کجایی فرهنگ
بحث در جایگاهشناسی فرهنگ در جغرافیای عناصر و عرصههای سختافزاری و نرمافزاری حیات و مناسبات انسانی بود. فرهنگ در میان مقولات نرم و سخت حیات انسانی، مانند دین، هنر، فلسفه، علم، و همچنین تمدن، فناوری، اقلیم و… چه جایگاهی دارد؟
در جلسات گذشته مجموعه عناصر و عرصهها و مقولات قابل مقایسه با فرهنگ را به چند دسته تقسیم کردیم و از جملهی آنها تقسیم کلی دوگانهانگار است که در آن پارهای از مقولات و عرصهها، مانند دین، هنر، علم، فلسفه و… را عناصر نرمافزاری نامیدیم که بیشتر با جوانح آدمی سروکار دارند و پارهای دیگر را عناصر سختافزاری نامیدیم که بیشتر با جوارح و برون از وجود آدمی سروکار دارند.
البته در جلسه گذشته درخصوص منطقِ نحوهی مقایسهی فرهنگ با این مقولات توضیح ندادیم که در اینجا لازم است به صورت مختصر اشاره کنیم. بحث جایگاهشناسی فرهنگ در میان مقولات نرمافزاری و سختافزاری حیات و مناسبات انسانی یک بحث فلسفی است و از جنس فلسفهی فرهنگ است و به همین دلیل ما هم این بحث را به عنوان یکی از فصول فلسفهی فرهنگ مطرح میکنیم، اما از سوی دیگر، چون بحث مقایسهای است و نسبتسنجی بین فرهنگ و دیگر مقولات مطرح است، طبعاً در مقایسه ما دو طرف داریم، فرهنگ در یک سمت است، دین در طرف مقابل، فرهنگ در یکسو است و فلسفه در سوی دیگر، فرهنگ در یک جانب است و تمدن در جانب دیگر، فرهنگ در یک سمت است و فناوری در سمت و سوی دیگر. به این ترتیب میتوان گفت این بحث یک بحث فلسفی است و در بستر فلسفههای مضاف قابل طرح است.
الگوهای مقایسه فرهنگ با مقولات دیگر
الگوی اول
هنگامی که از پایگاه فرهنگ به مقولات دیگر نظر کنیم، مثلاً گفته شود، فرهنگ و دین، فرهنگ و هنر، فرهنگ و تمدن، فرهنگ و فناوری، فرهنگ و اقلیم و… که در این صورت، مبحث ما یک مبحث فلسفهی فرهنگی است و در حوزهی فلسفهی فرهنگ مطرح میشود. در عین حال اگر فلسفهی تمدن را نیز بحث میکنید، میتوانید بگویید تمدن و فرهنگ، تمدن و فلسفه، تمدن و علم، تمدن و فناوری. بالنتیجه آنجایی که دو مقوله و دو طرف نسبتسنجی هستند و راجع به نسبت آنها با هم سخن میگوییم این مبحث از حیثی میتواند مبحثی ذیل فلسفهی یکی از دو طرف قلمداد شوند و از حیثی دیگر میتوانند مسئلهی فلسفهی مضاف به مقولهی مقابل (مثلاً تمدن) قلمداد شوند. یعنی این مبحث، هم مسئلهی فلسفهی فرهنگ است، آنگاه که میگوییم: «فرهنگ و تمدن» و هم مسئلهی فرهنگ تمدن است، زمانی که میگوییم: «تمدن و فرهنگ». درواقع این نوع مطالعه را میتوان از نوع مطالعات بینارشتهای قلمداد کرد. البته معنای بینارشتهای دقیقتر است و در اینجا به صورت مسامحهای، این بحث را بینارشتهای میگوییم.
