ـ دربارهی فلسفهی فرهنگ
ـ مباحث اصلی فلسفهی فرهنگ
در جلسهی گذشته محورهای هیجدهگانهی فلسفهی فرهنگ برشمرده شد و حدود و صغور برخی از این محورها بیان گردید. آنچه در این جلسه مطرح خواهد شد، توضیح و تبیین باقی محورهاست.
پیش از این و در محور «مباحث فلسفهی فرهنگ» اشاره شد که خود فلسفهی فرهنگ هم مباحثی دارد. این مباحث که به تعبیری «فلسفهی فلسفهی فرهنگ» خواهد بود، دوازده گفتار را دربرمیگیرد. البته چون بحث اصلی این جلسات خودِ فلسفهی فرهنگ است، پس از اشارهی مختصر به دوازده گفتار یادشده، از محورهای فلسفهی فرهنگ سخن گفته خواهد شد.
دربارهی فلسفهی فرهنگ
بحثهایی که ذیل فلسفهی فرهنگ مطرح میشوند عبارتاند از:
۱٫ تعریف فلسفهی فرهنگ؛
۲٫ نسبت و مناسبات فلسفهی فرهنگ با دانشهای هموند. مراد از دانشهای هموند دانشهایی هستند که با فلسفهی فرهنگ نسبت دارند (البته اگر فلسفهی فرهنگ را دانش قلمداد کنیم)؛ مثل فلسفهی فرهنگی، فلسفهی علوم انسانی و خود علم فرهنگ. بر این اساس، تفاوت بین فلسفهی فرهنگ با علم فرهنگ و نیز فلسفهی فرهنگ با فلسفهی علم فرهنگ در این محور بررسی میشود.
۳٫ موضوع فلسفهی فرهنگ؛
۴٫ مؤلفههای فرهنگ به شرط شیء. تأکید بر «شرط شیء» از آنروست که بعضی از مقولهها مانند دین، اخلاق و باور، به طور مطلق جزئی از فرهنگ نیستند، بلکه خودْ هویتی مستقل دارند، و به شرط شیء و با فرض انضمامی لحاظ کردنشان (یعنی با فرض اینکه یکی از مؤلفههای فرهنگِ جامعهای خاص شده باشند) میتوان آنها را مؤلفههای فرهنگ به شمار آورد. البته باید به این نکته توجه کرد که چنین حکمی شامل حال همهی مؤلفههای فرهنگ نمیشود و فقط دربارهی برخی از آنهاست. برای مثال مباحثی مانند آداب و رسوم در هر صورت جزئی از فرهنگاند.
دلیل اشاره به مؤلفههای فرهنگ افزون بر فرهنگ، که موضوع فلسفهی فرهنگ است، این است که مباحث و مسائل فلسفههای مضاف را میتوان به دو دستهی کلانتر و خُردتر تقسیم کرد. برای روشن شدن این تفکیک میتوان به فلسفههای مضاف به علمها اشاره کرد که پارهای از احکام آنها معطوف به خود علم بما هو علم است و پارهای دیگر، احکامِ مسائل آن علماند. آن احکامی که به خود علم مربوطاند مباحث و مسائل فراعلمی فلسفهی مضاف به آن علم نام میگیرند و دستهی دیگر، مسائل فرامسئلهای خوانده میشوند.
فلسفهی فرهنگ نیز از این ویژگی مستثنا نیست؛ یعنی مباحث آن به دو دستهی کلان و خُرد تقسیم میشود که یک دسته از آنها دربارهی کلیت فرهنگ است و دستهای دیگر دربارهی مؤلفههای فرهنگ. آنچه در دستهی دوم بیان میشود دربارهی مطلق و کل فرهنگ نیست، بلکه دربارهی بخشی از آن است. با توجه به همین مبحث، «فرهنگ»، موضوع فلسفهی فرهنگ قلمداد میشود، اما مؤلفههای آن نیز، در حکم خُردهموضوعات این دانش، میتوانند در فلسفهی فرهنگ مطرح شوند و یا لااقل در مبحث بعدی که «مسائل» هستند محل توجه قرار گیرند.
