زیستجهان سایبری و سبک زندگی
سخنرانی در نشست دوازدهم از سلسله نشستهای اندیشه ورزی پیرامون مسائل بنیادی انقلاب اسلامی
تاریخ برگزاری نشست: ۲۲اسفند ۱۳۹۲
مکان: دانشگاه علوم اسلامی رضوی
برگزارکننده: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، با همکاری کانون غربپژوهی دانشگاه
عنوانی که برای این بحث در نظر گرفته شده عبارت است از «زیستجهان سایبری و سبک زندگی». در این عنوان دو ترکیب کلیدی وجود دارد: ۱٫ زیستجهان سایبری؛ ۲٫ سبک زندگی؛ که هر دو از مقولات نوظهور روزگار و بهخصوص کشور ما هستند.
فضای سایبری عنوانی کاملاً جدید و پدیدهای کاملاً نو است که پارهای از مسائل را در جهان معاصر به دنبال داشته است و آنچه تاکنون بروز پیدا کرده، حدّاقلِ چیزی است که به عنوان تبعات فضای سایبری میتواند بروز کند. فضای سایبری در زندگی انسان تأثیرات فراوانی داشته و هنوز شناخت کافی نسبت به ماهیّت و تبعات آن حاصل نشده است. این پدیده در زمینهی مباحث فکری و عقیدتی، در حوزهی مناسبات و روابط و در زمینهی ساخت فرهنگ و سبک زندگی، پیامدهای وسیع و غیرقابل محاسبهای از خود به جای گذاشته است. مقولهی سبک زندگی هم بر حسب ادّعا، عمر خیلی طولانی ندارد و در دهههای اخیر در دنیا مطرح شده است.//
چند سال قبل در تالار اجتماعات بنیاد پژوهشهای آستان قدس، بحثی را مطرح کردم با عنوان « چند پرسش فلسفی در مورد سایبرنتیک و فضای مجازی» (دومین نشست تبلیغات دینی در فضای مجازی و رسانههای ماهوارهای مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، تالار شیخ طوسی، ۲۵/۷/۸۹)؛ در آن جلسه بیان کردم که به جهت نوبودگی این حوزه، مباحث هستیشناختی، معرفتشناختی و ارزششناختی بسیاری میتواند در ارتباط با آن مطرح شود، که البته در این زمینه حتی پرسشهای قابل طرح نیز چندان روشن نیست. در همان جلسه پرسشهایی را در این زمینه مطرح کردم و پاسخهایی را به صورت پاسخهای احتمالی به آنها دادم.
یکی از پرسشها دربارهی «ماهیت فضای سایبری» بود؛ فضای سایبری چیست؟ این پدیده در ذهن ما چگونه شکل گرفته است؟ آیا سایبرنتیک فقط یک ماهیت تکنیکی دارد؟ اگر فضای سایبری یک تکنولوژی است، آیا این تکنولوژی فاقد ایدئولوژی است، یا همانطور که برخی گفتهاند هر تکنولوژیی، ایدئولوژیِ خود را به همراه دارد؟ تکنولوژی بیروح نیست! تکنولوژی، هم تحت تأثیر تفکّر است و هم فکرساز. نباید تصور کنیم که تکنولوژی همان فناوری است. تکنولوژی آنچه که در ظاهر مشاهده میکنیم ـ ابزارهای فنی مورد استفادهی بشر ـ نیست.
در فلسفه بحثی مطرح است با عنوان «وجودات اربعهی اشیاء»؛ یعنی «وجود خارجی»، «وجود ذهنی»، «وجود لفظی» و «وجود کتبی». درخصوص وجود کتبی میتوان گفت، هنگامی که چیزی با علائمی که از خط ساخته شده، نمایانده میشود، درواقع به آن چیز وجود دادهایم. وجود لفظی نیز درواقع وجودی است که با اصوات و آواها ادا میشود، و با اداشدن بعضی آواها و اصوات ترکیبیافته، به ذهن تداعی میکند. البته بحث درخصوص «وجود خارجی» و «ذهنی» کاملاً فلسفی است. صدرالمتألهین نیز اهتمام خاصی به وجود ذهنی داشته است و موضوع در این خصوص کمابیش روشن شده است. این تقسیمبندی چهارگانه حتی در بعضی از ابواب اصولی و ازجمله مباحث الفاظ عنوان میشود. وقتی بحث از وضع و دلالت به میان میآید، برای مشخصکردن نسبت بین لفظ و معنا گاهی اوقات از همین تقسیمبندی استفاده میکنند.