با این توصیف باید به این مقایسه نگاه فلسفی داشته باشیم و در چارچوب نگاه فلسفی به این مقولات، اینها را با هم مقایسه کنیم. به این معنا که آنچرا که در مورد فرهنگ و با نگاه فلسفی در فلسفهی فرهنگ مطرح میکنیم، تا حدی که ممکن و فراخور است و تناسب دارد در مسئلهی تمدن نیز داریم. یعنی همانطور که چیستی فرهنگ را مطرح میکنیم، چیستی تمدن هم بحث میشود، همانگونه که هستیشناسی فرهنگ بحث میشود، هستیشناسی تمدن نیز بحث میشود، همانطور که معرفتشناسی فرهنگ داریم، معرفتشناسی تمدن نیز داریم و…
درواقع ما میتوانیم مباحث نسبتسنجانه را براساس مسائل فلسفههای مضاف به هریک از دو مقولهی محل مقایسه و نسبتسنجی، محوربندی و بحث کنیم. مثلاً چیستی فرهنگ را با چیستی دین و یا تمدن، مقایسه کنیم و مشخص کنیم که در مقام ماهیتشناسی چه نسبتی بین فرهنگ و تمدن و یا فرهنگ و دین است. و یا مؤلفههای فرهنگ را با مؤلفههای دین و یا تمدن مقایسه کنیم، تا مشخص شود اینها با یکدیگر اشتراک مؤلفهای دارند یا نه. و یا ساختار و هندسهی فرهنگ را با ساختار و هندسهی تمدن و دین را با هم مقایسه کنیم. همچنین میتوان سنخهی هستی فرهنگ را با سنخهی هستی تمدن مقایسه کرد. اگر کسی ادعا کند که هستی فرهنگ حقیقی است، در ادامه باید مشخص کند که چه نسبتی با هستی تمدن پیدا میکند. آیا هستی تمدن نیز حقیقی است؟ همچنین سایر مباحث هستیشناسی را نسبتسنجی کند تا مشخص شود هرکدام از اینها نسبت به دیگری چه نسبتی علّی و معلولی دارند. آیا فرهنگ علت است و تمدن معلول؟ یا تمدن علت است و فرهنگ معلول؟ و یا هر دو معلول علت واحدهی دیگری هستند؟ و یا هر یک علل متفاوت و مختلفی دارند.
همچنین نسبتسنجی را میتوان در سرشت و صفات این مقولات با یکدیگر انجام داد. فرهنگ از صفات و سرشتی برخوردار است و ویژگیهایی دارد، و همچنین تمدن. با مقایسهیاین صفات و ویژگیها میتوان نسبت این دو را با یکدیگر مشخص کرد.
و یا هر دو مقوله را مطالعهی معرفتشناختی کنیم. فرهنگ را با دین و یا تمدن و… میتوان در حوزهی مطالعات معرفتشناختی نیز مقایسه کرد.
همینطور از روشهای مختلف دیگری همچون روششناسی، گونهشناسی، مناشی، برآیندها و کارکردها و فراوردههای آنها، همچنین مظاهر هریک، پدیدارشناسی، آیندهپژوهی و… میتوان برای مقایسه فرهنگ با دیگر مقولات استفاده کرد.
بنابراین با توجه به روشی که در بالا ذکر شد میتوان مقولات مختلف با فرهنگ را براساس فصول فلسفههای مضاف مقایسه کرد.
بنابراین الگوی اول عبارت است از مقایسه فرهنگ با دیگر مقولات، براساس سرفصلهای فلسفههای مضاف. البته باید به این نکته توجه داشت که این مقایسه هنگام صورت میپذیرد که مقولات مختلف در سرفصلها با هم مشترک باشند. مثلاً اگر فرض را بر این بگذاریم که همهی مقولات دارای بحث هستیشناختی هستند، همهی مقولات را در حوزهی هستیشناسی با هم مقایسه میکنیم. اما اگر این مقولات در برخی مباحث دارای سرفصل مشترک نبودند، امکان چنین مقایسهای وجود ندارد. مثلاً ممکن است پارهای از مقولات مباحث معرفتشناختی نداشته باشند، طبعاً فرهنگ را نمیتوان از نظر معرفتشناسی با اینگونه مقولات مقایسه کرد.