۵٫ مسائل دانش فلسفهی فرهنگ. مسائل این دانش عبارتاند از احکام مؤلفههای فرهنگ، در واقع بنده به خلاف بعضی از دوستان (از جمله آقای صادق لاریجانی) که به تعریف فلسفههای مضاف دست زده و مدعی شدهاند که در اینگونه فلسفهها، عبارت «فلسفه» در معنایی غیر از معنای شایع آن اراده میشود، معتقدم فلسفه عبارت است از بیان احکام کلی موجود بماهو موجود، و در فلسفههای مضاف، احکام کلی موجود، نه بماهو موجود، بلکه قسمی از موجود بحث میشود. پرواضح است که در هر دوگونه از فلسفه، سخن از احکام کلی است؛ بنابراین مسائل فلسفهی فرهنگ نیز احکام کلیاند.
البته بعضی پا را از این هم فراتر گذاشته و بحثهای تاریخی را هم جزء مسائل فلسفههای مضاف قرار دادهاند که به نظر من همگی آنها خطاست. همانگونه که پیش از این گفته شد، تعریف فلسفههای مضاف با تعریف فلسفهی مطلق سازگار است. با این تعریف فلسفهبودن فلسفههای مضاف حفظ میشود؛ زیرا «فلسفههای مضاف نیز از احکام کلی سخن میگویند»؛ یعنی در آنها از مباحث هستیشناسی، تقسیمات، معرفتشناسی، ارزششناسی، روششناسی و قواعد کلی حاکم بر مضافالیه سخن گفته میشود. این موضوع دربارهی فلسفهی فرهنگ نیز صدق میکند؛ یعنی مسائل این فلسفهی مضاف، احکام کلی حاکم بر فرهنگ است.
۶٫ قلمروشناسی فلسفهی فرهنگ. قلمروی این فلسفهی مضاف، مؤلفههای فرهنگ، به شرط شیء است.
۷٫ غایت و فائدت فلسفهی فرهنگ.
۸٫ روششناسی فلسفهی فرهنگ.
۹٫ هویت معرفتی فلسفهی فرهنگ. در ذیل این محور حدود هفت مسئله مطرح و بررسی میشوند که عبارتاند از:
ـ دانش فلسفهی فرهنگ از سنخ علوم حقیقیه است یا اعتباریه،
ـ در طبقهبندی فلسفههای مضاف در دستهی فلسفههای مضاف به «علوم» قرار میگیرد یا «امور» یا خود فلسفهی فرهنگ یک «معرفت» است،
ـ آیا این دانش از زمرهی معرفتهای درجهیک است یا درجه دو،
ـ چیدمان معرفتی فلسفهی فرهنگ چگونه است، در مجموع آنچه فلسفهی فرهنگ خوانده میشود، به لحاظ معرفتی، چه نسبت و مناسباتی با هم دارند،
ـ آیا ما باید براساس نظریهی مقبول، در فلسفه و معرفتشناسی حرکت کنیم. ـ یعنی مجموعهی مباحث به صورت مبناگرایانه به هم پیوند دارند ـ یا اینکه باید به مجموعهی مسائل کلانگارانه بنگریم؟
ـ هندسهی معرفتی مباحث فلسفهی فرهنگ چگونه تبیین میشود؟
۱۰٫ مصادر و مناشی فلسفهی اسلامی فرهنگ. از آنجا که ممکن است فلسفهی فرهنگ براساس دیدگاههای مختلف، مصادر و مناشی و منابع متفاوتی داشته باشد، در این محور فلسفهی فرهنگ به صفت «اسلامی» مقید شده است تا مشخص شود مناشی و منابع فلسفهی اسلامی فرهنگ و فلسفهی فرهنگی که اسلامی است چیست.
۱۱٫ گونهشناسی تطبیقی مکاتب فلسفی، معرفتشناختی دربارهی فرهنگ؛
۱۲٫ مفهومشناسی واژگان اصلی فلسفهی فرهنگ. در فلسفهی فرهنگ یک سلسله واژگان کلیدی مطرح است مانند: «فلسفه»، «فرهنگ»، «علم فرهنگ»، «فلسفهی فرهنگ»، «فلسفهی فرهنگی»، «مهندسی فرهنگ» و… که روشنسازی مفهوم آنها در این محور مد نظر قرار میگیرد.
البته اگر قصد داشته باشیم معنای فلسفه را به مبادی تصوری هم توسعه بدهیم، در این صورت این مباحث را هم باید در ذیل مباحث فلسفهی فرهنگ مطرح کنیم، اما اگر کسی مبادی تصوری را، که در سرآغاز دانشها مطرح میشود، مباحث فلسفی نداند، بلکه آنها را جزء مبادیپژوهی بشمارد، بحث مباحث فلسفهی فرهنگ به محورهای پیشگفته محدود میشود.