اینجا ممکن است پرسیده شود که آیا فضای سایبری هم یک وجود است؟ یعنی به قیاس وجودات اربعه که هر چیزی دارای چهار وجود است، آیا در عصر ما وجود جدیدی به عنوان «وجود سایبری» ایجاد شده است؟ در یک فضای مجازی، غیرحقیقی و غیرفیزیکال، واقعیتهایی جریان دارد و مناسباتی وجود دارد. امروز عملاً بخشی از زندگی بشر درگیر این مقوله است و به تدریج این پدیده خود را بر زندگی بشر تحمیل میکند و به سمتی پیش میرود که در روزگاری نه چندان دور همهی شئون زندگی انسان در فضای سایبری جریان پیدا کند.
سیطرهی «مجاز» مشخصهی مدرنیته
در گذشته کسانی گفتهاند که مشخصهی دورهی مدرن کمیتگرایی و سیطرهی کمیت است. این نگاه در زمان خود یک فکر ابتکاری به حساب میآمد، اما گویای همهی وجوه عالم مدرن نبود. ما مقولهی تجوز و غلبهی مجاز بر زندگی و «سیطرهی مجاز به عنوان مشخصهی مدرنیته» را مطرح میکنیم؛ به این معنا که حقیقت آرامآرام به محاق میافتد و آنچه خود را بر ذهن و زبان و زندگی ما تحمیل میکند و آنچه مشهود و حقیقت انگاشته میشود، «مجاز» است. به هر چیزی از بشر امروز که نگاه کنید، مشاهده میکنید که تحت سیطرهی یک سلسله مجازات است.
انسان معاصر و بهخصوص انسان شرقی، به شدت خود را در شخصیتهای مجازی و منهای غیرحقیقی گم کرده است. انسان قهراً دارای هویتها و منهای گوناگونی است؛ اما در روزگار ما این هویتها و منهای گوناگون زیادتر شدهاند و خود را به زندگی انسان معاصر تحمیل کردهاند و گویی جای حقیقت را گرفتهاند.
انسان امروز دارای یک منِ جهانی است. در عصر ما، یک فرد تنها یک فرد نیست؛ بلکه عنصری است از یک شبکهی جهانی شخصیتی. یک فرد در ایران فقط یک ایرانی نیست؛ هر فرد، بهخصوص در محیطهای شهری و در بین طبقات نخبه، خود را جزء جامعهی جهانی میداند و حساسیتهایی غیرملی، غیرمحلی و غیرشخصی پیدا کرده است. او مسائل جهانی را مسائل خود میانگارد و نمیگوید این مقولهی غیرایرانی به منِ ایرانی چه ربطی دارد؟! یک ایرانی در گذشتههای دور میگفت: من ایرانی هستم، سرنوشتم به ایران گره خورده است، هویتم به شکل یک ایرانی تعریف میشود، از فلان قبیله یا طائفه هستم و با تمام وجود از هویت، منافع و مسائل طایفهام دفاع میکنم. اما امروز شخصیتی به عنوان «منِ جهانی» دارد و از منافع، مصالح و حساسیتهای آن شخصیت دفاع میکند و به آن میاندیشد. همچنین گاه منِ ملی دارد و در او به عنوان یک ایرانی همهی حساسیتها وجود دارد و بروز میکند. گاهی هم بهعنوان کسی که عضو یک امت و مذهب است، منِ دینی و شخصیتی متعلق به دین خود دارد.