الگوی دوم:
الگوی دیگر برای مقایسهی فرهنگ با مقولات دیگر به این ترتیب است که در یک نگاه محدودتر و در چارچوب علل اربعهی هریک از این مقولات، این مقایسه را انجام دهیم. یعنی مجموعهی مباحثی را که در نسبتسنجی میان فرهنگ و سایر مقولات مطرح میشود به چهار محور تقسیم کنیم؛ مثلاً مقایسهی «علت فاعلی» فرهنگ با علت فاعلی مقولات دیگر. علت فاعلی فرهنگ چیست؟ منظور از علت فاعلی فرهنگ مجموعهی عوامل و عناصری است که فرهنگپرداز و فرهنگآفرین هستند. چه عواملی موجب پیدایی، پویایی و پایایی فرهنگ میشود؟ و این عوامل را با عوامل پیدایی، پویایی و پایایی دیگر مقولات مقایسه کنیم.
این مقایسه را با محوریت «علت غایی» فرهنگ با سایر مقولات نیز میتوان انجام داد. آنچه که موجب پدیدآمدن فرهنگ میشود چیست؟ پرسش از چرایی و برآیی فرهنگ را درخصوص دیگر مقولات از قبیل تمدن نیز میتوان مطرح کرد و این علل را با یکدیگر مقایسه کرد.
محور سوم «علت مادی» است. علت مادی فرهنگ چیست؟ فرهنگ از چه چیزهایی پدید آمده است؟ که ما از آن به سازهشناسی تعبیر کردهایم. مؤلفهها، اجزاء و عناصری که فرهنگ را تشکیل میدهند چه چیزهایی هستند. بینشها، منشها، کششها و کنشها، مقولاتی هستند که فرهنگ را تشکیل میدهند. در مقابل باید دید که چه مؤلفههایی مقولات دیگر و از جمله تمدن را به وجود میآورد و آنگاه نسبت این دو دسته از مؤلفهها را با یکدیگر مقایسه کرد. مثلاً درخصوص مقایسه فرهنگ و تمدن با محوریت علت مادی میتوان سئوال کرد که آیا نسبت فرهنگ و تمدن، نسبت تساوی است؟ و یا با یکدیگر تباین دارند و همچنین نسبت آنها عام و خاص منوجه و یا عامخاص مطلق است.
محور چهارم پیرامون «علت صوری» شکل میگیرد. ساختار و هندسهی فرهنگ چگونه است؟ هندسهی تمدن چگونه است؟ و مقایسه این دو هندسه با یکدیگر. این تقسیمبندی فشردهتر است و بسا بتوان این چهار محور را درخصوص همهی مقولات، مورد بحث قرار داد.
البته در مقایسهی فرهنگ با مقولات دیگر ممکن است الگوهای دیگری نیز قابل طرح باشد که در اینجا تنها به همین دو الگو کفایت میکنیم.
نسبتسنجی فرهنگ با مقولات سختافزاری
درخصوص مقایسهی فرهنگ با مقولات نرمافزاری در جلسات گذشته مطالبی را مطرح کردیم. مقولاتی همچون دین، ابرارزشها، عدالت، تقوا، آزادگی، اخلاق، زبان و… . اما از نسبتسنجی فرهنگ با مقولات سختافزاری که عبارتند از تمدن، فناوری، اقلیم و… بحثی به میان نیامد.
شاید تمدن مهمترین مقولهای باشد که قابلیت مقایسه با فرهنگ را دارد. برخی فرهنگ و تمدن را یکسان میانگارند، فرهنگ همان تمدن است و تمدن نیز همان فرهنگ است. نه اینکه دو واژه هستند و یک معنا دارند، بلکه مراد این است که این دو مقوله، دو رویهی یک حقیقت هستند. ممکن است بسیاری از مقولات از وجهی، فرهنگ قلمداد شوند و از حیثی دیگر تمدن.