مباحث اصلی فلسفهی فرهنگ
پیش از این و در بحث از مباحث اصلی فلسفهی فرهنگ، به محورهایی اشاره شد که با جرح و تعدیل، و کاستن و افزودن به شرح زیر هستند:
۱٫ «چیستیشناسی فرهنگ»؛
۲٫ «اوصاف فرهنگ». گرچه فرهنگ به عنوان یک محور تعریف میشود، مناسب است در محور جداگانهای وصف نیز گردد؛ زیرا با توصیف است که ویژگیهای ذاتی مقولهی فرهنگ روش میشود. البته محور «اوصاف فرهنگ» مکمل «چیستیشناسی فرهنگ» در نظر گرفته شده است. در بیان وصفهای فرهنگ میتوان به تعریف یادشده در این سلسله گفتار اشاره کرد که مؤلفههای فرهنگ را تنیده و تابیده میشمارد و نشان میدهد که پیچیدگی و تودرتوبودن فرهنگ، وصف مهمی برای آن است. اوصافی از این دست که چه بسا لازم باشد در تعریف گنجانده شود، ولی در تعریف نیامده است، باید در این محور توضیح داده شود.
۳٫ چهآیی فرهنگ است. چهآیی فرهنگ در اینجا به معنای مؤلفههای فرهنگ است. البته مؤلفهها گاه همهی اجزا و همهی چیزهایی که فرهنگ از آنها تشکیل میشود (کلی و جزئی) معنا میشود و گاه یک وجه از آنچه فرهنگ را تشکیل میدهد. درواقع فرهنگ، هم اضلاع و ابعادی دارد و هم مؤلفههایی، و هر مؤلفهای هم از عناصری تشکیل میشود. به سخن دیگر زمانی که از مؤلفهها در کنار اضلاع و عناصر یاد میشود، آنها اعم از عناصر تلقی میشوند؛ برای مثال «ارزش» یکی از مؤلفههای فرهنگ است که خود از عناصری ترکیب یافته است و اجزای خُردتری دارد. هدف از به کار بردن واژههای «اضلاع»، «مؤلفهها» و «عناصر» نشان دادن این موضوع است که فرهنگ لایهلایه است و آن چیزهایی که فرهنگ را تشکیل میدهند میتوانند به دستهها و طبقات کلی و خُردتر تقسیم شوند؛ و از همینرو در بحث از اینکه فرهنگ از چه چیزی تشکیل میشود باید به این لایهها توجه کرد.
ضرورت این یادآوری از آنجا ناشی میشود که بعضی از فرهنگشناسان، جامعهشناسان و مردمشناسان به اشتباه بین عناصر خلط میکنند و بعضی از نکات بسیار جزئی را در تعریف فرهنگ میگنجانند که ذیل مؤلفههای دیگر قرار میگیرد.
۴٫ «هندسهی فرهنگ». مراد از هندسهی فرهنگ، ساختار و چگونگی صورتبندی آن است. آنچه در این محور بررسی میشود، شیوهی قرار گرفتن اجزا و ارکان فرهنگ و موضع آنها نسبت به یکدیگر است. تفاوت موضع اجزاء که در این محور مشخص میشود، از تفاوت نسبت آنها با کلیت فرهنگ ناشی میشود. دستهای از اجزای فرهنگ هستند که در صورت حذفشدن، فرهنگ را از فرهنگبودن ساقط میکنند، یا آن را دچار نقص میسازند، به این اجزاء «ذاتیات فرهنگ» میگویند؛ چون ذاتیِ فرهنگ هستند، اما دستهای دیگر میتوانند جزء فرهنگی باشند و جزء فرهنگ دیگر نباشند. به دلیل همین خصوصیت است که آنها را «عرضیات فرهنگ» مینامند.
۵٫ «هستیشناسی فرهنگ»؛
۶٫ «معرفتشناسی فرهنگ»؛
۷٫ «روششناسی مطالعهی فرهنگ»؛
۸٫ «گونهشناسی فرهنگ»؛
۹٫ «نسبت و مناسبات فرهنگها با یکدیگر». در این محور تلاش میشود به این پرسش پاسخ داده شود که از نِسَب اربعه؟، کدامیک در بین فرهنگها حاکم است؟ این پرسش خودْ روشنگر این موضوع است که نسبت میان فرهنگ همیشه یکسان نیست و بین بعضی از آنها با بعضی دیگر نسبت تباین و حتی تعارض و تناقض برقرار است ـ که در نتیجهی آن با هم ناسازگار خواهد بود ـ و بین بعضی دیگر نسبت تساوی (مثلاً در دو کشور اسلامی، گرچه فرهنگها در عرضیات با هم تفاوتهایی دارند، در ذاتیات با هم یکساناند و حالت تساوی بین آنها برقرار است)؛ گاهی نیز ممکن است نسبت دیگری برقرار باشد و یک فرهنگ در طول فرهنگ دیگر قرار گرفته باشد که در آن صورت نسبت آنها را عام و خاص میگویند.