یکی از مسائلی که در روزگار ما رقم خورده، سیطرهی مجاز بر همه چیز و از جمله هویتها است و این یعنی ایجاد هویتهای مجازی برای انسان. مثلاً از دورهی مدرن، مدرنیته، پسامدرنیته و یا دورهی سنت صحبت میشود؛ شاید شما که مخاطب صحبتهای بنده هستید به ذهنتان خطور نکند که این حرفها چه ربطی به ما دارد؟! اما واقعیت این است که سنت، مدرنیته و پسامدرن، مقاطعی از تاریخ حیات یک جامعه، قوم یا قبیلهی دیگر و در یک اقلیم دیگر است و هیچ ارتباطی به ما ندارد. آیا ما اصلاً مدرنیته را تجربه کردهایم؟ یا اینکه مدرنیته مختص به غرب است؟ پسامدرن چطور؟
ما تبدیل شدهایم به انسانهایی با حساسیتهای یک انسان دیگر و جامعهای با حساسیتهای یک جامعهی دیگر، که آن انسان، انسان غربی است و آن جامعه، جامعهی غربی. ما هویت حقیقی خود را گم کردهایم و اسیر این هویت مجازی شدهایم. اصلاً چیزی به عنوان دورهی مدرن در خاورمیانه فرا نرسیده و شاید هیچگاه نیز فرا نرسد. بنا نیست که ادوار تاریخی یک قوم و قبیله در اقلیم یا منطقهای از جهان، در تمام عالم و برای همهی اقوام اتفاق بیفتد. چنین تصوری مانند تصور مارکسیستها دربارهی ادوار چهارگانهی تاریخ است که توقع داشتند در سراسر جهان و برای همهی ملتها اتفاق بیفتد. در این خصوص نیز پیشبینیهایی میکردند که مثلاً ابتدا در کدام کشور فئودالیسم به پایان میرسد و در کدام منطقه انقلاب کارگری رخ خواهد داد و تصورشان این بود که سرنوشت همهی بشریت به همین الگو ختم میشود؛ اما متوجه نبودند که این دورهبندیها بسا تنها برای یک مقطع و یک اقلیم از جهان صحیح باشد و قرار نیست در همهی مناطق جهان برقرار باشد. جامعهی ابتدایی غیرصنعتی یک کشور در خاورمیانه کجا باید دورهی صنعتی را طی کرده باشد و طبقهی کارگری در آن شکل گرفته باشد تا انقلاب کند؟ جامعهی انگلیس یک جامعهی صنعتی بود و در آن انقلاب کارگری اتفاق نیافتاد، ولی در چین و کره اتفاق افتاد. آنها قصد داشتند یک قالب مجازی متحدالشکل برای جریان تاریخ ملتها تصویر کنند، که موفق نبودند؛ زیرا غیرواقعی بود! در نگاه لیبرالها هم همین تصور وجود دارد.
بشر امروز گرفتار یک نوع خویشدیگرانگاری شده و خودش را گم کرده است. بسیاری از دیدگاهها و مکتبهای فکری، ناشی از همین گمگشتگی است. فمینیسم افراطی درواقع یک نوع خودگمکردگی انسانی است، یعنی به جای اینکه زنها بگویند ما انسان هستیم، میگویند ما مرد هستیم؛ زیرا در باطن فمینیسم این دیدگاه نهفته است که زنبودن حقارتآور است و مردبودن برتری است و تا زمانی که زن، زن باشد باید احساس حقارت کند و برای رهایی از این احساس حقارت، باید مرد انگاشته شود. آنها مسئله را گم کردهاند و به جای اینکه بگویند مرد و زن انسان هستند و در انسانبودن برابرند، میگویند زن مرد است؛ حال اینکه مرد در روزگار ما به چه مقامی رسیده و از چه مرتبتی برخوردار است بماند. گویی که مردان، کامیاب، کامل، خوشبخت و سعادتمند هستند، ولی زنان چنین نیستند و برای حل این مشکل باید بگویند که زن، مرد است و زنمردانگاری راهکار حل معضلاتی است که پیش روی زن امروز است. در باطن فمینیسم اعتراف به حقارت زن و عظمت و مرتبت مرد نهفته است. امروز زن هویت حقیقی خود را گم کرده و به دنبال یک هویت مجازی است و آن «مردبودن» است. لذا به جای اینکه به مردها بگویند لباس زنانه بپوشید، به زنان میگویند لباس مردانه [مثل کت و شلوار] بپوشید، تا شخصیت پیدا کنید. به نظر آنها اگر زنان طرز پوشش، طرز رفتار و طرز گفتار خودشان را تبدیل به پوشش، رفتار و گفتار مردانه کنند، مشکل حل میشود. فمینیسم از این طریق میخواهد مشکل زنان را حل کند، در حالی که این به معنای سیطرهی مجاز بر ذهن، زبان و زندگی زنان است.
مسئلهی زمانهی ما تهیکردنِ انسان از هویت حقیقیاش و اعطای یک منِ مجازی به اوست و به نظر من برای ما انسانهای اسلامی، شرقی و خاورمیانهای این مشکل وجود دارد. البته غربیها هم خودگمگشتگیهای خاص خودشان را دارند؛ مثل همین فمینیسم. به نظر من سیطرهی مجاز شاخصهی عمدهی این دورههای تاریخی انسانی است و میبینید که بهطور مثال در خاورمیانه و شرق نشستهایم ولی از سنت و مدرنیته بحث میکنیم. سنت و مدرنیته چه ارتباطی به ما دارد؟! مگر ما سنت داشتهایم که حالا مدرنیته داشته باشیم؟! سنت و مدرنیته در غرب و اروپا وجود داشته است.
مسئلهی سبک زندگی و فضای سایبری
نقش اساسی فضای سایبری، تبدل هویت است. لشکر غرب برای مسلطکردن سبک زندگی غربی در همهی نقاط عالم، از این ابزار بهره میبرد.
