیت کنونی اش خارج کنیم، می توانیم این موارد را لحاظ کنیم:
تاسیس فلسفه های مضاف ملهم از حکمت اسلامی می تواند به کاربردی کردن فلسفه اسلامی بیانجامد، به خصوص فلسفه های مضاف معطوف به علوم انسانی. این فلسفه های مضاف که مبتنی بر فلسفه اسلامی هستند می توانند برای تاسیس علوم انسانی اسلامی، مبنا فراهم کنند. ما باید بعد از طی مراحلی که درخصوص بایستگی های مطالعات فلسفی عرض کردم، به تاسیس فلسفه های مضاف بپردازیم تا حلقه واسط بین حکمت محض و علوم انسانی اسلامی، فراهم شود و سپس به سراغ تاسیس علوم انسانی اسلامی برویم. چرا که اول سرمایه برای بسط بالندگی هر دانش و مقوله ای، نیروی انسانی مورد نیاز است.
* آیا وجود حوزه و دانشگاه در این عرصه کفایت نمی کند؟
– متأسفانه، نه حوزه و نه دانشگاه آنچنان که درخور شأن فلسفه، کشور و دین ماست به فلسفه نمی پردازد. ما امروز به نوعی اصلاح در نظام برنامه آموزشی و متون فلسفی، هم در حوزه و هم در دانشگاه نیازمندیم. امروز متأسفانه در دانشگاه ها فلسفه اسلامی بسیار کمرنگ شده است.
مطالعات بینا رشته ای مثل مطالعات فیزیک و فلسفه، ریاضی و فلسفه، طب و فلسفه و … خود یک حوزه گسترده و مهم است که فلسفه باید وارد آن شود. مطالعات تطبیقی و بینا مکاتبی و پرسش های نوپدید نیز همن طور است.
این که طی دو سال اخیر رهبر فرهمند انقلاب نسبت به تولید علم، جنبش نرم افزاری، توسعه فن آوری و ضرورت نوفهمی، اصرار فراوانی دارند، ناظر به همین معنا است و به نظر من نقطه آغاز چنین نهضتی فلسفه است؛ چرا که فلسفه مبانی را به دست می دهد و ما در ابتدا نیازمند بررسی و تحقیق در مبانی هستیم.
* دنیای معاصر، دنیای انباشتگی اطلاعات است که بالطبع این اطلاعات راهکارهای جدیدی برای عرصه های مختلف از جمله آموزش رقم زده و این امر باعث شده است تا ما در این عصر شاهد پدیدار شدن دانشی به نام تکنولوژی آموزشی باشیم. نگاه آموزشی امروز چه بایدها و نبایدهایی را در آموزش فلسفه اسلامی مطرح می کند؟
– در زمینه آموزش فلسفه همان طور که گفتم آن چنان که درخور ما مسلمانان و ایرانیان و پیشینه فرهنگی ماست، آموزش فلسفه مورد اهتمام نیست. به نظر می آید تأسیس مراکز آموزش تخصصی فلسفه براساس رشته های مختلف از اولین ضرورت هاست.
به نظر من باید فلسفه تا دوره ای به عنوان آموزش عمومی قلمداد شود. فلسفه نباید در عرض علوم باشد بلکه علوم باید در طول فلسفه قرار بگیرد، همچنان که فلسفه ادعا دارد و این ادعایی درست است. با مطالعه تاریخ سه ربع قرن تأسیس دانشگاه در ایران می بینیم که متأسفانه فیلسوفی از دانشگاه ظهور نکرده است.
* این درست که محیط آکادمیک ما محیط مناسبی برای بازپروری فلسفه نبوده است اما نکته ای وجود دارد و آن این که در حوزه های علمیه ما نیز اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم و فیلسوف را از شارح فلسفه جدا کنیم، خواهیم دید که آن گونه که باید و شاید در پرورش فیلسوف موفق نبوده ایم.
– در حوزه با توجه به این که هنوز فاصله زیادی با علامه طباطبایی نگرفتیم، این حرف اگر چه صحیح است، اما به نظر می رسد چندان جای نگرانی نیست؛ اما در دانشگاه ما حتی نتوانسته ایم یک فیلسوف فلسفه اسلامی که یکسره محصول دانشگاه باشد، داشته باشیم.