۱۰٫ «بایایی و برآیی فرهنگ». در این محور به جای واژهی «چرایی»، واژهی رساترِ «برآیی» به کار رفته است. موضوع محل بررسی آن هم غایت و کارکردهای فرهنگ است.
۱۱٫ «ازآنی و ازآیی فرهنگ» یا مناشی و منابع فرهنگ؛
۱۲٫ «کجایی فرهنگ»، نسبت فرهنگ با دیگر مقولات؛
۱۳٫ «نسبت فرهنگ با علوم انسانی». با وجود آنکه در محور قبلی و در کنار بررسی نسبت فرهنگ با مقولات نرمافزاری حیات آدمی، مانند اخلاق، دین، تمدن و هنر، میتوان از نسبت آن با علوم انسانی نیز سخن گفت، به دلیل ویژگیهای این علوم بجاست که نسبت آن با فرهنگ را در محوری جدا و مستقل بررسی کنیم.
در گذشته به این موضوع اشاره شد که مطالعهی فرهنگ، مطالعهی انضمامی علوم انسانی است. همین مطلب گویای آن است که فرهنگ رابطهی بسیار نزدیکی با علوم انسانی دارد و به دلیل همین نزدیکی، محور مستقلی برای بررسی نسبت میان آنها در نظر گرفته شده است.
شایان ذکر است که نظریههای کنونی مطرح در علوم انسانی به وجود یک علم جامعهشناسی باور ندارند و از علمهای جامعهشناسیها سخن میگویند. براساس این نظریهها، علم جامعهشناسیِ هر جامعهای متعلق به خود آن جامعه است. البته در دیدگاه ما این مطلب پذیرفتنی نیست؛ زیرا برای جامعه قائل به ذات هستیم و برای فرد نیز قائل به فطرت. بنابراین عقیده، انسان هرجا باشد انسان است و اینگونه نیست که مثلاً انسان ایرانی و انسان امریکایی دو انسان باشند؛ البته تفاوتهایی میان آنها وجود دارد، اما در کل انسان هستند. علوم روانشناسی، جامعهشناسی و مدیریت نیز چون به نوعی به عناصر ذاتی و ثابتی که وجود دارد بازمیگردند و بیشتر به فطرت پیوند میخورند، در کل جهان یکی هستند و اینگونه نیست که علوم روانشناسیها، جامعهشناسیها، و مدیریتها داشته باشیم. در کل با یک علم به سراغ این مسائل میرویم. برای مثال ما با یک علم جامعهشناسی سراغ مسائل جامعههای متفاوت میرویم. البته کاربرد این علم در هر جامعه متفاوت است؛ چون مسائل آنها با هم تفاوت دارد و براساس همین تفاوت مسائل، راهکارهای متناسب برای حل مسائل مختص هر جامعهای، باید در علم جامعهشناسی شناسایی شود. همین ویژگی و تفاوت علوم انسانی با مقولههای دیگری که با عنوان نرمافزار از آن یاد میشود ما را بر آن میدارد که محوری مستقل را برای علوم انسانی در نظر بگیریم.
۱۴٫ «شایایی و روایی و ناشایی و ناروایی».
۱۵٫ «آیینوری فرهنگ» (عبارت «آیینوری» را به جای عبارت «یاساوری» به کار بردهام).
۱۶٫ «قواعد اساسی فرهنگ»؛ در این بخش، از قواعد کلی و اساسی حاکم بر فرهنگ و نیز قواعدی که در فرهنگ جاریاند صحبت خواهد شد.
۱۷٫ «کارکردشناسی فرهنگ»؛
۱۸٫ «آیندهپژوهی فرهنگ».
در این بازنگری شاید دو محور از محورهای فرهنگ ادغام شده و نیز سه، چهار محور اضافه گردیده باشند و تغییراتی در آنها اعمال شده باشد، اما مهمتر از همه تلاش برای منطقیتر کردن چیدمان مطالب است.