در اینجا مناسبت است مقداری هم دربارهی سبک زندگی بحث کنیم. اجمالاً عرض میکنم که اصل طرحکردن چیزی به نام سبک زندگی با این ادبیات، تقریباً جدید است. در دنیای غرب برای هر مقولهای شناسنامه و تاریخچه درست میکنند؛ پدر و مادر درست میکند و خیلی دقیق میگویند که فلان سال، فلان روز، فلان کس، فلان حرف را زد؛ فلان مقاله را نوشت و مبدأ اصلی فلان دانش شد. به این ترتیب برای علوم مختلف پدر تعیین میکنند، مثل پدر جامعهشناسی، پدر روانشناسی، پدر اقتصاد و …، اینطور پدرسازیها در غرب رایج است. در مورد سبک زندگی نیز اعتقاد دارند که «ماکس وبر» برای اولینبار این تعبیر را به کار برده است. البته به عبارتی میتوان گفت که مطلب سبک زندگی کاملاً تاریخی است و پیشینه دارد و اگر مطلبی در دورههای مختلف تاریخی تحول پیدا کرده باشد به معنای بیپیشینگی آن نیست و آن را نباید در یک گسست دید.
امروز مسئلهی سبک زندگی به یک آوردگاه برای نبرد بین قدرتهای مختلف تبدیل شده است. غرب قصد دارد سبک زندگی خود را به همه تحمیل کند. رهبر فرزانهی انقلاب حدود ۳ دهه قبل، از این اقدام غرب بهعنوان «تهاجم فرهنگی» تعبیر کردند. به هر حال این پدیده یک مقولهی جهانی است و این حرف درست است که غرب قصد دارد فرهنگ خود را بر دیگر ملتها مسلط کند و سبک زندگی خود را شایع کند و این حرف درستی است. اما سبک زندگی یک مقولهی جدید نیست. مفاهیمی مثل «سیره» که در ادبیات علمی ما مسلمانها وجود دارد از همین جنس است. نمیخواهم بگویم که سیره عیناً همان سبک زندگی است، اما با درصد بسیار بالایی قابل تطبیق است.
در ادبیات علمی ما کلمهی سیره دستکم به دو معنا به کار میرود؛ گاهی سیره کلمهای معادل تاریخ در نظر گرفته میشود. مثلاً گفته میشود سیر الملوک، به معنای تاریخ پادشاهان. گاهی هم سیره معنای دیگری به خود میگیرد. سیره بر وزن فِعلَه و مثل جِلسَه، مصدری است دال بر شیوهی خاصی از مطلب و وقتی مبدأ اشتقاق یعنی »س ی ر» در این وزن قرار میگیرد، به شیوهی خاصی از سیر دلالت دارد. جَلَستُ جِلْسَتاً، نشستم با طرز خاصی از نشستن. طرز خاص زیستن یک نفر یا یک جمع، میشود سیره که توأم با تاریخ است، اما تاریخ نیست. به نظر ما سیره جزئی از سنت است. سبک زندگی نیز چیزی قریب به این معنا است؛ یعنی طرز خاص زیستن و ترتیب مناسبات عمدتاً اجتماعی. بیش از این نمیخواهم مطلب را فنی کنم والّا تعریف دقیق و تأمّلشدهای دربارهی سبک زندگی دارم.
سبک زندگی به هویت بازمیگردد و پیوند وسیع و عمیقی با مقولهی فرهنگ دارد. شاید هیچ مقولهای مانند فرهنگ به سبک زندگی نزدیک نباشد. به نظر ما فرهنگ عبارت است از: «منظومهای سازوارشده از بینشها، منشها، کششها و کنشهای پایدار و رسوبشده که در زندگی، ذهن و زبان یک جامعه در یک بازهی زمانی و حوزهی زمینی معین جریان دارد». به این ترتیب ما فرهنگ را دارای چهار مؤلفهی «بینشها»، «منشها»، «کششها» و «کنشها» میدانیم.
سبک زندگی نزدیکترین پدیده نسبت به فرهنگ است؛ البته نمیخواهیم بگوییم که سبک زندگی همان فرهنگ است، اما به هر حال نسبت بسیار نزدیکی با مقولهی فرهنگ دارد. ممکن است دایرهی سبک زندگی را محدود کنیم و بگوییم که سبک زندگی بیشتر معطوف به رفتار است و مقولهی بینش در آن راهی ندارد، و از این جهت از فرهنگ محدودتر قلمداد شود؛ اما از جهت دیگر، بسا سبک زندگی نسبت به فرهنگ توسعه داشته باشد.