برخی دیگر گفتهاند که تمدن و فرهنگ درحقیقت ساحات و مناسبات حیات انسانی را تشکیل میدهند، اما تمدن ساحت سختافزاری حیات، مناسبات، تظاهرات و پدیدارهای حیات است و فرهنگ ساحت و وجه نرمافزاری است. یعنی این دو یکی نیستند اما در پیوند وثیق با یکدیگرند و در مجموع ساحات و وجوه حیات انسانی را تشکیل میدهند.
گروهی دیگر به اهمیت فرهنگ نظر دارند و فرهنگ را شامل تمدن میدانند. اگر فردی مصنوعات را از اجزاء و مؤلفههای فرهنگ قلمداد کند، علم و فناوری را جزء فرهنگ بداند، دیگر چیزی به نام تمدن باقی نمیماند و تمدن در متن فرهنگ جایگذاری میشود.
همچنین عدهای دیگر فرهنگ را بخشی از تمدن قلمداد میکنند که در اینجا در مقام ارزیابی این تلقیها نیستیم.
همانطور که در گذشته نیز تکرار کردیم، فرض ما در مبحث جایگاهشناسی، لحاظ غیرانضمامی مقولهی فرهنگ با مقولات دیگر است. مثلاً با این فرض که فرهنگ و تمدن جزء هم نیستند و مستقل از یکدیگر دیده میشوند، فرهنگ و تمدن را با هم مقایسه میکنیم. فرهنگ، تمدنساز است، کما اینکه ممکن است فرهنگی تمدنبرانداز و تمدنشکن نیز باشد. یک فرهنگ سازنده، پویا، کارآمد و پیوسته نوشونده، میتواند منشأ پیدایش یک تمدن باشد. ممکن است یک عامل فرهنگساز، فرهنگ نویی را در میان یک جامعه به وجود بیاورد، مثلاً دینی ظهور میکند و فرهنگ آن جامعه را دگرگون میکند و فرهنگ دیگری را میسازد و این فرهنگ جدید موجب پیدایش تمدن میشود. فرهنگی که در آن عنصر تلاش و احساس مسئولیت و… وجود دارد، اگر عامل فرهنگسازی همچون یک دین، فرهنگی را با خصوصیاتی از این عناصر به وجود آورد، به محض اینکه این فرهنگ به رشد و بلوغ برسد، منجر به پیدایش یک تمدن میشود.
متقابلاً تمدن نیز میتواند فرهنگپرداز باشد. به این دلیل که فرهنگ و تمدن مقولاتی پیوسته متحرک، متحول و متطور هستند و چیزی شبیه به حرکتی جوهری صدرایی در وجود فرهنگ و تمدن تعبیه شده است، بالنتیجه، فرهنگ و تمدن پیوسته در حال تطور هستند. حال این تطور میتواند ایجابی و ارتقایی باشد و یا سلبی و انحطاطی باشد، اما به هر حال این دو مقوله راکد نیستند و پیوسته در حال دیگرگونشدن هستند.
تمدنی تحت تأثیر فرهنگ برین و شایستهای پدید میآید، اما رفتهرفته تحولاتی در این تمدن به وجود میآید و ابزارها و فناوریهایی و نظامهایی در بستر این تمدن پدید میآید و حاکم میشود که فرهنگ دیگری را اقتضاء میکند و درنتیجه فرهنگ دیگری میسازد. و بسا این فرهنگ تازهساخته موجب سقوط خود او بشود. یک فرهنگ پویا، فعال و سازنده منشأ پیدایش یک تمدن میشود. این فرهنگ دستورهای انضباطی دارد و مردم را منضبط بار آورده است، طبعاً این ویژگیها موجب پیدایش یک تمدن میشود. اما با پیدایش این تمدن رفاه و امکانات و ابزارهای آسایشی فراوان به وجود میآید، و آرامآرام انضباط و سختکوشی از بین میرود و تنبلی اجتماعی بر جامعه مسلط میشود و رفتهرفته فرهنگ را تغییر میدهد و این فرهنگی که زادهی تمدن است، باعث از میان رفتن خود این تمدن میشود.