پرسش و پاسخ:
آقای ذوعلم: در این بخش از سخن، لازم میدانم به چند نکته اشاره کنم:
۱٫ جمع ما همانند عدهای نانوا است که جامعه از آنها طلب نان کرده است؛ بنابراین توجه به مباحث محتوایی و اینکه مثلاً ماهیت تنور اصیل است یا خیر یا معنای لغوی و اصطلاحی آب چیست، شاید در اولویت نباشد. در جامعهی ما و در دههی چهلم از برپایی نظام جمهوری اسلامی، بحث مهندسی فرهنگی و نقشهی پیشرفت علمی و تهدیداتی که در مباحث فرهنگی با آن روبهروییم اهمیت بسیاری دارد و به نظر من، ما باید به این نکته توجه کنیم.
۲٫ بحث ما از نظر علمی بسیار توسعه پیدا کرده است و فکر میکنم اگر همین فهرست را هم کامل کنیم بسیار ارزشمند است؛ زیرا حداقل مشخص میکنیم که مطالعات فرهنگی به معنای عام آن، چه سرفصلهایی را در بر میگیرد.
۳٫ شما در صحبتهایتان به اهمیت ارتباط فرهنگ و علوم انسانی اشاره نمودید، اما به نظر من اهمیت ارتباط فرهنگ و فناوری کمتر از آن نیست. اهمیت این ارتباط را میتوان از وضعیت کنونی جامعهمان درک کرد که در آن، بیش از آنکه علوم انسانی بر فرهنگ تأثیرگذار باشد، فناوری تأثیرگذار است. همچنین بحث فرهنگ و هویت بسیار جدی و مهم است. اهمیت این موضوع از دید بعضی از صاحبنظران پنهان نمانده، اما با وجود این چندان محل بحث و بررسی قرار نگرفته است؛ زیرا در دیدگاههای غربی این بحث جایگاه خاصی نداشته است. غربیها برای جامعه و انسان، هویت فطری قائل نیستند و از همینرو به دانش جامعهشناسی اهمیت دادهاند، اما ما با وجود تفاوت دیدگاه، از همین اولویتگذاری تبعیت کردهایم و این در حالی است که بحث فرهنگ و هویت از اهمیت بسزایی برخوردار است.
از بحثهای مهم دیگر بحث فرهنگ و دین است. آقای مطهری جملهای دارند که انشاءالله دربارهی آن تأمل بیشتری خواهیم کرد؛ ایشان فرموده است: «تا وقتی که دین به فرهنگ تبدیل نشود نمیتواند توسعه پیدا کند». هرکدام از واژههای به کار رفته در این جمله بار معنایی خاص دارد و این پرسشها را در ذهن مطرح میکند که آیا دین میتواند به فرهنگ تبدیل شود یا اینکه دین، دین است و فرهنگ، فرهنگ؟ مراد ایشان چه بوده است؟ این بحث بسیار مهمی است که در غرب به آن چندان توجهی نشده است. دلیل این بیتوجهی تلاش غرب برای قرار دادن مقولهای دیگر به جای دین بوده است. در واقع غرب فرهنگ را باب کرد تا جانشین مدرن دین گردد، همانگونه که روشنفکران هم قرار بود جانشین مدرن پیامبران شوند.
۴٫ با توجه به محدودیتها به ویژه زمان اندکی که داریم، بهتر است چند مسئلهی اولویتدار را که واقعاً مهم است مشخص سازیم و روی آنها تأمل کنیم. از نظر من «هستی فرهنگ»، «چیستی فرهنگ» و جنس آن از اهمیت بسیاری برخوردارند. دربارهی محور سوم باید گفت که گاه فرهنگ همجنس با علم و دانش درنظر گرفته میشود. پیشفرض آنهایی که معتقدند فرهنگ باید در ذیل دانش جامعهشناسی قرار گیرد چنین نگرشی است. عدهای دیگر فرهنگ را از جنس فلسفه قلمداد میکنند و بعضی دیگر از جنس دین. روشنسازی این موضوع در دستور کار محور یادشده قرار میگیرد.
بعد از سه محوری که از آنها نام برده شد «غایت فلسفهی فرهنگ» بحث مهمی است؛ زیرا مشخص کردن «غایت» میتواند در اولویتها، ساختار و تعریف ما تأثیر بگذارد.