دربارهی سایبر باید گفت که این واژه را به معانی، قلمروها و محدودههای مختلف تقسیم میکنند. در اینجا وقتی از ترکیب «زیستجهان سایبری» استفاده میکنیم، معنایی وسیعتر را مد نظر داریم. در مواجهه با فضای مجازی و سایبری، در وهلهی اول با لایهای کاملاً تکنولوژیک روبهرو هستیم؛ لپتاپ، کامپیوتر، ابزارهای الکترونیکی دیگر و … . ممکن است در نگاه اول بگوییم که اینها ابزار هستند و روح، جهت و زبان ندارند؛ بنابراین یک لایه از این زیستجهان سایبری همین ابزارها، وسایل و لوازمی است که برای ثبت، پردازش و احیاناً جابهجاکردن اطلاعات در خدمت ماست.
در مرحلهی بعد و در لایهای عمیقتر، با مجموعهای از مناسبات و روابط روبهرو هستیم. در پس این تکنولوژی و به مثابه موهبت کاربرد آن، مجموعهای از طرز مواجههی انسانها با یکدیگر وجود دارد. برای مثال به دولت الکترونیک اشاره میشود به این معنا که افراد در خانهی خود نشسته باشند و همهی کارهای خود را انجام بدهند.
الوین تافلر کتابی دارد به نام «موج سوم». او در این کتاب آورده است که بعضی از تکنولوژیها و کارافزارها در دوران مدرن سبب بیگانگی آحاد و اعضای یک خانواده از یکدیگر شده است. مرد و زن سر کار میروند و بچه نیز به مدرسه میرود و یکدیگر را نمیبینند و هنگامی که به خانه میرسند خستهاند، و با هم صحبت نمیکنند. روابط افراد سرد و نامهربانانه و بیروح شده است. گفتهاند اگر امکانات رایانهای و فضای سایبری توسعه پیدا کند، این مشکل حل میشود، زیرا لازم نیست که اعضای یک خانواده به بیرون منزل بروند و همیشه در منزل به سر میبرند و یکدیگر را میبینند و با هم مأنوس هستند. به این ترتیب تجدید محبت میشود و روابط گرم میشود؛ اما نتیجه برعکس شد؛ امروز یک بچهی دو ساله با کامپیوتر و موبایلهای هوشمند به راحتی کار میکند. سرگرمی کودکان امروز بازیکردن با موبایل است. چنین کودکی با مادرش ارتباط عاطفی ندارد و مادر نیز به جای آنکه با فرزندش گفت و شنود داشته باشد و چیزی به او بیاموزد، تنها نشسته است و به کار دیگری مشغول است.
بنابراین با توسعهی فضای سایبری قضیه برعکس شد و اوضاع خیلی بدتر شد. امروز با خانههایی مواجه هستیم که چهار عضو دارد، اما یک نفر پای کامپیوتر نشسته، یک نفر پای تلویزیون، دیگری لپتاپش را روشن کرده و نفر چهارم سرش به موبایلش گرم است! در مشاغل مختلف نیز همین اتفاق افتاده است؛ به جای اینکه مردم مراجعه کنند، با کارمند احوالپرسی کنند و با او دوست شوند، کارها از درون خانه انجام میشوند. کارمند رئیس خود را نمیشناسد، رئیس مرئوس خود را نمیشناسد و خلاصه هیچکس، دیگری را نمیشناسد، اما کارها جریان دارند. به این ترتیب لایهی دومی در جهان سایبر هست که با شیوهای خاص، مناسبات افراد را تنظیم و مدیریت میکند.
پس از لایهی دوم، لایهی سوم پدید میآید که همان لایهی سبک زندگی است. تکنولوژی به خدمت گرفته میشود و نوع خاصی از نظام مناسبات را ایجاد میکند که قهراً تحت سیطره و تأثیر فرهنگ و قواعد غربی است و باعث میشود که یک سبک زندگی خاص در همه جای عالم برقرار شود.
وقتی میگوییم دولت الکترونیک، این دولت یک دولت مجازی است، ولی خود را به مثابه یک واقعیت بر زندگی ما تحمیل کرده است؛ آنچنان که گاه، مجاز، حقیقت را از صحنهی ذهنی و زبانی ما خارج کرده است. ما راجع به رایانه مثل یک انسان حرف میزنیم و همان اصطلاحاتی را که باید دربارهی انسان به کار ببریم، راجع به رایانه به کار میبریم. در دورهای انسان غربی راجع به سگش اینگونه حرف میزد؛ گویی که دارد راجع به فرزندش حرف میزند. امروز ابزارهای الکترونیک انسانواره شدهاند و انسان با آنها زندگی میکند. امروز بسیار دیده میشوند کسانی زن و شوهر اینترنتی هستند که در بسیاری از مواقع به ازدواج حقیقی منجر میشود. امروز شیوهی آشنایی با جنس مخالف، طرز خواستگاریکردن و ازدواج عوض شده است؛ افراد ندیده عاشق و علاقهمند میشوند! پس لایهی سوم زیستجهان سایبری مربوط به سبک زندگی است.