بنابراین میتوان بین فرهنگ و تمدن در عین قول به تباین که این دو مقوله یکی انگاشته نشوند و حتی دو رویهی یک حقیقت در نظر گرفته نشوند، در عین حال با یکدیگر تعامل بسیار تأثیرگذار و تنگاتنگی دارند که میتوانند به صورت یک گردش حلزونیِ دادوستدی و رفتوبرگشتی و شبیه به دور هرمنوتیکی بر یکدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند و یکدیگر را بازسازی کنند.
برخی گفتهاند که تمدن سختافزار است و فرهنگ نرمافزار. مثلاً مقولاتی مانند شعر، مذهب، عرفان، هنر، اساطیر و… وجه نرمافزاری هستند و فرهنگ را به وجود میآورند، اما وجوه مادی حیات، مانند فناوری و امثال اینها، جهات تمدنی را به وجود میآورند. بنابراین فرهنگ و تمدن دو مقوله متفاوتِ موازی هستند، اما میتوانند با یکدیگر همروی و همبالی و همپویایی داشته باشند. و البته ممکن است فرهنگ و تمدن در مصداق خارجی با یکدیگر جمع شوند. مثلاً بعضی آثار معماری، هنری و یا عمرانی که عنصر سخت قلمداد میشوند، در عین حال دارای جهات هنری بسیار برجسته هستند که به این ترتیب در این اثر، هم جنبهی تمدنی هست و هم جنبهی فرهنگی. در این خصوص مسجد شیخ لطفالله اصفهان را مثال میزنند که در آن هم تمدن عینیت دارد و هم فرهنگ. این بنا از موادی ساختهشده که از جنس فناوری و فن است و جزء مقولات سخت حیات قلمداد میشود، در عین حال در اوج زیبایی هم هست و وجه لطیف و نرم حیات نیز در آن تجلی کرده است. برآیندِ تکنیک زمانه به این بنا تبدیل شده است، اما در عین حال در همین ساختمان، هنر و ذوق و احساسات لطیف را در اوج میبینید و به این ترتیب این مسجد برآیند عمق و اوجِ ذوق لطیف ایرانی و شیعی است. ولذا چیزی میتواند هم مصداق تمدن باشد و هم مصداق فرهنگ، اما از یک جهت حاکی از تمدن است و از جهت دیگر فرهنگ.
اگر تعریف مرحوم شهید استاد مطهری را به خاطر داشته باشید، نیمی از این بحث که فرهنگ را به وجوه نرمافزاری و تمدن را به وجوه سختافزاری حیات اطلاق کنیم، در تعریف ایشان مطرح شده بود. ایشان در بعضی از تعابیر خود فرهنگ را عبارت دانسته بودند از جهات معنوی و نرم و لطیف حیات.
نسبت دیگری که بین فرهنگ و تمدن طرح میشود، عبارت است از اینکه فرهنگ بیشتر از تمدن به قوم، اقلیم و سرزمین و بستر زاد و ولد خود وابسته است. فرهنگ در یک بستر اجتماعی و اقلیمی خاصی پدید آمده است و بیشتر از تمدن به این بستر وابسته است. درنتیجه فرهنگ بیشتر ملی است و این درحالیاست که تمدن مرزشکن است. تمدن بیشتر بشری است و فرهنگ بیشتر ملی و محلی است. به همین جهت گفتهاند که فرهنگها نوعاً شاخصههای ملی دارند.