از کارهای دیگری که ما باید در آموزش فلسفه مد نظر قرار دهیم، این است که سطح فلسفه را قدری عمومی تر کنیم تا بتواند فراگیرتر شود، یعنی زبان و مفاهیم فلسفی را ساده تر کنیم تا بتوانیم در مقاطع آموزشی اولیه نیز فلسفه را آموزش بدهیم. با این رویکرد، شخص تا مقاطع بالای تحصیلی هم اگر فیلسوف نشود، حداقل فلسفه دان خواهد بود.
* و نه «تاریخ فلسفه» دان.
– متأسفانه اکنون کسی که دانشجوی دکتری فلسفه اسلامی است، بیشتر تاریخ فلسفه می داند تا فلسفه. پس آموزش فلسفه باید توده گیر شود و این خود محتاج کار کارشناسی است و در مجموع سیاست آموزشی فلسفه باید این باشد که فلسفه در عرض سایر علم ها و رشته ها آموزش داده شود و این امر با این ملاحظه صورت می گیرد که فلسفه در عرض سایر علوم نیست، بلکه مقدم بر سایر علوم است. کارهای دیگری نظیر شناساندن حکمای مسلمان به جوانان و ایجاد مؤانست بین فلسفه و اقشار مختلف جامعه نیز از اقدامات مفیدی است که باید در آموزش فلسفه به آن توجه داشت.
باید افراد اهل فضل را تشویق کنیم تا در دانشکده های فلسفه متمرکز شوند و محیط و فضا و امکان و استاد مهیا شوند تا بتوان فیلسوف تربیت کرد. ما مدرسه و دانشگاه فلسفه نیاز داریم، که هر دانشکده آن دانشگاه، معطوف به یک رشته و حوزه فلسفی برنامه ریزی درسی کند. در جامعه ما به رغم این که فلسفه کاربردی نیست، اما حرمت دارد. مردم به چشم عظمت و تعظیم به فلسفه و فیلسوف نگاه می کنند. اگرچه جاذبه آن کم است، سخت و انتزاعی است، اما اگر امکانات فراهم شود و معضلات و مشکلات را برطرف کنیم جوانان نیز استقبال می کنند.
* یکی از پیش زمینه هایی که برای پیدایش فیلسوف لازم است ایجاد بستری برای آزاداندیشی است. نظر شما در این باره چیست؟
– فلسفه آزاداندیشی است. فلسفیدن یعنی آزاد اندیشیدن. فضای آزاد فکری برای رشد و توسعه و تعمیق و ارتقای هر دانشی شرط لازم است. تا وقتی که دیدگاه ها و افکار فلسفی فرصت عرضه پیدا نکنند، نمی توانند نقد شوند و سره از ناسره باز شناخته نمی شود.
البته وقتی بنا، بر این است که آرای فکری و فلسفی طرح شود، با شرایط خاص خودش است. یعنی با منطق علمی و رعایت روش شناسی و آداب علمی.
اصولا فضای آزاد و شرایط ممکن برای آزاد اندیشی مانند هوا برای تنفس و ادامه حیات فلسفه لازم است.
* لطفا به طور مجمل درباره ضرورت ترویج فلسفه اسلامی در قشرهای مختلف جامعه که ما در اینجا در سه سطح جوانان، نخبگان و کارگزاران آنها را تقسیم بندی می کنیم، صحبت کنید.
– اولین کاری که برای امکان ترویج فلسفه _ به معنای تعقل و خردورزی _ باید انجام دهیم روزآمد کردن و زمانه فهم کردن ادبیات فلسفی است. اگر بنا شود همین مفاهیم پیچیده، عمیق، فشرده و دقیق را به فارسی دربیاوریم مشکل پیدا می شود. همچنین از ابزارهای قابل درک برای عامه مانند رمان و… استفاده کنیم.
ترجمه متون اصیل برای آشنایی افراد در خارج از کشور و نگارش کتب روان و قابل فهم به زبان های روز و زنده دنیا، تأسیس انجمن های علمی _ تخصصی فلسفی، و کتابخانه های الکترونیکی و غیرالکترونیکی تخصصی، از دیگر کارهای ما برای ترویج فلسفه باید باشد. اکنون جریان های مختلفی به فلسفه اسلامی حمله می کنند. جریان های متحجر و متنسک، جریان های تفکیکی، جریان های پوزیتویستی و علم زده، نسبی گرایان، شکاکان و جریان های دیگری که توجه شان معطوف به درهم شکستن فلسفه اسلامی است، پس باید دفاع معقول علمی و روشمند و شایسته ای نیز در قبال این مهاجمان صورت بگیرد و این خود هم در ترویج فلسفه مؤثر است و هم مانعی است از اینکه نسل امروز از فلسفه جدا و بی علاقه شود.