ممکن است بتوانیم لایههای این جهان را به چهار یا پنج لایه ارتقا دهیم؛ اما در تعبیر و تعریف رایج، به لایهی دوم، «فضای سایبری» میگویند. ما میخواهیم بگوییم که مجموع این سه لایهای که توضیح دادیم «زیستجهان سایبری»؛ یعنی یک زیستجهان و جهانی برای زیستن است. انسان میتواند نیازها و امور خود را در این فضا برطرف کند؛ در همین فضا همسر و زندگی مشترک دارد، دوست و قوم و خویش دارد، محل کارش در همین فضاست و… . لذا من از این عالم به جهانزیست و یا زیستجهان سایبری تعبیر کردهام.
نسبت تکنولوژی و ایدئولوژی
جمعبندی این مطالب در یک کلام اینکه «تکنولوژی فاقد ایدئولوژی نیست». پشت هر تکنولوژی یک ایدئولوژی نهفته است؛ به همین دلیل است که تکنولوژی مناطق مختلف با ایدئولوژیهای مختلف، متفاوت هستند. محصولات ایدئولوژی مارکسیسم، سخت و خشن هستند. در مقابل ایدئولوژی لیبرالیسم، تکنولوژی ظریفتر و زیباتری را عرضه میکند. سنتها و فرهنگها در تکنولوژی نقش دارند. ما در لایهی اول تکنولوژی، بیتفاوتی را قبول نداریم؛ در لایهی دوم نیز طبعاً همینگونه است، چرا که تکنولوژی مناسبات خاصی را بر زندگی ما تحمیل کرده است. امروز نوع سرقتها و یا تجارتها تغییر کرده است؛ افراد با زد و بندهای تجاری و اقتصادی در فضای مجازی، از هیچ چیز به همه چیز میرسند. یک حزب درست میشود و یک نفر در گوشهای از جهان نشسته و به اندازهی یک حزب منطقهای بر موضعگیریها تأثیرگذار است. لایهی سوم نیز به همینگونه است.
ما این سه لایه را در مجموع زیستجهان قلمداد میکنیم و سرانجام از استخدام تکنولوژی و جریان این مناسبات عبور میکنیم و به سبک زندگی میرسیم. غرب میخواهد با این روش و در مقیاس جهانی سبک زندگی خود را بر دیگران تحمیل کند. این تعبیر را شاید حدود یک سال پیش از لسان مبارک رهبر معظم انقلاب شنیدهایم که غرب میخواهد سبک زندگی خود را بر دیگر ملل تحمیل کند. سبک زندگی بخش عمدهای از فرهنگ است و فرهنگ نیز هویتساز است و اگر فرهنگ یک جامعه نابود شود و متأثر از فرهنگ ملت دیگری شود، عملاً آن ملت هویت خود را از دست داده است. امروز استقلال، امنیت و هویت به عوامل و مرزهای فیزیکی نیست. امروز مرزهای فیزیکی مشکلی را از استقلال کشورها حل نمیکند. مرزهای فیزیکی با یک حملهی نظامی یا یک نشست و برخاست در شورای امنیت سازمان ملل تغییر میکند. امروز مرزهای حقیقی، مرزهای فرهنگی هستند که البته دیر آسیب میبینند، ولی اگر آسیب ببینند مثل مرزهای فیزیکی قابل جبران نخواهند بود. اگر کشوری به کشور دیگری حمله کند و بخشی از آن سرزمین را اشغال کند، بعد از مدتی ممکن است آن سرزمین از دشمن بازگرفته شود و مسئله به پایان برسد، اما فرهنگ با یک حمله نابود نمیشود، ولی اگر نابود شد، دیگر با یک ضدحمله نمیتوان فرهنگ را اصلاح کرد.
فرهنگ در طی قرون و سدهها تغییر میکند. ویژگی فرهنگ همین دیرپابودن و دیرزیبودن است. به همین دلیل است که ما به کسانی که میگویند دین جزئی از فرهنگ است اشکال میگیریم و میگوییم دین و اخلاق مطلقاً جزء فرهنگ نیستند، بلکه آن عناصری از دین یا اخلاق، جزء فرهنگ هستند که در جامعه پایدار شده باشند. وقتی دین اسلام در مکه ظهور کرد و پیامبر اعظم(ص) به همراه مسلمانان ۱۰ تا ۱۱ سال در آن سرزمین حضور داشتند، اسلام آمده بود، اما اسلام جزء فرهنگ مردم مکه نشده بود؛ چرا که مردم مکه مشرک بودند و فرهنگ شرکآلود بر آنها حاکم بود. فرهنگ دیر ظاهر میشود، دیر تغییر میکند و وقتی آسیب ببیند همه چیز را با خود میبرد. امروز ما در چنین وضعیتی هستیم؛ سبک زندگی ما که عمدتاً بخشی از فرهنگ است در معرض تهاجم دشمن قرار گرفته و از فضای سایبری بیشترین ضربه را متحمّل میشود.