استاد رشاد: فرمایش شما دربارهی اینکه ما در این حوزه با محدودیتها و فوریتهایی روبهرو هستیم صحیح است و بر همین اساس هم در کنار گروه فرهنگپژوهی، که پیوسته در حال فعالیت است، این حلقه و نشست ترتیب یافته است تا جدا از فرایند عادی مطالعاتی پژوهشگاه در حوزهی فرهنگ، مباحث نظری و فلسفی مربوط به آن را جداگانه و با آرامش پیش ببریم. مأموریت این حلقه و نشست پاسخگویی به نیازهای فوری و جاری نیست؛ زیرا این مأموریت برعهدهی گروه فرهنگپژوهی است، اما این نکته که دربارهی موضوعات همین بحث تأمل کنیم و آنها را اولویتبندی نماییم، پیشنهاد خوبی است تا مسائلی که فوریتر یا مبناییتر هستند در اولویت بحث قرار گیرند.
ما اگر به تعریفی از فرهنگ نرسیم به موضع واحدی دست پیدا نمیکنیم. همچنین بحث روش مطالعهی فرهنگ نیز از اهمیت خاصی برخوردار است. ما تا روش نداشته باشیم نمیتوانیم فرهنگ را بشناسیم. شاید مؤلفههای فرهنگ هم همین اهمیت را داشته باشند که ما باید از نظر علمی به توافق برسیم که چه چیزهایی را جزء فرهنگ قرار دهیم. بحث قواعد اساسی حاکم بر فرهنگ نیز اولویت خاصی دارد؛ زیرا تا آن قواعد را نشناسیم بحث مهندسی فرهنگی و مدیریت فرهنگی معنا پیدا نمیکند. برای انتخاب و اولویتبندی مباحث به یک جلسه بحث نیاز است و اگر مباحث به تفصیل تبیین شوند، انتخاب راحتتر خواهد شد.
در عین حال ما ناچار هستیم که دربارهی فرهنگ و مقولاتی از این دست، بحث کنیم؛ زیرا اگر ما به یک مبنا در مقولهی علم، فلسفهی علم، فلسفهی علوم انسانی و فرهنگ نرسیم، نمیتوانیم گامهای بعدی را برداریم. بنابراین در این حلقه باید مباحث نظری را پیش ببریم، ولی این مطلب هم درست است که اگر قرار باشد دربارهی تمام نوزده محور بحث کنیم، مشخص نیست بحث ما چند سال طول بکشد؛ از همینرو باید از بین این نوزده محور، پنج یا شش محور را که اولویتدار هستند بررسی کنیم و برای باقی سفارش مقاله بدهیم.
آقای بنیانیان: بحث نظاموارگی که شما در مباحث مطرح میکنید در اینجا هم باید محل توجه باشد. همانگونه که فرمودید، تا نسبت به همهی این موضوعات به شناخت نرسیم، در هیچکدام از آنها نمیتوانیم عمیق وارد شویم. پس ما ناچاریم به حداقلی از فهم این مباحث دست یابیم.
آقای نادری: من بعد از بررسی محورهای نوزدهگانه به پنج محور رسیدم که همگی این محورها عملاً در ذیل آن پنج محور قرار میگیرد. این محورهای پنجگانه عبارتاند از:
۱٫ تعاریف فرهنگ؛
۲٫ روششناسی فرهنگ؛
۳٫ عناصر و اجزای فرهنگ؛
۴٫ منابع و مناشی فرهنگ؛
۵٫ مناسبات فرهنگ.
برای مثال بحث منابع و مناشی فرهنگ به دو دستهی نرمافزاری و سختافزاری تقسیم میشود. در این میان، دین، اسطوره، عرفان و… نرمافزاری هستند و حکومت، فلسفه، فناوری، اقلیم، اقتصاد و… سختافزاری. بنابراین اگر اینگونه پیش رویم ممکن است ده محور دیگر هم به آنها افزوده شود، ولی اگر طبقهبندی را کلانترین در نظر بگیریم، ممکن است بحث متمرکزتر شود. برای هرکدام از این محورهای پنجگانه نیز باید زمانبندی مشخص کنیم و مثلاً بگوییم سه، چهار جلسه بحث دربارهی آنها اختصاص مییابد.
استاد رشاد: شیوهی پیشنهادی آقای نادری خوب است، ولی ممکن است روشهای دیگری هم باشد؛ مثلاً، بحثهای زیرساختیتر، یا کاربردیتر در اولویت قرار گیرند.
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1862