ملل مختلف از فرهنگ بیگانه استقبال نمیکنند و نوعاً در مقابل آن مقاومت میکنند و مقاومت در مقابل انتقال فرهنگ بسیار شدید است، اما مقاومت در مقابل انتقال تمدن اینچنین نیست، و حتی گاهی به شکل اقبال و استقبال است و نه مقاومت. اگر فناوریها و علومی را که بستر یک تمدن به وجود میآید، به دیگر ملل القاء کنیم با ولع دریافت میکنند، اما وقتی اجزائی از فرهنگ جامعهی دیگری قصد ورود به جامعهای دیگر را دارد، معمولاً با مقاومت روبرو میشود و نوعاً نیز این مقاومت بسیار سرسختانه است.
نکتهی دیگری که در نسبتسنجی بین فرهنگ و تمدن قابل طرح است، درخصوص وابستگی فرهنگ به طبیعت است. در یک مصداق فرهنگی ممکن است، انسجام و سازواری که بین فرهنگ و طبیعت است بیشتر از انسجام تمدن و با طبیعت است و البته در این خصوص استثنائاتی نیز وجود دارد. تمدنی که در بستر طبیعی، اقلیمی و اجتماعی خاصی به وجود آمده است متأثر از آن بستر هست، و ضمن اینکه از فرهنگ تأثیر میپذیرد، از شرایط اقلیمی نیز تأثیر میپذیرد. به همین جهت بخشهایی از تمدن که در اقلیم خاصی به وجود آمده گاهی در بین سایر اقالیم مورد استقبال قرار نمیگیرد. هنگامی که ابرازی به وجود میآید که متناسب با شرایط آبوهوایی یک اقلیم است و در آن اقلیم به شدت مورد نیاز و پذیرش است، اگر به نقطهای دیگر از جهان برود که شرایط اقلیمی و آبوهوایی متفاوتی دارد، ممکن است مورد استقبال قرار نگیرد. درعین حال میتوان گفت که وابستگی فرهنگ به محیط، طبیعت و شرایط اقلیمی بیش از وابستگی تمدن به این مقولات است. لهذا تنوع و تکثر فرهنگی یک مقولهی کاملاً رایج و پذیرفتهشده است و تکثر تمدنی کمتر است. البته تمدن نیز در طول تاریخ متطور بوده و انواع مختلف داشته است، اما اصولاً تمدن چون میتوان بشری باشد و جهانشمول قلمداد شود و کمتر مقید و محدود به اقلیم و قوم و شرایط آبوهوایی و اجتماعی خاصی باشد، در نتیجه توسعهی دامنه و محیط در تمدن بیشتر است و در تزاحم بین تمدنها جا برای تمدنهای جدید کمتر باقی میماند و یا به دلیل ایجاد مضیفه یک تمدن، تمدن دیگر را از میان برمیدارد و به این ترتیب معمولاً عدد تمدنهای همعرض بسیار کم است، ولی شمار فرهنگهای همعرض و موازی در یک مقطع تاریخی ممکن است زیاد باشد.
در کل اگر بخواهیم بین این دو مقولهی مهم سنجش داشته باشیم شاید به آن نکته برگردیم که در عین تباین بین تمدن و فرهنگ که دو مقولهی کاملاً مستقل از یکدیگر هستند، در یک فرایند حلزونی، پیوسته فرهنگ و تمدن با یکدیگر تعامل میکنند و یکدیگر را بازسازی میکنند و گاهی یکدیگر با دیگرگون میکنند و جایگزینی برای آن پدید میآورد. البته گاه تمدن غلبه میکند و فرهنگ را عوض میکند و گاه فرهنگ، تمدنی را از میان میبرد و تمدن دیگری را جایگزین آن میکند.
مقولات دیگری نیز وجود دارد که در زمرهی مقولات سختافزاری حیات و مناسبات انسانی به حساب میآیند که میتوان آنها را نیز با فرهنگ مقایسه کرد. مقولاتی از قبیل فناوری، اقتصاد، اقلیم و… که هریک از اینها جای بحث مطول و مفصل دارد. والسلام
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1839