آنچه عرض کردیم به معنای مأیوسشدن ما نبود، بلکه هدف فقط بیان اهمیت مسئله بود. باید به شکل هوشمندانه و جهادی برای فضای سایبری کاری کرد تا این فضا از تهدید به فرصت تبدیل شود. امیدواریم آنچه صحیح و حق بود بر زبان ما جاری شده باشد و خداوند متعال ما را در این جنگ تمامعیار یاری کند.
پرسش و پاسخ
* گفتید نباید ناامید باشیم، بلکه باید این تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. چگونه این تهدید به فرصت تبدیل میشود؟
وقتی از عوامل فرهنگساز بحث میشود، موارد زیادی مطرح میشوند؛ قدرت، دین، علم، حتی شرایط اقلیمی و زیستمحیطی. تکنولوژی هم یکی از این عوامل است. به هر حال ابزارهای مدرن بر ذهن، زبان، رفتار و زندگی انسانها تأثیر میگذارند و به تدریج فرهنگ جدیدی را ایجاد میکنند. ما در تعریف فرهنگ چهار مؤلفه را بیان کردیم؛ «بینشها»، «منشها»، «کششها» و «کنشها». بینش بر کنش تأثیر دارد و گاهی کنش روی فکر تأثیر میگذارد. تکنولوژی ابزار رفتار است و طبعاً در تفکر تأثیر میگذارد؛ در حالی که خودْ حاصل اندیشه است. برخورداری از تکنولوژیهای مدرن تنها شیوهی عمل انسان عوض نمیشود، بلکه اندیشهی او نیز تغییر میکند. امکانات سایبری شبهات کلامی فراوانی ایجاد کردهاند؛ مثلاً هوش مصنوعی مقولهی واقعیتداشتن روح را دچار تردید میکند. اجمالاً عرض میکنیم که مباحث سایبرنتیک در حوزهی دین و فلسفهی دین بسیار تأثیرگذار بودهاند.
اما در مورد تبدیل این تهدید به فرصت باید گفت که حکایت بعضی از ابزارهای مدرن، حکایت شمشیر دو لبه است که هم دشمن میتواند از آنها استفاده کند هم ما. ما باید با استفاده از این ابزارها برای خود فرصتسازی کنیم. ما میتوانیم از این شبکهی عظیم برای رساندن پیام حقّمان به گوش جهانیان استفاده کنیم. نکتهی دیگر اینکه وقتی یک تکنولوژی ایجاد میشود، همهی ملتها تا حدّی از آن بهره و سهم میبرند. ایرانیها که افراد بااستعدادی هستند و میانگین هوش آنها بالاتر از میانگین جهانی است، این امکان را دارند که در این تکنولوژی سهیم باشند و تکنولوژی موازی بسازند. به هر حال ما با بهرهگیری از همین امکان است که موشکهای دوربرد ساختهایم و تکنولوژی را به خدمت گرفتهایم. به این ترتیب ما میتوانیم چنین تهدیدی را به فرصت تبدیل کنیم.
به این نکته هم باید توجه داشت که بعضی از تکنولوژیها پیامدهایی را به دنبال دارند که قابلیت تبدیل در آنها وجود ندارد. مثلاً تلویزیون اگر بخواهد تلویزیونی باشد که در دنیای امروز پسندیده میشود، قطعاً مقداری ولنگاری را با خود به همراه میآورد؛ چرا که قصد دارد پارهای از مناسبات و روابط را به شکلی تقریباً واقعی نمایش دهد. در حالی که هر آنچه واقعی است، قابل نمایش نیست! برخی از واقعیات اگر نمایش داده شوند، مرز اخلاق زیر پا گذاشته میشود و طبعاً زمینهی گناه فراهم میشود.
فضای سایبری نیز همینطور است؛ در این فضا سرقت میشود، پولشویی اتفاق میافتد و … ، ولی کار چندانی نمیشود کرد. اینطور نیست که بگوییم تهدیدات فضای سایبری صددرصد قابلیت تبدیل به فرصت را دارند، اما میشود گفت که فضای سایبری قابلیت بهرهبرداری قابل توجهی دارد.
* به نظر شما در تمدن نوین اسلامی باید کوششمان این باشد که اهداف و کاربردهای تکنولوژی موجود را تصحیح کنیم یا اینکه باید فکر بالاتری داشته باشیم، شاید هم اصلاً امکان فکر بالاتر داشتن وجود ندارد؟
اینها با هم منافاتی ندارند؛ فکرکردن به اینکه چگونه همین ابزار را ـ که به شکل مهمان ناخوانده وارد زندگی ما شده است ـ به استخدام خود در بیاوریم و اندیشیدن به اینکه چگونه بر این تکنولوژی مسلط شویم و نسلهای پیشرفتهتر آن را مطابق با فرهنگ، مبانی و ارزشهای خود تولید کنیم. هر مقدار که تکنولوژی پیشرفتهتر شده، زندگی بشر هم بیشتر در معرض آسیبها و آفتهای آن قرار گرفته است. اینها ظاهراً آمدهاند تا آسایش و رفاه را برای انسان ایجاد کنند، اما دنیا را پیچیدهتر کردهاند. هماهنگشدن با این عالم جدید، ما را به زحمت و نگرانی انداخته است. یکی از بزرگترین نگرانیهای مردم همین امکانات جدید است که همه چیز را تهدید میکند و امنیت و آرامش روانی را از بین میبرد.
به هر حال هر قدر که علم توسعه پیدا میکند، جهل بشر هم به شکل مضاعف توسعه پیدا میکند؛ اما به این دلیل نمیشود گفت که علم و تکنولوژی بد است. تکنولوژی پیامدها و تبعات خود را دارد، ولی اگر ما تمدن اسلامی را پدید آوردیم نمیشود فضای سایبری را نابود کنیم. بشر طبعاً پیشرونده است و ما نمیتوانیم جلوی پیشرفت او را بگیریم؛ این کار نه مناسب است و نه مطلوب. به هر حال پیشرفت وجود دارد و ما باید آن را مدیریت کنیم و در این مسیر میتوانیم تکنولوژی را به شکل مناسبتری به استخدام خود درآوریم.
* در بحث تبدیل تهدید به فرصت، نظامهای علمی ما چقدر آمادهی ورود به این فضا هستند؟ موتور آموزشی ما نسبت به قبل از انقلاب تفاوت چندانی نداشته است. حوزهی علمیه را عرض میکنم که حرکت کلی آن مربوط به قبل از انقلاب است و به عرصههای جدید خیلی ورود پیدا نکرده است. حوزهی علمیه توان تمدنسازی را ندارد و متناسب با نیازهای کشور حرکت نمیکند، چه برسد به اینکه بخواهد در فضای جهانی تحول ایجاد کند!
جایگاه حوزه در این مقولات بسیار خطیر و تعیینکننده است، اما فقط حوزه پاسخگوی این سؤالات نیست؛ دانشگاه و سایر طبقات و فضاها نیز در این زمینه مسئولیت دارند و باید نقش خود را به خوبی ایفا کنند. اما راجع به حوزه واقعیت این است که حوزه ذاتاً بالنده است و امروز در یک فرآیند تکاملی قرار دارد. نکته اینجاست که این فرآیند تکاملی از نقطهی مشخصی توسط حوزهی علمیه مدیریت نمیشود و حوزه به شکل خودآگاه در حال ایفای نقش تاریخی خود میباشد.
متأسفانه نظام مدیریتی حوزه چنین توانی را ندارد، اما چون زمانه خود را با همهی شئون بر حوزه تحمیل کرده است، عناصری از حوزه را واداشته است تا دست به کارهایی بزنند. حق این است که حوزه باید یک رفتار و کنش مدیریتشده از خود نشان بدهد، ولی اینچنین نیست! در حوزه نهادهایی حاشیهای و پیراحوزهای ایجاد شدهاند که پیشتاز هستند و حوزه هم مانده است که این نهادها را جزء بدنهی خود بداند یا نداند. بعضی از پژوهشگاههای حوزوی که تأسیس شدهاند، در حال تولید علم، معرفت و تفکر هستند. دربارهی بعضی از دانشگاههای اسلامی و حوزوی نیز اجمالاً میشود گفت که در حال تولید علم هستند. ما بعد از انقلاب ۱۰ تا ۱۲ دانشگاه اسلامی تأسیس کردهایم، تا جایی که فارغالتحصیلان این دانشگاهها معمّم هم میشوند؛ در حالی که شیوهی تحصیل آنها با سایر دانشگاهها فرقی ندارد. البته برخی از آنها مؤثر نیستند و میشود گفت که اگر نباشند اتفاق خاصی نمیافتد. والسلام